پرسش وپاسخ

برخی گناهان، به غیر از آثار فردی، دارای آثار اجتماعی سوءی هستند که عدم توجه به آن ها باعث ایجاد تبعات اجتماعی شده و همه افراد جامعه را تحت تأثیر قرار می دهد.
آثار اجتماعی سخن چینی

پرسش:
آیا سخن‌چینی و نمامی فقط عواقب بد دنیایی و آخرتی برای فرد دارد یا در جامعه هم تأثیرگذار است؟ همانند برخی از گناهان که در روایات اشاره شده است که اگر زیاد شود مثلاً خشک‌سالی به وجود می‌آید؟
 

 

پاسخ:
سخن‌چینی از گناهانی است که در روایات معصومان علیهم‌السلام به آن اشاره شده و همگان از این عمل نهی شده‌اند. ائمه علیهم‌السلام برای این گناه، آثار و نتایجی را نیز برشمرده‌اند. برخی از این نتایج فردی و برخی اجتماعی است. در ادامه مواردی از نتایج این گناه که می‌تواند بر جامعه نیز تأثیرگذار باشد بیان خواهد شد.

1- محروم شدن از نعمت باران
یکی از آثار اجتماعی سخن‌چینی، قحطی و بی‌بهره شدن از نعمت باران است. در روایتی چنین بیان‌شده است:
«أَنَّ مُوسَى علیه¬السلام اسْتَسْقَى لِبَنِی إِسْرَائِیلَ حِینَ أَصَابَهُمْ قَحْطٌ فَأَوْحَى‏ اللَّهُ تَعَالَى إِلَیْهِ لَا أَسْتَجِیبُ لَکَ وَ لَا لِمَنْ مَعَکَ وَ فِیکُمْ نَمَّامٌ قَدْ أَصَرَّ عَلَى النَّمِیمَهِ فَقَالَ مُوسَى علیه¬السلام مَنْ هُوَ یَا رَبِّ حَتَّى نُخْرِجَهُ مِنْ بَیْنِنَا فَقَالَ اللَّهُ یَا مُوسَى أَنْهَاکُمْ عَنْ النَّمِیمَهِ وَ أَکُونُ نَمَّاماً فَتَابُوا بِأَجْمَعِهِمْ فَسُقُوا». (1) هنگامی‌که قحطى قوم بنی‌اسرائیل را فراگرفت، موسى براى طلب باران مناجات کرد. خداوند به موسى وحى فرمود: من دعاى تو و کسانى که با تو هستند اجابت نمى‏کنم. چون در میان شما سخن‌چینانی هستند که کارشان همیشه سخن‌چینی است. موسى عرض کرد: خداوندا، آن شخص کیست؟ معرفى کن تا از میان خود بیرون کنیم. خداوند فرمود: اى موسى، مگر مى‏شود من شما را از سخن‌چینی منع کنم و خودم سخن‌چین باشم؟ پس بگو همه این‌هایی که در مصلا هستند توبه کنند تا من با باران آن‌ها را سیراب کنم.

2- اشاعه کینه
از دیگر نتایج سخن‌چینی که می‌توان در جامعه به وجود آید، کینه است. مطابق روایات اهل‌بیت علیهم‌السلام، سخن‌چینی موجب ایجاد کینه و بغض در بین افراد جامعه می‌گردد. امیرالمؤمنین علیه‌السلام در این زمینه می‌فرمایند: «إیّاکَ والنَّمیمَهَ‌؛ فإنّها تَزرَعُ الضَّغینَهَ وتُبَعِّدُ عنِ اللّهِ والنّاسِ‌». (2) از سخن‌چینى پرهیز که آن تخم کینه مى‌افشاند و از خدا و مردم دور مى‌گرداند. در حدیث دیگری از ایشان نیز بیان‌شده که: «إیّاکُم و النَّمائمَ‌؛ فإنّها تُورِث الضَّغائنَ‌». (3) از سخن‌چینى‌ها بپرهیزید که آن‌ها کینه‌ها برجاى مى‌گذارند.

3- دشمنی افروزی
در برخی روایات اشاره شده که سخن‌چینی می‌تواند موجب دشمن‌تراشی و عداوت در بین افراد شود. امام صادق علیه‌السلام درباره ایجاد دشمنی در اثر سخن‌چینی فرموده‌اند: «إیّاکَ والنَّمیمَهَ‌؛ فإنّها تَزرَعُ الشَّحناءَ فی قُلوبِ الرِّجال». (4) از سخن‌چینى بپرهیز که آن در دل‌هاى مردان تخم کینه و دشمنى مى‌افشاند. شَحْنَاء به معنای دشمنى و عداوتی است که سراسر جان را فراگرفته باشد.(5) در حدیثی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام نیز درباره ایجاد دشمنی در اثر سخن‌چینی چنین آمده است: «مَن سَعى بالنَّمیمَهِ حارَبَهُ القَریبُ و مَقَتَهُ البَعیدُ». (6) هر که سخن‌چینی کند، خویش با او بجنگد و بیگانه دشمنش دارد. بنابراین سخن‌چینی می‌تواند در جامعه تأثیرگذار بوده و موجب دشمنی افراد باهم گردد.

4- جنگ و خونریزی
درگیری و جنگ، از دیگر آثار مخرب سخن‌چینی در جامعه است. امام صادق علیه‌السلام در این موضوع فرموده‌اند: «إنّ مِن أکبَرِ السِّحرِ النَّمیمَهَ‌؛ یُفَرَّقُ بها بَینَ المُتَحابَّینِ‌، ویُجلَبُ العَداوَهُ علَى المُتَصافِیَینِ‌، ویُسفَکُ بها الدِّماءُ‌، ویُهدَمُ بها الدُّورُ، ویُکشَفُ بها السُّتورُ، والنَّمّامُ أشَرُّ مَن وَطئَ علَى الأرضِ بقَدَمٍ‌». (7) از بزرگ‌ترین جادو، سخن‌چینى است، [زیرا] با سخن‌چینى میان دوستان جدایى افکنده مى‌شود، یاران یکدل را باهم دشمن مى‌کند، به‌واسطه آن خون‌ها ریخته مى‌شود، خانه‌ها ویران مى‌گردد و پرده‌ها دریده مى‌شود. آدم سخن‌چین بدترین کسى است که روى زمین گام برمى‌دارد. با این روایت مشخص می‌شود که سخن‌چینی فقط گناهی فردی نیست و موجب تفرقه بین افراد و درنتیجه خون‌ریزی و جنگ شده و درنتیجه می‌تواند منجر به ویرانی و قتل و ... شود.

5- سایر عواقب
باید دانست که سخن‌چینی گناه و مبغوض خداوند بوده و لذا آثار و نتایج عمومی گناه را نیز دارد. برخی نتایج سهمگین گناه، نه‌تنها بر فرد بلکه بر کل اجتماع وارد می‌شوند. در حدیثى از امام صادق علیه‌السلام آمده است که فرمودند: «اِنَّ اللهَ تَعالى اِذا غَضِبَ عَلَى اُمَّه، ثُمَّ لَمْ‌یُنْزِلْ بِهَا الْعَذابَ، اَغْلَى اَسْعارَها وَ قَصَّرَ اَعْمارَها وَ لَمْ تَرْبَحْ تُجّارُها وَ لَمْ‌تُغْزُرْ اَنْهارُها وَ لَمْ تُزَکَّ ثِمارُها وَ سَلَّطَ عَلَیْها شِرارَها وَ حَبَسَ عَلَیْها اَمْطارَها». (8) هنگامی‌که خداوند بر قومى غضب کند و عذاب [نابودکننده] بر آن‌ها نازل نسازد قیمت‌های آن‌ها را گران و عمرهایشان را کوتاه می‌کند، تجارشان سود نمی‌برند و نهرهایشان کم آب و میوه‌هایشان نموّ نمی‌کند و خوب نمی‌شود، اشرارشان بر آن‌ها مسلط می‌شوند و باران حبس می‌گردد.

نتیجه:
سخن‌چینی گناهی است که در روایات نتایج و آثار ناگواری برای آن بیان‌شده است. برخی از عواقب این گناه دامن‌گیر فرد و در صورت همگانی بودن این گناه، دامن‌گیر اجتماع نیز خواهد شد. در روایات، محروم شدن از نعمت باران و اشاعه کینه از آثار این گناه دانسته شده است. علاوه بر این، دشمنی افروزی، جنگ و خونریزی نیز از عواقبی است که در احادیث برای سخن‌چینی بیان‌شده است. در کنار این باید دانست که سخن‌چینی یک گناه است و لذا نتایج و عواقب اجتماعی گناه که در روایات به آن اشاره‌شده را نیز در پی خواهد داشت.

 

 

پی‌نوشت‌ها:
1. شهید ثانى، زین‌الدین بن على‏، کشف الریبه، محقق / مصحح: ندارد، بی‌جا، دارالمرتضوی للنشر، 1390 ق‏، ص 43.
2. لیثى واسطى، على بن محمد، عیون الحکم و المواعظ، محقق / مصحح: حسنى بیرجندى، حسین‏، قم: دارالحدیث‏، 1376 ش، ص 96، ح 2217.
3. کراجکى، محمد بن على‏، کنز الفوائد، محقق / مصحح: نعمه، عبدالله، قم: دارالذخائر، 1410 ق‏، ج‏2، ص 14.
4. اربلى، على بن عیسى‏، کشف الغمه فی معرفه الأئمه (ط - القدیمه)، محقق / مصحح: رسولى محلاتى، سید هاشم‏، تبریز: بنی‌هاشمی، 1381 ق، ج‏2، ص 158.
5. راغب اصفهانى، حسین بن محمد، ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن، محقق / مصحح: خسروى حسینى، غلامرضا، تهران: مرتضوی‏، 1374 ش‏، ج‏2، ص 307.
6. لیثى واسطى، على بن محمد، عیون الحکم و المواعظ، همان، ص 437، ح 7573.
7. طبرسى، احمد بن على‏، الإحتجاج‏، محقق / مصحح: خرسان، 
محمدباقر، مشهد: نشر مرتضى‏، 1403 ق، ج‏2، ص 340.
8. طوسى، محمد بن الحسن‏، الأمالی، محقق / مصحح: مؤسسه البعثه، قم: دارالثقافه، 1414 ق، ص 201، ح 343.

برخی از مواردی که به عنوان تناقض در آیات قرآن کریم بیان می شود ناشی از عدم دقت در مفاهیم آیات و ترجمه اشتباه کلمات قرآن است که با اندک دقتی رفع خواهد شد.
شبهه تناقض در آیات مربوط به حضرت مریم سلام الله علیها

پرسش:
آیا میان دو آیه زیر تناقض است؟﴿ قٰالَ رَبِّ اِجْعَلْ لِی آیَهً قٰالَ آیَتُکَ أَلاّٰ تُکَلِّمَ اَلنّٰاسَ ثَلاٰثَهَ أَیّٰامٍ إِلاّٰ رَمْزاً ﴾؛ آل‏ عمران‏،41. ﴿ قٰالَ رَبِّ اِجْعَلْ لِی آیَهً قٰالَ آیَتُکَ أَلاّٰ تُکَلِّمَ اَلنّٰاسَ ثَلاٰثَ لَیٰالٍ سَوِیًّا﴾؛ مریم‏، آیه 10. در آیه نخست نشانه استجابت دعا، سه روز سخن نگفتن اما در آیه دوم نشانه استجابت دعا، سه شب سخن نگفتن است!
 

پاسخ:
 واژه «یوم: روز» در زبان عربی در بیش‌تر موارد برای فاصله زمانی طلوع آفتاب تا غروب آن به کار می‌رود. (1) چنانکه معنای واژه «لیل: شب» فاصله زمانی پس از روز و از غروب آفتاب تا طلوع فجر (2) است: ﴿ سَخَّرَهٰا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیٰالٍ وَ ثَمٰانِیَهَ أَیّٰامٍ حُسُوماً ... ﴾؛ (3) که خدا آن را هفت شب و هشت روز پی‌درپی بر آنان مسلط کرد ... . اما با مراجعه به کتاب‌های لغت زبان عربی و سایر موارد کاربرد این دو واژه، متوجه می‌شویم این معانی تنها معنای این دو واژه نیستند. هم واژه «یوم» و هم واژه «لیل» افزون بر معنای گفته‌شده، در معنای «شبانه‌روز» هم به کار می‌روند. (4) این معنا اختصاصی به موارد شاذ و نادر ندارد و کاملاً شایع و رایج است. (5) به‌گونه‌ای که حتی در قرآن نیز شاهد کاربرد این واژگان در معنای شبانه‌روز هستیم:

-کاربرد واژه «یوم» در معنای شبانه‌روز:
﴿ فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَهَ أَیّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ﴾؛ (6)  پس آن را [از روی طغیان و سرکشی] پی کردند. پس صالح گفت: سه شبانه‌روز [فرصت دارید که] در خانه‌هایتان از زندگی برخوردار باشید. این وعده‌ای بی‌دروغ است. همان‌طور که مشخص است مراد حضرت صالح علیه‌السلام از «ثلاثه ایام» این نبوده که فقط روزهای این ایام را فرصت دارید و نه شب‌های آن‌‌ها را؛ بلکه منظور از «ثلاثه ایام» در این آیه، سه شبانه‌روز است.

-کاربرد واژه «لیل» در معنای شبانه‌روز:
﴿ وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِینَ لَیْلَهً ﴾؛ (7) و [یاد کنید] زمانی که [برای نازل کردن تورات] چهل شب با موسی وعده گذاشتیم... . یا ﴿ وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِینَ لَیْلَهً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَهً ﴾؛ (8) و با موسی سی شب وعده گذاشتیم و آن را با [افزودن] ده شب کامل کردیم، پس میعادگاه پروردگارش به چهل شب پایان گرفت... . (9) در این دو آیه نیز هرچند واژه «لیل» به کار رفته است، (10) اما با توجه به اینکه حضرت موسی علیه‌السلام چهل شبانه‌روز از بنی‌اسرائیل جدا شد، (11) نه این‌که فقط شب‌ها به میعادگاه رفته باشد و روزها در نزد آنان باشد، متوجه می‌شویم منظور از «لیل» در این دو آیه، شبانه‌روز است. (12) در حقیقت در زبان عربی به‌جای اینکه بگویند: «یوم و لیل» یا «نهار و لیل» به معنای شبانه‌روز، یکی از دو کلمه لیل: شب یا یوم: روز را می‌آورند و از آن هردو را قصد می‌کنند. (13)
درباره چرایی این‌که در سوره آل‌عمران سه روز و در سوره مریم سه شب آمده، گفته‌شده است: سوره مریم از جهت نزول بر سوره آل‌عمران مقدم است. این ازیک‌طرف و از طرف دیگر نیز، ‌در نگاه عرب شب مقدم بر روز است؛ چراکه ماه‌ها و سال‌های آنان قمری است و با هلال‌های ماه در شب شناخته می‌شود. به خاطر همین تقدمِ شب بر روز، در سوره مریم که از جهت نزول مقدم است، «شب» گفته‌شده است. (14) به باور برخی نیز ممکن است در سوره مریم که از جهت زمان نزول مقدم است، «شب» و در سوره آل‌عمران که مؤخر است، «روز» گفته‌شده تا بفهماند که این سه شبانه‌روز از شب شروع‌شده است، نه از روز. (15)
چنین امری در زبان فارسی هم کاملاً رایج است. گاهی روز در مقابل شب به کار می‌رود: چند روز روزه گرفتی؟ گاهی نیز شب در مقابل روزبه کار می‌رود: چند شب کشیک بودی؟ اما گاهی گفته می‌شود شب یا روز اما مراد شبانه‌روز است. برای نمونه، وقتی کسی می‌گوید: سه روز مشهد بودم، منظورش سه شبانه‌روز است؛ نه اینکه فقط روزها در مشهد بوده و شب‌ها آنجا نبوده است. یا وقتی پدری می‌گوید: فرزندم سه شب است که به خانه نیامده، منظورش این نیست که فرزند او روزها به خانه می‌آید، اما شب‌ها در خانه نیست! بلکه همه متوجه می‌شوند که منظورش سه شبانه‌روز است. آیا اگر چنین پدری یک‌بار بگوید: پسرم سه روز است که به خانه نیامده و بار دیگر بگوید: پسرم سه شب است که به خانه نیامده، دچار تناقض‌گویی شده است؟ آیا کسی به او می‌گوید: چرا متناقض حرف می‌زنی؟ بالاخره سه روز یا سه شب؟!
بنابراین بین ﴿ ثَلاٰثَهَ أَیّٰامٍ و ثَلاٰثَ لَیٰالٍ﴾؛ هیچ‌گونه تناقض و اختلافی وجود ندارد و در هردو آیه، نشانه استجابت دعای حضرت زکریا علیه‌السلام، سخن نگفتن به مدت سه شبانه‌روز است. (16)
سوره مریم، 10: حضرت زکریا علیه‌السلام سه شبانه‌روز سخن نگفت.
سوره آل‌عمران، 41: حضرت زکریا علیه‌السلام سه شبانه‌روز سخن نگفت.
علت اینکه برخی گمان کرده‌اند میان این دو آیه تناقض است، توجه نداشتن به این نکته است که ممکن است واژه‌ای افزون بر معنای معروف و مشهور خود، معنای دیگری که رواج کمتری دارد نیز داشته باشد. (17)

 

پی‌نوشت‌ها:
1. فراهیدی، خلیل بن احمد، العین، قم، مؤسسه دارالهجره، چاپ دوم، 1409 ق، ج ۸، ص ۴۳۳.
2. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دارالفکر للطباعه و النشر و التوزیع، چاپ اول، بی‌تا، ج‏11، ص 607.
3. سوره الحاقه، آیه 7.
4.  میبدى، احمد بن محمد، کشف‌الاسرار و عده الابرار (معروف به تفسیر خواجه عبدالله انصارى)، تهران، امیرکبیر، چاپ، پنجم، 1371 ش، ج‏6، ص 11: «ثَلاثَ لَیالٍ»، «مع ایامها»؛ مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی‏، چاپ اول، 1368 ش، ج‏14، ص 280: «و التحقیق أنّ الأصل الواحد فى المادّه (الیوم): هو زمان محدود مطلق قلیلا أو کثیرا، فى مادّىّ أو ممّا وراء المادّه، من نهار أو أعمّ منه و من اللیل»؛ و ج 10، ص 276: «الیوم: فهو أعمّ من النهار و قد یطلق على مجموع اللیل و النهار».
5. طباطبایى، سید محمدحسین،‏ المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، 
مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، چاپ دوم، 1390 ق، ج‏14، ص 18: 
«المراد بثلاث لیال ثلاث لیال بأیامها و هو شائع فی الاستعمال‏».
6. سوره هود، آیه 65.
7. سوره بقره، آیه 51.
 8. سوره اعراف‏، آیه 142.
 9. حقى برسوى، اسماعیل بن مصطفى‏، تفسیر روح¬البیان، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، ج‏3، ص 227: ﴿ ثَلاثِینَ لَیْلَه ﴾؛ سى شبانه‌روز چون مدار حساب شهور عرب برؤیه هلالست و آن به شب مرئى می‌شود تاریخ را به شب مقید کرد.
 10.  طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏8، ص 235 و 236: «و لعله ذکر اللیالی دون الأیام- مع أن موسى مکث فی الطور الأربعین بأیامها و لیالیها و المتعارف فی ذکر المواقیت و الأزمنه ذکر الأیام دون اللیالی- لأن المیقات کان للتقرب إلى الله سبحانه و مناجاته و ذکره و ذلک أخص باللیل و أنسب لما فیه من اجتماع الحواس عن التفرق و زیاده تهیؤ النفس للأنس و قد کان من برکات هذا المیقات نزول التوراه».
11. مقاتل بن سلیمان،‏ تفسیر مقاتل بن سلیمان، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، 1423 ق، ج‏1، ص 104. کل ماه ذی‌القعده و ده روز اول ماه ذی‌الحجه.
 12. ماوردى، على بن محمد، النکت و العیون تفسیر الماوردى، بیروت، دارالکتب العلمیه، منشورات محمدعلی بیضون‏، چاپ اول، بی‌تا، ج‏1، ص 120: «اقتصر على ذکر اللیالی دون الأیام و إن کانت الأیام تبعا معها، لأن أوّل الشهور اللیالی، فصارت الأیام لها تبعا».
 13.  یکی از قواعد زبان عربی مجاز حذف است. یکی از اقسام این‌گونه از مجاز «اکتفاء» است. مطابق این قاعده برای رعایت اختصار یکی از دوکلمه‌ای که معمولاً باهم می‌آیند، به قرینه دیگری حذف می‌شود. مثلاً در آیه 81 سوره نحل خداوند به‌جای اینکه بفرماید: ﴿ سرابیل تقیکم الحر و البرد﴾: پیراهن‌هایی که شما را از گرما و سرما حفظ می‌کند»، فرموده است: ﴿ سَرٰابِیلَ تَقِیکُمُ اَلْحَرَّ﴾: «پیراهن‌هایی که شما را از گرما حفظ می‌کند» و نامی از سرما نیاورده است. این از باب مجاز اکتفاء است و علت این‌که سرما حذف شد و نه گرما، این است که مخاطبان اولیه قرآن ساکنان سرزمین گرم عربستان بوده‌اند و محفوظ ماندن از گرما از محفوظ ماندن از سرما برایشان مهم‌تر و حیاتی‌تر بوده است. (زرکشی، محمد بن بهادر، البرهان فی علوم القرآن، بیروت، دارالمعرفه، 1410 ق، ج 3، ص 191).
14. آلوسى، محمود بن عبدالله‏، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی‏، بیروت، دارالکتب العلمیه، منشورات محمدعلی بیضون‏، چاپ اول، 1415 ق، ج‏8، ص 390: «و العرب تتجوز أو تکتفی بأحدهما عن الآخر کما ذکره السیرافی و النکته فی الاکتفاء باللیالی هنا و بالأیام ثمه على ما قیل أن هذه السوره مکیه سابقه النزول و تلک مدنیه و اللیالی عندهم سابقه على الأیام لأن شهورهم و سنیهم قمریه إنما تعرف بالأهلّه و لذلک اعتبروها فی التاریخ کما ذکره النحاه فأعطى السابق للسابق».
 15. میدانى، عبدالرحمن حسن حبنکه‏، معارج التفکر و دقائق التدبر، دمشق، دارالقلم‏، چاپ اول، 1361 ش، ج‏7، ص 392: «و بهذا تکون الحبسه قد بدأت باللّیل و انتهت عند غروب شمس الیوم الثالث، أو بدأت مع طلوع فجر الیوم الأوّل و انتهت فی آخر اللّیله الثالثه؛ و تقدیم إنزال ما جاء فی سوره (مریم) یشعر برجحان الاحتمال الأول و أن الحبسه بدأت باللّیل و اللّه أعلم».
 16. ماتریدی، محمد بن محمد، تأویلات أهل السنه، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العلمیه، منشورات محمدعلی بیضون‏، 1426 ق، ج‏7، ص 222؛ زمخشرى، محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فى وجوه التأویل، بیروت، دارالکتاب العربی‏، چاپ سوم، 1407 ق، ج‏3، ص 7: «دل ذکر اللیالی هنا و الأیام فی آل عمران، على أن المنع من الکلام استمر به ثلاثه أیام و لیالیهن».
 17. خوئی، سید ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، قم، مؤسسه إحیاء آثار، بی‌تا، ص 85.
 

آنچه موجب خروج از اسلام می شود انکار ضروری دین و نبوت حضرت رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم است و ولایت به معنایی که شیعیان قبول دارند ضروری دین نیست.
تفاوت انکار نماز و انکار ولایت

پرسش:
اگر منکر حج یا نماز کافر است؛ پس چرا منکر امامت را کافر نمی‌دانید؟ آیا امامت را ضروری دین نمی‌دانید؟
 

پاسخ:
دین اسلام، مجموعه‌ای از عقاید، احکام عملی و اصول اخلاقی است و فرد مسلمان موظف است به همه آن‌ها باور داشته باشد و از آن‌ها تبعیت نماید و نمی‌شود بخشی را بپذیرد و بخشی را ردّ کند. مشهور در میان گروه‌های اسلامی آن است که اگر آموزه‌ای از ضروریات اسلام باشد، ردّ و انکارش، به کفر و خروج از اسلام می‌انجامد. (1) بنابراین، اگرچه هیچ اجباری در پذیرش اسلام نیست، (2) اما کسی که مسلمان است باید به همه آموزه‌های آن پایبند باشد. با عنایت به این مقدمه، در ادامه در قالب نکاتی، به مسئله امامت می‌پردازیم تا روشن شود آیا ضروری دین است یا نه و آیا منکرش کافر است یا نه.

نکته اول:
ضروری دین به شکل‌های مختلفی تعریف‌شده است؛ ازجمله اینکه، «امرى را گویند که وضوحش در آن دین به مرتبه‌اى رسیده باشد که هر که در آن دین داخل باشد داند؛ مگر نادرى که تازه به آن دین در آمده باشد یا در بلاد بعیده از بلاد اسلام نشو و نما کرده باشد و آن‌ها به او نرسیده باشد». (3)  ازاین‌رو می‌توان نتیجه گرفت که ضروری دین باید از باورها و احکام بسیار مشهور و بدیهی در میان مسلمانان باشد. بر این اساس برخی از باورها و عقایدی که مسلمانان در آن مورد اختلاف کرده‌اند، جزء ضروری دین نیست و نمی‌توان منکرش را کافر و مرتد و مستحق مجازات دانست.

نکته دوم:
در مورد حکم منکر ضروری دین نیز میان عالمان مسلمان اختلاف‌نظر وجود دارد. بعضی از فقیهان بر این باورند که انکار ضروری دین سبب مستقلی برای تحقق کفر و خروج از اسلام نیست و تنها اگر منکر ضروری دین، انکارش مستلزم تکذیب نبی باشد، موجب کفر می‌گردد و الا خیر.(4) به عبارت دیگر آنچه سبب خروج از اسلام است، تکذیب نبی است و اگر انکار امری از ضروریات دین منجر به تکذیب نبی نشود، موجب خروج از اسلام نمی‌شود. مثلاً کسی را در نظر بگیرید که با مطالعات ناقصی که داشته، منکر وجوب حجاب برای زنان شده و این حجاب را واجب شرعی نمی‌داند؛ اما اگر او مطالعاتش بیشتر شود و بر او اثبات شود که اشتباه می‌کرده و وجوب حجاب در منابع دینی آمده است، او از انکارش دست برمی‌دارد؛ چنین شخصی کافر و خارج‌شده از اسلام نیست چراکه درصدد انکار نبوت نبوده و همین‌که اطمینان یابد که پیامبر صلی‌الله علیه و آله وجوب حجاب را بیان کرده است، او نیز به آن پایبند می‌شود و از انکار وجوب حجاب دست برمی‌دارد.
در همین راستا، بعضی از محققان متذکر شده‌اند که در تحقق ارتداد، عنصر علم نیز شرط است و منکر ضروری دین در صورتی کافر و مرتد است که به ضروری دین علم داشته باشد یا این امکان را داشته باشد که به این ضروری دین علم بیابد؛ اما اگر کسی به ضروری دین علم نداشت و امکان دانستن آن را نیز نداشت، کافر و مرتد به‌حساب نمی‌آید؛ به عبارت دیگر اگر کسی بدون علم و آگاهی به اینکه فلان چیز ضروری دین است، آن را انکار کند، کافر به‌حساب نمی‌آید. به این افراد در معارف دینی جاهل قاصر گفته می‌شود که بدون عناد و صرفاً از روی جهل دست به رد امری در دین می‌زنند؛ اما افرادی که با علم و از روی عناد با امری ضروری مخالفت می‌کنند و یا می‌توانستند این دانش را کسب کنند، اما کوتاهی کردند (جاهل مقصر)، حکم کفر و ارتداد در مورد آن‌ها جاری است. (5)

نکته سوم:
در مورد اصل امامت باید گفت که تقریباً هیچ‌کس در میان گروه‌های اسلامی نسبت به آن شک و شبهه‌ای نداشته و همگی آن را ازجمله آموزه‌های اصیل دین اسلام به شمار آوردند؛ حتی در میان اهل سنت افرادی وجود دارند که آن را جزء ارکان دین دانسته‌اند (6) و حتی در برخی موارد، تصریح کرده‌اند که منکر جانشینی و امامت پس از پیامبر، کافر و از دین خارج است. (7) ازاین‌رو مشخص است که اهل سنت نیز همانند شیعه اصل امامت را ازجمله اصول مسلم اسلام و از ضروریات دین به‌حساب می‌آورند و حتی برخی به کفر منکر آن نیز تصریح کرده‌اند؛ پس نمی‌توان آن‌ها را منکر امامت دانست. البته واضح است که تعریف اهل سنت با شیعیان درباره امامت متفاوت بوده و تنها بعضی از اوصاف و اختیارات و وظایفی که شیعه برای امام لازم می‌دانند را قبول دارند. همچنین، درباره شیوه نصب امام و مصادیق امام نیز با شیعه مخالف‌اند.
ازاین‌رو، امامت به معنای حداقلی، مورد قبول شیعه و سنی است و جز گروه ناچیزی در جوامع اسلامی (خوارج) کسی منکرش نیست؛ اما امامت به معنای حداکثری، فقط مورد قبول شیعه است و نمی‌توان منکرش را کافر دانست؛ چراکه منکرش، درصدد انکار نبوت نیست و امامت به این تلقی را -به‌اشتباه- دینی نمی‌داند؛ چه برسد به اینکه آن را ضروری دین به‌حساب آورد!

نکته چهارم:
با این حال، روایاتی وجود دارد که حاکی از کفر مخالفان است و کسانی که امامتِ موردنظر شیعه را قبول ندارند، کافر به‌حساب می‌آورد؛ (8) اما در نقطه مقابل آن، روایاتی نیز وجود دارد که اسلام مخالفان را تأیید می‌کند. (9)
یکی از راه‌های پیشنهادی برای جمع میان این دو دسته از روایات، این است که بگوییم کفری که در دسته اول از روایات مطرح‌شده، در مقابل ایمان است که یک مرحله بالاتر از اسلام است نه در مقابل اسلام. طبق آیات قرآن، فرق است میان اسلام و ایمان. (10) بر این اساس، کفر مخالفان امامت، به معنای انکار اسلام آن‌ها نیست. آن‌ها ظاهراً و واقعاً مسلمان هستند، اما اسلام آن‌ها به کمال خود نرسیده است. (11)
این احتمال نیز دور از ذهن نیست که روایات کفر مخالفان، ناظر به کسانی است که از روی دشمنی، امامتِ موردنظر شیعیان را انکار می‌کنند؛ اما کسانی که دشمن نیستند، بااینکه منکرند، هم مسلمان و هم مؤمن به‌حساب می‌آیند: «در حقیقت، علت کفر نه عدم قبول امامت ائمه اطهار علیهم‌السلام، بلکه انکار و عناد نصوص و اوامر الوهی و نبوی است؛ چنانکه در قضیه شک و جهل درباره خدا، صرف آن موجب الحاد نمی‌شود، مگر اینکه به جحود و انکار خدا از روی علم و عناد منجر شود». (12)

 نتیجه:
با عنایت به آنچه گذشت، روشن می‌شود که وجوب حج و نماز، ضروری دین است، اما تنها در صورتی انکارش به کفر و خروج از اسلام می‌انجامد که منکرش، به ضروری بودنش علم داشته باشد و با انکارش درصدد انکار نبوت باشد؛ اما اگر منکرش نداند که این آموزه ضروری اسلام است و درصدد انکار نبوت پیامبر اسلام نباشد، او نیز کافر و خارج‌شده از اسلام به‌حساب نمی‌آید.
بر همین اساس، امامت به معنای حداقلی، ضروری دین است و منکرش با علم به ضروری بودنش آن را انکار کند و درصدد انکار نبوت باشد، کافر به‌حساب می‌آید؛ اما امامت به معنای حداکثری، ضروری دین نیست و مخالفانی دارد. منظور از روایاتی که این مخالفان را تکفیر می‌کند، یا کفر به معنای فقدان ایمان و نفی کمال اسلام است؛ یا ناظر به مخالفانی است که از رویِ دشمنی مخالفت می‌کنند؛ نه کسانی که حقیقت برای ایشان مشتبه شده است چنانچه در برخی روایات دیگر، به اسلام مخالفان تصریح‌شده است.

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره نساء، آیات 150-151: ﴿ انَّ الذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللّهِ وِ رُسُلِهِ وَ یُریدُونَ اَنْ یُفَرِّفُوا بَیْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ اَنْ یَتَّخِذُوا بَیْن ذلِکَ سَبِیلاً اُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ حَقّا وَ اَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ عَذابا مُهِینا﴾.
2. سوره بقره، آیه 256: ﴿ لَا إِکرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی﴾.
3. به‌عنوان نمونه: مجلسی، محمدباقر، حق الیقین، تهران، انتشارات اسلامیه، بی‌تا، ص 553؛ مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، قم، موسسه اسماعیلیان، چ 2، 1410 ق، ج 2، ص 91.
4. «والظاهر ان المراد بالضروری الذی یکفر منکره: الذی تبت عنده یقینا کونه من الدین ولو کان بالبرهان، ولم یکن مجمعا علیه، إذ الظاهر ان دلیل کفره، هو إنکار الشریعه وإنکار صدق النبی صلى الله علیه وآله مثلا فی ذلک الأمر مع ثبوته یقینا عنده»؛ مقدس اردبیلی، احمد بن محمد، مجمع الفائده والبرهان فی شرح إرشاد الأذهان، المحقق الشیخ مجتبى العراقی، قم، مؤسسه النشر الإسلامی، بی‌تا، ج 3، ص 199.
5. انصاری، مرتضی، کتاب الطهاره، قم، کنگره شیخ انصاری، چ 1، 1415 ق، ج 5 ص 140-143.
6. به‌عنوان نمونه: «الرابعه هذه الآیه اصل فی نصب امام وخلیفه یسمع له ویطاع لتجتمع به الکلمه وتنفذ به احکام الخلیفه ولا خلاف فی وجوب ذلک بین الامه ولا بین الائمه... ودلیلنا قول الله تعالی: انی جاعل فی‌الارض خلیفه وقوله تعالی: یا داود انا جعلناک خلیفه فی الارض وقال: وعد الله الذین آمنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض‌ ای یجعل منهم خلفاء الی غیر ذلک من... أنها رکن من أرکان الدین الذی به قوام المسلمین»؛ الانصاری القرطبی، ابوعبدالله محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، قاهره، دارالشعب، بی‌تا، ج 1، ص 264-265.
7. به‌عنوان نمونه: «واجاب عن الاولین اعنی الاقامه والتسمیه بانهما من مسائل الفروع ولا کفر ولا بدعه فی مخالفتهما فلم تتواتر الدواعی علی نقلهما لذلک، بخلاف الامامه فانها من الاصول ومخالفتها بدعه وموثره فی الفتن»؛ بیضاوی، عبدالله بن عمر، منهاج الوصول إلی علم الأصول، تعلیق مصطفی شیخ ‌مصطفی‌، بیروت، مؤسسه الرساله ناشرون، 1427 ق، ص 75.
8. به‌عنوان نمونه: «سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ: إِنَّمَا یَعْرِفُ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یَعْبُدُهُ مَنْ عَرَفَ اَللَّهَ وَ عَرَفَ إِمَامَهُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ مَنْ لاَ یَعْرِفِ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لاَ یَعْرِفِ اَلْإِمَامَ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَیْتِ فَإِنَّمَا یَعْرِفُ وَ یَعْبُدُ غَیْرَ اَللَّهِ هَکَذَا وَ اَللَّهِ ضَلاَلاً»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تصحیح و تحقیق علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، ط 4، 1407 ق، ج 1، ص 181.
9. به‌عنوان نمونه: «إِنَّ الْحَقَّ وَ اللَّهِ مَعِی یَا ابْنَ قَیْسٍ کَمَا أَقُولُ، وَ مَا هَلَکَ مِنَ الْأُمَّهِ إِلَّا النَّاصِبِینَ وَ الْمُکَاثِرِینَ‏ وَ الْجَاحِدِینَ‏ وَ الْمُعَانِدِینَ‏، فَأَمَّا مَنْ تَمَسَّکَ بِالتَّوْحِیدِ وَ الْإِقْرَارِ بِمُحَمَّدٍ وَ الْإِسْلَامِ وَ لَمْ یَخْرُجْ مِنَ الْمِلَّهِ، وَ لَمْ یُظَاهِرْ عَلَیْنَا الظَّلَمَهَ، وَ لَمْ یَنْصِبْ لَنَا الْعَدَاوَهَ، وَ شَکَّ فِی الْخِلَافَهِ، وَ لَمْ یَعْرِفْ أَهْلَهَا وَ وُلَاتَهَا، وَ لَمْ یَعْرِفْ لَنَا وَلَایَهً، وَ لَمْ یَنْصِبْ لَنَا عَدَاوَهً، فَإِنَّ ذَلِکَ مُسْلِمٌ مُسْتَضْعَفٌ یُرْجَى لَهُ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ یُتَخَوَّفُ عَلَیْهِ ذُنُوبُهُ»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، ط 2، 1403 ق، ج 29، ص 471.
10. سوره حجرات، آیه 14: ﴿ قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا﴾.
11. «ماهیه الاسلام لیس الا الشهاده بالوحدانیه والرساله والاعتقاد بالمعاد ولا یعتبر فیها سوى ذلک، سواء فیه الاعتقاد بالولایه و غیرها فالامامه من اصول المذهب لا الدین و اما الاعتقاد بالولایه فلا شبهه فى عدم اعتباره وینبغى ان یعدّ ذلک من الواضحات لدى کافه الطائفه الحقه»؛ امام خمینی، سیدروح الله، کتاب الطهاره، نجف اشرف، مطبعه الاداب فی النجف، 1382 ق، ج 3، ص 322. همچنین، رک: فتوای آیت‌الله سیستانی درباره ادعای تکفیر مطرح‌شده توسط آقای سید کمال حیدری، خبرگزاری رسمی حوزه، 30/07/1399.
12. برای مطالعه بیشتر، رک: قدردان قرا ملکی، محمدحسن، اسلام اهل سنت: تحلیل ادله موافقان و منکران، سایت پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تاریخ 05/08/1399.

مدل حکمرانی جامعی به نام مدل حکمرانی اسلامی، فرایندی زمان بر و همچنین نسبی است و نباید انتظار داشت با وجود انواع مشکلات، در زمانی کم به آن دست یافت.
الگوی حکمرانی اسلامی

پرسش:
می‌گویید جمهوری اسلامی هنوز اسلامی نشده، عربستان هم که اسلام ناب نیست. داعش هم اسلام نیست. پاکستان و مصر و عراق و سایر ممالک اسلامی هم اسلامی نیست. دقیقاً این اسلام کجاست و ما کی قرار است الگوی حکمرانی اسلامی را در دنیا ببینیم و آن را به دیگران مثال بزنیم و به آن افتخار کنیم؟ غرب غیر اسلامی، الگوی تمام دنیا است اما کشور اسلامی که حتی به الگو بودن شبیه باشد نداریم.
 

پاسخ:
در پاسخ به این پرسش، توجه به چند نکته، می‌تواند ابعاد مختلف مسئله را برای پرسشگر محترم روشن کند.

نکته اول اینکه، باید پذیرفت اسلام ناب با همه ابعادش در هیچ‌یک از کشورهایی که به نحوی مدعی اسلامی بودن هستند، تحقق نیافته است. برخی تنها نام اسلامی را به یدک می‌کشند و در قانون اساسی و دیگر قوانین آن کشور، اثری از حرکت به سمت پیاده‌سازی اسلام و اجرای احکام آن در جامعه نیست و برخی دیگر باوجود تغییر قوانین متناسب با قوانین اسلامی برای اداره جامعه، در رسیدن به اهداف خود، یعنی پیاده‌سازی اسلام در همه ابعاد آن برای رشد و تعالی جامعه و رساندن آن به سعادت حقیقی بازمانده‌اند؛ ازاین‌رو، این ادعا که امثال کشورها و گروه‌های بیان‌شده در پرسش پرسشگر محترم، اسلامی نیستند، ادعایی درست است؛ چراکه این کشورها یا تنها نامی از اسلام دارند، یا باوجود تلاش برای اسلامی شدن، در تحقق همه ابعاد آن در جامعه به توفیقی دست نیافته‌اند؛ بنابراین، اصول و ارزش‌هایی که دین اسلام مروج و مبلغ آن است و با مطالعه اسلام می‌توان به انسانی و عقلایی بودن آن‌ها نیز پی برد، روشن است و در مقابل چشمان هر انسان جویای حقیقتی قرار دارد؛ اما تبدیل  آن‌ها به الگویی برای حکمرانی مطلوب، به‌درستی و در همه ابعاد، تحقق نیافته است.

نکته دوم که توجه به آن به فهم مسائل طرح‌شده در پرسش کمک می‌کند این است که رسیدن به الگویی برای حکمرانی و به اجرا گذاشتن آن، امری زمان‌بر است و نمی‌توان به‌راحتی بدان دست‌یافت. چنان‌که وقتی تاریخ غرب، همان جهانی که در سخن پرسشگر محترم، الگوی حکمرانی آن، جهانگیر فرض شده است، مطالعه می‌کنیم، درمی‌یابیم که غرب برای رسیدن به این تمدن و این الگوی حکمرانی، ازلحاظ فکری، فرهنگی و علمی، دست‌کم مسیری پانصدساله را از زمان رنسانس طی کرده است و ازنظر عملی، فنی و تکنولوژیک مسیری حدوداً سیصدساله را از انقلاب صنعتی تا به امروز پشت سر گذاشته است و از لحاظ سیاسی، حقوقی و اداری، این مسیر را از حدود دویست سال پیش با انقلاب فرانسه آغاز نموده است؛ بنابراین باید به این نکته توجه داشت از میان کشورهای مدعی اسلامی بودن، جمهوری اسلامی ایران که به‌راستی این اراده را از ابتدا داشته است که در مسیر رسیدن به مدلی مطلوب در حکمرانی دینی گام بردارد، در ابتدای این راه قرار دارد و باگذشت چهار دهه از شکل‌گیری مدل حکمرانی جمهوری اسلامی، نمی‌توان توقع داشت که به مدلی جامع و بدون نقص از حکمرانی دینی دست‌یافته باشد؛ البته گفتنی است بررسی جایگاه جمهوری اسلامی ایران در نظام بین‌الملل و مشاهده گسترش حوزه نفوذ آن در منطقه و فرا منطقه گواه این مهم است که مدل حکمرانی برآمده از انقلاب اسلامی ایران، هرچند در جهاتی کُند و در جهاتی سریع و همراه با نقاط ضعف و قوت، درمجموع، در راستای ارائه مدل حکمرانی جدیدی منطبق با باورهای دین اسلام، روند مثبتی را پشت سر گذاشته است.

نکته سوم که لازم است بدان در فهم مسائل پیرامون این پرسش توجه کنیم، این است که الگو شدن مفهومی نسبی است؛ بدین معنا که نمی‌توان به این موضوع نگاه صفر و صدی داشت؛ چراکه ممکن است رفتار کشوری در حوزه‌ای خاص مورد توجه قرار گیرد و آن کشور در آن زمینه به الگویی برای سایر کشورها تبدیل شود، اما در حوزه‌ای دیگر مدل رفتاری همان کشور الگوی سایر کشورها قرار نگیرد. کما اینکه غرب امروز، شاید زمانی به خاطر قدرت رسانه‌ای گسترده خود، توانسته بود عیب‌های مدل حکمرانی خود را بپوشاند و مدل حکمرانی خود را در همه ابعاد، با عنوان لیبرالیسم و پس از آن نئولیبرالیسم به دنیا بباوراند و آن را تنها منجی بشریت معرفی کند، اما امروز با افزایش سطح آگاهی مردم، به‌خصوص در کشورهایی که همواره در مسیر رسیدن و دستیابی به هویت مستقل از جوامع غربی کوشیده‌اند، مدل حکمرانی غربی اعتبار گذشته خود را از دست داده است و ضعف‌های آن مدل حکمرانی بر دیگران آشکار شده است. در عین حال که امروز مدل حکمرانی غربی اعتبار پیشین خود را از دست داده است، مشاهده می‌کنیم که مدل حکمرانی برخی کشورها در حوزه‌هایی به‌عنوان الگو در دنیای امروز از سوی کشورهای دیگر مورد توجه قرار گرفته است.
در این مورد می‌توان به کشورهایی همچون چین و هند در حوزه اقتصاد اشاره کرد و جمهوری اسلامی ایران را الگویی مهم در زمینه سرعت رشد و تولید علم و رسیدن به برخی فناوری‌های روز دنیا در شرایط تحریم و از طرفی الگوی ایستادگی و مقاومت در مقابل استکبار جهانی برای برخی کشورهای جهان دانست. ازاین‌رو، هرچند جمهوری اسلامی ایران تا رسیدن به الگویی جامع در حکمرانی دینی در عمل فاصله دارد، اما توانسته است در برخی حوزه‌ها خود را به‌عنوان الگویی برای نظام جهانی مطرح کند. امروز ایران در نقطه‌ای از تاریخ جهان ایستاده است که نمی‌توان نقش او را در تحولات منطقه‌ای و حتی فرا منطقه‌ای نادیده گرفت و شیوه رسیدن ایران به این جایگاه با توجه به مدل حکمرانی مبتنی بر آموزه‌های دینی و باوجود شدیدترین دشمنی‌ها و تحریم‌ها، آن را در کانون توجه کشورهای جهان قرار داده است.

نتیجه:
ازآنچه نگاشته شد روشن می‌شود که رسیدن به مدل حکمرانی جامعی که بتوان آن را به‌عنوان الگو به جهان عرضه کرد، فرایندی زمان‌بر است و نمی‌توان از کشوری که از پایه‌گذاری مدل حکمرانی‌اش تنها چهار دهه گذشته است، توقع داشت در همه ابعاد، الگویی قابل ارائه به جهان داشته باشد؛ هرچند جمهوری اسلامی ایران باوجود همه دشمنی‌ها و باوجود همه موانع و ضعف‌ها توانسته‌ است چنانچه در متن بدان اشاره شد، در برخی حوزه‌ها خود را به‌عنوان الگو در جهان معرفی کند.

وسوسه های شیطان و نفس اماره انسان، همیشه وجود دارد و لحظه لحظه سعی در گمراه کردن انسان دارند. مهم آن است که اگر خطایی از انسان سرزد مأیوس نشده و توبه کند.
توبه، بال پرواز انسان

پرسش:
آیا با توبه می‌توانیم همان انسان قبلی یا بهتر از آن شویم؟
 

پاسخ:
روح انسان قابلیت و ظرفیت فراوانی دارد تا جایی که انسان می‌تواند با حفظ نورانیت روح، خود را به درجات عالی انسانی برساند و یا با مکدر ساختن روح به‌واسطه گناه، مقام خود را در حد حیوان تنزل دهد. وقتی گناه انجام پذیرد روح، کدر می‌شود و وقتی شخص به توبه از گناه مبادرت ورزد روح، جان تازه‌ای می‌گیرد و صفای خویش را بازمی‌یابد. هرچقدر تعهد و ماندن بر توبه، بیشتر باشد و تلاش برای جبران مافات گسترده‌تر، انسان به پاکی قبل از گناه نزدیک‌تر خواهد شد و چنانچه انسان گناه را به‌طورکلی و برای همیشه کنار بگذارد چه‌بسا بعد از توبه حقیقی بتواند به جایگاهی برسد که قبل از آن تجربه‌اش ننموده است.
یکی از موانعی که شیطان بر سر راه انسان گناهکار قرار می‌دهد این است که فکر او را درگیر نبخشیده شدن می‌کند. شخص گناهکار از گناهش ناراحت و پریشان است و دلش می‌خواهد به سمت خدا بازگردد؛ اما وسوسه‌های شیطان به‌گونه‌ای است که او را از بازگشت مأیوس می‌نماید. 
شیطان گاه به او تلقین می‌کند که گناهت بزرگ است و آب از سرت گذشته است، گاه نیز پاکی قبل از گناه را به او یادآور می‌شود و می‌گوید تو قبل از این گناه پاک بودی؛ اما بعد از توبه هرگز آن پاکی را تجربه نخواهی کرد و از این طریق انسان را از توبه مأیوس و ناامید می‌سازد. انسان گناهکار در هیچ شرایطی نباید از رحمت خداوند مأیوس باشد؛ زیرا هرچقدر که گناه او بزرگ‌تر باشد باز رحمت الهی واسع‌تر است.

توبه حقیقی
وقتی توبه حقیقی باشد؛ یعنی تمام شرایط اعم از پشیمانی از گناه، عزم جدی بر ترک گناه، ادای حق‌الله و حق‌الناس و جبران گناهان گذشته در آن مدنظر قرار داده شود، لطف خدا شامل حال شخص توبه‌کار می‌گردد و به‌واسطهٔ این لطف گناهان او بخشیده می‌شود. وقتی گناه انسان بخشیده شود ممکن است هنوز رد گناه بر بدن روح باقی بماند؛ شبیه زخمی که عمیق بوده و بهبود یافته، اما هنوز ردش باقی است؛ ولی باگذشت زمان و به‌واسطه انجام عمل صالح و حسنات، این زخم ترمیم می‌گردد تا جایی که بعد از مدتی اثری از آن به جا نمی‌ماند و شخص می‌تواند دوباره مثل قبل مسیر بندگی را طی نماید. قرآن می‌فرماید: ﴿ قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ إِنَ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ﴾؛ «ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده‌اید! از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را می‌آمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است». (1)

میزان تلاش
میزان تلاش انسان برای رفع کردن اثرات سوء گناه، مشخص‌کننده این امر است که آیا او بعد از توبه شبیه قبل از آن می‌شود یا خیر؟ همان‌طور که اشاره شد، شخص توبه‌کار بعد از پشیمانی و تصمیم بر ترک گناه قدم در مسیر جبران می‌گذارد و با جبران حق‌الله و حق‌الناس خود را از عقوبت در امان می‌دارد؛ اما برای رسیدن به کمال فقط دور شدن از عقوبت و عذاب جهنم ملاک نیست؛ بلکه نزدیک شدن به اعمال نیک و خیرات و حسنات هم شرط است.

تأثیر اعمال
نظام خلقت بر مبنای قانون سبب و مسببی یا همان علت و معلولی خلق‌شده است. پس هرآن چه که انسان انجام می‌دهد در امور بعدی و اتفاقاتی که قرار است در ادامه بیفتد مؤثر است. همان‌طور که گناه، روح را آلوده می‌سازد توبه آلودگی روح را رفع می‌کند. قرآن می‌فرماید: ﴿ إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَٰئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ ۗ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا﴾؛ «مگر آن کسانی که از گناه توبه کنند و عمل صالح به‌جای آرند، پس خدا گناهان آن‌ها را بدل به حسنات گرداند و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است». (۲) یا در آیه‌ای دیگر چنین می‌خوانیم: ﴿إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَٰلِکَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾؛ «مگر کسانی که بعد از آن توبه کنند و جبران نمایند (که خداوند آن‌ها را می‌بخشد) زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است». (3)

وعده رستگاری
ازجمله وعده‌هایی که خداوند به توبه‌کاران حقیقی داده است وعده رستگاری است. قرآن می‌فرماید: ﴿وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾؛ «همگی به‌سوی خدا بازگردید ای مؤمنان تا رستگار شوید!» (۴) ازآنجایی‌که خداوند صادق الوعد است اطمینان به این وعده الهی یعنی رستگاری توبه‌کاران، امری منطقی و کاملاً عقلانی است و نشان دهنده این امر است که انسان با توبه به پاکی قبل از گناه بازمی‌گردد.

پله‌های کمال
انسان در مسیر سعادت بر نردبان کمال پا می‌گذارد و یکی‌یکی پله‌ها را بالا می‌رود. گناه اما او را به پایین‌ترین پله و بلکه سقوط می‌کشاند و حالا دوباره برای برخاستن نیازمند توبه و جبران گناه است. توبه، شخص خطاکار را به مسیر اصلی بازمی‌گرداند؛ اما قدم‌گذاردن بر پله‌های بعدی مستلزم تلاش مضاعف است. امام باقر علیه‌السلام می‌فرمایند: «التَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ کَمَنْ لاذَنْبَ لَهُ، وَ الْمُقیمُ عَلَى الذَّنْبِ وَ هُوَ مُسْتَغْفِرٌ مِنْهُ کَالْمُسْتَهْزِءُ» (۵) «کسی که از گناه خویش توبه [کامل و جامع‌الشرایط] کند، مانند کسی است که گناهی از او سر نزده، امّا کسی که گناه را ادامه می‌دهد درحالی‌که از آن استغفار می‌کند، مانند کسی است که استهزاء می‌نماید».

نتیجه:
انسان دائماً با وسوسه‌های شیطان و فریب نفس اماره روبروست و به همین دلیل خداوند برای حفظ انسان از شر شیطان چراغ عقل و فطرت را به‌عنوان راهنمایان درون و پیامبران و معصومان را به‌عنوان روشنگران بیرونی برای هدایت او قرار داده است. درعین‌حال اگر با وجود عقل و فطرت و پیامبر و امام، باز هم انسان مرتکب گناه شد باب دیگری با عنوان توبه برای او باز می‌شود تا سریع از مسیر گناه بازگردد و به جبران مبادرت ورزد. نفس اماره به‌محض روبرو شدن با گناه انسان به او تلقین می‌کند که آب از سرت گذشته است و توبه فایده‌ای ندارد؛ اما نفس لوامه به سرزنش او می‌پردازد و یادآور می‌شود که جلوی ضرر را هر زمان بگیری منفعت است. در این کشمکش میان عقل و نفس، انسان توبه‌کار با توبه کردن سعادت خویش را رقم می‌زند و با جبران گناه و تقویت دوباره ارتباط باخدا و انجام حسنات به حالتی همچون قبل از گناه و چه‌بسا مراتبی بالاتر از آن بازمی‌گردد.

 

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره زمر، آیه ۵۳.
2. سوره فرقان، آیه ۷۰.
3. سوره نور، آیه ۵.
4. سوره نور، آیه ۳۱.
5. الشیخ الکلینی، الکافی، المحقق / مصحح: غفاری علی‌اکبر و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ ق، ج ۲، ص ۴۳۵.

طبق نقل تاریخی، ابوبکر در سپاه اسامه شرکت نکرد ولی بعد از وفات پیامبر صل الله علیه و آله دستور حرکت سپاه را برای جنگ صادر کرد که دلایل این تعلل را بررسی می کنیم
انگیزه ابوبکر از اعزام سپاه اسامه

پرسش:
انگیزه ابوبکر از اعزام سپاه اسامه چه بود؟ آیا این سخن درست است که اگر سپاه اسامه خارج نشده بود، تعداد مؤمنین در مدینه بیش‌تر می‌بود و امیرالمؤمنین تنها نمی‌ماند؟
 

پاسخ:
اُسامه بن زید از صحابه پیامبر صلی‌الله علیه و آله بود که در سال چهارم بعثت به دنیا آمده بود. (1) پدرش زید بن حارثه، آزادشده رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و از نخستین مسلمانان بود. (2) پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله در سال آخر عمر شریفشان و پس از بازگشت از حجه ‌الوداع،  اسامه را به‌عنوان فرمانده سپاهی منصوب کرد که می‌بایست جهت مقابله با سپاه روم، به سرزمین بَلقاء (در اردن فعلی) حرکت کند. به نقل واقدی، بر اساس دستور پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله «هیچ‌کس از مهاجرین اولیه نمانْد، مگر این‌که به این جنگ فراخوانده شد». (3)
باوجود تأکیدات پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله مبنی بر اینکه باید سپاه اسامه به‌سرعت حرکت کند، (4) کارشکنی جمع قابل‌توجهی از اصحاب و عدم همراهی آنان با سپاه، باعث شد که سپاه تا پایان عمر شریف آن حضرت از مدینه حرکت نکرد. بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و پس از آنکه ابوبکر با همراهی اهل سقیفه حکومت را به دست گرفت، با دستور او سپاه به فرماندهی اسامه بن زید به سمت روم حرکت کرد. (5)

چرایی اعزام سپاه توسط ابوبکر
درباره اینکه چرا ابوبکر بعد از رحلت پیامبر صلی‌الله علیه و آله دستور حرکت سپاه را داد، چند نکته شایسته ذکر است:

1. دستیابی به هدف از پیش تعیین‌شده و به دست گرفتن قدرت بعد از پیامبر 
بر اساس شواهد تاریخی، یکی از مهم‌ترین دلائلی که ابوبکر و عمر و برخی صحابه‌ی پیامبر را از پیوستن به سپاه اسامه بازمی‌داشت، این بود که آنان آگاه بودند که پیامبر به‌زودی از دنیا خواهند رفت و اگر بر اساس دستور پیامبر سپاه اسامه حرکت کند، انتقال قدرت از پیامبر به امام علی علیه‌السلام روی خواهد داد و این به معنای خنثی شدن نقشه‌های آنان برای تصاحب قدرت پس از پیامبر بود. پس این افراد تا آنجا که توانستند، در رفتن و همراهی با سپاه اسامه تعلل کردند و وقتی پیامبر از دنیا رفت، توانستند عنان قدرت را به دست بگیرند. در این هنگام بود که فرمان حرکت سپاه اسامه را دادند. (6)  ابن ابی الحدید از قاضی نعمان عالم سنی معتزلی مذهب، در توجیه عملکرد ابوبکر و عمر در تخلف از پیوستن به سپاه اسامه به همین مسئله اشاره می‌کند که تأخیر در اجراى مأموریت سپاه اسامه، به دلیل حضور کسانى که صلاحیت رهبرى آینده را دارند، واجب است؛ زیرا اهمیت رهبرى، بیش از انجام مأموریت سپاه است. (7)

2. تثبیت جایگاه خود به‌عنوان خلیفه رسول خدا صلی‌الله علیه و آله 
یکی از اموری که ابوبکر در ابتدای حکومت خویش بر آن تأکید داشت، این بود که جایگاه خود را به‌عنوان خلیفه رسول خدا صلی‌الله علیه و آله در اذهان مردم تثبیت کند. بر همین اساس، بعد از به دست گرفتن قدرت، تأکید بر حرکت سپاه اسامه داشت و دلیل آن را دستور پیامبر صلی‌الله علیه و آله و اهتمام ایشان بر حرکت سریع این سپاه بیان می‌کرد. بر همین اساس است که وقتی برخی از اصحاب پیامبر از او خواستند که سپاه اسامه حرکت نکند، در جوابشان گفت: «سوگند به آن‌کسی که جان من در دست اوست، اگر احتمال بدهم که درندگان مرا در مدینه خواهند خورد، بازهم این سپاه را روانه می‌سازم و من حاضر نیستم آغاز به نافرمانى از اوامر رسول خدا کنم! بر آن حضرت از آسمان وحى می‌شد و او می‌فرمود: سپاه اسامه را روانه کنید». (8)

3. نشان دادن قدرت سپاه اسلام به قبایل مخالف 
بر اساس برخی شواهد، یکی از دلایل دستور پیامبر برای حرکت سپاه اسامه در آخرین روزهای حیات خویش، نشان دادن قدرت و شوکت سپاه اسلام بود. گرچه این امر در زمان حیات پیامبر محقق نشد؛ اما ابوبکر و طرفدارانش می‌دانستند که نقش این حرکت در تثبیت قدرت حکومت اسلام بعد از پیامبر در شبه‌جزیره، امری حیاتی است و لذا ابوبکر تنها چند روز بعد از به دست گرفتن قدرت، دستور حرکت سپاه اسامه را داد. در مورد تأثیر حرکت سپاه اسامه بر روی قبایل مخالف، از ابوهریره نقل‌شده است:  چون اسامه به‌سوی روم حرکت کرد و سپاه به هر قبیله‌ای که از آن عبور می‌کرد، افراد قبیله می‌گفتند: اگر مسلمین استعداد و تجهیزات و آمادگى جنگى نمی‌داشتند، در این موقعیت خاص سرزمین اسلام را رها نمی‌کردند و به جنگى که هنوز شروع نشده و به جبهه‌ای که آرام است، نمی‌رفتند. پس بهتر است فعلاً آنان را به حال خود واگذاریم و منتظر نتیجه جنگ با روم باشیم. (9)

4. خالی کردن مدینه از مخالفین 
دلیل دیگری که می‌توان برای دستور ابوبکر برای حرکت زود هنگام سپاه اسامه ذکر کرد، این بود که در بین سپاهیان اسامه کسانی بودند که با توجه به دستور و تأکید پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله، بر جانشینی امام علی علیه‌السلام بعد از پیامبر التزام داشتند و حاضر به پذیرش حکومت ابوبکر نبودند. ازآنجاکه این عده خود را ملتزم به رعایت دستورات پیامبر می‌دانستند، تأکید بر اینکه «حرکت سپاه اسامه، دستور پیامبر بوده است و تأخیر درحرکت سپاه یعنی مخالفت با امر نبوی»، به‌خوبی این افراد را برای دور شدن از شهر مدینه متقاعد می‌کرد و در این مدت، ابوبکر با همدستی همفکران خویش می‌توانست جایگاه و قدرت خویش را تثبیت کند. شاهد بر این ماجرا عملکرد بُرَیده اسلَمی و برخی از افراد قبیله‌اش است که بعد از اینکه با سپاه اسامه به مدینه بازگشتند و از رفتارهای غاصبان خلافت آگاهی یافتند، عَلم مخالفت با حکومت ابوبکر را برداشتند و شعار می‌دادند: «من باابوبکر بیعت نمی‌کنم تازمانی که علی بن أبی طالب بیعت کند» و به پیروی ازاو، جمعیت انبوهی درشهر مدینه شعار می‌دادند که «تا بریده بیعت نکند، مابیعت نمی‌کنیم». (10)
شایان توجه است که طبق پژوهش‌های انجام‌شده، حادثه‌ی هجوم به بیت و اصرار جریان سقیفه برگرفتن بیعت از امیر مؤمنان علیه‌السلام نیز بعد از بازگشت سپاه اسامه رخ داد (11) و همین نشان می‌دهد که حضور  افرادی مانند بُرَیده، تأثیرگذار بوده است. پس می‌توان این احتمال را پذیرفت که اگر سپاه اسامه از مدینه حرکت نکرده بود، امام علی علیه‌السلام یاران بیشتری برای دفاع از حق خود می‌داشت.

نتیجه:
ابوبکر بعد از دستیابی به هدفِ از پیش تعیین‌شده خود و همدستانش در به دست گرفتن قدرت بعد از پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله، دستور داد سپاه اسامه حرکت کند. تثبیت جایگاه خود به‌عنوان خلیفه رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و نشان دادن قدرت سپاه اسلام به قبایل مخالف و درنهایت، خالی کردن مدینه از مخالفین و ایجاد فضای مناسب جهت تثبیت حکومت خویش، دیگر مواردی است که می‌توان به‌عنوان اهداف ابوبکر در این جهت بیان کرد. پس می‌توان احتمال داد که اگر سپاه اسامه حرکت نمی‌کرد، افراد بیشتری در مدینه در دسترس امیرالمؤمنین علیه‌السلام بودند که می‌توانستند امام را یاری کنند.

معرفی کتاب جهت مطالعه بیشتر: کتاب «پس از غروب» نوشته یوسف غلامی.

پی‌نوشت‌ها:
1. «با توجه به اینکه اسامه سال رحلت پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله 19 سال داشت می‌توان گفت ایشان در سال چهارم بعثت به دنیا آمده‌اند»؛ واقدی، محمد بن عمر، المغازی، تصحیح مارسدن جونس، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، چاپ سوم، ۱۹۸۹ م، ج ۳، ص ۱۱۲۵.
2. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، ۱۳۸۷ ق/۱۹۶۷ م، ج ۳، ص ۱۶۹.
3. واقدی، همان، ج ۳، ص ۱۱۱۸.
4. واقدی، همان، ج ۳، ص ۱۱۱۷؛ ابن هشام، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقا و ابراهیم الأبیاری و عبد الحفیظ شلبی، بیروت،‌دارالمعرفه، بی‌تا، ج ۲، ص ۶۵۰.
5. واقدی، همان، ج ۳، ص ۱۱۲۲-۱۱۲۱؛ یعقوبی، احمد، التاریخ، بیروت، دار صادر، ۱۳۷۹ ق، ج ۲، ص ۱۲۷؛ طبری، همان، ج ۳، ص ۲۲۳.
6. بحرانی، السید هاشم، غایه المرام وحجه الخصام فی تعیین الإمام،  تحقیق السید علی عاشور، لبنان، مؤسسه التاریخ العربی،2001 م،  ج 6، ص 114.
7. ابن أبی الحدید، عبدالحمید بن هبه الله، شرح نهج‌البلاغه لابن أبی الحدید - قم، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی‏، چ اول، 1404 ق، ج ۱۷، ص ‍ ۱۷۶.
8. واقدی، همان، ج ۳، ص ۱۱۲۱.
9. ابن کثیر، البدایه و النهایه، بیروت، دارالفکر، 1407 ق،  ج ۶، ص 305.
10. محمدباقر بن محمدتقی، مجلسی، بحارالانوار، تهران‏، اسلامیه،1363 ش،  ج 28، ص 392، باب تتمیم.
11. ر.ک: جباری، محمدرضا و سید علی حسین پور، «تاریخ و ترتیب حوادث منتهی به شهادت حضرت زهرا سلام‌الله علیها»، تاریخ اسلام در آینه پژوهش، سال دهم، شماره دوم، پیاپی 34، پاییز و زمستان 1392، ص  75 ـ 100.
 

عملی مورد قبول خداوند متعال است که برای او باشد. اگر برای او نبود نمی توانم ازخدا طلب پاداش کنم و ندا می رسد ازکسی طلب پاداش کن که کار را برای او انجام داده ای.
اخلاص، شرط قبولی اعمال

پرسش:

چگونه تمام‌  کارهایمان برای رضای خدا باشد؟

      

پاسخ:

یکی از مهم‌ترین دستورات اخلاقی برای ارزشمند شدن اعمال دستور می‌دهد که اعمال با رعایت اخلاص باشد. همان نیت رضای الهی یا اخلاص است. در منابع دینی با کلیدواژه اخلاص از آن یاد شده است. قرآن نیز اگر انسان بخواهد اعمال و رفتار او کاملاً رنگ خدایی داشته باشد، باید اخلاص در اعمال نیک داشته باشد. معیار سنجش عمل از دیدگاه اسلام اخلاص است. خداوند متعال، بارها در کلام وحی (قرآن کریم)، به «اخلاص» در دین، ایمان و عمل صالح تصریح و تأکید نموده است. ﴿وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفَاءَ... ﴾؛ (1) «و به آن‌ها دستوری داده نشده بود جز اینکه خدا را بپرستند در حالی که دین خود را برای او خالص کنند و از شرک به توحید بازگردند»؛ اخلاص روح عبودیت و بندگی است و عبادت جز با اخلاص مفهومی ندارد؛ و به تعبیر امام صادق علیه‌السلام که می‌فرمایند: «نیت برتر از عمل است و آگاه باشید که نیت، حقیقت عمل است». (2) اما برای اینکه چگونه خالص شویم و چگونه همه کارهای خود را بر اساس رضای الهی قرار دهیم به نکات زیر توجه فرمایید.

1. اولین نکته این است که اخلاص و رضای الهی در همه کارها کار ساده و آسانی نیست. اگر انسان بخواهد به مرحله‌ای از اخلاص برسد که همه کارهای او برای خدا باشد، بسیار دشوار است و باید مواظب باشید کامل گرا نشوید و این‌طور نباشد که یا اخلاص کامل یا ناامیدی و یاس برای شما حاصل شود. بلکه در این مسیر هر مقدار که بتواند اخلاص در اعمال را به دست آورد، نیکو و ارزشمند است، یا حتی بتواند به آن نزدیک شود. باید تمرین کرد، چراکه خودسازی و ریاضت نفسانی همانند ورزش جسمانی است. همان‌طور که در تربیت بدن، باید از کم شروع کرد و به‌تدریج بالا رفت تا به مرحله قهرمانی رسید، در تهذیب روح نیز باید از کم شروع کرد و به‌تدریج بالا رفت و هر مقدار که حاصل شود، ارزشمند است. آنان که به مراحلی از کمال رسیده‌اند، بدون زحمت و رنج بدین مقام نایل نشده‌اند، بلکه سال‌ها زحمت‌کشیده و با هوای نفس مبارزه کرده و کوشیده‌اند نیت خود را خالص کنند و برای جلب رضایت پروردگار وظایف خویش را انجام دهند.

2. اما برای رضای الهی در کارها خداوند در آیات ابتدایی سوره انسان کار خالصانه اهل‌بیت را حکایت می‌کند. از این آیات استفاده می‌شود که سه فاکتور اصلی برای رضای الهی در کارها مهم است که به آن اشاره می‌کنیم. ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً ﴾؛ (3) «و غذاى (خود) را بااینکه به آن علاقه (و نیاز) دارند، به «مسکین» و «یتیم» و «اسیر» مى‏دهند!  (و مى‏گویند): ما شما را به خاطر خدا اطعام مى‏کنیم و هیچ پاداش و سپاسى از شما نمى‏خواهیم!» از این آیات استفاده می‌شود اگر می‌خواهید کار برای رضای خدا باشد سه نکته مهم است:

الف: اول باید آن را برای رضای خدا انجام دهیم؛ یعنی اول هر کاری بگوییم که خدایا برای رضای تو کار می‌کنم؛ یعنی تفکر قبل از هر کاری داشته باشیم.

ب: عدم تقاضا و اراده جزا و پاداش از غیر خدا نکته دوم است که درجه اخلاص و رضای الهی را بالاتر می‌برد. کاری اخلاصش بالاتر است که در آن اراده و نیت پاداش گرفتن از دیگران نباشد. این مقداری سخت‌تر است. ممکن است انسان بگوید خدایا برای رضای تو کار می‌کنم، ولی دنبال پاداش و اجر از سوی  غیر خدا نیز باشد.

ج: سومین نکته که باز کار اخلاص و انجام کار برای رضای خدا را سخت‌تر می‌کند آن است که حتی اراده تشکر و سپاس هم نداشته باشد. این از دومین مرحله هم سخت‌تر است گاهی انسان در لفظ و نیت می‌گوید خدایا برای رضای تو کار می‌کنم  و نیت و اراده پاداش هم ندارد، ولی دنبال ستایش و تشکر هست؛ یعنی این توقع را دارد. این آیه می‌فرماید اهل‌بیت اراده تشکر هم نداشتند در این خدمتی که کردند. این نکته در روایات هم اشاره شده و معیاری برای رضای الهی دانسته شده است. امام صادق علیه‌السلام فرمود: «عمل خالص آن است که نخواهی کسی جز خدا تو را برای انجام آن ستایش کند». (4)  این سه مرحله مهم است که در نیت چطور در مرحله فکر و نیت و قلب خود را برای اخلاص آماده کنیم.

البته یک مرحله دیگر نیز برای اخلاص وجود دارد که کار را بسیار سخت‌تر می‌کند. قرآن می‌فرماید برای اخلاص عالی حتی در کارهای معنوی اراده برتری بر دیگران هم نداشته باشید. ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقین‏﴾؛ (5) «(آرى)، این سراى آخر تو را (تنها) براى کسانى قرار مى‏دهیم که اراده برترى‏جویى در زمین و فساد را ندارند و عاقبت نیک براى پرهیزگاران است‏». برخی برای رضای الهی کار می‌کنند اراده پاداش و سپاسگزاری نیز از دیگران ندارند، ولی دنبال کرامت و چشم بصیرت و ... این‌ها هستند. این افراد نیز اخلاص کامل و عالی را ندارند چون به‌نوعی دنبال برتری روی زمین هستند، برتری معنوی.

3. با دانستن این موارد معلوم می‌شود کار اخلاص کامل پیدا کردن خیلی سخت است ولی همان مرحله اول هم کار مخلصانه است. باید از کم شروع کردن یعنی اول هر کاری بگوییم و یا نیت کنیم که کار را برای رضای الهی انجام دهیم و کم‌کم تمرین کنیم اراده پاداش و تشکر و دیگر موارد را نیز نداشته باشیم.

4. بعد از آماده‌سازی فکری و قلبی باید در عمل هم تمرین‌هایی داشته باشید. یکی از توصیه‌هایی که برای تمرین رضای الهی مؤثر است روش  محاسبه اعمال است. انسان باید اهل حساب و کتاب باشد تا بتواند به مقصد برسد: ﴿ لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِی کُلِّ یَوْمٍ فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزَادَ اللَّهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَیِّئاً اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِنْهُ وَ تَابَ إِلَیْهِ ﴾؛ (6) «هرکسی که هرروز به‌حساب و کتاب خودش نمی‌رسد و خودش را محاسبه نمی‌کند از ما نیست؛ اگر عمل خوبی انجام داده از خدا بخواهد بیشتر شود و اگر عمل بدی انجام داده باشد استغفار و توبه کند» یعنی اگر کسی بخواهد در جمع دوستان و نزدیکان ائمه علیهم‌السلام قرار بگیرد و شیعه باشد باید اهل محاسبه هرروزه باشد. این روش بسیار مؤثر است در تمرین رضای الهی و اخلاص.

محاسبه نفس یعنی انسان به‌حساب و کتاب عمل خودش برسد. گناهان و عبادات روزانه را محاسبه کند. ببیند ریا، شرک و توجه به غیر خدا در او هست یا نیست؟ انسان باید تک‌تک قوا و جوارح خود را محاسبه کند. آیا خیری از او صادرشده یا شری از او سرزده است یا نه. در کنار محاسبه مراقبه کند. مراقبه یعنی اینکه خدای متعال را رقیب و حاضر ببیند. او باید خود را در محضر خدای متعال ببیند و بکوشد به شرایط عبادت عمل کند.

5. در کنار محاسبه و مراقبه راه‌کارهای عملی دیگری نیز وجود دارد. 
یکی از آن‌ها رفت‌وآمد با اولیای الهی  علمای عامل و دوستان مؤمن و مخلص است. هر چه رفت‌وآمد و نشست‌وبرخاست با این افراد بیشتر باشد طبیعتاً فضای نورانی و معنوی بیشتر می‌شود و بهتر انسان عمل می‌کند. نکته دیگر رفت‌وآمد در مکان‌های معنوی و نورانی مانند مساجد هیئات و زیارتگاه‌های اهل‌بیت علیهم‌السلام است.

6. نکته نهایی مراقبت از اخلاص بعد از عمل است. برخی کارها باعث می‌شود عمل خالص ما بعد از عمل از بین برود. مثلاً سمعه و به گوش دیگران رساندن اعمال خوب برای گرفتن تشویق و ستایش  یا منت گذاشتن یا آزار و  اذیت رساندن به افراد باعث می‌شود اعمال خیر انسان باطل شود. قرآن نیز به این نکته اشاره کرده است. ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى ﴾؛ (7) «اى کسانى که ایمان آورده‌اید! بخشش‌های خود را با منت و آزار، باطل نسازید!» بنابراین برای کسب رضای الهی باید بعد از عمل هم از آن مراقبت کنیم و مواظب باشیم با گناه و اذیت و ریا و منت گذاشتن و شبیه آن اعمال خوب و مخلصانه خود را باطل نکنیم.

نتیجه:
اخلاص و در نظر گرفتن رضای الهی یکی از مهم‌ترین معارف اخلاقی و دستور خدای متعال است. برای رعایت اخلاص و رضای الهی در مرحله فکر و قلب باید کار را برای رضای خدا بدون نیت پاداش و بدون نیت تشکر گرفتن از مردم انجام داد و نیت برتری بر مردم حتی ازنظر معنوی نداشته باشیم. در عمل هم روش مراقبه و محاسبه اعمال کمک می‌کند تمرین روی اخلاص داشته باشیم؛ و رفت‌وآمد با دوستان معنوی و مخلص و مکان‌های معنوی نیز تأثیرگذار است. باید تلاش کنیم که بعد از عمل نیز آن را با گناه یا ریا یا سمعه یا شبیه آن باطل نکنیم.

 

 

منابع برای مطالعه بیشتر:
-اخلاق در قرآن، ج 1، ناصر مکارم شیرازی.
-نیت و عبادت، حسین ایرانی.

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره بینه، آیه 5.
2. کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق.ج 2،‌ص 16، حدیث 4.
3. سوره انسان، آیه 8 و 9.
4. الکافی، همان، ج 2، ص 16، حدیث 4.
5. سوره قصص، آیه 83.
6. الکافی، همان، ج 2، ص 453.
7. سوره بقره، آیه 264.

برخی از اعمال شری که انسان انجام می دهد آنقدر مهم اند که می توانند همه اعمال خیری که انسان در طول زندگی انجام داده است را از بین ببرند و این یعنی خسارت محض.
توبه نکردن، عامل اصلی نابودی اعمال خیر

پرسش:
ازنظر روایات توبه نکردن از چه گناهانی باعث می‌شود سایر اعمال هم پذیرفته نشوند؟

 

پاسخ:
 
هر گناه، عقابی متناسب با خود دارد، برخی از گناهان به‌قدری بزرگ است که توبه نکردن و پاک نشدن از آن‌ها در دنیا، باعث نابودی سایر اعمال انسان می‌شود که در اصطلاح به آن «حبط عمل» می‌گویند یعنی وقتی شخص به عالَم و سرای دیگر وارد می‌شود، با نابودی همه اعمال نیکی که در دنیا انجام داده، مواجه می‌شود ازاین‌رو باید همواره از چنین گناهانی پرهیز نمود. برای پاسخ این سؤال، برخی گناهانی که از منظر روایات، باعث نابودی و حبط اعمال معرفی‌شده، آورده می‌شود؛ اما قبل از آن، به‌صورت خلاصه، برخی از گناهانی که قرآن کریم آن‌ها را عامل حبط عمل شمرده، بیان می‌شود.

الف. عوامل حبط عمل از منظر قرآن
هرچند پرسش مطرح‌شده، درباره عوامل حبط عمل از منظر روایات است اما برای تکمیل بحث، به چند مورد از علل نابودی عمل از منظر قرآن کریم هم اشاره می‌شود.

1. ارتداد
قرآن کریم یکی از عوامل نابودی عمل را ارتداد و بازگشت از دین دانسته است چنان‌که می‌فرماید: ﴿ وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَه﴾؛ (1) هر کس از شما از دین خود بازگردد و با همین حال بمیرد، در حال کفر از دنیا رفته و اعمال او در دنیا و آخرت نابود می‌شود.
در آیه دیگری می‌فرماید: ﴿وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرین﴾؛ (2)‏ کسی که از ایمان خود بازگردد، به‌راستی که عمل خود را نابود ساخته و او در آخرت از زیان‌کاران است.

2. شرک
شرک از گناهان بزرگی است که هم قرآن کریم و هم روایات اهل‌بیت علیهم‌السلام آن را عامل نابودی اعمال خیر معرفی کرده‌اند. قرآن دراین‌باره می‌فرماید: ﴿ وَ یَقُولُ الَّذینَ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذینَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خاسِرین﴾؛ ‏ (3) آن‌ها که ایمان آورده‌اند می‌گویند: «آیا این (منافقان) همان‌ها هستند که با نهایت تأکید سوگند یاد کردند که با شما هستند؟! (چرا کارشان به اینجا رسید؟!)» (آری)، اعمالشان نابود گشت و زیانکار شدند.
در آیه دیگری آمده است: ﴿ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُون﴾؛‏ (4) این، هدایت خداست؛ که هر کس از بندگان خود را بخواهد با آن راهنمایی می‌کند! و اگر آن‌ها مشرک شوند، اعمال (نیکی) که انجام داده‌اند، نابود می‌گردد (و نتیجه‌ای از آن نمی‌گیرند).

3. کفر
قرآن کریم، کفر را عاملی دیگر در حبط عمل معرفی نموده و فرموده است: ﴿ إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدى‏ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیُحْبِطُ أَعْمالَهُم﴾؛ (5) آنان که کافر شدند و (مردم را) از راه خدا بازداشتند و بعد از روشن شدن هدایت برای آنان (باز) به مخالفت با رسول (خدا) برخاستند، هرگز زیانی به خدا نمی‌رسانند و (خداوند) به‌زودی اعمالشان را نابود می‌کند.

4. تکذیب آیات الهی
یکی دیگر از کسانی که اعمال او حبط می‌شود کسی است که به تکذیب آیات الهی بپردازد، قرآن کریم می‌فرماید: ﴿ وَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَهِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کانُوا یَعْمَلُون‏﴾؛ (6) و آنان که آیات (آسمانی) ما و لقاء عالم آخرت را تکذیب کردند اعمالشان (که جز برای دنیا نبود) تباه و باطل شود، آیا جز آنچه می‌کردند کیفر بینند؟

ب. عوامل حبط عمل از منظر روایات
در روایات اسلامی عوامل متعددی برای حبط عمل شمارش شده است که به‌تناسب به تعدادی از آن‌ها اشاره می‌شود.

1. گناهان پنج‌گانه (شرک، قتل نفس، تهمت، بدعت و نفاق)
امیر مؤمنان علیه‌السلام در خطبه 153 نهج‌البلاغه، پنج گناه را شمارش نموده و می‌فرماید: «اگر شخصی این پنج گناه را مرتکب شود و از آن‌ها توبه ننماید، بقیه اعمالش نیز برای او سودی نخواهد داشت، عبارت حضرت این‌گونه است: «إِنَّ مِنْ عَزَائِمِ اللَّهِ فِی الذِّکْرِ الْحَکِیمِ‏ الَّتِی عَلَیْهَا یُثِیبُ وَ یُعَاقِبُ وَ لَهَا یَرْضَى وَ یَسْخَطُ أَنَّهُ لَا یَنْفَعُ عَبْداً وَ إِنْ أَجْهَدَ نَفْسَهُ وَ أَخْلَصَ فِعْلَهُ أَنْ یَخْرُجَ مِنَ الدُّنْیَا لَاقِیاً رَبَّهُ بِخَصْلَهٍ مِنْ هَذِهِ الْخِصَالِ لَمْ یَتُبْ مِنْهَا»؛ ازجمله احکام حتمى خداوند در کتاب حکیم که بر آن جزا می‌دهد و عذاب می‌نماید و به خاطر آن خشنود یا خشمگین می‌گردد این است که انسان با یکی از این خصلت‌ها بدون توبه از دنیا برود و پروردگار خود را ملاقات نماید، در این صورت، اعمالش برای او سودی نخواهد داشت، هرچند خود را در عمل به‌زحمت انداخته و کارش را خالص نموده باشد. (7)
آنگاه حضرت این امور را چنین شمارش می‌نماید: «أَنْ یُشْرِکَ بِاللَّهِ فِیمَا افْتَرَضَ عَلَیْهِ مِنْ عِبَادَتِهِ‏ أَوْ یَشْفِیَ غَیْظَهُ بِهَلَاکِ نَفْسٍ‏ أَوْ یَعُرَّ بِأَمْرٍ فَعَلَهُ غَیْرُهُ‏ أَوْ یَسْتَنْجِحَ‏ حَاجَهً إِلَى النَّاسِ بِإِظْهَارِ بِدْعَهٍ فِی دِینِهِ‏ أَوْ یَلْقَى النَّاسَ بِوَجْهَیْنِ‏ أَوْ یَمْشِیَ فِیهِمْ بِلِسَانَیْنِ»؛‏ (8) در عبادتى که خداوند بر او واجب نموده، براى خداوند شریک قرار دهد، یا به سبب کشتن بى‏گناهى آتش خشم خود را فرو نشاند. یا کار زشتى را که خود مرتکب شده به دیگرى نسبت دهد، یا براى درخواست حاجتى از مردم در دین خدا بدعت گذارد، یا مردم را به نفاق و دورویى ملاقات کند، یا در بین آنان به دو زبان حرکت کند (کنایه از نفاق و دورویی).

2. حرام‌خواری
در حدیث دیگری از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله آمده است: «أَنَ‏ قَوْماً یَجِیئُونَ‏ یَوْمَ‏ الْقِیَامَهِ وَ لَهُمْ مِنَ الْحَسَنَاتِ أَمْثَالُ الْجِبَالِ فَیَجْعَلُهَا اللَّهُ هَبَاءً مَنْثُوراً ثُمَّ یُؤْمَرُ بِهِمْ إِلَى النَّارِ فَقَالَ سَلْمَانُ حَلِّهِمْ لَنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ‏ فَقَالَ أَمَا إِنَّهُمْ قَدْ کَانُوا یُصَلُّونَ وَ یَصُومُونَ وَ یَأْخُذُونَ وَهْنَهً مِنَ اللَّیْلِ‏ وَ لَکِنَّهُمْ کَانُوا إِذَا عَرَضَ لَهُمْ شَیْ‏ءٌ مِنَ الْحَرَامِ وَثَبُوا عَلَیْهِ‏ الْمُؤْمِنُ مَنْ هُوَ بِمَالِهِ مُتَبَرِّعٌ وَ عَنْ مَالِ غَیْرِهِ مُتَوَرِّعٌ‏»؛ (9) روز قیامت، گروهی از مردم می‌آیند که دارای رفتارها و اعمال نیکی به‌اندازه کوه‌ها هستند؛ اما خداوند برای آن‌ها هیچ ارزش و اعتباری در نظر نخواهد گرفت و همه آن‌ها نابود می‌شود آنگاه دستور می‌دهد تا آنان را روانه جهنم نمایند! سلمان فارسی پرسیدند: ای رسول خدا، آنان چه کسانی هستند؟! پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمودند: آن‌ها گروهی هستند که نماز می‌خوانند، روزه می‌گیرند، شب‌زنده‌داری نیز می‌کنند، ولی هنگامی‌که مال حرامی بر آن‌ها عرضه می‌شد، به‌سرعت آن را می‌ربودند، مؤمن واقعی کسی است که از مال خود می‌بخشد و از مال دیگران پرهیز می‌کند.

3. عدم ایمان و اطاعت از خدا، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و اهل‌بیت علیهم‌السلام
اولین شرط پذیرش اعمال نیک، ایمان است و پس از آن پذیرش ولایت اولیای الهی، ازاین‌رو، یکی از اموری که باعث عدم پذیرش اعمال نیک می‌شود، نپذیرفتن ولایت خدا، رسول صلی‌الله علیه و آله و اهل‌بیت علیهم‌السلام است. گاهی سؤال می‌شود، برخی افراد، خدماتی شایسته به جامعه بشری انجام داده‌اند در حالی که مسلمان نیستند، آیا چنین کسانی اجر و مزد اخروی دارند؟ آیات و روایاتی که در این باره وجود دارد پاسخ این مسئله را به‌خوبی بیان می‌کند. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُم﴾؛‏ (10)  اى کسانی ایمان آورده‌اید! از خداوند فرمان‌برداری کنید و از پیامبر فرمان برید و کردارهایتان را تباه نکنید.
در تفسیر این آیه شریفه آمده است روزی رسول خدا صلی‌الله علیه و آله فرمودند: «هر کس سبحان‌الله بگوید، خداوند در برابر آن، یک درخت در بهشت برایش می‌کارد، هر کس الحمدالله بگوید، خداوند به ازاى آن، یک درخت در بهشت برایش می‌کارد، هر کس لا إله إلّااللَّه بگوید، خداوند به ازاى آن، یک درخت در بهشت برایش می‌کارد و هر کس الله‌اکبر بگوید، خداوند به ازاى آن، یک درخت در بهشت برایش می‌کارد»؛ شخصی عرض کرد: اى پیامبر خدا! درخت‌های ما در بهشت، فراوان‌اند! حضرت فرمودند: ﴿ نَعَمْ وَ لَکِنْ إِیَّاکُمْ أَنْ تُرْسِلُوا عَلَیْهَا نِیرَاناً فَتُحْرِقُوهَا وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ- یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ﴾؛ (11)‏ بله؛ امّا مواظب باشید که آتشى نفرستید و همه آن‌ها را بسوزانید؛ زیرا خداوند بلندمرتبه فرموده است که اى کسانى که ایمان آورده‌اید! از خدا و از پیامبر، فرمان برید و اعمالتان را از بین نبرید.
همچنین در حدیثی از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله آمده است: «وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً لَوْ أَنَّ رَجُلًا لَقِیَ اللَّهَ بِعَمَلِ سَبْعِینَ نَبِیّاً ثُمَّ لَمْ‏ یَأْتِ‏ بِوَلَایَهِ أُولِی‏ الْأَمْرِ مِنَّا أَهْلَ‏ الْبَیْتِ‏ مَا قَبِلَ‏ اللَّهُ‏ مِنْهُ‏ صَرْفاً وَ لَا عَدْلًا»؛ (12) قسم به خداوندی که مرا به‌حق به پیامبرى برانگیخته سوگند، اگر مردى با عمل، هفتاد پیامبر، خدا را دیدار کند اما ولایت اولى الامر از ما اهل‌بیت را نداشته باشد، خداوند هیچ توبه و فدیه و کار نیکى را از وى نخواهد پذیرفت.

4. ترک عمدی نماز
درباره آیه ﴿ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ﴾؛ امام صادق علیه‌السلام سؤال شد، فرمودند: «... الَّذِی یَدَعُ الصَّلَاهَ مُتَعَمِّدا»؛ (13) یعنی یکی از عوامل حبط عمل، ترک عمدی نماز است.

5. منت گذاشتن
برخی افراد اعمال شایسته و نیک انجام می‌دهند اما با منت‌گذاری، آن را نابود می‌کنند قرآن کریم می‌فرماید: ﴿ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى﴾؛ (14)‏ ای کسانی که ایمان آورده‌اید! صدقات خود را با منت‌گذاری و آزار و اذیت دیگران باطل نکنید.
در تفسیر این آیه شریفه آمده است: «شخصی خدمت امام جواد علیه‌السلام رسید، بسیار شادمان و خوشحال بود زیرا آن روز انفاق و کمک فراوانی به مستمندان نموده بود، امام علیه‌السلام به ایشان فرمودند: 
«لَعَمْرِی‏ إِنَّکَ‏ حَقِیقٌ‏ بِأَنْ‏ تُسَرَّ-إِنْ لَمْ تَکُنْ أَحْبَطْتَهُ أَوْ لَمْ تُحْبِطْهُ فِیمَا بَعْدُ»؛ به جانم قسم همانا سزاوار و شایسته است که مسرور باشی به شرطی که آن را حبط نکرده باشی یا در آینده حبط نکنی! آن مرد پرسید چگونه آن را حبط کرده باشم در حالی که من از شیعیان خالص شما هستم، امام علیه‌السلام در پاسخ وی آیه شریفه ﴿ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى﴾؛ را تلاوت فرمودند. (15)

6. بی‌تابی نمودن در مصیبت
یکی از اموری که باعث نابودی و از بین رفتن ثواب عمل می‌شود، بی‌صبری و بی‌تابی نمودن هنگام مصیبت است. رسول خدا صلی‌الله علیه و آله فرمودند: «ضَرْبُ‏ الْمُسْلِمِ‏ یَدَهُ‏ عَلَى‏ فَخِذِهِ‏ عِنْدَ الْمُصِیبَهِ إِحْبَاطٌ لِأَجْرِهِ» (16)؛  زدن دست مسلمان بر رانش هنگام مصیبت، موجب حبط پاداش اوست. (17)

7. ریاکاری
« إِنَ‏ الْمُرَائِیَ‏ یُدْعَى‏ یَوْمَ‏ الْقِیَامَهِ بِأَرْبَعَهِ أَسْمَاءٍ یَا کَافِرُ یَا فَاجِرُ یَا غَادِرُ یَا خَاسِرُ حَبِطَ عَمَلُکَ وَ بَطَلَ أَجْرُکَ وَ لَا خَلَاقَ لَکَ الْیَوْمَ فَالْتَمِسْ أَجْرَکَ مِمَّنْ کُنْتَ تَعْمَلُ لَهُ»؛  روز قیامت، ریاکار با چهار اسم خوانده می‌شود: ای کافر! فاجر! غادر (حیله‌گر)! و خاسر (زیانکار)! و به او گفته می‌شود: عمل تو حبط ونابود شد وامروز بهره‌ای نخواهی داشت، پس پاداش خویش رااز کسی که برای اوانجام می‌دادی مطالبه کن.(18)

8. کبر
یکی از بزرگ‌ترین گناهان، کبر است. کبر یعنی کسی خود را از دیگران برتر و بالاتر بداند. تکبر ورزی باعث نابودی اعمال شیطان و رانده شدن او از درگاه الهی گردید امیر مؤمنان علیه‌السلام می‌فرماید: ﴿فَاعْتَبِرُوا بِمَا کَانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإِبْلِیسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِیدَ وَ کَانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّهَ آلَافِ سَنَهٍ لَا یُدْرَى‏ أَ مِنْ‏ سِنِی‏ الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الْآخِرَهِ عَنْ کِبْرِ سَاعَهٍ وَاحِدَه»؛ (19) پس ازآنچه خداوند نسبت به ابلیس انجام داد عبرت گیرید، زیرا اعمال فراوان و کوشش‌های مداوم او را با تکبّر از بین برد. او شش هزار سال خداوند را عبادت کرد که مشخص نیست از سال‌های دنیاست یا آخرت، امّا با ساعتى تکبّر همه را نابود کرد.

9. طمع
بر اساس روایات دینی، یکی دیگر از عوامل احباط عمل، طمع‌ورزی است رسول خدا صلی‌الله علیه و آله فرمودند: «الطَّمَعِ... مِفْتَاحُ کُلِّ مَعْصِیَهٍ وَ رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَهٍ وَ سَبَبُ‏ إِحْبَاطِ کُلِ‏ حَسَنَه»؛ (20) طمع‌ورزی، کلید هر گناهی و سرچشمه هر خطایی و سبب حبط و نابودی هر عمل نیکی است.

10. غیبت نمودن
غیبت گناهی بسیار بزرگ است که قرآن کریم آن را به خوردن گوشت برادر مرده خود تشبیه نموده است در روایتی از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله آمده است: «مَا النَّارُ فِی الْیُبْسِ‏ بِأَسْرَعَ‏ مِنْ‏ الْغِیبَهِ فِی‏ حَسَنَاتِ‏ الْعَبْدِ»؛ (21) غیبت در از بین بردن نیکی‌های بنده، سریع‌تر است از آتشی که هیزم خشک را می‌سوزاند.
در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است: «یُؤْتَى بِأَحَدٍ یَوْمَ الْقِیَامَهِ یُوقَفُ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ یُدْفَعُ إِلَیْهِ کِتَابُهُ فَلَا یَرَى حَسَنَاتِهِ فَیَقُولُ‏ إِلَهِی‏ لَیْسَ‏ هَذَا کِتَابِی‏ فَإِنِّی‏ لَا أَرَى فِیهَا طَاعَتِی فَیُقَالُ إِنَّ رَبَّکَ لَا یَضِلُ‏ وَ لا یَنْسى‏ ذَهَبَ عَمَلُکَ بِاغْتِیَابِ النَّاسِ ثُمَّ یُؤْتَى بِآخَرَ وَ یُدْفَعُ إِلَیْهِ کِتَابُهُ فَیَرَى فِیهِ طَاعَاتٍ کَثِیرَهً فَیَقُولُ إِلَهِی مَا هَذَا کِتَابِی فَإِنِّی مَا عَمِلْتُ هَذِهِ الطَّاعَاتِ فَیَقُولُ إِنَّ فُلَاناً اغْتَابَکَ فَدُفِعَتْ حَسَنَاتُهُ إِلَیْکَ»؛ (22) روز قیامت بنده‌ای را در پیشگاه حق‌ نگاه می‌دارند و نامه عملش به او داده می‌شود در حالی که حسنات خود را در آن نمی‌بیند، پس چنین می‌گوید: خداوندا این نامه عمل من نیست و حسنات خود را در آن نمی‌بینم! به او گفته می‌شود: همانا پروردگار تو نه گمراه است و نه فراموش‌کار، چراکه با غیبت کردن تو از مردم، عملت حبط و نابود شد؛ پس از آن، بنده دیگری می‌آورند و نامه عملش را به او می‌دهند و در آن طاعت‌های بسیاری می‌بیند، آنگاه می‌گوید: بارالها، این نامه عمل من نیست زیرا من این طاعات را انجام نداده‌ام! به او گفته می‌شود فلانی غیبت تو کرده، پس حسنات او به تو داده شد.

11. خصومت و دشمنی
خصومت و دشمنی، ریشه بسیاری از گناهان است یکی از آثار دشمنی، از بین رفتن اعمال شایسته و نیک است امام باقر علیه‌السلام فرمودند: «الْخُصُومَهُ تَمْحَقُ‏ الدِّینَ‏ وَ تُحْبِطُ الْعَمَلَ‏ وَ تُورِثُ الشَّکَّ»؛ خصومت و دشمنی، دین را از بین می‌برد، عمل را حبط می‌کند و باعث ایجاد شک می‌شود. (23)

12. بلند کردن صدا در حضور پیامبر صلی‌الله علیه و آله
یکی از کارهای ناپسند که باعث نابودی اعمال می‌گردد، بلند کردن صدا در حضور پیامبر صلی‌الله علیه و آله از روی عمد و به‌قصد توهین به آن حضرت است قرآن کریم دراین‌باره می‌فرماید: ﴿ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون»؛ (24)‏ ای کسانی که ایمان آورده‌اید! صدای خود را فراتر از صدای پیامبر صلی‌الله علیه و آله نکنید و در برابر او بلند سخن مگویید (و داد و فریاد نزنید) آن‌گونه که بعضی از شما در برابر بعضی بلند صدا می‌کنند، مبادا اعمال شما نابود گردد درحالی‌که نمی‌دانید.
درباره تفسیر این آیه شریفه آمده است: «رسول خدا صلی‌الله علیه و آله نسبت به مسلمانان مهربان بود و رحمت و عطوفت داشت، بسیار تلاش می‌کرد که گناهان را از آن‌ها زایل سازد تا آنجا که به هر کس که ایشان را مورد خطاب قرار می‌داد، توجه می‌نمود و صدای خویش را فراتر از صدای آن گوینده قرار می‌داد تا  حبط اعمال شامل حالش نشود؛ روزی مردی اعرابی از پشت دیوار با صدایی بلند و آشکار پیامبر صلی‌الله علیه و آله را صدا زد و گفت، یا محمد! پیامبر صلی‌الله علیه و آله با صدایی فراتر از آن، او را جواب دادند چون ایشان می‌خواستند آن اعرابی با بلند صدازدن، گناه نکند و اعمالش حبط نشود». (25)

13. راضی نبودن به قضای الهی
آنچه خدای متعال برای انسان مقدر نموده و قطعی شده، بر انسان جاری می‌شود خواه به آن راضی باشد و خواه رضایت نداشته باشد، اما درصورتی‌که رضایت داشته باشد، پاداش نصیب او می‌شود و در صورت عدم رضایت، علاوه بر آنکه اجر و مزد خود را ضایع می‌کند، اعمال شایسته دیگری که انجام داده نیز از بین می‌برد امام صادق علیه‌السلام دراین‌باره می‌فرماید: «مَنْ رَضِیَ الْقَضَاءَ أَتَى عَلَیْهِ الْقَضَاءُ وَ هُوَ مَأْجُورٌ وَ مَنْ‏ سَخِطَ الْقَضَاءَ أَتَى‏ عَلَیْهِ‏ الْقَضَاءُ وَ أَحْبَطَ اللَّهُ أَجْرَهُ»؛ (26) هر کس به قضای الهی راضی باشد، قضا بر او جاری می‌شود در حالی که پاداش نصیب او می‌گردد و کسی که رضایت نداشته باشد، قضای الهی بر او جاری می‌شود درحالی‌که اجر و مزد او نابود می‌گردد.

14. احترام و تکریم شراب‌خوار
در روایتی از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله آمده است: «مَنْ سَلَّمَ‏ عَلَى‏ شَارِبِ‏ الْخَمْرِ أَوْ عَانَقَهُ‏ أَوْ صَافَحَهُ أَحْبَطَ اللَّهُ عَلَیْهِ عَمَلَهُ أَرْبَعِینَ سَنَهً»؛ (27) هر کسی به شارب خمر سلام کند یا با او معانقه و مصافحه نماید، خداوند عمل چهل سال او را حبط و نابود می‌کند.

نتیجه:
در جمع‌بندی باید گفت، حبط اعمال شایسته و نیک، علل متعددی دارد. شرک، قتل نفس، تهمت، بدعت، نفاق، حرام‌خواری، عدم پذیرش ولایت اهل‌بیت علیهم‌السلام، ترک عمدی نماز، منت گذاشتن، ریاکاری، کبر، طمع، غیبت نمودن، خصومت و دشمنی، احترام شراب‌خوار و راضی نبودن به قضای الهی، برخی از این امور است؛ بنابراین می‌توان آن‌ها را از بزرگ‌ترین گناهان معرفی نمود.

 

 

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره بقره، آیه 217.
2. سوره مائده، آیه 5.
3. سوره مائده، آیه 53.
4. سوره انعام، آیه 88.
5. سوره محمد، آیه 32.
6. سوره اعراف، آیه 147.
7. آیت‌الله مکارم شیرازی درباره اینکه چگونه شخصی که دارای این صفات ناپسند است می‌تواند عمل خالص داشته باشد، می‌فرماید: ظاهراً اشاره به اخلاص‌های مقطعی و موردی است مانند اینکه در یک‌لحظه همه زشتی‌ها را فراموش نموده و در راه خدا به فقیر و درمانده‌ای صدقه می‌دهد اما در مدت اندکی این اخلاص از بین رفته و جای خود را به شرک، نفاق بدعت و... می‌دهد. ر.ک: مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین علیه‌السلام، تهیه و تنظیم، جمعی از فضلا، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ اول، 1386، ج 6، ص 78.
8. شریف الرضی، محمد بن حسین‏، نهج‌البلاغه، محقق/مصحح، صالح، صبحی‏، قم، هجرت‏، چاپ اول، 1414 ق، خطبه 153.
9. ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسی، تنبیه الخواطر و نزهه النواظر المعروف به مجموعه ورام، قم، مکتبه الفقیه، چاپ اول، 1410 ق؛ ج 1، ص 61.
10. سوره محمد، آیه 33.
11. ابن‌بابویه، محمد بن على‏، امالی، تهران، کتابچى، چاپ ششم، 1376، ص 608.
12. مفید، محمد بن محمد، الأمالی، محقق/مصحح، استاد ولى، حسین و غفارى علی‌اکبر، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413، ص 115.

13. برقى، احمد بن محمد بن خالد، محاسن، محقق/مصحح، محدث، جلال‌الدین، قم، دارالکتب الإسلامیه، چاپ دوم، 1371 ق، ج 1، ص 79.
14. سوره بقره، آیه 264.
15. حسن بن على، امام یازدهم علیه‌السلام، التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه‌السلام، محقق/مصحح، مدرسه امام مهدى علیه‌السلام، قم، مدرسه الإمام المهدی عجل الله تعالى فرجه الشریف، چاپ اول، 1409 ق، ص 314.
16. کلینى، محمد بن یعقوب، کافی، محقق/مصحح، غفارى علی‌اکبر و آخوندى، محمد، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، 1407، ج 1، ص 224.
17. زدن دست بر ران، یکی از نشانه‌های بی‌صبری و بی‌تابی در مصیبت بوده است.
18. ابن‌بابویه، محمد بن على‏، معانی الأخبار، محقق/مصحح، غفارى، علی‌اکبر، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم‏، چاپ اول، 1403 ق، ص 341.
19. شریف الرضی، محمد بن حسین‏، نهج‌البلاغه، محقق/مصحح، صالح، صبحی‏، قم، هجرت‏، چاپ اول، 1414 ق، خطبه 192.
20. ابن فهد حلى، احمد بن محمد، عده الداعی و نجاح الساعی، ‏محقق/مصحح: موحدى قمى، احمد، چاپ اول، دارالکتب الإسلامی‏، 1407 ق، ص 313.
21. شهید ثانى، زین‌الدین بن على، کشف الریبه، دارالمرتضوی للنشر، چاپ سوم، 1390 ق، ص 27.
22. شعیری، محمد بن محمد، جامع الأخبار، نجف اشرف، مطبعه حیدریه، بی‌تا، چاپ اول، ص 147.
23. ابن‌بابویه، محمد بن على‏، توحید، محقق/مصحح، حسینى، هاشم‏، قم، جامعه مدرسین، چاپ اول، 1398 ق، ص 458.
24. سوره حجرات، آیه 2.
25. «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله علیه و آله بِهِمْ رَحِیماً، وَ عَلَیْهِمْ عَطُوفاً، وَ فِی إِزَالَهِ الْآثَامِ عَنْهُمْ مُجْتَهِداً حَتَّى إِنَّهُ کَانَ یَنْظُرُ إِلَى کُلِّ مَنْ یُخَاطِبُهُ، فَیَعْمَلُ‏ عَلَى أَنْ یَکُونَ صَوْتُهُ صلی‌الله علیه و آله مُرْتَفِعاً عَلَى صَوْتِهِ... .» حسن بن على، امام یازدهم علیه‌السلام، التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه‌السلام، محقق/مصحح، مدرسه امام مهدى علیه‌السلام، قم، مدرسه الإمام المهدی عجل الله تعالى فرجه الشریف، چاپ اول، 1409 ق، ص 477.
26. ابن‌بابویه، محمد بن على، خصال، محقق/مصحح، غفارى، علی‌اکبر، قم، جامعه مدرسین‏، چاپ اول، 1362 ش، ج 1، ص 23.
27. شعیری، محمد بن محمد، جامع الأخبار، نجف اشرف، مطبعه حیدریه، بی‌تا، چاپ اول، ص 152.

 

سوره مبارکه توبه، از سوره هایی است که آیات قابل توجهی از آن، مربوط به مشرکان ومنافقان و جهاد باآنان بوده و آیاتی در رابطه با توبه و مصادیقی از آن ذکر شده است.
علت نامگذاری سوره مبارکه «توبه»

پرسش:
علت نام‌گذاری سوره توبه چیست؟ آیا آیاتش درباره توبه است و موضوع توبه در این سوره بیشتر مطرح‌شده؟
 

پاسخ:

بسیاری از مفسران معتقدند که اسامى سوره‌ها مانند تعداد آیات هر سوره، «توقیفى» هستند و با صلاح‌دید شخص پیامبر صلی‌الله  علیه  و آله  نام-گذارى شده  است. بیشترِ سوره‌ها یک نام دارند و برخى دو یا چند نام. این نام‌گذاری‌ها، طبق شیوه عرب با کوچک‌ترین مناسبت انجام می‌گرفته  است. (1)

نام سوره توبه
نامیدن کل به جزء، یعنی نامیدن یک سوره به نام واژه‌ای که در آن ذکرشده و جزئی از محتوای سوره را به خود، ویژه ساخته است. علت نام‌گذاری سوره توبه کاربرد مکرر کلمه «توبه» با اشتقاقات مختلف آن (۱۲ بار) و احکام آن در این سوره ذکرشده  است؛ ﴿تُبْتُمْ﴾ (۲)، ﴿تَابُوا﴾ (۳)، ﴿یَتُوبُ﴾ (۴)، ﴿یَتُوبُوا﴾ (۵)، ﴿التَّائِبُونَ﴾ (۶)، ﴿تَابَ﴾ (۷)، ﴿لِیَتُوبُوا﴾ (۸)، ﴿التَّوَّابُ﴾. (9) هم‌چنین دو مصداق مهم از توبه پذیری خداوند، در این سوره است (۱۰) که در جنگ تبوک اتفاق افتاده   است.

داستان اول
مفسران گفته‌اند آیه 117 سوره توبه در غزوه «تبوک» و مشکلات طاقت فرسائى که به مسلمانان در این جنگ رسید، نازل‌شده  است. این مشکلات به‌قدری بود که گروهى تصمیم به بازگشت گرفتند، اما لطف و توفیق الهى شامل حالشان شد و همچنان پابرجا ماندند. ازجمله کسانى که آیه در مورد او نازل‌شده: «ابو خیثمه» است که از یاران پیامبر صلی‌الله  علیه  و آله بود، نه از منافقان، ولى براثر سستى، از حرکت به‌سوی میدان «تبوک» خوددارى کرد اما وقتی دید که در هوای گرم همسرانش برای او سایه  بان هائى مرتب و آب‌خنک و طعام خوبى فراهم ساخته‌اند، ناگهان به یاد پیشواى خود پیامبر صلی‌الله  علیه  و آله افتاده و  کلمه‌ای بر زبان جارى نکرد و به سمت رسول خدا صلی‌الله  علیه  و آله حرکت کرد تا به نزدیکى «تبوک» رسید.
مسلمانان به یکدیگر می‌گفتند: این سوارى است که از کنار جاده می‌گذرد، اما پیامبر  صلی‌الله  علیه  و آله فرمود: اى سوار! «ابو خیثمه» باشى بهتر است! هنگامی‌که نزدیک شد و مسلمانان او را شناختند گفتند: آرى، «ابو خیثمه» است. شتر خود را بر زمین خواباند، به پیامبر سلام گفت و ماجراى خویش را بازگو کرد، پیامبر  به او خوش‌آمد گفت و براى او دعا فرمود. (11)

داستان دوم
در مورد آیه 118 سوره توبه چنین نقل‌شده: سه نفر از مسلمانان به نام «کعب بن مالک»، «مراره بن ربیع» و «هلال بن امیه»، از شرکت در جنگ «تبوک» و حرکت همراه پیامبر صلی‌الله  علیه  و آله سرباز زدند، ولى این به خاطر آن نبود که جزء دار و دسته منافقان باشند؛ بلکه به خاطر سستى و تنبلى بود، چیزى نگذشت که پشیمان شدند. هنگامی‌که پیامبر صلی‌الله  علیه  و آله از میدان «تبوک» به «مدینه» بازگشت، خدمتش رسیدند و عذرخواهى کردند، اما پیامبر حتى یک جمله با آن‌ها سخن نگفت و به مسلمانان نیز دستور داد: احدى با آن‌ها سخن نگوید. آن‌ها در یک محاصره عجیب اجتماعى قرار گرفتند تا آنجا که حتى کودکان و زنان آنان نزد پیامبر  آمدند و اجازه خواستند از آن‌ها جدا شوند، پیامبر اجازه جدائى نداد، ولى دستور داد: به آن‌ها نزدیک نشوند.
فضاى «مدینه» با تمام وسعتش، چنان بر آن‌ها تنگ شد که مجبور شدند براى نجات از این خوارى و رسوایی بزرگ، شهر را ترک گویند و به قله کوه هاى اطراف «مدینه» پناه ببرند. بستگان آن‌ها غذا می‌آوردند، اما حتى یک کلمه با آن‌ها سخن نمی‌گفتند. شب و روز گریه می‌کردند و از خدا درخواست مغفرت داشتند. مدتى به این صورت گذشت و پیوسته انتظار می‌کشیدند توبه آن‌ها قبول شود، اما خبرى نبود.
در این هنگام «کعب» چنین گفت: خدا بر ما خشم گرفته و اهل و برادران ما نیز بر ما خشم گرفته‌اند، پس چرا ما بر یکدیگر خشم نمی‌گیریم؟ (باید از گناهکاری یکدیگر خشنود نباشیم) پس شبانه از هم جدا شدند و سوگند خوردند که باهم سخن نگویند تا بمیرند یا خدا توبه آنان را بپذیرد. شب سوم خداوند توبه آنان را پذیرفت و این آیه نازل شد: ﴿وَ عَلَى الثَّلاثَهِ الَّذِینَ خُلِّفُوا... ﴾ (۱۲)(۱۳) و در مجموع دوران استغفار آنان پنجاه روز به طول انجامید. (14)

نتیجه:
علت نام‌گذاری سوره توبه کاربرد مکرر کلمه «توبه» با اشتقاقات مختلف آن (۱۲ بار) و احکام آن در این سوره ذکرشده  است.
هم‌چنین دو مصداق مهم از توبه پذیری خداوند در این سوره است که در جنگ تبوک اتفاق افتاده   است. داستان اول درباره توبه «ابوخیثمه» و ملحق شدن به رسول خدا برای جهاد است و داستان دوم نیز درباره «کعب بن مالک»، «مراره بن ربیع» و «هلال بن امیه» است که برای جهاد نرفته  بودند و پس از بازگشت رسول خدا از جنگ، توبه کردند و پس از پنجاه روز استغفار، آیه پذیرش توبه آنان نازل شد.

 

 منابع برای مطالعه بیشتر:
1- مجلسی، محمدتقی، بحارالانوار، موسسه الوفاء، چاپ دوم،  1403 ق، ج 21، صص 218-220.
2- روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، مشهد، بنیاد 
پژوهش‌های اسلامى آستان قدس رضوى‏، چاپ اول، 1408ق، ج10، صص65-72.

پی‌نوشت‌ها:
1. ر. ک: البرهان فی علوم القرآن‏، الزرکشى، محمد بن عبدالله، دارالمعرفه، بیروت‏، 1410 هـ ق/ 1990 م، چاپ اوّل‏، ج 1، ص 366.
2. سوره توبه، آیه 3.
3. سوره توبه، آیه 5 و آیه 11.
4. سوره توبه، آیه 15 و آیه 27.
5. سوره توبه، آیه 74.
6. سوره توبه، آیه 112.
7. سوره توبه، آیه 117 دو بار و آیه 118.
8. سوره توبه، آیه 118.
9. پیشین.
10. محمد طاهر بن عاشور،التحریر و التنویر، تونس، الدار التونسیه للنشر، 1984م، ج۱۰، ص۹۵.
11. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، تحقیق سید طیب موسوی جزایری، قم، دارالکتاب، چاپ سوم، 1363ش، ج1، 296-297.
12. سوره توبه، آیه118.
13. قمی، پیشین.
14. روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، مشهد، بنیاد پژوهش‌های اسلامى آستان قدس رضوى‏، چاپ اول، 1408ق، ج10، ص۷۱.
 

گروهی عنوان می کنند که مالک زمین حرم های مطهر کربلا و اطراف آن قبیله بنی اسد از قبایل عرب است و از آنان غصب شده است. این نوشتار به بررسی این ادعا می پردازد.
ادعای قبیله بنی اسد بر مالکیت حرم های مطهر کربلا

پرسش:
آیا مالکیت بنی اسد بر حرم امام حسین علیه‌السلام و زمین‌های اطراف آن، ازنظر تاریخی درست است؟ آیا واقعاً امام حسین علیه‌السلام زمین کربلا را از بنی اسد خریده و به آنان بخشیده است؟
 

پاسخ:

بنی اسد گروهی از قبایل عرب، از فرزندان اسد بن خُزَیمه بن مدرکه هستند. این قبیله در سال ۱۹ هجری از منطقه  حجاز به عراق رفتند و در کوفه و غاضریه از نواحی کربلا سکونت یافتند. بنی اسد در سال ۳۶ هجری، به هنگام جنگ جمل، با امیرالمؤمنین علیه‌السلام بیعت کردند و در کنار ایشان جنگیدند. در واقعه  عاشورا نیز  برخی افراد سرشناس از این قوم مانند حبیب بن مُظاهِر، مسلم بن عَوسَجه، قیس بن مُسهِر و ... امام حسین علیه‌السلام را یاری کردند. در مقابل، در سپاه عمر سعد نیز نام افرادی از این قبیله دیده می‌شود که حرمله (قاتل طفل شیرخوار امام حسین) از همه مشهورتر است. با این حال، شهرت این قبیله به دفن پیکر شهدای واقعه عاشورا برمی گردد و همین امر سبب محبوبیت آنان نزد شیعیان گردید.
در جریان نهضت عاشورا، امام حسین علیه‌السلام از روز دوم محرم سال ۶۱ ه.ق وارد سرزمین کربلا شدند و تا روز عاشورا  به مدت هشت روز در آن سرزمین اقامت داشتند. طبق روایتی،  امام حسین علیه‌السلام در این مدت، قسمتی از زمین کربلا را که قبرشان در آن واقع‌شده، از بنی اسد به شصت هزار درهم خریداری کردند و به خود آنان واگذار کردند.

سند این گزارش:
قدمی‌ترین منبعی که این جریان را نقل کرده و در حال حاضر در دسترس قرار دارد، کتاب «الکشکول» نوشته  محمد بن عزالدین حسین معروف به‌ شیخ بهایی (متوفای ۱۰۳۱ ق) فقیه، محدث، حکیم و ریاضیدان شیعه عصر صفوی است. (1) پس از وی، لغت‌شناس بزرگ شیعه، شیخ فخرالدین طُرَیحى (متوفای 1087 ق)‏‏ نیز این روایت را در کتاب «مجمع-البحرین»  ذیل مدخل «کربلا» بدون هیچ سندی نقل کرده است. (2) بنابراین، قدیمی‌ترین سند موجود برای این حدیث، به اواخر قرن دهم یا اوایل قرن یازدهم برمی‌گردد. (3) شیخ بهایی این مطلب را از جدش و او از نسخه‌ای از کتاب الزیارات نوشته  مرحوم احمد بن داوود قمی که به خط سید رضی الدین علی بن طاووس بوده، نقل کرده است. (4) بنابراین منبع اصلی این روایت، کتاب الزیارات است که در حال حاضر، نسخه  اصلی آن در دسترس ما قرار ندارد و شاید همانی باشد که با عناوینی چون «الزیارات و الفضائل» و یا «المزار ابن داوود» معرفی‌شده است. (5) به هر حال ما نمی‌دانیم احمد بن داود با چه سندی این مطلب را نقل کرده است.

محتوای روایت:
بر اساس نقل شیخ بهایی از کتاب الزیارات، وقتی امام حسین علیه‌السلام وارد کربلا شد، نواحی اطراف کربلا از نینوا  و غاضریه را به شصت هزار درهم خریداری کرد و آن‌ها را به همان ها صدقه داد؛ مشروط بر اینکه زائران را به قبرش هدایت کنند و تا سه روز از آنان پذیرایی کنند. (6) 
شیخ بهایی همچنین روایت دیگری را از امام صادق علیه‌السلام آورده: 
«حرمی که امام حسین علیه‌السلام خریداری کرده، چهار میل در چهار میل است؛ این مقدار بر فرزندان او و دوستانش حلال و بر مخالفینش حرام است و در این سرزمین برکت است». (7)
شایان ذکر است که هر میل حدود 1600 متر است و روایتی که محدوده  حائر حسینی، یا استفاده از تربت حسینی را در محدوده  4 میل ذکر کرده‌اند؛ می‌تواند مؤید گزارش مذکور باشد. در روایتی ابوحمزه ثمالى به امام صادق علیه‌السلام می گوید: «فدایت شوم! می‌بینم اصحابمان را که تربت حائر را براى استشفاء اخذ مى‏کنند. آیا اینکه می‌گویند در این تربت شفاء هست، درست است؟» امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «استشفاء می‌جویند به تربتى که از قبر تا رأس چهار میلى قرارگرفته و از آن شفاء حاصل مى‏شود». (8)

بررسی روایت:
این بحث، جنبه‌های کلامی و اعتقادی هم دارد که در جای خود باید به آن‏ها پرداخت. در حد اشاره می‌توان گفت ‏که اگر امام حسین علیه‌السلام زمین کربلا را به‌عنوان مدفن خود خریده باشد، نشانه این است که آن حضرت یقین داشته در همین‌جا به شهادت می‌رسد و در همین‌جا نیز به خاک سپرده خواهد شد. به تعبیر دیگر، آن حضرت علم تفصیلی به شهادت خویش و زمان و مکان آن داشته است. این مطلب، با نظریه شهادت‌طلبی امام نیز کاملاً سازگار است؛ اما اگر علم امام علیه‌السلام را علم اجمالی بدانیم و یا بگوییم آن حضرت اساساً از سرنوشت خویش آگاه نبوده است، چنین فرضی که امام علیه‌السلام در آن شرایط زمینی خریداری کند، وجهی ندارد؛ زیرا امام علیه‌السلام می‌کوشید از مسیرهایی خود را به کوفه برساند و جبراً در چنین مکانی متوقف شد، نه با خواست و اراده خودش.

مالکیت بنی اسد:
در صورت پذیرش سند و محتوای روایت مذکور، باز نمی‌توان مالکیت بنی اسد بر حرم امام حسین علیه‌السلام را اثبات کرد؛ چراکه:

اولاً: تعبیر «صدقه» در این‌گونه موارد، به معنای هر مالی است که در راه خدا صرف دیگری شده و شامل مصادیقی چون زکات و نذورات و موقوفات هم می شود. (9) با این حال بر فرضی هم که این زمین هبه یا وقف خاص برای بنی اسد باشد، باز چون بنی اسد به‌شرط عمل نکردند، این سرزمین تبدیل  به وقف عام شده است. چنانکه شیخ بهایی به نقل از همان کتاب «الزیارت» به وفا نکردن بنی اسد نسبت به شرطی که امام حسین علیه‌السلام با آنان گذاشته بود، تصریح کرده است. (10) درنتیجه، به دلیل عدم وفای به‌شرط، هیچ حقی نسبت به امور حرم امام حسین علیه‌السلام ندارند.

ثانیاً: این روایت از جهت فقهی نیز قابل تأمّل است؛ زیرا خرید زمین کربلا توسط امام حسین علیه‌السلام، مترتّب بر این است که بنی اسد مالک آن بوده باشند؛ چراکه بر اساس فقه اسلامی، بیابان مالک مشخصی ندارد، مگر به حیازت (11) و حال آنکه هیچ قرینه و شاهدی دال بر حیازت بنی اسد وجود ندارد. به‌علاوه، گستردگی زمین مورد بحث (چهار میل در چهار میل) که بیش از چهار هزار هکتار (چهل کیلومترمربع) را شامل می‌شود، مؤیّد این است که خرید زمین به معنای متعارف آن مطرح نبوده و الا باید حدود زمین مشخص می‌شد. پس اگر اصل این گزارش را بپذیریم، بازهم خرید به معنای رایج نیست؛ بلکه احتمالاً به معنای جلب رضایت آنان برای زیارت مردم است. توضیح این‏که از قدیم چنین بوده و هنوز هم هست که عشایر و قبایل بیابان‌گرد، محدوده‌ای را قُرُق خود برای چرای دام می‌دانند و اجازه نمی‌دهند عشایر دیگر ازآنجا برای چراندن استفاده کنند. مالک به معنای متعارف نیستند؛ بلکه فلان محدوده را حق فلان ایل می‌دانند. در میان قبایل عرب نیز این سنّت وجود داشته و گاهی هم بر سر آن دعوا می‌کردند و چه‌بسا جنگی خونین به راه می‌افتاد؛ مانند نبرد خونین بسوس میان بنی بکر و بنی تَغلِب که چهل سال طول کشید. نزاع ازآنجا شروع شد که شتر زنی از بنی بکر به نام بسوس، وارد مرتع قرُق شده رئیس قبیله بنی تغلب شد. بنی تغلب آن شتر را کشتند و آتش جنگ شعله‌ور شد! (12) پس شاید امام حسین علیه‌السلام که می‌دانسته در آینده مردم به این سرزمین خواهند آمد و مردم غاضریه دیگر نمی‌توانند مانند گذشته در آنجا دامداری و تردد کنند، این حقّ را از آنان خریده تا رضایت آنان جلب شود.

ثالثاً برفرض که بنی اسد مالک این اراضی بوده‌اند و امام حسین علیه‌السلام آن را خریده و به بنی اسد در آن زمان بخشیده باشد و آن‏ها هم به‌شرط عمل کرده‌اند. از کجا معلوم که بعدها، همان گروه یا وارثان و نسل‌های بعدی‌شان این اراضی را نفروخته‌ باشند؟!  اگر نفروخته بودند، در دست مالکان جدید قرار نمی‌گرفت. پس طبق «قاعده ید»(13) مدعیان (شیوخ بنی اسد در روزگار کنونی) باید دلیل بیاورند که این اراضی غصباً در اختیار ذوالید یعنی مالکان جدید (تولیت عتبه حسینی و عتبه عباسی) و یا نسل‌های قبلی قرار گرفته و ظاهراً چنین چیزی قابل‌اثبات نیست.
 
نتیجه:
در مورد ماجرای خرید زمین کربلا توسط امام حسین علیه‌السلام و تملیک آن به بنی اسد، قدیمی‌ترین منبع در دسترس، به اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم برمی‌گردد. شیخ بهایی این خبر را به کتابی به نام «الزیارات» مستند کرده که در حال حاضر دسترس نیست و نمی‌دانیم با چه سندی آن را نقل کرده است؛ اما برفرض پذیرش سند روایت، گفته می شود که هرچند امام حسین علیه‌السلام زمین کربلا را از بنی اسد خرید، ولی آن را به‌صورت مشروط به آنان واگذار کرد و چون آنان به‌شرط عمل نکردند، حقّ خاصی نسبت به آن زمین ندارند. حتی اگر آنان به‌شرط هم عمل کرده باشند، چون قرن‌‏ها است این زمین‌‏ها ساکنان و متصرّفان دیگری دارد، مالکیت بنی اسد بر این زمین‌‏ها نیازمند دلیل است و بر طبق قاعده ید، مدّعیان باید دلیل بیاورند که در طی چهارده قرن گذشته، این زمین‌‏ها به‌صورت غصبی از مالکیت بنی اسد خارج‌شده است و نه از راه خریدوفروش و دیگر عقود شرعی.

 

 

پی‌نوشت‌ها:
1. شیخ بهایی، محمد بن عزالدین حسین،  الکشکول، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، 1983 ق، ج 1، ص 280.
2. طریحی، فخر الدین بن محمد،
مجمع البحرین، چاپ سوم، انتشارات مرتضوى، تهران، 1375 ش‏، ج‏5، ص 461.
3. ر ک: آقابزرگ طهرانی، الذریعه الی تصانیف الشیعه، بیروت، بی‌تا، ج ۲۰، ص ۲۲.
4. شیخ بهایی، الکشکول، ج 1، ص 280: «مما نقله جدی رحمه‌الله من خط السید الجلیل الطاهر ذی المناقب و المفاخر السید رضی الدین علی بن طاوس قدس اللّه روحه من الجزء الثامن او الثانی فی کتاب الزیارات لمحمد بن أحمد بن داود القمی...».
5. ابن طاووس، علی، اقبال الاعمال، تهران، ۱۳۹۰ ق، ص 567-568، آقابزرگ طهرانى، محمد محسن بن على، الذریعه إلى تصانیف الشیعه، انتشارات اسماعیلیان، قم، بی‌تا، ج 10، ص 142.‏
6. «اشترى النواحی التی فیها قبره من أهل نینوا و الغاضریه بستین الف درهم»؛ شیخ بهایی، الکشکول، ج 1، ص 280 و طریحی، مجمع البحرین، ج‏5، ص 461.
7. «حرم الحسین علیه‌السلام الذی اشتراه أربعه أمیال فی أربعه أمیال فهو حلال لولده و موالیه حرام على غیرهم ممن خالفهم»، شیخ بهایی، الکشکول، ج 1، ص 280.
8. ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزیارات، محقق و مصحح امینی، عبدالحسین، نجف، دارالمرتضویه، چاپ اول، ۱۳۵۶ ش، ص 280- 281.
9. «و الصدقه ما أعطى الغیر به تبرعا بقصد القربه غیر هدیه، فتدخل فیها الزکاه و المنذورات و الکفاره و أمثالها»، مجمع البحرین، ذیل ماده «صدق»، طریحی، مجمع البحرین، ج‏5، ص 200.
10. شیخ بهایی، الکشکول، ج 1، ص 280.
11. حیازت یعنی تصرّف و وضع ید در چیز مباحی به‌قصد تملّک آن. مثلاً گیاهان خودرو در بیابان، مالک مشخصی ندارند و استفاده از آن‏ها برای همه مباح است. حال اگر کسی مقداری از آن‏ها را بچیند، مالک آن مقدار می‌شود؛ چون به‌اصطلاح، آن مقدار را حیازت کرده است. در زمین‌‏های مباح هم کارهایی مانند شخم زدن، دیوارچینی و حفر چاه، از نشانه‌های حیازت شمرده می‌شود.
12. برای شرح ماجرا ر.ک: ابن اثیر، عزالدین علی بن محمد جزری، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر ـ دار بیروت، 1385 ھ.ق/1965 م، ج 1، ص 523 ـ 239.
13. قاعده ید عبارت است از اماره ملکیت یدی که در اختلاف‌‏‏ها، در تملیک و تملّک‌‏ها ایفای نقش می‌کند. مالی که در استیلای شخصی قرار دارد، تحت ید و مال او است و این تسلّط، اماره (نشانه) ی مالکیت او است که از آن به «ید» تعبیر می‌شود. ید مقتضی ملکیت است، مگر بیّنه و مانند آن با این قاعده تعارض کند؛ حسین زاده اصفهانی، احمدرضا، آشنایی با اصطلاحات فقها، قم، انتشارات دارالعلم، چاپ دوم، 1397 ھ.ش، ص 340 ـ 341، مدخل «405 _ ید قاعده».

صفحه‌ها