پيامبر شناسي

توسل پیامبری یا امامی به پیامبر و امام دیگر اگر به‌ واسطه قرار دادن منزلت و یا واسطه قرار دادن دعای ایشان باشد هیچ منافاتی با مقام توسل کننده ندارد.
توسل پیامبران و ائمه معصومین علیهم السلام به یکدیگر

پرسش:
در روایات آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله به پیامبران دیگر توسل می‌جستند یا امامان به یکدیگر توسل می‌جستند! چرا آن‌ها به هم توسل می‌جستند؟ مگر آن‌ها نیز نیازمند واسطه هستند؟
 

پاسخ:
توسل که یکی از اعتقادات اصلی شیعه محسوب می‌شود و در لغت به معنای نزدیک شدن به غیر از طریق یک وسیله و واسطه هست. (1)  از نگاه قرآن و روایات حداقل سه معنا برای توسل می‌توان قائل شد:

معنای اول: گاهی توسل کننده از خداوند متعال می‌خواهد که به‌حق اولیای الهی و به خاطر مقام و منزلتی که پیامبر یا امام نزد خدا دارد، حاجت او را بدهد یا به مقامی از مقامات الهی برسد. این توسل مشروع است و حتی پیامبران و امامان نیز گاهی در طول زندگی به پیامبران و امامان دیگر متوسل می‌شدند. چنانکه در تفسیر آیه 37 سوره مبارکه بقره، (2) در روایات آمده که علت پذیرش توبه حضرت آدم، وسیله قرار دادن ذات مقدس پیامبر صلی‌الله‌ علیه واله و سلم و اهل‌بیت علیهم‌السلام بود. (3)  یا روایت‌شده که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلم  هنگام دفن فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین علیه السلام، برای ایشان دعا کرد و فرمود: پروردگارا جایگاه او را وسیع نما به‌حق پیامبرت و پیامبرانی که قبل از من بودند. (4)

معنای دوم: گاهی توسل کننده از پیامبر یا امام می‌خواهد که او را دعا کنند؛ مانند آیه 97 سوره یوسف (5) و آیه 64  سوره نساء؛ (6) این معنا از توسل نیز در سیره پیامبر و اهل‌بیت علیهم‌السلام وجود داشت؛ چنانکه امام هادی علیه السلام به ابوهاشم جعفری از اصحاب خود فرمودند: شخصى از دوستان ما را به حرم امام حسین علیه السلام بفرست تا برایم دعا کند. (7) روشن است که وقتی توسل به دعای شخصی از مؤمنین جایز بوده و اثر دارد به طریق اولی توسل به دعای پیامبر و یا امام معصوم جایز بوده و منشأ اثر می‌شود.

معنای سوم: گاهی از پیامبر یا امام علیه¬السلام می‌خواهیم که خودشان حاجات ما را برآورده کنند. در این نوع از توسل، توسل کننده معتقد است خداوند متعال، برآورده ساختن برخی از حاجات را بر عهده اولیاء الهی قرار داده‌ است و بدین‌جهت از ایشان حاجات خود را می‌خواهد. (8)
با عنایت به آنچه گذشت، در ادامه به ارائه نکاتی درباره فلسفه توسل کردن اولیای الهی به یکدیگر می‌پردازیم.

نکته اول: بررسی نوع اول و دوم توسل
این توسل‌ها، با مقام رفیع انبیاء و امامان علیهم‌السلام منافات ندارد چراکه طلب دعا کردن از دیگری یا واسطه قرار دادن مقام و منزلت یک شخصی لزوماً به معنای کم بودن مقام و منزلت التماس دعاکننده و واسطه قرار دهنده نیست و می‌تواند به جهات مختلفی ازجمله موارد ذیل باشد:

الف) ضمیمه کردن اثر دعای دیگری به اثر دعای خود.
ب) ترویج و تبلیغ امر توسل که در آیه 35 مائده (9) به عموم مردم توصیه‌شده است و امام و پیامبر از طریق توسل کردن به سایر اولیای الهی، هم خودشان به این آیه عمل می‌کنند و هم مردم را به استفاده از وسیله سوق می‌دهند.
در جریان توسل امام هادی علیه السلام به دعای یکی از اصحاب در حرم امام حسین علیه¬السلام که اشاره کردیم، راوی این سؤال را می‌پرسد که امام چه نیازی به دعای دیگران در حرم امام حسین علیه السلام دارد، امام پاسخ می‌دهد: منزلت رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله و سلم بسیار بالاتر از حجر الاسود است، اما با این حال حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله و سلم  مأمور به بوسیدن و واسطه قرار دادن خانه خدا و حجرالأسود شده است چراکه خداوند متعال این واسطه قرار دادن‌ها و قدر و منزلت دادن به مکان‌های خاص (و اشخاص خاص) را دوست دارد.
ج) تأیید امامت و نبوت و مقام رفیع کسی که به آن توسل می‌شود. مثلاً وقتی پیامبر صلی‌الله علیه و آله وسلم برای بخشیده شدن گناهان امتش به علی بن ابی‌طالب علیه¬السلام توسل می‌کند و می فرماید: «اللهم بحق علی بن ابی طالب عبدک اغفر للخاطئین من امتی»؛ (10) علاوه بر اینکه این‌گونه طلب کردن واقعاً تأثیرگذار است اشاره به یک جنبه دیگر بیان فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام هم دارد.
د) پیامبر و امام توسل کننده خود را جدا از امام یا پیامبر مورد توسل  ندانسته و هم‌داستانی و در طول یکدیگر بودن را از این طریق می‌رساند و می‌خواهد بفهماند که همه‌ی اهل‌بیت علیهم‌السلام و پیامبر از نور واحدی بوده و یک هدف واحد را دنبال می‌کنند و می‌توان به همه آن‌ها متوسل شد.

نکته دوم: بررسی نوع سوم توسل
اگر میان امام یا پیامبر توسل کننده و امام یا پیامبری که مورد توسل قرار می‌گیرد حقیقتاً تقدم و تأخر از حیث فضائل و کمالات واقعی باشد، این واسطه شدن امری مطابق با چینش هستی است و خالی از ایراد است، اما اگر مرتبه وجودی دو امام یا دو پیامبر را یکی بدانیم یا مرتبه توسل کننده بالاتر از مرتبه شخص مورد توسل شده باشد، توسل به معنای سوم، موجه به نظر نمی‌رسد.

نتیجه:
توسل جستن پیامبری به پیامبران دیگر یا توسل امام به امام دیگر اگر به‌صورت واسطه قرار دادن ذات و مقام منزلت پیامبر و امام دیگر و یا به‌صورت واسطه قرار دادن دعای امام و پیامبر دیگر باشد مطلقاً جایز بوده و امری مطابق با عرف و سیره انبیاء و عقلاء است و هیچ  منافاتی با مقام توسل کننده ندارد و در منابع روایی نیز نمونه‌های زیادی دارد و می‌توان برای آن فوائد متعددی چون عمل به دستور و خواست الهی، تبلیغ و تأیید امام و پیامبر توسل شونده، تأکید و سوق دادن مردم بر اصل توسل و... قائل شد.
اما توسل به معنای سوم (امام یا پیامبری واسطه فیض حقیقی بر امام یا پیامبر دیگری شود)، در صورتی صحیح و قابل دفاع است که میان پیامبران و امامان قائل به تحقق درجات کمالی شویم. فقط در چنین حالتی هست که می‌توان گفت: امام و پیامبری که درجه وجودی و کمالی بالاتر دارد مجرای فیض مراتب پایین خود می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:
1. جوهری، اسماعیل، صحاح، تحقیق احمد عبدالغفور العطار، چ چهارم، بیروت، دارالعلم للملایین، 1407 ق، ج ۵، ص ۱۸۴۱.
2. ﴿ فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیم﴾.
3. «سَاَلْتُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله عَنْ قَوْلِ الله: فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْه فقال: اِنَّ اللهَ اَهْبَطَ آدَمَ بِالْهِنْدِ وَ حَوَّاءَ بِجُدَّهَ... حَتَّی بَعَثَ اللهُ اِلَیْهِ جِبْرِیْلَ،‌ وَ قَالَ: یَا آدَمُ اَلَم اَخْلُقُکَ بِیَدِی؟ اَلَمْ اَنْفَخُ فِیْکَ مِنْ رُوحِی؟ اَلَمْ اُسْجِدُ لَکَ مَلَائِکَتِی؟ اَلَمْ اُزَوِّجْکَ حَوَاءَ اَمَتِی؟ قَالَ: بَلَی. فَمَا هَذَا البُکَاءُ؟ قَالَ: وَ مَا یَمْنَعُنِی مِنَ الْبُکَاءِ؟ وَ قَدْ اُخْرِجْتُ مِنْ جَوَارِ الرَّحْمَانِ، قَالَ: فَعَلَیْکَ بِهَؤُلَاءِ الْکَلِمَاتِ، فَاِنَّ اللهَ قَابِلُ تَوْبَتَکَ وَ غَافَرُ ذَنْبِکَ؛ قُلْ: اللَّهُمَّ اِنِّی اَسْئَلُکَ به حقّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، سُبْحَانَکَ لَا اِلَهَ اِلَّا اَنْتَ، عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْلِی اِنَّکَ اَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ فَهَؤُلَاءِ الْکَلِمَاتُ الَّتِی تَلَقَّی آدَمُ»؛ جلال‌الدین، سیوطی، الدرّ المنثور، بیروت، دارالفکر، چ اوّل، 1983 م، ج 1، ص 60.
4. «اللهم اِغْفِر لأُمّی فَاطِمَهَ بِنْتَ أَسَد وَلَقِّنْها حُجَّتَها وَأَوسِعْ عَلَیْها مَدْخَلَها بِحَقِّ نَبِیِّکَ وَالأَنْبِیاءِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِی فَإِنَّکَ أَرْحَمُ الرَّاحِمین»؛ سمهودی، علی بن عبدالله، وفاء الوفاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419 ق، ج 3، ص 88.
5. «قالوا یَا اَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا اِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ؛ قَالَ سَوْفَ اَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی اِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ».
6. ﴿ وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِیمًا ﴾.
7. «دَخَلْتُ عَلَى أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه¬السلام وَ هُوَ مَحْمُومٌ عَلِیلٌ فَقَالَ لِی یَا أَبَا هَاشِمٍ ابْعَثْ رَجُلًا مِنْ مَوَالِینَا إِلَى الْحَائِرِ یَدْعُو اللَّهَ لِی فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ فَاسْتَقْبَلَنِی عَلِیُّ بْنُ بِلَالٍ فَأَعْلَمْتُهُ مَا قَالَ لِی وَ سَأَلْتُهُ أَنْ یَکُونَ الرَّجُلَ الَّذِی یَخْرُجُ فَقَالَ السَّمْعَ وَ الطَّاعَهَ وَ لَکِنَّنِی أَقُولُ- إِنَّهُ أَفْضَلُ مِنَ الْحَائِرِ إِذْ کَانَ بِمَنْزِلَهِ مَنْ فِی الْحَائِرِ وَ دُعَاؤُهُ لِنَفْسِهِ أَفْضَلُ مِنْ دُعَائِی لَهُ بِالْحَائِرِ فَأَعْلَمْتُهُ علیه¬السلام مَا قَالَ فَقَالَ لِی قُلْ لَهُ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی¬الله علیه و آله أَفْضَلَ مِنَ الْبَیْتِ وَ الْحَجَرِ وَ کَانَ یَطُوفُ بِالْبَیْتِ وَ یَسْتَلِمُ الْحَجَرَ وَ إِنَّ لِلَّهِ تَعَالَى بِقَاعاً یُحِبُّ أَنْ یُدْعَى فِیهَا فَیَسْتَجِیبَ لِمَنْ دَعَاهُ وَ الْحَائِرُ مِنْهَا»؛ ابن قولویه، جعفربن محمد، کامل الزیارات، نجف اشرف، بی‌نا، 1356 ش، ص 274.
8. برای مطالعه بیشتر، رک: علوی تبار، سینا، نسبت ادله  توحید افعالی و واسطه‌گری حقیقی اولیاء الهی، مجله کلام اسلامی، 1401 ش، شماره 124.
9. ﴿ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ ﴾.
10. القمی،  ابن شاذان، الروضه فی فضائل امیرالمؤمنین علیه¬السلام، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا، ص 112.

عظمت ماه شعبان و انتساب آن به پیامبر صلی الله علیه و آله به سبب مقدمه سازی برای ورود به ماه مبارک رمضان و بهره‌مندی از شب قدر است.
شعبان ماه پیامبر

پرسش:
چرا پیامبر ماه شعبان را ماه خودش دانسته است در حالیکه در این ماه، نه تولد یافته و نه مبعوث شده و نه اتفاق مهم مخصوص ایشان رخ داده است؟ علت این نامگذاری چیست؟!

پاسخ:
ماه‌های رجب، شعبان و ماه مبارک رمضان، از مهم‌ترین ماه‌های سال برای عبادت و پرستش خداوند هستند. هریک از این سه ماه دارای موقعیت ممتازی در عرصه بندگی و عبودیت خداوند می‌باشند. ماه شعبان، ماهی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را منتسب به خودش دانسته و از امت خویش خواسته که با انجام اعمال و عباداتِ این ماه، ایشان را یاری نمایند و بر شکوه بندگی خداوند بیفزایند. اما سبب و علت اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، این ماه را به خود منتسب دانسته، دارای احتمالاتی بر پایه روایات است که در ادامه به آنها می پردازیم.
نکته اول
در توضیح علتِ انتساب ماه شعبان به پیامبر صلی الله علیه و آله، لازم نیست به وقایع خاصی همچون ولادت، وفات، بعثت و ... ارجاع دهیم؛ بلکه برای مثال، همانگونه که انتساب ماه رجب به خداوند، از باب شرافت و اضافه تشریفیه بوده،(1) ماه شعبان نیز بلحاظ فضیلت و خصوصیات عبادی و از همه مهم‌تر توجه دادن به اهمیت و ارزش آن، از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله به ایشان نسبت داده شده است. در این راستا، صاحب کتاب دعائم الاسلام متوفی 363ق، در ذیل حدیث «قال رسول الله صلی الله علیه و آله: شَعْبَانُ شَهْرِی وَ رَمَضَانُ شَهْرُ اللَّه» می‌نویسد: 
«این [مطلب به] جهت تعظیم است، و همه ماه‌ها مال خداست و به خاطر این که رسول خدا همواره در این ماه روزه بودند.»(2)
نکته دوم
با جستجو در منابع اسلامی و روایات، می‌توان احتمالات و فرائنی را برای این انتساب در نظر گرفت که تا حدودی می‌تواند انگیزه از این نامگذاری را آشکار کند. 
اولین موردی که می‌توان بدان اشاره کرد این است که عبادت، بندگی و ارتباط با حق تعالی از جانب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، ویژگی ممتاز آن حضرت است که قطعاً در کل ایام سال، بدین نحو بوده؛ اما توجه بیش از حد نبی مکرم صلی الله علیه و آله به عبادت کردن در این ماه، و اشتیاق ایشان از ورود به شعبان المعظم و در آخر، منتسب کردن این ماه به خود، می‌تواند بیانگر تاکید ایشان بر ارتباط و بندگی خداوند و ارتباط خالصاله با حق تعالی در این ماه باشد.
امام صادق علیه السّلام به صفوان جمال فرمود: 
«اطرافیان خود را به روزه ماه شعبان ترغیب و تشویق کن.»، عرض کردم: «فدایت گردم! آیا برای روزه آن فضیلت خاصی را در نظر دارید؟»، فرمود: «بله، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله وقتی هلال ماه شعبان را می‌دید، دستور می‌داد که منادی در شهر مدینه ندا در دهد: ای اهل یثرب، من فرستاده‌ی خدا به سوی شما هستم. آگاه باشید که شعبان ماه من است، پس رحمت خدا بر کسی که در این ماه مرا یاری دهد.» امام صادق علیه السلام در ادامه فرمود: «امیر مؤمنان علیه السلام می‌فرمود: از آن زمان که صدای منادی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را درباره ماه شعبان شنیدم، در طول عمرم-اگر خدا بخواهد-روزه ماه شعبان از من فوت نخواهد شد.»(3)
 همانطور که از این حدیث پیداست، عبادت خداوند بویژه روزه، به یاری دادن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تعبیر شده و نیز روزه داری امیرالمومنین علیه السلام و اهتمام به آن تا پایان عمر، از اهمیت شعبان المعظم حکایت دارد و ضمیمه شدن این مطالب به انتساب این ماه به پیامبر اکرم، حکایت از تأکید وجود نازنین ایشان بر عبادت و بندگی خداوند در این ماه است.
نکته سوم
مورد دیگری که می‌توان بدان اشاره کرد این است که از اعمال عبادی و مورد سفارش در این ماه، درود و صلوات فرستادن بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است. این ذکر ارزشمند از چنان اهمیت و ارزشی برخوردار است که خدای متعال، خود و ملائکه را از جمله کسانی معرفی می‌فرماید که بر پیامبر خاتم صلی الله علیه و اله درود می‌فرستند: 
«خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود می‌فرستد ای کسانی که ایمان آورده‏اید، بر او درود فرستید و سلام گویید و کاملًا تسلیم (فرمان او) باشید.» (4)
در روایات اسلامی ماه شعبان، ماه درود و صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله معرفی شده است، برای نمونه در روایتی از امام صادق علیه السلام نقل شده است: 
«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه واله ... وَ شَعْبَانُ شَهْرِی؛پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: ... که شعبان ماه من است.» سپس ادامه می‌دهد تا به اینجا می‌رسد: «وَ أَکْثِرُوا فِی شَعْبَانَ الصَّلَاهَ عَلَى نَبِیِّکُمْ وَ أَهْلِهِ ...؛ در شعبان بر پیامبر و اهل بیتش زیاد صلوات بفرستید...؛ «وَ سُمِّیَ شَهْرُ شَعْبَانَ شَهْرَ الشَّفَاعَهِ لِأَنَّ رَسُولَکُمْ یَشْفَعُ لِکُلِّ مَنْ یُصَلِّی عَلَیْهِ فِیهِ ...؛ ماه شعبان ماه شفاعت است؛ چون رسول اکرم برای هر کسی که صلوات بفرستد در این ماه شفاعت می‌کند.»(5)
همانگونه که پیداست صلوات و درود بر پیامبر اکرم و اهل بیت ایشان علیهم السلام، در شعبان المعظم، از فضیلت ویژه ای برخوردار بوده و زمینه شفاعت را برآورده می‌کند و این تأکید برکثرت صلوات در ماه شعبان، می‌تواند حاکی از علت انتساب این ماه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله باشد.
نکته چهارم
روشن است که هر ماهی ماه خدا است و در هر ماهی می شود خدا را عبادت کرد یا بر پیامبر صلی الله علیه و آله صلوات فرستاد؛ اما تاکید بر عبادت و صلوات در این ماه، شاید به سبب آماده سازی روحی برای ورود به ماه مبارک رمضان نیز باشد؛ چنانکه برخی عارفان گفته اند: «رجب ماه شخم زدن، شعبان ماه آبیاری محصولات و ماه رمضان ماه برداشت محصول است.»(6)
در همین راستا، امام خمینی (ره) نیز عبادات ماه رجب و شعبان را مقدمه ورود به ماه رمضان می دانند و همه عبادات در این سه ماه را به منظور کسب آمادگی معنوی مناسب، برای بیشتری بهره مندی از برکات شب قدر می دانند: 
«این ادعیه در ماه مبارک رجب و خصوصاً در ماه مبارک شعبان اینها مقدمه و آرایشى است که انسان به حسب قلب خودش مى‏ کند براى اینکه مهیا بشود برود مهمانى؛ مهمانى خدا، مهمانى ‏اى که در آنجا سفره ‏اى که پهن کرده است قرآن مجید است و محلى که در آنجا ضیافت مى ‏کند مهمش «لیلة القدر» است و ضیافتى که مى ‏کند ضیافت تنزیهى و ضیافت اثباتى و تعلیمى [است‏]. نفوس را از روز اول ماه مبارک رمضان به روزه، به مجاهده، به ادعیه مهیا مى‏ کند تا برسند به آن سفره ‏اى که از آن باید استفاده کنند و آن «لیلة القدر» است که قرآن در آن نازل شده است.»(7)
نتیجه
عظمت ماه شعبان و انتساب آن به پیامبر صلی الله علیه و آله، به دلیل رخداد تاریخی خاص نیست بلکه به این سبب است که پیامبر به سبب مقدمه سازی برای ورود به ماه مبارک رمضان و بهره‌مندی از شب قدر، خودشان به عبادت در ماه شعبان عنایت ویژه ای داشته و به روزه داری و دعا می پرداختند و مردم را نیز به همراهی و یاری در عبادت خدا تشویق می کردند. 
عبادت و عنایت ایشان به این ماه سبب شد که این ماه را ماه پیامبر بنامند و هر کس در این ماه به یاد پیامبر باشد و بر ایشان صلوات بفرستد و ایشان را در عبادت خدا یاری کند، مورد توجه ایشان قرار گرفته و مشمول شفاعت ایشان خواهد بود. 

کلمات کلیدی:
ماه شعبان، روزه، صلوات، شفاعت.

پی نوشت:
1.    بن بابویه، محمد بن علی، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، قم، دارالشریف الرضی للنشر،1406ق، ص 54.
2.    ابن حیون، نعمان بن محمد مغربی، دعائم الإسلام،  محقق / مصحح: فیضی، آصف، قم، مؤسسه آل البیت علیهم السلام،  1385 ق، ج 1، ص 283-284.
3.    ابن طاووس، علی بن موسی، اقبال الاعمال، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1409ق، ج2، ص 683.
4.    سوره احزاب، آیه 56.
5.    اشعری قمی، احمد بن محمد بن عیسی، النوادر، قم، مدرسه الإمام المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، 1408 ق، ص 17-18.
6.    درینی، عبدالعزیز، طهارة القلوب و الخضوع لعلام الغيوب‏، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1424 ق، ص 125.
7.    امام خمینی، سید روح‌الله، صحیفه امام، تهران، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى ( س)، 1389 ش، ج 13، ص 33.
 

در جانب امر خداوند، ازآن جهت که امری حقیقی نبوده و بنا بر مصلحتی در شرایط خاص صورت گرفته و درجانب پیامبران الهی نیز ازآن جهت که فعل ایشان تابع فرمان حق بوده است
فلسفه دستور ذبح اسماعیل علیه السلام

  پرسش:
در داستان ابراهیم و ذبح فرزندش، می‌دانم قصد اصلی خدا ذبح فرزند نبوده و نهایتا نیز فرزند قربانی نشده، اما اولا خود این نوع فرمان دادن از جانب خدا و ثانیا پذیرش این فرمان از جانب ابراهیم و اسماعیل، به شدت غیر اخلاقی است! در واقع، خدا دستور به قتل داد و ابراهیم نیز تصمیم به قتل گرفت و فرزندش نیز خودکشی را پذیرفت! اینها همگی نشانگر تضاد دین و اخلاق است؛ یعنی اگرچه دین و اخلاق همپوشانی‌های زیاد دارند اما گاهی نیز در تقابل با هم قرار می‌گیرند و آنجاست که باید تصمیم گرفت دیندار می‌مانیم یا اخلاقی!
 

پاسخ:

مقدمه:

رابطه ی دین و اخلاق یکی از موضوعات مهم و بحث برانگیزی است که در حوزه‌های مختلف علمی از قبیل کلام، اخلاق و فلسفه، مورد بررسی قرارگرفته است. «به طورکلی می‌توان همه نظریاتی را که درباره نسبت دین و اخلاق بیان شده است، در سه دیدگاه کلی مورد بحث قرار داد: 1- تباین؛ 2- اتحاد؛ 3- تعامل. برخی معتقدند که قلمرو دین و اخلاق، کاملاً از  یکدیگر  جدا بوده، هیچ نسبتی میان آن‌ها وجود ندارد ؛ گروهی دیگر دین و اخلاق را با  یکدیگر  متحد می‌دانند؛ و دیدگاه سوم این است که هر چند دین و اخلاق هر کدام از قلمروی مستقلی برخوردارند، اما روابط و فعل وانفعالاتی نسبت به  یکدیگر  دارند». (1)

در توضیح دیدگاه تباین، گفته شده که تباین میان دین و اخلاق، گاهی به شکل کامل است و گاهی موردی است. (۲) با توجه به فحوای پرسش یاد شده، به نظر می‌رسد که پرسشگر محترم با استناد به داستان ذبح اسماعیل (اسحاق) توسط حضرت ابراهیم علیه‌السلام که در کتاب‌های مقدس –ازجمله قرآن کریم- بدان اشاره شده است، از تباین موردی دین و اخلاق دفاع می‌کند و این مطلب را اثبات می‌کند که گاهی دین و اخلاق در تباین و در تضاد با  یکدیگر  هستند و برای دین دار بودن باید غیر اخلاقی رفتار کرد.

با این مقدمه به سراغ سؤال شما رفته و پاسخ آن را در قالب چند نکته تقدیم می‌کنیم:

نکته اول:

در ابتدا باید به این نکته توجه بفرمایید که حتی اگر بپذیریم فرمان صادرشده از طرف خداوند تبارک وتعالی و عزم حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل علیهماالسلام غیر اخلاقی بوده و دایر مدار کلید واژه‌هایی نظیر قتل و خودکشی باشد که از ناحیه فهم عرفی، غیر اخلاقی تلقّی می‌شود، بازهم نمی‌‌ توان از این مورد شخصی و استثنائی، تضادی کلی (همه گزاره‌های دینی با اخلاق در تضاد هستند) یا جزئی (تعدادی از گزاره‌ای دینی با اخلاق در تضاد هستند) را نتیجه گرفت!

به عبارت دیگر زمانی داستان ابراهیم علیه‌السلام می‌تواند ناظر به تضاد دین و اخلاق به صورت کلی یا جزئی باشد که منحصربه فرد و شخصی نباشد و ثابت شود دست کم در بخش قابل توجهی از دستورات دینی، نوعی از اخلاق ستیزی حاکم بوده و اوامر آیینی در اکثر اوقات، دائر مدار مفاهیمی است که از منظر اخلاقی، ناپسند به حساب می‌آید. آیا حقیقتاً این گونه است؟! یا باید بپذیریم که داستان رمزآلود ذبح فرزند توسط حضرت ابراهیم علیه‌السلام، کاملاً منحصربه فرد بوده و نظیر آن دست کم در تاریخ ادیان ابراهیمی، وجود نداشته است.

نتیجه آنکه، دلیل شما «اخص» از مدعاست و با فرض غیر اخلاقی بودن این داستان، تنها می‌توان نتیجه گرفت که این کار خاص، (ذبح فرزند توسط ابراهیم علیه‌السلام) کاری غیر اخلاقی است، نه اینکه «دین» (که خود شامل مجموعه عظیمی از باورها، خلقیات و شرایع است) به صورت کلیه یا جزئیه نیز در تضاد با اخلاق قرار دارد ! و یا حتی نمی‌‌ توان نتیجه گرفت که در زندگی روزمره یک دین دار، لحظاتی وجود دارد که باید بین اخلاقی زیستن و دین دار بودن، انتخاب کند!(3)

نکته دوم:

دومین نکته‌ای که باید بدان توجه شود، آن است که حتی همین داستان خاص را نیز نمی‌‌ توان مصداقی از تعارض دین و اخلاق دانست. چرا که هنگامی چنین قضاوتی صحیح است که بپذیرم مسئله قبح و زشتی قتل و کشتن فرزند، تنها یک حکم اخلاقی بوده و دین در این خصوص سکوت کرده و یا مخالف آن را فرمان داده است.

این در حالی است که اگر دست کم به دستورات دین مبین اسلام و باقی ادیان توحیدی مراجعه شود، عبارت‌های شگرفی در خصوص زشتی و قبح قتل نابحق وجود داشته و به عنوان مثال در قرآن کریم، کشتن یک انسان به مثابه کشتن کل بشریت تلقی شده، (4) و حرمت قتل، از احکام عشره اصلی (ده فرمان) در دین یهودیت به حساب می‌آید که در کوه سینا در حضرت موسی (ع) وحی شده است. (5)

 بنابراین ، حتی اگر تعارضی در اینجا وجود داشته باشد ، بیش از آنکه بخواهد  به مثابه تعارض دین و اخلاق به حساب بیاید، تعارضی درون دینی و میان دو گزاره دینی است که در یکی امر به رعایت حرمت نفس محترمه و احتراز از قتل نابحق شده و در دیگری امر به قتل کودکی می‌شود که سزاوار آن نیست. درنتیجه از این داستان حتی به نحو موجب ه جزئیه نیز نمی‌‌ توان، تعارض میان دین و اخلاق را نتیجه گرفت و برای حل آن بهتر است از شاخصه‌ها و راهکارهای درون دینی و تفسیر مناسب این آیات، استفاده کرد.

نکته سوم:

سومین نکته‌ای که باید بدان توجه شود آن است که غیر اخلاقی دانستن امر الهی و عزم پیامبران، در داستان یادشده، بر اساس نگاهی ابتدایی بوده و با نگاه دقیق تر به این مسئله روشن می‌شود که پیروی از امر حکیمانه خدا، خود مصداق فعل اخلاقی در شرایط خاص است.

 برای روشن تر شدن این مسئله باید گفت که می‌توان اخلاق را به دو بخش نوعی و شخصی تقسیم کرد:

در بخش نوعی از اخلاق، دستورات عام، کلّی، آشکار و الزام آوری وجود دارد که کاملاً منطبق با عقل سلیم و فهم عرفی عقلاء بوده و رعایت آن به نحو عمومی لازم است؛ اما بخش شخصی از اخلاق، ممکن است علی رغم صحیح بودن، تعهداتی را شامل شود که ظهور عمومی نداشته و حتی برای اکثریت مردم، روشن و قابل توجیه نباشد ، لذا الزام آن نیز عمومی نبوده و تنها برخی از اشخاص را متناسب با مقتضیات خود، ملزم می‌سازد.

نظیر دستور پلیس راهور که برای حل معضلی خاص دررفت و آمد، برخلاف تمام آیین نامه‌ها و دستورات روشن و شفاف راهنمایی و رانندگی که عمومی بوده و همه ملزم به رعایت آن هستند، حکم به عبور از چراغ قرمز و یا توقف در چراغ سبز را صادر می‌کند. آیا شخص راننده، در این هنگام می‌تواند تنها به این بهانه که دستور پلیس، با آیین نامه رانندگی مخالف است، آن را نادیده گرفته و استنکاف کند؟! یا امر پلیس، مقدم بر آیین نامه است؟

درنتیجه می‌توان، تبعیت حضرت ابراهیم علیه‌السلام از امر خداوند را نیز فعلی اخلاقی دانست، هرچند ممکن است بافهم عرفی و نوعی اخلاق انسان‌ها در تعارض باشد ، اما این امر الهی و پیروی از آن، به پشتوانه حکمت بیکران خدا و¬مصلحت سنجی او در¬ شرایط خاص معنادار می‌شود. ابراهیم و فرزندش، با اطمینان به حکمت بیکران خدا، برخلاف میل و خواست شخصی، امر او را انجام دادند و-این چنین، خضوع درونی و توکل و اعتماد خویش به خدا را نمایان ساختند. آن‌ها می‌دانستند آنچه خدا در این شرایط خاص می‌خواهد ، حکیمانه است حتی اگر به ظاهر نادرست و برخلاف فهم عرفی از  اخلاق، جلوه کند. نتیجه کار نیز نشان داد که خداوند هیچ گاه به قتل بی گناه راضی نیست و این امر را صرفاً سنجه‌ای برای ارزیابی میزان بندگی ابراهیم و فرزندش قرار داده بود.

نکته چهارم:

نکته ی دیگری که در تحلیل این داستان باید بدان توجه کرد این است که فعل حضرت ابراهیم علیه السلام نمایانگر سطحی برین از رعایت اخلاق است که مبتنی بر مخالفت با خواهش‌ها و لذّات نفسانی برای رسیدن به کمال و قرب الهی است. روشن است زمانی می‌توان قتل یا خودکشی را از مصادیق فعل غیر اخلاقی به حساب آورد که بر مبنای تبعیت از امیال نفسانی و برای رسیدن به نتیجه‌ای باطل یا موهوم صورت پذیرفته باشد نه آنکه انسان، جان خود را به امر و فرمان خداوند قربانی کرده و رضای حضرت حق را کسب کند؛ چنانکه شهادت طلبی و شرکت در جبهه حق، یا اجازه دادن به فرزند برای حضور در جبهه ها، علی رغم این که به ظاهر مصداق قتل خود یا دیگری است و ممکن است در وهله نخست، غیر اخلاقی جلوه کند؛ اما حقیقتاً فعل اخلاقی و شایسته است چرا که نتیجه اش، کسب رضای خدا و کمال خود و دیگری است. قتل خود یا دیگری زمانی مذموم است که بی فایده و نابحق باشد و مانع از کامل شدن خود یا دیگری گردد.

به قول سعدی شیرین سخن:

حیف بود مردن بی عاشقی

تا نفسی داری و نفسی بکوش

سر که نه درراه عزیزان رود

بار گران است کشیدن به دوش. (7)

نتیجه:

ازآنچه در اینجا گفته شد، روشن می‌شود که

اولاً، امر به ذبح اسماعیل علیه‌السلام ، امری استثنایی و منحصربه فرد در دین بوده و نمی‌‌ توان از این مورد شخصی، تضادی کلی یا جزئی میان «دین و اخلاق» را نتیجه گرفت.

دوم اینکه، اگر تعارضی در اینجا وجود داشته باشد ، بیش از آنکه تعارض دین و اخلاق باشد ، تعارضی میان دو گزاره دینی است، چرا که دین نیز به حرمت قتل نفس محترمه فرمان داده است.

سوم اینکه، تعارض ادعا شده در این داستان، ابتدایی بوده و با نگاه دقیق تر روشن می‌شود که فعل حضرت ابراهیم علیه‌السلام را می‌توان مستند به حکمت بیکران خدا، قابل توجیه دانست.

چهارم اینکه، کشتن و کشته شدن زمانی از نظر اخلاقی قبیح است که برای امری واهی و باطل حاصل شده باشد ، درنتیجه فعل حضرت ابراهیم علیه‌السلام که مخالف هوای نفسانی ایشان بوده و به امر الهی و به جهت تقرب حق، صورت گرفته است، فعلی کاملاً شایسته و اخلاقی است.

درنتیجه در جانب امر خداوند، ازآن جهت که امری حقیقی نبوده و بنا بر مصلحتی در شرایط خاص صورت گرفته است، مخالفتی با اخلاق وجود نداشته و در جانب پیامبران الهی نیز ازآن جهت که فعل ایشان تابع فرمان حق بوده و با مخالفت با هوای نفس و قربانی خویش در مسیر قرب الهی تحقق یافته است، متصف به مرتبه‌ای عالی از اوصاف اخلاقی است؛ تا جایی که حتی در نگاه برخی هم چون کی یرکه گور(8)، عمل ابراهیم علیه‌السلام، فرا رفتن از اخلاق ظاهری و رفتن به مرتبه عشق و ایمان به حساب می‌آید که فقط معشوق در آن دیده می‌شود، نه خود و نه دیگری.

با این توضیحات مشخص می‌شود که دین و اخلاق، نه به شکل کلی، متباین و در تضاد هستند، نه به صورت جزئی و نه حتی به صورت شخصی و استثنائی.

پی نوشت ها:

1. مصباح یزدی، محمدتقی، دروس فلسفه اخلاق، تهران، نشر اطلاعات، 1393 ش، چ 9، ص 216.

2. لازم به ذکر است که در رویکرد تباینی به دین و اخلاق، «هر کدام قلمرو خاصی داشته، هیچ ارتباط منطقی میان آن‌ها وجود ندارد و هم چون دو دایره جدای از هم می‌مانند که در هیچ نقطه‌ای با  یکدیگر  تلاقی ندارند ... گفتنی است که اعتقاد به تباین قلمرو دین و اخلاق مخصوص ملحدان و مخالفان دین نیست، بلکه برخی از مؤمنان و دین داران ایمان گرا، مانند کی یرکگور، معتقدند که دست کم در برخی موارد، میان دین و اخلاق تباین وجود دارد . کی یرکگور بر این باور بود که اگر کسی در حوزه اخلاق بماند، نمی‌‌ تواند پا به مرحله ایمان گذارد و «جهش ایمان» را انجام دهد؛ مثلاً اگر ابراهیم علیه‌السلام از حکم اخلاق مبنی بر عدم جواز قتل فرزند پیروی می‌کرد، هیچ گاه توانایی ورود به عرصه ایمان را نداشت.»(مصباح یزدی، محمدتقی، فلسفه اخلاق، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1394 ش، ص 217-218).

3.«به نظر می‌رسد که اگر دین به اخلاقیاتی دعوت می‌کرد که خلاف ندای فطرت و خلاف شهودهای شخصی انسان‌ها بود، هیچ گونه توفیقی در جذب پیروانش پیدا نمی‌‌ کرد... و اگر میان ندای پیامبران بیرونی و پیامبر درونی عقل - تعارض و اختلاف وجود داشت، هیچ گاه دعوت انبیا اجابت نمی‌‌ شد و این همه توفیق در ربودن دل‌های مؤ منان پیدا نمی‌‌ کرد». (برای مطالعه بیشتر، رک: صادقی، هادی، اقتراح: دین و اخلاق، قبسات، سال 1378 ش، شماره 13).

4. سوره مائده، آیه 32 «مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا».

5. عهد عتیق، کتاب خروج، باب ۳۱، آیه ۱۸.

6. مصباح یزدی، دروس فلسفه اخلاق، ص 232.

7. سعدی شیرازی، مصلح بن عبدالله، بوستان، تهران، شرکت تعاونی کارآفرینان فرهنگ و هنر، 1386 ش، غزل ۳۳۷.

8. ر.ک مستعان، مهتاب، کی یرکه گور؛ متفکر عارف پیشه، تهران، نشر ولایت، 1374 ش، ص 111.

. زرتشت پیامبری از پیامبران الهی است، اگر چه محل و تاریخ تولد وی روشن نمی‌‌باشد.

پرسش:
ایا زرتشت پیامبر بود ، اگر بوده چندمین پیامبر و قبل بعد از آن نام برده شود هم به صورت پیامبران اولوالعزم نام برده شود
 

پاسخ:
از تاریخ ادیان الهی و برخی روایات اسلامی به دست می‌آید: زرتشت از ادیان الهی و این دین منسوب به زرتشت می‌باشد . زرتشت پیامبری از پیامبران الهی است، اگر چه محل و تاریخ تولد وی روشن نمی‌‌باشد . این ابهام تا حدی است که عده‌ای ظهور او را در قرن یازدهم قبل از میلاد و برخی در قرن ششم یا هفتم ذکر کرده اند. در مورد محل تولد او نیز، برخی محققان او را آذربایجانی و عده‌ای او را اهل خوارزم و بلخ می‌دانند.
(مولون)زادگان او را سیستان و (تاین بی)ظهور زرتشت را در حوزه بین النهرین و بالأخره بعضی او را اهل شهر ری می‌دانند.(1)
اما با همه اختلاف عجیبی که در تاریخ و محل ظهور و تولد او وجود دارد ، چند نکته را از لحاظ تاریخی، می‌توان قطعی تلقی نمود:
1- زرتشت پیامبری از انبیای الهی و از سر زمین ایران باستان بوده است.
2- او دارای کتاب آسمانی بوده و کتابش از بین رفت، با تکیه بر خاطرات و اذهان و به اصطلاح آن چه که در سینه اشخاص بود، مطالبی جمع آوری شد و به نام کتاب مقدس تکثیر گشت.
3- زرتشت به دست قوم خویش کشته شد.
جهت شفاف تر شدن مطلب به چند روایت زیر دقت نمایید.
در برخی روایات می‌خوانیم: مشرکان مکه از پیامبر(ص)تقاضا کردند از آن‌ها جزیه بگیرد  و اجازه بت پرستی به آن‌ها بدهد . پیامبر فرمود: من جز از اهل کتاب جزیه نمی‌‌گیرم. آن‌ها در پاسخ گفتند: چگونه چنین می‌گویی در حالی که از مجوس منطقه هجر، جزیه گرفته‌ای ؟ پیامبر فرمود: مجوس پیامبر و کتاب آسمانی داشتند، پیامبرشان را به قتل رساندند و کتاب او را آتش زدند.
اصبغ بن نباته می‌گوید: وقتی علی(ع) بر فراز منبر فرمود: از من سؤال کنید، پیش از آن که مرا نیابید. اشعث بن قیس (منافق معروف ) برخاست و گفت:‌ای امیرمؤمنان ! چگونه از مجوس جزیه گرفته می‌شود، در حالی که کتاب آسمانی بر آن‌ها نازل نشده و پیامبری نداشته اند؟ فرمود: خداوند کتابی بر آن‌ها نازل کرد و پیامبری مبعوث نمود.
بر اساس روایتی از امام زین العابدین (ع) پیامبر فرمود: با مجوسی‌ها طبق سنت اهل کتاب رفتار نمایید.(2)
مرحوم علامه طباطبایی می‌فرماید: «مراد از مجوس قوم معروفی هستند که به زرتشت گرویده اند. این لفظ درقرآن یک بار(3) به کار رفته است، در قرآن مجوس در صف و در ردیف اهل کتاب، یعنی یهود و نصارا و در برابر مشرکان قرار گرفته اند. بنابراین از این آیه استفاده می‌شود. زرتشتی ها، پیروان پیامبر الهی بودند، امّا همانند سایر ادیان، دین آن‌ها منسوخ و کتاب آسمانی آن‌ها تحریف شد.(4)
آنچه امروز به نام «اوستا» و از زرتشت در دست پیروان او وجود دارد ، تنها بخشی از آن کتاب است که مورد تحریف قرار گرفته، از جاهای پراکنده به دست آمده است و اعتبار آن قطعی نیست.
زرتشت برخلاف نظریه بعضی از زرتشتیان متاخر، آفرینش تمام موجودات را برحسب مشیت و اراده متعال اهورامزدا می‏دانست. در آیه آخر گات‏ها صراحتاً اهورامزدا را موجب و موجد نور و ظلمت - هر دو - می‏داند. (در مطالعه اوستا هر چه از گات‏ها - که مربوط به زمان زرتشت است - دور می‏شویم، از توحید و لحن اهورامزدای واحد و یگانه و زرتشتی که اهورامزدا را خالق همه چیز می‏داند فاصله می‏گیریم. بدین ترتیب در اواخر کتاب عهد ساسانی و مقارن با اسلام، به طور روشنی جهان به دو نیم می‏شود و خدای واحد به دو بخش خیر و شر تقسیم می‏گردد.(5)
 البته چون تاریخ دقیقی از زرتشت در دست نیست ،نمی توان گفت: که قبل یا بعد از او چه پیامبرانی بوده‌اند . همچنین او از پیامبران اولوالعزم، به حساب نمی‌‌آید.
در ضمن می‌توانید برای مطالعه بیش تر به کتاب های: « خدمات متقابل اسلام و ایران » ص 152- 272، نوشته شهید مطهری، تاریخ ادیان و مذاهب جهان،،ج‏1، عبدالله مبلغی، راهنمای ادیان زنده جهان، جان ر. هینلز، ترجمه عبدالرحیم گواهی، و نیز کتاب « زرتشت، حکومت، مزدیسنا » نوشته مهندس جلال الدین آشتیانی و نیز کتاب « زرتشتیان باورها و آداب دینی »اثر مری بویس مراجعه کنید.

پی نوشت ها:
1. عبدالله مبلغی آبادانی، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، ج 1، ص 334ـ 336، منطق، قم، 1373.
2. ناصر مکارم شیرازی و جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، ج 14 ص 45ـ 46، دار الکتب الإسلامیة، تهران، ‏1374 ش‏.
3.حج (22) آیه 17.
4. المیزان، ترجمه فارسی، ج 14، ص 532ـ 537 ، دفتر انتشارات اسلامی جامعه‏ مدرسین، قم‏، 1374 ش‏( با تلخیص).
5. تاریخ ادیان و مذاهب جهان، همان، ج‏1، ص 341.
 

منتسب دانستن وحی به قوه خیال پیامبران و یا شعور باطنی آن‌ها و یا به موجوداتی مانند اجنه صرف ادعا است و دلیلی بر اثبات و درستی آن اقامه نشده است.

پرسش:
یک نفر به من گفت از کجا مطمئن هستید که صدایی که پیامبران و امامان می‌شنیدند، صدای خدا بود؟! اینکه یک‌صدایی به گوش اون ها برسه که بگه من صدای خدا هستم، کافی نیست. شاید صدای اجنه رو می‌شنیدند یا صدایی از درون خودشون بود یا یک اختلال روانی بود! چطوری اون ها تشخیص می‌دادند که این صدا، حقیقتاً صدای خدا است؟! آیا تشخیص اون ها برای ما هم حجته؟! شاید اون ها اشتباه تشخیص دادند!
 

پاسخ:
مقدمه:
حکمت الهی اقتضا دارد پیامبرانی از سوی خداوند برای هدایت مردم برانگیخته شوند تا از این رهگذر، زمینه لازم برای راه‌یابی انسان‌ها به کمال و سعادت حقیقی فراهم آید. حال این پرسش مطرح می‌شود که آیا راهی برای شناخت پیامبران حقیقی وجود دارد و از کجا باید دانست که آن‌ها واقعاً از طرف خدا مبعوث شده‌اند؟ به‌عبارت‌دیگر خود آن‌ها چگونه متوجه می‌شدند که پیام و صدایی که می‌شنوند، کلام و وحی خداوند است و از سوی دیگر ما چگونه فرستاده خداوند را از مدعیان دروغین نبوت تشخیص دهیم؟ اهمیت این پرسش با توجه به این نکته روشن‌تر می‌شود که در طول تاریخ، مدعیان دروغین پیامبری کم نبوده‌اند، حال چه افرادی که به‌دروغ مدعی این مقام بودند و یا افرادی روان‌پریش که فکر می‌کردند فرستادگان خداوند هستند. بر این اساس سعی می‌شود در چند محور به سؤال شما پاسخ داده شود:
نکته اول:
وحی نوعی ادراک ویژه و تجربه مرموز است و در اختیار عموم مردم نیست؛ ازاین‌رو، ما تجربه‌ای از آن نداریم و اگر کسی آن را تجربه کند، نمی‌تواند آن تجربه را به اشتراک بگذارد، بلکه صرفاً نتایج آن تجربه را با ما به اشتراک می‌گذارد. کسانی که چنین تجربه‌ای را از سر گذرانده‌اند، بر این باورند که این تجربه از چنان شفافیت و وضوحی برخوردار است که شخص تجربه کننده بدون تردید و به شکل یقینی مطمئن می‌شود که کلام خدا را می‌شنود؛ شبیه به کسی که تجربه دیدن ماه در نیمه‌شب را دارد؛ او مطمئن است ماه را می‌بیند حتی اگر هزاران نفر او را تکذیب کنند.
در روایات نیز درباره این مطلب سؤال شده که چگونه امامان یا پیامبران کلام مسموع را کلام خدا می‌دانستند؟ پاسخ‌داده‌شده که آن‌ها در این حالت، یک طمأنینه خاص دارند و یقین می‌کنند کلام خدا را می‌شنوند. (1)
نکته دوم:
اصولاً تخیل مرهون شرایط خاص، تجلی حالت‌های روانی و ضمیر ناخودآگاه آن‌هم در شرایط و بستر خاص است؛ به‌عنوان‌مثال این حالت در انسان‌های بیمار، رنجیده و نگران، شکست‌خورده یا ریاضت کشیده و گوشه‌گیر بیشتر مشاهده می‌شود، درحالی‌که هیچ‌کس در طول تاریخ، پیامبران الهی را به بیماری روحی، روانی یا متوهم بودن، متهم نکرده است، بلکه در نقطه مقابل این افراد بزرگوار از کودکی به خردمندی، درستکاری، صفات اخلاقی نیکو، حضور در متن جامعه و وثوق افراد جامعه به آن‌ها و ... مشهور بودند. بلکه حتی،‌ بعضی آیات بر پیامبر اسلام (ص) در محیطی مانند جنگ و مبارزه نازل می‌شد (2) که نسبت آن آیات به قوه تخیل و قوای درونی محال است.
علاوه بر اینکه به اذعان آیات و روایات، پیامبران وحی الهی را در حالت هوشیاری و درزمانی که قوای ادراکی آن‌ها در بالاترین حد از جهت فهم و ادراک قرار داشت دریافت می‌کردند، به‌گونه‌ای که هیچ تردیدی و ابهامی در دریافت وحی نداشتند (3) که این مسئله به‌هیچ‌وجه به انسانی درون‌گرا شباهت ندارد.
نکته سوم:
ادعای بدون دلیل را از هیچ‌کس نباید پذیرفت؛ خصوصاً کسی که مدعی نبوت و ارتباط با عالم غیب است و به دنبال القا و تبلیغ سبک زندگی و فکری خاص است و ما را به پیروی از آن فرامی‌خواند. ازاین‌رو، وقتی‌که نبی مطمئن می‌شود کلام خدا را می‌شنود، نتیجه را با مردم در میان می‌گذارد و چون مردم از او دلیل می‌خواهند، معجزاتی ارائه می‌دهد. خداوند برای مدعیان راستین نبوت و متمایز ساختن آن‌ها از مدعیان دروغین، نشانه‌هایی قرار داده تا افراد با مشاهده آن‌ها یقین کرده و راه به خطا نبرند؛ یکی از این نشانه‌ها معجزه است. فردی که ادعای نبوت دارد، بعد از ادعای خودکار خارق‌العاده‌ای را انجام می‌دهد و به این صورت ارتباط خود را با عالم ماوراء طبیعت نشان می‌دهند. (1) البته ناگفته پیداست که این کار از چنان عظمتی برخوردار است و به‌گونه‌ای خارق‌العاده است که از عهده هیچ موجود دیگری مانند اجنه و یا ساحران ساخته نیست و عقل اطمینان می‌یابد که پیامبر متصل به قدرت بیکران خدا چنین قدرتی یافته و چنین کار اعجازینی انجام داده است. این معجزات و نشانه‌ها به‌گونه‌ای هستند که هم بر یقین شخص نبی می‌افزاید (چنانکه در ماجرای زنده شدن پرنده برای حضرت ابراهیم یا ماجرای عزیز نبی و غیره پیش آمد) و هم برای دیگران اثبات می‌کند که این فرد فرستاده خداوند است.
نکته چهارم:
نبی و رسول دارای خصوصیات و ویژگی‌هایی هستند که نشان می‌دهد آن‌ها با عالم بالا ارتباط دارند مثل عصمت، دریافت وحی، علم لدنی و ... . (3) بعلاوه محتوای رسالت و دعوت این افراد، پیروان آن‌ها، تعالیم و رویکردهای آن‌ها در امر تبلیغ دین، ثبات قدم و پایبندی آن‌ها به اصول اولیه دعوت و ... همگی قراین نشان‌دهنده صحت و الهی بودن دعوت و ارسال‌کننده آن‌هاست. (4)
نکته پنجم:
نکته آخر هم اینکه اگر واقعا وحی حاصل تخیل یا قوه نبوغ پیامبران بود، چرا دیگر نوابغ جهان در این مدت طولانی پس از پیامبران و بخصوص پیامبر اسلام که پیامبر خاتم است، از تخیل و آوردن نظیر تعالیم و آموزه‌های مشابه آن‌ها درماندند و حتی قادر به آوردن یک سوره هم مانند قرآن نبودند؟ در حالی که اگر وحی از سنخ تخیلات درونی و یا ارتباط با اجنه بود، باید در هرزمانی پیامبرانی از میان نوابغ و انسان‌های خاص برخیزند وادیانی آن‌هم متکامل‏تر از دین پیامبران اسلام آورده و با انتساب خود به مقام ربوبی، خود را پیامبر خدا خوانند که این‌گونه نبود.
نتیجه:
کوتاه‌سخن اینکه وحی نوعی ادراک ویژه است که برای انسان‌های عادی چندان قابل‌درک نیست. افرادی که این تجربه را از سر گذرانده‌اند به‌قدری آن را واضح و آشکار می‌دیدند که کمترین شکی در حقیقت آن نداشته و آن را یقینی می‌یافتند. همچنین منتسب دانستن وحی به قوه خیال پیامبران و یا شعور باطنی آن‌ها و یا به موجوداتی مانند اجنه صرف ادعا است و دلیلی بر اثبات و درستی آن اقامه نشده است؛ و اگر نبوغ و قوه تخیل پیامبران در این حوزه تأثیرگذار بود، بخصوص بعد از پیامبر اسلام به‌عنوان پیامبر خاتم، باید افراد نابغه زیادی را مشاهده می‌کردیم که ادعای نبوت کنند و کلمات، تعالیم و آموزه‌های متعالی‌تر و یا حداقل مشابهی مانند پیامبر اسلام بیاورند که قطعاً چنین اتفاقی رخ نداده است.
بعلاوه باید توجه کرد که ظهور معجزه توسط پیامبران به‌عنوان یک امر خارق‌العاده که افراد دیگر و حتی اجنه از آوردن مانند آن ناتوان هستند، نشان‌دهنده صدق ادعای آن‌هاست. همچنین آن‌ها نه‌تنها افراد گوشه‌گیر و ریاضت‌طلبی نبودند (که مقتضای ظهور قوه تخیل و توهم است) بلکه آن‌ها افرادی دارای خصوصیات اخلاقی پسندیده و همواره در متن اجتماع و مورد وثوق افراد جامعه بودند و وحی را نیز در همین حال یعنی هوشیاری کامل دریافت می‌کردند که این نیز با ادعای مطرح‌شده در تعارض است.

کلمات کلیدی:
وحی، پیامبر، معجزه، مدعیان پیامبری، قدرت تخیل.
پی‌نوشت‌ها:
1.    کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۶۲ ش، ج 1، ص ۲۷۱؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء، 1403 ق، ج ۲۶، ص ۶۸.
2.    سوره انفال، آیه 26.
3.    مجلسی، بحارالانوار، پیشین، ج 11، ص 56.
4.    سعیدی مهر، محمد، آموزش کلام اسلامی، قم، کتاب طه، چ سوم، 1383 ش، ج 2، ص 37 و 38.
5.    همان، ص 62-83.
6.    همان، ص 54.
 

پيامبر اسلام نيز از وجود اين مخالفت‌ها و کینه‌ها در دل آن‌ها خبر داشت و نگراني و توأم با خوف افتادن امت در اختلاف و تفرقه حتي در زمان حيات پيامبر نيز وجود داشت

 مگر پيامبر اسلام نمی‌دانست كه در آينده 3 خليفه جاي امام علي (ع) را می‌گیرند و بعد از آن‌ها امام علي (ع) می‌آید، پس چرا در غدير خم از واژه مولا استفاده كرد كه چندين معني می‌دهد و اهل سنت مولا را به دوست معني كردند و 3 خليفه را روي كار آوردند، چرا از واژه ديگري كه معني خود مولا و جانشين را بدهد استفاده نكرد، این‌جوری ديگه اهل سنت نمی‌توانستند توطئه به پا كنند و 3 خليفه را به‌جای پيامبر بياورند؟

پاسخ:
دوست بزرگوار به چند نكته توجه فرمایید:
1. ابتدا بايد توجه داشته باشيد كه يكي از ویژگی‌های زبان عربي اين است كه غالب كلمات چندمعنائی هستند كه برخي از معاني آن حقيقي و برخي مجازي بوده و يا برخي ریشه‌ای و برخي فرعي محسوب می‌شوند به‌هرحال كمتر کلمه‌ای را می‌توان در اين زبان يافت كه معني منحصربه‌فرد داشته باشد، فقط نوع استفاده از آن و قرائن و شواهد موجود در كلام گوينده است كه مراد و منظور او را تعيين می‌کند.
 در حديث غدير نيز قرائن و شواهد متعدد وجود داشته و دارد كه مراد و منظور پيامبر را به‌خوبی نشان می‌دهد تا حدي كه هیچ‌کس از حاضران در واقعه غدير ترديدي در مراد پيامبر نداشتند، درواقع اين توجيه كه مولا داراي معاني مختلف می‌باشد و اهل سنت آن را در روايت غدير به معناي دوست داشتن فرض كردند مربوط به زمان صدر اسلام و زمان حيات پيامبر و سال‌های اوليه خلافت خلفا نمی‌باشد، بلكه سال‌ها بعد از انحراف جريان خلافت برخي از عالمان اهل سنت براي توجيه اعتقادشان بیان‌شده است.
 قرائن و شواهد متعدد وجود دارد كه نشان می‌دهد همه حاضران در غدير خم همان معنا و مفهومي را كه پيامبر از معرفي امیرالمؤمنین (ع) به‌عنوان جانشين و خليفه پس از خود داشت فهميدند و لذا همه در طول سه روز با ايشان تحت همين عنوان بيعت نمودند (1) و افراد معدودي نيز كه به خاطر خصومت‌های شخصي حاضر به پذيرفتن خلافت اميرالمؤمنين تحت هيچ شرايطي نبودند در همان برهه از زمان مخالفت خود را با خلافت ايشان اعلام نمودند و طلب عذاب كردند كه در همان زمان به عذاب الهي هلاك شدند. (2)

2. مخالفان خلافت اميرالمؤمنين از مدت‌ها قبل تصميم خود را مبني بر جلوگيري از رسيدن خلافت به اميرالمؤمنين گرفته بودند و پيامبر اسلام (ص) با هر بيان و سخن ديگري هم مطلب را بيان می‌فرمود در تصميم آن‌ها تأثیری نداشت، عده زيادي از قريش و يا حتي مهاجرين هم تحت تأثیر كينه هائي كه از جنگ‌های صدر اسلام و كشته شدن اجداد و پدران و برادران مشرك خود به دست اميرالمؤمنين در دل داشتند منتظر فوت پيامبر و انتقام‌گیری از ايشان بودند.
 پيامبر اسلام نيز از وجود اين مخالفت‌ها و کینه‌ها در دل آن‌ها خبر داشت و نگراني و توأم با خوف افتادن امت در اختلاف و تفرقه حتي در زمان حيات پيامبر نيز وجود داشت و خداوند متعال نيز به وجود اين نگراني و ترس در وجود پيامبر هنگام ابلاغ عمومي خلافت و ولايت اميرالمؤمنين به‌عنوان يك دستور الهي اشاره می‌نماید و ايشان را از ترس بر حذر می‌دارد: «ٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُم فَلا تَخْشَوْهُمْ ...»؛ «امروز، كافران از (زوال) آيين شما، مأيوس شدند بنابراین، از آن‌ها نترسيد!». (3)
3. پيامبر اسلام خواسته خداوند مبني بر خلافت و وصايت و جانشيني اميرالمؤمنين را در زمان‌های مختلف و به بيان هاي مختلف و حتي به اسم خليفه و جانشين بيان فرموده بودند. (4) و حتي خود روايت غدير نيز خلاصه در همان جمله معروفي كه هميشه نقل می‌شود (من كنت مولاه فهذا علي مولاه) نيست و پيامبر اسلام در همان روز نيز براي بيان مراد و خواسته خداوند در نصب اميرالمؤمنين به‌عنوان جانشين و خليفه الهي در روز غدير خطبه طولاني خوانده‌اند كه در سرتاسر آن از كلمات و جملات مختلف و متفاوتي براي اتمام‌حجت بر افراد و بيان راه بهانه‌جوئی آيندگان استفاده نموده‌اند (5) تا حدي كه هیچ‌کس در آن روز در مورد خواسته پيامبر ص دچار ترديد و شك نشد ولي بهانه جويان حتي در رواياتي كه پيامبر تصريح به خلافت ايشان پس از خود نمودند بازهم با اين توجيه كه مراد پيامبر خلافت در بين اهل خود می‌باشد نه عموم مردم از قبول آن سرباز زدند، لذا نمی‌توان عدم پذيرش عده‌ای از اصحاب را به خاطر گويا نبودن كلام پيامبر دانست چراکه اگر براي تشخيص واقعيت ملاك را همان معناي لغوي نيز قرار دهيم، صرفاً با اتكا بر قواعد لغوي بازهم اگر به معنا و مفهوم مولا در لغت عرب نگاه نمائيم با قرائن و شواهد موجود معنائي جز آنچه نتیجه‌اش ولايت و سرپرستي حضرت علي نسبت به امور امت باشد نخواهد بود. (6)

پی‌نوشت‌ها:
1. رباني گلپايگاني، براهين و نصوص امامت، نشر رائد، 1390 ش، ص 214.
2. همان، ص 249.
3. مائده (5) آيه 3.
4. احمد بن حسين بيهقي، السنن الكبري، دارالفكر بيروت، بی‌تا، ج 5، ص 113.
5. طبرسي، احمد بن علي، الاحتجاج، نشر مرتضي، مشهد، 1403 ق، ج 1، ص 55 - 66.
6. براهين و نصوص امامت، همان، ص 237.
 

پيامبري حضرت محمد(ص) در ساير اديان چگونه خبر داده شده است؟

پيامبري حضرت محمد(ص) در ساير اديان چگونه خبر داده شده است؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

پرسشگر گرامي تاخير در پاسخگويي به جهت اختلال در فرآيند پاسخگويي بوده است. از صبر و شکيبايي شما تشکر و از تاخير بوجود آمده عذرخواهيم.

 

براساس آنچه در قرآن آمده است، نشانه هاي پيامبر اسلام در کتاب‌هاي اديان گذشته موجود بوده است، بطوري که وقتي حضرت رسول اکرم مبعوث شدند، مسيحيان و يهوديان منطقه جزيره العرب ايشان را شناختند و فهميدند او همان پيامبر بشارت داده‌شده در تورات و انجيل است:

«و هنگامي که عيسي پسر مريم گفت: اي بني‌اسرائيل! من رسول خدا به‌سوي شما هستم و تورات را که پيش از من بوده، تصديق مي‌کنم و به رسولي که بعد از من مي‌آيد و نامش احمد است بشارت مي‌دهم. پس هنگامي که دلائل روشن برايشان آورد گفتند: اين سحري آشکار است.»(1)؛ «کساني که به آنان کتاب داديم، محمد را همانند فرزندانشان مي‌شناختند و گروهي از آنان آگاهانه، حق را کتمان مي کنند.»(2)

از آيات مذکور و آيات ديگر (3) به‌خوبي استفاده مي‌شود که در زمان بعثت پيامبر اسلام و نزول قرآن، يهوديان و نصرانيان ساکن جزيرة العرب، در انتظار ظهور پيامبري بودند که از آن سرزمين مبعوث گردد و از عقيده خداپرستي و توحيد و از مؤمنين و اديان آسماني حمايت کند. يهود و نصارا آن چنان با صفات و نشانه هاي پيامبر موعود آشنا بودند که او را همانند فرزندان خودشان مي‌شناختند و حتي مي‌دانستند که نامش احمد است.

معلوم مي‌شود که حضرت عيسي (ع) و موسي(ع) و ديگر پيامبران الهي، آمدن آن پيامبر را بشارت داده و صفاتش را بيان کرده بودند و حتي نام و نشانه هايش در تورات و انجيل موجود بوده است.

يهود و نصارا آن قدر به آمدن آن پيامبر عقيده داشتند که هرگاه مورد تجاوز مشرکان و کافران واقع مي‌شدند و قدرت دفاع نداشتند، مشرکين را تهديد مي‌کردند که به‌زودي پيامبر موعود مبعوث مي‌شود و از ما حمايت مي‌کند. (4) در عين حال زماني که حضرت رسول(ص) مبعوث شده و دعوت خود را آشکار کردند، اکثر يهوديان و مسيحيان، به دلايل مختلف ايشان را انکار کرده و از قبول اسلام سرباز زدند و حتي ادعا شده که نشانه هاي پيامبر اسلام(ص) را از کتاب‌هاي خود پاک کردند يا آن‌ها را مخفي نمودند. در عين حال محققاني اعتقاد دارند که در همين تورات و انجيل کنوني (که بسياري اعتقاد به تحريف آن دارند) نشانه هايي از پيامبر اسلام(ص) مي‌توان يافت که بجهت طولاني نشدن بحث تنها به دو مورد اشاره خواهيم کرد:

1. عده‌اي از محققين برآنند مراد انجيل يوحنا که حضرت عيسي آمدن «فارقليط» را بشارت داده و در سه جا اين لفظ را آورده، (5) پيامبر اسلام (ص) است زيرا اينان اين کلمه را به معناي ستوده ‌شده (محمد يا احمد) تلقي کرده اند، گرچه مسيحيان اين کلمه را به معناي تسلي‌دهنده گرفته‌اند. (6)

2. بنا به نقل تورات، حضرت موسى به بني‌اسرائيل مي‌گويد: «يهوه، خدايت، نبى اى را از ميان تو از برادرانت مثل من براى تو مبعوث خواهد گردانيد او را بشنويد.» (7) شکى نيست که اين فقره آمدن پيامبرى را بشارت مى‌دهند. اين پيامبر ويژگى‌هايى دارد؛ از جمله اين که مانند موسى است و ديگر اين که از ميان برادران قوم اسرائيل بر خواهد خواست. بدون شک مهم‌ترين ويژگى نبوت حضرت موسى اين است که شريعتى خاص آورده است و وقتى گفته مي‌شود «نبى اى مانند موسى» حتماً بايد اين ويژگى در نظر گرفته شود در حالي که هيچ يک از انبياء بني‌اسرائيل حتي حضرت عيسي (ع) چنين ادعايي نداشت. نکته ديگر اين است که بر طبق اين فقره آن پيامبر «از ميان برادران» بني‌اسرائيل است و مشخص است که برادران بني‌اسرائيل، بنى اسماعيل هستند و اين قيد با وضوح نشان مى دهد که اين پيامبر از بني‌اسرائيل نيست. (8)

بر اين اساس در آيات متعددي در قرآن ذکرشده است که نشانه هاي پيامبر اسلام (ص) در کتاب‌هاي اديان گذشته موجود بوده و آن‌ها مانند فرزندان خود پيامبر اسلام را مي‌شناختند اما پس از ظهور ايشان، به دلايل مختلف با ايشان مخالفت کرده و از قبول اسلام سرباز زدند و حتي به اعتقاد مسلمانان دست به تحريف کتاب‌هاي خود زدند تا اين نشانه ها را محو کنند. در عين حال برخي محققان در همين کتاب‌ها نيز نشانه هايي از پيامبر اسلام ص يافته اند که در بالا به آن‌ها اشاره شد.

کليدواژه:

 عيسي (ع)، موسي (ع)، پيامبر اسلام (ص)، کتاب مقدس، تورات، انجيل، بشارت‌ها. منابع براي مطالعه بيشتر:

صادقي تهراني، محمد، بشارات عهدين، قم، انتشارات شکرانه، 1392 ش؛ اسقف داوود بنيامين، محمد (ص) در تورات و انجيل، ترجمه فضل الله نيک آيين، تهران، فرهنگ نشر نو، 1361 ش.

کليدواژگان:

 بشارت، نبوت، پيامبر اسلام، محمد (ص).

پي‌نوشت‌ها:

1. صف (61)، آيه 6.

2. بقره (2)، آيه 146.

3. مانند بقره (2)، آيه 89 و اعراف (7)، آيه 157.

4. ابن هشام، السيره النبويه، المحقق محمد محيي الدين عبد الحميد، قاهره، مكتبة محمدعلي صبيح وأولاده، بي‌تا، ج 2، ص 383.

5. يوحنا، 16: 5-15 و يوحنا،14: 25-26 و يوحنا، 14: 15-17.

6. سليماني اردستاني، عبدالرحيم، قرآن کريم و بشارت‌هاي پيامبران، هفت آسمان، زمستان 1381، شماره 16، ص 51-56.

7. سفر تثنيه، 15: 18.

8. براي مطالعه بيشتر، رک: اسقف داوود بنيامين، محمد (ص) در تورات و انجيل، ترجمه فضل الله نيک آيين، تهران، فرهنگ نشر نو، 1361 ش.

چگونه مي توان ثابت کرد که فردي در تاريخ واقعا پيامبر خدا بوده يا چيزهايي که گفته دروغ و بخاطر منافعش بوده است؟

با سلام و آرزوي قبولي عبادات و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني.

پرسشگر گرامي تاخير در پاسخگويي به جهت اختلال در فرآيند پاسخگويي بوده است. از صبر و شکيبايي شما تشکر و از تاخير بوجود آمده عذرخواهيم.

 

حكمت الهي اقتضا دارد پيامبراني از سوي خداوند براي هدايت مردم برانگيخته شوند تا از اين رهگذر، زمينه لازم براي راه‌يابي انسان‌ها به كمال و سعادت حقيقي خويش فراهم آيد. حال اين پرسش مطرح مي‌شود كه آيا اساساً راهي براي شناخت پيامبران حقيقي وجود دارد و اگر چنين است، آن راه كدام است؟ اهميت اين پرسش، با عنايت به اين نكته روشن‌تر مي‌شود كه در طول تاريخ، مدعيان دروغين پيامبري كم نبوده‌اند و چه بسيار گمراهي‌هايي كه در پي پيروي از چنين مدعياني، در ميان جوامع بشري، رواج يافته است؛ به‌ويژه آنكه علي‌الاصول انگيزه‌هاي شخصي فراواني (همچون شهرت‌طلبي، جاه‌طلبي و ...) براي دستيابي به چنين مسندي وجود دارد.

در پاسخ به بخش نخست پرسش فوق بايد گفت: حكمت الهي، همان‌گونه كه مقتضي ارسال پيامبران است، اقتضا دارد كه راه يا راه‌هايي عمومي براي شناخت آنان وجود داشته باشد، زيرا در غير اين صورت، گروه زيادي از مردم در شناسايي پيامبران حقيقي ناكام مي‌مانند و از هدايت الهي محروم مي‌شوند و درنتيجه، بار ديگر با محذور «نقض غرض» روبه‌رو خواهيم بود.

 

بنابراين، براي آنكه غرض از بعثت پيامبران نقض نشود، لازم است راهي براي بازشناسي پيامبران حقيقي از مدعيان دروغين نبوت وجود داشته باشد که ما موارد آن را در اينجا، بر پيامبر اسلام تطبيق مي‌دهيم.

براي اثبات نبوت پيامبر اسلام راه‌هايي ذکرشده که عبارت‌اند از:

1- معجزات

يکي از راه‌هاي اثبات نبوت پيامبر اسلام اين است که او ادعاي نبوت کرده و معجزه‌اي که خارق عادت و مطابق ادعاي او بوده است را اظهار کرده و آورده است درحالي‌که ديگران از آوردن مثل آن عاجز بوده‌اند. معجزات پيامبر اسلام به حدّي است که قابل‌شمارش نيست و کسي که به ديده انصاف بنگرد جاي هيچ‌گونه شک و ترديدي در صدق و راستي ادعاي نبوت پيامبر (ص) براي او باقي نمي‌ماند. (1) علاوه بر اينکه نخستين وبرترين و پايدارترين معجزه پيامبر گرامي اسلام يعني قرآن کريم در جاي‌جاي خود مسئله تحدّي را مطرح کرده است و به اين وسيله صدق و راستي پيامبر اکرم را در ادّعاي نبوتش به اثبات رسانده است آنجا که مي‌فرمايد:

«قل لئن اجتمعتُ الأنس و الجنّ علي أن باتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعضٍ ظهيراً؛ بگو اي پيامبر اگر جن و انس جمع شوند که مانند اين قرآن کتابي بياورند هرگز نمي‌توانند هرچند همه پشتيبان يکديگر باشند.» (2)

درواقع قرآن کريم روي مسئله تحدي و دعوت به معارضه که يکي از ارکان اعجاز است تکيه کرده و گاه با صراحت و گاه با دلالت التزامي مي‌گويد اين کتاب آسماني از سوي خدا است و اگر شک و ترديدي در آن داريد جمع شويد و تمام نيروهاي خود را به‌کارگيريد و چيزي همانند آن و يا بخشي از آن بياوريد؛ زيرا که اگر قرآن زاييده فکر بشر باشد شما هم بشر هستيد و داراي فکر و هوش و در حقيقت با يک منطق عقلي روشن اعجاز قرآن و صدق و راستي نبوت پيامبر گرامي اسلام را اثبات کرده است و در طول تاريخ هم از زمان نزول قرآن تاکنون هيچ‌کس موفق به انجام اين کار نشده است. (3)

2- اخبار و بشارت پيامبران گذشته و کتب آسماني آن‌ها در مورد مبعوث شدن پيامبر اسلام

يکي ديگر از راه‌هاي اثبات نبوت پيامبر اسلام بشارت‌هايي است که پيامبران گذشته راجع به مبعوث شدن پيامبر اسلام داده‌اند به‌طوري‌که در تاريخ نقل‌شده است که پيامبر گرامي اسلام بر يهود و نصاري احتجاج مي‌کرد که در تورات و انجيل راجع به مبعوث شدن او بشارت داده‌شده است و اينکه حضرت موسي و حضرت عيسي (عليهماالسلام) به رسالت و پيامبري او بشارت داده‌اند و اين‌که اگر اهل کتاب به کتاب‌هاي خودشان رجوع کنند اين بشارت‌ها را در آن کتاب‌ها خواهند يافت و مي‌شناسد و به آن اعتراف مي‌کنند در مقابل اين احتجاج پيامبر علماي يهود و نصاري هيچ جوابي نداشتند؛ بلکه تنها جواب آن‌ها سکوت و کتمان حق و عدم انتشار اين بشارت‌ها و کتب در بين پيروان خودشان بود. قرآن کريم در اين رابطه مي‌فرمايد: «الذّين آتيناهم الکتابَ يعْرفُونَه کما يعرِفونَ أبناءَهم و انّ فريقاً منهم لَيکتُمونَ الحقّ و هم يعْلَمون؛ گروهي که ما بر آن‌ها کتاب فرو فرستاديم محمد و حقانيت او را به‌خوبي مي‌شناسند همان‌گونه که فرزندان خود را مي‌شناسند، ولي گروهي از آن‌ها به خاطر دشمني حق را کتمان مي‌کنند درصورتي‌که به آن علم‌دارند.» (4)

«الذين يتّبِعُون الرسولَ النبي الأمّي الذي يجدُونَه مکتوباً عندهم في التوراة والانجيل؛ آنان که پيروي کنند از فرستاده‌شده‌اي پيامبر امي است آن پيغمبري که او را در تورات و انجيلي که در دست آن‌ها است نگاشته مي‌يابند.» (5)

3- محتواي دعوت پيامبر اسلام

محتواي دعوت پيامبر اسلام نيز يکي ديگر از راه‌هاي اثبات نبوت ايشان است، محتواي دعوت پيامبر اسلام مشتمل بر مفاهيم بلندي بود که در تمام شئون زندگي بشر تأثير گذاشت، مردم را به‌سوي توحيد و يکتاپرستي و منزه داشتن خداوند از هرگونه نقص و عيب و دست برداشتن از بت‌پرستي دعوت نمود درحالي‌که قبل از آن مفاهيمي همچون شرک و بت‌پرستي در آن زمان رايج بود و مردم در گمراهي به سر مي‌بردند. در محيط کينه و دشمني جامعه آن روز بذر محبت و مواسات را پاشيد و همه مردم را برادر و کمک‌کار و يار و غمخوار يکديگر خواند و فرمود: «إنَما المؤمنون اخوهٌ.» (6) احسان و عدالت اجتماعي را بر پا ساخت و کجاست اين تعاليم در بلندي و اوج در مقايسه با قبيح‌ترين مفاهيم و رذايل اخلاقي که مردم با آن خو گرفته به‌طوري‌که دائم در جنگ و خونريزي بودند؛ ازجمله بين أوس و خزرج که دو قبيله بزرگ آن روز را تشکيل مي‌دادند، جنگ‌هايي که در طول 120 سال روي‌داده بود. (7)

4- قرائن و نشانه‌هايي که دلالت بر پيامبري اسلام مي‌کند؛ قرائني از قبيل: سوابق زندگي او، اطرافيان و اصحاب، وسايل پيشبرد هدف، ميزان تأثير او در محيط، ميزان اعتقاد و فداکاري او در برابر هدف خويش که گواه بسيار روشني است که مي‌تواند ما را از صداقت او در اين ادَعا آگاه سازد. (8) بلکه جميع اقوال و افعال و حالات و تمام سجاياي اخلاقي او دلالت بر نبوت و رسالت و راستي او در ادّعاي نبوتش مي‌کند. هرکس در سيره عملي و افعال و اخلاق و حالاتي که از پيامبر گرامي اسلام به ما رسيده است و در روايات و اخباري که دلالت بر شيوه هدايت و رهبري او بر مردم و انس و الفت او با مردم دارد و يا جواب‌هايي که در مسائل گوناگون از او نقل‌شده و تدبيرهاي بديعي که او در مصالح و امور زندگي مردم داشته و نکته‌ها و اشاراتي که او در بيان کردن شرع مقدس اسلام داشته، دقت کند، جاي هيچ شک و ترديدي باقي نمي‌ماند که اين امور با نيروي بشري حاصل نشده است؛ بلکه با استمداد الهي همراه بوده و همه اين امور به فضل خداوند به او عنايت شده است، درحالي‌که او يک مرد امَي بيش نبوده و اينکه اصلاً علمي نياموخته و به مکتب نرفته است. همه اين امور گواهي مي‌دهد که اين‌ها از خواص نبوت و دريافت وحي بوده است که فقط به دست پيامبران حاصل مي‌شود. (9)

در پايان مي‌بايست گفت مدعيان دروغين نبوت را مي‌توان از راه‌هايي مانند ناتواني از اعجاز، تكذيب از سوي پيامبر (يا معصوم) ديگر، اقدام به تكذيب پيامبران خدا و درخواست اجر و مزد در قبال رسالت خويش، بازشناخت که هيچ‌کدام در پيامبران الهي ازجمله رسول اکرم (ص) ديده نشده است.

 پي‌نوشت‌ها:

1. حلّي، حسن بن يوسف بن المطهر، کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، تحقيق حسن حسن‌زاده آملي، قم، موسسه نشر اسلامي، 1422، چاپ نهم، ص 480؛ فخر رازي، ابوعبدالله محمد بن عمر بن حسين، المحصل، قم، انتشارات الشريف الرضي، چاپ اول، ص 490- 491.

2. سوره اسراء، آيه 88.

3. مکارم شيرازي، ناصر، پيام قرآن، قم، مدرسه امام علي بن ابي‌طالب، 1375، ج 8، ص 76-78.

4. سوره بقره، آيه 146.

5. سوره اعراف، آيه 157.

6. سوره حجرات، آيه 10.

7. سبحاني،‌ جعفر، الالهيات، قم، موسسه امام صادق، 1384، چاپ ششم، ج 3، ص 460.

8. پيام امام، ج 8، ص 75.

9. شبّر، سيد عبدالله، حق اليقين في معرفه اصول‌الدين، قم، انتشارات انوار الهدي، 1426 هـ ق، چاپ چهارم، ص 159.

جواب دادن که و لقد بعثنا في کل قريه نذيرا وان من امه الا خلا فيها نذير
يکي از مشکلات رخدادهاي تاريخي عدم شفافيت آن است؛ مکان ظهور پيامبران از مسائل تاريخي است که ابهام دارد و قضاوت درباره آن مشکل است. اما با توجه به رهنمودهاي ...

با سلام اخیراً شبهه انحصار بعثت انبيا در خاورميانه خیلی دست‌به‌دست می‌شود که خب چون انبيا باعث شکاف و تقسیم جامعه به دو يا سه دسته مؤمن و کافر وبي تفاوت می‌شوند و مردان مؤثری بر جامعه هستند قطعاً تاريخ بايد ياد آن‌ها رو ضبط می‌کرد و تاريخ چين و آمريکا استراليا ...گواهي به وجود چنين رجلان الهی نمی‌دهد

جواب دادن که و لقد بعثنا في کل قريه نذيرا وان من امه الا خلا فيها نذير

لطفاً به اين آيات معارض را شرح بفرماييد

ولو شئنا لبعثنا في کل قريه نذيرا که معارض ولقد بعثنا في کل قريه نذيرا ست

بل هو هو الحق من ربک لتنذر قوما ما اتاهم من نذير من قبلک

وما ارسلنا اليهم قبلک من نذير

اولم نعمرکم...وجاوکم النذير؟

خب کودکان تو بخش ميگن نه اونقدي بما عمر ندادي که... خب ممکنه گروهي هم بگن نه نذيري نيامد

زحمت ميکشيد متشکرم

به نام خدا و با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

 

براي پاسخ به پرسش حاضر، توجه شما را به اين نکات جلب می‌کنیم:

1.  يکي از مشکلات رخدادهاي تاريخي عدم شفافيت آن است؛ مکان ظهور پيامبران از مسائل تاريخي است که ابهام دارد و قضاوت درباره آن مشکل است. اما با توجه به رهنمودهاي وحياني می‌گوییم: ظهور پيامبران اختصاص به منطقه خاصى ندارد . به‌تصریح قرآن ظهور پيامبران اختصاص به منطقه خاصى ندارد .طبق آموزه‌های اسلامي همه امت‌ها پيامبر داشته‌اند: «و ان من امّة الا خلا فيها نذير، (1 ) در هر امتي نذير و هشداردهنده‌ای وجود دارد».

همچنين: « لقد بعثنا في کلّ أمة رسولاً أنِ اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت؛ (2) در هر امتي پيامبري فرستاديم (تا به مردم بگويند) که خدا را بپرستيد و از بت دوری‌کنید ».

 

2. تعابيري نظير اين، به معني آن نيست كه در هر مقطع زماني و در هر قبیله‌ای پيامبري فرستاده‌شده، بلكه اگر در 4 هزار سال پيش پيامبري چون زرتشت در ميان قوم پارس فرستاده‌شده، می‌توان گفت كه اين قوم داراي پيامبر بوده است.

ازاینجا روشن می‌شود که معناي آيه 51 سوره مبارکه فرقان (وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا في‏ كُلِّ قَرْيَةٍ نَذيراً)  و يا آيات مشابه ديگر چه چيزي است: اين آيات درصدد بيان اين نکته هستند که خدا می‌توانست براي هر شهري يک پيامبر مبعوث کند اما چنين نکرد بلکه چنين مقدر کرد که حضرت محمد ص پيامبر تمامي شهرها باشد و بعد از او براي هيچ امتي پيامبر مخصوص ارسال نشود و همگي از تعاليم حضرت محمد ص پيروي کنند.

بنابراين، براي این‌که يک امت را خالي از پيامبر ندانيم، لازم نيست که حتماً آن امت داراي پيامبر مخصوص باشد، چنانچه که حضرت محمد پيامبر مخصوص اعراب يا ايرانيان نيست و رسالتش جهان‌شمول است. همچنين روشن می‌شود که منظور از آيه 44 سوره مبارکه سبا (وَ ما أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِنْ نَذيرٍ) چه چيزي است: اين آيه درصدد بيان اين نکته است که قبل از تو براي اعراب مکه پيامبر مخصوص ارسال نشده بود بلکه آن‌ها از تعاليم ساير انبياء استفاده می‌کردند که به‌مرور زمان تحريف شده بود.

 

3. به‌علاوه برخي از پيامبران درگذشته‌های دور در پاره‌ای مناطق محدود و کم‌جمعیت مبعوث شدند كه باقي ماندن اثر تبليغ و رسالت آنان معنا ندارد . اگر در قرآن مجيد، تنها نام عدّه معدودى از پيامبران بزرگ برده شده؛ بدين معنا نيست که تعداد ايشان منحصر به همين افراد است؛ بلکه در خود قرآن تصریح‌شده که بسيارى از پيامبران بوده‏اند که نامى از ايشان در قرآن به ميان نيامده: «و رسلاً لم نقصصهم عليک(3) ؛ پيامبراني که داستان آن‌ها را براي تو بازگو ننموديم ».

اتفاقاً برخي از روايات به‌نوعی مؤید همين مطلب است چنان‌که در برخي روايات از على علیه‌السلام نقل‌شده كه خداوند پيامبرى را مبعوث كرد كه سیاه‌پوست بوده و داستان آن به ما نرسيده است. (4)

بنابراين نمى‏توان گفت که همه پيامبران در يک منطقه خاص ظهور نموده‏اند، بلکه طبق احاديثى که در مورد تعداد آنان رسيده ؛ يعني124 هزار نفر، از اين تعداد چند پيامبر مشخص مربوط به آسيا و خاورميانه است، از بقيه خبري نيست ؛ درنتیجه هرچند یقیناً پيامبران اولوالعزم و صاحب‌شریعت و کتاب آسماني،به دلايل خاصي که فعلاً در مقام بررسي آن نيستيم، از شرق ميانه برخاستند، اما اين احتمال بعيد نيست که در بسياري از مناطق جهان همانند هند، چين، آمريکا و ... نيز درگذشته‌های دور که امکان ارتباط وجود نداشته، برحسب ضرورت پيامبراني مبعوث شدند.

اتفاقاً برخي از شواهد و قرائن تاريخي و اجتماعي بيانگر آن است که در ساير مناطق جهان نيز درگذشته‌های دور انبيايي مبعوث شده‌اند، مثلاً برخي از اقوام سرخپوست و ساکنان منطقه آمريکاي جنوبي ،سنت‌های ديني و اذکار و اورادي نظير عبادات ساير اديان دارند که به‌احتمال‌قوی ناشي از تعاليم انبيايي است که در گذشته در آن مناطق زیسته‌اند، ولي نامي از آن‌ها به دست ما نرسيده است.

درواقع احتمال بسيار جدي وجود دارد که بسياري از آیین‌های فعلي آسياي دور مانند بودا و ... و تمدن‌های آمريکاي جنوبي مانند تمدن مايا و اينکا و... به‌نوعی متأثر از تعاليم انبياي آن‌ها بوده که براي ما ناشناخته است. نمی‌توان گفت اثري از تعاليم اين انبيا باقي نمانده است؛ اما درهرحال گذشت زمان باعث تغيير و تحريف بسيار در این آیین‌ها شده، حقيقت اين تعاليم امروزه چندان با تعاليم اسلامي منطبق نيست.

 

4. در کنار همه این‌ها بايد دانست که پيامبران بزرگ هرچند در يک منطقه خاص ظهور يافتند. اما اين به معناي انحصار رسالت آن‌ها در آن منطقه نيست. اگر رسالت يک پيامبر جهاني هم باشد لازم است که در منطقه‌ای خاص ظهور يابد که امکان گسترش شريعت وي به ديگر نقاط عالم نيز ازآنجا فراهم باشد. بعثت در مکان و مهد تمدن‌ها موجب می‌شود که پيام انبيا از طريق مردم آن سرزمين به مناطق ديگر نيز برود، چون باوجود تمدن در يک سرزمين، ارتباط مردم آن سرزمين با مناطق ديگر ساده‌تر و بیش‌تر خواهد بود.(5)

در همين راستا، شهيد مطهري به اختلاف استعدادهاي محيطي در پرورش انبياء و اوليا نيز اشاره می‌کند: «چرا در سرزمين خاصى پيغمبر زياد بوده، اين بستگى پيدا می‌کند به همان «الله اعلم حيث يجعل رسالته» يعنى وقتى که اين بستگى داشته باشد به استعدادهاى مخصوصى که در افراد هست، مسلماً سرزمین‌ها هم در پرورش استعدادها تأثیر دارد. امروز هم می‌گویند که شرق، سرزمين عرفان و اشراق است. این‌یک امر گزاف و گتره نيست که مثلاً غربی‌ها بيشتر به محسوسات می‌پردازند و شرقی‌ها بيشتر به نامحسوسات، يعنى این‌ها بيشتر به این‌سو کشانده می‌شوند آن‌ها به آن‌سو. محيط جغرافيايى و اوضاع‌واحوال و گرمى آفتاب و این‌ها در پرورش جسم انسان مفيد است و وضع جسم هم در پرورش‌های مخصوص روح تأثیر دارد. اين مانعى ندارد که بعضى از سرزمین‌ها آمادگى بيشترى داشته باشد براى پروراندن افرادى که اجمالاً استعداد اشراق و الهام دارند. اما اينکه آيا بعضى سرزمین‌ها به‌کلی عارى بوده و فقط يک نقطه دنيا [ محل ظهور پيامبران ] بوده که همان سرزمين فلسطين و حجاز و این‌ها باشد. سرزمین‌های ديگر دنيا پيغمبر هيچ پرورش نداده ؟ اين را ما با تاريخ نمی‌توانیم اثبات کنيم که همه‌جا بوده و نمی‌توانیم اثبات کنيم که بعضى جاها قطعاً نبوده. قرآن کريم می‌گوید: «و ان من امة الا خلا فيها نذير»، در تمام ملت‌ها نذيرى وجود داشته. تاريخ هم نمی‌تواند ثابت کند که حتماً نبوده. ولى قرآن می‌گوید همه‌جا بوده. منتها ما با تاريخ نمی‌توانیم اثبات کنيم که در فلان سرزمين آيا پيغمبرى ظهور کرده يا نکرده، اما نمی‌توانیم نفى هم بکنيم که نبوده.(6)

 

در پناه خداوند موفق و پيروز باشيد.

 

پي‌نوشت‌ها:

1. فاطر (35)، آيه 24.

2. نحل (16)، آيه 36.

3. نساء (4)، آيه 124.

4. طبرسى، مجمع‌البیان فى تفسير القرآن، انتشارات ناصرخسرو، تهران، 1372 ش، ج 8، ص 830.

5. http://www.pasokhgoo.ir/node/33785

6. شهيد مطهري، نبوت، ص30.

پس چرا بعد از حضرت محمد(صل الله علیه وآله) این داستان تكرار نمی شود؟
پاسخ این پرسش در تبیین مقوله خاتمیت اسلام و آخرین پیامبر بودن پیامبراعظم باید جست ؛ در واقع فرق اصلی نبوت پیامبر اسلام با سایر انبیاء در همین مساله است كه ...

خداوند پیامبرانی برای هدایت انسانها از پی یكدیگر فرستاده است. پس چرا بعد از حضرت محمد مصطفی(صل الله علیه و اهل البیت) این داستان تكرار نمی شود؟ (یا اینجوری مطرح كنم كه چه، فرقی بین نبوت حضرت محمد(صل الله علیه و اهل البیت) و نبوت سایر انبیای اللهی,(سلام الله علیهم) وجود دارد؟)

پاسخ این پرسش در تبیین مقوله خاتمیت اسلام و آخرین پیامبر بودن پیامبراعظم باید جست ؛ در واقع فرق اصلی نبوت پیامبر اسلام با سایر انبیاء در همین مساله است كه نبوت آن حضرت مشتمل بر آخرین دستورالعمل سعادت برای همه بشر تا روز قیامت است بخلاف سایر انبیاء كه نبوت های مقطعی و شریعت های محدود داشتند ؛ به طور كلی براي دلائل خاتميت مي توان از دو طريق عقلي و نقلي استفاده كرد:

الف)دلايل نقليكه مي توان به آيات و روايات وارده در اين زمينه اشاره كرد: 

1-"مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَ لَـَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا؛(1) محمّد، پدر هيچيك از مردان شما نبود، ولي رسول خدا و خاتم و آخرين پيامبران است. خداوند بر هر چيز آگاه است."

2-در بسياري از خطبه هاي نهج البلاغه نيز خاتميت پيامبر اسلام (ص) به صراحت تاكيد شده است. مثلا حضرت در خطبه 173 مي فرمايد:

"أَمِينُ وَحْيِهِ وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ وَ بَشِيرُ رَحْمَتِهِ وَ نَذِيرُ نِقْمَتِه‏؛ امين وحي اوست و خاتم فرستادگانش، رحمت او را مژده دهنده و از كيفر او ترساننده."(2)

ب)  در مورد دلائل عقلي بايد گفت:

اصل ختم نبوت از موادي نيست كه شخص با عقل خود به آن رسيده و براي آن دليل عقلي اقامه كند. آيت الله جوادي مي فرمايد:اصل نبوت را میتوان از دلیلهای برون دینی (دلیل عقلی) و هم از دلیلهای درون دینی (دلیل نقلی) اثبات كرد،ولی در انقطاع وحی و نبوت دلیل عقلی بر ضرورت انقطاع خاتمیت نداریم، یعنی عقل، آمدن پیامبر دیگر را محال نمیبیند، جز این كه دلیلهای درون دینی عقل را متقاعد به پذیرش خاتمیت میكند، بنابراین عقل بشری به ضرورت انقطاع نبوّت و استحالة تداوم آن دست نمییازد، بلكه پایان نبوّت از راه دانشی است كه اگر خداوند به پیامبر نیاموخته بود، خود او نیز بر آن آگاه نبود، بنابر این اگر پیامبر اكرم ادعای خاتمیت نكرده بود، هیچ كس از امكان دستیابی بر این راز نبود.

گرچه دلیل عقلی به مفهوم دقیق كلمه بر ضرورت خاتمیت وجود ندارد. اما خاتمیت را از چند راه میتوان توجیه عقلانی كرد:

الف) از راه علل فاعلی، یعنی  پیامبر تحت تربیت و ربوبیت حق تعالي به آخرین درجات كمال بار یافته است، چنان كه از آیات به دست میآید، بنابراین كسی كه بالاتر و برتر از او باشد ،به دنیا نیامده و نمیآید. او شایسته خاتمیت یعنی این كمال نهایی است.

ب) از راه علل قابلی؛ بهترین میوة جهان طبیعت به نام پیامبر خاتم عرضه شده است. ابر و باد و مه و خورشید و فلك افتخار دارند كه بهترین خلق اولین و آخرین را در دامن خود پرورده و جهان را از چنین نعمتی بهرهمند ساختهاند.

ج) از راه علل غایی: با آمدن پیامبر اسلام نیاز بشر تأمین شده، زیرا ارادة حق از طریق وحی و قرآن و سنت و عقل كشف شده است. نیاز به شریعت جدید و اعزام رسولان و انزال كتابهای آسمانی نیست.(3)

در اين ميان برخی نیز راه دیگری برای اثبات عقلی این مسئله بیان كرده  و گفته اند كه پس از آمدن پیامبر اسلام(ص) دلیلی برای آمدن پیامبر جدید نیست.چون حكمت آمدن پیامبران در گذشته، بعد از آمدن پیامبر اسلام منتفی شده است، زيرا تجدید نبوت ها به چند دلیل بود:

1 - از حكمتهای بعثت پیامبر جدید، حفظ و صیانت محتوای دعوت پیامبر قبلی، از تحریف و نابودی است. اما خداوند، خود نگاهبانی قرآن را از تحریف ضمانت كرده است ( نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون؛ ما قرآن را نازل كرده ایم و نگهبان آن خواهیم بود و...)(4)

2 - ادیان گذشته كامل نبودند و مردم به پیامبر جدید نیاز داشته اند تا همخوان با شرایط آنان، شریعت كامل تری را عرضه كند. اما قرآن كریم این عامل را نیز در اسلام منتفی میداند، چون دین كامل است و تمام آن چه را كه آیندگان بدان نیازمندند، آورده است:

"الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً؛(5) امروز است كه دين شما را تكميل كردم، و نعمت خود بر شما تمام نمودم، و امروز است كه دين اسلام را براي شما پسنديدم" .

 در حديثي از پيغمبر (ص)آمده است:وَ اللَّهِ مَا مِنْ عَمَلٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ النَّارِ- إِلَّا وَ قَدْ نَبَّأْتُكُمْ بِهِ وَ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ- وَ مَا مِنْ عَمَلٍ يُقَرِّبُكُمْ إِلَي الْجَنَّةِ- إِلَّا وَ قَدْ نَبَّأْتُكُمْ بِهِ وَ أَمَرْتُكُمْ بِه‏؛(6) به خدا سوگند! كرداري نبود كه شما را به آتش نزديك كند، مگر شما را به آن آگاهي دادم. شما را از آن مانع شدم . كرداري نبود كه شما را به بهشت نزديك كند،مگر اينكه شما را آگاهي و به انجامش فرمان دادم.

 

پینوشتها:

1.احزاب(33)آيه 40 .

2.شهيدي، سيد جعفر،ترجمه نهج البلاغه،چ  انتشارات علمي و فرهنگي‏،تهران 1378 ه ش ، ص 179.

3.جوادي آملي ، عبدالله ،وحی و نبوت در قرآن ، چ مركز اسراء، قم 1385ش.ص 409.

4.حجر (15) آیه 9.

5.مائده (5)آيه 3.

6. علامه مجلسي ، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بيروت،  1404 ه ق  ،ج 74 ص 145.

صفحه‌ها