حضرت علي(ع)
۱۴۰۳/۱۰/۲۳ ۱۳:۲۸ شناسه مطلب: 99826
۱۴۰۳/۰۸/۰۲ ۱۴:۰۰ شناسه مطلب: 99716
پرسش:
چرا امیرالمؤمنین علیه السلام از عثمان دفاع میکرد؟ آیا درست است که میفرمود: «آنقدر از عثمان حمایت کردم که ترسیدم گناهکار باشم!»؟
پاسخ:
در سالهای آخر حکومت عثمان بن عفان، مردمی که از سیاستهای سرکوبگرانه بر ضد منتقدان، اقدامات خلاف شرع و دستدرازیهای خلیفه و بستگانش به بیتالمال مسلمین ناراضی بودند و کاسه صبرشان لبریز شده بود، از مصر و کوفه و بصره در مدینه جمع شدند و خواستار کنارهگیری عثمان از خلافت شدند. در این تجمعات، کسی که از وی خواسته شد تا بهعنوان میانجی عثمان را نصیحت کند، شخص امیرالمؤمنین علی علیهالسلام بود. (1) امیرالمؤمنین علیه¬السلام خود، از منتقدان عثمان بود؛ ولی میدانست که کشته شدن او در آن شرایط، باعث فتنه در میان مسلمانان خواهد شد و ازاینرو، وقتی جان او در معرض خطر قرار گرفت، تلاش کرد که مانع کشته شدن او شود.
ماجرای شورش بر ضد عثمان
در سال 34 هجری که مخالفتها باعثمان زیاد شده بود، مردم از امیرالمؤمنین خواستند تا خلیفه را پند دهد. امام پذیرفت و بهطور مشروح با عثمان صحبت کرد؛ ولی عثمان ضمن اصرار بر روش پیشین خود، وارد مسجد شد و به تهدید مردم پرداخت. (2) مردم نیز بر ضد او اجتماع کردند و گفتند عثمان یا باید توبه کند و یا خلع شود. این اجتماع با وساطت امام به پایان رسید؛ ولی حوادثی رخ داد که نشان میداد اعتراض مردم هیچ ثمری نداشته و ازاینرو، بار دیگر مردم تجمع کردند. به این صورت که وقتی محمد بن ابی بکر به همراه برخی از مهاجر و انصار از مدینه به سمت مصر رهسپار بودند، در بین راه، با غلام سیاه عثمان برخورد کرده و نزد وی نامهای یافتند که در آن، عثمان دستور قتل همه آنان را به عبدالله بن ابی سرح (حاکم مصر) داده بود. همین امر سبب شد تا این افراد دوباره به مدینه بازگردند و بدین ترتیب، اجتماع دوم که بسیار شدیدتر و جدیتر بود، در مدینه شکل گرفت و چون عثمان حاضر به کنارهگیری از خلافت نبود، خانه او را به محاصره درآوردند و آب را بر او بستند. (3)
پس از این اجتماع دوم نیز امیرالمؤمنین بار دیگر نزد عثمان رفت و ماجرای نامه را جویا شد. وقتی عثمان از جریان نامه اظهار بیاطلاعی کرد و امام را متهم به نوشتن نامه نمود، امام به وی فرمود: «تو مرا واسطه کردی و من تلاش خود را کردم؛ اما من سربلندم و تو خود میدانی و اصحابت». (4) سپس مجلس را ترک کرد و به خانهاش رفت. (5) گزارشهای تاریخی حاکی از آن است که عثمان چندین بار از امام درخواست کرد که با پادرمیانی، غائله را بخواباند؛ ولی چون احساس میکرد که وجود حضرت سبب تحریک و اقبال بیشتر مردم به ایشان میشود، بار دیگر او را از مدینه تبعید کرد.
جلوگیری از کشته شدن عثمان
امیرالمؤمنین خود، هنگامیکه از مدینه به سمت بصره برای مقابله با اصحاب جمل خارج میشود، در نامهای به اهل کوفه مینویسد: «... مردم به انتقاد از او برخاستند؛ آنچنان که از مهاجران تنها من بودم که به واداشتن او به جلب رضایت مردم میکوشیدم و کمتر به انتقادش زبان میگشودم…». (6) نیز در نامهای به معاویه، از نقش و سهم او در کشتن عثمان پرده برمیدارد و میفرماید: «کدامیک از ما بیشتر با او در ستیز بود و به کشتارگاهش ره مینمود؟ کسی که به یاری عثمان برخاست، اما او نپذیرفت و گفت «سر جایت بنشین» یا آنکسی که عثمان از وی (معاویه) یاری خواست و او فاصله گرفت و…». (7) در اینجا نیز حضرت به تلاش خود برای آرام کردن اوضاع، پند دادن عثمان و بر حذر داشتن از قتل عثمان اشاره دارد.
یعنی امام هرچند میخواست عثمان را وادار به پذیرش خطاهای خود کند؛ ولی مانع یورش مردم به خانه او نیز میشد و بارها میان عثمان و معترضان پا درمیانی کرد. این آمدورفتها بهاندازهای تکرار شد که امام در ادامه این مسیر به تردید افتاد و وقتی مشاهده کرد عثمان فقط برای رهایی از تنگناها از او کمک میخواهد و پس از فروکش کردن اوضاع، نقض عهد میکند، فرمود: «آنقدر از او دفاع کردم که ترسیدم به گناه افتم!». (8) آن حضرت در خطبهای دیگر نیز میفرماید: «لکن مردم را از قتل نهی کردم، لذا یار او محسوب میشوم». (9) و درجایی دیگر، برای اینکه خود را مبرّای از قتل عثمان معرفی کند، فرمود: «اگر مردم بخواهند، در مقام ابراهیم به خداوند قسم یاد میکنم که عثمان را به قتل نرساندهام و دستور قتل او را ندادهام و حتی نهی کردم ولی مرا اطاعت نکردند». (10)
لازم به ذکر است که این سخنان گرچه در ظاهر به معنای دفاع ایشان از عثمان و مخالفت با قتل او است، اما بیشتر بیانگر آن است که حضرت نقش واسطه برای طرفین دعوا را داشته و درواقع، به دنبال حلوفصل مسالمتآمیز قضیه بهدور از جنجال و کشتار بوده است؛ و هر بار که یکی از طرفین دعوا ایشان را به میانجیگری دعوت میکرد، پاسخ مثبت میداد و نیز هر بار که از سوی خلیفه از این کار منع میشد، خود را کنار میکشید. دستآخر، عثمان زمانی به قتل رسید که بر اساس نقل تواریخ، امام علیهالسلام در مدینه حاضر نبود. ایشان در روز واقعه در منطقه «یَنبُع» ساکن بودند (11) و از طریق فرزندشان حسن مجتبی علیهالسلام اقدام به آبرسانی برای عثمان نمود. (12)
نتیجه:
امیرالمؤمنین علیه السلام با اقدامات عثمان موافق نبود؛ ولی با کشته شدن او نیز مخالف بود و بسیار کوشید که میان او و معترضان پادرمیانی کند. با این حال، بعدها از سوی معاویه متهم به دست داشتن در قتل عثمان شد و امام ناگزیر شد این اتهام را دفع کند و تلاش خود برای جلوگیری از ریخته شدن خون عثمان را یادآوری نماید. پس سخنان امام که بیانگر دفاع ایشان از خلیفه سوم است، در واقع، به معنای تلاش برای حفظ جان او است و نه دفاع از اقدامات او و پاسخی است به فریبخوردگان و نیز عواملی که بیشترین نقش را در قتل عثمان داشتند و در عوض، امام را متهم کردن به شراکت در قتل وی میکردند و به این بهانه، در مقابل ایشان صفآرایی کرده بودند.
منابعی برای مطالعه بیشتر:
-کتاب جمال کعبه (شرحی بر تاریخ اسلام به روایت امام علی علیهالسلام)، اثر محمدحسین دانش کیا.
پینوشتها:
1. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق نخبه من العلماء الاجلاء، بیروت، مؤسسه الاعلمی، بیتا، ج 3، ص 403.
2. همان، ص 376 ؛ ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، عبدالحمید بن هبه الله، قاهره، دار احیاء التراث العربی، چاپ دوم، بیتا، ج 9، ص 265.
3. ص 195؛ ابن قتیبه، ابو محمد عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، تحقیق طه محمد زینی، بیجا، مؤسسه حلبی و شرکاء، بیتا، ج 1، ص 41.
4. بلاذری، احمد بن یحیى، انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت، دارالفکر، ط الأولى، 1417 ق، ج 6، ص 173-174.
5. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الجمل، قم، مکتبه الداوری، بیتا، ص 71.
6. سید رضی، ابوالحسن، محمد بن حسین، نهجالبلاغه، ترجمه معادی خواه بیجا، نشر ذره، چاپ اول، 1374 ش، نامه 1.
7. همان، نامه 28.
8. همان، خطبه 235.
9. همان، ترجمه عبدالحمید آیتی، بیجا، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بنیاد نهج¬البلاغه، چاپ چهارم، 1377 ق، خطبه 30.
10. خویی، منهاج البراعه، تهران، مکتبه اسلامیه، چاپ چهارم، 1405 ق، ج 4، ص 30، به نقل از بحارالانوار.
11. ابن کثیر، پیشین، ص 215 ؛ کراجکی، ابوالفتوح محمد بن علی، کنزالفوائد، قم، مکتبه المصطفوی، چاپ دوم، 1410 ق، ص 264.
12. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الفصول المختاره، تحقیق سید میرعلی شریفی، بیجا، دارالمفید، 1414 ق، ص 228.
۱۴۰۳/۰۵/۳۰ ۱۰:۲۸ شناسه مطلب: 99492
پرسش:
آیا درست است که امیرالمؤمنین محمد بن ابی بکر را به سفارش عبدالله بن جعفر، حاکم مصر کرد؟ آیا این کار، همان چیزی نیست که در زمان ما «پارتیبازی» خوانده میشود؟
پاسخ:
امام علی علیهالسلام کارگزاران حکومت خویش را از بین افراد شایسته و صالح که با اسلام حقیقی آشنا بودند انتخاب میکرد و از انتخاب افراد قدرتطلب و دنیاگرا پرهیز میکردند. امام برای تشخیص این ویژگیها در افراد، علاوه بر شناختی که خود از افراد داشتند ازنظر مشورتی یاران وفادار خویش نیز استفاده میکردند. محمد بن ابی بکر به علت همین ویژگیهایی که ذکر شد با اصرار یاران حضرت بهعنوان کارگزار امیرالمؤمنین علی علیهالسلام به مصر فرستاده شد.
محمد بن ابی بکر در ذیقعده سال حجهالوداع (1) در منطقه ذی الحلیفه (در فاصله هشت کیلومتری جنوب غربی مسجدالنبی در مسیر مکه) به هنگام سفر پیامبر صلیالله علیه و آله به حج، به دنیا آمده است. (2) پدرش ابوبکر، هنگامیکه محمد دو سال و چند ماه بیشتر نداشت، درگذشت. مادرش اسماء بنت عمیس از زنان بزرگ صدر اسلام است. وی ابتدا همسر جعفر بن ابیطالب بود، ولی پس از شهادت جعفر، با ابوبکر ازدواج کرد و ثمره این ازدواج محمد بود. (3) پس از فوت ابوبکر، اسماء به ازدواج حضرت علی علیهالسلام درآمد و بدین ترتیب محمد بن ابی بکر به خانه امام علی علیهالسلام راه یافت. (4) او تحت تربیت و پرورش ایشان قرار گرفت و از نزدیک با شیوه زندگی و سیره آن حضرت آشنا شد و این امر باعث شد که علاقه وافری به ایشان پیدا کند. حضرت علی علیهالسلام نیز متقابلاً محمد را دوست داشت و او را «فرزند خود از صُلب ابوبکر» میخواند. (5) در نهجالبلاغه نیز به نقل از آن حضرت آمده است: او (محمد) دوست من بود و چون فرزندم او را پرورش داده بودم. (6)
انتصاب محمد بن ابی بکر
امام علی علیهالسلام بعد از جنگ جمل و در ابتدای جنگ صفین محمد بن ابی بکر را با توجه به شایستگیهایی که داشت و نظر مشورتی یارانش به فرمانداری مصر منصوب کرد. (7) در منابع تاریخی علت فرستادن محمد برای ولایت مصر را اینگونه نقلشده است که امیرالمؤمنین علیهالسلام قیس بن سعد را بهعنوان والی مصر روانه کرد. ولی معاویه و کارگزارانشان شایعاتی مبنی بر همدستی قیس با معاویه پخش کردند و اخبار آن به امام و یاران آن حضرت رسید. امام بااینکه مطمئن بود این اخبار شایعهای بیش نیست و این اطمینان را به یاران خویش نیز گوشزد میکرد؛ اما شایعات کار خویش را کرده بود و یاران حضرت اصرار بر تغییر قیس بن سعد داشتند و لذا امام، قیس را برکنار کرد و محمد بن ابی بکر را بهجای او بهعنوان والی جدید، روانه مصر کرد. (8)
انتخاب محمد نیز با توجه به نظر مشورتی یاران حضرت (و ازجمله عبدالله بن جعفر) بود. آنان به دلیل سابقهی محمد بن ابی بکر در ارتباط با مردم مصر و اعتمادی که بزرگان مصر به ایشان داشتند. (9) محمد را برای این سمت شایسته میدیدند. همین امر در کنار شناختی که امام از صداقت و امانت محمد بن ابی بکر داشت، سبب انتخاب محمد بن ابی بکر برای این سمت شد.
با این حال، نقلشده که وقتی خبر شهادت محمد بن ابیبکر در مصر به امام علی علیهالسلام رسید، حضرت سوگند یاد کرد که در نظر داشتم هاشم مرقال را برای حکومت مصر بفرستم، اگر او به مصر رفته بود، نمیگذاشت عمرو بن عاص و یارانش بر مصر مسلط شوند. (10) اگر این نقل درست باشد، حاکی از این است که ایشان ابتدائاً طالب فرمانداری هاشم بوده است. پس چهبسا با اصرار یاران و یا به مصالحی دیگر، محمد بن ابی بکر را به این سمت منصوب کردند؛ اما این، به معنای بیلیاقتی محمد بن ابی بکر نیست. به تعبیر دیگر، امام از میان دو فرد صالح یعنی محمد و هاشم، ابتدا تصمیم داشته هاشم را به مصر بفرستد؛ ولی یا به خاطر مشورت اصحاب و یا به مصلحتی دیگر، محمد را برگزیده؛ کما اینکه رسول خدا صلیالله علیه و آله نیز گاهی پس از مشورت با اصحاب، نظر آنان را بر رأی خود مقدم میداشت و نمونه آن در جنگ احد است که رأی پیامبر ماندن در شهر بود؛ ولی پس از مشورت با اصحاب، به رأی کسانی که خواهان خروج از شهر بودند، تن داد. (11) بهعلاوه، میدانیم که هاشم در آن زمان حاکم کوفه بود. (12) پس چهبسا امام به این سبب هاشم را به مصر نفرستاد که حضور او را در کوفه ضروریتر میدانست.
نتیجه:
امام علی علیهالسلام در انتخاب کارگزاران حکومت خویش، به سابقه آنان از منظر دینداری و امانتداری توجه داشتند. بهعلاوه، توانایی افراد در اداره امور متناسب با مأموریتی که به آنان واگذار میکردند را مدنظر داشتند. محمد بن ابی بکر چنین شایستگیهایی داشت و امام علیهالسلام در مورد توانایی وی برای اداره مصر، نظر مشورتی یاران خویش و اصرار آنان برای منصوب کردن محمد بن ابی بکر بهعنوان والی مصر را پذیرفتند و لذا او را بهعنوان کارگزار و فرماندار حکومت خویش به مصر فرستادند.
در واقع امام از میان افرادی که صلاحیت داشتند، بر اساس مشورت، محمد را برگزیدند.
معرفی منبع جهت مطالعه بیشتر:
کتاب: سیمای کارگزاران علی بن ابیطالب علیهالسلام نوشته علیاکبر ذاکری، انتشارات بوستان کتاب.
پینوشتها:
1. تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۴۱۰ ق، ج ۹، ص ۱۸؛ ﺷﻮﺷتری، ﻧﻮﺭﺍﷲ، ﻣﺠﺎﻟسﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ، ﺑﻪ ﻛﻮﺷﺶ سید احمد ﺍﻟﻤﻮﺳﻮﻯ ﺍﻟﺸﻬﻴﺮ ﺑﻪ ﻛﺘﺎﺑﭽﻰ، ﺗﻬﺮﺍﻥ، کتابفروشی ﺍﺳﻼﻣﻴﻪ، بیتا، ج ۱، ص ۲۷۷؛ ابن اثیر، علی بن محمد، اسد¬الغابه، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹ ق، ج ۴، ص ۳۲۶.
2. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، تحقیق علیمحمد البجاوی، بیروت، دارالجیل، ۱۴۱۲ ق، ج ۳، ص ۱۳۶۶؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض الزرکلی، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۷ ق، ج ۱، ص ۵۳۸.
3. شوشتری، همان، ج ۱، ص ۲۷۷؛ طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تحقیق السید احمد الحسینی، تهران، انتشارات مرتضوی، ۱۳۶۲ ش، ج ۱، ص ۲۳۱؛ ج ۴، ص ۸۸؛ ابن اثیر، همان، ج ۴، ص ۳۲۶؛ بلاذری، همان، ج ۱، ص ۵۳۸.
4. شوشتری، همان، ج ۱، ص ۲۷۷؛ طریحی، همان، ج ۱، ص ۲۳۱ و ج ۴، ص ۸۸؛ ابن اثیر، همان، ج ۴، ص ۳۲۶؛ بلاذری، همان، ج ۱، ص ۵۳۸.
5. مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال فی علم الرجال، نجف، مطبعه المرتضویه، بیتا، ج ۲، ص ۵۸.
6. نهجالبلاغه، خطبه ۶۷.
7. ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، تحقیق میر جلالالدین حسینی ارموی، تهران، انتشارات انجمن آثار ملی، ۱۳۹۵ ق، ج ۱، ص ۲۲۴؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، محقق: ابراهیم، محمد ابوالفضل، بیروت، دارالتراث، ۱۳۸۷ ق، ج ۳، ص ۵۵۶؛ بلاذری، همان، ج ۲، ص ۳۹۳.
8. حسینی، سید حسن، نگاهی به زندگی و شخصیت محمد بن ابی بکر، مجله مشکوه، ش ۸۳، ص ۶۸؛ ثقفی، همان، ج ۱، ص ۲۱۷.
9. محمد بن ابى بکر نیز از شخصیتهای بارز آن روزگار است. مصریان، چنان به او علاقه داشتند که از عثمان درخواست کردند تا عبدالله بن ابى سرح را برکنار کند و محمد بن ابى بکر را بهجای او بگمارد و تنها آنگاه بهسوی وطن خود روانه شدند که عثمان این کار را کرد.
10. طبری، همان، ج ۵، ص ۱۱۰؛ بلاذری، همان، ج ۲، ص ۴۰۴.
11. ر.ک: طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387 ق/ 1967 م، ج 2، ص 503.
12. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1417 ق، ج 10، ص 27.
۱۴۰۳/۰۴/۱۰ ۱۳:۱۹ شناسه مطلب: 99379
پرسش:
آیا درست است که وقتی امیر مؤمنان علیهالسلام در بستر شهادت بود، گروهی از یتیمان کوفه برای ایشان شیر آوردند و چون هرکسی دوست داشت امام از ظرف شیر او بخورد، امام گفت همه شیرها را در یک ظرف بزرگ بریزند و بعد امام مقداری از آن ظرف نوشید و همه یتیمان راضی شدند و دعا کردند و رفتند.
پاسخ:
مسلّم است که امیرالمؤمنین علیهالسلام عنایت خاصی به ایتام داشته و یتیم توازیهای ایشان زبانزد خاص و عام است. (1) چندانکه از ابو طفیل (صحابى معروف که از یاران امام على هم بود) نقلشده است: «على علیهالسلام را دیدم که یتیمان را دعوت میکرد و با دست خود به یتیمان عسل میخورانید. یکى از یاران آن حضرت گفت: ایکاش من هم یتیم بودم». (2)
با این حال، داستانی که در سؤال به آن اشاره شده، منبع معتبری ندارد. این داستان در برخی محافل مذهبی بهعنوان یکی از حوادث هنگام شهادت امیرالمؤمنین علیهالسلام بازگو میشود؛ ولی با جستوجویی که در منابع و نرمافزارهای مختلف انجام شد، این مطلب یا چیزی شبیه آن یافت نشد. در صفحات اینترنتی هم که این داستان را نقل کردهاند، هیچ منبعی برای آن ذکر نشده است. (3)
برخی آن را از زبان اصبغ بن نباته نقل میکنند؛ ولی در گزارشی که از عیادت اصبغ با امیرالمؤمنین به دست ما رسیده و نیز در دیگر عیادتها هنگام احتضار ایشان، چنین داستانی وجود ندارد و فقط گفتگوی امام با عیادت کنندگان نقلشده است. (4) به نظر میرسد این ماجرا داستانی است که برای ترسیم فضای عاطفی پیرامون امیرالمؤمنین هنگام شهادت ایشان ساختهشده و مادحان و مرثیهسرایانی که این مطلب را میخوانند، قاعدتاً نباید آن را بهعنوان یک گزارشی تاریخی نقل کنند.
برای آگاهی ازآنچه در منابع معتبر درباره لحظات احتضار و شهادت امیرالمؤمنین علیهالسلام آمده است، بنگرید به: مقتل معصومین، گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم علیهالسلام، ج 1، ص 790 ـ 835.
نتیجه:
خلاصه این داستان که وقتی امیر مؤمنان علیهالسلام در بستر شهادت بود، گروهی از یتیمان کوفه برای ایشان شیر آوردند و به دستور امام همه شیرها را در یک ظرف بزرگ ریختند و امام مقداری از آن را نوشید تا همه راضی شوند، در منابع معتبر یافت نشد.
پینوشتها:
1. برای نمونه، میتوان به وصایای ایشان درباره ایتام اشاره کرد. ر.ک: نهجالبلاغه، نامه 47. نیز ر.ک: ریشهری، محمد و همکاران، دانشنامه امیرالمؤمنین علیهالسلام، قم، دارالحدیث، چاپ اول، 1386 ش، ج 7، ج 4، ص 148 _ 154، ح 1532 _ 1536.
2. ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد، مناقب آل ابیطالب، قم، انتشارات علامه، 1379 ق، ج 2، ص 75.
3. برای نمونه، دریکی از این صفحات آمده است: «حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام پرسیدند ما برای تقویت جسمانی و جلوگیری از حادثه چه چیزی به حضرت بدهیم تا بخورند؟ که طبیب عرض کرد اگر شیر میل کند، حالش ممکن است بهتر شود. اصبغ بن نباته یکی از یاران حضرت میگوید در حالی وارد حیاط خانه حضرت شدم که دیدم مملو از اطفال یتیم شاید بالغ بر 300 نفر با کاسه شیر در دست منتظرند. یکی از آنها را که بسیار مستمند بود میشناختم و میدانستم ارتزاق او از یک بز است که یا خودشان از شیرش میخورند یا آن را میفروشند و با پول آن زندگی میگذرانند. همچنین بچههایی را دیدم که با کاسه شیر ایستاده بودند پرسیدم شما که چیزی ندارید چرا شیر آوردهاید؟ جوابی دردناک به من دادند. آنان عرض کردند اگر مولایمان حضرت علی علیهالسلام حالش خوب نشود ما میمیریم. حاضریم چند روزی گرسنگی بکشیم که حال امیرالمؤمنین خوب شود».
لینک: https://www.mizanonline.ir/001mXO
4. ر.ک: ریشهری، محمد و همکاران، دانشنامه امیرالمؤمنین علیهالسلام، قم، دارالحدیث، چاپ اول، 1386 ش، ج 7، ص 366 _ 371.
۱۴۰۳/۰۳/۲۷ ۱۲:۲۷ شناسه مطلب: 99354
پرسش:
چرا برخورد حضرت علی علیهالسلام در برابر ابوموسی بهاندازه برخورد با معاویه قاطع نبود؟ ایشان حکمیت ابوموسی اشعری را ـ ولو بالاجبار ـ قبول کردند؛ اما در اخراج معاویه از حکومت بر منطقه شام، اصرار ورزیدند و توصیههای ابن عباس را مبنی بر اجازه موقت به معاویه برای حکومت، نادیده گرفتند؟
پاسخ:
تفاوت ابوموسی و معاویه
امام علی علیهالسلام بعد از کسب خلافت، همانند خلفای قبل، اقدام به انتصاب و اعزام کارگزاران و فرمانداران مناطق مختلف سرزمینهای اسلامی نمود. در این میان، ابوموسی اشعری را در همان کوفه ابقاء و از سوی مقابل، معاویه را از حکومت شام عزل کرد. آن حضرت در ادامه راه، ابوموسی را در آستانه جنگ جمل از کارگزاری کوفه عزل کرد؛ اما در ماجرای حکمیت در جنگ صفین، وی را بهعنوان حَکَم سپاه عراق پذیرفت. برای پی بردن به چراییِ این اقدامات متفاوت امیرالمؤمنین نسبت به این دو شخص، یادآوری نکاتی ضروری است:
الف. نکات مربوط به ابوموسی اشعری
1. ابقاء و عزل از امارت کوفه
امام علیهالسلام در ابتدا، با ابقای ابوموسی در کوفه موافق نبود و عماره بن شهاب ثوری را بهعنوان حاکم جدید، روانه کوفه نمود؛ اما وی در میانه راه در محله زباله، توسط طلیحه بن خویلد که از حامیان خون عثمان بود، تهدید به قتل شد و با استناد به اینکه مردم کوفه به امارت ابوموسی اشعری راضی هستند، وادار شد به مدینه بازگردد. (1)
2. مانعی به نام ساختار قبیلگی
یکی از موانع پیشِ روی حضرت در مواجهه باشخصیتهایی همچون اشعث بن قیس و ابوموسی اشعری، ساختار و بافت اجتماعی جامعه آن روز بود. ترکیب قبیلگی و جمعیتی شهر کوفه، بهگونهای بود که قبایل یمنی در این شهر نسبت به عدنانیها در اکثریت بودند. اساساً به همین دلیل بود که حضرت بهمحض ورود به کوفه، نحوه تقسیمبندی بخشهای مختلف کوفه را بر اساس کثرت و فزونی قبایل یمنی تغییر داد. (2) شاید یمنی بودن ابوموسی باعث شد بسیاری از کوفیان که یمانی بودند تا قبل از اعزام نمایندگان حضرت به این شهر، از پیوستن به امام برای نبرد جمل خودداری کنند و حتّی با اعلام اینکه مردم کوفه از امیر خود راضی هستند، اقدام به ممانعت از ورود استاندار انتخابی حضرت (عماره بن شهاب ثوری) به این شهر نمودند.
آنچه ابقای ابوموسی بر حکومت کوفه را تسهیل کرد، پیشنهاد و اصرار مالک اشتر به حضرت برای این امر بود. هنگامیکه امام در میانه راه بصره، با عبدالله به خلیفه طائی که از کوفه میآمد، ملاقات کرد و از او درباره ابوموسی و اوضاع کوفه سؤال نمود، وی در پاسخ گفت: «قسم به خدا! من به وی اطمینان ندارم و ایمن از مخالفت او نیستم؛ درصورتیکه موقعیت مناسب برای او پیش آید». امام نیز در جواب وی چنین فرمود: «به خدا قسم! او نزد من، مورد اطمینان و دلسوز نبود و کسانی که قبل از من بودند، بر دوستی وی مسلط شده بودند و او را ولایت و حکومت بر مردم دادند و من تصمیم داشتم او را برکنار کنم؛ لکن اشتر از من خواست او را ابقا کنم و با کراهت چنین کردم تا بعداً او را عزل کنم». (3) حتّی عمار یاسر بعد از اطلاع از بیعت ابوموسی با امام، گفت: «به خدا قسم، او عهد و بیعتش را خواهد شکست و کوششهای علی را بیفایده خواهد نمود و لشکر او را تسلیم خواهد کرد». (4)
ما نمیدانیم مالک اشتر با چه توجیهی خواستار ابقای ابوموسی بر کوفه شده بود؛ اما با توجه به یمنی بودن اشتر همانند ابوموسی و غالبِ پیروان حضرت و نیز اشاره کوفیان مبنی بر رضایت آنان از ابوموسی و از سویی دیگر، پیشنهاد وی به امام مبنی بر ابقاء ابوموسی علیرغم عِلم به شخصیت و سوابق منفی او، شاید بتوان گفت مالک تصور میکرد یمنیها نسبت به عدنانیها موقعیت بهتر و شایستگی بیشتری برای پیشبُردِ امور دارند. البته زمانی که دید ابوموسی علیرغم بیعت با امام، در اعزام مردم برای یاری آن حضرت در جنگ جمل مانعتراشی میکند، پی بهاشتباه محاسباتی خود بُرد. لذا امام وی را مأمور ساخت تا خطای خویش را با رفتن به کوفه، عزل ابوموسی و نیز همراه ساختن مردم آن دیار با امام جبران کند. وی نیز بعد از ورود به کوفه، وارد قصر امارت شد، ابوموسی را ازآنجا اخراج کرد و او را از منافقین گذشته خطاب کرد. (5)
آنچه در اینجا حائز اهمیت به نظر میرسد، مماشات و همراهی حضرت با صحابه خویش و عملیاتی کردن نظرات و مشاورههای آنان در برخی موارد (تا زمانی که اموال و جان مردم و نیز وحدت مسلمین و اصل اسلام در معرض خطر و تهدید جدی قرار نگیرد) است. مزیّت و فایده این تعامل، افزایش ضریب فهم و بلوغ فکری صحابه و مردم نسبت به تصمیمات و اقدامات حضرت و نیز فرصت دادن به آنان برای شناخت جریانات فکری و سیاسی و تمیز دادن حقایق و واقعیات جامعه و نیز همگرایی بیشتر مردم باسیاستهای حکمرانی خویش است.
3. ابوموسی و نمایندگی جبهه امام در ماجرای حَکَمیت
در جریان حکمیت نیز ساختار غلط قبیلگی، نقش تعیینکنندهای داشت. گزینههای مورد نظر امیرالمؤمنین برای مذاکره، ابن عباس و سپس مالک اشتر بودند که سپاهیان امام با هر دو مخالفت کردند و در این مخالفت، ردّ پای حمیّت جاهلی و تعصّب قبیلگی و نیز عدم فهم و درک صحیح از حقایق، به چشم میخورد. ابن عباس و عمرو عاص ـ که بهعنوان نماینده شامیان انتخابشده بود ـ از قریش بودند و قبیله قریش، مُضَری (از اعراب شمال) شمرده میشدند و در یک دستهبندی کلی، «عدنانی» بودند؛ اما یمنیها «قحطانی» بودند و خود را عرب اصیل میپنداشتند. وقتی امیرالمؤمنین ابن عباس را بهعنوان حکَم پیشنهاد داد، دلایل بانیان تحکیم برای نپذیرفتن وی، مُضَری بودن و عدنانی بودن ابن عباس بود.
ازآنجا که اشعث و تیمش و نیز بسیاری از سپاهیان امام یمنی بودند، به حکمیت دو مُضَری رضایت ندادند. تأسّف انگیزتر اینکه آنها معتقد بودند که یک توافق بد توسط یک قحطانی با یک عدنانی، بهتر از توافق خوبی است که دو طرف آن مُضَری باشند! به تعبیر دیگر، حرفشان این بود که چون عمرو عاص مضری و عدنانی است، طرف مقابلش باید قحطانی باشد. البته آنها حکمیت مالک اشتر را نیز ـ با اینکه یمین بود ـ نپذیرفتند؛ چراکه وی را آتشافروز معرکه و طرفدار ادامه جنگ میدانستند. نهایتاً از میان قحطانیان، ابوموسی را بر امام تحمیل کردند (6) که به فرموده حضرت، دلش با جبهه حقّ نبود و با اهداف و سیاستهای حکومتی امام مخالف بود و جنگ با شامیان را فتنهای بیش نمیدانست و از سویی، حضرت وی را فردی سادهلوح میدانست. (7)
روشن است که امام با انتخاب ابوموسی بهعنوان حکم موافق نبود؛ ولی برای جان خویش و همراهانش و جلوگیری از انشقاق درون سپاه خویش، بهناچار به انتخاب آنان تن داد و البته دیری نپایید که تحمیلکنندگان پی به خطا و اشتباه خویش بردند، اما این بار به قیمت شکلگیری یک جریان متحجّر خشکمغز به نام «خوارج»!
ب. نکاتی پیرامون عزل معاویه
1. ابن عباس و سهل بن حنیف گزینههای نخستین امام برای شام
ازجمله اقدامات امیرالمؤمنین علیهالسلام پس از به دست گرفتن خلافت، گزینش کارگزاران خویش ازجمله در شام بود. ایشان در ابتدا ابن عباس را برای این امر برگزیدند. لکن بعد از امتناع ابن عباس از قبول این مسئولیت به دلیل ترس از کشته شدن، (8) در مرحله بعد، سهل بن حنیف را به شام اعزام کردند. لکن سپاه شام راه را بر وی بستند و او را به مدینه بازگرداندند. (9)
2. سهم خواهی معاویه
یکی از دلایلی که سبب شد امام علی علیهالسلام در مورد عزل معاویه تردید نکند، این بود که وی خود را طلبکار و صاحب اصلی حکومت شام میدانست و به دلیل انتصاب از جانب خلیفه دوم و ابقاء توسط خلیفه سوم، حکمرانی خود را مشروع و غیرقابلبازگشت میدانست و حتی در نامهای به امام علی علیهالسلام، به غیر از شام خواستار امارت سرزمین مصر نیز بود!(10) لذا این بیم وجود داشت که در صورت ابقای معاویه در این سِمَت، وی به این مقدار بسنده نکند و به دنبال ضمیمه کردن مناطق بیشتری به قلمرو خود باشد.
3. اختلاف ماهوی و مبنایی با معاویه
یکی از دلایل اصلی مخالفت حضرت با معاویه، اختلاف ریشهای دیرینه ایشان نهتنها با وی بلکه با تفکّر او و حزب اموی بود. امام علیهالسلام معاویه و اندیشه اموی را منحرف دانسته و معتقد بود که وی و اطرافیانش اساساً هیچ سنخیتی با اسلام ندارند و روش حکمرانی وی را هرگز مبتنی بر تعالیم اسلام و سنت پیامبر اسلام نمیدانست. امام در پاسخ معاویه که در قبال بیعت با امام خواستار حکومت شام و مصر شده بود، گفت: «خدا مرا نبیند آن روز که گمراهان را یاور خویش قرار داده باشم». (11)
ازاین جهت، نظر ابن عباس را مبنی بر ابقای معاویه نپذیرفتند؛ چراکه دلایل عزل معاویه در آینده، همان بود که در حال حاضر وجود داشته و حضرت برای عدم ابقای وی، به آنها استناد میکرد. در واقع، ابقای وی مساوی بود با تضعیف اقتدار حضرت و زیر پا گذاشتن اصولی که ایشان بدان معتقد بودند. از سوی دیگر، احتمال بسیار وجود داشت که معاویه حتی بعد از کسب تأیید امام برای حکومت شام، با ایشان بیعت نکند. ابن ابى الحدید ضمن طرح احتمال مزبور بر این باور است که تضاد «معاویه با على»، از نوع تضاد «سیاهى با سپیدى» و جدایىِ «سلب از ایجاب» بوده است که هیچگاه اجتماعشان نشایَد. همچنین این مورّخ در تأکید بر این تضاد و جدایى، به پیشینه روابط على علیهالسلام و معاویه اشاره میکند و با استناد به کشته شدن برادر، دایى و نیاى معاویه (هر سه) به دست على علیهالسلام در بدر، بر احتمال فوقالذکر تأکید میکند. (12)
4. عزل معاویه، خواست بیعتکنندگان با امام
درست است که ابن عباس پیشنهاد داد معاویه ابقا شود؛ ولی در مقابل، قیامکنندگان بر ضد عثمان و بیعتکنندگان با امیرالمؤمنین، خواستار عزل وی بودند. آنان معتقد بودند که معاویه اهل ستم بوده و با احکام دین مخالفت میکند. (13) اما چنین مخالفت فراگیری با ابوموسی وجود نداشت.
5. معاویه و خونخواهی عثمان
از دیگر دلایل مهم عزل معاویه توسط حضرت امیر، ادعای معاویه مبنی بر دخالت و دست داشتن حضرت در قتل عثمان بود. او این شایعه را بهطور گسترده در شام منتشر کرده بود. بعد از آنکه امام تصمیم بر اعزام ابن عباس به شام گرفت، نامهای به معاویه نوشت و این مطلب را به وی اطلاع داد؛ اما معاویه نامهای سفید برای امام فرستاد و نماینده معاویه به حضرت گفت از جانب مردمی میآید که معتقدند تو عثمان را کشتهای و جز به کشتن تو رضایت نمیدهند. (14)
نتیجه:
بنا بر آنچه گذشت، نظر امام علی علیهالسلام درباره ابوموسی و معاویه، یکچیز بود و آن اینکه هیچکدامشان صلاحیت مسئولیت و حکمرانی را نداشتند؛ لکن تفاوت اینجا است که ابوموسی در کوفه، در جبهه حضرت و وابسته به قبایل یمنی حاضر در سپاه ایشان بود. لذا هرگونه تصمیم بر عزل وی و یا حذف وی، به دلیل ساختار قبیلگی قدرتمند و تعلق عمیق مردم به آن، میتوانست سبب بروز آشوب و کشمکش و دودستگی شدید در بدنه سپاه امام شود که پیامدهای منفی آن بهمراتب بیشتر بود. پیشنهاد ابقای وی بر کوفه توسط مالک اشتر و نیز تحمیل وی بر حضرت در ماجرای حکمیت از سوی اشعث بن قیس کندی و حزب و طرفداران وی در این چارچوب میگنجد.
اما عزل معاویه و عدم مدارای حضرت با او، به دلیل سهم خواهی او و خونخواهی عثمان از جانب وی، ظالم و فاسد بودن معاویه و عدم اعتقاد و التزام وی به اسلام و نیز خواست اکثریت جبهه کوفه در مقابله با سپاه شام بود.
منابعی برای مطالعه بیشتر:
-کتاب «جمال کعبه»، اثر محمدحسین دانشکیا.
پینوشتها:
1. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد
ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، ط الثانیه، 1387 ق، ج ۴، ص 442-443.
2. فیاض، عبدالله فیاض، پیدایش و گسترش تشیع، مترجم جواد خاتمی، سبزوار، نشر ابن ایمن، ۱۳۸۲، ص ۸۰.
3. مفید، محمد بن محمد، الامالی، تحقیق حسین استاد ولی و علیاکبر غفاری، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413 ق، ص 295 ـ 296.
4. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1417 ق، ج 2، ص 213.
5. ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، تحقیق عبدالزهرا حسینی، ج 2 ـ 1، قم، دارالکتاب الاسلامی، 1410 ق، ج 2، ص 922؛ طبری، پیشین، ص 487.
6. منقری، نصر بن مزاحم، وقعه صفین، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، قاهره، مؤییه العربیه الحدیثه، چاپ دوم، 1382 ق، ص 499 ـ 500.
7. همان، ص 504.
8. طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الامم والملوک، قاهره، مطبعه الاستقامه، 1357 ق، ج 3، ص 461-462.
9. همان، ص 462.
10. ر. ک: ابن ابى الحدید، عبدالحمید بن هبه الله، شرح نهجالبلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، داراحیاء الکتب العربیه، چاپ دوم، 1385 ق، ج 10، ص 232.
11. «لم یکن الله لیرانی اتخذ المضلین عضدا». منقرى، نصر بن مزاحم، وقعه صفین، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، القاهره، المؤسسه العربیه الحدیثه، الطبعه الثانیه، 1382، افست قم، منشورات مکتبه المرعشى النجفى، 1404 ق، ص ۵۲ ؛ ابن اعثم کوفى، ابو محمد احمد، الفتوح، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالأضواء، ط الأولى، 1411 ق، ج ۲، ص ۳۹۲.
12. ابن ابى الحدید، پیشین، ص 232 ـ 233.
13. ابن ابى الحدید، همان، ص 234 و 247.
14. بلاذرى، احمد بن یحیى بن جابر، انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت، دارالفکر، ط الأولى، 1417 ق، ج ۲، ص ۲۱۱-۲۱۲.
۱۴۰۲/۱۲/۱۴ ۱۳:۲۹ شناسه مطلب: 99171
سؤال:
اگر فدك را از حضرت زهرا (س)، به ناحق غصب کردهاند، پس چرا زمانی که حضرت علی (ع)، به قدرت رسید، در پس گرفتن حق قانونی همسرش تلاشی نکرد؟
پاسخ:
1. منظور از طرح این سؤال چیست؟ آیا انکار این مطلب است که پیامبر (صلی الله علیه و آله)، به امر خداوند، فدك را به زهرا (سلام الله علیها) بخشید؟ یا اینکه خلفا، فدك و سایر مواریث زهرا (سلام الله علیها) را غصب نکرده و از حضرت نگرفتهاند؟ این امر بین مسلمانان، اعم از شیعه و سنی، تقریباً بدیهی و مسلم است و بسیاري از بزرگان اهل سنت نیز آن را نقل کرده¬¬اند، ازجمله: حاکم حسکانی در شواهدالتنزیل (1) شوکانی در فتح القدیر (2) ، سیوطی در الدرالمنثور و متقی هندي در کنزالعمال (3) که در این قسمت به یک حدیث از الدرالمنثور، بسنده میشود: عن ابن عباس، لما نزلت (وَ آتِ ذَا الْقُرْبی) أقطع رسول الله (ص) فاطمۀ فدکا. (4) از ابن عباس نقل شده است که زمانی که آیه (حق نزدیکانت را بپرداز) نازل شد، پیامبر (صلی الله علیه و آله)، فاطمه (سلام الله علیها) را فراخواند و فدك را به او عطا کرد.
2. در مورد اینکه خلفا، حق حضرت را گرفتند، روایتهای متعددي در منابع معتبر اهل سنت و کتب سته، آمده است که نمی¬توان آنها را انکار و از آنها چشمپوشی کرد. چنانکه در صحیح بخاري، صحیح مسلم، مسند احمد، سنن ابی داوود، سنن نسائی و طبقات ابن سعد این مطلب نقلشده است که در اینجا ما به حدیثی از صحیح بخاري بسنده می¬کنیم:
عن امّ المؤمنین عائشۀ أن فاطمه (سلام الله علیها) أرسلت الی ابی بکر تسأله میراثها من النبی (صلی الله علیه و آله) فی ماافاء الله علی رسوله (صلی الله علیه و آله) تطلب صدقۀ النبی التی بالمدینۀ و فدك و ما بقی من خمس خیبر. فقال ابوبکر: إنَّ رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال: لانورث ما ترکنا فهو صدقۀ انما یأکل آل محمد من هذا المال یعنی مال الله لیس لهم أن یزیدوا علی المأکل و انی والله لا أغیر شیئاً من صدقات النبی التی کانت علیها فی عهد النبی (صلی الله علیه و آله) و لأعملن فیها بما عمل فیها رسول الله (صلی الله علیه و آله)...». (5)
فاطمه (علیها السلام) دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) کسی را نزد ابوبکر فرستاد در حالی که میراث خود از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را تقاضا می نمود از آنچه خداوند به طور «فیء» به آن حضرت در مدینه و فدک داده بود و آنچه حضرت از خمس زمین خیبر مانده بود. ابوبکر گفت: همانا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرموده است: ما پیامبران میراث نمی گذاریم و آنچه می گذاریم صدقه است. همانا خانواده محمد از این مال می خورند. به خدا سوگند که صدقه رسول الله (صلی الله علیه و آله) را از همان حالتی که در زمان حیات رسول الله (صلی الله علیه و آله) بوده است تغییر نخواهم داد و در آن به گونه ای عمل می کنم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بدان عمل کرده است...
در اینجا یا صدیقه کبري نعوذبالله دروغ گفته و به ناحق آنچه حقش نبوده را طلب کرده است و یا ابوبکر دروغ گفته و حق حضرت را غصب کرده است که البته صدیقه کبری را به نص آیه تطهیر نمی-توان دروغگو شمرد. درباره این ادعاي ابوبکر که گفته بود، پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرموده است که «ما ارث نمیگذاریم» جز ابوبکر کسی دیگر آن را نقل نکرده است می¬توان گفت که اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله)، این سخن را گفته باشد یقیناً باید به ورثه خود میفرمودد نه به دیگران!
3. حضرت زهرا (سلام الله علیها)، در پاسخ به این ادعاي ابوبکر، به آیههایی از قرآن استناد فرمود که به برخی از آنها اشاره می¬شود
از قول حضرت زکریا (علیه السلام)، می¬فرماید: «فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیا یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ» (6)
تو از نزد خود جانشینی به من ببخش که وارث من و وارث دودمان یعقوب باشد.
و در جاي دیگر می¬فرماید: «رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ» (7)
پروردگار من! مرا تنها مگذار (و فرزند برومندي به من عطا کن)؛ و تو بهترین وارثانی.
و نیز می¬فرماید: «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داود» و سلیمان وارث داود شد. (8)
سپس حضرت زهرا (سلام الله علیها) فرمود: «ثُمَّ أَنتُمُ الآنَ تَزعُمُونَ أَن لا إِرثَ لَنَا أَفَحُکْمَ الجاهِلِیَّۀِ تَبغون وَمَن أَحْسَنُ مِنَ الِله حُکماً لِقَومٍ یُوقِنون، یَا ابْنَ أَبی قَحَافَۀ! أَتَرِثُ أَباكَ وَلا أَرِثُ أَبی، لَقَد جِئتَ شَیْئاً فَریّاً» (9)
4. مدعاي زهرا (سلام الله علیها)، تنها فدك نبود، بلکه مطابق روایت عایشه و عمر (10) مدعاي حضرت عبارت بودند از:
الف) میراث پیامبر (صلی الله علیه و آله)
ب) فئ (مَا أَفاءَ الُله عَلَی رَسُولِهِ)
ج) صدقه پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مدینه
د) فدك
هـ) باقیمانده خمس خیبر. (11)
که البته اینها نیز، درواقع مقدمه¬اي براي مطالبه اصل حق بود.
ابن ابی¬الحدید می¬گوید: « از استاد تاریخ خود پرسیدم چرا خلیفه پیامبر مدعای دختر ایشان را به او نداد. همانطور که پیامبر(صلی الله علیه و آله) از مسلمانان خواست تا گردنبند زینب، دختر دیگرش که براي فدیه شوهر خود پرداخته بود را، به او ببخشند و مسلمانان نیز چنین کردند؟ استادم پاسخ داد: اگر خلیفه ادعاي زهرا (سلام الله علیها) را درباره فدك می¬پذیرفت، پسازآن ادعا می¬کرد که خلافت نیز، حق شوهرم است و باید حکومت را نیز، واگذار می¬کردند. (12)
5. مطالبه زهرا (سلام الله علیها)، به جهت ارزش مادي و اقتصادي فدك و مانند آن نبود، بلکه از باب وجوب مطالبه حق و جلوگیري از انحراف علنی جامعه اسلامی و حق کشی آشکار بود و مقام صدیقه اطهر، اجل از این است که براي دریافت مالی، اینهمه تلاش کند. این علت و انگیزه، در زمان حکومت امیر مؤمنان (علیه السلام) نبود، آبی بود که ریخته شده بود. حضرت علی (علیه السلام) خود می¬فرماید: « مرا با فدك و غیر فدك چهکار است.»
متن بخشی از نامه امیر مؤمنان (علیه السلام)، به عثمان بن حنیف انصاري حاکم بصره در زمان حضرت، چنین است:
«…بَلَی کَانَتْ فِی أَیْدِینَا فَدَكٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ، وَ نِعْمَ الْحَکَمُ الُله وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَیْرِ فَدَكٍ، وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِی غَدٍ جَدَثٌ…» (13)
از میان آنچه آسمان بر آن سایه افکنده است، تنها فدك در دست ما بود که آنهم گروهی نسبت به آن بخل و حسادت ورزیده [و آن را از ما گرفتند] و گروه دیگري آن را سخاوتمندانه رها کردند و بهترین حاکم خداست. مرا با فدك و غیر فدك چهکار؟ درحالیکه فرداي هر کس قبر او است…
6. از منظر امیر مؤمنان و اهلبیت (علیهمالسلام)، فدك منحصر به قطعهای زمین، در صدوبیست کیلومتري مدینه نبود، بلکه حق حاکمیت و خلافت اسلامی امامان بود. این مطلب در فرمایشات ائمه (علیهمالسلام)، همواره آمده است. پس هنگامیکه حاکمیت جامعه را در اختیار داشت درواقع فدک واقعی را گرفته بود. پس دیگر معنا نداشت قطعه¬اي زمین که حاصل آن نیز، در اختیار خود حضرت بود را به فرزندش واگذار کند تا باعث یاوهگویی برخی مخالفان حضرت شود در ذیل نمونهای از شیوه نگرش اهلبیت (علیهمالسلام) به فدك را نقل می¬کنیم.
مهدي عباسی از امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) خواست تا حدود فدك را معرفی کند تا او آن را باز پس دهد. امام (علیه السلام)، فرمود: «اگر حدودش را بگویم باز پس نخواهی داد» هارون اصرار کرد. امام (علیه السلام) حدود فدك را معادل حدود سرزمینهای اسلامی بیان فرمود، هارون گفت: در این صورت براي ما چیزي نمی¬ماند. امام فرمود: «گفتم که اگر حدود واقعی¬اش را مشخص کنم، باز پس نخواهی داد.» (14)
7. امام نخواست کاری کند که دیگران دربارهاش اینگونه قضاوت کنند و درباره حضرت بگویند: اعلان پس گرفتن اموال غصب شده و رد آن به صاحبان، مقدمه برای به دست آوردن باغی بود که در زمان خلفا مورد دعوا و گفتگو بود؛ یعنی بگویند: برای اینکه فدک را تصرف نماید، پسگیری زمینها و مزارعی را که توسط عثمان بخشیده شده بود را عنوان کرد.
برای اینکه دشمنان اینگونه قضاوت نکنند و خردهگیری ننمایند، امام با بزرگواری از کنار این حق گذشت و از آن سخنی به میان نیاورد؛ تا به مردم بفهماند حکومت علوی برای احقاق حقوق مردم تلاش میکند. اگر امام زمامداری را پذیرفت، برای یاریرساندن به مظلومان و محرومان است،نه برای منافع شخصی. طبیعی است فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) نیز به این عمل راضی بودند.
نظیر این سخن از امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) نقلشده است. حضرت در پاسخ به این سؤال که چرا امام علی (علیه¬السلام) در دوره زمامداریاش فدک را تصرف نکرد، فرمود:
«لأنا أهل البیت لا یؤخذلنا حقوقنا ممَّن ظلمنا إلا هو و نحن اولیاء المؤمنین إنّما نحکم لهم و نأخذ حقوقهم ممَّن ظلمهم و لا نأخذ لانفسنا» (15) چون ما اهلبیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) چنین خصوصیتی داریم که حقوقمان را از کسانی که به ما ستم کردهاند، جز خدا نمیستاند؛ ما اولیای مؤمنان هستیم. به نفع آنان فرمان میرانیم و حقوق آنان را از کسانی که به آنان ستم روا داشتهاند، میستانیم، ولی برای خود در این راه تلاشی نمیکنیم.
از سخن امام کاظم (علیه السلام) به دست میآید که امامان و رهبران الهی همواره برای احیای حقوق مردم تلاش میکنند؛ اما در مورد حقوق شخصی که ربطی به حقوق مردم نداشته باشد، اقدامی نمیکنند و کریمانه از کنار آن میگذرند. پس نگرفتن فدک در دوره زمامداری امام علی (علیه السلام) از همین قبیل است.
از طرفی دیگر عملکرد شیخین بهعنوان یک سیره بهجای سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله) در جامعه به وجود آمده بود و حتی خط قرمز جامعه سیره شیخین بود. حضرت علی زمانی که با نماز تراویح مخالفت نمود صدای (وا سنة عمرا) از مردم بلند شد حال چگونه میخواست فدک را از آنان پس بگیرد و به اولاد خود تحویل دهد؟
نتیجه:
غصب فدک از جریانات قطعی تاریخ است. طبق اذعان منابع اهل سنت، فدک فیء بود و طبق آیه « «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّه» پیامبر آن را به فاطمه زهرا (سلامالله علیها) بخشید؛ اما کارگزاران حضرت زهرا (علیها السلام) از فدک اخراج شدند و با حدیث جعلی «نحن معاشرالانبیاء لا نورث» آن را غصب نمودند. بااینکه حضرت زهرا بارها با خلفا مناظره و احتجاج کرد حتی شاهد اقامه نمود اما فدک به ایشان بازگردانده نشد؛ اما حضرت علی (علیهالسلام) در دوران حکومت خود از فدک چشم پوشید و به دنبال آن نرفت؛ زیرا حکومتهای گذشته خلفا بهگونهای عمل نموده بودند که بازپسگیری فدک برای حضرت مقدور نبود.
پی نوشت:
1. حسکانی شواهدالنزیل ج 1 ص 438-446 ذیل ایه 26 سوره اسراء این مطلب را حاکم حسکانی از هفت طریق نقل کرده است.
2 . شوکانی، فتح القدیر، ج 3 ص 267
3 . متقی هندی، کنزالعمال، ج 3 ص 767
4 . سیوطی، الدرالمنثور، ج 4 ص 177
5 . بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر، ج5، ص139، ح4240.
6 . مریم 5-6
7 . انبیا 89
8 . نمل 16
9 . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4 ص 78-79؛ ابن ابی طیفور، بلاغات النساء، ص 26
10 . هیثمی، علی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 9 ص 39.
11 . بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، باب فرض الخمس، ج4، ص79،ح3092.: «أَنَّ فَاطِمَةَ - عَلَيْهَا السَّلاَمُ - ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، سَأَلَتْ أَبَا بَكْرٍ الصِّدِّيقَ بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، أَنْ يَقْسِمَ لَهَا مِيرَاثَهَا، مِمَّا تَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِ...»؛ همان: باب قرابة رسول الله (صلی الله علیه و آله)، ج5، ص20، ح3711.: « عَنْ عَائِشَةَ، أَنَّ فَاطِمَةَ، عَلَيْهَا السَّلاَمُ، أَرْسَلَتْ إِلَى أَبِي بَكْرٍ تَسْأَلُهُ مِيرَاثَهَا مِنَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِيمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، تَطْلُبُ صَدَقَةَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الَّتِي بِالْمَدِينَةِ وَفَدَكٍ، وَمَا بَقِيَ مِنْ خُمُسِ خَيْبَرَ»؛ همان، کتاب غزوة خیبر، ج5، ص139، ح4240.: « عَنْ عَائِشَةَ، أَنَّ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ، بِنْتَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَرْسَلَتْ إِلَى أَبِي بَكْرٍ تَسْأَلُهُ مِيرَاثَهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِ بِالْمَدِينَةِ، وَفَدَكٍ وَمَا بَقِيَ مِنْ خُمُسِ خَيْبَرَ».
12 . ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه، ج 16 ص 284
13 . نهج البلاغه نامه 45.
14 . مجلسی بحار الانوار، ج 48 ص 157
15 . علل الشرایع، صدوق، باب العلل التی مِن أجلها ترک فدکاً، ج1، ص156.
۱۴۰۲/۱۲/۱۴ ۱۱:۳۱ شناسه مطلب: 99166
سؤال:
اينكه گفته میشود فقط حضرت علي بن ابي طالب (ع) مشغول غسل پيامبر (ص) بوده و دیگران در شوراي انتخاب خليفه (سقيفه) حضور داشتهاند، آیا سند تاريخي هم دارد؟
پاسخ:
امام علي (علیهالسلام) آن حضرت را غسل میداد و عباس و دو فرزندش، فضل و قثم، بدن آن حضرت را حرکت میدادند و اسامه و شقران، آب بر بدن پيامبر (صلیالله علیه واله) میريختند. علي (علیه السلام) هنگام غسل دادن میگفت: «بابي انت وامي ما اطيبک حيا وميتا؛ پدر و مادرم فدايت! چه اندازه پاکيزه هستي؛ هم در حال زندهبودن و هم بعدازآن.» (1) و اصحاب بعد از بيعت با ابوبکر، براي تجهيز و دفن پيامبر (صلیالله علیه واله) حضور پيدا کردند. (2)
نتیجه:
در منابع تاریخی سخن از عدم حضور صحابه کبار در غسل دادن و کفن نمودن پیامبر(صلی الله علیه و آله) است. بهویژه اینکه بزرگان انصار در این زمان در سقیفه به سر میبردند و برای جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله) سعد بن عبادِه را معرفی نمودند بدون اینکه حضرت علی (علیه السلام) را در این امر ذیحق بدانند.
پی نوشت:
1 . ابن اثير، عز الدين ابي الحسن الکامل في التاريخ، ج 2، ص 332؛ تاريخ طبري، محمد بن جرير طبري، ج 2، ص 451؛ سيره ابن هشام، ج 4، ص 319- 320.
2 . ابن اثير، همان؛ سيره ابن هشام، همان.
۱۴۰۲/۱۲/۱۴ ۰۹:۴۲ شناسه مطلب: 99162
سؤال:
چرا علي بن ابیطالب (علیهالسلام) در ماجراي افك (تهمت به عايشه) خواستار طلاق داده شدن عايشه توسط پيامبر (صلیالله علیه و اله) بود؟
پاسخ:
گزارش اين ماجرا در متون روایی اصلی اهل سنت؛ همچون صحیح بخاری آمده است (1) و چنين مطلبي در منابع روايي شيعه نقل نشده است؛ تنها مرحوم مجلسي (متوفاي 1110 ق) این جریان را به نقل از منابع عامه آورده است (2) و به همین صورت مرحوم طبرسی نیز در تفسير مجمعالبیان، شأن نزول آیه را به نقل از اهل سنت گزارش نموده است. (3)
به نظر ميرسد اين داستان را دشمنان مطرح کرده باشند. حضرت علی (علیه¬السلام) در قضاوتهای خود اگر کسی اقرار به گناه می¬کرد در پی راه فرار و توجیه جرم و خطای او بود و بهراحتی گناه او را برای جاری نمودن حد نمی¬پذیرفت حال چگونه او چنین کاری می¬کند؟ وانگهي، طلاق، راه نهایي نبود. اگر چنين باشد، منافقان در گفته خود راسخ جلوهگر میشدند و پيامبر (صلیالله علیه اله) (معاذ الله) شکست میخورد.
آيا با چنين پيشنهادي، علي (علیهالسلام) از دستور قرآن غفلت ننموده است؛ قرآني که می¬فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ.» (4) آیا میتوان پذیرفت که علي (علیهالسلام)، بزرگترين مفسر قرآن، تحت تأثير تبليغات سوء منافقان قرار گيرد و حکم به طلاق عايشه دهد؟!
آيا امام علي كه از بدو دوران كودكي با پيامبر بوده و محرم اسرار خانه او نيز بود، دوست و دشمن پيامبر را نمیشناسد. آيا علي (علیهالسلام) براي چنين امري اقدام به تفحص نمیكند و بيمحابا بدون توجه به اين نكته كه هدف اصلي اين اتهام، آبروي خود پيامبر(صلی الله علیه و آله) است، توجه ندارد و درنتیجه، تحت تأثير اين فتنه قرار میگيرد و چنين پيشنهادي میدهد؟!
نتیجه:
این جریان از جانب دشمنان حضرت علی (علیهالسلام) مطرحشده است. درحالیکه داستان افک تهمت است و آیات قرآن هم به بیاعتباری این تهمت صحه گذاشته است. بااینحال چگونه میتوان پذیرفت که حضرت علی این تهمت را بپذیرد و از پیامبر بخواهد تا عایشه را طلاق دهد؟
پی نوشت:
1. بخاری جعفی، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله، صحيح بخاري، ج 6، ص101، ح4750، باب : «لولا إذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات، بأنفسهم خيرا» و ج9، ص113، ح7369، باب قول الله تعالى: «وأمرهم شورى بينهم».
2 . مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 20، ص 310- 313.:« و أما علي بن أبي طالب عليه السلام فقال لم يضيق الله عليك و النساء سواها كثير».
3 . طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج7، ص204.: «روى الزهري عن عروة بن الزبير و سعيد بن المسيب و غيرهما عن عائشة أنها قالت...».
4 . حجرات، آیه 6
۱۴۰۲/۱۲/۱۴ ۰۹:۲۴ شناسه مطلب: 99161
سؤال:
بین خاندان پیامبر (ص) و خلفاي بعد از رسول الله نه تنها نزاعی نبوده، بلکه روابط مناسبی وجود داشته است. چرا شیعیان منکر این موضوع هستند؟
پاسخ:
این مطلب بهتصریح منابع شیعه و سنی، نادرست است. ماجراي درگیري ابوبکر و عمر با اهل¬بیت پیامبر (ص) و حمله به خانه حضرت زهرا (س) و خودداري امیر مؤمنان (ع) از بیعت و … از مصادیق اختلاف بین آنان است که به برخی از آنها اشاره می نماییم.
1. اقرار خلفا به عدم رابطه خوب با حضرت علی (علیهالسلام)
اقرار خلفا به عدم رابطه خوب میان آنها و امام علی (علیه السلام) در متون صحیح اهل سنت خود از مهمترین دلایل اثبات چنین امری است.
مسلم نيشابوري در صحيح خود در ضمن يك روايت طولاني از عمر بن خطاب نقل میکند كه خطاب به امیر مؤمنان علیهالسلام گفت: «فَلَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیالله عليه واله) قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلیالله عليه واله) فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیالله عليه واله) «مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ». فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّيَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلیالله عليه واله) وَوَلِيُّ أَبِي بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.»
پس از وفات رسول خدا (صلیالله عليه واله) ابوبكر گفت: من جانشين رسول خدا هستم، شما دو نفر (عباس و علي) آمديد و توای عباس ميراث برادرزادهات را درخواست كردي و توای علي ميراث فاطمه دختر پيامبر را. ابوبكر گفت: رسول خدا فرموده است: ما چيزي به ارث نمیگذاریم، آنچه میماند صدقه است و شما او را دروغگو، گناهکار، حیلهگر و خیانتکار معرفي كرديد و حالآنکه خدا میداند كه ابوبكر راستگو، دیندار و پيرو حق بود. پس از مرگ ابوبكر، من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغگو و گناهكار خوانديد.» (1)
همين روايت در ديگر كتاب¬هاي اهل سنت با تعبير «ظالم وفاجر» نقلشده و حتي الباني وهابي نيز آن را صحيح دانسته است:
«قَالَ وَأَنْتُمَا تَزْعُمَانِ أَنَّهُ كَانَ فِيهَا ظَالِمًا فَاجِرًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَنَّهُ صَادِقٌ بَارٌّ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ وُلِّيتُهَا بَعْدَ أَبِي بَكْرٍ سَنَتَيْنِ مِن اِمَارَتِي فَعَمِلْتُ فِيهَا بِمِثْلِ مَا عَمِلَ فِيهَا رَسُولُ اللَّهِ صلیالله عليه و اله وَأَبُو بَكْرٍ وَأَنْتُمَا تَزْعُمَانِ أَنِّي فِيهَا ظَالِمٌ فَاجِرٌ.»
«عمر گفت: شما دو نفر اعتقاد داشتيد كه ابوبكر در اين قضيه ظالم و فاجر است؛ درحالیکه خدا میداند او صادق، نيكوكار و پيرو حق بود. بعد از ابوبكر دو سال اداره فدك در اختيار من بود و من همان رفتاري را داشتم كه رسول خدا (ص) و ابوبكر داشت؛ اما شما اعتقاد داشتيد كه من ظالم و فاجر هستم. الباني در آخر روايت تصريح میکند كه سند اين روايت صحيح است». (2)
طبق اين دو روايت امیر مؤمنان علیهالسلام اعتقاد داشته است كه ابوبكر و عمر «دروغگو، بدكار، حیلهگر، خائن، ظالم و فاجر» هستند.
جالب است كه در كتاب صحيح بخاري همين صفات از ویژگیهای منافقين شمردهشده است. محمد بن اسماعيل در صحيح خود مینویسد:
«حدثنا سُلَيْمَانُ أبو الرَّبِيعِ قال حدثنا إِسْمَاعِيلُ بن جَعْفَرٍ قال حدثنا نَافِعُ بن مَالِكِ بن أبي عَامِرٍ أبو سُهَيْلٍ عن أبيه عن أبي هُرَيْرَةَ عن النبي صلیالله عليه واله قال آيَةُ الْمُنَافِقِ ثَلَاثٌ إذا حَدَّثَ كَذَبَ وإذا وَعَدَ أَخْلَفَ وإذا أؤتمن خَانَ.»
از ابوهريره نقل شده است كه رسول خدا (ص) فرمود: «نشانههای منافق سه چيز است: هرگاه سخن میراند، دروغ میگوید؛ هر وقت وعده میدهد، تخلف میکند و هر وقت امانتي به او سپرده شود، خيانت میکند.» (3)
البته بخاری در صحیح خود دست به سرقت علمی زده و بهجای «فرأيتماه كاذبا آثما غادرا خائنا» کلمات «کذا و کذا» گذاشته است. (4)
توجه به این نکته نیز لازم است که در داستان بیعت به نقل از صحیح بخاری آمده است که امام علی (علیه السلام) از مجالست با عمر کراهت داشت که چنین امری خود بیانگر ناخشنودی آن حضرت از وی بوده است. (5)
2. حوادث پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
حوادث پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بیانگر اوج مظلومیت خاندان آن حضرت است؛ از هتک حرمت بیت وحی و تهدید به سوزان و انجام آن تا چگونگی بیعت اجباری از امام علی (علیه السلام) که همگی این جریانات بیانگر نزاع و اختلاف میان دستگاه خلافت از سویی و اهل بیت (علیهم السلام) از سویی دیگر است که ذکر آن در منابع فریقین آمده است.
به عنوان نمونه در منابع اهل سنت «ابن ابي شيبة» (متوفي: 235هـ) در رابطه با تهدید به آتش زدن خانه حضرت زهرا (علیها السلام) توسط «عمر بن خطاب» می نویسد:
«هنگامى كه پس از رسول خدا، با ابوبكر بيعت شد؛ على و زبير وارد خانه فاطمه، دختر رسول خدا مىشدند و با او درباره وضعيّتشان مشورت مىكردند. چون اين خبر به عمر بن خطّاب رسيد، او نزد فاطمه رفت و گفت: اى دختر رسول خدا! به خدا سوگند! شخصى محبوبتر از پدرت، نزد ما نيست و بعد از پدرت، شخصى محبوبتر از تو، نزد ما نيست؛ به خدا سوگند! اگر اين افراد نزد تو جمع شوند، چيزى مانع من نمىشود كه فرمان دهم تا خانه را به رويشان بسوزانند». (6)
اين مطلب را طبری (متوفی: 310هـ) در كتاب تاريخ خوى به سند دیگری آورده است:
«عمر بن خطّاب به خانه على آمد، طلحه و زبير و گروهى از مهاجرين، در خانه على جمع شده بودند؛ عمر گفت: به خدا سوگند! يا براى بيعت خارج مىشويد، يا خانه را بر شما مىسوزانم. زبير با شمشير آخته بيرون آمد، ليز خورد و شمشير از دستش افتاد. به سويش حمله كردند و او را گرفتند». (7)
همچنین بَلاذرى (متوفي: 224هـ) در أنساب الأشراف با سلسله سند خود، اين واقعه را اين گونه روايت مىكند: «ابوبكر براى على پيام فرستاد و از او خواست كه بيعت كند، او بيعت نكرد؛ عمر با فتيلهاى آمد. فاطمه پشت در ايستاد و گفت: اى پسر خطّاب! مىخواهى دَرْ را بر من آتش بزنى؟ عمر گفت: آرى! و اين از آنچه پدرت آورده، قوىتر است». (8)
ابن عبدربّه نيز (متوفي: 328 هـ) در العقد الفريد مىنويسد:
«على، عبّاس و زبير در خانه فاطمه نشستند تا اين كه ابوبكر شخصى را فرستاد و از آنها خواست تا براى بيعت خارج شوند و به او گفت: اگر نپذيرفتند، آنها را بكش. عمر با شعلههايى از آتش آمد تا خانه را بر آنها آتش زند؛ فاطمه او را ديد و گفت: اى پسر خطّاب! آيا آمدهاى كه خانه ما را بسوزانى؟ عمر گفت: آرى! مگر، آنچه را كه مردم پذيرفتهاند، شما هم بپذيريد». (9)
تاريخ نگار اهل سنّت، ابو الفداء (درگذشته سال 732هـ) نيز در كتاب المختصر فى أخبار البشر اين روايت را نقل نموده است:
«آنگاه ابوبکر عمر بن الخطاب را بهسوی علی و کسانی که همراه او بودند فرستاد تا آنها را از منزل فاطمه بیرون بکشند و گفت: اگر خودداري کردند، با آنها بجنگ. عمر با مقداري هیزم رفت تا منزل را به آتش بکشد. حضرت فاطمه رضی الله عنها با او ملاقات کرد و فرمود: اي پسر خطاب، کجا میروی؟ آیا آمدهای که منزل ما را به آتش بکشی؟ عمر گفت: بله و یا آنکه در آنچه امت داخل شدند، داخل شوید (بیعت کنید) در غیر این صورت، خانهتان را به آتش می¬کشیم.» (10)
همچنین در نقل ابن قتیبه (متوفی: 176هـ) آمده است: «فَدَعا بِالْحَطَبِ وَ قالَ: وَ الَّذِی نَفْسُ عُمَرَ بِیدِهِ لَتَخْرُجَنَّ أوْ لَاُحْرِقَنَّها عَلی مَنْ فِیها. فَقِیلَ لَهُ: یا أباحَفْصٍ! إنَّ فِیها فاطِمَةَ! قالَ: وَ إنْ.» (11) پس هیزم طلب کرد و گفت: به خدایی که جان عمر در دست اوست، یا قطعاً خارج میشوی، یا اینکه حتماً آن خانه را بر سر هرکه در آن است، به آتش میکشم. پس به او گفتند: ای اباحفص! کنیه خلیفه دوم در این خانه، فاطمه است! پاسخ گفت: حتّی اگر او باشد.
زید بن اَسْـلَم از پدرش نقل میکند: «کُنْتُ فِی مَنْ جَمَعَ الْحَطَبَ إلی بابِ عَلِی، قالَ عُمَرُ: وَاللهِ! لَئِنْ لَمْ یخْرُجْ عَلِی بْنُ أبِیطالِبٍ لَاُحْرِقَنَّ الْبَیتَ بِمَنْ فِیهِ.» (12) من در میان کسانی بودم که بر درب خانه علی هیزم جمع کردند؛ در آن اتفاق عمر گفت: به خدا سوگند! اگر علی بن ابیطالب خارج نشود، خانه را با هر آنکه در آن است به آتش میکشم.
در منابع شیعه نیز گزارشات مختلفی که بیانگر نبود رابطه حسنه میان امام علی (علیه السلام) و خلفا است وجود داشته که برخی از آنان عبارتند از:
معاویه در نامه به حضرت علی (علیهالسلام) نوشت «به گردن تو طناب انداخته و کشیده به مسجد بردهاند و...» امیرالمؤمنین علیه اسلام در جواب او مرقوم نمودند: «و گفتهای که مرا همچون شتر افسار زدند و کشیدند که بیعت کنم... عجبا به خدا سوگند خواستهای مذمت کنی ولی ناخودآگاه مدح و ثنا گفتهای و خواستهای رسوا کنی ولی خود رسواشدهای. اینکه یک مسلمان مظلوم واقع شود برای او نقص و عیب نیست مادامیکه در دین خود تردید نداشته باشید و در یقین و ایمان خود دچار تردید نشوید». (13)
این مطلب در خطبه سوم نهجالبلاغه بهروشنی بیانشده است که حضرت فرمود: « به خدا سوگند ابوبکر ردای خلافت را بر تن کرد درحالیکه خوب میدانست جایگاه من در خلافت همچون محور سنگآسیاست (که بدون آن آسیاب نمی¬چرخد و بیفایده است) او میدانست سیلهای علم و فضیلت از دامن کوهسار وجود من جاری است و مرغان بلندپرواز اندیشهها هرگز به اندیشه بلند من راه نتوانند یافت. پس من ردای خلافت را رها ساختم و از آن دامن در پیچیدم (کناره گرفتم) درحالیکه در این اندیشه بودم که با دستخالی و (بدون یاور) بپا خیزم (و حق خود و اسلام و مسلمانان را بگیرم) و یا در این محیط سرشار از خفقان و ظلمتی که پدید آوردهاند صبر کنم؟ محیطی که پیران را فرسوده و جوانان را پیر میکند و مردان باایمان را تا واپسین دم زندگی به رنج وامی¬دارد. (عاقبت) دیدم که بردباری و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است؛ بنابراین صبر کردم درحالیکه همچون کسی هستم که چشمم پر از خاشاک و استخوان راه گلویش را گرفته است با چشم خود میدیدم میراثم را به غارت می¬برند.» (14)
چگونگی بیعت گرفتن از امام علی (علیه السلام) نیز خود بیانگر اوج کینه و بغض از سوی خلفا نسبت به آن حضرت بوده است.
در چگونگی بیعت اجباری از امام علی (علیه السلام) به نقل سلمان فارسی آمده است: «... وَ ألْقَوْا فِی عُنُقِهِ حَبْلاً أسْوَدَ وَ حالَتْ فاطِمَةُعلیهاالسّلام بَـینَ زَوْجِها وَ بَـینَهُمْ عِنْدَ بابِ الْبَیتِ، فَضَرَبَها قُنْفُذٌ بِالسَوْطِ عَلیعَضُدِها...ثُمَّ انْطَلَقُوا بِعَلِیعلیهالسّلام مُلَبَّباً بِعَتْلٍ حَتّی انْتَهَوْا بِهِ إلیأبِیبَکْرٍ وَ عُمَرُ قائِمٌ بِالسَیفِ عَلی رَاْسِهِ...» (15) . در گردنش طناب سیاهی انداختند، درحالیکه فاطمه در کنار درب خانه، بین همسرش و آنها جدایی انداخته بود. پس قنفذ با شلّاق بر بازویش زد... سپس علی را درحالیکه گریبانش را گرفته بودند و به شدّت کشیده میشد به نزدِ ابوبکر بردند؛ درحالیکه عمر با شمشیر ایستاده بود و شمشیر را بالای سر او (امیرالمؤمنین) گرفته بود...
جابر بن عبدالله انصاری پس از نقل روایتی درباره امیرالمؤمنین از زبان رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآله) در امر به تبعیت از امام علی (علیه السلام) پس از زمان حیات خویش میگوید: ... «فَعَصَوْهُ وَ اللهِ وَ خالَفُوا أمْرَهُ وَ حَمَلُوا عَلَیهِ السُیوفَ» (16) ... به خدا سوگند! از فرمان او سرکشی کردند و با دستورش مخالفت نمودند و با شمشیرها بر او یورش بردند.
عمرو بن ابیالمقدام بهواسطه پدرش از جدّش هرمز فارسی. نقل میکند:... «فَلَمّا انْتَهَینا إلی الْبابِ فَرَأتْهُمْ فاطِمَةُ أغْلَقَتْ الْبابَ فِی وُجُوهِهِمْ... فَضَرَبَ عُمَرُ الْبابَ بِرِجْلِهِ فَکَسَرَهُ (وَ کانَ مِنْ سَعَفٍ) ثُمَّ دَخَلُوا فَأخْرَجُوا عَلِیاً مُلَبَّباً.» (17) وقتی به کنار درب رسیدیم، فاطمه آنها را دید و درب را به رویشان بست... پس عمر با پایش به آن درب (که جنسش از شاخه درخت خرما بود) کوبید و آن را شکست. سپس وارد شدند و علی را کشانکشان بیرون آوردند.
عدی بن حاتم طائی نقل میکند: «ما رَحِمْتُ أحَداً رَحْمَتِی عَلِیاً حِینَ اُتِی بِهِ مُلَبَّباً فَقِیلَ لَهُ: بایـعْ. قالَ: فَإنْ لَمْ أفْعَلْ؟ قالُوا: إذاً نَقْتُلُکَ...» (18) من برای هیچکس آنگونه که برای علی دلسوزی کردم، متأثّر نشدم؛ در آن هنگام که او را کشانکشان آوردند و به او گفتند: بیعت کن. گفت: اگر نکنم چهکار میکنید؟ گفتند: در آن صورت تو را میکشیم...
با توجه به کثرت اسناد و شواهد تاریخی مبنی بر نزاع بین خلفا و اهلبیت (علیهم السلام) باز می¬شود گفت مشکلی بین آنان نبوده است؟
نتیجه:
تاریخ خود گواه و شاهد است که خلفا با اهلبیت روابط خوبی نداشتند. بلکه اهلبیت از جانب خلفا مورد ظلم و ستم قرار گرفتند. خلفا در روز رحلت پیامبر (صلیالله علیه واله) در سقیفه بنی ساعده گرد هم آمده و حق حضرت علی را نادیده گرفتند و او را خانهنشین کردند درحالیکه واقعه غدیر، حدیث منزلت و ... را در فضیلت حضرت علی میدانستند. این ظلم حضرت علی را به مدت بیستوپنج سال خانهنشین نمود، خار در چشم و استخوان در گلو. آنان به همین ظلم بسنده نکردند و فدک را غصب نموده و پس از مدتی به خانه حضرت فاطمه زهرا هجوم آورده و او را مورد ضرب و شتم قراردادند که منجر به شهادت وی شد. آیا این وقایع حکایت از روابط مناسب است؟
پی نوشت:
1. صحيح مسلم، كتاب الجهاد والسير، باب حكم الفئ، ج 1 ص 480، ح 1756
2 . الباني، محمد ناصر الدين، التعليقات الحسان علي صحيح إبن حبان، ج 9، ص 319 ـ 320
3 . صحيح البخاري، كتاب الإيمان، بَاب عَلَامَةِ الْمُنَافِقِ، ح 33 و 34.
4 . فصل فضل الجهاد و السیر (فرض الخمس)، ج 4، ص 96 ـ 98 و فصل بدء الخلق (المغازی، حدیث بنیالنضیر)، ج 5، ص 113 ـ 115 و فصل النفقات، ج 7، ص 81 ـ 83 و فصل الاعتصام بالکتاب و السنّه، ج 9، ص 121 ـ 123 حدیث فوق را میآورد و به جای عبارتهای «ظالِمٌ فاجِرٌ» و «کاذِباً آثِماً غادِراً خائِناً» عبارات دیگری مانند «کَذا وَ کَذا: چنین و چنان»، «کَما تَقُولانِ: آنچنان که میگویید» میآورد.
5 . بخاری جعفی، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله، صحيح بخاري، ج5، ص139.: « فأرسل إلى أبي بكر: أن ائتنا ولا يأتنا أحد معك، كراهية لمحضر عمر».
6 . ابن أبي شيبه، عبدالله، المصنّف في الأحاديث والآثار، ج7، ص432.: «محمد بن بشر , نا عبيد الله بن عمر , حدثنا زيد بن أسلم , عن أبيه أسلم أنه حين بويع لأبي بكر بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم كان علي والزبير يدخلان على فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم فيشاورونها ويرتجعون في أمرهم , فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة فقال: «يا بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم , والله ما من أحد أحب إلينا من أبيك , وما من أحد أحب إلينا بعد أبيك منك , وايم الله ما ذاك بمانعي إن اجتمع هؤلاء النفر عندك ; أن أمرتهم أن يحرق عليهم البيت».
7 . ابن جرير طبري، محمّد، تاريخ الرسل والملوك وصلة تاريخ الطبري، ج3، ص202.: «عَنْ زِيَادِ بْنِ كُلَيْبٍ، قَالَ: أَتَى عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ مَنْزِلَ عَلِيٍّ وَفِيهِ طَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ وَرِجَالٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ، فَقَالَ: وَاللَّهِ لأَحْرِقَنَّ عَلَيْكُمْ أَوْ لَتَخْرُجُنَّ إِلَى الْبَيْعَةِ فَخَرَجَ عَلَيْهِ الزُّبَيْرُ مصلتا بالسيف، فَعَثَرَ فَسَقَطَ السَّيْفُ مِنْ يَدِهِ، فَوَثَبُوا عَلَيْهِ فاخذوه.»
8 . أحمد بن يحيى بن جابر بن داود البَلَاذُري، جمل من أنساب الأشراف، ج1، ص586.: «الْمَدَائِنِيُّ، عَنْ مَسْلَمَةَ بْنِ مُحَارِبٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ التيمى، وعن ابْنِ عَوْنٍ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ أَرْسَلَ إِلَى عَلِيٍّ يُرِيدُ الْبَيْعَةَ، فَلَمْ يُبَايِعْ. فَجَاءَ عُمَرُ، ومعه فتيلة. فتلقته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: [يا ابن الْخَطَّابِ، أَتُرَاكَ مُحَرِّقًا عَلَيَّ بَابِي؟ قَالَ: نَعَمْ، وَذَلِكَ أَقْوَى فِيمَا جَاءَ بِهِ أَبُوكِ».
9 . ابن عبد ربّه، أحمد بن محمّد، العقد الفريد، ج5، ص13.: «وأمّا علي والعبّاس والزبير، فقعدوا في بيت فاطمة حتّى بعث إليهم أبوبكر ليخرجوا من بيت فاطمة وقال له: إنْ أبوا فقاتلهم. فأقبل بقبس من نار على أنْ يضرم عليهم الدار، فلقيته فاطمة فقالت: يابن الخطّاب، أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم، أو تدخلوا ما دخلت فيه الأُمّه.»
10 . ابوالفداء، اسماعیل بن علی، تاریخ ابوالفداء، ج۱، ص۱۵۶.: «ثم ان ابا بکر بعث عمر بن الخطاب الی علی ومن معه لیخرجهم من بیت فاطمة رضی الله عنها وقال ان ابوا فقاتلهم فاقبل عمر بشئ من نار علی ان یضرم الدار فلقیته فاطمة رضی الله عنها وقالت الی این یا بن الخطاب اجئت لتحرق دارنا قال نعم او تدخلوا فیما دخل فیه الامة ...».
11 . ابن قتیبه دینوری، الإمامة و السیاسه، ج 1 ص 30؛ دانشنامه شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها، چاپ اول، 1388، ص 122-123.
12 . ابن حمزه زیدی، الشافی، ج 4، ص 173
13 . نهج البلاغه نامه 28.
14 . نهج البلاغه خطبه 3
15 . طبرسی، الإحتجاج علی اهل اللجاج، ج 1، ص 83
16 . شیخ طوسی، امالی، ص 58،
17 . تفسیرالعَیاشی، ج 2، ص 66-67
18 . تلخیص الشافی، شیخ طوسی، ج 3، ص 79،