قرآن

در قرآن كريم تعبيرهاي مختلفي درباره هدف از آفرينش انسان بيان شده است

در قرآن كريم تعبيرهاي مختلفي درباره هدف از آفرينش انسان بيان شده است. در آيه اي مي‌فرمايد، آفرينش شما براي آزمودن شماست: « وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَي الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا...»(1)
«او كسي است كه آسمانها و زمين را در شش روز [شش دوران‏] آفريد و عرش (حكومت) او، بر آب قرار داشت (بخاطر اين آفريد) تا شما را بيازمايد كه كداميك عملتان بهتر است!»
البته مقصود خداوند از امتحان انسان‌ها اين نيست كه از باطن آنها آگاه شود. خداوند از درون همه ما مطلع است. مقصود خداوند از امتحان، فراهم كردن زمينه براي انسان‌ها است تا هركس جوهره خود را نشان دهد و آگاهانه راهي را انتخاب كند.
و در آيه ديگري هدف از آفرينش را پرستش خدا برمي شمرد:« وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون»(2)
« و من جن و انس را نيافريدم مگر براي اينكه عبادتم كنند»
عبادت مفهومي عام است و تنها شامل نماز و روزه نيست؛ بلكه هر كار خداپسندانه اي كه براي خدا انجام گيرد عبادت و بندگي به حساب مي‌آيد.
و در آيه ديگري مي‌فرمايد شما آفريده شديد تا به رحمت الهي و قرب به او برسيد:
« وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ (*) إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ...»(3)
« اگر پروردگارت خواسته بود همه مردم را يك امت كرده بود. ولي پيوسته مختلف خواهند بود (*) مگر كساني كه پروردگارت به ايشان رحمت آورده و براي رحمت خلقشان كرده ...»
گرچه اين آيات در ظاهر با هم مختلفند، امّا هر سه، مراحل يك حقيقت را برمي شمرند؛ و به عبارت ديگر، اهداف قريب، متوسط و نهايي آن را بيان مي‌كنند. هدف اصلي رسيدن به رحمت و قرب به خداست؛ انسان در معرض عمل اختياري و انتخاب قرار گرفته است تا پرستش و عبادت خدا را انتخاب كند و به قرب و رحمت الهي دست يابد. اگر انسان مجبور به پيمودن راه صحيح بود، حركت او حركت متكامل انساني نبود.
خدا در مقابل انسان راه هاي مختلفي را قرار داده است تا او با حركت اختياري خود راه كمال خويش را بيابد و در آن پاي نهد. با موفقيت در اين آزمون و انتخاب راه صحيح، يك مرحله از تكامل انسان طي شده است. براي اينكه زندگي انسان خداپسندانه شود، بايد قدم در مراحل بعدي كمال گذاشته و كاري كند كه سراسر زندگي را بندگي خدا احاطه كند. هر چه هست از اوست و ما بنده او هستيم و از بنده جز بندگي نشايد. نيازهاي دنيوي و لذت هاي مادي هدف نهايي انسان نيستند و بايد به قدر ضرورت به آن ها پرداخت و عبادت و بندگي خدا را وجهه همت خود قرار داد و با عبادت و پرستش خدا به قرب الهي دست يافت.(4)

پي نوشت ها:

1. هود(11) آيه 7.
2. ذاريات(51) آيه 56.
3. هود(11) آيه 118 و 119.
4. آيت الله مصباح يزدي، بر درگاه دوست، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(قدس سره)، 1382ش، ص 293.

خداوند منان در اين آيه مي فرمايد:

«إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُون‏؛( 1) هر گاه نيكي به تو رسد، آن ها را ناراحت مي‏كند و اگر مصيبتي به تو رسد، مي‏گويند: «ما تصميم خود را از پيش گرفته‏ ايم.» و بازمي‏گردند در حالي كه خوشحالند!

دانستن اين مسئله كه اين بلا و گرفتاري هايي كه بوجود مي آيد به خاطر گناه است يا بخاطر امتحان بسيار سخت است؛ اما در صورتي آشكار خواهد شد كه شما به رفتارها و برخوردهايي كه در مقابل انسان ها و خالق هستي انجام مي دهيد نظارت و مراقبت كافي را انجام دهيد و در برابر اين مراقبت اگر ديديد گناهان ويژه اي انجام نداديد كه مستحق اين نوع عذاب باشد، پس سعي كنيد به عنوان امتحان و آزمايش ملاحظه نماييد و صبوري را پيشه كنيد كه بر آن ها اجري فراوان و پاداش هايي بهشتي قرار دارد .

در هر دو صورت عبادت و خلوص نيت خويش را در برابر خدا بالا ببريد و از آنچه كه انجام دايد و شايد حق بندگي را انجام نداديد و متوجه نبوديد، توبه كنيد تا در برابر بلا صبور شده و ماجور هم بشويد.

در علل و حكمت گرفتاري‌ها و بلا ها به دو امر مهم اشاره كرديد كه به بيان ديگري مختصرا توضيحي مي دهيم:

بلاهايي كه به انسان مي رسد مي تواند به دو گونه باشد:

اول:

نتيجه عملكرد خود انسان است و در واقع مي تواند كفاره گناهان يا عذاب دنيوي يا كاستن از عذاب اخروي در دنيا باشد.

پاداش و كيفر بيش‌تر بازتاب طبيعي و تكويني اعمال انسان‌ها است كه دامن آن ها را مي‌گيرد. قرآن مجيد بين عمل و جزا رابطه تكويني قائل است و  مي‌فرمايد: «هر مصيبتي كه به شما مي‌رسد، ‌به خاطر كارهايي است كه  انجام داده‌ايد». (2)

گاهي مصائب جنبة دسته جمعي دارد، چون محصول گناهان جمعي است. از اين رو مي‌فرمايد: «فساد در خشكي و دريا به خاطر اعمال مردم آشكار شد تا نتيجه بعضي از اعمالي را كه انجام داده‌اند، ‌به آنان بچشاند، شايد بازگردند». (3)

دوم:

 بلاها و مشكلاتي كه در دنيا براي انسان وجود دارد، در لوح محفوظ ثبت شده و بايد به وجود بيايد كه آزمون الهي و امتحان بنده از اين قبيل است:

 «ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في‏ أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسيرٌ؛ (4) هيچ مصيبتي (ناخواسته) در زمين و نه در وجود شما روي نمي‏دهد مگر اين كه همه آن ها قبل از آن كه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است و اين امر براي خدا آسان است».

 هر كه در اين بزم مقربتر است   جام بلا بيشترش مي دهند

اين ابتلائات الهي، وسيله‌اي است جهت آزمايش و امتحان انسان‌ها،تا ماهيت و جوهر حقيقي خويش را آشكار سازند، نيز براي پرورش و تكامل جان‌ها است.

« وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ؛ (5) قطعاً همه شما را با چيزي از ترس، گرسنگي، و كاهشي در مال ها و جان ها و ميوه‏ها، آزمايش مي‏كنيم و بشارت ده به استقامت‏كنندگان»‏.

البته هر چند ظاهر آيه عام است و همه گرفتاري‌ها را در بر مي‌گيرد، ولي مثل خيلي از آيات قرآن مجيد داراي استثنائاتي است؛ مانند بلا ها و مشكلاتي كه براي پيامبران و ائمه و اولياء و مؤمنان واقعي به وجود مي آيد، زيرا با اين كه گناه نكرده‌اند، ولي به خاطر آزمايش يا ترفيع درجه به گرفتاري مبتلا مي‌شوند، ‌ولي مي‌توان گفت: بيشتر مصيبت‌ها و ناراحتي‌ها معلول گناه است.

پي‌نوشت:

1. توبه (9) آيه 50 .

2. شوري (42) آيه 30.

3. روم (30) آيه 41.

4. حديد(57) آيه 22 .

5. بقره (2) آيه 55 .

 

 

در قرآن سخن از آفرينش اولين انسان و همسرش و نسل آن دو است كه اولين انسان و همسرش را از خاك آفريده

در قرآن سخن از آفرينش اولين انسان و همسرش و نسل آن دو است كه اولين انسان و همسرش را از خاك آفريده و نسل آن دو را از آبي گنديده و متعفن (مني) خلق كرده است:

بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهينٍ (1)

آفرينش انسان را از گِل آغاز كرد سپس نسل او را از عصاره‏اي از آب ناچيز و بي‏قدر آفريد.

منظور از "طين" و خاك همان ماده اوليه خلقت آدم و حوا است كه در جاي ديگر "الارض= زمين" (2) ، "حمأ مسنون =لجن متعفن" (3)، "صلصال كالفخار= گل خشكيده سفال مانند"(4) گفته شده است و منظور از "ماء مهين = آب متعفن" همان مني مرد است كه در رحم زن با تخمك او تركيب شده و نطفه حاصل مي گردد.

پي نوشت ها:

1. سجده (32) آيه 7-8.

2. هود (11) آيه 61.

3. حجر (15) آيه 26.

4. الرحمن (55) آيه 14.

آنچه از قرآن كريم استفاده مي شود، اين است كه نسل موجود از انسان، به حضرت آدم و همسرش منتهي مي شود

آنچه از قرآن كريم استفاده مي شود، اين است كه نسل موجود از انسان، به حضرت آدم و همسرش منتهي مي شود و جز اين دو نفر، هيچ كس ديگري در انتشار اين نسل دخالت نداشته است؛ ولي اين مسئله منافاتي با آن ندارد كه نسل ديگري از انسان ها قبل از حضرت آدم وجود داشته باشند؛ زيرا قرآن كريم نسبت به نفي يا اثبات نسل هاي قبلي اظهار نظر نكرده و عدم اظهار نظر درباره يك مسئله، به معناي نفي آن نيست. بنابراين، نمي توان نسبت تناقض به قرآن كريم داد.

البته در بعضي از روايات وارده از ائمه (ع)، مطالبي آمده كه وجود ادواري براي بشر را قبل از دوره حاضر اثبات مي كند.

شيخ صدوق در كتاب خصال از امام باقر (ع) روايت كرده كه حضرت فرمود: «خداي بلندمرتبه از روزي كه زمين را آفريده، هفت عالم را در آن خلق (و سپس منقرض كرده است) كه هيچ يك از آن عوالم از نسل آدم ابوالبشر نبوده اند و خداي تعالي همه آن ها را از پوسته روي زمين آفريد و نسلي را بعد از نسل ديگر ايجاد كرد و براي هر يك، عالمي بعد از عالم ديگر پديد آورد تا در آخر، آدم ابوالبشر را بيافريد و ذريه اش را از او منشعب ساخت». (1)

بر اين اساس، اگر از آثار به جاي مانده از انسان هاي پيشين پي برده شود كه تاريخ آن به ميليون ها سال پيش برمي گردد، بايد گفت كه اين آثار به جاي مانده، مربوط به انسان هاي نسل كنوني نيست. انسان هايي كه قرآن از آن ها سخن به ميان آورده، مربوط به نسل حضرت آدم هستند كه در قرآن از آن ها به «بني آدم» تعبير شده است. از اين رو، تناقضي بين قرآن و يافته هاي تجربي وجود ندارد.

 

پي نوشت:

1. شيخ صدوق، خصال، ج ‏2، ص 359، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1362ش.

 

قرآن كريم براي پاسخ گويي به اساسي ترين سؤالات و نيازهاي إنسان نازل شده

قرآن كريم براي پاسخ گويي به اساسي ترين سؤالات و نيازهاي إنسان نازل شده و هر آنچه براي سعادت ابدي وي لازم است به صورت تفصيلي يا إجمالي در آن بيان شده است چنانكه خداوند متعال فرموده:«... وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ء...»(1) « ...و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است...»

از جمله اين سؤالات، خودشناسي است يعني إنسان براي شناخت حقيقت خود نيازمند راهنما است و بهترين راهنمايي كه مي تواند به طور كامل حقيقت إنسان را به وي بشناساند خداوند متعال است زيرا مبدأ و خالق إنسان خداوند است و هر صانعي، صنع و فعل خود را بهتر از ديگران مي شناسد.

آيات و روايات متعددي بر لزوم خودشناسي إنسان ها تأكيد دارد و در قرآن كريم يكي از مهمترين أثرات فسق و فجور  همين گمراهي إنسان ها از خود  و خود فراموشي دانسته شده چنانكه مي فرمايد:« وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (2) « و همچون كساني نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را به «خود فراموشي» گرفتار كرد، آنها فاسقانند. »

إنساني كه حقيقت خود را نمي شناسد و از آغاز و أنجام خود بي خبر است در حقيقت خود را در حد يك حيوان تنزل داده و همّ و غم خود را إرضاء تمايلات حيواني قرار مي دهد و از آنجا إنسان از قوه عقل نيز بهره مند است عقل خود را در مسير إرضاء تمايلات و شهوات حيواني پيش مي برد تا آنجا كه از حيوانات نيز درنده تر و شهوت ران تر مي شود چنانكه خداوند متعال فرموده:« وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون» (3) «به يقين، گروه بسياري از جن و انس را براي دوزخ آفريديم آنها دلها [عقلها] يي دارند كه با آن (انديشه نمي‏كنند، و) نمي‏فهمند و چشماني كه با آن نمي‏بينند و گوشهايي كه با آن نمي‏شنوند آنها همچون چهارپايانند بلكه گمراهتر! اينان همان غافلانند (چرا كه با داشتن همه‏گونه امكانات هدايت، باز هم گمراهند)»

إنساني كه قرآن ترسيم مي كند تركيبي از روح و جسم است نه اينكه إنسانيت إنسان در جسم وي خلاصه شده باشد حتي طبق آيات الهي حقيقت إنسان همين روح وي مي باشد و هنگام مرگ، روح إنسان از بدن دنيوي وي جدا و در عالم ديگري به حيات خود إدامه مي دهد و لذا در قرآن كريم درباره مرگ تعبيراتي همچون نابود شدن و معدوم شدن و... بكار برده نشده، بلكه تعبير «توفي» بكار برده شده است.

توفّي يعني دريافت كردن و پس گرفتن. كسي كه طلبكار است وقتي طلبش را پس گرفت، مي‌گويند توفي كرده است. در مورد مرگ هم يعني جاني را كه خدا به بنده داده است از او پس مي‌گيرد.

با توجه به مطالب مذكور اهميت خودشناسي آشكار مي گردد و لازم است هر فرد مسلماني در آيات قرآن تدبر نموده و آياتي كه إشاره به حقيقت إنسان دارد را به طور كامل بررسي نمايد و ما براي اين كار مطالعه تفاسير موضوعي را پيشنهاد مي كنيم. زيرا در تفاسير موضوعي همه آيات مربوط به يك موضوع به صورت يك جا و كامل بيان شده است.

يكي از اين تفاسير، تفسير موضوعي «معارف قرآن» تأليف آيت الله مصباح يزدي است كه بخش سوم آن مربوط به إنسان شناسي است.

همچنين كتاب «تفسير إنسان به إنسان»، هدايت در قرآن ، فطرت در قرآن  و.. تأليف آيت الله جوادي آملي نيز مي تواند مفيد باشد.

 پي نوشت ها:

1. نحل(16) آيه 89.

2. حشر(59) آيه 19.

3. أعراف(7) آيه 179.

 

وَ إِذِ ابْتَلي‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين

خداي متعال در قرآن فرمود: وَ إِذِ ابْتَلي‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ(1) (به خاطر آوريد) هنگامي كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگوني آزمود و او به خوبي از عهده اين آزمايش ها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم! ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز اماماني قرار بده!) خداوند فرمود: پيمان من به ستم كاران نمي‏رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند، شايسته اين مقام اند). مفهوم "عهد" به قرينه خود آيه معلوم است كه به معناي "امامت" و "نبوت" و "رسالت" است كه همگي از يك سنخ و وساطت بين خدا و بندگان خدا مي باشد . خداوند مي فرمايد من براي نبوت ، رسالت و امامت افراد پاك از هر گونه شرك و ظلم را بر مي گزينم و نبي ، رسول و امام قرار مي دهم. آيات زيادي اين معنا را تاكيد مي كند از جمله: اللَّهُ يَصْطَفي‏ مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ بَصيرٌ (2) خداوند از فرشتگان رسولاني برمي‏گزيند، و همچنين از مردم خداوند شنوا و بيناست! إِنَّ اللَّهَ اصْطَفي‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمينَ (3) خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان (بن تبوت و رسالت) برگزيد. وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَي الدَّارِ وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ وَ اذْكُرْ إِسْماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ (4) و به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را، صاحبان دستها (ي نيرومند) و چشمها (ي بينا)! ما آنها را با خلوص ويژه‏اي خالص كرديم، و آن يادآوري سراي آخرت بود! و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند! و به خاطر بياور «اسماعيل» و «اليسع» و «ذا الكفل» را كه همه از نيكان بودند و حضرت يوسف هم كه از نوادگان ابراهيم است در مورد خود و پدران برگريده اش مي فرمايد : وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائي‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْ‏ء (5) و از دين و آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروي كرده‏ام ما (خانواده) را نسزد كه هيچ چيزي را شريك خدا سازيم. وقتي كه خداي متعال ابراهيم را با آزمايش هاي دشوار به مقام امامت رساند، حضرت عرض كرد آيا اين پيمان پر بها يعني "امامت" به ذريه و نسل من نيز خواهد رسيد؟ كه خداي متعال فرمود: عهد من(نبوت و امامت) به ظالمين از ذريه تو نمي رسد. حضرت ابراهيم امامت را براي "ذريه" يعني نسل خود خواست نه فقط فرزندان بلا فصل خودش اسحاق و اسماعيل و خداوند فرمود اين عهد فقط به ذريه صالح تو كه هيچ گاه شرك نورزيده باشند ، مي رسد . اين كه حضرت اسحاق و اسماعيل و يعقوب و يوسف و ... به امامت و نبوت رسيدند ، نشان مي دهد كه آنان هيچ گاه كفر نورزيده اند. خداوند نمي خواهد در اين آيه ظالمان از فرزندان و نسل ابراهيم را معرفي كند تا ما آنها را نام ببريم بلكه فقط در صدد اين است كه بفرمايد عهد امامت مثل نبوت و رسالت هيچ گاه به ظالمان و كساني كه براي لحظه اي شرم ورزيده باشند ، نمي رسد. نسل ابراهيم از آن روز تا به حال و تا قيامت بي شمار بوده و خواند بود و فقط محدودي از آنها بوده اند كه به هيچ وجه به هيچ شركي مبتلا نشده اند و بقيه به انواع شرك مبتلا شده و بر شرك از دنيا رفته يا قبل از مرگ توبه كرده اند . از آن تعداد محدود هم فقط تعداد محدودي در قرآن و روايات نام برده شده اند و بسياري از آنان را ما نمي شناسيم. به عبارتي: "مردم به حكم عقل از يكي از چهار قسم بيرون نيستند : يا در تمامي عمر ظالم اند يا در هيچ لحظه اي از تمامي عمر ظالم نبوده اند يا در اول عمر ظالم و در آخر توبه ‏كارند يا به عكس، در اول صالح، و در آخر ظالم اند ابراهيم عليه السلام هم شأنش اجل از اين است كه از خداي متعال درخواست كند كه مقام امامت را به دسته اول، و چهارم، از ذريه‏اش بدهد. باقي مي‏ماند دسته دوم و سوم يعني آن كساني كه در هيچ لحظه اي از تمامي عمرشان ظلم نكرده اند و آن كساني كه اگر در اول عمر ظالم بوده و در آخر توبه كرده اند. از اين دو قسم هم خدا قسم دوم را نفي كرده، باقي مي ‏ماند كساني كه در تمامي عمرشان هيچ ظلمي مرتكب نشده اند.(6) پي نوشت ها: 1. سوره بقره،آيه 124. 2. حج (22) آيه 75. 3. آل عمران (3) آيه 33. 4. ص (38) ايه 45-48. 5. يوسف (12) آيه 38. 6.طباطبايي محمد حسين، الميزان،ترجمه موسوي همداني ،قم،انتشارات اسلامي ، 1374 ش ، ج‏1، ص 415.

خداوند تنها كسي است كه بر مخلوقات ولايت بالذات دارد و غير خدا نه بر خود و نه بر غير خود ولايت ذاتي ندارد (شوری9)

خداوند تنها كسي است كه بر مخلوقات ولايت بالذات دارد و غير خدا نه بر خود و نه بر غير خود ولايت ذاتي ندارد : «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتي‏ وَ هُوَ عَلي‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدير؛ (1) آيا آنها غير از خدا را وليّ خود برگزيدند؟! در حالي كه «وليّ» فقط خداوند است و اوست كه مردگان را زنده مي‏كند، و اوست كه بر هر چيزي تواناست!». وليّ يعني متولي امر و اداره كننده و جلب كننده سود و دفع كننده ضرر ، فقط خداست و غير خدا به خودي خود و مستقلا مالك هيچ چيزي نيست و قدرتي ندارد تا بتواند متولي امر و مالك نفع و ضرري باشد. اما خداوند قادر مطلق است و مي تواند به افرادي قدرت و توان اداره و هدايت و تدبير بدهد و آنان را به عنوان "وليّ" بندگانش برگزيند و خدا چنين كرده و علاوه بر اين كه خودش ولي بالذات و حقيقي است ، پيامبر و اوليايش را به ولايت بر مؤمنان برگزيده است : «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ؛ (2)سرپرست و وليّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده‏اند همانها كه نماز را برپا مي‏دارند، و در حال ركوع، زكات مي‏دهند». «النَّبِيُّ أَوْلي‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؛ (3) پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است». «إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلي‏ صِراطٍ مُسْتَقِيم؛ (4) و تو مسلّماً به سوي راه راست هدايت مي‏كني». «يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة؛ (5) آنها را پاك كند و كتاب و حكمت بياموزد». و مؤمنان را هم بر پذيرش اين ولايت و سرپرستي امر كرده است: «وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُون؛ (6) و كساني كه ولايت خدا و پيامبر او و افراد باايمان را بپذيرند، پيروزند (زيرا) حزب و جمعيّت خدا پيروز است». بنا بر اين خدا ولي بالذات است و پيامبر و اهل بيت او و منصوبان خاص و عام آنان به امر و اراده خدا اولياي ما هستند كه هدايت مي كنند و ولايت دارند و ما به امر خدا موظف به پذيرش ولايت آن ها كه همان تجلي ولايت خدا است، مي باشيم. پي نوشت ها: 1. شوري (42) آيه 9. 2. مائده (5) آيه 55. 3. احزاب (33) آيه 6. 4. شوري (42) آيه 52. 5. آل عمران (3) آيه 164. 6. مائده (5) آيه 56.

ولايت علي بن ابي طالب (ع)به دلايل فراوان از جانب خداست و جز از جانب خدا نمي تواند باشد

ولايت علي بن ابي طالب به دلايل فراوان از جانب خداست و جز از جانب خدا نمي تواند باشد؛ اما اگر انتظار داريد كه ما آيه اي بياوريم كه در آن با نام بردن از امام علي بن ابي طالب ، ما را بعد از پيامبر به اطاعت از ايشان فراخوانده باشد، اين انتظاري است كه برآورده شدني نيست و چنين آيه اي وجود ندارد .

اما از شما مي پرسيم:

آيا خدا بايد همه چيز را با تمام جزئيات در قرآن بگويد تا اگر ما در قرآن نيافتيم ، بگوييم خدا در اين زمينه هيچ چيزي نفرموده و ما تكليفي نداريم؟

آيا بسياري از مسائل وحي غير قرآني نبوده و بر پيامبر وحي نشده است؟ آيا ما بايد اين موارد را از وحي و از خدا ندانيم؟

يك مثال براي شما مي زنيم :

بعد از هجرت مسلمانان به مدينه و شكل گرفتن "مدينه النبي" به عنوان مركز اسلام ، پيامبر در اولين قدم ، اقدام به ساخت مسجد كرد. مسجد پيامبر ابتدا يك چهار ديواري بود كه گوشه اي از آن را با شاخه هاي نخل پوشانده بودند تا سرپناهي براي مهاجران بي خانمان باشد.

مهاجران بي خانمان كم كم در كنار اين مسجد چهار ديواري هايي براي خود ساختند و براي اين كه راحت به مسجد رفت و آمد داشته باشند، درهايي از آنجا به مسجد باز كردند. از خداوند به پيامبر وحي رسيد كه همه درها جر در خانه علي را ببندد . وقتي پيامبر براي بستن درها اقدام كرد ، اقدام ايشان مورد اعتراض واقع شد و ايشان در جواب اعتراض ها فرمودند كه: نه من آن درها را بستم و نه من در خانه علي را باز گذاردم؛ بلكه همه دستور خدا بود. (1)

قطعا دستور خدا جز از طريق وحي و  ملك وحي نمي رسد و قطعا اين دستور در قرآن نيست. حالا آيا صحيح بود و حق داشتند مسلمان ها بگويند در كدام آيه اين دستور آمده است ؟ و بگويند چون اين دستور در قرآن نيست ، پس وحي نيست و ما قبول نداريم؟

مگر خدا در قرآن نفرموده :

َ«ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ؛(2) آنچه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد)، و از آنچه نهي كرده ، خودداري نماييد.»؟

مگر اين آيه به ما دستور نمي دهد كه هر چه رسول امر كرد ، قبول و اجرا كنيد و هر چه نهي كرد، از آن دوري گزينيد؟!

مگر اطاعت از خدا عين اطاعت از رسول خدا نيست كه:

«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّي فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظا؛ (3) كسي كه از پيامبر اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و كسي كه سرباز زند، تو را نگهبان (و مراقب) او نفرستاديم (و در برابر او، مسئول نيستي)».

مگر رسول خدا ذيل آيات ولايت (55 مائده ) و اولي الامر(59 نساء ) و ... و در حديث متواتر ثقلين و حديث متواتر يا نزديك به متواتر غدير امام علي را به عنوان جانشين بعد از خود معرفي نكرده؟! پس چگونه بايد فقط دنبال آيه باشيم؟

آيا اگر خدا مصلحت نبيند نام امام را در قرآن ببرد يا مصلحت ببيند در قرآن نام نبرد، ما نبايد بپذيريم؟

اين نوع عمل با مسائل ديني ، ايستادن در برابر خدا و رسول است كه براي دين دو منبع قرآن و سنت را قرار داده است و ما نمي دانيم كه كدام مسائل را بايد در قرآن بگويد و كدام را در سنت و خدا خودش بهتر مي داند كه كدام را در سنت و كدام را در قرآن ، بيان كند و ما بايد تابع قرآن و سنت ياشيم و كساني كه فقط قرآن را سند مي دانند همان حرف خليفه دوم و پيروانش را تكرار مي كنند كه براي نفي وصيت رسول خدا گفت :

"حسبنا كتاب الله" (4)كتاب خدا ما را كفايت است.

ولي خود كتاب خدا ، مردم را به مراجعه به كتاب و سنت (سخن و تفسير بياني و عملي رسول خدا و عترت ايشان از قرآن) دعوت مي كند:

«وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلي‏ عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُه‏ ؛ (5)

و چگونه كافر مي شويد، با اين كه (در دامان وحي قرار گرفته‏ايد، و) آيات خدا بر شما خوانده مي‏شود، و پيامبر او در ميان شماست؟».

بنا بر اين ما موظفيم مسائل قرآن را از قرآن و سنت بيابيم و فقط قرآن را به عنوان سند پذيرفتن ، دست رد به سينه قرآن زدن است كه سنت را به عنوان مبين و مفسر خود معرفي كرده است.

در آخر چند سئوال از حضرتعالي مي پرسم :

آيا كسي كه طبق آيه مباهله (61 آل عمران ) نفس پيامبر (ص) است؛ احق و سزاوار به جانشيني رسول خداست يا كسي كه ....؟)

آيا كسي كه طبق آيه 33 احزاب و بنا بر تصريح شيعه و سني پاك و مطهر است سزاوار خلافت و جانشيني است يا .....؟

آيا كسي كه بر اساس آيه 55 مائده خداوند او را ولي و سرپرست معرفي كرده احق و......است يا ..؟

آيا كسي كه بر اساس آيه 55 نساء مصداق اولي الامر است، شايسته خلافت ......يا ديگران ؟

اگر قرآن براي هدايت انسان ها نازل شده بايد از اجمال خارج شود؛ حال چه كسي بايد اين اجمال را روشن و شفاف سازد ؟

طبق آيات قرآن پيامبر بايد آيات را تبيين و تفسير كند . پيامبر اسلام مصداق آيات مورد نظر را چه كسي معرفي كردند ؟

بر آگاهي بيشتر مي توانيد به كتاب امامت و ولايت در قرآن تاليف آيت الله مكارم كه سند هاي زيادي در ذيل آيات مذكور از كتب اهل سنت و شيعه داده اند، مراجعه بفرماييد.

پي نوشت ها:

1. مجلسي محمد باقر ، بحار الانوار ، هشتم ، بيروت ، الوفا ف 1403 ق ، ج 42 ، ص 155.

2. حشر (58) آيه 7.  

3. نساء (4) آيه 80.

4. بخاري ، صحيح ، - ، بيروت ، دار الفكر ، 1401 ق ، ج5 ، ص 138.

5. آل عمران (3) آيه 101.

 

چند نكته بايد مورد توجه قرار گيرد :

اول. قرآن منبع اصلي معارف و احكام اسلام است.

دوم. پيامبر مفسر، مبين و معلم قرآن است (1) . تفصيل جزئيات احكام و معارف را در سخنان و رفتار ايشان (سيره)بايد يافت . اين منصب بيان و تفسير و تعليم به امر خدا بعد از ايشان به خلفاي ايشان واگذار شده است.

سوم. عقل نور خدايي و پيامبر باطني است (2). دريافت هاي عقل در زمينه معارف و حسن و قبح معتبر و مورد تاييد خداست  .

بنا بر اين با توجه به توضيحات بالا منبع احكام و معارف اسلام، قرآن، سنت و عقل است . نبايد انتظار داشت همه احكام و معارف و جزئيات آن ها را در قرآن يافت.

لزوم حكومت از نگاه عقل بديهي است . قرآن شرايط حاكم را بيان كرده از جمله :

شرط اول : اسلام و ايمان.

خداوند مي فرمايد : 

لن يجعل الله للكافرين علي المومنين سبيلا"؛(3) خداوند هرگز كافران را بر مومنان سلطه نمي دهد، 

لايتخذ المومنون الكافرين اولياء  من دون المومنين و من يفعل ذالك فليس من الله في شي ؛(4) مومنان نبايد كافران را به جاي مومنان  ولي و سرپرست خود بگيرند . هر كس چنين كند، از لطف و ولايت خدا بي بهره است .

شرط دوم : عدالت . 

ولاتركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار؛(5) به ستم پيشگان گرايش نيابيد كه آتش دوزخ به شما خواهد رسيد ، 

 ركون در روايات به دوستي و اطاعت تفسير شده است ،

قال اني جاعلك للناس اماما"(6) قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين‌؛

 خدا فرمود :  تو را پيشواي مردم گماردم گفت : و از فرزندان من ؟ فرمود : عهد من به ستمكاران نمي رسد.

شرط سوم : فقاهت .

حاكم اسلامي بايد عالم به احكام و معارف و اهداف اسلام باشد. تا بتواند آن ها را اجرا كند و اهداف را محقق سازد. در زمان پيامبر ( ص ) و امام معصوم (ع ) اين علم از سوي خداوند به آنان داده شده است . در زمان غيبت امام معصوم ( ع ) داناترين مردم به احكام و معارف و اهداف قرآن بايد متصدي اين مقام باشد.

قرآن درباره شرط علم مي فرمايد :

افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امن لايهدي الا ان يهدي فمالكم كيف تحكمون ؛ (7)

 آيا كسي كه به راه حق هدايت مي كند ، سزاوارتر است . از او پيروي شود يا كسي كه راه نمي يابد ، مگر آن كه راه برده شود ، شما را چه مي شود؟ چگونه داوري مي كنيد؟ 

فقيه كسي است كه با تخصصي كه سال ها در تحصيل آن كوشش كرده ، مي تواند احكام و معارف و اهداف اسلام را از قرآن و سنت و عقل و اجماع به دست آورد . غير فقيه كسي است كه اين تخصص را ندارد . بايد  اسلام را از فقيه و اسلام شناس بياموزد .

فقيه و اسلام شناس عادل و توانمند شبيه ترين فرد به معصوم است . در نبود معصوم به حكم شرع و عقل بايد منصب زعامت سياسي جامعه را به كسي سپرد كه صلاحيت بيش تري دارد . فقيه عادل و توانمند صلاحيت دارترين فرد است.

قرآن مي فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلي‏ أَهْلِها؛ (8) خدا امر مي كند امانت ها را به اهل و صاحبان صلاحيت بدهيد.

كسي كه مي خواهد در راس حكومت در جامعه اسلامي باشد، بايد هم دين جامعه را به خوبي بشناسد؛ هم عدالت در اجرا داشته باشد ؛ هم توان اداره جامعه و تدبير امور را داشته باشد . اگر واجدين اين شرايط متعدد هستند ، به حكم عقل و شرع بايد صلاحيت دارترين فرد براي تصدي اين مسئوليت شناخته شود.

بنابراين در قرآن واژه "ولايت فقيه" نيامده و تفصيل اين امر به بيان امامان واگذار شده است. "

پي نوشت ها :

1. نحل (16) آيه 44.

2. كافي ،ج1 ،ص 25. 

3. نساء (4) آيه 141.

4. آل عمران (3) آيه 28.

5. هود (11) آيه 124.

6. بقره (2) آيه 35.

7. يونس (10) آيه 35.

8. نساء (4) آيه 58.

 

در مورد جانشيني رسول خدا و امامت، در قرآن سخن صريحي نيامده است.

در مورد جانشيني رسول خدا و امامت، در قرآن سخن صريحي نيامده، هر گاه در آن حوزه سخني به ميان آمده، نوعي ابهام و اجمال دارد. مثلا آيه اولي الامر:

«أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ؛(1)

از خدا و رسول و صاحبان امر اطاعت كنيد».

در اين جا به صراحت نام نبرده كه اولي الامر كيانند؟

در آيه ولايت:

«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ؛(2)

ولي و سرپرست شما فقط خدا است. رسول خدا و كساني كه ايمان آورده، نماز اقامه كرده و در حال ركوع زكات مي دهند».

اين جا هم به صراحت نگفته مومناني كه نماز مي گذارند و در حال ركوع زكات مي دهند، يعني چه؟ كيانند؟

در آيه "اولي القربي" باز به همين نحو:

«و آت ذي القربي حقه؛(3)

و حق ذي القربي را بده».

اين "ذي القربي" اشخاص خاصي هستند يا همه كساني كه با رسول خدا خويشاوندي دارند؟

و...

در مورد امري كه باعث كمال دين و اتمام نعمت مي شد و به رسول اعلام شده ابلاغ نمايد، حتي رسول هم از اعلام و ابلاغ آن وحشت دارد و مي ترسد نكند غوغاگران بعد از ابلاغ كاري كنند كه مردم از دين برگردند. آن قدر در ابلاغ  تامل مي كند كه خدا ضمن دادن وعده تاييد به او ، وي را از تامل بيش تر به شدت نهي مي كند:

«يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ؛(4)

اي پيامبر! آنچه بر تو نازل شده، به مردم ابلاغ كن كه اگر ابلاغ نكني، مانند اين است كه رسالت را انجام نداده اي . خدا تو را از مردم( غوغائيان) حفظ مي كند».

با توجه به آيات بالا معلوم مي شود  جانشيني و امامت و مسائل مربوط به  آن از مسائل حساس بوده، افراد و احزابي نسبت به روشن شدن آن موضع داشته، در پنهان ماندن آن تلاش داشته اند. خدا مصلحت را در آن ديده تا اين مسئله را در قالبي از اجمال و ابهام بيان كند. بيان روشن و صريح آن را به پيامبرش سپرده و مردم موظف بوده اند بيان آن را از پيامبر بخواهند و پيامبر هم موظف بوده آن را بيان كند.

شايد خدا مي ديده اگر اين مطلب را به صراحت و با بردن نام بيان كند، كساني براي سرپوش گذاشتن بر آن مجبور به دست بردن در قرآن و كتمان آياتي كه نام در آن ها آمده، بشوند.

 اگر در قرآن نام افراد همزمان با رسول خدا به مدح و يا به ذم مي آمد، قوم و قبيله افراد مذمت شده و قوم و قبيله هاي مخالف افراد مدح شده را تحريك مي كرد كه آن آيات را كتمان كنند و ...  آن آيات دستمايه نزاع مي شد و ... از اين رو مي بينيم از معاصران رسول خدا جز چند مورد ضروري (مثل ابولهب و زيد بن حارثه و...) به صراحت نام نبرده است.

از طرف ديگر خدا در قرآن به صراحت و بارها اعلام كرده رسول مبين و مفسر و معلم كتاب است (5). بايد به كتاب به همراه بيان رسول خدا متمسك شويد تا هدايت يابيد. از گمراهي در امان باشيد. نبايد انتظار داشته باشيم همه جزئيات و همه مسائل را به صراحت در خود قرآن بيابيم.

 سنت خدا در دنيا فتنه و امتحان  است. خدا گاهي مطالب را مستقيم نمي گويد و با كمي ابهام مطرح مي كند تا معلوم شود چه كساني براي يافتن حق آشكار، تلاش مي كنند و چه كساني با استفاده از ابهام و اجمال به تاويل و توجيه  رو مي آورند.

 بر خدا لازم است هدايتگري را تمام كند. حق را به نحوي بيان كند كه جويندگان با يقين كامل به حق برسند و آن را بيابند. مجمل و مبهم گذاشتن حق  بر خدا محال است. اما اين كه به چه صورت بيان كند؟  خدا بهتر مي داند. گاهي خدا بهتر مي داند كجا در قرآن ريز مطلب را بيان كند و كجا مصلحت است در قرآن بدان اشارتي داشته و ريز مطلب در بيان رسول خدا باشد.

 اگر جويا شديم و حق را روشن و آشكار نيافتيم، بر خدا حجت داريم. اما اگر حق در قرآن به طور كامل و با نام بيان نشده و بيان آن به رسول واگذار گرديده، بايد بيان را از رسول بخواهيم. نمي توانيم به اين بهانه كه در قرآن نيامده، از پي جويي دست بكشيم.

آيات بالا و آيات فراوان ديگر (6) و روايات بيشمار دلالت دارد كه بعد از رسول خدا بايد كساني جانشين ايشان شوند كه صلاحيت هدايت و رهبري به تمام معنا را داشته باشند و بتوانند مرجع مورد رضاي خدا در امر دين و دنياي مردم باشند و  اين افراد را پيامبر معرفي كرده است.

پي نوشت ها:

1. نساء(4)آيه 59.

2. مائده(5)آيه 55.

3. اسراء(17)آيه26.

4. مائده،آيه 67.

5. نحل آيه 44.

6. آل عمران آيه 61 -توبه آيه 105و 119.

اما عصمت امامان: 

عصمت امامان از مطالبي است كه هم به صراحت و آشكار بيان شده و هم با كمي تامل از آيات و روايات به دست مي آيد.

وقتي قرآن مسلمانان را به اطاعت مطلق از خدا و رسول و اولي الامر دعوت مي كند، گر چه به صراحت عصمت اولي الامر اعلام نشده، ولي با كمي تامل اين مطلب ثابت و ظاهر مي شود. زيرا مي دانيم كه خدا عصمت مطلق است . سبوح و قدوس است. رسول خدا هم كه خليفه خدا و مظهر همان عصمت مطلق و سبوحيت و قدوسيت است  اما اگر "اولي الامر" هم سنخ خدا و رسول در عصمت و نزاهت و قدوسيت نباشد، صحيح نيست كه خدا آنان را در رديف خود و رسولش جاي دهد  و به اطاعت بدون قيد و شرط آنان فرمان دهد.

اين بيان قطعي قرآن است و با كمي تامل آشكار مي شود. پيامبر مبين قرآن است تا جاهايي را كه دقت زياد لازم دارد يا غلط انداز است، روشن كند و بيان نمايد. عصمت اولي الامر و امامان از واضحات قرآن است. نياز به بيان جديد ندارد، ولي چون از مباني مهم و از بزنگاه ها است، با وجود صراحت قرآن، باز هم رسول خدا بر آن تاكيد ورزيده و بار ها آن را تكرار كرده است.

قرآن به صراحت اعلام مي كند كه اهل بيت رسول خدا مطهر و معصومند. رسول خدا با كلام و عمل خود اعلام مي كند  اهل بيت پاك و معصوم اينان هستند و جز اينان نيستند.

قرآن اعلام كرده كه جز معصوم به امامت نمي رسد. رسول خدا بارها امام علي و يازده فرزندش را به عنوان امامان تا قيامت معرفي كرد.

رسول خدا با معرفي اهل بيت و عترت به عنوان عدل و قرين قرآن، بر عصمت آنان به مانند قرآن تاكيد ورزيده و آنان را به نام معرفي كرد تا بشر تا قيامت امام و هدايتگر خود را بشناسد و براي گمراهان حجتي نماند.

سه نفر از امامان در زمان رسول خدا بودند. ايشان بارها و بارها بر عصمت آنان تاكيد كرد. اگر بخواهيم بيانات رسول خدا كه بر عصمت امامان دلالت دارد، جمع آوري كنيم، كتاب ها مي شود.

اين جمله رسول خدا در شان امام علي است:

علي مع القرآن و القرآن مع علي لايفترقان حتي يردا علي الحوض.(1)

علي مع الحق و الحق معي علي حيث كان.(2)

فخر رازي از محدثان بزرگ اهل سنت در بحث آشكار خواندن "بسم الله الرحمن الرحيم" مي نويسد:

وأما أن علي بن أبي طالب رضي الله عنه كان يجهر بالتسمية فقد ثبت بالتواتر ، و من اقتدي في دينه بعلي بن أبي طالب فقد اهتدي، والدليل عليه قوله عليه السلام : اللهم أدر الحق مع علي حيث دار؛(3)

علي بن ابيطالب بسم الله را آشكارا قرائت مي كرد . هر كس در دينش به علي اقتدا كند، هدايت يافته، زيرا رسول خدا فرمود: خدايا! حق را با علي بدار تا بر محور علي بچرخد.

وقتي كسي محور حق شد و حق به دور او چرخيد، اين بالاترين شان است. رسول خدا اين محوريت حق را براي علي بن ابي طالب ثابت كرده  كه بالاتر از حق محوري  و عصمت است. معصوم كسي است كه حق محور باشد، ولي اين كه كسي محور حق باشد، براي ما قابل تصور نيست. اين شان امام علي و فرزندان معصوم ايشان است كه حق بر محور آنان مي چرخد.

البته بسياري از مسلمانان بعد از رسول خدا و حتي در زمان رسول الله سعي داشتند فضايل امام علي و فرزندانش را كتمان كنند. بعد از پيامبر در اين زمينه از هيچ اقدامي فروگذار نكردند. با اين وجود احاديث رسول الله كه بر عصمت امام علي و يازده فرزندش دلالت واضح و آشكار دارد، از حد و حصر خارج است.

در آخر متذكر چند نكته را متذكر مي شويم.

1.به تعبير علامه وقتي خدواند اطاعت از والدين (كه بسيار در سطح پايين تري است نسبت به اطاعت از پيامبر وامام است) به خاطر اين كه ما دچار كج فهمي نشويم قيد مي زند (4) و مي فرماييد اطاعت از والدين مادامي است كه آنها شما را دستور به گناه و معصيت ندهند چطور ممكن است رسول و امام معصوم نباشد و خدواند دستور اطاعت مطلق از آنها داده باشد.

2. يكي از مهمترين آيات عصمت اهل بيت آيه تطهير است. (5)

3. آيه مباهله هم به عصمت امير المومنين اشاره دارد. چون علي را نفس پيامبر معرفي مي كند(6) و شكي نيست كه پيامبر معصوم بودند.

پي نوشت ها:

1. مجمع الزوائد، هيثمي، ج9، ص134؛ طبراني در جامع صغير و اوسط.

2. همان، ج7، ص235 به نقل از سعد وقاص، به نقل از ام سلمه همسر رسول خدا.

3. تفسيركبير، فخر رازي، ج 1، ص 205.

4. عنكبوت آيه 8 -لقمان آيه 15.

5. احزاب آيه 33.

6. آل عمران آيه 61.

صفحه‌ها