پرسش وپاسخ

میزان معرفت و شناخت انسان نسبت به خدای متعال و نیز میزان علاقه و وابستگی انسان به غیر خدا، حد و مقدار انگیزه انسان را در عبادت خدا مشخص می کند
ملزومات انجام یک عبادت عاشقانه

پرسش:
نمی دانم چطور با خدای خوب و مهربانم راز و نیاز کنم؟ چطور قلبم را به او هدیه کنم؟ چطور به پروردگارم نزدیک‌تر بشوم؟ لطفاً مرا راهنمای کنید؟
 

پاسخ:

عبادت و بندگی و راز و نیاز باخدا همیشه و در هرزمانی وجود داشته و پیامبران الهی و صالحان به دنبال آن بوده‌اند؛ و گروه‌ها و فرقه‌های مختلف دیدگاه‌های مختلفی در این زمینه داشته و دارند. اسلام در مورد عبادت و بندگی و چگونگی راز و نیاز باخدای متعال، دستورات و بیاناتی دارد که اگر درست عمل شود حتماً باعث می‌شود هم محبت به خدا زیاد شود و هم به خداوند نزدیک‌تر می‌شویم. در ادامه به نکاتی در این زمینه اشاره می‌کنیم.

1. پرستش و عبادت خدای متعال باانگیزه‌های متفاوتی انجام می‌شود. گاهی از ترس نرفتن به جهنم و گاهی به شوق و امید گرفتن ثواب و رفتن به بهشت و گاهی نیز به خاطر عظمت و محبت پروردگار است. همان‌طور که امیر مؤمنان علیه‌السلام می‌فرمایند: «گروهى، خدا را به شوق بهشت مى‏پرستند، این عبادت بازرگانان است و گروهى خدا را از ترس عذاب او مى‏پرستند، این عبادت بردگان است؛ و گروهى خدا را براى سپاس او مى‏پرستند، این عبادت آزادگان است». (1) و در روایت دیگری همین مضمون آمده و در انتهای روایت فرموده «این بهترین عبادت است». (2) از روایت می‌فهمیم که بالاترین عبادت، پرستشی است که از روی محبت خدا باشد؛ یعنی انسان باید دنبال عبادت و راز و نیاز به نیت افزایش محبت به خدا باشد. به عبارت بهتر عاشقانه عبادت و راز و نیاز کند.

2. اما رمز عبادت عاشقانه و باکیفیت‌تر خداوند، شناخت و معرفت نسبت به خداوند و فلسفه بندگی است. انسانی که معرفت و شناختش کمتر است و ایمان هم دارد برای دوری از ضررها یا کسب پاداش عبادت انجام می‌دهد. این افراد هنوز در کالبد تن و این دنیای فانی مانده و همان‌طور که در دنیا دنبال کسب منفعت یا دفع ضرر است از بندگی هم همین هدف را دنبال می‌کند. ولی وقتی شناخت بالاتر برود و محبت به خدا بیشتر شود دیگر انگیزه فقط محبت خدا می‌شود؛ مانند طفل که از پزشک فرار می‌کند و باید او را با ترفندهای مختلف به نزد پزشک برد، اما همین طفل زمانی که رشد کرده و عقلش کامل می‌شود، خود، با رغبت به پزشک مراجعه می‌کند و او که زمانی از یک آمپول فرار می‌کرد، حال برای جراحی نوبت می‌گیرد و برای این کار هزینه‌های سنگین می‌پردازد و در آخر امر نیز مدیون پزشک خویش و متشکر از اوست. 
دلیل تفاوت رفتار در دو صحنه فوق، شناخت انسان است که یکی، تنها ثانیه‌های پیش رو را می‌بیند و دیگری نگاهی وسیع‌تر یافته و دور دست‌ها را می‌بیند؛ بنابراین روشن است که تفاوت دیدگاه‌ها، تفاوت عملکردها را به وجود می‌آورد. انسانی که به معاد ایمان نیاورده و پذیرش آن هنوز از عقل به دلش نرسیده، خدا را برای خواسته‌های مادی خویش می‌خواند؛ اما همین انسان زمانی که از حصار تنگ مادیات درمی‌آید و وسعتی به‌اندازه ابدیت در پیش روی خویش می‌بیند، حاضر می‌شود تمام مرارت‌ها و سختی‌های دنیا را تحمل کند و دست از بندگی خدا برندارد. اینجا تازه شروع مسیر بندگی است که همراه باایمان به عالم غیب است.
پس شروع مسیر بندگی، خود نیاز به یک وسعتی در دید دارد و چنین انسانی مدارجی از کمال را طی کرده است. به‌صورت خلاصه باید گفت بهترین پرستش خدا، عبادت و پرستشی است که به شناخت و معرفت بیشتری نسبت به او و نعمت‌هایش و عظمت  و صفاتش باشد. براین اساس راه درست و اساسی بندگی نیز مشخص است، هرچه انسان معرفتش نسبت به خدا بالاتر برود و بیشتر در مورد خدا و صفات و نعمات و نشانه‌هایش فکر کند یا مطالعه کند یا از دانشمندان بشنود و استفاده کند یا با مؤمنین در این مورد بحث و گفتگو کند، اشتیاقش بیشتر می‌شود و پرستش او به کمال نزدیک‌تر می‌شود.

3. در کنار افزایش معرفت می‌توانیم کارهای دیگری کنیم که راز و نیاز باخدا را عاشقانه‌تر کند. یکی از آن کارها خالی کردن دل از غیر خداست، یعنی محبت‌هایی که مورد تأیید خدا نیست، محبت‌های حرام و محبت و وابستگی به دنیا را از دل بیرون کنیم؛ بنابراین محبت به خانواده، ارحام، مؤمنین خوب است. ولی وابسته بودن به دنیا و محبت‌های غیر خدایی خوب نیست؛ بنابراین از همه محبت‌های غیرمجاز و شبهه‌ناک دوری‌کنید. کار دیگری که می‌توان انجام داد این است که رابطه خود را باخدا و اهل‌بیت بیشتر کنید. هرچه رابطه باخدا بیشتر شود، هرچه بندگی بیشتر شود، انسان به خدا نزدیک‌تر می‌شود. شمردن نعمات و لطف‌هایی که خدا به ما داده نیز راه دیگری برای افزایش محبت و علاقه نسبت به خداست.

4. راه اصلی بندگی عاشقانه و بنده خاص خدا شدن این است که به تهذیب نفس و بندگی و اخلاص بیشتری بپردازیم. عنوان بصری از امام صادق علیه‌السلام در مورد حقیقت بندگی سؤال کرد. امام فرمود: «حقیقت بندگی، در سه چیز است:
اول: بنده، خودش را مالک چیزهایی که خدا به وی عطا کرده، نداند؛ زیرا بندگان مالک چیزی نمی‌شوند؛ بلکه مال را متعلق به خدا می‌دانند و در همان راه که فرموده، به مصرف می‌رسانند.
دوم: بنده، خودش را در تدبیر امور ناتوان بداند.
سوم: عُمر خودش را در انجام اوامر و ترک حرام‌های خدا مشغول بدارد.(۳)
کسی که عبودیت و بندگی خدا را برگزیده است، در تمام مراحل زندگی و حتی در جزئیات اعمال و رفتار طبق رضای پروردگار عمل می‌کند؛ چشم امید او، فقط به خداوند است و مردم را در یاری‌رساندن، واسطه‌ای بیش نمی‌بیند. پس یکی از مهم‌ترین راه‌های بنده خاص شدن اطاعت از دستورات و اوامر و نواهی خداوند است.

5. کار مهم دیگر اخلاص است. امام باقر علیه‌السلام می‌فرماید: «هیچ بنده‌ای آن‌طور که شایسته و سزاوار است، خدا را عبادت نکرده؛ تا آنکه از همه مردم نومید شود. در این حال، خداوند می‌فرماید: بنده، خود را برای من خالص کرده. پس او را به کرمش می‌پذیرد». (4)

6. راهکار عملی دیگر ما تلاش برای قرار گرفتن در کنار افراد صالح و نورانی  و مکان‌های نورانی است. انسان باید در حلقه صالحان و در پرتو نور قرار بگیرد. قرار گرفتن در کنار دوستان و اطرافیان مؤمن درصد خطای انسان را پایین می‌آورد و قرار گرفتن در کنار مکان‌های نورانی مانند مساجد و هیئات و زیارتگاه‌ها و شبیه آن‌ها انگیزه معنوی انسان را بالاتر می‌برد و از تاریکی‌ها و آلودگی‌ها دور می‌کند.

نتیجه:
طبق روایات عبادت به انگیزه محبت الهی بالاترین عبادت است. علت تفاوت انگیزه‌ها، تفاوت افراد در معرفت نسبت به فلسفه عبادت و پروردگار است؛ یعنی توصیه‌شده که راز و نیاز عاشقانه باخدا داشته باشیم. برای داشتن رابطه عاشقانه باخدا نیاز به افزایش معرفت و شناخت است. در کنار کسب معرفت و شناخت برای رسیدن به بالاترین عبادت، خالی کردن دل از محبت‌های حرام و شبهه‌ناک، افزایش ارتباط و بندگی باخدا، تفکر در نعمات الهی و اخلاص از راه‌های افزایش محبت و نزدیکی به خداست. راهکار عملی دیگر ما تلاش برای قرار گرفتن در کنار افراد صالح و نورانی و مکان‌های نورانی است.

 

 

منابع برای مطالعه بیشتر:
-عبادت و دعا، مرتضی مطهری.
-عبادت یا عبودیت، امام موسی صدر.

پی‌نوشت‌ها:
1. سید رضی، نهج‌البلاغه، قم، انتشارات هجرت، کلمات قصار شماره ۲۳۷.
2. کلینى، محمد بن یعقوب، کافی، تهران، اسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق، ج 2، ص 84.
3. مجلسى، محمدباقر بحار¬الانوار، بیروت، دارإحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403 ق، ج ۱، ص ۲۲۵.
4. همان، ج 67، ص 111.

مرحوم سید رضی رحمت الله علیه روایات موجود در نهج البلاغه را از کتب روایی معتبر جمع آوری کرده است که اسناد آن را بزرگان دیگری، استخراج و تدوین کرده اند.
سند روایات کتاب شریف نهج البلاغه

پرسش:
آیا این درست است که روایات نهج‌البلاغه هیچ سندی ندارند؟

 

 

پاسخ:

یکی از شبهاتی که درباره نهج‌البلاغه مطرح‌شده این است که روایات این کتاب، سند ندارد. این شبهه در اصطلاح، شبهه اسنادی می‌گویند. برای پاسخ این سؤال دو نکته مطرح می‌کنیم. خواننده بامطالعه و دقت در این دو نکته، به‌راحتی پاسخ سؤال خود را دریافت می‌کند.

نکته اول: تفاوت بین مسند نبودن از ابتدا و اکنون
باید دقت داشت روایات نهج‌البلاغه در ابتدا سند داشته و در اصطلاح، مسند بوده‌اند یعنی این احادیث در منابع و مصادر اصلی که سید رضی از آن‌ها نقل نموده، با سند بوده‌اند و سید رضی به دلایل مختلف ازجمله اعتمادی که به صدور احادیث داشته، اسناد آن‌ها را حذف نموده است.(1)

نکته دوم: اکنون بسیاری از روایات نهج‌البلاغه، مسند شده است.
نکته دیگری که باید توجه داشت اینکه بسیاری از روایات نهج‌البلاغه توسط عالمان شیعه در منابع و مصادر دیگر جستجو و تخریج شده‌اند ازاین‌رو توانسته‌اند اسناد آن‌ها را بازسازی و مسند نمایند. برخی از این منابع عبارت‌اند از:

1. اسناد و مدارک نهج‌البلاغه، تألیف محمد دشتى، در این کتاب 283 مصدر براى نهج‌البلاغه ذکرشده و به ترتیب نهج‌البلاغه، مصادر و مأخذ کلام حضرت امیر علیه‌السلام آورده‌اند. این کتاب جلد چهارم از مجموعه‌ی هفت‌جلدی آشنایى با نهج‌البلاغه است که مؤلف تحریر کرده است. (2)

2. مصادر نهج‌البلاغه و اسانیده، تألیف سید عبدالزهراء الحسینى الخطیب. این کتاب که در چهار مجلد چاپ‌شده مصادر نهج‌البلاغه را به چهار بخش تقسیم می‌کند:
الف: مصادرى که قبل از سال 400 قمرى یعنی قبل از تدوین نهج‌البلاغه، تألیف شده والان نیز در دسترس است.
ب: مصادرى که قبل از نهج‌البلاغه تألیف شده اما باواسطه از آن‌ها نقل‌شده و منبع واسطه موجود است اما منابع اولیه موجود نیستند.
ج: مصادرى که پس از سید رضى نگارش شده ولى سخنان حضرت امیر علیه‌السلام را با اسناد متصل نقل کرده که در آن، طریق سید رضى قرار ندارد یعنی سندی که در این کتاب‌ها آمده غیر از سند سید رضی هستند که نتیجه می‌گیریم آن‌ها از کتابی غیر از نهج‌البلاغه نقل کرده‌اند.
د: مصادرى که پس از سید رضى تألیف شده و کلام حضرت را متفاوت ازآنچه در نهج‌البلاغه آمده، نقل کرده‌اند که نشانگر این است که از منبعی غیر از نهج‌البلاغه آورده‌اند.
نویسنده از 114 مصدر نام برده و بدان ارجاع داده است. مؤلف نیمى از جلد یک و پنج را به کلیاتى پیرامون نهج‌البلاغه و سید رضى اختصاص داده است. روش وى در این کتاب چنین است که متن نهج‌البلاغه را ذکر می‌کند، واژه‌ها و لغات مشکل را توضیح می‌دهد، سپس مصادر آن را نشان داده و اگر شروح مستقل داشته باشد تذکر می‌دهد. (3)

3. مدارک نهج‌البلاغه و دفع الشبهات عنه که توسط هادى آل کاشف الغطا، به همراه کتاب دیگر مؤلف، یعنى مستدرک نهج‌البلاغه به چاپ رسیده است. نویسنده ضمن نقد و بررسى پاره‌ای شبهات در انتساب نهج‌البلاغه، مصادر برخى از کلمات حضرت را نیز نشان داده است. (4)

4. بحثى کوتاه پیرامون نهج‌البلاغه و مدارک آن، این اثر نیز توسط آیت‌الله رضا استادی منتشر گردیده که تعدادی از مصادر نهج‌البلاغه را معرفی نموده‌اند. (5)

5. انسان کامل از دیدگاه نهج‌البلاغه، این اثر توسط علامه حسن‌زاده آملی تألیف شده است. ایشان در مقدمه کتابش می‌نویسد: این کمترین، بسیارى از مآخذ و مدارک نقل نهج‌البلاغه را از جوامع روایى و کتب سیر و غزوات و مجموعه‌ها و سفینه‌های علمى تحصیل‌کرده است و اهتمام کلى این بود که منابع نقل قبل از جناب رضى و نهج‌البلاغه باشد و شاید در حدود دو سوم مدارک آن به دست آمده باشد و قسمتى از آن‌ها در مواضع مختلف تکمله منهاج البراعه فى شرع نهج‌البلاغه که در پنج جلد تدوین و تنظیم‌شده و به طبع رسید به مناسباتى ذکرشده است. (6)

نتیجه:
با توجه به نکاتی که مطرح شد به‌خوبی روشن می‌شود روایات که در نهج‌البلاغه هست در ابتدا همراه با سند بوده و سید رضی به دلایل مختلف ازجمله اختصار و اعتمادی که به احادیث داشته، لزومی برای ذکر آن‌ها ندیده از این اسناد را حذف نموده‌اند، پس باید گفت هرچند اکنون احادیث این کتاب بدون سند و مرسل آمده، اما در حقیقت مسند بوده‌اند و عالمان شیعه با تألیف کتاب‌های مختلف، این ادعا را ثابت نموده‌اند.

 

پی‌نوشت‌ها:
1. ر.ک: سبحانی، جعفر، حوار مع الشیخ صالح بن عبدالله الدرویش، قم، موسسه امام صادق علیه‌السلام، چاپ اول، 1382 ش، ص 30؛ شهرستانی، هبه الله، میرزاده اهری، عباس، در پیرامون نهج‌البلاغه، تهران، بنیاد نهج‌البلاغه، چاپ اول، 1359 ش، ص 52 و 53؛ حسن‌زاده آملی، حسن، مقاله اسناد نهج‌البلاغه قبل شریف الرضی، فصلنامه علمی تخصصی علوم اجتماعی، شماره 2، بهار و تابستان 1369.
2. این کتاب توسط موسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین علیه‌السلام در سال 1378 شمسی منتشر شده است.
3. این اثر توسط انتشارات دارالزهرا علیها سلام، سال 1409 ق در بیروت چاپ‌شده است.
4. این اثر توسط چاپ خانه اندلس در بیروت منتشر گردیده است. تاریخ چاپ آن مشخص نیست.
5. این کتاب در سال 1396 قمری تألیف و توسط انتشاراتی نامعلوم منتشر گردیده است. نسخه دیجیتالی آن در کتابخانه نور موجود است.
6. انتشارات الف، لام، میم، در سال 1383 شمسی این اثر را منتشر نموده است.

در قرآن، آیاتی در رابطه با توبه و بخشش خداوند آمده که عده ای  بدون دقت و تأمل در محتوای آیات و صرفا با نگاه به ظاهر آیات، تناقض در آن ها را نتیجه گیری کرده اند.
آیات توبه و ادعای تناقض در آیات

پرسش:
 قرآن یکجا می‌گوید همه گناهان بخشیده می‌شود (زمر، آیه 53) و یکجا می‌گوید به غیر از شرک بخشیده می‌شود. (نساء، آیات 48 و 116) و جای دیگر درباره بنی‌اسرائیل و گوساله‌پرستی و... می‌گوید آن‌ها را عفو کرد (نساء، آیه 153)! این‌ها چگونه قابل‌جمع‌اند؟! بالاخره تصمیم خدا برای شرک و توبه چیست؟! آیا توبه فقط شرک را پاک نمی‌کند، ولی بقیه را پاک می‌کند؟
 

 

پاسخ:

خداوند یکی از نشانه‌های الهی بودن قرآن را نبود اختلاف و تناقض در بین آیات آن دانسته است؛ (۱) اما گاه دیده و شنیده می‌شود که برخی مدعی شده و می‌شوند که در قرآن مطالب ضد و نقیضی است! از این موارد با عنوان «تناقض‌نما» یاد می‌شود. با دقت در این موارد، آشکار می‌شود سرّ اینکه برخی دچار توهم وجود تناقض در قرآن شده‌اند قرائت بدون تدبّر و تفکر این کتاب آسمانی است؛ به خاطر همین، خداوند فرموده است که اگر در این قرآن تدبر کنید در آن اختلافی نمی‌یابید و این یعنی، قرائت بدون تدبر قرآن منجر به این خواهد شد که گمان کنید بین برخی از آیات آن، دوگانگی و ناسازگاری است.

مخاطبان آیه 53 سوره زمر مشرکان هستند:
مخاطبان اولیه آیه 53 سوره زمر مشرکان و بت‌پرستان مکه هستند؛ چراکه برخی از آنان به نادرستی گمان کرده بودند که چون مرتکب گناهانی همچون شرک، قتل و ... شده‌اند، خداوند هرگز آنان را نخواهد بخشید. 
(۲) خداوند در مقام ردّ این گمان باطل، خطاب به مشرکان فرموده است: ﴿ قُلْ یا عِبادِیَ اَلَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اَللّهِ إِنَّ اَللّهَ یَغْفِرُ اَلذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ﴾؛ بگو: ای بندگان من که [با ارتکاب گناه] به خودتان جفا کرده‌اید! از رحمت و لطف خدا ناامید نشوید، یقیناً خدا همه گناهان را می‌آمرزد؛ زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.
البته این بخشش به قرینه دو آیه بعدی به‌شرط این است که آنان توبه کنند، به‌سوی خدا برگردند، تسلیم اوامر و نواهی الهی شوند و ازآنچه خداوند نازل می‌کند، تبعیت و پیروی کنند: ﴿ وَ أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ اَلْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ  * وَ اِتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ اَلْعَذابُ بَغْتَهً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ﴾؛ و به‌سوی پروردگارتان بازگردید و تسلیم [فرمان‌ها و احکام] او شوید، پیش از آنکه شما را عذاب آید و آنگاه یاری نشوید؛ و از نیکوترین چیزی که از طرف پروردگارتان به‌سوی شما نازل شده است پیروی کنید، پیش از آنکه ناگهان و در حالی که بی‌خبرید، عذاب به شما رسد. (3)

«عباد» در قرآن شامل غیر مؤمنان نیز می‌شود:
برخی همچون «فخر رازی» گمان کرده‌اند که مراد خداوند از «عباد: بندگان» در قرآن کریم تنها مؤمنان هستند و به خاطر همین، آیه 53 سوره زمر تنها شامل حال مؤمنان خواهد شد و اصلاً مشرکان را در برنمی‌گیرد. (۴) اما این ادعا درست نیست؛ چراکه خداوند در قرآن حتی کفار و مشرکان را نیز «عباد» دانسته است: ﴿ یا حَسْرَهً عَلَى اَلْعِبادِ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾؛ (۵) ای دریغ و افسوس بر این بندگان که هیچ پیامبری برای هدایتشان نمی‌آمد، مگر اینکه او را مسخره می‌کردند!
خدا هر گناهی به‌جز شرک را ممکن است حتی بدون توبه نیز بیامرزد
مطابق آیه‌های 48 و 116 سوره نساء خداوند هر گناهی به‌جز شرک را برای هرکسی که بخواهد می‌آمرزد: ﴿ إِنَّ اَللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ ... ﴾؛ مسلماً خدا اینکه به او شرک ورزیده شود نمی‌آمرزد و غیر آن را برای هر کس که بخواهد می‌آمرزد ... . این دو آیه اصلاً به توبه مشروط نشده‌اند و بنابراین، خداوند غیر از شرک، هر گناهی را برای هرکسی که بخواهد و صلاح بداند، حتی بدون توبه، می‌آمرزد.
نیازی به گفتن ندارد که چون خداوند حکیم است و کاری را بدون حکمت و از سر دل‌به‌خواهی انجام نمی‌دهد، بخشش بدون توبه او نیز مبتنی بر شایستگی و لیاقت آن شخص گناهکار است. در حقیقت، آن شخصِ غیر مشرک، هرچند بدون توبه از گناهانش فوت کرده، اما به جهت مثلاً شفاعتی که به خاطر کارهای خوبش نصیب او شده، این لیاقت را پیداکرده است که خداوند گناهان او را حتی بدون توبه نیز بیامرزد.

خداوند شرک را می‌آمرزد یا نمی‌آمرزد؟
با دقت در توضیحات گذشته هویدا می‌شود که بین آیه‌ 53 سوره زمر و آیه‌های 48 و 116 سوره نساء در مسئله بخشش شرک، هیچ‌گونه تناقض و اختلافی نیست؛ چراکه آیه 53 سوره زمر می‌گوید خداوند هر گناهی حتی شرک را با توبه می‌آمرزد؛ اما دو آیه سوره نساء می‌گویند خداوند غیر از شرک ممکن است مابقی گناهان را حتی بدون توبه نیز بیامرزد:
-خداوند شرک را با توبه می‌آمرزد؛
-خداوند شرک را بدون توبه نمی‌آمرزد.
همان‌طور که مشخص است بین این آیات هیچ تناقضی نیست. چنانکه قضیه گوساله‌پرستی قوم بنی‌اسرائیل نیز دقیقاً همین است. آن‌ها هرچند گوساله‌پرست و مشرک شدند اما چون توبه کردند، خداوند توبه آن‌ها را پذیرفت و شرک آن‌ها را بخشید: ﴿ وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ اَلْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّابُ اَلرَّحِیمُ﴾؛ و [یاد کنید] زمانی که موسی به قومش گفت: ای قوم من! قطعاً شما به سبب معبود گرفتن گوساله به خودتان ستم ورزیدید، پس به‌سوی آفریننده خود بازگردید و یکدیگر را بکشید که این [عمل] برای شما در پیشگاه آفریدگارتان بهتر است. پس خدا [به دنبال اجرا کردن دستورش] توبه شما را پذیرفت؛ زیرا او بسیار توبه پذیر و مهربان است.

نتیجه:
برخلاف تصور برخی از خوانندگان قرآن که بدون تدبر و تفکر به قرائت این کتاب پرداخته‌اند، بین آیه 53 سوره زمر و آیه‌های 48 و 116 سوره نساء هیچ‌گونه اختلاف و تناقضی نیست؛ چراکه مطابق آیه 53 خداوند هر گناهی ازجمله شرک و بت‌پرستی را به‌شرط توبه می‌آمرزد؛ چنانکه قوم بنی‌اسرائیل نیز پس از گوساله‌پرستی، چون پشیمان شدند و توبه کردند، خداوند آنان را بخشید؛ اما مطابق آن دو آیه دیگر، خداوند هر گناهی به‌جز شرک را برای هرکسی که لیاقتش را داشته باشد، حتی بدون توبه نیز می‌آمرزد؛ بنابراین، خداوند در یک آیه فرموده: «شرک را با توبه می‌آمرزم» و در جای دیگری فرموده: «شرک را بدون توبه نمی‌آمرزم» و کاملاً مشخص است که بین این دو گزاره هیچ تناقض، دوگانگی و اختلافی نیست. نکته مهم این است که مگر می‌شود قرآن که هدف اصلی و اساسی آن در بدو امر هدایت مشرکان مکه بوده است، بگوید: خداوند شرک و درنتیجه مشرکان را هرگز نمی‌آمرزد! بنابراین، این توهم که مطابق قرآن کریم شرک و چندگانه پرستی حتی با توبه نیز گناهی نابخشودنی است، اصلاً معقول نیست.

 

پی‌نوشت‌ها:
۱. سوره نساء، آیه 82.
۲. مقاتل بن سلیمان،‏ تفسیر مقاتل بن سلیمان، محقق: عبدالله محمود شحاته، بیروت، دارإحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1423 ق،‏‏ ج‏3، ص 683.
۳. آیه‌های 54 و 55 سوره زمر. 
۴. فخر رازى، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب (التفسیر الکبیر)، بیروت، ‏دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ سوم، 1420 ق‏، ج‏27، ص 464.
۵.  سوره یس، آیه 30.

پیدایش انسان، به اختیار خود وی نیست. ویژگی‌های ذاتی و طبیعی او نیز در اختیارش نیست ولی تغییر بینش و یا تغییر شرایط زندگی، در خوب یا بد زندگی کردن وی مؤثر است.
انسان و جبر زندگی در دنیا

پرسش:

ما انسان‌ها یک‌باره آفریده شدیم و آفریده شدن را انتخاب نکردیم چراکه قبل از آفرینش اصلاً نبودیم تا بود و نبود را انتخاب کنیم؛ اما مسئله این است که چرا پس از آفرینش، بود و نبود را نمی‌توانیم انتخاب کنیم؟ حتی اگر کسی خودکشی کند، کاملاً نمی‌میرد، بلکه وارد سرای دیگر می‌شود و تا ابد در جهنم می‌ماند! چرا هیچ حقی نسبت به بود و نبود خودمان نداریم و مجبور به زندگی هستیم؟

پاسخ:

مسئله ضرورت حضور انسان در پهنه هستی و عدم امکان برای فنای مطلق وی، یک مسئله پیچیده و فلسفی است که مورد بحث دانشمندان و اندیشمندان و پاسخ آن بسته به اعتقادات و باورهای پذیرفته شده، صورت‌های مختلفی به خود می‌گیرد.
از منظر صرفاً بیولوژیکی، موجودات زنده حاصل فرایند تولید مثل و انتقال مواد ژنتیکی از نسلی به نسل دیگر هستند و حضور ایشان در عالم وجود، بسته به چینش عواملی چون اراده والد، شرایط طبیعی و مواردی از این دست تعریف می‌شود. در نتیجه با نگاه ماتریالیستی و دهری، هر زمان که انسان اراده فنای خود را داشته باشد، با انسداد عوامل حیاتی، می‌تواند این کار را انجام دهد؛ اما در نگاه الهیاتی که غالباً انسان را مرکب از دو بخش روح و جسم می‌دانند، با خاموش شدن علائم حیاتی، تنها زندگی جسمانی بشر متوقف شده و این امر هیچ‌گاه به معنای اعدام مطلق روح او در پهنه هستی نیست. حال سؤال اینجاست که چرا انسان مجبور به حیات است و امکان فنای مطلق و عدم را ندارد.

با این مقدمه به سراغ پرسش یاد شده رفته و پاسخ آن را در قالب چند نکته تقدیم می‌کنیم.

نکته اول
در یک نگاه دینی که بر مبنای حاکمیت و تدبیر خداوند بر همه جهان هستی شکل گرفته است، برای خلقت هر موجودی از ناحیه الهی، هدفی معین در نظر گرفته و استعدادهای رسیدن به آن هدف در وجود وی به ودیعه نهاده شده است. در حقیقت هر موجودی در عالم، نوعی منحصر به فرد است که از حضور او در هستی، کمال خاصی حاصل می‌شود که جز با خلقت او این کمال محقق نمی‌شد و همین امر به خلقتش ضرورت داده است. در این میان انسان نیز مؤلفه‌ای کوچک اما قابل‌توجه از ابر محاسبات الهی بوده و برای او بالاترین نوع کمال، یعنی «کمال پویا» در نظر گرفته شده است؛ کمالی که نهایت نداشته و سیر تکامل در آن متوقف نمی‌شود و هرقدر انسان بخواهد و بکوشد، کامل‌تر می‌شود تا جایی که به مقام ﴿قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی﴾؛ می‌رسد. (1)
همان‌گونه که اصل آفرینش به انتخاب انسان نیست، نوع استعدادها و هدفی که برای وی در هستی از ناحیه خداوند قرار داده شده است، نیز به اختیار او نبوده و او به حکم انسان بودن، مسیری متفاوت از انواع دیگر موجودات پیش رو دارد و چون هدف از خلقت او، صیرورت و شدن و رسیدن به کمالاتِ بی‌نهایت است، بودنِ ابدی او نیز در ابر محاسبات الهی ضرورت یافته و انسان امکان فنای مطلق را نمی‌یابد.
در نتیجه، در پیدایش و بقا و جاودانگی انسان، نوعی جبر در میان است که از آن با عنوان «جبر الهی» یاد می‌شود. جبری که حاصل تدبیر و حکمت خداوند در نقشه کاملی است که برای همه موجودات در نظر گرفته است و در آیات قرآن نیز بازتاب یافته است؛ آیاتی که به خلود و جاودانگی در بهشت یا جهنم اشاره دارند و نیکوکاران را ساکنان ابدی بهشت می‌دانند و گروهی از بدکاران را ساکنان ابدی جهنم. (2)
از این منظر، همان‌طور که بودن انسان و هدفی که پیش روی او است، در حیطه اختیار و انتخابش نیست، جاودانگی او نیز در حیطه انتخاب و اختیارش نیست و این‌ها همگی ناشی از طرح حکیمانه و خیرخواهانه خدا است که موجودی بیافریند که کمالش پویا باشد و می‌تواند بهترین گردد؛ موجودی که «حبّ ذات» و «میل به جاودانگی» دارد و خود و هر آنچه مربوط به خود است را دوست می‌دارد و هیچ‌گاه خواستار نیستی و عدم نیست، بلکه همواره میل به هستی و بقاء و جاودانگی دارد و اگر گاهی چنین افکاری -مثلاً «ای‌کاش نبودم» یا «ای‌کاش از صحنه هستی محو می‌شدم» و غیره- به ذهنش خطور می‌کند، بابت ناگوار بودن شرایط زیستی او است که با تغییر آن شرایط یا تغییر بینش او به زندگی -مثلاً توجه به گذرا بودن دنیا و آماده شدن برای زندگی بهتر در سرای دیگر- فوراً این افکار را پس می‌زند و به آن‌ها توجهی نمی‌کند.

نکته دوم
افزون بر شواهد دینی، فیلسوفان مسلمان نیز به شیوه عقلی، بقا و جاودانگی نفس را اثبات کرده و استدلال‌های متنوعی در این زمینه بیان کرده‌اند. به باور آن‌ها، اگر حقیقت انسان، جوهر مجرد و روحانی و ممتاز از بدن است، با مرگ طبیعی و ترک بدن نیز نمی‌میرد و حتماً باقی و جاودانه خواهد ماند و نیستی و فنا نمی‌یابد. در ادامه، به چندی از این استدلال‌ها اشاره می‌شود: (3)

استدلال اول
نفس چون بسیط است و نه مانند صورت، حال در ماده است و نه مانند عرض، حال در موضوع، قابل فساد نیست و از بین نمی‌رود. بساطت نفس به‌ واسطه تجرد از ماده است. نفس به دلیل تجرد از ماده، دارای قوه فساد به عنوان یک جزء نیست. افزون بر این، به دلیل تجرد از ماده، هیچ نوع حلولى در ماده ندارد؛ پس بر نفس به واسطه تجرد هیچ یک از فرض‌های فساد صدق نمی‌کند. (4)

استدلال دوم 
اگر فساد و زوال نفس سبب داشته باشد، آن سبب یا فساد بدن است یا خود نفس یا ضد نفس یا علت ایجادکننده نفس. فساد بدن نمی‌تواند سبب فساد نفس باشد؛ زیرا نفس مجرد است و قائم به بدن نیست. نفس نمی‌تواند خود سبب فساد خود باشد؛ زیرا در این صورت هرگز موجود نمی‌شد. ضد نفس هم نمی‌تواند سبب فساد نفس باشد؛ زیرا نفس جوهر است و جوهر ضد ندارد. علت ایجادی نفس، یعنى عقل فعال نمی‌تواند علت فساد آن باشد؛ زیرا عقل فعال علت وجود آن است؛ نه سبب نابودی آن؛ پس نفس فاسد نمی‌شود و جاودانه است. (5)

استدلال سوم
نفس ممکن الوجود است و هر ممکن‌الوجودی علتى دارد و تا زمانى که علت وجود داشته باشد، از میان رفتن معلول آن محال است؛ پس از میان رفتن نفس به سبب از میان رفتن علت تامه یا جزئى از اجزای علت تامه نفس است که همان علل اربعه‌اند. علت فاعلى نفس جوهر عقلى مجرد است که از میان رفتن آن محال است. همچنین محال است که از میان رفتن نفس به سبب از میان رفتن علت مادی آن باشد؛ زیرا نفس مادی نیست؛ بلکه مجرد است. از میان رفتن نفس به سبب از میان رفتن علت صوری آن نیز محال است؛ زیرا صورت نفس خودش است. علت غایى نفس همان علت فاعلى آن، یعنى جوهر عقلى مجرد است. در این استدلال نیز اگر نفس مجرد نبود، از میان رفتن علت مادی آن سبب از میان رفتن آن می‌شد؛ پس به واسطه تجرد، علت مادی ندارد تا با از میان رفتن آن از بین برود. (6)

نتیجه
از مجموع آنچه بیان شد روشن می‌شود که انسان حقیقتی مجرد از بدن و ماده است و به همین سبب، به فنا و نیستی دچار نمی‌شود و حتی با مرگ طبیعی و مفارقت از بدن نیز باقی می‌ماند. همان‌طور که پیدایش انسان و هدفی که در پیش رو دارد، به اختیار و انتخاب آدمی نیست، ویژگی‌های ذاتی و طبیعی او نیز در گستره انتخاب و اختیارش نیست؛ و جاودانگی و فناناپذیری روح، ازجمله ویژگی‌های گریزناپذیر انسان است که راهی به رهایی از آن نیست. پیدایش و بقای انسان، موهبتی الهی است که با «حبّ ذات» همراه است و اگر گاهی کسی به خودکشی، فکر یا اقدام می‌کند و خواستار نیستی و عدم می‌شود، بابت شرایط خاص زندگی او است که با تغییر آن شرایط یا تغییر بینش او به زندگی، او نیز توجهی به این افکار نخواهد کرد و خواستار زندگی و بقا و رشد و کامل‌تر شدن خواهد بود و در این راستا، از هیچ کوششی دریغ نخواهد ورزید.

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره نجم، آیه 9.
2. سوره بقره، آیات 81-82: ﴿ بَلى‏ مَنْ کَسَبَ سَیِّئَهً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ؛ و الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمْ فیها خالِدُونَ ﴾.
3. برای مطالعه بیشتر، رک: ذاکری، مهدی، بررسی سازگاری نظریه تجرد نفس با آموزه‌های قرآنی مربوط به زندگی اخروی، مجله نقد و نظر، پاییز 1399 ش، شماره 99، ص 36-40.
4. ابن‌سینا، حسین بن عبدالله، الاشارات والتنبیهات، قم، نشر البلاغه، 1375 ش، ص 128؛ سهروردی، شهاب‌الدین، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372 ش، ج 1، ص 80؛ صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، المبدأ والمعاد، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران، 1354 ش، ص 315-316.
5. ابن‌سینا، حسین بن عبدالله، المبدأ والمعاد، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامى، 1363 ش، ص 105؛ سهروردی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، 1372 ش، ج 1، ص 79-80؛ فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، محقق و تدوین: محمدتقى یوسفى، قم، انتشارات مؤسسه امام خمینى، 1389 ش، ص 548.
6. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، الحکمه المتعالیه فی الأسفار العقلیه الاربعه، بیروت، دار احیاء التراث، 1981 م، ج 8، ص 385-387.
 

مکتب سردار شهید قاسم سلیمانی همان مکتب امام خمینی، رهبر انقلاب و انقلاب اسلامی است که شاخصه‌های آن در وی متبلور و موجب خشم و ترس دشمنان بوده است.
شاخصه‌های اصلی مکتب شهید سلیمانی

پرسش:

شاخصه‌های اصلی مکتب شهید سلیمانی که باعث ترس دشمنان شده چیست؟

پاسخ:

به‌صورت مشخص، دشمنان ایران و حامیان آن در رابطه با محبوبیت و ترویج شهید سلیمانی و مکتب وی واکنش‌های تندی نشان می‌دهند. حتی در برخی از پیام‌رسان‌ها با انتشار تصویر سردار شهید قاسم سلیمانی، با اخطار، برخورد و بستن صفحه کاربری مواجه می‌شویم. شبکه‌های فارسی‌زبان نیز با شدت و جدیت به تولید و توزیع برنامه‌های مشغول هستند که نقش تخریبی در رابطه با سردار سلیمانی ایفا می‌کنند.
منظور از مکتب در بحث ما یک سبک و معنای فلسفی، دینی، فقهی، کلامی و امثال این‌ها نیست و همچنین سردار شهید قاسم سلیمانی مکتبی فارق از مکتب امام خمینی و رهبر انقلاب و انقلاب اسلامی نداشته و به این دلیل که وی از نیروهای مؤمن و انقلابی است که مکتب و آرمان‌های امام و رهبر انقلاب در وی تجلی‌یافته بود، وی یک نیروی طراز انقلاب اسلامی بود که رهبر انقلاب درباره وی بیان کرده است که: «امّا اینکه ما بیاییم این حوادث را تقویم کنیم، قیمت‌گذاری کنیم، قدر آن‌ها را بدانیم و ببینیم که اندازه و قیمت این حوادث چقدر است؛ در صورتی تحقّق پیدا می‌کند که ما به حاج قاسم سلیمانی -شهید عزیز- و به ابومهدی -شهید عزیز- به چشم یک فرد نگاه نکنیم؛ به آن‌ها به چشم یک مکتب نگاه کنیم. سردار شهید عزیز ما را با چشم یک مکتب، یک‌راه، یک مدرسه‌ی درس‌آموز، با این چشم نگاه کنیم آن‌وقت اهمّیّت این قضیّه روشن خواهد شد. قدر و قیمت این قضیّه روشن خواهد شد». (1) در واقع شهید سلیمانی یک فرد نیست و باید وی را الگویی دید که مکتب امام خمینی در وی متجلی است. الگوها نماد یک درک عینی و یک شاخص در دسترس و میدانی هستند که وقتی تبدیل به قهرمان و مرجع می‌شوند، دشمنان این مکتب را به ترس وا‌می‌دارند.

شاخصه‌های این مکتب این‌چنین است:

1. معنویت و اسلامی شدن
حاج قاسم سلیمانی یک ژنرال نظامی به‌مانند آنچه در اذهان مردم دنیا نقش بسته است نبود. روحیه معنوی و تهجد وی زبانزد بود. چهره متواضع و الهی وی هر بیننده‌ای را به یاد معنویت چهره شهدا می‌انداخت و وقتی یکی از سرمایه‌های تهاجمی دشمن، مبارزه با معنویت و فرهنگ اسلامی است، وجود یک قهرمان با رویکرد معنوی و الهی، برای آنان موجب شکست و بر باد رفتن تمام سرمایه‌گذاری‌های کلان و درازمدت آنان در این زمینه است. رهبر انقلاب در رابطه با مراقبت‌های اسلامی شهید سلیمانی بیان داشته است که: «مراقب بود که به کسی تعدّی نشود، ظلم نشود؛ احتیاط‌هایی می‌کرد که معمولاً در عرصه نظامی، خیلی‌ها این احتیاط‌ها را لازم نمی‌دانند؛ [لکن] او احتیاط می‌کرد». (2)
راننده سردار سلیمانی در رابطه با تهجد وی گفته است: «هر شب نماز شب می‌خواند، آن هم با ناله و گریه و نجوا. من خودم شاهدم؛ چون در همه مأموریت‌ها من با حاجی بودم. اگر خیلی خسته هم بود باز یک ساعت می‌خوابید، بیدار می‌شد و بعد شروع می‌کرد به نماز. واقعاً این صحنه عشق‌بازی و نجواهای حاجی در نماز شب‌هایش تماشایی بود. ما هم که می‌خواستیم نماز بخوانیم در مواجهه با این حال حاجی از خود بیخود می‌شدیم و دیگر نمی‌توانستیم نماز بخوانیم و فقط مبهوت حاجی بودیم. باید در آن صحنه باشید تا متوجه حرف من بشوید». (3)

2. شجاعت و استکبارستیزی
ابرقدرت‌ها و دشمنان، همواره ملت‌های ضعیف‌تر را از این طریق به زنجیر استثمار و استعمار و ذلت می‌کشند که آنان را مرعوب می‌سازند به‌نحوی‌که ملت‌ها این‌گونه تصور کنند که در مبارزه با ابرقدرت‌ها هیچ سودی جز ویرانی و مرگ نصیبشان نخواهد شد. انقلاب اسلامی این انگاره را در هم کوبید و یکی از سردارانی که در سراسر منطقه خاورمیانه با رشادت‌ها و پیروزی‌های خود موجب روحیه رزمندگان و نیروهای مقاومت بود، سردار شهید سلیمانی بود. طبیعتاً زنده نگه‌داشتن یاد کسی که در میدان‌های نبرد، این‌چنین شجاعانه و سلحشورانه با ارتش‌های زورگو و متجاوز پنجه در پنجه می‌افکند، به صلاح دشمن نیست.

3. اخلاص و تواضع
سلیمانی اگرچه یک سردار سرشناس و محبوب بود، اما به هر میزان که بر شهرت و هیمنه وی افزوده می‌شد، در مقابل مردم و ملت خویش افتاده‌تر و مهربان‌تر بود. مردم دل‌های خود را به سرداری هدیه می‌دهند که در میدان نبرد با دشمنان کشور، دلیر و قاطع و در میان مردم خویش، مهربان و متواضع است. به خلاف امرایی که به‌مانند رضاخان پهلوی در مقابل مردم خود چنگ و دندان و گلوله و اقتدار و وحشی‌گری نشان می‌دهند، اما در مقابل اجنبی ظرف چند ساعت خاک کشور را به‌سادگی تسلیم می‌کنند. سردار سلیمانی مخلص و معتقد بود که آنکه باید ببیند، می‌بیند و همان کافی است.

4. ولایتمداری
سردار شهید سلیمانی ازلحاظ سیاسی فردی متعادل و بدون قرار گرفتن در جریان سیاسی خاص محسوب می‌شد، اما با شدت و جدیت خود را مطیع ولایت‌فقیه می‌دانست و با صراحت اعلام کرد که: «برادران، رزمندگان، یادگاران جنگ؛ یکی از شئون عاقبت‌به‌خیری «نسبت شما با جمهوری اسلامی و انقلاب» است. والله والله والله از مهم‌ترین شئون عاقبت‌به‌خیری همین است. والله والله والله از مهم‌ترین شئون عاقبت‌به‌خیری، رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد. در قیامت خواهیم دید، مهم‌ترین محور محاسبه این است». (4) وقتی دشمنان می‌دانند که جامعه ولایتمدار، به‌سادگی قابل شکست نیست، چگونه اجازه دهند که فرد ولایتمداری چون سلیمانی تبدیل به الگو گردد؟

5. فرهنگ شهادت‌طلبی
همه می‌دانند که یکی از بزرگ‌ترین خطرات برای غارتگران و دشمنان ملت‌ها، ترویج فرهنگ شهادت‌طلبی و نهراسیدن از هر تهدیدی حتی تهدید جانی است. سردار شهید سلیمانی با گذر سن و تکیه‌بر کرسی‌های بزرگ نظامی و حکومتی، فرهنگ ایثار و شهادت را از یاد نبرده بود و خود شخصاً در میدان‌های سخت عملیاتی وارد نبرد می‌شد که نتیجه این حضور مداوم، رسیدن به فوز عظیم شهادت برای او بود.

نتیجه:
مکتب سردار شهید قاسم سلیمانی همان مکتب امام خمینی، رهبر انقلاب و انقلاب اسلامی است که شاخصه‌های آن در وی متبلور و موجب خشم و ترس دشمنان بوده است.

منابع بیشتر برای مطالعه:
خانی علی و حمیدرضا محمدی، بازشناسی مؤلفه‌های مکتب شهید سلیمانی مبتنی بر بیانات امام خامنه‌ای مدظله‌العالی، نشریه: مطالعات راهبردی بسیج، سال:1399، دوره:23، شماره:86، صفحات:5-37.

پی‌نوشت‌ها:
1. خامنه‌ای، سید علی، خطبه‌های نماز جمعه تهران، پایگاه اطلاع‌رسانی مقام معظم رهبری، 27 دی‌ماه 1398، https://khl.ink/f/44695
2. خامنه‌ای، سید علی، بیانات در دیدار مردم قم، پایگاه اطلاع‌رسانی مقام معظم رهبری، 18 دی‌ماه 1398، https://khl.ink/f/44628
3. قادری، سید محمدتقی، تحلیل جامع ده خصوصیت ویژه مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی، قسمت اول، پایگاه بلاغ، 11 دی‌ماه 1402، https://www.balagh.ir/comment/7192#comment-7192
4. قادری، سید محمدتقی، تحلیل جامع ده خصوصیت ویژه مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی، قسمت اول، پایگاه بلاغ، 11 دی‌ماه 1402، https://www.balagh.ir/comment/7192#comment-7192
 

یکی از راهکارهای مشرکان مکه برای مقابله با اسلام، تحقیر و توهین پیامبر صلی‌الله علیه و آله و درخواست معجزاتی خاص بود تا به زعم خود، بیانات حضرت را بی اثر کنند.
درخواست معجزه مشرکان مکه از پیامبر صلی‌الله علیه و آله

پرسش:
طبق خود آیات قرآن معجزه آوردن، دلیل اثبات نبوت و پیامبری است، ولی در آیه 133 سوره طه در جواب درخواست معجزه، می‌گوید مگر در کتب پیشین نیامده است! مگر می‌شود معجزه موسی برای اثبات نبوت عیسی باشد و یا معجزه عیسی برای اثبات نبوت حضرت محمد؟! اضافه بر این بالاخره کتاب‌های قبلی تحریف‌شده و معتبر نیستند یا قابل‌اعتمادند؟ کدام بخش قابل‌اعتماد است و کدام را تحریف‌شده بدانیم؟
 

پاسخ:

معجزه، یکی از راه‌های تشخیص پیامبران الهی از مدعیان دروغین است که خدای سبحان آن را در اختیار فرستادگانش قرار می‌دهد تا مردم بتوانند پیامبران الهی را از مدعیان دروغین تشخیص دهند. قرآن کریم بزرگ‌ترین معجزه رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله است و مشرکان برای توهین و تحقیر این معجزه بزرگ الهی، از پیامبر معجزه‌ای از جنس معجزات پیامبران گذشته می‌خواستند و انتظار داشتند که هر معجزه‌ای که آن‌ها تقاضا می‌کنند پیامبر برایشان بیاورد. آن‌ها در پی یافتن حقیقت نبودند چراکه اگر چنین بود خدای سبحان برای آوردن معجزه  برای طالبان حقیقت ابایی ندارد؛ بلکه درخواست آن‌ها از سر بهانه‌جویی و توهین و تحقیر بزرگ‌ترین معجزه الهی یعنی قرآن کریم بوده است.

بهانه‌جویی مشرکان مکه
آیه ۱۳۳ سوره مبارکه طه، حکایت گفتار مشرکین مکه است که به‌عنوان تعریض به قرآن گفته‌اند: «این قرآن آیتى نیست که بر نبوت دلالت کند، باید آیتى بیاورد نظیر آیاتى که پیغمبران نخست آوردند». (۱) قرآن کریم در موارد دیگر نیز به این موضوع که مشرکین از پیامبر صلی‌الله علیه و آله درخواست معجزه می‌کردند پرداخته است. در حقیقت این درخواست مشرکین به خاطر این بود که براثر لجاجت و اصرار در باطل، حاضر نبودند به هیچ قیمتى در برابر بیان مستدل و منطقى قرآن تسلیم شوند و آوردن کتابى همچون قرآن به‌وسیله فرد درس نخوانده‌ای همچون پیامبر ـ که دلیل روشنى بر حقانیت وى بود ـ بپذیرند، دست به بهانه‌جوئی می‌زدند؛ قرآن می‌گوید: «آن‌ها از روى سخریه و استهزاء گفتند: چرا معجزاتى همچون معجزات موسى و عیسى از سوى پروردگارش بر او نازل نشده است»؟ (۲) چرا او عصاى موسى و ید بیضاء و دم مسیحا ندارد؟ چرا او هم دشمنان خود را با معجزات بزرگ نابود نمی‌کند؟ 
آن‌گونه که موسى و شعیب و هود و نوح و صالح کردند؟ و یا همان‌گونه که در سوره «اسراء» از زبان این گروه آمده است که: «چرا پیامبر اسلام، نهرها و چشمه‌های آب جارى از بیابان خشک «مکه» ظاهر نمی‌کند؟» «چرا قصری از طلا ندارد؟» «چرا به آسمان صعود نمی‌کند؟» و «چرا نامه‌ای از سوى خدا از آسمان براى آن‌ها نمی‌آورد!!»(۳) بدون شک، پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله معجزات دیگرى غیر از قرآن مجید داشته و تواریخ نیز با صراحت از آن سخن می‌گوید، ولى آن‌ها با این سخنانشان دنبال تحصیل معجزه نبودند، بلکه می‌خواستند اعجاز قرآن را نادیده بگیرند؛ لذا قرآن کریم مى‌فرماید: «اگر ما فرشتگان را بر آن‌ها نازل کنیم و مردگان زنده شوند و با آن‌ها سخن بگویند و همه‌چیز را در برابر آن‌ها محشور نماییم، بازهم ایمان نمی‌آورند!»(۴)(۵)

معنای کلمه «بینه»
 کلمه «بینه» در آیه شریفه به معناى «شاهد بیان‌کننده» و یا «شاهد روشن» است؛ و بعضى گفته‌اند: به معناى «بیان» است. هرچه باشد اینکه گفته‌اند: «اگر آیتى از ناحیه پروردگارش نیاورد»، منظورشان اهانت به قرآن کریم و عاجز ساختن رسول خدا درآوردن آیت پیشنهادى است و جمله ﴿ أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَیِّنَهُ‌... ﴾. پاسخ از آن اعتراض است و معنایش بنا بر وجه اول از دو معنایى که براى کلمه «بینه» ذکر شد چنین است که: «مگر نیامد براى ایشان شاهدى که شهادت دهد بر آنچه در کتاب‌های نخستین تورات و انجیل و سائر کتب آسمانى از شرایع و حقایق معارف است و بیان‌کننده آن‌ها باشد. بله آمد و آن قرآن است که به‌وسیله مردى درس نخوانده آمده است، مردى که هیچ سابقه مراجعه به معلمى که تعلیمش دهد و تلقینش کند نداشته است».
و اما بنا بر وجه دوم معنا چنین مى‌شود: «مگر نیامد براى ایشان بیان آنچه در کتب نخستین از اخبار امت‌های گذشته بود، آن‌هایی که بر انبیاى خود معجزاتى پیشنهاد کردند و آن انبیا هم آن معجزات را آوردند و آوردن آن‌ها باعث هلاکت و استیصال آنان شد، چون بعد از آمدن آن معجزات بازهم ایمان نیاوردند، بااین‌حال مردم امروز چرا متنبه نمى‌شوند و ایشان هم مانند آن اقوام گذشته پیشنهاد معجزه مى‌کنند، بااینکه معجزه قرآن برایشان آمد؟» و هر یک از این دو معنا را که قبول کنیم، نظیرش در کلام خداى تعالى آمده است. (6)
بنابراین مقصود آیه کریمه ۱۳۳ سوره مبارکه طه آن چیزی نیست که پرسشگر محترم برداشت کرده است.

نتیجه:
 آیه ۱۳۳ سوره مبارکه طه، نقل گفتار مشرکین مکه است که به‌عنوان  توهین و تحقیر قرآن کریم، از پیامبر صلی‌الله علیه و آله معجزه‌ای از جنس معجزات پیامبران گذشته می‌خواستند و قرآن  که بزرگ‌ترین معجزه نبی اکرم است را به‌عنوان معجزه و آیتی که بر نبوت دلالت کند، نمی‌دانستند. خدای سبحان در جواب آن‌ها می‌فرماید ﴿أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَیِّنَهُ‌... ﴾؛ آیا برای آن‌ها بینه نیامد؛ که کلمه «بینه» در آیه شریفه به معناى «شاهد بیان‌کننده» و «شاهد روشن» و یا به معنای «بیان» است که به هرکدام از این معانی که گرفته شود مقصود آیه چیزی نیست که پرسشگر محترم برداشت کرده است.

 

 

پی‌نوشت‌ها:
۱. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، انتشارات 
اسماعیلیان، ج ۱۴، ص ۲۴۰.
۲. سوره عنکبوت، آیه ۵۰.
۳. سوره اسراء، آیات ۹۰ تا ۹۳.
۴. سوره انعام، آیه ۱۱۱.
۵. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج ۱۶، ص ۳۱۴.
۶. المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۱۴، ص ۲۴۰.
 

مسئله عدل الهی یکی از مهمترین مسائل خداشناسی است که جواب سؤالات زیادی به آن گره خورده است. تأخیر در مجازات ظالمین یکی از سؤالات پرتکرار در این بحث است.
چرایی تأخیر در مجازات ظالمین

پرسش:
اگر خداوند واقعاً دل‌نگران مظلوم است، باید در همین دنیا برای نجات مظلوم کاری کند نه اینکه مظلوم را به مجازات ظالم در آخرت حواله دهد که برای مظلوم بی‌فایده است! واقعاً مجازات ظالمان در آخرت، چه سودی برای مظلومان دارد؟
 

پاسخ:
خداوند عادل است و نه ظلم می‌کند و نه نسبت به ظلم ظالمان بی‌تفاوت است. اساساً یکی از ادله اثبات معاد و جهان پس از مرگ، ازاین‌قرار است که «خداوند میان افراد به عدالت حکم می‌کند و چنان نیست که حکم افراد بدکار و نیکوکار یکسان باشد. در واقع، هر کسی متناسب با کاری که انجام داده، مستحق پاداش یا مجازات است و خداوند بر خود لازم می‌داند که عدالت بورزد و هرکسی را به نتیجه اعمالش برساند». (1)
اما مسئله اینجاست که اگر قرار است خداوند عدالت بورزد و حق مظلوم را از ظالم بستاند، چرا در دنیا این کار را انجام نمی‌دهد؟ و آیا ستاندن حق مظلوم از ظالم در آخرت، فایده‌ای برای مظلوم دارد یا نه؟ در ادامه در قالب نکاتی، به این دو سؤال می‌پردازیم.

نکته اول:
انسان موجودی دارای اختیار است که خودش سرنوشت خودش را می‌سازد و تصمیم می‌گیرد چه شود. هویت انسان از پیش‌ساخته نیست، بلکه همان است که خودش در طول زندگی می‌سازد. (2) زندگی در دنیا،  فرصتی است برای قرار گرفتن انسان در موقعیت‌های تلخ و شیرین و امتحان شدن و برساختن هویت و سرنوشت ابدی. (3) این سرنوشت خودساخته است که مشخص می‌سازد انسان پس از مرگ، در چه موقعیتی به سر خواهد بُرد؛ بهشتی خواهد شد یا جهنمی. (4)  ازاین‌رو، هر کاری که به این سنت و هدف از آفرینش انسان در دنیا آسیب وارد کند، از سوی خداوند انجام نمی‌گیرد چراکه او حکیم است و در میانه راه آفرینش، اهداف و سنن و قوانین خودش را نقض نمی‌کند. (5) اگر قرار باشد هر بار که ظلمی رخ داد، خداوند مداخله کند و ظالم را تنبیه کند و یا حتی پیش از وقوع ظلم، مانع از آن شود، اساساً اختیار انسان سلب می‌شود و سنت آزمون و امتحان الهی نیز تحقق نمی‌یابد و سره از ناسره و خوب از بد مشخص نمی‌گردد. (6)

نکته دوم:
با این حال، خداوند از طریق ارسال انبیای الهی به‌منظور عدالت‌گستری (7) و بسیج کردن مردم با محوریت حق و عدالت، (8) ظلم‌ستیزی را در جامعه دینی نهادینه کرده و وعده داده است که اگر مردم در راه خدا تلاش کنند و حق و عدالت را بر زمین محقق سازند، خداوند نیز آن‌ها را از امداد غیبی بی‌بهره نمی‌سازد و از راه‌های گوناگون مثل ایجاد ترس در دل ظالم یا تقویت روحیه مؤمنان و نترسیدن از قدرت ظالم و ... از جبهه عدالت‌خواه حمایت خواهد کرد. (9) بر این اساس، روشن می‌شود که خداوند بی‌تفاوت نیست، اما یکی دیگر از سنت‌های الهی در زمین این است که ابتدا باید مردم قیام کنند و سپس خداوند امدادش را برساند و تا زمانی که مردم خودشان اقدام نکنند و از اختیارشان برای ریشه‌کن کردن ظلم استفاده نکنند، سرنوشت شان تغییر نخواهد کرد. (10) این سنت الهی، همسو باسنت اختیار انسان و سنت امتحان و آزمون او است.
بنابراین، خداوند بی‌تفاوت نیست و اگر مستقیماً مداخله نمی‌کند، به این سبب است که سنت آزمون و امتحان الهی و فرصت خود ساختن در دنیا از بین نرود؛ اما دخالت غیرمستقیم خدا، از طریق هدایتگریِ انبیای الهی و اقدامات عدالت‌خواهانه جامعه دینی و امداد غیبی خدا که به دنبال این قیام و عدالت‌خواهی نصیب مؤمنان خواهد شد، همیشه پابرجاست.

نکته سوم:
اما آیا مجازات ظالم در آخرت، فایده‌ای برای مظلوم دارد یا نه؟
پاسخ به این پرسش، به دیدگاه انسان در حوزه فرجام‌شناسی بستگی دارد. اگر کسی دنیا را آخر ماجرا بداند؛ در این صورت، وعده به مجازات ظالم در سرای دیگر، برای او بی‌معنا و بدون فایده است؛ اما حقیقت این است که دنیا آخر ماجرا نیست و سرای دیگری وجود دارد که اصل حیات و زندگی آنجاست: «شما زندگى دنیا را مقدم مى‏دارید، در حالى که آخرت بهتر و پایدارتر است». (11) از این منظر، مجازات ظالم و ستاندن حق مظلوم از او که اصطلاحاً حق‌الناس نامیده می‌شود، برای مظلوم فوائد بسیاری دارد تا جایی که مظلوم می‌تواند خیرات ظالم را به‌جای آن ظلم از او بستاند یا سیئات خودش را به او منتقل بسازد.
برای نمونه، درباره جبران حق مقتول نیز در روایات وارد شده است که «هر کس مؤمنی را بکشد، خداوند همه گناهان (او را) بر قاتلش ثابت می‌گرداند و کشته شده از آن‌ها بری و دور می‌شود». (12) روشن است که این مطلب در مورد قتل عمد و ظالمانه است که به دنبالِ آن، قاتل مهم‌ترین حق مقتول، یعنی حق حیات و تکامل را از او سلب کرده است و برای جبران این حق، خداوند چنین حکم می‌کند که گناهان مقتول بر گردن قاتلش باشد تا حق ضایع‌شده، جبران شود. (13) 

نتیجه:
با عنایت به آنچه گذشت، روشن می‌شود که خداوند نسبت به ظلم ظالم، ساکت و بی‌تفاوت نیست؛ اما چون دنیا مجال آزمون و اختیار است و نباید در این سنت و ساختار خلل ایجاد شود، خداوند مستقیماً دخالت نمی‌کند؛ اما به شکل غیرمستقیم، از مظلوم و جریان عدالت‌خواه دفاع و حمایت می‌کند؛ اما مجازات اخروی و ستاندن حق مظلوم از ظالم در آخرت نیز بی‌فایده نیست و آثار زیادی برای مظلوم دارد که شرح آن گذشت.

 

 

پی‌نوشت‌ها:
1. برای مطالعه بیشتر، رک: مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش عقاید، تهران، چاپ و نشر بین‌الملل، ۱۳۷۷ ش، ص ۱۶3-164؛ محمدرضایی، محمد، براهین عقلی اثبات حیات پس از مرگ، مجله قبسات، 1386 ش، شماره 46، ص 77.
2. سوره انسان، آیه 3: ﴿ إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً﴾.
3. سوره انبیاء، آیه 35: ﴿ کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَهً وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ﴾.
4. سوره مائده، آیات 85-86: ﴿ فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنینَ و الَّذینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحیمِ ﴾.
5. سوره صافات، آیه 125: ﴿ أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقینَ﴾.
6. سوره عنکبوت، آیات 2- 3: ﴿أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ ۖ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِینَ﴾.
7. سوره یونس، آیه 47: ﴿ وَ لِکُلِّ أُمَّهٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ﴾.
8. سوره حج، آیات 39-40: ﴿ أُذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَدیرٌ الَّذینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزیزٌ﴾.
9. سوره عنکبوت، آیه 69: ﴿ وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنین﴾.
10. سوره رعد، آیه 11: ﴿ إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم﴾.
11. سوره اعلی، آیات 16-17: ﴿ بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقی﴾.
12. «مَن قَتَلَ مُؤمنا مُتَعمِّدا أثبَتَ اللّهُ تعالى علَیهِ جَمیعَ الذُّنوبِ و بَرِئَ المَقتولُ مِنها ...»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء، ۱۴۰۳ ق، ج 104، ص 377.
13. طباطبائی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1374 ش، ج 5، ص 494-496.

مخالفین حکومت پهلوی چندین دسته بودند که هر کدام از آن ها دلایل خاص خود را داشتند و مخالفت برخی از آنها لزوما به معنای عدم امکان سازش با شاه نبود
چرایی عدم امکان سازش مخالفان حکومت پهلوی با شاه

پرسش:
در نیمه دوم حکومت پهلوی مخالفان شاه به چه دلائلی امکان سازش و آشتی با شاه را میسر نمی‌دانستند؟
 

 

 

پاسخ:
پس از اتمام حوادث نهضت ملی شدن صنعت نفت و وقوع کودتای 28 مرداد 1332 حکومت پهلوی نصف عمر خود را پشت سر می‌گذارد و نیمه دوم اش آغاز می‌شود. از این زمان به بعد قدرت شاه و حکومت وی به‌تدریج بیشتر می‌شود، اما از سوی دیگر مخالفان شاه و سلطنت هم در حد و اندازه خود در مبارزه با شاه جدی‌تر و مصمم‌تر می‌شدند تا اینکه درنهایت این مبارزات و مخالفت‌ها به انقلاب اسلامی منتهی می‌گردد، این مسئله نشان‌گر این است که مخالفان شاه بر اساس آرمانی راسخ امکان آشتی و سازش و اصلاح حکومت پهلوی را غیرممکن می‌دانستند و بر این اساس تا آخر برای براندازی آن تلاش کردند که شناخت آنان در فهم حوادث انقلاب بسیار مهم و کلیدی است.

1- در ابتدا باید به این نکته اشاره کرد که مخالفان حکومت پهلوی را نباید یکدست و یگانه دید، بلکه مخالفان شاه هرچند در مبارزه با حکومت او متحد و به‌نوعی در یک جبهه بودند ولی در واقع هرکدام از آنان باانگیزه‌ها و محرک‌های مختلفی به این میدان مبارزه واردشده بودند و به‌طور عمده می‌توان مخالفان حکومت پهلوی را در سه گروه عمده دسته‌بندی کرد:

الف: روحانیت و اسلام‌گرایان که بر اساس تعالیم قرآنی و اسلامی به مبارزه با شاه می‌پرداختند و رهبری این جریان در دست امام خمینی بود که از سال 1342 به‌صورت رسمی مخالفت خود را با سلطنت پهلوی اعلام داشت (1) و تا آخر این نهضت را تا سرنگونی شاه ادامه داد.

ب: چپ‌ها و مارکسیست‌ها، این گروه نیز هم از مخالفان اصلی حکومت شاه بودند که عمدتاً بر اساس ایدئولوژی مارکسیستی و وابستگی فکری به بلوک شرق و شوروی به مبارزه با شاه می‌پرداختند و در این مبارزه به‌طور کلی بر اساس مشی مسلحانه عمل می‌نمودند و البته شامل گروه‌های مختلفی با رویکردهای مختلف سیاسی و چریکی می‌شدند همچون حزب توده یا سازمان چریک‌های فدایی و سازمان مجاهدین خلق. (2)

ج: ملی‌گرایان، ملی‌گرایان از دیگر مخالفان حکومت پهلوی بودند که جبهه ملی و نهضت آزادی از جمله آنان هستند که هرچند با شاه مخالف بودند، ولی در مرام آنان امکان سازش و آشتی با سلطنت متصور بود و در واقع آنان با رویکرد اصلاح حکومت شاه با او مخالفت می‌نمودند و آرمان آنان اجرای قانون اساسی مشروطه در کشور بود. (3)

2- با توجه به این تقسیم‌بندی فوق می‌توان درباره انگیزه و هدف مبارزات گروه‌های مختلف با حکومت شاه به قضاوت نشست، در این راستا در ابتدا درباره مخالفت اسلام‌گرایان با شاه باید گفت که این دسته اولاً بر اساس تعالیم اسلامی، این رسالت را بر دوش خود می‌دیدند که با حکومت پهلوی که اساس آن بر تسلط یک فرد با عنوان شاه بر جان و مال مردم است؛ مخالفت داشته باشند؛ دراین‌باره امام خمینی هم بر اساس نفی انظلام (4) ظلم‌پذیری را در اسلام همانند ظلم کردن ممنوع می‌دانند. (5) همچنین بر اساس اندیشه سیاسی رهبران نهضت نیز حکومت در زمان غیبت امام معصوم، باید بر اساس قانون اسلام و مدل ولایت‌فقیه باشد و بر اساس این مبنا حکومت شاهنشاهی حتی اگر سفاک و ظالم هم نباشد طاغوت و خلاف دین است. (6) از آن گذشته با توجه به سابقه و عملکرد حکومت پهلوی و رویکرد استبدادی و وابستگی آن، امام خمینی به‌عنوان مهم‌ترین رهبر دینی مبارزات سیاسی مردم مسلمان، حکومت شاهنشاهی را برخلاف دین و دنیای مردم می‌دانستند. (7)
اما مخالفت و سازش‌ناپذیری گروه‌های چپ هرچند تا آخر حکومت شاه به قوت خود باقی ماند ولی ریشه در رویکردی متفاوت داشت که آنان را به جبهه مخالفان شاه کشانده بود، به‌طور کلی گروه‌های چپ در طول دوران پهلوی به خاطر نوع افکارشان همیشه مغضوب حکومت بودند و در برهه‌های مختلف مورد سرکوب واقع شدند، ازجمله در ماجرای «گروه 53 نفر» در دوران رضاشاه و چه در دوران حزب توده در ماجرای ترور شاه در سال 1327 و یا قضایای کودتای 28 مرداد 1332. (8) ولی به‌طور خلاصه می‌توان علت اصلی مخالفت چپ‌ها با حکومت پهلوی را در نگاه ایدئولوژیک مارکسیستی آنان به سیاست و اجتماع دانست؛ به این صورت که آنان جهان را به دو بلوک یا سیستم اجتماعی-اقتصادی متضاد که عبارت‌اند از سوسیالیسم (9) (چپ) و سرمایه‌داری (راست) تقسیم می‌کردند که به ترتیب نماد کار و سرمایه در جهان بودند؛ و همیشه در پی تحقق انقلاب‌های توده محور علیه اردوگاه راست (امپریالیست سرمایه‌داری) بودند و هدف اصلی این انقلاب را آمریکا و کشورهای وابسته به آن می‌دانسته و در این راستا حکومت پهلوی را از دست‌نشاندگان امپریالیست جهانی آمریکا می‌دانستند که از 28 مرداد از سوی آمریکا قدرت دوباره به دست آورده بود. (10)
اما گروه‌های ملی هرچند از مخالفان حکومت پهلوی به‌حساب می‌آیند، ولی در واقع مخالفت آنان با حکومت شاه رویکرد ساختاری نداشته و در واقع با رویکرد اصلاحی به انتقاد از سلطنت دست می‌زدند و در واقع به دنبال احیای اصول قانون اساسی مشروطه که سلطنت از ارکان مهم آن است بودند. (11) این دسته حتی در اوج حرکت مبارزاتی مردم علیه شاه هم از سیاست اصلاحگری در قبال سلطنت دست نکشیده و برخلاف رویکرد انقلابی امام خمینی از فعالیت‌های انتخاباتی (با توجه به عقب‌نشینی حکومت شاه در آن برهه) استقبال می‌کنند (12) و در واقع می‌توان گفت که‌موج توفنده انقلاب این دسته را وادار به همراهی در براندازی حکومت کرد.

نتیجه:
بر اساس آنچه بیان گردید مخالفان حکومت شاه را باید در سه گروه عمده دسته‌بندی کرد که هرکدام بر اساس انگیزه‌هایی خاص به مخالفت با سلطنت برخاسته بودند؛ دسته اول اسلام‌گرایان بودند که بر اساس انگیزه دینی به مبارزه بدون سازش با شاه دست‌زده بودند و دسته دوم چپ‌گراها بودند که بر اساس انگیزه‌های مارکسیسمی به ستیز با شاه دست‌زده بودند و گروه سوم ملی‌گرایان بودند که در واقع مخالفت ساختاری با حکومت نداشته و در پی اصلاح حکومت ذیل قانون اساسی مشروطه بودند.

پی‌نوشت‌ها:
1. امام خمینی از ابتدای مبارزات در برهه‌های مختلف به مخالفت خود با سلطنت و حکومت شاه تأکید کردند، ولی یکی  از اولین و مهم‌ترین اعلامیه‌های ایشان دراین‌باره بیانیه معروف به «شاه‌دوستی یعنی غارتگری» است که به‌طور علنی تقیه سیاسی در برابر حکومت را حرام اعلام کرده و حکومت پهلوی را دشمن دین و دنیای مردم ایران دانستند. خمینی، روح‌الله، صحیفه امام، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ج 1، صص 177-179.
2. رجب لو، علی، دانشنامه جهان اسلام (چپ و چپ‌گرایی)، ج 11، تهران، مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی، 1386 ش، صص 718-720.
3. سلطانی، مجتبی، خط سازش، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1367 ش، صص 63-65 و 71.
4. پذیرش ظلم ظالم.
5. خمینی، روح‌الله، صحیفه امام، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ج 11، ص 255-256.
6. مراجعه شود به: امام خمینی، روح‌الله، ولایت‌فقیه، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1373 ش، صص 13-14 و 45-47.
7. در همین باره امام خمینی در سال 1342 و در ابتدای شروع نهضت چنین موضعی در برابر حکومت شاه داشتند:
«من به خواست خدا، احکام خدا را در هر موقع مناسبى بیان خواهم کرد؛ و تا قلم در دست دارم کارهاى مخالف مصالح مملکت را برملا می‌کنم، اکنون یک‌چشم مسلمین بردنی‌ای خود و چشم دیگرشان بر دین خود گریان است و حکومت چندماهه شما باکارهایی که می‌کنید، اقتصاد، زراعت، صنعت، فرهنگ و دیانت مملکت را به خطر انداخته و مملکت از هر جهت در شرف سقوط است». (خمینی، روح‌الله، صحیفه امام، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ج 1، صص 177-179)
8. رجب لو، علی، دانشنامه جهان اسلام (چپ و چپ‌گرایی)، ج 11، تهران، مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی، 1386 ش، صص 718-719.
9. نظام اشتراکی بر مبنای مساوات.
10. سام دلیری و شهبازی، کاظم و بهروز، انقلاب، چرا و چگونه بازخوانی ایدئولوژی انقلابی احزاب چپ در دوره پهلوی، جامعه‌شناسی تاریخی، شماره 1، بهار و تابستان 1391، ص 4.
11. سلطانی، مجتبی، خط سازش، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1367 ش، صص 63-67.
12. واحد سیاسی دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، نهضت آزادی در اندیشه و عمل، قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1368، صص 162-164.
 

بررسی صحت و سقم جریان های تاریخی، روش علمی خود را دارد و نمی توان به واسطه مشهور شدن مطلبی در بین مردم و یا عده ای خاص، درست یا غلط بودن آن را اثبات کرد.
بیرون آمدن دستان حضرت زهرا (سلام الله علیها) از کفن

پرسش:
آیا اینکه مداح ها می گویند حضرت زهرا بعد از وفات، زنده شدند و دستانشان را از کفن بیرون آوردند و فرزندانشون را در آغوش گرفتند صحیح است؟
 

 

 

 
پاسخ:
مطالبی که در مجالس روضه خوانده می‌شود، اعتبار تاریخی یکسانی ندارند. برخی معتبر و برخی ضعیف‌اند. ممکن است مطلبی از جهت سند و منبع، معتبر نباشد، ولی محتوای مُنکَر و غیرقابل قبولی هم نداشته باشد. 
ازاین‌رو، باید با روش علمی و بر اساس قواعد به ‌نقد و بررسی آن‏ها پرداخت.

منبع گزارش مورد بحث
این مطلب را مرحوم مجلسی به‌عنوان حدیث پانزدهم در باب هفتم از ابواب مرتبط با تاریخ زندگی حضرت زهرا سلام‌الله علیها، در ضمن یک روایت طولانی درباره چگونگی شهادت و تشییع و دفن آن حضرت آورده است. (1)
اصل این گزارش، از زبان فضه (خادمه حضرت زهرا) است؛ ولی بخشی از آن، از زبان امیرالمؤمنین علیه‌السلام گزارش شده و در آن بخش آمده است: «… فاطمه سلام ‌الله علیها را کفن کردم و پیکرش را در کفنش پیچاندم. هنگامی‌که خواستم ردا (بخش سرتاسری کفن) را ببندم، صدا زدم: «ای ام کلثوم! ای زینب! ای سکینه! ای فضه! ای حسن! ای حسین! بیایید و از مادرتان توشه برگیرید که اینک هنگام جدایی است؛ تا اینکه در بهشت یکدیگر را دیدار کنید». پس حسن و حسین نزدیک آمدند و در آن حال ناله سر می‌دادند: «ای وای! در سوگ جدّمان محمد مصطفی و مادرمان فاطمه زهرا دچار اندوه و حسرتی شده‌ایم که هرگز فرو نخواهد نشست. ای مادر حسن! ای مادر حسین! هرگاه با جدّمان محمد مصطفی دیدار کردی، سلام ما را به او برسان و به او بگو که ما بعد از تو در سرای دنیا یتیم ماندیم». امیرالمؤمنین فرمود: خدا را گواه می‌گیرم که فاطمه ناله‌ای کرد و آهی کشید و دستش را گشود و آن دو را برای مدّتی طولانی به سینه خود چسباند. به ناگاه ندا دهنده‌ای از آسمان ندا در داد که: «ای ابوالحسن! آن دو را بردار و از فاطمه جدا کن که به خدا سوگند، فرشتگان آسمان‌ها را به گریه انداختند. همانا دوست مشتاق دیدار محبوب خویش است». پس من حسن و حسین را از سینه فاطمه برداشتم و به بستن کفن پرداختم». (2)

نقد و بررسی
این گزارش، از چند جهت قابل نقد است:

_ از جهت منبع:
منبع این گزارش، کتابی ناشناخته است که علامه مجلسی عنوان کتاب یا نام نویسنده آن را هم ذکر نکرده و حتّی تصریح کرده است که منبع قابل‌اعتمادی ندارد. وی در ابتدای این گزارش می‌گوید: «در بعضی از کتاب‌‏ها، گزارشی درباره وفات حضرت زهرا سلام‌الله علیها یافته‌ام که دوست دارم آن را نقل کنم؛ هرچند آن را از منبع قابل‌اعتمادی نگرفته‌ام». (3)

_ از جهت راوی:
راوی این گزارش، فردی است به نام ورقه بن عبدالله ازدی. در  جست‌وجوهای انجام شده در چندین نرم‌افزار و صد‌‏ها عنوان کتاب رجالی و تاریخی، هیچ اطلاعاتی از وی به دست نیامد و گویی نامش تنها در این‌یک روایت ثبت‌شده است.

_ از جهت متن:
این گزارش، شهادت حضرت زهرا سلام‌الله علیها را چهل روز پس از رحلت پیامبر صلی‌الله علیه و آله ذکر کرده؛ (4) در حالی که روایات معتبر و آنچه از اهل‌بیت علیهم‌السلام دراین‌باره به دست ما رسیده، حاکی از 75 یا 95 روز پس از رحلت پیامبر است. (5) البته برخی وقوع چنین امری (زنده شدن یا حرکت کردن فرد متوفّا) را ناممکن دانسته‌اند. ولی این مسئله، محال نیست و به‌عنوان یک امر خارق‌العاده و معجزه‌آسا، ممکن است رخ‌داده باشد. این واقعه، همانند قرآن خواندن سربریده امام حسین علیه¬السلام است. منتها باید توجه داشت که اثبات وقوع چنین حوادثی، نیازمند دلیل معتبر است و با روایات ضعیف نمی‌توان وقوع آن را اثبات کرد؛ هرچند بدون دلیل هم نمی‌توان وقوع آن را انکار کرد.

نتیجه:
خلاصه این‏که ماجرای بیرون آمدن دستان حضرت زهرا سلام‌الله علیها از کفن و در آغوش کشیدن حسنین علیهما السلام توسط ایشان، مطلبی است که مرحوم مجلسی آن را در یک منبع ناشناخته و نامعتبر و از زبان یک راوی ناشناخته دیده و نقل کرده است؛ بنابراین، نمی‌توان به آن اعتماد کرد؛ هرچند ممکن است به‌عنوان امری خارق‌العاده و معجزه‌آسا واقعاً رخ‌داده باشد.

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:
1. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1409 ھ.ق، ج 43، ص 174 ـ 180 (أبواب تاریخ سیده نساء العالمین، باب 7:  ما وقع علیها من الظلم و بکائها و حزنها و شکایتها فی مرضها إلى شهادتها و غسلها و دفنها و بیان العله فی إخفاء دفنها صلوات الله علیها و لعنه الله على من ظلمها، ح 15).
2. مجلسی، همان، ج 43، ص 179. عبارت چنین است: «…وَ کَفَّنْتُهَا وَ أَدْرَجْتُهَا فِی أَکْفَانِهَا فَلَمَّا هَمَمْتُ أَنْ أَعْقِدَ الرِّدَاءَ نَادَیْتُ یَا أُمَّ کُلْثُومٍ یَا زَیْنَبُ یَا سُکَینَهُ یَا فِضَّهُ یَا حَسَنُ یَا حُسَیْنُ هَلُمُّوا تَزَوَّدُوا مِنْ أُمِّکُمْ فَهَذَا الْفِرَاقُ وَ اللِّقَاءُ فِی الْجَنَّهِ فَأَقْبَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ علیه¬السلام وَ هُمَا یُنَادِیَانِ وَا حَسْرَتَا لَا تَنْطَفِئُ أَبَداً مِنْ فَقْدِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ أُمِّنَا فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءِ یَا أُمَّ الْحَسَنِ یَا أُمَّ الْحُسَیْنِ إِذَا لَقِیتِ جَدَّنَا مُحَمَّداً الْمُصْطَفَى فَأَقْرِئِیهِ مِنَّا السَّلَامَ وَ قُولِی لَهُ إِنَّا قَدْ بَقِینَا بَعْدَکَ یَتِیمَیْنِ فِی دَارِ الدُّنْیَا فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه¬السلام إِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ أَنَّهَا قَدْ حَنَّتْ وَ أَنَّتْ وَ مَدَّتْ یَدَیْهَا وَ ضَمَّتْهُمَا إِلَى صَدْرِهَا مَلِیّاً وَ إِذَا بِهَاتِفٍ مِنَ السَّمَاءِ یُنَادِی یَا أَبَا الْحَسَنِ ارْفَعْهُمَا عَنْهَا فَلَقَدْ أَبْکَیَا وَ اللَّهِ مَلَائِکَهَ السَّمَاوَاتِ فَقَدِ اشْتَاقَ الْحَبِیبُ إِلَى الْمَحْبُوبِ قَالَ فَرَفَعْتُهُمَا عَنْ صَدْرِهَا وَ جَعَلْتُ أَعْقِدُ الرِّدَاءَ...».
3. حدیث 15 ـ «أَقُولُ وَجَدْتُ فِی بَعْضِ الْکُتُبِ خَبَراً فِی وَفَاتِهَا سلام¬الله علیها فَأَحْبَبْتُ إِیرَادَهُ وَ إِنْ لَمْ آخُذْهُ مِنْ أَصْلٍ یُعَوَّلُ عَلَیْهِ رَوَى وَرَقَهُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَزْدِیُّ قَالَ: خَرَجْتُ حَاجّاً إِلَى بَیْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ رَاجِیاً لِثَوَابِ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ فَبَیْنَمَا أَنَا أَطُوفُ وَ إِذَا أَنَا بِجَارِیَهٍ سَمْرَاءَ وَ مَلِیحَهِ الْوَجْهِ عَذَبَهِ الْکَلَامِ وَ هِیَ تُنَادِی بِفَصَاحَهِ مَنْطِقِهَا وَ هِیَ تَقُول‏…»؛ مجلسی، همان، ج 43، ص 174.
4. «... لَمْ تَزَلْ عَلَى ذَلِکَ إِلَى أَنْ مَضَى لَهَا بَعْدَ مَوْتِ أَبِیهَا سَبْعَهٌ وَ عِشْرُونَ یَوْماً وَ اعْتَلَّتِ الْعِلَّهَ الَّتِی تُوُفِّیَتْ فِیهَا فَبَقِیَتْ إِلَى یَوْمِ الْأَرْبَعِینَ…»؛ (همان، ص 178) البته اگر «یوم الاربعین» را به معنای چهل روز پس از بیماری بگیریم و نه چهل روز پس از رحلت پیامبر صلی‌الله علیه و آله، باید آن را با عدد 27 که قبل از آن آمده، جمع بزنیم که می‌شود 67 روز و این عدد به‌عنوان زمان وفات حضرت زهرا  سلام‌الله علیها هرچند با نقل 75 روز نزدیک است؛ ولی بازهم منطبق با آن نیست.
5. البته دراین‌باره، اقوال دیگری هم هست؛ ولی هیچ‌کدام به‌اندازه این دو قول، قابل‌اعتماد نیستند. برای توضیح بیش‏تر و اقوال دیگر، ر.ک: مقدّسی، یدالله، باز پژوهی تاریخ ولادت و شهادت معصومان علیهم‌السلام، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اوّل، 1391 شمسی، ص 156 _ 174.

سؤالی که گاهی مطرح می شود این است که نهایت مقامی که انسان می تواند به آن برسد چیست؟ آیا می تواند تا حدی رشد معنوی کند که در حد معصومین علیهم السلام شود؟
نهایت مقام انسان

پرسش:
آیا ما انسان‌ها می توانیم به مقام امام برسیم؟ ما انسان‌ها اگر بندگی خدا رو کنیم می تونیم به کجاها برسیم و بالاترین مقام برای انسان‌ها چیست؟ آیا ما می‌توانیم شبیه و مانند حضرت فاطمه و حضرت عباس بشیم؟
 

پاسخ:
انسان‌های دارای استعداد و قابلیت‌های متفاوتی می‌باشند و هر انسانى در هر عصر و موقعیت جغرافیایى و شرایط اجتماعى که قرار داشته باشد، به حکم فطرت و به‌مقتضای عقل، دوست دارد  به‌سوی کمال، گام برمی‌دارد.
پاسخ به سؤال فوق را در قالب چند نکته بیان می‌کنیم:

الف: انسان علاوه بر بُعد مادی که قوای بدنی و اعضاء و جوارح جسمانی او را تشکیل می‌دهد، یک بُعد معنوی که همان روح و جانش باشد را نیز دارا است و از این جهت موجودی بالقوه است، یعنی هم قابلیت رشد و تکامل را دارد و هم قابلیت تنزل و تساقط؛ و به تعبیر «شهید مطهری»: «نظر قرآن به این است که انسان همه کمالات را بالقوّه دارد و باید آن‌ها را به فعلیت برساند و این خود اوست که باید سازنده و معمار خویشتن باشد». (1) بر همین اساس است که انسان می‌تواند در سیر صعودی حتی از ملائکه و فرشتگان الهی گوی سبقت را برباید و هم می‌تواند در سیر نزولی از حیوانات هم پست‌تر شود و به تعبیر قرآن کریم: ﴿أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾؛ (2) آن‌ها مانند چهارپایان‌اند، بلکه بسی گمراه‌ترند.

ب: تکامل معنوی و قرب انسان به خدا به برکت عبودیت و عمل نمودن به توصیه‌های شریعت است. چنانچه امیرالمؤمنین علیه‌السلام نیز می‌فرمایند: «مَا تَقَرَّبَ‏ مُتَقَرِّبٌ‏ بِمِثْلِ‏ عِبَادَهِ اللَّهِ (3) نزدیک نشده است نزدیک شونده‌ای [به خداوند متعال] به [وسیله‌ای] مانند عبادت خداوند». همچنین امام باقر علیه‌السلام در بیانی به «جابر بن عبدالله انصاری» فرمودند: «یا جَابِرُ، وَ اللَّهِ‏ مَا یُتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ- تَبَارَکَ وَ تَعَالى‏- إِلَّا بِالطَّاعَه (4) ای جابر به خدا قسم تقرب به‌سوی خدا حاصل نمی‌شود جز با اطاعت».

ج: حق‌تعالی دارای اسماء و صفات متعددی است، چنانچه در دعای «جوشن کبیر» به هزار و یک اسم از اسماء الهی اشاره‌ شده است.(5)

د: تکامل انسان در این است که قابلیت دارد خلیفه و جانشین خدا شود. هنگامی‌که خداوند متعال در ملأ اعلی به ملائکه اعلام می‌دارد می‌خواهد برای خود خلیفه و جانشینی برگزیند که قرآن دراین‌باره می‌فرماید: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً﴾؛ (6)  (به خاطر بیاور) هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روی زمین، جانشینی [= نماینده‌ای‌] قرار خواهم داد». ملائکه و فرشتگان بر موضوع خلافت به اعتراض و خصومت پرداخته و خود را در این موضوع از انسان شایسته‌تر معرفی می‌کنند:  ﴿ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾؛ (7) «فرشتگان گفتند: «پروردگارا»! آیا کسی را در آن قرار می‌دهی که فساد و خونریزی کند؟! (زیرا موجودات زمینی دیگر که قبل از این آدم وجود داشتند نیز، به فساد و خونریزی آلوده شدند. اگر هدف از آفرینش این انسان، عبادت است)، ما تسبیح و حمد تو را بجا می‌آوریم و تو را تقدیس می‌کنیم. خداوند حکیم و متعال در پاسخ اعتراض ملائکه و در مقام تبیین شایستگی انحصاری انسان به مقام بلند خلافت الهی، مسئله تعلیم همه اسم‌ها را مطرح می‌سازد و می‌فرماید: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا﴾؛ «خدا همه اسماء را به آدم یاد داد». (8)

ه:  با توجه به اینکه خلیفه و جانشین به کسی گفته می‌شود که صفات مستخلف عنه (کسی که از او جانشینی صورت می‌گیرد) را دارا باشد، خلیفه و جانشین خدا هم کسی است که بتواند مظهر تمامی اسماء و صفات الهی شود.

و: هرچند تمام انسان‌ها و نوع بشر قابلیت و شأنیت رسیدن به این مقام خلیفه‌اللهی و جانشینی خدا را دارند، اما در این میان، تنها انسان کامل و معصوم است که تمامی این مراتب را بالفعل داراست و تنها اوست که می‌تواند مظهر تمامی اسماء و صفات الهی قرار گیرد. در واقع انسان‌ها به دو دسته تقسیم می‌شوند: قسمی که بالقوه جامع جمیع اسماء و صفات الهی هستند، ولی همه آن‌ها را در خود بروز  نداده‌اند که همه انسان‌ها به‌صورت عموم این گونه‌اند و قسمی که همه آن‌ها را به فعلیت رسانده‌اند و مظهر تمامی اسماء و صفات الهی شده‌اند که آن‌ها انسان‌های کامل و اهل‌بیت علیهم‌السلام هستند. (9)

نتیجه
انسان موجودی است که به برکت عمل نمودن به توصیه‌های شریعت، قابلیت تکامل و رشد را در امور معنوی خواهد داشت و در این میان بالاترین مقام معنوی خلیفه‌اللهی به معنای مظهر تمامی اسماء و صفات الهی شدن است که این امر مختص انسان کامل و اهل‌بیت علیهم‌السلام است، ازاین‌رو اگرچه انسان‌های معمولی نمی‌توانند به این مقام برسند، اما در حد خود این قابلیت را خواهند داشت که با بندگی حق‌تعالی، خود را به این مقام نزدیک کنند.

منابع جهت مطالعه
1-انسان کامل، مرتضی مطهری.
2-حیات حقیقی انسان در قرآن، عبدالله جوادی آملی.
3-انسان کامل از دیدگاه نهج‌البلاغه، حسن‌زاده آملی.

 

پی‌نوشت‌ها:
1. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهرى‏، صدرا، ج 2، ص 274.
2. سوره اعراف، آیه 179.
3. تمیمى آمدى، عبدالواحد بن محمد، غررالحکم و دررالکلم‏، دارالکتاب الإسلامی‏، قم‏،1410 ق‏، ص 685.
4. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی (ط- الإسلامیه)، دارالکتب الإسلامیه، تهران، 1407، ج 2، ص 74.
5. کفعمى، ابراهیم بن على عاملى، المصباح للکفعمی (جنه الأمان الواقیه)، دارالرضی (زاهدی)، قم‏،1405 ق‏، صص 247.
6. سوره بقره، آیه 30.
7. همان.
8. سوره بقره، آیه 31.
9. آملی، سید حیدر، تفسیر المحیط الأعظم‏، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، تهران‏،1422 ق‏، ج 2، ص 450.
 

 

صفحه‌ها