تثلیث

واژه «پسر خدا» در مورد حضرت عیسی علیه السلام، یا واژه ای حقیقی است و یا واژه ای استعاره ای، که در هر دو صورت، اشکالات جدی به اطلاق این واژه برای ایشان وارد است.
آیا عیسی علیه السلام پسر خدا است؟

پرسش:
چرا مسلمانان با این تعبیر که «عیسی پسر خدا» است مخالفند؛ در حالیکه خودشان نیز قبول دارند که عیسی دارای پدر زمینی نبود و روح خدا بود که مریم را آبستن کرد؟!
 

پاسخ:
بحث ماهیت خداوند، یکی از مباحث مهم و اساسی در بیشتر ادیان بوده و تلقی این مفهوم در ادیان ابراهیمی نیز، ممکن است تا حدودی با یکدیگر متفاوت باشد. در این میان دین مسیحیت علی رغم تاکید و تکیه بر مفهوم خداوند واحد، قائل به اعتقاد به اقانیم سه گانه (تثلیث) و تجسد خداوند در قالب حضرت عیسی علیه السلام بوده و برای حضرتش، اصطلاح «پسر خدا» را در نظر می گیرند.
شگفت این است که علی رغم اصالت و قدمت باور به پسر خدا بودن حضرت عیسی که در میان سه مکتب اصلی این دین، یعنی کاتولیک، ارتدوکس و پروتستان مورد اتفاق بوده و از مهمترین اصول الهیاتی در این دین به حساب می آید، اما تا به امروز، هیچ وحدت رویه و اتفاق نظری در تفسیر و چیستی آن به وجود نیامده و همین امر به رازآلودگی و غیر عقلانی بودن این دین، منتهی گشته است.
در ادامه به برخی از احتمالاتی که در خصوص معنای «پسر خدا» ممکن است به ذهن متبادر شود، خواهیم پرداخت و پاسخ و نقد هر کدام را از منظر اسلامی در قالب چند نکته اشاره خواهیم کرد.

نکته اول:
اگر از عبارت «پسر خدا» معنایی حقیقی اراده شود، برای کسانی که در فضای فرهنگی اسلامی، تنفس کرده و از زلال باورهای راستین دین خاتم سیراب گشته اند، این مسئله، امری شگفت آور و تا حدود بسیاری دور از عقلانیت، به حساب می آید هر چند ممکن است در فضای فکری مسیحیان که خدا را در قالب «اقانیم ثلاثه» یعنى (خداى پدر، خداى پسر و خداى روح القدس) تصویر مى نمایند، به این اندازه، عجیب به نظر نرسد.
در واقع، اثبات «واجب الوجود» بودن خداوند در حکمت و الهیات اسلامی، مستلزم اثبات صفات ثبوتیه و صفات سلبیه درحق خداوند بوده و بدین معناست که خداوند «من جمیع الجهات» واجب الوجود بوده و هیچ جهت نقصان عیب، ترکیب، احتیاج، محدودیت و مسائلی از این دست در او قابل تصوّر نیست.(1) 
مطابق با آموزه های اسلامی، واژه خداوند ناظر به وجودی است که قابل کثرت و تعدد نباشد، نه در خارج و نه در ذهن، و اصولا داخل اعداد نشود، و اگر هم برایش دومى فرض شود، باز خود همان است و چیزى بر او اضافه نشده است.(2)  در حقیقت، وصف احدیت الهی اساسا جایی برای غیر خداوند نمی گذارد تا آن غیر بخواهد، پدر، فرزند، خواهر، برادر و ... خدا باشد.
از این رو آیات انتهایی سوره مبارکه توحید، ناظر به شریک نداشتن خدا در ذات و صفات است که در آیه سوم این سوره، این حقیقت با مفهوم «فرزند و پدر نداشتن خدا»  و با عبارت « لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ» بیان شده و در آیه چهارم با مفهوم «بی‌همتایی خدا در صفات» و با عبارت « وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» بدان اشاره شده است.
« این دو آیه کریمه از خداى تعالى این معنا را نفى مى کند که چیزى را بزاید. و یا به عبارت دیگر ذاتش متجزى شود، و جزئى از سنخ خودش از او جدا گردد... و نیز این دو آیه از خداى تعالى این معنا را نفى مى کنند که خود او از چیزى متولد و مشتق شده باشد، حال این تولد و اشتقاق به هر معنایى که اراده شود... و نیز این معنا را نفى مى کنند که براى خداى تعالى کفوى باشد که برابر او در ذات و یا در فعل باشد، یعنى مانند خداى تعالى بیافریند و تدبیر نماید.»(3)   

نکته دوم:
در نکته قبل گذشت که اطلاق «پسر خدا» بر حضرت عیسی علیه السلام، به نحو حقیقی، شرک آمیز و نادرست است و منطقاً نمی توان توحید و تثلیث را با هم پذیرفت. در نتیجه چاره ای جز گذر از حقیقت به مجاز، نبوده و برای یافتن معنایی معقول، باید این واژه را در چارچوبی استعاری و مجازی تعریف کرد. همچنانکه با مراجعه به متن کتاب مقدس، موارد متعددی وجود دارد که نشان می دهد «پسر خدا» بودن به معنای «خدایی شدن» و «طهارت نفس» است و این عنوانی است که می‌توان از طریق اعمال نیک به آن دست یافت. چه اینکه عنوان «پسر خدا»، ریشه در اصطلاحات عهد عتیق داشته(4)  و در عهد جدید نیز علاوه بر حضرت عیسی،(5)   عنوان، «پسران خدا» بر پیروان عیسی نیز اطلاق شده است. نظیر آنکه در عهد جدید، حضرت عیسی از تعبیر «فرزندان خدا» برای صلح‌جویان استفاده کرد. او بیان کرد: «خوشا به حال صلح کنندگان، زیرا  آنها فرزندان خدا خوانده خواهند شد.»6()  همچنین برای کسانی که دشمنان خود را دوست دارند و برای آنها دعا می کنند، می فرماید: «اما من به شما می گویم که دشمنان خود را دوست بدارید و برای کسانی که به شما جفا می کنند دعا کنید تا  فرزندان پدر خود در آسمان باشید.»(7) 
از این منظر، «پسر خدا»، برای حضرت عیسی نظیر «خانه خدا» برای کعبه است. بدین معنا که وقتی گفته می شود، «بیت الله» در اینجا نوعی «اضافه تشریفیه» وجود دارد که برای نشان دادن، شرافت و برکت آن مکان است نه اینکه این مکان حقیقتا خانه خدا باشد!! نظیر کلمه «ثار الله» (به معنای خون خدا) که نوعی از اضافه تشریفیه بوده و شدت شرافت و عظمت خون حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام را نشان می دهد.

نکته سوم:
اما اگر گفته شود که «پسر خدا» بودن حضرت عیسی علیه السلام ناظر به تولد ویژه حضرت بوده که در قرآن کریم نیز بدان اشاره شده است(8)  و بدین معناست که در امر ولادت وی، پدری زمینی وجود نداشته و روح القدس متکفل تولد او از حضرت مریم سلام الله علیها بوده است -چنانکه از سوال یادشده نیز همین معنا به ذهن متبادر می شود- در این صورت هر چند باز هم معنایی مجازی از عبارت «پسر خدا» در نظر گرفته شده و از این جهت محذوری که در نکته اول بدان اشاره شد را با خود ندارد، اما این نقض بوجود می آید که اگر حضرت عیسی بواسطه نوع تولدش از طریق روح القدس، «پسر خدا» است، پس حضرت آدم علیه السلام که اولین انسان بوده و حتی در ولادتش روح القدس و مادری نیز مشارکت نداشته اند، به طریق اولی باید «پسر خدا» باشد؛ در حالی که مسیحیان ایشان را پسر خدا نمی دانند. توضیح بیشتر اینکه، در باور به خلقت ابتدایی حضرت آدم علیه السلام میان ادیان ابراهیمی، اتفاق نظر وجود داشته(9)   و اگر ویژگی تولد حضرت عیسی وی را مستحق عنوان «پسر خدا» کرده است، باید بر طبق عقاید مسیحیان، حضرت آدم  به چند مرتبه اولی تر، پسر خدا باشد چرا که همان مقدار وساطت واسطه ها نیز که در تولد حضرت عیسی وجود دارد، در تولد حضرت آدم وجود ندارد؛ در حالیکه ایشان وصف «پسر خدا» را منحصر به حضرت عیسی می دانند و آن را به معنای الوهی بودن حضرت عیسی و همذات بودن ایشان با خدا می دانند.(10)  

نتیجه:
از آنچه بیان شد روشن می شود که:
اولا اگر معنای پسر خدا بودن، معنایی حقیقی باشد، مطابق با باور مسلمانان به خداوند، که هیچگونه از جهات نقص، عیب، ترکیب، احتیاج، محدودیت و مسائلی از این دست در او قابل تصور نیست، قابل جمع نخواهد بود. 
دوم اینکه، اگر این واژه را استعاری -مثل خدایی شدن و طهارت نفس- تلقی کنیم، در این صورت اختصاصی به حضرت عیسی علیه السلام نخواهد داشت و شامل بسیاری از مومنان خواهد شد.
سوم اینکه، اگر اتصاف حضرت عیسی علیه السلام به این عنوان، به سبب خلقت ویژه حضرت عیسی علیه السلام است، این عنوان به مراتب برای حضرت آدم علیه السلام مناسب تر است.

پی نوشت:
1. طباطبایی، سیدمحمدحسین، نهایۀالحکمه، چ1، ص 68.
2 . طباطبایی، سیدمحمدحسین، تفسیر المیزان‏، ج‏20، ص670.
3 . طباطبایی، سیدمحمدحسین، تفسیر المیزان‏، ج‏20، ص 672.
4 . ایوب، 1: 6 ؛ 2: 17.
5 . یوحنا، 10: 34-36.
6 . متی، 5: 9.
7 . متی، 5: 44-45.
8 . ر.ک سوره مریم، آیات 16-21
9 . خواص، امیر، «بررسی تطبیقی خلقت آدم و حوا از منظر قرآن و عهد عتیق، مجله معرفت ادیان»، ص48.
10 . خواص، امیر، «پولس و الوهیت عیسی مسیح»، مجله معرفت ادیان، بهار 1389ش، شماره2، ص 105-108.
 

خدا در آيه 48 سوره نساء گفته است هر گناهي رو براي هركس كه بخواد مي بخشه غير از شرك. مي خواستم بدونم چرا خدا آن قدر نسبت به شرك حساسه؟ ...

خدا در آيه 48 سوره نساء گفته است هر گناهي رو براي هركس كه بخواد مي بخشه غير از شرك. مي خواستم بدونم چرا خدا آن قدر نسبت به شرك حساسه؟ من وقتي كه فكر مي كنم گناهان زيادي رو مي بينم كه جامعه رو به فساد و تباهي مي كشونه، اما رابطه اي بين شرك و فساد و تباهي احساس نمي كنم. مسيحيان زيادي هستند كه به تثليث اعتقاد دارد و يا هندوهاي زيادي هستند كه بت پرست هستند. اما زندگي كاملا پاك و انسانيي دارند و هيچ حق الناسي به گردنشان نيست و در زمين فساد و تباهي هم نمي كنند اينها به صرف اينكه مشرك هستند به جهنم مي روند و مسلمانان فراواني كه صرفا به توحيد اعتقاد دارند و انواع و اقسام گناهان را انجام ميدهند امكان دارد بخشيده شوند و به بهشت بروند. آيا حساسيت بالاي خداوند در مورد شرك نشانه اي از خودخواهي او نيست؟

براي پاسخ به پرسش شما به اين كلام لقمان حكيم در قرآن مجيد اشاره مي كنيم:
وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ: (1) به خاطر بياور هنگامي را كه لقمان به فرزندش، در حالي كه او را موعظه مي‏كرد، گفت: پسرم هيچ چيز را شريك خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيمي است.
يا در آيه اي ديگر مي خوانيم كه  إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَالِكَ لِمَن يَشَاءُ وَ مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْترََي إِثْمًا عَظِيمًا:(2) خداوند (هرگز) شرك را نمي‏بخشد! و پايين‏تر از آن را براي هر كس (بخواهد و شايسته بداند) مي‏بخشد. و آن كسي كه براي خدا، شريكي قرار دهد، گناه بزرگي مرتكب شده است.
اساسي‏ترين مساله عقيدتي كه لقمان حكيم به سراغش رفت مساله" توحيد"است، توحيد در تمام زمينه‏ ها و ابعاد، زيرا هر حركت تخريبي و ضد الهي از شرك سرچشمه مي‏گيرد، از دنيا پرستي، مقام پرستي، هوا پرستي، و مانند آن كه هر كدام شاخه‏اي از شرك محسوب مي‏شود.همان گونه كه اساس تمام حركت هاي صحيح و سازنده، توحيد است، تنها دل به خدا بستن و سر بر فرمان او نهادن و از غير او بريدن و همه بتها را در آستان كبريايي او در هم شكستن!
قابل توجه اين كه لقمان حكيم، دليل بر نفي شرك را اين ذكر مي‏كند كه شرك ظلم عظيم است، آن هم با تعبيري كه از چند جهت، تاكيد در بر دارد.
و چه ظلمي از اين بالاتر كه هم در مورد خدا انجام گرفته كه موجود بي ارزشي را همتاي او قرار دهند، و هم در باره خلق خدا كه آنها را به گمراهي بكشانند و با اعمال جنايت بار خود آنها را مورد ستم قرار دهند، و هم در باره خويشتن كه از اوج عزت عبوديت پروردگار به قعر دره ذلت پرستش غير او ساقط كنند.
لذا  كفر و شرك به خدا كه انكار حقايق عالم را به دنبال دارد و موجب انكار همه حقائق هستي و خالق و تمام خلائق است و موجب محروميت هاي مختلف و هميشگي براي آدمي مي گردد كه از جمله آنها محروم شدن از بهشت و ورود به جهنم خواهد بود.
از يك طرف هم توجه داشته باشيد گناهان ديگر در جاي خويش موجبات عذاب الهي را فراهم مي كند، ولي از جهت شدت و حساسيت موضوع به اين حد نيست يعني اين گناهان وجود خدا كه اصل و اساسي و ريشه است را زير سوال نمي برد به همين دليل خداوند بايد حساسيت ويژه اي را قائل گردد.
توجه داشته باشيد كه عفو الهي شامل افرادي مي‏شود كه شايستگي آن را دارند. عفو الهي مشروط به مشيت و خواست او است و به اين ترتيب يك مسئله عمومي و بدون قيد و شرط نيست، و مشيت و اراده او تنها در مورد افرادي است كه شايستگي خود را عملا به نوعي اثبات كرده‏ اند، و از اينجا روشن مي‏شود كه چرا شرك قابل عفو نيست، زيرا مشرك ارتباط خود را از خداوند به كلي بريده است و مرتكب كاري شده كه بر خلاف تمام اساس اديان و نواميس آفرينش است.
از طرف ديگر در بحث تثليث هم همان كفر و شرك به خدا است و خدا آنها را هم نخواهد بخشيد و شما از كجا مي دانيد و مي گوئيد كه آنها انسان هاي پاكي هستند اصلا ملاك پاكي پيش شما چيست و از كجا مي گوئيد اينها حق الناسي به گردن ندارند و اين مساله شما چه ربطي به حق الناس دارد و شما از كجا مي گوئيد كه همه انسان هايي كه خدا را قبول دارند وارد بهشت مي شوند بله در صورت توبه انسان بخشيده مي شود، حتي مشرك و كافر بشرطي كه اين توبه به وقت آخر مرگش گذاشته نشود و اين كه خداوند مي خواهد جلوي خودخواهي انسان را بگيرد تا هميشه در برابر آستان قدس ربوي سر به سجده واقعي و هميشگي بگذارد:
وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّي إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لاَ الَّذينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَليماً: (3) براي كساني كه كارهاي بد را انجام مي‏دهند، و هنگامي كه مرگ يكي از آنها فرا مي‏رسد مي‏گويد: «الان توبه كردم!» توبه نيست و نه براي كساني كه در حال كفر از دنيا مي‏روند اينها كساني هستند كه عذاب دردناكي برايشان فراهم كرده ‏ايم.
خلاصه آن كه:
1. خيلي از مسيحيان نسبت به حقيقت و دين حق جاهل اند و فكر مي كنند همين راهي كه مي روند حق است از اين رو به آن هم پايبندند.
2. چه كسي گفته جامعه مسيحيت سالم تر از جامعه اسلام است. اگر نگاهي كوتاه به كشور هاي مسيحي نشين از جمله امريكا داشته باشيد مي بيينيد كه فقر و فحشا، مشكلات اقتصادي،جرم و جنايت و..در آن غوغا مي كند.
3. شرك دو قسم است شرك جلي و آشكار، شرك خفي و پنهان ، تمام گناهان ريشه در شرك دارد چون تبعيت از شيطان است.

پي نوشت:
1. لقمان (31) آيه13.
2. نساء( 3) آيه 48.
3. مكارم شيرازي ناصر، ناشر دار الكتب الإسلامية، چاپ تهران، سال 1374 ش، نوبت اول، ج‏17، ص 38.
 

 

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.