انسان شناسي

هرمقدار مرد و زن از جهت ایمانی و اخلاقی به هم نزدیک باشند، می‌توانند زندگی بهتری را تجربه کنند.

پرسش:
تفسیر آیه الخبیثون للخبیثات... . چیست؟ یعنی آدم‌های خوب با هم ازدواج می‌کنند و آدم‌های بد باهم؟ ولی خیلی از آدم‌ها را می‌بینیم که زن یا مرد خوب است، ولی دیگری آدم خوبی نیست؛ و یا همسر برخی امامان مثل امام حسن یا امام جواد که زنی خائن و ناشایست است. این‌ها با این آیه چگونه سازگار هستند؟ آیه ناظر به تکوین باشد یا تشریع، با این موارد خلاف، چگونه قابل ‌جمع است؟
 

پاسخ:

مقدمه:

یکی از­مسائلی که در بحث ازدواج مطرح بوده و­ هست، کفویت و هم‌طرازی بین زن و شوهر­است، بدین معنا که هرمقدار مرد و زن از­جهت ایمانی و­اخلاقی به هم نزدیک باشند، می‌توانند زندگی بهتری را تجربه کنند، اما در ­این کفویت حداقل‌هایی هم وجود دارد که به‌عنوان خط قرمز ­مطرح است و­مؤمنین نمی‌توانند پا را فراتر ­از ­آن قرار­ دهند.

کفویت زوجین در قرآن:

خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ»؛ زنان پلید سزاوار­مردان پلیدند و­مردان پلید سزاوار زنان پلید، زنان پاک براى مردان پاک‌اند و­مردان پاک براى زنان پاک. آنان از­آن چه درباره‌­شان می‌گویند منزّه‌اند و ­براى آنان مغفرت و روزى نیکویى است. (1)

در «تفسیر نور» در­ذیل این آیه شریفه چنین آمده است:

کلمه‏ «طیب» به معناى دلپسند و مطلوب است و در­قرآن در توصیف مال، ذرّیه، فرزند، کلام، شهر، همسر، غذا و رزق، باد، مسکن، فرشته، درخت و تحیّت آمده است و در مقابل آن کلمه‏ «خبیث» است که آن‌هم براى مال، انسان، همسر، سخن، عمل و شجره به ‌عنوان وصف مطرح‌ شده است.

این آیه یک اصل کلّى را مطرح می‌کند و­معنایش این نیست که اگر­مردى یا زنى خوب بود حتماً همسرش نیز خوب و­مشمول مغفرت و رزق کریم و اهل بهشت است؛ زیرا قرآن ملاک را ایمان و تقوا و عمل صالح می‌داند و لذا با این‌که حضرت نوح و لوط، طیب بودند، همسرانشان از خبیثات و دوزخی‌اند، (2) [هم‌چنین همسر بعضی از ائمه‌ای که در پرسش بدان‌ها اشاره ‌شده است].

این آیه را چند نوع می‌توان معنا کرد:

1. با توجّه به آیات قبل که درباره‏ تهمت به زنان پاک‌دامن و­ماجراى افک بود و با توجّه به جمله‏: «مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ»، معناى آیه آن است که کلمات خبیث مثل تهمت و افترا، شایسته افراد خبیث و سخنان پاک شایسته‏ افراد پاک است.

2. ممکن است مراد آیه بیان یک حکم شرعى باشد که ازدواج پاکان با ناپاکان ممنوع است. نظیر آیه اوّل همین سوره که می‌فرمود:­«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَهً»؛ مرد زناکار جز زن زناکار را به همسرى نگیرد، (3) همان‌گونه که در­روایتى امام باقر (علیه‌السلام) این معنا را تأیید می‌کند.

3. ممکن است مراد آیه همسویى فکرى، عقیدتى، اخلاقى و­به ‌اصطلاح هم‏شأن و هم‏کفو بودن در­انتخاب همسر باشد. یعنى هر­کس به‌طور طبیعى به سراغ همفکر خود می‌رود. (4)

بررسی و تحلیل:

درباره احتمال اول با توجه به قرائنی (5) می‌توان گفت که مراد از «طیب» پاک‌دامنی و­مراد از «خبیث» بی‌عفتی و ناپاکی دامن است، یعنی آیه شریفه به خود افراد پاک و­ناپاک، ناظر است نه به سخنان و اعمال پاک و ناپاک.

با توجه به ‌احتمال دوم باید بگوییم مراد از «خبیثات» زنان زانی و مراد از «خبیثون» مردان زانی‌اند؛ یعنی خداوند متعال به ‌صورت تشریعی و تکلیفی به اهل زنا دستور داده که با زناکار یا مشرک ازدواج کنند و­اهل ایمان هم با مؤمنین. البته مراد از زناکار در این آیات کسانی اند که مشهور­به زنا هستند یا حدّ به آن‌ها جاری‌شده است، ولی توبه نکرده‌اند. (6) در این صورت هیچ اشکالی به پیامبرانی چون نوح و لوط و امامانی چون امام حسن و امام جواد (علیهم‌السلام) وارد نمی‌شود زیرا همسران آن‌ها درعین‌ حالی که خباثت اخلاقی و­ایمانی داشته‌اند، اما زانی نبوده‌اند.

درباره احتمال سوم هم باید گفت همسویی و گرایش به همنوع را نمی‌توان تکوینی و به معنای غیر­اختیاری بودن دانست یعنی این‌گونه نیست که خداوند متعال بدون اراده و اختیار انسان، افراد خوب را برای خوب و افراد بد را برای بد به‌عنوان همسر برگزیند، بلکه قاعدتاً هرکسی دنبال هم‌کفو خود می‌گردد، اما در مقام عمل، انسان ممکن است دچار اشتباه شود یعنی کسی را انتخاب بکند که فکر می‌کرده با او همسان است، ولی بعدها روشن شود که این‌گونه نبوده است. یا شخص انتخاب‌ شده ابتدا خوب بوده، ولی بعدها بنای ناسازگاری را بگذارد و­از­کفویت با همسرش فاصله بگیرد.

در صورت قبول این احتمال و­تفسیر آن با سیره پیامبرانی چون نوح و لوط و امامانی چون امام حسن و­امام جواد (علیهماالسلام) باید گفت:

اولاً: هیچ شخص غیر معصومی نمی‌تواند به تمام معنا کفو­انسان معصوم باشد، لذا آن بزرگواران با هرکسی که ازدواج می‌کردند نمی‌توانست کفو واقعی آن‌ها قرار بگیرد.

ثانیاً: حضرات معصومین (علیهم‌السلام) صرف‌ نظر­از­ملاحظات سیاسی، مانند بعضی از ازدواج‌های پیامبر­اکرم (صلی‌الله علیه و­آله) و فشارهای حکومتی، مانند ازدواج امام جواد (علیه‌السلام) سعی می‌کردند در این امور­بر­اساس ظواهر امور عمل کنند واین‌گونه نبوده که برای هر کاری از­علم غیب خود کمک بگیرند و این‌گونه نبوده که علم غیبشان همیشه در نزد آن‌ها حاضر بوده باشد، بلکه طبق روایات «هرگاه می‌خواستند چیزی را بدانند می‌دانستند». (7)

نتیجه:

1. آیه 26 سوره نور را می‌توان به سه صورت تفسیر­کرد:

الف) کلمات خبیث، مثل تهمت، شایسته افراد خبیث و­سخنان پاک، شایسته افراد پاک است.

ب) ازدواج پاکان با ناپاکان از جهت شرعی ممنوع است.

ج) هرکسی به‌طور طبیعى به سراغ هم‌کفو خود مى‏رود.

2. احتمال اول از محدوده پرسش خارج است؛ بنا بر احتمال دوم که تکلیفی است هیچ اشکالی به پیامبرانی چون نوح و امامانی چون امام حسن (علیهم‌السلام) وارد نیست زیرا همسران آن‌ها زانی نبودند؛ احتمال سوم نیز به معنای تکوینی و­غیر اختیاری نیست، بلکه قاعدتاً هرکسی دنبال هم‌ کفو­خود می‌گردد، اما در مقام عمل، انسان ممکن است دچار اشتباه شود.

3. در صورت قبول این احتمال سوم اولاً: هیچ شخص­غیر­معصومی نمی‌تواند به ‌تمام‌ معنا کفو انسان معصوم باشد. ثانیاً: حضرات معصومین (علیهم‌السلام) صرف‌نظر از­ملاحظات سیاسی و فشارهای حکومتی سعی می‌کردند در این امور بر اساس ظواهر امور­عمل کنند و­همسران ایشان در­ابتدا خائن یا ناشایست نبودند و­بعداً به انحراف کشیده شدند.

کلمات کلیدی:

تفسیر آیه 26 نور، الخبیثات للخبیثین، الخبیثون للخبیثات، الزانی لا ینکح، کفویت.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره نور، آیه 26.

2. محسن قرائتی، تفسیر­نور، تهران، مرکز فرهنگی درس‌هایی از­قرآن، 1383 ش، ج 8، ص 168.

3. سوره نور، آیه 3.

4. ر.ک: محسن قرائتی، تفسیر­نور، تهران، مرکز فرهنگی درس‌هایی از­قرآن، 1383 ش، ج 8، ص 168-169.

5. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1371 ش، ج 14، ص 422 و 423.

6. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1407، ج 5، ص 355.

7. همان، ج 1، ص 258.

دعا های شفا بخش بیماری های مسری

سلام. ويروس کرونا زياد رو ذهنم تأثیر گذاشته و من را  دچار استرس کرده است.  دعايي هست بخوانم خودم و خانوادم و شيعيان  مصون بمانند؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

در ابتدا بهتر است بر اعصاب خود مسلط شويد و از هرگونه مسئله‌اي که باعث مي‌شود ذهن شمارا به اين مسئله ‌بکشاند دوري نماييد و برای کسب این مهارت مي‌توانيد با دوستان ما در قسمت مشاوره از همين طريق يا تماس با شماره 09640 تماس حاصل فرماييد تا مشکل شمارا برطرف نمايند.

در منابع ديني براي جلوگيري و درمان امراض توصيه‌هايي شده که علاوه بر رعايت اصول بهداشتي مي‌توانيد از آن‌ها بهره ببريد در ذيل به دو نمونه از اين راهکارها اشاره مي‌شود:

1. امام صادق (علیه السلام ) می فرماید: بعد از نماز صبح و نماز مغرب هفت مرتبه بگوید: ) بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِيمِ‏ لَا حَوْلَ‏ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‏ الْعَلِيِ‏ الْعَظِيم‏(

- خداوند عز و جل هفتاد نوع بلاء از  برطرف نماید كه آسان‌ترین آن‌ها بادهاى بد (چون استسقاء( مریضی تشنگی) و غيره يا مقصود عفونت اعضاء است كه بوى بد می دهد يا گرفتارى به طوفان كه موجب سقوط و هلاكت باشد- از مجلسى و غيره) و پيسى و ديوانگى است و اگر بدبخت باشد از بدبختی نجات یابد و  از جمله سعادتمندان نوشته شود. در روايتِ ابى بصير از آن حضرت مانند این روایت آمده جز اينكه گويد آسان‌ترين آن بلاها جنون است و جذام و برص و اگر شقى باشد من اميدوارم كه خدا عزوجل او را به سعادت منتقل سازد.

از ابى الحسن (علیه السلام) هم مانند آن نقل است جز اينكه او فرموده است: اين ذكر را سه بار در بامداد گويد و سه بار در آغازِ شب و نترسد از شيطان و نه از سلطان و نه از برص و نه از جذام و در آن هفت بار ذكر نشده و ابوالحسن (ع) فرموده است: من آن را صدبار گويم.

 ابوالحسن (ع) فرمود: چون نماز مغرب را خواندى پايت را دراز مكن و باکسي سخن مگو تا صدبار به‌گوئی‏

بسم اللَّه الرحمن الرحيم و لا حول و لا قوة الّا باللَّه العلى العظيم‏

و صدبار هم پس از نماز صبح بگو: هر كه آن را گويد خدا از او صد نوع از انواع بلا دفع كند كه از آن جمله است: برص و جذام و شيطان و سلطان. (1)

بهتر است به دستور آخر عمل شود.

2. روايتي از امام صادق (ع) به صفوان است که مي‌فرمايد: زيارت عاشورا را بخوان و بر آن مواظبت کن، به‌درستي که من چند خير را براي خواننده آن تضمين مي‌کنم، اول زيارتش قبول شود. دوم سعي و کوشش او مشکور باشد. سوم حاجات او هرچه باشد از طرف خداوند بزرگ برآورده شود و نااميد از درگاه او برنگردد زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد. (2)

بنابراين روايت در دوره‌هاي مختلف علماي شيعه در برخورد با مشکلات مانند مريضي‌هاي لاعلاج اين زيارت را توصيه مي‌نمودند. البته تعدادي که علما مطرح نمودند و هديه‌ي آن، از مجربات هست و در متون حديثي به اين مسائل اشاره نشده است؛ اما انجام آن‌ها براي مداومت بر زيارت مطلوب هست.

پي‌نوشت‌ها:

1. كلينى، محمد بن يعقوب‏، الكافي (ط - الإسلامية) ، دار الكتب الإسلاميه، تهران، ج‏2، ص 531.

2. طوسى، محمد بن الحسن‏، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، مؤسسه فقه الشيعة، بيروت، ج‏2، ص: 781.

پس چه آیه ای است كه ميگه عجم برعرب فضيلت دارد ؟
در قرآن اصلا سخن از عرب به عنوان يك قوم و اهل يك زبان و در مقابل عجم به معناي غير عرب، به ميان نيامده است و از اين قوم تعريف و تمجيدي نشده است.

اگراين ايه كه ميگه عجم برعرب فضيلت دارد

اگراين حديث يا ايه صحت داشته باشد مگه توقران نيومده كه عرب و عجم سياه وسفيد باهم تفاوتي ندارند ؟

 مگه عجم به غير عرب نگفته نمی شود؟ خب چرا شما اين فضيلت رو به خودتان منصوب مي كنيد؟

مگه معنای عجم گونگ لال و... نيست پس يعني به غير از عرب دگر قوم ها گونگ و... هستند

واژه "عرب"به معناي كنار زدن ابهام با روشن كردن معنا است در مقابل "عجمه" كه به معناي ابهام و اجمال و واضح نبودن معنا، است.

"عرب" اسم جنس است در مقابل "عجم". كساني كه به زبان عربي سخن مي گفتند كه زبان اهل شبه جزيره بود و آنان معنا و مقصود كلام را مي فهميدند، عرب خوانده مي شدند و غير عرب كه به زبان هايي سخن مي گفتند كه براي عرب نامعلوم و نامفهوم بود، عجم خوانده مي شدند. (1)

در قرآن اصلا سخن از عرب به عنوان يك قوم و اهل يك زبان و در مقابل عجم به معناي غير عرب، به ميان نيامده است و از اين قوم تعريف و تمجيدي نشده است، ولي از "عربي" به عنوان زبان يك قوم سخن به ميان آمده كه در مقابلش زبان "اعجمي"است:

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبينٌ (2)

ما مي‏دانيم كه آنها مي‏گويند:«اين آيات را انساني به او تعليم مي‏دهد!» در حالي كه زبان كسي كه اينها را به او نسبت مي‏دهند، عجمي است، ولي اين (قرآن)، زبان عربي آشكار است!

البته در بعض آيات مذمتي تلويحي از قوم عرب وجود دارد. در قرآن آمده:

وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلي‏ بَعْضِ الْأَعْجَمينَ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنينَ (3)

هر گاه ما آن را بر بعضي از عجم [غير عرب‏] ها نازل مي‏كرديم و او آن را بر ايشان مي‏خواند، به آن ايمان نمي‏آوردند.

اين آيه حكايت از تعصب عرب ها است كه در قرآن و سنت اين تعصب شيطاني و مذموم معرفي شده و انسان مؤمن را تسليم در برابر حق شمرده از جانب هر كس كه ارائه شود.

اما "اعراب" به عرب هاي باديه نشين و بياباني گفته مي شده:

يَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَ إِنْ يَأْتِ الْأَحْزابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي الْأَعْرابِ يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِكُمْ وَ لَوْ كانُوا فيكُمْ ما قاتَلُوا إِلاَّ قَليلاً (4)

آنها گمان مي‏كنند هنوز لشكر احزاب نرفته‏اند و اگر برگردند (از ترس آنان) دوست مي‏دارند در ميان اعراب باديه‏نشين پراكنده (و پنهان) شوند و از اخبار شما جويا گردند.

اعراب و باديه نشينان هم مؤمن و كافر و منافق  داشته اند و در قرآن اعراب با توجه به ايمان يا نفاق و كفرشان، مدح يا مذمت شده اند مثلا:

وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ في‏ رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (5)

گروهي از (اين) اعراب باديه‏نشين، چيزي را كه (در راه خدا) انفاق مي‏كنند، غرامت محسوب مي‏دارند و انتظار حوادث دردناكي براي شما مي‏كشند حوادث دردناك براي خود آنهاست و خداوند شنوا و داناست! گروهي (ديگر) از عربهاي باديه‏نشين، به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند و آنچه را انفاق مي‏كنند، مايه تقرّب به خدا، و دعاي پيامبر مي‏دانند آگاه باشيد اينها مايه تقرّب آنهاست! خداوند بزودي آنان را در رحمت خود وارد خواهد ساخت به يقين، خداوند آمرزنده و مهربان است!

گر چه مذمت آنان بيشتر است:

قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُمْ (6)

عربهاي باديه‏نشين گفتند: «ايمان آورده‏ايم» بگو: «شما ايمان نياورده‏ايد، ولي بگوييد اسلام آورده‏ايم، امّا هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است!

الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلي‏ رَسُولِه (7)

باديه‏نشينان عرب، كفر و نفاقشان شديدتر است و به ناآگاهي از حدود و احكامي كه خدا بر پيامبرش نازل كرده، سزاوارترند.

در روايات هم تصريح شده كه انسان ها از عرب و عجم و ... همه برابرند و برتري فقط به تقوا است:

أيّها النّاس إنّ ربّكم واحد و إنّ أباكم واحد، كلّكم لآدم و آدم من تراب إنّ أكرمكم عند اللَّه أتقاكم لا فضل‏ لعربيّ‏ علي عجميّ إلّا بالتّقوي‏ (8)

اي مردم خداي شما يكي و پدر شما يكي است همه فرزند آدميد و آدم از خاك است هر كس از شما پرهيزكارتر است پيش خدا بزرگوارتر است عربي بر عجمي جز بپرهيزكاري امتياز ندارد،

پس عجم به معناي گنگ و لال نيست، بلكه به معناي كسي است كه با زبان نامفهوم براي عرب سخن مي گويد و عرب به عنوان يك قوم در برابر اقوام ديگر (عجم ها) در قرآن تمجيد نشده اند.

اما در روايات گاهي "عرب" نه به معناي يك قوم و اهل يك زبان بلكه به عنوان معتقدان به حق در برابر "اعرابي"، "علوج"  و "عجم"[حق نافهم] به عنوان معتقدان به باطل، معرفي شده و تمجيد گرديده است.

به روايات زير توجه كنيد:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع)نَحْنُ بَنُو هَاشِمٍ وَ شِيعَتُنَا الْعَرَبُ وَ سَائِرُ النَّاسِ الْأَعْرَابُ‏ (9)

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع) نَحْنُ قُرَيْشٌ وَ شِيعَتُنَا الْعَرَبُ وَ سَائِرُ النَّاسِ عُلُوجُ الرُّوم‏ (10)

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ نَحْنُ قُرَيْشٌ وَ شِيعَتُنَا الْعَرَبُ وَ عَدُوُّنَا الْعَجَمُ (11)

البته اين احاديث از لحاظ سندي ضعيف هستند، ولي معنايشان تاييد برتري نژدي و فضيلت دادن عرب بر عجم نيست.

با توجه به صراحت بي نظير الغاي امتيازات نژادي در قرآن و سنت [كه نمونه هاي آن گذشت] نمي توان با توسل به ظاهر چند حديث ضعيف اين اصل را خدشه دار كرد و امامان را كه وارثان ميراث رسول خدايند، طرفدار تبعيض نژادي شمرد.

احاديث فوق اگر از امامان صادر شده باشند، داراي معاني اي هستند كه با تبعيض نژادي ربطي ندارد.

در شرح اين احاديث گفته شده:

اولا منظور از "نحن"، "بني هاشم" است و منظور از "بني هاشم رسول خدا و اهل بيت ايشان و پيروان صادق و مؤمن آنها هستند خواه از لحاظ نسب  ظاهري به هاشم برسند يا نرسند. زيرا اينان نسب واقعي و همرنگ  اعتقادي و اخلاقي و رفتاري هاشم و فرزندان صادق او يعني رسول خدا و اهل بيت ايشان هستند و بقيه هر چند از نسل هاشم باشند از جمله بني عباس ولي ديگر به بيان قرآن (12) از اهل بيت هاشم و از نسب او به حساب نمي آيند.

در اين بيان ها امام مي فرمايد ما فرزندان صالح هاشم و شيعيان ما "عرب" به شمار مي آييم و غير ما و شيعيانمان "اعراب" يا "علوج الروم" يا "عجم" هستند. در اينجا و در اين كلام عرب و عجم دو واژه براي معرفي اهل دو زبان نيست بلكه دو واژه براي معرفي اهل دو حزب است. حزب صالحان كه آنان را "عرب" ناميده و حزب طالحان و ظالمان كه آنها را "عجم، اعراب، و علوج" ناميده است.

"علوج" يعني كافران غير عرب (13)

در روايتي از امام كاظم آمده است:

الناس ثلاثة عربي و مولي و علج فأما العرب فنحن و أما المولي فمن والانا و أما العلج فمن تبرأ منا و ناصبنا (14)

مردم سه دسته اند: عرب، موالي، علوج. عرب ما بني هاشم (اهل بيت مؤمن پيامبر به محوريت امامان) هستيم و موالي (آزاد شدگان) كه شيعيان و محبان و پيروان مايند و علوج( كافران و منافقان و ظالمان) كه همان كساني اند كه از ما بيزاري جسته و دشمن ما شده اند.

پس اين نوعي نامگذاري براي اهل ايمان و اهل كفر و نفاق است و اصلا به مليت و زبان افراد نظر ندارد. آن كه مسلمان و مؤمن است را عرب و موالي ناميده، حتي اگر ايراني، رومي يا غير آن باشد(مانند ابوذر كه از بني هاشم نبود و سلمان كه ايراني بود و بلال و صهيب كه رومي بودند) و آن كه مسلمان و مؤمن نيست را عجم و اعراب و علوج ناميده، حتي اگر از بني هاشم باشد (مانند ابولهب بن عبد المطلب بن هاشم  و بني(فرزندان) عباس بن عبد المطلب بن هاشم).

پي نوشت ها:

1. مصطفوي، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360ش، ج8، ص74.

2. نحل(16) آيه103.

3. شعراء (26) آيه 198-199.

4. احزاب(33) آيه 20.

5. توبه(9) آيه98-99.

6. حجرات(49) آيه 14.

7. توبه(9) آيه97.

8. ابوالقاسم پاينده، نهج الفصاحه، تهران، دنياي دانش، 1382ش، ص365.

9. كليني، كافي، تهران، اسلاميه، 1363ش، ج8 ، ص166.

10. همان.

11. صدوق، معاني الاخبار، قم، انتشارات اسلامي، 1403ق، ص 403.

12. هود(11) آيه46.

13. مجلسي، مرآه العقول، ج26، ص36.

14. صدوق، همان، ص403.

وقتي خداوند ازاراده اش بر ايجاد خليفه سخن گفت...

وقتي خداوند ازاراده اش بر ايجاد خليفه سخن گفت، اعلام كرد كه اين خليفه را در زمين ايجاد مي كند:

اني جاعل في الارض خليفه(1)

من در روي زمين، جانشيني [نماينده‏اي‏] قرار خواهم داد

يعني خلقت او از خاك و ماده است (چون فرمود في الارض ) و ملائكه مي دانستند و ديده بودند كه موجودات مادي چون از ماده هستند، داراي قواي غضبيه و شهواني هستند و دار دنيا و ماده، دار تزاحم و  نزاع است و اين موجود مادي هم به اقتضاي طبع مادي اش مانند ديگر موجودات مادي، اهل نزاع و فساد و خونريزي خواهد بود كه اين طبيعت جدايي ناپذير ماده است از اين رو سؤال كردند: آيا موجودي مي آفريني كه اهل فساد و خونريزي باشد؟

خداوند هم سخن آنان را نفي نكرد بلكه با تاييد اجمالي آن فرمود:

اني اعلم ما لا تعلمون(2)

من حقايقي را مي‏دانم كه شما نمي‏دانيد.

بنا بر اين لازم نيست قبل از آدم حتما انسان هايي بوده و خونريزي كرده باشند تا ملائكه با مشاهده آنها چنين علمي يافته باشند؛ بلكه همين كه بدانند آدم خلقتي از خاك و ماده خواهد داشت، يقين خواهند يافت كه او اهل فساد و خونريزي خواهد بود.(3)

علاوه بر آن از پاره اي روايات مي توان به اين نتيجه رسيد كه حضرت آدم(ع) كه پدر نسل كنوني بشر است، اولين انسان روي زمين نبود، بلكه قبل از آدم(ع) انسان‌هاي ديگري در زمين مي‌زيسته اند. از امام سجاد(ع)سؤال شد: آيا قبل از اين انسان، انسان هايي بوده‌اند ؟ فرمود: آري ، به خدا سوگند! خداوند هزار هزار آدم و هزار هزار عالَم آفريد كه تو در آخرين آن عوالم قرار داري .(4)

از اميرالمؤمنين (ع) نيز روايت شده كه حضرت در پاسخ كسي كه پرسيد: قبل از آدم كه بود؟ فرمود: آدم . وي سؤال خود را تكرار كرد، فرمود: اگر صد بار بپرسي، خواهم گفت: آدم.

همچنين از امام باقر(ع)روايت شده: خداوند پس از فناي اين خلق و جهان، جهان و خلقي ديگر پديد مي آورد، با زمين وآسماني ديگر، كه او را به يگانگي پرستش كنند. آيا مي پنداري خدا جز شما بشري نيافريده است؟ چنين نيست‌، بلكه هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفريد كه تو آخر آن عالم ها و آدم هايي.(5)

بر اساس اين روايات انديشمندان اسلامي به اين نتيجه رسيده اند كه از هزاران بلكه ميليون ها سال قبل از خلقت حضرت آدم و بني آدم، موجوداتي همچون انسان در زمين مي زيسته اند ؛ مرحوم علامه طباطبايي مي‌فرمايد: «از بعض روايات اهل بيت(ع) معلوم مي‌شود كه اين نوع (انسان) ادوار زيادي قبل از اين دوره به خود ديده است».(6)در واقع نسل كنوني بشر دوره آخر از حيات موجودي دوپا به نام انسان محسوب مي شود.

بر اين اساس مي توان نتيجه گرفت چه بسا پاره اي ‌آثار تمدني از هزاره هاي دور و يا فسيل هايي كه امروزه از برخي انسان هاي اوليه در دست است، متعلق به نمونه هايي نظير انسان نئاندرتال و مانند آن يعني نسل هايي از همين انسان نماها باشد؛ البته در مورد حقيقت وجودي اين انسان هاي اوليه اطلاعات چنداني در منابع ديني وجود ندارد ؛ در حديثي از امام علي(ع) آمده است كه پيش از خلقت آدم، موجودي شبيه بشر به نام "‌نسناس" وجود‌ داشت.(7)

غلامحسين مصاحب در دايره المعارف فارسي، واژه نسناس مي‏گويد:«نسناس در جانورشناسي، نام عمومي گروهي از آدم نمايان است كه شبيه به انسان هستند.» (8)

بنا بر اين گر چه ملائكه وقتي فهميدند كه انسان هم موجودي مادي است، با توجه به طبع مادي فهميدند كه او به ناچار اهل خونريزي و فساد خواهد شد، ولي در عين حال مانعي هم ندارد كه قبل از اين انسان، انسان ها و انسان نماهايي هم وجود داشته اند كه با توجه به وضع آنها ملائكه اين سؤال را مطرح كرده باشند.

پي نوشت ها:

1. بقره(2)آيه30.

2. همان.

3.طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، قم، انتشارات اسلامي، 1373ق، ج1، ص177.

4.مجلسي، بحارالانوار، بيروت، الوفا، 1404ق، ج 25 ، ص 25.

5. سيد مصطفي دشتي ، معارف و معاريف، ج 1، ص 53 به نقل ازسفينةالبحار.

6. طباطبايي، همان، ج 4، ص 239.

7. مجلسي، همان، ج58، ص 298.

8. مصاحب، دائره المعارف فارسي،-، ج 2، بخش 2، ص 3027، واژه نسناس.

6. مائده (5) آيه 30.

وَ جي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّي لَهُ الذِّكْري

آيات مورد نظر :
وَ جي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّي لَهُ الذِّكْري‏ يَقُولُ يا لَيْتَني‏ قَدَّمْتُ لِحَياتي‏ فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ؛ (1)
در آن روز جهنم را حاضر مي‏كنند (آري) در آن روز انسان متذكّر مي‏شود امّا تذكّر چه سودي براي او دارد؟! مي‏گويد: «اي كاش براي (اين) زندگيم چيزي از پيش فرستاده بودم!» در آن روز هيچ كس همانند او [خدا] عذاب نمي‏كند، و هيچ كس همچون او كسي را به بند نمي‏كشد.
منظور از "انسان" در اين آيه و آيات فراوان ديگر جنس انسان است كه هنوز تربيت نشده و ايمان نياورده و به وادي نور و هدايت وارد نشده است. اين انسان ، حريص ، ناسپاس ، خودبين ، عجول و ... است.
در همين سوره در مورد انسان ، اين مخلوق مادي كه ملائكه در مورد او گفتند: "أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماء"؛ پروردگارا! آيا كسي را در آن قرار مي‏دهي كه فساد و خونريزي كند؟(2) آمده است :
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ وَ لا تَحَاضُّونَ عَلي‏ طَعامِ الْمِسْكينِ وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا ؛(3)
امّا انسان هنگامي كه پروردگارش او را براي آزمايش، اكرام مي‏كند و نعمت مي‏بخشد (مغرور مي‏شود و) مي‏گويد: «پروردگارم مرا گرامي داشته !» امّا هنگامي كه براي امتحان، روزيش را بر او تنگ مي‏گيرد (مأيوس مي‏شود و) مي‏گويد: «پروردگارم مرا خوار كرده !» چنان نيست كه مي‏پنداريد .يتيمان را گرامي نمي‏داريد . يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمي‏كنيد . ميراث را (از راه مشروع و نامشروع) جمع كرده مي‏خوريد . مال و ثروت را بسيار دوست داريد (و به خاطر آن گناهان زيادي مرتكب مي‏شويد)
اين ها توصيف انسان هايي است كه بر حيوانيت پاي فشرده و به وادي نور و ايمان وارد نشده و تحت تربيت حق قرار نگرفته اند. بعد در مورد آخرت اين ها مي فرمايد:
وَ جي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّي لَهُ الذِّكْري‏ يَقُولُ يا لَيْتَني‏ قَدَّمْتُ لِحَياتي‏ فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ؛
در آن روز جهنم را حاضر مي‏كنند (آري) در آن روز انسان متذكّر مي‏شود امّا تذكّر چه سودي براي او دارد؟! مي‏گويد: «اي كاش براي (اين) زندگيم چيزي از پيش فرستاده بودم!» در آن روز هيچ كس همانند او [خدا] عذاب نمي‏كند و هيچ كس همچون او كسي را به بند نمي‏كشد!
انسان هاي حيوان صفت در دنيا غرق در ماديات و حرص و كبر و غرورند . در آخرت تازه متذكر شده و آرزو مي كنند كه كاش در دنيا چشم بر حقايق مي گشودند و ايمان مي آوردند و به فكر دنياي جاويد خود بودند.
پي نوشت ها:
1. فجر (89) آيه 23-26.
2. بقره (2) آيه 30.
3. فجر ، آيه 15-20.

:« وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين» «و سست نشويد و غمگين نگرديد و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد»

گرچه مي توان از آيات متعددي اين مسئله را كشف نمود. اما آيه اي كه مناسبت تر به نظر مي رسد آيه 139 سوره آل عمران است كه خداوند متعال مي فرمايد:« وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين» «و سست نشويد! و غمگين نگرديد! و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد!»
در اين آيه به مسلمانان هشدار داده شده كه مبادا از باختن يك جنگ، سستي به خود راه دهند و غمگين گردند و از پيروزي نهايي مايوس شوند، زيرا افراد بيدار همان طور كه از پيروزيها استفاده مي‏كنند از شكستها نيز درس مي‏آموزند و در پرتو آن نقاط ضعفي را كه سرچشمه شكست شده، پيدا مي‏كنند و با بر طرف ساختن آن براي پيروزي نهايي آماده مي‏شوند.(1)
پي نوشت ها:
1. آيت الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية ، ج‏3، ص: 107.

«شهود»، يعني ديدن با چشم باطن و آگاهي يافتن از ملكوت

 ابتدا لازم است در مورد اصل شهود، مقدمه اي بيان شود.

«شهود»، يعني ديدن با چشم باطن و آگاهي يافتن از ملكوت. شاهد؛ همان  عارف است كه  با چشم حقيقت ‌‏بين خود، به عالم وجود و كنه هستي نظر مي كند. در مشهد شهادت و عرفان؛ مشهود، محبوب را مي بيند و اين نگاه، متقابل است، زيرا كه بدون تقابل در نگاه، اسرار هستي متبادل و معرفت كامل نمي شود.

شهود، نمايش اسرار آفرينش در دل هايي است كه آمادگي ديدن دارند.

شهود، حقيقت و ارزش معرفت شناختي دارد . مراتب و منازلي دارد كه سالك پس از طي هر منزلي، حجاب و مانعي از مقابل ديدگانش برداشته مي‌شود .حقيقتي از حقايق عالم را (كه با حواس ظاهري قابل ديدن نيست) مي‌تواند ببيند. ليكن به معناي آن نيست كه همه شهودهاي ادعايي واقعا چنين است؛ بلكه ادعاهاي ناشي از توهم و تلقين نيز وجود دارد. از همين ‏رو اهل عرفان، شهود را به «شهود حقيقي» و«تلبيسات شيطاني و وهمي» تقسيم مي‏كنند.

 كشف نزد اهل سلوك به معني رفع حجاب و مانع است. انسان با حواس ظاهري خود، همه حقايق هستي را نمي‌تواند ببيند، بلكه تنها بخش كوچكي از هستي يعني امور مادي را مي‌تواند «شهود» كند.به اين معنا كه او فقط پوسته هستي را مي بيند و از درون آن بي خبر است.

و اما كيفيت شهود اولياء الهي چگونه است؟

بايد پذيرفت كه: هر كه را اسرار حق آموختند، مهر كردند و دهانش دوختند . با اين حال مسيري كه طالب شهود و عرفان را به مقصد نور مي رساند، جزء اسرار نيست (و دريافت ها از اسرار است) بلكه  مسيري تبيين شده است كه از طرف خالق الهي به وساطت پيامبران و اولياء ش به مردم معرفي شده است.

اولياء خدا و عارفان سالك، تمام توجه و سعي خود را در پيروي از احكام الهي و قرار گرفتن در مسير هدايت الهي مبذول مي كنند تا به مقام شهود هر چند نسبي برسند.

مولاي متقيان و پيشواي عارفان، نشانه هاي بصيرت و بينايي درون را در پيروي از اين امور دانسته است  و فرمود:

«كم سخني و گزيده گويي»، «ملازمت با حق»، «استقامت در دين»، «هم ‌نشيني با نيكان»، «انجام عمل صالح»، «مدارا با مردم»، «صدق و دوستي»، «ادب ورزيدن»، «عفت ورزيدن»، «عفو و گذشت از مردم»، «ناديده گرفتن خطاهاي مردم»، «غيبت نكردن»، «زهد ورزيدن در دنيا»،«موقع سكوت ذكر گفتن»، «اخلاص در عمل داشتن» و «جدال نكردن»، (1) نشانه‌‏هاي عقل و بصيرت شمرده شده است.

و اما كيفيت دست يابي به شهود از نظر قرآن:

قرآن كلام خدا است، كلامي كه هم شاهد و هم مشهود است. علاوه بر آن، مستندي متين كه راه هاي شهادت را به پيروان عرفان مي نمايد و توجه به يكي دو آيه از نمايه هاي پر معناي آن،بر درك مسير يقين كفايت مي كند.

قرآن كريم اين حقيقت را اين گونه بيان مي‌كند:" يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ"؛ (2)

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، براي شما وسيله‏اي جهت جدا ساختن حق از باطل قرار مي‏دهد (روشن‏بيني خاصّي كه در پرتو آن، حق را از باطل خواهيد شناخت) و گناهانتان را مي‏پوشاند و شما را ميآمرزد و خداوند صاحب فضل و بخشش عظيم است!

قرآن مي گويد با فرمان خدا مخالفت نكنيد تا به فرقان برسيد

قرآن مجيد به صراحت بين تقوا و معرفت رابطه‌اي تنگاتنگ ترسيم كرده و فرموده است:" وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ"؛ (3) از خدا بپرهيزيد تا خداوند به شما تعليم مي‌دهد.

قرآن انسان را از هوي پرستي و خود خواهي باز مي دارد و آن را از موانع بزرگ معرفت كه چشم دل را كور مي‌كند، مي داند.

"أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلي‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلي‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلي‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ "؛ (4)

آيا ديدي كسي كه معبود خود را هواي نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهي گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده افكنده است؟! با اين حال چه كسي مي‌تواند غير از خدا او را هدايت كند؟ آيا ديدي كسي را كه معبود خود را هواي نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهي (بر اينكه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده‏اي افكنده است؟! با اين حال چه كسي مي‏تواند غير از خدا او را هدايت كند؟! آيا متذكّر نمي‏شويد؟

 اگر تقوا پيشه كنيد، خداي متعال، قدرت و قوه تشخيص و تمييز حقايق را به شما مي‌دهد . ديدگان ‌تان را باز مي‌كند. اما اين تازه آغاز راه كشف است. كساني كه تشنه وصال خدايند، بايد به عمل و هرچه خالص ‌تر كردن آن رو آورند. به تزكيه نفس همت گمارند. كار «دل» بيش تر كنند، تا پس از «نورانيت عقل» و «كشف نظري» به نورانيت دل برسند  و سر انجام «كشف نوري» براي آنان به دست آيد.

اگر مي بينيم اولياء خدا به مقام كشف و شهود رسيده و مي رسند، به خاطر تقوا و اطاعت از اوامر الهي است.قلب بيدار، قلب هشيار و قلب بينا است، قلب وقتي بيدار شود، ملكوت ديدار مي شود و سرّش در دوري از دنيا است، به هر مقدار از دل بستگي و وابستگي به ماديات كم كنيم ،قلب مان بيدار تر و  معرفت مان بيش تر خواهد شد.

در اينجا خوب است به  يكي دو روايت در زمينه شهود توجه كنيم:

بنابر آنچه از روايات به دست مي‌‌آيد ،عمل به واجبات و ترك محرمات ،سلامتي در دنيا و دوري از جهنم و ورود به بهشت را براي ما زمينه‌سازي مي‌‌كند. اما اگر علاوه بر آن به نوافل و رعايت تقوا بيش از حد معمول موفق شويم، به بيش از آنچه ديگران از جهت معنوي دست يافته ‌اند، خواهيم رسيد كه از آن به شهود تعبير مي‌‌شود و حقايق را فراتر از وقايع مي‌‌توان ديد.

 پيامبر صلوات الله عليه فرمود: اگر شيطان دل‌هاي فرزندان آدم را احاطه نكند، مي‌توانند به جهان ملكوت نظر افكنند.(5)

چشم دل در اثر عادت و انس به طبيعت و عالم ملكي كم سو شده و توان ديدن حقايق را ندارد. تنها راه چاره روشن نمودن آن از طريق اطاعت خداوند (انجام واجبات و ترك محرمات) مي‌‏باشد كه آن هم به مرور زمان به دست مي‏آيد، چنان كه كند شدن آن نيز به تدريج و در طول زمان متمادي است.

حديث قرب النوافل:

از پيامبرصلوات الله عليه روايت شد كه خداوند فرمود: «مَا تَحَبَّبَ إِلَيَّ عَبْدِي بِشَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُهُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَحَبَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّي أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِي يَمْشِي بِهَا إِذَا دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِذَا سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ» ؛ (6)

يعني: بنده من، به چيزي دوست داشتني ‌تر از آنچه بر او واجب كردم به من اظهار دوستي نكرد. او با نوافل( نافله ها و مستحبات) به سوي(جلب) محبت من مي ‌‌آيد تا اينكه من نيز او را دوست بدارم. پس هنگامي كه او را دوست بدارم، شنوايي او مي ‌‌شوم آن گاه كه مي‌‌شنود، .بينايي او مي‌‌شوم آن گاه كه مي‌‌بيند . زبان او مي‌‌شوم آن گاه كه سخن مي‌‌گويد . دست او مي‌‌شوم آن گاه كه ضربه مي‌‌زند، .پاي او مي‌‌شوم آن گاه كه راه مي‌‌رود، هنگامي كه به درگاه من دعا كند، اجابت مي‌‌كنم و اگر از من درخواست كند، به او مي‌‌دهم.

نكته پاياني در مورد شهود:

شهود، كيفيتي باطني و رمز گشايي خاص از اسرار ملكوت است. بزرگ راهي كه شاهد آن را مي پيمايد، بزرگ راه هدايت است، مسيري عمومي كه هر كسي حق ورود در آن را داشته و نسبت به توان و تحملش، به طرف مقصد نور گام بر مي دارد .تا اين جا فرقي بين عارف و عامي و حتي جاهل وجود ندارد زيرا كه در ابتدا همه مي توانند وارد اين مسير نوراني شوند، مهم رسيدن به مقصد با سلامتي كامل است. در اين راه، عوامل مختلفي  جلو انسان ها سد شده، آن هايي كه داراي عزم و اراده اي قوي تر هستند از آن عبور كرده مقصد را در مي يابند و بعضي نيز متاسفانه گرفتار شده از ادامه راه باز مي مانند. آن ها كه به مقصد رسيده اند، به نسبت ظرفيت و توان شان، شعاع عرفان و شهود را مي بينند و البته آن را چون اسراري در دل نگاه مي دارند و چنين است كه : هر كه را اسرار حق آموختند، مهر كردند و دهانش دوختند.در نتيجه، تبيين كيفيت شهود، امري آسان نيست و حتي غير ممكن به نظر مي نمايد، چون از اسرار غيبي است، ولي مسير رسيدن به شهود و ورود به آن، براي همگان به طور مساوي فراهم است و پاي هيچ كسي در پيمودن آن لنگ نيست.

پي نوشت ها:

1. تميمي آمدي عبد الواحد، غررالحكم و درر الكلم، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، سال 1366 هجري شمسي، چاپ اول،ص 41 - 42 و 52 – 55

2. سوره انفال، آيه 29.

3. سوره بقره آيه 182.

4. سوره جاثيه آيه 23.

5. علامه مجلسي محمد باقر، بحارالانوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، تهران، انتشارات اسلاميه،  ج 67، ص 59.

6. همان، ص 23.

لقد كرّمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلاً: (1) گرامي داشتيم و آنها را در خشكي و دريا، (بر مركب هاي راهوار) حمل كرديم و از انواع روزي هاي پاكيزه به آنان روزي داديم و آنها را بر بسياري از موجوداتي كه خلق كرده‏ايم، برتري بخشيديم.

در جواب شما به دو نظر اشاره  مي كنيم:

1-كثير در آيه به معناي جميع (همه) آمده است:

بعضي از مفسران اين آيه را دليل بر فضيلت فرشتگان بر كل بني آدم دانسته‏ اند، چرا كه قرآن مي‏گويد ما انسان ها را بر بسياري از مخلوقات خود برتري داديم، و طبعا گروهي در اينجا باقي مي ماند كه انسان برتر از آنها نيست و اين گروه جز فرشتگان نخواهند بود.

ولي با توجه به آيات آفرينش و خلافت آدم و سجود و خضوع فرشتگان براي او و تعليم علم اسماء به آنها از سوي آدم، ترديدي باقي نمي‏ماند كه انسان از فرشته برتر است، بنا بر اين،" كثير" در اينجا به معني جميع خواهد بود و به گفته مفسر بزرگ طبرسي در مجمع البيان، در قرآن و مكالمات عرب، بسيار معمول است كه اين كلمه به معني جميع مي‏آيد.

طبرسي مي‏گويد: معني جمله اين است انا فضلناهم علي من خلقناهم و هم كثير:"ما انسان را بر ساير مخلوقات برتري بخشيديم و ساير مخلوقات بسيارند".( 2) 

2- كثير در معناي خودش ( بسيار) آمده است:

يكي از ديدگاه هايي كه در اين رابطه مطرح است و قابل تاييد به وسيله ديگرنصوص ديني هم مي باشد، تفكيك بين  ويژگي هاي اوليه خلقت انسان و كمالات اكتسابي ناشي از عمل اختياري مي باشد:

 الف) انسان از نظر ذاتي و در خلقت اوليه، بر موجودات زميني برتري دارد؛ زيرا موجودي هوشمند، خردورز و داراي ويژگي هاي ممتازي است كه جمادات، نباتات و حيوانات از آن بي بهره اند؛ ليكن از ملائك و فرشتگان برتر نيست؛ زيرا آنان موجوداتي بالذات معصوم اند و به گونه اي آفريده شده اند كه صرفاً مطيع اوامر الهي اند؛ ولي انسان موجودي است كه در او هم اطاعت راه دارد و هم نافرماني . بنابراين چون آدمي تركيبي از عواملي است كه امكان نافرماني خدا را فراهم مي آورند، در مرتبه اي نازل تر از فرشتگان قرار مي گيرد. از اين رو انسان بر همه مخلوقات برتري ندارد؛ بلكه بر بسياري از آفريدگان برتر است.

 ب) از نظر عمل اختياري، آدمي مي تواند با وجود بهترين شرايط كمال بخش، راه انحطاط را در پيش گيرد - كه در نتيجه از حيوانات نيز پست تر خواهد شد - و نيز مي تواند با وجود همه زمينه ها و گرايش هاي شديد به سوي گناه، در برابر خواسته ها و تمنّيات نفساني، يوسف وارمقاومت نموده و با تمام وجود سر به فرمان پروردگار نهد و هواي نفس خويش را در بند كشد. چنين كسي قطعاً از ملائك و فرشتگان نيز برتر مي شود؛ زيرا آنان به سادگي و بدون مانع  به عبادت مي پردازند؛ ولي انسان با هزاران مانع سخت و دشوار رو به رو مي شود كه قهرمانانه بايد با همه آنها پيكار كند. بنابراين كسي كه راه عبوديت الهي را در پيش گيرد، مقامي برتر از فرشتگان خواهد يافت. از اين جا روشن مي شود كه تعبير آيه شريفه يا در رابطه با ويژگي هاي اوليه و ذاتي خلقت انسان است و يا ناظر به افراد معمولي است كه نه از حيوانات پست ترند و نه از فرشتگان برتر.

علامه طباطبايي در تحليل مسئله ديدگاهي نظير همين قول را دارد، ولي بدين بيان كه آية ياد شده، ناظر به كمال انساني از حيث وجود مادي است. تكريم و تفضيلش در مقايسه با ساير موجودات مادي است، بنابر اين ملائكه چون از تحت نظام مادي خارج هستند و از محل بحث بيرونند.

 خلاصه تفضل و برتري دادن انسان بر بسياري از موجودات، تفضيل از غير ملائكه از موجودات مادي اين عالم است اما ملائكه اصولاً وجودشان غير اين وجود است.(3)

پي نوشت ها:

1. اسراء (17 ) آيه70.

2. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران 1379ش. ج 12، ص 199.

3. علامه طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، نشر جامعة مدرسين قم، 1366ش، ج 13، ص 219.

لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُون؛ (1)

آيه اي كه شما به آن اشاره كرديد اين است:
لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُون؛ (1) آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش انسان ها مهمتر است، ولي بيشتر مردم نمي‏دانند
اما خداوند منان در قرآن مجيد از كرامت و ارجمندي انسان و برتري او بر بسياري از موجودات ديگر سخن به ميان آورده است كه در ذيل آيه را هم مي آوريم:
و در پاسخ سوال شما عرض مي كنيم:
آفريدن آسمان ها و زمين بزرگ تر از آفريدن مردم است، پس براي مردمي كه در خلق و آفرينش ضعيف‏ترند، شايسته نيست كه در مقابل آنچه كه از او بزرگ تر است تكبّر نمايند و كبر بورزند براي همين فرموده است:
آفريدن آسمان ها و زمين بزرگ تر از آفريدن مردم است و خداوند نفرموده است: خود آسمان ها و زمين بزرگ تر است.
تا اشاره و اعلام به اين مطلب نموده باشد كه صورت خلقي و آفرينشي آسمان ها و زمين بزرگ تر از صورت ظاهري و آفرينشي انسان است، ولي نشئه روحي انساني به مراتب بزرگ تر از صورت آسمان ها و زمين است.
و مجادله كننده از مقام روحي امري خويش به صورت خلقي و آفرينشي تنزّل نموده گويي كه اصلا نشئه روحي ندارد.(2)
و در برتري روحي انسان ها بر آسمان و زمين به اين آيه اشاره مي كنيم :
- وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنيِ ءَادَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فيِ الْبرَِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَليَ‏ كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلا ؛ (3) ما آدميزادگان را گرامي داشتيم و آنها را در خشكي و دريا، (بر مركب هاي راهوار) حمل كرديم و از انواع روزي هاي پاكيزه به آنان روزي داديم و آنها را بر بسياري از موجوداتي كه خلق كرده‏ايم، برتري بخشيديم.
اما اصل كرامت و شرافت انسان، از دو ناحيه قابل برّرسي است:
1. كرامت ذاتي، يعني انسان از نظر ساختار وجودي و امكانات، برتري دارد، كه نشانه عنايت ويژه خداوند به نوع انسان است. انسان بر خلاف حيوان و فرشته، از شهوت و عقل برخوردار است.
2. كرامت اكتسابي، يعني انسان در پرتو ايمان و عمل صالح، كمالاتي را به دست مي آورد. از جهت همين كمال اختياري است كه مي­تواند به مراتب بالاي هستي دست يابد و از فرشتگان نيز برتر شود. مقام والاي انساني نيز از طريق دست يافتن به كمال اختياري تحقق مي يابد.
انسان، تنها موجودي است كه از نيروهاي مختلف مادي و معنوي تشكيل شده و در لابه لاي تضادها مي‏تواند پرورش پيدا كند و استعداد تكامل و پيشروي نامحدود دارد. امام علي(ع) در اين باره مي‌­فرمايد: "خداوند خلق عالم را بر سه گونه آفريد: فرشتگان، حيوانات و انسان ها. فرشتگان عقل دارند، بدون شهوت و غضب. حيوانات مجموعه‏اي شهوت و غضب­اند و عقل ندارند. اما انسان مجموعه‏اي است از هر دو؛ هم عقل دارد و هم شهوت و غضب، تا كدامين غالب آيد. اگر عقل او بر شهوتش غالب شود، از فرشتگان برتر است. اگر شهوتش بر عقلش چيره گردد، از حيوانات پست‏تر". (4)
در نتيجه، شرافت انسان در آن است كه مي تواند در ميان تمايلات گوناگون و مختلف و تضادها و تعارضات دروني، زمينه و بستر تعالي و رشد خود را فراهم آورده، به سعادتي عظيم و غير قابل دسترسي ساير موجودات برسد.
بر اين اساس، روشن مي شود كه ماهيت شرافت انسان، امري روحي و دروني است و به امور جسماني و ظاهري ربطي ندارد و اصولاً عظمت آفرينش آسمان و زمين نسبت به انسان هيچ منافاتي با شرافت ذاتي انسان ندارد.
دقت داشته باشيد مراد از روحي اين نيست كه خداوند مانند انسان روح دارد. بلكه منظور اين است كه از روحي كه خالق و مالكش منم در آن دميدم
پي نوشت ‏:
1.غافر(40 ) آيه 57.
2. خاني رضا و حشمت الله رياضي، ترجمه بيان السعادة في مقامات العبادة، ناشر مركز چاپ و انتشارات دانشگاه پيام‏نور، چاپ تهران،سال 1372 ش، نوبت اول، ج‏12، ص449.
3. اسراء (17)، آيه 70.
4. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، دار الكتب الإسلاميه، تهران، 1374 ش، ج 12، ص 200.

انسان در نظام هستي به عنوان موجودي ممتاز و جانشين خدا معرفي شده است

انسان در نظام هستي به عنوان موجودي ممتاز و جانشين خدا معرفي شده است ."وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً"   (به خاطر بياور ) هنگامي را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روي زمين، جانشيني [نماينده‏اي‏] قرار خواهم داد. (1)

 مرتبت رفيع انسان در آسمان عرفان و توحيد موجب شد كه نقشي ماندگار بر تارك تاريخ بشر ثبت شود و جان پاك پيامبر (ص) تا جايي پرواز كرد كه جبرئيل از همراهي اش باز ماند و ديگر حائلي بين او و خدايش نبود.  "ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّي،فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني" (2) سپس نزديك تر و نزديك تر شد ...تا آنكه فاصله او ( با پيامبر ) به اندازه فاصله دو كمان يا كمتر بود؛ اين مقام بالاترين مقام بين تمامي موجودات در عرصه هستي است.

 و اما انسان وقتي پا به دنيا مي گذارد، در محاصره علقه هايش قرار مي گيرد، در اين جا است كه يا از اين امتحان پيروزمندانه سر برون مي آورد و به مقام "امامت" كه بالاترين مقام اكتسابي است ( البته اكتسابي نه به معناي متعارف آن، بلكه به اين معني كه زمينه هاي آن از قبل فراهم  و انسان لايق دريافت آن شده است منظور است ) دست مي يابد چنان كه ابراهيم پيامبر  و نيز ديگر اولياي خدا چون پيامبر گرامي اسلام و امامان معصوم  چنين لياقتي را يافتند اين مقام بالاترين مقامي است كه براي انسان هاي خاص متصور است و در قرآن به آن اشاره شده است اين انسان، انسان كامل است يعني انساني كه به همه كمالاتي كه برايش فرض شده است رسيده است.در عين حال هر انساني به اندازه توان و لياقت و نيز سعي خود،مي تواند به مقام والايي كه خداي متعال در وجودش به امانت گذاشته است برسد. 

شهيد مطهري در اين باره نوشته است:

انسان كامل آن انساني است كه همه ارزش هاي انساني در او رشد كنند و هيچ كدام بي رشد نمانند و همه هماهنگ با يكديگر رشد كنند و رشد هركدام از اين ارزش ها به حد اعلي‏ برسد. اين انسان مي‏شود انسان كامل، انساني كه قرآن از او تعبير به «امام» مي‏كند:

وَ اذِ ابْتَلي‏ ابْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاتَمَّهُنَّ قالَ انّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اماماً "..........

بعد از آنكه ابراهيم از عهده همه امتحان ها، از به آتش افتادن تا فرزند را به قربان گاه بردن برمي‏آيد و به تنهايي با يك قوم و يك ملت مبارزه مي‏كند، آنگاه به او (خطاب مي‏شود)" انّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اماماً" تو اكنون به حدي رسيده‏اي كه مي‏تواني الگو باشي، امام و پيشوا باشي، مدل ديگران باشي و به تعبير ديگر، تو انسان كاملي؛ انسان هاي ديگر براي كامل شدن بايد خود را با تو تطبيق دهند.

علي عليه السلام انسان كامل است، براي اينكه «همه ارزش هاي انساني»، «در حد اعلي‏» و به‏طور «هماهنگ» در او رشد كرده است؛ يعني هر سه شرط را داراست...". (3)

 با اين حال، بحث در اين باره بسيار است كه بايد به تفاسير و نيز كتاب هاي مربوط از جمله كتاب هاي شهيد مطهري مراجعه كرد.

و اما در مورد قسمت دوم پرسش كه مربوط به ملاقات خداي متعال است.

خداي متعال فرمود:

"قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحي‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً". (4) (سوره كهف  آيه 110)

بگو: من فقط بشري هستم مثل شما ( امتيازم اين است كه ) به من وحي مي‏شود كه تنها معبودتان معبود يگانه است پس هر كه به لقاي پروردگارش اميد دارد، بايد كاري شايسته انجام دهد، و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند!

در اين آيه شريفه با زبان مطابق با فهم عرفي خداي متعال دو شرط براب ملاقات خود ذكر كرده است اين كه بنده اش عمل صالح انجام دهد و كسي را در عبادتش شريك قرار ندهد،به تعبير ديگر، عبادتش را به ريا مخلوط نكند در آن صورت به ملاقات حق نايل مي شود.

در عين حال، بحث لقاء حق و چگونگي آن، بحثي عرفاني و نيازمند تفسير خاص مي باشد و مي توان گفت اين يك بحث كاملا فراتر از فهم عرف و حتي اهل نظر است و جداي آن كه از آن چه متفاهم از تفسير عرفي آن مي باشد كه مربوط به مشاهده نتيجه اعمال نيك و درك محضر الهي در روز قيامت است، موضوع لقاء حق و مشاهده نور الهي با چشم دل در همين دنيا نيز از مرصاد  توجه عارفان دور نبوده و نخواهد بود، زيرا كه  نزد عارفان سالك و اولياء خدا، لقاي حق در همين دنيا و با كنار رفتن حجاب ها و غبارهاي جهل به دليل فاصله گرفتن از  هر آن چه كه موجب جلب توجه چشم و دل به دنيا مي شود، ممكن است. ( البته مقصود از ديدن خدا به چشم ظاهر و سر نيست چون خداي متعال جسم نيست تا با چشم ظاهر ديده شود ) بلكه در اثر پرهيز از گناه؛ مظاهر جمال و جلال حق، ( نور اسماء و جبروت صفات الهي ) در دل عارف سالك و انسان با تقوا متجلي مي شود و همان طور كه در فراز اول پرسش بيان شد انسان آن قدر به حضرت حق نزديك مي شود كه بين او و خدايش، به اندازه دو قوس كمان فاصله نباشد.

امام خميني در اين باره توضيحات مفصلي داده اند كه البته همراه با عبارات و جملات سنگين و پر رمز و راز است و ما براي پرهيز از خيانت در امانت، بدون هيچ گونه دخل و تصرفي، فقط گوشه هايي از آن نكات را با عبور از فراز كل جمله و دوباره برچيدن از عباراتي ديگر، بسنده و پرسشگر را به خواندن اصل كتاب و نيز كتاب هاي مربوطه راهنمايي مي كنيم .  

امام در باره لقاء حق نوشته است:

 پس از تقواي تامّ تمام و اعراض كلي قلب از جميع عوالم و رفض نشأتين و قدم بر فرق انّيّت و انانيّت( خودخواهي و غرور ) گذاشتن و توجه تامّ و اقبال كلي به حق و اسماء و صفات آن ذات مقدس كردن و مستغرق عشق و حبّ ذات مقدس شدن و ارتياضات قلبيه كشيدن، يك صفاي قلبي از براي سالك پيدا شود كه مورد تجليات اسمائيه و صفاتيه گردد، و حجاب هاي غليظي كه بين عبد و اسماء و صفات بود خرق ( پاره ) شود، و فاني در اسماء و صفات گردد، و متعلق به عز قدس و جلال شود و تدلّي تامّ ذاتي پيدا كند، و در اين حال، بين روح مقدس سالك و حق حجابي جز اسماء و صفات نيست.

و از براي بعضي از ارباب سلوك ممكن است حجاب نوري اسمائي و صفاتي نيز خرق گردد، و به تجليات ذاتي غيبي نايل شود و خود را متعلق و متدلّي به ذات مقدس ببيند، و در اين مشاهده، احاطه قيّومي حق و فناي ذاتي خود را شهود كند، و بالعيان وجود خود و جميع موجودات را ظل حق ببيند،.......... افسوس كه ما بيچاره ‏هاي گرفتار حجاب ظلماني طبيعت و بسته‏هاي زنجيرهاي آمال و اماني جز مطعومات و مشروبات و منكوحات و امثال اين‏ها چيزي نمي‏فهميم،............. دل هاي ما غبار توجه به دنيا و مشتهيات آن را دارد، و آلودگي انغمار در شهوات نمي‏گذارد مرآت ( آيينه) تجليات حق شود و مورد جلوه محبوب گردد. البته با اين خودبيني و خودخواهي و خود پرستي بايد از تجليات حق تعالي و جمال و جلال او چيزي نفهميم، بلكه كلمات اوليا و اهل معرفت را تكذيب كنيم........... پس طريقه خدا خواهي و خدا جويي به آن است كه انسان در ابتداي امر وقتش را [صرف‏] مذاكره حق كند، و علم باللّه و اسماء و صفات آن ذات مقدس را از راه معمولي آن در خدمت مشايخ آن علم تحصيل كند، و پس از آن، به رياضات علمي و عملي معارف را وارد قلب كند كه البته نتيجه از آن حاصل خواهد شد. و اگر اهل اصطلاحات نيست، نتيجه حاصل تواند كرد از تذكر محبوب و اشتغال قلب و حال به آن ذات مقدس. البته اين اشتغال قلبي و توجه باطني اسباب هدايت او شود و حق تعالي از او دستگيري فرمايد، و پرده‏اي از حجاب ها براي او بالا رود ...... و شايد با عنايات خاصه حقّ تعالي راهي به معارف پيدا كند. إنّه وليّ النّعم. (5) 

و اما بعضي از  مفسرين نيز در باب لقاء حق دو نظر اردائه كردند و نوشته اند:

تعبير به" لقاء اللَّه" در قرآن مجيد مكررا آمده است، و همه به معني حضور در صحنه" قيامت مي‏باشد، بديهي است منظور از" لقاء" و ملاقات خداوند ملاقات حسي، مانند ملاقات افراد بشر با يكديگر نيست، چه اينكه خداوند نه جسم است و نه رنگ و مكان دارد كه با چشم ظاهر ديده شود، بلكه منظور يا مشاهده آثار قدرت او در صحنه قيامت و پاداش ها و كيفرها و نعمت ها و عذاب هاي او است، چنان كه گروهي از مفسران گفته‏اند.

يا به معني يك نوع شهود باطني و قلبي است، زيرا انسان گاه به جايي مي‏رسد كه گويي خدا را با چشم دل در برابر خود مشاهده مي‏كند، به طوري كه هيچگونه شك و ترديدي براي او باقي نمي‏ماند.

اين حالت ممكن است بر اثر پاكي و تقوا و عبادت و تهذيب نفس در اين دنيا براي گروهي پيدا شود، چنان كه در نهج البلاغه مي‏خوانيم: يكي از دوستان دانشمند علي (ع) به نام" ذعلب يماني" از امام( ع )پرسيد" هل رايت ربك":" آيا خداي خود را ديده‏اي"؟!

امام (ع) فرمود ا فاعبد ما لا اري آيا خدايي را كه نبينم پرستش كنم"؟! و هنگامي كه او توضيح بيشتر خواست امام اضافه كرد:

لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان چشم هاي ظاهر هرگز او را مشاهده نكنند، بلكه قلب ها به وسيله نور ايمان او را درك مي‏نمايند، ولي اين حالت شهود باطني در قيامت براي همگان پيدا مي‏شود، چرا كه آثار عظمت و قدرت خدا در آنجا آن چنان آشكار است كه هر كوردلي هم ايمان قطعي پيدا مي‏كند. (6)

بعضي ديگر از مفسرين فقط تبييني متعارف ارائه كرده و طبق آيه شريفه"فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ" مقدمات لقاء حق را در باب "رحمت"؛ عمل صالح و بدون ريا در دنيا و در باب "غضب"؛ ارتكاب گناه و لقاء حق آن را مشاهدات نتايج اعمال شان چه خوب و چه بد در محضر الهي دانسته اند و نوشته اند:

 لقاء رب لقاء رحمت و غضب و ثواب و عقاب يوم القيمة است. (7) 

در هر صورت اين مختصري بود در بيان لقاء حق چه به معناي عرفاني آن كه انسان با تقوا با چشم بستن بر لذات دنيا و خواهش هاي نفساني و خلاصه هر چه رنگ و بوي شيطاني دارد؛ در همين دنيا چشم دلش باز شده بر بال ملكوت مي نشيند و حقايق عظيمي را مي بيند و مي داند كه اگر چشم سر شعاع محدودي را آن هم با امكان خطا و اشتباه در اختيار او مي گذارد،چشم دل هرگز خطا نكرده و ديدني نا محدود به او مي دهد. و چه به معناي تفسيري آن كه باز هم اگر مراد در قيامت و ديدن نتيجه اعمال باشد كه آيات الهي از جمله آيه ذكر شده در پاسخ همين معنا را مي رساند و در وجه مثبتش با انجام عمل نيك و صالح و مخلوط نكردن آن با ريا در محضر قيامت لقاء رب حاصل خواهد شد.

پي نوشت ها:

1. سوره بقره آيه 30 .

2. سوره نجم آيات 8 و 9 .

3. مطهري مرتضي، مجموعه‏ آثار، قم انتشارات صدرا، ج 23 ، ص 114 .

4. سوره كهف  آيه 110.

5. امام خميني، چهل‏ حديث، ص  456 .

6. مكارم شيرازي ناصر  تفسير نمونه، تهران انتشارات دارالكتب الاسلاميه سال 1374 شمسي  ج‏1، ص 218.

7. طيب، عبد الحسين أطيب البيان في تفسير القرآن، تهران انتشارات اسلام سال 1378 شمسي، چاپ دوم ،  ج‏11، ص 452 .

 

صفحه‌ها