امام حسن(ع)

اقدام نظامي و تداوم جنگ با معاویه فاقد دستاورد معين و قابل‌اعتنا بود و صلح تاكتيكي (ترك مخاصمه) نسبت به جنگ راجح بود.

پرسش:

هدف اصلي از صلح  امام حسن علیه‌السلام چه بود؟

پاسخ:

اهداف و دست آوردهاي صلح امام حسن علیه‌السلام به‌صورت اختصار خدمتتان ارائه می‌شود.

1. بقاي نظام امامت:

اصلي‌ترين اثر صلح بقاي نظام امامت براي حفظ اسلام بود. امام در جواب ابوذر غفاري فرمود:« انّي لمّا رأيت النّاس تركوا ذلك الّا اهله، خشيت أن تجتثوا عن وجه الارض، فاردت ان يكون للدين في الارض ناعي؛(1)

هنگامی‌که ديدم مردم جز عده‏اي اين كار (جنگ با معاويه) را ترك كردند، ترسيدم كه ريشه شما از زمين كنده شود. پس مصمم شدم تا براي دين، روي زمين فريادگري باقي بگذارم».

2. بقاي شيعيان:

امام به ابوسعيد عقيصا فرمود: «اگر صلح نمي‌كردم، روي زمين از شيعيان ما كسي نمي‌ماند.»(2)

3. حفظ دين و رعايت مصلحت امت پيامبر:

در آن موقعيت روم شرقي آماده حمله به نظام اسلامي بود و جنگ داخلي موجب وصول آنان به هدف و نابودي اساس اسلام مي‌شد.(3)

امام هم مي‌فرمود: «ترسيدم ريشه مسلمانان از زمين كنده شود... خواستم دين خدا حفظ شود.»(4)

هرچند اين سخن عام است و ممكن است منظور غير از خطر روم شرقي باشد، ولي اصل حفظ دين در آن لحاظ شده است. امام بارها اشاره مي‌كرد كه مصلحت و حكمت اين كار، هرچند پنهان، خيلي مهم است. ازجمله نزد معاويه فرمود: «من مصلحت امت را در نظر گرفتم و... در اين كار جز صلاح و دوام مردم را نخواستم.»(5)

4. ترجيح امنيت بر اختلاف:

امام هنگام كوچ از ساباط فرمود: «انس، آسودگي و آشتي ميان مردم از جدايي، ناامني، كينه‌ورزي و دشمني كه شما خواهانيد، بهتر است.»(6)

5. تأمین عزت واقعي:

صلح هرچند در ظاهر عقب‌نشيني بود؛ اما به‌واقع عامل عزت شيعيان و شكست‌ناپذيري ابدي آنان شد؛ لذا امام در برابر سليمان بن صرد كه به‌عنوان مذل المؤمنين به امام سلام مي‌دهد، فرمود: سوگند به خدا! اگر زیردست و در عافيت باشيد، نزد من محبوب‌تر است از اينكه عزيز باشيد و كشته شويد.»(7)

نتيجه آنكه اقدام نظامي و تداوم جنگ فاقد دستاورد معين و قابل‌اعتنا بود و صلح تاكتيكي (ترك مخاصمه) نسبت به جنگ راجح بود. همین‌طور در مقايسه دستاورد دو طرف از صلح، دستاورد امام به‌مراتب بيشتر بود؛ زيرا يكي از دستاوردهاي امام، از ترك مخاصمه حفظ اصل موجوديت نظام امامت و شيعيان بود و اگر چنين نمي‌كرد، این‌ها از بين مي‌رفت.

آنچه معاويه به دست آورد وصول به حكومت بود كه البته دوام چنداني هم نياورد و با قيام امام بعدي، به‌طورکلی متزلزل شد؛ اما نظام امامت با حفظ اصل امامت و موجوديت شيعه، هرچند به‌گونه‌ای حداقلي، بقاي خود را تضمين كرد و شيعيان در فرصت‌هاي مناسب، به بازسازي خود پرداختند.

براي آگاهي بيشتر رك احمد زماني، حقايق پنهان و سايت ولی‌عصر به لينكhttp://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=notepadid=24

پی‌نوشت‌ها:

1. حياة الامام الحسن بن علي، باقر شريف قرشي، دارالبلاغة، بيروت، 1413 ق، ج 2، ص 269؛ حقايق پنهان، ص 215.

2. علامة مجلسي، بحار الأنوار، بيروت – لبنان، ناشر: دار إحياء التراث العربي سال چاپ 1403 - 1983 م، ج 44، ص 1، و موارد ديگر. ر.ك.به: همان، ص 106، 57؛ و ج 85، ص 212؛ حلية الاوليأ، ج 2، ص 36؛ حياة الامام الحسن بن علي، ج 2، ص 178.

3. مهدي پيشوائي، سيره پيشوايان، قم، موسسه امام صادق (ع)، 1379  ،چاپ يازدهم، ص 97.

4. احمد زماني، حقايق پنهان، دفتر تبليغات، 1378، چاپ دوم، ص 197؛ به نقل از حياة الامام الحسن، باقر شريف قرشي، ج 2، ص 280.

5. بحارالانوار، ج 44، ص 54 و ر.ك. به: احتجاج، ج 2، ص 67.

6. كتاب الفتوح، أبو محمد أحمد بن اعثم الكوفي (م 314)، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالأضواء، ط الأولي، 1411/1991، ج 3، ص 289 و 295.

7. ابن قتيبة الدينوري، الامامة و السياسة، تحقيق الزيني، ناشر مؤسسة الحلبي وشركاه للنشر والتوزيع، ج1، ص 141.

نسب‌نامه ادعایی که بر اساس آن، یکی از اجداد الیزابت دوم از طریق مادرش نوه پیامبر اسلام بوده، در منبع معتبری ارائه نشده است.

پرسش:

آیا ملکه سابق انگلیس(الیزابت دوم) از نسل امام حسن مجتبی (ع) است؟

پاسخ

مجله تایمز در دوازدهم آوریل 2018 در مطلبی با عنوان «شاید ملکه از فرزندان حضرت محمد باشد» از قول یک نشریه مراکشی مدعی شد که احتمال دارد نسب ملکه الیزابت دوم به پیامبر اسلام برسد.

این مطلب برای اولین بار در سال 1986 م. توسط نسب‌شناس به نام بَکس پیرِج (Burke's Peerage) مطرح شد. او شجره‌نامه‌ای ارائه کرد تا نشان دهد یکی از اجداد ملکه الیزابت دوم، از طرف مادر، از نسل پادشاهان مسلمان اسپانیا بوده که از نسل رسول خدا ‏(صلّی اللّه علیه و آله) شمرده می‌شوند و بدین ترتیب، الیزابت دوم از نسل امام حسن مجتبی (ع) بوده و نسبش با 42 واسطه، به پیامبر اسلام می‌رسد؛ به این شکل که یکی از مادربزرگ‌های ملکه، خانمی به نام «زائده» یا «زیده» بوده و او دختر ابو القاسم محمد بن عباد(1) پادشاه اشبیلیه (سویل)(2) بوده است. روزنامه‌نگار مراکشی عبدالحمید العونی ادعا کرده که ابن عباد از نوادگان پیامبر اسلام بوده است.(3) شاهزاده خانم زائده (/زیده) که چهارمین همسر عموزاده‌اش المعتمد بن عباد بود، در جریان حمله آلمورایدها (Almoravids) از اشبیلیه به درگاه پادشاه اسپانیاییِ لئون می‌گریزد و به آیین مسیحیت کاتولیک می‌گراید و نام خود را به ایزابلا (Isabella) تغییر می‌دهد. با پسر پادشاه ازدواج می‌کند و صاحب فرزندی به نام سانچو (Sancha) می‌شود. دختری از نوادگان سانچو، با ارل (یا همان خان یا حاکم) منطقه کمبریج ازدواج می‌کند و حاصل این ازدواج، پیدایش نسلی مشترک میان خاندان سلطنتی انگلستان و سلاطین خاندان بنی عباد در اندلس است که پادشاهی کنونی بریتانیا از آن دودمان است. این مطالب در مارس 2018 بار دیگر در روزنامه «الاصبوح» در مراکش تکرار شد و این بار به کمک فضای مجازی، بسیار بازنشر شد. با همه تردیدهایی که در صحّت این نسب‌نامه وجود دارد، برخی ادّعا کرده‌اند که علی جمعه (علی گوما) مفتی اعظم سابق مصر، این نسب‌نامه را تأیید کرده است.(4)

در این باره، توجه به چند نکته، لازم است:

1 ـ اهمّیت ماجرا

نسل رسول خدا ‏(صلّی اللّه علیه و آله) از طریق دخترش فاطمه (سلام الله علیها) و دو نوه گرامی‌اش حسن و حسین (علیهما السلام)، در جهان گسترده شده است. گذشته از کسانی که نسبشان از پدر و پدرِ پدر… به امام حسن یا امام حسین (ع) می‌رسد و «سید» به معنای فقهی آن شمرده می‌شوند، بسیاری دیگر از افراد (که ظاهراَ سید نیستند) نیز ممکن است در میان اجداد خود، فردی از نسل پیامبر خدا داشته باشند و بدین ترتیب، نسبتی خونی با آن حضرت داشته باشند. آگاهی کامل از چنین نسبت‌هایی، فقط در اختیار خداوند متعال است و اثبات چنین چیزی برای پژوهش‎گران نیازمند ارائه دلایل روشن و اطمینان‎بخش است. از طرفی پرداختن به این موضوع، اهمّیت چندانی ندارد؛ زیرا نه اثری فقهی یا حقوقی بر آن مترتب می‌شود و نه به لحاظ معرفتی، صرف نسب، ملاک ارزشمندی فرد می‌شود. در منظومه معرفتی اسلام، ملاک اصلی، تقوا است(5) و از این رو، فرزندان بلافصل پیامبر خدا هم، اگر ایمان نداشته باشند، همچون پسر نوح خواهند بود که خداوند او را از اهل نوح به شمار نیاورد!(6) پس درستی یا نادرستی نسب‌نامه مذکور، اهمّیت چندانی ندارد و بیش‏تر به درد تبلیغات متراکم رسانه‌ای و یا کنجکاوی‌های سرگرم کننده و بی‌حاصل می‌خورد.

با این حال، نمی‌توان منکر شد که نفس توجه به این قضیه و این‏که بسیاری سعی می‌کنند نسب خود را به هر شکلی به پیامبر خدا (ص) و خاندان او برسانند، نشان از عظمت جایگاه آن حضرت دارد و حاکی از شکست توطئه‌های کسانی چون سلمان رشدی و کاریکاتوریست‌های دانمارکی و فرانسوی است که می‌خواستند با توهین به آن حضرت، جایگاه والای ایشان را متزلزل کنند.

2 ـ بررسی صحّت و سقم ماجرا

وجود پیوند زناشویی میان خاندان‌های بزرگ، امری رایج و طبیعی است و بعید نیست که چنین پیوندهایی میان شاهزادگان اندلس و اروپا نیز رخ داده باشد؛ ولی آیا این شجره‌نامه واقعاً معتبر است؟ آیا به راستی زنی به نام زائده یا زیده، از اجداد ملکه الیزابت بوده است؟ و بر فرض صحّت، آیا جدّ او عباد بن عمر بن اتلاف، از نوادگان امام حسن (ع) بوده است؟ پاسخ این سؤالات را به درستی معلوم نیست. از این رو، اظهار نظر قطعی در باره صحت این ادعا که الیزابت دوم از طریق یکی از مادربزرگ‌های خود، با رسول خدا ‏(صلّی اللّه علیه و آله) نسبت داشته، فعلاً ممکن نیست. ممکن است در آینده اسناد روشنی بر رد یا تأیید این ادعا پیدا شود.

به علاوه، در رده‌های بالای این نسب‌نامه، اشکالات و ابهاماتی به چشم می‌خورد؛ مانند این‏که ادعا می‌شود بنی عباد ـ که طبق این نسب‌نامه از اجداد الیزابت دوم‌اند ـ از طریق دختر «حسین بن حسن» معروف به «حسین اثرم» با امام حسن مجتبی (ع) نسبت داشته‌اند. در حالی که به گفته برخی از نسب‌شناسان، حسین اثرم فرزندی نداشته و برخی نیز گفته‌اند نسل او به زودی از بین رفت و ادامه پیدا نکرد.(7) بر فرض هم که نسلی داشته، در نسب‌نامه مذکور از «زهرا دختر حسین اثرم» به عنوان جده بنی عباد یاد شده؛ در حالی که همان کسانی که فرزندانی برای حسین اثرم نام برده‌اند، به دختری به نام زهرا اشاره نکرده‌اند؛ بلکه سه پسر به نام‌های علی و حسن و محمد(8) و دخترانی به نام‌های ام‌سلمه، کلثوم و فاطمه نام برده‌اند.(9)

3 ـ انگیزه طرح این ادعا

با صرف نظر از درستی یا نادرستی این ادعاها، ما نمی‌دانیم کسانی که این ادعا را نخستین بار مطرح کرده‌اند، چه انگیزه‌ای داشته‌اند. آیا به راستی هدفشان طرح مبحثی تاریخی و کنجکاوی در یک موضوع نسب‌شناسانه بوده است یا هدف دیگری داشته‌اند؟ اما گفته شده که مدیر انتشارات بورک، هارولد بی بروکس ـ بیکر ( Harold B Brooks-Baker)، در سال 1986 م. نامه‌ای به مارگارت تاچر، نخست وزیر وقت انگلستان نوشته و گفته: «مردم بریتانیا کم‌تر می‌دانند که خون محمد در رگ‌های ملکه جاری است. تشخیص این رابطه برای بسیاری شگفت‌انگیز خواهد بود. اما این، واقعیتی است که همه رهبران دینی مسلمان به آن افتخار می کنند» و سپس درخواست می‌کند که از این پس، حمایت بیش‌تری از خانواده سلطنتی صورت بگیرد؛ زیرا «برای محافظت از خانواده سلطنتی در برابر تروریست‌های مسلمان، همیشه نمی‌توان بر نسب مستقیم خاندان سلطنتی به حضرت محمد تکیه کرد».(10) مضمون این نامه، این احتمال را تقویت می‌کند که هدف اصلی از طرح این موضوع و دامن زدن به خبر یا شایعه مورد بحث، ایجاد چتر حمایتی برای ملکه و اطرافیان او بوده است.

توضیح این‏که استعمار بریتانیا تحت زعامت ملکه و اجداد او، جنایات بسیاری در سرزمین‌های اسلامی مرتکب شده و انگلیسی‌‏ها نزد اغلب مسلمانان، افرادی مکّار و چپاولگر شمرده می‌شوند و اعضای خاندان سلطنتی نیز متهم ردیف اوّل در جرائم این کشورند. اما آنان می‌دانند که عموم مسلمانان، به سبب احترام فوق العاده‌ای که برای پیامبر خود قائل‌اند، افراد از نسل او را نیز به صورت کلّی محترم می‌شمارند و معمولاً سادات در سرزمین‌های اسلامی، افرادی محبوب و مورد احترام‌اند. پس بعید نیست که گروهی با انتشار چنین خبری خواسته باشند نگاه مسلمانان به خاندان سلطنتی بریتانیا تلطیف شود تا از جانب مسلمانان، خطری متوجه اعضای این خانواده نشود.

نتیجه
خلاصه این‏که نسب‌نامه ادعایی که بر اساس آن، یکی از اجداد الیزابت دوم از طریق مادرش نوه پیامبر اسلام بوده، در منبع معتبری ارائه نشده و هرچند اصل این قضیه ممکن است درست باشد، دلایل کافی برای اثبات اعتبار این نسب‌نامه وجود ندارد. این ماجرا هرچند نشانه جایگاه والای پیامبر اسلام در جهان است؛ ولی بر فرض صحّت، اهمیت حقوقی و فقهی ندارد و از جهت معرفتی نیز منتسب بودن به پیامبر خدا، فی نفسه باعث کمال نیست؛ زیرا ملاک اصلی، ایمان به خدا و تقوا است. اما این‏که چرا کسانی به انتشار این مطلب پرداخته‌اند، در هاله‌ای از ابهام قرار دارد و بعید نیست این مطلب را با هدف جلب نظر مسلمانان و کاستن از بدبینی آنان نسبت به خاندان سلطنتی بریتانیا مطرح کرده باشند.

کلیدواژه: الیزابت دوم، اجداد ملکه بریتانیا، نسب‌نامه الیزابت دوم، نسبت الیزابت دوم با پیامبر خدا، نسب ملکه انگلیس.

پی‌نوشت‌ها

1 ـ ظاهراً او همان «محمد بن‌ اسماعيل‌ بن‌ عباد» است که بعد از سرنگونی بنی امیه و در دورۀ ملوک الطوایفی در اندلس، در اشبیلیه قدرت را به دست گرفتند و خاندان «بنی عباد» به او منسوب‌اند. «در سال ۴۱۴ ھ.ق‌ ابوالقاسم‌ محمد بن‌ اسماعيل‌ بن‌ عباد قاضى‌ اشبيليه‌ با اتكا بر رؤسای‌ خاندان‌های‌ عربى‌ و تأييد مردم‌ شهر، قدرت‌ را يكسره‌ در دست‌ گرفت‌ و با مستقل‌ ساختن‌ آن‌، دولت‌ بنى‌ عباد را در آن جا (اشبیلیه) تأسيس‌ كرد». (ر.ک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مدخل «اشبیلیه»)

2 ـ اشبیلیه یا همان سویل (seville) یا سویا، بخشی خودمختار در اندلس (اسپانیای کنونی) بوده است.

3 ـ https://www.thetimes.co.uk/article/queen-may-be-child-of-muhammad-k5xd9btcl

4 ـ https://www.opindia.com/2022/09/was-queen-elizabeth-2-head-of-the-church-of-england-a-descendant-of-prophet-muhammad/

5-سوره حجرات آیه 13؛ «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ».

6 ـ ر.ک: سورۀ هود، آیۀ 46. «قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ».

7 ـ ابن صوفی نسابه‏، المجدی فی أنساب الطالبیین‏، کتابخانه ایه الله مرعشی نجفی‏، قم‏، ۱۴۲۲، چاپ دوم‏، ص۲۰۲؛ ابن عنبه، عمدة الطالب: 68.

8 ـ بیهقی، علی بن زید، لباب الانساب، محقق مهدی رجائی، انتشارات کتابخانه آیه الله مرعشی نجفی، قم، 1385، ج ۱، ص ۳۸۷.

9 ـ الزبیری، مصعب بن عبدالله، نسب قریش، دارالتعارف، قاهره، 1999ق، چاپ چهارم، 50 و 51.

10 ـ  https://www.opindia.com/2022/09/was-queen-elizabeth-2-head-of-the-church-of-england-a-descendant-of-prophet-muhammad/

امام حسن با توجه به فاسد بودن معاويه چرا همچون امام حسين قيام نکردند؟
پاسخ اين سؤال، درگرو شناختن شرايط سياسي و اجتماعي آن روزگار و نيز روحيات و ويژگي‌هاي رفتاري معاويه است. اساساً تفاوت‌هاي آشکار معاويه و يزيد از يک‌سو و تفاوت...

به نام خدا سلام بنده يک جوان شيعه هستم و قبول دارم که حسيني نيستم ولي ادعاي حسيني بودن را يدک می‌کشم به همين جهت در گفتگوهاي مذهبي با اطرافيان برخي از سؤالات مطرح می‌شود که حقير قادر به پاسخ‌گویی نيستم تا به‌طور اتفاقي با اين سايت آشنا شدم و ضمن تشکر، بنده سؤال اين دوستمان در رابطه با حقانيت امام حسين ع و جواب حضرت‌عالی را مطالعه کردم سؤالم من اين است امام حسن ع با توجه به فاسد بودن معاويه چرا همچون امام حسين قيام نکردند و بیعت را پذيرفتند؟

پاسخ اين سؤال، درگرو شناختن شرايط سياسي و اجتماعي آن روزگار و نيز روحيات و ويژگي‌هاي رفتاري معاويه است. اساساً تفاوت‌هاي آشکار معاويه و يزيد از يک‌سو و تفاوت شرايط زماني دوران امام حسن با امام حسين (عليهماالسلام) از سوي ديگر، باعث شد که رفتار اجتماعي و سياسي اين دو امام، متفاوت باشند؛ هرچند هر دو، بر اساس يک مبنا و با يک معيار عمل مي‌کردند.

امام حسن (عليه‌السلام) از يک‌سو، به دليل کوتاهي همراهان ويارانش، نيروي کافي براي نبرد با معاويه را ازدست‌داده بود.

نيرنگ‌باز بودن معاويه و نفاق او، هنوز براي بسياري از مسلمانان روشن نشده بود و درنتيجه، نامشروع بودن حکومت او نيز به‌سادگي براي عموم مردم قابل‌اثبات نبود...

آنگاه‌که امام علي به شهادت رسيد و مردم با امام حسن (ع) بيعت کردند و حضرت حکومت را در دست گرفت، مردم آمادگى روحى براى مبارزه‌اي سخت و طولانى با معاويه را نداشتند، به چند دليل:

۱- جنگ‌هاي قبلى (صفين، نهروان و جمل)، مردم عراق را خسته کرده بود.

۲- حيله‌گري و تزوير معاويه از يک‌سو و سست‌عنصري بسيارى از مردم از ديگر سو، باعث شده بود که عزم و ارادۀ جدي در مردم از ميان برود و آنان ديگر حالت تسليم در برابر امام خود نداشتند.

۳- خطرات بيرونى، جامعۀ اسلامى آن زمان را تهديد مي‌کرد. احتمال حملۀ قریب‌الوقوع روم که اگر رخ مي‌داد، اساس جامعۀ اسلامي را هدف مي‌گرفت و نهال نوپاي اسلام را تهديد مي‌کرد. درگيري‌هاي داخلى مسلمانان در طي ماجراي عثمان و سه نبرد حمل و صفين و نهروان نيز باعث تضعيف مسلمانان شده بود و روميان را براى حمله به مسلمانان برمي‌انگيخت.

۴- تعداد شيعيان واقعي کم بود و شرايط به‌گونه‌اي بود که احتمال داشت با ادامۀ نبرد، همان تعداد اندک باقي‌مانده نيز کشته شوند. لذا امام حسن، يکي از وظايف خود را حفظ جان شيعيان باقي‌مانده مي¬دانست و اين کار، درگرو پرهيز از ادامۀ جنگ بود؛ کما اين¬که در متن صلح‌نامۀ نيز کوشيد امنيت شيعيان را تأمين کند.

۵- معاويه مردي ظاهر الصلاح بود و در انظار عمومي، کاري نمی‌کرد که بی‌دینی‌اش برملا شود. او خود را «خال المؤمنين» و «کاتب وحي» معرفی می‌کرد و در چشم بسياري از مردم موجه بود؛ چنان‌که درنبرد صفين به‌سادگي توانست با برافراشتن قرآن و سردادن شعار حکميت، بسياري از لشکريان امام علي را از ياري وي منصرف کند. معاويه بااينکه فاسد و فاسق بود، امّا مي‌دانست اگر بخواهد حکومتش دوام داشته باشد، بايد شئون اسلامى را در ظاهر رعايت کند. او در اين امر به حدّى متظاهر بود که بسيارى از مردم حتّى برخى از زاهدان لشکر امام على (ع) مردد مي‌شدند که آيا حق با على است يا با معاويه! او در عقل معاش و امور دنيايي و مکر و حيله سرآمد همگان بود. (1) ازاين‌رو، امام حسن (عليه‌السلام) با بستن پيمان آتش‌بس و گنجاندن برخي مطالب در متن صلح‌نامه، درصدد روشن کردن حيله‌گري‌هاي معاويه و شناساندن چهره واقعي وي به مردم ناآگاه و سطحي‌نگر برآمد. ازاين‌رو، قاطعانه مي­توان گفت که صلح امام حسن، زمينه‌ساز قيام امام حسين (عليه‌السلام) بود.

البته اين‌همه، بدين معنا نيست که امام از همان آغاز، مسير صلح را پيموده باشد. ايشان تا جايي که حکمت و مصلحت اقتضا مي‌کرد، براي رويارويي با معاويه کوشيد و اقدامات بسياري نيز براي مبارزه انجام داد. نخست اينکه پس از شهادت پدرش حضرت على (ع)، منبر رفت و بعد از حمد و ثناى الهى و درود و صلوات بر حدّ بزرگوار خود حضرت خاتم الأنبيا و تمجید و تعريف از پدر مظلومش و معرفي خود و خاندان رسالت، مردم با او بيعت نمودند. از فرداى آن روز امام، کارگزاران و حکّام خود را در ولايات منصوب نمود. جاسوسى را که از طرف معاويه وارد کوفه شده بود، دستگير کردند و گردن زدند و به ابن عباس، حاکم خود در بصره نوشت: جاسوس ديگرى را که از طرف معاويه وارد بصره شده است، بگير و گردن بزن.

به دنبال آن نامه‌اي با لحن تند به معاويه نوشت که: جاسوس مي‌فرستي و مکر و حيله‌ها مي‌کني؟! از قرار معلوم گويا قصد جنگ دارى! اگر چنين است، من آماده‌ام.(2) معاويه، جواب نامه را نوشت و براى حضرت فرستاد.

مکاتبه بين حضرت و معاويه ادامه داشت تا به حضرت خبر دادند معاويه لشکر فراوانى آماده کرده و به عراق گسيل داشته است. از طرفى معاويه با منافقان و خارجيان که داخل لشکر حضرت امام حسن بودند و از ترس حضرت على (ع) جرئت اظهار مخالفت نداشتند، به‌وسيله جاسوسان خود تماس گرفت که: اگر حسن بن على (ع) را بکشيد، به هرکدام دويست هزار درهم خواهم داد و يکى از دخترانم را به ازدواج قاتل درخواهم آورد. (3)

امام مجتبى پس از اطلاع، منبر رفت و مردم را براى مقابله با معاويه ترغيب کرد. ابتدا با سردى مواجه شد، ولى بالاخره گروه زيادى را جمع کرد و از کوفه بيرون رفتند و در نخيله پس از تقسيم و گروه‌بندي لشکر، عده‌اى را براى مقابله با لشکر معاويه فرستاد، امّا طولى نکشيد که خبر آوردند فلان فرمانده و فلانى به معاويه پيوسته و شيرازه لشکر متلاشي‌شده است. حتى به حضرت خبر دادند گروهى از فرماندهان به معاويه پيام داد‌ه‌اند: در صورت تمايل، حسن بن على را دست‌بسته تحويل شما خواهيم کرد. امام مجتبي (ع) ضمن خطبه‌ای خطاب به لشکريانش فرمود:

«ويلکم! والله إنّ معاوية لايفي لأحدٍ منکم بما ضمنه في قتلي و إني أظن إن وضعتُ يدي في يده فاسلمه لم يترکني ادين بدين جدي ...؛ (4) واي بر شما! سوگند به خدا‍! معاويه به وعده‌هایی که براي کشتن من به شما داده است عمل نمی‌کند و اگر من تسليم او گردم باز اجازه نمي‌دهد بر اساس دين جدم رفتار نمايم».

حضرت احساس کرد جان خود و پيروانش درخطر جدى قرارگرفته است. مهم‌تر از همه به خاطر چهره دروغيني که معاويه بين مردم پيداکرده بود، اگر امام ويارانش شهيد مي‌شدند، خونشان هدر مي‌رفته و چندان اثرى نداشت.

امام از راه ناچاري و براى حفظ اسلام و حفظ شيعيان و نشان دادن چهره واقعى معاويه، صلح‌نامه را امضا نمود.

پي‌نوشت‌ها:

1. حمدالله مستوفي، تاريخ برگزيده، ص ۲۶۰.

2. شيخ مفيد، ارشاد، ج ۲، ص ۵-۶.

3. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۳.

4. همان، ص ۳۳.

چرا امام حسن علیه السلام صلح كرد امام حسین علیه السلام قیام؟
اين سوال از دو جنبه اعتقادي و جنبه سياسي قابل بررسي است. اگر از لحاظ اعتقادي به حجت الهي بودن ائمه معتقد باشيم و هر حركتي كه از آنها صادر شده را الهي بدانيم ...

چرا امام حسن علیه السلام صلح كرد امام حسین علیه السلام قیام؟

اين سوال از دو جنبه اعتقادي و جنبه سياسي قابل بررسي است. اگر از لحاظ اعتقادي به حجت الهي بودن ائمه معتقد باشيم و هر حركتي كه از آنها صادر شده را الهي بدانيم، هر روشي كه آن بزرگواران در پيش گرفته اند - اعم از صلح و جنگ - قابل توجيه و مورد قبول واقع خواهد شد.

ائمه اطهار عليهم السلام همه نور واحد و معصومند و مرتكب خطا و اشتباه و گناه نمي شوند و هدف آنان نيز يك چيز بوده و هست و آن عزت و اعتلاء و حفظ دين مبين اسلام مي باشد. بر اين اساس هميشه نافع ترين و بهترين راه را براي حفظ اسلام و اعتلاي كلمه حق در پيش مي گيرند و تمام دغدغه شان حفظ دين است; چه با شمشير و چه با تدبير. و حركت هر يك از آن حضرات ادامه و مكمل حركت امام ديگر بوده است. چنانكه امام حسين عليه السلام در جواب جابر كه به آن حضرت عرض كرد: نمي شود شما هم مثل امام حسن(ع) صلح كنيد؟ فرمود: «همانا برادرم به امر خدا و رسولش عمل كرد، من نيز به امر خدا و رسولش عمل مي كنم.»(1)

 اما از لحاظ سياسي و اجتماعي علت تفاوت شيوه اين دو امام مي تواند مسائل متعددي باشد كه ما در اينجا به چهار تفاوت عمده زمان امام حسن(ع) با زمان امام حسين (ع) اشاره مي كنيم:

1 - تفاوت موقعيت اجتماعي دو امام

امام حسن(ع) در مسند خلافت مسلمين بود، ولي امام حسين(ع) چنين نبود. امام حسن(ع) خليفه مسلمين است و يك نيروي طاغي و باغي عليه او خروج كرده است، كشته شدن او در اين وضع يعني كشته شدن خليفه مسلمين و شكست مركز قدرت، ولي امام حسين(ع) يك معترض به حكومت موجود بود، اگر كشته مي شد - كه كشته شد - كشته شدنش شهادتي افتخارآميز بود، همانطوريكه افتخارآميز هم شد.(2)

2 - تفاوت جو فرهنگي و افكار عمومي

زماني كه امام حسن(ع) صلح كرد، هنوز اجتماع به آن پايه از درك و بينش نرسيده بود كه هدف امام را تامين كند. در آن روز مردم كوفه تمايلي به جنگ نشان نمي دادند، بگونه اي كه وقتي امام آنها را گرد آورد و خطابه اي ايراد كرد و فرمود: آگاه باشيد معاويه ما را به كاري فراخوانده كه در آن نه سربلندي هست و نه انصاف، اگر داوطلب مرگيد سخن او را به خودش برگردانيد و با زبانه شمشير او را به محاكمه خدايي بكشيم و اگر خواستار زندگي هستيد پيشنهاد او را بپذيريم و خشنودي شما را طلب كنيم، مردم از هر سو فرياد برآوردند: مهلت، مهلت، صلح را امضا كن (3).

ولي در زمان امام حسين(ع)، مردم كوفه كه زجرهاي زمان معاويه را ديده و برنامه هاي ضد انساني، تهديد و فشارهاي معاويه عليه خود را تحمل كرده بودند، بي تاب شده و دنبال راه چاره بودند. از اين رو بلافاصله بعد از مرگ معاويه و با اطلاع از عدم بيعت امام حسين(ع) با يزيد بن معاويه حدود هيجده هزار نامه به امام حسين(ع) نوشتند و براي همكاري با آن حضرت اعلام آمادگي كامل نمودند. از نظر تاريخي اگر امام به آن نامه ها ترتيب اثر نمي داد، در مقابل تاريخ محكوم بود و مي گفتند زمينه مساعدي را از دست داد.

بنابراين از ناحيه كوفه بر امام حسين(ع) براي قيام اتمام حجت مي شود بگونه اي كه امام نمي تواند آن اتمام حجت را ناديده بگيرد، ولي در مورد امام حسن عليه السلام قضيه بر عكس است و اتمام حجت بر خلاف بود و مردم كوفه عدم آمادگي شان را اعلام كرده بودند.

3 - تفاوت ياران دو امام

امام حسن(ع) با ياران بي وفايي روبرو بود كه عده اي از آنها همچون عبيدالله بن عباس در مقابل تطميعهاي معاويه خود را باختند و به لشكر معاويه ملحق گرديدند و جمعي ديگر از آنها براي معاويه نامه نوشتند كه ما حاضريم حسن بن علي(ع) را دست بسته تحويل دهيم و در ساباط يكي از ياران وي بنام «جراح بن سنان » جلو آمد و با وقاحت تمام آن حضرت و پدر گراميش حضرت علي(ع) را متهم به شرك نمود و به ران آن حضرت با شمشير ضربه اي زد كه گوشت را شكافت و به استخوان رسيد.(4) با چنين اصحابي امام چگونه مي توانست در مقابل لشكر منسجم شام به جنگ ادامه دهد؟

امام حسن(ع) علت صلحش را نداشتن يار و ياور بيان مي فرمايد: «به خدا سوگند من حكومت را به معاويه واگذار نكردم مگر بخاطر نداشتن ياران و اگر انصار و ياراني مي داشتم، شبانه روز با او مي جنگيدم تا اينكه خداوند بين من و او حكم كند.»(5)

اما امام حسين(ع) ياراني داشت كه هر چند از نظر كميت تعدادشان اندك بود، ولي از نظر ايمان و استقامت و وفاداري نظير نداشتند; بگونه اي كه خود آن حضرت آنان را چنين مي ستايد: «من اصحابي با وفاتر از ياران خود سراغ ندارم و خانداني نيكوتر و مهربانتر از خاندان خود نمي شناسم. خداوند از جانب من به شما پاداش نيك دهد .»(6)

4 - تفاوت روحيات و رفتار معاويه و يزيد

معاويه و يزيد هر چند در اصل هدف (از بين بردن اسلام و غصب حق اهل بيت) متحد بودند و هر دو يك هدف را دنبال مي كردند ولي در رفتار و روحيه، دو تفاوت عمده با هم داشتند كه همين تفاوتها عكس العملهاي مناسب خود را از ناحيه امامان عليهم السلام مي طلبيد:

الف - كهنه كار بودن معاويه و خام بودن يزيد:

معاوية بن ابي سفيان در حل و فصل مشكلات از مهارت خاصي برخوردار بود و به اصطلاح امروزي كهنه كار و آزموده بود و بدينوسيله توانسته بود مردم شام را با خود همراه كند و افكار عمومي را با حكومت شام هماهنگ نمايد، ولي يزيد بن معاويه جواني خام و بي تجربه و فاقد اين مهارتها بود.

ب - قيافه دين گرايانه معاويه و فسق علني يزيد:

معاويه كفر را در لباس نفاق پوشانده بود و كينه اسلام و اهل بيت عليهم السلام چنان در دل او ريشه دوانده بود كه در پاسخ «مغيرة بن شعبه » كه از او خواسته بود تا قدري درباره خاندان علي(ع) و شيعيانش به عدالت رفتار كند، گفته بود: «لا والله الا دفنا دفنا; (7) به خدا قسم هدفم دفن [نام پيامبر و اسلام] است.»

اما وي با همه كينه اي كه نسبت به اسلام داشت، تظاهر به اسلام و دين داري مي نمود و ظواهر ديني را رعايت مي كرد. او نقاب دين به چهره داشت و بگونه اي عمل نمود كه مردم را دچار ترديد و دو دلي كرد.

اين روحيه معاويه، كار امام حسن(ع) را پيچيده تر نموده بود و بايد سالها مي گذشت تا چهره مزورانه معاويه براي مردم آشكار مي شد. صلح امام حسن(ع) اين مهم را بخوبي به انجام رساند و چهره واقعي معاويه و بني اميه را به مردم نشان داد. به خاطر همين روحيه حيله گرانه معاويه است كه امام حسين(ع) در مدت ده سال اول امامتش كه در زمان سلطنت معاويه واقع شده بود قيام نكردند، اما با مرگ معاويه و شروع سلطنت يزيد دست به قيام زدند.

ولي يزيد به عنوان عنصر مقابل امام حسين(ع) جواني عياش، آلوده به گناه و سگ باز بود. او با شراب خواري علني دستورات دين مبين اسلام را زير پا مي گذاشت. اشعاري كه از وي در كتب شيعه و سني در اين زمينه نقل شده، به وضوح نمايانگر اوج فساد و انحراف او مي باشد.

پي نوشت ها:

1. ابن حمزه، الثاقب في المناقب، ص 322، شيخ عباس قمي، نفس المهموم، ص 35.

2. مرتضي مطهري، سيري در سيره ائمه اطهار، ص 83 - 85 .

3. تاريخ‏ابن‏خلدون، ترجمه‏ عبدالمحمد آيتي، ج‏1، ص641.

4. شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 12.

5. طبرسي، الاحتجاج، ج 2، ص 71.

6. شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 91.

7. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 129 – 130.

مفاد قرارداد صلحنامه امام حسن علیه السلام چيست؟
چند منبع كهن، يكي ابن اعثم كوفي، ديگري بلاذري و سوم ابن شهر آشوب مبادرت به ياد از متن كامل صلحنامه به صورت يك معاهده رسمي كرده‏اند. مقدماتي كه درباره متن ...

مفاد قرارداد صلحنامه امام حسن چيست؟

در مورد موادي كه در صلحنامه، بين امام حسن (ع) و معاويه به امضا رسيد، در مدارك تاريخي اتفاق نظر كاملي وجود ندارد.

چند منبع كهن، يكي ابن اعثم كوفي، ديگري بلاذري و سوم ابن شهر آشوب مبادرت به ياد از متن كامل صلحنامه به صورت يك معاهده رسمي كرده‏اند. مقدماتي كه درباره متن مزبور آمده، نشانگر درستي متن مورد نظر مي‏باشد.

طبق نقل اين منابع زماني كه برخورد ميان امام و معاويه به صلح انجاميد، امام حسن (ع) عبد الله ابن نوفل را خواست و به او فرمود: نزد معاويه برو و به او بگو: «اگر مردم بر جان و مال و فرزندان و زنان خود ايمن هستند، من با تو بيعت مي‏كنم، در غير اين صورت، با تو بيعت نخواهم كرد.» عبد الله نزد معاويه رفت و (از پيش خود) به او گفت: «براي صلح شروطي وجود دارد كه بايد بپذيري. اول آن كه خلافت به تو واگذار مي‏شود در صورتي كه پس از خود خلافت را به امام حسن (ع) واگذار كني. ديگر اين كه سالانه 55 هزار درهم از بيت المال به او اختصاص دهي. در ضمن خراج دارابجرد را نيز مي‏بايد به او بدهي. مردم نيز بايد امنيت كامل داشته باشند.

معاويه اين شروط را پذيرفت و سپس دستور داد تا برگه سفيدي آورده، پايين آن را امضا كرد و آن را نزد حسن بن علي (ع) فرستاد. زماني كه عبد الله بن نوفل بازگشت و مسائلي را كه طرح شده بود بازگفت، امام به او فرمود: اما درباره خلافت پس از معاويه بايد بگويم كه من خواستار آن نيستم. درباره شرايط مالي نيز كه تو پيشنهاد كرده‏اي، اين حق معاويه نيست كه در مال مسلمانان براي من تعهدي بپذيرد.

آن‏گاه امام كاتب خود را فرا خواند و دستور داد تا متن قرار داد را به اين صورت تنظيم كند:

بسم الله الرحمن الرحيم، هذا ما اصطلح عليه الحسن بن علي بن أبي طالب، معاوية بن أبي سفيان، صالحه علي أن يسلم إليه ولاية أمر المسلمين علي أن يعمل فيهم بكتاب الله و سنة نبيه محمد صلي الله عليه و آله و سلم و سيرة الخلفاء الصالحين؛ و ليس لمعاوية بن أبي سفيان أن يعهد لأحد من بعده عهدا، بل يكون الأمر من بعده شوري بين المسلمين، و علي أن الناس آمنون حيث كانوا من أرض الله شامهم و عراقهم و تهامهم و حجازهم، و علي أن أصحاب علي و شيعته آمنون علي أنفسهم و أموالهم و نسائهم و أولادهم، و علي معاوية بن أبي سفيان بذلك‏

عهد الله و ميثاقه و ما أخذ الله علي أحد من خلقه بالوفاء بما أعطي الله من نفسه، و علي أنه لا يبغي للحسن بن علي و لا لأخيه الحسين و لا لأحد من اهل بيت النبي صلي الله عليه و آله و سلم، غائلة سرا و علانية و لا يخيف أحدا منهم في أفق من الآفاق. «1»

اين مصالحه‏اي است كه ميان حسن بن علي بن ابي طالب (ع) و معاوية بن ابي سفيان برقرار مي شود. حسن بن علي به اين شرط با معاويه صلح مي‏كند و امر خلافت را به او واگذار مي كند كه چون وفات او نزديك شد، هيچ كس را به وليعهدي خود منصوب نكند و كار خلافت را به شورا واگذار كند تا مسلمانان كسي را كه صلاح مي دانند، نصب كنند. شرط ديگر آن است كه مسلمانان علي العموم از معاويه ايمن باشند هم به دست و هم به زبان.

  شرط سوم آن است كه شيعيان و متعلقان و متصلان علي بن ابي طالب هركجا باشند از معاويه ايمن باشند و به هيچ كس از ايشان اندك و بسيار آسيب و تعرضي نرساند. بر اين جمله عهد كرد و پذيرفت معاوية بن ابي سفيان و خدا را حجت و ميثاق بر خويش گرفت و قبول كرد كه بر اين عهد و شرط وفا كند و هيچ مكر و كيد روا ندارد. حسن بن علي (ع) و برادر او حسين (ع) و هيچ كس را از فرزندان و زنان و خويشان و متصلان ايشان و اهل بيت سيد المرسلين را در سر و علانيه در حق ايشان بدي نكند و ايشان را در كل احوال هركجا در اقطار دنيا باشند ايمن دارد و نترساند. و السلام.

پي نوشت:

1. ابن اعثم كوفي،الفتوح،هند،1393ق.ج4ص158-160. بلاذري، انساب الاشراف،تحقيق محمد باقر محمودي،بيروت،1398ق، ج 3، صص 42- 41، ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، مكتبة علامه، قم، ج 4، ص 33.

هدف اصلي از صلح امام حسن (ع)چه بود؟
1. بقاي نظام امامت 2. بقاي شيعيان 3. حفظ دين و رعايت مصلحت امت پيامبر 4. ترجيح امنيت بر اختلاف 5. تامين عزت واقعي

هدف اصلي از صلح  امام حسن (ع)چه بود؟

اهداف و دست آوردهاي صلح امام حسن به صورت اختصار خدمتتان ارائه مي شود.

1. بقاي نظام امامت:

اصليترين اثر صلح بقاي نظام امامت براي حفظ اسلام بود. امام در جواب ابوذر غفاري فرمود:« انّي لمّا رأيت النّاس تركوا ذلك الّا اهله، خشيت أن تجتثوا عن وجه الارض، فاردت ان يكون للدين في الارض ناعي؛(1)

هنگامي كه ديدم مردم جز عده‏اي اين كار (جنگ با معاويه) را ترك كردند، ترسيدم كه ريشه شما از زمين كنده شود. پس مصمم شدم تا براي دين، روي زمين فريادگري باقي بگذارم».

2. بقاي شيعيان:

امام به ابوسعيد عقيصا فرمود: «اگر صلح نميكردم، روي زمين از شيعيان ما كسي نميماند.» (2)

3. حفظ دين و رعايت مصلحت امت پيامبر:

در آن موقعيت روم شرقي آماده حمله به نظام اسلامي بود و جنگ داخلي موجب وصول آنان به هدف و نابودي اساس اسلام ميشد. (3)

امام هم ميفرمود: «ترسيدم ريشه مسلمانان از زمين كنده شود... خواستم دين خدا حفظ شود.» (4)

هر چند اين سخن عام است و ممكن است منظور غير از خطر روم شرقي باشد، ولي اصل حفظ دين در آن لحاظ شده است. امام بارها اشاره ميكرد كه مصلحت و حكمت اين كار، هر چند پنهان، خيلي مهم است. از جمله نزد معاويه فرمود: «من مصلحت امت را در نظر گرفتم و... در اين كار جز صلاح و دوام مردم را نخواستم.» (5)

4. ترجيح امنيت بر اختلاف:

امام هنگام كوچ از ساباط فرمود: «انس، آسودگي و آشتي ميان مردم از جدايي، ناامني، كينهورزي و دشمني كه شما خواهانيد، بهتر است.» (6)

5. تامين عزت واقعي:

صلح هر چند در ظاهر عقبنشيني بود؛ اما به واقع عامل عزت شيعيان و شكستناپذيري ابدي آنان شد؛ لذا امام در برابر سليمان بن صرد كه به عنوان مذل المومنين به امام سلام ميدهد، فرمود: سوگند به خدا! اگر زير دست و در عافيت باشيد، نزد من محبوبتر است از اينكه عزيز باشيد و كشته شويد.» (7)

نتيجه آنكه اقدام نظامي و تداوم جنگ فاقد دستاورد معين و قابل اعتنا بود و صلح تاكتيكي (ترك مخاصمه) نسبت به جنگ راجح بود. همينطور در مقايسه دستاورد دو طرف از صلح، دستاورد امام به مراتب بيشتر بود؛ زيرا يكي از دستاوردهاي امام، از ترك مخاصمه حفظ اصل موجوديت نظام امامت و شيعيان بود و اگر چنين نميكرد، اينها از بين ميرفت.

آنچه معاويه به دست آورد وصول به حكومت بود كه البته دوام چنداني هم نياورد و با قيام امام بعدي، به طور كلي متزلزل شد؛ اما نظام امامت با حفظ اصل امامت و موجوديت شيعه، هر چند به گونهاي حداقلي، بقاي خود را تضمين كرد و شيعيان در فرصتهاي مناسب، به بازسازي خود پرداختند.

براي آگاهي بيشتر رك احمد زماني، حقايق پنهان و سايت ولي عصر به لينكhttp://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=notepadid=24

پي نوشت ها:

1. حياة الامام الحسن بن علي، باقر شريف قرشي، دارالبلاغة، بيروت، 1413 ق، ج 2، ص 269؛ حقايق پنهان، ص 215.

2. علامة مجلسي، بحار الأنوار، بيروت – لبنان، ناشر: دار إحياء التراث العربي سال چاپ 1403 - 1983 م، ج 44، ص 1، و موارد ديگر. ر.ك.به: همان، ص 106، 57؛ و ج 85، ص 212؛ حلية الاوليأ، ج 2، ص 36؛ حياة الامام الحسن بن علي، ج 2، ص 178.

3. مهدي پيشوائي، سيره پيشوايان، قم، موسسه امام صادق (ع)، 1379  ،چاپ يازدهم، ص 97.

4. احمد زماني، حقايق پنهان، دفتر تبليغات، 1378، چاپ دوم، ص 197؛ به نقل از حياة الامام الحسن، باقر شريف قرشي، ج 2، ص 280.

5. بحارالانوار، ج 44، ص 54 و ر.ك. به: احتجاج، ج 2، ص 67.

6. كتاب الفتوح، أبو محمد أحمد بن اعثم الكوفي (م 314)، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالأضواء، ط الأولي، 1411/1991، ج 3، ص 289 و 295.

7. ابن قتيبة الدينوري، الامامة و السياسة، تحقيق الزيني، ناشر مؤسسة الحلبي وشركاه للنشر والتوزيع، ج1، ص 141.

چگونه امام حسن به دست جعده به شهادت رسید؟
در بیشتر منابع‌ شیعی‌ آمده ‌است‌ كه‌ معاویه ‌با وعده مال بسیار و ازدواج‌ با یزید جعده ‌را تطمیع ‌كرد تا شوهرش‌ امام ‌حسن ‌را زهر دهد و او نیز چنین‌ كرد و ...

چگونه امام حسن به دست جعده به شهادت رسید؟

در بیشتر منابع شیعیآمده استكهمعاویه با وعده مال بسیار و ازدواجبا یزید جعده را تطمیع كرد تا شوهرشامام حسن را زهر دهد و او نیز چنینكرد و بر اثر آن امام به شهادت رسید (1) معاویهزهر را برایجعده فرستاده بوده است.

  پساز كارگر افتادن زهر،معاویه به وعده مالی كه به جعده داده بود وفا كرد، ولیبهازدواج او با یزید رضایت نداد (2) و به او گفت كه میترسد فرزندش یزید را نیز مانند حسنبن علی به قتل برساند (3). بنا به نقل بعضیاز  منابع،سم دادن جعده به امام حسن(ع) به تحریك و دستور یزیدبنمعاویه بوده است.(4)

نتيجه آنكه امام مطابق با روال عادي گزينه مناسبي براي ازدواج يافته و با او ازدواج نموده، ابتدا نيز كانون زندگي آنان گرم بوده، اما بس از گذر زمان جعده در اثر تطميع معاويه با امام دشمني ورزيد و آن جناب را مسموم ساخت.

پی نوشت:

1. مفید،الارشاد،ترجمه رسولي محلاتي،انتشارات علميه اسلاميه ج2،ص13 .

2.ابوالفرجاصفهانی،مقاتل الطالبيين ،بيروت ،ص48.

3. مسعودی،مروج الذهب ، بيروت،ج3،ص182.

4.ابنابیالحدید،شرح نهج البلاغه،ناشر: دار إحياء الكتب العربية ،ج16،ص.

می گویند: امام حسن(ع) در قبال مبلغ هنگفتی از معاویه خود را كنار کشید
اين مطلب از اتهامهايي است كه به آن حضرت روا داشته اند .

می گویند: امام حسن در قبال دریافت مبلغ هنگفتی از معاویه خود را كنار می كشد. در این مورد هم توضیح فرمایید؟

اين مطلب از اتهامهايي است كه به آن حضرت روا داشته اند .

چنين مطلبي را حتي مخالفان امام حسن كه از جعل مطالب موهن نسبت به امام ابا نداشتند، بيان نكردند.

اعتراف منصور دشمن سر سخت اهل بيت و بني الحسن كه از كساني است كه تهمت هايي به امام مجتبي وارد مي كند  تا عليه سادات بني الحسن جنگ رواني درست كرده باشد زيباست.

بعد از قيام سادات حسني به زعامت محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب در سال 145هجري كه تا مرز نابودي خلافت منصور پيش رفت ، خليفه بي رحم دستور داد عبدالله بن حسن پدر محمد و بسياري از ياران او را دستگير نموده و در شهر هاشميه روانه زندان كردند .منصور خطابه اي در برابر اهل خراسان ايراد نمود .در بخشي از آن  مي گويد:

ثم قام بعده الحسن بن علی فواللّه ما كان برجل عرضت علیه الاموال فقبلها، و دسّ الیه معاویة انی اجعلك ولی عهدی، فخلعه، و انسلخ له مما كان فیه و سلّمه الیه؛ (1)

پس از وی، حسن بن علی به پا خاست. او مردی نبود كه اگر اموالی بر او عرضه می شد، بستاند. معاویه با حیله او را ولی عهد خود كرد. و سپس او را خلع كرد.

تصريح منصور مبني بر اين كه او كسي نبود كه در برابر پول حاضر به صلح شود .بهترین دلیل بر كذب چنین ادعائی است .

پي نوشت :

1.مسعودي،مروج الذهب،دار اندلس، بیروت. ج3، ص300.

صلح امام حسن(ع) با معاویه در سال ۴۱ قمری انجام شد اما پس از چهارده قرن همچنان سؤالاتی را به ذهن شیعیان متبادر می‌کند.
امام حسن

صلح امام حسن علیه‌السلام با معاویه در سال 41 قمری از رویدادهای تاریخی صدر اسلام است که محققان درباره آن زیاد سخن گفته و کتاب‌ها و رساله‌ها نوشته‌اند و حقایقی را روشن ساخته‌اند. همه آنها به این نتیجه رسیده‌اند که امام از روز نخست آماده قیام و دفاع از حریم خلافت بود و هرگز صلح و سازش در برنامه او نبود، لذا وقتی خبر حرکت معاویه از شام به کوفه رسید، دستور داد که در مسجد جمع شوند، آنگاه خطبه‌ای آغاز کرد و پس از اشاره به بسیج نیروهای معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگی در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداکاری و تحمل دشواری‌ها ر ا گوشزد کرد. امام با اطلاعی که از روحیه مردم داشت، نگران بود که دعوت او را اجابت نکنند. اتفاقاً همین طور شد و پس از پایان خطبه مهیّج حضرت، همه سکوت کردند و احدی سخنان آن حضرت را تأیید نکرد!

این صحنه به قدری تأسف‌انگیز و تکان دهنده بود که یکی از یاران دلیر و شجاع امیرمؤمنان(ع) که در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستی و افسردگی به شدت توبیخ کرد و آنها را قهرمانان دروغین و مردمی ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت کرد که در رکاب امام برای جنگ با اهل شام آماده شوند.

این سند تاریخی نشان می‌دهد که مردم عراق تا چه حد به سستی و بی‌حالی گراییده بودند و آتش شور و سلحشوری و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شرکت کنند.

سرانجام پس از فعالیت‌ها و سخنرانی‌های عده‌ای از یاران بزرگ حضرت مجتبی بـه منظور بسـیج نیروهـا و تحریک مـردم بـرای جنگ، امـام حسن(ع) با عده کمی کوفه را ترک کرد و محلی در نزدیکی کوفه به نام «نُخیْلَه» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخیله» به انتظار رسیدن قوای تازه، جمعاً «چهارهزارنفر» در اردوگاه حضرت گرد آمدند! به همین جهت امام ناگزیر شد دوباره به کوفه برگردد و اقدامات تازه و جدی‌تری برای گردآوری سپاه به عمل آورد.

خستگی مردم عراق پس از سه جنگ جمل، صفین و نهروان از یک طرف و وجود عناصر متضاد در سپاه امام از طرف دیگر و خیانت فرماندهان او از طرف سوم سبب شد که صلح بر امام تحمیل شود.

این حقیقت را امام در یکی از سخنان خود بیان کرده و می‌فرماید:

من به این علت حکومت و زمامداری را به معاویه واگذار کردم که اعوان و یارانی برای جنگ با وی نداشتم. اگر یارانی داشتم، شبانه روز با او می جنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب می‌شناسم و بارها آنها را امتحان کرده‌ام. آنها مردمان فاسدی هستند که اصلاح نخواهند شد، نه وفادارند، نه به تعهدات و پیمان‌های خود پایبندند و نه دو نفر از آنان با هم موافقند. برحسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه می‌کنند، ولی در عمل با دشمنان ما همراهند.

پیشوای دوم که از سستی و عدم همکاری یاران خود به شدت ناراحت و متأثر بود، روزی خطبه‌ای ایراد فرمود و در آن چنین گفت:

«در شگفتم از مردمی که نه دین دارند و نه شرم و حیا. وای برشما! معاویه به هیچ یک از وعده‌هایی که دربرابر کشتن من به شما داده، وفا نخواهد کرد. اگر من بامعاویه بیعت کنم، وظایف شخصی خود را بهتر از امروز می‌توانم انجام بدهم، ولی اگر کار به دست معاویـه بیفتـد، نخواهـد گذاشت آیین جدم پیامبر را در جامعه اجرا کنم.

به خدا سوگند (به علت سستی و بی‌وفایی شما) ناگزیر شدم زمامداری مسلمانان را به معاویه واگذار کنم، یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنی امیه هرگز روی خوش و شادمانی نخواهید دید و گرفتار انواع اذیت‌ها و آزارها خواهید شد.

اکنون گویی به چشم خود می‌بینم که فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ایستاده و درخواست آب و نان خواهند کرد؛ آب و نانی که از آنِ فرزندان شما بوده و خداوند آن را برای آنها قرار داده است، ولی بنی‌امیه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت.

آنگاه امام افزود:

«اگر یارانی داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکاری می‌کردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمی‌کردم، زیرا خلافت بر بنی امیه حرام است...».

این بیان، پرده از چهره این رویداد تاریخی برمی‌دارد و نشان می‌دهد که:

اوّلاً، امام خواهان صلح نبود، بلکه به خاطر فقدان یاور و سستی مردم کوفه و دیگر عواملی که به آنها اشاره شد، صلح را پذیرا شد.

ثانیاً، صلح حضرت نشانه حسن روابط با معاویه و پیروان او نبوده است.

 

منابع:

1- مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانی

2- صلح الحسن شیخ راضی

3- بحار الأنوار علامه مجلسی

اگر علت صلح امام حسن(ع) انجام تكليف الهی باشد؛ بدين معنا كه خداوند چنين وظيفه ‏ای را برای آن حضرت تعيين كرده است
امام حسن

براي صلح امام حسن(ع) دلايل مختلفي وجود داشته كه برخي از آنها براي ما شناخته شده نيست، در اينجا به برخي از اين دلايل اشاره مي كنيم:

۱ - تكليف گرايي

شماري بر اين باورند، كه علت اصلي صلح امام حسن(ع) انجام وظيفه بود، زيرا امامان معصوم هر كدام وظيفه خاصّي داشته‏اند كه از سوي خداوند تعيين شده است. از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: «به راستي كه وصيّت به صورت كتابي از آسمان بر محمد (ص) نازل گرديد و نامه مُهر شده‏اي جز وصيّت بر آن حضرت نازل نشد. جبرئيل عرض كرد: اي محمد! اين است وصيّت تو در امت خويش كه نزد خاندانت خواهد بود. رسول خدا(ص) فرمود: اي جبرئيل! كدام خاندانم؟ عرض كرد: بندگان برگزيده خدا از آنها و دودمانشان، تا علم نبوت را از تو ارث برند... به راستي وصيّت، مُهرهايي بود، پس علي (ع) مهر اول را گشود و هر چه در آن بود بر طبق آن عمل كرد؛ سپس حسن (ع) مهر دوم را گشود و هر چه در آن بود به آن عمل كرد و چون حسن (ع) از دنيا رفت، حسين (ع) مهر سوم را گشود و ديد دستور خروج و كشتن و كشته شدن در آن بود... .»

اگر علت صلح امام حسن(ع) انجام تكليف الهي باشد؛ بدين معنا كه خداوند چنين وظيفه ‏اي را براي آن حضرت تعيين كرده است، اشكال و شبهه ‏اي بر صلح ايشان وارد نيست، و اگر مي‏بينيم برخي اشكال‏هايي بر آن وارد مي‏كنند به اين دليل است كه سرّ آن را نمي‏دانند.

از سوي ديگر، امامان معصوم(ع) حجت خدا بر مردم هستند و از اين‏رو رفتار و گفتارشان حجت است. بر اين اساس، صلح امام حسن(ع) عملي است كه از سوي حجت خدا انجام شده و قطعاً دلايل بسيار مستحكم و متقني داشته، گرچه ديگران آن را ندانند؛ چنان‏كه آن حضرت خود بدان اشاره كرده است.

شيخ صدوق به سند خود از ابي سعيد عقيصا روايت كرده كه گفت: وقتي به نزد امام حسن (ع) رفتم و به آن حضرت عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! چرا با اين‏كه مي‏دانستي حق با شماست، با معاويه گمراه و ستم‏گر صلح كردي؟! امام فرمود: اي ابا سعيد! آيا من حجت خدا بر خلق او و امام آنها پس از پدرم نيستم؟ گفتم: چرا! فرمود: پس من اكنون امام و رهبرم، چه قيام كنم و چه نكنم. اي ابا سعيد! علت مصالحه من با معاويه همان علت مصالحه‏اي است كه رسول خدا (ص) با بني ضمره... و مردم مكه كرد؛ آنان كافر بودند به تنزيل (ظاهر آيات قرآن) و معاويه و اصحاب او كافرند به تأويل (باطن آيات قرآن). اي ابا سعيد! وقتي من از جانب خداي متعال امام هستم، نمي‏توان مرا در كاري كه كرده‏ام، چه جنگ و چه صلح، تخطئه كرد؛ اگر چه سرّ كاري را كه كرده‏ام، براي ديگران روشن و آشكار نباشد. آيا خضر (ع) را نديدي كه وقتي آن پسر را به دليل سوراخ كردنِ كشتي كشت و آن ديوار را بر پا داشت، موسي (ع) به كار او اعتراض كرد؟ زيرا سرّ آن را نمي‏دانست؛ اما وقتي علت آن را فهميد، راضي شد. و همين گونه است كار من كه چون شما سرّ آن را نمي‏دانيد، مرا هدف اعتراض قرار داده‏ايد... .

۲ - حفظ دين‏

در فرهنگ امامان، حفظ دين و احياي معارف اهل بيت (ع) محوري‏ترين عنصر است. به همين دليل تشكيل حكومت، قيام، صلح و سكوت آنها همه در جهت حفظ اسلام و احياي سنّت شكل مي‏گيرد. اگر در شرايطي اسلام به واسطه قيام حفظ شود، آنان قيام مي‏كنند و اگر در مقطعي ديگر سكوت آنها موجب حفظ اسلام شود، سكوت مي‏كنند، هر چند اين سكوت، باعث از دست رفتن حقّ مسلّم آنان شود. امام علي (ع) فرمود: «سلامة الدين احبّ الينا من غيره.»

بر اين اساس، يكي از علل مهم صلح امام حسن (ع) را مي‏توان «حفظ دين» بيان كرد، زيرا وضعيت جامعه اسلامي در شرايطي قرار داشت كه ممكن بود جنگ با معاويه، اصل دين را از بين ببرد. مضافاً اين‏كه اوضاع بيروني جامعه اسلامي نشان مي‏داد كه روم شرقي آماده حمله نظامي به مسلمانان بود.

از سوي ديگر، مردم نيز از نظر فرهنگي در وضعيتي قرار داشتند كه خون‏ريزي و جنگ، نوعي بدبيني به دين و مقدّسات را به وجود مي‏آورد. شايد بر همين اساس باشد كه امام حسن (ع) يكي از دلايل صلح خود را حفظ دين بيان كرد؛ چنان‏كه او در پي اعتراض برخي از شيعيانش فرمود: «انّي خشيت أن يجتثّ المسلمون عن وجه الارض فاردت ان يكون للدّين ناعي؛ ترسيدم ريشه مسلمانان از زمين كنده شود و كسي از آنان باقي نماند؛ از اين رو با مصالحه‏اي كه انجام گرفت، خواستم دين خدا حفظ شود.»

۳ - مصالح عمومي‏

رعايت مصالح عمومي، خردمندانه‏ترين استراتژي‏اي است كه از سوي رهبران دل‏سوز و آزادي خواه، به ويژه رهبران الهي اتخاذ مي‏شود، زيرا آنان هيچ‏گاه مصالح عمومي را فداي مصالح فردي و گروهي نمي‏كنند. امام حسن (ع) نيز براي جلوگيري از خون‏ريزي و رعايت مصالح مسلمانان، تن به صلح داد؛ چنان‏كه آن حضرت خود فرمودند: «من صلح را پذيرفتم تا از خون‏ريزي جلوگيري كنم و جان خود، خانواده و اصحاب صميمي خويش را حفظ كرده باشم.»

وي مي‏دانست كه برخي او را مذلّ المؤمنين خواهند خواند و برخي به او بي‏احترامي و اهانت خواهند كرد، ولي همه اين سختي‏ها را تحمل نمود تا مصالح عمومي تهديد نشود، زيرا جنگ با معاويه نه به نفع كوفيان بود و نه به نفع شاميان، بلكه زمينه حمله نظامي روميان را به جهان اسلام فراهم مي‏كرد. ابن واضح يعقوبي مي‏نويسد: معاويه در سال چهل و يكم [هجري ]به شام برگشت و وقتي خبر يافت كه لشكر روم با سپاهيان انبوه، راه جنگ را در پيش گرفته است... با فرستادن صد هزار دينار با او صلح كرد... .»

شايد همين دليل (رعايت مصالح عمومي) بوده كه پيامبر اسلام (ص) درباره امام حسن (ع) فرمود: «همانا پسرم پيشواي مسلمانان است و اميد است خداوند به دست او بين دو گروه بزرگ از مسلمانان، صلح برقرار كند.»

صلح امام حسن (ع) زمينه ساز قيام امام حسين (ع) بود. سيد عبدالحسين شرف الدين مي‏نويسد: «حسن (ع) از جان خود دريغ نداشت و حسين (ع) در راه خدا از او با گذشت‏تر نبود. او جان خود را براي جهادي صامت و آرام نگاه داشت. شهادت كربلا پيش از آن‏كه حسيني باشد، حسني بود. از نظر خردمندان صاحب‏نظر، روز ساباط امام حسن (ع) به مفهوم فداكاري بسي آميخته‏تر است، تا روز عاشوراي امام حسين (ع)... زيرا امام حسن (ع) در آن روز، در صحنه فداكاري، نقش يك قهرمان نستوه و پايدار را در چهره مظلومانه يك از پا نشسته مغلوب، ايفا كرد. شهادت عاشورا به اين دليل در مرتبه نخست، حسني بود و سپس حسيني، كه حسن (ع) شالوده آن را ريخته و وسايل آن را فراهم آورده بود. پيروزي قاطع امام حسن (ع) متوقف بود بر اين‏كه با صبر و پايداريِ حكيمانه‏اش حقيقت را بي‏پرده آشكار كند و در پرتو اين روشني بود كه امام حسين (ع) توانست به آن نصرت و پيروزي پرشكوه ابدي نايل آيد؛ تو گويي آن دو گوهر پاك براي اين خطّ مشي هم‏داستان شده بودند كه: نقش پايداري حكيمانه، از آنِ حسن (ع) باشد و نقش شورش‏گري و قيام مردانه، از آنِ حسين (ع)... .»

۴ - حفظ شيعيان‏

حفظ شيعيان گرچه از مصاديق مصالح عمومي است، ولي از آن‏جايي كه شيعيان، حافظان و پاسداران دين و موالي اهل بيت (ع) بودند، حفظ آنان از اهميت ويژه‏اي برخوردار بود. شيعيان خاص امير المؤمنين (ع) اغلب در جمل، صفين و نهروان به شهادت رسيده و گروه اندكي از آنان باقي مانده بود و اگر جنگي به وقوع مي‏پيوست، با توجه به ضعف مردم عراق، قطعاً امام حسن (ع) و شيعيان متحمل خسارات جبران‏ناپذيري مي‏شدند، زيرا معاويه در اين صورت آنها را به شدت سركوب مي‏نمود. اما صلح امام مي‏توانست آنها را براي شرايطي نگه دارد كه در آينده فراهم مي‏آمد، به طوري كه اگر بنا بود خون آنها ريخته شود بتواند بازده مفيدي داشته و جرياني مؤثر در تاريخ به وجود آورد.

حال اگر امام مصالحه نمي‏كرد و نتيجه جنگ نيز پيروزي شاميان بود، معاويه با بهانه كردن جنگ، حتي يك نفر از آنان را باقي نمي‏گذاشت. گرچه معاويه عهدشكني كرد و برخي از شيعيان مانند: حجر بن عدي، مرو بن حمق و... را شهيد كرد، ولي صلح سبب شد كه شيعيان كشته نشوند. از اين رو امام حسن (ع) يكي از علل صلح خود را حفظ شيعيان دانست و فرمود: «نگه‏داري و حفظ شيعه، مرا ناگزير بر صلح نمود. سپس مناسب ديدم جنگ به روز ديگر محوّل گردد... .»

۵ - عدم حمايت مردم و خيانت فرماندهان‏

تشكيل حكومت و دفاع از آن، به پشتوانه مردمي نياز دارد. اگر حكومت را به كبوتري تشبيه كنيم كه با دو بال به سوي مقصد پرواز مي‏كند، آن دو بال، مردم و رهبر هستند. در متون اسلامي از رهبر به واژه «امام» و از مردم به واژه «امت» ياد شده است و اين، پيوند عميق آن دو را مي‏رساند. حكومتِ بدون مردم، همانند كبوتري بال شكسته است كه به هدف نهايي نمي‏رسد؛ از اين رو در اسلام به مردم سالاري توجه خاصّي شده است.

بي‏ترديد، يكي از علل عدم موفقيت امامان معصوم (ع) در تشكيل حكومت و يا شكست ظاهري در قيام‏ها، عدم همكاري مردم بود. امام علي(ع) به رغم اين‏كه حكومت را حقّ خود مي‏دانست، ولي به دليل عدم استقبال مردم، حكومت تشكيل نداد تا اين‏كه آنان پس از قتل عثمان به او روي آوردند. و لذا آن حضرت فرمود: «اگر حضور مردم نبود، افسار خلافت را رها مي‏كردم.»

بي‏گمان يكي از علل اصليِ صلح امام حسن (ع) نيز حمايت نكردن مردم از آن حضرت بود. اگر مردم كوفه از او حمايت مي‏كردند و فرماندهان سپاهش به او خيانت نمي‏كردند، حضرت صلح نمي‏كرد؛ چنان‏كه فرمود: «به خدا سوگند، من از آن جهت كار را به او سپردم كه ياوري نداشتم، اگر ياوري مي‏داشتم، شبانه روز با معاويه مي‏جنگيدم تا خداوند ميان ما و او حكم كند.»

مردم و فرماندهان حضرت به امام خيانت كردند. در اين خيانت، دنياگرايي، عدم رشد سياسي و تبليغات معاويه بسيار تأثير گذار بود. در اين جا لازم است به صورت مختصر به فعاليت‏هاي امام و خيانت مردم و فرماندهان آن حضرت اشاره شود.

بعد از شهادت امام علي (ع) مردم با امام حسن مجتبي (ع) بيعت كردند و آن حضرت بلافاصله مديران خود را به شهرها فرستاد. وقتي معاويه از واقعه باخبر شد، به دو جاسوس مأموريت داد تا از شهر اطلاعات كسب كنند. امام حسن (ع) از ماجرا آگاه شد و هر دو را دست‏گير كرد و گردن زد. آن‏گاه به معاويه نامه نوشت: جاسوس فرستاده‏اي، گويا قصد جنگ داري! اگر چنين است، آماده جنگ هستم.

پس از چند بار مكاتبه، معاويه با لشكريان فراواني به سوي عراق حركت كرد و براي سران منافقان كه سابقاً در لشكر علي (ع) بودند و چهره منافقانه خود را پوشانده و اينك در لشكر امام مجتبي (ع) به سر مي‏بردند، مخفيانه نامه نوشت كه اگر حسن بن علي (ع) را به قتل برسانند، دويست هزار درهم به هر يك مي‏دهد، به علاوه اين‏كه آنها را امير يكي از لشكريان شام خواهد نمود. معاويه با اين شيوه، اكثر منافقان را متوجه خود ساخت و حتي روزي يكي از آنها در اثناي نماز به جانب حضرت تير انداخت، اما چون آن بزرگوار زره پوشيده بود، اثر نكرد. آري، منافقان در ظاهر به حضرت اظهار محبت مي‏كردند، اما در خفا به معاويه نامه مي‏نوشتند كه با تو هستيم.

وقتي خبر لشكركشي معاويه به امام رسيد، بالاي منبر رفت و مردم را به جهاد دعوت كرد، ولي كسي اجابت نكرد، اما با ترغيب عدي بن حاتم گروهي برخاستند و با او موافقت كردند. امام فرمود: اگر راست مي‏گوييد، به نخيله برويد، ولي مي‏دانم به گفته خود وفا نخواهيد كرد؛ چنان‏كه با بهتر از من (امام علي) وفا نكرديد.

حضرت به نخيله رفت و متوجه شد اكثر آنها كه اظهار اطاعت كرده بودند، در آن‏جا حاضر نشده‏اند. امام در نخيله سخن‏راني كردند و سپس مردي از قبيله كنده را به نام «حكم» با چهار هزار نفر به سوي لشكر معاويه فرستادند و امر كردند در منزل انبار توقف كنيد تا فرمانم برسد، اما وقتي به انبار رسيد و معاويه از اين رخداد آگاه گرديد، پيكي نزد «حكم» فرستاد كه اگر به طرف ما بيايي و از حسن بن علي (ع) دست برداري، يكي از ولايت شامات را به تو مي‏دهم و پانصد هزار درهم برايش فرستاد. او امام را رها كرد و با دويست نفر از اقوام و دوستان نزديك خود به معاويه پيوستند. پس از آن، امام فرد ديگري را از قبيله بني مراد همراه چهار نفر به سوي انبار فرستاد كه او هم فريب معاويه را خورد و به وي پيوست.

حضرت بعد از خيانت فرماندهان به محلي به نام «دير عبدالرحمن» كوچ كرد. همه سپاه سه روز در آن‏جا اقامت كردند تا اين‏كه چهل هزار سواره و پياده جمع شدند. امام دوازده هزار نفر را به فرماندهي عبيد الله بن عباس به جنگ با معاويه فرستاد و فرمود: امير لشكر، عبيد الله بن عباس است. اگر حادثه‏اي برايش پيش آمد، قيس بن سعد، امير باشد و چنان‏كه براي قيس هم عارضه‏اي اتفاق افتاد، پسرش سعيد بن قيس، امير باشد.

لشكر حركت كرد و امام به شهر ساباط رفتند تا مردم را به جنگ با معاويه تهييج كنند. آن حضرت در ضمن سخنان خود فرمودند: تفرقه و تشتّت را كنار بگذاريد. گوش به فرمان باشيد. آن‏چه من صلاح شما را در آن مي‏بينم، نيكوتر است از آن‏چه شما صلاح خود را در آن مي‏دانيد.

بعد از اتمام سخن‏راني، عده‏اي از منافقان كه جزء خوارج بودند از جا بلند شدند و فرياد زدند: به خدا قسم! اين مرد كافر شده است. گروهي عليه آن بزرگوار شورش كردند و به خيمه آن حضرت ريختند و هر چه بود غارت كردند، حتّي سجاده او را از زير پايش كشيدند و بردند. وقتي امام اوضاع را چنين ديد، به همراه جمعي از اصحاب با وفاي خود به طرف شهر مدائن حركت نمودند. در تاريكي شب شخصي به نام «جرّاح بن سنان» خود را به حضرت رساند و لجام اسبش را گرفت و گفت: اي حسن! كافر شدي؛ چنان‏كه پدرت كافر شد. آن‏گاه با تيغ يا خنجر به ران مبارك حضرت زد و او را مجروح ساخت.

امام حسن (ع) براي امتحانِ آمادگي مردم براي جنگ با معاويه، فرمود: «اگر آماده نبرديد، صلح را رد كنيم و با تكيه بر شمشيرمان كار او را به خدا واگذاريم؛ اما اگر ماندن را دوست داريد، صلح او را بپذيريم و براي شما تأمين بگيريم». در اين هنگام مردم از هر سوي مسجد به فرياد در آمدند و با نداي «البقيه، البقيه» صلح را امضا كردند.

هم‏چنين آن حضرت فرمود: «به خدا سوگند، اگر با معاويه درگير شوم، اينان گردن مرا گرفته، به صورت اسير به او تحويل مي‏دهند.»

جاحظ مي‏ نويسد: «وقتي امام حسن(ع) در هم ريختگي سپاه خود را ديد، با شناختي كه از برخوردهاي مختلف اين مردم با پدرش داشت و مي‏دانست كه هر روز به نوعي و رنگي رفتار مي‏كنند، از حكومت كناره گرفت.»

بي‏ ترديد صلح امام (ع) خاري در چشم و استخواني در گلوي آن بزرگوار بود، اما چاره‏اي هم نداشت. سيد عبدالحسين شرف الدّين مي‏نويسد: «صلح امام حسن (ع) با معاويه، از دشوارترين حوادثي بود كه امامان اهل بيت پس از رسول اكرم (ص) از ناحيه اين امت بدان دچار شدند. امام حسن (ع) با اين صلح، آن چنان محنت طاقت‏فرسايي را متحمل شد كه هيچ كس جز به كمك خدا قادر بر تحمل آن نيست؛ ليكن او از اين آزمايش... سربلند و پيروز بيرون آمد.»

آن حضرت در برابر پيشنهاد صلح از سوي معاويه، خطاب به مردم فرمود: «معاويه ما را به چيزي خوانده كه نه در آن عزت و بزرگواري است و نه انصاف. اكنون اگر طالب زندگي هستيد، از او بپذيريم و اين خار را در ديده فرو برده و ديده را بر هم نهيم و اگر خواستار مرگ (با عزت) هستيد، ما جان خود را در راه رضاي خدا بذل مي‏كنيم و محاكمه معاويه را به خداي يكتا وامي‏گذاريم.»

با توجه به مطالب فوق بايد گفت: صلح امام حسن (ع) قهرمانانه‏ ترين نرمش تاريخ است كه با توجه به شرايط زماني و مكاني آن عصر به وجود آمد.

امام حسن (ع) صلح را به دليل ترس از مرگ و روحيه سازش‏كاري نپذيرفت، زيرا او فرزند همان علي‏اي (ع) است كه به مرگ آن‏گونه علاقه دارد كه كودك به پستان مادر.

صفحه‌ها