قرآن

قرأن کريم در مدت بيست و سه يا بيست سال به صورت تدريجي ...

قرأن کريم در مدت بيست و سه يا بيست سال به صورت تدريجي و در مناسبت هاي مختلف بر پيامبر اسلام نازل شده است و اين نزول تدريجي باعث شده آياتي که مربوط به موضوع هاي واحد هستند، در جاهاي مختلف و سوره هاي مختلف قرآن بيايند و به صورت موضوعي در يکجا نيامده اند.

يکي از جنبه هاي اعجاز قرآن، همين مسئله است که قرآن يک کتاب تاريخي، علمي يا فلسفي نيست که تنها در يک موضوع سخن گفته باشد.

بلکه در تمام علوم و دانش هايي که در جهت سعادت و کمال انسان است‌، سخن گفته است. اگر غير از اين بود، کتاب کاملي نبود. در قرآن از انسان شناسي سخن گفته، از اخلاق، از تاريخ گذشتگان و حتي در حقايقي علمي و...؛ زيرا همه آن ها در راستاي سعادت و کمال بشري نياز هستند.

اگر چه قرآن در يک رشته و موضوع علمي خاصي سخن نگفته‌، اما مي تواند در آن يک موضوع ويژه را مورد توجه قرار داد و آن موضوع هدايت انسان است؛ همان گونه که خود را در ابتداي سوره بقره به عنوان کتاب هدايت پرهيزگاران معرفي مي کند.

بنابراين، از يک طرف موضوع خاص علمي مانند موضوع: شيمي، فيزيک، فلسفه‌، اخلاق، روان شناسي، جامعه شناسي، احکام ديني و... را موضوع خود قرار نداده است. از طرف ديگر، در يک موضوع که مشترک همه مسائل آن باشد، سخن گفته و آن موضوع انسان و هدايت انسان براي رسيدن به خدا است.

در قرآن يک حقيقت به طور کامل مورد توجه قرار گرفته و آن حقيقت توحيد خداوندگار است که همه آيات به نوعي با اين حقيقت پيوند دارند. اين از جنبه هاي اعجاز قرآن است که با وجود پراکندگي و داشتن مسائل مختلف در علوم بشري، همه ‌آن ها در راستاي يک موضوع مشترک و يک هدف مشترک کنار هم قرار گرفته اند.

بنابراين، قرآن کتاب آموزش علمي نيست که مطالبش را باب باب کرده و هر موضوعي را در بابي مطرح کرده باشد. همچنين کتاب صرفاً اخلاقي نيست تا فقط به اندرز و نصيحت و توصيه اکتفا کند. کتاب فقهي و اصولي هم نيست تا به ذکر احکام اصلي و فرعي و مباني و ادله آن ها بپردازد؛ بلکه کتاب هدايت و نور است که روش آن آميزه اي منحصر به فرد از همه اين ها است.

قرآن، آميزه اي از "معارف و احکام" با "موعظه و اخلاق" و "تعليم کتاب و حکمت" با "تربيت و تزکيه نفوس"و پيوند زدن مسائل نظري با عملي و مسائل اجرايي با ضامن اجراي آن است. اين آميزه بديع، در کتب مرسوم يافت نمي شود.

اگر قرآن فقط کتاب تعليمي بود، بايد نظم و ترتيب کتاب هاي آموزشي در آن ديده مي شد. اگر کتاب تاريخ بود، بايد به بيان نام ها و مکان ها و اشخاص  و زمان ها و ...همت مي گمارد و ترتيب تاريخي وقايع را حفظ مي کرد و... .

اگر کتاب قصه بود، بايد آداب و روش قصه نگاري در آن رعايت مي گرديد؛ ولي قرآن نه کتاب تعليم و آموزش است و نه کتاب موعظه صرف و نه کتاب تاريخ و نه رمان و قصه؛ بلکه کتاب هدايت است. از همه موارد نامبرده در آن استفاده شده؛ ولي روشي خاص و بديع در پيش گرفته است.

قرآن، کتاب هدايت و يادآوري و تکرار غير مخل و هشدار و نور و برهان و عقل و فطرت است. براي به راه بردن انسان ها از همه اين زبان ها بهره گرفته است. اين کتاب در ضمن برهان، موعظه هم مي کند و مثال هم مي زند و هشدار هم مي دهد و از عبرت ها هم ياد مي کند. اين آميزه است که آن را اثرگذار کرده و همه را جذب آن نموده است.

قرآن، چون کتاب نور و هدايت است، لازم ديده مطلب واحدي را در مناسبت هاي مختلف از زاويه هاي متفاوت و به بيان هاي متمايز مطرح کند تا اثرگذاري بيش تري داشته و خسته کننده نباشد.

حتي در قرآن سياق و خطاب را يکسان نمي گذارد که شنونده گرفتار يکساني و خستگي شود؛ بلکه به ناگاه از خطاب به غيبت يا  از غيبت به خطاب متوجه مي شود. ضماير را يا حتي اعراب و لحن کلام را تغيير مي دهد تا خواننده متوقف شده و به تأمل بگرايد و نتيجه بگيرد و هدايت بپذيرد. (1)

پس خاصيت نزول تدريجي قرآن در طول مدت رسالت پيامبر اسلام اين است که آيات آن به مناسبت هايي که نازل مي شود، حفظ و جمع آوري شود و موضوعي نباشد. در پايان، فوايد نزول تدريجي قرآن را که باعث شده قرآن به صورت موضوعي نباشد، مي آوريم:

آثار عميق نزول تدريجى قرآن:

1. بدون شك هم از نظر" تلقى وحى" و هم از نظر" ابلاغ به مردم"، اگر مطالب به طور تدريجى و طبق نيازها پياده شود و براى هر مطلبى شاهد و مصداق عينى وجود داشته باشد، بسيار مؤثرتر خواهد بود.

اصول تربيتى ايجاب مى‏كند كه شخص يا اشخاص تربيت شونده قدم به قدم اين راه را بپيمايند و براى هر روز آن ها برنامه‏اى تنظيم شود تا از مرحله پايين شروع كرده، به مراحل عالى برسند. برنامه‏هايى كه اين گونه پياده مى‏شود، هم براى گوينده و هم براى شنونده دلچسب تر و عميق تر است.

2. اصولاً آن ها كه چنين ايرادهايى را به قرآن مى‏كردند، به اين حقيقت توجه نداشتند كه قرآن يك كتاب كلاسيك نيست كه درباره موضوع يا علم معينى صحبت كند؛ بلكه يك برنامه زندگى است براى ملتى كه انقلاب كرده و در تمام ابعاد زندگى از آن الهام مى‏گيرد.

بسيارى از آيات قرآن به مناسبت هاى تاريخى مانند جنگ: "بدر"، "احد"، "احزاب" و "حنين" نازل شده و دستور عمل‏ها يا نتيجه‏گيري هايى از اين حوادث بوده است. آيا معنا دارد كه اين ها يك جا نوشته شود و به مردم عرضه گردد.

به تعبير ديگر، قرآن مجموعه‏اى است از اوامر و نواهى، احكام و قوانين، تاريخ و موعظه، و مجموعه‏اى از استراتژى و تاكتيك هاى مختلف در برخورد با حوادثى كه در مسير امت اسلامى به سوى جلو پيش مى‏آمده است.

چنين كتابى كه همه برنامه‏هاى خود را، حتى قوانين كلي اش را از طريق حضور در صحنه‏هاى زندگى مردم تبيين و اجرا مى‏كند، امكان ندارد موضوعي باشد. اين بدان مي ماند كه رهبر بزرگى براى پياده كردن انقلاب تمام اعلاميه‏ها و بيانيه‏ها و امر و نهى‏هايش را كه به مناسبت هاى مختلف ايراد مى‏شود، يك جا بنويسد و نشر دهد. آيا هيچ كس مى‏تواند چنين سخنى را عاقلانه بداند؟!                    

3. نزول تدريجى قرآن، سبب ارتباط دائم و مستمر پيامبر ص به مبدأ وحى بود. اين ارتباط دائمى، قلب او را قوي تر و اراده او را نيرومندتر مى‏ساخت و تأثيرش در برنامه‏هاى تربيتى او انكارناپذير بود.

4. از سويى ديگر، ادامه وحى بيانگر ادامه رسالت و سفارت پيامبر (ص) است و جايى براى وسوسه دشمنان نخواهد گذاشت كه بگويند اين يك روز از سوى خدا مبعوث شد. سپس خدايش او را ترك گفت! همان گونه كه در تاريخ اسلام مى‏خوانيم كه به هنگام تأخير وحى، در آغاز نبوت پيامبر اين زمزمه پيدا شد و سوره "و الضحى" براى نفى آن نازل گرديد.

5. يكى ديگر از آثار اين نزول تدريجى، روشن شدن عظمت و اعجاز قرآن است؛ چرا كه در هر واقعه آياتى نازل مى‏گردد که به تنهايى خود دليل بر عظمت و اعجاز است و هر قدر تكرار مى‏شود، اين عظمت و اعجاز روشن تر مى‏گردد و در اعماق قلوب مردم نفوذ مى‏كند. (2)

پي نوشت ها:

1. آيت الله جوادي آملي، مقدمه تفسير تسنيم، انتشارات اسراء، ج 1، ص 31-52.

2. آيت الله مکارم، تفسير نمونه، انتشارات دارالکتب الاسلاميه، ج 15، ص 83.

اين سخن همان نظريه «وحي نفسي» است.

وحي نفسي بدين معناست كه انسان هايي هستند كه از ظلم و ستمي كه در جوامع مي‏بينند، رنج مي‏برند و هميشه در فكر اصلاح اجتماع خود هستند و با خود درباره چگونگي اصلاح جامعه تفكر دارند. چنين افرادي گاهي مورد خطاب شخصيت دروني خود واقع مي‏شوند و مطالبي را از عمق ضمير خود مي‏شنوند و گويي فردي اين مطالب را به آن ها القا مي‏كند.

رشيد رضا در تعريف وحي نفسي مي‏گويد:

وحي نفسي عبارت از يك نوع الهامي است كه در اثر استعداد نفوس عاليه و برجسته سر مي‏زند و از آن گونه وجودها تراوش مي‏كند. افكار و آرزوهاي مدعي نبوت براي او الهامي آفريده كه از عقل باطن يا نفس روحاني بلند پايه‏اش سرزده و بر مخيّله عالي او مستولي شده و اعتقادي كه از آن برايش حاصل شده و برديده‏اش منعكس شده و در اثر آن فرشته را در برابر خود مجسم ديده و صدايي او به گوشش رسيده است. (1)

بر خلاف اين تصور و نظريه، وحي يك واقعيت قطعي خارجي است و وحي كننده، خداوند سبحان است كه به طور مستقيم يا غير مستقيم پيامبر را مخاطب قرار مي‏دهد به چند دليل:

1. اگر پيامبران مخاطب نفس روحاني خود بودند و يقين داشتند يا احتمال مي دادند اين مطالب نداي ضمير خودشان است، استناد اين سخنان به خدا براي آنان حكم افترا داشت و كساني كه در آن درجه از خدا ترسي هستند، هيچ گاه به خود اجازه نمي‏دهند سخنان نفس قدسي خود يا سخناني كه به وحيانيت آن قطع و يقين ندارند را ـ هر چند ارزشمند و مفيد باشند ـ به خداوند نسبت دهند و ادعاي وحيانيت آن ها را بنمايند؛ زيرا مي‏دانند افترا ، بزرگ‏ترين ظلم است و مرتكب آن در محضر خدا به اشدّ عذاب گرفتار خواهد شد و هيچ كس هم نمي‏تواند در قبال خداوند ياور او باشد:

«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللّه‏ِ كَذِباً أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ َّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْ‏ء» (2)

كيست ستمكاتر از آن كه بر خدا دروغ مي‏بندد يا مي‏گويد:به من وحي شده است و حال آنكه چيزي به او وحي نشده است.

«وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقرآن غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَي إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ قُل لوْ شَاءَ اللّه‏ُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ». (4)

و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنان كه به ديدار ما اميد ندارند مي‏گويند: قرآن ديگري جز اين بياور يا آن را عوض كن. »بگو:«مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم جز آن چه را كه به من وحي مي‏شود پيروي نمي‏كنم اگر پروردگارم را نافرماني كنم، از عذاب روزي بزرگ مي‏ترسم، بگو:اگر خدا مي‏خواست آن را بر شما نمي‏خواندم و شما را بدان آگاه نمي‏گردانيد.قطعا پيش از آن، روزگاري در ميان شما به سر برده‏ام، آيا فكر نمي‏كنيد؟».

«وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَـمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ». (5)

و اگر پاره‏اي گفته‏ها بر ما بسته بود دست راستش را سخت مي‏گرفتيم، سپس رگ قلبش را پاره مي‏كرديم و هيچ يك از شما مانع از او نمي‏شد.

بنابراين براي خود پيامبران به قطع روشن شده كه آنچه بر آنان القا مي‏شود از طرف خداوند است و اگر اين مطلب برايشان يقيني و قطعي نبود ، به خود اجازه نمي دادند آن را به خدا نسبت دهند و وحي بخوانند.

2. از دلايل قوي ديگر بر اين كه وحي، سخن باطن و ضمير مدعي نبوت نيست ، اين كه اين ضمير ناخود آگاه در ديگر انسان‏ها هم هست و بسياري از انسان‏ها در طول تاريخ و در زمان‏هاي مختلف بوده‏اند كه مانند پيامبران از مشاهده جور و ظلم و جهل حاكم بر جوامع انساني در عذاب بوده‏اند و دغدغه اصلاح داشته‏اند و براي اصلاح اقدام كرده‏اند و برنامه هايي ارائه داده‏اند، ولي هيچ گاه برنامه‏هاي خود را مستند به منشأ غيبي نكرده و وحي نشمرده‏اند در حالي كه مي توانستند آن را وحي بشمرند تا مؤثرتر باشد .

3. برنامه‏هاي مصلحان هم با برنامه‏هاي پيامبران اصلاً قابل قياس نيست و تفاوت آنها از زمين تا آسمان است. آنان گرچه از سر اخلاص و تعهد و دلسوزي حرف زده‏اند، ولي حرفهايشان در افق انساني است و با افق وحي اصلاً قابل مقايسه نيست. قرآن مي‏فرمايد:

«أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَل لاَّ يُؤْمِنُونَ فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِن كَانُوا صَادِقِينَ». (6)

آيا مي‏گويند:آن را بر بافته، بلكه باور ندارند پس اگر راست مي‏گويند، سخني مثل آن بياورند.

4. پيامبران براي اثبات اين كه سخني كه ارائه مي دهند از خداست و از خودشان يا ديگري نيست، معجزه مي آورند و معجزه كاري است كه از توان جنس بشر بيرون است و تا خدا اجازه ندهد، معجزه تحقق نمي يابد و عقل حكم ميكند بر قبح ظاهر كردن معجزه به دست كسي كه خواسته يا نا خواسته بر خدا دروغ ببندد خداوند هم اجازه نمي دهد معجزه به دست كسي كه بر او افترا بسته است، جاري شود، و عقل بر قبح صدور اين امر از خداوند حاكم است ؛بنا بر اين، وقوع معجزات از طرف پيامبران دليل روشن بر اين است كه سخنشان خدايي است و جوشيده ضميرشان نمي باشد.

5- اگر اين گفته درست باشد، كتاب هاي آسماني از حجيت مي افتند و لازمه اين امر اين است كه در تمام اعصار دست انسان ها از دين كوتاه باشد و ادله لزوم دين با اين گفتار كاملا در تضاد است و ادله و براهين نياز به دين جداي از وضوح نياز انسان به دين در كتاب هاي كلامي مفصل بيان شده است. (7)

پي نوشت ها

1. محمد رشيد رضا، وحي محمدي، ترجمه محمدعلي خليلي، چاپ دوم ، تهران ، بنياد علوم اسلامي،1361، ص22 و 67 ـ 68.

2. انعام(6) آيه 93.

3. احقاف(46) آيه 8.

4. يونس (10) آيه 15 ـ 16.

5. حاقّه (69) آيه 46 ـ 47.

6. طور(52) آيه 33-34.

7. سيد عبد الحسين طيب ،كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام‏؛ ناشر: كتابخانه اسلام‏.

افزون بر وحيي كه به صورت قرآن تبلور يافته و بر پيامبر اكرم(ص) نازل مي شده است ...

از ايشان پيام خداوندي ديگري نيز به نام حديث قدسي به ما رسيده است كه آن هم از طريق وحي بوده است. ولي با وحي قرآني فرق هايي دارد از جمله اينكه قرآن معجزه بوده و خداوند درباره آن تحدي كرده است و مردم از آوردن مانند آن عاجزند. اما درباره حديث قدسي چنين نيست.

وحي قرآني با الفاظ مخصوص از طرف خداوند نازل شده است و محتوي و الفاظ همه از خداوند است ولي در حديث قدسي محتوي از خداوند است. ولي لفظ از پيامبر اكرم(ص) مي باشد. به همين خاطر قرآن كريم فقط به خداوند نسبت داده مي شود ولي حديث قدسي هم به خداوند و هم به پيامبر نسبت داده مي شود.

به غير از احاديث قدسي احاديث ديگري هم از پيامبر اكرم نقل شده كه به احاديث نبوي مشهور است و اينها در اصطلاح عبارت است از سخني كه از گفتار، كردار يا تقرير پيامبر اكرم(ص) حكايت مي كند.

احاديث پيامبر اكرم (ص) از نظر محتوي بر دو قسم است يكي توقيفي كه مضمون آن وحي خداوندي است و ديگري توفيقي كه پيامبر محتواي آن را از كلام الهي يا حقايق هستي استفاده نموده است. برخي معتقدند پيامبر اكرم (ص) تمام احاديث توقيفي را بدون واسطه فرشته از خداوند دريافت كرده است.

درباره تفاوت وحي قرآني با احاديث نبوي هم مي توان گفت الفاظ و ساختار حديث نبوي از خود ايشان است. ولي در مورد قرآن ساختار و محتوي و الفاظ از خداوند است. همچنين حديث را مي توان نقل به معنا كرد. ولي درباره قرآن نقل به معنا جايز نيست و نمي توان لفظ آنرا تغيير داد.(1)

پي نوشت:

1. كريمي، مصطفي، وحي شناسي، انتشارات موسسه امام خميني، ص370 و 380.

«فَقضاهُنَّ سَبْع سَماواتٍ في‏ يَومَينِ و أَوْحي‏ في‏ كُلّ سَماءٍ أَمرَها وَ زَيَّنَّا السَّماء الدّنْيا بِمَصابيح وَ حِفظاً ذلِك تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ»

پس آسمان‏ها را هفت عدد قرار داد آن هم در دو روز و امر هر آسماني را در آن وحي كرد و ما آسمان دنيا را به فانوسهايي زينت داديم ستارگاني كه هم زينت آسمانند و هم حافظ آن، اين است تقدير خدايي كه عزيز و داناست.(1)

اين آيه و آيه قبل از آن اشاره به خلقت آسمانها و چگونگي ايجاد آنها دارد. در مورد اين قسمت آيه «وَ أَوْحي‏ في‏ كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها» مفسرين بحث هاي و نظرات مختلفي بيان كرده اند و بيشتر آنها وحي در اينجا را به معناي ايجاد و خلقت گرفته اند. اما مرحوم علامه طباطبايي بعد از ذكر نظرات بعضي مفسرين و نقد آنها با استفاده از آيات ديگر قرآن مراد از ( وحي و امر ) در اينجا را بيان كرده اند كه سخن ايشان را در ذيل مي آوريم.

از آياتي كه در آن به امر آسمانها اشاره‏اي شده، مي توان كمك گرفت تا معنايي دقيق‏تر فهميده مي‏شود. اينك آن آيات:

«يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَي الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ»(2)؛ خداي تعالي امر را از آسمان تا زمين تدبير مي‏كند، و سپس به سوي آن صعود مي‏نمايد.

«اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ»(3)؛ خدا آن كسي است كه هفت آسمان و از زمين نيز مثل آن بيافريد كه امر از بين آنها نازل مي‏شود.

«وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ»(4)؛ با اينكه ما بر بالاي سر شما هفت طريقه خلق كرديم، آن وقت چگونه ما از خلق غافل مي‏شويم.

از آيه اولي استفاده مي‏شود كه آسمان مبدأ امري است كه به وجهي از ناحيه خداي تعالي به زمين نازل مي‏شود و آيه دوم دلالت دارد بر اينكه امر از آسماني به آسماني ديگر نازل مي‏شود تا به زمين برسد و آيه سوم مي‏فهماند كه آسمانها راههايي هستند براي سلوك امر از ناحيه خداي صاحب عرش و يا آمد و شد ملائكه‏اي كه حامل امر اويند، هم چنان كه آيه « تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ»(5) و آيه «فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ»(6) نيز تصريح دارند به اينكه امر خدا را ملائكه از آسمان به زمين مي‏آورند.

و اگر مراد از" امر"، امر تكويني خداي تعالي باشد كه عبارت است از كلمه ايجاد، در اين صورت اگر آيات را به يكديگر ضميمه كنيم، اين معنا را افاده مي‏كند كه: منظور از امر الهي كه در زمين اجرا مي‏شود، عبارت است از خلقت و پديد آوردن حوادث كه آن حوادث را ملائكه از ناحيه خداي صاحب عرش حمل نموده و در نازل كردنش طرق آسمان را طي مي‏كنند، تا از يك يك آسمانها عبور داده و به زمين برسانند.

و نيز به طوري كه از آيه شريفه «وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ»(7)؛چه بسيار فرشتگان كه در آسمانهايند، و آيات ديگر استفاده مي‏شود، آسمانها مسكن ملائكه است.

خلاصه اينكه امر خدا يك نسبت به تك تك آسمانها دارد، به اعتبار ملائكه‏اي كه در آن ساكنند و نسبتي هم به هر فرقه از فرقه‏هاي ملائكه دارد، به اعتبار اينكه حامل آن امرند. و خداوند امر را به آنان تحميل كرده، يعني به ايشان وحي فرموده، در نتيجه معلوم گرديد كه معناي «وَ أَوْحي‏ فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها» اين شد كه خداي سبحان در هر آسماني امر الهي را كه منسوب و متعلق به آن آسمان است به اهلش، يعني ملائكه ساكن در آن، وحي مي‏كند.(8)

اما مراد از «امر» در دو آيه در سوره دخان و قدر كه مربوط به شب قدر است، بعضي آن را تقدير و سرنوشت انسان ها در طول سال دانسته و بعضي به معناي فرمان و دستور الهي گرفته اند.(9)

پي نوشت ها:

1. فصلت(41)آيه12.

2. سجده(32)آيه 5.

3. طلاق(65)آيه 12.

4. مؤمنون(23)آيه 17.

5. قدر(97)آيه 4.

6. دخان(44)آيه 4.

7. نجم(53)آيه 26.

8. طباطبايي، محمد حسين، الميزان(ترجمه)، انتشارات جامعه مدرسين، ج‏17، ص 558 .

9. همان، ج‏18، ص 2

ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ .

اين بخش از آيه  گوشزد مي كند كه هيچ گونه سخت گيري در دستوراتي كه مربوط به عبادات الهي است در كار نبوده، بلكه همه آن ها به خاطر مصالح قابل توجهي تشريع شده ، مربوط به مشكلات و سختي هاي ديگر زندگي مثل از دست دادن دوست نيست . از اين رو  مي‏فرمايد:  خداوند نمي‏خواهد شما را به زحمت بيفكند، بلكه مي‏خواهد شما را پاكيزه سازد . نعمت خود را بر شما تمام كند تا سپاس نعمت هاي او را بگوئيد.

 جمله‏هاي فوق به دو مطلب اشاره دارد:

 يك: تمام دستورهاي الهي و برنامه‏هاي اسلامي به خاطر مردم و براي حفظ منافع آن ها قرار داده شده و به هيچ وجه هدف ديگري در كار نبوده است. خداوند مي‏خواهد با اين دستورها هم طهارت معنوي و هم جسماني براي مردم فراهم شود.

 دوم  : خداوند نمي‏خواهد  دستورها تكليف طاقت‏فرسايي بر دوش شما بگذارد. گرچه احكام مربوط به غسل و وضو و تيمم ذكر شده، اما يك قانون كلي را بيان مي‏كند كه احكام الهي در هيچ موردي به صورت تكليف شاق و طاقت‏فرسا نيست. بنا بر اين اگر مشاهده كنيم  پاره‏اي از تكاليف در مورد بعضي از اشخاص صورت مشقت باري به خود  مي گيرد و غير قابل تحمل مي‏شود، حكم در مورد آن ها به دليل اين آيه استثنا مي‏خورد و ساقط مي‏شود، مثلا اگر روزه براي افرادي همچون پيرمردان و پيرزنان ناتوان  مشقت بار گردد، به دليل اين آيه روزه بر آن ها واجب نيست.

البته نبايد فراموش كرد كه پاره‏اي از دستورات كه ذاتا مشكل است، و بايد به خاطر مصالح مهمي كه در كار است، مشكلات را تحمل كرد ،همانند حكم جهاد با دشمنان حق.

اين قانون كلي در فقه اسلامي تحت عنوان قاعده" لا حرج" به عنوان يك اصل اساسي در ابواب مختلف مورد استناد فقها مي‏باشد . احكام زيادي را از آن استنباط كرده‏اند. به هر حال اين بخش از آيه فوق مربوط به سختي هاي عبادات و دستور هاي الهي براي بشر است و نه مسائل ديگر از قبيل از دست دادن دوست . براي اطلاع بيش تر به ترجمه تفسير الميزان ذيل آيه مراجعه نماييد.    

 پي نوشت :

1. ناصر مكارم ، تفسير نمونه، تهران ، انتشارات دارالكتب ،1361، ج‏4، ص 296

وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعي‏ قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ؛ (1 )

مردي (با ايمان) از نقطه دور دست شهر با شتاب فرا رسيد، گفت: اي قوم من! از فرستادگان خدا پيروي كنيد.

در آيه مورد بحث و آيات بعدي به بخشي از مبارزات رسولاني كه در اين داستان به آنها اشاره شده، آمده است، و آن مربوط به حمايت حساب شده و شجاعانه مؤمنان اندك از آنها است كه در برابر اكثريت كافر و مشرك و لجوج ايستادند و تا سر حد جان از پيامبران الهي دفاع كردند.

اين مرد كه غالب مفسران نامش را" حبيب نجار" ذكر كرده‏ اند از كساني بود كه در برخوردهاي نخستين با رسولان پروردگار به حقانيت دعوت آنها و عمق تعليماتشان پي برد، و مؤمني ثابت قدم و مصمم از كار در آمد، هنگامي كه به او خبر رسيد كه در قلب شهر مردم بر اين پيامبران الهي شوريده‏اند، و شايد قصد شهيد كردن آنها را دارند، سكوت را مجاز ندانست، و چنان كه از كلمه" يسعي" بر مي‏آيد با سرعت و شتاب خود را به مركز شهر رسانيد و آنچه در توان داشت در دفاع از حق فروگذار نكرد.

تعبير به" رجل" به صورت ناشناخته، شايد اشاره به اين نكته است كه او يك فرد عادي بود، قدرت و شوكتي نداشت، و در مسير خود تك و تنها بود، در عين حال نور و حرارت ايمان آن چنان او را روشن و گرم ساخته بود كه بي‏اعتنا به پيامدهاي اين دفاع سرسختانه از مبارزان راه توحيد، وارد معركه شد، تا مؤمنان عصر پيامبر (ص) در آغاز اسلام كه عده قليلي بيش نبودند سرمشق بگيرند و بدانند حتي يك نفر مؤمن تنها نيز داراي مسئوليت است و سكوت براي او جائز نيست.(2)

پي نوشت:

1. يس (36) آيه 20 .

2. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية،چاپ تهران،سال 1374 ش،نوبت اول، ج‏18، ص 346.

؛علامه طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، ناشر دفتر انتشارات اسلامي جامعه‏ي مدرسين حوزه علميه قم

سال 1374 ش، نوبت پنجم، ج‏17، ص 122

كلمه متكبر با كاربرد "المتكبر" يك بار در قرآن و در سوره حشر آمده است:

هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ؛(1) 

او خدايي است كه معبودي جز او نيست. حاكم و مالك اصلي اوست. از هر عيب منزّه است. به كسي ستم نمي‏كند. امنيّت بخش است. مراقب همه چيز است. قدرتمندي شكست‏ ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امري را اصلاح مي‏كند. شايسته عظمت است .خداوند منزّه است از آنچه شريك براي او قرار ‏دهند!

پي نوشت:

1.  حشر(59) آيه 23 .

 

."فعال" يكي از صفات خداي متعال است

واژه :"فعال" در قرآن با پسوند "مريد" و شايد براي بهتر فهميدن ما و يا كامل تر شدن مقصود، دو بار در قرآن آمده و در آيات ذيل آمده  است."فعال" يكي از از صفات بزرگ خداي متعال است.

الف:"خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريدُ"(1)

يعني: تا آسمان ها و زمين برپا است در آن مي ‏مانند مگر آنچه پروردگارت اراده كند كه پروردگار تو هر كاري را اراده كند، انجام مي‏دهد.

ب:"فَعَّالٌ لِما يُريدُ"(2) يعني: آنچه اراده مي‏كند، به اجرا درمي‏آورد.

قبل از مراجعه به تفاسير در مورد  معنا شناسي اين لغت، ابتدا به يكي از پژوهش هاي قرآني اشاره مي كنيم.

نوشته اند:

فعّال يعني هر آنچه او بخواهد انجام دهد، هيچ مانعي در سر راه او نيست. از شيخ مفيد نقل شده است اراده خداي متعال نفس فعل مي باشد.يكي از اهل لغت نوشته است طلب كردن چيزي او را عاجز نمي كند (3)

در تفاسير نيز معاني مشابهي در مورد اين كلمه نوشته اند:

1."فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ" (يعني) بدون مانع و بدون عجز و ناتواني آنچه را كه مي‏خواهد انجام مي‏دهد.(4)

2."فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ" لا يعجزه شي‏ء طلبه و لا يمتنع منه شي‏ء(5) يعني از طلب چيزي عاجز نيست و هم چنين، هيچ مانعي نمي تواند او را از طلبش  منع كند.(5)

3. او هر كاري را اراده كند، انجام مي‏دهد" (فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ).(6)

در سوال مورد نظر، صفت "فعال" با ياء ندا آمده است كه به همان معاني كه ذكر شد، مي باشد.يعني اي كسي كه بسيار انجام دهنده هستي كه با پسوند "مريد" معناي اين واژه بهتر در فهم مي نشيند. 

 پي نوشت ها:

1.سوره هود،آيه 107 .

2.سوره بروج، آيه 16 .

3.ر ك خرمشاهي بهاء الدين، دانشنامه قرآن،تهران، انتشارات دوستان، چاپ اول، سال 1377 ه.ش ، جلد دوم، صفحه 1592 واژه فعال .

4.خاني رضا و رياضي حشمت الله، ترجمه بيان السعادة في مقام العباده،تهران، انتشارات دانشگاه پيام نور،چاپ اول، سال 1372 ه. ش،  ج‏14، ص 495.

5.طبرسي فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن،تهران، انتشارات ناصر خسرو، چاپ سوم، سال 1372ه.ش ، ج‏10، ص 711.

6. داور پناه ابوالفضل، أنوار العرفان في تفسير القرآن، تهران، انتشارات صدر، سال 1375 ه.ش ،چاپ اول،  ج‏6، ص 388.

در مورد زمين اصلا در قرآن "زمين هاي هفت گانه" نيامده و فقط "الارض" آمده و تنها در يك آيه ...

اللَّهُ الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلي‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً؛ در اين آيه فرموده: خدايي كه هفت آسمان را آفريد و از زمين مثل آن ها؛ در اين كه مراد از "مثل آن ها" چيست، اختلاف است. شايد نتوان معناي قطعي آن را معلوم كرد. نظرهايي كه در باره اين عبارت داده شده ،به شرح زير است: 1. منظور مثل در آيه قدرت است ،يعني همان گونه كه آسمان هاي هفت گانه دلالت آشكار بر قدرت بي پايان خداوند دارند، خلقت زمين هم مانند آن ها چنين دلالت آشكاري دارد. در اين دلالت كم تر از آسمان هاي هفت گانه نيست. اين كه آسمان هميشه در قرآن به لفظ جمع آمده و زمين هميشه به لفظ مفرد آمده،معلوم مي شود كه آن دو با هم اختلاف دارند. زمين هم مانند آسمان هفتگانه نيست.(1) 2. ممكن است تقدير جمله اين باشد:"و خلق مثلهن الارض" بنا بر اين نظر حرف"من" بيانيه است . معنايش اين مي شود :" زمين را هم مثل آسمان ها خلق كرد". بنا بر اين نظر منظور از آسمان ها كرات آسماني است. زمين هم مثل آن ها كروي خلق شده، بنا بر اين نظر اين آيه از معجزات علمي قرآن است.(2) بنا بر اين نظر "هفت" عدد كثرت است و آسمان ها همان كرات بيشمار هستند. 3. ممكن است همان گونه كه خدا هفت آسمان آفريده، در كهكشان هم هفت كره با شرايطي مثل شرايط زمين آفريده باشد.(3) 4.ممكن است منظور طبقات هفتگانه زمين باشد كه مثل پوست پياز همديگر را احاطه كرده اند. اولينش همين پوسته زمين آست كه ما بر آن زندگي مي كنيم.(4) 5. ممكن است منظور قاره هاي زمين باشد كه به وسيله اقيانوس ها احاطه شده اند. طبق جغرافياي جديد و قديم تقسيم بندي هاي هفتگانه مختلف داشته است.(5) 6.ممكن است مراد از جمله" وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ"، اين است كه خدا از زمين چيزي( موجودي) خلق كرده، مثل آسمان هاي هفتگانه، و آن عبارت است از انسان كه موجودي است مركب از ماده زميني و روحي آسماني، كه در آن روح نمونه‏هايي از ملكوت آسماني است.(6) براي يافتن جواب بقيه سوال ها به سايت "pasokhgoo" مراجعه كنيد و اگر موردي را جواب نيافتيد در ارتباط بعدي مطرح كنيد تا جواب دهيم. پي نوشت ها: 1. ابن عاشور، التحرير و التنوير، ج‏28، ص 304. 2. همان. 3. طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، قم، انتشارات اسلامي، 1374 ش، ج19،ص546. 4. همان. 5. همان،ص547. 6. همان.

هيئت بطلميوسي قطعا غلط است؛ چون زمين را مركز جهان مي دانست

هيئت بطلميوسي قطعا غلط است؛ چون زمين را مركز جهان مي دانست و فلك ها را پوست پيازي مي شمرد كه هر فلك بر فلك قبلي احاطه دارد و درون فلك بعدي است و... ؛ امروز با توجه به پيشرفت علم تجربي و مشاهدات بشر، به يقين معلوم شده آن تصور از جهان غلط بوده است. قبل از اين علماي تفسير كه اين تصور را صحيح مي دانستند ، فلك و افلاك و آسمان ها را در آيات و روايات طبق هيئت بطلميوسي تفسير و توجيه مي كردند . امروزه بر ما روشن شده آن تفسير، برداشت غلطي بوده كه با توجه به علم مقبول زمان ارائه شده است . فلك به معناي مدارهاي فرضي كه ستارگان و سيارات و منظومه ها بر آن مي چرخند، اطلاق مي شود و اين آيات و روايات با كشفيات امروز نجوم همخوان هستند و منافاتي با آن ندارند و هيچ دليلي بر حمل آن آيات و روايات به هيئت بطلميوسي نداريم.
آيه ذيل مويد گفتارماست :
«والشمس تجري لمستقر لها ذلك تقدير العزيز العليم»؛ (1 ) و خورشيد ( نيز براي آن ها آيتي است) كه پيوسته به سوي قرارگاهش در حركت است. اين تقدير خداي قادر و دانا است .
دانشمندان بيان كرده اند:
اين آيه به وضوح حركت خورشيد را به طور مستمر بيان مي كند؛ اما در اين كه منظور از اين حركت چيست ، مفسران بحث هاي فراواني دارند :
- گروهي آن را اشاره به حركت ظاهري خورشيد بر گرد زمين مي دانند . اين حركت تا پايان جهان كه در حقيقت قرارگاه خورشيد و پايان عمر اوست ادامه دارد .
- بعضي ديگر آن را اشاره به ميل خورشيد در تابستان و زمستان به سوي شمال و جنوب زمين دانسته اند؛ زيرا مي دانيم خورشيد از آغاز بهار از خط اعتدالي به سوي شمال متمايل مي شود و تا مدار 23 درجه شمالي پيش مي رود و از آغاز تابستان به عقب باز مي گردد تا در آغاز پاييز باز به خط اعتدالي مي رسد . همين خط سير را تا آغاز تابستان و به سوي جنوب ادامه مي دهد . از آغاز زمستان به سوي خط اعتدال حركت مي كند و در آغاز بهار به آن مي رسد
البته تمام اين حركات ناشي از حركت زمين و تمايل محور آن نسبت به سطح مدارش مي باشد، هر چند در ظاهر و به حسب حس مربوط به آفتاب است
- بعضي ديگر آن را اشاره به حركت وضعي (كره آفتاب) دانسته اند، زيرا مطالعات دانشمندان ثابت كرده كه خورشيد به دور خودش گردش مي كند .
- آخرين و جديد ترين تفسير براي آيه همان است كه اخيرا دانشمندان كشف كرده اند و آن حركت خورشيد با مجموعه منظومه شمسي در وسط كهكشان به سوي يك سمت معين و ستاره دوردستي كه آن را "وگا" ناميده اند مي باشد.
اين معاني منافاتي با هم ندارند .ممكن است جمله"تجري" اشاره به تمام حركت ها و حركت هاي ديگري كه تا كنون دانش به آن نرسيده و شايد در آينده كشف شود باشد. (2) در مجموع همه اين نظرات خصوصا دو نظر آخر به صراحت رد نظر بطلميوسي است .
هييت بطلميوسي فهم دانشمندان آن زمان بود كه به مرور زمان توسط دانشمندان جديد رد و مسايل جديد كشف شد
پي نوشت ها:
1. يس (36) آيه 38 .
2. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه ، ناشر دار الكتب الإسلامية، چاپ تهران‏، سال 1374 ش‏، نوبت اول، ‏ج 18، ص 381 .

صفحه‌ها