ایا بودن من در این جهان اجباری است، انسانی که نه خوبی ها وزیبایی و بدیهای زندگی این دنیا را بخواهد ونه بهشت و جهنم وحساب پس دادن در ان دنیا را ،مجبور به زندگی است؟ اگر من عدم بودم چه تغییری در این جهان بزرگ به وجود میامد در انصورت نه با مشکلات این دنیا دست به گریبان بودم ونه با بایدها ونبایدهای خدا برای زندگی اخروی؟ چرا مجبور به بودن هستیم اگر شخصی با مشخصات من وجود نداشت چه میشد؟ این سوال تمام فکرم را مشغول کرده وباعث شده رابطه خوبی با خدا نداشته باشم. همیشه ارزو میکنم ایکاش عدم بودم!!!!!
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
ورود همه ما به دنيا با نوعي جبر همراه است، چون آمدن مان به دنيا را انتخاب نكرده ايم، هر چند عدم اختيار لطمه اي به مختار زيستن و با اختيار وضعيت حيات خود در جهان آخرت را تعيين نمودن نمي زند .
جبري بودن ورود به عالم بدان جهت است كه امكان چنين انتخابي براي ما ممكن نبود، نه اينكه امكان و حق انتخاب وجود داشت اما خداوند آن را از ما دريغ نمود . دليل ادعا آن است كه قبل از خلقت كسي نيست تا به او اختيار داده شود كه خلق شود يا نشود. اختيار دادن در خلق شدن، مشروط به اين است كه كسي باشد تا از او سؤال شود: دوست داري خلق شوي يا نه!
در واقع اگر فرد آفريده شده باشد، ديگر سؤال از خلقت اختياري بي فايده است، چون تحقق يافته است. اگر آفريده نشده، سؤال از او بي معنا است، چون وجود ندارد تا سؤال شود. پس اين نوع انتخاب و اختيار حيات عقلاً ممکن نبود، نه آنکه ممکن بود و خدا آن را از ما دريغ کرد.
طبق قانون عليّت هرگاه علت تامه براي وجود معلول مهيّا شود، معلول حتماً موجود خواهد شد ؛ معلول در اصل وجود خويش هيچ گونه نقشي ندارد. اين قاعده در اصطلاح فلسفه جبر عِلّي و معلولي ناميده مي شود؛ يعني آفرينش انسان مانند همه حوادث و پديدهها بر اساس قانوت عليّت است . معلول و پديده در به وجود آمدن خود، هيچ نقشي ندارد؛ خلقت هر انسان در فرايند تحقق علت هاي خاص خود تعريف مي شود كه شكل ظاهري همگرايي اين علل ازدواج و توالد والدين است ؛ در واقع هر انسان در نتيجه ازدواج و پيوند والدينش خلق شده و به دنيا مي آيد .
با شكل گيري همه عوامل تولد يك فرزند از قبيل ازدواج و رابطه زناشويي والدين او و برطرف شدن همه موانع خلقت ، حق انتخاب و اختيار او چگونه تعريف مي شود و در كجاي اين داستان قرار مي گيرد ؟ نمي توان تصور كرد كه فرزند چگونه مي تواند به دنيا آمدن يا نيامدن خود را بلكه بالاتر كيفيت زندگي و وضعيت هاي خاص آن را انتخاب نمايد و چنين ادعايي معقول به نظر نمي رسد .
البته ممكن است گفته شود كه چرا از اساس چنين ساختار و مجموعه اي ايجاد شده و ساختار علي و معلولي در آن نهادينه شده است تا در نتيجه تحقق همه علل و عوامل ما ناچارا به دنيا بياييم و در اين موقعيت دشوار قرار گيريم ؛ اما پاسخ اين سوال به فلسفه آفرينش خداوند و هدف مهم ايجاد همه موجودات برمي گردد كه بحثي مبسوط و مفصل است و فعلا در مقام پرداختن به آن نيستيم .
بر اساس مباني عقلي اقتضاي قدرت و علم و حكمت مطلق خداوند و همچنين فياضيت بي انتهاي او آن است كه اگر موجودي امكان و شرايط به وجود آمدن را داشته باشد ، خداوند اين فرصت را از او دريغ نكرده ،او را به وجود بياورد ،زيرا با عدم اقدام در اين خصوص قدرت و فياضيت مطلق خود را زير سوال برده است .
سخن در آن نيست كه وجود هر يك از ما چه نفعي به حال عالم دارد و و نبودن ما چه مشكلي براي عالم به وجود مي آورد ، بلكه بايد دانست كه بر اساس اقتضاي طبيعي صفات الهي نه تنها هر يك از ما انسان ها كه حتي كوچك ترين موجودات عالم هم كه امكان خلقت داشته اند و مانعي در اين زمينه وجود نداشت، اگر به وجود نمي آمدند ، به هيچ وجه قابل قبول نبود، زيرا به وجود نياوردن چنين موجودي يا ناشي از جهل خالق بود و يا بخل او كه هر دوي اين نتايج از ذات خداوند به دور است .
از زاويه ديگر اصولا وجود هر چيزي بر عدم آن برتري دارد ، زيرا اصولا وجود عين خير و كمال است ؛ اما اين كه برخي از افراد در وجود خود خيري نديده و عدم خود را بر وجودشان ترجيح مي دهند ، غالبا به خاطر وضعيت خاص و لوازم وجودي شان است ،نه اصل وجودشان ؛ مثلا كسي كه چنين وضعيتي دارد، به خاطر مشكلات و سختي هاي زندگي خود يا به خاطر ناگواري ها و ناملايمات حيات يا ديگر نابساماني هاي وجودي خويش است كه عدم خويش را بر وجودش ترجيح مي دهد .
فردي كه در اين موقعيت قرار دارد ، اگر از نظر قيافه و مال و ثروت و موقعيت اجتماعي قدري شرايطش متفاوت شود ، يقينا ديدگاهش هم تغيير مي كند .وجود خويش را بر عدم خود ترجيح مي دهد . حاضر نيست يك لحظه اين وجود را از دست بدهد ؛ در واقع هر يك از ما اگر حقيقت و اصل وجودي خود را از لوازم و تبعات مثبت و منفي وجودمان جدا كنيم ، مي بينيم كه يقينا وجود ما بر عدم ما رجحان و برتري دارد . نبايد از ياد برد كه بسياري از اين قبيل نارضايتي ها هم ناشي از اشتباه و تلقي نادرست و غير منطقي است .
البته اين كه اگر در اين عالم نمي بودم، درگير مشكلات موجود و آزمايش هاي مختلف عالم هم نبودم، امري صحيح است ، اما نارضايتي به نوعي پاك كردن صورت مساله است و در عين حال تنها امري شخصي است، نه امري برخاسته از سلب حق و ظلمي بر مخلوقات ؛ بماند كه اصولا اين قبيل نارضايتي ها ناشي از عدم درك صحيح وضعيت خودمان و سرنوشت و آينده اي است كه پيش رو داريم .
فارغ از همه اين امور چه در قرار گرفتن در دنيا راضي باشيم و چه نباشيم ، با عقل مان درك مي كنيم كه وضع آينده ما چه در دنيا و چه در دنياي ديگر ، مرتبط با نحوه رفتارهاي ما در دنياست . مي توانيم با حركتي حساب شده و عاقلانه وضع مناسبي را براي آينده خود رقم بزنيم ، در واقع رسيدن به قرب الهي يا نرسيدن در اختيار ماست. در اين امر مجبور نشده ايم ، اما خود درك مي كنيم كه براي درك سعادتي بي همتا و لذتي ابدي و حياتي در نهايت شكوه و بهجت بايد مسيري مشخص را طي نماييم كه نهايت آن قرب الهي است .
در واقع با توجه به زندگي با شكوه و غير قابل توصيفي كه ممكن است با انتخاب هاي درست و حساب شده خود براي خود رقم بزنيم ، به خوبي روشن مي شود كه اين خلقت و قرارگرفتن ما در دنيا يك فرصت بي نظير است . مي تواند با قدري دقت و توجه به آن سرنوشت عظيم و با شكوه و لذت محض و ابدي منتهي گردد . يقينا خداوند كه بدون هيچ حق و ضرورتي اين فرصت بي بديل را در اختيار ما قرار داده ، نعمتي بزرگ را به هر يك از ما ارزاني داشته است كه اگر شكر همين نعمت را تا آخر عمر بگزاريم ، نمي توانيم به درستي از عهده آن برآييم .