دانش تاريخ

بزرگان و عالمان اهل سنت براي امام هادي(عليه السلام) احترام ويژه‌اي قائل بوده‌اند. آنان علم، سخاوت، زهد و عبادت امام هادي(عليه السلام) را ستوده‌اند.

پرسش: 
لطف کنيد درباره زندگي و امامت امام هادي عليه السلام توضيحاتي بفرماييد.
 

پاسخ:

علي بن محمد مشهور به امام هادي يا امام علي النقي، دهمين امام شيعيان و فرزند امام جواد(عليه السلام) است. آن حضرت از سال 220 تا 254ق به مدت 33 سال، امامت را به عهده داشت. امام هادي(عليه السلام) با چند تن از خلفاي عباسي از جمله متوکل همزمان بود و بيشتر سال‌هاي امامت را در سامرا تحت نظارت حاکمان عباسي گذراند.

در مورد تاريخ دقيق تولد آن حضرت اختلاف وجود دارد،بنابر نظر کليني و شيخ طوسي، امام هادي در 15 ذي‌الحجه سال 212ق متولد شده است.(1)

از زندگي امام هادي، امام جواد و امام عسکري در مقايسه با ديگر ائمه شيعه، اطلاعات چنداني وجود ندارد. برخي از پژوهشگران عمر کوتاه اين امامان، محصور بودن آنان و غيرشيعي بودن نويسندگان کتب تاريخ در آن روزگار را از علل آن دانسته‌اند.

بر اساس نقل مشهور و معروف امام هادي(عليه السلام) بعد از شهادت پدر بزرگوارش امام جواد(عليه السلام)،در سال 220ق در 8 سالگي به امامت رسيد.

متوکل عباسي در سال 233ق تصميم گرفت امام هادي را وادار کند از مدينه به سامرا برود.سبط ابن جوزي، بدگويي برخي افراد عليه امام هادي، و همچنين گزارش‌هاي حاکي از ميل مردم به امام دهم شيعيان را دليل تصميم متوکل عباسي براي احضار علي بن محمد(عليه السلام) به سامرا دانسته است.(2)

بزرگان و عالمان اهل سنت براي امام هادي(عليه السلام) احترام ويژه‌اي قائل بوده‌اند. آنان علم، سخاوت، زهد و عبادت امام هادي(عليه السلام) را ستوده‌اند.

امام دهم در زمان حکومت معتز عباسي مسموم شده و به شهادت رسيد.امام حسن عسکري(عليه السلام) در تشييع جنازه پدر شرکت کرد جنازه را در جاده‌اي که برابر خانه موسي بن بغا بود قرار دادند. قبل از آنکه خليفه عباسي در تشييع شرکت کند امام عسکري بر جنازه پدر نماز خواند. سپس آن را در يکي از خانه‌هايي که حضرت در آن زنداني بود، به خاک سپردند.

 

از امام هادي (عليه السلام) چندين دعا و زيارت نامه برجاي مانده است که از مشهورترين آنها زيارت جامعه ي کبيره است. اين زيارت داراي سند صحيح بوده و از نظر بلاغت نيز در بالاترين درجه قرار دارد. شروح متعددي به فارسي و عربي بر اين زيارت نوشته شده است. زيارت جامعه ي کبيره متضمن مفاهيمي بسيار عالي و مطالبي بديع است.

از ديگر زيارات بر جاي مانده از امام هادي (عليه السلام)، زيارت غدير است که در آن هم خصوصيات و ويژگي هاي حضرت علي (عليه السلام) و هم حادثه ي غدير ذکر شده است.

پی نوشت:

  1. کليني، الکافي، 1407ق، ج1، ص497؛ طوسي، تهذيب الأحکام، 1418ق، ج6، ص104.
  2. سبط ابن جوزي، تذکرة الخواص، 1426ق، ج2، ص493.

امامان در دوران انزوا و فشار، بر قلب ها حکومت مي کردند و اين خود عاملي بود که خلفاي ستمگر همواره پايه هاي حکومت خود را متزلزل بدانند.

پرسش: 
چراامام هادي ع به سامراتبعيدشد؟
 

پاسخ:

امام هادي پس از سپري کردن سيزده سال از دوران امامت خويش، از سوي متوکل به سامرا احضار شد و به ناچار بيست سال[1] و به عقيده برخي يازده يا نوزده سال[2]

چند عامل را مي توان بعنوان دليل اين تبعيد بيان کرد:

 نفوذ اجتماعي امام(ع)

امامان در دوران انزوا و فشار، بر قلب ها حکومت مي کردند و اين خود عاملي بود که خلفاي ستمگر همواره پايه هاي حکومت خود را متزلزل بدانند. روزي هارون، پيشواي هفتم امام موسي بن جعفر(ع) را کنار کعبه ديد، به او گفت: تويي که مردم پنهاني با تو بيعت مي کنند و تو را به پيشوايي برمي گزينند؟

 

امام فرمود: «اَنا امام القلوب و انت امام الجسوم؛ من بر دل هاي مردم حکومت مي کنم و تو بر بدن ها».[3]

 

 گزارش کارگزاران متوکل

بريحه عباسي که مسئول نظارت بر اقامه نماز در حرم مدينه و مکه بود، در نامه اي به متوکل نوشت: اگر به مدينه و مکه نياز داري، علي بن محمد را از آنجا بيرون ببر؛ زيرا او بيشتر مردم اين ناحيه را مطيع فرمان خويش گردانيده است.[4]

 

عبدالله ابن محّمد فرماندار مدينه، ديگر فردي است که نامه هاي زيادي عليه آن حضرت به متوکل نوشت؛ به گونه اي که سبب خشم و غضب متوکل گشت. از اين رو، امام هادي(ع) به متوکل نامه اي مرقوم داشت که فرماندار مدينه به من اذيت و آزار مي رساند و آنچه درباره من نوشته، دروغ محض است.[5]

 

 آگاهي خلفا از جايگاه امامان

يکي از علل احضار امام به سامرا آگاهي خلفاي بني عباس از جايگاه ويژه امامان نزد شيعيان بود. آنان به خوبي مي دانستند که طبق اعتقادات شيعه، امام نقش محوري دارد و نصّ امام قبلي و معجزات و احاديث رسيده از پيامبر(ص) اين امر را اثبات و مشخص مي سازد. همچنين آنان آگاه بودند که شيعيان، سخنان و مواضع امام را به جان و دل مي خرند و چون آنان را به حکم تطهير از هر گونه آلودگي مبرّا مي دانند، خلافت کساني جز معصومان را غاصبانه مي دانند. بر اين اساس، خلفا به جانشين امام قبل حسّاسيت خاصي داشتند.

 

پي نوشتها:

 [1] . بحارالانوار، ج50، ص206.

[2] . منتهي الامال، ص 384، ذکر شهادت امام هادي.

[3] . الصواعق المحرقه، ص 204، ابن حجر هيتمي.

[4] . اثبات الوصيه، ص225؛ منتهي الامال ، ص 377، فصل پنجم، در حرکت امام هادي از مدينه تا سامرا.

[5] . الارشاد، ص313 و314؛ بحارالانوار، ج50، ص200.

لقب «باقر»، برگرفته از حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. در حدیثی مشهور که در بحث نصوص امامت بدان استناد می‌شود،

پرسش:
لقب امام پنجم شیعیان باقرالعلوم هست بعضی ‌ها می‌گویند به چه دلیل این لقب را به ایشان داده‌اند مگر چه علومی را شکافته است؟
 

پاسخ:
به عنوان مقدّمه، شایسته است توجه داشته باشید که لقب «باقر»، برگرفته از حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. در حدیثی مشهور که در بحث نصوص امامت بدان استناد می‌شود، پیامبر خدا (ص) به جابر بن عبدالله انصاری، فرمود: «إِنَّکَ سَتُدْرِکُ رَجُلًا مِنِّی اسْمُهُ اسْمِی وَ شَمَائِلُهُ شَمَائِلِی یَبْقُرُ الْعِلْمَ‏ بَقْرا». یعنی: «تو مردی از اهل بیت مرا درک خواهی کرد که هم نام و هم شکل من است علم را می‌شکافد، شکافتنی!». (1) مادّۀ «بقر» در لغت، به معنای «شکافتن همراه با توسعه دادن» است.(2) بنا بر این، «باقر» یعنی شکافنده و توسعه دهنده، و با توجه به حدیث مذکور، منظور از لقب «باقر» برای امام پنجم، کسی است که علوم را می‌شکافد و توسعه می‌دهد و از همین رو است که این لقب در ترکیب کامل، به صورت «باقر العلوم» استعمال می‌شود. 
حال به سؤال شما می‌پردازیم که آن حضرت، کدامین علوم را شکافته و توسعه داده است؟ 
 برای یافتن پاسخ، باید توجّه داشته باشید که در حدیث منقول از جابر بن عبدالله انصاری، رسول خدا در صدد معرّفی امامان بعد از خویش است. پس علمی که در این حدیث، از شکافتنش سخن رفته، هر علمی است که مرتبط با شئون امامت باشد ؛ یعنی علم دین یا معارف دینی که در تقسیم بندی‌های رایج امروزی، شامل علومی مانند فقه و کلام و تفسیر می‌شود. مؤید این سخن، این است که در برخی متون، تعبیر «باقِرَ عِلْمِ النَّبِیّینَ» به کار رفته است؛ یعنی: شکافندۀ دانش پیامبران.(3) این تعبیر، آشکارا دلالت بر این دارد که منظور از علم در این جا، علوم الهی است. 
با مراجعه به زندگانی امام باقر (علیه السلام) نیز می‌توان فعّالیت‌های علمی آن حضرت را در گسترش این علوم به وضوح مشاهده کرد؛ تا جایی که منابع حدیث شیعه، سرشار از روایات امام باقر (علیه السلام) و فرزندش امام صادق (علیه السلام) است. البته دقّت داشته باشید که در این جا « حدیث» به عنوان «مادر علوم اسلامی» مدّ نظر است و نه صرفاً به معنای یکی از شاخه‌های علوم اسلامی؛ چرا که همۀ علوم اسلامی، در مراحل شکل گیری و تدوین اوّلیه، مبتنی بر حدیث بوده اند. 
نه تنها آثار مکتوب شیعه، که حتّی کتب و تصنیفات دانشمندان و مورّخان اهل تسنن (مانند طبری و بلاذری و خطیب بغدادی) و کتاب‌های مهمّی مانند موطّأ مالک و سنن ابو داود و مسند ابو حنیفه و تفسیر زمخشری، پر از سخنان امام باقر (علیه السلام) است (4) و این، نشان دهندۀ جایگاه علمی فراگیر آن حضرت در میان امّت اسلام است. 
در این جا توجه به چند نکتۀ دیگر نیز مفید است: 
یکم: بر اساس مبانی کلامی شیعه، همۀ ائمّه دارای علم الهی بوده اند؛ ولی شرایط سیاسی و یا اجتماعی در دوران برخی از ائمّه به گونه‌ای بوده که مجال بسیار محدودی برای فعّالیت علمی داشته اند. امّا در زمان امامت امام باقر (علیه السلام)، حکومت بنی امیه رو به زوال بود و بنّی عباس و هوادارن آنان در حال یارگیری و صف کشی سیاسی و نظامی در برابر امویان بودند. این شرایط باعث شده بود که دستگاه حکومت اموی، سرگرم مبارزه با آنان شود و خواهی نخواهی، از سخت گیری‌های سیاسی و اجتماعی قبلی باز داشته شود و در نتیجه، فضای جامعه قدری باز شد. امام باقر (علیه السلام) نیز از این فضا به بهترین وجه استفاده کرد و در چنین شرایطی، به مسائلی پرداخت که تا آن زمان، یا به کلّی ممنوع بود و یا به خوبی تبیین نشده بود. بسیاری از مباحث فقهی مربوط به سیرۀ نبوی، مسائل مربوط به امامت، بیان برخی انحرافات رخ داده در احکام دینی، تفسیر صحیح آیات قرآن، نشان دادن برخی خطاها و برداشت‌های نادرست از روایات نبوی و موارد متعدّدی از این دست، کاری بود که توسط امام باقر (علیه السلام) به خوبی پایه گذاری شد و بعد از ایشان توسط امام صادق (علیه السلام) پیگیری شد.
دوم: از جمله اقداماتی که امام باقر (علیه السلام) به نیکی انجام داد تا بتواند علوم اسلامی را در میان امّت اسلام گسترش بدهد ، تربیت شاگردان بسیاری بود که در منابع اسلامی، نام 467 نفر از آنان آمده است.(5) شاگردانی مانند ابو بصیر و محمّد بن مسلم و زرارة بن اعین و هشام بن سالم و جابر بن یزید بود که سرآمد فقها و محدّثان زمان خود بودند و در میدان رقابت علمی، بر فقها و قضات غیر شیعی برتری داشتند.(6) 
سوم: یکی از وجوه مهمّ فعّالیت علمی امام باقر (ع)، مبارزه با جریان‌های فکری و مذهبی انحرافی مانند غلات، مرجئه، خوارج، کیسانیه و یهودیان بوده است.(7) از آن جا که بسیاری از این جریانات انحرافی، عقاید خویش را منتسب به قرآن و سنت نبوی می‌کردند، روشن است که ایستادگی در برابر آنان، تنها از عهدۀ کسی بر می‌آمد که توشه‌ای سرشار از علوم نبوی و آموزه‌های وحیانی داشته باشد و با آشکار کردن علوم خود، در این مسیر بکوشد و این، همان کاری بود که امام باقر (علیه السلام) بدان همّت گماشت و با تفسیر و توضیح علمی آیات قرآن، خط بطلان و بر آراء مخالفین می‌کشید. 
چهارم: پاسخ این سؤال که چرا بر فعالیت علمی امام باقر (علیه السلام) تأکید می‌شود، در گرو آگاهی از تاریخ تدوین علوم اسلامی است. بعد از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، از یک سو، ثبت و نقل احادیث نبوی با محدودیت‌های فراوان رو به رو بود و از سوی دیگر، مسلمانان درگیر مسائلی مانند مدعیان دروغین نبوت و فتنۀ اهل ارتداد و فتوحات و … شدند. درگیری‌های داخلی مانند نبرد جمل و صفین و نهروان و در ادامه ماجرای عاشورا و بازتاب‌های شدید آن در جامعۀ اسلامی، مجال تعمیق و گسترش علوم را تنگ کرده بود. اما در پایان سدۀ نخست هجری، در دوران خلافت عمر بن عبدالعزیز محدودیت از نگارش و نقل احادیث نبوی بر داشته شد و در عرصۀ اجتماع نیز تقاضا برای پرداختن به علوم، رشدی چشمگیر داشت و از این رو است که بسیاری از علوم اسلامی در این زمان تدوین شدند. و این، دقیقاً مصادف است با دوران امامت حضرت باقر العلوم (علیه السلام). 
 خلاصه این که: منظور از «علم» در لقب «باقر العلوم»، معارف دینی و تعالیم الاهی است که آموزش و گسترش آن‌ها از شئون امامت شمرده می‌شود. 
 
پی نوشت ها:
1. الکافی، چاپ اسلامیه، ج ‏1، ص 469. این حدیث مشهور، در منابع دیگر نیز با اندکی تفاوت در جزئیات، آمده است.
2. راغب اصفهانی در م فردات خود می‌نویسد: «یقال: بَقَرْتُ‏ بطنه: إذا شققته شقا واسعا». م فردات الفاظ القرآن، ذیل مادّۀ «بقر».
3. از جمله، در زیارتی که سیّد بن طاووس برای امام سجّاد، امام باقر و امام صادق (علیهم السلام) آورده، خطاب به آن حضرت می‌خوانیم: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا باقِرَ عِلْمِ النَّبِیّینَ». مفاتیح الجنان، به خط حاج طاهر خوشنویس، انتشارات کتابفروشی اسلامیه، ص 77 (باب اوّل، تعیین اسامی معصومین بر روزهای هفته و زیارت مخصوص هر روز).
4. ر.ک: مهدی پیشوایی، سیرۀ پیشوایان (نگرشی بر زندگانی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی امامان معصوم علیهم السلام)، با مقدّمۀ استاد جعفر سبحانی، انتشارات مؤسسۀ امام صادق (علیه السلام)، قم، چاپ بیست و دوم، 1389 شمسی/ 1431 قمری: ص 307.
5. شیخ طوسی، الرجال، ص 102.
6. ر.ک: مهدی پیشوایی، سیرۀ پیشوایان، ص 309.
7. ر.ک: اصغر منتظر القائم، تاریخ امامت، دفتر نشر معارف، چاپ دوم، 1384 شمسی، ص 171 ـ 174.
 

امام خمینی ره اعلام کرد که حکومت پیشنهادی ایشان برای آیندۀ کشور «جمهوری اسلامی» است که باید به آرای عمومی گذاشته شود.

 پرسش:
چرا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی حاکم شد و نه نوع دیگری از حکومت؟

 

پاسخ:
بعد از پیروزی انقلاب اولین و مهمترین مسئله در این حوزه تعیین نوع نظام سیاسی در کشور بود که دیدگاه‌های مختلفی دربارۀ آن وجود داشت. این نگرشها در ماه‌های اسفند 57 و فروردین 58 در روزنامه‌ها و نشریات آن دوران دربارۀ تعیین حکومت آینده ایران منعکس شده است. اصولاً در قبل از پیروزی به دلیل تحت الشعاع قرار گرفتن همه امور با مبارزه علیه رژیم سابق، کمتر سخنی در مورد نحوۀ نوع نظام سیاسی توسط گروه‌های سیاسی مطرح می‌شد. اما به هرحال یکی از قدیمی‌ترین شعارهای ایام انقلاب شعار درخواست برپایی حکومت اسلامی بود. اما اینکه قالب اجرایی این حکومت چگونه باشد ، کمتر مورد بحث قرار می‌گرفت. بتدریج در اواخر ماه‌های پیروزی شعار حکومت اسلامی به جمهوری اسلامی تبدیل شد و محوری‌ترین شعار مردم شعار «آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی» و یا «به گفتۀ خمینی نظام شاهنشاهی نابود باید گردد، جمهوری اسلامی ایجاد باید گردد» بود. امام خمینی نیز به صورت موردی بویژه در برخی مصاحبه‌ها باخبر نگاران خارجی از جمهوری اسلامی به عنوان نظام مورد انتظار خود نام می‌برد اما علی رغم این مباحث، موضوع تعیین نوع نظام سیاسی به صورت جدی بعد از پیروزی مطرح و دیدگاه‌های مختلفی دربارۀ آن ابراز شد. 
در این مقطع برخی از جریانات سیاسی خواستار عنوان «جمهوری» و یا «جمهوری دمکراتیک» و برخی دیگر، از عنوان جمهوری دمکراتیک اسلامی و یا جمهوری اسلامی حمایت کرده و گروه دیگر «حکومت اسلامی» را عنوان مناسبی برای دولت انقلاب می‌دانستند که هر کدام از این عناوین بالتبع دارای معنای خاص خود و متکی بر تفکر سیاسی خاص بود و هر یک از این جریانات، آن تفکر سیاسی را مد نظر داشتند. امام خمینی در برخی مصاحبه‌های خود قبل و بعد از پیروزی، از جمهوری اسلامی به عنوان نوع حکومت آتی ایران نام برده بود. وی اعلام کرد که حکومت پیشنهادی ایشان برای آیندۀ کشور «جمهوری اسلامی» است که باید به آرای عمومی گذاشته شود و آن را «حکومت جمهوری، متکی به آرای عمومی و اسلامی، متکی به قانون اسلام» تعریف کرد.[1] وی همچنین ، چنین نظام نوینی را مشروط به تدوین قانون اساسی مناسب که «متکی به قانون اسلام است» دانست[2] و تأکید کرد که «جمهوری اسلامی متکی به آرای عمومی و قوانین اسلام برقرار خواهیم کرد» [3] و «جزئیات نوع جمهوری و مسائل مربوط به آن را تعیین خواهد  نمود.»[4] اما دولت موقت از موضع اسلامگرایان لیبرال در 30 / 11 / 57 ناگهان اعلام کرد که در تعیین همه پرسی برای شکل رژیم، مردم باید به این سؤال پاسخ دهند که جمهوری دمکراتیک اسلامی آری یا نه؟ [5] حتی عنوان «جمهوری دمکراتیک اسلامی» در اساسنامه مصوب شورای انقلاب که از طرف اعضای شورا تهیه شده بود، نیز برای نظام آتی در نظر گرفته شده بود. [6] به دنبال این موضع نیروهای لیبرال و چپ به شدت مخالفت خود را با الگوی تلفیقی امام خمینی مطرح کردند. در این باره حسن نزیه (عضو نهضت آزادی و رئیس کانون وکلا) طی مصاحبه‌ای با روزنامۀ کیهان اعلام کرد:عنوان جمهوری ایران هم می‌تواند کافی باشد و قید اسلامی ضروری نیست. زیرا قانون اساسی آینده شامل فلسفۀ اسلامی است. [7] جمعی دیگر از وکلای عضو کانون وکلا نیز طی سخنانی ضمن تأکید بر اینکه جمهوری اسلامی عنوان مبهمی است، اعلام داشتند: این عنوان معجونی از یک کلمۀ سنتی و یک کلمۀ خارجی و دارای تضاد شدیدی است. زیرا جمهوری اصلاً قوانین الهی را رد می‌کند چون منشأ آن ملت و مردم است ولی قوانین الهی لایتغیر است.[8]
داریوش شایگان (یکی از اعضای جبهه ملی) نیز خواستار ایجاد یک دموکراسی واقعی و دولتی مدرن مانند دولت آلمانی گردید. [9] دبیر حزب ایران وابسته به جبهه ملی نیز «جمهوری اسلامی» را یک مجهول مطلق دانست و از «جمهوری دمکراتیک ایران» حمایت کرد و معتقد بود از آنجا که اکثر مردم ایران مسلمانند و متأثر از اسلام می‌ باشند بنابراین همیشه تار و پود رژیم ما در بافت آیین ماست. وی الگوی جمهوری اسلامی را مبهم و مخالف دموکراسی آزاداندیش دانست. [10] علی اصغر حاج سید جوادی (مسئول یک گروه سیاسی به نام جنبش) نیز در این باره می‌گوید: از آنجا که مردم ایران اکثراً مسلمان هستند و انقلاب ما هم اسلامی است خود به خود احتیاجی به اضافه کردن صفت اسلامی به دنبال جمهوری نیست.[11]
عبدالکریم لاهیجی ( سخنگوی انجمن لیبرال دفاع از آزادی و حقوق بشر) نیز جمهوری اسلامی را یک چیز غلط دانست و معتقد بود اساساً نمی‌‌توان بین جمهوری و اسلام آشتی داد. [12] برخی دیگر نیز حکومت را امری بشری دانسته و مخالف دولتی شدن دین بوده و حکومت جمهوری را که در بردارندۀ تجربه، خطا و ت صحیح است، پیشنهاد می‌کردند.[13] به دنبال این اظهارنظرها، امام خمینی در بیانیه‌ای که در 9 / 12 / 57 و هنگام ترک تهران به سوی قم منتشر کرد، اعلام نمود که در رفراندوم آتی «من به جمهوری اسلامی رأی می‌دهم» و از مردم نیز خواست به «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد» رأی دهند. وی آن را «تنها مسیر انقلاب دانست» هر چند در این اعلامیه اضافه شده است: کسانی که مخالف هستند آزاد و مختارند که اظهار مخالفت نمایند و... آزادانه هر کس رأی خود را بدهد . [14]
وی در سخنان دیگری در هنگام ورود به قم، استفاده از لفظ «دمکراتیک» برای رژیم اسلامی را تقبیح کرد و آن را فرم غربی نامید و افزود: «آن که می‌گوید جمهوری دمکراتیک یعنی جمهوری به فرم غرب» و افزود: «ما فرمهای غربی را نمی‌‌پذیریم» وی در عین حال تأکید کرد که «ما تمدن غرب را قبول داریم، لکن مفاسدش را نمی‌‌پذیریم». وی افزود: «آنکه ملت ما می‌خواهد  جمهوری اسلامی است نه جمهوری فقط ، نه جمهوری دمکراتیک، نه جمهوری دمکراتیک اسلامی؛ «جمهوری اسلامی». [15] وی در ادامه «جمهوری اسلامی» را تأمین کنندۀ استقلال، عدالت، آزادی و رفاه دانست. وی در سخنان دیگری تأکید کرد که عمال اجانب می‌خواهد  اسلام را از این کشور حذف کنند و افزود: آنها می‌خواهند یا جمهوری را در اینجا ایجاد کنند که اسلام نباشد ، یا جمهوری دمکراتیک را ـ که باز اسلام در کار نباشد ـ یا جمهوری دمکراتیکی اسلامی؛ دمکراتیک را که باز یک رنگ غربی به آن بدهند. شما باید بیدار باشید و جز جمهوری اسلام به هیچ چیز رأی ندهید. [16]
امام خمینی در سخنان بعدی خود نیز این مباحث را تأکید کرد. به طوری که در اکثر سخنرانیها و اعلامیه‌های ایشان در دو ماه اسفند 57 و فروردین 58، نامبرده ضمن اشاره به عنوان «جمهوری اسلامی» و تشویق مردم به رأی دادن به آن به نقد نظریات مخالفین می‌پردازد. وی در این سخنان مخالفین جمهوری اسلامی را افرادی می‌داند که با اسلام مخالفند و معتقد است آنها با طرح «جمهوری» و یا «جمهوری دمکراتیک» و حذف اسلام «می خواهند همان مصایب قبل را با فرم دیگر برای ما به بار بیاورند». وی می‌افزاید: «ما اسلامی را می‌خواهیم، ملت ما اسلام را می‌خواهد [17]». در سخنان دیگری می‌افزاید: «آنها که اصرار دارند اسلام را از کنار جمهوری کنار بگذارند، اینها خائنانی هستند که در ملت می‌خواهند اختلاف ایجاد کنند... آنها غربزدگانی هستند که نمی‌‌فهمند چه می‌گویند... اینها مگر با اسلام دشمنند؟! اینها مگر با ملت اسلام دشمنند؟!... که می‌خواهند منحرف کنند؟...» [18] «ملت ما خون داده است تا جمهوری اسلامی وجود پیدا کند نه جمهوری؛ نه جمهوری دمکراتیک یعنی جمهوری غربی، یعنی بی بندوباری غرب. این تقلیدها را کنار بگذارید، این غربزدگیها را کنار بگذارید؛ بگذارید ملت با این مسیری که [در پیش] گرفته است، استقلال خودش را تمام کند». [19]
این مواضع امام خمینی به شدت مورد حمایت مراجع و فقهای اصولی شیعه قرار گرفت و آنان در سخنان و اعلامیه‌های خود ضمن حمایت از جمهوری اسلامی به عنوان نظامی مطلوب از مردم می‌خواهند تا به آن رأی دهند و آن را ضامن حاکمیت احکام اسلام و سعادت مردم می‌دانند. در این باره آیت اللّه گلپایگانی و آیت اللّه خوئی (دو تن از مراجع بزرگ شیعی) ضمن اشاره به اینکه اکثر مردم ایران شیعه بوده‌اند و باید قوانین موافق مذهب آنان باشد ، حمایت خود را از جمهوری اسلامی اعلام کردند. [20] آیت اللّه شریعتمداری نیز جمهوری اسلامی را دموکراسی واقعی و خواست همه مردم دانست و معتقد بود دموکراسی به معنای غربی یعنی حاکمیت مردم بر مردم، در حالی که جمهوری اسلامی شامل دو بعد حکومت خدا بر مردم و مردم بر مردم می‌باشد یعنی مردم نمایندگان خود را انتخاب می‌کنند و نمایندگان نیز ملزمند که بر اساس خواست مردم مسلمان، قوانین و احکام اسلام را مراعات کنند. وی تأکید دارد که دموکراسی در ایران باید متناسب با مفاهیم فکری و عقیدتی مردم ایران باشد و دموکراسی واقعی در چهارچوب انقلاب اسلامی خواست مردم است که در قالب جمهوری اسلامی به نحوی تحقق خواهد  یافت. [21] آیت اللّه طالقانی نیز معتقد بود: جمهوری اسلامی یعنی مال همه مردم، نظر همه مردم و طبق موازین اسلام (که خواست همه مردم است). وی می‌افزاید: دموکراسی و دمکراتیک غربی از نظر اسلام یک حکومت مردمی نیست زیرا در غرب سرمایه و تبلیغات تسلط دارد و فحشا و فساد را گسترش می‌دهد و ما آن چنان دموکراسی را نمی‌‌خواهیم. ما دموکراسی اسلامی یعنی جمهوری اسلامی را که طبق معیارهای اعتقادی و اخلاقی و انسانی و آزادی همه مردم است خواستاریم. [22] 
دکتر محمد مفتح نیز اعلام کرد: من به جمهوری اسلامی رأی می‌دهم زیرا معتقدم اگر اسلام راستین زیر بنای حکومت جمهوری یعنی مردم باشد بهتر از هر مکتب می‌تواند سعادت اجتماعی و فردی مردم را تأمین کند.[23] در همین حال برخی از روحانیون حتی عنوان جمهوریت را نیز نپسندیده و از حکومت اسلامی به عنوان رژیم مورد علاقه خود نام بردند در این باره آیت اللّه روحانی طی مصاحبه‌ای با روزنامۀ کیهان اعلام کرد: من به حکومت اسلامی رأی می‌دهم چون کیفیت حکومت اسلامی به نفع عامۀ مردم است.[24]
این مشاجرات باعث گردید تا برخی جریانات سیاسی مانند کمونیستها، رفراندوم را تحریم کنند.[25] برخی نیز مانند سازمان مجاهدین به صورت مشروط به جمهوری اسلامی رأی دهند. [26] و برخی رهبران و گروه‌های عضو جبهۀ ملی موضع خود را تعدیل کنند و حمایت خود را از جمهوری اسلامی اعلام دارند. [27] به طوری که سنجابی، دبیر کل جبهۀ ملی، جمهوری اسلامی را طبیعی‌ترین ثمرۀ انقلاب دانست. [28] اما در نهایت رفراندوم تعیین نوع نظام، در روز 12 فروردین 1358 با استقبال گستردۀ مردمی روبه رو شد و 99% از رأی دهندگان با رأی سبز رنگ و آری خود، از جمهوری اسلامی حمایت کردند. [29] آنان همان طور که امام خمینی می‌گفت: «آری» اسلام است و «نه» خلاف اسلام [30] جمهوری اسلامی را به معنای حاکمیت اسلام و تحقق آرمان انقلاب اسلامی می‌دانستند. لذا جمهوری اسلامی، خواست مردم و امام امت بود.
 برای مطالعه بیشتر در این زمینه به این کتاب مراجعه کنید:
تحولات سیاسی اجتماعی بعد از انقلاب اسلامی ، یحیی فوزی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، ج1، ص 237-244.

پی نوشت ها:
1. صحیفۀ امام، ج 5، ص 144. 
2. همان، ص 144، 181. 
3. همان، ص 204. 
4. همان، ص 256. 
5. کیهان، 30 بهمن 1357. 
6. صورت مذاکرات شورای انقلاب اسلامی؛ ج 1، اساسنامۀ مادۀ یک. 
7. کیهان؛ 2 اسفند 1357، ص 4. 
8. همان؛ 12 اسفند 1357، ص 8. 
9. همان؛ 5 اسفند 1357، ص 6؛ 6 اسفند 1357، ص 8. 
10. همان؛ 6 اسفند 1357، ص 5. 
11. همان؛ 7 اسفند 1357، ص 6. 
12. همان؛ 16 اسفند 1357، ص 6. 
13.همان؛ 8 فروردین 1358، ص 2. 
14. صحیفۀ امام، ج 6، ص 265 – 266. 
15. همان، ص 276. 
16. همان، ص 372. 
17. همان، ص 353. 
18. همان، ص 361 – 362. 
19. همان، ص 362. 
20. کیهان، 9 فروردین 1358. 
21. همان، 20 اسفند 1357، ص 4. 
22. همان، 26 اسفند 1376، ص 3. 
23. همان، 8 فروردین 1358، ص 6. 
24. همان، 24 اسفند 1357. 
25. همان، 9 فروردین 1358، ص 2 (بیانیۀ چریکهای ف دایی خلق)؛ 7 فروردین 1358، ص 3. 
26. همان، 9 فروردین 1358، ص 1 (بیانیۀ سازمان مجاهدین خلق). 
27. همان، 22 اسفند 1357 (اعلامیۀ جبهۀ ملی). 
28. همان، 9 فروردین 1358، ص 2. 
29. همان، 14 فروردین 1358. 
30. صحیفۀ امام، ج 6، ص 432.

یکی از مهم‌ترین اهداف انقلاب، رسیدن به استقلال سیاسی و رها کردن ملّت ایران از زیر بار استعمار شرق و غرب و دیگر اجانبی بود.

 پرسش:
اگر در ایران انقلاب نمی‌‌شد ممکن بود چه اتفاقاتی رخ بدهد؟

 

پاسخ:
یکی از مهم‌ترین اهداف انقلاب، رسیدن به استقلال سیاسی و رها کردن ملّت ایران از زیر بار استعمار شرق و غرب و دیگر اجانبی بود که به هر بهانه‌ای در امور داخلی ایران دخالت می‌کردند. به تعبیر دیگر، تصمیم گیر اصلی در ایران، سیاست مداران ایرانی نبودند و حتّی محمدرضا شاه نیز به عنوان شخص اوّل مملکت، ناچار بود تصمیمات خود را با دولتمردان آمریکا و انگلیس هماهنگ کند. مطمئنّاً اگر انقلاب نمی‌‌ شد، این روال هم چنان ادامه می‌یافت و ما هنوز هم یکی از کشورهای تابع شرق یا غرب بودیم و استقلال سیاسی نداشتیم. روشن است که پیروی از غرب و به ویژه آمریکا، محدود به مسائل سیاسی نیست و ما ناچار بودیم در زمینه‌های دیگری مانند مسائل فرهنگی و قوانین داخلی نیز پیرو آنان باشیم. امروزه با همۀ مشکلاتی که در مسیر اصلاح امور وجود دارد ، همه اذعان دارند که کسی جز «ایرانی» برای «ایران» تصمیم نمی‌‌ گیرد . 
نکتۀ دیگر، تغییر در نظام سیاسی حاکم و چگونگی تعیین سرنوشت ملت ایران است که تا پیش از انقلاب، یک نظام شاهنشاهی بود که هرچند مجلس ملی و سنا نیز بدان افزوده شده بود، عملاً شاه همه کاره بود و نمایندگان هر دو مجلس، در اصل کاره‌ای نبودند. به تعبیر دیگر، اگر انقلاب نمی‌‌ شد، پسر محمّدرضا شاه، به جای پدر بر تخت سلطنت می‌نشست و امروز ایران ما همانند عربستان سعودی و یا اردن، کشوری پادشاهی بود و نه جمهوری! اگر انقلاب نمی‌‌ شد، مردم ایران تجربۀ حضور در انتخابات واقعی و همه پرسی را درک نمی‌‌ کردند. 
بر این فهرست می‌توانید نکات دیگری را نیز بیفزایید: امروزه بسیاری از مظاهر دینی مانند نماز جمعه و اعتکاف و اجرای حدود اسلامی و... در کشور ما در حال تحقق است که اگر انقلاب نمی‌‌ شد، یا چنین اتفاقاتی رخ نمی‌‌ داد و یا با مشکلات بسیار و بسیار کند و محتاطانه رخ می‌داد؛ کما این که اگر انقلاب نمی‌‌ شد، دفاع از مردم مظلوم فلسطین نیز هم چنان در کشور ما جرم بود!
علی رغم همۀ مشکلات فرهنگی ـ که کسی هم منکر آن‌ها نیست ـ امروزه رعایت مناسک دینی برای کسی هزینه ندارد و بستر برای تحقق اهداف دینی، فراهم تر است. و اگر انقلاب نمی‌‌ شد، این ثمرات به دست نمی‌‌ آمد. 
در پایان، به این نکته نیز توجه داشته باشید که با مطالعۀ وضعیت داخلی ایران در سال‌های قبل از پیروزی انقلاب، و نیز با بررسی وضعیت منطقه، به این نتیجه می‌رسیم که اصل وقوع انقلاب در ایران، امری گریزناپذیر بوده و دیر یا زود، نظام سیاسی حاکم بر ایران ـ یعنی نظام شاهنشاهی ـ می‌بایست سرنگون می‌شد و یا دست کم، دچار تحوّل اساسی می‌گردید. 
سیر حوادث از زمان مشروطه به این سو، نشان می‌داد که مردم ایران با حکومت شاهنشاهی مستبدانه همراه نیستند. انقلاب مشروطه، تلاشی بود برای رهایی از استبداد؛ ولی علی رغم توفیقات و ثمراتی که داشت، به صورت کلی به پیروزی نرسید. مردم ایران و به ویژه نخبگان، هم چنان در پی رسیدن به آرمان‌های مشروطه بودند؛ زیرا هرچند مجلس ملّی و سنا تشکیل شده بود، ولی اوامر ملوکانه هم چنان حرف آخر را می‌زد. هرچند انتخاباتی سرد و بی روح برگزار می‌شد، ولی تصمیمات کلان کشور، تحت نظارت دولتمردان کشورهای قدرتمند به ویژه آمریکا گرفته می‌شد و حتّی گاهی تصمیمی بر ما تحمیل می‌شد!
مطمئناً آزادی خواهان و دیگر نخبگان (اعم حوزوی و دانشگاهی)، چنین وضعی را تحمّل نمی‌‌ کردند؛ کما اینکه الان نیز مهم‌ترین دغدغۀ انقلابیون، حفظ آزادی‌های اساسی و استقلال کشور است. حوادثی مانند آنچه بیداری اسلامی یا بهار عربی خوانده می‌شود، نشان داد که اصل وقوع تحوّل اساسی در نظام سیاسی کشورها، سرنوشت حتمی مردمی است که دوست ندارند تحت حاکمیت نظامی خودکامه و زورگو باشند. به یقین، مردم ایران در این عرصه پیشرو بوده‌اند و اگر در سال 57 انقلابشان به پیروزی نمی‌‌ رسید، در زمان دیگری این اتفاق رقم می‌خورد. 
 برای مطالعۀ بیش تر در این باره و به ویژه دربارۀ سیر حوادث و جریاناتی که انقلاب را در ایران، امری گریز ناپذیر کرده بود، می‌توانید به این کتاب مراجعه بفرمایید:
« حدیث پیمانه؛ پژوهشی در انقلاب اسلامی» نوشتۀ آقای حمید پارسانیا، دفتر نشر معارف.

در هنگان ولادن حضرت زهرا س چهار زن، همانند زنان بنی هاشم وارد شدند، در حالی كه خدیجه از دیدن آنان هراسان شده بود، یكی گفت: پروردگارت ما را برای یاری تو فرستاد

پرسش:

ولادت حضرت زهرا(س) چگونه بوده است؟ 

پاسخ:

"حضرت خدیجه علیها السلام به زنان قریش و بنی هاشم پیغام داد كه زمان وضع حمل من نزدیك است، مرا در این امر یاری نمایید، ولی آنان پاسخ دادند: ای خدیجه! چون تو در ازدواجت از سخنان ما سرپیچی نمودی، و محمد یتیم را به همسری برگزیدی، ما نیز تو را یاری نمی‌كنیم. خدیجه از این جواب سخت غمگین و ناراحت شد، در این هنگام چهار زن، همانند زنان بنی هاشم وارد شدند، در حالی كه خدیجه از دیدن آنان هراسان شده بود، یكی از آن چهار زن به خدیجه گفت: غمگین مباش، پروردگارت ما را برای یاری تو فرستاده است. ما خواهران و یاوران تو هستیم. من «ساره» هستم، این «آسیه دختر مزاحم » رفیق بهشتی تو است و این هم «مریم دختر عمران » است و این یكی «كلثوم خواهر موسی بن عمران » است، خدا ما را برای كمك به تو فرستاده است تا یاور و پرستار تو باشیم.

یك نفر از آن چهار زن در سمت راست خدیجه، دومی در طرف چپ او، سومی در پیش رویش، و چهارمی در پشت سر او نشستند و فاطمه پاك و پاكیزه تولد یافت.

پس از تولد آن حضرت، ده نفر حور العین، كه در دست هر یك ظرفی بهشتی پر از آب كوثر و یك طشت بهشتی بود وارد شدند و حضرت فاطمه را با آب كوثر شستشو دادند و سپس در میان پارچه‌ای كه از شیر سفیدتر، و از مشك و عنبر خوشبوتر بود پیچیدند.(۱)» حضرت فاطمه(س) پس از تولد بر تك تك ایشان سلام نمودند.(۲)

جهت آشنایی بیشتر با حوادث و جریانات هنگام تولد حضرت فاطمه(س) به مقاله: گوشه‌ای از كرامات حضرت زهرا علیها السلام، نوشته: سید جواد حسینی، مجله: مبلغان-شهریور ۱۳۸۱، شماره۳۲مراجعه فرمایید.

پی نوشت‌ها:

۱. علامه مجلسی‌، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ناشر: اسلامیه‌، ج۱۶، ص۸۰ و ج۴۳، ص۲- ۴؛ امالی صدوق، ص۴۷۵ - ۴۷۶؛ و ر.ك: مناقب ابن شهر آشوب، ج۳، ص۳۰۴.

۲. بحار الانوار، (پیشین)، ج۲۶، ص۱۱۷ - ۱۳۲."

گرچه مشهور است كه سن حضرت خدیجه در هنگام ازدواج چهل ساله بوده اما واقعیت آن است كه سن حضرت خدیجه به هنگام ازدواج با پیامبر به طور دقیق روشن نیست.

پرسش:

آیا درست است كه حضرت خدیجه در ۶۳ سالگی، حضرت فاطمه(س) را به دنیا آورده است؟

پاسخ:

"گرچه مشهور است كه سن حضرت خدیجه در هنگام ازدواج چهل ساله بوده اما واقعیت آن است كه سن حضرت خدیجه به هنگام ازدواج با پیامبر به طور دقیق روشن نیست. در مورد زندگانی حضرت خدیجه همان گونه كه برخی از تاریخ پژوهان معاصر نوشته‌اند، از زندگانی آن بانوی بزرگ اسلام پیش از آن كه با پیامبر ازدواج كند، جز گزارش‌ها و اشاره‌های كوتاه در دست نیست.(۱) نمی‌توان قاطعانه نظر داد كه سن او به هنگام ازدواج با پیامبر(ص) چهل سال بوده است.

در مورد تاریخ ولادت حضرت فاطمه(س) نیز وضع به همین منوال است.(۲) در مورد میلاد حضرت فاطمه(س) مورخان سال‌های گوناگون را گفته‌اند كه جملگی تقریباً محدود می‌شود به سال پنجم پیش از بعثت تا سال پنجم بعثت، اما همه گفته‌ها را می‌توان در سه قول خلاصه و جمع بندی نمود:

۱- پنجم پیش از بعثت: عموم سیره نویسان و مورخان اهل سنت مانند: محمد بن سعد، در كتاب طبقات الكبری، بلاذری در انساب الاشراف، ابن اثیر در الكامل، سال میلاد حضرت فاطمه را پنجم پیش از بعثت نوشته‌اند.(۳)

طبق این قول اگر سن ازدواج حضرت خدیجه را هر یك از هشت قول مذكور فرض كنیم، معنایش این است كه در هنگام ولادت حضرت فاطمه(س) سن حضرت خدیجه ۳۰، ۳۳، ۳۵، ۴۰، ۴۵، ۵۰، ۴۹و یا حد اكثر ۵۱ سال بود. در این فرض هیچ اشكالی به وجود نمیآید؛ چرا كه بارداری زنان در این محدوده زمانی معمول و متعارف است.

۲- حدود بعثت: برخی از نویسندگان شیعی مانند شیخ طوسی در مصباح المتهجد و ابن‌واضح یعقوبی در تاریخ یعقوبی، نیز برخی از نویسندگان اهل سنت مانند سیوطی در تفسیر درَالمنثور و حاكم نیشابوری در المستدرك علی الصحیحین و شمس الدین ذهبی در ذیل المستدرك علی الصحیحین نوشته‌اند: میلاد حضرت فاطمه در همان سال بعثت و یا یكی دو سال پیش یا پس از آن اتفاق افتاد.(۴)

طبق این قول در مورد میلاد حضرت فاطمه و اقوال گوناگون در مورد سن ازدواج حضرت خدیجه، سن حضرت خدیجه در هنگام به دنیا آوردن حضرت فاطمه(س) بین چهل تا پنجاه و پنج سالگی قرار دارد. این باور هم اشكالی ندارد. چون عموم زنان تا پنجاه سالگی و زنان نَبْطی و قریشی تا چند سال بیشتر زاد و ولد دارند.

۳- پنجم بعثت: عده‌ای از نویسندگان شیعی مانند محمد بن یعقوب كلینی در كافی سال میلاد حضرت فاطمه(س) را پنجم بعثت ذكر كرده‌اند.(۵) طبق این قول و آن پیش فرض در مورد سن حضرت خدیجه هنگام ازدواج(یعنی چهل سالگی)، نتیجه می‌گیریم سن حضرت خدیجه در هنگام ولادت حضرت فاطمه، بین چهل و پنج تا شصت قرار دارد. البته روایتی نیز در این خصوص وجود دارد امام باقر(ع) می‌فرماید:

«وُلِدَت فاطمةُ بنت محمد بعد مبعث رسول الله بخمس سنین وتوفیت ولها ثمان عشرة سنة و خمسة و سبعون یوماً؛(۶)

فاطمه دختر حضرت محمد پنج سال بعد از بعثت متولد شد. چون‌دار فانی را وداع گفت، ۱۸ سال و دو ماه و نیم از عمرش می‌گذشت».

اگرچه در این سخن هم اشكال چندانی وجود ندارد، لیكن از این كه زنان (حتی زنان نبطی و قریشی) فرزندانشان را درسنین زیر شصت سالگی به دنیا می‌آورند و بارداری در شصت سالگی پدیده‌ای نادر است، بعید به نظر می‌رسد.

گریز از احتمال:

برای چاره جویی این احتمال بعید لزوما باید یكی از راه‌های زیر را طی كرد:

۱- دست كشیدن از قولی كه می‌گفت حضرت خدیجه در هنگام ازدواج چهل ساله بود؛

۲- نپذیرفتن قولی كه می‌گفت حضرت فاطمه(س) در سال پنجم بعثت متولد شد.

۳- توجیه قول مشهور در مورد چهل ساله بودن حضرت خدیجه در هنگام ازدواج، به این كه شماره چهل در این مورد، به معنای حقیقی خود نیست، بلكه به معنای تقریبی و مجازی است. از این كه شماره چهل، عدد كاملی است، سیره نویسان آن را انتخاب كرده‌اند.(۷)

۴- پیامبر(ص) خاتم انبیا است و سرآمد همه آنان، نیز دارنده كمالات وكرامات همه آنان. از این كه خداوند به پیامبران پیشین عنایت كرده و برخی از همسران شان در پیری صاحب فرزند شده بودند، بعید نیست آخرین دختر پیامبر از حضرت خدیجه، در سنین بالاتر از سن متعارف، با عنایت و بركت ویژه الهی متولد شده باشد. این برای كسی كه به خدا و قدرت او باور و ایمان داشته باشد، دشوار نیست.

پی نوشت‌ها:

۱. شهیدی، سید جعفر، زندگانی فاطمه زهرا(ع) [منبع الكترونیكی]، ناشر: مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت(ع)، ص۲۱.

۲. همان، ص۲۴.

۳. ابن سعد، محمدبن سعد، ۱۶۸‌- ۲۳۰ ق، طبقات الكبری، بیروت:‌دار صادر، ج۸، ص۱۹.

۴. سیوطی، درَ المنثور، ناشر: كتابخانه حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی(ره)، قم: ج۵، ص۲۱۸.

۵. كلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافی، ناشر: اسوه، قم: ج۱، ص۴۵۸.

۶. كافی، كلینی، ج۱، ص۴۵۷، حدیث ۱۰.

۷. شهیدی، سید جعفر، پیشین، ص۲۳."

دوران كودكی فاطمه زهرا(س) همزمان با یكی از پرشكوهترین دوره‌های تاریخ ادیان، تاریخ انبیاء و كل تاریخ بشریت است.

پرسش:

دوران كودكی و جوانی حضرت زهرا(س) چگونه بوده است؟

"دوران كودكی فاطمه زهرا(س) همزمان با یكی از پرشكوهترین دوره‌های تاریخ ادیان، تاریخ انبیاء و كل تاریخ بشریت است. چرا كه وقتی آن نور چشم پیامبر و سرور بانوان عالم چشم به جهان گشود، زمانی بود كه دوران رسالت پدر بزرگوارش تازه آغاز گشته بود و میرفت تا جهان را فروپوشاند و زمان و مكان را درنوردد و تا صبح قیامت پرتوافشانی كند. دوران شیرخوارگی و ایام كودكی زهرا علیهاالسلام در محیط بسیار خطرناك و اوضاع بحرانی و انقلابی صدر اسلام گذشت كه بدون شك در روح حساس آن كودك تأثیرات شایانی داشته است.
وقتی كفار بوسیلۀ اذیت و آزار نتوانستند از پیشرفت و توسعه اسلام مانع گردند و دیدند مسلمانان اذیت و آزار را تحمل میكنند ولی دست از عقیدهشان برنمیدارند، انجمنی برپا ساخته همگی تصمیم گرفتند كه محمد (صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم) را به قتل رسانند.
ابوطالب از تصمیم خطرناك آنان آگاه شد و برای حفظ جان رسول خدا آن حضرت را با گروهی از بنیهاشم به درهای كه «شعب ابوطالب» نامیده میشد منتقل ساخت.
مسلمان در حدود سه سال در آن زندان سوزان با فشار و ناراحتی و گرسنگی به سر بردند و با مختصر غذایی كه مخفیانه برایشان فرستاده میشد زندگی نمودند. بسا اوقات فریاد اطفالشان از گرسنگی بلند بود. فاطمه زهرا (علیهاالسلام) در چنین روزگار بحرانی و در چنین محیط خطرناك و وحشتآوری به دنیا آمد و رشد و نمو كرد. در همان ریگستان سوزان راه رفتن آموخت. در همان محیط قحطی غذاخور شد. هنگامی كه سخن گفتن یاد میگرفت فریاد و نالۀ اطفال گرسنه «شعب» را میشنید. در وسط شب كه از خواب بیدار میشد خویشانش را میدید كه با شمشیرهای برهنه اطراف پدرش پاس میدادند.
در حدود سه سال طول كشید كه فاطمه علیهاالسلام به غیر از زندان سوزان شعب چیزی ندید و از دنیای خارج خبری نداشت. فاطمه در سن پنج سالگی بود كه پیغمبر و بنیهاشم از تنگنای شعب نجات یافته به خانه و زندگی خودشان مراجعت نمودند. مناظر زندگی جدید و نعمت آزادی و توسعۀ در خوراك و پوشاك و منزل برای زهرا تازگی داشت و شادمان و مسرور بود.
او در آن سنین طفولیت و شكنندگی، رنج همۀ مسلمین و محرومین را میدید، و بالاتر از همه رنج پدر بزرگوارش را كه به تنهایی بیش از همه در رنج بود و غیر از دردهای خود، بار غم دیگران را نیز بر دل میگرفت و بر دوش میكشید. پدر عالیقدرش را میدید كه چگونه یكی از نابكاران حیوان صفت قریش، مشتهای خود را پر از خاك و خاكروبه و زباله و آلودگی كرده و بر سر و صورت نورانی او میپاشید و چهرۀ زیبا و قامت رعنایش را آلوده میساخت و آنگاه آن دختر خردسال و نازكدل و مهربان، پدر را در آغوش میكشید و در حالی كه اشك در چشم و بغض در گلو داشت، با دستهای كوچك و ظریفش آن آلودگیها را شستشو میداد و سر و صورت پدر را پاك میكرد 
و سختتر و تلختر از همه آن كه هنوز بیش از چندین بهار از عمر مباركش سپری نشده بود كه ضربۀ بزرگ روحی بر او وارد آمد و مادر مهربان و تنها مونس شبهای تاریك و دردآلودش را از دست داد...در اینجا بود كه غمی سیاه و اندوهی جانكاه سایۀ هولناك خود را بر وجود مبارك فاطمه(ع) افكند و او را با سختیها و مرارتها و ناراحتیهای روحی، همدم و همراه ساخت...
پیغمبر(ص) همواره شدت علاقه و دوستی خویش را نسبت به فاطمه بین مسلمانان ظاهر میكرد روزی عایشه از آن حضرت پرسید: چه كسی را بیش از همه دوست داری؟ فرمود: از زنان، فاطمه و از مردان علی را.
و نیز در عظمت مقام فاطمه علیهاالسلام همین بس كه چون فاطمه(س) بر پیامبر(ص) وارد میشد آن حضرت به احترامش برمیخاست و رویش را میبوسید و به او خوشآمد میگفت و سپس دستش را میگرفت و بر جای خودش مینشاند.
و همواره عادت آن حضرت بر این بود كه به هنگام سفر با آخرین نفری كه خداحافظی میكرد. فاطمه بود و به وقت بازگشت پیش از همه به دیدار او میشتافت.
برخورد فاطمه(س) با پدر برخوردی مؤدبانه و بسیار متواضعانه بود بگونهای كه فاطمه بیش از همه در تكریم و تعظیم مقام رسالت سعی نموده و پیشه كمال ادب و وقار در رفتار او مشهود بود. گرچه رابطه این دختر و پدر بسیار عاطفی و سراسر محبت و صمیمیت بود، اما این مانع احترام نسبت به پیامبر(ص) نمیشد.
با توجه به روایات پیامبر گرامی اسلام متولی امر ازدواج حضرت فاطمه(س) را خداوند معرفی می‌نماید. در روایت آمده كه ابوبكر فاطمه را از پیامبر خواستگاری كرد. فرمود: » درباره ازدواج فاطمه منتظر فرمان خدایم""، ابوبكر این موضوع را به عمر گفت و عمر به او گفت: رسول خدا تو را رد كرده است. پس از مدتی ابوبكر به عمر گفت: اینك تو فاطمه را خواستگاری كن و او چنان كرد. پیامبر به او هم همان را فرمود كه به ابوبكر گفته بود.
چون عمر پیش ابوبكر آمد و او را آگاه كرد، ابوبكر گفت: رسول خدا تو را رد كرده است.
پس از آن خویشاوندان علی(ع) به او گفتند: فاطمه را از رسول خدا خواستگاری كن و او خواستگاری كرد. پیامبر(ص) فاطمه را به همسری او در آورد، علی شتری را كه داشت و برخی از ابزار زندگی خویش را فروخت كه بهای آن چهارصد و هشتاد درهم شد.
رسول خدا(ص) به علی(ع) فرمود: دو سوم این مبلغ را به خرید عطر اختصاص بده و یك سوم دیگر را به خرید لوازم خانه.(۱) 
در بیاناتی دیگر پیامبر گرامی اسلام به این مطلب تصریح نموده‌اند.
نیز در روایت دیگری پس از آن كه رسول خدا فاطمه را به علی تزویج كرد، با اینكه گروهی از مهاجران او را از رسول خدا خواستگاری كرده بودند و پس از آن كه او را به عقد علی در آورد، صحبت‌ها و بگو مگوهایی درباره مهریه اندك آن بانو شد، پس رسول خدا فرمود: 
ما أنا زَوَّجْتُهُ وَ لكنَّ اللهَ زَوَّجَهُ؛ من فاطمه را به علی تزویج نكردم. بلكه خدا او را تزویج كرد.(۲) 
پیامبر پس از مراسم خواستگاری علی(ع) از حضرت فاطمه به ایراد خطبه‌ای پرداخته و در بخشی از آن فرمود: ثم ان الله تعالی امرنی ان ازوج فاطمة بنت خدیجه من علی بن ابی طالب(ع) فاشهدوا انی قد زوجته ایاها علی أربعمائة مثقال فضة؛(۳) 
خدای متعال مرا امر نمود كه فاطمه(س) را به كابین علی(ع) در آورم. پس (ای حاضران) شاهد باشید كه من او را به همسری علی با مهریه‌ای معادل چهارصد مثقال نقره در آوردم.

پی نوشت‌ها: 
۱. بن سعد كاتب واقدی (م ۲۳۰)، محمد، طبقات، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران: انتشارات فرهنگ و اندیشه، ۱۳۷۴ش. ج۸، ص۱۶.
۲. ابن واضح یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب (م بعد ۲۹۲)، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چ ششم، ۱۳۷۱ش، ج۱، ص۴۰۱؛ حرعاملی، وسائل الشیعة (آل البیت)، سال چاپ ۱۴۱۴، ناشر مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث، قم: ج۲۰، ص۹۲.
۳. حلبی، السیرة الحلبیة، سال چاپ ۱۴۰۰، ناشر‌دار المعرفة، ج۲، ص۴۷۲."
 

اگر از حضرت زهرا(س) زیاد سخن گفته می‌شود، به جهت شخصیت حضرت است. اگر دیگر دختران رسول خدا چنین شخصیتی داشتند، از آنان نیز بیش‌تر سخن گفته می‌شد.

پرسش:
چرا در بین دختران پیامبر بیشتر به حضرت فاطمه پرداخته می‌شود و كمتر از دیگر دختران حضرت یاد می‌شود؟
 

پاسخ:
"لازم است تاریخ رسول خدا - از جمله تاریخ فرزندان حضرت - ذكر شود و در محافل و سخنرانی‌ها بیش تر- از آن ها- سخن گفته شود تا مردم با دختران پیامبر بیش‌تر و بهتر آشنا شوند، اما این امر به دلایل برخی از شرایط و محدودیت‌ها صورت نگرفته، امید است كه محققان و تاریخ پژوهان ابعاد زندگی رسول خدا(ص)- از جمله فرزندن پیامبر را - تبیین نمایند، اما این مطلب را نباید نادیده گرفت كه بحث درباره افراد و شخصیت‌ها به لیاقت و میزان تأثیرگذاری آنان در جامعه برمی‌گردد، یعنی اگر شخصی دارای فضایل و در جامعه نقش اساس داشته باشد، بیش‌تر از او سخن به میان می‌آید و بیش‌تر مورد توجه قرار می‌گیرد، حال اینكه دختران رسول خدا(ص)- به جز فاطمه زهرا(س)- از افراد تأثیر گذار در جامعه نبودند، یعنی به رغم این كه دختران پیامبر بودند، اما از افرادی نبودند كه نقش مهم و تاثیر گذار در جامعه اسلامی داشته باشند.
عدم توجه به برخی دختران رسول خدا(ص) اختصاص به آنان ندارد، در مورد فرزندان دیگر شخصیت‌ها نیز چنین است، چنان كه از میان دختران امام علی(ع) حضرت زینب(س) بیش‌تر مورد توجه است و بیش‌تر از ایشان سخن به میان می‌آید، جهتش این است كه وی در حادثه كربلا نقش اساسی داشت. حادثه كربلا با نام و تاثیر گذاری حضرت زینب گره خورده است.
به دختران دیگر پیامبر (زینب، رقیه و ام كلثوم) نیز تاحدی توجه می‌شود، یعنی روحانیان و سخنرانان از آن‌ها نیز سخن می‌گویند. تاریخ پژوهان زندگینامه دختران پیامبر را ذكر نموده‌اند.(۱) این گونه نیست كه محققان نسبت به زندگی نامه دختران رسول خدا بی‌تفاوت باشند.
در باره توجه به حضرت زهرا(س) باید گفت: 
اگر از حضرت فاطمه زهرا(س) بیش‌تر سخن به میان می‌آید، جهتش این است كه حضرت نقش بنیادی در جامعه داشت. وی همان شخصیت الهی است كه در كنار رسول خدا در صحنه‌های مختلف حضور یافت. زهرا همان انسانی است كه به دفاع از امامت پرداخت و از حق علی(ع) دفاع كرد. با تربیت فرزندانی مانند امام حسن، امام حسین و حضرت زینب(ع) جامعه اسلامی را متحول نمود، از همه مهم‌تر اینكه آن حضرت خود دارای لیاقت و جایگاه بلند می‌باشد كه هیچ كدام از فرزندان رسول خدا آن را ندارد. كمالات و صفات و فضائلی كه در حضرت زهرا(س) بود، در سایر دختران پیامبر(ص) وجود نداشت. آیات و روایات بسیاری كه دربارة فاطمه(س) آمده، درباره دختران دیگر پیامبر نیامده است.
زهرا(س) تنها دختر پیامبر بود كه پس از بعثت حضرت متولد شد. سوره كوثر در شأن حضرت نازل شد. از امام صادق(ع) دربارة فاطمه(س) روایت شده: «چون او از بدی‌ها بریده شد، وی را فاطمه نامیدند».(۲) 
او در دوران كودكی و ظهور اسلام، در دامن پدر تربیت شد. می‌دید كه مسلمانان، هر روز با شور و هیجان برای فرا گرفتن آیات قرآنی و آموختن روش پرستش خدا، نزد پدرش می‌آیند. در این خانه بود كه زهرا(س) تكبیر گفتن، روی به خدا ایستادن، هر شبانه روز در اوقاتی خاص، پروردگار را به بزرگی یاد نمودن آموخت. آن سال‌ها، در سراسر عربستان و همة جهان این تنها خانه‌ای بود كه چنین بانگی از آن برمی‌خاست. زهرا تنها دختر خردسال مكه بود كه چنین جنب و جوشی را كنار خود می‌دید. بانگ آسمانی «الله أكبر»، این مراسم بی‌مانند، در روح این طفل خردسال اثر نهاد كه سال‌ها بعد آشكار شد.(۳) 
فاطمه زهرا همان انسانی است كه پیامبر از وی به عنوان ام ابیها یاد نمود.(۴) هچنین حضرت فاطمه(س) را برترین زنان عالم خواند(۵) و یاد آوری نمود كه خداوند با خشم فاطمه خشمگین می‌شود و با خشنودی وی خشنود می‌شود.(۶) 
نكته قابل دقت این است كه در منابع اهل سنت نیز از فضایل و مقام حضرت زهرا(س) بسیار سخن به میان آمده است. احادیث و روایاتی كه از رسول اكرم(ص) درباره حضرت فاطمه زهرا(س) نقل شده، همه آن‌ها دلالت بر مقام والا و مرتبه بلند آن بانوی بزرگوار نزد خداوند و پیامبر دارند. به همین خاطر پیامبر(ص) فرمود: 
«فاطمه پاره تن من است. مرا آنچه سبب آزار او شود می‌آزارد».(۷) 
همو فرمود: «ای فاطمه! خداوند با ناخشنودی تو ناخشنود و با خشنودی تو خشنود می‌گردد».(۸)این در حالی است كه بحث از دیگر دختران رسول خدا در منابع اهل سنت نیز كم رنگ می‌باشد.
بر این اساس اگر از حضرت زهرا(س) زیاد سخن گفته می‌شود، به جهت شخصیت حضرت است. اگر دیگر دختران رسول خدا چنین شخصیتی داشتند، از آنان نیز بیش‌تر سخن گفته می‌شد.

پی‌نوشت‌ها: 
۱. آیتی، محمد ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، دانشگاه تهران، چاپ چهارم، ص۷۶.
۲. شهیدی، سیدجعفر، زندگانی فاطمه، دفتر نشر فر هنگ اسلامی، ص۳۴ 
۳. همان، ص۳۵.
۴. مر تضوی، سید ضیاء، فاطمه گلواژه آفرینش، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ هفتم، ۱۳۷۷.
۵. همان، ص۲۶.
۶. همان، ۲۸.
۷. صحیح مسلم بشرح النووی، ۱۴۱۵ه - ۱۹۹۵م، ج۸، ص۲۴۳.
۸. مستدرك حاكم، شماره حدیث ۴۷۸۳، دارالمعرفه، ۱۴۱۸ ه. ۱۹۹۸ م، ج۴، ص۱۳۹."
 

براساس نظریه‌ای که محل دفن فاطمه زهرا(س) را خانه آن حضرت دانسته است که قول مشهور و بیشتر علمای شیعه هم هست، احتمال داده شده تشییع جنازه آن حضرت واقعی نبوده باشد

پرسش:

کیفیت تشییع و تدفین حضرت زهرا سلام الله علیها به چه شکلی بوده ؟ آیا جزییات این مسئله در تاریخ نقل شده است؟

پاسخ:
فی الجمله چگونگی تشییع و تدفین حضرت زهرا(س) در برخی از منابع نقل شده است که به صورت مختصر گزارش می‌شود.
شهادت حضرت فاطمه(س)
از دیدگاه شیعیان، حضرت فاطمه زهرا(سلام علیها) دختر گرامی پیامبر اکرم(ص) در اثر آسیب‌های وارده از ضربه به پهلو و سقط جنین، به شهادت رسید. بنابه نقل مشهور، شهادت آن حضرت در روز سوم جمادی‌الثانی سال ۱۱ قمری بود.(۱) امام کاظم(ع) در حدیثی حضرت زهرا(س) را صدیقه شهیده نامیده است.(۲) براساس روایتی از امام صادق(ع)، نیز سبب درگذشت حضرت زهرا(س) ضربه‌ای بود که قنفذ، غلام خلیفه دوم، به او زد و در اثر آن جنین آن حضرت (محسن) سقط شد و به خاطر آسیب‌های وارده از آن، از دنیا رفت.(۳)
بنابه نقل برخی منابع، پس از شهادت حضرت فاطمه(س)، مردم بر خانه آن حضرت اجتماع کردند تا در تشییع و نماز و تدفین دختر پیامبر(ص) شرکت کنند؛ اما ابوذر به آنها گفت که تشییع و نماز به تأخیر افتاده و مردم پراکنده شدند.(۴)
عباس، عموی پیامبر(ص) هم از امام علی(ع) درخواست کرده بود که مهاجران و انصار را برای تشییع و نماز مطلع و جمع کند؛ اما امام علی(ع) در پاسخ او این کار را به جهت وصیت همسرش نشدنی دانست.(۵)
وصیت حضرت زهرا(س):
حضرت زهرا(س) در ساعات پایانی عمر خود،‌ در وصیتش به امام علی(ع)، از او خواست افرادی که به او ظلم کردند، در تشییع جنازه او شرکت نکنند(۶)  و علی را سوگند داد ابوبکر و عمر و پیروانشان بر او نماز نخوانند. (۷) در وصیت آن حضرت آمده است که بعد از وفاتش فقط ام سلمه، همسر پیامبر، ام ایمن، فضه، حسنین، عبدالله بن عباس، سلمان فارسی، عماربن یاسر، مقداد، ابوذر و حذیفه در تشییع جنازه شرکت کنند و فرد دیگری را اطلاع ندهند.(۸)
در بخشی از وصیت حضرت آمده است که امام علی(ع) به همراه اَسْماء بنت عُمَیْس او را غسل داده(۹) و کفن کنند.(۱۰)
همچنین حضرت فاطمه(س) وصیت کرد که هنگامی که مردم در خوابند، او را مخفیانه دفن کنند(۱۱) و قبرش نیز مخفی بماند و آشکار نگردد.(۱۲)
امام علی(ع) به وصیت حضرت زهرا(س) عمل کرده و او را مخفیانه و شبانه دفن کرد و جز تعداد اندکی در تشییع و تدفین حضرت حضور نداشتند.
افراد حاضر در تشییع و نماز
درباره اینکه چه کسانی در مراسم تشییع و نماز حضرت فاطمه(س) حضور داشتند،‌ در منابع اختلاف هست. طبق گزارش دلائل الامامة اثر طبری آملی، امام علی(ع) با حضور فرزندانش،‌ حسنین و زینب و ام کلثوم و اسماء بنت عمیس و فضه، فاطمه(س) را غسل داد؛ اما فقط امام علی و امام حسن و حسین(ع) در نماز آن حضرت حضور داشتند. (۱۳) بر طبق منابع دیگر، افزون بر امام علی و حسنین(ع)، عقیل برادر امام علی(ع)، عمار، مقداد، ابوذر، سلمان و تعدادی از بنی‌هاشم در تشییع و نماز حضرت حضور داشتند.(۱۴) براساس روایتی از بحار الانوار، سلمان، مقداد، ابوذر، عبدالله بن مسعود، عباس، عموی پیامبر(ص) و زبیر بن عوام در تشییع و تدفین حضور داشتند.(۱۵)
مخفی کردن قبر
پس از تشییع و تدفین و نماز، امام علی(ع) با همان تعداد اندک، حضرت زهرا(س) را به خاک سپرد. براساس برخی گزارشها، امام علی به همراه حسنین(ع)،‌ حضرت زهرا(س) را دفن کرد.(۱۶) امام علی(ع) پس از دفن فاطمه(س)، قبر را با سطح زمین صاف کرد و آثار قبر را از بین برد تا قبر مشخص نباشد.(۱۷) حضرت علی(ع) برای پنهان ماندن قبر فاطمه(س)، علاوه بر از بین بردن آثار قبر، چندین قبر دیگر، هفت قبر(۱۸) یا به قولی چهل قبر(۱۹)، در کنار قبر فاطمه(س) درست کرد تا قبر حضرت مشخص نباشد.
مردم هنگامی که از دفن فاطمه(س) مطلع شدند، از اینکه نتوانسته‌اند در تشییع و نماز بر دختر پیامبر(ص) حاضر شوند، ناراحت شده و یکدیگر را ملامت می‌کردند.(۲۰)
طبق برخی گزارشها، عمر بن خطاب پس از اطلاع از تدفین حضرت زهرا(س)، تصمیم بر نبش قبر آن حضرت گرفت و گفت برخی از زنان مسلمان را بیاورید تا این قبرها را نبش کنند و جنازه فاطمه را پیدا کنند، تا ما بر آن نماز بخوانیم و دوباره دفن کنیم و قبرش را زیارت کنیم که با خشم و تهدید امام علی(ع) مواجه شد و از تصمیم خود منصرف شد. (۲۱)
نکته: درباره محل دفن حضرت فاطمه(س) چند دیدگاه وجود دارد: خانه آن حضرت، روضة النبی(ع) و بقیع.(۲۲) براساس نظریه‌ای که محل دفن فاطمه زهرا(س) را خانه آن حضرت دانسته است که قول مشهور و بیشتر علمای شیعه هم هست،(۲۳) احتمال داده شده که تشییع جنازه آن حضرت واقعی نبوده باشد؛ بلکه تشییع جنازه صوری بوده باشد.(۲۴) این احتمال هم داده شده که تشییع جنازه برای ساختن قبرهای صوری و پنهان ماندن قبر اصلی انجام شده باشد.(۲۵) همچنین با توجه به اینکه گفته شده حضرت زهرا و امام علی(ع) دو خانه داشتند، این احتمال نیز وجود دارد که تشییع جنازه از خانه‌ای که در نزدیکی بقیع قرار داشت به سمت خانه دیگر فاطمه(س) صورت گرفته باشد.(۲۶)

پی‌نوشتها:
1.    شبیری، سید محمدجواد، «شهادت فاطمه(س)»، دانشنامه فاطمی(س)، ج۱، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، ۱۳۹۳ش، ج۱، ص۳۴۷..
2.    کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، 1407ق، ج۱،‌ص۴۵۸.
3.    طبری آملی صغیر، محمد بن جریر، دلائل الامامة، قم، بعثت، چاپ اول، 1413ق، ص۱۳۴.
4.    فتال نیشابوری، محمد بن احمد، روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، قم، انتشارات رضی، چاپ اول، ۱۳۷۵ش، ج۱، ص۱۵۱-۱۵۲.
5.    طوسی، محمد بن حسن، الامالی، قم، دار الثقافة، چاپ اول، ۱۴۱۴ق، ص۱۵۶.
6.    فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج۱، ص۱۵۱.
7.    مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق، ج۲۹، ص۱۱۲ و ج۳۱، ص۶۱۹؛ فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج۱، ص۱۵۱؛ ابن‌شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی‌طالب علیه‌السلام، قم، انتشارات علامه، چاپ اول، ۱۳۷۹ق، ج۳، ص۳۶۳.
8.    طبری آملی صغیر، دلائل الامامة، ص۱۳۳؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۴۳، ص۲۰۸.
9.    یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب‏، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، چاپ اول، بی‌تا، ج۲، ص۱۱۵.
10.    مجلسی،‌ بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۰۱.
11.    فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج۱، ص۱۵۱؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۳۱، ص۶۱۹.
12.    طبری شیعی، دلائل الامامة، ص۱۳۳.مجلسی، بحارالانوار، ج۴۳، ص۲۰۸.
13.    طبری آملی، دلائل الامامة، ص۱۳۶.
14.    فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج۱، ص۱۵۱-۱۵۲؛ طبرسی فضل بن حسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، قم، مؤسسه آل البیت، چاپ اول، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۳۰۰.
15.    مجلسی،‌ بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۰۰.
16.    ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب علیه‌السلام، ج۳، ص۳۶۳.
17.    مجلسی،‌ بحار الانوار، ج۴۳، ص۱۹۳؛ فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج۱، ص۱۵۲؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب علیه‌السلام، ج۳، ص۳۶۳.
18.    ابن‌شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی‌طالب علیه‌السلام، قم، انتشارات علامه، چاپ اول، ۱۳۷۹ق، ج۳، ص۳۶۳.
19.    طبری آملی، دلائل الامامة، ص۱۳۶؛ ابن‌عبدالوهاب حسین، عیون المعجزات، قم، مکتبة الداوری، چاپ اول، بی‌تا، ص۵۵؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب علیه‌السلام، ج۳، ص۳۶۳.
20.    طبری آملی، دلائل الامامة، ص۱۳۶؛ ابن‌عبدالوهاب، عیون المعجزات، ص۵۵.
21.    مجلسی،‌ بحار الانوار، ج۲۸، ص۳۰۴؛‌ طبری آملی، دلائل الامامة، ص۱۳۶ و ۱۳۷.
22.    برای نمونه ر.ک: طبرسی،‌ إعلام الورى بأعلام الهدى، ج‏1، ص301.
23.    ر.ک: انصاري زنجاني، إسماعيل، الموسوعة الكبرى عن فاطمة الزهراء(ع)، قم، دلیلنا، بی‌تا، ج16، ص113.
24.    حسینی شیرازی، سید محمد، الدعاء و الزیارة، بیروت، مؤسسة الفکر الاسلامی، ۱۴۱۴ق، ص۵۸۸.
25.    ترابی، حمزه، و مجید احمدی کچایی، «جستاری در چگونگی و مکان دفن حضرت فاطمه زهرا(س) در منابع نخستین»، فصلنامه علمی و پژوهشی تاریخ اسلام، شماره ۸۳، پاییز ۱۳۹۹، ص۱۳۱.
26.    نجمی، محمدصادق، تاریخ حرم ائمه بقیع و آثار دیگر در مدینه منوره، تهران، مشعر، ۱۳۸۶ش، ص۱۶۶.
 

صفحه‌ها