پيامبر اسلام(ص)

اصلا قرآن جز ادعاي نبوت نيست

اصلا قرآن جز ادعاي نبوت نيست .

نزول قرآن علاوه بر اين كه هدايت به معارف حق و اخلاق متعالي و احكام نجات بخش مي باشد، به عنوان آيت نبوت پيامبر ارائه شده است:

وَ إِنْ كُنْتُمْ في‏ رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلي‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ (1)

اگر در آسماني و وحي بودن قرآن نازل شده بر بنده مان شك داريد، پس سوره اي مثل آن بياوريد.

اين آيه صراحت دارد كه ادعاي نبوت در كار بوده است.

در آيات فراواني پيامبر به عنوان رسول خدا معرفي شده است از جمله:

كَما أَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون (2)

همان‏گونه (كه با تغيير قبله، نعمت خود را بر شما كامل كرديم) رسولي از خودتان در ميان شما فرستاديم تا آيات ما را بر شما بخواند و شما را پاك كند و به شما، كتاب و حكمت بياموزد و آنچه را نمي‏دانستيد، به شما ياد دهد.

در آيات فراواني سخن از وحي شدن بر پيامبر رفته يعني ادعاي نبوت او:

َأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ (3)

اين قرآن بر من وحي شده، تا شما و تمام كساني را كه اين قرآن به آنها مي‏رسد، بيم دهم.

آيات فراواني در مقام شمارش پيامبران ايشان را هم بر مي شمارد از جمله:

إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلي‏ نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلي‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عيسي‏ وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُورا(4)

ما به تو وحي فرستاديم همان گونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحي فرستاديم و (نيز) به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط [بني اسرائيل‏] و عيسي و ايّوب و يونس و هارون و سليمان وحي نموديم و به داوود زبور داديم.

در آيات زيادي ايشان را با عنوان "يا ايها الرسول" خطاب مي كند از جمله:

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْر (5)

اي فرستاده (خدا)! آنها كه در مسير كفر شتاب مي‏كنند.

در آيات فراواني ايشان با عنوان "يا ايها النبي" خطاب مي شود:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنين (6)

اي پيامبر! خداوند و مؤمناني كه از تو پيروي مي‏كنند، براي حمايت تو كافي است (فقط بر آنها تكيه كن).

آيه اي كه ايشان را "خاتم پيامبران" معرفي مي كند:

ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليماً (7)

محمّد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما نبوده و نيست ولي رسول خدا و ختم‏كننده و آخرين پيامبران است و خداوند به همه چيز آگاه است!

و ...

اگر بخواهيم آياتي كه نشان مي دهد محمد بن عبد الله خود را پيامبر و نبي و خبر دهنده از آسمان و رسول و مأمور خدايي مي دانسته را فهرست كنيم، مثنوي هفتاد من كاغذ مي شود.

پي نوشت ها:

1. بقره (2) آيه 23.

2. همان ، آيه 151.

3. انعام (6) آيه 19.

4. نساء (4) آيه 163.

5. مائده (5) ايه 41.

6. انفال (8) آيه 64.

7. احزاب (33) آيه 4.

در اين كه اصحاب پيامبر در قرآن مورد تمجيد قرار گرفته اند، شكي نيست.

در اين كه اصحاب پيامبر در قرآن مورد تمجيد قرار گرفته اند، شكي نيست. علاوه بر آيه واصبر نفسك ...كه دليل بر جايگاه صحابه دارد، آيات فراوان ديگر هم به تمجيد و بزرگداشت آنان وارد شده از جمله:

و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضي الله عنهم و رضوا عنه و اعد لهم جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا ذلك الفوز العظيم.(1)

لقد تاب الله علي النبي و المهاجرين و الانصار الذين اتبعوه في ساعه العسرة من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم ثم تاب عليهم انه بهم رؤوف رحيم.(2)

ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم في سبيل الله و الذين آووا و نصروا اولئك بعضهم اولياء بعض.(3)

اما گويا توجه نكرده ايد در آيات قرآن فقط تمجيد از صحابه نيست. بلكه آيات فراواني هم در توبيخ آنان است از جمله:

يا ايها الذين آمنوا ما لكم اذا قيل لكم انفروا في سبيل الله اثاقلتم الي الارض ارضيتم بالحيوه الدنيا من الاخره...الا تنفروا يعذبكم عذابا اليما و يستبدل قوما غيركم و لاتضروه شيئا و الله علي كل شيء قدير الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذين كفروا...لو كان عرضا قريبا و سفرا قاصدا لاتبعوك و لكن بعدت عليهم الشقة.(4)

بسياري از آيات سوره توبه خطاب به اصحاب رسول خدا است كه نفاق داشتند و از فداكاري و جهاد دريغ داشتند. به بهانه هاي مختلف سعي در فرار از جنگ و جهاد داشتند. معلوم مي شود اين گونه نبود كه همه اصحاب پيامبر از مهاجر و انصار در درجات بالاي ايمان بوده و هميشه آماده جانفشاني بوده و...

سوره فتح از ديگر سوره هايي است كه نشان مي دهد بسياري از اصحاب بر پيمان خود استقامت نداشته، پيمان شكسته و شايستگي قرب خدا را از دست داده، مستحق نفرين و لعن خدا و عذاب آخرت گشته اند. به اين آيه توجه كنيد:

ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث علي نفسه.(5)

 سوره انفال نشان مي دهد بسياري از اصحاب تابع اوامر ايشان نبودند. به آياتي از اين سوره توجه كنيد:

ان فريقا من المؤمنين لكارهون يجادلونك في الحق ...

آيات سوره نور حكايت دارد كه جمعي از اصحاب به زن مؤمني _كه ظاهرا از خانواده رسول خدا بوده و آيات هم او را يكي از همسران پيامبر (عايشه يا ماريه ) معرفي مي كند- تهمت فحشا زدند. بسياري نيز بدون اينكه بينه طلب كنند، به نقل اين بهتان و پخش آن همت گماردند. خدا به شدت آنان را توبيخ مي كند و مي فرمايد:

لو لا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنالت بانفسهم خيرا  و قالوا هذا افك مبين ...و لو لا فضل الله عليكم و رحمته في الدنيا و الاخرة  لمسكم فيما افضتم فيه عذاب عظيم و...

آيات توبيخ اصحاب بسيار فراوان است كه اين ها نمونه اي بود.

بنا بر اين اگر آيات فراواني از قرآن در تمجيد از اصحاب است، آيات فراواني هم در توبيخ آنان است و نشان مي دهد جمعي بوده اند كه بر صراط مستقيم پا مي فشرده، اگر هم لغزشي از آنان سر مي زد، توبه مي كرده و در صدد اصلاح بر مي آمده اند. اما جمعي هم بوده كه گر چه عنوان صحابي داشتند، ولي از انجام وظيفه سر مي پيچيدند و دنبال منافع دنيوي بودند. منافقانه ادعاي ايمان داشتند. آيات فراواني از قرآن خطاب به منافقان و بي ايماناني است كه خود را به عنوان اصحاب رسول خدا جا زده، ولي در واقع ايمان نداشتند و دنبال فرصت براي ضربه زدن بودند.

 تعريف و تمجيد قرآن از اصحاب دليل اين نيست كه اصحاب تا آخر عمر بر صراط مستقيم ثابت مانده باشند و تا پايان عمر عادل بودند.  اصحابي كه با ايمان از دنيا رفتند، كساني بودند كه بعد از رسول خدا بر ميثاق هاي خود با خدا و پيامبر پاي فشردند. از دستورهاي خدا و پيامبر سر نپيچيدند. آنان كه در زمان پيامبر انسان هاي خوبي بودند، ولي بعد از ايشان، پيمان شكستند، پرونده افتخارات خود را با پيمان شكني ختم كردند و عاقبت بخير نشدند. بسيارند امت ها و افرادي كه در يك برهه با توجه به اعمال و اعتقادت شان شايسته تمجيد بوده و ستايش شدند، ولي بعد شايستگي را از دست دادند و مستحق لعن و نفرين گرديدند. بني اسرائيل نمونه اين افراد و امت ها هستند. آنان در يك برهه بر ايمان و توحيد و يكتا پرستي پاي فشردند. شكنجه ها و كشتار هاي وحشيانه فرعونيان را تاب آوردند، ولي از ايمان و توحيد دست نكشيدند. خدا آن قوم را برگزيد و بر جهانيان برتري داد و اين مدال را به گردن شان آويخت:

يا بني اسرائيل اذكروا نعمتي التي انعمت عليكم و اني فضلتكم علي العالمين .(6) 

 همين بني اسرائيل وقتي سركشي و گردن فرازي پيشه كردند و پيامبر كشي پيش گرفتند و از فرامين خدا و رسول رو گرداندند، مورد لعن و نفرين خدا واقع شدند و اين لعن ابدي نثارشان گرديد:

ضربت عليهم الذلة و المسكنه و باءو بغضب من الله ذلك بانهم كانوا يكفرون بايات الله و يقتلون النبيين بغير الحق ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون. (7)

لازم به توجه است كه پيامبر حتي با منافقاني كه چهره نفاق خود را براي همه آشكار نمودند مانند عبد الله بن ابي با مدارا برخورد نمودند.

بنا بر اين نمي توان به طور مطلق معتقد به جايگاه رفيع صحابه بود. با اين بيان به فرض جمعي با خلوص نيت اسلام آورده باشند و تا پايان عمر رسول خدا در ركاب آن حضرت به جان فشاني و تبليغ اسلام پرداخته باشند. اما پس از رحلت رسول خدا با يكديگر در گير شده و به جنگ با هم مي پردازند و يكي توسط ديگري كشته مي شود اين از ديگاه شما اهل سنت تضادي آشكارا است كه هر دو را به حق مي دانيد و براي هر دو دعا مي كنيد و حال آنكه قطعا در اين بين يكي ظالم است. مانند ماجراي حجر بن عدي كه به وسيله معاويه كشته شد ويا مانند طلحه و زبير و نمونه هايي از اين دست كه بسيار است  مهم پايان كار صحابه است كه در برابر ناملايمات و تزاحم حقوق شخصي و حزبي و قبيلگي با مصالح اسلام كدام را بر مي گزينند. آيا مانند امام علي مصالح مسلمين و اسلام را مقدم مي كنند يا مانند برخي ديگر مصالح مهاجرين و غيره..را . اگر تا پايان كار پيرو حق و حقيقت بودند. برآن جايگاه نخست وخدادادي باقي خواهند ماند وگرنه هيچ جاي ترديد نيست كه جايگاه رفيع اوليه را از دست داده اند. دفن افراد در كنار پيامبر (ص)و عدم اعتراض ائمه (ع)، دليل برخوب يا بد بودن افراد نمي شود. در باره بيعت ومشاوره امام  علي (ع) با خلفا و ازدواج عمر با ام كلثوم (اگر چنين ازدواجي واقع شده باشد ) ان حضرت طبق مصلحت اسلام و مسلمين عمل كرد. و نامگزاري فرزندان ائمه، براساس فرهنگ ان عصر بوده ودليل برحق يا ناحق بودن افراد نيست.

گمان نكنيد آنچه در اين پرسش بهره برده بوديدتازگي دارد مطالب مذكور را از قرنهاي پيش دانشمندان شيعه به آنها پاسخ داده اند چنانچه مايل به آشنايي با پاسخهاي دانشمندان شيعه هستيد ميتوانيد به كتابهايي چون نهج الحق وكشف الصدق علامه حلي (م 726ق)ويا كتاب دلائل الصدق مرحوم مظفر (م 1381ق) و نيز مجموعه تاليفات علامه شرف الدين مراجعه نمایید

پي نوشت ها

1. توبه(9)، آيه 100.

2. همان، آيه 117.

3. انفال، آيه 72.

4. توبه، آيه 38-42.

5. فتح(48)، آيه 10.

6. بقره(2)، آيه 47.

7. همان، آيه 61.

 

اين سخن عايشه (كه گفته آيه اي از قرآن در شأن ما نازل نشده است) نمي تواند مورد استناد ما باشد و دليل نيست كه آيه اي در شأن ابوبكر نازل نشده است

اين سخن عايشه (كه گفته آيه اي از قرآن در شأن ما نازل نشده است) نمي تواند مورد استناد ما باشد و دليل نيست كه آيه اي در شأن ابوبكر نازل نشده است. زيرا:
اين سخن عايشه يك نقل است كه بر فرض صحيح بودن در مقابل نقل هاي صحيح ديگر قرار مي گيرد كه بايد ببينيم با ملاك هاي ترجيح ، كدام ترجيح مي يابد.
ديگر اين كه اين نظر عايشه است و عايشه نظر خود را گفته نه اين كه سخن پيامبر را نقل كرده باشد و نظر عايشه براي خودش محترم است و بر نظر ديگران ترجيحي ندارد. چه بسا ديگران معتقد باشند كه آيات زيادي در شأن ابي بكر وارد شده است. ما بايد به مستند نظر ها بنگريم و نظري كه داراي پشتوانه عقلي يا نقلي معتبر است، را بپذيريم. بنا بر اين سخن عايشه كه مدعي شده آيه اي از قرآن، جز آيات افك، در شأن ما نازل نشده، اعتبار ندارد .
و اشكال هاي ديگري كه مي توان مطرح كرد.
اما يك نكته دقيق اينجاست كه وقتي يك سني آياتي از قرآن را در باره ابوبكر مي داند و استناد هاي خودش را ذكر مي كند ، مستند او كتاب هايي مثل صحيح بخاري است كه از نظر او صحيح ترين كتاب بعد از قرآن است و به سخن افرادي چون عايشه استناد مي كند كه در عدالتشان خدشه اي نمي بيند و مخالف او (ما شيعيان ) نه از باب استدلال و برهان بلكه از باب جدال و گرفتن خصم و مخالف به ادله اي كه خود ارائه كرده ، به صحيح بخاري و روايت عايشه استناد مي كنيم كه گفته هيچ آيه اي در شأن ما نازل نشده است و "ما" هم در اينجا ظهور در خانواده اش اعم از پدر، مادر، خود، برادران و خواهرانش و ...، دارد.
ما نمي خواهيم بگوييم عايشه راست گفته يا حديث مخالفي وجود ندارد يا اين حديث معتبر است و ... ؛ بلكه مي خواهيم بگوييم شما كه قبول داريد هر حديثي در اين كتاب آمده صحيح است و عايشه را از اركان اسلام مي دانيد در قبال اين سخن او چه جوابي داريد؟
جدال و گرفتن خصم به باورهاي خودش از اصول مناظره و احتجاج است.
بله ما هم در اصول كافي روايت هايي داريم كه با روايات ديگر همان كتاب منافات دارد يا بين آنها منافات به نظر مي رسد و لذا هر چه در اين كتاب آمده را حق نمي دانيم يا براي آن وجه جمع معقول و منطقي ارائه مي دهيم مثلا در همين موردي كه شما نوشته ايد بله، ما قبول داريم كه رواياتي وجود دارد كه قيام هاي قبل از ظهور را تخطئه مي كند يا اين گونه به نظر مي رسد و در مورد آنها با جمع همه روايات و بررسي آنها و با ارائه نشانه ها ثابت مي كنيم كه منظور قيام هايي است كه به ادعاي مهدويت واقع مي شود و قيام هايي كه به ادعاي مهدويت نيست بلكه براي امر به معروف است. ولي بدون تهيه مقدمات است (در روايات به جوجه اي كه پرواز مي كند قبل از اين كه پر و بال درآورده و پر و بالش قوي شده باشد ، تشبيه شده اند) يا نفي حقانيت نمي كند بلكه پيروزي نهايي آنها را نفي مي كند و ... . (1)
اگر آنها هم جواب معقول و وجه جمع منطقي در مورد روايت عايشه دارند، ارائه دهند يا قبول كنند كه صرف بودن روايتي در صحيح بخاري يا از عايشه دليل بر صحيح بودن آن نيست و بپذيرند كه ممكن است عايشه هم ناحق بگويد يا بخاري هم ناحق در اين كتاب آورده باشد.
البته ما هم قبول داريم كه آياتي از قرآن به ابوبكر نظر دارد مثل آيه غار (2)و آيه 22 سوره نور و ... ولي مي گوييم اين آيات فضيلت خاصي براي ابوبكر ثابت نمي كند و دليل بر برتري او از اصحاب و شايستگي او براي مقام خلافت بعد از پيامبر نيست.
پي نوشت ها:
1. براي اطلاع از مجموعه اين روايات و جمع آنها ر. ك: منتظري حسين علي، دراسات في ولايه الفقيه، اول، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1408 ق، ج1، ص205-257.
2. توبه (9) آيه 40.

ايمان به خدا و عمل صالح براي اطاعت از امر خدا از جمله ايمان آوردن به پيامبر و هجرت همراه ايشان از مكه به مدينه و.....همه ازفضایل بزرگ است

ايمان به خدا و عمل صالح براي اطاعت از امر خدا  از جمله ايمان آوردن به پيامبر و هجرت همراه ايشان از مكه به مدينه و پذيرفتن ايشان و يارانش در مدينه و همركاب شدن با ايشان در جنگ ها و... ، همه از فضايل بزرگ است، ولي هيچ كدام از اين فضايل ثابت نمي كند كه بهشتي شدن فرد تضمين شده و قطعي است.

 فضايل فرد را مستحق بهشت مي گرداند، ولي  استحقاق هميشه در معرض حبط و نابودي است. ممكن است فرد با بازگشت از ايمان و عمل صالح و با ارتكاب نقض عهد و پيمان شكني، صلاحيت را از دست بدهد.

خداوند هميشه به انسان هاي مؤمن و صالح وعده بهشت مي دهد، ولي تحقق آن را به وفاي به عهد و ايمان منوط مي سازد. به همين آيات توجه كنيد:

وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلي‏ عَذابٍ عَظيمٍ وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَي اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ؛ (1)

پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و كساني كه به نيكي از آن ها پيروي كردند، خداوند از آن ها خشنود گشت، و آن ها (نيز) از او خشنود شدند و باغ هايي از بهشت براي آنان فراهم ساخته، كه نهرها از زير درختانش جاري است و جاودانه در آن خواهند ماند و اين است پيروزي بزرگ!  از (ميان) اعراب باديه‏نشين كه اطراف شما هستند، جمعي منافقند و از اهل مدينه (از همين مهاجران و انصار سابقين و اولين نيز)، گروهي سخت به نفاق پاي بندند. تو آن ها را نمي‏شناسي، ولي ما آن ها را مي شناسيم. به زودي آن ها را دو بار مجازات مي‏كنيم (: مجازاتي با رسوايي در دنيا، و مجازاتي  هنگام مرگ) سپس به سوي مجازات بزرگي (در قيامت) فرستاده مي‏شوند. گروهي ديگر، به گناهان خود اعتراف كردند و كار خوب و بد را به هم آميختند، اميد مي‏رود كه خداوند توبه آن ها را بپذيرد به يقين، خداوند آمرزنده و مهربان است!

 خشنودي كه در اين آيه آمده، خشنودي خدا از فعل آن ها است، يعني از اين كه اين جماعت سبقت گيرنده به ايمان و هجرت و نصرت بودند، خدا را با اين كار خود راضي كردند . خدا از اين كارشان راضي شد . اين دلالت ندارد كه رضايت تا قيامت باقي بماند، زيرا ممكن است همين افراد با ارتداد و پيمان شكني در زمان رسول خدا يا با سرپيچي از رهنمود هاي صريح ايشان بعد از وفات رسول خدا، موجب خشم خدا از خود شوند و  ايمان و هجرت و نصرت را حبط كنند.

آيات بعد به جماعتي از  مهاجر و انصار  ساكن مدينه اشاره دارد كه منافقانه وارد اسلام شده يا بعد به نفاق گرائيدند و رضايت را از اول حاصل نكردند يا از دست دادند.

مشابه اين آيات در سوره فتح در باره بيعت رضوان هم آمده است. خدا در آن جا هم در مورد  مهاجر و انصار كه در بيعت عقبه شركت كرده بودند ، مي فرمايد:

لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَة؛(2)

خداوند از مؤمنان- هنگامي كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند- راضي و خشنود شد.

إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلي‏ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفي‏ بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً؛ (3)

كساني كه با تو بيعت مي‏كنند (در حقيقت) تنها با خدا بيعت مي‏نمايند، و دست خدا بالاي دست آن هاست. پس هر كس پيمان‏شكني كند، تنها به زيان خود پيمان شكسته است. آن كس كه نسبت به عهدي كه با خدا بسته وفا كند، به زودي پاداش عظيمي به او خواهد داد.

بنا بر اين آيات هم ، بيعت مهاجر و انصار با رسول خدا در غزوه حديبيه در زير درخت عملي بود مورد رضاي خدا و استحقاق بهشت و ثواب خدا را در پي داشت، ولي بايد اهل بيعت براي رسيدن به پاداش آخرت بر  پيمان اطاعت از پيامبر و جانبازي در راه آرمان هاي ايشان ثابت قدم بمانند. اگر پيمان بشكنند، رضايت خدا را از دست داده و مستحق كيفر مي گردند.

بنا بر اين مهاجران و انصار كه ايمان و هجرت و نصرت شان مورد رضاي خدا بود، صلاحيت بهشتي شدن پيدا كردند،  ولي با پيمان شكني بعد از پيامبر و مخالفت صريح با دستور هاي ايشان، صلاحيت خود را از دست دادند. اگر بدون توبه از دنيا رفته باشند، ديگر صلاحيت بهشتي شدن ندارند. خدا به آنان وعده قطعي نداده بود تا خلف وعده كرده باشد و تناقض در آيات حاصل شده باشد.

اين كه وعده رضايت قطعي فقط به وفاداران به بيعت داده شده، نه به همه كساني كه در بيعت شركت كردند، در آيات آن سوره و هم در جاهاي ديگر قرآن آمده است. در  سوره فتح آمده :

إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلي‏ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفي‏ بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً ؛

كساني كه با تو بيعت مي‏كنند (در حقيقت) تنها با خدا بيعت مي‏نمايند، و دست خدا بالاي دست آن هاست. پس هر كس پيمان‏شكني كند، تنها به زيان خود پيمان شكسته است . آن كس كه نسبت به عهدي كه با خدا بسته وفا كند، به زودي پاداش عظيمي به او خواهد داد.

بنا بر اين آيه 18 اين سوره اعلام مي كند كه خدا از اقدام مسلمانان به بيعت در غزوه حديبيه راضي شد. عمل آنان مورد نظر خدا قرار گرفت، هم چنان كه از ديگر اعمال صالح آنان راضي و خشنود است. در آيه 10 اعلام مي كند اعمالي كه مورد نظر و رضاي خداست، اگر حفظ شود و عمل كننده تا آخر عمر بر پيمان بماند و به عهد وفا كند، سبب رضايت قطعي و نهايي خدا از او خواهد شد اما اگر اقدام ارزشمند او با پيمان شكني بدرقه شود ، حبط مي گردد و ديگر رضايت نهايي خدا را براي او به ارمغان نمي آورد.

پي نوشت ها:

1. توبه (9) آيه99-102.

2. فتح (48) آيه 18.

3. همان ، آيه 10.

پاسخ پرسش اول : پيامبر اسلام (ص) و امامان، نه تنها از گناه معصوم هستند، بلكه از آنچه اصطلاحاً ترك اولي نام دارد نيز معصوم مي باشند؛ در حالي كه برخي انبياء ترك اولي داشتند. يعني چهارده معصوم به هيچ عنوان حتي در امور عادي نيز خطا و اشتباه نمي كنند و به تعبيري اگر واقعاً قصد كشتن مگسي داشته باشند، به هيچ عنوان خطا نمي كنند و ادله بر عصمت مطلق آنها دلالت دارد كه البته برخي از اين دلائل عقلي و برخي مانند آيه تطهير و...نقلي است و چه بسا دليلي صرفاً ناظر به بخشي از درجه عصمت باشد كه بخش ديگر آن بواسطه دليل ديگر اثبات شود. (1) اما پاسخ پرسش دوم : فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ: (2) پس (اي پيامبر!) صبر و شكيبايي پيشه كن كه وعده خدا حقّ است، و براي گناهت استغفار كن، و هر صبح و شام تسبيح و حمد پروردگارت را بجا آور! با توجّه به ادلّه قطعي و محكمي كه بر عصمت پيامبر ( و حتي عدم قبول پذيرش ترك اولي ) داريم ، گناهي كه در اين آيه به پيامبر (ص) نسبت داده شده ، ظاهرش قطعاً مراد نيست . بدين خاطر چاره نداريم كه از ظاهر آيه صرف نظر كرده و يكي از احتمالات زير را درباره آن قبول كنيم : 1 ـ پيامبر (ص) كارهايي را در ارتباط با خلق خدا انجام مي داد و به امور آنان رسيدگي مي كرد ، حتي گاهي دعوت كودكان را رد نمي كرد و به تقاضاهاي كودكانه آنان پاسخ مثبت مي داد، اين ها همه، گرچه عبادت عظيم و طاقت فرسايي براي حضرتش بود، امّا او آن ها را يك نوع فاصله و جدايي ، بين خود و خدايِ خويش مي ديد و از اين باب كه « حَسَناتُ الأَبْرارِ سَيِّئاتُ الْمُقَرَّبينَ (3) كارهاي خوب نيكان ، گناهان بار يافتگان حريم قدس است. آن توجّهات و رسيدگي ها را نوعي گناه و كوتاهي براي خود به حساب مي آورد . بدين جهت مقيّد بود روزي صد بار استغفار كند مي فرمودند: إِنَّهُ لَيُغانُ عَلي قَلْبي حَتَّي أَسْتَغْفِرَ فِي اليَوْمِ مِأَةَ مَرَّة : (4) تا روزي صد بار استغفار نگويم دلم آرام نمي گيرد و خاطرم آسوده نمي گردد . و تا استغفار نمي كرد آرام نمي گرفت و خدا هم با توجّه به اين حالت پيامبر (ص) به او دستور استغفار براي آنچه او براي خود گناه مي داند، مي دهد .گرچه از نظر خدا گناهي به شمار نمي آمد. مي فرمودند: إِنَّهُ لَيُغانُ عَلي قَلْبي حَتَّي أَسْتَغْفِرَ فِي اليَوْمِ مِأَةَ مَرَّة : (4) تا روزي صد بار استغفار نگويم دلم آرام نمي گيرد و خاطرم آسوده نمي گردد . 2 ـ اين دستور به پيامبر (ص) از اين جهت بود كه امّت پيامبر(ص)، به اهميّت استغفار و نقش والاي آن در توفيقات مادّي و معنويِ خويش پي ببرند و با تأسّي به حضرتش براي گناهان و لغزش هاي خود استغفار كنند تا از عذاب خداوند در دنيا و آخرت نجات يابند و به سعادت ابدي دست پيدا كنند. مخصوصاً كه اكثر مردم مقيّد بودند كه هر كاري پيامبر (ص) مي كند آن ها هم همان را انجام دهند. لذا خدا به پيامبرش چنين خطاب مي كند تا ديگران از او درس بگيرند.(5) آن بزرگوار از برترين مصداق عباد صالح خدايند كه به اوج نهايي تقوا، دست يافته اند و تمام اوصافِ ممتاز بندگانِ مخلص و با تقوا در وجود پاكشان شكل گرفته است كه يكي از آن ها استغفارِ در سحرگاهان و مناجاتِ با خداي عالميان است. 3 ـ گناه يك جمعيتي كه معتقد به مكتب خاصّي هستند خواه ناخواه به نام صاحب آن مكتب تمام مي شود هر چند او آنان را از آن برحذر داشته باشد. خدا هم در اين آيه ، گناه امّت پيغمبرش را به او نسبت داده و مي فرمايد: « براي گناهت استغفار كن » يعني اي پيامبر اگر نجات امّتت را مي طلبي ، براي گناهان آنان طلب آمرزش نما تا به اين واسطه شفاعت تو را در حق ايشان بپذيريم. پي نوشت ها: 1. خميني، روح الله، آداب الصلوه، چ موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، بي تا، ص 60. 2. غافر(40 ) آيه 55. 3. علامه مجلسي، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏ ، سال چاپ: مختلف‏، نوبت چاپ: مكرر، ج‏25، ص 205. 4. همان، ص 204. 5. مكارم شيرازي، تفسير نمونه،ناشر دار الكتب الإسلامية، تهران ، 1374 ش ، نوبت اول ، ج‏21، ص 453

بعد از مطرح شدن بحث پوشش زنان در مدینه، پیامبر اسلام چه اقدامات اجرایی برای پیاده سازی آن به کار گرفت؟ برخی دوستان مطرح می کنند که ایشان پذیرش حجاب رو بعهده افراد گذاشته بود و برخورد اجباری نداشتند؟ ِیا شنیده شده است که یکی از خلفا در کوچه های مدینه با شمشیر می ایستاده است و مانع از حجاب کنیزان می شده است تا فرق بین کنیزان و زنان آزاده مشخص شود. بسیارممنون میشوم اگر مرجع مطالب ذکر شود.

مطالب مذكور فاقد منابع معتبر مي باشد.
حجاب دستوري از جانب دين مبين اسلام و مذهب تشيع است، و ازمباني ديني و آيات و روايات استفاده مي شود، در زمان رسول خدا و حاكمان اسلامي رعايت حجاب براي همه حتي اقليت هاي مذهبي هم لازم بوده است، زيرا حجاب از ضروريات اسلام مي باشد. بر حاكم است به اين مسايل اهميت دهد:" علي (ع) مي فرمايد: بر امام نيست جز آن چه از امر پروردگار به عهده او واگذار شده است... و زنده كردن سنت‌ها ."(1)
در جاي ديگر، يكي از وظايف مهم حاكم امر به معروف و نهي از منكر و اقامه حدود الهي بيان شده است: «لابدّ للأمّة من إمام... فيأمرهم وينهاهم ويقيم فيهم الحدود».(2) جامعه نيازبه حاكم دارد ....تا آنان را امر به معروف ونهي از منكر كند وحدود الهي را اجرا نمايد. روشن است كه بي حجابي، از منكرات اسلام است كه بايد از آن نهي شود. حضرت رسول (ص) اين وظيفه را بهتر انجام مي داد. افزون بر اينكه در عصر حضرت رعايت پوشش و حجاب مورد توجه توده مَردم(اعم از مسلمان و غير مسلمان) بود. مانند اين عصر بي حجابي و بدحجابي رايج نبود حتي اقليت هاي ديني نيز موظف بودند كه حجاب را رعايت نمايند. در سوره احزاب دستور كلي در باره حجاب آمده است: «اي پيامبر! به همسران و دختران خويش و بانوان با ايمان بگو كه روپوش خود را برگيرند تا به عفاف و حريت شناخته شوند و مورد آزار و تعرض هوسرانان قرار نگيرند. خداوند، آمرزنده و مهربان است.» (3)
تذكر نكته اي را لازم مي دانيم:
قطعا منشا بسياري از اين پرسش ها اجباري بودن حجاب در اين است كه بايد بدانيم الزام حجاب در كشور ايران، به خاطر قانون كشور است،‌ نه اين كه فرد بايد مسلمان باشد يا احكام اسلام را عمل كند، بلكه از اين جهت كه حجاب پديده‌اي اجتماعي است. ربطي به دين دار بودن يا نبودن ندارد. اگر حجاب تنها يك مسئله فردي بود، مسيحي يا يهودي ويا اقليت هاي مذهبي ديگر هيچ الزامي براي انجام آن نداشتند، همان گونه كه هيچ كس مسيحي يا يهودي را اجبار به روزه گرفتن يا نماز خواندن نمي‌كند، زيرا فقط يك مسئله فردي است، اما چون حجاب مسأله اجتماعي است، رعايت آن بر غير مسلمان نيز لازم است، همان طور كه تأسيس مراكز مشروب‌ فروشي براي غير مسلمان نيز جايز نيست، اگر چه در دين آنان اشكال نداشته باشد. اصولاً كارهاي خلاف و منكري كه آشكارا و در منظر مردم، رخ مي‌دهد، در حكومت اسلامي از انجام آن ها جلوگيري مي‌شود، ولي كارهايي كه جنبه علني ندارد و در جامعه تأثير منفي ايجاد نمي‌كند، حالت اجباري ندارد مثلا، در جامعه اسلامي مسيحي يا يهودي مي‌توانند در خانه خود روزه نگيرند، نماز نخوانند و... اما به صورت علني و در خيابان و در منظر عام، حق ندارند در ماه رمضان روزه بخورند. حجاب نيز چنين است. اگر درون خانه در ارتباط با نامحرم، حجاب را رعايت نكنند، آنان را مجبور به حجاب نمي‌كنند، ولي در مجامع عمومي و كوچه و خيابان كه در منظر ديگران است، بايد حجاب را رعايت كنند.
براي آگاهي بيش تر به كتاب مسأله حجاب از آيت الله شهيد مطهري مراجعه نماييد.
پي‌نوشت‌ها:
1. نهج البلاغه، خطبه 105.
2. مجلسي،بحار الانوار، ج 93، ص 41.
3. احزاب(33) آيه 59.
موفق باشید.

چرا در قرآن در برخی موارد این چنین مسائلی مثل ذنب برای پیامبر (آیه ی اول سوره ی فتح) مطرح می شود؟ البته بنده به ادامه ی آیه نیز توجه داشته ام ولی به دنبال توجیه قوی تری در این زمینه می باشم. با تشکر

 

پاسخ:
برای فهم صحیح عصمت چند نكته كلى را گوشزد مى كنيم:
1. واژه هايى همچون عصيان، استغفار، توبه و ذنب نبايد رهزن انديشه گردد و بى درنگ معناى متداول عرفى را در ذهن بنشاند. كاربرد اين كلمات، گستره وسيعى دارد و تنها در قلمرو محرّمات شرعى محدود نمى گردد.(1)براى مثال، سرپيچى از فرمان هاى استحبابى و ارشادى نيز نوعى عصيان است، هر چند كار حرامى را براى كسى كه عصيان ورزيده، رقم نمى زند. همچنين «ذنب» به معناى كارى است كه پيامدى ناگوار دارد. بر اين اساس مبارزه موسي با مرد ستمگر و متجاوز قِبطي و کشتن او ذنب است چون پی آمدی ناگوار دارد:
«و لهم علي ذنب فاخاف ان يقتلون؛(2)
نزد آنان مرا گناهي است که مي ترسم به کيفر آن مرا بکشند».
همچنان که مبارزات پيامبر اكرم با بت پرستى را نيز مى توان از زبان مشركان، ذنبى نابخشودنى به شمارآورد،(3) كه به گفته قرآن كريم خداوند با فتح مكّه اين گناه را مى بخشايد و پيامبرش را از پيامدهاى ناگوار آن ايمن می سازد:
«انّا فتحنا لك فتحاً مبينا ليغفر لك الله ماتقدم من ذنبك و ما تأخّر»(4)
استغفار و توبه نيز، بسته به ميزان قرب و منزلت آدمى معناى متفاوتى مى يابد، به گونه اى كه نه تنها در مورد حرام هاى شرعى بلكه درباره اعمال پسنديده اى كه براى مقرّبان درگاه الهى ناپسند است، مى توان از توبه و مغفرت سخن گفت.
آنچه با عصمت منافات دارد، ارتکاب یا ترک نهی و امر مولوی است، یعنی کاری که خدا به عنوان خالق و حاکم انجام آن را خواسته و امر کرده، انجام ندهد یا کاری که خدا ترک آن را خواسته و از آن نهی کرده، مرتکب شود. این ترک و ارتکاب، گناه و خلاف عبودیت است و از بنده برگزیده سر نمی زند. کسانی که مرتکب چنین اقدامی گردند، شایستگی وساطت بین خدا و خلق را ندارند. برگزیدن آن ها برای وساطت بین خدا و خلق خلاف حکمت است و از خدا محال می باشد.
از ديدگاه روايات، يكى از نكاتى كه در زبان شناسى قرآن كريم بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است كه برخى ازآيات به شيوه "ايّاك اعنى و اسمعى يا جاره = به در می گویم تا دیوار بشنود"(5) نازل شده اند.(6) مثلا هر چند پيامبر اكرم ترديدى در الهى بودن وحى ندارد، با جملاتى از اين دست مورد خطاب قرار مى گيرد:
اگر در آن چه بر تو نازل كرديم ترديد دارى، از كسانى كه پيش از تو كتاب (آسمانى) مى خواندند، پرسش نما.(7)
اين آيه، به هيچ وجه نشانگر دو دلى پيامبر نيست، بلكه راهى براى تحقيق و جستجو فرا روى مخاطبان قرآن كريم قرار مى دهد. از آنان مى خواهد كه براى برطرف ساختن شك و ترديد خود، از دانشمندان يهودى و مسيحى كه ويژگى هاى پيامبر خاتم را مى دانند، پرسش نمايند.(8) همچنين، در آيه اى ديگر، رسول خدا از اين كه به خواسته گروهى سست ايمان تن داده و آنان را از شركت در جهاد معاف داشته است، بازخواست مى شود:
عفَا اللّه عنكَ لِمَ اَذنت لهم حتّى يتبيّن لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين؛(9)
خدايت ببخشايد، چرا پيش از آن كه (حال)راستگويان بر تو روشن شود و دروغگويان را بازشناسى ،به آنان اجازه دادى؟
با اندكى تأمل روشن مى گردد كه عتاب و سرزنش اين آيه، در واقع، دامنگير كسانى است كه بدون داشتن عذرى حقيقى، از شركت در جهاد سرباز مى زنند . بهانه هاى واهى را پشتوانه خانه نشينى خودمى سازند.(10) اين گروه اگر هم با مخالفت پيامبر روبرو مى شدند، در تصميم خود بازنگرى نمى كردند. قداست سرسپردگى در برابر فرمان رسول خدا را نيز در هم مى شكستند. افزون بر اين كه حضور اين سست ايمانان در جهاد، جز تضعيف روحيه ديگران حاصلى نداشت. چنان كه در آيات بعدى همين سوره آمده است(11)، به فساد و تباهى مى انجاميد. از آن چه گذشت اين نتيجه به دست مى آيد كه اين آيه ـ بر خلاف آن چه برخى پنداشته اند(12)ـ نه تنها پيامبر را سرزنش نمى كند، بلكه با ظاهرى عتاب آلود به ستايش از وى مى پردازد. اين مدحِ عتاب نما بدان معناست كه دلسوزى پيامبر اكرم براى مردمان به حدّى است كه حتى رسوايىِ خطاكاران را نيز نمى پسندد. با موافقت با خواسته آنان، پرده از نفاق و دو رويى شان بر نمى گيرد.
از طرف دیگر بسيارى از كارها كه بر همگان روا است، شايسته مقرّبان درگاه الهى نيست، كه گفته اند: "حسنات الابرارسيئات المقربين =کارهای نیک ابرار برای مقربان گناه به حساب می آید".(13)
چه بسا از معصومان عملى سر زند كه هر چند حرام شرعى نيست و حتي صدور آن عمل از ديگران ارزشمند و شايسته تمجيد است، ولى با مقام و منزلت والاى آنان سازگارى ندارد و از آنان انتظار نمي رود. نسبت به مقام و مرتبه آنان در اصطلاح «ترك اولى» خوانده مى شود؛ يعني از آنان بسيار بيش از آن انتظار مي رود. لغزش هاى كوچك به گونه اى در قرآن برجسته گرديده اند كه افراد ظاهربين و غير دقيق را به ترديد مى افكند و اين پرسش را پيش روى آدمى قرار مى دهد كه اگر پيامبران معصومند، دليل اين همه پافشارى بر لغزش هاى آنان چيست؟
اميرمؤمنان در پاسخ به پرسشى از اين دست، اين نكته را خاطر نشان مى سازند كه يادآورى كاستى ها براى آن است كه مردم در بزرگداشت انبيا به خطا نروند. آنان را در جايگاه خدايى ننشانند. بدانند كه آفريدگان هر اندازه درجات تعالى را بپيمايند، از كمال ويژه الهى فروترند.(14)
با توجه به موارد فوق معنای آیه مورد نظر روشن می شود. منظور از غفران در این جا از بین بردن پی آمد های ناگوار می باشد . منظور از "ذنب" اقدام های پیامبر که پیامد های ناگواری داشته و از نگاه مشرکان مکه "ذنب" و گناه به حساب می آمده است، می باشد.
آیه مورد بحث در ابتدای سوره فتح آمده که ناظر به فتح حدیبیه است. علت فتح را بیان می کند. علت فتح حدیبیه غفران و پوشاندن اقدامات رسول خداست که گناهان او نزد مشرکان به حساب می آمده است. به بیان علامه طباطبایی در این مورد توجه فرمایید:
لام در كلمه" ليغفر" به طورى كه از ظاهر عبارت برمى‏ آيد، لام تعليل است، ظاهرش اين است كه غرض از اين" فتح مبين" عبارت است از" آمرزش تو نسبت به گناهان گذشته و آينده‏ ات". ما مى‏ دانيم كه هيچ رابطه‏ اى بين فتح مذكور با آمرزش گناهان نيست. هيچ معناى معقولى براى تعليل آن فتح به مغفرت به ذهن نمى‏ رسد، پس چه بايد كرد، و چطور آيه را معنا كنيم؟
اين اشكال خود بهترين شاهد است بر اينكه مراد از كلمه" ذنب" در آيه شريفه، گناه به معناى معروف كلمه يعنى مخالفت تكليف مولوى الهى نيست.
نيز مراد از" مغفرت" معناى معروفش كه عبارت است از ترك عذاب در مقابل مخالفت نامبرده نمی باشد. كلمه" ذنب" در لغت آن طور كه از موارد استعمال آن استفاده مى‏ شود، عبارت است از عملى كه آثار و تبعات بدى دارد، حال هر چه باشد. مغفرت هم در لغت عبارت است از پرده افكندن بر روى هر چيز.
حال كه معناى لغوى و عرفى اين دو كلمه روشن شد، مى‏ گوييم قيام رسول خدا به دعوت مردم، نهضتش عليه كفر و وثنيت، از قبل هجرت و ادامه‏ اش تا بعد از آن، جنگ هايى كه بعد از هجرت با كفار مشرك به راه انداخت، عملى بود داراى آثار شوم، و مصداقى بود براى كلمه" ذنب" . خلاصه عملى بود حادثه آفرين و مساله ساز.
معلوم است كه كفار قريش تا وقتی كه شوكت و نيروى خود را محفوظ داشتند، هرگز او را مشمول مغفرت خود قرار نمى‏ دادند، يعنى از ايجاد دردسر براى آن جناب كوتاهى نمى‏ كردند، و هرگز زوال کیش و انهدام سنت و طريقه خود را و نيز خون‏ هايى كه از بزرگان ايشان ريخته شده، از ياد نمى‏ بردند. تا از راه انتقام و محو اسم و رسم پيامبر كينه‏ هاى درونى خود را تسكين نمى‏ دادند، دست بردار نبودند.
خداى سبحان با فتح مكه و يا فتح حديبيه كه آن نيز منتهى به فتح مكه شد، شوكت و نيروى قريش را از آنان گرفت، در نتيجه گناهانى كه رسول خدا در نظر مشركان داشت پوشانيد، و آن جناب را از شر قريش ايمنى داد.(15)
بنا بر این آیه فوق اصلا در صدد گناهکار معرفی کردن پیامبر و اعلام عفو و بخشش گناهان ایشان نیست تا با عصمت منافات داشته باشد.

پی نوشت ها:
1. المواقف، ص 361؛المیزان، ج 1، ص 138ـ137 ؛ پژوهشی در عصمت معصومان، ص 188ـ187.
2. شعراء(26)،آیه14.
3. عیون اخبار الرضا، ج1، ص 161ـ160؛ تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 57.56؛ مجمع البیان، ج 10ـ9،4ص 143ـ142 و المیزان، ج 18، ص 254ـ253
4. فتح(48)آیه2ـ1 .
5. مجمع البحرین، ج3، ص 252، ماده جور .
6. عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 161؛ بحارالانوار، ج 17، ص 71 و تفسیر القمی، ج 2، ص 251 .
7. یونس(10)آیه 94.
8. الهدی الی دین المصطفی، ج 1، ص 168 و آموزش عقاید، ج 2ـ1، ص 257
9. توبه(9)آیه 43 (ترجمه فولادوند)
10. بحارالانوار، ج 17، ص46 و المیزان، ج 9، ص 258
11. توبه،آیه 47
12. الکشاف، ج 2، ص274؛ تفسیر البیضاوی، ج 2، ص 186ـ185 .
13. کشف الغمه، ج 3، ص 45
14. الاحتجاج، ج 2ـ1،ص 249.
15. ترجمه المیزان،ج18، ص380-382.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

شق القمر که از معجزات پیامبر است در کدام سوره قران به ان اشاره شده است؟

با سلام و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز
آيه 1 و 2 سوره قمر به اين معجزه اشاره دارد. آيات بدين شرح است:
«اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِر».
البته بعضي گفته اند انشقاق و شکافته شدن در قيامت رخ مي دهد ،ولي علامه طباطبايي اين آيه را ناظر به همان واقعه اي مي داند که در زمان رسول خدا در مکه رخ داد . در استدلال فرموده که آيه دوم دلالت دارد آنان بعد از ديدن اين آيت ، آن را انکار کرده ، سحر مستمر رسول خدا شمرده اند، در حالي که در قيامت اگر آيتي رخ دهد، کافران نمي توانند آن را انکار کنند و انکار نمي کنند پس اين که آن را انکار کرده و سحر رسول الله شمرده اند، دلالت دارد که شکافته شدن در دنيا و در مواجهه با کافران و مشرکان صورت گرفته است.(ترجمه الميزان،ج19،ص89)

صفحه‌ها