پیامبر اسلام

آیا پیامبر اسلام (ص) درصدد آموختن سواد خواندن و نوشتن برنیامدند؟
اندیشمندان اسلامی در خصوص بی سواد و با سواد بودن پیامبر پس از رسالت اختلاف نظر دارند؛ بعضی باور دارند كه حضرت در دوران رسالت هم می خوانده و هم می نوشته است ...

آیا پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) با توجه به اهمیتی كه برای دانش اندوزی و علم آموزی قائل بودند هیچگاه (حتی بعد از بعثت) درصدد آموختن سواد خواندن و نوشتن برنیامدند؟ چرا؟

در خصوص بحث بی سواد یا با سواد بودن پیامبر (ص) باید در دو مرحله بحث شود:

1- پیش از بعثت:

 پیامبر قبل از بعثت سواد خواندن و نوشتن را نداشت . آیات (1) و روایات (2) بر این مطلب دلالت دارند. شهید مطهری(ره) می نویسد:

قطعی و مسلّم و مورد اتفاق علمای مسلمان و غیر آن‏ها است كه ایشان قبل از رسالت كوچك‏ترین آشنایی با خواندن و نوشتن نداشته است. (3)

درست است كه خواندن و نوشتن برای هر انسانی كمال محسوب می شود، ولی گاهی وضعی پیش می آید كه نخواندن و نوشتن كمال است. این مطلب در مورد پیامبران مخصوصاً خاتم انبیا كاملاً صدق می كند، چه این كه اگر دانشمندی درس خوانده، و فیلسوفی آگاه و پر مطالعه ادعای نبوت كند و كتابی ارائه دهد، به عنوان كتاب آسمانی، در چنین وضعی ممكن است وسوسه و تردیدهایی پیش بیاید كه این كتاب و مكتب مولود اندیشه‏های او است یا از جایی آموخته است.

 اگر از میان یك قوم عقب افتاده، انسانی كه هرگز استادی را درك نكرده و كتابی نخوانده و ننوشته است، برخیزد و كتابی به عظمت عالم هستی، با محتوای بسیار عالی ارائه دهد، می توان درك نمود تراوش فكر او نیست، بلكه وحی آسمانی و تعلیم الهی است. (4) یكی از معجزات پیامبر همین است كه در حال امّی بودن قرآن را آورده است.

2- پس از بعثت:

اندیشمندان اسلامی در خصوص بی سواد و با سواد بودن پیامبر پس از رسالت اختلاف نظر دارند؛ بعضی باور دارند كه حضرت در دوران رسالت هم می خوانده و هم می نوشته است. برخی مانند سید مرتضی از طرفداران این نظریه هستند. (5) طرفداران این رویكرد با بهره‏گیری از آیات و روایات قائل شده‏اند چگونه ممكن است ساختار وحی - كه همه چیز را به پیامبر می آموخته است - خواندن و نوشتن را نیاموخته باشد؟! (6)

از طرف دیگر برخی عقیده دارند كه پیامبر بعد از رسالت می خواند، ولی نمی‏نوشت. (7)

بعضی هم احتمال داده‏اند حضرت بعد از رسالت نه می خوانده و نه می نوشته است. البته این احتمال ضعیف بوده و فاقد دلیل معتبر می باشد.

 احتمال اوّل و دوّم قابل قبول بوده و شواهد و قرائن آن‏ها را تأیید می كند. شاید بتوان دو نظر را به این گونه جمع كرد كه پیامبر خواندن و نوشتن می دانست، اما چیزی ننوشت.

اگر به چرايي لزوم خواندن و نوشتن دقت نماييد، خواهيد يافت كه علم و دانش ركن اساسي رشد و تكامل انسان است، راه رسيدن به معرفت خدا و حقايق ديني است كه بدون آن انسان از حقيقت انسانيت و نيل به اهداف اساسي خلقت باز مي‏ماند.

علم چراغ راهنما در ظلمت‏ها و اساسي‏ترين ابزار براي رسيدن به هر هدفي است؛ بدون آن نه خواسته‏ها و آمال بشر در اين دنيا تأمين مي‏شود و نه راه سعادت و نيك‏بختي از نگون‏ساري و شوربختي شناخته مي‏شود. لذا در روايت آمده است: در هيچ حركت و اقدامي انسان بي‏نياز از علم نيست.

اما هنگامي كه ملاحضه مي شود تمامي اين كمالاتي كه در پرتو تحصيل علم حاصل مي شود خداوند تمامي آن ها را يكجا به پيامبرش عطا نموده است، ديگر نيازي ديده نمي شود كه پيامبر در پي تحصيل خواندن و نوشتن باشد. زيرا از همان طريقي كه خداوند به او معارف ناب را داده دانش خواندن و نوشتن را هم داده است.

 پیامبر در موقعیت پیش از بعثت هیچ سابقه ای از آموزش خواندن و نوشتن و یا هیچ نمونه انجام این كار را از خود بروز نداد. برای همه مردم جامعه این امر حتمی شد كه آن بزرگوار سواد خواندن و نوشتن ندارد، دلیل آن بود كه با آوردن قرآن به عنوان معجزه ای كلامی و قابل خواندن و نوشتن جای هیچ گونه تردیدی برای افراد منصف و به دور از اغراض باقی نماند كه آن بزرگوار این كلمات و تعابیر را از جایی نخوانده و به اصطلاح كپی نكرده است.

 در فرض قدرت آن بزرگوار بر خواندن و نوشتن كافی بود كه این شبهه مطرح گردد كه این تعابیر و كلمات باقیمانده كتاب های پیامبران پیشین است كه به طریقی نامعلوم یا در سفرهای تجارتی پیامبر به دست او رسیده، این كلمات و آیات را با كمی تغییر و تبدیل و به اصطلاح بومی سازی به عنوان وحیی كه بر خود او نازل می شود، جا زده است.

همین شبهه می توانست زمینه تردید بسیاری را فراهم نماید، در حالی كه با توجه به اطمینان اهل حجاز بر بی سواد بودن حضرت طرح این شبهات مجالی نیافت.

 

پی نوشت‏ها:

1. عنكبوت (29) آیه 48؛ ناصر مكارم  پیام قرآن، نشر دار  الكتب لاسلامیه، تهران،  1378 ش، ، ج 8، ص 61؛ منشور جاوید قم، موسسه امام صادق (ع)، چاپ دوم، 1382ش ، ج 6، ص 40.

2. علامة المجلسي ، بحار الأنوار، بيروت - لبنان،، ناشر : دار إحياء التراث العربي سال چاپ : 1403 - 1983 م ، ج 16، ص 119.

3. مرتضی مطهری، مجموعه آثار،صدرا، ج 3، ص 208.

4. تفسير نمونه‏،مكارم شيرازي ناصر ،ناشر: دار الكتب الإسلامية، تهران‏،سال چاپ: 1374 ش‏، ج 26، ص 306.

5. بحارالانوار، ج 16، ص 135.

6. مرتضی مطهری، همان، ص 212.

7. بحارالانوار، ج 16، ص 133.

در سوره اعلي خداوند خطاب به پيامبر اكرم(ص) مي فرمايد: «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي‏ إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفي‏»(1)

در سوره اعلي خداوند خطاب به پيامبر اكرم(ص) مي فرمايد: «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي‏ إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفي‏»(1)؛ و ما به زودي قرآن را بر تو قرائت مي كنيم و هرگز فراموش نخواهي كرد، مگر آنچه را خدا بخواهد كه او آشكار و پنهان را مي داند.

اين آيه شريفه در مورد نزول قرآن و وحي است و به پيامبر اكرم(ص) دلداري مي دهد كه نگران فراموش كردن آيات الهي مباش و هنگام نزول وحي عجله نكن آنكس كه اين آيات را براي هدايت انسان ها بر تو فرستاده هم او حافظ و نگهبان آنها است. او نقش اين آيات را در سينه تو ثابت مي دارد به طوري كه هرگز آنها را فراموش نكني.(2)

بنابراين اين آيه شريفه عصمت پيامبر اكرم(ص) در زمينه دريافت و تبليغ وحي را اثبات مي كند و تمام علماي شيعه و بيشتر اهل سنت پيامبر اكرم(ص) را در اين زمينه معصوم مي دانند. زيرا اگر در زمينه دريافت و تبليغ وحي ايشان معصوم نباشند، اصل نزول قرآن و وحي الهي خدشه دار مي شود و اين مطلب با حكمت و غرض الهي از نزول قرآن نمي سازد.

اما درباره اينكه قلمرو عصمت پيامبران الهي و به خصوص پيامبر اسلام(ص) تا چه اندازه است بين طوايف مسلمين اختلاف است، شيعه اثناعشري معتقدند كه پيامبران از آغاز تولد تا پايان عمر از همه گناهان اعم از كبيره و صغيره معصومند و حتي از روي سهو و نسيان هم گناهي از ايشان سر نمي زند، ولي بعضي طوايف ديگر عصمت انبيا را تنها از كبائر مي دانند و بعضي ديگر از هنگام بلوغ و برخي از هنگام نبوت و از بعضي طوايف اهل سنت نقل شده كه اساسا منكر عصمت انبيا شده اند و صدور هر گناهي را از ايشان حتي در زمان نبوت هم ممكن پنداشته اند.(3)

بنابراين متاسفانه برخي از اهل سنت سهو و نسيان رسول خدا(ص) را قبول دارند، چه در زمينه وحي و چه در زمينه هاي ديگر غير از دريافت و حي و تبليغ  وحي همانطور كه بعضي ديگر قائلند كه حتي گناه هم از ايشان سر مي زند.

پي نوشت ها:

1. اعلي(84) آيات6و7.

2. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، انتشارات اسلاميه، ج26، ص393.

3. مصباح، محمد تقي، آموزش عقائد، چاپ و نشر بين الملل، ص197.

رسول گرامي اسلام مظهر همه آداب الهي و نيكو و جلوه پر فروغ عبد صالح خداي متعال بودند.

 

رسول گرامي اسلام مظهر همه آداب الهي و نيكو و جلوه پر فروغ عبد صالح خداي متعال بودند.

آن حضرت در هر زمينه اي از زمينه هاي اخلاقي، ديني، معنوي و...سر آمد اولياء الهي و بندگان خالص خداي متعال بودند، به همين جهت از هر زاويه اي كه به زندگي درخشان حضرت نگريسته شود، فروغ تاب ناكش عالم تاب خواهد بود.

و اما فراخور سوال پرسنده كه از ادب دعا در كلام آن حضرت مسئلت كردند، بايد گفت ايشان در اين زمينه نيز الگوي همه انسان هاي عالم از پيامبران گرفته تا اولياء و بندگان عادي خداي متعال بودند و وقتي رو به دعا مي كردند روي از عالم ناسوت بر مي گرفتند تا پنجره ملكوت به روي شان باز شده در آفاق عرفان و شهود سير كنند، آن گونه كه در شب معراج سفري عارفانه عاشقانه داشتند." سُبْحانَ الَّذي أَسْري‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ" (1)

منزه است آن خدايي كه بنده خود را شبي از مسجد الحرام به مسجد الاقصي كه گردا گردش را بركت داده‏ايم سير داد، تا بعضي از آيات خود را به او بنماييم، هر آينه او شنوا و بيناست.

و اما چه خوب است در اين باب از يكي از كتاب هاي پر باري كه به طور كامل و مفصل به آداب و روش زندگي پيامبر خدا(ص) پرداخته و متعلق به شخصيتي مشهور و بزرگوار يعني علامه طباطبايي رحمت الله است مطالبي در باره آداب دعا از نگاه آن حضرت مي باشد، مطالبي بيان كنيم و البته مراجعه به اصل اين كتاب و نيز كتاب هاي پيام پيامبر نوشته آقاي بهاء الدين خرم شاهي از انتشارات منفرد تهران و نيز كتاب حكمت نامه پيامبر(ص) نوشته آقاي محمدي ري شهري و همكارانش از انتشارات دار الحديث قم  جهت دريافت مطالب بيشتر، توصيه مي شود.

در مقدمه كتاب ترجمه سنن النبي(ص) آمده است:

هر مسلماني شائق(شوق دارد) است كه از رفتار پيامبر خويش آگاه باشد.

مي‏خواهد بداند سيماي پيامبر او چگونه بوده؛ آداب شخصي آن حضرت از قبيل خوردن و آشاميدن، خوابيدن و بيدار شدن، رفت و آمد، نشست و برخاست، نظافت، سفر، لباس و مسكن، معالجه و درمان و ...، و آداب عبادي ايشان مانند نماز و روزه، حج و صدقه، دعا و قرآن خواندن و ...، و آداب خانوادگي او همچون ازدواج، همسرداري و تربيت فرزند و ...، و آداب اجتماعي و معاشرت حضرتش با مردم و دوستان و ياران، و ده‏ها آداب و سنني كه آن بزرگوار رعايت مي‏كرده، چه بوده است‏.(2) 

مولف محترم بعد از ذكر مقدمه و در ادامه به بيان تفصيلي سيره رسول گرامي اسلام (ص) مي پردازد كه در اين پاسخ نامه

و به طور خلاصه به بعضي از آداب دعاي پيامبر به طور خلاصه اشاره مي كنيم:

آداب و سنن آن حضرت در دعا و ذكر پاره‏اي از ادعيه و اذكار

رسول خدا(ص) فرمود: جبرييل به من دستور داد كه قرآن را ايستاده بخوانم، و حمد خدا را در ركوع، و تسبيح او را در سجده انجام دهم، و او را نشسته دعا كنم و بخوانم.

حضرت  هنگام ابتهال و دعا دست ها را بلند مي‏نمود مانند فقيري كه غذا طلب مي‏كند.

ايشان هنگام داخل شدن به مسجد و خروج از آن‏ مي‏ فرمود:

"اللَّهُمَّ افْتَحْ لِي أَبْوَابَ رَحْمَتِك‏"

 خدايا، درهاي رحمتت را به روي من بگشاي. و چون مي ‏خواست از مسجد بيرون رود، مي‏گفت:

"اللّهمّ افتح لي أبواب رزقك."

 خدايا، درهاي روزيت را به روي من بگشاي.

چون به بستر خواب مي ‏رفت به پهلوي راست مي ‏خوابيد و كف دست راست را زير صورت مي ‏نهاد، سپس مي‏ فرمود:

"اللَّهُمَّ قِنِي عَذَابَكَ يَوْمَ تَبْعَثُ عِبَادَك‏"

 خدايا، روزي كه بندگانت را [از قبرها] برمي ‏انگيزي مرا از عذاب خود نگاه دار.

ايشان هنگام خواب "آية الكرسي" را قرائت مي ‏كرد و مي‏فرمود: جبرئيل نزد من آمد و گفت: اي محمّد، عفريتي از طائفه جن به هنگام خوابت براي تو حيله مي‏كند، پس بر تو باد كه هنگام خواب "آية الكرسي" بخواني.

دعاي آن حضرت وقتي كه سفره غذا را نزد او مي ‏نهادند

رسول خدا(ص) وقتي سفره غذا را نزد او مي ‏نهادند، مي‏ فرمود:

"سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ مَا أَحْسَنَ مَا ثَبَتَ لَنَا سُبْحَانَكَ مَا أَكْثَرَ مَا تُعْطِينَا سُبْحَانَكَ مَا أَكْثَرَ مَا تُعَافِينَا "

"اللَّهُمَّ أَوْسِعْ عَلَيْنَا وَ عَلَي فُقَرَاءِ الْمُسْلِمِين‏ وَ عَلَي فُقَرَاءِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِين‏"

خدايا تو منزهي، چه نيكوست آنچه ما را به آن آزموده‏اي! تو منزهي، چه بسيار است آنچه به ما بخشيده‏اي! تو منزهي، چه فراوان است سلامتي‏ هايي كه به ما داده‏اي! خدايا، بر ما و بر فقراء اهل ايمان و اسلام گشايش در روزي كرامت فرما.

دعاي آن حضرت هنگامي كه به سوي غذا دست مي ‏برد، مي فرمود:

"بِسْمِ اللَّهِ بَارِكْ لَنَا فِيمَا رَزَقْتَنَا وَ عَلَيْكَ خَلَفُه"‏

 به نام خدا. [پروردگارا] آنچه را به ما روزي داده‏اي بركت ده و در پي آن روزي تازه‏اي هم مرحمت فرما.

دعاي آن حضرت هنگام غذا خوردن و شير نوشيدن‏

مي فرمود:"اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِيهِ وَ أَبْدِلْنَا خَيْراً مِنْه"‏

 خدايا، اين غذا را براي ما بركت ده، و بهتر از آن را به ما روزي فرما، ولي چون شير مي‏نوشيد مي‏گفت:

"اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِيهِ وَ زِدْنَا مِنْه‏"

 خدايا اين شير را براي ما بركت ده، و روزي ما را از آن زياد گردان.

و چون چون به قبرستان اهل ايمان مي‏ گذشت، مي‏فرمود:

"السَّلَامُ عَلَيْكُمْ مِنْ دِيَارِ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ وَ إِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ بِكُمْ لَاحِقُون‏"

 سلام بر شما باد اي آرميدگان ديار اهل ايمان، و ما نيز به خواست خدا به شما ملحق خواهيم شد.

ذكري كه آن حضرت موقع شنيدن "اذان" مي‏ فرمود:

ايشان چون صداي مؤذّن را مي‏شنيد، جملات او را عينا بازگو مي‏كرد.

 "حَيَّ عَلَي الصَّلَاةِ فَقَالَ فَرِيضَةٌ افْتُرِضَتْ- فَقُلْتُ حَيَّ عَلَي الْفَلَاح‏

حضرت  وقتي نماز صبح را مي ‏خواند تا طلوع آفتاب رو به قبله مي‏نشست و به ذكر خدا مشغول مي ‏شد.

حضرت بعد از هر نماز مي فرمود:

"اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ عِلْمٍ لَا يَنْفَعُ وَ مِنْ قَلْبٍ لَا يَخْشَعُ وَ مِنْ نَفْسٍ لَا تَشْبَعُ وَ مِنْ دُعَاءٍ لَا تُسْمَع"‏

خدايا، از دانشي كه سود نبخشد، و دلي كه خاشع نباشد، و جاني كه سير نگردد، و دعايي كه شنيده نشود به تو پناه مي‏آورم.

وقتي گرفتاري يا همّ و غمّي به رسول خدا(ص) وارد مي‏شد، اين دعا را مي ‏خواند:

"يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ يَا حَيّاً لَا يَمُوتُ يَا حَيُّ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْت‏"

كاشف الهمّ، مجيب دعوة المضطرّين، أسألك بأنّ لك الحمد، لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ أَنْتَ الْمَنَّانُ بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض‏ َ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرام‏

رَحْمَانَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَة وَ رَحِيمَهُمَا ربّ ارحمني رَحْمَةً تُغْنِينِي بِهَا عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِوَاك‏ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين‏"

اي خداي زنده و پاينده‏اي كه حيات و قوام هر چيز به دست توست، اي خدايي كه مرگ به او راه ندارد. اي خداي زنده، خدايي جز تو نيست كه برطرف كننده هر غم و اندوه، و اجابت‏ كننده دعاي درماندگاني، از تو درخواست مي‏كنم، زيرا كه تمام ستايش و حمدها مخصوص توست، خدايي جز تو نيست كه نعمت بخش و آفريننده آسمان و زمين و صاحب جلالت و بزرگواري و بخشنده و مهربان در دنيا و آخرت هستي، پروردگارا، رحمتي شامل حال من كن كه با آن از رحمت ديگرانم بي‏ نياز سازي، اي مهربان ‏ترين مهربانان.(3)

پي نوشت ها:

1. سوره اسراء،آيه 1.

2. طباطبايي سيد محمد حسين، سنن النبيّ(ص)، ترجمه محمد هادي فقهي، تهران، انتشارات اسلاميه، سال 1378 ه ش، چاپ هفتم، ص 8.

3. همان، از ص 161 تا ص 198. 

« يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ

 « يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ» (1)

 اي پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملا (به مردم) برسان و اگر نكني، رسالت او را انجام نداده‏اي و خداوند تو را از (خطرات احتمالي) مردم نگاه مي‏دارد، و خداوند جمعيت كافران (لجوج) را هدايت نمي‏كند.

اين آيه شريفه كه به آيه تبليغ معروف است آيه اي است كه پيامبر را مأمور مي سازد تا خلافت و جانشيني علي بن ابي طالب را به مردم برساند(2) و براي تاكيد مطلب مي فرمايد اگر اين كار را انجام ندهد انگار رسالت و پيامبري خود را كه بخاطر آن مبعوث شده بود را انجام نداده است. و اين بخاطر اهميت مسئله امامت و ولايت و جانشيني بعد از پيامبر است كه آنقدر مهم است كه در اين آيه پيامبر مأمور ابلاغ آن به مردم مي شود.

 

پي نوشت:

1. مائده (5)آيه67.

2. آيت الله مكارم شيرازي و همكاران، پيام قرآن ،انتشارات نسل جوان،ج9،ص 181.

1- آیا درست است که امام علی (علیه السلام) هفت روز بعد از حضرت زهرا (سلام الله علیها) زن گرفتند؟ اگر نه پس آیا کلاً زن گرفته اند بعد ایشان؟

2- امام علی (علیه السلام) چند زن داشته؟

3- پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) چند زن داشته؟

پرسش1: آیا درست است که امام علی (علیه السلام) هفت روز بعد از حضرت زهرا (سلام الله علیها) زن گرفتند؟ اگر نه پس آیا کلاً زن گرفته اند بعد ایشان؟
پاسخ:
از نظر طبيعي هر انساني نيازمند به همسر مي باشد. در دين اسلام ازدواج امري مشروع و از سنّت هاي پيامبر است به همين روي در نگره و سيره ي معصومان نسبت به اين امر تأكيد زيادي شده است.
اميرمؤمنان علي(ع) مطابق اين سنت الهي با حضرت فاطمه(س) ازدواج كرد. آن حضرت تا هنگامي كه فاطمه(س) در قيد حيات بود همسر ديگري اختيار نكرد، همانگونه كه پيامبر(ص) تا زماني كه خديجه زنده بود همسر ديگري نگرفت. امّا علي(ع) پس از شهادت فاطمه(س) مجبور بود ازدواج و همسري براي رسيدگي به امور خانواده و سرپرستي فرزندان اختيار نمايد تا به امورزندگي و خانواده سامان دهد.
از طرفي فاطمه(س) هم روز شهادتش ضمن وصايايي به علي(ع) فرمود: مردان ناچارِ از داشتن همسر هستند (به همين جهت) شما «امامه» (نوه پيامبر(ص) يعني دختر زينب كه دختر رسول خدا(ص) بود) را براي همسري اختيار كن، زيرا او همانند خودم نسبت به فرزندانم مهربان است.»(1) علي(ع) براي آنكه به وصيت فاطمه(س) عمل كرده باشد با امامه ازدواج كرد.»(2) اما زمان ازدواج را اكثر منابع تعيين نكرده اند و تنها در بحارالانوار، از كتاب قوت القلوب، چنين آمده است: علي(ع) نه روز پس از شهادت فاطمه(س) ازدواج كرد.»(3) ولي نويسنده كتاب، ابو طالب مكي از علماي عامه است، كه در ميان اهل سنت فاقد اعتبار است، درباره‌ كتاب قوت القلوب او گفته‌اند: در اين كتاب مطالب ناشناخته و منكري آورده است.(4)
بنابراين، اقدام علي(ع) در ازدواج با امامه مطابق با وصيت حضرت زهرا(س) بوده است. و اگر روايت معتبر باشد و اندك زماني پس از شهادت حضرت زهرا(س) اقدام به ازدواج كردند، چنين امري كه در عرف امروز ناپسند تلقي مي شود، در فرهنگ صدر اسلام اينگونه نبوده است. و اين عمل نشانه بي مهري علي(ع)نسبت به همسر بزرگوارشان حضرت زهرا(س)نيست، بلكه امام احترام فوق العاده اي براي همسرشان قائل بودند و به همين دليل هم تا زماني كه فاطمه(س) زنده بود با هيچ زن ديگري ازدواج نكرد.

پي نوشت ها:
1. مجلسي، بحارالانوار، بيروت، ج 43، ص 192.
2. ابن اثير، اسدالغابه، بيروت، داراحياء التراث العربي، اول، 1417 ق، ج 7، ص 25، قرطبي، استيعاب، بيروت، دارالكتب العلميه، اول، 1415 ق، ج 4، ص351.
3. مجلسي، همان ، ج 42، ص 92.
4 . خطيب بغدادي، احمد بن علي، تاريخ بغداد، متوفاي 463 هـ، دار الكتاب العربي، بيروت، ج 3، ص 89.
-------------------------------

پرسش2: امام علی (علیه السلام) چند زن داشته؟
پاسخ:
همسران علي (ع) عبارتند:
1-فاطمه زهرا (ع)،
2-امامه دختر ابو العاص بن ربيع بن عبد العزى بن عبد شمس،
3-ام البنين دختر حزام بن دارم كلابيه،
4 -ليلى دختر مسعود بن خالد دارميه،
5-اسماء بنت عميس خثعمى،
6-ام حبيب دختر ربيعه تغلبيه،
7-خوله دختر جعفر بن قيس بن مسلمه حنفى و يا به قولى ديگر خولة دختر اياس،
8-ام سعد يا ام سعيد دختر عروة بن مسعود ثقفى،
9-مخبأة دختر امرى القيس بن عدى كلبى. (1)
لازم به يادآوري است اين تعداد زنان امام علي(ع) همه در يك زمان نبودند؛ چرا كه اسلام تعداد همسران را به چهار محدود نموده است. امام علي در هيچ زمان از چهار همسر بيشتر نداشت.

پي نوشت ها:
1. محسن امين اعيان الشيعه، بيروت، دار التعارف للمطبو عات، 1418 ه، ج2، ص10-11؛ علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 42، ص 74.
---------------------------------

پرسش3: پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) چند زن داشته؟
پاسخ:
آنچه كه در منابع معتبر آمده است، افراد زير همسران رسول خدا (ص) مي باشند كه ما آن را از كتاب تاريخ پيامبر اسلام، مرحوم آيتي مي آوريم:
1 - (خديجه): دختر (خويلد) (ابن اسدبن عبدالعزى بن قصى)كه پانزده سال پيش ازواقعه فيل تـولـد يـافـت.
ام الـمـؤمـنين خديجه در چهل سالگى به ازدواج رسول خدا درآمد و همه فرزندان رسول خدا جز (ابراهيم) از وى تولد يافتند.
خـديـجـه قـبـل از ازدواج بـا رسـول خـدا، نخست به ازدواج (ابوهاله تميمى) و بعد به ازدواج (عـتـيـق بن عائذ بن عبداللّه بن عمر بن مخزوم) درآمده بود وى حدود بيست و پنج سال با رسول خدا زندگى كرد و در شصت و پنج سالگى (سال دهم بعثت) وفات كرد.
2 ـ (سـوده): دخـتـر (زمـعـة بن قيس) بود كه رسول خدا او را پس از وفات خديجه و پيش از (عـايـشـه) بـه عـقـد خـويـش درآورد (سـوده) نـخـسـت بـه ازدواج پـسـرعـمـوى خـويـش (سـكران بن عمرو) درآمد و با سكران كه مسلمان شده بود به حبشه هجرت كرد و پس ازچند ماه به مكه بازگشتند سكران پيش از هجرت رسول خدا در مكه وفات يافت و (سوده) به ازدواج رسـول خـدا درآمـد وى در آخـر خـلافـت(عـمـر) و يا در سال 54هجرى وفات كرد.
3 ـ (عايشه): دختر(ابوبكر (عبداللّه) بن ابى قحافه(عثمان )از (بنى تيم بن مره)
كه در مكه به عقد رسول خدا درآمد.
4 ـ (حـفـصـه): دخـتر (عمر بن خطاب) ابتدا به ازدواج (خنيس بن حذافه سهمى)درآمد، (خـنـيـس) پيش از آن كه رسول خدا به خانه (ارقم) درآيد اسلام آورد و در بدر واحد شركت كرد و در احد زخمى برداشت كه براثر آن وفات يافت.
(حـفصه) بعد از عايشه، در سال سوم هجرت به ازدواج رسول خدا درآمد و درسال41 يا 45 و به قولى سال 27 هجرت وفات يافت.
5 ـ (زيـنـب): دختر (خزيمة بن حارث) از (بنى هلال) بود او را (ام المساكين) مى گفتند، شـوهـرش(عـبـداللّه بن جحش اسدى) در جنگ احد به شهادت رسيد، بعداز حفصه به ازدواج رسول خدا درآمد و پس از دو يا سه ماه در حيات رسول خدا وفات يافت.
6 ـ (ام حـبـيـبـه) رمـلـه: دخـتـر (ابـوسـفـيـان) از(بـنـى اميه) بود كه با شوهر مسلمان خـود(عـبـيـداللّه بـن جـحس) به حبشه هجرت كرد عبيداللّه در حبشه نصرانى شد و سپس از دنـيارفت ام حبيبه توسط نجاشى پادشاه حبشه در همان جا به عقد رسول خدا درآمد و آنگاه به مـديـنه فرستاده شد گويند نجاشى از طرف رسول خدا چهارصد دينار كابين به وى داد و آن كه ام حبيبه را به ازدواج رسول خدا درآورد(خالدبن سعيدبن عاص)بود.
7 ـ (ام سـلـمـه )) هـنـد: دخـتـر (ابـوامـيـه مـخـزومـى) و شـوهـرش(ابوسلمه): عبداللّه بن عبدالاسدمخزومى) پسرعمه رسول خدا بود (ابوسلمه) بر اثر زخمى كه درجـنـگ احد برداشته بود به شهادت رسيد. آنگاه (ام سلمه) به ازدواج رسول خدا درآمد و بين سالهاى 60 تا 62 بعد از همه زنان رسول خدا وفات كرد.
8 ـ (زينب ): دختر (جحش) از (بنى اسد) دختر عمه رسول خدا بود كه به دستور آن حضرت به عقد(زيدبن حارثه) درآمد و آنگاه كه زيد او را طلاق داد. پس از ام سلمه به همسرى رسول خدا سرافراز گشت وفات زينب در سال بيستم هجرى بوده است.
9 ـ (جـويـريـه): دخـتر(حارث بن ابى ضرار) از قبيله(بنى المصطلق خزاعه) بود كه در سال پنجم يا ششم هجرت در غزوه بنى المصطلق اسير شد رسول خدا قيمت او را دادو او را آزاد كرد و به اختيار خودش به ازدواج رسول خدا درآمد وى در سال 50 يا 56هجرى از دنيا رفت.
10 ـ (صـفـيـه): دخـتـر(حـيـى بـن اخـطب) از يهوديان ابتدا همسر(سلا م بـن مـشـكم) و سپس(كنانة بن ربيع) بود(كنانه) در جنگ خيبر (صفر سال هفتم هجرت ) كـشته شد و صفيه به اسارت درآمد و رسول خدا او را آزاد كرد و به زنى گرفت و در سال پنجاهم هجرت در خلافت(معاويه ) درگذشت.
11 ـ (مـيـمـونـه): دخـتـر (حـارث بـن حـزن) از (بـنـى هـلال ) بـود كـه ابـتـدا بـه ازدواج(ابـورهـم بـن عـبـدالـعـزى) درآمـد سـپـس در ذى الـقـعـده سـال هـفتم هجرى در سـفر(عمرة القضا) به وسيله(عباس بن عبدالمطلب) در سرف به عقد رسول خدا درآمد.وى در سال 51 يا 63 يا 66 هجرى در همان (سرف) درگذشت. (1)
درباره همسران رسول خدا فلسفه ازدواج هاي آن حضرت، به كتاب همسران پيامبر(ص)، حسن عاشوري مراجعه نماييد.

پي نوشت:
1. محمدابراهيم آيتي، تاريخ پيامبر اسلام، تهران انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، ص 70-75(با تلخيص).
موفق باشید.

چرا پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) کتباً امام علی (علیه السلام) را جانشین خود معرفی نکرد؟

پاسخ:
در ابتدا بايد گفت گرچه بر اساس احاديث متعدد و معتبر نظير حديث يوم دار، و حديث ثقلين، وحديث منزلت و مانند(1) مسأله جانشني از سوي پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بيان شده، ولي اين كه حضرت به طور مكتوب چرا اين مطلب را بعد از خود به ياد گار نگذاشته است؟ بايد گفت: كه بر اساس نقل هاي خود برادران اهل سنت، پيامبر(ص) در آخرين روزهاي حيات خود مي خواست اين را مكتوب كند. ولي خليفه دوم مانع آن شد اين مسأله در منابع متعدد نقل شده(2) علاوه اين كه خود عمر هم راوي اين حديث هست.
ابن عباس گويد: در اوايل خلافت عمر، ايشان از احوال علي از من پرسيد و گفت: پيامبر(ص) مي خواست در آخر عمر خود به اسم علي تصريح كند، ولي من مانع شدم. زيرا به خداي كعبه مي دانستم قريش حكومت علي(علیه السلام) را نمي پذيرد(3).
همين سخن را زيد بن اسلم از پدرش از عمر نقل كرده است(4) بنابراين، علت مكتوب نشدن جانشيني حضرت علي(ع) از سوي پيامبر(ص) كارشكني خليفه دوم بوده است.

پي نوشت ها:
1. فيروز آبادي، فضايل الخمسه نشر موسسه جهاني اهل بيت تهران 1374 ش، ج2، ص 123.
2. شرح ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، نشر دار الاحيا التراث العربي بيروت، ج6، ص51.
3. همان، ج12، ص21.
4. همان، ج12، ص78.
موفق باشید.

عصمت پیامبر اسلام به این معنا نیست که او مرتکب خطا و گناهی نشده، عصمت وی به این معنی است که تو باید باور کنی هر چه او گفته و انجام داده درست بوده!

این تعریف از عصمت صحیح و به علاوه منطقی نیست. زیرا رسیدن به این باور که پیامبر هر چه گفته و انجام داده درست بوده، نیازمند اعتقاد به آن است که او اهل گناه یا خطا نبوده است و این دو مطلب با هم ملازمه دارند. در صورت تمایل می توانیم به طور دقیق تر در موضوع عصمت به گفتگو بنشینیم.

چنانچه در تواريخ مى ‏نويسند: پس از فتح خيبر همسر (سلام بن مشكم) يهودى كه ظاهرا اسلام آورده بود طعامى از گوشت ران گوسفند مهيّا كرده، و به خدمت رسول اكرم (ص) فرستاد، پيامبر خدا (ص) كه هيچ وقت عادت نداشت غذا را تنها ميل كند، (بِشر بن براء) را دعوت كرد بِشر هم دست برده و قطعه‏ اى از آن گوشت را خورد و مقدارى از آن را جويد، يك مرتبه لقمه را از دهان انداخته، فرياد زد (به خدا قسم كه اين گوشت به من خبر مى‏ دهد كه مسموم است) ولى آن زهر آنقدر قوى بود، كه بِشر را در همان جا به قتل رسانيده و پيامبر اكرم (ص) را پس از چند هفته شهيد كرد(10).

10 ـ موقف علماءالاسلام من‏ اليهود، صفحه29، مكتب اسلام شماره 3، سال9، صفحه162، معروف اين است كه پيامبر در موقع بيمارى خود چنين مى‏ فرمايد: اين بيمارى از آثار غذاى مسمومى است كه آن زن يهودى پس از فتح خيبر براى من آورد. زيرا اگرچه پيامبر اولين لقمه را بيرون انداخت، ولى آن زهر با آب دهان پيامبر كمى مخلوط شد و روى دستگاههاى بدن آن حضرت اثر خود را گذارد.

آیا روایتی که در اینترنت با عنوان شهید شدن پیامبر اسلام توسط یهودیان مطرح شده درست است یا خیر؟

پاسخ:
یکی از آسیب های مسایل تاریخی آن است که برخی از رخدادها ابهام دارد و از شفافیت لازم برخوردار نیست؛ از این رو قضاوت دربارة آن ها مشکل است. تاریخ زندگی پیامبر(ص) نیز از این قاعده مستثنا نیست و بخشی از آن فاقد شفافیت می باشد؛ از این رو دانشمندان سنی و شیعی در خصوص تاریخ ولادت ایشان اختلاف نظر دارند که دوازدهم ربیع الاول است و یا هفدهم آن.
یکی از مسایل دیگر که ابهام دارد، آن است که آیا حضرت به مرگ طبیعی از دنیا رفت و یا شهید شد؟
ابن اسحاق گزارش می دهد: رسول خدا در مرض وفات خود به «امّ بشر» دختر «براء بن معرور» که برای عیادت وی آمده بود گفت: از همان خوراکی که با برادرت در «خیبر» خوردم، اکنون رگ دلم قطع می شود. (1) بدین جهت مسلمانان رسول خدا را علاوه بر افتخارات نبوّت، دارای مقام شهادت هم می دانستند.
از برخی روایات و متون دینی استفاده می شود که پیامبر در جنگ خیبر مسموم شده، مسمومیت در بیماری پیامبر مؤثر بوده. برخی گفته اند: معروف این است که پیامبر در کسالت وفات خود می فرمود: این بیماری از آثار غذای مسمومی است که آن زن یهودی خورانده است.
شاید به خاطر همین روایات و متون تاریخی بوده که پیامبر را نیز دارای مقام شهادت می دانستند، همان گونه که ابن هشام تصریح نموده است. (2)
در برخی روایات نیز به این امر اشاره شده که حضرت در هنگام رحلت با اشاره به مسمومیت خویش در خیبر می فرمود: « پیامبر و وصی شهید می شود». (3)

پی نوشت ها:
1. السیرة النبویة، ابن هشام، دار احیاء التراب العربى، بیروت ، 1421 ، چاپ سوم ، ج 3، ص 367 - 368 .
2. تاریخ پیامبر اسلام ،ص507 ،آیتی وگرجی ،تهران ، انتشارات دانشگاه ، 1366 ش فچاپ چهارم .
3. علامة المجلسي ، بحار الأنوار، بيروت - لبنان،، ناشر : دار إحياء التراث العربي سال چاپ : 1403 - 1983 م ،ج 17 ، ص 405 و ج 22 ص 516 .

چرا خدا در آیه ی 19سوره ی محمد به پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) خطاب می کند که از گناهت اسغفار کن؟ مگر پیامبر هم نعوذبالله گناهی مرتکب شده؟

پاسخ:
در این آیه خداوند متعال فرموده: «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ»(1) « و براى پيامد (كارهاى) خود و براى مردان مؤمن و زنان مؤمن آمرزش بخواه»
در اینجا ممکن است این سوال به ذهن ما خطور کند که با توجه به اين كه پيامبر (صلی الله علیه وآله) معصوم بودند و گناه نمى‏ كردند، استغفار پيامبر (ص) براى چيست؟
پاسخ این است: گرچه استغفار و توبه ما انسان هاي عادي، توبه از معصیت و گناه است. اما استغفار و توبه، منحصر در توبه از گناه نيست. چه بسا افرادي كه از اولياء الله هستند و به سبب انجام يك فعل مكروه هم استغفار و توبه مي كنند.
توبه انبيا هم توبه از ترك اولي است، نه توبه از گناه. انبيا به سبب شناخت عميقي كه نسبت به عظمت خداوند متعال دارند، خود را موظف به اطاعت محض از دستورات خداوند (اعم از دستورات الزامي و ارشادي و غيره) مي دانند. در مواردي كه از دستورات غير الزامي هم نافرماني مي كنند، توبه و استغفار مي كنند، چون اولي و سزاوار اين بود كه آن را ترك كنند. بنابراین به سبب ترك اولي، توبه مي كنند، نه به سبب ارتکاب گناه و انجام عمل حرام. اگر ديگران از گناهان و معاصى خود استغفار مى‏ كنند پيغمبر اكرم (ص) از آن لحظه‏ اى كه از ياد خدا غافل مانده و يا كار خوبترى را رها كرده و به سراغ خوب رفته است.(2)
علاوه بر این «ذنب» به معناى دنباله و پيامد كار است؛ و ممكن است هر كاری و لو مثبت هم که باشد پيامدهاى ناخواسته‏ اى هم داشته باشد كه نياز به طلب مغفرت و پوشاندن آثار سوء آن داشته باشد.
ثانياً، ممكن است اين آيه براى آموزش مردم باشد و به پيامبر (ص) خطاب شد تا مردم بدانند كه در هنگام استغفار براى گناهان خود، ديگر مومنان را هم فراموش نكنند.(3)

پی نوشت ها:
1. محمد/ 19.
2. آيت الله مكارم شيرازى ، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية ، 1374ش، ج‏21، ص: 452.
3. رضايى اصفهانى، محمد على و جمعى از پژوهشگران‏، تفسير قرآن مهر، قم، انتشارات تفسير و علوم قرآن، 1387ش، جلد 19، ص: 160.

چرا نبی مکرم اسلام (ص) در غزوات خود یهودیان را محاصره می نمود و آنها را مورد تهاجم قرار می دادند؟

پاسخ:
به نظر مي رسد پرسش در باره يهود بني قريظه باشد.
‌مطالب زیر یادآور می‌گردد، امید است مفید باشد:
1. میان پیامبر و بنی‌قریظه و دو طایفه دیگر یهود، پیمانی منعقد شده بود. بر اساس آن، تعهد کرده بودند که هرگز علیه پیامبر و یاران وی قدمی برندارند. با دست و زبان به آنان صدمه‌ای نرسانند، نیز اسلحه و مرکب در اختیار دشمنان حضرت قرار ندهند. اگر برخلاف این رفتار نمودند، پیامبر با آنان همانند دشمن رفتار نماید. (1)
2. یهود بنی‌قریظه، در جریان جنگ احزاب، شهر مدینه را دچار ناامنی کردند. برای ترساندن مسلمانان به خانه‌های آنان ریختند. اگر مراقبت پیامبر نبود و گروهی را برای استقرار امنیت در شهر، از لشکرگاه به داخل شهر اعزام نمی‌کرد، چه بسا نقشه شوم بنی قریظه عملی می‌شد. شهر به دست آنان سقوط می‌کرد. مجاهدان مسلمان را می‌کشتند و اموال شان را به غنیمت می‌گرفتند.زنان و اولاد آنان را اسیر می‌کردند. (2)
3. حکم تورات درباره جنگ چنین است: «هنگامی که به قصد نبرد، آهنگ شهری نمودید، نخست آنان را به صلح دعوت نما، اگر آن ها از در جنگ وارد شدند، شهر را محاصره کن. چون بر شهر مسلط گشتی، همه مردان را از دم تیغ بگذران، ولی زن‌ها و کودکان و حیوانات و هر چه در شهر موجود است، همه را به عنوان غنیمت بردار». (3)
4. به روایت تاریخ مجازات یهودیان بنی‌قریظه، بر اساس حکم تورات انجام شد. سعد با بنی‌قریظه هم‌پیمان بود و بنی‌قریظه پذیرفتند به هر صورت که سعد داوری کند، بپذیرند. او داوری کرد مردان آنان که در توطئه شرکت داشتند، کشته شوند؛ زنان و کودکان اسیر گردند؛ اموال شان در اختیار مسلمانان قرار گیرد. (4)
5. پیامبر پذیرفته بود که یهود بنی قریظه با وجود خیانت بزرگی که کرده بودند، می‌توانستند اسلام بیاورند، تا از جنایات آنان صرف نظر کند و آنان به زندگی خود ادامه دهند، ولی لجاجت کرده، بر دشمنی نسبت به اسلام پافشاری کردند! (5)
6. پیش از بنی‌قریظه، پیامبر(ص) یهودیان بنی‌قینقاع و بنی‌النضیر را بخشید؛ اما آنان رفتند و کفار قریش را تحریک کردند، که جنگ بدر و احزاب را علیه مسلمانان راه انداختند. صدمات و خسارات زیادی به مسلمانان وارد شد! اگر مجدداً به یهودیان اجازه می‌دادند که از مدینه خارج شوند، باز علیه مسلمانان دست به توطئه و دشمنی می‌زدند.
7. گزارش‌ها درباره تعداد کسانی که کشته شدند، بسیار متفاوت است. برخی تعداد آنان را چهل تن ذکر کرده و برخی بیش تر. ناهمگونی آمار، درستی گزارش‌ها را زیر سؤال می‌برد. (6)
کسانی که کشته شدند، جنگجویان و توطئه‌گران بنی‌قریظه بودند، نه افراد دیگر.
8. یهودیان، در طول تاریخ سعی کرده‌اند که مظلوم نمایی کنند. آمار کشته‌های خود را که توسط مخالفان به قتل رسیده‌اند، همچنین چگونگی کشته شدن آنان را به صورتی جلوه دهند که نشانگر مظلومیت و مقاومت آنان در راه عقیده و ایمان باشد! بر همین اساس درباره کشته شدگان یهود در جنگ جهانی دوم، آمار بسیار متفاوت و اغراق آمیز است. برخی شش میلیون، بعضی هشت میلیون و حتی نه میلیون تن آمده،‌ گروهی تعداد کشته‌ها را در اردوگاه «آشویتس» یک میلیون و 350 هزار تن نوشته‌اند! در اردوگاه‌های دیگر اختلاف نقل‌ها متجاوز از یک میلیون تن ذکر کرده‌اند. (7)
در این که تعدادی از جنایتکاران و توطئه‌گران یهودیان بنی‌قریظه کشته شده‌اند ، تردیدی نیست، ولی چند نفر و چه افرادی بودند، توسط چه کسانی و چگونه کشته شدند، جای بحث و تردید فراوانی است.
از روحیه پیامبر(ص) و عفو و بخشش حضرت، می‌توان برداشت کرد سران یا جنگجو‌یان شان (8) ( که تعدادشان محدود بود) کشته شده‌اند. در اسلام اسیران عادی را اعدام نمی کنند اما کسانی که از سران دشمن به حساب می آیند یا اگر آزاد شوند از دشمنی و جنگ دست بر نمی دارند ، حاکم اسلامی می تواند آنان را به قتل برساند . یهودیان بنی قریظه که کشته شدند ،جزو همین گروه بودند.
با توجه به مطالب بیان شده، آنان اسیران جنگی به معنای خاص آن نبودند، بلکه در واقع پیمان شکنانی بودند که از داخل به اسلام ضربه وارد کردند. حکم جاسوس را داشتند و جاسوس غیر از اسیر جنگی است.
بردگان نیز تعداد آنان معلوم نیست. بدیهي است که در آن عصر بردگی امری متعارف و منطقی به حساب می آمد . اسلام نمی توانست به صورت دفعی آن را از بین ببرد؛ ولی راه هائی برای از بین بردن بردگی اتخاذ نمود و راه های بردگی را محدود کرد .
برای آگاهی بیش تر به کتاب های پیامبر و یهود حجاز، نوشته مصطفی صادقی ؛
حقوق بشر،اسدالله مبشری؛
نگاهی به بردگی ، محمد علی گرامی
- بردگی در اسلام ،صادق ایرجی، مراجعه نمایید.
همواره موفق باشید.

پی‌نوشت‌ها:
1.جعفر سبحاني فروغ ابدیت، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1370 ش ، ج1، ص 466.
2. همان، ص 155.
3. تورات،‌سفر تثنیه، فصل 20.
4. شيخ مفيد، ارشاد،ترجمه رسولي محلاتي، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، ج1، ص 98 ـ 99.
5. همان، ص 103.
6. مصطفی صادقی، پیامبر(ص) و یهود حجاز، ص 184-192،قم،بوستان کتاب،1382 ش،جاپ اول.
7. همان، ص 183.
8. جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة‌النبی الاعظم، ج12، ص 117. قم ، دارالحدیث للطباعه والنشر،1426 ق ، چاپ اول.
------------------------------
در پایان توجه شما را به این مقاله جلب می نمایم:
حادثه بنی قریظه از جمله حوادثی است که مستشرقان روی آن حساسیت زیادی دارند. از آن جمله ویلیام مولر در کتاب حیات محمد (The Life Muhammad) این داستان را به صورت فوق العاده دراماتیک وصف کرده است.
در این زمینه، اساس روایت ابن اسحاق است که نیاز به تأمل جدی دارد.
برکات احمد در جزئیات این روایت مناقشاتی کرده و گفته است که مگر نمی شد پیامبر (ص) این ها را به مدینه نیاورد و همچنان کنار قلعه خودشان آنان را گردن بزند؟ مگر خندق از قبل در نزدیک مدینه نکنده بودند. چه لزومی داشت تا دوباره خندق بکنند؟
هنگام ظهور اسلام سه قبیله یهودی در یثرب سکونت داشتند. علاوه بر آنان گروه هایی از جمله در خیبر و فدک ( شمال مدینه) می زیستند. رسول خدا (ص) در ابتدا امید داشت که یهودیان یثرب با اسلام که دین توحیدی بود،از در دوستی و تفاهم در آیند، زیرا آن ها هم پیروان دین آسمانی بودند، اما یهودیان وقتی پیشرفت اسلام را دیدند،موضع مخالف گرفته و از در دشمنی با آن در آمدند. نتیجه این نزاع، بیرون راندن آنان از جزیره العرب بود. مورخان گویند بنی قینقاع (ابن هشام، تحقیق السقاء و دیگران، 2/47 - 49) و سپس بنی نضیر (السیرة النبویه ابن کثیر، تحقیق مصطفی عبدالواحد، 3/145) مسلمانان را به زحمت انداختند. از این رو به وسیله ایشان محاصره شده و پس از تسلیم شدن' از مدینه اخراج و اموال منقول شان تصرف شد.
در فرصت دیگری، آنان از خیبر و فدک هم اخراج شدند. بنا به گزارش ابن اسحاق بنی قریظه- سومین قبیله یهودی - با قریش وهم پیمانان او که برای نابودی اسلام به مدینه حمله کردند' همراه شد. این حرکت در تهدید اسلام خطری بزرگ بود. پس از شکست آنان، پیامبر
یهودیان را محاصره کرد،همان گونه که بنی نضیر را محاصره کرده بود. بنی قریظه با طولانی شدن محاصره تسلیم شدند اما برخلاف بنی نضیر به حکم سعد بن معاذ که از قبیله اوس و هم پیمان بنی قریظه بود، تن دادند. سعد حکم کرد که مردان بالغ کشته و زنان و اطفال آنان به اسارت درآیندَ . بنابراین گودال هایی در بازار مدینه حفر شد . مردان بنی قریظه دسته دسته احضار و گردن زده شدند. شمار کشته شدگان را از چهارصد تا نهصد نفر گفته اند.
با دقت در این داستان، اشکالاتی برآن امکان پذیر خواهد بود. می توان گفت استدلال بر اینکه ششصد یا هشتصد یا نهصد نفر از بنی قریظه اعلام شده اند، صحیح نیست. این گزارش به منابع اسلامی افزوده شده است. در فرهنگ یهود اصل و نمونه ای برای آن هست. در حقیقت می توان بر گشت این گفته ها را در تاریخ قدیم یهود جستجو کرد.
در این جا ابتدا به منابع عربی پرداخته و روایات یهودی را در آن ها نقد و بررسی می کنیم . آن گاه به نمونه اصلی آن در تاریخ یهود اشاره خواهیم کرد.
قدیمی ترین تألیفی که در دست ماست و بیش ترین جزئیات حادثه بنی قریظه را در بردارد، سیره ابن اسحاق است که مورخان بعدی در بیان رویدادهای متعدد برآن تکیه کرده و از آن اخذ کرده اند، اما ابن اسحاق در سال 151 ، یعنی 145سال پس از واقعه بنی قریظه از دنیا رفته است.
مورخان پس از او گزارش او از واقعه را نقل کرده و به منابع مبهم او توجه نکرده اند.
البته برخی به عدم اقناع خود از این واقعه اشاره کرده اند، اما زحمت نقد و بررسی آن را به خود نداده اند.
ابن حجر عسقلانی این واقعه و گزارش های مربوط به آن را انکار می کند .از آن به «حکایات غریب» تعبیر می کند (تهذیب التهذیب:4/45).
معاصر ابن اسحاق یعنی مالک بن انس هم ابن اسحاق را به دروغگویی متهم کرده و او را به جهت نقل چنین روایاتی، دجَال ( آن که راست و دروغ را به هم می آمیزد) می شمارد . مورخان و سیره نویسان، قوانین سختگیرانه محدثان را رعایت نکرده اند . اینکه تمام راویان ثقه باشند و از فرد پیش از خود بدون واسطه روایت کرده باشند ، رعایت نکرده اند. این ها در روایات سیره نبوی بسیار سهل گیرانه تر از برخوردی که با احادیث نبوی دارند برخورد کرده اند.
منبع و مواد گزارش ابن اسحاق درباره محاصره مدینه و برخورد با بنی قریظه از یهودیان تازه مسلمان شده است.
در مقابل این منابع متأخر غیر معتبر، قرآن - تنها منبع اصیل و معاصر حادثه - به گونه ای بسیار کوتاه به حادثه اشاره می کند:
و انزل الذین ظاهروهم من أهل الکتاب من صیاصیهم و قذف فی قلوبهم الرعب فریقا تقتلون و تأسرون فریقا ( 26 احزاب ) و هیچ اشاره ای به تعداد کشتگان نمی کند.
ابن اسحاق در آغاز گزارش مربوط به نبرد احزاب مصادر خود را این گونه ذکر می کند:
یکی از موالی آل زبیر و دیگرانی که متهم به کذب نیستند ،بخش هایی از این گزارش را از عبد الله بن کعب بن مالک زهری و عاصم بن عمر بن قتاده و عبد الله بن ابی بکر و محمد بن کعب قرظی و دیگر عالمان مسلمان آورده اند. بنا بر این روایت ابن اسحاق مجموعه ای است مرکب از این روایات. در جای دیگر ابن اسحاق از عطیه نیز نقل کرده است . او فردی از بنی قریظه است که عفو شامل حالش شد. قابل توجه اینکه عطیه از خاندان زبیر بن باطا عضو بارز بنی قریظه و کسی است که در جریان بنی قریظه نقش داشت.
این روایت با توصیف تلاش های سران یهود برای انعقاد پیمان با نیروهای دشمن علیه مسلمانان آغاز می شود. در آن فهرستی از اسامی این سران آمده است: 3 نفر از بنی نضیر' 2 نفر از قبیله وائل - که قبیله ای دیگر از یهود است - افراد دیگری از این دو قبیله که نام شان ذکر نشده است .این افراد پس از آن که قبایل اطراف مدینه یعنی غطفان و مره و فزاره و سلیم و اشجع را برای مبارزه علیه مدینه تحریک کردند، به مکه رفتند .در آن جا نیز موفق شدند قریش را به سوی یثرب به حرکت درآورند. هنگامی که نیروهای محاصره کننده مدینه جمع شدند، حیی بن اخطب یکی از رهبران بنی نضیر نزد بنی قریظه - که هنوز در مدینه سکونت داشتند - رفت. به رغم نظر کعب بن اسد رهبر بنی نضیر، آنان را قانع کرد که پیمان خود را با رسول خدا (ص) نقض کنند. حیی چنین تصور می کرد که مسلمانان قدرت مقابله با نیروهای مهاجم را ندارند. سیادت و آقایی بنی قریظه و دیگر یهودیان به زودی باز خواهد گشت. لیکن محاصره مدینه به شکست انجامید و قبایل یهود طعم همدستی با دشمن را چشیدند.
موضع علما و مورخان نسبت به روایت ابن اسحاق همراه است با قبول آمیخته به تردید در برخی قسمت ها و ردّ و انکار در برخی بخش های دیگر. اما آنچه پذیرفته اند همانند پذیرش گزارش های سیره و داستان نبردهاست که به نسل های بعدی منتقل شده، اما معیارهای نقد و بررسی که در فقه و حدیث به آن توجه می شود،در این جا اعمال نشده است. به همین جهت، تحقیق و بررسی درباره راویان گزارش های سیره را ضروری ندانسته اند. به بیان سلسله روات به صورت متصل و غیر متصل اهمیت نداده اند. چنان که این موضوع در سیره ابن اسحاق مشهود است؛ بر خلاف فقه که راوی ثقه و اتصال راویان، موضوعی مهم در آن به شمار می رود. به همین دلیل مالک که از فقهاست، به ابن اسحاق توجه چندانی ندارد. مورخان بعدی و مفسران هم یا سخن ابن اسحاق را تکرار کرده یا به بخش هایی از آن اشاره کرده اند. علاوه بر آنکه مورخان با این روایت به سردی برخورد کرده اند . طبری که حدود 150 سال پس از ابن اسحاق آمده' بر خلاف شیوه خود که روایات گوناگون از یک حادثه را نقل می کند، در موضوع بنی قریظه رعایت نکرده، بلکه عبارتی آورده که تردید برانگیز است. او می گوید: واقدی گمان کرده که رسول خدا (ص) دستور داد گودال هایی برای بنی قریظه بکنند.
روایت نمی تواند سهل گیرانه یا با تردید مورد قبول قرار گیرد.
ابن اسحاق به عنوان یک مولف در دو مورد در معرض هجوم تند محققان معاصر و بعدی قرار گرفته:
مورد اول آن است که کتاب مشتمل بر بر روایات یا قصه های ساختگی و نادرست و غیر مطابق با قواعد نقد است؛
مورد دوم پذیرش قطعی او نسبت به کشتار بنی قریظه است.
مالک از محدثان و فقهای نخستین، آشکارا از وی به دروغگو و دجال و کسی که روایاتش را از یهودیان می گیرد' تعبیر کند . مالک با به کارگیری معیار مخصوص به خود' روش ابن اسحاق را رد می کند . منابع و روش وی را دارای اشکال می داند. طبیعی است که مالک ، منابع و روش کار ابن اسحاق را در جمع آوری اخبار امثال این ماجرا نپذیرد.
ابن حجر، از نسل های بعدی، دیدگاه مالک را چنین شرح می دهد که ردّ مالک نسبت به ابن اسحاق به دلیل روایاتی است که او در موضوعات نبردهای صدر اسلام از یهودیان نقل می کند. آنان هم از پدران خود روایت کرده اند. ابن حجر روایات محل تردید را با عبارات استواری مانند «مثل هذه الروایات العجیبة، کقصة قریظة و النضیر» وصف می کند. به نظر نمی رسد که صریح تر از این تعبیر برای رد آن اخبار به دست آورد.
لازم است قرآن کریم را به عنوان تنها منبع معتبر در برابر مصادر متأخر و مشکوک و راویان متروک قرار دهیم . قرآن به گونه ای بسیار مختصر در آیه 26سوره احزاب به این حادثه اشاره کرده ، فقط از کسانی که مستقیماً در نبرد شرکت داشته اند ،سخن می گوید . اگر کشته شدگان در این حادثه 600 تا900 نفر بودند ،رویدادی مهم تلقی و در قرآن به صورت روشن به آن اشاره می شد که از آن درس و عبرت گرفته شود. اما با اعدام سران خطاکار بنی قریظه، فقط طبیعی است که بیش از این مقدار در قرآن اشاره نشود.
علاوه بر آنچه گفته شد که گزارش های مربوط به واقعه، بسیار متاخر از اصل واقعه و همچنین غیر قابل اعتماد است و بررسی درباره آن ها صورت نگرفته و علاوه بر آن که قرآن اشاره ای به کشتار جمعی نکرده است، دلایل دیگری در ردّ این موضوع می توان به شرح زیر بیان نمود:
الف: حکم اسلام در چنین واقعه ای آن است که تنها مسئولان فتنه مجازات شوند، چنان که تعداد و اسامی آنان در متن واقعه ذکر شده است . کشتن چنین رقم بالایی از افراد با عدل اسلامی و مبانی اساسی قرآن به خصوص آیه «لا تزر وازره وزر اخری» سازگار نیست .
ب: داستان کشتار بنی قریظه با حکم قرآن در خصوص اسیران جنگی مخالف است که می فرماید: یا منت گذاشته آزادشان کنید یا از آنان فدیه بگیرید ( سوره محمد آیه 4)
ج: بسیار بعید است بنی قریظه کشته شوند، در حالی که با مجموعه های قبلی یهود که پیش یا پس از آنان تسلیم شدند، با رفق و مدارا برخورد شده و اجازه کوچ به آن ها داده شود. ابوعبید بن سلام در کتاب الاموال (ص 247) نقل می کند که وقتی خیبر به دست مسلمانان فتح شد، برخی گروه ها یا خاندان ها بودند که در دشمنی با رسول الله افراط می کردند' با این حال پیامبر فقط با این کلمات آنان را خطاب کرد که چیزی بیش از توبیخ نبود:
ای خاندان ابوحقیق، دشمنی تان را با خدا و رسولش می دانم اما این باعث نمی شود بیش از آنچه با دوستان تان رفتار کردم ،با شما هم رفتار کنم .... حضرت این سخن را پس از غائله بنی قریظه فرموده است.
اگر این مطلب درست باشد که صدها نفر در بازار کشته شده و گودال هایی برای این امر حفر کرده باشند ،پس چرا آثاری از آن یا کم ترین علامتی که بر این واقعه اشاره کند وجود ندارد. اگر چنین کشتار عظیمی رخ داده بود، فقها آن را به عنوان یک مبنا مورد استناد قرار می دادند، در حالی که برعکس' مبنای آنان بر اساس آیه «لا تزر وازره وزر اخری» است. نمونه آن گزارشی است که ابو عبید در الاموال - که کتابی فقهی و نه تاریخی است - چنین نقل می کند: زمانی که عبد الله بن علی، حاکم شام، گروهی از اهل کتاب را قلع و قمع کرد ،دستور داد به محل دیگری کوچ کنند؛ اوزاعی فقیه معاصر ابن اسحاق زبان به اعتراض گشود که آشوب از سوی همه آن افراد نبوده است تا همه مجازات شوند، و حکم الهی آن است که گروه زیادی به خطای چند نفر مجازات نمی شوند ،بلکه بالعکس است.
اگر اوزاعی داستان بنی قریظه را پذیرفته بود ،بر اساس آن حکم می کرد.
آنچه در این جریان دیده می شود، اینکه از اشخاص معینی نام برده شده و سپس همان ها کشته شده اند، به خصوص که برخی از ایشان به دشمنی شدید علیه مسلمانان وصف شده اند. نتیجه منطقی آن است که این چند نفر که رهبری ماجرا را بر عهده داشته اند، مجازات شده باشند ،نه همه قبیله.
مطالعه جزئیات رویداد بنی قریظه نشان می دهد که موضوع قتل و کشتار در میان خود یهودیان مطرح شده ، سپس به عنوان کار پیامبر (ص) تلقی شده است. موضوعاتی چون مشورت سران قبیله هنگام محاصره و سخن کعب بن اسد و پیشنهاد کشتن زنان و کودکان برای جنگیدن جدّی با مسلمانان، مطالبی است که نسل بنی قریظه برای تمجید اسلاف خود نقل کرده باشند. همان گونه که بازماندگان مسلمانان مدینه هم در صدد تجلیل بزرگان خود بوده ، موضوع قضاوت سعد بن معاذ علیه بنی قریظه و حمایت رسول خدا (ص) از او که فرمود «حکم الهی را در مورد آنان بیان کردی» از فرزندان سعد نقل شده ، طبیعی است که برای بزرگداشت پدران و تبرئه ایشان قصه هایی توسط نسل بعدی ساخته و پرداخته شود و ابن اسحاق هم آن ها را نقل کند.
مطالب دیگری نیز دراین گزارش هست که پذیرش آن را مشکل می نماید: مانند این که گفته می شود صدها نفر از بنی قریظه پیش از اعدام در خانه زنی از بنی نجار زندانی شدند.
به طور کلی تاریخ قبایل یهودی پس از ظهور اسلام کاملاً روشن نیست، چنان که کوچاندن جمعی آنان از مدینه هم نیاز به تجدید نظر دارد. ابن حزم در کتاب جمهره انساب العرب به یهودیانی اشاره می کند که همچنان در مدینه می زیسته اند، ( نیز بنگرید : نسب قریش تحقیق عبدالسلام هارون، ص 340) یعنی از آن جا اخراج نشدند . واقدی (مغازی: 2/634، 684) هم در دو مورد گزارش کرده است که وقتی رسول خدا آماده نبرد خیبر می شد - و این زمانی است که ادعا می شود گروه های سه گانه یهودی از مدینه تبعید و اخراج شده اند - هنوز یهودیانی در مدینه حضور داشته اند .
در گزارش اول سخن از 10 یهودی مدینه است که در مسیر خیبر به مسلمین پیوستند . گزارش دوم می گوید یهودیانی از مدینه که با رسول خدا پیمان داشتند، هنگام بسیج نیرو علیه خیبر بسیار ترسیده بودند. واقدی همچنین نقل می کند که این یهودیان در صدد بودند مسلمانانی را که به یهودیان بدهکار بودند، از مقابله با خیبریان منع کنند. ابن کثیر تنها به اقدام عمر در اخراج یهودیانی از خیبر که پیمانی با رسول خدا نداشتند، اشاره می کند .توضیح می دهد که در سال سیصد هجری، یهود خیبر ادعا کردند قراردادی در اختیار دارند که رسول خدا آنان را از دادن جزیه استثنا کرده است .
به هر حال منبع واقعی داستان نادرست کشتار بنی قریظه، فرزندان یهود مدینه اند که ابن اسحاق از ایشان اخذ کرده و مورد اعتراض شدید علما و مورخان قرارگرفته و مالک او را دجال دانسته است.
بنابرین مصادر قصه بسیار مشکوک و جزئیات آن با روح اسلام و احکام قرآن ناسازگار است ،به گونه ای که نمی توان آن را تصدیق کرد. چون راویان مورد اعتماد بر آن خرده گرفته اند . قرآن هم آن را تایید نمی کند. به نظر می رسد اساسا تأیید آن ناممکن باشد. نه راویان موثقی آن را نقل کرده اند و نه ادله آن را تأیید می کند و این نشان از آن دارد که این داستان واقعا مشکوک است.
این، داستانی مشابه و نمونه ای در تاریخ قدیمی یهود دارد که می توان این گزارش را نسخه ای از همان نقل کهن دانست. در آن حادثه گفته می شود انقلابیون یهود علیه رومیان قیام کردند، اما پس از تخریب معبد آنان در سال 73 میلادی و فرار متعصبان (الغیوریین = Zealots) و افراطی های (السکاری = Masada) آنان از آنان به قلعه صخره در ماسادا (masada ) ماجرا به قتل عام ایشان پس از محاصره شان انجامید .
آنگاه برخی از آنان از واقعه جان سالم به در بردند و به جنوب گریختند . بنا به یک نظریه همان ها به یثرب آمدند و در آن جا ساکن شدند . آنان که ماندند ،گزارش آن را به نسل های بعدی منتقل کردند.
کسی که در واقعه ماسادا حضور داشته و آن را ثبت کرده است، فلافیوس جوسیفوس(flavius josephus است که سمتی در روم داشته اما یهودی بودن خود را پنهان می کرده است. جزئیات این واقعه شباهت زیادی به داستان بنی قریظه و مقاومت آنان در جنگ دارد. مثلاً اسکندر، هشتصد یهودی را دستگیر و در مقابل زن و فرزندشان کشت. چنان که عده فراوان دیگری از یهودیان، در ماجراهای دیگر کشته شدند. آنچه جلب توجه می کند ،تشابه شمار کشتگان است. در ماسادا کشته شدگان را 960 نفر گفته اند که 600 نفرشان انقلابیون یهود بودند.
تشابه دیگر اینکه وقتی از محاصره به تنگ آمدند، بزرگ آنان الیعازر مانند آنچه کعب بن اسد در میان بنی قریظه پیشنهاد کرد از دوستان خود خواست که زنان و کودکان خود را بکشند تا بدون دغدغه آنان، به سختی مبارزه کنند یا حتی پیشنهاد شد به کشتن همدیگر دست زنند.
تشابه میان این دو گزارش آن هم در جزئیات، جلب توجه می کند. مشابهت تنها در خودکشی دسته جمعی نیست بلکه در اعداد و ارقام نیز هست. این ها تقریبا برابر است. برجستگی نام اشخاص و تشابه نام هایی هم که در آن داستان ها آمده محل توجه است.
به نظر می رسد اصل داستان بنی قریظه از این واقعه گرفته شده و فرزندان یهود که به یثرب آمدند، آن را حفظ کرده ، آن را با داستان بنی قریظه آمیخته اند . بسا کسی که تاریخ قدیم و جدید یهود در این واقعه را به هم آمیخته، همان کسی است که ابن اسحاق از او نقل کرده و مورخان مسلمان بدون توجه و بررسی آن را آورده اند.

صفحه‌ها