حضرت محمد(ص)

با توجه به دلائل روایی، به ویژه ذیل آیات سوره قمر، تردیدی وجود ندارد که معجزه ای به نام شق القمر توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مکه رخ داده است.
بررسی معجزه شق القمر

پرسش:
آیا الان دانشمندان و کیهان‌شناسان به این رسیده‌اند که زمانی حضرت محمد صلی الله علیه و آله ماه را نصف کرده باشند؟
 

پاسخ:
شق‌القمر (یا انشقاق القمر)، یکی از معجزات مشهور پیامبر خدا است؛ به این صورت که ماه با اشاره آن حضرت، شکافته شده و به دو نیم شده و سپس دو نیمه به یکدیگر پیوسته و ماه به حالت نخست بازگشته است. این معجزه نیز همانند بسیاری دیگر از معجزات و کرامات آن حضرت، با انکار افراد بی‌‌ایمان و تردید برخی افراد شکّاک یا سست‌ایمان روبه‌رو شده است. این بحث، هم جنبه کلامی (از جهت اعجاز) دارد و هم جنبه تفسیری (ذیل آیات نخست سوره قمر)؛ اما درباره جنبه علمی و تاریخی آن، ملاحظاتی وجود داد.

ماجرای شق‌القمر
آیات نخست سوره قمر، به این حادثه اشاره دارند: «اقْترَبَتِ السَّاعَهُ وَ انشقّ ‌القمر؛ قیامت بسیار نزدیک شد و ماه شکافت.» طبق توضیحاتی که مفسّران ارائه کرده‌اند، انشقاق قمر، قبل از هجرت و در مکّه، در پاسخ مشرکانی صورت گرفت که از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) درخواست چنین معجزه‌ای داشتند، تا به ارتباط آن حضرت با علم و قدرت بی‌پایان خداوند پی ببرند.(1)
این مطلب (که شأن نزول سوره مبارک قمر، واقعه شق‌القمر بوده) در میان مفسّران بسیار مشهور است و تقریباً همه مفسّران قرآن کریم، به روایات ناظر بر این معنا اشاره کرده‌اند و دست‌کم یکی از معانی آیة نخست این سوره را رخ دادن حادثه شکاف ماه در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دانسته‌اند. مرحوم طبرسی در این باره ادعای اجماع کرده است.(2)

جنبه علمی شق‌القمر
در یکی از صفحات اینترنتی، فردی به نام برد بیلی (Brad Bailey)، که گویا یکی از دانشمندان ناسا است، نوشته است: «هیچ یک از شواهد علمی فعلی تأیید نمی‌کنند که ماه زمانی به دو تکه یا بیش‌تر تقسیم شده و پس از آن دوباره به هم وصل شده باشد.»(3)
در این باره، شایان توجه است که:
اگر شواهد علمی، چیزی را تأیید نکنند، به معنای نفی آن نیست؛ زیرا از نظر علمی، ممکن است حادثه‌ای رخ داده باشد، ولی علائم و نشانه‌های آن به ما نرسیده باشد، مخصوصاً اگر آن حادثه، به اعجاز رخ داده باشد. چه اشکالی دارد که همان خدایی که ماه را شکافته، آن را به گونه‌ای به هم پیوند دهد که اثری از شکاف بر روی آن باقی نمانده باشد؟! در معجزات دیگر نیز همین گونه است. اگر زمین شناسی نتواند تأیید کند که روزی در زمین طوفانی بزرگ رخ داده و آب، بخش مهمّی از زمین را فرا گرفته، به معنای دروغ بودن طوفان نوح نیست. اگر باستان‌شناسان نتوانند آثاری از آتش نمرود به دست بیاورند و برپاییِ چنان آتش بزرگی را تأیید کنند، به معنای دروغ بودن ماجرای حضرت ابراهیم و آتش نیست و... .
به عبارت دیگر حادثه شق‌القمر، یک امر عادی نیست، بلکه به عنوان یک «معجزه»(4) مطرح است. در جای خود اثبات شده است که معجزه، ناقض قانون علّیت نیست؛ ولی علّت آن برای افراد عادی، ناشناخته و دور از دسترس است و ازاین‌رو، قابل شناخت علمی نیست.(5) پس علم نمی‌تواند معجزه را توجیه کند؛ دقیقاً به همین سبب که علّت آن دور از دسترس است، علم نمی‌تواند معجزه را رد کند.
بنابراین، علم نه می‌تواند معجزه را توجیه کند و نه می‌تواند آن را نفی کند؛ بلکه تنها می‌تواند با توجه به نشانه‌های معجزه (اگر نشانه‌ای در کار باشد) درباره آن نشانه‌ها اظهار نظر کند. مثلاً اگر بیماری بر اثر معجزه شفا گرفته باشد، علم پزشکی با توجه به نشانه‌های بیماری قبل از شفا، و برطرف شدن نشانه‌ها بعد از شفا، تأیید می‌کند که این بیمار بهبود یافته است؛ ولی علّت حقیقی این بهبود را نمی‌تواند تشخیص دهد. حال اگر با واقعه‌ای اعجازآمیز مانند شق‌القمر مواجه باشیم که آثار و نشانه‌های آن در دسترس نباشد، علم مجالی برای اظهار نظر درباره آن نخواهد یافت.

جنبه تاریخی شق‌القمر
بسیاری از مورّخانی که به سیره رسول خدا (ص) پرداخته‌اند، ماجرای شق‌القمر را نیز نقل کرده‌اند. از جمله: مَقدِسی (متوفای 507) بدان اشاره کرده (6) و ابن حزم اندلسی (متوفای 456) نیز آن را نقل کرده است.(7) مقریزی (متوفای 845) نیز بدان پرداخته و به برخی شبهات را نیز در این باره پاسخ گفته است.(8) ابن کثیر دمشقی (متوفای 744)(9) و ذهبی (متوفای 748)(10) نیز روایات دال بر این معجزه را در بابی مستقل و به تفصیل آورده‌اند. افزون بر این، منابع روایی نیز یکی از منابع تاریخ اسلام شمرده می‌شوند و این مطلب در این متون نیز ثبت شده است.
برخی اشکال می‌کنند که چرا مردم شهرهای دیگر (غیر از مکّه) این واقعه را ثبت نکرده‌اند؟ اما این، بدان معنا نیست که چنین حادثه‌ای رخ نداده است. اساساً این حادثه در شب اتفاق افتاده و طبعاً اغلب مردمی که شب را در نیم‌کره مشترک با مکّه سپری می‌کرده‌اند، در خواب بوده‌اند و حتّی کسانی هم که شب‌ها بیدارند و بیرون از خانه به سر می‌برند، همواره مراقب اوضاع آسمان نیستند و جابجایی ستارگان را به صورت اتّفاقی مشاهده می‌کنند. در همین روزگار کنونی که اکثر مردم شب‌ها تا دیروقت بیدارند و حوادثی مانند پدیدار شدن ستاره دنباله‌دار و ماه گرفتگی، از مدّت‌ها قبل اطلاع‌رسانی می‌شود، اگر صبحِ بعد از کسوف یا پیدایش ستاره دنباله‌دار از دیگران سراغ بگیریم و بپرسیم، در می‌یابیم که اکثر قریب به اتفاق مردم، متوجّه رخداد شب قبل نشده‌اند و اگر هم متوجه شده‌اند، اغلب به چشم خود ندیده‌اند و از رسانه‌ها یا دیگران شنیده‌اند. این وضع روزگار ما است و روشن است که در 1400 سال پیش که مردم سرِ شب به بستر می‌رفتند و زیست شبانه هم مانند امروز رواج نداشته، دیدن حادثه‌ای چون شق‌القمر که ناگهانی بوده و کسی آن را رصد نمی‌کرده، امری دور از انتظار است.
خانم آنه ماری شیمل (Anne marie Schimel) اسلام شناس سرشناس آلمانی (متوفای 2003 م) نیز ضمن بحث درباره شق‌القمر، از قاضی عیاض نقل کرده است که «کسی در آن شب ماه را رصد نکرده که بگوید شکافته شد یا نه و حتی اگر هم کسی می‌گفت شکافته نشده، نمی‌توانستیم سخنش را قبول کنیم؛ چراکه ماه در همه جا به یک شکل دیده نمی‌شود؛ همان‌طور که هنگام کسوف، در برخی مناطق کسوف دیده می‌شود و در برخی مناطق دیده نمی‌شود و در برخی مناطق به صورت ناقص دیده می‌شود.» وی سپس فارغ از جهات مختلف بحث، به جایگاه این بحث در ادبیات و عرفان اسلامی پرداخته است.(11)

نتیجه گیری
خلاصه این که با توجه به دلایل مختلف روایی؛ به ویژه آنچه در ذیل آیات سوره مبارک قمر نقل شده، تردیدی نداریم که معجزه‌ای به نام شق‌القمر توسّط پیامبر خدا (صلّی اللّه علیه و آله) و به اذن الهی، در مکّه رخ داده؛ ولی این رخداد چون معجزه بوده، خارج از دسترس علوم تجربی است و ازاین‌رو، ستاره شناسان و کیهان شناسان نمی‌توانند چنین پدیده‌ای را رد کنند و اگر نشانه‌ای هم از آن باقی نمانده باشد، نمی‌توانند آن را اثبات کنند.

 

پی‌نوشت‌ها 
1. مکارم شیرازی، ناصر، با همکاری جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، ویرایش جدید، تهران: دارالکتب الاسلامیه، چاپ بیست و سوم، 1384ه‍.ش، ج23، ص9.
2. ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تصحیح و تحقیق و تعلیق: سید هاشم رسولی محلاتی، دار احیاء التراث العربی، بیروت ـ لبنان، 1379 ق/1339ش، المجلد الخامس، ص186 (ذیل آیه نخست سوره قمر) 
3.https://web.archive.org/web/20140419014134/https://sservi.nasa.gov/?ques....
4. معجزه در اصطلاح به معنای امر خارق‌العاده‌ای است که به دنبال ادعای نبوت صورت می‌گیرد و همراه با دعوت به تحدّی و مبارزه‌طلبی است و دیگران قادر به انجام دادن آن کار نیستند. (حلّی، حسن بن یوسف بن المطهّر، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، قم، انتشارات جامعه مدرسین، چاپ نهم، 1422ه‍.ق، ص475)
5. ر.ک: مصباح یزدی، محمدتقی، راهنما شناسی (اصول عقاید 2)، قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، چاپ اول، 1367ه‍.ش، ص216-225.
6. مَقدِسی، مطهر بن طاهر، آفرینش ‏و تاریخ (ترجمه البدء و التاریخ)، ترجمه محمدرضا شفیعى کدکنى، تهران، آگه، چ اول، 1374ه‍.ش، ج۲، ص۶۵۹.
7. ابن حزم (م 456)، جمهره أنساب العرب، تحقیق لجنه من العلماء، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1403ه‍.ق/1983م، متن، ص۱۵.
8. مقریزی، تقی‌الدین أحمد بن على، إمتاع الأسماع بما للنبى من الأحوال و الأموال و الحفده و المتاع، تحقیق: محمد عبدالحمید النمیسى، بیروت، دارالکتب العلمیه، ط الأولى، 1420ه‍.ق/1999م، ج‏5، ص17.
9. ابن کثیر دمشقی، ابوالفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر (م 774)، البدایه و النهایه، بیروت، دارالفکر، 1407ه‍.ق/ 1986م، ج3، ص118ـ122.
10. ذهبی، شمس‌الدین محمد بن احمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى، بیروت، دارالکتاب العربى، ط الثانیه، 1413ه‍.ق/1993م، ج‏1، ص209ـ212.
11. Annemarie Schimmel, And Muhammad Is His Messenger: The Veneration of the Prophet in Islamic Piety, University of North Carolina Press, 1985, p.69–70.
 

حضرت محمد صلی الله علیه و آله پیش از بعثت، نه به دین حضرت ابراهیم، نه حضرت موسی و نه به دین حضرت عیسی علیهم السلام نبودند؛ بلکه تکلیف خاص خودشان را داشتنند.
دین پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از بعثت

پرسش:
پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از بعثت چه دینی داشتند؟
 

پاسخ:
حضرت محمد صلی الله علیه و آله در سن چهل‌سالگی به پیامبری مبعوث شده و به عنوان آخرین پیامبر الهی مردم را به صراط مستقیم فراخواند. اما در این¬که پیش از بعثت، خودشان پیرو کدام دین بودند، اختلاف نظر وجود داشته و سه احتمال مطرح کرده‌اند، دین حنیف (دین حضرت ابراهیم علیه‌السلام)، مسیحیت و اسلام.
دین یهودیت با آغاز پیامبری حضرت عیسی علیه‌السلام نسخ شد و ایشان با آوردن دین مسیحیت، پایان شریعت حضرت موسی علیه‌السلام را اعلام کردند. دین مسیحیت آخرین دینی است که خدا پیش از اسلام برای ساکنان زمین فرستاد و تا ظهور اسلام هنوز نسخ نشده بود. بر این اساس، اولین احتمال در مورد دین حضرت محمد صلی الله علیه و آله مسیحیت است. اگر نظریه تکامل ادیان پذیرفته شود این احتمال تقویت می‌شود، زیرا بر مبنای این نظریه، دین حضرت عیسی علیه‌السلام تا آن زمان کامل‌ترین ادیان بوده است.
اما این احتمال، با اشکالاتی روبرو است، زیرا دین اصلی حضرت مسیح که نسبت به باقی دینها در درجه بالاتری قرار داشته، در زمان حضرت محمد صلی الله علیه و آله موجود نبود، زیرا به کلی توسط شخصی به نام پولس تحریف شده بود.(1) مسئله دیگری که مسیحی بودن حضرت محمد صلی الله علیه و آله را نقض می‌کند، نظریه جهانی نبودن دین مسیحیت است، زیرا برخی، حضرت عیسی علیه‌السلام را پیامبری می‌دانند که فقط برای قوم بنی‌اسرائیل برانگیخته شده بودند، نه برای همه بشریت. بنابراین اثبات جهانی بودن آن آسان نیست.(2) همچنین یکی دیگر از دلایل رد مسیحی بودن حضرت، این است که کسی در تاریخ ادعا نکرده که حضرت به آیین مسیحیت عمل کرده‌اند؛ نیز شاهدی برای حضور حضرت در کلیسا جهت عبادت دیده نمی‌شود. دین قبلی یعنی یهودیت نیز از تحریف مصون نمانده بود و هیچ کس در تاریخ، حضرت محمد را معتقد به آیین یهودیت ندانسته است. 
بنابراین برخی بر آن هستند که حضرت محمد صلی الله علیه و آله به آیین حضرت ابراهیم علیه‌السلام بود. بنا بر این نظریه، درست است که جاهلیت عرب، دین حضرت ابراهیم علیه‌السلام را نیز به انحراف کشاندند و مناسک ابراهیمی را با خرافه‌های جاهلیت آمیختند؛ اما این دین پاک به صورت سینه به سینه از اجداد پیامبر صلی الله علیه و آله، به صورت تحریف نشده به آن حضرت رسید. بنابراین درجه تکامل دین مسیحیت در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله، به مراتب کمتر از دین حنیفی بود که در اختیار پیروان این دین، یعنی حنفای مکه، قرار داشت. زیرا دین اصلی مسیحیت در اختیار نبود و لازمة عمل به دین اصلی، آگاهی حضرت از آموزه‌های این دین است و با انجیل‌های تحریف شده نمی‌توان به شریعتی عمل کرد که حضرت عیسی علیه‌السلام در ابتدا آورده است. 
نظریه پیروی پیامبر صلی الله علیه و آله از دین حضرت ابراهیم علیه‌السلام، مبتنی بر برخی از آیات قرآن است. از جمله: «سپس به تو وحی فرستادیم که از آیین ابراهیم که خالی از هرگونه انحراف بود و از مشرکان نبود، پیروی کن»؛(3) نیز آیة «بگو پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرده، آیینی پابرجا و ضامن سعادت دین و دنیا، آیین ابراهیم، همان کسی که از آیینهای خرافی محیط خود روی گردانید و از مشرکان نبود.»(4)
اما پیروی از دین حنیف نیز با اشکالاتی مواجه است، چرا که آیات فوق پس از بعثت نازل شده و ناظر به دین حضرت در دورة پیش از بعثت نیست و ممکن است منظور از پیروی از حضرت ابراهیم علیه‌السلام، پیروی در مسیری باشد که از حضرت مانده نه در جزءجزء شریعت.(5) از طرفی اگر نظریه منسوخ شدن ادیان با آمدن دین بعدی را بپذیریم، دین حضرت ابراهیم علیه‌السلام با آمدن دین حضرت موسی علیه‌السلام نسخ شده است.(6)
احتمال دیگر این است که حضرت محمد صلی الله علیه و آله پیش از بعثت به تکلیفی عمل می‌کرد که بر اساس وحی بود. بر مبنای این احتمال دین حضرت محمد صلی الله علیه و آله تا پیش از بعثت، با فرشته وحی در ارتباط بوده و تکالیف خود را مستقیماً از ایشان دریافت می‌کرد، روایت‌های متعددی این نظریه را تأیید می‌کنند.(7) حضرت علی علیه‌السلام در تایید این نظریه می‎فرماید: «از روزی که پیامبر صلی الله علیه و آله از شیر گرفته شد، خدا او را با بزرگ‌ترین فرشته، قرین و همراه ساخت تا به وسیله آن فرشته، بزرگواری‌ها را بپیماید و به نیکوترین اخلاق، آراسته گردد.»(8)
همچنین در روایتی آمده: «إعلم انّ الطائفة قد اجتمعت علی أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله کان رسولاً نبیاً. مستخفیاً یصوم و یصلّی علی خلاف ما کانت قریش تفعله مذ کلّفه اللّه تعالی. فإذا أتت أربعون سنة أمر اللّه (عزّوجلّ) جبرئیل علیه‌السلام أن یهبط إلیه بإظهار الرّسالة؛(9) بدان! که علما بر این نکته اتفاق نظر دارند که رسول خدا صلی الله علیه و آله قبل از رسالتش و از زمانی که به تکلیف رسید برخلاف آنچه که از قبیله قریش در اعمال و عبادات دیده می‌شد، به طور مخفیانه نماز بر پا میداشت و روزه می‌گرفت و آنگاه بود که آن حضرت به چهل‌سالگی رسید و خداوند عزّوجلّ به جبرئیل امر فرمود تا بر آن حضرت نازل گردد و او را به رسالت مبعوث کند.»
بنابراین همان‌گونه که طبق آیه قرآن به حضرت عیسی علیه‌السلام در کودکی کتاب داده شد؛(10) حضرت محمد صلی الله علیه و آله نیز از همان اوایل زندگی با عالم وحی در ارتباط بود و در چهل‌سالگی مبعوث و مأمور شد تا دین خود را به همگان اعلام کند. برخی بر این نظریه، ادعای اجماع کرده‌اند و آن را قبول دارند.(11)
نظر شیخ طوسی در این باره اینگونه است: «ما بر این اعتقاد هستیم که رسول خدا صلی الله علیه وآله به هیچ شریعتی از انبیاء قبل از خود متعبّد نبوده، نه قبل از نبوتش و نه بعد از نبوتش؛ بلکه هر عبادتی که آن حضرت انجام می‌داد، برای خود آن حضرت به عنوان یک شریعت محسوب می‌گردید. در این زمینه بعضی از علمای ما بر این اعتقاد هستند که آن حضرت قبل از بعثت با وحی مأمور به عباداتی می‌شدند که مخصوص خود آن حضرت بود و ایشان نیز به وحی عمل می‌کردند، اما نه از باب تبعیت از شریعت قبل از خود.» ایشان در ادامه می‌فرماید: «دلیل ما بر مدّعایمان، اجماع علمای فرقه محقّه بر این مطلب و عدم وجود اختلاف در آن است و دلیل دیگر ما این است که به اجماع ثابت گردیده که آن حضرت از تمام انبیای قبل از خود افضل و برتر است. بنابراین جایز نمی‌باشد که خداوند متعال افضل وبرتر را به تبعیت از مفضول و فروتر امر نماید. و این نکته‌ای است که ما در چندین مورد به آن تأکید کرده‌ایم.»(12) علامه حلی نیز در این باره می‌فرماید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله متعبّد به هیچ شریعتی قبل از خود نبوده است، نه قبل از بعثت و نه بعد از بعثت و اگر غیر از این می‌بود حتماً شهرت پیدا کرده و اهل آن شریعت به آن افتخار می‌کردند و همچنین لازم می‌شد هر از چند گاهی به آن شریعت مراجعه می‌کرد و سؤالات خود را از آن پاسخ می‌گرفت.»(13)
به نظر می‌رسد آنچه علامه مجلسی با توجه به همة روایت‌ها به آن رسیده صحیحترین قول و درست‌ترین نظر باشد. ایشان می‌فرماید: «پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از مقام رسالت داراى مقام نبوت بوده، گاه فرشتگان با او سخن می‌گفتند و صداى آنها را می‌شنید و گاه در رؤیاى صادقه به او الهام الهى می‌شد و بعد از چهل سال، به مقام رسالت رسید و قرآن و اسلام رسماً بر او نازل شد.»(14)

چکیدة سخن
بنابر آنچه گفتیم، حضرت محمد صلی الله علیه و آله پیش از بعثت، نه به دین حضرت ابراهیم علیه‌السلام بود و نه به دین حضرت موسی علیه‌السلام و نه به دین حضرت عیسی علیه‌السلام؛ بلکه تکلیف خاص خودشان را داشتند و فرشتگان اعمال عبادی و رفتارهای دینی را از طریق وحی به ایشان رسانده و شیوه عبادی و بندگی حضرت، عمل به دستوراتی بود که از این راه دریافت می‌کردند. در طول چهل سال، پیامبر صلی الله علیه و آله همان‌گونه رفتار می‌کردند، تا این‌که در سن چهل‌سالگی به پیامبری برگزیده و مبعوث شدند.

پی‌نوشت‌ها
1.دورانت، ویلیام جیمز، تاریخ تمدن، ج1، مترجمان: لیلا زارع، حسین کامیاب، محمدامین علیزاده، تهران: انتشارات بهنود، 1393ش، ج3، ص689 و 697.
2. سبحانی، مفاهیم القرآن، قم، مؤسسه امام صادق علیه‌السلام، 1413ق، ج3، ص73 به بعد.
3. سوره نحل، آیه 123.
4. سوره انعام، آیه 161.
5. مظفری، محمد، پرسش‏ها و پاسخ‏ها، قم، ام ابیها، 1420ق، ص12.
6. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق و تصحیح علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۴۰۷ق، ج2، ص17.
7. مجلسی، محمدباقر بن محمد تقی، بحار الانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403ق، ج18، ص266.
8. مجلسی، محمدباقر بن محمد تقی، بحار الانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403ق، ج18، ص278.
9. فتال نیشابوری، محمد بن احمد، روضه الواعظین و بصیره المتعظین، قم، انتشارات رضی، 1375ش، ص52.
10. سوره مریم، آیات 12و13.
11. مظفر، محمدحسین، علم امام، ترجمه محمد آصفی، تبریز، 1349ش، ص76 به بعد.
12. شیخ طوسی، عده الاصول، ج2، ص590.
13. علامه حلی، الوصول، ص170.
14. مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحار الانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403ق، ج18، ص288.
 

در جمع یا عدم جمع بین صلاتین، بین شیعه و اهل سنت اختلاف است ولازم است از نظر تاریخی بررسی شود که طریقه نمازخواندن پیامبر(صل الله علیه و آله) به چه صورت بوده است
سنت پیامبر (صل الله علیه و آله) در جمع یا عدم جمع بین صلاتین

سؤال:
 آیا ازنظر تاریخی پیامبر (صلی الله علیه وآله) جمع بین الصلاتین می نمود؟
 

 

پاسخ:
سنت فعلی پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) چنانکه بیانگر تفریق بین نمازهای یومیه است، بیانگر جمع بین دو نماز نیز بوده؛ زیرا آن حضرت در مواقعی و در راستای تسهیل بر مکلّفین و بیان مشروعیت جمع میان دو نماز، بدون هیچ عذری در شهر مدینه بین نمازهای (ظهر و عصر: ظهرین) و (مغرب و عشاء: عشائین) جمع نموده اند که چنین سنتی بیانگر آن است که نامگذاری نمازها به ظهر و عصر و مغرب و عشاء، منصرف به فرد افضل آن بوده و یا اینکه از سوی شارع مقدس در نامگذاری این نمازها توسعه ای صورت پذیرفته؛ زیرا در غیر این صورت می بایست نماز های جمعی پیامبر (صلی الله علیه و آله) در غیر وقت آن خوانده شده و اینکه آن حضرت خود مشروعیّت خواندن نماز در غیر وقت آنرا داده باشد که فساد چنین امری روشن و واضح است.
«سعید بن جبیر» از «ابن عباس» روایت نموده که وی گفت: «جَمَعَ‏ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآله وَسَلَّمَ) بَيْنَ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ، وَ الْمَغْرِبِ وَ الْعِشَاءِ، بِالْمَدِينَةِ. فِي غَيْرِ خَوْفٍ وَ لَا مَطَرٍ. (فِي حَدِيثِ وَكِيعٍ) قَالَ قُلْتُ لِابْنِ عَبَّاسٍ: لِمَ فَعَلَ ذَلِكَ؟ قَالَ: كَيْ لَا يُحْرِجَ أُمَّتَهُ». (1)  «رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بین (نمازهای) ظهر و عصر و مغرب و عشاء در مدینه و بدون خوف و باران جمع نمود. و در حدیث «وکیع» آمده است که «سعید بن جبیر» گوید به «ابن عباس» گفتم: چرا پیامبر (صلی الله علیه و آله) چنین کرد که در پاسخ گفت: تا اینکه امتش به سختی نیفتد».
در روایت دیگری که در صحیح مسلم روایت شده آمده است که «عبدالله بن شقیق» گفت: «ابن عباس در بصره برای ما خطبه خواند و آنرا تا غروب خورشید و پدیدار شدن ستارگان طول داد. مردم هم می گفتند: وقت نماز است! وقت نماز است! در این اثنا مردی از قبیله ی «بنی تمیم» به نزد وی آمد که پیوسته از گفتن: وقت نماز است! وقت نماز است! دست بردار نبود. «ابن عباس»! خطاب به وی گفت: تو سنت را به من یاد می دهی! ای بی مادر! سپس «ابن عباس» گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشاء را جمع می کرد. «عبدالله بن شقیق» گفت: بدان علت چیزی در دلم خطور نمود تا آنکه به نزد «ابوهریرة» آمدم و در مورد آن پرسیدم و او نیز سخن «ابن عباس» را تأئید نمود». (2) 
براین اساس پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) در مواقع متعددی بدون آنکه عذر خاصی وجود داشته میان نمازها جمع نموده اند که چنین امری در راستای بیان رخصت در جمع میان دو نماز است و چنین رخصتی صورت جمعی را که برخی از مذاهب فقهی اهل سنت با عنوان «جمع صوری» بیان داشته اند را رد می نماید. (3)  زیرا ظاهر جمع میان دو نماز آن است که دو نماز در یک وقت خوانده شوند، در غیر این صورت تعلیل آن به توسعه و تخفیف بر امت بی معنا است. این تعلیل گویای آن است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با این کار خواسته اند مشقّتی را از امت خویش برطرف سازند و اگر هر کدام از نمازها در وقت خود خوانده شود به اینکه مکلّف یکی از نمازها (ظهر-مغرب) را تأخیر انداخته تا با نماز بعد (عصر- عشاء) بخواند چنین امری نیاز به تعلیل نداشت و هر انسان عاقلی چنین جمعی را درک می نمود.

نتیجه:
طبق گزارش‌هایی که در منابع وجود دارد پیامبر هم نمازهای خود را جمع خواندند هم جداگانه. فلسفه اصلی جمع خواندن نمازها در تصریح روایات تسهیل بر امت پیامبر (صلی الله علیه و آله) بوده است بر این اساس هر چند تفریق بین نمازها برای کسانی که وقت شناس بوده و امکان چنین امری برای آنان وجود داشته افضل است؛ اما در بیان صریح سنت جمع خواندن نمازها نیز بی اشکال و در راستای تسهیل انجام عبادات از سوی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تشریع شده است.

پی نوشت:
1  . مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، ج1، ص490، ح54.
2 . همان، ح57.: «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شَقِيقٍ، قَالَ: خَطَبَنَا ابْنُ عَبَّاسٍ يَوْمًا بَعْدَ الْعَصْرِ حَتَّى غَرَبَتْ الشَّمْسُ وَ بَدَتْ النُّجُومُ. وَ جَعَلَ النَّاسُ يَقُولُونَ: الصَّلَاةَ. الصَّلَاةَ. قَالَ فَجَاءَهُ رَجُلٌ مِنْ بَنِي تَمِيمٍ، لَا يَفْتُرُ وَ لَا يَنْثَنِي: الصَّلَاةَ. الصَّلَاةَ. فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: أَ تُعَلِّمُنِي بِالسُّنَّةِ؟ لَا أُمَّ لَكَ‏! ثُمَّ قَالَ: رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ جَمَعَ بَيْنَ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ، وَ الْمَغْرِبِ وَ الْعِشَاءِ. قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ شَقِيقٍ: فَحَاكَ فِي صَدْرِي‏ مِنْ ذَلِكَ شَيْ‏ءٌ. فَأَتَيْتُ أَبَا هُرَيْرَةَ، فَسَأَلْتُهُ، فَصَدَّقَ مَقَالَتَهُ».
3  . صورت جمع صوری بدین صورت است که نمازگزار نماز ظهر خود را در وقتی اقامه می کند که متصل به اول وقت عصر است که در این فرض نماز ظهر در آخرین زمان وقت خود خوانده می شود به اینکه پس از پایان وقت آن وقت عصر داخل می گردد که رعایت چنین ضابطه ای موافق با تعلیل روایت که نفی عسر و حرج بر مکلّفین است نخواهد بود.

در طریقه خواندن نماز، بین شیعه و اهل سنت اختلاف است لذا لازم است از نظر تاریخی بررسی شود که طریقه نماز خواندن خود پیامبر(صل الله علیه و آله) به چه صورت بوده است
شیوه نماز خواندن پیامبر (صل الله علیه و آله)

سؤال:
چرا شیوه نمازخواندن شيعيان ازلحاظ تاریخی با پيامبر (صل الله علیه و آله) متفاوت است؟
 

پاسخ:
اتفاقاً ازلحاظ تاریخی شیوه و سبک نمازخواندن شیعیان به پیامبر (صلی‌الله علیه و اله) نزدیک است. امامان ما شیوه نمازخواندن را آن‌گونه که پيامبر (صلی الله علیه و آله) مي‌خواند، به ما آموختند. بدين‌سان، ما آن‌گونه نماز می‌خوانيم که پيامبر(صلی الله علیه و آله) می‌خواند. شيعيان کيفيت نماز و اصل آن را از پيامبر (صلی الله علیه و آله) آموختند و به‌گونه‌ای عمل می‌کنند که او عمل کرد. اين مسئله، نه‌تنها در نماز، بلکه در بسياري از احکام دين است. بنابراين، نمازخواندن ما همانند نماز پيامبر(صلی الله علیه و آله)  و ائمه (علیهم السلام) است؛ چون طبق رواياتي که از اهل‌بیت پيامبر(صلی الله علیه و آله)  رسيده است، عمل می‌کنيم. مسلم آن است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) تكتف و دست ‌بسته نماز نمی‌خواند و يا آن ‌که در نماز از سنگ و غيره استفاده می‌كرد؛ همان‌گونه كه شيعه انجام می‌دهد.
ابن رشد (متوفی: 595هـ) نیز در بيان اختلاف در مساله تکتف ریشه آنرا امر خلفا دانسته و در این رابطه می نویسد:
«سبب و ریشه اختلاف علما در این مسأله، آن است که روایات و آثار ثابت و مسلّمی وارد شده که در آنها کیفیت نماز پیامبر (صلی الله علیه وآله) به طور جامع بیان گردیده است؛ ولی در هیچ کدام نقل نشده که پیامبر (صلی الله علیه وآله) دست راست خود را بر دست چپ خود قرار می داد؛ ولی ثابت شده که مردم به چنین کاری امر می شدند». (1) 
به عنوان نمونه، روايت «ابو حمید ساعدی» بیانگر آن است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به هنگام نماز دستان خویش را بر هم ننهاده است. حديث «ابوحُميد ساعدى» را عدّه اى از محدّثان اهل سنت روايت كرده اند «ابوعیسی ترمذی» (متوفی:279هـ) به سند خویش از وی روایت نموده که او در حالی که در بین ده نفر از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) که یکی از آنان «قتادة بن ربعی» بود به آنان گفت: من داناترين شما به نماز رسول خدا (صلَّى اللّه عليه و آله) هستم، گفتند: به چه سبب؟ زيرا تو نه بيش از ما پيرو آن حضرت بوده اى و نه افزونتر از ما مصاحبتش كرده اى، گفت: چرا، گفتند: پس (كيفيّت نماز آن حضرت را) بر ما عرضه كن. «ابوحُميد» گفت:
رسول خدا (صلَّى اللّه عليه و آله) هرگاه مى خواست به نماز بايستد، دست ها را تا برابر شانه هايش بالا مى بُرد، سپس تكبير مى گفت و هنگامى كه همه اعضايش به حال اعتدال در جاى خود قرار مى گرفت به قرائت مى پرداخت، آنگاه تكبير مى گفت و دست ها را تا برابر شانه بالا مى بُرد، پس از آن به ركوع مى رفت و دو كف دست را بر زانوها مى گذاشت و در حال اعتدال كه نه سرش را بالا مى گرفت و نه پايين مى انداخت، ركوع را انجام مى داد. سپس از ركوع سر بلند مى كرد (مى ايستاد) و مى گفت: «سمع اللّه لمن حمده». آنگاه دست ها را تا برابر شانه ها بالا مى بُرد و تكبير مى گفت، سپس (براى سجده) متوجّه زمين شده و دست هايش را (در سجده) از پهلوهايش جدا مى گرفت، آنگاه سر از سجده برمى داشت و پاى چپش را خم مى كرد و بر آن مى نشست. انگشتان پاهايش را در سجده باز مى نمود و سجده دوم را نيز همين گونه انجام مى داد و پس از سجده، تكبير مى گفت، سپس پايش را خم كرده بر آن مى نشست در حالى كه هر عضوى به حال اعتدال قرار مى گرفت. 
ركعت بعدى را هم به همين كيفيّت انجام مى داد و پس از دو ركعت در حال قيام تكبير مى گفت و دست هايش را تا برابر شانه ها بالا مى برد همانگونه كه تكبير افتتاحيّه را انجام مى داد و در بقيّه ی نمازش نيز همين طور عمل مى كرد تا به سجده آخر. پس از آن سلام مى گفت، پاى چپ را عقب قرار مى داد و بر سمت چپ بر وَرِك (2)  مى نشست. (3)  همه گفتند: ابوحميد راست گفت، رسول خدا (صلَّى اللّه عليه و آله) بدين گونه نماز مى گزارد». (4)   «ابوعیسی ترمذی» پس از نقل این خبر حکم به صحت این خبر نموده است. (5) 
مبيّن صحّت و قبول همگانىِ روايت فوق، امور ذيل است:
1. تصديق حديث «ابوحميد» از سوی ده نفر از صحابه دلالت بر قوّت حديث و ترجيح آن بر ساير ادلّه دارد. (6)  
2. ابوحُميد فرائض و سنّت ها و مستحبّات را بيان كرده و از بر هم گذاشتن دست ها يادى نكرده است و كسانى كه حاضر بودند اين امر را بر او ايراد نگرفتند و چيزى بر خلاف او ذكر ننمودند در حالى كه بر شنيدن گفتار او حريص بودند؛ زيرا آنان در ابتداى امر، تسليم گفته ی او مبنى بر اينكه او عالمترين آنها به نماز رسول خدا (صلَّى اللّه عليه و آله) است نشدند، ولى در پايان همگى گفتند: درست گفتى، رسول خدا (صلَّى اللّه عليه و آله) همين گونه نماز مى خواند. و بسیار بعيد است كه آنان كه ده نفر بودند در همان مدّت كوتاه مذاكره دچار فراموشى شده باشند.
3. حالت طبيعى دست ها در نماز، آويختن است، زيرا آويختن دست امرى طبيعى است بنابراين، حديث مذكور بر اين اصل طبيعى دلالت مى كند.
4. چنان كه در روايت آمده، حتى يكى از حاضران در مجلس هم در باره ترك بيان دست روى دست گذاردن، به «ابوحميد ساعدى» اعتراض نكردند و چنین امری بیانگر آن است که گذاشتن دست ها بر يكديگر از سنن و مستحبّات نماز نيست، چنانكه مذهب «ليث بن سعد» و «اوزاعى» و «مالك  بن انس» چنین بوده است. (7) 
همچنین مهمترین مصدر بیانگر دست بسته نماز خواندن در نماز روایتی است که بخاری نقل نموده که در آن تصریح شده که مردم امر می شدند به اینکه نماز خویش را دست بسته بخوانند و بدیهی است که اگر مشروعیت نماز از ابتدا در بیان و فعل پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) به گونه دست بسته می بود، کسی دست باز نماز نمی خواند تا نیازی بدین امر بوده باشد و چنین امری خود حاکی از آن است که خلفا و پس از آن حاکمان بنی امیه مردم را به چنین امری دستور می دادند.
روايت بخاري به نقل از «سهل بن سعد» چنین است: «كَانَ‏ النَّاسُ‏ يُؤْمَرُونَ‏ أَنْ يَضَعَ الرَّجُلُ الْيَدَ الْيُمْنَى عَلَى ذِرَاعِهِ الْيُسْرَى فِي الصَّلَاةِ». (8)    «به مردم امر می شد که مرد در حال نماز دست راست خود را بر دست چپ خود قرار دهد». 
همچنین در مساله سجده بر خاک يا سنگ (زمين) چنین امری از زمان تشریع حکم آن وجود داشته چنانکه رافع بن ابي رافع از پيامبر (صلی‌الله علیه واله) نقل می‌کند که حضرت فرمود: «نمازتان کامل و صحيح نمی‌شود، مگر این‌که در سجده پيشاني را بر زمين بنهيد.»  از زمان رسول خدا (صلی‌الله علیه واله) برخى اصحاب بر سنگ سجده می‌کردند. اصحابي چون جابر بن عبدالله انصارى اين کار را مى‌کردند؛ چه در وطن بودند و چه هنگام مسافرت. جابر بن عبدالله انصارى مى‏گويد: با پيامبر (صلی‌الله علیه واله) نماز ظهر مى‏گزاردم كه يك قبضه از ريگ‏ها را در كف گرفتم تا سرد بشوند و بتوانم بر آن‌ها سجده كنم. (9)  يكى از صحابه از این‌که پیشانی‌اش به خاك برسد، دوري مى‏كرد. پيامبر بدو فرمود: پیشانی‌ات را بر خاك بگذار. (10) 
جابر بن عبدالله انصارى مى‏گويد: با پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) نماز ظهر مى‏گزاردم كه يك قبضه از ريگ‏ها را در كف گرفتم تا سرد بشوند و بتوانم بر آن‌ها سجده كنم. (11)  روشن است که اگر سجده بر سنگ موضوعیت نداشت، لازم نبود جناب جابر سنگ‌ها را سرد کند تا بر آن‌ها سجده کند بلکه با استفاده از پارچه‌ای برای سجده این امر را بر خود آسان می¬کرد.
ازنظر تاريخي نيز روشن است که وقتي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به مدینه منوره تشريف آوردند و دستور ساختن مسجدالنبي(صلی الله علیه و آله) را دادند، در آن زمان مسجد فرش نداشت. پيامبر (صلی الله علیه و آله) روي زمين و خاک‌هاي مسجد سجده  مي¬کردند. در زمان ابوبکر و عثمان و عمر و حضرت علي‌(علیه‌السلام) نيز روي زمين مسجد سجده می‌نمودند؛ بنابراین، تمام نمازهاي پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) روي زمين بود. سجده‌هاي پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) و مسلمانان صدر اسلام، روي خاک بود. پس قطعاً سجده بر خاک صحيح است. شيعيان که روي خاک سجده می‌کنند، به‌واسطه پيروي و متابعت از رسول خدا است؛ پس قطعاً نمازهایشان صحيح است.

نتیجه:
با توجه به منابع شیعه و سنی نمازی که شباهت بیشتری به نماز پیامبر (صلی الله علیه و آله) دارد نماز شیعیان است؛ زیرا پیامبر (صلی الله علیه و آله) در هنگام نماز نه دستان خود را می بست و نه بر روی زیرانداز سجده می کرد. درحالی‌که مسائل وضو، نماز و برخی از عبادات را اهل سنت تغییر دادند. بهترین وجه برای شناخت نماز پیامبر شباهت نماز حضرت علی و امامان شیعه (علیهم السلام) به نماز پیامبر (صلی الله علیه و آله) است. در حقیقت نماز امامان همان نماز پیامبر (علیهم السلام) است و شیعیان به تأسی از اجرای نماز توسط امامان (علیهم السلام) به نماز پیامبر (صلی الله علیه و آله) هم تأسی نمودند.

پی نوشت:
1  . ابن رشد، بداية المجتهد ونهاية المقتصد، ج1، ص146.: «الْمَسْأَلَةُ الخَامِسَةُ اخْتَلَفَ الْعُلَمَاءُ فِي وَضْعِ الْيَدَيْنِ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فِي الصَّلَاةِ، فَكَرِهَ ذَلِكَ مَالِكٌ فِي الْفَرْضِ، وَأَجَازَهُ فِي النَّفْلِ. وَرَأَى قَوْمٌ أَنَّ هَذَا الْفِعْلَ مِنْ سُنَنِ الصَّلَاةِ وَهُمُ الْجُمْهُورُ. وَالسَّبَبُ فِي اخْتِلَافِهِمْ أَنَّهُ قَدْ جَاءَتْ آثَارٌ ثَابِتَةٌ نُقِلَتْ فِيهَا صِفَةُ صَلَاتِهِ - عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ -، وَلَمْ يُنْقَلْ فِيهَا أَنَّهُ كَانَ يَضَعُ يَدَهُ الْيُمْنَى عَلَى الْيُسْرَى، وَثَبَتَ أَيْضًا أَنَّ النَّاسَ كَانُوا يُؤْمَرُونَ بِذَلِكَ».
2  . تورك عبارت است از اين كه انسان در حال نشستن بر روى پاى چپ بنشيند، وروى پاى راست را بر كف پاى چپ قرار دهد.
3  . ترمذى، محمد بن عيسى، الجامع الصحيح و هو سنن الترمذي،ج2، ص84؛ ابن ماجه، محمد بن يزيد، سنن الحافظ أبى عبدالله محمد بن يزيد القزويني ابن ماجه،ج2، ص162، ح862.
4  . البیهقی، السنن الكبرى، ج2، ص105، ح2517.: «فَقَالُوا جَمِيعًا: صَدَقَ، هَكَذَا كَانَ يُصَلِّي رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَبِمَعْنَاهُ رَوَاهُ هُشَيْمُ بْنُ بَشِيرٍ، وَأَبُو أُسَامَةَ، وَعَبْدُ الْمَلِكِ بْنُ الصَّبَّاحِ السَّمْعِيُّ وَغَيْرُهُمْ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ بْنِ جَعْفَرٍ وَرُوِيَ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ، عَنْ أَبِي حُمَيْدٍ وَأَصْحَابِهِ».
5  . ترمذى، محمد بن عيسى، الجامع الصحيح و هو سنن الترمذي،ج2، ص84.
6  . از آن جمله: ابو هريره، سهل ساعدى، ابو اسيد ساعدى، ابو قتاده حارث بن ربعى و محمّد بن مَسْلمه.: (البیهقی، السنن الكبرى، ج2، ص146، ح2642.: «أَنَّهُ كَانَ فِي مَجْلِسٍ فِيهِ أَبُوهُ وَكَانَ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَفِي الْمَجْلِسِ أَبُو هُرَيْرَةَ، وَأَبُو أُسَيْدٍ وَأَبُو حُمَيْدٍ السَّاعِدِيُّ مِنَ الْأَنْصَارِ»؛ همان، ج2، ص184، ح2774.: «أَخْبَرَنِي عَبَّاسُ بْنُ سَهْلٍ قَالَ: اجْتَمَعَ أَبُو حُمَيْدٍ وَأَبُو أُسَيْدٍ، وَسَهْلُ بْنُ سَعْدٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ»).
7  . جعفر سبحانی، راهنمای حقیقت، ص511، انشارات مشعر.
8  . بخارى، محمد بن اسماعيل، صحيح البخاري. ج1، ص148، ح740.
 9 . احمد حنبل، مسند احمد. ج 3، ص 327.
10 . متقي هندي، كنزالعمال، ج 7، ص 465، ح 19810.
11 . سنن الإمام النسائي، ج 2، ص 204‌، باب تبريد الحصى للسجود عليه؛ احمد حنبل، مسند احمد، ج 3، ص 327، ح 14506.
 

  

برخی سعی کرده اند که واقعه غدیر را به مسئله ای غیر از اعلام جانشینی حضرت علی علیه السلام مرتبط کنند در حالی که دلایل متقنی برای اثبات آن وجود دارد.
واقعه غیر خم؛ ابراز محبت یا جانشینی؟

سؤال:
هدف پیامبر (صل الله علیه و آله) در واقعه غدیر خم، انتخاب علی (علیه السلام) به‌عنوان خلیفه و جانشین نبود؛ زیرا می‌توانست این مسئله مهم را، در صحراي عرفه که همه زائران از نقاط مختلف سرزمین اسلامی در آنجا حضور داشتند، بیان کند. پس منظور پیامبر (صل الله علیه و آله)، حمایت از علی (علیه السلام) بود و این امر به دلیل شکایتی بود که تعدادي از مسلمانان، از او، نزد پیامبر (صل الله علیه و آله) برده بودند شیعیان چه پاسخی دارند؟

پاسخ:
پیش از پرداختن به پاسخ پرسش فوق، باید نکاتی را یادآور شویم:
1. حدیث غدیر ازنظر سند، قطعی الصدور و متواتر است و هیچ‌کس از مسلمانان، در صدور آن تردید نکرده است و برخی علماي اهل سنت نیز، براي اثبات متواتر بودن این حدیث، کتاب‌های مستقلی تدوین کرده‌اند. (1) 

2. هنگامی‌که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از حجه الوداع برمی¬گشت، جبرئیل در مکان غدیر خم نازل شد و آیه تبلیغ را بر حضرت نازل کرد: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ...» (2)  «اي پیامبر آنچه را که از سوي پروردگارت مأموریت یافته‌ای ابلاغ کن و اگر نکنی رسالت او را ابلاغ نکرده‌ای و از مردم بیمی نداشته باش که خداوند تو را از گزند آن‌ها مصون می¬دارد».
بعد از نزول این آیه، پیامبر (صلی‌الله علیه واله) دستور توقف دادند. آن‌هایی که از کاروان عقب‌مانده بودند رسیدند و کسانی که از کاروان جلو افتاده بودند بازگشتند … پس از نماز ظهر، از جهاز شتران، براي پیامبر (صلی‌الله علیه واله)، سکویی ساختند. پیامبر (صلی‌الله علیه واله) با صداي بلند، همگان را مخاطب قرارداد و خطبه¬اي رسا و طولانی ایراد فرمود و در ضمن آن، فرمود دو چیز گران‌بها در بین شما می¬گذارم؛ قرآن و عترتم که اهل‌بیتم هستند و خداي دانا و مهربان به من خبر داد که این دو از هم جدا نخواهند شد تا در کنار حوض بر من وارد شوند. (3) 
آنگاه فرمود: «أَلَسْتُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟» (4)  آیا من نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب اختیارتر نیستم؟ مردم گفتند: «خدا و رسولش آگاه‌ترند» حضرت، دست امیر مؤمنان (علیه السلام) را بلند کرد، به حدي که زیر بغل حضرت آشکار شد و فرمود: «…أَنَا أَوْلَی بِهِم مِنْ أَنْفُسِهِم فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ. …»صاحب اختیارتر از مردم بر خودشان من هستم. پس هر که من مولاي اویم، علی مولاي او است. این جمله را سه بار تکرار کرد. (5) 
آنگاه دست به دعا بلند کرد و گفت: «أَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ، وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.» (6) 
و پس از اعلان چنین امری جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دِیناً...». (7)  امروز دینتان را برایتان کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را آیین شما پسندیدم. (8) 

3. بر اساس آنچه گذشت (نزول آیات، مقدمه حدیث، ویژگی‌های مکانی و تمهیدات پیامبر (صلی‌الله علیه واله) و متن سخنان ایشان و) … براي محقق منصف، تردیدي باقی نمی¬ماند که حقیقت چیست؟

4. پیامبر (صلی‌الله علیه واله)، از مدت‌ها پیش، مأمور انجام این کار بود و تصمیم داشت که آن را انجام دهد و برحسب روایت¬ها جبرئیل (علیه السلام)، این مأموریت را در مکه، عرفات و منا نیز، یادآوري کرده بود؛ اما طبق آنچه در آیه تبلیغ، آمده است، پیامبر (صلی‌الله علیه واله) نگران نپذیرفتن چنین امری از سوی مردم و در نتیجه تضعیف دین را از سوی آنان داشت. تا آنکه در روز غدیر، خداوند مصونیت حضرت را از مردم (مطابق آیه)، تضمین کرد. آنگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله) بدون هیچ‌گونه ترسی از مردم، مأموریت خود را به انجام رساند.

5. غدیر خم از جاهاي دیگر (مکه، منا و عرفات) مناسب‌تر بود؛ زیرا:
الف) در مکه، مردم در منازل و جاهاي مختلف پراکنده بودند و جمع‌کردن آن‌ها ممکن نبود.
ب) در مکانهای مذکور، مردم مشغول انجام مناسک و عبادت خود بودند و براي امر مهم معرفی جانشین، حاضر نمی¬شدند.
ج) از طرفی مردم در عرفات محرم بودند و محدودیت‌های احرام را داشتند و براي وقوف واجب، در آنجا گردآمده بودند و اگر پیامبر (صلی‌الله علیه واله) این کار را انجام می¬داد، امري تبعی و حاشیه‌ای و فرعی محسوب می¬شد، به‌ویژه با توجه به اینکه حضرت در عرفات خطبه‌ای طولانی درباره اخلاق رفتاري و معاشرتی مسلمانان ایراد نموده بود، درحالی‌که باید براي این امر مهم، جلسه‌ای ویژه با شرایط ویژه و منحصر به ‌فرد و به ‌یادماندنی تشکیل می¬شد.
د) تمام کسانی که به حج، مشرف شده بودند و در صحراي عرفات حضور داشتند، در غدیر خم نیز که نزدیک جحفه و مکان جدا شدن راه‌ها از یکدیگر است حضور داشتند. با این تفاوت که در عرفات، مردم در خیمه‌ها و جایگاه‌های خود پراکنده و مشغول عبادت بودند و تشکیل چنین جلسه بااهمیتی، هم با حفظ حال عبادت آن‌ها منافات داشت و هم اینکه امري تبعی و طفیلی و غیر مهم به‌حساب می-آمد.
بر اساس آنچه گفته شد، در پاسخ پرسش فوق، می¬گوییم: اگر پیامبر (ص) می‌خواست از علی (ع)، در مقابل کسانی که از او شکایت کرده بودند حمایت کند، باید فقط همان افراد را گرد می¬آورد و آن‌ها را از شکایت از امیر مؤمنان (علیه السلام)، نهی می¬کرد، نه آنکه همه مسلمانان را در آن صحراي گرم و شرایط بسیار نامناسب که گفته‌شده هوا آن‌قدر گرم بود که مردم قسمتی از لباس خود را بر سر می-کشیدند و قسمتی را زیر پا می¬گذاشتند گردآورد و ساعت‌ها متوقف کند.
تمام کسانی که در آنجا حضور داشتند، اقدام پیامبر (صلی‌الله علیه واله) را براي تعیین کردن خلیفه      می¬دانستند و در طول تاریخ نیز، مطلب چنین بوده است.

در اینجا به برخی دلایل و شواهدي که خلاف گفته پرسشگر است اشاره می¬شود:
اول: صدر حدیث« اَلَسْتُ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِم» (9)  این حدیث گویاي این است که مسئله تعیین والی و حاکم و اولی، به تصرف بوده است نه چیز دیگر.

دوم: فرمایش‌های پیامبر (صلی الله علیه و آله) در خطبه غدیر که علاوه برآوردن واژه مولی از عبارتی همچون « فَانْظُرُوا کَیْفَ تَخْلُفُونی فِی¬الثَّقَلَیْن» (10)  استفاده کرده است و یادآور حدیث ثقلین و مانند آن است که دیگر عذري براي کسی باقی نمی¬گذارد.

سوم: تبریک شادباش گفتن اصحاب ازجمله عمر و ابوبکر که گفتند «بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ أَصبَحْتَ وَ أَمْسَیْتَ مَوْلاي وَ مولی کل مومن و مومنه» (11)  حاکی از تعیین جانشین است نه رفع اختلاف و حل شکایت یک نفر از امیرمومنان (علیه السلام).

چهارم: شعرا نیز، در این باره، شعرهایی سرودند. ازجمله حسان بن ثابت، شاعر ویژه پیامبر (صلی الله علیه و آله)، چکامه¬اي سرود و از پیامبر (صلی الله علیه و آله) اجازه گرفت و همان‌جا خواند:
« یُنادیهِم یَومَ الغَدیرِ نَبِیّهم بِخُمٍّ وَ إِسمَع بِالرَّسُولِ مُنادیا » (12)  «پيامبر آنها در روز غدير در سرزمين خم به آنها ندا داد، و چه ندا دهنده گرانقدرى»...

پنجم: عده زیادي از علماي اهل سنت، به دلالت حدیث غدیر، بر امامت امیر مؤمنان (علیه السلام) اعتراف دارند که در اینجا نام برخی از آن‌ها ذکر می¬شود:
امام محمد غزالی در کتاب سر العالمین؛ (13)  محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول؛ (14)  سبط بن جوزي حنفی در تذکرة الخواص؛ (15)  محمد بن یوسف گنجی شافعی، در کفایۀ الطالب؛ (16)  تقی الدین مقریزي در المواعظ والاعتبار؛ (17)  تفتازانی در شرح مقاصد. (18)  و...
بسیاري از صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین به حدیث غدیر بر خلافت امیر مؤمنان (علیه السلام) دلیل و حجت آورده‌اند، ازجمله: امام امیر مؤمنان (علیه السلام) در روز شوری (19)  و در روز محاصره خانه عثمان، (20)  در رحبه کوفه، (21)  در روز جمل، (22)  در حدیث الرکبان در کوفه و در جنگ صفین (23) 
حجت آوردن حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) امام حسن مجتبی (علیه السلام) سبط اکبر پیامبر (24)  (صلی الله علیه و آله) امام حسین (علیه السلام) (25)  احتجاج عبدالله بن جعفر طیار علیه معاویه (26)  احتجاج عمرو بن عاص علیه معاویه، (27)  حجت آوردن عمار یاسر در جنگ صفین، (28)  احتجاج اصبغ ابن نباته در مجلس معاویه، (29) 
پس از خطبه، پیامبر (صلی الله علیه و آله)، عمامه معروف به سحاب را بر سر امیر مؤمنان (علیه السلام) گذاشت (30)  که نوعی تاج‌گذاری و حاکی از سیاسی بودن اقدام پیامبر(صلی الله علیه و آله) است.

6. عید قرار دادن روز غدیر خم نیز، خلاف ادعاي پرسشگر را ثابت می¬کند؛ زیرا در فرهنگ اسلامی، روز 18 ذی‌حجه، جزء اعیاد اسلامی قرارگرفته است. (31)  اگر منظور پیامبر (صلی الله علیه و آله) فقط حمایت از علی بود، پیامبر (صلی الله علیه و آله)، در دوران رسالت خود، همواره اقداماتی را براي رفع اختلاف بین مسلمانان انجام داده بود. ولی هیچ‌یک از آن‌ها عید محسوب نشد و از اهمیت غدیر نیز، برخوردار نگردید.

7. پیامبر (صلی الله علیه و آله) به مسلمانان دستور داد با او تجدید بیعت و با امیر مؤمنان (علیه السلام) به جانشینی خلافت، بیعت کنند. زید بن ارقم صحابی پیامبر گوید: «اولین کسانی که با پیامبر (صلی الله علیه و آله) و علی (علیه السلام) دست بیعت دادند عبارت بودند از: ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، زبیر و سپس بقیه مهاجرین و انصار و سپس سایر مردم» (32) 

8. واقعه غدیر را صد و ده صحابی، نقل کرده‌اند و هیچ حادثه تاریخی نداریم که از چنین جایگاهی در اسلام برخوردار باشد.

نتیجه:
پیامبر در طی یک مأموریت حضرت علی را به‌سوی یمن اعزام نمود. یکی از امور محوله به حضرت، اخذ جزیه از مسیحیان نجران یمن بود. آنان بُردها و پارچه‌های یمانی را به حضرت تحویل دادند. در آن زمان پیامبر عازم حج بود که حضرت علی به ایشان ملحق شد تا همراه پیامبر حج به‌جا آورد. پیامبر به حضرت علی فرمود به‌سوی لشکریانت بازگرد و همراه آنان وارد مکه شو. 
امیرالمؤمنین (علیه السلام) چون به لشگریان پیوست با تعجب آن‌ها را غرق در لباس‌های فاخر دید. حضرت به‌شدت ناراحت شد و در کمال صلابت و قاطعیت، تمام آن لباس‌ها و اموال را از آن‌ها پس گرفت. لشکر با خاطرى آزرده وارد مکه شد و مستقیماً سراغ پیامبر (ص) رفته و زبان به شکایت و گله از امیرالمؤمنین (ع) گشود. 
رسول خدا (ص) فرمود: زبان‌هایتان را از حرف‌های ناپسند نسبت به على بن ابی‌طالب (ع) کوتاه کنید. او در ذات خدا (و دین خدا) خشن است و سهل‌انگار و مسامحه گر در دینش نیست. (33)
اهل سنت بر این باورند که جریان غدیر برای دلجویی از شاکیان این داستان است درحالی‌که پیامبر پاسخ آنان را در همان ماجرا داده بود و نیازی نبود این‌همه جمعیت را در آن هوای گرم و سوزان نگاه دارد تا بگوید از علی بدگویی نکنید و او را دوست بدارید.

پی نوشت:
1. علامه امینی الغدیر، ج 1 ص 31-36-154
2 . مائده 67.
3 . حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص118، ح4576، و ج3، ص126، ح4601، و ج3، ص160، ح4711.
4 . همان ج 3، ص118، ح4577.
5 . همان.: «ثُمَّ قَالَ: «أَتَعْلَمُونَ أَنِّي أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» ثَلَاثَ مَرَّاتٍ».
6 . حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص118، ح4576، و ج3، ص126، ح4601.
7 . مائده 3.
8  . ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، ج3، ص28.: «وَقَدْ رَوَى ابْنُ مَرْدُويه مِنْ طَرِيقِ أَبِي هَارُونَ العَيْدي، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ؛ أَنَّهَا أُنْزَلِتْ عَلَى رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم غَدِير خُم حِينَ قَالَ لَعَلِيٍّ: "مَنْ كنتُ مَوْلَاهُ فَعَليٌّ مَوْلَاهُ"».
9 . احمد بن حنبل، مسنداحمد بن حنبل، ج32، ص76، ح19328.
10 . حاکم نیشابوری، المستدرک، ج3، ص118، ح4576.: «عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنْ حَجَّةِ الْوَدَاعِ وَنَزَلَ غَدِيرَ خُمٍّ أَمَرَ بِدَوْحَاتٍ فَقُمْنَ، فَقَالَ: " كَأَنِّي قَدْ دُعِيتُ فَأَجَبْتُ، إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ مِنَ الْآخَرِ، كِتَابُ اللَّهِ تَعَالَى، وَعِتْرَتِي، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِي فِيهِمَا، فَإِنَّهُمَا لَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ "».
11 . خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج9، ص221، أبو القاسم علي بن حسن بن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج42، ص233.
12 . اربلی، کشف الغمه، ج 2 ص 1199.
13 . ابو حامد محمد بن محمد غزالی شافعی، سر العالمین، ج1، ص18.
14 . 36. ابن طلحه شافعي، محمّد، مطالب السؤول في مناقب آل الرسول، ج1، ص51.
15 . سبط ابن الجوزي، تذكرة الخواص، ص299.
16 . گنجی شافعی، کفایة الطالب، ص 166-167
17 . مقریزی، المواعظ والاعتبار، ج 2، ص255.
18 . تفتازانی، شرح مقاصد، ج 2 ص 290.
19 . جوینی، فرائد السمطین، ج 1 ص 319.
20 . همان
21 . مناقب خوارزمی، ص 198.
22 . مسند احمد، ج2، ص71.: «عَنْ زَاذَانَ أَبِي عُمَرَ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيًّا، فِي الرَّحْبَةِ وَهُوَ يَنْشُدُ النَّاسَ: مَنْ شَهِدَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ، وَهُوَ يَقُولُ مَا قَالَ؟ فَقَامَ ثَلاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا، فَشَهِدُوا أَنَّهُمْ سَمِعُوا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ يَقُولُ:" مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ"».
23 . کتاب سلیم بن قیس هلالی ص 295.
24 . قندوزی حنفی، ینابیع الموده، ج 3 ص 369.
25 . کتاب سلیم بن قیس ص 320.
26 . همان ص 361.
27 . مناقب خوارزمی، ص 199.
28 . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 8 ص 21
29 . ماقب خوارزمی، ص 205.
30 . ابن قیم زاد المعاد، ج 1 ص 130.
31 . ابوریحان بیرونی، آثار الباقیه، ص 395، الغدیر ج 1 ص 270.
32 . علامه امینی الغدیر، ج 1 ص 270.
33. مجلسی، بحارالانوار، ج 21، ص 384.
 

مسئله جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مسئله بسیار مهمی است که اثبات آن برای برخی، نیاز به دلائل متقن دارد
جانشین پیامبر اکرم ص بعد از رحلت ایشان

سؤال:
با توجه به امامت ابوبكر در نماز جماعت به‌جای پيامبر (ص) و همراهي وي در هجرت رسول خدا (ص) به مدينه، آيا پيامبر (ص) وي را به جانشيني خود منصوب نكرده است؟
 

پاسخ:
 تنها گروهي که مدعي استخلاف است، شيعه است. شیعه مدعي است که پيامبر (صلی الله علیه و آله) از ابتداي بعثت تا روز وفات، بر جانشيني و خلافت علي بن ابی‌طالب (علیه السلام) اصرار داشت و به‌طور رسمي نیز پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در غدير خم علي بن ابيطالب (علیه السلام) را به‌عنوان جانشين خود معرفي کرد و همه مردم بعد از معرفي پيامبر(صلی الله علیه و آله)، با او بيعت کردند. در سقيفه اصلاً سخن از استخلاف نبود و کسي ادعاي نصب از جانب پيامبر(صلی الله علیه و آله) را نداشت.
هيچ سندي وجود ندارد که دلالت داشته باشد مهاجران حاضر در سقيفه براي قانع کردن انصار، به آيات هجرت يا به نماز ابوبکر يا به سخن صريح و غیرصریح ديگري از پيامبر(صلی الله علیه و آله) استناد کرده باشند؛ بلکه برعکس در ردّ ادعاي استخلاف شيعه و استناد آن‌ها به غدير و غير غدير، تصريح کرده‌اند که پيامبر(صلی الله علیه و آله) از دنيا رفت، بدون اين‌که کسي را به خلافت برگزيند.
ابوبکر و عمر در سقيفه و تا آخر عمر، بر اين‌که رسول خدا کسي را به‌صراحت يا به اشاره به خلافت نصب نکرده، اصرار داشتند. اين سخن ابوبکر هنگام وفات است که گفت:
«وأما الثلاث اللواتي وددت أني كنت سألت رسول‌الله (صلی‌الله عليه واله) عنهن، فوددت أني سألته هذا الأمر فكنا لا ننازعه أهله، وددت أني كنت سألته هل للأنصار في هذا الأمر نصيب...» (1) 
کاش از رسول خدا پرسيده بودم خلافت بعد از ایشان به عهده کيست تا با وي درباره خلافت نزاع نکنيم و کاش پرسیده بودم آيا انصار در خلافت نصيبي دارند؟
و عمر در آخر عمر بارها گفت:
«وإني إن لا أستخلف، فإن رسول‌الله (صلی‌الله عليه و اله) لم يستخلف، وإن أستخلف فإن أبا بكر قد استخلف.» (2) 
اگر من کسي را به‌جای خود نگمارم، (به) رسول خدا (اقتدا کرده‌ام که) کسي را به‌جای خود نگمارد و اگر بگمارم، (به) ابوبکر (اقتدا کرده‌ام که) به‌جای خود کسي را گمارد.
عالمان کلام اهل سنت هم با صداي بلند اعتراف کرده‌اند که امامت و خلافت به سه طريق منعقد می‌شود: 1. بيعت امت مثل خلافت ابوبکر 2. نصب از جانب خليفه قبلي مثل خلافت عمر 3. قهر و غلبه بازور مثل بسياري از خلافت‌ها.
«وتنعقد الإمامة بثلاثة طرق، أحدها: البيعة، كما بايعت الصحابة أبا بكر الطريق الثاني: استخلاف الامام من قبل، وعهده إليه، كما عهد أبو بكر إلى عمر... وأما الطريق الثالث، فهو القهر والاستيلاء، فإذا مات الامام، فتصدى للإمامة من جمع شرائطها من غير استخلاف ولا بيعة، وقهر الناس بشوكته وجنوده، انعقدت خلافته لينتظم شمل المسلمين...» (3) 
عالمان اهل سنت تصريح کرده‌اند که پيامبر(صلی الله علیه و آله) از دنيا رفت، بدون اين‌که کسي را به خلافت برگزيند و مشروعيت خلافت ابوبکر را مستند به بيعت امت می‌دانند؛ نه استخلاف پيامبر(صلی الله علیه و آله). البته بيعت هم نه بيعت همگي بعد از شور و آزادنه و اجماع امت يا جماعتي از آن‌ها؛ بلکه پيشنهاد يک نفر و قبول يک نفر ديگر و بعد هم بيعت گرفتن به‌زور از ديگران:
«تنعقد الامامة بقولنا و قول المعتزله و... باختيار أهل الحل والعقد وبيعتهم من غير أن يشترط إجماعهم على ذلك ولا عدد محدود بل ينعقد بعقد واحد منهم ولهذا لم يتوقف أبو بكر إلى انتشار الأخبار في الأقطار ولم ينكر عليه أحد وقال عمر لأبي عبيدة ابسط يدك أبايعك فقال أتقول هذا وأبو بكر حاضر فبايع أبا بكر وهذا مذهب الأشعري إلا أنه يشترط أن يكون العقد بمشهد من الشهود لئلا يدعي آخر أنه عقد عقدا سرا متقدما على هذا العقد.» (4) 
آري، در دوره‌هاي بعد به مستندسازي براي بيعت ابوبکر همت گماشتند و به موارد زيادي (جعلي يا غير جعلي) براي اثبات نصب ابوبکر به‌صراحت يا به اشاره از جانب پيامبر(صلی الله علیه و آله) استناد کردند که از جمله آن‌ها آيات مربوط به هجرت و پيش‌نمازي ابوبکر هنگام بیماری رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می‌باشد که به‌تفصيل عدم دلالت آن‌ها بر مقصود را بيان می‌کنيم.

اما آيه غار:
در اين‌که همراه پيامبر (صلی الله علیه و آله)در غار و در سفر به هجرت، ابوبکر بوده است و نه کسي ديگر، شک نيست. ما اختلافي در اين زمينه سراغ نداريم.
البته چگونگي همراه شدن ابوبکر، روشن نيست و اين از نقاط مبهم تاريخ است. سخناني که در اين مورد گفته شده، قطعي و مستند به سند محکم نیست. هيچ عالمي و هيچ سندي مدعي نشده که پيامبر(صلی الله علیه و آله) به امر خدا ابوبکر را براي همراهي خود انتخاب کرده و حداکثر سخني که عالمان اهل سنت با سند‌هاي ضعيف و عادي گفته‌اند، اين است که ابوبکر خواهان هجرت به مدينه بود و از پيامبر اجازه می‌طلبيد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می‌فرمود که صبر کن، شايد همراهي بيابي و ابوبکر احتمال می‌داد که اين همراه خود پيامبر(صلی الله علیه و آله) باشد. (5)  ‌
و گفته‌اند پيامبر(صلی الله علیه و آله) بعد از تصميم به هجرت و خواباندن علي (علیه السلام) به‌جای خود، به‌طرف غار ثور رفت. بعد ابوبکر آمد و علي (علیه السلام) را ديد و از پيامبر (صلی الله علیه و آله)خبر گرفت و متوجه شد که پيامبر (صلی الله علیه و آله) به‌طرف غار ثور رفته، پس به او ملحق شد. (6)  ‌
 بنا به خبر ديگر، پيامبر(صلی الله علیه و آله)  به علي (علیه السلام) فرمود: اگر ابوبکر نزد تو آمد، به او خبر بده که من به‌طرف غار ثور رفته‌ام و به من ملحق شود. (7)  ‌
و بنا به خبر ديگر، پيامبر(صلی الله علیه و آله)  به خانه ابوبکر می‌رود و او را از تصميمش به هجرت خبر می‌دهد و ابوبکر می‌پرسد: من اجازه همراهي دارم؟ و پيامبر جواب مثبت می‌دهد و ابوبکر از شادي گريه می‌کند. (8)  ‌ درهرحال، ابوبکر به همراه پيامبر(صلی الله علیه و آله)  به‌طرف غار ثور رفت و سه شبانه‌روز در غار ماند. بعد به همراه بلدي به‌سوی مدينه رهسپار گشتند.
آيه 40 سوره توبه در مورد اين جريان است:
«إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى‏ وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ»
اگر او را يارى نكنيد، خداوند او را يارى كرد (و در مشكل‌ترین ساعات، او را تنها نگذاشت)؛ آن هنگام كه كافران او را (از مكّه) بيرون كردند؛ درحالی‌که دوّمين نفر بود (و يك نفر بيش‌تر همراه نداشت). در آن هنگام كه آن دو در غار بودند و او به همراه خود مى‏گفت: غم مخور، خدا با ماست! در اين موقع، خداوند سكينه (و آرامش) خود را بر او فرستاد. با لشكرهايى كه مشاهده نمى‏كرديد، او را تقويت نمود. گفتار (و هدف) كافران را پايين قرارداد (و آن‌ها را با شكست مواجه ساخت). سخن خدا (و آيين او)، بالا (و پيروز) است و خداوند عزيز و حكيم است.
عالمان اهل سنت اين آيه را اثبات‌کننده بزرگ‌ترین فضيلت براي ابوبکر می‌دانند و می‌گويند شأن ابوبکر آن‌قدر بزرگ بوده که رسول خدا او را دلداري داده و آرامشش را بر ابوبکر نازل کرده است و او را اولين دو نفر شمرده (که رسول خدا دومینشان است) و...
اصل اين‌که اين آيه فضيلتي را براي ابوبکر اثبات کند، محل بحث است (که خواهيم گفت) و برفرض اثبات فضيلت، بر نصب او براي خلافت و جانشيني دلالت ندارد که اگر دلالتي بر فضيلت ابوبکر و صلاحيت او براي تصدي خلافت داشت، در سقيفه و بعدازآن بدان استناد می‌شد؛ درحالی‌که بعد‌ها وقتي مروان نزول آيه «والذي قال لوالديه اف لکما» (9)  را در شأن عبدالرحمن بن ابوبکر شمرد، عايشه به‌صراحت گفت: «ما أنزل الله فينا شيئا من القرآن الاّ أن الله أنزل عذري» (10)  خدا جز آيات سوره نور در جريان افک براي بيان عذر من، آيه‌ای ديگر در شأن خاندان ما نازل نکرده است.
این‌که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دومين دو نفر و ابوبکر (صاحبه) ناميده شده نيز بيان واقع است؛ زيرا در آن واقعه جز آن دو، کسي نبود و ابوبکر صاحب و همراه آن حضرت بود و صاحب و همراه بودن در يک واقعه، دلالت بر همرنگي و همفکري و همراهي واقعي ندارد. زيرا صاحب و همراه ممکن است از لحاظ فکر و اعتقاد و رفتار، هيچ همرنگي‌ای با فرد نداشته باشد؛ همچنان در سوره کهف از دو نفر صحبت می‌کند که همراه بودند (يقول لصاحبه)؛ درحالی‌که يکي مؤمن و ديگري کافر بود. (11)  ‌
اما این‌که ادعاشده در اين آيه صحبت از نزول سکينه از جانب خدا بر ابوبکر است و اين (برفرض صحت) فضيلتي است، صحيح نيست؛ زيرا بايد روشن شود مرجع ضمير در جمله «فانزل سکينته عليه»، چه کسي است؟ اگر مرجع ابوبکر باشد، ادعاي صحيحي است.

در بين دانشمندان اهل سنت در مورد مرجع اين ضمير چند نظر وجود دارد:
1. گروه اول قاطعانه مرجع ضمير را پيامبر (صلی الله علیه و آله) دانسته و نزول بر غير آن حضرت را رد کرده‌اند. ازجمله: نويسنده (التحرير و التنوير)، ابن عاشورمحمد بن طاهر می‌نويسد:
بسياري از مفسران به اين نظر غريب و دور از ذهن پرداخته‌اند که ضمير در «عليه» به (صاحبه) ابي‌بکر برمی‌گردد؛ با این‌که جزم دارند ضمير در جمله و ايده به پيامبر (صلی الله علیه و آله) برمی‌گردد. به همين جهت، گرفتار تشتت در ضمير‌ها شده‌اند. با يادآوري حالت ابي‌بکر، اسلوب کلام را به‌هم‌ریخته‌اند؛ درحالی‌که آيات در مقام بيان حال رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و پايمردي او و تأييدي است که خدا از او به عمل‌آورده؛ اگر سخن از ابي‌بکر رانده‌شده، فرعي و تبعي بوده (در مقام بيان حالات و مقامات او نيست). حيرت و سرگرداني ازآنجا حاصل‌شده که «فانزل الله» را فرع بر «اذ يقول لصاحبه لا تحزن» گرفته‌اند؛ زیرا آنان را واداشته که جمله «وايده بجنود لم تروها و...» را تأويل ببرند و... درحالی‌که اگر به اسلوب و نظم کلام دقت می‌کردند، گرفتار چنين پريشان‌خاطري نمی‌شدند. (12)  ‌
در «التفسير الوسيط للقرآن الکريم» آمده:
مراد از نزول سکينه طمأنينه و آرامشي است که در قلب پيامبر(صلی الله علیه و آله) مستقرشده بود. او را به‌گونه‌ای قرار داده بود که از اجتماع مشرکان دور غار هراسي نداشت و اهميتي نمی‌داد. بعضی مفسران بر اين رأیند که ضمير به صدّيق بر می‌گردد؛ زيرا اصل بر رجوع ضمير به نزديک‌ترین مرجع است. ديگر این‌که پيامبر(صلی اله علیه و آله) از قبل بر آرامش بود و احتياج به نزول آرامش جديد نداشت؛ ولي طرفداران رأي اول، اين استدلال‌ها را رد کرده‌اند؛ به این‌که رجوع ضمير در «و ايده بجنود» به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) معلوم است، نمی‌توان آن را به غير پيامبر (صلی الله علیه و آله) برگرداند و آن جمله، عطف بر جمله قبلي است. پس لازم است ضمير در جمله قبلي را هم به پيامبر برگردانیم تا کلام به‌هم‌ریختگی پيدا نکند. براي نزول آرامش هم لازم نيست قبل از آن خوف و ترس و اضطراب باشد؛ بلکه نزول آن براي زیادشدن ايمان و اطمينان است تا دلالت بر ‌شأن والاي پيامبر (صلی الله علیه و آله) کند. (13)  ‌

2. گروه دوم فقط مرجع را پيامبر (صلی الله علیه و آله) دانسته و هيچ احتمال ديگري نداده‌اند (مانند گروه اول احتمال رجوع به ابوبکر را مطرح و رد نکرده‌اند؛ بلکه از آن بی‌اعتنا گذشته‌اند). احمد بن مصطفي از اين گروه است که در تفسيرش می‌نويسد:
 آرامش را بر او نازل کرد، يعني بر رسولش. (14)  ‌

3. گروهي هر دو احتمال را ذکر کرده‌اند؛ ولي نزول بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) را قوي‌تر دانسته‌اند. ازجمله، ابن کثير در تفسير مي‌نويسد:
پس خداوند بنا بر قول مشهور‌تر آرامش را بر رسولش نازل کرد. گفته‌شده بر ابوبکر. (15)  «قيل» به قولي گفته می‌شود که ازنظر نويسنده ضعيف است.
 صاحب روح المعاني هم می‌نويسد:
بر او، يعني بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) و از ابن عباس روايت کرده‌اند که ضمير به رفيق پيامبر (صلی الله علیه و آله) برمی‌گردد. (16)  ‌
صاحب فتح القدير می‌نويسد: اگر ضمير را به ابوبکر برگردانيم، يعني با فرستادن آرامش، ترس را از او برديم و آرامش را جايگزينش ساختيم. اگر به پيامبر (صلی الله علیه و آله) برگردانيم، يعني او را از این‌که سبب ترس برايش حاصل شود، در امان داشتيم. اين‌که ضمير در «و ايده» به پيامبر(صلی الله علیه و آله) برمی‌گردد، تأييد کننده اين است که در اینجا هم ضمير به پيامبر(صلی الله علیه و آله)  برمی‌گردد. (17)  ‌

4. گروه چهارم دو احتمال (رجوع به پيامبر و به صاحبش) را ذکر کرده‌اند؛ بدون اين‌که يکي را تقويت يا ديگري را تضعيف کنند. ازجمله اينان، ابن عجينه احمد بن محمد، صاحب «البحر المديد في تفسير القرآن المجيد» است. او می‌نويسد: «انزل... عليه» يعني بر پيامبر يا رفيقش. (18) ‌

5. گروه پنجم فقط نزول بر ابوبکر را یادکرده است. ازجمله، عبدالله بن حسين عکبري نويسنده «التبيان في اعراب القرآن» می‌نويسد:
ضمير به ابوبکر برمی‌گردد؛ زيرا او تشويش خاطر داشت. (19)  ‌

6. گروه ششم ضمن ذکر هر دو احتمال، نزول بر ابوبکر را تقویت کرده‌اند. ازجمله، ابن آبی حاتم که می‌نويسد: از حبيب بن ابي ثابت نقل‌شده که بر ابوبکر نازل شد؛ اما پيامبر(صلی الله علیه و آله)  قبل از آن بر سکينه بود. (20)  ‌
مظهري در تفسير می‌نويسد: از ابن عباس نقل‌شده که آرامش بر ابوبکر نازل شد. پيامبر(صلی الله علیه و آله) قبل از آن بر آرامش بود. اين قول، اولي است؛ زيرا فاء در فانزل دلالت بر نزول آرامش بعد از کلام رسول(صلی الله علیه و آله) بر ابي‌بکر دارد. ضمير را هم بايد به مرجع نزديک‌تر، يعني ابي بکر ارجاع داد. (21)  ‌
احکام القرآن جصاص و البحر المحيط و تفسير الوسيط زهيلي هم از اين گروه هستند.

7. گروه هفتم که ضمير را فقط به ابوبکر برگردانده و احتمال ديگر را باطل کرده و فخر رازي اين راه را پیش‌گرفته است. او می‌نويسد: برگرداندن ضمير به رسول خدا (صلی الله علیه و آله)،  از چند جهت باطل است:
اول. ضمير را بايد به مرجع نزديک‌تر، يعني ابوبکر برگردانيم.
دوم. ابوبکر ترسيده و ‌اندوهگين بود. پس بايد آرامش بر او نازل شود تا اطمينان يابد.
سوم. اگر بخواهيم ضمير را به پيامبر(صلی الله علیه و آله)  برگردانيم، بايد بپذيريم که او قبل از آن ترسيده بود. اگر ترس او را گرفته بوده، چطور می‌توانسته به ابوبکر بگويد: نترس (22)  يعني پيامبر (صلی الله علیه و آله) قبل از آن بر آرامش بوده و تحصيل حاصل، محال است.
بنابراين، غالب مفسران اهل سنت ضمير را فقط به پيامبر(صلی الله علیه و آله) برمی‌گردانند يا برگشت آن به پيامبر(صلی الله علیه و آله)  را صحيح‌تر می‌دانند و تعداد اندکي آيه را در ‌شأن ابي‌بکر دانسته يا نزولش در مورد ابي‌بکر را تقويت کرده و قوي‌تر شمرده‌اند. در اين ميان، تنها فخر رازي است که آيه را فقط در ‌شأن ابوبکر دانسته و نزول آن در ‌شأن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را باطل شمرده است. اگر سستي دلايل وي را بيان کنيم، معلوم می‌گردد که آيه فقط در ‌شأن رسول خدا نازل‌شده و اگر مذمت ابي‌بکر نباشد، مدحي از او به‌حساب نمی‌آيد.

اما نقد دلايل فخر رازي:
دليل اولش اين بود که ضمير را بايد به مرجع نزديک‌تر برگردانيم و ابوبکر (صاحبه) مرجع نزديک‌تر است. بر اين حرف، چند اشکال وارد است. ازجمله:

1. اين حرف فخر، صحيح است؛ اما درجایی که يک ضمير آمده که قبل از آن دو نام ذکرشده و ارجاع ضمير به هر دو ممکن باشد؛ ولي در آيه فوق چندين بار ضمير تکرار شده که مرجع آن‌ها به قرينه مقام و حال و سياق کلام به‌يقين رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است. هيچ احتمال ديگر وجود ندارد. بعد نام ابوبکر آمده (صاحبه) و بعد دوباره ضمير‌ها تکرار شده است. اگر مرجع ضمير‌هاي بعد با مرجع ضمير‌هاي قبل يکي نباشد و ضميرهاي بعد به ابوبکر و ضمير‌هاي قبل به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برگردد، متکلم بايد قرينه لازم بر اين تغيير مرجع ضمير را نصب کند؛ وگرنه مخاطب را به خطا و اشتباه انداخته و از خداي حکيم چنين کاري (به خطا انداختن مخاطب) سر نمی‌زند.
در آيه، قبل از کلمه صاحبه سه بار ضمير مفرد غايب مذکر ذکرشده که مرجع هر سه، بدون‌ شک و ترديد، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است. بعد در کلمه صاحبه و بعدازآن نيز دو بار تکرار شده که مرجع در دو مورد، بدون شک و ترديد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. فقط در يک مورد محل اختلاف است. اگر در آن مورد مرجع ابوبکر بود، بايد قرينه ذکر می‌شد.

2. بعد از کلمه صاحبه نيز دو بار اين ضمير تکرار شده که برگرداندن هر دو به ابي بکر غلط است و هیچ‌کس نگفته است. همه عالمان، بدون هيچ شک و ترديد، ضمير در جمله «و ايده بجنود لم تروها» را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برگردانده‌اند. حالا چگونه و به چه دليل ضمير در فانزل سکينته عليه را به ابوبکر و در ايده بجنود لم تروها را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برگردانيم؟!
پس حرف فخر در مورد برگشت ضمير به مرجع نزديک‌تر در اين آيه، اصلاً جايي ندارد و کنار زدن دلايل آشکار و ادعاي بدون دليل است.
دليل دومش اين بود که ابوبکر اندوهگين بود. پس بايد آرامش بر او نازل شود تا اطمينان يابد.
بله ابوبکر اندوهگين بود و با تسلي پيامبر (صلی الله علیه و آله) آرام گرفت؛ ولي سخن در اين است که و انزل سکينته عليه مربوط به او نيست. این‌که او با تسلي پيامبر(صلی الله علیه و آله) آرامش گرفته، دليل بر نزول سکينه که مطلبي خاص است، بر او نیست.
دليل سومش این‌که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر سکينه بوده و ترس نداشته تا نزول سکينه بر ايشان معنا داشته باشد.
در جواب‌گوییم جداي از این‌که نزول سکينه بر هر کس واقع نمی‌شود و فقط بر انسان‌هايي که ملازمت بر تقوا داشته و دارند، نازل می‌گردد (که بحث آن مفصل است. طالبان به ترجمه الميزان ذيل آيات نزول سکينه مراجعه کنند). قرآن صراحت دارد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با این‌که هيچ جا و در هيچ ميدان و بحراني نترسيده و مضطرب نشده، ولي بارها سکينه بر او نازل‌شده است. سکينه يک امداد خاص خدا براي مؤمنان والا مرتبه است. به آيات زير توجه کنيد:
«ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرين.» (23) ‏
ـ «إِذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا في‏ قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى‏ وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليماً.»  (24)‌
اين دو آيه، حاکي از نزول سکينه بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در روز صلح حديبيه و در روز حنين است، در حالي که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هیچ‌وقت ترس و اضطراب نداشته است.
بنابراين، چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در آن روز ترس نداشته، دليل نمی‌شود که نزول سکينه بر ايشان بی‌معنا باشد.
با توجه بدان چه گذشت، هيچ دليلي نداريم که ضمير را به ابوبکر برگردانيم؛ بلکه همه دلايل حاکي از نزول سکينه بر شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. البته با دلداري رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ، ابوبکر هم آرامش يافته و ترسش زايل شده است.
بنابراين، آيه غار، نه‌تنها اثبات صلاحيت و افضليت ابوبکر براي تصدي خلافت و نشان از نصب ايشان به‌صورت غیرمستقیم از جانب خدا و پيامبر(صلی الله علیه و آله) نيست، بلکه همان‌گونه که عايشه گفته، اصولاً نمی تواند فضيلتي را براي ابوبکر ثابت کند.

اما نماز ابوبکر:
يکي ديگر از دلایل اهل سنت در اثبات حقانيت خلافت ابي‌بکر، قضيه نماز او است. 
آن‌ها می‌گويند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در روزهاي آخر عمر که بیمار بوده و نمی‌توانسته خودش اقامه جماعت کند، ابوبکر را امام جماعت قرار داده و اين، خود بهترين دليل بر آن است که می‌خواسته فضيلت و شايستگي او را گوشزد کند تا امت بعد از وي بدانند چه کسي را به خلافت منصوب کنند.
بر اين ادعا ايراد‌هاي اساسي فراواني وارد است. ازجمله:
روايات نماز ابي‌بکر که در کتب اهل سنت از طريق عايشه، انس بن مالک، عبدالله بن عمر و عبیدالله بن عبدالله بن عتبه واردشده، که دلالت این اخبار دارای اختلاف است به‌گونه‌ای که نمی‌توان به اصل آن باور پيدا کرد و اگر اصل آن‌هم اتفاق افتاده باشد، نمی‌توان باور کرد که به امر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بوده؛ بلکه قراين موجود در همين احاديث نشان می‌دهد که به امر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نبوده است. بعضي از اين روايات دلالت دارد که بعضی همسران پيامبر در امام جماعت ساختن ابي‌بکر دخالت داشته‌اند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خطاب به آن‌ها فرموده: «إنكن صواحب يوسف.» (25) 
در روايتي عايشه گفت که پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: ابوبکر را بگوييد به مردم نماز بخواند و او خواسته پدرش معذور شود و عمر يا علي نماز بخواند؛ ولي پيامبر(صلی الله علیه و آله) با اصرار فقط امامت ابوبکر را می‌خواسته است. (26)  ‌در روايت ديگر عبدالله بن زمعه گويد: بلال پيامبر (صلی الله علیه و آله) را به نماز خبر داد و حضرت فرمود: کسي را بگوييد بر مردم نماز بخواند (يعني مهم نبود چه کسي باشد). من خارج شدم و عمر را ديدم و ابوبکر غايب بود و از او خواستم نماز بخواند و او برخاست و جلو ايستاد و تکبير گفت و چون صدايش بلند بود، پيامبر (صلی الله علیه و آله) شنيد و گفت: فأين أبوبكر؟ يأبى الله ذلك والمسلمون، يأبى الله ذلك والمسلمون؛ ابوبکر کجاست؟ خدا و پيامبر ابا دارند غير ابوبکر امام باشد.
پس آمد و نمازهاي بعد را او بر مردم خواند؛ بعد از این‌که اين نماز به امامت عمر اقامه شد. (27)  ‌
بنابر روايت ديگر، وقتي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) صداي عمر را شنيد، از حجره خارج شد و با غضب فرياد برآورد: نه نه نه بايد ابن ابي قحافه امامت کند. (28)  ‌
بنا به روايت ديگر، اين جريان، نه در مريضي رسول خدا (صلی الله علیه و آله)؛ بلکه در جنگ با بني عمرو بن عوف بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نماز ظهر را با مردم خواند و به بلال گفت: اگر من براي عصر نيامدم، ابوبکر نماز بخواند و به هنگام عصر ابوبکر به نماز ايستاد و تکبير نماز گفت که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رسيد و صف‌ها را شکافت تا پشت سر ابوبکر ايستاد و ابوبکر متوجه نشد؛ ولي از قراین متوجه شد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به او اشاره کرد که ادامه بده و ابوبکر به پشت سر پيامبر (صلی الله علیه و آله) رفت و پيامبر جلو آمد و نماز را خواند و بعد از نماز به ابوبکر گفت: چرا وقتي با اشاره گفتم نماز را ادامه بده، ادامه ندادي؟ ابوبکر گفت: نخواستم بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) امام باشم. (29)  ‌
اين برخی از تعارض‌هاي روايات نماز ابوبکر است که نشان می‌دهد نمی‌توان به اين روايات اعتنا کرد.
از طرف ديگر، در روايات تأکيد شده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چند روز قبل از وفات، سپاهي به فرماندهي اسامه بن زيد را براي جنگ با روميان تجهيز می‌کرد و ابوبکر و عمر هم از افراد اين سپاه بودند و بر فرستادن آن‌ها اصرار فراوان داشت (30)  و کساني را که از همراهي با اين سپاه تخلف ورزند، لعن کرد (31)  بااین‌حال، محال است که ايشان هم ابوبکر را براي رفتن به سپاه ابوبکر مأموريت اکيد داده باشد و هم از ايشان بخواهد که نماز جماعت اقامه کند.
ديگر این‌که برفرض که ابوبکر از جانب ايشان به اقامه نماز منصوب‌شده باشد، دليلي بر افضل بودن او و منصوب بودن او براي خلافت و داشتن صلاحيت اين کار ندارد؛ زيرا افراد بسياري از جانب رسول خدا براي اقامه جماعت در مدينه يا غير آن معین‌شده‌اند و هیچ‌کس آنان را بدان جهت بر مأمومينشان افضل نشمرده است؛ ازجمله، عمرو بن عاص که در ذات السلاسل بر ابوبکر و عمر امام بود. به‌خصوص این‌که اهل سنت از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روايت کرده‌اند که اقتدا به هر امیری چه صالح باشد يا فاجر، در جماعت جايز است.
بنابراين، موارد مذکور نمی‌تواند دليل بر صلاحيت ابوبکر يا دليل بر نصب او از جانب پيامبر(صلی الله علیه و آله) باشد؛ به‌ویژه که اصلاً در سقيفه اين موارد مطرح نبود و خاصه این‌که علي بن ابي طالب (علیه السلام) هم به ادله فراوان منصوب پيامبر (صلی الله علیه و آله) بود و هم از همه اصحاب افضل و به تصدي اين مقام اولي بود.

نتیجه:
اهل سنت با اشاره به موضوع همراه بودن ابوبکر با پیامبر در مسیر هجرت به مدینه و پناه در غار ثور، این جریان را علاوه بر فضیلت ابوبکر، دلیل بر جانشینی او پس از پیامبر می‌دانند. درحالی‌که ابوبکر در لحظات آخر عمر گفته بود ای‌کاش از پیامبر پرسیده بودم که بعد از ایشان حکومت بر عهده کیست؟ خلیفه دوم می گفت: «إنّ بیعه أبی بکر کانت فلته وقى اللّه شرّها فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه»  بیعت با ابوبکر، یک امر ناگهانی بود؛ ولی خداوند ما را از شر آن حفظ کرد و اگر کسی دوباره خواست با چنین بیعتی، خلیفه شود، او را بکشید. بااین‌حال آیا می¬توان پذیرفت همراهی پیامبر درون غار دلیل جانشینی آن حضرت شود؟

پی نوشت:
1. جوهري، السقيفة وفدك، ص 43.
2 . مسلم، صحيح، ج 6، ص 4- 5؛ عبد الرزاق صنعاني، المصنف، ج 5، ص 448- 449؛ احمد بن حنبل، مسند، ابن الاشعث سجستاني، سنن، ج 2، ص 15
3 . محيى الدين النووي، روضة الطالبين، ج 7، ص 263- 266.
4 . التفتازانی، شرح المقاصد في علم الكلام، ج 2، ص 281.
5 . طبري، تاریخ، ج 2، ص 97.
6 . همان، ج 2 ص 101-102
7 . همان، ج 2، ص 99
8 . همان، ج 2، ص 102
9 . احقاف 17
10 . صحيح، بخاري، ج 6، ص 42.
11 . کهف 32-44
12 . ابن عاشور، التحرير و التنوير، ج 10، ص 101.
13 . طنطاوي سيد محمد، التفسير الوسيط للقرآن الکريم، ج 6، ص 293.
14 . احمد بن مصطفي مراغي، تفسير المراغي، ج 10، ص 122.
15 . ابن کثير، تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 136.
16 . آلوسي بغدادي، روح المعاني، ج 5، ص 289.
17 . شوکاني محمد بن علي، فتح القدير، ج 2، ص 289.
18 . ابن عجيبه احمد بن محمد، البحر المديد، ج 2، ص 383.
19 . عکبری، عبدالله بن حسین، التبيان في اعراب القرآن، ص 184.
20 . ابن ابي حاتم، تفسير القرآن العظيم، ج 6، ص 1802.
21 . محمد ثناء الله مظهري، التفسير المظهري، ج 4، ص 213.
22 . فخر رازي، مفاتيح الغيب، ج 16، ص 49.
23 . توبه 26
24 . فتح 26
25 . بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج1، ص133، ح664، بَابٌ: حَدُّ المَرِيضِ أَنْ يَشْهَدَ الجَمَاعَةَ. و...
26 . محيي الدين نووي، المجموع، ج 4، ص 241.
27 . ابن حنبل، احمد بن محمد، مسند الإمام أحمد بن حنبل،ج31، ص 203و ج41، ص271.
28 . ابوداود، سليمان بن اشعث، سنن أبي داود، ج4، ص1994.
29 . نسائى، احمد بن على، المجتبى من السنن، ح793.
30 . عبد الرزاق الصنعاني، المصنف، ج 6، ص 57- 58؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج 9، ص 196- 197؛ محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، ج 2، ص 249.
31 . ايجي، المواقف، ج 3، ص 650؛ ابن ابي الحديد، همان، ج 6، ص 52.
 

در رابطه با چرایی پیروزی مسلمانان بر مشرکین در جنگ بدر، می توان امدادهای الهی را از مهمترین دلایل تحقق این پیروزی معرفی کرد.

پرسش:

علت اصلی پیروزی مسلمانان در جنگ بدر چه بود؟

پاسخ:
 در رابطه با چرایی پیروزی مسلمانان بر مشرکین در جنگ بدر، می توان امدادهای الهی را از مهمترین دلایل تحقق این پیروزی معرفی کرد.
از آيات قرآني چنين برمي‏آيد كه سنت الهي، بر ياري كردن مؤمنان و كساني است كه خالصانه در راه خداوند تلاش مي‏كنند؛ چنانچه مي‏فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ؛ اي كساني‏كه ايمان آورده‏ايد، اگر خداوند را ياري كنيد، خداوند نيز شما را ياري مي‏كند و گام‏هايتان را استوار مي‏گرداند».(1)
 اين سنّت نه در آخرت كه در همين زندگاني دنيوي جريان دارد، چنانچه مي‏فرمايد: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا؛ ما فرستادگان خود و كساني را كه ايمان آورده‏اند، در زندگاني دنيا حتماً ياري مي‏كنيم».(2)
 جنگ بدر مصداق تمام عيار محك زدن اين وعده‏هاي الهي بود؛ چرا كه گروهي اندك تنها به انگيزه ياري دين خدا و مقابله با مشركان، با كمترين تجهيزات و فقط با پشتوانه ايمان خود، راهي صحنه نبرد شدند و خداوند نيز با نزول امدادهاي غيبي خود، آنان را ياري كرده، به پيروزي رسانيد.
امدادهاي الهي نازل شده در جنگ بدر را مي‏توان با استفاده از آيات قرآني چنين برشمرد:
 1- نزول فرشتگان‏
از آيه قرآن چنين استفاده مي‏شود كه خداوند با فرستادن هزار فرشته به استغاثه پيامبر(ص) و مسلمانان پاسخ و آنان را ياري رساند؛ چنان‏كه مي‏فرمايد: «إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ». (3) 
 از آيه بعدي چنين برمي‏آيد كه نزول فرشتگان، نه به منظور كشتن كافران، كه به جهت ابلاغ بشارت الهي و نيز تقويت اطمينان مؤمنان بوده است؛ چنان‏كه مي‏فرمايد: «وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلاَّ بُشْري‏ وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ». (4)  
 در سوره «آل عمران»، پس از آنكه خداوند به نزول ياري خود در جنگ بدر - با آوردن نام آن - تصريح كرده است؛ سخن از فرستادن سه هزار فرشته به ميان آورده و متذكّر شده كه در صورت پايداري و پيشه كردن تقواي الهي، اين نزول فرشتگان حتّي تا رقم پنج هزار خواهد رسيد و در پايان اين نكته را يادآور شده كه اين امر، براي بشارت و اطمينان دل‏هاي مؤمنان انجام گرفته است.(5)
 در كتاب‏هاي تاريخي گزارش هايي از قول حضرت علي(ع) و ديگران نقل شده كه حاكي از مشاهده سپاه ملائكه همراه با عمامه‏هاي سفيد - در حالي‏كه رهبري گروه‏هاي هزار نفره آنان به عهده فرشتگان بزرگي همچون جبرئيل، ميكائيل و اسرافيل بود - نقل شده است.(6)
2- فراگرفتن خواب سبك‏ (سکینه و آرامش الهی )
 مسلمانان روز دوازدهم ماه مبارك رمضان، از شهر مدينه به سمت بدر راه افتادند(7) و فاصله 153 كيلومتري مدينه تا بدر را طي پنج روز طي كرده، خسته و كوفته به اين سرزمين رسيدند. در آنجا با ديدن سپاه انبوه دشمن، دچار اضطراب و واهمه شدند و قطعاً اگر با اين حال به نبرد دشمن مي‏رفتند، شكست مي‏خوردند.
 اما خداوند اضطراب را از آنان برطرف كرد و به منظور تجديد قوا، خواب سبك و آرام‏بخشي را بر آنان مسلّط ساخت و آنان را در پناه امن خود قرار داد، چنان‏كه مي‏فرمايد: «إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ».(8) طبق گزارش‏هاي تاريخي اين خواب، به گونه‏اي آرامش‏بخش و شيرين بود كه برخي از مسلمانان در خواب، محتلم شده و نياز به غسل جنابت پيدا كردند.(9)
3- نزول باران‏
 از گزارش‏هاي تاريخي چنين برمي‏آيد كه در آغاز صف‏آرايي دو سپاه، دسترسي مسلمانان به آب؛ با دشواري‏هايي همراه بود. از طرف ديگر عدّه‏اي از مسلمانان به واسطه خواب خوش شب هفدهم، دچار جنابت شده و از جهت رواني خوش نمي‏داشتند كه با اين حالت، به نبرد پرداخته، احياناً به شهادت برسند.
 در اينجا بود كه خداوند در شب هفدهم، باران پربركتي فرو فرستاد تا مسلمانان بتوانند خود را از پليدي - كه به واسطه شيطان (احتلام) دچار آن شده بودند - غسل جنابت رها سازند.(10)
 خداوند با نزول آيه «وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ»(11)  به اين امداد الهي اشاره مي‏كند. همچنين گفته شده: نزول باران باعث شد تا زمين رملي محل استقرار مسلمانان، سفت و محكم شود و بر عكس زمين زير پاي مشركان به صورت گل‏آلود و باتلاقي درآيد(12).اين امر يكي از علل پيروزي مسلمانان به شمار مي‏آيد.
4- افكندن رُعب در دل‏هاي مشركان‏
 «رُعب» يكي از امدادهاي غيبي خداوندي است كه خداوند در طول تاريخ، به منظور ياري رساندن مؤمنان و ايجاد زمينه شكست در سپاه مشركان، آن را به كار برده است و بدين ترتيب نقصان ساز و برگ جنگي مؤمنان را جبران كرده و نشان داده است كه اصلي‏ترين عنصر در شكست يا پيروزي يك سپاه، اقتدار و روحيه آن سپاه است و چه بسيار سپاه‏هاي مجهز تا دندان مسلّحي كه به علت نداشتن روحيه و ترسيدن، شكست خوردند.
 از آيه‏اي از قرآن چنين برمي‏آيد كه: نفس شرك و عدم اتكال بر خداوند، علّت افكنده شدن رعب در دل‏هاي آنان است و اين يك سنّت مستمرّ و جاري در طول تاريخ است، چنان كه مي‏فرمايد:«سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَكُوا بِاللَّهِ»(13) .«به زودي در دل‏هاي كافران رُعب مي‏افكنم». خداوند در این آیه و برخی آیات دیگر به نقش اين عامل در پيروزي مسلمانان و شكست كافران اشاره مي‏كند.
پی نوشت¬ها:
1. سوره محمد (47) آيه 7. 
2. سوره غافر (40) آيه 51.
3. سوره انفال (8) آيه 9.
4. انفال (8) آيه 10. براي اطلاع بيشتر ر.ك: الميزان في تفسير القرآن، ج 9، ص 21.
5. آل عمران (3) آيات 123 - 126.
6. المغازي، محمد بن عمر الواقدي (م 207)، تحقيق مارسدن جونس، بيروت، مؤسسة الأعلمى، ط الثالثة، 1409/1989. ج 1، ص 57. الطبقات‏الكبرى، محمد بن سعد (م 230)، تحقيق محمد عبد القادر عطا، بيروت، دار الكتب العلمية، ط الأولى، 1410/1990، ج‏2، ص:11.
7. المغازي، ج 1، ص 21. 
8. انفال (8) آيه 10.
 9. المغازي، ج 2، ص 54
10. الميزان، ج 9، ص 22.
11. سوره انفال (8) آيه 10. 
12. المغازي، ج 1، ص 54؛ طبقات، ج 2، ص 12. 
13. سوره آل‏عمران (3) آيه 151.
 

در جنگ بدر و احد، تا اين حد نشانة فضيلت و موجب احترام بود كه در تعيين وزنة افراد نقش مؤثري داشت،و آیات زیادی از سوی خدواند تبارک و تعالی درباره جنگ بدر نازل شد.

پرسش:

چرا اصحاب شرکت کننده در بدر مورد توجه ویژه پیامبر(ص) و مسلمانان بودند؟

پاسخ: در تاريخ اسلام، كساني كه در جنگ « بدر» (نخستين جنگ مسلمانان با مشركان) شركت داشتند، همواره مورد احترام خاص مسلمانان بودند و به همين مناسبت سيره نويسان اسلامي، معمولا نام آنان را در ميان ياران پيامبر اسلام (ص) مشخص مي‌سازند چنانكه «محمد بن سعد» در كتاب معروف خود «طبقات الكبري» نام اين گروه را در ستون مخصوصي گرد آورده است.
رمز احترام و فضيلت شركت كنندگان در بدر، اين است كه آنان در روز‌هاي ضعف و ناتواني اسلام، در نخستين برخورد نظامي مسلمانان و بت پرستان که پیروزی در آن نقش تعیین کننده ای برای اسلام و مسلمین داشت، در ميدان جهاد حاضر شده و در راه دفاع از اسلام جان خود را فدا مي‌كردند. از اين رو شركت در جنگ «بدر»، مدال افتخاري بود كه عده‌اي از مسلمانان صدر اسلام به آن نايل شده بودند. 
روي همين اصل بود كه در جريان كشمكش ميان علي (ع) و معاويه، وزنه معنوي اميرمؤمنان (ع) بيش از حكومت معاويه بود، زيرا گروه زيادي از شركت كنندگان در جنگ «بدر» كه تا آن زمان در حال حيات بودند، در ركاب اميرمؤمنان (ع) شركت داشتند و وجود آنان در سپاه علي (ع) موجب تقويت موقعيت آن حضرت بود. به همين جهت، ياران اميرمؤمنان (ع) در مقام مناظره و احتجاج با معاويه و پيروان او، روي اين موضوع تكيه مي‌‌كردند چنانكه «قيس بن سعد» كه يكي از ياران برجسته و بسيار با وفا و دلير و با فضيلت اميرمؤمنان (ع)، و از گروه «انصار» بود، در احتجاج با «نعمان بن بشير» در جريان جنگ صفين، خطاب به وی گفت: « اي نعمان! نگاه كن ببين آيا جز عده‌اي آزاد شده و يك مشت مردم بيابان گرد، و گروهي از مردم «يمن» كه گول تبليغات معاويه را خورده‌اند، كسي در سپاه وي هست؟
ببين مهاجران و انصار كه خدا از آنها راضي بود، كجا هستند؟
ببين آيا از انصار جز تو و رفيقت «مسلمة بن مخلد» كسي در سپاه معاويه شركت كرده است؟ شما دو تن هم نه در جنگ بدر و احد شركت داشتيد، نه در پيمان عقبه، نه سابقة درخشاني در اسلام داريد و نه آيه‌اي در مدح شما نازل شده است. (1)
آري شركت در جنگ بدر و احد، تا اين حد نشانة فضيلت و موجب احترام بود كه در تعيين وزنة افراد نقش مؤثري داشت، و آیات زیادی از سوی خدواند تبارک و تعالی درباره جنگ بدر نازل شده است.
پی نوشت:
1. وقعةصفين، نصر بن مزاحم المنقرى (م 212)، تحقيق عبد السلام محمد هارون، القاهرة، المؤسسة العربية الحديثة، الطبعة الثانية، 1382، ص:449.
 

حضرت خدیجه سلام‌الله علیها می‌توانستند با تکیه‌بر موقعیت خانوادگی و استعداد ذاتی خویش، به موقعیت ممتازی نسبت به دیگر زنان دست یابند.

پرسش: 
با توجه به اینکه در جاهلیت به زنان بها داده نمی شد چگونه حضرت خدیجه توانست چنان جایگاه اجتماعی پیدا کند و از تجار بزرگ شود؟ آیا گزارشی از اینکه ایشان شخصا هم به تجارت می پرداختند وجود دارد یا سرمایه خود را به دیگران واگذار می کردند؟
 

پاسخ:
اطلاعات تاریخی ما درباره زندگی حضرت خدیجه سلام‌الله علیها قبل از ازدواج با پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله بسیار اندک است و آنچه در منابع تاریخی دراین‌باره آمده، مبهم و متناقض است و بر بسیاری از آن‏ها نمی‌توان اعتماد کرد؛ اما همین‌قدر می‌دانیم که در مکه، به پاک‌دامنی و زیبایی و ثروت و عقلانیت و حکمت و کیاست مشهور بود و به نام «سیده قریش» و «طاهره» خوانده می‌شده. (1)
در این هم شکی نیست که حضرت خدیجه سلام‌الله علیها قبل از ازدواج با پیامبر صلی‌الله علیه و آله ثروت فراوانی داشته و حتی گفته‌اند ثروت او از همه قریش بیش‏تر بوده و تمام مردان قریش در آرزوى آن بودند که اگر بتوانند با او ازدواج کنند و خواستگاری‌ها کرده بودند و حاضرشده بودند مهریه سنگین بپردازند. (2) اما او این ثروت را از کجا آورده بود؟ برخی، منشأ ثروت ایشان را ازدواج‌های قبلی او می‌دانند؛ ولی با توجه به تشکیک‌های جدی درباره بیوه بودن ایشان و قرائن دال بر عدم ازدواج قبل از ازدواج با پیامبر صلی‌الله علیه و آله (3) این دیدگاه درست نیست و ازاین‌رو، این سخن درست‌تر به نظر می‌رسد که ثروت ایشان، ارث پدری بوده است. گفته‌شده که پدر او خُوَیلد بن اسد، تاجری برجسته بود و اموال بسیاری داشت که به خدیجه ارث رسید. این اموال چندان فراوان بوده که اموال ثروتمندانی مانند ابوجهل و عُقبه بن ابی مُعَیط و صلب بن ابی یهاب و ابوسفیان، در مقابل ثروت خدیجه بسیار ناچیز بوده است. (4)
فعالیت تجاری حضرت خدیجه
اما این‏که حضرت خدیجه شخصاً به سفر تجاری رفته باشد، در هیچ گزارشی نیامده است. آنچه هست، این است که ایشان مردانی را برای تجارت اجیر می‌کرده است. در گزارش ابن سعد آمده است: «چون پیامبر صلی‌الله علیه و آله به بیست‌وپنج‌سالگی رسید، ابوطالب به او گفت: من مردى فقیرم و روزگار هم بر ما سخت گرفته است و کاروان بازرگانى قریش آماده حرکت است و به شام مى‏رود، خدیجه دختر خویلد هم‌گروهی از مردان قوم تو را در کاروان‌هاى بازرگانى خود مى‏فرستد. اگر پیش او بروى و تقاضا کنى، حتماً فورى خواهد پذیرفت» و بعد که خبر به خدیجه رسید، حاضر شد با مزدی بیش ازآنچه به دیگران داده بود، مالی در اختیار پیامبر بگذارد و او را روانه سفر تجاری کند.‏(5)
تحلیل موقعیت حضرت خدیجه
حال باید پرسید: چگونه یک زن توانسته در جامعه‌ای زن‌ستیز، به این موقعیت برسد؟
در پاسخ باید گفت: جایگاه اجتماعی و مالی حضرت خدیجه البته شگفت‌انگیز است؛ ولی منافاتی با حقایق تاریخی ندارد و نمی‌توان آن را انکار کرد. این جایگاه برتر، از یک‌سو، نشانه بلوغ و نبوغ خدیجه است و از سوی دیگر، متکی بر شرافت خانوادگی خدیجه و موقعیت ممتاز خاندان پدرش خویلد است؛ اما آنچه شایان تأکید به نظر می‌رسد، تفاوت میان «فراگیری و عمومیت داشتنِ یک پدیده در جامعه» و «معمول بودن یا رواج آن پدیده» است. بی‌توجهی به این تفاوت، باعث سوء برداشت در تحلیل‌های تاریخی می‌شود.
برای نمونه، زنده‌به‌گور کردن دختران، در جامعه جاهلی، در حدّ وسیعی معمول بوده و قرآن کریم هم به آن اشاره‌کرده است؛ ولی این کار، مخالفانی هم داشت که مانع آن می‌شدند و حتی گاهی دختران را هنگام زنده‌به‌گور شدن از بیم فقر، از پدرانشان می‌گرفتند و نگهداری می‌کردند و گاه شترانی در برابر دختران به پدران آن‏ها می‌دادند. (6) پس مطمئناً همه پدران، دخترانشان را نمی‌کشتند وگرنه، نسل عرب جاهلی منقرض می‌شد!
وضعیت زنان در جامعه عرب جاهلی نیز همین‌گونه است. درست است که از جایگاه زنان عرب قبل از اسلام به‌عنوان پست‌ترین جایگاه یاد می‌شود و درمجموع، به زنان بها نمی‌دادند؛ ولی این‌طور نبود که زنان توانایی هیچ حرکت اجتماعی یا فعّالیت اقتصادی نداشته باشند. در تاریخ، در کنار نمونه‌های متعددی از تحقیر زنان جاهلی، نمونه‌هایی از دست‌یابی زنان به جایگاه والای اجتماعی نیز گزارش‌شده است که ازجمله می‌توان به ملکه تدمر، «زبّاء» دختر عمرو بن ظرِب اشاره کرد که در سده سوم میلادی، پس از کشته شدن پدرش، حکومت تدمر را به دست گرفت و به پادشاهی رسید. وی با ترفندی هوشمندانه توانست قاتل پدرش، جذیمه الابرش را که حاکم فرات عراق بود، به قتل برساند. (7)
خلاصه این‏که پژوهش‌های تاریخی و بررسی همه‌جانبه منابع حدیثی، نشان می‌دهد که علی‌رغم همه محدودیت‌‏ها، مالکیت زنان و حقّتصرّف در دارایی و مطلوب بودن حجاب و تلاش علمی و تساوی نسبی با مردان، اجمالاً در دوران جاهلیت به رسمیت شناخته شده بود. (8)
 نتیجه:
زنان جایگاه شایسته‌ای در دوران جاهلی نداشتند؛ ولی این بدان معنا نیست که هیچ زنی نمی‌توانست به جایگاه اجتماعی و یا برتری اقتصادی دست یابد. به تعبیر دیگر، بها ندادن به زنان و محروم کردن آنان از حقوق مادی و معنوی و اجتماعی، پدیده‌ای رایج بوده؛ ولی عمومیت نداشته و کسانی مانند حضرت خدیجه سلام‌الله علیها می‌توانستند با تکیه‌بر موقعیت خانوادگی و استعداد ذاتی خویش، به موقعیت ممتازی نسبت به دیگر زنان دست یابند.
کلیدواژه:
جاهلیت، زن در عصر جاهلی، حضرت خدیجه، فعالیت اقتصادی خدیجه.
پی‌نوشت‌‏ها:
1. ر.ک: امینی، محمد، «سیری در احوال ام‌المؤمنین حضرت خدیجه سلام‌الله علیها قبل از ازدواج با پیامبر صلی‌الله علیه و آله»، مجموعه مقالات همایش صدف کوثر حضرت خدیجه سلام‌الله علیها، قم، مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی صلی‌الله علیه و آله، چاپ اوّل، 1397 ھ.ش، ج 1، ص 75 _ 89.
2. ابن سعد از نفیسه بنت منیه نقل کرده است: «و هی یومئذ أوسط قریش نسبا؛ و أعظمهم شرفا؛ و أکثرهم مالا؛ و کل قومها کان حریصا على نکاحها لو قدر على ذلک. قد طلبوها و بذلوا لها الأموال‏». ابن سعد، محمد بن سعد بن منیع الهاشمی البصری (م 230)، الطبقات الکبرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، ط الأولى، 1410 ھ.ق/1990 م، ج ‏1، ص 105. نیز ر.ک: علی محمد علی دُخیّل، خدیجه سلام‌الله علیها (مجموعه زنان بزرگ اسلام، ش 1)، ترجمه دکتر فیروز حریرچی، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1361 ھ.ش، ص 11.
3. ر.ک: تهرانی، حسین، «سن حضرت خدیجه هنگام ازدواج با پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله»، مجموعه مقالات همایش صدف کوثر حضرت خدیجه سلام‌الله علیها، ج 1، ص 237 ـ 266.
4. رضوی، سید معراج مهدی، «ویژگی‌های ام‌المؤمنین حضرت خدیجه در منابع اهل سنت هندوستان»، همان، ج 3، ص 108.
5. ابن سعد، همان، ج 1، ص 104؛ همو، همان، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، 1374 ھ.ش، ج ‏1، ص 118.
6. روحانی، سیّد سعید، تاریخ اسلام؛ از جاهلیت تا رحلت رسول خدا صلی‌الله علیه و آله، ج 1، قم، انتشارات نجم الهدی، چاپ هفتم، 1386 ھ.ش، ص 30.
7. عودی، ستّار و زلیخا نجفی، «زبّاء بنت عمرو»، دانش‌نامه جهان اسلام، ج 1، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، تهران، بنیاد دائره­المعارف اسلامی، چاپ اوّل، 1395 ھ.ش.
8. مهریزی، مهدی و مریم مشهدی علی پور، «نگاهی دوباره به ویژگی‌های زن در عصر جاهلیت»، نشریه بانوان شیعه، ش 23، بهار 1389 ھ.ش.
 

از امام باقر(ع) نقل شده است: به جهت كردار پسنديده پيامبر، خداوند از او در كتاب‌هاي انبياي پيشين به احمد ياد كرده است.

پرسش:

چرا احمد لقب حضرت محمد(ص) ‌شد؟

پاسخ:

طبق برخي روايات نام حضرت پيامبر اسلام(ص) در آسمان ها احمد و در زمين محمد مي باشد.

در باب نام‌هاي مبارك پيامبر از جنبه‌هاي مختلف سخن گفته شده است. برخي، چهارصد اسم براي پيامبر- با توجه به آيات - شمرده‌اند(1) كه از آن ميان دو اسم مبارك احمد و محمد(ص) است. اسم احمد در قرآن يك بار ذكر شده است، آن جا كه سخن حضرت عيسي(ع) را خطاب به بني اسرائيل مي‌خوانيم:

"و مبشّراً برسولٍ مِن بعدي اسمه أحمد؛(2) به فرستاده‌اي كه پس از من مي‌آيد و نام او احمد است بشارتگرم".

به لحاظ ادبي دليل اينكه حضرت به اسم احمد و محمد خوانده شده است "بنابرآنچه علامه مجلسي از نحوي معروف سيبويه نقل كرده است" اين است كه:

احمد بر وزن افعل و الف آن براي تفضيل است كه دلالت بر فضيلت حضرت بر ساير انبيا مي‌كند.

محمد بر وزن مفعّل و تشديد آن براي مبالغه است كه دلالت مي‌كند بر اين كه حضرت از ساير انبيا ستوده تر بوده است. اما به لحاظ روايي، در حديثي نقل شده كه وقتي از رسول خدا(ص) سبب نامگذاري او را پرسيدند، حضرت در پاسخ فرمود: "أمّا محمّد فإنّي محمود في الأرض و أمّا أحمد فإنّي محمود في السماء". (3)

از امام باقر(ع) نقل شده است: به جهت كردار پسنديده پيامبر، خداوند از او در كتاب‌هاي انبياي پيشين به احمد ياد كرده است. به جهت آن كه خدا و فرشتگان و تمام انبيا و فرستادگان و همة امت‌هاي انبيا حضرت را ستايش مي‌كنند و بر او درود مي‌فرستند، خداوند او را محمد ناميده است". (4)

سرّ نامگذاري پيامبر(ص) به احمد و محمد از ديد عرفاني امام خميني اين است كه اسم محمدي او ناظر به جنبة مُلكي و اسم احمدي او ناظر به جنبة ملكوتي ايشان است. (5)

پي‌نوشت‌ها:

1. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 195، نشر دار الاضواء، بيروت: 1412ق؛ خرم شاهي، دانش نامه قرآن، ذيل كلمه "احمد".

2. صف(61) آيه 6.

3. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج 9، ص 294.

4. همان، ج 16، ص 98، حديث 37.

5. محمد امين صادقي، پيامبر اعظم در نگاه عرفاني امام خميني، ص23 25، نشر مؤسسه آثار امام خميني، 1386ش. " امام خميني در تحليل سرّ نامگذاري پيامبر اسلام به احمد و محمد(ص) با رويكرد عرفاني به نكتة ژرفي اشاره كرده و گفته است:

محمد نام مُلكي(زميني) آن حضرت است. به همين سبب حروف اتصال در آن بيش‌تر به كار رفته، احمد نام ملكوتي اوست. به اين جهت در احاطة حروف انفصال قرار گرفته است. در اين كه حرف انفصال، در آخر نام ايشان به كار رفته، اسراري نهفته است.

حروف الفبا(حروف هجا) به لحاظ كتابت به دو قسم حروف انفصال و اتصال تقسيم مي‌شوند. حروف نظير: د، ذ، ر، ز و مانند آن حروف انفصال‌اند. حروف انفصال به قبل خود متصل مي‌شوند، ولي به بعد خود اتصال نمي‌يابند. به همين جهت آن ها را حروف انفصال مي‌گويند، اما حروف اتصال از دو طرف(قبل و بعد) قابل اتصال هستند، از اين رو آن ها را حروف اتصال خوانند.

وجود حضرت ختمي مرتبت چون مقام شان برزخ بين عالم كثرت و وحدت است، اسم مُلكي(زميني) او محمد

است. حروف اول و دوم و سوم آن از حروف اتصال و حروف آخر آن از حروف انفصال است. ولي اسم ملكوتي آن احمد است كه حرف اول و آخر آن از حروف انفصال است. "

صفحه‌ها