پيامبر اسلام(ص)

معنای امی بودن پیامبر صلی الله علیه و آله
امی یا به معنای درس نخوانده یا اهل ام‌القری است و حضرت که از طرف خدا تعلیم دیدند، بعد از بعثت، بی‌سواد نیستند و چنین وصفی، احتمالاً به معنای اهل ام‌القری باشد

پرسش:

 امی بودن پیامبر به چه معناست؟ اگر به معنای بی‌سواد است مگر بی‌سوادی نقص و ایراد نیست؟ آیا پیامبر بی‌سواد می‌تواند اثرگذار باشد؟ اگر به معنای اهل مکه بودن است مگر چه ویژگی و امتیازی است که خدا اشاره کرده است؟ در موضوع تحدی، سواد نداشتن تأثیرگذار است ولی اهل مکه بودن چه تأثیری دارد؟

پاسخ:

یکی از نکات روشن زندگی رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله این است که نزد هیچ معلمی نیاموخته و با هیچ نوشته و دفتر و کتابی آشنا نبوده است. احدی از مورخان، مسلمان یا غیرمسلمان، مدعی نشده است که آن حضرت‌ در دوران کودکی یا جوانی، چه رسد به دوران کهولت و پیری که دوره رسالت‌ است، نزد کسی خواندن یا نوشتن آموخته است و همچنین احدی ادعا نکرده‌ که آن حضرت قبل از دوران رسالت یک سطر خوانده و یا یک کلمه نوشته است.(۱)

معنای امی

درباره معناى «امى» اختلاف است:

 1. کسى که خواندن و نوشتن نمى‏‌داند.

 2. این کلمه منسوب به «امت» است. یعنى همان‌طوری که بشر اولى نمى‌‏توانست از هنر کتابت، استفاده کند، او نیز نمى‌‏تواند.

 3. منسوب به «ام» به معناى مادر است. یعنى بر همان حالى است که از مادر، متولد شده و سواد خواندن و نوشتن را ندارد.

 4. منسوب است به «ام‌القری» یعنى مکه و «امى» یعنى «مکى».(۲)

چرایی نزول قرآن بر شخص درس‌نخوانده

خداوند در قرآن خطاب به رسولش می‌فرماید:

 «وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ»؛

 «تو قبل از نزول قرآن چنین نبود که کتابى را بخوانى و نیز این نبود که کتابى را با دست خود بنویسى و اگر غیر این بود یعنى بر خواندن و نوشتن مسلط مى‌بودى(3)؛ مبطلان که همواره مى‌خواهند حق را باطل معرفى کنند بهانه به دست آورده، در حقانیت دعوت تو به شک مى‌افتادند،» لیکن ازآنجایی‌که سال‌ها است که مردم تو را به این صفت مى‌شناسند، چون با تو معاشرت دارند:

 «فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ، أَ فَلا تَعْقِلُونَ‌»؛

«چه اینکه مدّت‌ها پیش‌ازاین، در میان شما زندگى نمودم؛ (و هرگز آیه‌‏اى نیاوردم)؛ آیا نمى‌‏فهمید؟»(۴)

 دیگر هیچ جاى شکى برایشان باقى نمى‌ماند که این قرآن کتاب خدا است و خدا آن را بر تو نازل کرده، از بافته‌هاى خودت نیست و چنین نیست که از کتاب‌های قدیمى، داستان‌ها و مطالبى اقتباس کرده باشی.(۵)

درواقع اینکه شخصى امى و درس نخوانده و مربى ندیده، کتابى را بیاورد که هم الفاظش معجزه است و هم معانی‌اش، امرى طبیعى نیست و جز به معجزه صورت نمى‌گیرد، چراکه آن حضرت دوسوم عمرش گذشته بود و هیچ‌کس یک بیت شعر یا نثر از او نشنیده بود آنگاه در رأس چهل‌سالگی‌ ناگهان طلوع کرد و کتابى آورد که عقلاى قومش از آوردن چون آن عاجز ماندند و زبان بلغاء و فصحاء و شعراى سخندانشان به لکنت افتاد و بعدازآنکه کتابش در اقطار زمین منتشر گشت، احدى جرئت نکرد که در مقام معارضه با آن برآید.(۶)

نقص نبودن بی‌سوادی پیش از بعثت

نقص بودن یا نبودن ناتوانی بر خواندن و نوشتن برای پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله، پیش و پس از بعثت ایشان متفاوت است. چنین مسئله‌ای پیش از بعثت ایشان، به هیچ رو کاستی حساب نمی‌شود؛ زیرا ایشان در دورانی می‌زیستند که هنر نوشتن و خواندن به نظر اعراب اهمیتی‌ نداشت‌، به همین جهت در قبیله قریش بیش از هفده تن خواندن و نوشتن نمی‌دانستند.(۷) به‌علاوه حکمت این مسئله بعد از نزول قرآن آشکار می‌شود.

 درباره بعد از بعثت پیامبر، خداوند متعال در قرآن کریم تصریح دارد که ایشان «تعلیم» دیده است و به ایشان علم آموخته شده است، اما نه به‌واسطه سایر انسان‌ها، بلکه علم الهی، علم لدنی و علم وحی به ایشان تعلیم شده است؛ «عَلَّمَهُۥ شَدِیدُ ٱلْقُوَى»؛ آن‌کس که قدرت عظیمى دارد [جبرئیل امین‏] او را تعلیم داده است.(۸)

 به‌این‌ترتیب نه‌تنها درس نخوانده بودن نقصی برای رسول خدا نیست، بلکه آن را هم فضیلتی برای پیامبر اسلام دانسته‌اند؛ زیرا باآنکه سوادی برای خواندن و نوشتن نداشت، اما دارای علم آسمانی بود و عوامل هدایت و رستگاری را برای انسان‌ها فراهم کرد و هم فضیلتی برای قرآن که واسطه دریافت این کتاب آسمانی بی‌نظیر، پیش از تلقی آن حتی خواندن و نوشتن را هم از هیچ‌کس نیاموخته است.

وضعیت پیامبر پس از بعثت

درباره آنکه پس از بعثت آیا رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌خواندند و می‌نوشتند یا خیر، میان اندیشمندان اختلاف‌نظر وجود دارد البته این اختلاف‌نظر ناشی از این نیست که آیا چنین قدرتی داشتند یا خیر؛ زیرا کسی که با تعلیم الهی و علم غیب تمامی علوم را می‌آموزد، اگر اراده کند قطعاً قادر به چنین امری است؛ تنها، اختلاف در این است که روش عملی ایشان پس از بعثت چگونه بود و این اختلاف ناشی از نقل‌های متفاوت درباره ایشان است که بعضی تنها بر خواندن و بعضی بر خواندن و نوشتن ایشان دلالت دارد.

با توجه به مسئله‌ای که پیش‌ازاین اشاره شد که هیچ‌کس در نخواندن و ننوشتن رسول خدا پیش از بعثت شکی ندارد، به‌این‌ترتیب چون رسول خدا پس از بعثت خود از طرف خدا تعلیم داده شدند، بعد از بعثتشان امی به معنای بی‌سواد نیستند و اطلاق چنین نامی بر ایشان در آیات قرآن کریم چون پس از بعثت ایشان است، احتمالاً به معنای اهل ام‌القری باشد نه بی‌سواد.

علت معرفی به اهل ام‌القری

در توضیح علت معرفی ایشان به اهل ام‌القری لازم است دو آیه‌ای را که واژه «امی» در آن‌ها مفرد و درباره رسول خدا آمده را بررسی کنیم که آیات 157 و 158 سوره اعراف هستند:

 «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراهِ وَ الْإِنْجِیلِ...* قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمیعاً... فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّی‏…؛»

 «همان‌ها که از فرستاده (خدا)، پیامبر «امّى» پیروى مى‏‌کنند؛ پیامبرى که صفاتش را، در تورات و انجیلى که نزدشان است، مى‌‏یابند…* بگو: هان اى مردم! به‌یقین من فرستاده الهى به‌سوی همه‏ شما هستم... پس ایمان بیاورید به خداوند و فرستاده‌‏اش، پیامبر امّى‏…»(۹)

در این آیات ازآنجاکه رسول خدا را با سه وصف رسول، نبى و امى یاد کرده و دنباله‌اش فرموده: «الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراهِ وَ الْإِنْجِیلِ» به‌دست مى‌آید که آن جناب در تورات و انجیل هم به همین سه وصف معرفى شده، چون غیر از آیه موردبحث که راجع به شهادت تورات و انجیل بر نبوت آن حضرت است در هیچ جاى دیگر قرآن ایشان به مجموع این اوصاف، یکجا توصیف نشده و اگر منظور از توصیف وى به این اوصاف تعریف آن جناب به اوصاف آشناى در نظر یهود و نصارا نبود در خصوص این آیه، وى را به این اوصاف و مخصوصاً صفت سوم توصیف کردن هیچ نکته‌اى را افاده نمى‌کرد.(۱۰)

 به‌این‌ترتیب اگر «امی» به معنای اهل ام‌القری باشد، در این آیه برای شناساندن پیامبر به یهود و نصارا ذکر شده و در آیه بعد که این وصف تکرار شده پس‌ازآن است که به پیامبر دستور می‌دهد که خود را به مردم معرفی کند و سپس با تأکید بر امی بودن (اهل ام‌القری بودن) او به مردم، دستور به ایمان آوردن به او می‌دهد.

نتیجه:

یکی از نکات روشن زندگی رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله این است که درس ناخوانده بوده است. علت نزول قرآن بر کسی که درس نخوانده آن است که وقتی شخصى درس نخوانده کتابى بیاورد که هم الفاظش معجزه است و هم معانی‌اش، جز به معجزه صورت نمى‌گیرد و هیچ جاى شکى باقى نمى‌ماند که این قرآن کتاب خدا است.

ناتوانی بر خواندن و نوشتن برای پیامبر پیش از بعثت ایشان، به هیچ روی کاستی حساب نمی‌شود، زیرا ایشان در دورانی می‌زیستند که نوشتن و خواندن میان اعراب رواج نداشت، به‌علاوه حکمت این مسئله بعد از نزول قرآن آشکار می‌شود؛ و درباره بعد از بعثت، خداوند در قرآن تصریح دارد که ایشان به‌وسیله علم الهی، «تعلیم» دیده است. به‌این‌ترتیب نه‌تنها درس نخوانده بودن نقصی برای ایشان نیست، بلکه آن را هم فضیلتی برای پیامبر اسلام دانسته‌اند؛ زیرا باآنکه سوادی برای خواندن و نوشتن نداشت، اما دارای علم آسمانی بود و هم فضیلتی برای قرآن که واسطه دریافت این کتاب آسمانی بی‌نظیر، پیش از تلقی آن حتی خواندن و نوشتن را هم از هیچ‌کس نیاموخته است.

درباره آنکه پس از بعثت آیا رسول خدا می‌خواندند و می‌نوشتند یا خیر، میان اندیشمندان اختلاف‌نظر وجود دارد البته این اختلاف ناشی از این نیست که آیا چنین قدرتی داشتند یا خیر، زیرا کسی که با علم غیب تمامی علوم را می‌آموزد، اگر اراده کند قطعاً قادر به چنین امری است، تنها اختلاف در این است که روش عملی ایشان پس از بعثت چگونه بود؛ و این اختلاف ناشی از نقل‌های متفاوت درباره ایشان است که بعضی تنها بر خواندن و بعضی بر خواندن و نوشتن ایشان دلالت دارد.

با توجه به معانی مختلف امی (که اکثراً به معنای درس نخواندگی منتهی می‌شوند و یکی به معنای اهل ام‌القری بودن است)، چون رسول خدا پس از بعثت خود از طرف خدا تعلیم داده شدند، بعد از بعثتشان امی به معنای بی‌سواد نیستند و اطلاق چنین نامی بر ایشان در آیات قرآن چون پس از بعثت ایشان است، احتمالاً به معنای اهل ام‌القری باشد نه بی‌سواد.

اما علت آنکه از حضرت با نام «امی» در قرآن ذکر شده آن است که همان‌طور که آن جناب در تورات و انجیل با سه وصف «رسول»، «نبی» و «امی» معرفى شده در قرآن نیز با همین سه وصف به این مطلب اشاره می‌کند، به‌این‌ترتیب اگر «امی» به معنای اهل ام‌القری باشد، در قرآن برای شناساندن پیامبر به یهود و نصارا ذکر شده است.

منابع برای مطالعه بیشتر:

کاوند بروجردی، علیرضا، کتاب امی بودن پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در منابع تفسیری و حدیثی و نقد دیدگاه خاورشناسان، تهران: دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم، دانشکده علوم قرآنی،1392 ش، صص 40-123.

پی‌نوشت‌ها:

1. مطهری، مرتضی، پیامبر امی، حسینیه ارشاد، 1374 ش، ص 9.

2. طبرسى، فضل بن حسن‏، ترجمه مجمع‌البیان فى تفسیر القرآن‏، مترجمان، تهران، انتشارات فراهانى‏، چاپ اول، 1360 ش، ج 10، ص 79.

3. سوره عنکبوت، آیه 48.

4. سوره یونس، آیه 16.

5. ر.ک: طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1374 ش، ج 16، صص 206-205.

6. ر.ک: طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1374 ش، ج 1، صص 99-100

7. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه فارسی، اقبال، 1337 ش، ص 5054.

8. سوره نجم، آیه 5.

9. سوره اعراف، آیات 157-158.

10. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1374 ش، ج 8، ص 364.

كساني كه بر اثر لجاجت و اصرار در باطل،حاضر نبودند به هيچ قيمتي در برابر بيان مستدل و منطقي قرآن تسليم شوند...

كساني كه بر اثر لجاجت و اصرار در باطل،حاضر نبودند به هيچ قيمتي در برابر بيان مستدل و منطقي قرآن تسليم شوند، و آوردن كتابي همچون قرآن به وسيله فرد درس نخوانده‏اي همچون پيامبر(ص) كه دليل روشني بر حقانيت وي بود بپذيرند، دست به بهانه جويي تازه‏اي زدند، چنان كه قرآن در نخستين آيات مورد بحث مي‏گويد: آنها از روي سخريه و استهزاء گفتند چرا معجزاتي(همچون معجزات موسي و عيسي) از سوي پروردگارش بر او نازل نشده است"؟ چرا او عصاي موسي و يد بيضاء و دم مسيحا ندارد؟چرا او هم دشمنان خود را با معجزات بزرگ نابود نمي‏كند؟ آن گونه كه موسي و شعيب و هود و نوح و ثمود كردند؟

و يا همان گونه كه در سوره اسراء از زبان اين گروه آمده است"چرا پيامبر اسلام، نهرها و چشمه‏هاي آب جاري از بيابان خشك مكه ظاهر نمي‏كند"؟"چرا قصري از طلا ندارد"؟"چرا به آسمان صعود نمي‏كند"؟و"چرا نامه‏اي از سوي خدا از آسمان براي آنها نمي‏آورد".

بدون شك پيامبر اسلام (ص) معجزات ديگري غير از قرآن مجيد داشته، و تاريخ نيز با صراحت از آن سخن مي‏گويد، ولي آنها با اين سخنانشان، دنبال تحصيل معجزه نبودند، بلكه از يك سو مي‏خواستند اعجاز قرآن را ناديده بگيرند و از سوي ديگر تقاضاي معجزات اقتراحي داشتند(منظور از معجزات اقتراحي اين است كه پيامبر (ص) طبق تمايلات اين و آن، هر امر خارق العاده‏اي را كه پيشنهاد كنند انجام دهد، مثلا اين يكي پيشنهاد خارج ساختن چشمه‏هاي آب كند ديگري بگويد من قبول ندارم بايد كوه‏هاي مكه را طلا كني، سومي هم بهانه بگيرد كه اين كافي نيست بايد به آسمان صعود كني، و به اين ترتيب معجزه را به صورت بازيچه بي‏ارزشي در آورند، و تازه آخر كار بعد از ديدن همه اينها ساحرش بخوانند).

لذا در سوره انعام آمده است: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتي‏ وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ قُبُلًا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا:(1) اگر ما فرشتگان را بر آنها نازل كنيم و مردگان زنده شوند و با آنها سخن بگويند و همه چيز را در برابر آنها محشور نمائيم باز هم ايمان نمي‏آورند"! به هر حال قرآن براي پاسخگويي به اين بهانه‏جويان لجوج، مي گويد:

به آنها" بگو معجزه كار من نيست كه با تمايلات شما انجام گيرد، معجزات همه نزد خدا است" (قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ).

او مي‏داند چه معجزه‏اي با چه زماني و براي چه اقوامي متناسب است، او مي‏داند چه افرادي در صدد تحقيق و پي جويي حقند و بايد خارق عادات به آنها نشان دهد، و چه افرادي بهانه گيرند و دنبال هواي نفس؟ و بگو" من فقط انذار كننده و بيم دهنده آشكارم" (وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ).

تنها وظيفه من انذار و تبليغ است و بيان كلام خدا، اما ارائه معجزات و خارق عادات تنها به اختيار ذات پاك او است.(2)

پي نوشت:

1. انعام ( 6) آيه 111.

2. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية، تهران، 1374ش، چاپ اول، ج‏16، ص 314.

علم غيب مثل همه چيزهاي ديگر مختص خداست و غير خدا هيچكس هيچ چيز و از جمله علم غيب ندارد. غير خدا هر كه و هر چه باشد [از جمله معصومان]، به ذات خود جز فقر محض نيست و از خود هيچ ندارد و هر چه دارد عطاي خداست.

عطاي خدا هم يا عمومي است مثل حيات و ...يا اختصاصي است مثل نبوت و امامت.

اگر انسان ها به حوزه هايي علم و آگاهي دارند و با چشم و گوش و ديگر حواس به زوايايي از جهان آگاهي مي يابند، اين عطاي عمومي خداست و اما علم به زواياي پنهان از حواس و علم به جهان هاي برتر از حواس كه "علم غيب" ناميده مي شود، اختصاص به خدا دارد و غير خدا را به اين حوزه راهي نيست مگر اين كه خدا آگاهي دهد و مشرف گرداند:

قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّه‏(1)

بگو: هيچ كس در آسمانها و زمين غيب نمى‏داند مگر اللَّه‏.

وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُو(2)

كليدهاى غيب نزد اوست. جز او كسى را از غيب آگاهى نيست.

ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا(3)

پيش از اين نه تو آنها را مى‏دانستى و نه قوم تو.

إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّه‏(4)

بگو: هيچ كس در آسمانها و زمين غيب نمى‏داند مگر اللَّه‏.

و از زبان پيامبران به صراحت اعلام مي كند كه ما غيب نمي دانيم و از پنهان آگاه نيستيم:

وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ(5)

اگر علم غيب مى‏دانستم بر خير خود بسى مى‏افزودم و هيچ شرى به من نمى‏رسيد.

وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ(6)

به شما نمى‏گويم كه خزاين خدا در نزد من است. و علم غيب هم نمى‏دانم‏.

ولي خداوند كه "فعال ما يشاء" هست و اختيار مطلق دارد، مي تواند هر كس را كه بخواهد بر همه غيب يا بر بعض از غيب آگاه سازد و كسي هم نمي تواند بر خدا حكم كرده و او را از اين عطا منع گرداند. خداوند اعلام كرده كه پيامبران و برگزيدگانش را بر غيب (به صورت مطلق يا محدود) آگاه مي كند:

وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبي‏ مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ(7)

و خدا بر آن نيست كه شما را از غيب بياگاهاند، ولى برخى از پيامبرانش را كه خود بخواهد برمى‏گزيند.

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً  إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُول‏(8)

او داناى غيب است و غيب خود را بر هيچ كس آشكار نمى‏سازد، مگر بر آن پيامبرى كه از او خشنود باشد.

بنا بر اين آيات، خدا به برگزيدگان و رسولان خود علم غيب مي دهد و بنا بر روايات، امامان جانشينان رسول خدا هستند و همه شؤون رسول خدا جز وحي و نبوت را دارند و طبيعي است كه خدا وقتي بخواهد كسي را خليفه و مظهر خود گرداند و واسطه هدايت و فيض خود قرار دهد، به او علم غيب و تسلط بر زمان و مكان و زبان ها و...را خواهد داد و او به اراده خدا فراتر از زمان و مكان و ديگر محدوديت ها خواهد بود و همه اينها به اذن و اراده خداست.

 پي نوشت ها:

1. نمل(27) آيه 65.

2. انعام(6) آيه 59.

3.هود(11) آيه 49.

4. يونس(10) آيه 20.

5. اعراف(7) آيه 188.

6. هود(11) آيه 31.

7. آل عمران(3) آيه 179.

8. جن(72) آيه 26-27.

1. واژه هايى همچون عصيان، استغفار، توبه و ذنب نبايد رهزن انديشه گردد و بى درنگ معناى متداول عرفى را در ذهن بنشاند. كاربرد اين كلمات ، گستره وسيعى دارد و تنها در قلمرو محرّمات شرعى محدود نمى گردد.(1)براى مثال، سرپيچى از فرمان هاى استحبابى وارشادى نيز نوعى عصيان است، هر چند كار حرامى را براى كسى كه عصيان ورزيده، رقم نمى زند. همچنين «ذنب» به معناى كارى است كه پيامدى ناگوار دارد و بر اين اساس مبارزه موسي با مرد ستمگر و متجاوز قبطي و کشتن او  ذنب است چون پيآمدي ناگوار دارد :و لهم علي ذنب فاخاف ان يقتلون(2)

و به نزد آنان مرا گناهي است که مي ترسم به کيفر آن مرا بکشند.( يعني آنها مرا گنهكار مي دانند از اين رو عرض كرد « لهم » نه « لله»)

همچنان که مبارزات پيامبر اكرم با بت پرستى را نيز مى توان از زبان مشركان، ذنبى نابخشودنى به شمار آورد،(3) كه به گفته قرآن كريم خداوند با فتح مكّه اين گناه را مى بخشايد و پيامبرش را از پيامدهاى ناگوار آن ايمن سازد:

انّا فتحنا لك فتحاً مبينا ليغفر لك الله ماتقدم من ذنبك و ما تأخّر(4)

استغفار و توبه نيز، بسته به ميزان قرب ومنزلت آدمى معناى متفاوتى مى يابد، به گونه اى كه نه تنها در مورد حرام هاى شرعى، بلكه درباره اعمال پسنديده اى كه براى مقرّبان درگاه الهى ناپسند است نيز مى توان از توبه و مغفرت سخن گفت.

آنچه با عصمت منافات دارد، ارتکاب يا ترک نهي و امر مولوي است يعني کاري که خدا به عنوان خالق و حاکم  انجام آن را خواسته و امر کرده ، انجام ندهد يا کاري که خدا ترک آن را خواسته و از آن نهي کرده، مرتکب شود. اين ترک و ارتکاب، گناه و خلاف عبوديت است و از بنده برگزيده سر نمي زند و کساني که مرتکب چنين اقدامي گردند، شايستگي وساطت بين خدا و خلق را ندارند و برگزيدن آنها براي وساطت بين خدا و خلق خلاف حکمت است و از خدا محال مي باشد.

2) از ديدگاه روايات،يكى از نكاتى كه در زبان شناسى قرآن كريم بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه برخى ازآيات به شيوه "ايّاك اعنى و اسمعى يا جارة = به در مي گويم تا ديوار بشنود"(5)نازل شده اند.(6) مثلا هر چند پيامبراكرم ترديدى در الهى بودن وحى ندارد، باجملاتى از اين دست مورد خطاب قرار مى گيرد:

اگر در آن چه بر تو نازل كرديم ترديد دارى، ازكسانى كه پيش از تو كتاب (آسمانى) مى خواندند،پرسش نما.(7)

اين آيه، به هيچوجه نشانگر دو دلى پيامبر نيست، بلكه راهى براى تحقيق و جستجو فرا روى مخاطبان قرآن كريم قرار مى دهد و از آنان مى خواهد كه براى برطرف ساختن شك و ترديد خود، از دانشمندان يهودى و مسيحى كه ويژگى هاى پيامبر خاتم رامى دانند، پرسش نمايند.(8)همچنين،در آيه اى ديگر، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از اين كه به خواسته گروهى سست ايمان تن داده و آنان را از شركت در جهاد معاف داشته است، چنين بازخواست مى شود:

عفَا اللّه عنكَ لِمَ اَذنت لهم حتّى يتبيّن لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين(9)

خدايت ببخشايد، چرا پيش از آن كه (حال)راستگويان بر تو روشن شود و دروغگويان رابازشناسى به آنان اجازه دادى؟

با اندكى تأمل روشن مى گردد كه عتاب و سرزنش اين آيه، درواقع، دامنگير كسانى است كه بدون داشتن عذرى حقيقى، از شركت در جهاد سرباز مى زنند و بهانه هاى واهى را پشتوانه خانه نشينى خودمى سازند.(10)  اين گروه اگر هم با مخالفت پيامبر روبرو مى شدند، درتصميم خود بازنگرى نمى كردند و قداست سرسپردگى در برابر فرمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را نيز در هم مى شكستند. افزون براين كه حضور اين سست ايمانان در جهاد، جز تضعيف روحيه ديگران حاصلى نداشت و چنان كه درآيات بعدى همين سوره آمده است(11)، به فساد و تباهى مى انجاميد. از آن چه گذشت اين نتيجه به دست مى آيد كه اين آيه ـ برخلاف آن چه برخى پنداشته اند(12)ـنه تنها پيامبر را سرزنش نمى كند، بلكه باظاهرى عتاب آلود به ستايش از وى مى پردازد.اين مدحِ عتاب نما بدان معناست كه دلسوزى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) براى مردمان به حدّى است كه حتى رسوايىِ خطاكاران را نيزنمى پسندد و با موافقت با خواسته آنان،پرده از نفاق و دو رويى شان بر نمى گيرد.

3) از طرف ديگر بسيارى از كارها كه بر همگان روا است، شايسته مقرّبان درگاه الهى نيست، كه گفته اند: "حسنات الابرارسيئات المقربين =کارهاي نيک ابرار براي مقربان گناه به حساب مي آيد."(13)

چه بسا از معصومان عملى سر زند كه هر چند حرام شرعى نيست و حتي صدور آن عمل از ديگران ارزشمند و شايسته تمجيد است، ولى با مقام و منزلت والاى آنان سازگارى ندارد و از آنان انتظار نمي رود و نسبت به مقام و مرتبه  آنان در اصطلاح «ترك اولى» خوانده مى شود ؛ يعني از آنان بسيار بيش از آن انتظار مي رود. اين لغزش هاى كوچك به گونه اى در قرآن برجسته گرديده اند كه  افراد ظاهربين وغير دقيق  را به ترديد مى افكند و اين پرسش را پيش روى آدمى قرار مى دهد كه اگر پيامبران معصومند، دليل اين همه پافشارى برلغزش هاى آنان چيست؟

اميرمؤمنان(عليهالسلام)در پاسخ به پرسشى از اين دست، اين نكته را خاطر نشان مى سازند كه يادآورى اين كاستى ها براى آن است كه مردم در بزرگداشت انبيا به خطا نروند و آنان را در جايگاه خدايى ننشانند و بدانند كه آفريدگان هر اندازه درجات تعالى را بپيمايند، از كمال ويژه الهى فروترند.(14)

با توجه به توضيحات بالا معناي آياتي که عصمت پيامبران را زير سؤال مي برد، روشن مي گردد. 

پي نوشت ها:

1. ايجي،المواقف،  بيروت ، دار الجيل ف 1417 ق، ص 361؛ طباطبايي ، الميزان، قم ، انتشارات اسلامي،ج 1، ص 138ـ137 و پژوهشي در عصمت معصومان ،ص 188ـ187.

2.شعراء(26)،آيه14.

3. شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا، بيروت، اعلمي، 1404 ق ، ج1، ص 161ـ160؛ حويزي، تفسير نورالثقلين، قم، اسماعيليان ، 1415 ق ، ج 5، ص 57ـ56؛ طبرسي ، مجمع البيان، تهران، ناصر خسرو ، 1372 ش ، ج 10ـ9،4ص 143ـ142 و طباطبايي، همان، ج 18، ص 254ـ253

4. فتح(48)آيه2ـ1 .

5. ر.ک: طريحي ، مجمع البحرين، تهران ، مرتضوي ، 1375 ش ، ج3، ص 252، ماده جور

6.ر.ک: عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 161؛ مجلسي ، بحارالانوار، بيروت ، الوفا ، 1403 ق ، ج 17، ص 71 و قمي ، تفسير القمي، قم ف دار الکتاب ، 1367 ش ،  ج 2، ص 251 .

7. يونس(10)آيه 94 .

8. الهدي الي دين المصطفي، ج 1، ص 168 و مصباح يزدي ، آموزش عقايد،قم، مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني، ج 2ـ1، ص 257.

9. توبه(9)آيه 43 (ترجمه فولادوند)

10. مجلسي ، همان، ج 17، ص46 و طباطبايي ، همان، ج 9، ص 258

11. توبه،آيه 47

12.  زمخشري ، الکشاف، بيروت ، دار الکتاب ، 1407 ق ، ج 2، ص274؛ بيضاوي، انوار التنزيل ، بيروت ، دار احياء التراث العربي ، 1417 ق ،  ج 2، ص 186ـ185 .

13.اربلي، کشف الغمه، بيروت، دار الاضواء ، 1405 ق، ج 3، ص 45.

14. طبرسي، الاحتجاج، نجف، دار نعمان ، 1386 ق ، ج 2ـ1،ص 249.

15. طباطبايي ، الميزان، ترجمه، قم، انتشارات اسلامي، 1374 ش، ج18، ص380-382.

 

عصمت از گناه نتيجه ايمان قوي و متعالي فرد است

عصمت از گناه نتيجه ايمان قوي و متعالي فرد است که عنايات خدا را شامل او مي سازد. دستگيري خاص خدا را نصيبش مي کند. عصمت از خطا نتيجه دستگيري خدا و افاضه علم ناب به فرد مي باشد. پيامبران انسان هايي هستند که در درجات فوق العاده بالاي ايماني هستند، به طوري که ايمان و تقواي فوق العاده شان آنان را از ارتکاب گناه باز مي دارد . خطا و اشتباه هم در علم اکتسابي ممکن است، زيرا فرد بدون اين که قصد داشته و متوجه باشد، مقدمات غلط به کار مي گيرد يا درست نتيجه گيري نمي کند و  به خطا مي افتد . پيامبران علم شان را از خدا مي گيرند . خداوند علم ناب را به آنان افاضه مي کند . در اين مسير امکان خطا و اشتباه هم وجود ندارد.

آيه مورد نظر شما "وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ‏ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً اِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسيت" نيز با عصمت منافاتي ندارد. اين آيه در مقام تربيت پيامبر و مؤمنان به ايشان است که : اي پيامبر !خود را مستقل در کارها نمي داني و معتقدي هر کار خوبي که انجام

 مي دهي ، به توفيق خداست . از هر کار بدي که خود را نگه داري ، به عصمت خداست، همچنان که علي بن ابي طالب تربيت شده خاص پيامبر در بيان تأويل "لا حول و لا قوه الا بالله " فرمود:

لا حول عن معاصي الله إلا بعصمة الله ولا قوة لنا على طاعة الله إلا بعون الله؛ (1)

هيچ کس ار معصيتي رو بر نمي گرداند مگر به عصمت خدايي و طاعتي به جا نمي آورد ، مگر به قدرت خدايي.

پس با اين که وقتي به انجام کاري وعده مي دهي، مد نظرت اين است که به توفيق و ياري و عنايت خدا آن کار را انجام مي دهي و به عصمت و نگهداري خدا از ظلم و بدي رو بر مي گرداني، با اين وجود ادب عبوديت و بندگي را در بالاترين درجه رعايت کن و به هنگام وعده دادن آن را به مشيت خدا معلق بگردان.

مشرکان مکه به تعليم يهود مدينه از پيامبر سؤال هايي پرسيدند تا به خيال خودشان پيامبر نتواند جواب بدهد و رسوا گردد. پيامبر هم مطابق معمول که جواب ها را از خدا مي گرفت و به آنان ابلاغ مي کرد، به آنان وعده داد که فردا جواب خواهم داد. معلوم بود که ايشان با تکيه بر عنايت خدا و وحي ، چنين وعده اي داده و به هيچ وجه به توان خود اعتماد نکرده، ولي در کلام، وعده را معلق بر مشيت خدا نکرد،چون هنوز چنين دستور و تعليمي به او داده نشده بود . خداوند براي تعليم و تاديب او و ياران مؤمنش ابتدا براي چند روزي وحي را  قطع کرد و بعد وحي فرستاد . او را تعليم داد که هر گاه وعده اي مي دهي حتي در لفظ آن را به مشيت خدا معلق گردان. پيامبر بلافاصله بعد از نزول اين آيه در مورد وعده اي که داده بود، تعليق به مشيت را ياد کرد  (2) . از آن به بعد رسول خدا مطابق اين تعليم و دستور خدا عمل نمود.

اما قسمت دوم آيه که مي فرمايد: «و اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيت»معنايش اين است که اگر فراموش کردي يا مؤمنان فراموش کردند ، بعد از يادآوري ،خدا را ياد کنيد و تعليق به مشيت را بگوييد.

اين که پيامبر چون مخاطب اصلي وحي است، به چنين خطاب هايي مخاطب مي شود، به معناي اين نيست که در مورد ايشان اين اتفاق ها مي افتد، بلکه او آينه امت است . امت در آينه او مخاطب مي شوند،و گرنه در سوره اعلي آمده كه به كمك و مدد ما هرگز فراموش نمي كني ( سنقرئك فلا تنسي ).

 مشابه اين خطاب ها در قرآن فراوان است، از جمله:

َلَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ؛ (3)

اگر مشرك شوى، تمام اعمالت تباه مى‏شود و از زيانكاران خواهى بود!

ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى‏ شَريعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ؛ (4)

سپس تو را بر شريعت و آيين حقّى قرار داديم. از آن پيروى كن. از هوس هاى كسانى كه آگاهى ندارند، پيروى مكن.

وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمينَ ؛(5)

 كسانى را كه صبح و شام خدا را مى‏خوانند، و جز ذات پاك او نظرى ندارند، از خود دور مكن! نه چيزى از حساب آن ها بر توست، و نه چيزى از حساب تو بر آنان! اگر آن ها را طرد كنى، از ستمگران خواهى بود!

َلا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً؛ (6)

 هرگز به خاطر زيورهاى دنيا، چشمان خود را از آن ها برمگير!  از كسانى كه قلب شان را از ياد خود غافل ساختيم، اطاعت مكن! همان ها كه از هواى نفس پيروى كردند، و كارهاي شان افراطى است.

بنا بر اين آيه 23 و 24 سوره کهف در مقام تعليم و تربيت رسول خدا و ياران مؤمن به ايشان است . پيامبر بعد از اين دستور هيچ گاه تعليق وعده اش به مشيت خدا را فراموش  نکرد تا بگوييد با عصمت منافات دارد. اگر فراموش هم کند ، فراموشي در امر فردي با عصمت منافات ندارد ،زيرا گناه نبوده و به امر نبوت ايشان هم خللي وارد نمي کرد.

در اين گونه آيات مخاطب پيامبر است اما مراد امت هستند، مانند آيه: و لا تقل لهما اف ....(7)به پدر و مادر اف نگو... در حالي كه همه مي دانيم زمان نزول قرآن، والدين رسول خدا در قيد حيات نبودند، پس مراد در آيه امت هستند.

 

پي نوشت ها:

1. ابن شعبه حراني ، تحف العقول ،چ دوم ، قم ، انتشارات اسلامي ، 1404 ق ، ص 468.

2.الميزان ، علامه طباطبايي، ترجمه موسوي همداني ،چ پنجم ، قم ، دفتر انتشارات اسلامي، 1374 ش ، ج 13 ، ص 381 به نقل از درالمنثور سيوطي ، ج 4، ص 217.

3. زمر (39) آيه 65.

4. جاثيه (45) آيه 18.

5. انعام (6) آيه 52.

6. کهف (18) آيه 28.

7.اسراء( 17 ) 23.

واژه ذنب هميشه به معناي مخالفت با امر مولوي و ترك واجب و ارتكاب حرام نيست

واژه ذنب هميشه به معناي مخالفت با امر مولوي و ترك واجب و ارتكاب حرام نيست ،بلكه به معناهاي ديگر هم به كار مي رود.  علامه طباطبايي در تفسير الميزان مي نويسند:

"ذنب" سه گونه تصور مي شود:

يك ، ذنب قانوني(وضعي)در جايي كه  قانوني وضع شده و مخالفتش حرام است. (گناه شرعي كه با عصمت منافات دارد ، به همين معنا است يعني مخالفت با قانون و امر و نهي خدا)

دو ، ذنب اخلاقي و آن اين است كه انسان عملي را مرتكب شود كه با مكارم اخلاقي منافات داشته باشد ،‌هر چند كه از نظر شرعي حرام نباشد ،يعني عملي كه آثار وضعي نامطلوبي در روح انسان باقي مي گذارد .(اين گناه هم با مقام عصمت منافات دارد)

سه ، بالاتر از اين دو ، ذنبي است  در مقام محبت كه تخلف از قانون نيست و موجب رذيلت اخلاقي هم نمي شود ، ولي مقتضاي مقام محبت نيست ،زيرا اقتضاي محبت اين است كه دوستدار نسبت به محبوب ،كمال انقياد و اطاعت را داشته باشد . تمام توجهش به محبوبش باشد . در هيچ حالي از او غفلت نكند . همّش اين باشد كه ببيند خواسته محبوبش چيست؟ آن را انجام دهد و اصلا توجهي به غير محبوبش نداشته باشد.

پيامبران ديني و اولياي الهي اگر تخلفي از مقتضاي اين مقام انجام دهند و توجهي به غير محبوب شان كنند، با اين كه مستحق كيفر نمي شوند و گناه اصطلاحي نكرده اند، ولي چون از مقام قرب دور مي شوند ،آن را براي خود گناه و سنگين تر از دو گناه قبل تلقي مي كنند و در مقام استغفار از آن گناه بر مي آيند.

بنا بر اين نسبت دادن گناه به پيامبران يا اولياي الهي به معناي ارتكاب محرمات عمومي (و ارتكاب حرام و ترك واجب و محرمات اخلاقي ) كه ترك آن وظيفه همه مردم است ، نيست ،  بلكه معنايي  است مخصوص خود آن مقام و براي شخصي كه به آن درجه از بينش رسيده است . به مقامي رسيده كه انتظاري فوق العاده از او مي رود و كارهايي كه براي ديگران جايز و مباح و چه بسا پسنديده است ، براي او گناه و ناپسند مي شود . حتي چنين گناهي (با اين كه ترك واجب و ارتكاب حرام و رذيله اخلاقي  نيست) چه بسا عظمتش بيش از محرماتي باشد كه مردم مرتكب مي شوند . معصوم اگر مرتكب چنين ذنبي (ذنب در مقام محبت)شود ،بيش تر از يك نفر عامي كه محرمات عادي را مرتكب مي شود، احساس گناه مي كند. خداوند هم بيش از گناه فرد عادي بر او سخت مي گيرد:«حسنات الابرار سيئات المقربين" .نيكي هاي ابرار براي مقربين گناه محسوب ميشود

پيامبر اسلام افضل انبيا بودند . بي شك بالاترين قرب را داشتند .لازمه بالاترين مقام اين است كه وظايف سنگين تري داشته باشد .ايشان ترسان بودند كه از عهده آن وظايف برنيايند .

كوچك ترين توجه به غير خدا را گناه محسوب مي كردند . روزي هفتاد بار استغفار مي كردند. بنا بر اين منظور از گناه ، انجام محرمات شرعي و يا حتي مكروهات نيست ، بلكه انجام كارهايي است كه با مقام محبت منافات دارد.(1)

اين مراتب ذنب و گناه است به تناسب مراتب افراد و مراتب تخلف.

اما گاهي كاري به هيچ كدام از جهات فوق "گناه و ذنب " نيست ،ولي جامعه با توجه به اعتقادات و اخلاق و قانون حاكم آن كار را "ذنب و گناه" مي شمارد.

در داستان حضرت موسي عليه السلام آمده است كه يك فرد قبطي ظالم را كه با يكي از بني اسرائيل مظلوم و مقهور درگير شده بود ،به قتل رسانيد . به همين جهت از مصر فرار كرد. هنگامي كه از طرف خدا، مامور به دعوت فرعونيان شد، عرض كرد: «ولهم علي ذنب فاخاب ان يقتلون‏» (2)

اين كه حضرت فرموده : «و لهم علي ذنب‏»(نفرمود لله علي ذنب )  طبق نظر فرعونيان گفته و منظور اين است كه ايشان مرا قاتل و گنهكار مي‏دانند و مي‏ترسم كه به عنوان قصاص مرا بكشند.

جمله "ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ماتأخر"(3) نيز همين گونه است ،يعني با فتح مكه همه گناهان گذشته و آينده تو از نظر مشركان ، بخشيده شد  . خدا ديگر گناهي در نظر آنان براي تو نگذاشته است.علامه طباطبايي ذيل اين آيه شرح مي دهد:

قيام رسول خدا(ص) به دعوت مردم و نهضت  حضرت عليه كفر، قبل از هجرت و ادامه آن تا بعد از هجرت در مدينه و جنگ هايي كه بعد از هجرت با مشركان به راه انداخت ،  داراي آثار شوم و دردآور و مصداقي براي كلمه «ذنب» در نظر مشركان بود . معلوم است كه كفار قريش تا وقتي  كه شوكت و نيروي خود را محفوظ داشتند، هرگز پيامبر(ص) را مشمول مغفرت خود قرار نمي دادند. خون هايي كه از بزرگان آنان ريخته شده بود، از ياد نمي بردند . تا از راه انتقام و محو رسم و سنت پيامبر(ص) كينه هاي خود را تسكين نمي دادند، دست بردار نبودند. اما خدا با فتح مكه و يا فتح حديبيه - كه آن نيز منتهي به فتح مكه شد - شوكت و نيروي كفار قريش را از آنان گرفت . در نتيجه گناهاني كه رسول خدا(ص) در نظر مشركان داشت، پوشانيد و  حضرت را از شر قريش ايمني داد.

پس مراد از كلمه «ذنب» تبعات بد و آثار خطرناكي است كه دعوت رسول الله(ص) از ناحيه كفار و مشركان به بار مي آورد . اين آثار از نظر لغت «ذنب» است كه در نظر آنان، حضرت را مستحق عقوبت مي ساخت؛ همچنان كه موسي(ع) در جريان كشتن آن جوان قبطي، خود را گناهكار معرفي نمود: «و لهم علي ذنب فاخاف ان يقتلون». اين معناي گناهان گذشته (ما تقدم من ذنبك) رسول(ص) است.

اما گناهان آينده «ما تأخر» عبارت است از خون هايي كه بعد از هجرت از بزرگان قريش ريخت.  اما مغفرت خدا نسبت به گناهان  حضرت، عبارت است از پوشاندن آن ها و ابطال عقوبت هايي  كه به دنبال دارد؛ يعني، قدرت، شوكت و عظمت كفار قريش را از آنان گرفت. مويد اين معنا، جمله «و يتم نعمته عليك... و ينصرك الله نصراً عزيزاً»است.

حضرت رضا(ع)  مي فرمايد: در نظر مشركان عرب هيچ كس گناهكارتر و گناهش عظيم تر از رسول خدا(ص) نبود؛ براي اين كه آن ها 360 خدا داشتند . رسول خدا  همه آن ها را از خدايي انداخت و مردم را به اخلاص خواند. اين در نظر آن ها بسيار سنگين و عظيم بود و گفتند :« آيا آن همه خدا را يكي كرده ، خيلي شگفت آور است. بزرگان شان براي تحريك مردم به راه افتادند كه برخيزند و از خدايان دفاع كنيد كه اين وظيفه اي است مهم، ما چنين چيزي را در هيچ كيشي نشنيده ايم . اين جز سخني خود ساخته نيست».

اين جا است كه وقتي خدا مكه را براي پيامبرش فتح كرد، مي فرمايد: «انا فتحنا لك فتحاً مبيناً....»؛يعني،  فتح آشكار را برايت كرديم تا ديگر در صدد آزارت بر نيايند . همين طور هم شد. بعد از فتح مكه عده اي مسلمان شدند و برخي از مكه فرار كردند . كساني كه ماندند، قدرت بر انكار توحيد نداشتند و با دعوت مردم آن را مي پذيرفتند. پس با فتح مكه گناهاني كه رسول خدا(ص) نزد مشركان مكه داشت، آمرزيده شد؛ يعني، ديگر نتوانستند دست از پا خطا كنند. (4)

 دقت در آيه اول و دوم مويد مطالب فوق است . اگر ذنب را به معناي گناهي كه در ذهن ماست بگيريم، هيچ تناسبي بين آيه اول و دوم نيست .مي فرمايد ما پيروزي آشكاري را نصيب تو كرديم تا گناهان تو را ببخشيم .ما به تو نعمت  پيروزي داديم تا گناه تورا ببخشيم .آگر ذنب به معناي گناه در نزد ما بود بايد بفرمايد ما به تو بلا يا مشكلات داديم تا كفاره گناه تو شود 

مطلب ديگر اين كه ده ها آيه در قرآن داريم كه عصمت پيامبر را به طور صريح  اثبات مي كند . اين آيه اجمال دارد . اجمال اين آيه هم با صراحت آيات ديگر بر طرف مي شود .

پي نوشت ها:

1. طباطبايي ، الميزان ، ترجمه موسوي همداني ، پنجم ، قم ، انتشارات اسلامي ، 1374 ش ، ج6 ، ص 522- 524.

2.شعراء (26) آيه 14.

3. فتح (48) آيه 2.

4. ترجمه الميزان ،  ج18 ، ص 382.

 

 

 

 

 

در سوره اعلي خداوند خطاب به پيامبر اكرم(ص) مي فرمايد: «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي‏ إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفي‏»(1)

در سوره اعلي خداوند خطاب به پيامبر اكرم(ص) مي فرمايد: «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي‏ إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفي‏»(1)؛ و ما به زودي قرآن را بر تو قرائت مي كنيم و هرگز فراموش نخواهي كرد، مگر آنچه را خدا بخواهد كه او آشكار و پنهان را مي داند.

اين آيه شريفه در مورد نزول قرآن و وحي است و به پيامبر اكرم(ص) دلداري مي دهد كه نگران فراموش كردن آيات الهي مباش و هنگام نزول وحي عجله نكن آنكس كه اين آيات را براي هدايت انسان ها بر تو فرستاده هم او حافظ و نگهبان آنها است. او نقش اين آيات را در سينه تو ثابت مي دارد به طوري كه هرگز آنها را فراموش نكني.(2)

بنابراين اين آيه شريفه عصمت پيامبر اكرم(ص) در زمينه دريافت و تبليغ وحي را اثبات مي كند و تمام علماي شيعه و بيشتر اهل سنت پيامبر اكرم(ص) را در اين زمينه معصوم مي دانند. زيرا اگر در زمينه دريافت و تبليغ وحي ايشان معصوم نباشند، اصل نزول قرآن و وحي الهي خدشه دار مي شود و اين مطلب با حكمت و غرض الهي از نزول قرآن نمي سازد.

اما درباره اينكه قلمرو عصمت پيامبران الهي و به خصوص پيامبر اسلام(ص) تا چه اندازه است بين طوايف مسلمين اختلاف است، شيعه اثناعشري معتقدند كه پيامبران از آغاز تولد تا پايان عمر از همه گناهان اعم از كبيره و صغيره معصومند و حتي از روي سهو و نسيان هم گناهي از ايشان سر نمي زند، ولي بعضي طوايف ديگر عصمت انبيا را تنها از كبائر مي دانند و بعضي ديگر از هنگام بلوغ و برخي از هنگام نبوت و از بعضي طوايف اهل سنت نقل شده كه اساسا منكر عصمت انبيا شده اند و صدور هر گناهي را از ايشان حتي در زمان نبوت هم ممكن پنداشته اند.(3)

بنابراين متاسفانه برخي از اهل سنت سهو و نسيان رسول خدا(ص) را قبول دارند، چه در زمينه وحي و چه در زمينه هاي ديگر غير از دريافت و حي و تبليغ  وحي همانطور كه بعضي ديگر قائلند كه حتي گناه هم از ايشان سر مي زند.

پي نوشت ها:

1. اعلي(84) آيات6و7.

2. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، انتشارات اسلاميه، ج26، ص393.

3. مصباح، محمد تقي، آموزش عقائد، چاپ و نشر بين الملل، ص197.

پيامبر ابتدا و قبل از همه خود را موظف به رعايت احكام قرآن مي داند .هيچ گاه ديگران را به احكامي فرا نمي خواند كه خود آن ها را انجام ندهد

پيامبر ابتدا و قبل از همه خود را موظف به رعايت احكام قرآن مي داند .هيچ گاه ديگران را به احكامي فرا نمي خواند كه خود آن ها را انجام ندهد تا مشمول اين آيه گردد:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون؛‏(1)

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! چرا سخني مي‏گوييد كه عمل نمي‏كنيد؟! نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخني بگوييد كه عمل نمي‏كنيد!

 قرآن از زبان شعيب پيامبر(و به عنوان سخن همه پيامبران) مي فرمايد:

وَ ما أُريدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلي‏ ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ ؛(2)

من هرگز نمي‏خواهم چيزي كه شما را از آن باز مي‏دارم، خودم مرتكب شوم!

بنا بر اين ممكن نيست قرآن و پيامبر مؤمنان را از عملي باز دارند و چيزي را براي آن ها ممنوع نمايند، آن گاه پيامبر به اين منع بها ندهد و مرتكب ممنوع گردد ، مگر اين كه خدا او را تكليف ويژه داده باشد.

ازدواج هاي پيامبر هم بعد از رسالت و نبوت همگي به امر و اراده خدا و در جهت مصلحت اسلام و مسلمانان بود.

حتي بعضي از آن ها اصلا ميل پيامبر نبود ، بلكه پيامبر به جهاتي از آن كراهت داشت، از جمله زينب دختر جحش كه دختر عمه پيامبر و همسر مطلقه پسر خوانده اش زيد بن حارثه بود. پيامبر از ازدواج با او كراهت داشت، زيرا ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده، در عرف عرب جاهلي حرام بود . اگر پيامبر به اين ازدواج اقدام مي كرد، به عياشي و هوسراني و...متهم مي گشت ( و متاسفانه متهم هم شد) . خداوند زينب را به ازدواج پيامبر در آورد و اين را با نازل كردن آيه اي اعلام نمود:

تُخْفي‏ في‏ نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَي النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضي‏ زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في‏ أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً (3)

در دل چيزي را پنهان مي‏داشتي كه خداوند آن را آشكار مي‏كند . از مردم مي‏ترسيدي( آگاهي به اين كه او همسرت مي شود ، در وجود خود پنهان داشته و مي ترسيدي كه وقتي او همسرت شود ، مغرضان تو را متهم كنند و مردم را از تو و دينت روگردان سازند) و در حالي كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسي! هنگامي كه زيد نيازش را از آن زن به سرآورد (و از او جدا شد)، ما او را به همسري تو درآورديم تا مشكلي براي مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده‏هاي شان- هنگامي كه طلاق گيرند- نباشد . فرمان خدا انجام شدني است (و سنّت غلط تحريم اين زنان بايد شكسته شود).

اتفاقا اين ازدواج كه به امر مستقيم خدا انجام گرفت، زماني بود كه رسول خدا چهار همسر دائم داشت، يعني:

سوده و عايشه كه هر دو در مكه به عقد او در آمده بودند. حفصه كه در سال سوم به همسري ايشان درآمد(4) و ام سلمه كه شوال سال چهارم (5) همسر ايشان شد.

خداوند در سال پنجم هجري زينب (6) را به عنوان پنجمين همسر رسولش به عقد ايشان در آورد. اين همسري را در آيه بالا اعلام كرد . بعد از آن همچنان به امر خدا ايشان با بعض زنان ديگر از جمله جويريه و ام حبيبه در سال ششم (7) وصفيه و ميمونه در سال هفتم(8) ازدواج كرد. بعد از نزول آيه تخيير و بعد از اين كه همسران  نه گانه ايشان ماندن بر همسري ايشان را بر متاع دنيا ترجيح دادند ، آيه نازل شد. ازدواج جديد و جايگزين كردن همسران با زن ديگر را منع كرد:

لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلاَّ ما مَلَكَتْ يَمينُكَ (9)

بعد از اين ديگر زني بر تو حلال نيست، و نمي‏تواني همسرانت را به همسران ديگري مبدّل كني [بعضي را طلاق دهي و همسر ديگري به جاي او برگزيني‏] هر چند جمال آن ها مورد توجّه تو واقع شود، مگر آنچه كه به صورت كنيز در ملك تو درآيد!

 تعداد همسران رسول خدا از احكام اختصاصي ايشان است . به امر خدا موظف بوده بيش از چهار زن در يك زمان داشته باشد  .جز ايشان بقيه مسلمانان حق ندارند در يك زمان بيش از چهار زن عقدي داشته باشند.

پي نوشت ها:

1. صف (61) آيه2-3.

2. هود (11) آيه 88.

3. احزاب (33) آيه 37.

4. تاريخ پيامبر اسلام، آيتي، ص 305.

5. همان ،ص376.

6. همان ، ص 420.

7. همان ، 494 و 444 .

8. همان ، ص505 و524.

9. احزاب (33) آيه  52.

 

مطابق با نصّ صريح كتاب خدا، همه زنان پيامبر(ص)"ام المومنين" هستند

مطابق با نصّ صريح كتاب خدا، همه زنان پيامبر(ص)"ام المومنين" هستند كه از طرف خداي متعال به عنوان مادر به مومنين معرفي شده اند آن طور كه در آيه ذيل آمده است.

"النَّبِيُّ أَوْلي‏ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ ..."(1)

پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او، مادران مؤمنان محسوب مي‏شوند...

زناني كه به نكاح رسول خدا(ص) در مي آمدند از باب احترامي كه به دليل ازدواج با پيامبر براي شان پيدا مي كردند به عنوان "ام المومنين" خطاب مي شدند يعني مادر مومنين و مسلمانان موظف بودند كه با اين گونه زنان برخوري احترام آميز داشته باشند و نيز ازدواج ديگر افراد با ايشان به حكم مادري ممنوع بود،همان طور كه اين قانون است همه انسان ها بايد به مادر خود احترام خاصي بگذارند و همواره حرمت او را حفظ كنند. پس اگر بخواهيم يكي از دلايل تعبير به مادر بودن زنان پيامبر را نسبت به مومنين بيان كنيم از باب احترامي است كه اصولا مقام مادر دارد و مي بايست اين احترام حفظ شود.

در تفاسير نوشته شده است:

اين كه زنان رسول خدا(ص) مادران امت اند، حكمي است شرعي و مخصوص به آن جناب، و معنايش اين است همان طور كه احترام مادر، بر هر مسلماني واجب و ازدواج با او حرام است، هم چنين احترام همسران رسول خدا صلوات الله عليه بر همه آنان واجب، و ازدواج با آنان بر همه حرام است، و در آيات بعد(سوره احزاب،آيه پنجاه و سه ) به مساله حرمت نكاح با آنان تصريح نموده و مي‏فرمايد" وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً" و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسري خود درآوريد.(2)

با اين حساب كلي كه همه همسران رسول خدا(ص) مقام مادري مومنين را داشتند عايشه هم كه جزء همسران پيامبر بود نمي تواند از اين قانون كلي الهي مستثني باشد و اگر بنا باشد احترامش حفظ شود فقط به همين دليل است به گونه اي كه در باره حوادث  جنگ جمل نوشته اند:

پس از آن كه علي(ع)(در جنگ جمل) جنگ جويان عايشه را كشت و عايشه اسير شد،فرمود: حرمت و احترام عايشه هم چنان باقي است.(3)

به هر حال وقتي ايشان نيز به عنوان مادر به مومنين و به طور كلي مسلمانان معرفي شدند، جداي از احوال شخصي كه داشتند، حرمت شان حفظ شد.

به طور مسلم اين موضوع پذيرفته شده است كه حتي يك مادر گناه كار هم مادر است و حرمتي دارد كه نبايد شكسته شود.

پي نوشت ها:

1. سوره احزاب،آيه 6.

2. طباطبايي سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني سيد محمد باقر،قم، انتشارات اسلامي، سال 1374 ه ش، چاپ پنجم، ج‏16، ص 414.

3. خاني رضا و رياضي حشمت الله، ترجمه تفسير بيان السعادة في مقامات العبادة، تهران، انتشارات مركز چاپ و انتشارات دانشگاه پيام‏ نور، سال 1372 ه ش، چاپ اول،  ج‏11، ص 449.

آيه 11 و 12 سوره نور در باره تهمت پراكني مسلمانان به زني مسلمان مي باشد.

آيه 11 و 12 سوره نور در باره تهمت پراكني مسلمانان به زني مسلمان مي باشد. بنا بر اين آيات افراد جامعه اسلامي از زن و مرد محترم اند و بايد حرمتشان حفظ شود و كسي حق تهمت زدن به آنان بخصوص تهمت فحشاء  را ندارد. مگر اين كه با آوردن چهار شاهد عادل ، فحشاي ادعايي را ثابت كند و گر نه به جرم "قذف = تهمت فحشاء زدن " محكوم به حد و تنبيه و كيفر مي شود.

متاسفانه در زمان پيامبر به زن مسلماني بدون وجود چهار شاهد تهمت فحشاء زده شد و افراد مسلمان به جاي اين كه در مقابل اين تهمت زني قد علم كنند و از تهمت زننده شاهد خواسته و در صورت نبود شاهد ، تهمت زده شده را پاك شمرده و تهمت زنندگان را طرد كنند و توبيخ نمايند ، اين تهمت ظالمانه را تلقي به قبول كردند و آن را پخش نمودند و در اين ظلم شريك گشتند و اين آيات در توبيخ جماعت شركت كننده در اين ظلم نازل شد.

در اين آيات نه نامي از تهمت زده شده برده شده است و نه تمجيد خاصي از او گرديده است و فقط مردان و زنان با ايمان توبيخ شده اند كه چرا پاكدامني آن زن را بدون بينه رد كردند و او را مرتكب فحشاء شمردند و در پراكندن اين تهمت و گناه عظيم شركت جستند و حسن ظن خود را وانهادند و نگفتند اين تهمت بهتاني عظيم و گناهي بزرگ است و چرا از تهمت زنندگان شاهد نطلبيدند و با نبود شاهد آنان را دروغگو نشمردند و... ؛ توجه كنيد:

«إِنَّ الَّذينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذي تَوَلَّي كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظيمٌ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبينٌ لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فيما أَفَضْتُمْ فيهِ عَذابٌ عَظيمٌ إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظيمٌ وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظيمٌ يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ وَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ ؛ (1)

مسلّماً كساني كه آن تهمت عظيم را عنوان كردند گروهي (متشكّل و توطئه‏گر) از شما بودند امّا گمان نكنيد اين ماجرا براي شما بد است، بلكه خير شما در آن است آنها هر كدام سهم خود را از اين گناهي كه مرتكب شدند دارند و از آنان كسي كه بخش مهمّ آن را بر عهده داشت عذاب عظيمي براي اوست! چرا هنگامي كه اين (تهمت) را شنيديد، مردان و زنان با ايمان نسبت به خود (و كسي كه همچون خود آنها بود) گمان خير نبردند و نگفتند اين دروغي بزرگ و آشكار است؟! چرا چهار شاهد براي آن نياوردند؟! اكنون كه اين گواهان را نياوردند، آنان در پيشگاه خدا دروغگويانند! و اگر فضل و رحمت الهي در دنيا و آخرت شامل شما نمي‏شد، بخاطر اين گناهي كه كرديد عذاب سختي به شما مي‏رسيد! به خاطر بياوريد زماني را كه اين شايعه را از زبان يكديگر مي‏گرفتيد، و با دهان خود سخني مي‏گفتيد كه به آن يقين نداشتيد و آن را كوچك مي‏پنداشتيد در حالي كه نزد خدا بزرگ است! چرا هنگامي كه آن را شنيديد نگفتيد: «ما حق نداريم كه به اين سخن تكلّم كنيم خداوندا منزّهي تو، اين بهتان بزرگي است»؟! خداوند شما را اندرز مي‏دهد كه هرگز چنين كاري را تكرار نكنيد اگر ايمان داريد! و خداوند آيات را براي شما بيان مي‏كند، و خدا دانا و حكيم است».

پس اين آيات در مورد تهمت بر هر كس نازل شده باشد ، هيچ فضيلتي براي او ثابت نمي كند و فقط و فقط توبيخ مسلماناني است كه تهمت به زنان پاكدامن را بدون بينه شرعي پذيرفته و براي ديگران نقل مي كنند.

در روايات هم اختلاف است كه آيات در مورد چه كسي نازل شده " عايشه همسر رسول خدا يا ماريه" كه او نيز همسر پيامبر و مادر فرزند او بود و بنا به روايات در مورد هر دو هم تهمت پراكني اتفاق افتاده و ما در اينجا در صدد نيستيم كه بگوييم شأن نزول، جريان تهمت بر عايشه نيست بلكه حرف ما اين است كه بر فرض كه اين آيات ناظر به جريان تهمت زني به عايشه هم باشد، هيچ فضيلتي براي او ثابت نمي كند زيرا عايشه مانند ديگر همسران پيامبر (كه قطعا پاكدامن و مبرا از فحشايند) و مانند ديگر زنان جامعه اسلامي مرتكب فحشاي آشكار نشده و كسي شاهد و بينه اي بر اين كه او مرتكب چنين خطايي شده ، نداشته است ولي به دلايلي از طرف عده اي خدانشناس مورد تهمت قرار گرفته و افراد جامعه موظف بوده اند با اين تهمت مقابله كنند و بر پاكدامني او اصرار ورزند و از تهمت زنندگان شاهد بخواهند و با نبود شاهد ، آنان را طرد كنند و اجازه تهمت پراكني ندهند و ...

علاوه بر اين كه به اعتقاد غالب مسلمانان و بخصوص شيعيان همسران و دختران پيامبران نبايد اهل فحشاء باشند؛ زيرا اگر چنين باشد سبب لكه دار شدن حرمت پيامبر شده و اطمينان به او سلب مي گردد.

خلاصه شك نيست كه عايشه و ديگر همسران رسول خدا به او ايمان آورده و پاكدامن بوده اند؛ ولي اين بدان معنا نيست كه براي هميشه مصون از خطا و انحراف و گناه باشند.

عايشه و ديگر همسران رسول خدا اگر تا آخر عمر بر ايمان و تقوا و عهدي كه با پيامبر بسته اند كه از چارچوب ايمان و تقوا خارج نشوند، پايبند مانده باشند، محترم اند و محبوب ولي اگر در زمان پيامبر با رفتارهاي غلط خود ايشان را آزار داده باشند و يا بعد از وفات رسول خدا از چارچوبي كه ايشان برايشان ترسيم كرده، خارج شده و مرتكب ظلم به اهل بيت پيامبر و كتمان حق و شركت در انحراف جامعه و ... شده باشند، به حكم قرآن مستحق لعن و نفرين اند.

شيعه به دلايل محكم قرآني و روايي و تاريخي بر اين باور است كه عايشه هم در زمان پيامبر و هم بخصوص بعد از وفات پيامبر مرتكب ظلم به اهل بيت و كتمان حق و شركت در به انحراف كشيدن جامعه اسلامي شده است و به اين جهت به خود اجازه مي دهد به حكم قرآن او را نفرين كند و كساني كه مخالفند بايد بتوانند با ادله محكم اعتقاد شيعه را باطل كرده و ايمان و پايبندي او تا آخرين لحظات عمر را ثابت كنند.

پس پاكدامن بودن زنان به معناي اين نيست كه اينها از هر گناهي مبرايند و هيچ عيب و نقصي نداشته اند مگر در اول سوره تحريم برخي از زنان پيامبر به خاطر اذيت كردن او شديدا مذمت نشدند؟ مگر در همان سوره نيامده كه برخي از زنان راز پيامبر را فاش كردند ...؟!

پي نوشت ها:

1. نور (24) آيه 11- 18. 

صفحه‌ها