معارف قرآن

دوران امام صادق(ع) دوره‌ای طلایی در تکوین و تثبیت علم کلام شیعه بود. ایشان با بهره‌گیری از فضای باز آن زمان، توانستند نقش مهمی در این زمینه ایفا کند.

پرسش:

تأثیر آموزه‌های امام صادق (علیه‌السلام) بر مباحث کلامی شیعه را برشمارید؟

پاسخ:

مباحث کلامی از همان آغاز اسلام، یعنی زمان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله، آغاز شده و در دوره ائمه بعدی، به‌ویژه تا زمان امام صادق علیه‌السلام ادامه یافته است. هر یک از امامان علیهم‌السلام، با توجه به جایگاه علمی و دینی خود، مسئولیت تبیین معارف قرآن و سنت نبوی را بر عهده داشته‌اند. موضوعاتی مانند توحید، قضا و قدر، معاد و نبوت، در سخنان ایشان به‌روشنی مطرح شده‌اند(1) و این خود، نشان از جایگاه ویژه این مباحث در میان معصومان دارد.

در دوره امام صادق علیه‌السلام، با تغییر قدرت از بنی‌امیه به عباسیان، فضا برای تبیین بیشترِ باورهای شیعه فراهم شد. امام با بهره‌گیری از این فضا، بنیان‌های کلام شیعی را عمق بخشید. روایات ایشان به‌گونه‌ای در متون کلامی شیعه نفوذ یافت که ردّ آن‌ها در بسیاری از آثار متکلمان دیده می‌شود. متکلمان شیعه نه‌تنها از این روایات به‌عنوان پشتوانه نظری استفاده کرده‌اند، بلکه آن‌ها را به‌عنوان الگویی برای روش استدلال دینی به‌کار گرفته‌اند.

در این نوشتار، به بررسی تأثیر روایات امام صادق علیه‌السلام بر علم کلام در دو محور اصلی می‌پردازیم.

نکته اول: مقابله با اندیشه‌های انحرافی و جریان‌های افراطی

در زمان امام صادق علیه‌السلام، جریان‌های فکری متعددی مانند زنادقه، مرجئه، غُلات، جبریه و دیگر فرق، عقاید متفاوتی را ترویج می‌کردند که برخی از آن‌ها انحرافات خطرناکی نسبت به اصول دین داشتند. امام صادق علیه‌السلام با تکیه‌بر تعالیم اصیل اسلامی، هم به تقویت بنیان‌های نظری تشیع پرداخت و هم باورهای غلطی را که به شیعه نسبت داده می‌شد، اصلاح کرد.

برای نمونه، در پاسخ به ادعاهای غُلات(2) مبنی بر الوهیت امامان، امام صادق علیه‌السلام با صراحت فرمودند:

«به خدا سوگند، جز خدای یگانه، خدایی در آسمان‌ها و زمین نیست و بنّان (از غالیان) دروغ گفته است؛ لعنت خدا بر او باد؛ آنان عظمت خداوند را کوچک شمردند.»(3)

در روایت دیگری فرمودند:

«هر که بگوید ما پیامبریم، لعنت خدا بر او باد و نیز لعنت خدا بر کسی که در این ادعا (که ما پیامبر نیستیم) تردید کند.»(4)

این روایات نشان می‌دهند که امام نه‌تنها به‌طور صریح با افکار غالیان مقابله کرده‌اند، بلکه هیچ‌گونه پیوندی میان آموزه‌های شیعه و این عقاید افراطی قائل نبوده‌اند. این موضع‌گیری شفاف، ضمن تقویت اصالت کلام شیعه، مرزهای آن را از انحرافات فکری جدا می‌سازد.

 

نکته دوم: تأکید بر استقلال و اصالت کلام شیعه در برابر معتزله

مکتب معتزله از جریان‌های فکری فعال عصر امام صادق علیه‌السلام بود. برخی تصور می‌کنند که باورهای کلامی شیعه در موضوعاتی چون توحید، عدل الهی و نفی تشبیه، تحت‌تأثیر معتزله شکل گرفته است؛(5) اما بررسی روایات امام صادق علیه‌السلام نشان می‌دهد که شیعه از همان ابتدا دارای نظامی مستقل در اندیشه و استدلال بوده است که هم ازنظر روش‌شناسی و هم ازنظر محتوای عقاید، با معتزله تفاوت‌های بنیادینی دارد:

۱. تفاوت در روش استدلال:

شیعه در استدلال‌های کلامی خود، همواره بر عقل، قرآن، سنت نبوی و احادیث اهل‌بیت علیهم‌السلام تکیه کرده است. امام صادق علیه‌السلام در حدیثی می‌فرمایند:

«هر آنچه از من می‌شنوی، از پدرم روایت کن و آنچه از من می‌شنوی، از پیامبر خدا روایت کن.»(6)

این حدیث نشان می‌دهد که گفتار امام، ریشه در منابع اصیل اسلامی دارد. در مقابل، معتزله به‌سبب محروم بودن از این منابع اصیل، عمدتاً عقل‌بسند بوده و بهره چندانی از معارف عمیق امامان معصوم نداشت.(7)

۲. تفاوت در محتوای اعتقادی:

اختلاف شیعه و معتزله تنها به روش محدود نمی‌شود، بلکه در اصول اعتقادی نیز تفاوت‌های اساسی وجود دارد. مفاهیمی مانند امامت، نص الهی، خلق قرآن، قضا و قدر، جبر و اختیار، در احادیث امام صادق علیه‌السلام به‌دقت تبیین شده‌اند. این آموزه‌ها نه‌تنها برگرفته از مکتب معتزله نیستند، بلکه بر اصالت و استقلال اندیشه‌های شیعه دلالت دارند.

برای نمونه، امام در حدیثی می‌فرمایند:

«زمین هیچ‌گاه خالی از امام نمی‌ماند تا اگر مؤمنان چیزی [به دین] افزودند، آنها را [از این کژراهه] برگرداند و اگر چیزی را کاستند برایشان کامل کند.»(8)

در حالی‌که معتزله، چنین باوری به وجود امام در هر زمان ندارند.(9) این تفاوت مهم، استقلال فکری شیعه را از دیگر مکاتب، به‌ویژه معتزله، به‌خوبی نشان می‌دهد.

 

نتیجه‌گیری

گفتمان کلامی در اسلام، از عصر پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله آغاز شد و امامان معصوم علیهم‌السلام با شرح و بسط معارف قرآن و سنت، پایه‌های اعتقادی شیعه را استوار ساختند. دوران امام صادق علیه‌السلام، دوره‌ای طلایی در تکوین و تثبیت علم کلام شیعه بود. ایشان با بهره‌گیری از فضای باز در دوران گذار از حکومت اموی به عباسی، توانستند دو نقش مهم ایفا کنند:

۱. دفاع قاطع از مرزهای اعتقادی در برابر جریان‌های افراطی همچون غالیان، با ترسیم مرز شفاف میان آموزه‌های توحیدی اسلام و افکار انحرافی.

۲. تثبیت استقلال کلام شیعه در برابر مکاتبی مانند معتزله، از رهگذر تکیه بر منابع اصیل اسلامی و تفاوت‌های بنیادین در روش و محتوا.

بدین ترتیب، می‌توان گفت که علم کلام شیعه بر پایه آموزه‌های امام صادق علیه‌السلام، با تکیه بر ریشه‌های قرآنی و روایی، به‌عنوان مکتبی مستقل شکل گرفت و توانست در مواجهه با جریان‌های فکری مختلف، از هویت عقیدتی خود محافظت کند و از این طریق، به علم کلام اسلامی و شیعی، عمق و غناء ببخشد.

پی‌نوشت‌ها:

1. برای اطلاع بیشتر رجوع شود به: قاسم‌پور، محسن، تأثیر آموزه‌های امام صادق علیه‌السلام بر مباحث کلامی شیعه، دوفصلنامه حدیث‌پژوهی، سال دوم، شماره سوم، بهار و تابستان 1389 ش، ص 119-123.

2. غلات افرادی هستند که به امام علی علیه‌السلام و فرزندان وی (امامان شیعه)، نسبت خدایی یا نبوت می‌دهند و در توصیف آنان، از جهت برتری در دین و دنیا، از حد و اندازه گذشته و طریق افراط پیموده‌اند: شیخ مفید، محمد بن محمد، تصحیح الاعتقادات، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۴ ق، ص 131.

3- «وَ اللَّهِ مَا هُوَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ إِلَهٌ فِی السَّمَاوَاتِ وَ إِلَهٌ فِی الْأَرَضِینَ کَذَبَ بُنَانٌ عَلَیْهِ لَعْنَهُ اللَّهِ صَغَّرَ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ وَ صَغَّرَ عَظَمَتَه»؛ مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحارالانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403 ق، ج 25، ص 296.

4- «مَنْ قَالَ إِنَّا أَنْبِیَاءُ فَعَلَیْهِ لَعْنَهُ اَللَّهِ، وَ مَنْ شَکَّ فِی ذَلِکَ فَعَلَیْهِ لَعْنَهُ اَللَّهِ»؛ مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحارالانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403 ق، ج 25، ص 296.

5- ر.ک: خیاط، ابوالحسین، الانتصار، قاهره، مکتبه الثقافه النیمیه، 1988 م، ص 214؛ اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، تصحیح هلموت ریترف بی‌جا، بی‌نا، 1400 ق، ج 1، ص 105؛ امین مصری، احمد، ضحی الاسلام، بیروت، دارالکتب العربی، بی تا، ج 3، ص 267-268.

6- «...مَا سَمِعْتَهُ مِنِّی فَارْوِهِ عَنْ أَبِی وَ مَا سَمِعْتَهُ مِنِّی فَارْوِهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ»؛ شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل‌الشیعه، قم، مؤسسه آل‌البیت علیهم‌السلام، 1409 ق، ج 27، ص 104.

7- قاسم‌پور، تأثیر آموزه‌های امام صادق علیه‌السلام بر مباحث کلامی شیعه، ص 130.

8- «إِنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو إِلَّا وَ فِیهَا إِمَامٌ کَیْمَا إِنْ زَادَ الْمُؤْمِنُونَ شَیْئاً رَدَّهُمْ وَ إِنْ نَقَصُوا شَیْئاً أَتَمَّهُ لَهُمْ»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تصحیح علی‌اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1407 ق، ج 1، ص 178.

9- قاضی عبدالجبار، بن احمد، شرح اصول خمسه، تحقیق عبدالکریم عثمان، مکتبه الوهبه، 1408 ق، ص 762-763؛ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات، تهران، دانشگاه تهران و دانشگاه مک گیل، 1413 ق، ص 4.

آیا عزیر در تاریخ وجود دارد؟
در تاریخ یهود و منابع عبری نام شخصی به اسم عزرا وجود دارد که در لغت عرب به عزیر شناخته می‌شود. او از شخصیت‌های بسیار مهم و محترم در سنت یهودی است.

پرسش:

خداوند در قرآن می‌فرماید یهودیان عُزَیر را پسر خدا می‌دانستند و یهودیان می‌گویند ما اصلاً چنین شخصیتی نداریم. آیا در تاریخ شخصیتی به نام عُزیر نبی وجود داشته است؟

پاسخ:

«عُزَیر» در قرآن کریم شخصیتی دینی مطرح شده است که یهودیان به او در جایگاه پسر خدا احترام می‌گذاشتند. این موضوع در آیۀ 30 سورۀ «توبه» ذکر شده است: ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّه﴾.

وی یکی از پیامبران یا اولیای قوم بنی‌اسرائیل بود که به امر خدا در سن جوانی از دنیا رفت و پس از صد سال زنده شد. به گفته مفسران، آیۀ ۲۵۹ سورۀ «بقره» به این جریان اشاره دارد: ﴿أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَى قَرْیَهٍ وَهِیَ خَاوِیَهٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى یُحْیِی هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾.

در منابع یهودی شخصی به نام عُزَیر شناخته نشده است؛ اما نام‌های دیگری به شخصیت ایشان اشاره دارد:

الف) عزراء: «عزیر» لفظی عربی است که در لغت یهود و به زبان عبری به «عزرا» شناخته می‌شود؛ چرا‌که عرب وقتی نام بیگانه‌اى را به کار مى‌برد، معمولاً در آن تغییرى ایجاد مى‌کند؛ به‌ویژه گاه براى اظهار محبت آن را به صیغه «تصغیر» درمى‌آورد؛ از‌این‌رو «عزرا» را نیز به «عزیر» تبدیل کرده است؛ همان‌گونه که نام اصلى «عیسى» که «یسوع» است و «یحیى» که «یوحنا» است، پس از نقل به زبان عربى دگرگون شده و به شکل «عیسى» و «یحیى» درآمده است (1).

دربارۀ شخصیت عزرا آمده است که وی کاهن معروف عبرانیان و کاتب ماهر شریعت و شخصی عالم، قادر و امین بود و چنان‌که معلوم است، در بارگاه سلطان ایران درجه و اعتبار تامی داشت (2). بنا بر باور اصحاب کلیسا، عزرا تمامی کتب قانونی عهد عتیق را جمع‌آوری و تصحیح کرده است (3). در منابع اسلامی نیز اشاره شده است که وقتی بخت‌النصر تورات را از بین برده بود، عزیر تورات را از حفظ برای مردم قرائت می‌کرد؛ بنابراین وی احیاکنندۀ تورات معرفی شده است (4).

ب) ارمیا: با توجه به شباهت داستان‌هایی که دربارۀ ارمیا و عزیر نقل شده است (مثل مواجهه با شهری که خانه‌هایش فرو ریخته، داستان حملۀ بخت‌النصر به بنی‌اسرائیل و ...)، برخی این احتمال را مطرح می‌کنند که عزرا و ارمیا یک شخصیت بوده‌اند. البته برخی معتقدند چون این دو نفر معاصر یکدیگر بودند، هر دو نفر در داستان‌های مشابه حضور داشته‌اند (5).

شایان ذکر است یهودیان در متون اصلی خود، عزرا را «پسر خدا» نمی‌دانند و این عقیده با اصل توحید در یهود در تضاد است. بنابراین تعبیر قرآن با عنوان «عزیر پسر خداست»، ممکن است به گروه‌های خاصی از یهودیان اختصاص داشته باشد که هنگام نزول قرآن (یا قبل از آن) در منطقه‌ای خاص به دلیل مقام والای عزرا در احیای تورات و دین، او را تا مقام «پسر خدا» بالا برده باشند. این عقیده لزوماً تمام یهودیان را دربر نمی‌گیرد، بلکه گروه خاصی را خطاب قرار می‌دهد. همچنین این تعبیر ممکن است به جایگاه فوق‌العاده و منحصر‌به‌فرد عزرا در نظر برخی یهودیان اشاره داشته باشد که به دلیل نقش او در احیای دین، او را «پسر خدا» به معنای «محبوب خدا» یا «بسیار نزدیک به خدا» می‌دانستند که این عنوان ابتدا تشریفاتی بود؛ اما شاید با گذشت زمان، این اعتقاد نزد برخی یهودیان به معنای واقعی و ظاهری آن منجر شد.

نتیجه:

در تاریخ یهود و منابع عبری نام شخصی به اسم عزرا آمده است که در لغت عرب به عزیر شناخته می‌شود. او از شخصیت‌های بسیار مهم و محترم سنت یهودی است که نقش کلیدی در حفظ و بازسازی شریعت یهود ایفا کرد. البته اینکه در قرآن گفته شده است «عزیر پسر خداست» بر خلاف اعتقاد یهودیان است و ممکن است به گروه‌های خاصی از یهودیان اختصاص داشته باشد که هنگام نزول قرآن (یا قبل از آن) در منطقه‌ای خاصی زندگی می‌کردند.

پی‌نوشت‌ها:

1. مکارم شیرازی، ناصر؛ تفسیر نمونه‌؛ چ 32، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1374 ش، ج 7، ص 361.

2. هاکس، مستر؛ قاموس کتاب مقدس؛ چ 2، تهران: اساطیر، 1382 ش، ص 609.

3. همان.

4. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ؛ قاهره: مکتبة الثقافة الدینیه، [بی‌تا]، ج ۳، ص ۱۱۵ ـ 116.

.5https://www.islamquest.net/fa/archive/fa7332

اگر دشمن آغازکنندۀ جنگ باشد و مسلمانان در موضع برتر باشند، پیشنهاد صلح از سوی مسلمانان جایز نیست؛ اما اگر دشمن جنگ را رها کرد و خواهان صلح شدباید آن را پذیرفت.

پرسش:

قرآن درباره صلح با دشمن چه توصیه و دیدگاهی دارد؟ آیا هر پیشنهاد صلح گرچه تحمیلی را باید پذیرفت؟

 

پاسخ:

«صلح» به ‌معنای مسالمت، آشتی و سازش و پایان‌دادن به اختلاف و جنگ است. برای صلح در قرآن معمولاً از دو واژه «صُلح» و «سِلم» به کار برده شده است. در این نوشتار نخست به مهم‌ترین آیاتی می‌پردازیم که به موضوع صلح پرداخته‌اند، در ادامه دیدگاه قرآن دربارۀ «صلح تحمیلی» را بیان می‌کنیم.

آیات صلح در قرآن

از نگاه قرآن، «صلح» اصل و «جنگ» خلاف اصل است: ﴿... فَإِنْ قٰاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ ...﴾: ... اگر با شما جنگیدند، آنان را به قتل برسانید ... (1). بر اساس این آیه، شروع مسلمانان به جنگ مشروط به آغاز جنگ از سوی دشمنان شده است؛ بنابراین مسلمانان حق شروع‌ جنگ را ندارند. به طور کلی قرآن «صلح» را بهتر از جنگ و درگیری می‌داند: ﴿... اَلصُّلْحُ خَیْرٌ ...﴾: ... صلح و آشتی بهتر است ... (2). این آیه هرچند در اصل درباره اختلاف زن و شوهر است، از قانونی همگانی یعنی برتری صلح و دوستی بر جنگ و دشمنی سخن گفته است (3). خداوند در آیات دیگری خطاب به پیامبرش می‌گوید: «تا زمانی‌که دشمن در حال جنگ با توست و خواهان صلح نیست و شما ضعیف نیستند، با آنان بجنگ» (4) و هرگز به آنان پیشنهاد صلح نده: ﴿فَلاٰ تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى اَلسَّلْمِ وَ أَنْتُمُ اَلْأَعْلَوْنَ وَ اَللّٰهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمٰالَکُمْ﴾: پس سست نشوید و [کافران و مشرکان را] به آشتی و صلحی دعوت نکنید، درحالی‌که شما برتر هستید و خدا با شماست (5).

اما اگر دشمنان دست از جنگ کشیدند و خواهان صلح شدند، با آنان صلح کن: ﴿وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهٰا ...﴾ (6). با توجه به اینکه این احتمال همیشه وجود دارد که هدف دشمن از پیشنهاد صلح، فریب‌دادن باشد، خداوند به پیامبرش می‌گوید به صرف این احتمال با صلح مخالفت نکن و مطمئن باش خداوند برای شما بس است و شما را در برابر خدعه دشمن یاری خواهد کرد: ﴿وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اَللّٰهُ هُوَ اَلَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ﴾: و اگر بخواهند [در زمینه صلح و آشتی] تو را بفریبند، به‌یقین خدا تو را بس است. اوست کسی که تو را با یاری خود و به وسیله مؤمنان نیرومند کرد .(8)

اما اگر پس از انعقاد صلح، دشمن در عمل اقداماتی برخلاف معاهده صلح انجام داد، باید دوباره با آنان جنگید: ﴿وَ إِمّٰا تَخٰافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیٰانَهً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلىٰ سَوٰاءٍ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ اَلْخٰائِنِینَ﴾: و اگر از خیانت و پیمان‌شکنی گروهی [که با آنان هم‌پیمانی] بیم داری، پس به آنان خبر ده که [پیمان] به ‌صورتی مساوی [و طرفینی] گسسته است؛ زیرا خدا خائنان را دوست ندارد (9).

همچنین خداوند می‌فرماید: ﴿وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمٰانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقٰاتِلُوا أَئِمَّهَ اَلْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاٰ أَیْمٰانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ﴾: و اگر پیمان‌هایشان را پس از تعهدشان شکستند و در دین شما زبان به طعنه و عیب‌جویی گشودند، در این صورت با پیشوایان کفر بجنگید که آنان را [به پیمان‌هایشان] هیچ تعهدی نیست، باشد که بازایستند (10) و (11).

 

صلح تحمیلی از نگاه قرآن

اگر به ‌جای کشور متجاوز، از کشوری که مورد تجاوز و ظلم قرار گرفته است، بخواهند یک‌طرفه و درحالی‌که دشمن هنوز مشغول جنگ و تجاوز است، دست از دفاع بردارد و به زبان ساده تسلیم شود، به‌یقین قرآن با چنین صلحی مخالف است. بر اساس دیدگاه قرآن، باید با دشمن متجاوز جنگید تا دست از تجاوز بردارد؛ چراکه خداوند می‌فرماید: ﴿وَ قٰاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ اَلَّذِینَ یُقٰاتِلُونَکُمْ ... * فَإِنِ اِنْتَهَوْا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾: و در راه خدا با کسانی که با شما می‌جنگند، بجنگید ...؛ اگر از فتنه‌گری و جنگ بازایستند، [شما نیز دست از جنگ بکشید؛ زیرا] به‌یقین خدا بسیار آمرزنده و مهربان است (12).

البته اگر به کشوری که تجاوز شده است، توانایی دفع تجاوز دشمن را نداشته نباشد و به این نتیجه برسد که ادامه دفاع، سبب خسارت‌های مالی و جانی بیشتری خواهد شد و این خسارت‌ها منفعت مهم‌تری برای او ندارد، نه‌تنها پذیرش صلح مانعی ندارد، بلکه می‌تواند خودش پیشنهاد صلح را مطرح کند. این مسئله را می‌توان از مفهوم آیۀ 35 سورۀ «محمد» به دست آورد (13). بر اساس این آیه، مؤمنان درحالی‌که دست برتر را دارند، اجازه پیشنهاد صلح را ندارند؛ یعنی اگر ضعیف هستند، پیشنهاد صلح نه‌تنها مانعی ندارد (14)، بلکه گاه واجب نیز خواهد بود .(15)

نتیجه:

بر اساس دیدگاه قرآن، «صلح» اصل و بهتر از جنگ است؛ ولی اگر دشمن جنگ را شروع ‌کرد، باید تا زمانی که دشمن به جنگ ادامه می‌دهد و سپاه اسلام غالب است، با او جنگید و مسلمانان نباید پیشنهاد صلح بدهند. اما اگر دشمن دست از جنگ کشید و خواهان صلح شد، باید آن را پذیرفت. صِرف احتمال خدعۀ دشمن نباید مانع پذیرش صلح شود؛ ولی اگر پس از صلح متوجه شدیم دشمن می‌خواهد برخلاف معاهدۀ صلح عمل کند، باید دوباره با او جنگید. بر اساس آیات قرآن، اگر گروهی به گروه دیگری حمله کرد، مسلمانان باید بکوشند میان آنان صلح برقرار کنند و اگر گروه متجاوز حاضر به پذیرش صلح نشد، باید با او جنگید و صلح را بر او تحمیل کرد. قرآن با پذیرش صلح تحمیلی از سوی گروهی که دشمن به آنان تجاوز کرده است، تا زمانی که مظلوم در شرف پیروزی بر ظالم است، موافق نیست؛ اما اگر مظلوم توانایی دفع ظلم دشمن را ندارد و ادامه دفاع فقط خسارت‌های بیشتری را برای مظلوم به همراه دارد، قبول و حتی پیشنهاد صلح مانعی ندارد.

برای مطالعه بیشتر:

پوریزدان‌پناه کرمانی، محیا و زهره اخوان‌مقدم؛ مقاله «رفع تعارض از آیات ناظر بر صلح و جنگ»؛ پژوهشنامه تفسیر و زبان قرآن، ش 6 (2)، ص 53-66، 1397 ش.

پی‌نوشت‌ها

1. بقره: 191.

2. نساء: 128.

3. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران؛ تفسیر نمونه؛ چ 10، تهران: دار‌الکتب الإسلامیه، 1371 ش، ج ‏4، ص 151. باغبانی، جواد؛ شناخت قرآن و عهدین؛ قم: مؤسسه امام خمینی، [بی‌تا]، ص 349.

4. ﴿... فَإِنْ لَمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَ یُلْقُوا إِلَیْکُمُ اَلسَّلَمَ وَ یَکُفُّوا أَیْدِیَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اُقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولٰئِکُمْ جَعَلْنٰا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطٰاناً مُبِیناً﴾: ... پس اگر [از جنگ با شما] کناره نگرفتند و پیشنهاد صلح و آشتی نکردند، و بر ضد شما دست [از فتنه و آشوب] برنداشتند، آنان را هر جا یافتید بگیرید و بکشید. آنان‌اند که ما برای شما نسبت به [گرفتن و کشتن] آنان دلیلی روشن و آشکار قرار دادیم (نساء: 91).

5. محمد: 35.

6. انفال: 61.

7. انفال: 62.

8. ر.ک به: طباطبائی، سید‌محمدحسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ چ 2، بیروت: مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، 1390 ق، ج ‏9، ص 118.

9. انفال: 58.

10. توبه: 12.

11. ر.ک به: فخر رازی، محمد؛ مفاتیح الغیب (التفسیر الکبیر)؛ چ 3، بیروت: دار‌احیاء التراث العربی، 1420 ق، ج ‏15، ص 501.

12. بقره: 191 ـ 192.

13. به باور برخی، جملۀ حالیۀ «و انتم الاعلون» مفهوم ندارد (قرشى بنابى، على‌‏اکبر؛ تفسیر احسن الحدیث؛ چ 2، تهران: بنیاد بعثت، 1375 ش، ج ‏10، ص 207).

14. هاشمى رفسنجانى، اکبر و جمعی از محققان؛ تفسیر راهنما؛ قم: بوستان کتاب، 1386 ق، ج ‏17، ص 375.

15. مرکز فرهنگ و معارف قرآن؛ دایرة‌المعارف قرآن کریم؛ چ 3، قم: بوستان کتاب، 1382 ش، ج ‏1، ص 79.

دستور زبان مدوّن عربی، بعد از نزول قرآن و با آموزش امام علی (ع) انجام شد. لذا اگر در مورد صحت ادبی جمله یا قواعد دستوری اختلاف شد، مرجع و ضابطه قرآن است

پرسش:

سلام. در بسیاری از موارد که ایراد ادبی به قرآن گرفته می‌شود، مفسران می‌گویند طبق قواعد ادبیات عرب این صحیح است. سؤالم این است که قرآن مطابق ادبیات عرب است و خودش را با آن تطبیق می‌دهد یا برعکس است؛ یعنی قرآن خودش مستند و مدرکی برای ادبیات عرب است؟ اگر قرآن مستقل است و خودش مستند است پس چرا در ایرادات ادبیاتی، قواعد ادبیات عرب را معیار قرار می‌دهیم؟ آیا اختلاف نظر هست یا همه یک نظر دارند؟

پاسخ:

مقدمه

اعجاز ادبی قرآن، چنان برجسته است که برخی از قرآن پژوهان، اعجاز قرآن را به همین جنبه ویژه ساخته‌اند؛ ویژگی برجسته و ممتازی که از همان آغاز نزول، ذهن و ذوق دوست و دشمن را جذب کرده و افرادی را به بحث و بررسی و پژوهش و پی‌جویی واداشته بود. بحث و بررسی‌هایی که پیامد آن، پی‌ریزی و گسترش دانش بلاغت و نیز دانش صرف و نحو و دیگر دانش‌های زبانی در عربی و فرهنگ اسلامی بود.

پاسخ اجمالی

دستور زبان عربی بعد از نزول قرآن با آموزش امام علی علیه‌السلام پایه‌گذاری شد. البته عرب برای سخن گفتن خود از قواعدی استفاده می‌کرد که قرآن مطابق با همان قواعد نازل شده است. به همین دلیل است که وقتی علت استفاده از یک واژه یا اِعراب آن را در قرآن ندانیم به سراغ کتاب‌های دستور زبان عرب می‌رویم؛ که البته این کار به معنای تقدم این قواعد بر قرآن نیست و اگر در مورد صحت ادبی جمله یا قواعد دستوری ادبیات عرب اختلاف شد، مرجع و ضابطه قرآن است.

پاسخ تفصیلی

پیشینه دستور زبان عربی

در زبان عربی قبل از قرآن اصولاً دستور زبان مدوّن یعنی دانش صرف، نحو، معانی، بیان و... وجود نداشت و عرب جاهلی فقط اشعاری پراکنده همچون معلّقات سبع داشته است.(۱) بعد از نزول قرآن دستور زبان عرب با آموزش امام علی علیه‌السلام به افرادی مثل ابوالاسود دوئلی پایه‌گذاری شد.(۲) و در طول اعصار با همت ادیبان بزرگ، مثل سیبویه (796 ق) و ابن هشام (808 ق)، ادبیات عرب رشد کرد.

در عصر حاضر هم هنوز قرآن به عنوان قله ادبیات عرب و شاهکار ادبی شمرده می‌شود. بنابراین اگر در مورد صحت ادبی جمله یا قواعد دستوری ادبیات عرب اختلاف شد، مرجع و ضابطه قرآن است، نه بالعکس و حتی اگر کسی به قرآن و اعجاز آن اعتقاد نداشته باشد، باید براساس عرف علمی در ادبیات، قرآن را اصل قرار دهد، چنان که عرف علمی در همه زبان‌های دنیا آن است که کتاب‌های قدیمی، که شاهکار ادبیات به شمار می‌آید، اصل قرار می‌گیرد و دستور زبان براساس آن تنظیم می‌شود. برای مثال در زبان فارسی کتاب شاهنامه فردوسی، دیوان حافظ و امثال آنها اصیل‌ترین کتب ادبی به شمار می‌آید که هرگاه در صحت و عدم صحت یک جمله یا ترکیب ادبی معاصر اختلاف شد شواهد و ضوابط را از آنها می‌گیرند و صحت و عدم صحت را براساس آنها می‌سنجند.

زبان قرآن

هرچند پیش از نزول قرآن، دستور زبان و ادبیات عرب تدوین نشده بود، اما عرب برای سخن گفتن خود از قواعدی استفاده می‌کرد که قرآن به همان زبان عربی قوم و مطابق با آن قواعد نازل شده‌ است؛

 «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ...؛ و ما هیچ رسولی در میان قومی نفرستادیم مگر به زبان آن قوم تا بر آنها (معارف و احکام الهی را) بیان کند.»(۳)

 قرآن در جای دیگر از زبان خود به عربی مبین تعبیر می‌کند:

 «وَهَٰذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ؛ و این قرآن به زبان عربی فصیح و روشن است.»(۴)

 به همین دلیل است که وقتی علت استفاده از یک واژه یا اِعراب یک واژه را در قرآن ندانیم به سراغ کتاب‌های دستور زبان عرب می‌رویم؛ که البته این کار به معنای تقابل میان کتب دستور زبان عرب با قرآن و یا تقدم آنها بر قرآن نیست، بلکه تنها به دلیل جهل به ادبیات و دستور زبان عرب و برای کسب آگاهی در این زمینه است.

نتیجهگیری:

در زبان عربی، قبل از قرآن، اصولاً دستور زبان مدوّن یعنی دانش صرف، نحو، معانی، بیان و... وجود نداشت. بعد از نزول قرآن، دستور زبان عرب با آموزش امام علی علیه‌السلام به افرادی مثل ابوالاسود دوئلی پایه‌گذاری شد. اگر در مورد صحت ادبی جمله یا قواعد دستوری ادبیات عرب اختلاف شد، مرجع و ضابطه قرآن است، نه بالعکس. با این حال، هرچند پیش از نزول قرآن، دستور زبان و ادبیات عرب تدوین نشده بود، اما عرب برای سخن گفتن خود از قواعدی استفاده می‌کرد که قرآن به همان زبان عربی قوم و مطابق با آن قواعد نازل شده است. به همین دلیل است که وقتی علت استفاده از یک واژه یا اِعراب یک واژه را در قرآن ندانیم به سراغ کتاب‌های دستور زبان عرب می‌رویم؛ که البته این کار به معنای تقابل میان کتب دستور زبان عرب با قرآن و یا تقدم آنها بر قرآن نیست، بلکه تنها به دلیل جهل به ادبیات و دستور زبان عرب و برای کسب آگاهی در این زمینه است.

منابع برای مطالعه بیشتر:

سیدی علوی، سید حسین، مقاله تأثیر قرآن بر زبان عربی، کیهان اندیشه، 1371، شماره 43.

فقهی‌زاده، عبدالهادی، کتاب آموزش نحو عربی (نمونه‌های قرآنی و روایی).

چکیدة پاسخ:

در زبان عربی قبل از قرآن دستور زبان مدوّن وجود نداشت. بعد از نزول قرآن دستور زبان عرب با آموزش امام علی علیه‌السلام به افرادی مثل ابوالاسود دوئلی پایه گذاری شد. اگر در مورد صحت ادبی جمله یا قواعد دستوری ادبیات عرب اختلاف شد، مرجع و ضابطه قرآن است نه بالعکس. با این حال هرچند پیش از نزول قرآن، دستور زبان عرب تدوین نشده بود، اما عرب برای سخن گفتن خود از قواعدی استفاده می‌کرد که قرآن به همان زبان عربی قوم و مطابق با آن قواعد نازل شده است. به همین دلیل است که وقتی علت استفاده از یک واژه یا اِعراب یک واژه را در قرآن ندانیم به سراغ کتاب‌های دستور زبان عرب می‌رویم؛ که البته این کار به معنای تقدم این قواعد بر قرآن نیست بلکه تنها به دلیل جهل به دستور زبان عرب و برای کسب آگاهی در این زمینه است.

پینوشت‌ها:

1. ر.ک: جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بی‌جا، بی‌تا، ج17، ص32.

2. ر.ک: صدر، سیدحسن، تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام، اعلمی، 1375ش، ص40.

3. سوره ابراهیم، آیه 4.

4. سوره نحل، آیه 103.

رمز تحول افرادی مانند فضیل با شنیدن یک آیه از قرآن این است که خود را در همان لحظه، مخاطب آیه می‌بینند و با دیده عبرت به آیات قرآن می‌نگرند.
فضیل عیاض و تأثیر قرآن بر قلب

پرسش:
 فضیل عیاض چه آیه‌ای از قرآن را شنید که روی آن تأثیر گذاشت و توبه کرد؟ ماجرایش چیست؟ مگر این آیه به چه مطلبی اشاره دارد که روی او این‌قدر تأثیرگذار بود؟
 

پاسخ:
 در طول تاریخ افراد زیادی تحت تأثیر آیات قرآن قرارگرفته و مسیر زندگی خود را تغییر داده‌اند. این مسئله از زمان نزول قرآن بر رسول خدا صلی‌الله علیه و آله آغاز شد. برای مثال مرد عربى خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد و عرض کرد: «علِّمنى ممّا علّمک اللّه»؛ ازآنچه خدا به تو آموخته به من بیاموز.» پیامبر او را به یکى از یارانش سپرد تا آیات قرآن را به او تعلیم دهد. او سوره زلزال را به وی تعلیم داد، وقتی آیه ﴿فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّه خَیْراً یَرَه... ﴾؛ (۱) را خواند، آن مرد از جا برخاست و گفت: «همین مرا کافى است»! رسول خدا صلی‌الله علیه و آله فرمود: او را رها کن که او فقیه شد.(2)

توبه فضیل بن عیاض
«فضیل» که در کتب رجال، به‌عنوان یکى از راویان موثق از امام صادق علیه‌السلام و از زهاد معروف معرفی‌شده، در آغاز کار، راهزن خطرناکى بود که همه مردم از او وحشت داشتند.
روزی فضیل، دخترکى را دید و نسبت به او علاقه‌مند شد، این علاقه «فضیل» را وادار کرد که شب‌هنگام از دیوار خانه او بالا رود و تصمیم داشت به هر قیمتى شده به وصال او نائل گردد، در این هنگام بود که دریکی از خانه‌های اطراف، شخص بیدار دلى مشغول تلاوت قرآن بود و به این آیه رسید؛ ﴿أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُون‏﴾؛ آیا وقت آن نرسیده است که دل‌های مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حقّ نازل کرده است خاشع گردد؟! و مانند کسانى نباشند که درگذشته به آن‌ها کتاب آسمانى داده شد، سپس زمانى طولانى بر آن‌ها گذشت و قلب‌هایشان قساوت پیدا کرد؛ و بسیارى از آن‌ها گناهکارند!(۳) این آیه همچون تیرى بر قلب آلوده «فضیل» نشست. یک مرتبه گفت: «یا ربّ قد آن؛ بله خداوندا وقت آن رسیده است» از دیوار بام فرود آمد و به خرابه‌ای وارد شد که جمعى از کاروانیان آنجا بودند و براى حرکت به‌سوی مقصدى با یکدیگر مشورت می‌کردند، می‌گفتند: فضیل و دارودسته او در راهند، اگر برویم راه را بر ما می‌بندند و ثروت ما را به غارت خواهند برد! فضیل که پشیمان شده بود، توبه کرد و دائماً در جوار «کعبه» می‌زیست تا همان‌جا در «روز عاشورا» از دنیا رفت. (4)

خشوع با یاد خدا
آیه‌ای که فضیل را متحول کرد، می‌فرماید: شأن یاد خدا چنین شأنى است که هرگاه نزد مؤمن به میان آید، بی‌درنگ، دنبالش خشوعى در دل مؤمن می‌آید. (۵) قرآن درباره افرادی که قلب مریض دارند، می‌فرماید: ﴿ أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآن‏ أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها ﴾ (۶) دلشان نسبت به قرآن قفل دارد؛ یعنی اگر قلب افراد آماده آیات قرآن باشد، ﴿ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُم‏ ﴾ (۷) وقتی نام خدا برده می‌شود دلشان به تب‌وتاب و دلهره می‌افتد، مگر آنکه قلب شخص دچار قساوت شده باشد. در واقع رمز تحول فضیل با شنیدن این آیه از قرآن این بود که خود را مخاطب آیه دید و قلبش با یاد خدا خاشع شد، این همان تدبر در قرآن و تذکر از آن است که انسان را به یک فرد باتقوا مبدل می‌سازد.
امیر مؤمنان علیه‌السلام می‌فرماید: «متقین طوری هستند وقتى به آیه‌ای برسند که تشویقى در آن است، با شوق و طمع بهشت به آن روی‌آورند و جانشان به پرواز درمی‌آید و گمان می‌برند که نعمت‌های بهشت برابر دیدگانشان قرار دارد و هرگاه به آیه‌ای می‌رسند که ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن می‌سپارند و گویا صداى بر هم خوردن شعله‌های آتش، در گوششان طنین‌افکن است... و از خدا آزادى خود را از آتش جهنّم می‌طلبند». (8)

نتیجه:
در طول تاریخ افراد زیادی تحت تأثیر آیات قرآن قرار گرفته و مسیر زندگی خود را تغییر داده‌اند. این مسئله از زمان نزول قرآن بر رسول خدا صلی‌الله علیه و آله آغاز شد. آیه‌ای که فضیل را متحول کرد می‌فرماید: شأن یاد خدا چنین است که هرگاه نزد مؤمن به میان آید، بلادرنگ دنبالش خشوعى در دل مؤمن می‌آید.
 قرآن درباره افرادی که قلب مریض دارند، می‌فرماید دلشان نسبت به قرآن قفل دارد؛ یعنی اگر قلب افراد آماده آیات قرآن باشد، وقتی نام خدا برده می‌شود دلشان به دلهره می‌افتد. مگر آنکه قلب شخص دچار قساوت شده باشد.
رمز تحول افرادی مانند فضیل با شنیدن یک آیه از قرآن این است که خود را در همان لحظه، مخاطب آیه می‌بینند و با دیده عبرت به آیات قرآن می‌نگرند، این همان تدبر در قرآن و تذکر از آن است که انسان را به یک فرد باتقوا مبدل می‌سازد. همان‌گونه که درآیات و روایات، مؤمنان و متقین افرادی معرفی‌شده‌اند که با یاد خدا دل‌هایشان به لرزه می‌افتد و با خواندن آیات بهشت و جهنم، گویا آن‌ها را می‌بینند.

منابع برای مطالعه بیشتر:
صبوحی طسوجی، علی، کتاب تدبر در قرآن کریم، انتشارات تدبر در کلام وحی و سیره ائمه اطهار.
کرجی، علی، مقاله تدبر در قرآن از دیدگاه اهل‌بیت علیهم‌السلام، فرهنگ کوثر، 1384، شماره 63.

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره زلزال، آیه 7.
2. حقى بروسوى، اسماعیل‏، تفسیر روح البیان‏، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، بی تا، ج 10، ص 495.
3. سوره حدید، آیه 16.
4. قمی، شیخ عباس، سفینه البحار و مدینه الحکم و الآثار، نشر اسوه، بی-تا، ج 7، ص 103.
5. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه: موسوی همدانی، قم، جامعه مدرسین، چاپ پنجم، ج 19، ص 283.
6. سوره محمد، آیه 24.
7. سوره انفال، آیه 2.
8. شریف الرضی، نهج‌البلاغه، قم، نشر مشهور، خطبه ۱۹۳.
 

بررسی آیات قرآن نشان می‌دهد که وحدت، به‌عنوان اصلی ثابت، پایدار و همیشگی، به‌خودی‌خود امری مطلوب و پسندیده است نه اینکه مقدمه وتاکتیکی برای تحقق هدف دیگری باشد.
وحدت شیعه و سنی؛ تاکتیک یا اصل قرآنی

پرسش:
سلام. رهبر عزیزمان امروز در سخنرانی با اهل سنت و هفته وحدت فرمودند «موضوع وحدت نه یک تاکتیک بلکه یک اصل قرآنی است». من تاکنون مثل بسیاری از افراد دیگر تصور می‌کردم موضوع وحدت بیشتر تقیه‌ای و تاکتیکی است ولی ایشان فرمودند یک اصل قرآنی است. لطفاً در این زمینه و اصل قرآنی بودن توضیح دهید که یعنی چه؟ و نیز از چه آیاتی می‌توان این اصل بودن را فهمید یعنی مستندات قرآنی آن را می‌خواستم.
 

پاسخ:
وحدت یعنی مسلمانان باید از طریق گفت‌وگو و ارتباط با هم، افکار و احساساتشان را به هم نزدیک و افزون بر زندگی مسالمت‌آمیز در کنار هم، در زمینه‌های مختلف ازجمله بهره‌برداری از ظرفیت‌های موجود، خنثی‌سازی تهدیدات مشترک و ... با هم همکاری و همیاری کنند. چنین وحدتی نه‌تنها مورد اهتمام و تأکید قرآن قرار گرفته، بلکه از اصول ثابت و همیشه پابرجای این کتاب آسمانی است.

اصل قرآنی
«اصل» در لغت به معنای پایین‌ترین نقطه هر چیز، ریشه، پایه و بُن است (1) و در اصطلاح یعنی امری که پایه و اساس است و امور دیگر متفرّع و مبتنی بر آن هستند. (2) منظور از «اصل قرآنی» قوانین و قواعد ثابت و بنیادی قرآن هستند که شالوده و مبنای فکری و عملی زندگی مسلمانان می‌باشند؛ بنابراین، منظور از اصل قرآنی بودن وحدت، این است که این مسئله دائمی و بنیادی است و نباید به آن همانند ابزار و راه‌حل موقت نگاه کرد.
به‌عبارت‌دیگر، وحدت هدف است و نه تاکتیک. تاکتیک به اقدامات و روش‌هایی گفته می‌شود که برای دستیابی به هدف استفاده می‌شوند و معمولاً کوتاه‌مدت و انعطاف‌پذیر هستند، بر اساس شرایط تغییر می‌کنند و پس از رسیدن به هدف کنار گذاشته می‌شوند. مطابق دیدگاه اصل بودن وحدت، وحدت خودش هدف است و وسیله‌ای زودگذر برای رسیدن به هدف دیگری نیست.
به تعبیر سوم، وحدت «واجب نفسی» است و نه «واجب غیری و مقدمی». واجب نفسی برای خودش واجب شده؛ نه همچون واجب غیری که به‌منظور رسیدن به واجبی دیگر، واجب است. (3)

مستندات قرآنی اصل بودن وحدت
همان‌گونه که مشخص شد اصل قرآنی یعنی واجبی قرآنی که خودش هدف است و مقدمه رسیدن به هدف دیگری نیست. در این بخش به برخی از آیات قرآنی که حاکی از اصل بودن وحدت هستند، اشاره می‌شود. مطابق قرآن کریم مؤمنان موظف‌اند که در انجام کارهای خوب با هم همکاری کنند: ﴿... وَ تَعٰاوَنُوا عَلَی اَلْبِرِّ وَ اَلتَّقْویٰ... ﴾؛ (4) ... و یکدیگر را بر انجام کارهای خیر و پرهیزکاری یاری نمایید...
وحدت و دوری از تفرقه از نگاه قرآن واجب است و همگان ملزم به رعایت آن هستند: ﴿وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّٰهِ جَمِیعاً وَ لاٰ تَفَرَّقُوا... ﴾؛ (5) و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراکنده و گروه‌گروه نشوید...
چنانکه تلاش برای حل اختلافات مؤمنان، اصلاح بین آنان و از میان بردن تفرقه نیز یکی دیگر از واجبات قرآنی است: ﴿وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ اِقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمٰا... * إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ﴾؛ (6) و اگر دو گروه از مؤمنان با یکدیگر بجنگند میان آن‌ها صلح و آشتی برقرار کنید... جز این نیست که همه مؤمنان با هم برادرند؛ بنابراین [در همه نزاع‌ها و اختلافات] میان برادرانتان صلح و آشتی برقرار کنید، و از خدا پروا نمایید که مورد رحمت قرار بگیرید.
اهتمام قرآن به وحدت به‌اندازه‌ای است که نه‌تنها وحدت را واجب و تفرقه را حرام کرده بلکه از اموری که اتحاد مسلمانان را خدشه‌دار می‌کنند و منجر به اختلاف و تفرقه می‌شوند نیز نهی کرده است: ﴿یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسىٰ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لاٰ نِسٰاءٌ مِنْ نِسٰاءٍ عَسىٰ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لاٰ تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لاٰ تَنٰابَزُوا بِالْأَلْقٰابِ بِئْسَ اَلاِسْمُ اَلْفُسُوقُ بَعْدَ اَلْإِیمٰانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ﴾؛ (7) ای اهل ایمان! نباید گروهی گروه دیگر را مسخره کنند، شاید مسخره شده‌ها از مسخره کنندگان بهتر باشند، و نباید زنانی زنان دیگر را [مسخره کنند] شاید مسخره شده‌ها از مسخره کنندگان بهتر باشند، و از یکدیگر عیب‌جویی نکنید و با لقب‌های زشت و ناپسند یکدیگر را صدا نزنید؛ بد نشانه و علامتی است این‌که انسانی را پس از ایمان آوردنش به لقب زشت علامت‌گذاری کنند؛ و کسانی که [از این امور ناهنجار و زشت] توبه نکنند، خود ستمکارند.
منظور قرآن از وحدت، مسئله‌ای ظاهری نیست و حتی شامل دل‌های مؤمنان نیز می‌شود: ﴿وَ اَلَّذِینَ جٰاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اِغْفِرْ لَنٰا وَ لِإِخْوٰانِنَا اَلَّذِینَ سَبَقُونٰا بِالْإِیمٰانِ وَ لاٰ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنٰا غِلاًّ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنٰا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ﴾؛ (8) و نیز کسانی که پس از آنان [انصار و مهاجرین] آمدند درحالی‌که می‌گویند: پروردگارا! ما و برادرانمان را که به ایمان بر ما پیشی گرفتند بیامرز، و در دل‌هایمان نسبت به مؤمنان، خیانت و کینه قرار مده. پروردگارا! یقیناً تو رئوف و مهربانی.
توجه به این آیات و همچنین دقت در سیاق آن‌ها نشان می‌دهد که فرمان خداوند به همکاری با هم، دوری از تفرقه و کوشش برای رفع اختلافات، خودش هدف است؛ نه اینکه خداوند هدف دیگری داشته و چون رسیدن به آن هدف، جزء از طریق اتحاد ممکن نبوده، به وحدت دعوت کرده است.

نتیجه
خداوند در قرآن از همگان خواسته که اختلافات را کنار بگذارند و با هم در انجام کارهای خوب همکاری کنند. بررسی آیات قرآن نشان می‌دهد که از نگاه این کتاب وحدت به‌خودی‌خود امری مطلوب و پسندیده است؛ نه اینکه مقدمه و تاکتیکی برای تحقق هدف دیگری باشد؛ بنابراین، وحدت به‌عنوان اصلی ثابت، پایدار و همیشگی خودش هدف است و نباید به آن همانند ابزار و راهکاری گذرا نگاه کرد.

برای مطالعه بیشتر
مقاله «عوامل وحدت‌آفرین از نگاه قرآن کریم»‏ نوشته علی نصیری و منتشرشده در نشریه پاسدار اسلام، 1383 ش، شماره 269.

پی‌نوشت‌ها
1. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار الفکر للطباعه و النشر و التوزیع، چاپ اول، ج ۱۱، ص ۱۶؛ ازهری، محمد بن احمد، تهذیب اللغه، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1421 ق، ج ۱۲، ص ۱۶۸؛ مرتضی زبیدی، محمد بن محمد، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1414 ق، ج ۱۴، ص ۱۸.
2. جرجانی، علی بن محمد، التعریفات، تهران، ناصر خسرو، چاپ اول، 1370 ش، ص ۱۲.
3. مظفر، محمد رضا، أصول الفقه، قم، انتشارات اسماعیلیان، چاپ پنجم، 1383 ش، ج ۲، ص ۲۶۲.
4. سوره مائده، آیه 2.
5. سوره آل‌عمران‌، آیه 103.
6. سوره حجرات‌، آیه‌های 9 و 10.
7. سوره حجرات، آیه 11.
8. سوره حشر، آیه 10.
 

خداوند متعال مسیر توبه را بسیار باز گذاشته است که حتی اگر بنده ای توفیق پیدا کند و در لحظات آخر، توبه کند همان توبه می تواند باعث دفع عذاب قطعی آماده فرد شود
توبه به موقع، موجب بدا در عذاب قوم حضرت یونس علیه السلام

پرسش:
کدام قوم بودند که آثار عذاب و هلاکت برایشان آشکار شد ولی با توبه بخشیده شدند؟ چرا؟ مگر توبه قبل از عذاب نیست پس چگونه می‌تواند عذابی که آمده را بردارد؟
 

پاسخ:
طبق آیات قرآن کریم، تنها قومی که پس از دیدن نشانه‌های عذاب، ایمان آوردند و عذاب از آن‌ها برداشته شد، قوم یونس علیه‌السلام بودند؛ ﴿ فَلَوْلَا کَانَتْ قَرْیَهٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِیمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ یُونُسَ لَمَّا آمَنُوا کَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِینٍ﴾؛ چرا هیچ شهرى نبود که [اهل آن‌] ایمان بیاورد و ایمانش به حال آن سود بخشد؟ مگر قوم یونس که وقتى [در آخرین لحظه‌] ایمان آوردند، عذاب رسوایى را در زندگى دنیا از آنان برطرف کردیم و تا چندى آنان را برخوردار ساختیم. (1)

داستان قوم یونس علیه‌السلام:
در کتاب «تفسیر قمی» نقل‌شده که امام صادق علیه‌السلام داستان قوم یونس را اینگونه بیان می‌فرماید: مرد عابدى در میان ایشان بود که نامش «ملیخا» بود و مرد دانشمند و عالمى دیگر هم بود که اسمش «روبیل» بود. آن عابد یعنى ملیخا پیوسته به یونس علیه‌السلام می‌گفت: درباره این مردم نفرین کن، ولى آن مرد عالم او را از نفرین کردن نهى می‌کرد و می‌گفت: در حق اینان نفرین مکن که خداى تعالى دعایت را مستجاب می‌کند، ولى نابودى و هلاکت بندگانش را دوست ندارد. یونس در این میان قول آن مرد عابد را پذیرفت و درباره آن مردم نفرین کرد، خداى تعالى به یونس علیه‌السلام وحى کرد که عذاب در فلان ماه و در فلان روز به سراغ آن‌ها می‌آید.
همین‌که موعد مزبور نزدیک شد یونس با آن مرد عابد از میان آن‌ها بیرون رفتند، ولى آن مرد عالم در شهر ماند و چون روز موعد فرارسید، آن مرد عالم به آن‌ها گفت: به درگاه خدا رو آورده و به او پناه ببرید شاید خداوند به شما رحم کند و عذاب را از شما دور سازد و براى این کار همگى رو به صحرا نهاده و میان زنان و کودکان و حیوانات دیگر را با مادرهایشان جدایى افکنده همه را از هم جدا و دور سازید، آنگاه به گریه و دعا مشغول شوید. مردم چنین کردند و خداوند عذاب را که بر آنان فرود آمده و نزدیکشان شده بود از آن‌ها دور ساخت. (2)
در واقع درباره قوم یونس علیه‌السلام باوجود آن‌که عذاب مقدر شده بود و طبق سنت الهی باید این قوم دچار عذاب می‌شدند، اما به دلیل توبه به‌موقع آنان، مسئله بداء حاصل شد که این نیز یکی از سنت‌های الهی است.

بداء
واژه «بَداء» در لغت در چندمعنا به‌کار رفته است: آشکار شدن از خفا (۳)، ظهور چیزی از عدم (۴)، تغییر در قصد (۵) و استصواب (خوب و درست شمردن چیزی بعد از آنکه چنین دانسته نمی‌شد). (6)
توضیح: بداء در لغت به معنای آشکار شدن چیزی پس از مخفی شدن است. در اصطلاح نیز ظاهر شدن اراده خداوند بر اساس شرایط و مصالحی جدید است، به‌گونه‌ای که این اراده برای بندگان قابل‌انتظار نبود و به همین خاطر آن را تقدیری جدید می‌پندارند. این تقدیر جدید الهی نه به معنای علم نداشتن وجود ذات مقدسش از تغییر شرایط بلکه به معنای ظهور اراده خداوند است که پنهان از توقع مردم بوده است.

بیانی دیگر؛
بَداء درباره خدا به معنای آشکار شدن و ظهور چیزی از خدا برخلاف آن چیزی که عادتاً انتظارش را داشتیم است، اما بَداء به معنای استصواب و تغییر در قصد که ناشی از جهل و عجز و محدودیت در دانایی و توانایی است، اگرچه برای انسان پیش می‌آید، اما انتساب آن به خدا -که مطلقاً دانا و توانا است- اشتباه است. (7) در قضا و قدر غیر حتمی که خداوند در آن وقوع چیزی و یا عدم آن را تقدیر می‌کند، ولی تحقّقش را به مشیت خویش معلّق می‌سازد، بداء ممکن است و واقع می‌شود. (8)

نتیجه:
تنها قومی که پس از دیدن نشانه‌های عذاب، ایمان آوردند و عذاب از آن‌ها برداشته شد، قوم یونس علیه‌السلام بودند. یونس علیه‌السلام قومش را به ایمان دعوت می‌کرد و آن‌ها اجابت نکردند؛ سپس بر آنان نفرین کرد. خداوند به او وحی کرد که در فلان روز عذاب بر قومش نازل می‌شود. آن‌ها در آن روز گریه کرده توبه نمودند و خدا عذاب را از آنان برگرداند. در واقع درباره قوم یونس علیه‌السلام باوجود آنکه عذاب مقدر شده بود و طبق سنت الهی باید این قوم دچار عذاب می‌شدند، اما به دلیل توبه به‌موقع آنان، مسئله بداء حاصل شد که این نیز یکی از سنت‌های الهی است.
بَداء درباره خدا به معنای آشکار شدن و ظهور چیزی از خدا برخلاف آن چیزی که عادتاً انتظارش را داشتیم است. در قضا و قدر غیر حتمی که خداوند در آن وقوع چیزی و یا عدم آن را تقدیر می‌کند ولی تحقّقش را به مشیت خویش معلّق می‌سازد، بداء ممکن است و واقع می‌شود.

 

 

 منابع برای مطالعه بیشتر:
فانی اصفهانی، سید علی، بداء ازنظر شیعه، ترجمه سید محمدباقر بنی سعید لنگرودی، انتشارات امام علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام، ۱۳۹۴ ش، ص ۹۹-۱۰۱.

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره یونس، آیه 98.
2. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، مصحح طیب موسوى جزائرى، قم، دارالکتاب، چاپ سوم، 1404 ق، ج ۱، ص ۳۱۷.
3. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن،‌ دمشق، ‌دارالعلم الدار الشامیه، ۱۴۱۲ ق، ص ۱۱۳.
4. فضلی، عبد الهادی، خلاصه علم الکلام، قم، دارالکتاب الاسلامی، ۱۴۱۴ ق، ص ۱۰۵.
5. ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، بیروت، دارالجیل، ۱۴۱۱ ق، ص ۲۱۲.
6. ابن الاثیر الجزری، علی بن محمد، النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، بیروت، المکتبه العلمیه، ۱۳۹۹ ق، ج ۱، ص ۱۰۹.
7. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تهران، انتشارات مرتضوی، ۱۴۱۶ ق، ص ۴۴-۴۸؛ مفید، محمد بن محمد، تصحیح الاعتقاد و الامامیه، به کوشش حسین درگاهی، قم، الموتمرالعالمی لالفیه‌ الشیخ‌المفید، ۱۴۱۳ ق. ص ۶۵-۶۷.
8. خویی، ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، انوارالهدی، ۱۴۰۱ ق، ص ۳۸۸-۳۸۷.
 

برخی «حورالعین» را به معنای «زنان بهشتی» ترجمه کرده اند که اشتباه است و همین باعث شده است که تصورات اشتباهی در مورد معانی و مفاهیم آیات و روایات پیدا کنند.
منظور از حورالعین بهشتی در قرآن

پرسش:
آیا بهشتیان با حورالعین ازدواج می‌کنند؟ قرآن می‌گوید زوجنا ولی بعضی می‌گویند حورالعین خادم هستند نه همسر بهشتی! اگر مردان با حورالعین ازدواج می‌کنند آیا زنان نیز با غلمان ازدواج می‌کنند یا حور وغلمان خادمان بهشتی هستند نه همسر؟ اینکه می‌گوید یطوف علیهم ولدان مخلدون، غیر از غلمان است؟ آیا این‌ها باعث نمی‌شود تصور شود در بهشت مسائل جنسی خیلی بولد شده؟!
 

پاسخ:
بخشی از آیات قرآن کریم درباره بهشت و نعمت‌های بهشتی است. در این آیات به نعمت‌های فراوان و بی‌شماری همچون باغ‌ها، چشمه‌ها، آبشارها، درختان، لباس‌ها، خیمه‌ها، تخت‌ها و پشتی‌ها، خدمتکاران، خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها و ... اشاره‌شده است که همگی جاودانه و بی‌پایان هستند. یکی از نعمت‌هایی که خداوند برای اهل بهشت در نظر گرفته همسران و هم‌نشینان بهشتی است.

ازواج مطهره یعنی همسران پاکیزه نه زنان پاکیزه!
خداوند در قرآن به فراوانی از بهشت و نعمت‌های آن سخن گفته است. یکی از این نعمت‌ها «ازواج مطهره» است. (۱) «ازواج» در زبان عربی جمع «زوج» و به معنای همسر است و شامل مرد و زن، هر دو می‌شود؛ (۲) بنابراین، این نعمت الهی اختصاصی به مردان ندارد و شامل همه اهل بهشت اعم از زنان و مردان خواهد شد؛ چنانکه نعمت‌هایی که قبل و بعد از این نعمت ذکرشده است نیز مختص به مردان نمی‌باشند.

حورالعین
برخی معتقدند که حورالعین نیز به معنای همسران بهشتی است و نه زنان بهشتی. به باور آن‌ها تعابیر به کار رفته درباره حوریان بهشتی در قرآن کریم، خالی از هرگونه مفهوم جنسیت است؛ اما بعدها به جهت بی‌توجهی به ریشه این کلمه، گمان شده که مراد از حورالعین فقط زنان هستند و این گمان نادرست به کتاب‌های لغت، تفاسیر و حتی ترجمه روایات نیز راه‌یافته است. (3)
در دو آیه قرآن خداوند از تزویج با حوریان سخن گفته است: ﴿زَوَّجْنٰاهُمْ بِحُورٍ عِینٍ﴾. (۴) مطابق این دو آیه و بر اساس معنای لغوی «زوّج: قرین و هم‌نشین کردن» برای بهشتیان هم‌نشینانی بهشتی است که پیوسته گرداگرد آن‌ها می‌گردند. این هم‌نشینان بهشتی، آن‌چنان زیبا هستند که چشم‌ها از دیدن آن‌ها حیران می‌شود. (۵) همان‌طورکه مشخص است این نعمت نیز اختصاصی به مردان ندارد و شامل هر دو گروه زنان و مردان می‌شود.
شاید کسی بگوید که کاربرد ضمیر «هم» که در زبان عربی برای جمع مذکر (چند مرد) است، نشان می‌دهد که مراد قرآن از «حور عین» زنان بهشتی است که خداوند آن‌ها را به ازدواج مردان درمی‌آورد؟ اما این استدلال درست نیست؛ چراکه در زبان عربی برای مجموعه‌ای مرکب از مذکر و مؤنث لفظ مذکر به کار می‌رود؛ حتی اگر تعداد زنان بیشتر از مردان باشد. (۶) با توجه به اینکه اهل بهشت نیز متشکل از زنان و مردان هستند، باید برای آن‌ها از باب تغلیب از واژگان مذکر استفاده کرد.
نکته دیگر این‌که فعل «زوّج» به معنای قرین و همراه کردن است. معنای این فعل در زبان عربی هرچند لزوماً به معنای ازدواج نیست و ازدواج تنها یکی از مصادیق آن است، (۷) اما اجازه نمی‌دهد که بگوییم مراد از حورالعین خادمان بهشتی است؛ بله حورالعین در خدمت اهل بهشت است، اما به‌عنوان یک همراه و هم‌نشین نه خدمتگزار.

غلمان
غِلمان در زبان عربی به معنای نوجوانان است. با بررسی معنا و کاربرد کلمات هم‌نشین واژه «غلمان»، یعنی «طواف» و «ولدان»، روشن می‌شود که وظیفه این موجودات پذیرایی و رفت‌وآمد برای خدمت به بهشتیان است. (۸) مطابق روایات فهم صحابه به‌عنوان مخاطبان اولیه قرآن از «غلمان» نیز خدمتگزار بوده است. (۹) مفسران هم در مقام تفسیر آیه قید «فی الخدمه» را آورده‌اند: «وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ‏ فى الخدمه غِلْمان‏». (۱۰)
 احتمال دیگری که توسط برخی از مفسران درباره «غلمان» مطرح‌شده، این است که خداوند فرزندان بهشتیان که در کودکی از دنیا رفته‌اند را به آنان برمی‌گرداند. (۱۱) بنابراین، مراد از «غلمان» در قرآن کریم همسران بهشتی نیست.

ولدان مخلدون
«وِلْدانٌ مُخَلَّدُون» یعنی نوجوانانی که هیچ‌گاه پیر نمی‌شوند. مفسران «ولدان مخلدون» را همان «غلمان» دانسته‌اند (۱۲) و در مقام تفسیر آیه برای آن‌ها نیز قید «فی الخدمه» را آورده‌اند: «یَطُوفُ عَلَیْهِمْ للخدمه وِلْدانٌ غلمان مُخَلَّدُون‏». (۱۳) البته مطابق روایتی «ولدان مخلدون» فرزندان بهشتیان هستند که نه ثوابی دارند که بهشتی شوند و نه عقابی که جهنمی. 
مطابق روایتی دیگر آن‌ها فرزندان جهنمیان هستند که در کودکی از دنیا رفته‌اند. (14)

قرآن و بولدکردن نعمت‌های جنسی؟!
اسم «حور» تنها دو بار در قرآن به کاررفته است. چنانکه تنها سه بار در قرآن به «ازواج مطهره» اشاره شده است. سایر نعمت‌های بهشتی که مربوط به مسائل جنسی می‌شود نیز همگی در همین حد هستند: 
«کواعب» یک بار. «اتراب» دو بار. «قاصرات الطرف» سه بار. «لم یطمثهن» دو بار و ... . همان‌طور که مشخص شد عناوینی همچون «غلمان» و «ولدان مخلّدون» نیز ارتباطی با امور جنسی ندارند؛ اما اگر هم داشتند روی‌هم سه مرتبه در قرآن به‌کاررفته‌اند. چنانکه مطابق تحقیق صورت گرفته خداوند در ۲۴ آیه قرآن به همسران بهشتی پرداخته است. (۱۵) با مقایسه این تعداد اندک با کل کلمات و آیات قرآن (۷۷۸۰۷ کله و ۶۲۳۶ آیه) به درصد بسیار ناچیزی می‌رسیم. این درصد اندک نشان می‌دهد که قرآن ـ برخلاف تصور برخی ـ اصلاً چنین نعمت‌هایی را در قرآن پررنگ نکرده است. نکته دیگری که نباید آن را نادیده گرفت این است که انسان دارای قوه «شهوت» است؛ به خاطر همین، کاملاً طبیعی است که برخی از نعمت‌های بهشتی در رابطه با این قوه باشند.

نتیجه:
خداوند در قرآن به فراوانی از بهشت و نعمت‌های آن سخن گفته است. انسان دارای قوه «شهوت» است و به خاطر همین، کاملاً طبیعی است که برخی از نعمت‌های بهشتی در رابطه با این قوه باشد. یکی از این نعمت‌ها «ازواج مطهره» است که  اختصاصی به مردان ندارد و شامل همه اهل بهشت اعم از زنان و مردان خواهد شد. در دو آیه قرآن خداوند از تزویج با حوریان سخن گفته است. مطابق این دو آیه برای بهشتیان، اعم از زن و مرد، هم‌نشینانی بهشتی از بین فرشتگان است که از شدت زیبایی‌شان چشم‌های اهل بهشت از دیدن آن‌ها حیران می‌شود. مراد از «غلمان» همسر بهشتی نیست؛ بلکه آن‌ها خدمتگزاران بهشت هستند. «ولدان مخلدون» نیز عنوان دیگری برای همان «غلمان» و خدمتگزاران بهشتی است که خداوند با این تعبیر به ویژگی دیگری از آن‌ها اشاره کرده است. 
نسبت سنجی آن دسته از واژگان قرآن که به نعمت‌های جنسی بهشت اشاره می‌کنند با کل واژگان قرآن نشان می‌دهد که برخلاف تصور برخی چنین مسائلی اصلاً در قرآن به‌صورت پررنگ مطرح نشده است.

منابع برای مطالعه بیشتر:
مقاله «آیات موهم جنسیت حوریان بهشتی در قرآن کریم» تألیف الهه هادیان رسنانی.

 

 

پی‌نوشت‌ها:
۱. سوره بقره، آیه ۲۵؛ سوره آل‌عمران، آیه ۱۵؛ سوره نساء، آیه ۵۷.
۲. ابوعبیده، مجاز القرآن، محقق: فواد سزگین، قاهره، مکتبه الخانجی‏، چاپ اول، ۱۳۸۱ ق، ص ۳۴.
۳. هادیان رسنانی، الهه، «آیات موهم جنسیت حوریان بهشتی در قرآن کریم»، نشریه الاهیات قرآنی، ۱۴۰۱ ش، ش ۱۸، ص ۱۳. در نقطه مقابل، برخی معتقدند که ویژگی‌هایی همچون «ابکار» و «مقصورات فی الخیام» که در قرآن برای حوریان به کار رفته است، نشان می‌دهند که آنان زن و هم‌نشین مردان بهشتی هستند.
۴.  سوره دخان، آیه ۵۴؛ سوره طور، آیه ۲۰.
۵. طریحی، فخرالدین بن محمد، مجمع البحرین، محقق: احمد حسینی اشکوری، تهران: مکتبه المرتضویه، ۱۳۷۵ ش، ج ۳، ص ۲۷۸: «الحُورُ جمع حَوْرَاء - بالفتح و المد - و هی الشدیده بیاض العین فی شده سوادها، سمیت بذلک لأن الطرف - أی العین - یحار بها».
۶. هادیان رسنانی، الهه، آیات موهم جنسیت حوریان بهشتی در قرآن کریم، ص ۱۹. همچنین رجوع شود به مقاله: دهقانی زاده، مجید، «جنسیت و زبان قرآن»، نشریه حوراء، شماره ۳۲، ۱۳۸۸ ش.
۷. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، ۱۳۹۰ ق، ج‏۱۸، ص ۱۴۹.
۸. جلالی کندری، سهیلا و اعظم سادات شبانی، بررسی دیدگاه برخی مستشرقان درباره «هم‌جنس‌گرایی» در قرآن، مجله قرآن‌پژوهی خاورشناسان، شماره ۱۹، ۱۳۹۴ ش، ص ۶۲.
۹. صنعانی، عبدالرزاق بن همام، تفسیر القرآن العزیز المسمى تفسیر عبدالرزاق، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۱۱ ق،‏ ج‏۲، ص ۲۰۱. در روایت برای غلمان از تعیبر «هذا الخدم‏» یا «هذا الخادم» استفاده‌شده است.
۱۰. دینورى، عبدالله بن محمد، الواضح فى تفسیر القرآن الکریم، بیروت،‏ دارالکتب العلمیه، منشورات محمدعلی بیضون، ‏۱۴۲۴ ق، ج‏۲، ص ۳۴۹.
۱۱. ماوردى، على بن محمد، النکت و العیون تفسیر الماوردى، بیروت، دارالکتب العلمیه، منشورات محمدعلی بیضون‏، ج‏۵، ص ۳۸۳.
۱۲. مقاتل بن سلیمان،‏ تفسیر مقاتل بن سلیمان، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، ۱۴۲۳ ق، ج ۴، ص ۲۱۷؛ سمرقندى، نصر بن محمد، بحرالعلوم، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۶ ق، ج‏۳، ص ۳۹۲.
۱۳. ثعلبى، احمد بن محمد، الکشف و البیان (تفسیر ثعلبى)، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، ۱۴۲۲ ق،  ج ۹، ص ۲۰۴.
۱۴. طبرسى، فضل بن حسن،‏ مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصرخسرو، ۱۳۷۲ ش، ج ۹، ص ۳۲۷.
۱۵. حاجی شرفی، رضوان، ویژگی‌های زنان بهشتی از منظر قرآن، روان‌شناسی فرهنگی زن، شماره ۱۲۸، ۱۳۹۰ ش، ص ۷۳.
 

همه پیامبران و معصومین (علیهم السلام) معصوم و بدون خطا و اشتباه هستند؛ همچنین معنای استغفار و توبه با آنچه در ذهن ما است متفاوت می باشد و دلیل آن چیز دیگری است.
منظور از توبه و استغفار پیامبران (علیهم السلام)

پرسش:
 استغفار و توبه پیامبران که در قرآن آمده استغفار از گناهان است؟ چرا پیامبران باید استغفار کنند؟ توبه پیامبران چگونه بوده است؟
 

پاسخ:
در حالی در قرآن شاهد استغفار و توبه پیامبران هستیم (۱) که آنان به‌حکم عقل و نقل و به شهادت و گواهی تاریخ از هرگونه گناه، خطا و اشتباه معصوم بوده‌اند؛ ازاین‌رو، هرگز عمداً یا سهواً مرتکب کار بدی نشده‌اند تا نیازی به توبه و استغفار داشته باشند. وقتی دلیل استغفار و توبه آنان، گناه و خطا نیست، متوجه می‌شویم استغفار و توبه فقط به دلیل ارتکاب گناه و خطا نیست.

پیامبران معصوم هستند.
غرض و هدف خداوند از فرستادن پیامبران، هدایت و راهنمایی مردم است؛ اما اگر  پیغمبران معصوم نباشند، نه‌تنها مردم را هدایت نمی‌کنند، بلکه دانسته یا ندانسته، خواسته یا ناخواسته، باعث گمراهی آنان خواهند شد؛ بنابراین، فرستادن پیامبران غیر معصوم نه‌تنها سبب رسیدن خداوند به غرض و هدفش نمی‌شود، بلکه غرض او را نقض می‌کند. به بیان دیگر؛ اگر پیامبران معصوم نباشند و مردم در حق آنان این احتمال را بدهند که ممکن است عمداً یا سهواً باعث گمراهی آنان شوند، این خودش بهترین بهانه برای مردم است تا از انبیاء پیروی نکنند، عذر بیاورند و بگویند: از کجا معلوم که در صورت تبعیت از آنان به‌جای هدایت، گمراه نشویم؟! بنابراین، وقتی خداوند اراده کرده است که پس از فرستادن پیامبران، دیگرکسی عذر و بهانه‌ای برای گمراهی نداشته باشد، این غرض او تنها زمانی حاصل می‌شود که پیامبران معصوم باشند. (2)

چرایی توبه و استغفار پیامبران
در رابطه با چرایی توبه و استغفار پیامبران علیهم‌السلام پاسخ‌های مختلفی داده شده است. در اینجا از باب نمونه، تنها به چند مورد از آن‌ها اشاره می‌شود:

1. «توبه» در لغت به معنای هرگونه بازگشت است؛ نه صرفاً بازگشت از گناه؛ به خاطر همین، «توبه» در زبان عربی لزوماً دلالتی بر گناهکار بودن توبه‌کننده ندارد. چنانکه «غفر» در زبان عربی به معنای پوشاندن است. 
اگر عرب به کلاه «مِغْفَر» می‌گوید، به خاطر این است که سر را می‌‏پوشاند و از آن محافظت می‌کند؛ بنابراین «غفر» نیز در اصل به معنای بخشیدن و آمرزیدن نیست و اگر در این معنا به کار می‏‌رود، به خاطر این است که خداوند گناه بندگانش را پس از توبه می‌پوشاند و از آنان در برابر آثار شوم گناه محافظت می‌کند.
این معنا شواهد و قرائنی از قرآن نیز دارد. برای نمونه خداوند خطاب به پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله می‌فرماید: «إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً لِیَغْفِرَ لَکَ»؛ ما برای تو پیروزی آشکاری فراهم آوردیم تا از تو محافظت کنیم. (۳) اگر قرار باشد «لیغفر لک» به معنای آمرزیدن گناه پیامبر باشد، آیه معنای درستی نخواهد داشت: «ای پیامبر تو گناه کردی و ما برای این‌که گناهت را بیامرزیم و ببخشیمت، تو را در جنگ با دشمنانت پیروز گردانیدیم»!
مشخص است که چنین معنایی اراده نشده؛ بلکه منظور این است که خداوند پیامبرش را پیروز گردانید تا در اثر این پیروزی، نوعی پوشش و محافظت برای حضرت ایجاد کند و درنتیجه، شرّ کافران که گمان می‌کردند حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله به خاطر مبارزه با بت‌پرستی مرتکب گناه بزرگی شده و به او در مدینه هجوم برده بودند، از ایشان دفع و امنیت ایشان تأمین شود. (4)

2. استغفار نه‌تنها یک ذکر، عبادت و دعا بلکه از بهترین دعاها است: «خَیْرُ الدُّعَاءِ الِاسْتِغْفَارُ»؛ (۵) به همین دلیل، گفتن آن حتی اگر گناهی مرتکب نشده باشیم، اجر و ثواب فراوانی دارد. پیامبران علیهم‌السلام نیز برای این‌که ذکر خدا را گفته باشند و از این اجر و پاداش بی‌بهره نمانند، استغفار می‌کردند.

3. پیامبران با این‌که هیچ کوتاهی‌ای در پرستش و عبادت خداوند نمی‌کردند و با تمام وجود و همه توان، خداوند را بندگی می‌کردند، اما با توجه به شناختی که از خداوند داشتند، به‌خوبی می‌‌دانستند که حق بندگی او را آن‌طور که بایدوشاید ادا نمی‌کنند و به خاطر همین، شرمنده شده و از خداوند عذرخواهی و استغفار می‌‌کردند.

4. همانند پدری که به خاطر گناه فرزندش از مردم عذرخواهی می‌کند، پیامبران علیهم‌السلام نیز به خاطر گناه امتشان استغفار می‌کردند و از خداوند برای آنان درخواست آمرزش داشتند. همانند حضرت یعقوب علیه‌السلام که برای فرزندانش استغفار کرد: ﴿ قٰالُوا یٰا أَبٰانَا اِسْتَغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا إِنّٰا کُنّٰا خٰاطِئِینَ﴾؛ (۶) پسران یعقوب گفتند: ای پدر! برای گناهانمان استغفارکن؛ چراکه بی‌شک ما خطاکار بوده‌ایم.
یکی از وظایف انبیاء علیهم‌السلام ازجمله حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله استغفار برای امتشان بوده است: ﴿ ... فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ ... ﴾؛ (۷) ... ای پیامبر! از آنان گذشت و برای آنان استغفارکن  ... .

چگونگی توبه و استغفار پیامبران
مطابق قرآن کریم پیامبران به دو شکل مختلف توبه و استغفار می‌کرده‌اند:

1. توبه و استغفار برای خود
﴿ قٰالَ رَبِّ اِغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی وَ أَدْخِلْنٰا فِی رَحْمَتِکَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ اَلرّٰاحِمِینَ﴾؛ (۸) موسی علیه‌السلام گفت: پروردگارا! مرا و برادرم را بیامرز و ما را در رحمتت درآور که تو مهربان‌ترین مهربانانی.
﴿قٰالَ رَبِّ اِغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لاٰ یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ اَلْوَهّٰابُ﴾؛ (۹) سلیمان علیه‌السلام گفت: پروردگارا! مرا بیامرز و حکومتی به من ببخش که بعد از من سزاوار هیچ‌کس نباشد؛ یقیناً تو بسیار بخشنده‌ای.

2. توبه و استغفار برای امتشان:
﴿ یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ إِذٰا جٰاءَکَ اَلْمُؤْمِنٰاتُ ... وَ اِسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴾؛ (۱۰) ای پیامبر! هنگامی‌که زنان باایمان نزد تو آیند ... از خدا برای آنان آمرزش بخواه؛ زیرا خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
شکل اول برای خود و از باب ذکر و دعا یا ادا نکردن حق بندگی خداوند آن‌طور که شایسته پروردگار هست و شکل دوم برای گناهان و خطاهای امتشان بوده است.

نتیجه:
در قرآن کریم شاهد صدور توبه و استغفار از پیامبران علیهم‌السلام هستیم، اما با توجه به عصمت آنان از هرگونه گناه و خطا متوجه می‌شویم که علت توبه و استغفار پیامبران با علت توبه و استغفار دیگران متفاوت است.
اولاً استغفار یک نوع ذکر و از بهترین دعاهاست و پیامبران نیز با ذکر استغفار، خدا را یاد و او را پرستش می‌کردند.
ثانیاً پیامبران با این‌که با تمام وجود و بدون هیچ قصور و تقصیری خدا را عبادت می‌کردند، اما می‌دانستند که خدا را آن‌چنان‌که شایسته و بایسته او است، عبادت نمی‌کنند و به خاطر همین، از خداوند پوزش می‌خواستند؛ همانند میزبانی که در پذیرایی از مهمان سنگ تمام گذاشته و از هیچ زحمتی فروگذار نکرده، اما به خاطر بزرگی شأن و منزلت مهمان، می‌داند که حق او را آن‌طور که شایسته و بایسته بوده، ادا نکرده است و به خاطر همین، از او عذرخواهی می‌کند.
ثالثاً برخی از استغفارهای پیامبران نیز به خاطر گناهان امتشان بوده است و در حقیقت، آنان با استغفار، امتشان را در نزد خداوند شفاعت می‌کرده‌اند.

 

برای مطالعه بیشتر:
مقاله «عصمت و استغفار؛ تعاند، تلائم یا تلازم؟» تألیف حمیدرضا شاکرین.

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره نساء، آیه 106؛ سوره محمد، آیه 19، سوره توبه، آیه 117 و ... 
2. رک: لاهیجی، عبدالرزاق بن علی، سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، مصحح: صادق لاریجانی آملی، تهران، نشر الزهرا سلام‌الله علیها، ۱۳۷۲ ش، ص 91.
3. سوره فتح، آیه‌های 1 و 2.
4. شاکرین، حمیدرضا، عصمت و استغفار؛ تعاند، تلائم یا تلازم؟ مجله معرفت کلامی، سال 2، شماره 2(پیاپی 6)، تابستان 1390 ش، صص 5-
26، ص 7 و 8.
5. برقى، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، محقق: جلال‌الدین محدث‏، قم، دارالکتب الإسلامیه، چاپ دوم، 1371 ش، ج‏1، ص 291.
6. سوره یوسف‏، آیه 97.
7. سوره  آل‌عمران، آیه 159.
8. سوره اعراف، آیه  151.
9. سوره ص‏، آیه  35.
10. سوره ممتحنه، آیه 12.
 

قرآن کریم کتابی جهانی و جاودانه است و آیات آن هم تا قیام قیامت، قابل استفاده عموم هستند چرا که در آن ها نکات فقهی، اخلاقی، تربیتی و اجتماعی زیادی وجود دارد.
جهانی بودن قرآن

پرسش:
در قرآن آیاتی داریم که مربوط به زندگی شخصی پیامبر است مثل ازدواج با همسر مطلقه زید، آیات ابتدایی سوره تحریم، تقسیم روزها بین همسران، و...؛ اگر قرآن معجزه است و قرار است تا قیامت و در هر زمان برای همه انسان ها هدایتگر باشد چرا آیاتش مخصوص پیامبر است؟ این آیات چگونه برای همه انسان ها و در همه زمان ها کاربرد داشته و قابل استفاده است؟ اگر هم برای همه انسان ها کاربردی نیست پس چرا در چنین کتابی آمده است؟
 

پاسخ:
قرآن کریم کتابی جهانی و جاودانه است؛ به طوری که مرزهای جغرافیایی و مقاطع زمانی نمی‌تواند حوزه رسالت آن را مرزبندی کند. چنین کتابی برگذشته و آینده همانند حال منطبق است. احکام و اوصافی که قرآن کریم برای خود بیان می‌کند فراتر از مرزهای مکانی و زمانی است.
آیات زیادی دالّ بر این جاودانه و جهانی بودن قرآن کریم وجود دارد، مانند: ﴿وَ أُوحِیَ‏ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ و مَن بلَغَ... ﴾؛ این قرآن بر من حى شده تا شما و تمام کسانى را که این قرآن به آن‌ها می‌رسد، بیم دهم(1)  و آیات دیگری چون: آیه 185 سوره بقره، آیه 90 سوره انعام و آیه 52 سوره قلم. از این ویژگی در روایات به «جَرْی» تعبیر شده است.(2)  
امام باقر (علیه‌السلام) می‌فرماید: آیاتی که درباره اقوامی نازل شده، اگر پس از مرگ آن اقوام، بمیرد از قرآن چیزی باقی نمی‌ماند؛ لیکن همه قرآن تا آسمان‌ها و زمین برپاست، بر اقوام و ملل و اشخاص و اشیاء جاری است.(3) 
علماء از این آیات و روایات قاعده‌ای را استخراج کرده‌اند به نام «قاعده جری و تطبیق». جری و تطبیق، انطباق الفاظ و آیات قرآن کریم است بر مصادیقى غیرازآن چه آیات درباره آن‌ها نازل شده است؛ بدین معنا که سبب نزول آیات نمی‌تواند حکم آیه را در خود منحصر کند، زیرا لازمه‌اش از دست دادن جاودانگی قرآن کریم است.

تبیین قاعده جری و تطبیق:
گونه‌ای از آیاتی که در جری و تطبیق مورد بررسی قرار می‌گیرد، آیاتی است که درباره اقوام یا اشخاص معین نازل شده و در مورد آنان داوری کرده‌اند. گاهی این سبب نزول خاص با صیغه خاص(4)  آمده مانند آیه: ﴿أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى * عَبْداً إِذا صَلَّى﴾؛(5)   که آیات پس از آن، نشان می‌دهد در مورد «ابوجهل» و نهی وی از نماز خواندن رسول اکرم (صلی‌الله علیه و آله) هست؛ و آیه﴿فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ * وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُون﴾؛(6)  که در مورد طبقه قدرتمند و ثروتمند مکه و آزار آنان به پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) هست؛ و آیه ﴿وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلا﴾؛(7)  که خطاب به رسول‌الله (صلی‌الله علیه و آله) و در مورد کافران و تکذیب کنندگان او در شهر مکه و ناظر به حوادث دوران رسالت پیامبر اکرم و دغدغه‌ها و مشکلات آن دوران است که خداوند متعال در این موارد با توجه به چالش‌های پیش آمده به راهنمایی آن حضرت پرداخته است.
در مورد این قسم از آیات (که سبب نزول خاص باشد و به صیغه خاص هم آمده باشد ولی ظرفیت استفاده عمومی را داشته باشد) مفسران شیعه بر اساس روایاتی که در این مورد وجود دارد(8)   قائل به جری و تطبیق شده‌اند؛ پس هر جا که خطابی به پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله شده و با لفظ مفرد آمده است، اگر بتوان آن را تعمیم داد باید این کار را کرد. این آیات قبل از تطبیق، نیازمند عمومیت و شمولیت پیام‌اند، یعنی ابتدا باید معنای آیه را عام گرفت تا بتوان بر مصادیق جدید جری و تطبیق داد.
«آیت‌الله معرفت» این فرایند را انتزاع مفهوم عام گسترده از آیه‌ای که در مورد خاص نازل شده می‌دانند و به کلام اهل‌فن که «العبره بعموم اللفظ لا بخصوص المورد» استشهاد می‌کنند.(9)   تأویل گر در گام نخست، از باب مقدمه، مفهوم آیه را با نفی خصوصیت به مفهوم عام و شامل تبدیل کرده و در گام بعد که فرایند اصلی تأویل اتفاق می‌افتد، به تطبیق این مفهوم بر مصادیق نو آمد می‌پردازد.
در مورد آیات مخصوص به اهل‌بیت (علیهم‌السلام) اختلاف نظر وجود دارد، کسانی مثل «آیت‌الله جوادی آملی» جری و تطبیق را در مورد این آیات نمی‌پذیرند. ایشان در تفسیر «تسنیم» چنین می‌فرماید: در برخی موارد مصداق آیه منحصر و محدود است و قانون جری و تطبیق در خصوص آن آیات راه ندارد؛ همانند آیه ولایت:  ﴿ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُون»،(10)   آیه مباهله: «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ‏ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ... ﴾؛(11)   
و آیه تطهیر: ﴿ إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا﴾؛.(12) 
 اما به نظر می‌رسد با توجه به ملاک سازگاری معانی باطنی با معانی ظاهری آیات می‌توان جری و تطبیق را در این آیات نیز جاری کرد و مصادیق جدیدی را برای آن‌ها قرار داد، مثلاً در آیه ولایت، علت تامه «ولیّ» شدن حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نماز خواندن و زکات دادن صرف نیست، بلکه آن حالت اخلاص و عبودیت و خدمت به خلق است که در آن نماز خود را نشان داد، پس سایر ائمه معصومین (علیهم‌السلام) نیز که این معیارها را دارند، با این تنقیح مناط می‌توانند مصداق این آیه قرار بگیرند. آیه تطهیر نیز دقیقاً به همین مناط است؛ اما آیه مباهله و حکم آن نیز هر چند اصالتاً به سبب آن واقعه خاص و مباهله پنج تن (علیهم‌السلام) با مسیحیان نجران، نازل شده است، اما این حکم برای همه اهل‌بیت (علیهم‌السلام) جاری است، زیرا همان خصوصیتی که در حضرات پنج تن (علیهم‌السلام) می‌توانست باعث نزول عذاب برای مسیحیان نجران بشود، در همه اهل‌بیت (علیهم‌السلام) وجود دارد، حتی بالاتر از این شیعیان آن حضرات نیز می‌توانند به دستور خود آن‌ها، در مواقع لازم با آن اخلاص و عبودیتی که دارند، با دشمنان خود مباهله کنند.(13)   
در مورد آیات دیگری که درباره پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) آمده است نیز این چنین است. اگر در مورد ازدواج ایشان با همسر زید آیاتی نازل شده، این آیات قابل تعمیم است زیرا حکم ازدواج مرد با همسر پسر خوانده‌اش مربوط به همه مردان مسلمان است نه شخص پیامبر خدا؛ در مورد آیات ابتدایی سوره تحریم و تقسیم روزها بین همسران و... نیز نکات تربیتی و همسرداری بسیاری وجود دارد که اختصاص به پیامبر ندارد و همه انسان‌ها می‌توانند از این نکات بهره‌مند شوند، هر چند آن واقعه خاص در مورد ایشان نازل شده باشد.

نتیجه:
1. قرآن کریم کتابی جهانی و جاودانه است؛ به طوری که مرزهای جغرافیایی و مقاطع زمانی نمی‌تواند حوزه رسالت آن را مرزبندی کند.
2. «قاعده جری و تطبیق» به معنای انطباق الفاظ و آیات قرآن کریم است بر مصادیقى غیر از آن چه آیات درباره آن‌ها نازل شده است، بدین معنا که سبب نزول آیات نمی‌تواند حکم آیه را در خود منحصر کند زیرا لازمه‌اش از دست دادن جاودانگی قرآن کریم است.
3. آیاتی که در مورد شخص پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) و یا درباره اهل‌بیت (علیهم‌السلام) نازل شده است، نکات فقهی، اخلاقی، تربیتی و اجتماعی فراوانی دارد که قابل تعمیم به همه مسلمانان است. پس این آیات تا قیام قیامت قابل استفاده برای همه مردم است.

 

پی نوشت:
1 . سوره انعام، آیه 19. 
2 . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، ج 1، ص 167.
3 . «ولو أن الآیه إذا نزلت فى قوم ثم مات أولئک القوم ماتت الآیه لما بقى من القرآن شى‏ء ولکن القرآن یجرى أوله علی آخره مادامت السماوات والأرض...». عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، ج 1، ص 10.
4 . مراد از خاص در این جا هم خاص به معنای مفرد است و هم جمعی که به یک عده خاصی اختصاص دارد، نه همه انسان‌ها.
5 . سوره علق، آیه 9 و 10. 
6 . سوره قلم، آیه 9.
7 . سوره مزمل، آیه 10. 
8 . ر.ک: سید هاشم بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص 519؛ عروسی حویزی، عبد بن علی، تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 450.
9 . ر.ک: محمدهادی معرفت، تفسیر و مفسران، ج 1، ص 24.
10 . سوره مائده، آیه 55.
11 . سوره آل‌عمران، آیه 61.
12 . سوره احزاب، آیه 33؛ جوادی آملی، عبدالله،  تفسیر تسنیم، ج 1، ص 169.
13 . کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 2، ص 513 و 514.
 

صفحه‌ها