قرآن

خداوند متعال برتری حقیقی انسان ها را به تقوا می داند که مسئله ای فراجنسیتی است. خطابات قرآنی، بیان محتوایی بسیار رفیع، در قالب الفاظ و قواعد دستور زبان است.
ادبیات مردانه در قرآن کریم

پرسش:
چرا بیشتر آیات قرآن، خطابشان به مردان و یا درباره آن هاست؟ مگر فقط مردان مخاطب قرآن هستند؟ آیا این بی‌توجهی به زنان نیست؟ حتی در آیاتی هم که درباره زن و مرد است، اول مردان را می‌آورد! مثلاً المؤمنون و المؤمنات! چرا؟ آیا قرآن مردها را ترجیح داده است؟ پس چگونه می‌تواند راهنمای همه انسان‌ها باشد؟
 

پاسخ:
خداوند متعال که خود نه مرد است و نه زن، در هیچ جای قرآن نوع مردان را بر نوع زنان برتری نداده است. برتری حقیقی هر انسان نسبت به انسان دیگر، برتری روحی و معنوی است و روح و معنویت نیز نه مرد می‌شناسد و نه زن؛ زیرا روح مجرّد و فارغ از تعلّقات مادّی است. خداوند متعال در این باره می‌فرماید: ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیر﴾(1) ؛ اى مردم در واقع ما شما را از مرد و زنى آفریدیم و شما را نژادها و قبیله‌هایی قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا، خود نگهدارترین (و پارساترینِ) شماست، به ‌راستی که خدا داناى آگاه است.
در جاهای دیگر به صراحت به این شبهه جواب داده و می‌فرماید: ﴿وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ وَ لا یُظْلَمُونَ نَقِیرا﴾(2) ؛ و هر کس از زن و مرد کارهاى شایسته کند، به شرطى که ایمان داشته باشد، به بهشت داخل می‌شود و حتى به قدر پوسته هسته خرما ستم نمی‌بیند. در این زمینه، آیات دیگری نیز قابل استشهاد می‌باشد.(3)  
بنابراین می‌توان گفت: روح حاکم بر الفاظ و خطابات قرآنی، انسان محورانه و فرا جنسیتی است که فقط بر هدایت انسان عنایت دارد، چه مرد باشد چه زن.

خطابات قرآنی
خطاب‌هایی که در قرآن کریم آمده به چند صورت است:

1. گاهی خطاب با عبارت ﴿یا أَیُّهَا النَّاس﴾؛ ای مردم(4)  است که 20 مرتبه در قرآن کریم تکرار شده است. این خطاب هم شامل مؤمنین می‌شود و هم کفّار، هم شامل مردان می‌شود و هم زنان.

2. گاهی خطاب با عبارت ﴿یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾؛ ای کسانی که ایمان آوردید(5)  است که 89 مرتبه در قرآن کریم تکرار شده است. این خطاب نیز، مردان و زنان را با هم در بر می‌گیرد و به مردان اختصاص ندارد، زیرا بنا بر قواعد ادبی بعضی از زبان‌ها از جمله زبان عربی (که قرآن نیز بر اساس آن نازل شده است) وقتی مرد و زن با هم مورد خطاب قرار گیرند از صیغه مذکر استفاده می‌شود(6)  و این صرفاً یک قاعده زبانی است نه این که بخواهد فضیلتی را برای مردان اثبات کند.
شاهد ما بر این ادّعا این است که در مقابل ﴿یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ عبارت ﴿یا أَیُّهَا الَّذِینَ کَفَرُوا﴾(7)  یا عبارت ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾(8)   قرار دارد که هیجده مرتبه تکرار شده است. اگر قرار بود نوع مردان به خاطر مرد بودن بر زنان مقدّم شوند، این تقدّم فقط باید در خوبی‌ها و نعمت‌ها اتفاق می‌افتاد نه این که در کفر و عذاب نیز مردان را مقدّم کند و از صیغه‌ای استفاده کند که اصالتاً مربوط به مردهاست. پس غلبه صیغه مذکر بر مؤنث صرفاً یک قاعده زبانی است که دلالتی بر فضیلت نوع مرد نسبت به زن ندارد.

3. گاهی خطاب با عبارت ﴿الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنات﴾(9)  یا ﴿الرِّجالِ وَ النِّساء﴾(10)  است که مردان در نوشتار بر زنان مقدّم شده‌اند. این نوع گفتار نیز یک قاعده نانوشته قرآنی است که در خطاب‌ها، مرد بر زن مقدّم می‌شود، هم در خوبی‌ها و هم در بدی‌ها. این تقدّم شاید به دلیل مراعات عفت و پوشیده ماندن زنان است، اما در هر حال هیچ کس از این تقدّم، افضلیت مرد را برداشت نمی‌کند؛ مانند این که در قرآن کریم مرد سارق بر زن سارق مقدّم شده است: ﴿السَّارِقُ وَ السَّارِقَه﴾(11)  آیا این تقدّم می‌تواند دلیل بر برتری مرد بر زن باشد؟ کما این که در خوردن و آشامیدن نیز خداوند متعال در همه جای قرآن کریم خوردن را بر نوشیدن مقدّم کرده است: ﴿کُلُوا وَ اشْرَبُوا﴾(12)  حال آیا می‌شود گفت: خوردن بر آشامیدن مقدّم است؟ در حالی که تجربه نشان داده انسان بدون غذا می‌تواند تا مدّت‌ها زنده بماند، ولی بدون آب این مقدار زمان ممکن نیست.

چند نکته
1. در زبان عربی علائم تذکیر، به ‌خودی ‌خود معنای عام را می‌رساند و تنها هنگامی ‌که در مقابل علائم تأنیث واقع شود بر خصوص مذکر دلالت می‌کند، کما این‌که اسم ظاهر (غیر ضمیر) هم در موارد عام به شکل مذکر آن می‌آید.
2. این‌‌که چرا عرب جانب مذکر را غلبه می‌دهد، امری مربوط به فرهنگ زمان نزول آیات است، فرهنگی که در زبان عربی اثر گذاشته است و قرآن برای تغییر زبان عربی نیامده تا انتظار داشته باشیم با خصوصیات زبانی آن به مقابله و ستیز برخیزد.
3. مردان نسبت به زنان، در زمان نزول خطابات قرآن، حضور فعال‌تری در صحنه‌های اجتماعی داشته‌ و به‌‌طور خاص در صحنه‌های شأن نزول وحی بیشتر حاضر بوده‌اند، از این‌رو منطقی است که قرآن، مخاطب را مردان بگیرد و یا موضوعات مربوط به آن‌ها و خطاب بیشتر آیات به آنان باشد. لذا این اصلاً به معنای نگاه جنسیتی و یا برتری دادن مرد بر زن نیست.
4. افزون بر این‌ها وقتی «زن» را به عنوان ناموس در نظر بگیریم، حیا و متانت اقتضاء می‌کند هر چه کمتر در محاورات عمومى مورد خطاب قرار گیرد، کما این‌که این فرهنگ در خانواده‌های با شخصیت به طور معمول رعایت می‌شود.

نتیجه
هیچ کدام از خطاب‌های قرآنی بر برتری مرد نسبت به زن دلالتی ندارد و اصل در برتری هر انسانی نسبت به دیگری، تقوا است که با تعالی روحانی حاصل می‌شود و روح، مجرد است و جنسیت بردار نیست.

پی نوشت:
1. سوره حجرات، آیه 13. 
2. سوره نساء، آیه 124.
3. مانند: سوره آل‌عمران، آیه 95؛ سوره نحل، آیه 97؛ سوره غافر، آیه 40.
4. در سوره‌هایی مانند: بقره، آیات 21 و 168؛ نساء، آیات 1 و 170 و.... 
5. در سوره‌هایی مانند: بقره، آیات 104 و 153 و 172 و... .
6. ولی برعکس آن صادق نیست یعنی اگر در خطاب فقط زن‌ها مد نظر باشند تنها باید از صیغه مؤنث استفاده کرد.
7. سوره تحریم، آیه 7.
8.  در سوره‌هایی مانند: بقره، آیات 6 و 161؛ آل‌عمران، آیه 4 و 10 و... 
9. در سوره‌هایی مانند: توبه، آیه 72؛ احزاب، آیه 35 و... .
10. سوره نساء، آیه 75.
11. سوره مائده، آیه 38.
12. در سوره‌هایی مانند: بقره، آیه 60 و 178؛ اعراف، آیه 31؛ طور، آیه 19 و... .
 

خداوند علاقه به کسی که دشمن خدا است را منع کرده و معاشرت با ایشان را اجازه نداده است فقط در موارد خاصی، استثناءاتی را بیان کرده که پدر و مادر یکی از آنها است.
شبهه تناقض بین آیات احترام به پدر و مادر

پرسش:
پدر و مادری که دشمن خدا هستند را دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم؟ قرآن از یک‌سو آدمی را از دوستی با دشمنان خدا حتی اگر پدر و مادرش باشند، بازمی‌دارد و از سوی دیگر، به دوستی پدر و مادری که دشمن خدا هستند، فرمان می‌دهد! مشخص است که دچار تناقض‌گویی شده است.
 

پاسخ:
برخی گمان کرده‌اند که قرآن در زمینه دوستی با پدر و مادر دچار تناقض‌گویی شده است؛ چراکه قرآن از یک‌سو مسلمانان را از دوستی با دشمنان خدا حتی اگر پدر و مادر آنان باشند، بازمی‌دارد و از سوی دیگر به دوستی پدر و مادری که دشمن خدا هستند، فرمان می‌دهد:
هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمی‌یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند، هرچند پدران (پدر و مادر) یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند‌... (1)

و هرگاه آن دو (پدر و مادر)، تلاش کنند که تو چیزی را همتای من قرار دهی که از آن آگاهی نداری، از ایشان اطاعت مکن، ولی با آن دو، در دنیا به طرز شایسته‌ای رفتار کن‌... . (2)

بنابراین:
قضیه 1: با دشمنان خدا دوستی نکن؛ حتی اگر پدر و مادرت باشند؛
قضیه 2: با پدر و مادرت دوستی کن؛ حتی اگر از دشمنان خدا باشند.

در مقام پاسخ به این پرسش، نخست به سبب نزول این دو ‌آیه نگاهی می‌اندازیم:
سبب نزول ‌آیه 22 سوره مجادله ﴿حاطب بن أبى بلتعه﴾؛ است. او هرچند مسلمان شده و به مدینه مهاجرت کرده بود، اما خانواده‌اش همچنان در مکه بودند. وی برای این‌که مشرکان مکه خانواده‌اش را اذیت نکنند، برای آنان جاسوسی می‌کرد و اخبار مدینه را در قالب نامه به مکه می‌فرستاد. یکی از این خبرها آمادگی سپاه اسلام برای فتح مکه پس از پیمان‌شکنی مشرکان قریش بود. حاطب نامه‌ای نوشت و آن را به زنی به نام صفیه داد تا به مکه ببرد. 
جبرئیل بر پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله نازل شد و ایشان را از جریان مطلع و امیرالمؤمنین علیه‌السلام آن زن را دستگیر کرد. وقتی پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله از حاطب پرسید: چرا این کار را کردی؟ وی گفت: خانواده من در مکه پشتیبانی نداشتند و خواستم با این کار به مشرکان مکه نزدیک شوم. پیامبر صلی‌الله علیه و آله حاطب را بخشید و آزاد کرد. در این هنگام آیه 22 سوره مجادله نازل شد. (3) بنابراین، سبب نزول این ‌آیه همکاری با دشمنان و جاسوسی برای آنان در امر مهمی همچون امور نظامی بوده است.
سبب نزول دیگری که برای این ‌آیه بیان‌شده، بر این پایه است: پسر «عبدالله بن ابی» از پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله خواست تا نیم‌خورده آب خودشان را در اختیار او قرار دهند. حضرت از او پرسیدند: آن را برای چه می‌خواهی؟ او گفت: می‌خواهم به پدرم بدهم تا به برکت این آب، شک او نسبت به شما از بین برود. پیامبر به او اجازه دادند اما پدرش وقتی متوجه شد که او نیم‌خورده پیامبر را برایش آورده، نه تنها نخورد، بلکه زبان به توهین گشود و به ساحت حضرت جسارت کرد. آن پسر نزد پیامبر خدا برگشت و از ایشان اجازه خواست که گردن پدرش را بزند! اما پیامبر به او اجازه نداد و فرمود: برو با او مدارا کن و بساز. (4) مطابق این سبب نزول، مسلمانان هرچند اجازه ندارند با دشمنان خدا و پیامبرش دوست باشند، اما در عین حال زندگی مسالمت‌آمیز با آنان مانعی ندارد.
آیه 15 سوره لقمان نیز درباره «سعد بن ابی وقاص» نازل شده است. پس از اینکه او مسلمان شد، مادرش به او گفت: مگر خدا به تو نگفته که از پدر و مادرت اطاعت کنی؟ من نذر می‌کنم تا زمانی که تو از اسلام دست برنداری، اعتصاب غذا کنم. بعد از سه روز که چیزی نخورد و ننوشید، حالت غش به او دست داد. سعد پیش مادرش رفت و گفت: به خدا سوگند اگر صد جان هم داشته باشی و هر صد جانت یک‌به‌یک در مقابل من از بدنت خارج شوند، من دست از اسلام برنمی‌دارم. مادر سعد وقتی فهمید که این کارش فایده‌ای ندارد، دست از اعتصاب غذا برداشت. (5)
همان‌طور که مشخص است هرکدام از این دو ‌آیه مربوط به واقعه‌ای خاص و مجزای از دیگری هستند و به هم ارتباطی ندارند تا تناقضی در کار باشد. چنانکه بررسی این دو ‌آیه ـ با قطع‌نظر از سبب نزولشان ـ نشان می‌دهد که آن‌ها هم از جهت موضوع و هم از جهت محمول، باهم متفاوت‌اند:

1. اختلاف در موضوع
آیه 22 سوره مجادله درباره پدر و مادری است که دشمن خدا و پیامبرش هستند؛ اما آیه 15 سوره لقمان درباره پدر و مادری است که مشرک هستند و فرزندشان را به شرک دعوت می‌کنند. «مشرک» یعنی کسی که غیر خدا را همتا و شریک او قرار داده است و چنین شخصی لزوماً باخدا و پیامبرش دشمن نیست؛

2. اختلاف در محمول
در ‌آیه 22 سوره مجادله سخن از «مَوَدَّت» اما در ‌آیه 15 سوره لقمان سخن از «مصاحبت و همراهی نیک» یا همان «حُسْن معاشرت» یا به عبارت سوم، همزیستی مسالمت‌آمیز است؛ و نیازی به گفتن ندارد که «مودت» و «حسن معاشرت»، نه‌تنها به یک معنا بلکه حتی باهم ملازم و همراه هم نیستند؛ چراکه می‌توان با افراد مختلفی همزیستی مسالمت‌آمیز داشت، اما به هیچ‌وجه به آنان علاقه، مودت و تمایلی (6) نداشت. (7) به‌ویژه که «مودت» صرف محبت، دوستی و مهربانی نیست، بلکه محبتی است که اطاعت و پیروی را به همراه می‌آورد؛ (8) لذا خداوند در قرآن از مسلمانان خواسته است که نسبت به اهل‌بیت پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله مودت داشته باشند:
بگو: از شما [در برابر ابلاغ رسالتم] هیچ پاداشی جز مودّت نزدیکان را [اهل‌بیت علیهم‌السلام] را نمی‌خواهم. (9)

بنابراین، این دو ‌آیه هم از جهت موضوع و هم از جهت محمول باهم متفاوت‌اند و نمی‌توانند متناقض باشند:
قضیه 1: به دشمنان خدا، حتی اگر پدر و مادرت باشند، مودت نکن؛
قضیه 2: با پدر و مادرت، حتی اگر مشرک باشند، مصاحبت نیکو داشته باش.

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره مجادله، آیه 22: ﴿ لاٰ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ یُوٰادُّونَ مَنْ حَادَّ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کٰانُوا آبٰاءَهُمْ أَوْ أَبْنٰاءَهُمْ أَوْ إِخْوٰانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ …﴾.
2. سوره لقمان، آیه 15: ﴿ وَ إِنْ جٰاهَدٰاکَ عَلىٰ أَنْ تُشْرِکَ بِی مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاٰ تُطِعْهُمٰا وَ صٰاحِبْهُمٰا فِی اَلدُّنْیٰا مَعْرُوفاً ... ﴾.
3. مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، محقق: شحاته، بیروت: دار احیائ الثراث العربی، 1423 ق، ج‏4، ص 265؛ فراء، یحیی بن زیاد، معانى القرآن، مصر: الهیئه المصریه العامه للکتاب، 1980 م، چاپ دوم، ج‏3، ص 142.
4. ابوالفتوح رازى، حسین بن على، ‏روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، مشهد مقدس، آستان قدس رضوى، بنیاد پژوهش‌هاى اسلامى‏، چاپ اول، 1408 ق، ج‏19، ص 91.
5. طبرى، محمد بن جریر، جامع البیان فى تفسیر القرآن (تفسیر الطبرى)، بیروت، دارالمعرفه، چاپ اول، 1412 ق، ج‏21، ص 45؛ ابوالفتوح رازى، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، ج‏15، ص 289.
6. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی‏، چاپ اول، 1368 ش، ج‏13، ص 64: «أنّ الأصل الواحد فی المادّه: هو تمایل الى شی‏ء».
7. معرفت، محمدهادى، ‏شبهات و ردود حول القرآن الکریم، قم، موسسه فرهنگى انتشاراتى التمهید، چاپ اول، 1423 ق، ص 255.
8. طوسى، محمد بن حسن‏، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، بی‌تا، ج‏9، ص 556: «معنى یواده یوالیه‏ ... و المواده الموالاه بالنصره و المحب».
9. سوره شوری، آیه 23: ﴿ ... قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّهَ فِی اَلْقُرْبىٰ ... ﴾. احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، بیروت، موسسه الرساله، چاپ اول، 1403 ق، ج 2، ص 669: «عن ابن‌عباس قال: لمّا نزلت ﴿قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى﴾ قالوا: یا رسول الله، من قرابتنا هؤلاء الذین وجبت علینا مودّتهم؟ قال: «علیّ وفاطمه وابناهما».
 

خداوند جسم نیست پس زمان و مکان برای او معنی ندارد و آیاتی از قرآن مانند عرش و نزدیک بودن از رگ گردن و امثال آن ناظر به تسلط خداوند متعال واحاطه او بر عالم است.
آیا خداوند متعال، مکان دارد؟

پرسش:
مطابق برخی از آیات قرآن خدا بالای آسمان‌ها روی تخت خود نشسته است اما در آیه دیگری گفته‌شده که خدا از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است. بالاخره خدا از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است یا نیست؟
 

پاسخ:
مطابق برخی از آیات، خدا بالای آسمان‌ها روی تخت خود نشسته، برابر آیه دیگری تخت او روی آب است، در آیه دیگری آمده که ملائکه برای رفتن به نزد او پنجاه‌هزار سال در راه هستند، مطابق آیه دیگری، «امر» برای رسیدن به او باید هزار سال بالا برود؛ اما در آیه دیگری گفته‌شده که خدا از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است:
به‌یقین پروردگار شما خداست که آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفرید، سپس بر تخت چیره و مسلط شد ... . (1)
... تخت فرمانروایی‌اش بر آب قرار داشت... . (2)
فرشتگان و روح در روزی که مقدارش پنجاه‌هزار سال است به‌سوی او بالا می‌روند. (3)
 [همه] امور را [همواره] از آسمان تا زمین تدبیر و تنظیم می‌کند، سپس در روزی که اندازه آن به شمارش شما هزار سال است به‌سوی او بالا می‌رود. (4)
... ما به او از رگ گردن نزدیک‌تریم. (5)

بنابراین:
قضیه 1: خدا از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است؛
قضیه 2: خدا از رگ گردن به ما نزدیک‌تر نیست.
در مقام پاسخ به این پرسش، در بدو امر متذکر چند نکته می‌شویم:

1. نباید فراموش کنیم خداوندی که جسم و درنتیجه، زمان و مکان ندارد، وقتی می‌خواهد درباره خودش و چگونگی خدائیش با ما که جسمانی هستیم و درنتیجه، نه‌تنها جسممان بلکه ذهنمان نیز درگیر زمان و مکان است صحبت کند، اولاً چاره‌ای ندارد، مگر اینکه از زبان ما که برای امور محسوس، ملموس و زمانمند وضع‌شده است استفاده کند؛ و ثانیاً امور معقول و خارج از حس ما را به بند محسوسات بکشد و به آن‌ها رنگ و لعاب جسم بدهد تا ملموس و مفهوم ما واقع شوند؛ وگرنه اصلاً ارتباط و تفاهمی صورت نمی‌گیرد.

2. مطابق قرآن کریم، خدا در همه‌جا است و به‌خاطرهمین به هر طرف که رو کنیم، خدا آنجاست: مالکیت مشرق و مغرب فقط ویژه خداست؛ پس به هرکجا رو کنید آنجا روی خداست. (6)
وقتی خدا در همه‌جا است طبیعتاً با همه‌کس هم است: ... او با شماست هر جا که باشید و خدا به آنچه انجام می‌دهید، بیناست. (7)
این امر اختصاصی به زمین ندارد و در آسمان نیز در بر همین پاشنه می‌چرخد: و اوست که در آسمان‌ها معبود است و در زمین هم معبود است و او حکیم و داناست. (8)
و اگر جایی به خدا نسبت داده‌شده، به معنای این نیست که خدا در آنجا ساکن است: و [یاد کنید] هنگامی‌که ما این خانه [کعبه] را برای همه مردم محل گردهمایی و جای امن وامان قرار دادیم ... . (9)

3. در هیچ کجای قرآن نیامده که خدا بر روی تخت نشسته؛ آنچه در قرآن آمده این است که خداوند پس از خلق آسمان‌ها‌ و زمین به‌سوی عرش (10) و همچنین بر آن (11) استواء پیدا کرد. «استواء» از ریشه «سوی» به معنای اعتدال است. وقتی به باب افتعال می‌رود به معنای پذیرش اعتدال و معتدل شدن است. این فعل وقتی با حرف جر «الی» متعدی می‌شود به معنای قصد و آهنگ چیزی را کردن و هنگامی‌که حرف جر «علی» برای متعدی کردن آن به کار رود (12) به معنای استیلاء، تسلط پیدا کردن و چیره شدن است. (13)

4. «عرش» در لغت عرب در مقابل «فرش» و به معنای چیزی است که بالاتر از آن چیز دیگری نیست و به‌خاطرهمین، بر غیر خودش محیط و مسلط است. مطابق آیات قرآن خدا «رب» این «عرش» است. (14) «رب» به کسی گفته می‌شود که زمام امر و سرپرستی چیزی به دست او باشد. در برخی از آیات قرآن پس از اشاره به «عرش»، به «تدبیر» (15) و «تسخیر»(16) اشاره شده، پس این عرش با اداره کردن جهان و مدیریت آن در ارتباط است. نکته دیگر هم این‌که این عرش در عین حال که توسط ملائکه حمل می‌شود، بر روی آب نیز قرارگرفته است؛ آبی که همه‌چیز از آن خلق‌شده است. (17)

5. خداوند از این‌که امور را بدون سبب‌ها اجرا کند ابا دارد(18) ازاین‌رو، ملائکه اسباب الهی در تدبیر و تسخیر امور هستند. با توجه به این نکته معنای آیاتی را که از رفت‌وآمد فرشتگان و مدت‌زمان آن‌ها سخن می‌گویند، بهتر می‌توان درک کرد. وقتی برای تعبیر از تسلط خداوند بر عالم از تعبیر «عرش» به‌عنوان مقر فرماندهی خدا یاد می‌شود، طبیعتاً یکی از راه‌های بیان عظمت این عرش، دور از دسترس نشان دادن آن و بیان اعداد و ارقام نجومی برای فاصله آن تا بشر است.

با در نظر گرفتن این نکات پنج‌گانه می‌توان گفت:
خدا پس از خلق آسمان‌ها و زمین، آن‌ها را به حال خود رها نکرد و عزم خود را برای تدبیر و تسخیر همه عالم جزم کرد؛ به‌خاطرهمین، زمام تدبیر و اداره و همچنین تسخیر و مدیریت همه امور را که همگی از آب خلق‌شده‌اند، در دست خود نگه داشت و فرشتگان، گماشتگان و عاملان خداوند در این امر هستند.

چکیده سخن این‌که آیاتی که درباره عرش خدا و همچنین رفت‌و‌آمد ملائکه سخن می‌گویند اصلاً در مقام بیان مکان خدا نیستند تا با آیه رگ گردن، منافاتی داشته باشند؛ چنانکه آیه رگ گردن نیز در مقام بیان این نیست که بگوید خدا اینجا است و جای دیگری نیست؛ بلکه می‌خواهد بگوید خداوند به همه امور آدمی احاطه دارد. (19) 

بنابراین؛
اولاً هیچ‌کدام از این آیات اصلاً در مقام بیان مکان خدا نیستند تا در این باره دچار تناقض‌گویی شده باشند؛ ثانیاً این آیات در مقام بیان معنای مراد خود نه‌تنها باهم تناقضی ندارند، بلکه کاملاً سازگار و هماهنگ نیز هستند:
قضیه 1: خدا به همه امور آدمی احاطه دارد؛
قضیه 2: تدبیر و اداره همه امور به دست خداست.

پی‌نوشت‌ها:
1.  سوره اعراف، آیه 54: ﴿ إِنَّ رَبَّکُمُ اَللّٰهُ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیّٰامٍ ثُمَّ اِسْتَوىٰ عَلَى اَلْعَرْشِ ... ﴾.
2.  سوره هود، آیه 7: ﴿ ... وَ کٰانَ عَرْشُهُ عَلَى اَلْمٰاءِ ... ﴾.
3. سوره معارج، آیه 4: ﴿ تَعْرُجُ اَلْمَلاٰئِکَهُ وَ اَلرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کٰانَ مِقْدٰارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَهٍ﴾.
4.  سوره سجده، آیه 5: ﴿ یُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ إِلَى اَلْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کٰانَ مِقْدٰارُهُ أَلْفَ سَنَهٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ ﴾.
5. سوره ق، آیه 16: ﴿ وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ وَ نَعْلَمُ مٰا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ اَلْوَرِیدِ ﴾.
6. سوره بقره، آیه 115: ﴿ وَ لِلّٰهِ اَلْمَشْرِقُ وَ اَلْمَغْرِبُ فَأَیْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ ﴾.
7. سوره حدید، آیه 4: ﴿ ... وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مٰا کُنْتُمْ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ﴾.
8. سوره زخرف، آیه 84: ﴿ وَ هُوَ اَلَّذِی فِی اَلسَّمٰاءِ إِلٰهٌ وَ فِی اَلْأَرْضِ إِلٰهٌ وَ هُوَ اَلْحَکِیمُ اَلْعَلِیمُ ﴾.
9. سوره بقره، آیه 125: ﴿ وَ إِذْ جَعَلْنَا اَلْبَیْتَ مَثٰابَهً لِلنّٰاسِ وَ أَمْناً وَ اِتَّخِذُوا مِنْ مَقٰامِ إِبْرٰاهِیمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنٰا إِلىٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ أَنْ طَهِّرٰا بَیْتِیَ لِلطّٰائِفِینَ وَ اَلْعٰاکِفِینَ وَ اَلرُّکَّعِ اَلسُّجُودِ ﴾.
10. سوره بقره، آیه 29؛ سوره فصلت، آیه 11.
11. سوره اعراف، آیه 54؛ سوره یونس، آیه 3 و... .
12. سوره طه، آیه 5: ﴿ اَلرَّحْمٰنُ عَلَى اَلْعَرْشِ اِسْتَوىٰ ﴾؛ [خدای] رحمان بر تخت فرمانروایی و تدبیر امور آفرینش چیره و مسلط است.
13. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دارالفکر للطباعه و النشر و التوزیع، چاپ اول، بی‌تا، ج ۱۴، ص ۴۱۴؛ ازهری، محمد بن احمد، تهذیب اللغه، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1421 ق، ج ۱۳، ص ۸۵؛ مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی‏، چاپ اول، 1368 ش، ج‏8، ص 85-90.
14. برای نمونه سوره نمل، آیه 26: ﴿ اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ رَبُّ اَلْعَرْشِ اَلْعَظِیمِ﴾؛ خدای یکتا که معبودی جز او نیست، پروردگار عرش بزرگ است.
15. سوره یونس، آیه 3.
16. سوره رعد، آیه 2.
17.  مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص 85-90.
18.  امام صادق علیه‌السلام: «أَبَى اللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ الْأَشْیَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَبا ...»؛ خداوند از این‌که امور را بدون سبب‌ها اجرا کند و ابا دارد و به خاطر همین، برای هر امری سببی قرار داده است؛ کلینى، محمد بن یعقوب، ‏الکافی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق، ج‏1، ص 183.
19. طبرى، محمد بن جریر، جامع¬البیان فى تفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفه، چاپ اول، 1412 ق، ج‏26، ص 99.
 

ظاهر این آیه، ارتباطی با جریان شهادت امام حسین علیه السلام ندارد ولی در تفسیر این آیه، روایتی از امام رضا علیه السلام وجود دارد که بر ایشان تطبیق می کند.
«ذبح عظیم» و تطبیق آن بر امام حسین علیه السلام

پرسش:
خداوند در آیه 107 سوره صافات می فرماید: «وَفَدَینَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» آیا بر اساس روایات منظور از «ذبح» عظیم امام حسین علیه السلام است؟
 

پاسخ:
ذبح قربانی به‌عنوان یکی از مناسک آیین حج، یادگاری از زمان حضرت ابراهیم علیه‌السلام است. در برخی روایات تصریح‌شده که سنت قربانی کردن حیواناتی مانند گوسفند، گاو و شتر، در مقابل قربانی نشدن حضرت اسماعیل علیه‌السلام توسط پدر بزرگوارشان بوده که با این عبارت بیان‌شده است: تا روز قیامت هر چه در سرزمین مِنا سربریده شود، همه قربانى اسماعیل به شمار می‌آید. (1)

مراد از «ذبح عظیم» در قرآن 
در قرآن کریم به جریان ذبح حضرت اسماعیل علیه‌السلام و اینکه خداوند، قوچی را جایگزین ذبح او نموده با این عبارت بیان‌شده است: وَ فَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ؛ ﴿2) و ما اسماعیل را در برابر قربانی بزرگی [از ذبح شدن] رهانیدیم. در میان آیات قرآن کریم، وصف «عظیم» در چند مورد خاص و ویژه مانند توصیف خداوند «رَبِّکُمْ عَظیم» (3) یا در وصف قیامت «نَبَأٌ عَظیم» (4) و «إِنَّ زَلْزَلَهَ السَّاعَهِ شَیْءٌ عَظِیمٌ» (5) همچنین برای عرش خداوند «الْعَرْشِ الْعَظیم» (6) و یا در توصیف اخلاق نیک پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله «خُلُقٍ عَظیم» (7) به‌کاررفته است. بر این اساس، برخی بر این باورند که استفاده از واژه عظیم باید در سطح موارد یادشده باشد و نمی‌تواند وصفی برای یک گوسفند باشد که برای قربانی شدن، جایگزین حضرت اسماعیل علیه‌السلام شده است. در این راستا، برخی به روایات استناد کرده و معتقدند که مراد از ذبح عظیم در این آیه، امام حسین علیه‌السلام است که حتی مقام بالاتری نسبت به حضرت اسماعیل علیه‌السلام دارد و به کار بردن این واژه در توصیف ایشان، تناسب بیشتری خواهد داشت.

الف) بررسی سند و متن روایت
کاوش و تلاش صورت گرفته نشان می‌دهد که بازگشت تمام نظرات مفسران و محدثان درباره مفهوم و مصداق ذبح عظیم و تطبیق آن بر امام حسین علیه‌السلام به یک روایت در کتاب خصال شیخ صدوق بازمی‌گردد. شیخ صدوق این روایت را با سند از امام رضا علیه‌السلام گزارش کرده است که متن و سند آن به این شرح است:
حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُبْدُوسٍ النَّیْسَابُورِیُّ الْعَطَّارُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَیْبَهَ النَّیْسَابُورِیُّ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع یَقُولُ لَمَّا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِبْرَاهِیمَ ع أَنْ یَذْبَحَ مَکَانَ ابْنِهِ إِسْمَاعِیلَ الْکَبْشَ الَّذِی أَنْزَلَهُ عَلَیْهِ تَمَنَّى إِبْرَاهِیمُ ع أَنْ یَکُونَ قَدْ ذَبَحَ ابْنَهُ إِسْمَاعِیلَ بِیَدِهِ وَ أَنَّهُ لَمْ یُؤْمَرْ بِذَبْحِ الْکَبْشِ مَکَانَهُ لِیَرْجِعَ إِلَى قَلْبِهِ مَا یَرْجِعُ إِلَى قَلْبِ الْوَالِدِ الَّذِی یَذْبَحُ أَعَزَّ وُلْدِهِ عَلَیْهِ بِیَدِهِ فَیَسْتَحِقَّ بِذَلِکَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ أَهْلِ الثَّوَابِ عَلَى الْمَصَائِبِ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ یَا إِبْرَاهِیمُ مَنْ أَحَبُّ خَلْقِی إِلَیْکَ فَقَالَ یَا رَبِّ مَا خَلَقْتَ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ حَبِیبِکَ مُحَمَّدٍ ص فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَیْهِ أَ فَهُوَ أَحَبُّ إِلَیْکَ أَمْ نَفْسُکَ قَالَ بَلْ هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ نَفْسِی قَالَ فَوُلْدُهُ أَحَبُّ إِلَیْکَ أَمْ وُلْدُکَ قَالَ بَلْ وُلْدُهُ قَالَ فَذَبْحُ وُلْدِهِ ظُلْماً عَلَى أَیْدِی أَعْدَائِهِ أَوْجَعُ لِقَلْبِکَ أَوْ ذَبْحُ وُلْدِکَ بِیَدِکَ فِی طَاعَتِی قَالَ یَا رَبِّ بَلْ ذَبْحُ وُلْدِهِ ظُلْماً عَلَى أَیْدِی أَعْدَائِهِ أَوْجَعُ لِقَلْبِی قَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ طَائِفَهً تَزْعُمُ أَنَّهَا مِنْ أُمَّهِ مُحَمَّدٍ سَتَقْتُلُ الْحُسَیْنَ ابْنَهُ مِنْ بَعْدِهِ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً کَمَا یُذْبَحُ الْکَبْشُ وَ یَسْتَوْجِبُونَ بِذَلِکَ سَخَطِی فَجَزِعَ إِبْرَاهِیمُ ع لِذَلِکَ وَ تَوَجَّعَ قَلْبُهُ وَ أَقْبَلَ یَبْکِی فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ یَا إِبْرَاهِیمُ قَدْ فَدَیْتُ جَزَعَکَ عَلَى ابْنِکَ إِسْمَاعِیلَ لَوْ ذَبَحْتَهُ بِیَدِکَ بِجَزَعِکَ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ قَتْلِهِ وَ أَوْجَبْتُ لَکَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ أَهْلِ الثَّوَابِ عَلَى الْمَصَائِبِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ (8)
فضل پور شاذان گفته: از امام على بن موسی‌الرضا علیه‌السلام شنیدم که مى‌گفتند: زمانی که خداوند به جناب ابراهیم علیه‌السلام دستور داد به‌جای فرزندش اسماعیل، گوسفند را ذبح کند، ابراهیم آرزو ‌کرد که ای‌کاش اسماعیل را به دست خود براى خدا قربانى مى‌کرد و در عوض گوسفند را نمى‌کشت تا مستحق بزرگ‌ترین درجه‌هاى پاداش گیرندگان شود. خداى بزرگ به او وحى کرد: اى ابراهیم بهترین مخلوق نزد تو کیست‌؟ گفت: خدایا، مخلوقى نیافریدى که نزد من از حبیبت، محمد صلی‌الله علیه و آله گرامى‌تر باشد. سپس پرسید: تو خود را بیشتر دوست دارى یا او را؟ گفت او را و نیز فرزند او را از فرزند خود، بیشتر دوست دارم. سپس به ابراهیم فرمود: کشته شدن فرزند وى به ستم به دست دشمنانش بیشتر دل تو را مى‌سوزاند یا کشته شدن فرزندت اسماعیل به دست خودت درراه بندگى من‌؟ عرض کرد: اینکه فرزند او به دست دشمنانش کشته شود بیشتر دل مرا مى‌سوزاند. خداوند فرمود: اى ابراهیم، گروهى مى‌پندارند که از پیروان محمدند اما فرزندش حسین را به ستم چون گوسفند سر می‌برند و به همین خاطر مستحق عذاب مى‌گردند. ابراهیم از این گفتار ناله کرد و دلش سوخت و بسیار گریست. سپس خداوند متعال فرمود: اى ابراهیم دل سوزی و گریه تو بر حسین را فداى سوختن دل تو بر فرزندت اسماعیل گرداندم اگر او را به دست خویش سر مى‌بریدى. به همین علت بالاترین درجات پاداش گیرندگان را براى تو قراردادم. [امام رضا علیه‌السلام فرمودند]: و این است مقصود از آیه شریفه که خدا می‌فرماید: «او را فداى بزرگى دادیم».
ازآنجاکه این روایت از وجود نازنین امام رضا علیه‌السلام صادرشده، شیخ صدوق آن را در کتاب عیون اخبار الرضا علیه‌السلام (9) نیز گزارش کرده است. لازم به تذکر است که سند این روایت که شامل سه روای می‌شود، صحیح بوده و این راویان از بزرگان و مشاهیر شیعه و از اصحاب مورد اعتماد هستند. پس از شیخ صدوق، این روایت موردتوجه نویسندگان تفاسیر روایی قرار گرفت و در تفاسیری مانند نورالثقلین، (10)، کنزالدقائق (11)، البرهان (12) در تفسیر آیه 107 سوره صافات گزارش‌شده است.

ب) تحلیل محتوای روایت
در ابتدا باید به این نکته اشاره کرد که منظور روایت این نیست که خداوند امام حسین علیه‌السلام را فدایی حضرت اسماعیل علیه‌السلام قرار داده است و این تصور صحیح نیست؛ چگونه کسی که جایگاه بالاتری دارد، برای کسی که در مقام پایین‌تر است، فدا شود؟! با دقت در متن روایت می‌توان مراد روایت را به دست آورد، البته لازم است این مقدمه را در نظر داشت که اگر حضرت ابراهیم علیه‌السلام موفق شده بود امتحان الهی را به‌طور کامل اجرا نماید و فرزندش را سربریده بود، قطعاً پاداش و مقامات غیرقابل‌توصیفی در انتظار او بود. زمانی که حضرت، خود را از این جایگاه محروم دید، در دلش چنین آرزو کرد که ای‌کاش فرزندش را سربریده بود تا موفقیت را تکمیل می‌کرد. در ادامه روایت، خداوند برای آرام کردن جناب ابراهیم علیه‌السلام، جریان شهادت جان‌سوز امام حسین علیه‌السلام را برای او بازگو می‌کند که سبب ناراحتی و گریه شدید او برای این حادثه می‌شود.
امام رضا علیه‌السلام می‌فرمایند که در این هنگام خداوند این گریه و غمناکی را به‌عنوان جایگزین ذبح حضرت اسماعیل علیه‌السلام قرارداد و به جناب ابراهیم علیه‌السلام بشارت داد که در مقابل این گریه تو، ثواب و مقامی که قرار بود در ذبح فرزندت، نصیبت شود را به دست آوردی! بر همین اساس، از فعل ماضی «فدیناه» استفاده‌شده که گزارش از کاری است که اتفاق افتاده است درحالی‌که شهادت امام حسین علیه‌السلام هنوز واقع نشده بود. به‌عبارت‌دیگر قربانی کردن اسماعیل، ذبح عظیمی بود که صورت نگرفت، اما وقتی حضرت ابراهیم برای جریان امام حسین علیه‌السلام غمگین شد و گریه کرد، خداوند ثواب و مقام «ذبح عظیم» را به ایشان داد.
بنابراین، در این روایت، سخنی از جایگزین شدن ذبح امام حسین علیه‌السلام به‌جای ذبح حضرت اسماعیل علیه‌السلام، به میان نیامده است، بلکه گریه بر این ذبح عظیم یعنی امام حسین علیه‌السلام، به‌قدری بااهمیت دانسته شده که برای حضرت ابراهیم علیه‌السلام، به‌عنوان جایگزین سربریدن فرزندش محاسبه شد.
البته این مسئله نیز باید موردتوجه باشد که ظاهر آیه، جایگزینی قوچ و قربانی بزرگی است که حضرت ابراهیم علیه‌السلام مأمور شدند، آن را به‌جای فرزندشان ذبح کنند و قطعاً جناب خلیل‌الله، از این مأموریت جدید، تخطی نمی‌کرد و ناراحتی او، مسئله‌ای عاطفی و قلبی بود که در دل او گذشت. به‌هرحال، برای پیامبری در سطح حضرت ابراهیم علیه‌السلام دستور به ذبح کردن و یا نکردن فرزندش یکسان است و هر آنچه را از خداوند دستور بگیرد، بدون درنگ انجام می‌دهد. این همان معنای ظاهری آیه است، اما روایت می‌تواند یک معنای تأویلی یا بطنی آیه باشد که در سیطره علم معصومان علیهم‌السلام است و امام رضا علیه‌السلام بخشی از آن را بیان فرموده‌اند.

نتیجه:
در تفسیر آیه «وَ فَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» روایتی از امام رضا علیه‌السلام صادرشده که منظور و مقصود از جایگزینِ ذبح حضرت اسماعیل علیه‌السلام را بیان می‌کند. بر اساس این روایت، هنگامی‌که حضرت ابراهیم علیه‌السلام از ذبح فرزندش بازداشته شد، شوق بر انجام چنین تکلیف دشواری او را غمگین نمود. خداوند برای تسلای او، جریان شهادت امام حسین علیه‌السلام را برای او بیان کرد که موجب ناراحتی بسیار و گریه شدید او بر این مصیبت جانکاه شد. در این هنگام خداوند به او بشارت داد که این گریه او، جایگزین ذبح فرزندش قرار گرفت و ثواب و مقامی که قرار بود در مقابل آن، به دست آورد، برایش محاسبه خواهد شد.

پی‌نوشت‌ها:
1. شیخ صدوق، الخصال، محقق و مصحح: غفاری، علی‌اکبر، قم: جامعه مدرسین، چاپ اول، 1362 ش، ج 1، ص 56. (فَکُلُّ مَا یُذْبَحُ بِمِنًى فَهُوَ فِدْیَهٌ لِإِسْمَاعِیلَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَه)
2. سوره صافات، آیه ۱۰۷.
3. سوره اعراف، آیه 141.
4. سوره نباء، آیه 2.
5. سوره حج، آیه 1.
6. سوره توبه، آیه 129.
7. سوره قلم، آیه 24.
8. شیخ صدوق، الخصال، محقق و مصحح: غفاری، علی‌اکبر، قم: جامعه مدرسین، چاپ اول، 1362 ش، ج 1، ص 58.
9. شیخ صدوق، محمد بن على‏عیون أخبار الرضا علیه‌السلام، محقق / مصحح: لاجوردى، مهدى‏، تهران: نشر جهان‏، چاپ اول، 1378 ق‏، ج 1، ص 209.
10. عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، نورالثقلین، قم: انتشارات اسماعیلیان، چاپ چهارم، 1415 ق، ج 4، ص 429.
11. قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب‏، محقق / مصحح: درگاهى، حسین‏، تهران‏: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، سازمان چاپ و انتشارات‏، چاپ اول، 1368 ش، ‏‏ج 11، ص 170.
12. بحرانی، سید هاشم بن سلیمان‏، البرهان فی تفسیر القرآن، قم: بنیاد بعثت، ج 4، ص 618.
 

آیات بسیاری به‌عنوان مستند قیام امام حسین علیه‌السلام در قرآن کریم وجود دارد که خود حضرت، در وصایایی که داشته اند به برخی از آن ها اشاره کرده اند.
مستندات قرآنی قیام عاشورا

پرسش:
آیا قیام عاشورا و حرکت امام حسین از نظر قرآن مستندی دارد؟
 

پاسخ:
وجود مبارک امام حسین علیه‌السلام از آغاز نهضت تا پایان آنکه منجر به شهادت ایشان و عزیزانشان در کربلا شد، در فرمایشاتشان از آیات فراوانی بهره گرفته‌اند، چه در محاجّه با فرماندار مدینه، چه هنگام خروج از مدینه، چه هنگام ورود به مکه، چه هنگام خروج از مکه، چه در بطن الرمّه (بین مکه و کوفه)، چه هنگام شنیدن شهادت قیس بن مسهر، چه هنگام احتجاج با عبیدالله بن حرّ الجعفی، چه در شب عاشورا، چه در خطبه روز عاشورا و چه درجاهای دیگر (1)؛ اما به نظر می‌رسد سؤال پرسشگر محترم ناظر به آیاتی است که اصل قیام را تشریع و تأیید می‌کند.

مستندات قرآنی قیام عاشورا: 
بهترین مستند قرآنی قیام امام حسین علیه‌السلام را می‌شود از وصیت‌نامه ایشان به برادرشان «محمد حنفیه» و سایر سخنان ایشان برداشت کرد؛ اما وصیت‌نامه: 
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ إِلَى أَخِیهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِیَّهِ أَنَّ الْحُسَیْنَ یَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّهَ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ لا رَیْبَ فِیها وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ وَ أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی ص أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَهِ جَدِّی وَ أَبِی‏ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَمَنْ قَبِلَنِی بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَیَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى یَقْضِیَ اللَّهُ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ وَ هَذِهِ وَصِیَّتِی یَا أَخِی إِلَیْکَ وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ»؛ 
بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ این است آن وصیتی که حسین بن علیّ بن أبی طالب به برادرش: محمّد که معروف به ابن حنفیّه است می‌نماید؛ حقّاً حسین بن علیّ گواهی می‌دهد که هیچ معبودی جز خداوند نیست؛ اوست یگانه که انباز و شریک ندارد؛ و به‌درستی که محمد صلی‌الله علیه و آله، بنده او و فرستاده اوست که به حقّ از جانب حقّ آمده است؛ و این‌که بهشت و جهنّم حقّ است و ساعت قیامت فرامی‌رسد و در آن شکّی نیست؛ و اینکه خداوند تمام کسانی را که در قبرها هستند برمی‌انگیزاند. من خروج نکردم از برای تفریح و تفرّج؛ و نه از برای استکبار و بلند منشی و نه از برای فساد و خرابی و نه از برای ظلم و ستم و بیدادگری! بلکه خروج من برای اصلاح امّت جدّم محمّد صلّی الله علیه و آله می‌باشد. من می‌خواهم امربه‌معروف نمایم و نهی از منکر کنم؛ و به سیره و سنّت جدّم و آئین و روش پدرم علیّ بن أبی طالب علیه‌السلام رفتار کنم. پس هر که مرا بپذیرد و به قبولِ حقّ قبول کند، پس خداوند سزاوارتر است به حقّ؛ و هر که مرا در این امر ردّ کند و قبول ننماید، پس من صبر و شکیبایی پیشه می‌گیرم تا آنکه خداوند میان من و میان این جماعت، حکم به حقّ فرماید؛ و اوست که از میان حکم کنندگان مورد اختیار است؛ و این وصیت من است به تو ای برادر! و تأیید و توفیق من نیست مگر از جانب خدا؛ بر او توکّل کردم و به سوی او بازگشت می‌نمایم. (2)

امام حسین علیه‌السلام در این وصیت‌نامه چند علّت را برای قیامشان برشمرده‌اند که همه آن‌ها مستندات قرآنی دارد: 

1.اصلاح امت جدّشان پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله
 در این باره می‌توان به این آیه استناد کرد: «لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَهٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً»؛ در بسیارى از سخنان در گوشى (و جلسات محرمانه) آن‌ها خیر و سودى نیست مگر کسى که (به این وسیله) امر به کمک به دیگران یا کار نیک یا اصلاح در میان مردم کند و هر کس براى خشنودى پروردگار چنین کند پاداش بزرگى به او خواهیم داد. (3)
بنابراین آیه، درگوشی صحبت کردن که مذموم است اگر در راستای اصلاح بین مردم اتفاق بیفتد، ارزشمند و مستحقّ پاداش الهی خواهد بود، چه رسد به اینکه این کار بخواهد از طریق شهادت بهترین اولیای خدا اتفاق بیفتد.

2. امر به معروف و نهی از منکر 
«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ یُطِیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیم»؛ مردان و زنان با ایمان ولى (و یار و یاور) یکدیگرند، امر به معروف و نهى از منکر می‌کنند و نماز را بر پا می‌دارند و زکات را مى‏پردازند و خدا و رسولش را اطاعت مى‏نمایند، خداوند به زودى آن‌ها را مورد رحمت خویش قرار می‌دهد خداوند توانا و حکیم است. (4)
در این آیه امر به معروف و نهی از منکر به‌عنوان یکی از ویژگی‌های مؤمنین یاد شده است؛ و حتی در آیه دیگری یکی از دلایل بهترین امت بودن امت اسلام همین امر به معروف و نهی از منکر بیان شده است: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتابِ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ»؛ شما بهترین امتى بودید که به سود انسان‌ها آفریده شدید (چه اینکه) امر به معروف می‌کنید و نهى از منکر و به خدا ایمان دارید و اگر اهل کتاب (به چنین برنامه و آئین درخشانى) ایمان آورند به سود آن‌ها است (ولى تنها) عده کمى از آن‌ها با ایمان‌اند و اکثر آن‌ها فاسق (و خارج از اطاعت پروردگار) مى‏باشند. (5) و آیاتی دیگر (6)

3. پیمودن سیره پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و امیر مؤمنان علی علیه‌السلام 
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً»؛ اى کسانى که ایمان آورده ‏اید! اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و صاحبان امر را و هرگاه در چیزى نزاع کردید آن را به خدا و پیامبر ارجاع دهید اگر ایمان به خدا و روز رستاخیز دارید، این براى شما بهتر و عاقبت و پایانش نیکوتر است. (7) 
در این آیه مراد از اولی الامر کسانی هستند که اطاعتشان در کنار اطاعت از رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله به صورت مطلق واجب است. اینان جز اهل‌بیت علیهم‌السلام نمی‌توانند کس دیگر باشند، زیرا این سرمایه عصمت که اطاعت بی‌چون و چرا از اولی الامر را لازم کرده است تنها درباره آن‌ها از قرآن کریم قابل اثبات است. (8) 
در بعضی آیات به صراحت به ولیّ بودن (سرپرستی که واجب الاطاعه است) امیر مؤمنان اشاره شده است (9) که همه این‌ها مستندی است بر اینکه از این دو بزرگوار باید اطاعت کرد و سنّت این‌ها را باید احیاء کرد، نه سنّت دیگران را که مخالف سنّت این دو است و اطاعتشان اطاعت طاغوت محسوب می‌شود. (10) 
غیر از مفاد این وصیت نامه، سخنان دیگری از حضرت ابی‌عبدالله الحسین علیه‌السلام وارد شده است که می‌تواند ما را به آیات دیگری رهنمون کند که حضرت به‌عنوان مستندات قیام خویش استفاده کرده‌اند: 

4. وجوب قیام علیه ستمکار 
درآیات قرآن کریم، از تکیه و اعتماد بر ظالمان نهی شده است: «وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ‏ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُون‏»؛ و بر ظالمان تکیه ننمایید که موجب می‌شود آتش شما را فراگیرد و در آن حال، هیچ ولی و سرپرستى جز خدا نخواهید داشت و یارى نمی‌شوید. (11) 
امام حسین علیه‌السلام نیز یکی از دلایل خود را وجوب قیام علیه سلطان ستمگر دانسته، می‌فرماید: هر کس حاکم ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده، عهد الهی را نادیده گرفته، با‌ روش پیامبر صلی‌الله علیه و آله مخالفت و در میان مردم، به ظلم و گناه عمل می‌کند و علیه او سخنی نگوید و شورشی نکند، بر خدا لازم است که او را به جایگاه خود [جهنم] ببرد. (12)

5. وجوب هجرت در مواقع لازم 
«إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَهً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً»؛ کسانى که فرشتگان (قبض ارواح)، روح آن‌ها را گرفتند در حالى که به خویشتن ستم کرده بودند، به آن‌ها گفتند: «شما در چه حالى بودید؟ (و چرا بااینکه مسلمان بودید، در صفِ کفّار جاى داشتید؟!)» گفتند: «ما در سرزمین خود، تحت فشار و مستضعف بودیم.» آن‌ها [فرشتگان‏] گفتند: «مگر سرزمین خدا، پهناور نبود که مهاجرت کنید»؟ آن‌ها (عذرى نداشتند و) جایگاهشان دوزخ است و سرانجام بدى دارند. (13)
امام حسین علیه‌السلام هنگامی که متوجه شدند حاکم مدینه طبق فرمان یزید موظّف است ایشان را ترور نماید، شبانه از مدینه خارج شدند و هنگامی که در مکّه نیز نقشه ترور امام مطرح می‌گردد، ایشان از آن شهر نیز خارج می‌شوند و به سمت عراق رهسپار می‌گردند، (14) و علّت خروج خود را از مدینه این‌گونه بیان می ‌فرمایند: «إِنَّ بَنِی‌أُمَیَّهَ أَخَذُوا مَالِی فَصَبَرْتُ وَ شَتَمُوا عِرْضِی فَصَبَرْتُ وَ طَلَبُوا دَمِی فَهَرَبْت»؛ بنی‌امیه مالم را خواستند، پس صبر کردم؛ به آبرویم توهین کردند، پس صبر کردم و هنگامی‌که خونم را مطالبه کردند، هجرت نمودم. (15)

6. جهاد در راه خدا 
«الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیْطانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفا»؛ کسانى که ایمان دارند، در راه خدا پیکار می‌کنند و آن‌ها که کافرند، در راه طاغوت [بت و افراد طغیان گر]. پس شما با یاران شیطان، پیکار کنید! (و از آن‌ها نهراسید!) زیرا که نقشه شیطان، (همانند قدرتش) ضعیف است. (16)
در این آیه به صراحت به جهاد علیه اولیاء شیطان اشاره شده است و چه ولی شیطانی بالاتر از یزید در زمان خود که کمر به نابودی دین بسته بود. امام حسین علیه‌السلام فرمودند: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّهُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِید»؛ باید فاتحه اسلام را خواند وقتی امت به حاکمی مثل یزید گرفتار شده‌اند؛ (17) بنابراین قیام امام حسین علیه‌السلام دین خدا را احیاء کرد.
و آیات دیگری که مجالی برای بیان آن‌ها نیست.

نتیجه: 
آیات بسیاری به‌عنوان مستند قیام امام حسین علیه‌السلام در قرآن کریم وجود دارد که مهم‌ترین آن‌ها را می‌توان از وصیت‌نامه حضرت اباعبدالله علیه‌السلام به برادرشان «محمد حنفیه» و سخنان دیگر ایشان برداشت کرد. عناوین این آیات عبارت‌اند از: اصلاح امّت اسلام؛ امربه‌معروف و نهی از منکر؛ پیمودن سیره پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه‌السلام؛ وجوب قیام علیه ستمکار؛ وجوب هجرت در مواقع لازم؛ جهاد در راه خدا؛ و... .

 

پی‌نوشت‌ها:
1. سید رضی قادری، مهرداد دیو سالار، مقاله: تحلیل قیام عاشورا با استناد به آیات قرآنی، دو فصل‌نامه علمی-ترویجی سیره پژوهی اهل‌بیت علیهم‌السلام، سال پنجم، شماره نهم، پاییز و زمستان 1398، صفحات 61-75. 
2. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ق، ج 44، ص 329. 
3. سوره نساء، آیه 114.
4. سوره توبه، آیه 71.
5. سوره آل‌عمران، آیه 110.
6. سوره آل‌عمران، آیه 104 و 114؛ سوره حج، آیه 41؛ سوره لقمان، آیه 17. 
7. سوره نساء، آیه 59.
8. سوره احزاب، آیه 33.
9. سوره مائده، آیه 55. 
10. سوره نحل، آیه 36. 
11. سوره هود، آیه 113. 
12. بحارالانوار، بیروت، ج 44، ص 382. 
13. سوره نساء، آیه 97.
14. همان، ص 312. 
15. شیخ صدوق، امالی، انتشارات کتابخانه اسلامیه، 1362 ش، ص 153.
16. سوره نساء، آیه 76. 
17. بحارالانوار، ج 44، ص 326.
 

متواتر بین شیعه و سنی است که شأن نزول سوره مبارکه «انسان»، اهل بیت پیامبر یعنی امیرالمؤمنین، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم اجمعین است.
شأن نزول سوره مبارکه «انسان»

پرسش:
آیا سوره انسان (هل اتی) در شأن اهل البیت علیهم السلام نازل شده است؟
 

پاسخ:
ابن عباس مى‏گوید: «حسن و حسین علیهما السّلام بیمار شدند، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با جمعى از یاران به عیادتشان آمدند، و به على علیه السّلام گفتند: اى ابو الحسن! خوب بود نذرى براى شفاى فرزندان خود مى‏كردى. على علیه السّلام و فاطمه علیها السّلام و فضه كه خادمه آنها بود نذر كردند كه اگر آنها شفا یابند سه روز روزه بگیرند.
چیزى نگذشت كه هر دو شفا یافتند، در حالى كه از نظر مواد غذائى دست خالى بودند على علیه السّلام سه من جو قرض نمود، و فاطمه علیها السّلام یك سوم آن را آرد كرد، و نان پخت، هنگام افطار سائلى بر در خانه آمد و گفت: «السّلام علیكم اهل بیت محمّد صلّى اللّه علیه و آله سلام بر شما اى خاندان محمد! مستمندى از مستمندان مسلمین هستم، غذائى به من بدهید». آنها همگى مسكین را بر خود مقدم داشتند، و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشیدند.
روز دوم را همچنان روزه گرفتند و موقع افطار وقتى كه غذائى را آماده كرده بودند (همان نان جوین) یتیمى بر در خانه آمد آن روز نیز ایثار كردند و غذاى خود را به او دادند (بار دیگر با آب افطار كردند و روز بعد را نیز روزه گرفتند).
در سومین روز، اسیرى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه آمد. این بار نیز سهم غذاى خود را به او دادند. هنگامى كه صبح شد على علیه السّلام دست حسن و حسین علیهما السّلام را گرفته بود و خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمدند هنگامى كه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آنها را مشاهده كرد دید از شدت گرسنگى مى‏لرزند! فرمود: این حالى را كه در شما مى‏بینم براى من بسیار گران است، سپس برخاست و با آنها حركت كرد هنگامى كه وارد خانه فاطمه علیها السّلام شد دید در محراب عبادت ایستاده، در حالى كه از شدت گرسنگى شكم او به پشت چسبیده، و چشمهایش به گودى نشسته، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ناراحت شد در همین هنگام جبرئیل نازل گشت و گفت اى محمّد! این سوره را بگیر، خداوند با چنین خاندانى به تو تهنیت مى‏گوید، سپس سوره «هل اتى» را بر او خواند».
آنچه را در بالا آورديم نص حديثى است كه با كمى اختصار در" الغدير" به عنوان" قدر مشترك" ميان روايات زيادى كه در اين باره نقل شده آمده است، و در همان كتاب از 34 نفر از علماى معروف اهل سنت نام مى‏برد كه اين حديث را در كتابهاى خود آورده‏اند (با ذكر نام كتاب و صفحه آن). 
به اين ترتيب روايت فوق از رواياتى است كه در ميان اهل سنت مشهور بلكه متواتر است . و اما علماى شيعه همه اتفاق نظر دارند كه اين هيجده آيه يا مجموع اين سوره، در ماجراى فوق نازل شده است، و همگى بدون استثناء در كتب تفسير يا حديث، روايت مربوط به آن را به عنوان يكى از افتخارات و فضائل مهم على ع و فاطمه زهرا و فرزندانشان آورده‏اند. حتى اين مطلب به قدرى معروف و مشهور است كه در اشعار شعرا، و حتى در شعر معروف" امام شافعى" آمده است.  

قرآن کریم در برخی آیات به معجزاتی از پیامبران الهی اشاره دارد که تفاسیر متفاوتی ازآن آیات می شود. یکی ازآنها، جریان تبدیل عصای حضرت موسی علیه السلام به مار است.
معجزه تبدیل عصای حضرت موسی علیه السلام به مار

پرسش:
عصای موسی به مار کوچکی تبدیل شد یا اژدها؟ - ﴿ وَ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلّى مُدْبِراً﴾؛ (النمل‏، آیه 10) و (القصص‏، آیه 31) ﴿ فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ ﴾ (الأعراف‏، آیه 107) و (الشعراء، آیه 32) در آیه نخست ادعا شده عصای حضرت موسی علیه‌السلام تبدیل به یک مار کوچک شد، اما در آیه دوم خبری از مار کوچک نیست و عصا تبدیل به اژدها می‌شود. آیا این تناقضی که نباید در یک کتاب الهی نباشد، نیست؟
 

پاسخ:
مفسران مسلمان به این اشکال پاسخ‌های مختلفی داده‌اند. (1) در اینجا برای نمونه، به سه جواب اشاره می‌شود:

1. دو واقعه مختلف
یکی از شرایط تناقض، وحدت زمان است. با نگاه به آیات قبل و بعد آیات بالا، متوجه می‌شویم که آن‌ها از یک واقعه خبر نمی‌دهند تا باهم متناقض باشند؛ بلکه یکی درباره آغاز رسالت حضرت موسی علیه‌السلام و در وادی ایمن (2)  و دیگری مربوط به دربار فرعون (3) است:

1.1. واقعه اول و ماجرای تبدیل عصا به مار کوچک:
(یاد کن) هنگامی را که موسی به خانواده‌اش گفت: آتشی را از دور دیدم. به‌زودی یا خبری از آن برای شما می‌آورم یا از آن شعله‌ای برگرفته به شما می‌رسانم تا خود را گرم‌کنید. هنگامی‌که موسی نزد آن آتش آمد، ندا رسید که پربرکت باد آنکه در آتش و آنکه پیرامون آن است! خدا که پروردگار جهانیان است، پاک و منزّه است. ای موسی! من خدای توانای شکست‌ناپذیر و حکیم هستم. عصایت را بیفکن. وقتی موسی آن عصا را دید که تند و شتابان حرکت می‌کند، گویا ماری باریک و تیزرو است، پشت‌کنان رو به فرار گذاشت و به پشت برنگشت. [ندا رسید]: ای موسی! نترس که پیامبران نزد من نمی‌ترسند ... و دستت را در گریبانت کن تا بدون هیچ عیبی، سفید و درخشان بیرون آید، [با این دو معجزه که در ضمن] نُه معجزه است به‌سوی فرعون و قومش [برو] که قطعاً آنان گروهی نافرمان‌اند. (4)
همان‌طور که مشخص است این آیات مربوط به زمان بازگشت حضرت موسی علیه‌السلام از مدین و پیش از رفتن او به دربار فرعون است.

2.1. واقعه دوم و ماجرای تبدیل عصا به اژدها:
سزاوار است که درباره خدا سخنی جز حق نگویم. بدون شک من دلیلی روشن [بر صدق رسالتم] از سوی پروردگارتان برای شما آورده‌ام، [ای فرعون! از حکومت ظالمانه‌ات دست‌بردار] و بنی‌اسرائیل را [که به اسارت درآورده‌ای، آزاد و] با من روانه کن. فرعون گفت: اگر [در ادعای پیامبری] از راست‌گویانی و معجزه‌ای آورده‌ای، آن را نشان بده. موسی عصایش را انداخت و به ناگاه اژدهایی آشکار شد. دستش را از گریبانش بیرون کشید که ناگهان دست برای بینندگان، سپید و درخشان گشت. اشراف و سران قوم فرعون گفتند: قطعاً این جادوگری [زبردست و] داناست. (5)
اما این آیات مربوط به رفتن حضرت موسی علیه‌السلام به دربار فرعون است. (6)

بنابراین:
سوره نمل: عصای حضرت موسی علیه‌السلام در وادی ایمن تبدیل به مار کوچک شد.
سوره اعراف: عصای حضرت موسی علیه‌السلام در کاخ فرعون تبدیل به اژدها شد.
نکته مهم این است که این تفاوت نه‌تنها با الهی بودن قرآن منافاتی ندارد، بلکه تأییدکننده آن نیز است. توضیح آن‌که خداوند در وادی ایمن برای نخستین بار عصای حضرت موسی علیه‌السلام را به یک مار کوچک تبدیل کرده، اما باوجود این، حضرت که تاکنون شاهد چنین چیزی نبوده، از وحشت پا به فرار می‌گذارند. حال فرض کنید اگر خداوند در همان بار نخست به‌جای تبدیل عصا به مار کوچک، آن را به اژدها تبدیل می‌کرد، حضرت چه واکنشی نشان می‌دادند و ممکن بود چه اتفاقی برایشان بیافتد. به خاطر همین، خداوند حکیم و دانا در بار نخست آن عصا را تبدیل به یک مار کوچک کرد تا ترس حضرت بریزد و در نوبت‌های بعد آن را تبدیل به اژدها کرد.
نکته مرتبط به آسمانی بودن قرآن، دقت تعابیر به کار رفته در این کتاب است. خالق قرآن هم به‌درستی ازآنچه رخ داده باخبر است و هم در مقام نقل به کوچک‌ترین جزئیات توجه دارد و به خاطر همین، تعبیر به کار رفته برای وادی ایمن با تعبیر مورد استفاده برای کاخ فرعون با هم متفاوت هستند. نیازی به گفتن ندارد که اطلاع از این امور و همچنین خلق آیات قرآن بر اساس آن‌ها از عهده بشری درس ناخوانده همچون حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله، (7) خارج است.

2. توصیف شی واحد با اوصاف مختلف آن
پاسخ دیگری که به این شبهه داده شده، بر این پایه است:
عصا در هر دو بار، چه در وادی ایمن و چه در کاخ فرعون، به یک مار واحد و همسان تبدیل شده، اما علت تفاوت در تعبیر این است که خداوند هر بار از آن مار با توجه به یک صفت و ویژگی آن یاد کرده است. چون این موجود به‌سرعت حرکت می‌کرده و جابه‌جا می‌شده، بار اول از آن با عنوان «جانّ» به معنای «مار سفید سبک سریع» یاد شده؛ و چون همین مار افزون بر سرعت زیاد، بسیار بزرگ نیز بوده، بار دوم، خداوند از آن با عنوان «ثعبان» یاد کرده است که به معنای «مار بزرگ زرد دارای یال» است. (8) یکی از مفسران قرآن چنین گفته است: «خداوند تعالى اژدها شدن عصاى موسى را در سه مقام به سه لفظ (حیه و جان و ثعبان) بیان فرموده؛ مار چه کوچک باشد چه بزرگ آن را حیه می‌گویند، جان مار نازکى است که به‌سرعت راه می‌رود، ثعبان به معناى اژدهاى بزرگ است مقصود از ذکر عصا به سه لفظ این است که آن عصا در موقع مار شدن داراى سه صفت می‌شد اولاً به شکل مار در ثانى به شکل مار بزرگ اژدها بوده ثالثاً در عین بزرگى به‌مثل مار نازک به‌سرعت و تندى حرکت می‌کرد». (9)
برای نمونه، تصور کنید که شما با فردی که هم قد بلندی دارد و هم هیکلش تنومند است، ملاقات کرده‌اید. بار اول که می‌خواهید داستان ملاقاتتان با او را تعریف کنید، از او با توجه به قد بلندش با عنوان «مرد قد بلند» یاد می‌کنید؛ اما بار دیگر که می‌خواهید ماجرای همین ملاقات را دوباره نقل کنید، با توجه به هیکل تنومندش، برای او از عنوان «مرد تنومند» استفاده می‌کنید. آیا شما دچار تناقض‌گویی شده‌اید و می‌توان به شما گفت: چرا ضد و نقیض حرف می‌زنید؟
البته علامه طباطبایی معتقد است که قرآن هیچ‌گاه نگفته است که عصای حضرت موسی علیه‌السلام به مار تبدیل شد؛ بلکه گفته: آن عصا شبیه و همانند مار است: ﴿ کَأَنَّها جَانٌّ وَلّى مُدْبِراً﴾؛ گویا ماری باریک و تیزرو است. (10)
در حقیقت، عصا تبدیل به اژدها می‌شده اما آن اژدها در عین بزرگی همچون یک مار کوچک، سریع و شتابان بوده است. مطابق این قول نیز اصلاً تناقضی وجود ندارد؛ چراکه طبق برخی از آیات، عصا تبدیل به اژدها می‌شده و مطابق برخی دیگر از آیات، آن عصا بعد از تبدیل‌شدن به اژدها شبیه و همانند یک مار سریع، حرکت می‌کرده است. (11)
سوره اعراف: عصای حضرت موسی علیه‌السلام تبدیل به اژدها می‌شد.
سوره نمل: عصای حضرت پس از تبدیل‌شدن به اژدها همانند یک مار کوچک، سریع حرکت می‌کرده است.

3. اشاره به مراحل مختلف تبدیل عصا
پاسخ دیگری که برخی از مفسران به این ادعای تناقض داده‌اند، این است که عصا در آغاز تبدیل به یک مار کوچک و بعد به‌تدریج و مرحله‌به‌مرحله بزرگ و بزرگ‌تر و در پایان یک اژدها می‌شده است. 
(12) برابر این دیدگاه، برخی از آیات ناظر به مرحله اول تبدیل‌شدن عصا و برخی دیگر ناظر به مرحله پایانی آن هستند.
سوره نمل: عصای حضرت در آغاز فرایند تبدیل، یک مار کوچک بوده است.
سوره اعراف: عصای حضرت موسی علیه‌السلام در پایان فرایند تبدیل، یک اژدها بوده است.
با قطع‌نظر از این‌که سرّ این تفاوت در تعبیر چیست، مهم این است که با پذیرش هرکدام از این اقوال، درباره عصای حضرت موسی علیه‌السلام هیچ‌گونه تناقضی بین آیات قرآن وجود ندارد. (13) 

پی‌نوشت‌ها:
1. ر.ک: شیخ طوسى، محمد بن حسن‏، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، بی‌تا، ج‏8، ص 17.
 2. سوره مریم، آیه 52؛ سوره طه، آیه 80؛ سوره قصص، آیه 30. مراد از «وادی ایمن» مکان مقدسی است که حضرت موسی علیه‌السلام در آنجا ندای خداوند را شنید. چون این وادی در سمت راست کوه طور ـ یا سمت راست حضرت ـ  بود به وادی ایمن معروف شده است.
 3. سمرقندى، نصر بن محمد، تفسیر السمرقندى المسمى بحر¬العلوم‏، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1416 ق، ج‏2، ص 574: «أن الثعبان کان عند فرعون و الجان عند الطور»؛ علم‏ الهدى، على بن الحسین‏، تفسیر الشریف المرتضى المسمى ب: نفائس التأویل‏، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، چاپ اول، 1431 ق، ج‏3، ص 170؛ جرجانى، عبدالقاهر بن عبدالرحمن‏، درج الدرر فى تفسیر القرآن العظیم، عمان، دارالفکر‏، چاپ اول، 1430 ق، ج‏1، ص 686.
 4. سوره نمل، آیه‌های 7 تا 12. در آیه 20 سوره طه نیز همین ماجرا نقل‌شده، اما در آن شاهد تعبیر «حیّه» هستیم: ﴿ فَأَلْقٰاهٰا فَإِذٰا هِیَ حَیَّهٌ تَسْعىٰ ﴾؛ پس آن را افکند، ناگهان ماری شد که به‌سرعت می‌شتافت. «حیّه» در زبان عربی به معنای مار است و شامل هر ماری اعم از کوچک و بزرگ می‌شود. ر.ک: زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج‏3، ص 58: «فإن قلت: کیف ذکرت بألفاظ مختلفه: بالحیه و الجان و الثعبان؟ قلت: أمّا الحیه فاسم جنس یقع على الذکر و الأنثى و الصغیر و الکبیر؛ و أمّا الثعبان و الجان فبینهما تناف، لأنّ الثعبان العظیم من الحیات و الجان الدقیق‏».
 5. سوره اعراف، آیه‌های 105 تا 109.
 6.  شیخ طوسى، التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏8، ص 17.
 7. سوره عنکبوت، آیه 48: «وَ مٰا کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتٰابٍ وَ لاٰ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتٰابَ اَلْمُبْطِلُونَ»؛ و پیش از این [قرآن]، تو هیچ نوشته‌ای را نمی‌خواندی و آن را با دست خود نمی‌نوشتی وگرنه باطل‌گرایانِ یاوه‌گو [در وحی بودن و حقّانیّت قرآن] شک می‌کردند.
 8. طبرانى، سلیمان بن احمد، التفسیر الکبیر: تفسیر القرآن العظیم، اربد اردن، دارالکتاب الثقافی‏، چاپ اول، 2008 م، ج‏5، ص 7 و ج‏3، ص 177.
 9.  صادق نوبرى، عبدالمجید، ترجمه قرآن، تهران، اقبال، چاپ اول، 1396 ق، ج‏1، ص 277. این کتاب ترجمه فارسى «کشف الحقائق عن نکت الآیات و الدقائق» تألیف نویسنده ترک‌زبان میر محمد کریم نجل الحاج میرجعفر العلوى الحسینى الموسوى است.
 10. معنای غالبی و مورد اتفاق حرف «کأنّ» تشبیه است؛ ابن هشام انصاری، عبدالله بن یوسف، مغنی اللبیب عن کتب الأعاریب، قم، کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، چاپ چهارم، 1410 ق، ج 1، ص 191.
 11. طباطبایى، محمدحسین‏، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، چاپ دوم، 1390 ق، ج‏15، ص 344.
 12. شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏8، ص 17. برخی دیگر به گونه دیگری فرق گذاشته‌اند و گفته‌اند: «جانّ» برای پیش از پرتاب کردن عصا و «ثعبان» برای پس از آن است که به نظر با ظاهر آیه سازگار نیست. ر.ک: ماتریدى، محمد بن محمد، تأویلات أهل السنه، ج‏8، ص 56.
 13. برای آگاهی بیشتر در این زمینه به مقاله «کاوشی نو پیرامون پاسخ به شبهه تناقض‌گویی قرآن درباره عصای حضرت موسی علیه¬السلام» در شماره 14 مجله بلاغ مبین که در بهار 1387 ش منتشرشده است، رجوع کنید.
 

قرآن در جریان ایمان آوردن ساحران زمان فرعون به حضرت موسی علیه السلام، دو آیه شبیه به هم بیان می کند که تفاوت جزئی دارند و بواسطه آن شبهه تناقض بوجود آمده است.
ادعای تناقض آیات قرآن در جریان ایمان آوردن ساحران فرعون

پرسش:
فرعون بعد از قطع دست و پای ساحران بلافاصله آنان را به دار کشید یا بعد از گذشت مدتی؟ مطابق یک آیه فرعون بلافاصله بعد از قطع دست و پای ساحران، آنان را به دار کشید اما مطابق دو آیه دیگر این کار بلافاصله انجام نشد و این تناقض در آیات قرآن است. بالاخره فرعون بافاصله این کار را انجام داد یا بدون فاصله؟
 

پاسخ:
مطابق یک آیه، فرعون بلافاصله بعد از قطع دست‌وپای ساحران، آنان را به دار کشید، اما مطابق دو آیه دیگر، این کار بلافاصله انجام نشد:
قطعاً دست‌ها و پاهایتان را یکی از چپ و یکی از راست جدا می‌کنم، سپس (بافاصله) همه شما را به دار خواهم آویخت. (1)
بدون شک دست‌ها و پاهایتان را یکی از راست و  یکی از چپ قطع خواهم کرد و (بدون فاصله) شما را بر تنه‌های درخت خرما خواهم آویخت ... . (2)

بنابراین:
قضیه 1: فرعون بلافاصله بعد از قطع دست‌وپای ساحران، آنان را به دار کشید؛
قضیه 2: فرعون بدون فاصله بعد از قطع دست‌وپای ساحران، آنان را به دار کشید.

آیا بین این دو جمله پایین تناقض است:
-مادر خانه را تمییز و برای شام غذا درست کرد؛
-مادر اول خانه را تمییز و سپس برای شام غذا درست کرد.
همان‌طور که مشخص است هیچ تناقضی بین این جملات نیست؛ چنانکه بین آیات بالا هم تناقضی نیست. توهم تناقض بین آن آیات ناشی از عدم آشنایی با ادبیات عرب، مبحث حروف عاطفه است. «و» و «ثُمّ» هردو از حروف عاطفه هستند، اما با هم تفاوت‌هایی دارند. حرف عاطفه «و» فقط به ما می‌فهماند که ماقبل و مابعدش یک حکم را دارند (جمع) و نسبت به مابقی امور ساکت است؛ اما حرف عاطفه «ثُمّ» نه‌تنها به ما می‌فهماند که ماقبل و مابعدش دارای یک حکم هستند (جمع)، بلکه به ما می‌گوید: اولاً ازنظر زمانی حکم، نخست برای ماقبل من ثابت‌شده و بعد برای مابعد من (ترتیب) و ثانیاً حکم برای مابعد من‌بعد از یک‌فاصله زمانی از ماقبل من ثابت‌شده است (انفصال)؛ به این دو مثال دقت کنید: «جاء حسنٌ و حسینٌ»: حسن و حسین آمدند. حرف عاطفه «و» به ما می‌فهماند که حسن و حسین هردو آمده‌اند (جمع)، اما این‌که باهم آمدند (اتصال) یا جدا از هم (انفصال) و در صورت جدا آمدن، اول حسن آمده یا حسین (ترتیب) را به ما نمی‌فهماند و اصطلاحاً دراین‌باره ساکت است. «جاء حسنٌ ثُمّ حسینٌ»: حسن و سپس حسین آمد. حرف عاطفه «ثم» به ما می‌فهماند که اول حسن و پس از یک‌فاصله زمانی حسین آمده است (جمع، ترتیب و انفصال).

با این توضیح مشخص شد که چرا آن آیات هیچ تناقضی باهم ندارند:
﴿ لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلاٰفٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ﴾: مطابق این آیه که حرف عاطفه «و» در آن به کار رفته است، فقط متوجه می‌شویم که فرعون هم دست‌وپای ساحران را قطع کرد و هم آنان را به دار کشید؛ اما درباره این‌که کدام‌یک از این دو کار زودتر از دیگری انجام‌شده و آیا بین انجام این دو کار، فاصله زمانی بوده یا نبوده، ساکت است.
﴿ لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلاٰفٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ ﴾: اما مطابق این آیه که حرف عاطفه «ثم» در آن به کار رفته، هم متوجه می‌شویم که فرعون اول دست‌وپای ساحران را قطع کرده و بعد آنان را به دار کشیده است؛ و هم می‌فهمیم به دار کشیدن آنان بلافاصله بعد از قطع دست و پای آنان نبوده، بلکه بین این دو کار، یک‌فاصله زمانی وجود داشته است؛ 
بنابراین، هیچ تناقضی بین آیات وجود ندارد:
قضیه 1: فرعون هم دست‌وپای ساحران را قطع کرد و هم آنان را به دار کشید؛
قضیه 2: فرعون اول دست‌وپای ساحران را قطع کرد و پس از مدتی آنان را به دار کشید. (3)

قرآن در مقام نقل‌قول است نه خبر دادن
حقیقت این است که برخلاف تصور اشکال کننده، از جهت اینکه در خارج بالاخره چه اتفاقی افتاده است، حتی شائبه تناقض نیز بین این آیات وجود ندارد؛ چراکه خداوند در این آیات اصلاً در مقام خبر دادن از کارهای فرعون نیست؛ بلکه در مقام نقل تهدید او است و به‌خاطر همین، اگر هم اشکالی وارد باشد این است که بالاخره فرعون چه گفت؟
«فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ» یا «فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ»؟
«فَلَأُقَطِّعَنَّ» یا «لَأُقَطِّعَنَّ»؟
«ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ» یا «وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ»؟
زبان فرعون قبطی بوده و بنابراین، او اصلاً به زبان عربی سخن نگفته و طبیعتاً این عبارات عین کلام او نیستند؛ بلکه خداوند در این آیات، کلام فرعون را به زبان عربی ترجمه و سپس نقل کرده است. نکته دیگر هم این‌که برای نقل سخن کسی لازم نیست حتماً عین کلام او و دقیقاً همان کلمات او نقل شود؛ بلکه اگر معنا و مضمون سخن او بدون تغییر اما با کلمات دیگری نیز بیان شود (نقل به معنا)، قابل‌قبول است و هیچ اشکالی وارد نیست. بررسی نقل‌قول‌های قرآن نیز نشان می‌دهد که خداوند اهتمامی به این نداشته که حتماً عین کلام افراد را نقل، یا ترجمه و نقل کند و مهم افاده معنای سخن بوده است. چنانکه حتی اهتمامی به این نداشته که سخن شخصی را همیشه به‌صورت کامل نقل کند؛ بلکه در هر سوره با توجه به هدف آن سوره فقط بخش‌هایی از سخن شخص مورد نظر را نقل کرده است. 

برای نمونه در همین ماجرای مخالفت ساحران با فرعون شاهد این سه نقل هستیم:
سوره اعراف: ﴿قٰالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّ هٰذٰا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی اَلْمَدِینَهِ لِتُخْرِجُوا مِنْهٰا أَهْلَهٰا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ * لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلاٰفٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ﴾.
سوره طه: ﴿ قٰالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ اَلَّذِی عَلَّمَکُمُ اَلسِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلاٰفٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ اَلنَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنٰا أَشَدُّ عَذٰاباً وَ أَبْقىٰ﴾.
سوره شعراء: ﴿ قٰالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ اَلَّذِی عَلَّمَکُمُ اَلسِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلاٰفٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ﴾.
در بین این سه نقل چندین تفاوت وجود دارد:
-در نقل اول خداوند به جمله ﴿ إِنَّ هٰذٰا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی اَلْمَدِینَهِ لِتُخْرِجُوا مِنْهٰا أَهْلَهٰا﴾؛ اشاره کرده، اما در دو نقل دیگر خبری از این جمله نیست؛ چنانکه در نقل‌های دوم و سوم به ﴿ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ اَلَّذِی عَلَّمَکُمُ اَلسِّحْرَ﴾؛ اشاره کرده؛ اما در نقل اول خبری از این جمله نیست.
-در نقل اول و دوم به قید «اجمعین» اشاره کرده، اما در نقل دوم خبری از این قید نیست.
-در نقل دوم به جمله ﴿ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنٰا أَشَدُّ عَذٰاباً وَ أَبْقىٰ﴾؛ اشاره شده، اما در دو نقل دیگر به این جمله اشاره نشده است.
 این از یک طرف و از طرف دیگر، آیات قرآن مسجع و آهنگین هستند و به‌خاطرهمین، خداوند در هنگام نقل هر عبارت در هر سوره، آن را از این جهت با سایر آیات آن سوره، هماهنگ کرده است. برای نمونه خداوند در مقام نقل‌قول از ساحران در دو سوره آورده است:
سوره اعراف: ﴿قٰالُوا آمَنّٰا بِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ * رَبِّ مُوسىٰ وَ هٰارُونَ﴾.
سوره شعراء: ﴿ قٰالُوا آمَنّٰا بِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ * رَبِّ مُوسىٰ وَ هٰارُونَ﴾.
اما در سوره سومی چنین آمده است: سوره طه: ﴿ فَأُلْقِیَ اَلسَّحَرَهُ سُجَّداً قٰالُوا آمَنّٰا بِرَبِّ هٰارُونَ وَ مُوسىٰ ﴾.
سرّ جابه‌جایی دو نام هارون و موسی و همچنین آوردن و نیاوردن ﴿ بِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ ﴾؛ حفظ آهنگ کلمات پایانی آیات است. (4) آیات دو سوره اعراف و شعراء با حرف «نون» اما آیات سوره طه با حرف «ى» به پایان می‌رسند؛ به‌خاطرهمین، خداوند در سوره‌های اعراف و شعراء اول نام موسی را آورد و سپس نام هارون را که با حرف نون تمام شده؛ اما در سوره طه اول نام هارون را آورد  و سپس نام موسی را که با حرف الف تمام شده تا به آهنگ پایانی آیات خللی وارد نشود.

هر تفاوتی تناقض نیست
نکته مهم این است که این تفاوت‌ها، تناقض نیست. فرض کنید: شما و خواهران و برادرانتان می‌خواهید همگی برای تفریح به پارک بروید. اول به سراغ مادر می‌روید و او می‌گوید: پدرتان باید اجازه بدهد. مادر به سراغ پدر می‌رود تا از او اجازه بگیرد. پس از خروج مادر از اتاق پدر، اول دختران از مادر سؤال می‌کنند: پدر اجازه داد یا اجازه نداد؟ مادر از قول پدر می‌گوید: به جزء حسن و حسین مابقی می‌توانند بروند. بار دیگر اما این بار پسران به سراغ مادر می‌روند و همان سؤال را تکرار می‌کنند. مادر این بار از قول پدر می‌گوید: همگی اجازه دارند بروند؛ مگر حسین و حسن که فردا امتحان دارند.
همان‌طور که مشخص است مادر در مقام نقل پاسخ پدر، دو جمله متفاوت گفته است؛ اما آیا می‌توان مدعی شد که مادر دچار تناقض‌گویی شده؟ هرگز؛ چراکه مادر معنای کلام پدر را تغییر نداده است. آیات مورد اشاره در بالا نیز دقیقاً به همین شکل هستند. (5) بله اگر خداوند می‌فرمود که من در مقام نقل‌قول، عین کلام افراد را بدون هیچ تغییر و کم ‌و زیادی می‌آورم، ولی در عین حال، یک‌کلام را در سوره‌های مختلف به گونه‌های متفاوت نقل می‌کرد، منجر به تناقض‌گویی می‌شد؛ اما اولاً خداوند در هیچ جا نگفته که من عین کلام افراد را می‌آورم و ثانیاً در مقام عمل به گونه‌های مختلفی نشان داده که با توجه به هدف هر سوره و همچنین فواصل آیات آن سوره، (6) ممکن است یک‌سخن را بدون اینکه معنای آن تغییر کند، از جهت الفاظ و ساختار به گونه‌های مختلفی نقل کند. (7)

 پی‌نوشت‌ها:
1. سوره اعراف، آیه 124: ﴿لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلاٰفٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ﴾.
2. سوره طه، آیه 71: ﴿ قٰالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ اَلَّذِی عَلَّمَکُمُ اَلسِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلاٰفٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ اَلنَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنٰا أَشَدُّ عَذٰاباً وَ أَبْقىٰ﴾؛ همچنین سوره شعراء، آیه 49: ﴿ قٰالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ اَلَّذِی عَلَّمَکُمُ اَلسِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلاٰفٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ ﴾؛ فرعون گفت: پیش از آنکه به شما اجازه دهم به او ایمان آوردید، حتماً او بزرگ شماست که جادوگری را به شما آموخته است، پس به‌زودی خواهید دانست که مسلماً دست‌ها و پاهای شما را یکی از راست و یکی از چپ قطع خواهم کرد و یقیناً همه شما را به دار خواهم آویخت.
3. کرمانى، محمود بن حمزه،‏ البرهان فى متشابه القرآن، منصوره مصر، دارالوفاء، چاپ دوم، 1998 م، ص 181؛ رضا، محمد رشید، تفسیر القرآن الحکیم الشهیر به تفسیر المنار، بیروت، دارالمعرفه، چاپ اول، 1414 ق، ج‏9، ص 74. در اشکالی مشابه، برخی مدعی شده‌اند بین دو آیه 35 سوره بقره و آیه 19 سوره اعراف نیز تناقض است؛ چراکه خداوند در اولی فرموده ﴿وَ کُلَا﴾ و در دومی گفته است: ﴿ فَکُلَا﴾! از توضیحاتی که در متن آمد پاسخ این اشکال نیز مشخص می‌شود. حرف عاطفه «و» فقط به ما می‌فهماند که ماقبل و مابعدش یک حکم را دارند و نسبت به مابقی امور ساکت است؛ اما حرف عاطفه «فـ» نه‌تنها به ما می‌فهماند که ماقبل و مابعدش دارای یک حکم هستند، بلکه به ما می‌گوید: اولاً ازنظر زمانی حکم نخست برای ماقبل من ثابت‌شده و بعد برای مابعد من (ترتیب) و ثانیاً حکم بدون فاصله زمانی از ماقبل من، برای مابعد من ثابت شده است (اتصال)؛ بنابراین، دو حرف عاطفه «و» و «فـ» باهم قابل‌جمع هستند؛ برخلاف دو حرف عاطفه «فـ» و «ثم» که هرچند هردو در فهماندن جمع و ترتیب با هم مشترک‌اند؛ اما اولی بر اتصال و دومی بر انفصال دلالت می‌کند.
4. البرهان فى متشابه القرآن، ص 179؛ فیروزآبادى، محمد بن یعقوب،‏ بصائر ذوى التمییز فى لطائف الکتاب العزیز، قاهره، وزاره الاوقاف، چاپ سوم، 1416 ق، ج‏1، ص 218.
5. علمای مسلمان از قدیم از این تفاوت‌ها آگاه بوده‌ا‌ند و به دلیل اینکه هر تفاوتی لزوماً تناقض نیست، نه تنها آن‌ها را پنهان نکرده‌اند، بلکه در کتاب‌های مختلفی اقدام به معرفی و گاه بیان حکمت تفاوت‌ آن‌ها با هم نیز کرده‌اند. ازجمله این کتب می‌توان به «مشتبهات القرآن» کسائی متوفی سال 189 ق و «البرهان فى متشابه القرآن»‏ محمود کرمانی متوفی سال 505 ق اشاره کرد. غرض اصلی از تألیف این کتاب‌ها جلوگیری از اشتباه حافظان قرآن بوده است.
6. دانشمندان اسلامی به دلیل عظمت و شرافت بالای قرآن برای پایان آیات از واژه‌های «قافیه» و «سَجع» که برای شعر و نثر عربی در بین مردم رایج بوده است، استفاده نکردند و با اقتباس از آیه سوم سوره فصلت: ﴿ کِتَابٌ فُصِّلَتْ آیَاتُهُ﴾ اصطلاح «فاصله» را برگزیدند. فاصله از جهت صوت، حروف و کلمه پایانی آیات است و شامل همه آیات بوده و به نظم و ریتم آیات سوره کمک می‌کند؛ اما از جهت دلالت فقط شامل جملات و عبارات پایانی آیات می‌شود که از دیگر جملات آیه، مستقل اما در ارتباط با آن‌ها است. (آخوندی، علی، مقاله «بررسی تطبیقی تعاریف فاصله قرآنی»، مجله مطالعات تقریبی مذاهب اسلامی، دوره 11، شماره 44، 1395 ش، صص 81-96، ص 93).
7. معمولاً حکمت چنین تفاوت‌هایی در کتاب‌هایی که درباره آیات مشابه قرآن هستند، مطرح می‌شود.
 

خداوند متعال مسیر توبه را بسیار باز گذاشته است که حتی اگر بنده ای توفیق پیدا کند و در لحظات آخر، توبه کند همان توبه می تواند باعث دفع عذاب قطعی آماده فرد شود
توبه به موقع، موجب بدا در عذاب قوم حضرت یونس علیه السلام

پرسش:
کدام قوم بودند که آثار عذاب و هلاکت برایشان آشکار شد ولی با توبه بخشیده شدند؟ چرا؟ مگر توبه قبل از عذاب نیست پس چگونه می‌تواند عذابی که آمده را بردارد؟
 

پاسخ:
طبق آیات قرآن کریم، تنها قومی که پس از دیدن نشانه‌های عذاب، ایمان آوردند و عذاب از آن‌ها برداشته شد، قوم یونس علیه‌السلام بودند؛ ﴿ فَلَوْلَا کَانَتْ قَرْیَهٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِیمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ یُونُسَ لَمَّا آمَنُوا کَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِینٍ﴾؛ چرا هیچ شهرى نبود که [اهل آن‌] ایمان بیاورد و ایمانش به حال آن سود بخشد؟ مگر قوم یونس که وقتى [در آخرین لحظه‌] ایمان آوردند، عذاب رسوایى را در زندگى دنیا از آنان برطرف کردیم و تا چندى آنان را برخوردار ساختیم. (1)

داستان قوم یونس علیه‌السلام:
در کتاب «تفسیر قمی» نقل‌شده که امام صادق علیه‌السلام داستان قوم یونس را اینگونه بیان می‌فرماید: مرد عابدى در میان ایشان بود که نامش «ملیخا» بود و مرد دانشمند و عالمى دیگر هم بود که اسمش «روبیل» بود. آن عابد یعنى ملیخا پیوسته به یونس علیه‌السلام می‌گفت: درباره این مردم نفرین کن، ولى آن مرد عالم او را از نفرین کردن نهى می‌کرد و می‌گفت: در حق اینان نفرین مکن که خداى تعالى دعایت را مستجاب می‌کند، ولى نابودى و هلاکت بندگانش را دوست ندارد. یونس در این میان قول آن مرد عابد را پذیرفت و درباره آن مردم نفرین کرد، خداى تعالى به یونس علیه‌السلام وحى کرد که عذاب در فلان ماه و در فلان روز به سراغ آن‌ها می‌آید.
همین‌که موعد مزبور نزدیک شد یونس با آن مرد عابد از میان آن‌ها بیرون رفتند، ولى آن مرد عالم در شهر ماند و چون روز موعد فرارسید، آن مرد عالم به آن‌ها گفت: به درگاه خدا رو آورده و به او پناه ببرید شاید خداوند به شما رحم کند و عذاب را از شما دور سازد و براى این کار همگى رو به صحرا نهاده و میان زنان و کودکان و حیوانات دیگر را با مادرهایشان جدایى افکنده همه را از هم جدا و دور سازید، آنگاه به گریه و دعا مشغول شوید. مردم چنین کردند و خداوند عذاب را که بر آنان فرود آمده و نزدیکشان شده بود از آن‌ها دور ساخت. (2)
در واقع درباره قوم یونس علیه‌السلام باوجود آن‌که عذاب مقدر شده بود و طبق سنت الهی باید این قوم دچار عذاب می‌شدند، اما به دلیل توبه به‌موقع آنان، مسئله بداء حاصل شد که این نیز یکی از سنت‌های الهی است.

بداء
واژه «بَداء» در لغت در چندمعنا به‌کار رفته است: آشکار شدن از خفا (۳)، ظهور چیزی از عدم (۴)، تغییر در قصد (۵) و استصواب (خوب و درست شمردن چیزی بعد از آنکه چنین دانسته نمی‌شد). (6)
توضیح: بداء در لغت به معنای آشکار شدن چیزی پس از مخفی شدن است. در اصطلاح نیز ظاهر شدن اراده خداوند بر اساس شرایط و مصالحی جدید است، به‌گونه‌ای که این اراده برای بندگان قابل‌انتظار نبود و به همین خاطر آن را تقدیری جدید می‌پندارند. این تقدیر جدید الهی نه به معنای علم نداشتن وجود ذات مقدسش از تغییر شرایط بلکه به معنای ظهور اراده خداوند است که پنهان از توقع مردم بوده است.

بیانی دیگر؛
بَداء درباره خدا به معنای آشکار شدن و ظهور چیزی از خدا برخلاف آن چیزی که عادتاً انتظارش را داشتیم است، اما بَداء به معنای استصواب و تغییر در قصد که ناشی از جهل و عجز و محدودیت در دانایی و توانایی است، اگرچه برای انسان پیش می‌آید، اما انتساب آن به خدا -که مطلقاً دانا و توانا است- اشتباه است. (7) در قضا و قدر غیر حتمی که خداوند در آن وقوع چیزی و یا عدم آن را تقدیر می‌کند، ولی تحقّقش را به مشیت خویش معلّق می‌سازد، بداء ممکن است و واقع می‌شود. (8)

نتیجه:
تنها قومی که پس از دیدن نشانه‌های عذاب، ایمان آوردند و عذاب از آن‌ها برداشته شد، قوم یونس علیه‌السلام بودند. یونس علیه‌السلام قومش را به ایمان دعوت می‌کرد و آن‌ها اجابت نکردند؛ سپس بر آنان نفرین کرد. خداوند به او وحی کرد که در فلان روز عذاب بر قومش نازل می‌شود. آن‌ها در آن روز گریه کرده توبه نمودند و خدا عذاب را از آنان برگرداند. در واقع درباره قوم یونس علیه‌السلام باوجود آنکه عذاب مقدر شده بود و طبق سنت الهی باید این قوم دچار عذاب می‌شدند، اما به دلیل توبه به‌موقع آنان، مسئله بداء حاصل شد که این نیز یکی از سنت‌های الهی است.
بَداء درباره خدا به معنای آشکار شدن و ظهور چیزی از خدا برخلاف آن چیزی که عادتاً انتظارش را داشتیم است. در قضا و قدر غیر حتمی که خداوند در آن وقوع چیزی و یا عدم آن را تقدیر می‌کند ولی تحقّقش را به مشیت خویش معلّق می‌سازد، بداء ممکن است و واقع می‌شود.

 

 

 منابع برای مطالعه بیشتر:
فانی اصفهانی، سید علی، بداء ازنظر شیعه، ترجمه سید محمدباقر بنی سعید لنگرودی، انتشارات امام علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام، ۱۳۹۴ ش، ص ۹۹-۱۰۱.

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره یونس، آیه 98.
2. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، مصحح طیب موسوى جزائرى، قم، دارالکتاب، چاپ سوم، 1404 ق، ج ۱، ص ۳۱۷.
3. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن،‌ دمشق، ‌دارالعلم الدار الشامیه، ۱۴۱۲ ق، ص ۱۱۳.
4. فضلی، عبد الهادی، خلاصه علم الکلام، قم، دارالکتاب الاسلامی، ۱۴۱۴ ق، ص ۱۰۵.
5. ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، بیروت، دارالجیل، ۱۴۱۱ ق، ص ۲۱۲.
6. ابن الاثیر الجزری، علی بن محمد، النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، بیروت، المکتبه العلمیه، ۱۳۹۹ ق، ج ۱، ص ۱۰۹.
7. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تهران، انتشارات مرتضوی، ۱۴۱۶ ق، ص ۴۴-۴۸؛ مفید، محمد بن محمد، تصحیح الاعتقاد و الامامیه، به کوشش حسین درگاهی، قم، الموتمرالعالمی لالفیه‌ الشیخ‌المفید، ۱۴۱۳ ق. ص ۶۵-۶۷.
8. خویی، ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، انوارالهدی، ۱۴۰۱ ق، ص ۳۸۸-۳۸۷.
 

برخی از مواردی که به عنوان تناقض در آیات قرآن کریم بیان می شود ناشی از عدم دقت در مفاهیم آیات و ترجمه اشتباه کلمات قرآن است که با اندک دقتی رفع خواهد شد.
شبهه تناقض در آیات مربوط به حضرت مریم سلام الله علیها

پرسش:
آیا میان دو آیه زیر تناقض است؟﴿ قٰالَ رَبِّ اِجْعَلْ لِی آیَهً قٰالَ آیَتُکَ أَلاّٰ تُکَلِّمَ اَلنّٰاسَ ثَلاٰثَهَ أَیّٰامٍ إِلاّٰ رَمْزاً ﴾؛ آل‏ عمران‏،41. ﴿ قٰالَ رَبِّ اِجْعَلْ لِی آیَهً قٰالَ آیَتُکَ أَلاّٰ تُکَلِّمَ اَلنّٰاسَ ثَلاٰثَ لَیٰالٍ سَوِیًّا﴾؛ مریم‏، آیه 10. در آیه نخست نشانه استجابت دعا، سه روز سخن نگفتن اما در آیه دوم نشانه استجابت دعا، سه شب سخن نگفتن است!
 

پاسخ:
 واژه «یوم: روز» در زبان عربی در بیش‌تر موارد برای فاصله زمانی طلوع آفتاب تا غروب آن به کار می‌رود. (1) چنانکه معنای واژه «لیل: شب» فاصله زمانی پس از روز و از غروب آفتاب تا طلوع فجر (2) است: ﴿ سَخَّرَهٰا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیٰالٍ وَ ثَمٰانِیَهَ أَیّٰامٍ حُسُوماً ... ﴾؛ (3) که خدا آن را هفت شب و هشت روز پی‌درپی بر آنان مسلط کرد ... . اما با مراجعه به کتاب‌های لغت زبان عربی و سایر موارد کاربرد این دو واژه، متوجه می‌شویم این معانی تنها معنای این دو واژه نیستند. هم واژه «یوم» و هم واژه «لیل» افزون بر معنای گفته‌شده، در معنای «شبانه‌روز» هم به کار می‌روند. (4) این معنا اختصاصی به موارد شاذ و نادر ندارد و کاملاً شایع و رایج است. (5) به‌گونه‌ای که حتی در قرآن نیز شاهد کاربرد این واژگان در معنای شبانه‌روز هستیم:

-کاربرد واژه «یوم» در معنای شبانه‌روز:
﴿ فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَهَ أَیّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ﴾؛ (6)  پس آن را [از روی طغیان و سرکشی] پی کردند. پس صالح گفت: سه شبانه‌روز [فرصت دارید که] در خانه‌هایتان از زندگی برخوردار باشید. این وعده‌ای بی‌دروغ است. همان‌طور که مشخص است مراد حضرت صالح علیه‌السلام از «ثلاثه ایام» این نبوده که فقط روزهای این ایام را فرصت دارید و نه شب‌های آن‌‌ها را؛ بلکه منظور از «ثلاثه ایام» در این آیه، سه شبانه‌روز است.

-کاربرد واژه «لیل» در معنای شبانه‌روز:
﴿ وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِینَ لَیْلَهً ﴾؛ (7) و [یاد کنید] زمانی که [برای نازل کردن تورات] چهل شب با موسی وعده گذاشتیم... . یا ﴿ وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِینَ لَیْلَهً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَهً ﴾؛ (8) و با موسی سی شب وعده گذاشتیم و آن را با [افزودن] ده شب کامل کردیم، پس میعادگاه پروردگارش به چهل شب پایان گرفت... . (9) در این دو آیه نیز هرچند واژه «لیل» به کار رفته است، (10) اما با توجه به اینکه حضرت موسی علیه‌السلام چهل شبانه‌روز از بنی‌اسرائیل جدا شد، (11) نه این‌که فقط شب‌ها به میعادگاه رفته باشد و روزها در نزد آنان باشد، متوجه می‌شویم منظور از «لیل» در این دو آیه، شبانه‌روز است. (12) در حقیقت در زبان عربی به‌جای اینکه بگویند: «یوم و لیل» یا «نهار و لیل» به معنای شبانه‌روز، یکی از دو کلمه لیل: شب یا یوم: روز را می‌آورند و از آن هردو را قصد می‌کنند. (13)
درباره چرایی این‌که در سوره آل‌عمران سه روز و در سوره مریم سه شب آمده، گفته‌شده است: سوره مریم از جهت نزول بر سوره آل‌عمران مقدم است. این ازیک‌طرف و از طرف دیگر نیز، ‌در نگاه عرب شب مقدم بر روز است؛ چراکه ماه‌ها و سال‌های آنان قمری است و با هلال‌های ماه در شب شناخته می‌شود. به خاطر همین تقدمِ شب بر روز، در سوره مریم که از جهت نزول مقدم است، «شب» گفته‌شده است. (14) به باور برخی نیز ممکن است در سوره مریم که از جهت زمان نزول مقدم است، «شب» و در سوره آل‌عمران که مؤخر است، «روز» گفته‌شده تا بفهماند که این سه شبانه‌روز از شب شروع‌شده است، نه از روز. (15)
چنین امری در زبان فارسی هم کاملاً رایج است. گاهی روز در مقابل شب به کار می‌رود: چند روز روزه گرفتی؟ گاهی نیز شب در مقابل روزبه کار می‌رود: چند شب کشیک بودی؟ اما گاهی گفته می‌شود شب یا روز اما مراد شبانه‌روز است. برای نمونه، وقتی کسی می‌گوید: سه روز مشهد بودم، منظورش سه شبانه‌روز است؛ نه اینکه فقط روزها در مشهد بوده و شب‌ها آنجا نبوده است. یا وقتی پدری می‌گوید: فرزندم سه شب است که به خانه نیامده، منظورش این نیست که فرزند او روزها به خانه می‌آید، اما شب‌ها در خانه نیست! بلکه همه متوجه می‌شوند که منظورش سه شبانه‌روز است. آیا اگر چنین پدری یک‌بار بگوید: پسرم سه روز است که به خانه نیامده و بار دیگر بگوید: پسرم سه شب است که به خانه نیامده، دچار تناقض‌گویی شده است؟ آیا کسی به او می‌گوید: چرا متناقض حرف می‌زنی؟ بالاخره سه روز یا سه شب؟!
بنابراین بین ﴿ ثَلاٰثَهَ أَیّٰامٍ و ثَلاٰثَ لَیٰالٍ﴾؛ هیچ‌گونه تناقض و اختلافی وجود ندارد و در هردو آیه، نشانه استجابت دعای حضرت زکریا علیه‌السلام، سخن نگفتن به مدت سه شبانه‌روز است. (16)
سوره مریم، 10: حضرت زکریا علیه‌السلام سه شبانه‌روز سخن نگفت.
سوره آل‌عمران، 41: حضرت زکریا علیه‌السلام سه شبانه‌روز سخن نگفت.
علت اینکه برخی گمان کرده‌اند میان این دو آیه تناقض است، توجه نداشتن به این نکته است که ممکن است واژه‌ای افزون بر معنای معروف و مشهور خود، معنای دیگری که رواج کمتری دارد نیز داشته باشد. (17)

 

پی‌نوشت‌ها:
1. فراهیدی، خلیل بن احمد، العین، قم، مؤسسه دارالهجره، چاپ دوم، 1409 ق، ج ۸، ص ۴۳۳.
2. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دارالفکر للطباعه و النشر و التوزیع، چاپ اول، بی‌تا، ج‏11، ص 607.
3. سوره الحاقه، آیه 7.
4.  میبدى، احمد بن محمد، کشف‌الاسرار و عده الابرار (معروف به تفسیر خواجه عبدالله انصارى)، تهران، امیرکبیر، چاپ، پنجم، 1371 ش، ج‏6، ص 11: «ثَلاثَ لَیالٍ»، «مع ایامها»؛ مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی‏، چاپ اول، 1368 ش، ج‏14، ص 280: «و التحقیق أنّ الأصل الواحد فى المادّه (الیوم): هو زمان محدود مطلق قلیلا أو کثیرا، فى مادّىّ أو ممّا وراء المادّه، من نهار أو أعمّ منه و من اللیل»؛ و ج 10، ص 276: «الیوم: فهو أعمّ من النهار و قد یطلق على مجموع اللیل و النهار».
5. طباطبایى، سید محمدحسین،‏ المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، 
مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، چاپ دوم، 1390 ق، ج‏14، ص 18: 
«المراد بثلاث لیال ثلاث لیال بأیامها و هو شائع فی الاستعمال‏».
6. سوره هود، آیه 65.
7. سوره بقره، آیه 51.
 8. سوره اعراف‏، آیه 142.
 9. حقى برسوى، اسماعیل بن مصطفى‏، تفسیر روح¬البیان، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، ج‏3، ص 227: ﴿ ثَلاثِینَ لَیْلَه ﴾؛ سى شبانه‌روز چون مدار حساب شهور عرب برؤیه هلالست و آن به شب مرئى می‌شود تاریخ را به شب مقید کرد.
 10.  طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏8، ص 235 و 236: «و لعله ذکر اللیالی دون الأیام- مع أن موسى مکث فی الطور الأربعین بأیامها و لیالیها و المتعارف فی ذکر المواقیت و الأزمنه ذکر الأیام دون اللیالی- لأن المیقات کان للتقرب إلى الله سبحانه و مناجاته و ذکره و ذلک أخص باللیل و أنسب لما فیه من اجتماع الحواس عن التفرق و زیاده تهیؤ النفس للأنس و قد کان من برکات هذا المیقات نزول التوراه».
11. مقاتل بن سلیمان،‏ تفسیر مقاتل بن سلیمان، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، 1423 ق، ج‏1، ص 104. کل ماه ذی‌القعده و ده روز اول ماه ذی‌الحجه.
 12. ماوردى، على بن محمد، النکت و العیون تفسیر الماوردى، بیروت، دارالکتب العلمیه، منشورات محمدعلی بیضون‏، چاپ اول، بی‌تا، ج‏1، ص 120: «اقتصر على ذکر اللیالی دون الأیام و إن کانت الأیام تبعا معها، لأن أوّل الشهور اللیالی، فصارت الأیام لها تبعا».
 13.  یکی از قواعد زبان عربی مجاز حذف است. یکی از اقسام این‌گونه از مجاز «اکتفاء» است. مطابق این قاعده برای رعایت اختصار یکی از دوکلمه‌ای که معمولاً باهم می‌آیند، به قرینه دیگری حذف می‌شود. مثلاً در آیه 81 سوره نحل خداوند به‌جای اینکه بفرماید: ﴿ سرابیل تقیکم الحر و البرد﴾: پیراهن‌هایی که شما را از گرما و سرما حفظ می‌کند»، فرموده است: ﴿ سَرٰابِیلَ تَقِیکُمُ اَلْحَرَّ﴾: «پیراهن‌هایی که شما را از گرما حفظ می‌کند» و نامی از سرما نیاورده است. این از باب مجاز اکتفاء است و علت این‌که سرما حذف شد و نه گرما، این است که مخاطبان اولیه قرآن ساکنان سرزمین گرم عربستان بوده‌اند و محفوظ ماندن از گرما از محفوظ ماندن از سرما برایشان مهم‌تر و حیاتی‌تر بوده است. (زرکشی، محمد بن بهادر، البرهان فی علوم القرآن، بیروت، دارالمعرفه، 1410 ق، ج 3، ص 191).
14. آلوسى، محمود بن عبدالله‏، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی‏، بیروت، دارالکتب العلمیه، منشورات محمدعلی بیضون‏، چاپ اول، 1415 ق، ج‏8، ص 390: «و العرب تتجوز أو تکتفی بأحدهما عن الآخر کما ذکره السیرافی و النکته فی الاکتفاء باللیالی هنا و بالأیام ثمه على ما قیل أن هذه السوره مکیه سابقه النزول و تلک مدنیه و اللیالی عندهم سابقه على الأیام لأن شهورهم و سنیهم قمریه إنما تعرف بالأهلّه و لذلک اعتبروها فی التاریخ کما ذکره النحاه فأعطى السابق للسابق».
 15. میدانى، عبدالرحمن حسن حبنکه‏، معارج التفکر و دقائق التدبر، دمشق، دارالقلم‏، چاپ اول، 1361 ش، ج‏7، ص 392: «و بهذا تکون الحبسه قد بدأت باللّیل و انتهت عند غروب شمس الیوم الثالث، أو بدأت مع طلوع فجر الیوم الأوّل و انتهت فی آخر اللّیله الثالثه؛ و تقدیم إنزال ما جاء فی سوره (مریم) یشعر برجحان الاحتمال الأول و أن الحبسه بدأت باللّیل و اللّه أعلم».
 16. ماتریدی، محمد بن محمد، تأویلات أهل السنه، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العلمیه، منشورات محمدعلی بیضون‏، 1426 ق، ج‏7، ص 222؛ زمخشرى، محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فى وجوه التأویل، بیروت، دارالکتاب العربی‏، چاپ سوم، 1407 ق، ج‏3، ص 7: «دل ذکر اللیالی هنا و الأیام فی آل عمران، على أن المنع من الکلام استمر به ثلاثه أیام و لیالیهن».
 17. خوئی، سید ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، قم، مؤسسه إحیاء آثار، بی‌تا، ص 85.
 

صفحه‌ها