۱۴۰۰/۱۲/۰۸ ۱۳:۴۶ شناسه مطلب: 98601
پرسش:
لطفا ماجراي شهادت امام موسي کاظم علیه السلام را شرح دهيد
پاسخ:
هارون حضرت امام را از مدينه دستگير نموده به طرف بصره فرستاد. امام هفتم عليه السّلام مدت يک سال در آنجا زنداني بود. عيسي بن جعفر که مسئول زندان بود، به هارون گزارش داد که امام هميشه مشغول عبادت و راز و نياز با خدا است و نسبت به کسي نفرين نمي کند، و تقاضا کرد که کسي را براي تحويل گرفتن موسي بن جعفر بفرست و الّا من آزادش مي کنم.
از دعاهاي امام در گوشه ي زندان اين دعا بود: «اللّهُمَّ اِنَّکَ تَعلَمُ اِنِّي کُنتُ اَسئَلُکَ ان تُفرِغَني لِعِبادَتِکَ اَللّهُمَّ وَ قَد فَعَلتُ فَلَکَ الحَمدُ؛ خداوندا! تو مي داني که من از تو تقاضا کرده بودم، مرا در گوشه اي خلوت قرار دهي تا مشغول عبادت باشم، تو تقاضاي مرا برآوردي، تو را سپاس مي گويم.» (1)
مأموري فرستاده شد تا موسي بن جعفر را از عيسي بن جعفر تحويل گرفته به بغداد ببرد تا در زندان فضل بن ربيع تحت نظر باشد. امام مدتي طولاني در آنجا بود. فضل مأمور شد امام را به قتل برساند، اما او امتثال نکرد. آنگاه هارون به فضل بن ربيع دستور داد تا حضرت را به فضل بن يحيي برمکي تحويل دهد و مدتي در منزل يحيي تحت نظر و مراقبت بود. فضل بن يحيي که از امام جز عبادت و روزه نديد، در امر امام عليه السّلام توسعه داد. تا اينکه اين خبر به هارون رسيد و فضل را از محبت نسبت به امام منع نموده و دستور کشتن ايشان را داد، اما فضل به چنين کاري اقدام نکرد و در نتيجه به خاطر محبت به امام مجازات شد.
در مورد امام آمده است: لا يَزالُ يَنتَقِلُ مِن سِجنٍ اِلَي سِجن؛ آن حضرت همواره از زنداني به زندان ديگر منتقل مي شد. تا اينکه امام مظلوم به زندان مخوف و تاريک سِندي بن شاهک ملعون منتقل شده تحت شکنجه قرار گرفت.(2)
سرانجام هارون به تنگ آمد، چون مي ديد روز به روز بر عظمت امام افزوده مي شود و شيعيان بسياري از او پيروي کرده و به امامت او اعتقاد پيدا مي کنند. خليفه عباسي احساس خطر کرد و تصميم بر مسموم کردن آن حضرت گرفت. مقداري خرما طلب نموده چند عدد از آنها را خورد و بقيه را مسموم کرده و براي امام فرستاد و خادم را مأمور کرد که حتما به آن حضرت بخوراند، خادم خرما را براي امام برد و پيام هارون را ابلاغ کرد. امام نيز چند دانه از آن خرما را خوردند، اما سِندي گفت: بيشتر بخوريد، امام فرمود: همين مقدار براي مأموريت تو کافي است. امام بعد از مسموميت، سه روز در بستر شهادت قرار گرفته و شهيد شد. سِندي براي ظاهر سازي چند نفر قاضي و افراد عادل را احضار کرد تا گواهي دهند بر اينکه امام ناراحتي مزاج ندارد. امام متوجه شده به آنها فرمود: گواهي ندهيد زيرا که من سه روز است مسموم شده ام و بر اثر همين سم از دنيا مي روم. بعد از شهادت امام، جنازه ي حضرتش را روي تابوت نهاده و از زندان بيرون آوردند، شخصي پيشاپيش جنازه فرياد مي زد: هذا اِمامُ الرَّفَضَة فَاعرِفُوهُ؛ اين امام رافضيان است پس او را بشناسيد. جنازه ي امام را روي پل بغداد گذاشتند و به مردم اعلام نمودند بيايند، ملاحظه کنند که ايشان به مرگ طبيعي از دنيا رفته و اثر جراحت در بدنش ديده نمي شود. يکي از شيعيان گفت: امام مرده و زنده ندارد، من از شخص امام جريان را سؤال مي کنم، او نزديک جنازه آمده عرض کرد: اي فرزند رسول خدا! تو راستگو و پدرت راستگو است، به ما خبر بده که آيا تو را کشته اند يا خود از دنيا رفته اي؟ امام لب به سخن گشود و سه بار فرمود: قَتلاً، قَتلاً، قَتلاً، مرا کشته اند.(3)
جنازه امام را به محل نگهبانان آوردند، مردم نيز اجتماع کردند و جنازه را با احترام تا قبرستان قريش تشييع نمودند.
منبع:
- الفصول المهمه ابن صباغ مالکی، ص۲۴۰
- مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۴۳۲
- اثباة الهداة شرح حال امام كاظم (ع).