امام شناسي

فداكاري و شهادت امام حسين(ع) نقش بيش تري در حفظ دين داشت. نقش امام در حفظ دين به حدي بود، كه دين جز با شهادت ايشان نمي‏توانست زنده بماند.

پرسش: 
شنيدم كه نبايد يك وجود عالي فناي وجود داني شود. با توجه به ارزش هايي كه خود خدا به امام حسين عليه السلام و كلا معصومين داده اند، آيا ماجراي كربلا كه امام براي دين فدا شده اند، در حالي كه ارزش امام نزد خدا از دين يا دين انسان ها بيش تر است قابل توجيه است؟
 

پاسخ: 
در ابتدا بايد تعريفي در باره چستي دين ارايه شود. دين در لغت به معناي راستكار شدن، اطاعت نمودن، پاداش، عادت، حساب، كيش، پرهيزگاري و.. آمده(1)، در اصطلاح تعريفات گوناگوني از سوي انديشمندان اسلامي درباره آن شده است كه به نمونه هايي از آن اشاره مي شود:
الف) دين عبارت است از مجموعه اي از باورها در باره هستي و ارزش هاي مبتني بر اين باورها، ارزش ها مفهوم عامي است كه فروع و احكام دين و نيز اخلاقيات و فضايل نفساني را در بر مي گيرد. بخش نخست تعريف نيز به حوزه انديشه و جنبه نظري دين مربوط است. (2)
ب) مراد از دين مكتبي است كه از مجموعه عقايد، اخلاق و قوانين و مقررات اجرايي تشكيل شده و هدف آن راهنمايي انسان براي سعادتمندي است.
دين به اين معنا بر دو قسم است: دين بشري و دين الهي.
دين بشري، مجموعه عقايد، اخلاق و مقرراتي است كه بشر با فكر خود و براي خويش تدوين كرده؛ از اين رو اين دين در راستاي خواسته و انتظارات او بوده و اسير هوس و ابزار دست انسان است. آدمي به گونه اي آن را تنظيم مي كند كه تمام قوانين و مقرراتش به سود او بوده و چيزي را بر وي تحميل نكند. رها بودن و عدم تعهد و مسؤوليت و واكنش در برابر دين الهي از جمله رهاوردهاي چنين نگرشي به دين است. (3)
دين الهي نيز مجموعه عقايد، اخلاق و قوانين و مقررات اجرايي است كه خداوند آن را براي هدايت بشر فرستاده تا انسان در پرتو آموزه هاي آن، هوي و هوس خود را كنترل و آزادي حقيقي خويش را تأمين كند. دين الهي به حقيقت انسان و نيازهاي او توجه داشته و برنامه كامل و همه جانبه اي ارايه مي كند كه انتظارات او را از همه نظر برآورده مي كند. (4)
ج) مراد از دين، مجموعه معارف نظري و عملي قدسي است؛ يعني مجموعه گزاره هاي ناظر به واقع و عمل كه حول محور قدسي شكل گرفته اند. در حقيقت، دين مجموعه معارف دست اول است كه معمولا در متوني مقدس گرد آمده اند.
با تطبيق تعريف مزبور بر اسلام، دين اسلام عبارت است از مجموعه معارفي كه در نسبت با خداوند تدوين يافته و در متن مقدس قرآن و سنت گرد آمده اند. (5)
با توجه به مفهوم دين بايد گفت: اولا امام حسين(ع) فداي دين خدا شده و نه فداي دين انسان ها.
دوم: دين حقيقتي است كه همه انبياي الهي حتي ختمي مرتبت حاضر بود خود را فداي آن بنمايد، چون دين در واقع توحيد و دستورات خداوند است. امام حسين(ع) براي بقاي آن فدا شد. اين از ارزشمندي دين خدا حكايت مي كند كه بزرگ ترين انسان ها بايد براي آن فدا شوند.
سوم: فدا شدن امام حسين(ع) از باب فدا شدن عالي براي داني نيست، بلكه از باب فدا شدن عالي براي بقاي عالي است كه همان توحيد و احكام توحيدي است.
همه ائمه(ع) حاملان و پاسداران دين بودند. نقش محوري در احيا و گسترش آن داشته و فعاليّت‏هاي آنان(مانند، صلح، سكوت، قيام و...) در راستاي حفظ دين صورت مي‏گرفت، ولي فداكاري و شهادت امام حسين(ع) نقش بيش تري در حفظ دين داشت. نقش امام در حفظ دين به حدي بود، كه  دين  جز با شهادت ايشان نمي‏توانست زنده بماند. امام نيز يكي از اهداف نهضت خود را حفظ دين دانست. (6) ميزان تاثير گزاري قيام امام در پاسداري از دين به گونه اي است كه گفته شده است:
 إنّ الاسلام محمدي الحدوث، حسيني البقاء؛(7) اسلام با پيامبر(ص) به وجود آمد و با حسين باقي ماند .
اگر كه دين مصطفي هنوز در جهان به پاست‏ از آن سر بريده تو هست و از نواي تو
از اين گذشته امام جسمش را فداي دين كرد، نه جان و روحش را.
پي نوشت ها:
1. لغت نامه دهخدا، ج7، ص10042، نشر دانشگاه تهران، 1373 ش.
2. فرهنگ بزرگ جامع نوين، عربي - فارسي، نشر ني، تهران، 1378 ش.
3. مائده(5) آيه 70.
4. مصباح يزدي،استاد محمد تقي، قلمرو دين، مجموعه سخنراني ها، نشر كانون گفتمان ديني، قم، 1378 ش.
5. آيت الله جوادي آملي، انتظار بشر از دين، ص 27 - 24، نشر مركز اسرا، قم، 1385 ش.
6. مجلسي، بحارالانوار، ج 45، ص 6، نشر دارالاحيا التراث العربي، بيروت، 1403 ش.
7. محدثي،جواد،فرهنگ عاشورا، ص 149، نشرمعروف، قم، 1378.
 

امام حسين(ع) از شهادت خود و به دست نيامدن پيروزي نظامي، علم و آگاهي داشت و قيام آن حضرت، اعلان بطلان حكومت يزيد، احياي دين بود.

پرسش:

در انقلاب كربلا و نهضت عاشورا آيا امام حسين(ع) مي‌دانست به شهادت مي‌رسد؟

پاسخ: 
بر اساس احاديث و روايات شيعي، امامان (عليهم السلام) از علم غيب موهبتي از سوي خداوند بهره‌مندند. خداوند متعال مي‌فرمايد:  عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أحَداً إلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولٍ . (1)
اين آيه نشان مي‌دهد، كه علم غيب اختصاص به خداوند دارد و كسي جز خدا آن را نمي‌داند. اما ممكن است، پيامبر با رضايت پروردگار متعال، بداند و نيز ممكن است، ديگر انسان‌ها از سوي خدا و يا به تعليم پيامبران، از آن آگاهي يابند.
علامه طباطبايي(رحمه الله) ـ‌ صاحب تفسير الميزان ـ در اين باره مي‌گويد:  سيدالشهدا(ع) ـ به عقيده شيعه اماميه ـ سومين جانشين از جانشينان پيامبر اكرم(ص) و صاحب ولايت كليه مي‌باشد. علم امام(ع) به اعيان خارجيه و حوادث و وقايع ـ طبق آنچه از ادله نقليه و براهين عقليه بر مي‌آيد ـ دو قسم است:
قسم اول: امام(ع) در هر شرايطي ـ ‌اذن خداوندي ـ‌ به حقايق جهان هستي آگاه است، اعم از آنها كه تحت حس قرار دارند، يا آنها كه از دايره حس بيرون مي‌باشند؛ مانند موجودات آسماني و حوادث گذشته و وقايع آينده.
قسم دوم: علم عادي است، كه پيامبر (ص) و نيز امام(ع) مانند ساير افراد، در مجراي اختيار و بر اساس علم عادي است و آنچه را شايسته مي‌بيند، انجام مي‌دهد. (2)
بايد توجه كرد، كه علم قطعي امام به حوادث تغيير ناپذير، مستلزم جبر نيست؛ همان طور كه علم خداوند به افعال انسان، مستلزم جبر نيست؛ چرا كه مشيّت خداوندي به افعال اختياري انساني، از راه اراده و اختيار تعلق گرفته است؛ يعني؛ خداوند علم دارد، كه انسان با اختيار و اراده خود كدام كارها را انجام مي‌دهند.
درباره امام حسين(ع) نيز مي‌دانيم و به نقل متواتر ثابت است، كه رسول اكرم(ص) و امام علي(ع) از شهادت سيدالشهدا(ع) خبر داده بودند و اين اخبار در معتبرترين كتاب‌هاي تاريخ و حديث ضبط شده است. صحابه، همسران، خويشاوندان و نزديكان پيغمبر(ص) اين اخبار را بلا واسطه و يا با واسطه شنيده بودند. (3)
همچنين وقتي امام حسين(ع) عازم هجرت از مدينه به مكه معظمه شد و هنگامي كه در مكه تصميم به سفر عراق گرفت؛ اعيان و رجال اسلام در بيم و تشويش افتاده و سخت نگران شدند.
هم به ملاحظه اينكه به طور يقين مي‌دانستند، بر طبق اخبار پيغمبر(ص) شهادت در انتظار حسين(ع) است و هم به ملاحظه اوضاع روز و استيلاي بني‌اميه بر جهان اسلام و رعب و هراسي كه از ظلم و ستم‌شان در دل‌ها افتاده و خفقاني كه قلوب مسلمين را فرا گرفته بود؛ از اينكه بتوان با حكومت ستمكار بني‌اميه به مبارزه برخاست، مأيوس و نا اميد بودند و هم با امتحاناتي كه مردم كوفه در عصر حضرت اميرالمؤمنين(ع) و امام حسن(ع) داده بودند، روشن بود، كه امام حسين(ع) به سوي مرگ و شهادت سفر مي‌كند و احتمال اينكه جريان به طور ديگر خاتمه يابد، بسيار ضعيف بود.
امام حسين(ع) به طور مكرر از قتل خود خبر مي‌داد؛‌ اما از خلع يزيد و تصرف ممالك اسلامي و تشكيل حكومت به كسي خبر نداد؛ هر چند همه را موظف و مكلف مي‌دانست، كه با آن حضرت همكاري كنند و از بيعت با يزيد و اطاعت او امتناع ورزند و بر ضد او شورش و انقلاب بر پا نمايند. البته آن حضرت مي‌دانست، كه چنين قيامي برپا نخواهد شد و خودش با جمعي قليل بايد قيام كنند و كشته شوند. از اين رو شهادت خود را به مردم اعلام مي‌كرد. گاهي در پاسخ كساني كه از آن حضرت مي‌خواستند سفر نكند و به عراق نرود مي‌فرمود:  من رسول خدا را در خواب ديدم و در آن خواب به كار مأمور شدم كه اگر آن كار را انجام دهم سزاوارتر است . (4)
در كشف الغمه از حضرت زين العابدين نقل شده كه فرمود:  به هر منزل فرود آمديم و بار بستيم، پدرم از شهادت يحيي بن زكريا سخن مي‌گفت و از آن جمله روزي فرمود: از خواري دنيا نزد باري تعالي اين است، كه سر مطهر يحيي را بريدند و به هديه نزد زن زانيه‌اي از بني اسرائيل بردند . (5)
بنابر آنچه گفته شد، مدارك و مصادر معتبر تاريخي دلالت دارند، كه امام حسين(ع) از شهادت خود و به دست نيامدن پيروزي نظامي، علم و آگاهي داشت و قيام آن حضرت، اعلان بطلان حكومت يزيد، احياي دين، رفع شبهات و انحرافات فكري و نجات اسلام از ضربات كشنده حكومت يزيد بود. هنر امام حسين(ع) در اين بود، كه  حقانيت  خود را با پاسخ به دعوت كوفيان، با تدبير و  عقلانيت  پيش برد؛ به گونه‌اي كه بر همگان اتمام حجت شد و نهضت خود را با  مظلوميت  آميخته كرد، تا چهره ظالمان هر چه منفورتر در طول تاريخ باقي بماند و قابل محو شدن و كم رنگ شدن نباشد. لذا اين رنگ الهي تنها با  شهادت و اسارت  جاودانه ماند.
دفاع از اسلام عقلاً و شرعاً واجب است. اگر حفظ اسلام متوقف بر كشته شدن باشد، بايد چنين كرد. اگر كسي در راه حفظ استقلال نظام و دفاع از مرزها و مصالح عمومي كشته شود، ضايع و باطل نيست، بلكه خردمندان جامعه چنين انسان‌هايي را ستايش مي‌نمايند، از اين رو ايثارگران و شهيدان جامعه مورد ستايش قرار گرفته و مردم به آنان احترام خاصي قايل هستند.
امام حسين(ع) با علم به شهادت، براي حفظ اسلام قيام نمود. قيام آن امام در حفظ اسلام بسيار تأثير گذار بود. تا آنجا كه گفته شده است:  ان الاسلام محمدي الحدوث حسيني البقاء؛ اسلام را حضرت محمد(ص) ظاهر كرد و امام حسين(ع) ماندگار نمود . (6)
پي نوشت ها:
1.  داناي نهان است و كسي را بر غيب خود آگاه نمي‌كند جز پيامبري كه از او خشنود باشد  سوره جن (72) آيه 26.
2. خلخالي، علي رباني، چهره درخشان حسين بن علي(ع)، قم، مكتب الحسين، 1379 ش، ص 134 ـ‌140
3. مجلسي، بحار الأنوار، تهران، اسلاميه، چ دوم، 1363ش، ج 44، ص 223 تا 268. (نرم افزار سيره معصومان)
4. طبري، تاريخ الأمم و الملوك(تاريخ طبري)، تحقيق محمد أبوالفضل ابراهيم، بيروت، دار التراث، چ دوم، 1387ق، ج5، ص389. (نرم افزار نورالسيره)
5. اربلي، كشف الغمه، تبريز، بني هاشمي‏، چ اول، 1381ق، ج1، ص555. (نرم افزار سيره معصومان)
6. علامه اميني، الغدير، قم، مركز الغدير للدراسات الاسلاميه، چ اول، 1416ق، ‏ ج3، ص349. (نرم افزار سيره معصومان)
 

حركت امام حسين(ع) سبب شد، كه امام سجاد(ع) و حضرت زينب(ع) مردم نا آگاه و جاهل آن عصر را آگاه سازند و چهره ضد انساني حكومت بني اميه را آشكار نمايند.

پرسش:

 آيا امر به معروف و نهي از منکر امام حسين(ع) اثر داشت؟

پاسخ:
 امر به معروف و نهي از منكر امام حسين(ع) در همان زمان و بعد از آن اثر فراواني داشت. بي‌شك حيات جامعه اسلامي، وابسته به حساسيّت مردم نسبت به احكام خدا و نظارت عمومي در امور واليان و مسئولان و مردم عادي است. به اين مسأله مهم اجتماعي «امر به معروف و نهي از منكر»گفته مي‌شود، بعد از رحلت پيامبر(ص) به خصوص در دوران معاويه و يزيد، عمل به اين تكليف مهم، از سوي مسلمانان واگذاشته شد. مردم به جهت ترس يا طمع و منافع و... از تذكرهاي زباني و اقدام‌هاي عملي در اين راه كوتاهي مي‌كردند، در نتيجه دين به ضعف گراييد و فاسقان مسلّط شدند و كم كم انحراف بسيار زياد و گسترده شد، امام حسين(ع) در ضمن بيان انگيزه خود از قيام مي‌فرمايد: «أُريد أن أمر بالمعروف وأنهي عن المنكر؛ مي‌خواهم، امر به معروف و نهي از منكر نمايم». (1)
همچنين هنگام وداع با قبر رسول خدا(ص)، در مدينه عرضه مي‌دارد: اگر اين دو فريضه در آن زمان ترك مي‌شد و امام حسين(ع) قيام نمي‌كرد، جبهه باطل در گسترش فساد و ظلم و تعطيل حدود الهي، گستاخ‌تر مي‌شد و به مرور زمان اثري از احكام اسلام باقي نمي‌ماند.
امام حسين(ع) با قيام خود، اولاً به احياي احكام فراموش شده و متروك از زمان پيامبر(ص) و پدرش اميرمومنان(ع) پراخت.
ثانياً سكوت در برابر ظلم و بدعت و انحراف كه منكري بزرگ به حساب مي‌آمد، شكست و به مردم جرأت و جسارت بخشيد، كه در برابر ظلم و انحراف بايستند و سكوت را بشكنند. قيام مردم مدينه در سال بعد از قيام امام حسين(ع) در مقابل دستگاه حكومت يزيد و قيام توابين مردم كوفه در دو سال بعد و قيام مختار در چندين سال بعد، از نمونه هاي بارز اين شكستن سكوت جامعه بود.
حركت امام حسين(ع) سبب شد، كه امام سجاد(ع) و حضرت زينب(ع) مردم نا آگاه و جاهل آن عصر را آگاه سازند و چهره ضد انساني حكومت بني اميه را آشكار نمايند، به صورتي كه يزيد در پايان كار، به ظاهر از اين كه امام حسين(ع) به شهادت رسيد، اظهار ناراحتي ‌كرد و عبيدالله بن زياد را مقصر ‌دانست.
در زيارت مخصوص حضرت مي‌خوانيم كه «أمرت بالمعروف و نهيت عن المنكر؛ امر به معروف و نهي از منكر نمودي». (2)
براي آگاهي بيشتر به كتاب «حماسه حسيني» از شهيد بزرگوار آيت الله شهيد مطهري(ره) مراجعه نماييد.
پي نوشت ها:
1. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 44، ص 329.
2. مفاتيح الجنان، زيارت عاشورا.
 

خواست الهي آن بود كه امام و اهل بيت براي حفظ اسلام و افشاي چهره نفاق و دورويي و بي ديني بني اميه شهيد گردند.

پرسش:

 چرا امام حسين با حركت به سوي كوفه، خود را به كشتن داد، در حالي كه قرآن مي‌فرمايد: با دستان خود خويش را به هلاكت نيفكنيد؟

پاسخ: 
جواب در دو محور قابل بررسي است.
1 - علم عادي:
براساس آيات قرآن، علم غيب مخصوص خدا است. (1) و از جمله امور غيب و پنهان، اخبار و حوادث آينده است. در عين حال در برخي آيات، خداوند بعضي از حوادث غيب را به پيامبرش خبر مي‌دهد. (2) نيز از آيات برداشت مي‌شود كه بندگان خاص و برگزيده خود را از برخي امور غيبي آگاه سازد؛ بنابراين اگر پيامبران و معصومان(ع) از آينده آگاهي دارند و از آن خبر مي‌دهند، از ناحيه خدا و به اذن و اراده اوست.
از آيات و روايات نيز به دست مي‌آيد كه اراده و مشيت الهي بر آن است كه پيامبر و امام همانند مردم عادي باشند. مانند آنان زندگي كنند و مورد آزمون الهي قرار گيرند و در رفتار خويش با مردم براساس علم غيب عمل نكنند.
پيامبر و امام براساس اراده و مشيت الهي عمل مي‌كردند. رفتارشان مانند افرادي بود كه هيچ اطلاعي از آينده ندارند. اين گونه عمل كردن بسيار دشوار است و توان، ‌تحمّل و ظرفيت فوق‌العاده مي‌طلبد، و خود از كرامات است.
پيامبران در معامله و داد و ستد با مردم و عزل و نصب كارگزاران و قضاوت و برخوردها به علم عادي رفتار مي‌كردند. پيامبر و امام، منافقان را مي‌شناختند؛ با اين وجود پنهان كاري آنان را - جز در موارد ويژه - افشا نمي‌كردند و ظاهر اسلامي آنان را مي‌پذيرفتند و در معاشرت و داد و ستد و ازدواج و... با آنان مانند ديگران عمل مي‌كردند. پيشوايان معصوم(ع) الگوي ديگران بودند؛ بنابراين بايد براساس علم عادي رفتار مي‌كردند.
در كتاب شريف كافي، بابي با عنوان ""الائمه اذا شاؤوا أن يعلموا علموا"" وجود دارد. در اين باب رواياتي جمع‌آوري شده كه بيانگر آن است كه امامان هر گاه اراده علم و دانش كنند، آگاه مي‌شوند. اما چون اراده الهي در امور مربوط به آنها براساس عمل به علم عادي بود، آنان نيز همان را اراده مي‌كردند.
مردم كوفه به حضرت نامه نوشتند و اعلام آمادگي كردند. هنگامي كه حضرت از مكّه حركت كردند، وجود نشانه قطعي بر شهادت حضرت نبود، بلكه با حضور او در مكه، بيشتر احتمال خطر و كشته شدن وجود داشت؛ بنابراين بهترين راه به طور طبيعي و عادي حركت به سمت كوفه بود. امام بر اساس علم عادي، حركت به سوي كوفه را انتخاب كرد تا اين كه در كربلا در محاصره دشمنان واقع شد؛ بنابراين براساس علم عادي و طبيعي به نظر نمي‌رسد كه حركتش به سمت كوفه، كشته شدن يا به هلاكت انداختن خود باشد.
2 - علم الهي:
امام حسين(ع) براساس علم الهي، از شهادت خود با خبر شده و حتي از آن خبر مي‌دهد، اما همچنان به مسير ادامه مي‌دهند. آيا امام با اين حركت، خود را هلاكت انداخت؟
""خود را به هلاكت انداختن"" كاري غير شرعي، غير عقلاني و حرام است و آيا امام (بنابر فرض آگاهي از شهادت) خود را هلاكت انداخت؟
امام حسين به اذن خدا از آينده خبر دارد، مي‌داند كه در مسير عدالت خواهي و ظلم ستيزي، ‌كشته خواهد شد. امام وقتي از مكه حركت مي‌كند، مي‌داند كه در نهايت به كربلا مي‌رسد و در روز عاشورا مي‌جنگد و شهيد مي‌شود؛ با اين حال حركت او خويش را به هلاكت انداختن و آماده ساختن عوامل مرگ خويش است؟ آيا با حركت خود به سمت كوفه و كربلا، چون مي‌داند به مرگ منجر مي‌شود، خود را به هلاكت انداختن است؟ اما اگر از آينده آگاه نبود، ديگر شبهه‌اي پيش نمي‌آمد؟
شبهه از دو جهت بي مورد است:
اوّل: علم امام حسين به آينده، مثل علم خداوند به آينده، نه اجبار ايجاد مي‌كند و نه تكليف را بر مي‌دارد، چون علم به انتخاب آگاهانه، انجام وظيفه با سرپيچي از آن است. خدوند مي‌داند كه امام به وظيفه ظلم ستيزي اقدام مي‌كند و دشمنانش اقدام ظالمانه مي‌نمايند. امام هم به اين علم خدا آگاهي يافته است اما نمي‌توانست اقدام ديگري انجام دهد كه در شأن يك مؤمن ظلم ستيز باشد. آنچه انجام داد، بهترين اقدام بود و حاشا كه امام بهترين اقدام را واگذار و كار ديگر كند.
ما هم اگر به مراتب بالاي ايمان برسيم، ظلم ستيزي و عدالت طلبي را رها نخواهيم كرد، حتي اگر بدانيم به مرگمان منتهي مي‌شود.
علم به اينكه مرگ عاقبت كارمان خواهد بود، ما را از عدالت طلبي و ظلم ستيزي باز نخواهد داشت.
دوم: علم امام به آينده، امكان تغيير آينده را به او نمي‌داد. بني اميه تصميم داشتند اهداف شيطاني خود را به هر قيمت محقق سازند و هيچ مانعي نمي‌توانست سر راه آنها قرار گيرد. قدرت و حكومت و ثروت در دست آنان بود و با مكر و تهديد و تطميع به اهداف خود مي‌رسيدند. اكنون امام كه مي‌داند حركتش از مكه به كربلا منتهي مي‌شود و در آخر با شهادت خود و اسارت خاندانش پايان مي‌يابد، چه كار ديگري مي‌توانست بكند؟ تقدير و شرايط و عوامل را كه نمي‌توانست تغيير دهد؛ فقط مي‌توانست مطيع فرمان خدا و عمل كننده به وظيفه باشد، يا از وظيفه سرپيچي كند. خارج شدن يا نشدن از مكه و رفتن يا نرفتن به سوي كربلا، تغييري در شرايط ايجاد نمي‌كرد.
در هر حال تا زماني كه تسليم بني اميه نمي‌شد، در امان نبود و سرنوشتي شبيه كربلا در همه جا در انتظار او بود! يا بايد تسليم مي‌شد و بندگي خدا را رها مي‌كرد و بردگي يزيد را مي‌پذيرفت (كه از هيچ آزاده مؤمني چنين انتخابي انتظار نمي‌رود) يا مبارزه مي‌كرد و شهيد مي‌شد، كه امام به حكم ايمان، ‌گزينه دومي را انتخاب كرد.
هلاكت چيست؟
هلاكت يعني بندگي شيطان، نه شهادت در راه ظلم ستيزي و عدالت طلبي! آن كه شهادت در راه ظلم ستيزي و عدالت طلبي را مي‌پذيرد، هلاكت را انتخاب نكرده، بلكه از هلاكت فرار كرده، حيات جاويد و پاك را پذيرفته است. اقدام به مبارزه با ستمگران، ‌خود را در هلاكت انداختن نيست، بلكه از مهلكه رهانيدن است.
در واقع امام حسين(ع) با دو مسئله رو به رو بود:
يكي تن به ذلّت دادن و تسليم شدن و پذيرش خطر عظيم براي اسلام و رهيدن از شهادت؛
ديگر برگزيدن شهادت و نجات از آن موارد.
امام حسين(ع) از ميان دو انتخاب، شهادت را به عنوان بهترين انتخاب برگزيد.
او اين حقيقت را با فرياد رسا اعلام مي‌دارد: ""ألا و إنّ الدعي بن الدعيّ قد ركزني بين اثنتين بين السلّه و الذلّه هيهات منّ الذلّه؛ ناپاكزاده مرا بين دو چيز، شمشير و ذلت مخيّر كرده است اما ذلت از ما بسيار دور است"". (3) ‌او حيات و زندگي جاودان خود را در شهادت ديد، پس چگونه خود را به هلاكت افكنده است؟! او در سخنان خود به اين نكته مهم اشاره مي‌كند كه اين وظيفه، خاص او نيست، بلكه وظيفه هر مؤمني، همان است كه امام انجام داده است:
""ألا ترون انّ الحقّ لا يُعمَل به و انّ الباطل لا يتناهي عنه فليرغب المؤمن الي لقاء ربّه حقّاً؛ آيا نمي‌بينيد به حق عمل نمي‌شود و از باطل نهي نمي‌گردد؟ در چنين وضعي، مؤمن بايد به لقاي پروردگارش بشتابد"". (4)
كساني چون امامان وقتي به مقامِ رضا و تسليم رسيده‌اند، جز مشيت و خواست الهي را نمي‌خواهند. اينان وجود و هستي خود را در راه مشيت و خواست الهي قرار مي‌دهند. خواست الهي آن بود كه امام و اهل بيت براي حفظ اسلام و افشاي چهره نفاق و دورويي و بي ديني بني اميه شهيد گردند. حضرت در عين آگاهي از سرنوشت خود، با رغبت و رضايت خواست الهي را پذيرفت. آنچه كه خواست خداوند باشد، بهترين سرنوشت و حيات جاويد است، نه هلاكت و نابودي.
پي‌نوشت‌ها:
1. انعام(6) آيه 59؛ نمل(26) آيه 65.
2. آل عمران(3) آيه 44؛ هود(11) آيه 49.
3. شيخ طبرسي، احتجاج، ج2، ص 24؛ ري‌شهري، محمد، اهل البيت في الكتاب و السنه،  ص 312.
4. بحراني، ابن شعبه، تحف العقول، ص 245؛ المغربي،قاضي نعمان، شرح الاخبار، ج3، ص 150؛ علامه مجلسي، بحارالانوار، ‌ج44، ص 381؛ طبري، ابوجعفر، تاريخ طبري، ج4، ص 305؛ امين، سيد محسن،  اعيان الشيعه، ج1، ص 598؛ ابن عساكر، ترجمه الامام الحسين(ع)، ص 315.
 

مشيت الهي بر اين نبود كه در حادثه كربلا، معجزه جريان يابد و حضرت طبق مشيت الهي عمل كند.

پرسش:

چرا امام حسين(ع) در كربلا براي رفع تشنگي از خداوند طلب باران نكرد؟

پاسخ:
 1) پيامبران و امامان معصوم(ع) ملزم بودند كه در تمام كارها و زندگي روزمره خود از علم و قدرت عادي استفاده كنند. در برخورد با دوستان، دشمنان، برآوردن نيازهاي زندگي و.. . از علم و توانايي كه از طريق عادي به دست آمده، استفاده مي كردند و در برخورد با ستمكاران از راه هاي معمولي استفاده مي كردند و دست به اعجاز و كار خارق العاده نمي زدند (مگر در موارد مخصوص و به اذن الهي) كه مصلحت دين خداوند و هدايت مردم در آن بود؛ با اين كه قدرت داشتند به وسيله اعجاز دشمنان خود را در يك لحظه به كام نيستي ببرند و تمام كارها طبق خواست آن ها در جريان باشد امام باقر(ع) فرمود: ""اسم اعظم 73 حرف است. ودر پيش ""آصف بن برخيا"" يك حرفش بود كه با به كار بردن همان يك حرف در يك لحظه تخت بلقيس را آورد، و پيش ما (امامان) 72 حرف از اسم اعظم هست"". (1)
امام حسين(ع) هم با اين كه مستجاب الدعوه و داراي اسم اعظم الهي بود، و مي توانست به اذن الهي همه دشمنان را از اين طريق نابود كند، نيز مي توانست از زمين چشمه گوارا بجوشاند يا از آسمان باران بباراند (با اذن خدا) و خود و اصحابش را سيراب نمايد، ولي اين كار را نكرد، چون مشيت الهي بر اين نبود كه در حادثه كربلا، معجزه جريان يابد و حضرت طبق مشيت الهي عمل كند.
2) آزمايش يكي از سنت‌هاي الهي است كه در آيات بسياري بيان شده، كه غير قابل تغيير بوده، در مورد همه‌انسان‌ها از جمله پيامبران و امامان(ع) جاري است.
يكي از آزمون‌هايي كه خداوند در زندگي مقرّر كرده، سختي و مصيبت و گرسنگي و تشنگي است: ""شما را به ترس، ‌گرسنگي، كاستي در اموال، ‌از دست دادن فرزندان و ميوه‌ها مي‌آزماييم و صابران را بشارت ده"". (2)
كربلا نيز صحنه آزمون الهي است. آزمون حسين و ياران او از يك طرف و دشمنان از طرف ديگر. براي چنين صحنه‌اي بايد ابزار آزمايش آماده باشد، كه از جمله‌آنها تشنگي بود، حسين و يارانش تا با صبر و شكيبايي در مقابل اين مصيبت و آزمون الهي، ‌به پاداش عظيم صابران دست يابند و اجر و پاداش مصيبت ديدگاه در راه خدا را دريافت كنند.
اميرمؤمنان در يكي از بخش‌هاي خطبه قاصعه با اشاره به زندگي پيامبران، به همين سنت عام الهي اشاره كرده و مي‌فرمايد: ""اگر خدوند اراده مي‌فرمود، ‌به هنگام بعثت پيامبران، ‌درهاي گنج و معدن‌هاي جواهرات و باغ‌هاي سرسبز را روي پيامبران مي‌گشود، نيز پرندگان آسمان و حيوانات وحشي را همراه آنان به حركت در مي‌آورد، اما اگر اين كار را مي‌كرد، ‌آزمايش از ميان مي‌رفت و پاداش و عذاب بي‌اثر مي‌شد و بر مؤمنان، اجر و پاداشِ امتحان شدگان لازم نمي‌شد و ايمان آورندگان ثواب نيكوكاران را نمي‌يافتند و واژه‌هاي ""ايمان، ‌كفر، خوب، ‌بد و... "" معاني خود را از دست مي‌داد"". (3)
3) اگر بنا باشد ائمه با علم لدني و علم غيب كه از خداوند دريافت مي كردند، زندگي كنند و با ديگران برخورد نمايند و نيازهاي خود را برآورده كنند، ديگر امامت، مقام با ارزشي محسوب نمي شد و اصولاً نمي توانستند الگوي ما باشند، بلكه امامان با زحمت بسيار و تلاش و كار و.. . زندگي خود را فراهم مي كردند و بر مشكلات چيره مي شدند و در اين راه مشكلات بسياري را تحمل مي كردند. زندگي آن ها سخت تر و مشكل تر بود و رنج هاي بي شماري را در راه رسيدن به خدا و زندگي جاودانه تحمل كردند. قانون و سنت الهي اين است كه هر انساني در سايه تلاش و تحمل سختي و بردباري به مراتب كمال و قرب الهي نائل شود.
هر كه در اين بزم مقرب تر است جام بلا بيشترش مي دهند
4) مسئله اصلي در روز عاشورا تشنگي نبود تا با رفع آن مشكل حل شود. ياران امام در شب عاشورا از فرات آب آورده، غسل كرده و نوشيده بودند(4) اما در روز عاشورا سپاه دشمن مي‌خواست با قرار دادن آنان در موقعيت كم آبي و تشنگي، آنها را به تسليم وادارد.
اگر امام دعا مي‌كرد و باران مي‌آمد و آب براي رفع تشنگي پيدا مي‌شد، نتيجه قابل توجهي نداشت؛ حداكثر امام و يارانش سيراب مي‌شدند و ساعتي بيشتر ايستادگي مي‌كردند و چند نفر بيشتر از افراد دشمن را مي‌كشتند، ولي بالاخره شهيد مي‌شدند.
مسأله اصلي در آن صحنه، مبارزه با ظلم يا تسليم شده بود، كه يكي به شهادت مي‌انجاميد و ديگري به ذلت، و بودن يا نبودن آب در آن اثري نداشت.
5) از طرف ديگر تشنگي در روز عاشور و منع سپاهيان دشمن براي آب‌رساني به زنان و فرزندان سبب رسوا شدن آنها و آشكار شدن چهره خشن و غير انساني و قساوت آميز آنان بود.

پي‌نوشت‌ها:
1. شيخ کليني،اصول كافي، ‌ج1، ص 230، حديث 1.
2. بقره(2) آيه 155.
3. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، خطبه 192، ص 389 - 387.
4. مجلسي، محمدباقر، ‌بحارالانوار، ‌ج44، ص 317.

انتصاب رهبر از سوي خداوند بهترين گزينه و راهكار معقول و منطقي است، زيرا خداوند مصالح و مفاسد مردم را دانسته و كساني را براي رهبري گزينش مي‏كند

پرسش: 
چرا امامت از نسل امام حسين(ع) ادامه پيدا كرد؟
 

پاسخ: 
از متون ديني و روايات استفاده مي‏شود كه امامان معصوم(ع) توسط خداوند به امامت و رهبري منصوب شده‏اند. بدين گونه نبوده است كه ائمه(ع) فرزندان خويش را به عنوان رهبر منصوب نمايند و يا مردم در انتخاب آن‏ها نقش داشته باشند؛ تا گفته شود چرا بعد از امام حسين(ع) امامان از فرزندان امام حسن(ع) گزينش نشده و امامت به فرزندان وي منتقل نشده است.
در اسلام امامت و رهبري از اهمّيت ويژه‏اي برخوردار است تا آنجا كه از آن به عنوان عهد الهي ياد شده است. (1) اين مقام بايد به كساني داده شود كه لياقت و شايستگي‏هاي ذاتي و اكتسابي داشته باشند. خداوند خطاب به حضرت ابراهيم(ع) كه خواسته بود منصب امامت به فرزندان و دودمان وي منتقل شود فرمود: ""... لاينال عهدي الظّالمين؛(2) پيمان من - يعني امامت - هرگز به ستمكاران نمي‏رسد"". اين آيه بيانگر عظمت و بزرگي اين مقام است.
انتصاب رهبر از سوي خداوند بهترين گزينه و راهكار معقول و منطقي است، زيرا خداوند مصالح و مفاسد مردم را دانسته و كساني را براي رهبري گزينش مي‏كند كه لياقت داشته باشند: ""اللَّه أعلم حيث يجعل رسالته"". (3)
در بعضي از روايات تصريح شده كه ائمه(ع) به دستور خداوند به منصب امامت و رهبري منصوب شده‏اند و اسامي نيز بيان شده است.
جابربن عبداللَّه انصاري از پيامبر در خصوص پيشوايان بعد از حضرت پرسيد كه از فرزندان علي بن ابي طالب چه كساني جانشينان شما هستند؟
فرمود: ""حسن و حسين(كه آقاي جوانان اهل بهشت هستند) سپس زين العابدين، پس از او باقر محمد بن علي(كه او را ملاقات خواهي كرد. هرگاه او را ملاقات نمودي، سلام مرا به او برسان) پس از او جعفر فرزند محمد، پس از او موسي فرزند جعفر، پس از او علي فرزند موسي، سپس محمد بن علي و پس از او علي بن محمد، سپس حسن بن علي و پس از او فرزندش مهدي. او كسي است كه جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد، بعد از آن كه پر از ظلم و جور شده است. اي جابر! آن‏ها خلفا و جانشينان من از فرزندان و عترت من هستند. هر كس آن‏ها را اطاعت كند، مرا اطاعت كرده و هر كس آنان را نافرماني نمايد، مرا نافرماني كرده است. هر كس يكي و يا همه آن‏ها را انكار كند، گويا مرا انكار نموده است. به وجود آن‏ها خداوند جهان را نگهداشته است و حفظ و بقاي جهان نيز به واسطه آن‏ها حفظ مي‏شود تا زماني كه خدا بخواهد"". (4)
پي‌نوشت‏ها:
1. بقره(2)، آيه 124؛ پيام قرآن، ج 9، ص 27.
2. همان، آيه 124.
3. انعام(6)، آيه 124.
4. علامه مجلسي محمد باقر، بحارالانوار، ج 27، ص 119 - 120."
 

امام سجاد (عليه السلام) فرمود: اهل بيت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ما هستيم و اين آيه در شأن ما نازل شده است.

پرسش:

بر طبق آيه تطهير طبق تفاسير منظور از اهل‌بیت پنج‌تن هستند . يعني پيامبر و حضرت فاطمه و امام علي و امام حسن و حسين. حالا می‌خواستم بدانم دليلي هست که ما ساير چهارده معصوم را اهل‌بیت بدانيم .

پاسخ:

درجواب اين سؤال بايد گفت:

اوّلا: حصر در آيه تطهير اضافى است نه حقيقى. حصر اضافى نسبت به عده اى خاص است و مطلق نمى باشد. در مورد آيه تطهير، حصر به لحاظ همسران و ديگران است؛ يعنى اين پنج تن ـ نه همسران ـ مشمول آيه تطهيرند و اين منافات ندارد با اين که افرادى از قبيل همين پنج تن مشمول آيه تطهير باشند؛ همان گونه که پيامبر(صلى الله عليه وآله) کلمه اهل بيت را در حديث ثقلين به طور عموم به کار برده است.

ثانياً: در زمان نزول آيه، از چهارده معصوم همين پنج تن بيشتر نبودند و پيامبر(صلى الله عليه وآله) کسا را روى خود و آنان انداخته، آيه نازل شد که طبيعتاً خطاب به آنان بود. اگرچه منافاتى ندارد، شامل افرادى مثل آنان نيز بشود؛ خصوصاً آن که حکم در آيه بر عنوان «اهل بيت» آمده است و از آنجا که در هر زمان احتياج به امام معصومى است، لذا افراد ديگرى نيز که عنوان اهل بيت بر آنان صادق است، مشمول آيه تطهيرند.

ثالثاً: بر اساس روايات، چهارده معصوم (عليهم السّلام) همه يک نور هستند و امتيازي به يکديگر ندارند(1)، لذا وقتي مي گوييم آيه تطهير در شان اهل بيت نازل شده است به اين معني است که در شان تمام چهارده معصوم عليهم السلام نازل شده است.

به اين مطلب امام سجاد عليه السلام در روايتي اشاره فرموده است:

نقل شده وقتي اسراء را به شام مي‌برند، برخي به اسراء طعنه مي‌زنند. پيرمردي مي‌گويد شما از اسراي کدام قبيله خارجي هستيد. امام سجاد (عليه السلام) مي‌فرمايد: آيا قرآن خوانده‌ايد؟ گفت: بله. فرمود: آيا آيه شريفه:

إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيرًا (2)

را خوانده‌ايد؟ گفت: بله، ولي به شما چه ربطي دارد؟! مگر شما اهل بيت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هستيد؟ امام سجاد (عليه السلام) فرمود: اهل بيت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ما هستيم و اين آيه در شأن ما نازل شده است.(3)

پي نوشت ها:

1.علامه مجلسي، بحارالانوار، ج25، ص1 و ج36، ص 280.

2.احزاب، آيه33

3.طبرسي، احتجاج، ص 157.

بسياري از مفسرين حتي مفسرين اهل سنت عيب و نقص را از مصاديق رجس دانسته‌اند و براي آن شواهدي نيز بيان نمودند.

پرسش:

در مورد آیه تطهير دو شبهه براي بنده ایجادشده است.

اول اينکه کلمه ((رجس)) در قران کريم بارها براي اعمال گناه و زشت به‌کاربرده شده است.ولي با چه دليل اين کلمه شامل اعمال اشتباه نيز می‌شود؟

درم اينکه بر اساس آیه

وَآخَرُونَ اعْتَرَفُواْ بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُواْ عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّهُ أَن يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ * خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاَتَکَ سَکَنٌ لَّهُمْ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

که فعل تطهير بعد از توبه بیان‌شده. يعني لزوماً کسي که تطهير می‌شود داراي عصمت نيست؟ بر چه دليل تطهير در آیه تطهير به معني عصمت است؟

پاسخ:
قسمت اول سؤال شما در حقيقت همان گستره عصمت است که از اين آيه برداشت می‌شود. آيا آيه فقط عصمت از گناه را بيان می‌کند يا شامل عصمت از خطا و اشتباه هم می‌شود. برخي از مفسرين معناي حداقلي از «رجس» (گناه) را برداشت کرده‌اند و برخي معناي حداکثري (گناه، سهو و نسيان) را برداشت کرده‌اند.
علامه طباطبايي در الميزان می‌فرمایند:
كلمه" رجس"- به كسره را، و سكون جيم- صفتى است از ماده رجاست، يعنى پليدى، و قذارت، و پليدى و قذارت هیئتی است در نفس آدمى، كه آدمى را وادار به اجتناب و نفرت می‌نماید، و نيز هيئتى است در ظاهر موجود پليد، كه باز آدمى از آن نفرت می‌نماید. اولى مانند پليدى رذایل، دومى مانند پليدى خوك، هم چنان‌که قرآن كريم اين لفظ را در هر دو معنا اطلاق كرده، درباره پليدى ظاهرى فرموده:" أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ" (1) و هم در پلیدی‌های معنوى، مانند شرك و كفر و اعمال ناشايست به‌کاربرده و فرموده:" وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ" (2)، و نيز فرموده:" وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ" (3).
و اين كلمه به هر معنا كه باشد نسبت به انسان عبارت است از ادراكى نفسانى، و اثرى شعورى، كه از علاقه و بستگى قلب به اعتقادى باطل، يا عملى زشت حاصل مى شود، وقتى می‌گوییم (انسان پليد، يعنى انسانى كه به خاطر دل‌بستگی به عقايد باطل، يا عمل باطل دلش دچار پليدى شده است).
با در نظر گرفتن اينكه كلمه رجس در آيه شريفه الف و لام دارد، كه جنس را می‌رساند، معنايش اين می‌شود كه خدا می‌خواهد تمامى انواع پلیدی‌ها، و هیئت‌های خبيثه، و رذيله، را از نفس شما ببرد، هیبت‌هایی كه اعتقاد حق، و عمل حق را از انسان می‌گیرد، و چنين ازاله اى با عصمت الهى منطبق می‌شود، و آن عبارت است از صورت علمی‌های در نفس كه انسان را از هر باطلى، چه عقايد و چه اعمال حفظ می‌کند، پس آيه شريفه يكى از ادله عصمت اهل‌بیت است.(4)
با توجه به تفسير علامه که می‌فرمایند خداوند می‌خواهد تمام پلیدی‌ها و هیئت‌های که مانع از عمل حق و اعتقاد حق می‌شود را از ايشان برداشته است، سهو و نسيان نيز انسان را از عمل حق بازمی‌دارد. لذا با توجه به اين مطلب می‌توان گفت که علامه نيز تمامي انواع عصمت را براي ايشان از آيه برداشت نموده‌اند.
آیت‌الله جوادي آملي نيز شبيه چنين استدلالي را بيان کرده و می‌فرمایند:
«از سوي ديگر، «ال» كه در آيه تطهير بر سر (الرِّجس) آمده براي جنس يا استغراق است و هر نوع پليدي را شامل می‌شود، ازاین‌رو سهو، نسيان و خطا نيز همانند شرك و گناه از (اَهلَ البَيت) مقصود در آيه تطهير، منتفي است.
دليل اين ادعا استدلال زمخشري است كه می‌گوید: آبرو و حيثيت گناهكار (همانند آلوده شدن بدن او با پلیدی‌های ظاهري) با ارتكاب گناه لکه‌دار می‌گردد و اين، بی‌اعتمادی مردم به وي را درپی دارد. بی‌تردید خطا و نسيان نيز اين اعتماد را زايل می‌کند، درحالی‌که راه هرگونه بی‌اعتمادی به سخنان واسطه وحي (پيامبر) يا مفسّر رسمي آن (امام) بايد بسته شود تا مردم بی‌آنکه نگران عصيان يا نسيان و خطاي آنان در ابلاغ يا تفسير وحي باشند، به گفتارشان گوش فرا دهند و آن‌ها را به کاربندند.
بدين ترتيب، ضرورت عصمت از خطا براي (اَهلَ البَيت) مذكور در آيه تطهير كه نبي مكرم صلی‌الله عليه و آله و سلم جزو آنان است انكارپذير نيست و اين خود، دليل است كه افراد جايزالخطا مصداق آيه تطهير نيستند؛ به‌ویژه اگر آن خطا فاجعه جبران‌ناپذیری همانند شترسواري در صحراي بی‌بصیرتی بصره باشد.(5)
شيخ طوسي و علامه حلي نيز دايره معناي تطهير از رجس را شامل عصمت از عيب و خطا دانسته‌اند.(6)
درمجموع می‌توان گفت با توجه به این‌که بسياري از مفسرين حتي مفسرين اهل سنت مانند آلوسي، ابن کثير، طنطاوي، ابن عاشور، قشيري و ثعالبي، عيب و نقص را از مصاديق رجس دانسته‌اند و براي آن شواهدي نيز بيان نموده‌اند و این‌که خطا، سهو و نسيان براي امامي که مبلغ، مفسر، و حافظ شريعت است، عيب و نقصي آشکار است که سبب بی‌اعتمادی مردم به آن‌ها می‌شود. لذا بايد گفت که از اين آيه معنی‌ای گسترده‌تر از عصمت برداشت می‌شود.(7)
اما پاسخ قسمت دوم سؤال شما:
تطهيري که در آيه تطهير آمده با آنچه در آيه مورداشاره آمده است تفاوت‌های اساسي دارد.
1. تطهیر ذکرشده در آيه تطهير، همراه با حصر (انما) است که نشان‌دهنده اين است که اين تطهير منحصر در اهل‌بیت پيامبر است. 
2. واژه «يريد» در آيه دلالت بر اراده تکويني خداوند بر اذهاب رجس از اهل‌بیت می‌کند، نه اراده تشريعي.
3. «ال» در «الرجس» به معناي جنس است و هر آنچه را که بر آن رجس و پليدي اطلاق شود در برمی‌گیرد.
4. کلمه «تطهيرا» که مفعول مطلق تأکيدي است و نشان می‌دهد که تمامي انواع طهارت معنوي را (عصمت از گناه، نسيان، خطا و اشتباه) براي ايشان اثبات نموده است. 
با توجه به این‌که اراده تکويني خدا از ابتدا بر تطهير همه‌جانبه اهل‌بیت بوده، لذا آن‌ها در طول عمر، متصف به اين عصمت و طهارت بوده‌اند.
براي توضيح بيشتر به تفسير الميزان ذيل همين آيه مراجعه بفرماييد.

پی‌نوشت‌ها:
1. يا گوشت خوك كه پليد است. سوره انعام، آيه 145.
2. و آن‌هایی كه در دل بيمارند، قرآن پليدى ديگرى بر پلیدی‌هایشان می‌افزاید، و می‌میرند درحالی‌که كافرند. سوره توبه، آيه 125.
3. و كسى كه خدا بخواهد گمراهش كند، دلش را تنگ و ناپذيرا می‌کند، به‌طوری‌که پذيرفتن حق برايش چون رفتن به آسمان غیرممکن باشد، خدا این‌چنین پليدى را بر كسانى كه ايمان نمی‌آورند مسلط می‌سازد. سوره انعام، آيه 125.
4. طباطبايى، محمدحسين، ترجمه تفسير الميزان، ج16، ص 467-468.
5. ادب فناي مقربان جلد5 -  صفحه 186.
6. رک: شيخ طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج8، ص240؛ علامه حلي، نهج الحق و کشف الصدق، ص174.
7. رک: مجيد شاهوردي، غلامحسين زينلي، مقاله «گستره عصمت در آيه تطهير»، مجله مطالعات مقارنه‌اي مذاهب اسلامي، شماره اول، 1396.
 

اراده خداوند به تطهير اهل بيت(ع) از همه رجس ها و پليدي ها نيز روشن مي گردد. و براي محقق شدن عصمت، اکتساب و تلاش عملي مبتني بر اختيار نيز لازم است.

پرسش:
سلام طبق نظر علماي شيعه درآيه تطهير اراده تکويني خداوند بر عصمت اهل بيت تعلق گرفته و اراده تکويني يعني جبر ، پس طبق اين آيه عصمت اهل بيت جبري است ، از طرف ديگر باز هم علماي شيعه معتقدند عصمت اختياري و اکتسابي است و اين فضيلتي براي اهل بيت مي باشد ، اين تضاد رو چگونه پاسخ مي دهيد ؟ تشکر
با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.
 

پاسخ:
پاسخ اين سوال کاملا به اين نکته وابسته است که چه ديدگاهي در خصوص عصمت و ماهيت آن داشته باشيد.
انديشمندان اماميه در آثار خود عصمت را به گونه اي تعريف نموده اند، که سهم اختيار انسان در آن کاملا لحاظ شده است. از اين رو غالب ايشان عصمت را لطف، موهبت، توفيق و يا تفضّلي دانستند که در عين بقاء اختيار و قدرت بر گناه از سوي معصوم، وي را از هر خطا و اشتباهي باز مي دارد.(1)  
در نتيجه عصمت هم لطف است و هم اکتساب و استحقاق.
شايد يکي از بهترين تقريرهايي که در خصوص ماهيت عصمت و رابطه آن با اختيار انسان وجود دارد اين است که 
برخي از متکلمان، عصمت رايک ملکه علمي-عملي مي دانند که از مطابقت مختارانه عمل معصوم با علم موهبتي از سوي خداوند حاصل شده است.(2)  
مي توان مبناي ايشان را در توضيح حقيقت عصمت در چند مقدمه اينگونه بيان کرد:
اوّل اينکه، تفاوت و تمايز در تكوينيات، پايه و اساس خلقت است و اگر چنين نبود كل عالم هستي موجود نميشد؛ بنابر اين مسئله تفاوت فردي اعم از روحي و جسمي در انسانها به هيچ وجه قابل انكار نيست.
دوّم اينکه، مواهبي چون، فهم، عقل، هوش، استعداد و مانند آن، عطيّه هاي موهبتي و خدادادي است، که ميزان آن در افراد مختلف به جهت همان اصل تمايز در تکوين، متفاوت است، بنابراين هر کس در اين عالم با سرمايه اي متفاوت از ديگري پا به عرصه وجود گذاشته است.
سوم اينکه بکار گيري اين عطايا در اختيار انسان است که آنها را در مسير کمال و يا در سراشيبي سقوط قرار دهد و وجود هيچکدام از اين مواهب، جبري را بر انسان تحميل نمي کند.
با توجه به اين مقدمات بايد گفت، عصمت عبارت است از مطابقت عمل مختارانه معصومين(ع) با علم موهبتي از سوي خداوند؛ از اين رو به عنوان مثال «فضيلت حضرت علي عليه السلام اين بود كه به بهترين وجه از اين موهبت استفاده كرد و سر سوزني از آن را هدر نداد... و الا نمونه هايي از اين مواهب، به كسان ديگري از جمله بلعم باعورا داده شد، ولي نه تنها از آن استفاده نكردند، بلكه از آنها در راه باطل سوء استفاده نيز نمودند.»(3) 
بنابر اين «گرچه اصل اين سرمايه ها از خدا است، اما لازمه آن، جبر نيست؛ چرا كه به كارگيري اين سرمايه ها و ذخاير و مواهب الهي، اختياري است.»(4) 
پس در حقيقت اين استعداد و علمي که موهبتي بوده و زمينه عصمت را فراهم مي سازد، استعداد و علمي است که خداوند به همه انسانها به نحو تشکيکي افاضه کرده و هر که هر مقدار از اين استعداد و علم را داراست، نسبت به همان مقدار نيز مسئول بوده و عصمت در حقيقت مطابقت عمل هر انساني با مقدار استعداد و علمي است که از ناحيه حق به موهبت گرفته شده است. لذا عصمت اکتسابي است و هر کس بتواند به آنچه مي داند حقيقتا عمل کند مي تواند به مقام عصمت راه يابد.
با اين تعبير مسئله اراده خداوند به تطهير اهل بيت(ع) از همه رجس ها و پليدي ها نيز روشن مي گردد. چرا که اين اراده، يقينا اراده تکويني پروردگار است. (زيرا اراده تشريعي بر ذهاب رجس، مختص به اهل بيت نيست و خداوند از همه خواسته است که پاک زندگي کنند) و در  حقيقت به همان بخش موهبتي عصمت، يعني افاضه علمي که امکان عصمت مطلق را به انسان مي دهد، باز مي گردد.به عبارت ديگر معناي آيه اينگونه مي شود که «هماناخداوند اراده کرده است به نحو تکويني که شما اهل بيت(ع) صاحب موهبتي علمي باشيد که امکان عصمت از هر گناهي را براي شما فراهم آورد». اما روشن است که امکان، مساوي با تحقق نيست. و براي محقق شدن عصمت، اکتساب و تلاش عملي مبتني بر اختيار نيز لازم است.والا همانگونه که بيان شد، حد مطلوبي از اين موهبت علمي را شيطان و بلعم باورا نيز داشتند، ولي نتوانستند عصمت را با اکتساب خود محقق سازند.

پي نوشت ها:
1.     شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد، قم‏، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق، چاپ دوم، ص 128.
2.     محمد تقي مصباح يزدي، در پرتو ولايت، نگارنده: محمد مهدي نادري، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1383ش، چاپ دوّم، صص 53-63.
3.     همان، ص 58.
4.     همان، ص 57.
 

در زمان ما هم امکان مباهله وجود دارد ولي بايد توجه داشت که فرد اقدام کننده به مباهله بايد از شرايط خاصي برخوردار باشد.

پرسش:

آيا در حال حاضر امکان تقاضاي مباهله بين دو شخص براي اثبات حق خود (حق مادي يا معنوي) وجود دارد؟

پاسخ:
با توجه به شأن نزول آيه شريفه مباهله که روي سخنش تنها به پيامبر اسلام صلي‌الله عليه و آله است، شايد گفته شود که مباهله مخصوص زمان پيامبر صلي‌الله عليه و آله است، ولي اين سخن درستي نيست و نمي‌توان مباهله را ویژه‌زمان پيامبر (ص) دانست، بلکه ديگر مؤمنان نيز مي‌توانند مباهله کنند.
زيرا اولاً بر اساس قانون مسلّم اصولي شأن نزول آيه موجب تخصيص آيه نمي‌شود. [1]
ثانياً شکي نيست که آيه شريفه مباهله يک دستور کلي براي دعوت به مباهله به مسلمانان نمي‌دهد بلکه روي سخن در آن تنها با پيامبر اسلام (ص) است، ولي اين موضوع مانع از آن نخواهد بود که مباهله در برابر مخالفان يک حکم عمومي باشد و افراد باايمان که از تقوا و خداپرستي کامل برخوردارند هنگامي‌که استدلالات آن‌ها در برابر دشمنان براثر لجاجت به‌جايي نرسد، آن‌ها را دعوت به مباهله کنند. [2]
ثالثاً: از رواياتي که در منابع اسلامي نقل‌شده نيز عموميت اين حکم استفاده مي‌شود؛ مرحوم کليني، در کافي حديثي از امام صادق (ع) نقل کرده که به يکي از اصحاب خويش فرمود: «اگر مخالفان سخنان حقت را نپذيرفتند آن‌ها را به مباهله دعوت کن»[3].
ازاين‌رو مي‌توان معتقد بود که هر کس با حفظ شرايطي که بيان شد، براي اثبات حقانيت خويش در مقابل دشمنان ايمانش، بتواند مباهله کند. بيان اين نکته خالي از لطف نيست که اگرچه در قرآن مجيد، موضوع مباهله پيغمبر اسلام با نصاراي نجران بيان‌شده است، اما در اختلاف ميان زن و شوهر در خصوص اتهام زن از طرف شوهر نسبت به ارتکاب امر خلاف عفت با مرد بيگانه که به آن ملاعبه گفته مي‌شود، در حقيقت يک نوع مباهله است که با شرايطي در حضور حاکم شرع جامع‌الشرايط صورت مي‌گيرد. [4]
بنابراين، در زمان ما هم امکان مباهله وجود دارد ولي بايد توجه داشت که فرد اقدام کننده به مباهله بايد از شرايط خاصي، مانند آگاهي به مباني دين، اخلاص در حد به بالا، آگاهي کامل نسبت به مباهله و... برخوردار باشد، همچنين آثار بدي در پي نداشته باشد؛ و اگر اين عمل بخواهد انجام شود خوب است توسط، يکي از عالمان بزرگ و شناخته‌شده و مخلص انجام شود.
پي‌نوشت‌ها:
 1. المورد لا تخصص الوارد، حکيم، سيد محسن، حقائق‏الأصول، ج 2، ص 412.
 2. مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏2، ص 589.
 3. کليني، الکافي، ج 2، ص 513.
 4. اصول کافي، ترجمه کمره‏اي، ج ‏6، ص 630.
 

صفحه‌ها