پرسش وپاسخ

طبق اسناد قطعی، فدک از اموال حضرت زهرا سلام الله علیها بوده است ولی با حدیث جعلی «نحن معاشرالانبیاء لا نورث» آن را غصب نمودند.
حضرت علی ع و پس نگرفتن فدک

سؤال:
 اگر فدك را از حضرت زهرا (س)، به‌ ناحق غصب کرده‌اند، پس چرا زمانی که حضرت علی (ع)، به قدرت رسید، در پس گرفتن حق قانونی همسرش تلاشی نکرد؟
 

پاسخ:
1. منظور از طرح این سؤال چیست؟ آیا انکار این مطلب است که پیامبر (صلی الله علیه و آله)، به امر خداوند، فدك را به زهرا (سلام الله علیها) بخشید؟ یا این‌که خلفا، فدك و سایر مواریث زهرا (سلام الله علیها) را غصب نکرده و از حضرت نگرفته‌اند؟ این امر بین مسلمانان، اعم از شیعه و سنی، تقریباً بدیهی و مسلم است و بسیاري از بزرگان اهل سنت نیز آن را نقل کرده¬¬اند، ازجمله: حاکم حسکانی در شواهدالتنزیل (1)  شوکانی در فتح القدیر (2) ، سیوطی در الدرالمنثور و متقی هندي در کنزالعمال (3)  که در این قسمت به یک حدیث از الدرالمنثور، بسنده می‌شود:  عن ابن عباس، لما نزلت (وَ آتِ ذَا الْقُرْبی) أقطع رسول الله (ص) فاطمۀ فدکا. (4)  از ابن عباس نقل شده است که زمانی که آیه (حق نزدیکانت را بپرداز) نازل شد، پیامبر (صلی الله علیه و آله)، فاطمه (سلام الله علیها) را فراخواند و فدك را به او عطا کرد.

2. در مورد این‌که خلفا، حق حضرت را گرفتند، روایت‌های متعددي در منابع معتبر اهل سنت و کتب سته، آمده است که نمی¬توان آن‌ها را انکار و از آن‌ها چشم‌پوشی کرد. چنانکه در صحیح بخاري، صحیح مسلم، مسند احمد، سنن ابی داوود، سنن نسائی و طبقات ابن سعد این مطلب نقل‌شده است که در اینجا ما به حدیثی از صحیح بخاري بسنده می¬کنیم:
عن امّ المؤمنین عائشۀ أن فاطمه (سلام الله علیها) أرسلت الی ابی بکر تسأله میراثها من النبی (صلی الله علیه و آله) فی ماافاء الله علی رسوله (صلی الله علیه و آله) تطلب صدقۀ النبی التی بالمدینۀ و فدك و ما بقی من خمس خیبر. فقال ابوبکر: إنَّ رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال: لانورث ما ترکنا فهو صدقۀ انما یأکل آل محمد من هذا المال یعنی مال الله لیس لهم أن یزیدوا علی المأکل و انی والله لا أغیر شیئاً من صدقات النبی التی کانت علیها فی عهد النبی (صلی الله علیه و آله) و لأعملن فیها بما عمل فیها رسول الله (صلی الله علیه و آله)...». (5)  
فاطمه (علیها السلام) دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) کسی را نزد ابوبکر فرستاد در حالی که میراث خود از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را تقاضا می نمود از آنچه خداوند به طور «فیء» به آن حضرت در مدینه و فدک داده بود و آنچه حضرت از خمس زمین خیبر مانده بود. ابوبکر گفت: همانا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرموده است: ما پیامبران میراث نمی گذاریم و آنچه می گذاریم صدقه است. همانا خانواده محمد از این مال می خورند. به خدا سوگند که صدقه رسول الله (صلی الله علیه و آله) را از همان حالتی که در زمان حیات رسول الله (صلی الله علیه و آله) بوده است تغییر نخواهم داد و در آن به گونه ای عمل می کنم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بدان عمل کرده است...
در اینجا یا صدیقه کبري نعوذبالله دروغ گفته و به ناحق آنچه حقش نبوده را طلب کرده است و یا ابوبکر دروغ گفته و حق حضرت را غصب کرده است که البته صدیقه کبری را به نص آیه تطهیر نمی-توان دروغ‌گو شمرد. درباره این ادعاي ابوبکر که گفته بود، پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرموده است که «ما ارث نمی‌گذاریم» جز ابوبکر کسی دیگر آن را نقل نکرده است می¬توان گفت که اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله)، این سخن را گفته باشد یقیناً باید به ورثه خود می‌فرمودد نه به دیگران!

3. حضرت زهرا (سلام الله علیها)، در پاسخ به این ادعاي ابوبکر، به آیه‌هایی از قرآن استناد فرمود که به برخی از آن‌ها اشاره می¬شود
از قول حضرت زکریا (علیه السلام)، می¬فرماید: «فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیا یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ» (6) 
تو از نزد خود جانشینی به من ببخش که وارث من و وارث دودمان یعقوب باشد.
و در جاي دیگر می¬فرماید: «رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ» (7) 
پروردگار من! مرا تنها مگذار (و فرزند برومندي به من عطا کن)؛ و تو بهترین وارثانی.
و نیز می¬فرماید: «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داود» و سلیمان وارث داود شد. (8) 
سپس حضرت زهرا (سلام الله علیها) فرمود: «ثُمَّ أَنتُمُ الآنَ تَزعُمُونَ أَن لا إِرثَ لَنَا أَفَحُکْمَ الجاهِلِیَّۀِ تَبغون وَمَن أَحْسَنُ مِنَ الِله حُکماً لِقَومٍ یُوقِنون، یَا ابْنَ أَبی قَحَافَۀ! أَتَرِثُ أَباكَ وَلا أَرِثُ أَبی، لَقَد جِئتَ شَیْئاً فَریّاً» (9) 

4. مدعاي زهرا (سلام الله علیها)، تنها فدك نبود، بلکه مطابق روایت عایشه و عمر (10)  مدعاي حضرت عبارت بودند از:
الف) میراث پیامبر (صلی الله علیه و آله)
ب) فئ (مَا أَفاءَ الُله عَلَی رَسُولِهِ)
ج) صدقه پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مدینه
د) فدك
هـ) باقی‌مانده خمس خیبر. (11) 
که البته این‌ها نیز، درواقع مقدمه¬اي براي مطالبه اصل حق بود.
ابن ابی¬الحدید می¬گوید: « از استاد تاریخ خود پرسیدم چرا خلیفه پیامبر مدعای دختر ایشان را به او نداد. همان‌طور که پیامبر(صلی الله علیه و آله) از مسلمانان خواست تا گردنبند زینب، دختر دیگرش که براي فدیه شوهر خود پرداخته بود را، به او ببخشند و مسلمانان نیز چنین کردند؟ استادم پاسخ داد: اگر خلیفه ادعاي زهرا (سلام الله علیها) را درباره فدك می¬پذیرفت، پس‌ازآن ادعا می¬کرد که خلافت نیز، حق شوهرم است و باید حکومت را نیز، واگذار می¬کردند. (12) 

5. مطالبه زهرا (سلام الله علیها)، به جهت ارزش مادي و اقتصادي فدك و مانند آن نبود، بلکه از باب وجوب مطالبه حق و جلوگیري از انحراف علنی جامعه اسلامی و حق کشی آشکار بود و مقام صدیقه اطهر، اجل از این است که براي دریافت مالی، این‌همه تلاش کند. این علت و انگیزه، در زمان حکومت امیر مؤمنان (علیه السلام) نبود، آبی بود که ریخته شده بود. حضرت علی (علیه السلام) خود می¬فرماید: « مرا با فدك و غیر فدك چه‌کار است.»
متن بخشی از نامه امیر مؤمنان (علیه السلام)، به عثمان بن حنیف انصاري حاکم بصره در زمان حضرت، چنین است:
«…بَلَی کَانَتْ فِی أَیْدِینَا فَدَكٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ، وَ نِعْمَ الْحَکَمُ الُله وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَیْرِ فَدَكٍ، وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِی غَدٍ جَدَثٌ…» (13) 
از میان آنچه آسمان بر آن سایه افکنده است، تنها فدك در دست ما بود که آن‌هم گروهی نسبت به آن بخل و حسادت ورزیده [و آن را از ما گرفتند] و گروه دیگري آن را سخاوتمندانه رها کردند و بهترین حاکم خداست. مرا با فدك و غیر فدك چه‌کار؟ درحالی‌که فرداي هر کس قبر او است…

6. از منظر امیر مؤمنان و اهل‌بیت (علیهم‌السلام)، فدك منحصر به قطعه‌ای زمین، در صدوبیست کیلومتري مدینه نبود، بلکه حق حاکمیت و خلافت اسلامی امامان بود. این مطلب در فرمایشات ائمه (علیهم‌السلام)، همواره آمده است. پس هنگامی‌که حاکمیت جامعه را در اختیار داشت درواقع فدک واقعی را گرفته بود. پس دیگر معنا نداشت قطعه¬اي زمین که حاصل آن نیز، در اختیار خود حضرت بود را به فرزندش واگذار کند تا باعث یاوه‌گویی برخی مخالفان حضرت شود در ذیل نمونه‌ای از شیوه نگرش اهل‌بیت (علیهم‌السلام) به فدك را نقل می¬کنیم.
 مهدي عباسی از امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) خواست تا حدود فدك را معرفی کند تا او آن را باز پس دهد. امام (علیه السلام)، فرمود: «اگر حدودش را بگویم باز پس نخواهی داد» هارون اصرار کرد. امام (علیه السلام) حدود فدك را معادل حدود سرزمین‌های اسلامی بیان فرمود، هارون گفت: در این صورت براي ما چیزي نمی¬ماند. امام فرمود: «گفتم که اگر حدود واقعی¬اش را مشخص کنم، باز پس نخواهی داد.» (14) 

7. امام نخواست‌ کاری کند که دیگران درباره‌اش این‌گونه قضاوت کنند و درباره حضرت بگویند: اعلان پس گرفتن اموال غصب شده و رد آن به صاحبان، مقدمه برای به دست آوردن باغی بود که در زمان خلفا مورد دعوا و گفتگو بود؛ یعنی بگویند: برای این‌که فدک را تصرف نماید، پس‌گیری زمین‌ها و مزارعی را که توسط عثمان بخشیده شده بود را عنوان کرد.
برای این‌که دشمنان این‌گونه قضاوت نکنند و خرده‌گیری ننمایند، امام با بزرگواری از کنار این حق گذشت و از آن سخنی به میان نیاورد؛ تا به مردم بفهماند حکومت علوی برای احقاق حقوق مردم تلاش می‌کند. اگر امام زمامداری را پذیرفت، برای یاری‌رساندن به مظلومان و محرومان است،‌نه برای منافع شخصی. طبیعی است فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) نیز به این عمل راضی بودند.
نظیر این سخن از امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) نقل‌شده است. حضرت در پاسخ به این سؤال که چرا امام علی (علیه¬السلام) در دوره زمامداری‌اش فدک را تصرف نکرد، فرمود:
«لأنا أهل البیت لا یؤخذلنا حقوقنا ممَّن ظلمنا إلا هو و نحن اولیاء المؤمنین إنّما نحکم لهم و نأخذ حقوقهم ممَّن ظلمهم و لا نأخذ لانفسنا» (15)  چون ما اهل‌بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) چنین خصوصیتی داریم که حقوقمان را از کسانی که به ما ستم کرده‌اند، جز خدا نمی‌ستاند؛ ما اولیای مؤمنان هستیم. به نفع آنان فرمان می‌رانیم و حقوق آنان را از کسانی که به آنان ستم روا داشته‌اند، می‌ستانیم، ولی برای خود در این راه تلاشی نمی‌کنیم.
از سخن امام کاظم (علیه السلام) به دست می‌آید که امامان و رهبران الهی همواره برای احیای حقوق مردم تلاش می‌کنند؛ اما در مورد حقوق شخصی که ربطی به حقوق مردم نداشته باشد، اقدامی نمی‌کنند و کریمانه از کنار آن می‌گذرند. پس نگرفتن فدک در دوره زمامداری امام علی (علیه السلام) از همین قبیل است.
از طرفی دیگر عملکرد شیخین به‌عنوان یک سیره به‌جای سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله) در جامعه به وجود آمده بود و حتی خط قرمز جامعه سیره شیخین بود. حضرت علی زمانی که با نماز تراویح مخالفت نمود صدای (وا سنة عمرا) از مردم بلند شد حال چگونه می‌خواست فدک را از آنان پس بگیرد و به اولاد خود تحویل دهد؟ 

نتیجه:
غصب فدک از جریانات قطعی تاریخ است. طبق اذعان منابع اهل سنت، فدک فیء بود و طبق آیه « «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّه» پیامبر آن را به فاطمه زهرا (سلام‌الله علیها) بخشید؛ اما کارگزاران حضرت زهرا (علیها السلام) از فدک اخراج شدند و با حدیث جعلی «نحن معاشرالانبیاء لا نورث» آن را غصب نمودند. بااینکه حضرت زهرا بارها با خلفا مناظره و احتجاج کرد حتی شاهد اقامه نمود اما فدک به ایشان بازگردانده نشد؛ اما حضرت علی (علیه‌السلام) در دوران حکومت خود از فدک چشم پوشید و به دنبال آن نرفت؛ زیرا حکومت‌های گذشته خلفا به‌گونه‌ای عمل نموده بودند که بازپس‌گیری فدک برای حضرت مقدور نبود.

پی نوشت:
1. حسکانی شواهدالنزیل ج 1 ص 438-446 ذیل ایه 26 سوره اسراء این مطلب را حاکم حسکانی از هفت طریق نقل کرده است.
2 . شوکانی، فتح القدیر، ج 3 ص 267
3 . متقی هندی، کنزالعمال، ج 3 ص 767
4 . سیوطی، الدرالمنثور، ج 4 ص 177
5 . بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر، ج5، ص139، ح4240.
6 . مریم 5-6
7 . انبیا 89
8 . نمل 16
9 . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4 ص 78-79؛ ابن ابی طیفور، بلاغات النساء، ص 26
10 . هیثمی، علی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 9 ص 39.
11  . بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، باب فرض الخمس، ج4، ص79،ح3092.: «أَنَّ فَاطِمَةَ - عَلَيْهَا السَّلاَمُ - ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، سَأَلَتْ أَبَا بَكْرٍ الصِّدِّيقَ بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، أَنْ يَقْسِمَ لَهَا مِيرَاثَهَا، مِمَّا تَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِ...»؛ همان: باب قرابة رسول الله (صلی الله علیه و آله)، ج5، ص20، ح3711.: « عَنْ عَائِشَةَ، أَنَّ فَاطِمَةَ، عَلَيْهَا السَّلاَمُ، أَرْسَلَتْ إِلَى أَبِي بَكْرٍ تَسْأَلُهُ مِيرَاثَهَا مِنَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِيمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، تَطْلُبُ صَدَقَةَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الَّتِي بِالْمَدِينَةِ وَفَدَكٍ، وَمَا بَقِيَ مِنْ خُمُسِ خَيْبَرَ»؛ همان، کتاب غزوة خیبر، ج5، ص139، ح4240.: « عَنْ عَائِشَةَ، أَنَّ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ، بِنْتَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَرْسَلَتْ إِلَى أَبِي بَكْرٍ تَسْأَلُهُ مِيرَاثَهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِ بِالْمَدِينَةِ، وَفَدَكٍ وَمَا بَقِيَ مِنْ خُمُسِ خَيْبَرَ».
12 . ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه، ج 16 ص 284
13 . نهج البلاغه نامه 45.
14 . مجلسی بحار الانوار، ج 48 ص 157
15 . علل الشرایع، صدوق، باب العلل التی مِن أجلها ترک فدکاً، ج1، ص156.
 

جریان از دنیا رفتن حضرت زهرا سلام الله علیها یکی از نقاط اختلافی بین شیعه و سنی است. بخلاف اهل تسنن، شیعیان معتقد هستند که ایشان به شهادت رسیده اند.
حضرت زهرا س؛ شهادت یا وفات؟

سؤال:
 استناد شهادت حضرت فاطمه (س) به خلیفه دوم، از دروغ‌های شیعه و تحریف تاریخ است. مگر غیر از این است که حضرت زهرا (س) به مرگ طبیعی از دنیا رفته است؟
 

پاسخ:
شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) نزد شیعه مسلّم و متواتر است و در اصول کافی نیز آمده است: «إِنَّ فَاطِمَۀَ صِدِّیقَۀٌ شَهِیدَة» (1)  « همانا فاطمه (سلام‌الله علیها) بسیار راست‌گو و شهیده بود».
مرحوم محمد تقی مجلسی در توضیح این روایت می نویسد: «صديقه‏ شهيده‏ يعنى تصديق كننده حضرت سيد المرسلين (صلى اللَّه عليه و آله) بر وجه كمال، و اين رتبه نيست مگر رتبه عصمت بنا بر اين تفسير نموده‏اند آن را به معصومه، و اما شهيده نزد شيعه متواتر است از ائمه اهل البيت (صلوات اللَّه عليهم) كه عمر در بر شكم آن حضرت زد به شركت قنفذ و فرزندى كه حضرت المرسلين (صلى اللَّه عليه و آله) او را محسن ناميده بودند ساقط شد و آن حضرت بيمار شد و از دنيا با اعلى عليين رحلت فرمودند». (2)   
اما در منابع اهل سنت، سعی شده است که از خلیفه جانب‌داری شود. ازاین‌رو بخش‌های زیادي از رویدادهاي تاریخی در منابع آن‌ها حذف‌شده است، درحالی‌که ماجراي حمله به خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها)، مطلبی نیست که قابل‌انکار باشد.
 دینوري دراین‌باره می‌گوید: ابوبکر، قنفذ غلام خود را دنبال علی (ع) فرستاد. قنفذ گفت: خلیفه رسول‌الله را اجابت کن. امیر مؤمنان (ع) گفت: چه با سرعت بر پیامبر (ص) دروغ بستید (که خود را به‌عنوان خلیفه او معرفی کنید). قنفذ، پیام حضرت را به ابوبکر رساند. ابوبکر گریه طولانی کرد. 
عمر براي بار دوم گفت: به این شخصی که از بیعت با تو تخلف کرد مهلت نده (و با سرعت از او بیعت بگیر ویا). …ابوبکر به قنفذ گفت: برگرد و بگو: خلیفه رسول‌الله تو را می‌خواند تا بیعت کنی. قنفذ پیام را رساند. علی (ع) صدایش را بلند کرد و گفت: سبحان‌الله! چیزي را ادعا می¬کند که برایش اشتباه شده است (به‌اشتباه خلافت پیامبر (ص) را ادعا می‌کند). قنفذ برگشت و پیام حضرت را رساند. پس ابوبکر، گریه طولانی کرد. 
آنگاه عمر برخاست و همراه او، جماعتی حرکت کردند تا به در خانه فاطمه (س) رسیدند و در زدند. هنگامی‌که حضرت زهرا (س) صداي جماعت را شنید، با صداي بلند فریاد زد: اي پدر یا رسول‌الله! ببین بعد از تو، از پسر خطاب و پسر ابی قحافه چه ها رسید. هنگامی‌که جمیعت، فریاد حضرت زهرا (س) و گریه او را شنیدند، بازگشتند، ولی عُمر باقی ماند و گروه دیگري هم با او ماندند (اینجا ابن قتیبه مطلب را سربسته و مختصر بیان کرده است، ولی در متون شیعه، بقیه قضایا آمده است) و علی (ع) را بیرون کشیدند و او را پیش ابوبکر بردند و گفتند: بیعت کن، گفت: اگر نکنم چی؟ گفتند: به خدا قسم گردنت را می‌زنیم. گفت: در این صورت، بنده خدا و برادر رسولش را کشته¬اید. عمر گفت: بنده خدا بله ولی برادر رسولش را خیر … پس علی (ع) خود را به قبر پیامبر (ص) رساند، درحالی‌که فریاد می¬زد و گریه می¬کرد و ندا می¬داد: «یابن امِّ إنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی» (3) 
در مصنف ابن ابی شیبه نیز چنین آمده است:
آنگاه ‌که بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) براي ابوبکر بیعت می‌گرفتند، علی (علیه السلام) و زبیر براي مشورت در این امر نزد فاطمه (سلام الله علیها) دختر پیامبر رفت ‌وآمد کردند عمر باخبر گردید و به نزد فاطمه آمدو گفت: «ای دختر رسول خدا به خدا نزد ماکسی از پدرت محبوب‌تر نیست و پس از او محبوب‌ترین تویی و به خدا قسم این امر مانعم نمی‌شود که اگر آنان نزد تو جمع شوند، دستور دهم که خانه را با آن‌ها به آتش کشند.» پس از رفتن عمر، آنان به خانه آمدند فاطمه گفت: «آیا میدانید که عمر نزد من آمد و به خدا سوگند یاد نمود که اگر شما به منزلم بازگردید، خانه را با شما به آتش کشد. به خدا سوگند که او به سوگندش عمل خواهد کرد.» (4) 
ابوبکر به دنبال علی (علیه السلام) فرستاد تا با وي بیعت کند، اما وي نپذیرفت. پس عمر با مشعلی آمد و فاطمه با او روبرو شد بنابراین، تا این مقدار از ماجرا در کتاب‌های اهل سنت آمده است، اما جریان‌های به آتش کشیده شدن، حمله‌ور شدن به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و سقط شدن محسن، در متون مورد اعتبار آنها نیامده است؛ هر چند که این قسمت نیز در گفتار برخی از علمای اهل سنت که  نتوانسته اند از ظلم رفته به فاطمه (علیها السلام) به راحتی گذر کنند نیز آمده است؛ هر چند که بیان چنین حقایقی از سوی آنان موجب آن شده که آنان اعتبار خود را از دست دهند که به چند مورد اشاره می گردد.

1) «ابو اسحاق ابراهیم نظام» (متوفی: 231هـ)؛
وی از شیوخ معتزله و استاد «جاحظ» بوده است. «شهرستانی» (متوفی: 548هـ) به نقل از وی می نویسد: «إن عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتى ألقت الجنين من بطنها، وكان يصبح: أحرقوا دارها بمن فيها، وما كان في الدار غير علي وفاطمة والحسن والحسين»؛ (5)  «عمر در روز بیعت به شکم فاطمه (علیها السلام) ‌زد تا آن که «محسن» از شکم او ساقط شد و عمر فریاد می زد: خانه را با آن که در آن است به آتش کشید! و این در حالی بود که در آن خانه غیر از علی و فاطمه و حسن و حسین کس دیگری نبود». البته «شهرستانی» ازآنجا که چنین سخنانی با اعتقاداتش سازگار نبوده گفتار وی را از افتراءات وی بشمار آورده است. (6) 

2) «حافظ ابن ابی دارِم» (متوفی: 357-351هـ) (7) 
«ذهبی» (متوفی: 748هـ) در دو کتاب: «سیر اعلام النبلاء» و «میزان الاعتدال» در ترجمه ی روایی حافظ «ابن ابی دارم» به نقل از «محمد بن حماد حافظ» می نویسد: «كَانَ مُسْتَقِيْمَ الأَمْر عامَّة دَهْره, ثُمَّ فِي آخر أَيَّامه كَانَ أَكْثَرَ مَا يُقْرَأ عَلَيْهِ المَثَالب, حَضَرْتُه وَرَجُل يَقْرأُ عَلَيْهِ أنَّ عُمر رَفَسَ فَاطِمَة حَتَّى أَسقطتْ محسّناً»؛ (8)  «او در تمام روزگارش امری مستقیم داشته(دارای اعتقاد سالمی بوده) ولی در آخر ایامش بیشترین چیزی که بر او قرائت می شده مطاعن خلفا بوده است، من نزد او حاضر شدم در حالی که شخصى نزد او چنين مى‏خواند: عمر چنان به سینه ی فاطمه (علیها السلام) زد که محسنش را سقط نمود».
«ابن ابی دارم» به گفته ی حافظ «محمد بن حماد کوفی» در طول عمرش همواره دارای اعتقاداتی صحیح بوده؛ اما در پایان عمرش تغییراتی در اعتقادات وی نسبت به خلفا و صحابه ایجاد شده و وی از آنان به بدی یادی می کرده است. وجود چنین اعتقادی از سوی یکی از بزرگان حدیث اهل سنت بیانگر آن است که وی به اسنادی برخورد نموده که دیدگاه وی نسبت به خلفا را تغییر داده و وی را به حقانیت اهل بیت (علیهم السلام) نزدیک ساخته است.

3) روایت نقل شده توسط «حموینی شافعی» (متوفی: 730هـ)؛
او در کتاب: «فرائد السمطین» به نقل از «ابن عباس» از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) روایت نموده: «...و اما دخترم فاطمه! او سرور زنان عالم از اولین و آخرین است و او پاره ی تن من می باشد... و همانا من چون او را می بینم بیاد مصائبی می افتم که پس از من بر او وارد می شود. گویا او را می بینم که چگونه خواری داخل خانه ی او شده و حرمتش هتک و حقش غصب و ارثش منع و پهلویش شکسته و جنینش سقط شده است... بارالها! لعنت کن هر کس را که به او ظلم کرده و عقاب کن هر کس که حقش را غصب نموده و خوار کن هر کس که او را خوار کرده است و هر کس که بر پهلویش می زند تا بچه اش را سقط می کند او را در آتش دوزخت خالد گرداند. ملائکه در آن هنگام می گویند: آمین». (9) 
 با توجه به این اخبار روشن می¬گردد که شهادت فاطمه (سلام الله علیها ) ساخته شیعه نبوده، بلکه واقعیتی است که پشیمانی خلیفه اول را به دنبال داشته است؛ زیرا یکی از تأسف‌های ابوبکر هنگام مرگ، همین بود: (…فَوَدَدْتُ أنِّی لَمْ أَکُنْ أَکْشِفُ بَیْتَ فاطِمَۀ عَن شَیء وَإنْ کانُوا قَدْ غَلَقُوهُ عَلَی الْحَرْب…) (10)  دوست می‌داشتم که من در خانه فاطمه را نمی¬گشودم، هرچند با بسته بودنش کار به جنگ می‌کشید…

نتیجه:
روشن است که علما و مورخین اهل سنت به این موضوع به‌طور دقیق و مفصل نخواهند پرداخت؛ زیرا بررسی این موضوع بیانگر ظلم و تعدی گروهی از صحابه به اهل‌بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) است. لذا تعجبی نیست که در منابع اهل سنت به‌صراحت به شهادت حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) پرداخته نشده باشد؛ اما از لابه‌لای اشاراتی که در منابع اهل سنت است و همچنین با تصریح منابع شیعه می توان چنین امری را ثابت نمود.

پی نوشت:
1. کلینی، اصول کافی، ج 1 ص 458
2  . مجلسى، محمدتقى، لوامع صاحبقرانى مشهور به شرح فقيه، ج8، 507.
3 . ابن قتیبه، الامامه والسیاسه، ج 1 ص 31
4 . عبدالرزاق بن همام صنعانی، المصنف، ج 8، ص 572
5  . أبو الفتح محمد بن عبد الكريم بن أبى بكر أحمد الشهرستاني، الملل والنحل، ج1، ص52.
6  . همان.
7  . وی غیر از «أبو محمد عبدالله بن عبدالرحمن بن الفضل الدارمی التمیمی السمرقندی» (متوفی: 255هـ) صاحب کتاب: «سنن الدارمی» است.
8  . شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَايْماز الذهبي،‌ سير أعلام النبلاء، ج15، ص578.
9  . ابراهيم بن سعد الدين شافعى‏، فرائد السمطين في فضائل المرتضى و البتول و السبطين و الأئمة من ذريتهم عليهم السلام‏،ج2، ص35،
10 . طبری، تاریخ طبري، ج 2، ص 619

نقش عبدالله بن سبا در پیدایش تشیع

سؤال:
در تبلیغات وهابیت علیه شیعه آمده است که تشیع، ساخته عبدالله بن سبا است که اولین اختلاف در جهان اسلام را پدید آورد؟
 

پاسخ:
اینکه تأسیس شیعه را به فردی به نام عبدالله بن سبای یهودی نسبت می‌دهند، ادعایی بی‌اساس است؛ زیرا عبدالله بن سبا افسانه‌ای بیش نیست و برخی از بزرگان، تخیلی بودن وجود چنین فردی را به اثبات رسانده‌اند. (1) 
دكتر طه حسين مصري از پژوهشگران معاصر اهل سنت در رابطه با وی مي نویسد: «به گمان من كساني كه تا اين حد موضوع عبد الله بن سبأ را بزرگ جلوه داده اند، بر خود و تاريخ اسراف شديدي نموده اند. زيرا نخستين اشكالي كه با آن مواجه مي شويم آن كه در مصادر مهمّ تاريخي و حديثي ذكري از عبدالله بن سبأ نمي بينيم. در طبقات ابن سعد، أنساب الأشراف بلاذري و ديگر مصادر تاريخي يادي از او نشده است. فقط طبري از سيف بن عمر اين قضيه را نقل كرده و ديگر مورخان نيز از او نقل كرده اند.» (2) 
وی همچنین در آخر سخنانش مي گويد: «به گمان قوي دشمنان شيعه در ايام بني اميه و بني عباس در امر عبد الله بن سبأ مبالغه كردند تا از طرفي براي حوادثي كه در عصر عثمان اتفاق افتاد منشأيي خارج از اسلام و مسلمين بيابند، و از طرفي ديگر وجهه علي (عليه السّلام) و شيعيانش را خراب كنند و از اين منظر برخي از عقايد و امور شيعه را به شخصي يهودي نسبت دهند كه به جهت ضربه زدن به مسلمين، اسلام انتخاب كرد. و چه بسيار است تهمت هاي ناروايي كه دشمنان شيعه بر عليه شيعه وارد كرده اند». (3) 
بر اساس دلایل تاریخی و روایات معتبر در نزد اهل سنت، مؤسس شیعه خود پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده است؛ زیرا شیعه به کسانی گفته می‌شود که خود را پیرو علی (علیه‌السلام) می‌دانند و پیروی از آن حضرت، دستور رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله) بوده و در کتاب‌های اهل سنت، روایات متعددی در فضیلت شیعه از رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله) نقل‌شده است. یکی از روایاتی که مفسران آورده‌اند، روایت جابر بن عبدالله انصاری است. وی می‌گوید:
ما نزد رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله) بودیم که علی (علیه‌السلام) به‌سوی ما آمد. رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله) فرمود: قسم به آنکه جانم در دست اوست. این (علی) و شیعیانش روز قیامت رستگارند. در همین هنگام این آیه نازل شد: همانا کسانی که ایمان آورده و کارهای نیک‌انجام داده‌اند. آن‌ها بهترین آفریدگان هستند.
پس‌ازآن اصحاب هرگاه علی را می‌دیدند، می‌گفتند: بهترین آفریدگان، آمد (4) 
اینکه مخالفین شیعه اولین اختلاف در امت اسلامی را به شیعه نسبت می‌دهند، تهمت است؛ زیرا عالمان شیعه به پیروی از اهل‌بیت (علیهم‌السلام) در طول تاریخ همواره امت اسلامی را به وحدت دعوت کردند و بنابر اعتراف بزرگان اهل سنت، اولین اختلاف توسط غیر شیعه بنانهاده شد. همچنان که شهرستانی از عالمان اهل سنت درباره اولین اختلاف در اسلام، در کتاب ملل و نحل خود می‌گوید: «اولین نزاع و اختلاف بنا به نقل ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بخاری به هنگام مرض رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله) رخ داد».
وی با سند خودش از عبدالله بن عباس نقل می‌کند:
هنگامی‌که بیماری پیامبر (صلی‌الله علیه و اله) شدت یافت همان بیماری که با آن از دنیا رفت فرمود برایم دوات و قلم بیاورید تا چیزی برایتان بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. عمر گفت: بر رسول خدا تب عارض شده (نعوذبالله) هذیان می‌گوید کتاب خدا ما را بس است. با این گفته وی، سروصدا و دعوا زیاد شد. رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله) ناراحت شده و فرمود از نزدم برخیزید و بیرون بروید شایسته نیست احترام مرا نگه ندارید و در نزدم دعوا کنید به همین جهت ابن عباس می‌گفت: همه فاجعه ازآنجا شروع شد که به خاطر دعوا و اختلاف نگذاشتند آنچه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می‌خواست، نوشته شود. (5) 
همچنین مسلم در صحیح این ماجرا را از سعید بن جبیر چنین نقل می‌کند: ابن عباس گفت: روز پنجشنبه و چه روز پنج شنبه ایبود! سپس اشک هایش مانند دانه های مروارید بر گونه هایش جاری شد. گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود : «کاغذ و دواتی بیاورید تا برای شما مطلبی بنویسم که پس از ان هرگز گمراه نشوید». مردم گفتند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هذیان می گوید. (6) هر چند مشخص است که قائل این کلام عمر بن خطاب بود. (7) 
بنابراین، اولین اختلاف توسط دیگران بنانهاده شد، ولی چرا نگذاشتند رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله) آنچه را بنویسد که از گمراهی امت جلوگیری می‌کند؟ خدا درباره رسول خدا می‌فرماید:
«وَمَا ینطِقُ عَنِ الْهَوَی». (8)  او هیچ‌گاه از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید.
چگونه دستور خداوند را در اطاعت از رسولش نادیده گرفتند، آنجا که می‌فرماید: «مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ». (9) «آنچه را پیامبر خدا به شما (دستور) می‌دهد بگیرید و آنچه را که نهی می‌کند، رها کنید و از عدم اطاعت امر خداوند بپرهیزید که خداوند سخت کیفر است».
حال‌آنکه خداوند می‌فرماید:
«فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یؤْمِنُونَ حَتَّیَ یحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَینَهُمْ ثُمَّ لاَ یجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیتَ وَیسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا». (10)  «سوگند به پروردگارت آنها ایمان نمی‌آورند، مگر آن زمانی که تو را داور اختلافاتشان قرار دهند و بعد از صدور حکم تو هیچ‌گونه ناراحتی و سنگینی از نتیجه آن در دل نداشته باشند و در ظاهر و باطن تسلیم حق گردند».
وهابیت باید پاسخ این چراها را بدهد و همچنین باید پاسخ‌گو باشد که چرا بر طبل اختلاف بین مسلمانان می‌کوبند و دیگر مسلمانان را تکفیر می‌کنند؟ آیا خدا و رسول به آنان چنین دستوری داده یا آنکه از جای دیگر فرمان می‌برند.

نتیجه:

علامه عسکری با بررسی گزارش عبدالله بن سبأ از تاریخ طبری به این نتیجه رسید که این موضوع را سیف بن عمر تمیمی نقل کرده است. او با تفحص از گزارش‌هایی که از سیف بن عمر نقل‌شده به این مطلب می رسد که وی در تاریخ، شهرهای ساختگی، جنگ‌های ساختگی و صحابه ساختگی به وجود آورده است. او کسی است که در منابع رجالی اهل سنت به‌شدت تضعیف‌شده است و گزارش‌هایی که از او نقل‌شده اعتبار ندارد.

پی نوشت:
1 . عسکری، مرتضی، عبد الله بن سبأ و دیگر افسانه‌های تاریخی، ترجمه، احمد فهری زنجانی و عطاء محمد سردارنیا، ج 3 ص 615-618
2  . طه حسين، الفتنة الكبرى، علي وبنوه، ج 2 ص 90.
3  . همان.
4 . محمد بن علی شوکانی، فتح القدیر، ج 5، ص 582؛ الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج 6، ص 379. «عن جابر بن عبدالله قال کنا عند النبی فاقبل علی فقال النبی و الذی نفسی بیده ان هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیامه و نزلت إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّهِ (بینه: 7) فکان أصحاب النبی إذا أقبل علی قالوا قد جاء خیر البریه».
5 . عبدالکریم شهرستانی، ملل و نحل، ج 1، ص 20.
6  . صحیح مسلم، آخر کتاب الوصیه، ج3، ص1259، ح1637.: «حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، أَخْبَرَنَا وَكِيعٌ، عَنْ مَالِكِ بْنِ مِغْوَلٍ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ مُصَرِّفٍ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، أَنَّهُ قَالَ: يَوْمُ الْخَمِيسِ، وَمَا يَوْمُ الْخَمِيسِ ثُمَّ جَعَلَ تَسِيلُ دُمُوعُهُ، حَتَّى رَأَيْتُ عَلَى خَدَّيْهِ كَأَنَّهَا نِظَامُ اللُّؤْلُؤِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «ائْتُونِي بِالْكَتِفِ وَالدَّوَاةِ - أَوِ اللَّوْحِ وَالدَّوَاةِ - أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا»، فَقَالُوا: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَهْجُرُ».
7  . همان، ح1637.: «عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ عُبَيْدِ اللهِ بْنِ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُتْبَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا حُضِرَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَفِي الْبَيْتِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَا تَضِلُّونَ بَعْدَهُ»، فَقَالَ عُمَرُ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ، وَعِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ، فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَيْتِ...».
8 . نجم 3
9 . حشر 7
10 . نساء 65 

اسلام آوردن ایرانیان و موضوعات مرتبط با آن، یکی از بحث های تاریخی است که در مورد آن صحبت های فراوانی شده است. نقش برخی اشخاص، یکی از این مباحث است.
نقش عمر بن خطاب در اسلام آوردن ایرانیان

سؤال دهم:
 با توجه به نقش عمر بن خطاب در ورود اسلام به ايران، چرا ايرانيان نسبت به وي خصومت می‌ورزند؟ بااینکه مسلمانی خود را مدیون او هستند؟
 

پاسخ:
 الف: اینکه تصور می‌شود عمر بن خطاب در اسلام آوردن ایرانیان نقش عمده‌ای داشته و ایرانیان اسلام خود را مدیون خلیفه دوم هستند سخن پسندیده¬ای نیست؛ زیرا شواهد و قرائن حاکی است که ایرانیان قبل از حمله اعراب به ایران یعنی در زمان پیامبر (صلی‌الله علیه واله) اسلام را پذیرفتند. افزون بر آن‌كه اسلام آوردن ايرانيان تدريجي بوده و تا قرن سوم به طول انجاميده است. (1)  ‌
شهيد مطهري مي‏نويسد: «علاقه ايرانيان به دين مقدس اسلام از همان آغاز ظهور دين مقدس شروع شد. قبل از آن‌که شريعت مقدس اسلام توسط مجاهدين مسلمان به اين سرزمين بيايد، ايرانيان مقيم يمن به آيين اسلام گرویدند و با ميل و رغبت به احكام قرآن تسليم شدند و از جان‌ودل در ترويج شريعت كوشش نمودند و حتي در اسلام و مبارزه با معاندين نبي اكرم (صلی‌الله علیه واله) جان سپردند.» (2) ‌
مناطقی که قبل از حمله اعراب به ایران و در زمان پیامبر (صلی‌الله علیه واله) دین اسلام را پذیرفتند بحرین و یمن است؛ زیرا این دو منطقه در قدیم جزو ایران بوده است. طبری می¬نویسد: شاپور ساسانی زمانی که کودک بود، حکام بلاد عرب به ایران چشم طمع دوخته و به قتل و غارت بحرین پرداختند. وقتی شاپور بزرگ شد، انتقام سختی از اعراب نفوذی در بحرین گرفت و آنان را اخراج نمود و مهاجرین ایرانی را در بحرین و عمان، ساکن نمود. (3)  بلاذری و ابن اعثم گزارش کرده¬اند که بحرین یکی از مناطق ایران است و پیامبر (صلی‌الله علیه و اله) در سال هشتم هجری با ارسال مُبلّغی به نام علاء حضرمی، مردم این منطقه را به دین اسلام، دعوت کرد. (4)  در دوران حکومت ساسانیان سلاطین برای بحرین مرزبان تعیین می¬کردند. (5)  حتی ایرانیان فراوانی در سه شهر بحرین به نام شاپور، دارین و زاره، زندگی می¬کردند که در جریان مرتدین بحرین، علاء حضرمی به‌سختی توانست بر آنان غلبه کند.
پیامبر (صلی‌الله علیه واله) با ارسال نامه به مرزبان هَجَر، به نام سی بخت و حاکم بحرین، منذر بن ساوی و فرستادن علاء حضرمی به عنوان مُبلغ دین اسلام، مردم این منطقه را به دین اسلام دعوت نمود. (6)  طبری علاء حضرمی را پیک نامه پیامبر (صلی‌الله علیه واله) به امیر بحرین، منذر بن ساوی در سال ششم هجری برشمرده است. (7)  مردم این منطقه، دارای مذاهب مختلف مسیحی، یهودی، زرتشتی بودند. همچنین قبائل عرب عبدالقیس، بکربن وائل، تمیم و عجمان فارس در این منطقه به سر می‌بردند. حاکم آنان منذر بن ساوی و مرزبان هجر، سی بخت و اعراب و حتی عده¬ای از فارس‌ها، دعوت علاء بن حضرمی را پذیرفته و مسلمان شدند. یهود و زرتشت به پرداخت جزیه با علاء مصالحه کردند. (8)  اولین والی که پیامبر (صلی‌الله علیه واله) به بحرین فرستاد خود علاء حضرمی بود که هم در امر ترویج اسلام و هم در مقام عامل پیامبر (صلی الله علیه و آله) در بحرین عمل می¬کرد. (9) 
پیامبر (صلی‌الله علیه واله) عبدالله بن حذافه را به سوی پادشاه ایران، خسروپرویز گسیل داشت. (10)  خسروپرویز باکمال وقاحت، نامه پیامبر (صلی‌الله علیه واله) را پاره کرده و در جواب نامه مشتی خاک فرستاد (11)  حضرت وی را نفرین نمود (12)  و بشارت داد مسلمانان، مالک خاک او می¬شوند. (13)  اگرچه این نامه در خسروپرویز، تأثیری نداشت، اما خبر غیبی پیامبر (صلی‌الله علیه واله) از کشته شدن پادشاه ایران، به فرستادگان خسروپرویز، باعث مسلمان شدن باذان، حاکم یمن و ایرانیان مقیم یمن شد. (14)  چه‌بسا اسلام باذان و ایرانیان یمن بعدها با رفت‌وآمد آنان به ایران در اسلام آوردن مردم ایران، تأثیر گذاشته باشد.
بنابراین یمن و بحرین که سابقاً جزو ایران بود و سلاطین ساسانی حاکم آن را مشخص می¬کردند در زمان پیامبر (صلی‌الله علیه واله) با ارسال نامه و مبلغ به دین اسلام گرویدند؛ و این موضوع قبل از فتوحات اعراب شکل‌گرفته است. البته اگر ازنظر فردي در نظر بگيريم، شايد اولين مسلمان ايراني، سلمان فارسي است و چنان‌كه مي‏دانيم، اسلام اين ايراني جلیل‌القدر آن‌قدر بالا گرفت كه به شرف «سلمان منا اهل‌البیت» نائل شد. (15) 

ب. برخي از ايرانيان در زمان حكومت عمر به جهت نفوذ اسلام در ايران و رفتار مسلمانان، مسلمان شده‏اند. اين نگرش، قابل‌قبول است؛ زيرا برخي از ايرانيان در زمان حكومت عمر بعد از جنگ‏هاي متعدد و پيروزي اعراب مسلمان بر ايران، مسلمان شدند. يكي از آثار مهم پيروزي مسلمانان نفوذ گسترش اسلام در ايران بود. هرگاه كشوري در جنگ پيروز گردد، فرهنگ و سنت و باورهاي ديني و سياسي فاتحان بر كشور مغلوب اثر مي‏گذارد. بعد از فتح ايران، برخي از مسلمانان رفتار معقول و منطقي با ايرانيان داشتند و برخي ايرانيان تحت تأثیر قرار گرفتند. رفتار مسلمانان و جاذبه‏هاي اسلامي از یک‌سو و زمينه‏هاي پذيرش اسلام توسط ايرانيان از جانب ديگر، موجب شد كه برخي از ايرانيان اسلام بياورند. ناگفته نماند، اين روند آشنايي ايرانيان با اسلام و اسلام آوردن آنان تدريجي بوده و صدها سال پس از فتح ايران ادامه داشت؛ همان‌گونه كه در متون تاريخي به وجود بسياري از زرتشتيان در مناطقي مانند كرمان، طبرستان، فارس، خوزستان و خراسان تا قرن‌هاي سوم و چهارم اشاره‌شده است. (16) 

ج: بااینکه اسلام در دوران پیامبر (صلی‌الله علیه واله) وارد بخش‌هایی از ایران قدیم مانند بحرین و یمن گردید و پس از رحلت پیامبر اسلام(صلی‌الله علیه واله) از طریق فتوحات و حمله اعراب به ایران در دوره خلفا وارد ایران مرکزی شد؛ اما نکته قابل تامل این است که اگرچه اسلام تسنن وارد ایران گردید اما مردم ایران در اواخر قرن اول از اسلام سنی دست کشیده و رو به تشیع آوردند. در اواخر قرن اول شیعیان اشعری ساکن کوفه چون تحت تعقیب حجاج بن یوسف ثقفی بودند به ایران گریختند و بخش اعظم آنان وارد شهر قم شدند (17)  و تشیع از شهر قم به نقاط دیگر ایران تسری داشت. (18)  ورود امام رضا (علیه‌السلام) به ایران، ورود سادات و حکومت‌های شیعی آل‌بویه، علویان طبرستان، سربداران، آل کیا، صفویه و... باعث شد مردم ایران مذهب تشیع را بر تسنن ترجیح دهند و در عصر صفویه تشیع مذهب رسمی ایران گردید بنابراین ایرانیان دینی به خلیفه دوم ندارند.

نتیجه:
اسلام در زمان پیامبر از طریق نامه‌هایی که آن حضرت خطاب به منذر حاکم بحرین و خسروپرویز پادشاه ایران، جهت دعوت به دین اسلام نوشت، وارد ایران گردید. البته ایرانی که بحرین و یمن جزو آن بود؛ بنابراین ورود اسلام به ایران محدود به عصر خلیفه دوم نمی¬شود. ازاین‌رو پذیرش دین اسلام را مدیون خلیفه دوم نیستیم. علاوه بر این مذهبی که وارد ایران شد مذهب تسنن بود درحالی‌که مردم ایران به تشیع روی آوردند. ورود تشیع به ایران هم به اواخر قرن اول توسط اشعریان شیعی در قم شکل گرفت و پس‌ازآن حضور امام رضا (علیه‌السلام) و سادات و حکومت‌های شیعی نقطه عطفی در گسترش تشیع در ایران گردید.

پی نوشت:
1 . مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 61.
2 . مجموعه ‏آثار استاد شهيد مطهرى، ج ‏14، ص 101.
3 . تاریخ طبری، ج 2 ص 55-56.
4 . ابن اعثم، الفتوح، تحقیق علی شیری، ج 1 ص 40؛ بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، فتوح البلدان، ص 85.
5 . عباس اقبال، مطالعاتی در باب بحرین و جزایرو سواحل خلیج فارس، ص 18.
6 . بلاذری، فتوح البلدان، ص 85.
7 . تاریخ طبری، تحقیق، محمد ابوالفضل ابراهیم، ج 2 ص 645.
8 . بلاذری، فتوح البلدان، ص 85-86-87.
9 . ابن اعثم کوفی، پیشین، ج 1 ص 40، تاریخ طبری، ج 3 ص 137.
10 . تاریخ طبری، ج 2 ص 644، ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1 ص 199.
11 . ابن فقیه، البلدان، تحقیق یوسف الهادی، ص 610.
12 . طبری، پیشین ج 2 ص 654.
13 . ابن فقیه، پیشین، ص 610.
14 . ابن سعد، پیشین، ج 1 ص 199.
15 . ابن الأثير، أسد الغابة، ج 2، ص 331.
16 . مقدسى، احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، ص 323، 394 و 414؛ المسعودي، التنبيه والإشراف، ص 91 و 92.
17 . قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، ص 260
18 . همان ص 263 و 279
 

آنچه از تاریخ بدست می آید این است که در زمان تجهیز پیامبر صل الله علیه و آله برای دفن توسط علی علیه السلام، بقیه صحابه در سقیفه بنی ساعده دور هم جمع شده بودند.
علی ع و صحابه و تجهیز پیامبر اکرم ص برای دفن

سؤال:
 اين‌كه گفته می‌شود فقط حضرت علي بن ابي طالب (ع) مشغول غسل پيامبر (ص) بوده و دیگران در شوراي انتخاب خليفه (سقيفه) حضور داشته‌اند، آیا سند تاريخي هم دارد؟
 

پاسخ:
امام علي (علیه‌السلام) آن حضرت را غسل می‌داد و عباس و دو فرزندش، فضل و قثم، بدن آن حضرت را حرکت می‌دادند و اسامه و شقران، آب بر بدن پيامبر (صلی‌الله علیه واله) می‌ريختند. علي (علیه السلام) هنگام غسل دادن می‌گفت: «بابي انت وامي ما اطيبک حيا وميتا؛ پدر و مادرم فدايت! چه اندازه پاکيزه هستي؛ هم در حال زنده‌بودن و هم بعدازآن.» (1) ‌و اصحاب بعد از بيعت با ابوبکر، براي تجهيز و دفن پيامبر (صلی‌الله علیه واله) حضور پيدا کردند. (2) 

نتیجه:
در منابع تاریخی سخن از عدم حضور صحابه کبار در غسل دادن و کفن نمودن پیامبر(صلی الله علیه و آله) است. به‌ویژه اینکه بزرگان انصار در این زمان در سقیفه به سر می‌بردند و برای جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله) سعد بن عبادِه را معرفی نمودند بدون اینکه حضرت علی (علیه السلام) را در این امر ذی‌حق بدانند.

پی نوشت:
1 . ابن اثير، عز الدين ابي الحسن الکامل في التاريخ، ج 2، ص 332؛ تاريخ طبري، محمد بن جرير طبري، ج 2، ص 451؛ سيره ابن هشام، ج 4، ص 319- 320.
2 . ابن اثير، همان؛ سيره ابن هشام، همان.
 

مسئله جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مسئله بسیار مهمی است که اثبات آن برای برخی، نیاز به دلائل متقن دارد
جانشین پیامبر اکرم ص بعد از رحلت ایشان

سؤال:
با توجه به امامت ابوبكر در نماز جماعت به‌جای پيامبر (ص) و همراهي وي در هجرت رسول خدا (ص) به مدينه، آيا پيامبر (ص) وي را به جانشيني خود منصوب نكرده است؟
 

پاسخ:
 تنها گروهي که مدعي استخلاف است، شيعه است. شیعه مدعي است که پيامبر (صلی الله علیه و آله) از ابتداي بعثت تا روز وفات، بر جانشيني و خلافت علي بن ابی‌طالب (علیه السلام) اصرار داشت و به‌طور رسمي نیز پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در غدير خم علي بن ابيطالب (علیه السلام) را به‌عنوان جانشين خود معرفي کرد و همه مردم بعد از معرفي پيامبر(صلی الله علیه و آله)، با او بيعت کردند. در سقيفه اصلاً سخن از استخلاف نبود و کسي ادعاي نصب از جانب پيامبر(صلی الله علیه و آله) را نداشت.
هيچ سندي وجود ندارد که دلالت داشته باشد مهاجران حاضر در سقيفه براي قانع کردن انصار، به آيات هجرت يا به نماز ابوبکر يا به سخن صريح و غیرصریح ديگري از پيامبر(صلی الله علیه و آله) استناد کرده باشند؛ بلکه برعکس در ردّ ادعاي استخلاف شيعه و استناد آن‌ها به غدير و غير غدير، تصريح کرده‌اند که پيامبر(صلی الله علیه و آله) از دنيا رفت، بدون اين‌که کسي را به خلافت برگزيند.
ابوبکر و عمر در سقيفه و تا آخر عمر، بر اين‌که رسول خدا کسي را به‌صراحت يا به اشاره به خلافت نصب نکرده، اصرار داشتند. اين سخن ابوبکر هنگام وفات است که گفت:
«وأما الثلاث اللواتي وددت أني كنت سألت رسول‌الله (صلی‌الله عليه واله) عنهن، فوددت أني سألته هذا الأمر فكنا لا ننازعه أهله، وددت أني كنت سألته هل للأنصار في هذا الأمر نصيب...» (1) 
کاش از رسول خدا پرسيده بودم خلافت بعد از ایشان به عهده کيست تا با وي درباره خلافت نزاع نکنيم و کاش پرسیده بودم آيا انصار در خلافت نصيبي دارند؟
و عمر در آخر عمر بارها گفت:
«وإني إن لا أستخلف، فإن رسول‌الله (صلی‌الله عليه و اله) لم يستخلف، وإن أستخلف فإن أبا بكر قد استخلف.» (2) 
اگر من کسي را به‌جای خود نگمارم، (به) رسول خدا (اقتدا کرده‌ام که) کسي را به‌جای خود نگمارد و اگر بگمارم، (به) ابوبکر (اقتدا کرده‌ام که) به‌جای خود کسي را گمارد.
عالمان کلام اهل سنت هم با صداي بلند اعتراف کرده‌اند که امامت و خلافت به سه طريق منعقد می‌شود: 1. بيعت امت مثل خلافت ابوبکر 2. نصب از جانب خليفه قبلي مثل خلافت عمر 3. قهر و غلبه بازور مثل بسياري از خلافت‌ها.
«وتنعقد الإمامة بثلاثة طرق، أحدها: البيعة، كما بايعت الصحابة أبا بكر الطريق الثاني: استخلاف الامام من قبل، وعهده إليه، كما عهد أبو بكر إلى عمر... وأما الطريق الثالث، فهو القهر والاستيلاء، فإذا مات الامام، فتصدى للإمامة من جمع شرائطها من غير استخلاف ولا بيعة، وقهر الناس بشوكته وجنوده، انعقدت خلافته لينتظم شمل المسلمين...» (3) 
عالمان اهل سنت تصريح کرده‌اند که پيامبر(صلی الله علیه و آله) از دنيا رفت، بدون اين‌که کسي را به خلافت برگزيند و مشروعيت خلافت ابوبکر را مستند به بيعت امت می‌دانند؛ نه استخلاف پيامبر(صلی الله علیه و آله). البته بيعت هم نه بيعت همگي بعد از شور و آزادنه و اجماع امت يا جماعتي از آن‌ها؛ بلکه پيشنهاد يک نفر و قبول يک نفر ديگر و بعد هم بيعت گرفتن به‌زور از ديگران:
«تنعقد الامامة بقولنا و قول المعتزله و... باختيار أهل الحل والعقد وبيعتهم من غير أن يشترط إجماعهم على ذلك ولا عدد محدود بل ينعقد بعقد واحد منهم ولهذا لم يتوقف أبو بكر إلى انتشار الأخبار في الأقطار ولم ينكر عليه أحد وقال عمر لأبي عبيدة ابسط يدك أبايعك فقال أتقول هذا وأبو بكر حاضر فبايع أبا بكر وهذا مذهب الأشعري إلا أنه يشترط أن يكون العقد بمشهد من الشهود لئلا يدعي آخر أنه عقد عقدا سرا متقدما على هذا العقد.» (4) 
آري، در دوره‌هاي بعد به مستندسازي براي بيعت ابوبکر همت گماشتند و به موارد زيادي (جعلي يا غير جعلي) براي اثبات نصب ابوبکر به‌صراحت يا به اشاره از جانب پيامبر(صلی الله علیه و آله) استناد کردند که از جمله آن‌ها آيات مربوط به هجرت و پيش‌نمازي ابوبکر هنگام بیماری رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می‌باشد که به‌تفصيل عدم دلالت آن‌ها بر مقصود را بيان می‌کنيم.

اما آيه غار:
در اين‌که همراه پيامبر (صلی الله علیه و آله)در غار و در سفر به هجرت، ابوبکر بوده است و نه کسي ديگر، شک نيست. ما اختلافي در اين زمينه سراغ نداريم.
البته چگونگي همراه شدن ابوبکر، روشن نيست و اين از نقاط مبهم تاريخ است. سخناني که در اين مورد گفته شده، قطعي و مستند به سند محکم نیست. هيچ عالمي و هيچ سندي مدعي نشده که پيامبر(صلی الله علیه و آله) به امر خدا ابوبکر را براي همراهي خود انتخاب کرده و حداکثر سخني که عالمان اهل سنت با سند‌هاي ضعيف و عادي گفته‌اند، اين است که ابوبکر خواهان هجرت به مدينه بود و از پيامبر اجازه می‌طلبيد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می‌فرمود که صبر کن، شايد همراهي بيابي و ابوبکر احتمال می‌داد که اين همراه خود پيامبر(صلی الله علیه و آله) باشد. (5)  ‌
و گفته‌اند پيامبر(صلی الله علیه و آله) بعد از تصميم به هجرت و خواباندن علي (علیه السلام) به‌جای خود، به‌طرف غار ثور رفت. بعد ابوبکر آمد و علي (علیه السلام) را ديد و از پيامبر (صلی الله علیه و آله)خبر گرفت و متوجه شد که پيامبر (صلی الله علیه و آله) به‌طرف غار ثور رفته، پس به او ملحق شد. (6)  ‌
 بنا به خبر ديگر، پيامبر(صلی الله علیه و آله)  به علي (علیه السلام) فرمود: اگر ابوبکر نزد تو آمد، به او خبر بده که من به‌طرف غار ثور رفته‌ام و به من ملحق شود. (7)  ‌
و بنا به خبر ديگر، پيامبر(صلی الله علیه و آله)  به خانه ابوبکر می‌رود و او را از تصميمش به هجرت خبر می‌دهد و ابوبکر می‌پرسد: من اجازه همراهي دارم؟ و پيامبر جواب مثبت می‌دهد و ابوبکر از شادي گريه می‌کند. (8)  ‌ درهرحال، ابوبکر به همراه پيامبر(صلی الله علیه و آله)  به‌طرف غار ثور رفت و سه شبانه‌روز در غار ماند. بعد به همراه بلدي به‌سوی مدينه رهسپار گشتند.
آيه 40 سوره توبه در مورد اين جريان است:
«إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى‏ وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ»
اگر او را يارى نكنيد، خداوند او را يارى كرد (و در مشكل‌ترین ساعات، او را تنها نگذاشت)؛ آن هنگام كه كافران او را (از مكّه) بيرون كردند؛ درحالی‌که دوّمين نفر بود (و يك نفر بيش‌تر همراه نداشت). در آن هنگام كه آن دو در غار بودند و او به همراه خود مى‏گفت: غم مخور، خدا با ماست! در اين موقع، خداوند سكينه (و آرامش) خود را بر او فرستاد. با لشكرهايى كه مشاهده نمى‏كرديد، او را تقويت نمود. گفتار (و هدف) كافران را پايين قرارداد (و آن‌ها را با شكست مواجه ساخت). سخن خدا (و آيين او)، بالا (و پيروز) است و خداوند عزيز و حكيم است.
عالمان اهل سنت اين آيه را اثبات‌کننده بزرگ‌ترین فضيلت براي ابوبکر می‌دانند و می‌گويند شأن ابوبکر آن‌قدر بزرگ بوده که رسول خدا او را دلداري داده و آرامشش را بر ابوبکر نازل کرده است و او را اولين دو نفر شمرده (که رسول خدا دومینشان است) و...
اصل اين‌که اين آيه فضيلتي را براي ابوبکر اثبات کند، محل بحث است (که خواهيم گفت) و برفرض اثبات فضيلت، بر نصب او براي خلافت و جانشيني دلالت ندارد که اگر دلالتي بر فضيلت ابوبکر و صلاحيت او براي تصدي خلافت داشت، در سقيفه و بعدازآن بدان استناد می‌شد؛ درحالی‌که بعد‌ها وقتي مروان نزول آيه «والذي قال لوالديه اف لکما» (9)  را در شأن عبدالرحمن بن ابوبکر شمرد، عايشه به‌صراحت گفت: «ما أنزل الله فينا شيئا من القرآن الاّ أن الله أنزل عذري» (10)  خدا جز آيات سوره نور در جريان افک براي بيان عذر من، آيه‌ای ديگر در شأن خاندان ما نازل نکرده است.
این‌که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دومين دو نفر و ابوبکر (صاحبه) ناميده شده نيز بيان واقع است؛ زيرا در آن واقعه جز آن دو، کسي نبود و ابوبکر صاحب و همراه آن حضرت بود و صاحب و همراه بودن در يک واقعه، دلالت بر همرنگي و همفکري و همراهي واقعي ندارد. زيرا صاحب و همراه ممکن است از لحاظ فکر و اعتقاد و رفتار، هيچ همرنگي‌ای با فرد نداشته باشد؛ همچنان در سوره کهف از دو نفر صحبت می‌کند که همراه بودند (يقول لصاحبه)؛ درحالی‌که يکي مؤمن و ديگري کافر بود. (11)  ‌
اما این‌که ادعاشده در اين آيه صحبت از نزول سکينه از جانب خدا بر ابوبکر است و اين (برفرض صحت) فضيلتي است، صحيح نيست؛ زيرا بايد روشن شود مرجع ضمير در جمله «فانزل سکينته عليه»، چه کسي است؟ اگر مرجع ابوبکر باشد، ادعاي صحيحي است.

در بين دانشمندان اهل سنت در مورد مرجع اين ضمير چند نظر وجود دارد:
1. گروه اول قاطعانه مرجع ضمير را پيامبر (صلی الله علیه و آله) دانسته و نزول بر غير آن حضرت را رد کرده‌اند. ازجمله: نويسنده (التحرير و التنوير)، ابن عاشورمحمد بن طاهر می‌نويسد:
بسياري از مفسران به اين نظر غريب و دور از ذهن پرداخته‌اند که ضمير در «عليه» به (صاحبه) ابي‌بکر برمی‌گردد؛ با این‌که جزم دارند ضمير در جمله و ايده به پيامبر (صلی الله علیه و آله) برمی‌گردد. به همين جهت، گرفتار تشتت در ضمير‌ها شده‌اند. با يادآوري حالت ابي‌بکر، اسلوب کلام را به‌هم‌ریخته‌اند؛ درحالی‌که آيات در مقام بيان حال رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و پايمردي او و تأييدي است که خدا از او به عمل‌آورده؛ اگر سخن از ابي‌بکر رانده‌شده، فرعي و تبعي بوده (در مقام بيان حالات و مقامات او نيست). حيرت و سرگرداني ازآنجا حاصل‌شده که «فانزل الله» را فرع بر «اذ يقول لصاحبه لا تحزن» گرفته‌اند؛ زیرا آنان را واداشته که جمله «وايده بجنود لم تروها و...» را تأويل ببرند و... درحالی‌که اگر به اسلوب و نظم کلام دقت می‌کردند، گرفتار چنين پريشان‌خاطري نمی‌شدند. (12)  ‌
در «التفسير الوسيط للقرآن الکريم» آمده:
مراد از نزول سکينه طمأنينه و آرامشي است که در قلب پيامبر(صلی الله علیه و آله) مستقرشده بود. او را به‌گونه‌ای قرار داده بود که از اجتماع مشرکان دور غار هراسي نداشت و اهميتي نمی‌داد. بعضی مفسران بر اين رأیند که ضمير به صدّيق بر می‌گردد؛ زيرا اصل بر رجوع ضمير به نزديک‌ترین مرجع است. ديگر این‌که پيامبر(صلی اله علیه و آله) از قبل بر آرامش بود و احتياج به نزول آرامش جديد نداشت؛ ولي طرفداران رأي اول، اين استدلال‌ها را رد کرده‌اند؛ به این‌که رجوع ضمير در «و ايده بجنود» به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) معلوم است، نمی‌توان آن را به غير پيامبر (صلی الله علیه و آله) برگرداند و آن جمله، عطف بر جمله قبلي است. پس لازم است ضمير در جمله قبلي را هم به پيامبر برگردانیم تا کلام به‌هم‌ریختگی پيدا نکند. براي نزول آرامش هم لازم نيست قبل از آن خوف و ترس و اضطراب باشد؛ بلکه نزول آن براي زیادشدن ايمان و اطمينان است تا دلالت بر ‌شأن والاي پيامبر (صلی الله علیه و آله) کند. (13)  ‌

2. گروه دوم فقط مرجع را پيامبر (صلی الله علیه و آله) دانسته و هيچ احتمال ديگري نداده‌اند (مانند گروه اول احتمال رجوع به ابوبکر را مطرح و رد نکرده‌اند؛ بلکه از آن بی‌اعتنا گذشته‌اند). احمد بن مصطفي از اين گروه است که در تفسيرش می‌نويسد:
 آرامش را بر او نازل کرد، يعني بر رسولش. (14)  ‌

3. گروهي هر دو احتمال را ذکر کرده‌اند؛ ولي نزول بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) را قوي‌تر دانسته‌اند. ازجمله، ابن کثير در تفسير مي‌نويسد:
پس خداوند بنا بر قول مشهور‌تر آرامش را بر رسولش نازل کرد. گفته‌شده بر ابوبکر. (15)  «قيل» به قولي گفته می‌شود که ازنظر نويسنده ضعيف است.
 صاحب روح المعاني هم می‌نويسد:
بر او، يعني بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) و از ابن عباس روايت کرده‌اند که ضمير به رفيق پيامبر (صلی الله علیه و آله) برمی‌گردد. (16)  ‌
صاحب فتح القدير می‌نويسد: اگر ضمير را به ابوبکر برگردانيم، يعني با فرستادن آرامش، ترس را از او برديم و آرامش را جايگزينش ساختيم. اگر به پيامبر (صلی الله علیه و آله) برگردانيم، يعني او را از این‌که سبب ترس برايش حاصل شود، در امان داشتيم. اين‌که ضمير در «و ايده» به پيامبر(صلی الله علیه و آله) برمی‌گردد، تأييد کننده اين است که در اینجا هم ضمير به پيامبر(صلی الله علیه و آله)  برمی‌گردد. (17)  ‌

4. گروه چهارم دو احتمال (رجوع به پيامبر و به صاحبش) را ذکر کرده‌اند؛ بدون اين‌که يکي را تقويت يا ديگري را تضعيف کنند. ازجمله اينان، ابن عجينه احمد بن محمد، صاحب «البحر المديد في تفسير القرآن المجيد» است. او می‌نويسد: «انزل... عليه» يعني بر پيامبر يا رفيقش. (18) ‌

5. گروه پنجم فقط نزول بر ابوبکر را یادکرده است. ازجمله، عبدالله بن حسين عکبري نويسنده «التبيان في اعراب القرآن» می‌نويسد:
ضمير به ابوبکر برمی‌گردد؛ زيرا او تشويش خاطر داشت. (19)  ‌

6. گروه ششم ضمن ذکر هر دو احتمال، نزول بر ابوبکر را تقویت کرده‌اند. ازجمله، ابن آبی حاتم که می‌نويسد: از حبيب بن ابي ثابت نقل‌شده که بر ابوبکر نازل شد؛ اما پيامبر(صلی الله علیه و آله)  قبل از آن بر سکينه بود. (20)  ‌
مظهري در تفسير می‌نويسد: از ابن عباس نقل‌شده که آرامش بر ابوبکر نازل شد. پيامبر(صلی الله علیه و آله) قبل از آن بر آرامش بود. اين قول، اولي است؛ زيرا فاء در فانزل دلالت بر نزول آرامش بعد از کلام رسول(صلی الله علیه و آله) بر ابي‌بکر دارد. ضمير را هم بايد به مرجع نزديک‌تر، يعني ابي بکر ارجاع داد. (21)  ‌
احکام القرآن جصاص و البحر المحيط و تفسير الوسيط زهيلي هم از اين گروه هستند.

7. گروه هفتم که ضمير را فقط به ابوبکر برگردانده و احتمال ديگر را باطل کرده و فخر رازي اين راه را پیش‌گرفته است. او می‌نويسد: برگرداندن ضمير به رسول خدا (صلی الله علیه و آله)،  از چند جهت باطل است:
اول. ضمير را بايد به مرجع نزديک‌تر، يعني ابوبکر برگردانيم.
دوم. ابوبکر ترسيده و ‌اندوهگين بود. پس بايد آرامش بر او نازل شود تا اطمينان يابد.
سوم. اگر بخواهيم ضمير را به پيامبر(صلی الله علیه و آله)  برگردانيم، بايد بپذيريم که او قبل از آن ترسيده بود. اگر ترس او را گرفته بوده، چطور می‌توانسته به ابوبکر بگويد: نترس (22)  يعني پيامبر (صلی الله علیه و آله) قبل از آن بر آرامش بوده و تحصيل حاصل، محال است.
بنابراين، غالب مفسران اهل سنت ضمير را فقط به پيامبر(صلی الله علیه و آله) برمی‌گردانند يا برگشت آن به پيامبر(صلی الله علیه و آله)  را صحيح‌تر می‌دانند و تعداد اندکي آيه را در ‌شأن ابي‌بکر دانسته يا نزولش در مورد ابي‌بکر را تقويت کرده و قوي‌تر شمرده‌اند. در اين ميان، تنها فخر رازي است که آيه را فقط در ‌شأن ابوبکر دانسته و نزول آن در ‌شأن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را باطل شمرده است. اگر سستي دلايل وي را بيان کنيم، معلوم می‌گردد که آيه فقط در ‌شأن رسول خدا نازل‌شده و اگر مذمت ابي‌بکر نباشد، مدحي از او به‌حساب نمی‌آيد.

اما نقد دلايل فخر رازي:
دليل اولش اين بود که ضمير را بايد به مرجع نزديک‌تر برگردانيم و ابوبکر (صاحبه) مرجع نزديک‌تر است. بر اين حرف، چند اشکال وارد است. ازجمله:

1. اين حرف فخر، صحيح است؛ اما درجایی که يک ضمير آمده که قبل از آن دو نام ذکرشده و ارجاع ضمير به هر دو ممکن باشد؛ ولي در آيه فوق چندين بار ضمير تکرار شده که مرجع آن‌ها به قرينه مقام و حال و سياق کلام به‌يقين رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است. هيچ احتمال ديگر وجود ندارد. بعد نام ابوبکر آمده (صاحبه) و بعد دوباره ضمير‌ها تکرار شده است. اگر مرجع ضمير‌هاي بعد با مرجع ضمير‌هاي قبل يکي نباشد و ضميرهاي بعد به ابوبکر و ضمير‌هاي قبل به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برگردد، متکلم بايد قرينه لازم بر اين تغيير مرجع ضمير را نصب کند؛ وگرنه مخاطب را به خطا و اشتباه انداخته و از خداي حکيم چنين کاري (به خطا انداختن مخاطب) سر نمی‌زند.
در آيه، قبل از کلمه صاحبه سه بار ضمير مفرد غايب مذکر ذکرشده که مرجع هر سه، بدون‌ شک و ترديد، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است. بعد در کلمه صاحبه و بعدازآن نيز دو بار تکرار شده که مرجع در دو مورد، بدون شک و ترديد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. فقط در يک مورد محل اختلاف است. اگر در آن مورد مرجع ابوبکر بود، بايد قرينه ذکر می‌شد.

2. بعد از کلمه صاحبه نيز دو بار اين ضمير تکرار شده که برگرداندن هر دو به ابي بکر غلط است و هیچ‌کس نگفته است. همه عالمان، بدون هيچ شک و ترديد، ضمير در جمله «و ايده بجنود لم تروها» را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برگردانده‌اند. حالا چگونه و به چه دليل ضمير در فانزل سکينته عليه را به ابوبکر و در ايده بجنود لم تروها را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برگردانيم؟!
پس حرف فخر در مورد برگشت ضمير به مرجع نزديک‌تر در اين آيه، اصلاً جايي ندارد و کنار زدن دلايل آشکار و ادعاي بدون دليل است.
دليل دومش اين بود که ابوبکر اندوهگين بود. پس بايد آرامش بر او نازل شود تا اطمينان يابد.
بله ابوبکر اندوهگين بود و با تسلي پيامبر (صلی الله علیه و آله) آرام گرفت؛ ولي سخن در اين است که و انزل سکينته عليه مربوط به او نيست. این‌که او با تسلي پيامبر(صلی الله علیه و آله) آرامش گرفته، دليل بر نزول سکينه که مطلبي خاص است، بر او نیست.
دليل سومش این‌که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر سکينه بوده و ترس نداشته تا نزول سکينه بر ايشان معنا داشته باشد.
در جواب‌گوییم جداي از این‌که نزول سکينه بر هر کس واقع نمی‌شود و فقط بر انسان‌هايي که ملازمت بر تقوا داشته و دارند، نازل می‌گردد (که بحث آن مفصل است. طالبان به ترجمه الميزان ذيل آيات نزول سکينه مراجعه کنند). قرآن صراحت دارد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با این‌که هيچ جا و در هيچ ميدان و بحراني نترسيده و مضطرب نشده، ولي بارها سکينه بر او نازل‌شده است. سکينه يک امداد خاص خدا براي مؤمنان والا مرتبه است. به آيات زير توجه کنيد:
«ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرين.» (23) ‏
ـ «إِذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا في‏ قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى‏ وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليماً.»  (24)‌
اين دو آيه، حاکي از نزول سکينه بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در روز صلح حديبيه و در روز حنين است، در حالي که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هیچ‌وقت ترس و اضطراب نداشته است.
بنابراين، چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در آن روز ترس نداشته، دليل نمی‌شود که نزول سکينه بر ايشان بی‌معنا باشد.
با توجه بدان چه گذشت، هيچ دليلي نداريم که ضمير را به ابوبکر برگردانيم؛ بلکه همه دلايل حاکي از نزول سکينه بر شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. البته با دلداري رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ، ابوبکر هم آرامش يافته و ترسش زايل شده است.
بنابراين، آيه غار، نه‌تنها اثبات صلاحيت و افضليت ابوبکر براي تصدي خلافت و نشان از نصب ايشان به‌صورت غیرمستقیم از جانب خدا و پيامبر(صلی الله علیه و آله) نيست، بلکه همان‌گونه که عايشه گفته، اصولاً نمی تواند فضيلتي را براي ابوبکر ثابت کند.

اما نماز ابوبکر:
يکي ديگر از دلایل اهل سنت در اثبات حقانيت خلافت ابي‌بکر، قضيه نماز او است. 
آن‌ها می‌گويند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در روزهاي آخر عمر که بیمار بوده و نمی‌توانسته خودش اقامه جماعت کند، ابوبکر را امام جماعت قرار داده و اين، خود بهترين دليل بر آن است که می‌خواسته فضيلت و شايستگي او را گوشزد کند تا امت بعد از وي بدانند چه کسي را به خلافت منصوب کنند.
بر اين ادعا ايراد‌هاي اساسي فراواني وارد است. ازجمله:
روايات نماز ابي‌بکر که در کتب اهل سنت از طريق عايشه، انس بن مالک، عبدالله بن عمر و عبیدالله بن عبدالله بن عتبه واردشده، که دلالت این اخبار دارای اختلاف است به‌گونه‌ای که نمی‌توان به اصل آن باور پيدا کرد و اگر اصل آن‌هم اتفاق افتاده باشد، نمی‌توان باور کرد که به امر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بوده؛ بلکه قراين موجود در همين احاديث نشان می‌دهد که به امر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نبوده است. بعضي از اين روايات دلالت دارد که بعضی همسران پيامبر در امام جماعت ساختن ابي‌بکر دخالت داشته‌اند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خطاب به آن‌ها فرموده: «إنكن صواحب يوسف.» (25) 
در روايتي عايشه گفت که پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: ابوبکر را بگوييد به مردم نماز بخواند و او خواسته پدرش معذور شود و عمر يا علي نماز بخواند؛ ولي پيامبر(صلی الله علیه و آله) با اصرار فقط امامت ابوبکر را می‌خواسته است. (26)  ‌در روايت ديگر عبدالله بن زمعه گويد: بلال پيامبر (صلی الله علیه و آله) را به نماز خبر داد و حضرت فرمود: کسي را بگوييد بر مردم نماز بخواند (يعني مهم نبود چه کسي باشد). من خارج شدم و عمر را ديدم و ابوبکر غايب بود و از او خواستم نماز بخواند و او برخاست و جلو ايستاد و تکبير گفت و چون صدايش بلند بود، پيامبر (صلی الله علیه و آله) شنيد و گفت: فأين أبوبكر؟ يأبى الله ذلك والمسلمون، يأبى الله ذلك والمسلمون؛ ابوبکر کجاست؟ خدا و پيامبر ابا دارند غير ابوبکر امام باشد.
پس آمد و نمازهاي بعد را او بر مردم خواند؛ بعد از این‌که اين نماز به امامت عمر اقامه شد. (27)  ‌
بنابر روايت ديگر، وقتي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) صداي عمر را شنيد، از حجره خارج شد و با غضب فرياد برآورد: نه نه نه بايد ابن ابي قحافه امامت کند. (28)  ‌
بنا به روايت ديگر، اين جريان، نه در مريضي رسول خدا (صلی الله علیه و آله)؛ بلکه در جنگ با بني عمرو بن عوف بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نماز ظهر را با مردم خواند و به بلال گفت: اگر من براي عصر نيامدم، ابوبکر نماز بخواند و به هنگام عصر ابوبکر به نماز ايستاد و تکبير نماز گفت که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رسيد و صف‌ها را شکافت تا پشت سر ابوبکر ايستاد و ابوبکر متوجه نشد؛ ولي از قراین متوجه شد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به او اشاره کرد که ادامه بده و ابوبکر به پشت سر پيامبر (صلی الله علیه و آله) رفت و پيامبر جلو آمد و نماز را خواند و بعد از نماز به ابوبکر گفت: چرا وقتي با اشاره گفتم نماز را ادامه بده، ادامه ندادي؟ ابوبکر گفت: نخواستم بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) امام باشم. (29)  ‌
اين برخی از تعارض‌هاي روايات نماز ابوبکر است که نشان می‌دهد نمی‌توان به اين روايات اعتنا کرد.
از طرف ديگر، در روايات تأکيد شده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چند روز قبل از وفات، سپاهي به فرماندهي اسامه بن زيد را براي جنگ با روميان تجهيز می‌کرد و ابوبکر و عمر هم از افراد اين سپاه بودند و بر فرستادن آن‌ها اصرار فراوان داشت (30)  و کساني را که از همراهي با اين سپاه تخلف ورزند، لعن کرد (31)  بااین‌حال، محال است که ايشان هم ابوبکر را براي رفتن به سپاه ابوبکر مأموريت اکيد داده باشد و هم از ايشان بخواهد که نماز جماعت اقامه کند.
ديگر این‌که برفرض که ابوبکر از جانب ايشان به اقامه نماز منصوب‌شده باشد، دليلي بر افضل بودن او و منصوب بودن او براي خلافت و داشتن صلاحيت اين کار ندارد؛ زيرا افراد بسياري از جانب رسول خدا براي اقامه جماعت در مدينه يا غير آن معین‌شده‌اند و هیچ‌کس آنان را بدان جهت بر مأمومينشان افضل نشمرده است؛ ازجمله، عمرو بن عاص که در ذات السلاسل بر ابوبکر و عمر امام بود. به‌خصوص این‌که اهل سنت از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روايت کرده‌اند که اقتدا به هر امیری چه صالح باشد يا فاجر، در جماعت جايز است.
بنابراين، موارد مذکور نمی‌تواند دليل بر صلاحيت ابوبکر يا دليل بر نصب او از جانب پيامبر(صلی الله علیه و آله) باشد؛ به‌ویژه که اصلاً در سقيفه اين موارد مطرح نبود و خاصه این‌که علي بن ابي طالب (علیه السلام) هم به ادله فراوان منصوب پيامبر (صلی الله علیه و آله) بود و هم از همه اصحاب افضل و به تصدي اين مقام اولي بود.

نتیجه:
اهل سنت با اشاره به موضوع همراه بودن ابوبکر با پیامبر در مسیر هجرت به مدینه و پناه در غار ثور، این جریان را علاوه بر فضیلت ابوبکر، دلیل بر جانشینی او پس از پیامبر می‌دانند. درحالی‌که ابوبکر در لحظات آخر عمر گفته بود ای‌کاش از پیامبر پرسیده بودم که بعد از ایشان حکومت بر عهده کیست؟ خلیفه دوم می گفت: «إنّ بیعه أبی بکر کانت فلته وقى اللّه شرّها فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه»  بیعت با ابوبکر، یک امر ناگهانی بود؛ ولی خداوند ما را از شر آن حفظ کرد و اگر کسی دوباره خواست با چنین بیعتی، خلیفه شود، او را بکشید. بااین‌حال آیا می¬توان پذیرفت همراهی پیامبر درون غار دلیل جانشینی آن حضرت شود؟

پی نوشت:
1. جوهري، السقيفة وفدك، ص 43.
2 . مسلم، صحيح، ج 6، ص 4- 5؛ عبد الرزاق صنعاني، المصنف، ج 5، ص 448- 449؛ احمد بن حنبل، مسند، ابن الاشعث سجستاني، سنن، ج 2، ص 15
3 . محيى الدين النووي، روضة الطالبين، ج 7، ص 263- 266.
4 . التفتازانی، شرح المقاصد في علم الكلام، ج 2، ص 281.
5 . طبري، تاریخ، ج 2، ص 97.
6 . همان، ج 2 ص 101-102
7 . همان، ج 2، ص 99
8 . همان، ج 2، ص 102
9 . احقاف 17
10 . صحيح، بخاري، ج 6، ص 42.
11 . کهف 32-44
12 . ابن عاشور، التحرير و التنوير، ج 10، ص 101.
13 . طنطاوي سيد محمد، التفسير الوسيط للقرآن الکريم، ج 6، ص 293.
14 . احمد بن مصطفي مراغي، تفسير المراغي، ج 10، ص 122.
15 . ابن کثير، تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 136.
16 . آلوسي بغدادي، روح المعاني، ج 5، ص 289.
17 . شوکاني محمد بن علي، فتح القدير، ج 2، ص 289.
18 . ابن عجيبه احمد بن محمد، البحر المديد، ج 2، ص 383.
19 . عکبری، عبدالله بن حسین، التبيان في اعراب القرآن، ص 184.
20 . ابن ابي حاتم، تفسير القرآن العظيم، ج 6، ص 1802.
21 . محمد ثناء الله مظهري، التفسير المظهري، ج 4، ص 213.
22 . فخر رازي، مفاتيح الغيب، ج 16، ص 49.
23 . توبه 26
24 . فتح 26
25 . بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج1، ص133، ح664، بَابٌ: حَدُّ المَرِيضِ أَنْ يَشْهَدَ الجَمَاعَةَ. و...
26 . محيي الدين نووي، المجموع، ج 4، ص 241.
27 . ابن حنبل، احمد بن محمد، مسند الإمام أحمد بن حنبل،ج31، ص 203و ج41، ص271.
28 . ابوداود، سليمان بن اشعث، سنن أبي داود، ج4، ص1994.
29 . نسائى، احمد بن على، المجتبى من السنن، ح793.
30 . عبد الرزاق الصنعاني، المصنف، ج 6، ص 57- 58؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج 9، ص 196- 197؛ محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، ج 2، ص 249.
31 . ايجي، المواقف، ج 3، ص 650؛ ابن ابي الحديد، همان، ج 6، ص 52.
 

برخی ادعا دارند که شیعیان به همسر پیامبر صل الله علیه و آله (عایشه) توهین کرده و نسبت های ناروا می دهند در حالی که هیچ یک از بزرگان شیعه این مسئله را نمی پذیرند

سؤال:
چرا شيعيان به ام‌المؤمنین، عايشه نسبت زنا می‌دهند؟
 

پاسخ:
از دیدگاه شیعه، زنان تمام پیامبران از تهمت زنا مبرا بوده‌اند؛ چرا که این مطلب طعن و نقص بر انبیاء (علیهم‌السّلام) است و با آبروی آنان سروکار داشته و خداوند تمام انبیاء خود را از هر نقص و عیبی مبرا ساخته است.
مرحوم شیخ طوسی (متوفی: 460هـ) در رابطه با اتهام فحشا به همسرن پیامبران به نقل از ابن‌عباس می‌نویسد: «ما زنت امراة نبی قط، وکانت الخیانة من امراة نوح انها کانت تنسبه الی الجنون والخیانة من امراة لوط انها کانت تدل علی اضیافه». «هیچ یک از زنان پیامبران هرگز زنا نکرده است، خیانت زن نوح این بود که آن حضرت را متهم به دیوانگی کرده بود و خیانت زن لوط نیز این بود که جای مهمانان حضرت لوط به کفار نشان داد». (1) 
و در جای دیگر گفته است:
«وقوله (ضرب الله مثلا للذین کفروا امراة نوح وامراة لوط کانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین) قال ابن‌عباس: کانت امراة نوح وامراة لوط منافقتین (فخانتاهما) قال ابن‌عباس: کانت امراة نوح کافرة، تقول للناس انه مجنون، وکانت امراة لوط تدل علی اضیافه، فکان ذلک خیانتهما لهما، وما زنت امراة نبی قط، لما فی ذلک من التنفیر عن الرسول والحاق الوصمة به، فمن نسب احدا من زوجات النبی الی الزنا، فقد اخطا خطا عظیما، ولیس ذلک قولا لمحصل». «اما این سخن خداوند که: «خداوند برای کسانی که کافر شده‌اند به همسر نوح و همسر لوط مثَل زده است، آن دو تحت سرپرستی دو بنده از بندگان صالح ما بودند»، ابن‌عباس گفته: زن نوح و زن لوط منافق بودند. «فخانتاهما» ابن‌عباس گفته: زن نوح کافر بود و به مردم می‌گفت که آن حضرت دیوانه شده است و زن لوط جای مهمانان آن حضرت را به کفار نشان داد، این خیانت آن دو زن بود؛ هیچ یک از زنان پیامر هرگز زنا نکرده‌اند؛ زیرا سبب بدبینی و ننگ و عار نسبت به آن حضرت می‌شد؛ پس هرکس یکی از زنان پیامبران را متهم به زنا کند، اشتباه بزرگی مرتکب شده است و کسی که تحصیل (تحقیق) کرده باشد، چنین سخنی نمی‌گوید». (2) 
چنین دیدگاهی دیدگاه تمام علمای شیعه در قرون مختلف بوده است؛ چنانکه مرحوم «شرف الدین» در این رابطه اجماع علمای شیعه را در تنزیه همسران انبیاء از ارتکاب زنا را بیان داشته است، چنانکه می نویسد: «و علی ذلک اجماع مفسری الشیعة ومتکلمیهم وسائر علمائهم». «و تمام مفسران، متکلمان و دیگر علمای شیعه بر این مطلب اجماع دارند». (3) 
اما در عین وجود اخبار شنیعی در رفتار و گفتار عایشه در منابع اهل سنت جای سؤال است اخباری که نه شیعه؛ بلکه راویان از اهل سنت نقل نموده و در کتب روایی آنان ثبت و ضبط شده است که برخی با اسانید صحیح و برخی ضعیف نقل شده اند که در هر حال وجود چنین آثاری در منابع روایی اهل سنت جای سؤال و تأمل است. اخباری که بیانگر جواز رضای کبیر و ارتباط عایشه از این طریق  با هر کس که دوست داشت با او هم کلام شود؛ (4)  آراستن کنیزکان از سوی عایشه برای بدام انداختن جوانان قریش؛ (5)  انجام غسل در مقابل برادر رضایی، (6)  جنب شدن مردان در منزل عایشه؛ (7)  نقل مسایل شرم آور از سوی عایشه؛ (8) و...
 این در حالی است که نه تنها در نقل گفتار علمای شیعه؛ بلکه در کتب روایی شیعه نیز چنین اخباری در مورد همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نقل نشده است.
بر این اساس در پي توهين ياسر الحبيب روحاني شيعه نمای کويتي به عایشه و انتشار کتابی از سوی وی، و در پاسخ سؤالی از سوي جمعي از علما و فرهيختگان شيعه منطقه احساء عربستان سعودي، رهبر معظم انقلاب اسلامي آیت‌الله خامنه‌اي، با صدور فتوايي، توهين به عايشه همسر پيامبر اسلام و هر يک از نمادهاي اسلامي اهل تسنن را حرام اعلام کردند.
 خبرگزاري مهر در بخش عربي خود می‌نويسد: «حضرت آیت‌الله‌العظمی سيد علي خامنه‌ای، رهبر انقلاب اسلامي با صدور فتوايي، توهين به ام‌المؤمنین حضرت عايشه، همسر پيامبر اکرم يا نمادها و شخصيت‌هاي اسلامي اهل سنت را حرام اعلام کردند.»
اين فتوا، با استقبال گسترده در جهان اسلام مواجه شده است. به گزارش خبر آنلاین، رهبر معظم انقلاب در پاسخ به استفتایي اعلام کردند: «اهانت به نمادهاي برادران اهل سنت، ازجمله اتهام زني به همسر پيامبر اسلام (عايشه) حرام است. اين موضوع، شامل زنان همه پيامبران و به‌ويژه سيد الانبياء پيامبر اعظم حضرت محمد (صلی‌الله علیه و اله) می‌شود.»
البته شيعيان نسبت به عايشه انتقاد‌ها و اشکالاتی دارند که از يکي آن‌ها قيام و خروج وي همراه طلحه و زبير عليه امام علي (علیه السلام) بعد از انتخاب آن حضرت توسط اکثريت قريب به‌اتفاق مردم به‌عنوان خليفه و حاکم اسلامي است؛ که به‌صورت خلاصه به آن اشاره می‌شود.

نقش عايشه در فتنه جمل
عايشه كه در زمان قتل عثمان در مكه بود و سخت باعثمان مخالفت مي‌كرد و مردم را به كشتن عثمان تحريك مي‌نمود، بعد از قتل عثمان رهسپار مدينه شد. در بين راه كه متوجه شد مردم علي (علیه السلام) را به‌عنوان خليفه معين كرده‌اند، بسيار ناراحت شد و گفت: ای‌کاش آسمان بر سرم فرومی‌ریخت (و چنين چيزي نمي‌شنيدم). مرا به مكه بازگردانيد. او را به مكه بازگرداندند و مكه به‌صورت پايگاه مخالفان حكومت علي (ع) درآمده بود.
طلحه و زبير، عايشه را راضي كردند تا با یکدیگر عليه علي (ع) شورش و قيام نمايند و كشته شدن عثمان را بهانه قراردادند. عايشه موافقت كرد. سخنگوي شورشيان به مردم مكه اعلام كرد: آگاه باشيد كه ام المؤمنين و طلحه و زبير عازم بصره هستند. هر كس مي‌خواهد اسلام را عزيز گرداند و با کسانی كه خون مسلمانان را حلال شمرده‌اند، نبرد كند و آن‌کس كه مي‌خواهد انتقام خون عثمان را بازستاند، با اين گروه حركت كند و هر كس مركب و هزينه رفتن ندارد، وسایل سفر براي او آماده است. (9)  ‌
شورشيان با گروه بسیاري از بني‌اميه و افراد فريب‌خورده، رهسپار بصره شدند. آنان به بصره حمله كردند و گروهي از مردم بي‌گناه را كشتند و عثمان بن حنيف استاندار علي (ع) را دستگير كردند. او را مورد ضرب و هتك قراردادند و موهاي سر و محاسنش را كندند. درباره قتل او مشورت كردند؛ ‌ولي چون از نفوذ برادرش سهل بن حنيف واهمه داشتند، او را رها كردند. (10)  ‌
سرانجام جنگ جمل به سركردگي عايشه و طلحه و زبير و دسيسه معاويه و بني‌اميه ميان دو گروه از مسلمانان رخ داد كه چهارده هزار تن از مسلمانان از طرفين كشته شدند و كينه و اختلاف شديد ميان مسلمانان ايجاد شد. (11) 
بنابراین، عايشه در فتنه جمل از عاملان اصلي به‌حساب می‌آيد و ظاهراً ريشه اين عداوت‌ها حسادتي بود كه وي نسبت به امام علی داشته است.
پس از غائله جنگ جمل، از امام علي پرسيدند که چه شد عايشه به دشمني با شما برخاست و بين مسلمانان برادرکشي به راه انداخت، حضرت در پاسخ به برخي از فضايلش اشاره کرد که باعث حسادت و دشمني عايشه شد، ازجمله فرمود:
1. از این‌که موقعيت من نزد پيامبر از موقعيت پدرش ابوبکر برتري داشت.
2. از این‌که در جريان «مؤاخات»، پيامبر من را برادر خود معرفي کرد؛ اما برادري پدرش ابوبکر را با عمر بيان نمود.
3. از این‌که به دستور خدا در تمامي خانه‌هاي اصحاب که به‌سوی مسجد باز بود، بسته شد جز در خانه من.
4. از این‌که در جنگ خيبر پيامبر (ص) پرچم را اوّل به دست پدرش ابوبکر داد، او شکست خورد؛ سپس آن را به دست عمر داد، او هم شکست خورد، بعد فرمود: فردا پرچم را به دست کسي مي‌دهم که خدا و رسولش او را دوست دارند و او نيز خدا و رسولش را دوست دارد؛ فردا پرچم را به دست من داد و من پيروزي را نصيب مسلمانان نمودم.
5. از این‌که پيامبر سوره برائت را به پدرش ابوبکر سپرد که در مسجدالحرام و در مراسم حج براي مشرکان بخواند؛ اما سپس پيام خداوندي رسيد که‌ای پيامبر! سوره برائت را خودت يا فردي همچون خودت بايد براي مشرکان بخواند. به دنبال دستور پروردگار، پيامبر به من مأموريت داد که در بين راه سوره برائت را از ابوبکر بگيرم و در مسجدالحرام اعلان نمايم.
6. از این‌که عايشه از خديجه دلي پرکینه داشت؛ چراکه مي‌دانست خديجه در قلب پيامبر جا دارد و او رشک مي‌برد. از اين بابت، به پدرش شکايت مي‌کرد. عايشه اين رشک را به فاطمه و من سرايت داد.
7. از این‌که عايشه مي‌ديد که پيامبر مرا گرامي مي‌دارد و من نزد پيامبر از جايگاه ويژه‌اي برخوردارم و حتي خودش که همسر پيامبر است، موقعيت مرا ندارد.
8. از این‌که در جريان «حديث افک»، پيامبر به من مأموريت داد تا در آن باره تحقيق کنم که خوشايند عايشه نبود. (12) 

نتیجه:
چنين سخنی افترایی بیش به شیعه نیست. شیعه ساحت همه زنان پیامبران (علیهم السلام) را از ارتکاب فحشاء بدور دانسته و آنچه که در مورد همسر برخی از انبیاء در قرآن و اخبار وارد شده را مربوط به گناهان اعتقادی دانسته. بر این اساس علمای شیعه هر گونه اهانتی نسبت به زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) و همسران سایر انبیاء (علیهم السلام) را جایز ندانسته؛ اما با این حال سوال شیعه از کسانی که چنین افترایی را متوجه شیعه دانسته آن است که چرا کتب روایی اهل سنت پر از گزارشاتی است که بیانگر ارتکاب افعال شنیع از سوی عایشه است؟

پی نوشت:

1  . طوسی، شیخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص۴۹۵.    
2  . طوسی، شیخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۱۰، ص۵۲.     
3  . شرف الدین موسوی، سید عبد‌الحسین، الفصول المهمة فی تالیف الامة، ص۱۵۶.     
4  . مالك بن انس، موطأ الإمام مالك،ج4، ص874.: «فَأَخَذَتْ بِذلِكَ عَائِشَةُ أُمُّ الْمُؤْمِنِينَ. فِي مَنْ كَانَتْ تُحِبُّ أَنْ يَدْخُلَ‏ عَلَيْهَا مِنَ الرِّجَالِ. فَكَانَتْ تَأْمُرُ أُخْتَهَا أُمَّ كُلْثُومٍ بِنْتَ أَبِي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ. وَ بَنَاتَ أُخْتِهَا  أَنْ تُرْضِعْنَ مَنْ أَحَبَّتْ أَنْ يَدْخُلَ‏ عَلَيْهَا مِنَ الرِّجَال‏».
5  . ابن‌ابی‌شیبة کوفی، ابوبکر عبدالله بن محمد، الکتاب المصنف فی الاحادیث والآثار، ج۴، ص۴۹، ح۱۷۶۶۴.: « حدثنا ابو بکر قال نا وکیع عن العلاء بن عبد الکریم الیامی عن عمار بن عمران رجل من زید الله عن امراة منهم عن عائشة انها شوفت جاریة وطافت بها وقالت لعلنا نصطاد بها شباب قریش». «از عائشه روایت شده است که روزی کنیزی را آرایش کرده و او را چرخاند و گفت: شاید بتوانیم با این کنیز، جوانان قریش را شکار کنیم!».
6  . ابن‌رجب بغدادی، زین الدین ابی الفرج عبد الرحمن ابن شهاب الدین، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ج۱، ص۲۴۹.:  «ابن وهب، عن اسامة بن زید، ان محمد بن ابراهیم بن الحارث التیمی حدثه، عن ابی سلمة بن عبد الرحمن، قالَ: دخلت علی عائشة، فقلت لها: کیف غسل رسول الله من الجنابة؟ فقالت: ادخل معک یا ابن اخی رجلاً من بنی ابی القعیس ـ من بنی اخیها من الرضاعة -، فاخبر ابا سلمة بما تصنع، فاخذت اناء فاکفاته ثلاث مرات علی یدها، قبل ان تدخل یدها فیهِ، فقالَ: صبت علی یدها من الاناء یا ابا سلمة ثلاث مرات قبل ان تدخل یدها. فقالت: صدق، ثم مضمضت واستنثرت، فقالَ: هی تمضمض وتستنثر. فقالت: صدق، ثم غسلت وجهها ثلاث مرات، ثُمَّ حفنت علی راسها ثلاث حفنات، ثم قالت بیدها فی الاناء جمیعاً، ثم نضحت علی کتفیها ومنکبیها، کل ذَلِکَ تقول اذا اخبر ابن ابی القعیس ما تصنع: صدق. خرجه بقی بن مخلد وابن جریر الطبری. وهذا سیاق غریب جداً. واسامة بن زید اللیثی، لیس بالقوی. وهذه الروایة تدل علی ان ابن اخیها من الرضاعة اطلع علی غسلها، وهذا یتوجه علی قول من اباح للمحرم ان ینظر الی ما عدا ما بین السرة والرکبة، وهو قول ضعیف شاذ». «از ابی‌سلمة بن عبد الرحمن روایت شده است که گفت به نزد عایشه رفتم و به او گفتم: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چگونه از جنابت غسل می‌کرد؟
او گفت: ‌ای فرزند برادرم، مردی از بنی‌ابی‌القعیس ـ از فرزندان برادر رضاعی عایشه- را به همراه خود بیاور تا به ابا‌سلمه خبر دهد که چه می‌کند! پس مشتی از آب را با دست خویش گرفت و سه بار بر روی دست خویش ریخت قبل از آن‌که دست خویش را وارد ظرف کند، آن شخص نیز چنین به اباسلمه گفت؛ عایشه (برای اینکه ابا‌سلمة از سخن این شخص مطمئن شود) سخن او را تایید کرد! سپس آب را مضمضه کرد و بیرون ریخت؛ و آن شخص نیز برای اباسلمه نقل کرده و عائشه نیز تایید کرد؛ سپس صورت خویش را سه بار شست؛ سپس سه بار آب را به روی سر خویش ریخت؛ سپس تمام دو دست خویش را وارد ظرف کرد؛ سپس آب را بر روی دو کتف و شانه خویش ریخت! و در همه این بخش‌ها وقتی ابن‌ابی‌القعیس به اباسلمه خبر می‌داد، عایشه می‌گفت راست گفت!
این روایت بسیار عجیب است! اسامة بن زید لیثی قوی نیست! و این روایت نشان می‌دهد که فرزند برادر رضاعی عایشه، نحوه غسل کردن او را دیده است! و این نظر تنها طبق نظر کسانی قابل توجیه است که می‌گویند شخص محرم، می‌تواند به غیر از ما بین ناف و زانوی زنان محرم خویش نگاه کند! و این نظر ضعیف و شاذی است!».
7  . ابن حنبل، احمد بن محمد، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج41، ص415.: «إِنَّ رَجُلًا مِنَ النَّخَعِ كَانَ نَازِلًا عَلَى‏ عَائِشَةَ، فَاحْتَلَمَ». و...
8  . ابن حنبل، احمد بن محمد، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج42، ص167.: «حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی اَبِی ثنا الْوَلِیدُ بن مُسْلِمٍ ثنا الاوزاعی قال حدثنی عبد الرحمن بن الْقَاسِمِ عن ابیه عن عَائِشَةَ زَوْجِ النبی صلی الله علیه وسلم قالت اذا جَاوَزَ الْخِتَانُ الْخِتَانَ فَقَدْ وَجَبَ الْغُسْلُ فَعَلْتُهُ انا وَرَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَاغْتَسَلْنَا». «از عائشه همسر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل شده است که گفت: هر وقت ختنه‌گاه (مرد) از ختنه‌گاه (زن) عبور کرد، غسل واجب می‌شود، من و رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این کار را انجام دادیم و سپس غسل کردیم». و...

9 . تاريخ طبري، ترجمه: ابو القاسم پاينده، ج 3، ص 167؛ تبن اثیر، الكامل في التاريخ، ج 3، ص 205- 210.
10 . ابن اثیر، پیشین، همان، ص 217.
11 . شيخ مفيد، الجمل النصره لسيدالعتره في حرب البصره، ص 419.
12 . همان ص 409-412 

درخت یکی از آفریده‌های شگفت‌انگیز خداوند است که دقت در آن، قدرت لایزال الهی را به تصویر می‌کشد. اسلام کاشت درخت قابل محصول را نوعی صدقه معرفی می‌کند.
توصیه اهل بیت علیهم السلام به درختکاری

پرسش:
آیا معصومان علیهم‌السلام سفارشی در مورد درخت‌کاری و یا سفارشی در ترویج فرهنگ درختکاری دارند؟
 

پاسخ:
بر همگان پوشیده نیست که از احتیاجات اولیه زندگی بشریت، نیاز او به درخت است. تولید اکسیژن، بهره‌برداری از چوب و میوه فقط گوشه‌ای از احتیاج انسان‌ها به درخت است. به همین جهت همگان باید به این موضوع، حساس بوده و در ارتقا این فرهنگ کوشا باشند. توجه به درخت و ترویج درختکاری از موضوعاتی است که در اسلام نیز وجود داشته و اهل‌بیت علیهم‌السلام در ضمن احادیثی به کاشت درخت سفارش نموده‌اند. در ادامه برخی روایاتی که بیانگر این موضوع هستند ارائه خواهند شد:

1. توصیه اهل‌بیت علیهم‌السلام به کاشتن درخت
معصومان علیهم‌السلام به موضوع درخت‌کاری اهمیت داده و در احادیثی به کاشتن درخت توصیه نموده‌اند. در حدیثی از امام صادق علیه‌السلام چنین نقل‌شده است: «سَأَلَهُ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَسْمَعُ قَوْماً یَقُولُونَ إِنَّ الزِّرَاعَهَ مَکْرُوهَهٌ فَقَالَ لَهُ ازْرَعُوا وَ اغْرِسُوا فَلَا وَ اللَّهِ مَا عَمِلَ النَّاسُ عَمَلًا أَحَلَّ وَ لَا أَطْیَبَ مِنْه؛ (1)   مردی از امام علیه‌السلام پرسید فدایت شوم، شنیده‌ام که برخی می‌گویند کشاورزی کاری مکروه است.»
امام علیه‌السلام در پاسخ به او فرمودند: «زراعت کنید و درخت بکارید؛ به خدا سوگند که مردم شغلى حلال‌تر و پاکیزه‌تر از آن پیشه نکرده‌اند.»
این موضوع آن‌قدر مهم است که پیامبر صلی‌الله علیه و آله می‌فرمایند: «هر وقت عمر جهان به آخر رسیده و قیامت بخواهد بر پا شود و در دست یکی از شما نهال درختی باشد چنانچه به‌قدر کاشتن آن فرصت باشد، باید آن را بکارد و از فرصت باقیمانده استفاده نماید.» (2)  
یا در روایات دیگری کاشت درخت حتی پس از خروج دجال نیز توصیه‌شده است. (3)   در حدیثی دیگر امام صادق علیه‌السلام درخت را خلقتی برای انسان‌ها دانسته و افراد را مکلف به درخت‌کاری می‌داند: «خُلِقَ لَهُ الشَّجَرُ فَکُلِّفَ غَرْسَهَا وَ سَقْیَهَا وَ الْقِیَامَ عَلَیْهَا؛ (4)  درخت براى او (انسان) آفریده شده است و او مکلّف است که آن را در زمین بنشاند و آب دهد و به آن رسیدگى کند.»
بنابراین نه‌تنها کاشت درخت، بلکه رسیدگی، آبیاری و مواظبت بر آن نیز در سخن اهل‌بیت علیهم‌السلام دارای اهمیت است.

2. تعریف و تمجید از درخت و طبیعت
از دیگر سخنان اهل‌بیت علیهم‌السلام در راستای فرهنگ درختکاری، تمجید ایشان از باغ و درخت است. پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله در حدیثی می‌فرمایند که: «بهترین مال، درختان و زراعت پربار است.» (5)    همچنین در حدیثی دیگر از پیامبر بزرگوار اسلام روایت‌شده که بهترین ثروت، درخت خرمایی هست که محکم در خاک قرار دارد. (6)   
در روایات دیگری نیز نگاه به طبیعت سبز و آب روان موجب جلای چشم و برطرف شدن خستگی دانسته شده است. (7)  امام صادق علیه‌السلام در سخنی دیگر می‌فرمایند: «نگریستن به گل‌های رنگارنگ و درختان سرسبز و خرم، چنان لذتی به آدمی می‌بخشد که هیچ لذتی را با آن برابر نمی‌توان کرد.» (8)   نکته‌ی قابل‌توجه این‌که شاید در نگاه اول سخنان بیان‌شده توصیه‌ای ویژه در موضوع درختکاری محسوب نشود، ولی این احادیث می‌تواند انگیزه‌بخش مردم و کشاورزان در کاشت درخت و نگه‌داری از آن باشد و لذا دارای اهمیت است.

3. بیان فضیلت برای درختکاری و مذمت از بین بردن درختان
در برخی روایات، معصومان علیهم‌السلام فضیلت‌هایی برای غرس کننده درخت بیان کرده‌اند. این احادیث می‌تواند نشان‌دهنده‌ی نگاه مثبت اسلام به فرهنگ درخت‌داری و درخت‌کاری باشد. در برخی از این روایات درختکاری صدقه‌ی جاریه دانسته شده (9)   و درختکاری شغلی حلال و پاکیزه (10)  و محبوب الهی (11)   برشمرده شده است. همچنین احادیثی در مورد فضیلت آبیاری و نگهداری از درخت وجود دارد. (12)   
علاوه بر موارد بیان شده، ایشان سخنانی در مذمت قطع بی‌رویه درختان و از بین بردن آن‌ها نیز دارند. (13)   
این روایات زیاد هستند و ارائه همه آن‌ها در این نوشتار ممکن نیست. این سخنان امامان معصوم علیهم‌السلام می‌تواند در گسترش فرهنگ درخت‌کاری بسیار راهگشا و انگیزه‌بخش باشد.

4. سفارش اهل‌بیت علیهم‌السلام درباره کار بر روی زمین
از دیگر سخنان اهل‌بیت علیهم‌السلام، سفارش‌های ایشان در مورد کار بر روی زمین است. این توصیه‌ها هم مستقیم به درخت‌کاری مرتبط نیستند ولی کار و تلاش بر روی زمین‌ها می‌تواند به‌وسیله درختکاری نیز محقق شود. لذا این روایات نیز می‌توانند به‌نوعی مشوقی برای فرهنگ درختکاری محسوب شوند. امام صادق علیه‌السلام در حدیثی می‌فرمایند: «إِنَّ الرَّجُلَ خُلِقَ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِنَّمَا هِمَّتُهُ فِی الْأَرْضِ؛ (14)   همانا مرد از زمین خلق شده و همتش نیز بر کار روی زمین است.»
در حدیثی دیگر از پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمودند: «اُطلُبُو الرِّزقَ فِی خَبایَا الأرضِ؛ (15)  رزق و روزی خود را از ژرفای زمین جستجو کنید.»
روایات در خصوص کار بر روی زمین منحصر در موارد بیان‌شده نیست و احادیث دیگری نیز در این زمینه وجود دارد. علاوه بر این، برخی احادیث بیانگر نهی از کم‌کاری در عرصه تلاش بر روی زمین هستند. امیرالمؤمنین علیه‌السلام در روایتی چنین بیان می‌کنند: هر که باوجود داشتن آب‌وخاک نیازمند باشد، خدا [از رحمت خود] دورش می‌گرداند. (16)  
همچنین برخی احادیث اشاره به نهی از فروش زمین دارد. مطابق این روایات افراد باید همواره در زمین‌های خود به کار و تلاش بپردازند و تا حد امکان از فروش آن‌ها خودداری به عمل‌آورند. این احادیث نیز می‌تواند انگیزه‌بخش افراد برای نفروختن زمین‌های حاصلخیز و در عوض کار و تلاش بر روی آن‌ها باشد. یکی از فعالیت‌هایی که افراد در این زمین‌ها انجام می‌دهند، درخت‌کاری است.
امام صادق علیه‌السلام در حدیثی می‌فرمایند: «کسى که بستان را مى‌خرد بهره‌مند و کسى که آن را مى‌فروشد مالش بى‌برکت مى‌شود.» (17)  
همچنین ایشان در روایتی دیگر فرمودند: «در تورات نوشته شده است که هرکس زمین یا چاه آب خود را بفروشد و با بهایى که از آن مى‌گیرد زمین یا آبى نخرد، پولى که گرفته است بى‌برکت مى‌شود. » (18) 
البته باید دانست که نهی از نفروختن زمین، به‌صورت مطلق نیست بلکه در احادیثی فروش زمین کشاورزی به‌شرط خرید زمینی مثل همان زمین و یا ملکی بهتر، جایز شمرده شده است. (19)  

نتیجه:
یکی از نیازهای بشر، احتیاج او به درخت است. این موضوع در اسلام نیز مهم بوده و احادیثی در توصیه به درختکاری وجود دارند. در این احادیث اهل‌بیت علیهم‌السلام به کاشت و نگهداری از درخت سفارش نموده‌اند. همچنین، ایشان در روایاتی به تعریف و تمجید از درخت و طبیعت نیز پرداخته‌اند. در کنار این، برخی احادیث بیانگر فضیلت درختکاری و مذمت از بین بردن درخت هستند. 
این احادیث می‌تواند مشوق افراد در درختکاری باشد. همچنین روایاتی درباره کار و تلاش بر روی زمین و نهی از فروش زمین‌های کشاورزی دارد. این احادیث اگرچه به‌صورت مستقیم به درختکاری مرتبط نیست، اما می‌تواند در ترویج فرهنگ درخت‌داری و درختکاری مؤثر باشد.

پی نوشت:
1  . کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی،  ج‏5، ص 260، ح 3.
2  . پاینده، ابوالقاسم، نهج الفصاحه (مجموعه کلمات قصار حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله)، ص 267، ح 567.
3  . کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، ج‏5، ص 260، ح 3.
4  .  مفضل بن عمر، توحید المفضل، ص 86.
5  . ابن‌بابویه، محمد بن على‏، معانی الأخبار، ص 292، ح 1.
6  . کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، ج‏5، ص 261، ح 6.
7  . ابن شعبه حرانى، حسن بن على‏، تحف العقول، ص 409.
8  . مفضل بن عمر، توحید المفضل، ص 154.
9  . ابن‌بابویه، محمد بن على‏، الأمالی، ص 169، ح 2.
10  . کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، ج‏5، ص 260، ح 3.
11  . طوسى، محمد بن الحسن‏، تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان)، ج‏6، ص 384، ح 1138.
12  . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، ج‏2، ص 86، ح 44.
13  . کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، ج‏5، ص 29، ح 8.
14  . ابن‌بابویه، محمد بن على‏‏، علل الشرائع، ج‏2، ص 498، ح 1.
15  . قضاعی، محمد بن سلامه، شرح فارسى شهاب الأخبار (کلمات قصار پیامبر خاتم ص)، ص 317.
16  . حمیرى، عبدالله بن جعفر، قرب الإسناد، ص 115، ح 404.
17  . کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، ج‏5، ص 92، ح 4.
18  . همان، ج‏5، ص 91، ح 3.
19  . همان، ج‏5، ص 92، ح 6.
 

داستان تهمت به همسر پیامبر صل الله علیه و آله و مسئله افک باعث نزول آیه قرآن شد و هیچ سند معتبری بر قبول قول تهمت زنندگان توسط علی علیه السلام وجود ندارد.
رفتار علی ع در ماجرای افک (تهمت به عایشه)

سؤال:
چرا علي بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) در ماجراي افك (تهمت به عايشه) خواستار طلاق داده شدن عايشه توسط پيامبر (صلی‌الله علیه و اله) بود؟
 

پاسخ:
گزارش اين ماجرا در متون روایی اصلی اهل سنت؛ همچون صحیح بخاری آمده است (1)  و چنين مطلبي در منابع روايي شيعه نقل نشده است؛ تنها مرحوم مجلسي (متوفاي 1110 ق) این جریان را به نقل از منابع عامه آورده است (2)  و به همین صورت مرحوم طبرسی نیز در تفسير مجمع‌البیان، شأن نزول آیه را به نقل از اهل سنت گزارش نموده است. (3)  
به نظر مي‌رسد اين داستان را دشمنان مطرح کرده باشند. حضرت علی (علیه¬السلام) در قضاوت‌های خود اگر کسی اقرار به گناه می¬کرد در پی راه فرار و توجیه جرم و خطای او بود و به‌راحتی گناه او را برای جاری نمودن حد نمی¬پذیرفت حال چگونه او چنین کاری می¬کند؟ وانگهي، طلاق، راه نهایي نبود. اگر چنين باشد، منافقان در گفته خود راسخ جلوه‌گر می‌شدند و پيامبر (صلی‌الله علیه اله) (معاذ الله) شکست می‌خورد.
آيا با چنين پيشنهادي، علي (علیه‌السلام) از دستور قرآن غفلت ننموده است؛ قرآني که می¬فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ.» (4)  آیا می‌توان پذیرفت که علي (علیه‌السلام)، بزرگ‌ترين مفسر قرآن، تحت تأثير تبليغات سوء منافقان قرار ‌گيرد و حکم به طلاق عايشه دهد؟!
آيا امام علي كه از بدو دوران كودكي با پيامبر بوده و محرم اسرار خانه او نيز بود، دوست و دشمن پيامبر را نمی‌شناسد. آيا علي (علیه‌السلام) براي چنين امري اقدام به تفحص نمی‌كند و بي‌محابا بدون توجه به اين نكته كه هدف اصلي اين اتهام، آبروي خود پيامبر(صلی الله علیه و آله) است، توجه ندارد و درنتیجه، تحت تأثير اين فتنه قرار می‌گيرد و چنين پيشنهادي می‌دهد؟!

نتیجه: 
این جریان از جانب دشمنان حضرت علی (علیه‌السلام) مطرح‌شده است. درحالی‌که داستان افک تهمت است و آیات قرآن هم به بی‌اعتباری این تهمت صحه گذاشته است. بااین‌حال چگونه می‌توان پذیرفت که حضرت علی این تهمت را بپذیرد و از پیامبر بخواهد تا عایشه را طلاق دهد؟

پی نوشت:
1. بخاری جعفی، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله، صحيح بخاري، ج 6، ص101، ح4750، باب : «لولا إذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات، بأنفسهم خيرا» و ج9، ص113، ح7369، باب قول الله تعالى: «وأمرهم شورى بينهم».
2 . مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 20، ص 310- 313.:« و أما علي بن أبي طالب عليه السلام فقال لم يضيق الله عليك و النساء سواها كثير».
3 . طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج7، ص204.: «روى الزهري عن عروة بن الزبير و سعيد بن المسيب و غيرهما عن عائشة أنها قالت...».
4 . حجرات، آیه 6
 

برخی اصرار دارند که روابط بین خاندان پیامبر صل الله علیه و آله با خلفای ثلاثه بعد از ایشان را حسنه و خوب بیان کنند در حالی که تاریخ، خلاف آن را اثبات می کند.
رابطه خاندان پیامبر ص با خلفای بعد از ایشان

سؤال:
 بین خاندان پیامبر (ص) و خلفاي بعد از رسول‌ الله نه‌ تنها نزاعی نبوده، بلکه روابط مناسبی وجود داشته است. چرا شیعیان منکر این موضوع هستند؟
 

پاسخ:
این مطلب به‌تصریح منابع شیعه و سنی، نادرست است. ماجراي درگیري ابوبکر و عمر با اهل¬بیت پیامبر (ص) و حمله به خانه حضرت زهرا (س) و خودداري امیر مؤمنان (ع) از بیعت و … از مصادیق اختلاف بین آنان است که به برخی از آنها اشاره می نماییم.

1. اقرار خلفا به عدم رابطه خوب با حضرت علی (علیه‌السلام)
اقرار خلفا به عدم رابطه خوب میان آنها و امام علی (علیه السلام) در متون صحیح اهل سنت خود از مهمترین دلایل اثبات چنین امری است.
مسلم نيشابوري در صحيح خود در ضمن يك روايت طولاني از عمر بن خطاب نقل می‌کند كه خطاب به امیر مؤمنان علیه‌السلام گفت: «فَلَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله عليه واله) قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله عليه واله) فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله عليه واله) «مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ». فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّيَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله عليه واله) وَوَلِيُّ أَبِي بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.»
پس از وفات رسول خدا (صلی‌الله عليه واله) ابوبكر گفت: من جانشين رسول خدا هستم، شما دو نفر (عباس و علي) آمديد و توای عباس ميراث برادرزاده‌ات را درخواست كردي و توای علي ميراث فاطمه دختر پيامبر را. ابوبكر گفت: رسول خدا فرموده است: ما چيزي به ارث نمی‌گذاریم، آنچه می‌ماند صدقه است و شما او را دروغ‌گو، گناه‌کار، حیله‌گر و خیانت‌کار معرفي كرديد و حال‌آنکه خدا می‌داند كه ابوبكر راست‌گو، دین‌دار و پيرو حق بود. پس از مرگ ابوبكر، من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغ‌گو و گناهكار خوانديد.»  (1)
همين روايت در ديگر كتاب¬هاي اهل سنت با تعبير «ظالم وفاجر» نقل‌شده و حتي الباني وهابي نيز آن را صحيح دانسته است:
«قَالَ وَأَنْتُمَا تَزْعُمَانِ أَنَّهُ كَانَ فِيهَا ظَالِمًا فَاجِرًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَنَّهُ صَادِقٌ بَارٌّ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ وُلِّيتُهَا بَعْدَ أَبِي بَكْرٍ سَنَتَيْنِ مِن اِمَارَتِي فَعَمِلْتُ فِيهَا بِمِثْلِ مَا عَمِلَ فِيهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله عليه و اله وَأَبُو بَكْرٍ وَأَنْتُمَا تَزْعُمَانِ أَنِّي فِيهَا ظَالِمٌ فَاجِرٌ.»
«عمر گفت: شما دو نفر اعتقاد داشتيد كه ابوبكر در اين قضيه ظالم و فاجر است؛ درحالی‌که خدا می‌داند او صادق، نيكوكار و پيرو حق بود. بعد از ابوبكر دو سال اداره فدك در اختيار من بود و من همان رفتاري را داشتم كه رسول خدا (ص) و ابوبكر داشت؛ اما شما اعتقاد داشتيد كه من ظالم و فاجر هستم. الباني در آخر روايت تصريح می‌کند كه سند اين روايت صحيح است». (2) 
طبق اين دو روايت امیر مؤمنان علیه‌السلام اعتقاد داشته است كه ابوبكر و عمر «دروغ‌گو، بدكار، حیله‌گر، خائن، ظالم و فاجر» هستند.
جالب است كه در كتاب صحيح بخاري همين صفات از ویژگی‌های منافقين شمرده‌شده است. محمد بن اسماعيل در صحيح خود می‌نویسد:
«حدثنا سُلَيْمَانُ أبو الرَّبِيعِ قال حدثنا إِسْمَاعِيلُ بن جَعْفَرٍ قال حدثنا نَافِعُ بن مَالِكِ بن أبي عَامِرٍ أبو سُهَيْلٍ عن أبيه عن أبي هُرَيْرَةَ عن النبي صلی‌الله عليه واله قال آيَةُ الْمُنَافِقِ ثَلَاثٌ إذا حَدَّثَ كَذَبَ وإذا وَعَدَ أَخْلَفَ وإذا أؤتمن خَانَ.»
از ابوهريره نقل شده است كه رسول خدا (ص) فرمود: «نشانه‌های منافق سه چيز است: هرگاه سخن می‌راند، دروغ می‌گوید؛ هر وقت وعده می‌دهد، تخلف می‌کند و هر وقت امانتي به او سپرده شود، خيانت می‌کند.» (3) 
البته بخاری در صحیح خود دست به سرقت علمی زده و به‌جای «فرأيتماه كاذبا آثما غادرا خائنا» کلمات «کذا و کذا» گذاشته است. (4) 
توجه به این نکته نیز لازم است که در داستان بیعت به نقل از صحیح بخاری آمده است که امام علی (علیه السلام) از مجالست با عمر کراهت داشت که چنین امری خود بیانگر ناخشنودی آن حضرت از وی بوده است. (5) 

2. حوادث پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
حوادث پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بیانگر اوج مظلومیت خاندان آن حضرت است؛ از هتک حرمت بیت وحی و تهدید به سوزان و انجام آن تا چگونگی بیعت اجباری از امام علی (علیه السلام) که همگی این جریانات بیانگر نزاع و اختلاف میان دستگاه خلافت از سویی و اهل بیت (علیهم السلام) از سویی دیگر است که ذکر آن در منابع فریقین آمده است. 
به عنوان نمونه در منابع اهل سنت «ابن ابي شيبة» (متوفي: 235هـ) در رابطه با تهدید به آتش زدن خانه حضرت زهرا (علیها السلام) توسط «عمر بن خطاب» می نویسد: 
«هنگامى كه پس از رسول خدا، با ابوبكر بيعت شد؛ على و زبير وارد خانه فاطمه، دختر رسول خدا مى‏شدند و با او درباره وضعيّتشان مشورت مى‏كردند. چون اين خبر به عمر بن خطّاب رسيد، او نزد فاطمه رفت و گفت: اى دختر رسول خدا! به خدا سوگند! شخصى محبوب‏تر از پدرت، نزد ما نيست و بعد از پدرت، شخصى محبوب‏تر از تو، نزد ما نيست؛ به خدا سوگند! اگر اين افراد نزد تو جمع شوند، چيزى مانع من نمى‏شود كه فرمان دهم تا خانه را به رويشان بسوزانند». (6) 
اين مطلب را طبری (متوفی: 310هـ) در كتاب تاريخ خوى به سند دیگری آورده است:
«عمر بن خطّاب به خانه على آمد، طلحه و زبير و گروهى از مهاجرين، در خانه على جمع شده بودند؛ عمر گفت: به خدا سوگند! يا براى بيعت خارج مى‏شويد، يا خانه را بر شما مى‏سوزانم. زبير با شمشير آخته بيرون آمد، ليز خورد و شمشير از دستش افتاد. به سويش حمله كردند و او را گرفتند». (7) 
همچنین بَلاذرى (متوفي: 224هـ) در أنساب الأشراف با سلسله سند خود، اين واقعه را اين گونه روايت مى‏كند: «ابوبكر براى على پيام فرستاد و از او خواست كه بيعت كند، او بيعت نكرد؛ عمر با فتيله‏اى آمد. فاطمه پشت در ايستاد و گفت: اى پسر خطّاب! مى‏خواهى دَرْ را بر من آتش بزنى؟ عمر گفت: آرى! و اين از آن‏چه پدرت آورده، قوى‏تر است». (8) 
ابن عبدربّه نيز (متوفي: 328 هـ) در العقد الفريد مى‏نويسد:
«على، عبّاس و زبير در خانه فاطمه نشستند تا اين كه ابوبكر شخصى را فرستاد و از آن‏ها خواست تا براى بيعت خارج شوند و به او گفت: اگر نپذيرفتند، آن‏ها را بكش. عمر با شعله‏هايى از آتش آمد تا خانه را بر آن‏ها آتش زند؛ فاطمه او را ديد و گفت: اى پسر خطّاب! آيا آمده‏اى كه خانه‏ ما را بسوزانى؟ عمر گفت: آرى! مگر، آن‏چه را كه مردم پذيرفته‏اند، شما هم بپذيريد». (9) 
تاريخ نگار اهل سنّت، ابو الفداء (درگذشته سال 732هـ) نيز در كتاب المختصر فى أخبار البشر اين روايت را نقل نموده است:
«آنگاه ابوبکر عمر بن الخطاب را به‌سوی علی و کسانی که همراه او بودند فرستاد تا آن‌ها را از منزل فاطمه بیرون بکشند و گفت: اگر خودداري کردند، با آن‌ها بجنگ. عمر با مقداري هیزم رفت تا منزل را به آتش بکشد. حضرت فاطمه رضی الله عنها با او ملاقات کرد و فرمود: اي پسر خطاب، کجا می‌روی؟ آیا آمده‌ای که منزل ما را به آتش بکشی؟ عمر گفت: بله و یا آنکه در آنچه امت داخل شدند، داخل شوید (بیعت کنید) در غیر این صورت، خانه‌تان را به آتش می¬کشیم.» (10) 
همچنین در نقل ابن قتیبه (متوفی: 176هـ) آمده است: «فَدَعا بِالْحَطَبِ وَ قالَ: وَ الَّذِی نَفْسُ عُمَرَ بِیدِهِ لَتَخْرُجَنَّ أوْ لَاُحْرِقَنَّها عَلی مَنْ فِیها. فَقِیلَ لَهُ: یا أباحَفْصٍ! إنَّ فِیها فاطِمَةَ! قالَ: وَ إنْ.» (11)  پس هیزم طلب کرد و گفت: به خدایی که جان عمر در دست اوست، یا قطعاً خارج می‌شوی، یا این‌که حتماً آن خانه را بر سر هرکه در آن است، به آتش می‌کشم. پس به او گفتند: ای اباحفص! کنیه خلیفه دوم در این خانه، فاطمه است! پاسخ گفت: حتّی اگر او باشد.
زید بن اَسْـلَم از پدرش نقل می‌کند: «کُنْتُ فِی مَنْ جَمَعَ الْحَطَبَ إلی بابِ عَلِی، قالَ عُمَرُ: وَاللهِ! لَئِنْ‌ لَمْ یخْرُجْ عَلِی بْنُ أبِی‌طالِبٍ لَاُحْرِقَنَّ الْبَیتَ بِمَنْ فِیهِ.» (12)  من در میان کسانی بودم که بر درب خانه علی هیزم جمع کردند؛ در آن اتفاق عمر گفت: به خدا سوگند! اگر علی بن ابی‌طالب خارج نشود، خانه را با هر آن‌که در آن است به آتش می‌کشم.
در منابع شیعه نیز گزارشات مختلفی که بیانگر نبود رابطه حسنه میان امام علی (علیه السلام) و خلفا است وجود داشته که برخی از آنان عبارتند از:
معاویه در نامه به حضرت علی (علیه‌السلام) نوشت «به گردن تو طناب انداخته و کشیده به مسجد برده‌اند و...» امیرالمؤمنین علیه اسلام در جواب او مرقوم نمودند: «و گفته‌ای که مرا همچون شتر افسار زدند و کشیدند که بیعت کنم... عجبا به خدا سوگند خواسته‌ای مذمت کنی ولی ناخودآگاه مدح و ثنا گفته‌ای و خواسته‌ای رسوا کنی ولی خود رسواشده‌ای. اینکه یک مسلمان مظلوم واقع شود برای او نقص و عیب نیست مادامی‌که در دین خود تردید نداشته باشید و در یقین و ایمان خود دچار تردید نشوید». (13) 
این مطلب در خطبه سوم نهج‌البلاغه به‌روشنی بیان‌شده است که حضرت فرمود: « به خدا سوگند ابوبکر ردای خلافت را بر تن کرد درحالی‌که خوب می‌دانست جایگاه من در خلافت همچون محور سنگ‌آسیاست (که بدون آن آسیاب نمی¬چرخد و بی‌فایده است) او می‌دانست سیل‌های علم و فضیلت از دامن کوهسار وجود من جاری است و مرغان بلندپرواز اندیشه‌ها هرگز به اندیشه بلند من راه نتوانند یافت. پس من ردای خلافت را رها ساختم و از آن دامن در پیچیدم (کناره گرفتم) درحالی‌که در این اندیشه بودم که با دست‌خالی و (بدون یاور) بپا خیزم (و حق خود و اسلام و مسلمانان را بگیرم) و یا در این محیط سرشار از خفقان و ظلمتی که پدید آورده‌اند صبر کنم؟ محیطی که پیران را فرسوده و جوانان را پیر می‌کند و مردان باایمان را تا واپسین دم زندگی به رنج وامی¬دارد. (عاقبت) دیدم که بردباری و صبر به عقل و خرد نزدیک‌تر است؛ بنابراین صبر کردم درحالی‌که همچون کسی هستم که چشمم پر از خاشاک و استخوان راه گلویش را گرفته است با چشم خود می‌دیدم میراثم را به غارت می¬برند.» (14) 
چگونگی بیعت گرفتن از امام علی (علیه السلام) نیز خود بیانگر اوج کینه و بغض از سوی خلفا نسبت به آن حضرت بوده است.
در چگونگی بیعت اجباری از امام علی (علیه السلام) به نقل سلمان فارسی آمده است: «... وَ ألْقَوْا فِی عُنُقِهِ حَبْلاً أسْوَدَ وَ حالَتْ فاطِمَةُ‌علیهاالسّلام بَـینَ زَوْجِها وَ بَـینَهُمْ عِنْدَ بابِ الْبَیتِ، فَضَرَبَها قُنْفُذٌ بِالسَوْطِ عَلی‌عَضُدِها...ثُمَّ انْطَلَقُوا بِعَلِی‌علیه‌السّلام مُلَبَّباً بِعَتْلٍ حَتّی انْتَهَوْا بِهِ إلی‌أبِی‌بَکْرٍ وَ عُمَرُ قائِمٌ بِالسَیفِ عَلی رَاْسِهِ...» (15)  . در گردنش طناب سیاهی انداختند، درحالی‌که فاطمه در کنار درب خانه، بین همسرش و آن‌ها جدایی انداخته بود. پس قنفذ با شلّاق بر بازویش زد... سپس علی را درحالی‌که گریبانش را گرفته بودند و به شدّت کشیده می‌شد به نزدِ ابوبکر بردند؛ درحالی‌که عمر با شمشیر ایستاده بود و شمشیر را بالای سر او (امیرالمؤمنین) گرفته بود...
 جابر بن عبدالله انصاری پس از نقل روایتی درباره امیرالمؤمنین از زبان رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) در امر به تبعیت از امام علی (علیه السلام) پس از زمان حیات خویش می‌گوید: ... «فَعَصَوْهُ وَ اللهِ وَ خالَفُوا أمْرَهُ وَ حَمَلُوا عَلَیهِ السُیوفَ» (16) ... به خدا سوگند! از فرمان او سرکشی کردند و با دستورش مخالفت نمودند و با شمشیرها بر او یورش بردند.
عمرو بن ابی‌المقدام به‌واسطه پدرش از جدّش هرمز فارسی. نقل می‌کند:... «فَلَمّا انْتَهَینا إلی الْبابِ فَرَأتْهُمْ فاطِمَةُ أغْلَقَتْ الْبابَ فِی وُجُوهِهِمْ... فَضَرَبَ عُمَرُ الْبابَ بِرِجْلِهِ فَکَسَرَهُ (وَ کانَ مِنْ ‌سَعَفٍ) ثُمَّ دَخَلُوا فَأخْرَجُوا عَلِیاً مُلَبَّباً.» (17)  وقتی به کنار درب رسیدیم، فاطمه آن‌ها را دید و درب را به رویشان بست... پس عمر با پایش به آن درب (که جنسش از شاخه درخت خرما بود) کوبید و آن را شکست. سپس وارد شدند و علی را کشان‌کشان بیرون آوردند.
 عدی بن حاتم طائی نقل می‌کند: «ما رَحِمْتُ أحَداً رَحْمَتِی عَلِیاً حِینَ اُتِی بِهِ مُلَبَّباً فَقِیلَ لَهُ: بایـعْ. قالَ: فَإنْ لَمْ أفْعَلْ؟ قالُوا: إذاً نَقْتُلُکَ...» (18)  من برای هیچ‌کس آن‌گونه که برای علی دلسوزی کردم، متأثّر نشدم؛ در آن هنگام که او را کشان‌کشان آوردند و به او گفتند: بیعت کن. گفت: اگر نکنم چه‌کار می‌کنید؟ گفتند: در آن صورت تو را می‌کشیم...
با توجه به کثرت اسناد و شواهد تاریخی مبنی بر نزاع بین خلفا و اهل‌بیت (علیهم السلام) باز می¬شود گفت مشکلی بین آنان نبوده است؟

نتیجه:
تاریخ خود گواه و شاهد است که خلفا با اهل‌بیت روابط خوبی نداشتند. بلکه اهل‌بیت از جانب خلفا مورد ظلم و ستم قرار گرفتند. خلفا در روز رحلت پیامبر (صلی‌الله علیه واله) در سقیفه بنی ساعده گرد هم آمده و حق حضرت علی را نادیده گرفتند و او را خانه‌نشین کردند درحالی‌که واقعه غدیر، حدیث منزلت و ... را در فضیلت حضرت علی می‌دانستند. این ظلم حضرت علی را به مدت بیست‌وپنج سال خانه‌نشین نمود، خار در چشم و استخوان در گلو. آنان به همین ظلم بسنده نکردند و فدک را غصب نموده و پس از مدتی به خانه حضرت فاطمه زهرا هجوم آورده و او را مورد ضرب و شتم قراردادند که منجر به شهادت وی شد. آیا این وقایع حکایت از روابط مناسب است؟

پی نوشت:
1. صحيح مسلم، كتاب الجهاد والسير، باب حكم الفئ، ج 1 ص 480، ح 1756
2 . الباني، محمد ناصر الدين، التعليقات الحسان علي صحيح إبن حبان، ج 9، ص 319 ـ 320
3 . صحيح البخاري، كتاب الإيمان، بَاب عَلَامَةِ الْمُنَافِقِ، ح 33 و 34.
4 . فصل فضل الجهاد و السیر (فرض الخمس)، ج 4، ص 96 ـ 98 و فصل بدء الخلق (المغازی، حدیث بنی‌النضیر)، ج 5، ص 113 ـ 115 و فصل النفقات، ج 7، ص 81 ـ 83 و فصل الاعتصام بالکتاب و السنّه، ج 9، ص 121 ـ 123 حدیث فوق را می‌آورد و به جای عبارت‌های «ظالِمٌ فاجِرٌ» و «کاذِباً آثِماً غادِراً خائِناً» عبارات دیگری مانند «کَذا وَ کَذا: چنین و چنان»، «کَما تَقُولانِ: آن‌چنان که می‌گویید» می‌آورد.
5  . بخاری جعفی، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله، صحيح بخاري، ج5، ص139.: « فأرسل إلى أبي بكر: أن ائتنا ولا يأتنا أحد معك، كراهية لمحضر عمر».
6  . ابن أبي شيبه، عبدالله، المصنّف في الأحاديث والآثار، ج7، ص432.: «محمد بن بشر , نا عبيد الله بن عمر , حدثنا زيد بن أسلم , عن أبيه أسلم أنه حين بويع لأبي بكر بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم كان علي والزبير يدخلان على فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم فيشاورونها ويرتجعون في أمرهم , فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة فقال: «يا بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم , والله ما من أحد أحب إلينا من أبيك , وما من أحد أحب إلينا بعد أبيك منك , وايم الله ما ذاك بمانعي إن اجتمع هؤلاء النفر عندك ; أن أمرتهم أن يحرق عليهم البيت».
7  . ابن جرير طبري، محمّد، تاريخ الرسل والملوك وصلة تاريخ الطبري، ج3، ص202.:  «عَنْ زِيَادِ بْنِ كُلَيْبٍ، قَالَ: أَتَى عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ مَنْزِلَ عَلِيٍّ وَفِيهِ طَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ وَرِجَالٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ، فَقَالَ: وَاللَّهِ لأَحْرِقَنَّ عَلَيْكُمْ أَوْ لَتَخْرُجُنَّ إِلَى الْبَيْعَةِ فَخَرَجَ عَلَيْهِ الزُّبَيْرُ مصلتا بالسيف، فَعَثَرَ فَسَقَطَ السَّيْفُ مِنْ يَدِهِ، فَوَثَبُوا عَلَيْهِ فاخذوه.»
8  . أحمد بن يحيى بن جابر بن داود البَلَاذُري، جمل من أنساب الأشراف، ج1، ص586.: «الْمَدَائِنِيُّ، عَنْ مَسْلَمَةَ بْنِ مُحَارِبٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ التيمى، وعن ابْنِ عَوْنٍ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ أَرْسَلَ إِلَى عَلِيٍّ يُرِيدُ الْبَيْعَةَ، فَلَمْ يُبَايِعْ. فَجَاءَ عُمَرُ، ومعه فتيلة. فتلقته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: [يا ابن الْخَطَّابِ، أَتُرَاكَ مُحَرِّقًا عَلَيَّ بَابِي؟ قَالَ: نَعَمْ، وَذَلِكَ أَقْوَى فِيمَا جَاءَ بِهِ أَبُوكِ».
9  . ابن عبد ربّه، أحمد بن محمّد، العقد الفريد، ج5، ص13.: «وأمّا علي والعبّاس والزبير، فقعدوا في بيت فاطمة حتّى‏ بعث إليهم أبوبكر ليخرجوا من بيت فاطمة وقال له: إنْ أبوا فقاتلهم. فأقبل بقبس من نار على‏ أنْ يضرم عليهم الدار، فلقيته فاطمة فقالت: يابن الخطّاب، أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم، أو تدخلوا ما دخلت فيه الأُمّه.»
10 . ابوالفداء‌، اسما‌عیل‌ بن‌ علی‌، تاریخ ابوالفداء، ج۱، ص۱۵۶.: «ثم ان ابا بکر بعث عمر بن الخطاب الی علی ومن معه لیخرجهم من بیت فاطمة رضی الله عنها وقال ان ابوا فقاتلهم فاقبل عمر بشئ من نار علی ان یضرم الدار فلقیته فاطمة رضی الله عنها وقالت الی این یا بن الخطاب اجئت لتحرق دارنا قال نعم او تدخلوا فیما دخل فیه الامة ...».
11 . ابن قتیبه دینوری، الإمامة و السیاسه، ج 1 ص 30؛ دانشنامه شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها، چاپ اول، 1388، ص 122-123.
12 . ابن حمزه زیدی، الشافی، ج 4، ص 173
13 . نهج البلاغه نامه 28.
14 . نهج البلاغه خطبه 3
15 . طبرسی، الإحتجاج علی اهل اللجاج، ج 1، ص 83
16 . شیخ طوسی، امالی، ص 58،
17 . تفسیرالعَیاشی، ج 2، ص 66-67
18 . تلخیص الشافی، شیخ طوسی، ج 3، ص 79،
 

صفحه‌ها