تاريخ ايران

در دوران باستان نیز، پوشش زن ایرانی پوششی نسبتاً کامل بوده و در هـیچ مجسمه و کتیبه ای و یا در هیچ نقش و نگاری نمی توان زن ایرانی را‌ با سر برهنه مشاهده کرد‌.
آریایی اصیل؛ با حجاب یا بی حجاب

پرسش:
آیا بی‌حجابی نماد آریایی اصیل بودن است؟
 

 
پاسخ:
حِجاب و پوشش زنان در برابر مردان نامحرم، یکی از واجبات مسلّم و ضروریات دین اسلام و مذهب است که در آیاتی از قرآن و احادیثی از ائمه علیهم‌السلام، بر وجوب و اهمیت آن تأکید شده است. در تمامی کشورهای اسلامی، زنانی که نسبت به شریعت پایبند هستند، طبق فرهنگ و لباس متعارف خود نسبت به این حکم الهی نیز اهتمام دارند. حکم حجاب و پوشش زنان علاوه بر مسلمانان، در میان پیروان دیگر ادیان ابراهیمی (یهود و نصارا) نیز دارای اهمیت بوده و تنها در محدوده حجاب و شرایط آن با یکدیگر تفاوت دارند. همچنین شواهدی بر وجود حجاب و پوشش خاص زنان در برخی دیگر از ادیان و فرهنگ‌ها نیز در دست است.

 بی‌حجابی نماد نیست
نبود حجاب را نمی‌توان نماد آریایی یا نماد هر نژاد و فرهنگ دیگری دانست؛ چراکه هیچ انسانی با پوشش و حجاب از شکم مادر متولد نمی‌شود. به تعبیری، بی‌حجابی به‌صورت کلی از بدو تولد، بدون این‌که انسان از دین یا فرهنگ خاصی تبعیت کنند، همراه او است و ازاین‌رو، صلاحیت ندارد که نماد یک فرهنگ یا دین خاص باشد.
برای یافتن پاسخ سؤال، بهتر است به وضعیت حجاب و جایگاه آن در فرهنگ آریایی توجه شود. برای بررسی پوشش زنان از دوران مادها تا پایان حکومت ساسانیان (هم‌زمان با ورود اسلام)، علاوه بر آثار مکتوب، می‌توان به بررسی آثار باقی‌مانده اعم از کتیبه، مجسمه و هرگونه نقش و نگار باقی‌مانده از آن دوران پرداخت.

کتیبه‌ها و نقش و نگارها
مرحوم جلیل ضیاء پور با توجه به نقوش باقی‌مانده از دوران مادها، معتقد است مرد و زن پوشش یکسانی داشتند و تفاوت آن‌ها در پوشش سرشان بوده و دراین‌باره می‌نویسد: «مرد و زن به‌واسطه اختلافی که میان پوشش سرشان وجود دارد، از هم تمایز داده می‌شوند. به نظر می‌رسد که زنان پوششی نیز روی سرخود گذارده‌اند و از زیر آن گیسوهای بلندشان نمایان است». (1)
وی در مورد حجاب زنان دوران هخامنشی می‌نویسد: «از روی برخی نقوش مانده از آن زمان، به زنان بومی برمی‌خوریم که پوششی جالب دارند. پیراهن آنان پوششی ساده و بلند یا دارای راسته چین و آستین‌کوتاه ‌است. به زنان دیگر آن دوره نیز برمی‌خوریم که از پهلو به اسب سوارند. اینان چادری مستطیل شکل بر روی همه لباس خود افکنده و در زیر آن، یک پیراهن با دامن بلند و در زیر آن نیز، پیراهن بلند دیگری تا مچ پا نمایان است». (2)
وی درباره دوران اشکانی نیز چنین آورده که: «لباس زنان اشکانی، پیراهنی بلند تا روی زمین، گشاد، پرچین، آستین‌دار و یقه راست بوده است. پیراهن دیگری داشته‌اند که روی اولی می‌پوشیدند و قد این‌یکی نسبت به اولی کوتاه و ضمناً یقه باز بوده ‌است. روی این دو پیراهن، چادری سر می‌کردند». (3) در جای دیگر آورده: «چادر زنان اشکانی به رنگ‌های شاد و ارغوانی یا سفید بوده‌ است. گوشه چادر در زیر یک‌تخته فلزی بیضی منقوش یا دکمه که به‌وسیله زنجیری به گردن افکنده شده، بند است. این چادر به نحوی روی سر می‌افتاده که عمامه (نوعی کلاه زنانه) را در قسمت عقب و پهلوها می‌پوشانیده ‌است». (4)
ویل دورانت فیلسوف، تاریخ‌نگار و نویسنده آمریکایی درباره زنان در دوران هخامنشیان می‌گوید: «در نقش‌هایی که در ایران باستان بر جای مانده، هیچ صورت زنی دیده نمی‌شود و نامی از ایشان به نظر نمی‌رسد». (5)

آثار مکتوب
علاوه بر تصاویر و نقش و نگارها، در آثار مکتوب نیز شواهد و نشانه‌های بسیاری از حجاب و پوشش زنان ایرانی دیده می‌شود. شاهنامه فردوسی به‌عنوان یکی از اصیل‌ترین منابع مستند تاریخ ایران، نشانه‌هایی از پوشش و حجاب برای زنان ارائه می‌دهد. به‌طور کلی در‌ تمامی مواردی که از زنان در شاهنامه نام برده شده، سخن از پوشیدگی، اصالت، پاکی، راستی و نمونه کامل زنانگی آنان است‌. در شاهنامه زن خوب و پاک، تقدیس شده و زن‌ بد، بی‌حیا‌، بی‌شرم و بی‌نزاکت‌ و پرده در مورد نکوهش قرار گرفته است. (6)
در کتاب ارداویراف‌نامه (Arda Viraf) که از آثار دوره ساسانی است، از سفر شخصی به نام ویراف به عالم مردگان سخن رفته و مشتمل بر توصیف‌هایی از جهنم و دوزخ است. در این کتاب، اساساً برهنگی و بی‌حجابی، برآمده از اهریمن و بدکارگی دانسته شده و گفته‌شده که: «روان بدکاران به‌صورت زنی روسپی که برهنه است و بدبو، در هنگام گذر از پل چینوت او را همراهی خواهد کرد». (7) 
در منابع اسلامی نیز نشانه‌هایی از حجاب ایرانیان دیده می شود. مثلاً در گزارشی آمده که پس از فتح ایران، هنگامی‌که سه تن از دختران کسری شاهنشاه ساسانی را نزد عمر آوردند، شاهزادگان ایرانی همچنان با نقاب، چهره خود را پوشانده بودند. (8)

نتیجه:
با توجه به آثار باقی‌مانده از دوران مادها تا دوران ساسانی، روشن می‌شود که در دوران باستان نیز، پوشش زن ایرانی پوششی نسبتاً کامل بوده و هر چه از دوران مادها جلوتر می رویم، حجاب کامل تری را در آثار مشاهده می‌کنیم. در هـیچ مجسمه و کتیبه ای و یا در هیچ نقش و نگاری نمی توان زن ایرانی را‌ با سر برهنه مشاهده کرد‌. همچنین آثار مکتوبی که به ما رسیده، همه نشان می دهند که زنان و مردان ایرانی دارای پوششی مناسب بودند و حجاب امری پسندیده در ایران به‌حساب می آمد؛ بنابراین، حتی اگر گفته شود که آثار و کتیبه ها نمی توانند به‌صورت کلی وجود پوشش و حجاب را در ایران ثابت کند؛ نهایتاً نشان می دهند که در بین شاهزادگان، درباریان و ... چنین فرهنگی حاکم بوده و بی حجابی هیچ گاه نماد یک آریایی نبوده است.

جهت مطالعه بیشتر:
پوشاک زنان ایران تا آغاز عصر پهلوی، نوشته ی جلیل ضیاء پور.

پی‌نوشت‌ها:
 1. ض‍ی‍اء پ‍ور، ج‍ل‍ی‍ل، پ‍وش‍اک ب‍اس‍ت‍ان‍ی ای‍ران‍ی‍ان از ک‍ه‍ن‌ت‍ری‍ن زم‍ان ت‍ا پ‍ای‍ان ش‍اه‍ن‍ش‍اه‍ی س‍اس‍ان‍ی‍ان، ت‍ه‍ران، وزارت فرهنگ و معارف، 1347، ص 79.
2. ض‍ی‍اء پ‍ور، پ‍وش‍اک ب‍اس‍ت‍ان‍ی ای‍ران‍ی‍ان، ص 81.
3. ض‍ی‍اء پ‍ور، ج‍ل‍ی‍ل، پوشاک زنان ایران تا آغاز عصر پهلوی، تهران، وزارت فرهنگ و هنر، ۱۳۴۷، ص ۱۹۴.
4. ضیاء پور، پوشاک زنان ایران تا آغاز عصر پهلوی، ص ۱۹۷.
5. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه آرام، احمد، انتشارات علمی و فرهنگی، 1476 ش، ص 434.
6. موسوی، سید قاسم، مقاله ی نگاهی بر سیر تاریخی حجاب زنان در فرهنگ ایران (از عهد باستان تا دوران قاجار)، فصلنامه فرهنگ، شماره 70، تابستان 1388 ه ش، ص 298 و 299.
7. ویراف، ارداویرافنامه، ترجمه متن پهلوی فیلیب ژینو، مترجم ژاله آموزگار، تهران، شرکت انتشارات معین و انجمن ایران‌شناسی فرانسه،١٣٧٢ش، ٦٥.
8. حلبی، ابوالفرج نورالدین على بن ابراهیم شافعى، السیره الحلبیه، چاپ دوم، انتشارات دارالکتب العلمیه، بیروت، 1427 ق، ج‏2، ص 63.

 

 

 
 

امام خمینی ره اعلام کرد که حکومت پیشنهادی ایشان برای آیندۀ کشور «جمهوری اسلامی» است که باید به آرای عمومی گذاشته شود.

 پرسش:
چرا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی حاکم شد و نه نوع دیگری از حکومت؟

 

پاسخ:
بعد از پیروزی انقلاب اولین و مهمترین مسئله در این حوزه تعیین نوع نظام سیاسی در کشور بود که دیدگاه‌های مختلفی دربارۀ آن وجود داشت. این نگرشها در ماه‌های اسفند 57 و فروردین 58 در روزنامه‌ها و نشریات آن دوران دربارۀ تعیین حکومت آینده ایران منعکس شده است. اصولاً در قبل از پیروزی به دلیل تحت الشعاع قرار گرفتن همه امور با مبارزه علیه رژیم سابق، کمتر سخنی در مورد نحوۀ نوع نظام سیاسی توسط گروه‌های سیاسی مطرح می‌شد. اما به هرحال یکی از قدیمی‌ترین شعارهای ایام انقلاب شعار درخواست برپایی حکومت اسلامی بود. اما اینکه قالب اجرایی این حکومت چگونه باشد ، کمتر مورد بحث قرار می‌گرفت. بتدریج در اواخر ماه‌های پیروزی شعار حکومت اسلامی به جمهوری اسلامی تبدیل شد و محوری‌ترین شعار مردم شعار «آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی» و یا «به گفتۀ خمینی نظام شاهنشاهی نابود باید گردد، جمهوری اسلامی ایجاد باید گردد» بود. امام خمینی نیز به صورت موردی بویژه در برخی مصاحبه‌ها باخبر نگاران خارجی از جمهوری اسلامی به عنوان نظام مورد انتظار خود نام می‌برد اما علی رغم این مباحث، موضوع تعیین نوع نظام سیاسی به صورت جدی بعد از پیروزی مطرح و دیدگاه‌های مختلفی دربارۀ آن ابراز شد. 
در این مقطع برخی از جریانات سیاسی خواستار عنوان «جمهوری» و یا «جمهوری دمکراتیک» و برخی دیگر، از عنوان جمهوری دمکراتیک اسلامی و یا جمهوری اسلامی حمایت کرده و گروه دیگر «حکومت اسلامی» را عنوان مناسبی برای دولت انقلاب می‌دانستند که هر کدام از این عناوین بالتبع دارای معنای خاص خود و متکی بر تفکر سیاسی خاص بود و هر یک از این جریانات، آن تفکر سیاسی را مد نظر داشتند. امام خمینی در برخی مصاحبه‌های خود قبل و بعد از پیروزی، از جمهوری اسلامی به عنوان نوع حکومت آتی ایران نام برده بود. وی اعلام کرد که حکومت پیشنهادی ایشان برای آیندۀ کشور «جمهوری اسلامی» است که باید به آرای عمومی گذاشته شود و آن را «حکومت جمهوری، متکی به آرای عمومی و اسلامی، متکی به قانون اسلام» تعریف کرد.[1] وی همچنین ، چنین نظام نوینی را مشروط به تدوین قانون اساسی مناسب که «متکی به قانون اسلام است» دانست[2] و تأکید کرد که «جمهوری اسلامی متکی به آرای عمومی و قوانین اسلام برقرار خواهیم کرد» [3] و «جزئیات نوع جمهوری و مسائل مربوط به آن را تعیین خواهد  نمود.»[4] اما دولت موقت از موضع اسلامگرایان لیبرال در 30 / 11 / 57 ناگهان اعلام کرد که در تعیین همه پرسی برای شکل رژیم، مردم باید به این سؤال پاسخ دهند که جمهوری دمکراتیک اسلامی آری یا نه؟ [5] حتی عنوان «جمهوری دمکراتیک اسلامی» در اساسنامه مصوب شورای انقلاب که از طرف اعضای شورا تهیه شده بود، نیز برای نظام آتی در نظر گرفته شده بود. [6] به دنبال این موضع نیروهای لیبرال و چپ به شدت مخالفت خود را با الگوی تلفیقی امام خمینی مطرح کردند. در این باره حسن نزیه (عضو نهضت آزادی و رئیس کانون وکلا) طی مصاحبه‌ای با روزنامۀ کیهان اعلام کرد:عنوان جمهوری ایران هم می‌تواند کافی باشد و قید اسلامی ضروری نیست. زیرا قانون اساسی آینده شامل فلسفۀ اسلامی است. [7] جمعی دیگر از وکلای عضو کانون وکلا نیز طی سخنانی ضمن تأکید بر اینکه جمهوری اسلامی عنوان مبهمی است، اعلام داشتند: این عنوان معجونی از یک کلمۀ سنتی و یک کلمۀ خارجی و دارای تضاد شدیدی است. زیرا جمهوری اصلاً قوانین الهی را رد می‌کند چون منشأ آن ملت و مردم است ولی قوانین الهی لایتغیر است.[8]
داریوش شایگان (یکی از اعضای جبهه ملی) نیز خواستار ایجاد یک دموکراسی واقعی و دولتی مدرن مانند دولت آلمانی گردید. [9] دبیر حزب ایران وابسته به جبهه ملی نیز «جمهوری اسلامی» را یک مجهول مطلق دانست و از «جمهوری دمکراتیک ایران» حمایت کرد و معتقد بود از آنجا که اکثر مردم ایران مسلمانند و متأثر از اسلام می‌ باشند بنابراین همیشه تار و پود رژیم ما در بافت آیین ماست. وی الگوی جمهوری اسلامی را مبهم و مخالف دموکراسی آزاداندیش دانست. [10] علی اصغر حاج سید جوادی (مسئول یک گروه سیاسی به نام جنبش) نیز در این باره می‌گوید: از آنجا که مردم ایران اکثراً مسلمان هستند و انقلاب ما هم اسلامی است خود به خود احتیاجی به اضافه کردن صفت اسلامی به دنبال جمهوری نیست.[11]
عبدالکریم لاهیجی ( سخنگوی انجمن لیبرال دفاع از آزادی و حقوق بشر) نیز جمهوری اسلامی را یک چیز غلط دانست و معتقد بود اساساً نمی‌‌توان بین جمهوری و اسلام آشتی داد. [12] برخی دیگر نیز حکومت را امری بشری دانسته و مخالف دولتی شدن دین بوده و حکومت جمهوری را که در بردارندۀ تجربه، خطا و ت صحیح است، پیشنهاد می‌کردند.[13] به دنبال این اظهارنظرها، امام خمینی در بیانیه‌ای که در 9 / 12 / 57 و هنگام ترک تهران به سوی قم منتشر کرد، اعلام نمود که در رفراندوم آتی «من به جمهوری اسلامی رأی می‌دهم» و از مردم نیز خواست به «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد» رأی دهند. وی آن را «تنها مسیر انقلاب دانست» هر چند در این اعلامیه اضافه شده است: کسانی که مخالف هستند آزاد و مختارند که اظهار مخالفت نمایند و... آزادانه هر کس رأی خود را بدهد . [14]
وی در سخنان دیگری در هنگام ورود به قم، استفاده از لفظ «دمکراتیک» برای رژیم اسلامی را تقبیح کرد و آن را فرم غربی نامید و افزود: «آن که می‌گوید جمهوری دمکراتیک یعنی جمهوری به فرم غرب» و افزود: «ما فرمهای غربی را نمی‌‌پذیریم» وی در عین حال تأکید کرد که «ما تمدن غرب را قبول داریم، لکن مفاسدش را نمی‌‌پذیریم». وی افزود: «آنکه ملت ما می‌خواهد  جمهوری اسلامی است نه جمهوری فقط ، نه جمهوری دمکراتیک، نه جمهوری دمکراتیک اسلامی؛ «جمهوری اسلامی». [15] وی در ادامه «جمهوری اسلامی» را تأمین کنندۀ استقلال، عدالت، آزادی و رفاه دانست. وی در سخنان دیگری تأکید کرد که عمال اجانب می‌خواهد  اسلام را از این کشور حذف کنند و افزود: آنها می‌خواهند یا جمهوری را در اینجا ایجاد کنند که اسلام نباشد ، یا جمهوری دمکراتیک را ـ که باز اسلام در کار نباشد ـ یا جمهوری دمکراتیکی اسلامی؛ دمکراتیک را که باز یک رنگ غربی به آن بدهند. شما باید بیدار باشید و جز جمهوری اسلام به هیچ چیز رأی ندهید. [16]
امام خمینی در سخنان بعدی خود نیز این مباحث را تأکید کرد. به طوری که در اکثر سخنرانیها و اعلامیه‌های ایشان در دو ماه اسفند 57 و فروردین 58، نامبرده ضمن اشاره به عنوان «جمهوری اسلامی» و تشویق مردم به رأی دادن به آن به نقد نظریات مخالفین می‌پردازد. وی در این سخنان مخالفین جمهوری اسلامی را افرادی می‌داند که با اسلام مخالفند و معتقد است آنها با طرح «جمهوری» و یا «جمهوری دمکراتیک» و حذف اسلام «می خواهند همان مصایب قبل را با فرم دیگر برای ما به بار بیاورند». وی می‌افزاید: «ما اسلامی را می‌خواهیم، ملت ما اسلام را می‌خواهد [17]». در سخنان دیگری می‌افزاید: «آنها که اصرار دارند اسلام را از کنار جمهوری کنار بگذارند، اینها خائنانی هستند که در ملت می‌خواهند اختلاف ایجاد کنند... آنها غربزدگانی هستند که نمی‌‌فهمند چه می‌گویند... اینها مگر با اسلام دشمنند؟! اینها مگر با ملت اسلام دشمنند؟!... که می‌خواهند منحرف کنند؟...» [18] «ملت ما خون داده است تا جمهوری اسلامی وجود پیدا کند نه جمهوری؛ نه جمهوری دمکراتیک یعنی جمهوری غربی، یعنی بی بندوباری غرب. این تقلیدها را کنار بگذارید، این غربزدگیها را کنار بگذارید؛ بگذارید ملت با این مسیری که [در پیش] گرفته است، استقلال خودش را تمام کند». [19]
این مواضع امام خمینی به شدت مورد حمایت مراجع و فقهای اصولی شیعه قرار گرفت و آنان در سخنان و اعلامیه‌های خود ضمن حمایت از جمهوری اسلامی به عنوان نظامی مطلوب از مردم می‌خواهند تا به آن رأی دهند و آن را ضامن حاکمیت احکام اسلام و سعادت مردم می‌دانند. در این باره آیت اللّه گلپایگانی و آیت اللّه خوئی (دو تن از مراجع بزرگ شیعی) ضمن اشاره به اینکه اکثر مردم ایران شیعه بوده‌اند و باید قوانین موافق مذهب آنان باشد ، حمایت خود را از جمهوری اسلامی اعلام کردند. [20] آیت اللّه شریعتمداری نیز جمهوری اسلامی را دموکراسی واقعی و خواست همه مردم دانست و معتقد بود دموکراسی به معنای غربی یعنی حاکمیت مردم بر مردم، در حالی که جمهوری اسلامی شامل دو بعد حکومت خدا بر مردم و مردم بر مردم می‌باشد یعنی مردم نمایندگان خود را انتخاب می‌کنند و نمایندگان نیز ملزمند که بر اساس خواست مردم مسلمان، قوانین و احکام اسلام را مراعات کنند. وی تأکید دارد که دموکراسی در ایران باید متناسب با مفاهیم فکری و عقیدتی مردم ایران باشد و دموکراسی واقعی در چهارچوب انقلاب اسلامی خواست مردم است که در قالب جمهوری اسلامی به نحوی تحقق خواهد  یافت. [21] آیت اللّه طالقانی نیز معتقد بود: جمهوری اسلامی یعنی مال همه مردم، نظر همه مردم و طبق موازین اسلام (که خواست همه مردم است). وی می‌افزاید: دموکراسی و دمکراتیک غربی از نظر اسلام یک حکومت مردمی نیست زیرا در غرب سرمایه و تبلیغات تسلط دارد و فحشا و فساد را گسترش می‌دهد و ما آن چنان دموکراسی را نمی‌‌خواهیم. ما دموکراسی اسلامی یعنی جمهوری اسلامی را که طبق معیارهای اعتقادی و اخلاقی و انسانی و آزادی همه مردم است خواستاریم. [22] 
دکتر محمد مفتح نیز اعلام کرد: من به جمهوری اسلامی رأی می‌دهم زیرا معتقدم اگر اسلام راستین زیر بنای حکومت جمهوری یعنی مردم باشد بهتر از هر مکتب می‌تواند سعادت اجتماعی و فردی مردم را تأمین کند.[23] در همین حال برخی از روحانیون حتی عنوان جمهوریت را نیز نپسندیده و از حکومت اسلامی به عنوان رژیم مورد علاقه خود نام بردند در این باره آیت اللّه روحانی طی مصاحبه‌ای با روزنامۀ کیهان اعلام کرد: من به حکومت اسلامی رأی می‌دهم چون کیفیت حکومت اسلامی به نفع عامۀ مردم است.[24]
این مشاجرات باعث گردید تا برخی جریانات سیاسی مانند کمونیستها، رفراندوم را تحریم کنند.[25] برخی نیز مانند سازمان مجاهدین به صورت مشروط به جمهوری اسلامی رأی دهند. [26] و برخی رهبران و گروه‌های عضو جبهۀ ملی موضع خود را تعدیل کنند و حمایت خود را از جمهوری اسلامی اعلام دارند. [27] به طوری که سنجابی، دبیر کل جبهۀ ملی، جمهوری اسلامی را طبیعی‌ترین ثمرۀ انقلاب دانست. [28] اما در نهایت رفراندوم تعیین نوع نظام، در روز 12 فروردین 1358 با استقبال گستردۀ مردمی روبه رو شد و 99% از رأی دهندگان با رأی سبز رنگ و آری خود، از جمهوری اسلامی حمایت کردند. [29] آنان همان طور که امام خمینی می‌گفت: «آری» اسلام است و «نه» خلاف اسلام [30] جمهوری اسلامی را به معنای حاکمیت اسلام و تحقق آرمان انقلاب اسلامی می‌دانستند. لذا جمهوری اسلامی، خواست مردم و امام امت بود.
 برای مطالعه بیشتر در این زمینه به این کتاب مراجعه کنید:
تحولات سیاسی اجتماعی بعد از انقلاب اسلامی ، یحیی فوزی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، ج1، ص 237-244.

پی نوشت ها:
1. صحیفۀ امام، ج 5، ص 144. 
2. همان، ص 144، 181. 
3. همان، ص 204. 
4. همان، ص 256. 
5. کیهان، 30 بهمن 1357. 
6. صورت مذاکرات شورای انقلاب اسلامی؛ ج 1، اساسنامۀ مادۀ یک. 
7. کیهان؛ 2 اسفند 1357، ص 4. 
8. همان؛ 12 اسفند 1357، ص 8. 
9. همان؛ 5 اسفند 1357، ص 6؛ 6 اسفند 1357، ص 8. 
10. همان؛ 6 اسفند 1357، ص 5. 
11. همان؛ 7 اسفند 1357، ص 6. 
12. همان؛ 16 اسفند 1357، ص 6. 
13.همان؛ 8 فروردین 1358، ص 2. 
14. صحیفۀ امام، ج 6، ص 265 – 266. 
15. همان، ص 276. 
16. همان، ص 372. 
17. همان، ص 353. 
18. همان، ص 361 – 362. 
19. همان، ص 362. 
20. کیهان، 9 فروردین 1358. 
21. همان، 20 اسفند 1357، ص 4. 
22. همان، 26 اسفند 1376، ص 3. 
23. همان، 8 فروردین 1358، ص 6. 
24. همان، 24 اسفند 1357. 
25. همان، 9 فروردین 1358، ص 2 (بیانیۀ چریکهای ف دایی خلق)؛ 7 فروردین 1358، ص 3. 
26. همان، 9 فروردین 1358، ص 1 (بیانیۀ سازمان مجاهدین خلق). 
27. همان، 22 اسفند 1357 (اعلامیۀ جبهۀ ملی). 
28. همان، 9 فروردین 1358، ص 2. 
29. همان، 14 فروردین 1358. 
30. صحیفۀ امام، ج 6، ص 432.

یکی از مهم‌ترین اهداف انقلاب، رسیدن به استقلال سیاسی و رها کردن ملّت ایران از زیر بار استعمار شرق و غرب و دیگر اجانبی بود.

 پرسش:
اگر در ایران انقلاب نمی‌‌شد ممکن بود چه اتفاقاتی رخ بدهد؟

 

پاسخ:
یکی از مهم‌ترین اهداف انقلاب، رسیدن به استقلال سیاسی و رها کردن ملّت ایران از زیر بار استعمار شرق و غرب و دیگر اجانبی بود که به هر بهانه‌ای در امور داخلی ایران دخالت می‌کردند. به تعبیر دیگر، تصمیم گیر اصلی در ایران، سیاست مداران ایرانی نبودند و حتّی محمدرضا شاه نیز به عنوان شخص اوّل مملکت، ناچار بود تصمیمات خود را با دولتمردان آمریکا و انگلیس هماهنگ کند. مطمئنّاً اگر انقلاب نمی‌‌ شد، این روال هم چنان ادامه می‌یافت و ما هنوز هم یکی از کشورهای تابع شرق یا غرب بودیم و استقلال سیاسی نداشتیم. روشن است که پیروی از غرب و به ویژه آمریکا، محدود به مسائل سیاسی نیست و ما ناچار بودیم در زمینه‌های دیگری مانند مسائل فرهنگی و قوانین داخلی نیز پیرو آنان باشیم. امروزه با همۀ مشکلاتی که در مسیر اصلاح امور وجود دارد ، همه اذعان دارند که کسی جز «ایرانی» برای «ایران» تصمیم نمی‌‌ گیرد . 
نکتۀ دیگر، تغییر در نظام سیاسی حاکم و چگونگی تعیین سرنوشت ملت ایران است که تا پیش از انقلاب، یک نظام شاهنشاهی بود که هرچند مجلس ملی و سنا نیز بدان افزوده شده بود، عملاً شاه همه کاره بود و نمایندگان هر دو مجلس، در اصل کاره‌ای نبودند. به تعبیر دیگر، اگر انقلاب نمی‌‌ شد، پسر محمّدرضا شاه، به جای پدر بر تخت سلطنت می‌نشست و امروز ایران ما همانند عربستان سعودی و یا اردن، کشوری پادشاهی بود و نه جمهوری! اگر انقلاب نمی‌‌ شد، مردم ایران تجربۀ حضور در انتخابات واقعی و همه پرسی را درک نمی‌‌ کردند. 
بر این فهرست می‌توانید نکات دیگری را نیز بیفزایید: امروزه بسیاری از مظاهر دینی مانند نماز جمعه و اعتکاف و اجرای حدود اسلامی و... در کشور ما در حال تحقق است که اگر انقلاب نمی‌‌ شد، یا چنین اتفاقاتی رخ نمی‌‌ داد و یا با مشکلات بسیار و بسیار کند و محتاطانه رخ می‌داد؛ کما این که اگر انقلاب نمی‌‌ شد، دفاع از مردم مظلوم فلسطین نیز هم چنان در کشور ما جرم بود!
علی رغم همۀ مشکلات فرهنگی ـ که کسی هم منکر آن‌ها نیست ـ امروزه رعایت مناسک دینی برای کسی هزینه ندارد و بستر برای تحقق اهداف دینی، فراهم تر است. و اگر انقلاب نمی‌‌ شد، این ثمرات به دست نمی‌‌ آمد. 
در پایان، به این نکته نیز توجه داشته باشید که با مطالعۀ وضعیت داخلی ایران در سال‌های قبل از پیروزی انقلاب، و نیز با بررسی وضعیت منطقه، به این نتیجه می‌رسیم که اصل وقوع انقلاب در ایران، امری گریزناپذیر بوده و دیر یا زود، نظام سیاسی حاکم بر ایران ـ یعنی نظام شاهنشاهی ـ می‌بایست سرنگون می‌شد و یا دست کم، دچار تحوّل اساسی می‌گردید. 
سیر حوادث از زمان مشروطه به این سو، نشان می‌داد که مردم ایران با حکومت شاهنشاهی مستبدانه همراه نیستند. انقلاب مشروطه، تلاشی بود برای رهایی از استبداد؛ ولی علی رغم توفیقات و ثمراتی که داشت، به صورت کلی به پیروزی نرسید. مردم ایران و به ویژه نخبگان، هم چنان در پی رسیدن به آرمان‌های مشروطه بودند؛ زیرا هرچند مجلس ملّی و سنا تشکیل شده بود، ولی اوامر ملوکانه هم چنان حرف آخر را می‌زد. هرچند انتخاباتی سرد و بی روح برگزار می‌شد، ولی تصمیمات کلان کشور، تحت نظارت دولتمردان کشورهای قدرتمند به ویژه آمریکا گرفته می‌شد و حتّی گاهی تصمیمی بر ما تحمیل می‌شد!
مطمئناً آزادی خواهان و دیگر نخبگان (اعم حوزوی و دانشگاهی)، چنین وضعی را تحمّل نمی‌‌ کردند؛ کما اینکه الان نیز مهم‌ترین دغدغۀ انقلابیون، حفظ آزادی‌های اساسی و استقلال کشور است. حوادثی مانند آنچه بیداری اسلامی یا بهار عربی خوانده می‌شود، نشان داد که اصل وقوع تحوّل اساسی در نظام سیاسی کشورها، سرنوشت حتمی مردمی است که دوست ندارند تحت حاکمیت نظامی خودکامه و زورگو باشند. به یقین، مردم ایران در این عرصه پیشرو بوده‌اند و اگر در سال 57 انقلابشان به پیروزی نمی‌‌ رسید، در زمان دیگری این اتفاق رقم می‌خورد. 
 برای مطالعۀ بیش تر در این باره و به ویژه دربارۀ سیر حوادث و جریاناتی که انقلاب را در ایران، امری گریز ناپذیر کرده بود، می‌توانید به این کتاب مراجعه بفرمایید:
« حدیث پیمانه؛ پژوهشی در انقلاب اسلامی» نوشتۀ آقای حمید پارسانیا، دفتر نشر معارف.

چرا موقع حمله عراق به ایران شمشير بر گردن ايرانيان گذاشتند؟
نخست، نکته‌اي را که در سؤال شما به‌اشتباه مطرح‌شده، اصلاح کنيم و آن اين‌که: مسلمان شدن ايرانيان، ربطي به حملۀ عراق به ايران ندارد، بلکه مربوط به عرب‌هاي ...

مگر نمي­گوييم هيچ اجباري در دين نيست، پس چرا موقع حمله عراق به ایران شمشير بر گردن ايرانيان گذاشتند که يا بمير يا قبول کن؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

نخست، نکته‌اي را که در سؤال شما به‌اشتباه مطرح‌شده، اصلاح کنيم و آن اين‌که: مسلمان شدن ايرانيان، ربطي به حملۀ عراق به ايران ندارد، بلکه مربوط به عرب‌هاي مسلماني است که در سدۀ نخست هجري، حاکمان ساساني را شکست داده، راه ورود اسلام به ايران را باز کردند. نکتۀ ديگر اين‌که: پذيرش دين، امري قلبي است و معنا ندارد که کسي به‌زور، وادار به پذيرش دين اسلام يا هر دين ديگري شود. ممکن است کسي در «ظاهر»، اعمال و مناسک ديني را انجام دهد؛ ولي هرگز نمي‌توان او را وادار به «پذيرش قلبي دين» کرد. خلاصه اين‌که به‌موجب دلايل عقلي و به استناد آيۀ 256 سورۀ بقره (لا إِكْراهَ فِي الدِّين‏…)، ايمان آوردن و پذيرش دين، اجباري نيست؛ يعني قابليت اجبار ندارد و در اين، شکي نيست.

امّا آيا به‌راستي، عرب‌هاي مسلمان، ايرانيان را به‌زور شمشير مسلمان کردند؟ يافتن پاسخ درست اين سؤال، نيازمند بررسي گزارش‌هاي تاريخي مربوط به درگيري مسلمانان با حاکمان ساساني است که در کتاب‌هاي تاريخي، با عنوان «فتوحات» شناخته مي‌شود. دراين‌باره، به چند نکته مي‌توان اشاره کرد: 1 ـ بسياري از شهرهاي ايران مانند قم و اصفهان، بدون هيچ خون‌ريزي فتح شد و درواقع، در بسياري از موارد، خود مردم و يا فرماندهان ساساني، شهر را به مسلمانان تسليم کردند. (1) گزارش‌هاي متعدّد تاريخي حاکي از آن است که مردم ايران در آن زمان، از حاکمان ساساني ناراضي بودند و مهم‌ترين دليل شکست ساسانيان، نداشتن پشتوانۀ مردمي بوده است که در موارد بسياري نيز با مسلمانان همکاري مي‌کردند. (2)  2 ـ ضعف دولت ساساني به دليل فساد طبقۀ حاکم و اختلافات فراوان بر سر قدرت، باعث تزلزل آن شده بود، «دولت ساساني به‌رغم شکوه و عظمت ظاهري که داشت، به‌سختي رو به پستي و پريشاني مي‌رفت. در پايان سلطنت انوشيروان، ايران وضعي سخت متزلزل داشت. سپاه ياغي بود و روحانيت روي در فساد داشت. فسادي که در وضع روحانيت بود، از قدرت و نفوذ موبدان برمي‌خاست. تشتّت و اختلاف در عقايد و آرا پديد آمده بود و موبدان در تعصب و دروغ و رشوه غرق بودند…» و به‌ويژه پس از مرگ انوشيروان، اين وضعيت روزبه‌روز بدتر شد و نزاع ميان فرماندهان قدرت‌طلب، بالا گرفت. (3) اين‌همه، رمقي براي حکومت ساساني نگذاشت و به‌علاوۀ عوامل ديگري مانند تبعيض طبقاتي، نارضايتي مردم از حکومت را نيز تشديد کرد و از ديگر سو، انحرافات ديني، رواج خرافات و فساد روحانيون زرتشتي نيز باعث دلسردي مردم از آيين زرتشتي شده بود و بدين‌سان، زمينه براي تحوّلي همه‌جانبه و پذيرش اسلام در ميان مردم ايران بسيار فراهم‌شده بود. (4) با اين اوصاف، نمي‌توان چيرگي مسلمانان بر ايران را تماماً ناشي از قدرت شمشير و زور و خشونت دانست. 3 ـ سپاهيان مسلمان، هيچ اجباري بر مسلمان شدن مردم در سرزمين‌هاي فتح‌شده نداشتند؛ بلکه آنان را دعوت به اسلام می کردند و اگر نمی پذیرفتند و حکومت اسلامی تثبیت می شد، موظف به پرداخت جزیه بودند. (5) بزرگ‌ترين دليل بر اين مطلب ـ که مسلمانان کسي را مجبور به پذيرش اسلام نمي‌کردند ـ اين است که مردم ايران به‌مرور مسلمان شدند و حتّي هنوز هم بعد از گذشت چهارده قرن، برخي از ايرانيان به دين اسلام نگرويده‌اند و در قالب اقليت‌هاي زرتشتي، کليمي و صابئي، در همين سرزمين به سر مي‌برند. 4 ـ اين‌که ايرانيان را متّهم به پذيرش اجباري اسلام کنيم، علاوه بر ناسازگاري با واقعيت‌هاي تاريخي، به‌نوعي توهين به ايرانيان نيز هست، که ایرانی ها آنقدر ترسو و ضعیف بودند که با آن هم تجهیزات نظامی و سپاهیان فراوان در خاک خود از یک سپاه کوچک شکست خوردند. بلکه ایران ملّتي است که به حقيقتِ نهفته در اسلام پي برد و آن را باجان و دل پذيرفت و درراه اعتلا و گسترش آن، بيش از هر قوم ديگري کوشيد، (6) و سزاوار چنين تهمتي نيست. 5 ـ از آن‌سو، اسلام نيز آن‌قدر پيام‌هاي حق‌طلبانه و انسان‌دوستانه و فطرت‌پذير دارد که براي گسترش آن، نيازي نيست ديگران را وادار به پذيرش آن کرد. بي‌شک، مهم‌ترين علّت گسترش اسلام، همين روح حقيقتي است که در آموزه‌هاي آن نهفته است و برخورد خوب فاتحان مسلمان نيز در اين زمينه، مزيد بر علّت بود (7) و باعث فتح قلوب يا فتح اقناعي شد؛ فتحي که به قول مرحوم دکتر آئينه‌وند، «هم با فطرت ابلاغ ديني و کرامت انساني سازگارتر است و هم امواج انساني آن پايدارتر و دستاوردهاي تمدّني و معرفتي آن، بارزتر است». (8) خلاصه اين‌که: دين، تحميل کردني نيست و با دقّت در گزارش‌هاي تاريخي، درمي‌يابيم که ايرانيان با ميل خود مسلمان شدند و اين‌طور نبود که شمشير بر گردنشان گذاشته باشند که يا مسلمان بشو و يا بمير! بسياري از آنان مسلمان نشدند و نسل آنان هنوز هم در ايران زندگي مي‌کنند.

 

پي‌نوشت ‌ها:

1. ابن اعثم، الفتوح، ج 2، ص 313 و 314.

2. مانند مردم شوشتر و گروهي که در فتح نهاوند به مسلمانان ياري رساندند. ر.ک: دينوري، الاخبار الطوال، ص 131 و 137.

3.       عبدالحسين زرين‌کوب، دو قرن سکوت، چاپ ششم، ص 54 و 55.

4.       ر.ک: محمد نصيري (رضي)، تاريخ تحليلي اسلام، ويراست دوم، نشر معارف، چاپ اول، 1379، ص 40 و 41.

5.       ابن اعثم مي‌نويسد: «عبدالله بن بديل، با دو هزار سواره، در کنار دروازۀ شهر اصفهان اردو زد. در اين هنگام، مردم شهر پيکي فرستادند و از او درخواست صلح کردند. ابوموسي ـ که فرمانده ارشد اين عمليات بود ـ با آنان بدين‌صورت صلح کرد که صد هزار درهم نقدي بپردازند و پس‌ازآن نيز هر کس که دوست داشت بر دين مجوس (زردشتي) باقي بماند، ماليات سرانه يا همان جزيه بپردازد. (الفتوح، ج 2، ص 314: «…فأرسل إليه أهل أصفهان يسألونه الصلح، فأجابهم أبو موسى إلى ذلك و صالحهم [5] على مائة ألف درهم عاجلة و الجزية بعد ذلك على من أقام على دين المجوسية»).

6.       بهترين منبع دراين‌باره، کتاب ارزشمند خدمات متقابل اسلام و ايران، نوشتۀ شهيد مرتضي مطهري است.

7.       ر.ک: رسول جعفريان، تاريخ سياسي اسلام، ج 2 (تاريخ خلفا)، ص 126 ـ 122.

8.       صادق آئينه‌وند، تاريخ اسلام (مجموعه مقالات)، نشر معارف، 1382، مقالۀ «فتوح در اسلام»، ص 58.

با این تفسیر هدف از حمله اسلام به ایران چه بود؟
حمله اعراب به ایران، ارتباط به پیامبر (ص) ندارد؛ زیرا این جنگ در زمان عمر خلیفه دوم صورت گرفت. وظفیه رسول خدا نیز بیان از آینده جنگ نبود؛ زیرا رسول خدا (ص) ...

قبل از دین اسلام مردم ایران یكتا پرست بودند و همه می دانند كه مردم ایران از اولین خداشناسان هستند! با این تفسیر هدف از حمله اسلام به ایران چه بود؟ آیا پیامبر اسلام از خداپرست بودن ایرانیان آگاهی نداشت؟ 

حمله اعراب به ایران، ارتباط به پیامبر (ص) ندارد؛ زیرا این جنگ در زمان عمر خلیفه دوم صورت گرفت. وظفیه رسول خدا نیز بیان از آینده جنگ نبود؛ زیرا رسول خدا (ص) در امور فردی، سیاسی و اجتماعی از علم غیب بهره نمی گرفت و در این امور مانند سایر مردم عمل می نمود. از این رو است كه حضرت مانند دگر افراد در جنگ ها حضور می یافت و به سازمان دهی لشگر می پرداخت. بنابراین، آنچه در این جنگ اتفاق افتاد، ارتباط به اسلام ندارد و برخی ناهنجاریهای به وجود آمده، مربوط به سیاست عمر میباشد. افزون بر آن، مسلمانان نیز در رفتار و گفتار خود دچار اشتباه میشوند و نباید اشتباه آنان و ناهنجاریهای به وجود آمده را به حساب اسلام گذاشت.

در خصوص ادیان خداپرستی ایران قبل از اسلام باید گفت: اگر منظور دین آسمانی باشد، چنین چیزی قابل اثبات نیست؛ بلكه شواهد متعددی وجود دارد كه ایرانیان قدیم دارای دین­های متعدد غیر آسمانی بودند؛ حتی از مفهوم الوهیت كه در ادیان آسمانی مطرح است، آگاهی نداشتند. در دورانی الهه­های متعدد را می پرستیدند؛ خدای خورشید، خدای آسمان و برخی خدایان دیگر. تا اینكه به آیین میترائیسم و مهرپرستی روی آوردند. سپس به دین زرتشت گراییدند. بنابراین، در دورههای مختلف، ادیان آن ها متفاوت بوده است؛ حتي در یك دوره برخی به یك دین و برخی به دین دیگر گرایش داشتهاند. در عین حال، می­توان برخی آیین های حاكم در ایران را در زمان­های متأخر چنین نام برد: آیین مهرپرستی یا میترائیسم (آیین مغان)، دین زردشت، آیین مانی، آیین مزدك، یهود، مسیحیت و اسلام. (1)

درباره حمله خلیفه دوم به ایران می توان گفت: خلیفه ممكن است اهداف متعددی از این حمله داشته است. یكی از آن اهداف می تواند معرفی اسلام به مردم ایران باشد كه این جنگ در معرفی اسلام به مردم این كشور تأثیر داشت. البته این معنایش مجبور كردن ایرانیان به قبول اسلام نیست؛ زیرا اسلام چنین چیزی را اجازه نمی دهد؛ مگر در موارد خاص و با شرایط خاص كه جنبه هدایت و انسان دوستی داشته باشد. به عبارت دیگر، اصولاً در اسلام در سه مورد به قدرت نظامی توسل جسته شده است:

1. در مورد محو آثار شرك و بتپرستی؛ زیرا از نظر اسلام، بتپرستی دین و آیین نیست؛ بلكه انحراف، بیماری و خرافه است. هرگز نباید اجازه داد تا جمعی در یك مسیر غلط و خرافی پیش روند و به سقوط كشانده شوند. از این رو، اسلام متوسل به زور شد و بتخانهها را در هم كوبید.

2. در برابر كسانی كه نقشه نابودی و حمله به مسلمانان را میكشند، دستور جهاد دفاعی و توسل به قدرت نظامی داده شده است. شاید بیش تر جنگهای اسلامی در زمان پیامبر(ص)، از همین قبیل باشد؛ به عنوان نمونه، جنگ هایی چون: اُحد، احزاب و حنین را می توان نام برد.

3. برای كسب آزادی در تبلیغ. هر آیینی حق دارد كه به طور آزاد و منطقی، خود را معرفی كند. اگر كسانی مانع از این كار شوند، آن آیین می تواند با توسل به زور این حق را به دست آورد. (2)

بر اساس مبنايي كه در مكتب شيعه وجود دارد، استفاده از قدرت نظامي مختص به پيامبر و امام معصوم مي باشد و اجازه آن حتماً بايد از سوي آن ها صادر گردد. از این رو، جنگ‏هایی كه در زمان پیامبر روی می‏داد و پیامبر نیروهای رزمی اسلامی را هدایت می‏كرد، جنگ هاي اسلامی بودند و هیچ گونه ایرادی نداشتند و آن جنگ ها برای دفاع از اسلام و مسلمانان بود، مثل نبردهايي كه ميان سپاه اسلام و مشركان مكه رخ داد.

اما جنگ‏هایی كه پس از پیامبر خدا روی داد، اگر به هدایت امام معصوم نباشد، جنگ اسلامی به شمار نمی‏آید و كارهایی كه در آن جنگ‏ها انجام می‏شود، نمی‏تواند به حساب اسلام گذاشته شود. بر این اساس، جنگ هایی كه بدون هدایت امام معصوم صورت بگیرد، ارتباطی به اسلام ندارد. درخصوص كیفیت اسلام آوردن مردم ایران، باید دانست:

اسلام آوردن ایرانیان آن گونه كه برخی نوشته­اند، به زور شمشیر نبود. این گونه تاریخ‏نگاري، شیوه مستشرقان است و هدف آنان این است كه اسلام را آیین شمشیر معرفي كنند. حقیقت آن است كه ایرانیان به جهت حقانیتی كه در اسلام مشاهده نمودند، مسلمان شدند. بسیاری از آنان كه به شدت تحت ستم نظام ساساني قرار داشتند و دنبال دگرگونی وضعیت موجود بودند، از سپاه اسلام استمداد نمودند و یك نظام سلطه‏گر و تحمیلي را برانداختند و آزادي را براي مردم ایران به ارمغان آوردند.

پیروزي مسلمانان در جنگ‏هاي صدر اسلام، به دلیل برتري نظامي و تسلیحاتي نبود. آنچه موجب بسط و گسترش سریع اسلام در آن عصر گردید، شعارها و برنامه‏هاي اسلام بود كه به سرعت بر عقاید خرافي و جامعه طبقاتي آن روز، چیرگی مي‏یافت و مردم گروه گروه و مشتاقانه به اسلام مي‏گرویدند. «ادوارد براون می نویسد: ... مسلم است كه قسمت اعظم كساني كه تغيير مذهب دادند، به طيب‏ خاطر و به اختيار و اراده خودشان بود. پس از شكست ايران در قادسيه، في المثل چهار هزار سرباز ديلمي، (نزديك بحر خزر) پس از مشاوره‏ تصميم گرفتند به ميل خود اسلام آورند و به قوم عرب ملحق شوند. اين عده در تسخير جلولا به تازيان كمك كردند و سپس با مسلمين در كوفه سكونت اختيار كردند و اشخاص ديگر نيز گروه گروه به رضا و رغبت به اسلام گرويدند. قانون و آيين و حكومت ايران مقارن ظهور اسلام طوري بود كه قاطبه ملت‏ ايران را وا مي‏داشت براي متابعت از حكومت و آيين تازه‏، خود را آماده‏ كنند و بهمين جهت بود كه وقتي ايران به دست مسلمانان فتح شد، مردم ايران‏ علاوه بر اين كه عكس العمل مخالفي از خود نشان ندادند، خود براي پيشرفت‏ اسلام زحمات طاقت فرسايي كشيدند. آقاي دكتر صاحب الزماني در كتاب ديباچه‏اي بر رهبري مي‏گويند: توده هاي مردم نه تنها در خود در برابر جاذبه جهان بيني و ايدئولوژي ضد تبعيض طبقاتي اسلام مقاومتي احساس نمي كردند، بلكه درست در آرمان آن‏ همان چيزي را مي يافتند كه قرن ها به بهاي آه و اشك و خون خريدار و جان‏ نثار و مشتاق آن بودند و عطش آن را از قرن ها در خود احساس مي‏كردند». (3)

بدین سان در حمله به ایران، چندان مسئله مسلمان نمودن مردم ايران مطرح نبوده است. به همين دليل، تا مدت ها بعد در ايران اديان ديگري وجود داشته و دارد؛ بلكه در اين زمينه، مسئله كشورگشايی خلفا بی تأثیر نبوده و نتیجه و پیامد آن، مفید بوده و زمينه تشرف این سرزمین را به دین اسلام فراهم ساخت.

در این باره به كتاب های زیر مراجعه نمایید:

- مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران.

- تئودورنولدكه، تاریخ ایرانیان و عرب ها در زمان ساسانیان، ترجمه دكتر عباس زریاب.

 

پی نوشت ها:

1. كاظم بجنور دی و دیگران، دائرة المعارف بزرگ اسلام، ج 10، ص 582، ذیل كلمه "ایران"؛ مر تضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 194، قم، دفتر انتشارت اسلامی، 1362.

2. مكارم شيرازي، ناصر، تفسیر نمونه، ج 2، ص 283، نشر دار الكتب الاسلامیة، تهران، 1379ش.

3. مرتضی مطهری، همان، ص 80 - 90.

سرگذشت رژيم پهلوي و زندگي نامه آن ها را بنويسيد؟
محمدرضا فرزند رضاخان پهلوي، چهارم آبان 1298 در تهران به دنيا آمد. او سال هاي كودكي را در ايران گذراند و در 1306 در 8 سالگي به ولايت عهدي برگزيده شد. سال اول ...

سرگذشت رژيم پهلوي و زندگي نامه آن ها را بنويسيد؟

 با سلام و تشكر به خاطر ارتباط تان با این مركز.

محمدرضا فرزند رضاخان پهلوي، چهارم آبان 1298 در تهران به دنيا آمد. او سال هاي كودكي را در ايران گذراند و در 1306 در 8 سالگي به ولايت عهدي برگزيده شد. سال اول ابتدايي را در تهران گذراند و سپس در 1310 براي ادامه تحصيل عازم سوئيس شد. پس از بازگشت از سوئيس در 1315 مقدمات ازدواج وي فراهم شد و در 1318 با فوزيه خواهر ملك فاروق پادشاه مصر ازدواج كرد. اين ازدواج دوامي نداشت و محمدرضا پس از چندي فوزيه را طلاق داد و با ثريا اسفندياري و بعد از وي با فرح ديبا ازدواج كرد. محمدرضا در 25 شهريور 1320، پس از آن كه پدرش توسط متفقين بركنار شد، به سلطنت ايران منصوب شد. محمدرضا در سالهاي نخستين حكومت خود، تحت نفوذ شديد استعمار انگليس قرار داشت. در 1332 با به قدرت رسيدن محمد مصدق و موج احساسات ضداستعماري مردم به ايتاليا گريخت. دولت امريكا كه آثار قريب الوقوع موفقيت ايران را در خلع يد از انگليس و ملي كردن صنعت نفت احساس ميكرد، توسط سازمان سيا و از طريق ايادي داخلي اش و با برانگيختن جمعي از اوباش! موفق شد با همكاري انگلستان دولت مصدق را سرنگون و شاه را مجدداً به ايران بازگرداند. پس از كودتا ، سركوب و نابودي كليه گروهها و شخصيتهاي مخالف رژيم آغاز شد.

شاه تحت رهنمودهاي امريكا براي مقابله با اسلام و اشاعه فرهنگ غربي در كشور لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي را به مجلس برد و چون شرايط اسلامي بودن اعضا و قيد سوگند به قرآن را در آن حذف كرده بود، با مخالفت شديد و يكپارچه روحانيت به رهبري امام خميني(ره) مواجه شد و پس از يك كشمكش دوماهه سياسي مجبور به لغو آن شد. پس از آن، محمد رضا پهلوي طرح 6 مادهاي موسوم به انقلاب سفيد را در ششم بهمن 1341 به همه پرسي نمايشي گذاشت و مدعي موافقت مردم با آن شد. درگيري مستمر روحانيت و افشاي ماهيت امريكايي اصلاحات شاه برخورد خشن رژيم با روحانيت را در پي داشت. در اين دوره مدرسه فيضيه در قم مورد تاخت و تاز نيروهاي مسلح حكومت قرار گرفت و عده زيادي از طلاب و مردم كشته و زخمي شدند .

تداوم اعتراضات و مبارزات عمومي به رهبري امام خمينيبه دستگيري ايشان و قيام پانزدهم خرداد انجاميد و هزاران كشته و مجروح برجاي گذاشت. پس از آزادي امام بار ديگر اين اعمال با تصويب لايحه كاپيتولاسيون در مجلس شوراي ملي كه امريكاييها را از محاكمه و مجازات در برابر هر جرمي در ايران معاف ميساخت به اوج رسيد و سخنراني و بيانيه شديداللحن امام موجب تبعيد ايشان به تركيه و استقرار دوره جديدي از خفقان در كشور شد.

با اَعمال خشن ساواك، مبارزان مذهبي چارهاي جز مبارزه زيرزميني نيافتند. شاه نيز كه احساس ثبات ميكرد، در 1346 ش. تاجگذاري كرد. ورود سيل آساي امريكاييان و ساير همپيمانان آن، به ويژه اسراييليها به ايران، وابستگي سياسي و اقتصادي رژيم پهلوي را آشكارتر ميساخت. در پي اقدامات شاه، در 1354ش. تقويم رسمي كشور از هجري شمسي به شاهنشاهي تبديل شد و در كنار آن بسياري از رسوم و آداب غير اسلامي در كشور رايج شد. با افزايش قيمت نفت و رشد درآمدها، صنايع مونتاژ و روبنايي در ايران پاي گرفت و وابستگي به غرب تشديد شد. از سوي ديگر كشاورزان براي كسب درآمد بيشتر از روستاها به شهرها مهاجرت كرده و به كارگران ساده بخش صنعت مونتاژ مبدل شدند. مهاجرت روستاييان به شهرها عوارض اجتماعي و اقتصادي چندي را به دنبال داشت كه از جمله آن ها از هم گسيختگي فرهنگي و نيز كاهش شديد محصولات زراعي و وابستگي بيشتر ايران به مواد غذايي غرب بود. در اين شرايط دلزدگي از تمدن غرب در مردم ايران پديدار شده بود. سياست ضد اسلامي شاه كه مورد حمايت غربيها و بعضاً ديكته شده از جانب آن ها نيز بود، با وجود مبارزه بنياديني كه با فرهنگ معنوي ايران داشت، نتوانست بخش عظيمي از مردم را جذب خود سازد. برعكس، با اشاعه آداب و رسوم غربي كه تزلزل مباني اخلاقي و اجتماعي جامعه را در پي داشت، احساسات ضدغربي و ضدرژيم تشديد ميشد. اين آزردگي و دلزدگي، در كنار بي حرمتي گاه و بيگاه و صريح رژيم به مقدسات اسلام كه نقطه اوج آن درج مقالهاي در هفدهم دي 1356 در روزنامه اطلاعات بود، موجب آغاز دور جديدي از مبارزه اجتماعي و سياسي مردم به رهبري امام خمينيشد.

محمدرضا روز 26 دي 1357 از ايران گريخت و به ترتيب به كشورهاي مصر، امريكا، مكزيك و پاناما رفت. وي سپس بيمار شد و به قاهره بازگشت و در 5 مرداد 1359  در يكي از بيمارستانهاي اين كشور جان سپرد.

بر گرفته از:

http://www.hayatname.blogfa.com/post-62.aspx

درباره حكومت شاه و خاندان وی به كتاب های زیر مراجعه فر مایید :

1. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، خاطرات ارتشبد حسين فردوست .

2. بازیگران عصر پهلوی ، محمود طلوعی .

3. روحانیت و عصر پهلوی، آیت قنبری .

عواملی كه روحانیت را به عنوان رهبران جامعه مدنی ایران مطرح كرد؟
امام خمینی و بسیاری از فقها بر این باورند كه تشكیل حكومت در دوران غیبت بر عهده فقیهان و دین شناسان قرار دارد . ایشان برای اثبات این نظریه دو دلیل عقلی و نقلی...

عواملی كه روحانیت را به عنوان رهبران و سرامدان جامعه مدنی ایران مطرح كرد تحلیل نمایید.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مركز

در پاسخ به پرسش تان به چند مورد اشاره مي نماييم.

عامل نخست :

ضرورت تشكيل حكومت و اداره آن توسط فقيه جامع الشرائط:

امام خمینی و بسیاری از فقها بر این باورند كه تشكیل حكومت در دوران غیبت بر عهده فقیهان و دین شناسان قرار دارد . ایشان برای اثبات این نظریه دو دلیل عقلی و نقلی ذكر كرده­اند، كه خلاصه دلیل عقلی، این است  :

اجرای قانون الهی به دست كسی می­تواند انجام گیرد كه دو ویژگی«شناخت قانون» و«عدالت» را داشته باشد. ولی فقیه این دو ویژگی را دارا است، چون با اجتهاد  حكم الهی را از منابع موجود استخراج می كند . به نیازهای جامعه پاسخ مثبت می­دهد . از دژ مستحكم اسلام پاسداری می­نماید.

اما دلیل نقلی: روایات زیادی وجود دارد كه فقط به یكی از آن ها می پردازیم: رسول خدا(ص)می­فرماید:«اللهم ارحم خلفائي، قیل: یا رسول الله و من خلفاؤك ؟ قال : الذین یأتون من بعدي و یروون أحادیثي و سنتي؛(1) خدایا، بر جانشینان من رحمت فرست. پرسیدند: یا رسول اللّه! خلفای تو كیانند؟ فرمود: آن ها كه بعد از من می­آیند و حدیث و سنت مرا نقل می كنند.»

 دومين عامل :مقبوليت عمومي

مدت ها بود كه مردم در وضعيتي نابسامان از نظراقتصادي ،اخلاقي وسياسي به سر مي بردند. روحانيت درست در زماني به اعتراضات خود شدت بخشيده بود كه نياز جامعه به رهبراني كه آن ها را از اين تنگنا خارج نمايد، در اوج بود. از اين رو مردم به رهبري آنان اعتقاد و باور داشتند .خلاهاي  فرهنگي و سياسي و اقتصادي خويش را از مسير آنان  جستجو مي نمودند . از اين روست كه آنان نيز به خواست مردم جواب مثبت داده و امور را به دست گرفتند .

سومين عامل: فقدان نيروهاي كار آمد و متعهد به اصول اسلامي

پس از آن كه مبارزات وسيع و پيگير ملت مسلمان به نتيجه رسيد و حكومت استبداد فرو ريخت ، در مورد حضور روحانيت در امور اجرايي ،تفكر امام از آغاز شروع نهضت اين بود كه روحانيت در كار اجرايي كم تر شركت كند و فقط ناظر و پشتوانه امور باشد. ايشان حضور روحانيت را در شوراي انقلاب كه متشكل از روحانيون و غير روحانيون بود ،كافي مي دانستند .  (2 ) نيز در آغاز بسياري مانند شهيد مظلوم بهشتي (ره ) شهيد مطهري  و... اين ديدگاه را داشتند

اما به رغم اين ديدگاه و پايبندي عملي به آن حتي در آن شرايط ويژه توطئه هاي بزرگ و كوچك دشمنان و بدخواهان و عملكرد ناسالم و ناكارآمد غير روحانيوني كه متصدي امور سياسي ـ اجرايي شده بودند، امام و ياران امام برخلاف ميل شخصي براي حفظ دستاوردهاي سال ها مبارزه و جهاد شانه هاي خود را زير بار سنگين مسئوليت هاي گوناگون نظام جمهوري اسلامي نهادند.

يعني در حالي كه اوضاع كشور از هم گسيخته بود و مخالفان داخلي كه دست نشاندگان قدرت هاي اهريمني و غارتگر خارجي ـ مشخصا آمريكاي ستمگر و متجاوزـ بودند، دست به انواع و اقسام توطئه و دشمني عليه نظام نوپا و الهي ـ مردمي جمهوري اسلامي زده بودند و لحظه اي دست از توطئه برنداشتند، از فتنه هاي قومي تا آشوب هاي گروهكي تا حمله آمريكا به صحراي طبس و جنگ تجزيه طلبانه كردستان و نهايتا تحميل جنگي هشت ساله، امام و ياران امام سنگر را خالي نكردند . مانند دوران مبارزات طولاني مدت همه وجود خود را وقف راهي كردند كه سال ها پيش آغاز كرده بودند. با مشخص شدن ضعف ها و سستي هاي متصديان امور اجرايي كشور و دولت موقت كه عمدتا از جمعيت هاي ملي گرا بودند، حضور تدريجي روحانيون در مسائل اجرايي شكل جدي تر به خود گرفت  حتي مشخص شد كه در بعضي از جاها بدون استفاده از حضور و نفوذ روحانيت امكان پيشرفت كارها وجود ندارد . (3 )

 امام خود با صراحت بر خاسته از صداقت و محترم دانستن مردم مي گويد :

« پيش از انقلاب من خيال مي كردم وقتي انقلاب پيروز شد، افراد صالحي هستند كه كارها را طبق اسلام عمل كنند. لذا بارها گفتم روحانيون مي روند كارهاي خودشان را انجام مي دهند. بعد ديدم خير ،اكثر آن ها افراد ناصالحي بودند و ديدم حرفي كه زده ام ،درست نبوده است. آمدم صريحا اعلام كردم: من اشتباه كرده ام . »(4)

پي نوشت ها :

1. من لا يحضره الفقيه‏،شيخ صدوق‏،ج 4،ص420،جامعه مدرسين‏،قم‏، 1404 ق‏،نوبت چاپ: دوم‏.

2 . انقلاب و پيروزي ،ص 412 ، اكبر هاشمي رفسنجاني، دفتر نشر معارف انقلاب.

3 . همان،ص 414.

4. صحيفه امام ،ج 18 ،ص 241.

اهداف علمای شیعه بعد از ائمه معصوم چه بود؟
هر جامعه انسانی، مخصوصاً جامعه مسلمان مكلّف است گروه ها و تخصص‌هایی در علوم گوناگون جهت خدمت به جامعه تشكیل دهد و برای آن سرمایه‌گذاری نماید.

علما شرح باسلام اهداف علمای شیعه بعد از ائمه معصوم چه بود؟

پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباطتان با این مركز

هر جامعه انسانی، مخصوصاً جامعه مسلمان مكلّف است گروه ها و تخصصهایی در علوم گوناگون جهت خدمت به جامعه تشكیل دهد و برای آن سرمایهگذاری نماید.

تخصص در علوم دینی نیز از این قاعده مستثنا نیست. قرآن میگوید:‏  "چرا از هر گروهی، طایفهای ( برای جهاد ) نمیروند تا ( تعدادی كه در مدینه باقی مانده اند) در دین (معارف و احكام اسلام) آگاهی پیدا كنند و به هنگام بازگشت (جهاد كنندگان ) به سوی قوم خود آنان را بیم نمایند تا (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خودداری كنند". (1)

 خداوند متعال، جامعه انسانی را برای آشنایی به احكام حلال و حرام و امور دینی، مكلّف كرده و دستور داده تا گروهی از آن جامعه جهت تخصص در این علوم الهی همت  بگمارند.

روحانیت به معنای امروز آن - كه به قشر خاص از جامعه گفته می‏شود - در صدر اسلام وجود نداشت، زیرا در زمان حضور معصومان (ع) مردم مسایل شرعی و پرسش‏های خود را مستقیماً از آن ها می‏پرسیدند. آنان خود و یا نمایندگان آن ها پاسخ مسایل شرعی مردم را بیان می‏نمودند.

 البته بعضی از انسان‏ها بودند كه با عنوان «روحانی» از آنان یاد نمی‏شد، ولی وظایف روحانی را انجام می‏دادند، بدین معنا كه تبلیغ دین نموده و به هدایت مردم می‏پرداختند. (2) مانند این كه در صدر اسلام، پیامبر (ص) برخی را به عنوان مبلّغ و برخی را به عنوان قاری قرآن اعزام و نصب می‏نمود.

 ائمه (ع) نیز شاگردان و دانش‏آموختگانی داشتند كه عملاً وظایف روحانی را در عصر آنان انجام می‏دادند. امام علی (ع) قثم بن عباس را به عنوان فرماندار مكه برگزید و فرمود: «أفت المستفتی و علّم الجاهل؛ (3) فتوا برای پرسشگر بیان كن و جاهل را تعلیم ده!».

 امام صادق(ع) به ابان بن تغلب فرمود: «اجلس فی مسجد المدینه وأفت الناس فإنّی اُحبّ أنْ یری شیعتی مثلك؛ (4) در مسجد مدینه بشین و برای مردم فتوا بده، زیرا دوست دارم مانند تو میان شیعیان دیده شوند».

از جمله وظائف وخدمات روحانیون در این زمان:

1. تبیین معارف قرآنی:

قرآن ـ كه اساس اسلام است ـ به تفسیر و بیان مطالب نیازمند است. تفسیر قرآن در درجه اول بر عهده رسول اللّه‏ بود. قرآن میگوید: «وانزلنا الیك الذكر لتبین للناس ما نزل الیهم؛ (5) قرآن را به سوی تو نازل كردیم تا آن را برای مردم توضیح دهی و بیان كنی».

 بعد از نبی اكرم (ص) تفسیر قرآن بر عهده جانشینان آن حضرت؛ یعنی، ائمه اثنی عشر قرار گرفت. در زمان غیبت نیز بر عهده علما و دانشمندان راستین ـ كه در حقیقت پیروان انبیا و جانشینان آنان هستند ـ می‏باشد.

2.  تبیین و تفسیر معارف و سنن نبوی و اهل البیت:

منبع دیگری در معارف اسلامی احادیث و سننی است كه از نبی اكرم (ص) و ائمه هدی (ع) به یادگار مانده است. این روایات نیز نیازمند بیان و تفسیر است. عالمان دینی با تخصصی كه درعلم الدرایه، علم الروایه و علم الحدیث دارند به تبیین و تفسیر روایات میپردازند.

3. اجتهاد و استنباط احكام:

 تطبیق احكام و موضوعات با منابع فقهی، نیاز به اجتهاد و تلاش دانشمندان متخصص این فن دارد كه این نیز یكی از وظایف خطیر عالمان دین است.

4. هدایت و تزكیه:

 خدمت و وظیفه یك روحانی بر محور هدایت و تزكیه مردم دور میزند. نیازهای جامعه انسانی، تنها در نیازهای جسمی خلاصه نمیشود. جامعه تنها به پزشك،مهندس و ... (كه مربوط به جسم و بدن و نیازهای آن هستند) نیاز ندارد، بلكه علاوه بر آن، انسانها از نیازهای روحی و معنوی نیز برخوردارند. این نیازها نیز باید برآورده شده و به پاسخگویی نیاز دارند.

 بخش عمده برآورده كردن این نیازها بر عهده روحانیون است. در واقع نقش روحانیون در جامعه مانند پزشك و طبیب است.

5. تعلیم آموزههای دینی:

آشنا كردن مردم با معارف اسلامی از جمله خداباوری كه وظیفه انبیا و امامان (ع) است، در عصر حاضر بر دوش عالمان دین است. آنان به عنوان مرجع دینی به مسایل شرعی مردم پاسخ میدهند و به تعلیم و تربیت آنان میپردازند. این كار كار انبیا است كه به همین جهت در روایات از عالمان به عنوان وارثان پیامبران یاد شده است. (6)

 یكی از مصادیق مهم وارث بودن، انتقال فرهنگ اسلام به نسلهای بعد و آشنا كردن مردم به دستورهای اسلام است.

پینوشتها:

1. توبه (9) آیه 122.

2. شهید مطهری، ده گفتار، ص 251.

3. نهج البلاغه، فیض الاسلام ، تهران ، نامه 67، ص  1054.

4. شیخ محمد تقی تستری ،قاموس الرجال،قم ،موسسه نشر اسلامی،چاپ دوم ،1410 ق،ج 1،ص 97؛ جامع الرواة، ج 1، ص 967.

5. نحل (16) آیه 44.

6. كلینی، الكافی، تهران، اسلامیه، ج 1، ص 33.

چرا حضرت امام (ره) مرحوم آيه ا... منتظري را از قائم مقام رهبري انداخت؟
آقاي منتظري به دليل مواضع غير اصولي در موقع جنگ تحميلي، و نيز به علت تخلّفات مهمي كه برخي از اطرافيان ايشان با سوء استفاده از ايشان انجام مي‏دادند و در واقع ...

چرا حضرت امام (ره) مرحوم آيه ا... منتظري را با آن همه سابقه علمي و مبارزاتي سياسي كه براي اسلام كشيده بود از قائم مقام رهبري انداخت؟

آقاي منتظري به دليل مواضع غير اصولي در موقع جنگ تحميلي، و نيز به علت تخلّفات مهمي كه برخي از اطرافيان ايشان با سوء استفاده از ايشان انجام مي‏دادند و در واقع دفتر ايشان را به يك كانون توطئه تبديل كرده بودند، حضرت امام را ناچار به موضع‏گيري و تذكر كردند. تذكرات و هشدارهاي حضرت امام(ره) چند سال به طول انجاميدو حضرت امام(ره) با واسطه كردن افراد زيادي كوشيدند آقاي منتظري را از گرداب بزرگي كه توسط نزديكانشان پديد آمده بود نجات دهند؛ ولي متأسفانه آن همه تلاش‏ها هيچ ثمري نبخشيد و حضرت امام(ره) به خاطر وظيفه سنگيني كه نسبت به صيانت انقلاب داشتند، ناچار به اقدامات جدي‏تري شدند. در اين‏جا لازم است يادآور شويم كه حركت حضرت امام(ره) شرعاً يك تكليف بوده است. از طرف ديگر آقاي منتظري با صلاحديد حضرت امام و مجلس خبرگان استعفا داد.(1)

پي نوشت:

1. متن استعفاي آيه الله منتظري1.7 / 1 / 68 ـ حسينعلي منتظري رك:لينك http://www.jamaran.ir/fa/3928

آیا انتخاب این القاب و لقب دادن آن به روحانیون درسته؟
همان طور - كه در جواب دیگری اشاره شد - در صدر اسلام روحانیت به معناي امروزی وجود نداشت، لذا عناوينی مانند آيت الله، حجةالاسلام و ثقةالاسلام نيز نبود ...

القاب در روحانیت

شرح : در این میان جامعه روحانیت هم واسه خودشون یكسری لقب‌هایی انتخاب كردند كه توجه به معنی آن‌ها خیلی قابل واسم سوال برانگیزه. مثلا: آیت الله= نشانه خدا /یا حجت الاسلام و المسلمین= حجت اسلام و مسلمانان/ و یا ولی امر مسلمین جهان و .... آیا انتخاب این القاب و لقب دادن آن به روحانیون درسته؟ بر چه مبنایی انتخاب شده؟ چه كسی همچین پستی به ایشان داده؟ آیا اگر زمان حضرت علی (ع) بود هم اجازه می دادند با همچین القابی یكسری افراد خود را نسبت به بقیه ارجح بدونند؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مركز

 همان طور - كه در جواب دیگری اشاره شد - در صدر اسلام روحانیت به معناي امروزی وجود نداشت، لذا عناوينی مانند آيت الله، حجةالاسلام و ثقةالاسلام نيز نبود. اين تقسيم‏بندي‏ها به مرور زمان به وجود آمد . برخی تصور كرده اند كه عنوان روحانیون و برخی از عناوین ، مانند آیت الله از مسیحیت گرفته شده است و حال آن كه این گونه نیست. زیرا رتبه‏بندي در مسيحيت بر اساس درجه و مقامي كه در كليسا دارند، داده مي‏شود، حال اینكه اين عناوين - در جامعه اسلامی- صرفاً اعتباري است، نه حقيقي و غالباً بر اساس مرتبه علمی بر علما و روحانیت اطلاق مي‏شود مثلا درباره عنوان آيت الله بايد گفت ":  آيَتُ‏الله (نشانه خداوند)، عنواني عام براي فقها و مراجع طراز اوّل و دوم شيعه از اوايل سده 14ق/20م. در ادوار پيشين تاريخ اسلامي، است .

 براي فقها در كنار القاب و عناوين خاص مانند مفيد، صدوق و شيخ‏الطائفه، يك سلسله القاب عام نيز مانند شيخ‏الاسلام، مُلاّ و آخوند به كار رفته است. برخي القاب مانند ثقةالاسلام، حجةالاسلام، محقق، علامه، نيز آيةالله نخست به قصد تعظيم در موارد خاص به كار رفته و بعدها لقبي براي فردي معيّن شده و سپس بيش و كم به صورت عنواني عام گرديده است.

در سده 4ق/10م عنوان ثقةالاسلام براي محمد بن يعقوب كليني، در سده 5ق/11م عنوان حجةالاسلام براي امام محمد غزّالي، در سده 7ق/13م عنوان محقق براي جعفر بن حسن حلي ، و در سده 8ق/14م عناوين علامه و آيت الله براي حسن بن يوسف حلي به كار رفت، و همه آنها تا قرنها پس از كاربرد نخستين، مختص به صاحبان اوليه آنها باقي ماند. در سده 14ق/20م كاربرد برخي از اين عنوان ها براي گروهي از فقها تكرار شد و رفته رفته گسترش بيش‏تري يافت.

اكنون عناوين ثقةالاسلام، حجةالاسلام و آيةالله كاربرد گسترده‏اي يافته و هر يك نشان دهنده سطح معيني از دانش فقهي است. چنانكه گفته شد، نخستين كس كه عنون آيةالله يافت، حسن بن يوسف بن علي بن مطهر، معروف به علاّمه حلّي بود. ابن حجر عسقلاني او را آية في الذكاء خوانده است. و شايد به همين مناسبت، و نيز به علت دانش عميق و تقواي كم مانندش، لقب آيةالله به او داده شده باشد.

شرف‏الدين شولستاني، شيخ بهاءالدين عاملي و ملا محمدباقر مجلسي، در اجازه نامه‏هايي كه براي شاگردان خود نوشته‏اند، از علاّمه حلي به عنوان آيةالله في العالمين ياد كرده‏اند. ملا محمدباقر مجلسي در ذكر مشايخ روايت خويش، همين عنوان را براي شمس‏الدين محمد بن مكّي نيز به كار برده است. پس از اين تا سده 14ق/20م عنوان آيةالله بر هيچ يك از فقها اطلاق نشد. در اوايل اين سده، نخست حاج ميرزا حسن نوري (1254 - 1320ق) اين عنوان را براي سيد محمد مهدي بحرالعلوم، و چند دهه ديرتر شيخ عباس قمي همان را براي شيخ مرتضي انصاري، شيخ حسن نجفی و سيد محمد حسن شيرازي و رفته رفته مورخان عصر مشروطه براي آخوند ملاكاظم خراساني، حاج ميرزا حسين، ميرزا خليل، شيخ عبدالله مازندراني و ديگران به كار بردند. پيش از آن، همه آن مراجع در مراسلات و مخاطبات، حجةالاسلام خوانده مي‏شدند.

پس از تشكيل حوزه علميه قم توسط مرحوم شيخ عبدالكريم حائري و مركزيت يافتن آن (1340ق/1922م) شماري از فقهاي بزرگ كه در آن گرد آمدند، آيةالله لقب يافتند و به تدريج، معدودي از برجسته‏ترين فقهايي كه در مقام مرجعيت قرار مي‏گرفتند، آيةالله العظمي ناميده شدند" . (1)

امروزه نیز عناوین مانند حجت الاسلام ... بر روحانیت اطلاق می گردد كه جایگاه علمی طلبه و روحانی را مشخص می كند .

این القاب به همه كس و بدون درنظر گرفتن مقام علمی به كسی داده نمی شود؛ بلكه بر اساس معیار ها و رتبه بندی كه وجود دارد این امر صورت می گیرد . همچنین این القاب به منظور خود خواهی به روحانیت داده نمی شود، بلكه  این امر ریشه در عرف و برخی روایات دارد،  هم چنانكه امام زمان (ع) از علما به عنوان حجت خود یاد نمود (2)، این امر نیز سبب شد كه عرف نیز القاب ، مانند حجت الاسلام ... را به روحانیت  بدهد. در ضمن  دادن القاب اختصاص به روحانیت ندارد، بلكه قشر های دیگر نیز با القاب خاص یاد می شوند.

 بله از آنجای كه در زمان علی (ع) روحانیت به معنای امروزی وجود نداشت ، حضرت این عناوین را به افراد نداد

 پينوشت:

1. كاظم بجنوردی و دیگران ، دايره المعارف بزرگ اسلامي، ج 2، ص 260. ذیل كلمه: " آیت الله ".

2. شيخ صدوق‏، كمال الدين و تمام النعمة، تهران‏ ، ناشر اسلاميه‏،  1395 ق‏، نوبت دوم‏ ، ج‏2، ص  485 .

صفحه‌ها