معارف قرآن

قرآن کریم کتابی جهانی و جاودانه است و آیات آن هم تا قیام قیامت، قابل استفاده عموم هستند چرا که در آن ها نکات فقهی، اخلاقی، تربیتی و اجتماعی زیادی وجود دارد.
جهانی بودن قرآن

پرسش:
در قرآن آیاتی داریم که مربوط به زندگی شخصی پیامبر است مثل ازدواج با همسر مطلقه زید، آیات ابتدایی سوره تحریم، تقسیم روزها بین همسران، و...؛ اگر قرآن معجزه است و قرار است تا قیامت و در هر زمان برای همه انسان ها هدایتگر باشد چرا آیاتش مخصوص پیامبر است؟ این آیات چگونه برای همه انسان ها و در همه زمان ها کاربرد داشته و قابل استفاده است؟ اگر هم برای همه انسان ها کاربردی نیست پس چرا در چنین کتابی آمده است؟
 

پاسخ:
قرآن کریم کتابی جهانی و جاودانه است؛ به طوری که مرزهای جغرافیایی و مقاطع زمانی نمی‌تواند حوزه رسالت آن را مرزبندی کند. چنین کتابی برگذشته و آینده همانند حال منطبق است. احکام و اوصافی که قرآن کریم برای خود بیان می‌کند فراتر از مرزهای مکانی و زمانی است.
آیات زیادی دالّ بر این جاودانه و جهانی بودن قرآن کریم وجود دارد، مانند: ﴿وَ أُوحِیَ‏ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ و مَن بلَغَ... ﴾؛ این قرآن بر من حى شده تا شما و تمام کسانى را که این قرآن به آن‌ها می‌رسد، بیم دهم(1)  و آیات دیگری چون: آیه 185 سوره بقره، آیه 90 سوره انعام و آیه 52 سوره قلم. از این ویژگی در روایات به «جَرْی» تعبیر شده است.(2)  
امام باقر (علیه‌السلام) می‌فرماید: آیاتی که درباره اقوامی نازل شده، اگر پس از مرگ آن اقوام، بمیرد از قرآن چیزی باقی نمی‌ماند؛ لیکن همه قرآن تا آسمان‌ها و زمین برپاست، بر اقوام و ملل و اشخاص و اشیاء جاری است.(3) 
علماء از این آیات و روایات قاعده‌ای را استخراج کرده‌اند به نام «قاعده جری و تطبیق». جری و تطبیق، انطباق الفاظ و آیات قرآن کریم است بر مصادیقى غیرازآن چه آیات درباره آن‌ها نازل شده است؛ بدین معنا که سبب نزول آیات نمی‌تواند حکم آیه را در خود منحصر کند، زیرا لازمه‌اش از دست دادن جاودانگی قرآن کریم است.

تبیین قاعده جری و تطبیق:
گونه‌ای از آیاتی که در جری و تطبیق مورد بررسی قرار می‌گیرد، آیاتی است که درباره اقوام یا اشخاص معین نازل شده و در مورد آنان داوری کرده‌اند. گاهی این سبب نزول خاص با صیغه خاص(4)  آمده مانند آیه: ﴿أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى * عَبْداً إِذا صَلَّى﴾؛(5)   که آیات پس از آن، نشان می‌دهد در مورد «ابوجهل» و نهی وی از نماز خواندن رسول اکرم (صلی‌الله علیه و آله) هست؛ و آیه﴿فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ * وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُون﴾؛(6)  که در مورد طبقه قدرتمند و ثروتمند مکه و آزار آنان به پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) هست؛ و آیه ﴿وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلا﴾؛(7)  که خطاب به رسول‌الله (صلی‌الله علیه و آله) و در مورد کافران و تکذیب کنندگان او در شهر مکه و ناظر به حوادث دوران رسالت پیامبر اکرم و دغدغه‌ها و مشکلات آن دوران است که خداوند متعال در این موارد با توجه به چالش‌های پیش آمده به راهنمایی آن حضرت پرداخته است.
در مورد این قسم از آیات (که سبب نزول خاص باشد و به صیغه خاص هم آمده باشد ولی ظرفیت استفاده عمومی را داشته باشد) مفسران شیعه بر اساس روایاتی که در این مورد وجود دارد(8)   قائل به جری و تطبیق شده‌اند؛ پس هر جا که خطابی به پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله شده و با لفظ مفرد آمده است، اگر بتوان آن را تعمیم داد باید این کار را کرد. این آیات قبل از تطبیق، نیازمند عمومیت و شمولیت پیام‌اند، یعنی ابتدا باید معنای آیه را عام گرفت تا بتوان بر مصادیق جدید جری و تطبیق داد.
«آیت‌الله معرفت» این فرایند را انتزاع مفهوم عام گسترده از آیه‌ای که در مورد خاص نازل شده می‌دانند و به کلام اهل‌فن که «العبره بعموم اللفظ لا بخصوص المورد» استشهاد می‌کنند.(9)   تأویل گر در گام نخست، از باب مقدمه، مفهوم آیه را با نفی خصوصیت به مفهوم عام و شامل تبدیل کرده و در گام بعد که فرایند اصلی تأویل اتفاق می‌افتد، به تطبیق این مفهوم بر مصادیق نو آمد می‌پردازد.
در مورد آیات مخصوص به اهل‌بیت (علیهم‌السلام) اختلاف نظر وجود دارد، کسانی مثل «آیت‌الله جوادی آملی» جری و تطبیق را در مورد این آیات نمی‌پذیرند. ایشان در تفسیر «تسنیم» چنین می‌فرماید: در برخی موارد مصداق آیه منحصر و محدود است و قانون جری و تطبیق در خصوص آن آیات راه ندارد؛ همانند آیه ولایت:  ﴿ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُون»،(10)   آیه مباهله: «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ‏ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ... ﴾؛(11)   
و آیه تطهیر: ﴿ إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا﴾؛.(12) 
 اما به نظر می‌رسد با توجه به ملاک سازگاری معانی باطنی با معانی ظاهری آیات می‌توان جری و تطبیق را در این آیات نیز جاری کرد و مصادیق جدیدی را برای آن‌ها قرار داد، مثلاً در آیه ولایت، علت تامه «ولیّ» شدن حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نماز خواندن و زکات دادن صرف نیست، بلکه آن حالت اخلاص و عبودیت و خدمت به خلق است که در آن نماز خود را نشان داد، پس سایر ائمه معصومین (علیهم‌السلام) نیز که این معیارها را دارند، با این تنقیح مناط می‌توانند مصداق این آیه قرار بگیرند. آیه تطهیر نیز دقیقاً به همین مناط است؛ اما آیه مباهله و حکم آن نیز هر چند اصالتاً به سبب آن واقعه خاص و مباهله پنج تن (علیهم‌السلام) با مسیحیان نجران، نازل شده است، اما این حکم برای همه اهل‌بیت (علیهم‌السلام) جاری است، زیرا همان خصوصیتی که در حضرات پنج تن (علیهم‌السلام) می‌توانست باعث نزول عذاب برای مسیحیان نجران بشود، در همه اهل‌بیت (علیهم‌السلام) وجود دارد، حتی بالاتر از این شیعیان آن حضرات نیز می‌توانند به دستور خود آن‌ها، در مواقع لازم با آن اخلاص و عبودیتی که دارند، با دشمنان خود مباهله کنند.(13)   
در مورد آیات دیگری که درباره پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) آمده است نیز این چنین است. اگر در مورد ازدواج ایشان با همسر زید آیاتی نازل شده، این آیات قابل تعمیم است زیرا حکم ازدواج مرد با همسر پسر خوانده‌اش مربوط به همه مردان مسلمان است نه شخص پیامبر خدا؛ در مورد آیات ابتدایی سوره تحریم و تقسیم روزها بین همسران و... نیز نکات تربیتی و همسرداری بسیاری وجود دارد که اختصاص به پیامبر ندارد و همه انسان‌ها می‌توانند از این نکات بهره‌مند شوند، هر چند آن واقعه خاص در مورد ایشان نازل شده باشد.

نتیجه:
1. قرآن کریم کتابی جهانی و جاودانه است؛ به طوری که مرزهای جغرافیایی و مقاطع زمانی نمی‌تواند حوزه رسالت آن را مرزبندی کند.
2. «قاعده جری و تطبیق» به معنای انطباق الفاظ و آیات قرآن کریم است بر مصادیقى غیر از آن چه آیات درباره آن‌ها نازل شده است، بدین معنا که سبب نزول آیات نمی‌تواند حکم آیه را در خود منحصر کند زیرا لازمه‌اش از دست دادن جاودانگی قرآن کریم است.
3. آیاتی که در مورد شخص پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) و یا درباره اهل‌بیت (علیهم‌السلام) نازل شده است، نکات فقهی، اخلاقی، تربیتی و اجتماعی فراوانی دارد که قابل تعمیم به همه مسلمانان است. پس این آیات تا قیام قیامت قابل استفاده برای همه مردم است.

 

پی نوشت:
1 . سوره انعام، آیه 19. 
2 . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، ج 1، ص 167.
3 . «ولو أن الآیه إذا نزلت فى قوم ثم مات أولئک القوم ماتت الآیه لما بقى من القرآن شى‏ء ولکن القرآن یجرى أوله علی آخره مادامت السماوات والأرض...». عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، ج 1، ص 10.
4 . مراد از خاص در این جا هم خاص به معنای مفرد است و هم جمعی که به یک عده خاصی اختصاص دارد، نه همه انسان‌ها.
5 . سوره علق، آیه 9 و 10. 
6 . سوره قلم، آیه 9.
7 . سوره مزمل، آیه 10. 
8 . ر.ک: سید هاشم بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص 519؛ عروسی حویزی، عبد بن علی، تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 450.
9 . ر.ک: محمدهادی معرفت، تفسیر و مفسران، ج 1، ص 24.
10 . سوره مائده، آیه 55.
11 . سوره آل‌عمران، آیه 61.
12 . سوره احزاب، آیه 33؛ جوادی آملی، عبدالله،  تفسیر تسنیم، ج 1، ص 169.
13 . کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 2، ص 513 و 514.
 

قرآن کریم کتاب هدایت و انسان‌سازی است و هدف آن راهنمایی بشر در مسیر تکامل است و هر آنچه را که در این مسیر نیاز دارد در اختیار وی قرار داده است.
چرا قرآن از دایناسور نگفته است؟

پرسش:
چرا در قرآن از دایناسور ها یاد نشده است؟
 

پاسخ:
هر کتابی که در رشته‌های مختلف علمی نوشته می‌شود متکفّل بیان مسائل آن علم است. مثلاً کتابی که در مورد ریاضی نوشته می‌شود متکفّل بیان مسائل ریاضی است؛ کتابی که در مورد علوم تجربی نوشته می‌شود متکفّل بیان مسائل علوم تجربی است و همین‌طور است سایر علوم. بنابراین هر کتابی مخاطبان ویژه‌ای دارد؛ برخی برای ریاضی‌دانان، برخی برای زیست شناسان، برخی برای علاقه‌مندان به موضوعات تاریخی و ... تدوین‌شده است.
این در حالی است که مخاطبان قرآن کریم، توده مردم هستند و با عناوینی چون: بشر، انسان، ناس، بنی‌آدم، مسلمانان، مؤمنان و ... از آن‌ها یاد شده است. آموزه‌های قرآن کریم فرازبانی و فرا نژادی بوده و همه عرصه‌های هدایتی در زندگی بشر اعم از فردی و اجتماعی را پوشش داده است. قرآن برای همه زمان‌ها و همه مکان‌هاست و نسبت به همه قلمروهای زندگی بشر جامعیت دارد.

جامعیت قرآن به‌تناسب رسالت خود
 برخی از آیات قرآن کریم، بیانگر جامعیت قرآن است: ﴿وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَاناً لِّکُلِّ شَىْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَهً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِینَ﴾؛(1)  و این کتاب را که بیانگر هر چیزى است و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارت گرى است بر تو نازل کردیم. و نیز آیه:  ﴿مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَى وَلَکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلِّ شَىْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَهً لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾؛(2)  قرآن سخنى نیست که به‌دروغ ساخته‌شده باشد، بلکه تصدیق آن چیزى که قبل از آن است و تفصیل هر چیزى است و براى مردمى که ایمان مى‌آورد رهنمود و رحمتى است.
روشن است که منظور از این دسته از آیات قرآن کریم، این است که قرآن کریم در راستای هدف و رسالت خود از چیزی فروگذار نکرده است. اینکه قرآن بیان همه‌چیز است،‌ مراد این است که قرآن برای رساندن انسان به سعادت همیشگی نازل گردیده و در این راستا کلیات هر آنچه برای رسیدن به این هدف لازم بوده، بیان نموده است. 
قرآن کریم در موارد بسیاری، خود را به‌عنوان کتاب هدایت معرفی کرده است.(3)  پس قرآن، کتاب هدایت است و هر آنچه در مسیر رشد و هدایت بشر نیاز است، در آن بیان‌شده است. چنان‌که این مطلب در سخن امام صادق علیه‌السلام به‌صراحت بیان‌شده است: خداوند در قرآن هر چیزى را بیان کرده است، به خدا سوگند چیزى که موردنیاز مردم بوده است کم نگذارده، تاکسی نگوید اگر فلان مطلب درست بود در قرآن نازل مى‏شد، آگاه باشید همه نیازمندی‌هاى بشر را خدا در آن نازل کرده است.(4)  

علامه طباطبایى در تفسیر آیه 89 سوره نحل در تبیین دامنه جامعیت قرآن می‌نویسد: چون قرآن کریم کتاب هدایت است و جز این، کارى ندارد، لذا ظاهراً مراد از «کلّ شىء» همه آن چیزهایى است که برگشتش به هدایت است؛ یعنی قرآن کریم، همه معارف حقیقی را که به مبدأ و معاد و اخلاق، شرایع، قصص، مواعظ و ... مربوط است و مردم در هدایت و رشد معنوی به آن محتاج‌اند، بیان کرده و فروگذار نکرده است.(5)  
بنابراین، چنین نیست که قرآن یک دائره‌المعارف بزرگ باشد که تمام جزئیات علوم گوناگون از قبیل ریاضی، جغرافیا، شیمی، فیزیک، گیاه‌شناسی، پزشکی، جانورشناسی و ... در آن آمده است. البته در قرآن آیاتی که مربوط به دانش‌های مختلف باشد، وجود دارد و گاه‌گاهی از برخی از اسرار و رموز آفرینش به مناسبت بحث‌های توحیدی پرده برمی‌دارد. همانند آیات در مورد خلقت آسمان و زمین و نظام اسبابی که در این جهان برقرار است و برخی از عوامل طبیعی چون باد و باران و کوه‌ها و درختان و گیاهان و جانوران مختلف و دریاها و این مسئله در عین حال که ما را باعظمت پروردگار آشنا می‌سازد، هدایت و کمال انسانی را نیز منطبق بر نظام آفرینش و آشنایی و آگاهی بر آن‌ها قرار می‌دهد.

بنابراین همان‌گونه که نمی‌توان از کتاب ریاضی انتظار بیان مسائل علوم تجربی و بالعکس داشت، از قرآن کریم هم نمی‌توان انتظار بیان گسترده مسائل مختلف مربوط به علوم را داشت. درست است که قرآن کریم برای هدایت مردم و بخصوص فرهیختگان رشته‌های مختلف زمینی، گاهی مثال‌ها و مسائلی را از علوم مختلف مانند ستاره‌شناسی، زمین‌شناسی، گیاه‌شناسی و... ذکر کرده است و از حیوانات و حشرات مختلفی مانند گاو، گوسفند، بز، شتر، مورچه، زنبورعسل و ... یادکرده است، اما این به معنای کتابِ ستاره‌شناسی یا زمین‌شناسی یا گیاه‌شناسی یا حیوان‌شناسی بودن قرآن کریم نیست؛ بنابراین نباید انتظار داشت که نام و ویژگی‌های همه حیوانات در قرآن کریم ذکر شود و اگر ذکر نشد به‌عنوان نقصی برای قرآن کریم به شمار بیاید، چنان‌که اگر بگویند همه‌چیز در این داروخانه وجود دارد، آیا در آن صورت مراد این است که مثلاً دوچرخه هم آنجا وجود دارد!

دایناسور نیز یک حیوانی است که با انواع متعدد خود در بازه زمانی خاصی در این زمین می‌زیسته و دچار انقراض شده است، هرچند همان‌گونه که گفته شد ضرورتی ندارد اسم همه حیوان‌ها و بخصوص دایناسور در قرآن کریم ذکر شود، اما اگر می‌بینیم خداوند متعال در بین همه حیوانات به اسم بعضی‌ها مثل گاو و گوسفند و شتر اشاره‌کرده و به بعضی دیگر اشاره نکرده، به دلیل آن است که این حیوانات در بین همه مردم مخصوصاً در میان مخاطبان اولیه قرآن شناخته‌شده است و ذکر آن‌ها می‌تواند موجب دقت و تنبّه مردم در این حیوانات و به‌تبع آن، توجه شان به خداوند متعال و قدرت بی‌پایان او شود.

نتیجه:
1. قرآن کریم، کتاب هدایت و انسان‌سازی است و هدف آن راهنمایی بشر در مسیر تکامل است. قرآن راه خیر و شر را به بشر می‌نماید تا بشر با به کار بستن این برنامه زندگانی به سعادت و کمال جاودانه نائل شود.
2. جامعیت قرآن به‌تناسب رسالت خود و در محدوده هدایت است و مثال‌هایی هم که در قرآن وجود دارد، در راستاى همین هدایت است. البته در برخی موارد، کشف و تبیین آن جامعیت، از طریق احادیث پیامبر صلی‌الله علیه و آله و اهل‌بیت علیهم‌السلام میسر می‌شود.
3. اینکه برخی حیوانات از قبیل شتر، گوسفند، زنبورعسل و ... در قرآن ذکرشده و برخی دیگر مانند دایناسور ذکر نشده است، نقصی برای قرآن کریم به شمار نمی‌آید، زیرا موارد یاد شده صرفاً برای مثال بوده است و به دلیل شناخته بودن آن‌ها برای مخاطب، آورده شده است.

 

پی نوشت:
1 . سوره نحل، آیه 89. 
2 . سوره یوسف، آیه 111.
3 . سوره بقره، آیه 2، آیه 97 و آیه 185؛ سوره آل‌عمران، آیه 138؛ سوره انعام، آیه 157؛ سوره یونس، آیه 57 و ... .
4 . «ان اللَّه تبارک و تعالى انزل فى القرآن تبیان کل شى‏ء حتى و اللَّه ما ترک شیئا تحتاج الیه العباد، حتى لا یستطیع عبد یقول لو کان هذا، انزل فى القرآن، الا و قد انزله اللَّه فیه». (حویزى، عبد علی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 74).
5 . طباطبایى، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 12، ص 325.
 

مطابق با آیات و روایات فراوان، آیات قرآن به غیر از معانی ظاهری، دارای معانی باطنی متعددی هستند که تا روز قیامت قابلیت اجرا و عمل دارند.
جامعیت قرآن برای همه زمان ها

پرسش:
برخی آیات قرآن متناسب با همان زمان صدر اسلام است مثلا این که صدایتان را بالاتر از صدای پیامبر نبرید  و یا این که از پشت خانه ها وارد نشوید  و آیات دیگر؛ اگر قرآن برای همه زمان ها کاربرد دارد و قابل استفاده است، امروزه فایده این آیات چیست؟
چرا قرآن باید آیاتی داشته باشد که مخصوص یک زمانی بوده و الآن دیگر قابل استفاده نباشد؟ آیا این با ادعای شمولیت قرآن در تضاد نیست؟
 

پاسخ:
از خصوصیت و ویژگی‌های قرآن این است که همیشه تازه است و هیچ‌گاه کهنه نمی‌شود و در اصطلاح قرآن با تعبیر «حدیث» و در روایات به «جریان خورشید و ماه» تشبیه شده است؛ یعنی چنان چه خورشید و ماه تا برپایی قیامت مورد احتیاج مردم است و هیچ زمانی از وجود آن‌ها احساس بی‌نیازی نمی‌کنند وجود قرآن نیز چنین است و در هرزمانی سعادت دنیوی و اخروی مردم را تأمین می‌کند. مفسران قرآن از امثال روایت مذکور قاعده جری و تطبیق را اصطیاد کرده و چگونگی جریان قرآن بر امور روزمره را تبیین نموده‌اند.
محقق بزرگوار قرآن کریم حجت‌الاسلام «رضایی اصفهانی» ضمن تعریف قاعده جری و تطبیق، دو روش عملیاتی قاعده مذکور را چنین تبیین می‌نماید.
جری و تطبیق یعنی منطبق ساختن آیه بر بعضى مصادیق. قاعده «جرى» و تطبیق آیات بر مصادیق به دو صورت انجام می‌گیرد:
الف) تطبیق ظاهر آیه بر مصادیق به‌صورت مستقیم.
ب) تطبیق قاعده کلى برگرفته از آیه بر مصادیق که آن ‌را تطبیق غیرمستقیم می‌نامیم؛ یعنى نخست آیه را از قیود زمانى و مکانى الغاى خصوصیت می‌کنیم و هدف آیه به دست می‌آید؛ سپس قاعده‌ای کلى از آن برگرفته و بر مصادیق جدید حمل می‌شود؛ به عبارت دیگر، بیش از هزار آیه قرآن داراى شأن نزول است(3) و بسیارى از آیات درباره اقوام و ملت‌های قبل از اسلام‌اند که در این موارد لازم است الغاى خصوصیت شود و آیه به موارد مشابه در طول اعصار تعمیم داده شود.(4)  

شمولیت قرآن
1. قرآن برای تربیت همه انسان‌ها در هر عصر و مصری به‌خصوص مردم زمان نزول نازل گشته است ممکن است -مردم عصر نزول- دارای رذایل اخلاقی خاصی باشند که قرآن برای تربیت و ادب کردن آن‌ها آیاتی را نازل کرده باشد و خط بطلان بر بنیان چنین رذایلی کشیده باشد که چه‌بسا در صورت عدم نهی تا حال حاضر امتداد پیدا می‌کرد(5)  و یا ممکن است صورت‌مسئله عوض‌شده باشد و همان مسئله به شکل مدرن‌تری انجام بشود.(6)  

2. برخی از آیات از اختصاصات رسول گرامی اسلام و اوصیاء گران‌قدر آن حضرت است که نشان‌دهنده جایگاه ویژه آن حضرات در پیشگاه خداوند متعال است. فایده وجود چنین آیاتی، شناخت ویژگی‌ها و فضایل رهبران آسمانی از مدعیان دروغین است.(7)  

3. برخی از آیات قرآن از همان ابتدا برای مدتی خاص نازل گشته‌اند و با آمدن آیاتی دیگر حکم آن‌ها نسخ شده است. «آیت‌الله معرفت» در رابطه با فواید وجود آیات منسوخه در قرآن کریم می‌فرماید: آیات قرآن کریم تنها براى یک هدف نازل نشده است که با رسیدن به همان یک هدف، تاریخ مصرف آن‌ها تمام شود؛ بلکه براى اهداف متنوع و متعددى نازل‌شده است که یکى از آن اهداف، حکم تشریعى آیات است که گاهى حکم تشریعى آیه‌ای طبق مصلحت الهى نسخ می‌شود. روشن است که با نسخ شدن یک هدف (حکم تشریعى) اهداف دیگر از بین نمی‌رود؛ زیرا اهمیت قرآن، تنها در جنبه تشریعى آن نیست؛ بلکه جنبه‌های دیگر قرآن چون: اعجاز بیانى و... نیز از اهمیت ویژه‌اى برخوردار است و باید همیشه ثابت و استوار باقى بماند. افزون بر این، نفس وجود آیات ناسخ و منسوخ در قرآن، سیر تدریجى و مراحل تشریع احکام را نشان می‌دهد و این خود، ارزش آموزشى و نیز تاریخى، دینى دارد و مراحل تکامل شریعت را بیان می‌کند.(8)   

4. قرآن دارای معانی ظاهری و باطنی متعددی است، ممکن است یکی از معانی ظاهری کاربرد خود را از دست بدهد ولیکن معانی دیگرش ثابت و محفوظ باشند.(9)    مثلاً در آیه 189 بقره علاوه بر آن معنای ظاهری که ادعاشده در عصر حاضر کاربرد ندارد، معانی دیگری به‌مراتب مهم‌تر از معنای ابتدایی دارد که از زبان مفسران حقیقی قرآن صادرشده است، مثلاً؛ در «محاسن برقى» از امام باقر علیه‌السلام روایت آورده که در تفسیر جمله‏ ﴿وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها﴾؛ فرموده:یعنى هر کارى را از راهش وارد شوید.(10)   و در «کافى» از امام صادق علیه‌السلام روایت کرده که فرمود: اوصیاى پیامبران ابواب خدایند که باید مردم از آن درها به‌سوی خدا بروند و اگر اوصیا نبودند خداى عزوجل شناخته نمی‌شد و با این اوصیا است که خداى تعالى علیه خلقش احتجاج می‌کند.(11)  
و در روایات اهل‌بیت از امام باقر علیه‌السلام نقل‌شده: «آل محمد ابواب اللَّه و سبله و الدعاه الى الجنه و القاده الیها و الادلاء علیها الى یوم القیامه»؛ خاندان پیامبر صلی‌الله علیه و آله درهاى الهى و طرق وصول به او و دعوت‌کنندگان به‌سوی بهشت و راهنمایان و دلیلان آن می‌باشند تا روز قیامت.(12) 

5. یکی از قواعد پرکاربرد در تفسیر قرآن «العبره بعوم اللفظ لا بخصوص المورد» و به عبارت دیگر «الغای خصوصیت» است؛ یعنی بسیاری از آیات در پی واقعه‌ای خاص و در مورد افراد خاص نازل‌شده‌اند، اما هیچ‌وقت در آن پدیده خاص منحصر نگشته‌اند.(13) 
جمعى از علماء و مفسران گفته‌اند: آیات مورد بحث همان‌گونه که از بلند کردن صدا نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله در زمان حیاتش منع می‌کند، بعد از وفاتش را نیز شامل می‌شود.(14) 
«آیت‌الله مکارم شیرازی» بعد از نقل کلام مفسران درباره شمول آیات مذکور می‌فرماید: اگر منظور آن‌ها شمول عبارت آیه است، ظاهر آیه مخصوص زمان حیات رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله است، زیرا می‌گوید: «صداى خود را برتر از صداى او نکنید» و این در حالى است که پیامبر صلی‌الله علیه و آله حیات جسمانى داشته باشد و سخن بگوید. ولى اگر منظور مناط و فلسفه حکم است که در این‌گونه موارد روشن است و اهل عرف الغاى خصوصیت می‌کنند، تعمیم مذکور بعید به نظر نمی‌رسد، زیرا مسلم است هدف در اینجا رعایت ادب و احترام نسبت به ساحت قدس پیامبر صلی‌الله علیه و آله است؛ بنا براین هرگاه بلند کردن صدا در کنار قبر پیامبر صلی‌الله علیه و آله نوعى هتک و بی‌احترامی باشد بدون شک جایز نیست، مگر اینکه به‌صورت اذان نماز، یا تلاوت قرآن، یا ایراد خطابه و امثال آن بوده باشد که در این‌گونه موارد، نه در حیات پیامبر صلی‌الله علیه و آله ممنوع است و نه در ممات او.
در حدیثى در اصول کافى از امام باقر علیه‌السلام درباره ماجراى شهادت امام حسن مجتبى علیه‌السلام و ممانعتى که از سوى عایشه در زمینه دفن آن حضرت در جوار پیامبر صلی‌الله علیه و آله به عمل آمد و سرو صداهایی که بلند شد می‌خوانیم: امام حسین علیه‌السلام به آیه ﴿یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِ... ﴾؛ استدلال فرمود و از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله این جمله را نقل کرد: «إِنَ‏ اللَّهَ‏ حَرَّمَ‏ مِنَ‏ الْمُؤْمِنِینَ‏ أَمْوَاتاً مَا حَرَّمَ مِنْهُمْ أَحْیَاء»: خداوند آنچه را از مؤمنان در حال حیات تحریم کرده در حال مماتشان نیز تحریم کرده است؛(15)   این حدیث گواه دیگرى بر عمومیت مفهوم آیه است.(16)  

نتیجه:
قرآن علاوه بر معانی ظاهری، دارای معانی باطنی است. ممکن است برخی آیات معانی ظاهری خود را از دست بدهند ولیکن قرآن به خاطر برخورداری از قابلیت‌هایی چون قاعده‌ جری و تطبیق و قاعده‌ الغای خصوصیت، معانی باطنی آیات در همه مکان‌ها و زمان‌ها تا روز قیامت ثابت و محفوظ است و قابلیت اجرا و عمل دارد و اختصاصی به دوران رسالت ندارد، مثلاً در آیه 189 بقره علاوه بر آن معنای ظاهری که ادعاشده در عصر حاضر کاربرد ندارد، معانی دیگری به‌مراتب مهم‌تر از معنای ابتدایی دارد که از زبان مفسران حقیقی قرآن صادرشده است، مثلاً در «محاسن برقى» از امام باقر علیه‌السلام روایت آورده که در تفسیر جمله‏ ﴿وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها﴾؛ فرموده: یعنى هر کارى را از راهش وارد شوید.
یا در آیه ﴿یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِ‏...﴾؛گرچه ظاهر آیه مخصوص زمان حیات رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله است، اما در اینجا اهل عرف الغاى خصوصیت می‌کنند، بنابراین هرگاه بلند کردن صدا در کنار قبر پیامبر صلی‌الله علیه و آله نوعى هتک و بی‌احترامی باشد بدون شک جایز نیست.
بنا براین اگر برخی آیات معانی ظاهری خود را نیز از دست بدهند، با ادعای شمولیت قرآن در تضاد نیست؛ زیرا معانی باطنی آیات در همه مکان‌ها و زمان‌ها تا روز قیامت ثابت و محفوظ است.

 

پی نوشت:
1 . سوره حجرات، آیه 2و3.
2 . سوره بقره، آیه 189.
3 . در این منابع «نمونه بینات در شأن نزول آیات» تألیف دکتر محقق و «اسباب النزول» واحدى و سیوطى، به آیات دارای شأن نزول اشاره ‌شده است.
4 . رضایی اصفهانی، محمدعلی، درس‌نامه مبانی و قواعد تفسیر، ص ۲۶۱.
5 . مثل جریان زنده‌به‌گور کردن دختران: ﴿وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى‏ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظیمٌ﴾؛ سوره نحل، آیه 58.
6 . مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه‏، ج‏6، ص 34. عرب‌های دوران جاهلى نه‌تنها دختران خویش را به خاطر تعصب‌های غلط زنده‌به‌گور می‌کردند، بلکه پسران را که سرمایه بزرگى در جامعه آن روز محسوب می‌شد، نیز از ترس فقر و تنگدستى به قتل می‌رسانیدند ﴿... وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیَّاهُم... ﴾؛ خداوند در این آیه آن‌ها را به خوان گسترده نعمت پروردگار که ضعیف‌ترین موجودات نیز از آن روزى می‌برند توجه داده و از این کار بازمی‌دارد. با نهایت تأسف این عمل جاهلى در عصر و زمان ما در شکل دیگرى تکرار می‌شود و به‌عنوان کمبود احتمالى مواد غذایى روى زمین، کودکان بی‌گناه در عالم جنینى از طریق «کورتاژ» به قتل می‌رسند. این‌ها و مسائل دیگرى شبیه به آن، نشان می‌دهد که عصر جاهلیت در زمان ما به شکل دیگرى تکرار می‌شود و «جاهلیت قرن بیستم» حتى در جهانى وحشتناک‌تر و گسترده‌تر از جاهلیت قبل از اسلام است.
7 . مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج ‏35، ص 403. تفسیر العیاشی عَنْ عَبْدِ الرَّحِیمِ الْقَصِیرِ قَالَ: کُنْتُ یَوْماً مِنَ الْأَیَّامِ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام فَقَالَ یَا عَبْدَ الرَّحِیمِ قُلْتُ لَبَّیْکَ قَالَ قَوْلُ اللَّهِ‏ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ إِذْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله علیه و آله أَنَا الْمُنْذِرُ وَ عَلِیٌّ الْهَادِی. مَنِ الْهَادِی الْیَوْمَ؟ قَالَ: فَسَکَتُّ طَوِیلًا! ثُمَّ رَفَعْتُ رَأْسِی فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ هِیَ فِیکُمْ تَوَارَثُونَهَا رَجُلٌ فَرَجُلٌ حَتَّى انْتَهَتْ إِلَیْکَ فَأَنْتَ جُعِلْتُ فِدَاکَ الْهَادِی. قَالَ: صَدَقْتَ یَا عَبْدَ الرَّحِیمِ؛ إِنَّ الْقُرْآنَ حَیٌّ لَا یَمُوتُ وَ الْآیَهَ حَیَّهٌ لَا تَمُوتُ فَلَوْ کَانَتِ الْآیَهُ إِذَا نَزَلَتْ فِی الْأَقْوَامِ مَاتُوا مَاتَتِ الْآیَهُ لَمَاتَ‏ الْقُرْآنُ.
8 . معرفت، محمدهادی، علوم قرآنی، ص ۲۶۹. 
9 . مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج ‏89، ص 94. تفسیر العیاشی عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ هَذِهِ الرِّوَایَهِ مَا فِی الْقُرْآنِ آیَهٌ إِلَّا وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ وَ مَا فِیهِ حَرْفٌ إِلَّا وَ لَهُ حَدٌّ وَ لِکُلِّ حَدٍّ مَطْلَعٌ مَا یَعْنِی بِقَوْلِهِ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ قَالَ ظَهْرُهُ وَ بَطْنُهُ تَأْوِیلُهُ مِنْهُ مَا مَضَى وَ مِنْهُ مَا لَمْ یَکُنْ بَعْدُ یَجْرِی‏ کَمَا تَجْرِی‏ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ کُلَّمَا جَاءَ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ وَقَعَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ‏ نَحْنُ نَعْلَمُهُ‏.
10 . برقى، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، ج ‏1، ص 224. عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام‏ فِی قَوْلِ اللَّهِ‏ وَ أْتُوا الْبُیُوتَ‏ مِنْ‏ أَبْوابِها قَالَ یَعْنِی أَنْ یَأْتِیَ الْأَمْرَ مِنْ وَجْهِهِ أَیِّ الْأُمُورِ کَان‏.
11 . کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ‏1، ص 193.
12 . بحرانى، سید هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 409.
13 . کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ‏2، ص 156. عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ‏ قَالَ نَزَلَتْ فِی رَحِمِ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ وَ آلِهِ السَّلَامُ وَ قَدْ تَکُونُ فِی قَرَابَتِکَ ثُمَّ قَالَ فَلَا تَکُونَنَّ مِمَّنْ یَقُولُ لِلشَّیْ‏ءِ إِنَّهُ‏ فِی‏ شَیْ‏ءٍ وَاحِدٍ.
14 . آلوسى سید محمود، روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم‏، ج 13، ص 290.
15 . کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ‏1، ص 303. 
16 . مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه‏، ج ‏22، ص 147.
 

حقیقت اعمال و رفتار خود انسان است که بهشت و جهنم را بوجود می آورد و تامل در این مطلب، نگاهی خاص در موضوع تفاوت امر و نهی الهی با امرو نهی مستکبران بوجود می آورد
تفاوت امر و نهی الهی با امر و نهی مستکبران

پرسش:

قرآن می‌گوید هر کس می‌خواهد دین را بپذیرد و هر کس می‌خواهد نپذیرد، اما اگر نپذیرفت او را وارد آتش جهنم و عذاب می‌کنیم...(کهف، آیه 29) این چه استدلالی است؟ مثل‌اینکه بگوییم مردم آزادند اسلام را قبول کنند یا نکنند ولی اگر نکردند، در دنیا مجازات می‌شوند (اعدام مرتد و کافر) و در آخرت هم وارد جهنم می‌شوند. اینکه دیگر آزادی نیست. این کجا آزادی در عقیده است؟ این استدلال و روش را همه مستکبران و قلدران تاریخ داشته‌اند. قرآن پیامبر هم متناسب با فضای همین مقتدران حرف زده در حالی که اگر از طرف خدا بود این‌گونه استدلال نمی‌کرد. چه پاسخی می‌توان داد؟
 

پاسخ:

مسیری را در نظر بگیرید که به یک دو راهی ختم می‌شود؛ یک راه آن به باغی سرسبز و پر از خوشی‌ و شادی‌، راه دیگر به دره‌ای مملو از آتش و درد و رنج منتهی می‌شود. در آن مسیر راهنماهای مختلفی هستند که از پیش به شما هشدار می‌دهند و عاقبت هر دو راه را به شما گوشزد می‌کنند. افزون بر این راهنماها، عقل و خرد شما نیز به شما هشدار می‌دهد. شما در انتخاب هرکدام از این دو راه آزاد هستید و هرگاه هم اراده کنید می‌توانید از آن راه برگردید؛ در این صورت آیا شما آزاد هستید یا نیستید؟ با این وجود اگر کسی راهی را انتخاب کند که سرانجامش آن دره خوفناک است، آیا می‌توان گفت: او مجبور بوده است؟

خداوند کسی را جهنمی نمی‌کند.
خداوند در عین مهربان و بخشنده بودن، حکیم و عادل نیز است. خداوند کسی را جهنمی نمی‌کند و هرکه جهنمی می‌شود، به خاطر کارهای خودش است. حتی جهنم و هیزم آن چیزی جز رفتار خود جهنمیان نیست. (1) در حقیقت، آدمی در آن دنیا چیزی جز اعمال خود و آثار خوب و بد کارهایش را نمی‌بیند؛ (2) به عبارت دیگر، «هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی». ازاین‌رو عذاب از سوی خدا نیست؛ بلکه چهره واقعی اعمال ما و اثر آن‌ها است که همانند یک بومرنگ به‌سوی ما برمی‌گردد. (3)  مطابق این آیات، عذاب جهنم نه از جانب خدا، بلکه از جانب خود انسان و اثر مستقیم کردار خود اوست؛ بنابراین، مراد از ﴿ إِنّٰا أَعْتَدْنٰا لِلظّٰالِمِینَ نٰاراً ﴾؛ (4) ما برای ستمکاران آتشی آماده کرده‌ایم؛ یعنی ما دنیا را به‌گونه‌ای آفریدیم که هر کس به سزا و پاداش اعمالش برسد.

انسان مجبور است یا مختار؟
خداوند 124 هزار انذار دهنده و بشارت‌دهنده برای نشان دادن راه از چاه فرستاده، اما در عین حال انسان را مختار قرار داده و به او حق انتخاب داده است. حتی به پیامبران خودش بارها متذکر شده است که شما فقط حق تذکر دادن دارید، اما اجازه ندارید کسی را برای پذیرش حق و حقیقت مجبور کنید. (5) اگر خداوند می‌خواست بندگانش را مجبور کند، به‌آسانی می‌توانست این کار را بکند. (6) به‌عنوان مثال مادری به فرزندش می‌گوید: اگر غذای سالم بخوری، نیرومند و تنومند می‌شوی، اما اگر غذای ناسالم بخوری، بیمار و ضعیف می‌شوی؛ اگر آن فرزند با اختیار خود به‌جای غذای سالم، غذای فاسد و آلوده را بخورد و مریض شود، آیا مادرش او را مریض کرده است؟ آیا فرزند حق دارد به مادرش بگوید: «این چگونه آزادی‌ای است که به من داده‌ای؟ من آزادم هرکدام از دو غذای سالم یا ناسالم را که خواستم بخورم، ولی اگر غذای ناسالم را بخورم، نه‌تنها نیرومند نمی‌شوم، بلکه ضعیف و مریض هم می‌شوم و باید روزها در بیمارستان بستری شوم؟ این کجا آزادی در زندگی است؟ این استدلال و روش را همه مستکبران و قلدران تاریخ داشته‌اند!»

جهنم، مجازات یا اثر؟
بسیاری از ما فکر می‌کنیم که بین باور درست و نادرست، میان کار خوب و بد، تفاوتی نیست و تنها تفاوت این است که خدا یکی را خوب دانسته و برای آن ثواب و پاداش مقرر کرده و دیگری را بد دانسته و برای آن مجازات و عقاب در نظر گرفته است! به خاطر همین، مدام می‌گوییم چرا خدا بدکاران را مجازات می‌کند؟ این در حالی است که اگر خدا چیزی را به‌عنوان خوبی معرفی می‌کند و برای پذیرش یا انجام آن، وعده ثواب و پاداش می‌دهد، آن پاداش در حقیقت اثر خود آن خوبی است. چنانکه وقتی چیزی به‌عنوان بدی معرفی می‌شود و برای مرتکب آن یا کسی که به آن باور دارد، مجازات تعیین می‌شود، آن مجازات در حقیقت اثر خود آن بدی است: ﴿ ذٰلِکَ بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَ أَنَّ اَللّٰهَ لَیْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ ﴾؛ (7) این [عذاب] به خاطر فسق و فجور و گناهانی است که خود پیش فرستادید، وگرنه خدا به بندگان ستمکار نیست.

شرک و کفر بزرگ‌ترین گناهان
شاید کسی بگوید شخص کافر تنها کاری که انجام داده این است که خدا را قبول نکرده و شخص مشرک نیز تنها گناهش این است که برای خدا شریک قائل شده، اما این دو به کسی که آسیب نرسانده و مال کسی را نخورده‌اند، پس چرا باید جهنمی شوند؟ 
پاسخ این است که کافر و مشرک حق را نادیده گرفته و به آن پشت کرده‌اند و به‌خاطرهمین، نه‌تنها از باطل پیروی کرده‌اند، بلکه خودشان نیز باطل‌شده‌اند. این از یک‌سوی و از سوی دیگر، بهشت بر اساس حق و حقیقت آفریده‌شده است و به‌خاطرهمین، جزء حق و پیروان آن، اصلاً کسی نمی‌تواند وارد آن شود؛ چراکه اگر وارد شود دیگر آنجا بهشت نخواهد بود. چنانکه جهنم نیز بر پایه باطل آفریده شده است و به همین دلیل غیر از باطل و پیروان آن، کسی نمی‌تواند داخل آن شود؛ چراکه اگر داخل شود دیگر جهنم نخواهد بود: ﴿ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَقَدْ حَرَّمَ اَللّٰهُ عَلَیْهِ اَلْجَنَّهَ وَ مَأْوٰاهُ اَلنّٰارُ ﴾؛ (8) مسلماً هرکه به خدا شرک ورزد، بی‌گمان خدا بهشت را بر او حرام کند و جایگاهش آتش است.

تفاوت خداوند با مستکبران
نکته پایانی هم این‌که ملاک برای خداوند حق و حقیقت و منفعت بندگانش است: ﴿ إِنَّ اَللّٰهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اَلْإِحْسٰانِ وَ إِیتٰاءِ ذِی اَلْقُرْبىٰ وَ یَنْهىٰ عَنِ اَلْفَحْشٰاءِ وَ اَلْمُنْکَرِ وَ اَلْبَغْی ﴾؛ (9) خدا به عدالت، مهرورزی و بخشش به خویشاوندان فرمان می‌دهد و از فحشا و منکر و ستم گری نهی می‌کند.
اما ملاک برای مستکبران و قلدران میل و منافع شخصی خود، اطرافیان و طرفدارانشان است: ﴿ إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاٰ فِی اَلْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهٰا شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طٰائِفَهً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنٰاءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِسٰاءَهُمْ إِنَّهُ کٰانَ مِنَ اَلْمُفْسِدِینَ ﴾؛ (10) همانا فرعون [در سرزمین مصر] برتری‌جویی و سرکشی کرد و مردمش را گروه‌گروه ساخت، درحالی‌که گروهی از آنان را ناتوان و زبون گرفت، پسرانشان را سر می‌برید و زنانشان را [برای بیگاری گرفتن] زنده می‌گذاشت؛ بدون شک او از مفسدان بود.

نتیجه:
خداوند ما را مختار آفریده است و به‌خاطرهمین، نه مجبوریم از حق پیروی کنیم و نه وقتی از باطل پیروی می‌کنیم، جلوی ما را می‌گیرد؛ اما پیروی از حق یا باطل، آثار و عوارض خود را دارد که از آن‌ها با عنوان ثواب و عقاب یاد می‌شود.
در صورت پیروی از حق و حقیقت، خودمان نیز حق می‌شویم و جایگاه حق بهشت است؛ چنانکه در صورت تبعیت از باطل، خودمان نیز باطل می‌شویم و باطل جایی جز جهنم ندارد.
نمی‌توان توقع داشت باطل وارد بهشت شود؛ چراکه در این صورت بهشت، دیگر بهشت نخواهد بود؛ بلکه جهنم می‌شود. فراموش نکنیم که گلستان گل‌ها را به وجود نمی‌آورد، بلکه گل‌ها گلستان را به وجود می‌آورند. بهشت افراد را بهشتی نمی‌کند بلکه بهشتیان جایگاه خود را بهشت می‌کنند! 
انسان با قوه عاقله و قدرت اختیار و انتخابی که دارد و از طرفی حق و باطل به او معرفی‌شده است، باید مسئولیت انتخابش را بپذیرد. این مسئله‌ای است که مورد پذیرش همه عقلا است.

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره جن‏، آیه 15.
2. سوره زلزله، آیه 7؛ سوره اسراء، آیه 7.
3. سوره آل‌عمران، آیه 106؛ سوره اعراف‏، آیه 39؛ سوره سجده‏، آیه 14.
4. سوره کهف‏، آیه 29.
5. سوره غاشیه، آیه 21.
6. سوره یونس‏، آیه 99.
7. سوره آل‌عمران، آیه 182.
8. سوره مائده، آیه 72.
9. سوره نحل‏، آیه 90.
10. سوره قصص، آیه 4.
 

علت توحش داعشیان، قاتلین سیدالشهدا علیه‌السلام و ... نه‌تنها دین‌داری آن‌ها نیست، بلکه عدم اعتقاد به بخشی از اصول دین یعنی امامت و همچنین تحریف معنوی قرآن است.

پرسش:

آیا این درست است که بگوییم دین بدون انسانیت شوخیه لذا کسی که رحم و صبر و حیا ندارد ایمان ندارد؟ بعضی می گویند خیلیها دین دارن ولی ایمان ندارن. تدین آدم بد رو بدتر میکنه و میشه مثل داعش چون برای بی رحمیش توجیه قوی پیدا میکنه. (دلیل: آیه شفا). آیا چنین استدلال کردن درست است؟!

پاسخ:
مقدمه
دین و انسانیت، در تقابل با هم نیستند؛ دین آمده تا انسانیت را در انسان شکوفا کند. به نظر می­رسد در این سؤال، انسانیت و ایمان تقریباً هم‌معنی و مرحله پیش از دین در نظر گرفته‌شده‌اند و به این ترتیب دین بدون انسانیت و بدون مصادیق ایمان (ازجمله رحم و صبر و...)، چیزی خطرناک تلقی شده­؛ درحالی‌که طبق آیات و روایات، گرویدن به دین مراحلی دارد، ادعای اسلام مرحله ابتدائی است و مرحله بعدی پایبندی به دستورات دین از طریق ایمان داشتن به آن‌ها است؛ در سوره حجرات آیه 14 می‌‏خوانیم: ﴿قالَتِ الْأَعْراب ُآمَنَّا قُل ْلَمْ تُؤْمِنُوا و َلکِن ْقُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمان ُفِی قُلُوبِکُمْ﴾؛ اعراب بادیه‌نشین گفتند: ایمان آورده‏‌ایم، [ای رسول خدا] به آن‌ها بگو: شما ایمان نیاورده‏‌اید، بگوئید اسلام آورده‏‌ایم، ولی هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است. (۱) امام رضا علیه‌السلام درباره حقیقت ایمان این‌گونه توضیح می‌دهند که ایمان دارای سه ویژگی است: اعتقاد قلبی، اقرار زبانی و عمل کردن به‌وسیله اعضا و جوارح؛ ﴿عَقْدٌ بِالْقَلْبِ وَ لَفْظٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْجَوَارِحِ لاَ یَکُونُ اَلْإِیمَانُ إِلاَّ هَکَذَا﴾؛ (۲) به این ترتیب ایمان همان اعتقاد، اظهار و عمل به دستورات دین و پایبندی به آن است.

ـ برنامه‌های سه‌گانه اسلام

برنامه‌هایی که از سوی اسلام برای انسان ارائه‌شده، به سه دسته تقسیم می‌شوند:

1-برنامه‌های اعتقادی یا اصول دین: مجموعه اعتقاداتی است که در رابطه با پایه‌گذاری فکر و اعتقادات صحیح انسان است که شامل مباحثی پیرامون اثبات توحید خدا، عدل، نبوت، امامت و معاد است.

2- دستورهای عملی (فروع دین یا احکام): برنامه‌هایی عملی است مشتمل بر بایدها و نبایدهایی که انسان در زندگی روزمره خود با آن‌ها روبرو است که بر پنج قسم (واجب، مستحب، مباح، مکروه، حرام) می­ باشد.
3- مسائل اخلاقی: برنامه‌هایی در رابطه با پرورش روح و سلامت روان آدمی است که شیوه تقویت صفات پسندیده مانند عدالت، سخاوت، شجاعت و عزت در نهاد انسان­ها و مبارزه­ با صفات زشت و ناپسند مثل حسد، بخل، نفاق و ... را بیان می­کند. (۳)

علت جداسازی انسانیت از پایبندی به دین توسط بعضی افراد، این مسئله است که تنها همان بخش فروع دین و مناسک عبادی مانند نماز و روزه و... را دین حساب کرده و ملاک دین‌داری افراد به شمار آورده و بخش اعتقادات و اخلاق را نادیده می‌انگارند.

ـ خسارت ظالمین از قرآن

خداوند در قرآن می‌فرماید: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَسارا﴾؛ و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان، نازل می‌کنیم؛ و ستمگران را جز خسران (و زیان) نمی‌افزاید. (۴) در اینجا می‌توان سؤال کرد که شفابخشی قرآن برای چه کسانی است و ظالمین که قرآن خسارت آن‌ها را بیشتر می­کند، چه کسانی هستند؟

شفابخشی قرآن از بیماری‌های دل و روح ازآن‌روست که صفحه دل را از انواع مرض‌ها و انحرافات و آلودگی‌های معنوى و روحانى مانند بخل و کینه و حسد و جبن و شرک و نفاق و امثال این‌ها که همه از بیماری‌های روحى و معنوى است پاک مى‏کند و زمینه را براى جاى دادن فضائل آماده مى‏سازد؛ به‌این‌ترتیب مراد از ظالمین در آیه، غیر مؤمنین یعنى کفار هستند و علت آنکه به‌جای واژه کافرین از ظالمین استفاده کرده آن است که به علت حکم هم اشاره کرده باشد و بفهماند که قرآن در ایشان جز زیادشدن خسران اثرى ندارد، به خاطر اینکه با ارتکاب کفر به خود ظلم و ستم کردند. (۵)

و چنانچه بیماری‌های جسمی نیز مدنظر آیه بوده باشد (همان‌گونه که بعضی مفسران گفته‌اند)(۶) به این معناست که همان‌طور که به کمک آیه‌های قرآن و نوشتن و خواندن آن، مرض‌ها و ناخوشی‌های روح برطرف مى‏شود، همچنین از همان راه، دشمنى دشمنان دین و ظلم ظالمین و کید کافرین دفع و باطل می‌گردد و درنتیجه باز قرآن جز خسران اثرى براى کفار ندارد. (۷)

ـ عمومیت شفابخشی قرآن

در کنار آیه قبل، آیات دیگری در قرآن وجود دارد که عمومیت شفابخشی قرآن را برای همگان مورد تأکید قرار می‌دهد. البته چنانچه از آن رویگردان نشده و از موعظات آن بهره‌مند گردند، مانند آیه زیر که با خطاب ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ آغاز شده و به فراگیری این موعظه و شفابخشی اشاره دارد؛ ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ﴾؛ اى مردم! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است؛ و درمانى براى آنچه در سینه ‏هاست؛ (درمانى براى دل‌های شما)؛ و هدایت و رحمتى است براى مؤمنان‏. (۸)

این آیه چهار مرحله از مراحل تربیت و تکامل انسان را در سایه‏ قرآن شرح می‌دهد؛

مرحله اول، موعظه و اندرز است.

مرحله دوم، پاک‌سازی روح انسان از انواع رذائل اخلاقى است.

مرحله سوم، هدایت است که پس از پاک‌سازی انجام می‌گیرد.

و مرحله چهارم مرحله‌ای است که انسان لیاقت آن را پیداکرده است که مشمول رحمت و نعمت پروردگار شود.

هر یک از این مراحل به دنبال دیگرى قرار دارد و قرآن این داروى شفابخش هیچ‌گونه اثر نامطلوب روى جان و فکر و روح آدمى ندارد، بلکه به‌عکس تمام آن خیروبرکت است. (۹) دریکی از عبارات نهج‌البلاغه می‌خوانیم: «شِفَاءً لَا تُخْشَى أَسْقَامُهُ؛ قرآن داروى شفابخشى است که هیچ بیمارى از آن برنمی‌خیزد». (10)

به‌این‌ترتیب قرآن نسخه‌ای است براى بهبودى فرد و جامعه از انواع بیماری­هاى اخلاقى و اجتماعى و این همان حقیقتى است که مسلمانان آن را به دست فراموشى سپرده و به‌جای اینکه از این داروى شفابخش بهره گیرند، درمان خود را در مکتب‌های دیگر جستجو می‌کنند. بهترین دلیل براى اثبات این واقعیت، مقایسه وضع عرب جاهلى باتربیت شدگان مکتب پیامبر صلی‌الله­ علیه­ و آله در آغاز اسلام است که چگونه آن قوم خون‌خوار و نادان که انواع بیماری‌های اجتماعى و اخلاقى سر تا پاى وجودشان را فراگرفته بود، با استفاده از این نسخه شفابخش، نه‌تنها درمان یافتند بلکه با برادری و اتحاد، قدرت‌های دنیا را به‌زانو درآوردند. (11)

با توجه به مطالبی که گذشت، علت توحش داعشیان، قاتلین سیدالشهدا علیه‌السلام و همه تکفیریان، نه‌تنها دین‌داری آن‌ها نیست، بلکه عدم اعتقاد به بخشی از اصول دین یعنی امامت و همچنین رویگردانی آن‌ها از بخش اعظمی از دستورات قرآن کریم و تحریف معنوی قرآن به نفع خواسته‌های خودشان است.

نتیجه
دین در تقابل با انسانیت نیست، بلکه درصدد و در راستای شکوفایی انسانیت است.

ایمان مرحله‌ای بالاتر از گرویدن به دین اسلام است؛ زیرا طبق آیات و روایات، ایمان همان اعتقاد، اظهار و عمل به دستورات دین و پایبندی به آن است.

برنامه‌هایی که از سوی اسلام برای انسان ارائه‌شده است، به سه دسته تقسیم می‌شوند: برنامه‌های اعتقادی یا اصول دین، دستورهای عملی یا فروع دین و مسائل اخلاقی.

علت جداسازی انسانیت از پایبندی به دین توسط بعضی افراد، این مسئله است که تنها همان بخش فروع دین و مناسک عبادی مانند نماز

قرآن نسخه‌ای براى بهبودى فرد و جامعه از انواع بیماری­هاى اخلاقى و اجتماعى است. شفابخشی قرآن از بیماری­های دل و روح ازآن‌روست که صفحه دل را از انواع مرض­ها و انحرافات و آلودگی‌های معنوى و روحانى پاک می‌کند و زمینه را براى جاى دادن فضائل آماده می‌سازد.
مراد از ظالمین در آیه شفا، غیر مؤمنین یعنى کفار هستند و علت آنکه به‌جای واژه کافرین از ظالمین استفاده کرده آن است که بفهماند که قرآن در ایشان جز زیادشدن خسران اثرى ندارد، به خاطر اینکه با ارتکاب کفر به خود ظلم و ستم کردند.

با توجه به مطالبی که گذشت، علت توحش داعشیان، قاتلین سیدالشهدا علیه‌السلام و ... نه‌تنها دین‌داری آن‌ها نیست، بلکه عدم اعتقاد به بخشی از اصول دین یعنی امامت و همچنین تحریف معنوی قرآن به نفع خواسته‌های خودشان است.

منابع برای مطالعه بیشتر

1- مطهری، مرتضی، فلسفه اخلاق، (سخنرانی‌های استاد در مسجد ارگ)، صص 279-292.

https://lib.eshia.ir/50024/1/279
2. مصباح یزدی، محمدتقی و شریفی، احمد حسین، کتاب فلسفه اخلاق، تهران، موسسه انتشارات امیرکبیر، فصل نهم (رابطه دین و اخلاق)، 1382 ش، از ص 220.

3. جماعتی، حسین، مقاله بررسی و نقد نظریه تقدّم اخلاق بر دین، مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه علمیه قم، فصل‌نامه پاسخ 9.

کلیدواژه:
دین، ایمان، انسانیت، اخلاق، تدین، آیه شفا، شفابخشی قرآن، داعش
پی‌نوشت‌ها:
1. سوره حجرات، آیه ۱۴.

2. ابن‌بابویه، محمد بن علی، عیون أخبار الرضا علیه‌السلام، تهران، نشر جهان، بی­تا، ج ۱، ص ۲۲۷.

3. فلاح زاده، محمدحسین، آموزش فقه، انتشارات الهادی، ۱۳۸۶، صص ۱۹-۲۰.

4. سوره اسراء، آیه ۸۲.

5. ر.ک: طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، جامعه مدرسین، چاپ پنجم، 1417 ق، ج 13، ص 184/ ر.ک: طباطبایی، سید محمدحسین، سید محمدباقر موسوى همدانى‏، ترجمه تفسیر المیزان، قم، جامعه‏ مدرسین حوزه علمیه قم‏، چاپ پنجم، 1374 ش، ج 13، ص 204.
6. ر.ک: طبرسی، فضل بن حسن، مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، تحقیق محمدجواد بلاغی، تهران، ناصرخسرو، چاپ سوم، ۱۳۷۲ ش، ج ۶، ص ۶۷۳.

7. ر.ک: طباطبایی، پیشین، ج 13، ص 255.

8. سوره یونس، آیه 57.

9. ر.ک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ اول، 1374 ش، ج‏12، ص 241.

10. شریف الرضی، محمد بن حسین‏، نهج­البلاغه، محقق / مصحح: صبحی صالح، قم: هجرت‏، 1414 ق‏، چاپ اول‏، خطبه 198.

11. مکارم شیرازی، پیشین، ج‏8، ص 319.

در آیه «لا إِکْراه»، اجبار و اکراه تکوینی نفی شده(12) اما این بدین معنا نیست که از جهت تشریعی نیز کسی را مکلّف به دینداری و مسلمان شدن نکند.
چگونگی ارتباط ارتداد و آیه«لا اکراه فی الدین»

پرسش:

اگر قرآن کلام الهی است و اختلاف و تناقضی در آن نیست، چرا بین آیات ارتداد و عدم مقبولیت دینی غیر از اسلام و بین آیاتی مانند «لا اکراه فی الدین» و « الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ...» ناسازگاری وجود دارد؟

پاسخ:

مقدمه

قرآن کریم، کامل ترین و آخرین کتاب آسمانی است که برای هدایت و راهنمایی انسان به سوی سعادت و کمال، فرستاد شده و تعالیم و معارف ارزشمندش، تا قیامت و برای همه انسان ها، کاربردی، آموزنده و هدایتگر است. در این بین برخی از روی ناآگاهی یا غرض ورزی، شبهه تعارض و ناسازگاری بین آیات را القاء می کنند، از جمله، تقابل انداختن بین آیات محکومیت ارتداد و بین آیاتی که می گوید در دین اکراه و اجبار نیست و یا توصیه می کند سخن و کلام دیگران را بشنوید و بهترین ها را انتخاب کنید.

در ادامه و با شناخت و آگاهی صحیح از منظور این آیات، روشن می شود بین این آیات هیچ تعارض و ناسازگاری  نیست و همه در یک راستا و یک مسیر، در راه رشد و تعالی انسان هستند.

ـ ممنوعیت دعوت اجباری

«در قبول دین، اکراهى نیست، (زیرا) راه درست از راه انحرافى، روشن شده است»(1)؛ در این آیه شریفه دین اجبارى نفى شده، چون دین عبارت است از یک سلسله معارف علمى که معارفى عملى به دنبال دارد و جامع همه آن معارف را «اعتقادات» می گویند و اعتقاد و ایمان هم از امور قلبى است که اکراه و اجبار در آن راه ندارد.(2)

از طرفی پس از بيان آن همه دلايل روشن و استدلال ‏هاى منطقى و معجزات آشكارى كه پيامبران آورده‏ اند، نيازى به تحميل دين نيست؛ چرا كه راه رشد و هدايت از راه انحراف جدا و آشكار شده‏ و هر كس مى‏ تواند راه خود را انتخاب كند.

البته این نکته نیز قابل توجه است که اكراه و اجبار در اصل پذيرش و ورود به دين نيست، ولى هرگاه كسى دينى را پذيرفت، لوازم و احكام آن را نيز پذيرفته است و بايد به آن ها ملتزم باشد. پس اگر كسى اسلام را پذيرفت، بايد احكام شخصى و اجتماعى آن را رعايت كند و به اعمال علنى خلاف قانون، مثل شراب‏ خوارى و سرقت و... اقدام نكند؛ چرا كه در اسلام ممنوع است.(3)

مطلب دیگر؛

معنای «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» این نیست که انسان می تواند هیچ دینی نداشته باشد و بی دینی را انتخاب کند، خیر؛ ادیان الهی برای راهنمایی انسان به سوی سعادت و کمال فرستاده شده اند و انسان بدون دین، نمی تواند به آن کمال معنوی مورد نظر شارع برسد. ازاینرو در عین اجباری نبودن ورود و دعوت به دین؛ خداوند متعال هیچ آیینی به غیر از تسلیم بودن در برابر پروردگار را نمی پذیرد‏.(4)

در این بین، آیین اسلام، آخرین و کامل ترین ادیان الهی است که پس از آن، دیگر دینی نمی آید و با آمدن آن هم، سایر ادیان سابق، منسوخ شده و مدت آن ها تمام شده است.

برخی از مفسران نیز در تفسیر آیه 85 آل عمران، به استناد قرائن و شواهد، گفته اند مانعى ندارد واژه «اسلام» را در اين‏ جا به معناى اسلام اصطلاحى (يعنى دين اسلام) بدانيم؛ لذا از آيه استفاده مى ‏شود كه «اسلام» تنها دين مورد قبول خدا در عصر حاضر است و از اين روست كه دين اسلام را ناسخ اديان قبل‏ دانسته ‏اند.(5)

ـ آزاداندیشی در اسلام

«همان كسانى كه سخنان را مى ‏شنوند و از نيكوترين آن ها پيروى مى ‏كنند؛ آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، و آن ها خردمندانند.»(6)

در تبیین این آیه شریفه آمده: برخى مكاتب و مذاهب پيروان خود را از شنيدن سخنان مخالفان منع مى ‏كنند؛ چرا كه منطق قوى ندارند و مى ‏ترسند كه منطق ديگران بر پيروانشان غلبه كند، اما اسلام در اين مورد به سياست درهاى باز و آزادانديشى روى آورده است و به مسلمانان گوشزد مى ‏كند كه از شنيدن سخنان ديگران وحشت نداشته باشند، ولى آن ها را چشم بسته نپذيرند، بلكه تفكر كنند و بهترين سخنان را انتخاب كنند.

اسلام به كسانى بشارت مى‏ دهد كه گفتارها را مى ‏شنوند و خوب ترين آن ها را بر مى ‏گزينند. اصولا مكتبى كه داراى منطق نيرومندى است دليلى ندارد كه از گفته ‏هاى ديگران وحشت داشته باشد و از طرح مسائل آن ها هراس به خود راه دهد؛ آن هایی بايد بترسند كه ضعيف و بى ‏منطق هستند.

اين آيه در عين حال چشم و گوش بسته ‏هايى را كه هر سخنى را بى ‏قيد و شرط و بدون تحقيق و بررسى مى ‏پذيرند، از صف اولو الالباب و هدايت يافتگان، بيرون مى ‏شمرد و اين دو وصف را مخصوص كسانى مى‏ داند كه نه گرفتار افراط تسليم‏ بى‏ قيد و شرطند و نه تفريط تعصب هاى خشک و جاهلانه.(7)

ـ روی گرداندن از آیین الهی

در قرآن کریم تنها به مذمت شديد ارتداد و وعده عذاب عظيم الهى نسبت به مرتدان اشاره شده و از چگونگى كيفر دنيوى آن ها سخنی به ميان نیامده است؛ آيه 217 سوره بقره و 106 سوره‏ نحل و آیات 86 تا 90 سوره آل عمران و... از جمله این آیات هستند.

لازم به ذکر است که اسلام در مورد آنان كه اسلام را نپذيرفته اند، سخت گيرى نكرده است؛ ولى در مورد كسانى كه اسلام را بپذيرند و سپس عدول كنند فوق العاده سخت گير است؛ چرا كه اين عمل موجب تزلزل جامعه اسلامى مى گردد و يک نوع قيام بر ضد حكومت اسلامى است و غالبا دليل بر سوء نيت است؛ لذا اسلام قوانين سخت گيرانه ای در مورد مرتد وضع كرده است. شبيه اين قانون سخت گيرانه، در بسيارى از كشورهاى شرق و غرب وجود دارد.(8)

قابل توجه این که دشمن همیشه و از هر فرصتی برای توطئه و ضربه زدن به دین الهی، کمال سوء استفاده را می برد، و این تازگی ندارد؛ در قرآن کریم از گروهى سخن گفته شده كه به عنوان يک توطئه حساب شده، ابتدا اظهار اسلام كردند سپس به عنوان اين كه چيز قابل ملاحظه ‏اى در اسلام نيافتند، كنار رفتند و بيزارى جستند، و هدف آن ها اين بود كه به اين وسيله، تزلزل در ايمان مؤمنان ايجاد كنند؛ قرآن کریم در این باره می فرماید: «و جمعى از اهل كتاب (از يهود) گفتند: (برويد در ظاهر) به آن چه بر مؤمنان نازل شده، در آغاز روز ايمان بياوريد و در پايان روز، كافر شويد (و باز گرديد)! شايد آن ها (از آيين خود) بازگردند.»(9)

بله؛ كسانى كه در حال تحقيق باشند، مشمول حكم مرتد نيستند؛ حتى اگر نتيجه تحقيق آن ها بازگشت از اسلام و گرايش به آيين ديگرى باشد؛ مشروط بر اين كه سخنى برخلاف اسلام نگويند، كسى با آن ها كارى ندارد و از مجازات ها معاف اند.(10)

ـ عدم تعارض و ناسازگاری بین آیات قرآن

همان طور که قرآن کریم از نشانه های معجزه و الهی بودنش، به عدم اختلاف و نبود ناسازگاری بین آیات اشاره می کند(11)، این جا نیز هیچ ناسازگاری و ناهمخوانی بین آیات دیده نمی شود و همه در یک راستا هستند؛ زیرا:

در آیه «لا إِکْراه»، اجبار و اکراه تکوینی نفی شده(12) اما این بدین معنا نیست که از جهت تشریعی نیز کسی را مکلّف به دینداری و مسلمان شدن نکند، زیرا هدف از خلقت انسان و جن چیزی جز عبودیت آن ها نیست(13) و این عبودیت تنها با پذیرش دین الهی محقّق می شود.

از طرفی در هر زمان، یک دین حق وجود دارد و با آمدن آیین اسلام ـ که آخرین و کامل ترین ادیان الهی است ـ سایر ادیان، منقضی شده و اکنون تنها دین و آیین معتبر، دین اسلام است.

با توجه به آیه شریفه «الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ...» نیز راه تحقیق و مطالعه در این راستا بر همگان باز است؛ در این زمینه، شناخت و تحقیق در موضوع اسلام نیز نه تنها هیچ منعی ندارد بلکه بسیار ارزشمند است و توصیه می شود.

از طرفی آیین اسلام، به حقانیت خود، باور قطعی و کامل دارد و می داند هر کسی بدون پیش فرض ذهنی و بدون تعصب و غرض ورزی، اگر با نگاه محققانه و برای شناخت اسلام، به مطالعه و کنکاش در این زمینه بپردازد و تعالیم و ارزش های دینی را از سرچشمه زلال و پاکش (یعنی قرآن کریم و ائمه معصومین علیهم السلام) بچشد، هر چه پیش می رود، حقانیت اسلام بیش از پیش بر او اثبات خواهد شد.

آیاتی هم که در مقابل ارتداد و خروج از دین، سخت گیری کرده و مذمت شدید دارند؛ بدین جهت است که غالب این موارد به جهت غرض ورزی و ضربه زدن به دین الهی و سست کردن پایه های دینداری و باورهای مسلمانان و تازه واردین به دین اسلام است؛ و الا اگر واقعا کسی محققانه و عالمانه در این زمینه شناخت دین، تلاش کرده ولی به حقانیت اسلام نرسیده باشد، تا مادامی که به تبلیغ و ترویج افکار و نظرات خود، اقدام نکرده باشد، کسی با او کاری ندارد.

نتیجه

بین آیات قرآن کریم هیچ تعارض و ناسازگاری نیست، زیرا:

1. ورود و دعوت به دین، اجباری نیست؛ نه این که مجاز هستیم بی دین بمانیم.

2. در اصل ورود و پذيرش دين، اکراه و اجبار نيست، ولى هرگاه كسى دينى را پذيرفت، لوازم و احكام آن را نيز پذيرفته است و بايد به آن ها ملتزم باشد.

3. در هر زمان تنها یک دین حق است و با آمدن اسلام، تنها دین حق، دین اسلام است.

4. دین، عامل اصلی هدایت انسان به سوی کمال و سعادت واقعی است. هر عملی که دین و اعتقادات دینی را تضعیف یا تحریف کند، بزرگ ترین جرم است و مجازات سنگین دارد، زیرا بزرگ ترین عامل سعادت و خوشبختی دنیا و آخرت انسان را تخریب می ‌کند.

5. تحقیق و مطالعه در باره ادیان الهی، به ویژه دین اسلام، برای داشتن انتخابی عالمانه و آگاهانه، نه تنها منعی ندارد بلکه بر اساس آموزه های دین اسلام، بسیار هم توصیه و تشویق شده است.

6. تغییر دین به تنهایی، مجازاتی ندارد و آیات محکومیت ارتداد، شامل هر کسی نمی شود بلکه فقط کسی را شامل می شود که بخواهد بر علیه نظام و جامعه اسلامی توطئه کرده و به تبلیغ بر ضد دین اقدام نماید.

کلیدواژه

قرآن، ارتداد، قول احسن، لا اکراه، آزاداندیشی، قرآن و آزادی اندیشه، عدم اختلاف در قرآن، حقانیت اسلام،

پی نوشت ها:

1. «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ...» سوره بقره، آیه 256.

2. ر.ک: طبابایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، مترجم: سید محمد باقر موسوی همدانی، قم، دفتر انشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1374ش، ج‏2، ص524-525.

3. رضایی اصفهانی، تفسير قرآن مهر، قم، پژوهشهای تفسیر و علوم قرآن، 1387ش، چاپ اول، ج‏2، ص274.

4. سوره آل عمران، آیه 85.

5. تفسير قرآن مهر، پیشین، ج‏3، ص170.

6. «الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ‏ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْباب‏» سوره زمر، آیه 18.

7. ر.ک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1371ش، چاپ دهم، ج‏19، ص416؛ ر.ک: تفسير قرآن مهر، پیشین، ج‏18، ص52.

8. ر.ک: مکارم شیرازی، پيام قرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1376ش، چاپ نهم، ج‏10، ص175-177.

9. «وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُون‏» سوره آل عمران، آیه 72.

10. پيام قرآن، پیشین، ج‏10، ص177.

11. سوره نساء، آیه 82.

12. ر.ک: المیزان فی تفسیر القرآن، پیشین، ج2، ص524.

13. سوره ذاریات، آیه 56.

 

امربه‌معروف و نهی از منکر؛ پیمودن سیره پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه‌السلام؛ وجوب قیام علیه ستمکار وجوب هجرت در مواقع لازم؛جهاد در راه خدا
مستند قرآنی قیام عاشورا

پرسش
آیا قیام عاشورا و حرکت امام حسین ازنظر قرآن مستندی دارد؟
 

مقدمه:

وجود مبارک امام حسین علیه‌السلام از آغاز نهضت تا پایان آنکه منجر به شهادت ایشان و عزیزانشان در کربلا شد، در فرمایشاتشان از آیات فراوانی بهره گرفته‌اند، چه در محاجّه با فرماندار مدینه، چه هنگام خروج از مدینه، چه هنگام ورود به مکه، چه هنگام خروج از مکه، چه در بطن الرمّه (بین مکه و کوفه)، چه هنگام شنیدن شهادت قیس بن مسهر، چه هنگام احتجاج با عبیدالله بن حرّ الجعفی، چه در شب عاشورا، چه در خطبه روز عاشورا و چه درجاهای دیگر (1)؛ اما به نظر می‌رسد سؤال پرسشگر محترم ناظر به آیاتی است که اصل قیام را تشریع و تأیید می‌کند.

مستندات قرآنی قیام عاشورا:

بهترین مستند قرآنی قیام امام حسین علیه‌السلام را می‌شود از وصیت‌نامه ایشان به برادرشان «محمد حنفیه» و سایر سخنان ایشان برداشت کرد؛ اما وصیت‌نامه:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ إِلَى أَخِیهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِیَّهِ أَنَّ الْحُسَیْنَ یَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّهَ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ لا رَیْبَ فِیها وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ وَ أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی ص أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَهِ جَدِّی وَ أَبِی‏ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَمَنْ قَبِلَنِی بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَیَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى یَقْضِیَ اللَّهُ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ وَ هَذِهِ وَصِیَّتِی یَا أَخِی إِلَیْکَ وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ»؛ بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ این است آن وصیتی که حسین بن علیّ بن أبی طالب به برادرش: محمّد که معروف به ابن حنفیّه است می‌نماید؛ حقّاً حسین بن علیّ گواهی می‌دهد که هیچ معبودی جز خداوند نیست؛ اوست یگانه که انباز و شریک ندارد؛ و به‌درستی که محمد صلی‌الله علیه و آله، بنده او و فرستاده اوست که به حقّ از جانب حقّ آمده است؛ و این‌که بهشت و جهنّم حقّ است و ساعت قیامت فرامی‌رسد و در آن شکّی نیست؛ و اینکه خداوند تمام کسانی را که در قبرها هستند برمی‌انگیزاند. من خروج نکردم از برای تفریح و تفرّج؛ و نه از برای استکبار و بلند منشی و نه از برای فساد و خرابی و نه از برای ظلم و ستم و بیدادگری! بلکه خروج من برای اصلاح امّت جدّم محمّد صلّی الله علیه و آله می‌باشد. من می‌خواهم امربه‌معروف نمایم و نهی از منکر کنم؛ و به سیره و سنّت جدّم و آئین و روش پدرم علیّ بن أبی طالب علیه‌السلام رفتار کنم. پس هر که مرا بپذیرد و به قبولِ حقّ قبول کند، پس خداوند سزاوارتر است به حقّ؛ و هر که مرا در این امر ردّ کند و قبول ننماید، پس من صبر و شکیبایی پیشه می‌گیرم تا آنکه خداوند میان من و میان این جماعت، حکم به حقّ فرماید؛ و اوست که از میان حکم کنندگان مورد اختیار است؛ و این وصیت من است به تو ای برادر! و تأیید و توفیق من نیست مگر از جانب خدا؛ بر او توکّل کردم و به سوی او بازگشت می‌نمایم. (2) امام حسین علیه‌السلام در این وصیت‌نامه چند علّت را برای قیامشان برشمرده‌اند که همه آن‌ها مستندات قرآنی دارد:

1. اصلاح امت جدّشان پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله

در این باره می‌توان به این آیه استناد کرد: «لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَهٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً»؛ در بسیارى از سخنان در گوشى (و جلسات محرمانه) آن‌ها خیر و سودى نیست مگر کسى که (به این وسیله) امر به کمک به دیگران یا کار نیک یا اصلاح در میان مردم کند و هر کس براى خشنودى پروردگار چنین کند پاداش بزرگى به او خواهیم داد. (3)

بنابراین آیه، درگوشی صحبت کردن که مذموم است اگر در راستای اصلاح بین مردم اتفاق بیفتد، ارزشمند و مستحقّ پاداش الهی خواهد بود، چه رسد به اینکه این کار بخواهد از طریق شهادت بهترین اولیای خدا اتفاق بیفتد.

2. امر به معروف و نهی از منکر

«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ یُطِیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیم»؛ مردان و زنان با ایمان ولى (و یار و یاور) یکدیگرند، امر به معروف و نهى از منکر می‌کنند و نماز را بر پا می‌دارند و زکات را مى‏پردازند و خدا و رسولش را اطاعت مى‏نمایند، خداوند به زودى آن‌ها را مورد رحمت خویش قرار می‌دهد خداوند توانا و حکیم است. (4)

در این آیه امر به معروف و نهی از منکر به‌عنوان یکی از ویژگی‌های مؤمنین یاد شده است؛ و حتی در آیه دیگری یکی از دلایل بهترین امت بودن امت اسلام همین امر به معروف و نهی از منکر بیان شده است: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتابِ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ»؛ شما بهترین امتى بودید که به سود انسان‌ها آفریده شدید (چه اینکه) امر به معروف می‌کنید و نهى از منکر و به خدا ایمان دارید و اگر اهل کتاب (به چنین برنامه و آئین درخشانى) ایمان آورند به سود آن‌ها است (ولى تنها) عده کمى از آن‌ها با ایمان‌اند و اکثر آن‌ها فاسق (و خارج از اطاعت پروردگار) مى‏باشند. (5) و آیات دیگر (6)

3. پیمودن سیره پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و امیر مؤمنان علی علیه‌السلام

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً»؛ اى کسانى که ایمان آورده ‏اید! اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و صاحبان امر را و هرگاه در چیزى نزاع کردید آن را به خدا و پیامبر ارجاع دهید اگر ایمان به خدا و روز رستاخیز دارید، این براى شما بهتر و عاقبت و پایانش نیکوتر است. (7)

در این آیه مراد از اولی الامر کسانی هستند که اطاعتشان در کنار اطاعت از رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله به صورت مطلق واجب است. اینان جز اهل‌بیت علیهم‌السلام نمی‌توانند کس دیگر باشند، زیرا این سرمایه عصمت که اطاعت بی‌چون و چرا از اولی الامر را لازم کرده است تنها درباره آن‌ها از قرآن کریم قابل اثبات است. (8)

در بعضی آیات به صراحت به ولیّ بودن (سرپرستی که واجب الاطاعه است) امیر مؤمنان اشاره شده است (9) که همه این‌ها مستندی است بر اینکه از این دو بزرگوار باید اطاعت کرد و سنّت این‌ها را باید احیاء کرد، نه سنّت دیگران را که مخالف سنّت این دو است و اطاعتشان اطاعت طاغوت محسوب می‌شود. (10)

غیر از مفاد این وصیت نامه، سخنان دیگری از حضرت ابی‌عبدالله الحسین علیه‌السلام وارد شده است که می‌تواند ما را به آیات دیگری رهنمون کند که حضرت به‌عنوان مستندات قیام خویش استفاده کرده‌اند:

4. وجوب قیام علیه ستمکار

درآیات قرآن کریم، از تکیه و اعتماد بر ظالمان نهی شده است: «وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ‏ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُون‏»؛ و بر ظالمان تکیه ننمایید که موجب می‌شود آتش شما را فراگیرد و در آن حال، هیچ ولی و سرپرستى جز خدا نخواهید داشت و یارى نمی‌شوید. (11)

امام حسین علیه‌السلام نیز یکی از دلایل خود را وجوب قیام علیه سلطان ستمگر دانسته، می‌فرماید: هر کس حاکم ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده، عهد الهی را نادیده گرفته، با‌ روش پیامبر صلی‌الله علیه و آله مخالفت و در میان مردم، به ظلم و گناه عمل می‌کند و علیه او سخنی نگوید و شورشی نکند، بر خدا لازم است که او را به جایگاه خود [جهنم] ببرد. (12)

5. وجوب هجرت در مواقع لازم

«إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَهً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً»؛ کسانى که فرشتگان (قبض ارواح)، روح آن‌ها را گرفتند در حالى که به خویشتن ستم کرده بودند، به آن‌ها گفتند: «شما در چه حالى بودید؟ (و چرا بااینکه مسلمان بودید، در صفِ کفّار جاى داشتید؟!)» گفتند: «ما در سرزمین خود، تحت فشار و مستضعف بودیم.» آن‌ها [فرشتگان‏] گفتند: «مگر سرزمین خدا، پهناور نبود که مهاجرت کنید»؟ آن‌ها (عذرى نداشتند و) جایگاهشان دوزخ است و سرانجام بدى دارند. (13)

امام حسین علیه‌السلام هنگامی که متوجه شدند حاکم مدینه طبق فرمان یزید موظّف است ایشان را ترور نماید، شبانه از مدینه خارج شدند و هنگامی که در مکّه نیز نقشه ترور امام مطرح می‌گردد، ایشان از آن شهر نیز خارج می‌شوند و به سمت عراق رهسپار می‌گردند، (14) و علّت خروج خود را از مدینه این‌گونه بیان می ‌فرمایند: «إِنَّ بَنِی‌أُمَیَّهَ أَخَذُوا مَالِی فَصَبَرْتُ وَ شَتَمُوا عِرْضِی فَصَبَرْتُ وَ طَلَبُوا دَمِی فَهَرَبْت»؛ بنی‌امیه مالم را خواستند، پس صبر کردم؛ به آبرویم توهین کردند، پس صبر کردم و هنگامی‌که خونم را مطالبه کردند، هجرت نمودم. (15)

6. جهاد در راه خدا

«الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیْطانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفا»؛ کسانى که ایمان دارند، در راه خدا پیکار می‌کنند و آن‌ها که کافرند، در راه طاغوت [بت و افراد طغیان گر]. پس شما با یاران شیطان، پیکار کنید! (و از آن‌ها نهراسید!) زیرا که نقشه شیطان، (همانند قدرتش) ضعیف است. (16)

در این آیه به صراحت به جهاد علیه اولیاء شیطان اشاره شده است و چه ولی شیطانی بالاتر از یزید در زمان خود که کمر به نابودی دین بسته بود. امام حسین علیه‌السلام فرمودند: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّهُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِید»؛ باید فاتحه اسلام را خواند وقتی امت به حاکمی مثل یزید گرفتار شده‌اند؛ (17) بنابراین قیام امام حسین علیه‌السلام دین خدا را احیاء کرد.

و آیات دیگری که مجالی برای بیان آن‌ها نیست.

نتیجه:

آیات بسیاری به‌عنوان مستند قیام امام حسین علیه‌السلام در قرآن کریم وجود دارد که مهم‌ترین آن‌ها را می‌توان از وصیت‌نامه حضرت اباعبدالله علیه‌السلام به برادرشان «محمد حنفیه» و سخنان دیگر ایشان برداشت کرد. عناوین این آیات عبارت‌اند از: اصلاح امّت اسلام؛ امربه‌معروف و نهی از منکر؛ پیمودن سیره پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه‌السلام؛ وجوب قیام علیه ستمکار؛ وجوب هجرت در مواقع لازم؛ جهاد در راه خدا؛ و... .

کلیدواژه:

قرآن، امام حسین علیه‌السلام، مستندات قیام امام حسین، مستندات عاشورا، قرآن و کربلا، دلیل قرآنی عاشورا.

پی‌نوشت‌ها:

1. سید رضی قادری، مهرداد دیو سالار، مقاله: تحلیل قیام عاشورا با استناد به آیات قرآنی، دو فصل‌نامه علمی-ترویجی سیره پژوهی اهل‌بیت علیهم‌السلام، سال پنجم، شماره نهم، پاییز و زمستان 1398، صفحات 61-75.

2. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ق، ج 44، ص 329.

3. سوره نساء، آیه 114.

4. سوره توبه، آیه 71.

5. سوره آل‌عمران، آیه 110.

6. سوره آل‌عمران، آیه 104 و 114؛ سوره حج، آیه 41؛ سوره لقمان، آیه 17.

7. سوره نساء، آیه 59.

8. سوره احزاب، آیه 33.

9. سوره مائده، آیه 55.

10. سوره نحل، آیه 36.

11. سوره هود، آیه 113.

12. بحارالانوار، بیروت، ج 44، ص 382.

13. سوره نساء، آیه 97.

14. همان، ص 312.

15. شیخ صدوق، امالی، انتشارات کتابخانه اسلامیه، 1362 ش، ص 153.

16. سوره نساء، آیه 76.

17. بحارالانوار، ج 44، ص 326.

بر اساس این آیه خداوند متعال قول داده است که اگر این مردان و زنان بی‌همسر ازدواج بکنند، آن‌ها را از فضل خودش بی‌نیاز کند.

پرسش:
تفسیر آیه 32 سوره نور چیست؟ با ازدواج، مشکلات و نیازهای مالی چندین برابر می‌شود، چگونه قرآن می‌گوید اگر هم فقیر هستید ازدواج کنید؟ آیا عاقلانه است کسی که فقیر است و توان اداره مالی خود را ندارد، خانواده تشکیل بدهد و مسئولیت فرد یا افراد دیگری را هم بر عهده بگیرد؟ عقل انسان و واقعیت‌های جامعه چیز دیگری می‌گویند.
 

پاسخ:
مقدمه:
یکی از بهانه‌هایی که امروزه موجب فرار جوانان از ازدواج می‌شود و پدر و مادرها را از اقدام به تشکیل خانواده برای فرزندانشان باز¬می‌دارد، فقر و نداری است. شاید بتوان گفت از بزرگ‌ترین موانع روانی ازدواج، تأمین مخارج عائله‌مندی و ترس از آینده معیشتی است، درحالی‌ که اسلام درمان  نداری و فقر را در ازدواج قرار داده است. در ادامه به صورت مستند به این بحث پرداخته خواهد شد.
ازدواج و رفع فقر:
خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى‏ مِنْکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ»؛ مردان و زنان بى‏همسر خود را همسر دهید، همچنین غلامان و کنیزان صالح و درستکارتان را، اگر فقیر و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بى‏نیاز مى‏سازد خداوند گشایش دهنده و آگاه است. (1) 
بر اساس این آیه خداوند متعال قول داده است که اگر این مردان و زنان بی‌همسر ازدواج بکنند، آن‌ها را از فضل خودش بی‌نیاز کند و در ادامه برای اطمینان بخشی بیشتر فرموده: «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ»؛ یعنی خدا وسعت دهنده و داناست؛ به عبارت دیگر آیه شریفه در صدد بیان این نکته است که اگر خدای متعال میفرماید ازدواج کنید و از فقر نترسید به دلیل این است که وسعت رزق، دست من خداست نه دست کسی دیگر، اصلاً خداست که تنها روزی دهنده است: «إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ»؛ (2) و بقیه انسان‌ها مانند پدر و مادر، صاحب‌ کار، حکومت و ... واسطه‌اند.
متأسفانه یکی از دردهای معنوی بشر امروز، عدم اعتماد و توکّل به خداوند متعال است، درحالی ‌که بنا بر نص صریح قرآن کریم، خداوند متعال روزی دهنده تمام انسان‌ها و موجودات دیگر¬¬ است: «وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ إِلاّ عَلَی اللّهِ رِزْقُها» لذا هر کس که روزی می‌جوید، باید از خداوند بخواهد و نه غیر او. (3)
 این مسئله در روایات حضرات معصومین (علیهم‌السلام) نیز مورد تأکید قرارگرفته است که به چند مورد اشاره می‌شود:
1. جوانی از انصار نزد پیامبر خدا (صلی‌الله علیه و آله) آمد و از فقر و نیازمندی خود به آن حضرت شکایت کرد. پیامبر به او فرمود: ازدواج کن. پس از خارج شدن جوان از محضر پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله)، مردی از انصار، خود را به آن جوان رساند و گفت: مرا دختری زیبا روی است. سپس آن دختر را به همسری او در آورد. خداوند نیز به سبب این عمل، در رزق و روزی او توسعه داد و آن جوان به نزد رسول‌الله (صلی‌الله علیه و آله) آمد و از حال خود خبر داد و پیغمبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) فرمود: ای گروه جوانان، بر شما باد به ازدواج کردن. (4)
2. وقتی از امام صادق (علیه‌السلام) در مورد صحت داستان بالا سؤال شد حضرت فرمودند:  [بله] این حق است؛ رزق و روزی با زنان و نان خوران می‌باشد. (5)
3. پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) فرمودند: رزق را در ازدواج جستجو کنید. (6)
4. و در کلام دیگر فرمودند: تشکیل خانواده دهید که آن برای شما رزق رسان تر است. (7)
5. پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) یک تلنگر اساسی را به افرادی که از ترس فقر ازدواج نمی‌کنند وارد می‌کنند و می‌فرمایند: هر کس ازدواج را به دلیل ترس از تنگدستى ترک کند، گمان بد به پروردگارش برده، زیرا خدا در قرآن فرموده است: اگر فقیر باشند خدا از فضل خودش آن‌ها را بی‌نیاز خواهد کرد. (8)
البته همه این آیات و روایات به این معنا نیست که انسان با نشستن و تنبلی کردن روزی‌اش تأمین می‌شود، چرا که خداوند متعال فرموده است: «لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعی»؛ بهره‌ای برای انسان جز سعی و تلاش او نیست؛ (9) پس درعین ‌حالی که باید به رازق بودن خداوند متعال اعتماد کرد، نباید دست از تلاش و کسب روزی نیز برداشت.
هم ‌چنین این آیات و روایات بدین معنا نیست که حالا که خداوند متعال رازق است، پس می‌توان ریخت ‌و پاش کرد؛ چرا که امیر مؤمنان (علیه‌السلام) فرمودند: «تَرْکُ التَّقْدِیرِ فِی الْمَعِیشَهِ یُورِثُ الْفَقْرَ»؛ اندازه ‌گیری نکردن مخارج، فقر به بار می‌آورد. (10) یا امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: «ضَمِنْتُ لِمَنِ اقْتَصَدَ أَنْ لَا یَفْتَقِرَ»؛ برای کسی که میانه ‌روی کند ضامن شده‌ام که فقیر نگردد. (11) البته عوامل دیگری مانند قطع رحم نیز می‌تواند موجب فقر شود. (12) پس باید با نگاهی جامع به آیات و روایات نگریست و عوامل رزق و فقر را از آن‌ها استخراج کرد.
صرف ‌نظر از امدادهای الهی در بحث ازدواج، گسترش دایره تقوا برای همسرداران نیز موجب ازدیاد رزق برای آن‌ها می‌شود، چرا که خداوند متعال فرموده: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً* وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»؛ کسی که تقوا پیشه کند، خداوند گشایشی برای او قرار می‌دهد و از جایی که گمان ندارد، به او روزی می‌بخشد (13) یا فرموده: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»؛ و اگر اهل شهرها و آبادی‌ها ایمان می‌آوردند و تقوا پیشه می‌کردند، برکات آسمان و زمین را به روی آن‌ها می‌گشودیم. (14)
البته اسباب علمی متعددی نیز در موضوع ازدواج وجود دارد که می‌تواند موجب توانگری مالی اشخاص ازدواج کرده شود مانند: رونق گرفتن احساس مسئولیت و سعی و تلاش بیشتر که درجای خود قابل بررسی است.
به بیان دیگر«عنایت الهى جلوه‌های گوناگون دارد و توانگرى مردان پس از ازدواج از راه‌های گوناگون حاصل می‌شود؛ ازجمله این ‌که:
انسان مجرد معمولاً در مسائل اقتصادى احساس مسئولیت کم‌تری می‌کند و از تمام نیرو و استعداد خود براى کار استفاده نمی‌کند، اما کسى که مسئولیت خانواده را به دوش می‌گیرد، خدا به او عشقى می‌دهد که تمام نیروى خود را بسیج کند و درآمد بیش‌تری کسب نماید.
انسان ازدواج‌ کرده، داراى شخصیت اجتماعى و مسئول حفظ آبروى خانواده‏ خویش و تأمین آینده‏ فرزندان می‌شود؛ ازاین‌رو با صرفه‌جویی، ابتکار و تلاش بیش‌تر در مدت کوتاهى بر فقر غلبه می‌کند.
مردم به انسان ازدواج‌ کرده، اعتماد بیش‌تری می‌کنند و او را در مورد کارهاى حساس استخدام می‌کنند و همه‏ خویشان و دوستان به او کمک می‌کنند تا بتواند هزینه زندگى خود را تأمین کند و همه‏ این‌ها با لطف و عنایت الهى است». (15)
البته ازدواج به خودی خود یکی از¬عوامل معنوی و مادّی رونق گرفتن رزق و روزی انسان است، اما گاهی عوامل دیگری نیز وجود دارد که مانع این رونق گرفتن می‌شود مانند:
1. عدم توکّل به خداوند متعال و در مقابل، اعتماد به داشته‌های خود و عقلانی پنداشتن این نوع اعتماد. درحالی که عقل ایجاب می‌کند انسان به قدرتمندترین موجودات تکیه کند نه به موجودات ضعیف و ناتوان.
2. عدم رعایت تقوا و ترک ارتباط با خداوند متعال، بخصوص در قالب ترک نماز.
3. قطع رحم بخصوص با والدین.
4. بداخلاقی و بد رفتاری زن و شوهر در خانه و مراعات نکردن حقوق طرفین.
و...
دو نکته پایانی:
1-علی‌القاعده کسی که می‌خواهد ازدواج کند و خانواده تشکیل بدهد بایستی برای رسیدن به این هدف، برنامه‌ریزی و درایت لازم را داشته باشد؛ یعنی توکل کردن بر خداوند به معنای دست روی دست گذاشتن و انتظار معجزه داشتن نیست، بلکه باید تلاش و کوشش کرد و در کنار آن توکل هم داشت. این کاملاً منطقی و معقول است.
2-این ‌که گفته می‌شود واقعیت جامعه این است که کسی که ازدواج می‌کند، وضع مالی‌اش بدتر می‌شود؛ باید گفت این آمار دقیق و درستی نیست زیرا بسیار بیشتر از آن، افرادی هستند که با ازدواج، وسعت رزق و روزی پیداکرده و ازنظر مالی رشد کرده‌اند؛ این واقعیت جامعه است.
البته موارد اندکی هم هست که زندگی مشترک به مشکلات مالی خورده، ولی باید آسیب‌شناسی و عیب‌یابی شود زیرا هر مشکل مالی که در آن زندگی ایجاد می‌شود که به خاطر توکل کردن نیست، بلکه چه ‌بسا به خاطر سوء مدیریت خود افراد یا ... است، لذا ایراد را باید در جای دیگر جستجو کرد.
نتیجه:
1. خداوند متعال در قرآن کریم قول داده است که با امدادهای غیبی خود، اوضاع مالی ازدواج کنندگان را سروسامان ببخشد.
2. روایات متعددی از حضرات اهل‌بیت (علیهم‌السلام) در تأیید امدادهای الهی در ازدواج وارد شده است تا جایی که ترس از فقر در ازدواج را بدگمانی به خداوند متعال تلقی کرده‌اند.
3. عوامل معنوی و مادی دیگری در ازدواج می‌تواند موجب گسترش رزق در ازدواج شود مانند تقوا، احساس مسئولیت، سعی و تلاش بیشتر.
4. همان‌ گونه که عوامل معنوی مانند امدادهای الهی و تقوا می‌توانند موجب ازدیاد رزق شوند، عوامل معنوی دیگری چون قطع رحم نیز می‌توانند موجب فقر شوند.
5. رازق بودن خداوند متعال به معنای تنبلی و دست از کار کشیدن نیست.
6. آمار موفقیت و رشد مالی در کسانی که ازدواج کرده‌اند، بسیار بیشتر است از مواردی که بعد از ازدواج به مشکل مالی خورده‌اند.
7. مشکل مالی در زندگی مشترک، به خاطر توکل نیست، بلکه علت را باید جای دیگر جستجو کرد، ازجمله سوء مدیریت خود فرد.
کلمات کلیدی:
ازدواج، یغنهم الله من فضله، امدادهای الهی در ازدواج، فقر، تقوا.
پی‌نوشت‌ها:
1. سوره نور، آیه 32.
2. سوره ذاریات، آیه 58.
3. سوره هود، آیه 6.
4. کلینی، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365 ش، ج 5، ص 330.
«أَتَى رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) شَابٌّ مِنَ الْأَنْصَارِ فَشَکَا إِلَیْهِ الْحَاجَهَ فَقَالَ لَهُ تَزَوَّجْ فَقَالَ الشَّابُّ إِنِّی لَأَسْتَحْیِی أَنْ أَعُودَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَلَحِقَهُ رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ فَقَالَ إِنَّ لِی بِنْتاً وَسِیمَهً فَزَوَّجَهَا إِیَّاهُ قَالَ فَوَسَّعَ اللَّهُ عَلَیْهِ [قَالَ‏] فَأَتَى الشَّابُّ النَّبِیَّ (صلی الله علیه و آله) فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) یَا مَعْشَرَ الشَّبَابِ عَلَیْکُمْ بِالْبَاهِ»؛
5. همان. «[نَعَمْ‏] هُوَ حَقٌّ ثُمَّ قَالَ الرِّزْقُ مَعَ النِّسَاءِ وَ الْعِیَالِ»
6. نوری، مستدرک ‏الوسائل، قم، مؤسسه آل البیت، 1408 ق، ج 14، ص 16. «اِلْتَمِسُوا الرِّزْقَ بِالنِّکَاحِ»
7. الکافی، پیشین، ج 5، ص 329. «اِتَّخِذُوا الْأَهْلَ فَإِنَّهُ أَرْزَقُ لَکُمْ»
8. همان، ص 331. «مَنْ تَرَکَ التَّزْوِیجَ مَخَافَهَ الْعَیْلَهِ فَقَدْ أَسَاءَ ظَنَّهُ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه»؛
9. سوره نجم، آیه 39.
10. حر عاملی، وسایل الشیعه، قم، مؤسسه آل البیت، 1409 ق، ج 15، ص 347.
11. الکافی، پیشین، ج 4، ص 53.
12. وسایل الشیعه، پیشین، ج 15، ص 347.
13. سوره طلاق، آیه 2-3.
14. سوره اعراف، آیه 96.
15. رضایی اصفهانی، تفسیر قرآن مهر، قم، پژوهش‌های تفسیر و علوم قرآن، 1387 ش، ج 14، ص 165.
 

استغفار برای کفّار تا زمانی جایز است که امیدی به هدایت آن‌ها وجود داشته باشد، اما اگر همه وجود آن‌ها را تاریکی و ضلالت فرا گرفته باشد اگر هم دعا شود، اثر ندارد.

پرسش:
با توجه به آیات قرآن، آیا می‌شود برای غیرمسلمان دعا و طلب مغفرت داشت؟ اگر بله این با تولی و تبری چگونه سازگار است؟ و اگر خیر، چرا و به چه دلیل؟ مگر آن‌ها مخلوق خدا نیستند و خدا آن‌ها را برای هدایت نیافریده؟
 

پاسخ:

مقدمه:

خداوند متعال خالق هستی است و رحمت عامه‌اش شامل همه مخلوقاتش می‌شود. انسان مؤمن نیز به ‌حسب ظرفیت وجودی‌اش، اگر­می‌خواهد مظهر­اسماء و­صفات الهی باشد بایستی نسبت به سایر مخلوقات الهی خیرخواه و مهربان باشد. ازاین‌رو مؤلفه­ ایمان صحیح، یکی از مؤلفه‌های مهم و بسیار پررنگ در نظام دینی است و لذا ممکن است سؤال ایجاد شود که آیا این خیرخواهی و مهربانی انسان بایستی همه مخلوقات الهی اعم از مؤمن و کافر را در بربگیرد و یا محدود به دایره ایمان و مؤمنان باشد؟ در ادامه به این موضوع پرداخته می‌شود.

قرآن و نهی از استغفار برای کافر:

خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «ما کان لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى»؛ براى پیامبر و کسانى که ایمان آورده‌اند، شایسته نیست که براى مشرکان طلب آمرزش کنند و گرچه از نزدیکان (شان) باشند (1)، اما در ادامه همین آیه آمده است: «مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِیم»؛ بعد ازآن که برایشان روشن گردید که آنان اهل دوزخ‌اند.

بنابراین شایسته نبودن استغفارِ برای کفّار بعد از آنی است که برای مسلمانان روشن می‌شود که آن‌ها اهل دوزخ‌اند. مفهوم این عبارت این است که قبل از تبیّن، استغفار کردن برای کفّار جایز است.

مؤید این سخن، سیره حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) است. حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) تا مدّتی برای عموی کافرش آرزوی سلامتی و از خداوند متعال برای او طلب آمرزش می‌کرد و این در حالی بود که در این مدّت، عمویش بدترین برخوردها را با وی داشت: «قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یا إِبْراهِیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا * قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیًّا»؛ (آزر) گفت: آیا تو از­معبودهاى من روى برمی‌تابی؟! اى ابراهیم، اگر (به این کار) پایان ندهى، حتماً تو را سنگسار می‌کنم و­ براى مدّتى طولانى از­من دور شو! (ابراهیم) گفت: سلام بر تو باد، به ‌زودی از پروردگارم براى تو طلب آمرزش می‌کنم چرا که او نسبت به من نیکوکارى مهرورز است؛ (2) اما بعد از آن‌ که روشن شد هیچ امیدی به هدایت عمویش نیست دیگر برای او­ استغفار نکرد؛ خداوند متعال دراین‌باره می‌فرماید: «وَ­ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَهٍ وَعَدَها إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیم»؛ و طلب آمرزش ابراهیم براى عمویش نبود، جز به خاطر وعده‌ای که آن را به او وعده داده بود و­[لى‏] هنگامی‌ که براى او روشن شد که وى دشمن خداست، نسبت به او، وعده (اش) را کنار گذاشت؛ قطعاً ابراهیم بسیار غمخوار (و) بردبار بود. (3)

در «تفسیر نمونه» آمده: «... طبق این معنا مسلمانان می‌توانند برای دوستان و بستگان مشرکشان مادام که در قید حیات‌اند و امید هدایت آن‌ها می‌رود استغفار و دعا کنند، ولی پس از­آن که دانسته شد که امیدی به هدایت آن‌ها نیست و در حال کفر و شرک از دنیا رفتند، دیگر نباید برای آن‌ها دعا و استغفار کرد». (4)

آن چه از آیات بالا در جریان حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) و پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) و مؤمنین، به دست می‌آید این است که جایز نبودن استغفار، برای کفّاری است که دشمن خدا بودن و جهنّمی بودنشان روشن‌ شده، نه همه کفار؛ هم‌چنین می‌توان گفت، از بین مصادیق دعا، طلب استغفار برای آنان ممنوع شده، نه این‌ که همه موارد و مصادیق دعا برای آن‌ها ممنوع باشد.

در مورد دعا کردن با مصادیق دیگر برای کفّار، سفارش خاصی نداریم جز این ‌که در ماه مبارک رمضان دعایی بعد از­هر­نماز وارد شده است که اکثر عبارات آن عامّ است و شامل مسلمان و کافر می‌شود؛ این دعا چنین است: «اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ اللَّهُمَّ أَغْنِ کُلَّ فَقِیرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ کُلَّ جَائِعٍ اللَّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیَانٍ اللَّهُمَّ اقْضِ دَیْنَ کُلِّ مَدِینٍ اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ کُلِّ مَکْرُوبٍ اللَّهُمَّ رُدَّ کُلَّ غَرِیبٍ اللَّهُمَّ فُکَّ کُلَّ أَسِیرٍ ... اللَّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَرِیضٍ ...»؛ خدایا شادی را بر اهل قبور داخل کن، خدایا هر فقیری را غنی کن، خدایا هر گرسنه‌ای را سیر کن، خدایا هر برهنه‌ای را بپوشان، خدایا دِین هر صاحب دِینی را ادا کن، خدایا هر غمگینی را دل‌شاد کن، خدایا هر غریبی را به وطن بازگردان، خدایا هر اسیری را آزاد کن، خدایا هر مریضی را شفا بده. (5)

هرچند ممکن است قراینی بر حمل اختصاصی این «کُلّ» بر مسلمانان، اقامه شود، ولی به نظر می‌رسد آن قرائن به ‌گونه‌ای نیستند که بتوانند عمومیت را از حدیث سلب کنند. البته این دعا مخصوص ماه مبارک رمضان است و چه ‌بسا این موقعیت زمانی دارای ویژگی‌هایی بوده که بر اساس آن، خداوند متعال به مسلمانان اجازه داده است تا برای همه انسان‌ها اعم از موحِّد و کافر دعا کنند.

نکات قابل توجه:

1. کافران متفاوت هستند، برخی می‌توانند مستضعف باشند یعنی حرف حق به آن‌ها نرسیده و حقانیت اسلام و دین الهی برایشان ثابت نشده و به عبارتی حجت بر آن‌ها تمام نشده است؛ برخی نیز معاند هستند یعنی با این‌که حقانیت اسلام و دین الهی برایشان ثابت‌ شده و حجت بر ایشان تمام است، با این ‌حال، بر کفر خود پافشاری و اصرار دارند. آن دعای خیری که نهی و ممنوع شده است، برای کافر معاند است.

2. اگرچه در دعا کردن محدویت چندانی نیست، اما استجابت دعا دارای شرایطی است که ازجمله آن قابلیت فردی است که برای او می‌خواهیم دعا کنیم. هرچند می‌توان برای کافر­ در ­زمان حیات و­زندگی او دعا کرد، ولی درصورتی که در حال کفر­از­دنیا بروند، خود زمینه استجابت دعا را از بین برده‌اند و دعای ما در حق آنان مستجاب نمی‌شود. از­این جهت دعا کردن در­حق آنان معنا ندارد و اسلام آن را اجازه نداده است.

3. دعای خیر و­استغفار کردن برای کفار و مشرکین تا زمانی که امید هدایت در مورد آن‌ها برود اشکال ندارد، اما پس از­آن که یقین حاصل شد که افراد مذکور، عامداً با حق مخالفت می‌کنند و پس از اتمام ‌حجت، ایمان نمی‌آورند، در این صورت نباید برای آنان دعا و استغفار کرد.

در روایتی امام کاظم (علیه‌السلام) می‌فرمایند: «مانعی ندارد که برای طبیبی نصرانی دعا کنید؛ دعای شما برای او نفعی ندارد و خداوند آن را مستجاب نمی‌کند». (6)

این روایت ناظر به همان قاعده کلی است که تا زمانی که امید هدایت در­ او باشد، دعا کردن برای او اشکالی ندارد، ولی اگر او­عامداً و آگاهانه با حق و­حقیقت مخالفت می‌کند، دیگر دعا برای او فایده ندارد و مستجاب نمی‌شود.

با توجه به همین ‌که کافران و فاسقان، قابلیت هدایت را در خود از بین برده و با علم و آگاهی، بر کفر و فسق شان اصرار دارند، خداوند متعال به پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) می فرماید: «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعینَ مَرَّهً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقین‏»؛ چه براى آن‌ها استغفارکنی و چه نکنى، (حتّى) اگر هفتاد بار براى آن‌ها استغفارکنی، هرگز خدا آن‌ها را نمی‌آمرزد! چراکه خدا و پیامبرش را انکار کردند؛ و خداوند جمعیت فاسقان را هدایت نمی‌کند. (7)

4. ممکن است تصور شود که چگونه جایز است من برای کافر دعا کنم، درصورتی‌ که با دعای من او قدرت پیدا می‌کند و بر مسلمان مسلط می‌شود و ظلم می‌کند؟ در این جا باید گفت درجایی که دعا جایز دانسته شده، دعا برای کافر بودن او و یا تقویت کفرش نیست، بلکه فقط برای این است که او زمینه هدایتش فراهم شود و هر مسلمانی هم برای غیرمسلمان، مثل یهودی و مسیحی و... دعا می‌کند (خصوصاً در مناطقی که باهم زندگی می‌کنند و همسایه هستند و...) قطعاً منظور تقویت کفرش نیست، بلکه حیث انسانی و فرصت هدایتش منظور است.

نتیجه:

استغفار برای کفّار تا زمانی جایز است که امیدی به هدایت آن‌ها وجود داشته باشد، اما اگر همه وجود آن‌ها را تاریکی و ضلالت فرا گرفته باشد و در مسیر گمراهی پا فشاری کنند و یا در حال کفر بمیرند، در این صورت دیگر مجوّزی برای طلب آمرزش آن‌ها وجود ندارد و اگر هم دعا شود، اثر و فایده‌ای ندارد.

کلمات کلیدی:

دعا برای کفّار، دعا برای کافر، طلب استغفار­ برای غیرمسلمان، استغفار ابراهیم برای عمویش، استغفار، تبری.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره توبه، آیه 113.

2. سوره مریم، آیه 46-47.

3. سوره توبه، آیه 114.

4. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1371 ش، ج 8، ص 160.

5. مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ق، ج 95، ص 120.

6. کلینی، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1407 ق، ج 2، ص 650، ح 7 و 8.

7. سوره توبه، آیه 80.

هرمقدار مرد و زن از جهت ایمانی و اخلاقی به هم نزدیک باشند، می‌توانند زندگی بهتری را تجربه کنند.

پرسش:
تفسیر آیه الخبیثون للخبیثات... . چیست؟ یعنی آدم‌های خوب با هم ازدواج می‌کنند و آدم‌های بد باهم؟ ولی خیلی از آدم‌ها را می‌بینیم که زن یا مرد خوب است، ولی دیگری آدم خوبی نیست؛ و یا همسر برخی امامان مثل امام حسن یا امام جواد که زنی خائن و ناشایست است. این‌ها با این آیه چگونه سازگار هستند؟ آیه ناظر به تکوین باشد یا تشریع، با این موارد خلاف، چگونه قابل ‌جمع است؟
 

پاسخ:

مقدمه:

یکی از­مسائلی که در بحث ازدواج مطرح بوده و­ هست، کفویت و هم‌طرازی بین زن و شوهر­است، بدین معنا که هرمقدار مرد و زن از­جهت ایمانی و­اخلاقی به هم نزدیک باشند، می‌توانند زندگی بهتری را تجربه کنند، اما در ­این کفویت حداقل‌هایی هم وجود دارد که به‌عنوان خط قرمز ­مطرح است و­مؤمنین نمی‌توانند پا را فراتر ­از ­آن قرار­ دهند.

کفویت زوجین در قرآن:

خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ»؛ زنان پلید سزاوار­مردان پلیدند و­مردان پلید سزاوار زنان پلید، زنان پاک براى مردان پاک‌اند و­مردان پاک براى زنان پاک. آنان از­آن چه درباره‌­شان می‌گویند منزّه‌اند و ­براى آنان مغفرت و روزى نیکویى است. (1)

در «تفسیر نور» در­ذیل این آیه شریفه چنین آمده است:

کلمه‏ «طیب» به معناى دلپسند و مطلوب است و در­قرآن در توصیف مال، ذرّیه، فرزند، کلام، شهر، همسر، غذا و رزق، باد، مسکن، فرشته، درخت و تحیّت آمده است و در مقابل آن کلمه‏ «خبیث» است که آن‌هم براى مال، انسان، همسر، سخن، عمل و شجره به ‌عنوان وصف مطرح‌ شده است.

این آیه یک اصل کلّى را مطرح می‌کند و­معنایش این نیست که اگر­مردى یا زنى خوب بود حتماً همسرش نیز خوب و­مشمول مغفرت و رزق کریم و اهل بهشت است؛ زیرا قرآن ملاک را ایمان و تقوا و عمل صالح می‌داند و لذا با این‌که حضرت نوح و لوط، طیب بودند، همسرانشان از خبیثات و دوزخی‌اند، (2) [هم‌چنین همسر بعضی از ائمه‌ای که در پرسش بدان‌ها اشاره ‌شده است].

این آیه را چند نوع می‌توان معنا کرد:

1. با توجّه به آیات قبل که درباره‏ تهمت به زنان پاک‌دامن و­ماجراى افک بود و با توجّه به جمله‏: «مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ»، معناى آیه آن است که کلمات خبیث مثل تهمت و افترا، شایسته افراد خبیث و سخنان پاک شایسته‏ افراد پاک است.

2. ممکن است مراد آیه بیان یک حکم شرعى باشد که ازدواج پاکان با ناپاکان ممنوع است. نظیر آیه اوّل همین سوره که می‌فرمود:­«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَهً»؛ مرد زناکار جز زن زناکار را به همسرى نگیرد، (3) همان‌گونه که در­روایتى امام باقر (علیه‌السلام) این معنا را تأیید می‌کند.

3. ممکن است مراد آیه همسویى فکرى، عقیدتى، اخلاقى و­به ‌اصطلاح هم‏شأن و هم‏کفو بودن در­انتخاب همسر باشد. یعنى هر­کس به‌طور طبیعى به سراغ همفکر خود می‌رود. (4)

بررسی و تحلیل:

درباره احتمال اول با توجه به قرائنی (5) می‌توان گفت که مراد از «طیب» پاک‌دامنی و­مراد از «خبیث» بی‌عفتی و ناپاکی دامن است، یعنی آیه شریفه به خود افراد پاک و­ناپاک، ناظر است نه به سخنان و اعمال پاک و ناپاک.

با توجه به ‌احتمال دوم باید بگوییم مراد از «خبیثات» زنان زانی و مراد از «خبیثون» مردان زانی‌اند؛ یعنی خداوند متعال به ‌صورت تشریعی و تکلیفی به اهل زنا دستور داده که با زناکار یا مشرک ازدواج کنند و­اهل ایمان هم با مؤمنین. البته مراد از زناکار در این آیات کسانی اند که مشهور­به زنا هستند یا حدّ به آن‌ها جاری‌شده است، ولی توبه نکرده‌اند. (6) در این صورت هیچ اشکالی به پیامبرانی چون نوح و لوط و امامانی چون امام حسن و امام جواد (علیهم‌السلام) وارد نمی‌شود زیرا همسران آن‌ها درعین‌ حالی که خباثت اخلاقی و­ایمانی داشته‌اند، اما زانی نبوده‌اند.

درباره احتمال سوم هم باید گفت همسویی و گرایش به همنوع را نمی‌توان تکوینی و به معنای غیر­اختیاری بودن دانست یعنی این‌گونه نیست که خداوند متعال بدون اراده و اختیار انسان، افراد خوب را برای خوب و افراد بد را برای بد به‌عنوان همسر برگزیند، بلکه قاعدتاً هرکسی دنبال هم‌کفو خود می‌گردد، اما در مقام عمل، انسان ممکن است دچار اشتباه شود یعنی کسی را انتخاب بکند که فکر می‌کرده با او همسان است، ولی بعدها روشن شود که این‌گونه نبوده است. یا شخص انتخاب‌ شده ابتدا خوب بوده، ولی بعدها بنای ناسازگاری را بگذارد و­از­کفویت با همسرش فاصله بگیرد.

در صورت قبول این احتمال و­تفسیر آن با سیره پیامبرانی چون نوح و لوط و امامانی چون امام حسن و­امام جواد (علیهماالسلام) باید گفت:

اولاً: هیچ شخص غیر معصومی نمی‌تواند به تمام معنا کفو­انسان معصوم باشد، لذا آن بزرگواران با هرکسی که ازدواج می‌کردند نمی‌توانست کفو واقعی آن‌ها قرار بگیرد.

ثانیاً: حضرات معصومین (علیهم‌السلام) صرف‌ نظر­از­ملاحظات سیاسی، مانند بعضی از ازدواج‌های پیامبر­اکرم (صلی‌الله علیه و­آله) و فشارهای حکومتی، مانند ازدواج امام جواد (علیه‌السلام) سعی می‌کردند در این امور­بر­اساس ظواهر امور عمل کنند واین‌گونه نبوده که برای هر کاری از­علم غیب خود کمک بگیرند و این‌گونه نبوده که علم غیبشان همیشه در نزد آن‌ها حاضر بوده باشد، بلکه طبق روایات «هرگاه می‌خواستند چیزی را بدانند می‌دانستند». (7)

نتیجه:

1. آیه 26 سوره نور را می‌توان به سه صورت تفسیر­کرد:

الف) کلمات خبیث، مثل تهمت، شایسته افراد خبیث و­سخنان پاک، شایسته افراد پاک است.

ب) ازدواج پاکان با ناپاکان از جهت شرعی ممنوع است.

ج) هرکسی به‌طور طبیعى به سراغ هم‌کفو خود مى‏رود.

2. احتمال اول از محدوده پرسش خارج است؛ بنا بر احتمال دوم که تکلیفی است هیچ اشکالی به پیامبرانی چون نوح و امامانی چون امام حسن (علیهم‌السلام) وارد نیست زیرا همسران آن‌ها زانی نبودند؛ احتمال سوم نیز به معنای تکوینی و­غیر اختیاری نیست، بلکه قاعدتاً هرکسی دنبال هم‌ کفو­خود می‌گردد، اما در مقام عمل، انسان ممکن است دچار اشتباه شود.

3. در صورت قبول این احتمال سوم اولاً: هیچ شخص­غیر­معصومی نمی‌تواند به ‌تمام‌ معنا کفو انسان معصوم باشد. ثانیاً: حضرات معصومین (علیهم‌السلام) صرف‌نظر از­ملاحظات سیاسی و فشارهای حکومتی سعی می‌کردند در این امور بر اساس ظواهر امور­عمل کنند و­همسران ایشان در­ابتدا خائن یا ناشایست نبودند و­بعداً به انحراف کشیده شدند.

کلمات کلیدی:

تفسیر آیه 26 نور، الخبیثات للخبیثین، الخبیثون للخبیثات، الزانی لا ینکح، کفویت.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره نور، آیه 26.

2. محسن قرائتی، تفسیر­نور، تهران، مرکز فرهنگی درس‌هایی از­قرآن، 1383 ش، ج 8، ص 168.

3. سوره نور، آیه 3.

4. ر.ک: محسن قرائتی، تفسیر­نور، تهران، مرکز فرهنگی درس‌هایی از­قرآن، 1383 ش، ج 8، ص 168-169.

5. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1371 ش، ج 14، ص 422 و 423.

6. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1407، ج 5، ص 355.

7. همان، ج 1، ص 258.

صفحه‌ها