امام شناسي

پنج تن ال عبا چه كساني هستند؟درباره تعدادشان ودرکجا بوده وکیفیت جریان آن توضیح دهید.

اين مطلب با توجه به روايات فراوان از واضحات است كه پيامبراكرم (ص) امام علي، حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين (سلام الله عليهم) را در زير عبايي جمع كرد، و فرمود خدايا اينان اهل بيت من هستند. چون پيامبر(ص) اينان را زير عبا و كساي يمني جمع كرد و به عنوان اهل بيت خود معرفي كرد و اجازه ورود به ديگران نداد، از اين رو به آل عبا يا اصحاب كساء معروف شده اند.
رواياتي كه به وفور و از طرف شيعه و سني نقل شده اند حكايت دارد اين اتفاق بارها و در جاهاي مختلف از جمله در خانه عايشه، در خانه ام سلمه، در خانه فاطمه زهراء(س) و ... صورت گرفته و هميشه هم بعضي افراد از جمله عايشه، ام سلمه و ... سعي داشته اند در زير عبا وارد شوند و پيامبر(ص) اجازه نداده است.
اما بودن حضرت جبرئيل با اين جمع به معناي اضافه شدن نيست. زيرا اين جمع انسان بوده اند و جبرئيل ملكي است كه از جانب خدا وظيفه تاييد مؤمنان بخصوص پيامبر و اهل بيتش را داشته است.
اين جريان هم در مدينه اتفاق افتاده وحضرت خديجه در مكه از دنيا رفته است از اين رو در هيچ روايتي از اين جريان سخني از حضرت خديجه نيست.
چون پيامبر اكرم(ص) نسبت به معرفي اين افراد وظيفه داشته، بارها و در جاهاي مختلف آنها را زير عبا جمع كرده و به عنوان اهل بيت خود معرفي كرده و مانع حضور ديگران در جمع آنها شده تا انحصار اهل بيت در آن زمان در موجودين را نشان دهد و اين طبيعي است و عيبي ندارد و حكايت از تعارض روايات نيست.
به بعضي روايات توجه كنيد:
ام‏سلمه گويد: رسول خدا(ص) به خانه من آمد و فرمود: به هيچ كس اجازه داخل شدن مده. پس از كمي فاطمه(س) آمد و من به خود اجازه ندادم او را از ديدار پدرش مانع شوم. پس از ايشان، حسن و حسين(عليهماالسلام) آمدند و راضي نشدم مانع ورود آنها بر جد و مادرشان شوم. پس از آنان علي(ع) آمد و باز هم نتوانستم و راضي نشدم مانع ايشان گردم. پس آنان نزد پيامبر(ص) بر روي زيراندازي كه آنجا بود، نشستند و پيامبر آنان را با رواندازي كه نزدش بود.
پوشاند و فرمود:
"هؤلاءِ اَهْلُ بَيْتي فَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهيرا"
(خدايا) اينان اهل‏بيت من هستند، پس رجس و پليدي را از آنان دور كن و آنان را پاكيزه گردان.
آن گاه اين آيه نازل شد.(1)
ام سلمه گويد: به رسول خدا عرض كردم:«اَنَا يا رَسوُلَ اللّه‏ِ اَلَسْتُ مِنْ اَهْلِ الْبَيْتِ؟ قالَ: اِنَّكِ اِلي خَيْرٍ اَنْتِ مِنْ اَزْواجِ النَّبِيِّ».(2)
اي رسول خدا، آيا من از اهل‏بيت نيستم؟ حضرت فرمود: [نه ]تو از همسران پيامبر و بر خير هستي.
عايشه گويد: پيامبر علي، فاطمه، حسن و حسين را با عبا پوشاند و فرمود: خدايا اينان اهل بيت من هستند ...
من رفتم كه سرم را زير عبا ببرم، ولي رسول خدا مانع شد. من گفتم: اي رسول خدا! مگر من از اهل شما نيستم؟ فرمود: (عَلي خَيْرٍ) بر خيري.(3)
زينب دختر جحش، همسر رسول خدا گويد: پس از آنكه رسول خدا علي، فاطمه و حسنين را زير عبا قرار داد، برايشان دعا كرد و فرمود:«اَللّهُمَّ اِنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ اَهْلاً وَ هؤُلاءِ اَهْلُ بَيْتي.»
خدايا هر پيامبري اهلي دارد و اينان اهل بيت من هستند.
پس آيه تطهير نازل شد و من عرض كردم:
اَلا اَدْخُلُ مَعَكُمْ» آيا در جمع شما داخل نشوم؟
رسول خدا فرمود:«مَكانَكِ، فَاِنَّكِ اِلي خَيْرٍ اِنْ‏شاءَاللّه‏ُ تَعالي»
بر جاي خود باش، تو اگر خدا بخواهد بر خير هستي.(4)
پس همه روايات در تعداد و اشخاص اين موضوع و در منحصر بودن افراد در اين تعداد و اشخاص دلالت صريح و يكسان دارند.
براي اطلاعات بيشتر مي توانيد به كتاب«ادب فِناي مقربان» جلد 5، تاليف علامه جوادي آملي كه 300صفحه راجع به آيه تطهير بحث كرده اند مراجعه كنيد. كتابهاي ايشان در سايت «اسراء» موجود است.
پي نوشت ها:
1. جامع‏البيان، ج12، ص8. مشابه اين حديث مكرر در جوامع حديثي سني و شيعه آمده است.
2. همان، ص7.
3. مرعشي نجفي، احقاق الحق، قم، كتابخانه آيت الله نجفي مرعشي، ص524 به نقل از بحرالمناقب، موسي بلخي حنفي.
4. همان، ص546 به نقل از تفسير ثعلبي نيشابوري

كلمه"مُصْحَف" بيشتر به معناي "قرآن" به كار مي‏رود

تعريف مصحف: كلمه"مُصْحَف" بيشتر به معناي "قرآن" به كار مي‏رود؛ اما در لغت به معناي مجموعه برگه‏ هايي است كه ميان دو جلد جمع آوري شده است و امروزه "كتاب" خوانده مي‏شود. (1) بنا بر اين، منظور از مصحف فاطمه(س)، كتاب فاطمه (س) است.
مصحف فاطمه و محتواي آن:
درباره ماهيت اين مصحف در منابع شيعي روايات فراوان يافت مي‏شود. در اين احاديث محتوا حجم، زمان نگارش كيفيت نگارش مصحف بيان شده است. البته در نگاه ابتدايي اختلافاتي ميان اين روايات مشاهده مي شود اما با كمي دقت توجيه مي‏گردد. (2) بعضي از روايات مطالب آن را غير از مطالب قرآن دانسته‏ اند. (3) بر اساس شماري از احاديث در اين كتاب مطالبي چون وصيت حضرت فاطمه (س) (4) مصيبت‏هاي فرزندان آن حضرت (س) در طول زمان (5) پيشگويي حوادث آينده (6) و تمام پادشاهاني كه بر زمين حكم خواهند كرد (7) بيان شده است.
دسته‏ اي از روايات نيز از اشتمال اين مصحف بر تمام احكام حلال و حرام حتي حكم عملي كه موجب نصف شلاق مي‏شود (8)، حکایت دارند. (9) بر اساس بعضي از احاديث، حوادث تاريخي اي چون ظهور زنديقان...در آن هستند. (10)
زمان و كيفيت نگارش:
مهم‏ترين مطلب درباره اين مصحف، زمان و كيفيت نگارش آن است كه مسأله ارتباط حضرت زهرا (س) با جبرئيل و ديگر فرشتگان الهي در همين جا مطرح مي‏گردد.
در چند روايت، كيفيت نگارش آن بدين صورت مطرح شده است: پيامبراكرم (ص) مطالب را املا مي‏كرد و حضرت علي (ع) مي‏نوشت. (11)
برخي از روايات نيز مصحف را رهاورد املا و وحي مستقيم خداوند بر حضرت زهرا (س) دانسته‏اند. (12) بر اساس روايات ديگر، بعد از وفات پيامبر اكرم (ص) خداوند فرشته‏اي را نزد حضرت زهرا (س) مي‏فرستاد تا در غم پدر دلداري اش دهد، وي را از مكان و جايگاه رسول خدا در بهشت آگاه سازد و با او در باره مطالب مختلف به گفت ‏و گو بنشيند. حضرت فاطمه (س) سخنان آن فرشته را به حضرت علي (ع) منتقل كرد و آن حضرت (ع) آن ها را به نگارش در آورد. (13) روايتي اين فرشته را جبرئيل (ع) معرفي كرده است. (14)
امكان نزول جبرئيل بر فاطمه (س):
اشكال ديگر روايات دسته اخير، قطع وحي پس از رسول اكرم (ص) است. به عبارت ديگر، ما مسلمانان معتقديم پيامبر اكرم (ص) خاتم انبيا بوده، بعد از وفات آن حضرت (ص) ارتباط ميان زمين و آسمان قطع و وحي منقطع گشته است. بنا بر اين، چگونه فرشته بر حضرت زهرا (س) نازل مي‏شد و با آن بزرگوار گفت و گو مي‏كرد؟
در پاسخ بدين اشكال بايد گفت:
طبق آيات قرآني، نزول فرشته الهي و ارتباط خداوند با غير پيامبران از طريق فرشتگان و وحي امكان‏پذير است، چنان كه آيات بسيار از ارتباط فرشته با حضرت مريم (س) سخن مي‏گويد (15) خداوند ارتباط خود با مادر حضرت موسي (ع) را وحي مي‏خواند. (16) وقتي امكان اين ارتباط با زناني چون مادر موسي (ع) و حضرت مريم (س) پذيرفته شد، امكان و وقوع آن درباره حضرت فاطمه زهرا (س) كه از سوي پيامبر اكرم (ص) سرور همه زنان در همه زمان‏ها معرفي شده، به طريق اولي پذيرفتني مي‏نمايد. منظور از انقطاع وحي و قطع ارتباط زمين و آسمان بعد از پيامبراكرم (ص) قطع ارتباط ميان خداوند و فردي به عنوان پيامبر و مأمور ابلاغ است، نه عدم امكان ارتباط زمينيان با خداوند و فرشتگان. بر اساس روايات شيعه، نوعي ارتباط ميان امامان معصوم (ع) و خداوند وجود دارد. (17)
پي‏نوشتها: ‏
1. حسيني جلالي، محمدرضا، تدوين السنة الشريفه، بي نام، ص 67. ر. ك: معروف الحسني، سيد هاشم، سيرة الائمة الاثني عشر، ج 1، ص 98 و 99.
2. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 26، ص 84- 83.
3. همان، ص 38 و 93.
4. همان، ص 34.
5. همان، ص 14.
6. همان، ص 44.
7 حسيني جلالي، سيدمحمدرضا، تدوين السنة الشريفه، ص 77، رك: ترجمه ار شاد مفيد، اسلاميه، ج2، ص180.
8. بحارالانوار، ج26، ص 73.
9. همان.
10. همان، ص 44، رك: مصطفي دشتي، معارف و معارف، قم: 1376، چاپ دوم، ج9، 410-411.
11. بحارلانوار، ص 41 و 42 و 94.
12. همان، ص 93.
13. همان، ص 44.
14. همان، ص 24.
15. آل عمران (3)، آيات 42 و 43 و 54.
16. قصص (28)، آيه 7.
17. بحارالانوار، ج 26، ص 66 و 79.

روايات مربوط به هجوم فرستادگان خليفه اول به سركردگي عمر بن خطاب به خانه امام علي (ع) براي بردن ايشان به مسجد و بيعت گرفتن از او و دفاع و ممانعت حضرت زهرا قطعي است . اصل اين كه چنين اتفاقي افتاده ، نمي توان انكار كرد اما تمام جزئيات اين واقعه قطعي نيست . چه بسا در گذر زمان كم و زياد شده و به آن پر و بال داده باشند.
شك نيست كه ابوبكر و عمر و چند نفر از مجاهدان، ساعتي بعد از وفات پيامبر، از اجتماع انصار در سقيفه بني ساعده مطلع شده ، براي اين كه مبادا امر حكومت از دست شان به در رود ، خود را به آن جمع رسانده ، با استدلال هاي خود و با استفاده از شكاف و نفاق موجود بين اوس و خزرج و ... ، توانستند در آن جمع ، بدون حضور بسياري از بزرگان مهاجرين از جمله بدون حضور علي بن ابي طالب و مردان بني هاشم و ... ، براي ابوبكر بيعت بگيرند . بلافاصله خلافت او را قطعي شمرده و با تهديد و تطميع به گرفتن بيعت از ديگران اقدام كردند.
شك نيست كه علي بن ابي طالب و تعدادي از بزرگان اصحاب كه چشم به ايشان داشتند ، از بيعت خودداري ورزيدند . بيعت نكردن با توجه به جايگاه ويژه امام علي در جامعه ، براي خلافت نوپا بسيار سنگين بود. از اين رو براي بيعت گرفتن از امام اقدام كردند . چون امام به اختيار و رغبت بيعت نمي كرد، چاره اي جز برخورد خشن و بردن اجباري ايشان به مسجد و ... ، نبود . آنان به ناچار به اين كار اقدام كردند.
طبيعي است كه اگر امام علي مدعي خلافت نبود و از بيعت با آنان خودداري نمي ورزيد و با رغبت كار آنان را تاييد مي كرد و بيعت مي نمود ، محترم بود و در صدر جاي داشت، ولي وقتي خود را مستحق خلافت مي داند و از بيعت و تاييد و همراهي ابا دارد و ديگران را به خود دعوت مي كند ، خليفه و طرفدارانش چاره اي جز برخورد و تهديد و بيعت گرفتن به زور ندارند ،زيرا اگر از او به رغبت يا به زور بيعت بگيرند ، ديگر كسي جرأت و دليل مخالفت نخواهد داشت.
امام هم با توجه به نصب پيامبر و بيعت غدير و ... ، نمي توانست از ادعاي خود دست بردارد و خلافت آنان را بپذيرد . موظف بود خود را مستحق معرفي كرده و اقدام آنان را خلاف بشمرد و ...
با توجه به اين موارد طبيعي است كه آنان حرمت و احترام خانه علي و فاطمه را زير پا بگذارند . به زور براي بردن امام اقدام كنند . امام هم كه در صدد حل مسالمت آميز بود ، از مقابله خشن چشم بپوشد . همسرش كه دختر عزيز و دردانه پيامبر است، به گمان اين كه هنوز حرمتش پابرجا است ، پيشقدم شود . خود را سپر كند تا آنان از ورود زوري به خانه چشم بپوشند ؛ ولي آنان كه براي بردن امام عزم جزم كرده بودند ، همه حرمت ها را زير پا بگذارند . با هل دادن حضرت زهرا يا سيلي زدن به ايشان و باز كردن قهري در و خوردن آن به سينه ايشان و ... ، وارد خانه شوند و امام را ببرند.
نمي خواهيم بر وقوع تك تك جزئيات اين واقعه قسم بخوريم و به يقين بگوييم تك تك جزئيات واقع شده اند، ولي به يقين مي گوييم براي بردن اجباري امام ،به سرگردگي عمر بن خطاب به خانه امام آمده ، با زير پا گذاشتن حريم ها ايشان را برده اند . حضرت زهرا هم در صدد برآمده از حرمت و احترام خود براي ممانعت از بردن ايشان بهره بگيرد . به حرمت او توجه نكرده و او را كنار زده اند . در اين هجوم ، احتمال همه نوع صدمه وجود دارد . امام و ديگران هم كه انتظار حرمت شكني را نداشته و با توجه به عزم مهاجمان ، دفاع را جايز نشمرده اند، زيرا به درگيري مي انجاميد . آنان از ايجاد درگيري اكراه داشتند . نمي خواستند در زماني كه هنوز جنازه پيامبر دفن نشده ، در امت درگيري به وجود آيد . چاره اي جز تحمل و چشم پوشي نداشته اند.
حداقل اثر منفي كه درگيري حضرت با آن ها داشت، اين بود : افرادي كه تازه مسلمان شده بودند، وقتي صحنه درگيري را بين صحابه مي ديدند، از اسلام و مسلمانان منزجر مي شدند . از آب گل آلود شده ،يهوديان و دشمنان كينه توز اسلام ماهي مي گرفتند. از اين رو حضرت وقتي با اعتراض برخي ( راجع به سكوت حضرت ) مواجه مي شد، مي فرمودند دست به شمشير بردن در اين اوضاع زحمات پيامبر را هدر خواهد داد .
تحمل و چشم پوشي ، ناشي از بي غيرتي يا كم غيرتي نيست، بلكه مصلحت سنجي عاقلانه در برابر اقدام هاي جاهلانه است . چنين مصلحت سنجي هايي را از همه عاقلان در مقابل اقدام هاي جاهلانه مي بينيم . اگر نبينيم ، بايد اعتراض كنيم كه چرا امام اين قدر زود از كوره به در مي رود و بر آتشي كه دشمنان افروخته اند ، هيزم مي ريزد و شعله ور تر مي گرداند.
اطرافيان امام تابع او بودند . بدون اذن ايشان اقدامي نمي كردند يا اگر خشم آنان را به اقدامي وامي داشت ، ادامه نمي دادند . وقتي در همين جريان زبير شمشير مي كشد و شمشيرش به وسيله مهاجمان گرفته مي شود و شكسته مي گردد ، امام اجازه دفاع
نمي دهد .به تحمل و سكوت فرا مي خواند . افراد حاضر در خانه سكوت مي كنند و به نظاره مي نشينند.
درگيري در چنين صحنه هايي با مهاجمان فقط به سود آنان است . اقدام آنان توجيه مي شود . به اقدام آن ها لباسي از حق
مي پوشاند. امام حسن و امام حسين هم در اين زمان كودكاني كم تر از ده ساله بودند . كاري از دست شان بر نمي آمد.
كساني كه اين اتفاق ها را غير واقعي مي دانند ، علاوه بر اين كه با روايات متواتر (تواتر معنوي بر اصل واقعه ) مخالفت مي كنند و اين مخالفت غلط است ، خوب است به كودتايي كه در كشورها اتفاق مي افتد، نگاه كنند كه كودتاگران چگونه حرمت ها مي شكنند .هيچ كس نه جرأت مقابله مي يابد، نه مصلحتي در مقابله مي بيند . مقهورين كه غالبا دل سوختگان و محترمان جامعه و مقهور و مغضوب كودتاگرانند ، مورد هجوم واقع مي شوند . حرمت شان له مي شود . چاره اي جز نظاره و تحمل نمي بينند.
آنان بايد تحمل كنند تا فوران كودتا فروكش كند . بعد به چاره يابي براي مقابله بنشينند. مقابله در آن شرايط فقط به نفع كودتاچيان و به زيان مقهورين و مغضوبين جامعه است.
سكوت حضرت مدرك خوبي است براي مقصر بودن آن ها . اگر حضرت خلاف اين عمل مي كرد ، امروز اهل تسنن توجيهات ناروايي داشتند و بيان مي كردند علي و همسرش به جنگ با خلفا و صحابه رفته اند و آن ها مجبور شدند چنين برخوردي را با همسرش داشته باشند.
حرمت شكني ها كه به دستور حاكم جامعه شروع شد ، ادامه يافت . تصرف فدك و منع حضرت از ارث، كه مخالفت با قرآن و پيامبر بود و ديگر مخالفت ها با تعاليم و دستور هاي پيامبر ،چنان صدمات روحي و جسمي بر دختر گرانقدر پيامبر وارد كرد كه به فاصله كمي بعد از وفات پيامبر ، او را از پا در آورد و به پدر ملحق ساخت .
هيچ كس نمي تواند صدمات روحي و جسمي شكننده اي را كه بر ايشان بعد از وفات پدر وارد شد ، انكار كند . صدمات بود كه او را از پا درآورد و عامل شهادت او شد. او به مرگ طبيعي از دنيا نرفت، بلكه صدمات ، روح و جسم او را خرد كرد . اگر بعد از پدر محترم بود و تعاليم و اهداف پدر را در مجراي صحيح خود مي ديد و با مصيبت و درد روحي و جسمي اضافه بر درد فقدان پدر ، مواجه نمي شد و از دنيا مي رفت ، مرگ او طبيعي بود، نه اين كه هنوز جنازه پدر دفن نشده، به خانه اش هجوم برند تا شويش را براي گرفتن بيعت اجباري به زور به مسجد ببرند ! براي بردن او همه حرمت ها را زير پا بگذارند ! هنوز آب غسل پدر خشك نشده، بشنود كه كارگزاران او از فدك را اخراج كرده اند ! براي گرفتن فدك كه مراجعه مي كند ، آن را نه هبه ،كه ارث پدرش بشمارند . ادعاي او بر هبه بودن را دروغ بشمرند و از او بر هبه بودن شاهد بطلبند و شاهدانش را نپذيرند و با روايت خودساخته او را از ارث محروم كنند و قرآن پدرش را زير پا بگذارند و ...
طبيعي است كه مصيبت ها به قول خود آن بانو اگر بر كوه نازل شود ، آن را از هم مي شكافد ،چه رسد به جسم آن بزرگوار.
برادران شيعي نبايد از اين دفاع هاي ناكام وحشت داشته و نبايد بر جزئيات اين واقعه اصرار ورزند، بلكه كليات غير قابل انكار و تشريح شرايط كودتايي ، براي اثبات اين مطلب كافي است . كسي نمي تواند اين حقيقت عريان را كتمان كند . آنان كه بر تبرئه ظالمان كمر همت بسته اند ، آب در هاون مي كوبند.
آتش زدن در خانه حضرت و جسارت به حضرت زهرا(س) و....در كتب اهل سنت آمده است . اگر خواستيد، آدرس آن ها را در تماس هاي بعدي ذكر مي كنيم.
براي اطلاعات بيش تر به كتاب« شهادت مادرم زهراء افسانه نيست »و يا كتاب «رنج هاي حضرت زهراء» تاليف علامه جعفر مرتضي مراجعه بفرماييد .

درحدیثی آمده است:ما امامان حجت خدا بر مردم هستيم و مادر ما حجت خدا بر مااست؟چگونگی حجیت حضرت زهرا(س)برائمه را توضیح دهید.

خداوند متعال در ميان امت اسلامي چهارده نفر «حجت معصوم» آفريده، بدون ترديد فاطمه‏ زهرا عليهاالسلام جزو برترين آنان است و پس از رسول‏خدا و اميرالمومنين (ع) سومين شخصيت جهان هستي به حساب مي‏ آيد و حتي برتري مقام او بر تمام پيامبران پيشين و حضرات ائمه، غير از علي(ع) ثابت است.

حضرت امام باقر(ع) در عظمت و جلالت مادرش فاطمه عليهاالسلام مي‏فرمايند: لقد كانت عليهاالسلام مفروضه الطاعه علي جميع من خلق‏اللَّه من الجن و الانس و الطير و الوحش و الانبيا و الملائكه (1).

اطاعت فاطمه عليهاالسلام بر تمام بندگان الهي حتي جن و انس، پرندگان و حيوانات، پيامبران و ملائكه واجب است.

اگرچه اين اطاعت، «اطاعت تشريعي» نيست، بلكه منظور از آن «اطاعت تكويني» است. ولي تقدم او را بر انبياي ديگر نشان مي‏دهد. (2) و لذا حضرت امام حسن عسكري(ع)در اين باره مي‏فرمايد:

نحن حجه‏ اللَّه و فاطمه حجه علينا.(3)

ما حجت خدا و فاطمه (س) حجت ما مي‏باشد.

و حضرت امام زمان - عجل‏اللَّه تعالي فرجه الشريف - در توقيع مباركشان مي‏فرمايند:

و في ابنه رسول‏اللَّه (ص) اسوه حسنه(4)

(فاطمه) دختر پيامبر خدا(ص) الگو و اسوه زيبا براي مردم است. اين احاديث (به عنوان نمونه)، نشان مي‏دهد حضرت فاطمه‏ زهرا(س)يكي از حجتهاي خداوندي است و جنبه‏ الگويي و رهبري دارد و حضرات ائمه‏ اطهار عليهاالسلام او را بر خود مقدم، اعمال و رفتار وي را سرمشقشان قرار مي‏دادند... و پيامبر(ص)، نيز مي‏فرمايند: ان اللَّه جعل عليا و زوجته و ابنائه حجج علي خلقه ، خداوند متعال علي، همسر و فرزندانش را حجت خود در ميان مردم قرار داده است.(5)

در پاسخ به قسمت دوم پرسش شما توجه به اين نكته لازم است چهارده معصوم نور واحدند و مبناي رفتار و سيره آنان نيز يكي است اگر تفاوتي در مواضع و عملكرد آنان ديده مي شود به علت اختلاف شرايط محيطي و مكاني است كه هر يك مطابق وظيفه الهي عمل مي كردند و اين معناي حجت بودن است. يعني اگر يكي در جاي ديگري قرار مي گرفت و شرايطي مانند شرايط او پيدا مي كرد مثل او عمل مي كرد نه خلاف او.

به ديگر سخن حجت بودن فاطمه(س) بر امامان(ع) اين است كه بر فضل و برتري و كمال و شرف او اعتراف دارند و سخنان او بر آنان حجت اطاعت او بر آنان به استنناي علي (ع) واجب است (6) حتي علي(ع) در پاره اي جاها كه فاطمه(س) پيام پيامبر(ص) به ابلاغ مي كرد موظف به اطاعت بود. چنان كه مجلسي (ره) در تشريح آخرين لحظات عمر پيامبر (ص) مي نويسد : در حالي كه دست فاطمه(س) در دست پيامبر (ص) بود آن را در دست علي(ع) گذاشت و فرمود : ... يا علي انفذ ما امرتك به فاطمه فقد امرتها باشياء امر بها جبرئيل ع 7 يا علي آن چه فاطمه(س) به تو امر كرد به كار بند چه او را به چيزهايي مامور كردم كه جبرئيل(ع) به آن امر كرده است دقت در جمله (ما امرتك  آن چه به تو امر كرد )حائز اهميت است.

پي نوشت ها:

1. بحراني اصفهاني، عوالم، ج 11، ص 190، دلائل الامانه، ص 172.

2. گفتني است  روايات ديگري كه در  فضيلت رسول‏خدا و اميرالمومنان آمده و اين حديث را تفسير و مقيد نموده است، بنابراين حضرت زهرا از نظر رتبه پس از آن دو بزرگوار است.

3. همان، ص 7.

4. همان ، ص 8 و علامه مجلسي ره، بحار الانوار، ج 52، ص 180 .

5. حسكاني ،عبيد الله بن عبد الله، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، التابعه لوزاره الثقافه و الارشاد الاسلامي، ج 1، ص 76. (عوالم ج 11، ص 107).

6. ر.ك انصاري زنجاني ،اسماعيل، الموسوعه الكبري عن فاطمه الزهراء ،نشر دليل ما ، ج 19، ص

دعاي اللهم كن لوليك... را كليني در كافي از محمد بن عيسي به سند خودش از امامان به عنوان عمل شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان، نقل كرده

دعاي اللهم كن لوليك... را كليني در كافي از محمد بن عيسي به سند خودش از امامان به عنوان عمل شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان، نقل كرده (ولي نام امام معيني برده نشده است). سند كافي به اين شرح است:

«مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَي بِإِسْنَادِهِ عَنِ الصَّالِحِينَ (ع)قَالَ تُكَرِّرُ فِي لَيْلَةِ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ هَذَا الدُّعَاءَ...تَقُولُ بَعْدَ تَحْمِيدِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي وَ الصَّلَاةِ عَلَي النَّبِيِّ اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ قَاعِداً وَ عَوْناً وَ عَيْناً حَتَّي تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِيهَا طَوِيلًا...»(1)؛ محمد بن عيسي نقل كرده از امامان(ع) كه فرمودند: در شب بيست و سوم ماه رمضان اين دعا را تكرار كن ... مي گويي بعد از حمد خداي متعال و صلوات بر پيامبر(ص) اللهم كن لوليك تا آخر.

منظور از "صالِحِين" امامان معصوم است در كتب ديگر هم به همين سند آمده است.

شايد هم عبارت "صالحَين" در اصل "صادقَين" يعني امام پنجم و امام ششم باشد. همانطور كه در بعضي روايات اين تعبير وجود دارد. در هر حال اين دعا از امام معصوم(ع) رسيده است.

پي نوشت ها:

1.كليني، كافي، تهران، اسلاميه، 1367 ش، ج 4، ص 162

در منابع روايي شيعه درباره علت و فلسفه تسبيح حضرت زهرا(ع) اين نقل و روايت آمده است:

شيخ صدوق روايت كرده كه حضرت علي (ع) به مردي از بني سعد فرمود: بگذار تا قصّه‏اي در باره خودم و فاطمه برايت بگويم: فاطمه همسر من در ميان خانواده رسول خدا (ص) از محبوبترين افراد بود، او با مشك به قدري آب مي‏آورد كه اثر آن در سينه‏اش به جاي مانده بود، و به قدري با آسيا كار مي‏كرد كه دستهايش پينه بسته بود، و به قدري خانه را جارو مي‏كرد كه گرد و غبار بر لباسهايش مي‏نشست، و به قدري در زير ديگ آتش مي‏افروخت كه لباسهايش سياه و چركين مي‏شد، و او به سبب اين كارها دچار زحمت و رنج شديدي شده بود.

يك روز به فاطمه گفتم: كاش نزد پيامبر(ص) مي‏رفتي و از آن حضرت تقاضا مي‏كردي كه خادمي برايت در نظر بگيرد تا در كارهاي خانه به تو كمك نمايد. هنگامي كه فاطمه براي بيان اين تقاضا به حضور پيامبر(ص) رفت ديد كه عده‏اي در اطراف پيامبر نشسته و با او مشغول گفتگو هستند و لذا خجالت كشيد و مراجعت نمود، پيامبر از اين عمل فاطمه متوجه شد كه فاطمه براي حاجتي نزد او آمده، لذا رسول خدا (ص) فرداي آن روز صبح زود، به خانه ما آمد. وقتي پيامبر وارد شد خطاب به فاطمه گفت: چه حاجتي داشتي كه ديروز به نزد من آمدي؟ من پيش دستي كردم و گفتم: فاطمه به قدري مشك آب آورده كه اثر آن بر سينه‏اش مانده است، و به قدري آسيا كرده كه دستهايش پينه بسته، و به قدري جارو كرده كه گرد و خاك لباسهايش را غبار آلود نموده، و به قدري در زير ديگ آتش افروخته كه لباسهايش سياه و چرك شده است، و به دليل اين مشقّتي كه او متحمّل مي‏شود، من به او گفتم كه نزد شما بيايد و خادمي مطالبه نمايد تا در اين گونه كارها ياور او باشد. پيامبر(ص)فرمود: آيا بهتر نيست چيزي به شما تعليم نمايم كه از خادم براي شما بهتر باشد، پس هر گاه خواستيد بخوابيد سي و سه مرتبه سبحان اللَّه، و سي و سه مرتبه الحمد للَّه، و سي و چهار مرتبه اللَّه اكبر بگوييد. بعد حضرت زهرا سه مرتبه فرمود از خدا و رسولش راضي شدم.

در منابع اهل سنت نيز نقلي شبيه به متن فوق درباره تسبيح حضرت زهرا(ع) آمده كه علامه مجلسي آن را به نقل از ابن شهر آشوب از صحيح مسلم و بخاري آورده است.(2)

اما درباره ماجراي خواستگاري حضرت زهرا(ع) و تسبيح آن حضرت روايتي وجود ندارد و اين نقل صحيح نيست.

پي نوشت ها:

1. شيخ صدوق، علل الشرائع، انتشارات داوري، ج‏2، ص 366؛ (أَ لَا أُحَدِّثُكَ عَنِّي وَ عَنْ فَاطِمَةَ إِنَّهَا كَانَتْ عِنْدِي وَ كَانَتْ مِنْ أَحَبِّ أَهْلِهِ إِلَيْه...)‏

2. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، چاپ بيروت، ج43، ص85

در مورد دعاي مذكور؛ اول اين كه سند آن معتبر نيست و واجب نيست حتما از آن دفاع كنيم.(1)

دوم  نكته اي كه مورد اشكال است ، در روايات و دعاهاي ديگر وارد شده  و آن هم  توسل به امامان است و اينكه اشكال كنندگان در اصل، به توسل ايراد دارند و صدا زدن امامان را كه از دنيا رحلت كرده اند و ياري جستن از آنان  را نوعي شرك مي پندارند. به نظر آنان  از هيچ كس غير خدا نبايد ياري بطلبيم و توسل  در اين حد جايز است كه به محضر پيامبر يا عبد صالح خدا مشرف شويم و از او بخواهيم براي ما دعا كند. كسي كه از دنيا رفته ، ديگر ما را نمي بيند و صداي ما را نمي شنود و طلب شفاعت و ياري از او به عنوان اين كه مقرب درگاه خداست ، غلط و شرك مي باشد.

 باطل بودن اين پندار ثابت شده و با استناد به آيات و روايات معلوم گرديده كه توسل جستن به بندگان صالح خدا مثل پيامبر و امامان از تعاليم قرآن و موافق توحيد است.

سوم :در دعاي ياد شده اگر  به پيامبر و امام علي از باب وساطت و شفاعت متوجه شويم ، يكي از موارد توسل است و حكم بقيه موارد را دارد و با بقيه دعاها فرق ندارد  اما اگر كسي به آنان به طور مستقيم و بدان جهت كه آنان را مستقلا موثر مي داند ، مراجعه كند ،شرك قطعي است .

در بين شيعيان و ديگر مسلمانان معتقد به توسل ، هيچ كس پيامبر يا امامان و اوليا  را مستقل در تاثير نمي داند . همه، آنان را مقربان درگاه خدا كه به اجازه خدا شفاعت مي كنند ،مي شناسند ؛ بنا بر اين  وقتي اين دعا را مي خوانيم ،امامان را خدا يا شريك خدا يا مستقل در تاثير نمي دانيم بلكه آنان را محبوبان درگاه خدا مي دانيم كه خداوند توجه ما به آنان را خواسته است و ما هم متوجه آنان شده و به وساطت آنان به درگاه خدا رو آورده و دعا مي كنيم . عبارات اين دعا در اين معنا وضوح كامل دارد .

در اين دعا، دعا خوان  ابتدا متوجه خدا شده و  بعد از يادآوري گرفتاري شديدش مي گويد :

و انت المستعان و اليك المشتكي و عليك المعول في الشدة و الرخاء

و اي خدا  فقط تو  ياري دهنده و مرجع رسيدگي به شكايات و تكيه گاه در سختي ها و آساني ها هستي.

در اين عبارت به لحاظ ادبي خبر بر مبتدا مقدم شده تا انحصار را برساند؛ يعني غير تو نه ياري دهنده اي هست و نه كسي كه صلاحيت داشته باشد  به پيش او شكايت برند و نه كسي كه در سختي و آساني تكيه گاه باشد. اين كارها فقط در شان توست  ؛ بعد اقرار مي كند كه خدا جايگاه و شان پيامبر و اهل بيت او را گرامي داشته و اطاعت آنان را بر مردم واجب نموده است:

اللهم صل علي محمد و آل محمد اولي الامر الذين فرضت علينا طاعتهم و عرفتنا بذلك منزلتهم ففرج عنا بحقهم فرجا عاجلا قريبا كلمح البصر او هو اقرب

خدايا بر محمد و اهل او درود فرست ؛  همان "اولي الامر" كه اطاعت  آنان را بر ما واجب كردي و با اين واجب كردن ،منزلت آنان را به ما فهماندي. پس خدايا به حق آنان از كار من گره بگشا. گره گشادني سريع ، به سرعت چشم به هم زدن يا كمتر از آن .

تا اين جا كه هيچ شائبه شرك نبود و دعا خوان اعتراف كرد كه يگانه مرجع دعا و شكايت خداست و غير او نيست و پيامبر و آل او - كه مصداق اولي الامر هستند -را خدا خودش واجب الاطاعه قرار داده  و بدين وسيله حرمت و جايگاه و قرب آنان  را به مردم اعلام كرده ، پس از خدا خواست به حرمت و مقامي كه آنان  نزدش دارند ، گره از كار او بگشايد  ؛ از اين به بعد دعاخوان با توجه به اجازه اي كه از آيه اولي الامر و آيات ديگر مانند« وابتغوا اليه الوسيله»  برداشت شده ، به پيامبر و امام علي و سپس ولي عصر متوجه مي شود و آنان را به عنوان واسطه و شفيع به ياري مي طلبد و اعلام مي كند كه جز به پيامبر و امام علي به شفيع ديگري احتياج ندارد زيرا همه شفيعان زير مجموعه اين دو شخصيت هستند و هيچ شفيعي هم عرض اين دو بزرگوار نيست .( البته معلوم است كه منظور او نفي بقيه امامان  نيست زيرا امامان همه نور واحدند بلكه  بقيه شافعان و مقربان درگاه خدا را لحاظ  كرده و اعلام مي كند با توسل به رسول آخرين و وصي او احتياجي به شفيع ديگر ندارد . بنا بر اين آن دو بزرگوار او را از شفيعان ديگر بي نياز مي كنند، نه از خدا و او را به درگاه خدا ياري و شفاعت مي كنند ،نه در برابر خدا.

اما در مورد اصل شفاعت، دلايل آن چنان واضح و آشكار است كه اكثر عالمان اسلام آن را پذيرفته اند.

 مطلبي را  از يك عالم سني نقل مي كنيم تا ملاحظه كنيد كه آنان بيان اين شان و مقام ها را در مورد غير اهل بيت مي پذيرند ولي وقتي اين مقامات را  به اهل بيت نسبت مي دهيم، آن هم با دلايل محكم قرآن و روايي ، ما را به غلو و شرك محكوم مي كنند.

يافعي از عالمان اهل سنت در كتاب" الروض الرياحين " (2) حديثي از ابوبكر به شرح زير نقل مي كند:

در حالي كه  در مسجد نشسته بوديم، مرد كوري وارد شد و سلام كرد. جوابش داديم و او را در حضور پيامبر نشانديم. او گفت:

چه كسي به خاطر علاقه به پيامبر تقاضاي مرا برآورده مي كند ؟

عرض كردم :حاجتت چيست؟

گفت: من و خانواده ام چيزي براي برطرف كردن گرسنگي نداريم. مي خواهم به محبت رسول خدا  ما را سير كند.

عرض كردم :آنچه شما را سير كند به  خاطر محبت به رسول خدا به شما مي دهم؛ آيا حاجت ديگري هم داري؟

گفت: آري، مرا دختري است كه دوست دارم كسي به خاطر محبت رسول خدا تا زنده ام با او ازدواج كند.

عرض كردم:من در زمان حيات تو با او به خاطر رسول خدا ازدواج مي كنم .حاجت ديگري هم داري؟

گفت: آري ، مي خواهم به محبت پيامبر دست مرا درون محاسن سفيد ابوبكر بگذاري.

برخاستم و محاسن خود را در دست او قرار دادم و گفتم: محاسنم را به محبت پيامبر بگير.

مرد نابينا محاسن سفيد  مرا به دست گرفت و گفت:

پرودگارا به حرمت محاسن سفيد ابي بكر از تو مي خواهم بينايي مرا باز گرداني.

پس همان لحظه خدا  بينايي او را بازگرداند و جبرئيل بر پيامبر نازل شد و فرمود: خداي بر تو سلام و تحيت مخصوص  مي رساند و مي گويد :

به عزت و جلالم سوگند ، اگر همه كورها مرا به حرمت محاسن سفيد  ابوبكر قسم مي دادند ، بينايي همه را باز مي گرداندم و روي زمين نابينايي نمي گذاشتم و همه اينها به خاطر بركت و بلندمرتبه گي توست.(3)

چگونه يافعي و امثال او مشرك و كافر نيستند ولي شيعه به خاطر توسل به اهل بيت كافر مي شود ؟

مناسب است در اين جا به حديث ديگري نيز اشاره كنيم كه حكايتگر اوج بي انصافي برخي از مسلمانان در حق اهل بيت  است.

امام سجاد روزي از جنگ تبوك سخن مي گفت كه رسول خدا امام علي را به عنوان جانشين خود در مدينه منصوب كرد . امام از اينكه توفيق همراهي با پيامبر و خوشه چيني از خرمن فضايلش نمي يابد، غمگين بود و به رسول خدا شكوه كرد . پيامبر ضمن اعلام حديث منزلت به امام فرمود :

 به خاطر علاقه اي كه به پيامبر و خوشه چيني از خرمن فضايلش داري ، خداوند به جبرئيل دستور داده مكاني كه ما هستيم و مكاني را كه تو هستي ، بالا آورد و ديد تو را افزون گرداند به نحوي كه ما را در همه طول اين سفر ببيني و مانند همراهان ما باشي.

يكي از حاضران به اعتراض گفت: مگر اين مقام مخصوص پيامبران نيست. پس چگونه نصيب امام علي مي شود؟ امام فرمود:

اين معجزه رسول خداست زيرا به دعاي ايشان خدا آن مكان ها را بالا آورد و ديد امام را زياد كرد تا همه چيز را ببيند و محتاج نامه نوشتن  و پيك فرستادن نباشد.

بعد امام باقر(كه در محضر پدر بود) فرمود: چه بسيارند افراد اين امت كه بر علي ستم مي كنند و چه كمند ياورانش در  امت!چگونه فضيلتي  براي ديگراني كه به مراتب پايين تر از علي هستند ، ثابت مي كنند اما از علي دريغ مي دارند در حالي كه علي افضل افراد امت است؟

آن فرد پرسيد : چگونه؟

امام فرمود: شما دوستداران ابوبكر را دوست مي داريد و دشمنانش را هر كه باشد، دشمن مي داريد .همچنين در مورد عمر و عثمان ولي نوبت كه به علي مي رسد مي گوييد: ما محبان علي را دوست داريم ولي از دشمنانش بيزاري نمي جوييم بلكه آنان را هم دوست داريم؛ چگونه چنين رفتاري با علي جايز باشد در حالي كه رسول خدا در حق او فرمود : خدايا دوستان علي را دوست بدار و ودشمنانش را دشمن بدار و...؛ آيا اين انصاف است؟

بعد امام فرمود: شما براي اصحاب كراماتي نقل مي كنيد كه خدا آنها را به علي  اختصاص داده  ولي آنها را از علي انكار مي كنيد و در حق ديگران ثابت مي كنيد ؛ چگونه اين كرامات را در حق ديگران مي پذيريد ولي در حق علي نمي پذيريد؟

بعد امام به جريان ساريه اشاره مي كند كه غالب كتب اهل سنت  آن را نقل كرده اند كه عمر در اثناي خطبه به صداي بلند نام فرمانده اعزامي به ايران را برد و او را به حمله از طرف كوه ارشاد كرد و بعد گفت: در اين ساعت نزديك بود سپاه اعزامي مورد هجوم و حمله غافلگيرانه شود و من آنان را ارشاد كردم و حمله كردند و پيروز شدند .

 چند روز بعد فرستاده فرمانده اعزامي آمد و جريان پيروزي آن روز و شنيده شدن صداي خليفه را گفت.(4)

بعد امام فرمود : وقتي شما صدور چنين كرامتي را از عمر جايز مي دانيد، چرا از علي جايز نمي دانيد؟ آيا اين بي انصافي نيست؟

آري وقتي بنا بر ايراد گرفتن نابجا باشد ، چه بايد كرد و گر نه هر كه با دبده انصاف به دعاي عهد بنگرد ،با اندك توجهي مي يابد كه دعاخوان پيامبر و امام را به عنوان شفيع و واسطه مي خواند و آنان را از اين جهت كافي مي داند، نه اينكه  به خدا احتياجي نيست. از بي انصافي افراد  در حق پيامبر و اهل بيت بايد به خدا شكايت برد.

ضمناً شبهات وهابيت و پاسخ هاي آنان در سايت اين مركز تحت عنوان «جوان شيعي پاسخ مي دهد» موجود است كه مي توانيد از آنها نيز استفاده كنيد.

http://www.pasokhgoo.ir/fa/node/5336

 

پي نوشت ها:

1.استفتاءات آيت الله سيستاني،،ص351.

2.اين كتاب  در   مصر در  چاپخانه سعيديه  و در حاشيه كتاب "العرائس" ثعلبي چاپ شده و قسطلاني همين مطلب را از او در مواهب خود آورده و زرقاني در شرح مواهب حديث را "حسن" شمرده است.(الغدير ،ج7،ص240-242).

3. الغدير، ج7، ص242 به نقل از الروض الرياحين.

4. جريان ساريه را غالب كتاب هاي اهل سنت نوشته اند از جمله:تاريخ طبري، ج3، ص254؛الاصابه،ابن حجر، ج3،ص5؛ تاريخ دمشق،ابن عساكر، ج20، ص24 ؛و....

"يا علي" گفتن به هنگام برخاستن نوعي توسل به علي بن ابيطالب(ع) است

"يا علي" گفتن به هنگام برخاستن نوعي توسل به علي بن ابيطالب است كه محبوب خدا و رسول بوده ؛ خدا ما را به پذيرش امامت و هدايتگري او و اطاعت مطلق از او در امور دنيا و آخرت به عنوان جانشين و وصي رسول خدا دعوت كرده است.

توسل به پيامبر و امامان مخالف توحيد و تعليمات دين نبوده، بلكه در راستاي توحيد و اطاعت مطلق از خدا است كه ما را به توسل و دوست داشتن و اطاعت از آنان فرا خوانده است.

اگر كسي به غير خدا ، بدون اذن و اجازه و امر خدا متوسل شود ، كارش غلط و شرك و كفر است ، زيرا كسي را مقرب درگاه خدا و واسطه شمرده كه خدا او را مقرب و واسطه ندانسته ؛ به وساطت و شفاعت او اجازه نداده ؛ بندگانش را به توسل به او فرا نخوانده است . كار مشركان از اين گونه است . آنان بت ها و الهه هاي خود را مقربان درگاه خدا مي دانستند . با توسل به آنان مي خواستند به خدا نزديك شوند ،در حالي كه بت ها و الهه ها نه جايگاهي نزد خدا داشتند و نه خدا به شفاعت و توسل بدانان فراخوانده بود ، و اين قطعا شرك و كفر است.

اگر كسي به ديگري متوسل شود و او را شريك خدا و در عرض و همرديف  خدا بداند، اين توسل  شرك و كفر و توسل جوينده  مشرك و كافر است ،مثل مسيحيان كه عيسي را خدا و يا پسر او و سومين خدا شمردند .اگر كسي پيامبر و امامان را شريك خدا و در عرض و همرديف  خدا بداند، قطعا مانند مسيحيان مشرك و كافر است. مبارزه شديد امامان با اهل غلو براي همين بود كه كسي آنان را همرديف و شريك خدا قرار ندهد.

اما  اگر به كسي به اين عنوان كه خدا او را دوست دارد و برگزيده خداست و خداوند محبوبيت و برگزيدگي را در قرآن و به زبان پيامبرش اعلام كرده و به توسل به او فراخوانده ، متوسل شود، بندگي و اطاعت خداست.

صدا كردن پيامبران و امامان با توجه به اينكه  عبد خدا و محبوب خدا هستند و به اذن خدا در جهان قدرت تصرف دارند و به اصطلاح دست خدا هستند ،  هيچ مانعي ندارد . در روايات و آيات و سيره نبوي اجازه اين نوع توسل رسيده است. وقتي ما مي گوييم يا رسول الله ، او را به عنوان ولي خدا و بنده برگزيده خدا و محبوب خدا و...صدا مي زنيم. اگر اين موارد به ادله قوي براي ما ثابت نبود، به هيچ وجه به اين شخصيت ها متوسل نمي شديم و آنان را صدا نمي زديم.

اما اين كه بسيار به علي بن ابي طالب متوسل مي شويم ،بدان جهت است كه ايشان بنده برگزيده خدا و تربيت شده پيامبر بود . خود فرموده : بنده اي از بندگان محمد هستم. (1)  اگر علي محب و محبوب خدا و پيامبر نبود ، ما به او ارادتي نداشتيم .

ما خدا را به خاطر خدايي اش و به خاطر اينكه نعمت هاي بيشمار به ما داده ،دوست داريم . پيامبر را چون بنده بر گزيده و محبوب خداست ، در مرتبه بعد از خدا و علي را چون محب خدا و رسول و محبوب خدا و رسول است ، دوست داريم. پيامبر در حق علي فرمود :« يحب الله و الرسول و يحبه الله و الرسول»(2) . اظهار ارادت به بنده و محبوب پيامبر و بنده و محبوب خدا ، اظهار ارادتي بالاتر به پيامبر و حق تعالي  است.

اما آيا دليل خاصي دارد كه  اين همه به توسل سفارش مي كنيم با اين كه خدا نياز به واسطه ندارد؟ 

 خوشبختانه اسلام و شيعه بندگان را به ارتباط مستقيم و در هر نقطه و هر زمان و هر ساعت با خدا فرا خوانده و بي نيازي به واسطه براي ارتباط برقرار كردن را فرياد مي زند. دعوت به توسل هم به معناي محتاج بودن به واسطه و بستن راه ارتباط مستقيم نيست، زيرا ما( كه بندگان را به توسل دعوت مي كنيم) و پيامبر و امامان ،هيچ گاه نگفته ايم و نفرموده اند كه هر گاه خواستيد با خدا مرتبط شويد ، از خانه و شهر خود حركت كنيد و به شهر و خانه ما بياييد و اجازه ملاقات با ما بگيريد و درحضور ما و به وساطت ما با خدا سخن بگوييد و...؛

همچنان كه خدا همه جا هست و در هر ساعت و در هر مكان و به هر زبان مي توان با خدا مرتبط شد ، پيامبر و امامان هم، چون خليفه و آيت و جلوه خدايند ، در هر زمان و در هر مكان و به هر زبان مي توانند صدا شوند و از آنان شفاعت خواسته شود . هيچ تشريفات خاص و هزينه اي ندارد .برخلاف مسيحيت يا اديان ديگر كه  بايد در اوقات معين به كليسا رفت و به محضر كشيش رسيد و او را به عنوان واسطه مخاطب قرار داد و حاجت را به او گفت تا به خدا بگويد يا به وساطت او به خدا گفت . اين بسيار محدود كننده و هزينه بردار است.

توسل شيعه  به هيچ وجه محدود كننده ارتباط مستقيم با خدا و هزينه بردار و ... نيست، بلكه عين ارتباط مستقيم با خدا  با توسل به محبوب خداست.

دين و مذهب و پيامبر و خدا به اين جهت بندگان را به توسل دعوت كرده اند تا انسان ها را متوجه دعوت كنندگان به هدايت و بندگي و دروازه هاي ورود به ساحت قرب حق و بيان كنندگان دين و... گردانند. با دعوت به توسل به پيامبر و اهل بيت ما به در خانه هدايت گران خدايي مي رويم . آنان ما را به راه رضاي خدا مي برند . از بيراهه ها باز مي دارند . ما ديگر به انسان هاي بي صلاحيت توجه پيدا نمي كنيم . دين و معارف و احكام خود را از غير اهل بيت نمي گيريم.

اما امام علي به اين جهت بيش تر مورد توجه ما واقع مي شود كه تابلوي شناسايي ما است. ديگران هم ادعاي خداپرستي و ادعاي اطاعت از پيامبر را دارند ،ولي بعد از پيامبر به در خانه ديگران رفته اند . ما با گفتن يا علي ، مرامنامه خود را اعلام مي كنيم كه خدا و پيامبر را از طريق علي و به معرفي او مي شناسيم . بعد از پيامبر به در خانه علي و اولاد علي آمده ايم . اين كار را به دستور خدا و پيامبر انجام داده ايم.

بنا بر اين جايز است به هنگام انجام كار ها بگوييم : " بحول الله و قوته "، " يا الله"، "يا قادر"  و يا بگوييم " يا علي" هر دو شعاع يك نور هستند.

پي نوشت ها

1. كافي،ج1،ص90.

2. مسند احمد، ج1 ، ص133 و ديگر كتب حديثي اهل سنت.

كجاي قرآن آمده كه غيرخدا رابخواهيم؟آيا رسول اكرم(ص)از پيامبران قبلش حاجت خواسته يا آنها را واسطه بين خودش وخدا قرارداده؟آیا این شرک نیست؟

«إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ ؛(1) خداوند (هرگز) شرك را نمي‏بخشد! و پايين‏تر از آن را براي هر كس (بخواهد و شايسته بداند) مي‏بخشد».

و شجره خبيثه اي است كه همه اخلاق ناپاك و عقايد باطل و اعمال زشت ، ثمره ها و ميوده هاي اين درخت خبيث هستند:

«وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرار؛ (2) (همچنين) «كلمه خبيثه» (كلمه شرك در مقابل كلمه خبيثه كه همان كلمه توحيد است ) را به درخت ناپاكي تشبيه كرده كه از روي زمين بركنده شده، و قرار و ثباتي ندارد».

بنا بر اين بايد از شرك در همه چهره هايش فرار كرد؛ اما مهم اين است كه شرك را بشناسيم و مصداق هاي مختلفش را بشناسيم تا ناآگاهانه به چهره هايي از آن گرفتار نشويم و غير آن را شرك نشماريم.

"شرك" يعني در الوهيت ، عبادت ، خلقت ، اطاعت و محبت براي خدا شريك بتراشيم. كسي كه غير خدا را خالق ، فرياد رس مستقل ،  محبوب ، معبود  و مطاع قرار مي دهد ، گرفتار شرك در چهره هاي مختلفش شده است.

اما كسي كه فقط خدا را خالق بداند و فقط به خدا محبت بورزد و فقط مطيع خدا باشد  و فقط خدا را عبادت كند و غير خدا را فقط زماني اطاعت كند يا محبوب بگيرد  كه خدا امر كرده باشد، او موحد است.

با توجه به اين تعريف و توضيح، اگر ما غير خدا را مؤثر مستقل بدانيم و او را مانند خدا بخوانيم و از او كمك بطلبيم ، براي خدا در تاثير گذاري و قدرت شريك قايل شده ايم و اين شرك است. اگر ما به برداشت و فكر خودمان كسي را مقرب درگاه خدا شمرده و از او كمك بطلبيم ، مانند مشركان براي خدا شريك تراشيده ايم ؛ زيرا آنان نيز الهه هاي خود را مقربان درگاه خدا شمرده و از آنان شفاعت مي طلبيدند و مي گفتند:

َ«ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي‏ ؛ (3) اينها را نمي‏پرستيم مگر بخاطر اين كه ما را به خداوند نزديك كنند».

اما اگر خدا بنده اي را بر گزيند و به او قدرت خلق و تاثير بدهد و تقاضا و دعايش را پذيرفته و اعلام كند و ما را به محبت و اطاعت او فرابخواند و ما در اجابت اين دستور خدا به او متوسل شويم و از او تقاضاي زنده كردن يا ايجاد يا شفا يا آمرزش آخرت بخواهيم و محب و مطيع او گرديم ، آيا اينجا كار ما شرك آلود است؟

خداوند در قرآن به صراحت از زبان حضرت عيسي (ع) مي فرمايد :

ْ «أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتي‏ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في‏ بُيُوتِكُمْ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ؛ (4) من از گِل، براي شما  چيزي به شكل پرنده مي‏سازم، سپس در آن مي‏دمم و به فرمان خدا، پرنده‏اي مي‏گردد. و به اذن خدا، كورِ مادرزاد و مبتلايان به برص [پيسي‏] را بهبودي مي‏بخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مي‏كنم و از آنچه مي‏خوريد، و در خانه‏هاي خود ذخيره مي‏كنيد، به شما خبر مي‏دهم مسلماً در اينها، نشانه‏اي براي شماست، اگر ايمان داشته باشيد!

در اين آيه مي فرمايد: "من براي شما اين كارها را انجام مي دهم" يعني اگر بخواهيد اين كارها را مي كنم و از حضرت شفا مي خواستند و شفا مي داد.

ايا اين شفاطلبي از حضرت عيسي كفر بود؟!

مگر اطاعت غير خدا شرك نيست و مگر خداوند يهود و نصارا را به خاطر اطاعت غلط و بي برهان از احبار و رهبان مذمت نمي كند و مشرك نمي شمارد:

«اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ ؛ (5) (آن ها) دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايي در برابر خدا قرار دادند».

در روايات تصريح شده كه اين احبار و رهبان حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مي كردند و مردم در اين تحريم و تحليل بي دليل تابع آنان شدند. (6)

حالا آيا اطاعت بدون قيد و شرط از رسول خدا كه در قرآن به آن امر شده ، شرك است؟

بنا بر اين ما اگر به پيامبر و اهل بيت ايشان محبت داريم و مطيع بي قيد و شرط آن ها هستيم و از آنان شفاعت در برآورده شدن حاجات دنيا و آخرت مي طلبيم، بدان جهت است كه خدا به اين كارها امر كرده و ما چون مطيع خدا هستيم ، اين كارها را مي كنيم و كساني كه اين كارها را شرك مي پندارند، مشرك شده اند؛ زيرا نه مطيع خدا، بلكه مطيع برداشت هاي خود شده اند.

آيا كساني كه بعد از پيامبر قرآن و عترت را كنار نهاده و قرآن را نه از طريق عترت و اهل بيت رسول خدا ، بلكه از طريق فهم و درك ديگران دريافت كردند و اطاعت نمودند ، مشركند يا شيعه كه قرآن را به فهم اهل بيت دريافت داشت؟

شيعه با توجه به حديث متواتر ثقلين براي فهم و درك قرآن بعد از رسول خدا به عترت ايشان مراجعه كرد؛ ولي غير شيعه از خلفاي اول و دوم و چهارم و  همسر پيامبر (عايشه ) و ابوهريره و ... قرآن را دريافت ؟ اهل سنت بر اين اطاعت چه دستوري از پيامبر داشتند و چرا در موارد اختلاف به اهل بيت مراجعه نكردند؟ آيا اطاعت از اهل بيت ، عين توحيد و اطاعت از غير اهل بيت ، عين شرك نيست؟

بنا بر اين شيعه به امر خدا و پيامبر بعد از رسول خدا تابع فهم و دستور و تفسير اهل بيت شد و اين تعاليم، تفسير اهل بيت از قرآن و سنت است. آيا اين تعاليم كه از اهل بيت گرفته شرك آميز است؛ اما ديگران كه اهل بيت را كه دستور خدا و پيامبر اطاعت از آنان بود ، وانهادند و تابع ديگران شدند ، موحدند؟ 

پرسشگر محترم!

 كدام مسئله در مذهب شيعه شرك و ساخته غير خداست تا آن را وانهيم؟ اگر موردي يافتيد كه مستند به برهان قطعي از كتاب و سنت نبود، ما آن را به عنوان شرك پذيرفته و وامي گذاريم. پس لطف كنيد و مورد هايي كه شرك است را معرفي كنيد.

توسل كه شما آن را شرك آميز مي خوانيد، مورد قبول قشر عظيم بلكه قاطبه اهل سنت است و جز محدودي سلفي و وهابي آن را شرك نمي شمارد. چگونه شما علاوه بر شيعه قاطبه اهل سنت را هم مشرك مي دانيد و فقط ابن تيميه و پيروان او را موحد مي شماريد؟ همه اهل بيت و همه عالمان اسلام از زمان رسول خدا تا به امروز مشرك بوده اند و فقط ابن تيميه و معدود پيروان او توحيد را درك كرده اند؟

اگر شما و غير شما سني شويد، بر دامن كبريايي خدا گردي نمي نشيند و شيعه هم از جلوه و استحكام سقوط نمي كند. ولي شماييد كه محروم مي شويد. ما شما را به حاكميت عقل و برهان دعوت مي كنيم و از شما مي خواهيم كه فارغ از پيشداوري ها ، در باره تعاليم شيعه بررسي كنيد و اگر موردي را شرك آميز ديديد ، سؤال كنيد و توضيح بخواهيد و اگر توضيح قانع كننده و مبتني بر قرآن و سنت و برهان نيافتيد ، آن گاه آن را رها كنيد.

در آخر اين جمله را متذكر مي شويم كه:

 اگر هر نوع تقاضا و كمك گرفتن از غير خدا را شرك بدانيم ،بايد بگوييم از اول خلقت تا به حال  يك موحد هم در عالم وجود نداشته و ندارد!! چون روزانه همه انسان ها از همديگر كمك مي گيرند

..پس خواستن از غير خداوند به اين نيت كه او در عرض خداست و مستقلا (نه به اذن الهي )كار مي كند، شرك است؛

در حالي كه هيچ كدام از شيعيان به كساني كه به آن ها متوسل مي شوند به عنوان يك موثر مستقل نگاه نمي كنند. 

پي نوشت ها:

1. نساء (4) آيه 48.

2. ابراهيم (14) آيه 26.

3. زمر (39) آيه 3. 

4. آل عمران (3) آيه 49.

5. توبه (9) آيه 31.

6. ابوحيان اندلسي، البحر المحيط ، - ، بيروت ، دار الفكر ، 1420 ق ، ج 3 ، ص 233.

توسل دلایل محکم و فراوانی دارد ....

پيامبر (و اهل بيت او) از خوديت خارج شده و محو در خدا گشته اند به نحوي كه محبت خدا ملازم با محبت آن ها و محبت آن ها ملازم با محبت خدا است و همين گونه اطاعت آن ها و خيانت به آن ها و حرب و جنگ با آن ها و ... كه آيات زير دليل محكمي بر اين امر است :

«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ (1)

قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرين‏ (2)

وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون‏ (3)

وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم‏ (4)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُول‏ (5)

إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ ... (6)

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ (7)

أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ (8)

وَ قَعَدَ الَّذينَ كَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ سَيُصيبُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (9)

وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْل‏ (10)

وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَة (11) ».

و آيات فراوان ديگر كه خدا و رسول را از هم جدايي ناپذير مي داند و محبت خدا و رسول و خيانت به خدا و رسول و محاربه با خدا و رسول و ... را يكي مي شمارد و از همين زمينه است توسل - كه كمك  خواستن از  خدا عين توسل به رسول و توسل به رسول عين مدد گرفتن از خدا است.

وقتي رسول، محو و فاني در خدا شده  و آيت خدا و خليفه خدا گشته است؛ پس توسل به او عين كمك گرفتن از خداست؛ زيرا او غيريتي ندارد و از خود چيزي در قبال ذات خدا ندارد تا دو گانگي و شرك حاصل شود.

در همين آيه هم وحدت و يگانگي  و نبودن غيريتي بين خدا و رسول منعكس شده است. آيه را توجه كنيد:

«لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ»؛ در اينجا بي نياز كردن را به خدا و رسول نسبت داده؛ زيرا رسول خليفه خداست و از بودن او  در جنب خدا غيريت و دوگانگي ايجاد نمي شود.

و اگر در اينجا "فضل" را فقط به خدا برگردانده، از اين رو بود كه به همان توحيد اشاره كند كه رسول فقط مجراي اراده خدا و خليفه اوست و از ذات خود چيزي ندارد و در برابر وحدت قهارانه خدا و غالب او، دومي به حساب نمي آيد. (12)

فضل هر چه هست و ملك هر چه هست، همه از خداست و به رسول به عنوان خليفه خدا سپرده شده است و اگر فضلي از جانب رسول به مؤمنان مي رسد و بدان بي نياز مي گردند، پرتوي از خزانه فضل خداوندي است كه به خليفه اش سپرده است.

پي نوشت ها:

1. نساء (4)، آيه 80.

2. آل عمران (3)، آيه 33.

3. همان ، آيه 132.

4. نساء (4)، آيه 69.

5. انفال (8)، آيه 27.

6. مائده (5)، آيه 33.

7 انفال (8)، آيه 13.

8. توبه (9)، آيه 63.

9. همان ، آيه 90.

10. همان ، آيه 107.

11. احزاب (33)، آيه 29.

12. ترجمه الميزان، ج‏9، ص 459.

صفحه‌ها