قرآن

هرچند قرآن برای عموم مردم نازل شده است لکن فهم و درک برخی از مفاهیم آن، در گرو بدست آوردن تخصص و شناخت زبان قرآن است که مقدمات خاص خود را می طلبد.
خداوند متعال، بهترین آفریننده است یا تنها آفریننده؟

پرسش:
در قرآن، الله، تنها خالق است یا بهترین خالق؟ در برخی از آیات قرآن ادعاشده که الله خالق و آفریننده همه‌چیز است و این یعنی هیچ‌کسی غیر از الله خالق چیزی نیست؛ اما درآیات دیگری آمده که خدا بهترین خالق‌ها است و این یعنی غیر از خدا هم خالق‌های دیگری هستند اما خداوند از همه آن‌ها بهتر است! بالاخره غیر از الله خالق دیگری هست یا نیست؟!
 

پاسخ:
در مقام پاسخ به این شبهه، به سه جواب از مفسران اشاره می‌شود:

پاسخ 1: خلق بر دو نوع است.
«خلق» بر دو گونه است:
1. به معنای نوآفرینی و ایجاد چیزی بدون اینکه آن چیز سابقه وجود و نمونه قبلی داشته باشد: ﴿ خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعٰالىٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ﴾؛ (1) آسمان‌ها و زمین را به حق آفرید. ازآنچه شریک او قرار می‌دهند، برتر است.
2. به معنای ایجاد و ساخت چیزی از اشیاء دیگر:

﴿ هُوَ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَهٍ ... ﴾؛ (2) او کسی است که شما را از یک تن آفرید ... . خلق به معنای ابداع و نوآفرینی مختص خداوند است و موجود دیگری قادر به آن نیست؛ به همین دلیل، خداوند آن را از غیر خودش نفی کرده است: ﴿ أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لاٰ یَخْلُقُ أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ﴾؛ (3) آیا کسی که می‌آفریند، مانند کسی است که نمی‌آفریند؟ آیا پند نمی‌گیرید؟ ﴿ ...هَلْ مِنْ خٰالِقٍ غَیْرُ اَللّٰهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ ... ﴾؛ (4)... آیا جز خدا آفریننده‌ای هست که از آسمان و زمین شما را روزی دهد؟ ﴿ ...إِنَّ اَلَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبٰاباً وَ لَوِ اِجْتَمَعُوا لَهُ ... ﴾؛ (5)... کسانی را که غیر از خدا می‌خوانید، هرگز نمی‌توانند مگسی بیافرینند، هرچند برای این کار دست به دست هم دهند! ...
اما آن خلقی که در اثر تغییر دادن چیزی به وجود می‌آید، مختص خداوند نیست و قرآن آن را برای غیر خداوند نیز به کار برده است: ﴿ ... وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ اَلطِّینِ کَهَیْئَهِ اَلطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیهٰا فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی ... ﴾؛ (6) ... و هنگامی‌که به اذن من از گِل، مجسمه‌ای به شکل پرنده می‌ساختی پس در آن می‌دمیدی و به‌فرمان من پرنده‌ای زنده می‌شد... . (7) بنابراین، واژه «خلق» در دو معنا به کار می‌رود: 1. پدید آوردن چیزی از اجزائی که پیش‌تر وجود داشته‌اند. خلق به این معنا ویژه خدا نیست و غیر خدا هم می‌تواند به این معنا خالق باشد؛ (8) 2. پدیدآوردن چیزی از عدم و نیستی. این‌گونه از خلق، ویژه خداوند است. (9) مراد خداوند از خلق در ﴿ اَللّٰهُ خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾؛ (10) پدیدآوردن چیزی از نیستی و بدون نمونه مشابه قبلی و مراد از خلق در ﴿ أَحْسَنُ اَلْخٰالِقِین ﴾؛ (11) پدیدآوردن و ساختن چیزی از اجزائی که پیش‌تر وجود داشته‌اند، است.

بنابراین:
قضیه 1: غیر از الله «پدیدآورنده چیزی از عدم» نیست.
قضیه 2: غیر از الله «پدیدآورنده چیزی از اجزائی که پیش‌تر وجود داشته‌اند» است.

پاسخ 2: اسم تفضیل همیشه مفید مفاضله و برتری نیست.
اسم تفضیل برای نشان دادن این است که کسی یا چیزی صفتی را زیادتر از غیر خود دارد. برای نمونه، وقتی گفته می‌شود: «حسنٌ اعلمُ مِن حسینٍ»: حسن داناتر از حسین است یعنی حسن صفت علم را زیادتر از حسین دارد؛ اما گاهی اسم تفضیل مفید معنای برتری نیست و به معنای صفت مشبهه یا اسم فاعل به کار می‌رود. (12) برای نمونه در قرآن آمده است: ﴿ وَ هُوَ اَلَّذِی یَبْدَؤُا اَلْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ ... ﴾؛ (13) و اوست که مخلوقات را می‌آفریند سپس آنان را [پس از مرگشان] بازمی‌گرداند؛ و این برای او آسان است ....
آیا مراد از «اهون» در این آیه این است که زنده کردن مردگان برای خداوند از آفریدن آنان آسان‌تر است و درنتیجه، آفریدن برای خدا سخت‌تر از زنده کردن است؟ مشخص است که انجام همه کارها برای خدا به یک اندازه آسان است و نمی‌توان گفت: انجام کاری برای خدا آسان‌تر یا سخت‌تر از کار دیگری است. به‌خاطرهمین، هرچند در این آیه اسم تفضیل «أهون: آسان‌تر» به کار رفته، اما از آن در اینجا صفت مشبهه «هیّن: آسان» اراده شده است. (14)
در تعبیر ﴿ احسن الخالقین ﴾ نیز هرچند اسم تفضیل «احسن: برتر» به کار رفته، اما از آن برتری و مفاضله اراده نشده؛ بلکه «احسن» به معنای «حسن» است؛ به همین دلیل، ﴿ احسن الخالقین﴾ بودن خداوند یعنی او خالق خوبی است.

بنابراین:
قضیه 1: الله تنها خالق است.
قضیه 2: الله خالق خوبی است. (15)
همان‌طورکه مشخص است بین این دو گزاره هیچ‌گونه اختلاف و تناقضی وجود ندارد.

پاسخ 3: در نگاه مشرکان خداوند ﴿ احسن الخالقین ﴾ است.
خداوند در مواردی که تعابیری همچون «اهون» و ﴿ احسن الخالقین﴾ را به کار برده، مطابق نگاه و فهم نادرست مشرکان سخن گفته است. (16) یعنی چون مردم نوعاً گمان می‌کنند که زنده کردن دوباره یک شخص آسان‌تر از آفریدن اولیه او است، در قرآن از تعبیر «اهون» استفاده شده است. در حقیقت خداوند خطاب به مشرکان گفته است: حتی از نگاه شما مشرکان نیز زنده کردن مردگان که منکر آن هستید از آفریدن آغازین آنان، آسان‌تر است؛ پس چرا وقتی خداوند کاری که از نگاه شما سخت‌تر است را قبلاً انجام داده، منکر این هستید که خداوند بتواند کار آسان‌تر را نیز بعداً انجام بدهد؟ (17) 
چنانکه چون مشرکان گمان می‌کنند غیر از خداوند نیز خالق‌های دیگری وجود دارند، در قرآن از خدا با عنوان ﴿ احسن الخالقین﴾ یاد شده است؛ بنابراین، ﴿ احسن الخالقین﴾ در قرآن یعنی حتی اگر غیر از خداوند خالق‌های دیگری هم بودند، باز خداوند بهترین آنان بود و به‌خاطرهمین، شما مشرکان باید مابقی خالق‌ها را رها کنید و به سراغ بهترین آنان یعنی خداوند بیایید و تنها او را بپرستید: ﴿ أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ اَلْخٰالِقِین﴾؛ (18) آیا بت «بعل» را می‌پرستید و بهترین آفرینندگان را رها می‌کنید؟! در حقیقت خداوند با مشرکان مطابق باور غلط خودشان احتجاج و به آنان گوشزد کرده که حتی مطابق همین باور غلط نیز شما باید تنها من را بپرستید.
بنابراین:
قضیه 1: در نگاه صحیح مسلمانان، الله تنها خالق (خلق از عدم) است.
قضیه 2: در نگاه غلط مشرکان، الله بهترین خالق است.

پی‌نوشت‌ها:
 1. سوره نحل‏، آیه 3.
 2.  سوره اعراف‏، آیه 189.
 3.  سوره نحل‏، آیه 17.
 4. سوره فاطر، آیه 3.
 5.  سوره حج‏، آیه 73.
 6. سوره مائده، آیه 110 و همچنین سوره  آل‌عمران، آیه 49.
 7. راغب اصفهانى، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، بیروت، دارالشامیه، چاپ اول، 1412 ق، ص 296؛ خسروی حسینی، سید غلامرضا، تفسیر لغوی و ادبی قرآن (ترجمه و تحقیق کتاب المفردات فی غریب القرآن راغب اصفهانی)، تهران، انتشارات مرتضوی، چاپ سوم، 1383 ش، ج 1، ص 632 و 633.
8.  طباطبایى، سید محمدحسین،‏ المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، چاپ دوم، 1390 ق، ج‏15، ص 22.
 9.  طبرسى، فضل بن حسن، ‏مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصرخسرو، چاپ اول، 1372 ش، ج‏7، ص 161.
 10.  سوره زمر، آیه 62 و سوره رعد، آیه 16: خداوند آفریننده همه‌چیز است.
 11. سوره مؤمنون‏، آیه 14؛ سوره صافات‏، آیه 125.
 12. طباطبائی، محمدرضا، صرف ساده، قم، دارالعلم، چاپ 31، 1373، ص 219 و 220.
 13. سوره روم، آیه 27.
 14. مبرد، محمد بن یزید، المقتضب، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1420 ق، ج 3، ص 201؛ شیخ صدوق ابن‌بابویه، محمد بن علی، التوحید، قم، جماعه المدرسین فی الحوزه العلمیه بقم، 1416 ق، ص 200: «الأکرم معناه الکریم و قد یجیء أفعل فی معنى الفعیل مثل قوله عز و جل وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ‌ أی هین علیه و مثل قوله عز و جل لاٰ یَصْلاٰهٰا إِلاَّ الْأَشْقَى و قوله وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى یعنی بالأشقى و الأتقى الشقی و التقی».
 15. برای اطلاع از نقد این پاسخ ر.ک: سبزوارى، محمد، الجدید فى تفسیر القرآن المجید، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات‏، چاپ اول، 1406 ق، ج‏5، ص 55.
 16. راغب اصفهانى، مفردات ألفاظ القرآن، ص 297.
 17.  فخر رزای، مفاتیح الغیب، ج‏23، ص 266.
 18. سوره صافات‏، آیه 125.
 

قرآن کتابی است آسمانی که مصون از هرگونه اشتباه و تناقض است. علت تصور تناقض در آیات قرآن، عدم آشنایی با زبان قرآن و همچنین مفاهیمی است که در دین بیان شده است.
سؤال در قیامت و ادعای تناقض در قرآن

پرسش:
در قیامت از انسان‌ها سؤال می‌شود یا نمی‌شود؟ یکی از ادله مخالفان الهی بودن قرآن، وجود تناقض در این کتاب است. مثلاً یکی از تناقضاتی که مدعی‌اند در قرآن وجود دارد درباره سؤال در قیامت است. مطابق برخی از آیات قرآن، سؤال می‌شود اما مطابق برخی دیگر، سؤال نمی‌شود. آیا این مدعا صحیح است؟
 

پاسخ:
قرآن به خاطر آیات پایین متهم به تناقص‌گوئی شده است:
-آن‌ها را نگه دارید که باید بازپرسی شوند؛ (1)
-به‌یقین، (هم) از کسانی که پیامبران به‌سوی آن‌ها فرستاده شدند، سؤال خواهیم کرد؛ (و هم) از پیامبران سؤال می‌کنیم؛ (2)
-به پروردگارت سوگند، (در قیامت) از همه آن‌ها سؤال خواهیم کرد، از آنچه عمل می‌کردند. (3)
برابر این سه آیه، در قیامت انسان‌ها مورد سؤال واقع می‌شوند، اما در آیه دیگری درباره قیامت، چنین آمده است: 
-در آن روز هیچ‌کس از انس و جنّ از گناهش سؤال نمی‌شود. (4)
بالاخره در قیامت از انسان‌ها سؤال می‌شود یا نمی‌شود؟!

مفسران به این شبهه به دو گونه مختلف پاسخ داده‌اند:

الف: مواقف مختلف قیامت
مطابق آیات قرآن و روایات معصومان علیهم‌السلام قیامت مواقف مختلف و گوناگونی دارد. (5) برای نمونه، امام صادق علیه‌السلام فرموده است: قبل از آنکه به‌حساب شما رسیدگی شود، به‌حساب خود رسیدگی کنید. در قیامت پنجاه موقف و توقفگاه هست که اندازه هر موقفی هزار سال است. آن حضرت سپس این آیه را تلاوت فرمودند: «در روزی که مقدار آن پنجاه‌هزار سال از آن سال‌هایی است که شما می‌شمارید». (6)
یکی از شرایط تحقق تناقض، وحدت زمان است؛ اما با بررسی سیاق آیات بالا متوجه می‌شویم که هرکدام از آن آیات مربوط به موقف و مرحله‌ای از قیامت است؛ نه اینکه همگی ناظر به یک‌زمان و موقف باشند. (7) آیه 24 سوره صافات درباره «یوم الدین» و «یوم الفصل» است: و می‌گویند: «ای وای بر ما، این روز جزاست!» (آری) این همان روز جدایی (حقّ از باطل) است که شما آن را تکذیب می‌کردید! (در این هنگام به فرشتگان دستور داده می‌شود): ظالمان و هم‌ردیفانشان و آنچه را می‌پرستیدند ... (آری آنچه را) جز خدا می‌پرستیدند جمع کنید و به‌سوی راه دوزخ هدایتشان کنید! آن‌ها را نگه‌دارید که باید بازپرسی شوند! (8)
آیه 6 سوره اعراف، درباره روز میزان است، روزی که اعمال آدمی در آن مورد ارزیابی و سنجش قرار می‌گیرد: و در آن موقع که عذاب ما به سراغ آن‌ها آمد، سخنی نداشتند جز این‌که گفتند: «ما ظالم بودیم!» (ولی این اعتراف به گناه، دیگر دیر شده بود؛ و سودی به حالشان نداشت.) به‌یقین، (هم) از کسانی که پیامبران به‌سوی آن‌ها فرستاده شدند سؤال خواهیم کرد؛ (و هم) از پیامبران سؤال می‌کنیم! و مسلماً (اعمالشان را) با علم (خود) برای آنان شرح خواهیم داد؛ و ما هرگز غایب نبودیم (بلکه همه‌جا حاضر و ناظر اعمال بندگان هستیم)! وزن کردن (اعمال و سنجش ارزش آن‌ها) در آن روز، حقّ است! کسانی که میزان‌های (عمل) آنان سنگین است، همان رستگاران‌اند! و کسانی که میزان‌های (عمل) آنان سبک است، افرادی هستند که سرمایه وجود خود را، به خاطر ظلم و ستمی که نسبت به آیات ما می‌کردند، از دست داده‌اند. (9) 
اما آیه 39 سوره الرحمن درباره آغاز قیامت است: شعله‌هایی از آتش بی‌دود و دودهایی متراکم بر شما فرستاده می‌شود؛ و نمی‌توانید از کسی یاری بطلبید! پس کدامین نعمت‌های پروردگارتان را انکار می‌کنید؟! در آن هنگام که آسمان شکافته شود و همچون روغن مذاب گلگون گردد (حوادث هولناکی رخ می‌دهد که تاب تحمل آن را نخواهید داشت)! پس کدامین نعمت‌های پروردگارتان را انکار می‌کنید؟! در آن روز هیچ‌کس از انس و جنّ از گناهش سؤال نمی‌شود. (10)

علامه طباطبائی ذیل آیه 39 سوره اعراف در پاسخ به ادعای تناقض گفته است: «این آیه منافاتى با آیه ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» و آیه «فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» ندارد؛ براى این‌که روز قیامت مواقف و جایگاه‌های مختلف و گوناگونى دارد. در بعضى از آن مواقف مردم بازخواست مى ‏شوند و در بعضى دیگر مهر بر دهان‌هایشان زده مى‌‏شود و در عوض اعضاى بدنشان سخن مى‏ گوید و در بعضى مواقف دیگر از سیمایشان شناخته مى شوند». (11) 

بنابراین:
قضیه 1: در برخی از مواقف قیامت از انسان‌ها سؤال می‌شود؛
قضیه 2: در برخی دیگر از مواقف قیامت از انسان‌ها سؤال نمی‌شود.

ب: سؤال‌های مختلف
سؤال و استفهام بر دو گونه است:
-استفهام و پرسش حقیقی: شخص سؤال‌کننده مطلبی را نمی‌داند و می‌پرسد تا بداند. همانند شاگردی که در کلاس از آموزگارش سؤال می‌پرسد تا یاد بگیرد؛
-استفهام و پرسش غیرحقیقی یا مجازی: شخص پرسش‌‌کننده مطلبی را می‌داند اما با وجود این، از آن مطلب سؤال می‌کند. همانند آموزگاری که در مقام امتحان از شاگردش سؤال می‌کند. استفهام مجازی با توجه به هدف و غرض شخص سؤال‌کننده انواع و اقسام مختلفی دارد:
§استفهام توبیخی: سؤال‌کننده مطلب را می‌داند، اما باهدف توبیخ و سرزنش مخاطبش از او سؤال می‌کند. برای نمونه، حضرت ابراهیم علیه-السلام بااینکه از واقع امر خبر دارد، اما در مقام نکوهش بت‌پرستان از آنان سؤال می‌کند: گفت: آیا آنچه را [با دست خود] می‌تراشید، می‌پرستید؟! (12)
§استفهام تعجبی: پرسش‌کننده به دنبال فهمیدن چیزی نیست، بلکه می‌خواهد تعجب خود را اظهار کند. برای نمونه، خداوند خطاب به یهودیان گفته است: آیا مردم را به نیکی فرمان می‌دهید و خود را [در ارتباط با نیکی] فراموش می‌کنید؟ (13)
§استفهام تقریری: هدف سؤال‌کننده گرفتن اقرار و اعتراف از مخاطب است، نه اطلاع از چیزی. برای نمونه، خداوند خطاب به مسلمانان که از مشرکان ترسیده‌اند، می‌گوید: آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (14)
§ برخی به گونه دیگری به این شبهه پاسخ داده و گفته‌اند: در روز قیامت از کسی استفهام حقیقی یا به عبارت دیگر سؤال استفهامی و اختباری نمی‌پرسند؛ چون هم خدا به‌خوبی می‌داند هرکسی چه‌کاره است (15) و هم «رنگ رخساره خبر می‌دهد از سرّ درون»؛ (16) وقتی همه چیز در پرونده اعمال آدمی ضبط‌شده و کاملاً مشخص است، چه نیازی به سؤال کردن و خبر گرفتن است؟ اما استفهام مجازی باهدف تقریر (اقرار گرفتن)، توقیف (بازخواست کردن)، تقریع (نکوهش کردن)، توبیخ (سرزنش کردن) و ... پرسیده می‌شود. (17)

بنابراین:
قضیه 1: در قیامت از انسان‌ها استفهام حقیقی نمی‌شود؛
قضیه 2: در قیامت از انسان‌ها استفهام مجازی باهدف توبیخ، تقریر، توبیخ و ... می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره صافات‏، آیه 24: ﴿ وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾.
2. سوره اعراف‏، آیه 6: ﴿ فَلَنَسْئَلَنَّ اَلَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ اَلْمُرْسَلِینَ﴾.
3. سوره حجر، آیه‌های 92 و 93: ﴿ فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * عَمّٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ﴾.
4. سوره الرحمن‏، آیه 39: ﴿ فَیَوْمَئِذٍ لاٰ یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لاٰ جَانٌّ ﴾.
5. ر.ک: صدر کریمی، فهیمه، مواقف قیامت از دیدگاه قرآن و روایات، قم، نسیم حیات، 1386 ش.
6. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق، ج‏8، ص 143: «فَحَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا عَلَیْهَا فَإِنَّ لِلْقِیَامَهِ خَمْسِینَ مَوْقِفاً کُلُّ مَوْقِفٍ مِقْدَارُهُ أَلْفُ سَنَهٍ ثُمَّ تَلَا فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَهٍ مِمَّا تَعُدُّونَ».
7. جصاص، احمد بن على‏، احکام القرآن، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، 1405 ق، ج‏5، ص 299: «لا یسأل فی أول أحوال حضورهم یوم القیامه لما یلحقهم من الدهش و الذهول ثم یسئلون فی وقت آخر»؛ 
طوسى، محمد بن حسن‏، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، بی‌تا، ج‏9، ص 477؛ زمخشرى، محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فى وجوه التأویل، بیروت، دارالکتاب العربی‏، چاپ سوم، 1407 ق، ج‏4، ص 450: 
«ذلک یوم طویل و فیه مواطن، فیسألون فی موطن و لا یسألون فی آخر».
8. سوره صافات، آیه‌های 20-24: ﴿ وَ قٰالُوا یٰا وَیْلَنٰا هٰذٰا یَوْمُ اَلدِّینِ * هٰذٰا یَوْمُ اَلْفَصْلِ اَلَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ  * اُحْشُرُوا اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْوٰاجَهُمْ وَ مٰا کٰانُوا یَعْبُدُونَ  * مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَاهْدُوهُمْ إِلىٰ صِرٰاطِ اَلْجَحِیمِ * وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾.
9. سوره اعراف، آیه‌های 5-9: ﴿ فَمٰا کٰانَ دَعْوٰاهُمْ إِذْ جٰاءَهُمْ بَأْسُنٰا إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا إِنّٰا کُنّٰا ظٰالِمِینَ * فَلَنَسْئَلَنَّ اَلَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ اَلْمُرْسَلِینَ * فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیْهِمْ بِعِلْمٍ وَ مٰا کُنّٰا غٰائِبِینَ * وَ اَلْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ اَلْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِینُهُ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ * وَ مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِینُهُ فَأُولٰئِکَ اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِمٰا کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا یَظْلِمُونَ﴾.
10.  سوره الرحمن، آیه‌های 35-39: ﴿ یُرْسَلُ عَلَیْکُمٰا شُوٰاظٌ مِنْ نٰارٍ وَ نُحٰاسٌ فَلاٰ تَنْتَصِرٰانِ * فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ * فَإِذَا اِنْشَقَّتِ اَلسَّمٰاءُ فَکٰانَتْ وَرْدَهً کَالدِّهٰانِ * فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ * فَیَوْمَئِذٍ لاٰ یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لاٰ جَانٌّ﴾.
11. طباطبایی، سید محمدحسین،‏ المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، چاپ دوم، 1390 ق، ج‏19، ص 107.
12. سوره صافات‏، آیه 95: ﴿ قٰالَ أَ تَعْبُدُونَ مٰا تَنْحِتُونَ﴾.
13. سوره بقره، آیه 44: ﴿ أَ تَأْمُرُونَ اَلنّٰاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ ... ﴾.
14. سوره زمر، آیه 36: ﴿ أَ لَیْسَ اَللّٰهُ بِکٰافٍ عَبْدَهُ ... ﴾.
15. سوره کهف، آیه 49: ﴿ وَ وُضِعَ اَلْکِتٰابُ فَتَرَى اَلْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمّٰا فِیهِ وَ یَقُولُونَ یٰا وَیْلَتَنٰا مٰا لِهٰذَا اَلْکِتٰابِ لاٰ یُغٰادِرُ صَغِیرَهً وَ لاٰ کَبِیرَهً إِلاّٰ أَحْصٰاهٰا وَ وَجَدُوا مٰا عَمِلُوا حٰاضِراً وَ لاٰ یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾؛ کتاب [اعمال] هرکسی [در برابر دیدگانش] نهاده می‌شود، پس مجرمان را می‌بینی که ازآنچه در آن است، هراسان و بیمناک‌اند و می‌گویند: ای وای بر ما، این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را فرونگذاشته است مگر آنکه آن را به‌حساب آورده؟! و هر عملی را انجام داده‌اند، حاضر می‌یابند و پروردگارت به هیچ‌کس ستم نخواهد کرد.
16. سوره الرحمن، آیه 41: ﴿ یُعْرَفُ اَلْمُجْرِمُونَ بِسِیمٰاهُمْ ... ﴾؛ گناهکاران به نشانه‌هایشان شناخته می‌شوند... .
17. جصاص، احکام القرآن، ج‏5، ص 299؛ نحاس، احمد بن محمد، عراب القرآن، بیروت، دارالکتب العلمیه، منشورات محمدعلی بیضون‏، چاپ اول، 1421 ق، ج‏4، ص 210؛ شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص 477؛ فخر رازی، مفاتیح الغیب‏ (التفسیر الکبیر)، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ سوم، 1420 ق، ج‏29، ص 367.
 

در آیات قرآن کریم وروایات ائمه معصومین علیهم السلام که مکمل قرآن هستند به هیچ عنوان دستوربه ظلم و تعدی وجود ندارد و این، خود نشانه تفاوت با تورات تحریف شده است.
دستور خدا به حضرت موسی علیه السلام برای ورود بنی اسرائیل به سرزمین مقدس

پرسش:
در آیات 22 تا 26 مائده شبهه مطرح می‌کنند که خدا به بنی‌اسرائیل دستور می‌دهند تا به سرزمینی که فلسطینیان زورمندی در آن ساکن بودند حمله کنند و بنی‌اسرائیل قبول نمی‌کنند و 40 سال در بیابان سرگردان می‌شوند. حمله کردن هم با کشتار و قتل‌عام ساکنان و ... است و این دستور کشتار در تورات هم آمده است. البته بنی‌اسرائیل بعداً به فرماندهی موسی و سپس یوشع این حملات را انجام دادند. از طرفی حضرت موسی قبلاً اصلاً آن‌ها را به دین الهی و به ایمان دعوت نکرده بود. آیا این مطالب صحیح است؟ واقعاً دستور کشتار فلسطینیان داده شده؟ آن‌هم قبل از دعوت به ایمان؟! آیا این باعث شک در الهی بودن قرآن نمی‌شود؟
 

پاسخ:
به اعتقاد جمعى از مفسّران، جبارانى که قرآن مجید در داستان ورود موسى علیه‌السلام و بنی‌اسرائیل به سرزمین مقدس، از آن‌ها یاد کرده، شاخه‌ای از «عمالقه» بوده‌اند. «عمالقه» جمع «عملاق»، نام شخصى از فرزندزادگان نوح علیه‌السلام است که قبیله عمالقه به او منسوب است.
آنان افرادى نیرومند، قوی پیکر و جنگجو بودند و به گفته بعضى از مورّخان، دو هزار سال پیش از میلاد مسیح علیه‌السلام در شمال حجاز زندگى می‌کردند و پس از حمله به مصر و تصرف آنجا، حدوداً 500 سال در آن سرزمین فرمانروایى می‌کردند؛ اما سرانجام در حدود 17 قرن پیش از میلاد، با حمله مصریان، به جزیره العرب بازگشتند و در یمن، حجاز و دیگر مناطق این جزیره ساکن شدند و دولت‌هایی را تشکیل دادند. (1)

ورود به سرزمین مقدس
آنچه خدا به موسی علیه‌السلام دستور داده بود آن بود که بنی‌اسرائیل وارد سرزمین مقدس شوند و در آنجا با آرامش زندگی کنند و با تداوم یکتاپرستی، به سرپیچى از فرمان‏ها و احکام حق‏ بازنگردند؛ ﴿ یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَهَ الَّتی‏ کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرین‏ ﴾؛ اى قوم من! به سرزمین مقدسى که خدا برایتان مقرّر فرموده در آیید و [به گناه، عصیان، سرپیچى از فرمان‏ها و احکام حق‏] بازنگردید که زیانکار می‌شوید. (۲) ابتدا در این دستور خبری از حمله و کشتار وجود ندارد؛ اما بنی‌اسرائیل با توجه به اینکه قومی نیرومند و ستمگر در سرزمین مقدس زندگی می کرد از این دستور سر باز زدند؛ ﴿ قالُوا یا مُوسى‏ إِنَّ فیها قَوْماً جَبَّارینَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْها... ﴾؛ گفتند: اى موسى! مسلماً در آنجا مردمى زورگو و ستمگر قرار دارند و ما هرگز وارد آنجا نمی‌شویم تا آنان ازآنجا بیرون روند... . (3)
درباره معنای کلمه «جبار» در کتب لغت این‌گونه آمده: کسی که مقابل پروردگار می‌ایستد، جنگجو است و هیچ موعظه‌ای را نمی‌پذیرد. (۴) در واقع ترس بنی‌اسرائیل از ورود به سرزمین مقدس آن بود که قبیله عمالقه هیچ دعوتی را مبنی بر یکتاپرستی و دوری از شرک نمی‌پذیرند و بی‌شک ورود بنی‌اسرائیل را با جنگ و قتال پاسخ خواهند گفت. به همین دلیل بنی‌اسرائیل از ورود به سرزمین مقدس واهمه داشتند.

نجات مردم از دست حکام مشرک و ستمگر
در طول تاریخ، پیامبران الهی همیشه مأمور به مبارزه با عقاید باطل و شرک و خرافات بوده‌اند؛ البته مبارزه با عقاید باطل، به معنای تحمیل عقیده نیست، چراکه ایمان و عقیده اجبار بردار نیست. کار پیامبران کنار زدن موانع است؛ یعنی با آن رژیم های ظالمانه و عقیده‌ای که تکیه‌گاه آن‌هاست، مبارزه می کنند، بعد که مانع کنار رفت، یکتاپرستی را عرضه می کنند تا افراد چنانچه تمایل دارند با تفکر آن را بپذیرند نه اجبار. در واقع دین الهی با ملت ها نجنگیده، با دولت ها جنگیده، یعنی باکسانی جنگیده که زنجیرهای خیالی و اجتماعی را به‌پای مردم بسته‌اند. دین با عقاید باطل مبارزه می کند، اما این مبارزه در آن حد که می خواهد مانع رسیدن دعوت و رسیدن حرف صحیح به مردم است، مبارزه سخت و از آنجا به بعد کاملاً نرم و به اختیار خود مردم است. (5)

مقایسه نقل تورات و قرآن
بنا بر آیات کتاب مقدس، خداوند به سموئیل پیامبر خود می‌گوید که شاول را به‌عنوان پادشاه بنی‌اسرائیل نصب فرموده و او را به جنگ عمالقه بفرستد. شاول نیز در جنگ با عمالقه پیروز شده و آن‌ها را نابود می‌کند. (۶) سموئیل به‌عنوان پیامبر الهی، از طرف خداوند این‌گونه به شاول دستور می‌دهد: «پس الآن برو و عمالیق را شکست داده، جمیع ما یملک ایشان را کاملاً نابود ساز و بر ایشان شفقت مفرما بلکه مرد و زن و طفل و شیرخواره و گاو و گوسفند و شتر و الاغ را بکش». (7)
مقایسه مسئله ورود بنی‌اسرائیل به سرزمین مقدس در تورات و قرآن این را نشان می دهد که اصل مسئله ورود و لزوم جنگ با حکومت واقع در سرزمین مقدس، مشترکاً در هر دو وجود دارد، اما دستور به کشتار مردم آن سرزمین و عدم ترحم به آنان حتی زنان و اطفال شیرخواره و نابودی اموال و حیوانات آنان، تنها در توراتی ذکرشده که قرآن کریم بر تحریف آن تأکید دارد. همین مسئله گواه بر الهی بودن قرآن، صادق بودن گزاره‌های آن، عدم تأثیرپذیری آن از کتاب مقدس و عدم تحریف آن است.

نتیجه:
در طول تاریخ، پیامبران الهی همیشه مأمور به مبارزه با عقاید باطل و شرک و خرافات بوده‌اند؛ البته ایمان و عقیده اجبار بردار نیست. کار پیامبران کنار زدن موانع اسـت؛ یعنی با آن رژیم های ظالمانه و عقیده‌ای که تکیه‌گاه آن‌هاست، مبارزه می کنند، سپس یکتاپرستی را عرضه می کنند تا افراد چنانچه تمایل دارند با تفکر آن را بپذیرند.
خداوند به موسی علیه‌السلام دستور داده بود که بنی‌اسرائیل وارد سرزمین مقدس شوند و با تداوم یکتاپرستی، به سرپیچى از فرمان‏ها و احکام حق‏ بازنگردند. بنی‌اسرائیل با توجه به اینکه قومی نیرومند و ستمگر در سرزمین مقدس زندگی می کرد از این دستور سرباز زدند. در واقع ترس آنان از این بود که قبیله عمالقه هیچ دعوتی را مبنی بر یکتاپرستی و دوری از شرک نمی‌پذیرند و بی‌شک ورود بنی‌اسرائیل را با جنگ و قتال پاسخ خواهند گفت.
مقایسه مسئله ورود بنی‌اسرائیل به سرزمین مقدس در تورات و قرآن این را نشان می دهد که اصل مسئله ورود و لزوم جنگ با حکومت واقع در سرزمین مقدس، مشترکاً در هر دو وجود دارد، اما دستور به کشتار مردم آن سرزمین و عدم ترحم به آنان حتی زنان و اطفال شیرخواره و نابودی اموال و حیوانات آنان، تنها در توراتی ذکرشده که قرآن کریم بر تحریف آن تأکید دارد. همین مسئله گواه بر الهی بودن قرآن، صادق بودن گزاره‌های آن، عدم تأثیرپذیری آن از کتاب مقدس و عدم تحریف آن است.

 منابع برای مطالعه بیشتر:
مطهری، مرتضی، جامعه‌شناسی و تاریخ، تهران، بینش مطهر، 1394 ش، از ص 183.

پی‌نوشت‌ها:
1. ر.ک: وجدی، محمد فرید‏، دائره المعارف القرن العشرین، بیروت، دارالمعرفه، چاپ سوم، 1979 م، ج 6، ص 32؛ تفاسیر ذیل آیه ﴿ قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّ فِیهَا قَوْماً جَبَّارِینَ﴾؛ سوره مائده، آیه 22.
2. سوره مائده، آیه 21.
3. سوره مائده، آیه 22.
4. فراهیدی، خلیل، العین، المحقق مهدی المخزومی و إبراهیم السامرائی، الناشر دار ومکتبه الهلال، بی تا، ج 6، ص 117.
5. ر.ک: مطهری، مرتضی، آزادی انسان، تهران، دبیرخانه بینش مطهر، 1394 ش، صص 186-190.
6. ر.ک: سموئیل اول، فصل 15، آیات 1. – 10.
7. سموئیل اول، فصل 15، آیه 3.
 

مسجد النبی صل الله علیه و آله و سلم دارای ستون های گوناگونی است که برخی از آن ها بواسطه مسئله ای خاص، نامگذاری شده اند. یکی از آن ستون ها ستون توبه می باشد.
شأن نزول آیه مربوط به ستون توبه

پرسش:
ستون توبه چیست؟ کدام آیه در قرآن به آن اشاره دارد؟ شأن نزول و علت نام‌گذاری آن چیست؟
 

پاسخ:
خلقت انسان به‌گونه‌ای است که همواره در معرض خطا و لغزش قرار دارد. ازاین‌رو خدای حکیم بر اساس رحمت واسعه‌ خود، برای جبران لغزش‌ها و کج‌روی‌های انسان دری به نام توبه را به روی او گشوده است که بتواند خطاهای گذشته را جبران و از کوره راه معصیت الهی به صراط مستقیم  اطاعت و بندگی خدای سبحان برگردد. بر همین اساس، «توبه» در قرآن کریم از جایگاه ویژه‌ای  برخوردار است و در اندیشه اسلامی به‌عنوان یک عمل مهم و مؤثر در طهارت و پاک‌سازی انسان تلقی می‌شود؛ بنابراین توبه راه جبران و وسیله‌ای امیدبخش است که انسان‌های بی‌شماری را از خطر سقوط در وادی یأس و ناامیدی و هلاکت نگه می‌دارد.

ستون توبه و علت نام‌گذاری آن
ستون توبه یکی از ستون‌های مشهور و دارای فضیلت مسجدالنبی است که چهارمین ستون از سمت منبر، دومین ستون از سمت قبر شریف پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سومین ستون از سمت قبله است (۱) که به خاطر ماجرای توبه یکی از اصحاب رسول خدا صلی‌الله علیه و آله به نام «بشیر بن عبدالمنذر انصاری» مشهور به «ابولبابه» این ستون را ستون توبه یا «استوانه ابولبابه» می‌گویند.(2)

شأن نزول آیه
در مورد شأن نزول آیه ۱۰۲ سوره مبارکه توبه که می‌فرماید: «و گروهى دیگر، به گناهان خود اعتراف کردند؛ و کار خوب و بد را به هم آمیختند؛ امید می‌رود که خداوند توبه آن‌ها را بپذیرد؛ به‌یقین، خداوند آمرزنده و مهربان است» روایاتى نقل‌شده که در بیشتر آن‌ها به نام «ابولبابه انصارى» برخورد می‌کنیم؛ طبق روایتى: او با دو یا چند نفر دیگر از یاران پیامبر از شرکت در جنگ «تبوک» خوددارى کردند و هنگامی‌که آیات قرآن در مذمت متخلفین را شنیدند بسیار ناراحت و پشیمان گشتند، خود را به ستون‌های مسجد پیامبر بستند. 
هنگامی‌که پیامبر از جنگ بازگشت و از حال آن‌ها خبر گرفت عرض کردند: آن‌ها سوگند یادکرده‌اند که خود را از ستون باز نکنند تا اینکه پیامبر آن‌ها را بازنماید. رسول خدا فرمود: من نیز سوگند یاد می‌کنم چنین کارى را نخواهم کرد، مگر اینکه خداوند به من اجازه دهد. آیه فوق نازل شد که خداوند توبه آن‌ها را پذیرفته و پیامبر آن‌ها را از ستون مسجد باز کرد. آن‌ها به شکرانه این موضوع، همه اموال خود را به پیامبر تقدیم داشتند و عرض کردند: این همان اموالى است که به خاطر دل‌بستگی به آن، ما از شرکت در جهاد خوددارى کرده‌ایم، همه این‌ها را از ما بپذیر و در راه خدا انفاق کن. پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: هنوز دستورى دراین‌باره بر من نازل نشده است. چیزى نگذشت که آیه بعد نازل شد و دستور داد: پیامبر قسمتى از اموال آن‌ها را برگیرد و مطابق بعضى از روایات یک‌سوم از اموال آن‌ها را پذیرفت.

در پاره‌ای دیگر از روایات می‌خوانیم: آیه فوق درباره «ابولبابه» و راجع به داستان «بنى قریظه» است. «بنى قریظه» گروهى از یهود بودند، با «ابولباله» مشورت کردند: آیا تسلیم حکم پیامبر بشوند یا نه؟ او گفت: اگر تسلیم شوید همه شما را سر می‌برند! سپس از این گفته خود پشیمان شد و توبه کرد و خود را به ستون مسجد بست تا آیه فوق نازل شد و خداوند توبه او را پذیرفت. (3)

نتیجه:
ستون توبه یکی از ستون‌های مشهور و دارای فضیلت مسجدالنبی است که به خاطر ماجرای توبه یکی از اصحاب رسول خدا صلی‌الله علیه و آله به نام «بشیر بن عبدالمنذر انصاری» مشهور به «ابولبابه» این ستون را ستون توبه و یا  «استوانه ابولبابه» می‌گویند. شأن نزول آیه ۱۰۲ سوره مبارکه توبه درباره این ماجرا است.

پی‌نوشت‌ها:
۱. عماره و توسعه المسجد النبوی الشریف عبر التاریخ، تألیف: ناجی بن محمدحسن عبدالقادر الأنصاری، نادی المدینه المنوره الادبی، ص ۷۰.
۲. ر.ک: جعفریان، رسول، آثار اسلامی مکه و مدینه، نشر مشعر، ص ۲۸۰.
۳. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج ۸، ص ۱۱۴؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع‌البیان، دارالمعرفه، بیروت - لبنان، ج ۵، ص 1۰۰.
 

معجزه آوردن پیامبران الهی صلوات الله علیهم اجمعین، تابع شرایطی خاص بود و اینطور نیست که هر وقت کسی درخواست معجزه داشت پیامبر هم موظف به اجابت درخواست وی باشد.
درخواست معجزه کفار و عدم اجابت پیامبر صل الله علیه و آله

پرسش:
طبق خود آیات قرآن معجزه آوردن دلیل اثبات نبوت و پیامبری است. پس چرا وقتی از پیامبر اسلام معجزه می‌خواهند (درآیات 90 تا 93 سوره اسراء) ایشان می‌گوید من بشری مثل شما هستم و معجزه نمی‌آورد؟ پس از کجا باید پیامبر بودن را فهمید وقتی به درخواست طبیعی مردم جواب داده نشود و معجزه آورده نشود؟ انسان بودن که مانع معجزه آوردن نیست. مگر پیامبر رسول نیست، رسول هم باید بتواند معجزه بیاورد؟
 

پاسخ:
طبق آیات 90 تا 93 سوره اسراء، رسول خدا صلی‌الله  علیه  و آله از آوردن معجزات درخواستی بعضی افراد خودداری می کند. برای روشن شدن اصل مسئله به شأن نزول این آیات اشاره می‌کنیم.

شأن نزول آیات
گروهى از قریش نزد کعبه جمع شده، گفتند: «محمد را احضار کنید و با او گفتگو کنید.» به او پیام فرستادند که اشراف قوم جمع شده‌اند و می‌خواهند با تو گفتگو کنند. پیامبر خدا نزد آن‌ها شتافت، به گمان اینکه آن‌ها تغییر فکر داده‌اند. به‌خصوص که به هدایت آن‌ها شدیداً علاقه‌مند بود. گفتند: «اى محمد، ما ناچاریم کارمان را با تو یکسره کنیم. تو نسبت به قومت کارى کردى که‏ احدى نکرده است. به خدایان ما بد گفتى دین ما را باطل شناختى و در میان مردم سنگ تفرقه افکندى. اگر مال می‌خواهی به تو می‌دهیم. اگر طالب مقام هستى تو را بر کرسى سرورى می‌نشانیم و اگر بیمارى، طبیبان را فرا می‌خوانیم تا به درمان تو پردازند.» 
فرمود: «هیچ‌یک از این‌ها نیست. خداوند مرا به رسالت، به‌سوی شما فرستاده و کتاب آسمانى را بر من نازل کرده است. اگر سخنم را بپذیرید، در دنیا و آخرت، از آن بهره‌مند خواهید شد و اگر نپذیرید، صبر می‌کنم تا خداوند میان ما حکم کند.» گفتند: «سرزمین ما از همه جا تنگ‌تر و خشک ‏تر است. از خدایت بخواه تا این کوه‌ها را از مکه بردارد و رودهایى همچون رودهاى عراق و شام براى ما جارى سازد و گذشتگان ما را- مخصوصاً «قصى» که پیرى راست‌گو بود- زنده کند تا از آن‌ها سؤال کنیم که تو راست می‌گویی یا دروغ.» فرمود: «خدا مرا براى این کارها نفرستاده  است». گفتند: «اگر این کارها را نمی‌کنی، از خدا بخواه که فرشته‌ای بفرستد تا تو را تصدیق کند و براى تو باغ‌ها و کاخ‌ها و گنج  هایى از طلا خلق کند». فرمود: «من براى این کارها مبعوث نشده‌ام. خداوند مرا براى دعوت به دین توحید، فرستاده است. اگر بپذیرید، بسیار بجاست و اگر نپذیرید، خداوند میان من و شما حکم می‌کند». گفتند: «بنابراین آسمان را بر سر ما فرود آور. تو مدعى هستى که خدا هر چه بخواهد، می‌کند.» فرمود: «مرا در این کار اختیارى نیست. اگر خداوند مصلحت بداند، انجام می‌دهد». یکى از آن‌ها گفت: «ما ایمان نمی‌آوریم، مگر اینکه خداوند و فرشتگان را بیاورى تا ضامن صدق گفتار تو باشند». 
پیامبر برخاست. پسرعمه‌اش نیز برخاسته، گفت: «محمد، به خدا، من هرگز به تو ایمان نمی‌آورم، مگر اینکه نردبانى نصب کنى و در برابر من، به آسمان بروى و گروهى از فرشتگان را همراه خود بیاورى که تو را تصدیق کنند و کتابى همراه داشته باشى که گواه تو باشد.» ابوجهل گفت: «او براى قبول هیچ‌یک از این پیشنهادها حاضر نیست. من با خداوند عهد می‌کنم که هرگاه به سجده رفت، سنگى بر سرش بکوبم.» پیامبر براثر دیدن این صحنه و شنیدن این سخنان بادلی افسرده، بازگشت. این آیات را خداوند، به همین مناسبت نازل فرمود. (1)

وظیفه پیامبر درباره معجزات
همان‌طور که معلوم است، بعضى از این درخواست‌ها اصولاً محال بالذات و نامعقول‏ بوده است، مانند احضار کردن خداوند و فرشتگان؛ و یا نامه مخصوص از آسمان! لابد به نام و نشان آن‌ها آوردن! بعضى دیگر اگر عملى می‌شد اثرى از تقاضاکنندگان باقى نمی‌ماند تا ایمان بیاورند یا نیاورند (مانند نازل شدن سنگ‌های آسمانى بر سر آن‌ها). بقیه پیشنهادهاى آنان در داشتن یک زندگى مرفه با مال و ثروت فراوان خلاصه می‌شده است، درحالی‌که می‌دانیم پیامبران براى چنین کارى نیامده‌اند. (۲) اصلاً پیامبر یک خارق‌العاده ‏گر نیست که هرکسی به او پیشنهاد اعجازى به میل خود کند و اگر نپسندید پیشنهاد دیگرى مطرح نماید و قوانین و سنن آفرینش را به بازى بگیرد و بعد از این‌همه نیز اگر مایل بود بپذیرد و اگر میلش نبود با بهانه‌ای شانه خالى کند.
وظیفه پیامبر اثبات ارتباط خود به خدا از طریق آوردن معجزه است و هرگاه به‌قدر کافى معجزه نشان دهد دیگر هیچ‌گونه وظیفه‌ای در این رابطه ندارد. او حتى زمان نزول معجزات را ممکن است نتواند پیش‌بینی کند و تنها درجایی از خداوند تقاضاى معجزه می‌کند که بداند خدا به این امر راضى است. (3)
پس حتی اگر فرض کنیم بعضى از این درخواست‌ها هیچ اشکالی به آن وارد نباشد، صرفاً به‌منظور بهانه‌جویی بوده است و وظیفه پیامبر این نیست که در مقابل پیشنهادات بهانه ‏جویان تسلیم گردد، بلکه وظیفه او ارائه معجزه است به مقدارى که صدق دعوت او ثابت شود و بیش از این چیزى بر او نیست. (4)

 نتیجه:
گروهى از قریش نزد کعبه جمع شده و از رسول خدا درخواست کارهایی خارق‌العاده داشتند. درآیات 90 تا 93 سوره اسراء، به این درخواست‌ها و عدم پذیرش این معجزات توسط آن حضرت اشاره شده  است.  بعضى از این درخواست‌ها محال بالذات و نامعقول‏ بوده  است، مانند احضار کردن خداوند و فرشتگان. بقیه پیشنهادهاى آنان در داشتن یک زندگى مرفه با مال و ثروت فراوان خلاصه می‌شده  است در حالى که پیامبران براى چنین کارى نیامده‌اند. پیامبر یک خارق‌العاده‏ گر نیست که هرکسی به او پیشنهاد اعجازى به میل خود کند. وظیفه پیامبر اثبات ارتباط خود به خدا از طریق آوردن معجزه است و هرگاه به‌قدر کافى معجزه نشان دهد دیگر هیچ وظیفه‌ای در این رابطه ندارد؛ و تنها درجایی از خداوند تقاضاى معجزه می‌کند که بداند خدا به این امر راضى است.
پس حتی اگر بعضى از این درخواست‌ها هیچ اشکالی به آن وارد نباشد، صرفاً به‌منظور بهانه‌جویی بوده و وظیفه پیامبر این نیست که در مقابل پیشنهادات بهانه ‏جویان تسلیم گردد، بلکه وظیفه او ارائه معجزه است به مقدارى که صدق دعوت او ثابت شود.

 

 منابع برای مطالعه بیشتر:
1. موسوی اردبیلی، سید عبدالکریم، در پرتو وحی، قم، دانشگاه مفید، چاپ اول، 1388، ج 1، صص 174-176.
2. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ پنجم، 1417 ق، ج 13، ص 203.
پی‌نوشت‌ها:
1. ر.ک: طبرسی، فضل بن حسن، مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، تحقیق محمدجواد بلاغی، تهران، ناصرخسرو، چاپ سوم، 1372 ش، ج 6، صص 678-679.
2. ر.ک: مکارم، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ اول، 1374 ش، ج ۱۲، ص 287.
3. تفسیر نمونه، پیشین، ص 284.
4. تفسیر نمونه، پیشین، ص 287.

خداوند متعال برتری حقیقی انسان ها را به تقوا می داند که مسئله ای فراجنسیتی است. خطابات قرآنی، بیان محتوایی بسیار رفیع، در قالب الفاظ و قواعد دستور زبان است.
ادبیات مردانه در قرآن کریم

پرسش:
چرا بیشتر آیات قرآن، خطابشان به مردان و یا درباره آن هاست؟ مگر فقط مردان مخاطب قرآن هستند؟ آیا این بی‌توجهی به زنان نیست؟ حتی در آیاتی هم که درباره زن و مرد است، اول مردان را می‌آورد! مثلاً المؤمنون و المؤمنات! چرا؟ آیا قرآن مردها را ترجیح داده است؟ پس چگونه می‌تواند راهنمای همه انسان‌ها باشد؟
 

پاسخ:
خداوند متعال که خود نه مرد است و نه زن، در هیچ جای قرآن نوع مردان را بر نوع زنان برتری نداده است. برتری حقیقی هر انسان نسبت به انسان دیگر، برتری روحی و معنوی است و روح و معنویت نیز نه مرد می‌شناسد و نه زن؛ زیرا روح مجرّد و فارغ از تعلّقات مادّی است. خداوند متعال در این باره می‌فرماید: ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیر﴾(1) ؛ اى مردم در واقع ما شما را از مرد و زنى آفریدیم و شما را نژادها و قبیله‌هایی قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا، خود نگهدارترین (و پارساترینِ) شماست، به ‌راستی که خدا داناى آگاه است.
در جاهای دیگر به صراحت به این شبهه جواب داده و می‌فرماید: ﴿وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ وَ لا یُظْلَمُونَ نَقِیرا﴾(2) ؛ و هر کس از زن و مرد کارهاى شایسته کند، به شرطى که ایمان داشته باشد، به بهشت داخل می‌شود و حتى به قدر پوسته هسته خرما ستم نمی‌بیند. در این زمینه، آیات دیگری نیز قابل استشهاد می‌باشد.(3)  
بنابراین می‌توان گفت: روح حاکم بر الفاظ و خطابات قرآنی، انسان محورانه و فرا جنسیتی است که فقط بر هدایت انسان عنایت دارد، چه مرد باشد چه زن.

خطابات قرآنی
خطاب‌هایی که در قرآن کریم آمده به چند صورت است:

1. گاهی خطاب با عبارت ﴿یا أَیُّهَا النَّاس﴾؛ ای مردم(4)  است که 20 مرتبه در قرآن کریم تکرار شده است. این خطاب هم شامل مؤمنین می‌شود و هم کفّار، هم شامل مردان می‌شود و هم زنان.

2. گاهی خطاب با عبارت ﴿یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾؛ ای کسانی که ایمان آوردید(5)  است که 89 مرتبه در قرآن کریم تکرار شده است. این خطاب نیز، مردان و زنان را با هم در بر می‌گیرد و به مردان اختصاص ندارد، زیرا بنا بر قواعد ادبی بعضی از زبان‌ها از جمله زبان عربی (که قرآن نیز بر اساس آن نازل شده است) وقتی مرد و زن با هم مورد خطاب قرار گیرند از صیغه مذکر استفاده می‌شود(6)  و این صرفاً یک قاعده زبانی است نه این که بخواهد فضیلتی را برای مردان اثبات کند.
شاهد ما بر این ادّعا این است که در مقابل ﴿یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ عبارت ﴿یا أَیُّهَا الَّذِینَ کَفَرُوا﴾(7)  یا عبارت ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾(8)   قرار دارد که هیجده مرتبه تکرار شده است. اگر قرار بود نوع مردان به خاطر مرد بودن بر زنان مقدّم شوند، این تقدّم فقط باید در خوبی‌ها و نعمت‌ها اتفاق می‌افتاد نه این که در کفر و عذاب نیز مردان را مقدّم کند و از صیغه‌ای استفاده کند که اصالتاً مربوط به مردهاست. پس غلبه صیغه مذکر بر مؤنث صرفاً یک قاعده زبانی است که دلالتی بر فضیلت نوع مرد نسبت به زن ندارد.

3. گاهی خطاب با عبارت ﴿الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنات﴾(9)  یا ﴿الرِّجالِ وَ النِّساء﴾(10)  است که مردان در نوشتار بر زنان مقدّم شده‌اند. این نوع گفتار نیز یک قاعده نانوشته قرآنی است که در خطاب‌ها، مرد بر زن مقدّم می‌شود، هم در خوبی‌ها و هم در بدی‌ها. این تقدّم شاید به دلیل مراعات عفت و پوشیده ماندن زنان است، اما در هر حال هیچ کس از این تقدّم، افضلیت مرد را برداشت نمی‌کند؛ مانند این که در قرآن کریم مرد سارق بر زن سارق مقدّم شده است: ﴿السَّارِقُ وَ السَّارِقَه﴾(11)  آیا این تقدّم می‌تواند دلیل بر برتری مرد بر زن باشد؟ کما این که در خوردن و آشامیدن نیز خداوند متعال در همه جای قرآن کریم خوردن را بر نوشیدن مقدّم کرده است: ﴿کُلُوا وَ اشْرَبُوا﴾(12)  حال آیا می‌شود گفت: خوردن بر آشامیدن مقدّم است؟ در حالی که تجربه نشان داده انسان بدون غذا می‌تواند تا مدّت‌ها زنده بماند، ولی بدون آب این مقدار زمان ممکن نیست.

چند نکته
1. در زبان عربی علائم تذکیر، به ‌خودی ‌خود معنای عام را می‌رساند و تنها هنگامی ‌که در مقابل علائم تأنیث واقع شود بر خصوص مذکر دلالت می‌کند، کما این‌که اسم ظاهر (غیر ضمیر) هم در موارد عام به شکل مذکر آن می‌آید.
2. این‌‌که چرا عرب جانب مذکر را غلبه می‌دهد، امری مربوط به فرهنگ زمان نزول آیات است، فرهنگی که در زبان عربی اثر گذاشته است و قرآن برای تغییر زبان عربی نیامده تا انتظار داشته باشیم با خصوصیات زبانی آن به مقابله و ستیز برخیزد.
3. مردان نسبت به زنان، در زمان نزول خطابات قرآن، حضور فعال‌تری در صحنه‌های اجتماعی داشته‌ و به‌‌طور خاص در صحنه‌های شأن نزول وحی بیشتر حاضر بوده‌اند، از این‌رو منطقی است که قرآن، مخاطب را مردان بگیرد و یا موضوعات مربوط به آن‌ها و خطاب بیشتر آیات به آنان باشد. لذا این اصلاً به معنای نگاه جنسیتی و یا برتری دادن مرد بر زن نیست.
4. افزون بر این‌ها وقتی «زن» را به عنوان ناموس در نظر بگیریم، حیا و متانت اقتضاء می‌کند هر چه کمتر در محاورات عمومى مورد خطاب قرار گیرد، کما این‌که این فرهنگ در خانواده‌های با شخصیت به طور معمول رعایت می‌شود.

نتیجه
هیچ کدام از خطاب‌های قرآنی بر برتری مرد نسبت به زن دلالتی ندارد و اصل در برتری هر انسانی نسبت به دیگری، تقوا است که با تعالی روحانی حاصل می‌شود و روح، مجرد است و جنسیت بردار نیست.

پی نوشت:
1. سوره حجرات، آیه 13. 
2. سوره نساء، آیه 124.
3. مانند: سوره آل‌عمران، آیه 95؛ سوره نحل، آیه 97؛ سوره غافر، آیه 40.
4. در سوره‌هایی مانند: بقره، آیات 21 و 168؛ نساء، آیات 1 و 170 و.... 
5. در سوره‌هایی مانند: بقره، آیات 104 و 153 و 172 و... .
6. ولی برعکس آن صادق نیست یعنی اگر در خطاب فقط زن‌ها مد نظر باشند تنها باید از صیغه مؤنث استفاده کرد.
7. سوره تحریم، آیه 7.
8.  در سوره‌هایی مانند: بقره، آیات 6 و 161؛ آل‌عمران، آیه 4 و 10 و... 
9. در سوره‌هایی مانند: توبه، آیه 72؛ احزاب، آیه 35 و... .
10. سوره نساء، آیه 75.
11. سوره مائده، آیه 38.
12. در سوره‌هایی مانند: بقره، آیه 60 و 178؛ اعراف، آیه 31؛ طور، آیه 19 و... .
 

خداوند علاقه به کسی که دشمن خدا است را منع کرده و معاشرت با ایشان را اجازه نداده است فقط در موارد خاصی، استثناءاتی را بیان کرده که پدر و مادر یکی از آنها است.
شبهه تناقض بین آیات احترام به پدر و مادر

پرسش:
پدر و مادری که دشمن خدا هستند را دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم؟ قرآن از یک‌سو آدمی را از دوستی با دشمنان خدا حتی اگر پدر و مادرش باشند، بازمی‌دارد و از سوی دیگر، به دوستی پدر و مادری که دشمن خدا هستند، فرمان می‌دهد! مشخص است که دچار تناقض‌گویی شده است.
 

پاسخ:
برخی گمان کرده‌اند که قرآن در زمینه دوستی با پدر و مادر دچار تناقض‌گویی شده است؛ چراکه قرآن از یک‌سو مسلمانان را از دوستی با دشمنان خدا حتی اگر پدر و مادر آنان باشند، بازمی‌دارد و از سوی دیگر به دوستی پدر و مادری که دشمن خدا هستند، فرمان می‌دهد:
هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمی‌یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند، هرچند پدران (پدر و مادر) یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند‌... (1)

و هرگاه آن دو (پدر و مادر)، تلاش کنند که تو چیزی را همتای من قرار دهی که از آن آگاهی نداری، از ایشان اطاعت مکن، ولی با آن دو، در دنیا به طرز شایسته‌ای رفتار کن‌... . (2)

بنابراین:
قضیه 1: با دشمنان خدا دوستی نکن؛ حتی اگر پدر و مادرت باشند؛
قضیه 2: با پدر و مادرت دوستی کن؛ حتی اگر از دشمنان خدا باشند.

در مقام پاسخ به این پرسش، نخست به سبب نزول این دو ‌آیه نگاهی می‌اندازیم:
سبب نزول ‌آیه 22 سوره مجادله ﴿حاطب بن أبى بلتعه﴾؛ است. او هرچند مسلمان شده و به مدینه مهاجرت کرده بود، اما خانواده‌اش همچنان در مکه بودند. وی برای این‌که مشرکان مکه خانواده‌اش را اذیت نکنند، برای آنان جاسوسی می‌کرد و اخبار مدینه را در قالب نامه به مکه می‌فرستاد. یکی از این خبرها آمادگی سپاه اسلام برای فتح مکه پس از پیمان‌شکنی مشرکان قریش بود. حاطب نامه‌ای نوشت و آن را به زنی به نام صفیه داد تا به مکه ببرد. 
جبرئیل بر پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله نازل شد و ایشان را از جریان مطلع و امیرالمؤمنین علیه‌السلام آن زن را دستگیر کرد. وقتی پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله از حاطب پرسید: چرا این کار را کردی؟ وی گفت: خانواده من در مکه پشتیبانی نداشتند و خواستم با این کار به مشرکان مکه نزدیک شوم. پیامبر صلی‌الله علیه و آله حاطب را بخشید و آزاد کرد. در این هنگام آیه 22 سوره مجادله نازل شد. (3) بنابراین، سبب نزول این ‌آیه همکاری با دشمنان و جاسوسی برای آنان در امر مهمی همچون امور نظامی بوده است.
سبب نزول دیگری که برای این ‌آیه بیان‌شده، بر این پایه است: پسر «عبدالله بن ابی» از پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله خواست تا نیم‌خورده آب خودشان را در اختیار او قرار دهند. حضرت از او پرسیدند: آن را برای چه می‌خواهی؟ او گفت: می‌خواهم به پدرم بدهم تا به برکت این آب، شک او نسبت به شما از بین برود. پیامبر به او اجازه دادند اما پدرش وقتی متوجه شد که او نیم‌خورده پیامبر را برایش آورده، نه تنها نخورد، بلکه زبان به توهین گشود و به ساحت حضرت جسارت کرد. آن پسر نزد پیامبر خدا برگشت و از ایشان اجازه خواست که گردن پدرش را بزند! اما پیامبر به او اجازه نداد و فرمود: برو با او مدارا کن و بساز. (4) مطابق این سبب نزول، مسلمانان هرچند اجازه ندارند با دشمنان خدا و پیامبرش دوست باشند، اما در عین حال زندگی مسالمت‌آمیز با آنان مانعی ندارد.
آیه 15 سوره لقمان نیز درباره «سعد بن ابی وقاص» نازل شده است. پس از اینکه او مسلمان شد، مادرش به او گفت: مگر خدا به تو نگفته که از پدر و مادرت اطاعت کنی؟ من نذر می‌کنم تا زمانی که تو از اسلام دست برنداری، اعتصاب غذا کنم. بعد از سه روز که چیزی نخورد و ننوشید، حالت غش به او دست داد. سعد پیش مادرش رفت و گفت: به خدا سوگند اگر صد جان هم داشته باشی و هر صد جانت یک‌به‌یک در مقابل من از بدنت خارج شوند، من دست از اسلام برنمی‌دارم. مادر سعد وقتی فهمید که این کارش فایده‌ای ندارد، دست از اعتصاب غذا برداشت. (5)
همان‌طور که مشخص است هرکدام از این دو ‌آیه مربوط به واقعه‌ای خاص و مجزای از دیگری هستند و به هم ارتباطی ندارند تا تناقضی در کار باشد. چنانکه بررسی این دو ‌آیه ـ با قطع‌نظر از سبب نزولشان ـ نشان می‌دهد که آن‌ها هم از جهت موضوع و هم از جهت محمول، باهم متفاوت‌اند:

1. اختلاف در موضوع
آیه 22 سوره مجادله درباره پدر و مادری است که دشمن خدا و پیامبرش هستند؛ اما آیه 15 سوره لقمان درباره پدر و مادری است که مشرک هستند و فرزندشان را به شرک دعوت می‌کنند. «مشرک» یعنی کسی که غیر خدا را همتا و شریک او قرار داده است و چنین شخصی لزوماً باخدا و پیامبرش دشمن نیست؛

2. اختلاف در محمول
در ‌آیه 22 سوره مجادله سخن از «مَوَدَّت» اما در ‌آیه 15 سوره لقمان سخن از «مصاحبت و همراهی نیک» یا همان «حُسْن معاشرت» یا به عبارت سوم، همزیستی مسالمت‌آمیز است؛ و نیازی به گفتن ندارد که «مودت» و «حسن معاشرت»، نه‌تنها به یک معنا بلکه حتی باهم ملازم و همراه هم نیستند؛ چراکه می‌توان با افراد مختلفی همزیستی مسالمت‌آمیز داشت، اما به هیچ‌وجه به آنان علاقه، مودت و تمایلی (6) نداشت. (7) به‌ویژه که «مودت» صرف محبت، دوستی و مهربانی نیست، بلکه محبتی است که اطاعت و پیروی را به همراه می‌آورد؛ (8) لذا خداوند در قرآن از مسلمانان خواسته است که نسبت به اهل‌بیت پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله مودت داشته باشند:
بگو: از شما [در برابر ابلاغ رسالتم] هیچ پاداشی جز مودّت نزدیکان را [اهل‌بیت علیهم‌السلام] را نمی‌خواهم. (9)

بنابراین، این دو ‌آیه هم از جهت موضوع و هم از جهت محمول باهم متفاوت‌اند و نمی‌توانند متناقض باشند:
قضیه 1: به دشمنان خدا، حتی اگر پدر و مادرت باشند، مودت نکن؛
قضیه 2: با پدر و مادرت، حتی اگر مشرک باشند، مصاحبت نیکو داشته باش.

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره مجادله، آیه 22: ﴿ لاٰ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ یُوٰادُّونَ مَنْ حَادَّ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کٰانُوا آبٰاءَهُمْ أَوْ أَبْنٰاءَهُمْ أَوْ إِخْوٰانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ …﴾.
2. سوره لقمان، آیه 15: ﴿ وَ إِنْ جٰاهَدٰاکَ عَلىٰ أَنْ تُشْرِکَ بِی مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاٰ تُطِعْهُمٰا وَ صٰاحِبْهُمٰا فِی اَلدُّنْیٰا مَعْرُوفاً ... ﴾.
3. مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، محقق: شحاته، بیروت: دار احیائ الثراث العربی، 1423 ق، ج‏4، ص 265؛ فراء، یحیی بن زیاد، معانى القرآن، مصر: الهیئه المصریه العامه للکتاب، 1980 م، چاپ دوم، ج‏3، ص 142.
4. ابوالفتوح رازى، حسین بن على، ‏روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، مشهد مقدس، آستان قدس رضوى، بنیاد پژوهش‌هاى اسلامى‏، چاپ اول، 1408 ق، ج‏19، ص 91.
5. طبرى، محمد بن جریر، جامع البیان فى تفسیر القرآن (تفسیر الطبرى)، بیروت، دارالمعرفه، چاپ اول، 1412 ق، ج‏21، ص 45؛ ابوالفتوح رازى، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، ج‏15، ص 289.
6. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی‏، چاپ اول، 1368 ش، ج‏13، ص 64: «أنّ الأصل الواحد فی المادّه: هو تمایل الى شی‏ء».
7. معرفت، محمدهادى، ‏شبهات و ردود حول القرآن الکریم، قم، موسسه فرهنگى انتشاراتى التمهید، چاپ اول، 1423 ق، ص 255.
8. طوسى، محمد بن حسن‏، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، بی‌تا، ج‏9، ص 556: «معنى یواده یوالیه‏ ... و المواده الموالاه بالنصره و المحب».
9. سوره شوری، آیه 23: ﴿ ... قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّهَ فِی اَلْقُرْبىٰ ... ﴾. احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، بیروت، موسسه الرساله، چاپ اول، 1403 ق، ج 2، ص 669: «عن ابن‌عباس قال: لمّا نزلت ﴿قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى﴾ قالوا: یا رسول الله، من قرابتنا هؤلاء الذین وجبت علینا مودّتهم؟ قال: «علیّ وفاطمه وابناهما».
 

خداوند جسم نیست پس زمان و مکان برای او معنی ندارد و آیاتی از قرآن مانند عرش و نزدیک بودن از رگ گردن و امثال آن ناظر به تسلط خداوند متعال واحاطه او بر عالم است.
آیا خداوند متعال، مکان دارد؟

پرسش:
مطابق برخی از آیات قرآن خدا بالای آسمان‌ها روی تخت خود نشسته است اما در آیه دیگری گفته‌شده که خدا از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است. بالاخره خدا از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است یا نیست؟
 

پاسخ:
مطابق برخی از آیات، خدا بالای آسمان‌ها روی تخت خود نشسته، برابر آیه دیگری تخت او روی آب است، در آیه دیگری آمده که ملائکه برای رفتن به نزد او پنجاه‌هزار سال در راه هستند، مطابق آیه دیگری، «امر» برای رسیدن به او باید هزار سال بالا برود؛ اما در آیه دیگری گفته‌شده که خدا از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است:
به‌یقین پروردگار شما خداست که آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفرید، سپس بر تخت چیره و مسلط شد ... . (1)
... تخت فرمانروایی‌اش بر آب قرار داشت... . (2)
فرشتگان و روح در روزی که مقدارش پنجاه‌هزار سال است به‌سوی او بالا می‌روند. (3)
 [همه] امور را [همواره] از آسمان تا زمین تدبیر و تنظیم می‌کند، سپس در روزی که اندازه آن به شمارش شما هزار سال است به‌سوی او بالا می‌رود. (4)
... ما به او از رگ گردن نزدیک‌تریم. (5)

بنابراین:
قضیه 1: خدا از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است؛
قضیه 2: خدا از رگ گردن به ما نزدیک‌تر نیست.
در مقام پاسخ به این پرسش، در بدو امر متذکر چند نکته می‌شویم:

1. نباید فراموش کنیم خداوندی که جسم و درنتیجه، زمان و مکان ندارد، وقتی می‌خواهد درباره خودش و چگونگی خدائیش با ما که جسمانی هستیم و درنتیجه، نه‌تنها جسممان بلکه ذهنمان نیز درگیر زمان و مکان است صحبت کند، اولاً چاره‌ای ندارد، مگر اینکه از زبان ما که برای امور محسوس، ملموس و زمانمند وضع‌شده است استفاده کند؛ و ثانیاً امور معقول و خارج از حس ما را به بند محسوسات بکشد و به آن‌ها رنگ و لعاب جسم بدهد تا ملموس و مفهوم ما واقع شوند؛ وگرنه اصلاً ارتباط و تفاهمی صورت نمی‌گیرد.

2. مطابق قرآن کریم، خدا در همه‌جا است و به‌خاطرهمین به هر طرف که رو کنیم، خدا آنجاست: مالکیت مشرق و مغرب فقط ویژه خداست؛ پس به هرکجا رو کنید آنجا روی خداست. (6)
وقتی خدا در همه‌جا است طبیعتاً با همه‌کس هم است: ... او با شماست هر جا که باشید و خدا به آنچه انجام می‌دهید، بیناست. (7)
این امر اختصاصی به زمین ندارد و در آسمان نیز در بر همین پاشنه می‌چرخد: و اوست که در آسمان‌ها معبود است و در زمین هم معبود است و او حکیم و داناست. (8)
و اگر جایی به خدا نسبت داده‌شده، به معنای این نیست که خدا در آنجا ساکن است: و [یاد کنید] هنگامی‌که ما این خانه [کعبه] را برای همه مردم محل گردهمایی و جای امن وامان قرار دادیم ... . (9)

3. در هیچ کجای قرآن نیامده که خدا بر روی تخت نشسته؛ آنچه در قرآن آمده این است که خداوند پس از خلق آسمان‌ها‌ و زمین به‌سوی عرش (10) و همچنین بر آن (11) استواء پیدا کرد. «استواء» از ریشه «سوی» به معنای اعتدال است. وقتی به باب افتعال می‌رود به معنای پذیرش اعتدال و معتدل شدن است. این فعل وقتی با حرف جر «الی» متعدی می‌شود به معنای قصد و آهنگ چیزی را کردن و هنگامی‌که حرف جر «علی» برای متعدی کردن آن به کار رود (12) به معنای استیلاء، تسلط پیدا کردن و چیره شدن است. (13)

4. «عرش» در لغت عرب در مقابل «فرش» و به معنای چیزی است که بالاتر از آن چیز دیگری نیست و به‌خاطرهمین، بر غیر خودش محیط و مسلط است. مطابق آیات قرآن خدا «رب» این «عرش» است. (14) «رب» به کسی گفته می‌شود که زمام امر و سرپرستی چیزی به دست او باشد. در برخی از آیات قرآن پس از اشاره به «عرش»، به «تدبیر» (15) و «تسخیر»(16) اشاره شده، پس این عرش با اداره کردن جهان و مدیریت آن در ارتباط است. نکته دیگر هم این‌که این عرش در عین حال که توسط ملائکه حمل می‌شود، بر روی آب نیز قرارگرفته است؛ آبی که همه‌چیز از آن خلق‌شده است. (17)

5. خداوند از این‌که امور را بدون سبب‌ها اجرا کند ابا دارد(18) ازاین‌رو، ملائکه اسباب الهی در تدبیر و تسخیر امور هستند. با توجه به این نکته معنای آیاتی را که از رفت‌وآمد فرشتگان و مدت‌زمان آن‌ها سخن می‌گویند، بهتر می‌توان درک کرد. وقتی برای تعبیر از تسلط خداوند بر عالم از تعبیر «عرش» به‌عنوان مقر فرماندهی خدا یاد می‌شود، طبیعتاً یکی از راه‌های بیان عظمت این عرش، دور از دسترس نشان دادن آن و بیان اعداد و ارقام نجومی برای فاصله آن تا بشر است.

با در نظر گرفتن این نکات پنج‌گانه می‌توان گفت:
خدا پس از خلق آسمان‌ها و زمین، آن‌ها را به حال خود رها نکرد و عزم خود را برای تدبیر و تسخیر همه عالم جزم کرد؛ به‌خاطرهمین، زمام تدبیر و اداره و همچنین تسخیر و مدیریت همه امور را که همگی از آب خلق‌شده‌اند، در دست خود نگه داشت و فرشتگان، گماشتگان و عاملان خداوند در این امر هستند.

چکیده سخن این‌که آیاتی که درباره عرش خدا و همچنین رفت‌و‌آمد ملائکه سخن می‌گویند اصلاً در مقام بیان مکان خدا نیستند تا با آیه رگ گردن، منافاتی داشته باشند؛ چنانکه آیه رگ گردن نیز در مقام بیان این نیست که بگوید خدا اینجا است و جای دیگری نیست؛ بلکه می‌خواهد بگوید خداوند به همه امور آدمی احاطه دارد. (19) 

بنابراین؛
اولاً هیچ‌کدام از این آیات اصلاً در مقام بیان مکان خدا نیستند تا در این باره دچار تناقض‌گویی شده باشند؛ ثانیاً این آیات در مقام بیان معنای مراد خود نه‌تنها باهم تناقضی ندارند، بلکه کاملاً سازگار و هماهنگ نیز هستند:
قضیه 1: خدا به همه امور آدمی احاطه دارد؛
قضیه 2: تدبیر و اداره همه امور به دست خداست.

پی‌نوشت‌ها:
1.  سوره اعراف، آیه 54: ﴿ إِنَّ رَبَّکُمُ اَللّٰهُ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیّٰامٍ ثُمَّ اِسْتَوىٰ عَلَى اَلْعَرْشِ ... ﴾.
2.  سوره هود، آیه 7: ﴿ ... وَ کٰانَ عَرْشُهُ عَلَى اَلْمٰاءِ ... ﴾.
3. سوره معارج، آیه 4: ﴿ تَعْرُجُ اَلْمَلاٰئِکَهُ وَ اَلرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کٰانَ مِقْدٰارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَهٍ﴾.
4.  سوره سجده، آیه 5: ﴿ یُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ إِلَى اَلْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کٰانَ مِقْدٰارُهُ أَلْفَ سَنَهٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ ﴾.
5. سوره ق، آیه 16: ﴿ وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ وَ نَعْلَمُ مٰا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ اَلْوَرِیدِ ﴾.
6. سوره بقره، آیه 115: ﴿ وَ لِلّٰهِ اَلْمَشْرِقُ وَ اَلْمَغْرِبُ فَأَیْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ ﴾.
7. سوره حدید، آیه 4: ﴿ ... وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مٰا کُنْتُمْ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ﴾.
8. سوره زخرف، آیه 84: ﴿ وَ هُوَ اَلَّذِی فِی اَلسَّمٰاءِ إِلٰهٌ وَ فِی اَلْأَرْضِ إِلٰهٌ وَ هُوَ اَلْحَکِیمُ اَلْعَلِیمُ ﴾.
9. سوره بقره، آیه 125: ﴿ وَ إِذْ جَعَلْنَا اَلْبَیْتَ مَثٰابَهً لِلنّٰاسِ وَ أَمْناً وَ اِتَّخِذُوا مِنْ مَقٰامِ إِبْرٰاهِیمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنٰا إِلىٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ أَنْ طَهِّرٰا بَیْتِیَ لِلطّٰائِفِینَ وَ اَلْعٰاکِفِینَ وَ اَلرُّکَّعِ اَلسُّجُودِ ﴾.
10. سوره بقره، آیه 29؛ سوره فصلت، آیه 11.
11. سوره اعراف، آیه 54؛ سوره یونس، آیه 3 و... .
12. سوره طه، آیه 5: ﴿ اَلرَّحْمٰنُ عَلَى اَلْعَرْشِ اِسْتَوىٰ ﴾؛ [خدای] رحمان بر تخت فرمانروایی و تدبیر امور آفرینش چیره و مسلط است.
13. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دارالفکر للطباعه و النشر و التوزیع، چاپ اول، بی‌تا، ج ۱۴، ص ۴۱۴؛ ازهری، محمد بن احمد، تهذیب اللغه، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1421 ق، ج ۱۳، ص ۸۵؛ مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی‏، چاپ اول، 1368 ش، ج‏8، ص 85-90.
14. برای نمونه سوره نمل، آیه 26: ﴿ اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ رَبُّ اَلْعَرْشِ اَلْعَظِیمِ﴾؛ خدای یکتا که معبودی جز او نیست، پروردگار عرش بزرگ است.
15. سوره یونس، آیه 3.
16. سوره رعد، آیه 2.
17.  مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص 85-90.
18.  امام صادق علیه‌السلام: «أَبَى اللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ الْأَشْیَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَبا ...»؛ خداوند از این‌که امور را بدون سبب‌ها اجرا کند و ابا دارد و به خاطر همین، برای هر امری سببی قرار داده است؛ کلینى، محمد بن یعقوب، ‏الکافی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق، ج‏1، ص 183.
19. طبرى، محمد بن جریر، جامع¬البیان فى تفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفه، چاپ اول، 1412 ق، ج‏26، ص 99.
 

ظاهر این آیه، ارتباطی با جریان شهادت امام حسین علیه السلام ندارد ولی در تفسیر این آیه، روایتی از امام رضا علیه السلام وجود دارد که بر ایشان تطبیق می کند.
«ذبح عظیم» و تطبیق آن بر امام حسین علیه السلام

پرسش:
خداوند در آیه 107 سوره صافات می فرماید: «وَفَدَینَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» آیا بر اساس روایات منظور از «ذبح» عظیم امام حسین علیه السلام است؟
 

پاسخ:
ذبح قربانی به‌عنوان یکی از مناسک آیین حج، یادگاری از زمان حضرت ابراهیم علیه‌السلام است. در برخی روایات تصریح‌شده که سنت قربانی کردن حیواناتی مانند گوسفند، گاو و شتر، در مقابل قربانی نشدن حضرت اسماعیل علیه‌السلام توسط پدر بزرگوارشان بوده که با این عبارت بیان‌شده است: تا روز قیامت هر چه در سرزمین مِنا سربریده شود، همه قربانى اسماعیل به شمار می‌آید. (1)

مراد از «ذبح عظیم» در قرآن 
در قرآن کریم به جریان ذبح حضرت اسماعیل علیه‌السلام و اینکه خداوند، قوچی را جایگزین ذبح او نموده با این عبارت بیان‌شده است: وَ فَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ؛ ﴿2) و ما اسماعیل را در برابر قربانی بزرگی [از ذبح شدن] رهانیدیم. در میان آیات قرآن کریم، وصف «عظیم» در چند مورد خاص و ویژه مانند توصیف خداوند «رَبِّکُمْ عَظیم» (3) یا در وصف قیامت «نَبَأٌ عَظیم» (4) و «إِنَّ زَلْزَلَهَ السَّاعَهِ شَیْءٌ عَظِیمٌ» (5) همچنین برای عرش خداوند «الْعَرْشِ الْعَظیم» (6) و یا در توصیف اخلاق نیک پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله «خُلُقٍ عَظیم» (7) به‌کاررفته است. بر این اساس، برخی بر این باورند که استفاده از واژه عظیم باید در سطح موارد یادشده باشد و نمی‌تواند وصفی برای یک گوسفند باشد که برای قربانی شدن، جایگزین حضرت اسماعیل علیه‌السلام شده است. در این راستا، برخی به روایات استناد کرده و معتقدند که مراد از ذبح عظیم در این آیه، امام حسین علیه‌السلام است که حتی مقام بالاتری نسبت به حضرت اسماعیل علیه‌السلام دارد و به کار بردن این واژه در توصیف ایشان، تناسب بیشتری خواهد داشت.

الف) بررسی سند و متن روایت
کاوش و تلاش صورت گرفته نشان می‌دهد که بازگشت تمام نظرات مفسران و محدثان درباره مفهوم و مصداق ذبح عظیم و تطبیق آن بر امام حسین علیه‌السلام به یک روایت در کتاب خصال شیخ صدوق بازمی‌گردد. شیخ صدوق این روایت را با سند از امام رضا علیه‌السلام گزارش کرده است که متن و سند آن به این شرح است:
حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُبْدُوسٍ النَّیْسَابُورِیُّ الْعَطَّارُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَیْبَهَ النَّیْسَابُورِیُّ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع یَقُولُ لَمَّا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِبْرَاهِیمَ ع أَنْ یَذْبَحَ مَکَانَ ابْنِهِ إِسْمَاعِیلَ الْکَبْشَ الَّذِی أَنْزَلَهُ عَلَیْهِ تَمَنَّى إِبْرَاهِیمُ ع أَنْ یَکُونَ قَدْ ذَبَحَ ابْنَهُ إِسْمَاعِیلَ بِیَدِهِ وَ أَنَّهُ لَمْ یُؤْمَرْ بِذَبْحِ الْکَبْشِ مَکَانَهُ لِیَرْجِعَ إِلَى قَلْبِهِ مَا یَرْجِعُ إِلَى قَلْبِ الْوَالِدِ الَّذِی یَذْبَحُ أَعَزَّ وُلْدِهِ عَلَیْهِ بِیَدِهِ فَیَسْتَحِقَّ بِذَلِکَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ أَهْلِ الثَّوَابِ عَلَى الْمَصَائِبِ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ یَا إِبْرَاهِیمُ مَنْ أَحَبُّ خَلْقِی إِلَیْکَ فَقَالَ یَا رَبِّ مَا خَلَقْتَ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ حَبِیبِکَ مُحَمَّدٍ ص فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَیْهِ أَ فَهُوَ أَحَبُّ إِلَیْکَ أَمْ نَفْسُکَ قَالَ بَلْ هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ نَفْسِی قَالَ فَوُلْدُهُ أَحَبُّ إِلَیْکَ أَمْ وُلْدُکَ قَالَ بَلْ وُلْدُهُ قَالَ فَذَبْحُ وُلْدِهِ ظُلْماً عَلَى أَیْدِی أَعْدَائِهِ أَوْجَعُ لِقَلْبِکَ أَوْ ذَبْحُ وُلْدِکَ بِیَدِکَ فِی طَاعَتِی قَالَ یَا رَبِّ بَلْ ذَبْحُ وُلْدِهِ ظُلْماً عَلَى أَیْدِی أَعْدَائِهِ أَوْجَعُ لِقَلْبِی قَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ طَائِفَهً تَزْعُمُ أَنَّهَا مِنْ أُمَّهِ مُحَمَّدٍ سَتَقْتُلُ الْحُسَیْنَ ابْنَهُ مِنْ بَعْدِهِ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً کَمَا یُذْبَحُ الْکَبْشُ وَ یَسْتَوْجِبُونَ بِذَلِکَ سَخَطِی فَجَزِعَ إِبْرَاهِیمُ ع لِذَلِکَ وَ تَوَجَّعَ قَلْبُهُ وَ أَقْبَلَ یَبْکِی فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ یَا إِبْرَاهِیمُ قَدْ فَدَیْتُ جَزَعَکَ عَلَى ابْنِکَ إِسْمَاعِیلَ لَوْ ذَبَحْتَهُ بِیَدِکَ بِجَزَعِکَ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ قَتْلِهِ وَ أَوْجَبْتُ لَکَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ أَهْلِ الثَّوَابِ عَلَى الْمَصَائِبِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ (8)
فضل پور شاذان گفته: از امام على بن موسی‌الرضا علیه‌السلام شنیدم که مى‌گفتند: زمانی که خداوند به جناب ابراهیم علیه‌السلام دستور داد به‌جای فرزندش اسماعیل، گوسفند را ذبح کند، ابراهیم آرزو ‌کرد که ای‌کاش اسماعیل را به دست خود براى خدا قربانى مى‌کرد و در عوض گوسفند را نمى‌کشت تا مستحق بزرگ‌ترین درجه‌هاى پاداش گیرندگان شود. خداى بزرگ به او وحى کرد: اى ابراهیم بهترین مخلوق نزد تو کیست‌؟ گفت: خدایا، مخلوقى نیافریدى که نزد من از حبیبت، محمد صلی‌الله علیه و آله گرامى‌تر باشد. سپس پرسید: تو خود را بیشتر دوست دارى یا او را؟ گفت او را و نیز فرزند او را از فرزند خود، بیشتر دوست دارم. سپس به ابراهیم فرمود: کشته شدن فرزند وى به ستم به دست دشمنانش بیشتر دل تو را مى‌سوزاند یا کشته شدن فرزندت اسماعیل به دست خودت درراه بندگى من‌؟ عرض کرد: اینکه فرزند او به دست دشمنانش کشته شود بیشتر دل مرا مى‌سوزاند. خداوند فرمود: اى ابراهیم، گروهى مى‌پندارند که از پیروان محمدند اما فرزندش حسین را به ستم چون گوسفند سر می‌برند و به همین خاطر مستحق عذاب مى‌گردند. ابراهیم از این گفتار ناله کرد و دلش سوخت و بسیار گریست. سپس خداوند متعال فرمود: اى ابراهیم دل سوزی و گریه تو بر حسین را فداى سوختن دل تو بر فرزندت اسماعیل گرداندم اگر او را به دست خویش سر مى‌بریدى. به همین علت بالاترین درجات پاداش گیرندگان را براى تو قراردادم. [امام رضا علیه‌السلام فرمودند]: و این است مقصود از آیه شریفه که خدا می‌فرماید: «او را فداى بزرگى دادیم».
ازآنجاکه این روایت از وجود نازنین امام رضا علیه‌السلام صادرشده، شیخ صدوق آن را در کتاب عیون اخبار الرضا علیه‌السلام (9) نیز گزارش کرده است. لازم به تذکر است که سند این روایت که شامل سه روای می‌شود، صحیح بوده و این راویان از بزرگان و مشاهیر شیعه و از اصحاب مورد اعتماد هستند. پس از شیخ صدوق، این روایت موردتوجه نویسندگان تفاسیر روایی قرار گرفت و در تفاسیری مانند نورالثقلین، (10)، کنزالدقائق (11)، البرهان (12) در تفسیر آیه 107 سوره صافات گزارش‌شده است.

ب) تحلیل محتوای روایت
در ابتدا باید به این نکته اشاره کرد که منظور روایت این نیست که خداوند امام حسین علیه‌السلام را فدایی حضرت اسماعیل علیه‌السلام قرار داده است و این تصور صحیح نیست؛ چگونه کسی که جایگاه بالاتری دارد، برای کسی که در مقام پایین‌تر است، فدا شود؟! با دقت در متن روایت می‌توان مراد روایت را به دست آورد، البته لازم است این مقدمه را در نظر داشت که اگر حضرت ابراهیم علیه‌السلام موفق شده بود امتحان الهی را به‌طور کامل اجرا نماید و فرزندش را سربریده بود، قطعاً پاداش و مقامات غیرقابل‌توصیفی در انتظار او بود. زمانی که حضرت، خود را از این جایگاه محروم دید، در دلش چنین آرزو کرد که ای‌کاش فرزندش را سربریده بود تا موفقیت را تکمیل می‌کرد. در ادامه روایت، خداوند برای آرام کردن جناب ابراهیم علیه‌السلام، جریان شهادت جان‌سوز امام حسین علیه‌السلام را برای او بازگو می‌کند که سبب ناراحتی و گریه شدید او برای این حادثه می‌شود.
امام رضا علیه‌السلام می‌فرمایند که در این هنگام خداوند این گریه و غمناکی را به‌عنوان جایگزین ذبح حضرت اسماعیل علیه‌السلام قرارداد و به جناب ابراهیم علیه‌السلام بشارت داد که در مقابل این گریه تو، ثواب و مقامی که قرار بود در ذبح فرزندت، نصیبت شود را به دست آوردی! بر همین اساس، از فعل ماضی «فدیناه» استفاده‌شده که گزارش از کاری است که اتفاق افتاده است درحالی‌که شهادت امام حسین علیه‌السلام هنوز واقع نشده بود. به‌عبارت‌دیگر قربانی کردن اسماعیل، ذبح عظیمی بود که صورت نگرفت، اما وقتی حضرت ابراهیم برای جریان امام حسین علیه‌السلام غمگین شد و گریه کرد، خداوند ثواب و مقام «ذبح عظیم» را به ایشان داد.
بنابراین، در این روایت، سخنی از جایگزین شدن ذبح امام حسین علیه‌السلام به‌جای ذبح حضرت اسماعیل علیه‌السلام، به میان نیامده است، بلکه گریه بر این ذبح عظیم یعنی امام حسین علیه‌السلام، به‌قدری بااهمیت دانسته شده که برای حضرت ابراهیم علیه‌السلام، به‌عنوان جایگزین سربریدن فرزندش محاسبه شد.
البته این مسئله نیز باید موردتوجه باشد که ظاهر آیه، جایگزینی قوچ و قربانی بزرگی است که حضرت ابراهیم علیه‌السلام مأمور شدند، آن را به‌جای فرزندشان ذبح کنند و قطعاً جناب خلیل‌الله، از این مأموریت جدید، تخطی نمی‌کرد و ناراحتی او، مسئله‌ای عاطفی و قلبی بود که در دل او گذشت. به‌هرحال، برای پیامبری در سطح حضرت ابراهیم علیه‌السلام دستور به ذبح کردن و یا نکردن فرزندش یکسان است و هر آنچه را از خداوند دستور بگیرد، بدون درنگ انجام می‌دهد. این همان معنای ظاهری آیه است، اما روایت می‌تواند یک معنای تأویلی یا بطنی آیه باشد که در سیطره علم معصومان علیهم‌السلام است و امام رضا علیه‌السلام بخشی از آن را بیان فرموده‌اند.

نتیجه:
در تفسیر آیه «وَ فَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» روایتی از امام رضا علیه‌السلام صادرشده که منظور و مقصود از جایگزینِ ذبح حضرت اسماعیل علیه‌السلام را بیان می‌کند. بر اساس این روایت، هنگامی‌که حضرت ابراهیم علیه‌السلام از ذبح فرزندش بازداشته شد، شوق بر انجام چنین تکلیف دشواری او را غمگین نمود. خداوند برای تسلای او، جریان شهادت امام حسین علیه‌السلام را برای او بیان کرد که موجب ناراحتی بسیار و گریه شدید او بر این مصیبت جانکاه شد. در این هنگام خداوند به او بشارت داد که این گریه او، جایگزین ذبح فرزندش قرار گرفت و ثواب و مقامی که قرار بود در مقابل آن، به دست آورد، برایش محاسبه خواهد شد.

پی‌نوشت‌ها:
1. شیخ صدوق، الخصال، محقق و مصحح: غفاری، علی‌اکبر، قم: جامعه مدرسین، چاپ اول، 1362 ش، ج 1، ص 56. (فَکُلُّ مَا یُذْبَحُ بِمِنًى فَهُوَ فِدْیَهٌ لِإِسْمَاعِیلَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَه)
2. سوره صافات، آیه ۱۰۷.
3. سوره اعراف، آیه 141.
4. سوره نباء، آیه 2.
5. سوره حج، آیه 1.
6. سوره توبه، آیه 129.
7. سوره قلم، آیه 24.
8. شیخ صدوق، الخصال، محقق و مصحح: غفاری، علی‌اکبر، قم: جامعه مدرسین، چاپ اول، 1362 ش، ج 1، ص 58.
9. شیخ صدوق، محمد بن على‏عیون أخبار الرضا علیه‌السلام، محقق / مصحح: لاجوردى، مهدى‏، تهران: نشر جهان‏، چاپ اول، 1378 ق‏، ج 1، ص 209.
10. عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، نورالثقلین، قم: انتشارات اسماعیلیان، چاپ چهارم، 1415 ق، ج 4، ص 429.
11. قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب‏، محقق / مصحح: درگاهى، حسین‏، تهران‏: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، سازمان چاپ و انتشارات‏، چاپ اول، 1368 ش، ‏‏ج 11، ص 170.
12. بحرانی، سید هاشم بن سلیمان‏، البرهان فی تفسیر القرآن، قم: بنیاد بعثت، ج 4، ص 618.
 

آیات بسیاری به‌عنوان مستند قیام امام حسین علیه‌السلام در قرآن کریم وجود دارد که خود حضرت، در وصایایی که داشته اند به برخی از آن ها اشاره کرده اند.
مستندات قرآنی قیام عاشورا

پرسش:
آیا قیام عاشورا و حرکت امام حسین از نظر قرآن مستندی دارد؟
 

پاسخ:
وجود مبارک امام حسین علیه‌السلام از آغاز نهضت تا پایان آنکه منجر به شهادت ایشان و عزیزانشان در کربلا شد، در فرمایشاتشان از آیات فراوانی بهره گرفته‌اند، چه در محاجّه با فرماندار مدینه، چه هنگام خروج از مدینه، چه هنگام ورود به مکه، چه هنگام خروج از مکه، چه در بطن الرمّه (بین مکه و کوفه)، چه هنگام شنیدن شهادت قیس بن مسهر، چه هنگام احتجاج با عبیدالله بن حرّ الجعفی، چه در شب عاشورا، چه در خطبه روز عاشورا و چه درجاهای دیگر (1)؛ اما به نظر می‌رسد سؤال پرسشگر محترم ناظر به آیاتی است که اصل قیام را تشریع و تأیید می‌کند.

مستندات قرآنی قیام عاشورا: 
بهترین مستند قرآنی قیام امام حسین علیه‌السلام را می‌شود از وصیت‌نامه ایشان به برادرشان «محمد حنفیه» و سایر سخنان ایشان برداشت کرد؛ اما وصیت‌نامه: 
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ إِلَى أَخِیهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِیَّهِ أَنَّ الْحُسَیْنَ یَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّهَ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ لا رَیْبَ فِیها وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ وَ أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی ص أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَهِ جَدِّی وَ أَبِی‏ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَمَنْ قَبِلَنِی بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَیَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى یَقْضِیَ اللَّهُ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ وَ هَذِهِ وَصِیَّتِی یَا أَخِی إِلَیْکَ وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ»؛ 
بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ این است آن وصیتی که حسین بن علیّ بن أبی طالب به برادرش: محمّد که معروف به ابن حنفیّه است می‌نماید؛ حقّاً حسین بن علیّ گواهی می‌دهد که هیچ معبودی جز خداوند نیست؛ اوست یگانه که انباز و شریک ندارد؛ و به‌درستی که محمد صلی‌الله علیه و آله، بنده او و فرستاده اوست که به حقّ از جانب حقّ آمده است؛ و این‌که بهشت و جهنّم حقّ است و ساعت قیامت فرامی‌رسد و در آن شکّی نیست؛ و اینکه خداوند تمام کسانی را که در قبرها هستند برمی‌انگیزاند. من خروج نکردم از برای تفریح و تفرّج؛ و نه از برای استکبار و بلند منشی و نه از برای فساد و خرابی و نه از برای ظلم و ستم و بیدادگری! بلکه خروج من برای اصلاح امّت جدّم محمّد صلّی الله علیه و آله می‌باشد. من می‌خواهم امربه‌معروف نمایم و نهی از منکر کنم؛ و به سیره و سنّت جدّم و آئین و روش پدرم علیّ بن أبی طالب علیه‌السلام رفتار کنم. پس هر که مرا بپذیرد و به قبولِ حقّ قبول کند، پس خداوند سزاوارتر است به حقّ؛ و هر که مرا در این امر ردّ کند و قبول ننماید، پس من صبر و شکیبایی پیشه می‌گیرم تا آنکه خداوند میان من و میان این جماعت، حکم به حقّ فرماید؛ و اوست که از میان حکم کنندگان مورد اختیار است؛ و این وصیت من است به تو ای برادر! و تأیید و توفیق من نیست مگر از جانب خدا؛ بر او توکّل کردم و به سوی او بازگشت می‌نمایم. (2)

امام حسین علیه‌السلام در این وصیت‌نامه چند علّت را برای قیامشان برشمرده‌اند که همه آن‌ها مستندات قرآنی دارد: 

1.اصلاح امت جدّشان پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله
 در این باره می‌توان به این آیه استناد کرد: «لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَهٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً»؛ در بسیارى از سخنان در گوشى (و جلسات محرمانه) آن‌ها خیر و سودى نیست مگر کسى که (به این وسیله) امر به کمک به دیگران یا کار نیک یا اصلاح در میان مردم کند و هر کس براى خشنودى پروردگار چنین کند پاداش بزرگى به او خواهیم داد. (3)
بنابراین آیه، درگوشی صحبت کردن که مذموم است اگر در راستای اصلاح بین مردم اتفاق بیفتد، ارزشمند و مستحقّ پاداش الهی خواهد بود، چه رسد به اینکه این کار بخواهد از طریق شهادت بهترین اولیای خدا اتفاق بیفتد.

2. امر به معروف و نهی از منکر 
«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ یُطِیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیم»؛ مردان و زنان با ایمان ولى (و یار و یاور) یکدیگرند، امر به معروف و نهى از منکر می‌کنند و نماز را بر پا می‌دارند و زکات را مى‏پردازند و خدا و رسولش را اطاعت مى‏نمایند، خداوند به زودى آن‌ها را مورد رحمت خویش قرار می‌دهد خداوند توانا و حکیم است. (4)
در این آیه امر به معروف و نهی از منکر به‌عنوان یکی از ویژگی‌های مؤمنین یاد شده است؛ و حتی در آیه دیگری یکی از دلایل بهترین امت بودن امت اسلام همین امر به معروف و نهی از منکر بیان شده است: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتابِ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ»؛ شما بهترین امتى بودید که به سود انسان‌ها آفریده شدید (چه اینکه) امر به معروف می‌کنید و نهى از منکر و به خدا ایمان دارید و اگر اهل کتاب (به چنین برنامه و آئین درخشانى) ایمان آورند به سود آن‌ها است (ولى تنها) عده کمى از آن‌ها با ایمان‌اند و اکثر آن‌ها فاسق (و خارج از اطاعت پروردگار) مى‏باشند. (5) و آیاتی دیگر (6)

3. پیمودن سیره پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و امیر مؤمنان علی علیه‌السلام 
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً»؛ اى کسانى که ایمان آورده ‏اید! اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و صاحبان امر را و هرگاه در چیزى نزاع کردید آن را به خدا و پیامبر ارجاع دهید اگر ایمان به خدا و روز رستاخیز دارید، این براى شما بهتر و عاقبت و پایانش نیکوتر است. (7) 
در این آیه مراد از اولی الامر کسانی هستند که اطاعتشان در کنار اطاعت از رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله به صورت مطلق واجب است. اینان جز اهل‌بیت علیهم‌السلام نمی‌توانند کس دیگر باشند، زیرا این سرمایه عصمت که اطاعت بی‌چون و چرا از اولی الامر را لازم کرده است تنها درباره آن‌ها از قرآن کریم قابل اثبات است. (8) 
در بعضی آیات به صراحت به ولیّ بودن (سرپرستی که واجب الاطاعه است) امیر مؤمنان اشاره شده است (9) که همه این‌ها مستندی است بر اینکه از این دو بزرگوار باید اطاعت کرد و سنّت این‌ها را باید احیاء کرد، نه سنّت دیگران را که مخالف سنّت این دو است و اطاعتشان اطاعت طاغوت محسوب می‌شود. (10) 
غیر از مفاد این وصیت نامه، سخنان دیگری از حضرت ابی‌عبدالله الحسین علیه‌السلام وارد شده است که می‌تواند ما را به آیات دیگری رهنمون کند که حضرت به‌عنوان مستندات قیام خویش استفاده کرده‌اند: 

4. وجوب قیام علیه ستمکار 
درآیات قرآن کریم، از تکیه و اعتماد بر ظالمان نهی شده است: «وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ‏ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُون‏»؛ و بر ظالمان تکیه ننمایید که موجب می‌شود آتش شما را فراگیرد و در آن حال، هیچ ولی و سرپرستى جز خدا نخواهید داشت و یارى نمی‌شوید. (11) 
امام حسین علیه‌السلام نیز یکی از دلایل خود را وجوب قیام علیه سلطان ستمگر دانسته، می‌فرماید: هر کس حاکم ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده، عهد الهی را نادیده گرفته، با‌ روش پیامبر صلی‌الله علیه و آله مخالفت و در میان مردم، به ظلم و گناه عمل می‌کند و علیه او سخنی نگوید و شورشی نکند، بر خدا لازم است که او را به جایگاه خود [جهنم] ببرد. (12)

5. وجوب هجرت در مواقع لازم 
«إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَهً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً»؛ کسانى که فرشتگان (قبض ارواح)، روح آن‌ها را گرفتند در حالى که به خویشتن ستم کرده بودند، به آن‌ها گفتند: «شما در چه حالى بودید؟ (و چرا بااینکه مسلمان بودید، در صفِ کفّار جاى داشتید؟!)» گفتند: «ما در سرزمین خود، تحت فشار و مستضعف بودیم.» آن‌ها [فرشتگان‏] گفتند: «مگر سرزمین خدا، پهناور نبود که مهاجرت کنید»؟ آن‌ها (عذرى نداشتند و) جایگاهشان دوزخ است و سرانجام بدى دارند. (13)
امام حسین علیه‌السلام هنگامی که متوجه شدند حاکم مدینه طبق فرمان یزید موظّف است ایشان را ترور نماید، شبانه از مدینه خارج شدند و هنگامی که در مکّه نیز نقشه ترور امام مطرح می‌گردد، ایشان از آن شهر نیز خارج می‌شوند و به سمت عراق رهسپار می‌گردند، (14) و علّت خروج خود را از مدینه این‌گونه بیان می ‌فرمایند: «إِنَّ بَنِی‌أُمَیَّهَ أَخَذُوا مَالِی فَصَبَرْتُ وَ شَتَمُوا عِرْضِی فَصَبَرْتُ وَ طَلَبُوا دَمِی فَهَرَبْت»؛ بنی‌امیه مالم را خواستند، پس صبر کردم؛ به آبرویم توهین کردند، پس صبر کردم و هنگامی‌که خونم را مطالبه کردند، هجرت نمودم. (15)

6. جهاد در راه خدا 
«الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیْطانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفا»؛ کسانى که ایمان دارند، در راه خدا پیکار می‌کنند و آن‌ها که کافرند، در راه طاغوت [بت و افراد طغیان گر]. پس شما با یاران شیطان، پیکار کنید! (و از آن‌ها نهراسید!) زیرا که نقشه شیطان، (همانند قدرتش) ضعیف است. (16)
در این آیه به صراحت به جهاد علیه اولیاء شیطان اشاره شده است و چه ولی شیطانی بالاتر از یزید در زمان خود که کمر به نابودی دین بسته بود. امام حسین علیه‌السلام فرمودند: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّهُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِید»؛ باید فاتحه اسلام را خواند وقتی امت به حاکمی مثل یزید گرفتار شده‌اند؛ (17) بنابراین قیام امام حسین علیه‌السلام دین خدا را احیاء کرد.
و آیات دیگری که مجالی برای بیان آن‌ها نیست.

نتیجه: 
آیات بسیاری به‌عنوان مستند قیام امام حسین علیه‌السلام در قرآن کریم وجود دارد که مهم‌ترین آن‌ها را می‌توان از وصیت‌نامه حضرت اباعبدالله علیه‌السلام به برادرشان «محمد حنفیه» و سخنان دیگر ایشان برداشت کرد. عناوین این آیات عبارت‌اند از: اصلاح امّت اسلام؛ امربه‌معروف و نهی از منکر؛ پیمودن سیره پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه‌السلام؛ وجوب قیام علیه ستمکار؛ وجوب هجرت در مواقع لازم؛ جهاد در راه خدا؛ و... .

 

پی‌نوشت‌ها:
1. سید رضی قادری، مهرداد دیو سالار، مقاله: تحلیل قیام عاشورا با استناد به آیات قرآنی، دو فصل‌نامه علمی-ترویجی سیره پژوهی اهل‌بیت علیهم‌السلام، سال پنجم، شماره نهم، پاییز و زمستان 1398، صفحات 61-75. 
2. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ق، ج 44، ص 329. 
3. سوره نساء، آیه 114.
4. سوره توبه، آیه 71.
5. سوره آل‌عمران، آیه 110.
6. سوره آل‌عمران، آیه 104 و 114؛ سوره حج، آیه 41؛ سوره لقمان، آیه 17. 
7. سوره نساء، آیه 59.
8. سوره احزاب، آیه 33.
9. سوره مائده، آیه 55. 
10. سوره نحل، آیه 36. 
11. سوره هود، آیه 113. 
12. بحارالانوار، بیروت، ج 44، ص 382. 
13. سوره نساء، آیه 97.
14. همان، ص 312. 
15. شیخ صدوق، امالی، انتشارات کتابخانه اسلامیه، 1362 ش، ص 153.
16. سوره نساء، آیه 76. 
17. بحارالانوار، ج 44، ص 326.
 

صفحه‌ها