قرآن

روایت قابل‌توجهی از پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله در مورد حروف مقطعه وجود ندارد اما وجود اقوال مختلف در تفسیر این حروف نشانگر رمزآلود بودن این حروف است.

پرسش:
با توجه به ابهام و حالت رازگونه که در معنای حروف مقطعه وجود دارد طبیعتاً در زمان نزول این آیات برای اصحاب پیامبر نیز درباره معنای این آیات سؤال ایجاد می‌شده است آیا مطلب معتبری از پیامبر اکرم درباره معنای این حروف در پاسخ به سؤال صحابه نقل‌شده است؟
 

پاسخ:
فرمایش قابل‌توجهی از پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) در مورد معنای حروف مقطعه وارد نشده است. در روایتی بعضی یهودیان احتمالاتی را برای بعضی از این حروف داده‌اند که مورد تأیید پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) قرار نگرفته است. روایت این است:
در الدر المنثور است که ابن اسحاق و بخارى در تاریخ خود و ابن جریر به سندى ضعیف از ابن عباس، از جابر بن عبد اللَّه ابن رباب روایت کرده‌اند که گفت: روزى ابو یاسر بن اخطب با جمعى از مردان یهود به رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله) عبور مى‏کردند، درحالی‌که آن جناب اول سوره بقره را می‌خواند که می‌فرماید:«الم ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ». از بین آن جمع برادر ابو یاسر، حى بن اخطب به آن جمع ملحق شد و گفت: هیچ می‌دانید؟ به خدا سوگند من از محمد شنیدم که ازجمله آنچه به وى وحی‌شده این را می‌خواند: «الم ذلِکَ الْکِتابُ» پرسیدند راستى تو خودت شنیدى؟ گفت: آرى. پس یهودیان نزد رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله) شدند و گفتند: اى محمد یادت نیست که در ضمن آنچه به تو وحی‌شده می‌خواندی: «الم ذلِکَ الْکِتابُ»؟ فرمود: بلى درست است. گفتند: آیا جبرئیل این را از ناحیه خدا برایت آورده؟ فرمود: آرى. گفتند: بااینکه خداوند قبل از تو هم انبیایى فرستاده و ما سراغ نداریم که هیچ پیغمبرى مدت سرورى و مقدار عمر امتش را دانسته باشد غیر از تو که در این کلام خود از آن خبر می‌دهی؟ در همین بین حى بن أخطب به عده‌ای که همراهش بودند گفت: «الف» یک و «لام» سى و «میم» چهل، جمعاً می‌شود هفتادویک و آیا شما می‌خواهید به دین پیغمبرى درآیید که مدت سروری‌اش و عمر امتش مجموعاً هفتادویک سال است.
آن گاه رو کرد به رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله) و گفت: اى محمد آیا غیر از «الم» حرف دیگرى هم هست؟ فرمود: بله پرسید: چیست؟ فرمود: «المص» حى بن اخطب گفت: (عجب) این از اولى سنگین‏تر و طولانى‏تر است، چون «الف» یک و «لام» سى و «میم» چهل «و صاد» نود است که جمعاً صد و شصت‌ویک می‌شود. اى محمد آیا غیر از این هم هست؟ رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله) فرمود: بله پرسید چیست؟ فرمود: «الر» گفت اینکه از آن دو سنگین‌تر و طولانی‌تر است، چون «الف» یک و «لام» سى و «راء» دویست است که جمعاً دویست و سی‌ویک می‌شود. حال بگو ببینیم بازهم هست؟ فرمود: بله «المر» حى گفت این دیگر از آن‌ها سنگین‌تر و بلندتر است «الف» یک و «لام» سى و «میم» چهل و «راء» دویست که جمعاً دویست و هفتادویک. سپس حى بن اخطب گفت: اى محمد امر تو بر ما مشتبه شد نمی‌دانیم دوران نبوتت کوتاه است یا بلند؟ آن گاه برخاستند که بروند برادر او ابو یاسر به او و همراهانش از علماى یهود گفت نظر شما چیست؟ آیا به‌راستی همه این مدت‏ها یعنى «71» و «161» و «231» و «271» را به محمد داده‌اند که جمعاً هفت‌صد و سی‌وچهار سال باشد؟ آن‌ها نیز گفتند: امر او براى ما مشتبه است. (1)
و در معانى الاخبار به سند خود از جویریه از سفیان ثورى روایت آورده که گفت: من به جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) عرضه داشتم یا بن رسول اللَّه (صلی‌الله علیه و آله) معناى این کلمات از کتاب خداى عز و جل که می‌فرماید: «الم»، «المص»، «الر»، «المر»، «کهیعص»، «طه»، «طس»، «طسم»، «یس»، «ص»، «حم»، «حم عسق»، «ق» و «ن» چیست؟
امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: اما «الم» که در اول سوره بقره است معنایش «انا اللَّه الملک» است، یعنى منم اللَّه سلطان؛ و اما «الم» که در اول سوره آل‌عمران است معنایش «انا اللَّه المجید» است، یعنى منم خداى مجید؛ و معناى «المص»«انا اللَّه المقتدر الصادق» است یعنى منم خداى مقتدر صادق؛ و معناى «الر» این است که «انا اللَّه الرؤف»، منم خداى رئوف؛ و معناى «المر» این است که منم خداى محیى و ممیت و رزاق؛ و معناى «کهیعص» این است که منم کافى و هادى و ولى و عالم و صادق الوعد و «طه» خود یکى از اسماء رسول خدا است و معنایش «یا طالب الحق الهادى الیه» است یعنى اى که طالب حق و هدایت‌کننده خلق به‌سوی آنى، ما قرآن را به سویت نازل نکردیم که خود را از اندوه براى کفار به‌سختی و مشقت بیندازى، بلکه فرستادیم تا به‌وسیله آن نیکبخت باشى.
و اما «طس» معنایش «انا الطالب السمیع» است، یعنى منم طالب شنوا؛ و اما «طسم» معنایش منم طالب شنواى مبدى و معید و اما «یس» آن نیز یکى از اسماء رسول خدا (صلی‌الله علیه وآله) است و معنایش «یا ایها السامع للوحى و القرآن الحکیم انک لمن المرسلین على صراط مستقیم هان اى شنواى وحى و قرآن حکیم به‌درستی که تو قطعاً از فرستادگان خدایى که بر صراط مستقیم و مهیمن بر آنى» است.
و اما «ص» نام چشمه‏اى است که از زیر عرش می‌جوشد و همین صاد بود که رسول خدا (صلی‌الله علیه وآله) در معراج از آن وضو گرفت و جبرئیل روزى یک‌بار داخل آن می‌شود و در آن فرو می‌رود و سپس بیرون آمده بال خود را تکان می‌دهد و هیچ قطره‏اى از بالش نمی‌چکد و نمی‌پرد، مگر آنکه خدا از آن فرشته‌ای خلق می‌کند تا او را تسبیح و تقدیس و تکبیر و حمد بگوید تا روز قیامت.
و اما «حم» معنایش حمید مجید است؛ و اما «حم عسق» معنایش حلیم، مثیب (ثواب دهنده) عالم، سمیع، قادر، قوى، است؛ و اما «ق» نام کوهى است که محیط به زمین است و سبزى آسمان هم از آن است و به‌وسیله آن کوه است که خدا زمین را از اینکه اهلش را بلرزاند حفظ کرده؛ و اما «ن» نام نهرى است در بهشت که خداى تعالى دستور داد منجمد شو، منجمد شد و مداد گشت و به قلم فرمود: بنویس قلم هم در کتاب لوح محفوظ سطر گیری کرد و آنچه بود و تا قیامت خواهد بود همه را نوشت پس مداد از نور و قلم از نور و لوح هم لوحى از نور بود.
سفیان اضافه می‌کند سپس عرضه داشتم: یا بن رسول اللَّه! امر لوح و قلم و مداد را بیشتر برایم توضیح بده و آنچه خدا به تو تعلیم داده تعلیمم ده. فرمود: یا بن سعید اگر تو اهلیت براى پاسخ دادنم نداشتى جوابت را نمی‌دادم، پس (بدان که) نون «ن» نام فرشته‌ای است که آن را به قلم که آن نیز فرشته‌ای است می‌دهد و قلم هم به لوح که آن نیز فرشته‌ای است می‌دهد و لوح هم به اسرافیل و اسرافیل به میکائیل و او به جبرئیل می‌دهد و جبرئیل هم به انبیاء و رسولان خدا (صلوات اللَّه علیهم). سفیان مى‏گوید: آن گاه امام فرمود: برخیز که بیش از این برایت خطرى است. (2)
 تفاسیر مختلف دیگری در مورد حروف مقطعه واردشده است که مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از:
1- این حروف از متشابهات قرآن است که خداى سبحان علم به آن را به خود اختصاص داده است.
2- هر یک از این حروف مقطعه نام سوره‏اى است که در آغازش قرار دارد.
3- این حروف اسمایى هستند براى مجموع قرآن.
4- این حروف اسمایى از خداست اما مقطعه و بریده که اگر از مردم کسى بتواند آن‌ها را آن‌طور که باید ترکیب کند به اسم اعظم خدا دست‌یافته، همان‌طور که از ترکیب «الر» و «حم» و «ن»«الرَّحْمنُ» درست می‌شود و همچنین سایر حروف. چیزى که هست ما انسان‌ها قادر بر ترکیب آن نیستیم. این معنا از سعید بن جبیر روایت‌شده.
5- این حروف سوگندهایى است که خداى تعالى خورده و مثل‌اینکه خداوند به این حرف سوگند می‌خورد بر اینکه قرآن کلام او است؛ و اصولاً حروف الفباء داراى شرافتى هستند، چون با همین حروف است که کتب آسمانى و اسماء حسناى خدا و صفات علیاى او و ریشه لغت‌های امت‌های مختلف درست می‌شود.
6- این حروف اشاراتى است به نعمت‏هاى خدا و بلاهاى او و مدت زندگى اقوام و عمر و اجلشان.
7- مراد از این حروف این است که اشاره کند به اینکه امت اسلام تا آخر دهر باقى می‌ماند و منقرض نمی‌شود، حساب جمل هم که نوعى محاسبه است بر این معنا دلالت دارد.
10- مراد از این حروف همان حروف الفباء است، چیزى که هست با ذکر نام بعضى از آن‌ها از ذکر بقیه بی‌نیاز بوده، در حقیقت خواسته است بفرماید: این قرآن از الفباء ترکیب‌شده.
11- این حروف به‌منظور ساکت کردن کفار در ابتداى سوره‌های قرارگرفته چون مشرکین به یکدیگر سفارش می‌کردند «مبادا به قرآن گوش دهید و هر جا کسى قرآن می‌خواند سروصدا بلند کنید تا صوت قرآن در بین صوت‌های نامربوط گم شود» قرآن این جریان را در آیه «لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ ...» (فصلت/26) حکایت فرموده؛ و گاهى می‌شد که در هنگام شنیدن صوت قرآن سوت می‌زدند و بسا می‌شد کف می‌زدند و بسا می‌شد صداهاى دسته‌جمعی درمی‌آوردند تا رسول خدا را در خواندن آن دچار اشتباه سازند، لذا خداى تعالى در آغاز بعضى از سوره‌های قرآن این حروف را نازل کرد تا آن رجاله‏ ها را ساکت کند، چون وقتى این حروف را می‌شنیدند به نظرشان عجیب‌وغریب می‌آمد و به آن گوش فراداده درباره‌اش فکر می‌کردند و همین اشتغالشان به آن حروف از جاروجنجال بازشان می‌داشت و درنتیجه صداى قرآن به گوششان می‌رسید.
12- این حروف از قبیل شمردن حروف الفباء است می‌خواهد بفهماند که این قرآنى که تمامى شما مردم عرب را از آوردن مثلش عاجز کرده از جنس همین حروفى است که مدام با آن محاوره و گفتگو می‌کنید و در خطبه‌ها و کلمات خود به کار می‌بندید، باید از اینکه نمی‌توانید مثل آن را بیاورید، بفهمید که این کلام از ناحیه خداى تعالى است و اگر در چند جا و چند سوره این حروف تکرار شده، براى این بوده که همه‌جا محکمى برهان را به رخ کفار بکشد. این تفسیر از قطرب روایت‌شده و ابومسلم اصفهانى هم همین وجه را اختیار کرده و بعضى از مفسرین قرون اخیر نیز بدان تمایل کرده‌اند.
12. از ابن عباس نقل‌شده که در خصوص «الم» گفته است «الف» اشاره است به نام «اللَّه» و «لام» به «جبرئیل» و «میم» به «محمد» (صلی‌الله علیه و آله)؛ و نیز از بعضى دیگر نقل‌شده که گفته‌اند: حروف مقطعه در اوایل هر سوره‌ای که با آن آغازشده اشاره است به آن غرضى که در سوره بیان‌شده، مثل‌اینکه می‌گویند حرف «نون» در سوره «ن» اشاره است به اینکه در این سوره بیشتر راجع به نصرت موعود به رسول خدا (صلی‌الله علیه وآله) صحبت شده؛ و حرف «قاف» در سوره «ق» اشاره است به اینکه در این سوره بیشتر درباره قرآن و یا قهر الهى سخن رفته؛ و بعضى دیگر هم گفته‌اند این حروف صرفاً براى هشدار دادن است. (3)
نتیجه:
روایت قابل‌توجهی از پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله در مورد حروف مقطعه وجود ندارد اما وجود اقوال مختلف در تفسیر این حروف نشانگر رمزآلود بودن این حروف است.
منابع برای مطالعه بیشتر:
- ناصر مکارم، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374 ش، ج 1، ص 61.
- طبرسی، جوامع الجامع، ترجمه مترجمان، مشهد، بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی، 1377 ش، ج‏1، ص 15.
- پریسا جمشیدی، نگاهی به الم در سوره بقره، مجله بینات، سال شانزدهم، پاییز 1388 ش، شماره 3(پیاپی 63).
کلمات کلیدی:
حروف مقطعه، تفسیر حروف، الم، مقطعه.
پی‌نوشت‌ها:
1. جلال‌الدین سیوطی، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیه الله مرعشی نجفی، 1404 ق، ج‏1، ص 23.
2. شیخ صدوق، معانی الاخبار، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1361 ش، ص 22.
3. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1374 ش، ج‏18، ص 5.
 

ائمه معصومين(عليهم السلام) از اين جهت اين سوره را سوره حسين ناميده اند كه قيام و شهادت آن حضرت درتاريكي طغيان مانند طلوع فجر، منشا حيات و حركت گرديد.

پرسش: 
چرا سوره فجر را سوره امام حسين ( ع ) ناميده اند؟
 

پاسخ: 
معرفي اين سوره به عنوان سوره امام حسين به خاطر اين است كه مصداق بارز نفس مطمئنه ‌اي است كه در آخرين آيات سوره آمده است. امام صادق (ع) به اصحاب خود فرمود: سوره فجر را در نمازهاي واجب و مستحب خود قرائت كنيد كه اين سوره به حضرت امام حسين اختصاص دارد... مقصود از نفس مطمئنه آن حضرت و شيعيان او است . (1)
در توجيه و تحليل تطبيق سوره مذكور بر امام(ع) گفته شده است: ائمه معصومين(عليهم السلام) از اين جهت اين سوره را سوره حسين ناميده اند كه قيام و شهادت آن حضرت درتاريكي طغيان مانند طلوع فجر، منشا حيات و حركت گرديد. خون پاك او و يارانش به زمين ريخت و نفوس مطمئنه آنها با فرمان ""ارجعي"" و با خشنودي به سوي پروردگار شتافت... تا از اين الهام و جوشش، نور حق در ميان تاريكي‌ها بدرخشد و راه حيات با عزت باز شود و پايه هاي ظلم و طغيان بي پايه گردد و طاغيان را دچار خشم و نفرين كند.(2) البته در اين سوره آيه ""و ليالي عشر"" است كه باز به آن حضرت مرتبط است.
حضرت صادق فرمود: «الفجر هو القائم و ليال عشر الائمه من الحسن الي الحسن و الشفع اميرالمؤمنين و فاطمه (ع) و الوتر هو الله وحده لاشريك له ؛ مراد از فجر وجود مقدس حضرت قائم(ع) و «ليالي عشر» امامان از امام حسن مجتبي(ع) تا امام عسكري(ع)‌اند و شفع اميرمؤمنان و حضرت فاطمه(ع) مي‌باشد و مراد از وتر خداوند يكتا است». (3)
پي‌نوشت‌ها:
1. مجسلي محمد باقر، بحارالانوار، ج24، ص 93.
2. پرتوي از قرآن، ‌سيد محمود طالقاني، ج4، ص 67، با تلخيص.
3. البرهان في تفسير القرآن، سيد هاشم بحراني، ‌ج4، ص 461.
 

فرشته وحي فرود آمد و آيه مباهله را نازل نمود و به پيامبر (ص) امر شد تا آنان را به مباهله دعوت كند.

پرسش:

آیه مباهله را به همراه معني و شأن نزولش را توضيح دهيد؟

پاسخ:

فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكمُ‏ْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتهَِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَليَ الْكَذِبِين‏(1)

هرگاه بعد از علم و دانشي كه (درباره مسيح) به تو رسيده، (باز) كساني با تو به محاجّه و ستيز برخيزند، به آن‌ها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود آن گاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغ‌گویان قرار دهيم.

 

رسول خدا (ص) به دنبال مكاتبه با سران جهان، نامه‏اي خطاب به اسْقُف «نَجْران» (شهري در 910 كيلومتري جنوب شرقي مكه) نوشت و مسيحيان آن ديار را به اسلام دعوت نمود.

در اين نامه، اعلام‌شده بود كه اگر اسلام را نمي‏پذيريد يا جزيه بپردازيد تا تحت‏ حمايت حكومت اسلامي قرار بگيريد، يا مهيّاي نبرد شويد. اسْقُف كه در کتاب‌های آسماني، بشارت ظهور پيامبري را كه بعد از عيسي علیه‌السلام مبعوث مي‏شود، خوانده بود، تصميم گرفت نمايندگاني به مدينه گسيل دارد.

هيئت عالی‌رتبه مسيحي، براي مذاكره و تحقيق پيرامون مسائل اسلام وارد مدينه شد. وقتي به مدينه رسيدند، در كمال آزادي به انجام مراسم مذهبي خود در مسجد مدينه پرداختند. سپس بحث‏هاي مفصلي درباره حضرت عيسي علیه‌السلام شروع شد. رسول خدا (ص) درباره عيسي (ع) فرمود: «إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَي‏ ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَي‏ مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْه‏»(2) «او آفريده و بنده خداست كه خداوند او را در رَحِم مريم پديد آورد.»

نمايندگان مسيحي مي‏گفتند: «عيسي فرزند خداست. زيرا كه مريم بدون هم‌بستری با مردي، او را زاده است.» در پاسخ؛ آيه‏اي نازل شد و رسول خدا (ص) پاسخ داد: «إِنَّ مَثَلَ عيسي‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»(2) «چگونگي خلقت عيسي، همانند خلقت آدم است كه خداوند او را از خاك آفريد.»

يعني: اگر نداشتن پدر دليل فرزندي خداست، آدم كه نه پدر داشت و نه مادر، به فرزندي خداوند شايسته‏تر بود.

مذاكرات و بحث‌ها ادامه يافت. مسيحيان در برابر منطقِ استوار پيامبر اكرم (ص) خاموش مانده بودند؛ اما تعصب بيجا مانع از پذيرش حقيقت و ايمان بود.

فرشته وحي فرود آمد و آيه مباهله را نازل نمود و به پيامبر (ص) امر شد تا آنان را به مباهله دعوت كند.

يعني هر دو گروه به صحرا روند و در زمان معيّن به درگاه خداوند نيايش كنند و هرکدام، بر آن‌کس كه دروغ‌گوست لعنت فرستند.

وقت مباهله فرارسید. رسول خدا (ص) از ميان مسلمانان و بستگان خود فقط چهار تن را انتخاب نمود كه در اين حادثه تاريخي شركت نمايند: علي عليه السلام، فاطمه دختر گرامي پيامبر (ص)، حسن و حسين (ع). زيرا در ميان تمام مسلمانان، انسان‌هایی پاك‏تر و باایمان تر از اين چهار تن وجود نداشت.

بنابراين مراد از «ابناءنا» در آيه شريفه منحصر به امام حسن و امام حسين (ع) و «نساءنا» فاطمه زهرا (س) و «انفسنا» علي (ع) هست و روايات دالّ بر اين مطلب به حدّ تواتر نقل‌شده است.(4)

رسول خدا (ص) به همراهان سفارش كرد هنگامی‌که بدانجا رسيديم شما دعاهاي مرا آمين بگوئيد.

آنگاه باشکوه معنوي بی‌مانندی درحالی‌که حسين (ع) را در آغوش گرفته بود و دست حسن (ع) را در دست داشت و فاطمه و علي (علیهماالسلام) پشت سر پيامبر (ص) حركت مي‏كردند، قدم به محل موعود مي‏گذارد.

وقتي چشمان منتظر مسیحیان به قيافه‏هاي نوراني و ملكوتي رسول خدا (ص) و همراهان وي، افتاد اسقف اعظم آنان گفت: «چهره هائي را مشاهده مي‏كنم كه اگر رو به درگاه الهي كنند، اين بيابان به جهنمي سوزان تبديل مي‏گردد و دامنه عذاب به سرزمين نَجْران كشيده مي‏شود. بيم آنست كه تمام مسيحيان نابود شوند.» سرانجام آنان به پرداخت جزيه تن دادند و قرار شد ساليانه دو هزار حله و سي زره آهنين به مسلمانان تقديم كنند.(5)

پی‌نوشت‌ها:

1. آل‌عمران (3)، آيه 61.

2. نساء (4)، آيه 171.

3. آل‌عمران (3)، آيه 59.

4. براي مطالعه تفصيلي اين روايات ر.ك: آیت‌الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374 ش، ج‏2، ص 583.

5. آیت‌الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374 ش، ج‏2، ص 578.

كه پيامبر (ص) حضرت علي (ع) را هم همراه خود براي مباهله می‌آورد و روشن است كه حضرت علي (ع) تحت عنوان ابنائنا و نسائنا نيست و لذا جزء انفسنا می‌باشد.

پرسش:

چرا مراد از «انفسنا» در آيه مباهله خود پيغمبر نمی‌تواند باشد؟

پاسخ:

 درباره مراد از «أنفسنا» در اين آيه بايد بگوييم كه مراد از آن خصوص پيامبر (ص) نمی‌تواند باشد زيرا در اين آيه آمده كه:

... فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ... (1)

«... به آن‌ها بگو: «بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما همزنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود را...»

چنانكه ملاحظه می‌نمایید در اينجا سخن از دعوت نمودن است و نمی‌شود كسي خودش را دعوت كند و لذا اگر مراد از انفسنا خصوص پيامبر (ص) بود ذكر انفسنا و انفسكم لغو بود مثل‌اینکه ما باکسی قرار بگذاريم كه روز جمعه به يك تفريح گاه برويم و به وي بگوييم: «جمعه زن و بچه و خودت رو دعوت كن بريم تفريح»

از سوي ديگر برفرض كه مراد از انفسنا خود پيامبر (ص) باشد ما می‌بینیم كه پيامبر (ص) حضرت علي (ع) را هم همراه خود براي مباهله می‌آورد و روشن است كه حضرت علي (ع) تحت عنوان ابنائنا و نسائنا نيست و لذا جزء انفسنا می‌باشد.

پی‌نوشت:

1. آل‌عمران (3)، آيه 61.

در غدير خم و هنگام بازگشت از حج وداع، در روز هجدهم ذی‌حجه اين آيه نازل شد. پيامبر به ابلاغ حكم جانشيني موظف گرديد.

آیه 67 سوره مائده اوايل بعثت نازل‌شده و در مورد غدير نيست. به دو دليل: 1. -پيامبر براي حفظ جانش و اينكه كار خدا زمين نماند خداوند وعده حفظ جان پيامبر در آيه داده 2-با توجه به اينكه در اين آيه گفته خدا كافران را هدايت نمی‌کند و بحث كافرين ارتباط با غدير خم ندارد و ارتباط با اوايل بعثت دارد. لذا اين آيه اوايل بعثت نازل‌شده است.

پاسخ:
 آيه موردنظر به شرح زير است:
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ؛
اي پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان! اگر نكني، رسالت او را انجام نداده‏اي! خداوند تو را از (خطرات احتمالي) مردم، نگاه مي‏دارد. خداوند، جمعیت كافران (لجوج) را هدايت نمي‏كند.
در این‌که منظور آيه چيست؟ عموم شيعيان می‌گویند كه آيات ابتدايي اين سوره كه آخرين سوره يا از آخرين سوره‌هایی است كه بر رسول خدا نازل شد، در روز عرفه بر پيامبر نازل گرديد. حضرت در سخنراني خود در صحراي عرفات آن‌ها را به مردم ابلاغ كرد. ازجمله احكام و آيات نازل‌شده، حكم خلافت و جانشيني علي بن ابی‌طالب بود كه درآیات ابتدايي اين سوره بدان اشاره‌شده و آن را «كمال دين و تمام نعمت» خوانده است.
پيامبر درصدد بود كه اين حكم را هم در آن مجمع ابلاغ كند كه با غوغاي مخالفان مواجه شد. ترسيد كه غوغاها به اصل دين ضربه بزند. از ابلاغ صريح حكم جانشيني در آن مجمع خودداري ورزيد.
در غدير خم و هنگام بازگشت از حج وداع، در روز هجدهم ذی‌حجه اين آيه نازل شد. پيامبر به ابلاغ حكم جانشيني موظف گرديد. تهديد شد كه اگر اين كار را نكند، مانند آن است كه اصل رسالت را انجام نداده باشد. در پي اين امر صريح، پيامبر در غدير خم اين حكم را ابلاغ كرد. دين كامل و نعمت تمام شد.
غالب عالمان اهل سنت هم اين را حداقل به‌عنوان يك قول قبول دارند. در كنار آن سعي کرده‌اند اقوال ديگر هم بياورند كه گاه تا دوازده احتمال شمرده‌اند، ازجمله اين قول كه در بين آن‌ها مشهور است كه اين آيه در مكه و هنگام امر به علني كردن دعوت نازل شد، زيرا پيامبر از علني كردن دعوت خودداري می‌ورزید. می‌خواست پنهاني و بی‌سروصدا دعوت را ادامه دهد تا با مخالفت و ممانعت کم‌تری مواجه باشد.
امر به علني كردن دعوت:«فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين»(1) بر ايشان سنگين بود و اين آيه نازل شد. ايشان را از ترس كافران و مشركان ايمني بخشيد. به علني كردن وا‌داشت، (2) آن‌ها عبارت «و الله لا يهدي الكافرون» را كه در آخر آيه آمده مناسب با ابتداي بعثت شمرده‌اند كه مخاطب پيامبر كافران بودند نه حج وداع كه مخاطبش مسلمانان بودند.
البته بيان صاحب «التحرير و التنوير» در رد اين اقوال كافي است. صاحب «التحرير و التنوير» می‌نویسد:
اين آيه از موارد مشكل قرآن است، زيرا سوره مائده آخرين يا از آخرين سوره‌هایی است كه بر پيامبر نازل‌شده، زمان نزول اين سوره، رسول خدا همه شريعت و همه آنچه تا آن روز بر ايشان نازل‌شده بود، ابلاغ كرد. اگر اين آيه در ابتداي بعثت نازل می‌شد، می‌گفتیم در مقام تثبيت پيامبر و آسان ساختن حمل بار رسالت بر او می‌باشد، همچنان كه درآیات دستور علني كردن دعوت فرمود:
فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ؛
آنچه را مأموريت داري، آشكارا بيان كن! از مشركان روي گردان (و به آن ها اعتنا نكن)! ما شرّ استهزاكنندگان را از تو دفع خواهيم كرد.
إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا ... وَ اصْبِرْ عَلي‏ ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَميلا؛ (3)
چراکه ما به‌زودی سخني سنگين به تو القا خواهيم كرد!... در برابر آنچه (دشمنان) مي‏گويند شكيبا باش و به طرزي شايسته از آنان دوري گزين!
اما اين سوره آخرين سوره است. رسول خدا رسالت را ادا كرده و دين را كامل نموده و ديگر مطلبي براي ابلاغ نمانده تا دلداري لازم باشد؛ بنابراین دو احتمال بیش‌تر نمی‌ماند:
اول-اين آيه براي تبليغ مطلب خاصي نازل‌شده كه تبليغ آن احتياج به تثبيت داشته، زيرا تبليغ آن بر پيامبر سنگين بوده است. (همان‌که ما شيعيان می‌گوییم و روايات دلالت دارد.)
دوم- بگوييم اين آيه ابتداي بعثت و براي تثبيت رسول نازل‌شده است. همان‌که روايات (اهل سنت) بر آن فراوان است؛ ولي اين احتمال (باوجود فراواني روايات) قابل‌اعتنا نيست، زيرا لازمه‌اش آن است كه آیه‌ای ساليان سال بعد از نزول در كتاب جايگاه نداشته و به سوره‌ای ملحق نشده باشد. جايز هم نيست كه آیه‌ای بدون الحاق به سوره‌ای و جداگانه تلاوت شود. پس با توجه به اين جهت، همه اخباري كه بر نزول اين آيه در اوايل بعثت يا در مكه يا در ساليان آغازين مدينه دلالت دارد، مردود می‌شوند و بی‌اعتبار می‌گردند. (4)
 بايد با توجه به رواياتي كه اهل سنت هم نقل کرده‌اند بپذيريم كه اين آيه در آخر عمر پيامبر و در مورد مسئله مهمي نازل‌شده كه ممكن بوده، مورد كفر و انكار جمع زيادي از مسلمانان واقع شود. خدا پيامبرش را از مكر آنان امان داده، بدون ترس از آن جمع، به تبليغ آن مطلب فراخوانده، تبليغ در غدير خم واقع‌شده، آن‌هم ابلاغ جانشيني علي بن ابيطالب است.
نكته ديگر این‌که كافر بر دو گروه اطلاق می‌شود:
كافران اصطلاحي و ظاهري مثل بت‌پرستان و اهل كتاب كه منكر توحيد، معاد يا نبوت حضرت رسول می‌باشند.
كافران باطني كه گر چه به‌ظاهر به توحيد و نبوت و معاد اقرار کرده‌اند. ولي به‌واقع و باطن، ايمان ندارند و حقايق وحياني را با يقين به وحيانيت آن‌ها انكار می‌کنند.
در اينجا هم‌سخن از كساني است كه به خلافت و جانشيني امام علي به‌عنوان خواست خدا و امري آسماني باور دارند و می‌دانند كه چنين امري بر پيامبر نازل‌شده و ايشان درصدد ابلاغ آن است. ولي نمی‌خواهند آن را بپذيرند و درصددند مانع از ابلاغ اين حكم خدايي شوند. اينان در باطن كافرند و خدايي كه به باطن‌ها علم دارد با توجه به كفر دروني آنان، آن‌ها را كافر می‌شمارد، هرچند در ظاهر جزو مسلمانان هستند و اظهار اسلام می‌کنند.
پی‌نوشت‌ها:
1. حجر (15)، آيه 94.
2. واحدي، اسباب النزول، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411 ق، ص 204.
3. مزمل (73) آيه 5-10.
4. ابن عاشور، التحرير و التنوير، ج‏5، ص 151.
 

خداى تعالى در كلام خود آسمان‌ها و زمينى براى قيامت معرفى مى‏كند كه غير آسمان‌ها و زمين دنيا است.

پرسش:
درآیات 107و 108 سوره مبارکه هود، خداوند متعال در مورد زمان عذاب جهنميان و تنعم بهشتيان، اشاره به عبارت «تا زماني که آسمان‌ها و زمين برقرار باشد» می‌کند، مقصود چيست؟ مگر در قيامت زمين و آسمان وجود دارد؟

پاسخ:
خداوند متعال درآیات 106 تا 108 سوره هود می‌فرماید:
«فَأَمَّا الَّذينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَ شَهيقٌ *خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريدُ *وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ»؛«و امّا كسانى كه بدبخت شدند، پس در آتش‌اند؛ درحالی‌که براى آنان در آنجا، فرياد و ناله‏اى است. [و] در آنجا تا هنگامی‌که آسمان‏ها و زمين برپاست ماندگارند، جز آنچه پروردگارت بخواهد؛ [چرا] كه پروردگارت آنچه را بخواهد انجام مى‏دهد؛ و امّا كسانى كه نيكبخت شدند، پس در بهشتند، درحالی‌که در آنجا تا هنگامی‌که آسمان‏ها و زمين برپاست، ماندگارند، جز آنچه پروردگارت بخواهد. (اين) بخششى قطع ناشدنى است.»
در مقیّد کردن خلود جهنم و بهشت به دوام آسمان‌ها و زمين در عبارت: «خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» دو اشکال وجود دارد:
1. يكى اينكه خلود دائمى در بهشت و دوزخ را محدود كرده به دوام آسمان‌ها و زمين بااینکه آسمان‌ها و زمين دائمى نيستند.
2. دوم اينكه خالد را كه ابتداى خلودش از روز قيامت شروع مى‏شود و از آن روز دوزخى به‌طور دائم در دوزخ و بهشتى به‌طور دائم در بهشت به سر مى‏برند به چيزى تحديد كرده كه ابتداى‏ قيامت آخرين زمان وجود آن است و آن آسمان و زمين است كه ابتداى قيامت آخرين زمان وجود آن‌ها است؛ و اين اشكال از اشكال اول مشكل‏تر است، زيرا اين اشكال بر كسى هم كه معتقد به خلود در دوزخ و يا در بهشت و دوزخ نيست وارد است، به خلاف اشكال اول.
جواب 1) پاسخى كه ماده اشكال را از بين ببرد اين است كه خداى تعالى در كلام خود آسمان‌ها و زمينى براى قيامت معرفى مى‏كند كه غير آسمان‌ها و زمين دنيا است و مى‏فرمايد: «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ»(1)؛«روزى كه زمين عوض شود به زمين ديگرى و آسمان‌ها نيز و همه براى خدا واحد قهار آشكار گردند.» و از اهل بهشت حكايت مى‏كند كه مى‏گويند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ»(2)؛«ستايش مخصوص خداوندى است كه وعده خود را بر ما محقق فرمود و ما را وارث همه سرزمين بهشت گردانيد تا هر جاى آن بخواهيم منزل گزينيم.» و در مقام وعده به مؤمنين و توصيف ايشان مى‏فرمايد: «لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ»(3). برای ایشان است خانه عاقبت. «پس معلوم مى‏شود براى آخرت نيز آسمان‌ها و زمينى است، هم چنان‌که در آن بهشت و دوزخى و براى هر يك سكنه و اهلى است، كه خدا همه آن‌ها را به اين وصف توصيف كرده كه نزد اويند و فرموده‏«ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»(4)؛«آنچه نزد شماست از بين مى‏رود و آنچه نزد خداست باقى مى‏ماند.» و به‌حکم اين آيه آسمان و زمين آخرت از بين نمى‏رود.
و اگر در آيه موردبحث بقاى بهشت و دوزخ و اهل آن دو را به مدت بقاى آسمان و زمين محدود كرده ازاین‌جهت است كه معناى اين دو اسم از حيث آسمان و زمين بودن هیچ‌وقت از بين نمى‏رود، آنكه از بين مى‏رود يك نوع آسمان و زمين است و آن آسمان و زمين دنيايى است كه اين نظام مشهود را دارد و اما آسمان‌ها و زمينى كه مثلاً بهشت در آن‌ها است و به نور پروردگار روشن مى‏شود به‌هیچ‌وجه از بين نمى‏رود و خلاصه جهان همواره آسمان‌ها و زمينى دارد. چيزى كه هست در آخرت نظام دنيائيش را از دست مى‏دهد و با اين وضع ديگر هيچ اشكالى باقى نمى‏ماند. (5)
جواب 2) این‌گونه تعبيرات در ادبيات عرب معمولاً كنايه از ابديت و جاودانگى است، آيات موردبحث نيز خلود را به معنى جاودانگى بيان مى‏كند. مثلاً عرب مى‏گويد: اين وضع برقرار خواهد بود ما لاح كوكب (مادام كه ستاره‏اى مى‏درخشد) يا ما لاح الجديدان (مادام كه شب و روز وجود دارد) يا ما اضاء فجر (ما دام كه صبح مى‏درخشد) يا ما اختلف الليل و النهار (مادام كه شب و روز پی‌درپی فرامی‌رسد) و مانند این‌ها كه همه كنايه از جاودانگى است.
در كلام امام امير مؤمنان على (ع) در نهج‌البلاغه مى‏خوانيم: هنگامی‌که بعضى از خرده‏گيران ناآگاه به امام ايراد كردند كه چرا در تقسيم بیت‌المال رعايت مساوات مى‏كند و بعضى را براى تحكيم پايه‏هاى حكومت به ديگران ترجيح نمى‏دهد، امام ناراحت شد و فرمود: «أ تامرونى ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه و اللَّه لا اطور به ما سمر سمير و ما ام نجم فى السماء نجما»؛«آيا به من می‌گویید براى پيروزى دست به ستم نسبت به کسانی که تحت حكومت منند بزنم به خدا نزديك اين كار نمى‏روم مادام كه مردم شب‌ها به بحث مى‏نشينند و مادام كه ستارگان آسمان يكى پشت سر ديگرى طلوع و غروب دارد. (6)
در اشعار دعبل خزاعى در قصيده معروفى كه در حضور امام على بن موسی‌الرضا علیه‌السلام خواند اين شعر آمده است.
سابكيهم ما ذر فى الافق شارق‏        و نادى مناد الخير فى الصلوات‏
        
«من بر شهيدان خاندان پيامبر گريه مى‏كنم تا آن زمان كه خورشيد بر افق مشرق نور مى‏پاشد و تا آن زمان كه بانگ اذان براى دعوت به نماز بر مناره‏ها سر مى‏دهد».
البته اين مخصوص به ادبيات عرب نيست، در زبان‌های ديگر نيز کم‌وبیش وجود دارد و به‌هرحال دلالت آيه بر ابديت نبايد جاى گفتگو باشد. و به‌این‌ترتیب نيازى به گفتار كسانى كه مى‏گويند آسمان و زمين در اينجا آسمان و زمين قيامت است، كه جاودانى مى‏باشد نخواهد بود. (7)
نتیجه:
مادامت السموات و الارض می‌تواند دو جواب داشته باشد:
1. مراد آسمان و زمین قیامتی است نه زمینی
2. این عبارت کنایه از ابدیت است نه اینکه معنای حقیقی داشته باشد.
منابع بیشتر جهت مطالعه:
-محمدحسین طباطبایی، المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی همدانی، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1374 ش، ج 11، ص 30-36.
کلیدواژه:
آیه 107 هود، آیه 108 هود، مادامت السموات والارض، بقای آسمان‌ها و زمین، مدت بهشت، مدت جهنم.
پی‌نوشت‌ها:
1. سوره ابراهیم، آیه 48.
2. سوره زمر، آیه 74.
3. سوره رعد، آیه 21.
4. سوره نحل، آیه 96.
5. محمدحسین طباطبایی، المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی همدانی، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1374 ش، ج 11، ص 29-30.
6. نهج‌البلاغه صبحى صالح خطبه 126.
7. ناصر مکارم و دوستان، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1371 ش، ج 9، ص 245-246.
 

روش آقای فولادوند در ترجمه، میانه‌ای از ترجمه تحت‌اللفظ و ترجمه محتوایی می‌باشد.

پرسش:

بهترين و دقیق‌ترین ترجمه‌های فارسي قرآن را معرفي کنيد.

پاسخ:
برای اینکه روشن شود بهترین و دقیق‌ترین ترجمه‌های فارسی قرآن کریم کدام اند، ابتدا باید به تعریف ترجمه و سپس به معرفی اقسام مختلف آن و درنهایت نوع نیاز مراجعه‌کننده‌ی به ترجمه پرداخت تا مشخص شود کدام ترجمه می‌تواند برای این نیاز را برآورده کند.
به‌طورکلی مراد از ترجمه در اصطلاح و در عرف، انتقال معنى كلام از زبانى به زبان ديگر است. با توجه به اينكه جميع معانى و مقاصد منظور در متن اصلى را متضمن باشد به حدى كه گويى عين كلام را از لغتى به لغت ديگر منتقل كرده‏اند با علم به اينكه نقل عين كلام از زبانى به زبان ديگر ميسر نيست. (1)
نوع ترجمه‏هاى موجود قرآن کریم را می‌توان به سه دسته تقسيم كرد: ترجمه‌ی تحت‌اللفظی، ترجمه‌ی آزاد و ترجمه‌ی تفسیری (معنایی)، هرچند در نام‌گذاری آن‌ها اختلاف‌نظرهایی وجود دارد.
1. ترجمه تحت الفظى: يا كلمه به كلمه، كه مترجم زبان مبدأ را كلمه به كلمه به زبان مقصد برمى‏گرداند. در ترجمه‏هاى قديم قرآن، مترجمان باایمان به رعايت امانت كامل در برگرداندن كلام اللّه به فارسى اين روش را اتخاذ كرده‏اند. (2) گروهى معتقدند، اگر ما دقت وامانت را در ترجمه بخواهيم رعايت كنيم بايد واژه به واژه ترجمه كرده و جلو برويم. بدین‌وسیله حفظ امانت مى‏شود و دخالتى درآیات نمى‏شود. در اين نوع ترجمه، مترجم به‌جای هر كلمه از زبان مبدأ، كلمه‏اى از زبان مقصد را جايگزين مى‏كند، از نمونه‏هاى اين ترجمه مى‏توان ترجمه آقاى معزّى و روان جاوید را نام برد.
بايد متذكر شويم اين نوع ترجمه مشكلات جديدى را فراهم مى‏كند و هدف از ترجمه را مختل و ناقص مى‏كند و در اين نوع ترجمه در كلامى مانند قرآن كه مشحون از انواع كنايات، تشبيه‏ها و استعاره‏ها هست‏ ترجمه را قبيح و مستهجن مى‏كند و مى‏توان گفت اين نوع ترجمه نارساترين نوع ترجمه هست. مثلاً اگر بخواهيم آيه 29 سوره اسراء «وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً» را ترجمه تحت‌اللفظی كنيم به اين صورت هست: «قرار نده دست خودت را بسته به گردنت و آن را از هم کاملاً گشاده مدار تا بنشینی نكوهيده و درمانده» خواننده اين ترجمه در حيرت خواهد ماند، چرا خداوند از بستن دست به گردن و از گشاده نمودن دست منع نموده است، ولى بايد توجه داشت كه «غلّ يدين» در لغت عرب كنايه از بخل ورزيدن و «بسط يدين» كنايه از سخاوت است‏. (3)
2- ترجمه آزاد: در این نوع ترجمه مترجم خود را مقيّد به برگرداندن دقيق لفظ يا معناى متنى كه ترجمه مى‏شود نمى‏داند، بلكه به‌تناسب هدفى كه دارد به كاستن يا افزودن بر محتواى متن مى‏پردازد، گرچه معنى را به‌طورکلی منتقل مى‏كند. روشن است ترجمه آزاد قرآن را نمى‏توان ترجمه واقعى آن دانست، بلكه بايد آن را استنباط و دريافت ترجمان شمرد. (4)
3- ترجمه تفسيرى (معنایی): در اين روش، مترجم معنى را از زبان مبدأ به زبان مقصد برمى‏گرداند، به‌طوری‌که مراد گوينده يا نويسنده کاملاً بيان شود و تا ممكن شود الفاظ دو زبان نيز هماهنگى داشته باشد. بلى گاه براى رساندن مقصود يا روانى جمله بايد عبارتى افزوده شود، كه به رعايت امانت اين افزوده‏ها را درون هلالين قرار مى‏دهند.
بهترين نوع ترجمه كلام اللّه، ترجمه تفسیری (معنايى) است كه مراد آيات را بازگو مى‏كند. البتّه كلمات و تعبيرات و جمله‌بندی بايد شيوا، گويا- و حتّى الامكان- زيبا و خوش‌خوان باشد. (5) اين نوع ترجمه بخشى از مشكلات ترجمه نوع اول را از ميان مى‏برد و پيام آيه را رساتر به مخاطبين منتقل مى‏سازد ولى چون در اين نوع‏ ترجمه يك تفسير اجمالى از آيات مطرح مى‏شود برداشت‌ها و دیدگاه‌های مترجم در ترجمه لحاظ مى‏شود: ترجمه آقاى مكارم، سراج و الهى قمشه‏اى از نوع ترجمه تفسيرى هست. (6)
حال باید دید شخصی که دنبال ترجمه است به کدام‌یک از انواع سه‌گانه ترجمه نیازمند است؟ اگر بخواهد ترجمه لغات قرآن کریم را بدون مراعات ادبیات زبان مقصود لفظ به لفظ پیش ببرد و به معنای هر کلمه‌ای در ذیل آن واقف گردد، خوب در این صورت نیازمند به ترجمه‌ی تحت‌اللفظی است. اگر بخواهد بدون تقید به معانی تک‌تک الفاظ یک معنای کلی را از آیه برداشت کند خوب باید سراغ ترجمه‌ی آزاد برود، ولی اگر در عین امانت‌داری یِ در انتقال معانی الفاظ، دنبال ریختن این الفاظ در قالب زبان فارسی با مراعات ادبیات زبان فارسی است و هر جا نیاز به توضیح دارد داخل دو هلال بیاورد، خوب باید سراغ ترجمه تفسیری یا معنوی برود.

باوجوداین تقسیم‌ها و دلایلی ازجمله فصاحت، بلاغت و اعجاز قرآن، نمی‌شود و نمی‌توان قرآن را به‌طور کامل همراه تمام ابعاد معنایی آن ترجمه کرد؛ لذا نمی‌توان با قاطعیت گفت: فلان ترجمه بهترین و کامل‌ترین است؛ اما در مقایسه ترجمه‌ها به‌صورت کلی و با توجه به برتری ترجمه تفسیری (معنایی) نسبت با سایر ترجمه‌ها می‌توان گفت: ترجمه‌های زیر جزء بهترین ترجمه‌های تفسیری‌اند:
1. ترجمه مجتبوی.
2. ترجمه آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی.
3. ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی.
4. ترجمه محمدرضا صفوی، بر اساس تفسیر المیزان.
5. ترجمه مشکینی.
6. ترجمه بهاءالدین خرمشاهی.
7. ترجمه غلامعلی حداد عادل.
8. ترجمه محمدمهدی فولادوند.
روش آقای فولادوند در ترجمه، میانه‌ای از ترجمه تحت‌اللفظ و ترجمه محتوایی می‌باشد یعنی دقت و مطابقت ترجمه با اصل آیه و همچنین خوش‌خوانی و روانی آن هیچ‌کدام فدای دیگری نشده است. علاوه بر این‌یکی از ویژگی‌های کم‌نظیر ترجمه حاضر، همت مترجم در ارائه یک ترجمه آهنگین در سوره‌های مکی انتهای قرآن است. بدون اغراق این ترجمه یکی از دقیق‌ترین و شیواترین ترجمه‌های معاصر است.
اما یکی از ترجمه‌هایی که به‌صورت اختصاصی برای مخاطب نوجوان و جوان نوشته‌شده است، «ترجمۀ خواندنی قرآن، به روش تفسیری و پیام‌رسان برای جوانان و نوجوانان» اثر حجه الاسلام علی ملکی است. این ترجمه به خاطر روان بودن و سادگی و همچنین به‌روز بودن اصطلاحات و لغات برای نوجوانان و جوانان بسیار دل‌نشین است.
در پایان قابل‌ذکر است که قرآن به زبان‌های زیادی ترجمه‌شده و می‌شود؛ و مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی (به آدرس: www.noorsoft.org) نرم‌افزاری بانام «جامع التفاسیر» تهیه و ارائه کرده که علاوه بر متن قرآن کریم، قرائت‌های دل‌نشین، ترجمه‌ها و تفاسیر فراوانی به زبان‌های مختلف دارد و برای دانشجویان، طلاب و محققین بسیار مفید هست.

منابع بیشتر جهت مطالعه:
1. سید محمدحسن جواهرى، مقاله «پژوهشى در انواع ترجمه قرآن کریم»،پژوهشهای قرآنی، 1384ش، شماره 42 و 43 ویژه نامه ترجمه قرآن.
2. بی‌آزار شیرازی، قرآن ناطق، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چ اول، 1376 ش، ج 1.
پی‌نوشت ها:
1. علی نجار، اصول و مبانی ترجمه قرآن، رشت، کتاب مبین،1381 ش، ص 19.
2. محمدمهدی رکنی یزدی، آشنایی با علوم قرآن، مشهد/ تهران، آستان قدس/ سمت، 1379 ش، ص 150.
3. ر.ک: علی نجار، اصول و مبانی ترجمه قرآن، رشت، کتاب مبین،1381 ش، ص 27 -29.
4. محمدمهدی رکنی یزدی، آشنایی با علوم قرآن، مشهد/ تهران، آستان قدس/ سمت، 1379 ش، ص 151. 
5. همان.
6. ر.ک: علی نجار، اصول و مبانی ترجمه قرآن، رشت، کتاب مبین،1381 ش، ص 27-28.
 

اطلاعات دقیقی در مورد محل سکونت بقیه انبیائی که در خارج از منطقه غرب آسیا زندگی کرده باشند در دسترس نیست ولی بنا بر آیات هر امتی رسولی داشته است.

پرسش:

محل زندگي و تبليغ پيامبران الهي، بخصوص پيامبراني که در قرآن از آن‌ها نام‌برده شده، کجا بوده؟ آيا در قاره اروپا و آمريکا و آفريقا و استراليا هم بوده‌اند؟ اگر فقط در کشورهاي عربي بوده دليلش چيست؟

پاسخ:
پیامبرانی که در قرآن کریم از آن‌ها یادشده است مربوط به منطقه‌ی غرب آسیا (خاورمیانه) است و زبان مردم این منطقه اختصاص به زبان عربی نداشته است. بعضی مانند حضرت ابراهیم و ذریّه اش از نسل اسحاق به زبان عبری سخن می‌گفتند، بعضی مانند اسماعیل (فرزند دیگر حضرت ابراهیم که در مکه با مادرش ساکن شد) و ذریّه اش که پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله نیز از آن‌هاست، به زبان عربی سخن می‌گفتند و بعضی مانند زرتشت که پیامبر ایرانیان بود به زبان فارسی سخن می‌گفت و بعضی بنا بر روایت ابوذر از پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله سریانی بوده‌اند که عبارت‌اند از: آدم و شيث و اخنوخ، (كه همان ادريس باشد). (1) بنابراین پیامبران متعددی در منطقه‌ی غرب آسیا مبعوث شده‌اند که زبان همگی آن‌ها عربی نبوده است.
تعداد پیامبران یادشده در قرآن کریم تنها 25 نفر است که انبیای اولوالعزم هم در بین آن‌ها هستند، درحالی‌که تعداد کل پیامبران الهی بنابر فرمایش حضرت ختمی‌مرتبت 124 هزار نفر است. (2) قرآن کریم می‌فرماید: «وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْك»(3)؛«و پيامبرانى كه سرگذشت آن‌ها را پیش‌ازاین، براى تو بازگفته‌ایم و پيامبرانى كه سرگذشت آن‌ها را بيان نكرده‏ايم» بنابراین تعداد پیامبرانی که نامی از آن‌ها برده نشده است به‌مراتب بیش از این تعدادی است که در قران کریم از آن‌ها یادشده است.
 از طرف دیگر آیاتی داریم که نشان می‌دهد هر امّتی دارای نظیر و رسول بوده‌اند مانند:
1. «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیر»(4)؛«هیچ امّتی نبوده مگر اینکه در آن هشداردهنده‌ای گذشته است»
2. «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت»(5)؛«ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید»
3. «وَ ما کُنّا مُعَذِّبینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً»(6)؛«ما هرگز (قومی را) مجازات نخواهیم کرد، مگر آنکه پیامبری مبعوث کرده باشیم (تا وظایفشان را بیان کند)»
تذکر دو نکته در اینجا لازم است:
1) مراد از امّت گروهی از انسان‌های به‌هم‌پیوسته‌اند که اگر رسولی به‌سوی آن‌ها ارسال شود و در منطقه‌ای از مناطق مسکونی آن امّت مستقر شود بقیه مناطق مسکونی نیز از دعوت آن رسول مطلع شوند و یا این دعوت به نسل‌هایی بعدی هم برسد به‌گونه‌ای که حجّت بر آن‌ها تمام شود. به همین دلیل در کتب لغت امّت را به مردمی که در یک قرن زندگی می‌کنند معنا کرده‌اند. (7) بنابراین ضرورتی ندارد برای هر منطقه‌ی مسکونی پیامبری فرستاده شود و در همه زمان‌ها پیامبران متعددی حضورداشته باشند.
2) علّت ارسال انبیای اولوالعزم در منطقه‌ی غرب آسیا و نام بردن از انبیای این منطقه در قرآن کریم را شهید مطهری این‌گونه توجیه می‌کند: «اما مسئله بعدى كه چرا در سرزمين خاصى پيغمبر زياد بوده، اين بستگى پيدا مى‏كند به همان «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ» يعنى وقتی‌که رسالت بستگى داشته باشد به استعدادهاى مخصوصى كه در افراد هست، مسلماً سرزمین‌ها هم در پرورش استعدادها تأثير دارد. امروز هم مى‏گويند كه شرق، سرزمين‏ عرفان‏ و اشراق‏ است. این‌یک امر گزاف و گتره نيست كه مثلاً غربی‌ها بيشتر به محسوسات مى‏پردازند و شرقی‌ها بيشتر به نامحسوسات، يعنى این‌ها بيشتر به این‌سو كشانده مى‏شوند آن‌ها به آن‌سو. محيط جغرافيايى و اوضاع‌واحوال [طبيعى‏] و گرمى آفتاب و مانند آن در پرورش جسم انسان مفيد است و وضع جسم هم در پرورش‌های مخصوص روح تأثير دارد. اين مانعى ندارد كه بعضى از سرزمین‌ها آمادگى بيشترى داشته باشد براى پروراندن افرادى كه اجمالاً استعداد اشراق و الهام دارند». (8)
 ضمن اینکه منطقه‌ی غرب آسیا از جهت استراتژیک به قول یکی از اساتید علوم قرآنی مانند چهارراه برای کره زمین است.
نتیجه:
1. پیامبران بسیار زیادی را خداوند متعال برای انسان‌ها مبعوث کرده است که تنها از 25 نفر از آن‌ها در قرآن کریم یادکرده است.
2. این پیامبران یادشده همگی در منطقه‌ی غرب آسیا مبعوث شده‌اند که انبیای اولوالعزم نیز جزء آن‌هایند.
3. بنا بر آیات قرآن کریم هر امّتی باید رسول و نظیر داشته باشد و خداوند متعال بدون ارسال رسول کسی را عذاب نمی‌کند.
4. اطلاعات دقیقی در مورد محل سکونت بقیه انبیائی که در خارج از منطقه غرب آسیا زندگی کرده باشند در دسترس نیست ولی ابن به معنای انکار وجود انبیاء در سایر مناطق نیست، زیرا همان‌گونه که گفته شد بنا بر آیات هر امتی رسولی داشته است.
5. علّت ارسال انبیای اولوالعزم در منطقه‌ی غرب آسیا و نام بردن از انبیای این منطقه در قرآن کریم به دلیل آمادگی بیشتر این منطقه بوده است که به نام سرزمین عرفان و اشراق معروف بوده است و مانند چهارراه برای کره زمین است.
منابع بیشتر جهت مطالعه:
- «محدوده جغرافیایی پیامبران الهی»، پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه، تاریخ انتشار:18/7/1391، شماره:22240.
- «نبوت-محل ظهور پیامبران-گستره جغرافیایی پیامبران»، سایت پرسمان، تاریخ انتشار: 27/9/1396.
کلیدواژه:
محل زندگی پیامبران، گستره جغرافیایی پیامبران، محل بعثت پیامبران، محدوده جغرافیایی انبیاء.
پی‌نوشت‌ها:
1. شیخ صدوق، معانی الاخبار، قم، انتشارات جامعه‌ی مدرسین قم، 1361 ش، ص 332.
2. همان.
3. سوره نساء، آیه 164.
4. سوره فاطر، آیه 24.
5. سوره نحل، آیه 36.
6. سوره اسرا، آیه 15.
7. ابن منظور، لسان العرب، بیروت، دار صادر، 1414 ق، ج 12، ص 26.
8. مرتضی مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری-نبوت،1358 ش، ج 4، ص 301.
 

بهترین تفسیری که تا به امروز برای عامه و برای مراجعه‌کننده، ساده و بدون اطلاعات فراوان قرآنی ـ اسلامی نوشته‌شده است، تفسیر نمونه است.

براي آشنايي بيشتر با معارف قرآن کريم، در دوره‌های مختلفی سنی و سطوح مختلف علمی، چه تفاسیری مطالعه کنیم؟

پاسخ:

درزمینهٔ تفسیر قرآن برای نوجوانان، می‌توان از «تفسیر نوجوان» به قلم دکتر محمد بیستونی است. تفسیر نوجوان در ۳۰ جلد و با حذف آیاتی که به گروه سنی نوجوان ارتباطی ندارد و با تفسیر باقی آیات قرآن متناسب با سنین نوجوانی منتشرشده است. این تفسیر برگرفته از تفسیر نمونه است.

برای همین مخاطب می‌توان به مجموعه تفسیر مصور قرآن کریم برای نوجوانان و جوانان اثر آقای مصطفی نیک اقبال و مجتبی فائق اشاره کرد که جلد اول آن با عنوان «یاسین قرآن» به چاپ رسیده است.

جناب آقای محمود متوسل تفسیری را با عنوان «تفسیر قرآن برای جوانان» پدید آورده است که برگرفته از تفسیر نور جناب آقای محسن قرائتی است. تنها یک جلد این تفسیر به‌صورت دیجیتالی چاپ و توسط مركز فرهنگي درس‌هایی از قرآن در سال ۱۳۷۷ ش در تهران منتشرشده است.

از تفاسیر دیگر برای جوانان، می‌توان به «تفسير قرآن مهر» ویژۀ جوانان، اثر دکتر محمدعلی رضایی اشاره کرد. این تفسیر در 22 جلد، همراه با نکات روان‌شناختی و جامعه‌شناختی برای جوان‌ها، منتشرشده است.

برای استفاده نوجوانان و جوانان از تفسیر می‌توان در بین تفاسیر موجود از تفسیر نور جناب حجةالاسلام والمسلمین محسن قرائتی نام برد که زبان و بیان ساده و دل‌نشینی دارد. همچنین خلاصه تفسیر نمونه آیت‌الله مکارم شیرازی که در پنج جلد چاپ‌شده است نیز مناسب است.

تفسیر دیگری که برای جوانان بسیار قابل‌استفاده است، مجموعه مباحث تفسیر استاد شهید مرتضی مطهری است که با عنوان «آشنایی با قرآن» به چاپ رسیده است. هرچند این مجموعه شامل تمام سوره‌های قرآن نیست، ولی با توجه به این‌که این تفسیر ناظر به مسائل جامعه و به‌صورت کاربردی بیان‌شده، برای جوانان بسیار قابل‌استفاده است.

بهترین تفسیری که تا به امروز برای عامه و برای مراجعه‌کننده، ساده و بدون اطلاعات فراوان قرآنی ـ اسلامی نوشته‌شده است، تفسیر نمونه است که در بیست‌وهفت جلد است. این تفسیر را عده‌ای از فضلای قرآن‌پژوه حوزه علمیه قم زیر نظر آیت‌الله مکارم شیرازی نوشته‌اند.

اما بهترین تفسیر برای افراد میان‌سال به بالا که به‌حداعلای مطالعات علمی رسیده‌اند و به‌نوعی از تحصیل عادی و حتی عالی فراغت یافته‌اند تفسیر المیزان علامه طباطبایی است که متن اصلی آن عربی بوده و در بیست جلد چاپ‌شده است. این تفسیر توسط آقای سید محمدباقر موسوی همدانی با همین تعداد جلد ترجمه‌شده است.

البته کتاب‌های دیگری نیز وجود دارد که نه در قالب تفسیر بلکه در قالب بیان مفاهیم قرآن کریم و نکات تفسیری می‌تواند برای همه رده‌های سنّی بخصوص رده‌ی سنّی جوانان به بالا مفید باشد مانند:

1. آموزش ترجمه و مفاهیم قرآن کریم، نوشته: ابوالفضل علامی، حمید صفارهرندی، سید هادی محدث که در دو جلد چاپ‌شده است و در سال 1395 ش توسط نشر تحسین منتشرشده است.

2. قرآن حکیم: قرآن‌هایی با این نام توسط بزرگانی چون آیت‌الله مکارم و آیت‌الله مشکینی، ابوالفضل بهرام پور و... چاپ‌شده است که علاوه بر ترجمه دارای توضیحاتی در خصوص برخی از آیات منتخب است.

یکی از این قرآن حکیم‌ها توسط مرکز طبع و نشر قرآن جمهوری اسلامی ایران به جهت استفاده‌ی دانشجویان تهیه‌شده است. ویژگی‌های این قرآن باعث می‌شود این اثر برای دانشجویان مفیدتر باشد. ویژگی‌های این کتاب عبارت‌اند از:1) متن آیات قرآن کریم که بر اساس رسم‌الخط آسان و کم علامت تهیه‌شده است.2) ترجمۀ روان و سلیس آیات که در کنار متن آیات قرآن قرار داده‌شده است.3) شرح و توضیح برخی آیات و موضوعات متناسب با نیازها و دغدغه‌های اعتقادی و قرآنی دانشجویان 4) فهرست موضوعی از تمام موضوعات مطرح‌شده است. تعداد کل موضوعات پرداخته‌شده در این مصحف - که از تفاسیر معتبری همچون المیزان، مجمع‌البیان، اطیب‌البیان، نمونه و تفسیر موضوعی قرآن کریم اخذشده - بالغ‌بر 1717 عنوان بوده که در پایان قرآن، این عناوین در قالب فهرست موضوعی آورده شده است.

جایگاه رأی مردم در قرآن
حاکم با مشورت از نظريات مردم آگاه گردد و در مديريت هر چه‌بهتر جامعه از آن بهره ببرد.

پرسش:

 در قران بارها فرموده اکثريت مردم نمی‌فهمند، نمی‌دانند، شکر گذار نيستند و ... و کلاً اکثريت و رأی آن‌ها در دين ما مذموم است چراکه اکثريت جاهل هستند به طبع اين مهم دموکراسي کاملاً غیردینی است و مذمت شده حال سؤال اين جاست که چرا بعد از پيروزي انقلاب اسلامي امام رحمت‌الله عليه همه‌پرسی آري يا نه را برگذار کرد؟ مگر امام خميني براي اسلام و براي خدا انقلاب نکرد و حکومت تشکيل نداد پس چرا به رأی گذاشت و نظر اکثريت جاهل را خواستار شد؟ چرا دموکراسي در جمهوري اسلامي وارد شد و انتخابات بخصوص رياست جمهوري شکل گرفت که اکثريت جاهل رأی به دولت تزوير و منافق و ليبرالي دادند و ما مجبوريم اين منافقين را بپذيريم وگرنه به رأی ملت احترام نگذاشته‌ایم؟

پاسخ:

براي پاسخ به پرسش مذکور، توجه شمارا به اين نکات جلب می‌کنیم:

1. دموکراسي داراي تعاريف گوناگون است به‌گونه‌ای که چنين به ذهن می‌رسد که اساساً تعريف مشخصي ندارد (1) اما بااین‌حال، با مراجعه به تعاريف و کاربست‌های دموکراسي می‌توان براي آن مؤلفه‌هایی را در نظر گرفت که در همه تعاريف و کاربست‌های دموکراسي حضور دارند؛ ازجمله اصل حاکميت مردم بر مردم (2).

2. درباره نظام سياسي اسلام نيز گفتني است که بنا بر باور شيعي، نظام سياسي اسلام ازاین‌قرار است که ولايت و سلطنت مطلق از دو جهت تكويني و تشريعي، فقط از آنِ خداوند است، نه غير او. بدون شک، خداوند بر تمام موجودات، حاکميت دارد زيرا اگر كسى خداوند را به‌عنوان خالق پذيرفت، خواه‌ناخواه، خود را تحت ولايت او و او را بر خود، محيط و حاکم مى‏داند. (3) درنتیجه، بنا بر توحيد در حاکميت، حق حكومت بر انسان‌ها مخصوص خداوند متعال است و حكومت ديگران بايد درنهایت به حكومت خداوند منتهى شود. زيرا حكومت در جوامع بشرى با تصرف و اعمال قدرت بر جان و مال و محدود نمودن آزادى افراد همراه است و اين امور از حق ولايت حاكمان بر مردم ناشى مى‏شود و اگر ولایت حاکمان مشروعيت نداشته باشد، تمام اقدامات آنان نامشروع و ظلم است. بدون ترديد ولايت حقيقى از آنِ خداوندى است كه مالك حقيقى، خالق و مدبّر انسان‏ها است و هيچ‏كس بدون اذن او، حق حكمرانى بر بندگانش را ندارد (4): «إِنِ الحُكْمُ إلّا للَّهِ يَقُصّ‏الحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الفاصِلين‏»(5). از اين منظر، هر مؤمنی می‌بایست مطيع اوامر الهي باشد و همچنين مطيع کساني باشد که از جانب خداوند مأذون هستند. ازاین‌رو، مستند به متون ديني (6)، اطاعت از محمد (ص) و امامان دوازده‌گانه (ع)، بر هر مؤمنی واجب است چراکه به‌تصریح متون ديني، خداوند آن‌ها را واجب الاطاعه معرفي کرده است. (7) بعد از غيبت امام دوازدهم نيز فقهاي اسلام واجب الاطاعه هستند و در عرصه سياسي از ولايت برخوردارند (8). بدين ترتيب، روشن می‌شود که در نظام سياسي اسلام، سلسله طولي حاکميت مشروع از خداوند آغاز می‌شود و به فقهاي در عصر غيبت منتهي می‌گردد.

3. اينک به اين پرسش می‌پردازیم که دموکراسي و رأی و نظر مردم چه جايگاهي در نظام سياسي اسلام دارد؟ اگر دموکراسي به معناي حاکميت مردم و نفي حاکميت طولي خداوند تا امامان و فقها باشد، قطعاً در نظام سياسي اسلام راه نمی‌یابد؛ خواه در زمان حضور امام، خواه در زمان غيبت امام؛ اما در غير اين صورت، می‌توان دموکراسي و حاکميت مردم بر سرنوشت خويش را پذيرفت بدين بيان که دموکراسي در تقابل با حاکميت طولي و اراده تشريعي الهي نباشد و قانون‌گذاری و اجراي قانون را در چارچوب نظام سياسي اسلام دنبال شود. از اين منظر، در نظام سياسي اسلام، رأی مردم در اين حوزه‌ها نافذ و مشروع است:

الف. انتخاب نظام حکومت اسلامي توسط مردم: در نظام سياسي اسلام، حاکم مشروع، مُجاز نيست که به‌زور حکومت ديني تشکيل دهد، بلکه اگر مردم با او همراهي نمودند، او نيز موظف است که رسالت خود را اجرايي سازد. ازاین‌رو، علی علیه‌السلام با آن‌که از جانب خداوند به ولايت و رهبري مردم تعیین‌شده بود، اما تا قبل از بيعت مردم با ايشان، عملاً بر انجام اين مسئوليت اقدامي نکرد؛ زيرا زمينه اجرايي ولايت و رهبري حضرتش فراهم نبود. (9) از اين منظر، روشن می‌شود که چرا امام خميني به رأی مردم اهتمام می‌ورزیدند چراکه به باور درست، رأی مردم براي فعليت بخشيدن به ولايت الهي لازم است به‌گونه‌ای که فقيه نيز نمی‌تواند مردم را مجبور به تشکيل حکومت نمايد.

ب. مشورت حاکم اسلامي با مردم: لازم است، حاکم با مشورت از نظريات مردم آگاه گردد و در مديريت هر چه‌بهتر جامعه از آن بهره ببرد. البته درجایی که حکم مسئله‌ای از جانب خداوند متعال و معصومان (ع) بیان‌شده باشد، حاکم موظف است بر طبق آن عمل نمايد، هرچند برخلاف نظر مردم باشد؛ و مردم حق اعتراض ندارند زيرا خود پذیرفته‌اند که حکومتشان بر اساس دستورات الهی و قوانين اسلام باشد (10) اما در ساير موارد، حاکم براي تدبير بهتر امور بايد از مشورت مردم برخوردار گردد: «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْر». (11) در اين آيه، خداوند پيامبر (ص) را به مشوت با مردم امر می‌کند. دموکراسي و انتخابات نيز فرصتي مناسب براي مشورت گرفتن از مردم است.

ج. نظارت مردم بر زمامداران: در حکومت اسلامي مردم -مستند به لزوم امربه‌معروف و نهي از منکر (12)- بر حسن اجراي قوانين الهی و رعايت آداب اسلامي همچون رعايت قسط و عدل نظارت دارند. انتخابات نيز عرصه‌ای مناسب براي حضور حداکثري است به‌گونه‌ای که مردم با آري گفتن به کانديداي و نه گفتن به کانديداي باطل، هم از حق حمايت می‌کنند و امربه‌معروف می‌کنند و هم از باطل نهي می‌کنند و نهي از منکر می‌کنند. بگذريم که فضاي انتخاباتي فرصت بيشتري براي مطالعه و اظهارنظرهای سياسي نيز فراهم می‌کند که همين امر نيز مايه حيات و بقاي معروف و جلوگيري از منکر است.

4. بنابراين، رأی مردم در حکومت ديني و نظام سياسي اسلام نافذ است و این‌طور نيست که در تشکيل حکومت هيچ نقش مشروعي نداشته باشند؛ اما آيا همه این‌ها به اين معني است که «اکثريت» هميشه ملاک شناسايي حق از باطل است؟ هرگز چراکه متأسفانه اکثريت مردم هميشه درراه حق و طرفدار حقيقت نبوده‌اند؛ قرآن در موارد زيادي از اکثر مردم شکوه و شکايت می‌کند و آن‌ها را به خاطر فرار از حق و مخالفت با انبياء و اولياء الهي مورد نکوهش و تقبيح قرار داده است. در سوره انعام می‌فرماید: «و ان تطع اکثر من في الارض يضلوک عن سبيل الله»(13) يعني: «اگر از اکثر مردم زمين پيروي کني تو را از راه خدا گمراه می‌کنند.» در سوره اعراف می‌فرماید: «ولکن اکثرالناس لا يعلمون»(14)؛ يعني: «اکثر مردم نمی‌دانند». به گفته قرآن و شهادت تاريخ آنان که به پيامبران ايمان آوردند در بسياري از موارد دچار اين آفت شدند و اکثریت آنان از سيره و روش پيامبر خود پيروي نکردند و در ادامه راه دچار ضعف و دگرگوني در عقيده و عمل شدند، قرآن درباره اصحاب طالوت می‌فرماید: «اکثر آن‌ها از نهري که نهي شده بودند، نوشيدند». (15) امت اسلام هم که امت برتر است، نيز متأسفانه بعد از رحلت پيامبر (ص) دچار اکثريت و اقليت شد و اهل حق که اهل‌بیت علیهم‌السلام ویاران آن‌ها بودند در محاصره اکثريت مخالف يا ساکت قرار گرفتند. بنابراين، نظر اکثر مردم معيار شناسايي حق نمی‌باشد. این‌یکی از تفاوت‌های مهمي است که نظام اسلامي و مردم‌سالاری ديني را از نظام دموکراسي غربي جدا می‌کند.

5. بنابراين، رأی اکثريت معيار تشخيص حق و باطل نيست اما بااین‌حال، براي تحقق و اجرايي کردن و نظارت بر عملکرد مسئولان و امربه‌معروف و نهي از منکر و غيره، نيازمند حضور حداکثري مردم هستيم. از اين منظر، دموکراسي و انتخابات فرصتي براي گردهمايي و حداکثري شدن جريان حق براي تحقق آرمان‌های الهي است. بدين منظور، امام خميني نيز دموکراسي و انتخابات را در پيوند با حکومت ديني مطرح نموده و از حضور حداکثري مردم استقبال نمودند.

پی‌نوشت‌ها:

1. چنانچه که برخي بر همين باورند که دموکراسي فاقد معيارهاي مشخص است. (حقيقت، سید صادق؛ «در باب نسبت سنجي دين و دموکراسي»، سروش انديشه، 1382، ش 7 و 8، ص 74).

2. بیتام، ديويد، دموکراسي و حقوق بشر، ترجمه‌ي محمدتقي دل‌فروز، تهران، ‌طرح نو، ص 45؛ بلاستر، آنتوني، دموکراسي، ترجمه‌ي حسن مرتضوي، تهران، آشيان، ص 23.

3. مجموعه نويسندگان، امامت پژوهي، دانشگاه علوم اسلامي رضوي، 1381، صص 238-229.

4. سبحاني، جعفر، مرزهاي توحيد و شرک در قرآن، نشر مشعر، 1380، صص 42-43.

5. انعام، آیه 57.

6. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم‏»(نساء، آیه 54).

7. با توجه به روايات واردشده از پيامبر اسلام (ص) که از طريق اهل سنت و شيعيان نقل‌شده است، روشن می‌شود که مصداق اين آيه، علي (ع) و اوصياي او هستند (براي مطالعه بيشتر، رک: بحراني، هاشم، غايه المرام و حجه الخصام في تعيين الامام من طريق الخاص و العام، موسسه التاريخ العربي، ج 2، صص 15-23).

8. اسحاق بن يعقوب در اين نامه سؤالاتى را به محضر شريف آن حضرت ارسال داشته كه ازجمله آن‌ها اين است كه در مورد «حوادث واقعه» كه در زمان غيبت پيش خواهد آمد وظيفه ما چيست؟ آن حضرت دراین‌باره مى‌فرمايند: «وَ اَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةِ فَارْجِعُوا فِيهَا اِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَاِنَّهُمْ حُجَّتِى عَلَيكُمْ وَ اَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيهِمْ»(شيخ صدوق، کمال‌الدین و تمام النعمه، ج 1، موسسه النشر الاسلامي، ص 484)؛ يعني: «و امّا رخدادهايى كه پيش مى‌آيد پس به راويان حديث ما مراجعه كنيد زيرا آنان حجت من بر شمايند و من حجت خدا بر آنان هستم».

9. به همين جهت، وقتي مردم با امام علي(ع) همراهي نکردند، ايشان خانه‌نشین شدند؛ و در اين مدت، امام (ع) هیچ‌گاه مردم را مجبور به تبعيت و پيروي نکردند؛ اما وقتی‌که زمينه آماده شد آن حضرت از زير بار مسئوليت شانه خالي نکردند: «لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العلماء ان لايقاروا علي کظة ظالم و لا سغب مظلوم لألقيت حبلها علي غاربها و لسقيت اخرها بکأس اوّلها و لألفيتم دنياکم هذه ازهد عندي من عفطة عنز...»(امام علي ع، نهج البلاغه، خطبه 3).

10. امام علي (ع) دراین‌باره می‌فرماید: «الا و ان لکم عندي الا احتجز دونکم سرا الا في حرب و لا اطوي دونکم امرا الا في حکم و لا اوخر لکم حقاً عن محله ...»(امام علي (ع)، نهج‌البلاغه، نامه 50)؛ يعني: «آگاه باشيد! حق شما بر من آن است که جز اسرار جنگي هيچ رازي را از شما پنهان ندارم و کاري را جز حکم شرع، بدون مشورت با شما انجام ندهم و در پرداخت حق شما کوتاهي نکرده ...».

11. آل‌عمران، آیه 159.

12. «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ»

13. انعام، آیه 116.

14. اعراف، آیه 187.

15. بقره، آیه 249.

صفحه‌ها