دانش تاريخ

همانطور که در اسلام به حجاب تأکید شده است در ادیان پیشین نیز حجاب، وجود داشته است و چون آموزه ای اجتماعی است لذا از وظایف حکومت است که مراعات آن را مطالبه کند.
حجاب در حکومت نبوی و علوی

پرسش:
آیا خبری تاریخی مبنی بر برخورد با بی‌حجابی یا کم حجابی در جامعه، توسط دولت نبوی و علوی وجود داشته؟ یا دستوری به زمامداران برای برخود با این مسئله داده شده است؟
 

پاسخ:
پوشش در اقوام و ادیان گذشته (یهودیت، مسیحیت و زرتشتیت) نیز وجود داشت. حتی در ایران باستان نیز هم از نظر دینی و هم از نظر عرف اجتماعی، پایبندی به حجاب دیده می‌شود و تصویرهای به جای مانده از آن دوران، مؤید این ادعاست.(1) اسلام حجاب را تأسیس نکرد، بلکه مهر تأیید بر آن زد. کاری که اسلام کرد، ارتقای این آموزه بود. برخی در این مؤلفه زیادهروی کرده و برخی کم گذاشته بودند؛ بنابراین اسلام تعادل ایجاد کرد. آیاتی از قرآن به وجوب حجاب دلالت دارد.(2) در روایات نیز به صورت گسترده از واجب بودن این امر الهی سخن رفته است. اما این سؤال مطرح است که آیا علاوه بر وجوب، حاکم اسلامی باید مردم را به آن ملزم کند و با بی‌حجابی برخورد نماید.

واجباب و محرمات الهی سه نوع هستند
1. برخی از واجبات مانند نماز تنها جنبه فردی دارند. در اینجا حکم به وجوب نماز شده و ترک آن موجب عقوبت الهی برای آن فرد خواهد شد؛ اما حکومت اسلامی کسی را مجبور به نمازخواندن نمی‌کند.

2. برخی از واجبات هم جنبه فردی دارند و هم جنبه اجتماعی. تا هنگامی که فقط جنبه فردی آن نقض شود حکومت اسلامی اجباری بر اجرای آن ندارد؛ اما اگر جنبه اجتماعی آن نیز نقض شود، اسلام قوانینی برای برخورد با آن در نظر گرفته است؛ مثل روزه‌خواری که اگر در خانه یا مکان غیراجتماعی رخ دهد برخوردی با آن صورت نمی‌گیرد؛ اما اگر حرمت ماه مبارک شکسته شود، نیاز به برخورد مناسب دارد.

3. برخی از احکام جنبه فردی دارد، اما جنبه اجتماعی آن پررنگ‌تر است؛ مثل فروش شراب و ایجاد مغازه‌های شراب فروشی. در این موارد اگر چه جنبه فردی هم دارد، اما تبعات اجتماعی آن بیشتر بوده و حکومت اسلامی وظیفه برخورد جدی این موضوع را دارد.
حجاب از نوع سوم است. یعنی از واجباتی است که جنبه اجتماعی آن بیشتر است و تنها یک مسئله فردی نیست. بنابراین، حکومت نسبت به اجرای آن وظیفه دارد.

آیا در دولت نبوی و علوی شواهدی بر اجبار در امر پوشش و برخورد با بی‌حجابی گزارش شده است؟
پاسخ به این پرسش را با یک مثال آغاز می‌کنیم. بنابر احکام اسلامی، خوردن گوشت سگ حرام است و اگر قصابی چنین کاری انجام دهد و یا رستورانی گوشت سگ طبخ کند و در اختیار مشتریان خود قرار دهد، حکومت اسلامی وظیفه دارد با او برخورد کند. با این حال، نمی‌توان این حکم را نقض کرد به بهانه این که در تاریخ اسلام، برخورد پیامبر صلی‎الله‎علیه‎وآله و حضرت علی علیه‎السلام با این کار حرام، دیده نشده است. اگر با این گناه برخوردی گزارش نشده، نه به سبب وظیفه نداشتن حاکم در برخورد با این گناه اجتماعی است، بلکه چنین اتفاقی در زمان حکمرانی نبوی و علوی نیفتاده و هیچ رستورانی گوشت حرام نپخته و با آن غذا درست نکرده است، وگرنه قطعاً با آن برخورد می‌شد، زیرا ایشان با گناهانی که جنبه اجتماعی داشته مثل شراب‌فروشی، روزه‌خواری علنی و... برخورد کرده‌اند.
در زمان ائمه اطهار علیهم‎السلام معضلی به نام بی‌حجابی عمدی وجود نداشته که برخوردی در پی داشته باشد. نه‌تنها در جاهلیت عرب و عرب بعد از اسلام، بلکه در جوامع بشری باستان، همان‌طور که در ابتدا گفته شد، حجاب امری رایج بوده و عرف جامعه، اجازه بی‌حجابی به کسی نمی‌داد. بله، در جاهلیت عرب زنان در هنگام طواف بی‎حجاب ظاهر می‎شدند که طبق رسوم و باورهای جاهلیت و مربوط به همان ایام خاص بود، اما در سایر ایام، حجاب رایج بود.
شاید در زمان پیامبر صلی‎الله‎علیه‎وآله بی‌حجابی وجود داشت ولی دلیل آن، دهن‌کجی به دستور دین یا بی‌اهمیت دانستن آن نبود، بلکه گاهی دختر شک داشت به سن تکلیف رسیده یا نه و به همین دلیل حجاب شرعی را رعایت نمی‌کرد که با تذکر و دانستن مسئله، حل می‌شد. گاهی نیز حجاب ناخواسته رعایت نمی‌شد که در این صورت نیز تذکر کافی بود. یعنی هنگامی که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله تذکر می‌دادند، ایشان می‌پذیرفتند، نه این که مقاومت کنند و بگویند: «این انتخاب من است» یا «دلم می‌خواهد». اگر چنین رفتاری پس از تذکر دیده می‌شد قطعاً با توجه به سیره حضرت در برخورد با گناهانی که جنبه اجتماعی دارند، با چنین شخصی هم برخورد می‌شد.(3)
با این حال، در سیره نبوی نمونه‎های از تذکر گزارش شده است. بنابر گزارشی، زنی طبق موازین شرعی پوشش نداشت، پیامبر صلی الله علیه و آله به وی فرمودند: «ای اسماء! زن، وقتی به حدّ بلوغ رسید، نباید جایی از بدن و اندامش دیده شود، مگر صورت و دست‌ها.»(4) از متن فرمایش رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مشخص است که اسماء عناد و اصرار بر بی‌حجابی نداشته و تنها مسئله را نمی‎داند.
نمونه بعدی برادرزاده همین اسماء است که برادرزاده عایشه نیز بود. وی با پوشش نامناسب به منزل پیامبر صلی‎ الله ‎علیه ‎وآله، نزد عمه خود عایشه آمد. حضرت نسبت به پوشش وی تذکر می‎دهند و ایشان از آنجا که مسئله را نمی‎دانست، بلافاصله نسبت به حجاب خود تجدید نظر می‎کند.(5) گاهی همسران رسول خدا صلی الله علیه و آله به زنانی که حجاب مناسب نداشتند، ضمن یادآوری آیات حجاب قرآن، مقنعه اهدا می‎کردند و آنها نیز بدون مقاومت می‎پذیرفتند و حجاب خود را تکمیل می‎کردند.(6)
در این موارد پس از تذکر، مسئله حل می‎شد و نمونه‌ای نبود که شخصی اصرار بر اشتباه داشته باشد تا برخورد لازم آید. در دستور به زمامدارن نیز همینطور است، از آن جا که اصرار و عمد بر گناه نبوده، نیاز به دستور مستقیم بر برخورد وجود ندارد. ضمناً با وجود این‌که امیر شهر ملزم به اجرای دستورات اسلامی است، نیاز نبود که همه دستورات در نامه‌ها منعکس شود، زیرا هنگامی که قرآن به عنوان قانون اساسی اسلامی فرستاده می‌شد، امیر شهر طبق آن با مردم رفتار می‎کرد. در پایان تأکید بر این نکته لازم است که در همه شهرها و اقوام، پیش از اسلام حجاب رایج بود و بی‌حجابی ساماندهی نشده بود تا نیاز به دستور مؤکد برای برخورد باشد.

نتیجه‌گیری
بنابراین حجاب در ادیان پیشین نیز وجود داشته و اسلام آن را تأیید و تعدیل کرده است. از آنجا که حجاب از آموزه‎های اجتماعی است، حکومت وظیفه دارد نسبت به کسانی که به آن بی‌توجه هستند تذکر دهد و اگر قبول نکردند برخورد قاطع نماید. اگر در سیره نبوی و دولت علوی برخورد دیده نمی‎شود بدین معنا نیست که برخورد نمی‎کردند، بلکه بدین معناست که با تذکر حل می‌شد و نیاز به برخورد و اجبار نبوده است.

پی‌نوشت‌ها
1. حمزه، عباس، حجاب در ادیان الهی، نشر یاقوت، قم، 1385ش، ص128.
2. سوره احزاب، آیه 59؛ سوره نور، آیه 31.
3. محسنی، مصطفی، آنچه گذشت، نشر معارف، 1402ش، ص82-83.
4. أبی‌داود، سنن، زیاد عبدالوهاب اوزون، معهد المخطوطات العربیه، 1432ق، ج2، ص 383؛ سیوطی، جلال‌الدین، الدر المنثور، مرکز هجر، چاپ اول 2003م، ج5، ص42.
5. طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفه، 1412ق، ج18، ص93.
6. ابن‌سعد، محمد بن سعد‏، الطبقات الکبری‏، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1418ق ، ج‌ 8، ص57.
 

طبق مستندات، حضرت دو خانه داشتند. یک خانه که هدیه بود و یکی از درهای آن به مسجد باز می شد و خانه ای هم نزدیک بقیع؛ و در آتش گرفته دری نبود که به مسجد باز می شد.
آتش زدن درب خانه حضرت زهرا سلام الله علیها

پرسش:
آیا درست است که خانه حضرت زهرا (س) در مسجد باز می‌شده و نمازگزاران مسجد، در آتش زدن آن شرکت کردند؟
 

پاسخ:
آشنایی با موقعیت مکانی حوادث تاریخی، تأثیر بسیاری در درک این وقایع و شناخت ابعاد آن‏ها دارد. حادثه مهم هجوم به خانه حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) یکی از حوادث مهمّ در صدر اسلام است که سؤالات و شبهات بسیاری درباره ی آن مطرح بوده و هست. یکی از سؤالاتی که منشأ برخی شبهات نیز قرار گرفته، محل وقوع این حادثه است و این‏که منظور از «بیت فاطمه» که هجوم به آن رخ داده، کدام خانه است و چه موقعیتی داشته است. در پاسخ، دو احتمال مطرح شده است: خانه‌ای کنار مسجدالنبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و خانه‌ای در ناحیه بقیع.

1. خانه ی کنار مسجدالنبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله
یکی از نخستین اقدامات رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ پس از هجرت به مدینه، ساخت مسجدالنبی بود. هم‌زمان با ساخت این مسجد، حجره‌هایی برای سکونت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ و برخی از همسران آن حضرت متصل به مسجد ساخته شد و به دنبال آن، برخی از صحابه که توانایی داشتند، حجره‌ای در کنار مسجد ساختند. این حجره‌ها علاوه بر دری که به سمت بیرون داشت، دری نیز به سمت مسجد داشتند و در وقت نماز، صاحبان آن از این درها وارد مسجد می‌شدند و دوباره از همان در به خانه‌هایشان برمی‌گشتند. حارثه بن نعمان نیز حجره‌ای در کنار مسجد داشت که بعد از ازدواج حضرت زهرا و امیرالمؤمنین، آن را در اختیار آنان قرار داد. ماجرای معروف «سد الابواب»، به همین خانه مربوط است که‌ در سال سوم هجری، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از سوی خدا مأمور شد که همه ی ورودی خانه‌ها به مسجد، غیر از در خانه ی امیرالمؤمنین علیه‌السلام را مسدود کند.

تعداد درهای این خانه
شواهد و قرائن، حاکی از آن است که تمام خانه‌های اطراف مسجد، دارای دو یا چند در بودند که تنها یکی از آن درها به سمت مسجد باز می‌شد. اگر این خانه‌ها راهی جز به مسجد نمی‌داشت، در ماجرای سد الابواب و بسته شدن ورودی‌ آن‌ها به مسجد، ساکنین آن‌ها در خانه محبوس می‌شدند. به همین منوال، خانه ی امیرالمؤمنین علیه‌السلام و حضرت فاطمه سلام‌الله علیها نیز دو در داشت: یکی به‌سوی غرب که به درون مسجد باز می‏شد و دیگری به‌سوی شرق که به کوچه باز می‏شد و این در، هم‌اکنون کنار باب جبرئیل قرار دارد(1) و هنوز هم محلّ آن مشخص است (البته با توسعه مسجد در دوره‏های بعد، این قسمت از کوچه نیز به مسجد ملحق شده و هم‌اینک آن در نیز درواقع به درون مسجد باز می‏شود).(2) البته این خانه پشت خانه پیامبر صلی الله علیه و آله بود و یک راه هم به خانه ی پیامبر داشت که آن حضرت از این طریق، از احوال آنان باخبر می‌شد.(3)
در منابع شیعه و سنی تصریح شده که خداوند به رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور داد که به‌غیراز خانه‌ی امیرالمؤمنین علیه‌السلام، تمامی درهایی که به مسجد باز می‌شوند، بسته شوند. در روایتی از امام صادق علیه‌السلام آمده: «خداوند به رسولش صلی الله علیه و آله امر کرد: مسجد خود را پاکیزه دار و آنان که در مسجد خفته‌اند را بیرون کن و فرمان بده تا هر در که از خانه‏ها به مسجد گشوده شده، مسدود شوند؛ مگر دری که از خانه ی على گشوده شود و این‌گونه مسکن فاطمه را به حال خود بگذار».(4) طبق روایتی از سعد وقاص، عمر بن خطاب نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت: ای پیامبر خدا! صحابه و عموهایت را از مسجد بیرون کردی؛ ولی این شخص کم سن و سال را ساکن مسجد کردی؟! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اخراج شما و باقی گذاشتن او به نظر شخصی من نبود؛ بلکه خدا دستورش را داده بود».(5) برخی از صحابه مانند عمر بن خطاب،(6) پسرش عبدالله،(7) سعد بن ابی وقاص(8) نیز به‌صراحت، مسدود نشدن درب خانه امیرالمؤمنین علیه‌السلام را فضیلتی بزرگ برای وی شمرده‌اند و آرزو می‌کردند چنین امتیازی می‌داشتند.
این‌گونه روایات و گزارش‏ها، باعث شهرت این در به سبب فضیلت آن شده است؛ اما این‌گونه ثابت نمی‌شود که اکثر رفت‌وآمدها و مراودات از این در صورت می‌گرفته است.
از همان روایاتی که بسته نشدن درب خانه‌ی امیرالمؤمنین علیه‌السلام را به‌عنوان یک فضیلت معرفی کرده، روشن می‌شود که این خانه راه ورودی دیگری داشته؛ چراکه اگر این خانه ‌تنها یک راه خروج داشت و به این سبب استثنا شده بود، دیگر مسدود نشدن آن فضیلتی نداشت تا دیگران غبطه‌اش را خورده و آرزوی چنین امتیازی را داشته باشند.
به‌علاوه، در مورد علت استثنا شدن خانه‌ی امیرالمؤمنین علیه‌السلام از سایر خانه‌ها، گفته شده که به تصریح آیه‌ی تطهیر، اهل این خانه از هرگونه آلودگی ظاهری و باطنی پاکیزه بودند، به همین جهت این خانه از سایر خانه‌ها متمایز گشت.(9) بااین‌حال در این خانه خدمه‌هایی حضور داشتند یا افرادی با اهل این خانه مراوده داشتند که شرایط عبور ‌ و مرور از مسجد را نداشتند؛ به همین دلیل می‌بایست درب دیگری برای این خانه باشد تا آن‌ها بتوانند از آن رفت‌وآمد کنند.
ابوهریره گزارش می‌کند: «هنگام ظهر بود که با پیامبر صلی الله علیه و آله به بازار قینُقاع رفتیم... و پیامبر در فناء خانه فاطمه نشست».(10) منظور از «فناء خانه»، مکان نسبتاً‌ وسیعی است که در مقابل خانه قرار دارد.(11) درنتیجه، این «در» و این «فضای بزرگ پیرامون آن»، درون مسجد نبوده وگرنه، ابوهریره می‌بایست این‌گونه گزارش می‌کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله به درون مسجد رفت و در داخل مسجد و مقابل درب خانه فاطمه سلام‌الله علیها ایستاد.

2. خانه‌ای در بقیع
گزارش‌های تاریخی حاکی از آن است که خانه‌ی کنار مسجد، کوچک بود و با بزرگ شدن فرزندان امیرالمؤمنین علیه‌السلام و آمدن کنیزان و سایر رفت‌وآمدهایی که به این خانه می‌شد، محل مناسبی برای زندگی نبود؛ امیرالمؤمنین علیه‌السلام خانه‌ای دیگری در بقیع ساخت و هم‌زمان در این دوخانه رفت‌وآمد داشتند.(12) چنانکه سمهودی در مورد محل دفن حضرت زهرا سلام‌الله علیها تصریح می‌کند که امیرالمؤمنین علیه‌السلام خانه‌ای دومی در نزدیکی بقیع داشتند و احتمال می‌دهد که حضرت زهرا سلام‌الله علیها آنجا دفن شده باشند.(13)

ماجرای هجوم در کجا رخ داد؟
برخی از محققان با بررسی قرائن و شواهد نشان داده‌اند که ماجرای اجتماع عده‌ای از مهاجرین و انصار در مخالفت با بیعت ابوبکر و هجوم به خانه امیر مؤمنان علیه‌السلام و حضرت زهرا سلام‌الله علیها، مربوط به همین خانه ی دوم بوده که در ناحیه بقیع قرار داشت و نه در آن بیت کنار مسجد.(14) با این حساب، قضیه دخالت نمازگزاران مسجدالنبی در واقعه-ی هجوم و آتش زدن درب خانه حضرت زهرا سلام‌الله علیها، منتفی است.
شایان توجه است یکی از اشکالاتی که از دیرباز بر شیعیان وارد شده، این است که اگر عمر دستور به آتش زدن خانه حضرت زهرا سلام‌الله علیها داده بود، باعث آتش گرفتن مسجد و قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و حجرات همسران پیامبر می‌شد که در کنار بیت فاطمه قرار داشتند؛ به‌ویژه آن‏که سقف این حجرات مجاور مسجد از شاخه‌های خشک و قابل اشتعال ساخته شده بود و آتش انداختن به یکی از این حجرات، به آتش گرفتن همه ی آن‏ها و حتی مسجد و قبر پیامبر صلی الله علیه و آله منجر می‌شد و قابل‌تصور نیست که عمر بن خطاب چنین تصمیمی بگیرد و خود را در معرض اعتراض و نکوهش مردم قرار بدهد و این با کیاست و سیاست او و هر شخص دیگری سازگار نیست.(15) با توضیحی که داده شد، این اشکال نیز از اساس رد می‌شود.
بااین‌حال، اگر هم هجوم، مربوط به آن بیت کنار مسجد بوده باشد، قطعاً با آن دری که داخل مسجد باز می‌شد، ارتباطی نداشته و همان‌گونه که برخی از محققان گفته‌اند،(16) مربوط به آن دری بوده که به بیرون مسجد باز می‌شده است. چه‌بسا لازمه‌ی آتش زدن درب داخل مسجد، این بود که خود مسجد هم آتش بگیرد؛ درحالی‌که این افراد می‌دانستند که آتش زدن مسجد می‌تواند عواقبی را برای آنان به دنبال داشته باشد. از طرفی در هیچ منبعی ثبت نشده که از داخل مسجد حمله صورت گرفته و حال آن‌که اگر چنین بود، می‌بایست هجوم مسلمانان به مسجد و آتش زدن آن را، به‌عنوان طعن بر مخالفین مطرح می‌کردند؛ بنابراین، هرچند نام افرادی که در منابع به‌عنوان مهاجمین ذکر شده غالباً مسلمانان سرشناسی مانند أبو بکر، عمر، عثمان‏، خالد بن‏ ولید، مغیره بن‏ شعبه و أبو عبیده بن‏ جراح، سالم مولى أبی حذیفه بودند(17) که روزگاری با رسول خدا صلی الله علیه و آله مراوده داشتند و اهل مسجد و نماز بودند؛ اما اینکه هجوم از داخل مسجد صورت گرفته و همه‌ی نمازگزاران در آن شرکت داشتند برخلاف قرائن و شواهد است.
 
نتیجه
امیرالمؤمنین و حضرت زهرا سلام‌الله علیها علاوه بر اتاق کنار مسجدالنبی، خانه‌ای نیز در ناحیه بقیع داشتند. شواهد و قرائن نشان می‌دهد که ماجرای هجوم، در این خانه رخ داده و ربطی به مسجد نداشته است؛ اما اگر هم هجوم در همان خانه ی کنار مسجد رخ داده باشد، آن خانه همانند دیگر خانه‌های صحابه در اطراف مسجد دو در داشته (یکی به داخل مسجد و یکی به کوچه) و ماجرای هجوم به خانه نیز از درب داخل کوچه صورت گرفته است. پس به‌هرحال، قصه ی حضور نمازگزاران مسجد در حادثه ی هجوم به بیت، معنا ندارد و نسبت دادن این فاجعه به همه نمازگزاران مسجدالنبی، صحیح نیست.

 

جهت مطالعه‌ی بیشتر
مأساه الزهراء علیها السلام‏ نوشته‌ی سید جعفر مرتضى العاملى‏ (ره).
تاریخ حرم ائمه بقیع و آثار دیگر در مدینه منوره، محمد صادق نجمی

 پی‌نوشت‌ها
1. محمّد محمّد حسن شُرّاب، فرهنگ اعلام جغرافیایی ـ تاریخی در حدیث و سیره نبوی، ترجمه: حمیدرضا شیخی، تحقیق: محمدرضا نعمتی، قم، نشر مشعر، چاپ دوم، 1386 ش، ص 150. (این مطلب از اضافات محقق کتاب است)
2. در گزارشی به نقل از سمهودی آمده که این خانه تنها یک در داشته و آن‌هم داخل مسجد بوده است: «و بیت علی لم یکن له باب إلا من داخل المسجد». (وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفى،سمهودی، نور الدین علی بن أحمد، وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفى‏، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 2006 م. ج‏2، ص 64) گویا وی این خانه را در زمان خودش (قرن نهم) توصیف کرده باشد؛ و مراد او این نبوده که این خانه از همان ابتدا دارای یک در بوده باشد.
3. اما بَیت فَاطِمَه رَضِی الله عَنْهَا فَإِنَّهُ کَانَ خلف بَیت النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم عَن یسَار الْمصلى إِلَى الْقبْلَه، وَکَانَ فِیهِ خوخه إِلَى بَیت النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم، وَکَانَ رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَسلم إِذا قَامَ من اللَّیْل إِلَى الْمخْرج اطلع مِنْهُ یعلم خبرهم، ابن ضیاء، محمد بن احمد، تاریخ مکه المشرفه و المسجد الحرام و المدینه الشریفه و القبر الشریف، محقق، ازهری، ایمن نصر و ازهری، علاء ابراهیم، بیروت، دار الکتب العلمیه، منشورات محمد علی بیضون، چاپ اول، 1418 ق، ج 1، صص 269 - 270.
4. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم 1407 ق، ج ‏5، ص 340.
5. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم 1407 ق، ج ‏5، ص 340.
6. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، بیروت دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1411 ق، ج 3، ص 135.
7. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، بیروت، دارالمعرفه، 1379 ق، ج 7، ص 15.
8. نسائی، احمد بن شعیب، السنن الکبرى، بیروت، مؤسسه الرساله، چاپ اول، 1421 ق، ج 7، ص 423.
9. ر ک: ابن‌کثیر، اسماعیل بن کثیر، البدایه والنهایه، بیروت، انتشارات دارالفکر، بی تا، ج‏7، ص 342.
10. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، دار طوق النجاه، چاپ اول، 1422 ق، ج 3، ص 66.
11. ابومحمد، محمود بن احمد، عمده القاری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی‌تا، ج 11، ص 239.
12. ر.ک: ابوطالبی، عمار، «بیت‌الاحزان» یا «مسجد فاطمه» و واکاوی ماهیت تاریخی آن، پژ.هش­نامه حج و زیارت، دوره 8، شماره 1 - شماره پیاپی 20، مرداد 1402، صفحه 79-106.
13. «و فیه (یعنی بیت الحزن) قبرها على أحد الأقوال کما قدمناه و أظنه فی موضع بیت علی بن أبی طالب الذی کان اتخذه بالبقیع و فیه الیوم هیئه قبور»،سمهودی، وفاء الوفاء، ج 3، ص 101.
14. نجمی، محمدصادق، تاریخ حرم ائمه بقیع و آثار دیگر در مدینه منوره، قم، نشر مشعر، چاپ اوّل، 1380ھ.ش، ص 161.
15. فضل بن روزبهان شافعی، إبطال نهج الباطل، المطبوع ضمن «إحقاق الحقّ»، ٥١١ الطبعه الحجریه (نقل در: مظفر، محمدحسن، دلائل الصدق لنهج الحق، قم، تحقیق و نشر: مؤسسه آل البیت علیهم‌السلام لإحیاء التراث، ج 7، ص 137 ـ 138).
16. عاملی، سید جعفرمرتضی، مأساه الزهراء علیها السلام، بیروت، دارالسیره، ۱۴۱۸ ق، ج ۱، ص ۱۷۷.
17. عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر العیّاشی، چاپ اول، انتشارات المطبعه العلمیه، تهران‏، 1380 ق‏، ج‏2، صص 66- 67.
 

عهد جدید شامل بیست‌وهفت کتاب و رساله است که در قرن اول میلادی به‌وسیله هشت نفر از مؤمنانِ به مسیح نگاشته شده است و اناجیل چهارگانه بخشی از کتب عهد جدید است.
نسبت انجیل با عهد جدید

پرسش:
آیا عهد جدید همان انجیل است؟
 

پاسخ:
به مجموعه‌ای از نوشته‌های کوچک و بزرگ که مسیحیان و بخشی از یهودیان، آن را کتاب آسمانی و الهی خود می‌دانند؛ «کتاب مقدس» می‌گویند. در زبان انگلیسی و بیشتر زبان‌های اروپایی به کتاب مقدس Bible گفته می‌شود که ظاهراً از یک کلمه یونانی Biblia، به معنای کتاب‌ها، گرفته شده است؛ اما در زبان‌های فارسی و عربی عنوان عهدین (عهد قدیم و عهد جدید) برای این کتب به کار می‌رود.(1)

عهدین
کتاب مقدس مشتمل بر دو عهد قدیم و جدید است. عهد قدیم یا عهد عتیق، کتبی مشتمل بر سی‌ونه کتاب است که مجموعاً به کتاب‌های احکام و تاریخ و شعر (سرود) تقسیم می‌شود. پنج کتاب از این کتب منسوب به حضرت موسی علیه‌السلام است که مجموعاً تورات نامیده می‌شود و بقیه آن به پیامبران و یا اولیایی که بعد از حضرت موسی علیه‌السلام تا حدود چهارصد و بیست سال قبل از میلاد مسیح علیه‌السلام بوده‌اند، منسوب است.(2) عهد جدید شامل مجموعه کتبی است که بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام توسط حواریون و شاگردان او نوشته شده است؛ که در این نوشتار به معرفی آن پرداخته می‌شود.

عهد جدید
عهد جدید عنوانی است که به این اعتقاد مسیحیان اشاره دارد که خدا دو عهد و پیمان با انسان بسته است؛ یکی همان عهد قدیم که در آن خدا از انسان پیمان گرفته است که بر شریعت الهی گردن نهد و آن را انجام دهد. این عهد و پیمان ابتدا با حضرت ابراهیم علیه‌السلام بسته شده و سپس در زمان حضرت موسی علیه‌السلام تجدید و تحکیم شده است. با ظهور حضرت عیسی علیه‌السلام دوران این عهد و پیمان پایان یافت و خدا عهد دیگری را با انسان بست. این عهد جدید پیمانی بر سر محبت خدا و عیسی مسیح است؛ بنابراین نام‌گذاری به عهد قدیم و جدید مربوط به مسیحیت است و یهودیان معتقدند که خدا تنها یک پیمان با انسان بسته و آن همان پیمان شریعت است. بر این اساس آنان تنها بخش قدیم را که عهد می‌نامند، قبول دارند.(3)
عهد جدید مجموعه بیست‌وهفت کتاب و رساله است که در قرن اول میلادی (حدود نیمه دوم قرن اول) به‌وسیله هشت نفر از مؤمنان به مسیح به نامه‌ای متّی، َمرقُس، لوقا، یوحنّا، پُولُس، یعقوب، پطرس و یهودا نگاشته شده است.

چهار بخش محتوای عهد جدید

1. زندگی‌نامه و سخنان حضرت عیسی علیه‌السلام
 این بخش مشتمل بر چهار انجیل است که گفته می‌شود متی، مرقس، لوقا و یوحنا آن‌ها را نگاشته‌اند (کلمه انجیل، یونانی و به معنای مژده است). درواقع این چهارکتاب، سیره عملی و گفتاری حضرت عیسی علیه‌السلام هستند که افرادی آن را روایت می‌کنند.

2. تبلیغات و مسافرت‌های تبلیغی مبلغان مسیحی
 در این بخش تنها یک کتاب به نام اعمال رسولان وجود دارد که اقدامات حواریون و دیگر مسیحیان، به‌خصوص پولس را بیان می‌کند.

3. نامه‌ها
 حواریون و رسولان مسیحی صدر اول، نامه‌هایی به شهرها و افراد مختلف نگاشته‌اند که بیست‌و‌یک عدد از آن‌ها در مجموعه عهد جدید وجود دارد. سیزده یا چهارده عدد از این نامه‌ها از پولس و از هفت‌نامه باقیمانده، سه نامه به یوحنا، دو نامه به پطرس و دو نامه دیگر به یعقوب و یهودا منسوب است.

4. رؤیا و مکاشفه
 در این بخش نیز تنها یک کتاب وجود دارد که به یوحنا منسوب است و در پایان عهد جدید واقع شده است.

اسامی کتبی که در عهد جدید ذکر شده، به ترتیب کتاب مقدس به‌ قرار زیرمی باشد:

1. انجیل متّی
 این انجیل نوشته یکی از حواریون و شاگردان حضرت عیسی به نام «متّی» است. بعضی تاریخ تصنیف انجیل متّی را سال ۳۸ میلادی و بعضی دیگر بین ۵۰ تا ۶۰ میلادی نوشته‌اند. در سابق عقیده بر این بوده است که انجیل متّی اولین و قدیمی‌ترین انجیل است؛ اما محققین امروز بر این عقیده‌اند که انجیل مرقس نسبت به اناجیل دیگر قدمت بیشتری دارد؛ اما انجیل متّی همانند بقیه انجیلها بعد از حضرت مسیح تألیف یافته است.(4)

۲. انجیل مرقُس
 این انجیل منسوب به فردی به نام مرقُس است. مرقس از حواریون عیسی نبوده است، بلکه در زمان حیات حضرت عیسی نوجوانی بوده که پس از چندی با شاگردان معروف حضرت عیسی یعنی «پطرس» آشنا می‌شود و جزء شاگردان و همراهان او قرار می‌گیرد. گویند مرقس انجیل خود را به اشاره و دستور پطرس می‌نویسد و عقیده به خدایی مسیح نداشت. به همین خاطر بعضی از دانشمندان مسیحی به انجیل او چندان اهمیت نمی‌دهند.(5)

۳. انجیل لوقا
 «لوقا» نه خود از حواریون بوده و نه مسیح را دیده است او کسی است که نصرانیت را از پُولُس گرفته است و اغلب با پُولُس هم‌سفر می‌شد تا در رساندن پیام به مردم او را یاری دهد. لوقا هم پزشک بود و هم تاریخ‌نویس به همین جهت است که سرگذشت عیسی مسیح را با رعایت ترتیب رویدادها بیان کرده است.(6)

۴. انجیل یوحنّا
 یوحنّا یکی از حواریون دوازده‌گانه عیسی مسیح است و بیش از هر کس دیگر با او بوده است و شدیداً مورد محبت او قرار داشته است. در این انجیل، مسیح جنبه الوهی یافته و خداوند متجسم گردیده است. غالب محققان امروزی تاریخ نگارش این انجیل را به پایان قرن اول، یعنی نزدیک به هفتادسال پس از حضرت عیسی، بر می‌گردانند.(7)

همچنین کتاب اعمال رسولان، نامه پولس به رومیان؛ نامه اول پولس به قرنتیان؛ نامه دوم پولس به قرنتیان؛ نامه پولس به غلاطیان؛ نامه پولس به افسسیان؛ نامه پولس به فیلپیان؛ نامه پولس به کولسیان؛ نامه اول پولس به تسالونیکیان؛ نامه دوم پولس به تسالونیکیان؛ نامه اول پولس به تیموتائوس؛ نامه دوم پولس به تیموتائوس؛ نامه پولس به تیطس؛ نامه پولس به فلیمون؛ نامه به عبرانیان؛ نامه یعقوب؛ نامه اول پطرس؛ نامه دوم پطرس؛ نامه اول یوحنا؛ نامه دوم یوحنا؛ نامه سوم یوحنا؛ نامه یهودا؛ و مکاشفه یوحنا از دیگر کتاب‌هایی هستند که عهد جدید به‌حساب می‌آیند.(8)

نتیجه گیری
 کتاب عهد جدید مجموعه‌ای شامل بیست‌وهفت کتاب و رساله است که در قرن اول میلادی (حدود نیمه دوم قرن اول) به‌وسیله هشت نفر از مؤمنانِ به مسیح نگاشته شده است و فقط چهارکتاب از این مجموعه به انجیل‌های چهارگانه اختصاص یافته است. به عبارتی اناجیل چهارگانه بخشی از کتب عهد جدید است نه اینکه عهد جدید همان انجیل باشد. البته خود این اناجیل نیز انجیل واقعی نیستند؛ چراکه معنا ندارد چهار انجیل با تفاوت‌های متعدد همان انجیل واقعی باشند.

جهت مطالعه‌ی بیشتر
 نقد و بررسی کتاب مقدس، نوشته‌ی عباس نیکزاد.

پی نوشت ها
1. کتاب مقدس، عهد قدیم و عهد جدید، مجله، معارف، مرداد و شهریور 1387، شماره 58.
2. ر. ک. فخرالاسلام محمدصادق، انیس الاعلام فی نصره الاسلام، بی‌جا، بی‌نا، چاپ اول، 1319 هق، ج ۱، ص ۱۱۶.
3. کتاب مقدس، عهد قدیم و عهد جدید، شماره 58.
4. نیکزاد، عباس، نقد و بررسی کتاب مقدس، قم مرکز پژوهش‌های اسلامی صداوسیمای جمهوری اسلامی، 1380، صص 42-43.
5. نیکزاد، عباس، نقد و بررسی کتاب مقدس، قم مرکز پژوهش‌های اسلامی صداوسیمای جمهوری اسلامی، 1380، صص 43-44.
6. نیکزاد، عباس، نقد و بررسی کتاب مقدس، قم مرکز پژوهش‌های اسلامی صداوسیمای جمهوری اسلامی، 1380، صص 44-45.
7. ر ک: نیکزاد، عباس، نقد و بررسی کتاب مقدس، قم مرکز پژوهش‌های اسلامی صداوسیمای جمهوری اسلامی، 1380، صص 45- 47.
8. رک: نیکزاد، عباس، نقد و بررسی کتاب مقدس، قم مرکز پژوهش‌های اسلامی صداوسیمای جمهوری اسلامی، 1380، صص 47-66.
 

یهودیان صهیونیست در ابتدا به عنوان شهروند عادی شروع به خریدن زمین کردند و بعد با حمایت انگلیس، امریکا و برخی کشورهای دیگر، تجاوزات آنها آغاز شد.
نحوه تشکیل رژیم صهیونیستی

پرسش:
ممکن است نحوه تشکیل رژیم صهیونیستی و بیرون راندن فلسطینی‌ها را بیان کنید.

پاسخ:

کسانی که گهگاه از رژیم اسرائیل دفاع می‌کنند، با روند شکل‌گیری این دولت آشنایی ندارند. ما می‏کوشیم با مروری اجمالی بر تاریخچه پیدایش «صهیونیزم» تا «تشکیل دولت اسرائیل»، تصویری واقع‏بینانه از این موضوع به دست بدهیم. عمده مطالبی که دراین‌باره خواهیم گفت، برگرفته از کتاب «ارتباط صهیونیستی» نوشته «آلفرد م. لیلیانتال» است. وی نویسنده سرشناس آمریکایی، فارغ‌التحصیل دانشگاه کُرنل و مدرسه عالی حقوق کلمبیا است که سال‌‏ها از عمر خود را در وزارت خارجه آمریکا خدمت کرده و تألیفات او، مبتنی بر تحقیقات و مطالعات و تجربیات او است. وی آثار دیگری نیز درباره اسرائیل و صهیونیسم دارد.

 

پیدایش صهیونیسم

یهودیان (بنی‌اسرائیل) بعد از درگذشت حضرت سلیمان (ع)، رفته‌رفته عظمت و یکپارچگی خود را از دست دادند. پس از یورش آشوریان در سال 725 پیش از میلاد، اسباط (قبایل دوازده‌گانه یهود) چنان پراکنده شدند که گویی در زمین گم شدند. در متون یهودی وعده داده شده که در آخرالزمان، این ده سبط پیدا خواهند شد و به ارض مقدس باز خواهند گشت.(1) نیز وقتی در سال ۵۹۷ پیش از میلاد، بُختُ نَصَّر(بُخت النصر) پادشاه بابل به پادشاهی یهودا لشکرکشی کرد، لشکریان او یهودیان بسیاری را کشتند، بسیاری آواره شدند و تعدادی نیز به عنوان اسیر، به بابل برده شدند.(2) هرچند در آمار قربانیان این حوادث و حجم خسارات وارد بر یهودیان اغراق و مظلوم‌نمایی شده؛(3) ولی مسلّم است که در پی این حوادث، یهودیان هیچ‌گاه نتوانستند حکومتی مستقل برای خود تشکیل دهند و همواره به صورت پراکنده، در سرزمین‌های مختلف به عنوان اقلیت زندگی می‌کردند تا این‏که جنبش «صهیونیزم / صهیونیسم» پدید آمد. این جنبش در سال 1898م توسّط فعّال سیاسی و روزنامه‌نگار یهودی‌الاصل اتریشی به نام «تئودور هرتسل» بنیان‌گذاری شد و رفته‌رفته اوج گرفت و هدف از آن، گرد هم آوردن یهودیان پراکنده در سراسر جهان و ایجاد اتّحاد میان آنان بود. در ادبیات سیاسی و مذهبی امروز، به هواداران این جنبش «صهیونیست» می‌گویند.

 

انتخاب وطن، بهانه‌ای برای اشغال

صهیونیست‌‏‏ها برای رسیدن به هدف خود، به زمین نیاز داشتند. در بین دیدگاه‏های مختلفی که برای اتحاد یهودیان مطرح شد، سرانجام این دیدگاه چیره شد که «دولت یهود» در «سرزمین فلسطین» تأسیس شود. دو گروه با این دیدگاه مخالف بودند: یکی یهودیان غیرصهیونیست که با مطرح شدن بحث دولت یهود، نگران بروز اختلاف و دشمنی با یهودیان در سرزمین‏های دیگر بودند؛ دوم مسلمانان و عرب‏هایی که فلسطین را سرزمینی «عربی-اسلامی» می‏دانستند و حاضر نبودند شاهد جدایی آن از قلمرو اسلام و برپایی یک دولت غیراسلامی در آن باشند. ازاین‌رو، صهیونیست‏ها در آغاز، دست به یک پنهان‏کاری بزرگ زدند؛ به این صورت که ابتدا خواسته‏های خود را محدود کردند، از فلسطین به عنوان «وطن» برای «قوم یهود» یاد کردند و چنین واکرد کردند که درصدد ایجاد یک «دولت» یهودی نیستند؛ بلکه تنها می‏خواهند در «وطن» پدران خود اقامت کنند تا بتوانند یهودی بمانند و مورد ظلم و ستم قرار نگیرند. آن‏ها در پاسخ به انتقادها می‏گفتند: «کسی که ما را متّهم به کوشش در راه ایجاد مملکت مستقل یهودی کند، سرشار از کینه و جهل مطلق است».(4)

آنان با این پنهان‏کاری، از مخالفت مسلمانان و نیز یهودیان غیرصهیونیست در امان ماندند و علی‌رغم مخالفت سلطان عثمانی، عبدالحمید دوم(5) که به هیچ قیمتی حاضر نشد فلسطین را در اختیار آنان بگذارد، از سال 1882م (1261ه‍.ش) با دادن رشوه به حاکمان محلّی و وساطت کنسول‌های دولت‌های بیگانه (مخصوصاً روسیه، انگلستان و آمریکا)، به مرور به فلسطین مهاجرت می‌کردند(6) و می‌کوشیدند تا از این طریق، در فلسطین دارای اکثریت شوند. حرکت صهیونیستی در طول 25 سال بعد، به جای آن‏که برای ایجاد رژیم سیاسی خاصّی بکوشد، به خرید زمین و ساختن مدارس و تثبیت موقعیت فعلی خود پرداخت.

 

فراهم شدن زمینه با سقوط عثمانی

شروع جنگ‌جهانی اوّل در سال 1914 میلادی (تابستان 1293 شمسی)، زمینه را برای پیشبرد اهداف صهیونیست‏ها فراهم کرد. آنان از یک سو، هم با متّحدین روابط دوستانه داشتند و هم با متّفقین. از سوی دیگر، بروز جنگ‌جهانی اوّل، باعث سستی امپراطوری عثمانی شد و زمینه برای شورش ملّی‏گرایان عرب (از جمله شریف حسین) علیه حاکمان ترک خلافت عثمانی را ایجاد کرد و سرانجام نیز به سقوط امپراطوری عثمانی انجامید. صهیونیست‏ها با حمایت استعمار انگلیس، از این موقعیت‏ها بیش‏ترین بهره را بردند.

 

اعلامیه بالفور

پس از پایان جنگ‌جهانی اوّل و سقوط امپراتوری عثمانی، در سال 1917 (آبان 1296 ھ.ش) میلادی، بیانیه «بالفور» در حمایت از جنبش صهیونیسم منتشر شد. انگلیسی‏ها با فریبکاری خود و سوءاستفاده از اختلاف میان بزرگان عرب با امپراطور عثمانی، قیمومیت بر فلسطین را به دست آوردند و دولت برتانیا به راحتی توانست زمینه‌های تشکیل جامعه صهیونیستی و در نتیجه دولت غاصب اسرائیل را فراهم کند.

پنهان‏کاری صهیونیست‏ها در بیانیه بالفور نیز بازتاب داشت و در آن، بندهایی برای حمایت از حقوق مدنی و دینی ساکنان عرب فلسطین وجود داشت. انگلیسی‏ها در مقابل این امتیاز ظاهری، توانستند موافقت شریف حسین را (که اینک قدرت فراوانی یافته بود) با اقامت یهودیان در فلسطین جلب کنند؛(7) اما هنوز هم سخن از «دولت یهود» به میان نمی‏آوردند و حتّی وجود چنین نیّتی را انکار هم می‏کردند. آنان به ملک فیصل (فرزند شریف حسین) که اینک حاکم سوریه شده بود، اطمینان دادند که قصد تشکیل دولت یهودی در فلسطین ندارند و حتّی چرچیل نیز در ملاقات با یک هیئت عربی در سال 1923م(1302 ه‍.ش) به آنان گفت: «تعبیر وطن قوم یهود، به معنای حکومت یهودی حاکم بر عرب‏ها نیست. ممکن نیست ما بپذیریم که یک ملّت، ملّتی دیگر را از حقوق خویش محروم سازد یا دارایی‏هایشان را از آنان بگیرد».(8)

 

فراخوان یهودیان از سراسر جهان

همزمان با این ظاهرسازی‏ها، صهیونیست‏ها به شدّت در پی دعوت یهودیان سراسر جهان به فلسطین بودند و با تمام توان، به خرید املاک و اراضی مسلمانان ادامه می‏دادند تا تعداد یهودیان ساکن در فلسطین را به بیش‏ترین مقدار ممکن برسانند و حتّی توانستند حمایت مالی گسترده یهودیانی را جلب کنند که با تشکیل «دولت یهود» در فلسطین مخالف بودند؛ ولی تشکیل یک «جامعه یهودی» در سرزمین قدس را عملی خیرخواخانه و انسانی می‏دانستند.(9)

در مرحله بعد، مک دونالد در طرحی با عنوان «کتاب سپید» یا همان «کاغذ سفید»(در سال 1939م/ 1318ه‍.ش) بیان کرد که هرگز از هدف‏های اصلی سیاست انگلستان این نبوده که در فلسطین، دولتی یهودی جایگزین شود؛ ولی به صراحت اعلام کرد که «هدف عبارت است از ایجاد دولت فلسطینی مستقل در طول ده سال که عرب‏ها و یهودی‏ها در ساخت آن شریک باشند».(10) طبق این طرح، تعداد یهودیانی که مجاز به مهاجرت به فلسطین بودند، نباید بیش از 75 هزار نفر می‏شد و همچنین خرید زمین توسط یهودیان نیز ممنوع بود. این طرح از سوی یهودیان صهیونیست «خیانت» خوانده شد و تنش‏های بسیاری را حتّی در درون خاک فلسطین رقم زد و با این حال، زمینه را برای ورود به مرحله سوم و آشکار شدن هدف اصلی صهیونیست‏ها فراهم کرد و از همین جا بود که درگیری‏ها و کشتارها آغاز شد. دولت بریتانیا در همین ایام، به تجهیز و آموزش نظامی یهودیان ساکن فلسطین پرداخت و زمین‌های وسیعی را در اختیار آنان قرار داد تا شهرک‌هایی را احداث کنند. فلسطینیان نیز در مقابل باندهای صهیونیستی، پایداری و مقاومت کردند و با تشکیل گروه‌های جهادی، تظاهرات و اعتصاب‌های عمومی به راه انداختند. قیام‌های ۱۹۲۰، ۱۹۲۳ و ۱۹۲۹ میلادی (معروف به انقلاب براق) از آن جمله است. انگلیسی‌‏ها در حمایت از صهیونیست‏ها، قیام‌های فلسطینیان را سرکوب و هزاران تن را کشتند یا به زندان انداختند.

 

تلاش برای تشکیل دولت یهود

سر «جان هوپ سامپسون» کارشناس انگلستان در امور خاورمیانه، در سال 1930م(/1309ه‍.ش) در گزارشی در باره تصمیم صهیونیست‏ها برای تبدیل کردن «وطن یهود» به یک «دولت یهودی» نوشت: «اگر سران یهود به هدف اصلی از سکونت خویش در فلسطین، یعنی زندگی دور از ستم و ظلم و طبق آداب و سنن یهود، قناعت می‏ورزیدند، تشکیل وطن قوم یهود هیچ مشکلی ایجاد نمی‏کرد و یهودیان می‏توانستند در مناطق یهودی‏نشینِ ایجاد شده پیش از صدور اعلامیه بالفور، در امنیت و تفاهم با هم‏وطنان عرب خویش به سر ببرند. اما حقیقت مطلق این است که امروز مهاجرت یهودیان، منحصر به یهودی‏های مؤمنی نیست که خواهان بازگشت به سرزمین پدران خود برای به سر بردن در زندگی دور از ظلم و ستم و طبق آداب و سنن یهود هستند؛ بلکه دربرگیرنده یهودی‏های غیرمؤمنی است که سرشار از روح ملّی‏گرایی سیاسی‏اند و برآنند که بر فلسطین سیطره یابند؛ جایی که دست‌کم در 1300 سال اخیر، سرزمین عرب‏ها بوده است. (این گروه از) یهودی‏ها هیچ تلاشی برای سازگاری با ساکنان کنونی این سرزمین از خود نشان نمی‏دهند».(11)

در بحبوحه جنگ‌جهانی دوم، که باعث قدرت گرفتن ایالات متحده آمریکا شد، تلاش صهیونیست‏ها برای تشکیل دولت یهودی در فلسطین تشدید شد و کم‌کم اغراض پنهان آنان آشکار گردید و رفته‌رفته حمایت دولت آمریکا نیز به کمک آنان آمد. بحث هلوکاست یا همان کشتار یهودیان در اردوگاه‌های مرگ آلمان نازی بین سال‏های ۱۹۴۱تا۱۹۴۵م(1320 تا 1324ه‍.ش) و شایعاتی که درباره تعداد قربانیان این حادثه منتشر شد، باعث مظلوم‏نمایی یهودیان شد و صهیونیست‏ها از این موضوع نیز بیش‏ترین بهره‏برداری را کردند. آشکار شدن اهداف پشت پرده صهیونیست‏ها، باعث بروز مخالفت‏های بسیاری شد و چه در عرصه سیاسی چه در عرصه اجتماعی، تنش‏ها دراین‌باره بالا گرفت و حتّی ملک عبدالعزیز بن سعود، پادشاه وقت عربستان نیز در سال 1942 سرسختانه به مهاجرت روزافزون یهودیان به فلسطین اعتراض کرد و دولت آمریکا را از ایجاد دولت یهودی در آنجا برحذر داشت.

حمایت‏های مالی و سیاسی انگلستان و لابی‏های صهیونیست در آمریکا، اوضاع را به نفع صهیونیست‏ها پیش می‏برد؛ تا جایی که حتی روزولت رئیس‌جمهور آمریکا نیز که مخالف تشکیل دولت یهودی بود، ناچار بود با آنان همراهی یا دست‌کم سکوت کند (به خلاف چرچیل که پشتیبان سرسخت صهیونیست‏ها بود). با مرگ ناگهانی روزولت (آوریل 1945/فروردین 1324)، راه برای صهیونیست‏های درون آمریکا بازتر شد. رئیس‌جمهور بعدی، ترومن بود که علی‌رغم هشدارهای وزیرخارجه‏اش (که معتقد بود موافقت با تشکیل دولت یهودی در فلسطین باعث «ناآرامی همیشگی در خاورمیانه» خواهد شد)، سرانجام با ایجاد دولت یهود در فلسطین موافقت کرد و راه را برای رسیدن صهیونیست‏ها به هدفشان هموار ساخت؛ به‌ویژه که او مسئله انسانیِ پناهدگان یهودی (فراریان از هلوکاست) را با مسئله سیاسی دولت یهود در هم آمیخت.(12)

رفته‌رفته، تهدید به جنگ نیز در گفت‌وگوهای دیپلماتیک بین‌المللی پررنگ‏تر شد. برای نمونه، «فیصل» وزیر امورخارجه وقت عربستان به «ویلیان ادی» نماینده آمریکا در عربستان گفت: «ما عرب‏ها گرسنگی یا کشته شدن در میدان جنگ را بر این که ببینیم صهیونیست‏ها سرزمین ما را غصب می‏کنند و ملّت ما را از بین ببرند، ترجیح می‏دهیم! ... اگر روشن شود که آمریکا و انگلستان برخلاف خواست ما و برای نابودی ما به صهیونیست‏ها کمک می‏کنند، تا آخرین نفر با آنان می‏جنگیم».(13)

گذشته از این‌گونه اختلافات و تنش‏ها در عرصه دیپلماتیک و بین‌المللی، در درون فلسطین نیز درگیری‏ها روز به روز بیش‏تر می‏شد و عرب‏هایی که تا دیروز گمان می‏کردند یهودیان فقط قصد سکونت در جوار آنان را دارند، کم‌کم متوجّه شدند که هدف آنان «تشکیل دولت یهود» است و می‏کوشیدند موقیعت خود را حفظ کنند؛ ولی این تلاش‏ها ناکام ماند. از یک سو به دلیل حمایت آمریکا و انگلستان در عرصه بین الملل؛ چنان‏که در طول فقط بیست سال، آمار یهودیان ساکن فلسطین از 10 درصد (یک دهم) به 50 درصد (یک دوم) افزایش یافت. از سوی دیگر، یهودیان صهیونیست که اینک قدرت یافته بودند و توسط دولت بریتانیا آموزش نظامی هم دیده بودند، به خشونت‏ و کشتار در درون خاک فلسطین روی آوردند. در همین سال‏ها گروه‏های شبه نظامی صهیونیست در فلسطین تشکیل شدند که با خشونت در پی استحکام موقعیت یهودیان و زمینه‏سازی برای برپایی دولت یهود بودند. سه هزار تن از اعضای این گروه‏ها در سال 1945م به طور وحشیانه، با بمب به مردم حمله کردند و بسیاری را کشته یا زخمی کردند و همه راه‏های ارتباطی در فلسطین را قطع کردند.(14) هم‏زمان، گروه‏های بین‌المللی نیز برای تسهیل مهاجرت یهودیان به فلسطین تشکیل شد و همه تعهدات قبلی، مبنی بر محدودیت مهاجرت یهودیان، زیر پا گذاشته شد. یهودیانی که به فلسطین رفته بودند، با خشونت و کشتار، فلسطینیان عرب را از خانه‏ و کاشانه خود بیرون می‏کردند و آن خانه‏ها را برای سکونت مهاجران جدید آماده می‏ساختند.

 

برپایی دولت مستقل یهود

در سال ۱۹۴۷م(1326ه‍.ش) با تلاش بریتانیا و آمریکا قطعنامه ظالمانه تقسیم فلسطین در سازمان ملل متحد صادر شد و فلسطین بین فلسطینیان و یهودیان اشغالگر تقسیم گردید. مدّتی بعد، همزمان با پایان قیمومیت انگلستان بر فلسطین، در 1948م(24 اردیبهشت 1327ه‍.ش) کشور اسرائیل اعلام موجودیت کرد و بدین‌سان، ترومن (رئیس جمهور وقت آمریکا) بیش‏ترین خدمت را به صهیونیست‏ها کرد و در زمان ریاست‌جهوری او، دولت اسرائیل پا به عرصه وجود نهاد.

این تصمیمات، با مخالفت کشورهای عربی روبه‌رو شد و جنگ‏های اعراب و اسرائیل را در پی داشت که علی‌رغم پیروزی‏های اولیه برای فلسطینیان و حامیان عرب آن‏ها، به دلیل ضعف تدارکاتی و تسلیحاتی و حضور استعماری بریتانیا و فرانسه در اغلب کشورهای منطقه و خیانت برخی از رهبران، منجر به شکست این نیروها و آوارگی صدها هزار فلسطینی گشت و سرانجام به سود صهیونیست‏ها انجامید. اشغالگری‏ها همچنان ادامه یافت و هنوز هم ادامه دارد. بخش وسیعی از خاک فلسطین در جنگ شش روزه در سال 1967م(1346ه‍.ش) اشغال شد و صدها هزار آواره فلسطینی دیگر پدید آورد.

پس از آن نیز رژیم اشغالگر اسرائیل به مرور، تسلط خود را بر فلسطین گسترش داده است. یاسر عرفات با امضای پیمان اسلو در سال 1993م(شهریور 1372ه‍.ش) حاضر شد دولت اسرائیل را به رسمیت بشناسد تا زمینه برای حل و فصل موضوعات اختلافی (وضعیت بیت‌المقدس، آوارگان فلسطینی، شهرک‌های اسرائیلی، مسائل امنیتی و تعیین مرزها) فراهم شود، دولت اسرائیل هیچ‌گاه به تعهدات خود عمل نکرده و تجاوز به حقوق فلسطینیان همچنان ادامه دارد. یهودیان که در سال 1917م(زمان صدور اعلامیه بالفور) فقط سه درصد از خاک فلسین را در اختیار داشتند، با زور و قتل و غارت توانستند بخش وسیعی از این سرزمین را غصب کنند و امروزه نزدیک به نود درصد خاک فلسطین در اختیار صهیونیست‏ها است و در آن مقدار هم که در اختیار فلسطینیان است، اعمال زور می‌کنند و حق فلسطینیان برای اقامت در سرزمین خویش را رعایت نمی‌کنند.

 

نتیجه­ گیری

خلاصه این‏که یهودیان صهیونیست، در آغاز کار، فلسطین را وطن خود می‌خواندند و فقط زمین می‏خریدند تا به عنوان شهروند عادی، در کنار فلسطینیان زندگی کنند؛ ولی بعد که قدرت گرفتند، آنان را به زور از خانه‌ها و زمین‌هایشان بیرون می‏کردند. این تلاش‌‏‏ها با سقوط دولت عثمانی و حمایت انگلیس و آمریکا و برخی قدرت‌های دیگر، به تشکیل رسمی دولت اسرائیل انجامید؛ اما تجاوز به حقوق فلسطینیان همچنان ادامه یافت و مخصوصاً بعد از جنگ‏های اعراب و اسرائیل، صدها هزار فلسطینی کشته یا آواره شدند و در یک سال اخیر هم کشتار بی‌رحمانه مردم غزه با حمایت دولت‌های غربی همراه بوده است.

 

 

معرفی منابع برای مطالعه بیشتر

کتاب «فلسطین و حقوق بین الملل» نوشته هنری کتان و ترجمه غلامرضا فدایی، انتشارت امیر کبیر.

کتاب «ارتباط صهیونیستی»، نوشته «آلفرد م. لیلیانتال»، ترجمه سید ابوالقاسم حسینی(ژرفا).

کتاب «سرگذشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار»، تألیف اکرم زعیتر و ترجمه مرحوم اکبر هاشمی رفسنجانی.

کتاب «درباره فلسطین»، تألیف ماکسیم رودنسون، ایزاک دویچر، ترجمه منوچهر هزارخانی.

 

پی ‏نوشت‏

1. رک: وعده‌های آخرالزمانی و موعودگرایی در آیین یهود، محمدمهدی کریمی نیا، مجتبی انصاری مقدم، رحیم اریک، مقاله پژوهشی مجله پژوهش و مطالعات علوم اسلامی، پیاپی 20، زمستان 1399، ص122ـ133.

2. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فى تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأکبر، تحقیق خلیل شحاده، بیروت، دارالفکر، چاپ دوم، 1408ه‍، ج‏2، ص169‏.

3. ر.ک: طایی، نجاح، مظلوم‌نمایی یهود در طول تاریخ، لندن، دارالهدی لاحیاء التراث، 1382ش، ص27-29.

4. آلفرد م. لیلیانتال، ارتباط صهیونیستی، مترجم: سید ابوالقاسم حسینی(ژرفا)، بی‌جا، مرکز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، 1379ه‍.ش، ص29.

5. عبدالحمید ثانی از سال‌ ۱۸۷۶م به عنوان سی و چهارمین سلطان و خلیفه امپراتوری عثمانی حکومت کرد و در سال ۱۳۲۶ه‍.ق(۱۹۰۹م) توسط مجلس عثمانی عزل شد و جای خود را به محمد شاه داد و در سال 1918 درگذشت.

6. https://iichs.ir/vdcfivdmaw6dm.giw.html.

7. آلفرد م. لیلیانتال، ارتباط صهیونیستی، مترجم: سید ابوالقاسم حسینی(ژرفا)، بی‌جا، مرکز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، 1379ه‍.ش، ص36.

8. آلفرد م. لیلیانتال، ارتباط صهیونیستی، مترجم: سید ابوالقاسم حسینی(ژرفا)، بی‌جا، مرکز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، 1379ه‍.ش، ص41.

9. آلفرد م. لیلیانتال، ارتباط صهیونیستی، مترجم: سید ابوالقاسم حسینی(ژرفا)، بی‌جا، مرکز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، 1379ه‍.ش، ص44.

10. آلفرد م. لیلیانتال، ارتباط صهیونیستی، مترجم: سید ابوالقاسم حسینی(ژرفا)، بی‌جا، مرکز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، 1379ه‍.ش، ص51.

11. آلفرد م. لیلیانتال، ارتباط صهیونیستی، مترجم: سید ابوالقاسم حسینی(ژرفا)، بی‌جا، مرکز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، 1379ه‍.ش، ص52، پاورقی 7 فصل 2.

12. آلفرد م. لیلیانتال، ارتباط صهیونیستی، مترجم: سید ابوالقاسم حسینی(ژرفا)، بی‌جا، مرکز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، 1379ه‍.ش، ص62.

13. آلفرد م. لیلیانتال، ارتباط صهیونیستی، مترجم: سید ابوالقاسم حسینی(ژرفا)، بی‌جا، مرکز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، 1379ه‍.ش، ص69.

14. آلفرد م. لیلیانتال، ارتباط صهیونیستی، مترجم: سید ابوالقاسم حسینی(ژرفا)، بی‌جا، مرکز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، 1379ه‍.ش، ص68.

عوامل بسیاری در کوتاه شدن عمر تأثیر دارد که بسیاری از آن‏ها ممکن است برای ائمه معصومین علیهم السلام نیز پیش بیاید و لزوما معصوم بودن، موجب اثبات شهادت نیست.
بررسی ارتباط عصمت ائمه معصومین علیهم السلام با لزوم شهادت ایشان

پرسش:
عده‌ای برای اثبات شهادت همه معصومین علیهم‌السلام چنین استدلال می‌کنند که: «آنان به واسطه عصمتشان، لاجرم تغذیه کاملاً صحیح و سبک زندگی بی‌نقصی داشته‌اند. پس لاجرم اعتدال مزاج داشته‌اند و امکان ندارد کسی که اعتدال مزاج دارد، به مرگ طبیعی از دنیا برود؛ خصوصاً در سنینی که معصومین از دنیا رفته‌اند. پس همه آنان با شهادت از دنیا رفته‌اند». آیا این استدلال درست است؟
 

پاسخ:
این‏که ائمه (علیهم‌السلام) به شهادت رسیده‌اند یا به مرگ طبیعی از دنیا رفته‌اند، یک بحث تاریخی است و باید به روش تاریخی به بررسی آن پرداخت و اسناد تاریخی را درباره تک‌تک آنان، جداگانه بررسی کرد. اما استدلالی که در سؤال به آن اشاره شده، مبتنی بر پیش‌فرض‌‏ها و مقدّماتی است که باید صحّت و سقم هر کدام را بررسی کرد.

مقدمات استدلال
این استدلال، دو مقدّمه دارد:
1. «همه معصومین علیهم‌السلام ... تغذیة کاملاً صحیح و سبک زندگی بی‌نقصی داشته‌اند؛ پس لاجرم اعتدال مزاج داشته‌اند».
2. «امکان ندارد کسی که اعتدال مزاج دارد، به مرگ طبیعی از دنیا برود».
هر دو مقدمه این استدلال، محل تأمل است.

بررسی مقدّمه اول
چه ملازمه‌ای هست بین «معصوم بودن» و «تغذیه کاملاً صحیح و سبک زندگیِ بی نقص»؟ فرد معصوم، خطا و اشتباه نمی‌کند؛ ولی مسائلی مانند تغذیه و پوشاک، تا حدّ زیادی تابع شرایط اقتصادی و اجتماعی و حتی فرهنگی جامعه است و فرد، گاهی ناگزیر از کارهایی می‌شود که همیشه بی‌ضرر نیستند. مثلاً رسول خدا (ص) در دوران اقامت در شعب ابوطالب، معصوم بود؛ ولی همانند دیگر مسلمانانی که در شعب بودند، گرسنگی بسیاری تحمّل کرد.(1) گاهی آن حضرت حتی از شدت گرسنگی، سنگ به شکم خود می‌بست.(2) ایشان در دوران پس از هجرت نیز گاهی برای سیرکردن خود، حتی خرمای پَست و نامرغوب نیز به اندازه‌ی کافی نمی‌یافت.(3)
به علاوه، نه‌تنها معصومان، بلکه عموم مؤمنان گاهی ایثار می‌کنند و آنچه خداوند روزی آنان کرده، به نیازمندان می‌بخشند و خود، به گرسنگی سر می‌کنند. نمونه بارز چنین ایثاری در زندگی معصومان، همان ماجرایی است که در آیه اطعام(4) به آن اشاره شده است که اهل‌بیت (علیهم‌السلام) با این‏که روزه بودند، غذای خویش را به مسکین و یتیم و اسیر بخشیدند و خود، با آب افطار کردند.(5) چنین کارهایی، هرچند باعث تقرّب الهی و تقویت بُعد روحی است؛ ولی به بدن ضرر می‌رساند.
آیا این گرسنگی‌های طولانی، سوءتغذیه محسوب نمی‌شود و آیا اثر منفی بر سلامت نداشته است؟ بدون ‌شک سوءتغذیه بوده و اثر منفی بر سلامت داشته؛ ولی منافاتی هم با عصمت پیامبر خدا ‏(صلّی اللّه علیه و آله) نداشته است. یا مثلاً حضرت زهرا (سلام الله علیها) نیز گاهی گرسنگی می‌کشید و در نقلی آمده است که سه روز بر وی گذشت که چیزی (خوراکی) در خانه نداشت و حیا کرد که این مطلب را به همسرش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) اطلاع دهد؛ زیرا نگران بود که مبادا وی نتواند چیزی تهیه کند.(6) این مشکلات، هم بر جسم خودش اثر منفی داشته و هم بر جسم فرزندانش که دو امام آینده بودند. آیا این‏ها نمی‌تواند باعث کوتاه شدن عمر انسان بشود؟ در حالی که منافاتی هم با عصمت ندارد.
یا مثلا در روایتی از امام باقر (علیه‌السلام) آمده است که من از بازار گوشت و پنیر می‌خرم در حالی که می‌دانم در بازار، از طایفه بربر و سودان هم هستند که مطمئن نیستم همه آن‏ها هنگام ذبح، بسم الله بگویند.(7) «بربر و سودان» ظاهراً طایفه‌هایی بودند که در آن زمان، در بازار مسلمین گوشت می‌فروختند؛ ولی یا مسلمان نبودند یا مسلمان بودند، ولی مثل عشایر ساکن روستاهای دورافتاده، اهل رعایت احکام شرعی و بهداشت نبوده‌اند.
نیز خود ائمه (علیهم‌السلام)، در بحث پاکی و نجسی که مهم‌تر از بهداشت است، اصالت طهارت جاری می‌کردند و نمی‌پرسیدند که فلان گوشت از کجا آمده و چه کسی آن را ذبح کرده و آیا احکام شرعی ذبح را رعایت کرده یا نه.(8) پس با این وجود، احتمال می‌دهیم گوشت و پنیری که امام معصوم مصرف می‌کرده، ذبح شرعی نشده باشد و این درحالی است که رعایت نشدن ذبح شرعی، باعث مُضرّ شدن گوشت هم می‌شود و بر سلامت هم تأثیر منفی دارد. نتیجه این‏که معصوم بودن، دلالت بر این ندارد که تغذیه امام همیشه کامل و بی‌نقص بوده است.

بررسی مقدمه دوم
فرض کنیم تغذیه و سبک زندگی اهل‌بیت، هیچ اشکال و ضرری نداشته است. چطور می‌توان این گزاره را ثابت کرد که: «امکان ندارد کسی که اعتدال مزاج دارد، به مرگ طبیعی (خصوصاً در سنینی که معصومین علیهم‌السلام از دنیا رفته‌اند) از دنیا برود». از کجا معلوم که هر کس اعتدال مزاج داشته باشد، حتماً به مرگ غیرطبیعی از دنیا می‌رود؟ مگر ما همه عوامل مرگ طبیعی و غیرطبیعی را می‌شناسیم؟ مگر ناراحتی‌های روحی (مانند آزار دیدن‌های پیامبر و یا داغ دیدن حضرت زهرا) نمی‌تواند باعث مرگ زودهنگام شود؟ مگر چشم‌زخم(9) و عوامل غیرمادی دیگر، نمی‌توانند باعث جلوافتادن مرگ شوند؟(10) مگر اهل‌بیت (علیهم‌السلام) همانند دیگر انسان‌‏ها مریض نمی‌شدند؟! چه بُعدی دارد که بیماری باعث مرگ شود یا باعث کوتاه شدن عمر طبیعی بشود؟ به علاوه، جسم اهل‌بیت نیز متأثر از جسم پدر و مادرشان بوده و بُعدی ندارد که آثار ژنتیک نیز باعث کوتاه شدن عمر فردی بشود. هیچ یک از این عوامل، منافاتی با عصمت آن بزرگواران ندارد. 
پس با این مقدمات، نمی‌توان شهادت اهل‌بیت را اثبات کرد؛ مگر این‏که شهادت را به معنای وسیعی بگیریم که مثلاً حتی مرگ کسانی را که عمرشان بر اثر گرسنگی یا چشم‌زخم و عوامل محیطی و بیماری و ژنتیک و رنجش روحی و... کوتاه شده، همه را شهادت بنامیم. در این صورت، بسیاری از مؤمنان را باید شهید بدانیم و اختصاصی به معصومان ندارد.

نتیجه گیری
خلاصه این‏که عوامل بسیاری در کوتاه شدن عمر تأثیر دارد که بسیاری از آن‏ها، ممکن است برای معصومان نیز پیش بیاید؛ همان گونه که اهل‌بیت (علیهم‌السلام) نیز گاهی بیمار می‌شدند و خود بیماری هم یکی از عواملی است که می‌تواند باعث کوتاه شدن عمر شود. از این رو، نمی‌توان گفت «معصومان از عوامل کوتاه شدن عمر بر کنار بوده‌اند؛ پس هرگاه عمرشان کوتاه شده، لابد به شهادت از دنیا رفته‌اند و نه به مرگ طبیعی». مگر این‏که شهادت را به معنایی بسیار وسیع در نظر بگیریم که مرگ هر کسی را که عمرش بر اثر عواملی چون سختی و بیماری و گرسنگی و چشم‌زخم کوتاه شده، در بر بگیرد و البته در این صورت، مرگ بسیاری از مؤمنان را باید شهادت بشماریم. نتیجه این‏که: باید با دلایل تاریخی، شهادت ائمه را رد یا اثبات کنیم.

معرفی منبع برای مطالعه بیشتر
برای آگاهی از چگونگی شهادت اهل‌بیت (علیهم‌السلام) و بررسی گزارش‌های تاریخی درباره رحلت هر یک از آنان، ر.ک: مقتل معصومین (علیهم‌السلام)، کاری از پژوهشکده باقرالعلوم (علیه‌السلام).

پی‌نوشتها
1. درباره گرسنگی مسلمانان در شعب، ر.ک: جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، ج1 (سیره رسول خدا)، قم، انتشارات دلیل، چاپ اول، 1380ه.ش، ص360 ـ 361.
2. «وَ کَانَ یُعَصِّبُ الْحَجَرَ عَلَى بَطْنِهِ مِنَ الْجُوع‏». ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد، مناقب آل ابی طالب، قم، انتشارات علامه، 1379ق، ج1، ص146. 
3. این‏که این مطلب مربوط به دوران پس از هجرت است، از آن جا روشن می‌شود که ناقل آن، یکی از انصار است. در روایتی از نعمان بن بشیر نقل شده که گفت: «لَقَدْ رَأَیْتُ نَبِیَّکُمْ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَمَا یَجِدُ مِنَ الدَّقَلِ مَا یَمْلَأُ بَطْنَهُ». مقریزی، تقى الدین أحمد بن على، إمتاع الأسماع بما للنبى من الأحوال و الأموال و الحفده و المتاع، تحقیق: محمد عبدالحمید النمیسى، بیروت، دارالکتب العلمیه، ط الأولى، 1420ه.ق/ 1999م، ج2، ص297. 
4. سوره انسان، آیه 8: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیرا».
5. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، قم، مؤسسه دارالکتاب، 1404ه.ق، ج2، ص398 _ 399. 
6. عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، چاپخانه علمیه، 1380ه.ق، ج1، ص171، ح41 به نقل از سیف بن نجم از امام باقر (علیه‌السلام). 
7. «... وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَعْتَرِضُ السُّوقَ فَأَشْتَرِی بِهَا اللَّحْمَ وَ السَّمْنَ وَ الْجُبُنَّ وَ اللَّهِ مَا أَظُنُّ کُلَّهُمْ یُسَمُّونَ هَذِهِ الْبَرْبَرَ وَ هَذِهِ السُّودَانَ». حرّ عاملی، وسائل ‏الشیعه، قم، آل البیت، 1409ق، ج25، ص119، ح31380. 
8. حرّ عاملی، وسائل ‏الشیعه، قم، آل البیت، 1409ق، ج25، ص119، ح31383: «عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ کَانَ أَبِی یَبْعَثُ بِالدَّرَاهِمِ إِلَى السُّوقِ فَیَشْتَرِی بِهَا جُبُنّاً وَ یُسَمِّی وَ یَأْکُلُ وَ لَا یَسْأَلُ عَنْهُ».
9. تعبیر «لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِم» در آیه 51 سوره قلم‏، دلالت بر این دارد که کافران با شنیدن آیات قرآن، می‌خواستند پیامبر را چشم‌زخم بزنند. و این نشان می‌دهد که آن حضرت از آسیب چشم‌زخم در امان نبوده است. 
10. در روایات آمده است بسیاری از مردم، بر اثر چشم‌زخم از دنیا می‌روند. برای نمونه، در روایتی از امام صادق (علیه‌السلام) آمده است: «لَوْ نُبِشَ لَکُمْ عَنِ الْقُبُورِ لَرَأَیْتُمْ أَنَّ أَکْثَرَ مَوْتَاهُمْ بِالْعَیْنِ لِأَنَّ الْعَیْنَ حَقٌّ أَلَا إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ الْعَیْنُ حَقٌّ فَمَنْ أَعْجَبَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْ‏ءٌ فَلْیَذْکُرِ اللَّهَ فِی ذَلِکَ فَإِنَّهُ إِذَا ذَکَرَ اللَّهَ لَمْ یَضُرَّهُ». مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، لبنان ـ بیروت، مؤسسه الوفاء، 1404ه.ق، ج60، ص25، ح20.
 

با توجه به دلائل روایی، به ویژه ذیل آیات سوره قمر، تردیدی وجود ندارد که معجزه ای به نام شق القمر توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مکه رخ داده است.
بررسی معجزه شق القمر

پرسش:
آیا الان دانشمندان و کیهان‌شناسان به این رسیده‌اند که زمانی حضرت محمد صلی الله علیه و آله ماه را نصف کرده باشند؟
 

پاسخ:
شق‌القمر (یا انشقاق القمر)، یکی از معجزات مشهور پیامبر خدا است؛ به این صورت که ماه با اشاره آن حضرت، شکافته شده و به دو نیم شده و سپس دو نیمه به یکدیگر پیوسته و ماه به حالت نخست بازگشته است. این معجزه نیز همانند بسیاری دیگر از معجزات و کرامات آن حضرت، با انکار افراد بی‌‌ایمان و تردید برخی افراد شکّاک یا سست‌ایمان روبه‌رو شده است. این بحث، هم جنبه کلامی (از جهت اعجاز) دارد و هم جنبه تفسیری (ذیل آیات نخست سوره قمر)؛ اما درباره جنبه علمی و تاریخی آن، ملاحظاتی وجود داد.

ماجرای شق‌القمر
آیات نخست سوره قمر، به این حادثه اشاره دارند: «اقْترَبَتِ السَّاعَهُ وَ انشقّ ‌القمر؛ قیامت بسیار نزدیک شد و ماه شکافت.» طبق توضیحاتی که مفسّران ارائه کرده‌اند، انشقاق قمر، قبل از هجرت و در مکّه، در پاسخ مشرکانی صورت گرفت که از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) درخواست چنین معجزه‌ای داشتند، تا به ارتباط آن حضرت با علم و قدرت بی‌پایان خداوند پی ببرند.(1)
این مطلب (که شأن نزول سوره مبارک قمر، واقعه شق‌القمر بوده) در میان مفسّران بسیار مشهور است و تقریباً همه مفسّران قرآن کریم، به روایات ناظر بر این معنا اشاره کرده‌اند و دست‌کم یکی از معانی آیة نخست این سوره را رخ دادن حادثه شکاف ماه در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دانسته‌اند. مرحوم طبرسی در این باره ادعای اجماع کرده است.(2)

جنبه علمی شق‌القمر
در یکی از صفحات اینترنتی، فردی به نام برد بیلی (Brad Bailey)، که گویا یکی از دانشمندان ناسا است، نوشته است: «هیچ یک از شواهد علمی فعلی تأیید نمی‌کنند که ماه زمانی به دو تکه یا بیش‌تر تقسیم شده و پس از آن دوباره به هم وصل شده باشد.»(3)
در این باره، شایان توجه است که:
اگر شواهد علمی، چیزی را تأیید نکنند، به معنای نفی آن نیست؛ زیرا از نظر علمی، ممکن است حادثه‌ای رخ داده باشد، ولی علائم و نشانه‌های آن به ما نرسیده باشد، مخصوصاً اگر آن حادثه، به اعجاز رخ داده باشد. چه اشکالی دارد که همان خدایی که ماه را شکافته، آن را به گونه‌ای به هم پیوند دهد که اثری از شکاف بر روی آن باقی نمانده باشد؟! در معجزات دیگر نیز همین گونه است. اگر زمین شناسی نتواند تأیید کند که روزی در زمین طوفانی بزرگ رخ داده و آب، بخش مهمّی از زمین را فرا گرفته، به معنای دروغ بودن طوفان نوح نیست. اگر باستان‌شناسان نتوانند آثاری از آتش نمرود به دست بیاورند و برپاییِ چنان آتش بزرگی را تأیید کنند، به معنای دروغ بودن ماجرای حضرت ابراهیم و آتش نیست و... .
به عبارت دیگر حادثه شق‌القمر، یک امر عادی نیست، بلکه به عنوان یک «معجزه»(4) مطرح است. در جای خود اثبات شده است که معجزه، ناقض قانون علّیت نیست؛ ولی علّت آن برای افراد عادی، ناشناخته و دور از دسترس است و ازاین‌رو، قابل شناخت علمی نیست.(5) پس علم نمی‌تواند معجزه را توجیه کند؛ دقیقاً به همین سبب که علّت آن دور از دسترس است، علم نمی‌تواند معجزه را رد کند.
بنابراین، علم نه می‌تواند معجزه را توجیه کند و نه می‌تواند آن را نفی کند؛ بلکه تنها می‌تواند با توجه به نشانه‌های معجزه (اگر نشانه‌ای در کار باشد) درباره آن نشانه‌ها اظهار نظر کند. مثلاً اگر بیماری بر اثر معجزه شفا گرفته باشد، علم پزشکی با توجه به نشانه‌های بیماری قبل از شفا، و برطرف شدن نشانه‌ها بعد از شفا، تأیید می‌کند که این بیمار بهبود یافته است؛ ولی علّت حقیقی این بهبود را نمی‌تواند تشخیص دهد. حال اگر با واقعه‌ای اعجازآمیز مانند شق‌القمر مواجه باشیم که آثار و نشانه‌های آن در دسترس نباشد، علم مجالی برای اظهار نظر درباره آن نخواهد یافت.

جنبه تاریخی شق‌القمر
بسیاری از مورّخانی که به سیره رسول خدا (ص) پرداخته‌اند، ماجرای شق‌القمر را نیز نقل کرده‌اند. از جمله: مَقدِسی (متوفای 507) بدان اشاره کرده (6) و ابن حزم اندلسی (متوفای 456) نیز آن را نقل کرده است.(7) مقریزی (متوفای 845) نیز بدان پرداخته و به برخی شبهات را نیز در این باره پاسخ گفته است.(8) ابن کثیر دمشقی (متوفای 744)(9) و ذهبی (متوفای 748)(10) نیز روایات دال بر این معجزه را در بابی مستقل و به تفصیل آورده‌اند. افزون بر این، منابع روایی نیز یکی از منابع تاریخ اسلام شمرده می‌شوند و این مطلب در این متون نیز ثبت شده است.
برخی اشکال می‌کنند که چرا مردم شهرهای دیگر (غیر از مکّه) این واقعه را ثبت نکرده‌اند؟ اما این، بدان معنا نیست که چنین حادثه‌ای رخ نداده است. اساساً این حادثه در شب اتفاق افتاده و طبعاً اغلب مردمی که شب را در نیم‌کره مشترک با مکّه سپری می‌کرده‌اند، در خواب بوده‌اند و حتّی کسانی هم که شب‌ها بیدارند و بیرون از خانه به سر می‌برند، همواره مراقب اوضاع آسمان نیستند و جابجایی ستارگان را به صورت اتّفاقی مشاهده می‌کنند. در همین روزگار کنونی که اکثر مردم شب‌ها تا دیروقت بیدارند و حوادثی مانند پدیدار شدن ستاره دنباله‌دار و ماه گرفتگی، از مدّت‌ها قبل اطلاع‌رسانی می‌شود، اگر صبحِ بعد از کسوف یا پیدایش ستاره دنباله‌دار از دیگران سراغ بگیریم و بپرسیم، در می‌یابیم که اکثر قریب به اتفاق مردم، متوجّه رخداد شب قبل نشده‌اند و اگر هم متوجه شده‌اند، اغلب به چشم خود ندیده‌اند و از رسانه‌ها یا دیگران شنیده‌اند. این وضع روزگار ما است و روشن است که در 1400 سال پیش که مردم سرِ شب به بستر می‌رفتند و زیست شبانه هم مانند امروز رواج نداشته، دیدن حادثه‌ای چون شق‌القمر که ناگهانی بوده و کسی آن را رصد نمی‌کرده، امری دور از انتظار است.
خانم آنه ماری شیمل (Anne marie Schimel) اسلام شناس سرشناس آلمانی (متوفای 2003 م) نیز ضمن بحث درباره شق‌القمر، از قاضی عیاض نقل کرده است که «کسی در آن شب ماه را رصد نکرده که بگوید شکافته شد یا نه و حتی اگر هم کسی می‌گفت شکافته نشده، نمی‌توانستیم سخنش را قبول کنیم؛ چراکه ماه در همه جا به یک شکل دیده نمی‌شود؛ همان‌طور که هنگام کسوف، در برخی مناطق کسوف دیده می‌شود و در برخی مناطق دیده نمی‌شود و در برخی مناطق به صورت ناقص دیده می‌شود.» وی سپس فارغ از جهات مختلف بحث، به جایگاه این بحث در ادبیات و عرفان اسلامی پرداخته است.(11)

نتیجه گیری
خلاصه این که با توجه به دلایل مختلف روایی؛ به ویژه آنچه در ذیل آیات سوره مبارک قمر نقل شده، تردیدی نداریم که معجزه‌ای به نام شق‌القمر توسّط پیامبر خدا (صلّی اللّه علیه و آله) و به اذن الهی، در مکّه رخ داده؛ ولی این رخداد چون معجزه بوده، خارج از دسترس علوم تجربی است و ازاین‌رو، ستاره شناسان و کیهان شناسان نمی‌توانند چنین پدیده‌ای را رد کنند و اگر نشانه‌ای هم از آن باقی نمانده باشد، نمی‌توانند آن را اثبات کنند.

 

پی‌نوشت‌ها 
1. مکارم شیرازی، ناصر، با همکاری جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، ویرایش جدید، تهران: دارالکتب الاسلامیه، چاپ بیست و سوم، 1384ه‍.ش، ج23، ص9.
2. ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تصحیح و تحقیق و تعلیق: سید هاشم رسولی محلاتی، دار احیاء التراث العربی، بیروت ـ لبنان، 1379 ق/1339ش، المجلد الخامس، ص186 (ذیل آیه نخست سوره قمر) 
3.https://web.archive.org/web/20140419014134/https://sservi.nasa.gov/?ques....
4. معجزه در اصطلاح به معنای امر خارق‌العاده‌ای است که به دنبال ادعای نبوت صورت می‌گیرد و همراه با دعوت به تحدّی و مبارزه‌طلبی است و دیگران قادر به انجام دادن آن کار نیستند. (حلّی، حسن بن یوسف بن المطهّر، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، قم، انتشارات جامعه مدرسین، چاپ نهم، 1422ه‍.ق، ص475)
5. ر.ک: مصباح یزدی، محمدتقی، راهنما شناسی (اصول عقاید 2)، قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، چاپ اول، 1367ه‍.ش، ص216-225.
6. مَقدِسی، مطهر بن طاهر، آفرینش ‏و تاریخ (ترجمه البدء و التاریخ)، ترجمه محمدرضا شفیعى کدکنى، تهران، آگه، چ اول، 1374ه‍.ش، ج۲، ص۶۵۹.
7. ابن حزم (م 456)، جمهره أنساب العرب، تحقیق لجنه من العلماء، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1403ه‍.ق/1983م، متن، ص۱۵.
8. مقریزی، تقی‌الدین أحمد بن على، إمتاع الأسماع بما للنبى من الأحوال و الأموال و الحفده و المتاع، تحقیق: محمد عبدالحمید النمیسى، بیروت، دارالکتب العلمیه، ط الأولى، 1420ه‍.ق/1999م، ج‏5، ص17.
9. ابن کثیر دمشقی، ابوالفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر (م 774)، البدایه و النهایه، بیروت، دارالفکر، 1407ه‍.ق/ 1986م، ج3، ص118ـ122.
10. ذهبی، شمس‌الدین محمد بن احمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى، بیروت، دارالکتاب العربى، ط الثانیه، 1413ه‍.ق/1993م، ج‏1، ص209ـ212.
11. Annemarie Schimmel, And Muhammad Is His Messenger: The Veneration of the Prophet in Islamic Piety, University of North Carolina Press, 1985, p.69–70.
 

حضرت محمد صلی الله علیه و آله پیش از بعثت، نه به دین حضرت ابراهیم، نه حضرت موسی و نه به دین حضرت عیسی علیهم السلام نبودند؛ بلکه تکلیف خاص خودشان را داشتنند.
دین پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از بعثت

پرسش:
پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از بعثت چه دینی داشتند؟
 

پاسخ:
حضرت محمد صلی الله علیه و آله در سن چهل‌سالگی به پیامبری مبعوث شده و به عنوان آخرین پیامبر الهی مردم را به صراط مستقیم فراخواند. اما در این¬که پیش از بعثت، خودشان پیرو کدام دین بودند، اختلاف نظر وجود داشته و سه احتمال مطرح کرده‌اند، دین حنیف (دین حضرت ابراهیم علیه‌السلام)، مسیحیت و اسلام.
دین یهودیت با آغاز پیامبری حضرت عیسی علیه‌السلام نسخ شد و ایشان با آوردن دین مسیحیت، پایان شریعت حضرت موسی علیه‌السلام را اعلام کردند. دین مسیحیت آخرین دینی است که خدا پیش از اسلام برای ساکنان زمین فرستاد و تا ظهور اسلام هنوز نسخ نشده بود. بر این اساس، اولین احتمال در مورد دین حضرت محمد صلی الله علیه و آله مسیحیت است. اگر نظریه تکامل ادیان پذیرفته شود این احتمال تقویت می‌شود، زیرا بر مبنای این نظریه، دین حضرت عیسی علیه‌السلام تا آن زمان کامل‌ترین ادیان بوده است.
اما این احتمال، با اشکالاتی روبرو است، زیرا دین اصلی حضرت مسیح که نسبت به باقی دینها در درجه بالاتری قرار داشته، در زمان حضرت محمد صلی الله علیه و آله موجود نبود، زیرا به کلی توسط شخصی به نام پولس تحریف شده بود.(1) مسئله دیگری که مسیحی بودن حضرت محمد صلی الله علیه و آله را نقض می‌کند، نظریه جهانی نبودن دین مسیحیت است، زیرا برخی، حضرت عیسی علیه‌السلام را پیامبری می‌دانند که فقط برای قوم بنی‌اسرائیل برانگیخته شده بودند، نه برای همه بشریت. بنابراین اثبات جهانی بودن آن آسان نیست.(2) همچنین یکی دیگر از دلایل رد مسیحی بودن حضرت، این است که کسی در تاریخ ادعا نکرده که حضرت به آیین مسیحیت عمل کرده‌اند؛ نیز شاهدی برای حضور حضرت در کلیسا جهت عبادت دیده نمی‌شود. دین قبلی یعنی یهودیت نیز از تحریف مصون نمانده بود و هیچ کس در تاریخ، حضرت محمد را معتقد به آیین یهودیت ندانسته است. 
بنابراین برخی بر آن هستند که حضرت محمد صلی الله علیه و آله به آیین حضرت ابراهیم علیه‌السلام بود. بنا بر این نظریه، درست است که جاهلیت عرب، دین حضرت ابراهیم علیه‌السلام را نیز به انحراف کشاندند و مناسک ابراهیمی را با خرافه‌های جاهلیت آمیختند؛ اما این دین پاک به صورت سینه به سینه از اجداد پیامبر صلی الله علیه و آله، به صورت تحریف نشده به آن حضرت رسید. بنابراین درجه تکامل دین مسیحیت در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله، به مراتب کمتر از دین حنیفی بود که در اختیار پیروان این دین، یعنی حنفای مکه، قرار داشت. زیرا دین اصلی مسیحیت در اختیار نبود و لازمة عمل به دین اصلی، آگاهی حضرت از آموزه‌های این دین است و با انجیل‌های تحریف شده نمی‌توان به شریعتی عمل کرد که حضرت عیسی علیه‌السلام در ابتدا آورده است. 
نظریه پیروی پیامبر صلی الله علیه و آله از دین حضرت ابراهیم علیه‌السلام، مبتنی بر برخی از آیات قرآن است. از جمله: «سپس به تو وحی فرستادیم که از آیین ابراهیم که خالی از هرگونه انحراف بود و از مشرکان نبود، پیروی کن»؛(3) نیز آیة «بگو پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرده، آیینی پابرجا و ضامن سعادت دین و دنیا، آیین ابراهیم، همان کسی که از آیینهای خرافی محیط خود روی گردانید و از مشرکان نبود.»(4)
اما پیروی از دین حنیف نیز با اشکالاتی مواجه است، چرا که آیات فوق پس از بعثت نازل شده و ناظر به دین حضرت در دورة پیش از بعثت نیست و ممکن است منظور از پیروی از حضرت ابراهیم علیه‌السلام، پیروی در مسیری باشد که از حضرت مانده نه در جزءجزء شریعت.(5) از طرفی اگر نظریه منسوخ شدن ادیان با آمدن دین بعدی را بپذیریم، دین حضرت ابراهیم علیه‌السلام با آمدن دین حضرت موسی علیه‌السلام نسخ شده است.(6)
احتمال دیگر این است که حضرت محمد صلی الله علیه و آله پیش از بعثت به تکلیفی عمل می‌کرد که بر اساس وحی بود. بر مبنای این احتمال دین حضرت محمد صلی الله علیه و آله تا پیش از بعثت، با فرشته وحی در ارتباط بوده و تکالیف خود را مستقیماً از ایشان دریافت می‌کرد، روایت‌های متعددی این نظریه را تأیید می‌کنند.(7) حضرت علی علیه‌السلام در تایید این نظریه می‎فرماید: «از روزی که پیامبر صلی الله علیه و آله از شیر گرفته شد، خدا او را با بزرگ‌ترین فرشته، قرین و همراه ساخت تا به وسیله آن فرشته، بزرگواری‌ها را بپیماید و به نیکوترین اخلاق، آراسته گردد.»(8)
همچنین در روایتی آمده: «إعلم انّ الطائفة قد اجتمعت علی أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله کان رسولاً نبیاً. مستخفیاً یصوم و یصلّی علی خلاف ما کانت قریش تفعله مذ کلّفه اللّه تعالی. فإذا أتت أربعون سنة أمر اللّه (عزّوجلّ) جبرئیل علیه‌السلام أن یهبط إلیه بإظهار الرّسالة؛(9) بدان! که علما بر این نکته اتفاق نظر دارند که رسول خدا صلی الله علیه و آله قبل از رسالتش و از زمانی که به تکلیف رسید برخلاف آنچه که از قبیله قریش در اعمال و عبادات دیده می‌شد، به طور مخفیانه نماز بر پا میداشت و روزه می‌گرفت و آنگاه بود که آن حضرت به چهل‌سالگی رسید و خداوند عزّوجلّ به جبرئیل امر فرمود تا بر آن حضرت نازل گردد و او را به رسالت مبعوث کند.»
بنابراین همان‌گونه که طبق آیه قرآن به حضرت عیسی علیه‌السلام در کودکی کتاب داده شد؛(10) حضرت محمد صلی الله علیه و آله نیز از همان اوایل زندگی با عالم وحی در ارتباط بود و در چهل‌سالگی مبعوث و مأمور شد تا دین خود را به همگان اعلام کند. برخی بر این نظریه، ادعای اجماع کرده‌اند و آن را قبول دارند.(11)
نظر شیخ طوسی در این باره اینگونه است: «ما بر این اعتقاد هستیم که رسول خدا صلی الله علیه وآله به هیچ شریعتی از انبیاء قبل از خود متعبّد نبوده، نه قبل از نبوتش و نه بعد از نبوتش؛ بلکه هر عبادتی که آن حضرت انجام می‌داد، برای خود آن حضرت به عنوان یک شریعت محسوب می‌گردید. در این زمینه بعضی از علمای ما بر این اعتقاد هستند که آن حضرت قبل از بعثت با وحی مأمور به عباداتی می‌شدند که مخصوص خود آن حضرت بود و ایشان نیز به وحی عمل می‌کردند، اما نه از باب تبعیت از شریعت قبل از خود.» ایشان در ادامه می‌فرماید: «دلیل ما بر مدّعایمان، اجماع علمای فرقه محقّه بر این مطلب و عدم وجود اختلاف در آن است و دلیل دیگر ما این است که به اجماع ثابت گردیده که آن حضرت از تمام انبیای قبل از خود افضل و برتر است. بنابراین جایز نمی‌باشد که خداوند متعال افضل وبرتر را به تبعیت از مفضول و فروتر امر نماید. و این نکته‌ای است که ما در چندین مورد به آن تأکید کرده‌ایم.»(12) علامه حلی نیز در این باره می‌فرماید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله متعبّد به هیچ شریعتی قبل از خود نبوده است، نه قبل از بعثت و نه بعد از بعثت و اگر غیر از این می‌بود حتماً شهرت پیدا کرده و اهل آن شریعت به آن افتخار می‌کردند و همچنین لازم می‌شد هر از چند گاهی به آن شریعت مراجعه می‌کرد و سؤالات خود را از آن پاسخ می‌گرفت.»(13)
به نظر می‌رسد آنچه علامه مجلسی با توجه به همة روایت‌ها به آن رسیده صحیحترین قول و درست‌ترین نظر باشد. ایشان می‌فرماید: «پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از مقام رسالت داراى مقام نبوت بوده، گاه فرشتگان با او سخن می‌گفتند و صداى آنها را می‌شنید و گاه در رؤیاى صادقه به او الهام الهى می‌شد و بعد از چهل سال، به مقام رسالت رسید و قرآن و اسلام رسماً بر او نازل شد.»(14)

چکیدة سخن
بنابر آنچه گفتیم، حضرت محمد صلی الله علیه و آله پیش از بعثت، نه به دین حضرت ابراهیم علیه‌السلام بود و نه به دین حضرت موسی علیه‌السلام و نه به دین حضرت عیسی علیه‌السلام؛ بلکه تکلیف خاص خودشان را داشتند و فرشتگان اعمال عبادی و رفتارهای دینی را از طریق وحی به ایشان رسانده و شیوه عبادی و بندگی حضرت، عمل به دستوراتی بود که از این راه دریافت می‌کردند. در طول چهل سال، پیامبر صلی الله علیه و آله همان‌گونه رفتار می‌کردند، تا این‌که در سن چهل‌سالگی به پیامبری برگزیده و مبعوث شدند.

پی‌نوشت‌ها
1.دورانت، ویلیام جیمز، تاریخ تمدن، ج1، مترجمان: لیلا زارع، حسین کامیاب، محمدامین علیزاده، تهران: انتشارات بهنود، 1393ش، ج3، ص689 و 697.
2. سبحانی، مفاهیم القرآن، قم، مؤسسه امام صادق علیه‌السلام، 1413ق، ج3، ص73 به بعد.
3. سوره نحل، آیه 123.
4. سوره انعام، آیه 161.
5. مظفری، محمد، پرسش‏ها و پاسخ‏ها، قم، ام ابیها، 1420ق، ص12.
6. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق و تصحیح علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۴۰۷ق، ج2، ص17.
7. مجلسی، محمدباقر بن محمد تقی، بحار الانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403ق، ج18، ص266.
8. مجلسی، محمدباقر بن محمد تقی، بحار الانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403ق، ج18، ص278.
9. فتال نیشابوری، محمد بن احمد، روضه الواعظین و بصیره المتعظین، قم، انتشارات رضی، 1375ش، ص52.
10. سوره مریم، آیات 12و13.
11. مظفر، محمدحسین، علم امام، ترجمه محمد آصفی، تبریز، 1349ش، ص76 به بعد.
12. شیخ طوسی، عده الاصول، ج2، ص590.
13. علامه حلی، الوصول، ص170.
14. مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحار الانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403ق، ج18، ص288.
 

پیامبر صلی الله علیه و آله دستور دادند که انگشتری با عبارت «محمد رسول الله» درست کنند تا نامه های ارسالی را با آن مهر کنند. این انگشتر در نزد عثمان مفقود شد.
سرنوشت انگشتر خاص پیامبر صلی الله علیه و آله

پرسش:
آیا درست است که انگشتری از پیامبر در دستان عثمان بوده؟ و آیا درست است که با گم‌شدن آن انگشتر، خیر برکت از زندگی مسلمانان رفت؟
 

پاسخ:
استفاده از انگشتر، یکی از سنت‌های پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم‌السلام بوده  و به استفاده از آن توصیه‌شده است. در برخی گزارش‌ها، به جنس و طرح و نقش انگشتر آن حضرات نیز اشاره شده است.  در مورد چگونگی انگشتر پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله اعم از جنس انگشتر آن حضرت و نقش آن و سرگذشت آن روایاتی بسیاری نقل‌شده است.
در منابع تاریخی آمده که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله انگشتری در دست داشتند که از آن به‌عنوان مُهر حکومتی استفاده می کردند. طبق برخی گزارش‌ها، جنس این انگشتر از نقره بود و  بر روی آن عبارت «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ» حک شده بود. در گزارشی از انس بن مالک آمده است که وقتی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله براى قیصر (پادشاه روم) نامه‌ای نوشتند، به ایشان گفته شد که نامه شما در صورتى که بدون مهر باشد، خوانده نمی‌شود. پس پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله انگشتر نقره‌ای که بر آن «محمد رسول الله» حک شده بود تهیه فرمود. (2)

سرگذشت انگشتر پیامبرصلی‌الله‌علیه‌و‌آله
درباره اینکه چگونه این انگشتر به دست رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله رسید، گزارش های متفاوتی وجود دارد. در گزارشی آمده که این انگشتر را خالد بن سعید بن عاص بعد از اینکه از حبشه به مدینه برگشت، به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله داد. (3) در گزارش دیگری آمده که پیامبر آن را از عمرو  بن سعید بن عاص گرفت. (4) همچنین گفته شده که معاذ بن جبل این انگشتر را در یمن ساخت و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از او خواستند که این انگشتر را به ایشان دهد. (5) به نظر می‌رسد که انگشتر حضرت هیچ‌گاه از جانب این افراد به ایشان اعطا نشده؛ بلکه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله این انگشتر را از آنان اخذ نمود تا مبادا کسی غیر از خود حضرت از این انگشتر، به‌عنوان مهر حکومتی استفاده کند. 

برای روشن شدن این مسئله، لازم است به چند نکته توجه شود:
اول) ابن سعد گزارشی آورده که معاذ بن جبل وقتی از یمن برگشت، در دست خود انگشترى داشت که بر آن «محمد رسول الله» نقش شده بود، پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: «این انگشتر چیست؟». گفت: «براى مردم چیزهایى می‌نوشتم و می‌ترسیدم که چیزى کم کنند یا بیفزایند. این بود که مهرى درست کردم و با آن نامه را مهر می‌کردم». پیامبر فرمود: «نقش آن چیست؟». گفت: «محمد رسول الله». (6) مسلم است که مهر کردن با نام رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بدون اذن ایشان، مصداق جعل بوده و از طرفی نوشته‌هایی که با مهر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله باشد را نمی‌توان بعداً به رفتارها و سخنان معاذ نسبت داد. در ادامه  گزارش آمده که حضرت آن را از معاذ گرفتند و فرمود: «همه‌چیز معاذ، حتى انگشترش، ایمان آورده است». آنگاه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آن را براى خود گرفتند و با آن مهر می‌فرمودند. (7)
پذیرش این سخن دشوار است؛ زیرا از یک سو با رفتار معاذ سازگاری ندارد. از سوی دیگر، معاذ در سال نهم هجری به یمن رفت؛ (8) در حالی که پیامبر پیش از آن نیز به مهر کردن با انگشتر نیاز داشته؛ زیرا  نامه‌نگاری‌ها و دعوت از ملوک و پادشاهان، در اواخر سال ششم یا اوایل سال هفتم  آغازشده بود. (9)

دوم) در مورد خالد و عمرو بن سعید بن عاص آمده که در سال هفتم بعد از جنگ خیبر از حبشه برگشتند. (10) در حالی که قبل از بازگشتشان از حبشه، نامه‌نگاری‌ها آغاز شده بود. (11)

سوم) در گزارشی که مدعی است پیامبر انگشتر را از خالد بن سعید گرفت، آمده که آن انگشتر از جنس آهنی بود که نقره روکش شده بود؛ (12) در حالی که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله خود، مسلمانان را از به دست کردن انگشتر آهنی نهی کرده بودند. (13)

چهارم) در اخبار بسیار، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مسلمانان را از ساخت انگشتری که همانند انگشتر خود آن حضرت باشد و بر آن «محمد رسول الله» نوشته باشد، نهی کردند. (14)
 از گزارش منقول از انس و دیگران، به قرینه دیگر روایات، (15) برداشت می‌شود که کسی نمی‌بایست انگشتری شبیه انگشتر رسول خدا داشته باشد و این مشابهت، نه به جهت جنس، بلکه به جهت نقش خاتم است که مبادا باعث سوء استفاده (امضا کردن به‌جای رسول خدا) شود. به بیان دیگر، نهی حضرت از این جهت بوده که مبادا مهری شبیه مهر ایشان ساخته شود و از این جهت مورد سوء استفاده قرار گیرد.

سرنوشت انگشتر پیامبرصلی‌الله‌علیه‌و‌آله
در مورد چگونگی ساخت و سرنوشت انگشتر پیامبر، شاید بتوان به گزارش ابن عباس اعتماد بیشتری کرد. ابن عباس می‌گوید: پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله می‌خواست برای عجم‌ها نامه‌ای بنویسد و آن‌ها را به‌سوی خدا دعوت کند. یکى گفت: اى پیامبر خدا! آن‌ها نامه‌اى را که مهر نداشته باشد نمی‌پذیرند. لذا پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود تا انگشترى از آهن براى او بسازند و در انگشت خود کرد. جبرئیل نازل شد و گفت: «آن ‌را از انگشت خود بینداز» و پیامبر صلی‌الله علیه و آله آن را انداخت. بعد فرمود تا انگشترى دیگر براى او بسازند و انگشترى از مس براى وى ساختند که آن را در انگشت خود کرد. جبرئیل دوباره گفت: «این را از انگشت خود بینداز»، پیامبر صلی‌الله علیه و آله آن را نیز از انگشت خود انداخت و فرمود تا انگشترى از نقره بسازند. وقتی آن‌ را نزد آن ‌حضرت آوردند و به انگشت خود کرد، جبرئیل آن‌ را تغییر نداد. 
حضرت دستور داد که بر آن بنویسند: «محمد رسول الله»... این انگشتر تا هنگام رحلت در دست رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بود، سپس در دست ابوبکر بود و بعد از مرگ او، به عمر رسید و نهایتاً در اختیار عثمان قرار گرفت. عثمان آن انگشتر را زیاد از دست خود بیرون می‌آورد و دوباره به دست می‌کرد؛ تا اینکه روزی عثمان بر لبه چاه اریس نشسته بود، ناگهان آن انگشتر در چاه افتاد و هر چه جستجو کردند یافت نشد. (16)

سازنده انگشتر پیامبرصلی‌الله‌علیه‌و‌آله
در مورد سازنده ی این انگشتر هم یعلى بن أمیه می گوید: «من برای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله انگشتری ساختم و احدی در ساخت آن مرا کمک نکرد و بر آن انگشتر نوشتم محمد رسول‌الله». (17)

ارتباط حوادث تاریخی با گم‌شدن انگشتر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله
طبق اخبار، انگشتر حضرت بعد از ایشان به خلفا رسید و درنهایت توسط عثمان مفقود شد. این اتفاق در سال سی‌ام هجری که شش سال از خلافت عثمان می‌گذشت رخ داد. (18) در این میان، برخی آورده‌اند که شورش و کشته شدن او، بعد از گم‌شدن این انگشتر بود؛ زیرا به‌زعم آنان، با افتادن انگشتر در چاه، خیروبرکت در اسلام به پایان رسید و منجر به پایان دوران طلایی اسلام گردید. (19) 

در حال حاضر نیز این مسئله مورد توجه برخی اسلام پژوهان غربی نیز قرارگرفته است. (20) در حالی که:
اولاً: شیعه رحلت رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و غصب خلافت را پایان این دوران می‌داند و این قبیل باورها، به افسانه و خرافات شبیه‌تر است تا واقعیت.
ثانیاً: چنین ادعاهایی زمانی می تواند قابل‌قبول باشد که مستند به سخن معصومان علیهم‌السلام باشد؛ در حالی که در اینجا صرفاً از جانب برخی نویسندگان مطرح‌شده است.
ثالثاً: عامل ضعف عثمان، رفتارهای خودش بود؛ ازجمله مقدم داشتن قوم خود و بنی‌امیه بر سایر مسلمانان در امور حکومتی و یا ریخت‌وپاش‌هایی که توسط او و کارگزارانش صورت می گرفت. دراین‌باره امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: «سومی که به حکومت رسید، برنامه‌ای جز خوردوخوراک و جمع‌آوری ثروت و مال نداشت و دودمان پدری او (بنی‌امیه) نیز در این مسیر همراه او شده و چون شترانی که گیاه تازه بهار را با حرص و ولع می‌خورند، به غارت بیت‌المال دست زدند؛ درنتیجه این اوضاع رشته‌اش پنبه شد و اعمالش کار او را تمام ساخت و شکم‌بارگی سرنگونش نمود». (21)
رابعاً: هرچند بیشتر اعتراض ها در شش سال دوم خلافت او بود، اما منشأ این اعتراض‌ ها به همان دوران اولیه خلافت او برمی‌گشت و این‌گونه نبود که در آن دوران ، خطایی از جانب او صورت نگرفته باشد.
خامساً: در زمان خلفای گذشته نیز ضعف هایی وجود داشت و این‌گونه نبود که تنها اواسط خلافت عثمان، اسلام به‌ظاهر وارد دوران افول شده باشد. به‌علاوه، بعد از عثمان نیز با فتوحاتی که صورت می‌گرفت، خلافت اسلامی به‌ظاهر در حال گسترش بود و از سایر حکومت های جهان برتری نسبی داشت.
شایان‌ذکر است که طبق روایات، رسول خدا صلی الله علیه و آله دو انگشتر داشتند و این نشان می دهد که اگر انگشتر دیگری هم داشتند، بیشتر، از همین دو انگشتر استفاده می کردند. امام صادق علیه‌السلام فرمود: «رسول خدا صلی‌الله علیه و آله دو انگشتر داشت که بر یکی از آن‌ها لا اله الا الله، محمد رسول‌الله و بر دیگری صدق الله نوشته‌شده بود»(22)‏  چنانکه در برخی گزارش های تاریخی علاوه بر «محمد رسول‌الله»،  تعبیر «صدق الله» و یا «صدق الله ثم الحق الحق بعده، محمد رسول الله» ذکر شده است. (23)
همچنین از روایات برداشت می‌شود که این انگشتر بعد از اینکه مفقود شد، به اهل‌بیت علیهم‌السلام رسیده و نزد آنان است؛ چنانکه عبدالله بن سنان می‌گوید: نزد امام صادق علیه‌السلام بودم که صحبت از انگشتر پیامبر صلی‌الله علیه و آله به میان آمد. امام فرمود: دوست داری آن را به تو نشان دهم؟ گفتم: آری. امام علیه‌السلام دستور داد ظرف کوچک دربسته‌ای را بیاورند. آن را گشود و از میان پنبه، حلقه‌ای نقره‌ای که نگین سیاهی داشت خارج کرد. بر آن نگین نوشته‌شده بود: «محمد رسول‌الله». سپس فرمود: «آری، نگین انگشتر پیامبر صلی الله علیه و آله سیاه بوده است». (24) 
در برخی روایات هم آمده که خود رسول خدا صلی‌الله علیه وآله، انگشتر خود را به‌عنوان میراث نبوّت و ولایت، به امیرالمؤمنین علیه‌السلام دادند؛ (25) اما با توجه به اینکه این انگشتر ابتدا نزد خلفا بوده، احتمالاً مراد انگشتر دیگری متعلق به رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بوده است. با این حال گزارشی که نشان دهد انگشتر پیامبر (با همان نقوش مخصوص) در دستان اهل‌بیت علیهم‌السلام بوده، یافت نشد و معمولاً هر امامی انگشتری با نقوش جداگانه به دست می کردند؛ مگر در موارد خاصی که این اتفاق می‌افتاد. در روایتی آمده که امام صادق علیه‌السلام شب های جمعه انگشتر جدشان سیدالشهدا را به دست می کردند. (26)

نتیجه:
رسول خدا صلی‌الله علیه و آله هنگام ارسال نامه به ملوک و پادشاهان، طبق سنتی که رایج بود، دستور دادند انگشتری از جنس نقره ساخته شود که با آن، این نامه‌ها مهر شود. بر نگین این انگشتر عبارت «محمد رسول‌الله» نقش بسته بود و آن حضرت دیگران را از ساختن انگشتری مشابه انگشتر خود نهی کردند و اگر کسی انگشتری مشابه آن به دست می‌کرد، آن را می‌ستاند تا مبادا دیگران از چنین انگشتری به‌عنوان مهر حکومتی استفاده کند. همچنین طبق گزارش های تاریخی، این انگشتر بعد از پیامبر صلی‌الله علیه و آله به خلفا رسید و درنهایت توسط عثمان مفقود شد؛ اما اینکه برخی پنداشته‌اند با افتادن انگشتر در چاه، برکت آن به پایان رسید و دوران طلایی اسلام پایان یافت، خرافه‌ای بیش نیست و عامل ضعف خلافت، رفتارهایی بود که از جانب عثمان و کارگزارنش صورت گرفته بود و این‌گونه داستان ها بیشتر شبیه افسانه و مصداق خرافات است. همچنین از روایات برداشت می شود که این انگشتر _ یا یکی دیگر از انگشترهای پیامبر _ به اهل‌بیت علیهم‌السلام رسیده و جزئی از میراث امامت است.

پی‌نوشت‌ها:
1. ابن سعد، الطبقات الکبرى، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ دوم، 1418 ق‏، ج‏1، ص 365.
2. همان.
3. همان، ج‏1، ص 367.
4. همان.
5. همان، ج‏1، ص 369.
6. همان.
7. همان.
8. همان، ج‏3، ص 438.
9. ر ک: آیتی، محد ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، تهران دانشگاه تهران، چاپ ششم، 1378 ش‏، ص 482.
10. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، بیروت، انتشارات دار التراث‏، چاپ دوم‏، 1387 ق، ج‏11، ص 494.
11. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج‏3، ص 438.
12. فإذا خاتم من حدید ملوی علیه فضه. همان، ج‏1، ص 367.
13. «نَهَى عَنِ التَّخَتُّمِ بِخَاتَمِ صُفْرٍ أَوْ حَدِید»، صدوق، ابن‌بابویه، محمد بن على،‏ الأمالی، تهران، انتشارات کتابچى، چاپ ششم، 1376 ش، ص 426.
14. ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج‏1، ص 368.
15. همان، ج‏1، ص 366.
16. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج‏4، ص 281- 282.
17. عسقلانی، احمد بن علی بن حجر، فتح الباری شرح صحیح البخاری، محقق محب الدین الخطیب، بیروت، دارالمعرفه، 1379، ج 10، ص 328.
18. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج‏4، ص 281.
19. ابن اثیر، عزالدین على بن محمد، أسد الغابه فى معرفه الصحابه، بیروت، انتشارات دارالفکر، 1409 ش، ج ۴، ص ۴۶۵ و یاقوت حموی، شهاب‌الدین ابوعبدالله، معجم البلدان، دارصادر، بیروت، چاپ دوم، 1995 م، ج‏1، ص 298.
20. کریمی نیا، مرتضی، سیره پژوهی در غرب، گزیده ی متون و منابع، تهران، مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، معاونت فرهنگی، 1386 ش، ترجمه ی مقاله ی ناپدید شدن و کشف دوباره ی زمزم و چاه مکه است، نوشته ی جرالد هاوتینگ صص 79 -85.
21. شریف رضی، محمد بن حسین، نهج‌البلاغه، خطبه ۳، ص ۴۹، محقق صبحی صالح، قم، هجرت، چاپ اول، ۱۴۱۴ ق.
22. صدوق، ابن‌بابویه، محمد بن على‏، الخصال‏، قم، انتشارات جامعه مدرسین، چاپ اول، 1362 ش، ج‏1، ص 61.
23. صالحى دمشقى‏، محمد بن یوسف، سبل الهدى و الرشاد فی سیره خیر العباد، انتشارات دارالکتب العلمیه، بیروت، 1414 ق‏، ج‏7، ص 332 و ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج‏1، ص 369.
24. کلینى‏، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، انتشارات اسلامیه، چاپ دوم، 1362 ش‏، ج‏6، ص 474.
25. صدوق، ابن‌بابویه، محمد بن على،‏ علل الشرائع، قم، انتشارات کتاب‌فروشی داورى‏، چاپ اول 1385 ش، ج‏1، ص 167.
26. صدوق، الأمالی، ص 144.
 

بسیاری از امامزادگان منسوب به امام کاظم، از نوادگان حضرت بوده و فرزند بلا واسطه ایشان نیستند. با این حال، مورخان برای امام، فرزندان متعددی ذکر کرده اند.
تعداد فرزندان امام کاظم علیه السلام

پرسش:
امامزاده‌های بسیاری در ایران، به‌عنوان فرزند امام کاظم علیه السلام معرفی می‌شوند. مگر آن حضرت چند فرزند داشته است؟
 

پاسخ:
ابتدا توجه داشته باشید که در میان امامزادگان مدفون در ایران که منتسب به امام کاظم علیه‌السلام هستند، جز چند نفر مانند امام رضا، فاطمه معصومه،  احمد بن موسی (شاه‌چراغ) و به‌احتمال قوی حمزه بن موسی (شهر ری در جوار عبدالعظیم حسنی)، بقیه به‌اشتباه یا از باب انتساب به جد، به ایشان منسوب‌اند؛ یعنی اگر هم از نسل امام کاظم باشند، از نوادگان ایشان هستند؛ ولی در بیان نَسَب، نام واسطه‌ها حذف‌شده و مستقیماً به امام کاظم نسبت داده شده‌اند.
با این حال، مسلّم است که امام کاظم علیه¬السلام بااینکه فقط 55 یا 56 سال عمر کرد، صاحب فرزندان بسیاری شد؛ گرچه مورخین درباره تعداد فرزندان حضرت کاظم علیه‌السلام متفق‌القول نیستند. شیخ مفید نوزده پسر و هجده دختر برای ایشان یاد کرده (جمعاً 37 فرزند)؛ ولی برخی دیگر از مورخان و نسب شناسان، ارقامی بیش از این نیز گفته‌اند. (1)
درباره علت بالا بودن شمار فرزندان آن امام همام، دو عامل قابل ذکر است:
1. عمل به توصیه‌های دین اسلام
در دین مبین اسلام بر فرزند آوری بسیار سفارش شده است؛ حضرت رسول در حدیثی درباره اهمیت فرزند آوری و ازدیاد نسل فرمودند: «أَکْثِرُوا الْوَلَدَ أُکَاثِرْ بِکُمُ الْأُمَمَ غَداً»؛ اولاد خود را زیاد کنید. من فردای قیامت به کثرت شما بر سایر امت‌ها افتخار می‌کنم. (2) مسلمانان نیز به‌ویژه اهل‌بیت علیهم‌السلام نسبت به این فرمایش رسول اکرم عنایت ویژه‌ای داشتند.

2. واکنش به شرایط سیاسی و اجتماعی 
اگر بدانیم حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام در چه دوره و شرایطی زندگی می‌کردند، درک و فهم ما از رفتار حضرت در این زمینه بهتر و کامل‌تر خواهد بود. عصر حیات امام کاظم علیه‌السلام دورانی بسیار پرحادثه و خطیر برای شیعیان به‌ویژه سادات بود؛ حضرت با چند تن از خلفای عباسی (منصور، مهدی، هادی و هارون الررشید) معاصر بودند که نسبت به شیعیان و سادات سخت‌گیری‌های بسیار شدیدی اعمال می‌کردند. گرچه در مقاطعی، از شدت اذیت و آزار شیعیان و سادات توسط عباسیان کاسته شد، لکن این مسئله به‌صورت محدود و کوتاه‌مدت بود. (3) سرکوب شیعیانِ در اقلیت و قیام‌های آنان توسط امویان و سپس عباسیان، سبب کاهش جمعیت شیعه شده بود. قیام محمد نفس زکیه در کوفه، ابراهیم قتیل باخمرا در بصره و یحیی بن عبدالله در طبرستان و قیام حسین بن علی (شهید فخ) در مکه که همگی از سادات حسنی بودند و توسط عباسیان سرکوب شدند، (4) ضربه سختی به بدنه شیعه به‌ویژه سادات حسنی وارد ساخت به‌گونه‌ای که بسیاری از آن‌ها قتل‌عام شدند. در چنین شرایطی طبیعی بود که فرزند آوری برای جلوگیری از کم شدن آمار، مورد توجه عموم شیعیان و به‌ویژه سادات قرار بگیرد.

پراکندگی سادات موسوی در ایران
همه آنچه درباره وضعیت سیاسی و اجتماعی سادات در عصر عباسیان گذشت، سبب شد تا بسیاری از سادات حسنی و حسینی، ازجمله فرزندان امام کاظم علیه‌السلام، به‌منظور در امان ماندن از گزند حاکمان عباسی به سرزمین ایران مهاجرت کرده و پناهنده شوند. عزیمت امام رضا علیه‌السلام به سمت خراسان نیز از یک‌سو، زمینه مهاجرات سادات به این منطقه را فراهم‌تر کرد و از سوی دیگر باعث شد که برخی دیگر از فرزندان امام کاظم علیه‌السلام به شوق دیدار امام رضا علیه‌السلام، مدینه را ترک کرده و به سمت سرزمین ایران رهسپار شوند. بسیاری از این افراد، خود و یا فرزندانشان در ایران ماندگار شدند و بدین ترتیب، نسل سادات موسوی در ایران فزونی گرفت و در طی قرون بعدی، بسیاری از آنان مورد احترام مردم قرار گرفتند و پس از درگذشتشان، صاحب بقعه و زیارتگاه شدند.

نتیجه:
بسیاری از امامزادگان منسوب به امام کاظم، از نوادگان و از نسل حضرت هستند و فرزند بلا واسطه و مستقیم وی نیستند. با این حال،  شایان توجه است که مورخان برای امام کاظم علیه‌السلام فرزندان متعدّدی ذکر کرده‌اند. دلیل کثرت فرزندان حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام علاوه بر عمل به دستور و سنت پیامبر گرامی اسلام، قرار گرفتن ایشان در مقطعی از تاریخ بود که شیعیان و سادات توسط حاکمان وقت مورد تعقیب، اذیت و آزار و شکنجه و قتل‌عام قرار داشتند. همین مسائل سبب شد تا برای جبران این خسارت و مصیبت عظیم، فرزند آوری اهمیت ویژه‌ای پیدا کند. 
همین عامل (سرکوب قیام‌های شیعی و سادات توسط عباسیان) به پراکنده شدن سادات - ازجمله فرزندان و نوادگان امام کاظم ـ در ایران و دیگر مناطق مستعد انجامید. به‌علاوه، ورود حضرت رضا علیه‌السلام به ایران و ولایتعهدی ایشان نیز زمینه و انگیزه مهاجرت سادات به ایران را تقویت کرد.

پی‌نوشت‌ها:
1. برخی تا 60 فرزند هم برای ایشان گفته‌اند! ر.ک: پیشوایی، مهدی و نورالله علیدوست خراسانی، پیشوای آزاده (زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امام موسی بن جعفر علیهماالسلام)، قم، نشر معارف، چاپ یکم، 1392 ھ.ش، ص 28 و صفحات بعدی؛ به‌ویژه پاورقی ص 29.
2. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق، ج 6، ص 2.
3. برای اطلاع بیشتر از شرایط و اوضاع زمانه حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام نک. به: کتاب «حیات فکری و سیاسی امامان شیعه»، رسول جعفریان.
4. برای اطلاع بیشتر از قیام‌های عصر عباسیان به‌ویژه در حیات امام کاظم  علیه‌السلام، بنگرید به: کتاب «دولت عباسیان» با اضافاتی از رسول جعفریان، نوشته سهیل طقّوش.

 

حضور شیر در تعزیه، به خاطر داستانی حاکی از حضور شیر در کربلا برای محافظت از پیکر امام حسین علیه‌السلام است که اصل داستان ابهامات و اشکالات بسیاری دارد.
ماجرای شیر تعزیه

پرسش:
ماجرای شیر تعزیه چیست؟ آیا واقعاً در کربلا شیری وجود داشت؟
 

پاسخ:
تعزیه (شبیه‌خوانی)، نوعی نمایش مذهبی و سنّتیِ ایرانی شیعی است که عمدتاً درباره شهادت امام حسین و مصائب اهل‌بیت علیهم‌السلام اجرا می‌شود. پیشینه این آیین را تا دوران صفویه و یا قبل از آن گفته‌اند؛ اما اوج این مراسم  و گسترش آن، به دوران قاجار برمی‌گردد. علاقه سلاطین قاجار و مردم به شبیه‌خوانی، موجب رونق یافتن مجالس تعزیه در این دوره شد و رفته‌رفته تعزیه، هم ازنظر محتوا هم ازنظر نحوه اجرا، غنی‌تر و جذاب‌تر شد؛ درنتیجه با تکامل تدریجی، به‌صورت یک نمایش آیینی و ملی درآمد. با این ‌حال گاهی به سبب برخی تحریف‌ها و نسبت دادن مطالب غیرواقعی به اهل‌بیت علیهم‌السلام و شهدای کربلا، مورد نقد بزرگان دینی قرارگرفته است.

تعزیه شیر
در بسیاری از مناطق، در مراسم های عزاداری و تعزیه، شخصی لباس شیر می پوشَد و برای امام حسین علیه‌السلام گریه و عزاداری می کند. دراین‌باره ادعاشده که عصر عاشورا شیری آمد و از پیکر امام حسین علیه‌السلام مراقبت می کرد و سرگذشتی نیز برای این شیر نقل می کنند. همچنین در شهر کربلا در بازاری مقابل بین‌الحرمین، زیارتگاهی را تحت عنوان «مقام شیر و فضه» مشخص کردند؛ بنابراین، سؤال می شود ماجرای این شیر چه بوده و آیا در منابع معتبر شیعه چنین جریانی نقل‌شده یا نه؟

خاستگاه داستان
در مورد ماجرای آمدن شیر در کربلا و جریانات مربوط به آن، مطالبی گفته‌شده (مانند حضور او در بین اسرا، کمک کردن به حضرت زینب سلام‌الله علیها به هنگام سوارشدن بر مرکب و...) که عمدتاً در کتب معاصر آمده و نه از جهت سندی و نه محتوایی، اعتباری ندارد؛ اما مهم‌ترین نقلی که دراین‌باره وجود دارد، گزارشی است که مرحوم کلینی در کتاب شریف «الکافی» آورده است. در این گزارش شخصی به نام ادریس بن عبدالله اودی (احتمالاً: ازدی) می‌گوید: وقتی امام حسین علیه‌السلام شهید شد و لشکر عمر بن سعد خواستند اسب بر بدن وی بتازند، فضه به حضرت زینب سلام‌الله علیها گفت:‌ ای بانوی من! زمانی که سفینه غلام پیامبر، برای سفر در دریا بود، کشتی‌اش شکست و او به جزیره‌ای پناه برد و در آنجا شیری را دید. او خطاب به شیر گفت: ‌ای ابو الحارث! من غلام رسول خدایم! پس آن شیر غرش‌کنان در جلوی او حرکت می‌کند و راه را به وی نشان می‌دهد. اینک آن شیر در ناحیه‌ای آرمیده. اجازه می‌دهید شیر را برای جلوگیری از تاختن اسب بر پیکر برادرتان هوشیار کنم؟. فضه نزد آن شیر رفت و گفت: «‌ای ابوالحارث». 
آن شیر سربلند کرد و فضه به او گفت: «می‌دانی فردا می‌خواهند با امام حسین علیه‌السلام چه کنند؟ می‌خواهند اسب بر پشتش بتازند!». شیر آمد و دو دست خود را روی پیکر امام حسین علیه‌السلام نهاد. پس هنگامی‌که سواران پیش آمدند، شیر را دیدند [و نتوانستند بر پیکر امام بتازند]. عمر بن سعد با دیدن شیر، به سپاه خود گفت: «این، فتنه جدیدی است» و به سپاه دستور عقب‌نشینی داد. (1)

نقد و بررسی
درباره این گزارش، چند نکته شایسته تأمّل است:

مطلب اول: ماجرای سفینه و شیر
اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله، غلامی به نام سفینه (ملقّب به سفینه) داشته، در منابع دیگر هم آمده و البته برخی گفته‌اند او غلام ام سلمه همسر پیامبر بوده است. ابن اثیر ضمن معرفی او، ماجرای گم‌شدن سفینه در یک سفر دریایی و نجاتش توسط شیر را هم به نقل از محمد بن منکدر آورده است. (2) مرحوم راوندی نیز ماجرای نجات او توسط شیر را از قول ابن اعرج نقل کرده (3) و مرحوم مجلسی هم آن را از قول ابن الاعرابی به نقل  از الخرائج آورده است (4) که به نظر می‌رسد  تصحیف رخ‌داده و احتمالاً همان ابن اعرج (از راویان سده دوم) درست است.

مطلب دوم: کنیه ابوالحارث
تعبیر «ابوالحارث» هم تعبیری است که در عربی، به‌عنوان کنیه برای شیر به کار می‏رود؛ (5) مانند «ام عامر» برای کفتار و ابوالحصین برای روباه و «ام عریط» برای عقرب. (6)

 مطلب سوم: راوی خبر
راوی این خبر ادریس بن عبدالله اودی، مجهول است و احتمالاً نامش ادریس بن عبدالله ازدی بوده که در آن تصحیف رخ‌داده. در این صورت، وی از اصحاب امام صادق علیه‌السلام بوده و در زمان کربلا چنین شخصی حضور نداشته و درنتیجه، روایت مرسل است. (7)

مطلب چهارم: تناقض و تعارض با دیگر گزارش‌ها
اولاً، در محتوای این گزارش، اشکالاتی دیده می‌شود. ازجمله اینکه  فضه می‌گوید: «فردا می‌خواهند با اسبان بر پیکر امام علیه‌السلام بتازند»؛ در حالی که در همان عصر عاشورا اسبان را بر پیکرها تازاندند. (8)
ثانیاً، در ادامه می‌گوید: «شیر دستانش را بر پیکر امام حسین علیه‌السلام گذاشت» و مفهوم گزارش این است که شیر از پیکر امام محافظت کرد و مانع تاختن اسب بر پیکر امام شد؛ در حالی که گزارش‌های متعدد در منابع معتبر حاکی از آن است که لشکر عمر سعد به‌راحتی بر این پیکرها حمله کردند و اموال آنان را نیز غارت کردند.
ثالثاً، در یک لشکر چند هزارنفری، کشتن یک شیر کار ساده‌ای بود و معنا ندارد که ابن سعد با دیدن شیر، دستور به عقب‌نشینی دهد!
رابعاً، این شیر چگونه توانسته از یک جزیره، مسیر دریاها را طی کند و به کربلا برسد؟! و در این صورت، چگونه شیری با چنین توان معجزه‌آسایی، خبر نداشته که اینجا چه شده و نیاز بوده فضه او را آگاه کند؟!
خامساً، فضه چگونه این شیر را می‌شناخته، در حالی که در ماجرای سفینه حضور نداشته؟!
سادساً، این گزارش، مستلزم حضور فضه در کربلاست؛ ولی در هیچ گزارش دیگری به نام او در حوادث کربلا اشاره‌ای نشده است.
سابعاً، حادثه کربلا 50 سال پس از رحلت رسول خدا ‏ صلی‌الله علیه و آله رخ داد. پس آن شیر می‌بایست بیش از 50 سال عمر کرده باشد؛ در حالی که عمر شیر را نهایتاً بیست سال گفته‌اند.

نتیجه:
حضور شیر در تعزیه، به خاطر داستانی حاکی از حضور شیر در کربلا برای محافظت از پیکر امام حسین علیه‌السلام است. هرچند اصل داستان در منبع معتبری چون کتاب شریف «الکافی» آمده؛ اما گذشته از ابهام در سند، از جهت محتوایی نیز اشکالات و ابهاماتی دارد که پذیرش آن را ناممکن می‌سازد و با دیگر گزارش‌های معتبر تاریخی نیز سازگار نیست. با این حال، ماجرای گم‌شدن غلامی به نام سفینه و نجاتش توسط شیر، در منابع شیعه و سنی نقل‌شده و به نظر می‌رسد که داستان دیدار شیر و فضه در کربلا، از این گزارش گرفته‌شده است.

پی‌نوشت‌ها:
1. کلینى‏، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، انتشارات اسلامیه، چاپ دوم،1362 ش‏، ج ۱، ص ۴۶۵.
2. ابن اثیر، عزالدین على بن محمد، أسد الغابه فى معرفه الصحابه، بیروت، انتشارات دارالفکر، 1409 ش، ج‏2، ص 259، شماره 2130- سفینه.
3. راوندى، قطب‌الدین سعید بن عبدالله،‏ الخرائج و الجرائح‏، قم، انتشارات مدرسه الإمام المهدی، چاپ اول ‏، 1409 ق‏، ج 1، ص 136.
4. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، تهران، اسلامیه، چاپ دوم، 1363 ش‏، 17 ص 409.
5. مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 17.
6. ر.ک: طاهری، علی، تحلیل معناشناختی کنیه‌های حیوانات در زبان عربی،  دوره 7، شماره 2، اسفند 1394، صفحه 137-158، https://journals.ut.ac.ir/article_58095.html.
7. طوسی، محمد بن حسن، رجال الطوسی، قیومی اصفهانی، جواد، قم، جامعه مدرسین، چاپ سوم، 1373 ه ش، ص 163.
8. مفید، محمد بن محمد بن نعمان‏، الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، قم، انتشارات کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413 ق‏، ج‏2، ص 113.

صفحه‌ها