قرآن

اگر قرآن کتاب کاملی است چرا به احادیث مراجعه شود
به باور تمامی مسلمانان، قول و فعل پیامبر ص در کنار عقل و قرآن از حجیت برخوردار است.

سؤال: اگر قرآن کتاب کاملي است و در آن‌همه چيز آمده است، ما چرا از کتاب‌های ديگر مثل نهج‌البلاغه و ديگر کتاب‌ها استفاده می‌کنیم؟ چرا باید به حرف‌های اهل‌بیت که حديث است و مثل قرآن منبع موثقي نيست، بايد گوش کنيم؟

برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شمارا به این نکات جلب می‌کنیم:

به باور تمامی مسلمانان، قول و فعل پیامبر ص در کنار عقل و قرآن از حجیت برخوردار است. نهایتاً شیعیان معتقدند که قول و فعل امامان ع نیز همچون قول و فعل پیامبر ص است و از حجیت برخوردار است. درنتیجه، به باور شیعیان، روایات و احادیثی که حقیقتاً از قول و فعل پیامبر ص و امامان ع حکایت می‌کنند، از اعتبار و حجیت برخوردارند. بدین منظور، عالمان علوم دینی، علومی همچون رجال و درایه را تدوین نمودند تا روایات و احادیث را بررسی کنند و مطمئن گردند که این حدیث خاص، واقعاً از پیامبر ص یا امام ع صادرشده است یا نه.

بااین‌حال، ممکن است این‌طور به ذهن برسد که «اگر قرآن کتابی کامل برای هدایت است، اساساً نیازی به این احادیث و روایات ندارد؛ بگذریم از این‌که این احادیث و روایات آن‌قدر هم اعتبار ندارند تا روشنگر و تکمیل‌کننده قرآن باشند». در ادامه، این دو مطلب را بیشتر موردنقد و بررسی قرار می‌دهیم.

پرسش نخست این است که آیا باوجود قرآن، واقعاً به حدیث و روایت و قول و فعل معصوم نیاز داریم؟ آیا مراجعه به حدیث و روایت، بیانگر نقصان قرآن نیست؟

در پاسخ به این پرسش نخست می‌کوشیم نشان بدهیم که اساساً لزوم مراجعه به حدیث و روایت، برآمده از خود قرآن است. حجیت قول و فعل پیامبر ص ازاین‌رو است که درآیات قرآنی به این امر توجه شده است رسول‌الله، الگوی نیک برای مسلمانان است: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً»(1)؛ یعنی: «مسلماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود، براى آن‌ها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى‏كنند». ازاین‌رو، بر مسلمانان لازم است که به قول و فعل او توجه کنند و آن را مورد اطاعت قرار دهند: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ»(2)؛ یعنی: «آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد) و ازآنچه نهى كرده خوددارى نماييد؛ و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است».

اما چرا قرآن منبع معرفتی دیگری همچون سنت و قول و فعل پیامبر ص را معتبر دانسته است درحالی‌که خودش کتاب کاملی برای هدایت است؟ پاسخ به این پرسش ازاین‌قرار است که اساساً بنای خداوند در قرآن بر این بوده که جز در موارد خاص، به جزئیات نپردازد و به بیان کلیات هدایت بسنده کند؛ و در عوض، بیان جزئیات را به قول و فعل معصومان ارجاع دهد. مثلاً در قرآن بارها به نمازخواندن دستور داده‌شده است اما چیزی درباره نحوه نمازخواندن بیان‌نشده است بلکه ما موظفیم نمازخواندن را از پیامبر ص بیاموزیم و قول و فعل او را در این مورد معتبر بشماریم: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»(3)؛ یعنی: «و ما اين ذكر [قرآن‏] را بر تو نازل كرديم تا آنچه به‌سوی مردم نازل‌شده است براى آن‌ها روشن‌سازی؛ و شايد انديشه كنند». مرجعیت و اعتبار و حجیت قول و فعل نبوی در بیان امور دینی ازاین‌جهت است که ایشان معصوم از خطا است و وقتی از امور دینی سخن می‌گوید بر اساس هوای نفس رفتار نمی‌کند: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏؛ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‏»(4)؛ یعنی: «و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد؛ آنچه مى‏گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل‌شده نيست».

اما درباره حجیت و قول امامان معصوم نیز گفتنی است که لزوم مراجعه به قول و فعل آن‌ها نیز مستند به قرآن است چراکه بعدازاین که خداوند اطاعت از خود و رسولش را بر مردم واجب می‌کند، از لزوم اطاعت از اولوالأمر نیز سخن می‌گوید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»(5)؛ یعنی: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالأمر [اوصياى پيامبر] را». ازآنجایی‌که اطاعت از رسول ص و امامان ع هم‌ردیف با اطاعت از خدا است، این امر هم از حجیت قول و فعل آن‌ها خبر می‌دهد و هم از عصمت آن‌ها. مطلب اخیر در آیه دیگری نیز موردتوجه قرارگرفته است: «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»(6)؛ یعنی: «خداوند فقط مى‏خواهد پليدى و گناه را از شما اهل‌بیت دور كند و كاملاً شمارا پاك سازد.»

با این توضیحات روشن می‌شود که لزوم مراجعه به قول و فعل پیامبر ص و امامان ع مستند به خود قرآن است. درواقع، این قرآن است که ما را به قول و فعل معصوم سوق می‌دهد نه این‌که ما بخواهیم به‌صورت خودمختار و بدون دلیل، سنت را در کنار قرآن قرار دهیم؛ بنابراین، اگر قرآن کتاب کاملی برای هدایت است ازاین‌جهت است که کلیات هدایت آدمی را بیان کند که مهم‌ترین آن، اصل رجوع به قول و فعل معصوم است. ازاین‌رو، مراجعه به حدیث و روایتی که نمایانگر قول و فعل معصومان ع است، نه‌فقط به معنای نقصان قرآن نیست بلکه برآمده از کمال قرآن است که به این اصل مهم هدایتی تصریح نموده است و بیان جزئیات دینی را به معصومان واگذار کرده است و ما را نیز به پیروی از آن‌ها موظف ساخته است.

اما ممکن است گفته شود که چون قول و فعل معصوم از طریق روایات به دست می‌آید، اعتبار سندی زیادی ندارد و نمی‌توان مطمئن بود که جعلی و دروغین و آمیخته با خطا نیست. در پاسخ به این سخن باید به این اصل مهم اشاره کرد که تنها در صورتی موظفیم به یک روایت و حدیث عمل کنیم که مطمئن باشیم آن روایت و حدیث حقیقتاً بیانگر قول و فعل معصوم هستند. ازاین‌رو، احادیث معتبر یا باید متواتر و قطعی السند باشند و یا باید از طریق مطمئن و به‌واسطه راست‌گویان به ما برسند. در غیر این صورت، هیچ‌گاه به آن روایت عمل نمی‌کنیم و از آن برای توضیح و تبیین و تقیید آموزه‌های قرآنی استفاده نمی‌کنیم؛ بنابراین، لزوم مراجعه به قول و فعل معصوم بدین معنا نیست که هر روایتی را صحیح بدانیم و به آن عمل بکنیم؛ بلکه بدین معنا است که موظفیم در میان روایات موجود در کتب حدیثی (همچون نهج‌البلاغه و بحارالانوار و اصول کافی و غیره) جستجو کرده و احادیث و روایاتی که معتبرند و حقیقتاً بیانگر قول و فعل معصوم هستند را پیداکرده و به آن‌ها عمل کنیم و سایر روایات و احادیث مجعول و یا مشکوک را کنار گذاشته و از آن‌ها دوری‌کنیم.

پی‌نوشت‌ها:

  1.  احزاب: 21.
  2. حشر: 7.
  3. نحل: 44.
  4. نجم: 3-4.
  5. نساء: 59.
  6. احزاب: 33.

از ديدگاه قرآن و روايات گزينش امام انتخابي است يا انتصابي؟

طبق نظریه انتصاب، امام یا نبی باید از جانب خداوند نصب و تعیین شود نه از جانب مردم و شورا. در ادامه، با عنایت به این مطلب، به پرسش موردنظر پاسخ می‌دهیم:

  1. نظریه انتصاب:

امامت به معناى رياست عامّه در امور دنيوى و اخروى است. بنابر معتقدات شيعه، امامت، استمرار نبوّت است در همه جزئیات و كلّيّات؛ و تنها تفاوت آن با نبوّت اين است كه بر شخص امام وحى فرود نمى ‏آيد و نزول وحى پس از پيامبر (ص) پایان‌یافته است. امامت از گذر علم لدنّى و الهام الهى و مصونیت از خطا و اشتباه و گناه، از آيين پيامبر اسلام (ص) پاسدارى مى‏ كند و مصالح دينى و دنيوى مردم را محفوظ مى‏ دارد. شيعيان معتقدند كه مقام امامت تنها به معصومين مى‏ رسد. متكلّمان امامیه بر اين اعتقاد دلايلى آورده ‏اند؛ ازجمله اينكه مردم ازآن‌رو به امام محتاج‏ند، كه معصوم نيستند و بدون او به خطا و اشتباه و گناه مى ‏لغزند. حال، اگر امام، معصوم نباشد، خود به امامى ديگر نيازمند است و اين باطل است؛ زيرا مستلزم دور است. چون متكلّمان امامیه اين مدّعا را ثابت مى‏ كنند، از آن نتيجه مى‏ گيرند كه مردم را در انتخاب شخص امام، حقّ و سهمى نيست؛ زيرا او بايد معصوم باشد و عصمت حالتى است باطنى و جز خداوند كسى از باطن انسان خبر ندارد و مردم توانِ آن ندارند كه معصوم را از غير معصوم بازشناسند. ازاینرو، شیعیان امامیه قائل به لزوم نصب امام از سوی خداوند و ابلاغ آن از طریق نص و متون دینی هستند. ازاینرو، امامت هم باید منصوب باشد و هم منصوص. (1) توجه به آیات قرآنی نیز گواه بر این امر است که امامت مقامی زمینی و دنیوی محض نیست که مردم آن را انتخاب کنند بلکه امامت عهد الهی است که خداوند آن را نصب و جعل می‌نماید و آن را به ظالمان نمی‌دهد: «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ»(2)؛ بنابراین، روشن می‌شود که امام باید معصوم باشد و به همین جهت نیز منصوب و منصوص است و به همین جهت است که اطاعت از امام هم‌راستا با اطاعت از خداوند به‌صورت مطلق واجب شده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم‏»(3). ازاین‌رو، پیامبر ص و اولی الامر نیز باید معصوم باشند چراکه اگر معصوم نباشد در این صورت، ممکن است در موردی اطاعت از خداوند در تقابل با اطاعت از پیامبر ص و اولوالأمر باشد.

به همین جهت است که با مراجعه به نصوص دینی، درمی‌یابیم که چرا پیامبر ص امام را منصوب نمود و آن را به مردم واگذار نکرد. با توجه به روایات واردشده از پیامبر اسلام ص که از طریق اهل سنت و شیعیان نقل‌شده است، روشن می‌شود که مصداق این آیه، علی ع و اوصیای او هستند. (4)

  1. نظریه انتخاب:

اما درباره نظریه انتخاب و بیعت گفتنی است که این نظریه غالباً ازاین‌جهت معتبر دانسته شده است که راهی جز آن نبوده است؛ یعنی چون نص بر وجود امام نبوده است، پس سراغ انتخاب و بیعت رفتند که امری عقلایی بوده است و سابقه تاریخی در اسلام نیز داشته است. به همین جهت، چون ابوبکر عمر را منصوب نمود، هیچ‌کسی سراغ انتخاب امام نرفت چراکه اجمالاً همگان قبول داشتند که وجود نص، بر انتخاب از سوی اکثریت، ترجیح دارد؛ اما در دو بند پیشین نشان دادیم که اولاً امام، معصوم است و باید منصوب و منصوص باشد؛ در این صورت، باید سراغ نصوص رفت و نباید به انتخاب تکیه نمود؛ و ثانیاً چنین نصب و نصی را نیز در اختیارداریم. در این صورت، نظریه انتخاب خودبه‌خود، از مشروعیت ساقط می‌شود. ثالثاً اگر هم بپذیریم که نظریه انتخاب لازم‌الاجرا است، آنگاه می‌توان این ایراد را مطرح نمود که میزان رأی لازم برای انتخاب چه چیزی است: اجماع یا اکثریت؛ اکثریت صحابه یا اکثریت مسلمانان؟ تعیین هر یک از فروض، محتاج دلیل موجه است ولی نظریه انتخاب فاقد آن است. رابعاً اگر هم خلافت ابوبکر از طریق انتخاب را بپذیریم، خلافت عمر را نمی‌توان پذیرفت چراکه خلافت عمر دلیلی جز نصب ابوبکر ندارد یعنی نه از سوی پیامبر منصوب و منصوص است و نه از سوی مردم یا خواص سیاسی انتخاب‌شده است؛ و خامسا این‌که اساساً امامت محدود به خلافت و ریاست سیاسی و اجتماعی نیست بلکه شامل هدایت دینی و معنوی جامعه اسلامی نیز می‌شود و این امر مقبول همگان ازجمله خلفا بوده است که در این زمینه علی ع اعلم از سایر خلفا بوده است؛ درنتیجه، باید ایشان را به‌عنوان امام برمی‌گزیدند. برخی از بیانات امیرالمؤمنین ع نیز ناظر به همین امر بود که ایشان خود را بهترین گزینه می‌دانست یعنی اعتراض ایشان به‌صورت جدلی بود مبنی بر این‌که اگر هم قرار است نص را نادیده بگیریم و از طریق انتخاب پیش برویم، انتخاب ایشان بهتر از انتخاب سایر خلفا بود و باید ایشان برگزیده می‌شدند. مثلاً در نامه 28 نهج‌البلاغه آمده است که «لَمَّا احتَجَّ المُهاجِرونَ عَلَى الأنصارِ يَومَ السَّقيفَةِ بِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَلَجوا عَلَيهِم، فَإِن يَكُنِ الفَلجُ بِهِ فَالحَقُّ لَنا دونَكُم؛ یعنی: «در سقيفه، مهاجران بر انصار به «قرابت با پيامبر خدا» احتجاج كردند و به‌واسطه آن بر آنان چيره گشتند. پس اگر چيرگى به آن است، حقّ [خلافت] براى ماست نه شما».

  1. نتیجه:

با عنایت به آنچه گذشت روشن شد که اولاً نظریه انتصاب نظریه مشروع است؛ و نظریه انتخاب مشروعیت ندارد و ثانیاً برای انتصاب علی ع نص داریم؛ و ثالثاً اگر هم نظریه انتخاب، مشروعیت داشته باشد، شامل خلافت برخی از خلفا نمی‌شود.

پی‌نوشت‌ها:

1. برای مطالعه بیشتر، رک: خرازی، محسن، بدایه المعارف فی شرح عقائد الامامیه، موسسه النشر الاسلامی، ج 2، صص 3-124؛ جمعی از نویسندگان، امامت پژوهی، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، 1381، صص 153-163.

2. بقره: 124.

3. نساء: 54.

4. برای مطالعه بیشتر، رک: بحرانی، هاشم، غایه المرام و حجه الخصام فی تعیین الامام من طریق الخاص و العام، موسسه التاریخ العربی، ج 2، صص 15-23.

در قرآن کریم به چه عوامل مادّی و معنوی در عافیت از بیماری اشاره شده است؟
شفاء، درمان، بیماری، قرآن، عوامل، مادی، معنوی.

در قرآن کریم به چه عوامل مادّی و معنوی در عافیت از بیماری اشاره شده است؟

پاسخ اجمالی:

آیات مختلفی در قرآن کریم درباره شفای بیماری‌های جسمی، روحی و روانی وجود دارد که در هرکدام به عوامل مادّی و معنوی متعددی اشاره‌شده است، مثلاً در بیماری‌های جسمی می‌توان به خوردن غذاهاى پاک، ممنوعیت غذاهاى غیربهداشتى، دورى از گوشت مردار و شراب اشاره کرد. همچنین از عسل نیز به‌عنوان درمان بعضی از بیماری‌های جسمى یادکرده است. در بیماری‌های روحی، عمل کردن به آیات قرآن کریم و رعایت تقوا، بهترین عامل برای سلامتی است و برای بیماری‌های روانی هم مواردی مانند قرائت قرآن، صبر، توکل و ذکر، توصیه‌شده که عمل به آن‌ها می‌تواند انسان را در مقابل این بیماری‌ها مصون بدارد.

پاسخ تفصیلی:

عافیت از بیماری‌ها همیشه یکی از دغدغه‌های بشر بوده است. هرچند قرآن کریم کتاب بهداشت و پزشکى نیست، بلکه کتابى براى تربیت معنوى است ولی گاهی به‌عنوان مسیری برای خداشناسی به مطالب پزشکى، بهداشتى و علمى اشاره‌ای دارد تا راه خداشناسى را هموار کند و همچنین اعجاز علمى قرآن را به اثبات برساند. از سوی دیگر به خاطر پیوستگى نیازهاى جسمى و روحى و تأثیر آن‌ها بر هم، قرآن لازم می‌داند به بهداشت جسمى نیز توجه ویژه کند، زیرا در کمال روحى انسان تأثیر دارد. بیماری جسمی در قرآن کریم با کلماتی چون «مَرضی»(1)، «سَقیم»(2)، «اُولی الضَّرَر»(3) و «ضرّ»(4) معرفی‌شده است.

 این مطالب اگر در حد اعجاز علمى نباشد، قطعاً برخى از آن‌ها جزء شگفتی‌های علمى است.

«شفا» به معنای صحت و سلامتی از بیماری است. «راغب اصفهانی» می‌گوید: «الشفاء من المرض: موافاه شفا السّلامة» یعنی رسیدن به کنار سلامتی. (5) شفادهنده واقعی خداست لذا حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) می‌فرماید: «وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یشْفِین (6)؛ و هرگاه مریض می‌شوم اوست که شفایم می‌دهد». چون شافی خداست، واسطه‌هایی را هم برای این کار قرار داده است، لذا در قرآن کریم 4 مرتبه واژه «شفا» را به‌کاربرده است که 3 مورد از آن‌ها درباره شفا دهی قرآن کریم (7) و 1 مورد درباره شفا دهی عسل است. (8)

شفا در قرآن کریم، گاهی صحت و سلامتی از بیماری‌های جسمی است و گاهی از بیماری‌های قلبی و روحی و گاهی از بیماری‌های روانی که در ادامه به بررسی آن‌ها خواهیم پرداخت. (9)

بیماری‌های جسمی:

بیماری‌هایی هستند که مربوط به جسم و بدن انسآناند. درباره بهداشت غذایى، آیات متعددی در قرآن کریم آمده است که عبارت‌اند از: خوردن غذاهاى پاک (10)، ممنوعیت غذاهاى غیربهداشتى (11) اسراف نکردن در غذا (12)، دورى از گوشت مردار (13) گوشت خوک و خوردن خون (14) و شراب (15). درباره بهداشت شخصى نیز قرآن کریم دستوراتی دارد: وضو (16)، غسل (17)، طهارت لباس (18) و بسیاری از موارد دیگر. همچنین درباره بهداشت مسائل جنسى نیز مسائل مهمی در قرآن کریم ذکرشده است؛ ازجمله ممنوعیت آمیزش با زنان در عادت ماهیانه (19)، دورى از زنا (20)، دوری از لواط (21)، دوری از استمناء (22) و موارد دیگر.

در مورد درمان بیماری‌های جسمی در برخی آیات صراحتاً مواردی به‌عنوان شفا معرفی‌شده است، مانند شفا بودن عسل: «... از درون شکم آن (زنبور) نوشیدنى بارنگ‌های مختلف خارج مى‏شود؛ که در آن شفا براى مردم است.»(23)

خواص غذائى و دارویى (شفابخشى)، خاصیت ضد میکروبى و ضدعفونی و همچنین کاربرد درمانى عسل‏ در بیماری‌های پوستی، گوارشی، تنفسی، قلبی، کلیوی، عصبی و ... ازجمله آثار این ماده شفابخش است که امروزه به اثبات رسیده است. (24)

در برخی آیات دیگر نیز اعمال و رفتارهایی بیان‌شده که علاوه بر جنبه دینی و شرعی آن‌ها، در روایات و علم پزشکی امروزه، آثار درمانی آن به اثبات رسیده است مانند روزه:

«و مردان روزه‏دار وزنان روزه‏دار، مردان پاک‏دامن وزنان پاک‏دامن و مردانى که بسیار به یاد خدا هستند وزنانی که بسیار یاد خدا مى‏کنند، خداوند براى همه آنان مغفرت و پاداش عظیمى فراهم ساخته است.» (25). (26)

بیماری‌های روحی (قلبی):

مراد از بیماری‌های روحی، بیماری‌های است که به روح انسانی انسان مربوط است. عقاید و باورهای انسان به این روح مربوط است و همین روح و متعلقات آن است که به تفکیک انسان از سایر حیوانات، منجر شده است. این بیماری از بیماری‌های بدن شدیدتر و صعب‌العلاج‌تر است؛ «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»(27). قلب مریض دوازده بار در قرآن آمده است و قرآن کریم شفا و دواى دردهاى قلوب نیز هست. بالاترین توصیه قرآن کریم که در جای‌جای این کتاب عزیز بدان سفارش شده است و عمل بدان می‌تواند انسان را از همه بیماری‌ها بخصوص قلبی و روحی نجات دهد، تقوا است. خداوند متعال می‌فرماید «وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا ؛(28) و هرکسی تقوای الهی را پیشه کند خدا برای او راه برون‌رفت از مشکلات را قرار می‌دهد.»

بیماری‌هایی چون شک، حقد، حسد، شرک، کفر و نفاق بیماری‌های قلبی‌اند که به‌وسیله قرآن زدوده می‌شوند: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنین (29)‏؛ و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان، نازل مى‏کنیم‏.»

بیماری‌های روانی:

مفهوم «روان» بیش‌تر در مورد ابعادی از سلامت فرا مادی انسان مطرح می‌شود که با جسم و بدن او مرتبط باشد، برخلاف «روح» که بیش‌تر در مورد آن بعدی از وجود انسان به کار می‌رود که کاملاً از ماده مجرد شده است. هنگامی‌که از «روح» سخن به میان می­آید منظور بُعد فرا مادی، بدون ارتباط با بدن است و وقتی‌که از «روان» صحبت می­شود منظور بُعد فرا مادی در ارتباط با بدن است (30) قرآن کریم با الفاظ مختلفی از بیماری‌های روانی یادکرده است، مانند یأس، عدم اطمینان قلب، وسواس، سوءظن و... .

برخى از روانشناسان با تحقیق درآیات قرآن دریافته‌اند که قرآن بر روان انسان تأثیر زیادی می‌گذارد. آنان شفابخشى قرآن را با علوم تجربى مقایسه کرده‌اند و نتایج حاصل از آن را با عنوان تأثیر قرائت قرآن بر بهداشت روانى انسان منتشر کرده‌اند.

مداومت بر قرائت قرآن، نقش مؤثرى در رویارویى با اضطراب دارد. فهم قرآن نیز در مقابله با اضطراب مؤثر است. نتیجه تحقیقى که از ۶۰ دختر به دست آمد، نشان داد رویارویى میزان اضطراب و گرایش به افسردگى در گروهى که طى ۶ ماه روزانه حداقل نیم ساعت به قرائت قرآن می‌پرداختند، به‌طور چشمگیرى کمتر از دیگران است. (31)

توصیه‌هایی هم در قرآن کریم در این راستا آمده است:

-دمیدن روح امید و دورى از یأس و اثر آن در کاهش افسردگى. (32)

-دعوت قرآن به صبر و اثر آن در کاهش فشارهاى روانى. (33)

-دعوت قرآن به توکل به خدا و نقش آن در آرامش انسان. (34)

-یاد خدا و آرامش دل. (35)

-ممنوعیت سوءظن، تجسس و غیبت و اثرات آن بر سلامتى جامعه و شخصیت افراد. (36)

به‌عبارت‌دیگر می‌توان گفت: همه دستورهاى الهى به‌نوعی براى آرامش فردى، اجتماعى و رشد و بالندگى فرد و جامعه است. (37)

نتیجه:

قرآن، نگاه انسان را محدود به بیماری‌های جسمی نکرده بلکه از گذرگاه بیماری‌های جسمی، او را به امراض روحی و قلبی نیز توجه داده است. در مرتبه بعد، متناسب با بیماری، توصیه‌های مادی و معنوی را برای پیشگیری و درمان، بیان کرده است.

پی‌نوشت‌ها:

  1. سوره نساء، آیه 43.
  2. سوره صافات، آیه 89.
  3. سوره نساء، آیه 95.
  4. سوره انبیاء، آیه 84.
  5. راغب اصفهانی، حسین بن محمّد، المفردات فی غریب القرآن‏، تحقیق: صفوان عدنان داودى‏، چاپ اول‏، دمشق بیروت: ‏دارالعلم الدار الشامیة، 1412 ق‏، ص 459.
  6. سوره شعراء، آیه 80.
  7. سوره یونس، آیه 57؛ سوره اسراء، آیه 82؛ سوره فصلت، آیه 44.
  8. سوره نحل، آیه 69.
  9. ر.ک: سایت خبرگزاری بین‌المللی قرآن (iqna) ذیل عناوین: «منظور از شفا بودن قرآن چیست؟» و «قرآن چگونه بیماری‌های جسمی را شفا می‌دهد؟»
  10. سوره بقره، آیه ۱۷۲.
  11. سوره اعراف، آیه 157.
  12. سوره اعراف، آیه ۳۱.
  13. سوره انعام، آیه ۱۴۵.
  14. سوره بقره، آیه ۱۷۳.
  15. سوره مائده، آیه 90.
  16. سوره مائده، آیه 6.
  17. سوره نساء، آیه 43.
  18. سوره مدثر، آیه 4.
  19. سوره بقره، آیه 222.
  20. سوره اسراء، آیه 32.
  21. سوره اعراف، آیه 80-81.
  22. سوره مؤمنون، آیه 7.
  23. سوره نحل، آیه ۶۹.
  24. ر.ک: محمدعلی رضایی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، ناشر: کتاب مبین‏، رشت‏، سال چاپ: 1381، چاپ سوم‏، ج 2، ص 428 تا 452.
  25. سوره احزاب، آیه 35.
  26. ر.ک: محمدعلی رضایی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، ناشر: کتاب مبین‏، رشت‏، سال چاپ: 1381، چاپ سوم‏، ج 2، ص 440.
  27. سوره بقره، آیه 10.
  28. سوره طلاق، آیه 2.
  29. سوره اسراء، آیه 82.
  30. غلامرضا نور محمدی، درآمدی بر نظام جامع سلامت اسلام، تهران، ناشر: ایرانیان طب، چاپ 1، 1396 ش، ج 1، ص 515.
  31. ر. ک. به مقالات همایش نقش دین در بهداشت روان، دانشگاه علوم پزشکى، آذر ۱۳۷۶، ص ۸۸-79.
  32. سوره‏ یوسف، آیه‏ ۸۷.
  33. سوره‏ بقره، آیات ۱۵۳ و ۱۵۵ و سوره‏ آل‌عمران، آیه‏ ۲۰۰.
  34. سوره‏ احزاب، آیه‏ ۳ و سوره‏ آل‌عمران، آیه‏ ۱۵۹.
  35. سوره‏ اسراء، آیه‏ ۲۴ و سوره‏ بقره، آیه‏ ۸۳.
  36. سوره‏ حجرات، آیه‏ ۱۲- ۱۱.
  37. ر. ک. به خلاصه مقالات همایش نقش دین در بهداشت روان، دانشگاه پزشکى تهران، ۱۳۷۶ آذرماه.
     

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

  1. محمدعلی رضایی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن
  2. آن‏سوى آیه‏ها نگرشى بر اعجازهاى پزشکى قرآن‏، نویسنده: صمد نورى زاد
     

کلمات کلیدی

شفا، درمان، بیماری، قرآن، عوامل، مادی، معنوی.

روش مواجهه با بیماری ها در قرآن کریم را با ذکر آیات توضیح دهید.
بیمار، قرآن، مواجهه، طبابت، بیماری ها، جسمی، روحی، روانی.

روش مواجهه با بیماری ها در قرآن کریم را با ذکر آیات توضیح دهید.

پاسخ اجمالی:

روش مواجهه خداوند متعال با بیماری ها در قرآن کریم بدین گونه است که اولاً: اقسام بیماری های جسمی، روحی و روانی را ذکر می کند. ثانیاً: به پرهیز از بعضی امور توصیه کرده و درمان هایی را معرفی می کند. ثالثاً: احکام بعضی از بیماری ها را ذکر کرده و رابعاً: به اهداف این نوع مشکلات و بیماری ها اشاره می کند.

 

پاسخ تفصیلی:

بررسی روش ها در هر علمی، کمک شایانی در استفاده از آن علم می کند. قرآن کریم هم از این قاعده مستثنی نیست. در بررسی بیماری ها یکی از مباحث، چگونگی مواجهه با بیماری است. کشف مواجهه قرآن کریم (به عنوان بهترین مستند) با بیماری ها، می تواند بهترین الگو را در اختیار جامعه انسانی بخصوص جامعه پزشکی بگذارد.

با توجه به آیات قرآن، می توان روش برخورد و مواجه شدن با بیماری ها را در چهار مرحله خلاصه کرد:

1. بیان اقسام بیماری ها در قرآن:

خداوند متعال به صورت کلی به سه گونه بیماری اشاره می کند:

1. بیماری های جسمی

2. بیماری های روحی (قلبی)

3. بیماری های روانی.

 

1-1. بیمارهای جسمی:

بیماری هایی هستند که مربوط به جسم و بدن انسان اند. هرچند قرآن کریم کتاب بهداشت و پزشکى نیست و کتاب تربیت معنوى است اما گاهی به بعضی مطالب پزشکى و بهداشتى نیز اشاره دارد تا راه خداشناسى را هموار کند. همچنین اعجاز علمى قرآن را به اثبات برساند و علت مهم‏تر اینکه به خاطر پیوستگى نیازهاى جسمى و روحى و تأثیر آن ها بر هم قرآن لازم مى‏ داند به بهداشت جسمى نیز توجه ویژه کند، زیرا در کمال روحى او تأثیر دارد. بیماری جسمی در قرآن کریم با کلماتی چون «مَرضی»(1)، «سَقیم»(2)، «اُولی الضَّرَر»(3) و «ضرّ»(4) معرفی شده است.

1-2. اما بیماری های روحی (قلبی):

 مراد از بیماری های روحی، بیماری های است که مربوط روح انسانی انسان است. عقاید و باورهای انسان مربوط به این روح است و همین روح و متعلقات آن است که منجر به تفکیک انسان از سایر حیوانات شده است. این نوع بیماری ها معمولاً با واژه عام: «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»(5)؛ «لِما فِی الصُّدُور»(6) و خاص (نام گناهانی چون دروغ، غیبت، تهمت، تمسخر و...) بیان شده است

 1-3. اما بیماری های روانی:

مفهوم «روان» بیش تر در مورد ابعادی از سلامت فرا مادی انسان مطرح می شود که مرتبط با جسم و بدن او باشد برخلاف «روح» که بیش تر در مورد آن بعدی از وجود انسان به کار می رود که کاملاً از ماده مجرد شده است. پس هنگامی که از «روح» سخن می گوییم منظور ما بُعد فرا مادی بدون ارتباط با بدن است و وقتی که از «روان» صحبت می کنیم منظور ما بُعد فرا مادی در ارتباط با بدن است (7) قرآن کریم با الفاظ مختلفی از بیماری های روانی یادکرده است مانند یأس، عدم اطمینان قلب، وسواس، سوءظن و... .

2. بیان بعضی درمان ها: که در مباحث درمان با قرآن به قرآن پرداخته شده است. (8)

3. بیان احکام بعضی بیماری ها: در قرآن کریم به احکام بعضی بیماری ها اشاره شده است مانند حکم روزه بیمار (9)؛ حکم وضو و غسل بیمار (10)؛ نماز بیمار در جنگ (11)؛ قرائت قرآن برای بیمار (12)؛ حکم جهاد بیمار (13)؛ خوردن غذا برای بیمار از خانه اقرباء (14)

4. بیان اهداف این بیماری ها: یکی از اهداف شایع خداوند متعال برای ایجاد بیماری ها، آزمایش کردن بندگان است مانند: «وَلَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأمْوَالِ وَالأنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ (15)؛ و به طورقطع شما را به چیزی [از قبیل] ترس و گرسنگی و کاهش در اموال و جان ها و محصولات می آزماییم و مژده باد شکیبایان را...» و آیات: انبیاء، آیه 35؛ زمر، آیه 8؛ روم، آیه 33؛ مؤمنون، آیه 75؛ یونس، آیه 12.

اگر کسی در این امتحان سربلند بیرون آمد، طبیعتاً مقامش هم در نزد خداوند بالا خواهد رفت مانند مقام حضرت ایوب یا حضرت یونس (علیهماالسلام).

هدف دیگر خداوند متعال بیداری از غفلت است مانند: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِک فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یتَضَرَّعُونَ (16)؛ و ما آن ها را به حوادث غم انگیز و رنج ها گرفتار ساختیم، شاید به درگاه خدا روی آورند». البته یکی دیگر از اهدافی که در قرآن به صراحت از آن یاد نشده کفاره گناهان است.

نتیجه:

با توجه به نکات چهارگانه ای که برای مواجهه با بیماری در قرآن کریم بیان شد به این نتیجه گران سنگ می رسیم که قرآن، نگاه انسان را محدود به بیماری های جسمی نکرده بلکه از گذرگاه بیماری های جسمی، او را به امراض روحی و قلبی نیز توجه داده است. در مرحله بعد متناسب با بیماری، توصیه های مادی و معنوی را برای پیشگیری و درمان، بیان کرده است. همچنین تکالیف الهی را بر او سبک تر کرده است. درنهایت این که بیماری جسمی می تواند آثار تربیتی و معنوی برای بیمار به همراه داشته باشد؛ که اگر به نگاه امتحان الهی به آن نگریسته شود، می تواند زمینه ساز بیداری از غفلت و کفاره گناهان او شود و برای او خیر داشته باشد؛ همچنین این نگرش، در تسکین و آرامش روحی بیمار و اطرافیان او می تواند بسیار مؤثر باشد.

 

 

پی نوشت ها:

  1. سوره نساء، آیه 43.
  2. سوره صافات، آیه 89.
  3. سوره نساء، آیه 95.
  4. سوره انبیاء، آیه 84.
  5. سوره بقره، آیه 10.
  6. سوره یونس، آیه 57.
  7. غلامرضا نور محمدی، درآمدی بر نظام جامع سلامت اسلام، تهران، ناشر: ایرانیان طب، چاپ 1، 1396 ش، ج 1، ص 515.
  8. ر.ک: سایت خبرگزاری بین المللی قرآن (iqna) ذیل عنوان: «منظور از شفاء بودن قرآن چیست؟» و «قرآن چگونه بیماری های جسمی را شفاء می دهد؟»
  9. سوره بقره، آیه 185 و 184.
  10. سوره مائده، آیه 6.
  11. سوره بقره، آیه 102.
  12. سوره مزمل، آیه 20.
  13. سوره نساء، آیه 95.
  14. سوره نساء، آیه 95.
  15. سوره بقره، آیه 155.
  16. سوره انعام، آیه 42.
     

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

دایره المعارف قرآن کریم، اثر مرکز فرهنگ و معارف قرآن، مدخل بیماری

 

موارد مرتبط

بیماری های واگیردار در قرآن

رابطه رحمت الهی و اشاره نشدن به درمان بیماریهای واگیر دار در قرآن
قرآن در بيش از 700 آيه ماده علم را به‌کاربرده و در آن حدود سيصد آيه به مسائل‏ پزشكي و بهداشت اشاره‌کرده‏ است.

چرا خداوند در زمینه‌های مانند بیماری‌ها و راه­های پيشگيري و درمان آن‌ها در کتاب‌های آسماني را بر پيامبران نازل كرد چيزي نگفته است. ؟ و آيا نشان دادن راه پيشگيري يا درمان اين بیماری‌ها توسط پروردگار نمی‌توانست انسان‌های بسياري را از خطر مرگ‌ومیر نجات دهد و چه‌بسا باعث سعادت دنيوي بسياري از كساني می‌ش
 

 قرآن كريم همان‌گونه كه درون انسان را نوراني مي‏كند، برون انسان و جامعه را نيز نورافشانی مي‏كند و ازاین‌رو است كه نزول قرآن در عصر ظلمت و جهل و ظلم، چونان برقي درخشيد و از اعراب و ملت‌هایی كه اسلام را پذيرفتند در چند قرن چنان تمدن عظيمي بپا كرد كه چشم جهانيان را خيره ساخت.

يكي از عرصه‏ هاي اين تمدن عظيم، علوم پزشكي بود. به‌طوری‌که پس از مدت كوتاهي در كشورهاي اسلامي پزشكان بزرگي رخ‌نمودند و در كشورهاي اسلامي بیمارستان‌های متعدد و پيشرفته بنانهاده شد. به‌طوری‌که اولين مدرسه پزشكي را در اروپا (ساليدين ايتاليا) مسلمانان ايجاد كردند.

مسلمانان آثار جاويداني را نيز به جهان عرضه كردند:

محمد بن زكرياي رازي (251- 313 ه. ق) كه از استادان طب محسوب مي‏شود كشف الكل (الكحل) را به او نسبت مي‏دهند و ازجمله آثار او طب منصوري و طب الملوك است.

ابوريحان بيروني (362- 430 ه. ق) نيز در پزشكي تحقيقات عميقي داشت.

و نيز شیخ‌الرئیس ابوعلی سينا حسين بن عبدالله (370- 428 ق- 980- 1037 م) كه پزشك ماهري بود و كتاب قانون او يك دوره كامل طب است كه تا مهروموم‌ها در دانشگاه‌های اروپا مورداستفاده بود.

اسرار توجه مسلمانان به دانش و به‌ویژه علوم پزشكي را بايد در پيام‏هاي قرآن كريم و تعليمات اسلامي پيامبر (صلی الله علیه و آله) و اهل‌بیت (علیه السلام) جستجو كرد.

قرآن در بيش از 700 آيه ماده علم را به‌کاربرده و بارها مسلمانان را دعوت به تفكر و تعمق در پديده‏هاي طبيعت كرده است به‌طوری‌که در آن حدود سيصد آيه به مسائل‏ پزشكي و بهداشت اشاره‌کرده‏ است. پزشكي شامل «درمان و معالجه» و بهداشت به معناي‏ «پيشگيري» است. اكثر مطالب طبّي قرآن،‏ درباره بهداشت تغذيه مانند ‏ حرمت شراب، خون، مردار، گوشت خوك، بهداشت جنسي (زنا و لواط و ...)، بهداشت فردي، (شستن دست قبل وضو و پاک نمودن بدن قبل از غسل و ...) و برخي‏ مطالب قرآن نيز درباره پزشكي و درمان بیان‌شده است، مانند جنین‌شناسی، اعضاي بدن، فوايد عسل و ...

 يكي از مهم‌ترین علل عمده توجه مسلمانان به علوم پزشكي همين آيات قرآن كريم است. علاوه بر اين پيامبر (صلی الله علیه واله) و ائمه معصومين (علیهم‌السلام) نيز تأكيد ویژه‌ای نسبت به اين مسائل داشتند تا آنجا كه از پيامبر اسلام (صلی الله علیه واله) نقل‌شده‏ است كه علم پزشكي در كنار علم‏ دين قرار دارد چنانكه حضرت مي‏فرمايد: «الْعِلْمُ عِلْمَانِ عِلْمُ الْأَدْيَانِ وَ عِلْمُ الْأَبْدَانِ.»(1) «علم دو گونه است، دانش دین‌ها و دانش بدن‏ها.»

برخي از توصيه ‏هاي مؤکد بهداشتي و درماني معصومان (علیهم‌السلام) نيز به‌صورت مجموعه‏هاي پزشكي و بهداشتي مدون شده است و تحت عناويني چون«طب‏ النبي (صلی الله علیه واله)، طب الرضا (ع) و طب‏ الصادق (ع) منتشرشده است. (2)

بنابراين اينكه معتقد باشيم كه قرآن كريم و دين اسلام در خصوص مسائل پزشكي هيچ اظهارنظری نداشته اعتقاد صحيحي نيست.

توجه به این نکته مهم است، چنانكه اين انتظار كه بخواهيم همه مسائل پزشكي و راه درمان همه بیماری‌ها در قرآن كريم آمده باشد نيز انتظار صحيحي نيست. زيرا قرآن كريم براي هدايت و تربیت انسان‌ها به‌سوی كمال نهايي نازل‌شده و گرچه در قرآن كريم در خصوص محافظت از بدن توصیه‌هایی بیان‌شده است؛ اما قرار نيست كه در اين كتابي كه قرار است به‌صورت جهاني و جاودانه باقي بماند همه مباحث پزشكي و همه بیماری‌ها و راه درمان آن‌ها مطرح شود چنانكه درباره ساير مسائل نيز همين رويه جاري است و بسياري از احكام دين به‌صورت تفصيلي در قرآن كريم وارد نشده و تفصيل و تبيين آن‌ها بر عهده رسول خدا (صلی الله علیه واله) و اوصياي ايشان (علیهم‌السلام) نهاده شده است. علاوه بر اين، كشف راه درمان بیماری‌های جسمي مسئله‌ای نيست كه خود انسان‌ها نتوانند راه‌حل آن را كشف كنند و خداوند متعال ابزار تفكر و ابزار تجربه را در اختيار انسان قرار داده تا به‌وسیله بكار بستن اين امور، امراض و بیماری‌ها و علل آن‌ها را متناسب با عصر و زمان خود كشف كنند و لذا همان‌طور كه لازم است در هر عصري عده‌ای به‌عنوان متخصص امور ديني به استنباط احكام شرعي و مسائل مبتلابه مكلفان بپردازند لازم است كه عده‌ای نيز در امور پزشكي متخصص شوند و به استخراج راه درمان بیماری‌های مبتلابه بپردازند.

نكته ديگري كه بايد توجه داشت اين است كه بسياري از بیماری‌ها زائيده جهل و ندانستن نيست و چه بسيار بیماری‌هایی هستند كه انسان‌ها عليرغم دانستن مسائل آن خود را گرفتار آن‌ها می‌سازند چنانكه در عصر ما بااین‌همه تأكيد بر مضرات سيگار و مواد مخدر و شراب و ...بازهم می‌بینیم كه انسان‌ها دست‌بردار نيستند.

 همچنين برخي از بیماری‌ها نشئت‌گرفته از عدم توجه به همان اصول و كلياتي است كه در قرآن كريم بیان‌شده است. به‌عنوان نمونه بسياري از بیماری‌ها نشئت‌گرفته از زیاده‌روی در خوردن و آشاميدن است و اگر همين يك آيه قرآن كه می‌فرماید: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا»(3) «بخوريد و بياشاميد، ولي اسراف نكنيد» مورد توجه قرار بگيرد بیماری‌هاي متعددي ریشه‌کن می‌گردد.

پی‌نوشت‌ها:

1. علامه مجلسي، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، سال 1404 هـ ق، ج‏1، ص 220.

2. ر.ك: رضایی اصفهاني، محمدعلی، پژوهشي در اعجاز علمي قرآن، رشت، كتاب مبين، 1381 ش، ص 295.

3. أعراف (7) آيه 31.د كه بی‌گناه در اثر ابتلا به اين بیماری‌ها جان خود را ازدست‌داده‌اند آيا  حتما لازم بوده تا مثلاً بیماری‌هایی مثل وبا يا طاعون يا سل، جان میلیون‌ها انسان بی‌گناه را بگيرد تا بالاخره دانشمندان بتوانند با استفاده از تحقيق و آزمايش و كسب تجربه راهي را براي درمان آن پيدا كنند؟

در بازدید از کارگاه تصحیح نسخ خطی دارالحدیث مطرح شد:
جمعی از کارشناسان گروه قرآن و حدیث مرکز از بخش تصحیح نسخ خطی پژوهشگاه دارالحدیث بازدید کردند.
تصحیح نسخ خطی، آمیزه ای از علم، فن و هنر

به گزارش روابط عمومی مرکز ملی پاسخگویی، این بازدید که به همت حجت الاسلام حکیمیان، مدیر گروه علوم قرآن و حدیث مرکز ملی پاسخگویی صورت گرفت، جمعی از کارشناسان این رشته با فرایند تصحیح نسخ خطی آشنا شدند.

در ابتدای این بازدید علمی، حجت الاسلام حمید احمدی جلفایی، مسئول بخش تصحیح نسخ خطی دارالحدیث به بیان مراحل چهارده گانه تصحیح نسخ پرداخت. که شامل:

  1. مطالعه بنیادین جهت تشخیص نسخه پایه
  2. تهیه منابع تصحیح و تحقیق و برنامه ریزی های لازم
  3. نسخ پژوهی تفصیلی و مراحل آماده سازی تصحیح
  4. تطبیق و مقابله نسخه های خطی
  5. مشابه یابی
  6. تعلیقه نگاری
  7. اعراب و ویرایش متن
  8. پژوهش اسناد و راویان کتاب
  9. تقویم نص
  10. پژوهش های تکمیلی و تنزیل هوامش
  11. بازبینی نهایی متن و رفع نواقص احتمالی
  12. مقدمه نگاری
  13. ضمایم، فهرست ها و نمایه ها
  14. ارزیابی، رفع ایرادها و ارسال پیشنهادها

سپس وی به طور اجمال به توضیح هر یک از این مراحل پرداخت و افزود:

معمولاً قدیمی ترین نسخ خطی کتب اربعه مانند اصول کافی و من لا یحضره الفقیه، در لندن می باشد. و مرحله جمع آروی و ارزیابی نسخ قدیمی از مهمترین و ابتدایی ترین فرایند تصحیح نسخ می باشد.

بعد از انتخاب نسخۀ محور، سایر مراحل تصحیح صورت می گیرد و در پاورقی تفاوت های نسخ ذکر می شود.

حجت اسلام احمدی در تبیین مزایای ارزشمند این طرح گفت:

این تفاوت عبارات، در فرایند اجتهاد بسیار راهگشاست و بخاطر همین هم این کار مورد تقدیر مراجع عظام تقلید قرار گرفته است. وی ادامه داد: اولین مرجع و کسی ما را در این عرصه تشویق و تمجید نمود، شخص مقام معظم رهبری بود که علیرغم برخی مخالفت ها در ابتدای این امر، ترغیب و تشویق ایشان مبنی بر حفظ نسخه بدل ها و سایر موارد، عرصه را بر انجام موفقیت آمیز این پروژه گشود.

وی در پایان با اشاره به تکمیل تصحیح نسخ و چاپ کافی شریف ادامه داد: در حال حاضر کار روی نهج البلاغه و من لا یحضره الفقیه در حال انجام است.

در پایان این دیدار کارشناسان مرکز ملی سوالات خود را از استاد احمدی مطرح نمودند.

پيامبر ادعا كرده كه مانند پيامبران پيشين از جانب خدا به رسالت مبعوث شده است...

پيامبر ادعا كرده كه مانند پيامبران پيشين از جانب خدا به رسالت مبعوث شده است. قرآن، وحي خدا به او براي ابلاغ به مردم است. اين كتاب را به عنوان معجزه و دليل بر خدايي بودن و نبوت خود ارائه كرده است. 

قرآن مجيد از جهات گوناگون خدايي بودن خود را فرياد مي زند:

- قرآن از فصاحت و بلاغتي برخوردار است كه از عهده بشر خارج است. از اين رو، عرب جاهلي كه  در فصاحت و بلاغت و  شعر و ادب تخصص، بلكه نبوغ داشت، وقتي در برابر قرآن قرار گرفت و در فصاحت آن دقت كرد، به معجزه بودن آن پي برد، اظهار عجز و ناتواني نمود. به سبب اعجاز فصاحتي قرآن، عده‌اي از آنان وحي بودن قرآن را پذيرفته و نبوت پيامبر اسلام را تصديق نمودند. بقيه نيز گر چه ايمان نياوردند، ولي هماوردي نكردند. عجز خود را از آوردن حتي سوره اي كوچك فرياد زدند. اين، خود بزرگ ترين دليل بر آسماني بودن قرآن است. ثابت مي‌كند كه آوردن كتابي مثل قرآن از دايره قدرت بشر بيرون است. بنا بر اين، قرآن بهترين گواه بر آسماني بودن خويش است.

- همه قبول دارند كه رسول خدا (ص) امي، يعني درس نخوانده بود؛ ولي با وجود اين، كتابي آورد كه پر است از معارف عقلي و دقايق علمي و فلسفي؛ به طوري كه اين كتاب افكار فلاسفه و دانشمندان را به خود جلب كرده و متفكران شرق و غرب عالم را مبهوت و متحير ساخته است.

امي و درس ناخوانده بودن پيامبر و بيگانه بودن ايشان و محيط زندگي شان از دانش روز و ناتواني او از مراحل ابتدايي خواندن و نوشتن كه معلوم همگان بود، بهترين دليل بر اين است كه قران محصول فكر و فهم ايشان يا تعليم گرفته از ديگران نبوده است. پيامبر پيش هيچ كسي زانوي شاگردي به زمين نزده است. از هيچ كس تعليم نگرفته است. قبل از بعثت نيز هيچ سخن و كلامي شبيه قرآن از او شنيده نشده و معارف و آيات به ناگاه بر زبان او جاري شد.

قرآن بر اين موضوع تكيه كرده و آن را يكي از نشانه هاي آسماني بودن خود شمرده است:

"و ما كنت تتلوا من قبله من  كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون؛ (1) پيش از نزول قرآن، هيچ نوشته اي را نمي خواندي و با دست راست خود (كه وسيله نوشتن است) نمي نوشتي. اگر قبلا مي خواندي و مي نوشتي، ياوه گويان شك و تهمت به وجود مي آوردند".

"و كذلك اوحينا اليك روحا  من امرنا ما كنت تدري ما الكتاب و لا الايمان؛ (2) قرآن را كه روح و حيات است، از امر خود بر تو وحي كرديم. پيش از اين، نمي دانستي نوشته و ايمان چيست".

اين آيات صراحت دارد كه پيامبر قبل از نزول قرآن با خواندن و نوشتن و معارف بلند قرآن بيگانه بوده، اين ها نه تراوش ذهن او، بلكه نازل شده از جانب خداوند حكيم است.

- دليل محكم ديگر بر وحي بودن و آسماني بودن قرآن و اين كه حتي آيه اي از آن از جانب شخص پيامبر نمي باشد، اين است كه پيامبر مؤمن و خداترس و راستگو بود. در اين ايمان و خداترسي و راستگويي حضرت، هيچ شكي نيست. چنين كسي هيچ گاه به خود اجازه نمي دهد تراوش فكر و ذهن خود را به خدا و آسمان نسبت دهد؛ زيرا يقين دارد كه نسبت دادن مطلبي به خدا، افترا به خدا و بزرگ ترين گناه است و با قهر خدا مواجه خواهد شد و هيچ قدرتي نيست تا او را از قهر خدا برهاند.

 اگر افرادي غير از پيامبر بودند، ممكن بود به خود اين جرأت را بدهند كه مطالب ساخته ذهن و روح خود را به خدا نسبت دهند تا بهتر مقبول خلق گردد؛ ولي از مؤمن بي نظيري چون پيامبر با آن مرحله خداترسي چنين كاري محال است.

 قرآن، افترا و نسبت دادن چيزي را به خدا بزرگ ترين گناهان مي شمارد:

"و من اظلم ممن افتري علي الله كذبا؛ (3) چه كي ستمكارتر از كسي است كه به دروغ چيزي به خدا ببندد؟"

از زبان پيامبر اعلام مي كند كه  از خدا چنان ترسي دارد كه هيچ گاه چيزي به خدا نسبت نمي دهد؛ زيرا مي داند كسي نمي تواند نگهدار او از قهر خدا باشد:

"قل ان افتريته فلا تملكون لي من الله شيئا؛ (4) بگو اگر آن را به خدا بسته باشم، نمي توانيد در قبال خدا مالك و نگهدار من باشيد".

با توجه به دلايلي كه گذشت، هر فرد منصفي يقين مي يابد كه قرآن نازل شده از غيب و از نزد عالم مطلق است.

پيش بيني قرآن هم با پيش بيني هاي ديگران، تفاوت دارد. ايرانيان كه مجوس بودند، با روميان كه مسيحي بودند، جنگ و نزاع داشتند. در زمان بعثت پيامبر در مكه، روميان در جنگ با ايرانيان شكست خوردند. در همان ساعت شكست خوردن، پيامبر كه در مكه بود و هيچ ارتباطي با ميدان جنگ روم و ايران كه صدها فرسنگ دور تر بود، نداشت، به اراده خدا، از پيروزي ايرانيان خبر داد. در ضمن، قاطعانه خبر داد كه ظرف سال هاي آينده (كم تر از 10 سال آينده) روميان پيروز مي شوند.

چنين دقيق و روشن از غيب خبر دادن، جز از جانب خدا و متصل به غيب محال است. چنين پبشگويي روشن و صريحي، از غير مؤمنان متصل به غيب محال مي باشد.

البته پيشگويي، مختص به پيامبران نيست؛ بلكه انسان هاي مؤمن هم مي توانند از غيب به اراده خدا خبر دهند يا انسان هاي غير مؤمن با ارتباط به اجنه يا طرق ديگر، از بعضي اخبار غيبي خبردار مي شوند؛ ولي هيچ گاه  خبر دادن خود را نشانه و دليل نبوت نمي شمرند و دليل نبوت هم نيست. خبر دادن از غيب، زماني دليل نبوت است كه با ادعاي نبوت همراه باشد و خبر دهنده، اخبار خود را نشانه نبوت خود قلمداد كند و ديگران به چنان خبر دادني فرابخواند.

 

پي نوشت ها:

1. عنكبوت (29)، آيه 48.

2. شوري (42)، آيه52.

3. انعام (6)، آيه 93.

4. احقاف (48)، آيه 8.

قرأن کريم در مدت بيست و سه يا بيست سال به صورت تدريجي ...

قرأن کريم در مدت بيست و سه يا بيست سال به صورت تدريجي و در مناسبت هاي مختلف بر پيامبر اسلام نازل شده است و اين نزول تدريجي باعث شده آياتي که مربوط به موضوع هاي واحد هستند، در جاهاي مختلف و سوره هاي مختلف قرآن بيايند و به صورت موضوعي در يکجا نيامده اند.

يکي از جنبه هاي اعجاز قرآن، همين مسئله است که قرآن يک کتاب تاريخي، علمي يا فلسفي نيست که تنها در يک موضوع سخن گفته باشد.

بلکه در تمام علوم و دانش هايي که در جهت سعادت و کمال انسان است‌، سخن گفته است. اگر غير از اين بود، کتاب کاملي نبود. در قرآن از انسان شناسي سخن گفته، از اخلاق، از تاريخ گذشتگان و حتي در حقايقي علمي و...؛ زيرا همه آن ها در راستاي سعادت و کمال بشري نياز هستند.

اگر چه قرآن در يک رشته و موضوع علمي خاصي سخن نگفته‌، اما مي تواند در آن يک موضوع ويژه را مورد توجه قرار داد و آن موضوع هدايت انسان است؛ همان گونه که خود را در ابتداي سوره بقره به عنوان کتاب هدايت پرهيزگاران معرفي مي کند.

بنابراين، از يک طرف موضوع خاص علمي مانند موضوع: شيمي، فيزيک، فلسفه‌، اخلاق، روان شناسي، جامعه شناسي، احکام ديني و... را موضوع خود قرار نداده است. از طرف ديگر، در يک موضوع که مشترک همه مسائل آن باشد، سخن گفته و آن موضوع انسان و هدايت انسان براي رسيدن به خدا است.

در قرآن يک حقيقت به طور کامل مورد توجه قرار گرفته و آن حقيقت توحيد خداوندگار است که همه آيات به نوعي با اين حقيقت پيوند دارند. اين از جنبه هاي اعجاز قرآن است که با وجود پراکندگي و داشتن مسائل مختلف در علوم بشري، همه ‌آن ها در راستاي يک موضوع مشترک و يک هدف مشترک کنار هم قرار گرفته اند.

بنابراين، قرآن کتاب آموزش علمي نيست که مطالبش را باب باب کرده و هر موضوعي را در بابي مطرح کرده باشد. همچنين کتاب صرفاً اخلاقي نيست تا فقط به اندرز و نصيحت و توصيه اکتفا کند. کتاب فقهي و اصولي هم نيست تا به ذکر احکام اصلي و فرعي و مباني و ادله آن ها بپردازد؛ بلکه کتاب هدايت و نور است که روش آن آميزه اي منحصر به فرد از همه اين ها است.

قرآن، آميزه اي از "معارف و احکام" با "موعظه و اخلاق" و "تعليم کتاب و حکمت" با "تربيت و تزکيه نفوس"و پيوند زدن مسائل نظري با عملي و مسائل اجرايي با ضامن اجراي آن است. اين آميزه بديع، در کتب مرسوم يافت نمي شود.

اگر قرآن فقط کتاب تعليمي بود، بايد نظم و ترتيب کتاب هاي آموزشي در آن ديده مي شد. اگر کتاب تاريخ بود، بايد به بيان نام ها و مکان ها و اشخاص  و زمان ها و ...همت مي گمارد و ترتيب تاريخي وقايع را حفظ مي کرد و... .

اگر کتاب قصه بود، بايد آداب و روش قصه نگاري در آن رعايت مي گرديد؛ ولي قرآن نه کتاب تعليم و آموزش است و نه کتاب موعظه صرف و نه کتاب تاريخ و نه رمان و قصه؛ بلکه کتاب هدايت است. از همه موارد نامبرده در آن استفاده شده؛ ولي روشي خاص و بديع در پيش گرفته است.

قرآن، کتاب هدايت و يادآوري و تکرار غير مخل و هشدار و نور و برهان و عقل و فطرت است. براي به راه بردن انسان ها از همه اين زبان ها بهره گرفته است. اين کتاب در ضمن برهان، موعظه هم مي کند و مثال هم مي زند و هشدار هم مي دهد و از عبرت ها هم ياد مي کند. اين آميزه است که آن را اثرگذار کرده و همه را جذب آن نموده است.

قرآن، چون کتاب نور و هدايت است، لازم ديده مطلب واحدي را در مناسبت هاي مختلف از زاويه هاي متفاوت و به بيان هاي متمايز مطرح کند تا اثرگذاري بيش تري داشته و خسته کننده نباشد.

حتي در قرآن سياق و خطاب را يکسان نمي گذارد که شنونده گرفتار يکساني و خستگي شود؛ بلکه به ناگاه از خطاب به غيبت يا  از غيبت به خطاب متوجه مي شود. ضماير را يا حتي اعراب و لحن کلام را تغيير مي دهد تا خواننده متوقف شده و به تأمل بگرايد و نتيجه بگيرد و هدايت بپذيرد. (1)

پس خاصيت نزول تدريجي قرآن در طول مدت رسالت پيامبر اسلام اين است که آيات آن به مناسبت هايي که نازل مي شود، حفظ و جمع آوري شود و موضوعي نباشد. در پايان، فوايد نزول تدريجي قرآن را که باعث شده قرآن به صورت موضوعي نباشد، مي آوريم:

آثار عميق نزول تدريجى قرآن:

1. بدون شك هم از نظر" تلقى وحى" و هم از نظر" ابلاغ به مردم"، اگر مطالب به طور تدريجى و طبق نيازها پياده شود و براى هر مطلبى شاهد و مصداق عينى وجود داشته باشد، بسيار مؤثرتر خواهد بود.

اصول تربيتى ايجاب مى‏كند كه شخص يا اشخاص تربيت شونده قدم به قدم اين راه را بپيمايند و براى هر روز آن ها برنامه‏اى تنظيم شود تا از مرحله پايين شروع كرده، به مراحل عالى برسند. برنامه‏هايى كه اين گونه پياده مى‏شود، هم براى گوينده و هم براى شنونده دلچسب تر و عميق تر است.

2. اصولاً آن ها كه چنين ايرادهايى را به قرآن مى‏كردند، به اين حقيقت توجه نداشتند كه قرآن يك كتاب كلاسيك نيست كه درباره موضوع يا علم معينى صحبت كند؛ بلكه يك برنامه زندگى است براى ملتى كه انقلاب كرده و در تمام ابعاد زندگى از آن الهام مى‏گيرد.

بسيارى از آيات قرآن به مناسبت هاى تاريخى مانند جنگ: "بدر"، "احد"، "احزاب" و "حنين" نازل شده و دستور عمل‏ها يا نتيجه‏گيري هايى از اين حوادث بوده است. آيا معنا دارد كه اين ها يك جا نوشته شود و به مردم عرضه گردد.

به تعبير ديگر، قرآن مجموعه‏اى است از اوامر و نواهى، احكام و قوانين، تاريخ و موعظه، و مجموعه‏اى از استراتژى و تاكتيك هاى مختلف در برخورد با حوادثى كه در مسير امت اسلامى به سوى جلو پيش مى‏آمده است.

چنين كتابى كه همه برنامه‏هاى خود را، حتى قوانين كلي اش را از طريق حضور در صحنه‏هاى زندگى مردم تبيين و اجرا مى‏كند، امكان ندارد موضوعي باشد. اين بدان مي ماند كه رهبر بزرگى براى پياده كردن انقلاب تمام اعلاميه‏ها و بيانيه‏ها و امر و نهى‏هايش را كه به مناسبت هاى مختلف ايراد مى‏شود، يك جا بنويسد و نشر دهد. آيا هيچ كس مى‏تواند چنين سخنى را عاقلانه بداند؟!                    

3. نزول تدريجى قرآن، سبب ارتباط دائم و مستمر پيامبر ص به مبدأ وحى بود. اين ارتباط دائمى، قلب او را قوي تر و اراده او را نيرومندتر مى‏ساخت و تأثيرش در برنامه‏هاى تربيتى او انكارناپذير بود.

4. از سويى ديگر، ادامه وحى بيانگر ادامه رسالت و سفارت پيامبر (ص) است و جايى براى وسوسه دشمنان نخواهد گذاشت كه بگويند اين يك روز از سوى خدا مبعوث شد. سپس خدايش او را ترك گفت! همان گونه كه در تاريخ اسلام مى‏خوانيم كه به هنگام تأخير وحى، در آغاز نبوت پيامبر اين زمزمه پيدا شد و سوره "و الضحى" براى نفى آن نازل گرديد.

5. يكى ديگر از آثار اين نزول تدريجى، روشن شدن عظمت و اعجاز قرآن است؛ چرا كه در هر واقعه آياتى نازل مى‏گردد که به تنهايى خود دليل بر عظمت و اعجاز است و هر قدر تكرار مى‏شود، اين عظمت و اعجاز روشن تر مى‏گردد و در اعماق قلوب مردم نفوذ مى‏كند. (2)

پي نوشت ها:

1. آيت الله جوادي آملي، مقدمه تفسير تسنيم، انتشارات اسراء، ج 1، ص 31-52.

2. آيت الله مکارم، تفسير نمونه، انتشارات دارالکتب الاسلاميه، ج 15، ص 83.

اين سخن همان نظريه «وحي نفسي» است.

وحي نفسي بدين معناست كه انسان هايي هستند كه از ظلم و ستمي كه در جوامع مي‏بينند، رنج مي‏برند و هميشه در فكر اصلاح اجتماع خود هستند و با خود درباره چگونگي اصلاح جامعه تفكر دارند. چنين افرادي گاهي مورد خطاب شخصيت دروني خود واقع مي‏شوند و مطالبي را از عمق ضمير خود مي‏شنوند و گويي فردي اين مطالب را به آن ها القا مي‏كند.

رشيد رضا در تعريف وحي نفسي مي‏گويد:

وحي نفسي عبارت از يك نوع الهامي است كه در اثر استعداد نفوس عاليه و برجسته سر مي‏زند و از آن گونه وجودها تراوش مي‏كند. افكار و آرزوهاي مدعي نبوت براي او الهامي آفريده كه از عقل باطن يا نفس روحاني بلند پايه‏اش سرزده و بر مخيّله عالي او مستولي شده و اعتقادي كه از آن برايش حاصل شده و برديده‏اش منعكس شده و در اثر آن فرشته را در برابر خود مجسم ديده و صدايي او به گوشش رسيده است. (1)

بر خلاف اين تصور و نظريه، وحي يك واقعيت قطعي خارجي است و وحي كننده، خداوند سبحان است كه به طور مستقيم يا غير مستقيم پيامبر را مخاطب قرار مي‏دهد به چند دليل:

1. اگر پيامبران مخاطب نفس روحاني خود بودند و يقين داشتند يا احتمال مي دادند اين مطالب نداي ضمير خودشان است، استناد اين سخنان به خدا براي آنان حكم افترا داشت و كساني كه در آن درجه از خدا ترسي هستند، هيچ گاه به خود اجازه نمي‏دهند سخنان نفس قدسي خود يا سخناني كه به وحيانيت آن قطع و يقين ندارند را ـ هر چند ارزشمند و مفيد باشند ـ به خداوند نسبت دهند و ادعاي وحيانيت آن ها را بنمايند؛ زيرا مي‏دانند افترا ، بزرگ‏ترين ظلم است و مرتكب آن در محضر خدا به اشدّ عذاب گرفتار خواهد شد و هيچ كس هم نمي‏تواند در قبال خداوند ياور او باشد:

«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللّه‏ِ كَذِباً أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ َّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْ‏ء» (2)

كيست ستمكاتر از آن كه بر خدا دروغ مي‏بندد يا مي‏گويد:به من وحي شده است و حال آنكه چيزي به او وحي نشده است.

«وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقرآن غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَي إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ قُل لوْ شَاءَ اللّه‏ُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ». (4)

و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنان كه به ديدار ما اميد ندارند مي‏گويند: قرآن ديگري جز اين بياور يا آن را عوض كن. »بگو:«مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم جز آن چه را كه به من وحي مي‏شود پيروي نمي‏كنم اگر پروردگارم را نافرماني كنم، از عذاب روزي بزرگ مي‏ترسم، بگو:اگر خدا مي‏خواست آن را بر شما نمي‏خواندم و شما را بدان آگاه نمي‏گردانيد.قطعا پيش از آن، روزگاري در ميان شما به سر برده‏ام، آيا فكر نمي‏كنيد؟».

«وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَـمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ». (5)

و اگر پاره‏اي گفته‏ها بر ما بسته بود دست راستش را سخت مي‏گرفتيم، سپس رگ قلبش را پاره مي‏كرديم و هيچ يك از شما مانع از او نمي‏شد.

بنابراين براي خود پيامبران به قطع روشن شده كه آنچه بر آنان القا مي‏شود از طرف خداوند است و اگر اين مطلب برايشان يقيني و قطعي نبود ، به خود اجازه نمي دادند آن را به خدا نسبت دهند و وحي بخوانند.

2. از دلايل قوي ديگر بر اين كه وحي، سخن باطن و ضمير مدعي نبوت نيست ، اين كه اين ضمير ناخود آگاه در ديگر انسان‏ها هم هست و بسياري از انسان‏ها در طول تاريخ و در زمان‏هاي مختلف بوده‏اند كه مانند پيامبران از مشاهده جور و ظلم و جهل حاكم بر جوامع انساني در عذاب بوده‏اند و دغدغه اصلاح داشته‏اند و براي اصلاح اقدام كرده‏اند و برنامه هايي ارائه داده‏اند، ولي هيچ گاه برنامه‏هاي خود را مستند به منشأ غيبي نكرده و وحي نشمرده‏اند در حالي كه مي توانستند آن را وحي بشمرند تا مؤثرتر باشد .

3. برنامه‏هاي مصلحان هم با برنامه‏هاي پيامبران اصلاً قابل قياس نيست و تفاوت آنها از زمين تا آسمان است. آنان گرچه از سر اخلاص و تعهد و دلسوزي حرف زده‏اند، ولي حرفهايشان در افق انساني است و با افق وحي اصلاً قابل مقايسه نيست. قرآن مي‏فرمايد:

«أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَل لاَّ يُؤْمِنُونَ فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِن كَانُوا صَادِقِينَ». (6)

آيا مي‏گويند:آن را بر بافته، بلكه باور ندارند پس اگر راست مي‏گويند، سخني مثل آن بياورند.

4. پيامبران براي اثبات اين كه سخني كه ارائه مي دهند از خداست و از خودشان يا ديگري نيست، معجزه مي آورند و معجزه كاري است كه از توان جنس بشر بيرون است و تا خدا اجازه ندهد، معجزه تحقق نمي يابد و عقل حكم ميكند بر قبح ظاهر كردن معجزه به دست كسي كه خواسته يا نا خواسته بر خدا دروغ ببندد خداوند هم اجازه نمي دهد معجزه به دست كسي كه بر او افترا بسته است، جاري شود، و عقل بر قبح صدور اين امر از خداوند حاكم است ؛بنا بر اين، وقوع معجزات از طرف پيامبران دليل روشن بر اين است كه سخنشان خدايي است و جوشيده ضميرشان نمي باشد.

5- اگر اين گفته درست باشد، كتاب هاي آسماني از حجيت مي افتند و لازمه اين امر اين است كه در تمام اعصار دست انسان ها از دين كوتاه باشد و ادله لزوم دين با اين گفتار كاملا در تضاد است و ادله و براهين نياز به دين جداي از وضوح نياز انسان به دين در كتاب هاي كلامي مفصل بيان شده است. (7)

پي نوشت ها

1. محمد رشيد رضا، وحي محمدي، ترجمه محمدعلي خليلي، چاپ دوم ، تهران ، بنياد علوم اسلامي،1361، ص22 و 67 ـ 68.

2. انعام(6) آيه 93.

3. احقاف(46) آيه 8.

4. يونس (10) آيه 15 ـ 16.

5. حاقّه (69) آيه 46 ـ 47.

6. طور(52) آيه 33-34.

7. سيد عبد الحسين طيب ،كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام‏؛ ناشر: كتابخانه اسلام‏.

افزون بر وحيي كه به صورت قرآن تبلور يافته و بر پيامبر اكرم(ص) نازل مي شده است ...

از ايشان پيام خداوندي ديگري نيز به نام حديث قدسي به ما رسيده است كه آن هم از طريق وحي بوده است. ولي با وحي قرآني فرق هايي دارد از جمله اينكه قرآن معجزه بوده و خداوند درباره آن تحدي كرده است و مردم از آوردن مانند آن عاجزند. اما درباره حديث قدسي چنين نيست.

وحي قرآني با الفاظ مخصوص از طرف خداوند نازل شده است و محتوي و الفاظ همه از خداوند است ولي در حديث قدسي محتوي از خداوند است. ولي لفظ از پيامبر اكرم(ص) مي باشد. به همين خاطر قرآن كريم فقط به خداوند نسبت داده مي شود ولي حديث قدسي هم به خداوند و هم به پيامبر نسبت داده مي شود.

به غير از احاديث قدسي احاديث ديگري هم از پيامبر اكرم نقل شده كه به احاديث نبوي مشهور است و اينها در اصطلاح عبارت است از سخني كه از گفتار، كردار يا تقرير پيامبر اكرم(ص) حكايت مي كند.

احاديث پيامبر اكرم (ص) از نظر محتوي بر دو قسم است يكي توقيفي كه مضمون آن وحي خداوندي است و ديگري توفيقي كه پيامبر محتواي آن را از كلام الهي يا حقايق هستي استفاده نموده است. برخي معتقدند پيامبر اكرم (ص) تمام احاديث توقيفي را بدون واسطه فرشته از خداوند دريافت كرده است.

درباره تفاوت وحي قرآني با احاديث نبوي هم مي توان گفت الفاظ و ساختار حديث نبوي از خود ايشان است. ولي در مورد قرآن ساختار و محتوي و الفاظ از خداوند است. همچنين حديث را مي توان نقل به معنا كرد. ولي درباره قرآن نقل به معنا جايز نيست و نمي توان لفظ آنرا تغيير داد.(1)

پي نوشت:

1. كريمي، مصطفي، وحي شناسي، انتشارات موسسه امام خميني، ص370 و 380.

صفحه‌ها