خلقت انسان

لقد كرّمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلاً: (1) گرامي داشتيم و آنها را در خشكي و دريا، (بر مركب هاي راهوار) حمل كرديم و از انواع روزي هاي پاكيزه به آنان روزي داديم و آنها را بر بسياري از موجوداتي كه خلق كرده‏ايم، برتري بخشيديم.

در جواب شما به دو نظر اشاره  مي كنيم:

1-كثير در آيه به معناي جميع (همه) آمده است:

بعضي از مفسران اين آيه را دليل بر فضيلت فرشتگان بر كل بني آدم دانسته‏ اند، چرا كه قرآن مي‏گويد ما انسان ها را بر بسياري از مخلوقات خود برتري داديم، و طبعا گروهي در اينجا باقي مي ماند كه انسان برتر از آنها نيست و اين گروه جز فرشتگان نخواهند بود.

ولي با توجه به آيات آفرينش و خلافت آدم و سجود و خضوع فرشتگان براي او و تعليم علم اسماء به آنها از سوي آدم، ترديدي باقي نمي‏ماند كه انسان از فرشته برتر است، بنا بر اين،" كثير" در اينجا به معني جميع خواهد بود و به گفته مفسر بزرگ طبرسي در مجمع البيان، در قرآن و مكالمات عرب، بسيار معمول است كه اين كلمه به معني جميع مي‏آيد.

طبرسي مي‏گويد: معني جمله اين است انا فضلناهم علي من خلقناهم و هم كثير:"ما انسان را بر ساير مخلوقات برتري بخشيديم و ساير مخلوقات بسيارند".( 2) 

2- كثير در معناي خودش ( بسيار) آمده است:

يكي از ديدگاه هايي كه در اين رابطه مطرح است و قابل تاييد به وسيله ديگرنصوص ديني هم مي باشد، تفكيك بين  ويژگي هاي اوليه خلقت انسان و كمالات اكتسابي ناشي از عمل اختياري مي باشد:

 الف) انسان از نظر ذاتي و در خلقت اوليه، بر موجودات زميني برتري دارد؛ زيرا موجودي هوشمند، خردورز و داراي ويژگي هاي ممتازي است كه جمادات، نباتات و حيوانات از آن بي بهره اند؛ ليكن از ملائك و فرشتگان برتر نيست؛ زيرا آنان موجوداتي بالذات معصوم اند و به گونه اي آفريده شده اند كه صرفاً مطيع اوامر الهي اند؛ ولي انسان موجودي است كه در او هم اطاعت راه دارد و هم نافرماني . بنابراين چون آدمي تركيبي از عواملي است كه امكان نافرماني خدا را فراهم مي آورند، در مرتبه اي نازل تر از فرشتگان قرار مي گيرد. از اين رو انسان بر همه مخلوقات برتري ندارد؛ بلكه بر بسياري از آفريدگان برتر است.

 ب) از نظر عمل اختياري، آدمي مي تواند با وجود بهترين شرايط كمال بخش، راه انحطاط را در پيش گيرد - كه در نتيجه از حيوانات نيز پست تر خواهد شد - و نيز مي تواند با وجود همه زمينه ها و گرايش هاي شديد به سوي گناه، در برابر خواسته ها و تمنّيات نفساني، يوسف وارمقاومت نموده و با تمام وجود سر به فرمان پروردگار نهد و هواي نفس خويش را در بند كشد. چنين كسي قطعاً از ملائك و فرشتگان نيز برتر مي شود؛ زيرا آنان به سادگي و بدون مانع  به عبادت مي پردازند؛ ولي انسان با هزاران مانع سخت و دشوار رو به رو مي شود كه قهرمانانه بايد با همه آنها پيكار كند. بنابراين كسي كه راه عبوديت الهي را در پيش گيرد، مقامي برتر از فرشتگان خواهد يافت. از اين جا روشن مي شود كه تعبير آيه شريفه يا در رابطه با ويژگي هاي اوليه و ذاتي خلقت انسان است و يا ناظر به افراد معمولي است كه نه از حيوانات پست ترند و نه از فرشتگان برتر.

علامه طباطبايي در تحليل مسئله ديدگاهي نظير همين قول را دارد، ولي بدين بيان كه آية ياد شده، ناظر به كمال انساني از حيث وجود مادي است. تكريم و تفضيلش در مقايسه با ساير موجودات مادي است، بنابر اين ملائكه چون از تحت نظام مادي خارج هستند و از محل بحث بيرونند.

 خلاصه تفضل و برتري دادن انسان بر بسياري از موجودات، تفضيل از غير ملائكه از موجودات مادي اين عالم است اما ملائكه اصولاً وجودشان غير اين وجود است.(3)

پي نوشت ها:

1. اسراء (17 ) آيه70.

2. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران 1379ش. ج 12، ص 199.

3. علامه طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، نشر جامعة مدرسين قم، 1366ش، ج 13، ص 219.

لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُون؛ (1)

آيه اي كه شما به آن اشاره كرديد اين است:
لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُون؛ (1) آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش انسان ها مهمتر است، ولي بيشتر مردم نمي‏دانند
اما خداوند منان در قرآن مجيد از كرامت و ارجمندي انسان و برتري او بر بسياري از موجودات ديگر سخن به ميان آورده است كه در ذيل آيه را هم مي آوريم:
و در پاسخ سوال شما عرض مي كنيم:
آفريدن آسمان ها و زمين بزرگ تر از آفريدن مردم است، پس براي مردمي كه در خلق و آفرينش ضعيف‏ترند، شايسته نيست كه در مقابل آنچه كه از او بزرگ تر است تكبّر نمايند و كبر بورزند براي همين فرموده است:
آفريدن آسمان ها و زمين بزرگ تر از آفريدن مردم است و خداوند نفرموده است: خود آسمان ها و زمين بزرگ تر است.
تا اشاره و اعلام به اين مطلب نموده باشد كه صورت خلقي و آفرينشي آسمان ها و زمين بزرگ تر از صورت ظاهري و آفرينشي انسان است، ولي نشئه روحي انساني به مراتب بزرگ تر از صورت آسمان ها و زمين است.
و مجادله كننده از مقام روحي امري خويش به صورت خلقي و آفرينشي تنزّل نموده گويي كه اصلا نشئه روحي ندارد.(2)
و در برتري روحي انسان ها بر آسمان و زمين به اين آيه اشاره مي كنيم :
- وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنيِ ءَادَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فيِ الْبرَِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَليَ‏ كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلا ؛ (3) ما آدميزادگان را گرامي داشتيم و آنها را در خشكي و دريا، (بر مركب هاي راهوار) حمل كرديم و از انواع روزي هاي پاكيزه به آنان روزي داديم و آنها را بر بسياري از موجوداتي كه خلق كرده‏ايم، برتري بخشيديم.
اما اصل كرامت و شرافت انسان، از دو ناحيه قابل برّرسي است:
1. كرامت ذاتي، يعني انسان از نظر ساختار وجودي و امكانات، برتري دارد، كه نشانه عنايت ويژه خداوند به نوع انسان است. انسان بر خلاف حيوان و فرشته، از شهوت و عقل برخوردار است.
2. كرامت اكتسابي، يعني انسان در پرتو ايمان و عمل صالح، كمالاتي را به دست مي آورد. از جهت همين كمال اختياري است كه مي­تواند به مراتب بالاي هستي دست يابد و از فرشتگان نيز برتر شود. مقام والاي انساني نيز از طريق دست يافتن به كمال اختياري تحقق مي يابد.
انسان، تنها موجودي است كه از نيروهاي مختلف مادي و معنوي تشكيل شده و در لابه لاي تضادها مي‏تواند پرورش پيدا كند و استعداد تكامل و پيشروي نامحدود دارد. امام علي(ع) در اين باره مي‌­فرمايد: "خداوند خلق عالم را بر سه گونه آفريد: فرشتگان، حيوانات و انسان ها. فرشتگان عقل دارند، بدون شهوت و غضب. حيوانات مجموعه‏اي شهوت و غضب­اند و عقل ندارند. اما انسان مجموعه‏اي است از هر دو؛ هم عقل دارد و هم شهوت و غضب، تا كدامين غالب آيد. اگر عقل او بر شهوتش غالب شود، از فرشتگان برتر است. اگر شهوتش بر عقلش چيره گردد، از حيوانات پست‏تر". (4)
در نتيجه، شرافت انسان در آن است كه مي تواند در ميان تمايلات گوناگون و مختلف و تضادها و تعارضات دروني، زمينه و بستر تعالي و رشد خود را فراهم آورده، به سعادتي عظيم و غير قابل دسترسي ساير موجودات برسد.
بر اين اساس، روشن مي شود كه ماهيت شرافت انسان، امري روحي و دروني است و به امور جسماني و ظاهري ربطي ندارد و اصولاً عظمت آفرينش آسمان و زمين نسبت به انسان هيچ منافاتي با شرافت ذاتي انسان ندارد.
دقت داشته باشيد مراد از روحي اين نيست كه خداوند مانند انسان روح دارد. بلكه منظور اين است كه از روحي كه خالق و مالكش منم در آن دميدم
پي نوشت ‏:
1.غافر(40 ) آيه 57.
2. خاني رضا و حشمت الله رياضي، ترجمه بيان السعادة في مقامات العبادة، ناشر مركز چاپ و انتشارات دانشگاه پيام‏نور، چاپ تهران،سال 1372 ش، نوبت اول، ج‏12، ص449.
3. اسراء (17)، آيه 70.
4. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، دار الكتب الإسلاميه، تهران، 1374 ش، ج 12، ص 200.

ضمن تشكر از تماس شما با اين مركز..........

ضمن تشكر از تماس شما با اين مركز محدوده فعاليت اين مركز پاسخگويي به شبهات و سؤالات ديني و قرآني است و انجام تحقيق مذكور از محدوده فعاليت اين مركز خارج است.

براي بررسي مسئله عالم ذر و نقد و بررسي رواياتي كه به آنها استناد شده مي توانيد به منابع  زير مراجعه نماييد.

ا. كتاب فطرت در قرآن تأليف آيت الله جوادي آملي ، بخش دوم، فصل سوم

2. تفسير منشور جاويد تأليف آيت الله سبحاني ، جلد دوم، بخش دوم.

3. تفسير نمونه تأليف آيت الله مکارم شيرازي، جلد 7، ص 3

4. تفسير  الميزان تأليف علامه طباطبايي،  جلد ‏8، ص 306

 

بعدازکامل شدن خلقت جنین،روح در وی دمیده می شود

اينكه ايجاد روح در بدن دقيقا در چه زماني است مستفاد از آيات قرآن و روايات اين است كه بعد از كامل شدن خلقت بدن است و مدت معيني را در قرآن ذكر نكرده است. بلكه در آياتي كه درباره مراحل خلقت انسان بحث شده بعد از انعقاد نطفه و تبديل آن به علقه و تبديل آن به مضغه و تشكيل استخوان و روييدن گوشت بر استخوان كه شكل ظاهري انسان كامل شده است، در مرحله بعد روح به جنين دميده مي شود. خداوند در قرآن مي فرمايد: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ. ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ. ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِين‏»(1)؛ و به يقين، انسان را از عصاره‏اي از گِل آفريديم. سپس او را [به صورت‏] نطفه‏اي در جايگاهي استوار قرار داديم. آن گاه نطفه را به صورت علقه درآورديم. پس آن علقه را [به صورت‏] مضغه گردانيديم، و آن گاه مضغه را استخوانهايي ساختيم، بعد استخوانها را با گوشتي پوشانيديم، آن گاه [جنين را در] آفرينشي ديگر پديد آورديم. آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است.

در تفاسير منظور از «ثم انشاناه خلقا آخر» مرحله دميدن روح در جنين تفسير شده است: «در مراحل پنجگانه‏اي كه براي آفرينش انسان در آيات فوق ذكر شده همه جا تعبير به" خلق" شده است، اما هنگامي كه به آخرين مرحله مي‏رسد تعبير به" انشاء" مي‏كند. اين تعبير نشان مي‏دهد كه مرحله اخير با مراحل قبل (مرحله نطفه و علقه و مضغه و گوشت و استخوان) كاملا متفاوت است مرحله‏اي است مهم كه قرآن از آن سر بسته ياد كرده و تنها مي‏گويد:" سپس ما به آن آفرينش تازه‏اي داديم" و بلا فاصله پشت سر آن" فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ" مي‏گويد.

 اين همان مرحله‏اي است كه جنين وارد مرحله حيات انساني مي‏شود، حس و حركت پيدا مي‏كند، و به جنبش در مي‏آيد كه در روايات اسلامي از آن تعبير به مرحله" نفخ روح" (دميدن روح در كالبد) شده است.»(2)

آيه ديگري كه درباره خلقت انسان و دميدن روح در او آمده چنين است:

 «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهينٍ ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ...»(3)؛ سپس [تداوم‏] نسل او را از چكيده آبي پست مقرّر فرمود آن گاه او را درست ‏اندام كرد، و از روح خويش در او دميد.

در اين آيه هم مي فرمايد بعد از كامل شدن خلقت ظاهري انسان، روح در او دميده شد.

در رواياتي كه در باب كيفيت خلقت انسان در كتب روايي آمده است، هر يك از مراحل شكل گيري جنين از نطفه به بعد را چهل روز شمرده است كه از آنها استفاده مي شود دميدن روح در جنين وقتي است كه چهار ماه او كامل شود. به عنوان نمونه در روايتي آمده است:

«قال أبو جعفر(ع) إن النطفة تكون في الرحم أربعين يوما ثم تصير علقة أربعين يوما ثم تصير مضغة أربعين يوما فإذا كمل أربعة أشهر بعث اللَّه ملكين خلاقين....»(4)؛ امام باقر(ع) فرمودند نطفه چهل روز در رحم است سپس در مدت چهل روز تبديل به علقه مي شود و سپس در مدت چهل روزديگر مضغه مي شود. پس هر گاه چهار ماه كامل شد، خداوند دو ملك خلق را مي فرستد ... 

مرحوم علامه مجلسي هم در شرح روايتي در اين باب مي نويسد:«النطفة تبقي في‏ الرحم‏ أربعين‏ يوما ثم تصير علقة أربعين يوما ثم تصير مضغة أربعين يوما ثم تتصور في أربعين يوما و تلجها الروح في عشرين يوما»(5)؛ نطفه در رحم چهل روز باقي مي ماند سپس در مدت چهل روز تبديل به علقه مي شود، سپس در مدت چهل روز ديگر تبديل به مضغه مي شود و در مدت بيست روز روح در او دميده مي شود.

علاوه بر اينكه رواياتي كه دستوراتي را براي مراقبت والدين براي فرزند صالح داشتن و دعا كردن براي فرزند را در ماه چهارم بيشتر تاكيد كرده اند و اين بخاطر همين است كه جنين صاحب روح شده است.

بنابراين از منظر قرآن و روايات زمان دميدن روح در جنين وقتي است كه خلقت ظاهري و جسمي انسان، كامل شود بعد از آن صاحب روح مي شود كه اين مدت بعد از چهار ماه كامل است و علم پزشكي هم همين مطلب را تاييد كرده كه بعد از چهار ماه جنين داراي حركاتي مي شود كه نشان دهنده پديد آمدن روح در اوست.

پي نوشت ها:

1. مومنون(23)آيات13و14.

2. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج‏14، ص 212 و نيز؛ طباطبايي، الميزان، انتشارات جامعه مدرسين، ج15، ص21.

3. سجده(32)آيات8و9.

4. كليني، محمد بن يعقوب، الكافي، انتشارات اسلاميه، ج6، ص13؛ فيض كاشاني، محسن، الوافي، ج23، ص1280.

5. مجلسي، محمد باقر، بحار الأنوار، چاپ بيروت، ج‏40، ص 233.

 

از آيات فوق بر مي آيد كه در آدمي جز بدن، چيز بسيار شريف نيز وجود دارد كه مخلوق خداست و تا آن چيز شريف در انسان به وجود نيايد، آدمي، انسان نمي گردد و در حضرت آدم به وجود آمد، شاني يافت كه فرشتگان در برابر او خضوع كردند و عبارت «انشأناه خلقاً آخر» نشان از خلقت مي دهد كه فعل و انفعالات طبيعي و مادي در آن نيست. و انشاء به معني ايجاد كردن چيزي توام با تربيت آن است. اين تعبير نشان مي دهد كه مرحله اخير با مراحل قبل، كاملاً متفاوت است. اگر گفته شود نطفه انسان از آغاز كه در رحم قرار مي گيرد و قبل از آن يك موجود زنده است.

بنابراين نفخ روح چه معنا دارد؟ در پاسخ بايد گفت: زماني كه نطفه منعقد مي شود تنها داراي يك نوع «حيات نباتي» (گياهي) است يعني؛ فقط تغذيه و رشد و نمو دارد. ولي از حس و حركت كه نشانه «حيات حيواني» است و هم چنين قوه ادراكات كه نشانه «حيات انساني» است و در آن خبري نيست (ما تكامل نطفه در رحم به مرحله اي مي رسد كه شروع به حركت مي كند و تدريجاً قواي ديگر انساني در آن زنده مي شود اين همان مرحله اي است كه قرآن از آن تعبير به نفخ روح مي كند.

مهم ترين اتفاقي كه پس از ماه سوم براي جنين پيش مي آيد، حركت و فعاليت قلب و رشد سريع جنين و شكل گيري اندام هاي خارجي است در ماه سوم و ابتداي ماه چهارم به دليل عصب دار شدن اندام ها، حركت جنين آغاز مي شود و زن باردار در ماه چهارم حركت جنين را كاملاً احساس مي كند.

در مورد نحوه خلقت انسان دو نظريه معروف "فيكسيسم" (اصالت انواع) و "ترانسفورميسم"(تكامل انواع) وجود دارد

به طور مقدمه بايد گفت:

در مورد نحوه خلقت انسان دو نظريه معروف "فيكسيسم" (اصالت انواع) و "ترانسفورميسم"(تكامل انواع) وجود دارد كه در اين جا نه مجالي براي توضيح آن و نه تفسير علمي اش در تعهد اين مركز مي باشد و در در مورد اين دو نظريه بايد گفت كه اين ها نظريه‏ هاي زيست شناختي هستند و جز با متد آن، قابل پاسخ گويي نيستند و بايد به تحقيقات مرتبط مراجعه كرد.

با اين حال مي توان گفت:

وقتي به منابع ديني اسلام رجوع مي كنيم، مي بينيم كه تعارض مطلق و كاملي بين اين دو نظريه وجود ندارد و به نوعي مي توان اين دو را با هم جمع كرد:

اصولا عقل مي گويد تكامل و پذيرش اجداد حيواني براي انسان هيچ گونه مخالفتي با اينكه انسان‏هاي موجود همه داراي پدر و مادر واحدي به نام آدم و حوا باشند ندارد، در اين صورت  جاي اين سوال خواهد بود كه خود آدم و حوا چگونه خلق شده و آيا خلقت آن ها از گل بوده يا از حيواناتي انسان نما به وجود آمده اند؟

ظاهر آيات قرآن مويد نظريه اول(اصالت انواع) است و بعضي از مفسران بزرگ نيز با استناد به آيات قرآن، نظريه تكامل انواع را در مورد نسل انسان صحيح نمي دانند؛ زيرا قرآن به صراحت نسل انساني موجود را به حضرت آدم و همسرش حوا متصل مي داند و آنان را نه تكامل يافته از موجودات قبلي، بلكه مخلوق مستقل خدا مي شمارد كه آنها را بدون سابقه قبلي آفريده است.(1)

البته آيات قرآن، نظريه تكامل انواع را در مورد انسان‏هاي قبل از اين نسل بشر (مانند انسان‏هاي نئاندرتال) به طور كامل رد نمي‏كند. ممكن است آيات قرآن در مورد آفرينش انسان از خاك چنين تفسير شود كه خاك پس از طي مراحل تكاملي بعد از ميليون ها سال به صورت خلقت كامل انسان در آمده است، همان گونه كه برخي از تفاسير و نيز دانشمندان، آيات قرآن را با نظريه تكامل تطبيق داده اند.

بحث آفرينش انسان در قرآن كريم به صورت هاي مختلفي بيان شده است. برخي آيات بيان گر كيفيت و منشأ آفرينش حضرت آدم است.

دسته دوم در مورد آفرينش نوع انساني بحث مي كند.

دسته سوم آفرينش حضرت آدم و نسل او را به صورت جداگانه مورد بحث قرار داده است، اما در خصوص كيفيت خلقت حضرت آدم (ع) بايد گفت: آياتي كه در مورد حضرت آدم بحث كرده است، دو گونه مي باشد:

يك قسم به صراحت كيفيت خلقت حضرت آدم را توضيح داده است، مثل:

 "انّ مثل عيسي عندالله كمثل آدم خلقه من تراب" (2) همانا مثال عيسي نزد خدا همانند آدم است كه او را از خاك خلق نمود.

 در قسم ديگر، از سياق آيات مي­توان فهميد كه منشأ آفرينش آدم چه بوده است. نظير داستان شيطان (3) كه به خدا مي­گويد:

"أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طينا"(4)آيا به كسي كه از خاك آفريدي، سجده كنم؟!"

و در جايي ديگر از قرآن، كيفيت و ماده اوليه آفرينش نخستين انسان را از ساير انسان ها به تفكيك بيان كرده:

 "و بدأ خلق الانسان من طين ثمّ جعل نسله من سلالة من ماءٍ مهين"(5) سوره سجده آيات 7 و 8 انسان اوليه يا آدم را از "طين" ولي نسل او را از "ماء مهين" يا نطفه آفريده است.

اگر حضرت آدم نيز از نطفه بود، ‌يعني از انسان تكامل نيافته اي مانند انسان هاي "نئاندرتال" يا ميمون خلق شده بود، ذكر كردن نسل بعد از خود انسان، وجهي نداشت. پس كاملاً روشن است كه آيه در مقام تفصيل است و بين خلق انسان اوليه و ديگر انسان ها تفاوت وجود دارد. (6) و به طور يقين از آيات گوناگون قرآن به دست مي آيد كه حضرت آدم از نوعي خاك آفريده شده است.

 در مجموع مي توان گفت: تئوري خلقت دفعي حضرت آدم از خاك؛ بيشتر مورد تاييد و توافق آيات و روايات است، اما كيفيت اين تبديل و تغيير و ماهييت آن براي ما روشن نيست و تعابير آيات و روايات در خصوص خلقت ايشان متفاوت و مختلف و جمع بندي در خصوص آن ها قدري دشوار است. 

 در هر حال هيچ مانعي ندارد كه قبل از نسل كنوني بشر كه به حضرت آدم و حوا عليهما السلام منتهي مي گردد، نسل هايي از موجوداتي شبيه انسان هاي كنوني هم وجود داشته اند كه آثار به جاي مانده از آن ها، هر از گاهي توسط باستان شناسان كشف و تاييد مي شود كه نسل آن ها قبل از آغاز نسل كنوني بشر منقرض شده است.

براي تاييد اين ادعا رواياتي از امامام معصوم سلام الله عليهم اجمعين به دست ما رسيده است .

ابو حمزه ثمالي نقل مي كند كه شنيدم امام سجاد سلام الله عليه فرمود:

"أَ تَظُنُّ أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَخْلُقْ خَلْقاً سِوَاكُمْ بَلَي وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ أَلْفَ أَلْفِ آدَمَ وَ أَلْفَ أَلْفِ عَالَمٍ وَ أَنْتَ وَ اللَّهِ فِي آخِرِ تِلْكَ الْعَوَالِمِ"(7)بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏25، ص 26.

آيا گمان مي كني كه خداي متعال غير از شما خلقي نداشته؟ به خدا قسم كه خداي متعال خلق كرده است هزار هزار آدم و هزار هزار عالم و به خدا قسم تو در آخر آن عوالم هستي(يعني آخرين دوره و نسل آدم و عالم)

اما در مورد سوال شما توضيح كوتاه اين است كه دكتر يد الله سحابي در كتاب خلقت انسان تحقيقاتي را به لحاظ زيست شناسي و با بررسي تطبيقي روي دستگاه هاي تنفسي، گردش خون و سلسله اعصاب روي موجودات زنده به دست مي آورد و سپس از جنين شناسي تطبيقي و مقايسه صفات و احوال جنين در انواع متفاوت جانوران و پس از آن با شواهدي از فسيل شناسي كه مطالعه و بررسي از روي بقايا و اثر موجودات زنده در سنگ ها و طبقات زمين است به دو نتيجه مهم مي رسد:

1. تكامل تدريجي موجودات زنده

2. پيوستگي و تكثير انواع تدريجي

ايشان پس از تشريح اين مراحل چه در فسيل شناسي چه در جنين شناسي و چه در زيست شناسي و بيان شواهد و مثال هايي درباره اصل تكامل و دو نتيجه مزبور به بررسي آيات قرآن در دو زمينه تكامل تدريجي و پيوستگي موجودات با يكديگر مي پردازد و آيات زيادي را شاهد مثال مي آورد كه در ذيل به دو مورد اشاره مي شود.

او در بحث خلقت تدريجي و تكاملي انسان ابتد به آيه يازدهم  سوره اعراف استشهاد مي كند كه خداي متعال فرمود:"وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدينَ" ما شما را آفريديم سپس صورت بندي كرديم بعد به فرشتگان گفتيم: براي آدم خضوع كنيد! آن ها همه سجده كردند جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود. ايشان در ادامه به آيات 11 و 12 و 13 و 14 سوره مومنون  استشهاد  مي كند كه به اصل پيوستگي آفرينش اشاره دارد:"وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ ؛ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في‏ قَرارٍ مَكينٍ؛ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ " و ما انسان را از عصاره‏اي از گِل آفريديم؛ سپس او را نطفه‏اي در قرارگاه مطمئن (رحم‏])قرار داديم؛ سپس نطفه را به صورت علقه (خون بسته)، و علقه را به صورت مضغه (چيزي شبيه گوشت جويده شده‏) و مضغه را بصورت استخوان هايي درآورديم و بر استخوان ها گوشت پوشانديم سپس آن را آفرينش تازه‏اي داديم پس بزرگ است خدايي كه بهترين آفرينندگان است!.

با توجه به مطالب بيان شده، دكتر سحابي با پذيرش اصل تكامل و پيوستگي و اتصال همه موجودات از يك طرف به نقد آراي كليسا و از طرف ديگر به نقد برخي از نظريات كه از اصل تكامل بهره گرفته اند مانند اصل تبديل انواع داروين مي پردازد.(8)

ايشان در جاي ديگر از كتاب خلقت انسان باز روي اين موضوع پافشاري كرده است كه اصل تكامل، ارتباطي با نظريه داروين ندارد. داروين موضوع تنازع بقا را در انتخاب طبيعي و پيدايش گونه هاي تازه تكثير و تغيير تدريجي آنها موثر مي دانست، اما با مطالعه انتقادهايي كه بعد از آن به عمل آمد قطعي نبودن آن نظريه واضح شد. چنان كه خود داروين هم ناگزير شد عوامل فرعي ديگر را هم در تغيير تدريجي انواع موثر بداند. ... نظريه داروين به فرض آنكه قطعي باشد فقط بياني در علت تغيير تدريجي موجودات زنده است. اما چنين نظريه يي در ابتداي خلقت كه در آن موقع تنوعي از موجودات نبوده است، صادق و قابل انطباق نيست.

علوم زيستي امروز ثابت مي كنند به دلايل زمين شناسي هم تاييد شده كه موجودات زنده به تدريج تنوع يافته و نوع آنها تكثير پيدا كرده است؛ پس موقعي بوده كه حيات از يك جا شروع شده است و چگونگي پيدايش حيات از جسم بي جان و ماده غير زنده با تمام كوشش هاي علمي كه درباره آن شده، هنوز از مرحله فرض و نظريه خارج نشده و صورت قطعي به خود نگرفته است و نظريه داروين از نظر علمي انتقادهايي دارد و تئوري او شكل كلي و خالي از استثنا را نيافته است.(9)

خلاصه آنكه باز به قول دكتر سحابي؛ تقسيم بندي طبيعي موجودات كه داروين از نظر اتصال نسلي آنها كرده است امروز قطعيت علمي ندارد و علتي را هم كه او در تغيير تدريجي انواع موثر مي دانسته كاملاً مورد تاييد و اتفاق نيست. (10)

در اين ميان آيت اللّه مشكيني نيز آيات مربوط به خلقت را به پنج دسته تقسيم كرده است كه بعضي از آنان با نظريه تكامل انواع مخالفت ندارند و ايشان مي‏خواهد با اين بيان بگويد كه اولا زبان قرآن با علوم هماهنگ است و ثانيا نظريه تطور انواع با توحيد ناسازگار نيست.

ايشان نوشته است در قرآن هرگز چيزي كه مخالف عقل و منطق و قطعيت علمي (از طريق مشاهده و تجربه) باشد، وجود ندارد و اگر موضوعي بدين روش و به طور قطع به اثبات رسيد مسلماً قرآن، موافق آن است نه متضاد و مغاير آن، ولي اگر بر خلاف واقعيت موضوع گام برداشته باشيم، نهايت امر كه نادرست بودن نتيجه تحقيق و اشتباه بودن نظريه معلوم خواهد شد، به خطاي خود در اين گونه برداشت و استفاده از قرآن، نيز پي خواهيم برد (مانند هيئت قديم و جديد در علم نجوم).(11)

 پي نوشت ها:

1. طباطبايي محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني محمد باقر، قم، انتشارات جامعه مدرسين، سال 1374 ه ش، چاپ پنجم، ج4، ص227.

2. سوره آل عمران، آيه 59.

3. ر ك،سوره  ص، آيه 76، سوره اعراف، آيه 12 و سوره حجر،آيات  26 و 28 و 33. 

4. سوره اسراء، آيه‌61.

5. سوره سجده، آيات 7 و 8.

6. مصباح محمدتقي،معارف قرآن، قم، انتشارات موسسسه امام خميني، ج 3 - 1، ص 237.

7. مجلسي محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، تهران، انتشارات دار الكتب الاسلاميه،چاپ مكرر، ج‏25، ص 26 .

8. ر ك، سحابي يد الله، خلقت انسان، تهران، انتشارات، شركت سهامي انتشار، سال 1375 ه ش، چاپ سيزدهم، صص ? و ?.

9. همان، ص ???.

10. همان، ص ???.

11. تكامل از ديدگاه قرآن، مشكيني علي، قم، انتشارات الهادي، سال 1386 ه ش، ص 25.   

 

 

اسماء الهي كه به آدم تعليم داده شد، صرفا يك گروه از لغات و كلمات و اصطلاحات و اسم نبود

علامه طباطبايي در تفسير خود مي‌گويد:

اسماء الهي كه به آدم تعليم داده شد، صرفا يك گروه از لغات و كلمات و اصطلاحات و اسم نبود، بلكه حقايقي بود كه خداوند علم خاص آن را به انسان داد. اطلاع آدم بر اسماء مانند اطلاع ما از نام‌هاي اشياي مختلف نبوده است و گرنه فرشتگان پس از آن كه آدم آن‌ها را شرح داد، مثل او مي‌شدند و تفاوتي ميان آن‌ها و آدم باقي نمي‌ماند.

به علاوه اين چه فضيلت و احترامي براي آدم بود كه خدا الفاظي به او بياموزد، ولي به ملائكه ياد ندهد، درصورتي كه اگر به آن‌ها ياد مي‌داد، مانند او بلكه شايد بالاتر از او بودند. معلوم است چنين كاري براي اثبات فضيلت آدم براي ملائكه قانع كننده نبود. آيا همين كه خدا به كسي علم لغت بياموزد، كافي است كه با آن دربرابر فرشتگان استدلال و مباهات كند كه اين است جانشين و خليفه من ؟ نه شما؟! سپس بگويد اگر شما هم راست مي‌گوييد و شايستگي خلافت من را داريد، از الفاظ و لغاتي كه انسان‌ها بعد از اين براي فهم مقاصد يكديگر وضع مي‌كنند، خبر دهيد!

از همه گذشته منظور از لغات، فهم مقاصدات و فرشتگان احتياجي به آن ندارد، چه اين كه آن‌ها بدون وساطت الفاظ مقاصد را درك مي‌كنند. پس آن‌ها كمالي دارند فوق تكلم.

ضمناً از اين بيان معلوم مي‌شود علمي را كه فرشتگان پس از خبر دادن آدم از اسماء پيدا كردند، با آن علمي كه خدا به آدم آموخته بود، تفاوت داشت، زيرا قسمت اوّل براي فرشتگان قابل درك بود، ولي قدرت فرا گرفتن قسمت دوم را نداشتند. شايستگي آدم براي مقام خلافت از لحاظ  علم به اسماء بود، نه خبر دادن از آن. فرشتگان در پاسخ خداوند متعال اظهار بي اطلاعي كرده، گفتند: خدايا! منزهي تو! جز آن چه به ما تعليم كرده اي نمي‌دانيم.

از بيانات فوق روشن شد كه منظور از علم به اسماء تنها نام‌هاي عده اي از موجودات، يعني آن نام و لفظي كه در لغت دارند نبود، بلكه علمي بود كه توأم با كشف حقيقت وجود آن‌ها بود؛ يعني مسماهاي آن اسم‌ها حقايق خارجي و موجودات مخصوصي بوده اند كه در پشت پرده غيبت، غيبت آسمان و زمين مخفي بوده و علم به آن‌ها براي يك موجود زميني مانند آدم امكان داشته، در حالي كه براي فرشته‌هاي آسماني امكان نداشته. از اين گذشته اين علم در احراز مقام خليفه الهي دخالت داشته است.(1)

علم به اسماء، ملاك خلافت الهي است. هر كس كه اين ملاك را دارا باشد، خليفه خدا خواهد بود. بنابراين خلافت خدا منحصر به حضرت آدم نيست.

علامه طباطبايي مي‌گويد:

معناي تعليم اسماء تعليم به خصوص حضرت آدم (ع)نيست، بلكه علم در نوع انسان به وديعه گذارده شده و همواره به طور تدريج آثارش در سن او ظاهر مي­گردد. چنانچه فرزندان آدم در راه هدايت قدم بگذارند، مي‌توانند آن علم را از قوه به فعليت برسانند.(2) مصداق بارز خليفةاللّه كه اسماء الهي را مي‌داند، امام معصوم است . در قرآن مي‌خوانيم:

«قل كفي باللّه شهيداً بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب؛

بگو كافي است كه خداوند و كساني كه علم كتاب نزد آن ها است، گواه من باشند».(3)

در روايات اين آيه به اميرالمؤمنين(ع) و ائمه(ع) تطبيق شده است.(4)

خلاصه آن كه  علم اسماء چيزي شبيه" علم لغات" نبوده است، بلكه مربوط به فلسفه و اسرار و كيفيات و خواص آنها بوده است، خداوند اين علم را به آدم تعليم كرد تا بتواند از مواهب مادي و معنوي اين جهان در مسير تكامل خويش بهره گيرد.

پي‌نوشت‌ها:

 1. علامه طباطبايي، الميزان، ترجمه، ناصر مكارم شيرازي، ج 1، ص 151ـ 15.

 2. همان، ص 148.

 3. سوره رعد (13) آيه 43.

 4. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 521ـ 524.

خداي متعال در قرآن فرمود:"الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ"(1)

خداي متعال در قرآن فرمود:"الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ"(1) آن ها(صابران و استقامت كنندگان) كه هر گاه مصيبتي به ايشان مي‏رسد، مي‏گويند: ما از آنِ خداييم و به سوي او بازمي‏گرديم.

 معناي درست آيه اين است كه انسان از آن خدا است. بازگشت او به سوي خدا است. اين جمله در پايان آية اي آمده كه در باره امتحان و آزمون‌هاي گوناگون الهي سخن گفته  كه از آن جمله ضرر مالي و مرگ است.

خداوند به بندگان خود توصيه مي كند كه در پي اين گونه ضررها  بايد به ياد خالق و آفريدگار خود باشيد و بگوييد كه انسان با تمام ثروت و دارايي و امكانات مال و اولاد و فرزند و همه چيز او از خداوند است. خداوند به او داده و بالاخره برگشت همه چيز به سوي خداوند است.

 آيه اشاره بدين حقيقت دارد كه انسان هر اندازه و از هر نظر قوي بشود، نبايد خدا را فراموش كند. بلكه بايد به خود اين حقيقت را تلقين كند كه او هر چه دارد، از خداوند است. از خود هيچ چيزي ندارد. كساني كه از دنيا رفتند، نيست و نابود نمي شوند، بلكه به سوي پروردگار باز مي گردند. حضرت اميرمؤمنان شنيد كه شخصي مي‌گويد: «إنّا لله وإنّا إليه راجعون» فرمود:

إنّ قولنا: «إنّا لله» إقرارٌ علي أنفسنا بالمُلك وقولنا: «إنّا إليه راجعون» إقرارٌ علي أنفسنا بالهُلك؛(2)

وقتي ما انسان‌ها مي‌گوييم: از خداييم، به بندگي خود اقرار كرده‌ايم و او مالك حقيقي ماست  آن گاه كه مي‌گوييم: به سوي او بازمي‌گرديم، به هلاكت و مرگ اعتراف نموده‌ايم.

چه اين كه بر اساس اين آيه انسان با مردن ، نابود نمي شود، همان گونه كه در دنيا به خود رها شده نيست، بلكه از خدا است و به سوي خدا مي رود.

پس آنچه در آيه ذكر شده، رجوع به سوي خداوند است كه اشاره به حقيقت مرگ يعني انتقال انسان از دنيا به عالم آخرت است.

همه انسان‌ها پس از مردن و نيز در عالم آخرت به خدا و در حقيقت به جلوه خدايي مي رسند، يا با مظهر اسم رحمت او ملاقات مي‌كنند كه بهشت جاودان است و يا با مظهر اسم غضب الهي كه دوزخ است. هر يك از اين دو توسط  انسان در دنيا فراهم آمده است.

اگر فردي صالح باشد، به بهشت رفته و به نعمت و رحمت خدا مي‌رسد. اما اگر ناصالح باشد، به جهنم رفته و گرفتار عذاب مي‌شود، (3) بنابر اين  نقش حركت در صراط مستقيم و عمل به وظايف با رجوع همگان به سوي خدا منافات ندارد. زيرا آن كه در صراط مستقيم حركت مي كند  به لقاء اسمائي جمال نظير رحمت و لطف مانند آن مي رسند كه مظهر آن  بهشت پر نعمت است. ولي كساني كه در مسير غير مستقيم مي روند به لقاء اسماء  جلال نظير قهر و غضب و مانند آن مي رسند كه مظهر آن جهنم پر رنج و عذاب است.

 علامه طباطبايي مي فرمايد:

وجود انسان و قوا و افعالش همه قائم به ذات خداوند متعال است. انسان در حدوث و بقا، مستقل از خدا نيست و مالك حقيقي ما و توانايي هاي ما خدا است. خداوند در دنيا به انسان اذن و اجازه را داده كه مالك خود و توانايي هاي خود باشد. اذن الهي است كه باعث مالكيت ظاهري انسان نسبت به خود و اشياي متعلق به وي مي شود. اذن و اجازه ادامه دارد تا اينكه انسان وارد سراي آخرت شود . در روز آخرت است كه مالكيت حقيقي خداوند به طور كامل، ظهور مي يابد:

« يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفي‏ عَلَي اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْ‏ءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار؛ (4) روزي كه همه آنان آشكار مي‏شوند و چيزي از آن ها بر خدا پنهان نخواهد ماند (و گفته مي‏شود:) حكومت امروز براي كيست؟ براي خداوند يكتاي قهّار است.»

بنابراين آيه استرجاع در مقام بيان اين مطلب است كه در هنگام نزول بلا و مصيبت، انسان بايد متذكر اين مطلب بشود كه مالك حقيقي ما و دارايي هاي ما خداوند متعال است. نبايد دلبسته مالكيت ظاهري و مجازي شويم چرا كه  دلبستگي و پندار نادرست، باعث به جزع و فزع افتادن انسان در هنگام فقدان يك نعمت مي شود. بر عكس اگر كسي دلبسته  مالكيت مجازي و ظاهري نشود و بداند كه مالك حقيقي خداوند متعال است، صبورتر مي شود.

وجود ما و قوا و افعالش به اذن خدا در دنيا به صورت ظاهري و مجازي از خدا جداست. بعد از مرگ اين مالكيت مجازي به مالك حقيقي خود يعني خداوند متعال بر مي گردد.(5)

پي‌نوشت‌ها:

1. بقره(2)، آيه 156.

2. سيد رضي، نهج البلاغه، نشر موسسه امير المومنين ،قم ، 1385 ش، حكمت 99.

3. ناصر مكارم، تفسير نمونه، نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران ـ 1379ش، ج 1، ص 531.

4. غافر (40 ) آيه 16.

5. علامه طباطبايي، تفسير الميزان، ناشر دفتر انتشارات اسلامي جامعه‏ي مدرسين حوزه علميه قم، 1417 ق، چاپ پنجم، ج‏1، ص353.

ایا بودن من در این جهان اجباری است، انسانی که نه خوبی ها وزیبایی و بدیهای زندگی این دنیا را بخواهد ونه بهشت و جهنم وحساب پس دادن در ان دنیا را ،مجبور به زندگی است؟ اگر من عدم بودم چه تغییری در این جهان بزرگ به وجود میامد در انصورت نه با مشکلات این دنیا دست به گریبان بودم ونه با بایدها ونبایدهای خدا برای زندگی اخروی؟ چرا مجبور به بودن هستیم اگر شخصی با مشخصات من وجود نداشت چه میشد؟ این سوال تمام فکرم را مشغول کرده وباعث شده رابطه خوبی با خدا نداشته باشم. همیشه ارزو میکنم ایکاش عدم بودم!!!!!

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
ورود همه ما به دنيا با نوعي جبر همراه است، چون آمدن مان به دنيا را انتخاب نكرده ايم، هر چند عدم اختيار لطمه اي به مختار زيستن و با اختيار وضعيت حيات خود در جهان آخرت را تعيين نمودن نمي زند .
جبري بودن ورود به عالم بدان جهت است كه امكان چنين انتخابي براي ما ممكن نبود، نه اينكه امكان و حق انتخاب وجود داشت اما خداوند آن را از ما دريغ نمود . دليل ادعا آن است كه قبل از خلقت كسي نيست تا به او اختيار داده شود كه خلق شود يا نشود. اختيار دادن در خلق شدن، مشروط به اين است كه كسي باشد تا از او سؤال شود: دوست داري خلق شوي يا نه!
در واقع اگر فرد آفريده شده باشد، ديگر سؤال از خلقت اختياري بي فايده است، چون تحقق يافته است. اگر آفريده نشده، سؤال از او بي معنا است، چون وجود ندارد تا سؤال شود. پس اين نوع انتخاب و اختيار حيات عقلاً ممکن نبود، نه آنکه ممکن بود و خدا آن را از ما دريغ کرد.
طبق قانون عليّت هرگاه علت تامه براي وجود معلول مهيّا شود، معلول حتماً موجود خواهد شد ؛ معلول در اصل وجود خويش هيچ گونه نقشي ندارد. اين قاعده در اصطلاح فلسفه جبر عِلّي و معلولي ناميده مي شود؛ يعني آفرينش انسان مانند همه حوادث و پديده‏ها بر اساس قانوت عليّت است . معلول و پديده در به وجود آمدن خود، هيچ نقشي ندارد؛ خلقت هر انسان در فرايند تحقق علت هاي خاص خود تعريف مي شود كه شكل ظاهري همگرايي اين علل ازدواج و توالد والدين است ؛ در واقع هر انسان در نتيجه ازدواج و پيوند والدينش خلق شده و به دنيا مي آيد .
با شكل گيري همه عوامل تولد يك فرزند از قبيل ازدواج و رابطه زناشويي والدين او و برطرف شدن همه موانع خلقت ، حق انتخاب و اختيار او چگونه تعريف مي شود و در كجاي اين داستان قرار مي گيرد ؟ نمي توان تصور كرد كه فرزند چگونه مي تواند به دنيا آمدن يا نيامدن خود را بلكه بالاتر كيفيت زندگي و وضعيت هاي خاص آن را انتخاب نمايد و چنين ادعايي معقول به نظر نمي رسد .
البته ممكن است گفته شود كه چرا از اساس چنين ساختار و مجموعه اي ايجاد شده و ساختار علي و معلولي در آن نهادينه شده است تا در نتيجه تحقق همه علل و عوامل ما ناچارا به دنيا بياييم و در اين موقعيت دشوار قرار گيريم ؛ اما پاسخ اين سوال به فلسفه آفرينش خداوند و هدف مهم ايجاد همه موجودات برمي گردد كه بحثي مبسوط و مفصل است و فعلا در مقام پرداختن به آن نيستيم .
بر اساس مباني عقلي اقتضاي قدرت و علم و حكمت مطلق خداوند و همچنين فياضيت بي انتهاي او آن است كه اگر موجودي امكان و شرايط به وجود آمدن را داشته باشد ، خداوند اين فرصت را از او دريغ نكرده ،او را به وجود بياورد ،زيرا با عدم اقدام در اين خصوص قدرت و فياضيت مطلق خود را زير سوال برده است .
سخن در آن نيست كه وجود هر يك از ما چه نفعي به حال عالم دارد و و نبودن ما چه مشكلي براي عالم به وجود مي آورد ، بلكه بايد دانست كه بر اساس اقتضاي طبيعي صفات الهي نه تنها هر يك از ما انسان ها كه حتي كوچك ترين موجودات عالم هم كه امكان خلقت داشته اند و مانعي در اين زمينه وجود نداشت، اگر به وجود نمي آمدند ، به هيچ وجه قابل قبول نبود، زيرا به وجود نياوردن چنين موجودي يا ناشي از جهل خالق بود و يا بخل او كه هر دوي اين نتايج از ذات خداوند به دور است .
از زاويه ديگر اصولا وجود هر چيزي بر عدم آن برتري دارد ، زيرا اصولا وجود عين خير و كمال است ؛ اما اين كه برخي از افراد در وجود خود خيري نديده و عدم خود را بر وجودشان ترجيح مي دهند ، غالبا به خاطر وضعيت خاص و لوازم وجودي شان است ،نه اصل وجودشان ؛ مثلا كسي كه چنين وضعيتي دارد، به خاطر مشكلات و سختي هاي زندگي خود يا به خاطر ناگواري ها و ناملايمات حيات يا ديگر نابساماني هاي وجودي خويش است كه عدم خويش را بر وجودش ترجيح مي دهد .
فردي كه در اين موقعيت قرار دارد ، اگر از نظر قيافه و مال و ثروت و موقعيت اجتماعي قدري شرايطش متفاوت شود ، يقينا ديدگاهش هم تغيير مي كند .وجود خويش را بر عدم خود ترجيح مي دهد . حاضر نيست يك لحظه اين وجود را از دست بدهد ؛ در واقع هر يك از ما اگر حقيقت و اصل وجودي خود را از لوازم و تبعات مثبت و منفي وجودمان جدا كنيم ، مي بينيم كه يقينا وجود ما بر عدم ما رجحان و برتري دارد . نبايد از ياد برد كه بسياري از اين قبيل نارضايتي ها هم ناشي از اشتباه و تلقي نادرست و غير منطقي است .
البته اين كه اگر در اين عالم نمي بودم، درگير مشكلات موجود و آزمايش هاي مختلف عالم هم نبودم، امري صحيح است ، اما نارضايتي به نوعي پاك كردن صورت مساله است و در عين حال تنها امري شخصي است، نه امري برخاسته از سلب حق و ظلمي بر مخلوقات ؛ بماند كه اصولا اين قبيل نارضايتي ها ناشي از عدم درك صحيح وضعيت خودمان و سرنوشت و آينده اي است كه پيش رو داريم .
فارغ از همه اين امور چه در قرار گرفتن در دنيا راضي باشيم و چه نباشيم ، با عقل مان درك مي كنيم كه وضع آينده ما چه در دنيا و چه در دنياي ديگر ، مرتبط با نحوه رفتارهاي ما در دنياست . مي توانيم با حركتي حساب شده و عاقلانه وضع مناسبي را براي آينده خود رقم بزنيم ، در واقع رسيدن به قرب الهي يا نرسيدن در اختيار ماست. در اين امر مجبور نشده ايم ، اما خود درك مي كنيم كه براي درك سعادتي بي همتا و لذتي ابدي و حياتي در نهايت شكوه و بهجت بايد مسيري مشخص را طي نماييم كه نهايت آن قرب الهي است .
در واقع با توجه به زندگي با شكوه و غير قابل توصيفي كه ممكن است با انتخاب هاي درست و حساب شده خود براي خود رقم بزنيم ، به خوبي روشن مي شود كه اين خلقت و قرارگرفتن ما در دنيا يك فرصت بي نظير است . مي تواند با قدري دقت و توجه به آن سرنوشت عظيم و با شكوه و لذت محض و ابدي منتهي گردد . يقينا خداوند كه بدون هيچ حق و ضرورتي اين فرصت بي بديل را در اختيار ما قرار داده ، نعمتي بزرگ را به هر يك از ما ارزاني داشته است كه اگر شكر همين نعمت را تا آخر عمر بگزاريم ، نمي توانيم به درستي از عهده آن برآييم .

داروین نظریه ای در خصوص پیدایش انسان دارد که با از گل درست شدن انسان تضاد دارد این نظریه را اکثر دانشمندان نیز پذیرفته اند این نظریه را چگونه رد می کنید؟؟؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباط تان با اين مركز
نظريه تكامل موجودات زنده از ابعاد مختلف قابل بررسي است:
گاهي از ديدگاه اعتقاد به خدا و توحيد بحث مي‏شود كه آيا اين نظريه با اعتقاد به خدا منافاتي دارد؟
گاهي از اين بعد كه با آيات قرآن در مورد خلقت منافات دارد ؟
آيا اين يك اصل مسلم و ثابت شده علمي ؟ اين نظريه هنوز هم يك فرضيه است و دانشمنداني با آن به مخالفت برخاسته يا تغييراتي در آن داده اند؛ بر فرض كه اين نظريه مخالف ظواهر برخي از آيات قرآني قلمداد شود، قدرت برابري با آن ها را ندارد.
به فرض تكامل ترانسفورميستي را بپذيريم و براي انسان اجداد حيواني قائل شويم، هيچ گونه مخالفتي با اينكه انسان‏هاي موجود همه داراي پدر و مادر واحدي به نام آدم و حوا باشند ندارد.
بلي اين سوال پديد مي‏آيد كه آدم و حوا از تكامل حيوانات ديگر خلق شده‏ اند (نظريه ترانسفورميسم) يا هيچ گونه اجداد حيواني ندارند (نظريه فيكسيسم)؟
ظواهر آيات قرآن نظريه دوم است، ولي در عين حال اين آيات نفي كلي نظريه ترانسفورميسم را در مورد انسان‏هاي قبل از انسان موجود (مانند انسان‏هاي نئاندرتال) نمي‏كند.
ممكن است آيات قرآن در مورد آفرينش انسان از خاك چنين تفسير شود كه خاك پس از طي مراحل تكاملي بعد از ميليون‌ها سال به صورت خلقت كامل انسان درآمده است.
همان گونه كه برخي نويسندگان آيات قرآن را با نظريه تكامل تطبيق داده­اند.
هم چنين ممكن است بين انسان‏هاي امروزي و از نسل آدم با انسان نماهاي گذشته از نظر فيزيولوژي (جسماني) شباهت‏هاي وجود داشته باشد، اما به هيچ وجه نمي‏تواند بين عناصر اساسي انسانيت مانند روح انساني، خلاقيت، وجود ارزش‏هاي اخلاقي، خوب و بد و... شباهت‏ها را اثبات كرد تا بين انسان‏هاي امروزي موجودات حيواني ارتباط برقرار كرد.
در هر حال تئوري هاي علمي صرفا مي تواند شباهت­هايي را از نظر فيزيولوژي و مادي اثبات كند، اما در موضوع عناصر و ويژگي هاي ديگر انسان از نظر ساختار روحي و معنوي چيزي بيان نمي كند.
هم چنين حتي بر فرض اثبات كامل اين نظريه، باز نمي‏تواند نظريه‏اي مقابل و مخالف با قرآن باشد، زيرا بر اساس نظريه تكامل، راه پيدايش انسان از دگرگوني‏هاي طبيعي حيوان مي‏گذرد، اما ثابت نمي‏كند كه اين، تنها راه تحقق انسان است و بشر منحصراً از اين طريق پا به عرصه هستي گذاشته ، زيرا تجربه دلالت مي‏كند بر اين كه از اين راه فلان حادثه رخ مي‏دهد و هرگز دلالت ندارد بر اين كه رخداد فلان حادثه از غير اين راه محال است. (1)
به اين معنا كه ممكن است انسان نماهايي وجود داشته اند كه از نسل حيوانات و از تكامل آن ها به وجود آمدند، اما در عين حال آدم مي تواند مستقيما از خاك به وجود آمده باشد.
بنابراين درباره تكامل انسان و نظريه داروين بايد به اين نكته توجّه داشت كه يك نوع را در صورتي مي‏توان تكامل يافته نوع پيش دانست كه اتّصال اين نوع به نوع قبلي حتمي باشد. اگر احتمال داده شود كه نوع قبلي از بين رفته و نوع ديگري به وجود آمده كه شباهت به نوع پيشين داشته است، نمي‏توان اين نوع را تكامل يافته نوع قبل دانست. در مورد نسل انسان چنين است؛ براساس آنچه از ظاهر احاديث و آيات استفاده مي‏شود، نسل كنوني انسان به حضرت آدم و حوا منتهي مي‏شود و آن دو داراي آفرينش مستقل بوده‏اند. اينكه قبلاً موجوداتي شبيه به انسان بوده‏اند و فسيل‏هاي به دست آمده حاكي از آن هاست، دليل آن نيست كه انسان‏هاي تكامل يافته آنان باشد.
در هر حال اين مسئله از زواياي مختلف قابل بررسي بوده و با توجه برداشت‌ها و نظريات مختلف( هم در جانب علم و هم در برداشت از آيات قرآن) ناهمگوني ظاهري ميان آيات و تئوري تكامل كاملا قابل رفع است.
پي نوشت :
1. جوادي آملي، تفسير موضوعي، ج 14، ص 26.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

صفحه‌ها