انگلیس

بر اساس اسناد و منابع تاریخی آمریکا و انگلیس، درک درست و واقع‌بینانه‌ای از جنبش‌های مذهبی در ایران نداشتند و نتوانستند انقلاب اسلامی را پیش‌بینی نمایند.

پرسش:

برداشت آمریکا و انگلیس از جنبش مذهبی در ایران چه بود و آیا این قدرت‌ها، درک واقع‌بینانه‌ای از خیزش اسلامی ملت ایران در دوره پهلوی داشتند یا خیر؟

پاسخ:

مقدمه

در سه قرن اخیر، جنبش‌های مردمی و نهضت‌های آزادی‌خواهانه پرشماری به وقوع پیوسته است که در قالب نظریات انقلاب، قاعده‌مند شده‌اند؛ اما وقوع انقلاب اسلامی در ایران و سقوط یکی از مهم‌ترین متحدان آمریکا در غرب آسیا، در شرایطی که حکومت، کاملاً وابسته و تحت اختیار بلوک غرب بود و شدیدترین نظارت‌های امنیتی اطلاعاتی خارجی توسط سازمان سیا و داخلی توسط ساواک، اعمال می‌شد و همه کشورها حتی مدعیان دموکراسی و انقلاب نیز از رژیم پهلوی حمایت می‌کردند، بسیاری از کارشناسان و پژوهشگران آمریکایی را شگفت‌زده کرد؛ تا جایی که فوکو اعتراف می‌کند: «جنبش مردم ایران، تحت قانون انقلاب‌ها درنیامد.»(1)

 حال سؤال اساسی این است که چرا دستگاه اطلاعاتی و دیپلماسی آمریکا و انگلیس و حتی نظریه‌پردازان انقلاب، نتوانستند خطر فروپاشی حکومت پهلوی را پیش‌بینی کنند و اساساً آمریکا و انگلیس چه تصویری از جنبش‌های مذهبی و مردمی ایران داشتند؟

 

متن پاسخ اصلی

 

1. بررسی تصویر آمریکا و انگلیس از جنبش مذهبی در ایران دوران پهلوی

تحولات بین‌المللی و وقوع جنبش‌های آزادی‌خواهانه و انقلاب‌های مردمی در ابتدای دهه چهل شمسی، آمریکا را به سیاست مهار کشورها با انجام اصلاحات در قالب فضای باز سیاسی و اصلاحات اقتصادی واداشت. در ایران نیز با همین تصور و با تکیه ‌بر تئوری‌های انقلاب و رفورم، طرح‌های اصلاحی در دستور کار قرار گرفت و گمان می‌شد نهضت امام نیز با فضای باز سیاسی، اصلاحات ارضی، لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی و انقلاب سفید، قابل‌مهار بوده و می‌توانند این جنبش‌ها را در نطفه خفه کنند. این برداشت تقلیل یافته و درک غیرواقعی از ماهیت جنبش مذهبی در ایران، موجب شد تا نهادهای اطلاعاتی، دیپلمات‌ها و مستشاران آمریکایی و انگلیسی مستقر در ایران و حتی نظریه‌پردازان انقلاب، خطری را متوجه رژیم پهلوی ندانسته و پیش‌بینی انقلاب را نداشته باشند. گری سیک مشاور ارشد شورای امنیت ملی آمریکا، علیرغم برخی هشدارها درباره اعتراضات ایران، می‌نویسد؛ «این نوشته‌ها به‌هیچ‌وجه موقعیت خطرناکی را برای شاه به تصویر نمی‌کشیدند. برعکس مقالات مذکور، همگی این نظر رایج را تأیید می‌نمودند که شاه یعنی ایران و ایران یعنی شاه. کارتر هیچ‌گاه این نظر را زیر سؤال نبرد. اصولاً وی و اطرافیانش بدون هرگونه مشکلی معتقد به این نظر بودند. ازاین‌رو هنگامی‌که پایه‌های ثبات ایران شروع به فروپاشی کرد، به‌هیچ‌وجه آمادگی لازم را برای برخورد با این پدیده نداشتند و نتوانستند کار مفیدی در جلوگیری از فروپاشی رژیم پهلوی انجام دهند.»(2) رابرت جرویس از اساتید علوم سیاسی آمریکا، می‌نویسد: «اساساً برای بیشترِ ناظرانِ رسمی یا غیررسمی، سخت بود که تصور کنند شاه سقوط خواهد کرد. این ذهنیت که یکی از قدرتمندترین پادشاهان جهان توسط جمعیتِ غیرمسلحی از متعصبینِ الهام‌گرفته از مذهب سرنگون شود، حقیقتاً غیرقابل‌باور بود. گذشته از این، حتی اگر ناظران هم عمقِ نارضایتیِ عمومی در ایران را درک می‌کردند، احتمالاً بازهم غیرقابل‌باور می‌بود.»(3) درواقع، کارشناسان آمریکایی تحت تأثیر تحولات مدرنیزاسیون حکومت پهلوی، برای نیروهای مذهبی در ایران اعتباری قائل نبودند.

 

2. علل ناکامی آمریکا از درک واقعی و پیش‌بینی انقلاب اسلامی

بازخوانی اسناد، خاطرات و گزارش‌های تاریخی درباره علل ناکامی شرق و غرب در پیش‌بینی انقلاب در ایران، سه علت اصلی را نمایان می‌سازد:

علت اول: نگرش غیرواقعی و تقلیل‌گرایانه از ماهیت دین، جنبش دینی و نیروهای مذهبی

یکی از دلایل عدم واقع‌بینی نسبت به جنبش مذهبی ایران و ناتوانی آمریکا و انگلیس در پیش‌بینی انقلاب اسلامی، عدم شناخت کافی از دین و نیروهای مذهبی بود که درنتیجه این تحرکات را اعتراضات عادی می‌دیدند که قابلیت انقلابی شدن را ندارد. بسیاری از مقامات و متفکران غربی مانند نیکی.آر.کدی، با عینک کلیسایی- مسیحی، به تطبیق آموزه‌های اسلام شیعی بر دین کلیسایی عقل‌گریز پرداخته و دین را صرفاً ابزار تخدیر توده‌ها با کارکردی زبانی می‌دانستند که به‌هیچ‌وجه قابلیت بسیج اجتماعی ندارد.(4) به دنبال تقلیل کارکرد دین، درک درستی از نیروهای مذهبی و کنشگری آن‌ها نیز شکل نمی‌گرفت. از این رو ترنر (رئیس وقت سازمان سیا) اعتراف می‌کند: «ما از درک آیت‌الله خمینی رهبر انقلاب و میزان نفوذ او عاجز بودیم.»(5) جیمی کارتر (رئیس‌جمهور وقت آمریکا) نیز اذعان می‌کند: «شناخت ما از نیروهایی که علیه او (شاه) به مبارزه برخاسته بودند بسیار اندک بود، ولی اظهارات ضدآمریکایی آنان دلیل خوبی بود تا ما را در حمایت از شاه مصمم‌تر سازد.»(6) جالب‌تر این‌که سفارت آمریکا در تهران نیز فهم درستی از وضعیت مخالفان مذهبی رژیم پهلوی نداشت. ویلیام سولیوان (سفیر آمریکا در ایران) می‌نویسد: «نظم و سازمان این راه‌پیمایی درعین‌حال که موجب حیرت و شگفتی ما شده بود، این واقعیت را هم آشکار ساخت که ما تشکیلات و فعالیت مخالفان را دست‌کم گرفته‌ایم و در میان گروه‌های مخالف به‌ویژه روحانیون و بازاریان منابع اطلاعاتی لازم را نداریم. پس از این‌که گزارش جریان را به واشنگتن فرستادم به فکر برقراری ارتباط با روحانیون و رهبران بازاریان افتادم.»(7) به‌طورکلی به تعبیر سفیر وقت آمریکا در ایران «ناظران خارجی این تشنجات را برای جامعه‌ای که در حال دگرگونی از یک جامعه سنتی و کشاورزی به یک کشور صنعتی مدرن با مظاهر تمدن غربی است امری طبیعی می‌پنداشتند. به عقیده آن‌ها مقاومت قشرهای مذهبی از نارضایی‌های حاصله از فساد و دگرگونی روابط اجتماعی بهره می‌گرفت و به‌طورکلی کمتر کسی رژیم شاه را در معرض یک خطر جدی از داخل یا خارج می‌دید.»(8)

 

علت دوم: نگرش غیرواقعی به قدرت و توان رژیم پهلوی و شخص شاه

اعتماد بیش‌ازحد به شاه و عدم اطلاع دقیق از وضعیت رژیم پهلوی، اتکا به توانایی‌ و قدرت سرکوب ساواک و ارتش و تحلیل نادرست شرایط سیاسی اجتماعی ایران، علت دیگر ارزیابی ناقص از جنبش مذهبی ایران و توان شاه در مهار این حرکت بود. رابرت جرویس که مأمور تحقیق درباره علل ناکامی مرکز ملی ارزیابی خارجی ایالات‌متحده در پیش‌بینی حوادث ایران در سال 1357 بود، اذعان می‌کند: «تقریباً همه در دولت، ثباتِ رژیم را دستِ بالا گرفته بودند. آن‌ها قدرت شاه را بیش‌ازاندازه ارزیابی کرده و تعدادِ گروه‌ها و افرادی که مخالف او بودند و شدت احساسات آن‌ها را دست‌کم گرفته بودند. تهدید داخلی یا مخالفت سیاسی جدی‌ علیه حکومت شاه وجود ندارد. او در 58 سالگی در سلامت و خوبی به سر می‌برد و یک دستگاه امنیتیِ کامل از او محافظت می‌کند. به‌نظر می‌رسد شانس فوق‌العاده‌ای برای حکمرانی طی دهه‌ی آینده دارد. در بسیاری از جاها، شاه احتمالاً تنها حاکمِ ماندنیِ ایرانِ امروز شناخته می‌شود. حتی توسط بسیاری از مخالفانش او به‌محکمی کنترل همه‌چیز را در دست دارد.»(9) گری سیک (مشاور ارشد شورای امنیت ملی آمریکا) می‌گوید: «شاه دارای ۳۷ سال تجربه پادشاهی بود و بحران‌هایی را پشت سر گذاشته بود که کمتر از شورش‌های سال ۱۹۷9(1357) نبودند. او صاحب ثروت زیاد، ۴۰۰ هزار نیروی مجهز نظامی و یک دستگاه امنیتی قوی و رعب‌انگیز بود. وی تقریباً در هر یک از پایتخت‌های مهم جهان یک یا چند دوست با نفوذ و قدرتمند داشت. با توجه به قدرت شاه شاید جای تعجب نیست که ناظران خارجی به این نتیجه رسیده بودند که شاه قادر خواهد بود با استفاده از رهبری قاطع خود و انجام اصلاحات، مشکلات پیش روی خود را از میان بردارد.»(10) استنفیلد ترنر (رئیس وقت سیا به‌خوبی) درباره وضعیت شاه در بخشی از خاطراتش می‌گوید: «بی‌اطلاعی ما در مورد موقعیت شاه تا آنجا بود که کارتر در دسامبر 1977 (دی‌ماه 1356) در سفر خود به ایران، ایران را تحت رهبری شاه، جزیره ثبات در یکی از پرآشوب‌ترین مناطق جهان دانست. ما هم در سیا غیرازاین فکر نمی‌کردیم. هشت ماه بعد از تظاهرات متعدد در تهران، دفتر برآو‌ردهای ملی، پیش‌نویس برآوردی درباره اوضاع ایران را برای من ارسال داشت و ادعا کرد که شاه برای ده سال دیگر دوام خواهد آورد؛ اما او فقط پنج ماه بعدازاین پیش‌بینی، ایران را ترک کرد و خود را تبعید نمود.»(11) ذهنیت تحلیلگران آمریکایی از عظمت و اقتدار و قدرت تصمیم‌گیری محمدرضا پهلوی این بود که «که شاه قوی و قاطع است و ازآنچه باید انجام دهد، سر باز نمی‌زند. دیپلمات‌های آمریکا و دیگر کشورها، شاه را رهبری با اعتماد به‌نفس و حتی متکبر دیده بودند که تردید به خود راه نمی‌دهد. تنها پس‌ازاین بود که کارشناسان تصویری متفاوت از شاه نسبت به دوران جوانی و برخوردش در کودتای سال 1953 م (1332 ش) ترسیم کردند.»(12)

 

علت سوم: اختلال محاسباتی نهادهای سیاسی و امنیتی غربی درباره اولویت‌بندی مسائل ایران

سومین دلیل از دلایل ناکامی غربی‌ها در تحلیل حوادث ایران، اختلال دستگاه سیاسی اطلاعاتی ایالات‌متحده در تعیین اولویت‌ها و سیاست‌گذاری‌ها بود. سایروس ونس وزیر وقت امور خارجه ایالات‌متحده می‌گوید: «نباید این‌طور تصور شود که تا قبل از ماه سپتامبر (شهریور)، اوضاع داخلی ایران موضوع نگرانی روزمره‌ی رئیس‌جمهور یا من بوده‌ است، چراکه تحلیل‌های سفیر آمریکا در تهران، کارشناسان وزارت امور خارجه، سازمان سیا و سایر نمایندگی‌ها و کشورهای خارجی به ما اطمینان می‌دادند که شاه هرچند ممکن است به سازش‌هایی سیاسی با مخالفان تن بدهد که از قدرتش بکاهد، با خطر جدی مواجه نیست.»(13) گری سیک نیز در خاطراتش می‌آورد که «وزارت خارجه آمریکا همواره برای هر یک از مناطق مهم جهان فهرستی از مشکلات پیش روی خود در آن مناطق را تهیه و آنان را اولویت‌بندی می‌نمود تا بر اساس میزان اهمیت به آن‌ها پرداخته شود. در اواخر سال ۱۹۷9(1357) «بی‌ثباتی داخلی ایران» به‌عنوان سومین مشکل از میان شش مشکل در فهرست مربوط به خاورمیانه محسوب شده بود. درنتیجه‌ی این الگوی رفتاری بود که در مراحل اولیه انقلاب توجه چندانی به تحولات ایران و فعالیت‌های مخالفان نشد.»(14) بی‌توجهی و غفلت دستگاه سیاست خارجی آمریکا از بحران رژیم پهلوی تا جایی پیش رفت که حتی در دیدار محمدرضا پهلوی و سایروس ونس که در بحبوحه چهلم‌های زنجیروار سال‌های 56-57 برگزار شد، به مسائل داخلی ایران پرداخته نشد. به گفته گری سیک: «در سی‌ام مارس (10 فروردین 1357) وزیر امور خارجه سایروس ونس به‌منظور شرکت در اجلاس وزرای خارجه سنتو وارد ایران شد. او ضمن ملاقات با شاه وی را در جریان تحولات انجام گرفته در خصوص مناقشه اعراب و اسرائیل قرار داد. جالب این‌که در این دیدارِ ونس با شاه از تحولات داخلی ایران و مشکلات پیش روی حکومت سخن به میان نیامد.»(15)

 

نتیجه

بازخوانی اسناد و منابع تاریخی نشان می‌دهد که آمریکا و انگلیس، درک درست و واقع‌بینانه‌ای از جنبش‌های مذهبی در ایران نداشتند و نتوانستند انقلاب اسلامی را پیش‌بینی نمایند. این ناکامی، علل مختلفی دارد که مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از:

 1. نگرش غیرواقعی از ماهیت دین و جنبش مذهبی در ایران و تأثیر نهاد دین بر توده مردم؛ تا جایی که مقامات غربی به‌ویژه آمریکایی‌ها، جنبش‌های مذهبی را صرفاً به‌عنوان اعتراضاتی معمولی و نه یک جنبش انقلابی جدی تلقی می‌کردند.

 2. نگرش غیرواقعی از رژیم پهلوی و ارزیابی ناقص از قدرت رژیم پهلوی و تکیه بیش‌ازحد به توان نظامی و امنیتی آن؛ که باعث شد تحلیلگران نتوانند بحران‌های عمیق داخلی ایران را شناسایی کنند.

 3. اختلال در اولویت‌بندی‌های سیاست خارجی و اطلاعاتی آمریکا نیز به غفلت از بحران در ایران انجامید. به‌طورکلی، مجموعه‌ای از تصورات غیرواقعی و اشتباهات تحلیلی در سطوح مختلف دولتی، امنیتی و دیپلماتیک موجب شد که تحولات در ایران به‌طور کامل نادیده گرفته شود و وقوع انقلاب اسلامی آنان را شگفت‌زده نماید.

پی‌نوشت‌ها

1. فوکو، میشل، ایران روح یک جهان بی‌روح، تهران، نشر نی، چاپ چهاردهم، 1379، ص 288.

2. سیک، گری، همه‌چیز فرو می‌ریزد، ترجمه علی بختیاری‌زاده، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ تهران، 1384، ص 62 و 63.

3. جرویس، رابرت، شکست اطلاعاتی، ترجمه مهدی فیروزی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1401، ص 75.

4. نیکی، آر. کدی، (1381)، ریشه‌های انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهی، چاپ دوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1381، ص 337.

5. ترنر، استانسفیلد، پیش از خواندن بسوزانید، دریادار، ترجمه بهروز زارع، انتشارات اطلاعات، سال 1393، ص 211.

6. مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ایران در خاطرات جیمی کارتر، ترجمه ابراهیم ایران‌نژاد و طیبه غفاری، 1390، ص 26.

7. سولیوان، ویلیام، مأموریت در ایران، ترجمه نعمت‌الله عاملی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 174.

8. سولیوان، ویلیام، مأموریت در ایران، ترجمه نعمت‌الله عاملی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 159.

9. سولیوان، ویلیام، مأموریت در ایران، ترجمه نعمت‌الله عاملی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 74-76.

10. سیک، گری، همه‌چیز فرو می‌ریزد، ترجمه علی بختیاری‌زاده، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ تهران، 1384، ص ۸۰.

11. ترنر، استانسفیلد، پیش از خواندن بسوزانید، دریادار، ترجمه بهروز زارع، انتشارات اطلاعات، سال 1393، ص 212.

12. جرویس، رابرت، شکست اطلاعاتی، ترجمه مهدی فیروزی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1401، ص 56.

13. انتخاب دشوار، سایروس ونس، ترجمه: خیرالله خیری اصل، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول زمستان 90، ص 50.

14. سیک، گری، همه‌چیز فرو می‌ریزد، ترجمه علی بختیاری‌زاده، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ تهران، 1384، ص ۶5.

15. سیک، گری، همه‌چیز فرو می‌ریزد، ترجمه علی بختیاری‌زاده، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ تهران، 1384، ص ۷۰.

سرزمین فلسطین از دیرباز متعلق به فلسطینیان (تمام اقوام ساکن) بوده است و فلسطینیان امروز، فرزندان همان فلسطینیان و کنعانیان و سایر قبایل اولیه هستند.

پرسش:

برای ما هنوز ثابت نشده است که حق با فلسطینیان است یا با اسرائیلیان چون عده ای می گویند این سرزمین فلسطین دراول دست اسرائیلیان بوده است و فلسطینیان اسرائیلیان را بیرون کرده اند و عده ای می گویند در اول دست فلسطینیان بوده است و اسرائیلیان فلسطینیان را بیرون کرده اند ما نمی دانیم چرا هیچوقت این کارشناسان در این مورد توضیح نمی دهند؟

پاسخ:

مقدمه:
مسئله فلسطین و حضور صهیونیست‌ها در آن ازنظر تاریخی از سوی برخی مورد تردید و ابهام قرار گرفته است. برخی مدعی‌اند این سرزمین متعلق به یهودیان بوده و آن‌ها به سرزمین آبا و اجدادی خود بازگشته‌اند و به دنبال بازپس‌گیری سرزمین خودشان هستند؛ بنابراین حضور آن‌ها در سرزمین فلسطین مشروع است و اشکالی به آن‌ها از این نظر وارد نیست. برخی دیگر از آن‌سو معتقدند که فلسطین متعلق به فلسطینیان است و حضور یهودیان در آن با فریب و زور بوده و فلسطین از سوی آن اشغال‌شده است. به‌راستی واقعیت در این مسئله چیست و حق با کدام‌یک از دو طرف است؟
آنچه برای برطرف ساختن ابهام پیش‌آمده در ذهن پرسشگر محترم، لازم و حائز اهمیت است، توجه به چند مسئله است که توضیح و تبیین آن‌ها به حل ابهام موجود کمک شایانی خواهد نمود.

1. بررسی تاریخی ادعای صهیونیست‌ها

در سال 1897 میلادی، دویست و چهل نفر از سران یهود، از کشورهای مختلف، در شهر بال (بازل) سوئیس گرد هم آمدند و اولین کنفرانس بین‌المللی سازمان جهانی صهیونیسم را به رهبری تئودور هرتسل (هرتزل) (1) تشکیل دادند. در این کنفرانس، با موافقت اعضا، تصمیم گرفته شد یهودیان که به دلایل مختلف در سرتاسر جهان پراکنده شده بودند، اولین دولت متمرکز یهودی را ایجاد کنند و برای همیشه از فشار و تحقیر، به‌خصوص در اروپا و به‌طورکلی از وضعیت موجود رهایی یابند. از میان سرزمین‌های مختلف، (2) درنهایت سرزمین فلسطین که در آن زمان، به دلیل شکست امپراتوری عثمانی از انگلیسی‌ها در جنگ جهانی اول، مستعمره انگلیس شده بود انتخاب شد و در ادامه در سال 1917 میلادی، با صدور اعلامیه بالفور (3) حمایت رسمی دولت انگلیس از تشکیل دولت یهودی در فلسطین اعلام شد. از آن زمان تمام تلاش‌ها برای مهاجرت یهودیان به فلسطین آغاز شد که خود فرصت و مجالی مجزا برای پرداختن می‌طلبد.

ادعای تعلق سرزمین فلسطین به یهودیان به‌عنوان سرزمین آبا و اجدادی و ملی، اولین بار در سال 1919 میلادی از سوی سازمان جهانی صهیونیسم به شورای عالی نیروهای متفقین در کنفرانس پاریس در همین سال تسلیم شد. در این یادداشت پیشنهادشده بود که نیروهای متفق، حاکمیت تاریخی یهود را بر سرزمین فلسطین و حق آن‌ها را برای بازسازی آن کشور به‌عنوان وطن ملی به رسمیت بشناسند. (4) اما ادعای صهیونیست‌ها مبنی بر حاکمیت تاریخی آن‌ها بر سرزمین فلسطین کاملاً ‌بی‌اساس به نظر می‌رسد. پیش از قوم بنی‌اسرائیل، اقوام دیگری مانند کنعانیان، حتیان، عموئیان، موآبیان و ادومیان در این منطقه می‌زیستند. هم‌زمان با ورود عبرانی‌ها، فلسطینیان نیز از سوی دریای اژه وارد این سرزمین شدند و میان منطقه کارمل و صحرا ساکن شدند. افرادی که امروز به‌عنوان فلسطینی شناخته می‌شوند، فقط از نسل اعراب نیستند، بلکه از نسل کنعانیان هستند که از 5000 سال پیش در این منطقه زندگی می‌کردند. این ادعا نیز پذیرفته نیست که فلسطینیان امروز، از نسل اعراب مسلمانی هستند که در سال 637 میلادی فلسطین را فتح کردند، پس آن‌ها مهاجران مهاجمی هستند که به سرزمین آبا و اجدادی یهودیان هجوم آورده‌اند؛ زیرا اعراب جزو اقوامی هستند که پیش از اسلام در این سرزمین می‌زیستند و اعراب مسلمانی که فلسطین را فتح کردند، بسیار کم بودند و در مردمان بومی حل شدند. (5) بنابراین نمی‌توان حاکمیت تاریخی یهودیان در این سرزمین را پذیرفت و به آن‌ها حق حاکمیت تاریخی داد و اگر بنا بر اعطای حق حاکمیت تاریخی بر سرزمین فلسطین به کسی باشد، این حق برای کنعانیان (که بخش اعظم فلسطینیان امروز از همین نسل هستند) و سایر اقوام که پیش از عبرانی‌ها در این سرزمین ساکن بودند، ثابت است.

2. بررسی پیامد ادعای صهیونیست‌ها

مسئله‌ای که به نظر نگارنده، اهمیت آن از مسئله اعطا یا عدم اعطای حق حاکمیت تاریخی بیشتر است، این است که برفرض پذیرش این ادعا، (6) نمی‌توان تبعات آن را پذیرفت؛ زیرا اگر این ادعا را بپذیریم که فلسطینیانِ امروز اشغالگران دیروزند باید بپذیریم که انگلیسیان امروز، اشغالگران دیروزی هستند که سرزمین بومیانی چون ایرلندی‌ها، ولزی‌ها و بوتونی‌ها را اشغال کرده‌اند و باید بپذیریم که مردم این مناطق نسبت به انگلیس حق بیشتری دارند و حاکمیت تاریخی از آن‌هاست. یا باید بپذیریم که چون بحرین، آذربایجان، افغانستان و... روزگاری بخشی از حاکمیت ایران بوده‌اند و به شکل‌های مختلف از آن جداشده‌اند، حق حاکمیت تاریخی برای ایران محفوظ است و ایران حق دارد حاکمیت خود را بر این سرزمین‌ها دوباره احیا کند. به همان اندازه که نمی‌توان با این ادعاها برای ایران و بومیان انگلیس حق حاکمیت قائل شد، نمی‌توان ادعای صهیونیست‌ها مبنی بر حق حاکمیت تاریخی یهودیان بر فلسطین را پذیرفت؛ درحالی که این حاکمیت از بیست قرن پیش به این‌طرف، متعلق به آن‌ها نبوده است، (7) و به ادعای پروفسور رودنسون، آخرین دولت واقعاً مستقل یهود در فلسطین، در سال 63 پیش از میلاد، وقتی‌که پمپه اورشلیم را گرفت، از بین رفت. (7)

ممکن است ادعا شود که یهودیان زمین‌های فلسطینیان را از آن‌ها خریده‌اند؛ بنابراین، مالک چیزی هستند که از فلسطینیان خریده‌اند و حق‌دارند که ساکن آن شوند و برای آن تصمیم بگیرند. درباره این ادعا نیز توضیحی مختصر آنچه درواقع رخ‌داده است را روشن خواهد کرد. مجموع زمین‌های سرزمین فلسطین، 2.700.000 هکتار بیان‌شده است که صهیونیست‌ها به‌خصوص پس از صدور اعلامیه بالفور از طرق مختلف اقدام به تصرف این زمین‌ها نموده‌اند:

الف) خریداری زمین

در این روش به شکل‌های مختلف، اقدام به خریداری زمین‌ها کردند که به‌طور مختصر به آن‌ها اشاره می‌کنیم:
1. خرید از طریق واسطه‌ها: در این روش واسطه‌ها زمین‌ها را از فلسطینیان حتی یهودیان ساکن فلسطین می‌خریدند و سپس به صهیونیست‌ها منتقل می‌کردند؛

2. خرید از  دولت قیمومت انگلستان: (9) دولتی که انگلستان در فلسطین مستقر کرد 66.500 هکتار زمین را در اختیار صهیونیست‌ها قرار داد؛ زمین‌ها و ساختمان‌هایی که در دوره عثمانی جزو اماکن دولتی و حاکمیتی محسوب می‌شد؛

3. خرید از فئودال‌ها و ملّاکان لبنانی و سوری: این گروه افرادی بودند که در دوره حاکمیت دولت عثمانی به بهانه کسب ثروت در هرجایی از محدوده حاکمیت عثمانی ساکن می‌شدند و عِرق ملی در آن‌ها وجود نداشت؛

4. خرید از خود فلسطینیان: برخی از فلسطینیان نیز زمین‌های خود را به انگیزه‌های مختلف به صهیونیست‌ها فروختند که این افراد از سوی فلسطینیان خائن قلمداد می‌شدند. صهیونیست‌ها از این طریق 30.000 هکتار زمین خریداری کردند که معادل 1.8% از کل زمین‌های سرزمین فلسطین محسوب می‌شود.
درمجموع، صهیونیست‌ها توانستند از چهار روش بیان‌شده حدود 220.000 هکتار از زمین‌های فلسطین را تصاحب  کنند که حدود 8% کل فلسطین است. (10)

ب) تجاوز و زور

آنچه در ادامه از خاک فلسطین به تصرف صهیونیست‌ها درآمد، از طریق «کشتار و سرکوب فلسطینیان»، «تخریب روستاهای فلسطینی» و «اجرای سیاست کار عبری» (11) بود. (12)

درمجموع همه این سیاست‌ها و فریب‌ها برای تصرف زمین‌های سرزمین فلسطین برای رسیدن به یک هدف مشخص بود که یوسف وایتس(13) به آن اذعان می‌کند: « باید برای خود ما این معنا آشکار باشد که در این سرزمین برای دو ملت در کنار هم‌جایی نیست… ما نمی‏توانیم باوجود عرب‏ها در این سرزمین، هدف خود را مبنی بر آنکه ملتی مستقل باشیم، تحقق‌بخشیم. تنها راه‌حل آن است که سرزمین اسرائیل، یا لااقل سرزمین غربی اسرائیل، بدون وجود عرب باشد… هیچ راه دیگری برای دستیابی به این هدف نیست، مگر انتقال دسته‏جمعی عرب‏ها از این سرزمین به کشورهای همسایه، به‌نحوی که یک روستای عرب­نشین هم برجای نماند. این عرب‏ها می‏باید به عراق و سوریه و حتی شرق اردن منتقل شوند. اعتبار مالی زیادی برای این کار اختصاص خواهد یافت. تنها با انتقال و بیرون راندن عرب‏هاست که این سرزمین می‏تواند میلیون‏ها تن از برادران ما را در خود جای دهد». (14)

نتیجه:
بنا بر آنچه نگاشته شد، به‌خوبی روشن می‌شود که سرزمین فلسطین از دیرباز متعلق به فلسطینیان (تمام اقوام ساکن) بوده است و فلسطینیان امروز، فرزندان همان فلسطینیان و کنعانیان و سایر قبایل اولیه هستند که در این کشور ساکن شده بودند و استقرار آن‌ها در این سرزمین به حدود پنج هزار سال قبل می‌رسد. همچنین روشن شد، آنچه از زمین‌های سرزمین فلسطین توسط صهیونیست‌ها به‌طور مستقیم از فلسطینیان خریده شده است، تنها 1.8 درصد از کل سرزمین فلسطین است و مابقی با فریب، تهدید، تطمیع و با تجاوز، سرکوب و زور به دست آمده است.

کلیدواژگان:

فلسطین، حکومت، انگلیس، قیمومت، صهیونیست، صهیونیسم.

پی‌نوشت‌ها:
1. روزنامه‌نگار، فعال سیاسی و نویسنده یهودی‌الاصل اتریشی که جنبش سیاسی صهیونیسم را بنا گذاشت.
2. کشور اوگاندا و شهر طرابلس پایتخت لیبی گزینه‌های دیگری بودند که کنار گذاشته شدند ر.ک:

خامنه‌ای، سید علی، بیانات در خطبه‌های نماز جمعه، 10/10/1378، https://khl.ink/f/2986.
3. برای مشاهده اطلاعاتی درباره اعلامیه بالفور و متن کامل آن به فارسی،

ر.ک: https://b2n.ir/y96625.
4. ر.ک: صفا تاج، مجید، «آیا یهودیان در فلسطین حق تقدم ندارند؟»، پاسدار اسلام، 1391، شماره 367، http://pasdareeslam.com/36721/.
5. ر.ک: صفا تاج، مجید، «آیا یهودیان در فلسطین حق تقدم ندارند؟»، پاسدار اسلام، 1391، شماره 367، http://pasdareeslam.com/36721/.
6. این ادعا که کهن‌ترین ساکنان تاریخی سرزمین فلسطین، یهودیان بوده‌اند و فلسطینیان امروز اشغالگرانی هستند که در قرن هفتم این سرزمین را تصرف کرده‌اند، بنابراین یهودیان حق‌دارند که حاکمیت مجدد خود را در این سرزمین برپا کنند.

7. ر.ک: «آیا بومیان فلسطین به یهودیان زمین فروخته بودند؟»، سایت مشرق، 20/01/1401، کد خبر: 1360464، mshrgh.ir/1360464.

8. صفا تاج، مجید، «آیا یهودیان در فلسطین حق تقدم ندارند؟»، پاسدار اسلام، 1391، شماره 367، http://pasdareeslam.com/36721/.
9. قیمومت به معنای سرپرستی و قیم بودن است. فلسطین که بخشی از امپراطوری عثمانی بود، پس از جنگ جهانی اول و شکست عثمانی، تحت قیمومت، یعنی سرپرستی انگلیسی‌ها قرار گرفت و دولت قیمومت انگلیس فلسطین را اداره می‌کرد.

10. «آیا فلسطینیان زمین‌های خود را فروختند»؟ خبرگزاری تسنیم،

07/03/1398، https://tn.ai/2020460.
11. یعنی استخدام نکردن نیروی کار غیریهودی.

12. برای مطالعه بیشتر در این زمینه، ر.ک: صفا تاج، مجید، «فلسطینیان چرا و چگونه سرزمین خود را ترک کردند؟»، پاسدار اسلام، 1394، شماره 399 -400، http://pasdareeslam.com/40048/.
13. وی مدتی طولانی مدیر صندوق ملی یهود و مشاور بخش امور عربی رژیم صهیونیستی بود.

14. صفا تاج، مجید، «فلسطینیان چرا و چگونه سرزمین خود را ترک کردند؟»، پاسدار اسلام، 1394، شماره 399 -400، http://pasdareeslam.com/40048/.