پرسش وپاسخ

تعریف مدارا و مصادیق آن
مدارا مصادیق گوناگونی مانند صبر و تحمل، عفو و بخشش و غیره دارد. یکی از مصادیق مهم مدارا کردن، صبر و تحمل در برابر بداخلاقی همسر و ترک بحث با ایشان است.

پرسش:

همسرم بدزبان است و من تحمل می‌کنم! آیا این کار مدارا حساب می‌شود؟

پاسخ:

یکی از توصیه‌های دین مبین اسلام به همه مردم در تعاملات و برخوردها مدارا کردن با همدیگر است؛ این سفارش در فضای ارتباطات خانوادگی هم مورد تأکید است؛ اما کمتر مورد توجه و بررسی قرار گرفته است. برای دریافت پاسخ سؤال فوق و تشخیص وظیفه در بسیاری از صحنه‌هایی که در زندگی فردی و اجتماعی پیش می‌آید لازم است معنی و مفهوم مدارا و انواع و مصادیق آن شناخته شود. در ادامه به بحث مفهوم شناسی مدارا پرداخته می‌شود.

بررسی لغوی و اصطلاحی موضوع پراهمیت و پرکاربرد مدارا

 

نکته اول: معنای لغوی مدارا

در بین لغت شناسان در مورد اینکه ریشه مدارا و معنای آن چیست اختلاف است:

برخی آن را از ریشه «درا» می‌دانند و معنای آن را ترک و تعطیل کردن برخورد و اقامه حد مطرح کرده‌اند.(1)

برخی هم آن را از «دری» به معنای مهربانی و نرمی نشان دادن و ملاطفت کردن با دیگران دانسته‌اند.(2)

در کتاب المحیط فی اللغه می‌نویسد: مدارا از «دریه» گرفته شده است و دریه همان شتر یا گاوی است که شکارچی به‌عنوان طعمه رها می‌کند تا شکاری که دنبال شکار کردن آن است به آن جذب شده تا بتواند آن را شکار کند. بعد می‌نویسد مدارا کردن با مردم هم از همین معنا و ماده است.(3) کنایه از اینکه مدارا کردن نوعی دانه ریختن برای جذب و اصلاح طرف مقابل است؛ یعنی شخص نرمی و ملاطفت نشان می‌دهد تا بتواند در آینده طرف مقابل را شکار و مجاب و جذب نماید. چه مدارا را از «درا» بدانیم و چه از «دری» در هردو معنا، موضوع ترک خشونت و برخورد و رفتار نرم و ملایم وجود دارد.

 

نکته دوم: معنای اصطلاحی مدارا

محقق نراقی در کتاب معراج السعاده در تعریف اصطلاحی مدارا چنین می‌نویسند: مخفى نماند که مدارا نیز نزدیک به رفق است و مدارا عبارت از آن است که: ناگوارى که از کسى به تو رسد متحمل شوى و به روى خود نیاورى.(4)

 با مرور آیات و روایاتی که در مورد مدارا وارد شده است و بررسی کلمات لغویین و علما می‌توان برای تعریف جامع مدارا چنین گفت: مدارا کردن عبارت است از برخورد با نرمی و ملاطفت و مهربانی همراه با صبوری و تحمل و ترک برخوردهای تند و خشن و قطع کردن رابطه.

 

نکته سوم: ساحت‌های مختلف مدارا

در فرهنگ شیعی موضوع مدارا در حوزه‌ها و ساحت‌های مختلفی مطرح است ازجمله مدارا در زندگی فردی، اجتماعی، روابط بین‌الملل، در فضای تعلیم و تربیت و ازجمله در زندگی خانوادگی که نیاز به توضیح بیشتر دارد:

 مدارا در زندگی حوزه خانوادگی

در زندگی مشترک موضوع مدارا خیلی پررنگ است و در فرهنگی دینی نسبت به آن خیلی تأکید شده است. به‌طوری‌که در اغلب کتاب‌های حدیثی، فصلی در این زمینه طرح شده است؛ مانند شیخ حر عاملی که در کتاب وسائل الشیعه ج 20 ص 172 فصلی با عنوان «بَابُ اسْتِحْبَابِ مُدَارَاهِ الزَّوْجَهِ وَ الْجَوَارِی‏» طرح کرده و در آن روایات متعددی که توصیه به مدارا کردن در زندگی خانوادگی است را گردآوری کرده است.

 

نکته چهارم: مصادیق مختلف مدارا

 چنان‌که عرض شد؛ مدارا در حوزه‌های مختلف مطرح است؛ اگرچه معنای کلی مدارا در همه این ساحت‌ها، همان برخورد نرم همراه با ملاطفت و مهربانی است اما در هرکدام از حوزه‌ها و ساحت‌هایی که برای مدارا بیان شد معنای مدارا یک اجزاء دیگری هم دارد و مصادیق مختلفی پیدا می‌نماید. گاهی مدارا به معنی صبر و تحمل کردن، گاهی به معنی عفو و بخشش کردن است. در برخی موارد مدارا به معنی ترک نکردن رابطه و طرد نکردن است و در مواردی به معنی ترک عجله است. در برخی فضا‌ها مدارا کردن یعنی تحمل و پاسخ ندادن و برخورد نکردن و سختی و خشونت نشان ندادن است. در برخی شرایط مدارا به معنی تقیه کردن یا همراهی و همدلی کردن است، اما وجه مشترک همه این معانی همان برخورد نرم و لطیف است؛ بنابراین واکنش نشان ندادن شما نسبت به بدزبانی همسرتان می‌تواند مصداقی از مدارا کردن باشد.

 

نکته پنجم: واکنش نشان ندادن در برابر بدزبانی همسر

از بارزترین مصادیق مدارا کردن، مدارا کردن در فضای خانوادگی و با مشکلات زندگی ازجمله بداخلاقی‌های همسر است که در اینجا مدارا به معنی صبر و تحمل نشان دادن و ترک مجادله و بحث و حفظ پیوند و رابطه و نشان دادن نرمی و مهربانی است که توصیه فراوانی نسبت به آن شده است و ثواب بسیاری برای مدارا با همسر طرح گردیده است؛ ازجمله رسول خدا صلی‌الله‌علی‌و‌آله فرمودند: «هر کس بر ناسازگارى و بدخلقی همسرش صبر کند و بردبارى کشد و از او جدا نشود، پروردگار متعال به هر شبانه‌روزی که با او بسر برده و شکیبائى کرده پاداشى که به حضرت أیّوب علیه‌السلام در مصیبت‌هایش داده است به او عطا فرماید.»(5)

نتیجه:

مدارا در لغت یعنی ترک خشونت و برخورد و رفتار نرم و ملایم و در اصطلاح یعنی برخورد با نرمی و ملاطفت و مهربانی همراه با صبوری و تحمل و ترک برخوردهای تند و خشن و قطع کردن رابطه.

 مدارا ساحت‌های گوناگونی و ازجمله در زندگی خانوادگی است که درباره آن سفارش‌های ویژه در آموزه‌های اسلامی وجود دارد. مدارا مصادیق گوناگونی مانند صبر و تحمل، عفو و بخشش و غیره دارد. یکی از مصادیق مهم مدارا کردن، صبر و تحمل در برابر بداخلاقی همسر و ترک بحث با ایشان است.

منابع مطالعاتی

1. اخلاق و رفتار مسالمت‌آمیز با پیروان مذاهب، نوشته راضیه علی‌اکبری.

2. سیره نبوی (منطق عملی)، مصطفی دلشاد

3. امام علی و مخالفان فکری، معصومه نوروزی.

پی‌نوشت‌ها:

1. «و دَرَأْتُ‏ عنه الحد أی أسقطته من وجه عدل، قال الله عز و جل: وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ‏ و التعطیل: أن تترک إقامه الحد و یقال فی هذا المعنى بعینه: دَرَأْتُ‏ عنه الحد دَرْءاً و من هذا الکلام اشتقت‏ الْمُدَارَأَه بین الناس،» فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، قم، نشر هجرت، دوم، 1409 ق، ج‏8، ص: 61.

2. (دَارَیْتُهُ‏) (مُدَارَاهً) لَاطَفْتُهُ وَ لَاینْتُهُ. فیومى، احمد بن محمد مقرى، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، 1 جلد، قم، دارالرضی، اول، 1414 ق، ج 2 ص 194.

و مُدَارَاهُ الناس تهمز و لا تهمز و هى المداجاه و الملاینه. جوهرى، اسماعیل بن حماد، الصحاح ـ تاج اللغه و صحاح العربیه، 6 جلد، دارالعلم للملایین، بیروت ـ لبنان، اول، 1410 ه‍ق، جلد: ۶، صفحه: ۲۳۳۵.

3. و الدَّرِیَّهُ: ناقَهٌ أو بَقَرَهٌ یُسَیِّبُها الصائدُ لیَأْنَسَ الصَّیْدُ بها ثُمَّ یَرْمی و یَخْتِلُ و دَرَیْتُ‏ الصَّیْدَ و دَارَیْتُهُ‏ و منه أُخِذَ مُدَارَاهُ الناس.‏ اسماعیل بن عباد، المحیط فی اللغه، تحقیق: محمدحسن آل یاسین، بیروت، عالم الکتاب، اول، 1414 ق، ج 9 ص 343.

4. معراج السعاده، احمد نراقی (1245 ق)، قم، هجرت، اول، 1371 ش، ص 251.

5. «مَنْ‏ صَبَرَ عَلَى‏ سُوءِ خُلُقِ امْرَأَهٍ وَ احْتَسَبَهُ أَعْطَاهُ اللَّهُ تَعَالَى بِکُلِّ مَرَّهٍ یَصْبِرُ عَلَیْهَا مِنَ الثَّوَابِ مَا أَعْطَى أَیُّوبَ ع عَلَى بَلَائِه‏.» ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، محمد بن علی بن بابویه صدوق (381 ق)، قم، دارالرضی، اول، 1406 ق، ص: 287.

در اسلام توصیه‌های بسیاری به قرض دادن ومهلت دادن به انسان مقروض و مدارانمودن با او موقع طلب نمودن بدهی می‌نماید،امابه عموم مسلمانان توصیه به قرض گرفتن نمی‌نماید

پرسش:
آیا قرض گرفتن آداب و شرایطی دارد یا می‌توان در همه شرایط قرض گرفت؟
 

پاسخ:
قرض‌الحسنه یکی از توصیه‌های زیبای اسلام است که درصدد است بین مردم رواج پیدا کند و برای آن آثار و جایگاه بلندی ترسیم نموده است؛ اما سؤالی که در اینجا مطرح است آیا توصیه‌های اسلام برای رواج دادن سنت قرض‌الحسنه در جامعه به این معنی است که اسلام هم به قرض دادن توصیه می‌کند و هم به قرض گرفتن سفارش می‌نماید؟ در ادامه برای دریافت جواب این سؤال نکاتی بیان خواهد شد.
نکته اول: کراهت قرض گرفتن
اگرچه در اسلام توصیه‌های بسیاری به قرض دادن و مهلت دادن به انسان مقروض و مدارا نمودن با او موقع طلب نمودن بدهی می‌نماید، اما به عموم مسلمانان توصیه به قرض گرفتن نمی‌نماید و قرض گرفتن را از مکروهات می‌شمارد و برای قرض گرفتن آثار و نتایج مضر و منفی زیادی می‌شمارد. درمجموع در فرهنگ قرآن و اهل‌بیت علیهم‌السلام سفارش به قرض دادن به نیازمندان فراوان می‌شود، اما از قرض گرفتن پرهیز داده می‌شود.

نکته دوم: آثار قرض گرفتن
در روایات اهل‌بیت علیهم‌السلام برای قرض گرفتن آثارمنفی متعددی شمرده شده است که در ادامه بیان خواهد شد.
1. ذلت و خواری
یکی از آثار قرض گرفتن خفت و خواری است که برای انسان به دنبال دارد چون‌که برای گرفتن وام باید به دیگران برای پرداخت آن یا ضمانت وام یا ... رو بزند و چه‌بسا از تعدادی «نه» بشنود تا اینکه یک نفر راضی شود. بعد هم تا وقتی‌که قرض خود را نپرداخته هر وقت با آن‌ها روبرو می‌شود معمولاً باید خجالت بکشد و مدیون باشد. ازاین‌رو پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند:
 «از وام گرفتن بپرهیزید که آن غصّه شب و خوارىِ روز است.» (1)
 در روایت دیگری فرمودند:
 «بدهکارى، قلاّده‌اى است که خداوند درروی زمین دارد و هرگاه بخواهد بنده‌اى را ذلیل کند آن را بر گردنش مى‌اندازد.» (2)
2. بردگی
ذلت و خواری قرض گرفتن آن‌قدر برای انسان‌های شریف و با عزت‌نفس زیاد است که تا سر حد بنده و عبد شدن پیش خواهد رفت یعنی انسان شریف با گرفتن وام مانند یک عبد و غلام در برابر قرض گیرنده و هرکسی که مطلع می‌شود احساس کوچک شدن می‌نماید. چنانچه حضرت على علیه‌السلام فرمودند:
 «وام، یکى از بردگى‏‌هاست.» (3)
3. افزایش‌دهنده غم و اندوه
یکی دیگر از آثار قرض، اندوهی است که شبانه‌روز به دنبال دارد. نگرانی از فراهم شدن اسباب پرداخت وام و اقساطش، ناراحتی از روبرو نشدن با قرض دهنده و خجالت کشیدن از او، نگرانی از مطالبه ننمودن طلبکار و ... همیشه با انسان همراه است و فشارهای روحی و روان به همراه دارد تا اینکه بتواند وام خود را تسویه نماید. چنانچه امام صادق علیه‌السلام فرمودند:
 «وام، اندوه شب است و خوارى روز.» (4)
 و رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند:
 «تا مادامی‌که مؤمن قرض دارد نفسش گرفتار و ناراحت است.» (5)
4. قرض؛ همسایه کفر
آن‌قدر فشارها و ناراحتی و آثار قرض شوم و بد است که اهل‌بیت علیهم‌السلام هشدار داده‌اند که سختی و فشارهای قرض و بدهکاری ممکن است انسان را به سر حد کفر برساند و ایمان انسان را از بین ببرد. چنانچه ابوسعید خدرى نقل می‌کند که: شنیدم که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله مى‏فرماید:
 «از کفر و وام، به خدا پناه مى‏برم. عرض شد: اى رسول خدا! آیا وام با کفر برابرى مى‏کند؟ فرمود: آرى.» (6)
5. دروغ‌گو نمودن انسان
یکی دیگر از آثار قرض گرفتن این است که گاهی انسان را به دروغ‌گویی می‌کشاند؛ چراکه معمولاً در پرداخت وام یا اقساطش مشکلاتی عمداً یا سهواً پیش می‌آید و انسان‌ها برای راضی نمودن طلبکار گاهی دروغ هم می‌گویند و چه‌بسا زیاد شدن وام‌ها باعث می‌شود انسان خوش‌حساب کم‌کم بدحساب گردد. همان‌طور که حضرت على علیه‌السلام فرمودند: بدهکارى زیاد، راست‌گو را دروغ‌گو مى‏کند و خوش‌قول را بدقول.(7)
6. کوتاه کننده عمر
طبیعتاً اندوه قرض و فشارهای آن و ذلت و خواری که در پی دارد و ... باعث می‌شود سلامتی انسان را به خطر می‌اندازد و عمر انسان کوتاه گردد. ازاین‌رو امام صادق علیه‌السلام فرمودند:
 «کمتر وام بگیرید که کم قرض داشتن، عمر را زیاد مى‏کند.» (8)

نکته سوم: جواز گرفتن قرض‌های ضروری
باوجودی که در فرهنگ دینی از گرفتن وام و قرض بسیار نهی شده و آن را مکروه شمرده‌اند و برای آن آثار مخرب زیادی شمرده‌اند؛ اما بااین‌حال وام گرفتن را حرام اعلان نکرده‌اند، بلکه در مواقعی که ضرورت پیش می‌آید و برای اموری که واقعاً لازم و ضروری می‌باشند گرفتن وام را جایز شمرده‌اند و حتی در برخی روایات توصیه هم نموده‌اند. چنانچه امام کاظم علیه‌السلام فرمودند:
 «هرکه براى تأمین خود و خانواده‌‏اش در پى کسب این روزى از راه حلال بر آید مانند مجاهد در راه خداست؛ اما اگر نتوانست به دست آورد، به امید و ضمانت خدا و رسول او به‌اندازه غذای خانواده‏‌اش وام بگیرد.» (9)
 البته در معنا و مصداق امور ضروری باید دقت نمود، چون‌که بسیاری از امور زائد هستند که جزء تشریفات و تجملات می‌باشند که اگر نباشند هم زندگی انسان با مشکل جدی و اساسی مواجه نمی‌شود، اما براثر تبلیغات رسانه‌ها و القائات جامعه جزء ضروریات تلقی شده‌اند که قرض گرفتن برای این‌گونه امور صحیح نیست مانند قرض گرفتن برای به‌روز کردن و تعویض لوازم منزل یا خرید لوازم لوکس یاغیره.

نکته چهارم: کمک‌های خدا به ادای قرض‌های ضروری
قرض گرفتن در اموری که واقعاً ضروری هستند مانند تأمین نیازهای اولیه و اساسی زندگی نه‌تنها نهی نشده، بلکه سفارش هم شده است. چنانچه اهل‌بیت علیهم‌السلام که الگوی ما در همه زمینه‌ها هستند گاهی در زندگی خود از دیگران در مواقع ضروری قرض می‌گرفتند. (10) علاوه بر آن ایشان، بشارت داده‌اند که در ادای این‌گونه قرض‌ها خداوند متعال به وام‌گیرنده امداد خواهد کرد. چنانچه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند:
 «همانا خداوند همراه بدهکار است تا بدهى‌اش را بپردازد تا وقتى در کارى نباشد که خداوند نمى‌پسندد.» (11)

نتیجه
در فرهنگ اسلام اگرچه قرض دادن ثواب و آثار فراوانی در دنیا و آخرت دارد و به آن سفارش شده است، اما از قرض گرفتن نهی شده است و قرض گرفتن در امور غیرضروری مکروه و ناپسند شمرده شده است و برای آن آثار زیادی شمرده‌اند ازجمله اینکه: خفت و خواری، زیاد شدن هم‌وغم ، کوتاه کننده عمر و دروغ‌گو نمودن انسان و نیز نزدیک نمودنش به کفر.
 بااین‌وجود قرض گرفتن در مواقعی که ضرورت واقعی پیش می‌آید را جایز شمرده‌اند و بشارت داده‌اند که خداوند متعال در ادای این‌گونه قرض‌ها به انسان کمک می‌کند.

پی‌نوشت‌ها
1. «إیّاکم والدَّینَ، فإنّه هَمٌّ بِاللیلِ وذُلٌّ بالنهارِ.» حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، مؤسسه آل البیت علیهم‌السلام، قم، اول، 1409 ق، ج ۱۸، ص ۳۱۶.
2. «اَلدَّیْنُ رَایَهُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی اَلْأَرْضِ فَإِذَا أَرَادَ أَنْ یُذِلَّ عَبْداً وَضَعَهُ فِی عُنُقِهِ‌.» حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، مؤسسه آل‌البیت علیهم‌السلام، قم، اول، 1409 ق، ج 18، ص ۳۱۸.
3. «الدَّینُ أحَدُ الرِّقَّینِ.» محمد خوانساری، شرح غرر‌الحکم و درر الکلم، دانشگاه تهران،1384 ه ش، ج ۲، ص ۲۷.
4. «الدَّینُ غَمٌّ باللیلِ وذُلٌّ بالنهارِ.» حرانی، حسن بن علی ابن شعبه، تحف العقول، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم، جامعه مدرسین حوزه، دوم، 1404 ق، 359.
5. «لاَ تَزَالُ نَفْسُ اَلْمُؤْمِنِ مُعَلَّقَهً مَا کَانَ عَلَیْهِ اَلدَّیْنُ‌.» حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، مؤسسه آل‌البیت علیهم‌السلام، قم، اول، 1409 ق، ج ۱۸، ص ۳۱۷.
6. ‏ عن أبی سعیدٍ الخُدریِّ: سمعتُ رسولَ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله یقولُ: «أعوذُ بِاللَّهِ مِنَ الکُفرِ والدَّینِ، قیلَ: یا رسولَ اللَّهِ، أیُعدَلُ الدَّینُ بالکُفرِ؟! فقالَ صلی‌الله‌علیه‌وآله: نَعَم.» صدوق، محمد بن علی بن بابویه، الخصال، تحقیق و تصحیح: علی‌اکبر غفاری، قم، جامعه مدرسین حوزه، اول، 1362 ش، ج ۱، ص ۴۴.
7. «کثرَهُ الدَّینِ تُصَیِّرُ الصادِقَ کاذِباً والمُنجِزَ مُخْلِفاً.» تصنیف غرر‌الحکم و درر الکلم، عبدالواحد بن محمد تمیمی آمدی (550 ق)، تحقیق: مصطفی درایتی، قم، دفتر تبلیغات، اول، 1366 ش، ص ۳۶۲.
8. «خَفِّفوا الدَّینَ، فإنّ فی خِفَّهِ الدَّینِ زیادَهَ العُمُرِ.» حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، مؤسسه آل‌البیت علیهم‌السلام، قم، اول، 1409 ق، ج ۵، ص ۶۱.
9. «مَن طَلَبَ هذا الرِّزقَ مِن حِلِّهِ لِیَعودَ بهِ عَلى‏ نفسِهِ وعِیالِهِ کانَ کالمُجاهِدِ فی سبیلِ اللَّهِ عزّ وجلّ، فإن غَلَبَ علَیهِ فَلْیَستَدِنْ عَلَى اللَّهِ وعَلى‏ رسولِهِ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ما یَقوتُ بهِ عِیالَهُ.» کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق: علی‌اکبر غفارى و محمد آخوندى، 8 جلد، تهران، اسلامیه، چهارم، 1407 ق، ج ۵، ص ۹۳.
10. «قَالَ قَدْ مَاتَ رَسُولُ اَللَّهِ صلی‌الله‌عَلَیْهِ‌وَ‌آلِهِ‌ وَ عَلَیْهِ دَیْنٌ وَ مَاتَ اَلْحَسَنُ علیه‌السلام‌ وَ عَلَیْهِ دَیْنٌ وَ قُتِلَ اَلْحُسَیْنُ علیه‌السلام‌ وَ عَلَیْهِ دَیْنٌ‌؛ رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و سلم از دنیا رفتند و در عهده‌اش قرض بوده و همچنین على علیه‌السلام درحالی‌که قرض‌دار بودند شهید شدند چنانچه امام حسن مجتبى علیه‌السلام با داشتن دین از دنیا رحلت نمودند و بالاخره حضرت سیّد الشّهداء وقتى شهید شدند در عهده‌شان قرض بود.» صدوق، محمد بن على بن بابویه، علل الشرایع، قم، کتاب‌فروشی داوری، اول، 1385 ش، ج ۲، ص ۵۹۰.
11. «إِنَّ اَللَّهَ مَعَ اَلدَّائِنِ حَتَّى یَقْضِیَ دَیْنَهُ مَا لَمْ یَکُنْ دَیْنُهُ فِی أَمْرٍ یَکْرَهُهُ اَللَّهُ.» طوسی، محمد بن حسن، الامالی، تحقیق: مؤسسه بعثت، قم، دارالثقافه للطباعه و النشر و التوزیع، اول، 1414 ق، ص ۳۷۲.
 

بررسی شبهۀ تطابق مفهوم زوجیت در قرآن با علم جدید
مفهوم زوجیت در قرآن فراتر از جنسیت است و هر دو پدیده با رابطه تشابه،تقارن،تضاد را دربرمی‌گیرد اندیشه در قانون زوجیت انسان را به سوی درک یگانگی خالق هدایت می‌کند

پرسش:

قرآن می‌گوید همۀ موجودات به صورت جفت مؤنث و مذکر آفریده شده‌اند؛ در‌حالی‌که بر اساس علم جدید، موارد نقض زیادی برای این مسئله وجود دارد. بعضی می‌گویند این درک غلط از انسانی معمولی در زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله) تا اندازه‌ای پذیرفتنی است؛ چون موجودات زندۀ بزرگی که با آنان سروکار داشت، زوج بودند و اطلاعی هم از موجودات دیگر به‌ویژه میکروبها نداشتند؛ ازاین‌رو پیامبر هم درک غلط خود را وارد قرآن کرده است؛ ولی پیامبر حتی بدتر از این کار را هم انجام داد که زوجیت را به همۀ موجودات (جاندار و بی‌جان) نسبت داد. حال پرسش این است که اولاً آیا ادعای پیش‌گفته درباره خطای علمی قرآن صحیح است؟ ثانیاً چه ربطی بین زوجیت و عبرت‌گرفتن وجود دارد؟ آیا اگر موجوداتی زوج نباشند، نمی‌توان دربارۀ آنان اندیشید و عبرت گرفت؟

پاسخ:

برخی در مقام اثبات ناسازگاری قرآن با علم گفته‌اند: «قرآن بیان می‌کند که همه موجودات به شکل جفت مؤنث و مذکر آفریده شده‌اند، درحالی‌که علم مدرن این موضوع را رد می‌کند؛ برای مثال مارمولک دم‌شلاقی گونه‌ای به‌کلی ماده است که از طریق پارتنوژنز تولید‌مثل می‌کند یا ویروس‌ها با استفاده از DNA  میزبان تکثیر می‌شوند که نه ماده هستند و نه نر و نیز باکتری‌ها با تقسیم سلولی تکثیر می‌شوند. قارچ نیز می‌تواند به شکل غیرجنسی تکثیر شود. بسیاری از گونه‌های گیاهان نیز غیرجنسی یا از طریق گرده‌افشانی تولیدمثل می‌کنند. نرماده‌ها نیز نمی‌توانند در این طبقه قرار بگیرند. این درک غلط از یک انسان معمولی در زمان پیامبر تا اندازه‌ای پذیرفتنی است؛ چون موجودات زندۀ بزرگی که با آنان سروکار داشت، زوج بودند و اطلاعی هم از موجودات دیگر به‌ویژه میکروب‌ها نداشتند؛ ازاین‌رو پیامبر درک غلط خود را وارد قرآن کرده است؛ اما پیامبر این غلط را بدتر کرده است که زوجیت را به همه موجودات (جاندار و بی‌جان) نسبت داده است». در این نوشتار به بررسی و نقد این مدعا پرداخته می‌شود.

زوجیت در قرآن

بر اساس آیات قرآن، خداوند از هر چیزی «زوج» خلق کرده است: ﴿وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ﴾: و از هر چیزی جفت آفریدیم، باشد که متذکّر شوید (1). همه چیزی که در این آیه بیان شده است، انسان‌ها (2)، حیوانات (3)، گیاهان (4) و میوه‌ها (5) را دربر می‌گیرد.

نکته جالب ای‌که خداوند در زمان نزول قرآن به مخاطبان خود یادآور می‌شود «قانون زوجیت» از آنچه شما تصور می‌کنید، گسترده‌تر است و اموری را دربر می‌گیرد که به آنها علم ندارید: ﴿سُبْحٰانَ اَلَّذِی خَلَقَ اَلْأَزْوٰاجَ کُلَّهٰا مِمّٰا تُنْبِتُ اَلْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّٰا لاٰ یَعْلَمُونَ﴾ (6): منزّه است آن‌که همۀ زوج‌ها را آفرید؛ از آنچه زمین می‌رویاند و از وجود خودشان و از آنچه نمی‌دانند (7).

معنای «زوج» در قرآن

«زوج» به ‌معنای چیزی است که در طول وجود و بقایش برای او معادل و مقارنی دیگر وجود دارد. این واژه در قرآن دامنۀ معنایی گسترده‌ای همچون نوع یا گروه ﴿کنتُمْ أَزْوَاجًا ثَلَاثَهً﴾ (8)، جنس مشابه ﴿الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْوَاجَهُمْ﴾ (9)، جنس متقارن ﴿إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ﴾ (10) و حتی رنگ ﴿مِنْ کلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ﴾ (11) دارد و اختصاصی به جنس متضاد یا همان نر و ماده ﴿الزَّوْجَینِ الذَّکرَ وَالْأُنثَی﴾ (12) ندارد؛ بنابراین بر اساس آیات قرآن، هیچ موجودی در هستی از مفهوم زوجیت خارج نیست؛ چراکه هر پدیده‌ای دارای همتا، ضد، قرین یا مشابه است. از دوگانه‌های فیزیکی مانند جاذبه و دافعه، فاز و نول، مثبت و منفی، ماده و پادماده، تا پدیده‌های طبیعی چون شب و روز و نور و ظلمت و حتی مفاهیم انتزاعی نظیر عقل و جهل، همگی مصادیق زوجیت هستند (13). به عبارت دیگر، هر دو چیزی که مشابه و قرینۀ یکدیگر (مثل نر و ماده) یا مقارن و همراه یکدیگر (مثل یک جفت جوراب، کفش و ...) یا حتی متضاد یکدیگر (مثل اقطاب مثبت و منفی یا شب و روز) باشند و با هم رابطه تأثیر و تأثر یا فاعلیت و قابلیت داشته باشند، زوج گفته می‌شود؛ بنابراین مفهوم «زوجیت» در زبان عربی و قرآن، بسیار فراتر از تقابل سادۀ نر و ماده و رابطۀ جنسی است (14).

گسترۀ زوجیت در جهان

زوجیت ـ چنان‌که گذشت ـ بیان‌کنندۀ نوعی همبستگی سیستمی است که نظم شگفت‌انگیزی را در سراسر طبیعت حاکم کرده است. اگر ﺻﺪﻫﺎ ﺳﺎل قبل اﻧﺴﺎنﻫﺎ زوﺟﯿﺖ را ﻓﻘﻂ در اﻧﺴﺎن و ﺣﯿﻮان می‌دیدند و بعدها متوجه وجود آن در گیاهان نیز شدند، امروزه وجود ذره و پادذره در فیزیک به اثبات رسیده است که از نمونه‌های فیزیک اتمی می‌توان به الکترون و پوزیترون اشاره کرد. بنابراین از کوچک‌ترین ذرات تشکیل‌دهنده اتم گرفته تا نیروهای متضاد جاذبه و دافعه که به اجرام سماوی ثبات می‌بخشند و حتی بزرگ‌ترین ساختارهای کیهانی نظیر کرات و کهکشان‌ها که در تعادل دوجانبه با یکدیگر قرار دارند، همگی از این قانون فراگیر پیروی می‌کنند (15).

بررسی مثال‌های نقض قانون زوجیت

«بِکرزایی» نوعی تولیدمثل است که در آن سلول تخمک ماده بدون نیاز به لقاح توسط سلول اسپرم نر به جنین تبدیل می‌شود؛ اما این پدیده مثال نقضی برای قانون زوجیت نیست؛ زیرا در هر تولدی حتی در بکرزایی، طبیعت تخمک برای ایجاد یک موجود جدید، نیاز به «تکمیل» دارد و این امر یا از طریق اسپرم خارجی اتفاق می‌افتد یا یکی از اجزای داخلی خود سلول. این فرآیند را می‌توان نوعی «جفت‌شدگی داخلی» نامید؛ یعنی به جای اینکه اسپرم به تخمک افزوده شود، خود تخمک با یکی از اجزای همراهش جفت می‌شود و با «زوجیت درون‌سلولی» از جفت خارجی بی‌نیاز می‌‌شود. چنان‌که ویروس‌ها برای تکثیر نیازمند «میزبان» هستند و باید اطلاعات ژنتیکی آنها با مواد ژنتیکی میزبان «جفت» شود. باکتری‌ها با تقسیم سلولی از یک واحد «زوج» سلولی به دو واحد تبدیل می‌شوند و هر سلول جدید دارای اجزا و فرایندهای داخلی جفت و مکمل‌کننده است. حیات و توانایی تکثیر قارچ‌ها حتی بدون جفت‌گیری، بر پایه دوگانگی یا تکمیل‌کنندگی داخلی است. در گرده‌افشانی گیاهان نیز گرده نر و تخمک ماده با هم «جفت» می‌شوند. نَرمَاده‌ها با وجود داشتن هر دو جنس، در درون خود «دوگانگی» نر و ماده را دارند.

نسبت زوجیت با عبرت‌گرفتن

با مشاهدۀ قانون فراگیر زوجیت در تمام مخلوقات، ذهن به سمت موجودی هدایت می‌شود که خودش زوج ندارد و «احد» (یگانه) و «صمد» (بی‌نیاز و بی‌همتا) است. تضاد بین «زوجیت» در مخلوقات و «یگانگی» در خالق، سبب یادآوری قدرت و عظمت بی‌حد و حصر اوست. وجود زوجیت در هر چیزی نشان‌دهندۀ نظم و تعادلی بی‌نظیر و هدفمند نیز در جهان است. این نظم، تصادفی و به‌خودی‌خود نیست و آدمی با تأمل در آن، به خالق آن پی می‌برد. افزون بر این، زوجیت و وابستگی متقابل در همه سطوح خلقت، نشان‌دهندۀ نقص و نیاز ذاتی مخلوقات است و انسان را به فهم کمال مطلق و بی‌نیازی خداوند سوق می‌دهد؛ همان‌گونه که تنوع بی‌نهایت مصادیق زوجیت در جهان نشان‌دهندۀ قدرت و خلاقیت بی‌پایان خداوند است.

نتیجه:

«زوجیت» در قرآن فراتر از نر و مادگی است و هر دو پدیده‌ای که ارتباطی از نوع تشابه، تقارن، تضاد یا تکمیل با هم دارند، «زوج» هستند. حتی در پدیده‌هایی مانند بکرزایی، ویروس‌ها، باکتری‌ها و قارچ‌ها، این قانون به شکل «جفت‌شدگی داخلی» یا نیاز به «میزبان» نمود می‌یابد. مشاهده این قانون فراگیر در کل هستی، از کوچک‌ترین ذرات تا بزرگ‌ترین کهکشان‌ها، انسان را به سوی درک یگانگی، بی‌نیازی و عظمت خالق هدایت می‌کند.

پی‌نوشت‌ها:

1. ذاریات: 49. برخی معتقدند واژۀ «کل» در این آیه برای استغراق عرفی و ناظر به کثرت و شمول گسترده است نه استغراق عقلی تا تمام افراد متعلق خود را بدون استثنا دربرگیرد (جواد ایروانی؛ درس‌نامۀ نقد شبهات قرآنی؛ مشهد، حوزه علمیه خراسان، 1401 ش، ص 225 ـ 226).

2. روم: 21.

3. شوری: 11.

4. حج: 5.

5. رعد: 3. درباره زوجیت میوه‌ها، ر.ک به: جواد ایروانی؛ درس‌نامه نقد شبهات قرآنی؛ ص 223 ـ 224.

6. یس: 36.

7. سودابه ترکاشوند و ...؛ «بررسی علمی آیات زوجیت در قرآن کریم»؛ دومین کنفرانس علمی مدیریت، اقتصاد و علوم انسانی، تهران، 1400 ش، ص 2 ـ 8.

8. واقعه: 7.

9. صافات: 22.

10. تکویر: 7.

11. ق: 7.

12. نجم: 45.

13. حسین رضایی؛ عرصۀ سیمرغ (پاسخی قاطع به شبهات کتاب «نقد قرآن سُها»)؛ قم: پژوهشگاه فرهنگ و معارف قرآن، 1398 ش، ص 242 ـ 244.

14. سودابه ترکاشوند و ...؛ «بررسی علمی آیات زوجیت در قرآن کریم»؛ ص 12.

15. همان، ص 12. محمد میر و ساناز نجاتی؛ «زوجیت عام در قرآن و نمونه‌هایی از آن در فیزیک هسته‌ای»؛ قرآن و علم، 1397 ش، ش 23، ص 74.

16. انیس کاظمی؛ «اعجاز قرآن در قانون عام زوجیت موجودات»؛ تحقیقات قرآنی و حدیثی، 1400 ش، ش 6، ص 45 ـ 46.

مسطح یا کروی‌بودن زمین در نگرش قرآن
آیات قرآن نشان‌دهندۀ کروی‌‌بودن زمین است تعابیری مانند: تعقیب ‌وگریز شب‌ و روز و وجود مشارق و مغارب متعدد، تنها در صورت کروی‌بودن زمین معنا می‌یابند.

پرسش:

از نگاه گویندۀ قرآن، زمین مسطح است یا کروی؟ منتقدان قرآن می‌گویند نظر آورندۀ قرآن به مسطح‌بودن زمین است؛ آیا این انتقاد وارد است؟

پاسخ:

برخی در مقام اثبات ناسازگاری قرآن با علم گفته‌اند: «قرآن در آیاتی از زمین به ‌عنوان مسطح‌شده (عربی: سُطِحَتْ) مانند فرش، بستر یا تخت، بسط داده شده و دشت هموار نام برده است». این نوشتار اختصاص به نقد و بررسی این مدعا دارد.

اشارۀ قرآن به کروی‌بودن زمین

قرآن کتاب هدایت است نه کتابی علمی؛ اما چون در راستای اهداف هدایتی خود به توصیف پدیده‌های طبیعی می‌پردازد، انتخاب دقیق واژگان و اصطلاحات آن با گذر زمان و پیشرفت‌های علمی، آشکار شده است که آورندۀ این کتاب، آگاهی کاملی از طبیعت داشته است. چنین دانشی تنها می‌تواند از سوی آفرینندۀ طبیعت، سرچشمه گرفته باشد؛ برای نمونه چند آیۀ قرآن بدون اینکه در مقام بحث از علم زمین‌شناسی و کروی‌بودن یا نبودن زمین باشند، با ظرافت خاصی به کروی‌بودن زمین اشاره می‌کنند:

1. حرکت پیوستۀ شب ‌و روز

﴿... یُغْشِی اَللَّیْلَ اَلنَّهٰارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً ...﴾: شب را در‌حالی‌که همواره با شتاب روز را می‌جوید، بر روز می‌پوشاند ... (1). تعبیر قرآن که شب با شتاب به دنبال روز می‌رود و آن را می‌پوشاند، نشان‌دهندۀ حرکتی پویا و پیوسته است. تعقیب‌ و گریز مداوم و بدون توقف شب ‌و روز تنها بر روی کره‌ای دَوّار تصور‌پذیر است. اگر زمین مسطح بود، این پدیده به شکل ناگهانی رخ می‌داد، نه پوشانده‌شدن و تعقیب.

2. پیچیده‌شدن شب‌ و روز بر یکدیگر

﴿... یُکَوِّرُ اَللَّیْلَ عَلَى اَلنَّهٰارِ وَ یُکَوِّرُ اَلنَّهٰارَ عَلَى اَللَّیْلِ ...﴾: ... شب را به روز درمی‌پیچید و روز را به شب درمی‌پیچید ... (2). یکی از گویاترین تعابیر قرآنی، استفاده از واژۀ «یکوِّرُ» است که به ‌معنای پیچیدن چیزی به دور چیز دیگر به شکل دایره‌ای یا کروی است. این آیه به‌زیبایی نشان می‌دهد که چگونه شب به‌تدریج بر روز و روز بر شب می‌پیچد. این پدیدۀ تدریجی و دایره‌ای، تنها در حالتی ممکن است که زمین کروی و در حال چرخش به دور خود باشد.

3. مشرق‌ها و مغرب‌های متعدد

﴿فَلاٰ أُقْسِمُ بِرَبِّ اَلْمَشٰارِقِ وَ اَلْمَغٰارِبِ إِنّٰا لَقٰادِرُونَ﴾: به پروردگار مشرق‌ها و مغرب‌ها سوگند که ما تواناییم (3). سوگند خداوند به «مشرق‌ها و مغرب‌ها» (جمع‌بستن مشرق و مغرب) نشان می‌دهد که نقاط طلوع و غروب خورشید در مکان‌های مختلف، متفاوت است. این پدیده تنها بر روی کره‌ای گردان تصورشدنی است. هر نقطه‌ای بر روی کره زمین، مشرق و مغرب خاص خود را دارد که با حرکت وضعی زمین، خورشید در آن طلوع و غروب می‌کند. اگر زمین مسطح بود، تنها یک مشرق و یک مغرب وجود داشت.

4. فاصله دو مشرق

﴿حَتّٰى إِذٰا جٰاءَنٰا قٰالَ یٰا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ اَلْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ اَلْقَرِینُ﴾: تا زمانی ‌که [در قیامت] نزد ما آیند، [به شیطانش] گوید: ای کاش میان من و تو فاصله و دوری مشرق و مغرب بود؛ پس بد همنشینی بودی (4). اشاره به «فاصلۀ دو مشرق» در جایگاه دورترین فاصله نیز به کروی‌بودن زمین دلالت دارد. دورترین نقاط از یکدیگر بر روی یک کره، نقاطی هستند که دقیقاً در مقابل هم قرار گرفته‌اند. این تعبیر قرآنی، به این مفهوم علمی اشاره می‌کند که دورترین مشرق از یک نقطه، همان نقطه مقابل آن بر روی کره زمین است.

5. داخل‌شدن شب‌ و روز در یکدیگر

﴿یُولِجُ اَللَّیْلَ فِی اَلنَّهٰارِ وَ یُولِجُ اَلنَّهٰارَ فِی اَللَّیْلِ ...﴾: شب را در روز درمی‌آورد و روز را در شب درمی‌آورد ... (5). واژۀ «یُولِجُ» به ‌معنای داخل‌کردن تدریجی و آرام است. این پدیده (ورود تدریجی شب به روز و روز به شب) تنها زمانی رخ می‌دهد که زمین کروی و در حال چرخش باشد؛ به ‌گونه‌ای‌که نور و سایه به‌آرامی بر روی سطح آن حرکت کنند.

بررسی آیات دال بر مسطح‌بودن زمین

برخی معتقدند از نگاه قرآن، زمین تخت و مسطح است؛ این گروه برای اثبات ادعای خود به سه آیه تمسک می‌کنند که در ادامه بررسی می‌شود.

1. مسطح‌بودن زمین

﴿وَ إِلَى اَلْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ﴾: و به زمین که چگونه گسترده شده؟ (6)

﴿وَ اَلْأَرْضَ مَدَدْنٰاهٰا ...﴾: و زمین را گستراندیم ... (7).

گسترده‌بودن زمین لزوماً به ‌معنای مسطح‌بودن آن نیست؛ چراکه هر جسم کروی نیز می‌تواند سطحی گسترده و پهناور داشته باشد. این آیات در مقام بیان نعمت‌های خداوند به انسان است و اینکه اگر زمین ناهموار و صعب‌العبور آفریده شده بود، زندگی انسان بر روی آن دشوار می‌شد. به این نکتۀ مهم آشکارا در آیه بعدی اشاره شده است: ﴿وَ جَعَلْنٰا لَکُمْ فِیهٰا مَعٰایِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرٰازِقِینَ﴾: و در آن برای شما و کسانی‌ که روزی‌دهندۀ آنان نیستید، انواع وسایل و ابزار معیشت قرار دادیم (8).

2. گستراندن زمین

﴿وَ اَلْأَرْضَ بَعْدَ ذٰلِکَ دَحٰاهٰا﴾: و زمین را پس از آن گسترانید (9). واژۀ «دَحَاهَا» از ریشۀ «دَحَوَ» به ‌معنای آماده‌سازی، گسترش‌دادن و مهیاکردن مکانی برای زندگی است که با فراهم‌آوردن شرایط لازم برای حیات محقق می‌شود؛ به ‌همین ‌دلیل فرمانده لشکر را که مسئول آماده‌کردن و گسترش قواست، «الدِّحْیه» می‌نامند. آیه بعدی دربارۀ آب و چراگاه، قرینه خوبی است که منظور از «دحو» در این آیه آماده‌کردن زمین برای زندگی انسان است و ارتباطی با تخت‌بودن زمین ندارد: ﴿أَخْرَجَ مِنْهٰا مٰاءَهٰا وَ مَرْعٰاهٰا﴾: و از آن آب و چراگاهش را بیرون آورد (10) و (11).

نتیجه:

نه‌تنها هیچ آیه‌ای از آیات قرآن نشان‌دهندۀ تخت و مسطح‌‌بودن زمین نیست، بلکه آیات مختلفی دال بر کروی‌‌بودن آن هستند. تعابیری همچون تعقیب ‌و گریز شب‌ و روز، داخل‌شدن و پیچیده‌شدن آن دو در هم، مشارق و مغارب متعدد و ... همگی تنها با کروی‌بودن زمین معنا پیدا می‌کنند. منظور قرآن از گسترده‌شدن زمین، آمادگی آن برای زندگی انسان است و این گستردگی زمین با کروی‌‌بودن آن، نه‌تنها منافاتی ندارد، بلکه کاملاً با هم سازگار هستند؛ چراکه زمین با وجود کروی‌بودن، دارای سطحی وسیع و گسترده است و درنتیجه آدمی به‌آسانی می‌تواند در آن زندگی کند. همان‌گونه که منظور از «دحو الارض» نیز خروج زمین از زیر آب و مهیاشدن آن برای زندگی انسان است و ارتباطی با تخت‌بودن زمین ندارد.

برای مطالعه بیشتر:

بهزاد سعیدی رضوی؛ «دیدگاه قرآن و نهج‌البلاغه در مورد کُره زمین»؛ سراج منیر، دوره 5، ش 15، تیر 1393 ش، ص 89 ـ 104.

پی‌نوشت‌ها:

1. اعراف: 54.

2. زمر: 5.

3. معارج: 40.

4. زخرف: 38.

5. حدید: 6.

6. غاشیه: 20.

7. حجر: 19.

8. حجر: 20.

9. نازعات: 30.

10. نازعات: 31.

11. حسین رضایی؛ عرصۀ سیمرغ: پاسخی قاطع به شبهات کتاب نقد قرآن سُها؛ قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1398 ش، ص 129 ـ 137 و 271 ـ 274. زهرا آقامحمدشیرازی؛ «قرآن و دانش: شکل کروی زمین»؛ بشارت، ش 56، 1385 ش.

تطابق آیات قرآن با آفرینش انسان و دانش پزشکی
آیات مربوط به چگونگی آفرینش انسان و مراحل رشد جنین، نه‌تنها با یافته‌های پزشکی مدرن مغایرتی ندارند، بلکه صحت آنها را دانشمندان تأیید کرده‌اند.

پرسش:

آیا مطالب قرآن درباره چگونگی آفرینش انسان و از جمله جنین با یافته‌های پزشکی مطابقت دارد؟ وقتی بشر آن روز با روند شکل‌گیری جنین آشنا نبود، توصیف این روند چه فایده‌ای برای او داشته است؟ به عبارت دیگر، اگر خبر داشتند، اعجاز علمی نیست و اگر خبر نداشتند، چه سودی برای آنان داشته است؟

پاسخ:

برخی در مقام اثبات ناسازگاری قرآن با علم گفته‌اند: «مطابق یافته‌های علمی، رشد جنین از آغاز لقاح تا انتهای هشت‌هفتگی (حدود شصت‌روز که فرم کلی جنین ایجاد شده است) به 23 مرحله تقسیم می‌شود. جنین بعد از هشت‌هفتگی به‌سرعت رشد می‌کند و تمام قسمت‌ها و ارگان‌های داخلی و بافت‌ها تا هنگام تولد تکامل می‌یابند. جنین در هیچ مرحله‌ای خون بسته، گوشت جویده یا استخوان نیست. اساساً رشد تمام بافت‌ها از جمله عضله و استخوان با هم پیش می‌روند، نه اینکه ابتدا جنین تبدیل به استخوان شود و سپس گوشت اطراف استخوان‌ها را فراگیرد». در این نوشتار، این مدعا بررسی و نقد می‌شود.

جنین‌شناسی قرآنی

هرچند قرآن کتابی علمی نیست و هدفش هدایت مردم است، اما در مقام بیان قدرت و حکمت الهی از جمله در زمینۀ زنده‌کردن مردگان پس از مرگ، بارها به مراحل مختلف رشد جنین اشاره کرده است: ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنْ سُلاٰلَهٍ مِنْ طِینٍ * ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَهً فِی قَرٰارٍ مَکِینٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا اَلنُّطْفَهَ عَلَقَهً فَخَلَقْنَا اَلْعَلَقَهَ مُضْغَهً فَخَلَقْنَا اَلْمُضْغَهَ عِظٰاماً فَکَسَوْنَا اَلْعِظٰامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبٰارَکَ اَللّٰهُ أَحْسَنُ اَلْخٰالِقِینَ﴾: و به‌یقین ما انسان را از چکیده‌ای از گِل آفریدیم، سپس آن را نطفه‌ای در قرارگاهی استوار [چون رحم مادر] قرار دادیم. آن‌گاه آن نطفه را علقه گرداندیم، پس آن علقه را به ‌صورت پاره‌گوشتی درآوردیم. پس آن پاره‌گوشت را استخوان‌هایی ساختیم و بر استخوان‌ها گوشت پوشاندیم. سپس او را با آفرینشی دیگر پدید آوردیم. پس همیشه سودمند و بابرکت است خدا که نیکوترین آفرینندگان است (1).

بر اساس یافته‌های علم روز، پس از لقاح اسپرم مرد (منی) با تخمک زن، سلول مؤنث به نطفه تبدیل می‌شود، سپس سلول رشد می‌کند و به توده تبدیل می‌گردد و از طریق لولۀ رحم وارد آن می‌شود: ﴿ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَهً فِی قَرٰارٍ مَکِینٍ﴾. سپس آن توده به دیواره رحم می‌چسبد و پس از چند روز همانند زالو (علقه) شروع به تغذیه از خون مادر می‌کند: ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا اَلنُّطْفَهَ عَلَقَهً﴾. به‌مرور شاهد تشکیل سه لایه هستیم که همۀ بافت‌های انسانی از آنها تشکیل می‌شوند و کم‌کم به شکل لقمۀ جویده‌شده (مضغه) درمی‌آیند: ﴿فَخَلَقْنَا اَلْعَلَقَهَ مُضْغَهً﴾. لایۀ میانی به سلول‌های استخوان و غضروف تبدیل می‌شود: ﴿فَخَلَقْنَا اَلْمُضْغَهَ عِظٰاماً﴾ که سپس با دو لایۀ بیرونی که به سلول‌های ماهیچه و پوست تبدیل می‌شوند، پوشیده می‌شود: ﴿فَکَسَوْنَا اَلْعِظٰامَ لَحْماً﴾. همان‌طور که مشخص است با اینکه قرآن به زبان علمی و همانند کتب علمی با جزئیات و موشکافانه مراحل تشکیل جنین را بیان نمی‌کند و فقط به اشاره و تشبیه بسنده کرده است، اما میان قرآن و علم هیچ‌گونه تضاد و اختلافی وجود ندارد؛ درنتیجه دانشمندان نه‌تنها این آیات را رد نکرده‌اند، بلکه بر درستی آنها مهر تأیید زده‌اند (2).

حکمت اشارۀ قرآن به مراحل تشکیل جنین

قرآن کتاب هدایت است، نه کتاب علمی؛ ازاین‌رو خداوند از بیان آیات مربوط به خلقت انسان اهدافی را دنبال می‌کند که فراتر از اطلاع‌رسانی علمی هستند. از جمله آن اهداف خداوند می‌توان به این امور اشاره کرد:

1. تقویت توحید و خداشناسی: آیات مربوط به چگونگی آفرینش انسان، آدمی را متوجه قدرت، حکمت و علم خالق می‌کنند و با برانگیختن حس شگفتی و حیرت انسان، سبب احترام و ایمان او به عظمت و حکمت آفریدگارش و درنتیجه پرستش او می‌شوند؛

2. پاسخ به منکران معاد و رستاخیز: قرآن با یادآوری چگونگی آفرینش انسان از خاک و نطفه و گذراندن مراحل پیچیده، ثابت می‌کند همان خدایی که توانسته است از چنین مواد ساده‌ای انسانی پیچیده بیافریند، به طریق اولی می تواند او را پس از مرگ دوباره زنده کند؛

3. تشویق مسلمانان به تأمل در خود و آفرینش و علم‌آموزی: قرآن با ارائۀ آیاتی که به آفرینش انسان، طبیعت و نظم جهان اشاره می‌کند، انگیزه‌ای برای تأمل و کاوش علمی در میان مسلمانان ایجاد کرد و زمینه‌های نظری و عملی را برای رشد علوم تجربی، از جمله پزشکی در تمدن اسلامی فراهم آورد؛

4. اثبات الهی‌بودن قرآن: قرآن گفته‌های خود را «آیه» (نشانه) می‌نامد. برخی از این نشانه‌ها در همان زمان برای مخاطبان درک‌شدنی بودند، اما برخی دیگر دربرگیرندۀ حقایقی بودند که فقط با پیشرفت علم در آینده می‌توانستند به طور کامل درک و تأیید شوند؛ همان چیزی که امروزه از آن با عنوان «اعجاز علمی قرآن» یاد می‌شود. بنابراین این آیات به منزله پیشگویی‌هایی علمی هستند که با یافته‌های جدید علمی تأیید می‌شوند و حجتی برای اثبات حقانیت قرآن خواهند بود.

نتیجه:

آیات قرآن دربارۀ چگونگی آفرینش انسان و از جمله مراحل شکل‌گیری جنین نه‌تنها با یافته‌های پزشکی مخالفتی ندارند، بلکه درستی آنها را دانشمندان تأیید کرده‌اند. هرچند بشر زمان نزول قرآن با روند شکل‌گیری جنین آشنا نبود، اما با شنیدن این آیات از قدرت، حکمت و علم بی‌کران خداوند آگاهی یافت؛ درنتیجه افزون بر افزایش احترام و ایمان او به خداوند و مخلوقاتش، دیگر معاد جسمانی برای او محال و غیرممکن نبود. امروزه نیز این آیات در جایگاه نشانه‌هایی عمل می‌کنند که با پیشرفت علم، اعجاز و الهی‌بودن قرآن را اثبات می‌کنند و ایمان انسان‌ها به الهی‌بودن قرآن را راسخ‌تر می‌سازند.

برای مطالعه بیشتر:

1. عبدالکریم بی‌آزار شیرازی؛ «شهادت چند پرفسور جنین‌شناس به رسالت پیامبر (ص)»؛ در: مجموعه مقالات بیستمین کنفرانس بین‌المللی وحدت اسلامی، ص 585 ـ 608.

2. مهدی ابراهیمی و علیرضا فاضل؛ «نگاهی نو به پدیدۀ جنین‌شناسی در تفسیر علمی آیات قرآن»؛ فصلنامه علمی اندیشه دینی، دورۀ 12، ش 42، اردیبهشت 1391 ش، ص 75 ـ 96.

پی‌نوشت‌ها:

1. مؤمنون: 12 ـ 14.

2. حسین رضایی؛ عرصۀ سیمرغ (پاسخی قاطع به شبهات کتاب «نقد قرآن سُها»)؛ قم: پژوهشگاه فرهنگ و معارف قرآن، 1398 ش، ص 43 ـ 53. از دانشمندانی که صحت این آیات را تأیید کرده‌اند، می‌توان به کید لئون مور (Keith L. Moore)، تی‌وی ان پرساود (T. V. N. Persaud)، موریس بوکای (Maurice Bucaille)، مارشال جانسون (Marshall Johnston)، جرالد سی جررینگر (Gerald C. Goeringer) و ژولی سیمپسون (Julie Simpson) اشاره کرد (همان، ص 53 ـ 56).

معیارهای تشخیص مدعیان راستین از دروغین در زمینه ملاقات با امام زمان عج
ملاک اصلی برای تشخیص صحت مدعیان ملاقات با امام زمان(عج) دو معیار اساسی است: اول بررسی محتوای روایت. دوم، بررسی سند و راویان ماجرا.

پرسش:

معیارهای تشخیص مدعیان راستین از دروغین در زمینه ملاقات با امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه چیست؟ چطور تشخیص بدهیم که فلانی راست می‌گوید و واقعاً امام زمان را دیده و دیگری دروغ می‌گوید و اصلاً ملاقاتی با امام زمان نداشته است؟

پاسخ:

مسئله‌ی غیبت کبری و امکان ملاقات با امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه از مهم‌ترین مباحث اعتقادی در میان شیعیان است. جایگاه محوری امامت در مذهب تشیع، در کنار اشتیاق عمیق مؤمنان به ارتباط با امام عصر، سبب شده این موضوع همواره مورد توجه قرار گیرد. در طول تاریخ، گزارش‌های فراوانی از دیدار با حضرت مطرح شده (1) که برخی از آن‌ها، الهام‌بخش و تأثیرگذار بوده‌اند. بااین‌حال، همین مسیر پرشور، گاه با ادعاهای نادرست و تحریف‌شده نیز روبه‌رو بوده است. ازاین‌رو، بررسی صحت و اعتبار این گزارش‌ها ضرورتی جدی دارد. نوشتار پیش‌رو می‌کوشد به این پرسش پاسخ دهد که بر چه اساسی می‌توان روایتی از ملاقات با امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه را پذیرفت یا رد کرد. برای این منظور، دو معیار اصلی در ارزیابی این روایت‌ها مدنظر قرار گرفته است: یکی بررسی سندی و دیگری تحلیل محتوایی.

 در ادامه در قالب نکاتی، توضیحات بیشتر بیان می‌شود.

نکته اول: بررسی محتوایی

یکی از مهم‌ترین ملاک‌های پذیرش هرگونه خبر یا گزارش در مسائل دینی، سنجش آن با اصول مسلّم و قطعی دین است. ماجراهای نقل‌شده از ملاقات با امام زمان عجل‌الله‌‌تعالی‌فرجه نیز از این قاعده مستثنا نیستند و محتوای آن‌ها باید بر اساس شاخص‌هایی مشخص ارزیابی شود.

 برخی از این شاخص‌های محتوایی عبارت‌اند از:

الف. سازگاری با قرآن کریم

قرآن به‌عنوان معجزه جاوید پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله و اصلی‌ترین مرجع سنجش حق و باطل، معیار نخست ارزیابی صحت یک روایت است. پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید:

«هر آنچه از من به شما رسید و با قرآن سازگار بود، از من است؛ و آنچه مخالف قرآن بود، از من نیست.» (2)

بنابراین، هرگونه گزارش از ملاقات با امام که مفاد آن در تعارض با آیات قرآن باشد، فاقد اعتبار است.

ب. هماهنگی با سنت معصومان علیهم‌السلام

پس از قرآن، سنت پیامبر و اهل‌بیت علیهم‌السلام دومین منبع معتبر در شناخت دین و تشخیص صحت یک روایت است. بر اساس حدیث مشهور ثقلین، (3) قرآن و عترت باید همواره در کنار هم باشند. امام صادق علیه‌السلام دراین‌باره می‌فرماید:

 «هرکس با کتاب خدا و سنت پیامبر مخالفت کند، کافر است.»(4)

درنتیجه، هر گزارشی که خلاف سنت معصومان علیهم‌السلام باشد، پذیرفته نیست.

ج. عدم تعارض با عقل قطعی

عقل یکی از حجت‌های الهی است. امام کاظم علیه‌السلام می‌فرمایند:

«خداوند دو حجت بر مردم قرار داده است: حجت بیرونی (پیامبران و امامان) و حجت درونی (عقل).» (5)

البته عقل، گاه به بدیهیات دست می‌یابد و گاه به نظریاتی که نیاز به استدلال دارند. در این میان، فقط یافته‌های قطعی عقل (بدیهیات و نظریات قطعی) حجیت دارند؛ بنابراین، اگر محتوای یک روایت در تضاد با عقل قطعی باشد، نمی‌توان آن را پذیرفت.

د. پرهیز از ادعاهایی که در دوران غیبت ممنوع شده‌اند

غیبت کبرا شرایط و احکام خاصی دارد که در روایات به‌روشنی بیان شده‌اند؛ ازجمله ممنوعیت ادعای نیابت خاص، (6) یا تعیین زمان ظهور. (7) اگر کسی در نقل دیدار خود با امام عجل‌الله‌‌تعالی‌فرجه، مدعی اموری ازاین‌دست باشد، گفتار او مطابق با هشدارهای موجود در منابع دینی نیست و باید آن را رد کرد.

بر این اساس، اگر ماجرایی از ملاقات با امام زمان عجل‌الله‌‌تعالی‌فرجه نقل شود و محتوای آن با اصول یادشده در تضاد باشد، چنین گزارشی ازنظر دینی پذیرفتنی نخواهد بود. صحت هر روایت، پیش از هر چیز، درگرو سنجش محتوای آن با مبانی قطعی دین است.

نکته دوم: بررسی سندی

یکی دیگر از معیارهای اساسی در سنجش اعتبار گزارش‌ها - به‌ویژه در حوزه حدیث و تاریخ - اعتبار راویان و ناقلان آن‌هاست. امیرالمؤمنین علیه‌السلام در روایتی مشهور، راویان اخبار را به چهار دسته تقسیم می‌کنند:

۱. منافقی که به‌دروغ حدیث جعل می‌کند،

۲. فرد متوهّمی که مطالبی را خیال‌پردازی می‌کند،

۳. فردی که حافظه و دقت کافی در نقل ندارد،

۴. و درنهایت، راوی راست‌گو و مورد اعتماد که دارای حافظه‌ای دقیق و قدرت ضبط مطالب است. (8)

بدیهی است که تنها دسته چهارم، صلاحیت نقل روایت معتبر را دارد؛ بنابراین اگر گزارشی از ملاقات با امام زمان عجل‌الله‌‌تعالی‌فرجه مطرح شود تا زمانی که راوی آن فردی صادق، مورد اعتماد و دارای دقت در نقل نباشد، نمی‌توان به آن اعتماد کرد.

نکته سوم: تطبیق شاخص‌ها بر مصداق‌ها

اگرچه دو معیار «بررسی محتوا» و «بررسی سند» چارچوب‌های قابل قبولی برای ارزیابی گزارش‌های ملاقات هستند، اما تطبیق دقیق این شاخص‌ها بر مصداق‌ها مختلف، نیازمند تخصص علمی و مهارت اجتهادی است. تحلیل محتوای روایات، سنجش سند و درک دقیق زمینه‌های تاریخی و اعتقادی، در توان هرکسی نیست. ازاین‌رو بهترین و مطمئن‌ترین روش آن است که چنین گزارش‌هایی را به علمای دین‌دار، آگاه و عادل ارجاع دهیم. همان‌طور که امام هادی علیه‌السلام فرمودند:

«اگر پس از غیبت قائم ما علیه‌السلام، علمای دین نبودند که مردم را به‌سوی او دعوت کرده و از دین او دفاع کنند و بندگان ناتوان خدا را از دام‌های شیطان نجات دهند، بی‌تردید همه مردم از دین خدا روی‌گردان می‌شدند.» (9)

نتیجه‌گیری:

بررسی درستیِ اخبار مربوط به ملاقات با حضرت ولی‌عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه، برای منتظران و دوستداران آن حضرت، ضرورتی انکارناپذیر است. این‌گونه نقل‌ها باید در ترازوی قرآن کریم، سنت اهل‌بیت علیهم‌السلام، براهین عقلی و ضوابط مشخص دوران غیبت کبرا سنجیده شوند. افزون بر این، بررسی سند و راویان روایت‌شده نیز جایگاهی مهم دارد؛ اما همه این سنجش‌ها نیازمند دانشی عمیق و اشرافی کامل بر معارف دینی است؛ و به همین دلیل است که در دوران غیبت، ما را به رجوع به فقها و علمای عادل توصیه کرده‌اند.

پی‌نوشت‌ها:

1. رک: صافی گلپایگانی، لطف‌الله، منتخب الاثر، قم، موسسه السیده المعصومه سلام‌الله علیها، 1377 ش، ج 2، ص 547-563

2. «فَقَالَ أَیُّهَا النَّاسُ مَا جَاءَکُمْ عَنِّی یُوَافِقُ کِتَابَ اللَّهِ فَأَنَا قُلْتُهُ وَ مَا جَاءَکُمْ یُخَالِفُ کِتَابَ اللَّهِ فَلَمْ أَقُلْهُ»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، الاسلامیه، چهارم، 1407 ق، ج 1، ص 69

3. شیخ صدوق، محمد بن علی، الخصال، تحقیق علی‌اکبر غفاری، قم، جامعه مدرسین، 1362 ش، ج 1، ص 66

4. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، الاسلامیه، چهارم، 1407 ق، ج 1، ص 70

5. «یَا هِشَامُ إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَیْنِ حُجَّهً ظَاهِرَهً وَ حُجَّهً بَاطِنَهً فَأَمَّا الظَّاهِرَهُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِیَاءُ وَ الْأَئِمَّهُ ع وَ أَمَّا الْبَاطِنَهُ فَالْعُقُول‏»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، الاسلامیه، چهارم، 1407 ق، ج 1، ص 16

6. «فقد وقعت الغیبه التّامّه فلا ظهور الاّ بعد اذن الله تعالی ذکرُهُ و ذلک بعد طول الأمد و قسوه القلوب و امتلاءِ الأرضِ جوراً و سیأتی شیعتی مَن یدّعی المشاهده، ألا فمن ادّعی المشاهده قبل خروج السّفیانی والصّیحه فهو کذّابٌ مُفترٍ»؛ شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمه، تحقیق علی‌اکبر غفاری، تهران، الاسلامیه، دوم، 1395 ق، ج 2، ص 516

7. ابو بصیر گوید: به امام صادق علیه‌السلام گفتم: فدایت شوم خروج امام زمان علیه‌السلام چه وقت است؟ امام صادق علیه‌السلام فرمود: «تعیین‌کنندگان وقت (ظهور) دروغ‌گویند. ما خاندانى هستیم که وقت تعیین نمی‌کنیم»؛ کلینی، کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، الاسلامیه، چهارم، 1407 ق، ج 1، ص 368

8. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، الاسلامیه، چهارم، 1407 ق، ج 1، ص 62-63

9. «لَوْ لَا مَنْ یَبْقَى بَعْدَ غَیْبَهِ قَائِمِکُمْ علیه‌السلام مِنَ الْعُلَمَاءِ الدَّاعِینَ إِلَیْهِ وَ الدَّالِّینَ‏ عَلَیْهِ‏ وَ الذَّابِّینَ‏ عَنْ دِینِهِ بِحُجَجِ اللَّهِ وَ الْمُنْقِذِینَ لِضُعَفَاءِ عِبَادِ اللَّهِ مِنْ شِبَاکِ إِبْلِیسَ وَ مَرَدَتِهِ وَ مِنْ فِخَاخِ النَّوَاصِبِ لَمَا بَقِیَ أَحَدٌ إِلَّا ارْتَدَّ عَنْ دِینِ اللَّه‏»؛ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، تحقیق محمدباقر خراسانی، مشهد، نشر مرتضی، 1403 ق، ج 1، ص 18.

عفت را می‌توان بر اساس ابعاد مختلف، به انواع گوناگونی چون عفت عام و خاص و همچنین عفت در اندیشه، عاطفه و رفتار تقسیم کرد.

پرسش:
عفت دقیقاً به چه معناست و چه اقسام و مراتبی دارد؟ آیا عفت در جنبه‌های مختلف زندگی انسان (نگاه، گفتار، رفتار و افکار) قابل تفکیک است؟ 
 

پاسخ:
مقدمه
عفت از فضائل اخلاقی برجسته در نظام اخلاق اسلامی است که نقش کلیدی در سعادت و تعالی انسان ایفا می‌کند. این فضیلت نه‌تنها در کنترل غریزه جنسی، بلکه در ابعاد گوناگون زندگی فردی و اجتماعی نمود دارد. در متون دینی و اخلاقی، عفت به‌عنوان یکی از ارکان چهارگانه فضیلت‌های اصلی در کنار حکمت، عدالت و شجاعت معرفی شده است. شناخت معنا، مراتب و اقسام عفت می‌تواند در فهم جایگاه و کارکردهای آن نقش مهمی ایفا کند که در ادامه به تبیین آن پرداخته می‌شود.
نکته اول: تعریف عفت
الف: عفت در لغت:
 عفت از ریشه «ع.ف. ف» است. بر اساس معاجم لغوی، «عفّت» در لغت به معنای «خودداری» آمده است که شامل: خودداری از حرام، (1) و یا چیزی که حلال نیست (2) و یا هر چیزی که شایسته نیست (3) و همچنین خودداری از سؤال و درخواست از مردم (4) می‌شود. راغب در معنای لغوی عفت معنایی عام برای آن در نظر گرفته و گفته است: عفت بروز حالتی برای نفس است که به‌واسطه آن از چیرگی خواسته‌های نفسانی جلوگیری می‌شود. (5) ابن منظور نیز معنایی عام برای عفت در نظر گرفته و گفته است: «عفت یعنی خویشتن‌داری ازآنچه حلال و زیبنده نباشد.» (6)
ب: عفت در اصطلاح:
 در تبیین اصطلاحی عفت، مرحوم نراقی عفّت را این‌گونه معنا می‌کند: «عفّت، ملکه انقیاد و رام شدن قوه شهوت در پیشگاه عقل است به‌گونه‌ای که تحت امرونهی آن قرار گیرد؛ یعنی آنجا که عقل مصلحت می‌داند اقدام کند و آنجا که عقل در آن مفسده می‌بیند پرهیز کند و هیچ‌گاه با اوامر و نواهی عقل مخالفت نکند.» (7) فضائل اخلاقی مانند عفت، در حقیقت صفاتی هستند که از ملکات نفسانی سر می‌زنند؛ بنابراین عفت ملکه‌ای در نفس است که واجد آن، نفس خود را تأدیب کرده و به مرحله‌ای رسیده است که رفتارهای اخلاقی متناسب با آن، برای او عادت شده و از روی مشقت و فشار صادر نمی‌شوند.
ج: ضد عفت:
 در روایتی از امام صادق علیه‌السلام نقل شده است که فرمود:
 «یکی از سجایای اخلاقی عفت است که ضد آن بی‌پروایی است.» (8)
 صاحب جامع السعادات با تصریح به این‌که معنای عفّت، اعتدال و میانه‌روی در قوه شهوت است، دو صفت «شره» و «خمود» را جانب افراط‌وتفریط قوه شهوت می‌داند. (9)

نکته دوم: انواع و اقسام عفت
الف: انواع عفت بر اساس قلمرو:
 بر اساس معانی که برای عفت بیان شد می‌توان گفت عفت معنایی عام و گسترده دارد که مدیریت تمامی تمایلات سرکش درونی را شامل می‌شود. (10) البته در میان تمایلات نفسانی غریزه جنسی جایگاه خاصی دارد. ازاین‌رو عفت گاه در معنای خاص به مدیریت این غریزه اطلاق می‌شود. پس عفت در معنای عام به معنای کنترل مطلق خواهش‌های نفسانی است (11) و در کاربرد خاص و محدود عفت به معنای کنترل خواهش‌ها و تمایلات جنسی است .(12) بدین‌سبب در معنای خاص عفت جنسی مورد نظر است از همین جهت برخی محققان از آن به پرهیزکاری در خصوص مسائل جنسی تعبیر نموده‌اند. (13)
ب: انواع عفت بر اساس ابعاد وجودی انسان:
 گفته شد عفت بروز حالتی برای نفس است که به‌واسطه آن از چیرگی خواسته‌های نفسانی جلوگیری می‌شود و همچنین عفت به معنای خویشتن‌داری ازآنچه حلال و زیبنده نباشد دانسته شد. بدین‌جهت ازآنجایی‌که مطلق خودداری از افعال زشت در معنای عفت لحاظ شده است می‌توان بر اساس ابعاد مختلف وجودی انسان عفت را به سه قسمت تقسیم نمود که عبارت است از:
1. عفت در اندیشه؛ به معنای پرهیز از افکار و اندیشه‌های زشت و باطل؛
2. عفت در عواطف؛ به معنای خودداری از تمایلات منفی، باطل و قبیح؛
3. عفت در رفتار؛ به معنای پرهیز از رفتارهای زشت و قبیح.
ج: انواع عفت بر اساس متعلق:
 از جهت متعلق افعال و با نظر به قلمرو عفت، می‌توان چند قسم کلی برای عفت در نظر گرفت که هرکدام از آن‌ها انسان را از مجموعه‌ای از رفتارهای زشت دور می‌کند. بر این اساس می‌توان عفت را فضیلت یا ملکه‌ای دانست که انسان را از انواع مختلفی از خواسته‌ها و تمایلات منفی بازمی‌دارد. درنتیجه می‌توان از حیث متعلق، ابعاد مختلف عفت را از یکدیگر متمایز کرد، هرچند خاستگاه همه آن‌ها ملکه‌ای است که موجب خودداری انسان از انجام کارهای زشت می‌شود. بر اساس همین تقسیم، می‌توان مصادیق ذیل را ازجمله اقسام شاخص عفت که در آیات و روایات به نحوی به آن‌ها تصریح شده است، نام برد:
1. عفت جنسی (عفت فرج)؛ عفت در غریزه جنسی به معنای مدیریت و کنترل شهوت جنسی و تبعیت آن از عقل و شرع است که موجب می‌شود انسان از رفتارهای ضد اخلاقی و انحرافات مرتبط با این غریزه مانند انواع روابط نامشروع، پرهیز نماید. در برخی روایات عفت جنسی از برترین عبادات دانسته شده است. (14)
2. عفت شکم (عفت بطن)؛ خوردن و آشامیدن ازجمله نیازها و غرایز آدمی است که نیاز به مدیریت و کنترل دارند به‌طوری‌که انسان نمی‌تواند هر آنچه میل و اشتهای او می‌کشد را بخورد یا بنوشد. عفت در شکم به معنای کنترل قوای شهویه و امیال در حوزه خوردن و آشامیدن و انطباق آن‌ها با عقل و شرع است. در روایتی که در قسمت قبل اشاره شد به این نوع از عفت نیز تصریح شده است.
3. عفت در نگاه (عفت چشم) و پوشش؛ در قرآن کریم به عفت در نگاه تأکید شده و فرموده است:
 «به مردان مؤمن بگو: چشمان خود را [ازآنچه حرام است مانند دیدن زنان نامحرم و عورت دیگران] فروبندند و شرمگاه خود را حفظ کنند، این برای آنان پاکیزه‌تر است، قطعاً خدا به کارهایی که انجام می‌دهند، آگاه است و به زنان باایمان بگو: چشمان خود را ازآنچه حرام است فروبندند.»
 همین‌طور به عفت در پوشش نیز به نحوی اشاره شده است:
 «اى فرزندان آدم! لباسى براى شما آفریدیم که اندام شمارا مى‌پوشاند و مایه‌ی زینت شماست؛ امّا جامه‌ی پرهیزگارى بهتر است. این‌ها [همه] از آیات خداست تا متذکّر [نعمت‌هاى او] شوند.»
4. عفت در کلام و بیان: زبان باوجودآنکه عضوی به‌ظاهر کوچک است، اما عدم کنترل آن و عدم عفت‌ورزی در آن می‌تواند انسان را به تباهی در اخلاق و دین بکشاند. غیبت، تهمت، دروغ‌گویی، افتراء، عیب‌جویی، تمسخر و... ازجمله آفات زبان است که عفت ورزی در زبان به معنای حفظ انسان از این آفات است.

نکته سوم: مراتب عفت
بر اساس قلمروی که برای عفت بیان شد و ازآنجایی‌که خودداری و پرهیزمداری دارای اقسام، مراتب و سطوحی است، می‌توان از مراتب عفت سخن گفت. در این مراتب، اولین مرحله پرهیز از حرام است که حداقل عفت‌ورزی است. در مرتبه بعد، دوری از مکروهات است و در مرتبه بعد دوری از مشتبهات قرار دارد و در مرتبه والاتر، دوری و پرهیز از هر آنچه می‌تواند انسان را به غفلت یا لغزش بکشاند قرار دارد، مانند ترک برخی لذت‌های حلال.

نتیجه
«عفت» به معنای خودداری یا خویشتن‌داری ازآنچه حلال یا زیبنده نیست، تعریف می‌شود. در اصطلاح، عفت ملکه‌ای است که قوه شهوت را تحت انقیاد و فرمان عقل درمی‌آورد، به‌گونه‌ای که کاملاً تحت امرونهی عقل قرار گیرد؛ نقطه مقابل آن «بی‌پروایی» است. عفت را می‌توان بر اساس ابعاد مختلف، به انواع گوناگونی چون عفت عام و خاص و همچنین عفت در اندیشه، عاطفه و رفتار تقسیم کرد. ازنظر متعلق (آنچه باید کنترل شود)، انواع شاخص آن شامل عفت جنسی، عفت در خوردن (شکم)، عفت در نگاه و پوشش و عفت در کلام است. همچنین، مراتب عفت را می‌توان از خویشتن‌داری در برابر حرام شروع کرده و تا پرهیز از مکروهات، امور مشتبه و حتی لذت‌های حلال دسته‌بندی نمود.

 

 جهت مطالعه بیشتر
1. شجریان، مهدی، واکاوی معنای عفت در دانش فقه و اخلاق، اصول فقه، ش 2، تابستان 1404، ص 201-232.
2. اکبری، محمود، عفت و پاک‌دامنی در اسلام، فتیان، قم ۱۳۹۵ ش.
3. اخوی، رضا، زلال عفت، بهار دل‌ها، قم، ۱۳۸۸ ش.

پی‌نوشت‌ها
1. الجوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه، بیروت، دارالعلم، 1404 ق، ج 4، ص 1406.
2. فراهیدی، خلیل بن احمد، العین، بیروت: موسسه الاعلمی. العین، 1408 ق، ج 1، ص 92.
3. ابی‌الحسن، احمد بن فارس بن زکریا، معجم مقاییس اللغه، تحقیق: عبدالسلام و محمد هارون، قم: مکتب اعلام الاسلامیه، 1404 ق، ج 4، ص 3 و ج 6، ص 104.
4. ابن منظور، محمد بن مکرم‏، لسان¬العرب‏، بیروت: دار احیا التراث العربی، 1408 ق، ج 9، ص 243.
5. راغب اصفهانی، ابوالقاسم حسین بن محمد، معجم مفردات الفاظ قرآن، تهران، المکتبه المرتضویه، 1416 ق، ص 573.
6. «العفه الکف عما لایحل و لایجمل»؛ ابن منظور، محمد بن مکرم‏، لسانالعرب‏، بیروت: دار احیا التراث العربی، 1408 ق، ج 9، ص 243.
7. نراقی، مهدی بن ابی ذر، جامع السعادات، ترجمه کریم فیضی، قم، قائم آل علی علیه‌السلام، 1396، ج 2، ص 12.
8. «والعفه و ضدها التهتک»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق: علی‌اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1407 ق، ج 1، ص 21
9. نراقی، مهدی بن ابی ذر، جامع السعادات، ترجمه کریم فیضی، قم، قائم آل علی علیه‌السلام، 1396، ج 1، ص 528.
10. مکارم شیرازی، ناصر، اخلاق اسلامی در نهج‌البلاغه: خطبه متقین، قم، نسل جوان، 1385، ج 1، ص 340.
11. ابوحیان توحیدی، علی بن محمد، الصداقه و الصدیق، دمشق، درالفکر، 1421 ق، ص 226-228
12. بیهقی، احمد بن حسین، شعب الایمان، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1421 ق، ج 4، ص 351.
13. مکارم شیرازی، ناصر، اخلاق در قرآن، قم، مدرسه امام علی بن ابی‌طالب، 1385، ج 1، ص 316.
14. «ان افضل العباده عفه البطن والفرج»؛ ابن شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، مصحح علی‌اکبر غفاری، قم، جامعه مدرسین، 1404 ق، ص 296.
15. «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ* وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ»؛ سوره نور، آیه 30 و 31.
16. «یا بَنی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشاً وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ»؛ سوره اعراف، آیه 26.
 

مقایسه توانمندی ارتش ایران قبل و بعد از انقلاب
ارتش ایران در دوران شاهنشاهی نه‌تنها پنجمین ارتش قدرتمند جهان نبود بلکه حتی یک ارتش مقتدر وملی هم محسوب نمی‌شد وقابل قیاس با قدرت نیروهای مسلح در حال حاضر نیست.

پرسش:

گفته می‌شود در دوران پهلوی ایران ارتش پنجم جهان بود، اما اکنون ایران ازنظر نظامی ضعیف است و توانایی مقابله در جنگ علیه آمریکا و اسرائیل را ندارد؛ پس چرا خود را وارد مهلکه می‌کند؟

پاسخ:

برخی معتقدند ازآنجاکه امکانات و تسلیحات نظامی آمریکا و اسرائیل بسیار بیشتر از ایران است، درگیر شدن با آن‌ها خلاف عقل است. اسرائیل ارتش چهارم دنیا را داراست و بودجه نظامی آن در سال 2022 حدوداً بیش از سه برابر بودجه نظامی ایران بوده است. اسرائیل بعلاوه سلاح‌های هسته‌ای دارای یک ناوگان هوایی روزآمد و مجهز به جنگنده‌های نسل پنجم رادارگریز است، درحالی‌که ایران هنوز با جنگنده‌های پیش از انقلاب 57 دست‌وپنجه نرم می‌کند. از طرف دیگر اسرائیل دارای پشتیبانی ناتو و برخی از کشورهای حاشیه خلیج‌فارس و پایگاه‌های نظامی مستقر در آن‌ها است و پیوسته ازلحاظ تسلیحات، اطلاعات و سایر منابع موردنیاز، حمایت می‌شود. همچنین پدافند اسرائیل مجهز به پنج لایه قدرتمند است که پیش از آن توسط کشورهای عضو ناتو سامانه‌های پدافندی از این پنج لایه حفاظت می‌کند. آمریکا نیز قدرت نظامی اول جهان است و نمی‌توان توان نظامی ایران را با آمریکا مقایسه کرد، این عدم توازن، به معنای ماجراجویی در درگیری با این قدرت‌ها نیست؟ ایران هیچ برتری نظامی خاصی ندارد. ایران پیش از انقلاب 57 دارای ارتش پنجم دنیا بود و با پسرفتی که امروز داشت به وضعیت مأیوس‌کننده فعلی دچار شده‌ایم. اگر اقتدار شاهنشاهی ادامه داشت، از ابتدا کسی جرئت تعدی به خاک ایران را نداشت.

 

1. وابستگی مطلق ارتش پهلوی به بیگانگان؛

برخلاف تبلیغات گسترده، پیش از انقلاب 57، ارتش ایران نه‌تنها پنجمین ارتش قدرتمند جهان نبود، بلکه حتی یک ارتش مقتدر و ملی هم محسوب نمی‌شد و با هر معیاری قابل قیاس با قدرت نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران در حال حاضر نیست. باید دقت داشت که کلیت ارتش پهلوی، وابسته و در خدمت سیاست‌های اربابان غربی بود. همچنین تجهیزات و اداره ارتش، وابسته به بیگانگان و با مفهوم توسعه مستقل بیگانه بود. هرگز چنین ارتشی، ارتش قدرتمند محسوب نمی‌شود، چه رسد به اینکه پنجمین قدرت جهان باشد. میشل فوکو فیلسوف و مورخ فرانسوی که از نزدیک در ایام انقلاب، دو بار به ایران سفر کرده بود پس از این‌که بیان می‌دارد در ایران، نفت، فقر و ارتش جایگاه بسیار مهمی دارد و سی تا چهل‌هزار مستشار آمریکایی در ارتش ایران هستند می‌گوید: «ارتش ایران هیچ‌گاه نقش آزادی‌بخش نداشته است، بلکه به‌ترتیب رنگ روسی و انگلیسی و سپس آمریکایی گرفته است.» (1) در خدمت دکترین‌های آمریکایی (2) بودن و حضور ده‌ها هزار مستشار آمریکایی در ارتش که مستقیماً حقوق هنگفت خود را از بیت‌المال ملت ایران تأمین می‌کردند، نشانه قدرت یک ارتش نیست. سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران، گفته ‌است: «تفاوت میسیون نظامی آمریکا در ایران با هیئت‌های نظامی در سایر کشورهای جهان این بود که کارکنان نظامی آمریکا در ایران، جزء نیروهای مسلح ایران به‌شمار می‌آمدند. مستشاران و کارکنانِ آمریکاییِ نیروهای مسلحِ ایران حقوق‌بگیر دولت ایران بودند؛ حقوق و مزایا، هزینه ایاب‌وذهاب و مخارج تحصیل فرزندان آن‌ها از طرف دولت ایران تأمین می‌شد و علائمی که روی یونیفرم آن‌ها دوخته می‌شد، آن‌ها را عضو خانواده نیروهای مسلح ایران به‌شمار می‌آورد.» (3) رابرت گراهام در کتاب خود می‌نویسد: «تا اواسط سال 1354، حدود 35٫000 خارجی فقط در تهران زندگی می‌کردند که بیشترِ آن‌ها فن‌ورز، مدیر، مشاور یا نمایندگان شرکت‌های خارجی بودند و از این جمع، عده زیادی زیرمجموعه ارتش بودند. فن‌ورزهای آمریکایی تا 12٫500 دلار در ماه [حقوق] می‌گرفتند. در سال 1354، حدود 20٫000 مستشارِ نظامیِ آمریکایی در ایران بودند.» (4)

 

2. واکاوی انگاره پنجمین ارتش جهان در دوران پهلوی؛

ماجرای ادعای پنجمین ارتش جهان چه بود؟ شاه بودجه سالانه ارتش را از 293 میلیون دلار در سال 42، به 1.8 میلیارد دلار در سال 52 و پس از چهار برابر شدن قیمت نفت در سال 55، این بودجه را به 7.3 میلیارد دلار رساند. این هزینه سرسام‌آور و آمار نجومی، دقیقاً محل خطای محاسباتی برخی در فهم رتبه و برتری ارتش شاهنشاهی است. وی در عین فقر و عقب‌ماندگی کشور، ولع سیری‌ناپذیری برای خرید سلاح از آمریکا، برخی از کشورهای غربی و اتحاد جماهیر شوروی داشت.

 چرا شاه به دنبال ارتش نیرومند بود؟ برای اقتدار ایران در مقابل تهدیدات بیگانگان؟

 شاه در کتاب پاسخ به تاریخ خود که در تبعید آن را نوشته است به این پرسش پاسخ داده است: «زمانی که انگلیسی‌ها در سال 1968 واحدهای نظامی خود را از کانال سوئز خارج کردند (5) شخصاً آمادگی خود را برای حفظ امنیت در خلیج‌فارس اعلام کردم. برای انجام این مسئولیت و وظیفه خطیر می‌بایست ارتش ایران به یک ارتش درجه‌یک تبدیل می‌شد. با پایگاه‌های ویژه، همراه با قابلیت‌های نظامی. من مطمئن بودم هم‌پیمانان ما، آمریکائی‌ها و انگلیسی‌ها، به ما کمک لازم را خواهند نمود. چه نادرست بود این اطمینان!» (6)

 

3. جنون شاه در خرید سرسام‌آور تسلیحات از آمریکا، در عین فقر گسترده در کشور؛

در همان زمان وقتی بین نمایندگان مخالف و موافق کنگره در مورد رشد روزافزون صادرات سلاح به ایران بحث شد سناتورفولبرایت، رئیس کمیته روابط خارجی سنا گفت: «من به ایران سفر کرده‌ام. ایران کشور محروم و بدبختی است. تعداد افراد ثروتمند بسیار کم است و اکثریت مردم می‌توانند به‌سادگی به انقلاب متوسل شوند. به نظر من شما با انبار کردن اسلحه در این‌ کشور به این مردم زیان وارد می‌کنید.» (7) این سلاح‌ها در بسیاری از اوقات حتی در خدمت واقعیات و نیازمندی‌های ارتش ایران نبود، بلکه در خدمت منافع کمپانی‌های آمریکایی و اروپایی خریداری می‌گردید. «جرج بال، معاون اسبق وزارت امور خارجه آمریکا می‌گوید: «از سال 1953 م/1332 ش، که شاه مجدداً به‌ قدرت بازگشت تا سال 1972 او را به‌طور کامل تحت نظارت داشتیم. این ما بودیم که می‌گفتیم شما به فلان سلاح احتیاج ندارید یا دارید.» (8) وی در مصاحبه‌ای با رادیو BBC در سال 1367 درباره دکترین نیکسون می‌گوید: «بعدازآن که در سال 1972 نیکسون و کیسینجر به او اختیار تام و آزادی تام دادند، میزان خرید اسلحه شاه از آمریکا در طی هفت سال بیست برابر بود. درواقع کاری که ما کردیم به این شباهت داشت که کلید بزرگ‌ترین انبار مشروب دنیا را به دست یک آدم معتاد به الکل داده باشند.» (9)

 

4. عدم اجازه تعمیر تسلیحات آمریکایی در ارتش پهلوی؛

حتی تعمیر سلاح‌های وارداتی در ایران صورت نمی‌گرفت، چه رسد به مونتاژ و ارتقا. برای تعمیرات سلاح‌ها و تجهیزات، 5 رده وجود داشت که در ارتباط با تمامی خریدهای تسلیحاتی، نظامیان ایران فقط حق انجام رده‌های یک و دو، یعنی در حد تعویض آب و روغن و اقدامات معمول در همین حد را داشتند. انجام بازدید و تعمیرات در رده سوم الزاماً می‌بایست تحت نظارت مستقیم مستشاران انجام پذیرد و سرانجام، برای انجام آخرین مراحل تعمیراتی هم، قطعات معیوب به کشور سازنده ارسال می‌شد تا اقدام لازم صورت پذیرد. به عبارتی، هیچ تعمیری در ایران انجام نمی‌گردید و صرفاً حق دخالت نیروهای ایرانی در حد تعویض قطعات بود. در معدود مواردی که نظامیان ایرانی، خودسرانه وارد امور مرتبط با رده سوم می‌گردیدند، مستشاران و ضداطلاعات به‌شدت با آنان به‌عنوان افراد خاطی برخورد می‌کرد. (10) یکی از دلایل قدرت نظامی، توان ساخت سلاح و تجهیزات نظامی است، نه‌اینکه تا آخر حتی قمقمه نظامی از خارج تأمین شود. ارتشبد طوفانیان معاون وزیر جنگ و رئیس خریدهای تسلیحاتی وزارت جنگ ارتش شاهنشاهی در سال 1364 ش در مصاحبه خود در آمریکا بیان کرده که سلاح‌هایی که توسط ایران و به‌عنوان محصولات کارخانه‌های سازمان صنایع نظامی ساخته می‌شد تفنگ ژ 3، مسلسل M J، گلوله توپ 155 میلی‌متری و خمپاره‌اندازهای 81 و 120 میلی‌متری بود (11) که بیشتر آن‌ها تحت نظر مستشاران آمریکایی و آلمانی بعضاً با کیفیت پایین مونتاژ می‌گردید. برخی از این سلاح‌ها نیز طبق اسناد به کشورهای مصر، چاد و گابن فروخته می‌شد. (12)

 

5. نیروهای مسلح جمهوری ایران، کابوس رژیم صهیونی؛

اما اکنون ایران رعب‌آورترین سلاح‌ها و انواع موشک‌ها را در صنایع نظامی خود تولید می‌کند و سیستم نظامی آن با مفهوم «توسعه مستقل» عجین است. هیچ سیاست نظامی‌ای در ایران دیکته نمی‌گردد و ایران تنها کشور در منطقه غرب آسیا (خاورمیانه) است که هیچ پایگاه آمریکایی و خارجی‌ای در آن مستقر نیست. (13) ایران امروز نه‌تنها دارای توان هم‌آوردی است، بلکه یک قدرت نظامی مرعوب‌کننده در منطقه شناخته می‌شود. یک کشور ضعیف که قدرت تقابل ندارد، هرگز تبدیل به کابوس رژیم صهیونیستی نمی‌شود. درحالی‌که ایران بزرگ‌ترین کابوس رژیم صهیونیستی و آمریکا در منطقه است. وقتی از نتانیاهو می‌پرسند در حال حاضر چه کابوسی دارید؟ می‌گوید ایران! و سپس خود به مجری می‌گوید «بگویم سه کابوسی که همیشه دارم چیست؟ ایران! ایران! ایران! چراکه ایران در حال تبدیل به یک امپراتوری قدرتمند است».(14) ایران اگر ضعیف بود خیلی زودتر از این‌ها مبتلا به جنگی با ابعاد بسیار وسیع‌تر می‌شد و البته جنگی که به‌سرعت نتیجه می‌داد و کارش مانند عراق و افغانستان و لیبی جمع و منجر به سقوطش می‌شد. چراکه از سال 2002 که جرج دبلیو بوش ایران را در کنار عراق و کره شمالی محور شرارت خواند، (15) مهم‌ترین هدف جنگ ایران بود و به عراق و افغانستان حمله نظامی و کشور آنان اشغال شد؛ اما علی‌رغم تهدید‌های مکرر، هرگز جرئت حمله به ایران در آمریکا و متحدانش ایجاد نشد. اگر در آن زمان ایران ضعیف محسوب نمی‌شد و توان رویارویی موفق با ایران نبود، اکنون به‌طریق‌اولی ایران ضعیف محسوب نمی‌شود.

 

6. عقب‌نشینی آمریکا و اسرائیل در برابر قدرت نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران؛

اگر ایران ضعیف بود توان هم‌آوردی نداشت، اسرائیل و آمریکا در جنگ 12 روزه، به‌سادگی زیرساخت‌های ایران را متلاشی و اقتصاد و اداره کشور را فلج می‌کردند، اما مهم‌ترین دلیلی که از این اقدام، عقب‌نشینی کردند، ترس جدی از عواقب ورود به چنین بازی خطرناکی با ایران و قدرت پاسخ دادن بود. توانمندی همیشه به ضربه نخوردن نیست، بلکه توان ضربه زدن، موجب بازدارندگی و ضربه نخوردن می‌شود. علت عدم گسترش بانک اهداف، توان ضربه زدن از سوی ایران است. هیچ تحلیل‌گری با این ایده موافق نیست که ایران یک کشور ضعیف بوده و نمی‌تواند ضربات مهلکی به هر دشمنی بزند. موشک‌های نقطه‌زن ایران که از فواصل بسیار دور، پیچیده‌ترین سامانه‌های پدافندی روزآمد دنیا را از کار انداخته و با قدرت تخریب گسترده در نقاط از پیش‌تعیین شده در سراسر سرزمین‌های اشغالی به هدف اصابت کرده‌اند که جای هیچ اما و اگری را در توانمندی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران باقی نگذاشته‌اند. اسرائیل با تجهیزات و پشتیبانی آمریکایی و اروپایی می‌جنگید، اما ایران با سلاح‌های پیشرفته بومی خود و با اتکای کامل به توانمندی داخلی در میدان مقاومت کرد. ضمن اینکه ایران فعلاً فقط از نیروی هوافضای خود برای این جنگ استفاده کرده و هنوز هیچ نیروی دیگری در این جنگ درگیر و وارد عملیات نشده است. هرگز آمریکا تحمل نمی‌کند که دولتی پایگاه نظامی‌اش را بمباران کند و سپس به‌سرعت به آن دولت پیشنهاد صلح و توقف آتش بدهد. اگر ایران توان هم‌آوردی نداشت با بمباران پایگاه نظامی آمریکا (العدید قطر) که نقش غیرقابل‌انکاری در شکستن هیمنه قلدری و آسیب‌ناپذیری آمریکا دارد، درس سختی از آمریکا می‌گرفت و آمریکا نیز از خطر تلافی ایران آسوده بود. نه اینکه حتی از قبل از عملیات تهاجمی خود به سایت‌های هسته‌ای ایران، نیروهای خود را به‌صورت گسترده‌ای از منطقه خارج سازد.

 

7. ملت مقاوم، پشتوانه قدرتمند نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران؛

البته مؤلفه‌های قدرت ایران در هم‌آوردی در مقابل نظام سلطه، صرفاً ارتش و بودجه نظامی نیست. مهم‌ترین مؤلفه قدرت ایران، داشتن ملتی سلحشور و مقاوم است که علی‌رغم اختلافات داخلی، در مقابل دشمن متجاوز خارجی، یک‌صدا و دلیرانه، همبستگی خود را حفظ کردند. وگرنه ابعاد و گستردگی ارتش و تسلیحات و ثروت شوروی با ایران قابل قیاس نبود، اما با شکست گفتمانی، بدون شلیک یک گلوله، دچار فروپاشی شد. از همه این نکات که بگذریم، دلیل مبارزه صرفاً قدرت و عدد و آمار نیست، بلکه شرافت است. اگر مظلومان عالم در مقابل مستکبران و متجاوزان با این دلیل که آن‌ها قدرت بیشتری دارند، تسلیم شده و ذلت را بپذیرند، مفاهیم مقاومت، ایثار، غیرت و شرافت، از بین می‌رود و مرگ انسانیت رقم می‌خورد. چنانچه قرآن کریم دستور می‌دهد:

 «وَلا تَهِنوا وَلا تَحزَنوا وَأَنتُمُ الأَعلَونَ إِن کُنتُم مُؤمِنینَ.» (16)

 دلیل اصلی ترس و سستی، محاسبات مادی و ترس از مقایسه عدد و آمار و ارقام خود با دشمن است. اگر این‌گونه باشد، انسان‌ها همواره باید از ترس دشمن قوی‌تر، شرافت خود را بفروشند.

نتیجه‌گیری:

ارتش شاهنشاهی هرگز ارتشی مقتدر، مستقل و ملی نبود. ایران امروز به حدی از قدرت نظامی رسیده است که طرف‌های مقابل، نمی‌توانند در جنگ با ایران، از حدی فراتر عمل کنند و مجبور به رویکرد محتاطانه هستند و به همین دلیل، آن‌ها بودند که به ایران پیشنهاد آتش‌بس دادند.

پی‌نوشت‌ها:

1. میشل فوکو، ایرانی‌ها چه رؤیایی در سر دارند؟ ترجمه حسین معصومی همدانی، تهران، انتشارات هرمس، چاپ سوم، 1377 ش، ص 12 و 13.

2. یکی از این دکترین‌ها، سیاست دوستونی نیکسون-کیسینجر بود، دکترین نیکسون که به دکترین گوآم نیز شهرت دارد، بر عدم درگیر کردن بیشتر آمریکا در منازعات بین‌المللی استوار بود و سعی بر آن داشت تا در هر منطقه‌ای متحدی برای خود به دست آورد و از طریق حمایت و تقویت این متحد، بخشی از وظیفه‌ی حفظ امنیت آن منطقه را به این متحد واگذار کند که برخی از اندیشه‌مندان برای توصیف این متحد از اصطلاح «پلیس منطقه» یا «ژاندارم منطقه» یاد می‌کنند. دکترین نیکسون نوعی تشویق رژیم‌های وابسته به آمریکا از قبیل کره‌ی جنوبی، ویتنام جنوبی، فیلیپین و ایران برای مسلح ‌شدن بیشتر به‌شمار می‌رفت. دکترین نیکسون در منطقه‌ی خلیج‌فارس تحت‌عنوان «سیاست دو‌ستونی» شناخته می‌شود؛ بنابراین آمریکا در این مقطع خواهان شکل‌گیری دیپلماسی جدیدی در منطقه بود؛ سیاستی که بر اساس آن ایران و عربستان سعودی از صلح در خلیج‌فارس پاسداری می‌کردند، به‌ویژه ایران ژاندارم منطقه محسوب می‌شد. محمدرضا پهلوی برای اجرای چنین نقشی در ماورای مرزهای کشور، اشتیاقی وافر داشت. عربستان سعودی در درجه‌ی دوم و بیشتر در نقش تأمین‌کننده‌ی مالی و تبلیغاتی برنامه‌های امنیتی در نظر گرفته شد.

3. ویلیام سولیوان و آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ص 74

4. رابرت گراهام، ایران؛ سراب قدرت، ترجمه فیروز ص 107 و 108.

5. در سال ۱۹۶۸، زمانی که انگلیسی‌ها واحدهای نظامی خود را از کانال سوئز خارج کردند، مصادف با دوران جمال عبدالناصر در مصر بود. این خروج بخشی از روند کاهش حضور نظامی بریتانیا در منطقه بود که پس از بحران کانال سوئز در سال ۱۹۵۶ آغاز شده بود. در آن سال، مصر کانال سوئز را ملی اعلام کرد و در پی آن، انگلستان، فرانسه و اسرائیل به مصر حمله کردند؛ اما این حمله با مخالفت شدید شوروی و ایالات‌متحده و همچنین سازمان ملل روبرو شد و درنهایت نیروهای مهاجم مجبور به عقب‌نشینی شدند. خروج نیروهای انگلیسی در سال ۱۹۶۸، پایان رسمی حضور نظامی بریتانیا در منطقه کانال سوئز بود.

6. پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، چاپ آمریکا، بی‌نا، بی‌تا، ص 280. https://archive.org/details/pasokh_be_tarikh_uncensored/mode/2up

7. کدیور، جمیله، رویارویی انقلاب اسلامی ایران و آمریکا، تهران، انتشارات اطلاعات، 1374 ش، ص 74.

8. سمسون، آنتونی، بازار اسلحه، ترجمه فضل‌اللّه نیک‌آئین، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1362 ش، ص 200.

9. جهش درآمد نفتی، صرف خرید تسلیحات برای منافع آمریکا شد، خبرگزاری تسنیم، مصاحبه با مسعود رضایی، 12 بهمن 1393، https://tn.ai/639213.

10. شاداب عسگری، صنایع نظامی ایران در دوران محمدرضا پهلوی، پایگاه موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 5 بهمن 1400، https://psri.ir/?id=4zez6lz2.

11. دکتر ضیاء صدقی، مصاحبه با ارتشبد حسن طوفانیان پیرامون خاطراتش، آمریکا، واشنگتن دی سی، جلسه دهم: 19/2/1364.

12. شاداب عسگری، دروغی به نام صادرات نظامی حکومت پهلوی، پایگاه موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 11 بهمن 1400، https://psri.ir/?id=22wi7hdu#_ftnref1.

13. همه‌چیز درباره پایگاه‌های نظامی ایالات‌متحده در خلیج‌فارس، وب‌سایت دیپلماسی ایرانی، 15 آذر 1403، https://B2n.ir/gg8072.

14. سه کابوس بزرگ نتانیاهو به روایت خودش (فیلم)، پایگاه خبری-تحلیلی عصر ایران، 15 مهر 1403، asriran.com/004Cx9.

15. محور شرارت (به انگلیسی: Axis of Evil) اصطلاحی است که جرج دابلیو. بوش، رئیس‌جمهور وقت آمریکا در ۲۹ ژانویه ۲۰۰۲ در سخنرانی سالیانه خود در کنگره ایالات‌متحده آمریکا، در اشاره به سه کشور جمهوری اسلامی ایران، کره شمالی و عراق بعثی به کار گرفت. عبارت «آن‌سوی محور شرارت» دربرگیرنده کوبا، لیبی و سوریه (نارنجی) است.

16. سوره آل‌عمران، آیه 139؛ «و سست نشوید! و غمگین نگردید! و شما برترید اگر ایمان داشته باشید

معجزه شق القمر
یکی از این معجزات پیامبر اسلام(ص)، شق‌القمر بوده که علاوه بر اشاره‌‌ی قرآن به آن، در احادیثی از اهل‌بیت(ع) و گزارش‌های بسیاری نقل شده است.

پرسش:

آیا معجزاتی مانند شق‌القمر درست است؟

پاسخ:

بر اساس تعالیم و آموزه‌های قرآن، پیامبران الهی برای اثبات نبوت و حقانیت دعوت خود، همواره از ابزار معجزه به‌عنوان تائید غیبی از ناحیه‌ی خداوند بهره می‌گرفتند. معجزه اقدامی خارق‌العاده بوده که شگفتی و تحسین مردم را در پی داشت و ضمن ساکت کردن مخالفان، موجب همراه ساختن باورهای مردم با پیامبران علیهم‌السلام می‌شد. در اسلام نیز علاوه بر این‌که قرآن به‌عنوان مهم‌ترین و اصلی‌ترین معجزه‌ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله شناخته می‌شود؛ معجزات بسیاری به حضرت نسبت داده شده‌ که یکی از معروف‌ترین این معجزات، شق‌القمر بوده است.

شق‌القمر در قرآن و روایات

در میان بیشتر علمای شیعه و اهل سنت، مشهور است که آیات ابتدایی سوره قمر، در مورد همین واقعه نازل شده است:

 «اِقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَانشق‌القمر وَإِن یَرَوْاْ آیَهً یُعْرِضُواْ وَ یَقُولُواْ سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ؛ ساعت نزدیک شد و ماه از هم شکافت؛ اگر نشانه‌ای ببینند از آن روی گردانده و می‌گویند که این کار سحری دائم است.»(1)

در روایتی امام صادق علیه‌السلام فرمودند:

 «چهارده تن از اصحاب عقبه در شب چهاردهم ذی الحجّه از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله تقاضای معجزه کردند و از ایشان خواستند که به ماه فرمان دهد تا دو نیم شود. آنگاه حضرت سرش را بالا برد و به ماه دستور داد تا دو نیم شود. ناگاه ماه دو نیم شد. سپس خواستند مثل قبل شود و باز ماه مثل قبل شد. سپس آن‌ها گفتند: «ای محمد! وقتی مسافران ما از شام و یمن بازگشتند، از آن‌ها می‌پرسیم در چنین شبی چه دیده‌اند، اگر همین چیزی که ما دیدیم آن‌ها نیز دیده باشند می‌فهمیم که این اتفاق از جانب پروردگارت بوده، امّا اگر ندیده باشند می‌فهمیم که این اتفاق سِحر بوده و تو با آن ما را سِحر کرده‌ای». آنگاه خداوند این آیه را نازل کرد.»(2)

در روایت دیگری امام باقر علیه‌السلام فرمودند:

 «ماه برای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله شکافته شد و قبل از او خورشید برای یوشع‌ بن ‌نون علیه‌السلام برگردانده شده بود.»(3)

همچنین در روایتی امام رضا علیه‌السلام به نقل از پدرش، از جدّش، از آبائش، از حضرت علی علیهم‌السلام فرموده‌اند:

 «ماه در مکه مُنشق شد به دو شقه، سپس رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمودند: شاهد باشید، شاهد این باشید.»(4)

شق‌القمر در گزارش‌های تاریخی

در منابع تاریخی نیز افراد بسیاری با اسناد مختلفی ماجرا شق‌القمر را دیده و گزارش کردند. مرحوم قطب‌الدین راوندی در این رابطه می‌نویسد: «بعضی قائل‌اند که غیر از یک نفر آن را روایت نکرده و این ادعا درست نیست؛ زیرا ماجرای شق‌القمر شهرت دارد و در میان مسلمانان مشهور بوده و پنج نفر عبارت‌اند از ابن مسعود، ابن عبّاس، ابن جبیر، ابن مطعم از پدرش و حذیفه آن را نقل کرده‌اند.»(5)

به‌عنوان نمونه ابن مطعم به نقل از پدرش مى‏گوید: «ماه شکافته شد و ما در مکه بودیم.»(6) و یا در گزارش دیگری عبدالله بن مسعود می‌گوید: «در عهد رسول خدا ماه شکافته شد؛ کافران قریش گفتند این جادوى پسر ابى کبشه (یعنى پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) است، آنگاه گفتند صبر کنید تا کاروان‌ها برسند زیرا محمد نمى‏تواند همه مردم را جادو کند، چون کاروان‌ها آمدند؛ گفتند که چنین بود‏.»(7) همچنین در گزارشی به نقل از عبد اللّه بن عمر(8) و عبدالله بن مسعود(9) اشاره شده که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله پس‌از این ماجرا از مردم نسبت به این اعجاز شهادت گرفتند.

بنابراین باوجود کثرت روایات و گزارش‌ها، جایی برای انکار این واقعه باقی نمی‌ماند؛ چنانکه شیخ طوسی معتقد است که مسلمانان در وقوع شق‌القمر اجماع داشته‌اند.(10) همچنین محتوای این گزارش‌ها مانند دو نیم شدن ماه در شهرهای دیگر، شاهد قرار دادن مردم نسبت به این حادثه و... با منابع روایی نیز تطابق داشته و ازاین‌جهت قابل خدشه نبوده است.

البته برخی نسبت به این معجزه ایراداتی گرفتند که مهم‌ترین آن؛ عدم نقل ماجرا در تمامی کتب تاریخی غیرمسلمانان بوده است.

 در این رابطه لازم است دانسته شود؛ اولاً زمان وقوع این حادثه، شب بوده است و مدت آن‌هم کوتاه، چه‌بسا در آن زمان بسیاری از افراد در خواب بوده و یا متوجه نشدند. ثانیاً بسیاری از مناطق که تا حدی به نجوم هم توجه داشتند، مانند هند، یونان و روم ... به دلیل اختلاف افق و اینکه در آن مناطق، روز بوده، ماه قابل‌رؤیت نبوده است. ثالثاً تاریخ، همه وقایع را ثبت نکرده است و چه‌بسا دلیل عدم نقل تاریخ‌نویسان غیرمسلمان، عناد با دین جدید اسلام بوده است. رابعاً مرحوم آیه‌الله حائری یزدی شواهد و داستان‌هایی را ذکر می‌کنند که خبر از وقوع این حادثه نزد غیرمسلمانان می‌دهند.(11)

البته در عصر حاضر برخی پژوهشگران معتقدند که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله سندی برای اثبات نبوت خود به‌جز قرآن نیاورده و هیچ‌گونه معجزه‌‌هایی از جنس امور حسی و خارق‌العاده نداشته است. درنتیجه آیه‌ی اول سوره‌ی قمر مبنی بر دو نیمه شدن ماه را، مربوط به زمان حیات پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نیست.(12)

نتیجه:

 برای اثبات یا انکار معجزاتی که به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نسبت داده شده، باید هرکدام جداگانه مورد بحث قرار بگیرد. یکی از این معجزات، شق‌القمر بوده که علاوه بر اشاره‌‌ی قرآن به آن، در احادیثی از اهل‌بیت علیهم‌السلام و گزارش‌های بسیاری نقل شده است؛ تا آنجا که افراد بسیاری چون عبدالله بن مسعود، انس بن مالک، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عبّاس، ابن جبیر، ابن مطعم و حذیفه این واقعه را روایت کردند؛ بنابراین کثرت روایات و گزارش‌ها در این رابطه و تطابق منابع تاریخی با احادیث اهل‌بیت علیهم‌السلام می‌تواند مؤیدی بر صحت معجزه‌ی شق‌القمر باشد.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره‌ قمر، آیه 1-2.

2. قمی، على بن ابراهیم‏، تفسیر القمی‏، محقق موسوى جزائرى، طیّب‏، قم، دارالکتاب‏، چاپ سوم،1404 ق، ج‏2، ص 341.

3. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول‏، 1413 ق، ج‏2، ص 385.

4. طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، قم انتشارات دارالثقافه، ۱۴۱۴ ق، ج ۱، ص ۳۴۱.

5. راوندى، قطب‌الدین سعید بن عبدالله،‏ الخرائج و الجرائح‏، قم، انتشارات مدرسه الإمام المهدی، چاپ اول ‏، 1409 ق‏، ج‏1، ص 31.

6. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1405 ق، ج‏2، ص 268.

7. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1405 ق، ج‏2، ص 266-267.

8. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1405 ق، ج‏2، ص 267.

9. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1405 ق، ج‏2، ص 264.

10. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، تصحیح احمد حبیب عاملی، بیروت،‌ دار احیاء التراث العربی، بی‌تا، ج ۹، ص ۴۴۳.

11. حائری یزدی، شیخ علی، الزام الناصب فی اثبات الحجه الغائب، بیروت، موسسه الاعلمى‏، چاپ اول، 1422 ق،‏ ج ۱، ص ۲۸۱.

12. ر. ک: نقد و بررسی ادله شق‌القمر در تفاسیر فریقین: نویسنده: ایازی، سید محمدعلی؛ مجله: پژوهش‌نامه نقد آراء تفسیری؛ تابستان 1401 - شماره 5؛ صفحه - از 81 تا 110.

مدارا در تعلیم و تربیت و بیان معارف عمیق
افراد مختلف توان و ظرفیت متفاوتی دارند؛ در مقام تعلیم و تربیت و در ارائه مطالب و معارف دینی باید رعایت ظرفیت و تحمل افراد را کرد و با افراد ضعیف مدارا کرد.

پرسش:

دوستم زیاد مذهبی نیست و ظرفیت شنیدن برخی مطالب دینی را ندارد اگر آن مطالب را بگویم ایرادی دارد؟(تقیه مداراتی)

پاسخ:

تعلیم معارف دینی و تربیت انسان، قواعد و روش‌هایی دارد که اگر رعایت نشود، نتیجة عکس خواهد داد و باعث می‌شود معارف دینی مورد قبول قرار نگیرند و رشد و تربیت اتفاق نیافتد. ازاین‌رو اهل‌بیت علیهم‌السلام این قواعد را به ما یاد داده‌اند تا با رعایت آنها تعلیم و تربیت صحیح اتفاق بیافتد؛ در ادامه در قالب نکات برخی از این قواعد بیان خواهد شد که مجموع این نکات جواب پاسخ سوال فوق خواهد بود.

نکته اول: ظرفیتهای متفاوت و تکالیف متناسب

انسان‌ها از نظر ظرفیت، استعداد و توان با همدیگر متفاوت هستند و طبیعتاً در یادگیری و تربیت هم متفاوت خواهند بود. اگر این تفاوت‌ها، در مقام تعلیم و تربیت مورد توجه قرار نگیرند، می‌توانند آسیب‌زا باشند.

 قرآن کریم هم بیان می‌کند که در دستگاه الهی به این تفاوت‌ها توجه شده است، ازاین‌رو، میزان تکلیف همه یکسان نیست و تکالیف افراد با یکدیگر متفاوت خواهد بود. قرآن کریم در این رابطه چند مرتبه تذکر می‌دهد که:

«لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا؛(1) خدا هیچ کس را جز به اندازه توانایی‌اش تکلیف نمی‌کند

نکته دوم: سلسله مراتب داشتن معارف دینی

از طرفی مطالب و معارفی که در دین مطرح شده چه در بخش معارف و چه در بخش احکام و وظائف در یک سطح نیستند و از نظر سختی در فهم یا التزام با هم متفاوت هستند. ازاین‌رو برای ایمان و معرفت هم درجات متعددی مطرح شده است. عبدالعزیز قراطیسی می‌گوید:

 «نزد امام صادق علیه‌السلام رفتم و برخی از کارها و سخنان شیعیان (منظور نقاط ضعف و مشکلات آنهاست) را به او عرض کردم؛ حضرت فرمودند: ای عبدالعزیز! ایمان ده درجه دارد، مانند نردبانی که ده پله دارد و پله‌پله از آن بالا می‏روند، کسی که در درجه اول است به کسی که در درجه دوم است نگوید که تو چیزی نیستی و کسی که در درجه دوم است به کسی که در درجه سوم است چنین نگوید، تا رسید به درجه دهم.»(2)

نکته سوم: سخت بودن برخی از مراتب معارف

برخی از معارف دینی بسیار سخت و عمیق می‌باشند و فهم و اعتقاد به آنها کار هر کسی نیست و لوازم خاص به خود را نیاز دارد؛ مثلاً مراتب بالای معارف توحیدی یا امام‌شناسی بسیار سخت و عمیق می‌باشند. ازاین‌رو در روایات به شدت تأکید شده است که اینگونه معارف را به هرکسی یاد ندهید و مواظب ظرفیت طرف مقابل باشید. چنانچه حضرت علی علیه‌السلام می‌فرمایند:

 «با مردم در حدِّ فهم و شناختی که دارند برخورد کنید و آنچه را انکار می‌کنند به آنها ارائه نکنید و آنان را بر خودتان و بر ما نشورانید؛ زیرا امر (ولایت) ما سخت و سنگین است.»(3)

 آنچنان فهم برخی مسائل بلند توحیدی و ولایی و اسرار علوم سخت است، که در روایت داریم اگر ابوذر (باوجودی که در درجه نه ایمان است) می‌دانست که در قلب حضرت سلمان چه اعتقادات و معارفی هست او را می‌کشت.(4) ازاین‌رو در روایت آمده است که امر ولایت و برخی از احادیث و فرمایشات اهل‌بیت علیهم‌السلام آنچنان سخت است و نیاز به مقدمات مختلف دارد که نه‌تنها هر انسانی، بلکه هر ملکی هم تحمل فهم آن و اعتقاد بدان را ندارد؛ بلکه فقط ملائکه مقرب این ظرفیت را دارند و نه‌ هر پیامبری، بلکه فقط پیامبرهای مرسل و نه‌ هر مومنی؛ بلکه فقط مؤمنینی که قلبشان را برای ایمان امتحان کرده‌اند، می‌توانند آنها را بفهمند و به آن اعتقاد پیدا کنند.(5) این تحمل و توان برای درک و اعتقاد، تنها در هوش و استعداد فکری خلاصه نمی‌شود؛ بلکه علاوه بر آن باید قلب آنها نورانی شده باشد و دارای قلب سلیم شده باشند و اخلاق حسنه پیدا کرده باشند تا در مجموع به ظرفیت لازم برای فهم و اعتقاد و تحمل مراتب بلند و سخت معرفتی رسیده باشند. چنانچه از امام صادق علیه‌السلام نقل شده که فرمودند:

 «قطعاً احادیث ما سخت و دشوار است به‌طوری که آنها را فقط دل‌های نورانی و قلب‌های سلیم و اخلاق‌های نیکو تحمل می‌نمایند».(6)

نکته چهارم: تقسیم‌بندی مطالب دینی به واجبات و مستحبات

حال که ظرفیت‌ها و توان‌های افراد مختلف، متفاوت می‌باشد، در شریعت و احکام الهی دو دسته احکام وجود دارد؛ یک دسته احکام الزامی و حتمی که از آنها به واجبات و محرمات تعبیر می‌شود و رعایت آنها برای همه الزامی می‌باشد؛ و یک دسته احکام غیرالزامی که از آنها به مستحبات و مکروهات تعبیر می‌شود و رعایتشان الزامی نیست؛ اما نسبت به رعایت آنها تشویق و ترغیب ارائه شده است.

نکته پنجم: لزوم مدارا در امور مستحبی و معارف بلند

با توجه به نکات قبل، اسلام به همه مومنین بخصوص افرادی که در مقام تعلیم و تربیت دیگران هستند، مانند عالمان دینی یا والدین یا معلمین و اساتید، سفارش به مدارای تربیتی کرده است؛ به این معنی که در مقام تعلیم و تربیت رعایت ظرفیت افراد را بکنید. در یاد دادن و رشد دادن افراد عجله نکنید. نباید بیش از طاقت و تحمل افراد به دوش آنها بار علمی یا عملی بگذارید. باید معارف بلند یا احکام و توصیه‌های سخت غیرالزامی را از آنها بپوشانید و فعلاً یا اصلاً به آنها یاد ندهید. چنانچه امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند:

 «ما امر شده‌ایم که از آنها (افراد ضعیف) خودداری کنیم و کتمان کنیم، شما هم پنهان کنید از کسی که خدا دستور داده به صرف نظر از آن و پنهان کنید از کسی که خدا دستور داده به ستر و کتمان از او.»(7)

 البته چنانچه اشاره شد، مسئله مدارا در احکام الزامی یعنی واجبات و محرمات مطرح نیست و همه باید این احکام را یاد بگیرند و سعی بر عمل به آنها داشته باشند؛ اما در احکام غیرالزامی و در ارائه معارف و مکارم بلند و عمیق لازم است با دیگران مدارا و رعایت ظرفیت آنها بشود.

نکته ششم: عواقب تحمیل کردن بر دیگران

در کلمات اهل‌بیت علیهم‌السلام در مورد کسانی که مدارای تربیتی را رعایت نمی‌کنند و بیش از توان و ظرفیت افراد، بر دوش آنها بار معرفتی یا عملی می‌گذارند، هشدارهای سختی داده شده است و پیامدهای دشواری برای آن شمرده شده است. از جمله اینکه فرموده‌اند این کار باعث این می‌شود که طرف مقابل شکسته و گمراه و هلاک شود (8) و مسئولیت جبران این گمراهی با همان کسی است که با او مدارا نکرده است. چنانچه امام صادق علیه‌السلام در این باره فرمودند: «ای عبدالعزیز! کسی را که (در درجات ایمان) پایین‏تر از توست ساقط مکن که بالاتر از تو، تو را ساقط می‏کند، هر گاه کسی را دیدی که پایین‏تر از توست و توانستی او را تا درجه خودت بالا بیاوری، این کار را بکن و چیزی را که طاقت آن را ندارد بر او تحمیل مکن که او را می‏شکنی، و هر کس مؤمنی را بشکند باید جبران کند، زیرا تو اگر به بچه شتر بار شتر نه‌ساله را بزنی او را از بین برده‏ای.»(9)

حتی در برخی از روایات هشدار داده‌اند که اگر در موقعیتی نامناسب و به افرادی که تحمل و توان لازم را ندارند مطلبی بلند و عمیق را گفتی و طرف مقابل انکار کرد و در نهایت باعث شد معارف عمیق دینی سبک شمرده و تحقیر شود؛ خداوند شما را بابت این کار ذلیل خواهد کرد.(10)

نتیجهگیری:

افراد مختلف توان و ظرفیت متفاوتی دارند؛ در مقام تعلیم و تربیت و در ارائه مطالب و معارف دینی باید رعایت ظرفیت و تحمل افراد را کرد و با افراد ضعیف مدارا کرد تا به مرور زمان توان و ظرفیت لازم را پیدا نمایند؛ چرا که خداوند متعال از هر کس به اندازه ظرفیت و توان او تکلیف می‌خواهد. ازطرفی برخی از معارف دینی، مانند معارف توحیدی و ولایی یا رعایت برخی آداب و نکات اخلاقی، خیلی سخت و عمیق هستند و فهم و اعتقاد به آنها یا رعایت آنها کار هرکسی نیست و نیاز به پیش‌شرط‌های خاص به خود دارد؛ ازاین‌رو باید در ارائه آنها به افراد مختلف، احتیاط کرد و قبلاً ظرفیت تحمل آن را در ایشان سنجید. اگر با افراد ضعیف، مدارای لازم نشود، شکسته و هلاک می‌شوند و مسئولیت گمراه شدن اینگونه افراد با کسی است که با آنها در مقام تعلیم و تربیت مدارای لازم را نکرده است و عواقب سختی در انتظار آنها می‌باشد.

منابع برای مطالعه بیشتر:

  • روش‌های تربیتی در قرآن، نوشته سیدعلی حسینی‌زاده، شهاب‌الدین مشایخی.
  • مدارا و آثار تربیتی آن در جامعه، نوشته سکینه گنج‌خانلو

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره بقره، آیه286.

2. «عَنْ عَبْدِ اَلْعَزِیزِ اَلْقَرَاطِیسِیِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی ابی‌عَبْدِ اَللَّهِ (علیه‌السلام) فَذَکَرْتُ لَهُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِ اَلشِّیعَةِ وَ مِنْ أَقَاوِیلِهِمْ فَقَالَ یَا عَبْدَ اَلْعَزِیزِ اَلْإِیمَانُ عَشْرُ دَرَجَاتٍ بِمَنْزِلَةِ اَلسُّلَّمِ لَهُ عَشْرُ مَرَاقِیَ وَ تُرْتَقَی مِنْهُ مِرْقَاةً بَعْدَ مِرْقَاةٍ فَلاَ یَقُولَنَّ صَاحِبُ اَلْوَاحِدَةِ لِصَاحِبِ اَلثَّانِیَةِ لَسْتَ عَلَی شَیْءٍ وَ لاَ یَقُولَنَّ صَاحِبُ اَلثَّانِیَةِ لِصَاحِبِ اَلثَّالِثَةِ لَسْتَ عَلَی شَیْءٍ حَتَّی اِنْتَهَی إِلَی اَلْعَاشِرَة»؛ شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، الخصال، تحقیق و تصحیح: علی‌اکبر غفاری، قم، جامعه مدرسین حوزه، اول، 1362ش، ج۲، ص۴۴۸.

3. «خالِطوا النّاسَ بِما یَعرِفونَ، و دَعوهُم مِمّا یُنکِرونَ، و لا تُحَمِّلوهُم عَلی أنفُسِکُم و عَلَینا؛ فإنَّ أمرَنا صَعبٌ مُستَصعَبٌ»؛ شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، الخصال، تحقیق و تصحیح: علی‌اکبر غفاری، قم، جامعه مدرسین حوزه، اول، 1362ش، ج‏2، ص624.

4. «عَنْ ابی‌عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السلام) قَالَ: ذُکِرَتِ التَّقِیَّةُ یَوْماً عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع فَقَالَ وَ اللَّهِ لَوْ عَلِمَ أَبُو ذَرٍّ مَا فِی قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ وَ لَقَدْ آخَی رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بَیْنَهُمَا فَمَا ظَنُّکُمْ بِسَائِرِ الْخَلْقِ إِنَّ عِلْمَ الْعُلَمَاءِ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ‏ أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ فَقَالَ وَ إِنَّمَا صَارَ سَلْمَانُ مِنَ الْعُلَمَاءِ لِأَنَّهُ امْرُؤٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلِذَلِکَ نَسَبْتُهُ إِلَی الْعُلَمَاءِ»؛ صفار، محمد بن حسن، بصائرالدرجات، تحقیق و تصحیح: حسن کوچه باغی، تهران، اعلمی، 1404ق، ج‏1، ص25.

5. «عَنْ ابی‌جَعْفَرٍ (علیه‌السلام) قَالَ سَمِعْتُ یَقُولُ‏ إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا ثَلَاثٌ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ ثُمَّ قَالَ یَا أَبَا حَمْزَهَ أَ لَا تَرَی أَنَّهُ اخْتَارَ لِأَمْرِنَا مِنَ الْمَلَائِکَهِ الْمُقَرَّبِینَ وَ مِنَ النَّبِیِّینَ الْمُرْسَلِینَ وَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ الْمُمْتَحَنِینَ»؛ صفار، محمد بن حسن، بصائرالدرجات، تحقیق و تصحیح: حسن کوچه باغی، تهران، اعلمی، 1404ق، ج‏1، ص25.

6. «إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا صُدُورٌ مُنِیرَةٌ أَوْ قُلُوبٌ سَلِیمَةٌ وَ أَخْلَاقٌ حَسَنَةٌ» صفار، محمد بن حسن، بصائرالدرجات، تحقیق و تصحیح: حسن کوچه باغی، تهران، اعلمی، 1404ق، ج‏1، ص25.

7. «فَأَمَرَنَا بِالْکَفِّ عَنْهُمْ وَ السَّتْرِ وَ الْکِتْمَانِ فَاکْتُمُوا عَمَّنْ أَمَرَ اللَّهُ بِالْکَفِّ عَنْهُ وَ اسْتُرُوا عَمَّنْ أَمَرَ اللَّهُ بِالسَّتْرِ وَ الْکِتْمَانِ عَنْهُ»؛ کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، تحقیق: علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی، 8 جلد، تهران، اسلامیه، چهارم، 1407ق، ج‏1، ص403.

8. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وآله)‏ إِنَّ حَدِیثَ آلِ مُحَمَّدٍ صَعْبٌ‏ مُسْتَصْعَبٌ‏ لَا یُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ فَمَا وَرَدَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَدِیثِ آلِ مُحَمَّدٍ (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فَلَانَتْ لَهُ قُلُوبُکُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ فَاقْبَلُوهُ وَ مَا اشْمَأَزَّتْ مِنْهُ قُلُوبُکُمْ وَ أَنْکَرْتُمُوهُ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلَی الْعَالِمِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ إِنَّمَا الْهَالِکُ أَنْ یُحَدِّثَ أَحَدُکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنْهُ لَا یَحْتَمِلُهُ فَیَقُولَ وَ اللَّهِ مَا کَانَ هَذَا وَ اللَّهِ مَا کَانَ هَذَا وَ الْإِنْکَارُ هُوَ الْکُفْرُ»؛ کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، تحقیق: علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی، 8 جلد، تهران، اسلامیه، چهارم، 1407ق، ج‏1، ص401.

9. «یَا عَبْدَ اَلْعَزِیزِ لاَ تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَکَ فَیُسْقِطَکَ مَنْ هُوَ فَوْقَکَ إِذَا رَأَیْتَ اَلَّذِی هُوَ دُونَکَ فَقَدَرْتَ أَنْ تَرْفَعَهُ إِلَی دَرَجَتِکَ رَفْعاً رَفِیقاً فَافْعَلْ وَ لاَ تَحْمِلَنَّ عَلَیْهِ مَا لاَ یُطِیقُهُ فَتَکْسِرَهُ فَإِنَّهُ مَنْ کَسَرَ مُؤْمِناً فَعَلَیْهِ جَبْرُهُ لِأَنَّکَ إِذَا ذَهَبْتَ تَحْمِلُ اَلْفَصِیلَ حَمْلَ اَلْبَازِلِ فَسَخْتَهُ»؛ شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، الخصال، تحقیق و تصحیح: علی‌اکبر غفاری، قم، جامعه مدرسین حوزه، اول، 1362ش، ج۲ ص۴۴۸.

10. «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه‌السلام) إِنَّ أَمْرَنَا هَذَا مَسْتُورٌ مُقَنَّعٌ بِالْمِیثَاقِ مَنْ هَتَکَهُ أَذَلَّهُ اللَّهُ»؛ صفار، محمد بن حسن، بصائرالدرجات، تحقیق و تصحیح: حسن کوچه باغی، تهران، اعلمی، 1404ق، ج‏1، ص28.

صفحه‌ها