پاسخ ارائه شده به سؤالِ یک پرسشگر با مشخصات خاص است. در صورتی که سؤال یا ابهامی برای شما ایجاد شده از طریق درگاه های پاسخگویی پیگیری فرمائید.
چرا امام حسن علیه السلام صلح كرد امام حسین علیه السلام قیام؟
اين سوال از دو جنبه اعتقادي و جنبه سياسي قابل بررسي است. اگر از لحاظ اعتقادي به حجت الهي بودن ائمه معتقد باشيم و هر حركتي كه از آنها صادر شده را الهي بدانيم ...

چرا امام حسن علیه السلام صلح كرد امام حسین علیه السلام قیام؟

اين سوال از دو جنبه اعتقادي و جنبه سياسي قابل بررسي است. اگر از لحاظ اعتقادي به حجت الهي بودن ائمه معتقد باشيم و هر حركتي كه از آنها صادر شده را الهي بدانيم، هر روشي كه آن بزرگواران در پيش گرفته اند - اعم از صلح و جنگ - قابل توجيه و مورد قبول واقع خواهد شد.

ائمه اطهار عليهم السلام همه نور واحد و معصومند و مرتكب خطا و اشتباه و گناه نمي شوند و هدف آنان نيز يك چيز بوده و هست و آن عزت و اعتلاء و حفظ دين مبين اسلام مي باشد. بر اين اساس هميشه نافع ترين و بهترين راه را براي حفظ اسلام و اعتلاي كلمه حق در پيش مي گيرند و تمام دغدغه شان حفظ دين است; چه با شمشير و چه با تدبير. و حركت هر يك از آن حضرات ادامه و مكمل حركت امام ديگر بوده است. چنانكه امام حسين عليه السلام در جواب جابر كه به آن حضرت عرض كرد: نمي شود شما هم مثل امام حسن(ع) صلح كنيد؟ فرمود: «همانا برادرم به امر خدا و رسولش عمل كرد، من نيز به امر خدا و رسولش عمل مي كنم.»(1)

 اما از لحاظ سياسي و اجتماعي علت تفاوت شيوه اين دو امام مي تواند مسائل متعددي باشد كه ما در اينجا به چهار تفاوت عمده زمان امام حسن(ع) با زمان امام حسين (ع) اشاره مي كنيم:

1 - تفاوت موقعيت اجتماعي دو امام

امام حسن(ع) در مسند خلافت مسلمين بود، ولي امام حسين(ع) چنين نبود. امام حسن(ع) خليفه مسلمين است و يك نيروي طاغي و باغي عليه او خروج كرده است، كشته شدن او در اين وضع يعني كشته شدن خليفه مسلمين و شكست مركز قدرت، ولي امام حسين(ع) يك معترض به حكومت موجود بود، اگر كشته مي شد - كه كشته شد - كشته شدنش شهادتي افتخارآميز بود، همانطوريكه افتخارآميز هم شد.(2)

2 - تفاوت جو فرهنگي و افكار عمومي

زماني كه امام حسن(ع) صلح كرد، هنوز اجتماع به آن پايه از درك و بينش نرسيده بود كه هدف امام را تامين كند. در آن روز مردم كوفه تمايلي به جنگ نشان نمي دادند، بگونه اي كه وقتي امام آنها را گرد آورد و خطابه اي ايراد كرد و فرمود: آگاه باشيد معاويه ما را به كاري فراخوانده كه در آن نه سربلندي هست و نه انصاف، اگر داوطلب مرگيد سخن او را به خودش برگردانيد و با زبانه شمشير او را به محاكمه خدايي بكشيم و اگر خواستار زندگي هستيد پيشنهاد او را بپذيريم و خشنودي شما را طلب كنيم، مردم از هر سو فرياد برآوردند: مهلت، مهلت، صلح را امضا كن (3).

ولي در زمان امام حسين(ع)، مردم كوفه كه زجرهاي زمان معاويه را ديده و برنامه هاي ضد انساني، تهديد و فشارهاي معاويه عليه خود را تحمل كرده بودند، بي تاب شده و دنبال راه چاره بودند. از اين رو بلافاصله بعد از مرگ معاويه و با اطلاع از عدم بيعت امام حسين(ع) با يزيد بن معاويه حدود هيجده هزار نامه به امام حسين(ع) نوشتند و براي همكاري با آن حضرت اعلام آمادگي كامل نمودند. از نظر تاريخي اگر امام به آن نامه ها ترتيب اثر نمي داد، در مقابل تاريخ محكوم بود و مي گفتند زمينه مساعدي را از دست داد.

بنابراين از ناحيه كوفه بر امام حسين(ع) براي قيام اتمام حجت مي شود بگونه اي كه امام نمي تواند آن اتمام حجت را ناديده بگيرد، ولي در مورد امام حسن عليه السلام قضيه بر عكس است و اتمام حجت بر خلاف بود و مردم كوفه عدم آمادگي شان را اعلام كرده بودند.

3 - تفاوت ياران دو امام

امام حسن(ع) با ياران بي وفايي روبرو بود كه عده اي از آنها همچون عبيدالله بن عباس در مقابل تطميعهاي معاويه خود را باختند و به لشكر معاويه ملحق گرديدند و جمعي ديگر از آنها براي معاويه نامه نوشتند كه ما حاضريم حسن بن علي(ع) را دست بسته تحويل دهيم و در ساباط يكي از ياران وي بنام «جراح بن سنان » جلو آمد و با وقاحت تمام آن حضرت و پدر گراميش حضرت علي(ع) را متهم به شرك نمود و به ران آن حضرت با شمشير ضربه اي زد كه گوشت را شكافت و به استخوان رسيد.(4) با چنين اصحابي امام چگونه مي توانست در مقابل لشكر منسجم شام به جنگ ادامه دهد؟

امام حسن(ع) علت صلحش را نداشتن يار و ياور بيان مي فرمايد: «به خدا سوگند من حكومت را به معاويه واگذار نكردم مگر بخاطر نداشتن ياران و اگر انصار و ياراني مي داشتم، شبانه روز با او مي جنگيدم تا اينكه خداوند بين من و او حكم كند.»(5)

اما امام حسين(ع) ياراني داشت كه هر چند از نظر كميت تعدادشان اندك بود، ولي از نظر ايمان و استقامت و وفاداري نظير نداشتند; بگونه اي كه خود آن حضرت آنان را چنين مي ستايد: «من اصحابي با وفاتر از ياران خود سراغ ندارم و خانداني نيكوتر و مهربانتر از خاندان خود نمي شناسم. خداوند از جانب من به شما پاداش نيك دهد .»(6)

4 - تفاوت روحيات و رفتار معاويه و يزيد

معاويه و يزيد هر چند در اصل هدف (از بين بردن اسلام و غصب حق اهل بيت) متحد بودند و هر دو يك هدف را دنبال مي كردند ولي در رفتار و روحيه، دو تفاوت عمده با هم داشتند كه همين تفاوتها عكس العملهاي مناسب خود را از ناحيه امامان عليهم السلام مي طلبيد:

الف - كهنه كار بودن معاويه و خام بودن يزيد:

معاوية بن ابي سفيان در حل و فصل مشكلات از مهارت خاصي برخوردار بود و به اصطلاح امروزي كهنه كار و آزموده بود و بدينوسيله توانسته بود مردم شام را با خود همراه كند و افكار عمومي را با حكومت شام هماهنگ نمايد، ولي يزيد بن معاويه جواني خام و بي تجربه و فاقد اين مهارتها بود.

ب - قيافه دين گرايانه معاويه و فسق علني يزيد:

معاويه كفر را در لباس نفاق پوشانده بود و كينه اسلام و اهل بيت عليهم السلام چنان در دل او ريشه دوانده بود كه در پاسخ «مغيرة بن شعبه » كه از او خواسته بود تا قدري درباره خاندان علي(ع) و شيعيانش به عدالت رفتار كند، گفته بود: «لا والله الا دفنا دفنا; (7) به خدا قسم هدفم دفن [نام پيامبر و اسلام] است.»

اما وي با همه كينه اي كه نسبت به اسلام داشت، تظاهر به اسلام و دين داري مي نمود و ظواهر ديني را رعايت مي كرد. او نقاب دين به چهره داشت و بگونه اي عمل نمود كه مردم را دچار ترديد و دو دلي كرد.

اين روحيه معاويه، كار امام حسن(ع) را پيچيده تر نموده بود و بايد سالها مي گذشت تا چهره مزورانه معاويه براي مردم آشكار مي شد. صلح امام حسن(ع) اين مهم را بخوبي به انجام رساند و چهره واقعي معاويه و بني اميه را به مردم نشان داد. به خاطر همين روحيه حيله گرانه معاويه است كه امام حسين(ع) در مدت ده سال اول امامتش كه در زمان سلطنت معاويه واقع شده بود قيام نكردند، اما با مرگ معاويه و شروع سلطنت يزيد دست به قيام زدند.

ولي يزيد به عنوان عنصر مقابل امام حسين(ع) جواني عياش، آلوده به گناه و سگ باز بود. او با شراب خواري علني دستورات دين مبين اسلام را زير پا مي گذاشت. اشعاري كه از وي در كتب شيعه و سني در اين زمينه نقل شده، به وضوح نمايانگر اوج فساد و انحراف او مي باشد.

پي نوشت ها:

1. ابن حمزه، الثاقب في المناقب، ص 322، شيخ عباس قمي، نفس المهموم، ص 35.

2. مرتضي مطهري، سيري در سيره ائمه اطهار، ص 83 - 85 .

3. تاريخ‏ابن‏خلدون، ترجمه‏ عبدالمحمد آيتي، ج‏1، ص641.

4. شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 12.

5. طبرسي، الاحتجاج، ج 2، ص 71.

6. شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 91.

7. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 129 – 130.