دانش تاريخ

آیا در گذشته در هنگام فراگیری بیماری های مسری تجمعات مذهبی مانند نماز جمعه و جماعت و زیارت مراقد اهل بیت و قبور مؤمنین تعطیل می شد؟
 بیماری های فراگیر در تاریخ، مسجد در تمدن اسلامی، تاریخ طاعون.

آیا در گذشته در هنگام فراگیری بیماری های مسری تجمعات مذهبی مانند نماز جمعه و جماعت و زیارت مراقد اهل بیت و قبور مؤمنین تعطیل می شد؟

پاسخ اجمالی:

علی­رغم این‌که بیماری‌های مُسری بارها به جان بشر افتاده، دربارۀ جزئیات واکنش‌ها به این حوادث، اطلاعات دقیقی نداریم و تنها اشارات کوتاهی به تعطیل شدن یا نشدن مساجد و تجمعات مشابه داریم. بااین‌حال، شایان توجّه است که تعطیل نشدن این‌گونه تجمعات، متأثّر از نگاه پیشینیان به علّت و اسباب این‌گونه بیماری‌ها بوده است.

پاسخ تفصیلی:

در تاریخ، موارد متعدّدی از بلاها و بیماری‌های فراگیر به ثبت رسیده و حتّی برخی دست به تألیف کتاب مستقل دراین‌باره زده‌اند، مانند هشام بن محمد بن سائب کلبی که کتاب «الطاعون فی العرب» را نوشت. (1) مطمئناً این‌گونه بلاها واکنش‌ها و تأثیرات فراوانی بر جای می‌گذاشته؛ امّا جزئیات این‌گونه مسائل، در منابع تاریخی ثبت‌نشده است. این مسئله، ناشی از غلبۀ نگاه سیاسی به تاریخ‌نگاری است که باعث می‌شد تاریخ‌نگاران، بیش‌تر به ثبت حوادثی بپردازند که به زندگی حاکمان و روابط قدرت معطوف بوده و از توجّه به مسائل اجتماعی و فرهنگی و مانند آن، غفلت کنند. بااین‌حال، از لابه‌لای گزارش‌های تاریخی و منابع پزشکی و مانند آن، می‌توان اطلاعاتی دراین‌باره به دست آورد.

تا جایی که بررسی کردیم، به سندی دست نیافتیم که تصریح کند در دوران حضور ائمه (علیهم‌السلام) براثر بیماری‌های مسری، تجمعاتی مانند نماز جمعه و جماعت مساجد و مراقد تعطیل‌شده باشند. پس با صرف‌نظر از برخی اشارات اندک ـ که در ادامه خواهیم گفت ـ، به نظر می‌رسد که منع مردم از حضور در مساجد و مراقد برای مقابله با یک بیماری واگیر، پدیدۀ نادری بوده و این شاید، ریشه در نوع نگاه مردم به این‌گونه بیماری‌ها داشته باشد که گاه با پندارهای خرافی آمیخته بوده است. دراین‌باره، توجّه به تاریخ پزشکی بیماری‌های فراگیری مانند وبا و طاعون، سودمند است. برای نمونه، در منابع طبّ سنّتی، موقعیت ستارگان و سیارات، وضعیت جوّی منطقه از جهت غلظت و رطوبت هوا، تعفّن هوا و استعداد بدنی افراد، در پیدایش بیماری طاعون مؤثر دانسته شده و حتّی ترس و وهم و خوف را نیز از اسباب سرایت آن می‌دانستند. (2) طبیعی است که چنین نگرش‌هایی، در شیوۀ مقابله با بیماری نیز تأثیر داشته است؛ و حتّی با اعتقاد به اثرگذاری ترس و وهم، نه‌تنها انگیزه‌ای برای تعطیلی مساجد و مراقد ایجاد نمی‌شود، بلکه میل به حضور در این‌گونه اماکن افزایش نیز می‌یابد.

مطالعات متعدّد صورت گرفته دراین‌باره نشان می‌دهد که پزشکان مسلمان از دیرباز، به مُسری بودن این بیماری‌ها اذعان داشته‌اند؛ ولی در روش‌های درمانی که در منابع طبّ سنّتی ثبت‌شده است، اشاره‌ای به قطع ارتباط با افراد مبتلا از طریق تعطیلی مساجد و مانند آن به چشم نمی‌خورد. البتّه ترک سرزمینی که دچار طاعون شده، در منابع طبّی قدیم سفارش شده (3) و در روایات اسلامی نیز توصیه به ترک مناطق آلوده وجود دارد؛ (4) ولی این غیر از تعطیلی مساجد و مراکز مذهبی است.

خاطره‌ای از طاعون در شام

دراین‌باره، ذکر خاطره‌ای از ابن‌بطوطه خالی از لطف نیست. وی در سفرنامۀ خود، داستانى دربارۀ طاعون بزرگ دمشق نقل می­کند که خود شاهد آن بوده و نشان می‌دهد که مردم نه‌تنها از اجتماع در مسجد منع نشدند، بلکه برای دعا و انابۀ دسته‌جمعی، به مسجد نیز فراخوانده شدند. وی می‌گوید:

«در اواخر ربیع‌الثانی سال 749 هنگام شیوع طاعون بزرگ، من در دمشق بودم و داستانى شگفت از احترام و اعتقاد دمشقیان دربارۀ این مسجد (مسجد الاقدام در دو میلی جنوب دمشق) دیدم. بدین تفصیل که نایب سلطان ملک الامرا ارغون شاه، منادى در شهر فرستاد که مردم سه روز روزه بدارند و تمام خوراک فروشی‌های بازار روزها تعطیل باشند. اتفاقاً بیش‌تر مردم در دمشق از بازار خوراک مى‏خورند. مردم سه روز متوالى روزه گرفتند و آخرین روز که مصادف با پنجشنبه بود، امرا و سادات و قضات و فقها و دیگر طبقات، در مسجد جامع گرد آمدند، چندان‌که مسجد گنجایش جمعیت را نداشت. این مردم شب جمعه را به نماز و ذکر و دعا به سر بردند و پس از نماز صبح، به اتّفاق امرا که پابرهنه بودند، مصحف‏ها بر سردست، از مسجد بیرون آمدند. تمام اهل شهر نیز از صغیر و کبیر به دنبال آنان راه افتادند. یهود و نصارى، زن و مرد، تورات و انجیل برداشته، به حال گریه و تضرّع بیرون آمدند و رو به‌سوی مسجد الاقدام نهادند و در آنجا تا نیم روز، همگان به خدا متوسّل شده، کتب آسمانى و انبیا را به شفاعت یادکردند. آنگاه به شهر بازگشته نماز آدینه را به‌جای آوردند. درنتیجۀ این توسّل، خداوند بلا را بر اهل شهر تخفیف داد. عدّۀ متوفّیان در دمشق روزانه به دو هزار تن مى‏رسید؛ ولى در قاهره و مصر عدّۀ تلفات در یک روز تا بیست‌وچهار هزار تن رسید». (5)

این خاطره نشان می‌دهد که در هنگام بروز بیماری فراگیر، حاکمان شام ـ هرچند باهدف تشویق مردم به روزه‌داری ـ به ایجاد محدودیت‌هایی برای استفاده از اغذیه‌فروشی‌های عمومی پرداخته‌اند و درعین‌حال، از تجمّع در مسجد برای نیایش گروهی ابا نداشتند. البتّه عبارت پایانی ابن‌بطوطه نشان می‌دهد که بعدازآن توسلات نیز طاعون همچنان وجود داشته ولی از شدّت تلفات آن کاسته شده است.

نکتۀ دیگری که در این خاطره قابل توجّه است، مسجدی است که برای این توسّل همگانی انتخاب‌شده بوده است. «اَقدام» یعنی «گام‏ها» و از توضیحات قبلی ابن‌بطوطه دانسته می‌شود که علّت این نام‌گذاری، وجود قدمگاه (جای پا) بر روی سنگى در آن مسجد بوده که مردم معتقد بودند جاى پاى حضرت موسى (علیه‌السلام) است. وی همچنین می‌گوید: «در همین مسجد اتاق کوچکى هست که سنگ نبشته­ای در آن وجود دارد مُشعر بر آن‌که یکى از صلحا حضرت رسول را به خواب‌دیده که مى‏فرماید قبر برادرم موسى در همین‌جا است». (6) بر این اساس، مسجد الاَقدام، فقط موردتوجه مسلمانان نبوده و برای یهود و نصاری نیز مقدّس بوده است و ظاهراً به همین دلیل هم دعای همگانی را در آنجا برگزار کردند تا غیرمسلمانان نیز در این آیین شرکت کنند؛ چنان‌که به گزارش وی، «یهود و نصارى، زن و مرد، تورات و انجیل برداشته به حال گریه و تضرّع رو به‌سوی مسجد الاقدام نهادند و در آنجا تا نیم روز، همگان به خدا متوسّل شده، کتب آسمانى و انبیا را به شفاعت یادکردند».

پرهیز از حضور مسجد در برخی شرایط

بااین‌همه، نمی‌توان گفت که بروز این‌گونه بیماری‌ها هیچ تأثیری در حضور مردم در مساجد و مراقد نداشته است. شخصی به نام حسن زیات (روغن‌فروش) نقل می‌کند که پس از مناسک حج، گذرم به مدینه افتاد و از امام باقر (علیه‌السلام) سراغ گرفتم. گفتند آن حضرت در ینبُع (منطقه‌ای حاصلخیز در اطراف مدینه که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نیز در آنجا مزرعه‌ای احداث کرده بود.) حضور دارند. من هم برای ملاقات با امام، به ینبع رفتم. امام فرمود: «ای حسن! تا اینجا آمدی؟!». عرض کردم: «بله ـ فدایت شوم ـ دوست نداشتم بدون دیدار شما مدینه را ترک کنم». امام فرمود: «من سیر خوردم و لذا خواستم از مسجدالنبی فاصله بگیرم». (7) وقتی خوردن سیر، مانع حضور امام در بهترین مسجد شده، طبیعی است که برای پاکیزه ماندن مسجد و اهل مسجد، بیماران واگیر در مسجد حضور نیابند؛ امّا معلوم نیست رعایت این‌گونه آداب تا چه حد رواج داشته و به فرهنگ عمومی تبدیل‌شده باشد.

طبق روایتی دیگر، علی بن جعفر از برادرش امام کاظم (علیه‌السلام) دربارۀ وبا پرسید که اگر در سرزمینی وبا پیدا شد، آیا انسان می‌تواند ازآنجا بگریزد؟ امام فرمود: «می‌تواند ازآنجا بگریزد تا وقتی‌که وبا در مسجدی که او در آن نماز می‌خواند، واقع نشده باشد. پس اگر وبا گریبان نمازگزاران آن مسجدی را که او نماز می‌خواند گرفت، دیگر صلاح نیست که ازآنجا بگریزد». در برخی نقل‌ها، به‌جای وبا، از طاعون سخن گفته‌شده (8) و به‌هرحال منظور بیماری‌های مسری و فراگیر است. طبق این حدیث، ترک کردن مسجد و محل شیوع بیماری، مجاز دانسته شده و نشان می‌دهد که این کار به‌عنوان یک راهکار برای مقابله با بیماری، از دیرباز مطرح بوده است. نیز بر اساس مطلبی که از مرحوم سیّد نعمت‌الله جزایری (م. 1112 ق) نقل‌شده، در طاعون فراگیر سال 1102 هجری قمری که بلاد روم (استانبول و شامات) و عراق و سپس جنوب ایران را فراگرفت و تعداد بسیاری را به کام مرگ کشاند، مدارس و مساجد نیز تعطیل شدند. (9) هرچند ممکن است این تعطیلی، برنامه‌ریزی‌شده و یا بر اساس توصیۀ بزرگان نبوده باشد، ولی به‌هرحال نشان می‌دهد که گاهی گریزی ازاین‌گونه اقتضائات نیست.

نتیجه:

بر اساس آنچه گذشت، دربارۀ تعطیلی مساجد و مراقد در دوران بیماری‌های فراگیر، گزارش صریحی در منابع تاریخی به دست نیامد و از اشارات گذرا به جواز ترک مسجد و یا وقوع تعطیلی مساجد و مدارس، می‌توان چنین برداشت کرد که این کار اگر هم انجام می‌شده، بسیار نادر بوده است. البتّه این، به سبب نوع نگاهی است که به ریشه‌ها و علل گسترش این بیماری‌ها وجود داشته و با این‌که می‌دانستند این بیماری‌ها مُسری است، از شیوع آن به سبب ارتباط با دیگران و تجمّع در مراکزی مانند مسجد، غافل بوده‌اند. البتّه رعایت آداب مسجد اقتضا می‌کند که فرد بیمار در مسجد حضور نیابد؛ ولی معلوم نیست که مردم تا چه حد به رعایت این‌گونه آداب پایبند بوده باشند.

پی‌نوشت‌ها:

  1. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، قم، انتشارت جامعۀ مدرسین، 1407 ق، ص 435.
  2. ر.ک: فرزانه زارع و دیگران، «طاعون در طبّ سنّتی ایران و طبّ نوین»، فصل‌نامۀ تاریخ پزشکی، سال نهم شماره ۳۲ (پاییز ۱۳۹۶)؛ امیرمحمد جلادت و احسان مصطفوی، «تشخیص، درمان و گزارش‌های همه‌گیری‌های طاعون در دوران تمدّن اسلامی»، مجلۀ طبّ سنتی اسلام و ایران، دوره 8، شماره 2 - (تابستان 1396).
  3. امیرمحمد جلادت و احسان مصطفوی، همان‌جا، (به نقل از: زکریای رازی در المنصوری فی الطبّ).
  4. برای نمونه، ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1365 ش، ج 8، ص 108؛ حرّ عاملی، وسائل‏الشیعة، قم، آل البیت، 1409 ق، ج 2، ص 429.
  5. ابن‌بطوطه، رحلۀ ابن بطوطة، ترجمه: محمدعلی موحد، تهران، نشر آگه‏، چاپ ششم، 1376 ش، ج‏1، ص 137 ـ 138.
  6. همان، ص 137.

7. کلینی، همان، ج 6، ص 375، حدیث 3.

8. صدوق، معانی الأخبار، قم، انتشارات جامعۀ مدرسین، 1361 ش، ص 254؛ حرّ عاملی، وسائل‏الشیعة، قم، آل البیت، 1409 ق، ج 2، ص 431، حدیث 2556.

9. ر.ک: سید حسن هاشمی جزی، «رفتارشناسی یک عالم دینی در مواجهه با طاعون» منتشرشده در کانال نامه‌های حوزوی، اسفند 1398. این مقاله، گزارشی است از کتاب خطّی «مُسَکِّن الشُّجون فی حکم الفرار من الطاعون» تألیف سید نعمت‌الله جزایری (م. 1112 ق).

 

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

تشخیص، درمان و گزارش‌های همه‌گیری‌های طاعون در دوران تمدّن اسلامی، امیرمحمد جلادت و احسان، مصطفوی.

 

کلمات کلیدی:

 بیماری‌های فراگیر در تاریخ، مسجد در تمدن اسلامی، تاریخ طاعون.

با توجه به دلائل روایی، به ویژه ذیل آیات سوره قمر، تردیدی وجود ندارد که معجزه ای به نام شق القمر توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مکه رخ داده است.
بررسی معجزه شق القمر

پرسش:
آیا الان دانشمندان و کیهان‌شناسان به این رسیده‌اند که زمانی حضرت محمد صلی الله علیه و آله ماه را نصف کرده باشند؟
 

پاسخ:
شق‌القمر (یا انشقاق القمر)، یکی از معجزات مشهور پیامبر خدا است؛ به این صورت که ماه با اشاره آن حضرت، شکافته شده و به دو نیم شده و سپس دو نیمه به یکدیگر پیوسته و ماه به حالت نخست بازگشته است. این معجزه نیز همانند بسیاری دیگر از معجزات و کرامات آن حضرت، با انکار افراد بی‌‌ایمان و تردید برخی افراد شکّاک یا سست‌ایمان روبه‌رو شده است. این بحث، هم جنبه کلامی (از جهت اعجاز) دارد و هم جنبه تفسیری (ذیل آیات نخست سوره قمر)؛ اما درباره جنبه علمی و تاریخی آن، ملاحظاتی وجود داد.

ماجرای شق‌القمر
آیات نخست سوره قمر، به این حادثه اشاره دارند: «اقْترَبَتِ السَّاعَهُ وَ انشقّ ‌القمر؛ قیامت بسیار نزدیک شد و ماه شکافت.» طبق توضیحاتی که مفسّران ارائه کرده‌اند، انشقاق قمر، قبل از هجرت و در مکّه، در پاسخ مشرکانی صورت گرفت که از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) درخواست چنین معجزه‌ای داشتند، تا به ارتباط آن حضرت با علم و قدرت بی‌پایان خداوند پی ببرند.(1)
این مطلب (که شأن نزول سوره مبارک قمر، واقعه شق‌القمر بوده) در میان مفسّران بسیار مشهور است و تقریباً همه مفسّران قرآن کریم، به روایات ناظر بر این معنا اشاره کرده‌اند و دست‌کم یکی از معانی آیة نخست این سوره را رخ دادن حادثه شکاف ماه در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دانسته‌اند. مرحوم طبرسی در این باره ادعای اجماع کرده است.(2)

جنبه علمی شق‌القمر
در یکی از صفحات اینترنتی، فردی به نام برد بیلی (Brad Bailey)، که گویا یکی از دانشمندان ناسا است، نوشته است: «هیچ یک از شواهد علمی فعلی تأیید نمی‌کنند که ماه زمانی به دو تکه یا بیش‌تر تقسیم شده و پس از آن دوباره به هم وصل شده باشد.»(3)
در این باره، شایان توجه است که:
اگر شواهد علمی، چیزی را تأیید نکنند، به معنای نفی آن نیست؛ زیرا از نظر علمی، ممکن است حادثه‌ای رخ داده باشد، ولی علائم و نشانه‌های آن به ما نرسیده باشد، مخصوصاً اگر آن حادثه، به اعجاز رخ داده باشد. چه اشکالی دارد که همان خدایی که ماه را شکافته، آن را به گونه‌ای به هم پیوند دهد که اثری از شکاف بر روی آن باقی نمانده باشد؟! در معجزات دیگر نیز همین گونه است. اگر زمین شناسی نتواند تأیید کند که روزی در زمین طوفانی بزرگ رخ داده و آب، بخش مهمّی از زمین را فرا گرفته، به معنای دروغ بودن طوفان نوح نیست. اگر باستان‌شناسان نتوانند آثاری از آتش نمرود به دست بیاورند و برپاییِ چنان آتش بزرگی را تأیید کنند، به معنای دروغ بودن ماجرای حضرت ابراهیم و آتش نیست و... .
به عبارت دیگر حادثه شق‌القمر، یک امر عادی نیست، بلکه به عنوان یک «معجزه»(4) مطرح است. در جای خود اثبات شده است که معجزه، ناقض قانون علّیت نیست؛ ولی علّت آن برای افراد عادی، ناشناخته و دور از دسترس است و ازاین‌رو، قابل شناخت علمی نیست.(5) پس علم نمی‌تواند معجزه را توجیه کند؛ دقیقاً به همین سبب که علّت آن دور از دسترس است، علم نمی‌تواند معجزه را رد کند.
بنابراین، علم نه می‌تواند معجزه را توجیه کند و نه می‌تواند آن را نفی کند؛ بلکه تنها می‌تواند با توجه به نشانه‌های معجزه (اگر نشانه‌ای در کار باشد) درباره آن نشانه‌ها اظهار نظر کند. مثلاً اگر بیماری بر اثر معجزه شفا گرفته باشد، علم پزشکی با توجه به نشانه‌های بیماری قبل از شفا، و برطرف شدن نشانه‌ها بعد از شفا، تأیید می‌کند که این بیمار بهبود یافته است؛ ولی علّت حقیقی این بهبود را نمی‌تواند تشخیص دهد. حال اگر با واقعه‌ای اعجازآمیز مانند شق‌القمر مواجه باشیم که آثار و نشانه‌های آن در دسترس نباشد، علم مجالی برای اظهار نظر درباره آن نخواهد یافت.

جنبه تاریخی شق‌القمر
بسیاری از مورّخانی که به سیره رسول خدا (ص) پرداخته‌اند، ماجرای شق‌القمر را نیز نقل کرده‌اند. از جمله: مَقدِسی (متوفای 507) بدان اشاره کرده (6) و ابن حزم اندلسی (متوفای 456) نیز آن را نقل کرده است.(7) مقریزی (متوفای 845) نیز بدان پرداخته و به برخی شبهات را نیز در این باره پاسخ گفته است.(8) ابن کثیر دمشقی (متوفای 744)(9) و ذهبی (متوفای 748)(10) نیز روایات دال بر این معجزه را در بابی مستقل و به تفصیل آورده‌اند. افزون بر این، منابع روایی نیز یکی از منابع تاریخ اسلام شمرده می‌شوند و این مطلب در این متون نیز ثبت شده است.
برخی اشکال می‌کنند که چرا مردم شهرهای دیگر (غیر از مکّه) این واقعه را ثبت نکرده‌اند؟ اما این، بدان معنا نیست که چنین حادثه‌ای رخ نداده است. اساساً این حادثه در شب اتفاق افتاده و طبعاً اغلب مردمی که شب را در نیم‌کره مشترک با مکّه سپری می‌کرده‌اند، در خواب بوده‌اند و حتّی کسانی هم که شب‌ها بیدارند و بیرون از خانه به سر می‌برند، همواره مراقب اوضاع آسمان نیستند و جابجایی ستارگان را به صورت اتّفاقی مشاهده می‌کنند. در همین روزگار کنونی که اکثر مردم شب‌ها تا دیروقت بیدارند و حوادثی مانند پدیدار شدن ستاره دنباله‌دار و ماه گرفتگی، از مدّت‌ها قبل اطلاع‌رسانی می‌شود، اگر صبحِ بعد از کسوف یا پیدایش ستاره دنباله‌دار از دیگران سراغ بگیریم و بپرسیم، در می‌یابیم که اکثر قریب به اتفاق مردم، متوجّه رخداد شب قبل نشده‌اند و اگر هم متوجه شده‌اند، اغلب به چشم خود ندیده‌اند و از رسانه‌ها یا دیگران شنیده‌اند. این وضع روزگار ما است و روشن است که در 1400 سال پیش که مردم سرِ شب به بستر می‌رفتند و زیست شبانه هم مانند امروز رواج نداشته، دیدن حادثه‌ای چون شق‌القمر که ناگهانی بوده و کسی آن را رصد نمی‌کرده، امری دور از انتظار است.
خانم آنه ماری شیمل (Anne marie Schimel) اسلام شناس سرشناس آلمانی (متوفای 2003 م) نیز ضمن بحث درباره شق‌القمر، از قاضی عیاض نقل کرده است که «کسی در آن شب ماه را رصد نکرده که بگوید شکافته شد یا نه و حتی اگر هم کسی می‌گفت شکافته نشده، نمی‌توانستیم سخنش را قبول کنیم؛ چراکه ماه در همه جا به یک شکل دیده نمی‌شود؛ همان‌طور که هنگام کسوف، در برخی مناطق کسوف دیده می‌شود و در برخی مناطق دیده نمی‌شود و در برخی مناطق به صورت ناقص دیده می‌شود.» وی سپس فارغ از جهات مختلف بحث، به جایگاه این بحث در ادبیات و عرفان اسلامی پرداخته است.(11)

نتیجه گیری
خلاصه این که با توجه به دلایل مختلف روایی؛ به ویژه آنچه در ذیل آیات سوره مبارک قمر نقل شده، تردیدی نداریم که معجزه‌ای به نام شق‌القمر توسّط پیامبر خدا (صلّی اللّه علیه و آله) و به اذن الهی، در مکّه رخ داده؛ ولی این رخداد چون معجزه بوده، خارج از دسترس علوم تجربی است و ازاین‌رو، ستاره شناسان و کیهان شناسان نمی‌توانند چنین پدیده‌ای را رد کنند و اگر نشانه‌ای هم از آن باقی نمانده باشد، نمی‌توانند آن را اثبات کنند.

 

پی‌نوشت‌ها 
1. مکارم شیرازی، ناصر، با همکاری جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، ویرایش جدید، تهران: دارالکتب الاسلامیه، چاپ بیست و سوم، 1384ه‍.ش، ج23، ص9.
2. ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تصحیح و تحقیق و تعلیق: سید هاشم رسولی محلاتی، دار احیاء التراث العربی، بیروت ـ لبنان، 1379 ق/1339ش، المجلد الخامس، ص186 (ذیل آیه نخست سوره قمر) 
3.https://web.archive.org/web/20140419014134/https://sservi.nasa.gov/?ques....
4. معجزه در اصطلاح به معنای امر خارق‌العاده‌ای است که به دنبال ادعای نبوت صورت می‌گیرد و همراه با دعوت به تحدّی و مبارزه‌طلبی است و دیگران قادر به انجام دادن آن کار نیستند. (حلّی، حسن بن یوسف بن المطهّر، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، قم، انتشارات جامعه مدرسین، چاپ نهم، 1422ه‍.ق، ص475)
5. ر.ک: مصباح یزدی، محمدتقی، راهنما شناسی (اصول عقاید 2)، قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، چاپ اول، 1367ه‍.ش، ص216-225.
6. مَقدِسی، مطهر بن طاهر، آفرینش ‏و تاریخ (ترجمه البدء و التاریخ)، ترجمه محمدرضا شفیعى کدکنى، تهران، آگه، چ اول، 1374ه‍.ش، ج۲، ص۶۵۹.
7. ابن حزم (م 456)، جمهره أنساب العرب، تحقیق لجنه من العلماء، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1403ه‍.ق/1983م، متن، ص۱۵.
8. مقریزی، تقی‌الدین أحمد بن على، إمتاع الأسماع بما للنبى من الأحوال و الأموال و الحفده و المتاع، تحقیق: محمد عبدالحمید النمیسى، بیروت، دارالکتب العلمیه، ط الأولى، 1420ه‍.ق/1999م، ج‏5، ص17.
9. ابن کثیر دمشقی، ابوالفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر (م 774)، البدایه و النهایه، بیروت، دارالفکر، 1407ه‍.ق/ 1986م، ج3، ص118ـ122.
10. ذهبی، شمس‌الدین محمد بن احمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى، بیروت، دارالکتاب العربى، ط الثانیه، 1413ه‍.ق/1993م، ج‏1، ص209ـ212.
11. Annemarie Schimmel, And Muhammad Is His Messenger: The Veneration of the Prophet in Islamic Piety, University of North Carolina Press, 1985, p.69–70.
 

حضرت محمد صلی الله علیه و آله پیش از بعثت، نه به دین حضرت ابراهیم، نه حضرت موسی و نه به دین حضرت عیسی علیهم السلام نبودند؛ بلکه تکلیف خاص خودشان را داشتنند.
دین پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از بعثت

پرسش:
پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از بعثت چه دینی داشتند؟
 

پاسخ:
حضرت محمد صلی الله علیه و آله در سن چهل‌سالگی به پیامبری مبعوث شده و به عنوان آخرین پیامبر الهی مردم را به صراط مستقیم فراخواند. اما در این¬که پیش از بعثت، خودشان پیرو کدام دین بودند، اختلاف نظر وجود داشته و سه احتمال مطرح کرده‌اند، دین حنیف (دین حضرت ابراهیم علیه‌السلام)، مسیحیت و اسلام.
دین یهودیت با آغاز پیامبری حضرت عیسی علیه‌السلام نسخ شد و ایشان با آوردن دین مسیحیت، پایان شریعت حضرت موسی علیه‌السلام را اعلام کردند. دین مسیحیت آخرین دینی است که خدا پیش از اسلام برای ساکنان زمین فرستاد و تا ظهور اسلام هنوز نسخ نشده بود. بر این اساس، اولین احتمال در مورد دین حضرت محمد صلی الله علیه و آله مسیحیت است. اگر نظریه تکامل ادیان پذیرفته شود این احتمال تقویت می‌شود، زیرا بر مبنای این نظریه، دین حضرت عیسی علیه‌السلام تا آن زمان کامل‌ترین ادیان بوده است.
اما این احتمال، با اشکالاتی روبرو است، زیرا دین اصلی حضرت مسیح که نسبت به باقی دینها در درجه بالاتری قرار داشته، در زمان حضرت محمد صلی الله علیه و آله موجود نبود، زیرا به کلی توسط شخصی به نام پولس تحریف شده بود.(1) مسئله دیگری که مسیحی بودن حضرت محمد صلی الله علیه و آله را نقض می‌کند، نظریه جهانی نبودن دین مسیحیت است، زیرا برخی، حضرت عیسی علیه‌السلام را پیامبری می‌دانند که فقط برای قوم بنی‌اسرائیل برانگیخته شده بودند، نه برای همه بشریت. بنابراین اثبات جهانی بودن آن آسان نیست.(2) همچنین یکی دیگر از دلایل رد مسیحی بودن حضرت، این است که کسی در تاریخ ادعا نکرده که حضرت به آیین مسیحیت عمل کرده‌اند؛ نیز شاهدی برای حضور حضرت در کلیسا جهت عبادت دیده نمی‌شود. دین قبلی یعنی یهودیت نیز از تحریف مصون نمانده بود و هیچ کس در تاریخ، حضرت محمد را معتقد به آیین یهودیت ندانسته است. 
بنابراین برخی بر آن هستند که حضرت محمد صلی الله علیه و آله به آیین حضرت ابراهیم علیه‌السلام بود. بنا بر این نظریه، درست است که جاهلیت عرب، دین حضرت ابراهیم علیه‌السلام را نیز به انحراف کشاندند و مناسک ابراهیمی را با خرافه‌های جاهلیت آمیختند؛ اما این دین پاک به صورت سینه به سینه از اجداد پیامبر صلی الله علیه و آله، به صورت تحریف نشده به آن حضرت رسید. بنابراین درجه تکامل دین مسیحیت در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله، به مراتب کمتر از دین حنیفی بود که در اختیار پیروان این دین، یعنی حنفای مکه، قرار داشت. زیرا دین اصلی مسیحیت در اختیار نبود و لازمة عمل به دین اصلی، آگاهی حضرت از آموزه‌های این دین است و با انجیل‌های تحریف شده نمی‌توان به شریعتی عمل کرد که حضرت عیسی علیه‌السلام در ابتدا آورده است. 
نظریه پیروی پیامبر صلی الله علیه و آله از دین حضرت ابراهیم علیه‌السلام، مبتنی بر برخی از آیات قرآن است. از جمله: «سپس به تو وحی فرستادیم که از آیین ابراهیم که خالی از هرگونه انحراف بود و از مشرکان نبود، پیروی کن»؛(3) نیز آیة «بگو پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرده، آیینی پابرجا و ضامن سعادت دین و دنیا، آیین ابراهیم، همان کسی که از آیینهای خرافی محیط خود روی گردانید و از مشرکان نبود.»(4)
اما پیروی از دین حنیف نیز با اشکالاتی مواجه است، چرا که آیات فوق پس از بعثت نازل شده و ناظر به دین حضرت در دورة پیش از بعثت نیست و ممکن است منظور از پیروی از حضرت ابراهیم علیه‌السلام، پیروی در مسیری باشد که از حضرت مانده نه در جزءجزء شریعت.(5) از طرفی اگر نظریه منسوخ شدن ادیان با آمدن دین بعدی را بپذیریم، دین حضرت ابراهیم علیه‌السلام با آمدن دین حضرت موسی علیه‌السلام نسخ شده است.(6)
احتمال دیگر این است که حضرت محمد صلی الله علیه و آله پیش از بعثت به تکلیفی عمل می‌کرد که بر اساس وحی بود. بر مبنای این احتمال دین حضرت محمد صلی الله علیه و آله تا پیش از بعثت، با فرشته وحی در ارتباط بوده و تکالیف خود را مستقیماً از ایشان دریافت می‌کرد، روایت‌های متعددی این نظریه را تأیید می‌کنند.(7) حضرت علی علیه‌السلام در تایید این نظریه می‎فرماید: «از روزی که پیامبر صلی الله علیه و آله از شیر گرفته شد، خدا او را با بزرگ‌ترین فرشته، قرین و همراه ساخت تا به وسیله آن فرشته، بزرگواری‌ها را بپیماید و به نیکوترین اخلاق، آراسته گردد.»(8)
همچنین در روایتی آمده: «إعلم انّ الطائفة قد اجتمعت علی أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله کان رسولاً نبیاً. مستخفیاً یصوم و یصلّی علی خلاف ما کانت قریش تفعله مذ کلّفه اللّه تعالی. فإذا أتت أربعون سنة أمر اللّه (عزّوجلّ) جبرئیل علیه‌السلام أن یهبط إلیه بإظهار الرّسالة؛(9) بدان! که علما بر این نکته اتفاق نظر دارند که رسول خدا صلی الله علیه و آله قبل از رسالتش و از زمانی که به تکلیف رسید برخلاف آنچه که از قبیله قریش در اعمال و عبادات دیده می‌شد، به طور مخفیانه نماز بر پا میداشت و روزه می‌گرفت و آنگاه بود که آن حضرت به چهل‌سالگی رسید و خداوند عزّوجلّ به جبرئیل امر فرمود تا بر آن حضرت نازل گردد و او را به رسالت مبعوث کند.»
بنابراین همان‌گونه که طبق آیه قرآن به حضرت عیسی علیه‌السلام در کودکی کتاب داده شد؛(10) حضرت محمد صلی الله علیه و آله نیز از همان اوایل زندگی با عالم وحی در ارتباط بود و در چهل‌سالگی مبعوث و مأمور شد تا دین خود را به همگان اعلام کند. برخی بر این نظریه، ادعای اجماع کرده‌اند و آن را قبول دارند.(11)
نظر شیخ طوسی در این باره اینگونه است: «ما بر این اعتقاد هستیم که رسول خدا صلی الله علیه وآله به هیچ شریعتی از انبیاء قبل از خود متعبّد نبوده، نه قبل از نبوتش و نه بعد از نبوتش؛ بلکه هر عبادتی که آن حضرت انجام می‌داد، برای خود آن حضرت به عنوان یک شریعت محسوب می‌گردید. در این زمینه بعضی از علمای ما بر این اعتقاد هستند که آن حضرت قبل از بعثت با وحی مأمور به عباداتی می‌شدند که مخصوص خود آن حضرت بود و ایشان نیز به وحی عمل می‌کردند، اما نه از باب تبعیت از شریعت قبل از خود.» ایشان در ادامه می‌فرماید: «دلیل ما بر مدّعایمان، اجماع علمای فرقه محقّه بر این مطلب و عدم وجود اختلاف در آن است و دلیل دیگر ما این است که به اجماع ثابت گردیده که آن حضرت از تمام انبیای قبل از خود افضل و برتر است. بنابراین جایز نمی‌باشد که خداوند متعال افضل وبرتر را به تبعیت از مفضول و فروتر امر نماید. و این نکته‌ای است که ما در چندین مورد به آن تأکید کرده‌ایم.»(12) علامه حلی نیز در این باره می‌فرماید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله متعبّد به هیچ شریعتی قبل از خود نبوده است، نه قبل از بعثت و نه بعد از بعثت و اگر غیر از این می‌بود حتماً شهرت پیدا کرده و اهل آن شریعت به آن افتخار می‌کردند و همچنین لازم می‌شد هر از چند گاهی به آن شریعت مراجعه می‌کرد و سؤالات خود را از آن پاسخ می‌گرفت.»(13)
به نظر می‌رسد آنچه علامه مجلسی با توجه به همة روایت‌ها به آن رسیده صحیحترین قول و درست‌ترین نظر باشد. ایشان می‌فرماید: «پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از مقام رسالت داراى مقام نبوت بوده، گاه فرشتگان با او سخن می‌گفتند و صداى آنها را می‌شنید و گاه در رؤیاى صادقه به او الهام الهى می‌شد و بعد از چهل سال، به مقام رسالت رسید و قرآن و اسلام رسماً بر او نازل شد.»(14)

چکیدة سخن
بنابر آنچه گفتیم، حضرت محمد صلی الله علیه و آله پیش از بعثت، نه به دین حضرت ابراهیم علیه‌السلام بود و نه به دین حضرت موسی علیه‌السلام و نه به دین حضرت عیسی علیه‌السلام؛ بلکه تکلیف خاص خودشان را داشتند و فرشتگان اعمال عبادی و رفتارهای دینی را از طریق وحی به ایشان رسانده و شیوه عبادی و بندگی حضرت، عمل به دستوراتی بود که از این راه دریافت می‌کردند. در طول چهل سال، پیامبر صلی الله علیه و آله همان‌گونه رفتار می‌کردند، تا این‌که در سن چهل‌سالگی به پیامبری برگزیده و مبعوث شدند.

پی‌نوشت‌ها
1.دورانت، ویلیام جیمز، تاریخ تمدن، ج1، مترجمان: لیلا زارع، حسین کامیاب، محمدامین علیزاده، تهران: انتشارات بهنود، 1393ش، ج3، ص689 و 697.
2. سبحانی، مفاهیم القرآن، قم، مؤسسه امام صادق علیه‌السلام، 1413ق، ج3، ص73 به بعد.
3. سوره نحل، آیه 123.
4. سوره انعام، آیه 161.
5. مظفری، محمد، پرسش‏ها و پاسخ‏ها، قم، ام ابیها، 1420ق، ص12.
6. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق و تصحیح علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۴۰۷ق، ج2، ص17.
7. مجلسی، محمدباقر بن محمد تقی، بحار الانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403ق، ج18، ص266.
8. مجلسی، محمدباقر بن محمد تقی، بحار الانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403ق، ج18، ص278.
9. فتال نیشابوری، محمد بن احمد، روضه الواعظین و بصیره المتعظین، قم، انتشارات رضی، 1375ش، ص52.
10. سوره مریم، آیات 12و13.
11. مظفر، محمدحسین، علم امام، ترجمه محمد آصفی، تبریز، 1349ش، ص76 به بعد.
12. شیخ طوسی، عده الاصول، ج2، ص590.
13. علامه حلی، الوصول، ص170.
14. مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحار الانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403ق، ج18، ص288.
 

پیامبر صلی الله علیه و آله دستور دادند که انگشتری با عبارت «محمد رسول الله» درست کنند تا نامه های ارسالی را با آن مهر کنند. این انگشتر در نزد عثمان مفقود شد.
سرنوشت انگشتر خاص پیامبر صلی الله علیه و آله

پرسش:
آیا درست است که انگشتری از پیامبر در دستان عثمان بوده؟ و آیا درست است که با گم‌شدن آن انگشتر، خیر برکت از زندگی مسلمانان رفت؟
 

پاسخ:
استفاده از انگشتر، یکی از سنت‌های پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم‌السلام بوده  و به استفاده از آن توصیه‌شده است. در برخی گزارش‌ها، به جنس و طرح و نقش انگشتر آن حضرات نیز اشاره شده است.  در مورد چگونگی انگشتر پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله اعم از جنس انگشتر آن حضرت و نقش آن و سرگذشت آن روایاتی بسیاری نقل‌شده است.
در منابع تاریخی آمده که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله انگشتری در دست داشتند که از آن به‌عنوان مُهر حکومتی استفاده می کردند. طبق برخی گزارش‌ها، جنس این انگشتر از نقره بود و  بر روی آن عبارت «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ» حک شده بود. در گزارشی از انس بن مالک آمده است که وقتی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله براى قیصر (پادشاه روم) نامه‌ای نوشتند، به ایشان گفته شد که نامه شما در صورتى که بدون مهر باشد، خوانده نمی‌شود. پس پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله انگشتر نقره‌ای که بر آن «محمد رسول الله» حک شده بود تهیه فرمود. (2)

سرگذشت انگشتر پیامبرصلی‌الله‌علیه‌و‌آله
درباره اینکه چگونه این انگشتر به دست رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله رسید، گزارش های متفاوتی وجود دارد. در گزارشی آمده که این انگشتر را خالد بن سعید بن عاص بعد از اینکه از حبشه به مدینه برگشت، به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله داد. (3) در گزارش دیگری آمده که پیامبر آن را از عمرو  بن سعید بن عاص گرفت. (4) همچنین گفته شده که معاذ بن جبل این انگشتر را در یمن ساخت و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از او خواستند که این انگشتر را به ایشان دهد. (5) به نظر می‌رسد که انگشتر حضرت هیچ‌گاه از جانب این افراد به ایشان اعطا نشده؛ بلکه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله این انگشتر را از آنان اخذ نمود تا مبادا کسی غیر از خود حضرت از این انگشتر، به‌عنوان مهر حکومتی استفاده کند. 

برای روشن شدن این مسئله، لازم است به چند نکته توجه شود:
اول) ابن سعد گزارشی آورده که معاذ بن جبل وقتی از یمن برگشت، در دست خود انگشترى داشت که بر آن «محمد رسول الله» نقش شده بود، پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: «این انگشتر چیست؟». گفت: «براى مردم چیزهایى می‌نوشتم و می‌ترسیدم که چیزى کم کنند یا بیفزایند. این بود که مهرى درست کردم و با آن نامه را مهر می‌کردم». پیامبر فرمود: «نقش آن چیست؟». گفت: «محمد رسول الله». (6) مسلم است که مهر کردن با نام رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بدون اذن ایشان، مصداق جعل بوده و از طرفی نوشته‌هایی که با مهر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله باشد را نمی‌توان بعداً به رفتارها و سخنان معاذ نسبت داد. در ادامه  گزارش آمده که حضرت آن را از معاذ گرفتند و فرمود: «همه‌چیز معاذ، حتى انگشترش، ایمان آورده است». آنگاه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آن را براى خود گرفتند و با آن مهر می‌فرمودند. (7)
پذیرش این سخن دشوار است؛ زیرا از یک سو با رفتار معاذ سازگاری ندارد. از سوی دیگر، معاذ در سال نهم هجری به یمن رفت؛ (8) در حالی که پیامبر پیش از آن نیز به مهر کردن با انگشتر نیاز داشته؛ زیرا  نامه‌نگاری‌ها و دعوت از ملوک و پادشاهان، در اواخر سال ششم یا اوایل سال هفتم  آغازشده بود. (9)

دوم) در مورد خالد و عمرو بن سعید بن عاص آمده که در سال هفتم بعد از جنگ خیبر از حبشه برگشتند. (10) در حالی که قبل از بازگشتشان از حبشه، نامه‌نگاری‌ها آغاز شده بود. (11)

سوم) در گزارشی که مدعی است پیامبر انگشتر را از خالد بن سعید گرفت، آمده که آن انگشتر از جنس آهنی بود که نقره روکش شده بود؛ (12) در حالی که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله خود، مسلمانان را از به دست کردن انگشتر آهنی نهی کرده بودند. (13)

چهارم) در اخبار بسیار، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مسلمانان را از ساخت انگشتری که همانند انگشتر خود آن حضرت باشد و بر آن «محمد رسول الله» نوشته باشد، نهی کردند. (14)
 از گزارش منقول از انس و دیگران، به قرینه دیگر روایات، (15) برداشت می‌شود که کسی نمی‌بایست انگشتری شبیه انگشتر رسول خدا داشته باشد و این مشابهت، نه به جهت جنس، بلکه به جهت نقش خاتم است که مبادا باعث سوء استفاده (امضا کردن به‌جای رسول خدا) شود. به بیان دیگر، نهی حضرت از این جهت بوده که مبادا مهری شبیه مهر ایشان ساخته شود و از این جهت مورد سوء استفاده قرار گیرد.

سرنوشت انگشتر پیامبرصلی‌الله‌علیه‌و‌آله
در مورد چگونگی ساخت و سرنوشت انگشتر پیامبر، شاید بتوان به گزارش ابن عباس اعتماد بیشتری کرد. ابن عباس می‌گوید: پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله می‌خواست برای عجم‌ها نامه‌ای بنویسد و آن‌ها را به‌سوی خدا دعوت کند. یکى گفت: اى پیامبر خدا! آن‌ها نامه‌اى را که مهر نداشته باشد نمی‌پذیرند. لذا پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود تا انگشترى از آهن براى او بسازند و در انگشت خود کرد. جبرئیل نازل شد و گفت: «آن ‌را از انگشت خود بینداز» و پیامبر صلی‌الله علیه و آله آن را انداخت. بعد فرمود تا انگشترى دیگر براى او بسازند و انگشترى از مس براى وى ساختند که آن را در انگشت خود کرد. جبرئیل دوباره گفت: «این را از انگشت خود بینداز»، پیامبر صلی‌الله علیه و آله آن را نیز از انگشت خود انداخت و فرمود تا انگشترى از نقره بسازند. وقتی آن‌ را نزد آن ‌حضرت آوردند و به انگشت خود کرد، جبرئیل آن‌ را تغییر نداد. 
حضرت دستور داد که بر آن بنویسند: «محمد رسول الله»... این انگشتر تا هنگام رحلت در دست رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بود، سپس در دست ابوبکر بود و بعد از مرگ او، به عمر رسید و نهایتاً در اختیار عثمان قرار گرفت. عثمان آن انگشتر را زیاد از دست خود بیرون می‌آورد و دوباره به دست می‌کرد؛ تا اینکه روزی عثمان بر لبه چاه اریس نشسته بود، ناگهان آن انگشتر در چاه افتاد و هر چه جستجو کردند یافت نشد. (16)

سازنده انگشتر پیامبرصلی‌الله‌علیه‌و‌آله
در مورد سازنده ی این انگشتر هم یعلى بن أمیه می گوید: «من برای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله انگشتری ساختم و احدی در ساخت آن مرا کمک نکرد و بر آن انگشتر نوشتم محمد رسول‌الله». (17)

ارتباط حوادث تاریخی با گم‌شدن انگشتر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله
طبق اخبار، انگشتر حضرت بعد از ایشان به خلفا رسید و درنهایت توسط عثمان مفقود شد. این اتفاق در سال سی‌ام هجری که شش سال از خلافت عثمان می‌گذشت رخ داد. (18) در این میان، برخی آورده‌اند که شورش و کشته شدن او، بعد از گم‌شدن این انگشتر بود؛ زیرا به‌زعم آنان، با افتادن انگشتر در چاه، خیروبرکت در اسلام به پایان رسید و منجر به پایان دوران طلایی اسلام گردید. (19) 

در حال حاضر نیز این مسئله مورد توجه برخی اسلام پژوهان غربی نیز قرارگرفته است. (20) در حالی که:
اولاً: شیعه رحلت رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و غصب خلافت را پایان این دوران می‌داند و این قبیل باورها، به افسانه و خرافات شبیه‌تر است تا واقعیت.
ثانیاً: چنین ادعاهایی زمانی می تواند قابل‌قبول باشد که مستند به سخن معصومان علیهم‌السلام باشد؛ در حالی که در اینجا صرفاً از جانب برخی نویسندگان مطرح‌شده است.
ثالثاً: عامل ضعف عثمان، رفتارهای خودش بود؛ ازجمله مقدم داشتن قوم خود و بنی‌امیه بر سایر مسلمانان در امور حکومتی و یا ریخت‌وپاش‌هایی که توسط او و کارگزارانش صورت می گرفت. دراین‌باره امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: «سومی که به حکومت رسید، برنامه‌ای جز خوردوخوراک و جمع‌آوری ثروت و مال نداشت و دودمان پدری او (بنی‌امیه) نیز در این مسیر همراه او شده و چون شترانی که گیاه تازه بهار را با حرص و ولع می‌خورند، به غارت بیت‌المال دست زدند؛ درنتیجه این اوضاع رشته‌اش پنبه شد و اعمالش کار او را تمام ساخت و شکم‌بارگی سرنگونش نمود». (21)
رابعاً: هرچند بیشتر اعتراض ها در شش سال دوم خلافت او بود، اما منشأ این اعتراض‌ ها به همان دوران اولیه خلافت او برمی‌گشت و این‌گونه نبود که در آن دوران ، خطایی از جانب او صورت نگرفته باشد.
خامساً: در زمان خلفای گذشته نیز ضعف هایی وجود داشت و این‌گونه نبود که تنها اواسط خلافت عثمان، اسلام به‌ظاهر وارد دوران افول شده باشد. به‌علاوه، بعد از عثمان نیز با فتوحاتی که صورت می‌گرفت، خلافت اسلامی به‌ظاهر در حال گسترش بود و از سایر حکومت های جهان برتری نسبی داشت.
شایان‌ذکر است که طبق روایات، رسول خدا صلی الله علیه و آله دو انگشتر داشتند و این نشان می دهد که اگر انگشتر دیگری هم داشتند، بیشتر، از همین دو انگشتر استفاده می کردند. امام صادق علیه‌السلام فرمود: «رسول خدا صلی‌الله علیه و آله دو انگشتر داشت که بر یکی از آن‌ها لا اله الا الله، محمد رسول‌الله و بر دیگری صدق الله نوشته‌شده بود»(22)‏  چنانکه در برخی گزارش های تاریخی علاوه بر «محمد رسول‌الله»،  تعبیر «صدق الله» و یا «صدق الله ثم الحق الحق بعده، محمد رسول الله» ذکر شده است. (23)
همچنین از روایات برداشت می‌شود که این انگشتر بعد از اینکه مفقود شد، به اهل‌بیت علیهم‌السلام رسیده و نزد آنان است؛ چنانکه عبدالله بن سنان می‌گوید: نزد امام صادق علیه‌السلام بودم که صحبت از انگشتر پیامبر صلی‌الله علیه و آله به میان آمد. امام فرمود: دوست داری آن را به تو نشان دهم؟ گفتم: آری. امام علیه‌السلام دستور داد ظرف کوچک دربسته‌ای را بیاورند. آن را گشود و از میان پنبه، حلقه‌ای نقره‌ای که نگین سیاهی داشت خارج کرد. بر آن نگین نوشته‌شده بود: «محمد رسول‌الله». سپس فرمود: «آری، نگین انگشتر پیامبر صلی الله علیه و آله سیاه بوده است». (24) 
در برخی روایات هم آمده که خود رسول خدا صلی‌الله علیه وآله، انگشتر خود را به‌عنوان میراث نبوّت و ولایت، به امیرالمؤمنین علیه‌السلام دادند؛ (25) اما با توجه به اینکه این انگشتر ابتدا نزد خلفا بوده، احتمالاً مراد انگشتر دیگری متعلق به رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بوده است. با این حال گزارشی که نشان دهد انگشتر پیامبر (با همان نقوش مخصوص) در دستان اهل‌بیت علیهم‌السلام بوده، یافت نشد و معمولاً هر امامی انگشتری با نقوش جداگانه به دست می کردند؛ مگر در موارد خاصی که این اتفاق می‌افتاد. در روایتی آمده که امام صادق علیه‌السلام شب های جمعه انگشتر جدشان سیدالشهدا را به دست می کردند. (26)

نتیجه:
رسول خدا صلی‌الله علیه و آله هنگام ارسال نامه به ملوک و پادشاهان، طبق سنتی که رایج بود، دستور دادند انگشتری از جنس نقره ساخته شود که با آن، این نامه‌ها مهر شود. بر نگین این انگشتر عبارت «محمد رسول‌الله» نقش بسته بود و آن حضرت دیگران را از ساختن انگشتری مشابه انگشتر خود نهی کردند و اگر کسی انگشتری مشابه آن به دست می‌کرد، آن را می‌ستاند تا مبادا دیگران از چنین انگشتری به‌عنوان مهر حکومتی استفاده کند. همچنین طبق گزارش های تاریخی، این انگشتر بعد از پیامبر صلی‌الله علیه و آله به خلفا رسید و درنهایت توسط عثمان مفقود شد؛ اما اینکه برخی پنداشته‌اند با افتادن انگشتر در چاه، برکت آن به پایان رسید و دوران طلایی اسلام پایان یافت، خرافه‌ای بیش نیست و عامل ضعف خلافت، رفتارهایی بود که از جانب عثمان و کارگزارنش صورت گرفته بود و این‌گونه داستان ها بیشتر شبیه افسانه و مصداق خرافات است. همچنین از روایات برداشت می شود که این انگشتر _ یا یکی دیگر از انگشترهای پیامبر _ به اهل‌بیت علیهم‌السلام رسیده و جزئی از میراث امامت است.

پی‌نوشت‌ها:
1. ابن سعد، الطبقات الکبرى، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ دوم، 1418 ق‏، ج‏1، ص 365.
2. همان.
3. همان، ج‏1، ص 367.
4. همان.
5. همان، ج‏1، ص 369.
6. همان.
7. همان.
8. همان، ج‏3، ص 438.
9. ر ک: آیتی، محد ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، تهران دانشگاه تهران، چاپ ششم، 1378 ش‏، ص 482.
10. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، بیروت، انتشارات دار التراث‏، چاپ دوم‏، 1387 ق، ج‏11، ص 494.
11. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج‏3، ص 438.
12. فإذا خاتم من حدید ملوی علیه فضه. همان، ج‏1، ص 367.
13. «نَهَى عَنِ التَّخَتُّمِ بِخَاتَمِ صُفْرٍ أَوْ حَدِید»، صدوق، ابن‌بابویه، محمد بن على،‏ الأمالی، تهران، انتشارات کتابچى، چاپ ششم، 1376 ش، ص 426.
14. ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج‏1، ص 368.
15. همان، ج‏1، ص 366.
16. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج‏4، ص 281- 282.
17. عسقلانی، احمد بن علی بن حجر، فتح الباری شرح صحیح البخاری، محقق محب الدین الخطیب، بیروت، دارالمعرفه، 1379، ج 10، ص 328.
18. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج‏4، ص 281.
19. ابن اثیر، عزالدین على بن محمد، أسد الغابه فى معرفه الصحابه، بیروت، انتشارات دارالفکر، 1409 ش، ج ۴، ص ۴۶۵ و یاقوت حموی، شهاب‌الدین ابوعبدالله، معجم البلدان، دارصادر، بیروت، چاپ دوم، 1995 م، ج‏1، ص 298.
20. کریمی نیا، مرتضی، سیره پژوهی در غرب، گزیده ی متون و منابع، تهران، مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، معاونت فرهنگی، 1386 ش، ترجمه ی مقاله ی ناپدید شدن و کشف دوباره ی زمزم و چاه مکه است، نوشته ی جرالد هاوتینگ صص 79 -85.
21. شریف رضی، محمد بن حسین، نهج‌البلاغه، خطبه ۳، ص ۴۹، محقق صبحی صالح، قم، هجرت، چاپ اول، ۱۴۱۴ ق.
22. صدوق، ابن‌بابویه، محمد بن على‏، الخصال‏، قم، انتشارات جامعه مدرسین، چاپ اول، 1362 ش، ج‏1، ص 61.
23. صالحى دمشقى‏، محمد بن یوسف، سبل الهدى و الرشاد فی سیره خیر العباد، انتشارات دارالکتب العلمیه، بیروت، 1414 ق‏، ج‏7، ص 332 و ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج‏1، ص 369.
24. کلینى‏، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، انتشارات اسلامیه، چاپ دوم، 1362 ش‏، ج‏6، ص 474.
25. صدوق، ابن‌بابویه، محمد بن على،‏ علل الشرائع، قم، انتشارات کتاب‌فروشی داورى‏، چاپ اول 1385 ش، ج‏1، ص 167.
26. صدوق، الأمالی، ص 144.
 

بسیاری از امامزادگان منسوب به امام کاظم، از نوادگان حضرت بوده و فرزند بلا واسطه ایشان نیستند. با این حال، مورخان برای امام، فرزندان متعددی ذکر کرده اند.
تعداد فرزندان امام کاظم علیه السلام

پرسش:
امامزاده‌های بسیاری در ایران، به‌عنوان فرزند امام کاظم علیه السلام معرفی می‌شوند. مگر آن حضرت چند فرزند داشته است؟
 

پاسخ:
ابتدا توجه داشته باشید که در میان امامزادگان مدفون در ایران که منتسب به امام کاظم علیه‌السلام هستند، جز چند نفر مانند امام رضا، فاطمه معصومه،  احمد بن موسی (شاه‌چراغ) و به‌احتمال قوی حمزه بن موسی (شهر ری در جوار عبدالعظیم حسنی)، بقیه به‌اشتباه یا از باب انتساب به جد، به ایشان منسوب‌اند؛ یعنی اگر هم از نسل امام کاظم باشند، از نوادگان ایشان هستند؛ ولی در بیان نَسَب، نام واسطه‌ها حذف‌شده و مستقیماً به امام کاظم نسبت داده شده‌اند.
با این حال، مسلّم است که امام کاظم علیه¬السلام بااینکه فقط 55 یا 56 سال عمر کرد، صاحب فرزندان بسیاری شد؛ گرچه مورخین درباره تعداد فرزندان حضرت کاظم علیه‌السلام متفق‌القول نیستند. شیخ مفید نوزده پسر و هجده دختر برای ایشان یاد کرده (جمعاً 37 فرزند)؛ ولی برخی دیگر از مورخان و نسب شناسان، ارقامی بیش از این نیز گفته‌اند. (1)
درباره علت بالا بودن شمار فرزندان آن امام همام، دو عامل قابل ذکر است:
1. عمل به توصیه‌های دین اسلام
در دین مبین اسلام بر فرزند آوری بسیار سفارش شده است؛ حضرت رسول در حدیثی درباره اهمیت فرزند آوری و ازدیاد نسل فرمودند: «أَکْثِرُوا الْوَلَدَ أُکَاثِرْ بِکُمُ الْأُمَمَ غَداً»؛ اولاد خود را زیاد کنید. من فردای قیامت به کثرت شما بر سایر امت‌ها افتخار می‌کنم. (2) مسلمانان نیز به‌ویژه اهل‌بیت علیهم‌السلام نسبت به این فرمایش رسول اکرم عنایت ویژه‌ای داشتند.

2. واکنش به شرایط سیاسی و اجتماعی 
اگر بدانیم حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام در چه دوره و شرایطی زندگی می‌کردند، درک و فهم ما از رفتار حضرت در این زمینه بهتر و کامل‌تر خواهد بود. عصر حیات امام کاظم علیه‌السلام دورانی بسیار پرحادثه و خطیر برای شیعیان به‌ویژه سادات بود؛ حضرت با چند تن از خلفای عباسی (منصور، مهدی، هادی و هارون الررشید) معاصر بودند که نسبت به شیعیان و سادات سخت‌گیری‌های بسیار شدیدی اعمال می‌کردند. گرچه در مقاطعی، از شدت اذیت و آزار شیعیان و سادات توسط عباسیان کاسته شد، لکن این مسئله به‌صورت محدود و کوتاه‌مدت بود. (3) سرکوب شیعیانِ در اقلیت و قیام‌های آنان توسط امویان و سپس عباسیان، سبب کاهش جمعیت شیعه شده بود. قیام محمد نفس زکیه در کوفه، ابراهیم قتیل باخمرا در بصره و یحیی بن عبدالله در طبرستان و قیام حسین بن علی (شهید فخ) در مکه که همگی از سادات حسنی بودند و توسط عباسیان سرکوب شدند، (4) ضربه سختی به بدنه شیعه به‌ویژه سادات حسنی وارد ساخت به‌گونه‌ای که بسیاری از آن‌ها قتل‌عام شدند. در چنین شرایطی طبیعی بود که فرزند آوری برای جلوگیری از کم شدن آمار، مورد توجه عموم شیعیان و به‌ویژه سادات قرار بگیرد.

پراکندگی سادات موسوی در ایران
همه آنچه درباره وضعیت سیاسی و اجتماعی سادات در عصر عباسیان گذشت، سبب شد تا بسیاری از سادات حسنی و حسینی، ازجمله فرزندان امام کاظم علیه‌السلام، به‌منظور در امان ماندن از گزند حاکمان عباسی به سرزمین ایران مهاجرت کرده و پناهنده شوند. عزیمت امام رضا علیه‌السلام به سمت خراسان نیز از یک‌سو، زمینه مهاجرات سادات به این منطقه را فراهم‌تر کرد و از سوی دیگر باعث شد که برخی دیگر از فرزندان امام کاظم علیه‌السلام به شوق دیدار امام رضا علیه‌السلام، مدینه را ترک کرده و به سمت سرزمین ایران رهسپار شوند. بسیاری از این افراد، خود و یا فرزندانشان در ایران ماندگار شدند و بدین ترتیب، نسل سادات موسوی در ایران فزونی گرفت و در طی قرون بعدی، بسیاری از آنان مورد احترام مردم قرار گرفتند و پس از درگذشتشان، صاحب بقعه و زیارتگاه شدند.

نتیجه:
بسیاری از امامزادگان منسوب به امام کاظم، از نوادگان و از نسل حضرت هستند و فرزند بلا واسطه و مستقیم وی نیستند. با این حال،  شایان توجه است که مورخان برای امام کاظم علیه‌السلام فرزندان متعدّدی ذکر کرده‌اند. دلیل کثرت فرزندان حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام علاوه بر عمل به دستور و سنت پیامبر گرامی اسلام، قرار گرفتن ایشان در مقطعی از تاریخ بود که شیعیان و سادات توسط حاکمان وقت مورد تعقیب، اذیت و آزار و شکنجه و قتل‌عام قرار داشتند. همین مسائل سبب شد تا برای جبران این خسارت و مصیبت عظیم، فرزند آوری اهمیت ویژه‌ای پیدا کند. 
همین عامل (سرکوب قیام‌های شیعی و سادات توسط عباسیان) به پراکنده شدن سادات - ازجمله فرزندان و نوادگان امام کاظم ـ در ایران و دیگر مناطق مستعد انجامید. به‌علاوه، ورود حضرت رضا علیه‌السلام به ایران و ولایتعهدی ایشان نیز زمینه و انگیزه مهاجرت سادات به ایران را تقویت کرد.

پی‌نوشت‌ها:
1. برخی تا 60 فرزند هم برای ایشان گفته‌اند! ر.ک: پیشوایی، مهدی و نورالله علیدوست خراسانی، پیشوای آزاده (زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امام موسی بن جعفر علیهماالسلام)، قم، نشر معارف، چاپ یکم، 1392 ھ.ش، ص 28 و صفحات بعدی؛ به‌ویژه پاورقی ص 29.
2. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق، ج 6، ص 2.
3. برای اطلاع بیشتر از شرایط و اوضاع زمانه حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام نک. به: کتاب «حیات فکری و سیاسی امامان شیعه»، رسول جعفریان.
4. برای اطلاع بیشتر از قیام‌های عصر عباسیان به‌ویژه در حیات امام کاظم  علیه‌السلام، بنگرید به: کتاب «دولت عباسیان» با اضافاتی از رسول جعفریان، نوشته سهیل طقّوش.

 

حضور شیر در تعزیه، به خاطر داستانی حاکی از حضور شیر در کربلا برای محافظت از پیکر امام حسین علیه‌السلام است که اصل داستان ابهامات و اشکالات بسیاری دارد.
ماجرای شیر تعزیه

پرسش:
ماجرای شیر تعزیه چیست؟ آیا واقعاً در کربلا شیری وجود داشت؟
 

پاسخ:
تعزیه (شبیه‌خوانی)، نوعی نمایش مذهبی و سنّتیِ ایرانی شیعی است که عمدتاً درباره شهادت امام حسین و مصائب اهل‌بیت علیهم‌السلام اجرا می‌شود. پیشینه این آیین را تا دوران صفویه و یا قبل از آن گفته‌اند؛ اما اوج این مراسم  و گسترش آن، به دوران قاجار برمی‌گردد. علاقه سلاطین قاجار و مردم به شبیه‌خوانی، موجب رونق یافتن مجالس تعزیه در این دوره شد و رفته‌رفته تعزیه، هم ازنظر محتوا هم ازنظر نحوه اجرا، غنی‌تر و جذاب‌تر شد؛ درنتیجه با تکامل تدریجی، به‌صورت یک نمایش آیینی و ملی درآمد. با این ‌حال گاهی به سبب برخی تحریف‌ها و نسبت دادن مطالب غیرواقعی به اهل‌بیت علیهم‌السلام و شهدای کربلا، مورد نقد بزرگان دینی قرارگرفته است.

تعزیه شیر
در بسیاری از مناطق، در مراسم های عزاداری و تعزیه، شخصی لباس شیر می پوشَد و برای امام حسین علیه‌السلام گریه و عزاداری می کند. دراین‌باره ادعاشده که عصر عاشورا شیری آمد و از پیکر امام حسین علیه‌السلام مراقبت می کرد و سرگذشتی نیز برای این شیر نقل می کنند. همچنین در شهر کربلا در بازاری مقابل بین‌الحرمین، زیارتگاهی را تحت عنوان «مقام شیر و فضه» مشخص کردند؛ بنابراین، سؤال می شود ماجرای این شیر چه بوده و آیا در منابع معتبر شیعه چنین جریانی نقل‌شده یا نه؟

خاستگاه داستان
در مورد ماجرای آمدن شیر در کربلا و جریانات مربوط به آن، مطالبی گفته‌شده (مانند حضور او در بین اسرا، کمک کردن به حضرت زینب سلام‌الله علیها به هنگام سوارشدن بر مرکب و...) که عمدتاً در کتب معاصر آمده و نه از جهت سندی و نه محتوایی، اعتباری ندارد؛ اما مهم‌ترین نقلی که دراین‌باره وجود دارد، گزارشی است که مرحوم کلینی در کتاب شریف «الکافی» آورده است. در این گزارش شخصی به نام ادریس بن عبدالله اودی (احتمالاً: ازدی) می‌گوید: وقتی امام حسین علیه‌السلام شهید شد و لشکر عمر بن سعد خواستند اسب بر بدن وی بتازند، فضه به حضرت زینب سلام‌الله علیها گفت:‌ ای بانوی من! زمانی که سفینه غلام پیامبر، برای سفر در دریا بود، کشتی‌اش شکست و او به جزیره‌ای پناه برد و در آنجا شیری را دید. او خطاب به شیر گفت: ‌ای ابو الحارث! من غلام رسول خدایم! پس آن شیر غرش‌کنان در جلوی او حرکت می‌کند و راه را به وی نشان می‌دهد. اینک آن شیر در ناحیه‌ای آرمیده. اجازه می‌دهید شیر را برای جلوگیری از تاختن اسب بر پیکر برادرتان هوشیار کنم؟. فضه نزد آن شیر رفت و گفت: «‌ای ابوالحارث». 
آن شیر سربلند کرد و فضه به او گفت: «می‌دانی فردا می‌خواهند با امام حسین علیه‌السلام چه کنند؟ می‌خواهند اسب بر پشتش بتازند!». شیر آمد و دو دست خود را روی پیکر امام حسین علیه‌السلام نهاد. پس هنگامی‌که سواران پیش آمدند، شیر را دیدند [و نتوانستند بر پیکر امام بتازند]. عمر بن سعد با دیدن شیر، به سپاه خود گفت: «این، فتنه جدیدی است» و به سپاه دستور عقب‌نشینی داد. (1)

نقد و بررسی
درباره این گزارش، چند نکته شایسته تأمّل است:

مطلب اول: ماجرای سفینه و شیر
اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله، غلامی به نام سفینه (ملقّب به سفینه) داشته، در منابع دیگر هم آمده و البته برخی گفته‌اند او غلام ام سلمه همسر پیامبر بوده است. ابن اثیر ضمن معرفی او، ماجرای گم‌شدن سفینه در یک سفر دریایی و نجاتش توسط شیر را هم به نقل از محمد بن منکدر آورده است. (2) مرحوم راوندی نیز ماجرای نجات او توسط شیر را از قول ابن اعرج نقل کرده (3) و مرحوم مجلسی هم آن را از قول ابن الاعرابی به نقل  از الخرائج آورده است (4) که به نظر می‌رسد  تصحیف رخ‌داده و احتمالاً همان ابن اعرج (از راویان سده دوم) درست است.

مطلب دوم: کنیه ابوالحارث
تعبیر «ابوالحارث» هم تعبیری است که در عربی، به‌عنوان کنیه برای شیر به کار می‏رود؛ (5) مانند «ام عامر» برای کفتار و ابوالحصین برای روباه و «ام عریط» برای عقرب. (6)

 مطلب سوم: راوی خبر
راوی این خبر ادریس بن عبدالله اودی، مجهول است و احتمالاً نامش ادریس بن عبدالله ازدی بوده که در آن تصحیف رخ‌داده. در این صورت، وی از اصحاب امام صادق علیه‌السلام بوده و در زمان کربلا چنین شخصی حضور نداشته و درنتیجه، روایت مرسل است. (7)

مطلب چهارم: تناقض و تعارض با دیگر گزارش‌ها
اولاً، در محتوای این گزارش، اشکالاتی دیده می‌شود. ازجمله اینکه  فضه می‌گوید: «فردا می‌خواهند با اسبان بر پیکر امام علیه‌السلام بتازند»؛ در حالی که در همان عصر عاشورا اسبان را بر پیکرها تازاندند. (8)
ثانیاً، در ادامه می‌گوید: «شیر دستانش را بر پیکر امام حسین علیه‌السلام گذاشت» و مفهوم گزارش این است که شیر از پیکر امام محافظت کرد و مانع تاختن اسب بر پیکر امام شد؛ در حالی که گزارش‌های متعدد در منابع معتبر حاکی از آن است که لشکر عمر سعد به‌راحتی بر این پیکرها حمله کردند و اموال آنان را نیز غارت کردند.
ثالثاً، در یک لشکر چند هزارنفری، کشتن یک شیر کار ساده‌ای بود و معنا ندارد که ابن سعد با دیدن شیر، دستور به عقب‌نشینی دهد!
رابعاً، این شیر چگونه توانسته از یک جزیره، مسیر دریاها را طی کند و به کربلا برسد؟! و در این صورت، چگونه شیری با چنین توان معجزه‌آسایی، خبر نداشته که اینجا چه شده و نیاز بوده فضه او را آگاه کند؟!
خامساً، فضه چگونه این شیر را می‌شناخته، در حالی که در ماجرای سفینه حضور نداشته؟!
سادساً، این گزارش، مستلزم حضور فضه در کربلاست؛ ولی در هیچ گزارش دیگری به نام او در حوادث کربلا اشاره‌ای نشده است.
سابعاً، حادثه کربلا 50 سال پس از رحلت رسول خدا ‏ صلی‌الله علیه و آله رخ داد. پس آن شیر می‌بایست بیش از 50 سال عمر کرده باشد؛ در حالی که عمر شیر را نهایتاً بیست سال گفته‌اند.

نتیجه:
حضور شیر در تعزیه، به خاطر داستانی حاکی از حضور شیر در کربلا برای محافظت از پیکر امام حسین علیه‌السلام است. هرچند اصل داستان در منبع معتبری چون کتاب شریف «الکافی» آمده؛ اما گذشته از ابهام در سند، از جهت محتوایی نیز اشکالات و ابهاماتی دارد که پذیرش آن را ناممکن می‌سازد و با دیگر گزارش‌های معتبر تاریخی نیز سازگار نیست. با این حال، ماجرای گم‌شدن غلامی به نام سفینه و نجاتش توسط شیر، در منابع شیعه و سنی نقل‌شده و به نظر می‌رسد که داستان دیدار شیر و فضه در کربلا، از این گزارش گرفته‌شده است.

پی‌نوشت‌ها:
1. کلینى‏، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، انتشارات اسلامیه، چاپ دوم،1362 ش‏، ج ۱، ص ۴۶۵.
2. ابن اثیر، عزالدین على بن محمد، أسد الغابه فى معرفه الصحابه، بیروت، انتشارات دارالفکر، 1409 ش، ج‏2، ص 259، شماره 2130- سفینه.
3. راوندى، قطب‌الدین سعید بن عبدالله،‏ الخرائج و الجرائح‏، قم، انتشارات مدرسه الإمام المهدی، چاپ اول ‏، 1409 ق‏، ج 1، ص 136.
4. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، تهران، اسلامیه، چاپ دوم، 1363 ش‏، 17 ص 409.
5. مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 17.
6. ر.ک: طاهری، علی، تحلیل معناشناختی کنیه‌های حیوانات در زبان عربی،  دوره 7، شماره 2، اسفند 1394، صفحه 137-158، https://journals.ut.ac.ir/article_58095.html.
7. طوسی، محمد بن حسن، رجال الطوسی، قیومی اصفهانی، جواد، قم، جامعه مدرسین، چاپ سوم، 1373 ه ش، ص 163.
8. مفید، محمد بن محمد بن نعمان‏، الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، قم، انتشارات کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413 ق‏، ج‏2، ص 113.

امیرالمؤمنین علی علیه السلام با اقدامات عثمان موافق نبود ولی با کشته شدن او نیز مخالف بود و بسیار کوشید که میان او و معترضان پادرمیانی کند.
نقش امیرالمؤمنین علی علیه السلام در جریانات منجر به قتل عثمان

پرسش:
چرا امیرالمؤمنین علیه السلام از عثمان دفاع می‌کرد؟ آیا درست است که می‌فرمود: «آن‌قدر از عثمان حمایت کردم که ترسیدم گناهکار باشم!»؟
 

پاسخ:
در سال‌های آخر حکومت عثمان بن عفان، مردمی که از سیاست‌های سرکوبگرانه بر ضد منتقدان، اقدامات خلاف شرع و دست‌درازی‌های خلیفه و بستگانش به بیت‌المال مسلمین ناراضی بودند و کاسه صبرشان لبریز شده بود، از مصر و کوفه و بصره در مدینه جمع شدند و خواستار کناره‌گیری عثمان از خلافت شدند. در این تجمعات، کسی که از وی خواسته شد تا به‌عنوان میانجی عثمان را نصیحت کند، شخص امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام بود. (1) امیرالمؤمنین علیه¬السلام خود، از منتقدان عثمان بود؛ ولی می‌دانست که کشته شدن او در آن شرایط، باعث فتنه در میان مسلمانان خواهد شد و ازاین‌رو، وقتی جان او در معرض خطر قرار گرفت، تلاش کرد که مانع کشته شدن او شود.

ماجرای شورش بر ضد عثمان
در سال 34 هجری که مخالفت‌ها باعثمان زیاد شده بود، مردم از امیرالمؤمنین خواستند تا خلیفه را پند دهد. امام پذیرفت و به‌طور مشروح با عثمان صحبت کرد؛ ولی عثمان ضمن اصرار بر روش پیشین خود، وارد مسجد شد و به تهدید مردم پرداخت. (2) مردم نیز بر ضد او اجتماع کردند و گفتند عثمان یا باید توبه کند و یا خلع شود. این اجتماع با وساطت امام به پایان رسید؛ ولی حوادثی رخ داد که نشان می‌داد اعتراض مردم هیچ ثمری نداشته و ازاین‌رو، بار دیگر مردم تجمع کردند. به این صورت که وقتی محمد بن ابی بکر به همراه برخی از مهاجر و انصار از مدینه به سمت مصر رهسپار بودند، در بین راه، با غلام سیاه عثمان برخورد کرده و نزد وی نامه‌ای یافتند که در آن، عثمان دستور قتل همه آنان را به عبدالله بن ابی سرح (حاکم مصر) داده بود. همین امر سبب شد تا این افراد دوباره به مدینه بازگردند و بدین ترتیب، اجتماع دوم که بسیار شدیدتر و جدی‌تر بود، در مدینه شکل گرفت و چون عثمان حاضر به کناره‌گیری از خلافت نبود، خانه او را به محاصره درآوردند و آب را بر او بستند. (3)
پس از این اجتماع دوم نیز امیرالمؤمنین بار دیگر نزد عثمان رفت و ماجرای نامه را جویا شد. وقتی عثمان از جریان نامه اظهار بی‌اطلاعی کرد و امام را متهم به نوشتن نامه نمود، امام به وی فرمود: «تو مرا واسطه کردی و من تلاش خود را کردم؛ اما من سربلندم و تو خود می‌دانی و اصحابت». (4) سپس مجلس را ترک کرد و به خانه‌اش رفت. (5) گزارش‌های تاریخی حاکی از آن است که عثمان چندین بار از امام درخواست کرد که با پادرمیانی، غائله را بخواباند؛ ولی چون احساس می‌کرد که وجود حضرت سبب تحریک و اقبال بیشتر مردم به ایشان می‌شود، بار دیگر او را از مدینه تبعید کرد.

جلوگیری از کشته شدن عثمان
امیرالمؤمنین خود، هنگامی‌که از مدینه به سمت بصره برای مقابله با اصحاب جمل خارج می‌شود، در نامه‌ای به اهل کوفه می‌نویسد: «... مردم به انتقاد از او برخاستند؛ آن‌چنان که از مهاجران تنها من بودم که به واداشتن او به جلب رضایت مردم می‌کوشیدم و کمتر به انتقادش زبان می‌گشودم…». (6) نیز در نامه‌ای به معاویه، از نقش و سهم او در کشتن عثمان پرده برمی‌دارد و می‌فرماید: «کدام‌یک از ما بیشتر با او در ستیز بود و به کشتارگاهش ره می‌نمود؟ کسی که به یاری عثمان برخاست، اما او نپذیرفت و گفت «سر جایت بنشین» یا آن‌کسی که عثمان از وی (معاویه) یاری خواست و او فاصله گرفت و…». (7) در اینجا نیز حضرت به تلاش خود برای آرام کردن اوضاع، پند دادن عثمان و بر حذر داشتن از قتل عثمان اشاره دارد.
یعنی امام هرچند می‌خواست عثمان را وادار به پذیرش خطاهای خود کند؛ ولی مانع یورش مردم به خانه او نیز می‌شد و بارها میان عثمان و معترضان  پا درمیانی کرد. این آمدورفت‌ها به‌اندازه‌ای تکرار شد که امام در ادامه این مسیر به تردید افتاد و وقتی مشاهده کرد عثمان فقط برای رهایی از تنگناها از او کمک می‌خواهد و پس از فروکش کردن اوضاع، نقض عهد می‌کند، فرمود: «آن‌قدر از او دفاع کردم که ترسیدم به گناه افتم!». (8) آن حضرت در خطبه‌ای دیگر نیز می‌فرماید: «لکن مردم را از قتل نهی کردم، لذا یار او محسوب می‌شوم». (9) و درجایی دیگر، برای اینکه خود را مبرّای از قتل عثمان معرفی کند، فرمود: «اگر مردم بخواهند، در مقام ابراهیم به خداوند قسم یاد می‌کنم که عثمان را به قتل نرسانده‌ام و دستور قتل او را نداده‌ام و حتی نهی کردم ولی مرا اطاعت نکردند». (10)
لازم به ذکر است که این سخنان گرچه در ظاهر به معنای دفاع ایشان از عثمان و مخالفت با قتل او است، اما بیشتر بیانگر آن است که حضرت نقش واسطه برای طرفین دعوا را داشته و درواقع، به دنبال حل‌وفصل مسالمت‌آمیز قضیه به‌دور از جنجال و کشتار بوده است؛ و هر بار که یکی از طرفین دعوا ایشان را به میانجی‌گری دعوت می‌کرد، پاسخ مثبت می‌داد و نیز هر بار که از سوی خلیفه از این کار منع می‌شد، خود را کنار می‌کشید. دست‌آخر، عثمان زمانی به قتل رسید که بر اساس نقل تواریخ، امام علیه‌السلام در مدینه حاضر نبود. ایشان در روز واقعه در منطقه «یَنبُع» ساکن بودند (11) و از طریق فرزندشان حسن مجتبی علیه‌السلام اقدام به آب‌رسانی برای عثمان نمود. (12)

نتیجه:
امیرالمؤمنین علیه السلام با اقدامات عثمان موافق نبود؛ ولی با کشته شدن او نیز مخالف بود و بسیار کوشید که میان او و معترضان پادرمیانی کند. با این حال، بعدها از سوی معاویه متهم به دست داشتن در قتل عثمان شد و امام ناگزیر شد این اتهام را دفع کند و تلاش خود برای جلوگیری از ریخته شدن خون عثمان را یادآوری نماید. پس سخنان امام که بیانگر دفاع ایشان از خلیفه سوم است، در واقع، به معنای تلاش برای حفظ جان او است و نه دفاع از اقدامات او و پاسخی است به فریب‌خوردگان و نیز عواملی که بیشترین نقش را در قتل عثمان داشتند و در عوض، امام را متهم کردن به شراکت در قتل وی می‌کردند و به این بهانه، در مقابل ایشان صف‌آرایی کرده بودند.

منابعی برای مطالعه بیشتر:
-کتاب جمال کعبه (شرحی بر تاریخ اسلام به روایت امام علی علیه‌السلام)، اثر محمدحسین دانش کیا.

پی‌نوشت‌ها:
1. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق نخبه من العلماء الاجلاء، بیروت، مؤسسه الاعلمی، بی‌تا، ج 3، ص 403.
2. همان، ص 376 ؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، عبدالحمید بن هبه الله، قاهره، دار احیاء التراث العربی، چاپ دوم، بی‌تا، ج 9، ص 265.
3. ص 195؛ ابن قتیبه، ابو محمد عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، تحقیق طه محمد زینی، بی‌جا، مؤسسه حلبی و شرکاء، بی‌تا، ج 1، ص 41.
4. بلاذری، احمد بن یحیى، انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت، دارالفکر، ط الأولى، 1417 ق، ج 6، ص 173-174.
5. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الجمل، قم، مکتبه الداوری، بی‌تا، ص 71.
6. سید رضی، ابوالحسن، محمد بن حسین، نهج‌البلاغه، ترجمه معادی خواه بی‌جا، نشر ذره، چاپ اول، 1374 ش، نامه 1.
7. همان، نامه 28.
8. همان، خطبه 235.
9. همان، ترجمه عبدالحمید آیتی، بی‌جا، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بنیاد نهج¬البلاغه، چاپ چهارم، 1377 ق، خطبه 30.
10. خویی، منهاج البراعه، تهران، مکتبه اسلامیه، چاپ چهارم، 1405 ق، ج 4، ص 30، به نقل از بحارالانوار.
11. ابن کثیر، پیشین، ص 215 ؛  کراجکی، ابوالفتوح محمد بن علی، کنزالفوائد، قم، مکتبه المصطفوی، چاپ دوم، 1410 ق، ص 264.
12. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الفصول المختاره، تحقیق سید میرعلی شریفی، بی‌جا، دارالمفید، 1414 ق، ص 228.

حضرت معصومه علیها السلام از امامزادگان جلیل‌القدری محسوب می‌شود که دارای مقام و منزلت بسیار زیادی بوده و خداوند متعال مقام شفاعت امت را به ایشان عطا کرده است.
جایگاه و شخصیت حضرت معصومه سلام الله علیها در بین اهل‌بیت علیهم‌السلام

پرسش
جایگاه و شخصیت حضرت معصومه سلام الله علیها در میان اهل‌بیت علیهم‌السلام چگونه است؟
 

پاسخ
حضرت فاطمه معصومه علیها‌السلام فرزند امام موسی کاظم و خواهر امام رضا علیهما‌السلام هستند. در سفری که ایشان برای دیدار با امام رضا علیه‌السلام داشتند، در شهر قم، به جهت شدت بیماری وفات یافتند. حضرت معصومه علیهاالسلام در قم مدفون هستند و قبر ایشان زیارتگاه عاشقان اهل‌بیت علیهم‌السلام است. ائمه علیهم‌السلام نسبت به این بانوی بزرگوار، نگاه ویژه‌ای داشتند و در روایات، فضائل بسیاری از این شخصیت به چشم می‌خورد. 
حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله علیها در بین فرزندان امام کاظم علیه‌السلام (به غیر از امام رضا علیه‌السلام) از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است؛ برخی از این ویژگی‌ها در بین امامزاده‌ها منحصر در ایشان و چند نفر دیگر است که در نوشته پیش رو به آن اشاره خواهد شد.

1. فرزند رسول خدا و اهل‌بیت علیهم‌السلام
حضرت معصومه سلام‌الله علیها فرزند بلافصل امام کاظم علیه‌السلام و از نوادگان رسول خدا صلی‌الله علیه و آله محسوب می‌شوند؛ بنابراین اولین فضیلت و منقبت حضرت معصومه علیهم‌السلام، این است که وی از فرزندان رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و اهل‌بیت علیهم‌السلام است. در بخشی از زیارت‌نامه ایشان می‌خوانیم: السَّلَامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ فَاطِمَهَ وَ خَدِیجَهَ السَّلَامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ السَّلَامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْن‏. (1)

2. دارای لقب معصومه
نام ایشان فاطمه است؛ اما در بین مردم به معصومه شناخته شده هست. معصومه زنی است که از انجام اشتباه مصون است و اهل‌بیت علیهم‌السلام را از این جهت معصوم می‌نامیدند که از گناهان مبرا بودند. با جست‌وجوی این لقب در منابع حدیثی، نقلی یافت می‌شود که در آن امام رضا علیه‌السلام در بیان فضیلت زیارت این بانو فرمودند: کسی که معصومه را در قم زیارت کند، درحالی‌که عارف به حق او است، بهشت برای اوست. (2)

3. شأن و مقام ویژه در نزد خداوند
یکی از ویژگی‌های حضرت معصومه سلام‌الله علیها، مقام مخصوص ایشان در نزد خداوند است. در زیارت‌نامه ایشان که از امام رضا علیه‌السلام نقل شده چنین آمده است: «فان لک عندالله شأناً من الشأن؛ (3) همانا تو در نزد خدا دارای شأن ویژه‌ای هستی».

4. مقام شفاعت گسترده
شفاعت در لغت به واسطه‌گری شخصی (به عنوان مثال در نزد خدا) گفته می‌شود تا جرمی آمرزیده شود و یا حاجتی برآورده شود. (4) ‌این مقام، جایگاه بسیار بالایی است که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و ائمه علیهم‌السلام و برخی اولیا و صالحان از این مقام برخوردارند. مطابق روایات، حضرت معصومه سلام‌الله علیها از شفیعان بزرگ محسوب می‌شود که می‌تواند همه شیعیان را مورد شفاعت قرار دهد. در روایت از امام صادق علیه‌السلام آمده است: تُدْخَلُ بِشَفَاعَتِهَا شِیعَتِی الْجَنَّهَ بِأَجْمَعِهِمْ؛ (5) همه شیعیان ما به شفاعت او وارد بهشت می‌شوند.
همچنین در زیارت‌نامه حضرت از ایشان طلب شفاعت می‌شود: «یَا فَاطِمَهُ اشْفَعِی لِی فِی الْجَنَّه؛ (6) ای فاطمه! برای من در مورد بهشت شفاعت کن». البته این مرتبه شفاعت زمانی شامل انسان‌های می‌شود که به تعبیر روایات «عارفا بحقها» باشد. در این احادیث بیان شده که کسی که حضرت را زیارت کند در حالی که حق او را بشناسد، برایش پاداش بهشت است. (7) بنابراین یکی از ویژگی‌های حضرت معصومه علیها¬السلام، مقام شناخت ایشان است که مؤمنان باید برای زیارت او حتماً مقامش را بشناسند. همچنان که در بخشی از زیارت ‌نامه ایشان از خداوند درخواست شده تا شناخت و معرفت ایشان از افراد سلب نشود «أَسْأَلُ اللَّهَ أَن‏ ... لایَسْلُبَنا مَعْرِفَتَکُمْ اِنَهُ وَلِیُ قَدِیرٌ»؛ (8) از خدا می‌خواهیم که معرفت به شأن شما را از ما سلب نکند، او سرپرست توانا است.

5. بشارت میلاد
از فضائل این بانوی بزرگوار این است که سال‌ها قبل از تولد ایشان، مژده تولدشان توسط امام صادق علیه‌السلام داده شده است. امام ششم علیه‌السلام درباره قم و مدفن حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله علیها می‌فرمایند: حضرت صادق علیه‌السلام فرمود: به زودی فرزندم به نام فاطمه در آن (قم) دفن می‌شود. کسی او را زیارت کند، بهشت بر او واجب می‌شود. راوی گفت: این سخن را حضرت صادق علیه‌السلام وقتی فرمود که هنوز فرزند امام کاظم علیه‌السلام به دنیا نیامده بود. (9) بشارت یک امام در میلاد این بانو و سفارش همگان به زیارت او، نشان از مقام بلند ایشان دارد.

6. نقل حدیث از طریق ایشان
نشر احادیث اهل‌بیت علیهم‌السلام موضوعی است که بسیار مورد توجه اهل‌بیت بوده و فضائلی برای ناشران این معارف بیان نموده‌اند. در روایتی از امام رضا علیه‌السلام آمده است: خدا رحمت کند کسی را که این امر ولایت ما را زنده می‌سازد. پرسیده شد امر شما چگونه زنده می‌شود؟ حضرت فرمودند: علوم و معارف و احادیث ما را فرا گرفته و به دیگران بیاموزد. (10)
یکی از فضائل و برکات حضرت فاطمه معصومه علیها السلام نیز نقل و نشر احادیث اجداد بزرگوارشان در بین جامعه است و در اصطلاح «محدثه» هستند. به عنوان مثال ایشان در روایتی به نقل حدیث «من کنت مولاه فعلیٌ مولاه» پرداخته‌اند. (11) این روایت در مورد ولایت امیرالمؤمنین علیه‌السلام در غدیر خم و سند حقانیت شیعه در ولایت و خلافت ایشان است.

7. داشتن زیارت‌نامه مخصوص
از فضائل حضرت معصومه سلام‌الله علیها، زیارت‌نامه ویژه ‌ایشان است. کمتر امام زاده‌ای وجود دارد که از سوی ائمه علیهم‌السلام زیارت نامه ویژه‌ای برای وی نقل شده باشد. این زیارت ‌نامه ویژه، بالا بودن مقام او را به همگان نشان می‌دهد. امام رضا علیه‌السلام به یکی از یاران خود به نام سعد فرمودند: قبری از ما در نزد شما است. سعد گفت: فدایت شوم منظورتان قبر فاطمه دختر موسی بن جعفر است؟ امام فرمودند بله هر کس او را زیارت کند درحالی که او را بشناسد، بهشت برای اوست. وقتی به قبر رسیدی، روبروی قبر به سمتی که رو به قبله باشی بایست و چهل بار الله‌اکبر و 30 بار الحمد لله و 30 بار سبحان‌الله بگو و با خشوع و خضوع قلب بگو: السَّلَامُ عَلَى آدَمَ صَفْوَهِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَى نُوحٍ نَبِیِّ اللَّه‏... (12)
به علت طولانی بودن متن این زیارت‌نامه از ارائه تمام آن خودداری می‌شود. برای مطالعه بیشتر می‌توانید از کتاب مفاتیح‌الجنان استفاده نمایید.

8. مزار حضرت معصومه حرم اهل‌بیت علیهم‌السلام
برخی از روایات بیان کرده‌اند که قم حرم اهل‌بیت علیهم‌السلام است. در روایتی از امام صادق علیه‌السلام آمده است: همانا برای خداوند حرمی است و آن مکه است و برای رسول خدا صلی‌الله علیه و آله حرمی است و آن مدینه است و برای امیرالمؤمنین علیه‌السلام حرمی است و آن کوفه است و برای ما (اهل‌بیت) حریمی است و آن قم است. در این حرم زنی از فرزندان من به نام فاطمه سلام‌الله علیها دفن می‌شود و کسی که او را زیارت کند، بهشت بر او واجب می‌شود. (13)
در روایت دیگر از این امام بزرگوار آمده است: همانا برای خداوند حرمی است و آن مکه است و برای رسول خدا صلی‌الله علیه و آله حرمی است و آن مدینه است و برای امیرالمؤمنین علیه‌السلام حرمی است و آن کوفه است و قم کوفه کوچک است. (14)
نکته قابل توجه دیگر، در زیارت‌ نامه حضرت معصومه است. در ابتدای این زیارت‌نامه با ضمیر غائب به انبیاء الهی سلام داده می‌شود، ولی وقتی به سلام به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و اهل‌بیت علیهم‌السلام می‌رسد، ضمیر به خطاب تغییر می‌کند. این نوع بیان می‌تواند دلیل بر این باشد که حرم پیش رو، حرم اهل‌بیت علیهم‌السلام است و ایشان در حرم خود حضور دارند.

9. بهشت جزای زیارت ایشان
در روایات زیادی آمده است که زیارت حضرت معصومه سلام‌الله علیها معادل بهشت است. برای نمونه به دو روایت اشاره می‌شود. در حدیثی از برادر بزرگوارشان امام رضا علیه‌السلام درباره زیارت حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله علیها سؤال شد و ایشان فرمودند: مَنْ زَارَهَا فَلَهُ الْجَنَّهُ. (15) همچنین روایت دیگری از امام جواد علیه‌السلام نقل شده که: مَنْ زَارَ قَبْرَ عَمَّتِی بِقُمَّ فَلَهُ الْجَنَّهُ. (16)
زیارت حضرت معصومه سلام‌الله علیها توفیقی است که نصیب مؤمنان شده و باید از خداوند خواسته شود تا این توفیق از ایشان سلب نگردد همچنان که در زیارت ‌نامه این بانو آمده است: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ أَنْ تَخْتِمَ لِی بِالسَّعَادَهِ فَلا تَسْلُبْ مِنِّی مَا أَنَا فِیهِ؛ (17) خدایا از تو درخواست می‌کنم که عاقبت مرا به سعادت ختم کنی و از من آنچه در آن هستم را سلب نکنی».

نتیجه:
حضرت معصومه علیها السلام از امامزادگان جلیل‌القدر محسوب می‌شود. بارگاه این بانوی بزرگوار در شهر قم است. از ویژگی‌های فردی متعددی دارا هستند تا جایی که از طرف برادر خویش، امام رضا علیه‌السلام به «معصومه» ملقب گردیدند. ایشان از نسل رسول خدا و اهل‌بیت علیهم‌السلام محسوب می‌شوند. مطابق روایات، وی دارای مقام و منزلت در نزد خداوند است و به همین جهت شفاعت گسترده‌ای نسبت به شیعیان اهل‌بیت علیهم‌السلام دارد. این بانو آن قدر مبارک بودند که قبل از تولد ایشان، بشارت میلادش توسط امام صادق علیه‌السلام به شیعیان داده شده بود. همچنین ایشان از جهت علمی نیز فضیلت دارند و روایاتی مانند حدیث غدیر از طریق ایشان در منابع روایی شیعه منعکس شده است. 
از دیگر خصوصیات این بانوی با فضیلت، زیارت نامه ویژه ‌ایشان است. در بین امام زاده‌های فقط چند نفر هستند که از زیارت ‌نامه برخوردار می‌باشند که حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله علیها نیز از جمله آنان است. در روایات شهر قم که مزار این بانوی بزرگ در آن قرار دارد درب بهشت معرفی شده و در احادیثی بهشت را پاداش زیارت کننده وی می‌دانند. اهل‌بیت علیهم‌السلام تصریح کرده‌اند که مزار فاطمه معصومه سلام‌الله علیها حرم اهل‌بیت علیهم‌السلام شمرده می‌شود؛ بنابراین مؤمنین باید در شناخت این امامزاده جلیل‌القدر و زیارت او بکوشند و بهره کافی را ببرند.

 

 

پی‌نوشت‌ها:
1. مجلسى، محمدباقر بن محمدتقی، زاد المعاد - مفتاح الجنان، محقق / مصحح: اعلمى، علاءالدین‏، بیروت: موسسه الأعلمی للمطبوعات‏، 1423 ق، ص 547.
2. همان. البته باید دقت داشت که این روایت در منابع اصلی شیعه ذکر نشده بلکه در کتاب زاد المعاد بیان شده و انتساب این کتاب به علامه مجلسی نیز مردود است.
3. مجلسى، محمدباقر بن محمدتقی، زاد المعاد - مفتاح الجنان، همان، ص 548.
4. فراهیدى، خلیل بن احمد، کتاب العین، محقق / مصحح: ندارد، قم: نشر هجرت‏، 1409 ق، ج 1، ص 261.
5. مجلسى، محمدباقر بن محمدتقی، بحارالانوار، محقق / مصحح: جمعى از محققان‏، بیروت: دار إحیاء التراث العربی‏، 1403 ق‏، ج‏57، ص 228، ح 59.
6. مجلسى، محمدباقر بن محمدتقی، زاد المعاد - مفتاح الجنان، همان، ص 548.
7. مجلسى، محمدباقر بن محمدتقی، بحارالانوار، ج‏99، ص 266، ح 4.
8 مجلسى، محمدباقر بن محمدتقی، زاد المعاد - مفتاح الجنان، همان، ص 548.
9 نورى، حسین بن محمدتقی، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، محقق / مصحح: مؤسسه آل البیت علیهم‌السلام، قم: مؤسسه آل البیت علیهم‌السلام، 1408 ق‏، ج‏10، ص 368، ح 12196.
10 ابن‌بابویه، محمد بن على‏، معانی الأخبار، محقق / مصحح: غفارى، علی‌اکبر، قم: دفتر انتشارات اسلامى‏، 1403 ق‏، ص 180، ح 1.
11. بحرانى اصفهانى، عبدالله بن نورالله، عوالم العلوم، محقق / مصحح: موحد ابطحى اصفهانى، محمدباقر، قم: مؤسسه الإمام المهدى عجّل الله تعالى فرجه الشریف‏، 1413 ق‏، ج 21، ص 354.
12. مجلسى، محمدباقر بن محمدتقی، زاد المعاد - مفتاح الجنان، همان، ص 548.
13. مجلسى، محمدباقر بن محمدتقی، بحارالانوار، همان، ج‏99، ص 267، ح 5.
14. همان، ج‏57، ص 228.
15 ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزیارات، محقق / مصحح: امینى، عبدالحسین، نجف: دارالمرتضویه، 1356 ش‏، ص 324، ح 1.
16. همان، ص 324، ح 2.
17. مجلسى، محمدباقر بن محمدتقی، زاد المعاد - مفتاح الجنان، همان، ص 548.

درگذشته، با توجه به نبود ابزارهایی که امروزه برای تشخیص وقت اذان استفاده می شود مسلمانان با نگاه به آسمان، خورشید و ستارگان، اوقات شرعی را تشخیص می‌دادند.
تشخیص وقت اذان در زمان قدیم

پرسش:
در زمان قدیم که رادیو و تلویزیونی نبود، مؤذّن‌ها از کجا می‌دانستند وقت نماز است و مردم را مطلع می کردند؟
 

درگذشته، با توجه به نبودن ابزارها و امکاناتی که امروزه برای تشخیص دقیق وقت اذان استفاده می­شود؛ مسلمانان با نگاه به جایگاه خورشید و ستارگان در آسمان، اوقات شرعی را تشخیص می‌دادند

پاسخ:
اذان در لغت، به معنای آگاه کردن و رساندن خبر به گوش دیگران است. 
در دین اسلام، منظور از اذان، ندایی است برای اعلام وقت نماز که با الفاظ مخصوصی بیان می‌شود. اذان دربردارنده آموزه‌های اساسی اسلام است؛ ازجمله تکبیر، شهادت به یگانگی الله، رسالت حضرت محمد صلی‌الله ‌علیه ‌و ‌آله‌، دعوت به نماز و رستگاری و انجام بهترین عمل.
 کسی که برای اعلام وقت نماز اذان می‌گوید، «مؤذن» خوانده می‌شود. در میان مسلمانان مرسوم است که مؤذّن برمکانی بلند به‌ویژه در مسجد می‌ایستد و اذکار اذان را با صدای بلند ادا می‌کند تا مسلمانان را از فرا رسیدن وقت نماز آگاه سازد.

تشخیص اوقات شرعی درگذشته
امروزه با توجه به تدوین اوقات شرعی و ابزارهایی (چون ساعت، تلویزیون، نصب نرم‌افزارهای اذان‌گو در تلفن همراه و...) که خبر از وقت نماز می‌دهند، مؤذّن ها به‌راحتی می‌توانند متوجه اوقات شرعی شوند؛ ولی درگذشته می‌بایست خودشان وقت نماز را تشخیص دهند. این کار هرچند خیلی ساده نبود، اما غیرممکن هم نبود؛ چراکه نبودن ساعت در صدر اسلام به معنای نفی مطلق وسایل و ابزار تشخیص اوقات و زمان ها نیست.
درگذشته، انسان ها برای تشخیص زمان، از ابزارهایی گاه ساده، استفاده می کردند و اموراتشان را با آن تطبیق می دادند. از طرفی مردم نیز اطلاعات نجومی داشتند.(1) لذا با توجه به فصول سال و جایگاه خورشید و ستارگان در آسمان، زمان تقریبی اذان را تشخیص می دادند. شایان ذکر است که درگذشته، به سبب پاکی هوا و نبودن آلودگی و نورهای اضافی، روزها از هوای صاف و شب‌ها از تاریکی محض (به سبب نبودن چراغ‌ها و لامپ ها) بهره‌مند بودند و به جهت نبودن آپارتمان ها و ساختمان های بلند، مانعی برای دید نداشتند و درنتیجه، به دست آوردن وقت اذان به‌صورت طبیعی، به‌مراتب راحت‌تر از روزگار ما بود. پس اگر کسی بر بلندی می‌ایستاد، تشخیص وقت اذان صبح و مغرب، برای او دشوار نبود. 
اساساً یکی از کارکردهای مأذنه در مساجد نیز همین بود که مؤذّن بتواند دامنه افق و محل غروب آفتاب را بهتر ببیند. برای تشخیص اذان ظهر نیز کافی بود یک میله در زمین فرو برند و یا شاخصی برای تعیین طول سایه داشته باشند.

ملاک شرعی اوقات نماز 
در روایتی امام صادق علیه السلام در بیان چگونگی اوقات نماز فرمود: «جبرئیل، در وقتی‌که آفتاب از میانه آسمان مایل گردید، نزد رسول خدا صلی‌الله علیه و آله آمد و دستور داد که نماز ظهر را بخواند. سپس در وقتی‌که سایه به‌اندازه قامتى زیاد شد، نزد او آمد و دستور داد که نماز عصر را بخواند. باز در وقتی‌که آفتاب‌غروب کرد، نزد او آمد و دستور داد که نماز مغرب را بخواند. سپس در وقتی‌که شفق (سرخى مغرب‏) از بین رفت، نزد او آمد و دستور داد که نماز عشاء را بخواند. باز وقتی‌که سپیده صبح دمید، نزد او آمد و دستور داد که نماز صبح را بخواند...». (2) مسلمانان نیز به‌تبعیت از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله برای تشخیص اوقات نماز، به آسمان نگاه می‌کردند و زمان آن را تشخیص می‌دادند.

در اسلام، ملاک برای تشخیص اذان‌های سه‌گانه (صبح، ظهر، مغرب) عبارت است از:

1. ملاک برای تشخیص اذان صبح، دیدن رشته ‌ی سفید پهنی در مشرق است. طبق روایتی، ابوالحسن بن حصین نامه‌اى به امام جواد علیه‌السلام نوشت و در آن، درباره چگونگی تشخیص طلوع خورشید پرسیده بود. امام جواد علیه‌السلام به خط‍‌ مبارک خویش نوشت: «فجر همان رشته سفید پهن است نه رشته عمود بالارونده. پس در سفر و حضر، نماز مخوان تا زمانى که آن فجر صادق براى تو آشکار شود؛ زیرا خداوند تبارک‌وتعالی مخلوق خود را در چنین موضوعى در شک قرار نداده و فرموده است: «بخورید و بیاشامید تا روشنى سپیده به‌مانند رشته‌اى سپید در سراسر افق پدید آید و از رشته سیاه تاریکى باقیمانده شب جدا گردد».(3)

2. ملاک برای تشخیص ظهر شرعى، مایل‌شدن خورشید از وسط آسمان به‌سوی مغرب است (4) و بهترین راه براى پى بردن به دخول وقت ظهر، استفاده از شاخص است و آن این است که قطعه چوب صاف یا میله‌ای را در زمین هموار به‌طور عمودى فروکند. صبح که خورشید بیرون می‌آید، سایه آن به‌طرف مغرب می‌افتد و هر چه آفتاب بالا آید، این سایه کم مى‏شود. هنگامی‌که سایه به آخرین درجه کمى رسید، موقع ظهر است. همین‌که سایه‌رو به زیادى رفت و به‌سوی مشرق برگشت، اول وقت نماز ظهر و عصر است. درگذشته نیز برای تشخیص زمان، شاخص هایی را چون نیزه در زمین قرار می دادند؛ چنانکه امیرالمؤمنین علیه‌السلام از این روش استفاده می‌کردند. (5) البته برای تشخیص وقت اذان، لازم به چنین دقّتی نبود و معمولاً با نگاه به سایه ی خودشان و یا نگاه به آسمان می‌توانستند وقت تقریبی اذان را تشخیص دهند. 
ابو مخنف می‌نویسد: در روز عاشورا وقتی آتش جنگ شعله‌ور شده بود، شخصی به نام ابو ثمامه، درحالى ‏که زوال شمس را دید، به امام حسین علیه‌السلام گفت: «جانم فدایت اى ابا عبدالله! می‌بینم که اینان نزدیک‌تر آمده‌اند و به خدا قسم کشته نمى‏شوى تا من کشته شوم و دوست دارم خدایم را در حالى ملاقات نمایم که نماز ظهر امروز را که وقتش نزدیک است، با تو خوانده باشم». امام حسین علیه‌السلام سرش را بلند کرد و گفت: «نماز را به یاد آوردى، خدا تو را از نمازگزاران و ذاکران قرار دهد. بلى دقیقاً اوّل وقت نماز است». (6) یا اینکه وقتی در جنگ صفین آتش جنگ شعله‌ور بود و جنگ به اوج خود رسیده بود؛ امیرالمؤمنین علیه‌السلام نگاهش به خورشید بود. ابن عباس عرض کرد: «یا امیرالمؤمنین! چرا خورشید را تماشا می‌کنید؟». حضرت فرمود: «برای اینکه بدانم کی وقت زوال خورشید می شود تا نماز بخوانم.» ابن عباس عرض کرد: «آقا مگر اکنون‌که ما سرگرم پیکاریم، وقت نماز است؟!». امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «مگر برای چه می‌جنگیم؟ همانا ما برای نماز پیکار می‌کنیم». (7)

3. در مورد تشخیص وقت اذان مغرب گفته‌شده که سقوط و پنهان شدن قرص خورشید براى تحقّق وقت غروب کفایت می‌کند؛ امّا از بین رفتن و منحرف شدن سرخى مشرق از وسط آسمان، علامتى است که با آن می‌توان به تحقّق مغرب یقین پیدا کرد. هرچند احتیاط این است که سرخى مشرق زایل شود. در روایتی امام رضا علیه‌السلام فرمود: «اولین وقت مغرب، غروب قرص خورشید است و علامت غروب این است که افق مشرق سیاه شود». (8) البته طبق برخی روایات، به کمک ستارگان هم وقت نماز را تشخیص می‌دادند. عمر بن حنظله از امام صادق علیه‌السلام پرسید: «ما زوال خورشید را در روز تشخیص می‌دهیم؛ امّا در شب چه‌کار کنیم؟». امام علیه‌السلام فرمود: «شب هم مانند خورشید زوال دارد.» گفت: «زوال شب را چگونه تشخیص بدهیم؟» امام علیه‌السلام فرمود: «توسط ستاره‌ها در موقعى که به‌سوی مغرب مایل شوند». (9) در بیان حرکت ستاره‌ها گفته‌شده که مراد، رؤیت ستاره‌هایی است که در اول شب ظاهر می‌شوند و در آخر شب غایب می‌شوند. (10)

نتیجه:
درگذشته، با توجه به نبودن ابزارها و امکاناتی که امروزه برای تشخیص دقیق وقت اذان استفاده می شود؛ مسلمانان با نگاه به جایگاه خورشید و ستارگان در آسمان، اوقات شرعی را تشخیص می‌دادند و مؤذنان نیز از همین راه می‌دانستند که چه زمانی باید اذان بگویند. شایان ذکر است که درگذشته به جهت پاکی هوا و نبودن آپارتمان ها و ساختمان های بلند و نیز به خاطر تاریکی محضی که به سبب نبودن چراغ‌ها و لامپ ها وجود داشت، به دست آوردن وقت اذان از راه‌های طبیعی، به‌مراتب راحت‌تر از روزگار ما بود. آنان با دیدن رشته ‌ی سفید پهنی در آسمان، اذان صبح را می‌گفتند و هنگام مایل‌شدن خورشید از وسط آسمان به‌سوی مغرب، اذان ظهر را می‌گفتند (که معمولاً برای تشخیص دقیق آن، شاخصی را در زمین قرار می دادند). همچنین با پنهان شدن قرص خورشید و از بین رفتن و منحرف شدن سرخى مشرق از وسط آسمان، اذان مغرب را می گفتند.

پی‌نوشت‌ها:
1. چنانکه در قرآن آمده: ﴿وَعَلَامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ ﴾، سوره ی نحل، آیه ی 16.
2. تهذیب الأحکام، محقق، خرسان، حسن الموسوى‏، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق‏، ج‏2، ص 254.
3. کلینى‏، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، انتشارات اسلامیه، چاپ دوم،1362 ش‏، ج‏3، ص 282.
4. «إِذَا زَالَتِ‏ الشَّمْسُ‏ فَقَدْ دَخَلَ‏ وَقْتُ‏ الصَّلَاتَیْن»‏، همان، ص 276.
5. کان إذا أصبح عقّب حتّى تصیر الشّمس على رمح یسبّح‏، همان، ج‏7، ص 425.
6. ابومخنف، لوط بن یحیى ازدى ‏کوفى، وقعه الطف، ‏قم، جامعه مدرسین‏، چاپ سوم، 1417 ق‏، ص 229.
7. دیلمى، حسن بن محمد، إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، قم، الشریف الرضی‏، چاپ اول، 1412 ق‏، ج‏2، ص 217.
8. امام رضا علیه السلام، على بن موسى، ‏(منسوب)، الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا علیه‌السلام، مشهد، مؤسسه آل البیت علیهم‌السلام، چاپ اول، 1406 ق‏، ص 73.
9. صدوق، ابن‌بابویه، محمد بن على‏، من لا یحضره الفقیه‏، محقق غفارى، علی‌اکبر، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم‏، چاپ دوم، 1413 ق‏، ج‏1، ص 227.
10. حر عاملى، محمد بن حسن، هدایه الأمه إلى أحکام الأئمه علیهم‌السلام، محقق آستان قدس رضوى، مشهد، مجمع البحوث الإسلامیه، چاپ اول، 1414 ق‏، ج 2، ص 50.

 

در دوران باستان نیز، پوشش زن ایرانی پوششی نسبتاً کامل بوده و در هـیچ مجسمه و کتیبه ای و یا در هیچ نقش و نگاری نمی توان زن ایرانی را‌ با سر برهنه مشاهده کرد‌.
آریایی اصیل؛ با حجاب یا بی حجاب

پرسش:
آیا بی‌حجابی نماد آریایی اصیل بودن است؟
 

 
پاسخ:
حِجاب و پوشش زنان در برابر مردان نامحرم، یکی از واجبات مسلّم و ضروریات دین اسلام و مذهب است که در آیاتی از قرآن و احادیثی از ائمه علیهم‌السلام، بر وجوب و اهمیت آن تأکید شده است. در تمامی کشورهای اسلامی، زنانی که نسبت به شریعت پایبند هستند، طبق فرهنگ و لباس متعارف خود نسبت به این حکم الهی نیز اهتمام دارند. حکم حجاب و پوشش زنان علاوه بر مسلمانان، در میان پیروان دیگر ادیان ابراهیمی (یهود و نصارا) نیز دارای اهمیت بوده و تنها در محدوده حجاب و شرایط آن با یکدیگر تفاوت دارند. همچنین شواهدی بر وجود حجاب و پوشش خاص زنان در برخی دیگر از ادیان و فرهنگ‌ها نیز در دست است.

 بی‌حجابی نماد نیست
نبود حجاب را نمی‌توان نماد آریایی یا نماد هر نژاد و فرهنگ دیگری دانست؛ چراکه هیچ انسانی با پوشش و حجاب از شکم مادر متولد نمی‌شود. به تعبیری، بی‌حجابی به‌صورت کلی از بدو تولد، بدون این‌که انسان از دین یا فرهنگ خاصی تبعیت کنند، همراه او است و ازاین‌رو، صلاحیت ندارد که نماد یک فرهنگ یا دین خاص باشد.
برای یافتن پاسخ سؤال، بهتر است به وضعیت حجاب و جایگاه آن در فرهنگ آریایی توجه شود. برای بررسی پوشش زنان از دوران مادها تا پایان حکومت ساسانیان (هم‌زمان با ورود اسلام)، علاوه بر آثار مکتوب، می‌توان به بررسی آثار باقی‌مانده اعم از کتیبه، مجسمه و هرگونه نقش و نگار باقی‌مانده از آن دوران پرداخت.

کتیبه‌ها و نقش و نگارها
مرحوم جلیل ضیاء پور با توجه به نقوش باقی‌مانده از دوران مادها، معتقد است مرد و زن پوشش یکسانی داشتند و تفاوت آن‌ها در پوشش سرشان بوده و دراین‌باره می‌نویسد: «مرد و زن به‌واسطه اختلافی که میان پوشش سرشان وجود دارد، از هم تمایز داده می‌شوند. به نظر می‌رسد که زنان پوششی نیز روی سرخود گذارده‌اند و از زیر آن گیسوهای بلندشان نمایان است». (1)
وی در مورد حجاب زنان دوران هخامنشی می‌نویسد: «از روی برخی نقوش مانده از آن زمان، به زنان بومی برمی‌خوریم که پوششی جالب دارند. پیراهن آنان پوششی ساده و بلند یا دارای راسته چین و آستین‌کوتاه ‌است. به زنان دیگر آن دوره نیز برمی‌خوریم که از پهلو به اسب سوارند. اینان چادری مستطیل شکل بر روی همه لباس خود افکنده و در زیر آن، یک پیراهن با دامن بلند و در زیر آن نیز، پیراهن بلند دیگری تا مچ پا نمایان است». (2)
وی درباره دوران اشکانی نیز چنین آورده که: «لباس زنان اشکانی، پیراهنی بلند تا روی زمین، گشاد، پرچین، آستین‌دار و یقه راست بوده است. پیراهن دیگری داشته‌اند که روی اولی می‌پوشیدند و قد این‌یکی نسبت به اولی کوتاه و ضمناً یقه باز بوده ‌است. روی این دو پیراهن، چادری سر می‌کردند». (3) در جای دیگر آورده: «چادر زنان اشکانی به رنگ‌های شاد و ارغوانی یا سفید بوده‌ است. گوشه چادر در زیر یک‌تخته فلزی بیضی منقوش یا دکمه که به‌وسیله زنجیری به گردن افکنده شده، بند است. این چادر به نحوی روی سر می‌افتاده که عمامه (نوعی کلاه زنانه) را در قسمت عقب و پهلوها می‌پوشانیده ‌است». (4)
ویل دورانت فیلسوف، تاریخ‌نگار و نویسنده آمریکایی درباره زنان در دوران هخامنشیان می‌گوید: «در نقش‌هایی که در ایران باستان بر جای مانده، هیچ صورت زنی دیده نمی‌شود و نامی از ایشان به نظر نمی‌رسد». (5)

آثار مکتوب
علاوه بر تصاویر و نقش و نگارها، در آثار مکتوب نیز شواهد و نشانه‌های بسیاری از حجاب و پوشش زنان ایرانی دیده می‌شود. شاهنامه فردوسی به‌عنوان یکی از اصیل‌ترین منابع مستند تاریخ ایران، نشانه‌هایی از پوشش و حجاب برای زنان ارائه می‌دهد. به‌طور کلی در‌ تمامی مواردی که از زنان در شاهنامه نام برده شده، سخن از پوشیدگی، اصالت، پاکی، راستی و نمونه کامل زنانگی آنان است‌. در شاهنامه زن خوب و پاک، تقدیس شده و زن‌ بد، بی‌حیا‌، بی‌شرم و بی‌نزاکت‌ و پرده در مورد نکوهش قرار گرفته است. (6)
در کتاب ارداویراف‌نامه (Arda Viraf) که از آثار دوره ساسانی است، از سفر شخصی به نام ویراف به عالم مردگان سخن رفته و مشتمل بر توصیف‌هایی از جهنم و دوزخ است. در این کتاب، اساساً برهنگی و بی‌حجابی، برآمده از اهریمن و بدکارگی دانسته شده و گفته‌شده که: «روان بدکاران به‌صورت زنی روسپی که برهنه است و بدبو، در هنگام گذر از پل چینوت او را همراهی خواهد کرد». (7) 
در منابع اسلامی نیز نشانه‌هایی از حجاب ایرانیان دیده می شود. مثلاً در گزارشی آمده که پس از فتح ایران، هنگامی‌که سه تن از دختران کسری شاهنشاه ساسانی را نزد عمر آوردند، شاهزادگان ایرانی همچنان با نقاب، چهره خود را پوشانده بودند. (8)

نتیجه:
با توجه به آثار باقی‌مانده از دوران مادها تا دوران ساسانی، روشن می‌شود که در دوران باستان نیز، پوشش زن ایرانی پوششی نسبتاً کامل بوده و هر چه از دوران مادها جلوتر می رویم، حجاب کامل تری را در آثار مشاهده می‌کنیم. در هـیچ مجسمه و کتیبه ای و یا در هیچ نقش و نگاری نمی توان زن ایرانی را‌ با سر برهنه مشاهده کرد‌. همچنین آثار مکتوبی که به ما رسیده، همه نشان می دهند که زنان و مردان ایرانی دارای پوششی مناسب بودند و حجاب امری پسندیده در ایران به‌حساب می آمد؛ بنابراین، حتی اگر گفته شود که آثار و کتیبه ها نمی توانند به‌صورت کلی وجود پوشش و حجاب را در ایران ثابت کند؛ نهایتاً نشان می دهند که در بین شاهزادگان، درباریان و ... چنین فرهنگی حاکم بوده و بی حجابی هیچ گاه نماد یک آریایی نبوده است.

جهت مطالعه بیشتر:
پوشاک زنان ایران تا آغاز عصر پهلوی، نوشته ی جلیل ضیاء پور.

پی‌نوشت‌ها:
 1. ض‍ی‍اء پ‍ور، ج‍ل‍ی‍ل، پ‍وش‍اک ب‍اس‍ت‍ان‍ی ای‍ران‍ی‍ان از ک‍ه‍ن‌ت‍ری‍ن زم‍ان ت‍ا پ‍ای‍ان ش‍اه‍ن‍ش‍اه‍ی س‍اس‍ان‍ی‍ان، ت‍ه‍ران، وزارت فرهنگ و معارف، 1347، ص 79.
2. ض‍ی‍اء پ‍ور، پ‍وش‍اک ب‍اس‍ت‍ان‍ی ای‍ران‍ی‍ان، ص 81.
3. ض‍ی‍اء پ‍ور، ج‍ل‍ی‍ل، پوشاک زنان ایران تا آغاز عصر پهلوی، تهران، وزارت فرهنگ و هنر، ۱۳۴۷، ص ۱۹۴.
4. ضیاء پور، پوشاک زنان ایران تا آغاز عصر پهلوی، ص ۱۹۷.
5. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه آرام، احمد، انتشارات علمی و فرهنگی، 1476 ش، ص 434.
6. موسوی، سید قاسم، مقاله ی نگاهی بر سیر تاریخی حجاب زنان در فرهنگ ایران (از عهد باستان تا دوران قاجار)، فصلنامه فرهنگ، شماره 70، تابستان 1388 ه ش، ص 298 و 299.
7. ویراف، ارداویرافنامه، ترجمه متن پهلوی فیلیب ژینو، مترجم ژاله آموزگار، تهران، شرکت انتشارات معین و انجمن ایران‌شناسی فرانسه،١٣٧٢ش، ٦٥.
8. حلبی، ابوالفرج نورالدین على بن ابراهیم شافعى، السیره الحلبیه، چاپ دوم، انتشارات دارالکتب العلمیه، بیروت، 1427 ق، ج‏2، ص 63.

 

 

 
 

صفحه‌ها