پرسش وپاسخ

اگرچه رؤیای صادقه داریم ولی هر خوابی معلوم نیست تعبیر داشته باشد. تنها برخی از خواب ها می‌تواند تعبیر داشته باشد که شناخت آن هم نیازمند شرایط و مقدمات خاصی است.
اعتبار خواب و رؤیا

پرسش:
من چهل شب متوالی، از سحر تا بعد از اذان صبح، به‌طور مداوم و مستمر، نماز شب و زیارت عاشورا خواندم. شب چهل و یکم درست در تایم سحر، در خواب بودم که صدایی خطاب به من گفت هیچ‌کدام از نماز شب‌ها و زیارت عاشوراهایی که در این چهل شب خواندی مورد قبول قرار نگرفته! اولاً خواستم ببینم آیا ممکن است چهل شب نماز شب و زیارت عاشورا مورد قبول واقع نشود؟ و ثانیاً آیا اساساً چنین خوابی حجیت دارد و درست است؟
 

پاسخ:
خواب دیدن و رؤیا یا کابوس در خواب حقیقتی است که بسیاری از افراد از فهم ماهیت و چگونگی آن عاجزند. خواب های انسان می‌تواند در اخلاق و زندگی انسان تأثیرگذار باشد و می‌تواند حامل پیام یا بدون هیچ پیامی باشد. خواب ها گاهی صادق است و گاهی کاذب است و در مفاهیم دینی در مورد خواب راست و صادق مطالبی وجود دارد. برای توضیح این مطلب و جواب سؤال شما لازم است به چند نکته به‌اختصار اشاره شود.

1. رؤیای صادقه یا خواب مطابق با واقع همان کشف و شهود است که در خواب روی می‌دهد. بر اساس احادیث، علاوه بر پیامبران و امامان، مؤمنان نیز می‌توانند رؤیای صادقه ببینند و این یکی از بشارت‌های خدا به مؤمنان در دنیا است. (1) رؤیای صادقه را به سه قسم تقسیم کرده‌اند؛
الف: خوابی که به تأویل و تعبیر نیاز ندارد؛ مانند خواب حضرت ابراهیم درباره ذبح اسماعیل؛
ب: خوابی که بخشی از آن نیاز به تعبیر دارد و بخشی دیگر نیاز ندارد؛ مثل خواب حضرت یوسف علیه‌السلام که در آن خورشید و ماه و ستارگان، نیازمند تعبیر بود؛ اما سجده آن‌ها تعبیری به‌جز خود سجده نداشت؛
ج: خوابی که به تعبیر کامل نیاز دارد، مانند خواب پادشاه مصر در زمان حضرت یوسف علیه‌السلام. در قرآن چند نمونه از رؤیاهای صادقه بیان شده است، ازجمله خواب پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله پیش از فتح مکه، مبنی بر اینکه او و یارانش وارد مکه می‌شوند و حج به‌جا می‌آورند. (2) تحقق این خواب وعده داده شده است. خواب پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله درباره شجره ملعونه از دیگر مصادیق رؤیای صادقه است. در این خواب، پیامبر صلی‌الله علیه و آله دید که چند میمون از منبر او بالا و پایین می‌روند. (3) پاکی نفس و ریاضت نفس را از عوامل دیدن رؤیای صادقه و گناه و پرخوری و عدم سلامت مزاج را از موانع آن دانسته‌اند. (4)

2. امام صادق علیه‌السلام فرمود: «رؤیا، بر سه قسم است: گاهی بشارتی از ناحیه خدا است. گاهی وسیله غم و اندوه از سوی شیطان است. گاه، مسائلی است که انسان در فکر خود (در روزها هنگام بیداری) می‌پروراند و آن‌ها را در خواب می‌بیند». (5)

3. بسیاری از انسان‏ها به دلیل دل‌مشغولی‌های دنیوی، از دیدن رؤیای رحمانی محروم‌اند و به همین جهت، همه یا بیش‌تر خواب هایی که می‏بینند، از دو قسم دیگر، خصوصاً دل‌مشغولی‌ها، نگرانی‌ها، میل‌ها و ترس های نفسانی است.

4. به دلیل ظرافت و پیچیدگی بالای خواب ها از یک‌سو و دشواری یافتن معبران واقعی و قوی از سوی دیگر، نباید خیلی روی آن‌ها حساس بود؛ بلکه باید نیروی خود را روی واقعیات زندگی متمرکز نمود.

5. بسیاری از خواب هایی که به‌ظاهر بد و نگران‌کننده‌اند، معنای خوبی دارند که معبران قوی آن را می‌فهمند؛ بنابراین، نباید نگران بود و باید این نوع خواب ها را حمل بر خیر کنیم.

6. توجه خود را بیش‌تر باید به نقاط مثبت و نورانی خواب معطوف کنید و اگر خوابی برایتان خیلی ناراحت‌کننده بود، صدقه بدهید و به زندگی و وظایف خود بپردازید.

7. خواب خود را برای دیگران تعریف نکنید؛ مگر به دلیل ضروری. خود نیز خواب خود را تعبیر به «خیر» کنید؛ زیرا تعبیر خواب، چه از ناحیه خود و چه از ناحیه دیگران،  در زندگی ما تأثیر می‌گذارد.

8. با توجه به مطالب بالا و چله ای که شما گرفتید و زمان سحر که وقت مقدسی است، خواب شما می‌تواند صادق باشد و پیام داشته باشد و می‌تواند پیام نداشته باشد؛ اما چگونه به این موضوع پی ببرید؟ یک بررسی وجدانی بکنید ببینید در نیت و اعمالی که انجام داده‌اید آیا غیر خدا هم بوده است یا نه؟ آیا برای خدا بوده یا برای خودنمایی و ریا؟ آیا بعد از این اعمال در طول روز با گناه و یا خطا آن‌ها را حبط و باطل کرده‌اید یا نه؟ اگر با قضاوت حاکم وجدان تان، بررسی کردید و دیدید که واقعاً خالصانه بوده و قصد ریا و سمعه و خودنمایی نبوده  و بعد از این اعمال نیز با منّت و اذیت و گناه و معصیت آن‌ها را باطل نکردید، می‌توانید بگویید خواب تان معتبر نبوده است؛ زیرا اساساً هیچ قرینه‌ای بر صحت و اعتبار خواب در بیداری و اعمالتان پیدا نکردید و از طرف دیگر خدای متعال بسیار کریم و بخشنده است و بخلی در ذات مقدسش را ندارد. او مثل برخی بندگان نیست که پاداش انسان‌های مؤمن و نیکوکار را ضایع کند. پس اگر خطایی در نیت و حین عمل و بعد از آن پیدا نکردید می‌توان با تکیه بر کَرَم و فضل خدا گفت این خواب اعتباری ندارد؛ اما اگر نشانه و قرینه‌ای بر باطل بودن این عبادت‌ها در بیداری پیدا کردید می‌تواند خواب نشانه و تلنگری برای شما باشد تا بیشتر مواظب اعمال تان باشید. در هر حال توصیه می‌کنیم صدقه بدهید و با عبادت و توسل  توکل به درگاه خدا، از او بخواهید تا اعمال تان را بپذیرد و امیدوار به فضل و رحمت الهی باشید.

نتیجه:
اگرچه رؤیای صادقه داریم، ولی هر خوابی معلوم نیست، تعبیر داشته باشد. تنها برخی از خواب ها می‌تواند تعبیر داشته باشد. یک بررسی وجدانی بکنید ببینید در نیت و اعمالی که انجام داده‌اید. اگر با قضاوت حاکم وجدانتان، بررسی کردید و دیدید که واقعاً خالصانه بوده و قصد ریا و سمعه و خودنمایی نبوده  و بعد از این اعمال نیز با منّت و اذیت و گناه و معصیت آن‌ها را باطل نکردید، می‌توانید بگویید خواب تان معتبر نبوده است؛ زیرا اساساً هیچ قرینه‌ای بر صحت و اعتبار خواب در بیداری و اعمال تان پیدا نکردید؛ اما اگر نشانه و قرینه‌ای بر باطل بودن این عبادت‌ها در بیداری پیدا کردید می‌تواند خواب نشانه و تلنگری برای شما باشد تا بیشتر مواظب اعمال تان باشید. در هر حال توصیه می‌کنیم صدقه بدهید و با عبادت و توسل  توکل به درگاه خدا، از او بخواهید تا اعمال تان را بپذیرد و امیدوار به فضل و رحمت الهی باشید.

منابع برای مطالعه بیشتر:
-مفهوم خواب و رؤیا از منظر قرآن، عرفان و فلسفه، حصارکی محمدرضا، فیروزی حسین.

پی‌نوشت‌ها:
1. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء‌ التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ ق، ج 58، ص 209-210.
2. سوره فتح، آیه 27.
3. سوره اسراء، آیه ۶۰.
4. مجلسی، پیشین،  ج 58، ص 209-210.
5. ثقه‌الاسلام کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه،  1365 ش، ج 8، ص 90.

بین کارفرما و کارگر یک رابطه کاری دوطرفه برقرار است. هریک از کارگر و کارفرما، اگر حقی بر طرف مقابل دارند طبیعتاَ وظایفی نیز نسبت به دیگری به عهده دارند.
وظایف کارگر نسبت به کارفرما

پرسش:
بر اساس روایات، کارگر نسبت به کارفرما چه وظایفی دارد؟
 

پاسخ:

در آموزه‌های اسلامی، موضوع کار دارای اهمیت فراوانی بوده و علاوه بر تشویق همگان به کار و فعالیت، در مورد ارتباط بین کارفرما و کارگر و همچنین حقوق این دو روایاتی وجود دارد. همان‌گونه که کارفرما در مقابل کارگر خود وظایفی دارد، کارگر نیز تعهداتی در مقابل صاحب‌کار خود دارد که در ادامه به برخی از آن‌ها اشاره خواهد شد:

1. اجرای دستورهای قانونی کارفرما
اولین موضوع مهم در مسئله کاری، اجرای دستورات کارفرما است. کارگر باید خواسته‌ی قانونی کارفرما را انجام داده و در مقابل آن مزد دریافت نماید؛ بنابراین، مزد کارگر در مقابل کاری است که موظف به انجام آن شده است و چنانچه دستورات را انجام ندهد، مستحق مزد نیست و اگر حقوقی نیز دریافت کند، استفاده از آن اشکال خواهد داشت. با این توضیحات مشخص می‌شود که از وظایف کارگر، انجام به‌موقع و دقیق وظایف و اطاعت‌پذیری و انجام به‌موقع اوامر کارفرما است. البته در مقابل، کارفرما نیز باید دقت کند که دستوراتش قانونی و شرعی باشد. در حدیثی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام چنین بیان‌شده است: «امْحَضْ أَخَاکَ النَّصِیحَهَ وَ سَاعِدْهُ عَلَى کُلِّ حَالٍ مَا لَمْ یَحْمِلْکَ عَلَى مَعْصِیَهِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل»‏. (1) برادران دینى خود را پند و اندرز بده و آن‏ها را در هر حال مساعدت و دستگیرى کن تا آنگاه‌که تو را به نافرمانى خداوند متعال وادار نکنند.
همچنین کارفرما باید مراقب باشد تا دستوراتش بیش از توان کارگران نباشد. در روایتی دیگر از امیرالمؤمنین علیه‌السلام در این باره آمده است: «إذا أرَدتَ أن تُطاعَ فَاسألْ ما یُستَطاعُ». هرگاه خواهى که دستور تو اطاعت شود، آنچه را که در استطاعت و توان است درخواست کن.

2. کوتاهی نکردن در انجام وظایف
از اصولی که کارگر وظیفه دارد به آن پایبند باشد، کم‌کاری نکردن و انجام کامل کار است. کارگری که در غیاب صاحب‌کارش از کار دست می‌کشد و وقتش را صرف فعالیتی دیگر می‌کند و یا در کار خود کم گذاشته و آن را به‌صورت کامل انجام نمی‌دهد، عملی ناپسند را مرتکب می‌شود. در احادیث در مورد کم‌کاری روایاتی بیان شده است. 
امیرالمؤمنین علیه‌السلام دراین‌باره فرموده‌اند: « اِحذَرُوا التَّفریطَ فإنّهُ یُوجِبُ المَلامَهَ». (3)  از کوتاهى کردن بپرهیزید که آن موجب سرزنش است. انسان در هیچ کار خود، چه دنیوی و چه اخروی نباید کم‌کاری داشته باشد. کم‌کاری در امور اخروی باعث سبک شدن کفه اعمال و مستحق عذاب شدن می‌شود و کم‌کاری در امور دنیوی نیز ضمان را در پی خواهد داشت. این امام بزرگوار در حدیثی دیگر فرموده‌اند: «ثَمَرهُ التَّفریطِ النَّدامَهُ و ثَمَرهُ الحَزمِ السَّلامَهُ». (4)  نتیجه کوتاهى در کار، پشیمانى است و نتیجه دوراندیشی، سالم ماندن. 
علاوه بر این، مطابق احادیث، کسی که در کارهای محول شده به او کوتاهی می‌کند، به دردسر می‌افتد، (5) و حسرت و افسوس را برایش در پی خواهد داشت. (6) بنابراین کسی که در کار خود کم می‌گذارد، دیر یا زود دچار این تبعات می‌شود و به خاطر این خطای خود به دردسر افتاده، حتی شاید از کارش اخراج شده و سرزنش دیگران را در پی داشته باشد. علاوه بر این نسبت به کم‌کاری خود ضامن است و چنانچه حق کارفرمای خود را جبران نکند، در قیامت نیز شامل غضب الهی خواهد شد. علاوه بر این، کارگر باید تخصص انجام کار را نیز داشته باشد مگر نه موجب تضییع کار می‌شود. امام صادق علیه‌السلام در این موضوع فرموده‌اند: «کُلُّ ذِی صِنَاعَهٍ مُضْطَرٌّ إِلَى ثَلَاثِ خِلَالٍ یَجْتَلِبُ بِهَا الْمَکْسَبَ وَ هُوَ أَنْ یَکُونَ حَاذِقاً بِعَمَلِهِ مُؤَدِّیاً لِلْأَمَانَهِ فِیهِ مُسْتَمِیلًا لِمَنِ اسْتَعْمَلَه»‏.  (7) هر صاحب حرفه‌ای برای پیشرفت کار خود به سه خصلت نیاز دارد: در کارش استاد باشد، رعایت امانت را در کار بنماید و نظر کارفرما را جلب کند.
همچنین کارگر باید در کار خود با دقت عمل کرده و پشتکار داشته باشد. در حدیثی از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله چنین بیان‌شده است: «إنَّ اللّهَ تَعالى یُحِبُّ مِنَ العامِلِ إذا عَمِلَ أن یُحسِن». (8) به‌درستی خداوند متعال دوست می‌دارد از کارگر کاری را که انجام می‌دهد آن را خوب و به حالت نیکو انجام دهد. در ادامه برخی مصادیق کم‌کاری بیان می‌شود:
1. سهل‌انگاری در انجام وظایف و کم‌کاری در دستورات محوله.
2. دیر سرکار آمدن و زود رفتن از محل کار.
3. انجام کارهای شخصی در اوقات و ساعات کار.
4. تنبلی به‌جای سخت‌کوشی و تلاش نکردن در محیط کار.

3. مراعات امانت در کار
وظیفه دیگر کارگر، دقت در کار و مراعات امانت در کار است. پایمال کردن و از بین بردن اموال کارفرماها از دیگر کارهای ناشایستی است که ازلحاظ اسلام گناه و منع شده و لذا کارگر باید نسبت به آن حساس باشد. امیرالمؤمنین علیه‌السلام در یکی از نامه‌های خود چنین فرموده‌اند: «إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَهٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَه». (9) همانا کارى که به عهده توست، طعمه‌ای برایت نیست، بلکه امانتى است بر گردنت. وقتی‌که به کارگر مالی را می‌سپارند، در واقع آن مال امانتی در اختیار اوست و باید به بهترین شکل از آن مراقبت و در مسیر صحیح و موردنظر کارفرما استفاده کند و خلاف این کار، درواقع خیانت‌درامانت است.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام در حدیث دیگر فرموده‌اند: «مَنِ اسْتَهَانَ بِالْأَمَانَهِ وَ رَتَعَ فِی الْخِیَانَهِ وَ لَمْ یُنَزِّهْ نَفْسَهُ وَ دِینَهُ عَنْهَا فَقَدْ أَحَلَّ بِنَفْسِهِ الذُّلَّ وَ الْخِزْیَ فِی الدُّنْیَا وَ هُوَ فِی الْآخِرَهِ أَذَلُّ وَ أَخْزَى وَ إِنَّ أَعْظَمَ الْخِیَانَهِ خِیَانَهُ الْأُمَّهِ وَ أَفْظَعَ الْغِشِّ غِشُّ الْأَئِمَّه». (10) هر که امانت را سبک بشمارد و در آن خیانت روا دارد و جان و دین خود را از خیانت پاک ننماید، در این جهان درِ خوارى و رسوایى را به روى خویش بگشاید و به آخرت خوارتر و رسواتر درآید؛ و بزرگ‌ترین خیانت، خیانت به مسلمانان است و زشت‏ترین دغل‌کاری، دغل‌کاری با زمامداران است.
در آموزه‌های دینی، امانت‌داری از پایه‌های ایمان شمرده شده است (11) و به همین جهت است که پیامبر صلی‌الله علیه و آله؛ فرد خائن را از پیروان خود نمی‌دانند (12) و حتی در حدیثی از ایشان، خائن در خیل مسلمانان به‌حساب نمی‌آید. (13) در آموزه‌های دینی، خیانت با برادری قابل‌جمع نیست (14) و مطابق روایتی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام، کسی که دست به چنین خیانتی می‌زند، مستحق آتش دوزخ نیز خواهد شد. (15) اما در مقابل، امانت‌داری از اموال کارفرما و دقت در نگهداری دارایی‌های او، اثرات مثبتی نیز دارد. مطابق احادیث، کسی که به این کار پایبند باشد، ایمان خود را به حد کمال رسانده (16) و محبوب الهی خواهد شد. (17) مطابق روایات، این کار موجب غنی و بی‌نیازی انسان می‌شود (18) و صداقت و دوستی را در پی خواهد داشت. (19) 
برای روشن شدن بهتر موضوع، در ادامه برخی از مصادیق خیانت‌درامانت بیان می‌شود:
1. اسراف و افراط‌وتفریط در به‌کارگیری اموال.
2. استفاده شخصی از امکانات و دارایی‌های کارفرما.
3. سهل‌انگاری در حفظ اموال کارفرما.

نتیجه:
در اسلام بین کارگر و کارفرما رابطه‌ای دوطرفه و دارای حقوق و وظایف مشخص است. مطابق آموزه‌های روایی، کارگر باید تابع کارفرمای خود بوده و دستورات قانونی و شرعی او را انجام دهد؛ بنابراین کارگر نمی‌تواند در انجام وظایف خود کوتاهی و سهل‌انگاری کند. همچنین از دیگر وظایف کارگر، مراعات امانت در کار است و باید نسبت به اموال و دارایی‌های کارفرمای خود دقت داشته و آن‌ها را تضییع ننماید.

 

پی‌نوشت‌ها:
1. ابن‌بابویه، محمد بن على‏، من لا یحضره الفقیه، محقق / مصحح: غفارى، علی‌اکبر، قم: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم‏، 1413 ق‏، ج‏4، ص 391، ح 5832.
2. آقا جمال خوانسارى، محمد بن حسین‏، شرح آقا جمال خوانسارى بر غررالحکم و درر الکلم، محقق / مصحح: حسینى ارموى محدث، جلال‌الدین، تهران: دانشگاه تهران‏، 1366 ش‏، ج‏3، ص 134، ح 4051.
3. همان، ج‏2، ص 271، ح 2580.
4. شریف الرضی، محمد بن حسین‏،
نهج¬البلاغه، محقق / مصحح: صالح، صبحی‏، قم: هجرت‏، 1414 ق ص 502، ح 183.
5. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، محقق / مصحح: غفارى علی‌اکبر و آخوندى، محمد، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1407 ق‏، ج‏1، ص 27، ح 29.
6. دیلمى، حسن بن محمد، أعلام الدین فی صفات المؤمنین، محقق / مصحح: مؤسسه آل البیت علیهم‌السلام، قم: مؤسسه آل البیت علیهم‌السلام، 1408 ق، ص 311.
7. ابن شعبه حرانى، حسن بن على‏، تحف العقول، محقق / مصحح: غفارى، علی‌اکبر، قم: جامعه مدرسین‏، 1363 ق‏، ص: 322.
8. الصفدی،  الوافی بالوفیات، تحقیق: احمد الأرناؤوط وترکی مصطفى،  قم: دار إحیاء التراث، ۲۰۰۰ م، ج ۲۴، ص ۲۷۴.
9. شریف الرضی، محمد بن حسین‏،
نهج¬البلاغه، همان، ص 366.
10. همان، ص 383.
11. ابن اشعث، محمد بن محمد، الجعفریات (الأشعثیات)، محقق / مصحح: ندارد، تهران: مکتبه النینوى الحدیثه، بی‌تا، ص 36.
12. طبرسى، على بن حسن‏، مشکاه الأنوار فی غرر الأخبار، محقق / مصحح: ندارد، نجف: المکتبه الحیدریه، 1385 ق، ص 52.
13. ابن‌بابویه، محمد بن على‏، الأمالی (للصدوق)، محقق / مصحح: ندارد، تهران: کتابچى‏، 1376 ش‏، ص 270، ح 5.
14. آقا جمال خوانسارى، محمد بن حسین‏، شرح آقا جمال خوانسارى بر غررالحکم و درر الکلم، همان، ج‏6، ص 372، ح 10583.
15. عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص 96، ح 2219.
16. آقا جمال خوانسارى، محمد بن حسین‏، شرح آقا جمال خوانسارى بر غررالحکم و درر الکلم، همان، ج‏5، ص 448، ح 9117.
17. ابن‌بابویه، محمد بن على‏، الأمالی (للصدوق)، همان، ص 295، ح 5.
18. حمیرى، عبدالله بن جعفر، قرب الإسناد (ط - الحدیثه)، محقق: 
مؤسسه آل البیت علیهم‌السلام، قم: مؤسسه آل البیت علیهم‌السلام، 1413 ق، ص 116، ح 408.
19. آقا جمال خوانسارى، محمد بن حسین‏، شرح آقا جمال خوانسارى بر غررالحکم و درر الکلم، همان، ج‏2، ص 7، ح 1582.

.

مسجد النبی صل الله علیه و آله و سلم دارای ستون های گوناگونی است که برخی از آن ها بواسطه مسئله ای خاص، نامگذاری شده اند. یکی از آن ستون ها ستون توبه می باشد.
شأن نزول آیه مربوط به ستون توبه

پرسش:
ستون توبه چیست؟ کدام آیه در قرآن به آن اشاره دارد؟ شأن نزول و علت نام‌گذاری آن چیست؟
 

پاسخ:
خلقت انسان به‌گونه‌ای است که همواره در معرض خطا و لغزش قرار دارد. ازاین‌رو خدای حکیم بر اساس رحمت واسعه‌ خود، برای جبران لغزش‌ها و کج‌روی‌های انسان دری به نام توبه را به روی او گشوده است که بتواند خطاهای گذشته را جبران و از کوره راه معصیت الهی به صراط مستقیم  اطاعت و بندگی خدای سبحان برگردد. بر همین اساس، «توبه» در قرآن کریم از جایگاه ویژه‌ای  برخوردار است و در اندیشه اسلامی به‌عنوان یک عمل مهم و مؤثر در طهارت و پاک‌سازی انسان تلقی می‌شود؛ بنابراین توبه راه جبران و وسیله‌ای امیدبخش است که انسان‌های بی‌شماری را از خطر سقوط در وادی یأس و ناامیدی و هلاکت نگه می‌دارد.

ستون توبه و علت نام‌گذاری آن
ستون توبه یکی از ستون‌های مشهور و دارای فضیلت مسجدالنبی است که چهارمین ستون از سمت منبر، دومین ستون از سمت قبر شریف پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سومین ستون از سمت قبله است (۱) که به خاطر ماجرای توبه یکی از اصحاب رسول خدا صلی‌الله علیه و آله به نام «بشیر بن عبدالمنذر انصاری» مشهور به «ابولبابه» این ستون را ستون توبه یا «استوانه ابولبابه» می‌گویند.(2)

شأن نزول آیه
در مورد شأن نزول آیه ۱۰۲ سوره مبارکه توبه که می‌فرماید: «و گروهى دیگر، به گناهان خود اعتراف کردند؛ و کار خوب و بد را به هم آمیختند؛ امید می‌رود که خداوند توبه آن‌ها را بپذیرد؛ به‌یقین، خداوند آمرزنده و مهربان است» روایاتى نقل‌شده که در بیشتر آن‌ها به نام «ابولبابه انصارى» برخورد می‌کنیم؛ طبق روایتى: او با دو یا چند نفر دیگر از یاران پیامبر از شرکت در جنگ «تبوک» خوددارى کردند و هنگامی‌که آیات قرآن در مذمت متخلفین را شنیدند بسیار ناراحت و پشیمان گشتند، خود را به ستون‌های مسجد پیامبر بستند. 
هنگامی‌که پیامبر از جنگ بازگشت و از حال آن‌ها خبر گرفت عرض کردند: آن‌ها سوگند یادکرده‌اند که خود را از ستون باز نکنند تا اینکه پیامبر آن‌ها را بازنماید. رسول خدا فرمود: من نیز سوگند یاد می‌کنم چنین کارى را نخواهم کرد، مگر اینکه خداوند به من اجازه دهد. آیه فوق نازل شد که خداوند توبه آن‌ها را پذیرفته و پیامبر آن‌ها را از ستون مسجد باز کرد. آن‌ها به شکرانه این موضوع، همه اموال خود را به پیامبر تقدیم داشتند و عرض کردند: این همان اموالى است که به خاطر دل‌بستگی به آن، ما از شرکت در جهاد خوددارى کرده‌ایم، همه این‌ها را از ما بپذیر و در راه خدا انفاق کن. پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: هنوز دستورى دراین‌باره بر من نازل نشده است. چیزى نگذشت که آیه بعد نازل شد و دستور داد: پیامبر قسمتى از اموال آن‌ها را برگیرد و مطابق بعضى از روایات یک‌سوم از اموال آن‌ها را پذیرفت.

در پاره‌ای دیگر از روایات می‌خوانیم: آیه فوق درباره «ابولبابه» و راجع به داستان «بنى قریظه» است. «بنى قریظه» گروهى از یهود بودند، با «ابولباله» مشورت کردند: آیا تسلیم حکم پیامبر بشوند یا نه؟ او گفت: اگر تسلیم شوید همه شما را سر می‌برند! سپس از این گفته خود پشیمان شد و توبه کرد و خود را به ستون مسجد بست تا آیه فوق نازل شد و خداوند توبه او را پذیرفت. (3)

نتیجه:
ستون توبه یکی از ستون‌های مشهور و دارای فضیلت مسجدالنبی است که به خاطر ماجرای توبه یکی از اصحاب رسول خدا صلی‌الله علیه و آله به نام «بشیر بن عبدالمنذر انصاری» مشهور به «ابولبابه» این ستون را ستون توبه و یا  «استوانه ابولبابه» می‌گویند. شأن نزول آیه ۱۰۲ سوره مبارکه توبه درباره این ماجرا است.

پی‌نوشت‌ها:
۱. عماره و توسعه المسجد النبوی الشریف عبر التاریخ، تألیف: ناجی بن محمدحسن عبدالقادر الأنصاری، نادی المدینه المنوره الادبی، ص ۷۰.
۲. ر.ک: جعفریان، رسول، آثار اسلامی مکه و مدینه، نشر مشعر، ص ۲۸۰.
۳. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج ۸، ص ۱۱۴؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع‌البیان، دارالمعرفه، بیروت - لبنان، ج ۵، ص 1۰۰.
 

شیعه، موضع اهل سنت در باب امامت و حواشی پیرامون آن را حق نمی داند، اما آنها را مسلمان دانسته و اکثریت را اهل نجات به حساب می آورد.

پرسش

در روایات وارد شده در منابع شیعه، اگر کسی منکر امامت باشد و ولایت امیرالمومنین علیه السلام را نداشته باشد، از بهشت محروم می شود و اساسا مسلمان نیست. اگر این چنین است، آیا اسماعیل هنیه مسلمان است و به بهشت می رود؟ اگر او و جریان او، مسلمان و بهشتی نیستند، چرا اینقدر از آنها حمایت می کنید و  در تشییع جنازه آنها شرکت می کنید و ...؟

مقدمه

شیعه و سنی دو جریان اصلی در جهان اسلام هستند که در اکثر عقاید و احکام اسلامی اشتراک‌نظر دارند اما به سبب اختلاف‌نظر در مفهوم و مصداق امامت، در برخی از عقاید و احکام نیز اختلاف یافته اند.[1]

در مواجهه با این اختلاف‌نظر، باید میان حقانیت و نجات، و همچنین میان اسلام و ایمان اعلایِ موردنظر شیعه، تمایز نهاد. تمایز نهادن میان این این موضوعات، از اهمیت زیادی برخوردار است؛ چرا که شیعه، موضع اهل سنت در باب امامت و حواشی پیرامون آن را حق نمی داند، اما آنها را مسلمان دانسته و اکثریت را اهل نجات به حساب می آورد.

با عنایت به این مقدمه، در ادامه در قالب چند نکته، به فرازهای مختلف پرسش، پاسخ داده می شود.

 

محوریت «امام» در مکتب تشیع

موضوع امامت و ولایت برای شیعیان از اهمیت زیادی برخوردار است چرا که در نظام معرفتی شیعه، امام محور دین پس از پیامبر صلی الله علیه و آله است و از عصمت و علم ویژه و مرجعیت دینی و سیاسی مردم برخوردار است. شیعیان، پیروی از امام حق و حبّ و علاقه و تولّی به ایشان را لازم می دانند.

شیعیان بر این باورند که اگر کسی به حقانیت امام منصوص و منصوب از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله معتقد باشد، اما از او روی برگرداند و با ایشان دشمنی بورزد، اساسا مسلمان نیست و اهل نجات نخواهد بود چرا که انکار امام حق و دشمنی با ایشان، در واقع به انکار نبوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله باز می گردد؛ چرا که نمی شود کسی واقعا پیامبر را قبول داشته باشد اما خواسته روشن او را انکار کند.

در این راستا، روایات بسیاری درباره کفر مخالفان وجود دارد که ناظر به این دسته از افراد است یعنی کسانی که امامت بدون فاصله امام علی علیه السلام (و همچنین، امامت سایر امامان) را می شناسند اما ایشان را انکار کرده و دشمنی می ورزند.

برای نمونه به این روایات بنگرید:

  • « امام، نشانه‏اى بین خدا و مردم است؛ هر کس او را بشناسد، مؤمن است و هر کس او را انکار نماید، کافر است.»[2]
  • « هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلى مرده است.»[3]
  • « دوستى با على، ایمان و دشمنی با او، کفر است».[4]
  • « هر کس علی را دوست بدارد، من (پیامبر صلی الله علیه و آله) را دوست می دارد و هر کسی با على دشمنى بورزد، با من دشمنى کرده است و هر کسی علی را آزار دهد، من را آزار داده است و و هر کس من را آزار دهد، خدا را آزرده است».[5]
  • « اى على! اگر بنده‏ اى همانند عبادت نوح در ميان قوم خود خدا را عبادت كند و به سنگينى كوه احد، طلا در راه خدا انفاق كند و آن قدر عمر وى طولانى شود كه هزار حج، پياده انجام دهد، سپس در بين صفا و مروه در حال مظلوميّت كشته شود و با اين همه اعمال، ولايت تو را نپذيرفته باشد، بوى بهشت را استشمام نمى‏ كند و راهى به آن نخواهد يافت.»[6]

 

دیدگاه تشیع درباره اهل سنت

اهل سنت اگرچه امامت بدون فاصله حضرت علی علیه السلام را نمی پذیرند، اما آنها نیز امامت (به معنای متولی جامعه اسلامی) را قبول دارند و حتی حضرت علی علیه السلام را امام و خلیفه چهارم محسوب می کنند و حب و علاقه به ایشان را لازم دانسته و دشمنی با اهل بیت علیهم السلام را جایز نمی دانند.

در منابع شیعی نیز آنچه از اهل بیت علیهم السلام نقل شده، گویای اسلام و نجات اکثریت قریب به اتفاق غیرشیعیان است؛ یعنی غیرشیعیان اگرچه در توصیف و تشخیص امام اشتباه کرده اند، اما مسلمان به حساب می آیند و نمی توان همه آنها را کافر یا جهنمی به حساب آورد.

در ادامه به چند نمونه از روایاتی که در این زمینه وارد شده، اشاره می شود:

  • «اشعث به امام علی علیه السلام عرض کرد: به خدا قسم اگر واقعیت در مسئله خلافت همانی باشد که میفرمایید، قطعا غیر از شما و شیعیانتان، امت اسلامی همگی هلاک شدند. امام فرمود: به خدا قسم در مسئله خلافت همانطور که گفتم حق با من است اما فقط این افراد از امت هلاک شده اند: ناصبی ها و کسانی که اهل دشمنی و انکار حق هستند. اما کسانی که به توحید و نبوت پیامبر اسلام اقرار کرده اند و ظلمی بر ما نکرده اند و با ما دشمنی نورزیده اند و در مسئله خلافت و جانشینی، شک کرده و ولایت ما را نشناختند، مسلمان و مستضعف محسوب می شوند و امید است که مشمول رحمت خدا باشند.»[7]
  • «امام علی علیه السلام فرمود: هر کسی که خدا را یگانه بداند و به رسول خدا ایمان بیاورد و ولایت ما و گمراهیِ دشمنان ما را نشناسد و ... او اهل نجات است و نه مومن و نه مشرک است و طبقه میانی بین این دو است. این گروه اکثریت هستند.»[8]
  • «از امام علی علیه السلام نقل شده که فرمود: بهشت هشت درب دارد؛ دربی که انبیاء و صدیقین از آن داخل بهشت می شوند؛ دربی که شهدا و صالحون از آن وارد بهشت می شوند؛ و پنج دربی که شیعیان و دوستداران ما از آن داخل بهشت می شوند ... و دربی که سایر مسلمانان از آن به بهشت وارد می شوند مسلمانانی که به یگانگی خدا شهادت داده و در قلبشان ذره ای بغض و دشمنی با اهل بیت وجود ندارد.»[9]
  • «در محضر امام باقر علیه السلام گفتم که مردم یا مومن هستند یا کافر و کسی میان این دو نیست؛ امام باقر علیه السلام فرمود پس درباره آیه قرآن « مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه براستى تحت فشار قرار گرفته‏اند(و حقيقتاً مستضعفند)؛ نه چاره‏اى دارند، و نه راهى(به ایمان و نجات از آن محيط آلوده) مى‏يابند»[10] چه می گویی؟ گفتم: آنها نیز یا مومن هستند یا کافر. امام فرمود: به خدا قسم چنین نیست. آنها نه مومن هستند و نه کافر... پس گفتم: آیا کسی جز کافر وارد آتش می شود؟ گفت: نه زراره. من آنچه را که خدا بخواهد، می‌گویم اما آنچه تو می گویی، خواست خدا نیست. »[11]
  • «از امام جعفر صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: ما هستيم كه خدا طاعت ما را واجب كرده است، به مردم روا نيست جز اينكه ما را بشناسند، در جهالت و نادانى به مقام ما معذور نيستند؛ هر كه ما را بشناسد مؤمن است و هر كه عمداً منكر مقام ما باشد كافر است؛ هر كه نسبت به ما بيطرف باشد، نه ما را به امامت بشناسد و نه مقام ما را انكار كند، گمراه است تا به راه حق برگردد و آنچه را خدا از حق طاعت ما واجب كرده است بفهمد و اگر در همان حال گمراهى خود بميرد، خدا با او هر چه خواهد عمل كند.»[12]

شیعیان مستند به روایات یادشده، اهل سنت را مسلمان می دانند و آنها را کافر یا جهنمی محسوب نمی کنند. شیعیان معتقدند که منظور از «کفر مخالفان» در برخی از روایات، یا فقط کفر کسانی است که با علم به حقانیت امام، با ایشان مخالفت کردند و دشمنی ورزیدند؛ یا منظور از کفر، کفر در برابر اسلام نیست بلکه کفر در برابر ایمانِ اعلای موردنظر شیعه است. منظور از «بهشتی نشدن افراد بی ولایت» نیز یا کسانی است که معاند و دشمن اهل بیت علیهم السلام هستند یا کسانی است که ولایت به معنای خلافت و جانشینی را حق امام علی علیه السلام و خاندان ایشان می دانند اما با این حال آن را تکذیب و انکار کردند. در هر صورت، کسی که علم به مقام امام نداشته و درباره نص و نصب دچار تردید شده و به همین جهت ایشان را امام اول نمی داند، کافر محسوب نمی شود، خصوصا اینکه ذره ای دشمنی به امام و اهل بیت علیهم السلام نداشته باشد. چنین شخصی اگرچه دارای نمونه اعلایِ ایمان نیست اما کافر یا جهنمی نیز محسوب نمی شود و امید است مشمول رحمت خدا باشد. تنها کسانی کافر و جهنمی محسوب می شوند که علی رغم شناخت حق، منکرش باشند؛ این انکار و تکذیب، چون به انکار و تکذیب نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله می انجامد و با لجاجت و دشمنی همراه است، سبب خروج از اسلام و ورود به گستره کفر و جهنم می شود.[13]

در هر صورت، اکثریت اهل سنت که عاشق و دلداده اهل بیت علیهم السلام هستند، اگرچه به حقیقت راه نیافته اند و تصویر درستی از جایگاه اهل بیت علیهم السلام ندارند، اما با این حال، اهل نجات هستند، چون آنها دشمن حق و اهل بیت علیهم السلام نیستند و فقط در کشف حقایق، به اشتباه افتاده اند. تنها کسانی از آنها اهل نجات نیستند که حقیقت را شناخته اما لجاجت ورزیده و سبب انحراف دیگران نیز شده اند.[14]

 

دیدگاه تشیع درباره مستضعفان جهان

لازم به ذکر است که این نگرش رحمانیِ شیعه، منحصر به اهل سنت نیست و حتی شامل غیرمسلمانان (مثلا مسیحیان) نیز می شود. توضیح مطلب اینکه، مکتب تشیع، در عینِ اعتقاد به نسخ ادیان و مکاتب ماقبل اسلام، با بهره‌گیری از ادله عقلی و نقلی، ملاک نجات را، تسلیم شدن در برابر حق می داند؛ به این بیان که خیلی ها اگر اکنون مسلمان نیستند و اسلام را حق نمی دانند، دشمن حق و حقیقت نیستند، بلکه به علل مختلف، از شناخت حق محروم مانده اند. این گروه اصطلاحا «جاهل قاصر» یا «مستضعف فکری» محسوب می شوند یعنی نسبت به حقیقت، جهل و ضعف عقیدتی دارند بی آنکه تقصیری داشته باشند. این گروه اگر به سایر منابع هدایت، مثل عقل، فطرت، وجدان و ... پایبند باشند و در زندگی بر مدار حق و حقیقت رفتار کنند، اهل نجات محسوب می شوند؛ اگرچه اینک مسلمان نیستند و به اسلام راه نیافته اند.

در این راستا، خداوند در قرآن کریم فرموده است: «مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه به‌راستى تحت فشار قرار گرفته‌اند(و حقيقتاً مستضعفند)؛ نه چاره‌اى دارند، و نه راهى مى‌يابند. ممكن است خداوند، آنها را مورد عفو قرار دهد؛ و خداوند، عفو كننده و آمرزنده است.»[15] در این آیه، مستضعف کسی است که راهی به سوی هدایت نداشته و مقصر نیست.[16]

در آیه دیگر خداوند می‌فرماید: «خداوند هیچ کس را، جز به اندازه توانایی اش، تکلیف نمی‏کند.»[17] بر اساس این آیه، کسی که به طور کلی از دین غافل یا به برخی از معارف دین حق جاهل است، اگر غفلت و جهلش به سبب کوتاهی یا سوء اختیار باشد، گناهکار و مسئول است؛ ولی اگر جهل و غفلتش به دلیل کوتاهی او نباشد، گناهکار نیست؛ چراکه علم و شناخت به تکلیف الهی، شرط اولیه «وُسع» است و چون جاهل قاصر و غافل، پس از به کار بستن تمام تلاش خویش، موفق به شناخت تکلیف که همان دین حق است نشدند، لذا عذابی هم متوجه آنان نیست.[18]

شهید مطهری نیز این ایده را بر اساس کلیدواژگان «تسلیم» و «فطرت» توضیح می دهد[19] و بر این باور است که اگر کسی دارای صفت «تسلیم» باشد و به عللی حقانیت دین اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او در این باره بی‌تقصیر باشد(جاهل قاصر) و به آنچه ندای فطرت (گرایش به حقیقت و فضیلت و ...) است متعهد باشد، هرگز خداوند او را معذب نمی‌سازد؛ او اهل نجات از دوزخ است.[20] بر این اساس، ایشان معتقد است که خیلی از مسیحیان و کشیشان اهل نجات هستند و بهشتی محسوب می شوند چرا که اهل ایمان، تقوا، خلوص و پاکی هستند و بی آنکه تقصیری هم داشته باشند، مسیحیت تحریف شده را حق می دانند. اما مسیحیانی که از انحراف مسیحیت مطلع هستند و آن را پنهان می کنند و به فساد و سوءاستفاده از مقام خود مشغولند، حسابشان جدا است و قطعا جهنمی محسوب می شوند. [21]

این دیدگاه شهید مطهری، ریشه در بیانات امام خمینی ره دارد. ایشان معتقد بود که خیلی ها جاهل قاصر هستند و دور از عالت خدا است که اینها جهنمی شوند.[22]

این نگرش رحمانیِ امام به مستضعفان جهان، محدود به جایگاه آنها در آخرت نبود بلکه ایشان در سپهر سیاسی و برقراری عدالت اجتماعی نیز به حمایت از مستضعفان جهان می پرداخت و نبرد اصلی در طول تاریخ، خصوصا عصر حاضر را نبرد میان مستضعفان و مستکبران می دانست و جبهه مستضعفان را محدود به مسلمانان نمی دانست:

«مستضعفین جهان، چه آنها که زیر سلطۀ امریکا و چه آنها که زیر سلطۀ سایر‏‎ ‎‏قدرتمندان هستند اگر بیدار نشوند و دستشان را به هم ندهند و قیام نکنند، سلطه های‏‎ ‎‏شیطانی رفع نخواهد شد. و همه باید کوشش کنیم که وحدت بین مستضعفان در هر‏‎ ‎‏مسلک و مذهبی که باشند، تحقق پیدا کند که اگر خدای ناخواسته، سستی پیدا شود، این‏‎ ‎‏دو قطب مستکبر شرق و غرب مانند سرطان همه را به هلاکت خواهند رساند. ما عازم‏‎ ‎‏هستیم که تمام سلطه ها را نابود سازیم، و شما هم کوشش کنید که ملتها را با حق همراه‏‎ ‎‏کنید. و آنچه مهم است این است که شما در مذهب خود و ما در مذهب خودمان اخلاص‏‎ ‎‏را حفظ و به خدای تبارک و تعالی اعتماد داشته باشیم تا عنایت او شامل حال ما باشد و ما‏‎ ‎‏را از تحت این سلطه ها خارج سازد.»[23]

 

نتیجه

با توجه به آنچه گذشت، روشن می شود که رویکرد مکتب تشیع به غیرشیعیان (خواه اهل سنت باشند خواه مسیحی و ...) کاملا عادلانه و رحمانی است؛ به این بیان که اگر کسی بی آن که مقصر باشد، به حقانیت اسلام و تشیع راه نیافت، اما تسلیم ندای فطرت شد و در چارچوب حقیقت و فضیلت زیست کرد، حتما مشمول رحمت خدا می شود و نباید او را جهنمی محسوب کرد.

این نگرش مثبت شیعیان به غیرشیعیان، محدود به وضعیت اخروی آنها نیست بلکه شیعه در دنیا و سپهر سیاسی نیز خود را موظف به حمایت از مستضعفان در برابر مستکبران می داند.

بر این اساس روشن می شود چرا شیعیان در ایران اسلامی، دوستدار مردم مسلمان و مظلوم فلسطین هستند و به حمایت از آنها می پردازند و حتی در تشییع جنازه شهیدان مقاومت (مثلا اسماعیل هنیه) مشارکت کرده و برای ایشان مغفرت و رحمت الهی در آخرت را آرزومندند. حمایت از مردم مظلوم فلسطین، نه تنها وظیفه اسلامی بلکه وظیفه انسانی است و کاملا در چارچوب مکتب اسلام و تشیع و گفتمان جمهوری اسلامی است.

کلمات کلیدی:

اهل سنت، کفر و ایمان، پلورالیسم نجات، عاقبت پیروان ادیان و مذاهب دیگر، مستضعفان فکری.

پی‌نوشت:

[1] . برای مطالعه بیشتر، رک: مغنیه، محمدجواد، الجوامع و الفوارق بین الشیعه و السنه، بیروت، موسسه عزالدین، 1414ق. 

[2] . « الإمامُ عَلَمٌ فِیما بَینَ اللّهِ‏ عز و جل وَ بَینَ خَلْقِه؛ فَمَنْ عَرَفَهُ کانَ مُؤمِناً، وَ مَنْ أَنْکرَهُ کانَ کافِراً»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء، 1403ق، ج 23، ص 88.

[3] . «مَنْ ماتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّه»؛ به عنوان نمونه: أحمد بن حنبل، أبو عبدالله، مسند احمد، تحقیق شعیب الأرنؤوط، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۲۱ق، ج28، ص88؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چ4، 1407ق، ج1، ص376 و 377.

[4] . «حُبُّ عَلیٍّ إیمانٌ، وَ بُغْضُهُ کُفْرٌ»؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 39، ص 194.

[5] . « من أحب عليا فقد أحبني ومن أبغض عليا فقد أبغضني، ومن آذى عليا فقد آذاني، ومن آذاني فقد آذى الله»؛ همان، ج 29، ص 644.

[6] . « عن النبي (ص) قال : يا علي لو أن عبدا عبدالله مثل ما قام نوح فقومه وكان له مثل احد ذهبا فأنفقه في سبيل الله ومد في عمره حتى حج ألف عام على قدميه ثم قتل بين الصفا والمروة مظلوما ثم لم يوالك يا علي لم يشم رائحة الجنة ولم يدخلها»؛ همان، ج 27، ص 194.

[7] . « فقال الأشعث : والله لئن كان الأمر كما تقول لقد هلكت الأمة غيرك وغير شيعتك! فقال [علی علیه السلام] : إن الحق والله معي يا ابن قيس كما أقول ، وما هلك من الأمة إلا الناصبين والمكاثرين والجاحدين والمعاندين ، فأما من تمسك بالتوحيد والإقرار بمحمد والإسلام ولم يخرج من الملة ، ولم يظاهر علينا الظلمة ، ولم ينصب لنا العداوة ، وشك في الخلافة ، ولم يعرف أهلها وولاتها ، ولم يعرف لنا ولاية ، ولم ينصب لنا عداوة ، فإن ذلك مسلم مستضعف يرجى له رحمة الله ويتخوف عليه ذنوبه»؛ همان، ج29، ص471 .

[8] . « من وحد الله وآمن برسول الله ولم يعرف ولايتنا ولا ضلالة عدونا ، ولم ينصب شيئا ولم يحرم ، وأخذ بجميع ما ليس بين المختلفين من الامة خلاف في أن الله أمر به أو نهى عنه فلم ينصب شيئا ولم يحلل ولم يحرم ولا يعلم ، ورد علم ما أشكل عليه إلى الله ، فهذا ناج وهذه الطبقة بين المؤمنين وبين المشركين هم أعظم الناس وجلهم ، وهم أصحاب الحساب والموازين ... »؛ همان، ج28، ص15.

[9] . «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: إِنَّ لِلْجَنَّةِ ثَمَانِيَةَ أَبْوَابٍ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ النَّبِيُّونَ وَ الصِّدِّيقُونَ وَ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ الشُّهَدَاءُ وَ الصَّالِحُونَ وَ خَمْسَةُ أَبْوَابٍ يَدْخُلُ مِنْهَا شِيعَتُنَا وَ مُحِبُّونَا ... وَ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ سَائِرُ الْمُسْلِمِينَ مِمَّنْ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ فِي قَلْبِهِ مِقْدَارُ ذَرَّةٍ مِنْ بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»؛ شیخ صدوق، خصال، قم، جامعه مدرسین، 1362ش، ج2، ص408.

[10] . سوره نساء، آیه 98: « إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً».

[11] . «لَا وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ لَيْسَ بِمُؤْمِنٍ وَ لَا كَافِرٍ قَالَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع ... قَالَ فَقَالَ مَا تَقُولُ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ- إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا إِلَى الْإِيمَانِ فَقُلْتُ مَا هُمْ إِلَّا مُؤْمِنِينَ أَوْ كَافِرِينَ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ وَ لَا كَافِرِينَ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيَّ فَقَالَ مَا تَقُولُ فِي أَصْحَابِ الْأَعْرَافِ فَقُلْتُ مَا هُمْ إِلَّا مُؤْمِنِينَ أَوْ كَافِرِينَ ... فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ وَ لَا كَافِرِينَ ... قُلْتُ فَهَلْ يَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا كَافِرٌ قَالَ فَقَالَ لَا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ يَا زُرَارَةُ إِنَّنِي أَقُولُ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ أَنْتَ لَا تَقُولُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَمَا إِنَّكَ إِنْ كَبِرْتَ رَجَعْتَ وَ تحَلَّلَتْ عَنْكَ عُقَدُكَ‌«؛ شیخ کلینی، الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1403ق، ج2، ص403.

[12] . «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ‌ نَحْنُ الَّذِينَ فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَنَا لَا يَسَعُ النَّاسَ إِلَّا مَعْرِفَتُنَا وَ لَا يُعْذَرُ النَّاسُ بِجَهَالَتِنَا مَنْ عَرَفَنَا كَانَ مُؤْمِناً- وَ مَنْ أَنْكَرَنَا كَانَ كَافِراً وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنَا وَ لَمْ يُنْكِرْنَا كَانَ ضَالًّا حَتَّى يَرْجِعَ إِلَى الْهُدَى الَّذِي افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْهِ مِنْ طَاعَتِنَا الْوَاجِبَةِ فَإِنْ يَمُتْ عَلَى ضَلَالَتِهِ يَفْعَلِ اللَّهُ بِهِ مَا يَشَاءُ»؛ همان، ج1، ص187.

[13] . خوئی، سیدابوالقاسم، موسوعه الامام الخوئی (التنقیح فی شرح العروه الوثقی)، مقرر میرزاعلی غروی تبریزی، قم، موسسه احیاء آثار الامام الخوئی، 1418ق، ج3، ص 78-80.

[14] . برای مطالعه بیشتر، رک: قدردان قراملکی، محمدحسن، اسلام اهل سنت: تحلیل ادله موافقان و منکران، سایت پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامی، تاریخ 05/08/1399. همچنین، رک: پهلوان، منصور و محمد قندی، شمول گرایی تعلیقی در نجات: بررسی جایگاه اعتقاد به امامت در رستگاری، دوفصلنامه امامت پژوهی، بهار و تابستان 1397، شماره 23.

[15] . سوره نساء، آیات 98-99: « إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً فَأُولئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً».

[16] . « و الروايات و إن كانت بحسب بادئ النظر مختلفة لكنها مع قطع النظر عن خصوصيات بياناتها بحسب خصوصيات مراتب الاستضعاف تتفق في مدلول واحد هو مقتضى إطلاق الآية على ما قدمناه، و هو أن الاستضعاف عدم الاهتداء إلى الحق من غير تقصير»؛ طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، قم، اسماعیلیان،1390ش، ج5، ص 60.

[17] . سوره بقره، آیه 286: « لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها».

[18] . طباطبایی، المیزان، ج5، ص 51-52.

[19] . برای مطالعه بیشتر، رک: اخگر، محمدعلی و علیرضا فارسی‌نژاد، نظریه مسلمانان گمنام با تطبیق اندیشه استاد مطهری با نظریه مسیحیان گمنام کارل رانر، مجله قبسات، تابستان 1396ش، شماره 84.

[20] . مطهری، مرتضی، حق و باطل، تهران، صدرا، 1381ش، ص 268.

[21] . مطهری، مرتضی، عدل الهی، تهران، صدرا، 1381ش، ص 10.

[22] . برای مطالعه بیشتر، رک: قدردان قراملکی، محمدحسن، پلورالیزم دینی از منظر امام خمینی (ره)، مجله معرفت، 1384ش، شماره 88.

[23] . امام خمینی، سید روح‌الله، استضعاف و استکبار از دیدگاه امام خمینی، تهران، عروج، 1386ش، ص151.

در روایات، برای تبیین ارتباط محسوسات مثل بدن با امور نامحسوس مثل روح، لاجرم از تمثیلاتی استفاده می کنند که هریک از آن ها بعدی از ابعاد این رابطه را بیان می کند.
رابطه روح با بدن

پرسش:
یکی از مشکلات باور به روح و نفس انسان، توضیح رابطه آن با بدن است. آیا می‌توان با مثال‌های قابل‌قبول این مطلب را شرح داد؟
 

پاسخ:
«تمثیل» به معنای مثل آوردن، تشبیه کردن چیزی به چیزی یا تصویر کردن آن است. (1) تمثیل، یکی از تأثیرگذارترین روش‌ها در انتقال معانی عمیق و تبیین امور معقول و فراحسی به‌حساب می‌آید؛ خصوصاً در تبیین معارف اسلامی (2) و مفاهیم نامحسوس، کاربرد شایانی داشته و فهم مطالب عمیق را برای مخاطبان آسان می‌کند.
رابطه روح و بدن، ازجمله موضوعاتی است که از طریق تمثیل می‌توان آن را تبیین کرد و به فهم درست از آن نزدیک شد. معصومان علیهم-السلام نیز به تمثیل‌های موجود در این زمینه توجه داشتند و برخی را پذیرفته و برخی را رد نموده‌اند. برای نمونه آنجایی که زندیقی، رابطه روح و بدن را به نور و چراغ تشبیه و تمثیل می‌کند، از جانب امام صادق علیه‌السلام مورد مخالفت قرار می‌گیرد؛ چراکه نور بعد از خاموشی چراغ از بین می‌رود و باقی نمی‌ماند در حالی که روح پس از جدایی از بدن، به زندگی خود ادامه می‌دهد. (3)
اما با این حال، در روایات از تمثیل‌های متنوع برای تبیین رابطه روح و بدن استفاده شده است که در ادامه در قالب نکاتی به برخی از آن‌ها اشاره می‌شود.

نکته اول: چند تمثیل درباره روح و بدن
در این فراز، به ذکر چند تمثیل درباره رابطه روح و بدن می‌پردازیم که معصومان علیهم‌السلام از آن‌ها استفاده کرده‌اند و در روایات ذکرشده‌اند.

معنی و لفظ
رابطه روح و بدن را می‌توان مانند رابطه معنی و لفظ دانست؛ چنانکه در روایتی از امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام به این تمثیل اشاره شده است (4) در حالی که معنا نه جزء لفظ و نه خارج از لفظ است، قوام لفظ به معنای آن بوده و بدون معنا، لفظ بدون کارکرد و مهمل می‌شود. روح نیز قوام بدن بوده و درحالی که روح نه جزء بدن و نه خارج از بدن است، بدن بدون روح جسد و مرده‌ای بیش نیست.

باد و مشک
در برخی روایات، رابطه روح و بدن، به ورود هوا در مشک تمثیل و تشبیه شده است. (5) همان‌طوری که ورود و خروج هوا به مشک، بر وزن آن چندان نمی‌افزاید و نمی‌کاهد و جای مشخصی ندارد، ورود و خروج روح بر بدن نیز همین‌گونه است و جای مشخصی ندارد.

گوهر در صندوق
از منظر برخی روایات، رابطه روح با بدن، مانند رابطه گوهری است که در درون صندوق قرار داشته و هنگامی‌که گوهر خارج گردد، دیگر به صندوق اعتنا نمی‌شود. (6) با خروج روح، بدن دیگر به کار گرفته نمی‌شود و روح در مسیر خود سیر می‌کند.

پارچه نازکِ محیط به بدن
طبق روایات، همان‌طوری که نفس با بدن آمیخته نمی‌شود، پوشش و پارچه نازک با بدن نیز چنین است. (7) نفس و بدن نسبت به همدیگر، مانند پارچه و پوششی هستند که نه با بدن ترکیب می‌شود و نه حلول و تداخلی با همدیگر پیدا می‌کنند؛ بلکه در عین اینکه پوشش، احاطه بر بدن دارد و همه آن را فرامی‌گیرد، ولی جزء و یا قسمتی از آن محسوب نمی‌گردد.

علم و عمل
یکی دیگر از تمثیل‌ها، تمثیل علم و عمل است که در روایات به آن اشاره شده است. (8) علم امری غیرمادی، معنوی و عمل امری عینی و مادی است. نفس نیز امری غیرمادی و بدن امری مادی و عینی است. همان‌طور که علم و عمل همراه یکدیگرند، نفس و بدن نیز اقتران و ملازم با یکدیگرند. همان‌گونه که علم بدون عمل سودی ندارد و عمل بدون علم نیز فایده ندارد، نفس و بدن نیز چنین هستند. نفس بدون بدن مفید و منشأ اثر نیست و کمالات آن شکوفا نمی‌شود و نیز بدن بدون نفس، موجود مرده و فاقد حرکت است که وجود آن فاقد اثر است. (9)

نکته دوم: تحلیل تمثیل‌ها
تشبیهات و تمثیل‌ها اگرچه ما را به فهم درست از موضوع نزدیک‌تر می‌سازند، اما گاهی ممکن است به سبب غفلت از وجه شباهت، ما را از فهم درست، دورتر نمایند. یافتن وجه شباهت و تطابق آن با موضوع، از اهمیت خاصی برخوردار است. هرکدام از تمثیل‌های یادشده نیز به وجه شباهت خاصی نظر داشتند. بااینکه وجه شباهت در هر یک از آن‌ها متفاوت بوده است اما همه یا اکثریت آن‌ها در وجوهی نیز مشترک بوده‌اند؛ مثلاً:
ـ وجود ثنویت و دوگانگی بین روح و بدن؛ به این صورت که انسان فقط روح و یا فقط بدن نیست؛ بلکه ترکیب ویژه و خاصی از آن دو است.
ـ در این تمثیل‌ها، نفس و روح انسان، مدبّر و مقوّم بدن دانسته شده و قوام بدن به نفس است.
ـ در بسیاری از آن‌ها نفس و روح انسان، به‌عنوان موجودی فرا محسوس و فرا مادی تعبیر می‌شود که با یک موجود محسوس و مادی که همان بدن است، ارتباط دارد.
ـ هرکدام از نفس و بدن، هویت مخصوص خود را داشته، بدون اینکه باهم امتزاج و یا ترکیب یابند.

نتیجه:
تمثیل و تشبیه، یکی از بهترین راه‌ها برای توضیح و تبیین  امور نامحسوس مثل رابطه روح و بدن است. به همین جهت، در روایات و منابع دینی، تمثیل‌های زیادی در این زمینه وارد شده است: معنی و لفظ، باد و مشک، گوهر و صندوق، پارچه نازکِ محیط به بدن، علم و عمل. بااینکه هر یک از این تمثیل‌ها، به بُعدی از ابعاد رابطه نفس و بدن اشاره دارند؛ ولی دلالت‌های مشترکی نیز میان آن‌ها وجود دارد؛ مانند دوگانگی نفس و بدن، قوام داشتن بدن به نفس، معرفی نفس به‌عنوان موجودی نامحسوس و هویت مخصوص برای هرکدام از نفس و بدن بدون ترکیب و امتزاج.

پی‌نوشت‌ها:
1. دهخدا، علی‌اکبر، لغتنامه دهخدا، تهران، روزنه،1373 ش، ذیل واژه تمثیل.
2. چنانکه قرآن نیز از تمثیل استفاده کرده است. مثلاً:  سوره حشر، آیه 21:  ﴿ ... وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾.
3. «قَالَ أَخْبِرْنِی عَنِ السِّرَاجِ إِذَا انْطَفَى أَیْنَ یَذْهَبُ نُورُهُ قَالَ علیه¬السلام یَذْهَبُ فَلَا یَعُود...»؛ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی اهل¬اللجاج، محقق محمدباقر خرسان، مشهد: نشر مرتضی، 1403 ق، ج 2، ص 349.
4. «الروح فی الجسد کالمعنی فی اللفظ»؛ قمی، عباس، سفینه¬البحار، قم؛ اسوه، 1414 ق، ج 3، ص 416.
5. «قَالَ الرُّوحُ بِمَنْزِلَهِ الرِّیحِ فِی الزِّق...»؛ طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج 2، ص 350.
6. «مَثَلُ رُوحِ الْمُؤْمِنِ وَ بَدَنِهِ کَجَوْهَرَهٍ فِی صُنْدُوق ...»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403 ق، ج 58، ص 40.
7. «إِنَّ الْأَرْوَاحَ لَا تُمَازِجُ الْبَدَنَ وَ لَا تُدَاخِلُهُ إِنَّمَا هُوَ کَالْکِلَلِ لِلْبَدَنِ مُحِیطَهٌ بِهِ»؛ صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، محقق محسن کوچه‌باغی، قم، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، 1404 ق، ج 1، ص 463.
8. «الْعِلْمُ وَ الْعَمَلُ قَرِینَانِ کَاقْتِرَانِ الرُّوحِ وَ الْجَسَدِ وَ لَا یُنْتَفَعُ بِأَحَدِهِمَا إِلَّا مَعَ الْآخَر...»؛ ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسی، مجموعه ورّام، قم، مکتبه فقیه، 1410 ق، ج 1، ص 82.
9. برای مطالعه بیشتر، رک: شه گلی، احمد، تمثیل‌های رابطه نفس با بدن در فلسفه و دین: تحلیل و تطبیق، فصلنامه الهیات تطبیقی، پاییز و زمستان 1400 ش، شماره 26. 
 

در یک مجموعه، نبود یا کم بودن گزارشات فساد، لزوما به معنای پاک بودن آن سیستم نیست بلکه می تواند دلیل آن، عدم انتشار حقایق و درگیر بودن خود مسئولین مجموعه باشد.
مقایسه فساد مالی در رژیم پهلوی و نظام جمهوری اسلامی

پرسش:
این چه حکومت اسلامی است که همه در حال اختلاس هستند، در حالی که در زمان شاه هیچ خبری از اختلاس نبود؟
         

پاسخ:
انقلاب اسلامی با شعار عدالت و اخلاق و مقابله با ظلم و ستم به پیروزی رسید. امروز باگذشت حدود 5 دهه از انقلاب اسلامی، شاهد افشای اختلاس های زیادی در جمهوری اسلامی هستیم. بسیاری از مردم می-پرسند، آیا این اختلاس‌ها شایسته نظام اسلامی است؟ آیا این اختلاس‌ها خلاف اصل اسلامیت نظام جمهوری اسلامی نیست؟ در پاسخ به این پرسش باید نسبت اختلاس در جمهوری اسلامی و رژیم پهلوی را بررسی کنیم و سپس نسبت اختلاس با نظام اسلامی مطلوب را تبیین کنیم.

1. وضعیت فساد در رژیم پهلوی
بسیاری از مردم تصور می‌کنند، در نظام سیاسی پهلوی، فساد مالی، اختلاس، دزدی و رشوه وجود نداشت. دلیل این ماجرا، بی اطلاعی از ساختار رژیم پهلوی نوع کارکرد آن است. باید توجه داشت که به‌طور کلی در نظام های استبدادی، ارزش ها بر اساس نگرش شخص دیکتاتور تعیین می‌شود. ازاین‌رو هر آنچه او بگوید خوب است و هر آنچه او بگوید بد است. در این‌گونه سیستم‌های سیاسی، اساس نظام ارزشی مستقلی از شخص پادشاه وجود ندارد تا بتوان عملکرد حکومت را بر مبنای آن ارزیابی کرد. به‌عنوان نمونه، هزینه های سرسام آور جشن های 2500 ساله، از نقطه نظر سیاسی و اقتصادی، خود یک اختلاس بزرگ از جیب ملت محسوب می شود، اما در نظام استبدادی پهلوی، این جشن‌ها نه‌تنها خلاف منافع مردم نیست، بلکه عین مصلحت آنان است؛ زیرا مصلحت شخص شاه، به‌مثابه مصلحت عموم مردم تعریف می شود. 
برای آنکه میزان فساد مالی در رژیم پهلوی را بفهمیم خوب است از سران آن آغاز کنیم. یرواند آبراهامیان استاد دانشگاه در آمریکا می نویسد رضاخان یک سرباز ساده بود که هیچ ملک و املاکی نداشت، در طی 16 سال حکومتش به بزرگ‌ترین زمین‌دار کل خاورمیانه تبدیل شد و ثروتش در زمان مرگ به بیش از 3 میلیون پوند می رسید. زمین‌هایی که در طی این 16 سال، تصاحب کرد بالغ‌بر 5 میلیون هکتار بود که از بهترین و مرغوب‌ترین زمین‌های منطقه شمال کشور محسوب می شد. (1) بیشتر این زمین‌ها بازور از مالکان آن‌ها گرفته‌شده بود. اگر یک سرباز ساده می-تواند طی 16 سال، 3 میلیون پوند ثروت ذخیره کند، بدون از آنکه اختلاس کند، رژیم پهلوی پاک است! 
«میلسپو» کارشناس آمریکایی که برای مدیریت امور مالی به ایران آمده بود، رژیم پهلوی را «محصول فساد و برای فساد» معرفی می کند. (2) آنچه بیان شد، از زبان کارشناسان خارجی است تا تصور نشود، پس از انقلاب درباره فساد پهلوی سندسازی شده است. شاه با ایران به‌گونه‌ای برخورد می‌کرد که گویی ملک شخصی اوست. خانواده خود او هر یک سهم خاصی داشتند، ملکه مادر از اموال غیرمنقول مثل زمین و ساختمان‌سازی نفع می‌برد و یک دفتر مهم هم داشت، برادر شاه، محمود رضا، بر روی بهره‌برداری از مواد معدنی مثل کبالت، بوکسیت و فیروزه تمرکز کرد. او سهام‌دار اصلی کمپانی معدن فیروزه، کمپانی صنعتی «شهاراند» و بسیاری دیگر از کمپانی‌ها بود، اشرف در امور بانکی، کارخانه کاغذسازی و کارخانه‌های بخت‌آزمایی و غیره مشغول شد.
اختلاس‌ها و خیانت‌های هیئت حاکمه ایران در این دوره به حدی زیاد و بی‌رویه بود که حتی موضوع کتاب‌ها و مقالاتی در خارج هم شده بود، معاملات دولتی در داخل و خارج به‌طور عمده با رشوه بود، اختلاس از دارایی‌های دولت، بسیار مرسوم بوده، مقامات درجه اول حکومت، همگی در خارج برای خود حساب‌های بانکی داشتند و دارایی غارت‌شده را به خارج منتقل می‌کردند، وام‌های بسیار کلانی به دلالان و وابستگان به رژیم داده می‌شد، خزانه مملکت همچون حساب شخصی شاه بود و به انحاء مختلف از آن برداشت می‌شد. (3) گاهی سؤال می شود که پس با این همه اختلاس در دوره پهلوی، چرا شاهد افشای این اختلاس ها نبودیم؟ پاسخ این سؤال در ابتدای همین بحث بیان شد. اختلاس در دوره پهلوی، سیستمی بود و در راستای جریان حاکم در کشور قرار داشت. اختلاس تنها زمانی افشا می‌شود که امر ناپسندی تلقی شود. اگر اختلاس به یک رویه بدل شود و کل نظام سیاسی از بالا تا پایین درگیر آن شوند، دیگر اختلاس ضد ارزش محسوب نمی‌شود تاکسی بخواهد با آن برخورد کرده و یا افشا نماید. اختلاس در دوره پهلوی افشا نمی‌شد، زیرا کل سیستم بر مبنای اختلاس ایجادشده بود و تمامی ارکان آن گرفتار فساد شده بودند.

2. مقایسه فساد در جمهوری اسلامی و رژیم پهلوی.
بررسی فساد در جمهوری اسلامی را نیز از سران آن آغاز می‌کنیم. امام خمینی یک مرجع تقلید شیعه بود که به‌صورت کاملاً ساده زندگی می‌کرد و این زندگی ساده، قبل و بعد از انقلاب اسلامی، هیچ تغییری نکرد. او نه برای خود ثروتی برداشت کرد، نه زمینی تصاحب نمود. زندگی ساده او، زبانزد خاص و عام است. درباره رهبر انقلاب نیز، مسئله به همین صورت است. به روایت دوست و دشمن، در معیشت رهبر معظم انقلاب و خانواده ایشان «یک نقطه سیاه و حتی خاکستری هم پیدا نمی‌شود». 
عطاءالله مهاجرانی که از منتقدان سرشناس جمهوری اسلامی و خارج‌نشین است، صریحاً به «پاک دستی و ساده زیستی» مقام معظم رهبری اذعان کرده است. (4) نظام جمهوری اسلامی در مبارزه با فساد، کارنامه قابل دفاعی دارد. از محاکمه غلامحسین کرباسچی شهردار تهران و مرتضی رفیق‌دوست رئیس کمیته انقلاب اسلامی تا محاکمه شهرام جزایری و کارکنان گمرک فرودگاه پیام و مهرآباد در دهه ۸۰ و محاکمه بابک زنجانی، پرونده مه‌آفرید خسروی معروف به فساد ۳ هزارمیلیاردی، پرونده اکبر طبری مدیرکل امور مالی و معاون اجرایی قوه قضائیه، پرونده فساد مالی محمدرضا رحیمی معاون اول رئیس‌جمهور دولت دهم، پرونده فساد مالی حسین فریدون برادر رئیس‌جمهوری سابق، پرونده فساد مالی حمید بقایی معاون اجرایی دولت دهم، پرونده فساد مالی مهدی جهانگیری برادر معاون اول دولت یازدهم و دوازدهم، پرونده فساد ولی-الله سیف رئیس سابق بانک مرکزی و سید احمد عراقچی معاون ارزی بانک مرکزی، پرونده فساد مالی مهدی هاشمی فرزند مرحوم هاشمی رفسنجانی، پرونده شبنم نعمت زاده فرزند وزیر صمت دولت یازدهم و پرونده فساد مالی سید محمود رضوی داماد وزیر سابق کار و رفاه اجتماعی در دهه ۹۰ تا پرونده‌های متعددی نظیر چای دبش و پرونده فرزندان معاون اول قوه قضائیه (5) در دو سال اخیر نشان می دهد که جمهوری اسلامی در مقابله و مبارزه با فساد، قاطع عمل می کند و حتی نسبت به فرزندان و وابستگان مسئولان ارشد نظام نیز سهل انگاری نمی کند. باید توجه داشت که عوامل مختلفی باعث ایجاد فساد در کشور ما می‌شود. ازجمله ساختار معیوب بروکراسی کشور، اقتصاد دولتی و وابستگی کشور به اقتصاد نفتی و عدم شفافیت ازجمله این عوامل است. 
عوامل فسادزای ساختار بروکراسی کشور شناسایی‌شده و در حال رفع است، اما باید بدانیم که اصلاحات ساختاری به زمان احتیاج دارد.

3. نسبت نظام سیاسی با فساد.
گاهی گفته می شود، نظام سیاسی در کشور ما، اسلامی است و اختلاس-های گسترده با نظام اسلامی نسبتی ندارد. در پاسخ به این پرسش باید گفت نظام سیاسی اسلامی، یک مفهوم نسبی است. قطعاً وضعیت عدالت و فساد ستیزی در جمهوری اسلامی، مطلوب نیست، اما وضعیت امروز کشور با دوران پهلوی قابل‌مقایسه نیست. افشای اختلاس در کشور ما توسط نظام حقوقی همین نظام سیاسی منتشر و انجام‌شده است. این نقطه قوت نظام سیاسی است که با فساد مبارزه می‌کند و رسماً اعلام می‌نماید.
 چرا نقطه قوت نظام سیاسی را تحت تأثیر رسانه‌های خارجی به نقطه‌ضعف آن بدل می‌کنیم؟ نظام سیاسی که بالاترین مقامات خود را به دادگاه می‌کشاند و از آنان مطالبه حقوق مردم را می‌نماید، مستحق تشویق و کمک مردم است نه مستحق ناسزاگویی. به نکته ای که درباره جریان فساد در دوران پهلوی اشاره شد برمی‌گردم. جریان فساد و اختلاس در زمان پهلوی، جریان اصلی نظام سیاسی بود و همین امر، موجب می‌شد که هیچ اختلاسی افشا نشود؛ اما این جریان در جمهوری اسلامی به‌عکس است. حرکت کلی نظام سیاسی بر مبنای عدالت و پاک دستی است. اصل نظام سیاسی بر این مبنا حرکت می‌کند. در اینجا، اختلاس برخلاف جریان اصلی و حرکت کلی نظام سیاسی است و ازاین‌رو، اختلاس افشا و با آن برخورد می‌شود. 
عدالت گستری و مبارزه با فساد از آرمان‌ها و اهداف انقلاب اسلامی است و در این مسیر حرکت می‌کند. اگر هزاران مورد اختلاس هم افشا شود، نباید نگران شد، زیرا نشان می‌دهد که بخش حقوقی کشور، کارش را درست انجام می‌دهد، اما عوامل فساد را باید در جای دیگری جستجو کرد. کشوری که در حال انجام پروژه‌ها و ابر پروژه‌های صنعتی و اقتصادی است، به‌صورت طبیعی دچار فساد مالی می‌شود. اگر هیچ اختلاسی افشا نشود باید ترسید. البته این به معنای سکوت در برابر فساد و عدم مطالبه گری نیست. باید هم مردم و هم نظام سیاسی در برابر پدیده فساد، حساس باشند، اما نباید روایت معاندان و مخالفان کشور را درباره فساد مالی در کشور پذیرفت و از حرکت عمومی نظام سیاسی در مقابله با فساد غافل شد.

نتیجه:
مقایسه فساد در رژیم پهلوی و نظام جمهوری اسلامی نشان می دهد که اساس نظام پهلوی از سران آن تا بدنه رژیم، مبتنی بر فساد بود و اختلاس و فساد مالی در راستای حرکت کلی رژیم پهلوی قرار داشت، ازاین‌رو شاهد افشای فساد در دوره حاکمیت پهلوی نبودیم، اما عمق فساد در سطوح و ساختار نظام سلطنتی ریشه داشت؛ اما در جمهوری اسلامی، حرکت کلی نظام سیاسی بر مبنای عدالت و مقابله با فساد است؛ بنابراین فساد مالی برخلاف جریان نظام سیاسی است و همین امر موجب می‌شود تا اختلاس افشاء شود. محاکمه بالاترین مسئولان سیاسی و وابستگان آنان به اتهام فساد مالی نشانه اراده جمهوری اسلامی در مقابله با فساد است و عملکرد قابل قبولی در این زمینه شاهد بوده‌ایم.

 

پی‌نوشت‌ها:
1. آبراهامیان، یرواند، تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، ص 139.
2. ر.ک: «مأموریت آمریکایی‌ها در ایران» و «آمریکایی‌ها در ایران». این کتاب‌ها، دو نوشته اصلی میلسپو درباره وضعیت اقتصادی ایران در دوره پهلوی و سطح گسترده فساد در این دوره است.
3. برای آشنایی بیشتر با فساد مالی در دوره پهلوی، ر.ک: مدنی، سید جلال‌الدین تاریخ سیاسی ایران، ج 2، ص 189 به بعد.
4.https://www.farsnews.ir/news/8912150384.
5. گروه حقوقی و قضایی خبرگزاری فارس 18 بهمن 1400.
 

طبق گزارشات تاریخی در منابع کهن، لشکر عمر سعد بعد از به شهادت رساندن امام حسین علیه السلام و یارانشان، به طرز وحشیانه ای خیمه ها را غارت کردند و جسارت نمودند.
مصائب کاروان اسرای کربلا

پرسش:
اینکه در روضه‌ها می‌گویند به حضرت زینب و دیگر اسیران سیلی زده‌اند، کتک زده‌اند، تازیانه زده‌اند، احیاناً مویشان را کشیده‌اند و... آیا واقعاً این حرف‌ها سند دارد یا برای شور، چنین می‌خوانند؟ اگر واقعاً این‌طور بوده، لطفاً منابع آن را ذکر کنید.
 

پاسخ:
از جمله مصائبی که در کربلا و کوفه و شام بر کاروان اسرای اهل‌بیت علیهم‌السلام وارد آمد، جسارت‌هایی بود که از جانب سربازان عمر بن سعد متوجه ایشان شد؛ از قبیل تازیانه زدن، غارت لباس‌ها و اموال و در مواردی کشتن برخی از آن‌ها. با این حال، در برخی منابع متأخّر، مطالبی مطرح‌شده است که در منابع کهن و دسته اول یافت نمی‌شود و به نظر می‌رسد بیشتر زبان حال‌هایی برای بیان عمق فاجعه و جسارت است.
اینک به برخی از مصائبی که در منابع معتبر آمده اشاره می‌کنیم:

1. غارت زیورآلات
بعد از آنکه دشمنان خدا، امام حسین علیه‌السلام را به شهادت رساندند، شمر بن ذی‌الجوشن به لشکریانش دستور داد با یورش به خیمه‌ها، هر آنچه هست، به غارت ببرند. آنان نیز چنین کردند که براثر این حملات، گوشواره ‌ام‌کلثوم را هم گرفته و گوشش را پاره کردند. (1) ابن جوزی می‌گوید: «... و دیگری زیورهای فاطمه بنت الحسین را غارت کرد». (2) در گزارشی دیگر، فردی از لشکر ابن سعد به دنبال فاطمه دختر امام حسین علیه‌السلام دوید و در حالی که گریه می‌کرد، خلخال از پای ایشان بیرون کشید. (3)

2. غارت لباس‌ها و چادرهای بانوان
از دیگر جسارت‌های یزیدیان نسبت به اسرای کربلا پس از حمله به خیمه‌ها، ربودن لباس‌های قیمتی و حتی چادرهای بانوان حرم بود. طبری در تاریخش می‌گوید: «... و مردم به‌سوی لباس‌های گران‌بها و شتران رفتند و آن‌ها را به یغما بردند ... آنان حتی برای ربودن لباس روپوش زنان، با آنان نیز درگیر می‌شدند». (4) شیخ مفید نیز از حمید بن مسلم نقل می‌کند: «به خدا قسم! دیدم که آنان با زنی از بانوان امام حسین علیه‌السلام درگیر می‌شدند و لباس را از رویش می‌کشیدند و آن را می‌ربودند». (5) نیز فاطمه بنت الحسین می‌گوید: «آن‌ها هر چه در خیمه‌ها به چشم می‌خورد، به تاراج بردند؛ حتی چادرهایی که با آن‌ها خود را پوشانده بودیم، از رویمان کشیدند و بردند». (6)

3. آتش زدن خیمه‌ها
قاتلان امام حسین علیه‌السلام نه تنها خیمه‌ها و همه اموال درون آن‌ها را غارت کردند، بلکه به این مقدار بسنده نکرده و همه را به آتش کشیدند. تا جایی که زنان و کودکان با پای‌برهنه و شیون‌کنان، از خیمه‌ها بیرون دویده و به اطراف فرار کردند. (7)

4. به قتل رساندن کودکی از اهل‌بیت
طبری از ابوهذیل سکونی نقل می‌کند که در روزگار خالد بن عبدالله، هانى بن ثبیت حضرمى را در حالی که پیر و فرتوت شده بود، دیدم که در انجمن حضرمیان نشسته بود و مى‏گفت: «ازجمله کسانى بودم که هنگام کشته شدن حسین حضور داشتند. به خدا، من ایستاده بودم و یکى از ده نفر بودم که همگى بر اسب بودیم. سواران جولان مى‏دادند و پس مى‏رفتند. در این وقت، پسرى از خاندان حسین از خیمه‏ها بیرون آمد و چوبى به دست داشت. شلوار و پیراهن به تن، وحشت‌زده بود و از راست و چپ مى‏نگریست. گویى دو مروارید را بر دو گوش وى دیدم که وقتى به یک‌سو مى‏نگریست درحرکت بود، ناگهان یکى به تاخت آمد و چون نزدیک وى شد، از اسب فرود آمد و پسر را بنشانید و او را با شمشیر درید». (8)

نتیجه:
از برآیند گزارش‌های تاریخی در منابع کهن، چنین برمی‌آید که لشکر عمر بن سعد پس از شهادت امام حسین علیه‌السلام، به طرز وحشیانه‌ای به‌سوی خیمه‌ها یورش برده و هر آنچه در خیمه‌ها بود، غارت کردند. خیمه‌ها را به آتش کشیدند و تا جایی پیش رفتند که برای ربودن گوشواره یکی از زنان اهل‌بیت، گوش او را دریدند و کودک خردسالی را به هنگام خروج از خیمه، بی‌رحمانه به قتل رساندند. قومی که این‌چنین برای به دست آوردن زیورآلات و اشیای قیمتی و گاه بی‌ارزش مرتکب جنایت می‌شوند، یقیناً از کتک زدن، سیلی زدن و تازیانه زدن برای دستیابی به مال دنیا، دریغ نخواهد کرد. لذا حتی اگر در منابع کهن، ذکری از تازیانه زدن و سیلی زدن نباشد، ذکر آن در برخی منابع متأخر، شاید از باب بیان زبان حال و نیز اشاره به قساوت این جماعت باشد.

 

پی‌نوشت‌ها:
1. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، قم، انوارالهدی، چاپ دوم، 1423 ق، ج 2، ص 43.
2. ابن جوزی، سبط، تذکره الخواص، قم، منشورات شریف رضی، 1418 ق، ص 228.
3. ابن‌بابویه (شیخ صدوق)، محمد بن على‏، الامالی، تهران، کتابچی، چاپ ششم، 1376 ش، ص 164 – 165.
4. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387 ق، ج 5، ص 453.
5. مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413 ق، ج ‏2، ص 112 – 113.
6. ابن‌بابویه (شیخ صدوق)، محمد بن على‏، الامالی، تهران، کتابچی، چاپ ششم، 1376 ش، ص 164 – 165.
7. ابن طاووس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق فارس تبریزیان، قم، دارالاسوه، 1414 ق، ص 180.
8. طبری، پیشین، ج 5، ص 449.

 

گاهی فاصله بین فضائل و رذائل اخلاقی بسیار کم است و جای آن است که انسان شدیدا مراقب باشد تا لغزش پیدا نکند. تفاوت بین حسد و غبطه نیز از همین نوع است.
فرق حسد و غبطه

پرسش:
فرق حسد و غبطه در چیست؟ چگونه متوجه شوم به شخصی حسادت دارم یا غبطه می‌خورم؟
 

پاسخ:
صفات خوب و بد بیشترین محتوای معارف اخلاقی را تشکیل می‌دهند؛ و بین صفات خوب و بد برخی کلیدی و ریشه‌ای و نقش مادر برای صفات دیگر است؛ یعنی زمینه برای صفات دیگر مهیا می‌کند. در بین صفات بد، حسادت و حسد بسیار نکوهش شده و زمینه بسیاری از صفات بد را مهیا می‌کند. در مورد تعریف آن و فرق آن با غبطه نکاتی را مطرح می‌کنیم.

1. حسد که در فارسی از آن تعبیر به «رشک» می‏شود، به معنی «آرزوی زوال نعمت از دیگران است، خواه آن نعمت به حسود برسد یا نرسد»؛ بنابراین کار حسود یا ویرانگری است، یا آرزوی ویران شدن بنیان ‏نعمت‌هایی است که خداوند به دیگران داده است، خواه آن سرمایه و نعمت به او منتقل شود یا نه! در مقابل حسد، «غبطه» قرار دارد و آن این است که انسان آرزو کند که نعمتی همانند دیگران یا بیشتر از آن‌ها داشته باشد، بی‌آنکه آرزوی زوال نعمت کسی را داشته باشد. (1) در حدیثی از امام صادق علیه‌السلام می‏خوانیم: «انَّ الْمُؤْمِنَ یَغْبُطُ وَ لَایَحْسُدُ، وَ الْمُنَافِقُ یَحْسُدُ وَ لَایَغْبُطُ»؛ «مؤمن غبطه می‏خورد، ولی حسد نمی‏ورزد، امّا منافق حسد می‏ورزد و غبطه نمی‏خورد». (2) شما با این تعریف از حسد، خودتان باید ببینید آیا نسبت به دیگران حسود هستید یا غبطه می‌خورید؟ آیا دوست دارید دیگران نعمتی نداشته باشند یا دوست دارید شما هم مثل آن‌ها دارای مرتبه و نعمت و جایگاه باشد؟ اگر دوست دارید شما هم مانند آن‌ها شوید بدون اینکه آن‌ها شکست بخورند یا نعمتی از آن‌ها گرفته شود، شما حسود نیستید و غبطه می‌خورید. ولی اگر دوست دارید کلاً آن‌ها هیچ موفقیتی نداشته باشند و شکست بخورند، حال چه شما جای آن‌ها باشید یا اصلاً نباشید، این حسادت است و باید به درمان آن بپردازید.

2. اما اگر واقعاً حسادت دارید باید نکاتی پیرامون حسد به شما عرض کنیم که حسد از بیماری‏های خطرناک اخلاقی است که اگر انسان به درمان آن نپردازد دین و دنیای او را تباه می‏کند. درمان این بیماری اخلاقی  بر دو اساس استوار است. علمی و عملی. در قسمت «علمی» شخص حسود باید روی دو چیز مطالعه و دقّت کند یکی پیامدها و آثار ویرانگر حسد ازنظر روح و جسم و دیگر ریشه‌ها و انگیزه‌های پیدایش حسد.  حسود باید بیندیشد که این بیماری اخلاقی به‌زودی جسم او را بیمار می‏کند، مانند خوره روح او را می‏پوساند  و از بین می‏برد، خواب و آرامش را از او سلب می‏کند. از طرفی باید انگیزه‌های حسد را به انگیزه‌های غبطه تبدیل کند و نیروهای ویرانگر را به نیروهای سازنده مبدّل سازد. این معنی در حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه‌السلام نقل‌شده که فرمود: «احْتَرِسُوا مِنْ سُورَهِ الْجُمَدِ وَ الْحِقْدِ وَ الْغَضَبِ وَ الْحَسَد وَ اعِدُّوا لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مِنْ ذَلِکَ عِدَّهً تُجَاهِدُونَ بِهَا مِنَ الْفِکْرِ فِی الْعَاقِبَهِ وَ مَنْعِ الرَّذِیلَهِ وَ طَلَبِ الْفَضِیلَهِ»؛ (3) خود را از شدّت بخل و کینه و غضب و حسد در امان دارید و برای مبارزه با هر یک از این امور وسیله‌ای آماده سازید، ازجمله تفکّر در عواقب سوء این صفات رذیله و راه درمان و طلب فضیلت از این طریق!

3. امّا ازنظر عملی می‏دانیم تکرار یک عمل تدریجاً تبدیل به یک عادت می‏شود و ادامه عادت تبدیل به ملکه و صفت درونی می‏گردد. حسود باید با استفاده از ضد حسد به درمان پردازد که درمان هر بیماری دارویی است که از ضد آن تشکیل یافته است! در حدیثی از پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله می‏خوانیم: «اذَا حَسَدْتَ فَلَاتَبْغِ»؛ (4) هنگامی‌که نسبت به کسی حسد پیدا کردی بر طبق آن عمل نکن و بر او ستمی روا مدار!«شما در این مورد سعی کنید برعکس همان افراد را به خاطر موفقیتشان ستایش کنید، از آن‌ها هم جلوی خودشان و هم‌پشت سرشان زیاد تعریف کنید و نه‌تنها در ذهن و فکرتان، بلکه به‌صورت لسانی نیز از آن‌ها تعریف کنید و برای موفقیت شان دعا کنید و حتی عملاً کمک کنید که در تخصصی که در آن احساس حسادت دارید، موفق شوند، راهنمایی‌شان کنید، استادان خوب، کتب خوب و هر کمکی که می‌توانید بکنید که پیشرفت کنند، این کار عملاً مثل آبی است روی آتش حسادت و باعث می‌شود کم‌کم حسادت تان نسبت به آن‌ها کم بشود؛ و در حدیث دیگری از امیر مؤمنان آمده است که فرمود: «انَّ الْمُؤْمِنَ لَایَسْتَعْمِلُ حَسَدَهُ»؛ مؤمن حسد خود را به کار نمی‏گیرد. 
ازجمله اموری که در درمان حسد بسیار مؤثر است راضی به رضای حق بودن و تسلیم در برابر اراده او شدن و قانع به زندگی خویش گشتن است، در حدیثی از امیر مؤمنان می‏خوانیم: «مَنْ رَضِیَ بِحَالِهِ لَمْ یَعْتَوِرَهُ الْحَسَد»؛ (6) کسی که به آنچه دارد راضی باشد، حسد در امان او را نمی‏گیرد.» به نعمت‌هایی که خدا به شما داده زیاد فکر کنید تا حس سپاس گذاری تان تقویت و حس حسادت تان کم‌تر شود. درنهایت برای موفقیت خودتان هدف‌های بلند را طرح و برنامه‌ریزی کنید و تلاش کنید به آن‌ها برسید، وقتی هدف و برنامه داشته باشید و مشغول کارهای مفید باشید، احساس پیشرفت می‌کنید و طبیعتاً احساس رضایت می‌کنید و کمتر حسادت می‌تواند روی شما اثر منفی بگذارد.

نتیجه:
حسد از صفات بسیار بد است که ریشه بسیاری از صفات زشت است. به معنی «آرزوی زوال نعمت از دیگران است، خواه آن نعمت به حسود برسد یا نرسد». با توجه به این تعریف اگر حسود هستید با عمل به راهکارهای علمی و عملی می‌توانید به‌تدریج به درمان بپردازید.

پی‌نوشت‌ها:
1. مکارم شیرازی، اخلاق در قرآن، ج‏2، ص 136، قم.
2. شیخ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، قم، مؤسسه دارالحدیث العلمیه الثقافیه، قم‏ 1429 ق- 1387 ش‏، ج 2، ص 307، ح 7.
3. عبدالواحد تمیمی آمدی‏، تصنیف غررالحکم، ص 300، ح 6806. دفتر تبلیغات، قم، 1366 ش.
4. ابن شعبه حرانی‏، تحف العقول، ص 50. جامعه مدرسین، قم،1404 ق.
5. بحارالانوار، ج 55، ص 323، حدیث 12، موسسه الوفاء، بیروت، 1404 ق.
6. عبدالواحد تمیمی آمدی‏، تصنیف غررالحکم، ص 300، ح 6808. دفتر تبلیغات، قم، 1366 ش.

از مطالب مهم در حدیث شناسی، بررسی سند و محتوای احادیث، بر طبق قوانین و مؤلفه های تأیید شده علم الحدیث است و به صرف مطالعه حدیثی، نمی توان به آن استناد کرد.
جریان ناراحتی پیامبر صل الله علینه و آله از شوخی براء با امیر المؤمنین علیه السلام

پرسش:
آیا درست است که یکی از اصحاب با امیرالمؤمنین شوخی کرد و وقتی از دنیا رفت، پیامبر حاضر نشد بر او نماز بخواند؟ مگر شوخی کردن اشکالی دارد؟
 

پاسخ:
یکی از مسائل مطرح‌شده در اسلام، موضوع شوخی و برخی احکام مرتبط با آن است. شوخی در اسلام امری حلال ولی در قالب چهارچوب‌هایی اخلاقی است. در روایتی بیان‌شده که یکی از اصحاب با امیرالمؤمنین علیه‌السلام شوخی کرد و به خاطر این کار، مورد غضب قرار گرفت. در ادامه این روایت بیان‌شده و توضیحاتی پیرامون آن داده خواهد شد.

1- معرفی روایت
در کتاب تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه‌السلام درباره شخصی به نام براء روایتی نقل‌شده که او با امیرالمؤمنین علیه‌السلام شوخی کردند. خلاصه‌ی این روایت چنین است:  پس از جنگ خیبر، زنی یهودی برای پیامبر صلی‌الله علیه و آله دست بریان شده گوسفندی را که مسموم بود آورد و آن را به ایشان هدیه کرد. در آن لحظه، بَراء بن معرور و امیرالمؤمنین علیه‌السلام نیز حضور داشتند. وقتی نان آوردند، براء بن معرور پیش از همه دست بُرد و لقمه‌ای گرفت و در دهان گذاشت. امام علی علیه‌السلام فرمود: «بَراء! بر پیامبر سبقت نگیر». براء که بادیه‌نشین [و ناآشنا با آداب اجتماعی] بود، گفت: «ای علی! آیا پیامبر صلی‌الله علیه و آله را بخیل می‌دانی؟». علی علیه‌السلام فرمود: «پیامبر را بخیل نمی‌دانم؛ ولی از باب احترام و تکریم او، من و تو و هیچ‌کسی دیگر حق ندارد که در هیچ کاری بر او سبقت گیرد». براء گفت: «من که پیامبر را بخیل نمی‌دانم». علی فرمود: «من برای این [که تو می‌پنداری]، آن را نگفتم، بلکه این خوراک را این زن یهودی آورده که او را نمی‌شناسیم. اگر به‌فرمان پیامبر بخوری، او ضامن سلامت تو است، وگرنه، به خود واگذار می‌شوی». در همان حالی که علی علیه‌السلام این سخنان را می‌فرمود، براء لقمه را می‌جوید. ناگهان گوشت مسموم به سخن آمد و گفت: «ای رسول خدا! مرا نخور، زیرا آغشته به زهرم»؛ ولی براء به حالت مرگ افتاد و مرد.
همچنین حدیث مورد بحث از امام سجاد علیه‌السلام نقل‌شده که به‌صورت خلاصه در ادامه اشاره خواهد شد:
هنگامی‌که جنازه براء بن معرور را نزد رسول خدا ‏صلی‌الله علیه و آله آوردند تا بر وی نماز بخواند، سراغ حضرت علی علیه‌السلام را گرفت. عرض کردند برای برآوردن حاجت شخصی، به قُبا (روستایی نزدیک مدینه) رفته است. پیامبر نماز نخواند و به انتظار علی علیه‌السلام نشست. پرسیدند: چرا؟ فرمود: «خداوند به من دستور داده که نماز را به تأخیر بیندازم تا علی بر پیکر براء حاضر شود و او را به خاطر سخنانی که در حضور پیامبر خدا به علی علیه‌السلام گفته بود، حلال کند و خداوند مرگش را که به سبب این سَم رخ‌داده، کفاره گناهانش قرار بدهد». یکی از حاضران که قبل از آن، شاهد سخنان براء با امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم بود، عرض کرد: «یا رسول‌الله! آنچه براء گفت، فقط مزاحی بود که با آن با علی شوخی کرد. قصد جدّی نداشت که خداوند متعال او را به خاطر این سخن بازخواست کند». پیامبر فرمود: «اگر جدّی گفته بود که خداوند متعال همه اعمالش را تباه می‌کرد؛ حتی اگر به‌اندازه خاک تا افلاک طلا و نقره می‌داشت و همه را صدقه می‌داد! لکن او چون شوخی کرده بود، بر او حرجی نیست؛ منتها هدف من این است که کسی فکر نکند علی از او ناراحت است. پس او در حضور شما بگوید که او را حلال کرده و برای او استغفار کند تا خداوند به این وسیله، بر تقرّب او بیفزاید و جایگاهش را در بهشت بالا ببرد». (1)

چند نکته در مورد اعتبار سندی و محتوایی این حدیث حائز اهمیت است. 
اول این‌که حدیث مذکور در کتاب تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه‌السلام نقل‌شده است. متأسفانه انتساب این کتاب به امام عسکری علیه‌السلام قطعی نیست چراکه برخی راویانی که به نقل این کتاب پرداخته‌اند، مجهول هستند. (2) حتی برخی از رجالیان، این کتاب را ضعیف می‌دانند. (3) لذا احادیث این کتاب تا وقتی‌که دارای مؤیدی از سایر کتب نباشند، نمی‌توان مورد اعتماد کامل قرار گیرند. نکته‌ی دیگر این‌که متأسفانه با جست‌وجوی انجام‌شده، به‌جز تفسیر منسوب، این حدیث در کتاب معتبر دیگری یافت نشد.

اشکال دیگر این‌که طبق برخی روایات، براء بن معرور در زمان فتح خیبر زنده نبوده است. در روایتی از امام صادق علیه‌السلام آمده است که بَراء بن معرور وقتی از دنیا رفت که مسلمانان هنوز رو به بیت‌المقدس نماز می‌خواندند. براء وصیت کرده بود او را به طرفی که رسول خدا هست دفن کنند و چون رسول خدا ‏صلی‌الله علیه و آله در هنگام فوت او در مکه بود، براء را رو به مکه دفن کردند. (4) این روایت دلالت بر این دارد که براء قبل از تغییر قبله در سال دوم هجری و حتّی قبل از هجرت فوت کرده است؛ زیرا پیامبر پس از هجرت تا هنگام صلح حدیبیه (سال ششم هجری) به مکه نرفت. پس براء چندین سال قبل از فتح خیبر از دنیا رفته بود و نمی‌توان داستان موردبحث را برفرض صحت، درباره او دانست؛ بنابراین، ممکن است داستان مذکور و قضیه دفن شدن رو به مکه، درباره دو شخصیت متفاوت باشد که به سبب همنامی و یا به سبب دیگری، با یکدیگر خلط شده‌اند.

2- توضیح روایت
در توضیح این حدیث دو نکته حائز اهمیت است:
الف: باید توجه داشت هر شوخی مناسب نیست و حلال نیست. در احادیث معصومان علیهم‌السلام اشاره شده که شوخی بیش‌ازحد (5) و یا شوخی‌هایی که در آن جز حق گفته شود (6) و یا شوخی که باعث اذیت، هتک آبرو و حرمت افراد می‌شود نادرست است. (7) براء نیز با این شوخی، به امیرالمؤمنین علیه‌السلام نسبت بخیل پنداشتن پیامبر صلی‌الله علیه و آله را داده بود و این با عصمت امیرالمؤمنین علیه‌السلام که حتی در فکر و ذهن نیز معصوم است، تنافی دارد. حتی پس از انکار امیرالمؤمنین علیه‌السلام، او بازهم بر شوخی نامناسب خود اصرار می‌کند. همچنین از این بخش حدیث که پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَنِی أَنْ أُؤَخِّرَ الصَّلَاهَ عَلَیْهِ إِلَى أَنْ یَحْضُرَهُ‏ عَلِیٌّ، فَیَجْعَلَهُ فِی حِلٍّ مِمَّا کَلَّمَهُ بِهِ بِحَضْرَهِ رَسُولِ اللَّهِ»؛ خداوند به من دستور داده که نماز را به تأخیر بیندازم تا علی بر پیکر براء حاضر شود و او را به خاطر سخنانی که در حضور پیامبر خدا به علی گفته بود، حلال کند» نیز مشخص می‌شود که شوخی براء شوخی مناسبی نبوده و نیازمند حلالیت امیرالمؤمنین علیه‌السلام بوده است؛ بنابراین، شوخی براء، یک مزاح ساده نبوده، بلکه آزار امیرالمؤمنین علیه‌السلام را در پی داشته و عقاب او جز با حلال شدن توسط امیرالمؤمنین علیه‌السلام رفع نمی‌شده است.

ب: با توجه به عبارت «لَکِنَّهُ کَانَ مَزْحاً، وَ هُوَ فِی حِلٍّ مِنْ ذَلِکَ، إِلَّا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ یُرِیدُ أَنْ لَا یَعْتَقِدَ أَحَدٌ مِنْکُمْ- أَنَّ عَلِیّاً وَاجِدٌ عَلَیْهِ». [براء] چون شوخی کرده بود، بر او حرجی نیست؛ منتها هدف من این است که کسی فکر نکند علی از او ناراحت است. مشخص می‌شود که امیرالمؤمنین علیه‌السلام پس از این شوخی براء، او را بخشیده بودند و پیامبر صلی‌الله علیه و آله برای اینکه مقام براء را بالا ببرند و خداوند جایگاهی والا در بهشت به او بدهد، صبر نمودند تا امیرالمؤمنین علیه‌السلام بر جنازه‌ی براء حاضر شوند و برای او استغفار نمایند. لذا این تأخیر در نمازخواندن، به سبب شوخی براء نبوده، بلکه برای بالا بردن مقام براء و دعای امیرالمؤمنین علیه‌السلام در حق او بوده است.

نتیجه:
در کتاب تفسیر منسوب به امام عسکری علیه‌السلام روایتی بیان‌شده که در آن شخصی به نام براء بن معرور با امیرالمؤمنین علیه‌السلام شوخی کرده است. این روایت از جهت سندی ضعیف است و در منابع معتبر نیز ذکر نشده است. از جهت تاریخی نیز این حدیث دارای اشکالاتی است. البته در مورد شوخی این فرد و محرومیت از نماز پیامبر صلی‌الله علیه و آله باید توضیح داد که مطابق متن این حدیث، درست است که براء شوخی زشت و نابجایی کرده بود و مستحق عقوبت بود، ولی امیرالمؤمنین علیه‌السلام او را بخشیده بود و اینکه پیامبر صلی‌الله علیه و آله برای نماز وی صبر کردند، نه به خاطر شوخی او، بلکه برای ارتقاء درجه و مقام او و بهره‌مندی از دعای امیرالمؤمنین علیه‌السلام بوده است.

پی‌نوشت‌ها:
1. حسن بن على، امام یازدهم علیه‌السلام، التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه‌السلام، محقق / مصحح: مدرسه امام مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف‏، قم: مدرسه الإمام المهدی عجل الله تعالى فرجه الشریف‏، ص 177.
2. السید ابوالقاسم الموسوی الخوئی، معجم‏رجال‏الحدیث، قم: مؤسسه الخوئی الإسلامیه، ج 12، ص 147.
3. ابن غضائرى، احمد بن حسین‌، الرجال ابن الغضائرى، قم: موسسه علمى فرهنگى دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1422 ق، ج 1، ص 98.
4. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، محقق / مصحح: غفارى علی‌اکبر و آخوندى، محمد، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1407 ق‏، ج‏7، ص 10، ح 1.
5. ابن‌بابویه، محمد بن على‏، الأمالی، محقق / مصحح: ندارد، تهران: کتابچى‏، 1376 ش، ص 270، ح 4.
6. طبرسى، حسن بن فضل‏، مکارم الأخلاق، محقق / مصحح: ندارد، قم: الشریف الرضى‏، 1412 ق‏، ص 21.
7. ابن ابی شیبه، مسند إبن أبی شیبه، محقق: غزاوی، عادل بن یوسف، ریاض: دارالوطن للنشر، ۱۴۱۸ ق، ح ۲، ص ۴۲۷، ح 969.

 

 

 

 

معجزه آوردن پیامبران الهی صلوات الله علیهم اجمعین، تابع شرایطی خاص بود و اینطور نیست که هر وقت کسی درخواست معجزه داشت پیامبر هم موظف به اجابت درخواست وی باشد.
درخواست معجزه کفار و عدم اجابت پیامبر صل الله علیه و آله

پرسش:
طبق خود آیات قرآن معجزه آوردن دلیل اثبات نبوت و پیامبری است. پس چرا وقتی از پیامبر اسلام معجزه می‌خواهند (درآیات 90 تا 93 سوره اسراء) ایشان می‌گوید من بشری مثل شما هستم و معجزه نمی‌آورد؟ پس از کجا باید پیامبر بودن را فهمید وقتی به درخواست طبیعی مردم جواب داده نشود و معجزه آورده نشود؟ انسان بودن که مانع معجزه آوردن نیست. مگر پیامبر رسول نیست، رسول هم باید بتواند معجزه بیاورد؟
 

پاسخ:
طبق آیات 90 تا 93 سوره اسراء، رسول خدا صلی‌الله  علیه  و آله از آوردن معجزات درخواستی بعضی افراد خودداری می کند. برای روشن شدن اصل مسئله به شأن نزول این آیات اشاره می‌کنیم.

شأن نزول آیات
گروهى از قریش نزد کعبه جمع شده، گفتند: «محمد را احضار کنید و با او گفتگو کنید.» به او پیام فرستادند که اشراف قوم جمع شده‌اند و می‌خواهند با تو گفتگو کنند. پیامبر خدا نزد آن‌ها شتافت، به گمان اینکه آن‌ها تغییر فکر داده‌اند. به‌خصوص که به هدایت آن‌ها شدیداً علاقه‌مند بود. گفتند: «اى محمد، ما ناچاریم کارمان را با تو یکسره کنیم. تو نسبت به قومت کارى کردى که‏ احدى نکرده است. به خدایان ما بد گفتى دین ما را باطل شناختى و در میان مردم سنگ تفرقه افکندى. اگر مال می‌خواهی به تو می‌دهیم. اگر طالب مقام هستى تو را بر کرسى سرورى می‌نشانیم و اگر بیمارى، طبیبان را فرا می‌خوانیم تا به درمان تو پردازند.» 
فرمود: «هیچ‌یک از این‌ها نیست. خداوند مرا به رسالت، به‌سوی شما فرستاده و کتاب آسمانى را بر من نازل کرده است. اگر سخنم را بپذیرید، در دنیا و آخرت، از آن بهره‌مند خواهید شد و اگر نپذیرید، صبر می‌کنم تا خداوند میان ما حکم کند.» گفتند: «سرزمین ما از همه جا تنگ‌تر و خشک ‏تر است. از خدایت بخواه تا این کوه‌ها را از مکه بردارد و رودهایى همچون رودهاى عراق و شام براى ما جارى سازد و گذشتگان ما را- مخصوصاً «قصى» که پیرى راست‌گو بود- زنده کند تا از آن‌ها سؤال کنیم که تو راست می‌گویی یا دروغ.» فرمود: «خدا مرا براى این کارها نفرستاده  است». گفتند: «اگر این کارها را نمی‌کنی، از خدا بخواه که فرشته‌ای بفرستد تا تو را تصدیق کند و براى تو باغ‌ها و کاخ‌ها و گنج  هایى از طلا خلق کند». فرمود: «من براى این کارها مبعوث نشده‌ام. خداوند مرا براى دعوت به دین توحید، فرستاده است. اگر بپذیرید، بسیار بجاست و اگر نپذیرید، خداوند میان من و شما حکم می‌کند». گفتند: «بنابراین آسمان را بر سر ما فرود آور. تو مدعى هستى که خدا هر چه بخواهد، می‌کند.» فرمود: «مرا در این کار اختیارى نیست. اگر خداوند مصلحت بداند، انجام می‌دهد». یکى از آن‌ها گفت: «ما ایمان نمی‌آوریم، مگر اینکه خداوند و فرشتگان را بیاورى تا ضامن صدق گفتار تو باشند». 
پیامبر برخاست. پسرعمه‌اش نیز برخاسته، گفت: «محمد، به خدا، من هرگز به تو ایمان نمی‌آورم، مگر اینکه نردبانى نصب کنى و در برابر من، به آسمان بروى و گروهى از فرشتگان را همراه خود بیاورى که تو را تصدیق کنند و کتابى همراه داشته باشى که گواه تو باشد.» ابوجهل گفت: «او براى قبول هیچ‌یک از این پیشنهادها حاضر نیست. من با خداوند عهد می‌کنم که هرگاه به سجده رفت، سنگى بر سرش بکوبم.» پیامبر براثر دیدن این صحنه و شنیدن این سخنان بادلی افسرده، بازگشت. این آیات را خداوند، به همین مناسبت نازل فرمود. (1)

وظیفه پیامبر درباره معجزات
همان‌طور که معلوم است، بعضى از این درخواست‌ها اصولاً محال بالذات و نامعقول‏ بوده است، مانند احضار کردن خداوند و فرشتگان؛ و یا نامه مخصوص از آسمان! لابد به نام و نشان آن‌ها آوردن! بعضى دیگر اگر عملى می‌شد اثرى از تقاضاکنندگان باقى نمی‌ماند تا ایمان بیاورند یا نیاورند (مانند نازل شدن سنگ‌های آسمانى بر سر آن‌ها). بقیه پیشنهادهاى آنان در داشتن یک زندگى مرفه با مال و ثروت فراوان خلاصه می‌شده است، درحالی‌که می‌دانیم پیامبران براى چنین کارى نیامده‌اند. (۲) اصلاً پیامبر یک خارق‌العاده ‏گر نیست که هرکسی به او پیشنهاد اعجازى به میل خود کند و اگر نپسندید پیشنهاد دیگرى مطرح نماید و قوانین و سنن آفرینش را به بازى بگیرد و بعد از این‌همه نیز اگر مایل بود بپذیرد و اگر میلش نبود با بهانه‌ای شانه خالى کند.
وظیفه پیامبر اثبات ارتباط خود به خدا از طریق آوردن معجزه است و هرگاه به‌قدر کافى معجزه نشان دهد دیگر هیچ‌گونه وظیفه‌ای در این رابطه ندارد. او حتى زمان نزول معجزات را ممکن است نتواند پیش‌بینی کند و تنها درجایی از خداوند تقاضاى معجزه می‌کند که بداند خدا به این امر راضى است. (3)
پس حتی اگر فرض کنیم بعضى از این درخواست‌ها هیچ اشکالی به آن وارد نباشد، صرفاً به‌منظور بهانه‌جویی بوده است و وظیفه پیامبر این نیست که در مقابل پیشنهادات بهانه ‏جویان تسلیم گردد، بلکه وظیفه او ارائه معجزه است به مقدارى که صدق دعوت او ثابت شود و بیش از این چیزى بر او نیست. (4)

 نتیجه:
گروهى از قریش نزد کعبه جمع شده و از رسول خدا درخواست کارهایی خارق‌العاده داشتند. درآیات 90 تا 93 سوره اسراء، به این درخواست‌ها و عدم پذیرش این معجزات توسط آن حضرت اشاره شده  است.  بعضى از این درخواست‌ها محال بالذات و نامعقول‏ بوده  است، مانند احضار کردن خداوند و فرشتگان. بقیه پیشنهادهاى آنان در داشتن یک زندگى مرفه با مال و ثروت فراوان خلاصه می‌شده  است در حالى که پیامبران براى چنین کارى نیامده‌اند. پیامبر یک خارق‌العاده‏ گر نیست که هرکسی به او پیشنهاد اعجازى به میل خود کند. وظیفه پیامبر اثبات ارتباط خود به خدا از طریق آوردن معجزه است و هرگاه به‌قدر کافى معجزه نشان دهد دیگر هیچ وظیفه‌ای در این رابطه ندارد؛ و تنها درجایی از خداوند تقاضاى معجزه می‌کند که بداند خدا به این امر راضى است.
پس حتی اگر بعضى از این درخواست‌ها هیچ اشکالی به آن وارد نباشد، صرفاً به‌منظور بهانه‌جویی بوده و وظیفه پیامبر این نیست که در مقابل پیشنهادات بهانه ‏جویان تسلیم گردد، بلکه وظیفه او ارائه معجزه است به مقدارى که صدق دعوت او ثابت شود.

 

 منابع برای مطالعه بیشتر:
1. موسوی اردبیلی، سید عبدالکریم، در پرتو وحی، قم، دانشگاه مفید، چاپ اول، 1388، ج 1، صص 174-176.
2. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ پنجم، 1417 ق، ج 13، ص 203.
پی‌نوشت‌ها:
1. ر.ک: طبرسی، فضل بن حسن، مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، تحقیق محمدجواد بلاغی، تهران، ناصرخسرو، چاپ سوم، 1372 ش، ج 6، صص 678-679.
2. ر.ک: مکارم، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ اول، 1374 ش، ج ۱۲، ص 287.
3. تفسیر نمونه، پیشین، ص 284.
4. تفسیر نمونه، پیشین، ص 287.

صفحه‌ها