مسائل اجتماعي در قرآن

بررسی آیات قرآن نشان می‌دهد که وحدت، به‌عنوان اصلی ثابت، پایدار و همیشگی، به‌خودی‌خود امری مطلوب و پسندیده است نه اینکه مقدمه وتاکتیکی برای تحقق هدف دیگری باشد.
وحدت شیعه و سنی؛ تاکتیک یا اصل قرآنی

پرسش:
سلام. رهبر عزیزمان امروز در سخنرانی با اهل سنت و هفته وحدت فرمودند «موضوع وحدت نه یک تاکتیک بلکه یک اصل قرآنی است». من تاکنون مثل بسیاری از افراد دیگر تصور می‌کردم موضوع وحدت بیشتر تقیه‌ای و تاکتیکی است ولی ایشان فرمودند یک اصل قرآنی است. لطفاً در این زمینه و اصل قرآنی بودن توضیح دهید که یعنی چه؟ و نیز از چه آیاتی می‌توان این اصل بودن را فهمید یعنی مستندات قرآنی آن را می‌خواستم.
 

پاسخ:
وحدت یعنی مسلمانان باید از طریق گفت‌وگو و ارتباط با هم، افکار و احساساتشان را به هم نزدیک و افزون بر زندگی مسالمت‌آمیز در کنار هم، در زمینه‌های مختلف ازجمله بهره‌برداری از ظرفیت‌های موجود، خنثی‌سازی تهدیدات مشترک و ... با هم همکاری و همیاری کنند. چنین وحدتی نه‌تنها مورد اهتمام و تأکید قرآن قرار گرفته، بلکه از اصول ثابت و همیشه پابرجای این کتاب آسمانی است.

اصل قرآنی
«اصل» در لغت به معنای پایین‌ترین نقطه هر چیز، ریشه، پایه و بُن است (1) و در اصطلاح یعنی امری که پایه و اساس است و امور دیگر متفرّع و مبتنی بر آن هستند. (2) منظور از «اصل قرآنی» قوانین و قواعد ثابت و بنیادی قرآن هستند که شالوده و مبنای فکری و عملی زندگی مسلمانان می‌باشند؛ بنابراین، منظور از اصل قرآنی بودن وحدت، این است که این مسئله دائمی و بنیادی است و نباید به آن همانند ابزار و راه‌حل موقت نگاه کرد.
به‌عبارت‌دیگر، وحدت هدف است و نه تاکتیک. تاکتیک به اقدامات و روش‌هایی گفته می‌شود که برای دستیابی به هدف استفاده می‌شوند و معمولاً کوتاه‌مدت و انعطاف‌پذیر هستند، بر اساس شرایط تغییر می‌کنند و پس از رسیدن به هدف کنار گذاشته می‌شوند. مطابق دیدگاه اصل بودن وحدت، وحدت خودش هدف است و وسیله‌ای زودگذر برای رسیدن به هدف دیگری نیست.
به تعبیر سوم، وحدت «واجب نفسی» است و نه «واجب غیری و مقدمی». واجب نفسی برای خودش واجب شده؛ نه همچون واجب غیری که به‌منظور رسیدن به واجبی دیگر، واجب است. (3)

مستندات قرآنی اصل بودن وحدت
همان‌گونه که مشخص شد اصل قرآنی یعنی واجبی قرآنی که خودش هدف است و مقدمه رسیدن به هدف دیگری نیست. در این بخش به برخی از آیات قرآنی که حاکی از اصل بودن وحدت هستند، اشاره می‌شود. مطابق قرآن کریم مؤمنان موظف‌اند که در انجام کارهای خوب با هم همکاری کنند: ﴿... وَ تَعٰاوَنُوا عَلَی اَلْبِرِّ وَ اَلتَّقْویٰ... ﴾؛ (4) ... و یکدیگر را بر انجام کارهای خیر و پرهیزکاری یاری نمایید...
وحدت و دوری از تفرقه از نگاه قرآن واجب است و همگان ملزم به رعایت آن هستند: ﴿وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّٰهِ جَمِیعاً وَ لاٰ تَفَرَّقُوا... ﴾؛ (5) و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراکنده و گروه‌گروه نشوید...
چنانکه تلاش برای حل اختلافات مؤمنان، اصلاح بین آنان و از میان بردن تفرقه نیز یکی دیگر از واجبات قرآنی است: ﴿وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ اِقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمٰا... * إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ﴾؛ (6) و اگر دو گروه از مؤمنان با یکدیگر بجنگند میان آن‌ها صلح و آشتی برقرار کنید... جز این نیست که همه مؤمنان با هم برادرند؛ بنابراین [در همه نزاع‌ها و اختلافات] میان برادرانتان صلح و آشتی برقرار کنید، و از خدا پروا نمایید که مورد رحمت قرار بگیرید.
اهتمام قرآن به وحدت به‌اندازه‌ای است که نه‌تنها وحدت را واجب و تفرقه را حرام کرده بلکه از اموری که اتحاد مسلمانان را خدشه‌دار می‌کنند و منجر به اختلاف و تفرقه می‌شوند نیز نهی کرده است: ﴿یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسىٰ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لاٰ نِسٰاءٌ مِنْ نِسٰاءٍ عَسىٰ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لاٰ تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لاٰ تَنٰابَزُوا بِالْأَلْقٰابِ بِئْسَ اَلاِسْمُ اَلْفُسُوقُ بَعْدَ اَلْإِیمٰانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ﴾؛ (7) ای اهل ایمان! نباید گروهی گروه دیگر را مسخره کنند، شاید مسخره شده‌ها از مسخره کنندگان بهتر باشند، و نباید زنانی زنان دیگر را [مسخره کنند] شاید مسخره شده‌ها از مسخره کنندگان بهتر باشند، و از یکدیگر عیب‌جویی نکنید و با لقب‌های زشت و ناپسند یکدیگر را صدا نزنید؛ بد نشانه و علامتی است این‌که انسانی را پس از ایمان آوردنش به لقب زشت علامت‌گذاری کنند؛ و کسانی که [از این امور ناهنجار و زشت] توبه نکنند، خود ستمکارند.
منظور قرآن از وحدت، مسئله‌ای ظاهری نیست و حتی شامل دل‌های مؤمنان نیز می‌شود: ﴿وَ اَلَّذِینَ جٰاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اِغْفِرْ لَنٰا وَ لِإِخْوٰانِنَا اَلَّذِینَ سَبَقُونٰا بِالْإِیمٰانِ وَ لاٰ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنٰا غِلاًّ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنٰا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ﴾؛ (8) و نیز کسانی که پس از آنان [انصار و مهاجرین] آمدند درحالی‌که می‌گویند: پروردگارا! ما و برادرانمان را که به ایمان بر ما پیشی گرفتند بیامرز، و در دل‌هایمان نسبت به مؤمنان، خیانت و کینه قرار مده. پروردگارا! یقیناً تو رئوف و مهربانی.
توجه به این آیات و همچنین دقت در سیاق آن‌ها نشان می‌دهد که فرمان خداوند به همکاری با هم، دوری از تفرقه و کوشش برای رفع اختلافات، خودش هدف است؛ نه اینکه خداوند هدف دیگری داشته و چون رسیدن به آن هدف، جزء از طریق اتحاد ممکن نبوده، به وحدت دعوت کرده است.

نتیجه
خداوند در قرآن از همگان خواسته که اختلافات را کنار بگذارند و با هم در انجام کارهای خوب همکاری کنند. بررسی آیات قرآن نشان می‌دهد که از نگاه این کتاب وحدت به‌خودی‌خود امری مطلوب و پسندیده است؛ نه اینکه مقدمه و تاکتیکی برای تحقق هدف دیگری باشد؛ بنابراین، وحدت به‌عنوان اصلی ثابت، پایدار و همیشگی خودش هدف است و نباید به آن همانند ابزار و راهکاری گذرا نگاه کرد.

برای مطالعه بیشتر
مقاله «عوامل وحدت‌آفرین از نگاه قرآن کریم»‏ نوشته علی نصیری و منتشرشده در نشریه پاسدار اسلام، 1383 ش، شماره 269.

پی‌نوشت‌ها
1. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار الفکر للطباعه و النشر و التوزیع، چاپ اول، ج ۱۱، ص ۱۶؛ ازهری، محمد بن احمد، تهذیب اللغه، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1421 ق، ج ۱۲، ص ۱۶۸؛ مرتضی زبیدی، محمد بن محمد، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1414 ق، ج ۱۴، ص ۱۸.
2. جرجانی، علی بن محمد، التعریفات، تهران، ناصر خسرو، چاپ اول، 1370 ش، ص ۱۲.
3. مظفر، محمد رضا، أصول الفقه، قم، انتشارات اسماعیلیان، چاپ پنجم، 1383 ش، ج ۲، ص ۲۶۲.
4. سوره مائده، آیه 2.
5. سوره آل‌عمران‌، آیه 103.
6. سوره حجرات‌، آیه‌های 9 و 10.
7. سوره حجرات، آیه 11.
8. سوره حشر، آیه 10.
 

روابط زن وشوهر در قرآن چگونه است ؟
در امر ازدواج سخن از اين است كه دو انسان، يكديگر را درك كنند. مسلماً هيچ انساني فاقد نقطه هاي ضعف روحي و عاطفي و اخلاقي نيست.

روابط زن وشوهر در قرآن چگونه است ؟

   در امر ازدواج سخن از اين است كه دو انسان، يكديگر را درك كنند. مسلماً هيچ انساني فاقد نقطه هاي ضعف روحي و عاطفي و اخلاقي نيست. اگر بناست دو انسان به درك كامل يكديگر برسند، حق اين است كه همه نقطه هاي مثبت و منفي و جنبه هاي قوت و ضعف يك شخصيت، به ظهور و بروز برسد تا براي ديگري معلوم شود كه اين انسان، چند درصد قابل اعتماد و دوست داشتني و جذب شدني اس ما نمي خواهيم به يكي بي اندازه ميدان بدهيم و ديگري را خفه و خاموش كنيم

محيط خانواده، نبايد محيط قلدري و حاكميت مطلق مرد يا زن باشد. بايد حدود وظايف و مسؤوليت هاي هر يك مشخص شود، تا اگر تخلف كرد، قابل مؤاخذه و تعقيب و حتي تنبيه باشد. اكثر اختلافات خانوادگي، مخصوصاً اگر از جانب مرد باشد، نتيجه توقعات و انتظاراتي است كه از حدود وظايف و مسؤوليت هاي هر يك خارج است

زن چه وظايفي دارد حدود اين وظايف چيست قرآن در يك جمله با معرفي زنان صالح، حد و مرز وظايف آنها را مشخص كرده و مي فرمايد:.

فَالصّالِحِاتُ قِانِتِات حِافِظِات لِلْغَيْبِ؛1).

زنان صالح، در برابرشوهران مطيع و متواضعند و در غياب آنها حافظ مال و ناموس آنهايند.

زن شايسته از نظر قرآن، زني است كه در برابر شوهر (قانت) يعني در آنچه مربوط به وظايف (زناشويي) است و نه چيزهاي ديگر، مطيع و متواضع است. چنين زني در غياب شوهر، بستر و خانه و ثروت او را در معرض دستبرد خائنان قرار نمي دهد.

اگر در خارج از اين محدوده، مرد از زن توقعاتي دارد و زن نمي خواهد يا نمي تواند برآورده سازد، نبايد تحميل و اجبار كرد. در اين جا مرد حق قدرت نمايي و شكايت كردن و پرونده سازي ندارد. چرا با توقعات بي جا انساني را پريشان و محيط زندگي را صحنه نبرد و كشمكش سازيم! اگر هر كسي به وظيفه خود عمل كند و هر كسي مواظب باشد كه توقعات خود را در حدي كه وظيفه و تكليف ايجاب مي كند، محدود سازد، زندگي، آرامش بخش خواهد بود؛ آن وقت است كه هر كسي قدر گذشت و فداكاري و ايثار ديگران را مي داند و از جان و دل سپاسگزار است.

ما مي گوييم: زن فداكاري كند؛ مادري كند؛ در زندگي مشترك خانوادگي هر چه در توان دارد، به كار بيندازد و هرچه بهتر، مايه دلگرمي و سربلندي و اطمينان و آسايش شوهر باشد؛ اما مي گوييم: مرد هم بايد بداند كه اينها در قلمرو وظيفه و تكليف و مسؤوليت زن نيست. قرآن وظيفه او را محدود كرده است به آنچه گفتيم. بنابراين، اگر زن فداكاري مي كند، خود را طلبكار او نداند و اجرش را ضايع نكند و اگر فداكاري نكرد، جار و جنجال راه نيندازد و با قهر و غضب و تهديد و ضرب و جرح و پرونده سازي، او را به آنچه وظيفه اش نيست، مجبور نسازد. مرد بايد بداند كه در اين زندگي مشترك و در اين پيوند مقدس، كتاب آسماني اسلام دو وظيفه بر دوش او نهاده و حق هم همين است:.

1. انفاق هزينه زندگي زن در حد متعارف و معمول.

قرآن كريم مي فرمايد :.

الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَي النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ وَبِما أنْفَقُوا؛2).

مردان تكيه گاه زنانند. به خاطر اين كه خدا بعضي را بر بعضي برتري داده و به خاطراين كه مردان انفاق مي كنند.

واژه (قوّام) در زبان عربي مبالغه (قيّم) است و قيّم به كسي گفته مي شود كه به رفع حوايج زندگي ديگري قيام مي كند و از آن جا كه هم در جامعه و هم در خانواده، به واسطه نيرومندي بيشتر، مسؤوليت هاي سنگين تري بر عهده مردان گذاشته شده است قوام و قيم شده اند.

. 2 -حسن معاشرت و رفتار

قرآن مجيد به مردان چنين دستور مي دهد:.

وَعاشِرُوهُنَّ بِالمَعْرُوفِ؛3).

با زنان، به (خوبي) معاشرت كنيد.

مقصود از (معروف) پسنديده و نيكوست و هدف اين است كه در جامعه اسلامي، نيكي ها معروف و شناخته و بدي ها، منكر و ناشناخته باشد.

در نظام زندگي اجتماعي و خانوادگي، همه بايد نفع برسانند. معروف و پسنديده، در اين نظام اين است كه هرعضوي همان طور كه نفع مي رساند، نفع هم بگيرد و اصالت و استقلال هيچ كس فداي اصالت و استقلال ديگري نشود.

هنگامي كه قرآن از بعضي از سنت هاي ناپسنديده عربي در مورد زنان، از قبيل به ارث گرفتن آنها و زير فشار گذاشتن آنها براي آن كه از مهريه خود چشم بپوشند، سخن مي گويد، خاطر نشان مي فرمايد كه:.

(بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ. )4 يعني، شما زنان و مردان همه اعضاي يك پيكريد و همه به يكديگر نياز داريد و هيچ يك از شما نمي تواند اصالت و استقلال و فرديت ديگري را فداي اصالت و استقلال و فرديت خودسازد.

وَكَيْفَ تَأخُذُونَهُ وَقد أفضي بَعْضُكُم إلي بعض وَأخَذنَ مِنْكُم مِيثاقاً غليظاً؛5).

وچگونه آن را مي گيريد، در صورتي كه شما به يكديگر رسيده (ويگانه شده ايد) و زنان از شما پيماني استوار گرفته اند (و نبايد به يكديگر ضرر بزنيد).

تذكر يك نكته قرآني به همه مردان را لازم مي دانيم و آن اين است كه: حسن معاشرت با زنان، به قدري دامنه اش وسيع است كه حتي اگر در دل نسبت به همسر خويش احساس كراهتي هم بكنند، نبايد در رفتارِ آنها تأثيري بگذارد.

قرآن در اين باره مي فرمايد:.

فَإنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسي أنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَيَجْعَلَ اللّهُ فيهِ خَيْراً كَثيراً؛6).

اگر همسرانتان مورد كراهت شما باشند، بايد توجه داشته باشيد كه ممكن است چيزي را نپسنديد و خدا در همان چيز، خير فراوان قرار دهد.

اينجاست كه خدا در چنين مواردي توصيه به حسن معاشرت كرده و وعده خير فراوان مي دهد

اكنون مي خواهيم شمه اي نيز درباره كيفيت رفع اختلاف سخن بگوييم؛ توجه به وظايف و مسؤوليت هاي خود و طرف مقابل و محدود كردن توقعات به آنچه وظيفه ديگري است، نه تنها عامل جلوگيري از بروز اختلاف، بلكه عامل رفع اختلاف نيز هست.

مبارزه با هواي نفس و خودخواهي و غرور و خودپسندي، نه تنها جلو بروز اختلاف را مي گيرد، بلكه مي تواند اختلافات موجود را هم به صلح و آشتي و تفاهم تبديل كند.

گاهي چنين است كه هر يك از طرفين، از ديگري انتقاداتي دارد و هيچ يك نيز حاضر به پذيرفتن انتقادات ديگري و برداشتن گامي در جهت تفاهم و توافق نيست.

گاهي چنين است كه يكي از زن و شوهر، از انجام وظيفه خود تخلف مي ورزد، يا زن از اطاعت همسر در محدوده امور زناشويي سرباز مي زند و حاضر نيست طبق گفته قرآن در برابر همسر خويش (قانت) باشد و يا در غياب او حافظ مال و ناموسش باشد. و يا مرد، از دادن نفقه و حسن معاشرت، خودداري مي كند.

گاهي نيز چنين است كه هر يك از طرفين با سعه صدر، به تذكرات و انتقادات ديگري توجه مي كند و با صداقت و صميميت، مسائل و مشكلات را حل مي كنند و نيازي به هيچ گونه توصيه و اقدامي از هيچ ناحيه اي نيست.

يكي از حالاتي كه شديداً مورد توجه قرآن مجيد است و بايد براي آن چاره انديشي شود، حالت (نشوز) زنان در زندگي خانوادگي است. اين حالت، نقطه مقابل (قنوت) است. گفتيم: زن (قانت) زني است كه در محدوده زناشويي، در برابر شوهر، مطيع و متواضع است. بنابراين، زن (ناشزه) زني است كه در همان محدوده، به عصيان و سركشي روي مي آورد.

قرآن مجيد، از مردان خواسته است كه سعي كنند طبيبانه، در صدد علاج برآيند و گرمي و جذابيت را به كانون خانواده بر گردانند و در اين راه، استفاده از چند تاكتيك را تجويز و توصيه كرده است.

در اين باره مي گويد:.

وَالتي تَخِافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِي المَضِاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ7).

زناني كه از نافرماني آنها بيم داريد، موعظه كنيد و آنها را در بسترها ترك كنيد و بزنيد.

در حقيقت، قرآن مجيد توصيه فرموده است كه از تاكتيك هاي سه گانه موعظه و بي اعتنايي به آنها در بستر خواب و زدن استفاده شود.

به كار بردن اين تاكتيك ها تدريجي است. در درجه اول بايد مرد سعي كند از راه ارشاد و موعظه، زن را به راه آورد؛ اگر اين تاكتيك مؤثر واقع نشد به تاكتيك دوم و سوم، روي مي آورد.

مقصود از رها كردن زن در بستر خواب كه دومين تاكتيك است و در صورت عدم تأثير موعظه و اندرز، به كار گرفته مي شود، چيست.

يك احتمال، ترك همخوابگي است و احتمال دوم، اين است كه بدون ترك همخوابگي، مرد در بستر نسبت به زن بي اعتنايي كند و او را مورد بي مهري قرار دهد؛ البته احتمال دوم با توجه به كلمه (مضاجع) قوي تر است.

طبيعي است كه اين تاكتيك ها همه مقدمه آشتي و جذب و انجذاب است و نبايد به صورتي عمل شود كه به جاي جذب و انجذاب، دافعه و گريز، حاكم گردد.

زبان موعظه بايد زباني شيرين و لحن آن بايد لحني دل نشين باشد. موعظه كننده، حتماً بايد ثابت كند كه دلسوز و امين و خيرخواه است و تسليم هواي نفس و اغراض و مقاصد شيطاني نيست.

مردي كه از اول او را موظف كرده اند كه واعظ باشد، چگونه قابل قبول است كه بلافاصله از او بخواهند كه به (قهر تمام عيار!) روي آورد و اقدام به ترك همخوابگي كند!.

مگر در زندگي زناشويي قاعده صحيح اين نيست كه مرد مظهر احسان باشد!.

آيا بهترين نوع احسان اين نيست كه اگر زن مرتكب خطا و جهالتي بشود، مرد با گذشت و بزرگواري در صدد اصلاح او بر آيد! آيا راه اصلاح، دوري كردن و فاصله گرفتن در حدي است كه راه آشتي و الفت باز بماند يا بستن اين راه!.

بهتر است براي اين كه مرد بداند تا چه حد وظيفه او در قبال همسر و تحكيم روابط همسري سنگين است، به سخني از امام صادق(ع) توجه كنيم.

از آن بزرگوار پرسيدند: حق زن بر مرد چيست كه اگر مرد آن حق را به جاي آورد، مظهر احسان باشد.

فرمود:.

يُشْبِعُها وَيَكْسُوها وَإنْ جَهِلَتْ غَفَرَلَها؛8

او را سير مي گرداند و بدنش را مي پوشاند و اگر جهالتي كند، او را مورد گذشت قرار مي دهد.

زني كه در برابر شوهر به نشوز روي آورده، گرفتار نوعي جهالت شده است. جهالت را نبايد با جهالت پاسخ داد. مهم اين است كه اشخاصي كه به جهالت روي آورده اند، اصلاح بشوند و راه اصلاح اين نيست كه جهالت را با جهالت پاسخ دهيم. چنين رويه اي هم براي زندگي خانوادگي مضر است و هم براي زندگي اجتماعي. شيريني زندگي خانوادگي و اجتماعي، در تجاذب است نه تدافع. جهالت را با جهالت پاسخ دادن، تدافع است؛ اما پاسخ جهالت با وعظ و ارشاد وحدِاقل قهر - كه همان بي اعتنايي در بستر خواب است - زمينه ساز تجاذب است و اميد مي رود كه با به كار گرفتن اين گونه تاكتيك ها بار ديگر پيوند الفت و وحدت، استحكام يابد و دفع و گريز و نفرت، از كانون خانواده رخت بربندد.

با اين توضيحاتي كه داده شد، در مورد تاكتيك سوم نيز معلوم است كه هدف، اعمال قدرت و درهم كوبيدن جسم نحيف و اندام لطيف زن نيست.

شايد انسان با يك نظر ابتدايي در مورد سومين تاكتيكي كه در قرآن توصيه شده است، فكر كند كه اسلام خواسته است دست مرد را باز بگذارد تا هرگونه بخواهد درباره زن اعمال قدرت كند و با كتك و مشت و سيلي و لگد او را در برابر خود تسليم نمايد، در حالي كه هرگز چنين نيست.

بديهي است كه زدن مراتبي دارد. از يك پس گردني بسيار معمولي و بي درد و رنج گرفته تا مرحله اي كه شخص از حركت بيفتد، ولي نميرد، همه زدن محسوب مي شود. تنها آن وقتي كه شخص بر اثر زدن، قلب و پيكرش از كار بيفتد، ديگر زدن نه، بلكه كشتن گفته مي شود!.

نكته مهم اين است كه حد و مرز زدن را چه كسي بايد مشخص كند آيا مرد حق دارد درباره حد و مرز زدن خودش تصميم بگيرد و پيكر نحيف زن مظلومي كه گفتيم: اسلام، (ريحانه) خلقت و گل زيبا و با طراوت بوستان هستي اش مي داند، آن چنان در زير ضربات شلاق و مشت و لگد و سيلي و چوب درهم بكوبد كه پژمرده و ناتوان و رنجور گردد!.

آيا زدن در چه موردي تجويز شده و آن جا كه تجويز شده، چگونه زدني مراد است! چه كسي بايد حد آن را تعيين كند! شوهر يا مقام ديگري!.

ما قبلاً گفته ايم كه وجوب اطاعت زن از شوهر و به اصطلاح قرآني (قنوت) زن، صرفاً در محدوده زناشويي است و شوهر حق اين كه او را به جاروكشي و كهنه شويي و آشپزي و لباسشويي و اين گونه كارها وادار كند ندارد. اينها چيزهايي است كه از راه تفاهم و صميميت و همكاري و همفكري و گذشت و ايثار بايد به وسيله خود زن و شوهر حل شود و بنابراين، شوهر در اين گونه امور، حتي حق مؤاخذه زن را هم ندارد، تا چه رسد به اين كه بخواهد قلدري كند و با ضرب و جرح، او را تسليم اراده خود سازد.

مرد بايد بداند كه كلفت يا كنيز به خانه نياورده، بلكه همسر، همكار، همفكر و يار و مددكار به خانه آورده است و از او بايد فقط انتظار (قنوت) و (حفظ) داشته باشد.

بنابراين، تاكتيك هاي سه گانه در محدوده خاص نشوز زن و ترك قنوت است و ربطي به مسائل و اموري كه معمولاً در محيط خانواده، زنان به خاطر همكاري و همفكري و همدلي انجام مي دهند ندارد. اين، پاسخِ سؤال اول.

اما پاسخ سؤال دوم؛ يعني: حد و مرز زدن تا كجاست.

خوشبختانه، در اين مورد، اين مرد نيست كه هرگونه بخواهد عمل مي كند، بلكه اسلام، اين قدر او را در اين راه محدود كرده كه اگر بگويم: اين گونه زدن ها به نوازش كردن شبيه تر است تا تنبيه بدني، گزاف نگفته ام.

زدني كه اسلام تجويزكرده، زدني است دوستانه و آشتي انگيز، نه قهر انگيز و رنج و رنجش آور.

وقتي مرد در برابر جهالت زن، حق جهالت كردن ندارد و موظف است كه مظهر احسان باشد، پرواضح است كه دست او براي زدن بسته شده و حق اعمال زور و قدرت مردانه خود را در اين مورد ندارد و بهتر است زور و قدرت خويش را براي جبهه هاي جنگ و دفاع از استقلال ميهن و مكتب نگاه داري كند.

فقهاي ما مي گويند:.

مرد حق ندارد زن خود را طوري بزند كه جاي آن بشكند، يا زخم و جراحت ايجاد شود و حتي رنگ پوست كبود و سرخ بشود.

لازمه اين مطلب اين است كه: اگر مردي زن خود را طوري بزند كه استخوان بشكند يا جاي آن مجروح شود يا كبود و سرخ گردد، بايد قصاص شود يا ديه آن را طبق دستور اسلام به زن بپردازد.

از امام صادق(ع) روايت شده است كه: (الضَرْبُ بِالسِواكِ‏ وغیره ضربا رقیقا 9؛ زدن با مسواك ونظیر آن؛ بصورت زدن خفیف است. 

معلوم است كه وقتي مرد براي زدن همسر، از حربه اي چون مسواك بتواند استفاده كند، تا چه اندازه حق اعمال قدرت پيدا مي كند!.

در قرآن راجع به زدن زن داستان شيريني داريم:.

ايوب در آن حالت رنجوري و دردمندي به واسطه شكوه همسرش خشمگين شد و او را كه يگانه پرستار مهربانش بود، از خود راند و سوگند ياد كرد كه اگر بهبود يابد، صد ضربه شلاق به او بزند؛ اما هنگامي كه بهبود يافت، خداوند به او دستور داد:.

وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَلاتَحْنَثْ؛10

يك دسته گياه بردار و او را بزن و با سوگند خود مخالفت نكن.

معلوم است كه اين گونه زدن، به نوازش كردن شبيه تر است تا آزردن و ناراحت كردن!.

بدين ترتيب، بايد در برابر عظمت قرآن و رهبران اسلام سرتعظيم فرود آوريم كه در مسأله زدن زنان، عاملي باز دارنده هستند، نه عامل تحريك كننده!.

زني كه مي بيند شوهرش در برابر جهالت او، موعظه و ارشاد مي كند و عكس العمل او در برابر اين جهالت، در صورت عدم تأثير موعظه، يك بي اعتنايي در بستر خواب است و در عين داشتن قدرت، به هيچ وجه حاضر به آزردن جسمي او نيست و همچون ايوب، صبر و بردباري پيشه مي كند، چگونه واكنشي نشان مي دهد!.

يقيناً اگر قابل اصلاح است، با همين تاكتيك ها اصلاح مي شود، و اگر قابل اصلاح نيست، آزردن جسم او نيز دردي را دوا نمي كند و بايد فكر ديگري كرد.

يكي از نويسندگان مصري، در توجيه مسأله زدن زن گفته است: (بعضي دچار بيماري مازوشيسم - كه در مقابل بيماري ساديسم است - هستند. كسي كه بيماري ساديسم دارد، از آزار ديگران لذت جنسي مي برد و كسي كه بيماري مازوشيسم دارد، از آزار خويش.

وي مي گويد: (با توجه به اين كه بعضي از زنان به يك بيماري خفيف مازوشيسم مبتلا هستند، قرآن كريم تجويز كرده است كه وقتي موعظه و بي اعتنايي در بستر خواب مؤثر واقع نشد، او را بزنند. ).

از وي بايد سؤال كرد: اگر مرد به اين بيماري مبتلا شد، چه بايد كرد! اگر يكي از اينها گرفتار ساديسم شدند، تكليف چيست!.

وانگهي، در صورتي اين خود آزاري زن مي تواند به حال او مفيد باشد كه واقعا مرد، حقِ آزردن جسمي او را داشته باشد، درحالي كه او حتي حق اين كه طوري او را بزند كه جاي آن سرخ شود نيز ندارد.

به علاوه، اگر زن بيمار است، بايد درمان شود و معلوم است كه زدن، درمان بيماري او نيست، بلكه تشديد بيماري است!.

گمان من اين است كه تأثير عاطفي و اخلاقي اين گونه تغييرات، به مراتب بيشتر از اين است كه صريحاً دستور نزدن داده بشود؛ تا تو خواننده گرامي، چگونه بينديشي! اما اگر مرد نتواند با اين گونه تاكتيك ها زن را به راه آورد، چه بايد كرد! اگر خود مرد نيز مقصر باشد و زن هم نتواند با تذكرات، او را متنبه سازد، چاره چيست!.

خلاصه، اگر محبت، جاي خود را به عداوت و گذشت، جاي خود را به شدت عمل و وحدت، جاي خود را به كثرت داد، چه كنيم!.

شقاق به جاي وفاق و سازگاري.

آيا جامعه در برابر متلاشي شدن خانواده ها مي تواند بي تفاوت بماند! آيا محاكم خانوادگي وظيفه دارند گسيختن پيوند زناشويي و دادن اجازه نامه طلاق را اولين يا آخرين اقدام خود قرار دهند.

اگر توجه كنيم كه اسلام، طلاق را به عنوان يك (حلال منفور!) معرفي كرده است به هيچ وجه موافق متلاشي شدن خانواده ها نيست، جواب همه سؤالات فوق روشن مي شود.

خوشبختانه، باز خود قرآن، كليد حل معما را به دست ما داده و در اين مورد فرموده است:.

وَإنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنهما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أهْلِهِ وَحَكَماً مِنْ أهْلِها إنْ يُريدا إصْلاحاً يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُما؛11.

اگر بيم داريد كه در ميان آنها عداوت و دشمني واقع شود، يك داور از بستگان شوهر و يك داور از بستگان زن، مأمور حل اختلافات كنيد؛ اگر مايل به اصلاح باشند، خداوند ميان آنها توافق برقرارمي كند.

در اين دستورالعمل قرآني سه نكته، جلب توجه مي كند:.

1. داوران بايد از بستگان زن و شوهر باشند تا هم از مسائل خانوادگي آنها اطلاع بيشتري داشته باشند و هم طرح پاره اي از مسائل نزد آنها، به شؤونات خانوادگي صدمه و لطمه اي نزند و زن و شوهر بتوانند سفره دل خود را پيش آنها بگشايند و داوران خانوادگي را در راه حل اختلاف، ياري كنند.

در اين جا تكليف دادگاه هاي خانواده نيز روشن مي شود؛ اين گونه دادگاه ها، در چنين مواردي وظيفه دارند براي حل اختلافات، به داوران خانوادگي متوسل شوند تا در كار خود موفقيت بيشتري داشته باشند.

پيوند عاطفي موجود ميان زن و بستگان و همچنين شوهر و بستگان، نقش مهم و مؤثري مي تواند داشته باشد.

اسلام خواسته است براي التيام دادن ميان زن و شوهر و استوار داشتن بنيان مقدس خانواده، از همه اين جنبه ها استفاده كند و با به ميان كشيدن پاي بستگان زن و شوهر، از همه احتمالات و امكانات، براي رام كردن دو قلب و دو روحي كه از يكديگر گريزان گشته و احياناً نسبت به هم نفرتي پيدا كرده اند، استفاده كند.

با توجه به اين كه اسلام، در تقويت عواطف خويشاوندي نيز نقش مؤثري دارد، بهتر مي توانيم به اهميت داوري هاي خانوادگي پي ببريم.

گاهي زن نسبت به برادر يا خواهر يا يكي از بستگان خود علاقه شديدي دارد و مرد نيز در بين بستگان، فردي را بيشتر دوست مي دارد، اين گونه افراد، خوب مي توانند ميان زن و شوهر آشتي بدهند.

ريش سفيدهاي خانواده ها، هنوز هم در جامعه ما، سخت مورد احترامند. اسلام هم مي خواهد كه اين گونه افراد در ميان فاميل، نقش پيامبر در ميان امت را داشته باشند. به يقين، اينها مي توانند از تجارب و نفوذ كلام خود بهره گيرند و پيوند زناشويي را از پاره شدن حفظ كنند.

2. درست است كه داوران خانوادگي از نفوذ كلام و تجارب خود در راه حل اختلافات، استفاده مي كنند؛ اما خواست خود زن و شوهر، از هر چيزي مؤثرتر است. وقتي كار زن يا شوهر يا هر دو به مرحله اي رسيده است كه اگر طرف مقابل، خلق و خوي و جمال و كمال و صفاي حوران يا فرشتگان هم پيدا كند، باز احساس علاقه و دلبستگي نمي كند، چه مي شود كرد!.

گاه است كه هر يك از طرفينِ اختلاف، طرف مقابل را با شرايطي حاضر است بپذيرد، اين جاست كه داوران خانوادگي مي توانند ميان آنها ايجاد توافق كنند؛ در حقيقت، زمينه آشتي فراهم است، فقط داوران خانوادگي بايد سعي كنند، زمينه موجود را تقويت نمايند و مورد استفاده قرار دهند.

در اين جا خدا هم كمك مي كند؛ زيرا قرآن كريم مي فرمايد: (اگر زن و شوهر طالب اصلاح باشند، خداوند ميان آنها توافق برقرار مي كند. ).

اما گاهي هم هست كه يكي از آنها ديگري راحاضر نيست به هيچ وجه بپذيرد، اين جا ديگر از داوران كاري ساخته نيست و خدا نيز دخالتي نمي كند.

3. از آن جا كه ممكن است ريش سفيدها و بزرگترها به جاي كوشش در ايجاد تفاهم و توافق سعي كنند به اجبار و تهديد، آنها را رام و مقيد سازند و مخصوصاً چنين احتمالي در مورد بستگان بسيار قوي است، قرآن، رسيدن به آشتي و توافق را منوط به خواست هر دو آنها ساخته و براي هيچ كدام امتيازي قايل نشده و از هيچ يك نيز سلب اختيار نكرده است.

اين خود زن و شوهرند كه بايد طالب اصلاح و آشتي باشند. اصلاح و آشتي تحميلي چه دردي را دوا مي كند!.

همان طوري كه در بستن پيمان زناشويي، زن و شوهر بايد آزادي كامل داشته باشند، در آشتي و خاتمه دادن به جنگ و دعوا و دشمني نيز بايد خودشان، آزادي كامل داشته باشند.

همان طوري كه در بستن پيوند زناشويي، بستگانِ زن و مرد، نقش كدخدا منشي دارند و هيچ كس حق تحميل نظر و عقيده و سليقه خود بر آنها ندارد، در اين مرحله نيز آنها بايد كدخدامنشانه عمل كنند و به هيچ وجه در كار آنها دخالت نداشته و از آنها سلب آزادي ننمايند.

چنين برخوردي با مسأله، يك برخورد صددر صد قرآني و اسلامي است و اگر همه اين تدبيرها بي نتيجه ماند، راهي جز طلاق و متاركه، باقي نمي ماند.

پي‏نوشت ها:

1. همان.

2. نساء (4) آيه 34.

3. نساء (4) آيه 19.

4. نساء (4) آيه 19.

5. نساء (4) آيه 21.

6. نساء (4) آيه 18.

7. نساء (4) آيه 34.

8. روضة المتّقين، ج‏8، ص‏369.

9. من لا یحضره الفقیه، ج3، ص 521.

10. ص 38 آيه 44.

11. نساء (4) آيه 35.

اقتباس از كتاب خانواده در قرآن

دكتر احمد بهشتي

تفسیر آیه 34 سوره اعراف چیست (مرگ امتها)؟
خداوند متعال مي فرمايد:« وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لايَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ »

تفسیر آیه 34 سوره اعراف چیست (مرگ امتها)؟

در آيه مذكور خداوند متعال مي فرمايد:« وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لايَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ »

«براي هر قوم و جمعيّتي، زمان و سرآمد (معيّني) است و هنگامي كه سرآمد آنها فرا رسد، نه ساعتي از آن تأخير مي‏كنند، و نه بر آن پيشي مي‏گيرند.»

واژه‏ي «امّت» به معناي «گروه و جماعت و ملت» است و آيه‏ي فوق بر مرگ و حيات ملت‏ها و تمدن‏ها اشاره دارد.

سرآمدن اجل امت، به معناي نابودي و عذاب و يا از بين رفتن شوكت و عزّت آنهاست.

ملت هاي جهان همانند افراد، داراي مرگ و حياتند، ملت هايي از صفحه روي زمين برچيده مي‏شوند، و بجاي آنها ملت هاي ديگري قرار مي‏گيرند، قانون مرگ و حيات مخصوص افراد انسان نيست. بلكه اقوام و جمعيت ها و جامعه‏ها را نيز در بر مي‏گيرد.

با اين تفاوت كه مرگ ملت ها غالبا بر اثر انحراف از مسير حق و عدالت و روي آوردن به ظلم و ستم و غرق شدن در درياي شهوات و فرو رفتن در امواج تجمل پرستي و تن‏پروري مي‏باشد.

هنگامي كه ملت هاي جهان در چنين مسيرهايي گام بگذارند، و از قوانين مسلم آفرينش منحرف گردند، سرمايه‏هاي هستي خود را يكي پس از ديگري از دست خواهند داد و سرانجام سقوط مي‏كنند. بررسي فناي تمدن هايي همچون تمدن بابل، و فراعنه مصر، و قوم سبا، و كلدانيان، و آشوريان، و مسلمانان اندلس، و امثال آنها، اين حقيقت را نشان مي‏دهد كه در لحظه فرا رسيدن فرمان نابودي كه بر اثر اوج گرفتن فساد صادر شده بود، حتي ساعتي نتوانستند پايه‏هاي لرزان حكومتهاي خويش را نگاه دارند.(1)

بنابراین هر جامعه‏اي ممكن است دچار عذاب و مجازات يا از بين رفتن شوكت و عزّت در اين جهان شود و گرچه اصل دين اسلام ديني جاوداني است. اما جامعه‏ مسلمانان در طول تاريخ از اين حكم مستثني‏ نيست و تنها شرطي كه براي رفع مجازات آنان تعيين شده است، بودن پيامبر (ص) در ميان امت يا استغفار و توبه‏ي مردم و بازگشت به سوی تعالیم الهی است. چنانكه خداوند متعال فرموده:« وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ»(2) « ولي (اي پيامبر!) تا تو در ميان آنها هستي، خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد و (نيز) تا استغفار مي‏كنند، خدا عذابشان نمي‏كند». دقت داشته باشيد كه مراد از مجازات در اين آيه ( ..ليعذبهم و انت فيهم ...)، مجازات عمومي است به طوري كه كل امت اسلام از بين بروند. 

مفهوم آيه اختصاص به مردم عصر پيامبر ندارد. بلكه يك قانون كلي در باره همه مردم است. لذا در حديث معروفي كه در منابع شيعه از حضرت علي (ع) و در منابع اهل تسنن از شاگرد حضرت علي (ع) ابن عباس نقل شده مي‏خوانيم:

«كان في الارض امانان من عذاب اللَّه و قد رفع احدهما فدونكم الآخر فتمسكوا به و قرأ هذه الاية»(3)

«در روي زمين دو وسيله امنيت از عذاب الهي بود يكي از آنها (كه وجود پيامبر بود) برداشته شد. هم اكنون به دومي (يعني استغفار) تمسك جوييد سپس آيه فوق را تلاوت فرمود »

پي نوشت ها:

1. آيت الله مكارم شيرازي ، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية ، 1374ش، ج‏6، ص: 157.

2. أنفال(8) آيه 33.

3. طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1372 ش، ج‏4، ص 829

احكام قرآن خطاب به همه انسانها است نه فقط زنان پيامبر يا زنان مؤمن ....

احكام قرآن خطاب به همه انسانها است نه فقط زنان پيامبر يا زنان مؤمن و اگر مؤمنان مخاطب شده اند به خاطر اين است كه ايمان ضمانت اجرايي است و مؤمنان به امر و نهي قرآن بها مي دهند و خداوند مي فرمايد اگر مؤمن واقعي هستيد، بايد پوشش داشته باشد. معناي اين كلام اين نيست كه اگر مؤمن نيستيد لازم نيست، بلكه معنايش اين است كه اگر مؤمن نيستيد كه هيچ چون به معارف و احكام قرآن بي اعتنا هستيد. اما اگرمؤمن هستيد، بايد اين طور باشيد.

در جامعه هم حكومت مردم را بر دينداري مجبور نمي كند، بلكه مانع فريبايي و فتنه انگيزي با حضور اغواگرانه مي شود.

اين كه بعض افراد هم حكم لزوم پوشش را قبول نداشته باشند، منعي ندارد زيرا اقوال شاذ و غير محكم هميشه بوده و هست.

با سلام با توجه به آیه71 سوره توبه دوستی با جنس مخالف اشکال دارد اگر دارد مفهوم آیه چیست با تشکر

آيه 71 توبه به شرح زير است:
وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ
مردان و زنان باايمان، ولىّ (و يار و ياور) يكديگرند امر به معروف، و نهى از منكر مى‏كنند نماز را برپا مى‏دارند و زكات را مى‏پردازند و خدا و رسولش را اطاعت مى‏كنند بزودى خدا آنان را مورد رحمت خويش قرار مى‏دهد خداوند توانا و حكيم است.
اين آيه زن و مرد و دختر و پسر را انسان هايي شمرده كه نسبت به هم تعهد دارند و بايد همديگر را به خير و خوبي سوق داده و از درافتادن در مهلكه گناه و ظلم باز دارند و امر به معروف و نهي از منكر ناشي از رابطه ولايي و متعهدانه اي است كه با هم دارند و ايمان، به مؤمن اجازه نمي دهد نسبت به سرنوشت برادر و خواهر ايماني اش بي تفاوت باشد.
بنا بر اين دوستي و ارتباط انساني و عفيفانه زن ومرد كه به لذت دهي و لذت گيري غير مجاز و خارج از چارچوب ازدواج منتهي نشود، ممنوع نيست و آنچه ممنوع است رابطه هاي آلوده به لذت دهي و لذت گيري جنسي و خارج از چارچوب ازدواج است.
طبيعي است كه ارتباط ها و دوستي هاي صميمانه و نشست و برخاست هاي اين چنيني بخصوص زماني كه دو نفره و در خلوت باشد، حتي اگر با لذت دهي و لذت گيري همراه نباشد، مانند رفتن به لبه پرتگاه است و هر آن ممكن است هر دو طرف يا يكي از آنها به گرداب گناه سقوط كند و آلوده شود.
اين كه در روايات از چنين دوستي ها و نشست و برخاست هايي نهي شده (1)، به خاطر احتمال سقوطي است كه وجود دارد.
پي نوشت ها:
1. خوانساري، شرح غرر الحكم، تهران، دانشگاه، 1366ش، ج4، ص123.
موفق باشید.

باتوجه به آيات سوره نور30و31 كه خطاب به مومنين ومومنات است پس حجاب مربوط به همين طيف بوده،پس چرا در جامعه همه را مجبور به پوشش مي كنن؟

قرآن كتاب هدايت براي عموم مردم است (1) و مخاطب قرآن هم ناس، بني آدم (2) و عموم مردم هستند. هم اعتقاد به معارف قرآن و هم عمل به احكام قرآن بر همه مخاطبان اعم از مؤمن و كافر لازم است.
اما كافران چون اصل قرآن و وحي و نبوت و ... را قبول ندارند يا نبوت و وحيانيت قرآن را قبول ندارند، ضمن اين كه مخاطب هستند، ولي طبيعي است كه توجهي نمي كنند ولي مؤمنان چون اصل را قبول دارند، توجه مي كنند.
خداوند هم با توجه دادن به ايمان و اعتقادشان به اصل، آنان را خطاب مي كند كه اگر به واقع ايمان داريد بايد به اين احكام پايبند باشيد.
بنا بر اين اين نوع خطاب به نوعي تحريك ايمان و ضمانت اجرايي احكام است، وگرنه خطاب مختص اهل ايمان نيست. بلكه فقط اهل ايمان به آن توجه مي كنند.
مثال اين كه قرآن هدايت براي "ناس" و عموم مردم است(3) ولي چون فقط با تقواها به هدايتگري اش گوش مي دهد، فقط آنان بهره مي برند و عملا فقط هدايتگر آنان است و مي شود: هدي للمتقين (4)
اما آياتي كه دلالت مي كنند همه مخاطب قرآن هستند:
أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ ( 5)
اين قرآن بر من وحى شده، تا شما و تمام كسانى را كه اين قرآن به آنها مى‏رسد، بيم دهم (و از مخالفت فرمان خدا بترسانم).
شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ (6)
يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ (7)
و....
پي نوشت ها:
1. بقره(2) آيه 185.
2. بقره(2)آيه 21 و ...؛ اعراف(7) آيه26 و ... ..
3. بقره(2) آيه185 و...
4. بقره(2) آيه 2.
5. انعام آيه 19.
6. بقره آيه 185.
7. نساء آيه 170.
موفق باشید.

سلام علیکم و رحمه الله بنده به دنبال آیاتی از قرآن کریم هستم که در مورد دوستی با مردم که شامل دوستی ادیان دیگر و کفار و حتی دین اسلام، دوستی با جنس موافق و مخالف ، --بخصوص جنس مخالف--و ... بنده برای تفسیر از تفسیروالمیزان استفاده می کنم. خیلی متشکرم بابت زحماتی که انجام می دهید و بنده را هم عفو بفرمایید. نوروزتان بر شما و همه آشنایان مبارک.

پرسشگر محترم ما در این مجموعه وظیفه پاسخگویی به سوال های اعتقادی، قرآنی و ... را بر عهده داریم و تقاضای شما انجام یک کار پژوهشی است که ما از انجام آن معذوریم.
به عنوان آدرس دهی:
قرآن کتابی است که به مهر و محبت دعوت می کند. خدای قرآن خدای رحیم، رحمان، رئوف ، لطیف و ... است و بندگان را همرنگ خود می خواهد. به اسماء و صفات خدا در آیات مراجعه کنید تا ببینید که اسم های غضبی خدا نسبت به اسم های رحمت خدا بسیار کم است و دیگر این که غضب خدا هم ناشی از رحمت اوست از این رو در سوره "الرحمن" جهنم و عذاب هایش به عنوان رحمت و نعمت های خدا شمارش شده اند. این آیات که بیان اسم ها و صفات خداست ما را همرنگی با خدا دعوت می کند.
به آیات مربوط به پیامبران مراجعه کنید تا ببینید آنان مظهر رحمت واسعه خداوند هستند و باید به پیروی از آنان مظهر آن مهر و عاطفه شویم.
در مورد دوستی با جنس مخالف هم با توجه به عام بودن آیات و روایات دعوت کننده به مهر و محبت و نهی های وارد شده در عشق بازی های حرام ، معلوم می شود که تا زمانی که به جنس مخالف از باب انسانی محبت می شود و شهوت و جنسیت و عشق بازی حرام در آن نباشد، جایز بلکه ارزشمند است و وقتی شائبه های جنسیت و لذت و شهوت در کار می آید، اگر همراه با علقه ای زوجیت شرعی است، باز هم خوب است مانند عشق به همسر و اگر بدون این علقه ها باشد، حرام و ممنوع است. مثلا حضرت موسی وقتی بر چاه مدین وارد می شود و دختران شعیب را در کناری می بیند که گوسفندان خود را از وارد شدن بر چاه مانع می شوند و می فهمد که آنها از اختلاط با مردان هرزه فراری اند، به آنها کمک کرده و گوسفندانشان را سیراب ساخته و روانه می گرداند.(1) این گونه ارتباط ها و همکاری ها و دوستی هایی که به شائبه های جنسی و لذت دهی و لذت گیری حلال آلوده نباشد، جایز است.
به آیات دعوت کننده به مهر و عفو و صفح و ... مراجعه کنید. از جمله:
لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ (2)
خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در راه دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهى نمى‏كند. چرا كه خداوند عدالت‏پيشگان را دوست دارد.
این آیه فقط از دوستی و محبت به کافرانی که با مسلمانان علم جنگ برافراشته اند، نهی می کند و دوستی و محبت و خدمت به بقیه را جایز می شمارد.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنينَ وَليجَةً وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُون (3)
آيا گمان كرديد كه (به حال خود) رها مى‏شويد در حالى كه هنوز كسانى كه از شما جهاد كردند، و غير از خدا و رسولش و مؤمنان را محرم اسرار خويش انتخاب ننمودند، (از ديگران) مشخّص نشده‏اند؟! (بايد آزمون شويد و صفوف از هم جدا گردد) و خداوند به آنچه عمل مى‏كنيد، آگاه است!
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفي‏ صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (4)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! محرم اسرارى از غير خود، انتخاب نكنيد! آنها از هر گونه شرّ و فسادى در باره شما، كوتاهى نمى‏كنند. آنها دوست دارند شما در رنج و زحمت باشيد. (نشانه‏هاى) دشمنى از دهان (و كلام) شان آشكار شده و آنچه در دلهايشان پنهان مى‏دارند، از آن مهمتر است. ما آيات (و راه‏هاى پيشگيرى از شرّ آنها) را براى شما بيان كرديم اگر انديشه كنيد!
این دو آیه فقط گرفتن دوست همراز و یسیار صمیمی که به رازهای باطنی و امور پوشیده فرد آگاهی و اشراف دارد از غیر مؤمنان را نهی کرده، ولی از دوستی ها و ارتباط های محبت آمیز عادی نهی نکرده است.
براي اطلاعات بيشتر به آيات (بقره 83، احزاب 70، نساء 25 ، مائده 5و...) مراجعه كنيد .
و ...
پی نوشت ها:
1. قصص (28) آیه 23.
2. ممتحنه (60) آیه 8.
3. توبه (9) آیه 16.
4. توبه (9) آیه 118.

سا 24: زنان شوهر دار بر شما حرام است مگر زنانی كه در جنگ مالك شدید... احزاب50: ای پیامبر بر تو حلال كردیم همسران تو را آنان كه مزدشان را پرداختی و كسانی كه مالك می شوی(كنیز یا اسیر) احزاب 52:از این پس زنها بر تو حلال نیستند هر چند زیباییشان تو را مجذوب كند مگر كسانی كه جزو ملكت تو هستند نسا3: اگر نمی توانید به مساوات با زنانتان رفتار كنید به یك همسر بسنده كنید یا به كنیزانتان اكتفا كنید معراج 29و30: و آنانكه خود را از شهوات نگاه می دارند مگر بر زنان حلال و همچنین كنیزان ملكی خویش كه در این صورت بر آنها نكوهشی نیست

اسلام برای آزاد کردن انسان ها آمده ،نه به بردگی کشاندن آن ها، اما در جاهایی به مصلحت جامعه و خود انسان ها اجازه به بردگی گرفته شدن بعض افراد داده شده است.
در گذشته جنگ معمولا قبیله ای بود . در جنگ همه افراد قبیله از زن و مرد و پیر و جوان شرکت می کردند. قبیله غالب، همه افراد قبیله مغلوب را به بردگی و اموال آنان را به غنیمت می گرفت.
اسلام اولا جنگ هجومی را اجازه نداده و مسلمانان حق ندارند به گروه ، قبیله و مردمی هجوم برند . مردان شان را کشته و زنان را به کنیزی و اموال شان را به غنیمت بگیرند مگر این که از جانب مشرکان و کافران مورد هجوم واقع شوند. در این صورت باید در صدد دفاع از خود و نظام و ناموس خود برآیند. مهاجمان را بکشند تا شکست آنان قطعی شود و آن گاه بقیه افراد حاضر در میدان جنگ اعم از زن و مرد را اسیر کنند .اموال را به غنیمت بگیرند و بعد حاکم اسلام حق دارد مطابق مصلحت بینی و رعایت مصالح جامعه و نظام اسلامی، اسیران را به منت آزاد کند یا در قبال آزادی آنان فدیه و جان بها بگیرد یا آنان را به بردگی گرفته و بین رزمندگان تقسیم کند.
به بردگی گرفتن افراد شرکت کننده در میدان جنگ هجومی علیه مسلمانان، مقابله به مثل است که از نظر همه عاقلان پذیرفته شده می باشد. اگر آن گروه غالب می شد، همین برخورد را با مسلمانان می کرد. البته به بردگی گرفتن زنان و مردان مشرک جنگنده علیه اسلام، جایز است، نه واجب. این که حاکم معصوم یا عادل اسلام حکم به بردگی گرفتن بدهد ، بستگی به اقتضائات زمان و مکان دارد.
برای اطلاع بیش تر از دلایل اسلام برای تجویز محدود بردگی مطلب زیر را مطالعه کرده و به کتب گفته شده مراجعه کنید:
اسلام برده داری را با محدودیت های متعدد، به مصالحی به رسمیت شناخت.برای این که موضع اسلام در برابر برده داری و حقانیت آن، روشن شود ،لازم است نیم نگاهی به تاریخ برده داری بیندازیم:
در قدیم از سه را انسان ها به بردگی گرفته می شدند:
1. زور و قلدری: مثلاً رئیس قبیله به زور می توانست دیگران را به بردگی بگیرد یا یک قبیله بدون دلیل به قبیله دیگری شبیخون زده و هجوم برده و افراد قبیله دیگر از زن و مرد و کودک را به اسیری بگیرد.
2. داشتن ولایت ارث و شوهری; به عنوان مثال: پدر می توانست فرزند خود را بفروشد;
3. جنگ ؛ برده گیری در جنگ های دفاعی حتی در بین ملل دارای تمدن نظیر روم، هند، یونان، ایران; نیز معمول بوده است. ابتدا این گونه بود که قبیلة پیروز در جنگ خواه مهاجم یا مدافع، تا آخرین نفر از طرف مغلوب را می کشت; امّا در طول زمان، و نیز از باب نوع دوستی، بنا را بر این گذاشتند که اسیران جنگی را به عنوان غنیمت تملک کنند، هر چند در آن دوران هم روش ها فرق می کرد و رومی ها و یونانی ها سختگیرتر بودند.(1)
دین اسلام قانونی به نام برده داری تأسیس نکرد; بلکه از سه روش فوق; دو روش زور و ارث را ردّ و روش سوم یعنی جنگ دفاعی را تحت شرایطی امضا کرد تا به مرور زمان و با شرایطی که قرار داده است، زمینه های آن نوع برده داری را هم از بین ببرد.
اما اینکه چرا اسلام راه سوم برده گیری را مردود ندانست; بلکه محدودیت هایی در آن ایجاد کرد؟ بدان خاطر بود که :
1. اصلاح عادات غلط به زمان نیازمند است;
2. در آن زمان بردگان فراوانی وجود داشتند . گاهی بخش عظیمی از جامعه را بردگان تشکیل می دادند. اگر از ابتدا بردگی به طور کلّی ملغا می شد، رهایی بردگان باعث نابودی آنان و خانواده های شان می شد; زیرا بردگان در آن زمان نه کسب و کار مستقلی داشتند و نه زندگی مستقلی.( 2)
حداقل اثر سوء آزاد کردن این جمعیت انبوه، مختل کردن امنیت جامعه بود. بررسی این نکته نشان می دهد که برخورد ضربتی و دفعی با مسألة برده داری، امری غیر حکیمانه، بلکه غیر ممکن است; از این رو اسلام، در برخورد با این مسأله ـ چنان که در مورد "شراب" عمل کرد ـ به اصلاح تدریجی پرداخت.
3. بندگان در آغاز اسلام منبع اقتصادی و نیروی نظامی نیرومندی برای مشرکان و حتی مسلمانان بودند. مشرکان آنان را در مزرعه ها، نخلستان ها و میدان های جنگ به کار می گرفتند; چنانچه اسلام در همان ابتدا دستور آزادی بردگان را می داد، بدیهی بود که تنها مسلمانان به آن عمل کنند; چرا که مشرکان به آن اعتقادی نداشتند.
این شیوه رفتار، پیامدهای بسیار ناخوشایند و ضربه مهلکی برای جامعه اسلامی نوپا در پی داشت، از جمله:
الف: مسلمانان به یکباره از نیروی اقتصادی و نظامی عظیمی محروم می شدند و این ضربه مهلک اقتصادی به آنان بود.
ب: بندگانی که به اسیری گرفته می شدند، چنانچه آزاد می شدند، چون جا و مکان و درآمد مناسبی نداشتند، به ناچار به پیش مشرکان باز می گشتند . آنان دوباره، از این ها برای تقویت بنیه اقتصادی و نیروی نظامی استفاده می کردند.
حاصل آن بود که آزادی بندگان به تدریج، مانع از خسارت اقتصادی و نظامی مسلمانان شد.
4. به طور کلی، دشمن محارب در صدد نابود ساختن است. فطرت بشر چنین فردی را محکوم به فنا دانسته و دست کم به بردگی گرفتن او را تجویز می کند.
5. علاوه بر حکم فطری، تا آن جا که تاریخ نشان داده است، انسان ها دشمنان خود را به عنوان غنیمت اسیر می گرفته اند.(3)
برده گیری که اسلام معتبر دانسته، حقی است که با فطرت بشر مطابقت دارد که برده گیری دشمنان اساس دین و مجتمع اسلامی است. چنین کسانی به حکم اجبار به داخل جامعه جذب می شوند . در لباس بردگی درمی آیند تا به تربیت صالح دینی تربیت یافته و به تدریج آزاد شوند ،همانند مریضی که طبیب آزادی عمل او را تحت کنترل در می آورد تا به سلامتی برسد.
جهان متمدن هر چند به ظاهر، نظام برده داری را ملغا اعلام کرد، امّا هنوز همان نظام به شکلی دیگر در جهان معمول است. با نگاهی کوتاه به جنگ جهانی دوم و قیمومیت بر ملل محروم و مغلوب می بینید که چه فجایعی به بار آوردند. هنوز هم محرومان ملل، گرفتار آن نظام قیمومیتی غلط هستند.(4)
اسلام نه تنها برده داری را تأسیس نکرد; بلکه برای حل تدریجی اما سریع آن راه حل هایی را ارائه داده است که در محورهای زیر آن ها را مورد توجه قرار می دهیم:
الف) بستن سرچشمه بردگی:
اسلام از بین سه راه معمول برده گیری در آن زمان، دو راه را به کلی ردّ کرد و نپذیرفت (زور و قلدری، ولایت شوهر، ارث و غیره) و به عللی که گذشت، برای از بین بردن راه سوم (راه برده گیری در جنگ) محدودیت هایی ایجاد کرد، حتی در صورت پیروزی در جنگ هم گرفتن برده الزامی نبوده ، بلکه دستور اسلام در این مورد این است که بعد از خاتمة جنگ با کفار، افرادی که اسیر می شوند، به چند صورت با آنان برخورد شود:
ـ از آنان فدیه گرفته شده، آزاد شوند;
ـ با اسیران مسلمان مبادله شوند;
ـ و در نهایت، در مواردی که دو راه قبلی صلاح نبود، به جای این که آن ها را بکشند، اسیرشان کرده و برای خدمت، به کار بگمارند و بین مردم تقسیم کنند.(5)
ب) گشودن دریچة آزادی: اسلام، تمهیداتی دیگر برای آزادی بردگان اندیشیده است، از جمله
ـ آزادی اسیر را یکی از کفارات قرار داده است(6)
ـ با ازدواج زنی که برده است با یک انسان آزاد و بچه دار شدن آن زن، فروش آن زن ممنوع می شود تا از سهمیة ارث فرزندش آزاد شود.(7)
ـ سهمی از زکات برای خرید برده و آزاد کردن آنان قرار داده شد که بدین ترتیب یک بودجة دایمی برای این کار از بیت المال در نظر گرفته شده و تا آزادی کامل همة بردگان ادامه خواهد یافت.(8)
ـ آزادی بردگان یکی از عبادات شمرده شده و بزرگان در این زمینه پیش قدم بوده اند تا آن جا که گفته شده حضرت علی بن ابی طالب با دسترنج خود هزار بنده را آزاد کرد.(9)
ـ هر کس سهم خود از بردة مشترک را آزاد کند، سهم شریک دیگر به طور قهری آزاد می شود.(10)
ـ هرگاه کسی مالک یکی از پدر، مادر، اجداد، فرزندان، عمو، عمّه، دایی، خاله، برادر، خواهر، برادرزاده و یا خواهرزادة خود شود، آنها فوراً آزاد می شوند.(11)
ـ در برخی موارد، اگر صاحب بَرده نسبت به بردهاش مجازات های سختی انجام دهد، آن برده خود به خود آزاد خواهد شد.(12 ) و...
ج) احیای شخصیت بردگان: در دورانی که بناست بردگان به تدریج آزاد شوند; دین مبین اسلام برای اِحیای حقوق آنان اقدامات وسیعی کرده است; به طوری که هیچ فرقی بین بردگان و آزادها قرار نمی دهد; جز به تقوا و پرهیزکاری; به بردگان اجازه می دهد همه گونه پُست های اجتماعی را عهده دار شوند . از فرماندهی گرفته تا پست های حساس دیگر که به عنوان نمونه سلمان، بلال و قنبر را می توان نام برد.(13)
د) رفتار انسانی با بردگان، در اسلام دستورهای زیادی در مورد مدارا با بردگان آمده است، از جمله:
ـ پیامبر(ص) فرمود: جبرئیل آن قدر برای آزادی برده سفارش کرد که فکر کردم برای آزادی برده مهلت معینی مقرر گردید.(14)
روایاتی داریم که در مورد بردگان، أجل هفت سال را مطرح کرده و فرموده اند: بعد از هفت سال برده را از کار معاف و او را آزاد کنید.(15)
حضرت امام صادق می فرمود: هرگاه پدرم به غلامش دستوری می داد و ملاحظه می کرد که آن کار، سخت است، خودش
بسم الله می گفت و کمک می کرد.(16)
خوشرفتاری نسبت به بردگان در این دوران انتقالی، به حدی است که حتی بیگانگان نیز از آن تمجید کرده اند; به عنوان نمونه، جرجی زیدان می گوید: اسلام نسبت به بردگان فوق العاده مهربان است .پیامبر در مورد بردگان سفارش بسیار نموده است; به عنوان مثال: "کاری که برده تاب آن را ندارد، به او واگذار نکنید" یا "هرچه خودتان می خورید ،به او بدهید".(17)
بنا بر این اسلام در آن زمان که برده داری وجود داشت، وجود آن را تا حدودی تجویز کرد تا با یک برنامه حساب شده و موفق به مبارزه با آن پردازد . به هیچ وجه اسلام این قانون را ایجاد نکرد. طریقی هم که اسلام برای مبارزه برگزید، طریق تدریجی بود و با موفقیت قرین شد، در حالی که اگر طریق مبارزه یکباره را پیش می گرفت، علاوه بر اینکه زیان بزرگی به جامعه نوپای اسلامی می زد، با موفقیت هم قرین نمی شد. اتفاقا در تاریخ مبارزه با بردگی توسط غربیان با مبارزه قاطع و یکباره مواجهیم که به شکست انجامید.
اما در جامعه اسلامی کنیزان از دو راه وارد می شدند:
1-زنانی که در میدان های جنگ شرکت می کردند و اسیر می شدند. در قدیم در جنگ های معمولا قبیله - که سیار زندگی
می کرد - به تمامی در جنگ در گیر بود ،یعنی زنان و مردان و کودکان همگی اعضای میدان نبرد بودند و برای پیروزی بر طرف مقابل تلاش می کردند . سهم زنان کم تر از مردان نبود .وقتی یک طرف شکست می خورد، تمام مردان و زنان و کودکان و اموالی که در میدان بود،به تصاحب طرف مقابل در می آمد.
2- زنانی که قبلا در جامعه غیر اسلامی اسیر و کنیز شده بودند. برده فروش ها آن ها را به جامعه اسلامی می آوردند و می فروختند. در اسلام خرید و فروش اینان نیز جایز شمرده شد تا راهی برای ورود آنان به جامعه اسلامی و در معرض آزادی قرار گرفتن باشد.
پی نوشت ها:
1. المیزان، علامه طباطبایی، ترجمه موسوی همدانی، ج 6، ص 544، نشر رجأ.
2. همان.
3. همان، ص 549.
4. همان، ص 561 ـ 566.
5.همان، ج 18، ص 337 ـ 341، جامعه مدرسین.
6. تحریر الوسیله، امام خمینی، ج 2، ص 110 ـ 117،چ جامعه مدرسین.
7. مکاسب، شیخ انصاری، ص 175، سطر 14، دارالحکمة.
8. تفسیر نمونه، مکارم، ج 12، ص 418، اسلامیة تهران.
9. بحارالانوار، مجلسی، ج 41، ص 43، اسلامیه تهران.
10.جواهرالکلام، شیخ محمدحسن، ج 34، ص 154 ـ 158، چاپ بیروت.
11. تفسیر نمونه، آيت الله مكارم ، دارالكتب ج 21، ص 42.
12.وسایل الشیعه، ج 16، ص 26(20 جلدی).
13. تفسیر نمونه، ج 21، ص 421.
14.وسایل الشیعه، ج16،ص 26.
15. همان.
16. بحارالانوار، ج 74، ص 142، ح 13.
17. تاریخ تمدن، جرجی زیدان، ج 4، ص 54.
جهت اطلاع بیش تر می توانید به کتاب های ذیل مراجعه کنید.
1ـ ترجمه تفسیر المیزان، ج 6، ص 494 ـ 497، چاپ جامعه مدرسین.
2ـ بحارالانوار مجلسی، ج 74، ص 1141، چاپ اسلامیه تهران.
3ـ مناظرة دکتر و پیر، شهید هاشمی نژاد، ص 159 ـ 178.
4ـ تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، ج 14، ص 451 ـ 467، چاپ اسلامیه تهران.

ایا در قران بیشتر از هر کتاب دیگری در مورد مسائل جنسی وامیزش جنسی صحبت شده است؟

1. قرآن مجید به هر مسئله ای که انسان ها به آن ها محتاجند و جزء ضروریات زندگیشان به حساب می آید، پرداخته است؛ خصوصا موضوعاتی که روش صحیح و متعادل در انجام آن ها باعث بسیاری از موفقیت هایی در دنیا و سربلندی در آخرت هم بشود؛ لذا به آن ها و روش های درستش هم پرداخته است و در موضوع مسایل جنسی از جمله ازدواج و عفت و پاکدامنی و ... هم اشاره نموده است. گرچه به لذت ها و مسایل جنسی غیر صحیح مثل عمل قوم لوط و زنا و ... هم اشاره کرده است.
2. اما این که آیا در قرآن نسبت به کتاب های دیگر بیشتر به این مسئله اشاره شده است یا نه؛ باید عرض کنیم که:
منظور شما از کتاب های دیگر چیست؟ آیا کتب مقدس تورات و انجیل و ... است یا کتب دیگری که در دسترس شماست و ما نسبت به آن بی اطلاع هستیم و نمی دانیم و دسترسی به آن ها نداریم؟
در هر صورت در قرآن مجید به اندازه کافی و ضرورت نیاز انسان به این مسئله مثل صدها مسئله دیگر هم اشاره شده است .
در این زمینه می توانید از مطالعه کتاب اخلاق جنسی در اسلام و جهان از استاد شهید مطهری (ره) بهره مند شوید .

فرق ازدواج موقت با زنا چیست؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
زنا عبارت است از مباشرت و نزديكي مرد و زن نامحرم، بدون عقد ازدواج دائم يا غير دائم. اما ازدواج که آثار حقوقي و تعهداتي بين طرفين ايجاد مي کند بايستي طبق ضوابطي انجام گيرد تا آن آثار بر آن بار شود. نيز امکان حمايت قانوني از آن در صورتي که يکي از طرفين عمدا يا ناخواسته قصور ورزد يا تخلف کند بر آن مترتب شود و اين در قالب واژه‏ ها (که به آن عقد ازدواج مي گويند) اعلان مي شود.
واژه ‏ها بيانگر اراده واقعي طرفين است که با توجه به نوع عقد متفاوتند. براي استحکام بخشيدن به اين تعهدات طبق آنچه که ذکر شد. و بر اساس آيات و روايات بايستي صيغه عقد خوانده شود . اگر اجرا نشود و همين طور با هم زناشويي داشته باشند. زناکار محسوب خواهند شد . البته اين امري است اعتباري که در هر سيستم حقوقي، شکل و قالب خاصي دارد.
در شرع مقدس اسلام، پذيرش زوجيت و اعلام انتخاب دو طرف براي زندگي مشترک، با عقد ازدواج صورت مي‏گيرد.
براي ترتب آثار شرعي و حقوقي تصميم به ازدواج کافي نيست. طرفين تا از طريق عقد ازدواج معتبر دائم يا موقت، با يکديگر پيوند برقرار نکنند، نسبت به همديگر نامحرمند. اين امر تنها مختص پيوند زناشويي نيست، بلکه اگر قصد خريد منزلي را هم داشته باشند قبل از خريد منزل و پيش از وقوع معامله ، آثار خريد و فروش از جمله تخليه مسکن و... صورت نمي‏گيرد. اين مسأله درباره‏ پيوند زناشويي به لحاظ ويژگي‏هاي خود تأکيد و تشديد شده، چون شرافت و حيثيت انساني، به مراتب ارزشمندتر است و با مال مادي قابل قياس نيست.
در هر صورت ازدواج موقت نوعي ازدواج است که قرآن کريم آن را جايز دانسته و روايات در فضيلت آن نيز وارد شده است.

صفحه‌ها