دانش تاريخ

آیا در گذشته در هنگام فراگیری بیماری های مسری تجمعات مذهبی مانند نماز جمعه و جماعت و زیارت مراقد اهل بیت و قبور مؤمنین تعطیل می شد؟
 بیماری های فراگیر در تاریخ، مسجد در تمدن اسلامی، تاریخ طاعون.

آیا در گذشته در هنگام فراگیری بیماری های مسری تجمعات مذهبی مانند نماز جمعه و جماعت و زیارت مراقد اهل بیت و قبور مؤمنین تعطیل می شد؟

پاسخ اجمالی:

علی­رغم این‌که بیماری‌های مُسری بارها به جان بشر افتاده، دربارۀ جزئیات واکنش‌ها به این حوادث، اطلاعات دقیقی نداریم و تنها اشارات کوتاهی به تعطیل شدن یا نشدن مساجد و تجمعات مشابه داریم. بااین‌حال، شایان توجّه است که تعطیل نشدن این‌گونه تجمعات، متأثّر از نگاه پیشینیان به علّت و اسباب این‌گونه بیماری‌ها بوده است.

پاسخ تفصیلی:

در تاریخ، موارد متعدّدی از بلاها و بیماری‌های فراگیر به ثبت رسیده و حتّی برخی دست به تألیف کتاب مستقل دراین‌باره زده‌اند، مانند هشام بن محمد بن سائب کلبی که کتاب «الطاعون فی العرب» را نوشت. (1) مطمئناً این‌گونه بلاها واکنش‌ها و تأثیرات فراوانی بر جای می‌گذاشته؛ امّا جزئیات این‌گونه مسائل، در منابع تاریخی ثبت‌نشده است. این مسئله، ناشی از غلبۀ نگاه سیاسی به تاریخ‌نگاری است که باعث می‌شد تاریخ‌نگاران، بیش‌تر به ثبت حوادثی بپردازند که به زندگی حاکمان و روابط قدرت معطوف بوده و از توجّه به مسائل اجتماعی و فرهنگی و مانند آن، غفلت کنند. بااین‌حال، از لابه‌لای گزارش‌های تاریخی و منابع پزشکی و مانند آن، می‌توان اطلاعاتی دراین‌باره به دست آورد.

تا جایی که بررسی کردیم، به سندی دست نیافتیم که تصریح کند در دوران حضور ائمه (علیهم‌السلام) براثر بیماری‌های مسری، تجمعاتی مانند نماز جمعه و جماعت مساجد و مراقد تعطیل‌شده باشند. پس با صرف‌نظر از برخی اشارات اندک ـ که در ادامه خواهیم گفت ـ، به نظر می‌رسد که منع مردم از حضور در مساجد و مراقد برای مقابله با یک بیماری واگیر، پدیدۀ نادری بوده و این شاید، ریشه در نوع نگاه مردم به این‌گونه بیماری‌ها داشته باشد که گاه با پندارهای خرافی آمیخته بوده است. دراین‌باره، توجّه به تاریخ پزشکی بیماری‌های فراگیری مانند وبا و طاعون، سودمند است. برای نمونه، در منابع طبّ سنّتی، موقعیت ستارگان و سیارات، وضعیت جوّی منطقه از جهت غلظت و رطوبت هوا، تعفّن هوا و استعداد بدنی افراد، در پیدایش بیماری طاعون مؤثر دانسته شده و حتّی ترس و وهم و خوف را نیز از اسباب سرایت آن می‌دانستند. (2) طبیعی است که چنین نگرش‌هایی، در شیوۀ مقابله با بیماری نیز تأثیر داشته است؛ و حتّی با اعتقاد به اثرگذاری ترس و وهم، نه‌تنها انگیزه‌ای برای تعطیلی مساجد و مراقد ایجاد نمی‌شود، بلکه میل به حضور در این‌گونه اماکن افزایش نیز می‌یابد.

مطالعات متعدّد صورت گرفته دراین‌باره نشان می‌دهد که پزشکان مسلمان از دیرباز، به مُسری بودن این بیماری‌ها اذعان داشته‌اند؛ ولی در روش‌های درمانی که در منابع طبّ سنّتی ثبت‌شده است، اشاره‌ای به قطع ارتباط با افراد مبتلا از طریق تعطیلی مساجد و مانند آن به چشم نمی‌خورد. البتّه ترک سرزمینی که دچار طاعون شده، در منابع طبّی قدیم سفارش شده (3) و در روایات اسلامی نیز توصیه به ترک مناطق آلوده وجود دارد؛ (4) ولی این غیر از تعطیلی مساجد و مراکز مذهبی است.

خاطره‌ای از طاعون در شام

دراین‌باره، ذکر خاطره‌ای از ابن‌بطوطه خالی از لطف نیست. وی در سفرنامۀ خود، داستانى دربارۀ طاعون بزرگ دمشق نقل می­کند که خود شاهد آن بوده و نشان می‌دهد که مردم نه‌تنها از اجتماع در مسجد منع نشدند، بلکه برای دعا و انابۀ دسته‌جمعی، به مسجد نیز فراخوانده شدند. وی می‌گوید:

«در اواخر ربیع‌الثانی سال 749 هنگام شیوع طاعون بزرگ، من در دمشق بودم و داستانى شگفت از احترام و اعتقاد دمشقیان دربارۀ این مسجد (مسجد الاقدام در دو میلی جنوب دمشق) دیدم. بدین تفصیل که نایب سلطان ملک الامرا ارغون شاه، منادى در شهر فرستاد که مردم سه روز روزه بدارند و تمام خوراک فروشی‌های بازار روزها تعطیل باشند. اتفاقاً بیش‌تر مردم در دمشق از بازار خوراک مى‏خورند. مردم سه روز متوالى روزه گرفتند و آخرین روز که مصادف با پنجشنبه بود، امرا و سادات و قضات و فقها و دیگر طبقات، در مسجد جامع گرد آمدند، چندان‌که مسجد گنجایش جمعیت را نداشت. این مردم شب جمعه را به نماز و ذکر و دعا به سر بردند و پس از نماز صبح، به اتّفاق امرا که پابرهنه بودند، مصحف‏ها بر سردست، از مسجد بیرون آمدند. تمام اهل شهر نیز از صغیر و کبیر به دنبال آنان راه افتادند. یهود و نصارى، زن و مرد، تورات و انجیل برداشته، به حال گریه و تضرّع بیرون آمدند و رو به‌سوی مسجد الاقدام نهادند و در آنجا تا نیم روز، همگان به خدا متوسّل شده، کتب آسمانى و انبیا را به شفاعت یادکردند. آنگاه به شهر بازگشته نماز آدینه را به‌جای آوردند. درنتیجۀ این توسّل، خداوند بلا را بر اهل شهر تخفیف داد. عدّۀ متوفّیان در دمشق روزانه به دو هزار تن مى‏رسید؛ ولى در قاهره و مصر عدّۀ تلفات در یک روز تا بیست‌وچهار هزار تن رسید». (5)

این خاطره نشان می‌دهد که در هنگام بروز بیماری فراگیر، حاکمان شام ـ هرچند باهدف تشویق مردم به روزه‌داری ـ به ایجاد محدودیت‌هایی برای استفاده از اغذیه‌فروشی‌های عمومی پرداخته‌اند و درعین‌حال، از تجمّع در مسجد برای نیایش گروهی ابا نداشتند. البتّه عبارت پایانی ابن‌بطوطه نشان می‌دهد که بعدازآن توسلات نیز طاعون همچنان وجود داشته ولی از شدّت تلفات آن کاسته شده است.

نکتۀ دیگری که در این خاطره قابل توجّه است، مسجدی است که برای این توسّل همگانی انتخاب‌شده بوده است. «اَقدام» یعنی «گام‏ها» و از توضیحات قبلی ابن‌بطوطه دانسته می‌شود که علّت این نام‌گذاری، وجود قدمگاه (جای پا) بر روی سنگى در آن مسجد بوده که مردم معتقد بودند جاى پاى حضرت موسى (علیه‌السلام) است. وی همچنین می‌گوید: «در همین مسجد اتاق کوچکى هست که سنگ نبشته­ای در آن وجود دارد مُشعر بر آن‌که یکى از صلحا حضرت رسول را به خواب‌دیده که مى‏فرماید قبر برادرم موسى در همین‌جا است». (6) بر این اساس، مسجد الاَقدام، فقط موردتوجه مسلمانان نبوده و برای یهود و نصاری نیز مقدّس بوده است و ظاهراً به همین دلیل هم دعای همگانی را در آنجا برگزار کردند تا غیرمسلمانان نیز در این آیین شرکت کنند؛ چنان‌که به گزارش وی، «یهود و نصارى، زن و مرد، تورات و انجیل برداشته به حال گریه و تضرّع رو به‌سوی مسجد الاقدام نهادند و در آنجا تا نیم روز، همگان به خدا متوسّل شده، کتب آسمانى و انبیا را به شفاعت یادکردند».

پرهیز از حضور مسجد در برخی شرایط

بااین‌همه، نمی‌توان گفت که بروز این‌گونه بیماری‌ها هیچ تأثیری در حضور مردم در مساجد و مراقد نداشته است. شخصی به نام حسن زیات (روغن‌فروش) نقل می‌کند که پس از مناسک حج، گذرم به مدینه افتاد و از امام باقر (علیه‌السلام) سراغ گرفتم. گفتند آن حضرت در ینبُع (منطقه‌ای حاصلخیز در اطراف مدینه که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نیز در آنجا مزرعه‌ای احداث کرده بود.) حضور دارند. من هم برای ملاقات با امام، به ینبع رفتم. امام فرمود: «ای حسن! تا اینجا آمدی؟!». عرض کردم: «بله ـ فدایت شوم ـ دوست نداشتم بدون دیدار شما مدینه را ترک کنم». امام فرمود: «من سیر خوردم و لذا خواستم از مسجدالنبی فاصله بگیرم». (7) وقتی خوردن سیر، مانع حضور امام در بهترین مسجد شده، طبیعی است که برای پاکیزه ماندن مسجد و اهل مسجد، بیماران واگیر در مسجد حضور نیابند؛ امّا معلوم نیست رعایت این‌گونه آداب تا چه حد رواج داشته و به فرهنگ عمومی تبدیل‌شده باشد.

طبق روایتی دیگر، علی بن جعفر از برادرش امام کاظم (علیه‌السلام) دربارۀ وبا پرسید که اگر در سرزمینی وبا پیدا شد، آیا انسان می‌تواند ازآنجا بگریزد؟ امام فرمود: «می‌تواند ازآنجا بگریزد تا وقتی‌که وبا در مسجدی که او در آن نماز می‌خواند، واقع نشده باشد. پس اگر وبا گریبان نمازگزاران آن مسجدی را که او نماز می‌خواند گرفت، دیگر صلاح نیست که ازآنجا بگریزد». در برخی نقل‌ها، به‌جای وبا، از طاعون سخن گفته‌شده (8) و به‌هرحال منظور بیماری‌های مسری و فراگیر است. طبق این حدیث، ترک کردن مسجد و محل شیوع بیماری، مجاز دانسته شده و نشان می‌دهد که این کار به‌عنوان یک راهکار برای مقابله با بیماری، از دیرباز مطرح بوده است. نیز بر اساس مطلبی که از مرحوم سیّد نعمت‌الله جزایری (م. 1112 ق) نقل‌شده، در طاعون فراگیر سال 1102 هجری قمری که بلاد روم (استانبول و شامات) و عراق و سپس جنوب ایران را فراگرفت و تعداد بسیاری را به کام مرگ کشاند، مدارس و مساجد نیز تعطیل شدند. (9) هرچند ممکن است این تعطیلی، برنامه‌ریزی‌شده و یا بر اساس توصیۀ بزرگان نبوده باشد، ولی به‌هرحال نشان می‌دهد که گاهی گریزی ازاین‌گونه اقتضائات نیست.

نتیجه:

بر اساس آنچه گذشت، دربارۀ تعطیلی مساجد و مراقد در دوران بیماری‌های فراگیر، گزارش صریحی در منابع تاریخی به دست نیامد و از اشارات گذرا به جواز ترک مسجد و یا وقوع تعطیلی مساجد و مدارس، می‌توان چنین برداشت کرد که این کار اگر هم انجام می‌شده، بسیار نادر بوده است. البتّه این، به سبب نوع نگاهی است که به ریشه‌ها و علل گسترش این بیماری‌ها وجود داشته و با این‌که می‌دانستند این بیماری‌ها مُسری است، از شیوع آن به سبب ارتباط با دیگران و تجمّع در مراکزی مانند مسجد، غافل بوده‌اند. البتّه رعایت آداب مسجد اقتضا می‌کند که فرد بیمار در مسجد حضور نیابد؛ ولی معلوم نیست که مردم تا چه حد به رعایت این‌گونه آداب پایبند بوده باشند.

پی‌نوشت‌ها:

  1. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، قم، انتشارت جامعۀ مدرسین، 1407 ق، ص 435.
  2. ر.ک: فرزانه زارع و دیگران، «طاعون در طبّ سنّتی ایران و طبّ نوین»، فصل‌نامۀ تاریخ پزشکی، سال نهم شماره ۳۲ (پاییز ۱۳۹۶)؛ امیرمحمد جلادت و احسان مصطفوی، «تشخیص، درمان و گزارش‌های همه‌گیری‌های طاعون در دوران تمدّن اسلامی»، مجلۀ طبّ سنتی اسلام و ایران، دوره 8، شماره 2 - (تابستان 1396).
  3. امیرمحمد جلادت و احسان مصطفوی، همان‌جا، (به نقل از: زکریای رازی در المنصوری فی الطبّ).
  4. برای نمونه، ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1365 ش، ج 8، ص 108؛ حرّ عاملی، وسائل‏الشیعة، قم، آل البیت، 1409 ق، ج 2، ص 429.
  5. ابن‌بطوطه، رحلۀ ابن بطوطة، ترجمه: محمدعلی موحد، تهران، نشر آگه‏، چاپ ششم، 1376 ش، ج‏1، ص 137 ـ 138.
  6. همان، ص 137.

7. کلینی، همان، ج 6، ص 375، حدیث 3.

8. صدوق، معانی الأخبار، قم، انتشارات جامعۀ مدرسین، 1361 ش، ص 254؛ حرّ عاملی، وسائل‏الشیعة، قم، آل البیت، 1409 ق، ج 2، ص 431، حدیث 2556.

9. ر.ک: سید حسن هاشمی جزی، «رفتارشناسی یک عالم دینی در مواجهه با طاعون» منتشرشده در کانال نامه‌های حوزوی، اسفند 1398. این مقاله، گزارشی است از کتاب خطّی «مُسَکِّن الشُّجون فی حکم الفرار من الطاعون» تألیف سید نعمت‌الله جزایری (م. 1112 ق).

 

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

تشخیص، درمان و گزارش‌های همه‌گیری‌های طاعون در دوران تمدّن اسلامی، امیرمحمد جلادت و احسان، مصطفوی.

 

کلمات کلیدی:

 بیماری‌های فراگیر در تاریخ، مسجد در تمدن اسلامی، تاریخ طاعون.

شناخت شهربانو و بررسی ازدواج او با امام حسین علیه السلام
اگر روایت ایرانی‌بودن مادر امام سجاد(ع) پذیرفته شود—نه نشانهٔ حضور امام حسین(ع) در فتوحات است و نه دلیلی بر مشروعیت خلافت خلفای نخست.

پرسش:

 آیا شهربانو دختر یزدگرد است؟ چگونه امام حسین علیه السلام با ایشان ازدواج کرد؟

پاسخ:

بحث ازدواج امام حسین علیه السلام با شهربانو از جنبه‌های مختلفی دستاویز شبهه‌کنندگان گروه‌های مختلف شده ‌است. باستان‌گرایان این ازدواج را دلیلی بر شرکت امام حسین علیه‎السلام و غنیمت جنگی در نظر گرفته‌اند و اهل‌سنت نیز قبول این غنیمت از طرف امام حسین علیه السلام را دلیلی بر مشروعیت خلیفه دوم از طرف ائمه ‎علیهم‌ السلام دانسته‌اند. در این نوشتار به اختلاف گزارش‌ها و پاسخ هر دو شبهه پرداخته می‌شود.

اختلاف گزارش‌ها در مادر امام سجاد علیه السلام

در شناخت هویت مادر امام زین‌العابدین علیه ‌السلام، اختلاف فراوان است؛ برخی ایشان را کنیزی از اهل سند، بعضی کنیزی از اهل سیستان و عده‌ای دیگر کنیزی از اهل کابل (1) عنوان کرده‌اند. اما بیشتر منابع تاریخی و حدیثی این بانوی بزرگوار را دختر یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی می‌دانند (2). بر فرض پذیرش این نظریه، در نام ایشان اختلاف فراوان است: شاه زنان، جهان، سلافه، خوله، بره، مریم، فاطمه سلامه، شهرناز، احرار، غزاله و شهربانو از جمله آنان است (3). دربارۀ زمان اسارت این بانو نیز چند قول مطرح است؛ برخی اسارت ایشان را در زمان خلیفۀ دوم (4)، گروهی در زمان خلیفۀ سوم (5) و بعضی نیز بعد از آن می‌دانند.

برخی از جمله سیدجعفر شهیدی (6)انتساب مادر امام سجاد علیه السلام به یزدگرد ساسانی را نمی‌پذیرند و در آن تردید کرده‌اند. برخی معتقدند مورخانی از جمله بلاذری در فتوح البلدان بلاذری و طبری در تاریخ جزئیات فتوحات را (درست و غلط) نقل کرده‌اند، چگونه ممکن است اثری از این ماجرا را در کتاب‌های خود نیاورده باشند؟ شهید مطهری نیز این ازدواج را از نظر تاریخی مشکوک می‌داند و بر ساختگی‌بودن این داستان تأکید می‌کند (7).

اگر معروف و مشهورترین قول را انتخاب کنیم و مبنا را بر این بگذاریم که دختر مادر امام سجاد علیه السلام دختر پادشاه ایران بود و نیز بپذیریم که ایشان در زمان عمر به اسارت درآمده‌اند،‌ شرح این واقعه در کتاب‌هایی که نقل کرده‌اند چنین است: پس از اسارت ایشان، خلیفه دوم قصد فروش آنان را داشت، حضرت علی علیه ‎السلام آموزه اسلامی را به وی یادآوری می‌کند و بیان می‌نماید که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «اکرموا کریم کل قوم: در برابر بزرگ هر قومی با بزرگ‌منشی و کرامت برخورد شود». خلیفۀ دوم این پیشنهاد را پذیرفت؛ از‌این‌رو شهربانو را آزاد گذاشت تا هر مسلمانی را خواست انتخاب کند و ایشان امام حسین علیه السلام را انتخاب کرد (8). برخی نیز عنوان کرده‌اند عمر قصد داشت برای خودش بردارد که امام علی علیه السلام مانع شدند (9).

شبهۀ اسلام‌ستیزان و پاسخ آن

اسلام‌ستیزان درصدد اثبات حضور امام حسین علیه السلام در فتح ایران هستند و قائل‌اند اگر امام شرکت نداشت، چرا به ایشان غنیمت رسید؟ در پاسخ به این شبهه باید گفت بر فرض اینکه آن همه اختلاف را قبول نکنیم و مادر امام سجاد علیه السلام را دختر یزدگرد ساسانی بدانیم که در عهد عمر به اسارت در‌آمده بود و نیز داستان ازدواج ایشان با امام حسین علیه السلام را بپذیریم، این اشکال وارد نیست؛ زیرا منابع فریقین (شیعه و سنی) علت این ازدواج را پادرمیانی و تذکر حضرت علی علیه السلام به خلیفه دوم بیان کرده‌اند. حتی تمایل شهربانو به امام حسین علیه السلام در برخی از این منابع ذکر شده‌ است، اما بحثی از شرکت در فتوحات و غنیمت‌بردن در این داستان نقل نشده‌ است. بنابراین آنچه اسلام‌ستیزان به دنبال آن هستند، به هیچ‌وجه پذیرفتنی نیست.

 

شبهۀ برخی از وهابیون و پاسخ آن

برخی از وهابیون، مادر امام سجاد علیه ‌السلام را دختر یزدگرد دانسته‌اند و بیان می‌کنند در زمان عمر به اسارت درآمده‌ است. تا اینجا مشکلی نیست؛ زیرا در بسیاری از منابع چنین آمده است و برخی از محققان نیز همین نظریه را پذیرفته‌اند (10). اشکال اینجاست آنها اضافاتی را نیز داخل در این گزارش می‌کنند، سپس مقدماتی در نظر می‌گیرند و از این مقدمات نتیجه‌ای گرفته‌اند که بر فرض قبول مقدماتش، این نتیجه پذیرفتنی نیست.

در برخی از شبکه‌های وهابی می‎گویند: «مادر زین‌العابدین دختر یزدگرد بود که حضرت عمر (رض) پس از فتح ایران به نکاح حسین (رض) درآورد و نه امام پس از آن از همین نسل به وجود آمدند؛ پس اگر خلافت حضرت عمر را نپذیریم، اعتبار امامان و نسب آنان را زیر سؤال برده‌ایم».

اما اگر منظور آنها از به‌نکاح‌در‌آوردن آن است که خلیفۀ دوم شهربانو را به ملکیت امام حسین علیه السلام درآورد و از این طریق به دنبال مشروعیت‌بخشی به خلافت شیخین است،‌ سخن صحیحی نیست؛ زیرا از نظر اسلام راستین در آن زمان، امام واقعی حضرت علی علیه ‌السلام است نه خلیفۀ دوم. بنابراین اختیار همه غنایم با حضرت علی علیه ‌السلام است و اگر به صورت ظاهر چنین نیست، با غصب خلافت مانع تحقق این امر شدند. اگر زمینه فراهم شد تا امام سرپرستی مقداری از آن غنایم را به دست گیرد، اختیار یک از هزاران که شرع بر عهده ایشان قرار داده بود، به دستش افتاده است. بنابراین حضرت علی علیه ‌السلام بود که زمینۀ همسری شهربانو با امام حسین علیه السلام را فراهم کردند و این امر به هیچ‌وجه به معنای مشروعیت خلافت نیست. بنا بر روایات متعدد که در منابع حدیثی شیعی منعکس شده است، اگر شخصی به جنگی برود که از نظر اسلام مشروع نیست و در آن جنگ غنایمی به دست آید،‌ تمام آن غنایم ملک امام معصوم به شمار می‌آید (11)؛ بنابراین با دادن بخشی از آن غنایم، مشروعیت خلافت غنیمت‌دهنده ثابت نمی‌شود.

بر فرض که بپذیریم خلیفۀ دوم اختیارِ بخشیدن غنایم و برده‌ها را داشت، آیا دلیل بر مشروعیت خلافتش است؟ ماریه قبطیه را حاکم مقوقس به ملکیت پیامبر صلی الله علیه وآله در‌آورد (12)؛ آیا قبول‌کردن آن از طرف حضرت محمد صلی الله علیه وآله، به معنای مشروع‌دانستن مقوقس است؟

شاید منظور آنها از به‌نکاح‌در‌آوردن شهربانو برای امام حسین علیه ‌السلام، جاری‌کردن صیغۀ عقد توسط خلیفه دوم در این ازدواج است که این سخن نیز پذیرفتین نیست. صرف‌نظر از آنکه این سخن در هیچ منبع شیعه و اهل‌سنت ذکر نشده است، قبول آن ربطی به مشروعیت خلافت ندارد؛ زیرا طبق هیچ مذهبی از شرایط عاقد، عدالت و مشروع‌بودن تمام کارهایش نیست. بر فرض که قبول کنیم خلیفۀ دوم عقد شهربانو با امام حسین علیه السلام را خوانده است، لازم نیست وی را مشروع بدانیم؛ زیرا عقد بدون مشروع‌دانستن وی نیز عقد جاری می‌شود.

نتیجه:

اگرچه مادر امام سجاد علیه السلام ایرانی است، برخی در دختر یزدگرد‌بودن ایشان تردید کرده‌اند. به دلیل کثرت روایات و گزارش‌های تاریخی، برخی آن را قبول کرده‌اند؛ اما بر فرض قبول این گزارش،‌ به هیچ‌وجه به معنای سهم امام حسین علیه السلام در جنگ نیست تا از این روش حضور امام حسین علیه السلام در فتوحات اثبات شود. همچنین بر فرض که بپذیریم ازدواج امام حسین علیه السلام با دختر یزدگرد در زمان خلیفه دوم اتفاق افتاده است، این ازدواج به اصل خلافت مشروعیت نمی‌بخشد.

پی‌نوشت‌ها:

1. احمد بن ابی‌یعقوب یعقوبی؛ تاریخ الیعقوبی؛ بیروت: دارصادر، [بی‌تا]، ج ۲، ص ۳۰۳.

2. احمد بن ابی‌یعقوب یعقوبی؛ تاریخ الیعقوبی؛ ج ۲، ص ۲۴۷. حسن بن محمد قمی؛ تاریخ قم؛ قم: کتابخانۀ آیت‌الله مرعشی نجفی، 1385 ش، ص ۱۹۶. محمد بن احمد ابن‌ابی‌الثلج بغدادی؛ تاریخ اهل‌البیت نقلا عن الائمه علیهم السلام؛ قم: آل‌البیت، ۱۴۱۰ ق، ص ۱۲۱. محمدهادی یوسفی غروی؛ «حول السیده شهربانو»؛ رساله الحسین(ع)، س 1، ش 2، ربیع‌الاول ۱۴۱۲ ق، ص ۷.

3. محمد بن علی ابن‌شهر‌آشوب؛ مناقب آل‌أبی‌طالب علیهم السلام؛ قم: علامه‏، 1379 ق، ج ۴، ص ۱۷۶. محمد بن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ تحقیق: علی‌اکبر غفاری؛ تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۳ ش، ج ۱، ص ۴۶۷. ابوالفداء اسماعیل بن عمر الدمشقى؛ البدایه و النهایه؛ بیروت: دارالفکر، 1407 ق، ج ۹، ص ۱۰۴. حسن بن محمد بن حسن قمی؛ تاریخ قم؛ ترجمۀ حسن بن علی بن حسن عبدالملک قمی؛ تحقیق: سید‌جلال‌الدین تهرانی؛ تهران: انتشارات توس، ۱۳۶۱ ش، ص ۱۹۷.ناشناخته؛ مجمل التواریخ و القصص؛ تحقیق: ملک‌الشعراء بهار؛ تهران: کلاله خاور، [بی‌تا]، ص ۴۵۶. احمد بن ابی‌یعقوب یعقوبی؛ تاریخ الیعقوبی؛ ج ۲، ص ۲۴۷.

4. علی بن حسین مسعودی؛ اثبات الوصیه للامام علی بن ابی‌طالب؛ چ 3، قم: انصاریان، ۱۴۲۶ ق، ص ۱۷۰. احمد بن ابی‌یعقوب یعقوبی؛ تاریخ الیعقوبی؛ ج ۲، ص ۳۰۳. محمد بن جریر طبری شیعی؛ دلائل الإمامه؛ قم: بعثت، ۱۴۱۳ ق، ص ۱۹۴ ـ ۱۹۶. محمد بن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج ۱، ص ۴۶۷.

5. محمد بن علی ابن‌بابویه (شیخ صدوق)؛ عیون اخبار الرضا؛ تصحیح: مهدی لاجوردی؛ تهران: نشر جهان، ۱۳۷۸ ش، ج ۲، ص ۱۲۸، ح ۶. محمدهادی یوسفی غروی؛ موسوعة التاریخ الإسلامی؛ قم: مجمع اندیشه اسلامی، ۱۴۱۷ ق، ج ۶، ص ۳۵۷ و ۶۵۲.

6. سیدجعفر شهیدی؛ زندگانی علی بن الحسین؛ تهران: دفتر نشر فرهنگ، ۱۳۶۵ ش، ص ۲۴.

7. مرتضی مطهری؛ خدمات متقابل اسلام و ایران؛ چ 8، تهران: نشر صدرا، [بی‌تا]، ص ۱۱۶ ـ ۱۱۷.

8. محمد بن جریر طبری شیعی؛ دلائل الإمامه؛ ص ۱۹۴ ـ ۱۹۶. محمود بن عمر زمخشری؛ ربیع الابرار و نصوص الاخبار؛ بیروت: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، [بی‌تا]،‌ ج 3،‌ ص 350 ـ 351.

9. محمد بن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج ۱، ص ۴۶۷.

10. نک: محمدهادی یوسفی غروی؛ «حول السیده شهربانو».

11. محمد بن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج 5، ص 43 ـ 44.

12. محمد ابن سعد؛ الطبقات الکبرى؛ تحقیق: محمد عبدالقادر عطا؛ بیروت: دارالکتب العلمیه، 1410 ق، ج 1، ص 107.

بررسی ادعای شرکت امام حسن علیه السلام در فتح ایران
روایاتِ حضور امام حسن و امام حسین(ع) در فتح طبرستان سند معتبر ندارند و برای توجیه سیاست خلفا یا تحریف مواضع اهل‌بیت(ع) جعل شده‌اند.

پرسش:

آیا امام حسن علیه‌السلام در فتح ایران شرکت داشتند؟

پاسخ:

امروزه برای تقابل‌سازی بین هویت ملی با هویت دینی، به دنبال مخدوش کردن چهره نورانی ائمه اطهار علیهم‌السلام هستند و در این راستا به گزارش‌های مجعول دست می‌زنند تا به مقاصد خود برسند. یکی از شبهات، شبهه حضور امام حسن علیه‌السلام در فتح ایران است.

در مورد حضور حسنین علیهماالسلام، برخی از منابع اهل سنت از حضور آنان در فتح طبرستان خبر داده‌اند. در این نوشتار به بررسی این گزارش‌ها پرداخته می‌شود و عدم حضور آنان در فتح ایران را با دلایل مختلف اثبات کند.

بیشتر کسانی که این شبهه را مطرح می‌کنند به دو کتاب تاریخ طبری و فتوح البلدان بلاذری استناد می‌کند؛ بنابراین به بررسی گزارش این دو کتاب می‌پردازیم:

 

الف. گزارش طبری و نقد آن

طبری دو گزارش را با سند-«حدثنی عمر بن شبه، قال: حدثنا علی بن محمد، قال: اخبرنی علی بن مجاهد، عن حنش بن مالک التغلبی»- در وقایع سال سی‌ام در مورد فتح طبرستان به فرماندهی شخصی به نام سعید بن عاص نقل می‌کند که در یکی نام حسنین علیهماالسلام وجود دارد و در دیگری نیست. این دو گزارش در فاصله چند سطر از هم قرار دارند.

گزارش اول:

«سعید بن عاص به سال سی‌ام، از کوفه به‌منظور غزا آهنگ خراسان کرد. حذیفه بن یمان و کسانی از یاران پیمبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله با وی بودند. حسن و حسین و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و عبدالله بن عمرو بن عاص و عبدالله بن زبیر نیز با وی بودند.» (2)

گزارش دوم:

«سعید به سال سی‏ام، آهنگ غزا کرد و به گرگان و طبرستان رفت. عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و بن زبیر و عبدالله بن عمرو بن عاص با وی بودند.» (3)

باوجود نام «خراسان»، تصور اینکه یکی از این دو گزارش، به فتح خراسان و دیگری به فتح طبرستان مرتبط است پذیرفتنی نیست؛ زیرا:

1. طبری هر دو را ذیل فتح طبرستان آورده است و اگر گزارش اول به فتح خراسان مربوط می‌شد باید ذیل فتح خراسان می‌‎آمد.

2. هر دو یک سند دارند و در گزارش دوم به‌جز نام دو امام، نام همه افراد دیگر تکرار شده است.

3. اگر کسی از عراق یا عربستان به‌سوی شرق ایران حرکت کند گفته می‌شود به‌سوی خراسان می‌رود؛ به همین دلیل در گزارش اول نام خراسان آمده و گفته شده: «آهنگ خراسان کرد (یرید خراسان)» و ازآنجاکه مقصد نهایی طبرستان بوده، در گزارش دوم نام طبرستان آمده است و گفته شده: «به گرگان و طبرستان آمد (فاتی جرجان و طبرستان‏).»

4. نمی‌توان تصور کرد که دو سفر جنگی در سال سی‌ام توسط سعید بن عاص اتفاق افتاده باشد. چه طور در سال سی‎ام یک‌بار سعید بن عاص از کوفه با امکانات آن روزی به همراهی جمعی که حسنین علیهماالسلام هم در آن بوده‌اند به خراسان آمده و آن را فتح کرده و سپس به عربستان یا عراق برگشته و دوباره در همان سال سپاه عظیمی از عربستان یا عراق به راه انداخته است که در آن به‌جز حسنین علیهما‌السلام همه افراد مطرحی که در فتح خراسان بوده‌اند، وی را مشایعت کرده باشند؟

5. آنچه احتمال دو سفر بودن این دو گزارش را به صفر می‌رساند این است که در همین سال سعید بن عاص از طرف عثمان والی کوفه می‌شود.(4)

حال، این پرسش به ذهن خطور می‌کند، چرا کسانی که با استناد به گزارش اول حکم به حضور حسنین علیهماالسلام در فتح ایران می‌کنند، از گزارش دومی که با چند سطر فاصله قرار دارد سخنی نمی‌گویند.

برفرض پذیرش اینکه یکی از این دو گزارش به فتح طبرستان و دیگری به فتح خراسان مرتبط است، هردوی آن‌ها مخدوش هستند، زیرا حنش بن مالک مجهول بوده و در کتاب‌های رجالی نامی از وی به میان نیامده است. الا اینکه او به دیدار حاکمان می‌رفت و جایگاه رفیعی نزد آنان داشت. (5)

راوی دیگر علی بن مجاهد است که بسیاری از منابع رجالی اهل سنت او را تضعیف کرده‌اند (6) تا جاییکه ابن حجر در مورد وی می‌گفت در بین شیوخ احمد حنبل هیچ‌کس ضعیف‌تر از وی نیست. (7)

نکته دیگری که گزینشی بودن گزارش‌ها از طرف شبهه کنندگان را به اثبات می‌رساند، این است که چند سطر قبل از این گزارش‌ها، گزارش دیگری نقل شده است. بر مبنای آن اساساً فتح طبرستان در زمان خلیفه دوم آن‌هم به صلح اتفاق افتاده است. (8) اگرچه این گزارش نیز به دلیل وجود سیف بن عمر در سند آن مخدوش است، اما چگونه شبهه کننده این گزارش را ندیده است و به‌راحتی از کنار آن گذشته و از بین گزارش‌ها تنها گزارشی را گزینش کرده که غرضش با آن محقق شود ... ؟!

 

گزارش بلاذری و نقد آن

یکی دیگر از منابعی که از حضور حسنین علیهماالسلام در فتح طبرستان یاد کرده است فتوح البلدان بلاذری است. وی در جریان فتح طبرستان می‌نویسد:

گفته می‌شود حسن و حسین دو پسر علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام در این جنگ با وی همراه بودند. به قولی سعید بی‌آنکه از کسی فرمانی دریافت کند، از کوفه به‌قصد جنگ طبرستان رفت؛ و الله اعلم. (9)

چند ایراد بر این روایت وارد است:

1. بلاذری نه‌تنها سندی بر این گزارش ارائه نکرده، بلکه آن را با تردید بیان می‌کند؛ زیرا از فعل مجهول «یقال» استفاده کرده است که یکی از کارکردهای فعل مجهول در ادبیات عرب، مشعر به ضعف بودن مطلب است یعنی نویسنده گاهی خود به گزارش اعتماد ندارد بنابراین آن را با فعل مجهول بیان می‌کند. علاوه بر آن این گزارش آن‌قدر مشکوک بوده که بلاذری در پایان نیز از عبارت «والله اعلم» استفاده کرده که گویای تردید بسیار وی در این زمنیه است.

2. نبود این گزارش در منابع قبل از بلاذری نیز دلیل دیگر ضعف این روایت است؛ در ابتدای این روایت بلاذری می‌گوید: «قالوا؛ گفته‌اند» که فعل ماضی است، آنگاه‌که به حضور حسنین علیهماالسلام در طبرستان رسیده، می‌نویسد: «یقال؛ می‌گویند» که فعل مضارع ـ حال و آینده ـ است؛ یعنی قسمتی از گزارش در منابع قبل از بلاذری آمده و بلاذری گزارش را از آن‌ها نقل کرده است، ولی قسمت دوم که به حسنین علیهماالسلام مربوط می‌شود در زمان حیات بلاذری گفته می‌شده و بلاذری آن‌ها را در کتاب‌های متقدم ندیده‌است.

 

شواهد و مؤیدات بر عدم حضور

علاوه بر آنچه گذشت، دلایل دیگری نیز بر رد این نظر وجود دارد که در ذیل به بعضی از آن‌ها اشاره خواهد شد:

شاهد اول: در تاریخ خلیفه (م 240 ق) و تاریخ یعقوبی (م 292 ق) که پیش از طبری (م 310 ق) نگاشته شده‌اند، اشاره‌ای به این داستان نشده است. خلیفه بن خیاط ضمن نقل فتح طبرستان به دست سعید بن عاص، به حضور حسنین علیهماالسلام در این جنگ هیچ اشاره‌ای نکرده است. (10) یعقوبی نیز در وقایع سال سی‌ام اسمی از فتح طبرستان نیاورده و فقط به مسابقه سعید بن عاص، حاکم کوفه با عثمان بن عامر، حاکم مصر برای فتح خراسان اشاره کرده است. (11)

شاهد دوم: تمام روایات تاریخی که متعرض شرکت حسنین علیهماالسلام در فتح طبرستان شده‌اند، ناظر به حضور آنان در فتوحات عصر عثمان هستند؛ عصری که حضرت علی بیشترین فاصله را با دستگاه خلافت داشت.

شاهد سوم: حضرت علی علیه‌السلام در عصر خلافت خویش نیز از شرکت حسنین علیهماالسلام در برخی میدان‌های جنگ جلوگیری می‎کردند تا چه رسد به زمان خلیفه سوم. امام علی علیه‌السلام می‌فرماید: «از رفتن امام حسن و امام حسین علیهماالسلام به میدان نبرد دریغ دارم تا مبادا با مرگ آن دو نسل رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله قطع شود.» (12)

شاهد چهارم: در جریان شورش بر ضد عثمان، حضرت علی علیه‌السلام، امام حسن علیه‌السلام را نزد عثمان فرستاد. عثمان به امام حسن گفت: «پدرت سخت از جان تو بیم دارد، تو را سوگند می‌دهم که نزد پدرت بازگردی.» این ترس همان ترس از قطع شدن نسل حضرت رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله است.

شاهد پنجم: سعید بن عاص یکی از دشمنان حضرت علی علیه‌السلام بود. وی علت حضور در جنگ جمل به نفع عایشه را، خارج کردن خلافت از دودمان عبدمناف عنوان می‌کند.

 

کلیدواژه

 فتح ایران، امام حسن علیه‌السلام، امام حسین علیه‌السلام، فتح طبرستان.

 

پی‌نوشت‌ها

1. مسعودی، على بن الحسین بن على (م 346)، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجره، چ دوم، 1409 ق، ج 1، ص 310

2. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الطبری (تاریخ الامم و الملوک)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، دوم، 1387 ق، ج 4، ص 269.

3. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الطبری (تاریخ الامم و الملوک)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، دوم، 1387 ق، ج 4، ص 270

4. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الطبری (تاریخ الامم و الملوک)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، دوم، 1387 ق، ج 4، ص 271.

5. شمشاطی، الانوار و محاسن و الاشعار، منشورات وزاره الاعلام العراقیه، بغداد، 1976 م، ص ۹۸.

6. ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، دارالفکر، بیروت، 1404 ق، ج ۷ ص ۳۳۰.

7. ابن حجر عسقلانی، تقریب الهذیب، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1415 ق، ج 1، ص 702.

8. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الطبری (تاریخ الامم و الملوک)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، دوم، 1387 ق، ج 4، ص 269.

9. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، بیروت، دار و مکتبه الهلال، 1988 م، ص 326.

10. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، تحقیق فواز، بیروت، دار الکتب العلمیه، اول، 1415 ق، ص 96.

11. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، ترجمه تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ششم، 1371 ش، ج‏2، ص 59.

12. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، مصر، 1385 ق، ج 1، ص 244.

13. ابن اثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر ـ دار بیروت، 1385 ق، ج 3، ص 175.

14. مسکویه، ابوعلی الرازی، تجارب الامم، تهران، سروش، اول، 1375 ش، ج 1، ص 470.

بررسی ارتباط روایت 120 سال با غیبت امام زمان (علیه السلام)
روایتِ ۱۲۰ سالگی امام زمان در آغاز غیبت کبری با وجود ضعف سند احتمالاً نمادِ مدت انتظار یا حکومت ایشان است وشیخ صدوق برای رفع تردید شیعیان کمال‌الدین را نوشت.

پرسش:

غیبت امام زمان (علیه السلام) در چندسالگی آغاز شد؟ در روایتی آمده است که ایشان در 120 سالگی غیبت می‌کند؛ این عدد چه ارتباطی با دوران غیبت صغری و کبری دارد؟

پاسخ:

با گذشت 255 سال از هجرت پیامبر به مدینه، آخرین امام (حضرت مهدی علیه السلام) از نسل امیرالمؤمنین (علیه السلام) و حضرت زهرا (سلام الله علیها) در شهر سامرا دیده به جهان گشود (1). خفقان شدیدی که در این دوره از سوی عباسیان بر ضد شیعه و ائمه معصومان (علیهم السلام) وجود داشت، سبب شد امام زمان (علیه السلام) تا سال 260 قمری (سال شهادت امام حسن عسکری علیه السلام) از نظرها مخفی باشند؛ به گونه‌ای که بسیاری از شیعیان و حتی بزرگان آنان اطلاعی از تولد این فرزند یا نام ایشان نداشتند. همین امر سبب شد از سال 260 تا سال 329 قمری، حضرت ولی‌عصر (عجل الله تعالی فرجه) زندگی مخفیانه و پنهانی داشته باشند و از طریق نواب اربعه با شیعیان ارتباط برقرار کنند.

بنابراین بر اساس مشهور منابع مختلف شیعه، مدت زمان غیبت صغری تا سال 329 قمری، 69 سال (اگر آغاز آن را سال 260 ق بگیریم) (2) یا 74 سال (اگر آغاز آن را سال 255 ق بدانیم) (3) است.

در این میان، حدیثی از امام صادق (علیه السلام) نخستین بار در کتاب «الغیبه» نعمانی نقل شده است و پس از وی بزرگانی همچون شیخ طوسی، محمد بن جریر بن رستم طبری شیعه، شیخ حر عاملی و علامه مجلسی همین روایت را با کمی اختلاف در عبارات نقل کرده‌اند. در این روایت آمده است: «قائم فرزندان من برابر عمر حضرت ابراهیم که صد‌و‌بیست‏ سال است، عمر مى‏نماید و این مدتى است که او درک مى‏شود [یادش به فراموشى سپرده نمى‏شود]؛ سپس در امتداد زمان به غیبتى طولانى دست مى‏زند [مدتى طولانى غایب مى‏شود] و بعد به صورت جوان رشیدى سى‌و‌دو ساله آشکار مى‏گردد؛ چندان که گروهى از مردم از او بازمى‏گردند. او زمین را همچنان که از ستمگرى و تجاوز پر شده است، لبریز از برابرى و دادگرى خواهد کرد» (4).

با چشم‌پوشی از اشکال سندی جدی که در این حدیث وجود دارد (سه نفر از افراد حاضر در سلسله‌سند حدیث یعنی جعفر بن محمد بن مالک، محمد اسماعیل و علی بن عمر بن امام سجاد علیه السلام، ضعیف و عمر بن طرخان با عنوان راوی حدیث شناخته‌شده نیست)، توجیه‌هایی برای این حدیث به این ترتیب بیان شده است:

1. زنده‌یاد علی‌اکبر غفاری مصحح کتاب «الغیبه» نعمانی می‌گوید در این روایت، تقدیم و تأخیری از سوی راوی یا کاتب انجام گرفته است و اصل روایت به این ترتیب است: «... یُدْرَى بِهِ ثُمَّ یَغِیبُ غَیْبَهً فِی الدَّهْرِ حتى یرجع عنه طائفه من الناس و یظهر فی صوره شاب موفق ابن اثنى و ثلاثین سنه ...». وی در ادامه معنای حدیث را به این ترتیب بیان می‌کند: «بعد از اینکه از عمر ایشان 120 سال گذشت، مردم در امر ایشان دچار تردید شده و از ایشان برمی‌گردند. و عمر طبیعی نزد مردم 120 سال است و در این مدت است که مردم انتظار ظهور حضرت را می‌کشند و هنگامی که از این 120 سال گذشت، دچار شک و تردید خواهند شد» (5).

بدین‌ترتیب 120 سال مجموع عمر ایشان در عصر غیبت صغری و سال‌های اولیه غیبت کبری است که مردم به طور طبیعی انتظار ظهور داشتند، نه اینکه ایشان در 120 سالگی وارد غیبت کبری می‌شوند.

2. شاید به دلیل همین بحران بود که شیخ صدوق به نوشتن کتاب «کمال الدین» پرداخت. وی این کتاب را در پاسخ به شبهات مهدویت در اواخر عمر خود (حدود سال 370 تا 380 ق) نوشته است (6). اگر ولادت امام عصر را 254 تا 256 قمری بگیریم، تقریباً 120 سال بعد از ولادت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) این کتاب نوشته شده است که نشان‌دهندۀ حیرت و تردید برخی شیعیان درباره وجود امام زمان (علیه السلام) است.

3. علامه مجلسی بعد از ذکر این روایت می‌فرماید: «شاید مراد از 120، مدت زمان حکومت ایشان باشد یا اینکه در ابتدا قرار بود بعد از 120 سالگی به غیبت کبری وارد شود، اما نزد خدای متعال بدا حاصل شد» (7).

نتیجه:

بنا بر نظر مشهور شیعه، عصر غیبت صغری 69 سال تا 329 قمری و سن امام زمان (علیه السلام) هنگام آغاز غیبت کبری، 74 سال بوده است. روایتی که اولین بار نعمانی در کتاب «الغیبه» خود آورده است که سن امام زمان در آغاز غیبت کبری 120 سال خواهد بود، افزون بر ضعف سند، توجیه‌هایی نیز می‌تواند داشته باشد. علامه مجلسی 120 سال را مدت زمان حکومت امام زمان می‌داند و می‌گوید شاید برای خداوند بدا حاصل شده است و 120 سال تغییر یافته است. از سوی دیگر شاید عدد 120، مدت زمانی بوده است که مردم به طور طبیعی بعد از گذشت آن، انتظار ظهور را می‌کشیدند و پس از آن دچار حیرت شدند. همچنین شاید نگارش کتاب «کمال الدین» شیخ صدوق در اواخر عمر ایشان که تقریباً 120 سال از عمر امام زمان گذشته بود، ناشی از همین شک و تردید برخی شیعیان بوده است.

پی‌نوشت‌ها:

1. محمد بن محمد شیخ مفید؛ الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد؛ به ‌کوشش مؤسسه آل‌البیت؛ قم: المؤتمر العالمی لالفیه الشیخ المفید، ۱۴۱۳ ق، ج ۲، ص ۳۳۹. محمد بن حسن طوسی؛ کتاب الغیبه؛ تحقیق: عبادالله تهرانی و علی احمد ناصح؛ قم: دارالمعارف الاسلامیه، ۱۴۱۱ ق، ص ۲۳۱.

2. مهدی پیشوایی؛ سیره پیشوایان؛ چ 11، قم: توحید، مؤسسه امام صادق علیه السلام، 1379 ش، ص ۶۷۳ ـ ۶۷۴.

3. محمد بن محمد شیخ مفید؛ الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد؛ ج ۲، ص 340. فضل بن حسن طبرسی؛ إعلام الوری بأعلام الهدی؛ قم: مؤسسه آل‌البیت، ۱۴۱۷ ق، ج ۲، ص ۲۵۹.

4. محمد بن ابراهیم نعمانی؛ الغیبه؛ تحقیق: علی‌اکبر غفارى؛ تهران: صدوق‏، 1397 ق‏، ص 189. محمد بن جریر طبرى آملى صغیر؛ دلائل الامامه؛ قم: مؤسسة البعثه، 1413 ق، ص 482. محمد بن حسن طوسی؛ کتاب الغیبه؛ ‏ص 420. محمدباقر مجلسی؛ بحار الانوار؛ چ 2، بیروت: دارإحیاء التراث العربی‏، 1403 ق‏، ج 52، ص 287. محمد بن حسن حر عاملی؛ اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات؛ بیروت: نشر اعلمی، 1425 ق، ج 5، ص 131.

«مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ حَدَّثَنِی عُمَرُ بْنُ طَرْخَانَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ: الْقَائِمُ مِنْ وُلْدِی یُعَمَّرُ عُمُرَ الْخَلِیلِ‏ عِشْرِینَ وَ مِائَهَ سَنَهٍ یُدْرَى بِهِ ثُمَّ یَغِیبُ غَیْبَهً فِی الدَّهْرِ وَ یَظْهَرُ فِی صُورَهِ شَابٍّ مُوفِقٍ ابْنِ اثْنَتَیْنِ وَ ثَلَاثِینَ سَنَهً حَتَّى تَرْجِعَ عَنْهُ طَائِفَهٌ مِنَ النَّاسِ یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً».

با اختلاف عبارت: «إِنَ‏ وَلِیَ‏ اللَّهِ‏ یُعَمَّرُ عُمُرَ إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلِ عِشْرِینَ وَ مِائَهَ سَنَهٍ وَ یَظْهَرُ فِی صُورَهِ فَتًى مُوَفَّقٍ ابْنِ ثَلَاثِینَ سَنَهً».

«یُعَمَّرُ عُمُرَ خَلِیلِ الرَّحْمَنِ، یَقُومُ فِی النَّاسِ وَ هُوَ ابْنُ ثَمَانِینَ‏ سَنَهً، وَ یَلْبَثُ فِیهَا أَرْبَعِینَ سَنَهً، یَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً، کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً».

5. محمد بن ابراهیم نعمانی؛ الغیبه؛ ص 189.

6. محمد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق)؛ کمال الدین و تمام النعمه؛ تحقیق: علی‌اکبر غفاری؛ قم: دارالحدیث، 1380 ش، مقدمه ج 1، ص 2 ـ 8.

7. محمدباقر مجلسی؛ بحار الانوار؛ ج 52، ص 287.

 

دلیل شهادت امام جواد علیه السلام
شهادت امام جواد (ع) نتیجهٔ توطئهٔ سیاسی معتصم عباسی و دستگاه خلافت بود که با نقش‌آفرینی ام‌الفضل و عوامل درباری، از نفوذ علمی و محبوبیت ایشان بیم داشتند.

پرسش:

دلیل شهادت امام جواد علیه‌السلام چه بود؟ اینکه گفته شده همسر اول ایشان به دلیل حسادت و عصبانیت از ازدواج دوم ایشان امام را به شهادت رساند درست است؟

پاسخ:

محمد بن علی بن موسی علیه‌السلام، مشهور به جواد و محمدتقی (۱۹۵-۲۲۰ ق)، نهمین امام شیعیان دوازده‌امامی است. ایشان در دوران حکومت «معْتصِم عباسی» در شهر بغداد به شهادت رسیدند. منابع تاریخی زمان شهادت ایشان را پایان ماه «ذی‌القعده» دانسته‌اند و سن ایشان را هنگام وفات حدود ۲۵ سال نوشته‌اند. دوره امامت ایشان دوران حساسی بود و فضای سیاسی به سمت خفقان و کنترل ائمه متمرکز شده بود. مأمون برای مهار نفوذ و محبوبیت امام، دخترش ام‌الفضل را به عقد ایشان درآورد تا از طریق ازدواجی ظاهراً سیاسی، رفت‌وآمد و رفتار امام را زیر نظر بگیرد. بااین‌حال، در زمان معتصم، دشمنی‌ها شدت یافت و توطئه‌هایی برای از بین بردن امام جواد علیه‌السلام شکل گرفت.

علت شهادت امام جواد علیه‌السلام

در منابع تاریخی و روایی، سه گزارش اصلی و متفاوت درباره‌ی علت و عامل شهادت امام جواد علیه‌السلام نقل شده است. بااین‌حال همگی در این نکته مشترک‌اند که امام جواد علیه‌السلام با توطئه‌ی درباریان و زهر به شهادت رسیدند.

گزارش اول: ام‌الفضل، همسر امام

در کتاب «اثبات الوصیّه» مسعودی آمده است: پس از درگذشت مأمون و روی کار آمدن «معْتصِم»، امام جواد علیه‌السلام را از مدینه به بغداد فراخواندند. در آنجا معتصم و «جعفر بن مأمون» (برادر ام‌الفضل) نقشه‌ای برای به قتل رساندن امام طراحی کردند. جعفر که می‌دانست خواهرش ام‌الفضل به خاطر علاقه‌ی امام به مادر امام هادی علیه‌السلام و نداشتن فرزند رابطه‌ی خوبی با امام علیه‌السلام ندارد، به او پیشنهاد کرد امام را مسموم کند. ام‌الفضل که از علاقه‌ی امام به یکی از همسرانش ــ کنیزانش و مادر امام هادی علیه‌السلام ــ ناراحت بود، وسوسه‌ی برادر را پذیرفت. او در انگور رازقی که می‌دانست امام آن را دوست دارد، زهر کشنده‌ای ریخت و پس از خوردن آن، امام به‌شدت بیمار شده و پس از مدت کوتاهی به شهادت رسید. (1)

گزارش دوم: معتصم عباسی با تحریک قاضی بغداد

در تفسیر عیّاشی ذیل آیه‌ی شریفه‌ی «وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَهُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا» (مائده: ۳۸) آمده که روزی در مجلس معتصم، مسئله‌ی فقهیِ محل قطع دست دزد مطرح شد. فقهای دربار هر یک نظری دادند، اما امام جواد علیه‌السلام نظری متفاوت و دقیق بیان کردند. معتصم سخن امام را پذیرفت و دستور داد طبق نظر ایشان عمل شود. این موضوع خشم و حسادت ابن ابی داوود، قاضی بغداد را برانگیخت. او پس از چند روز نزد خلیفه رفت و گفت: «ای خلیفه! شایسته نیست که تو نظر کسی را برگزینی که نیمی از مسلمانان او را امام معصوم می‌دانند و تو را غاصب حق او» معتصم با شنیدن این سخن متوجه خطر جایگاه علمی و محبوبیت امام شد و تصمیم به حذف ایشان گرفت. در پی این مشورت، وزیر خلیفه امام را به بهانه‌ی مهمانی دعوت کرد و زهر در غذای ایشان ریخت. امام پس از تناول طعام، آثار زهر را احساس کردند و فرمودند: «خروج من از این خانه به نفع توست تا ماندن در آن.» همان شب امام به‌شدت بیمار شدند و در اندک زمانی به شهادت رسیدند. (2)

گزارش سوم: غلامی به نام اُشناس

در کتاب «مناقب آل ابی‌طالب» ابن شهرآشوب نقل شده است که معتصم پس از ورود امام جواد علیه‌السلام به بغداد ظاهراً با احترام با ایشان رفتار می‌کرد، اما در نهان نقشه قتل را طرح کرده بود. او غلام خود به نام اُشناس را فراخواند و جامی از شربت پرتقالی مسموم برای امام فرستاد. اُشناس گفت که همین شربت را خلیفه و گروهی از بزرگان نوشیده‌اند تا اعتماد امام را جلب کند. امام با علم به نیت آنان، شربت را نوشیدند و ساعتی بعد نشانه‌های مسمومیت آشکار شد. (3)

نقش حسادت ام‌الفضل

با توجه سه گزارش متفاوت نمی‌توان علت قطعی شهادت را مشخص کرد و حتی ممکن است شهادت امام جواد علیه‌السلام حاصل هم‌دستی چند عامل بوده است. چنان‌که علامه جعفر مرتضی عاملی می‌گوید: «ممکن است معتصم در یک روز چند بار به مسموم ساختن امام اقدام کرده باشد تا از موفقیت نقشه‌ی خود اطمینان یابد.» (4)

 پس بااین‌وجود:

اولاً: نمی‌توان ادعا کرد که ام‌الفضل به‌تنهایی علت اصلی شهادت باشد، بلکه بخشی از برنامه‌ی سیاسی دربار بوده است که به دستور دیگران در قتل امام علیه‌السلام نقش‌آفرینی کرده است؛ بنابراین اگر حسادتی هم بوده است از جانب شخص عامل بوده است نه دستوردهنده؛

ثانیاً: در گزارش عیاشی و ابن شهرآشوب اصلاً اشاره‌ای به حسادت نشده، ولی در گزارش مسعودی عبارتی آمده که ممکن است از آن حسادت برداشت شود: «لأنّه وقف على انحرافها عنه و غیرتها علیه لتفضیله أم أبی الحسن ابنه علیها مع شدّه محبتها له و لأنّها لم ترزق منه ولدا.» به خاطر اینکه (برادرش) می‌دانست امّ الفضل به‌جهت این‌که امام جواد مادر امام على النقى را از او بیشتر می‌خواهد با آن حضرت میانه خوبى ندارد. در این رابطه باید دانست که محبت بیشتر نسبت به یکی از زنان با مفهوم بی‌عدالتی متفاوت است و مسلماً امام در حق زنانشان به عدالت را رفتار می‌کردند؛ اما ممکن است از ام فضل رفتاری سر زده باشد که سبب ناراحتی و و بی‌مهری امام شود.

نتیجه:

 بر پایه‌ی بررسی گزارش‌های تاریخی، شهادت امام جواد (ع) نتیجه‌ی ترکیبی از انگیزه‌های سیاسی و حسادت‌های درباری بوده است؛ خصوصاً معتصم که از نفوذ علمی و محبوبیت اجتماعی امام در میان مردم بیم داشت. ازاین‌رو به‌احتمال‌زیاد ام‌الفضل یا نزدیکان درباری او، با تحریک جعفر بن مأمون یا قاضی بغداد این عمل را مرتکب شدند؛ بنابراین، نمی‌توان گفت امام تنها به دلیل حسادت همسرشان به شهادت رسیدند.

پی‌نوست‌ها:

1. مسعودی، على بن حسین، إثبات‌الوصیه للإمام على بن أبى‌طالب علیه‌السلام، قم، انتشارات انصاریان‏، چاپ سوم ‏، 1426 ق‏، ص ۲۲۷.

2. عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیّاشی محقق رسولى محلاتى، سید هاشم‏، تهران، المطبعه العلمیه، چاپ اول، 1380 ق‏، ج ۱، ص 319-۳۲۰.

3. مازندرانی، ابن شهرآشوب، المناقب آل ابی‌طالب، قم، علامه، 1379 ق، ج ۴، ص ۳۸۴.

4. عاملی، جعفر مرتضی، زندگانی سیاسی امام جواد علیه‌السلام، ترجمه سید محمد حسینی، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه، بی‌تا، ص128 .

مستندات هجوم به خانه حضرت فاطمه سلام الله علیها
پس از رحلت پیامبر ‌(ص)، امام علی ‌(ع) در پی بازگرداندن خلافت حق خود بود، اما پس از ناکامی، در خانه حضرت فاطمه ‌(س) تحصن کرد که با سه هجوم خشن، مواجه شد.

پرسش:

می‌گویند سه هجوم به خانه حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها شده است. لطفاً نحوه این هجوم‌ها را مستند بیان کنید؟

پاسخ:

پس از رحلت جان‌سوز پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌‌و‌آله) و غصب خلافت در جریان سقیفه، امام علی (علیه‌السلام) و جمعی از اصحاب ایشان اقدامات متعددی را انجام دادند تا با توجه به دستور و وصیت پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌‌و‌آله) به عموم مسلمانان خلافت را به امام علی (علیه‌السلام) بازگردانند. یکی از این اقدامات تحصن در خانه حضرت فاطمه (سلام‌الله علیها) بود. با توجه به تأثیری که این تحصن می‌توانست بر جامعه بگذارد به دستور ابوبکر و توسط کارگزاران وی به شدیدترین وجهی شکسته شد.

هجوم به خانه حضرت فاطمه

بعد از رحلت جان‌گداز پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌‌و‌آله) و واقعه‌ سقیفه بنی‌ساعده که خلافت را به ابوبکر واگذار کردند عده قابل‌توجهی از مردم با خلافت او مخالفت کردند ازجمله این افراد برخی از اصحاب بزرگ پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) بودند امام علی (علیه‌السلام) و عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار یاسر و براء بن عازب ازجمله اصحابی بودند که از بیعت با ابوبکر خودداری کردند.(1)

جمعمی از این افراد به اشکال مختلفی سعی می‌کردند مخالفت خود با حکومت ابوبکر را اعلام کنند؛ اما وقتی مشاهده کردند که اقدامات آن‌ها تأثیری برای واگذاری خلافت به امام علی (علیه‌السلام) به‌عنوان جانشین به‌حق پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) ندارد بر آن شدند که در خانه حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) تحصن کنند(2) تا از این طریق علاوه بر اعلام عمومی به جامعه مبنی بر نارضایتی خود از اتفاقاتی که روی‌داده است وجدان‌های خفته را بیدار کنند شاید از این طریق بتوانند حق امام را به ایشان بازگردانند.(3)

این حرکت هوشمندانه و انتخاب خانه حضرت فاطمه (سلام‌الله علیها)(4) به‌عنوان مکان تحصن سبب احساس خطر در غاصبان خلافت گردید؛ به همین دلیل ابوبکر بر آن شد که این تحصن باید شکسته شود و متحصنین از خانه حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) خارج شوند.

بعد از دستور ابوبکر کارگزاران وی چندین بار به خانه حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) هجوم آوردند در مورد اینکه چند بار به خانه حضرت هجوم برده شده است چندین گزارش در منابع نقل شده است.

ابن قتیبه دینوری در کتاب الامامه و السیاسه، گزارش کرده است که ابوبکر در چهار نوبت عمر و قنفذ را به خانه حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) فرستاد تا ضمن شکستن تحصن، امام علی (علیه‌السلام) و متحصنان در خانه حضرت را برای بیعت فراخوانند.(5)

 اما با توجه به بررسی‌هایی که برخی مورخین انجام داده‌اند ابوبکر سه بار افرادی را به خانه امام علی (علیه‌‌السلام) فرستاد و درخواست بیعت کرد؛ که در نوبت اول و دوم آن‌ها تنها موفق شدند کسانی که در خانه حضرت متحصن بودند به جز امام علی (علیه‌السلام) را از خانه خارج کنند، اما در نوبت سوم مهاجمین با توجه به دستور ابوبکر مبنی بر اینکه به هر صورتی که شده باید امام علی (علیه‌‌السلام) از خانه خارج شود و برای بیعت به مسجد آورده شود، شدت عمل سختی به خرج دادند و ضمن آتش زدن درب خانه حضرت و مجروح کردن حضرت فاطمه (سلام‌الله علیها) امام علی (علیه‌‌السلام) به‌اجبار برای بیعت به سمت مسجد کشاندند.(6)

 

هجوم اول

با توجه به آنچه سلیم بن قیس نقل کرده است هجوم اول بدین شکل بوده است: «وقتی علی (علیه‌السلام) خوار کردن (بی‌اعتنائی) مردم و ترک یاری او و متحد شدنشان با ابوبکر و اطاعت و تعظیمشان نسبت به او را دید، خانه‌نشینی را اختیار نمود. عمر به ابوبکر گفت: چه مانعی بر سر راه داری که سراغ علی نمی‌فرستی تا بیعت کند؟ ... ابوبکر گفت: چه کسی را سراغ او بفرستیم؟ عمر گفت: قنفذ را می‌فرستیم. او مردی تندخو و غلیظ و خشن و از آزادشدگان است (قبلاً عبد بوده) و نیز از طایفه بنی‌عدی بن کعب است. ابوبکر قنفذ را و به همراه عده‌ای فرستاد. او به درب خانه حضرت آمد و اجازه ورود خواست، ولی حضرت به آنان اجازه نداد. (قنفذ همان‌جا ماند و) اصحاب قنفذ به نزد ابوبکر و عمر برگشتند درحالی‌که آن دو در مسجد نشسته بودند و مردم اطرافشان بودند. گفتند: به ما اجازه داده نشد.(7)

هجوم دوم

در جریان هجوم دوم بنا بر آنچه برخی از مورخین نقل کرده‌اند ابوبکر به عمر بن خطاب دستور داد باید کسانی که در خانه حضرت هستند را از خانه خارج کنند و اگر مقاومت کردند با آن‌ها بجنگند. بر همین اساس عمر بن خطاب فرماندهی مهاجمین را به عهده گرفت و درحالی‌که تهدید به آتش زدن خانه حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) می‌کرد به سمت منزل حضرت حرکت کرد و هنگام مواجهه با حضرت فاطمه (سلام‌الله علیها) به ایشان گفت: «به خدا سوگند! اگر اجتماع این افراد در خانه تو ادامه داشته باشد، دستور خواهم داد تا خانه را بر آن‌ها آتش بکشند» (8) در این هجوم کسانی که در خانه حضرت متحصن بودند به‌جز امام علی (علیه‌السلام) را از خانه خارج کردند. در همین جریان بود که کسانی مانند زبیر در دفاع از امام علی (علیه‌السلام) شمشیر کشیدند.(9)

هجوم سوم

بعد از دو هجوم قبلی که بیان شد دستگاه خلافت با توجه به احساس خطری که از ادامه تحصن توسط امام علی (علیه‌السلام) داشت بر آن شد تا به شدیدترین وجهی وارد عمل شده و تحصن را سرکوب کنند و امام علی (علیه‌السلام) را برای بیعت به مسجد بیاورند. در جریان این هجوم نیز عمر بن خطاب خطاب به اهل خانه حضرت فریاد می‌زد: «به خدا قسم آتش را بر شما مسلط می‌کنم»(10) در جریان این هجوم درب خانه حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) توسط مهاجمین به آتش کشیده شد و حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) به‌شدت مجروح شدند و صدمات و لطمات وارده بر آن حضرت (سلام‌الله‌علیها) سبب سقط حضرت محسن (علیه‌السلام) گردید و مهاجمین به‌اجبار حضرت علی (علیه‌السلام) را از خانه جهت بیعت به مسجد بردند.(11)

نتیجه‌گیری:

بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌‌و‌آله) و جریان غصب خلافت، امام علی (علیه‌السلام) و به همراه برخی دیگر از اصحاب پیامبر سعی فراوانی کردند تا حق خلافت به ایشان بازگردد؛ اما متأسفانه این اقدامات موفقیت‌آمیز نبود و بدین سبب تصمیم بر آن شد که در خانه حضرت فاطمه (سلام‌الله‎علیها) تحصن کنند. این تحصن برای غاصبان خلافت بسیار گران آمد چراکه احتمال آن می‌رفت که ادامه این تحصن وجدان‌های خفته را بیدار کند و عرصه بر غاصبان خلافت تنگ آید. در نتیجه بر آن شدند که این تحصن را شکسته و متحصنین را وادار به بیعت با ابوبکر کنند. در همین راستا سه بار به خانه حضرت هجوم آوردند. سخت‌ترین و خشن‌ترین این هجوم‌ها بار سوم بود.

 

معرفی منبع جهت مطالعه بیشتر

• کتاب سلیم بن قیس تحقیق محمدباقر زنجانی

• کتاب ماساه الزهرا نوشته علامه سید جعفر مرتضی عاملی؛ این کتاب توسط محمد سپهری با عنوان «رنج‌های حضرت زهرا سلام‌الله علیها» در سال 1380 ش ترجمه و منتشر شد.

پی‌نوشت‌ها:

1. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، دار صادر، بی‌تا، ج ۲، ص ۱۲۴.

2. مورّخان، در شمار کسانی که از بیعت با ابوبکر سرباز زدند و همراه با علی (ع) و زبیر در خانه حضرت فاطمه (س) بست نشستند، اشخاص زیر را نام برده‌اند: عباس بن عبدالمطلب عتبه بن ابی لهب سلمان فارسی ابوذر غفاری عمار بن یاسر مقداد بن اسود کندی بَراء بن عازِب اُبَی بن کعْب گروهی از بنی‌هاشم و مهاجران و انصار؛ مقاله: هجوم به خانه حضرت زهرا سلام‌الله علیها، بارگذاری شده در سایت موسسه تحقیقاتی ولیعصر

https://www.valiasr-aj.com/persian/mobile_shownews.php?idnews=12952

3. عسکری، سقیفه: بررسی نحوه شکل‌گیری حکومت پس از پیامبر، نشر منیر، ۱۳۸۷ ش، ص ۹۹.

4. بنا بر گزارش‌های معتبری که منابع شیعه سنی ذکرشده است خانه حضرت زهرا در زمان حیات پیامبر اکرم (ص) جایگاه ویژه و مهمی داشت به‌عنوان نمونه در تفسیر آیه 36 سوره نور اتفاق‌نظر وجود دارد که شان نزول این آیه اهل خانه حضرت فاطمه (س) است.

سیوطی، الدر المنثور، دارالفکر، بیروت، دارالفکر، بی‌تا، ج ۶، ص ۲۰۳؛ اربلی، کشف الغمه، قم، رضی، ۱۴۲۱ ق ۱۴۲۱ ق، ج ۱، ص ۳۱۳.

5. ابن‌قتیبه، الامامه و السیاسه، قم، سید رضی، ۱۴۱۳ ق، ج ۱، ص ۳۰-۳۱.

6. یوسفی غروی، محمدهادی، «تاریخ هجوم به خانه حضرت زهرا (علیها السلام)»، تاریخ در آینه پژوهش، شماره ۲۷، پاییز ۱۳۷۹ ش.

7. سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، قم، الهادی، ۱۴۲۰ ق، ص ۱۴۸ - ۱۴۹، باب قضایا السقیفه علی لسان سلمان الفارسی، باب هجوم قبائل قریش علی بیت الوحی واحراقه.

8.مجلسی، بحارالانوار، بیروت داراحیاء التراث العربی،1403 ق، ج ۲۸، ص 313.

9.طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، مؤسّسهالاعلمی، بیروت، چهارم، ۱۴۰۳ ق، ج ۲، ص ۴۴۳؛ ابن‌قتیبه، همان، ج ۱، ص ۱۷ – ۱۹.

10. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، مؤسّسهالاعلمی، بیروت، چهارم، ۱۴۰۳ ق، ج ۱، ص ۵۸۷؛ ابو‌الفداء، اسماعیل بن علی، تاریخ ابوالفداء، طبع مصر بالمطبعه الحسینیه، ج ۱، ص ۱۵۶؛ ابن‌عبد ربه، احمد، العقد الفرید، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۰۴ ق، ج ۵، ص ۱۳.

11. طبرى، ‏ محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامه، بعثت، قم، 1413 ق، ص 134؛ المسعودی، أبو الحسن علی بن الحسین بن علی (متوفای 346 هـ)، اثبات الوصیه، انصاریان، قم، 1384 ش، ج 1، ص 146.

ماجرای سوارشدن امام علی علیه‌السلام و شیخین و انس بن مالک بر قالیچه پر
ماجرای سوارشدن امام علی علیه‌السلام و شیخین و انس بن مالک و برخی دیگر از صحابه بر قالیچه، در برخی از منابع شیعه، نقل شده که به حدیث «بساط» معروف گشته است.

پرسش:

ماجرای سوارشدن امام علی علیه‌السلام و شیخین و انس بن مالک بر قالیچه پرنده به دستور پیامبر و رفتن به سمت غار اصحاب کهف چه بود؟

پاسخ:

در برخی منابع شیعی، این ماجرا به طُرُق و اَشکال مختلف نقل شده که به حدیث «بساط» معروف شده است. (1) در برخی منابع نیز تاریخ این اتفاق را روز 21، 24 و نیز 27 ذی‌حجه ذکر کرده‌اند. (2) این داستان که به ولایت امیرالمؤمنین علیه‌السلام اشاره دارد، به‌طور خلاصه از این قرار است که انس بن مالک نقل می‌کند روزی برای پیامبر قالیچه‌ای از پشم از بلاد شرق به نام «عندف یا هندف» هدیه آوردند. ایشان مرا صدا زدند و فرمودند که تعدادی از صحابه را که حضرت امیر علیه‌السلام هم در آن میان بود، خبر نمایم. در این جمع افرادی چون خلفای سه‌گانه و طلحه و زبیر و در برخی نقل‌ها سلمان فارسی نیز حضور داشتند.

سپس حضرت رسول فرمودند: «ای انس! تو هم بر روی قالیچه بنشین و مرا ازآنچه اتفاق می‌افتد باخبر ساز». پیامبر خدا به علی بن ابیطالب دستور داد تا به باد بگوید ما را حمل کند. ناگهان متوجه شدیم که در آسمان هستیم و رسول خدا می‌فرمودند: بابرکت و کمک الهی بروید و ما همچنان در آسمان حرکت می‌کردیم؛ به‌فرمان علی علیه‌السلام، پا بر زمین نهادیم. سپس ایشان از ما پرسیدند می‌دانید در حال حاضر کجا هستیم؟ اینجا مکان اصحاب کهف است. یکی‌یکی برخیزید و بر آن‌ها سلام دهید. همه ما این کار را کردیم ولی جوابی دریافت نکردیم. تا اینکه حضرت خودشان بر اصحاب کهف سلام داد. ناگهان پاسخ آمد: «سلام بر تو ای جانشین رسول خدا!» وقتی حضرت از اصحاب کهف دلیل عدم رد سلام همراهانش را از ایشان پرسید، پاسخ دادند: ما فقط مأمور هستیم تا به پیغمبر یا وصی او سلام نماییم.

آنگاه بار دیگر به‌فرمان ایشان، سوار بر قالیچه شدیم و به باد دستور دادند تا ما را ازآنجا به مکان دیگری ببرد. بعد از مدتی که نزدیک به غروب آفتاب بود، در زمینی که آبی در آن نبود، توقف کردیم. عرض کردیم یا امیرالمؤمنین! آبی نیست تا وضو سازیم، وقت نماز است. لذا حضرت به مکانی تشریف بردند و پای خود را به زمین زدند و آبی جوشش کرد و وضو گرفتیم و نماز خواندیم.

ایشان تا نیمه‌شب مشغول نماز بودند. سپس فرمودند: برخیزید تا برویم، به‌زودی همه یا قسمتی از نماز صبح را با پیغمبر درک می‌کنیم. پس از مدتی سیر در آسمان، به مسجد مدینه رسیدیم درحالی‌که پیامبر یک‌رکعت از نماز صبح را خوانده بودند و ما رکعت دوم پیامبر را درک کردیم.

بعد از نماز، انس آنچه را که مشاهده کرده بود، برای رسول خدا تعریف کرد.

نتیجه‌گیری:

به‌طور خلاصه، ماجرای سوارشدن امام علی علیه‌السلام و شیخین و انس بن مالک و برخی دیگر از صحابه بر قالیچه و حرکت آن توسط باد به‌سوی آسمان و به‌فرمان رسول خدا و نیز توقف نزد مکان اصحاب کهف و جواب سلام آنان فقط به حضرت امیر به‌عنوان جانشین و وصی رسول خدا و سپس بازگشت به مدینه و اقامه نماز صبح با پیامبر در مدینه، در بسیاری از منابع شیعی نقل شده است که نشان‌دهنده و بیانگر ولایت و جانشینی حضرت امیر و نیز فضائل و کرامات ایشان هست که تعدادی از صحابه به‌عنوان شاهدان ماجرا حضور داشتند.

پی‌نوشت‌ها:

1. ابن شهرآشوب مازندرانى، محمد بن على‏، مناقب آل ابیطالب علیهم‌السلام، قم، علامه، چاپ اول، 1379 ش، ج 2، ص 37؛ ابن شاذان قمى، ابوالفضل شاذان بن جبرئیل‏‏، فضائل، الروضه فی فضائل امیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب علیهماالسلام، تحقیق شکرچى، على‏، قم، نشر مکتبه الأمین‏، چاپ اول، 1423 ق، ص 204-206؛ ابن طاووس، على بن موسى‏، الطرائف، تحقیق عاشور، على، قم، نشر خیام، چاپ اول، 1400 ق،‏ ج 1، ص 83؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، جمعی از محققان، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ دوم، 1403 ق، ج 39، ص 141-142.

2. کفعمی، ابراهیم بن علی، المصباح، قم، دار الرضی، چاپ دوم، 1405 ق، ص 515؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، جمعی از محققان، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ دوم، 1403 ق، ج 95، ص 189.

رابطه حاکمیت با مردم در دولت نبوی و علوی به تفاوتی با دوره خلفای
مردم به حکومت پیامبر، نوعی نگاه قدسی داشتند و درنتیجه، رابطه‌ای ولایی میان مردم و حکومت نبوی برقرار بود؛ اما این وضعیت در دوران خلفا برقرار نبود.

پرسش:

رابطه حاکمیت با مردم در دولت نبوی و علوی به تفاوتی با دوره خلفای سه‌گانه داشت؟

پاسخ:

رابطه حکومت با مردم، هم از زاویه «مشروعیت» قابل بررسی است و هم از زاویه «مقبولیت». بحث مشروعیت دینی حکومت، جنبه فقهی و کلامی دارد و طبعاً هر یک از عالمان مسلمان بسته به مبانی فقهی و کلامی خود، به آن پاسخ می‌دهند.(1) اما آنچه در اینجا می‌توان مطرح کرد، بررسی تاریخیِ رابطه حکومت و مردم در سه دوره مورد سؤال است: عصر نبوی، عصر خلفای سه‌گانه و دوران حکومت امیرالمؤمنین (‌علیه‌السلام). دراین‌باره به‌اختصار به چند نکته اشاره می‌شود:

مقایسه حکومت نبوی با دوران خلفا

رسول خدا ‏(صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) در حالی به پیامبری مبعوث شد که در منطقه حجاز، هیچ حکومت مرکزی وجود نداشت و اساساً روحیه عرب جاهلی به‌گونه‌ای بود که زیر بار هیچ حکومتی نمی‌رفت. روابط میان یهودیان و مسیحیان و قبایل عرب حجاز، تنها بر اساس قراردادهای اجتماعی و پیمان‌هایی تنظیم می‌شد که سران قبایل منعقد می‌کردند‍ و چون حکومتی وجود نداشت، اختلافات آنان به نزاع و جنگ‌های خونین می‌انجامید. رسول خدا ‏( صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) در چنین فضایی، مردم را متحد کرد و با امضای پیمانی عمومی میان قبایل ساکن مدینه و ایجاد پیمان برادری میان مسلمانان (عقد اخوّت)، مقدمات بنیاد یک جامعه نوین را فراهم ساخت(2) و بدین‌سان، زمینه برای تشکیل حکومت فراهم شد. قرآن کریم نیز به وجود دشمنی میان مردم قبل از اسلام اشاره کرده و برادری میان مسلمانان را نعمتی از جانب خدا شمرده است. (3)

این‏که مردم یثرب و قریش و دیگر قبایل عرب به‌تدریج به‌حکم پیامبر خدا ‏( صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) گردن نهادند، امری شگفت است و خود می‌تواند یک معجزه شمرده شود؛ زیرا رسول خدا در ابتدای بعثت، هیچ یاوری نداشت و تنها با امداد الهی بود که کار او سامان یافت و توانست حکومت تشکیل بدهد. آن حضرت نه با رأی مردم انتخاب شده بود (دموکراسی)، نه منتخب نخبگان بود (آریستوکراسی) و نه با «قهر و غلبه»(4) به حکومت رسیده بود. وقتی به روال جذب افراد به رسول خدا می‌نگریم، می‌بینیم که به‌ویژه تا قبل از فتح مکه، اکثر مسلمانان به‌نوعی دلداده مرام و منش آن حضرت بوده‌اند و طبعاً این حالت در روابط آنان با حکومت نبوی نیز تأثیرگذار بود. آنان حکومت پیامبر را حکومتی الهی می‌دیدند و اطاعت و حمایت از آن را در حکم اطاعت از خدا و حمایت از دین خدا می‌دانستند. رابطه مردم با حکومت نبوی، همان رابطه‌ای است که در آیات قرآن کریم با تعبیر «ولایت» یاد شده است.(5) این رابطه، کاملاً دوسویه است؛ یعنی همدلی و محبت و همراهی والی و مردم، در آن نهفته است. این ویژگی را باید با اخلاق خلیفه دوم در برخورد با مردم مقایسه کرد که بسیار تندمزاج و خشن بود، شلاق به دست می‌گرفت و معتقد بود مردم جز با این روش، اصلاح‌پذیر نیستند(6) و وقتی عبدالرحمان بن عوف به نمایندگی از مردم دراین‌باره با او سخن راند و گفت که حتی دختران در خانه نیز از او هراس دارند، عمر پاسخ داد: «مردم جز با این روش، اصلاح‌پذیر نیستند. در غیر این صورت، لباس مرا نیز از تنم بیرون خواهند آورد».(7)

از نکات مهمی که درباره حکومت پیامبر و رابطه آن با مردم می‌توان مطرح کرد، حُسن برخورد ایشان با اهل کتاب است. آن حضرت در ابتدای ورود به یثرب، پیمانی عمومی با ساکنان آن امضا کرد که حقوق گروه‌های مختلف ساکن یثرب را معیّن و زندگی مسالمت‌آمیز جمعیت شهر را تضمین می‌کرد و طبق یکی از بندهای آن، مسلمانان و یهودیان، امّت واحد به شمار می‌آمدند و هرکدام در پیروی از دین خود، آزاد بودند.(8)

حکومت خلفا

خلفا در زمانی زمام امور را در دست گرفتند که رسول خدا ‏( صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) توانسته بود مردم جزیره العرب را زیر یک پرچم گرد آورد و حکومتی مرکزی تشکیل دهد و ازاین‌جهت، خلفا بر سرِ سفره‌ای آماده نشستند؛ اما از آن نگاه قدسی و رابطه ولایی که مردم با پیامبر داشتند، خبری نبود. قداست و احترام ویژه‌ای که برخی از مردم برای خلفا قائل بودند، به سبب جانشینی رسول خدا ‏( صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) و عنوان «خلافت» بود و این‏که خلفا به‌هرحال از صحابه پیامبر بودند و واسطه انتقال معارف دینی و سنت نبوی به مردم شمرده می‌شدند وگرنه عموم مردم، خلیفه را «منصوب از طرف خدا» و یا حتی «منصوب از طرف پیامبر» نمی‎‌دانستند و خود خلفا نیز چنین ادعایی نداشتند. ازاین‌رو، وجهه الهی و ولاییِ حکومت تا حد زیادی از میان رفت.

عمر خود می‌گفت: اگر کسی در من کجی دید، آن را راست کند. یک نفر اعرابی گفت: «اگر در تو کجی پدیدار شود، با شمشیرهای خود، راستش می‌کنیم». عمر شکر کرد که در امّت کسی هست که با شمشیر او را راست می‌کند!(9)

در دوران عثمان، این تهدیدها عملی شد و او به‌مرور، خویشان اموی خود را بر امور مسلط کرد و اقداماتی انجام داد که مورد اعتراض مسلمانان قرار گرفت و افرادی چون عایشه و طلحه و زبیر صراحتاً به مخالفت با او برخاستند. بااین‌حال، عثمان به تذکرات دیگران توجه نکرد و سرانجام گروه‌هایی از مردم شهرهای دیگر (به‌ویژه کوفه) بر او شوریدند، خانه او را محاصره کردند و سرانجامی خونین برای عثمان رقم خورد.(10)

بیعت اجباری، یکی از ویژگی‌های حکومت خلفا است که به‌وضوح، خلاف روش رسول خدا و امیرالمؤمنین (‌علیهما‌السلام) بوده است. کافی است دو صحنه را با یکدیگر مقایسه کنیم: «گرفتن بیعت اجباری برای ابوبکر با کمک مردان بنی اسلم» و «رها کردن هرکسی که تمایل به بیعت با امیرالمؤمنین (‌علیه‌السلام) نداشت».(11)

عدم شایسته‌سالاری در عزل و نصب کارگزاران، مختص دوران عثمان نبود. قبل از او، عمر نیز ملاک‌های عجیبی در این زمینه داشت و ازجمله، می‌کوشید کارگزاران را از اهالی شهرها انتخاب کند نه از بادیه‌نشینان.(12) برای نمونه، وقتی شنید که عتبه بن غزوان مجاشع بن مسعود را به‌جای مغیره بن شعبه به‌عنوان قائم‌مقام خود گماشته، به او اعتراض کرد که آیا مردی از «اهل وَبَر (بادیه‌نشینان)» را بر مردی از «اهل مدر (شهرنشینان)» ولایت داده‌ای؟!(13) این بدان سبب بود که مغیره ثقفی و اهل طائف بود. به‌هرحال این مبنا، آشکارا خلاف روش رسول خدا و امیرالمؤمنین (‌علیهما‌السلام) بوده است.

تفاوت مهم دیگر حکومت خلفا با حکومت پیامبر و امیرالمؤمنین، در چگونگی تقسیم بیت‌المال بوده است. البته ابوبکر دراین‌باره، همانند رسول خدا ‏( صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) عمل می‌کرد؛ ولی عمر میان قبایل و نیز سابقه‌داران با کم‌سابقه ‏ها در اسلام، تفاوت می‌گذاشت(14) و پس از او عثمان نیز با ترجیح بنی‌امیه بر دیگران، باب دیگری از تبعیض در تقسیم بیت‌المال گشود.

دوران حکومت امیرالمؤمنین (‌علیه‌السلام)

نوع رابطه مردم با حکومت، در دوران امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) را نیز باید در تداوم وضعیت دوران عثمان دانست. اگر اندک شیعیان و موالیان امام را نادیده بگیریم، نگاه باقی مردم به حکومت آن حضرت، تقریباً همان نگاهی بود که به خلفای قبلی داشتند؛ یعنی علی‌رغم احترام ویژه‌ای که برای آن حضرت به‌عنوان یکی از صحابه برجسته پیامبر و از نزدیکان ایشان داشتند، مشروعیت حکومت ایشان را درگرو رأی و نظر خود می‌دانستند و همین نگاه باعث شد که در مواردی مانند انتخاب فرماندهان، رأی خود را بر آن حضرت تحمیل کنند و اوج این رفتار، در ماجرای حکمیت رخ عیان کرد.

تنها نکته‌ای که درباره این دوران باید مدنظر قرار گیرد، جایگاهی است که شیعیان اعتقادی برای آن حضرت قائل بودند و به امامت آن حضرت ایمان داشتند و طبعاً مشروعیت حکومت ایشان را برخاسته از حکم الهی و نه رأی و نظر مردم می‌دانستند و درنتیجه، رابطه این گروه با آن حضرت، با رابطه عموم مردم تفاوت داشت. منتها، این گروه در اقلیت بودند و در تحلیل وضعیت کلی جامعه نمی‌توان به نظر این افراد تکیه کرد.

نتیجه‌گیری:

خلاصه این‏که مردم به حکومت پیامبر، نوعی نگاه قدسی داشتند و درنتیجه، رابطه‌ای ولایی میان مردم و حکومت نبوی برقرار بود؛ اما این وضعیت در دوران خلفا برقرار نبود و مردم، خلفا را برساخته و برکشیده خودشان می‌دانستند و نه افرادی منصوب از طرف خدا. این نگاه، طبعاً بر رابطه آنان با خلفا نیز سایه افکنده بود. بی‌توجهی به شایسته‌سالاری، گرفتن بیعت اجباری، تبعیض ناروا در تقسیم بیت‌المال و خشونت در برخورد با مردم نیز از دیگر مواردی است که می‌توان به‌عنوان تفاوت حکومت خلفا با حکومت نبوی و علوی ذکر کرد.

پی‌نوشت‌ها:

1. بر اساس مبانی کلامی شیعه‌ی امامی، حکومت غیر معصوم اگر مأذون از طرف معصوم نباشد، مشروع نیست و ازاین‌رو، حکومت خلفای سه‌گانه، مشروعیت نداشته است.

2. ر.ک: پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، قم، مؤسسه امام صادق (علیه‌السلام)، چاپ بیست و دوم، 1389 ش/ 1431 ق، ص 203 ـ 210 ذیل فصلی با عنوان «اقدامات اساسی پیامبر در مدینه».

3. در آیه 103 آل‌عمران می‌فرماید: «وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانا؛ و نعمت خدا را بر خود یاد کنید؛ آنگاه‌که با یکدیگر دشمنان بودید، پس میان دل‌هاى شما الفت انداخت تا به لطف او باهم برادر شدید».

4. برای آشنایی و نقد «قهر و غلبه» به‌عنوان مبنایی در مشروعیت حکومت، رک: الهی راد، صفدر، دوفصلنامه علمی پژوهشی امامت پژوهی، دوره 11، شماره 2 (شماره پیاپی 30)، آبان 1400، «بررسی نظریه مشروعیت «قهر و غلبه» و ادله آن در کلام سیاسی اشاعره»، ص 471-496.

5. تعابیری مانند «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم‏» (احزاب، آیه 6) و «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْض…» (توبه، آیه 71) و «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا…» (مائده: آیه 55).

6. ر.ک جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، ج 2 (تاریخ خلفا)، قم، انتشارات دلیل ما، چاپ اول، 1380 ش، ص 65 ـ 68.

7. دینوری، ابن قتیبه، عیون الاخبار، شرح و تعلیق: یوسف علی طویل، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1418 ھ.ق/ 1985 م، ج 1، ص 65 ـ 66.

8. پیشوایی، مهدی، تاریخ اسلام (از جاهلیت تا رحلت پیامبر اسلام)، قم، دفتر نشر معارف، چاپ بیست و سوم، 1393 ھ.ق، ص 117 ـ 119.

9. رشیدرضا، محمد، تفسیر المنار، مصر، الهیئه المصریه العامه للکتاب، 1990 م، ج 11، ص 219. (…مَنْ رَأَى مِنْکُمْ فِیَّ عِوَجًا فَلْیُقَوِّمْهُ فَقَالَ لَهُ أَعْرَابِیٌّ: لَوْ رَأَیْنَا فِیکَ عِوَجًا لَقَوَّمْنَاهُ بِسُیُوفِنَا. فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ فِی الْمُسْلِمِینَ مَنْ یُقَوِّمُ عِوَجَ عُمَرَ بِسَیْفِهِ).

10. برای مطالعه مختصری از این ماجرا، ر.ک: جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، ج 2 (تاریخ خلفا)، قم، انتشارات دلیل ما، چاپ اول، 1380 ش، ص 182 _ 186.

11. ر.ک: جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، ج 2 (تاریخ خلفا)، قم، انتشارات دلیل ما، چاپ اول، 1380 ش، ص 15 ـ 25 و ص 229 ـ 230.

12. جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، ج 2 (تاریخ خلفا)، قم، انتشارات دلیل ما، چاپ اول، 1380 ش، ص 79.

13. بلاذی، ابوالحسن احمد بن یحیى، فتوح البلدان، بیروت، دار و مکتبه الهلال، 1988 م، ص 334.

14. جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، ج 2 (تاریخ خلفا)، قم، انتشارات دلیل ما، چاپ اول، 1380 ش، ص 86 و 87.

پیامبر صلی الله علیه و آله و منافقین
برخورد پیامبر(ص) نسبت به منافقین متفاوت بود؛ هرگاه پرده نفاقشان کنار می‌رفت با آن‌ها برخورد متناسب می‌شد.

پرسش:

اینکه گفته می‌شود حدود نیمی از مردم زمان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله منافق بودند درست است؟ اگر درست است چرا حضرت با آن‌ها برخورد نکرد؟

پاسخ:

به کسی که کفرش را پنهان کرده و به‌ظاهر اسلام می‌آورد منافق می‌گویند.(1) بنابراین مؤمن کسی است که در دل، زبان و عمل به اسلام ایمان دارد، کافر کسی است که هم در باطن و در ظاهر اسلام را نپذیرفته است؛ اما منافق کسی است که در دل مخالف اسلام است، اما اظهار می‌کند که به اسلام اعتقاد دارد.(2) خداوند در معرفی آن‌ها در سوره آل‌عمران آیه 167 می‌فرماید:

 «یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ؛(می‌گویند آنچه را که در دل‌هایشان نیست

مسئله نفاق و منافقان در صدر اسلام، بعد از هجرت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به مدینه مطرح شده است. در «مکّه» مخالفان آشکارا بر ضد اسلام تبلیغ می‌کردند؛ اما بعد از قدرت‌گیری مسلمانان در مدینه، دشمنان در ضعف قرار گرفتند و برای ادامه برنامه‌هایشان برضد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و مسلمانان، در ظاهر به صفوف مسلمانان پیوستند، درحالی‌که ایمان نیاورده بودند(3)

 قرآن و منافقین

 در برخی از سوره‎های قرآن ازجمله بقره و آل‌عمران، توبه و نور به این گروه اشاره شده و نیز سوره‎ای با عنوان «منافقون» نازل شده است. ازجمله آیاتی که در مورد آن‌هاست این آیه است:

«وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ؛(5) (و هنگامی‌که با اهل ایمان دیدار کنند، گویند: ما ایمان آوردیم و چون با شیطان‌هایشان [که سرانِ شرک و کفرند] خلوت گزینند، گویند: بدون شک ما با شماییم، جز این نیست که ما [با تظاهر به ایمان] آنان را مسخره می‌کنیم.)»

 

 ریشه نفاق در عهد نبوی

پس از جنگ‌های طولانی بین اوس و خزرج در مدینه تصمیم بر آن شد که به این درگیری‌ها پایان داده و شخصی به نام «عبدالله بن ابی» را زمامدار امور خود سازند؛ اما با ورود پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به مدینه او از زمامداری ناکام ماند؛ ازاین‌رو او به‌ظاهر اسلام آورد و راه نفاق پیش گرفت(5) و عده‌ای را نیز دوروبر خود جمع کرد که به منافقین مشهور شدند.

علاوه بر آن‌ها عده‌ی دیگر نیز نفاق پیشه کردند که برخی از آن‌ها معروف به «اصحاب عَقَبه» در مسیر بازگشت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از غزوه تبوک نقشه ترور پیامبر را داشتند، ولی موفق نشدند(6) گروه اول از انصار و این گروه از مهاجرین بودند.

 

 آمار منافقین

اما تعداد دقیق آن‌ها مشخص نیست. در ماجرای غدیر و با توجه به آیه تبلیغ مشخص است که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله خوف از اعلام داشته است. بر همین اساس خداوند فرمود:

 «خدا تو را از شر مردم نگاه خواهد داشت.»(7)

 بر اساس روایتی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در علت این خوف فرمودند: «لِعِلْمِی بِقِلَّهِ الْمُتَّقِینَ‏ وَ کَثْرَهِ الْمُنَافِقِینَ‏ وَ إِدْغَالِ الْآثِمِینَ وَ خَتَلِ الْمُسْتَهْزِءِینَ الَّذِینَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ بِأَنَّهُمْ‏ یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِم‏؛(8)(زیرا کمیِ پرهیزکاران و فزونی منافقان و دسیسه‌ی ملامتگران و مکر مسخره‌کنندگان اسلام را می‌دانم.)»

 این خود گویای آن است که تعداد آن‌ها زیاد بوده اما اینکه بگوییم نیمی از مردم مدینه منافق بودند صحیح نیست زیرا تعداد متقین کم بود و تعداد منافقین زیاد؛ اما اکثر جمعیت مسلمانان را کسانی تشکیل می‌دادند که نه جزو متقین بودند و نه جزو منافقین بلکه افرادی بودند که ایمان داشتند؛ اما ایمانشان به‌اندازه‌ای نبود که حاضر باشند در مسئله جانشینی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله جانشان را فدا کنند. برای مثال اگر چهار نفر متقین واقعی باشند و هزار نفر منافق و صد هزار نفر بی‌تفاوت، صحیح است که بگوییم منافقان چند صدبرابر متقین هستند، اما نمی‌توان گفت نیمی از جامعه را منافقین تشکیل داده‌اند. اکثریت جمعیت را کسانی تشکیل می‌دادند که بین متقین و منافقین بودند؛ به‌عبارت‌دیگر بین بیست و صفر نمره‌ای دیگر هم وجود دارد که نه مثل متقین نمره آن‌ها بیست است و نه مثل منافقین نمره آن‌ها صفر.

 

برخورد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله با آن‌ها

برخورد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز به برملا شدن نفاق یا کتمان آن برمی‌گردد. در برخی موارد مثل مسئله مسجد ضرار پرده از نفاقشان برداشته می‌شد که برخورد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و تخریب مسجد آن‌ها را در پی داشت.(9) اما در صورت کتمان نفاقشان برخورد با آن‌ها منتفی است زیرا پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در این‌گونه موارد از علم غیب استفاده نمی‌کردند مگر در برخی موارد.

 نتیجه‌گیری:

در عهد نبوی برخی از افراد کفر خود را پنهان کرده به‌ظاهر اسلام آوردند که به آن‌ها منافق گفته شد. تعداد این افراد که هم از مهاجرین و هم انصار بودند، زیاد بود اما نمی‌توان گفت نیمی از مردم منافق بودند بلکه نسبت به مؤمنین درجه‌یک که متقین باشند تعدادش بیشتر بود. درهرصورت برخورد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله نسبت به آن‌ها متفاوت بود؛ هرگاه پرده نفاقشان کنار می‌رفت با آن‌ها برخورد متناسب می‌شد، اما هرگاه همچنان پشت پرده نفاق پنهان می‌شدند نمی‌شد با آن‌ها برخورد کرد.

برای مطالعه بیشتر:

 به کتاب ویژگی‌های نفاق و منافقین نوشته آیه الله مجتبی تهرانی، مؤسسه فرهنگی مصابیح الهدی که در سال 1400 منتشر شده مراجعه فرمایید.

 پی‌نوشت‌ها:

1. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تحقیق سید احمد حسینی، تهران، کتاب‌فروشی مرتضوی، ۱۴۱۶ ق، ج ۵، ص ۲۴۱

2. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۹۰ ش، ج ۲۵، ص ۲۰۶.

3. مکارم شیرازی، ناصر و جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۴ ش، ج ۲۴، ص ۱۴۶.

4. سوره بقره/آیه 14«وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَىٰ شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ؛(و هنگامی‌که با اهل ایمان دیدار کنند، گویند: ما ایمان آوردیم و چون با شیطان‌هایشان [که سرانِ شرک و کفرند] خلوت گزینند، گویند: بدون شک ما با شماییم، جز این نیست که ما [با تظاهر به ایمان] آنان را مسخره می‌کنیم.)»

5. ابن‌سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۰ ق، ج‏۳، ص ۴۰۸؛

6. مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع بمل للنبی من الاحوال و الاموال و الحفده و المتاع، تحقیق محمد عبدالحمید النسیمی، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۲۰ ق/۱۹۹۹ م، ج ۲، ص ۷۴.

7. سوره مائده/آیه 67«یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ۖ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ؛(ای پیامبر! آنچه از سوی پروردگارت [درباره ولایت و رهبری علی بن أبی طالب امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] بر تو نازل شده ابلاغ کن؛ و اگر انجام ندهی پیام خدا را نرسانده‌ای؛ و خدا تو را از [آسیب و گزند] مردم نگه می‌دارد؛ قطعاً خدا گروه کافران را هدایت نمی‌کند.)»

8. فتال نیشابورى، محمد بن احمد، روضه الواعظین و بصیره المتعظین، انتشارات رضى، قم‏، 1375 ش، چاپ اول‏، ج 1، ص 929. واقدی، محمدبن عمر، کتاب المغازی للواقدی، چاپ مارسدن جونس، قاهره، ۱۹۶۶ م، ج ۳، ص ۱۰۴۶.

معجزه شق القمر
یکی از این معجزات پیامبر اسلام(ص)، شق‌القمر بوده که علاوه بر اشاره‌‌ی قرآن به آن، در احادیثی از اهل‌بیت(ع) و گزارش‌های بسیاری نقل شده است.

پرسش:

آیا معجزاتی مانند شق‌القمر درست است؟

پاسخ:

بر اساس تعالیم و آموزه‌های قرآن، پیامبران الهی برای اثبات نبوت و حقانیت دعوت خود، همواره از ابزار معجزه به‌عنوان تائید غیبی از ناحیه‌ی خداوند بهره می‌گرفتند. معجزه اقدامی خارق‌العاده بوده که شگفتی و تحسین مردم را در پی داشت و ضمن ساکت کردن مخالفان، موجب همراه ساختن باورهای مردم با پیامبران علیهم‌السلام می‌شد. در اسلام نیز علاوه بر این‌که قرآن به‌عنوان مهم‌ترین و اصلی‌ترین معجزه‌ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله شناخته می‌شود؛ معجزات بسیاری به حضرت نسبت داده شده‌ که یکی از معروف‌ترین این معجزات، شق‌القمر بوده است.

شق‌القمر در قرآن و روایات

در میان بیشتر علمای شیعه و اهل سنت، مشهور است که آیات ابتدایی سوره قمر، در مورد همین واقعه نازل شده است:

 «اِقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَانشق‌القمر وَإِن یَرَوْاْ آیَهً یُعْرِضُواْ وَ یَقُولُواْ سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ؛ ساعت نزدیک شد و ماه از هم شکافت؛ اگر نشانه‌ای ببینند از آن روی گردانده و می‌گویند که این کار سحری دائم است.»(1)

در روایتی امام صادق علیه‌السلام فرمودند:

 «چهارده تن از اصحاب عقبه در شب چهاردهم ذی الحجّه از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله تقاضای معجزه کردند و از ایشان خواستند که به ماه فرمان دهد تا دو نیم شود. آنگاه حضرت سرش را بالا برد و به ماه دستور داد تا دو نیم شود. ناگاه ماه دو نیم شد. سپس خواستند مثل قبل شود و باز ماه مثل قبل شد. سپس آن‌ها گفتند: «ای محمد! وقتی مسافران ما از شام و یمن بازگشتند، از آن‌ها می‌پرسیم در چنین شبی چه دیده‌اند، اگر همین چیزی که ما دیدیم آن‌ها نیز دیده باشند می‌فهمیم که این اتفاق از جانب پروردگارت بوده، امّا اگر ندیده باشند می‌فهمیم که این اتفاق سِحر بوده و تو با آن ما را سِحر کرده‌ای». آنگاه خداوند این آیه را نازل کرد.»(2)

در روایت دیگری امام باقر علیه‌السلام فرمودند:

 «ماه برای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله شکافته شد و قبل از او خورشید برای یوشع‌ بن ‌نون علیه‌السلام برگردانده شده بود.»(3)

همچنین در روایتی امام رضا علیه‌السلام به نقل از پدرش، از جدّش، از آبائش، از حضرت علی علیهم‌السلام فرموده‌اند:

 «ماه در مکه مُنشق شد به دو شقه، سپس رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمودند: شاهد باشید، شاهد این باشید.»(4)

شق‌القمر در گزارش‌های تاریخی

در منابع تاریخی نیز افراد بسیاری با اسناد مختلفی ماجرا شق‌القمر را دیده و گزارش کردند. مرحوم قطب‌الدین راوندی در این رابطه می‌نویسد: «بعضی قائل‌اند که غیر از یک نفر آن را روایت نکرده و این ادعا درست نیست؛ زیرا ماجرای شق‌القمر شهرت دارد و در میان مسلمانان مشهور بوده و پنج نفر عبارت‌اند از ابن مسعود، ابن عبّاس، ابن جبیر، ابن مطعم از پدرش و حذیفه آن را نقل کرده‌اند.»(5)

به‌عنوان نمونه ابن مطعم به نقل از پدرش مى‏گوید: «ماه شکافته شد و ما در مکه بودیم.»(6) و یا در گزارش دیگری عبدالله بن مسعود می‌گوید: «در عهد رسول خدا ماه شکافته شد؛ کافران قریش گفتند این جادوى پسر ابى کبشه (یعنى پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) است، آنگاه گفتند صبر کنید تا کاروان‌ها برسند زیرا محمد نمى‏تواند همه مردم را جادو کند، چون کاروان‌ها آمدند؛ گفتند که چنین بود‏.»(7) همچنین در گزارشی به نقل از عبد اللّه بن عمر(8) و عبدالله بن مسعود(9) اشاره شده که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله پس‌از این ماجرا از مردم نسبت به این اعجاز شهادت گرفتند.

بنابراین باوجود کثرت روایات و گزارش‌ها، جایی برای انکار این واقعه باقی نمی‌ماند؛ چنانکه شیخ طوسی معتقد است که مسلمانان در وقوع شق‌القمر اجماع داشته‌اند.(10) همچنین محتوای این گزارش‌ها مانند دو نیم شدن ماه در شهرهای دیگر، شاهد قرار دادن مردم نسبت به این حادثه و... با منابع روایی نیز تطابق داشته و ازاین‌جهت قابل خدشه نبوده است.

البته برخی نسبت به این معجزه ایراداتی گرفتند که مهم‌ترین آن؛ عدم نقل ماجرا در تمامی کتب تاریخی غیرمسلمانان بوده است.

 در این رابطه لازم است دانسته شود؛ اولاً زمان وقوع این حادثه، شب بوده است و مدت آن‌هم کوتاه، چه‌بسا در آن زمان بسیاری از افراد در خواب بوده و یا متوجه نشدند. ثانیاً بسیاری از مناطق که تا حدی به نجوم هم توجه داشتند، مانند هند، یونان و روم ... به دلیل اختلاف افق و اینکه در آن مناطق، روز بوده، ماه قابل‌رؤیت نبوده است. ثالثاً تاریخ، همه وقایع را ثبت نکرده است و چه‌بسا دلیل عدم نقل تاریخ‌نویسان غیرمسلمان، عناد با دین جدید اسلام بوده است. رابعاً مرحوم آیه‌الله حائری یزدی شواهد و داستان‌هایی را ذکر می‌کنند که خبر از وقوع این حادثه نزد غیرمسلمانان می‌دهند.(11)

البته در عصر حاضر برخی پژوهشگران معتقدند که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله سندی برای اثبات نبوت خود به‌جز قرآن نیاورده و هیچ‌گونه معجزه‌‌هایی از جنس امور حسی و خارق‌العاده نداشته است. درنتیجه آیه‌ی اول سوره‌ی قمر مبنی بر دو نیمه شدن ماه را، مربوط به زمان حیات پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نیست.(12)

نتیجه:

 برای اثبات یا انکار معجزاتی که به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نسبت داده شده، باید هرکدام جداگانه مورد بحث قرار بگیرد. یکی از این معجزات، شق‌القمر بوده که علاوه بر اشاره‌‌ی قرآن به آن، در احادیثی از اهل‌بیت علیهم‌السلام و گزارش‌های بسیاری نقل شده است؛ تا آنجا که افراد بسیاری چون عبدالله بن مسعود، انس بن مالک، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عبّاس، ابن جبیر، ابن مطعم و حذیفه این واقعه را روایت کردند؛ بنابراین کثرت روایات و گزارش‌ها در این رابطه و تطابق منابع تاریخی با احادیث اهل‌بیت علیهم‌السلام می‌تواند مؤیدی بر صحت معجزه‌ی شق‌القمر باشد.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره‌ قمر، آیه 1-2.

2. قمی، على بن ابراهیم‏، تفسیر القمی‏، محقق موسوى جزائرى، طیّب‏، قم، دارالکتاب‏، چاپ سوم،1404 ق، ج‏2، ص 341.

3. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول‏، 1413 ق، ج‏2، ص 385.

4. طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، قم انتشارات دارالثقافه، ۱۴۱۴ ق، ج ۱، ص ۳۴۱.

5. راوندى، قطب‌الدین سعید بن عبدالله،‏ الخرائج و الجرائح‏، قم، انتشارات مدرسه الإمام المهدی، چاپ اول ‏، 1409 ق‏، ج‏1، ص 31.

6. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1405 ق، ج‏2، ص 268.

7. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1405 ق، ج‏2، ص 266-267.

8. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1405 ق، ج‏2، ص 267.

9. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1405 ق، ج‏2، ص 264.

10. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، تصحیح احمد حبیب عاملی، بیروت،‌ دار احیاء التراث العربی، بی‌تا، ج ۹، ص ۴۴۳.

11. حائری یزدی، شیخ علی، الزام الناصب فی اثبات الحجه الغائب، بیروت، موسسه الاعلمى‏، چاپ اول، 1422 ق،‏ ج ۱، ص ۲۸۱.

12. ر. ک: نقد و بررسی ادله شق‌القمر در تفاسیر فریقین: نویسنده: ایازی، سید محمدعلی؛ مجله: پژوهش‌نامه نقد آراء تفسیری؛ تابستان 1401 - شماره 5؛ صفحه - از 81 تا 110.

صفحه‌ها