دانش تاريخ

فضائلی که در آیات و روایات در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام بیان شده است در مورد هیچیک از دیگر صحابه بیان نشده است و این، خود نشانه برتری حضرت بر دیگران است.
برنری امام علی علیه السلام از تمامی صحابه

سؤال:
علي (علیه‌السلام) همانند سایر صحابه است و بعضي نیز از او برترند. چگونه شیعیان او را برتر می دانند؟
 

پاسخ:
ما باور داريم كه امام علي‌(علیه¬السلام) بر صحابه ديگر برتري دارد. اين امر را می‌توان از روايات اهل سنت نيز استفاده كرد. در اینجا نخست به برخي روايات از پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) اشاره و سپس به ديدگاه اهل سنت می‌پردازيم:
اولين چيزي كه در منابع اهل سنت قابل‌توجه می‌باشد، شأن نزول آيه تطهير است. اين حديث در منابع متعدد و معتبر اهل سنت ذکر گرديده است. اين روايت از طريق عايشه این‌گونه نقل‌شده است كه روزي پيامبر خدا‌(صلی‌الله علیه واله) بين الطلوعين، جامه‌اي را كه از پشم سياه بافته‌شده بود، بر روي خود انداخت كه در اين هنگام حسن بن علي (علیهماالسلام) آمد و پيامبر (صلی‌الله علیه واله) او را در كنار خود زير كساء برد و سپس حسين (علیه‌السلام) آمد، او هم زير كساء رفت و بعد از او فاطمه (سلام‌الله علیها) آمد، او هم داخل كساء شد و بعد از او علي (علیه‌السلام) آمد و در زير كساء با آن‌ها یکجا جمع شد. در اين زمان پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) فرمود: «انما يريد الله ليذهب عنكما الرجس اهل‌البیت.» (1)  در مستدرك حاكم و كتاب‌هاي ديگر اهل سنت نيز از زبان ام سلمه نقل‌شده است كه زماني كه اين آيه در خانه من بر پيامبر نازل گرديد، پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) علي، فاطمه، حسن و حسين (علیهم‌السلام) را در زير كساء جمع كردند و فرمودند: «اللهم هؤلاء اهل‌بیتی» ام سلمه می‌گويد: من عرض كردم آيا من از اهل‌بیت نيستم؟ فرمودند: «إِنَّكِ أَهْلِي خَيْرٌ وَهَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي اللَّهُمَّ أَهْلِي أَحَقُّ» تو اهل مني و با خير هستي و اينان اهل‌بیت من هستند. (2)  فخر رازي می‌گويد: هر كه در دين خود به علي بن ابی‌طالب (علیهماالسلام) اقتدا كند، به‌درستي كه او هدایت‌شده است و دليل بر اين مطلب، سخن پيامبر اسلام است كه فرمود: «اللّهم ادر الحق مع علي حيث دار؛(3)  خدايا حق را با علي قرار بده، هر جا كه باشد.» همچنين در منابع اهل سنت آمده كه پيامبر فرمود: «علي با حق است و حق با علي است، هر جا می‌خواهد باشد.» (4)  و یا فرموده: «عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَالْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ لَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ» «علي، با قرآن است و قرآن، با علي است و آن دو هرگز از هم جدا نمی‌شوند تا این‌که در حوض بر من وارد شوند.» (5)  و باز پيامبر به علي فرمود: «يَا عَلِيُّ، مَنْ فَارَقَنِي فَقَدْ فَارَقَ اللَّهَ، وَمَنْ فَارَقَكَ يَا عَلِيُّ، فَقَدْ فَارَقَنِي» «يا علي هر كه از من جدا شود، از خدا جداشده است و هر كه از تو جدا شود، از من جداشده است.» (6) ‌
حديث غدير که در كتاب‌هاي متعدد و معتبر اهل سنت منعكس گرديده است، (7)  ‌نشان از افضلیّت و برتر بودن علي‌(علیه‌السلام) دارد. اگر كسي ديگر چنين جايگاهي داشت، حضرت او را به‌عنوان جانشين خود معرفي می‌نمود.
حدیث طیر مشوی: در این روایت آمده است که پیامبر (صلی‌الله علیه واله) قصد تناول گوشت پرنده‌ای بریان را داشت و از خدا خواست با محبوب‌ترینِ خلق هم‌غذا شود و علی (علیه‌السلام) آمد و با او هم‌غذا شد. (8)  پیش از امام علی (علیه‌السلام) ابوبکر و عمر نیز نزد پیامبر آمده بودند اما رسول خدا آن دو را برگردانده بود.(9)  در برخی از نقل‌ها آمده است که پس از دعای پیامبر هر یک از عایشه و حفصه دعا کردند که پدر خودشان با پیامبر هم‌غذا شود. (10) 
این روایت با سند‌های متعدد از طریق: ۱. امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام)؛ ۲. انس بن مالک؛ ۳. عبدالله بن العباس؛ ۴. ابوسعید الخدری؛ ۵. سفینه خادم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)؛ ۶. سعد بن ابی‌وقاص؛ ۷. عمرو بن العاص؛ ۸. ابو الطفیل عامر بن واثله؛ ۹. یعلی بن مره از اصحاب رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل شده است. و تنها ناقلین از «انس بن مالک» به 97 نفر می رسد.  (11) 

حديث منزلت نيز به‌طور گسترده در منابع اهل سنت نقل‌شده است. اين حديث به مناسبت‌هاي مختلف از پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) صادر گرديده است. يكي از اين مناسبت‌ها، جنگ تبوك است. در جنگ تبوك زماني كه پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) در مدينه، علي‌(علیه‌السلام) را جانشين خود قرارداد، علي عرض كرد: يا رسول‌الله! مرا در بين زنان و بچه‌ها می‌گذاري؟ پيامبر فرمود: آيا راضي نمی‌شوي به اين‌كه تو نسبت به من مثل‌ هارون نسبت به موسي باشي؛ الا اين‌كه بعد از من پيامبري نخواهد بود. (12)  ‌جريان مباهله نيز حاكي از افضل بودن علي (علیه‌السلام) بر صحابه است؛ زيرا خداوند از علي‌(علیه‌السلام) به‌عنوان نفس پيامبر (صلی‌الله علیه واله) یادکرده است. در منابع اهل سنت به اين مسئله این‌گونه پرداخته‌شده است كه هنگامی‌که آيه مباهله نازل گرديد، پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) علي، فاطمه، حسن و حسين را خواند و گفت: «اللهم هؤلاء اهلي.» (13)  ابن كثير پس از نقل روایت حاکم نیشابوری که به نقل وی مراد از انفسنا، رسول‌الله و علي است و مراد از ابنائنا حسن و حسين و مراد از نسائنا فاطمه است،  این نقل را اصح دانسته است. (14)  زمخشري می‌گويد: در روز مباهله، پيامبر دست حسن و حسين را گرفت و فاطمه و علي به دنبال آنان بودند. هنگامی‌که اسقف نجران اين مناظره را ديد، گفت: اي طایفه نصاري من صورت‌هايي را می‌بينم كه اگر از خدا بخواهند كوه را از جا بركند، خداوند آن را بر خواهد كند. با آنان مباهله نكنيد كه هلاك می‌شويد و بر روي زمين تا روز قيامت يك نفر نصراني باقي نخواهد ماند. (15)  ‌همچنين پيامبر (صلی‌الله علیه واله) در مسئله انذار اقربين هنگامی‌که پيامبر اقوام خود را دعوت كرده بود، خطاب به آنان فرمود: کدام‌یک از شما در دنيا و آخرت جانشين من می‌شويد؟ همگي ابا ورزيدند. پيامبر به علي فرمود: تو ولي من در دنيا و آخرت هستی. (16)  ابن عباس می‌گويد: پيامبر به علي فرمود: تو بعد از من، ولي هر مرد و زن مؤمن هستی. (17)  از پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) نقل‌شده كه فرمود: من شهر علمم و علي در آن است. پس هر كه بخواهد داخل شهر شود، بايد از درِ آن وارد شود. (18) 
برخي شخصيت‌ها و علماي اهل سنت نيز به افضل بودن امام علي‌(علیه‌السلام) بر صحابه اشاره نموده‌اند؛ مثلاً عمر بن خطاب از علي‌(علیه‌السلام) به‌عنوان بهترين قاضي امت اسلامي ياد نمود؛ چنان‌كه عمر گفت: «علي اقضانا.» (19)  همچنين وي حضرت را شايسته‌ترين فرد براي خلافت دانست. او خطاب به عبدالله بن عباس گفت: اي ابن عباس! علي شايسته‌ترين افراد براي خلافت است؛ ولي قريش تاب تحمل خلافت او را ندارد. (20)  ابن ابي الحديد بعد از بيان فضايل علي‌(علیه‌السلام) می‌گويد: «... نقول إنه كان أولى بالأمر و أحق لا على وجه النص بل على وجه الأفضلية فإنه أفضل البشر بعد رسول الله صلی الله علیه و آله و أحق بالخلافة من جميع المسلمين؛ (21) ‌ علي‌(علیه السلام) اولي و احق به امر ولايت بود؛ از جهت افضليت، نه‌(فقط) از جهت نص؛ زيرا كه او افضل تمام بشر، بعد از رسول خدا (ص) و احق به مقام خلافت از تمام مسلمانان بود. همچنين ابن ابى الحديد ضمن خطبه اول كتابش می‌گويد: «الحمد للَّه الّذى قدّم المفضول على الأفضل...» (22) 
در بعد علمي علي‌(علیه‌السلام) نيز افضل از ديگران بود: «ما روي عن الشعبي أنّه قال: ما أحد أعلم بکتاب اللّه بعد النبيّ من عليّ بن أبي طالب علیه‌السلام؛ (23) ‌ هیچ‌کس داناتر از علي‌(علیه‌السلام) به کتاب خدا بعد از پيامبر (صلی‌الله عليه واله) نيست.»
برخي از عالمان ديگر اهل سنت يادآوري نموده است كه اولين كسي كه «از مردان» اسلام آورد، علي‌(علیه‌السلام) بود كه اين فضيلت مهم محسوب می‌شود: «أول الناس إسلاما في قول كثير من أهل العلم. ولد قبل البعثة بعشر سنين على الصحيح، فربّي في حجر النبيّ (صلى اللَّه عليه واله) و لم يفارقه و شهد معه المشاهد.» (24) ‌ در برخي منابع ديگر اهل سنت نيز می‌خوانيم: «قال أحمد بن حنبل و إسماعيل بن إسحاق القاضي: لم يرو في فضائل أحد من الصحابة بالأسانيد الحسان، ما روى في فضائل على بن أبى طالب.» (25) 
لقب امیرالمؤمنین: به‌معنای امیر، فرمانده و رهبر مسلمانان، لقبی است که به اعتقاد شیعیان به حضرت علی (ع) اختصاص دارد. (26) 
سدّالاَبواب: به‌معنای مسدود کردن درها، به واقعه‌ای اشاره دارد که طی آن، پیامبر اسلام به‌فرمان خدا دستور داد جز درِ خانه امام علی (ع)، درِ همه خانه‌هایی که به مسجدالنبی باز می‌شدند، مسدود شود. (27) 
 برادری با پیامبر (ص): پیامبر (ص) پیش از هجرت به مدینه، میان مهاجران، عقد اخوت برقرار کرد. همچنین در مدینه میان مهاجران و انصار عقد اخوت بست و هر دو بار میان خودش و امام علی عقد اخوت برقرار کرد و علی را برادر خود خواند. (28) 
 اولین مسلمان: بر اساس اعتقاد شیعه و برخی از دانشمندان اهل سنت، امام علی (ع)، اولین مردی است که به پیامبر ایمان آورد. (29) 
 ابلاغ آیات برائت: به گزارش تفسیر نمونه تقریباً تمام مفسران و مورخان اتفاق‌نظر دارند که هنگامی‌که سوره توبه (آیات نخستین آن) نازل شد و پیمان‌هایی را که مشرکان با پیامبر اسلام (ص) داشتند، لغو کرد، پیامبر (ص) نخست ابلاغ این فرمان را بر عهده ابوبکر گذاشت تا هنگام حج در مکه برای عموم مردم بخواند؛ اما سپس آن را از او گرفت و به علی (ع) داد و حضرت علی در مراسم حج به مردم ابلاغ کرد. (30)  که در روایت «احمد بن حنبل» و «نسائی» تصریح شده که پیامبر (صلی الله علیه و آله) در بیان فرستادن امام علی (علیه السلام) فرمودند که این پیام می بایست از سوی من و یا شخصی از اهل بیت من به اهل مکه ابلاغ گردد. (31) 
 خاتم ‌بخشی: امام علی (ع) در رکوع نماز، انگشتر خود را به فقیر بخشید. این واقعه در کتب روایی شیعه و سنی نقل‌شده است. (32) 

 

نتیجه:
حضرت علی (علیه‌السلام) یکی از مصادیق آیه تطهیر و آیه مباهله است. آیه ولایت، آیه شراء، آیه تبلیغ، آیه اکمال، آیه مودت و آیه اطاعت در فضیلت آن حضرت است. این فضائل در منابع اهل سنت هم یافت می¬شود. همچنین احادیث غدیر، منزلت، طیر مشوی و... در فضیلت وبرتری آن حضرت آمده است. در بین صحابه چه کسی را می‌توان یافت که چنین فضائلی را داشته باشد.

 

پی نوشت: 
1. مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، ج 4، ص 1883.
2 . محمد بن عبد الله نيشابوري، المستدرک علي الصحيحن، ج 2، ص452.
3 . محمد بن عمر رازي، فخر الدين، التفسير الکبير،  ج 1، ص 168.
4 . الحاکم النیسابوری، المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص 134، علي بن ابي بکر هيثمي، مجمع الزوائد، ج 7، ص 235.
5  . الحاکم النیسابوری، المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص 134.
6 . همان، ج 3، ص133.
7 . صحیح مسلم، ج 4، ص1873، ح2408.
8 . تمیمی موصلی، مسند ابی‌یعلی، ج ۷، ص ۱۰۵.: «عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ عِنْدَهُ طَائِرٌ فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّيْرِ» ، فَجَاءَ أَبُو بَكْرٍ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عَلِيٌّ فَأَذِنَ لَهُ». الحاکم النیسابوری، المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص 141.
9 . همان
10 . ابن کثیر، البدایه والنهایه، ج 7 ص 350.
11  . ر.ک: المغربی، احمد بن صدیق، جؤنة العطار فی طُرف الفوائد ونوادر الاخبار، ص۲۷ و ۲۸.
12 . البخاری، صحیح البخاری، ج6، ص3، ح4416.: «أَلاَ تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ، مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَيْسَ نَبِيٌّ بَعْدِي». مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج4، ص1870، ح30-32.
13 . صحيح مسلم، ج 4، ص 1871، ح4204.: «دَعَا رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلِيًّا وَفَاطِمَةَ وَحَسَنًا وَحُسَيْنًا فَقَالَ: «اللهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي».
14 . ابن کثير، تفسير ابن کثير، ج 2، ص47.: « قال جابر، وفيهم نزلت ندع أبناءنا وأبناءكم ونساءنا ونساءكم وأنفسنا وأنفسكم قال جابر أنفسنا وأنفسكم رسول الله صلى الله عليه وسلم وعلي بن أبي طالب وأبناءنا الحسن والحسين ونساءنا فاطمة. وهكذا رواه الحاكم في مستدركه عن علي بن عيسى، عن أحمد بن محمد الأزهري، عن علي بن حجر، عن علي بن مسهر، عن داود بن أبي هند به بمعناه، ثم قال: صحيح على شرط مسلم، ولم يخرجاه هكذا قال وقد رواه أبو داود الطيالسي، عن شعبة، عن المغيرة عن الشعبي مرسلا، وهذا أصح».
15 . محمود بن عمر زمخشري خوارزمي، الکشاف، ج 1، ص 359.
16 . المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص143، ح4652.: « «أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ»ز
17 . همان، :«أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي وَمُؤْمِنَةٍ».
18 . همان، ج 3، ص137، ح4637.: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ، وَعَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا».
19 . بلاذري، احمد، انساب الاشراف، ج 2، ص 97.
20 . احمد ابن واضح، تارخ يعقوبي، ج 2، ص 159.
21 . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه،  ج 1، ص 140.
22 . همان
23 . همان
24 . احمد بن على بن حجر العسقلانى، الإصابة فى تمييز الصحابة، ج 4، ص 464.
25 . أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر‌، الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، ج 3 ص 1115.
26 . شیخ مفید، ارشاد، ج 1 ص 48
27 . الحاکم النیسابوری، المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص135، ح4631؛ احمد بن حنبل، فضائل امیرالمومنین، ص 177.
28 . ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 3 ص 1097
29 . همان ص 186-187
30 . احمد بن حنبل، مسند، ج 2، ص427.: « دَعَا النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَبَا بَكْرٍ فَبَعَثَهُ بِهَا لِيَقْرَأَهَا عَلَى أَهْلِ مَكَّةَ، ثُمَّ دَعَانِي النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ لِي: " أَدْرِكْ أَبَا بَكْرٍ، فَحَيْثُمَا لَحِقْتَهُ فَخُذِ الْكِتَابَ مِنْهُ، فَاذْهَبْ بِهِ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ، فَاقْرَأْهُ عَلَيْهِمْ " فَلَحِقْتُهُ بِالْجُحْفَةِ فَأَخَذْتُ الْكِتَابَ مِنْهُ، وَرَجَعَ أَبُو بَكْرٍ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ، نَزَلَ فِيَّ شَيْءٌ؟ قَالَ: لَا، وَلَكِنَّ جِبْرِيلَ جَاءَنِي، فَقَالَ: " لَنْ يُؤَدِّيَ عَنْكَ إِلا أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْكَ».
31  . سائی، السنن الکبری، ج5، ص128.: «انَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ بَعَثَ بِبَرَاءَةَ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ مَعَ أَبِي بَكْرٍ ثُمَ‏ أَتْبَعَهُ‏ بِعَلِيٍّ، فَقَالَ لَهُ: «خُذِ الْكِتَابَ، فَامْضِ بِهِ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ» قَالَ: فَلَحِقْتُهُ، فَأَخَذْتُ الْكِتَابَ مِنْهُ، فَانْصَرَفَ أَبُو بَكْرٍ، وَ هُوَ كَئِيبٌ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! أُنْزِلَ فِيَّ شَيْ‏ءٌ؟ قَالَ: «لَا إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أُبَلِّغَهُ أَنَا. أَوْ رَجُلٌ‏ مِنْ‏ أَهْلِ‏ بَيْتِي‏».
32 . ر.ک: سیوطی، درالمنثور، ج 2 ص 293؛ طباطبائی، المیزان، ج6، ص22.

برخی تصور می کنند که اگر رفتار و اعتقادات ائمه علیهم السلام با خلفا در تضاد بود نباید اسامی فرزندان خود را از اسامی همانند خلفا انتخاب می کردند.
نام گذاری فرزندان ائمه ع به نام خلفا

سؤال :
شيعيان بر این باورند که بین اهل‌بیت (علیهم‌السلام) و خلفا روابط مناسبی وجود نداشته اگر چنین بوده چرا اهل‌بیت (علیهم‌السلام) فرزندان خود را به نام خلفا نام¬گذاری می¬کردند؟
 

پاسخ:
1. نام‌گذاری در هر اجتماعي، به فرهنگ و سنت آن اجتماع وابسته است. اعراب براي خود نامهای متداولی داشته‏اند که مربوط به فرهنگ آن جامعه است؛ ازجمله آن: ابوبکر، عثمان، عمر، معاويه، يزيد و... است.
اين اسامي در فرهنگ زمان امامان پيشين، مطلوب و مرسوم بود و امروز هم در بسياري از کشورها و مناطق عرب نشین، موردپسند مردم است و فرزندانشان را بدين اسامی نام‌گذاری مي‏کنند. امامان‏(علیهم‌السلام) نيز طبق فرهنگ و سنت متداول زمان خويش، براي فرزندانشان این اسامي را انتخاب می‌کردند.
نکته قابل‌تأمل اینکه انتخاب اسامي ابوبکر، عمر، عثمان و معاويه، دليل بر دوستی و تأييد خليفه اول، دوم، سوم و معاویه نیست؛ زیرا نام‌گذاری در هر اجتماعي به فرهنگ و سنت آن اجتماع بستگي دارد. بديهي و مسلم است در عرف اجتماعي آن زمان، اين نام‌گذاری‌ها به‌هیچ‌وجه بيانگر کيفيت روابط حسنه صاحبان اين اسامي با يکديگر نبوده است.

2. ابن حجر در کتاب الاصابه باب «ذکر من اسمه عمر» نام 21 نفر از صحابه که نامشان عمر بوده را ذکر می¬کند. (1)  از اين اسامي استفاده مي‌شود که عمر در آن عصر نام معروف و متعارفي بوده که افراد براي فرزندان خود انتخاب می‌کردند و نشانگر علاقه به فردي خاص نبوده است. وی بیست‌وشش نفر از صحابه را ذكر مى‌كند كه نامشان عثمان بوده است. (2)  آيا مى‌شود گفت: اين نام به خاطر خليفه سوم بوده است؟

3. تعدادي از اصحاب ائمه‌(علیهم‌السلام) و علماي شيعه، نامشان ابوبکر، عمر و عثمان بود؛ مانند ابوبکر حضرمي، ابوبكر بن ابوسمّاك، ابوبكر عياش، ابوبكر بن محمد، ابوبكرالمرادي و ابوبکر بن عبدالله سعد اشعري از اصحاب امام باقر و صادق (علیهماالسلام) ابوبکر الجعابي، محمد بن عمر بن سلم البراء، از محدثين شيعه در قرن سوم و از اساتيد شيخ مفيد است. (3)  ‌عمر بن يحیي، عمر بن هلال، عمر بن معمر از اصحاب امام باقر (علیه‌السلام) و عمر بن أبان، عمر بن ابوحفص، عمر بن ابوشعبة، عمر بن اذينة، عمر بن براء، عمر بن حفص، عمر بن حنظله، عمر بن سلمة و... از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام)، ‌عثمان اعمى بصرى، عثمان جبلة و عثمان بن زياد از اصحاب امام باقر (علیه‌السلام) و عثمان اصفهانی، عثمان بن يزيد، عثمان بن زياد از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام).
مرحوم آیت الله خویی اسامی روایان از اصحاب ائمه (علیهم السلام) که با نام «ابوبکر» (4)  و «عمر» (5)  و «عثمان» (6)  بوده اند را در کتاب «معجم رجال الحدیث» به صورت مبسوط آورده است. 

4. شکى نيست که شيعيان از يزيد بن معاويه و اعمال زشت او تنفر شديدى داشته و دارند؛ ولى درعین‌حال، مى‌بينيم که در بين شيعيان و اصحاب ائمه (علیهم‌السلام) کسانى بوده‌اند كه نامشان يزيد بوده است؛ مانند يزيد بن حاتم از اصحاب امام سجاد (علیه‌السلام)؛ يزيد بن عبدالملک، يزيد بن محمد، يزيد كناسى يزيد بن ابي زياد از اصحاب امام باقر (علیه‌السلام)؛ يزيد الشعر، يزيد بن خلیفه، يزيد بن خليل، يزيد بن عمر بن طلحه، يزيد بن فرقد، يزيد مولى حكم از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام)؛ يزيد بن سليط از اصحاب امام کاظم‌(علیه‌السلام) و يزيد بن عمر از اصحاب امام رضا‌(علیه‌السلام). (7)  ‌حتى يکى از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام) نامش شمر بن يزيد بوده است. (8)  ‌
آيا اين نام‌گذاری‌ها مى‌تواند دليل بر محبوبيت يزيد بن معاويه نزد ائمّه و شيعيان آنان باشد؟

5. شخص عمر اين نام را بر فرزند علي‌(علیه‌السلام) گذارد و به اين نام نيز معروف شد.
بلاذری در انساب الأشراف مى‌نويسد: «وكان عمر بن الخطاب سمّى عمر بن علی باسمه» عمر بن خطاب، فرزند علي را از نام خويش، عمر نام‌گذاری كرد.(9) ‌
ذهبى در سير اعلام النبلاء مى‌نويسد: «ومولده في ایام عمر. فعمر سماه باسمه» در زمان عمر متولد شد و عمر، نام خودش را براى وى انتخاب كرد. (10)‌ 

6. نام‌گذاری فرزند علي‌(علیه‌السلام) به عثمان، نه به جهت همنامى با خليفه سوم و يا علاقه حضرت به او است؛ بلكه به دلیل علاقه به عثمان بن مظعون امام علی (علیه السلام) این نام را برای فرزند خویش انتخاب نموده است: «إنّما سمّيته بإسم أخي عثمان بن مظعون» فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون ناميدم. (11) ‌

7. نام‌گذاری فرزندان، از روى علاقه پدر و مادر به افراد و شخصيت‌ها صورت نمى‌گرفت؛ وگرنه بايد همه مسلمانان، نام فرزندان خود را به نام رسول اكرم (صلی‌الله عليه واله) نام‌گذاری مى‌كردند.
اگر نام‌گذاری جهت ابراز محبت به شخصيت‌ها بود، چرا خليفه دوم به سراسر ممالك اسلامى بخشنامه كرد كه كسى حق ندارد فرزندش را به نام رسول خدا (صلی‌الله عليه واله) نام‌گذاری كند؟ ابن بطال و ابن حجر در شرحشان بر صحيح بخارى مى‌نويسند:
« كَتَبَ عُمَرُ لَا تُسَمُّوا أَحَدًا بِاسْمِ نَبِيٍّ.» (12)  ‌
عينى در عمدة القارى مى‌نويسد: «وكان عمر كتب إلى أهل الكوفة لا تسموا أحدا باسم نبي وأمر جماعة بالمدينة بتغيير أسماء أبنائهم المسمين بمحمد حتى ذكر له جماعة من الصحابة أنه أذن لهم في ذلك فتركهم.» (13) 

8. بنا به نقل شيخ مفيد نام يكى از فرزندان امام مجتبى (علیه‌السلام) عمرو بوده است. آيا مى‌شود گفت: كه اين نام‌گذاری به دلیل همنامى با اسم عمرو بن عبدود يا عمرو بن هشام (ابوجهل) یا عمروعاص بوده است؟ (14) 

9. با توجه به آنچه در صحيح مسلم از قول عمر بن خطاب آمده است، حضرت امير علیه‌السلام نسبت به ابوبكر و عمر، انتقاد و ايراد داشته است. عمر خطاب به علي (علیه‌السلام) و عباس مى‌گويد:
«فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله عليه واله) قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه واله) فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلى الله عليه وسلم) مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ‌ فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله عليه واله) وَ وَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا» (15) 
پس از وفات رسول خدا‌ (صلی‌الله عليه واله) ابوبكر گفت: من جانشين رسول خدا هستم، ‌شما دو نفر (عباس و علي) آمديد و توای عباس ميراث برادرزاده‌ات را درخواست كردى و توای علي (علیه‌السلام) ميراث فاطمه (سلام‌الله علیها) دختر پيامبر (صلی‌الله علیه و اله) را.
ابوبكر گفت: رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله) فرموده است: ما چيزى به ارث نمى‌گذاريم، آنچه مى‌ماند، صدقه است و شما او را دروغ‌گو، گناهكار، حيله‌گر و خيانت‌كار معرفى كرديد و حال آن‌كه خدا مى‌داند كه ابوبكر راست‌گو، ‌دين‌دار و پيرو حق بود. پس از مرگ ابوبكر، ‌من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغ‌گو، حيله‌گر و گناهكار خوانديد. ‌
و در روايت ديگرى نقل كرده‌اند كه امير مؤمنان (علیه‌السلام) به ابوبکر پيام داد که تنها نزد ما بيا؛ چون دوست نداشت با عمر روبه‌رو شود «فَأَرْسَلَ إلى أبي بَكْرٍ أَنْ ائْتِنَا ولا يَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَكَ كَرَاهِيَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ.» (17) 

10. نام‌گذاری به نام ابوبكر: اگر قرار بود كه امير مؤمنان علی (علیه‌السلام) نام فرزندش را ابوبكر بگذارد، از نام اصلي او (عبد الكعبه، عتيق، عبدالله) انتخاب مي¬كرد نه از كنيه او علاوه بر اینکه ابوبكر كنيه فرزند علي (علیه‌السلام) بوده و انتخاب كنيه براي افراد در انحصار پدر فرزند نیست؛ بلكه خود شخص با توجه به وقايعي كه در زندگي¬اش اتفاق مي¬افتاد كنيه¬اش را انتخاب مي¬کند.
بنا بر قولي، نام اين فرزند را امير مؤمنان علیه‌السلام، عبدالله گذارد كه در كربلا سنّش 25 سال بوده است.
ابوالفرج اصفهاني می‌نویسد: «قتل عبدالله بن علي بن أبي طالب، وهو ابن خمس وعشرين سنة ولا عقب له»
عبدالله بن علي 25 ساله بود كه در كربلا به شهادت رسيد. (17) 
آيا با توجه به اين موضع‌گیری‌های امير مؤمنان (علیه‌السلام) در برابر خلفا، مى‌شود ادعا كرد كه حضرت به دلیل علاقه به خلفا اسم فرزندان خود را همنام آنان قرار داده است؟

نتیجه:
استفاده از اسامی خلفا در فرهنگ اعراب مرسوم بوده و حساسیتی در انتخاب اسامی وجود نداشته است. این موضوع در بین اصحاب اهل‌بیت و شیعیان هم وجود داشت. بدون اینکه حساسیتی در بین باشد. حضرت علی (علیه السلام) فرزندان خود را به اسم عثمان، عمر و ابوبکر گذاشت درحالی‌که با این افراد میانه و رابطه خوبی نداشت حتی این مطلب در منابع اهل سنت هم منعکس‌شده است. بدین خاطر نام¬گذاری این اسامی هرکدام دلیل خاصی داشته است.

پی نوشت:
1. ابن حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه ، ج 4، ص 483.
2 . همان، ج 4، ص 447 ـ 463.
3 . خوئي، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، ج18، ص71.
4  . همان، ج22، ص68-352.
5  . همان، ج14، ص9-75.
6  . همان، ج13، ص112-143.
7 . همان، ج 21، ص109-131.
8 . همان، ج 10، 44.: «شمر (بن‏ يزيد): روى عن أبي جعفر ع، و روى عنه ابنه عمرو بن شمر».
9 . بلاذری، انساب الاشراف، ج 2 ص 192
10 . الذهبي، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 134
11 . اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ص 89
12 . إبن بطال البكري القرطبي، شرح صحيح البخاري، ج 9 ص 344؛ ابن حجر عسقلاني، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 10، ص 572.
13 . العيني، بدر الدين محمود، عمدة القاري فی شرح صحيح البخاري، ج 15، ص 39.
14 . شيخ مفيد، الإرشاد، ج 2 ص 20.
15 . النيشابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري‌، صحیح مسلم، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج 3، ص 1378، ح 1757،
16 . همان
17 . اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ج 1 ص 22

امام زمان عج هم مانند هر کودک دیگری، در طفولیت نیاز به سرپرستی و مراقبت دارد. در مورد سرپرست ایشان بعد از شهادت امام عسکری اقوال مختلفی وجود دارد.
سرپرست امام زمان عج بعد از شهادت امام حسن عسکری ع

پرسش:

امام زمان عجل¬الله تعالی فرجه الشریف بعد از شهادت پدرشان تحت سرپرستی چه کسی بودند؟
 

پاسخ:

امام زمان عجل¬الله تعالی فرجه الشریف در نیمه شعبان سال 256 یا 255 ھ.ق. به دنیا آمد (1) و پدرش امام حسن عسکری علیه‌السلام در هشتم ربیع‌الاول سال 260 ھ.ق. از دنیا رفت. (2) بنابراین، امام زمان در هنگام شهادت پدر، چهار یا پنج سال و هفت ماه داشته است. به لحاظ کلامی، امام حتی در سنّ کودکی نیز نیازمند تعلیم و تربیت دیگران نیست؛ ولی به اقتضای بشر بودن، نیاز به شیردهی و مراقبت و  خدمت دارد و تا وقتی کودک باشد، باید کسی متکفّل امور روزمره او بشود و این منافاتی با امداد الهی نسبت به او ندارد. (3) ازاین‌رو، درباره امام  زمان عجل¬الله تعالی فرجه الشریف نیز می‌توان پرسید: بعد از شهادت پدرش، چه کسی متکفّل مراقبت از آن حضرت بوده است؟ دراین‌باره، چند احتمال قابل‌بررسی است:

1 - مادر آن حضرت
گرچه برخی، از حیات مادر امام زمان عجل¬الله تعالی فرجه الشریف پس از شهادت پدرش سخن گفته‌اند؛ (4) اما در برخی روایات تصریح‌شده است که آن بانوی گرامی قبل از شهادت امام حسن عسکری از دنیا رفته بود. (5) پس در قید حیات نبود که متکفّل امور فرزندش شود؛ 
بنابراین، زنی به نام «صقیل» که در هنگام شهادت امام حسن عسکری علیه‌السلام زنده بوده و برخی از او به‌عنوان مادر امام زمان نام‌برده‌اند، (6) مادر امام زمان نبوده؛ هرچند بعید نیست که قبل از شهادت امام عسکری، گاهی به پرستاری از فرزند ایشان گماشته شده باشد؛ چنان‏که در روایت ابوسهل از عقید خادم، آمده است که وقتی امام عسکری فرزندش را فراخواند، صقیل دست او را گرفت و نزد پدر آورد. (7) از مضمون روایت ابوالادیان هم پیدا است که صقیل، خادم امام عسکری بوده و برای رد گم کردن و حفظ جان امام زمان عجل¬الله تعالی فرجه الشریف، ادعای بارداری کرد و او را تا مدت‌ها  در خانه معتمد عباسی تحت نظر گرفتند. (8)

 2 - مادربزرگ آن حضرت
حُدَیْثه یا سُوسَن، (9) مکنّا به «ام الحسن»، مادر امام حسن عسکری علیه‌السلام بود که بعد از شهادت ایشان، به این اعتبار که مادربزرگ امام زمان بود، از ایشان به‌عنوان «جدّه» یاد می‌شد. در گزارش احمد بن عبیدالله بن خاقان تصریح‌شده است که مادر امام حسن عسکری علیه¬السلام خود را وصی آن حضرت معرفی می‌کرد. (10)
 نیز بنا به روایت احمد بن ابراهیم از جناب حکیمه دختر امام جواد علیهماالسلام، وی وصی ظاهری امام حسن عسکری علیه‌السلام بوده و شیعیان به ایشان مراجعه می‌کردند. (11)  پس بعید نیست که ایشان، متکفّل نوه خویش حجه بن الحسن عجل¬الله تعالی فرجه الشریف نیز بوده باشد.
برخی از تاریخ‌پژوهان معاصر، با توجه به برخی  اشارات موجود در روایات مربوط به تولد حضرت مهدی عجل¬الله تعالی فرجه الشریف، چنین استنباط کرده‌‌اند که آن حضرت پس از تولّد، به‌منظور مخفی ماندن از چشم دشمنان، به مدینه برده شده است. (12) اگر این حدس درست باشد، بعید نیست که بگوییم آن حضرت در مدینه نزد مادربزرگ خویش بوده است. مؤیّد این احتمال این است که آن بانو هنگام تولّد حضرت مهدی حضور نداشته و امام عسکری با نامه خبر ولادت فرزندش را به مادر خویش داده است. (13) 
در حوادث مربوط به شهادت و تشییع و تدفین امام عسکری هم نامی از وی نیست و احتمالاً در آن زمان در مدینه بوده است.

3 - مراقبانی از عالم غیب!
بعید نیست که نگهداری از امام زمان عجل¬الله تعالی فرجه الشریف امری خارق‌العاده و معجزه‌آسا بوده باشد؛ کما این‏که مخفی ماندن ولادت آن حضرت نیز تا حدودی معجزه‌آسا بوده است. چنان‌که طبق روایتی، در مادر آن حضرت تا لحظاتی قبل از ولادت، آثار حمل به چشم نمی‌خورده است (14) و همین نیز باعث شد مأموران حکومتی که برای گزارش ولادت فرزندی از امام عسکری به خانه ایشان رفت‌وآمد داشتند، متوجه بارداری همسر امام نشوند. 
حکیمه خاتون عمّه امام عسکری که شاهد ولادت حضرت مهدی عجل¬الله تعالی فرجه الشریف بوده، می‌گوید:  فردای آن روز، باز به خانه برادرزاده‌ام آمدم، امّا آن کودک را ندیدم. وقتی سراغ او را از برادرزاده‌ام گرفتم، فرمود: «او را به همان کسی سپردیم که مادر موسی فرزندش را به او سپرد». (15) این جمله، آشکارا دلالت بر این دارد که مراقبت از حضرت مهدی عجل¬الله تعالی فرجه الشریف، امری خارق‌العاده و غیرعادی بوده است.
مؤیّد این احتمال، چندین روایت است که نشان می‌دهند فرشتگان الهی از همان دوران شیرخوارگی، در کنار حضرت مهدی بودند، او را با خود می‌بردند و برای شیر خوردن یا ملاقات با پدر، بازمی‌آوردند. در روایتی که شیخ صدوق نقل کرده، از زبان حکیمه آمده است: ابو محمد (امام حسن عسکری) حضرت مهدی عجل¬الله تعالی فرجه الشریف را  به من داد و فرمود: «او را نزد مادرش ببر تا بدو شیر بدهد. آنگاه نزد من بازگردان». او را به مادرش رسانیدم و بدو شیر داد و سپس او را به ابو محمد برگرداندم درحالی‌که پرندگان بر بالای سرش در پرواز بودند. 
ابو محمد به یکی از آن پرندگان بانگ زد: «او را برگیر و نگاه‌دار و هر چهل روز یک‌بار به نزد ما بازگردان». آن پرنده کودک را برگرفت و به آسمان برد و پرندگان دیگر نیز به دنبال او بودند. در آن حال شنیدم که ابو محمد می‌گوید: «تو را به خدایی سپردم که مادر موسی، موسی را به او سپرد». 
در این هنگام نرگس (مادر امام زمان) گریست و امام بدو فرمود:  «ناراحت نباش که بر او، شیر خوردن جز از سینه تو حرام است و به‌زودی نزد تو بازمی‌گردد؛ همان‌گونه که موسی به مادرش بازگردانیده شد». امام سپس به این سخن خداوند متعال استناد کرد که: ﴿فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ﴾‏؛ (16) پس او را به مادرش بازگردانیدیم تا چشمش [بدو] روشن شود و غم نخورد. 
حکیمه می‌گوید: از امام عسکری پرسیدم: «این پرنده چه بود؟!». فرمود: «این روح‌القدس است که بر امامان گماشته شده است؛ آنان را موفّق و مسدّد می‌دارد و به آن‏ها علم می‌آموزد». (17)
این مراقبت خارق‌العاده، اختصاص به زمان حیات امام حسن عسکری علیه‌السلام نداشته و پس از شهادت ایشان نیز جاری بوده است. چنان‏که طبق روایتی دیگر، وقتی حکیمه دوست داشت فرزند امام حسن عسکری را ببیند و او را نیافت، امام به او فرمود: «ای عمه! او در سایه و پناه خدا و در پس پرده غیبت الهی است تا آنگاه‌که اجازه ظهورش را بدهد. 
هنگامی‌که خداوند مرا پنهان کرد و جانم را گرفت و دیدی که پیروانم دچار اختلاف شده‌اند، معتمدان آنان را آگاه کن؛ اما [این خبر] باید نزد تو و ایشان پوشیده باشد که خداوند ولی خود را از خلقش پنهان و او را از دید بندگان ناپیدا می‌نماید و کسی او را نخواهد دید تا آنکه جبرئیل اسبش را [برای قیام و ظهور] پیشِ رویش آورد تا خداوند کاری را که حتماً می‌شود، به انجام رساند». (18)

نتیجه:
خلاصه این‏که امام زمان عجل¬الله تعالی فرجه الشریف در چهار یا پنج‌سالگی، در حالی پدرش امام عسکری علیه‌السلام را از دست داد که مادرش نیز در قید حیات نبود؛ اما از برخی روایات به دست می‌آید که نگهداری از آن حضرت، امری خارق‌العاده و بر عهده فرشتگان الهی بوده است؛ هرچند ممکن است مادربزرگ ایشان (مادر امام عسکری) نیز به‌حسب ظاهر، متکفّل ایشان بوده باشد و این دو، منافاتی با یکدیگر ندارند.

پی‌نوشت‌ها:
1. مشهور، ولادت امام زمان عجل¬الله تعالی فرجه الشریف در سال 255 ھ. است؛ ولی آقای یدالله مقدّسی، با دلایل متعددی، سال 256 را سال ولادت آن حضرت دانسته و اقوال دیگر را نقد کرده است. ر.ک: مقدّسی، یدالله، باز پژوهی تاریخ ولادت و شهادت معصومان علیهم‌السلام، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اوّل، 1391 شمسی، ص 555 ـ 577.
2. مقدّسی، یدالله، همان، ص 550.
3. چنان‌که حضرت مریم سلام‌الله علیها در عین حال که تحت تکفّل حضرت زکریا بود، از نعمت‌‏ها و خوراکی‌های بهشتی نیز بهره‌مند بود. ر.ک: سوره بقره (2)، آیه 37.
4. نجاشی در ذیل نام محمد بن علی بن حمزه (از نوادگان حضرت ابوالفضل و از اصحاب امام هادی و اما عسکری) می‌نویسد: «و فی داره حصلت أم صاحب الأمر عجل¬الله تعالی فرجه الشریف بعد وفاه الحسن علیه السلام»؛ یعنی: «او همان کسی است که مادر امام زمان پس از درگذشت امام عسکری علیه‌السلام در خانه او به سر برد»؛ نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1407 ھ.ق، ص 347، ش 938. 
5. شیخ صدوق از ابوعلی خیزرانی از کنیز امام حسن عسکری علیه‌السلام نقل کرده است که آن حضرت به مادر حضرت مهدی عجل¬الله تعالی فرجه الشریف خبر داد بر خانواده‌اش چه خواهد گذشت. او نیز از امام خواست دعا کند مرگش قبل از مرگ امام باشد. پس آن زن در زمان حیات امام حسن عسکری درگذشت. ر.ک: صدوق، محمد بن علی بن بابویه، کمال‌الدین و تمام النعمه، قم، دارالکتب الاسلامیه، 1395 ھ.ق،  ج 2، ص 431 (باب 42، ح 7)؛ حرّ عاملی، وسائل ‏الشیعه، قم، آل البیت، 1409 ق، ج  3، ص 204، ح 3411.
6. برای نمونه، ر.ک: صدوق، کمال‌الدین و تمام النعمه، ج 2، ص 474، ح 24 و به نقل از آن: مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء، 1409 ھ.ق، ج 50، ص 331. ص 230.
7. البته در این روایت آمده است: «...اذ جائت امُّه صقیل فأخذت بیده و أخرجته إلی أبیه الحسن علیه السلام»؛ اما به قرینه دیگر روایات، می‌توان او را پرستار امام دانست و نه مادر او. ر.ک: طوسی، محمد بن حسن، الغیبه، قم، مؤسسه معارف اسلامی، 1411 ھ.ق، ص 271 ـ 271.
8. شیخ صدوق، کمال‌الدین، ج 2، ص 475 ـ 476. نیز ر.ک: جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، انتشارات انصاریان، قم، چاپ پنجم، 1381 ش، ص 569.
9. پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، قم، مؤسسه امام صادق علیه‌السلام، 
چاپ بیست و دوم، 1389 ش/ 1431 ق، ص 616. برای ایشان نام‌های دیگری نیز ذکرشده که از همه معروف‌تر «سمانه» است.
10. «وَ ادَّعَتْ أُمُّهُ وَصِیَّتَه»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365 ش، ج 1، ص 505
11. احمد بن ابراهیم می‌گوید: از جناب حکیمه پرسیدم: «إِلَى مَنْ تَفْزَعُ الشِّیعَهُ؟». ایشان فرمود: «إِلَى الْجَدَّهِ أُمِ‏ أَبِی مُحَمَّدٍ ‏»؛ یعنی شیعیان به چه کسی پناه ببرند؟ فرمود: «به مادربزرگ که مادر ابو محمد است»؛ طوسی، الغیبه، ص 230. این حدیث را مرحوم صدوق نیز دو بار در کمال‌الدین، ج 2، ص 501، ح 27 و ص 507، ادامه ح 36 عیناً نقل کرده است.
12. جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 566، به نقل از: جاسم حسین، تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، ص 124.
13. «کتب إلی امّه یُعلمُها بولاده القائم علیه‌السلام». صدوق، کمال الدّین، ج ۲، ص ۱۷۸.
14. ر.ک: شیخ عباس قمی، منتهی الامال، باب چهاردهم در تاریخ امام دوازدهم، بیان ولادت باسعادت حضرت صاحب‌الزمان عجل¬الله تعالی فرجه الشریف.
15. شیخ طوسی، کتاب الغیبه، ص 143.
16. سوره قصص (28)، آیه 13.
17. صدوق، کمال‌الدین، ج 2، ص 428 ـ 429؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 51، ص 13 ـ 14.
18. شیخ طوسی، الغیبه، ص 237 (نقل در: محمدی ری‌شهری، محمد با همکاری محمدکاظم طباطبایی و جمعی از پژوهشگران، دانش‌نامه امام مهدی عجل¬الله تعالی فرجه الشریف بر پایه قرآن حدیث و تاریخ، فارسی _ عربی، مترجم: عبدالهادی مسعودی، قم، مؤسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، چاپ سوم، 1395 ھ.ش، ج 2، ص 226 و 227).
 

در مورد علت لقب ابن الرضا احتمال میرود که مسئلهی ولایت‌عهدی امام رضا علیهالسلام و شهرت ایشان در جامعهی آن روز، سبب شد تا فرزندان آنان را نیز ابن الرضا بخوانند.

پرسش:
ابن الرضا به چه کسانی می‌گفتند؟ این لقب را چه کسی به آنان عطا کرد؟ لقب جواد را چه کسی به امام نهم داد؟

پاسخ:
مقدمه
 در فرهنگ عربی کنیه لفظی است ترکیب از اب یا ام که معمولاً بعد از آن اسم بزرگ‌ترین فرزند میآید. کنیه عنوانی غیر از نام اصلی شخص هست که در اکثر مواقع برای احترام گذاشتن به شخصی و یا دلایل دیگری او را به آن نام خطاب میکردند. لقب عنوانی دیگر است که در فرهنگ عرب برای اشخاص بکار میرود و نشانگر خصوصیت و یا صفتی _چه مدح و یا ذم_در فرد است که به جهت دارا بودن آن صفت به آن لقب خوانده میشدند. امام محمدتقی علیهالسلام نهمین امام شیعه با کنیهی ابا جعفر و القابی چون ابن الرضا، جواد، تقی، باب المراد، رضی، ذکی، صابر و... شناخته میشدند. جواد مشهورترین لقب ایشان در زمان حاضر بوده که به آن شناخته میشوند و شاید ابن الرضا مشهورترین عنوانی بوده که در زمان حیاتشان از ایشان یاد میشد.
ابن الرضا به فرزندان بلاواسطه و باواسطهی امام رضا علیهالسلام اطلاق میشد که مشهورترین آنان امام جواد، امام هادی و امام حسن عسکری علیهم‌السلام بودند که به ابناء الرضاء شهرت یافتند. با مراجعه با منابع روشن میشود که این ائمه علیهمالسلام در همان زمان خود به این لقب شهرت داشتند؛ چنانکه در مورد امام جواد علیهالسلام آمده که وقتی مأمون می‌خواست دخترش ام فضل را به عقد ایشان در آورد، برخی مخالفت کردند و گفتند: «به خدا قسمت میدهیم تا از ارادهای که کردهای و میخواهى ابن الرضا را به همسرى دخترت درآورى صرف نظر کنی»(1) در مورد امام هادی علیهالسلام نیز آمده که وقتی متوکل نتوانست کاری کند که از مقام امام علیهالسلام بکاهد، میگوید: «در کار ابن الرضا (منظورش حضرت هادى علیهالسلام است) حیران شده‏ام و مرا سخت ناراحت کرده هر چه کوشش کردم که شراب بخورد و با من هم پیاله شود نپذیرفت، خیلى مراقب بودم که فرصتى براى چنین کارى به دست آورم، اما ممکن نشد». (2) در گزارشی نیز احمد بن عبیدالله بن خاقان در مورد امام حسن عسکری علیهالسلام نیز تعبیر ابن الرضا را بکار میبرد. (3) همچنین این لفظ برای سایر فرزندان ائمه علیهمالسلام مانند موسی مبرقع به کار میرفت. (4) اما با توجه به اینکه این امامان علیهمالسلام اولاد زیادی نداشتند و فرزندانشان شاخص نبودند؛ بیشترین کاربرد ابن الرضا مخصوص این سه امام علیهمالسلام بوده است. (5)
در این باره که ابتدا چه کسی آنان را به ابن الرضا خطاب کرد، اولین گزارشی که این لقب در آن بکار رفته، گزارشی از ریان بن شبیب است که بیان می‌کند که افرادی از بنی‌عباس در حضور مأمون از امام جواد علیهالسلام به ابن الرضا یاد نمودند. (6) در مورد علت شهرت به ابن الرضا، احتمالات متفاوتی را مطرح کردند؛ اما ماجرای انتخاب ولایت‌عهدی امام رضا علیهالسلام توسط مأمون الرشید و اینکه نخستین بار توسط عباسیان امام جواد علیهالسلام را به این عنوان خطاب کردند؛ نشان میدهد که شهرت امام رضا علیهالسلام در جامعهی آن روز، سبب شد تا فرزندانش را نیز ابن الرضا بخوانند.
جواد، لقبی دیگری بوده که امام نهم علیهالسلام به آن شهرت یافتند که به معنی سخاوت و بخشش است. (8) در بیان علت شناخته شدن ایشان به جواد گفته شده که چون ایشان از افرادی بوده که به جود و سخاوت شناخته می‌شد، به جواد ملقب گردید. (9) همچنین لازم به ذکر است در این مورد که ابتدا چه کسی ایشان را جواد نامید، مطلبی یافت نشد و حتی در نقل‌های حدیثی کمتر لقب جواد در وصف ایشان بکار رفته است. با این حال در میان منابع قرن سوم به بعد لقب جواد به‌عنوان مشهورترین لقب ایشان معرفی‌شده تا آنجا که ایشان به امام جواد و یا جوادالائمه شهرت یافتند. (10)
نتیجه
 در میان امامان شیعه امام جواد، امام هادی و امام حسن عسکری علیهمالسلام به ابن الرضا شهرت داشتند و نخستین بار که این نام در منابع بکار رفته، زمانی بوده که افرادی از بنیالعباس در مجلس مأمون، امام جواد علیهالسلام را ابن الرضا خطاب کردند. در مورد علت این لقب احتمال میرود که مسئلهی ولایت‌عهدی امام رضا علیهالسلام و شهرت ایشان در جامعهی آن روز، سبب شد تا فرزندان آنان را نیز ابن الرضا بخوانند. درباره لقب جواد در متون حدیثی مطلبی که نشان دهد چه کسی امام نهم را ابتدا جواد خطاب کرده، یافت نشده است. با این حال در میان منابع قرن سوم به بعد لقب جواد به‌عنوان مشهورترین لقب ایشان معرفی شده تا آنجا که ایشان به امام جواد و یا جوادالائمه شهرت یافتند.
کلمات کلیدی
 امام جواد علیه‌السلام، فرزندان امام رضا علیه‌السلام، ابن الرضا، القاب ائمه، بنی العباس.
جهت مطالعهی بیشتر
 حیاه الإمام محمد الجواد علیه‌السلام نوشتهی باقر شریف قرشی.
پی‌نوشت‌ها:
1. «نَنْشُدُکَ اللَّهَ أَنْ تُقِیمَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ الَّذِی عَزَمْتَ عَلَیْهِ مِنْ تَزْوِیجِ ابْنِ الرِّضَا»؛ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول‏، 1413 ق‏، ج‏2، ص 281.
2. «وَیْحَکُمْ قَدْ أَعْیَانِی أَمْرُ ابْنِ الرِّضَا وَ جَهَدْتُ أَنْ یَشْرَبَ مَعِی وَ...»؛  همان، ص 307.
3. «فَأَذْکُرُ أَنَّنِی کُنْتُ یَوْماً قَائِماً عَلَى رَأْسِ أَبِی وَ هُوَ یَوْمُ مَجْلِسِهِ لِلنَّاسِ إِذْ دَخَلَ حُجَّابُهُ فَقَالُوا أَبُو مُحَمَّدِ ابْنُ الرِّضَا بِالْبَابِ فَقَالَ بِصَوْتٍ عَالٍ ائْذَنُوا لَهُ فَتَعَجَّبْتُ مِمَّا سَمِعْتُ مِنْهُمْ وَ مِنْ جَسَارَتِهِمْ أَنْ یُکَنُّوا رَجُلًا بِحَضْرَهِ أَبِی وَ لَمْ یَکُنْ یُکَنَّى عِنْدَهُ إِلَّا خَلِیفَهٌ أَوْ وَلِیُّ عَهْدٍ أَوْ مَنْ أَمَرَ السُّلْطَانُ أَنْ یُکَنَّى فَدَخَلَ رَجُلٌ أَسْمَرُ حَسَنُ الْقَامَهِ جَمِیلُ الْوَجْهِ جَیِّدُ الْبَدَنِ حَدِیثُ السِّنِّ لَهُ جَلَالَهٌ وَ هَیْئَهٌ حَسَنَهٌ»؛ همان، ص 321.
4. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، تهران، اسلامیه، چاپ دوم، 1363 ش‏، ج ۵۰، پاورقی ص ۳.
5. مفید، الإرشاد، ج‏2، ص 281.
6. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الورى بأعلام الهدى، قم، انتشارات آل البیت لاحیاء التراث، چاپ اول، 1417 ق‏، ج‏2، ص 131.
7. مفید، الإرشاد، ج‏2، ص 261.
8. فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، القاموس المحیط، بی‌نا، بی‌جا، ج ۴، ص ۳۴۱.
9. ذهبی، تاریخ الاسلام، تحقیق: عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۴۰۷ ق، ج ۱۵، ص ۳۸۵.
10. قرشی، باقر شریف‏، حیاه الإمام محمد الجواد علیه‌السلام، بی‌جا، نشر امیر، چاپ دوم، 1418 ق‏، ص 30-31.

در سامرا، ایشان از طریق سازمان وکالت به طوری مخفیانه و تشکیلاتی و نیز مناظرات علمی در حضور و بااطلاع متوکل عباسی به تبیین و ترویج مکتب شیعه می‌پرداختند.

پرسش:
امام هادی علیه‌السلام با توجه به اینکه بیشتر مدت امامتش را در حصر بودند، در آن زمان توانستند نقشی را در تبلیغ و ترویج مکتب اهل‌بیت علیهم¬السلام و نشر آموزه‌های شیعی ایفا کنند؟
 

پاسخ:
امام هادی علیه‌السلام در دوران امامت خویش (220 تا 254) با چند تن از خلفای عباسی هم‌عصر بودند. گرچه اهل‌بیت و شیعیان در دوران خلافت عباسیان در تنگنا و فشار بودند، لکن در مقاطعی از این دوران، با کاهش نسبی فشارها و سخت‌گیری‌ها از جانب عباسیان مواجه بودند. علیرغم اینکه امام هادی علیه‌السلام در سال 233 ق توسط متوکل عباسی به سامرا احضار شد و به مدت 14 سال در سامرا زیر سایه کنترل و نظارت عباسیان بود. (1) اما در بقیه ادوار، این فشار و خفقان کاهش پیدا کرد. به‌عنوان مثال، حتی در دوران معتصم عباسی از سال 220 تا 233 ق شاهد مدارای بیشتر معتصم با علویان در مقایسه با دوران امام جواد علیه‌السلام هستیم. (2) همچنین بعدازاینکه منتصر فرزند متوکل بر مسند خلافت نشست تا اندازه زیادی از شدت این فشارها کاسته شد و امام هادی علیه‌السلام و شیعیان وی با فراغ بال بیشتری به فعالیت‌های خویش پرداختند. وی دستور داد تا از خاندان ابوطالب دست برداشته و در تعقیب ایشان نباشند و فدک را به فرزندان حسنین علیهماالسلام برگردانند. (3) ضمن اینکه، حصر در سامرا به معنای زندانی شدن و عدم ارتباط با مردم نیست، بلکه به معنای محدودیت است، چه‌بسا ایشان با افراد مختلفی بدون اینکه برای دستگاه خلافت حساسیت‌برانگیز بوده باشد، ملاقات و دیدار داشتند. لذا حضرت از طرق مختلف برای تبلیغ و ترویج اندیشه تشیع بهره می‌بردند:
1. سازمان وکالت: ازجمله روش‌هایی که ایشان برای تبلیغ تشیع و ارتباط با شیعیان استفاده می‌کردند، سازمان وکالت بود. این سازمان درواقع یک شبکه ارتباطی بسیار قوی و درعین‌حال پنهانی میان شیعیان و ائمه بود. افرادی که در این سازمان به‌عنوان حلقه وصل میان حضرات معصومین و شیعیان ایفای نقش می‌کردند، عموماً از شیعیان برجسته، صاحب فضل و متعهد بودند که در بسیاری از سرزمین‌های اسلامی حضورداشته و تا زمانی که وظایف خویش را به‌درستی انجام می‌دادند، موردعنایت اهل‌بیت بودند. این افراد که از آنان با عنوان «وکلا» یاد می¬شود، وظیفه پاسخ به شبهات شیعیان، جمع‌آوری وجوهات و نیز رساندن نامه¬ها و دغدغه¬ها و مشکلات مردم به امام را داشتند. (4) بدین ترتیب، امام هادی علیه‌السلام به‌واسطه این شبکه مخفی، جامعه شیعه را هدایت و رهبری می‌کردند. مقابله با خطر غلات، راهنمایی شیعیان در پاسخ به مسائل کلامی آن عصر ازجمله مسئله خلق قرآن، شبهه تشبیه یا تجسیم و نیز معرفی و شناساندن جایگاه امام و اهل‌بیت و ایجاد پیوند میان امام و مردم و همچنین جا انداختن مفهوم ظلم‌ستیزی و معرفی مصادیق ظلم در قالب دعا و زیارت، همگی ازجمله اقداماتی بود که ایشان از طریق سازمان وکالت به شیعیان خویش آموزش می‌دادند. (5)
2. مناظرات علمی: گاهی امام هادی علیه‌السلام معارف شیعی را در قالب مناظرات علمی با بزرگان مکاتب دیگر تبیین می¬کردند. در تاریخ، دو مناظره از حضرت هادی علیه‌السلام به یادگار مانده است. مناظره اول، مربوط به گفتگوی حضرت با ابو یوسف‌ یعقوب‌ بن‌ اسحاق‌ معروف به ابن سِکّیت معلم فرزندان متوکل درباره معجزات حضرات موسی و عیسی و رسول گرامی اسلام بود که ابن سِکّیت پس از دریافت پاسخ سؤالات خویش چنین گفت: «سوگند به خداوند مانند تو هرگز ندیده‌ام و جواب راستین چنین است». (6)
مناظره دوم حضرت با قاضی‌القضات سامرّا یعنی یحیی بن اکثم بود. این مناظره که به‌صورت مکتوب در موضوعات کلامی و تاریخی انجام شد، موسی مبرقع برادر امام هادی علیه¬السلام به‌عنوان واسطه پرسش‌ها و پاسخ‌ها را به طرفین انتقال می‌داد. گرچه متوکل عباسی با ترتیب دادن این مناظره قصد داشت تا جایگاه علمی حضرت را بسنجد و در صورت عدم ناتوانی ایشان در پاسخ به سؤالات، از قداست و منزلت حضرت در نظر شیعیان و محبّان بکاهد، اما حضرت ضمن ارائه پاسخ‌های بسیار دقیق و محکم، نه‌تنها توطئه خلیفه را خنثی نمود، بلکه بابی از معارف اهل‌بیت علیهم‌السلام را به روی شیعیان باز کرد. (7)
با این اوصاف، می‌توان این‌چنین جمع‌بندی کرد که گرچه حضرت هادی علیه‌السلام در برهه‌ای از زمان در دوران امامت خویش در عصر خلفای عباسی تحت نظارت شدید قرار داشتند، اما این جوّ خفقان و سختگیری همیشگی و مستمر نبوده و در مقاطعی بسط ید داشته‌اند. ضمن اینکه در همان ایام حضور ایشان در سامرا، ایشان از طریق سازمان وکالت به طوری مخفیانه و تشکیلاتی و نیز مناظرات علمی در حضور و بااطلاع متوکل عباسی به تبیین و ترویج مکتب شیعه می‌پرداختند.

 واژگان کلیدی:
امام هادی علیه¬السلام، سازمان وکالت، مناظرات امام هادی علیه‌السلام.
منابع برای مطاله بیشتر:
-کتاب «سازمان وکالت»، اثر محمدرضا جباری.
-کتاب «حیات فکری و سیاسی امامان شیعه»، نوشته رسول جعفریان.
-کتاب «سیره پیشوایان، نوشته مهدی پیشوایی.
پی‌نوشت‌ها:
1. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علی‌اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1388 ق، ج 1، ص 501.
2. علت این چرخش سیاست از سوی معتصم، می‌تواند مشغولیت مهم‌تر برای وی یعنی سامان دادن به وضعیت ترکان باشد (که وی قبلاً آن‌ها را از ماوراءالنهر به بغداد آورده بود تا از آنان برای امور کشورداری استفاده کند، اما چیزی نگذشت که مجبور شد تا برای اصلاح رفتارهای هنجارشکنانه آن‌ها و خاموش کردن اعتراضات مردم، از تسط آنان بکاهد). دینوری، اخبار الطوال، ص 443-444؛ مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 466؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، ص 259. جاسم حسین می‌گوید: «این تغییر رویکرد، ناشی از بهبود اوضاع اقتصادی و کاهش یافتن قیام‌ها از سوی علویان بوده است.» جاسم، محمدحسین، تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، مترجم: سید محمدتقى آیت‏اللهى‏، سوم، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۵ ش، ص 81.
3. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۷۴، ج ۲، ص ۵۴۲.
4. جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، قم، نشر انصاریان، چاپ هشتم، 1384 ش، ص 513.
5. برای اطلاع بیشتر از اقدامات و نقش سازمان وکالت در عصر ائمه علیهم‌السلام ر.ک. به کتاب «سازمان وکالت» نوشته محمدرضا جباری.
6. کلینی، محمد بن یعقوب،الکافی، تحقیق علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق، ج 1، ص 24.
7. کلینی، همان، ج 7، ص 159؛ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، بیروت، لبنان، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۳ق، ج۱، ص۴۵۴.
 

متوکل عباسی به‌منظور مقابله با تهدیداتی که ازجانب قیام‌های شیعی وهمچنین امام شیعیان متوجه حکومت نامشروع عباسیان بود،امام هادی علیه‌السلام را به سامرا احضار کرد.

پرسش:
سب اصلی انتقال امام هادی علیه‌السلام به سامرا چه بود و چرا حضرت مانند جدش امام رضا علیه‌السلام نفرمود این سفر بازگشت ندارد؟ مردم مدینه در بدرقه ایشان چه کردند؟ 
 

پاسخ:
از زمان مأمون عباسی به بعد، خلفای عباسی سیاستی را در پیش گرفتند تا از طریق آن قادر باشند تمام تحرکات و ارتباطات امامان شیعه را تحت کنترل و نظارت داشته باشند و مانع از اقدامات ایشان در جهت مقابله با دستگاه خلافت شده و از ارتباط و وابستگی شدید مردم به ایشان بکاهند. از این جهت، تصمیم گرفتند تا ایشان را از مدینه النّبی به مرکز خلافت آن زمان (که در هر دوره‌ای متفاوت بود) احضار کنند. دریکی از این انتقال‌ها متوکل عباسی طی مراحلی، ترتیبی داد تا امام هادی علیه‌السلام را در سال 233 از مدینه به سامرا (مرکز خلافت عباسی در آن زمان) منتقل سازند. (1)
گزارشات تاریخی نیز این مسئله را تأیید می‌کند. (2) شیخ مفید سعایت فردی به نام عبدالله بن محمد هاشمی (امیر مدینه) از امام را سبب احضار ایشان به سامرا دانسته است. (3) ابن جوزی نیز گزارش‌های مختلف به متوکل را مبنی بر علاقه و میل مردن به امام و نیز بدگویی عده‌ای از افراد از ایشان،  دلیل بر احضار امام هادی علیه¬السلام به سامرا می‌داند. (4) بُرَیحه عباسی امام جماعت حرمین از جانب خلیفه عباسی، طی نامه‌ای به متوکل چنین بیان می‌دارد: «اگر مکه و مدینه را می‌خواهی، علی بن محمد را ازآنجا بیرون کن؛ زیرا او به‌سوی خود دعوت می‌کند و شمار زیادی را دور خود جمع کرده است». (5) گرچه امام هادی علیه‌السلام این اتهامات را رد کرد، (6) اما همین گزارشات دورغین سبب شد تا متوکل از ترس به خطر افتادن حکومتش، نامه‌ای برای امام نوشته و از وی خواست تا به سامرا بیاید.
از سوی دیگر، گرچه متوکل سعی داشت تا محترمانه امام را به سامرا منتقل کند، اما برای مردم مدینه مشخص‌شده بود که این سفر یک سفر معمولی و با میل و رغبت امام نیست. نوع برخورد مأموران حکومتی، این مطلب را تأیید می‌کرد. مأمور خلیفه قبل از حرکت به سامرا و همراه بردن امام با خود، اقدام به تفتیش منزل امام کرده و جز کتاب‌های ادعیه و علمی چیزی نیافت. (7) شاهد دیگر این است که یحیی بن هرثمه که مأموریت انتقال امام هادی علیه‌السلام را به سامرا بر عهده داشت، درباره وضعیت شهر مدینه و مردم آن را به هنگام خروج حضرت چنین شرح می‌دهد: «مردم مدینه بسیار ناراحت و برآشفته شدند و دست به یک سری عکس‌العمل‌های غیرمنتظره و درعین‌حال ملایم زدند. به‌تدریج ناراحتی آنان به حدی رسید که ناله و شیون به راه انداختند و تا آن زمان، مدینه چنین وضعی به خود ندیده بود. آن‌ها بر جان امام هادی علیه‌السلام می‌ترسیدند ...». (8) نهایتاً عبدالله بن محمد هاشمی حاکم مدینه و یحیی بن هرثمه امام را تا سه روز مهلت دادند تا خود را برای سفر آماده سازد. (9) خود امام هادی علیه‌السلام نیز در روایتی می‌فرماید: «من را به‌اجبار به سامرا آورده‌اند». (10)
از مطالب فوق دو نکته قابل‌استخراج است: اول اینکه، از همان ابتدا مردم پی به اجباری بودن و خطر این سفر برای امام هادی علیه‌السلام برده بودند لذا، نیازی به تأکید امام مبنی بر بی‌بازگشت بودن این سفر نبود؛ اما در ماجرای احضار امام رضا علیه‌السلام به مرو، مأمون عباسی دلیل این دعوت را سپردن خلافت و یا ولایتعهدی به امام ذکر می‌کند تا هیچ‌گونه حساسیتی از جانب شیعیان و مردم مدینه به وجود نیاید.
و اما نکته دوم که ناظر به قسمت سوم پرسش است، وضعیت مردم مدینه و نوع وداع آنان با امام هادی علیه‌السلام بود؛ 
همان‌طور که از نقل یحیی بن هرثمه برمی‌آید، مردم مدینه بسیار آشفته و نگران حال امام بوده و ناله و فغان سر می‌دادند به‌گونه‌ای که فرستاده متوکل را بسیار متعجّب کرده بود تا جایی که وی می‌گوید تا آن زمان مدینه را بدین شکل برافروخته و نالان مشاهده نکرده بود. (11)
نتیجتاً اینکه، متوکل عباسی به‌منظور مقابله با تهدیداتی که از جانب قیام‌های شیعی و همچنین امام شیعیان متوجه حکومت نامشروع عباسیان بود، تصمیم به احضار امام هادی علیه‌السلام به سامرا نمود. گرچه وی بنا داشت تا محترمانه امام را به سامرا ببرد، اما مقدماتی که برای این سفر مهیا شده بود، نشان‌دهنده اجبار امام به این سفر و خطرات احتمالی آن برای حضرت بود به‌گونه‌ای که مردم مدینه نیز متوجه این خطرات و تهدیدات شده بودند و ازاین‌جهت ناله و شیون می‌کردند. البته تجربه مشابه برای مردم مدینه در احضار امام رضا علیه‌السلام به مرو توسط مأمون و حوادث مرتبط به آن، آنان را به این نتیجه رسانده بود که این نوع رفتارها از سوی دستگاه خلافت می‌تواند جان امام را با تهدید مواجه سازد. لذا بدون اینکه امام هادی علیه‌السلام همانند جد بزرگوار خویش امام رضا علیه‌السلام در آستانه سفر برخورد کنند، مردم مدینه خودشان باحالتی بسیار غمگین و اندوه‌بار، به خطر این سفر برای امام پی برده و یک وداع معنادار و خاصی با ایشان داشتند.
واژگان کلیدی:
امام هادی علیه‌السلام، متوکل، سامرا.
منابع بیشتر برای مطالعه:
-حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، رسول جعفریان.
-سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی.
پی‌نوشت‌ها:
1. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علی‌اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1388 ق، ج 1، ص 501.
2. علامه مجلسی نیز دلیل جلب امام هادی به سامرا را، گزارش‌های منفی و سعایت برخی افراد در مدینه برمی‌شمارد. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403 ق، ج 50، ص 213، به نقل از عیون المعجزات.
3. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، تحقیق مؤسسه آل البیت، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413 ق، ج 2، ص 309.
4. ابن جوزی، سبط، تذکره الخواص، تهران، مکتبه نینوی، ص 359.
5. مسعودی، علی بن حسین، اثبات الوصیه، قم، انصاریان، ۱۴۲۶ ق، ص ۲۳۳.
6. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، قم، نشر بصیرتی، ص 333.
7. مسعودی، ابوالحسن علی بن حسن، مروج الذهب تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، 1409 ق، ج 4، ص 84 ؛  ابن جوزی، پیشین.
8. مسعودی، همان؛ ابن جوزی، همان.
9. مجلسی، پیشین، ج 50، ص 209.
10. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی‌طالب، قم، نشر علامه، چاپ اول، 1379 ق، ج 2، ص 454.
11. مسعودی، پیشین، ج 4، ص 84؛ ابن جوزی، پیشین.
 

دربارۀ نفرین مردم فلسطین، چیزی در منابع نیست؛ اما در خطبه‌های حضرت زینب سلام الله علیها دیده شده که البته نفرین ستمگران و قاتلان اهل بیت است و نه عموم مردم شام

آیا حضرت زينب مردمان شام و فلسطين را نفرين کردند؟ که الان هم درگير جنگ هستند و شهرهايی که داعش و اسرائیل حمله کردند و آنان را کشتند، آيا نفرين شدۀ آن حضرت بودند؟

مقدمه

در سال¬های اخیر، گاه و بی¬گاه با گزاره¬های تاریخی شگفتی رو به رو می¬شویم که نه تنها در منابع اصیل و معتبر تاریخی نقل نشده، بلکه در منابع میانی و کم اعتبار نیز به چشم نمی¬خورد. گویی این مطالب با اهداف خاصی ساخته و نقل می¬شوند. گاه، کتاب¬هایی هم به عنوان منبع برای این گزاره¬‏ها ذکر می¬شود که یا شناخته شده نیستند و یا پس از مراجعه معلوم می¬شود چنین مطلبی در آن‏ها نیست. عبور حضرت زینب از فلسطین و نفرین مردم آن سرزمین نیز یکی از همین گزاره¬‏ها است. 
نفرین مردم شام
اوّلاً، در بارۀ نفرین مردم شام، چیزی در منابع ندیدیم. آنچه در سخنان و خطبه¬های حضرت زینب دیده می¬شود، نفرین ستمگران و قاتلان اهل بیت (علیهم السّلام) است و نه عموم مردم شام. حضرت زینب در آن خطبۀ معروف در مجلس یزید، در مقام شکوه عرض کرد: 
اللَّهُمَّ خُذْ لَنَا بِحَقِّنَا وَ انْتَقِمْ مِنْ ظَالِمِنَا وَ أَحْلِلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دِمَاءَنَا وَ قَتَلَ حُمَاتَنَا.(1)
خدایا! حقّ ما را بگیر، و از کسی که به ما ستم کرد، انتقام بستان و غضب خود را بر آن که خون‌های ما را ریخت و حامیان ما را کشت، فرو فرست. 
این نفرین در نقل¬های دیگر، فقط با تعبیر «اللهمّ خُذ بِحَقّنا وانتقم لَنا مِمّن ظَلَمَنا» گزارش شده(2) و در هر صورت، در این تعابیر، نفرین عموم مردم شام به چشم نمی¬خورَد و نفرین آن حضرت، فقط شامل کسانی است که در خون سید الشهداء (علیه السّلام) و یاران او دست داشتند. 
ثانیاً، مردم شام از ابتدای ورود اسلام به آن منطقه، زیر دست بنی امیه و مخصوصاً معاویه بودند و اطلاعات آنان در بارۀ اسلام و جایگاه اهل بیت در فرهنگ اسلامی، تقریباً در حدّ صفر بود. از این رو، دشمنی آنان با اهل بیت (علیهم السّلام) از سرِ جهل و ناآگاهی و به خاطر تبلیغات بنی امیه بود و نه از سر کینه و حقد و حسد.(3) پس دلیلی نداشت به صورت کلّی مورد نفرین قرار بگیرند. برخورد امام سجاد (علیه السّلام) با پیرمرد شامی و توبۀ او پس از شنیدن سخن امام،(4) نشانه¬ای بود از جهلی که قابل زدودن است. به همین سبب، برخورد حضرت زینب و امام سجّاد (علیهما السّلام) در شام، بیش‏تر در جهت آگاهی¬بخشی و معرّفی جایگاه اهل بیت بود و نه گلایه از مردم (به خلاف کوفه که مردم آن، علی¬رغم شناخت اهل بیت با آنان دشمنی کرده بودند).
ثالثاً، امروزه عموم مردم شام هیچ دشمنی و کدورتی با اهل بیت ندارند و جای جای این سرزمین، محل حفظ و نگهداری نمادهای محبت به اهل بیت (علیهم السّلام) و بارگاره¬های متعلق یا منسوب به اهل بیت است. آیا می¬توان پذیرفت که مشکلات چنین مردمی به سبب نفرین اهل بیت باشد؟!  
نفرین مردم فلسطین
اخیراً در فضای مجازی مطلبی با این مضمون دست به دست شد: 
«وقتی کاروان اسرا را به شام می¬بردند، به فلسطین که رسیدند، مردم فلسطین با سنگ به استقبال اسرا آمدند و به سوی مخدّرات سنگ پرتاپ می¬کردند. حضرت زینب آنان را نفرین کرد و فرمود: ای قوم شوم! نفرینتان می¬کنم که تا روز قیامت، سنگ از دستتان نیفتد. (اسرار شیعه، ص 69)».
در بارۀ این مطلب، چند نکته گفتنی است: 
اولاً، این مطلب در هیچ منبع معتبر و یا حتی کم اعتبار ولی شناخته شده¬ای وجود ندارد.
ثانیاً، کتاب «اسرار شیعه» کتابی ناشناخته است و معلوم نیست این کتاب تألیف کسیت و در کجا چاپ شده. از این رو، مراجعه به این کتاب با هدف بررسی سند این مطلب، ناممکن است. به نظر می¬رسد که چنین کتابی وجود خارجی نداشته باشد و صرفاً با هدف ایجاد سند برای مطلبی جعلی، از این عنوان استفاده شده است. 
ثالثاً، با صرف نظر از اشکال سندی و فقدان منبع، متن این گزارش نیز ایراد دارد و نمی¬توان آن را پذیرفت. کافی است کمی جغرافیا بلد باشیم یا نگاهی به نقشه بیندازیم. خواهیم دید که منطقۀ فلسطین در غرب و جنوب غربی منطقۀ شام قرار دارد؛ حال آن‏که مسیر کاروان حسینی از کربلا به شام، در ناحیۀ شرق قرار داشته است. در پژوهش¬های معاصر، مطالعات دقیقی در بارۀ مسیر کاروان حسینی از کربلا به کوفه و سپس به شام و مسیر بازگشت آنان به مدینه صورت گرفته و با گمانه¬زنی¬‏های علمی، همۀ مسیرهای احتمالی کاملاً مشخّص شده¬اند؛(5) ولی هیچ یک از مناطقی که امروزه جزو فلسطین شمرده می¬شوند و یا در آن روزگار فلسطین خوانده می¬شده، سر راه آنان نبوده است. پس می¬توان با اطمینان گفت: کاروان اسرا اصلاً به فلسطین نرفت تا بگوییم مردم فلسطین از آنان با سنگ استقبال کردند یا نه! 
رابعاً، بر فرض ‏که مردم فلسطین در آن زمان، به خاندان اهل بیت جسارت کرده باشند، ربطی به مردم کنونی این سرزمین ندارد. به نظر می¬رسد که سازندگان این سخن دروغ، در صدد سرپروش گذاشتن بر جنایات صهیونیست¬‏ها در سرزمین¬های اشغالی هستند و یا با این گزارش ساختگی، می¬خواهند انگیزۀ مسلمانان و به ویژه شیعیان را در دفاع از مردم مظلوم فلسطین سست کنند. شاید هم خاستگاه این گزارش جعلی، دروغ بزرگی است که مردم فلسطین را «ناصبی» یعنی دشمن اهل بیت معرّفی می¬کند. حال آن‏که در میان مسلمانان فلسطینی، شیعه نیز وجود دارد و باقی آنان نیز ناصبی نیستند. وجود مسجدی به نام «الامام علی بن ابی طالب» در نابلس، مسجد «فاطمة الزهرا» در طولکرم، مسجد «الحسین بن علی» در غزّه و نیز مسجدی به همین نام در «الخلیل» و فراوانی نام¬های اهل بیت در میان این مردم، نشان می¬دهد که ناصبی بودن آنان دروغی بیش نیست.
نتیجه
خلاصه این‏که: عبور کاروان اسرا از فلسطین و در نتیجه، جسارت مردم آن جا به اهل بیت و نفرین شدنشان توسط حضرت زینب، هیچ مستندی ندارد و گویا این شایعه بی¬اساس را افرادی با هدف دفاع از صهیونیسم و یا ایجاد تفرقه میان مسلمانان ساخته باشند. نفرین مردم شام نیز در منابع گزارش نشده و مواردی که هست، نفرین کسانی است که دستشان به خون اهل بیت آلوده بود و نه عموم مردم.  

کلیدواژه: کاروان اسرا در شام، کاروان اسرا در فلسطین، ارتباط شامیان با اهل بیت، نفرین مردم شام، نفرین مردم فلسطین
پی¬نوشت
1 ـ سید ابن طاووس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، تهران، آدینۀ سبز، چاپ اوّل، 1391 ش، ص 172.
2 ـ ر.ک: گروهی از تاریخ‌پژوهان؛ زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سید الشهداء (علیه السلام)، قم، انتشارات مؤسّسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ سوم، 1392 ش، ج 2، ص 136 پاورقی به نقل از بلاغات النساء ابن طیفور و… .
3 ـ برای آشنایی با پیشینۀ نفوذ بنی امیه در شام و نادانی و کوته¬فکری مردم شام، ر.ک: تاریخ قیام و مقتل جامع سید الشهداء، ج 2، ص 97 ـ 104. 
4 ـ این ماجرا معروف است و در منابع مختلفی گزارش شده است. از جمله: صدوق، الامالی، قم، انتشارات کتابخانۀ اسلامیه، 1362 ش، ص 165 (مجلس 31، ح 3).
5 ـ برای نمونه، ر.ک: محمّدی ری‏شهری، محمّد، و همکاران، شهادت‏نامۀ امام حسین بر پایۀ منابع معتبر (برگرفته از: دانش‌نامۀ امام حسین ع)، با همکاری سیّد محمود طباطبایی‌نژاد و سید روح الله سیّد طباطبایی، گزینش: مرتضی خوش نصیب، سازمان چاپ و نشر دارالحدیث، تک جلدی، چاپ سوم، 1390 شمسی، ص 763 ـ 770 و نیز نقشۀ الحاقی در پایان کتاب.
 

اشتهار یا فراموشی یک لقب، قاعده و دلیل مشخصی ندارد و معمولاً تابع استعمالات عرفی است. البته در مواردی هم تأکید شخص امام یا امام بعدی، تأثیرگذار بوده.

درباره اینکه چرا به امام دهم و یازدهم عسکری می‌گویند و چرا فقط امام یازدهم به این لقب شهرت یافتند توضیح دهید و اینکه آیا عسکر به سامرا گفته می‌شد یا نام محله‌ای در سامرا بود؟

امامان  علیهم‌السلام  القاب متعدّدی داشته‌اند که هرکدام به مناسبتی برای آنان به ‌کاررفته است. برخی القاب نیز بعد از درگذشت آنان برایشان به کار رفته است؛ مانند لقب سید الشهداء برای امام حسین  علیه‌السلام ؛ اما از آن میان، برخی القاب به‌مرور شهرت یافته، برخی شهرت کم‏تری دارد و برخی نیز فراموش‌شده‌اند.

مورّخان و محدثان برای امام دهم القاب متعدّدی نوشته‌اند؛ همچون: هادی، نقی، نجیب، مرتضی، عالم، فقیه، امین، مؤتمن، طیّب، متوکل، عسکری، فقیه عسکری، ابن الرضا، ناصح، فتّاح، دلیل، رشید، موضّح، شهید، وفیّ، متّقی و خالص.(1) در برخی از روایات به‌جای «عسکری»، تعبیر «صاحب العسکر» برای آن حضرت به کار رفته است. (2) برای امام یازدهم نیز القابی چون عسکری، صامت، رفیق، زکیّ، سراج، هادی، مُضیء، شافی، مرضیّ، مهتدی، نقیّ و خالص به ثبت رسیده است.¬(3) بنابراین، برخی از القاب ازجمله «هادی» و «عسکری» مشترک بوده و برای هر دو امام ثبت‌شده است. ولی به‌مرورزمان، لقب «هادی» برای امام دهم و لقب «عسکری» برای امام یازدهم شهرت یافت.

سبب اشتهار لقب «عسکری»

اشتهار یا فراموشی یک لقب، قاعده و دلیل مشخصی ندارد و معمولاً تابع استعمالات عرفی است. البته در مواردی هم ممکن است تأکید شخص امام یا امام بعدی، تأثیرگذار بوده باشد؛ چنان‏که به نقل اربلّی، مشهورترین لقب امام هادی علیه­السلام «متوکّل» بود؛ ولی آن حضرت به یارانش توصیه می‌فرمود که این تعبیر را برای ایشان به کار نبرند؛ چراکه برای حاکم وقت (جعفر بن معتصم عباسی که بین سال‌های 232 تا 247 بر مسند خلافت بود) به کار می‌رفت و لقب او شمرده می‌شد. (4) گاهی نیز شرایط اجتماعی و سیاسی می‌تواند تأثیر بگذارد؛ کما این‏که به نظر می‌رسد اشتهار لقب «رضا» برای امام هشتم، متأثر از ماجرای ولایت‌عهدی آن حضرت بوده است.

این احتمال نیز دور نیست که بگوییم: لقب عسکری بدین سبب برای امام هادی علیه­السلام غلبه پیدا نکرد که آن حضرت سال‌ها قبل از کوچ کردن به عسکر سامرا نیز امام بود و به هادی شهرت یافته بود؛ ولی فرزندش امام حسن چنین پیشینه‌ای نداشت و در همان سال‌های آغازین زندگی همراه پدر به سامرا رفته بود و گویی از همان آغاز امامت، با لقب «عسکری» شناخته می‌شد و ازاین‌رو، همین لقب برای ایشان غلبه یافت.

معنا و ریشه لقب «عسکری»

به‌هرحال، لقب «عسکری» که برای دو امام دهم و یازدهم به‌ کاررفته، اسم منسوب به «عسکر» است. کلمه «عسکر» «معرّب» است و از کلمه فارسی «لشکر» گرفته شده است. (5) این واژه در عربی، اسم جمع است و به معانی مختلفی ازجمله «گروهی از افراد یا اسب‌‏‏‏ها یا حیوانات» و نیز به معنای «پادگان یا لشکرگاه» (مُجْتَمَعُ الجیش) به کار رفته و حتی از آن فعل (به معنای جمع شدن در یک مکان) نیز ساخته ‌شده است. (6) شایان توجه است که نگارش و خوانش این کلمه به ‌صورت «عسگر» غلط است؛ (7) هرچند به دلیل مجاورت سین ساکن و کاف، در زبان محاوره فارسی، حرف «ک» معمولاً با صدایی شبیه «گ» شنیده می‌شود. (8)

آیا عسکر همان سامرا است یا بخشی از آن بوده است؟ برخی گفته‌اند: «عسکر» عنوان نامشهودی برای سامرا بوده (9) (به همه شهر «عسکر» می‌گفتند)؛ ولی به کار بردن ترکیب اضافی «عسکر سامرا» در متون تاریخی و جغرافیایی، نشان می‌دهد که عسکر بخش یا محلی خاص از شهر سامرا بوده و بر همه شهر اطلاق نمی‌شده است. از برخی گزارش‌‏ها نیز می‌توان برداشت کرد که عسکر سامرا، محل زندگی و استقرار لشکریان بوده و این‏که محل زندگی امام هادی علیه­السلام «عسکر» دانسته شده، (10) اشاره به همین محل است. شیخ صدوق می‌گوید:

مشایخ (/استادان) ما می‌گویند: محلّه‌ای که امام هادی و فرزندش امام حسن در آن جا زندگی می‌کردند، «عسکر» نامیده می‌شد و به همین سبب به هر یک از آن دو، «عسکری» گفته می‌شود. (11)

آن‌گونه که از جمع‌بندی گزارش‌های مختلف تاریخی به دست می‌آید، سامرا شهری کهن و باستانی بوده است. بعد از اسلام توجه چندانی به آن نمی‌شد تا این‏که در دوران خلافت عباسیان، برخی کارهای عمرانی در آن انجام شد؛ ولی از هنگامی شهرت و اعتبار یافت که نیروهای نظامی و سربازان معتصم در بغداد زیاد شدند و رفت‌وآمدشان باعث مزاحمت مردم بود. پس معتصم به‌ناچار، لشکریان را از بغداد خارج کرد و به سامرا برد. خودش نیز ساکن سامرا شد و در سال 221 ھ. آن جا را پایتخت خود قرار داد. اطرافیانش نیز هرکدام برای خود، بنایی در آن منطقه ساختند. (12) سکونت لشکریان در سامرا چهره آن را دگرگون کرد و شهر کوچک باستانی، چهره نظامی به خود گرفت. از همین زمان، نام «عسکر» به‌عنوان محل استقرار لشکریان معتصم، به کار رفت.

بعد از مرگ معتصم در سال 232 ھ، فرزندش متوکل به خلافت رسید و در سال 233 ھ.(13) امام هادی را به سامرا فراخواند و در همین محل موسوم به عسکر، سکنا داد. گویا هدف معتصم از انتخاب آن محل، این بوده که بهتر بتواند رفت‌وآمدها و فعالیت‌های امام را زیر نظر داشته باشد. آن حضرت تا هنگام شهادتش در سال 254، بیش از بیست سال در آن محلّه سکونت داشت. فرزندش امام حسن عسکری (علیه السّلام) نیز که از کودکی همراه پدر به آن جا آمده بود، (14) در همان محل و همان خانه اقامت داشت و در همان خانه نیز بدرود حیات گفت. ازاین‌رو، به ایشان نیز لقب «عسکری» دادند و در هنگام یادکرد از هر دو امام، تعبیر «عسکریَّین» را به کاربردند؛ یعنی «دو فرد منسوب به عسکر». حضرت مهدی صاحب‌الزمان (عجل الله فرجه) نیز در همان محل و همان خانه به دنیا آمدند و آن خانه دقیقاً همان‌جایی است که امروزه حرم عسکریّین علیهماالسلام  در سامرا شناخته می‌شود.

ناگفته نماند که کلمه «عسکر» غیر از سامرا، به‌عنوان اسم برای شهرها یا محلّه‌های دیگری نیز به ‌کاررفته؛ (15) چنان‌که یاقوت حموی غیر از¬«عسکر سامرا» از هشت شهر یا محلّه دیگر به نام «عسکر» در عراق و مصر شام و ایران یاد کرده است. (16) ولی آنچه در لقب دو امام بزرگوار شیعه مدّ نظر است، همان «عسکر سامرا» است و البته غیرازاین دو امام، بزرگان دیگری نیز به این محل منسوب شده‌اند. (17)

نتیجه:

بر اساس آنچه گذشت، «عسکر» نام محلی در سامرا بوده که از سال 233 به بعد، منزل امام دهم و یازدهم  علیهماالسلام  در آن قرار داشته است. ازاین‌رو، هر دو امام به «عسکری» شناخته می‌شدند؛ ولی به ‌مرورزمان، لقب «عسکری» برای امام یازدهم غلبه یافت و از امام دهم بیش‏تر با عنوان «هادی» یاد شد؛ لقبی که قبل از استقرار ایشان در عسکر سامرا نیز برای آن حضرت به کار می‌رفت.

کلیدواژه:

القاب و نام های امام هادی، القاب و نام های امام عسکری، القاب اهل‌بیت، لقب عسکری، عسکر سامرا.

پی‌نوشت‌‏ها:

1. جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، انتشارات انصاریان، قم، چاپ پنجم، 1381 ش، ص 500؛ مقدّسی، یدالله، باز پژوهی تاریخ ولادت و شهادت معصومان  علیهم‌السلام ، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اوّل، 1391 شمسی، ص 482.

2. برای نمونه: کلینی، الکافی، تهران، دار الکتب، 1365 ھ.ش، ج 1، ص 230 (روایتی از محمد نوفلی) و 401 (روایت محمد بن احمد عن بعض اصحابنا) و ج 4، ص 577 (روایت محمد بن اورمه عن بعض اصحابنا) و … .

3. جعفریان، همان، ص 536؛ مقدّسی، همان، ص 516.

4. اربلّی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الأئمه، تحقیق: رسولی محلاتی، تبریز، مکتبه بنی‌هاشمی، 1381 ھ.ق، ج 2، ص 374.

5. معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، انتشارات امیرکبیر، دوره 6 جلدی، چاپ هشتم، 1371 ھ.ش، ج 2، ص 2300 (مدخل «عسکر»).

6. ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ج 4، صفحه 567 (ذیل مادّه «عسکر»).

7. نجفی، ابوالحسن، غلط ننویسیم؛ فرهنگ دشواری‌های زبان فارسی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ سوم (با تجدیدنظر)، 1370 ھ.ش، ص 269 (مدخل «عسکر»).

8. ر.ک: همان، ص 27 (مدخل «اشک»).

9. جعفریان، همان، ص 536.

10. مانند گزارش ادریس بن زیاد کفرتوثائی که می‌گوید: برای دیدار با امام ابو محمد علیه­السلام به «عسکر» رفتم... . (ابن شهرآشوب مازندرانی، مناقب آل ابی‌طالب، قم، انتشارات علامه، 1379 ش، ج 4، ص 428)

11. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، علل الشرائع، قم، مکتبه الداوری (عکس‌برداری شده از نسخه مکتبه الحیدریه، نجف اشرف، 1386 ھ.ق)، ج 1، ص 241.

12. ر.ک: حموی، شهاب‌الدین ابوعبدالله یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ط الثانیه، 1995 م، ج 3، ص 173 ـ 176.

13. یعقوبی، احمد بن ابى یعقوب بن جعفر، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بى‌تا، ج 2، ص 484 ـ 485. شیخ مفید احضار امام هادی به سامرا را در سال 243 دانسته؛ ولی این سخن اشتباه است. ر.ک: جعفریان، همان، ص 503.

14. مقدسی، یدالله، همان، ص 516.

15. ابن منظور می‌گوید: «العسکر و المعسکر: موضعان» (لسان العرب، ج 4، ص 568) همو از شهری معروف به نام «عسکر مکرّم» نیز یاد کرده که مرحوم دکتر معین آن را یکی از شهرهای قدیم خوزستان دانسته است. (فرهنگ معین، ج 5، ص 1175).

16. ر.ک: حموی، همان، ج 4، ص 123 ـ 124.

17. حموی، همان، ج 4، ص 123.

امویان بعد از واقعه عاشورا سعی کردند با شکنجه و آزار جسمی و روحی، روحیه بازماندگان از اهل‌بیت امام حسین علیه‌السلام را تضعیف کنند.

پرسش:

بر اساس مقاتل متقدم شکنجه‌هایی که اسرای اهل‌بیت علیهم­السلام در طول سفر به شام متحمل شدند چه بود؟

پاسخ:

یکی از مصائب رنج‌آور در جریان حادثه عاشورا و شهادت امام حسین علیه‌السلام و یارانش در روز عاشورا، به اسارت درآوردن امام سجاد علیه‌السلام و دیگر بازماندگان امام حسین علیه‌السلام در کربلا بود. بعد از شهادت آن حضرت، سپاهیان اموی  اهل‌بیت آن حضرت را از کربلا  به سمت کوفه و سپس به شام بردند. بر اساس گزارش‌های تاریخی در این مسیر رفتارهای ناشایستی با اسرای کربلا شده که در کتاب‌های تاریخی ذکرشده است.

اهم مصیبات و شکنجه‌های اسرای اهل‌بیت علیهم‌السلام از این قرار

است:
-غارت کردن خیمه‌های حسینی و آتش زدن آن‌ها

می‌توان اولین اذیت و آزار مرتبط با اسیران کربلا را حمله سپاه امویان به خیمه‌های آن‌ها در غروب عاشورا دانست. آنان بعد از آنکه امام حسین علیه‌السلام را به شهادت رساندند باهدف غارت خیمه‌ها به‌سوی آن‌ها حمله‌ور شدند و هر آنچه از زیورآلات و وسایل گران‌بها بود، از بازماندگان امام حسین علیه‌السلام به غارت بردند. ابومخنف در اینباره گزارش کرده است: «مردم به‌سوی زنان حسین علیه‌السلام و اموال و اثاثش هجوم آوردند و لباس‌های فاخر و شترهایشان را به غارت بردند».

 (1) سپاه اموی بعد از این غارت خیمه‌ها آن‌ها را آتش زدند و درحالی‌که خیمه‌ها در حال سوختن بود زنان و فرزندان و دیگر بازماندگان امام حسین علیه‌السلام با پای برهنه و با فریاد و شیون از خیمه‌ها بیرون می‌دویدند. (2)

-سوار کردن بر مرکب‌های بی جهاز

بر اساس گزارش‌های ذکرشده سپاه اموی باهدف تحقیر بازماندگان امام حسین علیه‌السلام در انظار مردم و شکنجه آن بزرگواران ایشان را بر شتران بی جهاز سوار کردند به‌عنوان نمونه «بشیر بن خزیم اسدی» نقل می‌کند: «در سال ۶۱ قمری من در کوفه بودم. دیدم اسرا را سوار بر شتران بی‌جهاز وارد شهرکردند، درحالی‌که سربازان ابن زیاد گرد آنان حرکت می‌کردند. مردم برای دیدن آن‌ها خارج‌شده بودند و زنان کوفی بر آن‌ها می‌گریستند». (3)

-غل و زنجیر زدن بر گردن و دستان امام سجاد علیه‌السلام

بر اساس گزارش‌های نقل‌شده در مورد اسیران کربلا، سپاه اموی در طول مسیر اسارت، دستان و گردن امام سجاد علیه‌السلام را با غل و زنجیر بسته بودند. (4)

-برپایی جشن عمومی در شهرهای مسیر حرکت و بردن اسیران کربلا در منظر و مرآی مردم.

 
یکی از رفتارهای ناشایست سپاه اموی بعد از روز عاشورا، این بود که به نشانه پیروزی، دستور برپایی جشن در شهرهای بین راه را داده بودند و بازماندگان کربلا را مانند اسیران رومی از میان این جشن‌ها عبور می‌دادند.

به‌عنوان نمونه در کوفه وقتی مردم خبر پیروزی سپاه اموی را شنیدند برای استقبال از سپاه اموی و تماشای اسیران کربلا گرد آمدند. البته در کوفه وقتی مردم متوجه شدند که این اسیران، همان بازماندگان امام حسین علیه‌السلام هستند به گریه افتادند اما امام سجاد علیه‌السلام خطاب به آنان بیان فرمودند: شما برای ما گریه و اظهار ناراحتی می‌کنید؟ پس چه کسی ما را کشت؟(5)

اوج شادی امویان در شهر دمشق رویداد داد. یزید برای آنکه مردم بیشتر در  این جشن شرکت کنند دستور داده بود که شهر را آذین ببندند و هم‌زمان با ورود اسیران به دمشق درکل شهر جشن برپا کرد. سهل بن سعد ساعدی در اینباره گزارش کرده است: «شهر را آذین بسته بودند و مردم شاد و خرم بودند و زن ها دف و طبل می‌زدند». (6) وی در ادامه چگونگی نمایش دادن سرهای شهدا و عبور اسیران کربلا را از میان مردم گزارش کرده است. (7)

-بی‌حرمتی به سر مطهر امام حسین علیه‌السلام در جلو دیدگان بازماندگان کربلا.
امویان علاوه بر اینکه سر مطهر امام حسین علیه‌السلام در مکان‌های مختلفی در جلو چشمان اسیران کربلا بر نیزه کردند درجاهای مختلفی در جلو چشمان اسیران به سر مطهر بی‌حرمتی کردند. اوج این بی‌حرمتی‌ها در مجالس ابن زیاد در کوفه (8) و یزید در شام (9) دیده شد. این بی‌حرمتی به حدی جان‌سوز بود که به‌عنوان نمونه برخی از حاضران در مجلس یزید وقتی رفتار او با سر مطهر را دیدند زبان به اعتراض گشودند ازجمله این معترضین یحیی بن حکم برادر مروان بن حکم بود که شروع به نکوهش یزید کرد. (10)

-زندانی کردن بازماندگان کربلا در کوفه

ابن اثیر در کتاب الکامل در اینباره نوشته است: «گفته‌شده هنگامی‌که خاندان حسین علیه‌السلام به کوفه رسیدند، ابن زیاد آنان را بازداشت کرد و خبر را براى یزید فرستاد». (11) بر اساس گزارش ابن اثیر اسیران کربلا در این زندان امکان ارتباط با دیگران را نداشتند و نمی‌دانستند ابن زیاد چه دستوری در ارتباط با آن‌ها خواهد داد. ابن اثیر این‌گونه مطلب را آورده است: «در همان هنگام که آنان در حبس بودند، سنگى بر آنان فرو افتاد که نوشته‌ای به آن، گِرِه زده بودند و در آن، چنین نوشته بود:

پیک، خبر شما را براى یزید، برده است و فلان روز می‌رسد و فلان روز، بازمی‌گردد. اگر صداى «الله‌اکبر» شنیدید، یقین کنید که کشته می‌شوید و اگر نشنیدید، در امان هستید. دو سه روز پیش از آمدن پیک، سنگى که در آن، نوشته‌ای بود، انداخته شد که می‌گفت: وصیت کنید و کارهای تان را یادآور شوید که نزدیک است پیک برسد». (12) با توجه به گزارش شیخ صدوق در امالی، امام سجاد علیه‌السلام در طول این مدت نیز در غل و زنجیر بودند. (13)

-زندانی کردن ایشان در خرابه شام

بر اساس گزارش‌های نقل‌شده در شام، یزید دستور داد تا اهل‌بیت امام حسین علیه‌السلام را به همراه امام سجاد علیه‌السلام در مکانی زندانی کنند که از گرما و سرما در امان نبودند؛ چنان‌که صورت‌های ایشان پوست‌انداخته بود. (14) در گزارشی دیگر به نقل از امام صادق علیه‌السلام نقل‌شده است: وقتی امام سجاد علیه‌السلام را به همراه اسرای اهل‌بیت به شام نزد یزید آوردند، ایشان را در خانه‌ای خراب جای داد.

برخی از اسرا گفتند: «ما را در این خانه جای داده‌اند تا بر سر  ما فروریزد و بدین وسیله ما را بکشند». نگهبانان اسرا نیز به زبان رومی باهم می‌گفتند: «ببینید این‌ها از اینکه خانه‌بر سرشان خراب شود می‌ترسند درحالی‌که فردا این‌ها را از این مکان خارج کرده و همه‌شان را خواهند کشت». (15)

نتیجه
امویان بعد از واقعه عاشورا سعی کردند با شکنجه و آزار جسمی و روحی، روحیه بازماندگان از اهل‌بیت امام حسین علیه‌السلام را تضعیف کنند و علاوه بر آن با برخوردی که با این بزرگواران انجام می‌دهند به‌گونه‌ای در جامعه آن روز قدرت‌نمایی کنند. غارت کردن خیمه‌های حسینی و آتش زدن آن‌ها در عصر روز عاشورا،  سوار کردن اهل‌بیت علیه‌السلام بر مرکب‌های بی­جهاز، غل و زنجیر بستن بر گردن و دستان امام سجاد علیه‌السلام، برپایی جشن عمومی در شهرهای مسیر حرکت و بردن اسیران کربلا در منظر و مرآی مردم، بی‌حرمتی به سر مطهر امام حسین علیه‌السلام در جلو دیدگان بازماندگان کربلا، زندانی کردن بازماندگان کربلا در کوفه و درنهایت زندانی کردن ایشان در خرابه شام، گوشه‌ای از آزار و اذیت‌هایی بود که امویان نسبت به خاندان امام حسین علیه‌السلام روا داشتند.

کلیدواژه

اسیران کربلا، اهل‌بیت در کوفه، اهل‌بیت در شام.

معرفی منبع جهت مطالعه بیشتر

کتاب قیام و مقتل جامع سیدالشهدا علیه‌السلام، نوشته جمعی از

تاریخ‌پژوهان زیر نظر استاد پیشوایی، انتشارات مؤسسه امام خمینی (ره)

پی‌نوشت‌ها:
1. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد

ابوالفضل ابراهیم، بیروت، روائع التراث العربی، ۱۳۸۷ ق، ج 5، ص 453.

2. سید بن طاووس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق فارس تبریزیان، قم، دارالاسوه، ۱۴۱4 ق، ص 180.

3. مفید، محمد بن محمد، امالی، تحقیق حسین استادولی و علی‌اکبر غفاری، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۰۳ ق، ص ۳۲۱، مجلس ۳۸.

4. الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دراالاضواء، ۱۴۱۱ ق، ج 5، ص 120-121؛ خوارزمی، موفق بن احمد مکی، مقتل الحسین، تحقیق محمد سماوی، نجف، مطبعه الزهراء، ۱۳۶۷ ق، ج 2، ص 40.

5. سید بن طاووس، همان، ص 190.

6. خوارزمی، همان، ج 2، ص 60-61.

7. همان.

8. طبری، همان، ج 5، ص 457. مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، تحقیق موسسه آل البیت، قم، الموتمر العالمی الالفیه الشیخ المفید، ۱۴۱۳ ق، ج 2، ص 115.

9. خوارزمی، همان، ج 2، ص 64؛ یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ یعقوبی،‌ بیروت، دار صادر، بی‌تا، ج 2، ص 64 و 245.

10. طبری، همان، 5، ص 460-461.

11. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ،‌ بیروت، دارالتراث العربی، ۱۴۰۵، ج ۲ ص ۵۷۶.

12. همان.

13. صدوق، محمد بن علی، الامالی، قم، مؤسسه البعثه، ۱۴۱۷ ق،  ص ۲۲۹.
14. همان، ص 231؛ سید بن طاووس، همان، ص 219.

15. صفار قمی، محمد بن حسن، بصائرالدرجات، تصحیح محسن کوچه‌باغی، قم، کتابخانه آیه الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴ ق، ص 339.

نام‌گذاری در هر اجتماعي به فرهنگ و سنت آن اجتماع بستگي دارد. بنابر این، اين نام‌گذاری‌ها به‌هیچ‌وجه بيانگر کيفيت روابط حسنه صاحبان اين اسامي با يکديگر نبوده است

پرسش: 

شيعيان بر این باورند که بین اهل‌بیت (علیهم‌السلام) و خلفا روابط مناسبی وجود نداشته اگر چنین بوده چرا اهل‌بیت (علیهم‌السلام) فرزندان خود را به نام خلفا نام¬گذاری می¬کردند؟

پاسخ اجمالی:
استفاده از اسامی خلفا در فرهنگ اعراب مرسوم بوده و حساسیتی در انتخاب اسامی وجود نداشته است. این موضوع در بین اصحاب اهل‌بیت و شیعیان هم وجود داشت. بدون اینکه حساسیتی در بین باشد. حضرت علی (علیه السلام) فرزندان خود را به اسم عثمان، عمر و ابوبکر گذاشت درحالی‌که با این افراد میانه و رابطه خوبی نداشت حتی این مطلب در منابع اهل سنت هم منعکس‌شده است. بدین خاطر نام¬گذاری این اسامی هرکدام دلیل خاصی داشته است.
پاسخ تفصیلی:
1. نام‌گذاری در هر اجتماعي، به فرهنگ و سنت آن اجتماع وابسته است. اعراب براي خود نامهای متداولی داشته‏اند که مربوط به فرهنگ آن جامعه است؛ ازجمله آن: ابوبکر، عثمان، عمر، معاويه، يزيد و... است.
اين اسامي در فرهنگ زمان امامان پيشين، مطلوب و مرسوم بود و امروز هم در بسياري از کشورها و مناطق عرب نشین، موردپسند مردم است و فرزندانشان را بدين اسامی نام‌گذاری مي‏کنند. امامان‏(علیهم‌السلام) نيز طبق فرهنگ و سنت متداول زمان خويش، براي فرزندانشان این اسامي را انتخاب می‌کردند.
نکته قابل‌تأمل اینکه انتخاب اسامي ابوبکر، عمر، عثمان و معاويه، دليل بر دوستی و تأييد خليفه اول، دوم، سوم و معاویه نیست؛ زیرا نام‌گذاری در هر اجتماعي به فرهنگ و سنت آن اجتماع بستگي دارد. بديهي و مسلم است در عرف اجتماعي آن زمان، اين نام‌گذاری‌ها به‌هیچ‌وجه بيانگر کيفيت روابط حسنه صاحبان اين اسامي با يکديگر نبوده است.
2. ابن حجر در کتاب الاصابه باب «ذکر من اسمه عمر» نام 21 نفر از صحابه که نامشان عمر بوده را ذکر می¬کند.(1) از اين اسامي استفاده مي‌شود که عمر در آن عصر نام معروف و متعارفي بوده که افراد براي فرزندان خود انتخاب می‌کردند و نشانگر علاقه به فردي خاص نبوده است. وی بیست‌وشش نفر از صحابه را ذكر مى‌كند كه نامشان عثمان بوده است.(2) آيا مى‌شود گفت: اين نام به خاطر خليفه سوم بوده است؟
3. تعدادي از اصحاب ائمه‌(علیهم‌السلام) و علماي شيعه، نامشان ابوبکر، عمر و عثمان بود؛ مانند ابوبکر حضرمي، ابوبكر بن ابوسمّاك، ابوبكر عياش، ابوبكر بن محمد، ابوبكرالمرادي و ابوبکر بن عبدالله سعد اشعري از اصحاب امام باقر و صادق (علیهماالسلام) ابوبکر الجعابي، محمد بن عمر بن سلم البراء، از محدثين شيعه در قرن سوم و از اساتيد شيخ مفيد است.(3) ‌عمر بن يحیي، عمر بن هلال، عمر بن معمر از اصحاب امام باقر (علیه‌السلام) و عمر بن أبان، عمر بن ابوحفص، عمر بن ابوشعبة، عمر بن اذينة، عمر بن براء، عمر بن حفص، عمر بن حنظله، عمر بن سلمة و... از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام)، ‌عثمان اعمى بصرى، عثمان جبلة و عثمان بن زياد از اصحاب امام باقر (علیه‌السلام) و عثمان اصفهانی، عثمان بن يزيد، عثمان بن زياد از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام).
مرحوم آیت الله خویی اسامی روایان از اصحاب ائمه (علیهم السلام) که با نام «ابوبکر»(4) و «عمر»(5) و «عثمان»(6) بوده اند را در کتاب «معجم رجال الحدیث» به صورت مبسوط آورده است. 

4. شکى نيست که شيعيان از يزيد بن معاويه و اعمال زشت او تنفر شديدى داشته و دارند؛ ولى درعین‌حال، مى‌بينيم که در بين شيعيان و اصحاب ائمه (علیهم‌السلام) کسانى بوده‌اند كه نامشان يزيد بوده است؛ مانند يزيد بن حاتم از اصحاب امام سجاد (علیه‌السلام)؛ يزيد بن عبدالملک، يزيد بن محمد، يزيد كناسى يزيد بن ابي زياد از اصحاب امام باقر (علیه‌السلام)؛ يزيد الشعر، يزيد بن خلیفه، يزيد بن خليل، يزيد بن عمر بن طلحه، يزيد بن فرقد، يزيد مولى حكم از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام)؛ يزيد بن سليط از اصحاب امام کاظم‌(علیه‌السلام) و يزيد بن عمر از اصحاب امام رضا‌(علیه‌السلام).(7) ‌حتى يکى از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام) نامش شمر بن يزيد بوده است.(8)‌
آيا اين نام‌گذاری‌ها مى‌تواند دليل بر محبوبيت يزيد بن معاويه نزد ائمّه و شيعيان آنان باشد؟
5. شخص عمر اين نام را بر فرزند علي‌(علیه‌السلام) گذارد و به اين نام نيز معروف شد.
بلاذری در انساب الأشراف مى‌نويسد: «وكان عمر بن الخطاب سمّى عمر بن علی باسمه» عمر بن خطاب، فرزند علي را از نام خويش، عمر نام‌گذاری كرد.(9)
ذهبى در سير اعلام النبلاء مى‌نويسد: «ومولده في ایام عمر. فعمر سماه باسمه» در زمان عمر متولد شد و عمر، نام خودش را براى وى انتخاب كرد.‌(10)
6. نام‌گذاری فرزند علي‌(علیه‌السلام) به عثمان، نه به جهت همنامى با خليفه سوم و يا علاقه حضرت به او است؛ بلكه به دلیل علاقه به عثمان بن مظعون امام علی (علیه السلام) این نام را برای فرزند خویش انتخاب نموده است: «إنّما سمّيته بإسم أخي عثمان بن مظعون» فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون ناميدم.(11)
7. نام‌گذاری فرزندان، از روى علاقه پدر و مادر به افراد و شخصيت‌ها صورت نمى‌گرفت؛ وگرنه بايد همه مسلمانان، نام فرزندان خود را به نام رسول اكرم (صلی‌الله عليه واله) نام‌گذاری مى‌كردند.
اگر نام‌گذاری جهت ابراز محبت به شخصيت‌ها بود، چرا خليفه دوم به سراسر ممالك اسلامى بخشنامه كرد كه كسى حق ندارد فرزندش را به نام رسول خدا (صلی‌الله عليه واله) نام‌گذاری كند؟ ابن بطال و ابن حجر در شرحشان بر صحيح بخارى مى‌نويسند:
« كَتَبَ عُمَرُ لَا تُسَمُّوا أَحَدًا بِاسْمِ نَبِيٍّ.»(13)
عينى در عمدة القارى مى‌نويسد: «وكان عمر كتب إلى أهل الكوفة لا تسموا أحدا باسم نبي وأمر جماعة بالمدينة بتغيير أسماء أبنائهم المسمين بمحمد حتى ذكر له جماعة من الصحابة أنه أذن لهم في ذلك فتركهم.»(14) 
8. بنا به نقل شيخ مفيد نام يكى از فرزندان امام مجتبى (علیه‌السلام) عمرو بوده است. آيا مى‌شود گفت: كه اين نام‌گذاری به دلیل همنامى با اسم عمرو بن عبدود يا عمرو بن هشام (ابوجهل) یا عمروعاص بوده است؟(15)
9. با توجه به آنچه در صحيح مسلم از قول عمر بن خطاب آمده است، حضرت امير علیه‌السلام نسبت به ابوبكر و عمر، انتقاد و ايراد داشته است. عمر خطاب به علي (علیه‌السلام) و عباس مى‌گويد:
«فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله عليه واله) قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه واله) فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلى الله عليه وسلم) مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ‌ فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله عليه واله) وَ وَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا»(16)
پس از وفات رسول خدا‌ (صلی‌الله عليه واله) ابوبكر گفت: من جانشين رسول خدا هستم، ‌شما دو نفر (عباس و علي) آمديد و توای عباس ميراث برادرزاده‌ات را درخواست كردى و توای علي (علیه‌السلام) ميراث فاطمه (سلام‌الله علیها) دختر پيامبر (صلی‌الله علیه و اله) را.
ابوبكر گفت: رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله) فرموده است: ما چيزى به ارث نمى‌گذاريم، آنچه مى‌ماند، صدقه است و شما او را دروغ‌گو، گناهكار، حيله‌گر و خيانت‌كار معرفى كرديد و حال آن‌كه خدا مى‌داند كه ابوبكر راست‌گو، ‌دين‌دار و پيرو حق بود. پس از مرگ ابوبكر، ‌من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغ‌گو، حيله‌گر و گناهكار خوانديد. ‌
و در روايت ديگرى نقل كرده‌اند كه امير مؤمنان (علیه‌السلام) به ابوبکر پيام داد که تنها نزد ما بيا؛ چون دوست نداشت با عمر روبه‌رو شود «فَأَرْسَلَ إلى أبي بَكْرٍ أَنْ ائْتِنَا ولا يَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَكَ كَرَاهِيَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ.»(17)
10. نام‌گذاری به نام ابوبكر: اگر قرار بود كه امير مؤمنان علی (علیه‌السلام) نام فرزندش را ابوبكر بگذارد، از نام اصلي او (عبد الكعبه، عتيق، عبدالله) انتخاب مي¬كرد نه از كنيه او علاوه بر اینکه ابوبكر كنيه فرزند علي (علیه‌السلام) بوده و انتخاب كنيه براي افراد در انحصار پدر فرزند نیست؛ بلكه خود شخص با توجه به وقايعي كه در زندگي¬اش اتفاق مي¬افتاد كنيه¬اش را انتخاب مي¬کند.
بنا بر قولي، نام اين فرزند را امير مؤمنان علیه‌السلام، عبدالله گذارد كه در كربلا سنّش 25 سال بوده است.(18)
ابوالفرج اصفهاني می‌نویسد: «قتل عبدالله بن علي بن أبي طالب، وهو ابن خمس وعشرين سنة ولا عقب له»
عبدالله بن علي 25 ساله بود كه در كربلا به شهادت رسيد. 
آيا با توجه به اين موضع‌گیری‌های امير مؤمنان (علیه‌السلام) در برابر خلفا، مى‌شود ادعا كرد كه حضرت به دلیل علاقه به خلفا اسم فرزندان خود را همنام آنان قرار داده است؟
پی‌نوشت:
1.    طبرسی، ابواحمد، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج 1 ص 17
2.    ابن حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه ، ج 4، ص 483.
3.    همان، ج 4، ص 447 ـ 463.
4.    خوئي، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، ج18، ص71.
5.    همان، ج22، ص68-352.
6.    همان، ج14، ص9-75.
7.    همان، ج13، ص112-143.
8.    همان، ج 21، ص109-131.
9.    همان، ج 10، 44.: «شمر (بن‏ يزيد): روى عن أبي جعفر ع، و روى عنه ابنه عمرو بن شمر».
10.    بلاذری، انساب الاشراف، ج 2 ص 192
11.    الذهبي، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 134
12.    اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ص 89
13.    إبن بطال البكري القرطبي، شرح صحيح البخاري، ج 9 ص 344؛ ابن حجر عسقلاني، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 10، ص 572.
14.    العيني، بدر الدين محمود، عمدة القاري فی شرح صحيح البخاري، ج 15، ص 39.
15.    شيخ مفيد، الإرشاد، ج 2 ص 20.
16.    النيشابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري‌، صحیح مسلم، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج 3، ص 1378، ح 1757،
17.    همان.
18. اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ج 1 ص 22

صفحه‌ها