قرآن

اگر دشمن آغازکنندۀ جنگ باشد و مسلمانان در موضع برتر باشند، پیشنهاد صلح از سوی مسلمانان جایز نیست؛ اما اگر دشمن جنگ را رها کرد و خواهان صلح شدباید آن را پذیرفت.

پرسش:

قرآن درباره صلح با دشمن چه توصیه و دیدگاهی دارد؟ آیا هر پیشنهاد صلح گرچه تحمیلی را باید پذیرفت؟

 

پاسخ:

«صلح» به ‌معنای مسالمت، آشتی و سازش و پایان‌دادن به اختلاف و جنگ است. برای صلح در قرآن معمولاً از دو واژه «صُلح» و «سِلم» به کار برده شده است. در این نوشتار نخست به مهم‌ترین آیاتی می‌پردازیم که به موضوع صلح پرداخته‌اند، در ادامه دیدگاه قرآن دربارۀ «صلح تحمیلی» را بیان می‌کنیم.

آیات صلح در قرآن

از نگاه قرآن، «صلح» اصل و «جنگ» خلاف اصل است: ﴿... فَإِنْ قٰاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ ...﴾: ... اگر با شما جنگیدند، آنان را به قتل برسانید ... (1). بر اساس این آیه، شروع مسلمانان به جنگ مشروط به آغاز جنگ از سوی دشمنان شده است؛ بنابراین مسلمانان حق شروع‌ جنگ را ندارند. به طور کلی قرآن «صلح» را بهتر از جنگ و درگیری می‌داند: ﴿... اَلصُّلْحُ خَیْرٌ ...﴾: ... صلح و آشتی بهتر است ... (2). این آیه هرچند در اصل درباره اختلاف زن و شوهر است، از قانونی همگانی یعنی برتری صلح و دوستی بر جنگ و دشمنی سخن گفته است (3). خداوند در آیات دیگری خطاب به پیامبرش می‌گوید: «تا زمانی‌که دشمن در حال جنگ با توست و خواهان صلح نیست و شما ضعیف نیستند، با آنان بجنگ» (4) و هرگز به آنان پیشنهاد صلح نده: ﴿فَلاٰ تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى اَلسَّلْمِ وَ أَنْتُمُ اَلْأَعْلَوْنَ وَ اَللّٰهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمٰالَکُمْ﴾: پس سست نشوید و [کافران و مشرکان را] به آشتی و صلحی دعوت نکنید، درحالی‌که شما برتر هستید و خدا با شماست (5).

اما اگر دشمنان دست از جنگ کشیدند و خواهان صلح شدند، با آنان صلح کن: ﴿وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهٰا ...﴾ (6). با توجه به اینکه این احتمال همیشه وجود دارد که هدف دشمن از پیشنهاد صلح، فریب‌دادن باشد، خداوند به پیامبرش می‌گوید به صرف این احتمال با صلح مخالفت نکن و مطمئن باش خداوند برای شما بس است و شما را در برابر خدعه دشمن یاری خواهد کرد: ﴿وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اَللّٰهُ هُوَ اَلَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ﴾: و اگر بخواهند [در زمینه صلح و آشتی] تو را بفریبند، به‌یقین خدا تو را بس است. اوست کسی که تو را با یاری خود و به وسیله مؤمنان نیرومند کرد .(8)

اما اگر پس از انعقاد صلح، دشمن در عمل اقداماتی برخلاف معاهده صلح انجام داد، باید دوباره با آنان جنگید: ﴿وَ إِمّٰا تَخٰافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیٰانَهً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلىٰ سَوٰاءٍ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ اَلْخٰائِنِینَ﴾: و اگر از خیانت و پیمان‌شکنی گروهی [که با آنان هم‌پیمانی] بیم داری، پس به آنان خبر ده که [پیمان] به ‌صورتی مساوی [و طرفینی] گسسته است؛ زیرا خدا خائنان را دوست ندارد (9).

همچنین خداوند می‌فرماید: ﴿وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمٰانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقٰاتِلُوا أَئِمَّهَ اَلْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاٰ أَیْمٰانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ﴾: و اگر پیمان‌هایشان را پس از تعهدشان شکستند و در دین شما زبان به طعنه و عیب‌جویی گشودند، در این صورت با پیشوایان کفر بجنگید که آنان را [به پیمان‌هایشان] هیچ تعهدی نیست، باشد که بازایستند (10) و (11).

 

صلح تحمیلی از نگاه قرآن

اگر به ‌جای کشور متجاوز، از کشوری که مورد تجاوز و ظلم قرار گرفته است، بخواهند یک‌طرفه و درحالی‌که دشمن هنوز مشغول جنگ و تجاوز است، دست از دفاع بردارد و به زبان ساده تسلیم شود، به‌یقین قرآن با چنین صلحی مخالف است. بر اساس دیدگاه قرآن، باید با دشمن متجاوز جنگید تا دست از تجاوز بردارد؛ چراکه خداوند می‌فرماید: ﴿وَ قٰاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ اَلَّذِینَ یُقٰاتِلُونَکُمْ ... * فَإِنِ اِنْتَهَوْا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾: و در راه خدا با کسانی که با شما می‌جنگند، بجنگید ...؛ اگر از فتنه‌گری و جنگ بازایستند، [شما نیز دست از جنگ بکشید؛ زیرا] به‌یقین خدا بسیار آمرزنده و مهربان است (12).

البته اگر به کشوری که تجاوز شده است، توانایی دفع تجاوز دشمن را نداشته نباشد و به این نتیجه برسد که ادامه دفاع، سبب خسارت‌های مالی و جانی بیشتری خواهد شد و این خسارت‌ها منفعت مهم‌تری برای او ندارد، نه‌تنها پذیرش صلح مانعی ندارد، بلکه می‌تواند خودش پیشنهاد صلح را مطرح کند. این مسئله را می‌توان از مفهوم آیۀ 35 سورۀ «محمد» به دست آورد (13). بر اساس این آیه، مؤمنان درحالی‌که دست برتر را دارند، اجازه پیشنهاد صلح را ندارند؛ یعنی اگر ضعیف هستند، پیشنهاد صلح نه‌تنها مانعی ندارد (14)، بلکه گاه واجب نیز خواهد بود .(15)

نتیجه:

بر اساس دیدگاه قرآن، «صلح» اصل و بهتر از جنگ است؛ ولی اگر دشمن جنگ را شروع ‌کرد، باید تا زمانی که دشمن به جنگ ادامه می‌دهد و سپاه اسلام غالب است، با او جنگید و مسلمانان نباید پیشنهاد صلح بدهند. اما اگر دشمن دست از جنگ کشید و خواهان صلح شد، باید آن را پذیرفت. صِرف احتمال خدعۀ دشمن نباید مانع پذیرش صلح شود؛ ولی اگر پس از صلح متوجه شدیم دشمن می‌خواهد برخلاف معاهدۀ صلح عمل کند، باید دوباره با او جنگید. بر اساس آیات قرآن، اگر گروهی به گروه دیگری حمله کرد، مسلمانان باید بکوشند میان آنان صلح برقرار کنند و اگر گروه متجاوز حاضر به پذیرش صلح نشد، باید با او جنگید و صلح را بر او تحمیل کرد. قرآن با پذیرش صلح تحمیلی از سوی گروهی که دشمن به آنان تجاوز کرده است، تا زمانی که مظلوم در شرف پیروزی بر ظالم است، موافق نیست؛ اما اگر مظلوم توانایی دفع ظلم دشمن را ندارد و ادامه دفاع فقط خسارت‌های بیشتری را برای مظلوم به همراه دارد، قبول و حتی پیشنهاد صلح مانعی ندارد.

برای مطالعه بیشتر:

پوریزدان‌پناه کرمانی، محیا و زهره اخوان‌مقدم؛ مقاله «رفع تعارض از آیات ناظر بر صلح و جنگ»؛ پژوهشنامه تفسیر و زبان قرآن، ش 6 (2)، ص 53-66، 1397 ش.

پی‌نوشت‌ها

1. بقره: 191.

2. نساء: 128.

3. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران؛ تفسیر نمونه؛ چ 10، تهران: دار‌الکتب الإسلامیه، 1371 ش، ج ‏4، ص 151. باغبانی، جواد؛ شناخت قرآن و عهدین؛ قم: مؤسسه امام خمینی، [بی‌تا]، ص 349.

4. ﴿... فَإِنْ لَمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَ یُلْقُوا إِلَیْکُمُ اَلسَّلَمَ وَ یَکُفُّوا أَیْدِیَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اُقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولٰئِکُمْ جَعَلْنٰا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطٰاناً مُبِیناً﴾: ... پس اگر [از جنگ با شما] کناره نگرفتند و پیشنهاد صلح و آشتی نکردند، و بر ضد شما دست [از فتنه و آشوب] برنداشتند، آنان را هر جا یافتید بگیرید و بکشید. آنان‌اند که ما برای شما نسبت به [گرفتن و کشتن] آنان دلیلی روشن و آشکار قرار دادیم (نساء: 91).

5. محمد: 35.

6. انفال: 61.

7. انفال: 62.

8. ر.ک به: طباطبائی، سید‌محمدحسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ چ 2، بیروت: مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، 1390 ق، ج ‏9، ص 118.

9. انفال: 58.

10. توبه: 12.

11. ر.ک به: فخر رازی، محمد؛ مفاتیح الغیب (التفسیر الکبیر)؛ چ 3، بیروت: دار‌احیاء التراث العربی، 1420 ق، ج ‏15، ص 501.

12. بقره: 191 ـ 192.

13. به باور برخی، جملۀ حالیۀ «و انتم الاعلون» مفهوم ندارد (قرشى بنابى، على‌‏اکبر؛ تفسیر احسن الحدیث؛ چ 2، تهران: بنیاد بعثت، 1375 ش، ج ‏10، ص 207).

14. هاشمى رفسنجانى، اکبر و جمعی از محققان؛ تفسیر راهنما؛ قم: بوستان کتاب، 1386 ق، ج ‏17، ص 375.

15. مرکز فرهنگ و معارف قرآن؛ دایرة‌المعارف قرآن کریم؛ چ 3، قم: بوستان کتاب، 1382 ش، ج ‏1، ص 79.

نسخ احکام الهی در قرآن یا ناشی از تغییر شرایط موضوع، یا برای آزمایش مردم و یا در مقام مجازات و کیفر آنان نازل شده بود و زمان آزمایش یا مجازات به پایان رسیده است

پرسش:

 چرا نسخ با الهی بودن قرآن منافاتی ندارد؟ آیا نسخ به معنای تغییر در نظر خداوند و درنتیجه خود او نیست؟ آیا امکان نداشت خداوند از آغاز احکام را چنان تشریع کند که بعداً نیازی به نسخ و تغییر نباشد؟

پاسخ:

برخی مدعی شده‌اند: «مسئله ناسخ و منسوخ در قرآن دلیل خوبی مبنی بر بشری بودن آن است. نسخ به ما نشان می‌دهد که قرآن ارتباطی با خداوند ندارد، بلکه پیامبر به فراخور حالِ خود حکم‌های مختلفی صادر کرده و به خدا نسبت داده است؛ چون خدا اگر «خدا» باشد از همان اول آیاتی نمی‌آورد که مجبور باشد بعداً آن‌ها را نسخ کند. به‌عبارت‌دیگر، یا باید قبول کنیم که نقصان و جهل در وجود خداوند راه دارد یا باید بگوییم قرآنی که به دست ما رسیده، نه متنی نازل‌شده از آسمان، بلکه کتابی معمولی و نوشته بشری عادی است». در این نوشتار این ادعا بررسی و نقد خواهد شد.

آیا نسخ احکام به معنای تغییر نظر خداوند است؟

پزشکی را در نظر بگیرید که بیماری را معاینه و بر اساس شرایط کنونی او داروهایی را تجویز می‌کند. دو هفته بعد دوباره  همان بیمار را معاینه می‌کند و با توجه به این‌که شرایط بیمار عوض شده است، داروهای قبلی را نَسْخ و داروهای جدیدی را تجویز می‌کند. در این مثال چه چیزی باعث تغییر داروها شد؟ آیا پزشک در تجویز اول اشتباه کرده بود؟ آیا علم پزشک در این مدت کم‌وزیاد شده است؟ چرا پزشک از همان اول داروهای نسخه دوم را تجویز نکرد تا بعداً مجبور نشود آن‌ها را عوض کند؟ آیا تغییر داروها باعث تردید در اصل پزشک بودن او یا مهارتش می‌شود؟

 پاسخ این پرسش‌ها مشخص است. پزشک دارو را بر اساس شرایط بیمار تجویز می‌کند و با تغییر شرایط بیمار، داروهای او نیز باید تغییر کنند. این تغییر دارو نه‌تنها با پزشک بودن یا حاذق بودن او منافاتی ندارد و به معنای تغییر میزان علم یا اشتباه تشخیص قبلی او نیست، بلکه نشانگر تخصص و تجربه او در امر پزشکی است. چنانکه اگر او همان بار اول داروهای نسخه دوم را تجویز می‌کرد، به دلیل عدم انطباق این داروها با شرایط اولیه بیمار، حال او بدتر می‌شد؛ بنابراین، پزشک با علم به‌این‌که بیمارش احتمالاً پس از دو هفته مصرف داروهای قبلی، شرایطش عوض می‌شود و به داروهای دیگری نیاز پیدا می‌کند، داروهای مناسب با شرایط همان زمان را تجویز کرد.

نَسْخ احکام شرعی توسط خداوند نیز مشابه همین مثال پزشک است. احکام شرعی تابع مصالح و مفاسد واقعی هستند. اگر چیزی واجب یا مستحب شده، به‌خاطر مصلحتی که در آن است یا اگر چیزی حرام یا مکروه شده، به‌خاطر مفسده‌ای که در آن وجود دارد، است؛ به‌همین‌دلیل، هر حکمی تنها تازمانی‌که مصلحت یا مفسده پدیدآورنده زمینه آن حکم باقی باشد، باقی می‌ماند و با تغییر آن مصلحت و مفسده، حکم ناشی از آن نیز تغییر می‌کند.

با این توضیحات مشخص شد که چرا تغییر احکام در نسخ، ناشی از تغییر نظر خداوند یا اشتباه بودن حکم قبلی او نیست تا صدور نسخ از خداوند محال و غیرممکن باشد. به عبارت دقیق‌تر، چیزی که تغییر کرده است، حکم خداوند یا نظر او نیست، بلکه شرایط موضوع حکم عوض شده است و شرایط جدید، حکم دیگری غیر از حکم شرایط قبلی را دارد. چنانکه در مثال پزشک آنچه تغییر می‌کند، تجویز پزشک یا نظر او نیست؛ بلکه شرایط بیمار تغییر کرده است و شرایط جدید، تجویز دیگری غیر از شرایط قبلی دارد.

افزون بر تغییر مصلحت و مفسده، گاه علت وضع برخی از احکام، آزمایش مردم بوده است. چنین احکامی پس از اتمام زمان آزمایش، نسخ و برداشته می‌شوند. برخی برای این نوع از نسخ آیه نجوا(1) را مثال زده‌اند.(2)

چنانکه گاه برخی از احکام، نه بر اساس مصالح و مفاسد موضوع آن‌ها، بلکه در راستای مجازات عده‌ای نازل شده‌اند. برای نمونه، خداوند خوردن برخی از طیّبات را به‌خاطر ظلم و ستم یهودیان بر آنان حرام کرد:

﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ اَلَّذِینَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا عَلَیْهِمْ طَیِّبٰاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ کَثِیراً﴾؛(3) پس به کیفر ستمی که یهودیان روا داشتند و به‌سزای آنکه بسیاری از مردم را از راه خدا بازداشتند، چیزهای پاکیزه‌ای را که بر آنان حلال شده بود، حرام کردیم.

این حکم بعداً با ظهور حضرت عیسی علیه‌السلام نسخ شد:

﴿وَ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ اَلتَّوْرٰاهِ وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ اَلَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ ...﴾؛(4) و آنچه را از تورات پیش از من بوده، تصدیق دارم و [آمده‌ام] تا برخی از چیزهایی را که [درگذشته به‌سزای ستمکاری و گناهانتان] بر شما حرام شده، حلال کنم ... .

نتیجه‌گیری:

بررسی موارد نسخ احکام: - 1. تغییر مصلحت و مفسده موضوع حکم، 2. به پایان رسیدن زمان حکم آزمایشی (حکمی که در مقام آزمایش مردم نازل شده بود) و 3. تمام شدن زمان حکم تنبیهی (حکمی که در راستای تنبیه صادر شده بود) -  نشان می‌دهد که هیچ‌کدام از آن‌ها حاکی از تغییر نظر خداوند یا جهل او نیستند و درنتیجه، صدور نسخ از خداوند نه‌تنها محال نیست، بلکه واجب است؛ چراکه با تغییر مصلحت و مفسده یا اتمام زمان حکم، ادامه آن لغو و باطل خواهد بود و ساحت خداوند از کار بیهوده مبرّا است.

برای مطالعه بیشتر:

خویی، ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، بخش مسئله نسخ در قرآن.

نقد نقد قرآن ویکی‌پدیای فارسی

https://fa.wikipedia.org/wiki/نقد_قرآن

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره مجادله، آیه‌های 12 و 13.

2. شاکر، محمدکاظم، علوم قرآنی، قم، انتشارات دانشگاه قم، چاپ چهارم، 1398 ش، ص 324.

3. سوره نساء، آیه 160.

4. سوره آل‌عمران، آیه 50.

جهانی و ابدی بودن قرآن و تغییر احکام در زمانها و مکانهای مختلف
تغییر برخی از احکام با توجه به تغییر شرایط مسلمانان پیش و پس از هجرت به مدینه، نه‌تنها با جاودانگی قرآن منافاتی ندارد، بلکه در راستای آن است.

پرسش:

مگر قرآن جهانی و ابدی نیست پس چرا احکامش تنها با مهاجرت مسلمانان از یک شهر به شهر دیگر که خیلی به هم نزدیک هستند و تغییر چندانی بین آن دو وجود نداشته و ندارد، تغییر می‌کند؟ آیا این به ما نشان نمی‌دهد که قرآن در همه زمان‌ها و مکان‌ها قابلیت اجرایی ندارد و مسلمانان باید احکام آن را بر اساس زمان و مکان زیست خودشان تغییر دهند؟

پاسخ:

ابن‌وَرّاق در مقام نقد قرآن گفته است: «آیه‌های مکی که در آغازِ ادعای پیامبری [حضرت] محمد [صلی‌الله‌علیه‌و‌آله] نازل شده، همه، حکایت از بردباری و شکیبایی و تحمل اندیشه‌ها و کردار دیگران دارد؛ ولی آیه‌های مدنی که در زمان فرمانروایی او نازل شده‌اند، همه از کشتن و نابود کردن و گردن زدن و قطع عضو دم می‌زنند». مسئله دیگر این‌که وقتی احکام قرآن با انتقال از یک شهر به شهری دیگر تغییر می‌کنند، چگونه می‌توانند جهانی و همیشگی باشند؟

 در این نوشتار، ادعای ابن وراق نقد و نسبت نسخ آیات قرآن با جاودانگی آن، بررسی خواهد شد.

مقایسه شرایط مسلمانان در مکه با شرایط آنان در مدینه

مسلمانان پس از ظهور دین اسلام سیزده سال در مکه زندگی کردند. جمعیت مسلمانان در مکه بسیار کم بود و به دلیل اعتقاداتشان تحت‌فشار و آزار شدید بت‌پرستان قریش و متحدانشان قرار داشتند. مسلمانان در مکه نمی‌توانستند آزادانه عبادت کنند و عقایدشان توسط مشرکان مسخره می‌شد. بسیاری از آنان، به‌ویژه بردگان مسلمان، به‌خاطر امتناع از پرستش بت‌ها شکنجه شدند و حتی برخی از آنان همچون یاسر و سمیه سلام‌الله علیهما در اثر همین شکنجه‌ها به شهادت رسیدند. آنان در سال‌های هفتم تا دهم بعثت با تحریم‌های اقتصادی بسیار سنگین مشرکان مواجه و مجبور به ترک شهر مکه و زندگی در شعب ابوطالب علیه‌السلام شدند. آنان در اثر همین حاشیه‌نشینی ازنظر مالی در شرایط بسیار سختی قرار گرفتند. حضرات ابوطالب و خدیجه سلام‌الله علیهما پس از خروج از شعب به‌سبب ضعف ناشی از همین سختی‌های سه‌ساله، خیلی زود جان به جان‌آفرین تسلیم کردند؛ اما پس از هجرت به مدینه، مسلمانان با استقبال و کمک مردم آنجا مواجه و از انزوا خارج شدند. مسلمانان خیلی زود در مدینه حکومت اسلامی تشکیل دادند و پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله با خواست مردم مدینه، رهبری حکومت را بر عهده گرفت. مسلمانان از آزادی کامل برای عبادت و برقراری مناسک دینی خود برخوردار شدند و مسجدالنبی را ساختند.

 چکیده سخن این‌که اوضاع مسلمانان در مدینه با اوضاع آنان در مکه کاملاً متفاوت بود. آنان در مکه اقلیت مظلومی بودند که حتی توان دفاع از خود را نداشتند و مجبور بودند هرگونه ستم مشرکان قریش را تحمل کنند؛ اما در مدینه نه‌تنها دیگر در اقلیت نبودند، بلکه به حکومت رسیدند و با تشکیل سپاه، جلوی دست‌اندازی‌های مشرکان مکه به مدینه را گرفتند و پس از مدتی شهر مکه را از کنترل آنان خارج کردند.

 

نسخ احکام، لازمه جاودانگی قرآن

منظور از جاودانگی قرآن این است که پیام‌های قرآن، ازجمله احکام آن، در همه زمان‌ها و مکان‌ها اجراشدنی و درنتیجه، همیشه معتبر و کارآمد هستند. انسان‌ها از دو حال خارج نبوده‌ و نیستند: یا همانند مردم مکه در مظلومیت و انزوا به سر می‌برند، یا همسان مردم مدینه از آزادی عمل برخوردار هستند. اگر احکام قرآن فقط موافق با شرایط مسلمانان در مکه بودند، برای افرادی که در شرایطی همانند شرایط مدینه زندگی می‌کردند، کارایی نداشتند. چنانکه اگر قرآن فقط احکام شرایط مسلمانان در مدینه را بیان می‌کرد، برای کسانی که در شرایطی مشابه شرایط مکه زندگی می‌کردند، کارآمد نبود؛ اما قرآن احکام هر دودسته را بیان کرده است؛ به‌خاطرهمین، همه انسان‌ها با توجه به شرایط زمان و مکانی که در آن زندگی می‌کنند، به‌آسانی می‌توانند از وظیفه خودآگاه شوند و مطابق آن عمل کنند.

 

تعداد آیات جهاد در قرآن

تقریباً 1500 آیه قرآن در مدینه نازل شده (1) و از این تعداد 59 آیه مربوط به جهاد است.(2) اگر آیاتی که درباره مجازات جرائمی همچون سرقت، زنا، قذف، قتل و محاربه هستند را نیز به این عدد اضافه کنیم، روی‌هم‌رفته تقریباً صد آیه از آیات قرآن را تشکیل می‌دهند؛ بنابراین، ادعای ابن وراق مبنی بر این‌که آیات مدنی همگی «از کشتن و نابود کردن و گردن زدن و قطع عضو دم می‌زنند»، دروغی بیش نیست. افزون بر این، اگر نگوییم همه، اکثر آیات قرآن با موضوع جهاد، درباره جهاد دفاعی هستند و هیچ عاقلی در لزوم دفاع از دین، جان، مال و ناموس خود در مقابل دیگران تردید ندارد:

﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ * اَلَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاّٰ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اَللّٰهُ ...﴾؛(3) به کسانی که مورد جنگ و هجوم قرار می‌گیرند، چون به آنان ستم شده، اذن جنگ داده شده، مسلماً خدا بر یاری‌دادن آنان تواناست. همانان که به‌ناحق از خانه‌هایشان اخراج شدند [و گناه و جرمی نداشتند] جز این‌که می‌گفتند: پروردگار ما خداست ... .

 

نتیجه‌گیری:

هرچند دو شهر مکه و مدینه در فاصله کمی از هم قرارگرفته‌اند، اما شرایط مسلمانان در این دو شهر اصطلاحاً از زمین تا آسمان باهم متفاوت بوده است؛ بنابراین، این ادعا که دو شهر مکه و مدینه تفاوت چندانی باهم نداشته‌اند، به‌هیچ‌وجه درست نیست. مسلمانان در مکه در اوج مظلومیت بودند و حتی توان دفاع از خود را نداشتند، اما در مدینه حکومت و سپاه تشکیل دادند و نه‌تنها در مقابل هجوم مشرکان مکه و متحدان آنان از خود دفاع کردند، بلکه پس از چند سال شهر مکه را از تسلط آنان خارج کردند و وطن خود را پس گرفتند. تغییر برخی از احکام با توجه به تغییر شرایط مسلمانان پیش و پس از هجرت به مدینه، نه‌تنها با جاودانگی قرآن منافاتی ندارد، بلکه در راستای آن است؛ چراکه مردم در هر زمان و مکانی یا همانند مسلمانان پیش از هجرت توان دفاع از خود را در برابر دشمنان ندارند و یا همانند مسلمانان پس از هجرت، توانایی دفع ظلم ظالم را دارند و در قرآن احکام مناسب با هر دو شرایط مختلف، بیان شده است.

معرفی منبع برای مطالعه بیشتر:

نقد نقد قرآن ویکی پدیای فارسی

https://fa.wikipedia.org/wiki/نقد_قرآن

 

پی‌نوشت‌ها:

1. فرهنگ‌نامه علوم قرآن، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ج 1، ص 1642.

2. رضوانی، روح‌الله، مبانی کلامی اعجاز قرآن، قم، مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، 1391 ش، ص 184 و 185.

3. سوره حج، آیه‌های 39 و 40.

توقیفی بودن ترتیب آیات و تغییر مداوم موضوع آیات
تغییر موضوع آیات ارتباطی به صحابه ندارد و در اثر نزول تدریجی قرآن و تعامل آن با مخاطبان، به‌ویژه در واکنش به اتفاقات جامعه و پاسخ به سؤالاتِ مختلف است.

پرسش:

چرا مدام موضوع آیات یک سوره عوض می‌شود؟ حتی گاهی اول موضوع آخر یک آیه با موضوع اول آن آیه متفاوت است! آیا این به‌هم‌ریختگی دلیل این نیست که ترتیب آیات نه توقیفی بلکه اجتهاد صحابه بوده و آنان به دلیل کم‌سوادی، بی‌دقتی و بی‌تجربگی وقتی اقدام به این کار کرده‌اند آیات قرآن را به‌هم‌ریخته‌اند؟

پاسخ:

برخی خاورشناسان در مقام انتقاد از قرآن گفته‌اند: به‌ندرت می‌توان در طول بخش عمده‌ای از یک سوره، اتساق و انسجام معنایی مشاهده کرد. بین مطالب قرآن ربط ضروری، چه در تعبیر یا در تسلسل حوادث وجود ندارد. قصص قرآن ازهم‌ گسسته است. مشکل دیگر، کثرت انتقال قرآن در خطاب‌هایش از صیغه‌ای به صیغه دیگر و از حالتی به حالت دیگر است. البته آیات و سور مکی از حیث اسلوب از سور مدنی انسجام و نظم بیشتر و بهتری دارد؛ چراکه پیامبر در مکه نسبت به مدینه فراغت و آسودگی خاطر بیشتری داشته است. در این نوشتار این مطالب را بررسی و نقد می‌کنیم.

چرایی تغییر مداوم موضوع آیات قرآن

در مقام پاسخ به این اشکال‌ها به چند نکته اشاره می‌شود:

1. ترتیب آیات هر سوره، توقیفی و بر اساس دستور پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله است و ارتباطی با رأی و اجتهاد صحابه ندارد. چراکه برخلاف ترتیب سوره‌ها که در مصاحف صحابه مختلف بوده است، صحابه هیچ‌گاه در ترتیب آیات باهم اختلاف نکردند و این نمی‌شود مگر این‌که آیات از سوی پیامبر مرتب شده باشند؛(1)

2. قرآن به‌صورت تدریجی(2) و در تعامل با مخاطبان اولیه‌اش و گفت‌وشنود با آنان نازل شده است؛ به همین دلیل، بسیاری از آیات قرآن در مقام پاسخ به پرسش یا واکنش به اتفاقی نازل شده‌اند.(3) مهم این است که آیات، خواه سبب نزول داشته‌اند یا نداشته‌اند، وقتی پشت‌سرهم نازل می‌شدند نوعاً در قرآن نیز به‌همین‌صورت پشت‌سرهم نوشته می‌شدند؛(4) ازاین‌رو معمولاً چند آیه بدون سبب، سپس آیاتی در مقام پاسخ به پرسشی، بعد دوباره چند آیه بدون سبب و باز آیه‌هایی در مقام عکس‌العمل به رخدادی نازل شده و این وضعیت تا پایان سوره ادامه داشته است. لازمه این سبک از نزول قرآن و نگارش آن، این است که سوره‌های قرآن معمولاً موضوع واحدی نداشته باشند، موضوع آیات دائماً عوض شود و موضوعات متنوع و مختلفی را در هر سوره و گاه در هر واحد نزول شاهد باشیم؛

3. گاهی پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بنا به‌مصالحی همچون جلوگیری از تحریف لفظی قرآن شخصاً دستور می‌دادند که برخی آیات چالش‌زا در جای طبیعی خود قرار نگیرند و به‌جای دیگری منتقل شوند. برای نمونه، مطابق روایات، آیه اکمال دین در غدیر خم و پس از آیه تبلیغ نازل شده و طبیعتاً باید پس‌ازآن نوشته شده باشد؛ اما قبل از آیه تبلیغ آمده است. نمونه دیگر، آیه تطهیر است. موضوع آغاز همین آیه، آیه‌های قبلی و بعدی همسران پیامبر است، اما ناگهان در وسط این آیات از اذهاب «رجس» از اهل‌بیت خبر داده شده است. ادله متعددی حاکی از این هستند که مراد از اهل‌بیت در این آیه همسران پیامبر نیستند؛(5)

4. در ادبیات عرب به تغییر از مخاطب به غایب یا از مفرد به جمع و بالعکس «التفات» می‌گویند. برای نمونه، خداوند در آیه اول سوره کوثر از خودش با ضمیر متکلم (إنّا) اما در آیه دوم به شکل غایب (لِرَبِّکَ) یاد کرده است. چنان‌که در موارد متعددی اول از افعال مفرد (متکلم وحده) برای خودش استفاده کرده اما درآیات بعدی شاهد افعال جمع (متکلم‌مع‌الغیر) هستیم. این تغییرات نه‌تنها عیب و نقص نیستند، بلکه از آرایه‌های ادبی مهم و مؤثر زبان عربی در راستای تنوع کلام، جلوگیری از یکنواختی سخن و خستگی مخاطب هستند؛(6) اما برخی خاورشناسان به دلیل ناآشنایی با ادبیات عربی، به‌ویژه فصاحت و بلاغت، التفات‌های قرآن را که از محاسن آن هستند، عیب آن تلقی کرده‌اند!

5. قرآن کتاب داستان نیست تا به‌دنبال ارائه یک روایت خطی از آغاز تا انجام یک قصه باشد؛ بلکه اشاره به قصص نوعاً در مقام واکنش به عملکرد مخاطبانش بوده و به همین دلیل، در هر بار تنها بخشی از داستان که پاسخ‌گوی نیازهای جامعه در آن شرایط خاص بوده، مورد اشاره قرار گرفته است.

6. مشرکان مشکل اصلی و یگانه پیامبر در مکه بودند؛ اما اوضاع در مدینه کاملاً تغییر کرد. از یک‌سو، حضرت به‌عنوان پیامبر باید پاسخ‌گوی سؤالات، ابهامات، اشکالات و شبهات می‌بودند و از سوی دیگر، رهبری و مدیریت جامعه را بر عهده گرفته بودند و افزون بر آخرت، باید دنیای مردم را نیز آباد می‌کردند. از دیگر سو، مشرکان مکه دست‌بردار نبودند و مدام به مدینه لشکرکشی می‌کردند و جنگ به راه می‌انداختند. از سوی چهارم، یهودیان اطراف مدینه با مشرکان مکه هم‌پیمان شده بودند و برای حضرت مشکلات مختلف نظامی، اعتقادی و... را ایجاد می‌کردند. همه این امور سبب شده بود که هم نیاز پیامبر و مسلمانان به وحی بیشتر شود و هم وحی از جهت موضوعی، متنوع‌تر شود؛ بنابراین، کاملاً طبیعی است که سوره‌های مکی نسبت به سوره‌های مدنی تنوع موضوعی بیشتری داشته باشند.

7. اگر مطالب قرآن دسته‌بندی‌شده بودند، خواننده مجبور بود برای درک اهداف و مقاصد قرآن همه آن را قرائت کند؛ اما الآن حتی اگر فردی تنها بخشی از سوره‌های قرآن را بخواند، می‌تواند در زمانی کوتاه از این امور مطلع شود؛ چراکه به یُمن تنوع موضوعی سوره‌ها خواننده تنها با قرائت چند سوره با مباحث مختلفی همچون توحید، صفات الهی، مبدأ و معاد، اندرزهای تاریخی، اصول اخلاقی، احکام عبادات، آداب شرعی معاملات و... آشنا می‌شود.(7)

نتیجه‌گیری:

نزول بسم‌الله به معنای پایان سوره قبلی و آغاز سوره جدید بود. پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله پس از نزول هر بخش از قرآن از کاتبان می‌خواستند که آن را بنویسند و آنان نیز آیات را به ترتیب نزول پشت‌سرهم می‌نوشتند. تغییر موضوع آیات ارتباطی با صحابه ندارد؛ بلکه به‌دلیل نزول تدریجی قرآن و مهم‌تر تعامل آن با مخاطبان به‌شکل عکس‌العمل نشان‌دادن به اتفاقات جامعه اسلامی و جواب‌دادن به سؤالات دوست و دشمن، گاه چند آیه چند آیه و گاه حتی یک آیه یک آیه، موضوع آیات سوره‌ها عوض می‌شود. علت این‌که در سوره‌های مدنی نسبت به سوره‌های مکی بیشتر شاهد تغییر موضوع هستیم نیز دقیقاً همین است؛ زیرا مسلمانان در مدینه با مسائل و مشکلات متنوع‌تری نسبت به مکه مواجه بوده‌اند.

معرفی منبع نقد قرآن:

نقد نقد قرآن ویکی‌پدیای فارسی

https://fa.wikipedia.org/wiki/نقد_قرآن

پی‌نوشت‌ها:

1. سیوطی، عبدالرحمن، الإتقان فی علوم القرآن، محقق: فواز احمد زمرلی، بیروت، دار الکتاب العربی، 1421 ق، ج 1، ص 214 و 220؛ معرفت، محمدهادی، التمهید فی علوم القرآن، قم، مؤسسه التمهید، 1388 ش، ج 1، ص 280 و 285.

2. سوره اسراء، آیه 106 و سوره فرقان، آیه 32.

3. زرقانی، محمد، مناهل العرفان، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1368 ق، ج 1، ص 46.

4. ابوعبید، قاسم بن سلام، فضائل القرآن، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1426 ق، ص 152.

5. طباطبائی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، چاپ 2، 1390 ق، ج 5، ص 167؛ فقهی‌زاده، عبدالهادی، پژوهشی در نظم قرآن موضوع، تهران، جهاد دانشگاهی، 1374 ش، ص 83 و 84.

6. عبدالحلیم، محمد آ.س، «کاربردها و کارکردهای شگرد التفات در قرآن»، ترجمه ابوالفضل حرّی، پژوهش‌های قرآنی، دوره 18، شماره 70 - شهریور 1391 ش، صص 54-81.

7. خوئی، سید ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، قم، مؤسسه إحیاء آثار الخوئی، بی‌تا، ص 94.

تواتر قرآن و مخالفت ابن مسعود با قرآن بودن سه سوره حمد و معوذتین
با قطع‌نظر از این‌که ادعای ابن‌مسعود درست باشد یا نه، هیچ آسیبی به تواتر و اعتبار قرآن وارد نمی‌شود؛ زیرا شرط تواتر یک خبر این نیست که هیچ‌کس با آن مخالف نباشد؛

پرسش:

آیا ادعای مخالفت ابن مسعود با قرآن بودن سه سوره حمد و معوذتین (ناس و فلق) درست است؟ نمی‌توان گفت وقتی ابن مسعود به‌عنوان صحابه بزرگ پیامبر، کاتب وحی، حافظ و معلم قرآن، از قرآن بودن این سوره‌ها خبر نداشته، این بهترین دلیل مبنی بر قرآن نبودن این سوره‌ها است؟ چگونه مسلمانان مدعی تواتر قرآن هستند بااینکه بزرگان صحابه در اصل قرآن بودن یا نبودن اصل برخی از سوره‌های آن باهم اختلاف داشته‌اند؟

پاسخ:

مقدمه

مهم‌ترین دلیل مسلمانان مبنی بر اصالت و وثاقت تاریخی قرآن و اینکه قرآن کنونی همان قرآن زمان پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله است، تواتر این کتاب است. منظور از تواتر این است که از زمان نزول قرآن تا زمان ما در هر نسل، شمار فراوانی از مردم دل در گروی قرآن داشته‌اند و اکثر آنان حافظ کل یا جزء قرآن بوده‌اند. شمار این حافظان و قاریان در هر نسل به‌اندازه‌ای فراوان بوده که امکان تبانی و هماهنگی آنان یا غیر آنان بر تحریف و تغییر قرآن وجود نداشته و ندارد. از سوی دیگر، مطابق روایات، ابن‌مسعود، صحابی پیامبر، با قرآن بودن دو سوره ناس و فلق (معوذتین) مخالف بوده و افزون بر این، مصحف او سوره حمد را نداشته است.(1) در این نوشتار بر اساس پایان‌نامه «تواتر قرآن، چیستی، چرایی، چگونگی و چالش‌ها» نسبت تواتر قرآن با مخالفت ابن‌مسعود با این سه سوره را بررسی می‌کنیم.

 

متن اصلی پاسخ:

نبودن سه سوره حمد، ناس و فلق در مصحف ابن‌مسعود

گفته شده مصحف ابن‌مسعود «معوذتین» و «فاتحه» را نداشته و دارای 111 سوره بوده است. وی معوّذتین را از سوره‌هاى قرآنى نمى‌دانست و معتقد بود این دو سوره از دعاهاى باطل‌السحر (و دفع چشم‌زخم) هستند که بر پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله وحى شدند تا با خواندن آن‌ها چشم‌زخمى که بر حَسَنَیْن علیهماالسلام وارد شده بود، دفع شود؛ بنابراین هرگاه این دو سوره را در مصحفى مى‌دید، آن را پاک مى‌کرد و مى‌گفت: «غیر قرآن را با قرآن خلط نکنید»! افزون بر این، مصحف او سوره فاتحه را نیز نداشته است.(2)

نسبت تواتر قرآن با مخالفت ابن مسعود

جان برتون (John Burton)، خاورشناس انگلیسی و مؤلف کتاب جمع‌آوری قرآن، بخشی از کتاب خود را به موضوع «تواتر مصحف» اختصاص داده و با اشاره به اختلاف مصاحف صحابه باهم ازجمله سه سوره‌ای که گفته شده در مصحف ابن‌مسعود نبوده‌اند، در تواتر قرآن تشکیک کرده است.(3) در ادامه، نخست با پاسخ علمای مسلمان به این شبهه آشنا می‌شویم و در پایان، جواب اصلی را بیان خواهیم کرد:

- اخبار پیرامون مصاحف صحابه هرچند به ما نشان می‌دهند که مصاحف مختلفی در میان صحابه رواج داشته است، اما از جزئیات آن مصاحف خبر قطعی در دست نیست. از بعضى از مصاحف هیچ اطلاعى در دست نیست. از آن‌هایی هم که خبرى نقل شده، آن‌قدر در روایات و اخبار اختلاف است که تشخیص صحت‌وسقم آن‌ها آسان نیست.(4)

- گروهی از علما همچون فخر رازی، نَوَوی، ابن‌حزم اندلسی و... صحت روایات حاکی از مخالفت ابن‌مسعود با قرآن بودن این سه سوره را زیر سؤال برده و آن‌ها را تکذیب کرده‌اند.(5)

- برخی همچون قاضی باقلانی معتقدند: اولاً مطالبی که درباره مصحف ابن‌مسعود گفته شده خبرهای واحدی هستند که در مثل این امور، نه به‌ آن‌ها عمل می‌شود و نه قابل اطمینان هستند؛ ثانیاً ممکن است سوره‌هایی که گفته شده در مصحف او نبوده‌اند، از مصحفش افتاده باشند؛ نه‌این‌که او‌ آن‌ها را قبول نداشته و قرآن نمی‌دانسته است؛ ثالثاً ممکن است چون مصاحف صحابه از جهت ترتیب سوره‌ها باهم اختلاف داشته است، او این سوره‌ها را در جایی غیر از جایی که مابقی صحابه نوشته بودند، نوشته باشد و ناقل وقتی آن سوره‌ها را در جای معمول ندیده، گمان کرده که مصحف او اصلاً آن سوره‌ها را ندارد؛ با این‌که داشته، اما در جای دیگر نوشته بوده است؛ رابعاً اگر ابن‌مسعود واقعاً دو سوره ناس و فلق را انکار کرده بود، این امر به گفت‌وگوی اصحاب منجر می‌شد و خبر این نزاع، پخش می‌شد.(6) در تکمیل دلیل چهارم باقلانی که قوی‌ترین دلیل اوست، باید گفت: مردم کوفه قرآن را بر اساس مصحف و قرائت ابن‌مسعود می‌خواندند(7) ‏ و در این زمینه، تعصب فراوانی داشتند؛ به‌گونه‌ای‌که چه عثمان‌بن‌عفان و چه بعدها حجاج‌بن‌یوسف ثقفی هرچه تلاش کردند تا آنان را از این مصحف جدا کنند، موفق نشدند؛(8) بنابراین، اگر واقعاً مصحف او این سه سوره را نداشت، آنان باید درباره این سه سوره با مسلمانان سایر شهرها اختلاف پیدا می‌کردند؛ اختلافی که گزارشی از آن در تاریخ ثبت نشده است؛ این یعنی اصلاً چنین اختلافی وجود نداشته و مصحف ابن‌مسعود نیز همانند مصاحف سایر صحابه مشتمل بر این سه سوره بوده است.

- قاریانی همچون عاصم قرآن را به قرائت ابن‌مسعود خوانده‌اند، اما هر سه سوره حمد، ناس و فلق در قرائت آنان وجود دارد.(9)

- به باور برخی، ابن‌مسعود گمان می‌کرد کتابت قرآن برای جلوگیری از فراموشی و نابودی آن است و چون هر مسلمانی روزی چند بار باید سوره حمد را می‌خواند، امکان فراموشی آن وجود ندارد؛ بنابراین، نیازی به نوشتن آن در مصحف نیست.(10)

- برخی نیز معتقدند چون ابن مسعود سوره فاتحه را همتاى قرآن و از قرآن جدا می‌دانست، معتقد بود که نباید آن را در قرآن نوشت. مستند او مبنی بر این ادعا آیه ﴿وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ﴾ بود و می‌گفت: مطابق این آیه سوره حمد که همان سبع مثانى است، در عرض و کنار قرآن قرار گرفته است.(11)

پاسخ اصلی نوشتار حاضر این است که حتی اگر واقعاً ابن‌مسعود با قرآن بودن سه سوره حمد، ناس و فلق مخالفت کرده باشد، این مخالفت هیچ‌گونه تعارضی با تواتر قرآن ندارد؛ زیرا یکی از شرایط خبر متواتر این نیست که هیچ‌کس با آن مخالف نباشد. توضیح آن‌که در بحث تواتر قرآن هرچند میان مخبرین، اختلاف واقع شده، اما ازآنجاکه تعداد مخبرینی که میان آنان اختلافی رخ نداده و سه سوره حمد، ناس و فلق را قرآن می‌دانند، به‌اندازه‌ای فراوان است که از گفته آنان قطع و یقین به قرآن بودن این سه سوره حاصل می‌شود، مخالفت یک یا چند نفر انگشت‌شمار نمی‌تواند، تواتر قرآن را خدشه‌دار سازد.

نتیجه‌گیری:

با قطع‌نظر از صحت‌وسقم ادعای انکار قرآن بودن سه سوره حمد، ناس و فلق از سوی ابن‌مسعود، حتی اگر او واقعاً با قرآن بودن این سه سوره مخالفت کرده باشد، هیچ خدشه‌ای به تواتر قرآن و درنتیجه، اعتبار و اصالت آن وارد نمی‌شود؛ چراکه هیچ‌کس نگفته یکی از شرایط خبر متواتر این است که احدی با آن مخالفت نکرده باشد. اگر چنین چیزی شرط بود، هیچ خبری متواتر نمی‌شد. مهم این است که اکثریت قریب به‌اتفاق صحابه که شمار آنان فراوان است و احتمال تبانی آنان بر کذب و دروغ وجود ندارد، بدون هیچ اختلافی از قرآن بودن این سه سوره خبر داده و آن را به‌عنوان قرآن از پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نقل کرده‌اند.

برای مطالعه بیشتر:

غلامرضایی، هادی، «تواتر قرآن، چیستی، چرایی، چگونگی و چالش‌ها»، پایان‌نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه خوارزمی تهران، گروه علوم قرآن و حدیث، 1397 ش.

نقد نقد قرآن ویکی‌پدیای فارسی

https://fa.wikipedia.org/wiki/نقد_قرآن

 

پی‌نوشت‌ها:

1. رامیار، محمود، تاریخ قرآن، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم، 1369 ش، ص 580 و 581؛ حجتی، سید محمدباقر، پژوهشی در تاریخ قرآن، چاپ دوم، چاپ و نشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1360 ش، ص 92-94.

2. معرفت، محمدهادی، علوم قرآنی، قم، موسسه تمهید، چاپ ششم، 1384 ش، ص 104.

3. برتن، جان، جمع‌آوری قرآن، ترجمه حسن رضایی هفتادر، قم، دانشگاه مفید، چاپ اول، 1400 ش، ص 288-296.

4. رامیار، محمود، تاریخ قرآن، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم، 1369 ش، ص 336-334.

5. برتن، جان، جمع‌آوری قرآن، ترجمه حسن رضایی هفتادر، قم، دانشگاه مفید، چاپ اول، 1400 ش، ص 291-293.

6. باقلانی، اعجاز القرآن، بیروت، عالم الکتب، چاپ اول، 1408 ق، ص 260-262.

7. رامیار، محمود، تاریخ قرآن، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم، 1369 ش، ص 337.

8. ر.ک: غلامرضایی، هادی و کاووس روحی برندق، «تحلیل تاریخی دیدگاه‌ها درباره نقش حجاج‌بن‌یوسف ثقفی در تثبیت متن نهایی قرآن»، مجله مطالعات تاریخی قرآن و حدیث، مقاله 6، دوره 28، شماره 72، آذر 1401 ش، صص 135-107.

9. برتن، جان، جمع‌آوری قرآن، ترجمه حسن رضایی هفتادر، قم، دانشگاه مفید، چاپ اول، 1400 ش، ص 293.

10. رامیار، محمود، تاریخ قرآن، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم، 1369 ش، ص 358.

11. معرفت، محمدهادی، علوم قرآنی، قم، موسسه تمهید، چاپ ششم، 1384 ش، ص 104.

اگر معارضه با تحدی قرآن آسان بود، مشرکان مکه که در فصاحت و بلاغت در اوج بودند، پیش از دیگران به‌آن پاسخ می‌دادند.

پرسش:

چرا معارضاتی که تاکنون در مقام پاسخ به تحدی قرآن ارائه شده‌اند، نمی‌توانند پاسخی برای تحدی قرآن و درنتیجه شکست قرآن تلقی شوند؟

پاسخ:

مقدمه

افراد مختلفی در طول تاریخ، در مقام معارضه با تحدی قرآن برآمدند. برای نمونه می‌توان به مسیلمه بن حبیب، مشهور به مسیلمه کذاب، سجاح تمیمی و ابن مقفع و کتاب‌هایی همچون «الفرقان الحق» و «حسن الایجاز فی ابطال الایجاز» اشاره کرد. در این نوشتار به بررسی این موضوع می‌پردازیم که چرا باوجود ارائه چنین اموری مسلمانان همچنان معتقدند تاکنون به تحدی قرآن پاسخ داده نشده است؟

متن پاسخ:

بررسی معارضات انجام‌شده با تحدی قرآن

1. قدیمی‌ترین معارضه به مسیلمه‌بن‌حبیب نسبت داده شده است. او نخست مسلمان شد، اما هنگامی‌که از بیماری پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مطلع شد، اعلام نبوت کرد. جملات مختلفی به او منسوب است. برای نمونه در اینجا به سه مورد اشاره می‌کنیم:

«أ لَمْ تَرَ إلى رَبِّکَ کَیْفَ فَعَلَ بِالْحَبْلَى، أَخْرَجَ مِنْهَا نَسْمَهً تَسْعَى، مِنْ بَیْنِ صَفَاقٍ وَ حَشَى»؛ آیا ندیدی پروردگارت چگونه با زنی باردار رفتار کرد؟ او از درونش انسانی را خارج کرد که در حال حرکت است، از میان شکم و کمر.

«یَا ضَفْدَعُ بِنْتَ ضَفْدَعَیْنِ، نَقِّى مَا تَنْقِینَ، أَعْلَاکِ فِی الْمَاءِ وَ أَسْفَلَکِ فِی الطِّینِ. لَا الشَّارِبَ تَمْنَعِینَ و لَا الماءَ تکدرین»؛ اى قورباغه دختر دو قورباغه، صدا کن [چه خوب] صدا مى‌کنى. بالایت در آب است و پایینت در گِل، نه آشامنده را منع مى‌کنى و نه آب را گل‌آلود.

«وَ المُبَذِّرَاتِ بَذْرًا وَ الحَاصِدَاتِ حَصْدًا وَ الذَّارِیَاتِ قَمْحًا وَ الطَّاحِنَاتِ طَحْنًا وَ العَاجِنَاتِ عَجْنًا وَ الخَابِزَاتِ خُبْزًا وَ الثَّارِدَاتِ ثَرْدًا وَ اللَّاقِمَاتِ لُقْمًا إِهَالَهً وَ سَمْنًا»؛ قسم به دهقانان و کشاورزان، قسم به دروکنندگان، قسم به جداکنندگان گندم از کاه، قسم به خمیرکنندگان، قسم به پخت‌کنندگان نان، قسم به تریدکنندگان، قسم به افرادى که لقمه‌هاى چرب و نرم برمى‌دارند.(1)

این جملات همان‌طور که مشخص است به‌قدری سخیف و ضعیف هستند که حتی برخی صدور آن‌ها را از مسیلمه نیز بعید دانسته‌اند؛ چه برسد به این‌که بتوان آن‌ها را به خداوند نسبت داد. برای نمونه، مورد اول درباره بیان نعم الهی است، اما مشخص نیست چرا با تعبیر «أ لَمْ تَرَ» که برای تهدید و انتقام است، شروع می‌شود؟!(2)

2. سجاح، دختر حارث تمیمی، اول مسیحی بود و پس از پیامبر خدا ادعای نبوت کرد. وی کتابی نداشت، اما مدعی بود سخنانش وحی است! سجاح بعداً با مسیلمه همدست شد و با او ازدواج کرد. سرانجام او پس از کشته‌شدن مسیلمه مسلمان شد. او هرچند همانند کاهنان، مُسَجَّع و آهنگین سخن می‌گفته، اما محتوای سخنانش کاملاً عادی و ابتدایی بوده است. برای نمونه وقتی مسیلمه به او پیشنهاد شراکت در نبوت داد و گفت: خدا نیمی از زمین را به تو می‌دهد، در پاسخ گفت: «لَا یَرُدُّ النِّصْفَ إِلَّا مِنْ جَنَفٍ، فَاحْمِلِ النِّصْفَ إِلَى خَیْلٍ تَرَاهَا کَالسَّهْفِ»؛ نصف را رد نمی‌کند مگر کسی که ظالم باشد، نصف را به سپاهی بده که عاشق آن است. چنان‌که وی هنگام صدور فرمان حمله به قبیله رباب گفت: «أَعِدُّوا الرِّکَابَ وَ اسْتَعِدُّوا لِلنِّهَابِ، ثُمَّ أَغِیرُوا عَلَى الرِّبَابِ، فَلَیْسَ دُونَهُمْ حِجَابٌ»؛ سواران را آماده کنید و برای غارت آماده شوید و به‌سوی قبیله رباب حمله برید که مانعی در مقابل آنان نیست.(3)

3. ابن‌مقفع فرد دیگری است که گفته شده در مقام معارضه با قرآن برآمده است. کتابی که ادعاشده او در مقام معارضه با قرآن نوشته، یافت نشده است. به گفته باقلانی بعید نیست که او اول قصد این کار را داشته، اما بعداً با مشاهده عجز خود از هماوردی با قرآن به حقیقت اعجاز قرآن پی برده و پشیمان شده است.(4) قاضی عیاض نیز در همین زمینه گفته است: او شروع به نگارش کتابی در مقام معارضه با قرآن کرد، اما وقتی آیه 44 سوره هود را از کودکی شنید، متوجه شد که قرآن کلام بشر و قابل معارضه نیست.(5)

4. کتاب «حسن الایجاز فی ابطال الایجاز» در سال 1912 میلادی توسط نصیرالدین ظافر مسیحی در مقام رد اعجاز قرآن نوشته شد. برای نمونه به دو سوره‌نما از این کتاب اشاره می‌شود:

معارض سوره حمد: «الحمدُ للهِ الرحمنِ، ربُّ الأکوانِ، الملکُ الدّیانِ، لکَ العبادهُ و بکَ المستعانُ، اهدنا صراطَ الإیمانِ»؛ سپاس برای خداوند رحمان، پروردگار جهان‌ها، پادشاه داور. عبادت تنها شایسته تو است و یاری تنها از تو خواسته می‌شود. ما را به ایمان هدایت کن.

معارض سوره کوثر: «إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الجَوَاهِرَ، فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ جَاهِرْ، وَ لَا تَعْتَمِدْ قَوْلَ سَاحِرٍ»؛ ما به تو جواهر دادیم، تو نیز با صداى بلند نماز بخوان، به گفتار ساحر و جادوگر اعتماد مکن.(6)

همان‌طور که مشخص است او در مقام معارضه با قرآن عبارات این کتاب را برداشته و تنها برخی از واژگان را به کلمات هم‌خانواده یا مشابه تغییر داده، تعدادی از واژگان یا عبارات را هم به خیال اینکه اضافه هستند، حذف کرده و دست‌آخر چون خودش به‌تنهایی از عهده معارضه با قرآن برنیامده، مجبور شده دست نیاز به‌سوی مسیلمه کذاب دراز کند و برخی از عباراتش را از او قرض بگیرد! با قطع‌نظر از اقتباسات فراوان، اشکالات ادبی بسیاری در کتاب او دیده می‌شود و در موارد نه‌چندان کمی بین جملاتی که او در کنار هم‌ردیف کرده، هیچ ارتباطی دیده نمی‌شود.(7)

5. کتاب «الفرقان الحق» توسط نویسندگان مسیحی در مقام پاسخ به تحدی قرآن به نگارش درآمد و در سال 1999 میلادی در اینترنت منتشر شد. این کتاب مشتمل بر 77 سوره‌نما است. هرچند نویسندگان مدعی هستند که این کتاب را از طریق وحی دریافت کرده‌اند، اما تناقض و اختلاف مطالب این کتاب با هم، نشانه بشری بودن آن است. چنان‌که این کتاب نیز همانند سایر معارضات، به جهت کثرت کپی‌برداری از قرآن، حتی در اسامی سوره‌نماها، اثری مستقل و متمایز از قرآن نیست. در موارد فراوانی تنها برخی از کلمات آیات قرآن را تغییر داده‌اند. برای نمونه به این سه مورد نگاه کنید:

قرآن: ﴿وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ اَلْإِسْلاٰمِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ﴾(8) # الفرقان الحق: «من یبتغ غیر الانجیل و الفرقان کتابا فلن یقبل منه»!

قرآن: ﴿... کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ مَعَ اَلصّٰابِرِینَ﴾(9) و ﴿و قُلْ لاٰ یَسْتَوِی اَلْخَبِیثُ وَ اَلطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَهُ اَلْخَبِیثِ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ یٰا أُولِی اَلْأَلْبٰابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾(10) # الفرقان الحق: «و کم من فئه قلیله مؤمنه غلبت فئه کثیره کافره بالمحبه و الرحمه السلام فلا یستوی الخبیث والطیب ولو اعجبکم کثیره الخبیث و العاقبه للمتقین»!

قرآن: ﴿أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اَللّٰهُ مثلاً کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ وَ فَرْعُهٰا فِی اَلسَّمٰاءِ * وَ مَثَلُ کَلِمَهٍ خَبِیثَهٍ کَشَجَرَهٍ خَبِیثَهٍ اُجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اَلْأَرْضِ مٰا لَهٰا مِنْ قَرٰارٍ﴾(11) # الفرقان الحق: «و مثل کلمه طیبه کمثل شجره طیبه اصلها ثابت و فرعها فی السماء توتی اکلها الطیب کل حین؛ و مثل کلمه خبیثه کمثل شجره خبیثه اجتثت من فوق الارض فما لها من قرار رکین»!(12)

نتیجه‌گیری:

بررسی معارضاتی که در مقام پاسخ به تحدی قرآن ارائه شده نشان می‌دهد که برخی از آن‌ها سخنان معمولی و روزمره‌ای هستند که فقط آهنگین شده‌اند؛ وگرنه چه از جهت معنا و چه از جهت واژگان و ساختار هیچ مزیتی نسبت به سخنان معمولی سایر افراد ندارند. مابقی نیز تقلیدهای ناشیانه‌ای از قرآن و کپی‌برداری از آن به همراه تغییر واژگان به کلمات مترادف یا کم‌وزیاد کردن‌های ساده‌لوحانه هستند؛ تغییراتی که همیشه به سقوط کلام، چه از جهت فصاحت و بلاغت و چه از جهت بلندی معنا، منجر شده ‌است. ای‌کاش این افراد پیش از این‌که بافته‌های خود را به‌عنوان پاسخ به تحدی قرآن منتشر می‌کردند از خود سؤال می‌کردند که اگر معارضه با قرآن به این آسانی است، پس چرا مشرکان مکه که در اوج فصاحت و بلاغت بودند و شاعر بزرگ کم نداشتند، اقدام به این کار نکردند و پیامبر را به همین سادگی شکست ندادند تا مجبور نباشند به سراغ تحریم مسلمانان در شعب ابی‌طالب و حمله نظامی به آنان بروند و بخواهند از جان و مال خود مایه بگذارند؟! حقیقت آن است که آنان چون از یک‌سو فصیح و بلیغ بودند و از سوی دیگر، با راه و روش معارضه و تحدی آشنا بودند، می‌دانستند آنچه به‌عنوان پاسخ تحدی ارائه می‌شود، باید اثری مستقل و متمایز، اما درعین‌حال از جهت لفظ و معنا همسنگ و هم‌وزن قرآن باشد و چنین چیزی از توان آنان خارج است؛ ازاین‌رو، هیچ‌گاه به معارضه با قرآن فکر هم نکردند.(13)

برای مطالعه بیشتر:

نقد نقد قرآن ویکی پدیای فارسی

https://fa.wikipedia.org/wiki/نقد_قرآن

پی‌نوشت‌ها

1. طاهری، حبیب‌الله، درس‌هایی از علوم قرآنی، قم، اسوه، 1377 ش، ج 1، ص 146.

2. جواهری، سید محمدحسن، پاسخ به شبهات اعجاز و تحدی، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ دوم، 1398 ش، ص 354-360.

3. جواهری، پاسخ به شبهات اعجاز و تحدی، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ دوم، 1398 ش، ص 360.

4. باقلانی، محمد، اعجاز القرآن، عالم الکتب، بیروت، چاپ اول، 1408 ق، ص 49.

5. حدادی، احمد، المدخل لعلم تفسیر کتاب الله تعالی، دمشق، دار القلم، 1408 ق، ص 30.

6. جواهری، پاسخ به شبهات اعجاز و تحدی، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ دوم، 1398 ش، ص 363 و 364.

7. ر.ک: رضایی اصفهانی، محمدعلی و باقر ریاحی‌مهر، مقاله «بررسی انتقادی کتاب «حسن الایجاز فی ابطال الاعجاز»، قرآن‌پژوهی خاورشناسان، 1399 ش، دوره 15، شماره 28، صص 67 تا 86.

8. سوره آل‌عمران، آیه 85.

9. سوره بقره، آیه 249.

10. سوره مائده، آیه 100.

11. سوره إبراهیم‏، آیه‌های 24 و 26.

12. ر.ک: امین ناجی، محمدهادی، مقاله «تحلیل انتقادی «الفرقان الحق» در حوزه وحیانیت و جامعیت در معارضه با قرآن»، پژوهشنامه تفسیر و زبان قرآن، دوره 5، شماره 2، 1396 ش، صص 145-160.

13. خویی، سید ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، قم، مؤسسه إحیاء آثار الخوئی، ص 95.

منظور از تعابیری که برای خداوند به‌کاررفته معانی آن‌ها با قطع‌نظر از ویژگی‌های جسمانی،زمانی و مکانی است. ازاین‌رو یدالله به‌معنای قدرت خداوند است نه جسمانیت او.

پرسش:

اگر خدا جسم ندارد پس چرا قرآن از اوصاف و تعابیری استفاده کرده است که ظهور در جسمانیت خداوند دارند؟ آیا این آیات نشانه الهی نبودن قرآن نیستند؟ چراکه اگر قرآن الهی بود تصویری نادرست از خداوند ارائه نمی‌داد!

پاسخ:

مقدمه

خداوند به‌حکم عقل جسم نیست؛ چراکه هر جسمی سه جزء دارد: طول، عرض و ارتفاع. از سوی دیگر، هر چیزی که دارای اجزا باشد، برای وجودش به آن اجزا نیاز دارد؛ اما خداوند بی‌نیاز است و این یعنی، خداوند جسم نیست:

- صغرا: خداوند نیازمند نیست؛

- کبرا: هر جسمی به طول، عرض و ارتفاع نیازمند است؛

- نتیجه: خداوند جسم نیست.

افزون بر این، با توجه به تقدم زمانی وجود اجزا بر وجود کل (چون تا جزء نباشد، کل به وجود نمی‌آید)، لازمه جسمانیت خداوند این است که او ازلی نباشد؛ یعنی زمانی بوده که خداوند در آن زمان نبوده و بعد موجود شده است! چنان‌که لازمه جسم‌بودن، مکان داشتن و لازمه مکان داشتن، محدود بودن است؛ اما خداوند محدود نیست و این یعنی مکان ندارد و وقتی مکان ندارد یعنی جسم نیست.(1)

در حالی مطابق حکم عقل، خداوند جسم نیست که در قرآن برای خداوند از اوصاف و تعابیری استفاده شده که ظهور در جسمانیت خداوند دارند! در این نوشتار چرایی وجود چنین تعابیری را در قرآن بررسی می‌کنیم و نشان می‌دهیم چرا این امور با الهی بودن قرآن منافاتی ندارند.

 

متن اصلی پاسخ:

عجز زبان بشری از توصیف خداوند

زبان‌ عادی‌ و رایج‌ ما متناسب‌ با همین‌ عالم‌ امکانی، جسمانی‌ و محدود و نیازهای روزمره ما در آن پدید آمده و گسترش یافته است. مفاهیم‌ رایج‌ در این‌ زبان‌ درخور این‌ عالم‌ و متناسب‌ با آن‌ هستند. تازمانی‌که می‌خواهیم با این زبان درباره همین عالم و موجودات آن صحبت کنیم، مشکلی پیش نمی‌آید؛ اما همین‌که کمی پای خود را فراتر از این عالم می‌گذاریم و پای موجودات فراطبیعی عوالم دیگر را به این عالم باز می‌کنیم، زبان به لکنت می‌افتد، زیرا چگونه‌ می‌توان‌ از طریق‌ الفاظ وضع‌شده برای معانی عادی و مفاهیم‌ زمینی، درباره امری‌ متعالی‌ همچون خداوند سخن‌ گفت‌ که‌ با این‌ عالم‌ و موجودات آن‌ شباهتی‌ ندارد؟ مفاهیم‌ امکانی، جسمانی‌ و محدود چگونه‌ می‌توانند از موجود بسیط، مجرد، نامتناهی و واجب‌الوجود حکایت‌ کنند؟

شاید بگوئید ما ابناء بشر به‌حکم محدودیت و محرومیت ذاتی‌ای که به آن مبتلا هستیم، نمی‌توانیم با الفاظی که برای نیازهای زمینی وضع شده‌اند، درباره مفاهیم آسمانی صحبت کنیم، اما کار خدا نشد ندارد! ولی حقیقت این است که چون مشکل به قابلیت قابل برمی‌گردد و ارتباطی با فاعلیت فاعل ندارد، در این امر بشر با خالقش فرقی ندارد. به عبارت ساده‌تر، توصیف خداوند نامحدود با زبان محدود، همچون داخل‌کردن کره زمین در تخم‌مرغ است بدون ‌این‌که زمین کوچک یا آن تخم بزرگ شود!

در چنین صورتی، دو کار بیشتر نمی‌توان کرد: یا کلاً باید قید حرف زدن درباره عوالم دیگر به‌ویژه خدا را بزنیم، یا توقع خود را پایین بیاوریم و با تن دادن به محدودیت‌ها، به زبان شکسته‌بسته قانع شویم.

خداوند در قرآن راه دوم را برگزیده است و معانی متعالی را در قالب الفاظ بشری بیان کرده و برای این‌که امر بر ما مشتبه نشود، چند راهکار را در نظر گرفته است:

1. عقل به‌عنوان «راهنمای باطنی» در حق ما حجت و دلیل شمرده شده است و خرد آدمی هرچند به ذات الهی راه ندارد، اما با صفات الهی، به‌ویژه صفات سلبی، ناآشنا نیست؛

2. بیان معانی آسمانی در قالب الفاظ بشری نوعاً منجر به تشابه آیات می‌شود و قرآن (آل‌عمران: 7) برای این‌که دچار اشتباه نشویم نحوه تعامل ما با این آیات را آشکارا توضیح و راه را از چاه نشان داده است؛

3. مهم‌تر از همه این‌که قرآن کتابی است که معلم و مبیّن دارد و ازجمله اموری که معلمان قرآن، آن‌ها را برای ما تبیین و تفسیر کرده‌اند، آیات مرتبط با خداوند است.

البته به این مسئله می‌توان از بعد دیگری هم نگاه کرد. خداوند مُتَشَخّص اما ناانسان‌وار است. متشخص است یعنی خداوند یک شخص دارای اراده، آگاهی و توانایی عمل است و نیرو یا انرژی و... نیست. ناانسان‌وار است یعنی خدا همچون انسان نیست و مثلاً جسم ندارد، احساسات و صفات انسانی ندارد و مانند انسان فکر و عمل نمی‌کند. از طرف دیگر، زبان و همچنین ذهن ما کاملاً انسان‌وار است و اگر خداوند می‌خواست خودش را به‌صورت ناانسان‌وار به ما معرفی کند، نه‌تنها زبان قابلیت ارائه چنین امری را نداشت، بلکه فهم ما نیز توانایی پذیرش کامل این تصور از خدا را نداشت و آن را پس می‌زد؛ بنابراین، خداوند با درنظرگرفتن این محدودیت‌ها، مطابق ذهن و زبان ما با ما سخن گفته، اما درعین‌حال بارها متذکر شده است که او نه‌تنها مثل ما بلکه مثل هیچ‌چیز دیگری نیست (شوری: 11)؛ به همین دلیل، منظور خداوند از تعابیر و اصطلاحاتی که درباره خودش بکار برده، معانی آن‌ها با قطع‌نظر از هر نوع ویژگی‌ جسمانی، زمانی‌ و مکانی‌ است.

 

نتیجه‌گیری

بشر با قطع‌نظر از وحی، اصلاً با معانی و مفاهیم الهی سروکار نداشته تا بخواهد برای آن‌ها الفاظ مناسب وضع کند. خداوند نیز برای ارتباط با بشر راهی غیر از استفاده از همین الفاظ بشری نداشته است. نتیجه کاربرد الفاظ بشری برای بیان معانی الهی، تشابه برخی از آیات و ظهور آن‌ها در معانی غیر مراد، همچون جسمانیت خداوند، شده است. خدا برای جلوگیری از کژفهمی از چنین آیاتی، افزون بر اعطای نعمت عقل به آدمی، هم نحوه تعامل با آیات متشابه را در خود قرآن آشکارا توضیح داده و هم توسط معلمان قرآن راه فهم درست و کامل این آیات را هموار ساخته است؛ بنابراین، تعابیری که ظهور در جسمانیت خداوند دارند، ناشی از محدودیت ذهن و زبان آدمی و از لوازم نزول قرآن بر بشر هستند و با الهی بودن قرآن منافاتی ندارند.(2)

برای مطالعة بیشتر:

نقد نقد قرآن ویکی پدیای فارسی

https://fa.wikipedia.org/wiki/نقد_قرآن

پی‌نوشت‌ها:

1. غرویان، محسن و ...، بحثی مبسوط در آموزش عقاید، قم، دارالعلم، چاپ پنجم، 1388 ش، ج 1، ص 184.

2. در نگارش این نوشتار از مقدمه این مقاله کمک گرفته شد: علی‌زمانی، امیرعباس، «امکان سخن گفتن از خدا از دیدگاه ویلیام آلستون»، مجله قبسات، 1381 ش، شماره 25.

بررسی آیات دال بر عدم جسمانیت خدای سبحان
هیچ‌کدام از آیات قرآن حاکی از جسمانیت خداوند نیستند. آیاتی که گمان شده بر این امر دلالت می‌کنند مشتمل بر کنایه و مجاز هستند و معنای حقیقی آن‌ها اراده نشده است.

پرسش:

مسلمانان همیشه می‌گویند آیه «لیس کمثله شیء» در قرآن دال بر عدم جسمانیت خداوند است، اما این تنها یک آیه است؛ ولی در دهها آیه دیگر گواه آیاتی هستیم که ظهور در جسمانیت خداوند دارند و نمی‌شود همه آن‌ها را با یک آیه توجیه کرد!

پاسخ:

مقدمه

قرآن به لسان قوم، یعنی زبان عربی، نازل شده و عرب‌ها از مجاز بسیار استفاده می‌کردند و کلمات زیادی را در معانی غیرحقیقی به‌کارمی‌بردند. یکی دیگر از آرایه‌های رایج در میان عرب‌زبانان، کنایه است. آنان اشاره غیرمستقیم را رساتر و بلیغ‌تر از تصریح و بیان مستقیم می‌دانستند. چنانکه یکی از وجوه اعجاز قرآن، اعجاز ادبی آن است و در همین راستا، قرآن از آرایه‌های ادبی به فراوانی بهره برده است. درنتیجه، شناخت آرایه‌های ادبی زبان عربی، در فهم صحیح آیات قرآن بسیار مؤثر است. این موضوع به‌ویژه در مورد آیات صفات و افعال خداوند، اهمیت مضاعفی پیدا می‌کند. برای تفسیر صحیح این آیات، باید با آرایه‌های ادبی زبان عربی آشنا بود تا از برداشت‌های نادرستی همچون جسمانیت خداوند، جلوگیری شود.

نقد ادعای ظهور ده‌ها آیه قرآن در جسمانیت خداوند:

بسیاری از آیاتی که گمان‌شده دال بر جسمانیت خداوند هستند، در حقیقت اصلاً چنین دلالتی نداشته‌اند و همچنان هم ندارند. علت این گمان نادرست عدم آشنایی با ادبیات عرب، به‌ویژه فصاحت و بلاغت است. برای نمونه، استوای الهی بر عرش کنایه از سلطنت الهی بر هستی است؛ نه به‌معنای نشستن خداوند بر تخت پادشاهی که لازمه آن جسمانیت خداوند باشد! چنانکه مبسوط بودن دست خداوند کنایه از بخشنده بودن اوست و ارتباطی با دست داشتن خداوند ندارد.(1) منظور از ﴿وَجْهُ رَبِّکَ﴾(2) نیز صورت داشتن خداوند نیست؛ بلکه چون شناخت هر فردی بر اساس صورت اوست، از صفات الهی که زمینه‌ساز شناخت خداوند از سوی ما هستند با عنوان ﴿وَجْهُ رَبِّکَ﴾ یاد شده است.(3)

این امر اختصاصی به زبان عربی و قرآن ندارد و در همه فرهنگ‌ها و زبان‌ها رایج است. برای نمونه، آیا اگر کسی در فارسی بگوید فلانی «چشم و دل‌سیر» است به‌معنای این است که چشم نیز گرسنه می‌شود؟ آیا نمی‌توان درباره کسی که به‌صورت مادرزادی بدون دست متولد شده، گفت: فلانی «دست و دل‌باز» است؟ آیا فرد مودار نمی‌تواند بگوید: «دست از سر کچل من بردار»؟ آیا نمی‌توان حق کسی که دست ندارد را در کف دستش گذاشت؟ آیا وقتی می‌گوئیم «دستم نمک ندارد» واقعاً منظورمان این است که دست برخی نمک دارد؟ آیا اگر کسی به ما بگوید: «دست‌وپایم را گم کردم» از او می‌پرسیم که بالاخره آن‌ها را پیدا کردی یا نه؟

علت این‌که امروزه از برخی آیات، جسمانیت خداوند فهمیده می‌شود این است که اولاً از فضای نزول این آیات و فرهنگ زمان نزول دور شده‌ایم و برخلاف مخاطبان اولیه و آشنایان با زبان عربی، با ظرایف زبان عربی، ازجمله کنایات و مجازات، آشنا نیستیم؛ و ثانیاً پس از این‌که برخی مسلمانان به جسمانیت خداوند معتقد شدند، آنان برای توجیه این باور نادرست خود به برخی از این آیات متمسک شدند و کم‌کم برخی نیز گمان کردند که این آیات واقعاً حاکی از جسمانیت خداوند هستند و باید آن‌ها را تأویل کرد. آیاتی همچون آیه 210 سوره بقره و آیه 158 سوره انعام نیز در حال بیان اعتقاد کافران درباره خداوند هستند، اما برخی به‌اشتباه آن را به‌پای قرآن نوشته‌اند.(4)

نقد ادعای یگانه بودن آیه دال بر عدم جسمانیت خداوند:

اولاً حتی اگر فقط یک آیه از آیات قرآن دال بر عدم جسمانیت خداوند بود، برای قرینه بودن کافی بود؛ چراکه «در خانه اگر کس است یک حرف بس است». چنانکه در آئین‌نامه رانندگی فقط یک‌بار آمده که «فرمان پلیس بر قوانین راهنمایی و رانندگی مقدم است»، اما همین یک جمله همه قوانین را دربر می‌گیرد و لازم نیست در ذیل تک‌تک قوانین به آن اشاره شود؛ ثانیاً هرچند که معمولاً برای نفی جسمانیت خداوند به آیه ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾(5) تمسک می‌شود، اما این بدین‌معنا نیست که آیه دیگری از قرآن بر این معنا دلالت نمی‌کند. در ادامه به برخی از این آیات اشاره می‌شود:

﴿لاٰ تُدْرِکُهُ اَلْأَبْصٰارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ اَلْأَبْصٰارَ وَ هُوَ اَللَّطِیفُ اَلْخَبِیرُ﴾؛(6)؛ چشم‌ها او را درنمی‌یابند، ولی او چشم‌ها را درمی‌یابد و او لطیف و آگاه است.

﴿... قٰالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قٰالَ لَنْ تَرٰانِی ...﴾؛(7)؛ ... موسی [از طرف بنی‌اسرائیل و در مقام طرح درخواست آنان] گفت: پروردگارا! بگذار تا تو را ببینم. خدا فرمود: هرگز مرا نخواهی دید ... .

با توجه به این‌که هر جسمی رؤیت‌پذیر است، رؤیت‌پذیرنبودن خداوند به معنای جسم نبودن اوست.

﴿... فَأَیْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّٰهِ ...﴾؛(8)؛ ... پس به هرکجا رو کنید آنجا روی خداست ... .

﴿... وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ اَلْوَرِیدِ﴾؛(9)؛ ... و ما به او [انسان] از رگ گردن نزدیک‌تریم.

با توجه به این‌که هر جسمی ناگزیر باید در مکانی مستقر شود، مکان نداشتن خداوند به معنای جسم نبودن اوست.

نتیجه‌گیری:

قرآن به زبان عربی فصیح و بلیغ نازل شده و لازمه آن، استفاده فراوان از آرایه‌ها و ظرایف ادبی است. خواننده قرآن اگر از این آرایه‌ها مطلع نباشد، نه‌تنها معنای آیات را به‌صورت درست و کامل درک نمی‌کند، بلکه در موارد متعددی دچار اشتباه در فهم می‌شود. برای نمونه، می‌توان به عدم آشنایی برخی با آرایه‌هایی همچون مجاز و کنایه اشاره کرد که منجر به جسم‌پنداری خداوند از آیات حاکی از صفات و افعال خداوند شده است. این آیات به زبان مجاز و کنایه که در عربی بسیار رایج هستند، نازل شده و ارتباطی با جسمانیت خداوند ندارند؛ چراکه معنای حقیقی و نزدیک آن‌ها اراده نشده است. سرّ این‌که امروزه برخی گمان می‌کنند برخی آیات حاکی از جسمانیت خداوند هستند، استدلال نادرست مجسّمه (قائلان به جسمیت خداوند) به این آیات است. نه‌تنها هیچ آیه‌ای از آیات قرآن بر جسمانیت خداوند دلالت نمی‌کند، بلکه آیات متعددی از این کتاب با نفی رؤیت‌پذیری خداوند و مکانمند بودن او دال بر عدم جسمانیت او هستند.

پی‌نوشت‌ها:

1. زمخشری، محمود، اساس البلاغه، بیروت، دار صادر، چاپ اول، 1399 ق، ج‏3، ص 52.

2. سوره الرحمن، آیه 27.

3. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، 1390 ق، ج‏19، ص 101.

4. مکارم شیرازى، ناصر، پیام قرآن، تهران، دار الکتب الإسلامیه، 1386 ش، ج‏4، ص 317.

5. سوره شوری، آیه 11.

6. سوره انعام، آیه 103.

7. سوره اعراف، آیه 143.

8. سوره بقره، آیه 115.

9. سوره ق‏، آیه 16.

نقد نقد قرآن ویکی پدیای فارسی

https://fa.wikipedia.org/wiki/نقد_قرآن

بررسی ادعای(آمیخته شدن صفات و عکس العمل های خداوند با روحیات پیامبر خد
زبان در اصل برای ارتباط و گفت‌وگو پیرامون موضوعات انسانی شکل گرفته است. همچنین به دلیل عصمت پیامبران، رفتار و گفتار آن‌ها بازتاب‌دهنده رفتار وگفتار خداوند است.

پرسش:

این ادعا (آمیخته شدن صفات و عکس‌العمل‌های خداوند با روحیات پیامبر خدا) چه قدر درست است؟ اگر درست نیست پس چرا قرآن از خدا یک تصویر انسانی و جسمانی ارائه داده است؟ چرا شخصیت خدا شبیه شخصیت پیامبر است؟ مثلاً خدای قرآن دائماً پیرو پیامبر است و با غضب او غضب می‌کند و با شادی او شاد می‌شود!

پاسخ:

مقدمه

حالت و رفتار خداوند در قرآن پیوسته تغییر می‌کند درحالی‌که خداوند از هرگونه تغییر و تحولی مبرا است. برخی بر این باورند علت انتساب چنین صفاتی به خداوند در قرآن این است که در این کتاب صفات و عکس‌العمل‌های خداوند با روحیات حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آمیخته و درنتیجه، اوصاف انسانی زیادی به خدا نسبت ‌داده ‌شده است. در این نوشتار این مدعا بررسی و نقد می‌شود.

متن پاسخ:

چرایی ارائه تصویری انسانی از خداوند در قرآن

انسان موجودی اجتماعی است و برای برطرف‌کردن نیازهای خود ناچار به تعامل با سایر انسان‌ها است. هرچند این تعامل از راه‌های مختلفی ممکن است، اما زبان آسان‌ترین راه است؛ ازاین‌رو، به ابزار اصلی انسان برای ایجاد ارتباط با دیگران تبدیل شد. ازآنجاکه هدف اصلی زبان، تعامل با سایر انسان‌ها بود، این زبان به‌گونه‌ای شکل گرفت که برای سخن‌گفتن درباره انسان، امور متعلق به او و دنیای او مناسب باشد؛ به‌همین‌دلیل، رنگ و بوی انسانی به خود گرفت. وقتی انسان می‌خواهد با این زبان درباره غیر انسان‌ صحبت کند، ناگزیر از الفاظ و واژگانی استفاده می‌کند که در اصل برای انسان وضع شده‌اند؛ مثلاً وقتی در رابطه با حیوانات صحبت می‌کند، سخن او به انسان‌وار دیدن آن‌ها گرایش می‌یابد و کودکی که از محدودیت زبان خبر ندارد، گمان می‌کند که آن‌ها نیز همانند انسان هستند؛ اما برخلاف تصور آن کودک، علت این‌که ما از کلمات و اصطلاحاتی که در اصل برای انسان هستند برای سایر موجودات استفاده می‌کنیم، نه از باب مشابه بودن یا مشابه دیدن، بلکه از باب ضرورت و ناچاری است. خداوند نیز از همین زبان برای ارتباط با انسان و معرفی خود به او استفاده کرد و چون این زبان رنگ و بوی انسانی داشت، برخی گمان کرده‌اند که خداوند نیز همانند انسان است و مثلاً دست‌وپا دارد! چنانکه اگر گوینده‌ای که اصلاً دست ندارد در مقام گلایه از قدرنشناسی برخی بگوید: «دستم نمک ندارد»، او فقط تعبیری که در این جایگاه استفاده می‌شود را بکار برده است و به‌معنای این نیست که من دست دارم.

چرایی شباهت شخصیت پیامبر به شخصیت خدا در قرآن

پیامبران ازجمله حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله معصوم هستند و معنای عصمت این است که آنان نه عمداً و نه سهواً هیچ‌گاه با اراده و خواست الهی مخالفت نمی‌کنند و همیشه به‌گونه‌ای عمل می‌کنند که خدا می‌خواهد. به عبارت ساده‌تر، عصمت پیامبران یعنی اگر خدا انسان بود و برفرض محال لباس جسم می‌پوشید و جسمانی می‌شد، دقیقاً به همین شکلی رفتار می‌کرد که پیامبرانش رفتار می‌کنند؛ پس اطاعت از رسول عین اطاعت از خدا است:

﴿مَنْ یُطِعِ اَلرَّسُولَ فَقَدْ أَطٰاعَ اَللّٰهَ ... ﴾(1)؛ هرکه از پیامبر اطاعت کند، در حقیقت از خدا اطاعت کرده است ... .

این‌که در آیات مختلفی اطاعت از رسول در کنار اطاعت از خدا واجب شده نیز مؤیّد این است که رفتار پیامبران تفاوتی با رفتار خداوند ندارد؛ وگرنه امر به اطاعت هم‌زمان از خدا و رسول سر از تناقض‌گویی درمی‌آورد:

﴿وَ أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ اَلرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ﴾(2)؛ و از خدا و پیامبر فرمان برید تا مورد رحمت قرار گیرید.

چنانکه پیامبران از خود چیزی نمی‌گویند و هرچه می‌گویند وحی یا همان سخن خداست؛ بنابراین، وقتی پیامبر صحبت می‌کند دقیقاً مثل این است که خدا در حال صحبت‌کردن است:

﴿وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوىٰ * إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحىٰ﴾(3)؛ و از روی هوا و هوس سخن نمی‌گوید. گفتار او چیزی جز وحی که به او نازل می‌شود، نیست.

با توجه به مطالب بالا اولاً دیگر شباهت رفتاری و گفتاری پیامبر با خداوند نه‌تنها عجیب نیست، بلکه کاملاً طبیعی و مطابق انتظار است؛ ثانیاً نباید گفت: «شخصیت خدا شبیه شخصیت پیامبر است»؛ بلکه شخصیت پیامبر به‌جهت عصمت شبیه شخصیت خداوند است؛ چنانکه نباید گفت: «خدای قرآن دائماً پیرو پیامبر است»؛ بلکه پیامبر همواره پیرو خداوند است و به‌همین‌دلیل، غضب او غضب خدا و شادی او شادی خدا است.

نتیجه‌گیری:

زبان در اصل برای ارتباط انسان با انسان و صحبت کردن درباره انسان و مسائل مرتبط با او شکل گرفته و توسعه یافته است. استفاده از آن برای غیر انسان معمولاً باعث ظهور کلام در انسان‌وار دیدن آن غیر می‌شود. با توجه به این نکته متوجه می‌شویم که چرا هنگام استفاده از زبان برای خداوند، لوازم انسانی کلام مقصود نیست و نباید آن را به‌عنوان معنا و مفهوم کلام تلقی کرد.

رفتار و گفتار پیامبران به جهت عصمتشان، همان رفتار و گفتار خداوند است؛ بنابراین، شباهت رفتار و گفتار پیامبران به رفتار و گفتار خداوند، نه‌تنها عجیب نیست؛ بلکه کاملاً طبیعی است.

برای مطالعه بیشتر:

نقد نقد قرآن ویکی پدیای فارسی

https://fa.wikipedia.org/wiki/نقد_قرآن

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره نساء، آیه 80.

2. سوره آل‌عمران، آیه 132.

3. سوره نجم، آیه‌های 3 و 4.

مترجمان و مفسران قرآن اغلب، جزئیاتی را به ترجمه‌ها و تفاسیر خود اضافه می‌کنند. این کار، امکان بهره‌مندی بهتر از آموزه‌های قرآن را فراهم می‌آورد.

پرسش:

چرا در بسیاری از موارد آیات قرآن ناقص هستند و مفسران و مترجمان مجبور می‌شوند برای کامل کردن معنای آیات، به صورت مکرر مطالبی را بیان کنند که در خود قرآن نیامده است؟

پاسخ:

مقدمه

ترجمه و تفسیر قرآن از دیرباز یکی از مهم‌ترین ابزارهای انتقال آموزه‌های قرآنی بوده‌اند. در فرایند این انتقال، مترجمان و مفسران غالبا به برگردان و تشریح کلمه‌به‌کلمه اکتفاء نکرده و توضیحاتی را از بیرون متن به ترجمه و تفسیر خود اضافه کرده‌اند. در این نوشتار ضمن بررسی دلایل و انگیزه‌های افزودن این اضافات، به این پرسش پاسخ می‌دهیم که آیا این اضافات نشانه نقصان قرآن هستند؟

پاسخ تفصیلی:

افزوده‌های مترجمان و مفسران

اضافات مترجمان و مفسران قرآن از اهداف و اغراض مختلفی ناشی می‌شوند:

1. گاهی مترجمان و مفسران با افزودن اطلاعات تاریخی، فرهنگی یا اجتماعی، خلأ معنایی بین دو زبان مبدأ و مقصد را پر و به فهم بهتر آیات کمک می‌کنند. بدون این زمینه‌ها، عموم خوانندگان امروزیِ قرآن که با پیشینه اجتماعی-تاریخیِ زمان و مکان نزول آن آشنایی ندارند، نمی‌توانند معنای آیات را به‌خوبی درک کنند. به‌ویژه که در برخی آیات، شاهد ارجاعات و اشاراتی هستیم که هرچند مخاطبان اولیه از آن‌ها آگاه بوده‌اند، اما مخاطبان امروزی معمولاً از آن‌ها بی‌خبر هستند و بدون دانستن آن‌‌ها، فهم آیات دشوار می‌شود. مترجمان و مفسران با افزودن اطلاعاتی پیرامون این زمینه‌ها به خوانندگان کمک می‌کنند تا متن را در بستر زمانی و مکانی خود بهتر درک کنند.

2. هر زبان و فرهنگی، از جمله زبان و فرهنگ عربی، زمان و مکان نزول قرآن، معانی و نکات مختص به خود را دارد که در زبان‌ها و فرهنگ‌های دیگر وجود ندارند. در این موارد، مترجمان و مفسران با افزودن اطلاعاتی به آن دسته از خوانندگان که با زبان و فرهنگ متن مبدأ آشنا نیستند، کمک می‌کنند از تفاوت‌های زبانی و فرهنگی آگاه شوند و متن را روشن‌تر فهم کنند.

3. برخی از مترجمان و مفسران قرآن، می‌کوشند با اشاره به برخی از مصادیق امروزی آیات، آن‌ها را با شرایط زمان و مکان ترجمه خود منطبق و مرتبط کرده و زمینه را برای کاربردی ساختن آیات فراهم کنند. این اضافات معمولاً آیات را به معضلات و مشکلات موجود در جامعه مرتبط می‌کنند و کاربردهای عملی برای آیات ارائه می‌دهند.

4. برخی از آیات، دارای تفاسیر مختلفی هستند. مترجمان و مفسران با اشاره به تفسیرهای مختلف، به خوانندگان کمک می‌کنند تا با تنوع دیدگاه‌ها آشنا شوند. برخی از آنان نیز با هدف تبیین دیدگاه خاص خود و اثبات آن، یا تطبیق آیات با چارچوب فکری یا مذهبی خاص، اضافاتی را به ترجمه یا تفسیر خود اضافه می‌کنند.

5. زبان عربی به ایجاز گرایش دارد و از اطاله کلام روی‌گردان است. قرآن نیز به زبان عربی نازل شده و درنتیجه، به گزیده‌گویی متمایل و از پُرگویی و اطناب گریزان است؛ به همین دلیل، به اموری که برای مخاطبانش روشن بوده، اشاره نکرده است. خواننده غیرآشنا با زبان، فرهنگ و تاریخِ زمان و مکان نزول قرآن، معمولاً از این امور اطلاع ندارد؛ ازاین‌رو، مترجمان و مفسران چنین مطالبی را به ترجمه‌ها و تفاسیر خود اضافه می‌کنند.

6. مترجمان و مفسران معمولاً خود را در مقابل سوءبرداشت‌های مخاطبان ترجمه و تفسیر خود یا پرسش‌های احتمالی آنان مسئول می‌دانند و می‌کوشند با افزودن توضیحاتی از برداشت نادرست خوانندگان جلوگیری کنند و به سؤالات آنان پاسخ بدهند. این توضیحات معمولاً ناظر به اشتباهات و سؤالاتی هستند که نوعاً خوانندگان غیرمتخصص قرآن به آن دچار می‌شوند.

7. برخی مترجمان ضمن ترجمه آیات، اطلاعاتی جانبی و تکمیلی درباره آیات را ارائه می‌دهند تا ترجمه و تفسیر آنان، برای افرادی که نیازی به ترجمه ندارند نیز مفید باشد. برای نمونه، قرآن کریم در بسیاری از موارد به کلیات مطالب بسنده کرده و بیان جزئیات را بر عهده پیامبر خدا گذاشته است. چنان که در روایات، افزون بر معنای ظاهری، برای برخی آیات، معانی باطنی نیز بیان شده است. مترجمان و مفسران قرآن با مراجعه به تبیین‌های نبوی و آوردن نکات مهم آن‌ها در ترجمه و تفسیر خود، می‌کوشند مخاطبان خود را از مراجعه مستقیم و مستقل به روایات بی‌نیاز کنند.

نتیجهگیری:

مترجمان و مفسران قرآن معمولاً اضافاتی را به ترجمه و تفسیر خود می‌افزایند تا آیات را بهتر و بیشتر توضیح دهند و درک آن‌ها را برای خوانندگان آسان‌تر کنند. این اضافات به دلیل عمق متون، ارائه زمینه‌های تاریخی و فرهنگی، انطباق با زبان مقصد، رفع ابهامات و شبهات احتمالی، ارائه تفاسیر مختلف و تقویت فهم و یادگیری خوانندگان انجام می‌شود. هدف از این اضافات، افزایش شفافیت و دقت در انتقال پیام متن اصلی و تسهیل درک آن برای خوانندگان است. این کار به خوانندگان کمک می‌کند تا کامل‌تر و دقیق‌تر معنای متن را فهمیده و از آن بهره‌مند شوند. بنابراین، اضافات در ترجمه‌ها و تفسیرهای قرآن، اولاً پدیده‌ای اجتناب‌ناپذیر و حتی ضروری است و به همین دلیل اختصاصی به قرآن ندارد و در همه ترجمه‌ها و تفسیرها معمولاً وجود دارند؛ ثانیاً به‌هیچ‌وجه به معنای نقصان قرآن نیستند.

برای مطالعه بیشتر:

نقد نقد قرآن ویکی‌پدیای فارسی:

https://fa.wikipedia.org/wiki/نقد_قرآن

صفحه‌ها