پرسش وپاسخ

اعتماد به نفس و تکبر، دو صفت نزدیک به هم هستند که هر کدام به نوبه خود، تأثیرات زیادی در نگرش ها و رفتار انسان داشته و تفکیک آن دو را از هم ضروری می سازد.
تفاوت تکبر و اعتماد به نفس

پرسش:
می‌گویند انسان مؤمن باید همه را برتر از خودش ببیند آیا این موجب کاهش اعتماد به نفس او نمی‌گردد؟
 

پاسخ:
یکی از آفات مهم در بندگی انسان‌ها مسئله تکبر و خودبرتربینی نسبت به دیگران است که ریشه بسیاری از خطاها و اشتباهات دیگر است و اگر درمان نشود انسان را مانند ابلیس به سقوط می‌کشاند و از طرف دیگر برای پیشرفت در دنیا و آخرت نیازمند اعتماد به نفس هستیم. برای دانستن تفاوت این دو و پاسخ سؤال شما لازم است به نکاتی توجه بفرمایید:

1. تکبر؛ یعنی آدمی، خود را نسبت به دیگران به جهت کمالی که در خود می‌بیند بزرگ شمارد؛ خواه آن کمال را داشته باشد یا نه و خواه آن صفتی را که دارد و به آن می‌بالد فی‌الواقع هم کمال باشد یا نه (1) مانند تکبر شیطان نسبت به انسان، آنجا که در پاسخ خداوند که فرمود چرا به آدم سجده نکردی- گفت: من از آتش خلق شده‌ام و آدم از خاک آفریده شده است. (2) 
اعتماد به نفس؛ یعنی، علاوه بر اینکه انسان خودش را مثبت ارزیابی می‌کند، به این باور هم رسیده که توان کافی برای انجام کارهایش دارد و می‌تواند از توانمندی‌های خود، به‌خوبی در جهت نیل به اهدافش استفاده کند؛ به عبارت دیگر خود را باور کرده و توانمندی‌هایش را به‌صورت واقع بینانه ارزیابی می‌کند و در هر شرایطی، می‌تواند از این توانمندی‌ها به خوبی استفاده کند و هیچ‌گاه شکست‌ها موجب تغییر این باورها نسبت به خودش نمی‌شود؛ بلکه شکست‌ها را به خوبی تحلیل و سپس به‌عنوان سکوی پرش برای دستیابی به اهداف خود از آن استفاده می‌کند.

2. با دقت در معنا و مفهوم اصطلاحات فوق، به‌خوبی تفاوت آن‌ها روشن می‌شود. در تکبر که از آن نهی شده انسان بر پایه فریب و به‌صورت غیرواقعی، خود را برتر از دیگران می‌پندارد، ولی در اعتماد به نفس اولاً بر اساس توانمندی‌های واقعی به خود امید می‌بندد تا رشد کند و از همه مهم‌تر لزوماً انسانی که به خود اعتماد به نفس دارد خود را برتر از دیگران نمی‌داند. به همین بیان اگر انسان، خود را دارای کمالی می‌داند و تصور مثبتی از خود دارد، برای اینکه دچار تکبر نشود، باید راه تواضع را در پیش گیرد و هیچ‌گاه به خود نبالد که من دارای چنین کمالی هستم، بلکه از آن توانمندی یا آن صفت کمال، در راه صحیح استفاده کند؛ و نسبت به دیگران متواضع باشد. در واقع بین تواضع و اعتماد به نفس تعارضی نیست و انسان می‌تواند هر دو را داشته باشد.

3. اعتماد به نفس یا خودباوری در قرآن هم ممدوح است. افراد زیادی در قرآن نام شان برده شده است که خودباوری داشته و اعتماد به نفس و ایمان عالی داشته‌اند؛ مانند همسر فرعون و حضرت مریم که در قرآن نام شان و سرگذشت ایمانی‌شان ذکر شده است؛ و خداوند براى مؤمنان، به همسر فرعون مثَل زده است، در آن هنگام که گفت: پروردگارا! خانه‌ای براى من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و کار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهایی ‌بخش؛ و همچنین به مریم دختر عمران که دامان خود را پاک نگه داشت و ما را از روح خود در آن دمیدیم؛ او کلمات پروردگار و کتاب‌هایش را تصدیق کرد و از مطیعان فرمان خدا بود! (3) 
دیگرکسانی که ایمان آن‌ها باعث خودباوری شده است اصحاب کهف هستند که یک سوره در قرآن به نام شان  ذکر شده است و سرگذشت آن‌ها به‌صورت مفصل در آیات این سوره آمده است. سوره یوسف که سرگذشت حضرت یوسف و یعقوب را ذکر می‌کند می‌تواند نمونه دیگری از خودباوری را به تصویر بکشد چراکه با وجود تمام مشکلات برای این پدر و پسر معصوم خودباوری به آن‌ها اجازه نداد از مسیر بندگی خارج و ایمان شان را از دست بدهند.

نتیجه
فرق اساسی اعتماد به نفس و تکبر که مقابل تواضع فروتنی است این است که در تکبر، انسان بر پایه فریب و به‌صورت غیر واقعی، خود را برتر از دیگران می‌پندارد، ولی در اعتماد به نفس اولاً بر اساس توانمندی‌های واقعی به خود امید می‌بندد تا رشد کند و از همه مهم‌تر لزوماً انسانی که به خود اعتماد به نفس دارد خود را برتر از دیگران نمی‌داند. در واقع بین تواضع و اعتماد به نفس تعارضی نیست و انسان می‌تواند هر دو را داشته باشد. در قرآن نیز به مسئله خودباوری و اعتماد به نفس و تواضع اشاره شده است.

منابع برای مطالعه بیشتر
-تواضع و آثار آن، حسین انصاریان.
-تواضع و کبر از منظر قرآن و حدیث، بهشتی پور.
-کتاب از اعتماد به نفس تا عزت نفس، محمد صادقی.

پی‌نوشت‌ها:
1. ملا احمد نراقى، معراج السعاده، قم، انتشارات حکمت، 1366، ص 278.
2. سوره اعراف، آیه 12.
3. سوره تحریم، آیه 11 و 12.

یکی از دستورات مهم دینی اسلام، آموزه تولی و تبری است که همچون یک دژ محکم، انسان را از بسیاری از خطرات اعتقادی و رفتاری مصون نگه می دارد.
فلسفه برائت از مشرکین

فلسفه برائت از مشرکین چیست؟

 

يکي از تعاليم و حقايقي که اسلام و قرآن ما را به آن فرا خوانده است آموزه تولّي و تبرّي است که انسان مسلمان و مؤمن بايد آن را پذيرفته و زندگي ديني و ايماني خود را بر آن اساس شکل دهد يعني انسان مؤمن نه‌تنها بايد خدا و پيامبر و اولياء الهي را دوست داشته باشد، بلکه بايد آن‌ها را وليّ خود قرار دهد و نه‌تنها بايد شيطان و اولياء شيطان و طاغوت را دشمن بدارد، بلکه بايد از آنان جدا شود و بين خود و آن‌ها فاصله ايجاد کند. 
توضيح بيشتر اينکه در اسلام و در شيعه صرف دوست داشتن، تصديق و تبعيّت و پذيرش ولايت خدا و پيامبر و ائمه (ع) کفايت نمي‌کند، بلکه از دشمنان خدا و مشرکان و طاغوت‌ها نيز بايد دوري کرد و اين دوري و عدم همراهي و نزديکي با آن‌ها را اعلام نمود که در اصطلاح ديني به آن تبري گفته مي‌شود. در منابع ديني اسلامي و شيعي اين واژه به معناي بيزاري جستن و فاصله گرفتن از طاغوت، باطل، بت‌ها، پيشوايان باطل و گمراه، شرک و بت‌پرستي، بيزاري از دشمنان اولياء الهي به کار مي‌رود. (1) 

ازاين‌رو دستور به تبري مي‌تواند فلسفه‌ها و دلايل مختلفي داشته باشد که جهت اختصار، تنها به دو مورداشاره خواهد شد: 

1. تکامل معنوي 
ازآنجايي‌که هر جنسي به جنس تمايل دارد و از غير جنس خود گريزان، انساني که تولّي اولياء الهي و تبرّي دشمنان آن‌ها را با عمق جان به دست آورد خود را به ويژگي‌هاي مثبت اولياء الهي مي‌آرايد و از زشتي دشمنان آن‌ها دوري مي‌کند و در قيامت نيز با اولياء الهي محشور مي‌شود ازاين‌رو پيامبر فرمود: «المرء مع من احبّ»(2) انسان با محبوب خويش همراه است و با او محشور مي‌شود و اين همراهي در عمل به همراهي با آن‌ها در رفتار منتهي خواهد شد. 

2. انسجام اجتماعي و مصونيت از آسيب دشمنان 
انساني که داراي تولّي و تبرّي است از سويي با انسان‌هايي که داراي اين ويژگي هستند متحد شده و در پرتو اتحاد، انسجام اجتماعي ايجادشده که نتيجه آن پيروزي است و از سويي با تبرّي با دشمنان حق نزديک نشده و آن هارا به اسرار خود راه نمي‌دهد و درنتيجه بيگانگي با دشمن را حفظ و به‌صورت بيگانه با او برخورد مي‌کند که پي آمد آن مصونيت از آفات و آسيب‌هاي دشمنان است ازاين‌رو قرآن کريم مي‌گويد: اولاً کفار را اولياء خود قرار ندهيد و ثانياً آن‌ها را از اسرار خودآگاه نکنيد و ثالثاً بدانيد کسي که با آن‌ها دوستي کند از آن‌ها خواهد بود: «يا ايّها الذين آمنوا لاتخذوا بطانة من دونکم لايألونکم خبالا و دوّاماعنتم قد بدت البغضاء من افواهم و ما تخفي صدورهم اکبر قد بيّنا لکم الآيات ان کنتم تعقلون؛ اي کساني که ايمان آورده‌ايد، محرم اسرار از غير خود انتخاب نکنيد، آن‌ها از هرگونه شرّ و فسادي درباره شما کوتاهي نمي‌کنند، آن‌ها دوست دارند شما در رنج و زحمت باشيد، نشانه‌هاي دشمني آنان از دهان و کلامشان آشکارشده و آن چه در دل‌هايشان پنهان مي‌دارند از آن مهم‌تر است. ما آيات و راه‌هاي پيشگيري از شرّ آن‌ها را براي شما بيان کرديم اگر انديشه کنيد.»(3) 
ازاين‌رو به دلايلي چون کمال معنوي يافتن مسلمانان و حفظ انسجام اجتماعي و تقويت جامعه اسلامي، به برائت از مشرکان دستور داده‌شده است. البته توجه داشته باشد که اين برائت ورزيدن، منافاتي با نوع‌دوستي و ديگر دوستي ندارد و مسلمانان دستور دارند در عين دوري و تبري عقيدتي با ديگر اديان، در رفتار با آن‌ها به عدالت و مهرباني برخورد کنند. (4) به‌عبارت‌ديگر يک مسلمان بجهت اعتقادي نبايد مشرکان و کافران را به خاطر کفر و شرکشان دوست داشته باشد و به همين جهت هم بايد از آن‌ها دوري کند تا احياناً موجب تأثير اعتقادي و يا تسلط آن‌ها بر مسلمانان نشود. درعين‌حال اسلام دستور داده است که با حفظ فاصله اعتقادي و مراوده‌اي، مسلمانان با غيرمسلمانان و بخصوص افراد غيرمسلماني که در پناه و کشور اسلامي قرار دارند، به نيکي رفتار کنند و به‌هيچ‌وجه آن‌ها را موردتعدي و تجاوز قرار ندهند (5) تا جايي که به مسلمانان دستور داده‌شده که به مقدسات آن‌ها نيز توهين نکنند و به آن‌ها ناسزا نگويند. (6) 
اين دستورات نشانگر اين امر است که با وجود دستور بر برائت و دوري اعتقادي از مشرکان و جلوگيري از هرگونه تسلطي از سوي آن‌ها بر مسلمانان، نوع‌ دوستي و ديگر دوستي در مورد غيرمسلمانان و بخصوص افرادي که تحت حمايت اسلام هستند، ازجمله دستورات مؤکد اسلام است که بر هر مسلماني تبعيت از آن لازم است. 

 

پي‌نوشت‌ها: 
1. به‌عنوان نمونه: ممتحنه (60)، آيه 4؛ توبه (9)، آيه 114؛ يونس (10)، آيه 41؛ هود (11)، آيه 54. 
2. شيخ طوسي، محمد بن حسن، الامالي، بيروت، دارالثقافه، 1414 ق، ج 1، ص 889. 
3. آل‌عمران (3)، آيه 118. 
4. شريف رضي، نهج‌البلاغه، قم، دارالهجره، بي‌تا، نامه 53. 
5. ممتحنه (60)، آيه 8 و 9. 
6. انعام (6)، آيه 108.
 

سخن چینی یک گناه اجتماعی است که تبعات آن بسیار وسیع است. چه بسا یک کلام کوتاه سخن چین، باعث جنگ هاو خونریزی هاو بی آبرویی هایی شود که سال ها دامنگیر افراد گردد.
نحوه برخورد با سخن چین و نمام

پرسش:
متأسفانه در جامعه افرادی هستند که صفت زشت سخن‌چینی و نمامی در آن‌ها کاملاً نهادینه‌شده است، بر اساس روایات، ما چگونه رفتار و برخوردی باید با آن‌ها داشته باشیم؟
 

پاسخ:

سخن‌چینی از کارهای ناپسندیده‌ای است که در روایات به آن اشاره شده و همگان از انجام آن نهی شده‌اند. متأسفانه برخی از افراد باوجود این فرمان‌ها، به این کار زشت عادت کرده و آن را انجام می‌دهند. مطابق آموزه‌های دینی، نسبت به حرف سخن‌چین باید واکنش مناسب نشان داد. در ادامه عکس‌العمل‌هایی که از معصومان علیهم‌السلام در مقابل با سخن‌چین نقل‌شده، بیان خواهد شد:

1- گوش ندادن به سخنان
اولین عکس‌العمل افراد در مقابل با حرف‌های سخن‌چین، گوش ندادن به صحبت‌ها است. در روایتی از پیامبر صلی‌الله علیه و آله چنین نقل‌شده است: «نَهَى رَسُولُ اللَّه‏ ... عَنِ النَّمِیمَهِ وَ الِاسْتِمَاعِ إِلَیْهَا». (1) پیامبر صلی‌الله علیه و آله از سخن‌چینی و گوش دادن به آن نهی کردند. بنابراین، هم سخن‌چینی امری مذموم است و هم گوش دادن به آن. افراد باید بدون هیچ رودربایستی، از سخن‌چین بخواهند سخن خود را عوض کند و یا چنانچه این کار را نمی‌کند، او را ترک کند. باید دانست که کسی که کارش نمامی است، فقط از دیگران برای شما خبر نمی‌آورد و در حق شما نیز همین عمل را مرتکب می‌شود. 
در روایتی دیگر از پیامبر صلی‌الله علیه و آله چنین بیان شده است: «مَنْ نَمَّ إِلَیْکَ نَمَّ عَلَیْکَ». (2) کسى سخن‌چینی کند، از تو نیز نزد دیگران سخن‌چینی خواهد کرد. با توجه به این روایات، انسان باید خود را از سخنِ نمامان دور نگه داشته و به آن‌ها گوش ندهد. این سیره در زندگی خود پیامبر صلی‌الله علیه و آله نیز جاری بوده تا جایی که ایشان اجازه نمی‌دادند کسی در حضورشان دست به نمامی بزند. در توصیه‌ای از ایشان نقل‌شده که: «لَا یُبْلِغُنِی أَحَدٌ مِنْکُمْ عَنْ أَصْحَابِی شَیْئاً فَإِنِّی أُحِبُّ أَنْ أَخْرُجَ إِلَیْکُمْ وَ أَنَا سَلِیمُ الصَّدْرِ». (3) هیچ‌یک از شما چیزى را از اصحابم به من نرساند، چراکه دوست دارم وقتى به‌سوی شما بیرون مى‏آیم، دلى سالم داشته باشم.

2- باور نکردن حرف‌ها
وظیفه بعدی افراد در مقابل با سخن‌چینان، باور نکردن سخنان او است. 
امیرالمؤمنین علیه‌السلام در این رابطه فرموده‌اند: «لَا تَعْجَلَنَّ إِلَى تَصْدِیقِ وَاشٍ وَ إِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِین‏». (4) گفته‌هاى هیچ سخن‌چینى را زود باور مکن، اگرچه در لباس خیرخواهان باشد. همچنین ایشان در روایتی بیان کرده‌اند که افراد باید این سخنان را دروغ در نظر بگیرند و آن را باور نکنند: «أَکْذِبِ السِّعَایَهَ وَ النَّمِیمَهَ. بَاطِلَهً کَانَتْ أَوْ صَحِیحَهً». (5) دروغ پندار، سعایت و سخن‌چینی را خواه باطل باشد و خواه صحیح‏. با توجه به این روایات، چنانچه سخن‌چین خبری برای انسان آورد، نباید آن خبر را واقعی دانست و باید آن را حمل بر دروغ کرد. چراکه غالباً سخنان سخن‌چین طبق واقعیت نیست و اگر هم واقعی باشد، انسان از شرایط و نحوه‌ی بیان و سایر زمینه‌های کلام نقل‌شده آگاه نیست و لذا نباید آن را به شکلی که سخن‌چین گفته باور نماید.

3- ترتیب اثر ندادن نظر
علاوه بر مطالب بیان‌شده، افراد باید سخنانی که سخن‌چین بر زبان آورده را بی‌اهمیت دانسته و بر اساس آن‌ها تصمیم‌گیری نکنند. خداوند متعال در سوره قلم آیات 10 و 11 به پیامبرش چنین فرموده است: «وَلَا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ». و از هر سوگند خورده زبون و فرومایه فرمان مبر، آنکه بسیار عیب‌جوست و برای سخن‌چینی در رفت‌وآمد است.
مطابق این آیات، نباید از سخن‌چین اطاعت کرد. فرمان بردن از سخن‌چین، درواقع پذیرش سخن او و اعمال نظر او است. در حدیثی امام صادق علیه‌السلام در نامه خود به نجاشى، فرماندار اهواز چنین نوشته‌اند: «إیّاکَ والسُّعاهَ وأهلَ النِّمائمِ‌، فلا یَلتَزِقَنَّ بکَ أحَدٌ مِنهُم، ولا یَراکَ اللّهُ یَوماً ولا لَیلَهً وأنتَ تَقبَلُ مِنهُم صَرفاً ولا عَدلاً، فیَسخَطَ اللّهُ علَیکَ ویَهتِکَ سِترَکَ‌». (6) امام صادق علیه‌السلام - در نامه خود به نجاشى، فرماندار اهواز - نوشت: از سعایت کنندگان و سخن‌چینان بپرهیز و مواظب باش فردى از آن‌ها تو را نلغزاند و مبادا خداوند روزى یا شبى تو را ببیند که از این جماعت اظهارنظری و دخالتى را بپذیرى که در این صورت خداوند بر تو خشم مى‌گیرد و پرده‌ات را مى‌درد (رسوا و بى‌آبرویت مى‌کند).
همچنین امام صادق علیه‌السلام در روایتی فرموده‌اند: «لَا تَقْبَلْ فِی ذِی رَحِمِکَ وَ أَهْلِ الدَّعَهِ مِنْ أَهْلِکَ قَوْلَ مَنْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّهَ وَ جَعَلَ مَأْوَاهُ النَّارَ فَإِنَّ النَّمَّامَ شَاهِدُ زُورٍ وَ شَرِیکُ إِبْلِیسَ فِی الْإِغْرَاءِ بَیْنَ النَّاس‏». (7) قبول نکن در مورد خویشاوندان خود و کسانى که آسایش را مى‏خواهند از بستگانت، سخن کسى را که محروم از بهشت و اهل جهنم است زیرا سخن‌چین گواهى به‌دروغ مى‏دهد و شریک شیطان است در اختلاف انداختن بین مردم.

نتیجه:
مطابق احادیث اهل‌بیت علیهم‌السلام، وقتی کسی به سخن‌چینی می‌پردازد، نباید به سخنان او گوش داد. مثلاً می‌توان صحبت را تغییر داد و یا فرد سخن‌چین را ترک کرد و یا از او خواست که به سخنانش ادامه ندهد. در مرحله بعد چنانچه به هر دلیلی سخن‌چین صحبتی کرد، فرد باید حرف‌های نمام را باور نکند و آن‌ها را دروغ بشمارد. در مرحله نهایی نیز توصیه‌شده که صحبت‌های سخن‌چین را بی‌اهمیت بشمارد و به آن‌ها را در زندگی خود ترتیب اثر ندهد.

 

 

پی‌نوشت‌ها:
1. ابن‌بابویه، محمد بن على‏، من لا یحضره الفقیه، محقق / مصحح: غفارى، علی‌اکبر، قم: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم‏، 1413 ق‏، ج‏4، ص 7، ح 4968.
2. ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسى‏، تنبیه الخواطر، محقق / مصحح: 
ندارد، قم: مکتبه فقیه‏، 1410 ق‏، ج‏1، ص 85.
3. طبرسى، حسن بن فضل‏، مکارم الأخلاق، محقق / مصحح: ندارد، قم: 
الشریف الرضى‏، 1412 ق‏، ص 17.
4. لیثى واسطى، على بن محمد، عیون الحکم و المواعظ، محقق / مصحح: حسنى بیرجندى، حسین‏، قم: دارالحدیث‏، 1376 ش، ص 529، ح 9619.
5. همان، ص 76، ح 1846.
6. شهید ثانى، زین‌الدین بن على‏، کشف الریبه، محقق / مصحح: ندارد، بی‌جا، دارالمرتضوی للنشر، 1390 ق‏، ص 88.
7. ابن‌بابویه، محمد بن على‏، الأمالی، محقق / مصحح: ندارد، تهران: کتابچى‏، 1376 ش، ص 613؛ ح 9.

 

خداوند متعال مسیر توبه را بسیار باز گذاشته است که حتی اگر بنده ای توفیق پیدا کند و در لحظات آخر، توبه کند همان توبه می تواند باعث دفع عذاب قطعی آماده فرد شود
توبه به موقع، موجب بدا در عذاب قوم حضرت یونس علیه السلام

پرسش:
کدام قوم بودند که آثار عذاب و هلاکت برایشان آشکار شد ولی با توبه بخشیده شدند؟ چرا؟ مگر توبه قبل از عذاب نیست پس چگونه می‌تواند عذابی که آمده را بردارد؟
 

پاسخ:
طبق آیات قرآن کریم، تنها قومی که پس از دیدن نشانه‌های عذاب، ایمان آوردند و عذاب از آن‌ها برداشته شد، قوم یونس علیه‌السلام بودند؛ ﴿ فَلَوْلَا کَانَتْ قَرْیَهٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِیمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ یُونُسَ لَمَّا آمَنُوا کَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِینٍ﴾؛ چرا هیچ شهرى نبود که [اهل آن‌] ایمان بیاورد و ایمانش به حال آن سود بخشد؟ مگر قوم یونس که وقتى [در آخرین لحظه‌] ایمان آوردند، عذاب رسوایى را در زندگى دنیا از آنان برطرف کردیم و تا چندى آنان را برخوردار ساختیم. (1)

داستان قوم یونس علیه‌السلام:
در کتاب «تفسیر قمی» نقل‌شده که امام صادق علیه‌السلام داستان قوم یونس را اینگونه بیان می‌فرماید: مرد عابدى در میان ایشان بود که نامش «ملیخا» بود و مرد دانشمند و عالمى دیگر هم بود که اسمش «روبیل» بود. آن عابد یعنى ملیخا پیوسته به یونس علیه‌السلام می‌گفت: درباره این مردم نفرین کن، ولى آن مرد عالم او را از نفرین کردن نهى می‌کرد و می‌گفت: در حق اینان نفرین مکن که خداى تعالى دعایت را مستجاب می‌کند، ولى نابودى و هلاکت بندگانش را دوست ندارد. یونس در این میان قول آن مرد عابد را پذیرفت و درباره آن مردم نفرین کرد، خداى تعالى به یونس علیه‌السلام وحى کرد که عذاب در فلان ماه و در فلان روز به سراغ آن‌ها می‌آید.
همین‌که موعد مزبور نزدیک شد یونس با آن مرد عابد از میان آن‌ها بیرون رفتند، ولى آن مرد عالم در شهر ماند و چون روز موعد فرارسید، آن مرد عالم به آن‌ها گفت: به درگاه خدا رو آورده و به او پناه ببرید شاید خداوند به شما رحم کند و عذاب را از شما دور سازد و براى این کار همگى رو به صحرا نهاده و میان زنان و کودکان و حیوانات دیگر را با مادرهایشان جدایى افکنده همه را از هم جدا و دور سازید، آنگاه به گریه و دعا مشغول شوید. مردم چنین کردند و خداوند عذاب را که بر آنان فرود آمده و نزدیکشان شده بود از آن‌ها دور ساخت. (2)
در واقع درباره قوم یونس علیه‌السلام باوجود آن‌که عذاب مقدر شده بود و طبق سنت الهی باید این قوم دچار عذاب می‌شدند، اما به دلیل توبه به‌موقع آنان، مسئله بداء حاصل شد که این نیز یکی از سنت‌های الهی است.

بداء
واژه «بَداء» در لغت در چندمعنا به‌کار رفته است: آشکار شدن از خفا (۳)، ظهور چیزی از عدم (۴)، تغییر در قصد (۵) و استصواب (خوب و درست شمردن چیزی بعد از آنکه چنین دانسته نمی‌شد). (6)
توضیح: بداء در لغت به معنای آشکار شدن چیزی پس از مخفی شدن است. در اصطلاح نیز ظاهر شدن اراده خداوند بر اساس شرایط و مصالحی جدید است، به‌گونه‌ای که این اراده برای بندگان قابل‌انتظار نبود و به همین خاطر آن را تقدیری جدید می‌پندارند. این تقدیر جدید الهی نه به معنای علم نداشتن وجود ذات مقدسش از تغییر شرایط بلکه به معنای ظهور اراده خداوند است که پنهان از توقع مردم بوده است.

بیانی دیگر؛
بَداء درباره خدا به معنای آشکار شدن و ظهور چیزی از خدا برخلاف آن چیزی که عادتاً انتظارش را داشتیم است، اما بَداء به معنای استصواب و تغییر در قصد که ناشی از جهل و عجز و محدودیت در دانایی و توانایی است، اگرچه برای انسان پیش می‌آید، اما انتساب آن به خدا -که مطلقاً دانا و توانا است- اشتباه است. (7) در قضا و قدر غیر حتمی که خداوند در آن وقوع چیزی و یا عدم آن را تقدیر می‌کند، ولی تحقّقش را به مشیت خویش معلّق می‌سازد، بداء ممکن است و واقع می‌شود. (8)

نتیجه:
تنها قومی که پس از دیدن نشانه‌های عذاب، ایمان آوردند و عذاب از آن‌ها برداشته شد، قوم یونس علیه‌السلام بودند. یونس علیه‌السلام قومش را به ایمان دعوت می‌کرد و آن‌ها اجابت نکردند؛ سپس بر آنان نفرین کرد. خداوند به او وحی کرد که در فلان روز عذاب بر قومش نازل می‌شود. آن‌ها در آن روز گریه کرده توبه نمودند و خدا عذاب را از آنان برگرداند. در واقع درباره قوم یونس علیه‌السلام باوجود آنکه عذاب مقدر شده بود و طبق سنت الهی باید این قوم دچار عذاب می‌شدند، اما به دلیل توبه به‌موقع آنان، مسئله بداء حاصل شد که این نیز یکی از سنت‌های الهی است.
بَداء درباره خدا به معنای آشکار شدن و ظهور چیزی از خدا برخلاف آن چیزی که عادتاً انتظارش را داشتیم است. در قضا و قدر غیر حتمی که خداوند در آن وقوع چیزی و یا عدم آن را تقدیر می‌کند ولی تحقّقش را به مشیت خویش معلّق می‌سازد، بداء ممکن است و واقع می‌شود.

 

 

 منابع برای مطالعه بیشتر:
فانی اصفهانی، سید علی، بداء ازنظر شیعه، ترجمه سید محمدباقر بنی سعید لنگرودی، انتشارات امام علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام، ۱۳۹۴ ش، ص ۹۹-۱۰۱.

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره یونس، آیه 98.
2. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، مصحح طیب موسوى جزائرى، قم، دارالکتاب، چاپ سوم، 1404 ق، ج ۱، ص ۳۱۷.
3. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن،‌ دمشق، ‌دارالعلم الدار الشامیه، ۱۴۱۲ ق، ص ۱۱۳.
4. فضلی، عبد الهادی، خلاصه علم الکلام، قم، دارالکتاب الاسلامی، ۱۴۱۴ ق، ص ۱۰۵.
5. ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، بیروت، دارالجیل، ۱۴۱۱ ق، ص ۲۱۲.
6. ابن الاثیر الجزری، علی بن محمد، النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، بیروت، المکتبه العلمیه، ۱۳۹۹ ق، ج ۱، ص ۱۰۹.
7. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تهران، انتشارات مرتضوی، ۱۴۱۶ ق، ص ۴۴-۴۸؛ مفید، محمد بن محمد، تصحیح الاعتقاد و الامامیه، به کوشش حسین درگاهی، قم، الموتمرالعالمی لالفیه‌ الشیخ‌المفید، ۱۴۱۳ ق. ص ۶۵-۶۷.
8. خویی، ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، انوارالهدی، ۱۴۰۱ ق، ص ۳۸۸-۳۸۷.
 

احمد الحسن یمانی یکی از کسانی است که ادعای مهدویت دارد و برای اثبات ادعای خود، به روایات و اخباری متوسل شده است که از آن جمله، روایت موسوم به «وصیت» است.
استناد احمد الحسن، مدعی مهدویت، به روایتی موسوم به «وصیت»

پرسش:
یکی از مهم‌ترین دعاوی احمدالحسن الیمانی، استناد به روایتی موسوم به «وصیت» است که در آن جانشینی و ظهور دوازده مهدی پس از قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف را اثبات می‌کند. چگونه می‌توان نادرستی ادعای ایشان را ثابت کرد؟

 

پاسخ:

یکی از مهم‌ترین دعاوی احمدالحسن برای اثبات حقانیت و امامت خود، استناد به روایتی موسوم به «روایت وصیت» است. این روایت که در کتاب الغیبه شیخ طوسی رحمه¬الله علیه آمده، ناظر به وصیت حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله در شب رحلتشان و معرفی جانشینان و امامان بعد از خود است. در بخشی از این روایت آمده است:
«... این دوازده امام بود، بعد از ایشان دوازده مهدی خواهد بود، پس وقتی‌که زمان رحلت امام دوازدهم رسید، وصایت و جانشینی من را به فرزندش که اولین و برترین مقربین است تسلیم نماید و او سه نام دارد، یک نامش مانند نام من است و نام دیگرش مثل نام پدر من است و آن عبدالله و احمد است و سومین نام او مهدی خواهد بود و او اولین مؤمنان است». (1)
احمدالحسن، با طرح این حدیث و صحیح السند و متواتر دانستن آن، خودش را مصداق مهدی اول می‌داند که جانشین امام عصر عجل الله تعالی فرجه است. (2) در ادامه به‌نقد و بررسی ادعای او خواهیم پرداخت.

نکته اول: ارزیابی اعتبار حدیث وصیت
احمد الحسن، روایت وصیت را صحیح السند (3) و متواتر معنوی (4) می‌داند و در برخی از کتاب‌های خود، به شرح مفصّل آن می‌پردازد. (5) درحالی‌که طبق بررسی‌ها، این حدیث ازجمله احادیث منفرد و منحصر به فرد است که دارای ضعف سندی، شاذّ، راویان مجهول، ضعیف، غیر موثق و بعضاً جاعل حدیث است. همچنین ادعای عدم لزوم صحت سند در اثبات مسائل اعتقادی و انکار علم رجال از سوی احمدالحسن (6) پذیرفته نیست و نیز ادعای تواتر معنوی حدیث، علاوه بر اینکه قابل‌اثبات نبوده، نمی‌تواند همیشه معیار قاطع برای پذیرش حدیث باشد. (7) 
اکثریت قریب به‌اتفاق علمای شیعه نیز قطعی الصدور بودن حدیث و اعتبار آن را رد نموده‌اند. شیخ حر عاملی در این رابطه می‌فرماید: «واضح است که احادیث دوازده مهدی پس از دوازده امام، به جهت نادر و شاذ بودنشان موجب قطع و یقین نشده و با سایر روایات متواتر تعارض آشکاری داشته و بالجمله محل توقف است». (8) علامه مجلسی نیز می‌فرماید: «این خبر مخالف مشهور است». (9) قول علامه طبرسی نیز بر قطعی الصدور نبودن و عدم اعتبار آن دلالت دارد. (10)
به‌صورت کلی، در ارزیابی روایات شاذّ باید دقت نظر داشت و بنا بر معیاری که امام صادق علیه‌السلام ارائه فرمود، نباید آن را بر نظر مشهور یا اتفاقی (اجماع) ارجح دانست: «حکم ما را از آنکه مورد اتفاق است دریاب و آن کدام که شاذ و نایاب بوده و در بین اصحابت مشهور نیست را ترک کن. پس آنچه مورد اتفاق و مشهور باشد شکی در آن نیست». (11)  بر این اساس، علمای شیعه  در ارزیابی روایات، به محتوا و مفاد روایت نیز نظر می‌کنند و اگر محتوای روایت با مسلمات شیعه مخالف بود، آن وقت، آن را کنار می‌نهند؛ (12) چنانکه حدیث وصیت، عدد اوصیاء الهی را به 24 وصی می‌رساند، در حالی عدد اوصیاء در روایات شیعه، منحصر به دوازده تن است و این از مسلمات شیعه است؛ ازاین‌رو، این روایت از درجه اعتبار ساقط‌شده و نباید به آن استناد نمود. (13)
افزون بر این اشکالات، متن روایت نیز مضطرب است چراکه در این روایت، پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله تصریح می‌کند که مهدی، نام انحصاری امام علی علیه‌السلام است و کسی دیگر، صلاحیت این نام را ندارد: «... و تو یا علی، اولین نفر از دوازده امام هستی، خدای تعالی تو را در آسمان علی مرتضی و امیرالمؤمنین، صدیق اکبر و فاروق اعظم و مأمون و مهدی نامیده و این نام‌ها برای غیر تو شایسته نیست...».  (14) در حالی که در آخر روایت، از دوازده مهدی دیگر اسم برده شده است؛ و این یک تناقض‌گویی آشکار است. بگذریم از اینکه، قسمت نخست روایت نیز، با روایات متعددی که همه دوازده امام علیهم‌السلام را مهدی معرفی می‌کند در تعارض است. (15)

نکته دوم: استناد احمد الحسن به حدیث وصیت
احمد الحسن مستند به این روایت، ادعاهایی را طرح کرده است که حتی به فرض پذیرش این روایت، آن ادعاها پذیرفتنی نیست.
برای نمونه، در روایت وصیت آمده که وقتی وفات امام دوازدهم رسید، خلافت را به فرزندش می‌دهد. (16) درنتیجه طبق مضمون حدیث، مهدی اول تا قبل از وفات پدرش کاره‌ای نبوده، همچنان که دیگر ائمه علیهم‌السلام در زمان پدران خود، عهده‌دار منصبی از مناصب امامت نبودند. با این حال، احمدالحسن برخلاف مضمون روایت، مدعی مهدی بودن و متصدی قیام و حکومت و امامت است! البته وی برای فرار از این اشکال، می‌گوید مراد از وفات امام دوازدهم، غیبت اوست. (17) اما سؤال اینجاست که این سخن احمدالحسن، چگونه از روایات استنباط می‌شود؛ درحالی که لفظ وفات در یازده فقره پیشین، همگی به معنای مردن بوده ولی در همین یک مورد، به معنای غیبت و غائب شدن است؟ حتی اگر سخن احمدالحسن را قبول کنیم که وفات، همان غیبت است، چگونه باعقل سازگار است که امام دوازدهم بعد از حدود 1200 سال، خلافت را به ایشان سپرده‌اند و از تصدی خلافت کنار کشیده‌اند؟(18)
مضافاً اینکه از آنجایی که کلمه «ابنه» در حدیث وصیت، چندین بار استفاده شده و طبق سیاق حدیث، به معنای فرزند بلا واسطه امام است و درنتیجه، مهدی اول نیز فرزند بلا واسطه امام دوازدهم است، پس باید از احمدالحسن و پیروانش پرسید که چگونه به این حدیث تمسک می‌کنند، در حالی که احمدالحسن، علاوه بر اینکه از طایفه سادات نیست، به اعتراف خودش، فرزند باواسطه و از نسل چهارم امام دوازدهم است! (19) بنابراین، با پذیرش روایت وصیت نیز همچنان ادعاهای احمد الحسن اثبات نمی‌شود.

نتیجه:
احمدالحسن، از مدعیان دروغین مهدویت، با طرح حدیث وصیت و معتبر دانستن آن، خودش را مصداق مهدی اول می‌داند که با وفات و غیبت امام عصر عجل الله تعالی فرجه، حکومت به او رسیده است! در نقد و ارزیابی حدیث وصیت و ادعای احمدالحسن گفته شد که اولاً اشکالاتی به سند و محتوای این حدیث وارد است و ثانیاً به فرض درستی این حدیث، اثبات نمی‌شود که احمد¬الحسن مصداق مهدی اول است، بلکه شواهدی علیه این ادعا وجود دارد که شرح آن گذشت.

 

 

پی‌نوشت‌ها:
 1. «...فَذَلِکَ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً ثُمَّ یَکُونُ مِنْ بَعْدِهِ اثْنَا عَشَرَ مَهْدِیّاً (فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاهُ) فَلْیُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ أَوَّلِ الْمُقَرَّبِینَ لَهُ ثَلَاثَهُ أَسَامِیَ اسْمٌ کَاسْمِی وَ اسْمِ أَبِی وَ هُوَ عَبْدُ اللَّهِ وَ أَحْمَدُ وَ الِاسْمُ الثَّالِثُ الْمَهْدِیُّ هُوَ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ»؛ طوسی، محمد بن حسن، الغیبه، تصحیح عبادالله تهرانی و دیگران، قم، دارالمعارف
 الاسلامیه، 1411 ق، ص 151.
2. جهت آشنایی با استدلال‌های این فرد ر.ک: اسماعیل، احمد¬الحسن، المتشابهات، بی‌جا، اصدارات انصار، بی‌تا، ج 1 – 4، ص 228.
3. اینکه سند حدیث متصل به معصوم و تمامی راویان حدیث عادل باشند و نیز راویان حدیث، امامی (اثنی عشری) باشند.
4. تواتر معنوی آن است که یک مطلب با الفاظ گوناگون تا حدی نقل‌شده و موجب یقین شود که احتمال کذب در آن راه نداشته باشد؛ مانند شجاعت علی علیه‌السلام به‌نحوی‌که تمامی راویان، شجاعت او را نقل کرده‌اند، اگرچه عبارات آن‌ها مختلف است.
5. ر.ک: اسماعیل، احمد¬الحسن، العاصم من الضلال، بی‌جا، اصدارات انصار، بی‌تا، ص 4؛ اسماعیل، احمد¬الحسن، دلائل الصدق، بی‌جا، اصدارات انصار، بی‌تا، ص 25.
6. احمدالحسن، علم رجال را بدعت و ساخته دست علمای شیعه دانسته است. برای مطالعه بیشتر، رک: همان، العاصم من الضلال، ص 7.
7. برای مطالعه بیشتر، رک: مرادیان، مهدی، عرضه حدیث وصیت بر احادیث متواتر اثناعشر، پژوهش‌نامه علوم حدیث تطبیقی، بهار و تابستان 1401 ش، شماره 16، ص 136-138؛ مجتهد سیستانی، سید مهدی، کتاب لوح و قلم: بررسی روایت موسوم به وصیت در کتاب الغیبه شیخ طوسی (ره)، قم، دارالتفسیر، 1396 ش، ص 83-108.
8. حر عاملی، محمد بن حسن، الایقاظ من الهجمه بالبرهان علی الرجعه، تحقیق مظفر مشتاق، قم، دلیل ما، 1422 ق، ص 368.
9. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1403 ق، ج 53، ص 148.
10. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1390 ق، ج 2، ص 295.
11. «...و یترک الشاذ الذی لیس بمشهور عند اصحابک...»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۳ ش، ج 1، ص 67-68.
12. طوسی، محمد بن حسن، العده فی اصول الفقه، قم، انتشارات تیزهوش، 1417 ق، ج 1، ص 149-150.
13. «یا علی، انا اولی بالمومنین من انفسهم ثم انت یا علی اولی بالمومنین من انفسهم...»؛ حر عاملی، محمد بن حسن، إثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۲۵ ق، ج 2، ص 234.
14. «فَأَنْتَ یَا عَلِیُّ أَوَّلُ الِاثْنَیْ عَشَرَ إِمَاماً سَمَّاکَ اللَّهُ تَعَالَى فِی سَمَائِهِ عَلِیّاً الْمُرْتَضَى وَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الصِّدِّیقَ الْأَکْبَرَ وَ الْفَارُوقَ الْأَعْظَمَ وَ الْمَأْمُونَ وَ الْمَهْدِیَّ فَلَا تَصِحُّ هَذِهِ الْأَسْمَاءُ لِأَحَدٍ غَیْرِک...»؛ طوسی، الغیبه، ص 150.
15. «مِنَّا اثْنَا عَشَرَ مَهْدِیّاً أَوَّلُهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِی...»؛ شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال‌الدین و تمام النعمه، تصحیح علی‌اکبر غفاری، تهران، اسلامیه، 1395 ق، ج 1، ص 317.
16. طوسی، الغیبه، ص 151.
17. وفاته أی غیبته: اسماعیل، احمد الحسن، مع البعد الصالح، بی‌جا، اصدارات انصار، بی‌تا، ص 49.
18. مجتهد سیستانی، کتاب لوح و قلم، ص 119- 120.
19. احمدالحسن، نسب خود را این‌چنین معرفی می‌کند: احمد فرزند اسماعیل، فرزند صالح، فرزند حسین، فرزند سلمان، فرزند محمد بن حسن عسکری علیه‌السلام. در حالی که ایشان، طبق اظهار نظر وزیر امنیت دولت عراق و گروهی از طوایف بصره، از طایفه «همبوش» است که از زیرمجموعه‌های طایفه «البوسویلم» بوده و از سادات محسوب نمی‌شوند. برای مطالعه بیشتر، رک: شهبازیان محمد، ره افسانه: نقد و بررسی فرقه یمانی بصری، قم، مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم، 1396 ش، ص 16.
 

تلاش برای ارتقای قانون مداری اجتماعی در جامعه، یکی از وظایف ذاتی پلیس و نیروهای انتظامی است ولی باید در نحوه انجام آن مراقب تبعات منفی برخی عملکردها باشند.
فلسفه وجود پلیس امنیت اخلاقی

پرسش:
آیا وجود گشت ارشاد در جامعه لازم است؟
 

پاسخ:

در رسانه‌ها و میان مردم، حملات و انتقادات زیادی در رابطه با گشت ارشاد وجود دارد. در واقع این سؤال مطرح است که باوجود چنین هزینه بالایی که پیرامون گشت ارشاد وجود دارد، آیا اصرار بر وجود چنین گشتی صحیح است، یا اینکه باید بساط چنین واحدی در نیروی انتظامی کشور برچیده شود؟
گشت ارشاد با نام رسمی پلیس امنیت اخلاقی یا طرح ارتقای امنیت اجتماعی است که فرقی نمی‌کند نام آن چقدر تغییر کند اما باز هم با نام گشت ارشاد شناخته می‌شود. گشت ارشاد برنامه اجرایی نیروی انتظامی ایران، در راستای مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی تحت عنوان «طرح جامع عفاف»، اجرا شده است. در دوران اجرای این برنامه چالش‌های فراوانی پیش روی آن قرار داشته است تا جایی که بحران اجتماعی پاییز 1401(1) را در ایران رقم زد؛ اما پیرامون وجود گشت ارشاد، نکات ذیل قابل‌توجه است:

1. یکی از مسائلی که به‌شدت در حیات اخلاقی جامعه مؤثر است، مسئله پوشش است. این امر در دنیا عمومی است و صرفاً در حدود و عواقب آن اختلاف وجود دارد. در واقع پوششی که طبق تعریف آن کشور، خلاف عفت عمومی تشخیص داده شود، جرم شناخته شده و مجازات دارد. (2) البته همان‌طور که بیان شد، حدود این پوشش به‌شدت متفاوت است، اما به هر حال بازهم نوعی از پوشش یا در واقع، عدم پوشش بدن، جرم‌انگاری شده است؛ اما ابرقدرت‌های مخالف جمهوری اسلامی سال‌ها است که اصرار دارند که از شیوه‌های مختلف به جامعه ایران بقبولانند که باید حدود پوشش مردان و زنان را نه با معیارهای شرعی و ایرانی، بلکه بایستی با معیارهای آنان همراه سازند. دلیل این امر نیز آن است که یکی از مظاهر معتبر و مهم دینی، حجاب شرعی بانوان است و با حجاب¬زدایی و استحاله فرهنگی بانوان مسلمان و مؤمن کشور، خطرات تفکر و رویکرد اسلامی و شیعی کاهش‌یافته و در داخل، چالش‌های بزرگی در حوزه اخلاق و سیاسی برای جامعه ایران به وجود خواهد آمد که به‌تبع آن جامعه ایران ضعیف خواهد شد.

2. اینجا این مسئله مطرح می‌شود که نه‌تنها در مورد حجاب سر، بلکه آیا در رابطه باحجاب بدن و نوع پوشش بدن، باید یک رهاسازی اتفاق بیفتد یا خیر؟ یعنی آیا مأموران انتظامی مکلف هستند که پوشش جامعه را کنترل کنند یا ابداً به پوشش مردم کاری نداشته باشند؟ طبیعی است که پاسخ این سؤال در هر جای جهان خیر است.

3. در این مرحله باید به سؤال بعدی بپردازیم و آن اینکه آیا دستگاه انتظامی برای برخورد با بانوان قانون‌شکن، نیازمند یک نیروی تخصصی است یا باید به‌صورت عادی با این پدیده برخورد کند؟ به عبارت دیگر، اگر طبق قانون کشور، رعایت حجاب حداقلی شرعی لازم و عدم رعایت آن ممنوع باشد، نیاز به یک سازوکار متناسب وجود ندارد؟ آیا نباید ظرفیت خودروها بیشتر و همراه با مأموران هم‌جنس و آموزش‌دیده و مجرب باشد؟ آیا می‌شود با یک خودروی سواری و توسط مأموران مرد، خانم‌ها را دستگیر کرد یا به آنان تذکر داد؟ اگر در برخورد با خانم‌ها، از مأموران هم‌جنس و خودروهایی که ظرفیت مناسبی ندارند استفاده شود، اهانت و نادیده گرفتن حرمت‌های اجتماعی رخ نداده است؟ درنتیجه اسم این گشت‌های تخصصی را هر چه بگذاریم، وجود آنان لازم و عقلانی و د راستای حفظ حریم بانوان است.

4. میان مأموریت عفاف و حجاب نیروی انتظامی و سایر مأموریت‌های وی نسبت به قانون، تفاوتی نیست، اما از آنجا که تناسب عرف و قانون بسیار مهم است، قطعاً در برخورد با بانوان، باید بسیار حساب‌شده و محتاط عمل شود. چراکه متأسفانه، عرف جامعه در این رابطه بسیار آسیب‌دیده است. وقتی پلیس برای نبستن کمربند ایمنی یا نادیده گرفتن ورود ممنوع با متخلف برخورد می‌کند، قصد اهانت شخصی و توهین به مقام انسانیت را ندارد و در پی ایجاد نظم است، اما در رابطه با رعایت حدود قانونی و شرعی و حتی مسلمات اخلاقی (مانند برهنگی برخی از بد پوششان) به نحوی تبلیغ‌شده است که گویی تمام بدیهیات انسانی نادیده گرفته‌شده است.

5. مدل گشت ارشاد یا پلیس امنیت اخلاقی طبیعتاً وحی منزل و یک سازوکار عاری از خطا و غیرقابل انعطاف نیست و با توجه به شرایط، باید به مأموریت خود بپردازند؛ اما نکته مهم اینجا است که رسانه‌های قدرتمند فارسی‌زبان به نحوی در سیاه جلوه دادن آن موفق بوده‌اند که اگر هزاران نفر در بازداشتگاه‌های کشورهای خودشان با بدرفتاری‌های عمدی پلیس به قتل برسند یا اگر دارای قوانینی مانند آزادی حمل سلاح باشند که نتیجه آن مرگ صدها کودک در مدارس باشد و ... هیچ موجی ایجاد نمی‌شود، اما به دلیل مرگ مجهول یک بازداشتی در ایران که اولین و آخرین مورد آن تا به امروز در تاریخ گشت ارشاد بوده است، می‌توانند دنیا را از این گزاره پر کنند که در ایران دختران را به دلیل بیرون گذاشتن چند تار مو به زندان انداخته و زیر شکنجه به قتل می‌رسانند.

نتیجه:
با در نظر گرفتن تناسب عرف و قانون و رعایت شیوه برخورد عاقلانه و قانونی، وجود سازوکار تخصصی در رابطه با مسائل بانوان، لازم و عقلانی و در راستای حفظ حرمت‌های اجتماعی آنان است. اگرچه قضاوت‌ها راجع به گشت ارشاد طبیعی نیست و تحت تأثیر حملات سنگین به آن است.

 

پی‌نوشت‌ها:
1. پس از بازداشت خانمی به نام مهسا (ژینا) امینی اهل سقز کردستان در تهران در 22 شهریور سال 1401، ناگهان وی در محل عمومی بازداشتگاه به زمین خورد و تلاش تیم پزشکی برای نجات وی نتیجه نداد و وی در 25 شهریور فوت کرد. در رسانه‌های خارجی و فضای سایبری داخلی موج سنگینی ایجاد شد که وی به قتل رسیده است و شعار زن زندگی آزادی مشهور و ترند (روند جدیدی که در یک بازه زمانی خاص بسیار دیده شود) شد. در پی آن، اعتراضات تند و ناآرامی در نقاط مختلف کشور شکل گرفت که با بمباران رسانه‌ای خارجی موجب زخمی و کشته شدن مردم و نیروهای انتظامی و امنیتی گردید. تعداد زیادی از بانوان، با کشف حجاب به این قضیه واکنش نشان دادند و فضای اجتماعی ایران نسبت به قبل متفاوت شد.
2. ر.ک: قوانین پوشش در کشورهای مختلف دنیا، پایگاه خبری تحلیلی مشرق، 9 اسفند 1396، mshrgh.ir/835554.
 

نقل شده هنگام ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها، هیچ یک از زنان قریش به حضرت خدیجه کمک نکردند و چهار نفر از زنان بهشتی کمک کردند. درستی این نقل را بررسی می کنیم.
تنهایی حضرت خدیجه هنگام ولادت حضرت زهرا سلام الله علیهما

پرسش:
آیا درست است که هنگام تولد حضرت زهرا سلام‌الله علیها زنان قریش به‌عنوان اعتراض به ازدواج خدیجه با پیامبر، حاضر نبودند او را در هنگام زایمان کمک کنند؟
 

پاسخ:
 فرزند کوچک حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله و سلم از حضرت خدیجه سلام‌الله علیها که طبق نقل مشهور شیعه در سال 5 بعثت در مکه به دنیا آمد، حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله علیها است. پس از آنکه پیامبر اکرم در معراج از میوه‌های بهشتی تناول فرمودند، حضرت خدیجه به ایشان باردار شدند. برخی نقل‌ها به هنگام وضع حمل حضرت خدیجه سلام‌الله علیها حاکی از آن است که ظاهراً ایشان به دلایلی دچار غم و ناراحتی شدند که به فاصله اندکی مرتفع شد. مفضل بن عمر از امام صادق علیه‌السلام ماجرای ولادت حضرت زهرا سلام‌الله علیها و حوادث پیرامون آن را این‌چنین نقل می‌کند: «زمانی که حضرت خدیجه سلام‌الله علیها با پیامبر اسلام ازدواج کرد، زنان مکه او را طرد کردند، نه نزد او می‌رفتند و نه به او سلام می‌کردند ... ایشان از این قضیه سخت ناراحت و اندوهگین شدند ... ایشان تا زمان وضع حمل با حضرت زهرا سلام‌الله علیها درون شکم خود سخن می‌گفتند تا اینکه پیکی فرستاد نزد زنان قریش و بنی‌هاشم تا وی را برای وضع حمل کمک کنند؛ اما آنان با این بهانه که تو به سخن ما گوش ندادی و با یتیم و فقیر ابوطالب ازدواج کردی، اینک ما نیز تو را در این کار یاری نخواهیم کرد، حضرت به‌شدت غمگین و اندوهناک شدند تا اینکه چهار زن بهشتی به نام های آسیه همسر فرعون، حضرت مریم علیها سلام، ساره همسر حضرت ابراهیم علیه‌السلام (1) و کلثوم خواهر موسی علیه‌السلام (2) بر او وارد شده و ایشان را برای به دنیا آوردن حضرت زهرا سلام‌الله علیها همراهی کردند». (3)
طبری، عالم سنی شافعی نیز در «ذخائر العقبی» گزارشی به همین مضمون آورده است؛ اما در آنجا به‌جای ساره، از حواء همسر حضرت آدم علیه‌السلام نام می‌برد. (4)

در بررسی این گزارش، چند نکته را یادآور می‌شویم:

1. کهن‌ترین منبعی که حدیث اول را از مفضل بن عمر نقل کرده، شیخ صدوق است؛ بعد از او نیز دیگر دانشمندان شیعه ازجمله طبری در «دلائل النبوه»، (5) فتال نیشابوری در «روضه الواعظین»، (6) راوندی در «الخرائج و الجرائح»(7) و ابن شهر آشوب در «مناقب آل ابی‌طالب»(8) همان روایت را نقل کرده‌اند.
2. در سلسله سند این روایت فردی واقفی مذهب به نام «زرعه بن محمد حَضرَمی» قرار دارد که سبب ضعف این روایت می‌شود.
3. نکته مهمی که باید بدان اشاره کرد و نباید از قلم بیفتد، توجه به این مطلب است که گرچه بعد از ادعای نبوت توسط حضرت رسول، فشارها از سوی قریش بر ایشان بسیار شدید بود، لکن تا قبل از آن، حضرت نزد قریش از جایگاه و منزلت ویژه‌ای برخوردار بود و اساساً به همین دلیل بود که به «محمدامین» معروف شده بود و انتخاب وی توسط حضرت خدیجه برای ازدواج، به خاطر درستکاری وی بوده است. ضمن اینکه، حضرت ابوطالب عموی وی، به‌عنوان بزرگ و مهتر و سرور قریش در مکه شناخته شده بود. همچنین، حضرت خدیجه سلام‌الله علیها تا قبل از اسلام، در میان زنان قریش از جایگاه ویژه و والایی برخوردار بود و بعید به نظر می‌رسد که زنان در آن زمان به خود اجازه چنین جسارتی را بدهند.
4. نکته دیگری که پذیرش این خبر را با تردید مواجه می‌سازد، این است که اگر ولادت حضرت زهرا سلام‌الله علیها را سال پنجم بعثت لحاظ کنیم تا این زمان هنوز مسلمانان به حبشه مهاجرت نکرده‌اند و تا زمان محاصره در شعب ابی‌طالب، دو سال فاصله است. پس زنان مسلمان و نیز بنی‌هاشم در مکه حضور دارند. مسلمانانی که به خاطر گرویدن به اسلام تمام خطرها را به جان خریده و در این مسیر، سختی‌ها و شکنجه‌های فراوانی را تحمل کرده‌اند، بسیار بعید به نظر می‌رسد که برای وضع حمل حضرت خدیجه سلام‌الله علیها خود را کنار کشیده باشند و هیچ‌یک از زنان آنان به‌ویژه بنی‌هاشم، به کمک وی نرفته باشند.
5. قرینه دیگری که سبب تردید در صحت این روایت می‌شود، این است که حضرت خدیجه قبل از حضرت زهرا سلام‌الله علیها سه دختر دیگر نیز به دنیا آورده بود. ولی سیاق این روایت، به‌گونه‌ای است که گویی ولادت حضرت زهرا سلام‌الله علیها نخستین زایمان حضرت خدیجه بوده است.
 

نتیجه:
خلاصه اینکه گرچه حضور بانوان بهشتی در کنار حضرت خدیجه سلام‌الله علیها هرگز بعید نیست و امکان چنین امری وجود دارد، لکن به دلایلی که گفته شد، نمی‌توان پذیرفت که حضرت خدیجه هنگام زایمان، تنها و بی‌یاور مانده باشد و از سوی زنان مکه این‌گونه شماتت شده باشد. نهایتاً این‌که زنان قریش که مخالف حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله بودند، به‌منظور مقابله با ایشان، تمایلی به کمک و یاری‌رساندن حضرت خدیجه نداشته‌اند؛ ولی زنان مسلمانان و به‌ویژه بنی‌هاشم که ابایی از خدمت‌گزاری به همسر رسول خدا نداشته‌اند.

 

پی‌نوشت‌ها:
1. محب الدین طبری عالم سنی شافعی، به جاری ساره، از حواء همسر حضرت آدم علیه‌السلام نام می‌برد.  طبری، محب الدین احمد بن عبدالله، ذخائر العقبی، قاهره، دارالکتب المصریه، 1356 ق، ج 1، ص 45.
2. طبری شیعی به‌جای «کلثوم» از «صفوراء» دختر شعیب یاد می‌کند.  طبری، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الامامه، تحقیق قسم الدراسات الإسلامیه مؤسسه البعثه، قم، نشر بعثت، چاپ اول، 1413 ق، ص 78.
3. صدوق، محمد بن علی، الامالی، تهران، کتابچی، چاپ ششم، 1376 ش، ص 593.
4. طبری، محب الدین احمد بن عبدالله، ذخائر العقبی، قاهره، دارالکتب المصریه، 1356 ق، ج 1، ص 45.
5. طبری، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الامامه، تحقیق قسم الدراسات الإسلامیه مؤسسه البعثه، قم، نشر بعثت، چاپ اول، 1413 ق، ص 77-78.
6. فتال نیشابوری، محمد بن احمد، قم، نشر رضی، چاپ اول، 1375 ش، ج 1، ص 143.
7. راوندی، قطب‌الدین، الخرائج و الجرائح، تحقیق مؤسسه الإمام المهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف، قم، نشر مؤسسه الإمام المهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف، چاپ اول، 1409 ق، ج 2، ص 524-525.
8. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی‌طالب، قم، علامه، چاپ اول، 1379 ق، ج 3، ص 340.

برخی گناهان، به غیر از آثار فردی، دارای آثار اجتماعی سوءی هستند که عدم توجه به آن ها باعث ایجاد تبعات اجتماعی شده و همه افراد جامعه را تحت تأثیر قرار می دهد.
آثار اجتماعی سخن چینی

پرسش:
آیا سخن‌چینی و نمامی فقط عواقب بد دنیایی و آخرتی برای فرد دارد یا در جامعه هم تأثیرگذار است؟ همانند برخی از گناهان که در روایات اشاره شده است که اگر زیاد شود مثلاً خشک‌سالی به وجود می‌آید؟
 

 

پاسخ:
سخن‌چینی از گناهانی است که در روایات معصومان علیهم‌السلام به آن اشاره شده و همگان از این عمل نهی شده‌اند. ائمه علیهم‌السلام برای این گناه، آثار و نتایجی را نیز برشمرده‌اند. برخی از این نتایج فردی و برخی اجتماعی است. در ادامه مواردی از نتایج این گناه که می‌تواند بر جامعه نیز تأثیرگذار باشد بیان خواهد شد.

1- محروم شدن از نعمت باران
یکی از آثار اجتماعی سخن‌چینی، قحطی و بی‌بهره شدن از نعمت باران است. در روایتی چنین بیان‌شده است:
«أَنَّ مُوسَى علیه¬السلام اسْتَسْقَى لِبَنِی إِسْرَائِیلَ حِینَ أَصَابَهُمْ قَحْطٌ فَأَوْحَى‏ اللَّهُ تَعَالَى إِلَیْهِ لَا أَسْتَجِیبُ لَکَ وَ لَا لِمَنْ مَعَکَ وَ فِیکُمْ نَمَّامٌ قَدْ أَصَرَّ عَلَى النَّمِیمَهِ فَقَالَ مُوسَى علیه¬السلام مَنْ هُوَ یَا رَبِّ حَتَّى نُخْرِجَهُ مِنْ بَیْنِنَا فَقَالَ اللَّهُ یَا مُوسَى أَنْهَاکُمْ عَنْ النَّمِیمَهِ وَ أَکُونُ نَمَّاماً فَتَابُوا بِأَجْمَعِهِمْ فَسُقُوا». (1) هنگامی‌که قحطى قوم بنی‌اسرائیل را فراگرفت، موسى براى طلب باران مناجات کرد. خداوند به موسى وحى فرمود: من دعاى تو و کسانى که با تو هستند اجابت نمى‏کنم. چون در میان شما سخن‌چینانی هستند که کارشان همیشه سخن‌چینی است. موسى عرض کرد: خداوندا، آن شخص کیست؟ معرفى کن تا از میان خود بیرون کنیم. خداوند فرمود: اى موسى، مگر مى‏شود من شما را از سخن‌چینی منع کنم و خودم سخن‌چین باشم؟ پس بگو همه این‌هایی که در مصلا هستند توبه کنند تا من با باران آن‌ها را سیراب کنم.

2- اشاعه کینه
از دیگر نتایج سخن‌چینی که می‌توان در جامعه به وجود آید، کینه است. مطابق روایات اهل‌بیت علیهم‌السلام، سخن‌چینی موجب ایجاد کینه و بغض در بین افراد جامعه می‌گردد. امیرالمؤمنین علیه‌السلام در این زمینه می‌فرمایند: «إیّاکَ والنَّمیمَهَ‌؛ فإنّها تَزرَعُ الضَّغینَهَ وتُبَعِّدُ عنِ اللّهِ والنّاسِ‌». (2) از سخن‌چینى پرهیز که آن تخم کینه مى‌افشاند و از خدا و مردم دور مى‌گرداند. در حدیث دیگری از ایشان نیز بیان‌شده که: «إیّاکُم و النَّمائمَ‌؛ فإنّها تُورِث الضَّغائنَ‌». (3) از سخن‌چینى‌ها بپرهیزید که آن‌ها کینه‌ها برجاى مى‌گذارند.

3- دشمنی افروزی
در برخی روایات اشاره شده که سخن‌چینی می‌تواند موجب دشمن‌تراشی و عداوت در بین افراد شود. امام صادق علیه‌السلام درباره ایجاد دشمنی در اثر سخن‌چینی فرموده‌اند: «إیّاکَ والنَّمیمَهَ‌؛ فإنّها تَزرَعُ الشَّحناءَ فی قُلوبِ الرِّجال». (4) از سخن‌چینى بپرهیز که آن در دل‌هاى مردان تخم کینه و دشمنى مى‌افشاند. شَحْنَاء به معنای دشمنى و عداوتی است که سراسر جان را فراگرفته باشد.(5) در حدیثی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام نیز درباره ایجاد دشمنی در اثر سخن‌چینی چنین آمده است: «مَن سَعى بالنَّمیمَهِ حارَبَهُ القَریبُ و مَقَتَهُ البَعیدُ». (6) هر که سخن‌چینی کند، خویش با او بجنگد و بیگانه دشمنش دارد. بنابراین سخن‌چینی می‌تواند در جامعه تأثیرگذار بوده و موجب دشمنی افراد باهم گردد.

4- جنگ و خونریزی
درگیری و جنگ، از دیگر آثار مخرب سخن‌چینی در جامعه است. امام صادق علیه‌السلام در این موضوع فرموده‌اند: «إنّ مِن أکبَرِ السِّحرِ النَّمیمَهَ‌؛ یُفَرَّقُ بها بَینَ المُتَحابَّینِ‌، ویُجلَبُ العَداوَهُ علَى المُتَصافِیَینِ‌، ویُسفَکُ بها الدِّماءُ‌، ویُهدَمُ بها الدُّورُ، ویُکشَفُ بها السُّتورُ، والنَّمّامُ أشَرُّ مَن وَطئَ علَى الأرضِ بقَدَمٍ‌». (7) از بزرگ‌ترین جادو، سخن‌چینى است، [زیرا] با سخن‌چینى میان دوستان جدایى افکنده مى‌شود، یاران یکدل را باهم دشمن مى‌کند، به‌واسطه آن خون‌ها ریخته مى‌شود، خانه‌ها ویران مى‌گردد و پرده‌ها دریده مى‌شود. آدم سخن‌چین بدترین کسى است که روى زمین گام برمى‌دارد. با این روایت مشخص می‌شود که سخن‌چینی فقط گناهی فردی نیست و موجب تفرقه بین افراد و درنتیجه خون‌ریزی و جنگ شده و درنتیجه می‌تواند منجر به ویرانی و قتل و ... شود.

5- سایر عواقب
باید دانست که سخن‌چینی گناه و مبغوض خداوند بوده و لذا آثار و نتایج عمومی گناه را نیز دارد. برخی نتایج سهمگین گناه، نه‌تنها بر فرد بلکه بر کل اجتماع وارد می‌شوند. در حدیثى از امام صادق علیه‌السلام آمده است که فرمودند: «اِنَّ اللهَ تَعالى اِذا غَضِبَ عَلَى اُمَّه، ثُمَّ لَمْ‌یُنْزِلْ بِهَا الْعَذابَ، اَغْلَى اَسْعارَها وَ قَصَّرَ اَعْمارَها وَ لَمْ تَرْبَحْ تُجّارُها وَ لَمْ‌تُغْزُرْ اَنْهارُها وَ لَمْ تُزَکَّ ثِمارُها وَ سَلَّطَ عَلَیْها شِرارَها وَ حَبَسَ عَلَیْها اَمْطارَها». (8) هنگامی‌که خداوند بر قومى غضب کند و عذاب [نابودکننده] بر آن‌ها نازل نسازد قیمت‌های آن‌ها را گران و عمرهایشان را کوتاه می‌کند، تجارشان سود نمی‌برند و نهرهایشان کم آب و میوه‌هایشان نموّ نمی‌کند و خوب نمی‌شود، اشرارشان بر آن‌ها مسلط می‌شوند و باران حبس می‌گردد.

نتیجه:
سخن‌چینی گناهی است که در روایات نتایج و آثار ناگواری برای آن بیان‌شده است. برخی از عواقب این گناه دامن‌گیر فرد و در صورت همگانی بودن این گناه، دامن‌گیر اجتماع نیز خواهد شد. در روایات، محروم شدن از نعمت باران و اشاعه کینه از آثار این گناه دانسته شده است. علاوه بر این، دشمنی افروزی، جنگ و خونریزی نیز از عواقبی است که در احادیث برای سخن‌چینی بیان‌شده است. در کنار این باید دانست که سخن‌چینی یک گناه است و لذا نتایج و عواقب اجتماعی گناه که در روایات به آن اشاره‌شده را نیز در پی خواهد داشت.

 

 

پی‌نوشت‌ها:
1. شهید ثانى، زین‌الدین بن على‏، کشف الریبه، محقق / مصحح: ندارد، بی‌جا، دارالمرتضوی للنشر، 1390 ق‏، ص 43.
2. لیثى واسطى، على بن محمد، عیون الحکم و المواعظ، محقق / مصحح: حسنى بیرجندى، حسین‏، قم: دارالحدیث‏، 1376 ش، ص 96، ح 2217.
3. کراجکى، محمد بن على‏، کنز الفوائد، محقق / مصحح: نعمه، عبدالله، قم: دارالذخائر، 1410 ق‏، ج‏2، ص 14.
4. اربلى، على بن عیسى‏، کشف الغمه فی معرفه الأئمه (ط - القدیمه)، محقق / مصحح: رسولى محلاتى، سید هاشم‏، تبریز: بنی‌هاشمی، 1381 ق، ج‏2، ص 158.
5. راغب اصفهانى، حسین بن محمد، ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن، محقق / مصحح: خسروى حسینى، غلامرضا، تهران: مرتضوی‏، 1374 ش‏، ج‏2، ص 307.
6. لیثى واسطى، على بن محمد، عیون الحکم و المواعظ، همان، ص 437، ح 7573.
7. طبرسى، احمد بن على‏، الإحتجاج‏، محقق / مصحح: خرسان، 
محمدباقر، مشهد: نشر مرتضى‏، 1403 ق، ج‏2، ص 340.
8. طوسى، محمد بن الحسن‏، الأمالی، محقق / مصحح: مؤسسه البعثه، قم: دارالثقافه، 1414 ق، ص 201، ح 343.

برخی از مواردی که به عنوان تناقض در آیات قرآن کریم بیان می شود ناشی از عدم دقت در مفاهیم آیات و ترجمه اشتباه کلمات قرآن است که با اندک دقتی رفع خواهد شد.
شبهه تناقض در آیات مربوط به حضرت مریم سلام الله علیها

پرسش:
آیا میان دو آیه زیر تناقض است؟﴿ قٰالَ رَبِّ اِجْعَلْ لِی آیَهً قٰالَ آیَتُکَ أَلاّٰ تُکَلِّمَ اَلنّٰاسَ ثَلاٰثَهَ أَیّٰامٍ إِلاّٰ رَمْزاً ﴾؛ آل‏ عمران‏،41. ﴿ قٰالَ رَبِّ اِجْعَلْ لِی آیَهً قٰالَ آیَتُکَ أَلاّٰ تُکَلِّمَ اَلنّٰاسَ ثَلاٰثَ لَیٰالٍ سَوِیًّا﴾؛ مریم‏، آیه 10. در آیه نخست نشانه استجابت دعا، سه روز سخن نگفتن اما در آیه دوم نشانه استجابت دعا، سه شب سخن نگفتن است!
 

پاسخ:
 واژه «یوم: روز» در زبان عربی در بیش‌تر موارد برای فاصله زمانی طلوع آفتاب تا غروب آن به کار می‌رود. (1) چنانکه معنای واژه «لیل: شب» فاصله زمانی پس از روز و از غروب آفتاب تا طلوع فجر (2) است: ﴿ سَخَّرَهٰا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیٰالٍ وَ ثَمٰانِیَهَ أَیّٰامٍ حُسُوماً ... ﴾؛ (3) که خدا آن را هفت شب و هشت روز پی‌درپی بر آنان مسلط کرد ... . اما با مراجعه به کتاب‌های لغت زبان عربی و سایر موارد کاربرد این دو واژه، متوجه می‌شویم این معانی تنها معنای این دو واژه نیستند. هم واژه «یوم» و هم واژه «لیل» افزون بر معنای گفته‌شده، در معنای «شبانه‌روز» هم به کار می‌روند. (4) این معنا اختصاصی به موارد شاذ و نادر ندارد و کاملاً شایع و رایج است. (5) به‌گونه‌ای که حتی در قرآن نیز شاهد کاربرد این واژگان در معنای شبانه‌روز هستیم:

-کاربرد واژه «یوم» در معنای شبانه‌روز:
﴿ فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَهَ أَیّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ﴾؛ (6)  پس آن را [از روی طغیان و سرکشی] پی کردند. پس صالح گفت: سه شبانه‌روز [فرصت دارید که] در خانه‌هایتان از زندگی برخوردار باشید. این وعده‌ای بی‌دروغ است. همان‌طور که مشخص است مراد حضرت صالح علیه‌السلام از «ثلاثه ایام» این نبوده که فقط روزهای این ایام را فرصت دارید و نه شب‌های آن‌‌ها را؛ بلکه منظور از «ثلاثه ایام» در این آیه، سه شبانه‌روز است.

-کاربرد واژه «لیل» در معنای شبانه‌روز:
﴿ وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِینَ لَیْلَهً ﴾؛ (7) و [یاد کنید] زمانی که [برای نازل کردن تورات] چهل شب با موسی وعده گذاشتیم... . یا ﴿ وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِینَ لَیْلَهً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَهً ﴾؛ (8) و با موسی سی شب وعده گذاشتیم و آن را با [افزودن] ده شب کامل کردیم، پس میعادگاه پروردگارش به چهل شب پایان گرفت... . (9) در این دو آیه نیز هرچند واژه «لیل» به کار رفته است، (10) اما با توجه به اینکه حضرت موسی علیه‌السلام چهل شبانه‌روز از بنی‌اسرائیل جدا شد، (11) نه این‌که فقط شب‌ها به میعادگاه رفته باشد و روزها در نزد آنان باشد، متوجه می‌شویم منظور از «لیل» در این دو آیه، شبانه‌روز است. (12) در حقیقت در زبان عربی به‌جای اینکه بگویند: «یوم و لیل» یا «نهار و لیل» به معنای شبانه‌روز، یکی از دو کلمه لیل: شب یا یوم: روز را می‌آورند و از آن هردو را قصد می‌کنند. (13)
درباره چرایی این‌که در سوره آل‌عمران سه روز و در سوره مریم سه شب آمده، گفته‌شده است: سوره مریم از جهت نزول بر سوره آل‌عمران مقدم است. این ازیک‌طرف و از طرف دیگر نیز، ‌در نگاه عرب شب مقدم بر روز است؛ چراکه ماه‌ها و سال‌های آنان قمری است و با هلال‌های ماه در شب شناخته می‌شود. به خاطر همین تقدمِ شب بر روز، در سوره مریم که از جهت نزول مقدم است، «شب» گفته‌شده است. (14) به باور برخی نیز ممکن است در سوره مریم که از جهت زمان نزول مقدم است، «شب» و در سوره آل‌عمران که مؤخر است، «روز» گفته‌شده تا بفهماند که این سه شبانه‌روز از شب شروع‌شده است، نه از روز. (15)
چنین امری در زبان فارسی هم کاملاً رایج است. گاهی روز در مقابل شب به کار می‌رود: چند روز روزه گرفتی؟ گاهی نیز شب در مقابل روزبه کار می‌رود: چند شب کشیک بودی؟ اما گاهی گفته می‌شود شب یا روز اما مراد شبانه‌روز است. برای نمونه، وقتی کسی می‌گوید: سه روز مشهد بودم، منظورش سه شبانه‌روز است؛ نه اینکه فقط روزها در مشهد بوده و شب‌ها آنجا نبوده است. یا وقتی پدری می‌گوید: فرزندم سه شب است که به خانه نیامده، منظورش این نیست که فرزند او روزها به خانه می‌آید، اما شب‌ها در خانه نیست! بلکه همه متوجه می‌شوند که منظورش سه شبانه‌روز است. آیا اگر چنین پدری یک‌بار بگوید: پسرم سه روز است که به خانه نیامده و بار دیگر بگوید: پسرم سه شب است که به خانه نیامده، دچار تناقض‌گویی شده است؟ آیا کسی به او می‌گوید: چرا متناقض حرف می‌زنی؟ بالاخره سه روز یا سه شب؟!
بنابراین بین ﴿ ثَلاٰثَهَ أَیّٰامٍ و ثَلاٰثَ لَیٰالٍ﴾؛ هیچ‌گونه تناقض و اختلافی وجود ندارد و در هردو آیه، نشانه استجابت دعای حضرت زکریا علیه‌السلام، سخن نگفتن به مدت سه شبانه‌روز است. (16)
سوره مریم، 10: حضرت زکریا علیه‌السلام سه شبانه‌روز سخن نگفت.
سوره آل‌عمران، 41: حضرت زکریا علیه‌السلام سه شبانه‌روز سخن نگفت.
علت اینکه برخی گمان کرده‌اند میان این دو آیه تناقض است، توجه نداشتن به این نکته است که ممکن است واژه‌ای افزون بر معنای معروف و مشهور خود، معنای دیگری که رواج کمتری دارد نیز داشته باشد. (17)

 

پی‌نوشت‌ها:
1. فراهیدی، خلیل بن احمد، العین، قم، مؤسسه دارالهجره، چاپ دوم، 1409 ق، ج ۸، ص ۴۳۳.
2. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دارالفکر للطباعه و النشر و التوزیع، چاپ اول، بی‌تا، ج‏11، ص 607.
3. سوره الحاقه، آیه 7.
4.  میبدى، احمد بن محمد، کشف‌الاسرار و عده الابرار (معروف به تفسیر خواجه عبدالله انصارى)، تهران، امیرکبیر، چاپ، پنجم، 1371 ش، ج‏6، ص 11: «ثَلاثَ لَیالٍ»، «مع ایامها»؛ مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی‏، چاپ اول، 1368 ش، ج‏14، ص 280: «و التحقیق أنّ الأصل الواحد فى المادّه (الیوم): هو زمان محدود مطلق قلیلا أو کثیرا، فى مادّىّ أو ممّا وراء المادّه، من نهار أو أعمّ منه و من اللیل»؛ و ج 10، ص 276: «الیوم: فهو أعمّ من النهار و قد یطلق على مجموع اللیل و النهار».
5. طباطبایى، سید محمدحسین،‏ المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، 
مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، چاپ دوم، 1390 ق، ج‏14، ص 18: 
«المراد بثلاث لیال ثلاث لیال بأیامها و هو شائع فی الاستعمال‏».
6. سوره هود، آیه 65.
7. سوره بقره، آیه 51.
 8. سوره اعراف‏، آیه 142.
 9. حقى برسوى، اسماعیل بن مصطفى‏، تفسیر روح¬البیان، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، ج‏3، ص 227: ﴿ ثَلاثِینَ لَیْلَه ﴾؛ سى شبانه‌روز چون مدار حساب شهور عرب برؤیه هلالست و آن به شب مرئى می‌شود تاریخ را به شب مقید کرد.
 10.  طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏8، ص 235 و 236: «و لعله ذکر اللیالی دون الأیام- مع أن موسى مکث فی الطور الأربعین بأیامها و لیالیها و المتعارف فی ذکر المواقیت و الأزمنه ذکر الأیام دون اللیالی- لأن المیقات کان للتقرب إلى الله سبحانه و مناجاته و ذکره و ذلک أخص باللیل و أنسب لما فیه من اجتماع الحواس عن التفرق و زیاده تهیؤ النفس للأنس و قد کان من برکات هذا المیقات نزول التوراه».
11. مقاتل بن سلیمان،‏ تفسیر مقاتل بن سلیمان، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، 1423 ق، ج‏1، ص 104. کل ماه ذی‌القعده و ده روز اول ماه ذی‌الحجه.
 12. ماوردى، على بن محمد، النکت و العیون تفسیر الماوردى، بیروت، دارالکتب العلمیه، منشورات محمدعلی بیضون‏، چاپ اول، بی‌تا، ج‏1، ص 120: «اقتصر على ذکر اللیالی دون الأیام و إن کانت الأیام تبعا معها، لأن أوّل الشهور اللیالی، فصارت الأیام لها تبعا».
 13.  یکی از قواعد زبان عربی مجاز حذف است. یکی از اقسام این‌گونه از مجاز «اکتفاء» است. مطابق این قاعده برای رعایت اختصار یکی از دوکلمه‌ای که معمولاً باهم می‌آیند، به قرینه دیگری حذف می‌شود. مثلاً در آیه 81 سوره نحل خداوند به‌جای اینکه بفرماید: ﴿ سرابیل تقیکم الحر و البرد﴾: پیراهن‌هایی که شما را از گرما و سرما حفظ می‌کند»، فرموده است: ﴿ سَرٰابِیلَ تَقِیکُمُ اَلْحَرَّ﴾: «پیراهن‌هایی که شما را از گرما حفظ می‌کند» و نامی از سرما نیاورده است. این از باب مجاز اکتفاء است و علت این‌که سرما حذف شد و نه گرما، این است که مخاطبان اولیه قرآن ساکنان سرزمین گرم عربستان بوده‌اند و محفوظ ماندن از گرما از محفوظ ماندن از سرما برایشان مهم‌تر و حیاتی‌تر بوده است. (زرکشی، محمد بن بهادر، البرهان فی علوم القرآن، بیروت، دارالمعرفه، 1410 ق، ج 3، ص 191).
14. آلوسى، محمود بن عبدالله‏، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی‏، بیروت، دارالکتب العلمیه، منشورات محمدعلی بیضون‏، چاپ اول، 1415 ق، ج‏8، ص 390: «و العرب تتجوز أو تکتفی بأحدهما عن الآخر کما ذکره السیرافی و النکته فی الاکتفاء باللیالی هنا و بالأیام ثمه على ما قیل أن هذه السوره مکیه سابقه النزول و تلک مدنیه و اللیالی عندهم سابقه على الأیام لأن شهورهم و سنیهم قمریه إنما تعرف بالأهلّه و لذلک اعتبروها فی التاریخ کما ذکره النحاه فأعطى السابق للسابق».
 15. میدانى، عبدالرحمن حسن حبنکه‏، معارج التفکر و دقائق التدبر، دمشق، دارالقلم‏، چاپ اول، 1361 ش، ج‏7، ص 392: «و بهذا تکون الحبسه قد بدأت باللّیل و انتهت عند غروب شمس الیوم الثالث، أو بدأت مع طلوع فجر الیوم الأوّل و انتهت فی آخر اللّیله الثالثه؛ و تقدیم إنزال ما جاء فی سوره (مریم) یشعر برجحان الاحتمال الأول و أن الحبسه بدأت باللّیل و اللّه أعلم».
 16. ماتریدی، محمد بن محمد، تأویلات أهل السنه، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العلمیه، منشورات محمدعلی بیضون‏، 1426 ق، ج‏7، ص 222؛ زمخشرى، محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فى وجوه التأویل، بیروت، دارالکتاب العربی‏، چاپ سوم، 1407 ق، ج‏3، ص 7: «دل ذکر اللیالی هنا و الأیام فی آل عمران، على أن المنع من الکلام استمر به ثلاثه أیام و لیالیهن».
 17. خوئی، سید ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، قم، مؤسسه إحیاء آثار، بی‌تا، ص 85.
 

آنچه موجب خروج از اسلام می شود انکار ضروری دین و نبوت حضرت رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم است و ولایت به معنایی که شیعیان قبول دارند ضروری دین نیست.
تفاوت انکار نماز و انکار ولایت

پرسش:
اگر منکر حج یا نماز کافر است؛ پس چرا منکر امامت را کافر نمی‌دانید؟ آیا امامت را ضروری دین نمی‌دانید؟
 

پاسخ:
دین اسلام، مجموعه‌ای از عقاید، احکام عملی و اصول اخلاقی است و فرد مسلمان موظف است به همه آن‌ها باور داشته باشد و از آن‌ها تبعیت نماید و نمی‌شود بخشی را بپذیرد و بخشی را ردّ کند. مشهور در میان گروه‌های اسلامی آن است که اگر آموزه‌ای از ضروریات اسلام باشد، ردّ و انکارش، به کفر و خروج از اسلام می‌انجامد. (1) بنابراین، اگرچه هیچ اجباری در پذیرش اسلام نیست، (2) اما کسی که مسلمان است باید به همه آموزه‌های آن پایبند باشد. با عنایت به این مقدمه، در ادامه در قالب نکاتی، به مسئله امامت می‌پردازیم تا روشن شود آیا ضروری دین است یا نه و آیا منکرش کافر است یا نه.

نکته اول:
ضروری دین به شکل‌های مختلفی تعریف‌شده است؛ ازجمله اینکه، «امرى را گویند که وضوحش در آن دین به مرتبه‌اى رسیده باشد که هر که در آن دین داخل باشد داند؛ مگر نادرى که تازه به آن دین در آمده باشد یا در بلاد بعیده از بلاد اسلام نشو و نما کرده باشد و آن‌ها به او نرسیده باشد». (3)  ازاین‌رو می‌توان نتیجه گرفت که ضروری دین باید از باورها و احکام بسیار مشهور و بدیهی در میان مسلمانان باشد. بر این اساس برخی از باورها و عقایدی که مسلمانان در آن مورد اختلاف کرده‌اند، جزء ضروری دین نیست و نمی‌توان منکرش را کافر و مرتد و مستحق مجازات دانست.

نکته دوم:
در مورد حکم منکر ضروری دین نیز میان عالمان مسلمان اختلاف‌نظر وجود دارد. بعضی از فقیهان بر این باورند که انکار ضروری دین سبب مستقلی برای تحقق کفر و خروج از اسلام نیست و تنها اگر منکر ضروری دین، انکارش مستلزم تکذیب نبی باشد، موجب کفر می‌گردد و الا خیر.(4) به عبارت دیگر آنچه سبب خروج از اسلام است، تکذیب نبی است و اگر انکار امری از ضروریات دین منجر به تکذیب نبی نشود، موجب خروج از اسلام نمی‌شود. مثلاً کسی را در نظر بگیرید که با مطالعات ناقصی که داشته، منکر وجوب حجاب برای زنان شده و این حجاب را واجب شرعی نمی‌داند؛ اما اگر او مطالعاتش بیشتر شود و بر او اثبات شود که اشتباه می‌کرده و وجوب حجاب در منابع دینی آمده است، او از انکارش دست برمی‌دارد؛ چنین شخصی کافر و خارج‌شده از اسلام نیست چراکه درصدد انکار نبوت نبوده و همین‌که اطمینان یابد که پیامبر صلی‌الله علیه و آله وجوب حجاب را بیان کرده است، او نیز به آن پایبند می‌شود و از انکار وجوب حجاب دست برمی‌دارد.
در همین راستا، بعضی از محققان متذکر شده‌اند که در تحقق ارتداد، عنصر علم نیز شرط است و منکر ضروری دین در صورتی کافر و مرتد است که به ضروری دین علم داشته باشد یا این امکان را داشته باشد که به این ضروری دین علم بیابد؛ اما اگر کسی به ضروری دین علم نداشت و امکان دانستن آن را نیز نداشت، کافر و مرتد به‌حساب نمی‌آید؛ به عبارت دیگر اگر کسی بدون علم و آگاهی به اینکه فلان چیز ضروری دین است، آن را انکار کند، کافر به‌حساب نمی‌آید. به این افراد در معارف دینی جاهل قاصر گفته می‌شود که بدون عناد و صرفاً از روی جهل دست به رد امری در دین می‌زنند؛ اما افرادی که با علم و از روی عناد با امری ضروری مخالفت می‌کنند و یا می‌توانستند این دانش را کسب کنند، اما کوتاهی کردند (جاهل مقصر)، حکم کفر و ارتداد در مورد آن‌ها جاری است. (5)

نکته سوم:
در مورد اصل امامت باید گفت که تقریباً هیچ‌کس در میان گروه‌های اسلامی نسبت به آن شک و شبهه‌ای نداشته و همگی آن را ازجمله آموزه‌های اصیل دین اسلام به شمار آوردند؛ حتی در میان اهل سنت افرادی وجود دارند که آن را جزء ارکان دین دانسته‌اند (6) و حتی در برخی موارد، تصریح کرده‌اند که منکر جانشینی و امامت پس از پیامبر، کافر و از دین خارج است. (7) ازاین‌رو مشخص است که اهل سنت نیز همانند شیعه اصل امامت را ازجمله اصول مسلم اسلام و از ضروریات دین به‌حساب می‌آورند و حتی برخی به کفر منکر آن نیز تصریح کرده‌اند؛ پس نمی‌توان آن‌ها را منکر امامت دانست. البته واضح است که تعریف اهل سنت با شیعیان درباره امامت متفاوت بوده و تنها بعضی از اوصاف و اختیارات و وظایفی که شیعه برای امام لازم می‌دانند را قبول دارند. همچنین، درباره شیوه نصب امام و مصادیق امام نیز با شیعه مخالف‌اند.
ازاین‌رو، امامت به معنای حداقلی، مورد قبول شیعه و سنی است و جز گروه ناچیزی در جوامع اسلامی (خوارج) کسی منکرش نیست؛ اما امامت به معنای حداکثری، فقط مورد قبول شیعه است و نمی‌توان منکرش را کافر دانست؛ چراکه منکرش، درصدد انکار نبوت نیست و امامت به این تلقی را -به‌اشتباه- دینی نمی‌داند؛ چه برسد به اینکه آن را ضروری دین به‌حساب آورد!

نکته چهارم:
با این حال، روایاتی وجود دارد که حاکی از کفر مخالفان است و کسانی که امامتِ موردنظر شیعه را قبول ندارند، کافر به‌حساب می‌آورد؛ (8) اما در نقطه مقابل آن، روایاتی نیز وجود دارد که اسلام مخالفان را تأیید می‌کند. (9)
یکی از راه‌های پیشنهادی برای جمع میان این دو دسته از روایات، این است که بگوییم کفری که در دسته اول از روایات مطرح‌شده، در مقابل ایمان است که یک مرحله بالاتر از اسلام است نه در مقابل اسلام. طبق آیات قرآن، فرق است میان اسلام و ایمان. (10) بر این اساس، کفر مخالفان امامت، به معنای انکار اسلام آن‌ها نیست. آن‌ها ظاهراً و واقعاً مسلمان هستند، اما اسلام آن‌ها به کمال خود نرسیده است. (11)
این احتمال نیز دور از ذهن نیست که روایات کفر مخالفان، ناظر به کسانی است که از روی دشمنی، امامتِ موردنظر شیعیان را انکار می‌کنند؛ اما کسانی که دشمن نیستند، بااینکه منکرند، هم مسلمان و هم مؤمن به‌حساب می‌آیند: «در حقیقت، علت کفر نه عدم قبول امامت ائمه اطهار علیهم‌السلام، بلکه انکار و عناد نصوص و اوامر الوهی و نبوی است؛ چنانکه در قضیه شک و جهل درباره خدا، صرف آن موجب الحاد نمی‌شود، مگر اینکه به جحود و انکار خدا از روی علم و عناد منجر شود». (12)

 نتیجه:
با عنایت به آنچه گذشت، روشن می‌شود که وجوب حج و نماز، ضروری دین است، اما تنها در صورتی انکارش به کفر و خروج از اسلام می‌انجامد که منکرش، به ضروری بودنش علم داشته باشد و با انکارش درصدد انکار نبوت باشد؛ اما اگر منکرش نداند که این آموزه ضروری اسلام است و درصدد انکار نبوت پیامبر اسلام نباشد، او نیز کافر و خارج‌شده از اسلام به‌حساب نمی‌آید.
بر همین اساس، امامت به معنای حداقلی، ضروری دین است و منکرش با علم به ضروری بودنش آن را انکار کند و درصدد انکار نبوت باشد، کافر به‌حساب می‌آید؛ اما امامت به معنای حداکثری، ضروری دین نیست و مخالفانی دارد. منظور از روایاتی که این مخالفان را تکفیر می‌کند، یا کفر به معنای فقدان ایمان و نفی کمال اسلام است؛ یا ناظر به مخالفانی است که از رویِ دشمنی مخالفت می‌کنند؛ نه کسانی که حقیقت برای ایشان مشتبه شده است چنانچه در برخی روایات دیگر، به اسلام مخالفان تصریح‌شده است.

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره نساء، آیات 150-151: ﴿ انَّ الذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللّهِ وِ رُسُلِهِ وَ یُریدُونَ اَنْ یُفَرِّفُوا بَیْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ اَنْ یَتَّخِذُوا بَیْن ذلِکَ سَبِیلاً اُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ حَقّا وَ اَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ عَذابا مُهِینا﴾.
2. سوره بقره، آیه 256: ﴿ لَا إِکرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی﴾.
3. به‌عنوان نمونه: مجلسی، محمدباقر، حق الیقین، تهران، انتشارات اسلامیه، بی‌تا، ص 553؛ مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، قم، موسسه اسماعیلیان، چ 2، 1410 ق، ج 2، ص 91.
4. «والظاهر ان المراد بالضروری الذی یکفر منکره: الذی تبت عنده یقینا کونه من الدین ولو کان بالبرهان، ولم یکن مجمعا علیه، إذ الظاهر ان دلیل کفره، هو إنکار الشریعه وإنکار صدق النبی صلى الله علیه وآله مثلا فی ذلک الأمر مع ثبوته یقینا عنده»؛ مقدس اردبیلی، احمد بن محمد، مجمع الفائده والبرهان فی شرح إرشاد الأذهان، المحقق الشیخ مجتبى العراقی، قم، مؤسسه النشر الإسلامی، بی‌تا، ج 3، ص 199.
5. انصاری، مرتضی، کتاب الطهاره، قم، کنگره شیخ انصاری، چ 1، 1415 ق، ج 5 ص 140-143.
6. به‌عنوان نمونه: «الرابعه هذه الآیه اصل فی نصب امام وخلیفه یسمع له ویطاع لتجتمع به الکلمه وتنفذ به احکام الخلیفه ولا خلاف فی وجوب ذلک بین الامه ولا بین الائمه... ودلیلنا قول الله تعالی: انی جاعل فی‌الارض خلیفه وقوله تعالی: یا داود انا جعلناک خلیفه فی الارض وقال: وعد الله الذین آمنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض‌ ای یجعل منهم خلفاء الی غیر ذلک من... أنها رکن من أرکان الدین الذی به قوام المسلمین»؛ الانصاری القرطبی، ابوعبدالله محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، قاهره، دارالشعب، بی‌تا، ج 1، ص 264-265.
7. به‌عنوان نمونه: «واجاب عن الاولین اعنی الاقامه والتسمیه بانهما من مسائل الفروع ولا کفر ولا بدعه فی مخالفتهما فلم تتواتر الدواعی علی نقلهما لذلک، بخلاف الامامه فانها من الاصول ومخالفتها بدعه وموثره فی الفتن»؛ بیضاوی، عبدالله بن عمر، منهاج الوصول إلی علم الأصول، تعلیق مصطفی شیخ ‌مصطفی‌، بیروت، مؤسسه الرساله ناشرون، 1427 ق، ص 75.
8. به‌عنوان نمونه: «سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ: إِنَّمَا یَعْرِفُ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یَعْبُدُهُ مَنْ عَرَفَ اَللَّهَ وَ عَرَفَ إِمَامَهُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ مَنْ لاَ یَعْرِفِ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لاَ یَعْرِفِ اَلْإِمَامَ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَیْتِ فَإِنَّمَا یَعْرِفُ وَ یَعْبُدُ غَیْرَ اَللَّهِ هَکَذَا وَ اَللَّهِ ضَلاَلاً»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تصحیح و تحقیق علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، ط 4، 1407 ق، ج 1، ص 181.
9. به‌عنوان نمونه: «إِنَّ الْحَقَّ وَ اللَّهِ مَعِی یَا ابْنَ قَیْسٍ کَمَا أَقُولُ، وَ مَا هَلَکَ مِنَ الْأُمَّهِ إِلَّا النَّاصِبِینَ وَ الْمُکَاثِرِینَ‏ وَ الْجَاحِدِینَ‏ وَ الْمُعَانِدِینَ‏، فَأَمَّا مَنْ تَمَسَّکَ بِالتَّوْحِیدِ وَ الْإِقْرَارِ بِمُحَمَّدٍ وَ الْإِسْلَامِ وَ لَمْ یَخْرُجْ مِنَ الْمِلَّهِ، وَ لَمْ یُظَاهِرْ عَلَیْنَا الظَّلَمَهَ، وَ لَمْ یَنْصِبْ لَنَا الْعَدَاوَهَ، وَ شَکَّ فِی الْخِلَافَهِ، وَ لَمْ یَعْرِفْ أَهْلَهَا وَ وُلَاتَهَا، وَ لَمْ یَعْرِفْ لَنَا وَلَایَهً، وَ لَمْ یَنْصِبْ لَنَا عَدَاوَهً، فَإِنَّ ذَلِکَ مُسْلِمٌ مُسْتَضْعَفٌ یُرْجَى لَهُ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ یُتَخَوَّفُ عَلَیْهِ ذُنُوبُهُ»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، ط 2، 1403 ق، ج 29، ص 471.
10. سوره حجرات، آیه 14: ﴿ قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا﴾.
11. «ماهیه الاسلام لیس الا الشهاده بالوحدانیه والرساله والاعتقاد بالمعاد ولا یعتبر فیها سوى ذلک، سواء فیه الاعتقاد بالولایه و غیرها فالامامه من اصول المذهب لا الدین و اما الاعتقاد بالولایه فلا شبهه فى عدم اعتباره وینبغى ان یعدّ ذلک من الواضحات لدى کافه الطائفه الحقه»؛ امام خمینی، سیدروح الله، کتاب الطهاره، نجف اشرف، مطبعه الاداب فی النجف، 1382 ق، ج 3، ص 322. همچنین، رک: فتوای آیت‌الله سیستانی درباره ادعای تکفیر مطرح‌شده توسط آقای سید کمال حیدری، خبرگزاری رسمی حوزه، 30/07/1399.
12. برای مطالعه بیشتر، رک: قدردان قرا ملکی، محمدحسن، اسلام اهل سنت: تحلیل ادله موافقان و منکران، سایت پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تاریخ 05/08/1399.

صفحه‌ها