۱۴۰۲/۱۲/۱۳ ۱۳:۴۴ شناسه مطلب: 99158
سؤال:
با توجه به بيعت و همراهي علي بن ابیطالب (علیهماالسلام) با خلفا، چرا شيعيان خلافت خلفاي نخستين را نمیپذيرند؟
پاسخ:
گرچه امام علي (علیهالسلام) پس از رحلت پيامبر (صلیالله علیه و آلِ) حاضر به پذيرش خلافت ابوبكر و بيعت با او نشد، چراکه آن را حق خويش میدانست. (1) اما برخی دیگر گفتند حضرت به بيعت با ابوبکر و سپس ساير خلفا تن داد و خلافت ايشان را پذيرفت.
اما درنگ كردن حضرت در بيعت و تأخير در پذيرش خلافت ابوبكر، همچنين جملات و خطبههاي اعتراضآميز آن امام، پرده از حقايقي برمیدارد و محقق را به مصلحتي بودن بيعت و پذيرش خلافت رهنمون می سازد.
اين مطلب نيز از گفته حضرت پيدا است؛ هنگامیکه در شوراى شش نفره براى انتخاب خليفه، پس از خليفه دوم، به امام على (علیهالسلام) پيشنهاد شد كه با شما بيعت مىكنيم، به اين شرط كه به قرآن، سنت و سيره شيخين عمل نماييد. حضرت با قاطعيت فرمود: به قرآن و سنت نبوى و روش و شيوه خود عمل مىكنم. (2)
آري، آن حضرت پس از رحلت دخت پيامبر فاطمه زهرا (سلامالله علیها) بيعت نمود. البته بيعت حضرت جهت مصالح و حفظ دين بود؛ چنانکه هنگام جنگ با مرتدان، عثمان نزد امام آمد و گفت: تا وقتى تو بيعت نکنى، کسى به جنگ اين افراد نخواهد رفت. امام باز هم خوددارى کرد؛ ولى سرانجام پذيرفت و مسلمانان خوشحال شدند. (3)
رویکرد سیاسی و سکوت امام در برابر خلفا، بدان معنا نیست که امام به دفاع از حق خود نپرداخته و خلفا را تأیید میکرد؛ بلکه سکوت امام در راستای حفظ وحدت اسلامی و حفظ دین بود. بعد از رحلت نبی گرامی اسلام (صلیالله علیه واله) و غصب خلافت و کنار گذاشتن حضرت علی (علیهالسلام) از صحنه سیاسی و تصمیمگیری در امور جامعه اسلامی، آن بزرگوار لحظهای درنگ نکرد و برای بازپسگیری حق مسلّم خویش تلاش بسیار نمود.
امام علی (علیهالسلام) طبق گفته «ابن قتیبه دینوری»، شبها حضرت فاطمه (سلامالله علیها) را سوار بر مرکبی میکرد و به درب منازل انصار می¬برد. فاطمه(سلامالله علیها) از آنها میخواست از امام علی پشتیبانی کنند. آنان در پاسخ میگفتند:
ای دختر رسول خدا! بیعت ما با ابوبکر انجامشده و کار از کار گذشته است. نمیتوانیم نقض بیعت کنیم. اگر شوهر تو قبل از ابوبکر بهسوی ما میآمد، به او مراجعه کرده و رهبری او رامی پذیرفتیم. (4)
حضرت برای اثبات حقانیت خود بارها با استدلالها و احتجاجهای متین خود، از خلیفه و هواداران او انتقاد و به آنها اعتراض میکرد؛ ولی مرور ایام و سیر حوادث نشان داد که اعتراضها سودی ندارد و خلیفه و هوادارانش برای حفظ قدرت پافشاری بسیاری دارند.
در این هنگام، امام بر سر دوراهی سرنوشتسازی قرار گرفت: یا میبایست به کمک خاندان رسالت و علاقهمندان خود قیام و با توسل بهزور و قهر و غلبه، حکومت را قبضه کند، یا وضع موجود را تحمل کرده و در حد امکان به حل مشکلات مسلمانان و انجام وظایف خویش بپردازد؛ ازآنجاکه هدف در رهبری الهی، مقام و قدرت و موقعیت نیست، اگر رهبری اسلامی بر سر دوراهی قرار گیرد و ناگزیر باشد از میان مقام و هدف یکی را برگزیند، باید از مقام دست کشید و هدف را مقدم داشت. امام علی در چنین وضعیتی، راه دوم را انتخاب کرد.
حضرت در ارزیابی اوضاعواحوال جامعه اسلامی و خطراتی که آن را تهدید میکرد، به این نتیجه رسید که اگر درگرفتن حکومت اصرار بورزد و بهزور و قدرت متوسل شود، وضعی پیش خواهد آمد که تمام زحمات رسول خدا و خونهای پاکی که درراه بارور کردن نهال اسلام ریخته شده، هدر میرود.
حضرت میفرماید: «ردای خلافت را از تن بیرون کردم و از آن کنارهگیری نمودم؛ درحالیکه در این فکر فرورفته بودم که آیا با دستتنها و نداشتن نیرو، به پا خیزم و یا در این محیط پر خفقانی که به وجود آوردهاند، صبر کنم؟ عاقبت دیدم صبر به عقل و خِرَد نزدیکتر است، صبر کردم؛ ولی حالم شبیه کسی بود که خار در چشم و استخوان در گلو دارد. » (5)
خطبههاي آن امام، گوياي همين واقعيات است؛ چنانکه امام هنگامیکه براي سرکوبي پيمانشکنان (طلحه و زبير) عازم بصره بود، خطبهای ايراد کرد و فرمود:
«فَوَاللَّهِ ما زِلْتُ مَدْفوعا عَنْ حَقّى، مُستَأثَرا عَلى، مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيهُ» (6) سوگند به خدا! همواره از حق خويش محروم ماندم. از هنگام وفات پيامبر تا امروز، حق مرا از من بازداشته و به ديگرى اختصاص دادهاند.
حضرت، در خطبه سوم نهجالبلاغه، موسوم به شقشقيه نيز حقانيت خود را براى جانشينى پيامبر اینگونه بيان مىفرمايد:
آگاه باشيد، به خدا سوگند! فلانى (خليفه اول، ابابکر) جامه خلافت را بر تن کرد؛ درحالیکه مىدانست جايگاه من نسبت به حکومت اسلامى، چون محور آسياب است به سنگ آسياب که دور آن حرکت مىکند. او مىدانست که سيل علوم از دامن کوهسار من جارى است. مرغان دورپرواز انديشهها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من رداى خلافت را رها کرده، دامن جمع نمودم و از خلافت کنارهگيرى کردم. همواره در اين انديشه بودم که آيا با دستتنها براى گرفتن حق خود به پا خیزم، يا در اين محيط خفقان زا و تاريکى که به وجود آوردهاند، صبر پيشه سازم؟ محيطى که پيران را فرسوده، جوانان را پير، مردان باایمان را تا قيام قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مىدارد! پس از ارزيابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانهتر ديدم. پس صبر کردم؛ درحالیکه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود و با ديدگان خود مىنگريستم که ميراث مرا به غارت مىبرند. (7)
نتيجهای كه از مطالعه ماجراهاي پس از رحلت از تلاش آن حضرت درباز پسگيري خلافت و انتقاداتي كه از خلفا در دوران خلافت و پس از خلافتشان داشته به دست میآيد، اين است كه آن امام براي حفظ كيان اسلامي و وحدت امت اسلامي خلافت آنان را پذيرفته است.
آري، امام علي در بسياري از موارد به آنان مشاوره میداد و در حل برخي از مشكلات به آنان كمك میرساند؛ اما اینگونه نبود كه در تمامي موارد از آنان تمكين نمايد؛ همانگونه كه در جنگها و فتوحات باوجود اصرارهايي كه از آن حضرت براي شركت و يا فرماندهي مینمودند، شركت آن جناب در هيچ منبعي نقل نشده است و در برخي موارد، تصريح به عدم تمايل آن حضرت نسبت به شركت در جنگ شده است. مسعودي درباره پيشنهاد فرماندهي در جنگ ايران به امام علي توسط عثمان چنين مینويسد:
عثمان خطاب به عمر گفت: برخيز و لشكر را بهسوی جنگ روانه ساز و در اين مسير، از جنگجويان كارآزموده بهره ببر. عمر به او گفت: از چه كسي؟ عثمان جواب داد: از علي بن ابیطالب (ع). عمر گفت: برخيز و با علي دراینباره سخن بگو و او را همراه ساز؛ اما امام علي از اين همراهي و شركت در جنگ ابا داشت؛ «فقال عثمان: أقم يا امير المؤمنين و ابعث بالجيوش، فإنه لا آمن إن أتى عليك آتٍ أن ترجع العرب عن الإسلام و لكن ابعث الجيوش و داركها بعضها على بعض و ابعث رجلا له تجربة بالحرب و بَصَر بها، قال عمر: و من هو؟ قال: علي بن أبي طالب، قال: فالقه و كلمه و ذاكره ذلك، فهل تراه مسرعاً إليه أولا، فخرج عثمان فلقي علياً فذاكره ذلك، فأبى علي ذلك و كرهه.» (8)
اما اگر حضرت قصد قیام داشت خطراتي جامعه اسلامي را تهديد ميکرد که عبارتاند از:
1. امام اکثر دوستان فدايي و صميمي خود را از دست ميداد. از طرفي بسياري از صحابه که به حکومت امام راضي نبودند، کشته مي¬شدند. بديهي است با پيش آمدن چنين وضعي، قدرت مسلمانان به ضعف مي¬گراييد و با يک حمله دشمنان، جامعه اسلامی سقوط ميکرد.
2. بسياري از قبايل و گروهها در سالهاي آخر عمر پيامبر مسلمان شده و هنوز نور ايمان در دل آنان نفوذ نکرده بود؛ وقتي باخبر شدند پيامبر رحلت کرد، گروهي پرچم ارتداد را بلند کرده و عملاً با حکومت اسلامي در مدينه به مخالفت برخاستند. قيام امام براي خلافت در چنين وضعي به صلاح اسلام و مسلمانان نبود.
3. علاوه بر خطر مرتدان، خطر بزرگ عدهای بود که ادعاي نبوت کردند، مانند مسيلمه کذّاب و سجاح که هرکدام با جمع نيروهاي زياد قصد حمله به مدينه، مرکز حکومت اسلامي را داشتند.
4. خطر احتمالي حمله روميان مسيحي به سرزمينهاي اسلامي، در صورت دودستگی مسلمانان.
درعینحال امام در اين دوران 25 ساله بيکار نبوده و خانهنشین و عزلتگزینی نفرمود.
فعاليت امام در طول اين مدت:
1. تفسير قرآن و حل مشکلات بسياري از آيات و تربيت شاگرداني مثل ابن عباس؛
2. پاسخ به پرسشهاي دانشمندان ملل جهان، بهخصوص دانشمندان يهودي و نصاري؛
3. تبيين حکم شرعي مسائل جديدي که سابقه نداشت؛
4. تربيت و پرورش گروهي که ضميري پاک و روحي آماده براي سير و سلوک و حفظ تشيع علوي داشتند؛
5. تلاش و کوشش براي تأمين زندگي بسياري از مستمندان تا آن جا که با دست خود باغ احداث ميکرد و قنات حفر مينمود و آن را درراه خدا انفاق ميکرد؛
6. مشاور خوب و مورد اعتماد دستگاه خلافت در مسائل سياسي و حل مشکلاتي مهمي که بر سر راه حکومت به وجود ميآمد. (9)
نتیجه:
اگرچه برخی از علما مانند شیخ مفید بیعت حضرت علی با خلفا را نمی¬پذیرد اما این نکته روشن است که بیعت امام با خلفا بر اساس مصلحت و صلاح جامعه اسلامی شکل گرفت. طبق آنچه علمای دیگر بدان اشاره نمودند حضرت علی علیهالسلام بعد از شهادت حضرت زهرا سلامالله علیها با خلفا بیعت نمود. ناگفته نماند که حضرت علی در راستای احقاق حق خود تلاشهای فراوانی انجام داد اما ثمرهای نداشت. این بدان معنا نیست که خلافت آنان را با طیب خاطر و بدون دغدغه پذیرفته باشد بلکه از روی مصلحت اسلام و مسلمین با این امر کنار آمد.
پی نوشت:
1. شیخ مفید به هیچ عنوان بیعت را نمی¬پذیرد. شیخ مفید، فصول المختاره، ص 40 و 56 به بعد
2 . تاريخ طبرى، حوادث سال 23، قصة الشورى، ج 3، ص 297؛ تاريخ يعقوبى، ايام عثمان بن عفان، ج 2، ص 162.
3 . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 206.
4 . ابن قتیبة دینوری، الامامة و السیاسة، ص 16.
5 . نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 3، ص48.
6 . شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد، ج 1، ص 223.
7 . همان ص 151
8 . مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 310.
9 . مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، موسسه امام صادق، قم، 1374، ص 64-72.