امام شناسي

با وجود عقل و انبیای دیگر، ضروری است که زمین خالی از حجت نباشد چراکه حجت در زمین در عصر خاتمیت، کارکردهایی دارد که در عصر حاضر، منحصر به امام مهدی (عج) است.

پرسش:

یکی از ادله شیعیان بر ضرورت وجود امام غائب، خالی نبودن زمین از حجت است و برای تأیید آن به کلام حضرت علی علیه‌السلام استناد می‌کنند که فرمود: زمین بدون حجت نمی‌ماند. اشکال این استدلال این است که اگر امام غائب وجود نداشته باشد، زمین خالی از حجت نمی‌ماند چراکه اولاً برخی از پیامبران مثل حضرت خضر و حضرت عیسی هنوز زنده و غائب‌اند. ثانیاً عقل نیز حجت است و با توجه به پرورش و هدایت عقل توسط خاتم‌الانبیاء، نیاز به حجت دیگری نیست. چگونه به این اشکال، پاسخ می‌دهید؟

پاسخ:

شیعیان مستند به دلایل عقلی و روایی معتقدند که زمین خالی از حجت نیست و باید در هر دوره ای پیامبر یا امام وجود داشته باشد و از سال 260ق تاکنون، امام مهدی عجل الله تعالی فرجه حجت زمین است که به عللی در پرده غیبت به سر می برند تا در زمان مناسب، ظهور نمایند. مخالفان باور به امام مهدی عجل الله تعالی فرجه، اشکالات متنوعی به این باور وارد کرده اند؛ از جمله اینکه، حتی اگر ضرورت حجت در زمین را بپذیریم، با وجود عقل که حجت باطنی است و با وجود پیامبرانی همچون حضرت خضر و حضرت عیسی علیهما السلام که هنوز زنده اند و حجت خدا به حساب می آیند، نیازی به حجت دیگر نیست و ضرورت ندارد که امام مهدی وجود داشته باشد. در ادامه به نقد و بررسی این اشکال می پردازیم.

نکته اول:

آنچه در روایات درباره ضرورت حجت در زمین گفته شده است، شامل هر چیز و هر کسی نمی شود؛ بلکه ناظر به انبیای الهی و امامان علیهم السلام است و پس از حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله، مختص به امامانی است که وظیفه هدایت مردم را بر عهده دارند[1] و مصداق آیه شریفه «وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»[2] به حساب می آیند.[3] از این منظر، امامان همچون انبیای الهی، بشارت دهنده و بیم دهنده مردم هستند[4] و وظیفه شناساندن حلال و حرام به مردم را برعهده دارند.[5] آنها اختلافات مردم را حل می کنند[6]و محافظ دین خدا می باشند.[7] این حجج الهی (امامان و انبیای الهی)، یا مشهور و شناخته شده میان مردم هستند و همه آنها را می شناسند و در دسترس همه قرار دارند یا اینکه به خاطر خطراتی که آنها را تهدید می کند، از شهرت دور مانده و در همان حال، به ایفای نقش هدایتگرانه مشغول هستند.[8]

بنابراین، حجت خدا در زمین، دارای ویژگی ها و کارکردهای خاصی است و بر مصادیق منحصر به فردی تطبیق می یابد و شامل هر کس و هر چیزی نمی شود.

نکته دوم:

ممکن است این سوال پیش آید که با وجود عقل که معارف اسلامی، آن را به عنوان حجت باطنی معرفی می کنند، اصلا چه نیازی به حجت دیگری با کارکردهای یادشده است؟

در پاسخ به این پرسش، گفتنی است: عقل اگرچه حجت خدا و چراغ راه هدایت است اما گستره او محدود است. عقل به تنهایی و به شکل مستقل، قدرت حل برخی از مسائل را ندارد؛ از این رو، باید کمک‌کار دیگری وجود داشته باشد تا اطلاعات مناسبی در اختیار عقل قرار بدهد. گاهی نیز عقل آدمی به خاطر انس با دنیا و امور مادی، کارکرد اصلی خود را از دست می دهد و در نتیجه، برای احیای آن، به حجت دیگری نیاز است که توانایی احیای عقل دفن شده زیر خروارها خاک دنیا را دارد.[9] بگذریم از اینکه، با وجود عقل میان مردم، برای حفاظت از دین و حل اختلافات جامعه، همچنان نیازمند کسانی هستیم که کلام آنها در هنگام اختلافات، فصل الخطاب (سخن آخر) به حساب می آید و با رهبری جامعه دینی، از دین حفاظت می کنند.

بنابراین، حجت بودن عقل و معتبر دانستن آن، به معنای بی نیازی از حجت های ظاهری و هادیان الهی نیست؛ و اگر چنین می بود، اساسا نباید دینی تشریع می شد و پیامبری ارسال می شد. این دو (عقل و دین) مکمل یکدیگرند و یکی ما را از دیگری بی نیاز نمی سازد.

نکته سوم:

پیامبران الهی همچون حضرت عیسی[10] و حضرت خضر[11] علیهما السلام که اکنون زنده و در قید حیات هستند، اگرچه حجت خدا در زمین بودند اما شایسته ابلاغ و اجرای دین جهانی نبودند و به همین جهت با اینکه خداوند می توانست آنها را از پرده غیبت بیرون آورده و آنها را مامور به ابلاغ و اجرای دین کند، این کار را نکرد و این رسالت را به حضرت محمد صلی الله علیه و آله اختصاص داد و در آخرالزمان نیز آن را به امام مهدی عجل الله تعالی فرجه واگذار کرد. بنابراین، آخرین حجج الهی در زمین، پیامبر اسلام و امامان علیهم السلام هستند که در عصر حاضر، این مهم برعهده امام مهدی عجل الله تعالی فرجه است.

اگرچه حضرت خضر و حضرت عیسی علیهما السلام در دوره ای حجت خدا در زمین بودند اما در عصر حاضر این نقش به امام مهدی عجل الله تعالی فرجه سپرده شده است. درست است که امام مهدی نیز غائب است، اما باید توجه داشت که فقط ایشان شایسته رهبریِ نهضت عدالتخواه و هدایتگر است و اکنون به ناچار در پرده غیبت است و با رفع موانع، ایشان نیز ظهور کرده و پیامبرانی همچون حضرت عیسی و حضرت خضر علیهما السلام نیز ظاهر شده و به ایشان اقتدا می کنند.

نتیجه:

با عنایت به آنچه گذشت روشن می شود که انسانها دارای عقل و حجت باطنی هستند اما با این حال، به حجت های ظاهری یعنی انبیای الهی و امامان نیز نیازمندند چرا که این بزرگواران با پرورش عقل و احیای آن و تعلیم اموری که عقل به آنها دسترسی ندارد، مردم را به سعادت و حقیقت رهنمون می سازند. گاهی این حجت های ظاهری، میان مردم آشکارند و شهرت دارند و همه آنها را می شناسند و گاهی نیز به خاطر خوف جان، از شهرت فاصله گرفته و ناشناخته بین مردم زندگی می کنند و با این حال، از وظایف هدایتگرانه خود غفلت نمی کنند و به آن اشتغال دارند و مردمی که شایسته هدایتند را به شکل پنهانی و ناشناس هدایت می کنند. به همین جهت گفته می شود که با ظهور حضرت مهدی، خیلی ها می فهمند که سابقا ایشان را دیده بودند اما به جا نیاورده بودند. در عصر حاضر، اگرچه چند پیامبر و یک امام وجود دارد، اما فقط یکی از آنها، شایستگی دعوت جهانی را دارد؛ اگر آن پیامبران این شایستگی را داشتند، خداوند شرایط را برای ظهور آنها فراهم می کرد و دین خاتم را به آنها می سپرد یا در آخرالزمان آنها را منجی و پیشوای جهانیان می کرد؛ در حالیکه طبق آیات و روایات مشخص می شود که فقط پیامبر اسلام آن شایستگی را داشت که دین خاتم را دریافت و ابلاغ کند و فقط حضرت مهدی این شایستگی را دارد که در آخرالزمان دین خاتم را بر جهانیان مسلط سازد. خلاصه اینکه با وجود عقل و انبیای دیگر، همچنان ضرورت دارد که زمین خالی از حجت نباشد چرا که حجت در زمین در عصر خاتمیت، کارکردهایی دارد که در عصر حاضر، منحصر به امام مهدی عجل الله تعالی فرجه است.

پی نوشت ها:

[1]. «وَ اللَّهِ مَا تَرَکَ اللَّهُ أَرْضاً مُنْذُ قَبَضَ آدَمَ  إِلَّا وَ فِیهَا إِمَامٌ یُهْتَدَى بِهِ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ حُجَّتُهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ لَا تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ حُجَّهٍ لِلَّهِ عَلَى عِبَادِهِ»؛ کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، محقق / مصحح علی اکبر غفارى و محمد آخوندى، تهران: دار الکتب الإسلامیه‏، چ 4، 1407ق.، ج 1‏، ص 179.

[2]. سوره رعد، آیه 17.

[3]. «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(عَلَیْهِ السَّلاَمُ) فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ "إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ " فَقَالَ: رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) الْمُنْذِرُ، وَ لِکُلِّ زَمَانٍ مِنَّا هَادٍ یَهْدِیهِمْ إِلَى مَا جَاءَ بِهِ النَّبِیُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)،ثُمَّ الْهُدَاهُ مِنْ بَعْدِهِ عَلِیٌّ(عَلَیْهِ السَّلاَمُ)، ثُمَّ الْأَوْصِیَاءُ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ»؛ بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران: موسسه البعثه، چ1، 1404ق، ج3، ص228).

[4]. بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ج4، ص523.

[5]. «مَا زَالَتِ الْأَرْضُ إِلَّا وَ لِلَّهِ فِیهَا الْحُجَّهُ یُعَرِّفُ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ وَ یَدْعُو النَّاسَ إِلَى سَبِیلِ اللَّهِ»؛ کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، ج 1‏، ص 178.

[6]. «إن الارض لا تخلو إلا و فیها عالم کلما زاد المؤمنون شیئا ردهم إلى الحق ، و إن نقصوا شیئا تممه لهم»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت: مؤسسه الوفاء، ط2، 1404ق، ج23، ص27.

[7]. بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص335.

[8]. «لاَ تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّهٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً»؛ بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، ص 497.

[9]. «لِیَستَأدُوهُم مِیثاقَ فِطرَتِهِ وَ یُذَکِروهُم مَنسِىَ نِعمَتِهِ ... وَ یُثیروا لَهُم دَفائِنَ العُقول»؛ شریف رضی، نهج البلاغه، مصحح صبحی صالح، قم: مرکز البحوث الاسلامیه، ۱۳۷۴ش، ص 43.

[10]. سوره نساء، آیات 157 و 158: «وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا».

[11]. «... أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا  یَقُولُ‌ إِنَّ الْخَضِرَ  شَرِبَ مِنْ مَاءِ الْحَیَاهِ فَهُوَ حَیٌّ لَا یَمُوتُ حَتَّى یُنْفَخَ فِی الصُّورِ وَ إِنَّهُ لَیَأْتِینَا فَیُسَلِّمُ فَنَسْمَعُ صَوْتَهُ وَ لَا نَرَى شَخْصَهُ وَ إِنَّهُ لَیَحْضُرُ حَیْثُ مَا ذُکِرَ فَمَنْ ذَکَرَهُ مِنْکُمْ فَلْیُسَلِّمْ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَحْضُرُ الْمَوْسِمَ کُلَّ سَنَهٍ فَیَقْضِی جَمِیعَ‌ الْمَنَاسِکِ وَ یَقِفُ بِعَرَفَهَ فَیُؤَمِّنُ عَلَى دُعَاءِ الْمُؤْمِنِینَ وَ سَیُؤْنِسُ اللَّهُ بِهِ وَحْشَهَ قَائِمِنَا فِی غَیْبَتِهِ وَ یَصِلُ بِهِ وَحْدَتَهُ»؛ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمه، محقق / مصحح: على اکبر غفارى، تهران: نشر اسلامیه، چ 2، 1395ق، ج 2، ص390 و 391.

گسترۀ علم امام
گسترۀ علم امام معصوم از جمله مباحث مهم در کلام شیعه است. شیعیان معتقدند امام معصوم(ع) به دلیل داشتن عصمت و ارتباط با وحی، دارای علمی فراگیر و کامل است.

پرسش:

اگر امام معصوم همه چیز را می‌داند، چرا در روایات بیان شده است که علم ایشان نیز زیاد می‌شود؟ دقیقاً گسترۀ علم امام تا چه اندازه است؟ چه دیدگاه‌هایی درباره این موضوع وجود دارد؟

پاسخ:

گسترۀ علم امام معصوم یکی از مسائل مهم در کلام شیعه است. بر اساس اعتقاد شیعه، امام معصوم به دلیل داشتن عصمت و ارتباط با وحی، دارای علمی فراگیر و کامل است که او را از دیگران متمایز می‌کند. اما این پرسش مطرح است که اگر امام همه ‌چیز را می‌داند، چرا در روایات به افزایش علم ایشان اشاره شده است؟ برخی بر این باورند که علم امام تمام حقایق عالم را دربر می‌گیرد؛ در‌حالی‌که دیگران علم امام را محدودتر و آن را افزایشی می‌دانند. در ادامه در قالب نکاتی به بررسی این مسئله می‌پردازیم.

نکتۀ اول: گسترۀ علم امام

برخی روایات علم امام را دربردارندۀ همۀ گذشته، حال و آینده مخلوقات دانسته‌اند؛ برای نمونه امام صادق (علیه السلام) فرموده‌اند: «اگر من همراه موسى و خضر بودم، به آنها مى‏گفتم که من‏ از آن دو اعلمم و به آنها بدانچه در دست نداشتند، خبر مى‏دادم؛ زیرا به موسى و خضر علم آنچه بود، داده شده بود و به آنها علم آنچه مى‏باشد و آنچه خواهد بود، نداده بودند و به‌تحقیق ما از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آن را به ‌خوبى ارث بردیم» (1). این بیان نشان می‌دهد علم امام معصوم، فراتر از دانش تاریخی و تجربی است و اطلاعات گذشته، حال و آینده را دربر می‌گیرد؛ حتی از جهاتی از علم پیامبران الهی مثل حضرت موسی و خضر نیز برتر و بیشتر است.

البته گفتنی است بخش چشمگیری از علم غیب امام، ارادی و اختیاری است؛ بدین معنا که اگر بخواهند و خداوند نیز اذن دهد و حکمت اقتضا کند، از آن آگاه خواهند شد و در غیر این حالت به آن رجوع نمی‌کنند (2). امام صادق (علیه السلام) در‌این‌باره می‌فرمایند: «إِنَّ الْإِمَامَ‏ إِذَا شَاءَ أَنْ یَعْلَمَ‏ عُلِّمَ‏» (3)؛ یعنی امام اگر بخواهد که بداند، آگاه می‌شود. درحقیقت علم غیب، ابزاری برای هدایت‎گری امامان (علیهم السلام) است و با توجه شرایط و نیازهای جامعه از آن استفاده می‌شود (4).

بنابراین اگر علم امام را بالفعل بدانیم، می‌توان آن را افزایشی دانست؛ اما اگر آن را بالقوه بدانیم، به این معنا که اگر بخواهند، چیزی از آنها پنهان نمی‌ماند، علم امام افزایشی نیست و هیچ محدودیتی ندارد. به عبارت بهتر، ایشان متصل به علم بی‌کران هستند، اما التفات به آن خزینه اطلاعات، تابع خواست خودشان در موقعیت های مختلف زندگی است.

نکتۀ دوم: علم عادی برای زندگی شخصی

امامان (علیهم السلام) با علم عادی زندگی می‌کردند و رجوع به علم غیب در زمان‌هایی بود که هدایت بشر به آن وابسته باشد. دلیل استفاده‌نکردن همیشگی از علم غیب این است که ائمه (علیهم السلام) الگوی بشر هستند و این ممکن نیست مگر آنکه مانند بشر معمولی زندگی کنند و استفاده از علوم غیبی و ... در حد ضرورت و بنا بر حکمت باشد. در غیر این حالت، زندگی آنها نمی‌تواند ملاک الگوگیری برای دیگران باشد. از طرفی افزایش علم در علوم عادی و طبیعی امری رایج است که می‌تواند در امام هم راه داشته باشد.

نتیجه:

بنابراین علم امام معصوم ویژگی‌ای اساسی است که تمام حقایق عالم به صورت بالقوه را دربر می‌گیرد. این علم نه‌تنها به گذشته و حال، بلکه به آینده نیز گسترش می‌یابد. استفاده از علم غیبی تابع اراده و حکمت الهی است و امامان (علیهم السلام) بر اساس نیازهای جامعه به آن رجوع می‌کنند؛ زیرا زندگی ائمه باید به گونه‌ای باشد که الگوهای بشری شناخته شوند؛ ازاین‌رو همواره با علم عادی در تعامل هستند. این رویکرد به آنها اجازه می‌دهد ضمن حفظ ارتباط با حقیقت غیبی، در قالب موجودات انسانی زندگی کنند و از چالش‌های شناختی و تجربی مشابه دیگران عبور نمایند.

بر این اساس، افزایشی‌بودن و قابل زیاد‌شدن علم امام معصوم علیه (السلام) معنادار است؛ بی‌آنکه بخواهیم ارتباط پیوسته ایشان با علم الهی را انکار کنیم. درواقع ایشان همواره مرتبط با علم ویژه هستند و اگر بخواهند، چیزی از ایشان پنهان نمی‌ماند.

پی‌نوشت‌ها:

1. «لَوْ کُنْتُ بَیْنَ مُوسَى وَ الْخَضِرِ لَأَخْبَرْتُهُمَا أَنِّی أَعْلَمُ مِنْهُمَا وَ لَأَنْبَأْتُهُمَا بِمَا لَیْسَ فِی أَیْدِیهِمَا لِأَنَّ مُوسَى وَ الْخَضِرَ ع أُعْطِیَا عِلْمَ مَا کَانَ وَ لَمْ یُعْطَیَا عِلْمَ مَا یَکُونُ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ حَتَّى تَقُومَ السَّاعَهُ وَ قَدْ وَرِثْنَاهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وِرَاثَهً» (کلینی، محمدبن یعقوب؛ الکافی؛ تحقیق: علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی؛ چ 4، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1407 ق، ج 1، ص 261).

2. مکارم شیرازی، ناصر؛ آیات ولایت در قرآن کریم؛ چ 3، قم: نسل جوان، 1386 ش، ص 284.

3. کلینی، محمدبن یعقوب؛ الکافی؛ تحقیق: علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی؛ چ 4، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1407 ق، ج 8، ص 23.

4. مکارم شیرازی، ناصر؛ تفسیر نمونه؛ چ 10، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1371 ش، ج 7، ص 48.

دلیل واکنش‌های متفاوت امامان (علیهم السلام) در برابر مناسبت‌های یکسان
امامان همواره تصمیم‌هایی متناسب با شرایط خاص زمانه اتخاذ می‌کردند. تفاوت ظاهری نشانۀ اختلاف‌نظر نبود، بلکه نتیجه تفاوت در موقعیت‌ها و اقتضائات تاریخی بود.

پرسش:

 اگر امامان معصوم هستند و خطا نمی‌کنند، چرا در در یک دوره زمانی در برابر مسائل مهم روز، واکنش‌های متفاوتی داشته‌اند؟ مثلاً امام حسن (علیه السلام) صلح کرد، امام حسین (علیه السلام) قیام کرد و امام سجاد (علیه السلام) دوباره راه صلح را پیش گرفت؟ چطور امکان دارد همۀ این تصمیم‌ها درست باشند؟ درنهایت، صلح درست است یا جنگ؟

پاسخ:

امامان شیعه با بهره‌مندی از عصمت و علم الهی، همواره تصمیم‌هایی متناسب با شرایط خاص زمانه اتخاذ می‌کردند. تفاوت ظاهری در رفتار آنان نشانۀ اختلاف‌نظر نبود، بلکه نتیجه تفاوت در موقعیت‌ها و اقتضائات تاریخی بود.

امام حسن (علیه ‌السلام) در دوره‌ای بحرانی، با سپاهی متزلزل و مردمی دلسرد، صلح را برگزید تا هم از نابودی جبهه حق جلوگیری کند و هم فرصتی برای روشنگری مردم و بازگشت حکومت به اهلش فراهم شود. امام حسین (علیه ‌السلام) نیز پس از بیست سال پایبندی به صلح‌نامه، در برابر نقض آن از سوی معاویه و روی‌کار‌آمدن یزید، برای جدا‌کردن راه اسلام ناب از سلطنت فاسد، از بیعت سر باز زد و با قیام و شهادتش خط تمایزی روشن بر جای گذاشت. همچنین امام سجاد (علیه ‌السلام) در فضای خفقان‌آمیز و امنیتی پس از عاشورا، مسیر فرهنگی و تربیتی را برگزید و پایه‌های معرفتی مقاومت را استوار کرد.

بنابراین تفاوت در روش‌ها، برخاسته از درک عمیق شرایط بود، نه تفاوت در هدف؛ هدفی یگانه یعنی اقامۀ دین و هدایت امت.

معصوم به دلیل برخورداری از علم کامل، ارادۀ قوی و ملکۀ نفسانی استوار، در گفتار و رفتار خود نه دچار خطا می‌شود، نه گرفتار فراموشی و نه مرتکب گناه .(1) بنابراین معصوم آنچه می‌گوید و انجام می‌دهد، درست و حقیقت است؛ همان‌گونه که قرآن کریم در وصف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می‌فرماید: «و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید. آنچه می‌گوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست» (2). در آیاتی از قرآن به این مهم اشاره شده است که ارادۀ خداوند، عصمت اهل‌بیت (علیهم السلام) را تضمین کرده است؛ از جمله می‌فرماید «خداوند فقط می‌خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل‌بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد» (3).

بر این اساس، بی‌تردید اهل‌بیت (علیهم ‌السلام) معصوم‌اند و همه تصمیم‌هایشان از روی حکمت و درستی است. پرسشی که پیش می‌آید، این است که چرا واکنش‌های آنها به مسائل مشترک زمانه، متفاوت به نظر می‌رسد؟

تفاوت‌های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتضائات آن

برای فهم درست چرایی تفاوت رفتارهای امامان (علیهم ‌السلام) نباید فقط به شباهت‌های ظاهری میان دوره‌های تاریخی بسنده کرد؛ زیرا هر امام در شرایط خاص خود تصمیم می‌گرفت؛ شرایطی که از نظر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تفاوت‌های مهمی با دیگر دوره‌ها داشت. همین تفاوت‌ها، سبب تفاوت در نوع مواجهه، شیوۀ برخورد و راه‌حل‌هایی می‌شد که انتخاب می‌کردند؛ همان‌گونه که یک طبیب ماهر برای درمان یک بیماری واحد، در شرایط مختلف، نسخه‌های متفاوتی می‌پیچد که اگرچه بیماری یکی است و بیماران شباهت‌‌های زیادی به هم دارند، ویژگی‌های هر بیمار مانند سن، توان جسمی، شرایط روحی، بیماری‌های زمینه‌ای مثل فشار خون یا دیابت و ... متفاوت است. در‌نتیجه یک پزشک کاردان، نسخه‌ای یکسان برای همه نمی‌نویسد، بلکه دقیقاً متناسب با شرایط هر بیمار، روش درمان را انتخاب می‌کند. اگر کسی بخواهد بدون توجه به تفاوت‌ها نسخه یک بیمار را برای همه تجویز کند، نه‌تنها درمانی حاصل نمی‌شود بلکه ممکن است آسیب بیشتری هم وارد شود.

هر کدام از امامان (علیهم‌ السلام) نیز در جایگاه «طبیب دوّار بطبّه» بودند؛ یعنی طبیبانی الهی که با شناخت کامل از زمانه خود، بهترین راه را برای هدایت امت برمی‌گزیدند؛ بر این اساس یک روش مشخص را در همۀ شرایط تکرار نمی‌کردند، بلکه بر اساس مأموریتی که از سوی خداوند داشتند و با شناخت کامل از مردم، حاکمیت، امکانات و ظرفیت‌های جامعه، تصمیم می‌گرفتند.

صلح امام حسن (علیه السلام) با معاویه

دوران امامت امام حسن مجتبی (علیه ‌السلام) از دوره‌های بسیار بحرانی و پیچیده در تاریخ اسلام بود. آن حضرت پس از شهادت امیرالمؤمنین (علیه ‌السلام) رهبریِ امتی را بر عهده گرفت که هم از درون دارای فرسودگی و ضعف بود و هم از بیرون با تهدیدهای نظامی و سیاسی جدی روبرو بود؛ از یک‌سو خطر حمله رومیان به مرزهای شمالی کشور اسلامی وجود داشت و احتمال بهره‌برداری دشمنان خارجی از هرگونه جنگ داخلی کاملاً جدی بود. از سوی دیگر، جامعۀ اسلامی در جبهه داخلی به ‌دنبال جنگ‌های داخلی، به‌شدت دچار تشتت، ناهماهنگی و بی‌اعتمادی شده بود. بسیاری از نیروهای کوفه که در ظاهر به امام وفادار بودند، در عمل دچار تردید، سستی یا حتی خیانت شده بودند. معاویه در چنین شرایطی، با بهره‌گیری از فریب، تطمیع و تهدید، توانسته بود بخش‌هایی از لشکر امام را به ‌سوی خود جلب کند. خیانت برخی از فرماندهان برجسته‌ای همچون عبیدالله ‌بن ‌عباس که با رشوۀ معاویه به اردوی شام پیوست، نمونه‌ای آشکار از فروپاشی انسجام در سپاه امام حسن (علیه ‌السلام) است. در چنین فضای تیره و پراضطرابی، امام حسن (علیه ‌السلام) با چشمانی باز، صلحی تحمیلی را پذیرفت؛ صلحی که نه به دلیل ضعف شخصی، بلکه از سر تدبیر و آینده‌نگری بود. آن حضرت با تحلیل دقیق از موقعیت سیاسی و اجتماعی زمانه، چنین دریافت که ادامه جنگ در آن شرایط نه‌تنها به پیروزی حق نمی‌انجامد، بلکه ممکن است به نابودی کامل بازمانده‌های جبهه حق منجر شود و زمینه را برای استقرار کامل سلطه بنی‌امیه فراهم کند.

بنابراین امام (علیه السلام) با پذیرش صلحی موقت و مشروط در سال 41 هجری قمری، کوشید به جامعۀ اسلامی فرصت آزمون و خطا بدهد تا در‌نهایت جامعه اسلامی با متوجه‌شدن به اشتباه خود و یک‌دست‌شدن، حکومت را به اهل آن یعنی اهل‌بیت پیامبر (صلی ‌الله ‌علیه ‌و آله) برساند. در‌واقع، صلح امام حسن (علیه ‌السلام) پایان مبارزه نبود، بلکه تغییر میدان و روش مبارزه بود تا جبهه حق بتواند نفسی تازه کند و در آینده با قدرتی بازسازی‌شده به صحنه بازگردد .(4)

مقاومت امام حسین (علیه السلام) در برابر یزید

امام حسین (علیه ‌السلام) با وجود انتقادها به معاویه، تقریباً بیست سال به صلح پایبند بود؛ ده سال در دوران امامت امام حسن (علیه ‌السلام) و حدود ده سال در دوران امامت خودشان. پس از مرگ معاویه، بر اساس مفاد صلح‌نامه نباید خلافت به سلطنت موروثی تبدیل می‌شد؛ اما معاویه طوری برنامه‌ریزی کرد که با مرگش، قدرت به فرزندش یزید برسد. سلطنت یزید نه‌تنها نقض آشکار پیمان صلح بود، بلکه تهدیدی جدی برای اساس اسلام به ‌شمار می‌رفت. یزید فردی بود که آشکارا مرتکب فسق و فجور می‌شد، از شعایر اسلامی بی‌خبر بود، در مجالس شراب‌خواری و لهو و لعب شرکت می‌کرد و شخصیتی شهوت‌ران، ستمگر و بی‌توجه به احکام الهی داشت. سلطنت او هم جامعه را از حقیقت اسلام تُهی می‌کرد و هم با ظلم و جورش ممالک اسلامی را به شورش علیه اسلام سوق می‌‌داد. بنابراین بیعت با چنین فرد فاسدی، به معنای خاموش‌کردن چراغ اسلام ناب بود. اگر امام حسین (علیه ‌السلام) یا خاندان پیامبر در برابر این انحراف آشکار سکوت کرده و با یزید بیعت می‌کردند، در ذهن مردم این تصور شکل می‌گرفت که همین حکومت فاسد ادامۀ راه پیامبر است و اسلام یعنی همین روش. چنین کاری نه‌تنها به معنای تأیید انحراف‌ها و ظلم‌ها بود، بلکه راه هرگونه اصلاح و بیداری دینی را برای نسل‌های بعد می‌بست.

بر این اساس امام حسین (علیه السلام) با اینکه الزام به بیعت شده بود و جانش در خطر بود، با یزید بیعت نکرد. ایشان برای طفره‌رفتن از بیعت و تأیید یزید، از مدینه خارج و عازم مکه شد. پس از مدتی، نامه‌هایی از کوفیان دریافت کرد که نشان می‌داد آنها نیز با سلطنت یزید مخالفند و خطر او برای اسلام را درک کرده‌اند. امام حسین (علیه ‌السلام) پس از خروج از مکه، راهی کوفه شد؛ اما در میانه راه، کوفیان بار دیگر پیمان‌شکنی کردند. در‌نتیجه امام و یارانش پیش از رسیدن به کوفه، در سرزمین کربلا به محاصره سپاه یزید درآمدند. آنها در برابر این ظلم ایستادگی کردند و با فدا‌کردن جان خود، نه‌تنها مشروعیت حکومت یزید را باطل کردند، بلکه برای همیشه الگویی روشن از ایثار، آزادی‌خواهی و مقاومت در برابر ستم در تاریخ بر جای گذاشتند .(5)

مواجهه امام سجاد (علیه السلام) با یزید

دوران امامت امام سجاد (علیه ‌السلام) شرایط خاص و حساسی داشت. شهادت دلخراش امام حسین (علیه ‌السلام) به دست یزید، موجی از واکنش و بیداری در سراسر جهان اسلام به ‌راه انداخت. برای بسیاری از مسلمانان و ملل مختلف کاملاً روشن شده بود که حکومت اموی نه‌تنها ادامۀ راه پیامبر نیست، بلکه در تضاد آشکار با آن قرار دارد و خاندان پیامبر، مخالف جدی این سلطنت ستمگرند.

فضای سیاسی آن زمان به‌شدت امنیتی و سرکوبگر بود؛ به ‌گونه‌ای که هرگونه فعالیت علنی یا حرکت اعتراضی سرنوشتی جز شکست و نابودی نداشت. امام سجاد (علیه ‌السلام) در چنین وضعیتی تمرکز خود را بر حفظ و انتقال آموزه‌های حقیقی اسلام، تربیت نسل آگاه شیعه و آماده‌کردن بستر فکری و فرهنگی برای آینده گذاشت .(6)

افزون بر اینکه در منابع تاریخی، گزارشی درباره تلاش حکومت برای گرفتن بیعت از امام سجاد (علیه ‌السلام) وجود ندارد، حتی اگر چنین بیعتی هم انجام گرفته بود، برای همگان روشن بود که این‌گونه بیعت‌ها تحت فشار و اجبار انجام می‌گیرد و هرگز به معنای رضایت قلبی یا تأیید مشروعیت حکومت نیست، بلکه مردم آن را نشانه‌ای از اجبار می‌دانستند، نه همراهی.

نتیجه:

با توجه به آنچه گفته شد، روشن می‌شود «عصمت» تنها به معنای ترک گناه نیست، بلکه یعنی حضور مداوم در مسیر درست و انتخاب بهترین راه در هر شرایط. علم امام نیز فراتر از اطلاعات عادی است؛ نوری الهی است که حق و باطل را برای او آشکار می‌کند.

بنابراین هیچ‌یک از رفتارهای امامان نمی‌تواند به دلیل از اشتباه، ضعف یا سازش‌ باشد. آنچه گاه تفاوت در روش آنان به نظر می‌رسد، به نوعی انعطاف حکیمانه‌ای است که با توجه به شرایط خاص هر دوره و ظرفیت مردم انتخاب شده است. آنان همه در پی یک هدف مشترک بودند: پاسداری از توحید، اقامه حق، حفظ اسلام و رساندن انسان به کمال. اما مسیر این هدف با توجه به زمان و زمینه، متفاوت بود. همان‌گونه که یک پزشک با وجود آگاهی کامل از بیماری، برای بیماران مختلف نسخه‌ای یکسان نمی‌نویسد، امام معصوم نیز با توجه به اقتضائات زمانه، راهبرد مناسب را برمی‌گزیند.

بنابراین تصور تفاوت یا تعارض در سیره‌ امامان معصوم (علیهم ‌السلام)، بیشتر ناشی از نگاهی سطحی به تاریخ و بسنده‌کردن به ظاهر وقایع است. اگر اندکی ژرف‌تر بنگریم، درمی‌یابیم که چنین برداشتی نه با حقایق تاریخی سازگار است و نه با حقیقت «عصمت» و «علم الهی» امامان (علیهم ‌السلام).

در نگاهی کل‌نگر، سیره‌ اهل‌بیت (علیهم ‌السلام) نه مجموعه‌ای پراکنده، بلکه مسیری هدفمند، منسجم و سرشار از حکمت است. هر امام با درک ژرف از زمانه‌ خود، گامی هماهنگ برای یک مقصد بلند برمی‌دارد. رهبر معظم انقلاب اسلامی این پیوستگی و وحدت در سیرۀ اهل‌بیت (علیهم السلام) را با تعبیر ماندگار «انسان دویست‌وپنجاه ساله» به‌زیبایی به تصویر کشیده‌اند؛ گویی شخصیتی واحد در گسترۀ دو‌و‌نیم قرن در چهرۀ امامان گوناگون ظاهر می‌شود و متناسب با شرایط پیچیده و متغیر هر دوران، تصمیم‌هایی گوناگون اما در راستای هدفی یگانه اتخاذ می‌کند؛ هدفی که چیزی نیست جز اقامه‌ دین، دفاع از حق، و هدایت انسان به سوی تعالی .(7)

پی نوشت ها:

1. مصباح یزدی، محمدتقی؛ آموزش عقاید؛ چ 17، تهران: نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی، 1384 ش، ص 197

2. ﴿وَ ما یَنطِقُ عَنِ الهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى﴾ (نجم: 3 – 4).

3. ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾ (احزاب: 33).

4. برای مطالعه بیشتر، ر.ک: پیشوایی، مهدی؛ سیره پیشوایان؛ چ 31، قم: مؤسسه امام صادق (ع)، 1393 ش، ص 118 – 129. همچنین ر.ک: جعفریان، رسول؛ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه؛ قم: انصاریان، ۱۳۸۱ ش، ص 137 – 164.

5. برای مطالعۀ بیشتر، ر.ک: پیشوایی، مهدی؛ سیره پیشوایان؛ ص 143 – 144. همچنین ر.ک: جعفریان، رسول؛ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه؛ ص 171 – 231.

6. برای مطالعۀ بیشتر، ر.ک: پیشوایی، مهدی؛ سیره پیشوایان؛ ص 265 – 266. همچنین ر.ک: جعفریان، رسول؛ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه؛ ص 253 – 280.

7. خامنه‌ای، سیدعلی؛ انسان دویست‌و‌پنجاه ساله؛ چ 12، تهران: صهبا، 1391 ش، ص 16.

غدیر فقط رخدادی عاطفی یا سیاسی مربوط به گذشته نیست، بلکه تبیین جایگاه امامت است که امت اسلامی را به عدالت و توحید و اسلام ناب رهنمون می‌کند.

پرسش:

چرا غدیر پس از 1400 سال هنوز اهمیت دارد؟

پاسخ:

«غدیر» در نگاه اول واقعه‌ای تاریخی به ‌نظر می‌رسد؛ رخدادی که در سال‌های پایانی عمر پیامبر اسلام (صلی ‌الله ‌علیه ‎و آله) واقع شد و آن حضرت (صلی ‌الله ‌علیه ‎و آله) دست علی بن ابی‌طالب (علیه ‌السلام) را بالا برد و فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه».

پرسش بسیاری از نسل امروز این است که چرا چنین واقعه‌ای پس از قرن‌ها هنوز برجسته می‌شود؟ مگر یک ماجرای عاطفی یا سیاسی، چه تأثیری در دنیای امروز دارد؟

پاسخ این پرسش را باید در پیام عمیق و گستردۀ غدیر جستجو کرد؛ پیامی که نه‌تنها محدود به جانشینی فردی خاص، بلکه ناظر به نوعی از حکمرانی است که بر اساس عدالت، معنویت، کرامت انسان و حاکمیت خداوند بنا شده باشد. در ادامه و در قالب نکاتی، توضیحات بیشتر ارائه خواهد آمد.

نکتۀ اول: غدیر؛ فراتر از یک جانشینی سیاسی

غدیر فقط رویدادی عاطفی یا تشریفاتی و سیاسی نبود. پیامبر اسلام (صلی ‌الله ‌علیه ‎و آله) در حساس‌ترین موقعیت تاریخی و درست در اواخر عمر خویش، کاروان بزرگ حج را در نقطه‌ای بیابانی گرد آورد تا سخنی اساسی بگوید: «ادامه راه اسلام، بدون رهبری اهل‌بیت (علیهم ‌السلام) به انحراف کشیده خواهد شد. بر اساس این نگرش، امام علی (علیه ‌السلام) فقط جانشین پیامبر در حوزۀ سیاست نبود، بلکه تجسمی از یک الگوی حکمرانی توحیدی و عدالتخواه بود. او از کودکی با پیامبر بود؛ شاگرد مکتب او بود؛ عدالت و توحید را تا سر حد جان باور داشت؛ برای اجرای عدالت شجاعت داشت و به توحید نه فقط باور داشت، بلکه با آن زندگی می‌کرد؛ حکومت را نه هدف و آرزوی خود، بلکه وسیله‌ای برای گسترش حق، رفع فقر، دفاع از مظلوم و مبارزه با تبعیض می‌دانست.

بنابراین «غدیر» فقط اعلام جانشینی نبود، بلکه نقطه‌ای حیاتی برای تعیین هدف و مسیر آیندۀ امت اسلامی بود. اگر این مسیر ادامه می‌یافت، چه‌بسا امروز تصویری متفاوت از جهان اسلام داشتیم.

نکتۀ دوم: انحراف از غدیر؛ تثبیت سلطنت به جای امامت

نادیده‌گرفتن غدیر به‌تدریج منجر به ‌کنار‌گذاشتن اهل‌بیت پیامبر (علیهم السلام) و حذف آن الگوی معنوی و عدالت‌محور از صحنه سیاست شد. ساختار خلافت به جای آنکه ادامۀ راه دین باشد، به‌تدریج به سلطنت‌های موروثی و گاه ستمگرانه تبدیل شد؛ جایی که معیار حکومت، نه تقوا و علم و شایستگی، بلکه وابستگی قبیله‌ای و قدرت نظامی بود. از‌این‌رو عدالت و معنویت به شعارهایی تزیینی تقلیل یافت و در عمل، فساد، تبعیض، رانت‌خواری و ظلم ساختاری، چهرۀ نظام‌های سیاسی بسیاری از جوامع اسلامی را شکل داد. صدای اهل‌بیت (علیهم اسلام) خاموش شد، عقلانیت دینی به حاشیه رفت و امت اسلامی گرفتار درگیری‌های درونی و جدایی از ارزش‌های بنیادین خود شد.

نکتۀ سوم: امتداد تاریخی این انحراف در دنیای امروز

سخن‌گفتن از اهمیت غدیر، فقط دربارۀ گذشته نیست؛ زیرا آثار این انحراف تا امروز گسترش یافته است. امروزه نیز حاکمان در بسیاری از کشورهای اسلامی نه بر اساس عدالت و توحید، بلکه بر پایه قدرت و ثروت، حکمرانی می‌کنند؛ بنابراین از بیم به‌خطر‌افتادن ثروت، قدرت و مناسبات بین‌المللی‌شان، در برابر ظلم ظالمان سکوت می‌کنند. بر همین اساس، در‌حالی‌که مردم غزه زیر بمباران، آوارگی و نسل‌کشی، فریاد «کمک» سر می‌دهند، بسیاری از دولت‌های اسلامی به سکوت یا حتی همراهی با ستمگران روی آورده‌اند. حمایت از مقاومت، هزینه دارد و حکومت‌هایی که دغدغه قدرت دارند، حاضر به پرداخت این هزینه نیستند. اینجاست که مخاطب امروز، معنای غدیر را بهتر می‌فهمد؛ زیرا اگر امام علی (علیه ‌السلام) الگوی حکمرانی شده بود، آیا چنین بی‌عدالتی گسترده‌ای ممکن بود؟ آیا امت اسلامی به جای این تفرقه، می‌توانست نمادی از وحدت، عدالت و مقاومت باشد؟

نکتۀ چهارم: تأخیر در ظهور؛ نتیجه انحراف از مسیر غدیر

بر اساس نگرش مهدوی و شیعی، حکومت امام زمان (عجل‌ الله ‌تعالی ‌فرجه)، ادامۀ طبیعی خط امامت است؛ همان مسیری که از غدیر آغاز شد. با وجود این انحرافی که پس از غدیر رخ داد، سبب شد امت اسلامی به ‌جای فراهم‌کردن زمینه‌های حکومت مهدوی و عدالت‌گستر، گرفتار ظلم و تبعیض، جهل و استبداد شود؛ در‌نهایت، آخرین امام که منجی جهان است، تولدش با غیبت ملازم شد و هنوز نیز در پردۀ غیبت مانده است. تا زمانی ‌که جهان اسلام، چشم‌انتظار ندای عدالتخواهانه و توحیدی امام عصر (عجل ‌الله ‌تعالی ‌فرجه) نباشد و به حقیقت غدیر بازنگردد، تحقق حکومت عدل جهانی نیز به تعویق خواهد افتاد.

ظهور نه‌تنها وعده‌ای آسمانی، بلکه نتیجۀ آمادگی تاریخی و اجتماعی برای بسط عدالت و توحید است؛ این آمادگی هم در گرو بازگشت به حقیقت غدیر است.

نکتۀ پنجم: بازگشت به غدیر؛ راهی برای اصلاح امروز و ساختن فردا

بازگشت به غدیر، بازگشت به معنای اصیل حکمرانی اسلامی است؛ یعنی حاکم باید خادم مردم باشد، نه صاحب آنان؛ همچنین اینکه ملاک حکومت، تقوا و دانش و عدالت باشد، نه میراث خانوادگی و روابط پشت‌پرده؛ دفاع از مظلومان در هر جای جهان، وظیفه اسلامی و انسانی باشد، نه یک انتخاب سیاسی مشروط به منافع.

اگر جهان اسلام پیام غدیر را به‌درستی بفهمد و در ساختارهای سیاسی، آموزشی و فرهنگی خود نهادینه کند، می‌توان امید داشت فردایی روشن، آزاد و عادلانه شکل بگیرد.

نتیجه:

بنابراین بازگشت به غدیر، یعنی بازگشت به اسلام اصیل و زنده؛ اسلامی که در آن عدالت، معنویت و دفاع از مظلوم فقط شعار نیست، بلکه معیار حکمرانی است. غدیر فقط یک خاطره تاریخی نیست، بلکه مسیر تمدنی و راهی است برای ساختن جامعه‌ای که در آن قدرت امانت است، نه ابزار چپاول؛ جایی که مسئول، خدمت‌گزار مردم است، نه مالک آنان.

انحراف از غدیر به‌تدریج قطار اسلام را از مسیر اصلی خود منحرف کرد؛ تا جایی که در دوران امویان، از اسلام چیزی جز پوسته‌ای پرزرق‌وبرق باقی نماند و روح آن یعنی عدالت، صداقت و معنویت از کالبد آن جدا شده بود. نتیجۀ انحراف را امروز مشاهده می‌کنیم: حاکمان مسلمان‌نما که از جنایت‌های صهیونیسم چشم می‌پوشند و به ‌جای دفاع از غزه، در اندیشۀ حفظ تخت و ثروت خود هستند.

اصلاح این وضع، نیازمند شجاعت برای بازگشت است؛ بازگشت به عدالت علوی، حکمرانی اخلاق‌محور، و دینی که در عمل از مظلومان حمایت می‌کند، نه فقط در خطبه‌ها و بیانیه‌ها.

کلمات کلیدی: روز غدیر، امام علی (علیه ‌السلام)، امامت، مکتب علوی.

برای مطالعه بیشتر:

سیدی، حسین؛ امیر گل‌ها (نگاهی نو به زندگی و شخصیت امام علی علیه السلام)؛ قم: نشر معارف، [بی‌تا].

صفائی حائری، علی؛ غدیر: معنا، زیربنا، ضرورت و هدف ولایت؛ قم: لیلة القدر، 1397 ش.

فاضل لنکرانی، محمدجواد؛ غدیر: اکمال دین و اتمام نعمت با ابلاغ حکومت و ولایت ائمه معصومین (ع)؛ قم: مرکز فقهی ائمه اطهار (ع)، 1404 ش.

محدثی، جواد؛ بازتاب غدیر در تاریخ اسلام؛ قم: نشر معارف، 1394 ش.

نظری، محمود و حبیب‌الله حلیمی‌جلودار؛ غدیر و حکمرانی شایسته؛ [بی‌جا]: سردار شهید طوسی، 1400 ش.

 

معصومین علیهم السلام از معجزه و کرامت، فقط برای اتمام حجت و گره‌گشایی از مشکلات مردم، متناسب با مصالح آنها و اقتضائات علت و معلولی دنیا، استفاده می‌کردند.
کارکرد معجزه و کرامت در زندگی معصومین (علیهم السلام)

پرسش:
وقتی به زندگی امامان نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم آنها برای رفع نیازهای دنیوی شخصی یا خانوادگی یا اجتماعی خویش، اصلا از معجزه استفاده نکرده‌اند و حتی برای هدایت جامعه و رفع مشکلات اجتماعی نیز از معجزه بهره نبرده‌اند؛ به همین دلیل، هم خودشان خیلی آسیب دیدند و هم به نهضت آنها آسیب‌های زیادی وارد شد. در این صورت، چطور انتظار دارید که برای رفع مشکلات دنیوی و شخصی ما که گاهی خیلی مهم هم نیست (مثلا آشنا شدن با همسر مناسب یا رسیدن به شغل خوب یا رفع اختلاف با دیگران) آنها ورود کنند و معجزه کنند؟! آیا اصلا این انتظار درست است یا نه؟
 

پاسخ:
در نظام احسن، جهان بر اساس علت و معلول و اسباب و مسبّبات، آفریده و تدبیر می‌شود. توسل نیز به معنای استفاده از اسباب مناسب برای رسیدن به خواسته‌های مادی و معنوی است؛ به این شکل که چیزی یا کسی را در پیشگاه خداوند واسطه قرار می‌دهیم تا او وسیله تقرب ما به خدا گردد و حاجات مادی و معنوی ما برآورده شود. توسل معنای عامی دارد و در قرآن و روایات، مصادیق متعددی برای آن ذکر شده است. مهم‌ترین و بارزترین مصداق آن، توسل به اولیای الهی مثل پیامبر و امام است که به سبب فایده و آثاری که دارد، مورد تأکید و تشویق قرار گرفته است.(1)
 با عنایت به این مقدمه، در ادامه در قالب نکاتی، به سوال اصلی می‌پردازیم.

نکته اول
کارکرد اصلی انجام کارهای خارق العاده، شناساندن اولیای الهی به مردم است. مردم از این طریق، پیامبر یا امام راستین را تشخیص می‌دادند و از سردرگمی و حیرت خارج می‌شدند. حال، اگر این شناخت از طریق دیگری، مثل تایید امام یا پیامبر سابق، حاصل می‌شد و حجت بر مردم تمام می‌شد، دیگر نیازی به آوردن معجزه و کرامت نبود. همچنین، اگر آوردن معجزه بی‌فایده بود و مردم باوجود معجزات، باز هم همراهی نمی‌کردند، مجددا معجزه و کرامتی عرضه نمی‌شد. ازاین‌رو، پیامبران و امامان، برخی از درخواست‌های مردم مبنی بر آوردن معجزه و کرامت را اجابت نمی‌کردند.(2) بر این اساس، یکی دیگر از علت‌های نادر بودن کارهای خارق العاده به منظور اتمام حجت بود و به صورت حداقلی انجام می‌گرفت.(3)

نکته دوم
از سوی دیگر، امامان، رهبر و الگوی مردم هستند؛ بنابراین باید طوری زندگی کنند که بشود آنها را سرمشق قرار داد. اگر بنا بود پیامبر یا امام، مشکلات خود را به وسیله اعجاز و علم غیب حل کند، دیگر چگونه می‌توانست سرمشق زندگی مردم عادی باشد و آنان را به صبر و بردباری و جهاد و... فراخواند؟! کسی که مسلح به سلاحی (کرامت) است که دیگران ندارند و همیشه از آن سلاح برای پیروزی خود استفاده می‌کند، نمی‌تواند الگوی مناسبی برای مردم باشد. ازاین‌رو، امام برای آن که بتواند به شکل عملی به تبلیغ و دعوت بپردازد و باعث رشد انسان‌ها شود، چندان از علم غیب و کرامت بهره نمی‌گرفت.(4)

نکته سوم
درست است که امام از امور خارق العاده برای رفع حاجات دنیوی خودش استفاده نمی‌کرد؛ اما از جانب خداوند اذن دارد که متناسب با مصالح مردم و اقتضائات دنیا، برخی از خواسته‌ها را برآورده سازد. این اذن الهی، فوائد و آثار تربیتی زیادی به دنبال دارد و ذیل هدایتگری و حکمت خدا قرار می‌گیرد. خداوند از این طریق، یعنی از طریق تشویق مردم به توسل به امام، آنها را به جایگاه والای امام متذکر می‌سازد و میان امام و مردم رابطه قلبی عمیق ایجاد می‌کند.(5) روشن است که توجه به امام و ایجاد رابطه دلی با او، نقش بسزائی در یادگیری از امام و الگو قرار دادنش در زندگی دارد. این توسل، همچون قبله‌نما است و مانع از گم شدن انسان در فراز و نشیب زندگی می‌شود.

نتیجه گیری
خداوند به پیامبران و امامان قدرت‌هایی را عطا کرده و از آنها وظایفی را انتظار دارد. این قدرت‌ها، مثل کرامت و معجزه، با آنکه به آنها این امکان را می‌دهد که در همه امور تکوینی عالم دخالت کنند؛ اما از آن، تنها در چارچوب اذن و رضایت خدا بهره می‌گیرند. ازاین‌رو، از آن فقط برای اتمام حجت و گره‌گشایی از مشکلات مردم، متناسب با مصالح آنها و اقتضائات دنیا، استفاده می‌کنند و از آن برای غلبه بر مخالفان و نابودی آنها یا برای حل مشکلات دنیوی خودشان استفاده نمی‌کنند.

 

پی‌نوشت‌ها
1. برای مطالعه بیشتر، ر.ک: داودی، سعید، توسل: توحید یا شرک، قم، انتشارات امام علی بن ابی طالب علیه‌السلام، 1389ش؛ همچنین، ر.ک: سجانی، جعفر، منشور جاوید، قم، موسسه امام صادق علیه‌السلام، 1378ش، ج10، ص178-179 و 184-185؛ نیرومند، رضا و سید محمد مرتضوی، بازشناسی مرز تفویض از ولایت تکوینی در اندیشه شیعه، مجله مطالعات اسلامی، 1390ش، شماره2، ص165-188.
2. سبحانی، جعفر، الهیات و معارف اسلامی، تنظیم: رضا استادی، قم، موسسه امام صادق علیه‌السلام، 1378ش، ص214-216.
3. به عنوان نمونه اثبات امامت امام سجاد علیه‌السلام در برابر عموی خود محمد حنفیه با شهادت دادن حجرالاسود.(طبرسی، احمد بن علی، احتجاج، ترجمه بهراد جعفری، تهران، انتشارات اسلامیه‏، چ1، 1381ش، ج‏2، ص140-142)
4. سبحانی، جعفر، آگاهی سوم یا علم غیب، قم، مؤسسه امام صادق علیه‌السلام، 1386ش، ص255-270.
5. به عنوان نمونه: «عَلِیُّ بْنُ اِبْرَاهِیمَ عَنْ اَبِیهِ عَنِ ابْنِ ابی‌عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَهَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ لِی ابوعَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السّلام) ابْتِدَاءً مِنْهُ یَا مُعَاوِیَهُ اَ مَا عَلِمْتَ اَنَّ رَجُلًا اَتَی اَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ (علیه‌السّلام) فَشَکَا الْاِبْطَاءَ عَلَیْهِ فِی الْجَوَابِ فِی دُعَائِهِ فَقَالَ لَهُ اَیْنَ اَنْتَ عَنِ الدُّعَاءِ السَّرِیعِ الْاِجَابَهِ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ مَا هُوَ... وَ اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِمُحَمَّدٍ وَ اَهْلِ بَیْتِهِ اَسْاَلُکَ بِکَ وَ بِهِمْ اَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تَفْعَلَ بِی کَذَا وَ کَذَا.» (کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، ناشر اسلامیه‌، ط 2، ۱۳۶۲ش، ج۲، ص۵۸۲)
 

پیامبر و امام به سبب ولایت تکوینی و برخوردار از علم و قدرت ویژه، توانِ انجام کارهایی را دارند که دور از انتظار ما است.

پرسش

اگر از راه دور به محضر پیامبر یا امام سلام و درود بفرستیم و چیزی از آنها بخواهیم، آیا آنها متوجه می شوند و جواب ما را می دهند؟ چگونه ممکن است که یک نفر در آنِ واحد صدای میلیونها نفر را بشنود و جواب همه آنها را بدهد؟

پاسخ
یک انسان، در زمان و مکان واحد می تواند به اطراف و مسائل خود واقف باشد اما اینکه در آنِ واحد، به افراد، مکان ها و زمان های مختلف علم و احاطه و واکنش مناسب داشته باشد، کمی مشکل یا شبیه به محال به نظر می رسد. از طرفی شیعه برای امامان خود، علم و قدرتی قائل است که می توانند احاطه ما فوق طبیعی داشته و در آنِ واحد، اعمال، رفتار و صدای بندگان، و به طور کلی، افعال خلق را رصد و شهود کنند و متناسب با آن، اقدامات لازم را انجام دهند. برای تشریح این مسئله به نکاتی در ذیل اشاره می شود.
نکته اول: ولایت تکوینی
روح آدمی از شأن و استعدادي برخوردار است که مي‌تواند به مقام و منزلتي برسد که با خزائن علم الهي اتصال و ارتباط پيدا کند و‌ در پي اتصال با خزائن علم الهي، از بخشي از امور ثبت شده در آن جا آگاه شود. انسان کامل مانند پيامبر و امام (علیهم السلام) داراي چنين مقام و مرتبت و ولایتی هستند که با اذن الهی به آن دست می‌یابند. (1)
یکی از مواردی که علوم آن در اختیار پیامبر و امامان (علیهم السلام) است، آگاهی نسبت به امور عالم و آينده و اعمال بندگان می‌باشد.
خداوند در قرآن می‌فرماید: «بگو: عمل كنيد! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را می‌بینند! و بزودي، بسوي داناي نهان و آشكار، بازگردانده می‌شوید و شما را به آنچه عمل می‌کردید، خبر می‌دهد».(2)
اين آيه كريمه به مردم هشدار می‌دهد كه مواظب كارهاي خود باشند و فراموش نكنند كه براي اعمال نيك و بدشان حقايقي است كه به هيچ وجه پنهان نمی‌ماند، و براي هر يك از افراد بشر مراقب‌هایی هستند كه از اعمال ايشان اطلاع يافته، حقيقت آن را می‌بینند، و آن مراقبان عبارتند از خدا، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و مؤمنین كه شاهدان اعمال بندگانند.(3) 
بنابر روایات، کلمه «المومنین» در آیه شریفه، امامان معصوم (علیهم السلام) بوده و خداوند چنین دسترسیِ والایی را برای آنان قرار داده است.(4)
نکته دوم: گستره علم و اِشراف نوری
اساساً مقایسه علم ویژه اولیای الهی با علم دیگران که فقط به مکان و زمان خود علم دارند، مقایسه قابل قبولی نیست. باید دانست که حاضر و ناظر دانستن پیامبر یا امام به این معنا نیست که آنها با چشم سر، افراد را نگاه می‌کند و در همه مکان‌ها وجود فیزیکی داشته باشد؛ همان‌گونه که شاهد و ناظر بودن خدا نیز شهود و دیدن مادی نیست. بلکه آنها دارای حقیقت وجودی بسیار بلندی هستند که مربوط به گستره این عالم مادی نیست. در بسیاری از اخبار، برای پیامبر و امامان (عليهم السلام) مقام نورانیت طرح شده است: «نخستین چیزی که خدای متعال آفرید، نور پیامبر اکرم و امامان بود.»(5) در روایت دیگر آمده است: «خداوند در آغاز، نور محمد و علی را خلق کرد.»(6) و در روایتی دیگر بیان شده است: «خداوند، از نور عظمت خویش، آنان را آفرید.»(7)
آفرینش از نور خدا، چندان برای ما روشن نیست، ولی می‌توان گفت غیر مادی و مقامی بس بلند است. این مقام نورانیت، چون محیط و دربردارنده زمان‌ها و مکان‌ها است، بر همه چیز احاطه وجودی دارد و نمونه و مَثَلی است برای علم الهی؛ یعنی همان‌گونه که خدای متعال بر همه ما سوای خویش، احاطه حضوری دارد و این، به زمان و مکان ربطی ندارد، آن‌ها نیز که مظهر تام اسمای الهی‌ هستند و علمشان هم مظهر علم الهی است و به موجودات احاطه حضوری دارند؛ به همین جهت، امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «در مورد شما هیچ امری واقع نمی شود مگر اینكه ما آن را می دانیم.»(8)     
با توجه به اين مطالب توسل به وجود نوراني پیامبر یا امام كاري درست و معقول بوده و ايشان به همه امور عالَم، علم و احاطه دارند.
نکته سوم: چگونگی علم و اِشراف نوری
از ماهیت و نحوه آگاهی پیامبر یا امام بر احوال بندگان، اطلاع دقیقی در دسترس نیست، اما با توجه به شواهد، می‌توان چند احتمال را برای آن در نظر گرفت:
الف ـ خود آنها مستقیماً اعمال بندگان را می‌بینند؛ چرا كه به عنوان مثال در زيارت نامه روز جمعه می‌خوانیم: «سلام بر تو ای ديده خدا در ميان مخلوقاتش»(9) كه از عنوان «دیده خدا» می‌توان برداشت كرد كه حضرت خود به ملاحظه اينكه چشم خداوند در بين خلق هستند، اعمال خلق را می‌بینند و يا در روایت دیگری اینگونه بیان شده: «آنان گواهان خداوند در زمین هستند.»(10) و بديهي است كه كساني می‌توانند شاهد باشند و در فرداي قيامت، شهادت بر اعمال بندگان دهند كه خود شاهد اعمال بوده و كردار بندگان را ديده باشند.
ب ـ آنها هر آنچه در گذشته اتفاق افتاده و در آينده واقع خواهد شد، اعم از حوادث و اعمال بندگان را از پيش می‌داند. امام صادق (عليه السلام) فرمود: «... به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) علم آنچه واقع شده و آنچه تا قيامت واقع خواهد شد، داده شده و ما آن را از او به ارث برده‌ایم.»(11)
ج ـ اینکه بنابر روایات عرضه اعمال (12) بر افرادی از جمله حضرات معصومین (علیهم السلام)، ارائه اعمال و احوال بندگان، بوسیله فرشتگان و ملائکه ثبت و ضبط شده و در زمان‌های مختلف به آن حضرات عرضه می‌شود.
باید دانست که این موارد منافاتی با یکدیگر نداشته و می‌تواند آگاهی بر احوال و اعمال بندگان، شامل همه موارد گردد. همچنین همین وجود احتمالات مختلف، نشانه این است که احاطه آنها بر امور عالم، احاطه خاصی است که نمی‌شود آن را علم و آگاهی محدود دیگران مقایسه کرد.
نکته چهارم: چگونگی اجابت سلام و دعا
در مورد جواب سلام و اجابت دعا از جانب پیامبر یا امام می بایست گفت: 
در اعتقاد ما ابتدا كردن به سلام مستحب ولی پاسخ دادن به سلام واجب است. از این رو، معصومان (علیهم السلام) نیز سلام ما را پاسخ خواهند گفت. بگذریم از این که آنها آینه تمام نمای رحمت واسعه حضرت حق هستند و از رأفت و مهربانی ایشان نیز به دور است كه نگاه عنایت خود را از محبّین خود دریغ نمایند و پاسخ سلام ایشان را نگویند یا نسبت به دعای آنها بی تفاوت باشند. بنابراین آنها پاسخ سلام و دعای ما را خواهند داد و بی تردید بركات پاسخ ایشان شامل حال سلام كننده خواهد شد. بركاتی كه از منبع فیض الهی سرچشمه گرفته و اثرات با ارزش آن قابل انكار نیست.
اما در مورد اینکه چگونه آنها می توانند در یک لحظه، هزاران سلام و دعا را پاسخ دهند، سه احتمال به ذهن می رسد: 
الف ـ همانطور که در نکات فوق، به وسعت علم معصومان نسبت به گفتار و كردار خلق اشاره کردیم، می توانیم با عنایت به وسعت قدرت ایشان نیز مطمئن شویم که ایشان از طریق مناسب، جواب سلام ما را خواهند داد یا دعاهای ما را متناسب با آنچه خیر و صلاح است، برآورده خواهند کرد. ایشان از سعه وجودی برخوردار است و خیلی از کارها که برای ما شدنی نیست، برای آنها شدنی است. مثلا ما نمی توانیم همزمان سخن چند نفر را بشنویم اما ایشان به جهت سعه وجودی، از چنین قدرتی برخوردارند. نمونه ضعیف این کار را در میان انسانهای معمولی نیز می بینیم که برخی از آنها قادرند با دو دست بنویسند یا با دو دست دو تصویر مختلف را نقاشی کنند یا هم به صحبت شما گوش کنند و هم چند کار را همزمان با دقت عالی انجام دهند. بنابراین، اینکه کاری برای ما شدنی نیست، به معنای محال بودن انجامش توسط اولیای الهی نیست.  
ب ـ نیازی نیست آنها به هر کسی جواب سلام جداگانه بدهند (یا نسبت به اجابت هر کسی مستقلا اقدام کند) بلکه می توان با یک سلام، به همه کسانی که سلام فرستاده اند، جواب سلام داد. این مطلب محدود به پیامبر یا امام نیست. فرض کنید به محضر یکی از علما می رسید و خیلی ها از شما تقاضا می کنند که سلامشان را به فلان عالم برسانید. آن عالم بعد از شنیدن پیام شما درباره سلام دوستانتان، می فرمایند سلام مرا به همگی ابلاغ کنید؛ یعنی یک سلام برای همه می فرستند. از این رو، بعید نیست که سلام و زیارت مومنان نسبت به معصومان، هر روز یا هر هفته به ایشان ابلاغ شود و ایشان سلامی برای همگی ابلاغ نمایند. درباره اجابت دعا نیز به همین شکل است و چه بسا دعای مومنان در یک بازه زمانی به آنها تقدیم شود و ایشان با یک آمین، دعای بسیاری از آنها را مستجاب نمایند بی آنکه  لازم باشد برای هر یک جداگانه آمین بگویند؛ همانطور که رئیس جمهور با یک امضاء، حقوق یا درخواست مالی میلیونها نفر را به آنها می دهد.
ج ـ همانطور که خداوند جهان را با استفاده از علل و اسباب و مدیران میانی تدبیر می کند، چه بسا جواب سلام یا اجابت دعا از سوی پیامبر یا امام نیز توسط علل و اسباب و مدیران میانی انجام شود چنانکه در روایتی آمده که امام صادق(ع) می فرمایند: «تا روز قیامت هرگاه یکى از مؤمنان بگوید: خدایا! بر پیامبر و اهل‌بیتش صلوات و درود بفرست، فرشتگانی هستند که جواب سلام او را می‌دهند. و همچنین به پیامبر(ص) می‌گویند فلان شخص به تو سلام رساند. پیامبر(ص) نیز بر او سلام می‌فرستد».(13)
نتیجه:
خداوند از علم بی نهایت خود، به حضرات معصومین (علیهم السلام) افاضه نموده و آنان را بخاطر هدایت بندگان، از امور و مسائل عالم آگاه نموده است. از آنجا که آفرینش آنها از نور بوده و مظهر و تجلی اسماء الهی می باشند و نیز دارای ولایت تکوینی و مقام خلیفه اللهی هستند، لذا احاطه و آگاهی ایشان بر امور عالم، از جنس دیگر بندگان نیست و ماهیت آن کاملا متفاوت است. از این رو آنها می توانند در آنِ واحد، بر همه اعمال و احوال خلق واقف شده و بر آن اشراف داشته باشند و با کیفیتی که بر ما پوشیده است قادر به رسیدگی به مسائل مختلف از جمله دعا یا جواب سلام دوستان و محبان در لحظه واحد باشند. همچنین در نحوه آگاهی بر احوال و اعمال یا نحوه پاسخگویی به سلام یا دعا، احتمالات مختلفی وجود دارد که منافاتی با هم نداشته و می توان همه آنها را در کنار هم در نظر گرفت. چه بسا احتمالات دیگری نیز متصور باشد که به ذهن ما نرسیده و در این پاسخ درج نشده است.
کلمات کلیدی: علم امام، احاطه امام، قدرت امام، عرضه اعمال، احوال بندگان.
پی نوشت ها:
1.    سوره جن، آیه 26 و 27.
2.    سوره توبه، آیه 105.
3.    طباطبائي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه سيد محمد باقر موسوي همداني، قم، دفتر انتشارات اسلامي جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1374 ش، ج 9، ص 516.
4.    ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۳ ش، ج 2، ص 181- 183، باب عرض الاعمال علي النبي (ص) و الائمة (ع).
5.    همان، ج ۱، ص ۲۵۰.
6.    مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، بيروت، موسسه الوفاء، چاپ دوم، 1403 ق، ج ۵۴، ص ۱۷۰.
7.    همان، ج ۱۵، ص ۲۴.
8.    صفار، محمد بن حسن ، بصائر الدرجات، تهران، منشورات الاعلمی، 1404ق، ص416.
9.    مجلسي، بحارالأنوار، ج 5، ص 344.
10.    همان، ص 346.
11.    همان، ج 17، ص 145.
12.    ر.ک: صفار، بصائر الدرجات، ص ۴۲۵، 426، 429، 444.
13.    شیخ طوسی، محمد بن حسن‏، امالی، قم، دار الثقافة، چاپ اول، 1414ق، ص678.
 

آنچه موجب خروج از اسلام می شود انکار ضروری دین و نبوت حضرت رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم است و ولایت به معنایی که شیعیان قبول دارند ضروری دین نیست.
تفاوت انکار نماز و انکار ولایت

پرسش:
اگر منکر حج یا نماز کافر است؛ پس چرا منکر امامت را کافر نمی‌دانید؟ آیا امامت را ضروری دین نمی‌دانید؟
 

پاسخ:
دین اسلام، مجموعه‌ای از عقاید، احکام عملی و اصول اخلاقی است و فرد مسلمان موظف است به همه آن‌ها باور داشته باشد و از آن‌ها تبعیت نماید و نمی‌شود بخشی را بپذیرد و بخشی را ردّ کند. مشهور در میان گروه‌های اسلامی آن است که اگر آموزه‌ای از ضروریات اسلام باشد، ردّ و انکارش، به کفر و خروج از اسلام می‌انجامد. (1) بنابراین، اگرچه هیچ اجباری در پذیرش اسلام نیست، (2) اما کسی که مسلمان است باید به همه آموزه‌های آن پایبند باشد. با عنایت به این مقدمه، در ادامه در قالب نکاتی، به مسئله امامت می‌پردازیم تا روشن شود آیا ضروری دین است یا نه و آیا منکرش کافر است یا نه.

نکته اول:
ضروری دین به شکل‌های مختلفی تعریف‌شده است؛ ازجمله اینکه، «امرى را گویند که وضوحش در آن دین به مرتبه‌اى رسیده باشد که هر که در آن دین داخل باشد داند؛ مگر نادرى که تازه به آن دین در آمده باشد یا در بلاد بعیده از بلاد اسلام نشو و نما کرده باشد و آن‌ها به او نرسیده باشد». (3)  ازاین‌رو می‌توان نتیجه گرفت که ضروری دین باید از باورها و احکام بسیار مشهور و بدیهی در میان مسلمانان باشد. بر این اساس برخی از باورها و عقایدی که مسلمانان در آن مورد اختلاف کرده‌اند، جزء ضروری دین نیست و نمی‌توان منکرش را کافر و مرتد و مستحق مجازات دانست.

نکته دوم:
در مورد حکم منکر ضروری دین نیز میان عالمان مسلمان اختلاف‌نظر وجود دارد. بعضی از فقیهان بر این باورند که انکار ضروری دین سبب مستقلی برای تحقق کفر و خروج از اسلام نیست و تنها اگر منکر ضروری دین، انکارش مستلزم تکذیب نبی باشد، موجب کفر می‌گردد و الا خیر.(4) به عبارت دیگر آنچه سبب خروج از اسلام است، تکذیب نبی است و اگر انکار امری از ضروریات دین منجر به تکذیب نبی نشود، موجب خروج از اسلام نمی‌شود. مثلاً کسی را در نظر بگیرید که با مطالعات ناقصی که داشته، منکر وجوب حجاب برای زنان شده و این حجاب را واجب شرعی نمی‌داند؛ اما اگر او مطالعاتش بیشتر شود و بر او اثبات شود که اشتباه می‌کرده و وجوب حجاب در منابع دینی آمده است، او از انکارش دست برمی‌دارد؛ چنین شخصی کافر و خارج‌شده از اسلام نیست چراکه درصدد انکار نبوت نبوده و همین‌که اطمینان یابد که پیامبر صلی‌الله علیه و آله وجوب حجاب را بیان کرده است، او نیز به آن پایبند می‌شود و از انکار وجوب حجاب دست برمی‌دارد.
در همین راستا، بعضی از محققان متذکر شده‌اند که در تحقق ارتداد، عنصر علم نیز شرط است و منکر ضروری دین در صورتی کافر و مرتد است که به ضروری دین علم داشته باشد یا این امکان را داشته باشد که به این ضروری دین علم بیابد؛ اما اگر کسی به ضروری دین علم نداشت و امکان دانستن آن را نیز نداشت، کافر و مرتد به‌حساب نمی‌آید؛ به عبارت دیگر اگر کسی بدون علم و آگاهی به اینکه فلان چیز ضروری دین است، آن را انکار کند، کافر به‌حساب نمی‌آید. به این افراد در معارف دینی جاهل قاصر گفته می‌شود که بدون عناد و صرفاً از روی جهل دست به رد امری در دین می‌زنند؛ اما افرادی که با علم و از روی عناد با امری ضروری مخالفت می‌کنند و یا می‌توانستند این دانش را کسب کنند، اما کوتاهی کردند (جاهل مقصر)، حکم کفر و ارتداد در مورد آن‌ها جاری است. (5)

نکته سوم:
در مورد اصل امامت باید گفت که تقریباً هیچ‌کس در میان گروه‌های اسلامی نسبت به آن شک و شبهه‌ای نداشته و همگی آن را ازجمله آموزه‌های اصیل دین اسلام به شمار آوردند؛ حتی در میان اهل سنت افرادی وجود دارند که آن را جزء ارکان دین دانسته‌اند (6) و حتی در برخی موارد، تصریح کرده‌اند که منکر جانشینی و امامت پس از پیامبر، کافر و از دین خارج است. (7) ازاین‌رو مشخص است که اهل سنت نیز همانند شیعه اصل امامت را ازجمله اصول مسلم اسلام و از ضروریات دین به‌حساب می‌آورند و حتی برخی به کفر منکر آن نیز تصریح کرده‌اند؛ پس نمی‌توان آن‌ها را منکر امامت دانست. البته واضح است که تعریف اهل سنت با شیعیان درباره امامت متفاوت بوده و تنها بعضی از اوصاف و اختیارات و وظایفی که شیعه برای امام لازم می‌دانند را قبول دارند. همچنین، درباره شیوه نصب امام و مصادیق امام نیز با شیعه مخالف‌اند.
ازاین‌رو، امامت به معنای حداقلی، مورد قبول شیعه و سنی است و جز گروه ناچیزی در جوامع اسلامی (خوارج) کسی منکرش نیست؛ اما امامت به معنای حداکثری، فقط مورد قبول شیعه است و نمی‌توان منکرش را کافر دانست؛ چراکه منکرش، درصدد انکار نبوت نیست و امامت به این تلقی را -به‌اشتباه- دینی نمی‌داند؛ چه برسد به اینکه آن را ضروری دین به‌حساب آورد!

نکته چهارم:
با این حال، روایاتی وجود دارد که حاکی از کفر مخالفان است و کسانی که امامتِ موردنظر شیعه را قبول ندارند، کافر به‌حساب می‌آورد؛ (8) اما در نقطه مقابل آن، روایاتی نیز وجود دارد که اسلام مخالفان را تأیید می‌کند. (9)
یکی از راه‌های پیشنهادی برای جمع میان این دو دسته از روایات، این است که بگوییم کفری که در دسته اول از روایات مطرح‌شده، در مقابل ایمان است که یک مرحله بالاتر از اسلام است نه در مقابل اسلام. طبق آیات قرآن، فرق است میان اسلام و ایمان. (10) بر این اساس، کفر مخالفان امامت، به معنای انکار اسلام آن‌ها نیست. آن‌ها ظاهراً و واقعاً مسلمان هستند، اما اسلام آن‌ها به کمال خود نرسیده است. (11)
این احتمال نیز دور از ذهن نیست که روایات کفر مخالفان، ناظر به کسانی است که از روی دشمنی، امامتِ موردنظر شیعیان را انکار می‌کنند؛ اما کسانی که دشمن نیستند، بااینکه منکرند، هم مسلمان و هم مؤمن به‌حساب می‌آیند: «در حقیقت، علت کفر نه عدم قبول امامت ائمه اطهار علیهم‌السلام، بلکه انکار و عناد نصوص و اوامر الوهی و نبوی است؛ چنانکه در قضیه شک و جهل درباره خدا، صرف آن موجب الحاد نمی‌شود، مگر اینکه به جحود و انکار خدا از روی علم و عناد منجر شود». (12)

 نتیجه:
با عنایت به آنچه گذشت، روشن می‌شود که وجوب حج و نماز، ضروری دین است، اما تنها در صورتی انکارش به کفر و خروج از اسلام می‌انجامد که منکرش، به ضروری بودنش علم داشته باشد و با انکارش درصدد انکار نبوت باشد؛ اما اگر منکرش نداند که این آموزه ضروری اسلام است و درصدد انکار نبوت پیامبر اسلام نباشد، او نیز کافر و خارج‌شده از اسلام به‌حساب نمی‌آید.
بر همین اساس، امامت به معنای حداقلی، ضروری دین است و منکرش با علم به ضروری بودنش آن را انکار کند و درصدد انکار نبوت باشد، کافر به‌حساب می‌آید؛ اما امامت به معنای حداکثری، ضروری دین نیست و مخالفانی دارد. منظور از روایاتی که این مخالفان را تکفیر می‌کند، یا کفر به معنای فقدان ایمان و نفی کمال اسلام است؛ یا ناظر به مخالفانی است که از رویِ دشمنی مخالفت می‌کنند؛ نه کسانی که حقیقت برای ایشان مشتبه شده است چنانچه در برخی روایات دیگر، به اسلام مخالفان تصریح‌شده است.

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره نساء، آیات 150-151: ﴿ انَّ الذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللّهِ وِ رُسُلِهِ وَ یُریدُونَ اَنْ یُفَرِّفُوا بَیْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ اَنْ یَتَّخِذُوا بَیْن ذلِکَ سَبِیلاً اُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ حَقّا وَ اَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ عَذابا مُهِینا﴾.
2. سوره بقره، آیه 256: ﴿ لَا إِکرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی﴾.
3. به‌عنوان نمونه: مجلسی، محمدباقر، حق الیقین، تهران، انتشارات اسلامیه، بی‌تا، ص 553؛ مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، قم، موسسه اسماعیلیان، چ 2، 1410 ق، ج 2، ص 91.
4. «والظاهر ان المراد بالضروری الذی یکفر منکره: الذی تبت عنده یقینا کونه من الدین ولو کان بالبرهان، ولم یکن مجمعا علیه، إذ الظاهر ان دلیل کفره، هو إنکار الشریعه وإنکار صدق النبی صلى الله علیه وآله مثلا فی ذلک الأمر مع ثبوته یقینا عنده»؛ مقدس اردبیلی، احمد بن محمد، مجمع الفائده والبرهان فی شرح إرشاد الأذهان، المحقق الشیخ مجتبى العراقی، قم، مؤسسه النشر الإسلامی، بی‌تا، ج 3، ص 199.
5. انصاری، مرتضی، کتاب الطهاره، قم، کنگره شیخ انصاری، چ 1، 1415 ق، ج 5 ص 140-143.
6. به‌عنوان نمونه: «الرابعه هذه الآیه اصل فی نصب امام وخلیفه یسمع له ویطاع لتجتمع به الکلمه وتنفذ به احکام الخلیفه ولا خلاف فی وجوب ذلک بین الامه ولا بین الائمه... ودلیلنا قول الله تعالی: انی جاعل فی‌الارض خلیفه وقوله تعالی: یا داود انا جعلناک خلیفه فی الارض وقال: وعد الله الذین آمنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض‌ ای یجعل منهم خلفاء الی غیر ذلک من... أنها رکن من أرکان الدین الذی به قوام المسلمین»؛ الانصاری القرطبی، ابوعبدالله محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، قاهره، دارالشعب، بی‌تا، ج 1، ص 264-265.
7. به‌عنوان نمونه: «واجاب عن الاولین اعنی الاقامه والتسمیه بانهما من مسائل الفروع ولا کفر ولا بدعه فی مخالفتهما فلم تتواتر الدواعی علی نقلهما لذلک، بخلاف الامامه فانها من الاصول ومخالفتها بدعه وموثره فی الفتن»؛ بیضاوی، عبدالله بن عمر، منهاج الوصول إلی علم الأصول، تعلیق مصطفی شیخ ‌مصطفی‌، بیروت، مؤسسه الرساله ناشرون، 1427 ق، ص 75.
8. به‌عنوان نمونه: «سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ: إِنَّمَا یَعْرِفُ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یَعْبُدُهُ مَنْ عَرَفَ اَللَّهَ وَ عَرَفَ إِمَامَهُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ مَنْ لاَ یَعْرِفِ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لاَ یَعْرِفِ اَلْإِمَامَ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَیْتِ فَإِنَّمَا یَعْرِفُ وَ یَعْبُدُ غَیْرَ اَللَّهِ هَکَذَا وَ اَللَّهِ ضَلاَلاً»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تصحیح و تحقیق علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، ط 4، 1407 ق، ج 1، ص 181.
9. به‌عنوان نمونه: «إِنَّ الْحَقَّ وَ اللَّهِ مَعِی یَا ابْنَ قَیْسٍ کَمَا أَقُولُ، وَ مَا هَلَکَ مِنَ الْأُمَّهِ إِلَّا النَّاصِبِینَ وَ الْمُکَاثِرِینَ‏ وَ الْجَاحِدِینَ‏ وَ الْمُعَانِدِینَ‏، فَأَمَّا مَنْ تَمَسَّکَ بِالتَّوْحِیدِ وَ الْإِقْرَارِ بِمُحَمَّدٍ وَ الْإِسْلَامِ وَ لَمْ یَخْرُجْ مِنَ الْمِلَّهِ، وَ لَمْ یُظَاهِرْ عَلَیْنَا الظَّلَمَهَ، وَ لَمْ یَنْصِبْ لَنَا الْعَدَاوَهَ، وَ شَکَّ فِی الْخِلَافَهِ، وَ لَمْ یَعْرِفْ أَهْلَهَا وَ وُلَاتَهَا، وَ لَمْ یَعْرِفْ لَنَا وَلَایَهً، وَ لَمْ یَنْصِبْ لَنَا عَدَاوَهً، فَإِنَّ ذَلِکَ مُسْلِمٌ مُسْتَضْعَفٌ یُرْجَى لَهُ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ یُتَخَوَّفُ عَلَیْهِ ذُنُوبُهُ»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، ط 2، 1403 ق، ج 29، ص 471.
10. سوره حجرات، آیه 14: ﴿ قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا﴾.
11. «ماهیه الاسلام لیس الا الشهاده بالوحدانیه والرساله والاعتقاد بالمعاد ولا یعتبر فیها سوى ذلک، سواء فیه الاعتقاد بالولایه و غیرها فالامامه من اصول المذهب لا الدین و اما الاعتقاد بالولایه فلا شبهه فى عدم اعتباره وینبغى ان یعدّ ذلک من الواضحات لدى کافه الطائفه الحقه»؛ امام خمینی، سیدروح الله، کتاب الطهاره، نجف اشرف، مطبعه الاداب فی النجف، 1382 ق، ج 3، ص 322. همچنین، رک: فتوای آیت‌الله سیستانی درباره ادعای تکفیر مطرح‌شده توسط آقای سید کمال حیدری، خبرگزاری رسمی حوزه، 30/07/1399.
12. برای مطالعه بیشتر، رک: قدردان قرا ملکی، محمدحسن، اسلام اهل سنت: تحلیل ادله موافقان و منکران، سایت پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تاریخ 05/08/1399.

در خصوص حقانیت امامان علیهم السلام، ادلّه شیعیان بسیار زیاد است و در این موضوع، کتاب ها و مقالاتی تالیف شده که به چند نمونه اشاره می‌شود:

پرسش:

چرا میان فرقه های اسلامی، باید شیعه امام علی باشیم و در عقاید و فقه، دنباله‌روی اهل سنت نباشیم؟

پاسخ:

«شیعه امامیه»، یکی از دو آیین بزرگ در جهان اسلام است که بر پایه قبول بلافصل ولایت امام علی علیه السلام بعد از رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و آله بنا شده و معتقد است که امامت نه به انتخاب مردم، بلکه از طرف خداوند تبارک و تعالی، باید تعیین شود. ایشان، امامان را همگی، معصوم و منزه از گناه دانسته و در نهایت به امامت آخرین امام، یعنی حضرت مهدی عجل الله تعالی فی فرجه باور دارند که امام حاضر است و بنا به مصالحی فعلا در پرده غیبت به سر می برند تا زمان مناسب برای ظهورشان فرا برسد. با این مقدمه به سراغ سوال یاد شده رفته و پاسخ آن را در قالب چند نکته تقدیم می کنیم.

 نکته اول:

 در ابتدا باید به این نکته توجه داشت که انتخاب یک آیین از میان فرقه 

های دیگر، نیازمند توجه به وجوه اختلاف و افتراق میان ایشان است. به 

عبارت دیگر، زمانی می توان مکتبی را برگزید که مقایسه ای صورت گرفته باشد و این مقایسه نیز متوقف بر دانش کافی بر ابعاد مختلف مکاتب و فرقه ها بوده و کاری زمانبر و گسترده می نماید. 

اما خوشبختانه در خصوص اختلاف میان شیعیان و جریان اهل سنت، مسیر، کمی هموارتر و راه، روشن تر است چرا که اختلاف شیعه و سنّی در حقیقت اختلاف بر مسئله امامت است و همه (یا اکثر قریب به اتفاقِ) اختلافات دیگر از همین جا ناشی می شود، در نتیجه اگر به مسئله امامت توجه شود، سایر امور روشن خواهد شد.

در واقع اگر شما به عنوان یک شیعه، حقانیت امامان علیهم السلام را به عنوان رهبران و راویان و مفسرانِ معصوم قرآن و سنت نبوی بپذیرید، سخن و فعل ایشان نیز برای شما حجّت بوده و تمام اوامر و نواهی ایشان، همان اوامر و نواهی رسول خدا خواهد بود؛ ولی اگر به عنوان یک سنّی، امامت را آنطور که شیعه می گوید نپذیرفتید، ناگزیر سخن و فعل صحابی پیامبر را (با تمام اختلافات شدیدی که با یکدیگر داشتند، تا جایی که کارشان بارها به جنگ و جدال کشیده) حجیّت داده و دستورات دین و سنّت رسول اکرم را از ایشان اخذ خواهید کرد.

 در نتیجه به نظر می رسد، رسیدن به نتیجه اطمینان بخش، سخت و دشوار نیست، چرا که برای رفع تحیّر نیازی به واکاوی در تمام فروعات مورد اختلاف شیعه و سنّی نبوده و همین که مسئله امامت برای انسان روشن شود، سایر امور نیز به تبع آن کاملا روشن خواهد شد. در اینصورت به راحتی و آزادانه می توانید تصمیم بگیرید که تابع مذهب شیعه باشید یا از اهل سنّت پیروی کنید.

 نکته دوم:

در خصوص حقانیت امامان علیهم السلام، ادلّه شیعیان بسیار زیاد است و در این موضوع، کتاب ها و مقالاتی تالیف شده که بررسی آنها در این مجال نمی گنجد و در این فرصت، تنها به ذکر برخی از ادله بسنده می شود. 

این ادله، به دو دسته قرآنی و روایی تقسیم شده است که در این فراز، به بررسی ادله قرآنی می پردازیم و در نکته بعدی، به بررسی ادله روایی.

الف) آیه ولایت:

«ولی شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده‌اند، همان کسانی که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند.»(۱)

 تمام مفسران شیعه و بسیاری از مفسران اهل سنّت،(۲) بر این باورند که این آیه در شأن امام علی علیه السلام نازل شده است. اگرچه واژه «ولی» معنای گوناگون دارد، اما یکی از معروف‌ترین معانی آن، «سرپرستی» است که از سیاق آیه و شواهدی دیگر، به روشنی به دست می‌آید که مراد از ولایت در این آیه، همین معنای «سرپرستی» است. بنابراین، آیه درصدد بیان این مهم است که تنها خدا و پیامبر و کسی که در حال رکوع صدقه می‌دهد (یعنی امام علی علیه السلام) بر مؤمنان ولایت دارند، بدین معنا که ایشان صاحب اختیار و سرپرست امور هستند.(۳)

 ب) آیه تبلیغ:

«ای پیامبر !آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، ابلاغ کن . اگر نکنی، پیامش را نرسانده‌ای و خدا تو را از گزند مردم نگاه می‌دارد.آری، خدا گروه کافران را هدایت نمی‌کند».(۴)

با توجه به شواهد روایی و قرائن دیگر، معلوم می‌شود که آیه تبلیغ در صدد بیان آن است که حکمی بر پیامبر نازل شده بود که در صورت ابلاغ آن، رسول خدا در معرض اتهام قرار می‌گرفت که به دنبال منافع شخصی خود است و تبلیغ اسلام را بر پایه منافع خود انجام می‌دهد. پیامبر از ترس اتهام و افکندن آتش تردید در الهی بودن رسالتش، ابلاغ آن را به تأخیر می‌انداخت. با توجه به شأن نزول آیه، این حکم چیزی جز امامت و خلافت علی نبوده است. ترس پیامبر نیز از آن بود که با اعلام این امر، به رعایت روابط نسبی و فامیلی و ترجیح آن بر مصالح امت متهم شود.(۵)

 هم‌چنین بیش از ده‌ها آیه در قرآن وجود دارند که از فضایل امام علی علیه السلام و برتری او بر دیگر اصحاب پیامبر حکایت می‌کنند. این آیات در مجموع، برتری معنوی ایشان را بر دیگر مدعیان خلافت پیامبر ثابت می‌کند. با توجه به لزوم برتر بودن امام بر دیگران، آیات مزبور دلیل قاطع دیگری بر امامت و خلافت بلافصل ایشان به شمار می‌آیند.(۶)

 

نکته سوم:

اما دلایل روایی مسئله امامت نیز فراوان است. روایات به روشنی این حقیقت را آشکار می‌سازند که پیامبر در زمان حیات خود بارها و به تعابیر گوناگون بر جانشینی ایشان تأکید ورزید، به گونه‌ای که هیچ شک و تردیدی برای کسی که از سر انصاف جویای حقیقت باشد، باقی نمی ماند. معرفی امام علی از سوی پیامبر، رأی شخصی حضرت نبود، بلکه ابلاغ رسالتی است که خداوند بر عهده ایشان نهاد. در این جا به چند روایت می‌پردازیم:

 الف) در حدیث یوم الدار آمده که در روز آغاز دعوت، پیامبر از قومش پرسید: کدام یک از شما مرا در این امر یاری می‌دهد تا برادر و وصی و خلیفه من میان شما باشد؟ علی علیه السلام عرض کرد: من تو را یاری می‌کنم. پیامبر فرمود: این شخص برادر و وصی و خلیفه من میان شما است، پس سخنان او را گوش دارید و از او پیروی کنید.(۷)

 ب) در حدیث منزلت که شیعه و سنی نقل کرده، آمده است که رسول خدا خطاب به علی علیه السلام فرمود:

 «برای من به منزله هارون برای موسی هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست».(۸)

 ج) در حدیث غدیر که در منابع شیعی و سنی آمده ،گزارش شده که پیامبر دست علی علیه السلام را گرفت و پس از آن همگان او را شناختند فرمود: «ای مردم !چه کسی بر مؤمنان از خود آنان اولی و سزاوارتر است؟» جواب دادند: خدا و پیامبرش بهتر می‌دانند. پیامبر فرمود: « خداوند مولای من و من مولای مؤمنان‌ام و بر آنان از خودشان اولی‌تر هستم». بعد سه بار فرمود: 

«من کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه؛ هر کس من مولای اویم، علی نیز مولای اوست.»

 در این هنگام مردم گروه گروه به علی علیه السلام تبریک گفتند، از جمله عمر خطاب به علی گفت: 

«گوارا باد بر تو ای پسر ابی طالب، مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمنی گشتی».(۹)

با اندک تأملی در واقعه غدیر و سخنان پیامبرصلی الله علیه و آله، آشکار می‌شود که هرچند پیش از آن رسول خدا در مناسبت‌های گوناگون خلافت و امامت امام علی علیه السلام را برای مردم اعلام کرده بود، اما اعلام رسمی و عمومی این امر در روز غدیر انجام پذیرفت، به گونه‌ای که حجت بر همگان تمام شود و عذر و بهانه‌ای برای انکار این امر باقی نماند.(۱۰)

اینها بخشی از ادله روایی فراوانی است که به خلافت امام علی علیه السلام اشاره می کنند. بگذریم از روایاتی که به فضائل ایشان اشاره دارند و برتری ایشان بر سایر گزینه های خلافت را اثبات می کنند. جالب است که کسی مثل ابن ابی الحدید معتزلی (شارح نهج البلاغه) که سال ها به بررسی سیره و زندگی و اندیشه های امام علی علیه السلام پرداخته است، نیز، به برتر بودن امام علی علیه السلام بر سایر گزینه ها اعتراف می کند اما به سبب تعصبات مذهبی و طرفداری کورکورانه از صحابه، چشم بر توطئه گروهی از آنها می بندد و انتخاب مفضول (خلیفه اول) و مقدم کردنش بر افضل(امام علی علیه السلام) که کاری برخلاف عقل و حکمت است را به خدا نسبت داده و از این جهت شکرگزار خدا می شود! 

 نتیجه:

 از آنچه بیان شد، روشن می شود که انتخاب مکتب حق در میان تمام فرقه های انحرافی که در اسلام بوجود آمده است، کار دشواری نیست. چه اینکه عمده اختلافات و مناقشات در اینجا بر سر مسئله امامت بوده و اگر امامت، با توجه به شواهد فراوانی که دارد، پذیرفته شود، حقانیت مکتب اهل بیت علیهم السلام نیز آشکار می گردد.

 کلمات کلیدی: 

حقانیت شیعه، امامت، غدیر، فرق و مذاهب.

پی‌نوشت:

1. سوره مائده آیه 55.

2. برای نمونه ن.ک ابن إدریس الرازی عبد الرحمن بن محمد، تفسیر القرآن، تحقیق: أسعد محمد الطیب، صیدا، المکتبه العصریه، بی تا، ج 4، ص 1162، ح 6551؛ ابن تیمیه الحرانی أحمد عبد الحلیم، کتب ورسائل وفتاوى شیخ الإسلام ابن تیمیه، تحقیق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمی النجدی، بی جا، مکتبه ابن تیمیه، بی تا، چ 2، ج 13، ص 339؛ ابن خالد الطبری محمد بن جریر بن یزید، جامع البیان عن تأویل آیات القرآن، بیروت، دار¬الفکر، 1405، ج 6، ص 289.

3. ر.ک طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان‏، ترجمه محمد باقر موسوى همدانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسین حوزه علمیه قم، چ 5، 1374 ش، ج 6، ص 4-11؛ مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چ 1، 1374 ش، ج 4، ص 423 به بعد.

4. سوره مائده، آیه 67.

5. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 5، ص 3 به بعد؛ طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 6، ص 60 به بعد.

6. ر.ک سعیدی مهر، محمد، آموزش کلام اسلامی، قم، نشر مؤسسه فرهنگی طه، 1378 ش، ج 2، ص 160.

7. امینی، عبدالحسین، الغدیر، دار الکتاب الاسلامی، 1366 ش، ج 2، ص 278 ـ 289.

8. «أنت منّی بمنزله هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی» (ابن حنبل، مسند الامام احمدبن محمدبن حنبل، بیروت، بی نا، ۱۴۱۴/۱۹۹۳، ج ۱، ص ۲۷۷، ج ۳، ص ۴۱۷؛ بخاری، محمدبن اسماعیل، صحیح البخاری، چاپ محمد ذهنی افندی، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱، ج ۵، ص ۱۲۹).

9. «بخٍ بخٍ لک یا ابن ابی طالب أصبحت مولای و مولی کلّ مؤمن و مؤمنه». (علامه امینی، الغدیر، ج 2، ص 34، ص 42).

10. سعیدی مهر، آموزش کلام اسلامی، ج 2، ص 167.

 

 

فعل حضرت ابراهیم علیه‌السلام، نه‌تنها غیراخلاقی نبوده بلکه با نظر به مبانی اخلاق و علم و خیرخواهی خدا، مشخص می‌شود؛این دستور و پیروی از آن، در راستای اخلاق است.

پرسش:

در داستان ابراهیم و ذبح فرزندش، می دانم قصد اصلی خدا ذبح فرزند نبوده و نهایتا نیز فرزند قربانی نشده، اما اولا خود این نوع فرمان دادن از جانب خدا و ثانیا پذیرش این فرمان از جانب ابراهیم و اسماعیل، به شدت غیراخلاقی است! در واقع، خدا دستور به قتل داد و ابراهیم نیز تصمیم به قتل گرفت و فرزندش نیز خودکشی را پذیرفت! اینها همگی نشانگر تضاد دین و اخلاق است؛ یعنی اگرچه دین و اخلاق همپوشانی های زیاد دارند اما گاهی نیز در تقابل با هم قرار می گیرند و آنجاست که باید تصمیم گرفت دیندار می مانیم یا اخلاقی!

پاسخ:
مقدمه
رابطه دین و اخلاق یکی از موضوعات مهم و بحث برانگیزی است که از دیرباز مورد توجه محققان قرار گرفته و دیدگاه‌های متنوعی را شکل داده است. برخی معتقدند که قلمرو دین و اخلاق، کاملاً از یکدیگر جدا بوده، هیچ نسبتی میان آن‌ها وجود ندارد؛ گروهی دیگر دین و اخلاق را با یکدیگر متحد می‌دانند؛ و دیدگاه سوم این است که هر‌چند دین و اخلاق هر‌کدام از قلمروی مستقلی برخوردارند، اما روابط و فعل‌وانفعالاتی نسبت به یکدیگر دارند.
(1) در توضیح دیدگاه تباین، گفته شده که تباین میان دین و اخلاق، گاهی به شکل کامل است و گاهی موردی است و به تضاد میان دین و اخلاق انجامیده است. (2)
با توجه به فحوای پرسش یاد شده، به نظر می‌رسد که پرسشگر محترم با استناد به داستان ذبح فرزند توسط حضرت ابراهیم علیه‌السلام که در کتاب‌های مقدس –از جمله قرآن کریم-(3) بدان اشاره شده است، از تباین موردی دین و اخلاق دفاع می‌کند و این مطلب را اثبات می‌کند که گاهی دین و اخلاق در تباین بلکه در تضاد و تقابل با یکدیگر هستند و برای دین‌دار بودن باید غیراخلاقی رفتار کرد.
با این مقدمه به سراغ سؤال حاضر رفته و پاسخ آن را در قالب چند نکته تقدیم می‌کنیم.
نکته اول
اگر بپذیریم فرمان صادر شده از طرف خداوند تبارک‌وتعالی و عزم حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل علیهماالسلام غیراخلاقی بوده و دایر مدار کلیدواژه‌هایی نظیر قتل و خودکشی باشد که از ناحیه فهم عرفی، غیراخلاقی تلقّی می‌شود، باز هم نمی‌توان از این مورد شخصی و استثنائی، به تضاد همه گزاره‌های دینی بااخلاق یا تضاد تعدادی از گزارهای دینی با اخلاق رسید! چراکه فقط همین یک مورد، غیراخلاقی است نه بیشتر. زمانی می‌توان به تضاد دین و اخلاق حکم کرد که همه یا بخش قابل‌توجهی از دستورات دینی، در تضاد بااخلاق باشند؛ اما آیا حقیقتاً این‌گونه است؟!
بگذریم از اینکه حتی درباره قتل و فرزندکشی نیز دین سکوت نکرده و به شکل آشکار آن را مذموم و ناپسند دانسته است. به‌عنوان مثال در قرآن کریم، کشتن یک انسان به مثابه کشتن کل بشریت تلقی شده، (4) و حرمت قتل، از احکام عشره اصلی (ده فرمان) در دین یهودیت به حساب می‌آید که در کوه سینا در حضرت موسی علیه‌السلام وحی شده است. (5)
نتیجه آنکه، دلیل «اخص» از مدعاست و با فرض غیراخلاقی بودن این داستان، تنها می‌توان نتیجه گرفت که این کار خاص، (ذبح فرزند توسط ابراهیم علیه‌السلام) کاری غیراخلاقی است که دین آن را تأیید کرده است، نه اینکه همه یا بسیاری از گزارهای دین (که خود شامل مجموعه عظیمی از باورها، خلقیات و شرایع است) در تضاد با اخلاق قرار دارد!
همچنین، با توجه به منحصر به فرد بودن این مورد، نمی‌توان از آن نتیجه گرفت که در زندگی روزمره یک دین‌دار، لحظاتی وجود دارد که باید بین اخلاقی زیستن و دین‌دار بودن، انتخاب کند!(6)
نکته دوم
با تأمل بیشتر در مبانی اخلاق و دقت در این داستان منحصر به فرد، روشن می‌شود که حتی این مورد نیز غیراخلاقی به‌حساب نمی‌آید و پیروی از امر حکیمانه خدا، خود مصداق فعل اخلاقی در شرایط خاص است.
برای روشن‌تر شدن این مسئله می‌توان اخلاق را به دو بخش نوعی و شخصی تقسیم کرد:
در بخش نوعی از اخلاق، دستورات عام، کلی، آشکار و الزام‌آوری وجود دارد که کاملاً منطبق با عقل سلیم و فهم عرفی عقلاء و ناظر به مصالح دنیوی و جامعه بوده و رعایت آن به نحو عمومی لازم است؛ اما بخش شخصی از اخلاق، ممکن است علی‌رغم صحیح بودن، تعهداتی را شامل شود که ظهور عمومی نداشته و حتی برای اکثریت مردم، روشن و قابل توجیه نباشد، لذا الزام آن نیز عمومی نبوده و تنها برخی از اشخاص را متناسب با مقتضیات خود، ملزم می‌سازد.

نظیر دستور پلیس راهور که برای حل معضلی خاص در رفت و آمد، برخلاف تمام آیین‌نامه‌ها و دستورات روشن و شفاف راهنمایی و رانندگی که عمومی بوده و همه ملزم به رعایت آن هستند، حکم به عبور از چراغ قرمز و یا توقف در چراغ سبز را صادر می‌کند. آیا شخص راننده، در این هنگام می‌تواند تنها به این بهانه که دستور پلیس، با آیین‌نامه رانندگی مخالف است، آن را نادیده گرفته و استنکاف کند؟! یا امر پلیس، مقدم بر آیین‌نامه است؟
در نتیجه می‌توان، تبعیت حضرت ابراهیم علیه‌السلام از امر خداوند را نیز فعلی اخلاقی دانست، هرچند ممکن است بافهم عرفی و نوعی از اخلاق در تعارض باشد. توضیح بیشتر اینکه،
گاهى ما مصالح خود را فقط در چهارچوب زندگى شخصى یا زندگى اجتماعىِ همین حیات دنیوى لحاظ مى‌کنیم و مثلاً مى‌گوییم: 
مصلحت زندگى اجتماعى این است که کسى به دیگرى تجاوز نکند، خون کسى را بى‌جهت نریزد؛ اما باید به این حقیقت توجه داشت که مصالح انسان، محدود به زندگى دنیایى و این جهانى نیست و دارای ابعاد معنوی و اخروی نیز است. اگر مصالح واقعى و ملاک‌هاى حقیقى که فوق زندگى اجتماعى و بالاتر از حیات دنیایى انسان‌ها است، مورد توجه واقع شود، حساب دیگرى در کار مى‌آید که از عقل ما فراتر است. در این حالت، کس دیگرى باید ارزش‌گذارى نماید و مصلحت‌ها را بسنجد؛ و آن، کسی جز خدا نیست. ممکن است خداوند متناسب با آن مصالح خاص برای یک نفر، به‌صورت موردی، چیزی را از او طلب کند که از دیگران درخواست نکرده، بلکه همگان را از آن بازداشته است. هدف خداوند از این امر و الزام، نه ترویج گناه و بی‌اخلاقی در سطح جامعه، بلکه پرورش یکی از برگزیدگانش برای رساندنش به درجات معنوی بیشتر و انتصابش به مقام امامت است. حال اگر حضرت ابراهیم علیه‌السلام بخواهد به آن مصالح معنوى و مقام والاى روحانى برسد، شرطش این است که باید از جان فرزندش هم بگذرد. در این حالت، این سخن مطرح نمى‌شود که خون فرد بى‌گناهى روى زمین ریخته مى‌شود و جان او با جان دیگران برابر است چرا که این هنجارها در محدوده روابط اجتماعى و زندگى دنیایى صادق است؛ اما آنگاه‌که مسئله پرورش حضرت ابراهیم‌ علیه‌السلام در میان است، هیچ‌کس جز خدا نمى‌داند که شرط رسیدن به آن مقام چیست و چه مصلحتى باید فداى آن مصلحت بزرگ‌تر شود؛ بنابراین، وقتى خدا به حضرت ابراهیم‌ علیه‌السلام فرمان می‌دهد که فرزندت را ذبح نما، او حقى براى خویش نمى‌بیند که بخواهد اعتراض کند یا آن را قبیح و ناپسند بشمارد؛ چون امر خدا فقط براى دست‌یابى به مصالح اجتماعى و دنیایى نیست. (7)
از این منظر، فعل حضرت ابراهیم علیه‌السلام نمایانگر سطحی برین از رعایت اخلاق است که مبتنی بر مخالفت با خواهش‌ها و لذّات نفسانی برای رسیدن به مصالح برتر معنوی و اخروی است.
روشن است زمانی می‌توان قتل یا خودکشی را از مصادیق فعل غیراخلاقی به‌حساب آورد که بر مبنای تبعیت از امیال نفسانی و برای رسیدن به نتیجه‌ای باطل یا موهوم صورت پذیرفته باشد؛ نه آنکه انسان، جان خود را به امر و فرمان خداوند قربانی کرده و رضای حضرت حق و تعالی در ابعاد معنوی را کسب کند؛ چنانکه شهادت‌طلبی و شرکت در جبهه حق، یا اجازه دادن به فرزند برای حضور در جبهه‌ها، علی‌رغم اینکه به‌ظاهر مصداق قتل خود یا دیگری است و ممکن است در وهله نخست، غیراخلاقی جلوه کند؛
 اما حقیقتاً فعل اخلاقی و شایسته است چراکه نتیجه‌اش، کسب رضای خدا و کمال خود و دیگری است. قتل خود یا دیگری زمانی مذموم است که بی‌فایده و ناحق یا ناشی از محاسبات اشتباه باشد و مانع از کامل شدن خود یا دیگری گردد.
به قول سعدی شیرین‌سخن:
حیف بود مردن بی عاشقی
تا نفسی داری و نفسی بکوش
سر که نه در راه عزیزان رود
بار گران است کشیدن به دوش. (8)
نتیجه
از آنچه در اینجا گفته شد، روشن می‌شود که
اولاً، امر به ذبح اسماعیل، امری استثنایی و منحصر به فرد در دین بوده و نمی‌توان از این مورد شخصی، به تضاد دین و اخلاق به‌صورت کلی یا اکثری رسید و یک یا چند آموزه غیراخلاقی را به دین نسبت داد؛ چنانکه حتی فرزندکشی و قتل انسان نیز در اسلام ممنوع است و با نظر به این داستان نمی‌توان جواز آن را نتیجه گرفت.
دوم اینکه، تعارض ادعا شده در این داستان، ابتدایی بوده و با نگاه دقیق‌تر روشن می‌شود که فعل حضرت ابراهیم علیه‌السلام، نه‌تنها غیراخلاقی نبوده بلکه با نظر به مبانی اخلاق و علم و خیرخواهی خدا، مشخص می‌شود این دستور و پیروی از آن، در راستای اخلاق و مصالح عالی حضرت ابراهیم و فرزندش به‌صورت استثنائی و موردی بود؛ شبیه به دستور پلیس به عبور از چراغ‌قرمز در شرایط خاص که پیروی از آن جُرم نیست، بلکه سرپیچی از آن، تخلف و جُرم به‌حساب می‌آید؛ بااینکه در شرایط عادی و در نظر گرفتن مصالح نوعی، عبور از چراغ‌قرمز جُرم است.
کلمات کلیدی
ذبح حضرت اسماعیل، داستان حضرت ابراهیم، رابطه دین و اخلاق.
پی‌نوشت‌ها:
1. مصباح یزدی، محمدتقی، دروس  فلسفه اخلاق، تهران، نشر اطلاعات، 1393 ش، چ 9، ص 216.
2. لازم به ذکر است که در رویکرد تباینی به دین و اخلاق، «هر‌کدام قلمرو خاصی داشته، هیچ ارتباط منطقی میان آن‌ها وجود ندارد و همچون دو دایره جدای از هم می‌مانند که در هیچ نقطه‌ای با یکدیگر تلاقی ندارند ... گفتنی است که اعتقاد به تباین قلمرو دین و اخلاق مخصوص ملحدان و مخالفان دین نیست، بلکه برخی از مؤمنان و دین‌داران ایمان‌گرا، مانند کی‌یرکگور، معتقدند که دست‌کم در برخی موارد، میان دین و اخلاق تباین وجود دارد. کی‌یرکگور بر این باور بود که اگر کسی در حوزه اخلاق بماند، نمی‌تواند پا به مرحله ایمان گذارد و «جهش ایمان» را انجام دهد؛ مثلاً اگر ابراهیم از حکم اخلاق مبنی بر عدم جواز قتل فرزند پیروی می‌کرد، هیچ‌گاه توانایی ورود به عرصه ایمان را نداشت». (مصباح یزدی، فلسفه اخلاق، ص 217-218)
3. سوره صافات، آیه 102: ﴿قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى‏ قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ﴾.
4. سوره مائده، آیه 32: ﴿ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا﴾.
5. عهد عتیق، کتاب خروج، باب ۳۱، آیه ۱۸.
6. برای مطالعه بیشتر، رک: صادقی، هادی، اقتراح: دین و اخلاق، قبسات، سال 1378 ش، شماره 13.
7.  برای مطالعه بیشتر، رک: مصباح یزدی، محمدتقی، نظریه حقوقی اسلام، قم، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى‌(قدس سره)، 1391 ش، ج 1، ص 139-150.
8. سعدی شیرازی، مصلح بن عبدالله، بوستان، تهران، شرکت تعاونی کارآفرینان فرهنگ و هنر، 1386 ش، غزل ۳۳۷.
 

اثبات حقانیت پیامبر، حسنین علیهماالسلام، فرزندان رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بوده‌اند و امام علی علیه السلام جانشین به حق رسول خداست،

پرسش:

چه نتایج و ابعادی از داستان مباهله به دست می‌آید و تأثیر آن بر جامعه و مردم چگونه باید باشد و چه درسی از این واقعه مفهوم می‌گردد؟

پاسخ:

مباهله، آفتابی هم چون غدیر بود که روزی طلوع کرد و برای همیشه چراغ راه شیعه در طول تاریخ شد. پس از نپذیرفتن مباهله از سوی مسیحیان نجران، دفتر مباهله هیچ گاه بسته نشد، بلکه اوراق پرافتخار آن فرا روی تاریخ گشوده ماند. با این که مباهله‌ای انجام نشد، ولی اعتقادی بلند به یادگار ماند که صاحبان آن اهل‌بیت علیهم‌السلام بودند و استفاده از مفاهیم آن، درس فکری شیعه شد. در طول تاریخ، از یک سو، اهل‌بیت علیهم‌السلام در مقاطع مختلف با ذکر این ماجرا و آیه مباهله، ناآگاهان مستضعف را هدایت و دشمنان مغرض را سرکوب کردند و از سوی دیگر، دشمنان در بین خود یا در مجالس عمومی و خصوصی به این فضیلت اهل‌بیت علیهم‌السلام اقرار کرده‌اند.

در این جا به برخی آثار مباهله اشاره می‌شود:

1. حقانیت پیامبر اسلام.

یکی از مهم‌ترین نتایج مباهله، اثبات حقانیت پیامبر است. اگر حضرت به حقانیت خود اطمینان و ایمان نداشت، هیچ گاه همراه عزیزترین افراد خانواده‌اش به میدان مباهله نمی‌‌رفت. به همراه داشتن اهل‌بیت علیهم‌السلام در این جریان بدان معناست که پیامبر به راست‌گویی خود اطمینان و یقین کامل داشت. از این‌رو، با جرئتی خاص، عزیزترین و محبوب‌ترین کسان خود را در معرض هلاک قرار داد. وجود اهل‌بیت علیهم‌السلام در این جریان بزرگ، خود، دلیل محکمی بر اثبات حقانیت پیامبر است؛ چنان که اسقف اعظم نجرانیان نیز به این امر اشاره کرد.

وعده عذاب، نیز دلیل حقانیت آن حضرت است.

 پیامبر به انجام گرفتن مباهله اهتمام می‌ورزید و در عین حال به نجرانیان خبر داد که چنان چه با آن حضرت مباهله کنند، عذاب حق‌تعالی بر آن‌ها نازل خواهد شد. اگر حضرت به حقیقت خویش یقین نداشت، هیچ‌گاه این‌گونه اصرار نمی‌‌کرد و اهتمام نمی‌‌ورزید؛ و وعده نزول عذاب نمی‌‌داد.

 می‌توان گفت: که نجرانیان، هم حقیقت ادعای پیامبر را می‌دانستند، وگرنه از مباهله منصرف نمی‌‌گردیدند.

خودداری نجرانیان از مباهله با حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله، نشان از اعتقاد آنان به پیامبری حضرت دارد. اگر نصارا به پیامبری حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله یقین نداشتند، از مباهله کردن خودداری نمی‌‌ورزیدند و هم دیگر را از مباهله باز نمی‌‌داشتند. اگر آن‌ها به بر حق بودن پیامبر علم نداشتند، نباید از نفرین آن حضرت و معدودی از اهل‌بیت او می‌ترسیدند و باید رتبه و مقام خویش را در میان قوم خود حفظ می‌کردند؛ چنان‌که برای حفظ شأن و مقام خود جنگ‌ها کردند. پس به طور طبیعی نباید ذلت و خواری جزیه دادن را برای خود هموار و شکست مفتضحانه را با جان و دل اختیار می‌کردند.

2. اثبات فرزندی حسنین علیهماالسلام

جریان مباهله، بیان‌کننده این است که حسنین علیهماالسلام، فرزندان رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بوده‌اند؛ زیرا حق‌تعالی در آیه مباهله، جمله «وَابنائنا» را ذکر کرده که به معنای «پسران ما» است و بر اساس نظر همه مسلمانان، هنگام نزول این آیه، پیامبر، پسری جز امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام نداشت. از این‌رو، پیامبر نیز هنگامی‌که آیه مباهله نازل شد و حضرت در مقام مباهله برآمد، فرمود: «پسران مان و پسران تان را بیاوریم» و آن گاه امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام را همراه خود در جریان مباهله شرکت داد. حضرت امام رضا علیه‌السلام به همین آیه برای اثبات این‌که اهل‌بیت فرزندان پیامبر هستند استدلال می‌کند. (1)

 3. اثبات فضیلت آل کسا علیهم‌السلام

واقعه مباهله، این مطلب را اثبات کرد که امام علی علیه‌السلام و حضرت فاطمه سلام‌الله علیها و امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام پس از پیامبر، نزد خدا، شریف‌ترین آفریده‌ها و نزد رسول خدا صلی‌الله علیه و آله، عزیزترین مردم بودند؛ زیرا پیامبر به فرمان الهی همراه امام علی علیه‌السلام و حضرت زهرا سلام‌الله علیها و امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام برای مباهله بیرون آمد همراه بردن آل کسا در جریان مباهله، به معنای آن است که آیه مباهله بر ثبوت فضیلت آل کسا دلالت دارد؛ این افراد که همراه حضرت به مباهله رفتند، پاک‌ترین و برترین افراد از نظر کمالات انسانی بودند که برای این کار مهم برگزیده شدند و اگر افرادی برتر از آنان در جامعه اسلامی وجود داشت، آن حضرت با آنان برای مباهله می‌رفت.

4. اثبات برتری امام علی علیه‌السلام

در آیه مباهله، واژه «وانفسنا» در حقیقت بر این دلالت دارد که امام علی علیه‌السلام از همه پیامبران و اولیا و اصحاب رسول خدا صلی‌الله علیه و آله برتر است؛ چون در حدیث مباهله، به جز امام، کسی نبود که مشمول آن عبارت باشد. پیامبر خدا به نجرانیان فرمود: «بیایید فرزندان و زنان و جانمان را دعوت کنیم که در میدان مباهله حاضر شوند»، در حالی که از مردان به جز امام علی علیه‌السلام، کسی را همراه نیاورد. پس امام علی علیه‌السلام پس از پیامبر، از همه برتر است. امام رضا علیه‌السلام ضمن استدلال به این آیه، برای برتری امام علی علیه‌السلام می‌فرماید... این امتیازی است که کسی در آن پیشی نخواهد گرفت و فضیلتی است که بشری به آن نخواهد رسید، و شرافتی است که فردی به آن سبقت نگرفته است، زیرا پیامبر صلی‌الله علیه و آله، علی را چون نفس خود معرفی نمود. (2)

 5 اثبات خلافت علی علیه‌السلام.

از این آیه می‌توان استفاده کرد که امام علی جانشین به حق رسول خداست، چون او به منزله نفس آن حضرت است و از نظر علم و دانش و معرفت نسبت به معرف اسلامی و کمالات انسانی و اخلاق، نزدیک‌ترین فرد به رسول خدا بود و در بین مسلمین هیچ کس به مقام و مرتبه او نمی‌‌رسید و چنین فردی است که می‌تواند راه و مسیر رسول خدا را به خوبی ادامه دهد. امام رضا علیه‌السلام در پرسش مأمون که دلیل برخلاف جدت حضرت علی علیه‌السلام چیست؟ فرمود: آیه (انفسنا). (3)

تأثیر آیه بر جامعه، آگاهی آنان از حقانیت نبوت پیامبر و جایگاه رفیع اهل‌بیت و علی علیه‌السلام، در پیشگاه خدا و رسول خداست و این‌که مردم وظیفه دارند که برای آگاهی از معارف اسلامی و احکامی دینی و آشنایی با قرآن، به ائمه و اهل‌بیت علیه‌السلام، مراجعه نمایند و آنان را مرجع علمی خود قرار دهند و از رجوع به غیر آنان، پرهیز نمایند. (4)

 

پی‌نوشت‌ها:

1. ترجمه تفسیر المیزان، ج 3، ص 396-397.

2. همان، ص 396.

3. همان، ص 397.

4. رک تفسیر المیزان، ترجمه، ج 3، ص 394-409؛ ذیل آیه 61، سوره آل‌عمران؛ تفسیر نمونه، ج 2، ص 439-446؛ فراز‌هایی از تاریخ پیامبر اسلام، جعفر سبحانی، ص 499-502؛ سفینه البحار، شیخ عباس قمی، ج 1، ص 111-112، کلمه بهل.

صفحه‌ها