معارف قرآن

هرمقدار مرد و زن از جهت ایمانی و اخلاقی به هم نزدیک باشند، می‌توانند زندگی بهتری را تجربه کنند.

پرسش:
تفسیر آیه الخبیثون للخبیثات... . چیست؟ یعنی آدم‌های خوب با هم ازدواج می‌کنند و آدم‌های بد باهم؟ ولی خیلی از آدم‌ها را می‌بینیم که زن یا مرد خوب است، ولی دیگری آدم خوبی نیست؛ و یا همسر برخی امامان مثل امام حسن یا امام جواد که زنی خائن و ناشایست است. این‌ها با این آیه چگونه سازگار هستند؟ آیه ناظر به تکوین باشد یا تشریع، با این موارد خلاف، چگونه قابل ‌جمع است؟
 

پاسخ:

مقدمه:

یکی از­مسائلی که در بحث ازدواج مطرح بوده و­ هست، کفویت و هم‌طرازی بین زن و شوهر­است، بدین معنا که هرمقدار مرد و زن از­جهت ایمانی و­اخلاقی به هم نزدیک باشند، می‌توانند زندگی بهتری را تجربه کنند، اما در ­این کفویت حداقل‌هایی هم وجود دارد که به‌عنوان خط قرمز ­مطرح است و­مؤمنین نمی‌توانند پا را فراتر ­از ­آن قرار­ دهند.

کفویت زوجین در قرآن:

خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ»؛ زنان پلید سزاوار­مردان پلیدند و­مردان پلید سزاوار زنان پلید، زنان پاک براى مردان پاک‌اند و­مردان پاک براى زنان پاک. آنان از­آن چه درباره‌­شان می‌گویند منزّه‌اند و ­براى آنان مغفرت و روزى نیکویى است. (1)

در «تفسیر نور» در­ذیل این آیه شریفه چنین آمده است:

کلمه‏ «طیب» به معناى دلپسند و مطلوب است و در­قرآن در توصیف مال، ذرّیه، فرزند، کلام، شهر، همسر، غذا و رزق، باد، مسکن، فرشته، درخت و تحیّت آمده است و در مقابل آن کلمه‏ «خبیث» است که آن‌هم براى مال، انسان، همسر، سخن، عمل و شجره به ‌عنوان وصف مطرح‌ شده است.

این آیه یک اصل کلّى را مطرح می‌کند و­معنایش این نیست که اگر­مردى یا زنى خوب بود حتماً همسرش نیز خوب و­مشمول مغفرت و رزق کریم و اهل بهشت است؛ زیرا قرآن ملاک را ایمان و تقوا و عمل صالح می‌داند و لذا با این‌که حضرت نوح و لوط، طیب بودند، همسرانشان از خبیثات و دوزخی‌اند، (2) [هم‌چنین همسر بعضی از ائمه‌ای که در پرسش بدان‌ها اشاره ‌شده است].

این آیه را چند نوع می‌توان معنا کرد:

1. با توجّه به آیات قبل که درباره‏ تهمت به زنان پاک‌دامن و­ماجراى افک بود و با توجّه به جمله‏: «مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ»، معناى آیه آن است که کلمات خبیث مثل تهمت و افترا، شایسته افراد خبیث و سخنان پاک شایسته‏ افراد پاک است.

2. ممکن است مراد آیه بیان یک حکم شرعى باشد که ازدواج پاکان با ناپاکان ممنوع است. نظیر آیه اوّل همین سوره که می‌فرمود:­«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَهً»؛ مرد زناکار جز زن زناکار را به همسرى نگیرد، (3) همان‌گونه که در­روایتى امام باقر (علیه‌السلام) این معنا را تأیید می‌کند.

3. ممکن است مراد آیه همسویى فکرى، عقیدتى، اخلاقى و­به ‌اصطلاح هم‏شأن و هم‏کفو بودن در­انتخاب همسر باشد. یعنى هر­کس به‌طور طبیعى به سراغ همفکر خود می‌رود. (4)

بررسی و تحلیل:

درباره احتمال اول با توجه به قرائنی (5) می‌توان گفت که مراد از «طیب» پاک‌دامنی و­مراد از «خبیث» بی‌عفتی و ناپاکی دامن است، یعنی آیه شریفه به خود افراد پاک و­ناپاک، ناظر است نه به سخنان و اعمال پاک و ناپاک.

با توجه به ‌احتمال دوم باید بگوییم مراد از «خبیثات» زنان زانی و مراد از «خبیثون» مردان زانی‌اند؛ یعنی خداوند متعال به ‌صورت تشریعی و تکلیفی به اهل زنا دستور داده که با زناکار یا مشرک ازدواج کنند و­اهل ایمان هم با مؤمنین. البته مراد از زناکار در این آیات کسانی اند که مشهور­به زنا هستند یا حدّ به آن‌ها جاری‌شده است، ولی توبه نکرده‌اند. (6) در این صورت هیچ اشکالی به پیامبرانی چون نوح و لوط و امامانی چون امام حسن و امام جواد (علیهم‌السلام) وارد نمی‌شود زیرا همسران آن‌ها درعین‌ حالی که خباثت اخلاقی و­ایمانی داشته‌اند، اما زانی نبوده‌اند.

درباره احتمال سوم هم باید گفت همسویی و گرایش به همنوع را نمی‌توان تکوینی و به معنای غیر­اختیاری بودن دانست یعنی این‌گونه نیست که خداوند متعال بدون اراده و اختیار انسان، افراد خوب را برای خوب و افراد بد را برای بد به‌عنوان همسر برگزیند، بلکه قاعدتاً هرکسی دنبال هم‌کفو خود می‌گردد، اما در مقام عمل، انسان ممکن است دچار اشتباه شود یعنی کسی را انتخاب بکند که فکر می‌کرده با او همسان است، ولی بعدها روشن شود که این‌گونه نبوده است. یا شخص انتخاب‌ شده ابتدا خوب بوده، ولی بعدها بنای ناسازگاری را بگذارد و­از­کفویت با همسرش فاصله بگیرد.

در صورت قبول این احتمال و­تفسیر آن با سیره پیامبرانی چون نوح و لوط و امامانی چون امام حسن و­امام جواد (علیهماالسلام) باید گفت:

اولاً: هیچ شخص غیر معصومی نمی‌تواند به تمام معنا کفو­انسان معصوم باشد، لذا آن بزرگواران با هرکسی که ازدواج می‌کردند نمی‌توانست کفو واقعی آن‌ها قرار بگیرد.

ثانیاً: حضرات معصومین (علیهم‌السلام) صرف‌ نظر­از­ملاحظات سیاسی، مانند بعضی از ازدواج‌های پیامبر­اکرم (صلی‌الله علیه و­آله) و فشارهای حکومتی، مانند ازدواج امام جواد (علیه‌السلام) سعی می‌کردند در این امور­بر­اساس ظواهر امور عمل کنند واین‌گونه نبوده که برای هر کاری از­علم غیب خود کمک بگیرند و این‌گونه نبوده که علم غیبشان همیشه در نزد آن‌ها حاضر بوده باشد، بلکه طبق روایات «هرگاه می‌خواستند چیزی را بدانند می‌دانستند». (7)

نتیجه:

1. آیه 26 سوره نور را می‌توان به سه صورت تفسیر­کرد:

الف) کلمات خبیث، مثل تهمت، شایسته افراد خبیث و­سخنان پاک، شایسته افراد پاک است.

ب) ازدواج پاکان با ناپاکان از جهت شرعی ممنوع است.

ج) هرکسی به‌طور طبیعى به سراغ هم‌کفو خود مى‏رود.

2. احتمال اول از محدوده پرسش خارج است؛ بنا بر احتمال دوم که تکلیفی است هیچ اشکالی به پیامبرانی چون نوح و امامانی چون امام حسن (علیهم‌السلام) وارد نیست زیرا همسران آن‌ها زانی نبودند؛ احتمال سوم نیز به معنای تکوینی و­غیر اختیاری نیست، بلکه قاعدتاً هرکسی دنبال هم‌ کفو­خود می‌گردد، اما در مقام عمل، انسان ممکن است دچار اشتباه شود.

3. در صورت قبول این احتمال سوم اولاً: هیچ شخص­غیر­معصومی نمی‌تواند به ‌تمام‌ معنا کفو انسان معصوم باشد. ثانیاً: حضرات معصومین (علیهم‌السلام) صرف‌نظر از­ملاحظات سیاسی و فشارهای حکومتی سعی می‌کردند در این امور بر اساس ظواهر امور­عمل کنند و­همسران ایشان در­ابتدا خائن یا ناشایست نبودند و­بعداً به انحراف کشیده شدند.

کلمات کلیدی:

تفسیر آیه 26 نور، الخبیثات للخبیثین، الخبیثون للخبیثات، الزانی لا ینکح، کفویت.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره نور، آیه 26.

2. محسن قرائتی، تفسیر­نور، تهران، مرکز فرهنگی درس‌هایی از­قرآن، 1383 ش، ج 8، ص 168.

3. سوره نور، آیه 3.

4. ر.ک: محسن قرائتی، تفسیر­نور، تهران، مرکز فرهنگی درس‌هایی از­قرآن، 1383 ش، ج 8، ص 168-169.

5. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1371 ش، ج 14، ص 422 و 423.

6. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1407، ج 5، ص 355.

7. همان، ج 1، ص 258.

توسل جستن به ساحت اولياء الهي براي تقرب به ذات پرودرگار و واسطه قرار دادن ايشان يکي از مسلّمات ديني و يکي از آموزه هاي قرآني به شمار مي رود.

پرسش: 
سلام. آيا طبق آيات قرآن ميشه اثبات کرد که مي توان به ائمه و اولياءالله توسل کرد؟
 

پاسخ: 
از آيات قرآن کريم به خوبي استفاده مي شود که وسيله قرار دادن مقام انسان صالحي در پيشگاه خدا و طلب چيزي از خداوند به خاطر او، به هيچ وجه ممنوع نيست و منافات با توحيد ندارد. براي اثبات اين سخن ابتدا به مشروعيت توسل در قرآن کريم و در ادامه به نمونه هايي از توسل در قرآن کريم اشاره مي شود:
الف) مشروعيّت توسل در قرآن
خداوند در سوره‌ي مائده مي فرمايد: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُواْ فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(1)" اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و وسيله ‏اى براى تقرب به او بجوئيد و در راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد."
در اين آيه روي سخن به افراد با ايمان است و به آنها دستور مي دهد که «وسيله اي براي تقرب به خدا انتخاب نمائيد» (وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ) اين وسيله مي تواند عباداتي مثل نماز و روزه باشد و يا اولياي الهي باشند که در نزد خداوند متعال آبرو دارند. 
ب) نمونه هاي از توسّل در قرآن کريم
در قرآن کريم موارد زيادي از مصاديق توسل را مي توان يافت. نقل اين موارد و عدم ردع آن از طرف قرآن کريم خود مي تواند دليل بر اين مدّعا باشد که وسيله قرار دادن مقام انساني صالحي در پيشگاه خدا و طلب چيزي از خداوند به خاطر او، به هيچ وجه ممنوع نيست و منافات با توحيد ندارد. در ادامه به چند مورد از آنها اشاره مي کنيم.
1- توسّل به حضرت يعقوب جهت طلب استغفار
در جريان قصّه‌ي حضرت يوسف(ع) زمانيکه فرزندان يعقوب يوسف را در چاه انداختند، به نزد پدر خويش، حضرت يعقوب(ع) آمده و اظهار ندامت کرده و گفتند:«فَالُواْ يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ»(2) "گفتند: اى پدر براى گناهان ما آمرزش خواه كه ما خطاكار بوديم" قرآن مي فرمايد که حضرت يعقوب براي فرزندانش استغفار کرد: «قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّيَ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»(3) ؛"گفت:به زودى از پروردگارم براى شما آمرزش مى‏خواهم كه او همانا آمرزنده مهربان است" 
از آيات فوق استفاده مي شود که تقاضاي استغفار از شخص ديگر نه تنها منافات با توحيد ندارد، بلکه راهي است براي رسيدن به لطف پروردگار، و گرنه چگونه ممکن بود يعقوب پيامبر، تقاضاي فرزندان را دائر به استغفار براي آنان بپذيرد، و به توسل آنها پاسخ مثبت دهد (4) 
2- توسل بني اسرائيل به موسي(ع) 
تنوع طلبي بني اسرائيل و انتظارات بيش از حد ايشان از پيامبر خويش امريست که در قرآن کريم به آن اشاره شده است. امّا نکته اي که در اين راستا مؤيد کلام ما و خود نوعي دليل  بر وجود توسّل در فرهنگ قرآن و سيره‌ي امم سابق مي تواند باشد، واسطه قرار دادن موسي(ع) براي طلب و عرض حاجات خويش به درگاه خداوند است. چه اينکه زماني که بين اسرائيل خواستار نزول اطعمه و اشربه‌ي رنگين و متنوع از درگاه خداوند مي شوند به موسي(ع) روي آورده و مي گويند:
«وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نَّصْبِرَ عَلَىَ طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنبِتُ الأَرْضُ»(5)؛" و چون گفتيد اى موسى هرگز بر يك [نوع] خوراك تاب نياوريم از خداى خود براى ما بخواه تا از آنچه زمين مى‏روياند، براي ما خارج کند."
بنابراين مي توان نتيجه گرفت که واسطه قرار دادن يک پيامبر يا يک مقرّب درگاه الهي براي درخواست و طلب حاجت از درگاه الهي امري بلااشکال است.
3- توسّل به پيامبر اکرم(ص) جهت آمرزش گناهان
خداوند در قرآن کريم از عمل برخي از مؤمنين گنه کار گزارش داده است که به نزد رسول خدا آمده و از ايشان درخواست مي-کردند تا از درگاه خداوند براي ايشان طلب آمرزش و بخشش نمايد:
«وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا»(6)؛"و اگر آنان وقتى به خود ستم كرده بودند پيش تو مى‏آمدند و از خدا آمرزش مى‏خواستند و پيامبر [نيز] براى آنان طلب آمرزش مى‏كرد قطعا خدا را توبه‏پذير مهربان مى‏يافتند."
قرآن کريم اين فيض بزرگ را تنها شامل مؤمنين ندانسته و مشرکين را نيز قابل دريافت اين موهبت الهي و طلب بخشش رسول خدا مي¬داند:
«وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُوسَهُمْ وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَهُم مُّسْتَكْبِرُونَ»(7)؛"چون بديشان گفته شود بياييد تا پيامبر خدا براى شما آمرزش بخواهد سرهاى خود را بر مى‏گردانند و آنان را مى‏بينى كه تكبركنان روى برمى‏تابند"
اين آيه صريحاً مي گويد که آمدن به سراغ پيامبر و او را بر در درگاه خدا شفيع قرار دادن، و وساطت و استغفار او براي گنه کاران مؤثر است، و موجب پذيرش توبه، و رحمت الهي است. خداوند حتي به اين هم اکتفا نکرده بلکه به پيامبر خويش امر مي-کند که از جانب خويش براي مؤمنان طلب آمرزش کند:
«فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَمَثْوَاكُمْ»(8)؛" پس بدان كه هيچ معبودى جز خدا نيست و براى گناه خويش آمرزش جوى و براى مردان و زنان با ايمان [طلب مغفرت كن] و خداست كه فرجام و مآل [هر يك از] شما را مى‏ داند"
اينجا خداوند به پيامبر امر کرده که براي مسلمانان استغفار کند. اين نکته نيز قابل توجه است که در اينجا خداوند براي مؤمنين و مؤمنات شفاعت کرده ، و دستور استغفار به پيامبرش داده، تا آنها را مشمول رحمت خود کند، و از اينجا عمق مسأله «شفاعت» در دنيا و آخرت، و در همچنين مشروعيت و اهميت مسأله«توسل» ظاهر مي شود.(9)
از مجموع اين آيات مي توان نتيجه گرفت که اگر وساطت و دعا و استغفار و شفاعت خواستن از پيامبر شرک بود چگونه ممکن بود که قرآن چنين دستوري را به گنه کاران بدهد منتها افراد خطا کار بايد نخست خود توبه کنند و از راه خطا برگردند، سپس براي قبول توبه خود از استغفار پيامبر(ص)نيز استفاده کنند.
بديهي است پيامبرآمرزنده گناه نيست، او تنها مي تواند از خدا طلب آمرزش کند. جالب توجه اينکه قرآن نمي گويد: تو براي آنها استغفار کن بلکه مي گويد«رسول» براي آنها استغفار کند، اين تعبير گويا اشاره به آن است که پيامبر(ص) از مقام و موقعيتش استفاده کند و براي خطا کاران  توبه کننده استغفار نمايد.(10)
مسئله‌ي طلب استغفار و آمرزش براي گنه کاران تنها به شخصيّت حضرت رسول(ص) منحصر نشده و حتي در بعضي آيات آمده است که فرشتگان نيز براي مؤمنان طلب آمرزش مي کنند مانند:
«وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَّحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ»(11)؛"و براى كسانى كه گرويده‏اند طلب آمرزش مى‏كنند پروردگارا رحمت و دانش [تو بر] هر چيز احاطه دارد كسانى را كه توبه كرده و راه تو را دنبال كرده‏اند ببخش و آنها را از عذاب آتش نگاه دار."
«رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَّحْمَةً وَعِلْمًا.....»اين جمله حکايت متن استغفار ملائکه است، ملائکه قبل از درخواست خود نخست خدا را به سعه رحمت و علم ستوده اند، و اگر در بين صفات خداوندي رحمت را نام برده و آن را با علم جفت کردند، بدين جهت است که خدا با رحمت خود بر هر محتاجي انعام مي کند و با علم خود احتياج هر محتاج و مستعد رحمت را تشخيص مي دهد. و معناي جمله اين است که : خدايا حال که رحمت و علم تو واسع است، پس کساني را که با ايمان آوردن به يگانگي تو و با پيروي دين اسلام، به سوي تو برگشتند، بيامرز و از عذاب جحيم حفظشان فرما.(12)
«تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ وَالْمَلَائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِي الْأَرْضِ أَلَا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»(13)؛"چيزى نمانده كه آسمانها از فرازشان بشكافند و [حال آنكه] فرشتگان به سپاس پروردگارشان تسبيح مى‏گويند و براى كسانى كه در زمين هستند آمرزش مى‏طلبند آگاه باش در قيقت‏خداست كه آمرزنده مهربان است. "
بنابراين مي يابيم که وسيله ي گرفتن سنت قرآني و سنت انساني هست. وسيله سنت  عالم مادي و عالم معنوي هست. اما چون انسان با ماديات انس دارد قبول مي کند وسيله هايي که بالا اثبات شده، اما هنگامي که اين وسيله غير مادي باشد شايد براي او قبول کردن وسيله سخت باشد. بنابراين اين شايد در ذهن کسي سؤالي ايجاد شود که آيا مي شود از کسي که زنده نيست درخواست توسل کرد؟
توسل به کسانيکه از دنيا رفته اند
ممکن است گفته شود تمام موارد توسلي که در بالا به آن اشاره شد، همگي در زمان حيات شخص مورد توسّل صورت گرفته است ولي آنچه تشيّع مدافع آن است، امکان توسّل حتي به گذشتگان و کساني که از دار دنيا رفته اند، مي باشد. اگر هم بر اساس آيات قرآن جواز و مشروعيّت توسّل را ثابت کنيم اين تنها مربوط به افراد زنده و کساني که در قيد حياتند مي باشد و هيچ دليل و مدرکي براي تعميم آن به مردگان وجود ندارد. 
براي اثبات امکان توسّل به اشخاصي از دنيا رفته اند قدم اوّل آن است که ثابت کنيم که اصالت انسان به روح است، و ثانياً اين روح با اين جهان ارتباط دارد.
اصالت روح
قرآن انسان را به دو گروه زنده و مرده تقسيم کرده است. امّا آيا زندگي يعني نفس کشيدن و هوا را فرو بردن و بيرون آوردن؟ نه، اين معني زندگي نيست، اينها براي ما شرايط زندگي است نه خود زندگي. زندگي يعني بينايي و توانايي. ما از آن جهت به خداوند تعالي«حي» مي گوييم که دانا و تواناي مطلق است، آثار حيات بر وجود مقدس او بار مي شود(14) 
در حقيقيت آنچه حيات حقيقي انسان را تشکيل مي دهد، چيزي غير از تنفّس و تغذيه‌ي ايست که در ساير موجودات زنده متداول است. انسان در بين همه‌ي موجودات، قابليّت دريافت حيات ويژه اي را دارد که در سايه‌ي پاسخگويي به دعوت شريعت حاصل مي شود. خداوند در سوره‌ي انفال مي فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا يُحْيِيكُمْ»(15)؛"اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد چون خدا و پيامبر شما را به چيزى فرا خواندند كه به شما حيات مى‏بخشد" خداوند در اين آيه، قرآن را عامل حيات و پيغمبر را حيات بخش و زنده کننده معرفي کرده است. 
بنابراين زندگي ما به همين بدن مادي و حرکت قلب ما نيست، که در صورت از کار افتادن آن، خاتمه يابد بلکه زندگي و حيات حقيقي انسان به «روح» او وابسته است که با ايمان زنده مي شود و اصالت وي را تشکيل مي دهد و فناناپذير است و حتي پس از بين رفتن بدن مادّي نيز در قادر است به حيات خود ادامه دهد. 
اين حقيقت را مي توان از آياتي ديگر از قرآن نيز استفاده کرد از جمله‌ي اين آيات شريفه که به آنها اشاره مي کنيم:
 «قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ»(16)؛" بگو:«فرشته مرگى كه بر شما گمارده شده جانتان را مى‏ستاند آنگاه به سوى پروردگارتان بازگردانيده مى‏شويد.
لفظ «توفي» به معني ميراندن نيست، بکله به معني اخذ و گرفتن است. و تعبير اين آيه فقط آن وقت صحيح خواهد بود که واقعيت انسان همان روح باشد. بدن ما فقط لباسي است که بر روح پوشانيده شده است.(17)
سوره ي بقره آيه ي 154: «وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاء وَلَكِن لاَّ تَشْعُرُونَ»؛" و كسانى را كه در راه خدا كشته مى‏شوند مرده نخوانيد بلكه زنده‏اند ولى شما نمى‏دانيد".
سوره ي يس آيه ي 25-27: «إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ- قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ- بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ»؛"(به همين دليل) من به پروردگارتان ايمان آوردم [اقرار] مرا بشنويد! [سرانجام به جرم ايمان كشته شد و بدو] گفته شد به بهشت درآى گفت اى كاش قوم من مى‏دانستند..... كه پروردگارم چگونه مرا آمرزيد و در زمره عزيزانم قرار داد".
سوره ي آل عمران آيه ي 169: «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»؛"(اي پيامبر!) هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏اند مرده مپندار بلكه زنده‏اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى‏ شوند".
علامه مي فرمايند که مراد از «جنت» بهشت برزخ است نه بهشت آخرت.(18)
سوره آل عمران آيه ي 170:  «فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ»؛"به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است‏شادمانند و براى كسانى كه از پى ايشانند و هنوز به آنان نپيوسته‏ اند شادى مى‏كنند كه نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين مى‏شوند".
کلمه «فرح» ضد کلمه ي «حزن» است و کلمه «بشارت» و «بشري» به معناي هر خيري است که تو را خوشحال کند، و کلمه «استبشار» به معناي اين است که در طلب اين باشي که با رسيدن خبري و بشارتي خرسندي کني و معناي جمله اين است که کشته شدگان در راه خدا هم از نظر رسيدن خودشان به فضل خدا و ديدن آن فضل خوشحالي مي کنند و هم در طلب اين خبر خوش هستند که رفقاي عقب مانده شان نيز به اين فضل الهي رسيدند، و آنها نيز خوفي و اندوهي ندارند.
از اين بيان روشن مي شود که کشته شدگان در راه خدا از وضع مؤمنين برجسته که هنوز در دنيا باقي مانده اند خبر دارند.(19)
حالا که ثابت شد که اصالت انسان بر روحش است و مرگ فقط يک انتقالي است از يک دنيا به دنياي ديگر، بايت ثابت کنيم که ارتباطي بين افراد آن دنيا و اين دنيا هست تا بتوانيم آنها را به عنوان وسيله استفاده کنيم.
ارتباط گذشتگان با اين دنيا
در قرآن آيات زيادي هست که نشان مي دهد که انبياء ما با اين آن جهان ارتباط داشته اند.
1. پيامبران با ارواح گذشتگان سخن مي¬گويند
حضرت صالح با ارواح قوم خويش سخن مي گويد. در آيات 77-79 سوره ي اعراف آمده:«فَعَقَرُواْ النَّاقَةَ وَعَتَوْاْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُواْ يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ- فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ- فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلَكِن لاَّ تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ»؛ "پس آن ماده‏شتر را پى كردند و از فرمان پروردگار خود سرپيچيدند و گفتند اى صالح اگر از پيامبرانى آنچه را به ما وعده مى‏دهى براى ما بياور!» آنگاه زمين‏لرزه آنان را فرو گرفت و در خانه هايشان از پا درآمدند. پس [صالح] از ايشان روى برتافت و گفت اى قوم من به راستى من پيام پروردگارم را به شما رساندم و خير شما را خواستم ولى شما [خيرخواهان و نصيحتگران] را دوست نمى‏داريد."
آيه نخست حاکي است که آنان هنگامي که زنده بودند از او عذاب الهي را درخواست کردند، آيه دوم حاکي است که عذاب الهي را در خواست کردند، و آيه ي سوم حاکي است که حضرت- صالح پس از مرگ و نابودي آنان، با آنها سخن مي گويد.
حضرت شعيب با ارواح گذشتگان سخن مي گويد: «فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ، الَّذِينَ كَذَّبُواْ شُعَيْبًا كَأَن لَّمْ يَغْنَوْاْ فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُواْ شُعَيْبًا كَانُواْ هُمُ الْخَاسِرِينَ، فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسَى عَلَى قَوْمٍ كَافِرِينَ»(20)؛"پس زمين‏لرزه آنان را فرو گرفت و در خانه‏هايشان از پا درآمدند. كسانى كه شعيب را تكذيب كرده بودند گويى خود در آن [ديار] سكونت نداشتند كسانى كه شعيب را تكذيب كرده بودند خود همان زيانكاران بودند! پس [شعيب] از ايشان روى برتافت و گفت اى قوم من به راستى كه پيامهاى پروردگارم را به شما رسانيدم و پندتان دادم ديگر چگونه بر گروهى كه كافرند دريغ بخورم؟" 
پيامبر ما نيز با ارواح انبيا صحبت مي کند در آيه ي 45 سوره ي زخرف آمده است: «وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رُّسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمَنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ»؛"و از رسولان ما كه پيش از تو گسيل داشتيم جويا شو آيا در برابر [خداى] رحمان خدايانى كه مورد پرستش قرار گيرند مقرر داشته‏ ايم؟ ".
2. درود بر انبياء
در خود قرآن به انبياء سلام فرستاده شده است و نيز ما به آنها در نماز هم سلام مي فرستيم، اگر آنها هيچ ارتباطي با اين دنيا نداشته اند پس اين سخن از قرآن و ما بيهوده خواهد بود. از جمله‌ي در سوره‌ي صافات موارد متعدّدي از اين سلام هاي الهي آمده است که عبارتند از: 
آيه ي 79 : سَلَامٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ
آيه ي 109: سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ
آيه ي 120: سَلَامٌ عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ
آيه ي 130: سَلَامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ
آيه ي 181: وَسَلَامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ
علاوه بر اين ما مأموريم که در تشهد نماز، سلام بر پيامبر بفرستيم و اين اعتقاد همه ي مسلمين اعم از شيعه و اهل سنت است چگونه ممکن است او را مخاطب سازيم به چيزي که هرگز آن را نمي شود.
اگر به راستي ارتباط و پيوند ما با پيامبر، مقطوع و بريده است، پس يک چنين سلام، آن هم به صورت خطاب، چه معني دارد؟(21)
نتيجه بحث
توسل جستن به ساحت اولياء الهي براي تقرب به ذات پرودرگار و واسطه قرار دادن ايشان يکي از مسلّمات ديني و يکي از آموزه هاي قرآني به شمار مي رود. در قرآن کريم نمونه هاي زيادي از توسّل بندگان به ساحت انبياء الهي ذکر شده است. توسل به هيچ وجه با توحيد تعارض و تضاد ندارد و در راستاي سنّت الهي و وجود سلسله اسباب و علل در نظام آفرينش قابل فهم است. گناهان ما، خيلي ما را از او دور کرده است، و به خاطر اين، ما از توسل استفاده مي کنيم. ما اعتقاد داريم قاضي حاجات و استجاب کننده‌ي حقيقي دعوات خداوند است و انبياء و ائمه‌ي اطهار تنها واسطه‌ي فيض الهي اند.
پي نوشت:
1. سوره مائده، آيه 35.
2.سوره يوسف، آيه 97.
3. سوره يوسف، آيه 98.
4. ناصر مکارم و دوستان، تفسير نمونه، تهران، دارالکتب الاسلاميه، چ اول، 1374ش، ج10، ص 75.
5. سوره بقره، آيه 61.
6. سوره نساء، آيه 64.
7. سوره منافقين، آيه 5.
8. سوره محمد، آيه 19.
9.ناصر مکارم و دوستان، تفسيرنمونه، تهران، دارالکتب الاسلاميه، چ اول، 1374ش،  ج21، ص 453.
10. همان، ج 3، ص 451.
11. سوره غافر، آيه 7.
12. سيد محمد باقر موسوي،ترجمه الميزان، قم، دفتر انتشارات اسلامي جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چ پنجم، 1374ش، ج17، ص 469.
13. سوره شوري، آيه 5.
14. شهيد مرتضي مطهري، احياي تفکر اسلامي، انتشارات صدرا، ص52-55.
15.سوره انفال، آيه 24.
16. سوره سجده، آيه 11.
17. جعفر سبحاني، منشور جاويد، قم، انتشارات امام صادق(ع)، 1383ش،ج10، ص364-365.
18. سيد محمد باقر موسوي،ترجمه الميزان، قم، دفتر انتشارات اسلامي جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چ پنجم، 1374ش، ج17، ص 115.
19. همان، ج4، ص 94.
20. سوره اعراف، آيه 91تا93.
21.جعفر سبحاني، منشور جاويد،قم، انتشارات امام صادق(ع)، 1383ش،ج10، ص360-364.
 

در قرآن مجيد همه موارد «الارض» مفرد آمده است و هيچ موردي به صورت جمع ذکر نگرديده، برخلاف کلمه «السموات» که در اکثر موارد جمع آمده است.

پرسش: 
طبق آيات قرآن زمين 7تاست آن شش زمين ديگر کجا قرار دارد؟
 

پاسخ: 
در قرآن مجيد همه موارد «الارض» مفرد آمده است و هيچ موردي به صورت جمع ذکر نگرديده، برخلاف کلمه «السموات» که در اکثر موارد جمع آمده است. تنها در سوره «طلاق ، آيه 12» چنين آمده است: «اوست که هفت آسمان آفريده و از زمين نيز مثل آنها»؛ 
در اين كه مراد از "مثل آن ها" چيست، اختلاف است. شايد نتوان معناي قطعي آن را معلوم كرد. نظرهايي كه در باره اين عبارت داده شده ،به شرح زير است: 
1. منظور از «مثل» در آيه قدرت است ،يعني همان گونه كه آسمان هاي هفت گانه دلالت آشكار بر قدرت بي پايان خداوند دارند، خلقت زمين هم مانند آن ها چنين دلالت آشكاري دارد. (1)
 2. ممكن است تقدير جمله اين باشد:"و خلق مثلهن الارض" بنا بر اين نظر حرف"من" بيانيه است . معنايش اين مي شود :" زمين را هم مثل آسمان ها خلق كرد". بنا بر اين نظر منظور از آسمان ها كرات آسماني است. زمين هم مثل آن ها كروي خلق شده، بنا بر اين نظر اين آيه از معجزات علمي قرآن است.(2) بنا بر اين نظر "هفت" عدد كثرت است و آسمان ها همان كرات بيشمار هستند.
 3. ممكن است همان گونه كه خدا هفت آسمان آفريده، در كهكشان هم هفت كره با شرايطي مثل شرايط زمين آفريده باشد.(3)
 4.ممكن است منظور طبقات هفتگانه زمين باشد كه مثل پوست پياز همديگر را احاطه كرده اند. اولينش همين پوسته زمين آست كه ما بر آن زندگي مي كنيم.(4)
 5. ممكن است منظور قاره هاي زمين باشد كه به وسيله اقيانوس ها احاطه شده اند. طبق جغرافياي جديد و قديم تقسيم بندي هاي هفتگانه مختلف داشته است.(5)
 6.ممكن است مراد از جمله" وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ"، اين است كه خدا از زمين چيزي( موجودي) خلق كرده، مثل آسمان هاي هفتگانه، و آن عبارت است از انسان كه موجودي است مركب از ماده زميني و روحي آسماني، كه در آن روح نمونه ‏هايي از ملكوت آسماني است.(6) 
 پي نوشت ها:
 1. ابن عاشور، التحرير و التنوير، ج‏28، ص 304. 
2. همان. 
3. محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان، ترجمه محمد باقر موسوي همداني، قم، انتشارات اسلامي،چ پنجم، 1374 ش، ج19،ص546. 
4. همان. 
5. همان،ص547.
6. همان.
 

معنای وسیع شهادت آن است که انسان در مسیر انجام وظیفه الهی کشته شود، یا بمیرد، همان سربازی که در درگیری با اشرار و یا با منافقان به درجه رفیع شهادت رسیده است.

پرسش:

ارزش و مفهوم شهید و شهادت را با استفاده از قرآن کریم و احادیث نورانی تبیین نمایید. آیا سربازی که در درگیری با اشرار و قاچاقچیان و یا در اثر درگیری با منافقان جان خود را از دست میدهد و یا در هنگام مأموریت بر اثر تصادف کشته میشود، بنابر تعالیم اسلام شهید محسوب میشود؟

پاسخ:
شهید و شهادت در لغت به معنای شهود یا حضور است و شاهد و شهید یعنی حاضر و جمع آن شهدا است. (1) در مجمع البحرین آمده است: شهادت یعنی کشته شدن در راه خدا. وجه تسمیه چنین قتلی به شهادت، بدین جهت است که ملائکه رحمت بدین صحنه حضور یابند و بر این وجه، شهید به معنای شهود است، یا بدین سبب که خدا و فرشتگانش به دخول شهید به بهشت گواهی دهند و یا بدین لحاظ که شهید به همراه انبیا در قیامت بر دیگر امم گواهی دهند و یا چون شهید زنده و حاضر است، به موجب آیه: "احیاء عند ربهم یرزقون؛ (2) شهدا زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"، و یا به این جهت که وی به شهادت حق قیام نمود تا کشته شد.(3)
در تفسیر نمونه نیز آمده است: اطلاق "شهید" از ماده "شهود" بر آن‏ها یا به خاطر حضور رزمندگان اسلام در میدان نبرد با دشمنان حق است، یا به خاطر این که در لحظه شهادت، فرشتگان رحمت زا مشاهده میکنند، و یا به خاطر مشاهده نعمت‏های بزرگی است که برای آن‏ها آماده شده و یا به جهت حضورشان در پیشگاه خداوند است، آنچنانکه در سوره آل عمران میفرماید: "هرگز گمان مبر آن‏ها که در راه خدا کشته شده‏اند مردگانند، بلکه آن‏ها زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند".(4)
همیشه در تاریخ ملت‏ها روزهایی پیش میآید که بدون ایثار و فداکاری و دادن قربانیان، بسیاری از خطرات برطرف نمیشود، و اهداف بزرگ و مقدس محفوظ نمیماند. این جا است که گروهی مؤمن و ایثارگر باید به میدان آیند و با نثار خون خود از آیین حق پاسداری کنند. در منطق اسلام به این گونه افراد "شهید" گفته میشود.
در اسلام کمتر کسی به پایه و عظمت شهید میرسد؛ شهیدانی که آگاهانه و با اخلاص نیت به سوی میدان نبرد حق و باطل رفته، و آخرین قطرات خون پاک خود را نثار میکنند.
درباره مقام شهیدان، روایات عجیبی در منابع اسلامی دیده میشود که حکایت از عظمت فوق‏العاده ارزش کار شهیدان میکند. در روایتی از رسول گرامی (ص) میخوانیم: "در برابر هر نیکی، نیکی بهتری وجود دارد تا به شهادت در راه خدا رسد که برتر از آن چیزی متصور نیست".(5)
در روایت دیگری از امام زین العابدین (ع) میخوانیم: "هیچ قطره‏ای محبوب تر در پیشگاه خدا، از دو قطره نمیباشد: "1 - قطره خونی که در راه او ریخته میشود. 2 - قطره اشکی که در تاریکی شب از خوف خدا جاری میگردد و فقط به این قطره اشک، خدا اراده شده باشد".(6)
اگر تاریخ اسلام را ورق زنیم، میبینیم قسمت مهمی از افتخارات را شهیدان آفریده و بخش عظیمی از خدمت را آنان کرده‏اند. نه تنها دیروز، امروز نیز فرهنگ سرنوشت ساز "شهادت" است که لرزه بر اندام دشمنان میفکند، و آن‏ها را از نفوذ در دژهای اسلام مأیوس میکند.
بدون شک "شهادت" یک هدف نیست؛ هدف پیروزی بر دشمن و پاسداری از آیین حق است، اما پاسداران باید آن قدر آماده باشند که اگر در این مسیر، ایثار خون لازم شود، از آن دریغ ندارند، و این معنای امت شهید پرور است، نه این که شهادت را به عنوان یک هدف طلب کنند.
در جواب سؤال دوم پاسخ را چنین طرح میکنیم: شهادت در فرهنگ اسلام دو معنای متفاوت دارد:
1 - معنای خاص.
2 - معنای گسترده و عام.
معنای خاص، کشته شدن در معرکه جنگ در راه خدا است که احکام خاص در فقه اسلامی دارد، از جمله عدم نیاز شهید به غسل و کفن، بلکه با همان لباس خونین دفن میشود.
معنای وسیع شهادت آن است که انسان در مسیر انجام وظیفه الهی کشته شود، یا بمیرد، همان سربازی که در درگیری با اشرار و یا با منافقان به درجه رفیع شهادت رسیده است. هر کس در حین انجام چنین وظیفه‏ای به هر صورت از دنیا برود، "شهید" است.
در روایات اسلامی آمده است که چند گروه شهید از دنیا میروند:
1 - از پیامبر گرامی (ص) نقل شده: "کسی که در طریق تحصیل علم از دنیا برود، شهید مرده است". (7)
2 - حضرت علی (ع) میفرماید: "کسی که در بستر از دنیا رود، اما معرفت حق پروردگار و معرفت واقعی پیامبر (ص) او و اهلبیتش (ع) را داشته باشد، شهید از دنیا رفته است". (8)
3 - در حدیث دیگری از امام صادق (ع) میخوانیم: "کسی که برای دفاع از مال خود در برابر مهاجمان ایستادگی کند و کشته شود، شهید است". (9)
هم چنین کسان دیگری که در مسیر حق کشته میشوند یا میمیرند.
از این جا عظمت فرهنگ اسلامی و گسترش آن روشن میشود.
جواب را با حدیثی از امام رضا (ع) به پایان میبریم: او از پدرانش، از رسول خدا (ص) نقل میکند:
"نخستین کسی که داخل بهشت میشود، شهید است". (10)

پینوشت‏ها:
1 - لسان العرب به نقل از بهاءالدین خرمشاهی، دانش‏نامه قرآن، ج 2، ص 1339، کلمه شهید و شهادت.
2 - آل عمران (3) آیه 169.
3 - شیخ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج الربع الثانی، ص 553.
4 - آیت الله مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 21، ص 405.
5 - بحارالانوار، ج 97، ص 15، چاپ بیروت.
6 - همان، ج 97، ص 10، حدیث 16.
7 - سفینه البحار، ج 1، ماده "شهد" ص 720 چاپ قدیم.
8 - نهج البلاغه، خطبه 19، آخر خطبه.
9 - سفینةالبحار، ج اول، ماده "شهد" چاپ قدیم.
10 - بحارالانوار، ج 71، ص 272؛ تفسیر نمونه، ج 21، ص 403 - 408، با تلخیص و برداشت.
 

شما(فرشتگان) نمي‏ دانيد كه در انسان استعداد آگاهي از اسماء است كه شما از آن بي‏ خبريد و توان آموختن آن را نيز نداريد و من براي همين آگاهي او را مي‏ آفرينم.

پرسش:

براي خلقت آدم ابوالبشر خداوند از چه حقيقتي آگاه بود که فرشتگان از آن بي اطلاع بودند لطفا پاسخ دهيد

پاسخ:

در باره معناي عبارت«إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»(1)"همانا من مي دانم چيزي را که شما نمي دانيد"
 از ابن عباس و ابن مسعود نقل شده كه منظور، كبر و عجب و معصيت ابليس است. گويا خداوند مي‏ خواهد بگويد من مي‏دانم منشأ اين اعتراض، كبر و حسادت ابليس نسبت به خلافت آدم است. از قتاده نيز نقل شده كه مراد از (ما لا تعلمون) پيامبران و صالحان از ذريه آدم است؛ يعني شما نمي‏ دانيد كه چه پاكان و بزرگاني از ذريّه آدم، پا به عرصه وجود مي‏گذارند.
احتمال دوم با برخي روايات تأييد مي‏ شود و گويا سخن خداوند متعال بنا بر اين احتمال اين است که شما تنها يك روي سكّه (آدم و تركيب ويژه وجودي او) را ديده ‏ايد و نمي ‏دانيد كه اگر در اين تركيب و درگيريِ عقل با شهوت و غضب، عقل، غلبه يابد صفاتي چون عفّت، شجاعت، انصاف و... پديد مي‏آيد و آثاري چون احاطه بر جزئيات و استنباط صناعات و استخراج منافع كائنات از قوّه به فعل، آشكار مي‏ شود و بر قدرت و عبوديت روح، افزوده شده، به خدا نزديكتر مي‏ شود.
شما نمي‏ دانيد كه اگر چه علم و آگاهي انسان به تدريج حاصل مي‏ شود و جهل او به مراتب بيش از علم اوست و در برابر وسعت علم الهي بسيار اندك است، ليكن در عين حال گسترده‏ ترين مظاهر علم الهي، علم انسان است و كسي در علم به پاي او نمي‏رسد.
شما نمي‏ دانيد كه آفرينش آدم لطف خفيّ خداست؛ زيرا پيامبران و اماماني از او پديد مي‏ آيند كه با داشتن شهوت و غضب، در برترين درجه طهارت و عصمت و طاعت و عبادت قرار دارند و در هدايت و اصلاح مردم براي عبودت خدا كوشش مي‏كنند.
از اين رو از امير مؤمنان علي (عليه‏ السلام) در تفسير اين آيه آمده است: "همانا من قرار دهنده جانشيني براي خودم بر آنها در زمينم، من ذريّه آدم را انبياي مرسل و بندگان صالح و ائمه هدايت شده قرار دادم؛ من آنان را جانشينان خود بر مخلوقاتم در زمين قرار دادم تا آنها را از گناهان نهي کنند و از عذاب من انذارشان کنند."(2)
شما نمي‏ دانيد كه گر چه غايت جعل خليفه، تسبيح و حمد و تقديس من است، ليكن آن نيز مراتبي دارد و با توجه به محدوديت وجودي شما: (وما منّا إلاّ له مقامٌ معلوم) شناخت شما نسبت به من نيز محدود است و براثر محدود بودن شناختي كه پشتوانه تسبيح و حمد و تقديس است، خود تسبيح و تقديس نيز محدود بوده، شايسته و متناسب با ساحت قدس و كبريايي من نخواهد بود. پس بايد خليفه ‏اي جعل كنم كه با وجود زميني بودن، در معرفت، از شما اهل آسمان برتر و در مظهريّت الهي، مظهر همه اسماي حسناي من است (بر خلاف شما كه هر يك و يا هر گروه، مظهر يك اسم هستيد) و در نتيجه از حمد و تسبيح و تقديس برتري نيز برخوردار خواهد بود؛ چنان‏كه درباره رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمده است كه صاحب پرچم و لواي حمد در قيامت است و حامل آن اميرمؤمنان علي (عليه‏ السلام) است.  "امير مؤمنان فرمودند: رسول خدا صلي الله عليه و آله به من فرمودند: تو اولين کسي هستي که وارد بهشت مي شوي، گفتم: يا رسول خدا من قبل از شما وارد بهشت مي شوم؟ فرمودند: بله بدليل اينکه تو صاحب لواي من در آخرتي همانگونه که تو صاحب لواي من در دنيايي و حامل لواء مقدّم است.سپس فرمودند: اين علي گويا مي بينم که تو وارد بهشت مي شوي و در دستت لواي من است که آن همان لواي حمد است و زير اين لواء آدم و فرزندان او قرار دارند" (3)يعني اولين و آخرين نمي‏ توانند مانند او و علي (عليه‏ السلام) خدا را حمد كنند.
شما نمي‏ دانيد كه در انسان استعداد آگاهي از اسماء است كه شما از آن بي‏ خبريد و توان آموختن آن را نيز نداريد و من براي همين آگاهي او را مي‏ آفرينم، نه براي رذايل و معاصي. هدف از آفرينش انسان، آگاهي او به اسماء و علم صائب و عمل صالح است و انسان را از اين غايت آگاه مي‏ سازم و راه رسيدن به آن را به او نشان مي‏ دهم و او را از افساد و معصيت نهي كرده، از عذاب مي ‏ترسانم و چنين آفرينشي با اين ويژگي، قطعاً بر عدم آن، ترجيح دارد.
بالاخره شما نمي‏ دانيد كه اگر چه اهل افساد و خونريزي بودن موجود زميني و همچنين اهل تسبيح و تقديس بودن شما درست است، امّا خليفة الله نه اهل خونريزي و افساد است و نه شما توان به جا آوردن تسبيح و تقديس او را داريد. و اساساً او معلم شما در تسبيح و تقديس است: «فسبّحنا فسبّحت الملائكة بتسبيحنا»(4) يعني حتّي در اين كمال نيز شما شاگرد انسان كامل هستيد.(5)
پي نوشت:
1.سوره بقره، آيه 30.
2.عروسي حويزي، نور الثقلين، تحقيق: سيد هاشم رسولي محلاتي، قم، انتشارات اسماعيليان، چ چهارم، 1415ق، ج 1، ص 51، ح 80:«إنّى جاعلٌ فى الأرض خليفة لى عليهم فيكون حجّة لى عليهم فى أرضى أجْعَل ذريته أنبياء...»
3.علامه مجلسي، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1404ق، ج 8، ص 6، ح 9: « علىّ بن أبى‏طالب (عليه ‏السلام) قال: قال لى رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): أنت أوّل من يدخل الجنة. فقلت يا رسول الله: أدخلها قبلك؟...»
4.بحار، ج 24، ص 88، ح 3.
5.ر.ک:عبدالله جوادي آملي، تفسير تسنيم، محقق: حجه الاسلام علي اسلامي، چ هشتم، 1388ش، ج1، ص81-84.
 

خداوند متعال در عبارت «من روحي» اگر روح را به خود نسبت داده و اضافه كرده است به منظور تشريف و احترام بوده، و از باب اضافه لامى است كه اختصاص و ملكيت رامى‏ رساند

پرسش:

سلام منظورازاينکه روح خدادرادم دميده شده وخداوندعالم اين روح رابه ذات مقدس خودنسبت داده فرموده(نفخت فيه من روحي) چيست؟

پاسخ: 
عليکم السلام و تشکر از ارتباطتان با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني   
در جمله« ...وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي...»(1) معناي لغوي «نفخ» به معناى دميدن هوا در داخل جسمى است بوسيله دهان يا وسيله ‏اى ديگر، اما اين کلمه بطور كنايه در تاثير گذاشتن در چيزى و يا القاء امر غير محسوسى در آن چيز استعمال مى‏ شود، و در آيه شريفه مقصود از آن ايجاد روح در آدمى است. البته اينكه گفته مي شود در آدمى، معنايش اين نيست كه روح مانند باد كه در جسم باد كرده داخل است در بدن آدمى داخل باشد، بلكه معنايش ارتباط دادن و بر قرار كردن رابطه ميان بدن و روح است، هم چنان كه در آيه 13 و 14 مؤمنون  مى‏ فرمايد: روح انسانى همان بدنى است كه خلقت ديگر به خود گرفته، بدون اينكه چيزى بر آن اضافه شده باشد. و در آيه 11سجده مى ‏فرمايد: روح در هنگام مرگ از بدن گرفته مى‏ شود در حالى كه بدن به حال خود باقى است، و چيزى از آن كم نمى‏ گردد.
پس روح، امر وجودى است كه يك نوع اتحاد با بدن دارد و آن اين است كه متعلق به بدن است، و در عين حال يك نوع استقلال هم از بدن دارد به طورى كه هر وقت تعلقش از بدن قطع شد از او جدا مى‏ شود. 
خداوند متعال در عبارت «من روحي» اگر روح را به خود نسبت داده و اضافه كرده است به منظور تشريف و احترام بوده، و از باب اضافه لامى است كه اختصاص و ملكيت را مى‏ رساند(2) مانند اين که مي گوييم: کتابم، دفترم، خانه ام و منظور در اين ها اين نيست که کتاب يا دفتر يا خانه جزئي از من هستند بلکه مراد اين است که آنها به من اختصاص و نسبت دارند. پس «روحي» نيز به معناي نسبت دادن روح به خداست و علت اين انتساب، عظمت و شرافت روح است نه اينکه روح جزئي از خداوند متعال بوده باشد که از او جدا شده باشد و با بدن انسان متّحد شده باشد.
پي نوشت:
1.سوره حجر، آيه 29.
2.ر.ک: محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان، ترجمه محمد باقر موسوي ، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، دفتر انتشارات اسلامي، چ پنجم، 1374ش، ج12، ص 227.
 

ائمه معصومين(عليهم السلام) از اين جهت اين سوره را سوره حسين ناميده اند كه قيام و شهادت آن حضرت درتاريكي طغيان مانند طلوع فجر، منشا حيات و حركت گرديد.

پرسش: 
چرا سوره فجر را سوره امام حسين ( ع ) ناميده اند؟
 

پاسخ: 
معرفي اين سوره به عنوان سوره امام حسين به خاطر اين است كه مصداق بارز نفس مطمئنه ‌اي است كه در آخرين آيات سوره آمده است. امام صادق (ع) به اصحاب خود فرمود: سوره فجر را در نمازهاي واجب و مستحب خود قرائت كنيد كه اين سوره به حضرت امام حسين اختصاص دارد... مقصود از نفس مطمئنه آن حضرت و شيعيان او است . (1)
در توجيه و تحليل تطبيق سوره مذكور بر امام(ع) گفته شده است: ائمه معصومين(عليهم السلام) از اين جهت اين سوره را سوره حسين ناميده اند كه قيام و شهادت آن حضرت درتاريكي طغيان مانند طلوع فجر، منشا حيات و حركت گرديد. خون پاك او و يارانش به زمين ريخت و نفوس مطمئنه آنها با فرمان ""ارجعي"" و با خشنودي به سوي پروردگار شتافت... تا از اين الهام و جوشش، نور حق در ميان تاريكي‌ها بدرخشد و راه حيات با عزت باز شود و پايه هاي ظلم و طغيان بي پايه گردد و طاغيان را دچار خشم و نفرين كند.(2) البته در اين سوره آيه ""و ليالي عشر"" است كه باز به آن حضرت مرتبط است.
حضرت صادق فرمود: «الفجر هو القائم و ليال عشر الائمه من الحسن الي الحسن و الشفع اميرالمؤمنين و فاطمه (ع) و الوتر هو الله وحده لاشريك له ؛ مراد از فجر وجود مقدس حضرت قائم(ع) و «ليالي عشر» امامان از امام حسن مجتبي(ع) تا امام عسكري(ع)‌اند و شفع اميرمؤمنان و حضرت فاطمه(ع) مي‌باشد و مراد از وتر خداوند يكتا است». (3)
پي‌نوشت‌ها:
1. مجسلي محمد باقر، بحارالانوار، ج24، ص 93.
2. پرتوي از قرآن، ‌سيد محمود طالقاني، ج4، ص 67، با تلخيص.
3. البرهان في تفسير القرآن، سيد هاشم بحراني، ‌ج4، ص 461.
 

كه پيامبر (ص) حضرت علي (ع) را هم همراه خود براي مباهله می‌آورد و روشن است كه حضرت علي (ع) تحت عنوان ابنائنا و نسائنا نيست و لذا جزء انفسنا می‌باشد.

پرسش:

چرا مراد از «انفسنا» در آيه مباهله خود پيغمبر نمی‌تواند باشد؟

پاسخ:

 درباره مراد از «أنفسنا» در اين آيه بايد بگوييم كه مراد از آن خصوص پيامبر (ص) نمی‌تواند باشد زيرا در اين آيه آمده كه:

... فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ... (1)

«... به آن‌ها بگو: «بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما همزنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود را...»

چنانكه ملاحظه می‌نمایید در اينجا سخن از دعوت نمودن است و نمی‌شود كسي خودش را دعوت كند و لذا اگر مراد از انفسنا خصوص پيامبر (ص) بود ذكر انفسنا و انفسكم لغو بود مثل‌اینکه ما باکسی قرار بگذاريم كه روز جمعه به يك تفريح گاه برويم و به وي بگوييم: «جمعه زن و بچه و خودت رو دعوت كن بريم تفريح»

از سوي ديگر برفرض كه مراد از انفسنا خود پيامبر (ص) باشد ما می‌بینیم كه پيامبر (ص) حضرت علي (ع) را هم همراه خود براي مباهله می‌آورد و روشن است كه حضرت علي (ع) تحت عنوان ابنائنا و نسائنا نيست و لذا جزء انفسنا می‌باشد.

پی‌نوشت:

1. آل‌عمران (3)، آيه 61.

خداى تعالى در كلام خود آسمان‌ها و زمينى براى قيامت معرفى مى‏كند كه غير آسمان‌ها و زمين دنيا است.

پرسش:
درآیات 107و 108 سوره مبارکه هود، خداوند متعال در مورد زمان عذاب جهنميان و تنعم بهشتيان، اشاره به عبارت «تا زماني که آسمان‌ها و زمين برقرار باشد» می‌کند، مقصود چيست؟ مگر در قيامت زمين و آسمان وجود دارد؟

پاسخ:
خداوند متعال درآیات 106 تا 108 سوره هود می‌فرماید:
«فَأَمَّا الَّذينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَ شَهيقٌ *خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريدُ *وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ»؛«و امّا كسانى كه بدبخت شدند، پس در آتش‌اند؛ درحالی‌که براى آنان در آنجا، فرياد و ناله‏اى است. [و] در آنجا تا هنگامی‌که آسمان‏ها و زمين برپاست ماندگارند، جز آنچه پروردگارت بخواهد؛ [چرا] كه پروردگارت آنچه را بخواهد انجام مى‏دهد؛ و امّا كسانى كه نيكبخت شدند، پس در بهشتند، درحالی‌که در آنجا تا هنگامی‌که آسمان‏ها و زمين برپاست، ماندگارند، جز آنچه پروردگارت بخواهد. (اين) بخششى قطع ناشدنى است.»
در مقیّد کردن خلود جهنم و بهشت به دوام آسمان‌ها و زمين در عبارت: «خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» دو اشکال وجود دارد:
1. يكى اينكه خلود دائمى در بهشت و دوزخ را محدود كرده به دوام آسمان‌ها و زمين بااینکه آسمان‌ها و زمين دائمى نيستند.
2. دوم اينكه خالد را كه ابتداى خلودش از روز قيامت شروع مى‏شود و از آن روز دوزخى به‌طور دائم در دوزخ و بهشتى به‌طور دائم در بهشت به سر مى‏برند به چيزى تحديد كرده كه ابتداى‏ قيامت آخرين زمان وجود آن است و آن آسمان و زمين است كه ابتداى قيامت آخرين زمان وجود آن‌ها است؛ و اين اشكال از اشكال اول مشكل‏تر است، زيرا اين اشكال بر كسى هم كه معتقد به خلود در دوزخ و يا در بهشت و دوزخ نيست وارد است، به خلاف اشكال اول.
جواب 1) پاسخى كه ماده اشكال را از بين ببرد اين است كه خداى تعالى در كلام خود آسمان‌ها و زمينى براى قيامت معرفى مى‏كند كه غير آسمان‌ها و زمين دنيا است و مى‏فرمايد: «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ»(1)؛«روزى كه زمين عوض شود به زمين ديگرى و آسمان‌ها نيز و همه براى خدا واحد قهار آشكار گردند.» و از اهل بهشت حكايت مى‏كند كه مى‏گويند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ»(2)؛«ستايش مخصوص خداوندى است كه وعده خود را بر ما محقق فرمود و ما را وارث همه سرزمين بهشت گردانيد تا هر جاى آن بخواهيم منزل گزينيم.» و در مقام وعده به مؤمنين و توصيف ايشان مى‏فرمايد: «لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ»(3). برای ایشان است خانه عاقبت. «پس معلوم مى‏شود براى آخرت نيز آسمان‌ها و زمينى است، هم چنان‌که در آن بهشت و دوزخى و براى هر يك سكنه و اهلى است، كه خدا همه آن‌ها را به اين وصف توصيف كرده كه نزد اويند و فرموده‏«ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»(4)؛«آنچه نزد شماست از بين مى‏رود و آنچه نزد خداست باقى مى‏ماند.» و به‌حکم اين آيه آسمان و زمين آخرت از بين نمى‏رود.
و اگر در آيه موردبحث بقاى بهشت و دوزخ و اهل آن دو را به مدت بقاى آسمان و زمين محدود كرده ازاین‌جهت است كه معناى اين دو اسم از حيث آسمان و زمين بودن هیچ‌وقت از بين نمى‏رود، آنكه از بين مى‏رود يك نوع آسمان و زمين است و آن آسمان و زمين دنيايى است كه اين نظام مشهود را دارد و اما آسمان‌ها و زمينى كه مثلاً بهشت در آن‌ها است و به نور پروردگار روشن مى‏شود به‌هیچ‌وجه از بين نمى‏رود و خلاصه جهان همواره آسمان‌ها و زمينى دارد. چيزى كه هست در آخرت نظام دنيائيش را از دست مى‏دهد و با اين وضع ديگر هيچ اشكالى باقى نمى‏ماند. (5)
جواب 2) این‌گونه تعبيرات در ادبيات عرب معمولاً كنايه از ابديت و جاودانگى است، آيات موردبحث نيز خلود را به معنى جاودانگى بيان مى‏كند. مثلاً عرب مى‏گويد: اين وضع برقرار خواهد بود ما لاح كوكب (مادام كه ستاره‏اى مى‏درخشد) يا ما لاح الجديدان (مادام كه شب و روز وجود دارد) يا ما اضاء فجر (ما دام كه صبح مى‏درخشد) يا ما اختلف الليل و النهار (مادام كه شب و روز پی‌درپی فرامی‌رسد) و مانند این‌ها كه همه كنايه از جاودانگى است.
در كلام امام امير مؤمنان على (ع) در نهج‌البلاغه مى‏خوانيم: هنگامی‌که بعضى از خرده‏گيران ناآگاه به امام ايراد كردند كه چرا در تقسيم بیت‌المال رعايت مساوات مى‏كند و بعضى را براى تحكيم پايه‏هاى حكومت به ديگران ترجيح نمى‏دهد، امام ناراحت شد و فرمود: «أ تامرونى ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه و اللَّه لا اطور به ما سمر سمير و ما ام نجم فى السماء نجما»؛«آيا به من می‌گویید براى پيروزى دست به ستم نسبت به کسانی که تحت حكومت منند بزنم به خدا نزديك اين كار نمى‏روم مادام كه مردم شب‌ها به بحث مى‏نشينند و مادام كه ستارگان آسمان يكى پشت سر ديگرى طلوع و غروب دارد. (6)
در اشعار دعبل خزاعى در قصيده معروفى كه در حضور امام على بن موسی‌الرضا علیه‌السلام خواند اين شعر آمده است.
سابكيهم ما ذر فى الافق شارق‏        و نادى مناد الخير فى الصلوات‏
        
«من بر شهيدان خاندان پيامبر گريه مى‏كنم تا آن زمان كه خورشيد بر افق مشرق نور مى‏پاشد و تا آن زمان كه بانگ اذان براى دعوت به نماز بر مناره‏ها سر مى‏دهد».
البته اين مخصوص به ادبيات عرب نيست، در زبان‌های ديگر نيز کم‌وبیش وجود دارد و به‌هرحال دلالت آيه بر ابديت نبايد جاى گفتگو باشد. و به‌این‌ترتیب نيازى به گفتار كسانى كه مى‏گويند آسمان و زمين در اينجا آسمان و زمين قيامت است، كه جاودانى مى‏باشد نخواهد بود. (7)
نتیجه:
مادامت السموات و الارض می‌تواند دو جواب داشته باشد:
1. مراد آسمان و زمین قیامتی است نه زمینی
2. این عبارت کنایه از ابدیت است نه اینکه معنای حقیقی داشته باشد.
منابع بیشتر جهت مطالعه:
-محمدحسین طباطبایی، المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی همدانی، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1374 ش، ج 11، ص 30-36.
کلیدواژه:
آیه 107 هود، آیه 108 هود، مادامت السموات والارض، بقای آسمان‌ها و زمین، مدت بهشت، مدت جهنم.
پی‌نوشت‌ها:
1. سوره ابراهیم، آیه 48.
2. سوره زمر، آیه 74.
3. سوره رعد، آیه 21.
4. سوره نحل، آیه 96.
5. محمدحسین طباطبایی، المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی همدانی، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1374 ش، ج 11، ص 29-30.
6. نهج‌البلاغه صبحى صالح خطبه 126.
7. ناصر مکارم و دوستان، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1371 ش، ج 9، ص 245-246.
 

اطلاعات دقیقی در مورد محل سکونت بقیه انبیائی که در خارج از منطقه غرب آسیا زندگی کرده باشند در دسترس نیست ولی بنا بر آیات هر امتی رسولی داشته است.

پرسش:

محل زندگي و تبليغ پيامبران الهي، بخصوص پيامبراني که در قرآن از آن‌ها نام‌برده شده، کجا بوده؟ آيا در قاره اروپا و آمريکا و آفريقا و استراليا هم بوده‌اند؟ اگر فقط در کشورهاي عربي بوده دليلش چيست؟

پاسخ:
پیامبرانی که در قرآن کریم از آن‌ها یادشده است مربوط به منطقه‌ی غرب آسیا (خاورمیانه) است و زبان مردم این منطقه اختصاص به زبان عربی نداشته است. بعضی مانند حضرت ابراهیم و ذریّه اش از نسل اسحاق به زبان عبری سخن می‌گفتند، بعضی مانند اسماعیل (فرزند دیگر حضرت ابراهیم که در مکه با مادرش ساکن شد) و ذریّه اش که پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله نیز از آن‌هاست، به زبان عربی سخن می‌گفتند و بعضی مانند زرتشت که پیامبر ایرانیان بود به زبان فارسی سخن می‌گفت و بعضی بنا بر روایت ابوذر از پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله سریانی بوده‌اند که عبارت‌اند از: آدم و شيث و اخنوخ، (كه همان ادريس باشد). (1) بنابراین پیامبران متعددی در منطقه‌ی غرب آسیا مبعوث شده‌اند که زبان همگی آن‌ها عربی نبوده است.
تعداد پیامبران یادشده در قرآن کریم تنها 25 نفر است که انبیای اولوالعزم هم در بین آن‌ها هستند، درحالی‌که تعداد کل پیامبران الهی بنابر فرمایش حضرت ختمی‌مرتبت 124 هزار نفر است. (2) قرآن کریم می‌فرماید: «وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْك»(3)؛«و پيامبرانى كه سرگذشت آن‌ها را پیش‌ازاین، براى تو بازگفته‌ایم و پيامبرانى كه سرگذشت آن‌ها را بيان نكرده‏ايم» بنابراین تعداد پیامبرانی که نامی از آن‌ها برده نشده است به‌مراتب بیش از این تعدادی است که در قران کریم از آن‌ها یادشده است.
 از طرف دیگر آیاتی داریم که نشان می‌دهد هر امّتی دارای نظیر و رسول بوده‌اند مانند:
1. «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیر»(4)؛«هیچ امّتی نبوده مگر اینکه در آن هشداردهنده‌ای گذشته است»
2. «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت»(5)؛«ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید»
3. «وَ ما کُنّا مُعَذِّبینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً»(6)؛«ما هرگز (قومی را) مجازات نخواهیم کرد، مگر آنکه پیامبری مبعوث کرده باشیم (تا وظایفشان را بیان کند)»
تذکر دو نکته در اینجا لازم است:
1) مراد از امّت گروهی از انسان‌های به‌هم‌پیوسته‌اند که اگر رسولی به‌سوی آن‌ها ارسال شود و در منطقه‌ای از مناطق مسکونی آن امّت مستقر شود بقیه مناطق مسکونی نیز از دعوت آن رسول مطلع شوند و یا این دعوت به نسل‌هایی بعدی هم برسد به‌گونه‌ای که حجّت بر آن‌ها تمام شود. به همین دلیل در کتب لغت امّت را به مردمی که در یک قرن زندگی می‌کنند معنا کرده‌اند. (7) بنابراین ضرورتی ندارد برای هر منطقه‌ی مسکونی پیامبری فرستاده شود و در همه زمان‌ها پیامبران متعددی حضورداشته باشند.
2) علّت ارسال انبیای اولوالعزم در منطقه‌ی غرب آسیا و نام بردن از انبیای این منطقه در قرآن کریم را شهید مطهری این‌گونه توجیه می‌کند: «اما مسئله بعدى كه چرا در سرزمين خاصى پيغمبر زياد بوده، اين بستگى پيدا مى‏كند به همان «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ» يعنى وقتی‌که رسالت بستگى داشته باشد به استعدادهاى مخصوصى كه در افراد هست، مسلماً سرزمین‌ها هم در پرورش استعدادها تأثير دارد. امروز هم مى‏گويند كه شرق، سرزمين‏ عرفان‏ و اشراق‏ است. این‌یک امر گزاف و گتره نيست كه مثلاً غربی‌ها بيشتر به محسوسات مى‏پردازند و شرقی‌ها بيشتر به نامحسوسات، يعنى این‌ها بيشتر به این‌سو كشانده مى‏شوند آن‌ها به آن‌سو. محيط جغرافيايى و اوضاع‌واحوال [طبيعى‏] و گرمى آفتاب و مانند آن در پرورش جسم انسان مفيد است و وضع جسم هم در پرورش‌های مخصوص روح تأثير دارد. اين مانعى ندارد كه بعضى از سرزمین‌ها آمادگى بيشترى داشته باشد براى پروراندن افرادى كه اجمالاً استعداد اشراق و الهام دارند». (8)
 ضمن اینکه منطقه‌ی غرب آسیا از جهت استراتژیک به قول یکی از اساتید علوم قرآنی مانند چهارراه برای کره زمین است.
نتیجه:
1. پیامبران بسیار زیادی را خداوند متعال برای انسان‌ها مبعوث کرده است که تنها از 25 نفر از آن‌ها در قرآن کریم یادکرده است.
2. این پیامبران یادشده همگی در منطقه‌ی غرب آسیا مبعوث شده‌اند که انبیای اولوالعزم نیز جزء آن‌هایند.
3. بنا بر آیات قرآن کریم هر امّتی باید رسول و نظیر داشته باشد و خداوند متعال بدون ارسال رسول کسی را عذاب نمی‌کند.
4. اطلاعات دقیقی در مورد محل سکونت بقیه انبیائی که در خارج از منطقه غرب آسیا زندگی کرده باشند در دسترس نیست ولی ابن به معنای انکار وجود انبیاء در سایر مناطق نیست، زیرا همان‌گونه که گفته شد بنا بر آیات هر امتی رسولی داشته است.
5. علّت ارسال انبیای اولوالعزم در منطقه‌ی غرب آسیا و نام بردن از انبیای این منطقه در قرآن کریم به دلیل آمادگی بیشتر این منطقه بوده است که به نام سرزمین عرفان و اشراق معروف بوده است و مانند چهارراه برای کره زمین است.
منابع بیشتر جهت مطالعه:
- «محدوده جغرافیایی پیامبران الهی»، پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه، تاریخ انتشار:18/7/1391، شماره:22240.
- «نبوت-محل ظهور پیامبران-گستره جغرافیایی پیامبران»، سایت پرسمان، تاریخ انتشار: 27/9/1396.
کلیدواژه:
محل زندگی پیامبران، گستره جغرافیایی پیامبران، محل بعثت پیامبران، محدوده جغرافیایی انبیاء.
پی‌نوشت‌ها:
1. شیخ صدوق، معانی الاخبار، قم، انتشارات جامعه‌ی مدرسین قم، 1361 ش، ص 332.
2. همان.
3. سوره نساء، آیه 164.
4. سوره فاطر، آیه 24.
5. سوره نحل، آیه 36.
6. سوره اسرا، آیه 15.
7. ابن منظور، لسان العرب، بیروت، دار صادر، 1414 ق، ج 12، ص 26.
8. مرتضی مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری-نبوت،1358 ش، ج 4، ص 301.
 

صفحه‌ها