تاريخ ايران اسلامي

امام خمینی ره اعلام کرد که حکومت پیشنهادی ایشان برای آیندۀ کشور «جمهوری اسلامی» است که باید به آرای عمومی گذاشته شود.

 پرسش:
چرا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی حاکم شد و نه نوع دیگری از حکومت؟

 

پاسخ:
بعد از پیروزی انقلاب اولین و مهمترین مسئله در این حوزه تعیین نوع نظام سیاسی در کشور بود که دیدگاه‌های مختلفی دربارۀ آن وجود داشت. این نگرشها در ماه‌های اسفند 57 و فروردین 58 در روزنامه‌ها و نشریات آن دوران دربارۀ تعیین حکومت آینده ایران منعکس شده است. اصولاً در قبل از پیروزی به دلیل تحت الشعاع قرار گرفتن همه امور با مبارزه علیه رژیم سابق، کمتر سخنی در مورد نحوۀ نوع نظام سیاسی توسط گروه‌های سیاسی مطرح می‌شد. اما به هرحال یکی از قدیمی‌ترین شعارهای ایام انقلاب شعار درخواست برپایی حکومت اسلامی بود. اما اینکه قالب اجرایی این حکومت چگونه باشد ، کمتر مورد بحث قرار می‌گرفت. بتدریج در اواخر ماه‌های پیروزی شعار حکومت اسلامی به جمهوری اسلامی تبدیل شد و محوری‌ترین شعار مردم شعار «آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی» و یا «به گفتۀ خمینی نظام شاهنشاهی نابود باید گردد، جمهوری اسلامی ایجاد باید گردد» بود. امام خمینی نیز به صورت موردی بویژه در برخی مصاحبه‌ها باخبر نگاران خارجی از جمهوری اسلامی به عنوان نظام مورد انتظار خود نام می‌برد اما علی رغم این مباحث، موضوع تعیین نوع نظام سیاسی به صورت جدی بعد از پیروزی مطرح و دیدگاه‌های مختلفی دربارۀ آن ابراز شد. 
در این مقطع برخی از جریانات سیاسی خواستار عنوان «جمهوری» و یا «جمهوری دمکراتیک» و برخی دیگر، از عنوان جمهوری دمکراتیک اسلامی و یا جمهوری اسلامی حمایت کرده و گروه دیگر «حکومت اسلامی» را عنوان مناسبی برای دولت انقلاب می‌دانستند که هر کدام از این عناوین بالتبع دارای معنای خاص خود و متکی بر تفکر سیاسی خاص بود و هر یک از این جریانات، آن تفکر سیاسی را مد نظر داشتند. امام خمینی در برخی مصاحبه‌های خود قبل و بعد از پیروزی، از جمهوری اسلامی به عنوان نوع حکومت آتی ایران نام برده بود. وی اعلام کرد که حکومت پیشنهادی ایشان برای آیندۀ کشور «جمهوری اسلامی» است که باید به آرای عمومی گذاشته شود و آن را «حکومت جمهوری، متکی به آرای عمومی و اسلامی، متکی به قانون اسلام» تعریف کرد.[1] وی همچنین ، چنین نظام نوینی را مشروط به تدوین قانون اساسی مناسب که «متکی به قانون اسلام است» دانست[2] و تأکید کرد که «جمهوری اسلامی متکی به آرای عمومی و قوانین اسلام برقرار خواهیم کرد» [3] و «جزئیات نوع جمهوری و مسائل مربوط به آن را تعیین خواهد  نمود.»[4] اما دولت موقت از موضع اسلامگرایان لیبرال در 30 / 11 / 57 ناگهان اعلام کرد که در تعیین همه پرسی برای شکل رژیم، مردم باید به این سؤال پاسخ دهند که جمهوری دمکراتیک اسلامی آری یا نه؟ [5] حتی عنوان «جمهوری دمکراتیک اسلامی» در اساسنامه مصوب شورای انقلاب که از طرف اعضای شورا تهیه شده بود، نیز برای نظام آتی در نظر گرفته شده بود. [6] به دنبال این موضع نیروهای لیبرال و چپ به شدت مخالفت خود را با الگوی تلفیقی امام خمینی مطرح کردند. در این باره حسن نزیه (عضو نهضت آزادی و رئیس کانون وکلا) طی مصاحبه‌ای با روزنامۀ کیهان اعلام کرد:عنوان جمهوری ایران هم می‌تواند کافی باشد و قید اسلامی ضروری نیست. زیرا قانون اساسی آینده شامل فلسفۀ اسلامی است. [7] جمعی دیگر از وکلای عضو کانون وکلا نیز طی سخنانی ضمن تأکید بر اینکه جمهوری اسلامی عنوان مبهمی است، اعلام داشتند: این عنوان معجونی از یک کلمۀ سنتی و یک کلمۀ خارجی و دارای تضاد شدیدی است. زیرا جمهوری اصلاً قوانین الهی را رد می‌کند چون منشأ آن ملت و مردم است ولی قوانین الهی لایتغیر است.[8]
داریوش شایگان (یکی از اعضای جبهه ملی) نیز خواستار ایجاد یک دموکراسی واقعی و دولتی مدرن مانند دولت آلمانی گردید. [9] دبیر حزب ایران وابسته به جبهه ملی نیز «جمهوری اسلامی» را یک مجهول مطلق دانست و از «جمهوری دمکراتیک ایران» حمایت کرد و معتقد بود از آنجا که اکثر مردم ایران مسلمانند و متأثر از اسلام می‌ باشند بنابراین همیشه تار و پود رژیم ما در بافت آیین ماست. وی الگوی جمهوری اسلامی را مبهم و مخالف دموکراسی آزاداندیش دانست. [10] علی اصغر حاج سید جوادی (مسئول یک گروه سیاسی به نام جنبش) نیز در این باره می‌گوید: از آنجا که مردم ایران اکثراً مسلمان هستند و انقلاب ما هم اسلامی است خود به خود احتیاجی به اضافه کردن صفت اسلامی به دنبال جمهوری نیست.[11]
عبدالکریم لاهیجی ( سخنگوی انجمن لیبرال دفاع از آزادی و حقوق بشر) نیز جمهوری اسلامی را یک چیز غلط دانست و معتقد بود اساساً نمی‌‌توان بین جمهوری و اسلام آشتی داد. [12] برخی دیگر نیز حکومت را امری بشری دانسته و مخالف دولتی شدن دین بوده و حکومت جمهوری را که در بردارندۀ تجربه، خطا و ت صحیح است، پیشنهاد می‌کردند.[13] به دنبال این اظهارنظرها، امام خمینی در بیانیه‌ای که در 9 / 12 / 57 و هنگام ترک تهران به سوی قم منتشر کرد، اعلام نمود که در رفراندوم آتی «من به جمهوری اسلامی رأی می‌دهم» و از مردم نیز خواست به «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد» رأی دهند. وی آن را «تنها مسیر انقلاب دانست» هر چند در این اعلامیه اضافه شده است: کسانی که مخالف هستند آزاد و مختارند که اظهار مخالفت نمایند و... آزادانه هر کس رأی خود را بدهد . [14]
وی در سخنان دیگری در هنگام ورود به قم، استفاده از لفظ «دمکراتیک» برای رژیم اسلامی را تقبیح کرد و آن را فرم غربی نامید و افزود: «آن که می‌گوید جمهوری دمکراتیک یعنی جمهوری به فرم غرب» و افزود: «ما فرمهای غربی را نمی‌‌پذیریم» وی در عین حال تأکید کرد که «ما تمدن غرب را قبول داریم، لکن مفاسدش را نمی‌‌پذیریم». وی افزود: «آنکه ملت ما می‌خواهد  جمهوری اسلامی است نه جمهوری فقط ، نه جمهوری دمکراتیک، نه جمهوری دمکراتیک اسلامی؛ «جمهوری اسلامی». [15] وی در ادامه «جمهوری اسلامی» را تأمین کنندۀ استقلال، عدالت، آزادی و رفاه دانست. وی در سخنان دیگری تأکید کرد که عمال اجانب می‌خواهد  اسلام را از این کشور حذف کنند و افزود: آنها می‌خواهند یا جمهوری را در اینجا ایجاد کنند که اسلام نباشد ، یا جمهوری دمکراتیک را ـ که باز اسلام در کار نباشد ـ یا جمهوری دمکراتیکی اسلامی؛ دمکراتیک را که باز یک رنگ غربی به آن بدهند. شما باید بیدار باشید و جز جمهوری اسلام به هیچ چیز رأی ندهید. [16]
امام خمینی در سخنان بعدی خود نیز این مباحث را تأکید کرد. به طوری که در اکثر سخنرانیها و اعلامیه‌های ایشان در دو ماه اسفند 57 و فروردین 58، نامبرده ضمن اشاره به عنوان «جمهوری اسلامی» و تشویق مردم به رأی دادن به آن به نقد نظریات مخالفین می‌پردازد. وی در این سخنان مخالفین جمهوری اسلامی را افرادی می‌داند که با اسلام مخالفند و معتقد است آنها با طرح «جمهوری» و یا «جمهوری دمکراتیک» و حذف اسلام «می خواهند همان مصایب قبل را با فرم دیگر برای ما به بار بیاورند». وی می‌افزاید: «ما اسلامی را می‌خواهیم، ملت ما اسلام را می‌خواهد [17]». در سخنان دیگری می‌افزاید: «آنها که اصرار دارند اسلام را از کنار جمهوری کنار بگذارند، اینها خائنانی هستند که در ملت می‌خواهند اختلاف ایجاد کنند... آنها غربزدگانی هستند که نمی‌‌فهمند چه می‌گویند... اینها مگر با اسلام دشمنند؟! اینها مگر با ملت اسلام دشمنند؟!... که می‌خواهند منحرف کنند؟...» [18] «ملت ما خون داده است تا جمهوری اسلامی وجود پیدا کند نه جمهوری؛ نه جمهوری دمکراتیک یعنی جمهوری غربی، یعنی بی بندوباری غرب. این تقلیدها را کنار بگذارید، این غربزدگیها را کنار بگذارید؛ بگذارید ملت با این مسیری که [در پیش] گرفته است، استقلال خودش را تمام کند». [19]
این مواضع امام خمینی به شدت مورد حمایت مراجع و فقهای اصولی شیعه قرار گرفت و آنان در سخنان و اعلامیه‌های خود ضمن حمایت از جمهوری اسلامی به عنوان نظامی مطلوب از مردم می‌خواهند تا به آن رأی دهند و آن را ضامن حاکمیت احکام اسلام و سعادت مردم می‌دانند. در این باره آیت اللّه گلپایگانی و آیت اللّه خوئی (دو تن از مراجع بزرگ شیعی) ضمن اشاره به اینکه اکثر مردم ایران شیعه بوده‌اند و باید قوانین موافق مذهب آنان باشد ، حمایت خود را از جمهوری اسلامی اعلام کردند. [20] آیت اللّه شریعتمداری نیز جمهوری اسلامی را دموکراسی واقعی و خواست همه مردم دانست و معتقد بود دموکراسی به معنای غربی یعنی حاکمیت مردم بر مردم، در حالی که جمهوری اسلامی شامل دو بعد حکومت خدا بر مردم و مردم بر مردم می‌باشد یعنی مردم نمایندگان خود را انتخاب می‌کنند و نمایندگان نیز ملزمند که بر اساس خواست مردم مسلمان، قوانین و احکام اسلام را مراعات کنند. وی تأکید دارد که دموکراسی در ایران باید متناسب با مفاهیم فکری و عقیدتی مردم ایران باشد و دموکراسی واقعی در چهارچوب انقلاب اسلامی خواست مردم است که در قالب جمهوری اسلامی به نحوی تحقق خواهد  یافت. [21] آیت اللّه طالقانی نیز معتقد بود: جمهوری اسلامی یعنی مال همه مردم، نظر همه مردم و طبق موازین اسلام (که خواست همه مردم است). وی می‌افزاید: دموکراسی و دمکراتیک غربی از نظر اسلام یک حکومت مردمی نیست زیرا در غرب سرمایه و تبلیغات تسلط دارد و فحشا و فساد را گسترش می‌دهد و ما آن چنان دموکراسی را نمی‌‌خواهیم. ما دموکراسی اسلامی یعنی جمهوری اسلامی را که طبق معیارهای اعتقادی و اخلاقی و انسانی و آزادی همه مردم است خواستاریم. [22] 
دکتر محمد مفتح نیز اعلام کرد: من به جمهوری اسلامی رأی می‌دهم زیرا معتقدم اگر اسلام راستین زیر بنای حکومت جمهوری یعنی مردم باشد بهتر از هر مکتب می‌تواند سعادت اجتماعی و فردی مردم را تأمین کند.[23] در همین حال برخی از روحانیون حتی عنوان جمهوریت را نیز نپسندیده و از حکومت اسلامی به عنوان رژیم مورد علاقه خود نام بردند در این باره آیت اللّه روحانی طی مصاحبه‌ای با روزنامۀ کیهان اعلام کرد: من به حکومت اسلامی رأی می‌دهم چون کیفیت حکومت اسلامی به نفع عامۀ مردم است.[24]
این مشاجرات باعث گردید تا برخی جریانات سیاسی مانند کمونیستها، رفراندوم را تحریم کنند.[25] برخی نیز مانند سازمان مجاهدین به صورت مشروط به جمهوری اسلامی رأی دهند. [26] و برخی رهبران و گروه‌های عضو جبهۀ ملی موضع خود را تعدیل کنند و حمایت خود را از جمهوری اسلامی اعلام دارند. [27] به طوری که سنجابی، دبیر کل جبهۀ ملی، جمهوری اسلامی را طبیعی‌ترین ثمرۀ انقلاب دانست. [28] اما در نهایت رفراندوم تعیین نوع نظام، در روز 12 فروردین 1358 با استقبال گستردۀ مردمی روبه رو شد و 99% از رأی دهندگان با رأی سبز رنگ و آری خود، از جمهوری اسلامی حمایت کردند. [29] آنان همان طور که امام خمینی می‌گفت: «آری» اسلام است و «نه» خلاف اسلام [30] جمهوری اسلامی را به معنای حاکمیت اسلام و تحقق آرمان انقلاب اسلامی می‌دانستند. لذا جمهوری اسلامی، خواست مردم و امام امت بود.
 برای مطالعه بیشتر در این زمینه به این کتاب مراجعه کنید:
تحولات سیاسی اجتماعی بعد از انقلاب اسلامی ، یحیی فوزی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، ج1، ص 237-244.

پی نوشت ها:
1. صحیفۀ امام، ج 5، ص 144. 
2. همان، ص 144، 181. 
3. همان، ص 204. 
4. همان، ص 256. 
5. کیهان، 30 بهمن 1357. 
6. صورت مذاکرات شورای انقلاب اسلامی؛ ج 1، اساسنامۀ مادۀ یک. 
7. کیهان؛ 2 اسفند 1357، ص 4. 
8. همان؛ 12 اسفند 1357، ص 8. 
9. همان؛ 5 اسفند 1357، ص 6؛ 6 اسفند 1357، ص 8. 
10. همان؛ 6 اسفند 1357، ص 5. 
11. همان؛ 7 اسفند 1357، ص 6. 
12. همان؛ 16 اسفند 1357، ص 6. 
13.همان؛ 8 فروردین 1358، ص 2. 
14. صحیفۀ امام، ج 6، ص 265 – 266. 
15. همان، ص 276. 
16. همان، ص 372. 
17. همان، ص 353. 
18. همان، ص 361 – 362. 
19. همان، ص 362. 
20. کیهان، 9 فروردین 1358. 
21. همان، 20 اسفند 1357، ص 4. 
22. همان، 26 اسفند 1376، ص 3. 
23. همان، 8 فروردین 1358، ص 6. 
24. همان، 24 اسفند 1357. 
25. همان، 9 فروردین 1358، ص 2 (بیانیۀ چریکهای ف دایی خلق)؛ 7 فروردین 1358، ص 3. 
26. همان، 9 فروردین 1358، ص 1 (بیانیۀ سازمان مجاهدین خلق). 
27. همان، 22 اسفند 1357 (اعلامیۀ جبهۀ ملی). 
28. همان، 9 فروردین 1358، ص 2. 
29. همان، 14 فروردین 1358. 
30. صحیفۀ امام، ج 6، ص 432.

یکی از مهم‌ترین اهداف انقلاب، رسیدن به استقلال سیاسی و رها کردن ملّت ایران از زیر بار استعمار شرق و غرب و دیگر اجانبی بود.

 پرسش:
اگر در ایران انقلاب نمی‌‌شد ممکن بود چه اتفاقاتی رخ بدهد؟

 

پاسخ:
یکی از مهم‌ترین اهداف انقلاب، رسیدن به استقلال سیاسی و رها کردن ملّت ایران از زیر بار استعمار شرق و غرب و دیگر اجانبی بود که به هر بهانه‌ای در امور داخلی ایران دخالت می‌کردند. به تعبیر دیگر، تصمیم گیر اصلی در ایران، سیاست مداران ایرانی نبودند و حتّی محمدرضا شاه نیز به عنوان شخص اوّل مملکت، ناچار بود تصمیمات خود را با دولتمردان آمریکا و انگلیس هماهنگ کند. مطمئنّاً اگر انقلاب نمی‌‌ شد، این روال هم چنان ادامه می‌یافت و ما هنوز هم یکی از کشورهای تابع شرق یا غرب بودیم و استقلال سیاسی نداشتیم. روشن است که پیروی از غرب و به ویژه آمریکا، محدود به مسائل سیاسی نیست و ما ناچار بودیم در زمینه‌های دیگری مانند مسائل فرهنگی و قوانین داخلی نیز پیرو آنان باشیم. امروزه با همۀ مشکلاتی که در مسیر اصلاح امور وجود دارد ، همه اذعان دارند که کسی جز «ایرانی» برای «ایران» تصمیم نمی‌‌ گیرد . 
نکتۀ دیگر، تغییر در نظام سیاسی حاکم و چگونگی تعیین سرنوشت ملت ایران است که تا پیش از انقلاب، یک نظام شاهنشاهی بود که هرچند مجلس ملی و سنا نیز بدان افزوده شده بود، عملاً شاه همه کاره بود و نمایندگان هر دو مجلس، در اصل کاره‌ای نبودند. به تعبیر دیگر، اگر انقلاب نمی‌‌ شد، پسر محمّدرضا شاه، به جای پدر بر تخت سلطنت می‌نشست و امروز ایران ما همانند عربستان سعودی و یا اردن، کشوری پادشاهی بود و نه جمهوری! اگر انقلاب نمی‌‌ شد، مردم ایران تجربۀ حضور در انتخابات واقعی و همه پرسی را درک نمی‌‌ کردند. 
بر این فهرست می‌توانید نکات دیگری را نیز بیفزایید: امروزه بسیاری از مظاهر دینی مانند نماز جمعه و اعتکاف و اجرای حدود اسلامی و... در کشور ما در حال تحقق است که اگر انقلاب نمی‌‌ شد، یا چنین اتفاقاتی رخ نمی‌‌ داد و یا با مشکلات بسیار و بسیار کند و محتاطانه رخ می‌داد؛ کما این که اگر انقلاب نمی‌‌ شد، دفاع از مردم مظلوم فلسطین نیز هم چنان در کشور ما جرم بود!
علی رغم همۀ مشکلات فرهنگی ـ که کسی هم منکر آن‌ها نیست ـ امروزه رعایت مناسک دینی برای کسی هزینه ندارد و بستر برای تحقق اهداف دینی، فراهم تر است. و اگر انقلاب نمی‌‌ شد، این ثمرات به دست نمی‌‌ آمد. 
در پایان، به این نکته نیز توجه داشته باشید که با مطالعۀ وضعیت داخلی ایران در سال‌های قبل از پیروزی انقلاب، و نیز با بررسی وضعیت منطقه، به این نتیجه می‌رسیم که اصل وقوع انقلاب در ایران، امری گریزناپذیر بوده و دیر یا زود، نظام سیاسی حاکم بر ایران ـ یعنی نظام شاهنشاهی ـ می‌بایست سرنگون می‌شد و یا دست کم، دچار تحوّل اساسی می‌گردید. 
سیر حوادث از زمان مشروطه به این سو، نشان می‌داد که مردم ایران با حکومت شاهنشاهی مستبدانه همراه نیستند. انقلاب مشروطه، تلاشی بود برای رهایی از استبداد؛ ولی علی رغم توفیقات و ثمراتی که داشت، به صورت کلی به پیروزی نرسید. مردم ایران و به ویژه نخبگان، هم چنان در پی رسیدن به آرمان‌های مشروطه بودند؛ زیرا هرچند مجلس ملّی و سنا تشکیل شده بود، ولی اوامر ملوکانه هم چنان حرف آخر را می‌زد. هرچند انتخاباتی سرد و بی روح برگزار می‌شد، ولی تصمیمات کلان کشور، تحت نظارت دولتمردان کشورهای قدرتمند به ویژه آمریکا گرفته می‌شد و حتّی گاهی تصمیمی بر ما تحمیل می‌شد!
مطمئناً آزادی خواهان و دیگر نخبگان (اعم حوزوی و دانشگاهی)، چنین وضعی را تحمّل نمی‌‌ کردند؛ کما اینکه الان نیز مهم‌ترین دغدغۀ انقلابیون، حفظ آزادی‌های اساسی و استقلال کشور است. حوادثی مانند آنچه بیداری اسلامی یا بهار عربی خوانده می‌شود، نشان داد که اصل وقوع تحوّل اساسی در نظام سیاسی کشورها، سرنوشت حتمی مردمی است که دوست ندارند تحت حاکمیت نظامی خودکامه و زورگو باشند. به یقین، مردم ایران در این عرصه پیشرو بوده‌اند و اگر در سال 57 انقلابشان به پیروزی نمی‌‌ رسید، در زمان دیگری این اتفاق رقم می‌خورد. 
 برای مطالعۀ بیش تر در این باره و به ویژه دربارۀ سیر حوادث و جریاناتی که انقلاب را در ایران، امری گریز ناپذیر کرده بود، می‌توانید به این کتاب مراجعه بفرمایید:
« حدیث پیمانه؛ پژوهشی در انقلاب اسلامی» نوشتۀ آقای حمید پارسانیا، دفتر نشر معارف.

چرا موقع حمله عراق به ایران شمشير بر گردن ايرانيان گذاشتند؟
نخست، نکته‌اي را که در سؤال شما به‌اشتباه مطرح‌شده، اصلاح کنيم و آن اين‌که: مسلمان شدن ايرانيان، ربطي به حملۀ عراق به ايران ندارد، بلکه مربوط به عرب‌هاي ...

مگر نمي­گوييم هيچ اجباري در دين نيست، پس چرا موقع حمله عراق به ایران شمشير بر گردن ايرانيان گذاشتند که يا بمير يا قبول کن؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

نخست، نکته‌اي را که در سؤال شما به‌اشتباه مطرح‌شده، اصلاح کنيم و آن اين‌که: مسلمان شدن ايرانيان، ربطي به حملۀ عراق به ايران ندارد، بلکه مربوط به عرب‌هاي مسلماني است که در سدۀ نخست هجري، حاکمان ساساني را شکست داده، راه ورود اسلام به ايران را باز کردند. نکتۀ ديگر اين‌که: پذيرش دين، امري قلبي است و معنا ندارد که کسي به‌زور، وادار به پذيرش دين اسلام يا هر دين ديگري شود. ممکن است کسي در «ظاهر»، اعمال و مناسک ديني را انجام دهد؛ ولي هرگز نمي‌توان او را وادار به «پذيرش قلبي دين» کرد. خلاصه اين‌که به‌موجب دلايل عقلي و به استناد آيۀ 256 سورۀ بقره (لا إِكْراهَ فِي الدِّين‏…)، ايمان آوردن و پذيرش دين، اجباري نيست؛ يعني قابليت اجبار ندارد و در اين، شکي نيست.

امّا آيا به‌راستي، عرب‌هاي مسلمان، ايرانيان را به‌زور شمشير مسلمان کردند؟ يافتن پاسخ درست اين سؤال، نيازمند بررسي گزارش‌هاي تاريخي مربوط به درگيري مسلمانان با حاکمان ساساني است که در کتاب‌هاي تاريخي، با عنوان «فتوحات» شناخته مي‌شود. دراين‌باره، به چند نکته مي‌توان اشاره کرد: 1 ـ بسياري از شهرهاي ايران مانند قم و اصفهان، بدون هيچ خون‌ريزي فتح شد و درواقع، در بسياري از موارد، خود مردم و يا فرماندهان ساساني، شهر را به مسلمانان تسليم کردند. (1) گزارش‌هاي متعدّد تاريخي حاکي از آن است که مردم ايران در آن زمان، از حاکمان ساساني ناراضي بودند و مهم‌ترين دليل شکست ساسانيان، نداشتن پشتوانۀ مردمي بوده است که در موارد بسياري نيز با مسلمانان همکاري مي‌کردند. (2)  2 ـ ضعف دولت ساساني به دليل فساد طبقۀ حاکم و اختلافات فراوان بر سر قدرت، باعث تزلزل آن شده بود، «دولت ساساني به‌رغم شکوه و عظمت ظاهري که داشت، به‌سختي رو به پستي و پريشاني مي‌رفت. در پايان سلطنت انوشيروان، ايران وضعي سخت متزلزل داشت. سپاه ياغي بود و روحانيت روي در فساد داشت. فسادي که در وضع روحانيت بود، از قدرت و نفوذ موبدان برمي‌خاست. تشتّت و اختلاف در عقايد و آرا پديد آمده بود و موبدان در تعصب و دروغ و رشوه غرق بودند…» و به‌ويژه پس از مرگ انوشيروان، اين وضعيت روزبه‌روز بدتر شد و نزاع ميان فرماندهان قدرت‌طلب، بالا گرفت. (3) اين‌همه، رمقي براي حکومت ساساني نگذاشت و به‌علاوۀ عوامل ديگري مانند تبعيض طبقاتي، نارضايتي مردم از حکومت را نيز تشديد کرد و از ديگر سو، انحرافات ديني، رواج خرافات و فساد روحانيون زرتشتي نيز باعث دلسردي مردم از آيين زرتشتي شده بود و بدين‌سان، زمينه براي تحوّلي همه‌جانبه و پذيرش اسلام در ميان مردم ايران بسيار فراهم‌شده بود. (4) با اين اوصاف، نمي‌توان چيرگي مسلمانان بر ايران را تماماً ناشي از قدرت شمشير و زور و خشونت دانست. 3 ـ سپاهيان مسلمان، هيچ اجباري بر مسلمان شدن مردم در سرزمين‌هاي فتح‌شده نداشتند؛ بلکه آنان را دعوت به اسلام می کردند و اگر نمی پذیرفتند و حکومت اسلامی تثبیت می شد، موظف به پرداخت جزیه بودند. (5) بزرگ‌ترين دليل بر اين مطلب ـ که مسلمانان کسي را مجبور به پذيرش اسلام نمي‌کردند ـ اين است که مردم ايران به‌مرور مسلمان شدند و حتّي هنوز هم بعد از گذشت چهارده قرن، برخي از ايرانيان به دين اسلام نگرويده‌اند و در قالب اقليت‌هاي زرتشتي، کليمي و صابئي، در همين سرزمين به سر مي‌برند. 4 ـ اين‌که ايرانيان را متّهم به پذيرش اجباري اسلام کنيم، علاوه بر ناسازگاري با واقعيت‌هاي تاريخي، به‌نوعي توهين به ايرانيان نيز هست، که ایرانی ها آنقدر ترسو و ضعیف بودند که با آن هم تجهیزات نظامی و سپاهیان فراوان در خاک خود از یک سپاه کوچک شکست خوردند. بلکه ایران ملّتي است که به حقيقتِ نهفته در اسلام پي برد و آن را باجان و دل پذيرفت و درراه اعتلا و گسترش آن، بيش از هر قوم ديگري کوشيد، (6) و سزاوار چنين تهمتي نيست. 5 ـ از آن‌سو، اسلام نيز آن‌قدر پيام‌هاي حق‌طلبانه و انسان‌دوستانه و فطرت‌پذير دارد که براي گسترش آن، نيازي نيست ديگران را وادار به پذيرش آن کرد. بي‌شک، مهم‌ترين علّت گسترش اسلام، همين روح حقيقتي است که در آموزه‌هاي آن نهفته است و برخورد خوب فاتحان مسلمان نيز در اين زمينه، مزيد بر علّت بود (7) و باعث فتح قلوب يا فتح اقناعي شد؛ فتحي که به قول مرحوم دکتر آئينه‌وند، «هم با فطرت ابلاغ ديني و کرامت انساني سازگارتر است و هم امواج انساني آن پايدارتر و دستاوردهاي تمدّني و معرفتي آن، بارزتر است». (8) خلاصه اين‌که: دين، تحميل کردني نيست و با دقّت در گزارش‌هاي تاريخي، درمي‌يابيم که ايرانيان با ميل خود مسلمان شدند و اين‌طور نبود که شمشير بر گردنشان گذاشته باشند که يا مسلمان بشو و يا بمير! بسياري از آنان مسلمان نشدند و نسل آنان هنوز هم در ايران زندگي مي‌کنند.

 

پي‌نوشت ‌ها:

1. ابن اعثم، الفتوح، ج 2، ص 313 و 314.

2. مانند مردم شوشتر و گروهي که در فتح نهاوند به مسلمانان ياري رساندند. ر.ک: دينوري، الاخبار الطوال، ص 131 و 137.

3.       عبدالحسين زرين‌کوب، دو قرن سکوت، چاپ ششم، ص 54 و 55.

4.       ر.ک: محمد نصيري (رضي)، تاريخ تحليلي اسلام، ويراست دوم، نشر معارف، چاپ اول، 1379، ص 40 و 41.

5.       ابن اعثم مي‌نويسد: «عبدالله بن بديل، با دو هزار سواره، در کنار دروازۀ شهر اصفهان اردو زد. در اين هنگام، مردم شهر پيکي فرستادند و از او درخواست صلح کردند. ابوموسي ـ که فرمانده ارشد اين عمليات بود ـ با آنان بدين‌صورت صلح کرد که صد هزار درهم نقدي بپردازند و پس‌ازآن نيز هر کس که دوست داشت بر دين مجوس (زردشتي) باقي بماند، ماليات سرانه يا همان جزيه بپردازد. (الفتوح، ج 2، ص 314: «…فأرسل إليه أهل أصفهان يسألونه الصلح، فأجابهم أبو موسى إلى ذلك و صالحهم [5] على مائة ألف درهم عاجلة و الجزية بعد ذلك على من أقام على دين المجوسية»).

6.       بهترين منبع دراين‌باره، کتاب ارزشمند خدمات متقابل اسلام و ايران، نوشتۀ شهيد مرتضي مطهري است.

7.       ر.ک: رسول جعفريان، تاريخ سياسي اسلام، ج 2 (تاريخ خلفا)، ص 126 ـ 122.

8.       صادق آئينه‌وند، تاريخ اسلام (مجموعه مقالات)، نشر معارف، 1382، مقالۀ «فتوح در اسلام»، ص 58.

زمان و چگونگی ورود اسلام در ایران
برخي تصور نموده اند كه اسلام در پي جنگ مسلمانان با ايرانيان وارد اين كشور شد و مردم مجبور به قبول آن بوده اند، و حال اينكه چنين نيست . . .

اسلام از چه زمان و چگونه وارد ايران شد؟

در ابتدا بايد گفت: برخي تصور نموده اند كه اسلام در پي جنگ مسلمانان با ايرانيان وارد اين كشور شد و مردم مجبور به قبول آن بوده اند، و حال اينكه چنين نيست، زيرا از نظر اسلام پذيرش دين اجباري نيست و حمله مسلمانان در ايران به منظور اجبار ايرانيان به پذيرش اسلام نبود و اسلام با شمشير وارد اين كشور نشد، بلكه اين حمله به منظور آزادي ايران از قيد و ظلم حاكمان كشور صورت گرفت،البته اين جنگ در گرايش مردم ايران به اسلام بي تاثير نبود. تاريخ نشان مي دهد كه حاكمان بر مردم ايران ظلم و آنان شديداً رنج مي برند و از رهبران خود راضي نبودند.گرچه حمله اعراب به ايران برخي از آثار منفي را در پي داشت، ولي اين حمله موجب گرديد كه زمينه گسترش اسلام در كشور فراهم گردد. شايد اگر چنين رخدادي اتفاق نميافتاد،زمينه گرايش مردم ايران به اسلام فراهم نميشد و مردم ايران از نعمت بزرگ اسلام محروم مي شدند و بر همان دين آبا و اجداد خود باقي مي ماند و اين فاجعه بزرگي بود كه جامعه ايران را تهديد مي كرد. همچنين زمينه هاي پذيرش اسلام قبل از جنگ در ايران وجود داشت، چنانكه در زمان حيات پيامبر(ص) و پيش از ورود اسلام به ايران، بسياري از ايرانيان ساكن در يمن، اسلام آوردند و جزء مسلمانان فداكار در راه اسلام شدند. عده زيادي از مردم بحرين ـ كه در آن روز محل سكونت ايرانيان بود ـ در اثر تبليغات به اسلام گرويدند. حتي حاكم آنجا كه دست نشانده پادشاه ايران بود، مسلمان شد. ايرانيان در اين دو جا به صورت گروهي اسلام را پذيرفتند و بعضي نيز به صورت فردي اسلام آوردند و در رأس آنها سلمان فارسي است. همين مقدار سابقه ايرانيان با اسلام در زمان پيامبر كافي بود كه بسياري از آنها با اسلام آشنا شوند. مسلمان درآن زمان آنچنان قدرت نداشت كه گفته شود گه اسلام با قدرت ايرانيان را مسلمان نمود، زيرا جنگ ميان اسلام و ايران در زماني رخ داد كه ايران يكي از دو قدرت درجه اول بود كه بر جهان حكومت مي كردند. بقيه كشورها تحت الحمايه آنها بودند يا باجگزار آنها. ايرانيان از نظر وسايل جنگي و سرباز و فراواني جمعيت و امتيازات ديگر، برتري فوق العاده نسبت به مسلمانان داشتند. (1). مهم ترين عامل شكست را بايد در نارضايتي ايرانيان از وضع دولت و آيين و رسوم اجحاف آميز آن زمان دانست؛ (2) چرا كه رژيم حاكم و اوضاع اجتماعي و ديني در آن روز به قدري فاسد و خراب بود كه تقريبا همه مردم ناراضي بودند. ايرانيان بعد از پيروزي عرب ها، در اثر تماس با مسلمانان و آشنايي با دين اسلام به مرور و تدريجا اسلام را اختيار كردند. چنين نبود كه به زور اسلحه و يكباره اسلام را بپذيرند. اسلام در اوايل قرن اول وارد ايران شد. اما بيشتر ايرانيان از اوايل قرن سوم به بعد به اسلام گرويدند.(3)

دراين خصوص به كتاب ارزشمند خدمات متقابل اسلام و ايران، تأليف شهيد مرتضي مطهري،مراجعه نماييد.

پينوشتها:

1.مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران، قم، جامعه مدرسين ، 1362، ص77.

2.همان، ص76 .

3.همان ، ص77.