دانش تاريخ

برخی اصرار دارند که روابط بین خاندان پیامبر صل الله علیه و آله با خلفای ثلاثه بعد از ایشان را حسنه و خوب بیان کنند در حالی که تاریخ، خلاف آن را اثبات می کند.
رابطه خاندان پیامبر ص با خلفای بعد از ایشان

سؤال:
 بین خاندان پیامبر (ص) و خلفاي بعد از رسول‌ الله نه‌ تنها نزاعی نبوده، بلکه روابط مناسبی وجود داشته است. چرا شیعیان منکر این موضوع هستند؟
 

پاسخ:
این مطلب به‌تصریح منابع شیعه و سنی، نادرست است. ماجراي درگیري ابوبکر و عمر با اهل¬بیت پیامبر (ص) و حمله به خانه حضرت زهرا (س) و خودداري امیر مؤمنان (ع) از بیعت و … از مصادیق اختلاف بین آنان است که به برخی از آنها اشاره می نماییم.

1. اقرار خلفا به عدم رابطه خوب با حضرت علی (علیه‌السلام)
اقرار خلفا به عدم رابطه خوب میان آنها و امام علی (علیه السلام) در متون صحیح اهل سنت خود از مهمترین دلایل اثبات چنین امری است.
مسلم نيشابوري در صحيح خود در ضمن يك روايت طولاني از عمر بن خطاب نقل می‌کند كه خطاب به امیر مؤمنان علیه‌السلام گفت: «فَلَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله عليه واله) قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله عليه واله) فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله عليه واله) «مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ». فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّيَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله عليه واله) وَوَلِيُّ أَبِي بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.»
پس از وفات رسول خدا (صلی‌الله عليه واله) ابوبكر گفت: من جانشين رسول خدا هستم، شما دو نفر (عباس و علي) آمديد و توای عباس ميراث برادرزاده‌ات را درخواست كردي و توای علي ميراث فاطمه دختر پيامبر را. ابوبكر گفت: رسول خدا فرموده است: ما چيزي به ارث نمی‌گذاریم، آنچه می‌ماند صدقه است و شما او را دروغ‌گو، گناه‌کار، حیله‌گر و خیانت‌کار معرفي كرديد و حال‌آنکه خدا می‌داند كه ابوبكر راست‌گو، دین‌دار و پيرو حق بود. پس از مرگ ابوبكر، من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغ‌گو و گناهكار خوانديد.»  (1)
همين روايت در ديگر كتاب¬هاي اهل سنت با تعبير «ظالم وفاجر» نقل‌شده و حتي الباني وهابي نيز آن را صحيح دانسته است:
«قَالَ وَأَنْتُمَا تَزْعُمَانِ أَنَّهُ كَانَ فِيهَا ظَالِمًا فَاجِرًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَنَّهُ صَادِقٌ بَارٌّ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ وُلِّيتُهَا بَعْدَ أَبِي بَكْرٍ سَنَتَيْنِ مِن اِمَارَتِي فَعَمِلْتُ فِيهَا بِمِثْلِ مَا عَمِلَ فِيهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله عليه و اله وَأَبُو بَكْرٍ وَأَنْتُمَا تَزْعُمَانِ أَنِّي فِيهَا ظَالِمٌ فَاجِرٌ.»
«عمر گفت: شما دو نفر اعتقاد داشتيد كه ابوبكر در اين قضيه ظالم و فاجر است؛ درحالی‌که خدا می‌داند او صادق، نيكوكار و پيرو حق بود. بعد از ابوبكر دو سال اداره فدك در اختيار من بود و من همان رفتاري را داشتم كه رسول خدا (ص) و ابوبكر داشت؛ اما شما اعتقاد داشتيد كه من ظالم و فاجر هستم. الباني در آخر روايت تصريح می‌کند كه سند اين روايت صحيح است». (2) 
طبق اين دو روايت امیر مؤمنان علیه‌السلام اعتقاد داشته است كه ابوبكر و عمر «دروغ‌گو، بدكار، حیله‌گر، خائن، ظالم و فاجر» هستند.
جالب است كه در كتاب صحيح بخاري همين صفات از ویژگی‌های منافقين شمرده‌شده است. محمد بن اسماعيل در صحيح خود می‌نویسد:
«حدثنا سُلَيْمَانُ أبو الرَّبِيعِ قال حدثنا إِسْمَاعِيلُ بن جَعْفَرٍ قال حدثنا نَافِعُ بن مَالِكِ بن أبي عَامِرٍ أبو سُهَيْلٍ عن أبيه عن أبي هُرَيْرَةَ عن النبي صلی‌الله عليه واله قال آيَةُ الْمُنَافِقِ ثَلَاثٌ إذا حَدَّثَ كَذَبَ وإذا وَعَدَ أَخْلَفَ وإذا أؤتمن خَانَ.»
از ابوهريره نقل شده است كه رسول خدا (ص) فرمود: «نشانه‌های منافق سه چيز است: هرگاه سخن می‌راند، دروغ می‌گوید؛ هر وقت وعده می‌دهد، تخلف می‌کند و هر وقت امانتي به او سپرده شود، خيانت می‌کند.» (3) 
البته بخاری در صحیح خود دست به سرقت علمی زده و به‌جای «فرأيتماه كاذبا آثما غادرا خائنا» کلمات «کذا و کذا» گذاشته است. (4) 
توجه به این نکته نیز لازم است که در داستان بیعت به نقل از صحیح بخاری آمده است که امام علی (علیه السلام) از مجالست با عمر کراهت داشت که چنین امری خود بیانگر ناخشنودی آن حضرت از وی بوده است. (5) 

2. حوادث پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
حوادث پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بیانگر اوج مظلومیت خاندان آن حضرت است؛ از هتک حرمت بیت وحی و تهدید به سوزان و انجام آن تا چگونگی بیعت اجباری از امام علی (علیه السلام) که همگی این جریانات بیانگر نزاع و اختلاف میان دستگاه خلافت از سویی و اهل بیت (علیهم السلام) از سویی دیگر است که ذکر آن در منابع فریقین آمده است. 
به عنوان نمونه در منابع اهل سنت «ابن ابي شيبة» (متوفي: 235هـ) در رابطه با تهدید به آتش زدن خانه حضرت زهرا (علیها السلام) توسط «عمر بن خطاب» می نویسد: 
«هنگامى كه پس از رسول خدا، با ابوبكر بيعت شد؛ على و زبير وارد خانه فاطمه، دختر رسول خدا مى‏شدند و با او درباره وضعيّتشان مشورت مى‏كردند. چون اين خبر به عمر بن خطّاب رسيد، او نزد فاطمه رفت و گفت: اى دختر رسول خدا! به خدا سوگند! شخصى محبوب‏تر از پدرت، نزد ما نيست و بعد از پدرت، شخصى محبوب‏تر از تو، نزد ما نيست؛ به خدا سوگند! اگر اين افراد نزد تو جمع شوند، چيزى مانع من نمى‏شود كه فرمان دهم تا خانه را به رويشان بسوزانند». (6) 
اين مطلب را طبری (متوفی: 310هـ) در كتاب تاريخ خوى به سند دیگری آورده است:
«عمر بن خطّاب به خانه على آمد، طلحه و زبير و گروهى از مهاجرين، در خانه على جمع شده بودند؛ عمر گفت: به خدا سوگند! يا براى بيعت خارج مى‏شويد، يا خانه را بر شما مى‏سوزانم. زبير با شمشير آخته بيرون آمد، ليز خورد و شمشير از دستش افتاد. به سويش حمله كردند و او را گرفتند». (7) 
همچنین بَلاذرى (متوفي: 224هـ) در أنساب الأشراف با سلسله سند خود، اين واقعه را اين گونه روايت مى‏كند: «ابوبكر براى على پيام فرستاد و از او خواست كه بيعت كند، او بيعت نكرد؛ عمر با فتيله‏اى آمد. فاطمه پشت در ايستاد و گفت: اى پسر خطّاب! مى‏خواهى دَرْ را بر من آتش بزنى؟ عمر گفت: آرى! و اين از آن‏چه پدرت آورده، قوى‏تر است». (8) 
ابن عبدربّه نيز (متوفي: 328 هـ) در العقد الفريد مى‏نويسد:
«على، عبّاس و زبير در خانه فاطمه نشستند تا اين كه ابوبكر شخصى را فرستاد و از آن‏ها خواست تا براى بيعت خارج شوند و به او گفت: اگر نپذيرفتند، آن‏ها را بكش. عمر با شعله‏هايى از آتش آمد تا خانه را بر آن‏ها آتش زند؛ فاطمه او را ديد و گفت: اى پسر خطّاب! آيا آمده‏اى كه خانه‏ ما را بسوزانى؟ عمر گفت: آرى! مگر، آن‏چه را كه مردم پذيرفته‏اند، شما هم بپذيريد». (9) 
تاريخ نگار اهل سنّت، ابو الفداء (درگذشته سال 732هـ) نيز در كتاب المختصر فى أخبار البشر اين روايت را نقل نموده است:
«آنگاه ابوبکر عمر بن الخطاب را به‌سوی علی و کسانی که همراه او بودند فرستاد تا آن‌ها را از منزل فاطمه بیرون بکشند و گفت: اگر خودداري کردند، با آن‌ها بجنگ. عمر با مقداري هیزم رفت تا منزل را به آتش بکشد. حضرت فاطمه رضی الله عنها با او ملاقات کرد و فرمود: اي پسر خطاب، کجا می‌روی؟ آیا آمده‌ای که منزل ما را به آتش بکشی؟ عمر گفت: بله و یا آنکه در آنچه امت داخل شدند، داخل شوید (بیعت کنید) در غیر این صورت، خانه‌تان را به آتش می¬کشیم.» (10) 
همچنین در نقل ابن قتیبه (متوفی: 176هـ) آمده است: «فَدَعا بِالْحَطَبِ وَ قالَ: وَ الَّذِی نَفْسُ عُمَرَ بِیدِهِ لَتَخْرُجَنَّ أوْ لَاُحْرِقَنَّها عَلی مَنْ فِیها. فَقِیلَ لَهُ: یا أباحَفْصٍ! إنَّ فِیها فاطِمَةَ! قالَ: وَ إنْ.» (11)  پس هیزم طلب کرد و گفت: به خدایی که جان عمر در دست اوست، یا قطعاً خارج می‌شوی، یا این‌که حتماً آن خانه را بر سر هرکه در آن است، به آتش می‌کشم. پس به او گفتند: ای اباحفص! کنیه خلیفه دوم در این خانه، فاطمه است! پاسخ گفت: حتّی اگر او باشد.
زید بن اَسْـلَم از پدرش نقل می‌کند: «کُنْتُ فِی مَنْ جَمَعَ الْحَطَبَ إلی بابِ عَلِی، قالَ عُمَرُ: وَاللهِ! لَئِنْ‌ لَمْ یخْرُجْ عَلِی بْنُ أبِی‌طالِبٍ لَاُحْرِقَنَّ الْبَیتَ بِمَنْ فِیهِ.» (12)  من در میان کسانی بودم که بر درب خانه علی هیزم جمع کردند؛ در آن اتفاق عمر گفت: به خدا سوگند! اگر علی بن ابی‌طالب خارج نشود، خانه را با هر آن‌که در آن است به آتش می‌کشم.
در منابع شیعه نیز گزارشات مختلفی که بیانگر نبود رابطه حسنه میان امام علی (علیه السلام) و خلفا است وجود داشته که برخی از آنان عبارتند از:
معاویه در نامه به حضرت علی (علیه‌السلام) نوشت «به گردن تو طناب انداخته و کشیده به مسجد برده‌اند و...» امیرالمؤمنین علیه اسلام در جواب او مرقوم نمودند: «و گفته‌ای که مرا همچون شتر افسار زدند و کشیدند که بیعت کنم... عجبا به خدا سوگند خواسته‌ای مذمت کنی ولی ناخودآگاه مدح و ثنا گفته‌ای و خواسته‌ای رسوا کنی ولی خود رسواشده‌ای. اینکه یک مسلمان مظلوم واقع شود برای او نقص و عیب نیست مادامی‌که در دین خود تردید نداشته باشید و در یقین و ایمان خود دچار تردید نشوید». (13) 
این مطلب در خطبه سوم نهج‌البلاغه به‌روشنی بیان‌شده است که حضرت فرمود: « به خدا سوگند ابوبکر ردای خلافت را بر تن کرد درحالی‌که خوب می‌دانست جایگاه من در خلافت همچون محور سنگ‌آسیاست (که بدون آن آسیاب نمی¬چرخد و بی‌فایده است) او می‌دانست سیل‌های علم و فضیلت از دامن کوهسار وجود من جاری است و مرغان بلندپرواز اندیشه‌ها هرگز به اندیشه بلند من راه نتوانند یافت. پس من ردای خلافت را رها ساختم و از آن دامن در پیچیدم (کناره گرفتم) درحالی‌که در این اندیشه بودم که با دست‌خالی و (بدون یاور) بپا خیزم (و حق خود و اسلام و مسلمانان را بگیرم) و یا در این محیط سرشار از خفقان و ظلمتی که پدید آورده‌اند صبر کنم؟ محیطی که پیران را فرسوده و جوانان را پیر می‌کند و مردان باایمان را تا واپسین دم زندگی به رنج وامی¬دارد. (عاقبت) دیدم که بردباری و صبر به عقل و خرد نزدیک‌تر است؛ بنابراین صبر کردم درحالی‌که همچون کسی هستم که چشمم پر از خاشاک و استخوان راه گلویش را گرفته است با چشم خود می‌دیدم میراثم را به غارت می¬برند.» (14) 
چگونگی بیعت گرفتن از امام علی (علیه السلام) نیز خود بیانگر اوج کینه و بغض از سوی خلفا نسبت به آن حضرت بوده است.
در چگونگی بیعت اجباری از امام علی (علیه السلام) به نقل سلمان فارسی آمده است: «... وَ ألْقَوْا فِی عُنُقِهِ حَبْلاً أسْوَدَ وَ حالَتْ فاطِمَةُ‌علیهاالسّلام بَـینَ زَوْجِها وَ بَـینَهُمْ عِنْدَ بابِ الْبَیتِ، فَضَرَبَها قُنْفُذٌ بِالسَوْطِ عَلی‌عَضُدِها...ثُمَّ انْطَلَقُوا بِعَلِی‌علیه‌السّلام مُلَبَّباً بِعَتْلٍ حَتّی انْتَهَوْا بِهِ إلی‌أبِی‌بَکْرٍ وَ عُمَرُ قائِمٌ بِالسَیفِ عَلی رَاْسِهِ...» (15)  . در گردنش طناب سیاهی انداختند، درحالی‌که فاطمه در کنار درب خانه، بین همسرش و آن‌ها جدایی انداخته بود. پس قنفذ با شلّاق بر بازویش زد... سپس علی را درحالی‌که گریبانش را گرفته بودند و به شدّت کشیده می‌شد به نزدِ ابوبکر بردند؛ درحالی‌که عمر با شمشیر ایستاده بود و شمشیر را بالای سر او (امیرالمؤمنین) گرفته بود...
 جابر بن عبدالله انصاری پس از نقل روایتی درباره امیرالمؤمنین از زبان رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) در امر به تبعیت از امام علی (علیه السلام) پس از زمان حیات خویش می‌گوید: ... «فَعَصَوْهُ وَ اللهِ وَ خالَفُوا أمْرَهُ وَ حَمَلُوا عَلَیهِ السُیوفَ» (16) ... به خدا سوگند! از فرمان او سرکشی کردند و با دستورش مخالفت نمودند و با شمشیرها بر او یورش بردند.
عمرو بن ابی‌المقدام به‌واسطه پدرش از جدّش هرمز فارسی. نقل می‌کند:... «فَلَمّا انْتَهَینا إلی الْبابِ فَرَأتْهُمْ فاطِمَةُ أغْلَقَتْ الْبابَ فِی وُجُوهِهِمْ... فَضَرَبَ عُمَرُ الْبابَ بِرِجْلِهِ فَکَسَرَهُ (وَ کانَ مِنْ ‌سَعَفٍ) ثُمَّ دَخَلُوا فَأخْرَجُوا عَلِیاً مُلَبَّباً.» (17)  وقتی به کنار درب رسیدیم، فاطمه آن‌ها را دید و درب را به رویشان بست... پس عمر با پایش به آن درب (که جنسش از شاخه درخت خرما بود) کوبید و آن را شکست. سپس وارد شدند و علی را کشان‌کشان بیرون آوردند.
 عدی بن حاتم طائی نقل می‌کند: «ما رَحِمْتُ أحَداً رَحْمَتِی عَلِیاً حِینَ اُتِی بِهِ مُلَبَّباً فَقِیلَ لَهُ: بایـعْ. قالَ: فَإنْ لَمْ أفْعَلْ؟ قالُوا: إذاً نَقْتُلُکَ...» (18)  من برای هیچ‌کس آن‌گونه که برای علی دلسوزی کردم، متأثّر نشدم؛ در آن هنگام که او را کشان‌کشان آوردند و به او گفتند: بیعت کن. گفت: اگر نکنم چه‌کار می‌کنید؟ گفتند: در آن صورت تو را می‌کشیم...
با توجه به کثرت اسناد و شواهد تاریخی مبنی بر نزاع بین خلفا و اهل‌بیت (علیهم السلام) باز می¬شود گفت مشکلی بین آنان نبوده است؟

نتیجه:
تاریخ خود گواه و شاهد است که خلفا با اهل‌بیت روابط خوبی نداشتند. بلکه اهل‌بیت از جانب خلفا مورد ظلم و ستم قرار گرفتند. خلفا در روز رحلت پیامبر (صلی‌الله علیه واله) در سقیفه بنی ساعده گرد هم آمده و حق حضرت علی را نادیده گرفتند و او را خانه‌نشین کردند درحالی‌که واقعه غدیر، حدیث منزلت و ... را در فضیلت حضرت علی می‌دانستند. این ظلم حضرت علی را به مدت بیست‌وپنج سال خانه‌نشین نمود، خار در چشم و استخوان در گلو. آنان به همین ظلم بسنده نکردند و فدک را غصب نموده و پس از مدتی به خانه حضرت فاطمه زهرا هجوم آورده و او را مورد ضرب و شتم قراردادند که منجر به شهادت وی شد. آیا این وقایع حکایت از روابط مناسب است؟

پی نوشت:
1. صحيح مسلم، كتاب الجهاد والسير، باب حكم الفئ، ج 1 ص 480، ح 1756
2 . الباني، محمد ناصر الدين، التعليقات الحسان علي صحيح إبن حبان، ج 9، ص 319 ـ 320
3 . صحيح البخاري، كتاب الإيمان، بَاب عَلَامَةِ الْمُنَافِقِ، ح 33 و 34.
4 . فصل فضل الجهاد و السیر (فرض الخمس)، ج 4، ص 96 ـ 98 و فصل بدء الخلق (المغازی، حدیث بنی‌النضیر)، ج 5، ص 113 ـ 115 و فصل النفقات، ج 7، ص 81 ـ 83 و فصل الاعتصام بالکتاب و السنّه، ج 9، ص 121 ـ 123 حدیث فوق را می‌آورد و به جای عبارت‌های «ظالِمٌ فاجِرٌ» و «کاذِباً آثِماً غادِراً خائِناً» عبارات دیگری مانند «کَذا وَ کَذا: چنین و چنان»، «کَما تَقُولانِ: آن‌چنان که می‌گویید» می‌آورد.
5  . بخاری جعفی، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله، صحيح بخاري، ج5، ص139.: « فأرسل إلى أبي بكر: أن ائتنا ولا يأتنا أحد معك، كراهية لمحضر عمر».
6  . ابن أبي شيبه، عبدالله، المصنّف في الأحاديث والآثار، ج7، ص432.: «محمد بن بشر , نا عبيد الله بن عمر , حدثنا زيد بن أسلم , عن أبيه أسلم أنه حين بويع لأبي بكر بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم كان علي والزبير يدخلان على فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم فيشاورونها ويرتجعون في أمرهم , فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة فقال: «يا بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم , والله ما من أحد أحب إلينا من أبيك , وما من أحد أحب إلينا بعد أبيك منك , وايم الله ما ذاك بمانعي إن اجتمع هؤلاء النفر عندك ; أن أمرتهم أن يحرق عليهم البيت».
7  . ابن جرير طبري، محمّد، تاريخ الرسل والملوك وصلة تاريخ الطبري، ج3، ص202.:  «عَنْ زِيَادِ بْنِ كُلَيْبٍ، قَالَ: أَتَى عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ مَنْزِلَ عَلِيٍّ وَفِيهِ طَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ وَرِجَالٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ، فَقَالَ: وَاللَّهِ لأَحْرِقَنَّ عَلَيْكُمْ أَوْ لَتَخْرُجُنَّ إِلَى الْبَيْعَةِ فَخَرَجَ عَلَيْهِ الزُّبَيْرُ مصلتا بالسيف، فَعَثَرَ فَسَقَطَ السَّيْفُ مِنْ يَدِهِ، فَوَثَبُوا عَلَيْهِ فاخذوه.»
8  . أحمد بن يحيى بن جابر بن داود البَلَاذُري، جمل من أنساب الأشراف، ج1، ص586.: «الْمَدَائِنِيُّ، عَنْ مَسْلَمَةَ بْنِ مُحَارِبٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ التيمى، وعن ابْنِ عَوْنٍ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ أَرْسَلَ إِلَى عَلِيٍّ يُرِيدُ الْبَيْعَةَ، فَلَمْ يُبَايِعْ. فَجَاءَ عُمَرُ، ومعه فتيلة. فتلقته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: [يا ابن الْخَطَّابِ، أَتُرَاكَ مُحَرِّقًا عَلَيَّ بَابِي؟ قَالَ: نَعَمْ، وَذَلِكَ أَقْوَى فِيمَا جَاءَ بِهِ أَبُوكِ».
9  . ابن عبد ربّه، أحمد بن محمّد، العقد الفريد، ج5، ص13.: «وأمّا علي والعبّاس والزبير، فقعدوا في بيت فاطمة حتّى‏ بعث إليهم أبوبكر ليخرجوا من بيت فاطمة وقال له: إنْ أبوا فقاتلهم. فأقبل بقبس من نار على‏ أنْ يضرم عليهم الدار، فلقيته فاطمة فقالت: يابن الخطّاب، أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم، أو تدخلوا ما دخلت فيه الأُمّه.»
10 . ابوالفداء‌، اسما‌عیل‌ بن‌ علی‌، تاریخ ابوالفداء، ج۱، ص۱۵۶.: «ثم ان ابا بکر بعث عمر بن الخطاب الی علی ومن معه لیخرجهم من بیت فاطمة رضی الله عنها وقال ان ابوا فقاتلهم فاقبل عمر بشئ من نار علی ان یضرم الدار فلقیته فاطمة رضی الله عنها وقالت الی این یا بن الخطاب اجئت لتحرق دارنا قال نعم او تدخلوا فیما دخل فیه الامة ...».
11 . ابن قتیبه دینوری، الإمامة و السیاسه، ج 1 ص 30؛ دانشنامه شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها، چاپ اول، 1388، ص 122-123.
12 . ابن حمزه زیدی، الشافی، ج 4، ص 173
13 . نهج البلاغه نامه 28.
14 . نهج البلاغه خطبه 3
15 . طبرسی، الإحتجاج علی اهل اللجاج، ج 1، ص 83
16 . شیخ طوسی، امالی، ص 58،
17 . تفسیرالعَیاشی، ج 2، ص 66-67
18 . تلخیص الشافی، شیخ طوسی، ج 3، ص 79،
 

ازدواج ام کلثوم، دختر امام علی علیه السلام، با عمر خلیفه دوم، از موارد اختلافی بین تاریخ نگاران است که در صورت اثبات هم، به معنی همسویی ایشان با خلفا نمی باشد.
ازدواج ام کلثوم، دختر علی ع با خلیفه دوم

سؤال :
 شما می گویید اهل‌بیت (علیهم‌السلام) نا ملایمت‌هایی از خلیفه دوم دیده‌اند، اگر چنین است، چرا حضرت علی (علیه‌السلام) دخترش ام‌کلثوم را به عقد عمر درآورد؟
 

پاسخ:
از موضوعات تاریخی اختلافی میان شیعه و سنی مسأله ازدواج «عمر» با «ام کلثوم» دختر امام علی (علیه السلام) است. 
مخالفین شیعه همواره با طرح چنین موضوعی در صدد آن بوده که رابطه ی امام علی (علیه السلام) با خلفا را رابطه ای صمیمانه ترسیم نمایند و دیدگاه شیعه در عدم وجود رابطه حسنه میان آن حضرت و خلفا را تخطئه نمایند و به واسطه ی طرح چنین موضوعی و بیان اخبار آن، اختلافات پیش آمده پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) میان اهل بیت (علیهم السلام) و «ابوبکر» و «عمر» را صرفا امری مالی و اختلافی جزئی ترسیم نمایند که در این اختلاف نیز امام علی (علیه السلام) در نهایت عملکرد خلیفه ی اول را تأیید نموده است. (1) 
با نگاهی به مصادر روایی این داستان در منابع اهل سنت که عمدتا مصادر رجالی اهل سنت است (2)  انگیزه ی چنین ازدواجی از سوی «عمربن خطاب» با آنکه عمر وی قریب پنجاه و هفت سال بوده (3)  از دختر بچه ای که هنوز به سن بلوغ نرسیده شوق ارتباط و وصلت با خاندان عترت مشاهده می شود که وقوع چنین خواسته ای از سوی «عمربن خطاب» براساس منابع فریقین امری ثابت است؛ هر چند که نمی توان از بهره گیری سیاسی وی از این وصلت غفلت نمود؛ چنانکه قبل از خواستگاری از دختر امام علی (علیه السلام) او در راستای تثبیت جایگاه سیاسی خویش طرح خواستگاری از «ام کلثوم» دختر ابوبکر را در نزد عایشه مطرح ساخته بود که در این خواسته به هدف خویش دست نیافت. (4) 
البته شوق عمر به وصلت با خاندان وحی منحصر به این داستان نبوده و او بر اساس روایات صحیح اهل سنت سالها پیش از آن، خواسته خود در ازدواج با فاطمه (علیها السلام) را با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مطرح ساخته بود که با اعراض آن حضرت مواجه شده بود. (5) 
از مجموع اخبار اهل سنت در موضوع خواستگاری عمر از ام کلثوم نکات ذیل قابل استنتاج است:
1.    طرح پیشنهاد خواستگاری از دختر امام علی (علیه السلام) از سوی «عمرو بن عاص» و «مغیرة بن شعبه». (6) 
2.    خواستگاری «ام کلثوم» از سوی عمر، و کثرت رفت و آمد وی برای دریافت پاسخ مثبت؛(7) 
3.    پاسخ امام مبنی بر کوچک بودن وی و یا علاقه امام به وصلت وی با یکی از فرزندان جعفربن ابی طالب. (8) 
4.    عدم رضایت قلبی امام در انجام چنین امری؛ (9) 
5.    مشورت امام با عقیل و مخالفت وی با چنین ازدواجی. (10)  و توصیه فرزندان علی (علیه السلام) به انجام این ازدواج. (11) 
6.    تضمین عمر در حفظ کرامت او و پاسخ مثبت امام به عمر بن خطاب؛ (12) 
7.    طرح مطالبی که خلاف شأن امام و خلیفه دوم است که چنین امری موجب موضع گیری گروهی از علمای اهل سنت شده است. (13) 
8.    گزارشات متناقض در بیان جزئیات ازدواج و مسائل پس از آن که بیانگر ساختگی بودن جزئیات این ماجرا است؛ (14) 

همچنین با مراجعه به منابع شیعی نکات ذیل قابل توجه است:
1.    پیشنهاد خواستگاری از «ام کلثوم» از سوی عمرو پاسخ منفی امام (علیه السلام) (15) 
2.    اصرار عمر در دریافت پاسخ مثبت از سوی امام علی (علیه السلام) و دریافت جواب منفی از سوی امام (علیه السلام) به ذکر اینکه او کوچک است. (16) 
3.    تهدید عباس از سوی عمر به اینکه چشمه زمزم را پُر نموده و هیچ کرامتی برای اهل بیت (علیهم السلام) باقی نخواهد گذارد و دو شاهد عليه «على» اقامه نموده  كه او دزدى نموده و دستش را قطع خواهد کرد. (17) 
4.    سپردن امر ازدواج ام کلثوم به عباس از سوی امام علی (علیه السلام). (18) 
5.    برگرداندن ام کلثوم توسط امام علی (علیه السلام) پس از مرگ عمر بن خطاب؛ (19) 
6.    توصیف امام صادق (علیه السلام) بر اینکه او ناموسی است که از اهل بیت (علیهم السلام) غصب شده است. (20) 

با توجه به مجموع اخبار می توان نقاط اشتراکی میان اخبار را بدست آورد. اشتراکی که قدر متیقن از این داستان است که این موارد عبارتند از:
1.    اصل پیشنهاد ازدواج با ام کلثوم از سوی عمر و تلاش وی در راستای رسیدن به هدف خویش، 
2.    عدم رضایت امام علی (علیه السلام) نسبت به پذیرش چنین خواسته ای؛
3.    تهدید امام (علیه السلام) نسبت به پذیرش چنین خواسته ای.
که این موارد از گزارشات اهل سنت به واسطه ی همسویی با اخبار شیعه قابل تصدیق است؛ اما سایر مطالب آن دلیلی بر اعتبار نخواهند داشت. اما گزارشات روایی شیعه در صورتی که این اخبار حمل بر تقیه نشوند بیانگر آنند که چنین امری برامام (علیه السلام) تحمیل شده است؛ لذا امام خود مباشرت در انجام چنین عقدی نداشته و امر «ام کلثوم» را به عموی خویش «عباس» واگذار ساخت؛ (21)  لذا امام صادق (علیه السلام) در توصیف چنین واقعه ای فرمودند: «او ناموسی است که از ما غصب کرده‌اند». (22) 
با توجه به این امر می گوئیم: در صورت تحقق چنین ازدواجی، وقوع آن نه تنها کرامت و فضیلتی برای خلیفه دوم نبوده؛ بلکه بیانگر آن است که شخصی که در جایگاه خلافت و جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله) قرار گرفته در راستای رسیدن به اهداف شخصی خویش از هیچ ظلمی فروگذار نبوده است.

نتیجه:
گزارشات روایی و تاریخی مشترک میان فریقین بیانگر آن است که چنین ازدواجی در صورت وقوع آن با میل و رغبت امام علی (علی السلام) صورت نپذیرفته، بلکه انجام آن با اصرار و تهدید از سوی عمر صورت پذیرفته که در این صورت وقوع چنین امری نه تنها منقبتی برای خلیفه دوم نیست؛ بلکه بیانگر شدت خشونت وی در راستای رسیدن به اهداف شخصی اوست.

پی نوشت: 
1  . مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، بَابُ قَوْلِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا فَهُوَ صَدَقَةٌ»، ج3، ص1380، ح1759.: «... فَلَمَّا صَلَّى أَبُو بَكْرٍ صَلَاةَ الظُّهْرِ، رَقِيَ عَلَى الْمِنْبَرِ، فَتَشَهَّدَ وَذَكَرَ شَأْنَ عَلِيٍّ وَتَخَلُّفَهُ عَنِ الْبَيْعَةِ، وَعُذْرَهُ بِالَّذِي اعْتَذَرَ إِلَيْهِ، ثُمَّ اسْتَغْفَرَ وَتَشَهَّدَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، فَعَظَّمَ حَقَّ أَبِي بَكْرٍ، وَأَنَّهُ لَمْ يَحْمِلْهُ عَلَى الَّذِي صَنَعَ نَفَاسَةً عَلَى أَبِي بَكْرٍ، وَلَا إِنْكَارًا لِلَّذِي فَضَّلَهُ اللهُ بِهِ، وَلَكِنَّا كُنَّا نَرَى لَنَا فِي الْأَمْرِ نَصِيبًا، فَاسْتُبِدَّ عَلَيْنَا بِهِ، فَوَجَدْنَا فِي أَنْفُسِنَا، فَسُرَّ بِذَلِكَ الْمُسْلِمُونَ، وَقَالُوا: أَصَبْتَ، فَكَانَ الْمُسْلِمُونَ إِلَى عَلِيٍّ قَرِيبًا حِينَ رَاجَعَ الْأَمْرَ الْمَعْرُوفَ».
2  . همچون: النیسابوری، أبو عبد الله الحاكم محمد بن عبد الله بن محمد، المستدرك على الصحيحين،ج3، ص153، ح4684، (سند روایت حاکم نیشابوری منقطع است)؛ البیهقی، السنن الكبرى،ج7، ص102، ح13396و ج7، ص185، ح13660.(وی دو روایت نقل نموده است)؛ ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج8، ص338، وی یازده روایت در این موضوع آورده است؛ الخطیب البغدادی، تاريخ بغداد،ج6، ص180. (وی یک روایت در این موضوع آورده)؛ القرطبي، الاستيعاب في معرفة الأصحاب،ج4، ص1955. (وي به ذکر روايت ىر اين موضوع پرداخته است)؛ ابن اثیر، أسد الغابة في معرفة الصحابة،ج7، ص377. (وی دو روایت در این زمین روایت نموده است)؛ ابن حجر، الإصابة في تمييز الصحابة، ج8، ص465. (وی به شش روایت اشاره نموده است).
3  . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص361.: «وفيها أعني سنة سبع عشرة... تزوج عمر أم كلثوم بنت علي بن أبي طالب وهي ابنة فاطمة بنت رسول الله ودخل في ذي القعدة».
4  . الطبری، تاریخ الطبری، ج4، ص200.
5  . ابن حبان، الإحسان في تقريب صحيح ابن حبان، ج15، ص393.: « عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: جَاءَ أَبُو بَكْرٍ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَعَدَ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ، يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَدْ عَلِمْتَ مُنَاصَحَتِي وَقِدَمِي فِي الْإِسْلَامِ، وَإِنِّي وَإِنِّي، قَالَ: "وَمَا ذَاكَ"؟ قَالَ: تُزَوِّجُنِي فَاطِمَةَ، قَالَ: فَسَكَتَ عَنْهُ، فَرَجَعَ أَبُو بَكْرٍ إِلَى عُمَرَ، فَقَالَ لَهُ: قَدْ هَلَكْتُ وَأُهْلِكْتُ، قَالَ: وَمَا ذَاكَ؟ قَالَ: خَطَبْتُ فَاطِمَةَ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَأَعْرَضَ عَنِّي، قَالَ: مَكَانَكَ حَتَّى آتِيَ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَأَطْلُبُ مِثْلَ الَّذِي طَلَبْتَ، فَأَتَى عُمَرُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَعَدَ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَدْ عَلِمْتَ مُنَاصَحَتِي وَقِدَمِي فِي الْإِسْلَامِ، وَإِنِّي وَإِنِّي، قَالَ: "وَمَا ذَاكَ"؟ قَالَ: تُزَوِّجُنِي فَاطِمَةَ، فَسَكَتَ عَنْهُ، فَرَجَعَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ فَقَالَ له: إنه ينتطر أَمْرَ اللَّهِ فِيهَا...».
6  . الطبری، تاریخ الطبری، ج4، ص200.
7  . الخطیب البغدادی، تاريخ بغداد،ج6، ص180.: «عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ الْجُهَنِيِّ. قَالَ: خَطَبَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ابْنَتَهُ مِنْ فَاطِمَةَ وَأَكْثَرَ تَرَدُّدَهُ إِلَيْهِ...».
8  . البنیسابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص153، ح4684.: «... عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ خَطَبَ إِلَى عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أُمَّ كُلْثُومٍ، فَقَالَ: أَنْكِحْنِيهَا، فَقَالَ عَلِيٌّ: إِنِّي أَرْصُدُهَا لِابْنِ أَخِي عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ
9  . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج8، 339.: «قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ وَغَيْرُهُ: لَمَّا خَطَبَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ إِلَى عَلِيٍّ ابْنَتَهُ أُمَّ كُلْثُومٍ قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّهَا صَبِيَّةٌ. فَقَالَ: إِنَّكَ وَاللَّهِ مَا بِكَ ذَلِكَ وَلَكِنْ قَدْ عَلِمْنَا مَا بِكَ».
10  . الهیثمی، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج4، ص271.: «عَنْ أَسْلَمَ مَوْلَى عُمَرَ قَالَ: دَعَا عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فَسَارَّهُ، ثُمَّ قَامَ عَلِيٌّ فَجَاءَ الصُّفَّةَ فَوَجَدَ الْعَبَّاسَ وَعَقِيلًا وَالْحُسَيْنَ فَشَاوَرَهُمْ فِي تَزْوِيجِ عُمَرَ أُمَّ كُلْثُومٍ فَغَضِبَ عَقِيلٌ وَقَالَ: يَا عَلِيُّ مَا تَزِيدُكَ الْأَيَّامُ وَالشُّهُورُ وَالسُّنُونَ إِلَّا الْعَمَى فِي أَمْرِكَ، وَاللَّهِ لَئِنْ فَعَلْتَ لَيَكُونَنَّ وَلَيَكُونَنَّ لِأَشْيَاءَ عَدَّدَهَا».
11  . الدولابی، محمد بن احمد، الذرية الطاهرة النبوية، خَطَبَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ابْنَتَهُ أُمَّ كُلْثُومٍ وَأُمُّهَا فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ: إِنَّ عَلَيَّ فِيهِ أُمَرَاءَ حَتَّى اسْتَأْذِنَهُمْ فَأَتَى وَلَدَ فَاطِمَةَ فَذَكَرَ ذَلِكَ لَهُمْ فَقَالُوا: زَوِّجْهُ فَدَعَا أُمَّ كُلْثُومٍ وَهِيَ يَوْمَئِذٍ صَبِيَّةٌ».
12  . ابن حجر، الإصابة في تمييز الصحابة، ج8، ص465.: «وذكر ابن سعد عن أنس بن عياض، عن جعفر بن محمّد، عن أبيه- أن عمر خطب أم كلثوم إلى عليّ، فقال: إنما حبست بناتي على بني جعفر، فقال: زوّجنيها، فو اللَّه ما على ظهر الأرض رجل يرصد من كرامتها ما أرصد. قال: قد فعلت».
13  . ر.ک: سید علی میلانی، ازدواج عمر با ام کلثوم، ص116-95.
14  . همان.
15  . الکلینی، الكافي، ج5، ص346.
16  . الکلینی، الكافي، ج5، ص346.
17  . الکلینی، الكافي، ج5، ص346.: «مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: لَمَّا خَطَبَ إِلَيْهِ قَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّهَا صَبِيَّةٌ قَالَ فَلَقِيَ الْعَبَّاسَ فَقَالَ لَهُ مَا لِي أَ بِي بَأْسٌ قَالَ وَ مَا ذَاكَ قَالَ خَطَبْتُ إِلَى ابْنِ أَخِيكَ فَرَدَّنِي أَمَا وَ اللَّهِ لَأُعَوِّرَنَّ زَمْزَمَ‏ وَ لَا أَدَعُ لَكُمْ‏ مَكْرُمَةً إِلَّا هَدَمْتُهَا وَ لَأُقِيمَنَّ عَلَيْهِ شَاهِدَيْنِ بِأَنَّهُ سَرَقَ وَ لَأَقْطَعَنَّ يَمِينَهُ فَأَتَاهُ الْعَبَّاسُ فَأَخْبَرَهُ وَ سَأَلَهُ أَنْ يَجْعَلَ الْأَمْرَ إِلَيْهِ فَجَعَلَهُ إِلَيْهِ‏». هشام بن سالم از امام صادق (علیه‌السّلام) نقل می‌کند که آن حضرت فرمود: زمانی که عمر بن خطاب از امّ‌کلثوم خواستگاری کرد، امیرمؤمنان به او فرمود: امّ‌کلثوم خردسال است. امام صادق می‌فرماید: عمر با عباس ملاقات کرد و به او گفت: من چگونه‌ام، آیا مشکلی دارم؟ عباس گفت: تو را چه شده است؟ عمر گفت: از برادر زاده‌ات دخترش را خواستگاری کردم، دست رد بر سینه‌ام زد، قسم به خدا چشمه زمزم را پر خواهم کرد، هیچ کرامتی را برای شما نمی‌گذارم؛ مگر این‌که آن را از بین ببرم، دو شاهد برمی‌انگیزم که او سرقت کرده و دستش را قطع خواهم کرد. عباس به نزد امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) آمد، او را از ماجرا با خبر ساخت و از او درخواست کرد که تصمیم در این‌باره را برعهده او نهد، حضرت امیر نیز مساله ازدواج را به‌عهده عباس گذاشت.
18  .همان.
19  . الكافي، ج11، ص619.: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى‏ وَ غَيْرُهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى‏، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَنِ امْرَأَةٍ تُوُفِّيَ‏ زَوْجُهَا: أَيْنَ تَعْتَدُّ؟ فِي بَيْتِ زَوْجِهَا تَعْتَدُّ، أَوْ حَيْثُ شَاءَتْ؟ قَالَ: «بَلْ‏ حَيْثُ شَاءَتْ» ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلَامُ لَمَّا مَاتَ عُمَرُ أَتى‏ أُمَّ كُلْثُومٍ، فَأَخَذَ بِيَدِهَا، فَانْطَلَقَ بِهَا إِلى‏ بَيْتِهِ». سلیمان بن خالد می‌گوید: از امام صادق (علیه‌السّلام) درباره زنی که شوهرش مرده پرسیدم که آیا در خانه شوهرش عده نگه دارد یا هرجا که دلش خواست؟ امام (علیه‌السّلام) فرمود: هرجا که دلش می‌خواهد، سپس فرمود: هنگامی که عمر از دنیا رفت، امام علی (علیه‌السّلام) دست امّ‌کلثوم را گرفت و به خانه‌اش آورد.
20  . الکلینی، الكافي، ج5، ص346.:  «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ حَمَّادٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: فِي تَزْوِيجِ أُمِّ كُلْثُومٍ فَقَالَ إِنَّ ذَلِكَ فَرْجٌ غُصِبْنَاهُ‏». از امام صادق (علیه‌السّلام) درباره ازدواج امّ‌کلثوم پرسیدند، حضرت فرمود: او ناموسی است که از ما غصب کرده‌اند.
21  . الکلینی، الكافي، ج5، ص346.
22  . الکلینی، الكافي، ج5، ص346.
 

در اینکه آیا حضرت علی علیه السلام با خلفا بیعت کردند یا نه، اختلاف است ولی آنچه مسلم است این است که ایشان تمام تلاش خود را برای روشن شدن حقیقت انجام داده اند.
عدم پذیرش خلافت خلفای اهل سنت توسط شیعیان

سؤال:
با توجه به بيعت و همراهي علي بن ابی‌طالب (علیهماالسلام) با خلفا، چرا شيعيان خلافت خلفاي نخستين را نمی‌پذيرند؟
 

پاسخ:
گرچه امام علي (علیه‌السلام) پس از رحلت پيامبر (صلی‌الله علیه و آلِ) حاضر به پذيرش خلافت ابوبكر و بيعت با او نشد، چراکه آن را حق خويش می‌دانست. (1)  اما برخی دیگر گفتند حضرت به بيعت با ابوبکر و سپس ساير خلفا تن داد و خلافت ايشان را پذيرفت.
اما درنگ كردن حضرت در بيعت و تأخير در پذيرش خلافت ابوبكر، همچنين جملات و خطبه‌هاي اعتراض‌آميز آن امام، پرده از حقايقي برمی‌دارد و محقق را به مصلحتي بودن بيعت و پذيرش خلافت رهنمون می سازد.
اين مطلب نيز از گفته حضرت پيدا است؛ هنگامی‌که در شوراى شش نفره براى انتخاب خليفه، پس از خليفه دوم، به امام على (علیه‌السلام) پيشنهاد شد كه با شما بيعت مى‌كنيم، به اين شرط كه به قرآن، سنت و سيره شيخين عمل نماييد. حضرت با قاطعيت فرمود: به قرآن و سنت نبوى و روش و شيوه خود عمل مى‌كنم. (2)  ‌
آري، آن حضرت پس از رحلت دخت پيامبر فاطمه زهرا (سلام‌الله علیها) بيعت نمود. البته بيعت حضرت جهت مصالح و حفظ دين بود؛ چنان‌که هنگام جنگ با مرتدان، عثمان نزد امام آمد و گفت: تا وقتى تو بيعت نکنى، کسى به جنگ اين افراد نخواهد رفت. امام باز هم خوددارى کرد؛ ولى سرانجام پذيرفت و مسلمانان خوشحال شدند. (3)  ‌
رویکرد سیاسی و سکوت امام در برابر خلفا، بدان معنا نیست که امام به دفاع از حق خود نپرداخته و خلفا را تأیید می‌کرد؛ بلکه سکوت امام در راستای حفظ وحدت اسلامی و حفظ دین بود. بعد از رحلت نبی گرامی اسلام (صلی‌الله علیه واله) و غصب خلافت و کنار گذاشتن حضرت علی (علیه‌السلام) از صحنه سیاسی و تصمیم‌گیری در امور جامعه اسلامی، آن بزرگوار لحظه‌ای درنگ نکرد و برای بازپس‌گیری حق مسلّم خویش تلاش بسیار نمود.
امام علی (علیه‌السلام) طبق گفته «ابن قتیبه دینوری»، شب‌ها حضرت فاطمه (سلام‌الله علیها) را سوار بر مرکبی می‌کرد و به درب منازل انصار می¬برد. فاطمه(سلام‌الله علیها) از آن‌ها می‌خواست از امام علی پشتیبانی کنند. آنان در پاسخ می‌گفتند:
ای دختر رسول خدا! بیعت ما با ابوبکر انجام‌شده و کار از کار گذشته است. نمی‌توانیم نقض بیعت کنیم. اگر شوهر تو قبل از ابوبکر به‌سوی ما می‌آمد، به او مراجعه کرده و رهبری او رامی پذیرفتیم. (4)  ‌
حضرت برای اثبات حقانیت خود بارها با استدلال‌ها و احتجاج‌های متین خود، از خلیفه و هواداران او انتقاد و به آن‌ها اعتراض می‌کرد؛ ولی مرور ایام و سیر حوادث نشان داد که اعتراض‌ها سودی ندارد و خلیفه و هوادارانش برای حفظ قدرت پافشاری بسیاری دارند.
در این هنگام، امام بر سر دوراهی سرنوشت‌سازی قرار گرفت: یا می‌بایست به کمک خاندان رسالت و علاقه‌مندان خود قیام و با توسل به‌زور و قهر و غلبه، حکومت را قبضه کند، یا وضع موجود را تحمل کرده و در حد امکان به حل مشکلات مسلمانان و انجام وظایف خویش بپردازد؛ ازآنجاکه هدف در رهبری الهی، مقام و قدرت و موقعیت نیست، اگر رهبری اسلامی بر سر دوراهی قرار گیرد و ناگزیر باشد از میان مقام و هدف یکی را برگزیند، باید از مقام دست کشید و هدف را مقدم داشت. امام علی در چنین وضعیتی، راه دوم را انتخاب کرد.
حضرت در ارزیابی اوضاع‌واحوال جامعه اسلامی و خطراتی که آن را تهدید می‌کرد، به این نتیجه رسید که اگر درگرفتن حکومت اصرار بورزد و به‌زور و قدرت متوسل شود، وضعی پیش خواهد آمد که تمام زحمات رسول خدا و خون‌های پاکی که درراه بارور کردن نهال اسلام ریخته شده، هدر می‌رود.
 حضرت می‌فرماید: «ردای خلافت را از تن بیرون کردم و از آن کناره‌گیری نمودم؛ درحالی‌که در این فکر فرورفته بودم که آیا با دست‌تنها و نداشتن نیرو، به پا خیزم و یا در این محیط پر خفقانی که به وجود آورده‌اند، صبر کنم؟ عاقبت دیدم صبر به عقل و خِرَد نزدیک‌تر است، صبر کردم؛ ولی حالم شبیه کسی بود که خار در چشم و استخوان در گلو دارد. ‌» (5) 
خطبه‌هاي آن امام، گوياي همين واقعيات است؛ چنان‌که امام هنگامی‌که براي سرکوبي پيمان‌شکنان (طلحه و زبير) عازم بصره بود، خطبه‌ای ايراد کرد و فرمود:
«فَوَاللَّهِ ما زِلْتُ مَدْفوعا عَنْ حَقّى، مُستَأثَرا عَلى، مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيهُ» (6)  سوگند به خدا! همواره از حق خويش محروم ماندم. از هنگام وفات پيامبر تا امروز، حق مرا از من بازداشته و به ديگرى اختصاص داده‏اند.
حضرت، در خطبه سوم نهج‌البلاغه، موسوم به شقشقيه نيز حقانيت خود را براى جانشينى پيامبر این‌گونه بيان مى‏فرمايد:
آگاه باشيد، به خدا سوگند! فلانى (خليفه اول، ابابکر) جامه خلافت را بر تن کرد؛ درحالی‌که مى‏دانست جايگاه من نسبت به حکومت اسلامى، چون محور آسياب است به سنگ آسياب که دور آن حرکت مى‏کند. او مى‏دانست که سيل علوم از دامن کوهسار من جارى است. مرغان دورپرواز انديشه‏ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من رداى خلافت را رها کرده، دامن جمع نمودم و از خلافت کناره‏گيرى کردم. همواره در اين انديشه بودم که آيا با دست‌تنها براى گرفتن حق خود به پا خیزم، يا در اين محيط خفقان زا و تاريکى که به وجود آورده‏اند، صبر پيشه سازم؟ محيطى که پيران را فرسوده، جوانان را پير، مردان باایمان را تا قيام قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مى‏دارد! پس از ارزيابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه‏تر ديدم. پس صبر کردم؛ درحالی‌که گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود و با ديدگان خود مى‏نگريستم که ميراث مرا به غارت مى‏برند. (7) 
نتيجه‌ای كه از مطالعه ماجراهاي پس از رحلت از تلاش آن حضرت درباز پس‌گيري خلافت و انتقاداتي كه از خلفا در دوران خلافت و پس از خلافتشان داشته به دست می‌آيد، اين است كه آن امام براي حفظ كيان اسلامي و وحدت امت اسلامي خلافت آنان را پذيرفته است.
آري، امام علي در بسياري از موارد به آنان مشاوره می‌داد و در حل برخي از مشكلات به آنان كمك می‌رساند؛ اما این‌گونه نبود كه در تمامي موارد از آنان تمكين نمايد؛ همان‌گونه كه در جنگ‌ها و فتوحات باوجود اصرارهايي كه از آن حضرت براي شركت و يا فرماندهي می‌نمودند، شركت آن جناب در هيچ منبعي نقل نشده است و در برخي موارد، تصريح به عدم تمايل آن حضرت نسبت به شركت در جنگ شده است. مسعودي درباره پيشنهاد فرماندهي در جنگ ايران به امام علي توسط عثمان چنين می‌نويسد:
عثمان خطاب به عمر گفت: برخيز و لشكر را به‌سوی جنگ روانه ساز و در اين مسير، از جنگ‌جويان كارآزموده بهره ببر. عمر به او گفت: از چه كسي؟ عثمان جواب داد: از علي بن ابی‌طالب (ع). عمر گفت: برخيز و با علي دراین‌باره سخن بگو و او را همراه ساز؛ اما امام علي از اين همراهي و شركت در جنگ ابا داشت؛ «فقال عثمان: أقم يا امير المؤمنين و ابعث بالجيوش، فإنه لا آمن إن أتى عليك آتٍ أن ترجع العرب عن الإسلام و لكن ابعث الجيوش‏ و داركها بعضها على بعض و ابعث رجلا له تجربة بالحرب و بَصَر بها، قال عمر: و من هو؟ قال: علي بن أبي طالب، قال: فالقه و كلمه و ذاكره ذلك، فهل تراه مسرعاً إليه أولا، فخرج عثمان فلقي علياً فذاكره ذلك، فأبى علي ذلك و كرهه.» (8) 
اما اگر حضرت قصد قیام داشت خطراتي جامعه اسلامي را تهديد مي‌کرد که عبارت‌اند از:
1. امام اکثر دوستان فدايي و صميمي خود را از دست مي‌داد. از طرفي بسياري از صحابه که به حکومت امام راضي نبودند، کشته مي¬شدند. بديهي است با پيش آمدن چنين وضعي، قدرت مسلمانان به ضعف مي¬گراييد و با يک حمله دشمنان، جامعه اسلامی سقوط مي‌کرد.
2. بسياري از قبايل و گروه‌ها در سال‌هاي آخر عمر پيامبر مسلمان شده و هنوز نور ايمان در دل آنان نفوذ نکرده بود؛ وقتي باخبر شدند پيامبر رحلت کرد، گروهي پرچم ارتداد را بلند کرده و عملاً با حکومت اسلامي در مدينه به مخالفت برخاستند. قيام امام براي خلافت در چنين وضعي به صلاح اسلام و مسلمانان نبود.
3. علاوه بر خطر مرتدان، خطر بزرگ عده‌ای بود که ادعاي نبوت کردند، مانند مسيلمه کذّاب و سجاح که هرکدام با جمع نيروهاي زياد قصد حمله به مدينه، مرکز حکومت اسلامي را داشتند.
4. خطر احتمالي حمله روميان مسيحي به سرزمين‌هاي اسلامي، در صورت دودستگی مسلمانان.
درعین‌حال امام در اين دوران 25 ساله بيکار نبوده و خانه‌نشین و عزلت‌گزینی نفرمود.
فعاليت امام در طول اين مدت:
1. تفسير قرآن و حل مشکلات بسياري از آيات و تربيت شاگرداني مثل ابن عباس؛
2. پاسخ به پرسش‌هاي دانشمندان ملل جهان، به‌خصوص دانشمندان يهودي و نصاري؛
3. تبيين حکم شرعي مسائل جديدي که سابقه نداشت؛
4. تربيت و پرورش گروهي که ضميري پاک و روحي آماده براي سير و سلوک و حفظ تشيع علوي داشتند؛
5. تلاش و کوشش براي تأمين زندگي بسياري از مستمندان تا آن جا که با دست خود باغ احداث مي‌کرد و قنات حفر مي‌نمود و آن را درراه خدا انفاق مي‌کرد؛
6. مشاور خوب و مورد اعتماد دستگاه خلافت در مسائل سياسي و حل مشکلاتي مهمي که بر سر راه حکومت به وجود مي‌آمد. (9) 

نتیجه:
اگرچه برخی از علما مانند شیخ مفید بیعت حضرت علی با خلفا را نمی¬پذیرد اما این نکته روشن است که بیعت امام با خلفا بر اساس مصلحت و صلاح جامعه اسلامی شکل گرفت. طبق آنچه علمای دیگر بدان اشاره نمودند حضرت علی علیه‌السلام بعد از شهادت حضرت زهرا سلام‌الله علیها با خلفا بیعت نمود. ناگفته نماند که حضرت علی در راستای احقاق حق خود تلاش‌های فراوانی انجام داد اما ثمره‌ای نداشت. این بدان معنا نیست که خلافت آنان را با طیب خاطر و بدون دغدغه پذیرفته باشد بلکه از روی مصلحت اسلام و مسلمین با این امر کنار آمد.

پی نوشت:
1. شیخ مفید به هیچ عنوان بیعت را نمی¬پذیرد. شیخ مفید، فصول المختاره، ص 40 و 56 به بعد
2 . تاريخ طبرى، حوادث سال 23، قصة الشورى، ج 3، ص 297؛ تاريخ يعقوبى، ايام عثمان بن عفان، ج 2، ص 162.
3 . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 206.
4 . ابن قتیبة دینوری، الامامة و السیاسة، ص 16.
5 . نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 3، ص48.
6 . شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد، ج 1، ص 223.
7 . همان ص 151
8 . مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 310.
9 . مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، موسسه امام صادق، قم، 1374، ص 64-72.

فضائلی که در آیات و روایات در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام بیان شده است در مورد هیچیک از دیگر صحابه بیان نشده است و این، خود نشانه برتری حضرت بر دیگران است.
برنری امام علی علیه السلام از تمامی صحابه

سؤال:
علي (علیه‌السلام) همانند سایر صحابه است و بعضي نیز از او برترند. چگونه شیعیان او را برتر می دانند؟
 

پاسخ:
ما باور داريم كه امام علي‌(علیه¬السلام) بر صحابه ديگر برتري دارد. اين امر را می‌توان از روايات اهل سنت نيز استفاده كرد. در اینجا نخست به برخي روايات از پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) اشاره و سپس به ديدگاه اهل سنت می‌پردازيم:
اولين چيزي كه در منابع اهل سنت قابل‌توجه می‌باشد، شأن نزول آيه تطهير است. اين حديث در منابع متعدد و معتبر اهل سنت ذکر گرديده است. اين روايت از طريق عايشه این‌گونه نقل‌شده است كه روزي پيامبر خدا‌(صلی‌الله علیه واله) بين الطلوعين، جامه‌اي را كه از پشم سياه بافته‌شده بود، بر روي خود انداخت كه در اين هنگام حسن بن علي (علیهماالسلام) آمد و پيامبر (صلی‌الله علیه واله) او را در كنار خود زير كساء برد و سپس حسين (علیه‌السلام) آمد، او هم زير كساء رفت و بعد از او فاطمه (سلام‌الله علیها) آمد، او هم داخل كساء شد و بعد از او علي (علیه‌السلام) آمد و در زير كساء با آن‌ها یکجا جمع شد. در اين زمان پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) فرمود: «انما يريد الله ليذهب عنكما الرجس اهل‌البیت.» (1)  در مستدرك حاكم و كتاب‌هاي ديگر اهل سنت نيز از زبان ام سلمه نقل‌شده است كه زماني كه اين آيه در خانه من بر پيامبر نازل گرديد، پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) علي، فاطمه، حسن و حسين (علیهم‌السلام) را در زير كساء جمع كردند و فرمودند: «اللهم هؤلاء اهل‌بیتی» ام سلمه می‌گويد: من عرض كردم آيا من از اهل‌بیت نيستم؟ فرمودند: «إِنَّكِ أَهْلِي خَيْرٌ وَهَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي اللَّهُمَّ أَهْلِي أَحَقُّ» تو اهل مني و با خير هستي و اينان اهل‌بیت من هستند. (2)  فخر رازي می‌گويد: هر كه در دين خود به علي بن ابی‌طالب (علیهماالسلام) اقتدا كند، به‌درستي كه او هدایت‌شده است و دليل بر اين مطلب، سخن پيامبر اسلام است كه فرمود: «اللّهم ادر الحق مع علي حيث دار؛(3)  خدايا حق را با علي قرار بده، هر جا كه باشد.» همچنين در منابع اهل سنت آمده كه پيامبر فرمود: «علي با حق است و حق با علي است، هر جا می‌خواهد باشد.» (4)  و یا فرموده: «عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَالْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ لَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ» «علي، با قرآن است و قرآن، با علي است و آن دو هرگز از هم جدا نمی‌شوند تا این‌که در حوض بر من وارد شوند.» (5)  و باز پيامبر به علي فرمود: «يَا عَلِيُّ، مَنْ فَارَقَنِي فَقَدْ فَارَقَ اللَّهَ، وَمَنْ فَارَقَكَ يَا عَلِيُّ، فَقَدْ فَارَقَنِي» «يا علي هر كه از من جدا شود، از خدا جداشده است و هر كه از تو جدا شود، از من جداشده است.» (6) ‌
حديث غدير که در كتاب‌هاي متعدد و معتبر اهل سنت منعكس گرديده است، (7)  ‌نشان از افضلیّت و برتر بودن علي‌(علیه‌السلام) دارد. اگر كسي ديگر چنين جايگاهي داشت، حضرت او را به‌عنوان جانشين خود معرفي می‌نمود.
حدیث طیر مشوی: در این روایت آمده است که پیامبر (صلی‌الله علیه واله) قصد تناول گوشت پرنده‌ای بریان را داشت و از خدا خواست با محبوب‌ترینِ خلق هم‌غذا شود و علی (علیه‌السلام) آمد و با او هم‌غذا شد. (8)  پیش از امام علی (علیه‌السلام) ابوبکر و عمر نیز نزد پیامبر آمده بودند اما رسول خدا آن دو را برگردانده بود.(9)  در برخی از نقل‌ها آمده است که پس از دعای پیامبر هر یک از عایشه و حفصه دعا کردند که پدر خودشان با پیامبر هم‌غذا شود. (10) 
این روایت با سند‌های متعدد از طریق: ۱. امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام)؛ ۲. انس بن مالک؛ ۳. عبدالله بن العباس؛ ۴. ابوسعید الخدری؛ ۵. سفینه خادم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)؛ ۶. سعد بن ابی‌وقاص؛ ۷. عمرو بن العاص؛ ۸. ابو الطفیل عامر بن واثله؛ ۹. یعلی بن مره از اصحاب رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل شده است. و تنها ناقلین از «انس بن مالک» به 97 نفر می رسد.  (11) 

حديث منزلت نيز به‌طور گسترده در منابع اهل سنت نقل‌شده است. اين حديث به مناسبت‌هاي مختلف از پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) صادر گرديده است. يكي از اين مناسبت‌ها، جنگ تبوك است. در جنگ تبوك زماني كه پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) در مدينه، علي‌(علیه‌السلام) را جانشين خود قرارداد، علي عرض كرد: يا رسول‌الله! مرا در بين زنان و بچه‌ها می‌گذاري؟ پيامبر فرمود: آيا راضي نمی‌شوي به اين‌كه تو نسبت به من مثل‌ هارون نسبت به موسي باشي؛ الا اين‌كه بعد از من پيامبري نخواهد بود. (12)  ‌جريان مباهله نيز حاكي از افضل بودن علي (علیه‌السلام) بر صحابه است؛ زيرا خداوند از علي‌(علیه‌السلام) به‌عنوان نفس پيامبر (صلی‌الله علیه واله) یادکرده است. در منابع اهل سنت به اين مسئله این‌گونه پرداخته‌شده است كه هنگامی‌که آيه مباهله نازل گرديد، پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) علي، فاطمه، حسن و حسين را خواند و گفت: «اللهم هؤلاء اهلي.» (13)  ابن كثير پس از نقل روایت حاکم نیشابوری که به نقل وی مراد از انفسنا، رسول‌الله و علي است و مراد از ابنائنا حسن و حسين و مراد از نسائنا فاطمه است،  این نقل را اصح دانسته است. (14)  زمخشري می‌گويد: در روز مباهله، پيامبر دست حسن و حسين را گرفت و فاطمه و علي به دنبال آنان بودند. هنگامی‌که اسقف نجران اين مناظره را ديد، گفت: اي طایفه نصاري من صورت‌هايي را می‌بينم كه اگر از خدا بخواهند كوه را از جا بركند، خداوند آن را بر خواهد كند. با آنان مباهله نكنيد كه هلاك می‌شويد و بر روي زمين تا روز قيامت يك نفر نصراني باقي نخواهد ماند. (15)  ‌همچنين پيامبر (صلی‌الله علیه واله) در مسئله انذار اقربين هنگامی‌که پيامبر اقوام خود را دعوت كرده بود، خطاب به آنان فرمود: کدام‌یک از شما در دنيا و آخرت جانشين من می‌شويد؟ همگي ابا ورزيدند. پيامبر به علي فرمود: تو ولي من در دنيا و آخرت هستی. (16)  ابن عباس می‌گويد: پيامبر به علي فرمود: تو بعد از من، ولي هر مرد و زن مؤمن هستی. (17)  از پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) نقل‌شده كه فرمود: من شهر علمم و علي در آن است. پس هر كه بخواهد داخل شهر شود، بايد از درِ آن وارد شود. (18) 
برخي شخصيت‌ها و علماي اهل سنت نيز به افضل بودن امام علي‌(علیه‌السلام) بر صحابه اشاره نموده‌اند؛ مثلاً عمر بن خطاب از علي‌(علیه‌السلام) به‌عنوان بهترين قاضي امت اسلامي ياد نمود؛ چنان‌كه عمر گفت: «علي اقضانا.» (19)  همچنين وي حضرت را شايسته‌ترين فرد براي خلافت دانست. او خطاب به عبدالله بن عباس گفت: اي ابن عباس! علي شايسته‌ترين افراد براي خلافت است؛ ولي قريش تاب تحمل خلافت او را ندارد. (20)  ابن ابي الحديد بعد از بيان فضايل علي‌(علیه‌السلام) می‌گويد: «... نقول إنه كان أولى بالأمر و أحق لا على وجه النص بل على وجه الأفضلية فإنه أفضل البشر بعد رسول الله صلی الله علیه و آله و أحق بالخلافة من جميع المسلمين؛ (21) ‌ علي‌(علیه السلام) اولي و احق به امر ولايت بود؛ از جهت افضليت، نه‌(فقط) از جهت نص؛ زيرا كه او افضل تمام بشر، بعد از رسول خدا (ص) و احق به مقام خلافت از تمام مسلمانان بود. همچنين ابن ابى الحديد ضمن خطبه اول كتابش می‌گويد: «الحمد للَّه الّذى قدّم المفضول على الأفضل...» (22) 
در بعد علمي علي‌(علیه‌السلام) نيز افضل از ديگران بود: «ما روي عن الشعبي أنّه قال: ما أحد أعلم بکتاب اللّه بعد النبيّ من عليّ بن أبي طالب علیه‌السلام؛ (23) ‌ هیچ‌کس داناتر از علي‌(علیه‌السلام) به کتاب خدا بعد از پيامبر (صلی‌الله عليه واله) نيست.»
برخي از عالمان ديگر اهل سنت يادآوري نموده است كه اولين كسي كه «از مردان» اسلام آورد، علي‌(علیه‌السلام) بود كه اين فضيلت مهم محسوب می‌شود: «أول الناس إسلاما في قول كثير من أهل العلم. ولد قبل البعثة بعشر سنين على الصحيح، فربّي في حجر النبيّ (صلى اللَّه عليه واله) و لم يفارقه و شهد معه المشاهد.» (24) ‌ در برخي منابع ديگر اهل سنت نيز می‌خوانيم: «قال أحمد بن حنبل و إسماعيل بن إسحاق القاضي: لم يرو في فضائل أحد من الصحابة بالأسانيد الحسان، ما روى في فضائل على بن أبى طالب.» (25) 
لقب امیرالمؤمنین: به‌معنای امیر، فرمانده و رهبر مسلمانان، لقبی است که به اعتقاد شیعیان به حضرت علی (ع) اختصاص دارد. (26) 
سدّالاَبواب: به‌معنای مسدود کردن درها، به واقعه‌ای اشاره دارد که طی آن، پیامبر اسلام به‌فرمان خدا دستور داد جز درِ خانه امام علی (ع)، درِ همه خانه‌هایی که به مسجدالنبی باز می‌شدند، مسدود شود. (27) 
 برادری با پیامبر (ص): پیامبر (ص) پیش از هجرت به مدینه، میان مهاجران، عقد اخوت برقرار کرد. همچنین در مدینه میان مهاجران و انصار عقد اخوت بست و هر دو بار میان خودش و امام علی عقد اخوت برقرار کرد و علی را برادر خود خواند. (28) 
 اولین مسلمان: بر اساس اعتقاد شیعه و برخی از دانشمندان اهل سنت، امام علی (ع)، اولین مردی است که به پیامبر ایمان آورد. (29) 
 ابلاغ آیات برائت: به گزارش تفسیر نمونه تقریباً تمام مفسران و مورخان اتفاق‌نظر دارند که هنگامی‌که سوره توبه (آیات نخستین آن) نازل شد و پیمان‌هایی را که مشرکان با پیامبر اسلام (ص) داشتند، لغو کرد، پیامبر (ص) نخست ابلاغ این فرمان را بر عهده ابوبکر گذاشت تا هنگام حج در مکه برای عموم مردم بخواند؛ اما سپس آن را از او گرفت و به علی (ع) داد و حضرت علی در مراسم حج به مردم ابلاغ کرد. (30)  که در روایت «احمد بن حنبل» و «نسائی» تصریح شده که پیامبر (صلی الله علیه و آله) در بیان فرستادن امام علی (علیه السلام) فرمودند که این پیام می بایست از سوی من و یا شخصی از اهل بیت من به اهل مکه ابلاغ گردد. (31) 
 خاتم ‌بخشی: امام علی (ع) در رکوع نماز، انگشتر خود را به فقیر بخشید. این واقعه در کتب روایی شیعه و سنی نقل‌شده است. (32) 

 

نتیجه:
حضرت علی (علیه‌السلام) یکی از مصادیق آیه تطهیر و آیه مباهله است. آیه ولایت، آیه شراء، آیه تبلیغ، آیه اکمال، آیه مودت و آیه اطاعت در فضیلت آن حضرت است. این فضائل در منابع اهل سنت هم یافت می¬شود. همچنین احادیث غدیر، منزلت، طیر مشوی و... در فضیلت وبرتری آن حضرت آمده است. در بین صحابه چه کسی را می‌توان یافت که چنین فضائلی را داشته باشد.

 

پی نوشت: 
1. مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، ج 4، ص 1883.
2 . محمد بن عبد الله نيشابوري، المستدرک علي الصحيحن، ج 2، ص452.
3 . محمد بن عمر رازي، فخر الدين، التفسير الکبير،  ج 1، ص 168.
4 . الحاکم النیسابوری، المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص 134، علي بن ابي بکر هيثمي، مجمع الزوائد، ج 7، ص 235.
5  . الحاکم النیسابوری، المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص 134.
6 . همان، ج 3، ص133.
7 . صحیح مسلم، ج 4، ص1873، ح2408.
8 . تمیمی موصلی، مسند ابی‌یعلی، ج ۷، ص ۱۰۵.: «عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ عِنْدَهُ طَائِرٌ فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّيْرِ» ، فَجَاءَ أَبُو بَكْرٍ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عَلِيٌّ فَأَذِنَ لَهُ». الحاکم النیسابوری، المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص 141.
9 . همان
10 . ابن کثیر، البدایه والنهایه، ج 7 ص 350.
11  . ر.ک: المغربی، احمد بن صدیق، جؤنة العطار فی طُرف الفوائد ونوادر الاخبار، ص۲۷ و ۲۸.
12 . البخاری، صحیح البخاری، ج6، ص3، ح4416.: «أَلاَ تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ، مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَيْسَ نَبِيٌّ بَعْدِي». مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج4، ص1870، ح30-32.
13 . صحيح مسلم، ج 4، ص 1871، ح4204.: «دَعَا رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلِيًّا وَفَاطِمَةَ وَحَسَنًا وَحُسَيْنًا فَقَالَ: «اللهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي».
14 . ابن کثير، تفسير ابن کثير، ج 2، ص47.: « قال جابر، وفيهم نزلت ندع أبناءنا وأبناءكم ونساءنا ونساءكم وأنفسنا وأنفسكم قال جابر أنفسنا وأنفسكم رسول الله صلى الله عليه وسلم وعلي بن أبي طالب وأبناءنا الحسن والحسين ونساءنا فاطمة. وهكذا رواه الحاكم في مستدركه عن علي بن عيسى، عن أحمد بن محمد الأزهري، عن علي بن حجر، عن علي بن مسهر، عن داود بن أبي هند به بمعناه، ثم قال: صحيح على شرط مسلم، ولم يخرجاه هكذا قال وقد رواه أبو داود الطيالسي، عن شعبة، عن المغيرة عن الشعبي مرسلا، وهذا أصح».
15 . محمود بن عمر زمخشري خوارزمي، الکشاف، ج 1، ص 359.
16 . المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص143، ح4652.: « «أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ»ز
17 . همان، :«أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي وَمُؤْمِنَةٍ».
18 . همان، ج 3، ص137، ح4637.: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ، وَعَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا».
19 . بلاذري، احمد، انساب الاشراف، ج 2، ص 97.
20 . احمد ابن واضح، تارخ يعقوبي، ج 2، ص 159.
21 . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه،  ج 1، ص 140.
22 . همان
23 . همان
24 . احمد بن على بن حجر العسقلانى، الإصابة فى تمييز الصحابة، ج 4، ص 464.
25 . أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر‌، الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، ج 3 ص 1115.
26 . شیخ مفید، ارشاد، ج 1 ص 48
27 . الحاکم النیسابوری، المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص135، ح4631؛ احمد بن حنبل، فضائل امیرالمومنین، ص 177.
28 . ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 3 ص 1097
29 . همان ص 186-187
30 . احمد بن حنبل، مسند، ج 2، ص427.: « دَعَا النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَبَا بَكْرٍ فَبَعَثَهُ بِهَا لِيَقْرَأَهَا عَلَى أَهْلِ مَكَّةَ، ثُمَّ دَعَانِي النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ لِي: " أَدْرِكْ أَبَا بَكْرٍ، فَحَيْثُمَا لَحِقْتَهُ فَخُذِ الْكِتَابَ مِنْهُ، فَاذْهَبْ بِهِ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ، فَاقْرَأْهُ عَلَيْهِمْ " فَلَحِقْتُهُ بِالْجُحْفَةِ فَأَخَذْتُ الْكِتَابَ مِنْهُ، وَرَجَعَ أَبُو بَكْرٍ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ، نَزَلَ فِيَّ شَيْءٌ؟ قَالَ: لَا، وَلَكِنَّ جِبْرِيلَ جَاءَنِي، فَقَالَ: " لَنْ يُؤَدِّيَ عَنْكَ إِلا أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْكَ».
31  . سائی، السنن الکبری، ج5، ص128.: «انَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ بَعَثَ بِبَرَاءَةَ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ مَعَ أَبِي بَكْرٍ ثُمَ‏ أَتْبَعَهُ‏ بِعَلِيٍّ، فَقَالَ لَهُ: «خُذِ الْكِتَابَ، فَامْضِ بِهِ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ» قَالَ: فَلَحِقْتُهُ، فَأَخَذْتُ الْكِتَابَ مِنْهُ، فَانْصَرَفَ أَبُو بَكْرٍ، وَ هُوَ كَئِيبٌ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! أُنْزِلَ فِيَّ شَيْ‏ءٌ؟ قَالَ: «لَا إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أُبَلِّغَهُ أَنَا. أَوْ رَجُلٌ‏ مِنْ‏ أَهْلِ‏ بَيْتِي‏».
32 . ر.ک: سیوطی، درالمنثور، ج 2 ص 293؛ طباطبائی، المیزان، ج6، ص22.

برخی تصور می کنند که اگر رفتار و اعتقادات ائمه علیهم السلام با خلفا در تضاد بود نباید اسامی فرزندان خود را از اسامی همانند خلفا انتخاب می کردند.
نام گذاری فرزندان ائمه ع به نام خلفا

سؤال :
شيعيان بر این باورند که بین اهل‌بیت (علیهم‌السلام) و خلفا روابط مناسبی وجود نداشته اگر چنین بوده چرا اهل‌بیت (علیهم‌السلام) فرزندان خود را به نام خلفا نام¬گذاری می¬کردند؟
 

پاسخ:
1. نام‌گذاری در هر اجتماعي، به فرهنگ و سنت آن اجتماع وابسته است. اعراب براي خود نامهای متداولی داشته‏اند که مربوط به فرهنگ آن جامعه است؛ ازجمله آن: ابوبکر، عثمان، عمر، معاويه، يزيد و... است.
اين اسامي در فرهنگ زمان امامان پيشين، مطلوب و مرسوم بود و امروز هم در بسياري از کشورها و مناطق عرب نشین، موردپسند مردم است و فرزندانشان را بدين اسامی نام‌گذاری مي‏کنند. امامان‏(علیهم‌السلام) نيز طبق فرهنگ و سنت متداول زمان خويش، براي فرزندانشان این اسامي را انتخاب می‌کردند.
نکته قابل‌تأمل اینکه انتخاب اسامي ابوبکر، عمر، عثمان و معاويه، دليل بر دوستی و تأييد خليفه اول، دوم، سوم و معاویه نیست؛ زیرا نام‌گذاری در هر اجتماعي به فرهنگ و سنت آن اجتماع بستگي دارد. بديهي و مسلم است در عرف اجتماعي آن زمان، اين نام‌گذاری‌ها به‌هیچ‌وجه بيانگر کيفيت روابط حسنه صاحبان اين اسامي با يکديگر نبوده است.

2. ابن حجر در کتاب الاصابه باب «ذکر من اسمه عمر» نام 21 نفر از صحابه که نامشان عمر بوده را ذکر می¬کند. (1)  از اين اسامي استفاده مي‌شود که عمر در آن عصر نام معروف و متعارفي بوده که افراد براي فرزندان خود انتخاب می‌کردند و نشانگر علاقه به فردي خاص نبوده است. وی بیست‌وشش نفر از صحابه را ذكر مى‌كند كه نامشان عثمان بوده است. (2)  آيا مى‌شود گفت: اين نام به خاطر خليفه سوم بوده است؟

3. تعدادي از اصحاب ائمه‌(علیهم‌السلام) و علماي شيعه، نامشان ابوبکر، عمر و عثمان بود؛ مانند ابوبکر حضرمي، ابوبكر بن ابوسمّاك، ابوبكر عياش، ابوبكر بن محمد، ابوبكرالمرادي و ابوبکر بن عبدالله سعد اشعري از اصحاب امام باقر و صادق (علیهماالسلام) ابوبکر الجعابي، محمد بن عمر بن سلم البراء، از محدثين شيعه در قرن سوم و از اساتيد شيخ مفيد است. (3)  ‌عمر بن يحیي، عمر بن هلال، عمر بن معمر از اصحاب امام باقر (علیه‌السلام) و عمر بن أبان، عمر بن ابوحفص، عمر بن ابوشعبة، عمر بن اذينة، عمر بن براء، عمر بن حفص، عمر بن حنظله، عمر بن سلمة و... از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام)، ‌عثمان اعمى بصرى، عثمان جبلة و عثمان بن زياد از اصحاب امام باقر (علیه‌السلام) و عثمان اصفهانی، عثمان بن يزيد، عثمان بن زياد از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام).
مرحوم آیت الله خویی اسامی روایان از اصحاب ائمه (علیهم السلام) که با نام «ابوبکر» (4)  و «عمر» (5)  و «عثمان» (6)  بوده اند را در کتاب «معجم رجال الحدیث» به صورت مبسوط آورده است. 

4. شکى نيست که شيعيان از يزيد بن معاويه و اعمال زشت او تنفر شديدى داشته و دارند؛ ولى درعین‌حال، مى‌بينيم که در بين شيعيان و اصحاب ائمه (علیهم‌السلام) کسانى بوده‌اند كه نامشان يزيد بوده است؛ مانند يزيد بن حاتم از اصحاب امام سجاد (علیه‌السلام)؛ يزيد بن عبدالملک، يزيد بن محمد، يزيد كناسى يزيد بن ابي زياد از اصحاب امام باقر (علیه‌السلام)؛ يزيد الشعر، يزيد بن خلیفه، يزيد بن خليل، يزيد بن عمر بن طلحه، يزيد بن فرقد، يزيد مولى حكم از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام)؛ يزيد بن سليط از اصحاب امام کاظم‌(علیه‌السلام) و يزيد بن عمر از اصحاب امام رضا‌(علیه‌السلام). (7)  ‌حتى يکى از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام) نامش شمر بن يزيد بوده است. (8)  ‌
آيا اين نام‌گذاری‌ها مى‌تواند دليل بر محبوبيت يزيد بن معاويه نزد ائمّه و شيعيان آنان باشد؟

5. شخص عمر اين نام را بر فرزند علي‌(علیه‌السلام) گذارد و به اين نام نيز معروف شد.
بلاذری در انساب الأشراف مى‌نويسد: «وكان عمر بن الخطاب سمّى عمر بن علی باسمه» عمر بن خطاب، فرزند علي را از نام خويش، عمر نام‌گذاری كرد.(9) ‌
ذهبى در سير اعلام النبلاء مى‌نويسد: «ومولده في ایام عمر. فعمر سماه باسمه» در زمان عمر متولد شد و عمر، نام خودش را براى وى انتخاب كرد. (10)‌ 

6. نام‌گذاری فرزند علي‌(علیه‌السلام) به عثمان، نه به جهت همنامى با خليفه سوم و يا علاقه حضرت به او است؛ بلكه به دلیل علاقه به عثمان بن مظعون امام علی (علیه السلام) این نام را برای فرزند خویش انتخاب نموده است: «إنّما سمّيته بإسم أخي عثمان بن مظعون» فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون ناميدم. (11) ‌

7. نام‌گذاری فرزندان، از روى علاقه پدر و مادر به افراد و شخصيت‌ها صورت نمى‌گرفت؛ وگرنه بايد همه مسلمانان، نام فرزندان خود را به نام رسول اكرم (صلی‌الله عليه واله) نام‌گذاری مى‌كردند.
اگر نام‌گذاری جهت ابراز محبت به شخصيت‌ها بود، چرا خليفه دوم به سراسر ممالك اسلامى بخشنامه كرد كه كسى حق ندارد فرزندش را به نام رسول خدا (صلی‌الله عليه واله) نام‌گذاری كند؟ ابن بطال و ابن حجر در شرحشان بر صحيح بخارى مى‌نويسند:
« كَتَبَ عُمَرُ لَا تُسَمُّوا أَحَدًا بِاسْمِ نَبِيٍّ.» (12)  ‌
عينى در عمدة القارى مى‌نويسد: «وكان عمر كتب إلى أهل الكوفة لا تسموا أحدا باسم نبي وأمر جماعة بالمدينة بتغيير أسماء أبنائهم المسمين بمحمد حتى ذكر له جماعة من الصحابة أنه أذن لهم في ذلك فتركهم.» (13) 

8. بنا به نقل شيخ مفيد نام يكى از فرزندان امام مجتبى (علیه‌السلام) عمرو بوده است. آيا مى‌شود گفت: كه اين نام‌گذاری به دلیل همنامى با اسم عمرو بن عبدود يا عمرو بن هشام (ابوجهل) یا عمروعاص بوده است؟ (14) 

9. با توجه به آنچه در صحيح مسلم از قول عمر بن خطاب آمده است، حضرت امير علیه‌السلام نسبت به ابوبكر و عمر، انتقاد و ايراد داشته است. عمر خطاب به علي (علیه‌السلام) و عباس مى‌گويد:
«فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله عليه واله) قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه واله) فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلى الله عليه وسلم) مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ‌ فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله عليه واله) وَ وَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا» (15) 
پس از وفات رسول خدا‌ (صلی‌الله عليه واله) ابوبكر گفت: من جانشين رسول خدا هستم، ‌شما دو نفر (عباس و علي) آمديد و توای عباس ميراث برادرزاده‌ات را درخواست كردى و توای علي (علیه‌السلام) ميراث فاطمه (سلام‌الله علیها) دختر پيامبر (صلی‌الله علیه و اله) را.
ابوبكر گفت: رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله) فرموده است: ما چيزى به ارث نمى‌گذاريم، آنچه مى‌ماند، صدقه است و شما او را دروغ‌گو، گناهكار، حيله‌گر و خيانت‌كار معرفى كرديد و حال آن‌كه خدا مى‌داند كه ابوبكر راست‌گو، ‌دين‌دار و پيرو حق بود. پس از مرگ ابوبكر، ‌من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغ‌گو، حيله‌گر و گناهكار خوانديد. ‌
و در روايت ديگرى نقل كرده‌اند كه امير مؤمنان (علیه‌السلام) به ابوبکر پيام داد که تنها نزد ما بيا؛ چون دوست نداشت با عمر روبه‌رو شود «فَأَرْسَلَ إلى أبي بَكْرٍ أَنْ ائْتِنَا ولا يَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَكَ كَرَاهِيَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ.» (17) 

10. نام‌گذاری به نام ابوبكر: اگر قرار بود كه امير مؤمنان علی (علیه‌السلام) نام فرزندش را ابوبكر بگذارد، از نام اصلي او (عبد الكعبه، عتيق، عبدالله) انتخاب مي¬كرد نه از كنيه او علاوه بر اینکه ابوبكر كنيه فرزند علي (علیه‌السلام) بوده و انتخاب كنيه براي افراد در انحصار پدر فرزند نیست؛ بلكه خود شخص با توجه به وقايعي كه در زندگي¬اش اتفاق مي¬افتاد كنيه¬اش را انتخاب مي¬کند.
بنا بر قولي، نام اين فرزند را امير مؤمنان علیه‌السلام، عبدالله گذارد كه در كربلا سنّش 25 سال بوده است.
ابوالفرج اصفهاني می‌نویسد: «قتل عبدالله بن علي بن أبي طالب، وهو ابن خمس وعشرين سنة ولا عقب له»
عبدالله بن علي 25 ساله بود كه در كربلا به شهادت رسيد. (17) 
آيا با توجه به اين موضع‌گیری‌های امير مؤمنان (علیه‌السلام) در برابر خلفا، مى‌شود ادعا كرد كه حضرت به دلیل علاقه به خلفا اسم فرزندان خود را همنام آنان قرار داده است؟

نتیجه:
استفاده از اسامی خلفا در فرهنگ اعراب مرسوم بوده و حساسیتی در انتخاب اسامی وجود نداشته است. این موضوع در بین اصحاب اهل‌بیت و شیعیان هم وجود داشت. بدون اینکه حساسیتی در بین باشد. حضرت علی (علیه السلام) فرزندان خود را به اسم عثمان، عمر و ابوبکر گذاشت درحالی‌که با این افراد میانه و رابطه خوبی نداشت حتی این مطلب در منابع اهل سنت هم منعکس‌شده است. بدین خاطر نام¬گذاری این اسامی هرکدام دلیل خاصی داشته است.

پی نوشت:
1. ابن حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه ، ج 4، ص 483.
2 . همان، ج 4، ص 447 ـ 463.
3 . خوئي، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، ج18، ص71.
4  . همان، ج22، ص68-352.
5  . همان، ج14، ص9-75.
6  . همان، ج13، ص112-143.
7 . همان، ج 21، ص109-131.
8 . همان، ج 10، 44.: «شمر (بن‏ يزيد): روى عن أبي جعفر ع، و روى عنه ابنه عمرو بن شمر».
9 . بلاذری، انساب الاشراف، ج 2 ص 192
10 . الذهبي، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 134
11 . اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ص 89
12 . إبن بطال البكري القرطبي، شرح صحيح البخاري، ج 9 ص 344؛ ابن حجر عسقلاني، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 10، ص 572.
13 . العيني، بدر الدين محمود، عمدة القاري فی شرح صحيح البخاري، ج 15، ص 39.
14 . شيخ مفيد، الإرشاد، ج 2 ص 20.
15 . النيشابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري‌، صحیح مسلم، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج 3، ص 1378، ح 1757،
16 . همان
17 . اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ج 1 ص 22

امام زمان عج هم مانند هر کودک دیگری، در طفولیت نیاز به سرپرستی و مراقبت دارد. در مورد سرپرست ایشان بعد از شهادت امام عسکری اقوال مختلفی وجود دارد.
سرپرست امام زمان عج بعد از شهادت امام حسن عسکری ع

پرسش:

امام زمان عجل¬الله تعالی فرجه الشریف بعد از شهادت پدرشان تحت سرپرستی چه کسی بودند؟
 

پاسخ:

امام زمان عجل¬الله تعالی فرجه الشریف در نیمه شعبان سال 256 یا 255 ھ.ق. به دنیا آمد (1) و پدرش امام حسن عسکری علیه‌السلام در هشتم ربیع‌الاول سال 260 ھ.ق. از دنیا رفت. (2) بنابراین، امام زمان در هنگام شهادت پدر، چهار یا پنج سال و هفت ماه داشته است. به لحاظ کلامی، امام حتی در سنّ کودکی نیز نیازمند تعلیم و تربیت دیگران نیست؛ ولی به اقتضای بشر بودن، نیاز به شیردهی و مراقبت و  خدمت دارد و تا وقتی کودک باشد، باید کسی متکفّل امور روزمره او بشود و این منافاتی با امداد الهی نسبت به او ندارد. (3) ازاین‌رو، درباره امام  زمان عجل¬الله تعالی فرجه الشریف نیز می‌توان پرسید: بعد از شهادت پدرش، چه کسی متکفّل مراقبت از آن حضرت بوده است؟ دراین‌باره، چند احتمال قابل‌بررسی است:

1 - مادر آن حضرت
گرچه برخی، از حیات مادر امام زمان عجل¬الله تعالی فرجه الشریف پس از شهادت پدرش سخن گفته‌اند؛ (4) اما در برخی روایات تصریح‌شده است که آن بانوی گرامی قبل از شهادت امام حسن عسکری از دنیا رفته بود. (5) پس در قید حیات نبود که متکفّل امور فرزندش شود؛ 
بنابراین، زنی به نام «صقیل» که در هنگام شهادت امام حسن عسکری علیه‌السلام زنده بوده و برخی از او به‌عنوان مادر امام زمان نام‌برده‌اند، (6) مادر امام زمان نبوده؛ هرچند بعید نیست که قبل از شهادت امام عسکری، گاهی به پرستاری از فرزند ایشان گماشته شده باشد؛ چنان‏که در روایت ابوسهل از عقید خادم، آمده است که وقتی امام عسکری فرزندش را فراخواند، صقیل دست او را گرفت و نزد پدر آورد. (7) از مضمون روایت ابوالادیان هم پیدا است که صقیل، خادم امام عسکری بوده و برای رد گم کردن و حفظ جان امام زمان عجل¬الله تعالی فرجه الشریف، ادعای بارداری کرد و او را تا مدت‌ها  در خانه معتمد عباسی تحت نظر گرفتند. (8)

 2 - مادربزرگ آن حضرت
حُدَیْثه یا سُوسَن، (9) مکنّا به «ام الحسن»، مادر امام حسن عسکری علیه‌السلام بود که بعد از شهادت ایشان، به این اعتبار که مادربزرگ امام زمان بود، از ایشان به‌عنوان «جدّه» یاد می‌شد. در گزارش احمد بن عبیدالله بن خاقان تصریح‌شده است که مادر امام حسن عسکری علیه¬السلام خود را وصی آن حضرت معرفی می‌کرد. (10)
 نیز بنا به روایت احمد بن ابراهیم از جناب حکیمه دختر امام جواد علیهماالسلام، وی وصی ظاهری امام حسن عسکری علیه‌السلام بوده و شیعیان به ایشان مراجعه می‌کردند. (11)  پس بعید نیست که ایشان، متکفّل نوه خویش حجه بن الحسن عجل¬الله تعالی فرجه الشریف نیز بوده باشد.
برخی از تاریخ‌پژوهان معاصر، با توجه به برخی  اشارات موجود در روایات مربوط به تولد حضرت مهدی عجل¬الله تعالی فرجه الشریف، چنین استنباط کرده‌‌اند که آن حضرت پس از تولّد، به‌منظور مخفی ماندن از چشم دشمنان، به مدینه برده شده است. (12) اگر این حدس درست باشد، بعید نیست که بگوییم آن حضرت در مدینه نزد مادربزرگ خویش بوده است. مؤیّد این احتمال این است که آن بانو هنگام تولّد حضرت مهدی حضور نداشته و امام عسکری با نامه خبر ولادت فرزندش را به مادر خویش داده است. (13) 
در حوادث مربوط به شهادت و تشییع و تدفین امام عسکری هم نامی از وی نیست و احتمالاً در آن زمان در مدینه بوده است.

3 - مراقبانی از عالم غیب!
بعید نیست که نگهداری از امام زمان عجل¬الله تعالی فرجه الشریف امری خارق‌العاده و معجزه‌آسا بوده باشد؛ کما این‏که مخفی ماندن ولادت آن حضرت نیز تا حدودی معجزه‌آسا بوده است. چنان‌که طبق روایتی، در مادر آن حضرت تا لحظاتی قبل از ولادت، آثار حمل به چشم نمی‌خورده است (14) و همین نیز باعث شد مأموران حکومتی که برای گزارش ولادت فرزندی از امام عسکری به خانه ایشان رفت‌وآمد داشتند، متوجه بارداری همسر امام نشوند. 
حکیمه خاتون عمّه امام عسکری که شاهد ولادت حضرت مهدی عجل¬الله تعالی فرجه الشریف بوده، می‌گوید:  فردای آن روز، باز به خانه برادرزاده‌ام آمدم، امّا آن کودک را ندیدم. وقتی سراغ او را از برادرزاده‌ام گرفتم، فرمود: «او را به همان کسی سپردیم که مادر موسی فرزندش را به او سپرد». (15) این جمله، آشکارا دلالت بر این دارد که مراقبت از حضرت مهدی عجل¬الله تعالی فرجه الشریف، امری خارق‌العاده و غیرعادی بوده است.
مؤیّد این احتمال، چندین روایت است که نشان می‌دهند فرشتگان الهی از همان دوران شیرخوارگی، در کنار حضرت مهدی بودند، او را با خود می‌بردند و برای شیر خوردن یا ملاقات با پدر، بازمی‌آوردند. در روایتی که شیخ صدوق نقل کرده، از زبان حکیمه آمده است: ابو محمد (امام حسن عسکری) حضرت مهدی عجل¬الله تعالی فرجه الشریف را  به من داد و فرمود: «او را نزد مادرش ببر تا بدو شیر بدهد. آنگاه نزد من بازگردان». او را به مادرش رسانیدم و بدو شیر داد و سپس او را به ابو محمد برگرداندم درحالی‌که پرندگان بر بالای سرش در پرواز بودند. 
ابو محمد به یکی از آن پرندگان بانگ زد: «او را برگیر و نگاه‌دار و هر چهل روز یک‌بار به نزد ما بازگردان». آن پرنده کودک را برگرفت و به آسمان برد و پرندگان دیگر نیز به دنبال او بودند. در آن حال شنیدم که ابو محمد می‌گوید: «تو را به خدایی سپردم که مادر موسی، موسی را به او سپرد». 
در این هنگام نرگس (مادر امام زمان) گریست و امام بدو فرمود:  «ناراحت نباش که بر او، شیر خوردن جز از سینه تو حرام است و به‌زودی نزد تو بازمی‌گردد؛ همان‌گونه که موسی به مادرش بازگردانیده شد». امام سپس به این سخن خداوند متعال استناد کرد که: ﴿فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ﴾‏؛ (16) پس او را به مادرش بازگردانیدیم تا چشمش [بدو] روشن شود و غم نخورد. 
حکیمه می‌گوید: از امام عسکری پرسیدم: «این پرنده چه بود؟!». فرمود: «این روح‌القدس است که بر امامان گماشته شده است؛ آنان را موفّق و مسدّد می‌دارد و به آن‏ها علم می‌آموزد». (17)
این مراقبت خارق‌العاده، اختصاص به زمان حیات امام حسن عسکری علیه‌السلام نداشته و پس از شهادت ایشان نیز جاری بوده است. چنان‏که طبق روایتی دیگر، وقتی حکیمه دوست داشت فرزند امام حسن عسکری را ببیند و او را نیافت، امام به او فرمود: «ای عمه! او در سایه و پناه خدا و در پس پرده غیبت الهی است تا آنگاه‌که اجازه ظهورش را بدهد. 
هنگامی‌که خداوند مرا پنهان کرد و جانم را گرفت و دیدی که پیروانم دچار اختلاف شده‌اند، معتمدان آنان را آگاه کن؛ اما [این خبر] باید نزد تو و ایشان پوشیده باشد که خداوند ولی خود را از خلقش پنهان و او را از دید بندگان ناپیدا می‌نماید و کسی او را نخواهد دید تا آنکه جبرئیل اسبش را [برای قیام و ظهور] پیشِ رویش آورد تا خداوند کاری را که حتماً می‌شود، به انجام رساند». (18)

نتیجه:
خلاصه این‏که امام زمان عجل¬الله تعالی فرجه الشریف در چهار یا پنج‌سالگی، در حالی پدرش امام عسکری علیه‌السلام را از دست داد که مادرش نیز در قید حیات نبود؛ اما از برخی روایات به دست می‌آید که نگهداری از آن حضرت، امری خارق‌العاده و بر عهده فرشتگان الهی بوده است؛ هرچند ممکن است مادربزرگ ایشان (مادر امام عسکری) نیز به‌حسب ظاهر، متکفّل ایشان بوده باشد و این دو، منافاتی با یکدیگر ندارند.

پی‌نوشت‌ها:
1. مشهور، ولادت امام زمان عجل¬الله تعالی فرجه الشریف در سال 255 ھ. است؛ ولی آقای یدالله مقدّسی، با دلایل متعددی، سال 256 را سال ولادت آن حضرت دانسته و اقوال دیگر را نقد کرده است. ر.ک: مقدّسی، یدالله، باز پژوهی تاریخ ولادت و شهادت معصومان علیهم‌السلام، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اوّل، 1391 شمسی، ص 555 ـ 577.
2. مقدّسی، یدالله، همان، ص 550.
3. چنان‌که حضرت مریم سلام‌الله علیها در عین حال که تحت تکفّل حضرت زکریا بود، از نعمت‌‏ها و خوراکی‌های بهشتی نیز بهره‌مند بود. ر.ک: سوره بقره (2)، آیه 37.
4. نجاشی در ذیل نام محمد بن علی بن حمزه (از نوادگان حضرت ابوالفضل و از اصحاب امام هادی و اما عسکری) می‌نویسد: «و فی داره حصلت أم صاحب الأمر عجل¬الله تعالی فرجه الشریف بعد وفاه الحسن علیه السلام»؛ یعنی: «او همان کسی است که مادر امام زمان پس از درگذشت امام عسکری علیه‌السلام در خانه او به سر برد»؛ نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1407 ھ.ق، ص 347، ش 938. 
5. شیخ صدوق از ابوعلی خیزرانی از کنیز امام حسن عسکری علیه‌السلام نقل کرده است که آن حضرت به مادر حضرت مهدی عجل¬الله تعالی فرجه الشریف خبر داد بر خانواده‌اش چه خواهد گذشت. او نیز از امام خواست دعا کند مرگش قبل از مرگ امام باشد. پس آن زن در زمان حیات امام حسن عسکری درگذشت. ر.ک: صدوق، محمد بن علی بن بابویه، کمال‌الدین و تمام النعمه، قم، دارالکتب الاسلامیه، 1395 ھ.ق،  ج 2، ص 431 (باب 42، ح 7)؛ حرّ عاملی، وسائل ‏الشیعه، قم، آل البیت، 1409 ق، ج  3، ص 204، ح 3411.
6. برای نمونه، ر.ک: صدوق، کمال‌الدین و تمام النعمه، ج 2، ص 474، ح 24 و به نقل از آن: مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء، 1409 ھ.ق، ج 50، ص 331. ص 230.
7. البته در این روایت آمده است: «...اذ جائت امُّه صقیل فأخذت بیده و أخرجته إلی أبیه الحسن علیه السلام»؛ اما به قرینه دیگر روایات، می‌توان او را پرستار امام دانست و نه مادر او. ر.ک: طوسی، محمد بن حسن، الغیبه، قم، مؤسسه معارف اسلامی، 1411 ھ.ق، ص 271 ـ 271.
8. شیخ صدوق، کمال‌الدین، ج 2، ص 475 ـ 476. نیز ر.ک: جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، انتشارات انصاریان، قم، چاپ پنجم، 1381 ش، ص 569.
9. پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، قم، مؤسسه امام صادق علیه‌السلام، 
چاپ بیست و دوم، 1389 ش/ 1431 ق، ص 616. برای ایشان نام‌های دیگری نیز ذکرشده که از همه معروف‌تر «سمانه» است.
10. «وَ ادَّعَتْ أُمُّهُ وَصِیَّتَه»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365 ش، ج 1، ص 505
11. احمد بن ابراهیم می‌گوید: از جناب حکیمه پرسیدم: «إِلَى مَنْ تَفْزَعُ الشِّیعَهُ؟». ایشان فرمود: «إِلَى الْجَدَّهِ أُمِ‏ أَبِی مُحَمَّدٍ ‏»؛ یعنی شیعیان به چه کسی پناه ببرند؟ فرمود: «به مادربزرگ که مادر ابو محمد است»؛ طوسی، الغیبه، ص 230. این حدیث را مرحوم صدوق نیز دو بار در کمال‌الدین، ج 2، ص 501، ح 27 و ص 507، ادامه ح 36 عیناً نقل کرده است.
12. جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 566، به نقل از: جاسم حسین، تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، ص 124.
13. «کتب إلی امّه یُعلمُها بولاده القائم علیه‌السلام». صدوق، کمال الدّین، ج ۲، ص ۱۷۸.
14. ر.ک: شیخ عباس قمی، منتهی الامال، باب چهاردهم در تاریخ امام دوازدهم، بیان ولادت باسعادت حضرت صاحب‌الزمان عجل¬الله تعالی فرجه الشریف.
15. شیخ طوسی، کتاب الغیبه، ص 143.
16. سوره قصص (28)، آیه 13.
17. صدوق، کمال‌الدین، ج 2، ص 428 ـ 429؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 51، ص 13 ـ 14.
18. شیخ طوسی، الغیبه، ص 237 (نقل در: محمدی ری‌شهری، محمد با همکاری محمدکاظم طباطبایی و جمعی از پژوهشگران، دانش‌نامه امام مهدی عجل¬الله تعالی فرجه الشریف بر پایه قرآن حدیث و تاریخ، فارسی _ عربی، مترجم: عبدالهادی مسعودی، قم، مؤسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، چاپ سوم، 1395 ھ.ش، ج 2، ص 226 و 227).
 

در مورد علت لقب ابن الرضا احتمال میرود که مسئلهی ولایت‌عهدی امام رضا علیهالسلام و شهرت ایشان در جامعهی آن روز، سبب شد تا فرزندان آنان را نیز ابن الرضا بخوانند.

پرسش:
ابن الرضا به چه کسانی می‌گفتند؟ این لقب را چه کسی به آنان عطا کرد؟ لقب جواد را چه کسی به امام نهم داد؟

پاسخ:
مقدمه
 در فرهنگ عربی کنیه لفظی است ترکیب از اب یا ام که معمولاً بعد از آن اسم بزرگ‌ترین فرزند میآید. کنیه عنوانی غیر از نام اصلی شخص هست که در اکثر مواقع برای احترام گذاشتن به شخصی و یا دلایل دیگری او را به آن نام خطاب میکردند. لقب عنوانی دیگر است که در فرهنگ عرب برای اشخاص بکار میرود و نشانگر خصوصیت و یا صفتی _چه مدح و یا ذم_در فرد است که به جهت دارا بودن آن صفت به آن لقب خوانده میشدند. امام محمدتقی علیهالسلام نهمین امام شیعه با کنیهی ابا جعفر و القابی چون ابن الرضا، جواد، تقی، باب المراد، رضی، ذکی، صابر و... شناخته میشدند. جواد مشهورترین لقب ایشان در زمان حاضر بوده که به آن شناخته میشوند و شاید ابن الرضا مشهورترین عنوانی بوده که در زمان حیاتشان از ایشان یاد میشد.
ابن الرضا به فرزندان بلاواسطه و باواسطهی امام رضا علیهالسلام اطلاق میشد که مشهورترین آنان امام جواد، امام هادی و امام حسن عسکری علیهم‌السلام بودند که به ابناء الرضاء شهرت یافتند. با مراجعه با منابع روشن میشود که این ائمه علیهمالسلام در همان زمان خود به این لقب شهرت داشتند؛ چنانکه در مورد امام جواد علیهالسلام آمده که وقتی مأمون می‌خواست دخترش ام فضل را به عقد ایشان در آورد، برخی مخالفت کردند و گفتند: «به خدا قسمت میدهیم تا از ارادهای که کردهای و میخواهى ابن الرضا را به همسرى دخترت درآورى صرف نظر کنی»(1) در مورد امام هادی علیهالسلام نیز آمده که وقتی متوکل نتوانست کاری کند که از مقام امام علیهالسلام بکاهد، میگوید: «در کار ابن الرضا (منظورش حضرت هادى علیهالسلام است) حیران شده‏ام و مرا سخت ناراحت کرده هر چه کوشش کردم که شراب بخورد و با من هم پیاله شود نپذیرفت، خیلى مراقب بودم که فرصتى براى چنین کارى به دست آورم، اما ممکن نشد». (2) در گزارشی نیز احمد بن عبیدالله بن خاقان در مورد امام حسن عسکری علیهالسلام نیز تعبیر ابن الرضا را بکار میبرد. (3) همچنین این لفظ برای سایر فرزندان ائمه علیهمالسلام مانند موسی مبرقع به کار میرفت. (4) اما با توجه به اینکه این امامان علیهمالسلام اولاد زیادی نداشتند و فرزندانشان شاخص نبودند؛ بیشترین کاربرد ابن الرضا مخصوص این سه امام علیهمالسلام بوده است. (5)
در این باره که ابتدا چه کسی آنان را به ابن الرضا خطاب کرد، اولین گزارشی که این لقب در آن بکار رفته، گزارشی از ریان بن شبیب است که بیان می‌کند که افرادی از بنی‌عباس در حضور مأمون از امام جواد علیهالسلام به ابن الرضا یاد نمودند. (6) در مورد علت شهرت به ابن الرضا، احتمالات متفاوتی را مطرح کردند؛ اما ماجرای انتخاب ولایت‌عهدی امام رضا علیهالسلام توسط مأمون الرشید و اینکه نخستین بار توسط عباسیان امام جواد علیهالسلام را به این عنوان خطاب کردند؛ نشان میدهد که شهرت امام رضا علیهالسلام در جامعهی آن روز، سبب شد تا فرزندانش را نیز ابن الرضا بخوانند.
جواد، لقبی دیگری بوده که امام نهم علیهالسلام به آن شهرت یافتند که به معنی سخاوت و بخشش است. (8) در بیان علت شناخته شدن ایشان به جواد گفته شده که چون ایشان از افرادی بوده که به جود و سخاوت شناخته می‌شد، به جواد ملقب گردید. (9) همچنین لازم به ذکر است در این مورد که ابتدا چه کسی ایشان را جواد نامید، مطلبی یافت نشد و حتی در نقل‌های حدیثی کمتر لقب جواد در وصف ایشان بکار رفته است. با این حال در میان منابع قرن سوم به بعد لقب جواد به‌عنوان مشهورترین لقب ایشان معرفی‌شده تا آنجا که ایشان به امام جواد و یا جوادالائمه شهرت یافتند. (10)
نتیجه
 در میان امامان شیعه امام جواد، امام هادی و امام حسن عسکری علیهمالسلام به ابن الرضا شهرت داشتند و نخستین بار که این نام در منابع بکار رفته، زمانی بوده که افرادی از بنیالعباس در مجلس مأمون، امام جواد علیهالسلام را ابن الرضا خطاب کردند. در مورد علت این لقب احتمال میرود که مسئلهی ولایت‌عهدی امام رضا علیهالسلام و شهرت ایشان در جامعهی آن روز، سبب شد تا فرزندان آنان را نیز ابن الرضا بخوانند. درباره لقب جواد در متون حدیثی مطلبی که نشان دهد چه کسی امام نهم را ابتدا جواد خطاب کرده، یافت نشده است. با این حال در میان منابع قرن سوم به بعد لقب جواد به‌عنوان مشهورترین لقب ایشان معرفی شده تا آنجا که ایشان به امام جواد و یا جوادالائمه شهرت یافتند.
کلمات کلیدی
 امام جواد علیه‌السلام، فرزندان امام رضا علیه‌السلام، ابن الرضا، القاب ائمه، بنی العباس.
جهت مطالعهی بیشتر
 حیاه الإمام محمد الجواد علیه‌السلام نوشتهی باقر شریف قرشی.
پی‌نوشت‌ها:
1. «نَنْشُدُکَ اللَّهَ أَنْ تُقِیمَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ الَّذِی عَزَمْتَ عَلَیْهِ مِنْ تَزْوِیجِ ابْنِ الرِّضَا»؛ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول‏، 1413 ق‏، ج‏2، ص 281.
2. «وَیْحَکُمْ قَدْ أَعْیَانِی أَمْرُ ابْنِ الرِّضَا وَ جَهَدْتُ أَنْ یَشْرَبَ مَعِی وَ...»؛  همان، ص 307.
3. «فَأَذْکُرُ أَنَّنِی کُنْتُ یَوْماً قَائِماً عَلَى رَأْسِ أَبِی وَ هُوَ یَوْمُ مَجْلِسِهِ لِلنَّاسِ إِذْ دَخَلَ حُجَّابُهُ فَقَالُوا أَبُو مُحَمَّدِ ابْنُ الرِّضَا بِالْبَابِ فَقَالَ بِصَوْتٍ عَالٍ ائْذَنُوا لَهُ فَتَعَجَّبْتُ مِمَّا سَمِعْتُ مِنْهُمْ وَ مِنْ جَسَارَتِهِمْ أَنْ یُکَنُّوا رَجُلًا بِحَضْرَهِ أَبِی وَ لَمْ یَکُنْ یُکَنَّى عِنْدَهُ إِلَّا خَلِیفَهٌ أَوْ وَلِیُّ عَهْدٍ أَوْ مَنْ أَمَرَ السُّلْطَانُ أَنْ یُکَنَّى فَدَخَلَ رَجُلٌ أَسْمَرُ حَسَنُ الْقَامَهِ جَمِیلُ الْوَجْهِ جَیِّدُ الْبَدَنِ حَدِیثُ السِّنِّ لَهُ جَلَالَهٌ وَ هَیْئَهٌ حَسَنَهٌ»؛ همان، ص 321.
4. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، تهران، اسلامیه، چاپ دوم، 1363 ش‏، ج ۵۰، پاورقی ص ۳.
5. مفید، الإرشاد، ج‏2، ص 281.
6. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الورى بأعلام الهدى، قم، انتشارات آل البیت لاحیاء التراث، چاپ اول، 1417 ق‏، ج‏2، ص 131.
7. مفید، الإرشاد، ج‏2، ص 261.
8. فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، القاموس المحیط، بی‌نا، بی‌جا، ج ۴، ص ۳۴۱.
9. ذهبی، تاریخ الاسلام، تحقیق: عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۴۰۷ ق، ج ۱۵، ص ۳۸۵.
10. قرشی، باقر شریف‏، حیاه الإمام محمد الجواد علیه‌السلام، بی‌جا، نشر امیر، چاپ دوم، 1418 ق‏، ص 30-31.

در سامرا، ایشان از طریق سازمان وکالت به طوری مخفیانه و تشکیلاتی و نیز مناظرات علمی در حضور و بااطلاع متوکل عباسی به تبیین و ترویج مکتب شیعه می‌پرداختند.

پرسش:
امام هادی علیه‌السلام با توجه به اینکه بیشتر مدت امامتش را در حصر بودند، در آن زمان توانستند نقشی را در تبلیغ و ترویج مکتب اهل‌بیت علیهم¬السلام و نشر آموزه‌های شیعی ایفا کنند؟
 

پاسخ:
امام هادی علیه‌السلام در دوران امامت خویش (220 تا 254) با چند تن از خلفای عباسی هم‌عصر بودند. گرچه اهل‌بیت و شیعیان در دوران خلافت عباسیان در تنگنا و فشار بودند، لکن در مقاطعی از این دوران، با کاهش نسبی فشارها و سخت‌گیری‌ها از جانب عباسیان مواجه بودند. علیرغم اینکه امام هادی علیه‌السلام در سال 233 ق توسط متوکل عباسی به سامرا احضار شد و به مدت 14 سال در سامرا زیر سایه کنترل و نظارت عباسیان بود. (1) اما در بقیه ادوار، این فشار و خفقان کاهش پیدا کرد. به‌عنوان مثال، حتی در دوران معتصم عباسی از سال 220 تا 233 ق شاهد مدارای بیشتر معتصم با علویان در مقایسه با دوران امام جواد علیه‌السلام هستیم. (2) همچنین بعدازاینکه منتصر فرزند متوکل بر مسند خلافت نشست تا اندازه زیادی از شدت این فشارها کاسته شد و امام هادی علیه‌السلام و شیعیان وی با فراغ بال بیشتری به فعالیت‌های خویش پرداختند. وی دستور داد تا از خاندان ابوطالب دست برداشته و در تعقیب ایشان نباشند و فدک را به فرزندان حسنین علیهماالسلام برگردانند. (3) ضمن اینکه، حصر در سامرا به معنای زندانی شدن و عدم ارتباط با مردم نیست، بلکه به معنای محدودیت است، چه‌بسا ایشان با افراد مختلفی بدون اینکه برای دستگاه خلافت حساسیت‌برانگیز بوده باشد، ملاقات و دیدار داشتند. لذا حضرت از طرق مختلف برای تبلیغ و ترویج اندیشه تشیع بهره می‌بردند:
1. سازمان وکالت: ازجمله روش‌هایی که ایشان برای تبلیغ تشیع و ارتباط با شیعیان استفاده می‌کردند، سازمان وکالت بود. این سازمان درواقع یک شبکه ارتباطی بسیار قوی و درعین‌حال پنهانی میان شیعیان و ائمه بود. افرادی که در این سازمان به‌عنوان حلقه وصل میان حضرات معصومین و شیعیان ایفای نقش می‌کردند، عموماً از شیعیان برجسته، صاحب فضل و متعهد بودند که در بسیاری از سرزمین‌های اسلامی حضورداشته و تا زمانی که وظایف خویش را به‌درستی انجام می‌دادند، موردعنایت اهل‌بیت بودند. این افراد که از آنان با عنوان «وکلا» یاد می¬شود، وظیفه پاسخ به شبهات شیعیان، جمع‌آوری وجوهات و نیز رساندن نامه¬ها و دغدغه¬ها و مشکلات مردم به امام را داشتند. (4) بدین ترتیب، امام هادی علیه‌السلام به‌واسطه این شبکه مخفی، جامعه شیعه را هدایت و رهبری می‌کردند. مقابله با خطر غلات، راهنمایی شیعیان در پاسخ به مسائل کلامی آن عصر ازجمله مسئله خلق قرآن، شبهه تشبیه یا تجسیم و نیز معرفی و شناساندن جایگاه امام و اهل‌بیت و ایجاد پیوند میان امام و مردم و همچنین جا انداختن مفهوم ظلم‌ستیزی و معرفی مصادیق ظلم در قالب دعا و زیارت، همگی ازجمله اقداماتی بود که ایشان از طریق سازمان وکالت به شیعیان خویش آموزش می‌دادند. (5)
2. مناظرات علمی: گاهی امام هادی علیه‌السلام معارف شیعی را در قالب مناظرات علمی با بزرگان مکاتب دیگر تبیین می¬کردند. در تاریخ، دو مناظره از حضرت هادی علیه‌السلام به یادگار مانده است. مناظره اول، مربوط به گفتگوی حضرت با ابو یوسف‌ یعقوب‌ بن‌ اسحاق‌ معروف به ابن سِکّیت معلم فرزندان متوکل درباره معجزات حضرات موسی و عیسی و رسول گرامی اسلام بود که ابن سِکّیت پس از دریافت پاسخ سؤالات خویش چنین گفت: «سوگند به خداوند مانند تو هرگز ندیده‌ام و جواب راستین چنین است». (6)
مناظره دوم حضرت با قاضی‌القضات سامرّا یعنی یحیی بن اکثم بود. این مناظره که به‌صورت مکتوب در موضوعات کلامی و تاریخی انجام شد، موسی مبرقع برادر امام هادی علیه¬السلام به‌عنوان واسطه پرسش‌ها و پاسخ‌ها را به طرفین انتقال می‌داد. گرچه متوکل عباسی با ترتیب دادن این مناظره قصد داشت تا جایگاه علمی حضرت را بسنجد و در صورت عدم ناتوانی ایشان در پاسخ به سؤالات، از قداست و منزلت حضرت در نظر شیعیان و محبّان بکاهد، اما حضرت ضمن ارائه پاسخ‌های بسیار دقیق و محکم، نه‌تنها توطئه خلیفه را خنثی نمود، بلکه بابی از معارف اهل‌بیت علیهم‌السلام را به روی شیعیان باز کرد. (7)
با این اوصاف، می‌توان این‌چنین جمع‌بندی کرد که گرچه حضرت هادی علیه‌السلام در برهه‌ای از زمان در دوران امامت خویش در عصر خلفای عباسی تحت نظارت شدید قرار داشتند، اما این جوّ خفقان و سختگیری همیشگی و مستمر نبوده و در مقاطعی بسط ید داشته‌اند. ضمن اینکه در همان ایام حضور ایشان در سامرا، ایشان از طریق سازمان وکالت به طوری مخفیانه و تشکیلاتی و نیز مناظرات علمی در حضور و بااطلاع متوکل عباسی به تبیین و ترویج مکتب شیعه می‌پرداختند.

 واژگان کلیدی:
امام هادی علیه¬السلام، سازمان وکالت، مناظرات امام هادی علیه‌السلام.
منابع برای مطاله بیشتر:
-کتاب «سازمان وکالت»، اثر محمدرضا جباری.
-کتاب «حیات فکری و سیاسی امامان شیعه»، نوشته رسول جعفریان.
-کتاب «سیره پیشوایان، نوشته مهدی پیشوایی.
پی‌نوشت‌ها:
1. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علی‌اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1388 ق، ج 1، ص 501.
2. علت این چرخش سیاست از سوی معتصم، می‌تواند مشغولیت مهم‌تر برای وی یعنی سامان دادن به وضعیت ترکان باشد (که وی قبلاً آن‌ها را از ماوراءالنهر به بغداد آورده بود تا از آنان برای امور کشورداری استفاده کند، اما چیزی نگذشت که مجبور شد تا برای اصلاح رفتارهای هنجارشکنانه آن‌ها و خاموش کردن اعتراضات مردم، از تسط آنان بکاهد). دینوری، اخبار الطوال، ص 443-444؛ مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 466؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، ص 259. جاسم حسین می‌گوید: «این تغییر رویکرد، ناشی از بهبود اوضاع اقتصادی و کاهش یافتن قیام‌ها از سوی علویان بوده است.» جاسم، محمدحسین، تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، مترجم: سید محمدتقى آیت‏اللهى‏، سوم، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۵ ش، ص 81.
3. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۷۴، ج ۲، ص ۵۴۲.
4. جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، قم، نشر انصاریان، چاپ هشتم، 1384 ش، ص 513.
5. برای اطلاع بیشتر از اقدامات و نقش سازمان وکالت در عصر ائمه علیهم‌السلام ر.ک. به کتاب «سازمان وکالت» نوشته محمدرضا جباری.
6. کلینی، محمد بن یعقوب،الکافی، تحقیق علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق، ج 1، ص 24.
7. کلینی، همان، ج 7، ص 159؛ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، بیروت، لبنان، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۳ق، ج۱، ص۴۵۴.
 

متوکل عباسی به‌منظور مقابله با تهدیداتی که ازجانب قیام‌های شیعی وهمچنین امام شیعیان متوجه حکومت نامشروع عباسیان بود،امام هادی علیه‌السلام را به سامرا احضار کرد.

پرسش:
سب اصلی انتقال امام هادی علیه‌السلام به سامرا چه بود و چرا حضرت مانند جدش امام رضا علیه‌السلام نفرمود این سفر بازگشت ندارد؟ مردم مدینه در بدرقه ایشان چه کردند؟ 
 

پاسخ:
از زمان مأمون عباسی به بعد، خلفای عباسی سیاستی را در پیش گرفتند تا از طریق آن قادر باشند تمام تحرکات و ارتباطات امامان شیعه را تحت کنترل و نظارت داشته باشند و مانع از اقدامات ایشان در جهت مقابله با دستگاه خلافت شده و از ارتباط و وابستگی شدید مردم به ایشان بکاهند. از این جهت، تصمیم گرفتند تا ایشان را از مدینه النّبی به مرکز خلافت آن زمان (که در هر دوره‌ای متفاوت بود) احضار کنند. دریکی از این انتقال‌ها متوکل عباسی طی مراحلی، ترتیبی داد تا امام هادی علیه‌السلام را در سال 233 از مدینه به سامرا (مرکز خلافت عباسی در آن زمان) منتقل سازند. (1)
گزارشات تاریخی نیز این مسئله را تأیید می‌کند. (2) شیخ مفید سعایت فردی به نام عبدالله بن محمد هاشمی (امیر مدینه) از امام را سبب احضار ایشان به سامرا دانسته است. (3) ابن جوزی نیز گزارش‌های مختلف به متوکل را مبنی بر علاقه و میل مردن به امام و نیز بدگویی عده‌ای از افراد از ایشان،  دلیل بر احضار امام هادی علیه¬السلام به سامرا می‌داند. (4) بُرَیحه عباسی امام جماعت حرمین از جانب خلیفه عباسی، طی نامه‌ای به متوکل چنین بیان می‌دارد: «اگر مکه و مدینه را می‌خواهی، علی بن محمد را ازآنجا بیرون کن؛ زیرا او به‌سوی خود دعوت می‌کند و شمار زیادی را دور خود جمع کرده است». (5) گرچه امام هادی علیه‌السلام این اتهامات را رد کرد، (6) اما همین گزارشات دورغین سبب شد تا متوکل از ترس به خطر افتادن حکومتش، نامه‌ای برای امام نوشته و از وی خواست تا به سامرا بیاید.
از سوی دیگر، گرچه متوکل سعی داشت تا محترمانه امام را به سامرا منتقل کند، اما برای مردم مدینه مشخص‌شده بود که این سفر یک سفر معمولی و با میل و رغبت امام نیست. نوع برخورد مأموران حکومتی، این مطلب را تأیید می‌کرد. مأمور خلیفه قبل از حرکت به سامرا و همراه بردن امام با خود، اقدام به تفتیش منزل امام کرده و جز کتاب‌های ادعیه و علمی چیزی نیافت. (7) شاهد دیگر این است که یحیی بن هرثمه که مأموریت انتقال امام هادی علیه‌السلام را به سامرا بر عهده داشت، درباره وضعیت شهر مدینه و مردم آن را به هنگام خروج حضرت چنین شرح می‌دهد: «مردم مدینه بسیار ناراحت و برآشفته شدند و دست به یک سری عکس‌العمل‌های غیرمنتظره و درعین‌حال ملایم زدند. به‌تدریج ناراحتی آنان به حدی رسید که ناله و شیون به راه انداختند و تا آن زمان، مدینه چنین وضعی به خود ندیده بود. آن‌ها بر جان امام هادی علیه‌السلام می‌ترسیدند ...». (8) نهایتاً عبدالله بن محمد هاشمی حاکم مدینه و یحیی بن هرثمه امام را تا سه روز مهلت دادند تا خود را برای سفر آماده سازد. (9) خود امام هادی علیه‌السلام نیز در روایتی می‌فرماید: «من را به‌اجبار به سامرا آورده‌اند». (10)
از مطالب فوق دو نکته قابل‌استخراج است: اول اینکه، از همان ابتدا مردم پی به اجباری بودن و خطر این سفر برای امام هادی علیه‌السلام برده بودند لذا، نیازی به تأکید امام مبنی بر بی‌بازگشت بودن این سفر نبود؛ اما در ماجرای احضار امام رضا علیه‌السلام به مرو، مأمون عباسی دلیل این دعوت را سپردن خلافت و یا ولایتعهدی به امام ذکر می‌کند تا هیچ‌گونه حساسیتی از جانب شیعیان و مردم مدینه به وجود نیاید.
و اما نکته دوم که ناظر به قسمت سوم پرسش است، وضعیت مردم مدینه و نوع وداع آنان با امام هادی علیه‌السلام بود؛ 
همان‌طور که از نقل یحیی بن هرثمه برمی‌آید، مردم مدینه بسیار آشفته و نگران حال امام بوده و ناله و فغان سر می‌دادند به‌گونه‌ای که فرستاده متوکل را بسیار متعجّب کرده بود تا جایی که وی می‌گوید تا آن زمان مدینه را بدین شکل برافروخته و نالان مشاهده نکرده بود. (11)
نتیجتاً اینکه، متوکل عباسی به‌منظور مقابله با تهدیداتی که از جانب قیام‌های شیعی و همچنین امام شیعیان متوجه حکومت نامشروع عباسیان بود، تصمیم به احضار امام هادی علیه‌السلام به سامرا نمود. گرچه وی بنا داشت تا محترمانه امام را به سامرا ببرد، اما مقدماتی که برای این سفر مهیا شده بود، نشان‌دهنده اجبار امام به این سفر و خطرات احتمالی آن برای حضرت بود به‌گونه‌ای که مردم مدینه نیز متوجه این خطرات و تهدیدات شده بودند و ازاین‌جهت ناله و شیون می‌کردند. البته تجربه مشابه برای مردم مدینه در احضار امام رضا علیه‌السلام به مرو توسط مأمون و حوادث مرتبط به آن، آنان را به این نتیجه رسانده بود که این نوع رفتارها از سوی دستگاه خلافت می‌تواند جان امام را با تهدید مواجه سازد. لذا بدون اینکه امام هادی علیه‌السلام همانند جد بزرگوار خویش امام رضا علیه‌السلام در آستانه سفر برخورد کنند، مردم مدینه خودشان باحالتی بسیار غمگین و اندوه‌بار، به خطر این سفر برای امام پی برده و یک وداع معنادار و خاصی با ایشان داشتند.
واژگان کلیدی:
امام هادی علیه‌السلام، متوکل، سامرا.
منابع بیشتر برای مطالعه:
-حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، رسول جعفریان.
-سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی.
پی‌نوشت‌ها:
1. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علی‌اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1388 ق، ج 1، ص 501.
2. علامه مجلسی نیز دلیل جلب امام هادی به سامرا را، گزارش‌های منفی و سعایت برخی افراد در مدینه برمی‌شمارد. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403 ق، ج 50، ص 213، به نقل از عیون المعجزات.
3. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، تحقیق مؤسسه آل البیت، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413 ق، ج 2، ص 309.
4. ابن جوزی، سبط، تذکره الخواص، تهران، مکتبه نینوی، ص 359.
5. مسعودی، علی بن حسین، اثبات الوصیه، قم، انصاریان، ۱۴۲۶ ق، ص ۲۳۳.
6. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، قم، نشر بصیرتی، ص 333.
7. مسعودی، ابوالحسن علی بن حسن، مروج الذهب تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، 1409 ق، ج 4، ص 84 ؛  ابن جوزی، پیشین.
8. مسعودی، همان؛ ابن جوزی، همان.
9. مجلسی، پیشین، ج 50، ص 209.
10. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی‌طالب، قم، نشر علامه، چاپ اول، 1379 ق، ج 2، ص 454.
11. مسعودی، پیشین، ج 4، ص 84؛ ابن جوزی، پیشین.
 

دربارۀ نفرین مردم فلسطین، چیزی در منابع نیست؛ اما در خطبه‌های حضرت زینب سلام الله علیها دیده شده که البته نفرین ستمگران و قاتلان اهل بیت است و نه عموم مردم شام

آیا حضرت زينب مردمان شام و فلسطين را نفرين کردند؟ که الان هم درگير جنگ هستند و شهرهايی که داعش و اسرائیل حمله کردند و آنان را کشتند، آيا نفرين شدۀ آن حضرت بودند؟

مقدمه

در سال¬های اخیر، گاه و بی¬گاه با گزاره¬های تاریخی شگفتی رو به رو می¬شویم که نه تنها در منابع اصیل و معتبر تاریخی نقل نشده، بلکه در منابع میانی و کم اعتبار نیز به چشم نمی¬خورد. گویی این مطالب با اهداف خاصی ساخته و نقل می¬شوند. گاه، کتاب¬هایی هم به عنوان منبع برای این گزاره¬‏ها ذکر می¬شود که یا شناخته شده نیستند و یا پس از مراجعه معلوم می¬شود چنین مطلبی در آن‏ها نیست. عبور حضرت زینب از فلسطین و نفرین مردم آن سرزمین نیز یکی از همین گزاره¬‏ها است. 
نفرین مردم شام
اوّلاً، در بارۀ نفرین مردم شام، چیزی در منابع ندیدیم. آنچه در سخنان و خطبه¬های حضرت زینب دیده می¬شود، نفرین ستمگران و قاتلان اهل بیت (علیهم السّلام) است و نه عموم مردم شام. حضرت زینب در آن خطبۀ معروف در مجلس یزید، در مقام شکوه عرض کرد: 
اللَّهُمَّ خُذْ لَنَا بِحَقِّنَا وَ انْتَقِمْ مِنْ ظَالِمِنَا وَ أَحْلِلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دِمَاءَنَا وَ قَتَلَ حُمَاتَنَا.(1)
خدایا! حقّ ما را بگیر، و از کسی که به ما ستم کرد، انتقام بستان و غضب خود را بر آن که خون‌های ما را ریخت و حامیان ما را کشت، فرو فرست. 
این نفرین در نقل¬های دیگر، فقط با تعبیر «اللهمّ خُذ بِحَقّنا وانتقم لَنا مِمّن ظَلَمَنا» گزارش شده(2) و در هر صورت، در این تعابیر، نفرین عموم مردم شام به چشم نمی¬خورَد و نفرین آن حضرت، فقط شامل کسانی است که در خون سید الشهداء (علیه السّلام) و یاران او دست داشتند. 
ثانیاً، مردم شام از ابتدای ورود اسلام به آن منطقه، زیر دست بنی امیه و مخصوصاً معاویه بودند و اطلاعات آنان در بارۀ اسلام و جایگاه اهل بیت در فرهنگ اسلامی، تقریباً در حدّ صفر بود. از این رو، دشمنی آنان با اهل بیت (علیهم السّلام) از سرِ جهل و ناآگاهی و به خاطر تبلیغات بنی امیه بود و نه از سر کینه و حقد و حسد.(3) پس دلیلی نداشت به صورت کلّی مورد نفرین قرار بگیرند. برخورد امام سجاد (علیه السّلام) با پیرمرد شامی و توبۀ او پس از شنیدن سخن امام،(4) نشانه¬ای بود از جهلی که قابل زدودن است. به همین سبب، برخورد حضرت زینب و امام سجّاد (علیهما السّلام) در شام، بیش‏تر در جهت آگاهی¬بخشی و معرّفی جایگاه اهل بیت بود و نه گلایه از مردم (به خلاف کوفه که مردم آن، علی¬رغم شناخت اهل بیت با آنان دشمنی کرده بودند).
ثالثاً، امروزه عموم مردم شام هیچ دشمنی و کدورتی با اهل بیت ندارند و جای جای این سرزمین، محل حفظ و نگهداری نمادهای محبت به اهل بیت (علیهم السّلام) و بارگاره¬های متعلق یا منسوب به اهل بیت است. آیا می¬توان پذیرفت که مشکلات چنین مردمی به سبب نفرین اهل بیت باشد؟!  
نفرین مردم فلسطین
اخیراً در فضای مجازی مطلبی با این مضمون دست به دست شد: 
«وقتی کاروان اسرا را به شام می¬بردند، به فلسطین که رسیدند، مردم فلسطین با سنگ به استقبال اسرا آمدند و به سوی مخدّرات سنگ پرتاپ می¬کردند. حضرت زینب آنان را نفرین کرد و فرمود: ای قوم شوم! نفرینتان می¬کنم که تا روز قیامت، سنگ از دستتان نیفتد. (اسرار شیعه، ص 69)».
در بارۀ این مطلب، چند نکته گفتنی است: 
اولاً، این مطلب در هیچ منبع معتبر و یا حتی کم اعتبار ولی شناخته شده¬ای وجود ندارد.
ثانیاً، کتاب «اسرار شیعه» کتابی ناشناخته است و معلوم نیست این کتاب تألیف کسیت و در کجا چاپ شده. از این رو، مراجعه به این کتاب با هدف بررسی سند این مطلب، ناممکن است. به نظر می¬رسد که چنین کتابی وجود خارجی نداشته باشد و صرفاً با هدف ایجاد سند برای مطلبی جعلی، از این عنوان استفاده شده است. 
ثالثاً، با صرف نظر از اشکال سندی و فقدان منبع، متن این گزارش نیز ایراد دارد و نمی¬توان آن را پذیرفت. کافی است کمی جغرافیا بلد باشیم یا نگاهی به نقشه بیندازیم. خواهیم دید که منطقۀ فلسطین در غرب و جنوب غربی منطقۀ شام قرار دارد؛ حال آن‏که مسیر کاروان حسینی از کربلا به شام، در ناحیۀ شرق قرار داشته است. در پژوهش¬های معاصر، مطالعات دقیقی در بارۀ مسیر کاروان حسینی از کربلا به کوفه و سپس به شام و مسیر بازگشت آنان به مدینه صورت گرفته و با گمانه¬زنی¬‏های علمی، همۀ مسیرهای احتمالی کاملاً مشخّص شده¬اند؛(5) ولی هیچ یک از مناطقی که امروزه جزو فلسطین شمرده می¬شوند و یا در آن روزگار فلسطین خوانده می¬شده، سر راه آنان نبوده است. پس می¬توان با اطمینان گفت: کاروان اسرا اصلاً به فلسطین نرفت تا بگوییم مردم فلسطین از آنان با سنگ استقبال کردند یا نه! 
رابعاً، بر فرض ‏که مردم فلسطین در آن زمان، به خاندان اهل بیت جسارت کرده باشند، ربطی به مردم کنونی این سرزمین ندارد. به نظر می¬رسد که سازندگان این سخن دروغ، در صدد سرپروش گذاشتن بر جنایات صهیونیست¬‏ها در سرزمین¬های اشغالی هستند و یا با این گزارش ساختگی، می¬خواهند انگیزۀ مسلمانان و به ویژه شیعیان را در دفاع از مردم مظلوم فلسطین سست کنند. شاید هم خاستگاه این گزارش جعلی، دروغ بزرگی است که مردم فلسطین را «ناصبی» یعنی دشمن اهل بیت معرّفی می¬کند. حال آن‏که در میان مسلمانان فلسطینی، شیعه نیز وجود دارد و باقی آنان نیز ناصبی نیستند. وجود مسجدی به نام «الامام علی بن ابی طالب» در نابلس، مسجد «فاطمة الزهرا» در طولکرم، مسجد «الحسین بن علی» در غزّه و نیز مسجدی به همین نام در «الخلیل» و فراوانی نام¬های اهل بیت در میان این مردم، نشان می¬دهد که ناصبی بودن آنان دروغی بیش نیست.
نتیجه
خلاصه این‏که: عبور کاروان اسرا از فلسطین و در نتیجه، جسارت مردم آن جا به اهل بیت و نفرین شدنشان توسط حضرت زینب، هیچ مستندی ندارد و گویا این شایعه بی¬اساس را افرادی با هدف دفاع از صهیونیسم و یا ایجاد تفرقه میان مسلمانان ساخته باشند. نفرین مردم شام نیز در منابع گزارش نشده و مواردی که هست، نفرین کسانی است که دستشان به خون اهل بیت آلوده بود و نه عموم مردم.  

کلیدواژه: کاروان اسرا در شام، کاروان اسرا در فلسطین، ارتباط شامیان با اهل بیت، نفرین مردم شام، نفرین مردم فلسطین
پی¬نوشت
1 ـ سید ابن طاووس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، تهران، آدینۀ سبز، چاپ اوّل، 1391 ش، ص 172.
2 ـ ر.ک: گروهی از تاریخ‌پژوهان؛ زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سید الشهداء (علیه السلام)، قم، انتشارات مؤسّسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ سوم، 1392 ش، ج 2، ص 136 پاورقی به نقل از بلاغات النساء ابن طیفور و… .
3 ـ برای آشنایی با پیشینۀ نفوذ بنی امیه در شام و نادانی و کوته¬فکری مردم شام، ر.ک: تاریخ قیام و مقتل جامع سید الشهداء، ج 2، ص 97 ـ 104. 
4 ـ این ماجرا معروف است و در منابع مختلفی گزارش شده است. از جمله: صدوق، الامالی، قم، انتشارات کتابخانۀ اسلامیه، 1362 ش، ص 165 (مجلس 31، ح 3).
5 ـ برای نمونه، ر.ک: محمّدی ری‏شهری، محمّد، و همکاران، شهادت‏نامۀ امام حسین بر پایۀ منابع معتبر (برگرفته از: دانش‌نامۀ امام حسین ع)، با همکاری سیّد محمود طباطبایی‌نژاد و سید روح الله سیّد طباطبایی، گزینش: مرتضی خوش نصیب، سازمان چاپ و نشر دارالحدیث، تک جلدی، چاپ سوم، 1390 شمسی، ص 763 ـ 770 و نیز نقشۀ الحاقی در پایان کتاب.
 

صفحه‌ها