پاسخ ارائه شده به سؤالِ یک پرسشگر با مشخصات خاص است. در صورتی که سؤال یا ابهامی برای شما ایجاد شده از طریق درگاه های پاسخگویی پیگیری فرمائید.
در ابتدا شايسته است گفته شود"روح" يك ماهيت و حقيقت غير قابل شناخت و يا تفسير دارد.

در ابتدا شايسته است گفته شود"روح" يك ماهيت و حقيقت غير قابل شناخت و يا تفسير دارد. هنگامي كه خداي متعال به پيامبرش مي گويد:"وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً "(1) و از تو درباره «روح» سؤال مي‏كنند، بگو: "روح" از فرمان پروردگار من است و جز اندكي از دانش، به شما داده نشده است.نشان مي دهد كه روح همان فرمان پروردگار است و اين بيان كه از علم جز اندكي به ما داده نشده است، ناتواني آگاهي و دانش ما را در مورد روح و ماهيت آن ثابت مي كند.در عين حال خداي متعال در مورد خلقت انسان،تصريح مي كند كه از روح خود در او دميدم "فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ"(2) هنگامي كه كار آن را به پايان رساندم، و در او از روح خود (يك روح شايسته و بزرگ) دميدم، همگي براي او سجده كنيد! داستان حيات اين موجود عجيب آغاز مي شود؛نفخه اي كه خداي متعال بر كالبدهاي بي جان مي دمد، در همه آن ها يك نفخه با يك ماهيت واحد معين است و اين نفخه در هر كالبدي در ابتدا هيچ تفاوتي با ديگر نفخات در ديگر كالبدها ندارد و بهره همه انسان ها از حيات الهي يكسان است، اما مسئله مهم و قابل ذكر،ارواحي اند كه قابليت پرورش را در خود دارند و با اراده الهي توسط ديگر ارواح ياري و امداد مي شوند.
در تاييد اين مطلب، به نقل روايتي از امام صادق سلام الله عليه اكتفا مي كنيم:
مفسرين در كتاب هاي خود روايتي از امام صادق سلام الله عليه در تفسير ارواح غيبي كه به امداد بعضي از انسان هاي خاص مي آيند خطاب به جابر نقل كردند. حضرت فرمود: يَا جَابِرُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ النَّاسَ ثَلَاثَةَ أَصْنَافٍ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَي وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ"فَالسَّابِقُونَ هُوَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ خَاصَّةُ اللَّهِ مِنْ خَلْقِهِ جَعَلَ فِيهِمْ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُدُسِ فَبِهِ بُعِثُوا أَنْبِيَاءَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْإِيمَانِ فَبِهِ خَافُوا اللَّهَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُوَّةِ فَبِهِ قَوُوا عَلَي طَاعَةِ اللَّهِ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الشَّهْوَةِ فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَةَ اللَّهِ وَ كَرِهُوا مَعْصِيَتَهُ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِي يَذْهَبُ بِهِ النَّاسُ وَ يَجِيئُونَ‏ وَ جَعَلَ فِي الْمُؤْمِنِينَ أَصْحَابِ الْمَيْمَنَةِ رُوحَ الْإِيمَانِ فَبِهِ خَافُوا اللَّهَ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الْقُوَّةِ فَبِهِ قَوُوا عَلَي الطَّاعَةِ مِنَ اللَّهِ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الشَّهْوَةِ فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَةَ اللَّهِ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِي يَذْهَبُ النَّاسُ بِهِ وَ يَجِيئُونَ
............(3)
البته اين روايت ادامه دارد و وارد مباحث عمومي مربوط به روح مي شود كه نيازي به پرداختن به آن نيست.
در اين بيان، حضرت مطابق با معني آيات شريفه مذكور فرمود خداي متعال انسان ها را به سه دسته تقسيم كرد كه آن سه دسته، اصحاب ميمنه(سعادت مندان) اصحاب مشئمه(شقاوت مندان) و سابقون(پيش گامان) هستند كه مطابق با قابليت هاي ذاتي هر كدام تعريف خاص به خود دارند:
(لازم به ذكر است، بسنده كردن به تفسير كوتاه روايت در مورد يكي از آن سه گروه(پيشگامان)،خود به خود حال دو گروه ديگر را مشخص مي كند كه البته گروه سعادت مند در مسير پيروي و در طول همان گروه پيشگام مي باشند.)
"سابقون" رسول گرامي اسلام و خواص از بندگان خالص خدا هستند كه توسط پنج روح مدد و ياري مي شوند "روح القدس" ايشان را در پيامبري و بعثتشان "روح الايمان" در ترس ايشان از خدا "روح القوه" در اطاعت و بندگيشان نسبت به خداي متعال "روح الشهوه" در خوشحالي شان بر طاعت و ناراحتي اشان بر معصيت و گناه و "روح المدرج" بر مطلع بودن و همراهي با آمدن و رفتن مردم؛ ياري شان مي كند.
معلوم مي شود در ابتدا همه موجودات بهره اي مساوي از روح خداي متعال دارند ولي بعضي از ارواح در مسير تكامل داراي قابليت هاي شگرفي مي شوند در نتيجه آن روح به ظاهر عادي توسط ارواح ديگري ياري مي شوند.............
در نتيجه مي توان گفت: گفت همه موجودات در قالب انساني حظّ و بهره اي يكسان از روح الهي مي برند و اگر چه
همه انسان ها داراي دو زمينه مادي(ناسوتي) و ملكوتي اند و "نفخت فيه من روحي" در گل سرشت تمام افراد بشر به طور يكسان دميده شده است و اين موجود در قالب انساني نسبت به ديگر افراد حظّ و بهره اي يكسان از روح الهي مي برد و اين ما هستيم كه با اختيار خود در كدام مسير قدم بر مي داريم و كدام زمينه را انتخاب و پرورش مي دهيم.
توضيح بيشتر اين كه:
همساني گوهر انساني در تمامي افراد در بدو وجود، به نام انسان مطلق يعني موجودي متفاوت و برتر در دايره هستي شكل گرفت و آن روحي كه خداي متعال در آيه شريفه "وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ" سوره سجده آيه 9 فرمود؛ مقصودش ذات و گوهر وجودي اين موجود عجيب بوده كه در نشئه اوليه، هيچ گاه انتساب خاصي به شخص يا اشخاص در تفاوت هاي فردي و اجتماعي نداشته است.
خداي متعال اراده مي كند تا موجودي بيافريند كه موجب مباهات ميان ديگر موجودات شود.آيه اي از سايه كردگار و نشانه اي از خاك ولي ماندگار كه خواست در او جاني بدمد، آنگاه از روح خود در او دميد و از قدرت خود، او را به پا نشاند.
همه موجودات درگاه الهي فطرت اوليه شان پاكي و درستي است،رسول گرامي اسلام صلوات الله عليه فرمود: "كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَي الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ وَ يُمَجِّسَانِهِ‏"(4) يعني هر مولودي (انساني) مطابق با فطرت خود(كه پاكي و درستي است) خلق مي شود و پدر و مادرش هستند كه او را يهودي، نصراني(مسيحي)، و مجوسي تربيت مي كنند.
و اما در تفسير " نفخ" به" روح" كه در آياتي چند آمده است نوشته اند:
"اضافه روح به خدا به اصطلاح اضافه تشريفي است يعني يك روح گرانقدر و پر شرافت كه سزاوار است روح خدا ناميده شود، در انسان دميده شد." "و نفخت فيه من روحي" (5)
انسان در اين جا شامل همه افراد بشر مي شود و مخاطب، شخص خاصي نيست، همه انسان ها از ابتدا داراي روح گران قدر و پر شرافت اند، پس در اين مقصد و هدف،هر موجود دو پايي در بدو اوليه از منشأ پاكي ها و تنزّه يعني خداي متعال،بهره اي يكسان مي برد.
بگذريم از اين كه در ميان آيات الهي و نيز روايات معصومين سلام الله عليهم اجمعين، بعضا مطالبي به چشم مي خورد كه چنين معنا شده است، انسان هاي بر گزيده الهي وجه تمايز بيشتري از ديگر انسان ها كه خود از ديگر موجودات متمايز اند؛كه دارند پرداختن به آن خود مثنوي هفتاد من كاغذ خواهد شد، با اين حال به بياني از يكي از تفاسير اشاره مي كنيم:
" همان طور كه اختلاف روح در خلقت فرشته و انسان باعث شد تعبير مختلف شود، و در مورد فرشته به نفخ تعبير نياورد، هم چنين اختلافي كه در اثر روح يعني حيات هست كه از نظر شرافت و خسّت مراتب مختلفي دارد، باعث شده كه تعبير از تعلق آن مختلف شود، يك جا تعبير به نفخ كند، و جاي ديگر تعبير به تاييد نمايد، و روح را داراي مراتب مختلفي از نظر اختلاف اثرش بداند.
آري يك روح است كه در آدميان نفخ مي‏شود، و در باره‏اش مي‏فرمايد:" وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي"، و روحي ديگر به نام روح تاييد كننده است، كه خاص مؤمن است، و در باره‏اش فرموده:" أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" (6) كه از نظر شرافت در ماهيت و از نظر مرتبت و قوت اثرش شريف ‏تر و قوي ‏تر از روحي است كه در همه انسان هاي زنده است، به شهادت اينكه در آيه زير كه در معناي آيه سوره مجادله است مي‏فرمايد:" أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها"(7)
ملاحظه مي‏كنيد كه در اين آيه مؤمن را زنده به حياتي داراي نور دانسته، و كافر را با اينكه جان دارد مرده و فاقد آن نور مي‏داند، پس معلوم مي‏شود مؤمن روحي دارد كه كافر آن را ندارد، و روح مؤمن اثري دارد كه در روح كافر نيست.
از اينجا معلوم مي‏شود روح مراتب مختلفي دارد، يك مرحله از روح، آن مرحله‏اي است كه در گياهان سبز هست (روح نباتي )، و اثرش اين است كه گياه و درخت را رشد مي‏دهد، و آيات داله بر اينكه زمين مرده بود، و ما آن را زنده كرديم در باره اين روح سخن مي‏گويد.
مرحله‏اي ديگر از روح آن روحي است كه به وسيله آن انبيا تاييد مي‏شوند، و جمله" وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ"(8) از آن خبر مي‏دهد، و سياق آيات دلالت دارد بر اينكه‏ اين روح شريف ‏تر است و مرتبه‏اي عالي‏تر از روح انسان دارد.........."(9)
اين بيان اگر چه خود نشان دهنده واقعيتي پنهان و پشت پرده اسرار هستي است،واقعيتي غير قابل انكار؛ ولي ممكن است شرافت هاي بر شمرده شده، تفاسير خاص به خود را داشته باشد كه مربوط به همان برگزيدگان از بندگان خاص الهي شود.
در هر حال همان طور كه در ابتدا بيان شد،آن روحي كه خدا در نهاد قالب انساني دميد، مقصود تشكيل انسان مطلق بود يعني موجودي كه تا قبل از آن، در دايره هستي سابقه حضور نداشته بود، با شرافت نفخه الهي موجود شد. در آن زمان، ديگر نامي از امتياز بعضي بر بعضي ديگر در اصل گوهر اعطايي به ميان نيامده بود و بعد از آن بود كه اين گوهر پاك الهي به بهانه هايي كه فقط خدا از آن اطلاع دارد، به گونه اي پرورش يافت كه مقصود اصلي خداي متعال را كه اعطاي مقام " خليفه اللهي" بود آشكار كرد و شايد مقصود روايات و تفاسير مربوطه به بعد از موجوديت ابتدايي و نفخه اوليه و در مراحل تكامل و بروز استعداد ها باشد.
و اما احاديث و رواياتي وجود دارد كه تاييد كننده اين مطلب است كه همه انسان ها در داشتن شرافت ذاتي كه همان روح الهي است همسان اند و اين خود آن ها هستند كه مي توانند با شناسايي آن،متعالي شوند و يا با فراموشي آن،به دّره خسران سقوط كنند.
مولاي متقيان فرمود:" من عرف شرف معناه صانه عن دنائة شهوته و زور مناه."(10) كسي كه شرافت باطني و گوهر انساني خود را بشناسد، اين شناسايي او را از پستي‏هاي شهوت و آرزوهاي باطل مصون خواهد داشت.
"كسي كه" در بيان مولاي متقيان شخص معين و انسان خاصي نيست،همه بشر مخاطب اند، و همه آن ها داراي شرافت ذاتي هستند و اين شرافت ذاتي را از خداي متعال گرفته اند پس بايد اول براي شناسايي آن تلاش كنند و بعد در مسير پرورش آن قدم بردارند تا استعداد هاي شگرفي كه در وجودشان به واسطه همين شرافت قرار گرفته است را به نمايش بگذارند نه اين كه اين گوهر با ارزش را به غبار شهوت و آرزوهاي باطل تيره بيالايند و آن را زير خاك مذلت دفن كنند.
اين داستان انسان است، انسان برگزيده خدا، انسان مطلقي كه داراي گوهر شريف و ممتاز است و متاسفانه با سوء اختيار خود آن را مي آلايد. روح مثل جامه اي سفيد مي ماند كه با اندك غبار گناهي، دچار تيرگي مي شود همان طور كه انسان هاي پليد، اين جامه سفيد را .
البته در بعضي ديگر از روايات، روح دميده شده در كالبد آدمي به قدرت خدا تفسير شده است.
امام باقر سلام الله عليه فرمود:
"قول اللَّه عزّ و جلّ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي قال: من قدرتي"(11)
امام باقر (ع) در اين حديث روح خدا را كه در آدم دميده شده به قدرت خداوند تفسير كرده است.
ممكن است قدرت خدا در اين بيان شريف به معناي جانداري خاصي باشد كه خدا به همه انسان ها به نحو تساوي داده است نوع جاندار خاصي كه به موجود ديگري جز انسان اعطا نكرده است، نوعي قدرت كه ناشي از اختيار و شناخت به خود و عالم هستي است.توانايي خاصي كه فقط از اين موجود و به قدرت روح خدا و اذن او بر مي آيد. چون مي خواهد خليفه و جانشين خدا روي زمين شود،پس مي بايست در وجودش گوهري باشد گوهري قدرت مند كه از قادر متعال به ارث مي برد و خلاصه انسان عجيب ترين داستان آفرينش است.
نتيجه اين كه به دور از بحث هاي دقيق و ظريفي كه مي تواند در اين باره مطرح شود و گاهي چنين بحث هايي راه به جايي نخواهد برد و به سر انجام مناسبي هم نخواهد رسيد، بايد قبول كنيم كه همه افراد بشر در سايه اين گوهر پر ارزش (روح الهي دميده شده در كالبد شان) به طور مساوي داراي فطرتي پاك از هر گونه پلشتي و پليدي اند و بعد ها در گذر زمان تغييرات مثبت و منفي به خود مي گيرند و اما در مورد افراد برگزيده چون پيامبران الهي و معصومين سلام الله عليهم اجمعين هم مي توان اين سخن را گفت كه آنان نيز چون ما در ابتدا سهم بيشتري از اين گوهر پر ارزش ندارند و تفاوتي را كه مشاهده مي كنيم مربوط به تربيت ربّاني و الهي است (كه چون الگو هاي هدايت اند، مي طلبد) كه در طول زندگي، همواره ايشان را از فتنه هاي دنيايي و مكر هاي شيطاني دور مي كند و در اين باره در قرآن آيات بسياري وجود دارد. خداي متعال در مورد اهل بيت سلام الله عليهم اجمعين فرمود"
"إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً"(12)
خداوند فقط مي‏خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد.
و در جايي ديگر از قرآن اين مطلب به چشم مي خورد كه يوسف پيامبر اعتراف مي كند كه نفس من مرا به سوي بدي ها مي كشاند جز آن كه خداي متعال مرا مورد رحم خود قرار دهد.
"وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحيمٌ "(13)
من هرگز خودم را تبرئه نمي‏كنم، كه نفس (سركش) بسيار به بديها امر مي‏كند مگر آنچه را پروردگارم رحم كند! پروردگارم آمرزنده و مهربان است.
وجود اين گونه آيات نشان مي دهد كه هيچ روح و نفسي همان طور كه مي تواند در مسير تعالي قرار گيرد، از خطر سقوط در امان نيست، پس همگان در اين بهره وري يكسان اند و اگر تفاوتي ديده مي شود، مربوط به مرحله خاصّ تربيتي است و بايد ريشه آن را در علم و ارداه حق جستجو كرد و حال آن كه دست و پاي كسي در اختيار راه حق و قرار گرفتن در مسير تربيت و تكامل عمومي نبسته اند،و به خاطر حسن و يا سوء اختيار است كه انسان ها از هم متفاوت مي شوند و ملاك و معيار و تفاوت مراتب از همين جا معلوم مي شود.
پي نوشت ها:
1.سوره اسراء آيه 85.
2.سوره حجر آيه 29 .
3.مجلسي محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، تهران، انتشارات اسلاميه،بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏25، ص، 53.
4.مجلسي محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، تهران، انتشارات اسلاميه، ج‏58، ص 188.
5.رضايي محمد علي، پژوهشي در اعجاز علمي قرآن، رشت، انتشارات مبين،چاپ اول، سال 1381 هجري شمسي، ص 524 .
6.سوره مجادله آيه 22 .
7.سوره انعام آيه 122.
8.سوره بقره،آيه 87.
9.طباطبايي محمد حسين، تفسير الميزان ،ترجمه موسوي همداني محمد باقر،قم، انتشارات جامعه مدرسين، چاپ پنجم، سال 1374 هجري شمسي ج‏20، ص 284.
10.فلسفي محمد تقي،الحديث (روايات تربيتي)،تهران، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي،سال 1368 شمسي، ج‏1، ص 10.
11.همان، ج‏2، ص 98.
12.سوره احزاب آيه 33.
13.سوره يوسف آيه 53.