نفخ روح

در ابتدا شايسته است گفته شود"روح" يك ماهيت و حقيقت غير قابل شناخت و يا تفسير دارد.

در ابتدا شايسته است گفته شود"روح" يك ماهيت و حقيقت غير قابل شناخت و يا تفسير دارد. هنگامي كه خداي متعال به پيامبرش مي گويد:"وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً "(1) و از تو درباره «روح» سؤال مي‏كنند، بگو: "روح" از فرمان پروردگار من است و جز اندكي از دانش، به شما داده نشده است.نشان مي دهد كه روح همان فرمان پروردگار است و اين بيان كه از علم جز اندكي به ما داده نشده است، ناتواني آگاهي و دانش ما را در مورد روح و ماهيت آن ثابت مي كند.در عين حال خداي متعال در مورد خلقت انسان،تصريح مي كند كه از روح خود در او دميدم "فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ"(2) هنگامي كه كار آن را به پايان رساندم، و در او از روح خود (يك روح شايسته و بزرگ) دميدم، همگي براي او سجده كنيد! داستان حيات اين موجود عجيب آغاز مي شود؛نفخه اي كه خداي متعال بر كالبدهاي بي جان مي دمد، در همه آن ها يك نفخه با يك ماهيت واحد معين است و اين نفخه در هر كالبدي در ابتدا هيچ تفاوتي با ديگر نفخات در ديگر كالبدها ندارد و بهره همه انسان ها از حيات الهي يكسان است، اما مسئله مهم و قابل ذكر،ارواحي اند كه قابليت پرورش را در خود دارند و با اراده الهي توسط ديگر ارواح ياري و امداد مي شوند.
در تاييد اين مطلب، به نقل روايتي از امام صادق سلام الله عليه اكتفا مي كنيم:
مفسرين در كتاب هاي خود روايتي از امام صادق سلام الله عليه در تفسير ارواح غيبي كه به امداد بعضي از انسان هاي خاص مي آيند خطاب به جابر نقل كردند. حضرت فرمود: يَا جَابِرُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ النَّاسَ ثَلَاثَةَ أَصْنَافٍ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَي وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ"فَالسَّابِقُونَ هُوَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ خَاصَّةُ اللَّهِ مِنْ خَلْقِهِ جَعَلَ فِيهِمْ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُدُسِ فَبِهِ بُعِثُوا أَنْبِيَاءَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْإِيمَانِ فَبِهِ خَافُوا اللَّهَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُوَّةِ فَبِهِ قَوُوا عَلَي طَاعَةِ اللَّهِ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الشَّهْوَةِ فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَةَ اللَّهِ وَ كَرِهُوا مَعْصِيَتَهُ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِي يَذْهَبُ بِهِ النَّاسُ وَ يَجِيئُونَ‏ وَ جَعَلَ فِي الْمُؤْمِنِينَ أَصْحَابِ الْمَيْمَنَةِ رُوحَ الْإِيمَانِ فَبِهِ خَافُوا اللَّهَ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الْقُوَّةِ فَبِهِ قَوُوا عَلَي الطَّاعَةِ مِنَ اللَّهِ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الشَّهْوَةِ فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَةَ اللَّهِ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِي يَذْهَبُ النَّاسُ بِهِ وَ يَجِيئُونَ
............(3)
البته اين روايت ادامه دارد و وارد مباحث عمومي مربوط به روح مي شود كه نيازي به پرداختن به آن نيست.
در اين بيان، حضرت مطابق با معني آيات شريفه مذكور فرمود خداي متعال انسان ها را به سه دسته تقسيم كرد كه آن سه دسته، اصحاب ميمنه(سعادت مندان) اصحاب مشئمه(شقاوت مندان) و سابقون(پيش گامان) هستند كه مطابق با قابليت هاي ذاتي هر كدام تعريف خاص به خود دارند:
(لازم به ذكر است، بسنده كردن به تفسير كوتاه روايت در مورد يكي از آن سه گروه(پيشگامان)،خود به خود حال دو گروه ديگر را مشخص مي كند كه البته گروه سعادت مند در مسير پيروي و در طول همان گروه پيشگام مي باشند.)
"سابقون" رسول گرامي اسلام و خواص از بندگان خالص خدا هستند كه توسط پنج روح مدد و ياري مي شوند "روح القدس" ايشان را در پيامبري و بعثتشان "روح الايمان" در ترس ايشان از خدا "روح القوه" در اطاعت و بندگيشان نسبت به خداي متعال "روح الشهوه" در خوشحالي شان بر طاعت و ناراحتي اشان بر معصيت و گناه و "روح المدرج" بر مطلع بودن و همراهي با آمدن و رفتن مردم؛ ياري شان مي كند.
معلوم مي شود در ابتدا همه موجودات بهره اي مساوي از روح خداي متعال دارند ولي بعضي از ارواح در مسير تكامل داراي قابليت هاي شگرفي مي شوند در نتيجه آن روح به ظاهر عادي توسط ارواح ديگري ياري مي شوند.............
در نتيجه مي توان گفت: گفت همه موجودات در قالب انساني حظّ و بهره اي يكسان از روح الهي مي برند و اگر چه
همه انسان ها داراي دو زمينه مادي(ناسوتي) و ملكوتي اند و "نفخت فيه من روحي" در گل سرشت تمام افراد بشر به طور يكسان دميده شده است و اين موجود در قالب انساني نسبت به ديگر افراد حظّ و بهره اي يكسان از روح الهي مي برد و اين ما هستيم كه با اختيار خود در كدام مسير قدم بر مي داريم و كدام زمينه را انتخاب و پرورش مي دهيم.
توضيح بيشتر اين كه:
همساني گوهر انساني در تمامي افراد در بدو وجود، به نام انسان مطلق يعني موجودي متفاوت و برتر در دايره هستي شكل گرفت و آن روحي كه خداي متعال در آيه شريفه "وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ" سوره سجده آيه 9 فرمود؛ مقصودش ذات و گوهر وجودي اين موجود عجيب بوده كه در نشئه اوليه، هيچ گاه انتساب خاصي به شخص يا اشخاص در تفاوت هاي فردي و اجتماعي نداشته است.
خداي متعال اراده مي كند تا موجودي بيافريند كه موجب مباهات ميان ديگر موجودات شود.آيه اي از سايه كردگار و نشانه اي از خاك ولي ماندگار كه خواست در او جاني بدمد، آنگاه از روح خود در او دميد و از قدرت خود، او را به پا نشاند.
همه موجودات درگاه الهي فطرت اوليه شان پاكي و درستي است،رسول گرامي اسلام صلوات الله عليه فرمود: "كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَي الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ وَ يُمَجِّسَانِهِ‏"(4) يعني هر مولودي (انساني) مطابق با فطرت خود(كه پاكي و درستي است) خلق مي شود و پدر و مادرش هستند كه او را يهودي، نصراني(مسيحي)، و مجوسي تربيت مي كنند.
و اما در تفسير " نفخ" به" روح" كه در آياتي چند آمده است نوشته اند:
"اضافه روح به خدا به اصطلاح اضافه تشريفي است يعني يك روح گرانقدر و پر شرافت كه سزاوار است روح خدا ناميده شود، در انسان دميده شد." "و نفخت فيه من روحي" (5)
انسان در اين جا شامل همه افراد بشر مي شود و مخاطب، شخص خاصي نيست، همه انسان ها از ابتدا داراي روح گران قدر و پر شرافت اند، پس در اين مقصد و هدف،هر موجود دو پايي در بدو اوليه از منشأ پاكي ها و تنزّه يعني خداي متعال،بهره اي يكسان مي برد.
بگذريم از اين كه در ميان آيات الهي و نيز روايات معصومين سلام الله عليهم اجمعين، بعضا مطالبي به چشم مي خورد كه چنين معنا شده است، انسان هاي بر گزيده الهي وجه تمايز بيشتري از ديگر انسان ها كه خود از ديگر موجودات متمايز اند؛كه دارند پرداختن به آن خود مثنوي هفتاد من كاغذ خواهد شد، با اين حال به بياني از يكي از تفاسير اشاره مي كنيم:
" همان طور كه اختلاف روح در خلقت فرشته و انسان باعث شد تعبير مختلف شود، و در مورد فرشته به نفخ تعبير نياورد، هم چنين اختلافي كه در اثر روح يعني حيات هست كه از نظر شرافت و خسّت مراتب مختلفي دارد، باعث شده كه تعبير از تعلق آن مختلف شود، يك جا تعبير به نفخ كند، و جاي ديگر تعبير به تاييد نمايد، و روح را داراي مراتب مختلفي از نظر اختلاف اثرش بداند.
آري يك روح است كه در آدميان نفخ مي‏شود، و در باره‏اش مي‏فرمايد:" وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي"، و روحي ديگر به نام روح تاييد كننده است، كه خاص مؤمن است، و در باره‏اش فرموده:" أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" (6) كه از نظر شرافت در ماهيت و از نظر مرتبت و قوت اثرش شريف ‏تر و قوي ‏تر از روحي است كه در همه انسان هاي زنده است، به شهادت اينكه در آيه زير كه در معناي آيه سوره مجادله است مي‏فرمايد:" أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها"(7)
ملاحظه مي‏كنيد كه در اين آيه مؤمن را زنده به حياتي داراي نور دانسته، و كافر را با اينكه جان دارد مرده و فاقد آن نور مي‏داند، پس معلوم مي‏شود مؤمن روحي دارد كه كافر آن را ندارد، و روح مؤمن اثري دارد كه در روح كافر نيست.
از اينجا معلوم مي‏شود روح مراتب مختلفي دارد، يك مرحله از روح، آن مرحله‏اي است كه در گياهان سبز هست (روح نباتي )، و اثرش اين است كه گياه و درخت را رشد مي‏دهد، و آيات داله بر اينكه زمين مرده بود، و ما آن را زنده كرديم در باره اين روح سخن مي‏گويد.
مرحله‏اي ديگر از روح آن روحي است كه به وسيله آن انبيا تاييد مي‏شوند، و جمله" وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ"(8) از آن خبر مي‏دهد، و سياق آيات دلالت دارد بر اينكه‏ اين روح شريف ‏تر است و مرتبه‏اي عالي‏تر از روح انسان دارد.........."(9)
اين بيان اگر چه خود نشان دهنده واقعيتي پنهان و پشت پرده اسرار هستي است،واقعيتي غير قابل انكار؛ ولي ممكن است شرافت هاي بر شمرده شده، تفاسير خاص به خود را داشته باشد كه مربوط به همان برگزيدگان از بندگان خاص الهي شود.
در هر حال همان طور كه در ابتدا بيان شد،آن روحي كه خدا در نهاد قالب انساني دميد، مقصود تشكيل انسان مطلق بود يعني موجودي كه تا قبل از آن، در دايره هستي سابقه حضور نداشته بود، با شرافت نفخه الهي موجود شد. در آن زمان، ديگر نامي از امتياز بعضي بر بعضي ديگر در اصل گوهر اعطايي به ميان نيامده بود و بعد از آن بود كه اين گوهر پاك الهي به بهانه هايي كه فقط خدا از آن اطلاع دارد، به گونه اي پرورش يافت كه مقصود اصلي خداي متعال را كه اعطاي مقام " خليفه اللهي" بود آشكار كرد و شايد مقصود روايات و تفاسير مربوطه به بعد از موجوديت ابتدايي و نفخه اوليه و در مراحل تكامل و بروز استعداد ها باشد.
و اما احاديث و رواياتي وجود دارد كه تاييد كننده اين مطلب است كه همه انسان ها در داشتن شرافت ذاتي كه همان روح الهي است همسان اند و اين خود آن ها هستند كه مي توانند با شناسايي آن،متعالي شوند و يا با فراموشي آن،به دّره خسران سقوط كنند.
مولاي متقيان فرمود:" من عرف شرف معناه صانه عن دنائة شهوته و زور مناه."(10) كسي كه شرافت باطني و گوهر انساني خود را بشناسد، اين شناسايي او را از پستي‏هاي شهوت و آرزوهاي باطل مصون خواهد داشت.
"كسي كه" در بيان مولاي متقيان شخص معين و انسان خاصي نيست،همه بشر مخاطب اند، و همه آن ها داراي شرافت ذاتي هستند و اين شرافت ذاتي را از خداي متعال گرفته اند پس بايد اول براي شناسايي آن تلاش كنند و بعد در مسير پرورش آن قدم بردارند تا استعداد هاي شگرفي كه در وجودشان به واسطه همين شرافت قرار گرفته است را به نمايش بگذارند نه اين كه اين گوهر با ارزش را به غبار شهوت و آرزوهاي باطل تيره بيالايند و آن را زير خاك مذلت دفن كنند.
اين داستان انسان است، انسان برگزيده خدا، انسان مطلقي كه داراي گوهر شريف و ممتاز است و متاسفانه با سوء اختيار خود آن را مي آلايد. روح مثل جامه اي سفيد مي ماند كه با اندك غبار گناهي، دچار تيرگي مي شود همان طور كه انسان هاي پليد، اين جامه سفيد را .
البته در بعضي ديگر از روايات، روح دميده شده در كالبد آدمي به قدرت خدا تفسير شده است.
امام باقر سلام الله عليه فرمود:
"قول اللَّه عزّ و جلّ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي قال: من قدرتي"(11)
امام باقر (ع) در اين حديث روح خدا را كه در آدم دميده شده به قدرت خداوند تفسير كرده است.
ممكن است قدرت خدا در اين بيان شريف به معناي جانداري خاصي باشد كه خدا به همه انسان ها به نحو تساوي داده است نوع جاندار خاصي كه به موجود ديگري جز انسان اعطا نكرده است، نوعي قدرت كه ناشي از اختيار و شناخت به خود و عالم هستي است.توانايي خاصي كه فقط از اين موجود و به قدرت روح خدا و اذن او بر مي آيد. چون مي خواهد خليفه و جانشين خدا روي زمين شود،پس مي بايست در وجودش گوهري باشد گوهري قدرت مند كه از قادر متعال به ارث مي برد و خلاصه انسان عجيب ترين داستان آفرينش است.
نتيجه اين كه به دور از بحث هاي دقيق و ظريفي كه مي تواند در اين باره مطرح شود و گاهي چنين بحث هايي راه به جايي نخواهد برد و به سر انجام مناسبي هم نخواهد رسيد، بايد قبول كنيم كه همه افراد بشر در سايه اين گوهر پر ارزش (روح الهي دميده شده در كالبد شان) به طور مساوي داراي فطرتي پاك از هر گونه پلشتي و پليدي اند و بعد ها در گذر زمان تغييرات مثبت و منفي به خود مي گيرند و اما در مورد افراد برگزيده چون پيامبران الهي و معصومين سلام الله عليهم اجمعين هم مي توان اين سخن را گفت كه آنان نيز چون ما در ابتدا سهم بيشتري از اين گوهر پر ارزش ندارند و تفاوتي را كه مشاهده مي كنيم مربوط به تربيت ربّاني و الهي است (كه چون الگو هاي هدايت اند، مي طلبد) كه در طول زندگي، همواره ايشان را از فتنه هاي دنيايي و مكر هاي شيطاني دور مي كند و در اين باره در قرآن آيات بسياري وجود دارد. خداي متعال در مورد اهل بيت سلام الله عليهم اجمعين فرمود"
"إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً"(12)
خداوند فقط مي‏خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد.
و در جايي ديگر از قرآن اين مطلب به چشم مي خورد كه يوسف پيامبر اعتراف مي كند كه نفس من مرا به سوي بدي ها مي كشاند جز آن كه خداي متعال مرا مورد رحم خود قرار دهد.
"وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحيمٌ "(13)
من هرگز خودم را تبرئه نمي‏كنم، كه نفس (سركش) بسيار به بديها امر مي‏كند مگر آنچه را پروردگارم رحم كند! پروردگارم آمرزنده و مهربان است.
وجود اين گونه آيات نشان مي دهد كه هيچ روح و نفسي همان طور كه مي تواند در مسير تعالي قرار گيرد، از خطر سقوط در امان نيست، پس همگان در اين بهره وري يكسان اند و اگر تفاوتي ديده مي شود، مربوط به مرحله خاصّ تربيتي است و بايد ريشه آن را در علم و ارداه حق جستجو كرد و حال آن كه دست و پاي كسي در اختيار راه حق و قرار گرفتن در مسير تربيت و تكامل عمومي نبسته اند،و به خاطر حسن و يا سوء اختيار است كه انسان ها از هم متفاوت مي شوند و ملاك و معيار و تفاوت مراتب از همين جا معلوم مي شود.
پي نوشت ها:
1.سوره اسراء آيه 85.
2.سوره حجر آيه 29 .
3.مجلسي محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، تهران، انتشارات اسلاميه،بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏25، ص، 53.
4.مجلسي محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، تهران، انتشارات اسلاميه، ج‏58، ص 188.
5.رضايي محمد علي، پژوهشي در اعجاز علمي قرآن، رشت، انتشارات مبين،چاپ اول، سال 1381 هجري شمسي، ص 524 .
6.سوره مجادله آيه 22 .
7.سوره انعام آيه 122.
8.سوره بقره،آيه 87.
9.طباطبايي محمد حسين، تفسير الميزان ،ترجمه موسوي همداني محمد باقر،قم، انتشارات جامعه مدرسين، چاپ پنجم، سال 1374 هجري شمسي ج‏20، ص 284.
10.فلسفي محمد تقي،الحديث (روايات تربيتي)،تهران، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي،سال 1368 شمسي، ج‏1، ص 10.
11.همان، ج‏2، ص 98.
12.سوره احزاب آيه 33.
13.سوره يوسف آيه 53.

بعدازکامل شدن خلقت جنین،روح در وی دمیده می شود

اينكه ايجاد روح در بدن دقيقا در چه زماني است مستفاد از آيات قرآن و روايات اين است كه بعد از كامل شدن خلقت بدن است و مدت معيني را در قرآن ذكر نكرده است. بلكه در آياتي كه درباره مراحل خلقت انسان بحث شده بعد از انعقاد نطفه و تبديل آن به علقه و تبديل آن به مضغه و تشكيل استخوان و روييدن گوشت بر استخوان كه شكل ظاهري انسان كامل شده است، در مرحله بعد روح به جنين دميده مي شود. خداوند در قرآن مي فرمايد: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ. ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ. ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِين‏»(1)؛ و به يقين، انسان را از عصاره‏اي از گِل آفريديم. سپس او را [به صورت‏] نطفه‏اي در جايگاهي استوار قرار داديم. آن گاه نطفه را به صورت علقه درآورديم. پس آن علقه را [به صورت‏] مضغه گردانيديم، و آن گاه مضغه را استخوانهايي ساختيم، بعد استخوانها را با گوشتي پوشانيديم، آن گاه [جنين را در] آفرينشي ديگر پديد آورديم. آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است.

در تفاسير منظور از «ثم انشاناه خلقا آخر» مرحله دميدن روح در جنين تفسير شده است: «در مراحل پنجگانه‏اي كه براي آفرينش انسان در آيات فوق ذكر شده همه جا تعبير به" خلق" شده است، اما هنگامي كه به آخرين مرحله مي‏رسد تعبير به" انشاء" مي‏كند. اين تعبير نشان مي‏دهد كه مرحله اخير با مراحل قبل (مرحله نطفه و علقه و مضغه و گوشت و استخوان) كاملا متفاوت است مرحله‏اي است مهم كه قرآن از آن سر بسته ياد كرده و تنها مي‏گويد:" سپس ما به آن آفرينش تازه‏اي داديم" و بلا فاصله پشت سر آن" فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ" مي‏گويد.

 اين همان مرحله‏اي است كه جنين وارد مرحله حيات انساني مي‏شود، حس و حركت پيدا مي‏كند، و به جنبش در مي‏آيد كه در روايات اسلامي از آن تعبير به مرحله" نفخ روح" (دميدن روح در كالبد) شده است.»(2)

آيه ديگري كه درباره خلقت انسان و دميدن روح در او آمده چنين است:

 «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهينٍ ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ...»(3)؛ سپس [تداوم‏] نسل او را از چكيده آبي پست مقرّر فرمود آن گاه او را درست ‏اندام كرد، و از روح خويش در او دميد.

در اين آيه هم مي فرمايد بعد از كامل شدن خلقت ظاهري انسان، روح در او دميده شد.

در رواياتي كه در باب كيفيت خلقت انسان در كتب روايي آمده است، هر يك از مراحل شكل گيري جنين از نطفه به بعد را چهل روز شمرده است كه از آنها استفاده مي شود دميدن روح در جنين وقتي است كه چهار ماه او كامل شود. به عنوان نمونه در روايتي آمده است:

«قال أبو جعفر(ع) إن النطفة تكون في الرحم أربعين يوما ثم تصير علقة أربعين يوما ثم تصير مضغة أربعين يوما فإذا كمل أربعة أشهر بعث اللَّه ملكين خلاقين....»(4)؛ امام باقر(ع) فرمودند نطفه چهل روز در رحم است سپس در مدت چهل روز تبديل به علقه مي شود و سپس در مدت چهل روزديگر مضغه مي شود. پس هر گاه چهار ماه كامل شد، خداوند دو ملك خلق را مي فرستد ... 

مرحوم علامه مجلسي هم در شرح روايتي در اين باب مي نويسد:«النطفة تبقي في‏ الرحم‏ أربعين‏ يوما ثم تصير علقة أربعين يوما ثم تصير مضغة أربعين يوما ثم تتصور في أربعين يوما و تلجها الروح في عشرين يوما»(5)؛ نطفه در رحم چهل روز باقي مي ماند سپس در مدت چهل روز تبديل به علقه مي شود، سپس در مدت چهل روز ديگر تبديل به مضغه مي شود و در مدت بيست روز روح در او دميده مي شود.

علاوه بر اينكه رواياتي كه دستوراتي را براي مراقبت والدين براي فرزند صالح داشتن و دعا كردن براي فرزند را در ماه چهارم بيشتر تاكيد كرده اند و اين بخاطر همين است كه جنين صاحب روح شده است.

بنابراين از منظر قرآن و روايات زمان دميدن روح در جنين وقتي است كه خلقت ظاهري و جسمي انسان، كامل شود بعد از آن صاحب روح مي شود كه اين مدت بعد از چهار ماه كامل است و علم پزشكي هم همين مطلب را تاييد كرده كه بعد از چهار ماه جنين داراي حركاتي مي شود كه نشان دهنده پديد آمدن روح در اوست.

پي نوشت ها:

1. مومنون(23)آيات13و14.

2. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج‏14، ص 212 و نيز؛ طباطبايي، الميزان، انتشارات جامعه مدرسين، ج15، ص21.

3. سجده(32)آيات8و9.

4. كليني، محمد بن يعقوب، الكافي، انتشارات اسلاميه، ج6، ص13؛ فيض كاشاني، محسن، الوافي، ج23، ص1280.

5. مجلسي، محمد باقر، بحار الأنوار، چاپ بيروت، ج‏40، ص 233.

 

از آيات فوق بر مي آيد كه در آدمي جز بدن، چيز بسيار شريف نيز وجود دارد كه مخلوق خداست و تا آن چيز شريف در انسان به وجود نيايد، آدمي، انسان نمي گردد و در حضرت آدم به وجود آمد، شاني يافت كه فرشتگان در برابر او خضوع كردند و عبارت «انشأناه خلقاً آخر» نشان از خلقت مي دهد كه فعل و انفعالات طبيعي و مادي در آن نيست. و انشاء به معني ايجاد كردن چيزي توام با تربيت آن است. اين تعبير نشان مي دهد كه مرحله اخير با مراحل قبل، كاملاً متفاوت است. اگر گفته شود نطفه انسان از آغاز كه در رحم قرار مي گيرد و قبل از آن يك موجود زنده است.

بنابراين نفخ روح چه معنا دارد؟ در پاسخ بايد گفت: زماني كه نطفه منعقد مي شود تنها داراي يك نوع «حيات نباتي» (گياهي) است يعني؛ فقط تغذيه و رشد و نمو دارد. ولي از حس و حركت كه نشانه «حيات حيواني» است و هم چنين قوه ادراكات كه نشانه «حيات انساني» است و در آن خبري نيست (ما تكامل نطفه در رحم به مرحله اي مي رسد كه شروع به حركت مي كند و تدريجاً قواي ديگر انساني در آن زنده مي شود اين همان مرحله اي است كه قرآن از آن تعبير به نفخ روح مي كند.

مهم ترين اتفاقي كه پس از ماه سوم براي جنين پيش مي آيد، حركت و فعاليت قلب و رشد سريع جنين و شكل گيري اندام هاي خارجي است در ماه سوم و ابتداي ماه چهارم به دليل عصب دار شدن اندام ها، حركت جنين آغاز مي شود و زن باردار در ماه چهارم حركت جنين را كاملاً احساس مي كند.

ميان صاحب نظران و فلاسفه اسلامي در اين باره دو نظر وجود دارد

ميان صاحب نظران و فلاسفه اسلامي در اين باره دو نظر وجود دارد:

برخي معتقدند كه روح آدمي به عنوان موجودي مجرد قبل از بدن او خلق شده و در كالبدش دميده مي شود، ولي صدرالمتألهين بر آن است كه روح آدمي از عصاره و تلطيف بدن انسان خلق مي گردد و در آغاز پيدايش و مبدأ خلقت  جسماني است، ولي بر اثر حركت جوهري به تدريج رو به سوي تجرد مي رود  تا به تجرد تام عقلي نايل مي گردد.

از باب تمثيل و تشبيه صدرا معتقد است كه روح آدمي نظير نور چراغ است. همان طور كه روغن و نفت از طريق فتيله عبور مي كند، وقتي نزديك شعله چراغ رسيد، تبديل به گاز مي شود، آن گاه تبديل به شعله و بعد تبديل به نور مي گردد. روح انسان نيز چنين مسيري را طي مي كند تا اين كه از مرتبه ماده به تجرد مي رسد و روح مجرد مي شود.

صدرا معتقد است كه اين تحليل عقلي را آموزه‌هاي قرآن در باب روح نيز تأييد مي كند،‌ زيرا قرآن كريم وقتي در باب خلقت انسان سخن مي گويد و مراتب آفرينش انسان را توضيح مي دهد كه از نطفه بعد مضغه، بعد علقه مي شود، آنگاه مي فرمايد:

«ثمّ أنشأناه خلقاً آخر فتبارك الله أحسن الخالقين،(1) سپس او را آفرينش و خلقت ديگري دادم و بزرگ است خدايي كه برترين آفريدگار است.»

در مجموع صدرا پيدايش روح انسان را بعد از بدن و از طريق حركت جوهري تبيين كرده حتي يكي از دلايل و شواهد فلسفي حركت جوهري را نحوه تجرد روح تلقي نموده است. روح با بدن رابطه ظرف و مظروف نظير آبي كه در ظرف ريخته مي شود ندارد، بلكه رابطه روح و بدن رابطه محيط و محاط است. روح به دليل حركت جو هري به تجرد مي رسد. اين طور نيست كه مثل آب در ظرف بدن قرار داشته باشد.

انسان موجود مركب از دو پديده است كه يكي مجرد و ديگر مادي است. تركيب آن دو بدين معنا است كه تركيب روح و بدن يك تركيب اتحادي است. روح و بدن يك وجود موجود هستند. بر اثر اين تركيب است كه حقيقتي به نام انسان شكل مي‏گيرد. روح بي‏بدن نمي‏تواند به هستي خود ادامه دهد و بدن هم بي‏روح نمي‏تواند موجوديت خود را حفظ كند. از اين رو مي‏گوييم تركيب روح و بدن تركيبي است كه بدون آن نمي‏توانند موجود باشند؛ بر اساس اين تركيب است كه اين دو موجود مي‏شوند و وجودي يگانه مي‏يابند.

در تركيب انضمامي، دو چيزي كه موجود هستند و هستي آن ها مستقل از يكديگر است، به هم متصل شده، با هم تركيب مي‏شوند. يعني اين طور نيست كه آن دو موجود بر اثر اين تركيب به عالم هستي باريابند؛ بلكه آن دو، هستي مستقل از يكديگر دارند. ما فقط با يك تركيب ميان آن دو، پيوند حاصل كرده‏ايم. اما در تركيب اتحادي، مانند روح و بدن، آن دو به حدي با هم يگانه گشته‏اند كه به يك وجود موجودند. اين طور نيست كه نخست روح موجود شود و آن گاه بدن جدا از آن؛ سپس اين دو را به هم پيوند بزنيم و تركيب كنيم؛

در تركيب اتحادي، بايد دو موجودي كه به يك وجود موجود مي‏شوند، داراي مرتبه يكساني باشند؛ يعني،اگر يكي در مرتبه قوه و استعداد محض بود و يكي در مرتبه فعليت، نمي‏توان اين دو را با يكديگر متحد ساخت؛ چرا كه اين دو بر اثر تركيب يكي مي‏شوند. يگانگي در حدي است كه به يك وجود موجودند. نمي‏توان موجودي را كه در مرتبه قوه بوده، وجودش ضعيف‏تر از فعليت و پايين‏تر از آن است با مرتبه فعليت كه وجودش قوي و بالاتر است، تركيب اتحادي نمود. مرتبه پايين در عين پايين بودن نمي‏تواند بر اثر تركيب به مرتبه بالا ارتقا يابد؛ چنان كه مرتبه بالا نيز - در عين بالا بودن - نمي‏تواند بر اثر تركيب به مرتبه پايين تنزل كند. از اين رو، تركيب اتحادي يك موجود بالقوه با يك موجود بالفعل محال است. تركيب بين نفس و بدن اتحادي است.(2) بر اساس اين تحليل معلوم مي شود رويكرد صدرايي در باره خلقت دقيق تر از ساير ديدگاه ها است.

[جهت اطلاع بيشتر مراجعه فرماييد به كتاب شرح منظومه سبزواري با تعليقه علامه حسن زاده آملي] (3)

اما در باره قسمت دوم پرسش شما توجه به اين نكته لازم است كه حرمت سقط جنين به خاطر مرحله دميده شدن روح نيست، بلكه از آغاز خلقت انسان كه با انعقاد نطفه آغاز مي شود وجودش محترم است و خالق هستي اجازه نمي دهد كسي آن را از بين ببرد و اگر چنين كرد گناهكار است و كيفر مي شود.

پي‌نوشت‌ها:

1.  مؤمنون (23) آيه 14.

2. صدر المتالهين، الحكمه المتعاليه، دار احياء التراث، ج 8، ص 330.

3. المحقق السبزواري، شرح المنظومه، نشر ناب - تهران ، ج 5، ص 115.