امام كاظم (ع)

هارون اصرار داشت که مردم و بزرگان بغداد، با حضور بر بدن مطهر امام کاظم علیه السلام، هم وفات و هم طبیعی بودن آن را تأیید کنند تا خود را از اتهامات مبرا کند.
اصرار عباسیان بر وفات طبیعی امام کاظم علیه السلام

پرسش:
آیا درست است که بعد از شهادت امام کاظم علیه السلام عباسیان اصرار داشتند که بر درگذشت ایشان شاهد بگیرند؟ انگیزه آنان چه بود؟
 

پاسخ:
در گزارش‌های تاریخی مرتبط با شهادت و تشییع امام کاظم علیه السلام تصریح شده است که آنان قبل از به خاک‌سپاری آن حضرت، عده بسیاری از بزرگان بغداد و حتی مردم عادی را به تماشای پیکر بی‌جان امام فراخواندند. با بررسی این گزارش‌‏ها به این نتیجه می‌رسیم که آنان از این کار دو هدف داشتند:

1 - نفی مهدویت امام کاظم علیه السلام
اندیشه مهدویت که ریشه در احادیث پیامبر صل الله علیه و آله داشت، در میان شیعیان بسیار پررنگ بود؛ ولی در تعیین مصداق آن، دچار اشتباه می‌شدند. پس از شهادت امام حسین علیه السلام گروهی برادرش محمد حنفیه را همان مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف پنداشتند. بعدها گروهی امام باقر علیه السلام را و سپس امام صادق علیه السلام را و برخی امام کاظم علیه السلام را همان قائم موعود می‏پنداشتند و منتظر خروج امامِ وقت خویش بودند. یکی از چیزهایی که زمینه این پندار را فراهم می‌آورد، این بود که «قائم» لقب همه ائمه بوده است. (1) به گفته مرحوم صدوق، فرقه ناووسیه معتقد به مهدویت امام صادق علیه السلام بودند و چون با درگذشت آن حضرت بطلان اعتقادشان روشن شد، قائل به مهدویت امام کاظم علیه السلام شدند؛ همان‌گونه که واقفه نیز قائل به مهدویت امام کاظم علیه السلام بودند. (2) 
نکته شایان توجه درباره امام کاظم علیه السلام این است که چون آن حضرت مدت‌‏ها در زندان و دور ازنظر به سر برده بود، افرادی که به مهدویت او اعتقاد داشتند، همین دوران را به‌منزله غیبت او در نظر گرفتند و گویی با زندانی شدن آن حضرت، زمینه برای باور به مهدویت ایشان فراهم‌تر شد! شیخ مفید دراین‌باره می‌نویسد: «در زمان امام کاظم علیه السلام عده‌ای گمان می‌کردند که او قائم منتظَر است و زندانی شدن وی را به‌جای غیبتی می‌پنداشتند که در مورد قائم آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشریف ذکرشده است». (3) ازاین‌رو، عباسیان اصرار داشتند پیکر امام را به مردم نشان دهند تا کسانی که به مهدویت آن حضرت دل‌بسته بودند، از این باور دست‌بردارند. به گزارش اربلی، ازآنجا که برخى از شیعیان معتقد به مهدویت آن حضرت بودند [و یا احتمال داشت اعتقاد به مهدویت او پیدا کنند]، جسد امام را روى پل بغداد بر زمین نهادند و یحیى بن خالد دستور داد تا فریاد زنند: «این موسى بن جعفر علیه السلام است که رافضه معتقدند او نمرده است». پس از آن مردم آمده و او را در حالى که از دنیا رفته بود، نگاه کردند. سپس جنازه امام را در «باب التین» بغداد در مقبره قریشى‌ها دفن کردند. (4)
جالب است که با این همه حتی پس از شهادت امام کاظم علیه السلام نیز گروهی همچنان معتقد بودند آن حضرت زنده است و ازاین‌رو، برخی از شیعیان دراین‌باره از امام رضا علیه السلام پرس‌وجو کردند و آن حضرت با صراحت و قاطعیت، شهادت آن حضرت را تأیید کرد و فرمود: «سبحان‌الله! یعنی رسول خدا صل الله علیه و آله مرده ولی موسی بن جعفر علیه السلام نمرده؟! چرا؛ به خدا سوگند پدرم از دنیا رفت و اموالش تقسیم شد و کنیزانش ازدواج کردند». (5) از عمر بن واقد نیز که در کار تشییع و تدفین امام شرکت داشته، نقل‌شده که گفت: «چگونه این گروه می‌گویند موسی بن جعفر علیه السلام زنده است در حالی که من خود، او را به خاک سپردم؟». (6)
اعتقاد به مهدویت امام کاظم علیه السلام زمینه‌ساز انشعابی جدید در میان شیعیان شد و کسانی که به امامت امام کاظم علیه السلام معتقد بودند، به‌ دو گروه‌ «قطعیه»‌ و «واقفه»‌ تقسیم‌ شدند. واقفه‌ امام‌ کاظم‌ علیه السلام را به‌عنوان‌ مهدی‌ شناختند و امامت‌ را بدو ختم‌ کردند؛ ولی خطّ اصلى‌ تشیع که‌ با قاطعیت‌ امام‌ رضا علیه السلام را جانشین‌ آن‌ امام‌ مى‌شمردند، با عنوان‌ قطعیه‌ شناخته‌ شدند.

 2 - طبیعی جلوه دادن درگذشت امام علیه السلام
در گزارش شیخ صدوق آمده است که هارون‌الرشید، ریش‌سفیدان خاندان ابوطالب و بنی‌عباس و سایر شخصیت‌‏ها و حکام را گردآورد و گفت: «این موسی بن جعفر علیه السلام است که به مرگ طبیعی از دنیا رفته و از دست من نسبت به او خلافی صورت نگرفته تا استغفارکنم و از خدا طلب بخشش‌کنم. اکنون خودتان بروید و او را بنگرید». (7) در گزارش شیخ مفید نیز آمده است که سندى بن شاهک، فقها و وجوه اهل بغداد و ازجمله هیثم بن عدی (محدث و دانشمند مشهور آن روزگار) را بر سر جسد مبارک امام آورد تا ببینند زخم و جراحت و یا آثار خفگى در بدن آن حضرت وجود ندارد و به مرگ طبیعى از دنیا رفته است. (8)

نتیجه:
خلاصه این‏که عباسیان پس از شهادت امام کاظم علیه السلام، پیکر مبارک آن حضرت را به دو دلیل در معرض دید همگان قراردادند: نفی مهدویت امام و طبیعی جلوه دادن مرگ امام. از یک‌سو، برخى از شیعیان معتقد به مهدویت آن حضرت بودند و یا احتمال داشت اعتقاد به مهدویت او پیدا کنند. پس عباسیان با نشان دادن پیکر بی‌جان امام، می‌خواستند درگذشت وی را اثبات کنند. انگیزه دیگرشان این بود ‏که شیعیان ببینند زخم و جراحت و یا آثار خفگى در بدن آن حضرت وجود ندارد و به مرگ طبیعى از دنیا رفته است و بدین‌سان، دامان خود را از اتهام قتل امام، پاک نشان دهند.

 

 

پی‌نوشت‌ها:
1. در گزارش مسعودی از قول عنبسه بن مصعب آمده است: «فلما قبض أبو جعفر علیه¬السلام دخلت على أبی عبد اللّه علیه¬السلام فأخبرته بذلک فقال: لعلّکم ترون ان لیس کلّ امام منا هو القائم بأمر اللّه بعد الامام الذی قبله. هذا اسمٌ لجمیعهم»؛ مسعودی، علی بن الحسین، اثبات الوصیه، قم، انصاریان، 1384 ھ.ش، ص 183.
2.  صدوق، محمد بن علی بن بابویه، کمال‌الدین و تمام النعمه، قم، دارالکتب الاسلامیه، چاپ دوم، 1395 ھ.ق، ج 1، ص 37.
3. «و قد کان قوم زعموا فی أیام موسى أنه القائم المنتظر و جعلوا حبسه هو الغیبه المذکوره للقائم‏»؛ مفید، محمد بن نعمان، الارشاد الی معرفه حجج الله علی العباد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413 ھ.ق، ج 2، ص 243.
4. اربلّی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الائمّه، تبریز، مکتبه بنی‌هاشمی، 1381 ھ.ق، ج 2، ص 234.
5. «سبحان‌الله مات رسول¬الله صلی¬الله علیه و آله و لم یمت موسى بن جعفر بلى و الله لقد مات و قسمت أمواله و نکحت جواریه»؛ صدوق، کمال‌الدین، ج 1، ص 39 _ 40.
6. «کیف تقولون إنه حی و أنا دفنت»؛ صدوق، کمال‌الدین، ج 1، ص 38.
7. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، عیون اخبار الرضا علیه¬السلام، تهران، انتشارات جهان، 1378 ھ.ق، ج 1، ص 105؛ همو، کمال‌الدین و تمام النعمه، ج 1، ص 39.
8. «و لما مات موسى علیه¬السلام أدخل السندی بن شاهک علیه الفقهاء و وجوه أهل بغداد و فیهم الهیثم بن عدی و غیره فنظروا إلیه لا أثر به من جراح و لا خنق و أشهدهم على أنه مات حتف أنفه...‏»؛ مفید، الإرشاد، ج 2، ص 242.

 

معروف است هارون الرشید برای اذیت کردن امام کاظم علیه السلام، زنی گنهکار را به زندان ایشان فرستاد ولی ظاهرا واقعیت تاریخی با آنچه بین مردم معروف است تفاوت دارد.
ماجرای فرستادن زن گنهکار به زندان امام کاظم علیه السلام

پرسش:
ماجرای فرستادن زن رقاصه نزد امام کاظم علیه السلام چیست؟ آیا صحت دارد؟
 

پاسخ:
اصل ماجرای حضور کنیزی نزد امام کاظم علیه السلام در برخی منابع آمده و مانعی از پذیرش آن نیست. ولی به نظر می‌رسد در برخی تعابیر، بی‌دقتی رخ‌داده است. مرحوم ابن شهرآشوب (متوفای 588 ھ.ق) این ماجرا را از کتابی به نام «الانوار» نقل کرده که احتمالاً از تألیفات ابن همّام اِسکافى (متوفای ۳۳۶ ھ.ق) ملقّب به کاتب و مشهور به «ابن همّام اِسکافی» است. (1)

 اصل داستان
راوی این داستان فردی به نام عامری است که می‌گوید: هارون‌الرشید، کنیز زیبا و رخشانی را برای خدمت کردن به امام موسی بن جعفر علیهماالسلام به زندان فرستاد. امام به هارون پیغام داد: «بَل أنتُم بِهَدیّتکُم تَفرَحُون». (2)  یعنی «این شما هستید که با هدایای خود، شادمان می‌شوید». [این جمله، همان جمله‌ای است که حضرت سلیمان علیه-السلام با دیدن هدایای ملکه سبا بر زبان آورد و خود را بی‌نیاز از آن خواند و آنچه را خدا به او داده بود، برتر از آن هدایا شمرد. گویا امام کاظم علیه¬السلام بابیان این عبارت قرآنی، ضمن قیاس خود با سلیمان نبی، عظمت شأن و جایگاه والای امامت را به هارون یادآوری می‌کرد و او را که به خلافت ظاهری و مسند قدرت و امکانات مادی‌اش دل‌خوش بود، تحقیر می‌کرد].
امام کاظم علیه¬السلام در ادامه فرمود: «من به این کنیز و امثال آن نیازی ندارم». هارون با شنیدن این پیام، از خشم برآشفت و به‌واسطه گفت: «نزد او برگرد و به او بگو: نه به رضایتِ تو زندانی‌ات کرده‌ایم و نه به رضایت تو برایت خدمتکار گماشته‌ایم! کنیز را نزد او بگذار و بیا». واسطه نیز همین کار را انجام داد و برگشت. مدّتی بعد، هارون خادمش را به زندان فرستاد تا از حال کنیز جویا شود. خادم به زندان رفت و [باکمال تعجب] دید آن کنیز به سجده افتاده، سرش را بالا نمی‌آورد و همچنان می‌گوید: «قُدّوس! سُبحانکَ سُبحانکَ»؛ یعنی: «خدایا! تو پاک و منزّهی، منزّهی!». 
وقتی جریان را به هارون گزارش داد، هارون گفت: «به خدا سوگند! موسی بن جعفر، دختر را جادو کرده است. او را بیاورید». پس آن کنیز را نزد هارون آوردند، در حالی که می‌لرزید و نگاهش را به آسمان دوخته بود [و ساکت بود]. هارون پرسید: «تو را چه شده؟». کنیز گفت: «موضوع من، چیز تازه‌ای است [که تا به حال تجربه نکرده بودم]. در حالی که من نزد موسی بن جعفر بودم، او شب و روز به نماز می‌ایستاد و بعد از نماز هم مشغول [ذکر گفتن و] تسبیح و تقدیس خداوند می‌شد. به او عرض کردم: سرورم! شما کاری ندارید برایتان انجام دهم؟ فرمود: با تو چه کار دارم؟! عرض کردم: مرا برای خدمت به شما آورده‌اند. آن بزرگوار با دست اشاره کرد و فرمود: پس این‌ها چه کاره‌اند؟! نگاه کردم. باغی دیدم بسیار وسیع و زیبا که اول و آخر آن ناپیدا بود. پر بود از سکوهایی که با فرش‌های نفیس دیبا و زربفت فرش شده بود  و روی آن فرش‌‏ها خدمتکارانی از مرد و زن بودند که هرگز کسی را به نیکویی آن‏‏ها مشاهده نکرده‌ام و هرگز لباسی همانند آنچه آن‏ها به تن داشتند، ندیده‌ام. لباس‌هایی از ابریشم سبز بر تن و تاج‌هایی از دُرّ و یاقوت بر سر و ظرف‌های آب و دستمال و غذاهای متنوّعی آماده بر دست داشتند! با مشاهده این صحنه، در برابر خدای خود به سجده افتادم و در سجده بودم که این خادم به سراغم آمد و مرا بلند کرد و اینک اینجا هستم».
هارون [خشمگین شد و] گفت: «ای پلید! شاید وقتی به سجده رفتی، خوابت برده و این‌ها را در خواب دیده‌ای»! کنیز گفت: «نه، به خدا سوگند. سرورم! این واقعیات را پیش از سجده دیدم. به خاطر مشاهده این‌ها بود که به سجده افتادم». هارون به خادم خود گفت: «این ناپاک را بگیر و مراقب باش کسی این مطلب را از او نشنود».
آن کنیز به نماز روی آورد [و از آن پس، همواره مشغول نماز بود] و هنگامی‌که علّت آن را می‌پرسیدند، می‌گفت: «عبد صالح (موسی بن جعفر علیهماالسلام) را در چنین حالتی دیده‌ام». هنگامی‌که از خاطره آن روز سؤال می‌شد، می‌گفت: «وقتی چشم من باز شد و آن صحنه‌‏ها را دیدم، کنیزکانی که آنجا بودند، مرا صدا کردند و گفتند: فلانی! از بنده صالح خدا دور شو تا ما نزد او بیاییم. ما از آنِ اوییم، نه تو»!
راوی این داستان می‌گوید: آن کنیز همواره در همین حال [عبادت و بندگی خدا] سپری می‌کرد تا این‏که چند روز قبل از شهادت امام کاظم  علیه‌السلام  از دنیا رفت. (3)

بررسی
با توجه به این‏که ابن شهرآشوب این داستان را از کتابی کهن مربوط به قرن چهارم نقل کرده، می‌توان به آن اعتماد کرد. در محتوای گزارش نیز مطلب غیرقابل قبولی به چشم نمی‌خورد؛ اما عبارتی که در ابتدای این گزارش در وصف آن کنیز آمده این است: «جاریه خصیفه لها جمال و وضاءه». تعبیر «لها جمال و وضاءه» صراحت دارد به این‏که آن کنیز، زیبارو بوده و چهره رخشانی داشته است. پس بعید نیست که هارون‌الرشید می‌خواسته امام کاظم علیه¬السلام را با آن کنیز بفریبد و اسباب بدنامی امام را فراهم سازد و به تعبیر برخی از تاریخ‌پژوهان، هارون می‌خواسته فریفته شدن امام به‌واسطه آن کنیز را دستاویزی برای فشار بیش‏تر بر امام قرار دهد. (4)
اما اینکه آن زن «رقاصه» یا بدکاره بوده باشد، درست نیست. تعبیر «خصیفه» که در نسخه‌های موجود از مناقب ابن شهرآشوب و نیز در بحارالانوار و دیگر آثار چاپی آمده، از ریشه «خ ص ف» به معنای وصله، پینه، وصله کردن، ملاصق چیزی بودن و سیاه‌وسفید بودن و… است. (5) هیچ‌یک از معانی این ماده، متناسب با این متن نیست و ازاین‌رو، به‌احتمال زیاد، تصحیفی رخ‌داده و در اصل «حصیفه» بوده است که به معنای «زن بافهم، زن باشعور و فهمیده، زن خوش فکر و نظر» به کار می‌رود. (6) ادامه روایت هم مؤیّد این معنا است و نشان می‌دهد که آن کنیز، زنی فهمیده بوده که آن‌گونه از رفتار امام کاظم علیه¬السلام متأثّر شده و به نماز و عبادت روی آورده است.
اما اگر احتمال تصحیف و تحریف را هم نپذیریم و بر همان تعبیر «خصیفه» اصرار داشته باشیم، بازهم هیچ دلالتی بر این ندارد که آن زن رقاصه یا بدکاره بوده باشد؛ کما این‏که برخی مترجمان نیز این کلمه را «فربه» ترجمه کرده‌اند؛ (7) ولی این ترجمه خالی از تکلف نیست؛ زیرا این معنا با هیچ‌یک از معانی ماده «خصف» سازگار به نظر نمی‌رسد.

نتیجه:
خلاصه این‏که ماجرای فرستادن کنیزی زیبارو نزد امام کاظم علیه¬السلام در زندان، از برخی منابع کهن نقل‌شده و می‌توان به آن اعتماد کرد. ولی این‏که آن کنیز، رقاصه یا بدکاره بوده باشد، علی‌رغم اینکه مشهور شده، هیچ مستندی ندارد. در روایت مذکور، در وصف آن کنیز تعبیر «خصیفه» به کار رفته که احتمالاً تصحیفی از «حصیفه» به معنای «زن فهمیده و خوش‌فکر و نظر» باشد و برفرض هم که تصحیفی رخ نداده باشد، بازهم دلالتی بر رقاصه بودن و یا بدکاره بودن آن زن ندارد.

برای مطالعه بیش‏تر:
مقتل معصومین علیهم‌السلام، جلد سوم، بخش نهم: شهادت‌نامه امام موسی کاظم علیه¬السلام.

پی‌نوشت‌ها:
1. ابوعلی، محمد بن همام بن سهیل اسکافى (۲۵۸-۳۳۶ ھ.ق)، ملقّب به کاتب، مشهور به «ابن هَمّام اِسْکافی»، از علمای شیعه در دوران غیبت صغری است. وی کتابی به نام «الانوار» داشته که اصل آن به دست ما نرسیده؛ ولی خلاصه‌ای از آن به نام «مُنْتَخَبُ الْاَنْوار فی تاریخ الاَئمّه الاَطْهار» (تحقیق و استدراک: علیرضا هَزار، قم، دلیل ما، 1422 ھ.ق/ 1380 ھ.ش) منتشرشده که احتمالاً همان نسخه‌ای است که در اختیار علامه مجلسی بوده است. برای توضیحات بیش‏تر درباره این کتاب، ر.ک: تهرانی، شیخ آقابزرگ، الذریعه الی تصانیف الشیعه، ایران: انتشارات اسماعیلیان قم و کتابخانه اسلامیه تهران، 1408 ھ.ق، ج 2، ص 412 ـ 413، ش 1646.
2. سوره نمل (27)، آیه 36: ﴿ فَلَمَّا جاءَ سُلَیْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتاکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ﴾؛ وقتی [فرستاد‌ه‌ی ملکه همراه با هدیه او‏] نزد سلیمان آمد، [سلیمان‏]  گفت: «آیا مرا به مالى کمک مى‏دهید؟! آنچه خدا به من عطا کرده، بهتر است ازآنچه به شما داده است. 
[نه] بلکه شما به ارمغان خود شادمانى مى‏نمایید.
3.  ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد، مناقب آل ابی‌طالب، قم، انتشارات علامه، 1379 ق، ج 4، ص 297؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء، 1409 ھ.ق، ج ۴۸، ص ۲۳۸  ـ 239.
4. پیشوایی، مهدی و نورالله علیدوست خراسانی، پیشوای آزاده (زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امام موسی بن جعفر علیهماالسلام)، قم، نشر معارف، چاپ یکم، 1392 ھ.ش، ص 202.
5. ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ذیل ماده «خ ص ف»: خَصَفَ النعلَ یخْصِفُها خَصْفاً: ظاهَرَ بعضها على بعض و خَرَزَها و هی نَعْلٌ خَصِیفٌ؛ و کلُّ ما طُورِقَ بعضُه على بعض، فقد خُصِفَ.… و الخصَفُ و الخَصَفهُ: قِطْعَهٌ مما تُخصَفُ به النعل‏… و حَبْلٌ أَخْصَفٌ و خَصیفٌ: فیه لوْنان من سوادٍ و بیاض... .
6. ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ذیل ماده «ح ص ف»: حصف: الحَصافهُ: ثَخانهُ العَقْل. حَصُفَ، بالضم، حَصافهً إذا کان جَیِّدَ الرأْیِ مُحْکَم العقل و هو حَصِفٌ و حَصِیفٌ بَیِّنُ الحَصافهِ.
7. گروه نویسندگان، مقتل معصومان علیهم‌السلام، ترجمه: محمود لطیفی، گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم، قم، نشر معروف، چاپ اوّل، 1386 ھ.ش، ج 3، ص 269، ش 243.

منظور از باب الحوائج چيست؟
مراد از "باب الحوائج" اين است كه انسان به روح والاي اين امام متوسل شود و از او درخواست دعا كند تا خدا بر اثر استجابت دعاي او، حاجت او را برآورده كند

منظور از باب الحوائج چيست؟ ايا اينان باب الحوائج از طريق خدا هستند؟ چه كساني باب الحوائج هستند؟ چرا همه ائمه باب الحوائج نيستند مگر فرقي بين آنهاست؟

حوائج جمع حاجة به معني نياز و خواسته است(1) و در برخي از كتب لغوي باب الحوائج به معناي  آستانة رفع حاجت ها آمده است(2) و در اصطلاح و مراد از "باب الحوائج" اين است كه انسان به روح والاي اين امام متوسل شود و از او درخواست دعا كند تا خدا بر اثر استجابت دعاي او، حاجت او را برآورده كند. لذا حتي در درخواست از ائمه نيز نوعي اراده خداوند در اعطاء قدرت به آنها مد نظر است.

در واقع مراد از باب الحوائج آن نيست كه آنها مستقلاً حاجات را برآورده مي كنند، بلكه اين امر با اذن و عنايت خداوند صورت مي پذيرد به عبارتي  اينان طريق به سوي خدا هستند. اما توجه داشته باشيد اراده خداوند بر آن تعلق گرفته است كه بزرگان دين از جمله اهل بيت(ع) به عنوان عاملي براي رفع نياز بندگان به عنوان باب الحوائج مقرر شوند يعني در چنين مواردي اراده خدا به آن تعلق گرفته است كه آنها، خود داراي قدرتي براي رفع حاجت باشند مثلاً رئيس اداره كسي را منصوب مي كند تا تمام امور مربوط به شهروندان را بررسي و مشكلات آنها را حل نمايد. لذا در اين موارد فرد هم مي تواند به خود رئيس و هم به منصوب رئيس، مراجعه كند.

بنابراين انسان در تمامي امور مختار است كه حاجات خود را مستقيماً از خداوند بخواهد يا به اهل بيت مراجعه كرده و با اراده خداوند از آنها طلب حاجت نمايد در واقع  باب الحوائج واسطه فيض از جانب خداوند است حال يا خود مستقيم فيض رحماني را عنايت و حاجت را برآورده مي كند و يا بواسطه دعا و درخواست از خداوند، خود خدا حاجت را برآورده مي كند.

اين مطلب اختصاص به برخي از اولياي خدا ندارد و تمامي آن بزرگواران و ائمه داراي اين مقام هستند، زيرا از يك نظر همه ائمه اطهار و اولياء الهي و فرزندان صالح آنان، باب الحوائج اند و وسيله تقرّب به خداوند و موجب گشايش گره هاي زندگي هستند.

و در اين ميان امام موسي كاظم (ع) و حضرت ابالفضل(ع) و حضرت علي اصغر(ع)، به اسم خاص شهرت پيدا كرده اند و اين  به لحاظ مناسبت هايي بوده كه آن اسامي مبارك در آن تجلّي نموده و ظهور پيدا كرده است به عبارت ديگر اطلاق نمودن لقب باب الحوائج به بعضي از ائمه معصومين (ع) شايد به جهت آن  باشد كه چون حوائج دوستان و شيعيان از ناحيه آن امام معصوم (ع)، بيشتر برآورده شده است از اين رو، در تعابير دوستان و ارادتمندان ، لقب باب الحوائج بر اين بزرگواران اطلاق شده است و اين امر به معناي انحصار واقعي اين لقب به برخي از آنها نيست چنانكه از حكمت دعاي توسل اين چنين استفاده مي شود كه هر مشكل و حاجتي را بايد به يكي از ائمه ـ عليهم السلام ـ متوسل شد.

همانگونه كه درباره خداوند نيز چنين است كه انسان مريض به اسم شافي و انسان بدهكار به اسم غني و انسان گناهكار به اسم غفور خداوند توسل جسته و او را به آن ياد مي كنند؛ به همين جهت مرسوم است كه در راه توفيق طاعت الهي و تقرّب به خداوند مستحب است به اسم مبارك رسول اكرم(ص) فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ و دو فرزند آن، امام حسن و امام حسين(ع)توسل جسته مي شود و انسان گرفتار، دردمند و مريض به اسم مبارك امام كاظم (ع) توسل مي يابد و ...

پس آنچه كه در بين امامان، امام كاظم(ع) و... به آن شهرت يافته اند، از اين باب بوده است كه بسياري كه به گرفتاري و مشكلات مبتلا بوده اند و دست بشري قادر به گره گشائي آن ها نبوده است، به آن امام متوسل شده و آن حضرت نيز در پيشگاه خداوند از آنان شفاعت كرده و در نزد باري تعالي مقبول واقع شده است و اين لقبي است كه ارادتمندان آنها داده اند و الا همه آنها باب الحوائج هستند و دليل خاصي وجود ندارد كه باب الحوائج را منحصر در افراد خاصي كند.(3)

پي نوشت ها:

1. ابن منظور، لسان العرب، چ دار احياء التراث، بيروت، 1405ق، ج1، ص192.

2. محمد معين، فرهنگ فارسي،چ بوستان توحيد، بي تا، ذيل واژه باب الحوائج.

3. اشتهاردي، محمد، سوگنامه آل محمد (ص)، چ كتابخانه مرعشي،قم بي تا، ص497.

کیفیت شهادت امام کاظم(علیه السلام) چگونه بود؟

سلام، آیا این خبر که می گویند سندی بن شاهک ملعون به حضرت امام موسی بن جعفر علیه السلام سیلی و تازیانه زده، دارای سند معتبری هست یا نه؟

پاسخ:
با سلام وقدر داني از ارتباط تان با اين مر کز،
با تحقيقاتي که در منابع معتبر انجام شد، به اين مطلب که سندي بن شاهک سيلي و تازيانه به امام کاظم (علیه السلام) زده باشد، دست نيافتيم، آنچه که در منابع آمده، اين است که سندي بن شاهک با امام بر خورد نامناسب داشت. سرانجام حضرت به دست وي به شهادت رسيد. آنچه که دربيش تر منابع آمده، کيفيت شهادت امام توسط سندي بن شاهک است. مرحوم شيخ مفيد بعد از بيان سياست هاي خصمانه حکومت عليه امام مي نويسد: " .... يحيى بن خالد، سندى بن شاهك را طلبيد و دستور كشتن حضرت را به او داد. او نيز انجام آن را گردن گرفت، ترتيب كشتن آن امام معصوم عليه السّلام به اين گونه بود كه سندى بن شاهك زهرى در غذاى آن بزرگوار ريخته و نزد او آورد، برخى گفته‏ اند: آن زهر را در رطب قرار داد. پس حضرت از آن (غذا يا رطب مسموم) ميل فرمود، اثر زهر را در بدن خويش احساس فرمود، پس از آن سه روز آن بزرگوار به بيمارى سختى مبتلا شد و در روز سوم از دنيا رفت. (1)

پي نوشت:
1.ترجمه ار شاد مفيد، ج2 ص233؛
روضه الواعضين،260 ،
بحار ، ج 48 ، ص 247،
عيون المعجزات ، ص 95 ؛
اعيان شيعه ،ج، ص544.