معارف قرآن

براساس این آیه می توان به وجودخدا شک کرد؟یا شک درباری تعالی راه ندارد؟

آيه مورد نظر و آيه قبل :

أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللَّهُ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ في‏ أَفْواهِهِمْ وَ قالُوا إِنَّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَ إِنَّا لَفي‏ شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَيْهِ مُريبٍ قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرَكُمْ إِلي‏ أَجَلٍ مُسَمًّي ؛(ابراهيم (14) آيه 9-10)

آيا خبر كساني كه پيش از شما بوده‏اند، چون قوم نوح و عاد و ثمود و نيز كساني كه بعد از آن ها بوده‏اند، به شما نرسيده است؟ جز خدا كسي را از آنان آگاهي نيست. پيامبران شان همراه با دلايل روشن آمدند و آن ها دست بر دهان بردند و گفتند: ما به آنچه بدان مأمور شده‏ايد، ايمان نمي‏آوريم و در چيزي كه ما را بدان مي‏خوانيد، سخت در ترديد هستيم. پيامبران شان گفتند: آيا در خدا- آن آفريننده آسمان ها و زمين- شكي هست؟ شما را فرا مي‏خواند تا گناهان تان را بيامرزد و تا مدتي معين شما را زنده گذارد.

با توجه به آيه قبل كه سخن مشركان به پيامبران را يادآور شده بود كه توحيد و نبوت را منكر شده بودند، خداوند در اين آيه در مقام رد انكار آن ها و اثبات توحيد و نبوت و معاد است و با تعجب و انكار مي پرسد: آيا در وجود خدا و يگانگي اش شك داريد و آيا شايسته است كه شك داشته باشيد؟ با اينكه او ابداع كننده آسمان ها و زمين است و آن ها را از عدم خارج كرده و به وجود آورده و به فطرت سالم و عقل خود مي دانيد كه جز خدا كسي در ايجاد دخالت ندارد. همه خداياني كه به عبادت گرفته و شريك خدا مي دانيد، خود مخلوق و محتاج اويند. هيچ قدرتي و دخالتي در ايجاد شما يا در تدبير امور شما ندارند. خدا به فضل و رحمتش، بندگان را به ايمان دعوت كرده و براي آنان معارف وحياني و شريعت آسماني فرستاده تا با باور و اعتقاد به آن ها، آنان را بيامرزد. شايسته ورود به ميهمانخانه آخرت كند و در دنيا حافظ شان باشد تا به اجلي كه براي شان مقدر شده، برسند.

بنا بر اين آيه در مقام اين حقيقت است كه همه شما منكران اگر به فطرت و عقل خود رجوع كنيد ، به خدايي خدا اعتراف خواهيد كرد. يگانگي و بي نظيري اش را درك خواهيد نمود. به واقع شك و ترديد علمي نداريد ، بلكه خود را به ناداني زده ايد و بر فطرت خداشناس و خداجوي خود سرپوش مي نهيد.

علامه طباطبايي در تفسير  آيه مي نويسد:

جمله مذكور، در مقام اثبات توحيد ربوبيت است، چون در مقابل اين كلام كافران است:" إِنَّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَ إِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَيْهِ مُرِيبٍ". مشركان دو چيز را انكار كرده‏اند، يكي رسالت را و ديگري توحيد در ربوبيت را.

كلام رسولان هم بايد متضمن دو اثبات باشد. پس بايد جمله" أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" برهان بر اثبات توحيد ربوبيت باشد، و جمله" يَدْعُوكُمْ.. ." برهان بر اثبات رسالت و حقانيت ادعاي انبيا.

خداوند توجه مي دهد كه با دقت در عالم مشاهده مي‏كنيد كه موجودات محدود و محتاج اند، چون اگر قائم به ذات خود بودند، نه دستخوش دگرگوني مي‏شدند، و نه نابود مي‏گشتند. پس قائم به ديگري هستند كه آن ديگري، بايد خود، موجودي بدون حد باشد، و گرنه خود او هم محتاج به فوق است. مي‏فهميم واحدي است كه كثرت نمي‏پذيرد، چون كسي كه در حد نمي‏گنجد، متعدد هم نمي‏شود. باز مي‏فهميم با اينكه يكتا است، تمامي امور را همان طور كه ايجاد كرده ، تدبير هم مي‏كند، زيرا  مالك وجود آن ها و همه امور مربوط به آن ها است، و كسي در هيچ چيز شريك او نيست.

اين برهاني است تمام عيار. در عين حال ساده و همه كس فهم. هر انساني با فطرت و وجدان خود آن را مي فهمد.

جمله" يدعوكم.. ." اشاره است به برهان بر نبوت، كه ايشان آن را انكار مي‏كردند و مي‏گفتند:" إِنَّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ"

در اين جمله مي فرمايد از سنت‏هاي الهي اين است كه هر موجودي را به سوي كمال و سعادت نوعي‏اش هدايت نمايد. انسان يكي از انواع موجودات و يكي از مشمولان  هدايت است. عنايت الهي ايجاب مي‏كند كه او را هم به سوي سعادت زندگيش هدايت نمايد. چون زندگي او جاودانه و هميشگي است، و محدود به حدود دنيا و ختم پذير به رسيدن مرگ نيست، سعادت زندگي او هم به اين خواهد بود كه در دنيا به نحوي زندگي كند كه زندگي او را تا ابد قرين سعادت نمايد.

هر چند خداوند انسان را مجهز به فطرت كرده و فطرت همواره عقايد حق و اعمال صالح را به او گوشزد مي‏كند، ليكن تنها داشتن فطرت كافي نيست، كه او را بر پيروي روش‏هاي حق و عدل وادار سازد و براي هميشه در عقايد حق و اعمال صالح استوار بماند، و گرنه بايد اصلا گناهي موجود نشده و هيچ فردي از افراد و اجتماعي از اجتماعات، فاسد نگردد، چون همه مجهز به فطرت هستند، پس اينكه مي‏بينيم بعضي از افراد با داشتن فطرت، منحرف مي‏شوند، مي‏فهميم كه داشتن فطرت تنها كافي نيست.

 عنايت الهي اقتضا مي‏كند كه انسان را علاوه بر فطرت، به يك عامل ديگر نيز مدد كند كه  هدايت الهي را از درگاه خدا گرفته، به بندگان مي‏رساند و آن عامل،  مقام نبوت است كه دارنده آن در مقامي از پاكي قرار دارد كه به خاطر آن مقام عقايد حق و عمل صالح، برايش كشف مي‏شود، به اين معنا كه رابطه وحي با او برقرار گشته و با غيب، سر سخن باز مي‏كند، و دستوراتي كه پيرويش ضامن سعادت فرد و اجتماع در دنيا و آخرت است مي‏گيرد. (1)

پي نوشت :

1. طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، قم، انتشارات اسلامي، 1374 ش، ج‏12، ص34-38 (تلخيص)

 

 

استدلالات يا براهين عقلي درباره اثبات وجود خدا در قرآن به شرح ذیل است:

1- برهان صديقين: از مطالعه خود وجود مي توان پي به خدا برد و در حقيقت در اثبات صانع جز بررسي خود وجود و هستي به چيزي نياز ندارد. اين برهان ريشه قرآني دارد و آيه شريفه « أولم يكف بربك أنه علي كل شئ شهيد » (1) (آيا پروردگارت كفايت نمي كند كه او بر هر چيزي گواه است؟!) اشاره به اين برهان دارد.

2- فقر و نياز در انسان و جهان نشانه وجود خداي غني است.« يا ايها الناس أنتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد » (2) ( اي مردم شما به خدا محتاج و نيازمند و خدا بي نياز و ستوده است.) فقر و نياز يك شئ نشانه احتياج آن به توانايي است كه نياز آن را برطرف سازد و ما در وجود خودمان و جهان طبيعت فقر و نيازمندي را مي يابيم. بنا بر اين بايد يك بي نياز مطلق باشد كه اين نياز ما را برطرف كند و آن خداي غني است.

3- برهان نياز مصنوع به صانع : آفرينش آسمان و زمين گواه بر وجود آفريدگار است. « قالت رسلهم أفي الله شك فاطر السموات و الارض...» (3) (پيامبران آنها گفتند آيا در وجود خدا شك داريد كه پديد آورنده آسمانها و زمين است..)

قرآن مسئله شك در وجود خدا را به صورت استفهام انكاري مطرح مي كند و براي رد شك و ترديد در وجود خدا پديد آمدن آسمان و زمين را ياد آور مي شود. پس آفرينش آسمان و زمين بهترين گواه بر وجود پديد آورنده است.

4- برهان امتناع دور : خود آفريني كه مستلزم دور است محال مي باشد. « ام خلقوا من غير شئ ام هم الخالقون »(4) ( آيا آنان بدون هيچ علتي بوجود آمدند يا خودشان آفريدگار خود مي باشند)

نتيجه خود آفريني اين است كه شيئ قبلا وجود داشته باشد و سپس خود را بيافريند و لازمه آن اين است كه وجود شئ خودش بر خودش مقدم باشد. يعني از آن نظر كه علت خويش است بايد مقدم و از آن نظر كه معلول است بايد موخر باشد و چنين چيزي عقلا محال است.

براهين عقلي ديگري هم درباره اثبات وجود خدا در قرآن است كه شما را به كتاب منشور جاويد آيت الله سبحاني ارجاع مي دهم. (5)

 

پي نوشت ها :

1. فصلت (41) آيه 53 .

2. فاطر (35) آيه 15 .

3. ابراهيم (14) آيه 10 .

4. طور (52) آيه 36 .

5. آيت الله سبحاني، منشور جاويد، انتشارات توحيد، قم ، ج2 ، ص 111 - 178 .

«فَقضاهُنَّ سَبْع سَماواتٍ في‏ يَومَينِ و أَوْحي‏ في‏ كُلّ سَماءٍ أَمرَها وَ زَيَّنَّا السَّماء الدّنْيا بِمَصابيح وَ حِفظاً ذلِك تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ»

پس آسمان‏ها را هفت عدد قرار داد آن هم در دو روز و امر هر آسماني را در آن وحي كرد و ما آسمان دنيا را به فانوسهايي زينت داديم ستارگاني كه هم زينت آسمانند و هم حافظ آن، اين است تقدير خدايي كه عزيز و داناست.(1)

اين آيه و آيه قبل از آن اشاره به خلقت آسمانها و چگونگي ايجاد آنها دارد. در مورد اين قسمت آيه «وَ أَوْحي‏ في‏ كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها» مفسرين بحث هاي و نظرات مختلفي بيان كرده اند و بيشتر آنها وحي در اينجا را به معناي ايجاد و خلقت گرفته اند. اما مرحوم علامه طباطبايي بعد از ذكر نظرات بعضي مفسرين و نقد آنها با استفاده از آيات ديگر قرآن مراد از ( وحي و امر ) در اينجا را بيان كرده اند كه سخن ايشان را در ذيل مي آوريم.

از آياتي كه در آن به امر آسمانها اشاره‏اي شده، مي توان كمك گرفت تا معنايي دقيق‏تر فهميده مي‏شود. اينك آن آيات:

«يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَي الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ»(2)؛ خداي تعالي امر را از آسمان تا زمين تدبير مي‏كند، و سپس به سوي آن صعود مي‏نمايد.

«اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ»(3)؛ خدا آن كسي است كه هفت آسمان و از زمين نيز مثل آن بيافريد كه امر از بين آنها نازل مي‏شود.

«وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ»(4)؛ با اينكه ما بر بالاي سر شما هفت طريقه خلق كرديم، آن وقت چگونه ما از خلق غافل مي‏شويم.

از آيه اولي استفاده مي‏شود كه آسمان مبدأ امري است كه به وجهي از ناحيه خداي تعالي به زمين نازل مي‏شود و آيه دوم دلالت دارد بر اينكه امر از آسماني به آسماني ديگر نازل مي‏شود تا به زمين برسد و آيه سوم مي‏فهماند كه آسمانها راههايي هستند براي سلوك امر از ناحيه خداي صاحب عرش و يا آمد و شد ملائكه‏اي كه حامل امر اويند، هم چنان كه آيه « تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ»(5) و آيه «فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ»(6) نيز تصريح دارند به اينكه امر خدا را ملائكه از آسمان به زمين مي‏آورند.

و اگر مراد از" امر"، امر تكويني خداي تعالي باشد كه عبارت است از كلمه ايجاد، در اين صورت اگر آيات را به يكديگر ضميمه كنيم، اين معنا را افاده مي‏كند كه: منظور از امر الهي كه در زمين اجرا مي‏شود، عبارت است از خلقت و پديد آوردن حوادث كه آن حوادث را ملائكه از ناحيه خداي صاحب عرش حمل نموده و در نازل كردنش طرق آسمان را طي مي‏كنند، تا از يك يك آسمانها عبور داده و به زمين برسانند.

و نيز به طوري كه از آيه شريفه «وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ»(7)؛چه بسيار فرشتگان كه در آسمانهايند، و آيات ديگر استفاده مي‏شود، آسمانها مسكن ملائكه است.

خلاصه اينكه امر خدا يك نسبت به تك تك آسمانها دارد، به اعتبار ملائكه‏اي كه در آن ساكنند و نسبتي هم به هر فرقه از فرقه‏هاي ملائكه دارد، به اعتبار اينكه حامل آن امرند. و خداوند امر را به آنان تحميل كرده، يعني به ايشان وحي فرموده، در نتيجه معلوم گرديد كه معناي «وَ أَوْحي‏ فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها» اين شد كه خداي سبحان در هر آسماني امر الهي را كه منسوب و متعلق به آن آسمان است به اهلش، يعني ملائكه ساكن در آن، وحي مي‏كند.(8)

اما مراد از «امر» در دو آيه در سوره دخان و قدر كه مربوط به شب قدر است، بعضي آن را تقدير و سرنوشت انسان ها در طول سال دانسته و بعضي به معناي فرمان و دستور الهي گرفته اند.(9)

پي نوشت ها:

1. فصلت(41)آيه12.

2. سجده(32)آيه 5.

3. طلاق(65)آيه 12.

4. مؤمنون(23)آيه 17.

5. قدر(97)آيه 4.

6. دخان(44)آيه 4.

7. نجم(53)آيه 26.

8. طباطبايي، محمد حسين، الميزان(ترجمه)، انتشارات جامعه مدرسين، ج‏17، ص 558 .

9. همان، ج‏18، ص 2

در مورد اعمالي كه خداوند به آنها ثواب و پاداش مي دهد وعده به كار مي روند...

مي گوييم خداوند به چنين اعمالي وعده ثواب داده است اما وعيد در مورد عقاب و مجازات به كار مي رود.

شيخ صدوق رحمة اللَّه عليه درباره وعده و وعيد الهي مي گويد:

اعتقاد ما در باب وعده الهي اينست كه هر كس خدا او را وعده ثوابي داده آن ثواب حاصل مي‏شود براي آن كس، و هر كه را وعيد عقابي بر عملي فرموده مختار است اگر عذابش كند به عدل او است و اگر عفوش نمايد به فضل او است و خداوند ستمكار نيست براي بندگان.(1)

بنابراين وعده هاي الهي حتما محقق مي شود. اما وعيد هاي الهي احتمال عفو و بخشش خداوند در آنها است.

پي نوشت ها:

1. اعتقادات شيخ صدوق، ترجمه حسني، ص 80.

قرآن كتاب خداست . خدا خود بهتر مي داند پيامش را چگونه ابلاغ كند

آنچه ما مي توانيم اعتراض كنيم ،جايي است كه هدايتگري ناتمام باشد يا مطلبي كه در پيام تاثير آشكار دارد، بيان نشده باشد.

در موردي كه گفته ايد، اين گونه نيست . آمدن و نيامدن نام آن پيامبر، تاثيري در پيام ندارد. خداوند در صدد بيان سركشي بني اسرائيل است كه مورد ستم و از شهر و كاشانه خود رانده شده بودند و...

اينان به خدمت پيامبر زمان خود مي رسند و از ايشان مي خواهند فردي را به فرماندهي و حكومت نصب كند تا تحت فرمان او به دفع دشمن پرداخته و آزادي خود را به دست آورند . آن پيامبر، طالوت را براي فرماندهي بر مي گزيند . بني اسرائيل به اين گزينش صحيح با ملاك هاي باطل خود اعتراض مي كنند . امر و نهي اين فرمانده خدايي را كه نشانه خدايي بودن نصبش را به چشم ديده اند، اطاعت نمي كنند و ...

اين داستان را براي عبرت گيري از سرنوشت قوم ستمگر بيان مي كند. چون يادآوري نام آن پيامبر در اصل هدف تاثيري ندارد، نام او را ذكر نمي كند. اما نبوتش را يادآوري مي نمايد تا بفهماند اطاعت از او واجب بوده ، به امر خدا، طالوت را نصب كرده بود، نه اين كه فردي عادي بوده كه از جانب خود و به تدبير خود، طالوت را نصب كرده باشد.

فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ

فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري سَوْأَةَ أَخيهِ قالَ يا وَيْلَتي‏ أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخي‏ فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمين ؛ (1) سپس خداوند زاغي را فرستاد كه در زمين، جستجو (و كندوكاو) مي‏كرد تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن كند. او گفت: «واي بر من! آيا من نتوانستم مثل اين زاغ باشم و جسد برادرم را دفن كنم؟!»و سرانجام (از ترس رسوايي، و بر اثر فشار و جدان،از كار خود)پشيمان شد. پرسشگر گرامي شما اگر به اين آيه خوب توجه نماييد خواهيد دانست كه خداوند در همين آيه مي فرمايد كه زاغ آمده تا با اين روش به قابيل نشان دهد كه چگونه هابيل را دفن نمايد(: لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري سَوْأَةَ أَخيهِ ). به طوري كه از بعضي از روايات كه از امام صادق (ع) نقل شده استفاده مي شود هنگامي كه قابيل برادر خود را كشت او را در بيابان افكنده بود و نمي دانست چه كند؟ چيزي نگذشت كه درندگان به سوي جسد هابيل روي آوردند و او (كه گويا تحت فشار شديد و جدان قرار گرفته بود) براي نجات جسد برادر خود مدتي آن را بر دوش كشيد، ولي باز پرندگان اطراف او را گرفته بودند، و در اين انتظار بودند كه چه موقع جسد را به خاك مي‏افكند تا به آن حمله‏ور شوند! در اين موقع همان طور كه قرآن مي‏فرمايد: خداوند زاغي را فرستاد كه خاك هاي زمين را كنار بزند و با پنهان كردن جسد بي‏جان زاغ ديگر، و يا با پنهان كردن قسمتي از طعمه خود، آن چنان كه عادت زاغ است، به قابيل نشان دهد كه چگونه جسد برادر خويش را به خاك بسپارد. البته اين موضوع جاي تعجب نيست كه انسان مطلبي را از پرنده‏اي بياموزد زيرا تاريخ و تجربه هر دو نشان داده‏اند كه بسياري از حيوانات داراي يك سلسله معلومات غريزي هستند كه بشر در طول تاريخ خود آنها را از آنان آموخته و دانش خود را با آن تكميل كرده است، حتي در بعضي از كتب طبي مي‏نويسند كه انسان در قسمتي از معلومات طبي خود مديون حيوانات است!. سپس قرآن اضافه مي‏كند در اين موقع قابيل از غفلت و بي‏خبري خود ناراحت شد و"فرياد بر آورد كه اي واي بر من! آيا من بايد از اين زاغ هم ناتوان تر باشم و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن كنم .(1) در داستان دفن حضرت هابيل مهم ترين هدف اين بود كه هابيل چگونگي دفن كردن را ياد بگيرد ولي اين هدف مهم اهداف ديگري را هم در خود جا داده است كه سبب شده تا خداوند كلاغ را به اين ماموريت جدي بفرست كه يكي از مهمترين آنها اين بود تا جسد يك انسان مومن در زمين نماند و به سبب طعمه شدن حيوانات ديگر و از بين رفتن آن بي احترامي بر آن صورت نگيرد و قابيل هم به وجدان خويش برگردد كه عجب غفلت و اشتباه بزرگي كرده است گرچه سودي به حالش نداشته است و اين كه قابيل آن قدر ناتوان است كه بايد از يك كلاغ آموزش ببيند تا انساني را در زمين دفن كند. اما برخي از پيام هاي آيه : 1 گاهي حيوانات مأمور الهي‏اند و حركت آنان به فرمان او و در مسيري است كه او مي‏خواهد. «فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً» 2 بسياري از معلومات بشر، از زندگي حيوانات الهام گرفته است. «فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ» ... «لِيُرِيَهُ» 3. انسان بايد همواره در پي‏آموختن باشد. اصل، آموختن و يادگيري است، از هر طريقي، گرچه از طريق حيوانات باشد. «فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً») ... ( «لِيُرِيَهُ» 4. خداوند، گاهي انسان را با حيوانات كوچك آموزش مي‏دهد تا بفهماند زاغ هم مي‏تواند وسيله آموزش انسان باشد، پس نبايد مغرور شد. «غُراباً») ... ( «لِيُرِيَهُ» 5. جسد مرده را بايد در زمين دفن كرد (در محفظه قرار دادن، موميايي كردن، سوزاندن و ... صحيح نيست). «فِي الْأَرْضِ») ... ( «يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ» 6 مرده‏ي انسان نيز كرامت دارد و نبايد خوراك حيوانات شود، بلكه بايد دفن شود. «يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ» 7 ندامت، نشانه‏ي حق‏طلبي فطرت‏هاست. «فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ»(3) پي نوشت: 1. مائده(5)آيه31. 2. مكارم شيرازي ناصر،تفسير نمونه، ناشردار الكتب الإسلامية، تهران،سال 1374 ش،نوبت اول، ج‏4، ص 351. 3. قرائتي، تفسير نور، تهران ، 1383، ج 3، ص 71-72 .

خداي متعال فرمود:
"وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ في‏ كِتابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسيرٌ"(1)
و عمر هيچ سال خورده‏اي به درازا نكشد و از عمر كسي كاسته نگردد، جز آن كه همه در كتابي نوشته شده است. و اين كارها بر خدا آسان است.
در پاسخ سوال مي بايست بگوييم اين يك بحث ساده نيست كه بشود در ضمن پاسخي كوتاه آن را به انجام رساند و شما را به مطالعه كتاب هايي كه در باره نحوه علم خدا و و مسايل مربوط به لوح محفوظ و نيز مباحث مربوط به اجل حتمي و مسمي و نيز اجل معلق نوشته شده است، راهنمايي مي كنيم.
ذكر اين نكته مناسب است كه همه ما انسان ها و ديگر موجودات، در سايه تدبير و حكمت الهي كه ناشي از علم خداي متعال است زندگي كرده و عمرمان به سر مي آيد و مقصود اصلي آيه شريفه اين است كه نظام عالم وجود تحت فرمان و سيطره حق متعال است و در باره عمر انسان ها اوست كه مي داند، چه كسي بيشتر يا كمتر عمر مي كند.
البته وجود حوادث كه باز هم در دايره علم اوست به طور قطع موجب ازدياد يا نقصان عمر مي شوند و اگر كسي كه هنوز حق زندگي دارد با اقدام به خودكشي از خودش سلب حيات كند، اين شخص در دايره علم الهي محكوم به نقصان عمر است و خودكشي نتجه كاستي عمر مي باشد كه انسان را وارد دروازه پايان زندگي مي كند.
خداي متعال در اين آيه شريفه و آيات مشابه، از علم خود نسبت به همه مخلوقاتش و نيز از مقدراتي كه براي آنان تقدير كرده است، سخن مي گويد.
معناي آيه خود گويا و روشن است همه وقايع و حوادثي كه بر نظام خلقت جاري مي شود، در ام الكتاب يا لوح محفوظ ثبت شده است و اوست كه قدرت محو و اثبات همه حوادث را دارد"يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ‏"(2)
محو و اثبات حوادث نيز ناشي از علم خداي متعال است و اگر مي بينيم انساني با دادن صدقه، نيكي به پدر و مادر و اقوام، يا خداي نا كرده خودكشي، عمرش طولاني تر يا كوتاه تر شد و زمان مرگش به تاخير يا تعجيل افتاد، ازعلم و آگاهي الهي و دايره محو و اثباتش به دور نيست و چنين است كه آيه شريفه مي فرمايد:" يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ"
در تفاسير نوشته شده است:
" وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ" معناي جمله اين است كه از عمر احدي كم نمي‏شود ..." إِلَّا فِي كِتابٍ"- منظور از اين كتاب، لوح محفوظ است، كه دگرگوني بدان راه ندارد، و در آن نوشته شده: عمر فلان شخص به پاداش فلان عملش زياد مي‏شود، و عمر آن ديگري به خاطر فلان عملش كم مي ‏گردد، و خلاصه كتابي كه نوشته‏ هايش تغيير نمي‏يابد، لوح محفوظ است، نه كتاب محو و اثبات كه آن مورد تغيير است. و سياق آيه مي ‏فهماند كه در مقام توصيف علم ثابت است.(3)
به هر حال كاستي عمر كه به معناي تقدير الهي است، همواره با نتايجي همراه است و پاسخ اين سوال معلوم است كه چرا از عمر او كاسته شد؟ چون اقدام به خودكشي كرد يا با بي احتياطي هاي مكرر در رانندگي كشته شد و مسايلي از اين قبيل. پس مرگ هاي اين چنيني، نتيجه كاستي عمر و اجل معلق است كه درآيه شريفه به آن اشاره شد، پس كسي كه خودكشي مي كند، خود كاستي عمر خود را فراهم كرده و خداي متعال مي داند كه فلان شخص با خودكشي عمري را كه مي بايست مي گذراند و سپس با اجل حتمي از دنيا مي رفت، آن را زودتر از موقع با در آغوش كشيدن اجل معلق، به پايان رساند و اين گونه كاستي عمرش به ثمر نشست.
پي نوشت ها:
1. سوره فاطر، آيه 11.
2. سوره رعد، آيه 39.
3. طباطبايي سيد محمد حسين،تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني سيد محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي، سال 1374 ه ش، چاپ پنجم، ج‏17، ص 34.

فَلَمَّا تَجَلَّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي‏ صَعِقاً

اگر خوب به آيه شريفه:"فَلَمَّا تَجَلَّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي‏ صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ"(1) اما هنگامي كه پروردگارش جلوه بر كوه كرد، آن را همسان زمين قرار داد و موسي مدهوش به زمين افتاد، موقعي كه به هوش آمد عرض كرد: خداوندا منزهي تو (از اينكه قابل مشاهده باشي) من به سوي تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم؛ توجه كنيم مي بينيم پاسخ قوم موسي در خود آيه بيان شده است، خداي متعال خودش را با تجلي نور بر كوه طور و متلاشي شدن كوه در مقابل چشمان موسي و پيروانش آشكار كرد، اين بهترين تجلي بود، و حادثه اي دهشتناك كه پس از تجلي بر كوه طور و مقابل چشمان حضرت و پيروانش اتفاق افتاد، موجب وحشت و عبرت بي سابقه آن پيامبر خدا و به زمين افتادن و مدهوش شدنش شد.

و البته مي دانيم"نور" نماد شاخص و زيباترين نشانه تجلي است. در واقع تجلي بدون نور معنا ندارد.

دليل تجلي خداي متعال بر كوه در توصيفي عارفانه اين گونه مي تواند باشد كه كوه سينه اي ستبر و ابهتي وهم انگيز دارد. كوه مظهر صلابت و محكمي و مقاومت است و شايد حكمت اين حادثه كه خداي متعال نسبت به درخواست موسي از طرف پيروانش تقاضاي ملاقات كرد اين بود كه چنين جلوه اي را بر كوه با آن توصيفاتي كه در آيه گذشت بنماياند تا نتيجه اين نمايش دهشتناك بر حضرت موسي عليه السلام و يارانش عبرت شود، اين يك نمايش واقعي از تجلي خداي متعال بر گوشه اي از  عالم خلقت بود كه در قامت طاقت و توان مشاهده حضرت آن هم با آن وضع در سينه كوه پديد آمد. اين تجلي بر كوه واقع شد تا حضرت قدرت خدا را با تمام وجود حس كند. خداي متعال بر كوه طور تجلي كرد و  نور خود را بر آن تاباند، در اثر چنين تابش و تجلي اي،كوه از هم متلاشي شد و قلب و جان موسي (ع) در اثر اين در خشش غير قابل توصيف،به هيجان آمد و او هر آن چه مي خواست به دست آورد.

 در بعضي از تفاسير بيان شده است،ديگر مشاهده كنندگان اين واقعه تاب بر نياورده جان تسليم كردند.

نوشته اند:

آن گاه در همان بيابان خداي تعالي با موسي مواعده كرد كه چهل شبانه روز به كوه طور برود، تا تورات بر او نازل شود. موسي(ع) از بني اسرائيل هفتاد نفر را انتخاب كرد، تا تكلم كردن خدا با وي را بشنوند، (و به ديگران شهادت دهند) ولي آن هفتاد نفر با اينكه شنيدند با اين حال گفتند: ما ايمان نمي‏آوريم تا آنكه خدا را آشكارا ببينيم، خداي تعالي" جلوه‏اي به كوه كرد، كوه متلاشي شد"، ايشان از آن صاعقه مردند، و دوباره به دعاي موسي زنده شدند، و بعد از آنكه ميقات تمام شد خداي تعالي تورات را بر او نازل كرد آن گاه به او خبر داد كه بني اسرائيل بعد از بيرون شدنش گوساله‏ پرست شدند، و سامري گمراهشان كرد.(2) 

نوشته اند:

خداوند، پرتوي از يكي از مخلوقات خود را بر كوه ظاهر ساخت (و آشكار شدن آثار او به منزله آشكار شدن خود او است) ...

گويا خداوند با اين كار مي‏خواست دو چيز را به موسي(ع) و بني اسرائيل نشان دهد:

نخست اين كه آن ها قادر نيستند پديده كوچكي از پديده‏ هاي عظيم جهان خلقت را مشاهده كنند،با اين حال چگونه تقاضاي مشاهده پروردگار و خالق را مي‏كنند.

ديگر اينكه همان طور كه اين آيت عظيم الهي مخلوقي بيش نبود خودش قابل مشاهده نبود. بلكه آثارش يعني لرزه عظيم، و صداي مهيب او شنيده مي‏شد، اما اصل آن يعني آن امواج مرموز يا نيروي عظيم، نه با چشم ديده مي‏شد و نه با حواس ديگر قابل درك بود، با اين حال آيا هيچ كسي در وجود چنين آيتي مي‏توانست ترديد كند و بگويد چون خودش را نمي‏بينم و تنها آثارش را مي ‏بينم نمي‏ توانم به آن ايمان بياورم؟ جايي كه درباره يك مخلوق چنين قضاوت كنيم درباره خداوند بزرگ چگونه مي‏توانيم بگوييم چون قابل مشاهده نيست به او ايمان نمي‏ آوريم با اينكه آثارش همه جا را پر كرده است.(3)

به همين دليل خداي متعال آيات خود را علاوه بر جلوه هاي عالم خلقت و مظاهر هستي در قالب معجزه نيز به آنان عرضه كرد،مثل اژدها شدن عصا و ... كه خود بهترين دليل براي ايمان آوردن بود.

پس بني اسرائيل به دنبال ايمان آوردن نبودند اينها بارها بار معجزات را ديدند و منكر شدند.

پي نوشت ها:

1. سوره اعراف، آيه 143.

2. طباطبايي محمد حسين، تفسير الميزان،ترجمه موسوي همداني محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي،سال 1374 ه ش.

 پنجم، ج‏16، ص 61.

3. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات دار الكتب الاسلاميه، سال 1374 ه ش، چاپ اول، ج 6، ص 358.

 

ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ .

اين بخش از آيه  گوشزد مي كند كه هيچ گونه سخت گيري در دستوراتي كه مربوط به عبادات الهي است در كار نبوده، بلكه همه آن ها به خاطر مصالح قابل توجهي تشريع شده ، مربوط به مشكلات و سختي هاي ديگر زندگي مثل از دست دادن دوست نيست . از اين رو  مي‏فرمايد:  خداوند نمي‏خواهد شما را به زحمت بيفكند، بلكه مي‏خواهد شما را پاكيزه سازد . نعمت خود را بر شما تمام كند تا سپاس نعمت هاي او را بگوئيد.

 جمله‏هاي فوق به دو مطلب اشاره دارد:

 يك: تمام دستورهاي الهي و برنامه‏هاي اسلامي به خاطر مردم و براي حفظ منافع آن ها قرار داده شده و به هيچ وجه هدف ديگري در كار نبوده است. خداوند مي‏خواهد با اين دستورها هم طهارت معنوي و هم جسماني براي مردم فراهم شود.

 دوم  : خداوند نمي‏خواهد  دستورها تكليف طاقت‏فرسايي بر دوش شما بگذارد. گرچه احكام مربوط به غسل و وضو و تيمم ذكر شده، اما يك قانون كلي را بيان مي‏كند كه احكام الهي در هيچ موردي به صورت تكليف شاق و طاقت‏فرسا نيست. بنا بر اين اگر مشاهده كنيم  پاره‏اي از تكاليف در مورد بعضي از اشخاص صورت مشقت باري به خود  مي گيرد و غير قابل تحمل مي‏شود، حكم در مورد آن ها به دليل اين آيه استثنا مي‏خورد و ساقط مي‏شود، مثلا اگر روزه براي افرادي همچون پيرمردان و پيرزنان ناتوان  مشقت بار گردد، به دليل اين آيه روزه بر آن ها واجب نيست.

البته نبايد فراموش كرد كه پاره‏اي از دستورات كه ذاتا مشكل است، و بايد به خاطر مصالح مهمي كه در كار است، مشكلات را تحمل كرد ،همانند حكم جهاد با دشمنان حق.

اين قانون كلي در فقه اسلامي تحت عنوان قاعده" لا حرج" به عنوان يك اصل اساسي در ابواب مختلف مورد استناد فقها مي‏باشد . احكام زيادي را از آن استنباط كرده‏اند. به هر حال اين بخش از آيه فوق مربوط به سختي هاي عبادات و دستور هاي الهي براي بشر است و نه مسائل ديگر از قبيل از دست دادن دوست . براي اطلاع بيش تر به ترجمه تفسير الميزان ذيل آيه مراجعه نماييد.    

 پي نوشت :

1. ناصر مكارم ، تفسير نمونه، تهران ، انتشارات دارالكتب ،1361، ج‏4، ص 296

براي روشن شدن و نيز جامع بودن پاسخ، مناسب است هم به مقدمه و هم به پژوهش و هم تفسير کوتاهي در اين باره اشاره کنيم:

سوال مورد نظر به طور مستقيم به دو آيه از آيات الهي با محوريت يکي از اسماي متعالي الهي به نام "بديع" ارتباط دارد. در اين دو آيه ، خالق متعال اين گونه معرفي شده که  موجودات را  بدون هر گونه سابقه،نمونه و يا تقليدي آفريده است و مي آفريند. البته طبيعي است وقتي خالق واقعي باشد، هر موجودي بدون هر گونه سابقه اي را مي آفريند، زيرا فقط آفريدگار دانا به احوال موجودات و توانا بر آفرينش آنان است . بدون هيچ گونه ماده اي از قبل و يا تقليدي از کار ديگري، موجودات را نو به نو و متفاوت از هم، ميهمان عرصه وجود مي کند.

 بعد از ذکر اين مقدمه کوتاه، بيان مي داريم:

 در قرآن و در ضمن دو آيه که هر دو با کلمه "بديع" يعني مبتکر و مخترع شروع مي شود، مي توان پاسخ سوال شما را به وضوح در آن ديد.

خدا  خود را چنين خطاب مي کند:

 بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ؛(1)

 آفريننده آسمان ها و زمين است. چون اراده چيزى كند،مى‏گويد: موجود شو و آن چيز موجود مى‏شود.

 در آيه ديگر  آمده : بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ........؛(2) پديد آورنده آسمان ها و زمين است.

در اين دو آيه،خدا به يکي از اسماي پر معنا و ممتاز الهي توصيف شده و آن صفت، صفت " بديع" است، يعني ابداع کننده، اختراع  کننده و به وجود آورنده موجودي بدون هر گونه سابقه قبلي!

در پژوهش هاي قرآني نوشته شده :

 واژه"بديع" از اسماي خداوند است که بنا به رأي مشهور، به معني "نو آورنده" مي باشد. خداوند مبدع اشيا است

که طبق علم ازلي، اشيا  را بدون ماده و پيشينه اي خلق مي کند.(3)

 در تفاسير نوشته اند: بديع به معنى ايجاد چيزي است بدون نقشه و بدون سابقه نظير اختراع. (4)    

 

فعل خدا تدريجى نيست، هم چنان كه فرمود: "إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً، أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ"(5)

كلمه" بديع" به معنى وجود آورنده چيزى بدون سابقه است، يعنى خداوند آسمان و زمين را بدون هيچ ماده و يا طرح و نقشه قبلى ايجاد كرده است.

 چگونه ممكن است چيزى از عدم به وجود آيد؟

 خداوند موجودات را از عدم به وجود آورد، مفهومش اين نيست كه" عدم" ماده تشكيل دهنده موجودات جهان است، مثل اينكه مى‏گوييم نجار، ميز را از چوب ساخته، چنين چيزى مسلما محال است، زيرا" عدم" نمى‏تواند ماده" وجود" باشد، بلكه منظور اين است موجودات  جهان قبلا نبوده‏، سپس به وجود آمده‏اند.(6)

 

پي نوشت ها:

1. بقره (2)آيه 117

2. انعام(6) آيه 101

3. خرمشاهي ،دانشنامه قرآن؛تهران، انتشارات دوستان،  1377 هجري شمسي،چاپ اول، جلد يکم، ص 361

4. طيب ، أطيب البيان في تفسير القرآن،تهران،انتشارات اسلام ، 1378 هجري شمسي،چاپ دوم، ج‏5، ص 156

5.طباطبايي ، تفسير الميزان ،ترجمه موسوي همداني ،قم، انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1374 هجري شمسي،چاپ پنجم ،ج‏1، ص 395

6.مکارم شيرازي ، تفسير نمونه،تهران، انتشارات دار الکتب الاسلاميه، 1374 هجري شمسي،چاپ اول، ج پنجم ، ص 386

 

 

 

 

صفحه‌ها