پرسش وپاسخ

کسب روزی حلال از تأکیدات مهم دینی به شمار می رود که معنای عامی دارد و یکی از راه های آن، کارکردن و کسب و کار است و منحصر در آن نیست.
شبهه دستور دین به بانوان برای کسب روزی حلال

پرسش:
در کتاب جامع الاخبار صفحه ۳۸۹ روایتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله ذکرشده با این نص: کسب درآمد حلال بر هر مرد و زن مسلمانی واجب است؛ سؤال من این است که چرا در این حدیث به زن ها هم امر به کسب درآمد شده است؟
 

پاسخ:
بنابر روایات معصومان علیهم‌السلام بر همگان لازم است که از حرام‌خوری دوری گزینند و در مقابل واجب است که به حلال‌خوری روی‌آورند؛ به عبارت دیگر به هیچ وجه جایز نیز که کسی از راه حرام رزق و روزی خود را کسب کند بلکه بر همگان واجب است که از راه حلال درصدد کسب رزق و روزی باشند. 
روایتی از پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله نقل‌شده است که فرمودند: «طَلبُ الحَلالِ فَریضهٌ على کُلِّ مُسلمٍ و مُسلمهٍ»، (1) طلب حلال، بر هر مرد و زن مسلمانى واجب است.
درباره مفهوم «روزی حلال» باید گفت: ائمه اطهار علیهم‌السلام علاوه بر تشویق به‌روزی حلال، به شکل‌های گوناگون و نهی از خوردن مال حرام و بیان برخی از مصادیق آن همچون: ربا، رشوه و...، تفسیری از مفهوم رزق و روزی حلال ارائه کرده‌اند؛ چنانکه محمد بن ابی‌نصر به امام رضا علیه‌السلام عرض کرد: «جُعِلْتُ فِداکَ ادْعُ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَرْزُقَنِیَ الْحَلالَ فَقالَ أَ تَدْرِی مَا الْحَلالُ؟ قُلْتُ الَّذِی عِنْدَنَا الْکَسْبُ الطَّیِّب‏»، قربانت شوم، من دعا می‌کنم که خداوند از روزی حلال خود به من عطا فرماید. حضرت فرمودند: «می‌دانی روزی حلال چیست»؟ عرض کردم: قربانت تا آنجا که می‌دانم کاسبی پاک را روزی حلال می‌شمارند. حضرت فرمودند: علی بن حسین علیه‌السلام می‌فرمودند: «الْحَلالُ هُوَ قُوتُ الْمُصْطَفَیْنَ ثُمَّ قالَ قُلْ أَسْأَلُکَ مِنْ رِزْقِکَ الْواسِع»، روزی حلال قوت برگزیدگان الهی است، ‏ در دعای خود بگو بار خدایا! از روزی واسعت به من عطا کن.
همچنین قرآن کریم در آیه 168 سوره بقره می‌فرماید: «اى مردم! ازآنچه در زمین است حلال و پاکیزه را بخورید و از گام‌هاى شیطان پیروى مکنید که او دشمن آشکار شماست. خداوند در این آیه شریفه، از طرفى به کسب رزق حلال امر می‌کند و از طرفى از ضد آن؛ یعنى حرام‌خوارى و انجام کار نامشروع نهى می‌کند و آن را تبعیت از شیطان می‌خواند. بر اساس آیات قرآن، خداوند رزق و روزی حلال و طیّب را برای انسان در نظر گرفته است: «و از چیزهاى پاک به شما روزى داد، باشد که سپاسگزارى کنید». (3) 
قرآن دغدغه مؤمنان در کسب‌وکار را در این می‌داند که به پاک و حلال بودن درآمد و تغذیه خود فکر می‌کنند. همچنان قرآن اصحاب کهف را مثال می‌آورد. آنان پس از بیداری از خواب سیصد و اندی ساله خود، دغدغه غذای حلال و پاکیزه را داشتند تا نور ایمانشان همچنان بدرخشد و خاموش نشود: «...تا ببیند کدام‌یک از غذاهاى آن پاکیزه‌تر است و از آن، غذایى برایتان بیاورد»؛ (4) ازاین‌رو؛ بر شخص مسلمان واجب است که همواره درصدد روزی حلال باشد.
بنابراین از این روایت پیامبر صل الله علیه و آله که فرمودند: «طلب حلال، بر هر مرد و زن مسلمانى واجب است»؛ چنین برداشت نمی‌شود که حتماً زن ها باید دنبال کار کردن باشند؛ بلکه مهم این است که آنچه به دست می‌آورند باید از راه حلال باشد. به‌عبارت‌دیگر باید آنچه به دست می‌آورند حلال باشد و بر هیچ‌کسی اجازه داده نشده است که از راه حرام دنبال رزق و روزی باشند حال این کسب حلال ممکن است با کار کردن باشد و یا از طریقه هدیه و یا درآمد همسر خود باشد.
درنتیجه این روایت اهمیت و وجوب رزق حلال را بیان می‌کند و به‌صورت خاص دلالت بر کار کردن زن ها نمی‌کند. همچنان که در روایتی معمربن خلاد از حضرت رضا علیه‌السلام روایت کرده که فرمودند: حضرت باقر علیه‌السلام مردی را دیدند که می‌گفت: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ رِزْقِکَ الْحَلال»‏، امام فرمودند: تو از خداوند روزی پیامبران را درخواست می‌کنی، بگو: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ رِزْقاً حَلالاً واسِعاً طَیِّباً مِنْ رِزْقِک‏»، (5) منظور از روزی پیامبران در روایت مذکور، رزقی است که در واقع حلال باشد؛ چنین رزقی، رزق پیامبران و اوصیای ایشان است، اما رزق مؤمنان، رزقی است که در ظاهرِ شریعت حلال باشد؛ یعنی مکلف، از طریق تقلید یا اجتهاد، به حلال بودن آن، علم پیدا کند، چه‌بسا رزق‌هایی که بر اساس ظاهر شریعت به حلال بودن آن‌ها حکم شده، مشتبه و شبهه‌ناک باشد.

پی‌نوشت‌ها:
1. شعیری، محمد بن محمد، جامع الأخبار (للشعیری)، ص 139.
2. کلینی محمد بن یعقوب، الکافی (ط - الإسلامیه)، ج ‏2، ص 553.
3. سوره انفال، آیه 26.
4. سوره کهف، آیه 19.
5. کلینی محمد بن یعقوب، الکافی (ط - الإسلامیه)، ج‏2، ص 552.

قرآن کتابی است آسمانی که مصون از هرگونه اشتباه و تناقض است. علت تصور تناقض در آیات قرآن، عدم آشنایی با زبان قرآن و همچنین مفاهیمی است که در دین بیان شده است.
سؤال در قیامت و ادعای تناقض در قرآن

پرسش:
در قیامت از انسان‌ها سؤال می‌شود یا نمی‌شود؟ یکی از ادله مخالفان الهی بودن قرآن، وجود تناقض در این کتاب است. مثلاً یکی از تناقضاتی که مدعی‌اند در قرآن وجود دارد درباره سؤال در قیامت است. مطابق برخی از آیات قرآن، سؤال می‌شود اما مطابق برخی دیگر، سؤال نمی‌شود. آیا این مدعا صحیح است؟
 

پاسخ:
قرآن به خاطر آیات پایین متهم به تناقص‌گوئی شده است:
-آن‌ها را نگه دارید که باید بازپرسی شوند؛ (1)
-به‌یقین، (هم) از کسانی که پیامبران به‌سوی آن‌ها فرستاده شدند، سؤال خواهیم کرد؛ (و هم) از پیامبران سؤال می‌کنیم؛ (2)
-به پروردگارت سوگند، (در قیامت) از همه آن‌ها سؤال خواهیم کرد، از آنچه عمل می‌کردند. (3)
برابر این سه آیه، در قیامت انسان‌ها مورد سؤال واقع می‌شوند، اما در آیه دیگری درباره قیامت، چنین آمده است: 
-در آن روز هیچ‌کس از انس و جنّ از گناهش سؤال نمی‌شود. (4)
بالاخره در قیامت از انسان‌ها سؤال می‌شود یا نمی‌شود؟!

مفسران به این شبهه به دو گونه مختلف پاسخ داده‌اند:

الف: مواقف مختلف قیامت
مطابق آیات قرآن و روایات معصومان علیهم‌السلام قیامت مواقف مختلف و گوناگونی دارد. (5) برای نمونه، امام صادق علیه‌السلام فرموده است: قبل از آنکه به‌حساب شما رسیدگی شود، به‌حساب خود رسیدگی کنید. در قیامت پنجاه موقف و توقفگاه هست که اندازه هر موقفی هزار سال است. آن حضرت سپس این آیه را تلاوت فرمودند: «در روزی که مقدار آن پنجاه‌هزار سال از آن سال‌هایی است که شما می‌شمارید». (6)
یکی از شرایط تحقق تناقض، وحدت زمان است؛ اما با بررسی سیاق آیات بالا متوجه می‌شویم که هرکدام از آن آیات مربوط به موقف و مرحله‌ای از قیامت است؛ نه اینکه همگی ناظر به یک‌زمان و موقف باشند. (7) آیه 24 سوره صافات درباره «یوم الدین» و «یوم الفصل» است: و می‌گویند: «ای وای بر ما، این روز جزاست!» (آری) این همان روز جدایی (حقّ از باطل) است که شما آن را تکذیب می‌کردید! (در این هنگام به فرشتگان دستور داده می‌شود): ظالمان و هم‌ردیفانشان و آنچه را می‌پرستیدند ... (آری آنچه را) جز خدا می‌پرستیدند جمع کنید و به‌سوی راه دوزخ هدایتشان کنید! آن‌ها را نگه‌دارید که باید بازپرسی شوند! (8)
آیه 6 سوره اعراف، درباره روز میزان است، روزی که اعمال آدمی در آن مورد ارزیابی و سنجش قرار می‌گیرد: و در آن موقع که عذاب ما به سراغ آن‌ها آمد، سخنی نداشتند جز این‌که گفتند: «ما ظالم بودیم!» (ولی این اعتراف به گناه، دیگر دیر شده بود؛ و سودی به حالشان نداشت.) به‌یقین، (هم) از کسانی که پیامبران به‌سوی آن‌ها فرستاده شدند سؤال خواهیم کرد؛ (و هم) از پیامبران سؤال می‌کنیم! و مسلماً (اعمالشان را) با علم (خود) برای آنان شرح خواهیم داد؛ و ما هرگز غایب نبودیم (بلکه همه‌جا حاضر و ناظر اعمال بندگان هستیم)! وزن کردن (اعمال و سنجش ارزش آن‌ها) در آن روز، حقّ است! کسانی که میزان‌های (عمل) آنان سنگین است، همان رستگاران‌اند! و کسانی که میزان‌های (عمل) آنان سبک است، افرادی هستند که سرمایه وجود خود را، به خاطر ظلم و ستمی که نسبت به آیات ما می‌کردند، از دست داده‌اند. (9) 
اما آیه 39 سوره الرحمن درباره آغاز قیامت است: شعله‌هایی از آتش بی‌دود و دودهایی متراکم بر شما فرستاده می‌شود؛ و نمی‌توانید از کسی یاری بطلبید! پس کدامین نعمت‌های پروردگارتان را انکار می‌کنید؟! در آن هنگام که آسمان شکافته شود و همچون روغن مذاب گلگون گردد (حوادث هولناکی رخ می‌دهد که تاب تحمل آن را نخواهید داشت)! پس کدامین نعمت‌های پروردگارتان را انکار می‌کنید؟! در آن روز هیچ‌کس از انس و جنّ از گناهش سؤال نمی‌شود. (10)

علامه طباطبائی ذیل آیه 39 سوره اعراف در پاسخ به ادعای تناقض گفته است: «این آیه منافاتى با آیه ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» و آیه «فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» ندارد؛ براى این‌که روز قیامت مواقف و جایگاه‌های مختلف و گوناگونى دارد. در بعضى از آن مواقف مردم بازخواست مى ‏شوند و در بعضى دیگر مهر بر دهان‌هایشان زده مى‌‏شود و در عوض اعضاى بدنشان سخن مى‏ گوید و در بعضى مواقف دیگر از سیمایشان شناخته مى شوند». (11) 

بنابراین:
قضیه 1: در برخی از مواقف قیامت از انسان‌ها سؤال می‌شود؛
قضیه 2: در برخی دیگر از مواقف قیامت از انسان‌ها سؤال نمی‌شود.

ب: سؤال‌های مختلف
سؤال و استفهام بر دو گونه است:
-استفهام و پرسش حقیقی: شخص سؤال‌کننده مطلبی را نمی‌داند و می‌پرسد تا بداند. همانند شاگردی که در کلاس از آموزگارش سؤال می‌پرسد تا یاد بگیرد؛
-استفهام و پرسش غیرحقیقی یا مجازی: شخص پرسش‌‌کننده مطلبی را می‌داند اما با وجود این، از آن مطلب سؤال می‌کند. همانند آموزگاری که در مقام امتحان از شاگردش سؤال می‌کند. استفهام مجازی با توجه به هدف و غرض شخص سؤال‌کننده انواع و اقسام مختلفی دارد:
§استفهام توبیخی: سؤال‌کننده مطلب را می‌داند، اما باهدف توبیخ و سرزنش مخاطبش از او سؤال می‌کند. برای نمونه، حضرت ابراهیم علیه-السلام بااینکه از واقع امر خبر دارد، اما در مقام نکوهش بت‌پرستان از آنان سؤال می‌کند: گفت: آیا آنچه را [با دست خود] می‌تراشید، می‌پرستید؟! (12)
§استفهام تعجبی: پرسش‌کننده به دنبال فهمیدن چیزی نیست، بلکه می‌خواهد تعجب خود را اظهار کند. برای نمونه، خداوند خطاب به یهودیان گفته است: آیا مردم را به نیکی فرمان می‌دهید و خود را [در ارتباط با نیکی] فراموش می‌کنید؟ (13)
§استفهام تقریری: هدف سؤال‌کننده گرفتن اقرار و اعتراف از مخاطب است، نه اطلاع از چیزی. برای نمونه، خداوند خطاب به مسلمانان که از مشرکان ترسیده‌اند، می‌گوید: آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (14)
§ برخی به گونه دیگری به این شبهه پاسخ داده و گفته‌اند: در روز قیامت از کسی استفهام حقیقی یا به عبارت دیگر سؤال استفهامی و اختباری نمی‌پرسند؛ چون هم خدا به‌خوبی می‌داند هرکسی چه‌کاره است (15) و هم «رنگ رخساره خبر می‌دهد از سرّ درون»؛ (16) وقتی همه چیز در پرونده اعمال آدمی ضبط‌شده و کاملاً مشخص است، چه نیازی به سؤال کردن و خبر گرفتن است؟ اما استفهام مجازی باهدف تقریر (اقرار گرفتن)، توقیف (بازخواست کردن)، تقریع (نکوهش کردن)، توبیخ (سرزنش کردن) و ... پرسیده می‌شود. (17)

بنابراین:
قضیه 1: در قیامت از انسان‌ها استفهام حقیقی نمی‌شود؛
قضیه 2: در قیامت از انسان‌ها استفهام مجازی باهدف توبیخ، تقریر، توبیخ و ... می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره صافات‏، آیه 24: ﴿ وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾.
2. سوره اعراف‏، آیه 6: ﴿ فَلَنَسْئَلَنَّ اَلَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ اَلْمُرْسَلِینَ﴾.
3. سوره حجر، آیه‌های 92 و 93: ﴿ فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * عَمّٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ﴾.
4. سوره الرحمن‏، آیه 39: ﴿ فَیَوْمَئِذٍ لاٰ یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لاٰ جَانٌّ ﴾.
5. ر.ک: صدر کریمی، فهیمه، مواقف قیامت از دیدگاه قرآن و روایات، قم، نسیم حیات، 1386 ش.
6. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق، ج‏8، ص 143: «فَحَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا عَلَیْهَا فَإِنَّ لِلْقِیَامَهِ خَمْسِینَ مَوْقِفاً کُلُّ مَوْقِفٍ مِقْدَارُهُ أَلْفُ سَنَهٍ ثُمَّ تَلَا فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَهٍ مِمَّا تَعُدُّونَ».
7. جصاص، احمد بن على‏، احکام القرآن، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، 1405 ق، ج‏5، ص 299: «لا یسأل فی أول أحوال حضورهم یوم القیامه لما یلحقهم من الدهش و الذهول ثم یسئلون فی وقت آخر»؛ 
طوسى، محمد بن حسن‏، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، بی‌تا، ج‏9، ص 477؛ زمخشرى، محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فى وجوه التأویل، بیروت، دارالکتاب العربی‏، چاپ سوم، 1407 ق، ج‏4، ص 450: 
«ذلک یوم طویل و فیه مواطن، فیسألون فی موطن و لا یسألون فی آخر».
8. سوره صافات، آیه‌های 20-24: ﴿ وَ قٰالُوا یٰا وَیْلَنٰا هٰذٰا یَوْمُ اَلدِّینِ * هٰذٰا یَوْمُ اَلْفَصْلِ اَلَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ  * اُحْشُرُوا اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْوٰاجَهُمْ وَ مٰا کٰانُوا یَعْبُدُونَ  * مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَاهْدُوهُمْ إِلىٰ صِرٰاطِ اَلْجَحِیمِ * وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾.
9. سوره اعراف، آیه‌های 5-9: ﴿ فَمٰا کٰانَ دَعْوٰاهُمْ إِذْ جٰاءَهُمْ بَأْسُنٰا إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا إِنّٰا کُنّٰا ظٰالِمِینَ * فَلَنَسْئَلَنَّ اَلَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ اَلْمُرْسَلِینَ * فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیْهِمْ بِعِلْمٍ وَ مٰا کُنّٰا غٰائِبِینَ * وَ اَلْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ اَلْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِینُهُ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ * وَ مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِینُهُ فَأُولٰئِکَ اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِمٰا کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا یَظْلِمُونَ﴾.
10.  سوره الرحمن، آیه‌های 35-39: ﴿ یُرْسَلُ عَلَیْکُمٰا شُوٰاظٌ مِنْ نٰارٍ وَ نُحٰاسٌ فَلاٰ تَنْتَصِرٰانِ * فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ * فَإِذَا اِنْشَقَّتِ اَلسَّمٰاءُ فَکٰانَتْ وَرْدَهً کَالدِّهٰانِ * فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ * فَیَوْمَئِذٍ لاٰ یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لاٰ جَانٌّ﴾.
11. طباطبایی، سید محمدحسین،‏ المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، چاپ دوم، 1390 ق، ج‏19، ص 107.
12. سوره صافات‏، آیه 95: ﴿ قٰالَ أَ تَعْبُدُونَ مٰا تَنْحِتُونَ﴾.
13. سوره بقره، آیه 44: ﴿ أَ تَأْمُرُونَ اَلنّٰاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ ... ﴾.
14. سوره زمر، آیه 36: ﴿ أَ لَیْسَ اَللّٰهُ بِکٰافٍ عَبْدَهُ ... ﴾.
15. سوره کهف، آیه 49: ﴿ وَ وُضِعَ اَلْکِتٰابُ فَتَرَى اَلْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمّٰا فِیهِ وَ یَقُولُونَ یٰا وَیْلَتَنٰا مٰا لِهٰذَا اَلْکِتٰابِ لاٰ یُغٰادِرُ صَغِیرَهً وَ لاٰ کَبِیرَهً إِلاّٰ أَحْصٰاهٰا وَ وَجَدُوا مٰا عَمِلُوا حٰاضِراً وَ لاٰ یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾؛ کتاب [اعمال] هرکسی [در برابر دیدگانش] نهاده می‌شود، پس مجرمان را می‌بینی که ازآنچه در آن است، هراسان و بیمناک‌اند و می‌گویند: ای وای بر ما، این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را فرونگذاشته است مگر آنکه آن را به‌حساب آورده؟! و هر عملی را انجام داده‌اند، حاضر می‌یابند و پروردگارت به هیچ‌کس ستم نخواهد کرد.
16. سوره الرحمن، آیه 41: ﴿ یُعْرَفُ اَلْمُجْرِمُونَ بِسِیمٰاهُمْ ... ﴾؛ گناهکاران به نشانه‌هایشان شناخته می‌شوند... .
17. جصاص، احکام القرآن، ج‏5، ص 299؛ نحاس، احمد بن محمد، عراب القرآن، بیروت، دارالکتب العلمیه، منشورات محمدعلی بیضون‏، چاپ اول، 1421 ق، ج‏4، ص 210؛ شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص 477؛ فخر رازی، مفاتیح الغیب‏ (التفسیر الکبیر)، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ سوم، 1420 ق، ج‏29، ص 367.
 

اصل جریان ذوالقرنین و یأجوج و مأجوج، در قرآن و همچنین کتب مقدس مسیحیان و یهودیان، با تفاوت هایی در محتوا و همچنین مصادیق، ذکر شده است.
توصیف یأجوج و مأجوج و ذوالقرنین در کتب مقدس ادیان

پرسش:
آیا توصیفی که قرآن از یأجوج و مأجوج و ذوالقرنین و سد آهنین بیان کرده، در کتاب‌های مقدس یهودیان و مسیحیان نیز آمده است؟ چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی در این زمینه وجود دارد؟
 

 
پاسخ:
قرآن کریم، در دو جا از ماجرای شخصی به نام «ذوالقرنین» و اقوام شروری به نام «یأجوج و مأجوج» یاد می‌کند: یکی در سوره کهف و دیگری در سوره انبیاء. در کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان نیز از فرد و قوم شروری به نام «جوج و مأجوج» سخن به  میان آمده است. در این مجال در ضمن چند نکته به گزارش قرآن کریم و کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان دراین‌باره و شباهت‌ها و تفاوت‌های آن‌ها می‌پردازیم:

نکته اول: توصیف قرآن کریم
در قرآن کریم این‌گونه آمده است: و از تو درباره ذوالقرنین مى‌پرسند؛ بگو: به‌زودی بخشى از سرگذشت او را براى شما بازگو خواهم کرد. ما به او در روى زمین، قدرت و حکومت دادیم؛ و اسباب هر چیز را در اختیارش گذاشتیم. او از این اسباب، پیروى (و استفاده) کرد.  تا هنگامی‌که به غروبگاه آفتاب رسید. (در آنجا) چنان به نظرش آمد که خورشید در چشمه تیره و گل‌آلودى غروب مى‌کند؛ و در آنجا قومى را یافت. گفتیم: اى ذوالقرنین! یا (آنان را) مجازات مى‌کنى و یا روش نیکویى در مورد آن‌ها انتخاب مى‌نمایى گفت: کسى را که ستم کرده، مجازات خواهیم کرد؛ سپس به‌سوی پروردگارش بازگردانده مى‌شود و خدا هم او را مجازات شدیدى خواهد کرد و امّا کسى که ایمان آورده و عمل صالح انجام دهد، پاداشى نیکوتر خواهد داشت؛ و ما دستور آسانى به او خواهیم داد. 
سپس (بار دیگر) از اسبابى (که در اختیار داشت) بهره گرفت. تا زمانى که به خاستگاه خورشید رسید؛ (در آنجا) دید خورشید بر جمعیتی طلوع مى‌کند که در برابر (تابش) آفتاب پوششى براى آن‌ها قرار نداده بودیم. (و هیچ سایبانى نداشتند) (آرى) این‌چنین بود (کار ذوالقرنین) و ما به‌خوبی بر آنچه نزد او بود احاطه داشتیم. (باز) از اسباب مهمى (که در اختیار داشت) استفاده کرد. (و همچنان به راه خود ادامه داد) هنگامی‌که کنار آن دو (کوه)، قومى را یافت که هیچ سخنى را نمى‌فهمیدند (و زبانشان مخصوص خودشان بود) (آن گروه با اشاره به او) گفتند: اى ذوالقرنین! (قوم) یأجوج و مأجوج در این سرزمین فساد مى‌کنند. آیا ممکن است ما هزینه‌اى در اختیار تو قرار دهیم تا میان ما و آن‌ها سدی ایجاد کنی؟ ذوالقرنین گفت آنچه پروردگارم در اختیار من قرار داده ازآنچه شما درباره هزینه پیشنهاد می‌کنید بهتر است کافی است مرا با نیروی خود یاری دهید تا میان شما و آن‌ها سد محکمی ایجاد کنم. حال قطعات بزرگ آهن بیاورید و روی هم بچینید تا جایی که میان دو کوه را بپوشاند. سپس گفت در اطراف آن آتش بیفروزید و در آن بدمید. وقتی آتش قطعات آهن را سرخ کرد گفت اکنون مس مذاب بیاورید تا روی آن بریزم. (سرانجام چنان سدّى ساخت) که آن‌ها (قوم یأجوج و مأجوج‌) قادر نبودند از آن بالا روند؛ و نمى‌توانستند سوراخى در آن ایجاد کنند. (آنگاه) گفت: این‌ (توانایی برساختن سد مستحکم) رحمتى از جانب پروردگار من است؛ و هنگامی‌که وعده پروردگارم فرارسد، آن را در هم مى‌کوبد و وعده پروردگارم حق است. (1)

نکته دوم: توصیف کتاب مقدس یهودیان
کتاب مقدس یهودیان در بخشی از پیشگویی‌های حزقیال نبی، از شخص شروری به نام جوج و سرزمین یا قومی به نام مأجوج یاد می‌کند. جوج که  پادشاه ماشک و توبال نامیده می‌شود، از سمت شمال به بنی‌اسرائیل که بعد از بازگشت از اسارت و آوارگی، دوباره در سرزمین خود ساکن شده‌اند حمله می‌کند، ولی خداوند به خشم آمده و جوج و سپاهیانش را با انواع مختلفی از بلاها (شمشیر، بیماری، طوفان، سیل، تگرگ و آتش) هلاک می‌کند. به این ترتیب، خداوند بنی‌اسرائیل را از شر جوج و مأجوج و هم‌پیمانان آنان نجات می‌دهد و بعد از نابودی، جنازه‌های آنان را خوراک پرندگان و جانوران قرار می‌دهد. (2)

نکته سوم: توصیف کتاب مقدس مسیحیان
مسیحیان همچون یهودیان، کتاب حزقیال را معتبر می‌دانند و درنتیجه با آنچه سابقاً گزارش شد، موافق‌اند. افزون بر این، در کتاب مکاشفه یوحنا که مربوط به پیشگوییِ رویدادهای آخرالزمان و ظهور مسیح است و فقط مسیحیان آن را معتبر می‌دانند، آمده است: «پس از پایان اسارت هزارساله شیطان، او از زندان بیرون خواهد آمد تا قوم‌های گوناگون یعنی جوج و مأجوج را فریب داده، برای جنگ متحد سازد. آنان سپاه عظیمی را تشکیل خواهند داد که تعدادشان همچون ماسه‌های ساحل دریا بی‌شمار خواهد بود. آنان در دشت وسیعی، خلق خدا و شهر اورشلیم را محاصره خواهند کرد؛ اما آتش از آسمان از سوی خدا خواهد بارید و همه را خواهد سوزاند». (3)

نتیجه:
بنا بر آنچه گذشت، شباهت‌ها و تفاوت‌ها روشن می‌شود:
در قرآن کریم و کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان از قوم شرور و فساد انگیزی نام‌برده می‌شود با این تفاوت که در قرآن با عنوان «یأجوج و مأجوج» ولی در کتاب مقدس با عنوان «جوج و مأجوج» یاد می‌شود.
در قرآن کریم فساد انگیزی یأجوج و مأجوج علیه قومی بیان می‌شود که  هیچ سخنى را نمى‌فهمیدند. ولی در کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، فساد انگیزی جوج و مأجوج علیه بنی‌اسرائیل و سرزمین اورشلیم ذکر می‌شود.
در بیان قرآن، برای مقابله با هجوم یأجوج و مأجوج، سد محکمی از آهن و مس، توسط شخص عادل و قدرتمندی به نام «ذوالقرنین» ساخته می‌شود. ولی در کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، ذکری از ساختن سد و شخصی به نام ذوالقرنین به میان نیامده است. هرچند در بخش‌های دیگری از کتاب مقدس به «قوچ دو شاخ» در رؤیای دانیال نبی اشاره می‌کند و  از آن، تعبیر به «پادشاه ماد و پارس» می‌کند که یهودیان آن را «کوروش» می‌دانند. ولی با این وجود در همین رؤیا نیز درگیری این شخص با یأجوج و مأجوج نیست بلکه با پادشاه یونان است. (4)

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره کهف، آیات 83-98.
2. حزقیال 38 و 39.
3. مکاشفه 20: 7-9.
4. دانیال 8: 3-22.
 

به دلایل متعدد، محمد رضا پهلوی از وجود فساد در حکومتش آگاه بود و هم خود وی وهم نزدیکان او نیز شدیدا درگیر فساد بودند که در سخنان نزدیکان ایشان نیز بیان شده است.
فساد در حکومت پهلوی

پرسش:
آیا شاه ایران متوجه فساد در حکومت خویش شده بود؟ اگر شده بود فهم شاه از فساد چه بود یعنی چه چیزی را مایه فساد می‌دانست و چه چیزهایی را مایه اصلاح؟
 

پاسخ:
پس از پیروزی انقلاب اسلامی درباره فساد در دوره پهلوی مطالب بسیاری بیان شده است. پرسشی که از خواندن و شنیدن این فسادها به ذهن انسان خطور می‌کند این است که آیا شاه ایران، یعنی محمدرضا پهلوی، از فساد در حکومت باخبر بوده است؟ اگر متوجه این فساد بوده است، فهم او از فساد چه بود و چه چیزهایی را مایه فساد و در مقابل چه چیزهایی را موجب اصلاح می‌دانست؟

1. شواهد متعددی وجود دارد که محمدرضا پهلوی از وجود فساد در میان مقامات دولتی، درباریان و حتی اعضای خانواده و درمجموع حکومتش با خبر بوده است. مهم‌ترین شاهد این ادعا، خاطرات افراد نزدیک به محمدرضا پهلوی است. یکی از این افراد، حسین فردوست، رئیس دفتر ویژه اطلاعات است که از نزدیک‌ترین دوستان و مشاوران شاه محسوب می‌شود. 
فردوست در خاطرات خود می‌نویسد که در دوران تصدی‌اش به‌عنوان رئیس «دفتر ویژه اطلاعات»، با هزاران مورد اختلاس و ارتشا در سطح مقامات عالی‌رتبه کشور آشنا شده است و برای نمونه به برخی از آن‌ها اشاره می‌کند و می‌گوید محمدرضا بی‌تفاوت از کنار آن‌ها گذشته است. (1)  فردوست در جایی دیگر از خاطراتش می‌نویسد: در دفتر ویژه اطلاعات و بازرسی، صدها شکایت به دست من می‌رسید که اهالی از مزیّن (2) به‌شدت شاکی بودند و شاید ده ها بار از طرف دفتر ویژه و بازرسی افسرانی را به گرگان فرستادم و گزارش آن‌ها را به محمدرضا دادم. محمدرضا هر بار دستور می‌داد: بدهید به مزیّن؛ (3) یعنی همان کسی که مردم از او شکایت داشتند. در خاطرات علی امینی نیز شواهدی وجود دارد که شاه از فساد در میان مقامات دولتی آگاه بوده است. وی در مصاحبه‌ای که در روزهای پایانی رژیم پهلوی انجام داده و در نشریه سپید و سیاه در سال 1358 منتشرشده است، می‌گوید که به شاه پیشنهاد کرد که ۱۵۰۰ نفر از مقامات بالای سیاسی و اقتصادی که در نظر مردم به فساد و سوءاستفاده‌های کلان مادی مشهور بودند را دستگیر کند. شاه نه‌تنها نپذیرفت، بلکه دستور داد در مطبوعات علیه او (علی امینی) بنویسند. (4)

2. از این دست شواهد تاریخی در خاطرات افراد نزدیک به شاه و دربار بسیار می‌توان یافت و باید گفت فسادهای دوران پهلوی محدود به فسادهای اقتصادی نیست که به برخی از آن‌ها اشاره کرده‌ایم؛ بلکه انواع فسادها، ازجمله فساد اخلاقی در دوران پهلوی رواج داشته است؛ فسادهایی که نه‌تنها نزدیکان و درباریان، بلکه خود محمدرضا پهلوی نیز به آن‌ها آلوده بود و به گفته علی احمد انصاری تا آخرین لحظات عمر هم محمدرضا گرفتار فساد اخلاقی بود. (5) فساد رشوه‌خواری و رانت‌خواری دربار محمدرضا، ابعاد بسیار وحشتناکی داشت. خواهران، برادران و سایر افراد خانواد‌ه شاه، واسطه عقد قراردادهای کلان شرکت‌های خارجی با دولت بودند و علاوه بر دریافت سهام این شرکت‌ها، رشوه‌های فراوانی نیز به‌عنوان حق‌العمل دریافت می‌کردند. 
با گسترش رویه رشوه‌خواری و دریافت کمیسیون در خانواده سلطنتی، درباریان و سایر نزدیکان پهلوی نیز به این شیوه متمایل شدند و به‌زودی هریک از افرادی که ارتباطاتی با دربار داشت، از این راه ثروت‌های هنگفتی را به چنگ آوردند. فریدون هویدا در کتاب خاطرات خود دراین‌باره نوشته است: «... یک‌بار کمیسیون تحقیق سنای آمریکا افشا کرد که در جریان یکی از معاملات با کمپانی‌های آمریکایی، عده زیادی ازجمله شوهر خواهر شاه و فرمانده نیروی هوایی ایران [(ارتشبد محمد خاتمی)] به‌اتفاق پسر بزرگ والاحضرت اشرف [(شهرام)] رشوه هنگفتی دریافت کرده‌اند و نیز در موقعی دیگر همه باخبر شدند که دریادار رمزی عطایی، فرمانده نیروی دریایی، ضمن یک معامله تسلیحاتی، حدود سه میلیون دلار رشوه گرفته است...».

3. آنچه از خاطرات نزدیکان محمدرضا پهلوی فهمیده می‌شود، این است که شاه در صورتی که فردی را برای قدرت خود مفید و دارای منفعت می‌دید، چشم روی مفاسد او می‌بست و پیش از این به‌عنوان نمونه، به خاطره فردوست از سرلشکر مزیّن و واکنش محمدرضا پهلوی به آن اشاره کردیم که مؤید این مطلب است. نگرش شاهانه و مالکانه به اموال عمومی نیز در این رفتار شاه بی‌تأثیر نبود. شاه، خود را مالک و صاحب مملکت می‌دانست و بنابراین از دید شاه اساساً مسئله فساد مالی درباره شخص او صدق نمی‌کرد. طبعاً افرادی که در خدمت قدرت شاه بودند نیز اجازه شاهنشاه را در برخورداری از اموال عمومی، کسب می‌کردند.

4. درباره اینکه محمدرضا پهلوی چه فهمی از فساد داشت  و چه چیزی را موجب اصلاح می‌دانست باید گفت بیان روشنی از اینکه محمدرضا چه تعریفی از فساد داشت و اصلاح را در چه می‌دید، ظاهراً وجود ندارد؛ اما می‌توان از واکنش محمدرضا به فسادهایی که در دربار و خارج از آن توسط اطرافیان انجام می‌گرفت این را فهمید که محمدرضای پهلوی در عین اینکه متوجه وجود فساد به همان معنا و مفهومی که همه درک می‌کنند می‌شد، اما نوع برخورد و مواجهه با آن فساد به این بستگی داشت که آن فرد در تیم بازی‌ای که محمدرضا با اطرافیانش ترتیب داده بود، قرار داشت یا خیر. اگر آن فرد تأمین‌کننده منافع محمدرضا پهلوی بود، یا دست‌کم تهدیدی برای او و منافعش محسوب نمی‌شد، شاه ایران چشم بر روی فساد او و برداشتنش از سرمایه‌های این مردم نمی‌شد. به تعبیر دیگر، معنای فساد را برای محمدرضا، نسبت شخص مفسد با محمدرضا و اهدافش تعریف می‌کرد. در واقع فهم شاه از فساد، تحت تأثیر نگرش شاهانه او به اموال عمومی قرار داشت که اشاره شد.

نتیجه:
با توجه به شواهد بسیار که در خاطرات دوران پهلوی وجود دارد، می‌توان نتیجه گرفت که محمدرضا پهلوی از وجود فساد در حکومتش باخبر بوده است. سخنان او در آن نطق تلویزیونی معروف که از شنیدن صدای انقلاب مردم می‌گوید نیز مؤید این مطلب است. او از این فسادها آگاه بود و در برخی موارد، حتی از آن‌ها حمایت می‌کرد. فساد در نگاه محمدرضا پهلوی در نسبتش با شخصی که مرتکب آن شده بود، تعریف می‌شد. اگر شخص مرتکب فساد در تیم محمدرضا پهلوی و تأمین‌کننده اهداف او تعریف می‌شد، محمدرضا چشم فرومی‌بست.

 

پی‌نوشت‌ها:
1. ر.ک: فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، چاپ اول، 1369، ص 266-272.
2. منصور مزیّن سرلشکر بازنشسته ارتش بود که محمدرضا پهلوی او را به‌عنوان رئیس املاک بنیاد پهلوی در گرگان منصوب کرده بود.
3. ر.ک: فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، چاپ اول، 1369، ص 217-218.
4. ر.ک: نشریه سپید و سیاه، 1358.
5. ر.ک: احمدعلی مسعود انصاری، پس از سقوط، صفحات 171 ـ 172.

امام علی علیه‌السلام در انتخاب کارگزاران حکومت خویش، به سابقه آنان از منظر دین‌داری و امانت‌داری و همچنین توانایی ایشان در اداره امور توجه داشتند.
محمد بن ابی بکر و حکومت مصر

پرسش:
آیا درست است که امیرالمؤمنین محمد بن ابی بکر را به سفارش عبدالله بن جعفر، حاکم مصر کرد؟ آیا این کار، همان چیزی نیست که در زمان ما «پارتی‌بازی» خوانده می‌شود؟
 

پاسخ:
امام علی علیه‌السلام کارگزاران حکومت خویش را از بین افراد شایسته و صالح که با اسلام حقیقی آشنا بودند انتخاب می‌کرد و از انتخاب افراد قدرت‌طلب و دنیاگرا پرهیز می‌کردند. امام برای تشخیص این ویژگی‌ها در افراد، علاوه بر شناختی که خود از افراد داشتند ازنظر مشورتی یاران وفادار خویش نیز استفاده می‌کردند. محمد بن ابی بکر به علت همین ویژگی‌هایی که ذکر شد با اصرار یاران حضرت به‌عنوان کارگزار امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام به مصر فرستاده شد.
محمد بن ابی بکر در ذی‌قعده سال حجه‌الوداع (1) در منطقه ذی الحلیفه (در فاصله هشت کیلومتری جنوب غربی مسجدالنبی در مسیر مکه) به هنگام سفر پیامبر صلی‌الله علیه و آله به حج، به دنیا آمده است. (2)  پدرش ابوبکر، هنگامی‌که محمد دو سال و چند ماه بیشتر نداشت، درگذشت. مادرش اسماء بنت عمیس از زنان بزرگ صدر اسلام است. وی ابتدا همسر جعفر بن ابی‌طالب بود، ولی پس از شهادت جعفر، با ابوبکر ازدواج کرد و ثمره این ازدواج محمد بود. (3) پس از فوت ابوبکر، اسماء به ازدواج حضرت علی علیه‌السلام درآمد و بدین ترتیب محمد بن ابی بکر به خانه امام علی علیه‌السلام راه یافت. (4) او تحت تربیت و پرورش ایشان قرار گرفت و از نزدیک با شیوه زندگی و سیره آن حضرت آشنا شد و این امر باعث شد که علاقه وافری به ایشان پیدا کند. حضرت علی علیه‌السلام نیز متقابلاً محمد را دوست داشت و او را «فرزند خود از صُلب ابوبکر» می‌خواند. (5) در نهج‌البلاغه نیز به نقل از آن حضرت آمده است: او (محمد) دوست من بود و چون فرزندم او را پرورش داده بودم. (6)

انتصاب محمد بن ابی بکر
امام علی علیه‌السلام بعد از جنگ جمل و در ابتدای جنگ صفین محمد بن ابی بکر را با توجه به شایستگی‌هایی که داشت و نظر مشورتی یارانش به فرمانداری مصر منصوب کرد. (7) در منابع تاریخی علت فرستادن محمد برای ولایت مصر را این‌گونه نقل‌شده است که امیرالمؤمنین علیه‌السلام قیس بن سعد را به‌عنوان والی مصر روانه کرد. ولی معاویه و کارگزارانشان شایعاتی مبنی بر همدستی قیس با معاویه پخش کردند و اخبار آن به امام و یاران آن حضرت رسید. امام بااینکه مطمئن بود این اخبار شایعه‌ای بیش نیست و این اطمینان را به یاران خویش نیز گوشزد می‌کرد؛ اما شایعات کار خویش را کرده بود و یاران حضرت اصرار بر تغییر قیس بن سعد داشتند و لذا امام، قیس را برکنار کرد و محمد بن ابی بکر را به‌جای او به‌عنوان والی جدید، روانه مصر کرد. (8)
انتخاب محمد نیز با توجه به نظر مشورتی یاران حضرت (و ازجمله عبدالله بن جعفر) بود. آنان به دلیل سابقه‌ی محمد بن ابی بکر در ارتباط با مردم مصر و اعتمادی که بزرگان مصر به ایشان داشتند. (9) محمد را برای این سمت شایسته می‌دیدند. همین امر در کنار شناختی که امام از صداقت و امانت محمد بن ابی بکر داشت، سبب انتخاب محمد بن ابی بکر برای این سمت شد.
با این حال، نقل‌شده که وقتی خبر شهادت محمد بن ابی‌بکر در مصر به امام علی علیه‌السلام رسید، حضرت سوگند یاد کرد که در نظر داشتم هاشم مرقال را برای حکومت مصر بفرستم، اگر او به مصر رفته بود، نمی‌گذاشت عمرو بن عاص و یارانش بر مصر مسلط شوند. (10) اگر این نقل درست باشد، حاکی از این است که ایشان ابتدائاً طالب فرمانداری هاشم بوده است. پس چه‌بسا با اصرار یاران و یا به مصالحی دیگر، محمد بن ابی بکر را به این سمت منصوب کردند؛ اما این، به معنای بی‌لیاقتی محمد بن ابی بکر نیست. به تعبیر دیگر، امام از میان دو فرد صالح یعنی محمد و هاشم، ابتدا تصمیم داشته هاشم را به مصر بفرستد؛ ولی یا به خاطر مشورت اصحاب و یا به مصلحتی دیگر، محمد را برگزیده؛ کما اینکه رسول خدا صلی‌الله علیه و آله نیز گاهی پس از مشورت با اصحاب، نظر آنان را بر رأی خود مقدم می‌داشت و نمونه آن در جنگ احد است که رأی پیامبر ماندن در شهر بود؛ ولی پس از مشورت با اصحاب، به رأی کسانی که خواهان خروج از شهر بودند، تن داد. (11) به‌علاوه، می‌دانیم که هاشم در آن زمان حاکم کوفه بود. (12) پس چه‌بسا امام به این سبب هاشم را به مصر نفرستاد که حضور او را در کوفه ضروری‌تر می‌دانست.

نتیجه:
امام علی علیه‌السلام در انتخاب کارگزاران حکومت خویش، به سابقه آنان از منظر دین‌داری و امانت‌داری توجه داشتند. به‌علاوه، توانایی افراد در اداره امور متناسب با مأموریتی که به آنان واگذار می‌کردند را مدنظر داشتند. محمد بن ابی بکر چنین شایستگی‌هایی داشت و امام علیه‌السلام در مورد توانایی وی برای اداره مصر، نظر مشورتی یاران خویش و اصرار آنان برای منصوب کردن محمد بن ابی بکر به‌عنوان والی مصر را پذیرفتند و لذا او را به‌عنوان کارگزار و فرماندار حکومت خویش به مصر فرستادند. 
در واقع امام از میان افرادی که صلاحیت داشتند، بر اساس مشورت، محمد را برگزیدند.

معرفی منبع جهت مطالعه بیشتر:
کتاب: سیمای کارگزاران علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام نوشته علی‌اکبر ذاکری، انتشارات بوستان کتاب.

پی‌نوشت‌ها:
1. تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۴۱۰ ق، ج ۹، ص ۱۸؛ ﺷﻮﺷتری، ﻧﻮﺭﺍﷲ، ﻣﺠﺎﻟسﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ، ﺑﻪ ﻛﻮﺷﺶ سید احمد ﺍﻟﻤﻮﺳﻮﻯ ﺍﻟﺸﻬﻴﺮ ﺑﻪ ﻛﺘﺎﺑﭽﻰ، ﺗﻬﺮﺍﻥ، کتاب‌فروشی ﺍﺳﻼﻣﻴﻪ، بی‌تا، ج ۱، ص ۲۷۷؛ ابن اثیر، علی بن محمد، اسد¬الغابه، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹ ق، ج ۴، ص ۳۲۶.
2. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، تحقیق علی‌محمد البجاوی، بیروت، دارالجیل، ۱۴۱۲ ق، ج ۳، ص ۱۳۶۶؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض الزرکلی، بیروت، دارالفکر،‌ ۱۴۱۷ ق، ج ۱، ص ۵۳۸.
3. شوشتری، همان، ج ۱، ص ۲۷۷؛ طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تحقیق السید احمد الحسینی، تهران، انتشارات مرتضوی، ۱۳۶۲ ش، ج ۱، ص ۲۳۱؛ ج ۴، ص ۸۸؛ ابن اثیر، همان، ج ۴، ص ۳۲۶؛ بلاذری، همان، ج ۱، ص ۵۳۸.
4. شوشتری، همان، ج ۱، ص ۲۷۷؛ طریحی، همان، ج ۱، ص ۲۳۱ و ج ۴، ص ۸۸؛ ابن اثیر، همان، ج ۴، ص ۳۲۶؛ بلاذری، همان، ج ۱، ص ۵۳۸.
5. مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال فی علم الرجال، نجف، مطبعه المرتضویه، بی‌تا، ج ۲، ص ۵۸.
6. نهج‌البلاغه، خطبه ۶۷.
7. ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، تحقیق میر جلال‌الدین حسینی ارموی، تهران، انتشارات انجمن آثار ملی، ۱۳۹۵ ق، ج ۱، ص ۲۲۴؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، محقق: ابراهیم، محمد ابوالفضل،‌ بیروت، دارالتراث، ۱۳۸۷ ق، ج ۳، ص ۵۵۶؛ بلاذری، همان، ج ۲، ص ۳۹۳.
8. حسینی، سید حسن، نگاهی به زندگی و شخصیت محمد بن ابی بکر، مجله مشکو‌ه، ش ۸۳، ص ۶۸؛ ثقفی، همان، ج ۱، ص ۲۱۷.
9. محمد بن ابى بکر نیز از شخصیت‌های بارز آن روزگار است. مصریان، چنان به او علاقه داشتند که از عثمان درخواست کردند تا عبدالله بن ابى سرح را برکنار کند و محمد بن ابى بکر را به‌جای او بگمارد و تنها آنگاه به‌سوی وطن خود روانه شدند که عثمان این کار را کرد.
10. طبری، همان، ج ۵، ص ۱۱۰؛ بلاذری، همان، ج ۲، ص ۴۰۴.
 11. ر.ک: طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387 ق/ 1967 م، ج 2، ص 503.
12. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1417 ق، ج 10، ص 27.

یکی از صفات انسانی و الهی که رابطه تنگاتنگی با ایمان دارد صفت حیاء است و زمانی ایجاد می شود که فرد حضور شخص دیگری را حس کند که ناظر بر اعمال وی می باشد.
منظور از شرم و حیاء، و کارکردهای آن

پرسش:
منظور از شرم و حیاء چیست و چه کارکردهایی دارد؟
 

پاسخ:
در گلستانِ وجودِ انسان، گُلی خوش‌بو و نایاب به نامِ حیا وجود دارد. 
حیا صفتی است که از درکِ حضورِ ناظری آگاه، سرچشمه می‌گیرد. این ناظر می‌تواند خداوندِ مهربان، ائمه معصومین، فرشتگانِ الهی، نفسِ خویشتن و یا دیگر انسان‌ها باشد. انسانِ باحیا حتی در خلوت و تنهایی، در برابرِ آفریننده هستی و وجدانِ خویش، احساسِ مسئولیت می‌کند و از هرگونه عملِ ناشایست، دوری می‌گزیند. حیا، در تعاملاتِ انسان با دیگران نیز نقشی اساسی ایفا می‌کند. انسانِ باحیا، در گفتار و رفتارِ خود، همواره احترامِ دیگران را حفظ می‌کند و از هرگونه رفتاری که موجبِ آزرده‌خاطر شدنِ آن‌ها شود، پرهیز می‌نماید.
در فرهنگِ غنیِ اسلام، حیا، مفهومی ژرف و فراتر از صرفِ احساسِ شرم و خجالت در انسان است. حیا ستون شخصیت انسان است. هر چه این ستون استوارتر باشد، بنای شخصیت نیز وزین‌تر و باشکوه‌تر خواهد شد. در پرتو حیا، رفتار انسان سنجیده‌تر و متین‌تر می‌گردد و از هر آنچه باوقار و آراستگی شخصیت مغایر باشد، دوری می‌گزیند.

فطری بودن حیا
انسان به‌طور فطری تمایل دارد که از هرگونه نقص و عیبی مبرا باشد و در نظر دیگران به‌عنوان فردی کامل و بدون ایراد شناخته شود. او از اینکه عیوب و نقاط ضعفش برملا شود و مورد تمسخر و سرزنش دیگران قرار گیرد، احساس شرم و خجالت می‌کند؛ بنابراین، حیا به‌عنوان یک بازدارنده عمل می‌کند و مانع از آن می‌شود که انسان مرتکب کارهای زشت و ناپسند شود، چراکه می‌داند انجام این کارها موجب آشکارشدن عیوبش و درنتیجه پشیمانی و سرافکندگی او خواهد شد. در قرآن کریم، داستان حضرت آدم و حوا به‌عنوان نمونه‌ای از بروز حیا در انسان ذکرشده است. زمانی که حضرت آدم و حوا از میوه ممنوعه تناول کردند، متوجه عورت خود شده و برای پوشاندن آن از برگ درختان استفاده کردند. این واقعه نشان می‌دهد که حیا ریشه در فطرت انسان دارد و از احساس شرم نمودن به خاطر آشکارشدن عیوب ناشی می‌شود.

اسباب حیا
عقل
پیامبر اسلام می‌فرمایند: «فتَشَعَّبَ مِنَ العَقلِ الحِلمُ و مِنَ الحِلمِ العِلمُ و مِنَ العِلمِ الرُّشدُ و مِنَ الرُّشدِ العَفافُ و مِنَ العَفافِ الصِّیانَهُ و مِنَ الصِّیانَهِ الحَیاءُ و مِنَ الحَیاءِ الرَّزانَهُ و مِنَ الرَّزانَهِ المُداوَمَهُ عَلَى الخَیرِ و مِنَ المُداوَمَهِ عَلَى الخَیرِ کَراهِیَهُ الشَّرِّ و مِن کَراهِیَهِ الشَّرِّ طاعَهُ النّاصِحِ»، (1)«عقل موجب پیدایش حلم است و از حلم، علم و از علم، رشد و از رشد، عفاف و از عفاف، خویشتن‌داری و از خویشتن‌داری، حیا و از حیا، وقار و از وقار، مداومت بر عمل خیر و تنفّر از شرّ و از تنفّر از شر، اطاعت نصیحت‌گوی، حاصل می‌گردد».

ایمان
از امام باقر علیه‌السلام نقل‌شده است: «الحیاءُ والایمانُ مقرونانِ فی قَرْن فاذا ذَهَبَ اَحَدُهما تَبِعَهُ صاحبُهُ»، (2)«حیا و ایمان قرین یکدیگرند، پس هرگاه یکی از آن‌ها برود دیگری نیز خواهد رفت».

آثار و کارکردهای حیا
در روایات اسلامی، حیا به‌عنوان کلید بسیاری از خوبی‌ها و برکات معرفی‌شده است. ازجمله آثار و فواید آن می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

پیشگیری از گناه: 
حیا مانع از آن می‌شود که فرد به سمت گناه و اعمال ناشایست کشیده شود. امام علی علیه‌السلام می‌فرمایند: «الحَیاءُ یَصُدُّ عَنِ فِعلِ القَبیحِ»، (3)«حیا، از کار زشت، بازمی‌دارد».

عفت و پاک‌دامنی: 
حیا موجب حفظ عفت و پاک‌دامنی در برابر گناهان و شهوات می‌شود. امام علی علیه‌السلام می‏فرماید: «علی قدر الحیاء تکون العفه»، (4) «عفت و پاک‌دامنی به‌اندازه شرم و حیای انسان است».

کلید خوبی‌ها: 
فرد باحیا تمایل بیشتری به انجام کارهای خیر و نیکو دارد. امام علی علیه‌السلام می‌فرماید: «الْحَیاءُ مِفْتَاحُ کلِّ الْخَیرِ»، (5)«شرم کلید هر خیری است».

محوکننده خطاها: 
حیا باعث می‌شود که انسان از انجام کارهایی که خلاف اخلاق و شرع هستند خودداری کند. امام علی علیه‌السلام می‌فرمایند:  «الْحَیاءُ مِنَ اللَّهِ یمْحُو کثِیراً مِنَ الْخَطَایا»، (6)«شرم از خدا بسیاری از خطاها و گناهان را محو می‌کند».

محافظت از عذاب: 
امام علی علیه‌السلام می‌فرمایند: «الْحَیاءُ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی تَقِی [یقی من] عَذَابَ النَّارِ»، (7)«شرم از خدا  [انسان را] از عذاب آتش مصون می‌دارد».

پوشیده شدن عیب:

امام علی علیه‌السلام می‌فرمایند: «مَنْ کسَاهُ الْحَیاءُ ثَوْبَهُ خَفِی عَنِ النَّاسِ عَیبُهُ»، (8) «هر که شرم، جامه‌اش را بر او بپوشاند، عیب او از مردم پنهان ماند».

حفظ اعتدال: 
حیا صفتی نیکوست، اما افراط‌وتفریط در آن مذموم است. برخی بدون تفکر و بدون توجه به حیا، هر کاری انجام می‌دهند. برخی نیز به بهانه حیا از انجام امور نیک خودداری می‌کنند.

افراط در حیا:
حیا، همچون سکه‌ای دو رو دارد که یک‌ روی آن ارزشمند و نیکو و روی دیگرش مذموم و ناپسند است. در یک‌سو، حیا به‌مثابه گوهر گران‌بهایی است که انسان را به‌سوی احترام به دیگران، فروتنی، عفت، صداقت و درستکاری رهنمون می‌سازد و درنهایت، او را در مسیر رشد و تعالی قرار می‌دهد؛ اما در سوی دیگر، حیا می‌تواند به مانعی در برابر پیشرفت و تعاملات اجتماعی تبدیل شود. زمانی که حیا به حد افراط برسد، به خجالت و ترس تبدیل‌شده و مانع از ابراز عقیده، پرسش و پاسخگویی و حتی انجام وظایف و تکالیف می‌شود. بر همین اساس رسول اکرم صلی‌الله و علیه و اله حیاء را دو قسم کرده و فرموده‌اند: «الحیاء حیاءان؛ حیاءُ عقلٍ و حیاءُ حُمقٍ و حیاءُ العقلِ العلمُ و حیاءُ الحُمقٍ الجهل»، (9)«حیاء بر دو قسم است حیاء عاقلانه و حیاء احمقانه. حیاء عقلانی ناشی از علم و حیاء احمقانه ناشی از جهل است».

حیای ناپسند
امام علی علیه‌السلام می‌فرمایند: «لا یَستَحیِی العالِمُ إذا سُئلَ عمّا لا یَعلَمُ أن یَقولَ: لا عِلمَ لی بِهِ»، (10)«عالم هرگاه از او سؤالی شود که پاسخش را نمی‌داند، از اینکه بگوید: «پاسخش را نمی‌دانم»، شرم نمی‌کند». در روایت می‌خوانیم: «ثَلَاثٌ لَا یُسْتَحْیا مِنْهُنَّ: خِدْمَهُ الرَّجُلِ ضَیفَهُ، قِیامُهُ عَنْ مَجْلِسِهِ لِأَبِیهِ وَ مُعَلِّمِهِ، طَلَبُ الحَق و اِن قَلّ»، (11)«سه چیز است که نباید از آن شرم کرد: ازجمله خدمت کردن به مهمان، برخاستن از جای خود برای پدر و معلم و درخواست حق خود اگرچه اندک باشد».

تفاوت حیا با خجالت:
1. حیا از درک نقص و اشتباه ناشی می‌شود، درحالی‌که خجالت از ترس قضاوت دیگران ناشی می‌شود.
2. افراد باحیا می‌توانند با پذیرش ضعف‌های خود بر آن‌ها غلبه کنند، در حالی که افراد خجالت‌زده ممکن است در حلقه رفتارهای منفی خود گرفتار شوند.
3. حیا به فرد کمک می‌کند تا در مسیر درست قدم بردارد، درحالی‌که خجالت می‌تواند مانع از رسیدن به اهداف او شود.

نتیجه:
حیا صفتی نیکوست که در اسلام بسیار مورد تأکید قرارگرفته است. حیا در حوزه‌های مختلف زندگی اخلاقی نقشی بازدارنده دارد. در مقابل حیا، صفت رذیله بی‌حیایی قرار دارد. ریشه حیا در تمایل فطری انسان به کمال و بی‌عیب‌ونقص بودن نهفته است. حضور خدا و درک عظمت او، شرم انسان از گناه را بیشتر می‌کند. انسان از کسانی که مقام بالا یا موقعیت اجتماعی ممتازی دارند، بیشتر خجالت می‌کشد. گاهی حتی از اطلاع کودک از گناهمان خجالت می‌کشیم، اما از اطلاع خدا خجالت نمی‌کشیم. 
علت این امر، عدم درک عمیق عظمت خداوند است. حیا، گوهرِ گران‌بهایی است که انسانِ مؤمن را به‌سوی سعادت و رستگاری رهنمون می‌شود. این صفتِ والا، در پرتوِ ایمانِ راستین، در وجودِ انسان ریشه می‌دواند و میوه‌هایِ نیکِ تقوا و پاکی را به بار می‌آورد.

 

پی‌نوشت‌ها:
1. الحرانی، محمد الحسن بن علی بن الحسین بن شعبه، تحف العقول، بتصحیحه والتعلیق علیه الغفاری، علی‌اکبر، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، الطبعه الثانیه،1404 – ق، ص 15.
2. المجلسی، الشیخ محمدباقر بن محمدتقی، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، ١٤٠٣ هـ. ق، ج 71، ص 331.
3. ری‌شهری، محمد، میزان الحکمه، قم، دارالحدیث، 1375. ه ش، ج 1، ص 717.
4. تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد، غررالحکم و درر الکلم، محقق / مصحح: رجائی، سید مهدی، قم، دارالکتاب الإسلامی، چاپ دوم، 1410 ق، ج 1، ص 451.
5. همان، ص 30.
6. همان، ص 83.
7. همان، ص 121.
8. همان، ص 620.
9. الحرانی، محمد الحسن بن علی بن الحسین بن شعبه، تحف العقول، بتصحیحه والتعلیق علیه الغفاری، علی‌اکبر، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، الطبعه الثانیه،1404 – ق، ص 45.
10. برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، محقق / مصحح: محدث، جلال‌الدین، قم، دارالکتب الإسلامیه، چاپ دوم،1371 ق، ج 1، ص 9.
11. تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد، غررالحکم و درر الکلم، محقق / مصحح: رجائی، سید مهدی، قم، دارالکتاب الإسلامی، چاپ دوم، 1410 ق، ج 1، ص 330.
 

اعمال انسان تأثیر مستقیم و غیر مستقیم بر تمام شئون فردی و اجتماعی وی و همچنین انسان های دیگر دارد و کسی نمی تواند بگوید که هر رفتاری را که بخواهم انجام می دهم.
تأثیر انجام کار حرام در شخصیت انسان

پرسش:
بر اساس روایات معصومان علیهم‌السلام، انجام کارهای حرام و اعمال بد، آیا به غیر از عقاب اخروی و اثرات منفی در دنیا، تأثیر در شخصیت انسان هم خواهد داشت؟
 

پاسخ:
اهل‌بیت علیهم‌السلام در جهت تکامل و هدایت انسان همواره سعی داشته‌اند تا او را از گناه و معصیت برهانند. یکی از راه‌کارهای ایشان، بیان اثرات و عواقب گناهانی است که فرد مرتکب آن می‌شود. برخی فکر می‌کنند که اثرات گناه منحصر در قیامت بوده و یا نهایتاً اثراتی مادی هم در زندگی دارد؛ اما نکته‌ی قابل‌توجه این‌که کارهای بد می‌تواند بر روح و شخصیت انسان نیز تأثیر گزار باشد. در ادامه برخی از تأثیرات اعمال ناشایست بر شخصیت انسان بیان خواهد شد.

تأثیر کارهای بد بر شخصیت افراد
همان‌گونه که کارهای خوب می‌تواند بر شخصیت افراد تأثیر گزار باشد، کارهای بد نیز می‌توان در روان آدمی تأثیر بگذارد. مطابق احادیث، این اثر آنی و سریع است. امام صادق علیه‌السلام در این رابطه فرموده‌اند: «إِنَّ عَمَلَ السَّیِّئِ أَسْرَعُ فِی صَاحِبِهِ مِنَ السِّکِّینِ فِی اللَّحْم‏». (1) همانا سرعت تأثیر کار بد در آدمى از سرعت تأثیر کارد در گوشت بیشتر است.
بنابراین انسان باید این اثرات را بشناسد و از کارهای که عامل این عواقب هستند دوری گزیند. در ادامه برخی از این آثار بیان خواهند شد:

1- از بین رفتن عاطفه
از تأثیرات مخرب گناه بر شخصیت آدمی، سنگدلی و از بین رفتن عاطفه انسان است. امیرالمؤمنین علیه‌السلام در حدیثی می‌فرمایند: «مَا جَفَّتِ الدُّمُوعُ إِلَّا لِقَسْوَهِ الْقُلُوبِ وَ مَا قَسَتِ الْقُلُوبُ إِلَّا لِکَثْرَهِ الذُّنُوبِ». (2) اشک‌ها نخشکید، مگر به سبب سخت‌دلی و دل‌ها سخت نشد، مگر به سبب کثرت گناه.
در حدیثی دیگر از ایشان نیز چنین بیان شده است: هیچ دردی دردناک‌تر از گناه برای قلب نیست. (3)
از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله نیز روایت‌شده که ظلم و ستم باعث خرابی و ویرانی دل می‌شود. (4) 
در روایتی دیگر نیز ترک ذکر الهی عامل قساوت قلب دانسته شده است: «أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى علیه السلام ... إِنَّ تَرْکَ ذِکْرِی یُقْسِی الْقُلُوبَ». (5) خداوند متعال به موسی علیه‌السلام وحی کرد که ترک ذکر من، موجب قساوت قلب می‌شود.
در حدیثی دیگر از امام باقر علیه‌السلام، گناه سبب فساد قلب دانسته شده است: «مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ أَفْسَدَ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطِیئَهٍ إِنَّ الْقَلْبَ لَیُوَاقِعُ الْخَطِیئَهَ فَمَا تَزَالُ بِهِ حَتَّى تَغْلِبَ عَلَیْهِ فَیُصَیِّرَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَه‏». (6) چیزى بدتر از گناه، قلب را فاسد نمی‌کند؛ گناه قلب را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد و تدریجاً در آن اثر می‌کند تا بر آن غالب گردد؛ در این هنگام قلب وارونه می‌شود و بالاى آن پایین قرار می‌گیرد. (موعظه در آن اثر نمی‌نماید)
در روایتی از امام صادق علیه‌السلام نیز بیان شده که: «إِذَا أَذْنَبَ الرَّجُلُ خَرَجَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَهٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ انْمَحَتْ وَ إِنْ زَادَ زَادَتْ حَتَّى تَغْلِبَ عَلَى قَلْبِهِ فَلَا یُفْلِحُ بَعْدَهَا أَبَداً». (7) هنگامی‌که انسان گناه می‌کند نقطه سیاهى در قلب او پیدا می‌شود؛ اگر توبه کند آن نقطه سیاه محو می‌شود و اگر بر گناه بیفزاید زیادتر می‌شود تا تمام قلب او را فراگیرد و بعدازآن هرگز روى رستگارى نخواهد دید!
علاوه بر موارد بیان شده، در روایتی از پیامبر صلی‌الله علیه و آله نیز چهار گناه از عوامل مرگ قلب برشمرده شده‌اند: «أَرْبَعٌ یُمِتْنَ الْقَلْبَ الذَّنْبُ عَلَى الذَّنْبِ وَ کَثْرَهُ مُنَاقَشَهِ النِّسَاءِ یَعْنِی مُحَادَثَتَهُنَّ وَ مُمَارَاهُ الْأَحْمَقِ تَقُولُ وَ یَقُولُ وَ لَا یَرْجِعُ إِلَى خَیْرٍ أَبَداً وَ مُجَالَسَهُ الْمَوْتَى فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ مَا الْمَوْتَى قَالَ کُلُّ غَنِیٍّ مُتْرَفٍ». (8) از بین رفتن چهار خصلت دل را بمیرانند، گناه‏ روى گناه هم‌صحبتی بسیار با زنان، مجادله با بی‌خرد که پشت سر هم می‌گوید و حق را نمی‌پذیرد و هم‌نشینی با مردگان، عرض شد یا رسول‌الله مردگان کیان‌اند؟ فرمود هر ثروتمند خوش‏گذرانى است.
واضح است که مرگ قلب به معنای ایست قلبی نیست بلکه منظور، تأثیر این گناهان بر روح و عاطفه آدمی است. با این توضیح مشخص می‌شود که آیه 14 سوره مطففین ﴿ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُون‏ ﴾؛ بلکه آنچه (از کردار زشت) کسب کرده‌اند، زنگار قلوب آنان شده است نیز به همین معنا است؛ بنابراین، یکی از مهم‌ترین اثرات گناه و کارهای ناشایست، تأثیر آن بر قلب است به‌گونه‌ای که باعث تاریک شدن، قساوت قلب و از بین رفتن عاطفه‌ی انسان می‌شود. البته در احادیث راه‌هایی برای برون‌رفت از این اثر نیز ذکر شده است. مطابق روایاتی که بیان شد، توبه یکی از این درمان‌ها است. همچنین مطالعه و عمل به احادیث اهل‌بیت علیهم‌السلام نیز از دیگر این کارها می‌توان برشمرد. (9)

2- از بین رفتن بصیرت
از دیگر نتایج کارهای ناشایست، زایل شدن بصیرت از انسان است. بصیرت درواقع قدرت درک صحیح امور است. مطابق احادیث، این قدرتِ درک توسط برخی گناهان از بین می‌رود و یا کم‌رنگ می‌شود. به‌عنوان‌مثال، دنیاطلبی از این کارها است. 
پیامبر صلی‌الله علیه و آله در روایتی فرموده‌اند: «إِلَّا أَنَّهُ مَنْ رَغِبَ فِی الدُّنْیَا وَ طَالَ أَمَلُهُ فِیهَا أَعْمَى اللَّهُ قَلْبَهُ عَلَى قَدْرِ ذَلِک‏». (10) هر که به دنیا گراید و آرزوهای دنیوی‌اش دورودراز گردد، خداوند به‌اندازه گرایش او به دنیا، دلش را کور می‌گرداند.
همچنین امیرالمؤمنین علیه‌السلام در این زمینه فرموده‌اند: «دَوَامُ الْغَفْلَهِ یُعْمِی الْبَصِیرَهَ». (11) ادامه یافتن غفلت، دیده بصیرت را کور می‌سازد.
در روایتی دیگر از پیامبر صلی‌الله علیه و آله چنین نقل‌شده است: «لَوْلا تَکْثیرٌ فِى کَلَامِکُمْ وَ تَمْریجٌ فِى قُلُوبِکُمْ لَرَأیْتُمْ مَا أرَى وَ لَسَمِعْتُمْ مَا أسْمَعُ». (12) اگر زیاده‌روی در سخن گفتن شما و هرزه چرانی در دل شما نبود هر چه من می‌بینم شما می‌دیدید و هر چه می‌شنوم می‌شنیدید.
در حدیثی دیگر از پیامبر صلی‌الله علیه و آله نیز چنین بیان‌شده است: «لَوْ لَا أَنَّ الشَّیَاطِینَ یَحُومُونَ حَوْلَ قَلْبِ ابْنِ آدَمَ لَنَظَرَ إِلَى الْمَلَکُوتِ». (13) اگر نبود این‌که شیطان‌ها بر گرد دل‌هاى آدمیان مى‌گردند هرآینه فرزندان آدم ملکوت را می‌نگریستند.
بنابراین، معاصی و کارهای ناشایست می‌توانند تأثیر مخربی بر قدرت بصیرت انسان داشته باشند و قدرت درک امور را از وی بگیرند.

3- حس افسردگی و غم
تأثیر ناگوار دیگری که اعمال ناپسند انسان می‌تواند بر شخصیت او داشته باشد، ایجاد حس غصه و غم و افسردگی است. امیرالمؤمنین علیه‌السلام در این زمینه فرموده‌اند: «کَمْ مِنْ شَهْوَهِ سَاعَهٍ أَوْرَثَتْ حُزْناً طَوِیلا». (14) چه‌بسا ساعتى شهوت که غم درازى را به دنبال دارد.
در حدیث دیگری از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله نیز بیان‌شده که: «مَا یَزَالُ الْهَمُّ وَ الْغَمُّ بِالْمُؤْمِنِ حَتَّى مَا یَدَعُ لَهُ ذَنْباً». (15) همواره غم و اندوه با مؤمن است تا زمانی که معصیتی برایش باقی بماند. کسی که در عمل خود کوتاهی می‌کند نیز باید بداند که نتیجه‌ای جز غصه و غم و افسردگی برای خود نمی‌خرد. امیرالمؤمنین علیه‌السلام باز در این مورد می‌فرمایند: «مَنْ قَصَّرَ فِی الْعَمَلِ ابْتُلِیَ بِالْهَم‏». (16) کسى که در عمل کوتاهى ورزد دچار اندوه مى‏شود. 
بنابراین، گناه اولین تأثیر آن بر خود فرد است و وقتی‌که انسان به معصیتی دست می‌زند، درواقع در اولین اقدام، شخصیت خود را تخریب می‌کند. در حدیثی از امام صادق علیه‌السلام به‌روشنی این تأثیر به تصویر کشیده شده است: اگر بداخلاق می‌دانست که خود را می‌آزارد، در اخلاق خود آسان می‌گرفت. (17)

4- تضعیف واقعیت‌نگری
واقعیت‌نگری یکی از لازمه‌های زندگی انسانی است. کسی که از این موهبت به دور است، نمی‌تواند از حوادث پیش رو تحلیل درستی داشته باشد و لذا در انتخاب‌های خود دچار اشتباه می‌شود. متأسفانه یکی از تأثیرات کارهای بد، ضعیف شدن این قوه در شخصیت انسان است. قرآن کریم با اشاره به این اثر، در آیه 8 سوره فاطر می‌فرماید: ﴿أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنا ﴾. آیا کسى که عمل بدش براى او تزیین شده و آن را خوب و زیبا می‌بیند. همچنین عجب و خودبینی نیز، از گناهانی است که موجب این مشکل می‌شود. امام رضا علیه‌السلام در این رابطه فرموده‌اند: «الْعُجْبُ دَرَجَاتٌ مِنْهَا أَنْ یُزَیَّنَ لِلْعَبْدِ سُوءُ عَمَلِهِ فَیَرَاهُ حَسَناً فَیُعْجِبَهُ وَ یَحْسَبَ أَنَّهُ یُحْسِنُ صُنْعا». (18) عُجب و خودپسندى درجاتى دارد؛ یکى از آن‌ها این است که اعمال سوء انسان در نظرش تزیین شود آن را خوب ببیند و از آن خوشحال شود و در شگفتى فرورود و گمان کند عمل نیکى انجام داده است.
البته مواردی که دارای چنین اثری است منحصر در آنچه بیان شد نیست و احادیث دیگری نیز در این زمینه وجود دارد.

5- حس حسرت
حسرت و تأسف از دیگر تأثیراتی است که برخی اعمال ناپسند می‌توانند بر انسان داشته باشند. به‌عنوان‌مثال امیرالمؤمنین علیه‌السلام در روایتی فرموده‌اند: «مَنْ لَمْ یَعْذِلْ نَفْسَهُ عَنِ الشَّهَوَاتِ خَاضَ فِی الْحَسَرَات‏». (19) کسی که خود را از شهوات سرزنش نکند در دریای حسرت و اندوه درافتد و در آن‌ها دست‌وپا زند.
همچنین ایشان در حدیثی دیگر ناامیدی را عامل تأسف و پشیمانی می‌دانند: «إِنْ مَلَکَهُ الْیَأْسُ قَتَلَهُ الْأَسَف‏». (20) اگر نومیدى بر آن (قلب افراد) چیره شود حسرت او را از پاى درآورد. این روایت کاملاً روشن‌بیان کرده که ناامیدی می‌تواند باعث ایجاد روحیه حسرت و تأسف در انسان شده و حتی موجب از بین رفتن او شود.

6- کسالت و انفعال
در جامعه برخی افراد هستند که همواره کسل بوده و حالتی منفعلانه در برابر کارها و فعالیت‌های پیش روی خود دارند. این حالت می‌تواند سرچشمه از اعمال خود فرد داشته باشد. به‌عنوان‌مثال ناامیدی از کارهایی است که مطابق روایتی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام موجب کم‌کاری در کارهای شود: «فِی الْقُنُوطِ التَّفْرِیط». (21) در نومیدى کوتاهى نهفته است. یا در حدیثی دیگر از ایشان نقل‌شده که: «کُلُّ قَانِطٍ آیِس». (22) هر نومیدى ناکام است.

7- از بین رفتن حیا و لاابالی‌گری
متأسفانه، برخی از گناهان، باعث ایجاد انحراف اخلاقی و حس لاابالی‌گری و بی‌حیایی در افراد می‌شوند. چنانچه چنین چیزی برای فرد رخ دهد، دیگر مانعی جلوی خود نمی‌بیند و بدون هیچ شرم و عاری به کارهای خلاف دست می‌زند. در دعای کمیل، عبارت «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَهْتِکُ الْعِصَم‏»؛ خدایا! بیامرز گناهانی که پرده‌ها [ی شرم و حیا] را می‌درد نشان از چنین تأثیری برای گناه و معصیت دارد. (23) امام سجاد علیه‌السلام نیز در حدیثی گناهانی که مانع شرم و حیا می‌شوند را برمی‌شمارد. شراب‌خواری، قماربازی، گفتن سخنان لغو و بیهوده برای خنداندن دیگران، گفتن عیب دیگران، هم‌نشینی با مردم بدنام مواردی هستند که در این حدیث از آن‌ها نام برده شده است. (24)

8- زوال علم و عقل
از پیامدهای شوم گناه، از بین رفتن علم، فراموشی و غفلت است. در حدیثی از امام صادق علیه‌السلام چنین نقل‌شده است: «إِنَّ مِمَّا أَعَانَ اللَّهُ بِهِ عَلَى الْکَذَّابِینَ النِّسْیَانَ». (25) ازجمله چیزهایی که خداوند با آن دروغ‌گویان را عقوبت می‌کند، فراموشی است.

همچنین پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله در این زمینه فرموده‌اند: «إِنَّ الْعَبْدَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیَنْسَى بِهِ الْعِلْمَ الَّذِی کَانَ قَدْ عَلِمَه‏». (26) آدمى مرتکب گناهى می‌گردد و در اثر آن، علومى که فراگرفته بوده، فراموش می‌کند.

9- تضعیف حس عاقبت‌اندیشی
یکی دیگر از نتایج گناه، از بین رفتن قوه عاقبت بینی است. به‌عنوان‌مثال، کسی چشمش به دیدن نامحرم عادت کند، از عاقبت کار نمی‌ترسد و گرفتاری‌های پیش رو را نمی‌بیند. در روایتی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام آمده است: «إِذَا أَبْصَرَتِ الْعَیْنُ الشَّهْوَهَ عَمِیَ الْقَلْبُ عَنِ الْعَاقِبَه». (27) هرگاه چشم، شهوت بین شود، دیده عاقبت بینیِ دل‌کور شود.

نتیجه:
اثر گناهان منحصر در عذاب اخروی و یا درگیری‌های مادی نیست و گناه درآن‌واحد بر شخصیت انسان نیز تأثیر می‌گزارد. از بین رفتن عاطفه و قساوت قلب، محو شدن بصیرت و آمدن حس افسردگی و غم از اثراتی است که کارهای ناشایست بر روح و شخصیت افراد دارند. 
همچنین تضعیف حس واقعیت‌نگری، ایجاد حس حسرت و کسالت و انفعال از دیگر آثار گناه است. در کنار این، از بین رفتن حیا و لاابالی‌گری، زوال عقل و علم و همچنین از بین رفتن حس عاقبت‌اندیشی، از دیگر عواقب معاصی بر روان آدمی است.

پی‌نوشت‌ها:
1- برقى، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، محقق / مصحح: محدث، جلال‌الدین، قم: دارالکتب الإسلامیه، 1371 ق، ج‏1، ص 115، ح 119.
2. ابن‌بابویه، محمد بن على‏، علل الشرائع، محقق / مصحح: ندارد، قم: 
کتاب‌فروشی داورى‏، 1385 ش‏، ج‏1، ص 81، ح 1.
3. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، محقق / مصحح: غفارى علی‌اکبر و آخوندى، محمد، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1407 ق‏، ج‏2، ص 275، ح 28.
4. على بن موسى، امام هشتم علیه‌السلام، صحیفه الإمام الرضا علیه‌السلام، محقق / مصحح: نجف، محمدمهدی، مشهد: کنگره جهانى امام رضا علیه‌السلام، 1406 ق، ص 48، ح 32.
5. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، همان، ج‏2، ص 497، ح 7.
6. همان، ج‏2، ص 268.
7. همان، ج‏2، ص 271، ح 13.
8. ابن‌بابویه، محمد بن على‏، الخصال، محقق / مصحح: غفارى، علی‌اکبر، قم: جامعه مدرسین‏، 1362 ش‏، ج‏1، ص 228، ح 65.
9. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، همان، ج‏1، ص 41، ح 8.
10. ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسى‏، تنبیه الخواطر، محقق / مصحح: ندارد، قم: مکتبه فقیه‏، 1410 ق‏، ج‏1، ص 131.
11. آقا جمال خوانسارى، محمد بن حسین‏، شرح آقا جمال خوانسارى بر غررالحکم و درر الکلم، محقق / مصحح: حسینى ارموى محدث، جلال‌الدین، تهران: دانشگاه تهران‏، 1366 ش‏، ج‏4، ص 22، ح 5146.
12. طباطبایى، محمدحسین‏، تفسیر المیزان، لبنان، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، 1390 ه. ق‏، ج 5، ص 270.
13. ابن أبی جمهور، محمد بن زین‌الدین، عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، محقق / مصحح: عراقى، مجتبى‏، قم: دار سید الشهداء للنشر، 1405 ق‏، ج‏4، ص 113، ح 174.
14. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، همان، ج‏2، ص 451، ح 1.
15. همان، ج‏2، ص 445، ح 7.
16. شریف الرضی، محمد بن حسین‏، نهج‌البلاغه (للصبحی صالح)، محقق / مصحح: صالح، صبحی‏، قم: هجرت‏، 1414 ق‏، ص 491.
17. نزهه الناظر و تنبیه الخاطر، ص 106، ح 5.
18. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، همان، ج‏2، ص 313، ح 3.
19. ابن شعبه حرانى، حسن بن على‏، تحف العقول، محقق / مصحح: غفارى، علی‌اکبر، قم: جامعه مدرسین‏، 1363 ق‏، ص 168.
20. شریف الرضی، محمد بن حسین‏، نهج‌البلاغه (للصبحی صالح)، همان‏، ص 487.
21. ابن شعبه حرانى، حسن بن على‏، تحف العقول، همان، ص 83.
22. لیثى واسطى، على بن محمد، عیون الحکم و المواعظ، محقق / مصحح: حسنى بیرجندى، حسین‏، قم: دارالحدیث‏، 1376 ش، ص 375، ح 6331.
23. ابن طاووس، على بن موسى‏، جمال الأسبوع بکمال العمل المشروع، محقق / مصحح: ندارد، قم: دارالرضى‏، 1330 ق‏، ص 542.
24. ابن‌بابویه، محمد بن على‏، معانی الأخبار، محقق / مصحح: غفارى، علی‌اکبر، قم: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم‏، 1403 ق‏، ص 271، ح 2.
25. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، همان، ج‏2، ص 341، ح 15.
26. ابن فهد حلى، احمد بن محمد، عده الداعی و نجاح الساعی، محقق / مصحح: موحدى قمى، احمد، قم: دارالکتب الإسلامی‏، 1407 ق‏، ص 211.
27. آقا جمال خوانسارى، محمد بن حسین‏، شرح آقا جمال خوانسارى بر غررالحکم و درر الکلم، همان، ج‏3، ص 137، ح 4063.
 

در آیات قرآن کریم وروایات ائمه معصومین علیهم السلام که مکمل قرآن هستند به هیچ عنوان دستوربه ظلم و تعدی وجود ندارد و این، خود نشانه تفاوت با تورات تحریف شده است.
دستور خدا به حضرت موسی علیه السلام برای ورود بنی اسرائیل به سرزمین مقدس

پرسش:
در آیات 22 تا 26 مائده شبهه مطرح می‌کنند که خدا به بنی‌اسرائیل دستور می‌دهند تا به سرزمینی که فلسطینیان زورمندی در آن ساکن بودند حمله کنند و بنی‌اسرائیل قبول نمی‌کنند و 40 سال در بیابان سرگردان می‌شوند. حمله کردن هم با کشتار و قتل‌عام ساکنان و ... است و این دستور کشتار در تورات هم آمده است. البته بنی‌اسرائیل بعداً به فرماندهی موسی و سپس یوشع این حملات را انجام دادند. از طرفی حضرت موسی قبلاً اصلاً آن‌ها را به دین الهی و به ایمان دعوت نکرده بود. آیا این مطالب صحیح است؟ واقعاً دستور کشتار فلسطینیان داده شده؟ آن‌هم قبل از دعوت به ایمان؟! آیا این باعث شک در الهی بودن قرآن نمی‌شود؟
 

پاسخ:
به اعتقاد جمعى از مفسّران، جبارانى که قرآن مجید در داستان ورود موسى علیه‌السلام و بنی‌اسرائیل به سرزمین مقدس، از آن‌ها یاد کرده، شاخه‌ای از «عمالقه» بوده‌اند. «عمالقه» جمع «عملاق»، نام شخصى از فرزندزادگان نوح علیه‌السلام است که قبیله عمالقه به او منسوب است.
آنان افرادى نیرومند، قوی پیکر و جنگجو بودند و به گفته بعضى از مورّخان، دو هزار سال پیش از میلاد مسیح علیه‌السلام در شمال حجاز زندگى می‌کردند و پس از حمله به مصر و تصرف آنجا، حدوداً 500 سال در آن سرزمین فرمانروایى می‌کردند؛ اما سرانجام در حدود 17 قرن پیش از میلاد، با حمله مصریان، به جزیره العرب بازگشتند و در یمن، حجاز و دیگر مناطق این جزیره ساکن شدند و دولت‌هایی را تشکیل دادند. (1)

ورود به سرزمین مقدس
آنچه خدا به موسی علیه‌السلام دستور داده بود آن بود که بنی‌اسرائیل وارد سرزمین مقدس شوند و در آنجا با آرامش زندگی کنند و با تداوم یکتاپرستی، به سرپیچى از فرمان‏ها و احکام حق‏ بازنگردند؛ ﴿ یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَهَ الَّتی‏ کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرین‏ ﴾؛ اى قوم من! به سرزمین مقدسى که خدا برایتان مقرّر فرموده در آیید و [به گناه، عصیان، سرپیچى از فرمان‏ها و احکام حق‏] بازنگردید که زیانکار می‌شوید. (۲) ابتدا در این دستور خبری از حمله و کشتار وجود ندارد؛ اما بنی‌اسرائیل با توجه به اینکه قومی نیرومند و ستمگر در سرزمین مقدس زندگی می کرد از این دستور سر باز زدند؛ ﴿ قالُوا یا مُوسى‏ إِنَّ فیها قَوْماً جَبَّارینَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْها... ﴾؛ گفتند: اى موسى! مسلماً در آنجا مردمى زورگو و ستمگر قرار دارند و ما هرگز وارد آنجا نمی‌شویم تا آنان ازآنجا بیرون روند... . (3)
درباره معنای کلمه «جبار» در کتب لغت این‌گونه آمده: کسی که مقابل پروردگار می‌ایستد، جنگجو است و هیچ موعظه‌ای را نمی‌پذیرد. (۴) در واقع ترس بنی‌اسرائیل از ورود به سرزمین مقدس آن بود که قبیله عمالقه هیچ دعوتی را مبنی بر یکتاپرستی و دوری از شرک نمی‌پذیرند و بی‌شک ورود بنی‌اسرائیل را با جنگ و قتال پاسخ خواهند گفت. به همین دلیل بنی‌اسرائیل از ورود به سرزمین مقدس واهمه داشتند.

نجات مردم از دست حکام مشرک و ستمگر
در طول تاریخ، پیامبران الهی همیشه مأمور به مبارزه با عقاید باطل و شرک و خرافات بوده‌اند؛ البته مبارزه با عقاید باطل، به معنای تحمیل عقیده نیست، چراکه ایمان و عقیده اجبار بردار نیست. کار پیامبران کنار زدن موانع است؛ یعنی با آن رژیم های ظالمانه و عقیده‌ای که تکیه‌گاه آن‌هاست، مبارزه می کنند، بعد که مانع کنار رفت، یکتاپرستی را عرضه می کنند تا افراد چنانچه تمایل دارند با تفکر آن را بپذیرند نه اجبار. در واقع دین الهی با ملت ها نجنگیده، با دولت ها جنگیده، یعنی باکسانی جنگیده که زنجیرهای خیالی و اجتماعی را به‌پای مردم بسته‌اند. دین با عقاید باطل مبارزه می کند، اما این مبارزه در آن حد که می خواهد مانع رسیدن دعوت و رسیدن حرف صحیح به مردم است، مبارزه سخت و از آنجا به بعد کاملاً نرم و به اختیار خود مردم است. (5)

مقایسه نقل تورات و قرآن
بنا بر آیات کتاب مقدس، خداوند به سموئیل پیامبر خود می‌گوید که شاول را به‌عنوان پادشاه بنی‌اسرائیل نصب فرموده و او را به جنگ عمالقه بفرستد. شاول نیز در جنگ با عمالقه پیروز شده و آن‌ها را نابود می‌کند. (۶) سموئیل به‌عنوان پیامبر الهی، از طرف خداوند این‌گونه به شاول دستور می‌دهد: «پس الآن برو و عمالیق را شکست داده، جمیع ما یملک ایشان را کاملاً نابود ساز و بر ایشان شفقت مفرما بلکه مرد و زن و طفل و شیرخواره و گاو و گوسفند و شتر و الاغ را بکش». (7)
مقایسه مسئله ورود بنی‌اسرائیل به سرزمین مقدس در تورات و قرآن این را نشان می دهد که اصل مسئله ورود و لزوم جنگ با حکومت واقع در سرزمین مقدس، مشترکاً در هر دو وجود دارد، اما دستور به کشتار مردم آن سرزمین و عدم ترحم به آنان حتی زنان و اطفال شیرخواره و نابودی اموال و حیوانات آنان، تنها در توراتی ذکرشده که قرآن کریم بر تحریف آن تأکید دارد. همین مسئله گواه بر الهی بودن قرآن، صادق بودن گزاره‌های آن، عدم تأثیرپذیری آن از کتاب مقدس و عدم تحریف آن است.

نتیجه:
در طول تاریخ، پیامبران الهی همیشه مأمور به مبارزه با عقاید باطل و شرک و خرافات بوده‌اند؛ البته ایمان و عقیده اجبار بردار نیست. کار پیامبران کنار زدن موانع اسـت؛ یعنی با آن رژیم های ظالمانه و عقیده‌ای که تکیه‌گاه آن‌هاست، مبارزه می کنند، سپس یکتاپرستی را عرضه می کنند تا افراد چنانچه تمایل دارند با تفکر آن را بپذیرند.
خداوند به موسی علیه‌السلام دستور داده بود که بنی‌اسرائیل وارد سرزمین مقدس شوند و با تداوم یکتاپرستی، به سرپیچى از فرمان‏ها و احکام حق‏ بازنگردند. بنی‌اسرائیل با توجه به اینکه قومی نیرومند و ستمگر در سرزمین مقدس زندگی می کرد از این دستور سرباز زدند. در واقع ترس آنان از این بود که قبیله عمالقه هیچ دعوتی را مبنی بر یکتاپرستی و دوری از شرک نمی‌پذیرند و بی‌شک ورود بنی‌اسرائیل را با جنگ و قتال پاسخ خواهند گفت.
مقایسه مسئله ورود بنی‌اسرائیل به سرزمین مقدس در تورات و قرآن این را نشان می دهد که اصل مسئله ورود و لزوم جنگ با حکومت واقع در سرزمین مقدس، مشترکاً در هر دو وجود دارد، اما دستور به کشتار مردم آن سرزمین و عدم ترحم به آنان حتی زنان و اطفال شیرخواره و نابودی اموال و حیوانات آنان، تنها در توراتی ذکرشده که قرآن کریم بر تحریف آن تأکید دارد. همین مسئله گواه بر الهی بودن قرآن، صادق بودن گزاره‌های آن، عدم تأثیرپذیری آن از کتاب مقدس و عدم تحریف آن است.

 منابع برای مطالعه بیشتر:
مطهری، مرتضی، جامعه‌شناسی و تاریخ، تهران، بینش مطهر، 1394 ش، از ص 183.

پی‌نوشت‌ها:
1. ر.ک: وجدی، محمد فرید‏، دائره المعارف القرن العشرین، بیروت، دارالمعرفه، چاپ سوم، 1979 م، ج 6، ص 32؛ تفاسیر ذیل آیه ﴿ قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّ فِیهَا قَوْماً جَبَّارِینَ﴾؛ سوره مائده، آیه 22.
2. سوره مائده، آیه 21.
3. سوره مائده، آیه 22.
4. فراهیدی، خلیل، العین، المحقق مهدی المخزومی و إبراهیم السامرائی، الناشر دار ومکتبه الهلال، بی تا، ج 6، ص 117.
5. ر.ک: مطهری، مرتضی، آزادی انسان، تهران، دبیرخانه بینش مطهر، 1394 ش، صص 186-190.
6. ر.ک: سموئیل اول، فصل 15، آیات 1. – 10.
7. سموئیل اول، فصل 15، آیه 3.
 

جریان احمد الحسن، جریانی انحرافی است و به مطالبی استناد می کنند که اشکالات بسیار جدی به سند بودن آنها وارد است و به هیچ عنوان، مؤید آن ها نیست.
احمد الحسن و ادعای عصمت وی

پرسش:
چطور احمد الحسن خودش را معصوم می‌داند بااینکه نه پیامبر است نه امام؟ لطفاً دیدگاه او درباره عصمت را شرح و نقد نمایید.
 

پاسخ:
عصمت دارای دو قسم مصونیت از گناه و مصونیت از سهو و خطا است. هردوی آن‌ها ناشی از علمی است که خداوند بر اساس تلاش و شایستگی و رسالتی که انسان‌ها دارند، به آن‌ها می‌بخشد تا هم خطا و سهو نداشته باشند و هم به سبب آگاهی از زشتی و پلیدی کارهای بد، از انجام آن‌ها دوری کنند و در عوض، فقط به کارهای خوب و خیر اقدام کنند. (1)
یکی از ادعاهای جریان احمد الحسن، معصوم دانستن او است؛ به این بیان که او نیز همچون انبیاء و امامان علیهم‌السلام دارای مراتب عالی عصمت است. این جریان برای اثبات ادعای خود، به ادله‌ای تمسک جسته‌اند که در ادامه در قالب نکاتی به‌نقد و بررسی آن‌ها می‌پردازیم.

نکته اول: عصمت مهدیین
یکی از ادله جریان احمد الحسن برای اثبات عصمت او، ازاین‌قرار است:
- در روایت «وصیت» آمده است که بعد از امام زمان عجل الله تعالی فرجه، دوازده مهدی جانشین ایشان می‌شوند که ایشان نیز امام هستند: «...این دوازده امام بود، بعد از ایشان دوازده مهدی خواهد بود، پس وقتی‌که زمان رحلت امام دوازدهم رسید، وصایت و جانشینی من را به فرزندش که اولین و برترین مقربین است تسلیم نماید و او سه نام دارد، یک نامش مانند نام من است و نام دیگرش مثل نام پدر من است و آن عبدالله و احمد است و سومین نام او مهدی خواهد بود و او اولین مؤمنان است».  (2)
- علم، حکمت و عصمتی که برای امامت لازم است را به مهدیون نیز نسبت داده و ایشان را حائز مقام عصمت می‌داند چراکه به تعبیر امام سجاد علیه‌السلام، «امامی نیست مگر اینکه معصوم باشد و عصمت، نشانی در ظاهر خلقت نیست که همگان به‌وسیله آن معصوم را بشناسند؛ به همین دلیل، امام معصوم فقط با نص صریح شناخته می‌شود».  (3)
- احمد الحسن همان احمدی است که در حدیث وصیت به‌عنوان مهدی اول معرفی‌شده است (4) و درنتیجه منصوص به نصی است که امام معصوم می‌بایست برای اثبات عصمتش از آن برخوردار باشد. (5)

در نقد و بررسی این دلیل گفتنی است:
اولاً سند حدیث وصیت، ازجمله احادیث منفرد و منحصر به فرد است که از ضعف سندی، شاذّ بودن، راویان مجهول، غیر موثق و جاعل حدیث، رنج می‌برد و هرگز دارای اعتبار سندی نیست. علمای شیعه نیز قطعی الصدور بودن آن را رد نمودند و آن را مخالف مشهور دانسته‌اند. (6)
ثانیاً درست است که امامان باید معصوم باشند، (7) اما حدیث وصیت، نه به عصمت امامان اشاره داشته و نه مهدیین را امام دانسته است؛ بنابراین، نمی‌توان با استناد به این حدیث، مهدیین را امام معصوم دانست. (8)
ثالثاً در بسیاری از اخبار و روایاتِ صحیح السند و متواتر، عدد امامان و جانشینان پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله منحصر به عدد دوازده است. (9)
رابعاً به فرض پذیرش مهدیین و امام بودن آن‌ها و معصوم دانستن آن‌ها، هیچ نصی وجود ندارد که شخص احمد الحسن، همان احمد یادشده در روایت است.

نکته دوم: عصمتی یمانی
دلیل دوم، استناد به برخی از روایات در باب قیام یمانی است. توضیح مطلب اینکه:
- در برخی روایات آمده که «... در میان پرچم‌ها، راهنمون تر از پرچم یمانی نیست. تنها او پرچم هدایت خواهد بود؛ زیرا به صاحب شما دعوت خواهد کرد... بر هیچ مسلمانی روا نباشد که از آن پرچم روی بگرداند و هرکسی که چنین کند او از اهل آتش است؛ زیرا او به‌حق و راه راست دعوت خواهد کرد».  (10) بنابراین، یمانی صاحب‌ولایت الهی و حجتی از حجت‌های خدا در روی زمین است و بر هیچ مسلمانی جایز نیست که از یمانی سرپیچی کند و اگر کسی این کار را انجام بدهد از اهل آتش است.
- این روایت می‌فهماند که یمانی جز حق نمی‌گوید و اشتباه نمی‌کند و مردم را گمراه نمی‌سازد و این حالت جز برای معصوم نخواهد بود. (11)
- پس حالا که یمانی معصوم و حجتی از حجت‌های خدا است، پس طبق روایت امام سجاد علیه‌السلام که قبلاً به آن اشاره شد، باید حتماً نام یمانی به‌صورت منصوص و مشخص ذکر شده باشد؛ چنانکه در حدیث وصیت به نام او تصریح‌شده و او را احمد نامیده‌اند که همین احمد الحسن است. (12)

در نقد و بررسی این دلیل نیز گفتنی است:
اولاً تعابیری مثل «هدایت‌گر بودن پرچم، دعوت کردن به‌حق و لزوم پیروی از او» بیانگر عصمت نیست و باید میان «حق بودن و لزوم پیروی از کسی» و «عصمت او از هر خطا و گناهی» فرق نهاد؛ ممکن است کسی معصوم نباشد، اما به سبب جایگاه مدیریتی او در جبهه حق، اطاعت از او لازم باشد و تخطی از دستوراتش، گناه بزرگ به‌حساب آید. چنانکه پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله در مورد اسامه فرمود: «سپاه اسامه را تجهیز کنید. خدا لعنت کند کسی را که از فرمان اسامه سرباز زند».  (13) آیا می‌توان از این بیان پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله، پی به عصمت اسامه برد؟! بنابراین نهایت آنچه می‌توان از روایات یمانی فهمید، این است که اطاعت از یمانی و پیروی از ایشان لازم و ضروری بوده و عدم پیروی از ایشان، گمراهی و آتش در پی خواهد داشت، ولی دلالتی بر معصوم بودن ایشان، در کار نیست.
ثانیاً نشانه‌های یمانی که در روایات آمده، مطابقتی با احمدالحسن و جریان او ندارد. مثلاً طبق روایات، یمانی، اهل یمن بوده و مکان قیام وی نیز از یمن است؛ (14) در حالی که احمدالحسن اهل بصره بوده و جریان انحرافی او از عراق آغاز گشت و همان‌جا سرکوب شد. همچنین، در روایات آمده که قیام یمانی و قیام سفیانی به هم پیوسته بوده و در یک محدوده زمانی شکل می‌گیرد، (15) در حالی که با پدیدار شدن احمدالحسن، خبری از سفیانی و یا آنچه بر آن صدق کند، نیست.

نتیجه:
جریان احمد الحسن، با استناد به حدیث وصیت و روایات قیام یمانی، عصمت احمدالحسن را نتیجه می‌گیرند؛ در حالی که حدیث وصیت، افزون بر ضعف سندی، نه مهدیین را امام دانسته و نه توضیحی درباره عصمت آن‌ها بیان کرده است. روایات قیام یمانی نیز دلالتی بر عصمت ندارد و فقط حق بودن یمانی و لزوم پیروی از او را اثبات می‌کند. بگذریم از اینکه تطبق حدیث وصیت یا روایات یمانی بر احمد الحسن، تطبیق بدون دلیل است و شواهد زیادی برخلاف آن وجود دارد. (16)

پی‌نوشت‌ها:
1. نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، تلخیص المحصل المعروف به‌نقد المحصل، بیروت، دارالاضواء، 1405 ق، ص 369.
2. «فَذَلِکَ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً ثُمَّ یَکُونُ مِنْ بَعْدِهِ اثْنَا عَشَرَ مَهْدِیّاً (فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاهُ) فَلْیُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ أَوَّلِ الْمُقَرَّبِینَ لَهُ ثَلَاثَهُ أَسَامِیَ اسْمٌ کَاسْمِی وَ اسْمِ أَبِی وَ هُوَ عَبْدُ اللَّهِ وَ أَحْمَدُ وَ الِاسْمُ الثَّالِثُ الْمَهْدِیُّ هُوَ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ»؛ طوسی، محمد بن حسن، الغیبه، تصحیح عبادالله تهرانی و دیگران، قم، دارالمعارف الاسلامیه، 1411 ق، ص 151.
3. «الْإِمَامُ مِنَّا لَا یَکُونُ إِلَّا مَعْصُوماً وَ لَیْسَتِ الْعِصْمَهُ فِی ظَاهِرِ الْخِلْقَهِ فَیُعْرَفَ بِهَا وَ لِذَلِکَ لَا یَکُونُ إِلَّا مَنْصُوصاً...»؛ شیخ صدوق، محمد بن علی، معانی الاخبار، تصحیح علی‌اکبر غفاری، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1403 ق، ص 132.
4. العقیلی، ناظم، الاربعون حدیثا فی المهدیین و ذریه القائم، بی‌جا، انصارالامام المهدی، 1423 ق، ص 16؛ اسماعیل، احمد الحسن، الوصیه المقدسه، بی‌جا، انصار الامام المهدی، 1433 ق، ص 18.
5. رجبی، علیرضا، نقد و بررسی جایگاه عصمت در آثار احمدالحسن بصری، دو فصلنامه رحیق، پاییز و زمستان 1399 ش، شماره 17، ص 26.
6. حر عاملی، محمد بن حسن، الایقاظ من الهجمه بالبرهان علی الرجعه، تحقیق مظفر مشتاق، قم، دلیل ما، 1422 ق، ص 368؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1403 ق، ج 53، ص 148؛ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1390 ق، ج 2، ص 295.
7. «...قَالَ کَانُوا اثْنَیْ عَشَرَ وَ الْأَئِمَّهُ بَعْدِی اثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ... ٍ هُمُ الْأَئِمَّهُ بَعْدِی وَ إِنْ نُهِرُوا أُمَنَاءُ مَعْصُومُونَ نُجَبَاءُ أَخْیَار»؛ خزاز رازی، علی بن محمد، کفایه الأثر فی النصّ علی الأئمه الإثنی عشر، تصحیح عبد اللطیف حسینی، کوه کمری، قم، بیدار، 1401 ق، ص 18 و 47.
8. رجبی، نقد و بررسی جایگاه عصمت در آثار احمدالحسن بصری، ص 31.
9. برای نمونه ر.ک: «إِنَّ خُلَفَائِی وَ أَوْصِیَائِی وَ حُجَجَ اللَّهِ عَلَى الْخَلْقِ بَعْدِی اثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ أَخِی وَ آخِرُهُمْ وَلَدِی...»؛ شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال‌الدین و تمام النعمه، تصحیح علی‌اکبر غفاری، تهران، اسلامیه، 1395 ق، ج 1، ص 280؛ «مِنَّا اثْنَا عَشَرَ مَهْدِیّاً أَوَّلُهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِی...»؛ همان، ص 317.
10. «...وَ لَیْسَ فِی الرَّایَاتِ رَایَهٌ أَهْدَى مِنْ رَایَهِ الْیَمَانِیِّ هِیَ رَایَهُ هُدًى لِأَنَّهُ یَدْعُو إِلَى صَاحِبِکُم»؛ نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبه للنعمانی، تصحیح علی‌اکبر غفاری، تهران، نشر صدوق، 1397 ق، ص 256.
11. زیادی، شیخ حیدر، یمانی موعود حجت‌الله، بی‌جا، انصار الامام المهدی، ۱۴۳۲ ق، ص ۱۱۷.
12. السالم، علاء، رسالتی در یگانگی مهدی اول قائم و یمانی، بی‌جا، انصار الامام المهدی، ۱۴۳۷ ق، ص ۳۴.
13. «جَهِّزُوا جَیْشَ أُسَامَهَ، لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَیْش أُسَامَه»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1403 ق، ج 30، ص 432.
14. «...و خروج السفیانی من الشام و الیمانی من الیمن و ...»؛ صدوق، کمال‌الدین و تمام النعمه، ج 1، ص 331.
15. «ثم یسیر الیهم منصور الیمانی من صنعاء بجنوده ... فیلتقی هو والأخوص... فیکون بینهما قتال شدید...»؛ کورانی، علی، معجم احادیث الامام المهدی، قم، موسسه المعارف الاسلامیه، 1411 ق، ج 3، ص 276.
16. برای مطالعه بیشتر، رک: رجبی، نقد و بررسی جایگاه عصمت در آثار احمدالحسن بصری، ص 20-35.

شاخص فلاکت تنها حاصل جمع تورم و بیکاری است و نمی تواند چشم انداز درستی از وضعیت کلی اقتصاد یک کشور ارائه دهد. نقاط نقص و نقض این شاخص بسیار زیاد است.
بررسی معیار بودن «شاخص فلاکت» در مقایسه کشورها

پرسش:
چرا از جمهوری اسلامی دفاع می‌کنید وقتی در شاخصه فلاکت جزء بدترین کشوهای دنیاست؟
 

پاسخ:
جمهوری اسلامی با شعار عدالت‌گستری به پیروزی رسید. دوره‌های مختلف در نظام جمهوری اسلامی نشان می‌دهد که بسیاری از آرمان‌های نظام جمهوری اسلامی تحقق‌نیافته و یا به‌صورت حداقلی تحقق‌یافته است. پرسشی که این روزها بیشتر مردم مطرح می‌کنند آن است که آیا نظام جمهوری اسلامی قابل دفاع است؟ در پاسخ به این پرسش باید شاخص فلاکت که در پرسش مطرح‌شده مورد بررسی قرار گیرد و عملکرد نظام سیاسی جمهوری اسلامی مورد بحث قرار گیرد.

1. بررسی شاخص فلاکت
شاخص فلاکت یا Misery index یک نشانگر یا شاخص اقتصادی است که از حاصل جمع نرخ بیکاری و تورم به دست می‌آید. این شاخص که توسط «آرتور اوکان»، اقتصاددان آمریکایی به وجود آمده، معیاری برای تعیین سنجش سلامت کلی اقتصادی یک کشور است. چنانکه از تعریف این شاخص پیداست، تنها حاصل جمع دو شاخص اقتصادی یعنی تورم و بیکاری در این شاخص لحاظ می‌شود؛ بنابراین نمی تواند چشم انداز درستی از وضعیت کلی اقتصاد یک کشور ارایه دهد. 
در یک مثال ساده می توان چنین تبیین کرد که ممکن است شما به‌عنوان یک انسان، یک یا دو مشکل جسمی مختصر داشته باشید، اگر کسی این دو مشکل را جمع کند، می تواند شما را بدبخت‌ترین انسان روی زمین نشان دهد که توان هیچ کاری را ندارید، اما شما خود می‌دانید که قضاوت کلی درباره شما تنها با جمع کردن این دو نقص یک اشتباه بزرگ و راهبردی است. این شاخص تنها نشان می دهد که شما در این دو مورد، دچار ضعف هستید، اما نه‌تنها نقاط قوت شما را نشان نمی دهد، بلکه حتی نقاط ضعف دیگر شما را هم نشان نمی دهد. 
نکته دیگری که باید درباره این شاخص بدانیم آن است که مفهوم «فلاکت» در زبان فارسی، شدت و نهایت بیچارگی و بدبختی را نشان می دهد. ترجمه کلمه Misery در زبان انگلیسی به معنای رنج بزرگ، شاد نبودن یا حالت کسی است که همیشه در حال شکایت کردن (غر زدن) است. (1) بنابراین باید به این نکته ظریف توجه داشت که ازنظر علمی این شاخص، دقیقاً مطابق مفهوم فلاکت در محاوره فارسی زبانان نیست.

2. راستی آزمایی شاخص فلاکت
چنانکه در بالا توضیح داده شد، شاخص فلاکت تنها از جمع دو مورد یعنی آمار تورم و بیکاری، به دست می آید. خوب است بررسی تاریخی درباره کارآمدی این شاخص داشته باشیم تا متوجه شویم، واقع نمایی این شاخص تا چه میزان است. به‌عنوان مثال می‌توان به سیاست‌گذاری اقتصادی نادرست برای مهار تورم در بسیاری از کشورهای آفریقایی اشاره کرد. یکی از نمونه‌های بارز آن کشور بوروندی با نرخ فقر 65 درصد است که از فقیرترین کشورهای دنیا محسوب می‌شود، اما نرخ تورم آن در سال‌های گذشته همواره تک‌رقمی و حتی در سال 2018 و 2019 منفی بوده است! نمونه دیگر نیز کشور جمهوری دموکراتیک کنگو با نرخ فقر 77.2 درصد است که در سال‌های گذشته تورم تک‌رقمی داشته است که نتیجه آن شاخص پایین فلاکت است. 
سیاست‌گذاری‌های نادرست برای مهار تورم و یا ایجاد اشتغال حتی در ایالات‌متحده آمریکا نیز تعارض‌هایی را بین شاخص فلاکت و وضعیت زندگی مردم به وجود آورده است. در سال 1980 میلادی رونالد ریگان جمهوری‌خواه در مناظرات تلویزیونی، کارتر دموکرات را به دلیل رسیدن شاخص فلاکت به عدد 20 در دوره ریاست جمهوری وی نالایق خواند و با تکیه به همین مسئله توانست در انتخابات از رئیس‌جمهور وقت سبقت بگیرد و رئیس‌جمهور شود. در دولت بوش پدر که هم‌فکر ریگان بود و بلافاصله پس از وی روی کار آمد علیرغم اینکه شاخص فلاکت نسبت به دوره دموکرات‌ها پایین آمده بود، اما فقر و نابرابری به حدی افزایش پیداکرده بود که مردم دیگر به بوش پدر رأی نداده و یک دموکرات بنام بیل کلینتون را به ریاست جمهوری ایالات‌متحده رساندند. (2)

3. شاخص فلاکت و نرخ تورم
استفاده از شاخص فلاکت برای کشورهای در حال توسعه، در واقع نوعی عامل مؤثر در سیاست‌های اقتصادی این کشورهاست و تصور می‌شود این شاخص، عزم کشورهای در حال توسعه را در جهت سرمایه‌گذاری، ضعیف می‌کند؛ چراکه عموماً سرمایه گذاری باعث ایجاد تورم و افزایش آن می شود. طبعاً دولت‌های در حال توسعه به دلیل ترس از افزایش شاخص فلاکت، از سرمایه گذاری بر روی طرح‌های میان‌مدت و بلندمدت اقتصادی پرهیز می‌کنند تا شاخص فلاکت را پایین نگه‌دارند. 
ملاحظه می‌شود که نگرش تک‌بعدی به شاخص‌های اقتصادی تا چه میزان می‌تواند خطرناک باشد. اگر کسی از خانه بیرون نرود و رانندگی نکند، قطعاً احتمال تصادف کردن وی از شخصی که دائماً در حال رانندگی است، کمتر است، ولی ما درنهایت به کدام ‌یک از این دو نمره بیشتری می دهیم؟ کشور ما در حال انجام طرح های بزرگ اقتصادی است. این طرح ها می تواند شاخص های اقتصادی را جابجا کند و بالا یا پایین شدن یک شاخص نمی تواند، دلیل محکمی بر فلاکت مردم باشد. توجه داشته باشید شاخص فلاکت کشورهایی مانند آرژانتین، لبنان، اوکراین، کوبا، آفریقای جنوبی و ترکیه، بسیار بدتر از ایران است، (3) اما بسیاری از مردم ما، حتی خواص و نخبگان جامعه ما، آرزوی زندگی در این کشورها را دارند. البته این سخنان به معنای عدم اهمیت این شاخص نیست. طبعاً نرخ تورم و بیکاری از اهمیت بالایی برخوردار است، اما باید توجه داشت که نگاه تک عاملی به مسائل اقتصادی می تواند از اصل چالش های اقتصادی مخرب‌تر باشد.

نتیجه:
شاخص فلاکت یا Misery index یک نشانگر یا شاخص اقتصادی است که از حاصل جمع نرخ بیکاری و تورم به دست می‌آید. این شاخص، تنها حاصل جمع دو شاخص اقتصادی یعنی تورم و بیکاری در این شاخص لحاظ می‌شود؛ بنابراین نمی تواند چشم انداز درستی از وضعیت کلی اقتصاد یک کشور ارائه دهد. نقاط نقص و نقض این شاخص بسیار زیاد است و مطالعات تاریخی حتی در خود آمریکا نشان می دهد که این شاخص، به‌تنهایی نمی تواند تصویر درستی از وضعیت یک کشور ارائه دهد. از سوی دیگر برخی از کشورهایی که گروهی از مردم و خواص اعتقاد به وضعیت عالی اقتصاد این کشورها دارند (مانند ترکیه، آفریقای جنوبی و آرژانتین)، در شاخص فلاکت، در وضعیت بسیار بدتر از ایران قرار دارند.

پی‌نوشت‌ها:
1. دیکشنری آکسفورد (انگلیسی به انگلیسی)، ص 265 ـ 266.
2. راجی، محمدحسین، یک ون شبهه، ص 69.
3. https://amoozesh-boors.com/fa/article/misery-index

صفحه‌ها