قرآن

آیه77سوره صافات نمی گوید؛ که فقط ذریه حضرت نوح باقی ماندند بلکه می‌گوید، در مقایسه با مؤمنان دیگری که وارد کشتی شدند، ذریه حضرت بیش از دیگران باقی ماندند.

پرسش:

مگر دلیل معجزه بودن قرآن، نبود تناقض بین آیات نیست؟ پس چرا مطابق یک آیه فقط ذریه نوح نجات یافتند؛ (صافات: 77) اما در آیه‌ای دیگر گفته شده که ذریه همراهان نوح نیز نجات پیدا کردند (اسراء:3). بالاخره کدام درست است؟

پاسخ:

با توجه به این‌که اولاً قرآن در طول 23 سال شکل گرفته است و ثانیاً آدمی در طول عمر خود از جهت فکر و اندیشه مدام تغییر می‌کند و ثالثاً آدمی حتی اگر تغییر هم نکند، دچار خطا و اشتباه می‌شود و حرف‌ها و ادعاهای خود را عوض می‌کند، اگر قرآن الهی نبود، بلکه ساخته حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بود، به‌ویژه با توجه به درس‌ناخواندگی ایشان و مشکلات و سختی‌های فراوان ایشان در طول ایام رسالتش، حتماً در قرآن اختلاف‌های فراوانی دیده می‌شد؛ اما باوجوداین، هیچ‌گونه اختلافی بین مطالب این کتاب نیست و همین نشانه الهی بودن قرآن است.

فقط ذریه حضرت نوح باقی ماند یا ذریه مؤمنان نیز باقی ماندند؟

مطابق قرآن غیر از اهل حضرت نوح علیه‌السلام افراد دیگری نیز به ایشان ایمان آورده و سوار کشتی شدند؛ (1) پس افزون بر نسل حضرت، نسل مؤمنان نیز باقی ماند:

﴿ذُرِّیَّهَ مَنْ حَمَلْنٰا مَعَ نُوحٍ ...﴾؛ (2) «[ای] نسل کسانی که با نوح [در کشتی] سوار کردیم ... .»

اما مطابق آیه 77 سوره صافات که مفید حصر است، (3) پس از طوفان فقط ذریّه حضرت باقی ماند (4) و مابقی همگی نابود شدند:

﴿وَ جَعَلْنٰا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ اَلْبٰاقِینَ﴾؛ (5) «و تنها ذریه او را [در زمین] باقی گذاشتیم.»

بالاخره فقط ذریه حضرت نوح باقی ماند یا ذریه دیگران نیز باقی ماند؟

از دو حال خارج نیست:

1: فقط ذریه حضرت نوح باقی ماند و ذریه دیگران باقی نماند؛

2: فقط ذریه حضرت نوح باقی نماند و ذریه دیگران نیز باقی ماند.

 

چرایی متناقض نبودن آیه سوم سوره اسراء با آیه 77 سوره صافات

زبان عربی، به‌ویژه عربی قرآن، از ظرافت‌های ادبی فراوانی برخوردار است و فهم درست و کامل آن با ترجمه تحت‌اللفظی امکان‌پذیر نیست؛ بلکه نیازمند آشنایی با شاخه‌های مختلف ادبیات عربی ازجمله لغت، صرف، نحو، فصاحت و بلاغت است. برای نمونه، یکی از مباحث مهم علم بلاغت حَصر است. حصر بر دو قسم است:

 1. حصر حقیقی بر انحصار واقعی دلالت دارد و حکم را فقط برای موضوع خود ثابت و از همه غیر آن نفی می‌کند. برای نمونه آیه ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه﴾ (6) «اله و خدا بودن» را فقط برای «الله» ثابت کرده و از هرچه غیر از «الله» است، نفی می‌کند؛

 2. حصر اضافی بر انحصار واقعی دلالت ندارد و انحصار آن نِسبی است. این نوع از حصر، حکم را برای موضوع خود ثابت، اما فقط از برخی از غیر موضوع نفی می‌کند؛ نه همه غیر آن. حصر اضافی بیشتر در مقام پاسخ به شبهه یا تأکید بر ویژگی‌ای خاص استفاده می‌شود. برای نمونه آیه ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ﴾(7) «رسول بودن» را برای پیامبر ثابت کرده، اما هرچه غیر از «رسول بودن» را از آن حضرت نفی نکرده و فقط ناظر به نفی صفت جاودانگی از ایشان است.

ضمیر فصل

ضمیر «هُم» در آیه ﴿وَجَعَلْنَا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْبَاقِینَ﴾ ضمیر فَصل است. این ضمیر منفصل و مرفوع بین دو اسم معرفه که الان مبتدا و خبر هستند یا قبلاً بوده‌اند، قرار می‌گیرد. آوردن این ضمیر سه فایده دارد: اولاً اجازه نمی‌دهد مبتدا و خبر با تابع و متبوع (مثلاً صفت و موصوف) اشتباه گرفته شود؛ مثلاً در جمله «زَیدٌ هُوَ القَائِمُ» ضمیر فصل «هُوَ» باعث می‌شود بفهمیم «القَائِم» خبر است، نه صفت. اگر این ضمیر نبود شاید کسی به اشتباه گمان می‌کرد که «القائم» صفت «زید» است؛ ثانیاً خبر را تأکید می‌کند؛ و ثالثاً مفید انحصار خبر به مبتدا است. (8)

آیا حصر ضمیر فصل هم می‌تواند اضافی باشد؟

هرچند در حصر، اصل حقیقی بودن است، اما باوجود قرینه، می‌توان از آن حصر اضافی را قصد کرد. برای نمونه، ضمیر «هُوَ» در ﴿فَاللّٰهُ هُوَ اَلْوَلِیُّ﴾(9) ضمیر فصل است و در بدو امر ممکن است خیال کنیم که «ولی بودن» منحصر در خداست؛ اما در قرآن آیه ولایت (10) وجود دارد که «ولی بودن» را برای غیر خدا یعنی پیامبر و مؤمنان زکات‌دهنده در حال رکوع نماز نیز ثابت می‌کند. به قرینه این آیه می‌فهمیم که ضمیر فصل «هو» در ﴿فَاللّٰهُ هُوَ اَلْوَلِیُّ﴾ مفید حصر حقیقی نیست و برای افاده حصر اضافی است. آیه «ولی بودن» را برای «الله» ثابت می‌کند، اما از همه غیر خدا نفی نمی‌کند؛ بلکه فقط از بت‌هایی که مشرکان آن‌ها را به‌عنوان «ولی» اتخاذ کرده بودند، نفی می‌کند.

حصر در ﴿وَ جَعَلْنٰا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ اَلْبٰاقِینَ حقیقی است یا اضافی؟

شاید در بدو گمان شود که حصر موجود در ﴿وَ جَعَلْنٰا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ اَلْبٰاقِینَ﴾ حقیقی است، اما به قرینه آیاتی همچون آیه ﴿ذُرِّیَّهَ مَنْ حَمَلْنٰا مَعَ نُوحٍ ...﴾ متوجه می‌شویم که حصر آن اضافی است؛ بنابراین، آیه نمی‌گوید که فقط ذریه حضرت نوح باقی ماندند، بلکه می‌گوید در مقایسه با مؤمنان دیگری که به همراه حضرت وارد کشتی شدند، ذریه حضرت بیش از ذریه دیگران باقی ماندند یا باقی‌ماندگان اصلی از نسل ایشان بودند.

نتیجه‌گیری:

ضمیر فصل، مفید حصر است، اما این حصر همیشه حقیقی نیست و با قرینه می‌تواند اضافی باشد. چنانکه ضمیر فصل «هُم» در آیه ﴿وَ جَعَلْنٰا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ اَلْبٰاقِینَ﴾ به قرینه آیه ﴿ذُرِّیَّهَ مَنْ حَمَلْنٰا مَعَ نُوحٍ ...﴾ برای تأکید بر اهمیت ذریه نوح نسبت به ذریه مابقی افراد حاضر در کشتی است (حصر اضافی)، نه نفی کامل وجود ذریه دیگران (حصر حقیقی)؛ بنابراین، آیه 77 سوره صافات ذریه غیر حضرت نوح را نفی نکرده است تا با مابقی آیات قرآن در تعارض و اختلاف باشد، در نتیجه:

1: ذریه حضرت نوح از جهت تعداد نسبت به ذریه دیگران بیشتر باقی ماند؛

2: ذریه غیر از حضرت نوح نیز باقی ماند.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره هود، آیه 40.

2. سوره اسراء، آیه 3.

3. زمخشری، محمود، الکشاف‏، بیروت، دار الکتب العربی، ج‏1، ص 46.

4. فخر رازی، محمد، مفاتیح‌ الغیب (التفسیر الکبیر)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1420 ق، ج‏26، ص 339.

5. سوره صافات، آیه 77.

6. سوره صافات، آیه 35.

7. سوره آل‌عمران، آیه 144.

8. ابن‌هشام، عبدالله، مغنی اللبیب، قم، کتابخانه مرعشی نجفی، چاپ چهارم، 1410 ق، باب رابع، ج ۲، ص ۴۹۶.

9. سوره شوری، آیه 9.

10. سوره مائده، آیه 55.

قرآن در توصیف مبدأ خلقت انسان،از واژه نطفه استفاده می‌کند و این واژه در عربی برای مطلق مایع به کار می‌رود که شامل آب زن نیز می‌شود و اختصاصی به اسپرم مرد ندارد.

پرسش:

 چرا در هیچ جای قرآن به نقش زن در ماده اولیه بچه اشاره‌ای نشده است؟ آیا قرآن مبتنی بر یک باور غلط قدیمی که بچه را صرفاً حاصل منی مرد می‌دانستند و حتی تا همین اواخر نیز در جوامع رایج بود، شکل گرفته است و این یعنی قرآن الهی نیست؟

پاسخ:

قرآن در توصیف مبدأ خلقت انسان،از واژه نطفه استفاده می‌کند و این واژه در عربی برای مطلق مایع به کار می‌رود که شامل آب زن نیز می‌شود و اختصاصی به اسپرم مرد ندارد.  

 

 

برخی در مقام اثبات ناسازگاری قرآن با علم گفته‌اند: «قرآن در تمام بحث تولیدمثل انسان به نقش تخمک زن اشاره‌ای نمی‌کند، بلکه به این نکته اشاره می‌کند که تولیدمثل صرفاً به‌دلیل ذخیره اسپرم مرد در رحم زن است. تخمک زن بسیار ریز است، اگرچه با چشم انسان قابل‌مشاهده است، امّا در قرن هفتم (زمان نزول قرآن) هنوز نقش آن درک نشده بود. مراد از منی تخمک زن نیست؛ چون گفته شده که انسان از ماءدافق یعنی آب جهنده ساخته می‌شود. آب جهنده تنها در مورد منی در مرد صادق است. چون زن اصولاً فاقد منی است و تنها ترشحاتی در دیواره مجرای تناسلی رحم دارد که انتقال اسپرم را تسهیل می‌کند و تخمک زن هم با پاره شدن جدار تخمدان آزاد می‌شود و آب جهنده نیست. از سوی دیگر اگر می‌خواست بگوید که انسان از منی مرد و زن ساخته می‌شود باید آب جهنده را به‌صورت تثنیه به کار می‌برد نه مفرد. بازهم می‌بینید که پیامبر این غلط رایج را وارد قرآن کرده و به خدا نسبت داده است.»

 در این نوشتار این مدعا بررسی و نقد می‌شود.

معناشناسی «نطفه» در قرآن

واژه «نطفه» در عربی طیف وسیعی از معانی را در‌بر می‌گیرد. این واژه به مقدار اندکی از مایع، معادل یک قطره، گفته می‌شود. چنانکه می‌تواند به جریان ضعیف و آهسته مایع اشاره کند. به نطفه زن‌ومرد هردو نیز «نطفه» گفته می‌شود. همچنین، این واژه به‌طورکلی به آب صاف و خالص، فارغ از کمیت آن یا مطلق آب نیز اطلاق می‌گردد. برای نمونه، امیرالمؤمنین علیه‌السلام در یک پیش‌گویی پیش از آغاز جنگ با خوارج فرمودند: «مَصَارِعُهُمْ دُونَ النُّطْفَهِ وَ اللَّهِ لَا یُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَهٌ وَ لَا یَهْلِکُ مِنْکُمْ عَشَرَه؛ قتلگاه آن‌ها این‌سوی آب (نهروان) است و از آن‌ها ده نفر باقی نمی‌ماند و از شما ده نفر کشته نخواهد شد.» (1)

 واژه «دافق» نیز در عربی لزوماً به معنای «جهنده» نیست و در معنای «ریخته‌شده» و «متحرک و سریع» نیز به‌کار رفته و چون نطفه زن‌ومرد هردو متحرک است، اطلاق وصف متحرک بر هردو صحیح است. شاید بگوئید: اگر منظور از «ماء دافق» نطفه زن‌ومرد هردو است و اختصاصی به نطفه مرد ندارد، پس چرا به‌صورت «ماء دافق» و مفرد آمد و نه «مائین دافقین» و مثنی؟

 در پاسخ می‌توان گفت: چون آب زن‌ومرد در رحم باهم ترکیب و یکی می‌شوند، می‌توان از آن دو به اعتبار آینده با لفظ مفرد یادکرد. (2)

قرآن و اشاره به نقش زن در ماده اولیه کودک

هدف اصلی قرآن، ارائه کتابی علمی درزمینة زیست‌شناسی نیست، بلکه هدایت انسان به‌سوی یکتاپرستی، بندگی خداوند، اخلاق و زندگی صحیح است. آیات مربوط به آفرینش انسان، برای نشان دادن قدرت و حکمت خداوند و دعوت به تفکر در آفرینش است، نه ارائه داده‌های علمی دقیق؛ اما باوجوداین، نه‌تنها بین قرآن و علم تضادی وجود ندارد، بلکه این کتاب به حقایق متعددی که در زمانه خود ناشناخته بودند و قرن‌ها بعد کشف شدند، اشاره کرده است. برای نمونه، قرآن در آیه دوم سوره انسان، به نقش هر دو عامل جنسیتی مرد و زن در خلقت انسان اشاره کرده است:

«﴿إِنّٰا خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشٰاجٍ ...﴾؛ ما انسان را از نطفه آمیخته و مختلطی آفریدیم ... .»

واژه «أَمْشَاجٍ»، از ریشه «مَشَجَ» به معنای «آمیخته»، «مخلوط» و «دَرهم» گرفته شده (3) و در این سیاق، به آمیزش گامت‌های جنسی نر (اسپرماتوزوئید) و ماده (تخمک) اشاره دارد. نکته شگفت‌انگیز این است که تقریباً تمامی مفسران، حتی از صدر اسلام، این آیه را ناظر بر اختلاط آب زن‌ومرد دانسته‌اند. برای نمونه، مُقاتل‌بن‌سلیمان (درگذشته 150 ه.ق) در تفسیرش که قدیمی‌ترین تفسیر کامل برجای‌مانده قرآن هست، گفته است:

«إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِیهِ یعنى ماء مختلطا و هو ماء الرجل و ماء المرأه؛ همانا ما انسان را از نطفه‌ای آمیخته آفریدیم تا او را بیازماییم. منظور از آب آمیخته، آب مرد و آب زن است.» (4)

ابوزکریا یحیی‌بن‌زیاد فراء (درگذشته 207 ه.ق) در مقام توضیح این آیه گفته است:

«الأمشاج: الأخلاط، ماء الرجل و ماء المرأه؛ امشاج یعنی مخلوط‌ها، آب مرد و آب زن.» (5)

ابن قتیبه دینوری (درگذشته 276 ه.ق) نیز آیه را بدین‌شکل تفسیر کرده است:

«اختلاط ماء الرجل بماء المرأه؛ مخلوط شدن آب مرد با آب زن.» (6)

این بیان قرآنی با توجه به بستر تاریخی آن، یک اعجاز علمی محسوب می‌شود؛ چراکه تأثیر هم‌زمان اسپرم مرد و تخمک زن در تکوین انسان، تنها در سال 1875 به اثبات رسید و کشف شد. این تفاوتِ زمانیِ آشکار، سؤال مهمی را برمی‌انگیزد: چگونه قرآنی که در قرن هفتم میلادی پدید آمده، حقیقتی را بیان کرده که قرن‌ها بعد توسط علم کشف شد؟ این تطابق پیش‌گویانه بین وحی و علم، یکی از وجوه اعجاز قرآن و نشانه روشنی مبنی بر الهی بودن قرآن و پیامبری حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله است. (7)

نتیجه:

قرآن در آیات متعددی از واژه «نطفه» برای اشاره به مبدأ خلقت انسان استفاده می‌کند. این کلمه در زبان عربی به معنای «قطره‌ای از مایع» است و به‌خودی‌خود لزوماً به منی مرد محدود نمی‌شود؛ از‌این‌رو در بسیاری از تفاسیر به آمیزه‌ای از آب مرد و زن یا قطره‌ای که از هر دو منشأ می‌گیرد، تفسیر شده است. چنانکه کلمه «دافق» به معنای «متحرک» نیز هست؛ ازاین‌رو، شامل نطفه زن‌ومرد هردو می‌شود. افزون بر این، قرآن با تعبیر «امشاج» به ترکیب شدن اسپرم مرد با تخمک زن اشاره کرده و آشکارا از نقش زن در ماده اولیه بچه خبر داده است. با توجه به این‌که نقش زن نزدیک به هزار سال بعد از نزول قرآن توسط علم کشف شده، این اشاره قرآنی، مصداقی از مصادیق «اعجاز علمی» قرآن به شمار می‌آید.

برای مطالعه بیشتر:

اسمی، صمد و...، مقاله «بررسی شبکه معنایی نطفه در قرآن کریم با پاسخ به شبهات»، دوفصلنامه انسان‌پژوهی دینی، ش 39، 1397 ش، صص 187-206.

پی‌نوشت‌ها

1. سید رضی، محمد بن حسین‏، نهج‌البلاغه، تحقیق: صبحی صالح، قم، انتشارات هجرت، چاپ اول، 1414 ق، خطبه 59، ص 93.

2. اسمی، صمد و...، «بررسی شبکه معنایی نطفه در قرآن کریم با پاسخ به شبهات»، دوفصلنامه انسان‌پژوهی دینی، ش 39، 1397 ش، صص 187-206، ص 189، 199 و 200.

3. ابن‌منظور، محمد، لسان العرب، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، بی‌تا، ج ۲، ص ۳۶۷؛ جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح، بیروت، دار العلم للملایین، چاپ سوم، 1404 ق، ج ۱، ص ۳۴۱.

4. مقاتل‌بن‌سلیمان،‏ تفسیر مقاتل، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، 1423 ق، ج‏4، ص 522.

5. فراء، یحیى، معانى القرآن، قاهره‏، الهیئه المصریه العامه للکتاب‏، 1980 م، ج‏3، ص: 214

6. ابن قتیبه، عبدالله، تفسیر غریب القرآن، بیروت، دار و مکتبه الهلال‏، 1411 ق، ص 429.

7. خیراللهی، زهرا و حسین رضایی، «بررسی انتقادی شبهات کتاب نقد قرآن پیرامون آیات مربوط به جنین‌شناسی»، پژوهش‌های قرآن و حدیث، سال 51، ش 2، 1397 ش، ص 221 و 222.

شب به معنای صرفاً نبود نور نیست؛ چراکه در خارج از جو زمین، حتی باوجود نور، به دلیل عدم جو و اتمسفر که نور را پراکنده و آشکار می‌کند، فضا در طول روز هم تاریک است

پرسش:

قرآن شب را امر وجودی دانسته بااینکه شب فقط نبود نور است؛ البته انتظار نمی‌رود فردی در عربستان زمان پیامبر این مطلب فلسفی را بفهمد. طبعاً پیامبر هم متوجه این خطا نشده است؛ اما خدا غیرممکن است نفهمد؛ بنابراین این‌ها گفته‌های پیامبرند نه خدا. آیا این نتیجه‌گیری نسبت به قرآن درست است؟

پاسخ:

به باور برخی قرآن در حالی از «خلق شب» توسط خداوند خبر می‌دهد (انبیاء: 33) که از منظر علمی، شب چیزی جز عدم نور نیست و این یعنی آفرینش شب یعنی آفرینش هیچ! چنانکه وقتی شب صرفاً تاریکی و نبود نور است، نمی‌تواند پیچیده (زمر: 5) یا با نور مخلوط (آل‌عمران: 37) شود. همچنین، چگونه ممکن است امری عدمی نشانه خالق باشد؟ (اسراء: 12) در این نوشتار این مدعا بررسی و نقد می‌شود.

چیستی شب

روز و شب پدیده‌هایی فراتر از صِرف بودونبود نور هستند. دلیل روشن این مدعا آن است که در طول روز، تنها محدوده جو زمین روشن است، درحالی‌که فضای میان خورشید و زمین تاریک است؛ بااینکه نور در این فضای تاریک نیز حضور دارد، اما پراکنده و درنتیجه، آشکار نمی‌شود. پیدایش روز و شب نتیجه تفاوت ویژگی‌های فضای کیهانی و جو زمین در قبال نور خورشید است. اگر فضای کیهانی منظومه شمسی توانایی پراکندگی و آشکارسازی نور خورشید را مانند جو زمین داشت، به دلیل آشکار شدن نور در کل فضا، آسمان زمین در شب نیز روشن ‌بود؛ چنانکه اگر جو زمین نیز مانند فضای کیهانی توانایی پراکندگی نور را نداشت، در طول روز نیز هوا تاریک بود. (1)

افزون بر این، حتی اگر فرض کنیم شب امری عدمی (فقدان نور) است، نظمی که این تاریکی را ایجاد می‌کند (گردش وضعی زمین)، خود عملی وجودی و دلیلی بر نظم فراگیر کیهانی محسوب می‌شود. پس «آفرینش شب» به معنای خلق نیستی نیست؛ بلکه به معنای استقرار نظامی است که به تناوب شب و روز منجر می‌شود.

«ولوج» و داخل‌شدن روز و شب در یکدیگر نیز یا ناظر به تغییر آرام شب به روز و برعکس است یا به کوتاه‌شدن شب‌ها در نیمی از سال اشاره دارد که به آن ورود شب به روز گفته شده و بلند شدن شب‌ها در نیمِ دیگر سال که از آن با عنوان ورود روز به شب تعبیر شده است.

«تکویر» و پیچیده شدن شب و روز نیز به کروی بودن زمین و چرخش آن به دور خود اشاره دارد. اگر کسی از خارج کره زمین به آن بنگرد، گویی پیوسته نواری سیاه‌رنگ از شب بر روشنایی روز و در ادامه، نواری سفیدرنگ از روز بر تاریکی شب می‌پیچد. (2)

نتیجه:

شب برخلاف تصور برخی امری عدمی و صِرف نبودِ نور نیست؛ چراکه در خارج از جو زمین بااینکه نور وجود دارد، اما چون جوی وجود ندارد که نور را پراکنده و آشکار کند، فضا حتی در روز تاریک است. حتی اگر فرض کنیم شب امری عدمی و فقدان نور بود، باز این با خلق شدن، نشانه بودن، وارد شدن و پیچیده شدن آن منافاتی نداشت؛ چراکه چرخش زمین که باعث به وجود آمدن روز و شب می‌شود، امری وجودی است و ایجاد این چرخش را می‌توان به معنای ایجاد شب دانست.

پی‌نوشت‌ها:

1. رضایی، حسین، عرصه سیمرغ: پاسخی قاطع به شبهات کتاب نقد قرآن سُها، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول، 1398ش، ص 201-204

2. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ دهم، 1371 ش، ج‏2، ص 493 و ج‏19، ص 376.

منظور از تعقل و علم در قرآن
برخلاف برخی انگاره‌ها، اهمیّت علم منحصر در علوم دینى نیست، بلکه قرآن کریم با دعوت‌های مکرر به تفکر، تعقل و تأمل در نظام طبیعت، نیز تأکید می‌کند.

پرسش:

 منظور از تعقل و علم و ... در قرآن چه علمی چیست؟ چرا در قرآن هر گاه سخن از علم و تعقل می‌شود، فقط علم دین و تعقل ایمانی مطرح است؟ آیا علوم تجربی و ... هم از نظر قرآن ارزشمند هستند؟ آیا کسی که دانشمند فیزیک، ریاضی و ... است، علمش ارزشمند نیست؟ با وجود آثار و خدمات بسیار علوم تجربی و دیگر علوم برای مردم، چرا قرآن از این علوم یادی نکرده و ارزشی برای آنان قائل نشده است؟ آیا این مسئله با جامعیت و کامل‌بودن قرآن ناسازگار نیست؟

پاسخ:

یکی از پرسش‌های مطرح دربارۀ قرآن کریم، ارتباط قرآن در جایگاه آخرین و کامل‌ترین کتاب آسمانی و علوم مختلف، یعنی محصول تلاش فکری اندیشمندان جهان، اعم از علوم انسانی و علوم طبیعی است. برخی چنین می‌پندارند که تأکید قرآن بر علم و دانش، فقط به حوزه علوم مربوط به دین و شریعت محدود می‌شود و علوم تجربی و دیگر دانش‌های بشری از دیدگاه قرآن بدون ارزش و اعتبارند. این نوشتار در پی پاسخ به این پرسش است و جایگاه واقعی علوم مختلف در منظومۀ فکری قرآن را تبیین می‌کند.

علم دینی و غیر‌دینی

در وهلۀ نخست باید به این نکته توجه کرد که به طور کلی تمام علوم از نظر موضوع دینی هستند و معرفت و شناخت درست از طبیعت و نظام عینی جهان همانند معرفت و شناخت شریعت و احکام دین، علم دینی است؛ ازاین‌رو این دو با هم یکسان هستند. درواقع در هر علمی آنچه بحث و بررسی می‌شود، از جمله زمین، آسمان، هوا، فضا، بدن انسان، حیوانات، درختان، آب، معادن و هر موجود مجرد یا مادی دیگر، همگی مخلوق و نشانۀ خدای سبحان و فعل او هستند. بنابراین تمامی این مباحث و علوم، علم دینی به شمار می‌آیند؛ ازاین‌رو گزارۀ «فلان علمِ تجربی یا عقلی، غیر‌دینی است»، نادرست است. درحقیقت، آنچه می‌تواند به اسلامی و غیر‌اسلامی وصف شود، دیدگاه و انگیزۀ عالِم است نه علم و معلوم؛ زیرا هر معلومی درحقیقت الهی است. بنابراین هیچ علمی سکولار نیست، گرچه برخی عالِم سکولار و بی‌دین‌اند (1).

اهمیت علوم طبیعی در قرآن

در وهلۀ دیگر، این تصور که قرآن تنها علوم مربوط به شریعت را ارزشمند می‌داند، برداشتی ناقص و محدود از آیات الهی است. درست است که هدف نهایی قرآن، هدایت انسان به سوی خداوند و سعادت اخروی است و در این راستا علومی که مربوط به شناخت شریعت و معرفت دربارۀ مبدأ و معاد است، از جایگاه ویژه‌ای برخوردارند؛ اما این مسئله به معنای نفی یا بی‌ارزش‌دانستن دیگر علوم نیست. قرآن کریم در آیات بسیاری انسان را به مطالعه و تفکر در پدیده‌های طبیعی، نظم شگفت‌انگیز جهان، خلقت آسمان‌ها و زمین، گردش شب و روز، فواید حیوانات و گیاهان و دیگر نشانه‌های قدرت و حکمت الهی در عالم هستی فرا‌می‌خواند. این دعوت صریح به مطالعۀ طبیعت، نشان‌دهندۀ اهمیت شناخت جهان مادی و قوانین حاکم بر آن است؛ برای نمونه در سورۀ "بقره" می‌فرماید: «در آفرینش آسمان‌ها و زمین و آمد‌و‌شد شب و روز و کشتی‌هایى که‌ در دریا به نفع مردم در حرکت‌اند و آبى که خداوند از آسمان نازل کرده و با آن زمین را پس از مردنش حیات بخشیده و انواع جنبندگان را در آن گسترده ساخته، و همچنین در وزش بادها و ابرهایى که میان زمین و آسمان قرار گرفته‌اند، نشانه‌هایى است از ذات پاک خدا و یگانگى او براى گروهى که عقل خود را به کار مى‌گیرند» (بقره: ۱۶۴). این آیه و ده‌ها آیۀ دیگر (۲) به‌روشنی بر اهمیت مشاهده، مطالعه و تعقل در پدیده‌های طبیعی تأکید دارند؛ اموری که سنگ‌بنای علوم تجربی را شکل می‌دهند. بنابراین بر خلاف پندار کسانى که تصور مى‌کنند قرآن تنها به علوم دین و معارف الهیه اهمیت می‌دهد و سخنى از علوم دیگر به میان نیاورده است، قرآن براى این بخش از علوم اهمیت فوق‌العاده‌اى قائل است؛ همچنین آن را از مواهب بزرگ الهیه برمى‌شمرد و مسلمانان را به فراگیرى هر علم مفید و نافع در زندگى مادّى و معنوى تشویق می‌کند (3).

نتیجه:

این تصور که قرآن تنها علوم مربوط به شریعت را ارزشمند می‌داند، برداشتی ناقص و محدود از آیات الهی است. با وجود اینکه علوم مربوط به شریعت و دین از جایگاه ویژه‌ای برخوردارند، این مسئله به معنای نفی یا بی‌ارزش‌دانستن دیگر علوم نیست. قرآن کریم در آیات متعددی، انسان را به مطالعه و تفکر در پدیده‌های طبیعی، نظم شگفت‌انگیز جهان، خلقت آسمان‌ها و زمین، گردش شب و روز، فواید حیوانات و گیاهان و دیگر نشانه‌های قدرت و حکمت الهی در عالم هستی فرا می‌خواند. این دعوت صریح به مطالعۀ طبیعت، تأییدکنندۀ اهمیت شناخت جهان مادی و قوانین حاکم بر آن است. بنابراین قرآن براى این بخش از علوم اهمیت فوق‌العاده‌اى قائل است؛ همچنین مسلمانان را به فراگیرى هر‌گونه علم مفید و نافع در زندگى مادّى و معنوى تشویق می‌کند.

پی‌نوشت‌ها:

1. ر.ک به: جوادی آملی، عبدالله؛ تسنیم؛ قم: اسراء، 1398 ش، ج ۳۵، ص ۵۱۴؛ ج ۴۴، ص ۸۳. جوادی آملی، عبدالله؛ سرچشمه اندیشه؛ چ 5، قم: اسراء، ۱۳۸۶ ش، ج ۱، ص ۴۷.

2. ده‌ها آیۀ دیگر در‌این‌باره وجود دارد که پرداختن به آن مجال دیگری می‌طلبد. برای مطالعه بیشتر، ر.ک به: مکارم شیرازی، ناصر؛ پیام قرآن؛ چ 9، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۶ ش، ج ۱۰، ص ۲۵۲.

3. مکارم شیرازی، ناصر؛ پیام قرآن؛ چ 9، تهران: دار‌الکتب الاسلامیه، ۱۳۸۶ ش، ج ۱۰، ص ۲۵۶.

سخنان حکمت آمیز قرآن
اولاً هر سخن زیبایی لزوماً درست، خردمندانه و حکیمانه نیست و نباید فریب ظاهر را خورد؛ ثانیاً بسیاری از حکمت‌ها با بیانی دیگر در قرآن نیز مطرح شده‌اند

پرسش:

چرا بسیاری از مطالب خوب و مفید که در مابقی کتب آمده، همانند سخنان ناب و حکمت‌آمیز دانشمندان و فیلسوفان که امروزه دائماً در فضای مجازی منتشر می‌شوند و در اوج حکمت و عقلانیت هستند، در قرآن نیامده است؟

پاسخ:

همه ما روزانه با کلمات قصار و سخنان حکمت‌آمیزی روبه‌رو می‌شویم که بسیار زیبا و آموزنده هستند؛ اما در قرآن به‌عنوان کتاب «بیانگر هر چیزی که مایه هدایت بشر است،» (1) از این مطالب حکیمانه خبری نیست. سؤالی که ممکن است پیش بیاید این است: چرا کتابی که قرار است تا قیامت راهنمای بشر باشد، (2) این مطالب را بیان نکرده است؟

 در این نوشتار به این پرسش جواب می‌دهیم.

هر سخن زیبایی لزوماً درست نیست

درستی و زیبایی الزاماً باهم هم‌پوشانی ندارند. زیباییِ کلام، معیار درستی و حکیمانه بودن آن نیست. چه بسیار سخنانی که با ظاهری جذاب و فریبنده، به‌ظاهر حکیمانه و عمیق جلوه می‌کنند، اما در باطن، کاملاً نادرست و حتی مضر هستند. بسیاری از سخنان زیبایی که امروز در فضای مجازی پخش می‌شوند شبیه غذاهای خوشمزه‌ای هستند که برخلاف ظاهر زیبا، بسیار خطرناک و زیان‌بار هستند. درمقابل، سخنان تلخ و گزنده لزوماً نادرست نیستند. همانند دارو که هرچند تلخ است، اما سالم و نجات‌دهنده است. چکیده سخن این‌که باید از ظاهر زیبای کلام فراتر رفت و به محتوای آن توجه کرد. زیبایی، ابزاری برای ترویج حقایق است، نه خود حقیقت.

قرآن به‌جای ماهی دادن به مخاطبانش ماهیگیری یاد داده است

اولاً بسیاری از سخنان حکیمانه‌ای که در فضای مجازی می‌بینیم، در قرآن به شکلی دیگر یا با زبانی متفاوت وجود دارند، اما برخی به دلیل ناآشنایی با قرآن و آموزه‌های آن گمان می‌کنند قرآن به این امور اشاره نکرده است؛ ثانیاً اگر قرآن می‌خواست همه سخنان حکیمانه را نقل کند، نه یک جلد بلکه باید ده‌ها و شاید هم صدها جلد می‌شد و طبیعتاً چنین چیزی امکان نداشت؛ اما قرآن به‌جای این‌که به مخاطبانش ماهی بدهد، ماهیگیری را به آنان یاد می‌دهد. توضیح آن‌که اولاً قرآن مخاطبانش را به سمت بزرگ‌ترین حکیمان و معلمان و معادن اصیل و ضمانت‌شده حکمت، یعنی پیامبر خدا و اهل‌بیت علیهم‌السلام، هدایت و دعوت کرده است و آنان در سخنان خود حکمت‌های فراوانی را به مردم آموزش داده‌اند:

﴿هُوَ اَلَّذِی بَعَثَ فِی اَلْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحِکْمَهَ ...﴾؛ (3) «اوست که در میان مردم بی‌سواد، پیامبری از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و آنان را پاکشان کند و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد ... .»

ثانیاً حکمت نتیجه زیستن با آگاهی و توجه به معنای زندگی است. سخنان حکیمانه ناشی از ترکیبی از اموری همچون تعقل، تفکر، تدبر در خود و جهان هستی، درس گرفتن از تجربه و استفاده از تجربیات دیگران و... هستند و همه این امور در قرآن بارها مورد سفارش قرار گرفته‌اند. برای نمونه، نگاه اندیشمندانه در خود و همچنین در جهان هستی و طبیعت به افراد کمک می‌کند تا درک جامعی از پیچیدگی‌های روح و جسم خود و عظمت جهان به‌دست بیاورند و درنتیجه، نگاه بلندی پیدا کنند و سخنان پرمعنایی بگویند:

﴿سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا فِی اَلْآفٰاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّٰى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ اَلْحَقُّ ...﴾؛ (4) «به‌زودی نشانه‌های خود را در کرانه‌ها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهیم داد تا برای آنان روشن شود که بی‌تردید او حق است ... .»

سخنان حکیمانه نتیجه تأمل، تفکر و تعقل عمیق درباره مسائل زندگی، انسان و جهان است و همه این امور بارها در قرآن سفارش شده‌اند:

﴿اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ یُحْیِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا قَدْ بَیَّنّٰا لَکُمُ اَلْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾؛ (5) «بدانید که خدا زمین را پس از مردگی‌اش زنده می‌کند. همانا ما نشانه‌ها را برای شما بیان کردیم تا بیندیشید

یکی دیگر از سرچشمه‌های حکمت، تجربه‌های زندگی، چه موفقیت‌ها و چه شکست‌ها است. افرادی که با چالش‌های مختلف روبه‌رو شده‌اند و از آن‌ها درس گرفته‌اند، معمولاً دید عمیق‌تری به مسائل پیدا می‌کنند. البته لازم نیست آدمی همه‌چیز را حتماً خودش تجربه کند، بلکه می‌تواند از تجربیات دیگران پند بگیرد و اشتباهات آنان را تکرار نکند:

﴿قُلْ سِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ اَلْخَلْقَ ثُمَّ اَللّٰهُ یُنْشِئُ اَلنَّشْأَهَ اَلْآخِرَهَ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾؛ (6) «بگو: در زمین بگردید پس با تأمل بنگرید که چگونه مخلوقات را آفرید، سپس خدا جهان آخرت را ایجاد می‌کند؛ زیرا خدا بر هر کاری تواناست

سخنان حکیمانه معمولاً ریشه در ارزش‌های انسانی مانند عدالت، حقیقت و معنویت دارند. این ارزش‌ها به سخنان افراد وزن و اعتبار می‌بخشند و همه این امور در قرآن بارها مورد تأکید قرار گرفته‌اند. طبیعی است که خواننده قرآن وقتی به این توصیه‌ها عمل کند، نه‌تنها حکیم و خردمند می‌شود، بلکه خودش منشأ صدور سخنان حکیمانه و پندآموز خواهد شد.

نتیجه‌گیری:

اولاً نباید گمان کرد هر سخن زیبا و جذابی لزوماً درست و حکیمانه است؛ ثانیاً بسیاری از حکمت‌هایی که گمان می‌شود در قرآن نیامده‌اند در قرآن به شکلی دیگر یا با زبانی متفاوت وجود دارند؛ ثالثاً قرآن به بیان پند و حکمت اکتفا نکرده و به‌گونه‌ای نازل شده که خوانندگانش با عمل به آموزه‌های آن، خودشان حکیم و منشأ سخنان حکیمانه می‌شوند.

پی‌نوشت‌ها:

1. ...وَ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ اَلْکِتٰابَ تِبْیٰاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَهً وَ بُشْرىٰ لِلْمُسْلِمِینَ ﴿النحل‏، 89﴾؛ «... و این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر هر چیزی و هدایت و رحمت و مژده‌ای برای تسلیم‌شدگان [به فرمان‌های خدا] ست

2. شَهْرُ رَمَضٰانَ اَلَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ اَلْقُرْآنُ هُدىً لِلنّٰاسِ وَ بَیِّنٰاتٍ مِنَ اَلْهُدىٰ وَ اَلْفُرْقٰانِ ... ﴿البقره، 185﴾؛ «[این است] ماه رمضان که قرآن در آن نازل شده، قرآنی که سراسرش هدایتگر مردم است و دارای دلایلی روشن و آشکار از هدایت می‌باشد و مایه جدایی [حق از باطل] است ... .»

3. سوره جمعه، آیه 2.

4. سوره فصلت، آیه 53.

5. سوره حدید، آیه 17.

6. سوره عنکبوت‏، آیه 20.

نقد شبهۀ ذکر احکام اختصاصی پیامبر در قرآن
احکام اختصاصی پیامبر(ص) هرچند ویژۀ ایشان است و در درون همین احکام مناطات و ملاکاتی نهفته است که توجه به آنها در استنباط احکام مؤثّر است.

پرسش:

چگونه ممکن است پیامبری که به گفتۀ قرآن در امور جنسی احکام استثنائی دارد، اسوه و الگوی کسانی باشد که این احکام را ندارند؟ ذکر احکام اختصاصی پیامبر چرا باید در قرآن باشد و این مسئله چگونه با جهانی و جاودانگی‌بودن جمع‌شدنی است؟

پاسخ:

منافات‌نداشتن احکام اختصاصی پیامبر با الگوبودن ایشان

پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مسئله ازدواج دو حکم استثنایی داشتند:

1. برابر با شریعت اسلامی و قانون «حق قَسْم»، فردی دارای بیش از یک همسر باید زمان خودش را عادلانه میان همسرانش تقسیم کند (1). بر اساس مشهور، خداوند به‌ دلیل کثرت مشغله پیامبر (صلی الله علیه و آله) که در آن زمان افزون بر نبوت و رسالت، عهده‌دار مقام امامت و رهبری جامعه نیز بودند، رعایت این حکم را در حق پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) بخشید (2)؛ اما حضرت با اینکه موظف به رعایت این حکم نبودند، تا حد امکان آن را رعایت می‌کردند (3).

2. مطابق قانون اسلام، هر مرد فقط می‌تواند چهار همسر دائمی داشته باشد و بیش از این تعداد جایز نیست (4). البته جواز ازدواج با بیش از یک همسر، مشروط به داشتن توانایی رعایت عدالت بین همسران است و اگر مردی این توانایی را ندارد، فقط حق ازدواج با یک همسر را دارد (5). پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) از حکم چهار همسر دائمی استثنا شدند و نُه همسر دائمی داشتند؛ اما اولاً مسئله تعدد ازواج حضرت در ارتباط با نقش رسالت و حکومت ایشان بود و جنبه شخصی نداشت (6)؛ بنابراین حضرت پیش از نبوت و همچنین پیش از هجرت به مدینه، تنها یک همسر داشتند. ثانیاً همۀ ازدواج‌های نه‌گانه حضرت پیش از نزول آیه منع ازدواج با بیش از چهار همسر بود و حضرت پس از نزول این آیه با زن دیگری ازدواج نکردند. تنها استثنای پیامبر این بود که پس از نزول این آیه هر مردی که بیش از چهار همسر داشت، فقط می‌توانست چهار همسر را نگه دارد و مابقی را باید طلاق می‌داد (7)؛ اما بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) واجب نبود که طلاق دهند.

این دو حکم نه‌تنها منافاتی با الگوبودن حضرت ندارد، بلکه کاملاً در راستای آن است؛ چراکه اولاً حکم دوم به نفع همسران پیامبر بود نه خود ایشان؛ زیرا آنان برخلاف همسران سایر مردان پس از طلاق حق ازدواج‌ با مرد دیگری را نداشتند (8)؛ درنتیجه باید تا آخر عمر بدون همسر باقی می‌ماندند. ثانیاً این دو حکم چندان خاص و ویژه نیستند تا تفاوت زیادی بین پیامبر (صلی الله علیه و آله) و دیگران ایجاد کنند تا حضرت دیگر نتوانند الگوی دیگران باشند.

علت ویژه و خاص‌نبودن این احکام آن است که دیگر مردان نیز می‌توانند چهار همسر دائم و هر تعدادی همسر موقت داشته باشند؛ درنتیجه تنها تفاوت پیامبر با دیگر مردان، در دائمی یا موقت‌بودن بیش از چهار همسر است. نیازی به گفتن نیست که وظایف مرد در برابر همسر دائمی‌اش بسیار بیشتر است تا همسر موقتی؛ بنابراین تنها آوردۀ این حکم خاص برای پیامبر (صلی الله علیه و آله) وظایف بیشتر بوده است و فایده دیگری برای ایشان نداشت. چنان‌که هرچند عدم وجوب رعایت «حق قسم» ویژۀ حضرت است، اما این وجوب از دیگر مردان نیز رفع‌شدنی است (9)؛ برای نمونه آنان می‌توانند با این شرط که رعایت حق قسم بر آنان واجب نباشد، ازدواج کنند یا بعد از ازدواج از همسرانشان بخواهند لزوم رعایت این حق را در حق آنان ساقط کنند و آنان نیز بپذیرند.

نسبت احکام اختصاصی پیامبر در قرآن با جهانی و جاودانگی آن

منظور از جهانی‌بودن قرآن این است که قرآن فقط برای مردم شبه‌جزیره عربستان نازل نشده است، بلکه همۀ مردم جهان در اقصی نقاط عالم موظف به پیروی از این کتاب هستند. به عبارت دیگر، قرآن برای مکان خاصی نازل نشده است و قلمروی نفوذ آن کل جهان است. منظور از جاودانگی قرآن هم این است که این کتاب آخرین کتاب آسمانی است و دیگر قرار نیست پس از آن کتاب دیگری نازل شود و همۀ مردم تا قیام قیامت باید از آن پیروی کنند. به عبارت دیگر، قرآن برای زمان خاصی نازل نشده است، تاریخ انقضا ندارد و قلمروی نفوذ آن تا پایان عمر این جهان است؛ همان‌گونه که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿تَبٰارَکَ اَلَّذِی نَزَّلَ اَلْفُرْقٰانَ عَلىٰ عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعٰالَمِینَ نَذِیراً﴾: همیشه سودمند و بابرکت است آن‌که فرقان را [که قرآن جداکننده حق از باطل است] بر بنده‌اش نازل کرد تا برای جهانیان بیم‌دهنده باشد (10).

ذکر احکام اختصاصی پیامبر نه‌تنها با جهانی و جاوادنگی‌بودن قرآن منافات ندارد، بلکه در راستای آن است؛ چراکه هرچند این دو حکم مختص به پیامبر خدا هستند، اما همین احکام نشان‌دهندۀ ملاکات و مناطاتی هستند که از دل آنها احکام مختلف و متعددی استنباط می‌شود؛ برای نمونه «حق قسم» بیان‌کنندۀ لزوم رعایت عدالت در هر زمانی است، اما استثناشدن پیامبر (صلی الله علیه و آله) نشان‌ می‌دهد رعایت عدالت تنها تا زمانی لازم است که تالی فاسد بزرگ‌تری نداشته باشد. بنابراین رعایت عدالت تنها تا زمانی لازم است که فساد بزرگ‌تری بر آن مترتب نشود. چنان‌که استثناشدن پیامبر از حرمت ازدواج با بیش از چهار همسر نیز می‌تواند نشان‌دهندۀ این نکته باشد اگر در جایی قانونی منجر به ضرر جبران‌ناپذیر برخی می‌شود، باید برای آن استثنا قائل شد و رعایت تساوی لازم نیست.

نتیجه:

پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) از جهت لزوم رعایت «حق قسم» و همچنین حرمت ازدواج دائمی با بیش از چهار همسر، حکم اختصاصی داشتند، اما این احکام اولاً چندان خاص و ویژه نیستند؛ چراکه دیگر مردان نیز می توانند با رضایت همسرانشان حق قسم را از خود ساقط کنند و در صورت تمایل به داشتن بیش از چهار همسر با آنان به طور موقت ازدواج کنند. افزون بر این، هرچند رعایت حق قسم بر حضرت واجب نبود، حضرت آن را رعایت می‌کردند. ثانیاً احکامی همچون جواز ازدواج دائمی با بیش از چهار همسر، فقط وظایف بیشتری را برای پیامبر (صلی الله علیه و آله) به همراه داشت و شخصی که وظایف بیشتری دارد، می‌تواند الگوی اشخاصی باشد که وظایف کمتری دارند. چنان‌که در قضیۀ «حق قسم» نیز حضرت از این حیث الگو هستند که هرچند رعایت این حکم بر ایشان واجب نبود، خودشان ملتزم به انجام کار موافق عدالت بودند و آن را با قطع‌نظر از وجوب آن انجام می‌دادند. ثالثاً احکام اختصاصی حضرت هرچند ویژۀ ایشان است و حتی امامان را نیز دربر نمی‌گیرد، در درون همین احکام مناطات و ملاکاتی نهفته است که توجه به آنها در استنباط احکام مؤثّر است؛ به همین دلیل ذکر آنها در قرآن نه‌تنها با جهانی و جاودانی‌بودن قرآن ناسازگار نیست، بلکه کاملاً هم‌راستاست.

پی‌نوشت‌ها:

1. نساء: 129.

2. احزاب: 51. البته برخی معتقدند رعایت این حکم بر حضرت نیز واجب بود و ایشان اسثتنا نشده‌اند (مرکز فرهنگ و معارف قرآن؛ دایرةالمعارف قرآن کریم؛ چ 3، قم: بوستان کتاب، 1382 ش، ج ‏7، ص 621).

3. محمد ابن‌سعد؛ الطبقات الکبری؛ بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۰ ق، ج 2، ص 178.

4. نساء: 3.

5. نساء: 3 و 129.

6. مجید اب‍وال‍ق‍اس‍م‌زاده و مهری کاظم‌نژاد؛ «کنکاشی درباره علل تعدّد همسران پیامبر (صلی الله علیه وآله)؛ مجله معرفت، ش 108، 1385 ش.

7. حسین بن علی ابوالفتوح رازى؛ روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن؛ مشهد مقدس: بنیاد پژوهش‌هاى اسلامى‏، 1408 ق، ج ‏5، ص 242.

8. احزاب: 6.

9. علی بن جعفر عریضی؛ مسائل علیّ بن جعفر و مستدرکاتها؛ مشهد: المؤتمر العالمی للإمام الرضا (علیه السلام)، 1368 ش، ص 174.

10. فرقان: 1.

حضور همیشگی حضرت نوح در میان «قومش» نشان می‌دهد گستره تبلیغ ایشان جهانی نبوده است. خود واژه «قوم» در عربی نیز به‌معنای گروهی از مردم است نه همه مردم.

پرسش:

قرآن طوفان نوح را جهانی می‌داند یا منطقه‌ای؟ آیا ممکن است که یک طوفان سرتاسر جهان را دربربگیرد و زیر آب ببرد و همه را نابود کند؟

پاسخ:

حضرت نوح علیه‌السلام 950 سال قومش را به یکتاپرستی، تقوا، ایمان به آخرت و... دعوت کرد، اما جز عده‌ای اندک، کسی ایمان نیاورد. خداوند به او وحی کرد که دیگر کسی از قومش ایمان نخواهد آورد و باید کشتی‌ای بسازد و به همراه مؤمنان سوار آن شوند.

 طوفانی عظیم آغاز شد؛ آب از زمین جوشید و از آسمان بارید، به حدی که همه‌چیز غرق شد. کافران و حتی پسر کافر نوح همگی غرق شدند و فقط سرنشینان کشتی نجات یافتند. پس از فروکش کردن آب، کشتی بر کوه جودی قرار گرفت و زمین دوباره آباد شد. (1)

 برخی در مقام نقد قرآن گفته‌اند: «وقوع طوفانی در مقیاس جهانی با درک امروز بشر از علومی مانند زمین‌شناسی و دیرینه‌شناسی در تضاد است.»

 در این نوشتار این اشکال مورد بررسی و نقد قرار می‌گیرد.

طوفان نوح منطقه‌ای یا جهانی؟

واکاوی و بررسی آیاتی که درباره «طوفان نوح» نازل شده‌اند، حاکی از این است که این طوفان جهانی نبوده و فقط در منطقه خاصی از زمین رخ داده است. (2)

 در ادامه، به برخی از شواهد و قرائن این قول اشاره می‌شود:

حضرت نوح دائماً در میان قوم خود حضور داشته و آنان را به توحید دعوت می‌کرده است:

﴿قٰالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلاً وَ نَهٰاراً﴾؛ (3) «گفت: پروردگارا! همانا قوم خود را شب و روز دعوت کردم

حضور دائمی حضرت در میان قومش با جهانی‌بودن گستره تبلیغی ایشان سازگار نیست. چنانکه استعمال لفظ «قوم» برای مخاطبان حضرت بیانگر این است که تبلیغ ایشان عمومی نبوده و فقط شامل گروه خاصی از مردم بوده است:

﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلىٰ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَهٍ إِلاّٰ خَمْسِینَ عٰاماً فَأَخَذَهُمُ اَلطُّوفٰانُ وَ هُمْ ظٰالِمُونَ﴾؛ (4) «و همانا نوح را به‌سوی قومش فرستادیم پس نهصدوپنجاه سال در میانشان درنگ کرد [ولی بیشتر مردم به او ایمان نیاوردند]، سرانجام طوفان، آنان را درحالی‌که ستمکار بودند، فراگرفت

«قوم» در زبان عربی به‌معنای گروهی از مردم است نه همه مردم.(5) تعابیری همچون «إنّ قومی: همانا قوم من»(6) یا «یا قومِ: ای قوم من» که یازده بار در قرآن از قول حضرت نقل شده، (7) همگی حاکی از این هستند که قوم خاصی مخاطب حضرت بوده‌اند؛ نه همه انسان‌های روی کره زمین. چنانکه مطابق قرآن «قوم عاد» جانشین «قوم نوح» شدند:

﴿... وَ اُذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفٰاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ ...﴾؛ (8) «... و به یادآورید که شما را جانشینانی پس از قوم نوح قرار داد ... .»

ازآنجاکه قوم عاد در یک منطقه از زمین ساکن بودند نه در همه زمین، متوجه می‌شویم که قوم نوح نیز فقط در یک منطقه از مناطق زمین ساکن بوده‌ و شامل همه کره زمین نمی‌شده است. افزون بر این، هرچند کلمه «ارض: زمین» در آیات مربوط به طوفان به‌طور مطلق ذکر شده است، اما این واژه در قرآن همیشه به‌معنای کره زمین نیست و 110 بار برای تعبیر از بخش خاصی از کره زمین به‌کاررفته است:

﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاٰ فِی اَلْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهٰا شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طٰائِفَهً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنٰاءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِسٰاءَهُمْ إِنَّهُ کٰانَ مِنَ اَلْمُفْسِدِینَ﴾؛ (9) «همانا فرعون در زمین [مصر] برتری‌جویی و سرکشی کرد و مردمش را گروه‌گروه ساخت، درحالی‌که گروهی از آنان را ناتوان و زبون گرفت، پسرانشان را سر می‌برید و زنانشان را زنده می‌گذاشت؛ بی‌تردید او از مفسدان بود

همان‌طور که مشخص است هرچند در این آیه واژه «ارض» به‌صورت مطلق آمده، اما منظور از آن فقط بخش خاصی از کره زمین یعنی سرزمین مصر است.

عمومیتی که در برخی از آیات قرآن در رابطه با طوفان نوح به‌نظرمی‌رسد (10) ناظر به همه سرزمین‌هایی است که قوم نوح در آن ساکن بودند نه‌این‌که قوم حضرت سراسر زمین را پر کرده بودند.(11)

نکته پایانی نیز این‌که با توجه به امکانات ارتباطی در آن زمان، رساندن پیام الهی به تمام نقاط زمین و همه انسان‌ها عملاً غیرممکن به‌نظرمی‌رسد. این از یک‌سو و ازسوی‌دیگر، عذاب تنها برای کسانی نازل می‌شود که پیام حق به آن‌ها رسیده و سرپیچی کرده‌اند:

﴿... وَ مٰا کُنّٰا مُعَذِّبِینَ حَتّٰى نَبْعَثَ رَسُولاً﴾؛ (12) «... و ما بدون اینکه پیامبری را [برای هدایت و اتمام‌حجت به‌سوی مردم] بفرستیم، عذاب‌کننده [آنان] نبودیم

نتیجه‌گیری:

حضور همیشگی حضرت نوح علیه‌السلام در میان قومش و کاربرد واژه «قوم» برای پیروان حضرت حاکی از این هستند که همه مردم دنیا مخاطب تبلیغ و دعوت ایشان نبوده‌اند.(13) از سوی دیگر، نزول عذاب جهانی متوقف بر اتمام‌حجت جهانی است و چنین چیزی در زمان حضرت نوح نه ممکن بوده و برفرض امکان، اتفاق نیفتاده است. کاربرد فراوان واژه «ارض» در قرآن برای مناطق محدود و خاص، مانع از این است که بگوییم چون در برخی آیات حاکی از طوفان، این واژه به‌صورت مطلق به‌کاررفته، پس منظور از آن کره زمین است و درنتیجه طوفان، جهانی بوده است.

برای مطالعه بیشتر:

معرفت، محمدهادی، نقد شبهات پیرامون قرآن کریم، قم، موسسه فرهنگى انتشاراتى التمهید، چاپ اول، 1385 ش، ص 48-73.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره اعراف، آیه‌های 59-64؛ سوره هود، آیه‌های 25-49.

2. دراین‌باره سه دیدگاه وجود دارد: 1. جهانی‌بودن، 2. منطقه‌ای‌بودن و 3. عدم اشاره قرآن به گستره طوفان. به باور برخی نیز هرچند طوفان منطقه‌ای بود، اما شامل همه بشریت می‌شد؛ چراکه تمام انسان‌ها در آن زمان در یک منطقه جغرافیایی خاص زندگی می‌کردند و هنوز در سرتاسر کره زمین پراکنده نشده بودند.

3. سوره نوح، آیه 5.

4. سوره عنکبوت، آیه 14.

5. مصطفی، ابراهیم، المعجم الوسیط، استانبول، دارالدعوه، چاپ اول، 1989 م، ج ۲، ص ۷۶۸: «الجماعه من الناس تجمعهم جامعه یقومون لها.»

6. سوره شعرا، آیه 117: ﴿قٰالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ﴾؛ «گفت: پروردگارا! همانا قوم من مرا تکذیب کردند

7. سوره نوح، آیه 2: ﴿ قٰالَ یٰا قَوْمِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ﴾؛ «گفت: ای قوم من! همانا من شما را بیم‌دهنده‌ای آشکارم

8. سوره اعراف، آیه 69.

9. سوره قصص، آیه 4.

10. سوره نوح، آیه 26: ﴿وَ قٰالَ نُوحٌ رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَى اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْکٰافِرِینَ دَیّٰاراً﴾؛ «و نوح گفت: پروردگارا! هیچ‌یک از کافران را بر روی زمین باقی مگذار؛» سوره هود، آیه 43 و... .

11. شجاعی، فریبا، جلیل پروین و محمدعلی مهدوی راد، مقاله «تحلیل تطبیقی طوفان نوح در تورات و قرآن»، مجله پژوهش‌نامه تفسیر و زبان قرآن، سال هفتم، پاییز و زمستان 1397 ش، ش 1 (پیاپی 13)، صص 59-74.

12. سوره اسراء، آیه 15؛ سوره نساء، آیه 165 و... .

13. نه «اولوالعزم» بودن لزوماً به‌معنای جهانی بودن قلمرو نبوت است و نه جهانی بودن گستره نبوت یک نبی با شروع کار او از قوم خاصی از مردم منافات دارد. چنانکه حضرات موسی و عیسی علیهماالسلام از پیامبران اولوالعزم بودند، اما فقط برای قوم خاص بنی‌اسرائیل فرستاده شدند یا پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله برای جهانیان مبعوث شدند، اما کار خود را در مکه و در میان عرب‌ها شروع کردند.

معنای امی بودن پیامبر صلی الله علیه و آله
امی یا به معنای درس نخوانده یا اهل ام‌القری است و حضرت که از طرف خدا تعلیم دیدند، بعد از بعثت، بی‌سواد نیستند و چنین وصفی، احتمالاً به معنای اهل ام‌القری باشد

پرسش:

 امی بودن پیامبر به چه معناست؟ اگر به معنای بی‌سواد است مگر بی‌سوادی نقص و ایراد نیست؟ آیا پیامبر بی‌سواد می‌تواند اثرگذار باشد؟ اگر به معنای اهل مکه بودن است مگر چه ویژگی و امتیازی است که خدا اشاره کرده است؟ در موضوع تحدی، سواد نداشتن تأثیرگذار است ولی اهل مکه بودن چه تأثیری دارد؟

پاسخ:

یکی از نکات روشن زندگی رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله این است که نزد هیچ معلمی نیاموخته و با هیچ نوشته و دفتر و کتابی آشنا نبوده است. احدی از مورخان، مسلمان یا غیرمسلمان، مدعی نشده است که آن حضرت‌ در دوران کودکی یا جوانی، چه رسد به دوران کهولت و پیری که دوره رسالت‌ است، نزد کسی خواندن یا نوشتن آموخته است و همچنین احدی ادعا نکرده‌ که آن حضرت قبل از دوران رسالت یک سطر خوانده و یا یک کلمه نوشته است.(۱)

معنای امی

درباره معناى «امى» اختلاف است:

 1. کسى که خواندن و نوشتن نمى‏‌داند.

 2. این کلمه منسوب به «امت» است. یعنى همان‌طوری که بشر اولى نمى‌‏توانست از هنر کتابت، استفاده کند، او نیز نمى‌‏تواند.

 3. منسوب به «ام» به معناى مادر است. یعنى بر همان حالى است که از مادر، متولد شده و سواد خواندن و نوشتن را ندارد.

 4. منسوب است به «ام‌القری» یعنى مکه و «امى» یعنى «مکى».(۲)

چرایی نزول قرآن بر شخص درس‌نخوانده

خداوند در قرآن خطاب به رسولش می‌فرماید:

 «وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ»؛

 «تو قبل از نزول قرآن چنین نبود که کتابى را بخوانى و نیز این نبود که کتابى را با دست خود بنویسى و اگر غیر این بود یعنى بر خواندن و نوشتن مسلط مى‌بودى(3)؛ مبطلان که همواره مى‌خواهند حق را باطل معرفى کنند بهانه به دست آورده، در حقانیت دعوت تو به شک مى‌افتادند،» لیکن ازآنجایی‌که سال‌ها است که مردم تو را به این صفت مى‌شناسند، چون با تو معاشرت دارند:

 «فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ، أَ فَلا تَعْقِلُونَ‌»؛

«چه اینکه مدّت‌ها پیش‌ازاین، در میان شما زندگى نمودم؛ (و هرگز آیه‌‏اى نیاوردم)؛ آیا نمى‌‏فهمید؟»(۴)

 دیگر هیچ جاى شکى برایشان باقى نمى‌ماند که این قرآن کتاب خدا است و خدا آن را بر تو نازل کرده، از بافته‌هاى خودت نیست و چنین نیست که از کتاب‌های قدیمى، داستان‌ها و مطالبى اقتباس کرده باشی.(۵)

درواقع اینکه شخصى امى و درس نخوانده و مربى ندیده، کتابى را بیاورد که هم الفاظش معجزه است و هم معانی‌اش، امرى طبیعى نیست و جز به معجزه صورت نمى‌گیرد، چراکه آن حضرت دوسوم عمرش گذشته بود و هیچ‌کس یک بیت شعر یا نثر از او نشنیده بود آنگاه در رأس چهل‌سالگی‌ ناگهان طلوع کرد و کتابى آورد که عقلاى قومش از آوردن چون آن عاجز ماندند و زبان بلغاء و فصحاء و شعراى سخندانشان به لکنت افتاد و بعدازآنکه کتابش در اقطار زمین منتشر گشت، احدى جرئت نکرد که در مقام معارضه با آن برآید.(۶)

نقص نبودن بی‌سوادی پیش از بعثت

نقص بودن یا نبودن ناتوانی بر خواندن و نوشتن برای پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله، پیش و پس از بعثت ایشان متفاوت است. چنین مسئله‌ای پیش از بعثت ایشان، به هیچ رو کاستی حساب نمی‌شود؛ زیرا ایشان در دورانی می‌زیستند که هنر نوشتن و خواندن به نظر اعراب اهمیتی‌ نداشت‌، به همین جهت در قبیله قریش بیش از هفده تن خواندن و نوشتن نمی‌دانستند.(۷) به‌علاوه حکمت این مسئله بعد از نزول قرآن آشکار می‌شود.

 درباره بعد از بعثت پیامبر، خداوند متعال در قرآن کریم تصریح دارد که ایشان «تعلیم» دیده است و به ایشان علم آموخته شده است، اما نه به‌واسطه سایر انسان‌ها، بلکه علم الهی، علم لدنی و علم وحی به ایشان تعلیم شده است؛ «عَلَّمَهُۥ شَدِیدُ ٱلْقُوَى»؛ آن‌کس که قدرت عظیمى دارد [جبرئیل امین‏] او را تعلیم داده است.(۸)

 به‌این‌ترتیب نه‌تنها درس نخوانده بودن نقصی برای رسول خدا نیست، بلکه آن را هم فضیلتی برای پیامبر اسلام دانسته‌اند؛ زیرا باآنکه سوادی برای خواندن و نوشتن نداشت، اما دارای علم آسمانی بود و عوامل هدایت و رستگاری را برای انسان‌ها فراهم کرد و هم فضیلتی برای قرآن که واسطه دریافت این کتاب آسمانی بی‌نظیر، پیش از تلقی آن حتی خواندن و نوشتن را هم از هیچ‌کس نیاموخته است.

وضعیت پیامبر پس از بعثت

درباره آنکه پس از بعثت آیا رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌خواندند و می‌نوشتند یا خیر، میان اندیشمندان اختلاف‌نظر وجود دارد البته این اختلاف‌نظر ناشی از این نیست که آیا چنین قدرتی داشتند یا خیر؛ زیرا کسی که با تعلیم الهی و علم غیب تمامی علوم را می‌آموزد، اگر اراده کند قطعاً قادر به چنین امری است؛ تنها، اختلاف در این است که روش عملی ایشان پس از بعثت چگونه بود و این اختلاف ناشی از نقل‌های متفاوت درباره ایشان است که بعضی تنها بر خواندن و بعضی بر خواندن و نوشتن ایشان دلالت دارد.

با توجه به مسئله‌ای که پیش‌ازاین اشاره شد که هیچ‌کس در نخواندن و ننوشتن رسول خدا پیش از بعثت شکی ندارد، به‌این‌ترتیب چون رسول خدا پس از بعثت خود از طرف خدا تعلیم داده شدند، بعد از بعثتشان امی به معنای بی‌سواد نیستند و اطلاق چنین نامی بر ایشان در آیات قرآن کریم چون پس از بعثت ایشان است، احتمالاً به معنای اهل ام‌القری باشد نه بی‌سواد.

علت معرفی به اهل ام‌القری

در توضیح علت معرفی ایشان به اهل ام‌القری لازم است دو آیه‌ای را که واژه «امی» در آن‌ها مفرد و درباره رسول خدا آمده را بررسی کنیم که آیات 157 و 158 سوره اعراف هستند:

 «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراهِ وَ الْإِنْجِیلِ...* قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمیعاً... فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّی‏…؛»

 «همان‌ها که از فرستاده (خدا)، پیامبر «امّى» پیروى مى‏‌کنند؛ پیامبرى که صفاتش را، در تورات و انجیلى که نزدشان است، مى‌‏یابند…* بگو: هان اى مردم! به‌یقین من فرستاده الهى به‌سوی همه‏ شما هستم... پس ایمان بیاورید به خداوند و فرستاده‌‏اش، پیامبر امّى‏…»(۹)

در این آیات ازآنجاکه رسول خدا را با سه وصف رسول، نبى و امى یاد کرده و دنباله‌اش فرموده: «الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراهِ وَ الْإِنْجِیلِ» به‌دست مى‌آید که آن جناب در تورات و انجیل هم به همین سه وصف معرفى شده، چون غیر از آیه موردبحث که راجع به شهادت تورات و انجیل بر نبوت آن حضرت است در هیچ جاى دیگر قرآن ایشان به مجموع این اوصاف، یکجا توصیف نشده و اگر منظور از توصیف وى به این اوصاف تعریف آن جناب به اوصاف آشناى در نظر یهود و نصارا نبود در خصوص این آیه، وى را به این اوصاف و مخصوصاً صفت سوم توصیف کردن هیچ نکته‌اى را افاده نمى‌کرد.(۱۰)

 به‌این‌ترتیب اگر «امی» به معنای اهل ام‌القری باشد، در این آیه برای شناساندن پیامبر به یهود و نصارا ذکر شده و در آیه بعد که این وصف تکرار شده پس‌ازآن است که به پیامبر دستور می‌دهد که خود را به مردم معرفی کند و سپس با تأکید بر امی بودن (اهل ام‌القری بودن) او به مردم، دستور به ایمان آوردن به او می‌دهد.

نتیجه:

یکی از نکات روشن زندگی رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله این است که درس ناخوانده بوده است. علت نزول قرآن بر کسی که درس نخوانده آن است که وقتی شخصى درس نخوانده کتابى بیاورد که هم الفاظش معجزه است و هم معانی‌اش، جز به معجزه صورت نمى‌گیرد و هیچ جاى شکى باقى نمى‌ماند که این قرآن کتاب خدا است.

ناتوانی بر خواندن و نوشتن برای پیامبر پیش از بعثت ایشان، به هیچ روی کاستی حساب نمی‌شود، زیرا ایشان در دورانی می‌زیستند که نوشتن و خواندن میان اعراب رواج نداشت، به‌علاوه حکمت این مسئله بعد از نزول قرآن آشکار می‌شود؛ و درباره بعد از بعثت، خداوند در قرآن تصریح دارد که ایشان به‌وسیله علم الهی، «تعلیم» دیده است. به‌این‌ترتیب نه‌تنها درس نخوانده بودن نقصی برای ایشان نیست، بلکه آن را هم فضیلتی برای پیامبر اسلام دانسته‌اند؛ زیرا باآنکه سوادی برای خواندن و نوشتن نداشت، اما دارای علم آسمانی بود و هم فضیلتی برای قرآن که واسطه دریافت این کتاب آسمانی بی‌نظیر، پیش از تلقی آن حتی خواندن و نوشتن را هم از هیچ‌کس نیاموخته است.

درباره آنکه پس از بعثت آیا رسول خدا می‌خواندند و می‌نوشتند یا خیر، میان اندیشمندان اختلاف‌نظر وجود دارد البته این اختلاف ناشی از این نیست که آیا چنین قدرتی داشتند یا خیر، زیرا کسی که با علم غیب تمامی علوم را می‌آموزد، اگر اراده کند قطعاً قادر به چنین امری است، تنها اختلاف در این است که روش عملی ایشان پس از بعثت چگونه بود؛ و این اختلاف ناشی از نقل‌های متفاوت درباره ایشان است که بعضی تنها بر خواندن و بعضی بر خواندن و نوشتن ایشان دلالت دارد.

با توجه به معانی مختلف امی (که اکثراً به معنای درس نخواندگی منتهی می‌شوند و یکی به معنای اهل ام‌القری بودن است)، چون رسول خدا پس از بعثت خود از طرف خدا تعلیم داده شدند، بعد از بعثتشان امی به معنای بی‌سواد نیستند و اطلاق چنین نامی بر ایشان در آیات قرآن چون پس از بعثت ایشان است، احتمالاً به معنای اهل ام‌القری باشد نه بی‌سواد.

اما علت آنکه از حضرت با نام «امی» در قرآن ذکر شده آن است که همان‌طور که آن جناب در تورات و انجیل با سه وصف «رسول»، «نبی» و «امی» معرفى شده در قرآن نیز با همین سه وصف به این مطلب اشاره می‌کند، به‌این‌ترتیب اگر «امی» به معنای اهل ام‌القری باشد، در قرآن برای شناساندن پیامبر به یهود و نصارا ذکر شده است.

منابع برای مطالعه بیشتر:

کاوند بروجردی، علیرضا، کتاب امی بودن پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در منابع تفسیری و حدیثی و نقد دیدگاه خاورشناسان، تهران: دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم، دانشکده علوم قرآنی،1392 ش، صص 40-123.

پی‌نوشت‌ها:

1. مطهری، مرتضی، پیامبر امی، حسینیه ارشاد، 1374 ش، ص 9.

2. طبرسى، فضل بن حسن‏، ترجمه مجمع‌البیان فى تفسیر القرآن‏، مترجمان، تهران، انتشارات فراهانى‏، چاپ اول، 1360 ش، ج 10، ص 79.

3. سوره عنکبوت، آیه 48.

4. سوره یونس، آیه 16.

5. ر.ک: طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1374 ش، ج 16، صص 206-205.

6. ر.ک: طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1374 ش، ج 1، صص 99-100

7. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه فارسی، اقبال، 1337 ش، ص 5054.

8. سوره نجم، آیه 5.

9. سوره اعراف، آیات 157-158.

10. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1374 ش، ج 8، ص 364.

دوران امام صادق(ع) دوره‌ای طلایی در تکوین و تثبیت علم کلام شیعه بود. ایشان با بهره‌گیری از فضای باز آن زمان، توانستند نقش مهمی در این زمینه ایفا کند.

پرسش:

تأثیر آموزه‌های امام صادق (علیه‌السلام) بر مباحث کلامی شیعه را برشمارید؟

پاسخ:

مباحث کلامی از همان آغاز اسلام، یعنی زمان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله، آغاز شده و در دوره ائمه بعدی، به‌ویژه تا زمان امام صادق علیه‌السلام ادامه یافته است. هر یک از امامان علیهم‌السلام، با توجه به جایگاه علمی و دینی خود، مسئولیت تبیین معارف قرآن و سنت نبوی را بر عهده داشته‌اند. موضوعاتی مانند توحید، قضا و قدر، معاد و نبوت، در سخنان ایشان به‌روشنی مطرح شده‌اند(1) و این خود، نشان از جایگاه ویژه این مباحث در میان معصومان دارد.

در دوره امام صادق علیه‌السلام، با تغییر قدرت از بنی‌امیه به عباسیان، فضا برای تبیین بیشترِ باورهای شیعه فراهم شد. امام با بهره‌گیری از این فضا، بنیان‌های کلام شیعی را عمق بخشید. روایات ایشان به‌گونه‌ای در متون کلامی شیعه نفوذ یافت که ردّ آن‌ها در بسیاری از آثار متکلمان دیده می‌شود. متکلمان شیعه نه‌تنها از این روایات به‌عنوان پشتوانه نظری استفاده کرده‌اند، بلکه آن‌ها را به‌عنوان الگویی برای روش استدلال دینی به‌کار گرفته‌اند.

در این نوشتار، به بررسی تأثیر روایات امام صادق علیه‌السلام بر علم کلام در دو محور اصلی می‌پردازیم.

نکته اول: مقابله با اندیشه‌های انحرافی و جریان‌های افراطی

در زمان امام صادق علیه‌السلام، جریان‌های فکری متعددی مانند زنادقه، مرجئه، غُلات، جبریه و دیگر فرق، عقاید متفاوتی را ترویج می‌کردند که برخی از آن‌ها انحرافات خطرناکی نسبت به اصول دین داشتند. امام صادق علیه‌السلام با تکیه‌بر تعالیم اصیل اسلامی، هم به تقویت بنیان‌های نظری تشیع پرداخت و هم باورهای غلطی را که به شیعه نسبت داده می‌شد، اصلاح کرد.

برای نمونه، در پاسخ به ادعاهای غُلات(2) مبنی بر الوهیت امامان، امام صادق علیه‌السلام با صراحت فرمودند:

«به خدا سوگند، جز خدای یگانه، خدایی در آسمان‌ها و زمین نیست و بنّان (از غالیان) دروغ گفته است؛ لعنت خدا بر او باد؛ آنان عظمت خداوند را کوچک شمردند.»(3)

در روایت دیگری فرمودند:

«هر که بگوید ما پیامبریم، لعنت خدا بر او باد و نیز لعنت خدا بر کسی که در این ادعا (که ما پیامبر نیستیم) تردید کند.»(4)

این روایات نشان می‌دهند که امام نه‌تنها به‌طور صریح با افکار غالیان مقابله کرده‌اند، بلکه هیچ‌گونه پیوندی میان آموزه‌های شیعه و این عقاید افراطی قائل نبوده‌اند. این موضع‌گیری شفاف، ضمن تقویت اصالت کلام شیعه، مرزهای آن را از انحرافات فکری جدا می‌سازد.

 

نکته دوم: تأکید بر استقلال و اصالت کلام شیعه در برابر معتزله

مکتب معتزله از جریان‌های فکری فعال عصر امام صادق علیه‌السلام بود. برخی تصور می‌کنند که باورهای کلامی شیعه در موضوعاتی چون توحید، عدل الهی و نفی تشبیه، تحت‌تأثیر معتزله شکل گرفته است؛(5) اما بررسی روایات امام صادق علیه‌السلام نشان می‌دهد که شیعه از همان ابتدا دارای نظامی مستقل در اندیشه و استدلال بوده است که هم ازنظر روش‌شناسی و هم ازنظر محتوای عقاید، با معتزله تفاوت‌های بنیادینی دارد:

۱. تفاوت در روش استدلال:

شیعه در استدلال‌های کلامی خود، همواره بر عقل، قرآن، سنت نبوی و احادیث اهل‌بیت علیهم‌السلام تکیه کرده است. امام صادق علیه‌السلام در حدیثی می‌فرمایند:

«هر آنچه از من می‌شنوی، از پدرم روایت کن و آنچه از من می‌شنوی، از پیامبر خدا روایت کن.»(6)

این حدیث نشان می‌دهد که گفتار امام، ریشه در منابع اصیل اسلامی دارد. در مقابل، معتزله به‌سبب محروم بودن از این منابع اصیل، عمدتاً عقل‌بسند بوده و بهره چندانی از معارف عمیق امامان معصوم نداشت.(7)

۲. تفاوت در محتوای اعتقادی:

اختلاف شیعه و معتزله تنها به روش محدود نمی‌شود، بلکه در اصول اعتقادی نیز تفاوت‌های اساسی وجود دارد. مفاهیمی مانند امامت، نص الهی، خلق قرآن، قضا و قدر، جبر و اختیار، در احادیث امام صادق علیه‌السلام به‌دقت تبیین شده‌اند. این آموزه‌ها نه‌تنها برگرفته از مکتب معتزله نیستند، بلکه بر اصالت و استقلال اندیشه‌های شیعه دلالت دارند.

برای نمونه، امام در حدیثی می‌فرمایند:

«زمین هیچ‌گاه خالی از امام نمی‌ماند تا اگر مؤمنان چیزی [به دین] افزودند، آنها را [از این کژراهه] برگرداند و اگر چیزی را کاستند برایشان کامل کند.»(8)

در حالی‌که معتزله، چنین باوری به وجود امام در هر زمان ندارند.(9) این تفاوت مهم، استقلال فکری شیعه را از دیگر مکاتب، به‌ویژه معتزله، به‌خوبی نشان می‌دهد.

 

نتیجه‌گیری

گفتمان کلامی در اسلام، از عصر پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله آغاز شد و امامان معصوم علیهم‌السلام با شرح و بسط معارف قرآن و سنت، پایه‌های اعتقادی شیعه را استوار ساختند. دوران امام صادق علیه‌السلام، دوره‌ای طلایی در تکوین و تثبیت علم کلام شیعه بود. ایشان با بهره‌گیری از فضای باز در دوران گذار از حکومت اموی به عباسی، توانستند دو نقش مهم ایفا کنند:

۱. دفاع قاطع از مرزهای اعتقادی در برابر جریان‌های افراطی همچون غالیان، با ترسیم مرز شفاف میان آموزه‌های توحیدی اسلام و افکار انحرافی.

۲. تثبیت استقلال کلام شیعه در برابر مکاتبی مانند معتزله، از رهگذر تکیه بر منابع اصیل اسلامی و تفاوت‌های بنیادین در روش و محتوا.

بدین ترتیب، می‌توان گفت که علم کلام شیعه بر پایه آموزه‌های امام صادق علیه‌السلام، با تکیه بر ریشه‌های قرآنی و روایی، به‌عنوان مکتبی مستقل شکل گرفت و توانست در مواجهه با جریان‌های فکری مختلف، از هویت عقیدتی خود محافظت کند و از این طریق، به علم کلام اسلامی و شیعی، عمق و غناء ببخشد.

پی‌نوشت‌ها:

1. برای اطلاع بیشتر رجوع شود به: قاسم‌پور، محسن، تأثیر آموزه‌های امام صادق علیه‌السلام بر مباحث کلامی شیعه، دوفصلنامه حدیث‌پژوهی، سال دوم، شماره سوم، بهار و تابستان 1389 ش، ص 119-123.

2. غلات افرادی هستند که به امام علی علیه‌السلام و فرزندان وی (امامان شیعه)، نسبت خدایی یا نبوت می‌دهند و در توصیف آنان، از جهت برتری در دین و دنیا، از حد و اندازه گذشته و طریق افراط پیموده‌اند: شیخ مفید، محمد بن محمد، تصحیح الاعتقادات، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۴ ق، ص 131.

3- «وَ اللَّهِ مَا هُوَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ إِلَهٌ فِی السَّمَاوَاتِ وَ إِلَهٌ فِی الْأَرَضِینَ کَذَبَ بُنَانٌ عَلَیْهِ لَعْنَهُ اللَّهِ صَغَّرَ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ وَ صَغَّرَ عَظَمَتَه»؛ مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحارالانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403 ق، ج 25، ص 296.

4- «مَنْ قَالَ إِنَّا أَنْبِیَاءُ فَعَلَیْهِ لَعْنَهُ اَللَّهِ، وَ مَنْ شَکَّ فِی ذَلِکَ فَعَلَیْهِ لَعْنَهُ اَللَّهِ»؛ مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحارالانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403 ق، ج 25، ص 296.

5- ر.ک: خیاط، ابوالحسین، الانتصار، قاهره، مکتبه الثقافه النیمیه، 1988 م، ص 214؛ اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، تصحیح هلموت ریترف بی‌جا، بی‌نا، 1400 ق، ج 1، ص 105؛ امین مصری، احمد، ضحی الاسلام، بیروت، دارالکتب العربی، بی تا، ج 3، ص 267-268.

6- «...مَا سَمِعْتَهُ مِنِّی فَارْوِهِ عَنْ أَبِی وَ مَا سَمِعْتَهُ مِنِّی فَارْوِهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ»؛ شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل‌الشیعه، قم، مؤسسه آل‌البیت علیهم‌السلام، 1409 ق، ج 27، ص 104.

7- قاسم‌پور، تأثیر آموزه‌های امام صادق علیه‌السلام بر مباحث کلامی شیعه، ص 130.

8- «إِنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو إِلَّا وَ فِیهَا إِمَامٌ کَیْمَا إِنْ زَادَ الْمُؤْمِنُونَ شَیْئاً رَدَّهُمْ وَ إِنْ نَقَصُوا شَیْئاً أَتَمَّهُ لَهُمْ»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تصحیح علی‌اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1407 ق، ج 1، ص 178.

9- قاضی عبدالجبار، بن احمد، شرح اصول خمسه، تحقیق عبدالکریم عثمان، مکتبه الوهبه، 1408 ق، ص 762-763؛ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات، تهران، دانشگاه تهران و دانشگاه مک گیل، 1413 ق، ص 4.

اعراب پسرخوانده را همانند پسر حقیقی می‌دانستند. خداوند برای شکستن این سنت جاهلی به پیامبرش دستور داد که خودش این کار را انجام دهد.

پرسش:

آیا پیامبر آیات را به سود خود می‌ساخت و به خدا نسبت می‌داد به‌گونه‌ای که گویا وظیفه قرآن این است که لغزش‌های پیامبر را با آیاتی به سود او مشروع جلوه دهد؟ مثل ازدواج با زینب (همسر فرزندخوانده‌اش). چرا خداوند به‌جای اینکه پیامبر را مجبور به ازدواج با همسر پسرخوانده‌اش بکند، شخص دیگری را به این کار وادار نکرد تا امروزه این ماجرا بهانه‌ای برای حمله به اسلام نشود؟ آیا این موارد، دلیل بر الهی نبودن قرآن و این‌که قرآن ساخته خود پیامبر است نیست؟

پاسخ:

زیدبن‌حارثه پسرخوانده پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بود. او و زینب ‌بنت‌ جحش، دخترعمه پیامبر، با وساطت حضرت باهم ازدواج کردند. آن‌دو علی‌رغم تلاش پیامبر برای حفظ زندگی‌شان، از یکدیگر جدا شدند. در آن زمان، اعراب جاهلی، پسرخوانده را مانند پسر حقیقی خود می‌دانستند و ازدواج با همسر مطلقه پسرخوانده را حرام می‌شمردند. پیامبر به فرمان خداوند، برای شکستن این سنت غلط جاهلی و لغو عملی آن، پس از طلاق زینب از زید، با او ازدواج کردند.

چرا پیامبر نمی‌تواند سازنده قرآن باشد؟

ادله مختلفی همچون همانندناپذیری قرآن، نبود اختلاف در آن، اخبار غیبی، اعجاز علمی و... همگی حاکی از الهی بودن این کتاب هستند. اگر قرآن ساخته پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بود پس چرا شخصی تاکنون نتوانسته حتی سوره کوچکی مانند سوره کوثر بسازد و به «تحدّی» قرآن پاسخ دهد؟ چگونه پیامبری أمّی و درس‌ناخوانده توانسته از اموری سخن بگوید که حتی دانشمندان در پیشرفته‌ترین مراکز علمی زمان ایشان، روحشان نیز از این امور خبر نداشت و پس از این‌که بشر صدها سال زحمت کشید و از جهت علمی و فنّاوری پیشرفت کرد، تازه توانست از آن امور آگاه شود. در قرآن به‌صورت بسیار دقیق از اتفاقاتی در آینده خبر داده شده که حتی احتمال آن‌ها نیز به ذهن کسی خطور نمی‌کرد، اما بعداً عیناً محقق شدند. پیامبر چگونه توانست از این امور با چنین دقت بالایی خبر بدهد؟ بنابراین، انتساب آیات قرآن به پیامبر کاملاً غیرمعقول است؛ به‌ویژه‌که سبک و سیاق آیات قرآن با سبک و سیاق گفتار آن حضرت کاملاً متفاوت است. با اثبات الهی‌بودن قرآن ثابت می‌شود که علت حمایت همیشگی قرآن از پیامبر به این دلیل نیست که قرآن ساخته‌وپرداخته ایشان است و علت این امر را باید در جای دیگری جست.

چرایی حمایت همیشگی قرآن از پیامبر

قرآن نه‌تنها از حضرت محمد، بلکه از همه پیامبران الهی علیهم‌السلام حمایت و همواره کارهایشان را تأیید کرده است. راز این حمایت همیشگی، عصمت آن بزرگواران است. به همین دلیل، خداوند آنان را به‌عنوان اسوه و الگوی بشریت معرفی کرد و اطاعت از آنان را اطاعت از خود دانست و این نمی‌شود مگر این‌که همه کارهای آنان درست و همه سخنان ایشان راست باشد. دلیل پشتیبانی دائمی قرآن از پیامبر نیز همین همراهی همیشگی ایشان با حق است؛ نه این‌که چون پیامبر قرآن را ساخته قرآن همیشه با ایشان هماهنگ است! به‌عبارت‌دیگر، چون قرآن بر پایه حق نازل شده و پیامبر نیز همیشه مطابق حق رفتار کرده، این دو همیشه باهم موافق بوده‌اند و هیچ‌گاه بین این دو جدایی نبوده است. مَثَل قرآن و پیامبر مَثَل گرما و نور خورشید است که چون هردو از منبع واحد (خورشید) ناشی شده‌اند، همیشه باهم هستند و هرگز از هم جدا نمی‌شوند.

اشکال گرفتن همیشه دلیل بر اشکال داشتن نیست

نباید گمان کنیم اگر به فردی اشکال گرفتند، لزوماً آن فرد خودش مقصر بوده و واقعاً اشکال داشته است. در بسیاری از موارد، انتقادها ناشی از فقدان اطلاعات کافی یا درک ناقص از موقعیت، رفتار یا پدیده‌ای است. فرد منتقد از تمام جوانب مسئله آگاه نیست و بر اساس برداشت‌های اولیه یا اطلاعات سطحی، به قضاوت و ایرادگیری می‌پردازد. به‌ویژه‌که اگر فردی از پیش، نگرش و پیش‌داوری منفی نسبت به شخصی داشته باشد، ناخودآگاه به‌دنبال شواهدی برای تأیید این نگرش می‌گردد، حتی اگر آن شواهد منطقی نباشند. چنان‌که اگر فردی با شخصی دشمن باشد و بخواهد از او عیب و ایراد بگیرد، حتی اگر آن شخص واقعاً عیب و ایرادی نداشته باشد، بالاخره برای تخریب او بهانه‌ای پیدا خواهد کرد؛ بنابراین، این‌که گفته شود چرا پیامبر خدا فلان کار را کرد یا نکرد تا به ایشان ایراد نگیرند، درست نیست و پیامبر هرکاری که می‌کرد باز دشمنان اسلام به حضرت ایراد می‌گرفتند و اشکال می‌کردند.

چرا خدا به‌جای پیامبر از شخصی دیگری نخواست که به این کار اقدام کند؟

اولاً مگر در آن زمان چند نفر فرزندخوانده‌ای داشتند که از همسرش طلاق گرفته باشد تا بگوئیم چرا خدا برای مقابله با آن سنت جاهلی به‌جای پیامبرش، از شخص دیگری نخواست این کار را انجام دهد؟ ثانیاً برفرض اشخاص دیگری هم بودند که چنین شرایطی را داشتند، اما آیا آنان نمی‌گفتند: چرا پیامبر که خودش در همین شرایط است این کار را نمی‌کند؟! ثالثاً مطابق قرآن پیامبر با توجه به قُبح این عمل در آن زمان و مکان و اطلاع از حرف‌وحدیث‌هایی که دشمنان برای ایشان درست خواهند کرد، اصلاً تمایلی به انجام این کار نداشت؛ لذا همه تلاش خود را کرد تا زید و زینب از هم طلاق نگیرند؛ اما اراده الهی به این تعلق گرفته بود که پیامبرش را با این کار بسیار سخت آزمایش کند و پیامبر نیز مِثل همیشه از این آزمون سخت نیز سربلند پیروز آمد؛ رابعاً حتی اگر شخص دیگری به دستور خداوند اقدام به این کار می‌کرد، بدین‌معنا نبود که دشمنان دیگر اشکال نگیرند و ساکت شوند؛ بلکه این بار احتمالاً می‌گفتند پیامبر مطابق میل و هوس مثلاً دوستان، اقوام یا همشهریانش آیات را می‌ساخت!

نتیجه‌گیری:

اشکال‌گرفتن دیگران، لزوماً به‌معنای اشکال‌داشتن نیست. پیامبر هر کاری که می‌کرد باز دشمنان به ایشان اشکال می‌گرفتند؛ پس باید با قطع‌نظر از حرف مردم کار درست را انجام داد. سنت جاهلی حرمت ازدواج با همسر سابق فرزندخوانده باید شکسته می‌شد و خدا از پیامبرش خواست این کار را انجام دهد. درباره این‌که چرا خدا از شخص دیگری نخواست باید گفت: اولاً معلوم نیست در آن زمان، شخص دیگری نیز بوده که فرزندخوانده‌اش از همسرش طلاق گرفته باشد؛ ثانیاً برفرض چنین شخصی بود، او به پیامبر نمی‌گفت: چرا خودت که در چنین شرایط هستی، این کار را نمی‌کنی؟ ثالثاً حتی شخص دیگری با این شرایط بود و حاضر به انجام این کار می‌شد، باز فرقی نمی‌کرد و این‌بار دشمن اشکال می‌گرفت و می‌گفت: پیامبر مطابق میل پیروانش آیات را نازل می‌کرد!

صفحه‌ها