پرسش وپاسخ

بر اساس نظریه تثلیث مسیحیان معتقد به خدای پسر هستند و معتقدند که حضرت عیسی پسر خداست و اما در این که پسر خدا بودن به چه معناست، تعریف‌ها و تفسیرهای متعددی ارائه

پرسش:

اینکه مسیحیان اعتقاد دارند حضرت عیسی علیه السلام پسر خداست یعنی چه؟ آیا آنان برای خدا تجسم قائلند؟ آیا می‎توان این اعتقاد را نوعی تشبیه به حساب آورد؟ مثلا شخص مسنی به یک نفر بگوید تو مثل پسرم هستی؟

پاسخ:

در بحث تثلیث مسئله تشبیه و یا حتی تجلی مطرح نیست. همان طور که اشاره کرده‌اید مسیحیان خدا را در قالب اقانیم ثلاثه یعنی (خدای پدر، خدای پس رو خدای روح القدس) تصویر می‌نمایند و غالباً از خدای پدر و خدای پسر سخن می‌گویند و از این اعتقاد آن‌ها به نظریه تثلیث یاد می‌شود. نظریه تثلیث در الهیأت مسیحی آموزه‌ای بنیادین است که دیگر آموزه‌ها بر اساس آن توجیه و تفسیر می‌شوند. بر اساس نظریه تثلیث مسیحیان معتقد به خدای پسر هستند و معتقدند که حضرت عیسی پسر خداست و اما در این که پسر خدا بودن به چه معناست، تعریف‌ها و تفسیرهای متعددی ارائه شده است. اصولاً خود مسیحیان از پسر بودن حضرت عیسی (ع) دو معنای زیر را ارائه کرده‌اند که به اعتقاد ما هر دو آن‌ها با مشکل عقلی و نقلی مواجه هستند:

 1-اولین معنای آن‌ها این است که ازآنجاکه آفرینش عیسی برخلاف روش معمولی و بدون داشتن پدر صورت گرفته و کارهای دوران زندگی او آمیخته با انواع معجزات و حوادث خارق العاده بوده، از این جهت می‌توان گفت عیسی م ظهر و آینه تمام نمای خداست و به همین جهت خداوند از او تعبیر به پسر نموده است و یا چون خداوند عیسی را فوق العاده دوست می‌داشت از این جهت او را پسر خود خوانده است.

اما این توجیه دارای دو ایراد زیر است:

الف-با معتقدات عموم مسیحیان که در اعتقادنامه نیقیّه بدین شرح مندرج است: «ما ایمان داریم به خدای واحد پدر، قادر مطلق، خالق همه چیزهای دیدنی و نادیدنی و به خداوند واحد، عیسی مسیح، پسر خدا، مولود از پدر، یگانه مولودی که از ذات پدر است; خدا از خدا، نور از نور، خدای حقیقی از خدای حقیقی، که مولود است نه مخلوق، از یک ذات هم ذات با پدر...»(1) سازگار نخواهد  بود؛ زیرا عبارات فوق، صریح در این است که عیسی مسیح پسر خداست همان طوری که نور از نور جدا می‌شود، عیسی هم از خدا جداشده و در رحم مریم قرارگرفته و ازآنجا برای هدایت و سعادت مردم پا به این عالم گذاشته است.

ب- هرگاه آفرینش بدون پدر و یا زندگی آمیخته به انواع معجزات و امور خارق العاده، کافی در نامیدن کسی به پسر خدا باشد در این صورت این نام و نسبت هیچ گونه اختصاصی به عیسی ندارد ؛ زیرا آدم هم بدون پدر و مادر آفریده شده و پیامبرانی مانند ابراهیم و موسی و نوح و... نیز سراسر زندگانی آن‌ها با انواع حوادث خارق العاده و معجزات آمیخته بوده است و همچنین خداوند همه آن‌ها را دوست داشته، پس باید آن‌ها نیز پسر خدا نامیده شوند بلکه کسی مثل حضرت آدم که بدون پدر و مادر آفریده شد، اولویت دارد در این که پسر خدا نامیده شود!

2- توجیه دیگر این که می‌گویند: منظور از این که عیسی پسر خداست این است که خداوند در پیکر عیسی حلول کرده، همان سان که حرارت در آب حلول می‌کند.

این توجیه نیز صحیح نیست زیرا خداوند نه می‌تواند جسم باشد و نه محدود به زمان و مکان; خداوندی که صرف وجود و غیر محدود به زمان و مکان است. چگونه می‌تواند در بدن انسانی مانند عیسی که مانند همه افراد بشر غذا می‌خورد و می‌خوابید و راه می‌رفت و از لحاظ زمان و مکان محدود بود حلول کرده و محدودشده باشد ؟!

 آیا آب دریا با آنکه محدود است می‌شود در یک کاسه کوچک جا گیرد  و اگر نمی‌‌ شود، پس چگونه ممکن است وجود نامحدود خداوند در پیکر انسانی چون عیسی محدود و محصور گردد؟!(2)

درنتیجه به اعتقاد ما موضوع پسر بودن حضرت عیسی برای خدا توجیهی معقول و منطقی ندارد و اعتقادی باطل است.

پی نوشت ها:

1. ر.ک جان بی ناس، تاریخ جامع ادیان، چ انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1388 ش، ص 634.

2. ر.ک مکارم شیرازی، سبحانی، پاسخ به پرسش‌های مذهبی، چ نسل جوان، قم 1383، ص 150.

 

استناد همه کارهای فرشتگان و ملائکه به خداوند برمی‌گردد، ولی خداوند، در اموری ازجمله وحی، گاهی فرشته واسط قرار داده و از طریق ایشان، ارسال پیام می‌کند.

پرسش:
چگونه خداوندي كه از رگ گردن انسان به او نزدیک‌تر است (سوره ق: 16) يا خداوندي كه واسطه ميان انسان و قلبش است، (انفال: 24) نيازمند واسطه و رسانه‌اي همچون جبرئيل است؟ یا نیازمند واسطه زبانی برساخته انسان‌ها است و معانی را از طریق الفاظ به پیامبر منتقل می‌کند و خودش آن‌ها را در ذهن و روح پیامبر جاگذاری نمی‌کند؟
 

پاسخ:
مقدمه:
خداوند از طریق وحی، پیام‌هایی به انبیاء ارسال نموده است؛ ازاین‌رو، این اشکال پدید آمده که چرا خداوند به‌واسطه فرشته وحی و از طریق الفاظ، پیام‌ها را ارسال کرده؛ درحالی‌که طبق آیات قرآن، خداوند به انسان نزدیک است و به خاطر همین آیات، می‌تواند بدون واسطه، وحی را بر قلب و ذهن پیامبر جاری کند. در اینجا در قالب نکاتی به تشریح مسئله می‌پردازیم.
نکته اول:
خداوند به هیچ‌کس و هیچ‌چیز نياز ندارد و همه‌چیز وابسته به ذات اوست. بر اساس بینش توحیدی، جز ذات متعالی خداوند هیچ موجودی دارای وجود استقلالی نیست و ذاتشان عین نیاز به خداوند است. بر این اساس، ربوبیت ذاتی و استقلالی مخصوص خداوند است و نسبت دادن این صفت الهی به مخلوق، فقط به‌عنوان این‌که مظهر و تجلی صفات خداوند هستند، ممکن و جایز است. اينكه خداوند متعال، اموري را به ديگران (كه شامل فرشتگان و ملائکه الهي می‌گردد) محول كرده از باب واسطه بودن آنان در تدبير است نه اينكه جايگاهي مستقل و ربوبيتي بالذات براي آنان فرض گردد؛ اما همه آنچه به‌عنوان كارهاي فرشتگان براي ما تعریف‌شده، نوعي ساختار كامل ارتباط موجودات با يكديگر و نظام‌مندی در هستي است كه به قدرت و اراده و علم خداوند منتهي می‌گردد و اين بالاترين جلوه از شكوهمندي نظام آفرينش است. درعین‌حال چون قدرت و امكان انجام وظايف توسط آن‌ها از جانب ذات حق است، می‌توان به‌طورقطع انجام همه اين امور را مستقیماً به خداوند هم استناد داد. (1)
با این توضیحات مشخص می‌شود که فرشتگان كارگزاران الهي و مأمور اجراي امور عالم تكوين هستند و وظايف سنگيني ازجمله قبض روح، ضبط اعمال، حمل عرش و غیره بر عهده آن‏ها است كه یکی از آن موارد، حامل و رساننده وحي به پيامبران هست. (2)
پس خداوند متعال، بسیاری از امور را بر عهده فرشتگان و ملائکه گذاشته است.
نکته دوم:
پدیده «وحي» از مهم‌ترین مباحث علوم قرآني بشمار می‌رود؛ چراکه قرآنی که سخن خداوند و کتاب هدایت بشر است، از طريق «وحي» نازل‌شده است.
مرحوم علامه طباطبائي (ره) درباره «وحي» مي‌نويسد: «وحي يك نوع تكليم آسماني (غيرمادي) است كه از راه حس و تفكر عقلي درك نمي‌شود. بلكه با درك و شعور ديگري است كه گاهي در برخي از افراد ـ به‌حسب خواست خدائي ـ پيدا مي‌شود و دستورات غيبي يعني نهان از حس و عقل را از وحي دريافت مي‌كند. عهده‌دار اين امر نيز، نبوت ناميده مي‌شود.»(3)
پيامبران در راستاي رياضت و موهبت‌های الهي، روح خود را چنان تعالي دادند كه ميان ايشان و معارف و حقايق الهي تلاقي حاصل می‌شود و آن‌ها را واقعاً با چشم دل خودشان می‌بینند. آنان الهي بودن معارف دريافتي را از طريق علم حضوري و شهودي دريافت می‌کنند؛ و دريافت شهودي و حضوري خطا بردار نيست. ارتباط معارف وحياني با خاستگاه الهی‌اش چنان براي پيامبران روشن و بی‌ابهام است كه هیچ‌گاه در وحي بودن آنچه دريافت می‌کنند به شك و خطا نمی‌افتند و کوچک‌ترین ترديدي در الهي بودن آنچه دريافت داشته‌اند، ندارند.
نکته سوم:
«وحي» به سه صورت انجام مي‌گيرد:
1. خواب و رویای صادقه.
2. فرشته وحی.
3. مستقيماً از جانب خداوند.
و اما تفصیل این موارد:
1. رؤياي صادقانه:
امام باقر (علیه‌السلام) در اين رابطه مي‌فرمايد: «نبي» كسي است كه به نبوت خود از طريق رؤيا آگاه شود و مانند رؤياي ابراهيم (علیه‌السلام) و رؤياي محمّد (صلّي الله عليه و آله) كه مقدمات نبوت خود را از قبل در خواب ديد. اين‌كه جبرئيل با پيام رسالت از جانب خداوند بر وي نازل شد.(4)
رؤياي صادق، راهي براي نزول وحي بر پيامبر است و چه‌بسا در خواب دانستني‌ها به وي القاء مي‌شد. امام علي (علیه‌السلام) در اين زمينه مي‌گويد: «خواب پيامبران وحي است.»(5)
2. نزول وحي به‌وسیله جبرئيل: فرشته‌اي كه بر پيامبر (صلّي الله عليه و آله) نازل مي‌شد و وحي را به وي ابلاغ مي‌كرد جبرئيل بود. جبرئيل كلام خدا را از راه گوش به پيامبر (صلّي الله عليه و آله) القاء مي‌كرد و پيامبر (صلّي الله عليه و آله) گاهي او را مي‌ديد و گاه هم او را نمي‌ديد، ولي جبرئيل وحي را بر قلب او نازل مي‌كرد. چنانكه مي‌فرمايد: «روح‌الامین آن را نازل كرده است، بر قلب (پاك) تو تا (مردم را) انذار كني.» (6)
در قرآن كريم، درآیات متعدّدي نسبت به نزول قرآن از طريق جبرئيل تصریح‌شده است.
3. وحي مستقيم و بدون واسطه: قسمتي از وحي به‌طور مستقيم و بدون وساطت فرشته انجام مي‌گرفت. اصحاب پيامبر (صلّي الله عليه و آله) نقل كرده‌اند كه: هنگام وحي، فشار روحی شديدي به پيامبر دست مي‌داد، حالتي (شبيه بيهوشي) بر وي عارض مي‌شد (يعني همان‌گونه كه آدم بی‌هوش به اطراف خود توجهي ندارد حضرت نيز در هنگام نزول وحي به هیچ‌چیزی توجه نمی‌کرد و همچون افراد غش كرده به كسي جواب نمی‌داد)، سر او به زير مي‌افتاد، رنگ صورتش تغيير مي‌كرد و عرق از روي او جاري مي‌شد، حاضران در جلسه نيز تحت تأثير اين وضع قرار مي‌گرفتند و براثر اين منظره سرهاي آنان نيز به زير مي‌افتاد. از امام صادق (علیه‌السلام) پرسيدند: «آن حالت مدهوش شدن كه به پيامبر (صلّي الله عليه و آله) به هنگام وحي دست مي‌داد، چه بود؟ فرمود: اين در هنگامي بود كه در ميان او و خداوند هیچ‌کس واسطه نبود و خداوند مستقيماً بر او تجلي مي‌كرد.»(7)
همچنین خداوند متعال مي‌فرمايد: «ما گفتار سنگيني را به تو القاء كرديم.»(8)
البته هميشه هنگام وحي مستقيمِ خداوند بر پيامبر اسلام (صلّي الله عليه و آله) چنين حالتي به ايشان دست نمي‌داد كه به‌عنوان نمونه به گفتگوي خداوند با پيامبر (صلّي الله عليه و آله) در شب معراج مي‌توان اشاره نمود.
نکته چهارم:
متخصصان علوم قرآني و انديشمندان مسلمان (9) اتفاق‌نظر دارند كه الفاظ و معاني قرآن و همین‌طور نظم و ساختار آن‌ها، صنع وحي و كار خداست و پيامبر اكرم (صلی‌الله علیه و آله) هيچ نقشي در آن نداشته و کلمه‌ای كم يا زياد نکرده‌اند؛ و تنها آن حضرت مهبط نزول وحي و ظرف نزول قرآن و رساننده بي کم‌وکاست وحي الهي به مردم است. مهم‌ترین شاهد آن، عدم توان از آوردن چنين معارفي، با خصائص و امكانات بشري است. چنانكه خود پيامبر درآیات متعدد با صراحت، وحي را به خداوند نسبت داده، خود را فقط مأمور و واسطه انتقال وحي وصف می‌کند. كه به تغيير در ماهيت وحي قادر نيست. خداوند در قرآن می‌فرماید: «بگو مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم. جز آنچه را كه به من وحي می‌شود پيروي نمی‌کنم.»(10)
اما چرا خداوند کلمات قرآن را نیز به خودش نسبت می‌دهد و آن را به پیامبر واگذار نکرد؟ دلیلش ازاین‌قرار است: ازآنجاکه خداوند حکیم است و کارهایش را محکم و با استحکامات لازم انجام می‌دهد، می‌خواهد پیامش عیناً به مردم منتقل شود؛ اگر معنا و مفهوم را به پیامبر (ص) می‌داد تا ایشان خودش آن را به لباس لفظ درآورد و به شکل کلامی برای مردم توصیف کند، کتاب الهی محصول خدا-انسان می‌شد و دیگر بزرگ‌ترین معجزه الهی و حجتی برای حقانیت پیامبر (ص) به‌حساب نمی‌آمد؛ بگذریم از این‌که همیشه به ذهن مخاطب می‌رسید که شاید پیامبر (صلی‌الله علیه و آله) از نزد خود این کلام را آورده است و متأثر از ذهنیت و تلقی او بوده و لازم نیست ما از آن پیروی کنیم؛ و درنتیجه، هدف از بعثت انبیاء که هدایت مردم به راه صحیح بود، نقض می‌شد و چون خدا حکیم است هیچ‌گاه غرض و هدف خویش را نقض نمی‌کند، بلکه کارهایش را به شکل هدفمند و با استحکامات لازم انجام می‌دهد تا به هدف مطلوب برسد.
نتیجه:
با توجه به اینکه وجود خداوند مستقل بوده و در انجام امور، نیازی به غیر نداشته، اما وسایل و وسایطی را در تدبیر عالم قرار داده که شکوه نظام‌مندی این عالم را به نمایش می‌گذارد. بااینکه استناد همه کارهای فرشتگان و ملائکه به خداوند برمی‌گردد، ولی خداوند، در اموری ازجمله وحی، گاهی فرشته واسط قرار داده و از طریق ایشان، ارسال پیام می‌کند؛ اما ارسال وحی تنها به فرشته وحی ختم نشده و به‌صورت ارتباط مستقیم از جانب خداوند نیز صورت گرفته است. بنابراين پيامبر اسلام (صلّي الله عليه و آله) انواع گوناگون وحي را دارا بوده است که یکی از آن‌ها، وحی در قالب کلام لفظی از جانب خداوند است که پیامبر آن را عیناً دریافت و به همان شکل به مردم ابلاغ نمود تا خلوص و قداست آن به شکل کامل حفظ شود.
کلمات کلیدی:
وحی، فرشته، جبرئیل، کلام خدا، قرآن.
معرفی منابع مطالعاتی:
کریمی، مصطفی، وحی شناسی، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1387 ش.
پی‌نوشت‌ها:
1.    طباطبايي، سید محمدحسین، تفسير الميزان‏، ترجمه موسوى همدانى، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسين حوزه علميه قم‏، قم‏ 1374 ش، ج 20، ص 298.
2.    سوره نمل، آيه 102؛ سوره بقره، آيه 97؛ سوره عبس، آيه 16.
3.    طباطبائي، سيد محمدحسین، قرآن در اسلام، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ هشتم، 1375، ص 85.
4.    کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۳ ش، ج 1، ص 176؛ علامه مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، ۱۴۰۳ ق، ج 18، ص 266.
5.    طوسی، محمد بن حسن، الامالی، قم، دارالثقافة، ۱۴۱۴ ق، ص 215؛ علامه مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 11، ص 64.
6.    سوره شعراء، آیات 194 – 193.
7.    طاهري، حبيب‌الله، درس‌هايي از علوم قرآن، تهران، چاپ اول، 1377، ج 1، ص 251 ـ 258.
8.    سوره مزمل، آیه 5.
9.    خرمشاهی، بهاءالدین، دانشنامه قرآن، انتشارات دوستان، [بی‌تا]، ج 2، ذیل واژه وحی.
10.    سوره یونس، آیه 15.
 

منتسب دانستن وحی به قوه خیال پیامبران و یا شعور باطنی آن‌ها و یا به موجوداتی مانند اجنه صرف ادعا است و دلیلی بر اثبات و درستی آن اقامه نشده است.

پرسش:
یک نفر به من گفت از کجا مطمئن هستید که صدایی که پیامبران و امامان می‌شنیدند، صدای خدا بود؟! اینکه یک‌صدایی به گوش اون ها برسه که بگه من صدای خدا هستم، کافی نیست. شاید صدای اجنه رو می‌شنیدند یا صدایی از درون خودشون بود یا یک اختلال روانی بود! چطوری اون ها تشخیص می‌دادند که این صدا، حقیقتاً صدای خدا است؟! آیا تشخیص اون ها برای ما هم حجته؟! شاید اون ها اشتباه تشخیص دادند!
 

پاسخ:
مقدمه:
حکمت الهی اقتضا دارد پیامبرانی از سوی خداوند برای هدایت مردم برانگیخته شوند تا از این رهگذر، زمینه لازم برای راه‌یابی انسان‌ها به کمال و سعادت حقیقی فراهم آید. حال این پرسش مطرح می‌شود که آیا راهی برای شناخت پیامبران حقیقی وجود دارد و از کجا باید دانست که آن‌ها واقعاً از طرف خدا مبعوث شده‌اند؟ به‌عبارت‌دیگر خود آن‌ها چگونه متوجه می‌شدند که پیام و صدایی که می‌شنوند، کلام و وحی خداوند است و از سوی دیگر ما چگونه فرستاده خداوند را از مدعیان دروغین نبوت تشخیص دهیم؟ اهمیت این پرسش با توجه به این نکته روشن‌تر می‌شود که در طول تاریخ، مدعیان دروغین پیامبری کم نبوده‌اند، حال چه افرادی که به‌دروغ مدعی این مقام بودند و یا افرادی روان‌پریش که فکر می‌کردند فرستادگان خداوند هستند. بر این اساس سعی می‌شود در چند محور به سؤال شما پاسخ داده شود:
نکته اول:
وحی نوعی ادراک ویژه و تجربه مرموز است و در اختیار عموم مردم نیست؛ ازاین‌رو، ما تجربه‌ای از آن نداریم و اگر کسی آن را تجربه کند، نمی‌تواند آن تجربه را به اشتراک بگذارد، بلکه صرفاً نتایج آن تجربه را با ما به اشتراک می‌گذارد. کسانی که چنین تجربه‌ای را از سر گذرانده‌اند، بر این باورند که این تجربه از چنان شفافیت و وضوحی برخوردار است که شخص تجربه کننده بدون تردید و به شکل یقینی مطمئن می‌شود که کلام خدا را می‌شنود؛ شبیه به کسی که تجربه دیدن ماه در نیمه‌شب را دارد؛ او مطمئن است ماه را می‌بیند حتی اگر هزاران نفر او را تکذیب کنند.
در روایات نیز درباره این مطلب سؤال شده که چگونه امامان یا پیامبران کلام مسموع را کلام خدا می‌دانستند؟ پاسخ‌داده‌شده که آن‌ها در این حالت، یک طمأنینه خاص دارند و یقین می‌کنند کلام خدا را می‌شنوند. (1)
نکته دوم:
اصولاً تخیل مرهون شرایط خاص، تجلی حالت‌های روانی و ضمیر ناخودآگاه آن‌هم در شرایط و بستر خاص است؛ به‌عنوان‌مثال این حالت در انسان‌های بیمار، رنجیده و نگران، شکست‌خورده یا ریاضت کشیده و گوشه‌گیر بیشتر مشاهده می‌شود، درحالی‌که هیچ‌کس در طول تاریخ، پیامبران الهی را به بیماری روحی، روانی یا متوهم بودن، متهم نکرده است، بلکه در نقطه مقابل این افراد بزرگوار از کودکی به خردمندی، درستکاری، صفات اخلاقی نیکو، حضور در متن جامعه و وثوق افراد جامعه به آن‌ها و ... مشهور بودند. بلکه حتی،‌ بعضی آیات بر پیامبر اسلام (ص) در محیطی مانند جنگ و مبارزه نازل می‌شد (2) که نسبت آن آیات به قوه تخیل و قوای درونی محال است.
علاوه بر اینکه به اذعان آیات و روایات، پیامبران وحی الهی را در حالت هوشیاری و درزمانی که قوای ادراکی آن‌ها در بالاترین حد از جهت فهم و ادراک قرار داشت دریافت می‌کردند، به‌گونه‌ای که هیچ تردیدی و ابهامی در دریافت وحی نداشتند (3) که این مسئله به‌هیچ‌وجه به انسانی درون‌گرا شباهت ندارد.
نکته سوم:
ادعای بدون دلیل را از هیچ‌کس نباید پذیرفت؛ خصوصاً کسی که مدعی نبوت و ارتباط با عالم غیب است و به دنبال القا و تبلیغ سبک زندگی و فکری خاص است و ما را به پیروی از آن فرامی‌خواند. ازاین‌رو، وقتی‌که نبی مطمئن می‌شود کلام خدا را می‌شنود، نتیجه را با مردم در میان می‌گذارد و چون مردم از او دلیل می‌خواهند، معجزاتی ارائه می‌دهد. خداوند برای مدعیان راستین نبوت و متمایز ساختن آن‌ها از مدعیان دروغین، نشانه‌هایی قرار داده تا افراد با مشاهده آن‌ها یقین کرده و راه به خطا نبرند؛ یکی از این نشانه‌ها معجزه است. فردی که ادعای نبوت دارد، بعد از ادعای خودکار خارق‌العاده‌ای را انجام می‌دهد و به این صورت ارتباط خود را با عالم ماوراء طبیعت نشان می‌دهند. (1) البته ناگفته پیداست که این کار از چنان عظمتی برخوردار است و به‌گونه‌ای خارق‌العاده است که از عهده هیچ موجود دیگری مانند اجنه و یا ساحران ساخته نیست و عقل اطمینان می‌یابد که پیامبر متصل به قدرت بیکران خدا چنین قدرتی یافته و چنین کار اعجازینی انجام داده است. این معجزات و نشانه‌ها به‌گونه‌ای هستند که هم بر یقین شخص نبی می‌افزاید (چنانکه در ماجرای زنده شدن پرنده برای حضرت ابراهیم یا ماجرای عزیز نبی و غیره پیش آمد) و هم برای دیگران اثبات می‌کند که این فرد فرستاده خداوند است.
نکته چهارم:
نبی و رسول دارای خصوصیات و ویژگی‌هایی هستند که نشان می‌دهد آن‌ها با عالم بالا ارتباط دارند مثل عصمت، دریافت وحی، علم لدنی و ... . (3) بعلاوه محتوای رسالت و دعوت این افراد، پیروان آن‌ها، تعالیم و رویکردهای آن‌ها در امر تبلیغ دین، ثبات قدم و پایبندی آن‌ها به اصول اولیه دعوت و ... همگی قراین نشان‌دهنده صحت و الهی بودن دعوت و ارسال‌کننده آن‌هاست. (4)
نکته پنجم:
نکته آخر هم اینکه اگر واقعا وحی حاصل تخیل یا قوه نبوغ پیامبران بود، چرا دیگر نوابغ جهان در این مدت طولانی پس از پیامبران و بخصوص پیامبر اسلام که پیامبر خاتم است، از تخیل و آوردن نظیر تعالیم و آموزه‌های مشابه آن‌ها درماندند و حتی قادر به آوردن یک سوره هم مانند قرآن نبودند؟ در حالی که اگر وحی از سنخ تخیلات درونی و یا ارتباط با اجنه بود، باید در هرزمانی پیامبرانی از میان نوابغ و انسان‌های خاص برخیزند وادیانی آن‌هم متکامل‏تر از دین پیامبران اسلام آورده و با انتساب خود به مقام ربوبی، خود را پیامبر خدا خوانند که این‌گونه نبود.
نتیجه:
کوتاه‌سخن اینکه وحی نوعی ادراک ویژه است که برای انسان‌های عادی چندان قابل‌درک نیست. افرادی که این تجربه را از سر گذرانده‌اند به‌قدری آن را واضح و آشکار می‌دیدند که کمترین شکی در حقیقت آن نداشته و آن را یقینی می‌یافتند. همچنین منتسب دانستن وحی به قوه خیال پیامبران و یا شعور باطنی آن‌ها و یا به موجوداتی مانند اجنه صرف ادعا است و دلیلی بر اثبات و درستی آن اقامه نشده است؛ و اگر نبوغ و قوه تخیل پیامبران در این حوزه تأثیرگذار بود، بخصوص بعد از پیامبر اسلام به‌عنوان پیامبر خاتم، باید افراد نابغه زیادی را مشاهده می‌کردیم که ادعای نبوت کنند و کلمات، تعالیم و آموزه‌های متعالی‌تر و یا حداقل مشابهی مانند پیامبر اسلام بیاورند که قطعاً چنین اتفاقی رخ نداده است.
بعلاوه باید توجه کرد که ظهور معجزه توسط پیامبران به‌عنوان یک امر خارق‌العاده که افراد دیگر و حتی اجنه از آوردن مانند آن ناتوان هستند، نشان‌دهنده صدق ادعای آن‌هاست. همچنین آن‌ها نه‌تنها افراد گوشه‌گیر و ریاضت‌طلبی نبودند (که مقتضای ظهور قوه تخیل و توهم است) بلکه آن‌ها افرادی دارای خصوصیات اخلاقی پسندیده و همواره در متن اجتماع و مورد وثوق افراد جامعه بودند و وحی را نیز در همین حال یعنی هوشیاری کامل دریافت می‌کردند که این نیز با ادعای مطرح‌شده در تعارض است.

کلمات کلیدی:
وحی، پیامبر، معجزه، مدعیان پیامبری، قدرت تخیل.
پی‌نوشت‌ها:
1.    کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۶۲ ش، ج 1، ص ۲۷۱؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء، 1403 ق، ج ۲۶، ص ۶۸.
2.    سوره انفال، آیه 26.
3.    مجلسی، بحارالانوار، پیشین، ج 11، ص 56.
4.    سعیدی مهر، محمد، آموزش کلام اسلامی، قم، کتاب طه، چ سوم، 1383 ش، ج 2، ص 37 و 38.
5.    همان، ص 62-83.
6.    همان، ص 54.
 

بر اساس نظر تمام علمای مذاهب اسلامی این ازدواج حتی با عدم پذیرش مشروعیت عمر صحیح بوده است.

پرسش:

در پاسخ به مطلبی که مولوی گرگیج مطرح کرده است، درباره مادر امام سجاد (علیه‌السلام) چه پاسخی می‌دهید؟

بیان برخی مطالب توسط برخی افراد در مورد حوادث تاریخی و نتیجه ‌گیری‌هایی که بر همان اساس بیان می‌کنند نشان از عدم آشنایی آنان با حوادث تاریخی صدر اسلام در کنار عدم آشنایی با مبانی دینی دیگر مذاهب اسلامی دارد. متأسفانه به تازگی سخنانی از یکی از علمای اهل سنت در فضای مجازی نقل شده است که بازگو کننده همین مطلب است. (1) لذا در ادامه ضمن بیان سخنان این شخص، مسئله مورد بحث نقد و بررسی خواهد شد.

پاسخ:

مقدمه:

در ابتدای این بخش بیان این مطلب لازم است که مولوی گرگیج از علمای اهل سنت در یک سخنرانی عمومی با بیان برخی گزارش‌های تاریخی سعی کرده است تا مشروعیت خلافت عمر بن خطاب را ثابت کند. وی در این سخنرانی مدعی شده است؛ خلافت عمر بن خطاب امری مشروع بوده است شهربانو همسر امام حسین (ع) و مادر امام زین‌العابدین (ع) در دوره عمر در جریان فتوحات اسیر شد و بعد از انتقال به مدینه و توسط خلیفه دوم به عقد امام حسین (ع) درآمد؛ نمی‌توان پذیرفت در­عین اینکه امام علی (ع) خلافت عمر را قبول نداشته است به این‌ گونه امور رضایت داده باشند علاوه بر اینکه بیان عدم رضایت امام علی (ع) نسبت به خلافت عمر مفسده بزرگ دیگری نیز به همراه خواهد داشت. وی در شرح این مفسده بیان کرده است که اگر کسی بیان کند که امام علی (ع) خلافت عمر را قبول نداشته است یعنی فتوحات در زمان عمر بن خطاب امری خلاف شرع بوده است و در نتیجه اسارت افرادی مثل شهربانو نیز توسط مسلمانان جایز نبوده است و اینکه درنهایت این امر منجر به بطلان خطبه عقد امام حسین (ع) و شهربانو که توسط عمر خوانده شده بود خواهد شد که این مسئله با توجه به شأن امام حسین (ع) و دیگر امامان به هیچ عنوان قابل ‌پذیرش نیست. لذا باید پذیرفت که امام علی (ع) و فرزندان بزرگوارشان خلافت عمر بن خطاب را مشروع می‌دانستند و آنچه در مورد عدم رضایت این بزرگواران نسبت به خلافت خلیفه دوم بیان می‌گردد سخنانی پوچ و بی مبنا است.

 

نقد و بررسی سخنان گرگیج:

 بعد از بیان سخنان مولوی گرگیج؛ در این بخش نقد سخنان وی بیان خواهد شد. در ابتدای امر؛ با توجه به اهمیت ادعای این فرد در مورد ازدواج امام حسین (ع) و شهربانو و تأکیدی که وی بر این موضوع برای اثبات مشروعیت خلافت عمر بن خطاب داشته است؛ جریان ازدواج امام حسین (ع) با این بانو مورد نقد و بررسی قرار خواهد گرفت تا پوچی استدلال وی برای خواننده محترم ثابت شود و در مورد بقیه موارد خواننده محترم را به مطالعه چند کتاب ارجاع خواهیم داد.

1. نقد ادعای گرگیج در مورد غیر صحیح بودن عقد امام حسین (ع) و شهربانو در صورت عدم پذیرش مشروعیت خلافت عمر بن خطاب

قبل از نقد و بررسی گزارش‌های تاریخی مربوط به ازدواج امام حسین (ع) با شهربانو بیان این نکته الزامی است که سخنان گرگیج در مورد غیر صحیح بودن عقد امام حسین (ع) و شهربانو در صورت عدم پذیرش مشروعیت خلافت عمر بن خطاب؛ امری برخلاف تمام مذاهب اسلامی است؛ چرا که هیچ لازم و ملزومی بین این دو مطلب وجود ندارد.

 مطالعه ادوار مختلف تاریخی نشان می‌دهد که زنان زیادی توسط برخی حکومت های غیرمسلمان و ظالم به عنوان کنیز گرفتار می‌شدند و توسط دلالان برده و کنیز به بلاد اسلامی انتقال می‌یافتند، اما با این وجود تمام عالمان مذاهب اهل سنت با اینکه حکومت این افراد و جنگ‌های آن‌ها را نامشروع می‌دانستند فتوا به حرمت ازدواج با این کنیزان نداده‌اند و همه آنان ازدواج با این کنیزان را جایز شمرده‌اند، حال چگونه کسی می‌تواند ادعا کند که ازدواج با اسیران جنگی که در فتوحات دوره خلفای نخستین گرفتار شدند برای کسانی که خلافت آن‌ها را مشروع نمی‌دانستند امری حرام و باطل است.

 بر اساس فقه شیعی نیز که جهاد ابتدایی بدون اذن امام معصوم جایز نیست اگر جنگی بدون اذن معصوم (ع) شکل بگیرد غنائم حاصل از این نوع جهاد از آن خدا، رسول و امام معصوم (ع) است، لذا تصرف در این غنائم تنها بر امام و کسی که از جانب امام اجازه گرفته است جایز است. (2) حال اگر ثابت شود که فتوحات در دوره خلفا بدون اذن امام معصوم (ع) بوده است تصرف در غنائم تنها بر امام و کسانی که از جانب امام اجازه داشتند جایز بوده است و لذا بر اساس گزارشی که گرگیج در مورد ازدواج امام حسین (ع) با شهربانو نقل کرده است این ازدواج بر اساس فقه شیعی نظر به رضایت امام علی (ع) به آن صحیح بوده است.

اما اگر شهربانو به عنوان یک زن آزاد با امام حسین (ع) ازدواج کرده است، مشروع یا عدم مشروع دانستن خلافت عمر بن خطاب هیچ ضرری به این ازدواج - حتی اگر او عاقد بوده باشد، نمی‌زند. بر اساس ادعای گرگیج بین امام حسین (ع) و شهربانو توسط عمر بن خطاب خطبه عقد خوانده شده است. البته این بیان برخلاف گزارش‌هایی است که حذیفه بن یمان را عاقد این عقد به امر امام علی (ع) بیان کرده‌اند. (3) این سخن بیان کننده این است که شهربانو به عنوان یک زن آزاده و نه کنیز با امام حسین (ع) ازدواج کرده است چرا که خواندن عقد وقتی معنا پیدا می‌کند که وی آزاد بوده باشد و بر اساس تمام مذاهب اسلامی خطبه عقدی که توسط مسلمان «مؤمن یا فاسق» خوانده می‌شود صحیح است.

 2. ازدواج امام حسین (ع) با شهربانو

گزارش‌های تاریخی که جریان ازدواج دختر یزدگرد سوم به نام شهربانو با امام حسین (ع) و مادری امام سجاد (ع) را بیان کرده‌اند، دچار آشفتگی و تضاد هستند و اختلافات فراوان در روایات درباره نام، نسب، اصالت، زمان اسارت مادر امام سجاد (ع) موجبِ اختلاف دیدگاه مورخین و محققین دراین‌باره شده است. (4)

نتیجه‌:

بر اساس آنچه بیان گردید اولاً: در صورت پذیرفتن گزارشی که گرگیج در مورد ازدواج امام حسین (ع) و شهربانو نقل کرده است، هیچ تلازمی بین این ازدواج و پذیرفتن مشروعیت خلافت عمر بن خطاب وجود ندارد و بر اساس نظر تمام علمای مذاهب اسلامی این ازدواج حتی با عدم پذیرش مشروعیت عمر صحیح بوده است. ثانیاً: اختلاف  در روایات و گزارشات تاریخی مربوط به مادر امام سجاد (ع) اظهارنظر قطعی درباره نسب مادری ایشان را مشکل می‌سازد، لذا استناد غیر مرجّح گرگیج به یک گزارش از بین چندین روایت برای اثبات مشروعیت خلافت عمر بن خطاب علمی و موجّه نیست.

کلمات کلیدی:

شهربانو، ازدواج امام حسین، فتوحات، عمر بن خطاب.

 

 معرفی منبع جهت مطالعه بیشتر:

-«سید جعفر شهیدی» کتاب «زندگانى على بن الحسین (ع)» نشر فرهنگ اسلامی تهران برای مطالعه در زمینه ازدواج امام حسین (ع) با شهربانو.

-«حسینی میلانی» کتاب «ازدواج ام‌کلثوم با عمر» نشر حقایق اسلامی قم برای مطالعه در زمینهٔ پاسخ به شبهه ازدواج ام‌کلثوم با عمر.

-«مصطفی محسنی» کتاب «ورود اسلام به ایران و شبهات پیش رو» نشر بوستان کتاب وابسته به دفتر تبلیغات قم در زمینه پاسخ به شبهه حضور حسنین (ع) در فتوحات و دیگر شبهات مربوط به فتوحات دوره خلفا.

پی‌نوشت‌ها:

1. سخنان این فرد مورد نقد دیگر علمای محترم اهل سنت قرار گرفته است و بر این مطلب تأکید کردند که سخنان ایشان قابل دفاع نیست. https://www.dana.ir/news/171685.html/

2. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، دار الحدیث، قم، ۱۴۲۹ ق، ج 5، ص 43- 44، ش 1.

3. ثقفى، ابراهیم بن محمد بن سعید بن هلال، الغارات أوالإستنفار و الغارات (ط - الحدیثه)، 2 جلد، انجمن آثار ملى - تهران، چاپ: اول، 1395 ق، ج 2، ص 825؛ طبرى آملى صغیر، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامه (ط - الحدیثه)، 1 جلد، بعثت - ایران؛ قم، چاپ: اول، 1413 ق، ص 195.

4. یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی‌تا، ج ۲، ص ۳۰۳؛ کلینی، همان، ج ۲، ص ۳۶۹؛ صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا، تصحیح سید مهدی حسینی لاجوردی، ناشر میرزا محمدرضا مهتدی، ۱۳۷۷ ق، ج ۲، ص ۱۲۸؛ مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ ق، ص ۴۹۲؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجره، چ دوم، ج ۱، ص ۳۱۴؛ محمدهادی یوسفى غروی، مقاله «حول السیده شهربانو»، مجله رساله الحسین (ع)، سال اوّل، شماره دوّم، ربیع‌الاول ۱۴۱۲.

اين حديث در کتاب شريف بحار الانوار، جلد 81، ص 225، نقل شده است و هم چنين احاديثي ديگري در باب پرستاري از مريض نقل شده است.

پرسش: 
اجر پرستاري از بيمار آنقدر اهميت دارد که پيامبر خدا صلي‏ الله ‏عليه و‏آله وسلّم فرمودند : هر کس يک شبانه روز بيماري را پرستاري کند ، خداوند ، او را همراه با ابراهيم خليل ، برمي‏ انگيزد و به سان برقي پُر درخشش ، از صراط مي‏گذرد . [2]
((ايا اين حديث صحت دارد؟))اگر درست است ايا جز پرستاري مشاغل ديگري هم هستند که موجب سعادت اخرت شوند؟

 

پاسخ: 
اين حديث در کتاب شريف بحار الانوار، جلد 81، ص 225، نقل شده است و هم چنين احاديثي ديگري در باب پرستاري از مريض نقل شده است. البته اين احاديث عموم کساني را که از مريض مراقبت مي کنند شامل مي شود و طبيعي است که پرستاران نيز شامل اين احاديث مي باشند و در مجموع مي توان گفت که خداوند به همه بندگانش که در رفع نيازهاي مومنين و بندگان خدا، خدمت مي کنند مثل پرستاري از ايتام، خدمت به سالخوردگان به ويژه پدر و مادر وتامين نياز هاي زندگي فقرا و نيازمندان، و ساير کار هاي که جنبه عمومي دارد و براي برطرف کردن نياز نياز مندان و اقشار محروم جامعه انجام گيرد، ثواب هايي زيادي براي آنان در روايت ذکر شده است اين نکته نيز اهميت دارد که انجام واجبات وترک محرمات و انجام وظايف شخصي نيز در اولويت قرار دارد. به عنوان نمونه به حديث ذيل توجه فرماييد. 
قالَ الإمامُ الصّادقُ - عليه السلام - : قَضاءُ حاجَةِ الْمُؤْمِنِ أفْضَلُ مِنْ ألْفِ حَجَّة مُتَقَبَّلة بِمَناسِكِها، وَ عِتْقِ ألْفِ رَقَبَة لِوَجْهِ اللهِ، وَ حِمْلانِ ألْفِ فَرَس في سَبيلِ اللهِ بِسَرْجِها وَ لَحْمِها. 
«أمالي الصدوق، ص 197»
امام جعفر صادق(عليه السلام) فرمود: برآوردن حوائج و نيازمندي هاي مؤمن از هزار حجّ مقبول و آزادي هزار بنده و فرستادن هزار اسب مجهّز در راه خدا، بالاتر و والاتر است.

 

بي‌حوصلگي براثر فشار کاري و مالي طبيعي است و تا زماني که به کم‌کاري يا ضرر رساندن به بيمار نشود حق‌الناس نيست، بلکه کار در فشار کاري و مالي جهادي بالاتر است.

پرسش: 
چه  پرستار تا چه حدي در برابر بيمار وظيفه دارد؟ بعضي بيماران واقعا پرتوقع هستند. توي اين وضعيت کار مي کنيم و با تاخير حقوق مي گيريم! با اين وضعيت اقتصادي، نمي توانيم مخارجمان را تامين کنيم! گاهي واقعا انگيزه و حوصله کار نداريم. چه بايد کرد؟ آيا مديون مي شويم و حق الناسي به عهده ماست؟ ممنون که کامل توضيح ميدهيد.

 

پاسخ: 
مقدمه:
پزشکي و پرستاري يکي از حرفه‌هاي محبوب و ارزشمند در معارف اسلامي است که با خاطر حفظ جان انسان‌ها ارزش بالايي دارد. اين حرفه نيز مانند ساير شغل‌ها اصول و قوانين اخلاقي دارد که اگر رعايت شود مي‌تواند ارزش و تقدس آن را بالاتر ببرد که در ادامه به بخشي از آن‌ها اشاره مي‌کنيم:
1. بر اساس آموزه‌هاي ديني دلسوزي و محبت به بيماران که خود را در پرستاري و مراقبت و انواع رسيدگي‌ها نشان مي‌دهد، بسيار ارزشمند است و ثواب‌هاي زيادي دارد. پيامبر خدا صلي‌الله ‏عليه و ‏آله و سلّم: «هر کس يک شبانه‌روز بيمارى را پرستارى کند، خداوند، او را همراه با ابراهيم خليل، برمى‏انگيزد و به‌سان برقى پُر درخشش، از صراط مى‏گذرد.»(1) هم‌چنين از امام على عليه‏السلام نقل است که پيامبر خدا فرمود: «هر کس در برآوردن نياز بيمارى بکوشد، خواه آن را برآورد و خواه برنياورد، از زير بار گناه خويش بيرون مى‏رود، به‌سان آن روز که از مادر، زاده شده است، در اين هنگام، مردى از انصار گفت: اى پيامبر خدا، پدر و مادرم به فدايت! اگر بيمار از خانواده شخص باشد، آيا درصورتي‌که در برآوردن نياز خانواده خويش بکوشد، اين کار، پاداش بيشترى ندارد؟ فرمود: چرا دارد.»(2) بنابراين پرستاري يکي از باارزش‌ترين کارهاي اخلاقي است که براي سلامتي ديگران تلاش مي‌شود و حفظ جان يک انسان و زنده کردن او مساوي با زنده کرده همه عالم در قرآن دانسته شده است (3).
2. در بعد اصول اخلاقي پزشکي بسيار زياد مي‌توان نوشت و در اين زمينه کتب و مجله‌هاي اختصاصي براي اخلاق پزشکي تدوين‌شده است. مهم‌ترين اصول اخلاق پزشکي را مي‌توان در اين اصول خلاصه کرد:
الف: اصل تخصص در کار: پزشک و پرستار کارآزموده و کاردان مي‌تواند بيماري مراجعه‌کنندگان را به نيکي تشخيص بدهد و از شيوه درمان آن‌ها نيز آگاه باشد. در غير اين صورت، پي آمدهايي چون به خطر افتادن سلامتي و جان بيمار، اتلاف وقت و بازماندن فرد بيمار از کار و زندگي، پرداخت هزينه‌هاي سنگين و مصرف داروهاي بي‌اثر، در انتظار بيمار است.
ب: اصل تعهد و فداکاري: پزشکان و پرستاران همواره در معرض بيماري هستند و فداکاري و حفظ جان ديگران است که ارزش و تقدس به کار آنان مي‌بخشد؛ بنابراين اگر فداکاري و ايثار نباشد و خداي‌نکرده سود و منافع مالي در اولويت باشد از اصول اخلاقي دور شده‌ايم.
ج: اصل رازداري: پزشک و پرستار به‌نوعي محرم راز بيماران هستند و اين رازداري باعث ايجاد آرامش و حتي تلقين مثبت در بيمار مي‌شود. به همين دليل سزاوار است، پزشک و پرستار با بيمار خود، رفيق و نگه‌دار اسرار وي باشند؛ زيرا رفتار دوستانه، مايه آرامش و راحتي روان بيمار مي‌شود.
د: اصل عدالت: يعني مسائل مربوط به توزيع منابع بهداشتي درماني کمياب و تصميم‌گيري در مورد اينکه چه کسي چه درماني را دريافت مي‌کند، در اين مورد عدالت و انصاف و برابري رعايت گردد. به همه بيماران به‌صورت مساوي و بر اساس کرامت انسان امکانات و سرويس داده شود و فرقي بين فقير و غني و پولدار و تهي‌دست در خدمت‌رساني نباشد.
و: اصل سودرساني و عدم ضرر رساني: يعني فرد شاغل در اين حوزه بايد به نفع بيمار و سود او عمل کند؛ و تلاش کند که به فرد آسيبي وارد نشود.
اصول ديگري نيز مي‌توان بيان کرد مانند اصل احترام به بيمار، اصل صداقت در مورد بيماري با بيمار و...
3. در مورد سختي و فشار کار که نوشتيد حق با شماست. گاهي انسان حوصله وتوانش محدود مي‌شود، ولي لزوماً اين به معناي کم‌کاري نيست. اين طبيعي است که هر انساني در سختي‌ها و فشارها توانش محدود مي‌شود و کم مي‌آورد، ولي تا زماني که اصول را زير پا نگذاشته‌ايد و کاري عمداً خلاف سلامت بيمار انجام نداده باشيد مديوني ندارد و حق‌الناسي نيست. هرکسي ازجمله پرستار در حد توانش مسئوليت دارد. بلکه برعکس؛ کسي که در اوج سختي و فشار مالي و کاري، دست از خدمت و پرستاري و تلاش برنمي‌دارد اجر و ثواب بيشتري براي او منظور مي‌شود؛ بنابراين قدر کار و خدمت خود را بدانيد و سعي کنيد درهرحال از اصول و وظايف مقررشده براي خودتان کم نگذاريد. در اين صورت اصلاً مديون نيستيد، بلکه مأجور هستيد.
نتيجه:
پرستاري و پزشکي يکي از ارزشمندترين شغل‌هاي دنياست چراکه حفظ جان يک انسان برابر بازنده کردن تمام انسان‌هاست. در اين راستا اصولي براي اين حرفه وجود دارد مانند اصل تخصص، تعهد و فداکاري، رازداري، عدالت، سودرساني، عدم ضرر رساني، احترام و صداقت و ... که با رعايت انسان ارزش اين حرفه بالاتر مي‌رود. بي‌حوصلگي براثر فشار کاري و مالي طبيعي است و تا زماني که به کم‌کاري يا ضرر رساندن به بيمار نشود حق‌الناس نيست، بلکه کار در فشار کاري و مالي جهادي بالاتر است و ارزشي بيشتر دارد.
کليدواژه‌ها:
پزشکي، پرستاري، اصول پزشکي، حق‌الناس.
منابع بيشتر براي مطالعه:
-ده مورد در اخلاق پزشکي، اطهر معين.
-درآمدي بر اخلاق پزشکي در اسلام، محمود متوسل.
-اخلاق پزشکي، نعمت‌الله يوسفيان.
-درس‌نامه اخلاق پزشکي، مهرداد نقي زاده و همکاران.
پي‌نوشت‌ها:
1. شيخ صدوق، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، دار الشريف الرضي، چاپ دوم، 1406 ق، ص 289.
2. شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ دوم، 1413 ق، ج 4، ص 16.
3. سوره مائده، آيه 32.

 

مراد از علم، علوم الهی و ربانی است. آن هم نه تنها علم بلکه علم با عمل. آن علمی که انسان را به خداشناسی و خداپرستی رهنمون شود و از جهل و گمراهی انسان دور کند.

پرسش:
در مورد یک روایت از پیامبر(ص) که فرمود: "مردم دو دسته ‏اند: دانشجو و دانشمند و بقیه فرو مایگانند و فرومایگان در جهنم خواهند بود" توضیح دهید. آیا هر کس که علم نداشته باشد اهل دوزخ خواهند بود؟

پاسخ:
این روایت از امام صادق(ع) است: "الناس اثنان، عالم و متعلم و سائر الناس همج و الهمج فی النّار؛ (1) مردم دو دسته ‏اند: دانشمند و دانش ‏آموز و بقیه مردم همج الرعاع هستند"؛ یعنی افرادی که از خود اراده ‏ای ندارند و تابع آن دو قشر هستند و کسی که همج الرعاع باشد در آتش خواهد بود.
به مضمون این روایت از امام صادق علیه السلام نقل شده است: "یا عالِم باش یا دانش ‏آموز و یا با اهل علم دوست باش و جزء دسته چهارمی نباش تا هلاک شوی".(2)
شاید معنای این دو روایت در فرمایش امیرالمؤمنین (ع) به کمیل واضح ‏تر شود. حضرت فرمود: "الناس ثلاثه: عالِم ربانی و متعلم علی سبیل نجاه و همج رعاع اتباع کل ناعق یمیلون مع کلّ ریح لم یستضیئوا بنور العلم و لم یلجاؤوا الی رکن وثیق؛(3) مردم سه گروهند: اوّل علمای الهی، دوم دانش طلبانی که در راه نجات، دنبال تحصیل علم اند و سوم: نادانانِ بی سر و پا که دنبال هر صدایی می دوند و با هر بادی حرکت میکند (باد به هر طرف بوزد به همان طرف میروند و از خود اراده ندارند) همان‏ ها که با نور علم روشن نشده ‏اند و به ستون محکمی پناه نبرده ‏اند" از مجموعه این کلمات معلوم میشود:
1 - مراد از علم، علوم الهی و ربانی است. آن هم نه تنها علم بلکه علم با عمل. آن علمی که انسان را به خداشناسی و خداپرستی رهنمون شود و از جهل و گمراهی انسان دور کند. این علم دارای ارزش است و کسانی که به یادگیری این علم مشغول اند نیز اهل نجاتند.
2 - مراد از علم و عالم و دانش‏ آموز، معنای مرسوم نیست که مثلاً کلاس درسی باشد و مدرسه ‏ای و استادی... بلکه معنای وسیع آن مراد است مثلاً مردم عامی که پای سخنرانی یک عالم می نشینند، یا از عالمی سؤال می کنند یا به خانه وی می روند و از اخلاق و منش او درس می گیرند، این ‏ها همه دانش‏ آموز و طالب عمل محسوب می شوند. بنابر این، بسیاری از مردم که به اصطلاح دانش ‏آموز و دانشجو و اهل درس و بحث نیستند به این معنا طالب علم محسوب میشوند. فقط عده‏ ای باقی می مانند که همج الرعاع هستند و سر در گریبان خود فرو برده و هیچ توجهی به علم و یادگیری ندارند، در نتیجه استقلالی ندارند و گاهی تحت تأثیر سارقان انسان‏ ها قرار می گیرند و در نهایت به هلاکت و جهنم مبتلا می شوند. البته ممکن است این گونه افراد در جامعه بشری فراوان باشند که اصلاً به معنویت و هدایت بی توجهند و غرق در مادیات و شهوات هستند.

پی نوشت:

1. ابن بابويه، محمد بن على‏، الخصال، جامعه مدرسين‏، قم‏، ج‏1، ص 39.
2. كلينى، محمد بن يعقوب،الكافي (ط - الإسلامية)، دار الكتب الإسلامية، تهران، ج‏1، ص34.
3. ابن بابويه، محمد بن على‏، الخصال، جامعه مدرسين‏، قم‏، ج‏1، ص 186.

با تفسیر صحیح از آیه تگرگ مشخص خواهد شد که این آیه نمونه‌ای از آیات اعجازین قرآن است و نه‌فقط با علوم تجربی در تعارض نیست.

پرسش:

عجیب است هنوز گروهی از مردم، مسلمان‌اند و کتابی را معجزه می‌دانند که تگرگ را نازل‌شده از کوه‌های آسمان می‌داند!(سوره نور، آیه 43) در روزگاری که علم از حقایق خبر می‌دهد، جایی برای خرافات دینی باقی نمی‌گذارد؛ چه رسد به این‌که آن‌ها را معجزه بنامیم!

پاسخ:

مقدمه:

قرآن، کلام خدا برای هدایت بشر است که توسط پیامبر (ص) دریافت و به مردم ابلاغ‌شده است. رسالت قرآن، توضیح حقایق فیزیکی و زیستی و غیره نیست اما بااین‌حال، به مناسبت، به برخی از این حقایق اشاره داشته و از این طریق، اعجاز خود را نمایان ساخته است. بااین‌حال، برخی از منتقدان قرآن، به آیاتی استناد می‌کنند که به باور آن‌ها در تقابل با حقایقی است که در علوم تجربی کشف‌شده است؛ ازاین‌رو، قرآن را نادرست می‌دانند و بر این باور اصرار می‌کنند که علم ما را از قرآن بی‌نیاز می‌سازد. یکی از آیاتی که موردنقد منتقدان قرارگرفته، آیه 43 سوره مبارکه نور درباره منشأ نزول تگرگ است. در ادامه، در قالب چند نکته به‌نقد و بررسی این ادعا خواهیم پرداخت.

نکته اول:

ابتدا باید تصویر درستی از قرآن داشته باشیم تا اعجازین بودنش را درک کنیم. قرآن کتاب هدایت است نه کتاب زیست‌شناسی یا کتاب نجوم یا کتاب روانشناسی و غیره. قرآن به دنبال ارائه اصول فکری و رفتاری است تا انسان‌ها با پذیرش این اصول، از گمراهی در زندگی نجات یابند و به مسیر درست رهنمون گردند. شبیه به نقشه راه یا قانون اساسی که باید در چارچوب آن قدم برداشت وزندگی کرد تا به هدف نهایی دست‌یافت. قرآن به دنبال توضیح روابط پیچیده اشیای میکروسکوپی و ماکروسکوپی نیست؛ قرآن کتاب زندگی است و به انسان نگرش و بینش می‌دهد. قرآن، هم به دنبال تعلیم است و هم به دنبال پرورش. قرآن هم یکسری نادانسته‌ها را به ما می‌آموزاند و هم یکسری دانسته‌ها را تأیید می‌کند و هم عقل و خرد انسان را پرورش می‌دهد و هم انجام اخلاقیات را تضمین می‌کند و هم بر یکسری نکات تأکید می‌کند و اهمیت آن‌ها را متذکر می‌شود و غیره؛ بنابراین، نه قرآن، جای علم را می‌گیرد و نه علم جای قرآن را؛ چنانکه نه هنر جای علم را می‌گیرد و نه علم جای هنر را. هر یک از آن‌ها رسالتی دارند که دیگری قادر به انجامش نیست. (1)

نکته دوم:

بعدازآن که تصویر درستی از قرآن به دست آوردیم، به وجوه اعجازین قرآن می‌پردازیم:

قرآن دارای وجوه اعجازین متنوعی است که وقتی به مجموعه آن‌ها می‌نگریم، متوجه می‌شویم که محال است از جانب بشر باشد و حتماً در ارتباط با عوالم غیبی و خواست خداوند، محقق شده است؛ یعنی وقتی به این ویژگی‌ها می‌نگریم، متوجه می‌شویم که یک انسان درس نخوانده و معمولی (حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله) نمی‌تواند گوینده آن باشد و حتماً نیروی برتر آن را به وجود آورده است.

یکی از جنبه‌های اعجازین قرآن، اشاره به حقایقی است که سال‌ها بعد توسط علم کشف می‌شود. برای درک این مطلب، باید به این نکته دقت بفرمایید که قرآن کتاب علمی درزمینه نجوم و زیست و غیره نیست، اما برای آنکه ارتباطش با غیب را مشخص کند، گاهی به مناسبت از حقایق علمی سخن می‌گوید تا قرن‌های بعد، با اکتشافات جدید، انسان‌ها حقانیت قرآن و انتساب آن به علم الهی را دریابند. در روزگار قدیم، هیچ‌یک از این حقایق، کشف نشده بود تا شخصی درس نخوانده (حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله) آن را از مردم زمانه خودش شنیده باشد. برای نمونه به این آیات بنگرید:

کیهان‌شناسی: دودی‌شکل بودن جهان در ابتدای خلقت (2)؛ انفجار بزرگ در ابتدای پیدایش جهان (3)؛ انبساط جهان پس از انفجار (4)؛ جاذبه عمومی (5)؛ تاریکی مطلق در فضا (6) و ...

زمین‌شناسی: کروی بودن زمین (7)؛ حرکت‌های مختلف زمین (8) و ...

زیست‌شناسی: نقش حیاتی آب در همه‌چیز (9)؛ زوجیت (10)؛ تاریکی اعماق دریا (11)؛ لقاح در ابرها (12) و ...(13)

نکته سوم:

بعد از توضیح رسالت قرآن و جنبه‌های اعجازین قرآن، به چگونگی نزول تگرگ در قرآن می‌پردازیم تا مشخص شود که این آیه در تقابل با حقایق علمی و واقعیات تجربه‌شده نیست.

در آیه 43 سوره مبارکه نور آمده «وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فيها مِنْ بَرَدٍ». این آیه عمدتاً به این شکل تفسیر شده که «از کوه‌های در آسمان که از جنس تگرگ هستند، تگرگ را فرو فرستادیم»؛ درحالی‌که در علم جدید آمده تگرگ یکی از شکل‌های بارندگی است که از ابر نازل می‌شود نه از کوه‌های تگرگی در آسمان. در این صورت، میان گفته خداوند و علم جدید، به‌ظاهر، تعارض است. برای رفع این تعارض ظاهری و ارائه تفسیر صحیح از این آیه، سه دیدگاه مطرح‌شده است:

دیدگاه اول: کوه‌های در آسمان، همان ابرهای متراکم‌اند که چون حجیم و بزرگ هستند، خداوند از آن‌ها با عنوان کوه یادکرده است. به‌بیان‌دیگر، چون ابرها همانند کوه‌ها، بزرگ و حجیم هستند، به آن‌ها نیز مَجازاً کوه گفته می‌شود. در این صورت، معنای آیه این می‌شود که خداوند از ابرهای متراکم و حجیم، تگرگ را نازل می‌کند. (14)

پس تعارضی میان علم و دین نیست چون خداوند نیز با زبان مجاز و کنایه، همان مطلبی را گفته که علم جدید کشف کرده است. از آن جایی که زبان قرآن، زبان عرفی و عامیانه است و از اسلوب ادبیات عرب استفاده می‌کند و از کنایه و مجاز بی‌بهره نیست، به‌ظاهر با آموزه‌های علمی که زبانشان عمدتاً خالی از کنایه و مجاز است، تعارض یافته است؛ اما اگر به این تفاوت ظاهری و زبانی ملتفت باشیم، متوجه می‌شویم که حقیقتاً میانشان تعارضی نیست.

دیدگاه دوم: کوه‌های در آسمان، به معنای قطعات تگرگ متراکم است که همچون کوه هستند. کوه بودن قطعات تگرگ، کنایه از تراکم و کثرت تگرگ‌ها است. در این دیدگاه، به‌جای آن‌که کوه‌های تگرگی را کنایه از ابرهای حجیم بدانیم، آن‌ها را کنایه از کثرت و تراکم تگرگ (چیزی که از ابر نازل‌شده) می‌دانیم.(15)

در این صورت نیز تعارض میان علم و دین، تعارض ظاهری می‌شود؛ یعنی وقتی ادبیات قرآنی را موردتوجه قرار می‌دهیم و کنایی بودنش را در نظر می‌گیریم، متوجه می‌شویم که حقیقتاً میان علم و دین تعارض نیست؛ چون دین همان چیزی را می‌گوید که علم می‌گوید اما چون زبانش کنایی و مَجازی است، قطعات تگرگ متراکم و حجیم را همچون کوه دانسته است و به همین جهت، آن را با عنوان «جبال»(کوه‌ها) ذکر کرده است.

دیدگاه سوم: در این دیدگاه، به‌جای آن‌که جبال را مَجاز از ابرهای حجیم (دیدگاه اول) یا تگرگ‌های متراکم (دیدگاه دوم) بدانیم، جبال را بر معنای خودش حفظ کرده و در عوض، معنای «بَرَد» را مورد دقت قرار می‌دهیم. توضیح مطلب این‌که در لغت، «بَرَد» به دو معنا آمده: یکی تگرگ و دیگری ابرهای شدیداً سرد.(16) در دو دیدگاه اول و دوم، «بَرَد» را به معنای تگرگ در نظر گرفتیم و سعی کردیم «جبال» را به شکل کنایی و مجازی توضیح دهیم؛ اما در دیدگاه سوم، «بَرَد» را به معنای ابرهای شدیداً سرد در نظر می‌گیریم. در این صورت، معنای آیه این می‌شود که خداوند از کوه‌هایی که از جنس ابرهای شدیداً سرد است، باریدنی‌ها (که گاهی به شکل قطرات باران است و گاهی به شکل تگرگ) را نازل می‌کند. در این صورت، معنای جبال را تغییر نداده‌ایم، بلکه معنای جدیدی برای «بَرَد» را در نظر گرفتیم و از این طریق بر مشکل غلبه یافتیم. مشکل زمانی پیش آمد که «بَرَد» را به معنای تگرگ گرفتیم؛ اما حالا که آن را به معنای ابرهای شدیداً سرد گرفتیم، معنای آیه این می‌شود که خداوند از کوهی از ابرهای شدیداً سرد، باریدنی فرو می‌فرستند.

کوهی از ابرهای سرد، استعمالی عرفی است و محدود به زبان دین نیست و حتی خودمان نیز از همین ادبیات استفاده می‌کنیم؛ مثلاً وقتی گفته می‌شود من با کوهی از مشکلات زندگی می‌کنم، منظورمان این نیست که مشکلات من کوه هستند یا از کوه ناشی شده‌اند، بلکه منظورمان این است که آن‌قدر زیاد و عظیم هستند، همچون کوه می‌باشند. (17)

با این توضیحات مشخص می‌شود که آیه تگرگ، نه‌فقط با حقایق علمی در تعارض نیست، بلکه به شکل اعجازین درصدد اشاره به حقیقتی بود که در روزگار قدیم هنوز کشف نشده بود؛ اما اینک به‌واسطه اکتشافات جدید، متوجه تفسیر صحیح از این آیه می‌شویم؛ بنابراین، نه‌فقط این آیه در تعارض با علم نیست بلکه حکایت از جنبه اعجازین قرآن دارد.

نتیجه:

کوتاه‌سخن این‌که قرآن کتاب الهی برای هدایت مردم است و رسالتی ممتاز از علوم تجربی دارد و در عصر پیشرفت علوم تجربی، از قرآن بی‌نیاز نمی‌شویم؛ چنانکه از هنر و اخلاق و غیره بی‌نیاز نشده‌ایم.

قرآن برای اثبات اعجازش برای نسل‌های بعد، گاهی به حقایقی اشاره‌کرده که در آن دوره هنوز کشف نشده بود. با تفسیر صحیح از آیه تگرگ مشخص خواهد شد که این آیه –در کنار بسیاری از آیات دیگر که شرحش در پاسخ گذشت- نمونه‌ای از آیات اعجازین قرآن است و نه‌فقط با علوم تجربی در تعارض نیست، بلکه در آگاهی دادن از این حقیقت، بر علوم تجربی تقدم یافته است.

با این توضیحات، مشخص می‌شود چرا دین‌داران و مسلمانان در عصر حاضر نیز همچنان از قرآن دفاع کرده و آن را نه خرافات، بلکه کتاب هدایتگر و الهی قلمداد می‌کنند.

کلمات کلیدی:

علم و دین، قرآن، معجزه، تگرگ.

پی‌نوشت‌ها:

1. برای مطالعه بیشتر در این زمینه، رک: مجموعه نویسندگان، نقد و بررسي ديدگاه مفسران در تفسير آيه 89 سوره مبارکه نحل، مجله دانشگاه قم، بهار و تابستان 1395 ش.
2. سوره فصلت، آیه 11.
3. سوره انبیاء، آیه 30.
4. سوره ذاریات، آیه 47.
5. سوره رعد، آیه 2.
6. سوره حجر، آیات 14-15.
7. سوره معارج، آیه 40.
8. سوره نازعات، آیات 27-33.
9. سوره انبیاء، آیه 30.
10. سوره رعد، آیه 30.
11. سوره نور، آیات 39-40.
12. سوره روم، آیه 48.
13. جواهری، محمدحسن، پاسخ به شبهات اعجاز و تحدی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1397 ش، ص 104-105.
14. آلوسی، شهاب‌الدین محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار الفکر، 1417 ق، ج 18، ص 278؛ صادقی تهرانی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن، بیروت، موسسه الوفاء، 1397 ق، ج 18، ص 192.
15. طباطبائی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، 1392 ق، ج 15، ص 137؛ شبّر، عبدالله، تفسیر القرآن الکریم، قم، دار الهجره، 1425 ق، ص 356.
16. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار صادر، [بی‌تا]، ج 3، ص 84.
17. برای مطالعه بیشتر، رک: نجفی، روح‌الله، بررسی سه نمونه از دعاوی ناسازگاری قرآن و علم، مجله پژوهش‌های علم و دین، 1392 ش.

، قرآن به دنبال توضیح تفصیلی حقایق علمی نیست و اگر گاهی به مناسبت، به‌اختصار، به برخی از حقایق علمی اشاره می‌کند، یا برای اظهار جنبه اعجازین خود است.

 

پرسش:

انتظار ما از قرآن این است که درباره حقایق علمی به شکل دقیق صحبت کنه، اما وقتی آیه 14 سوره مؤمنون درباره مراحل شکل‌گیری جنین رو خوندم، تعجب کردم که قرآنی که قرار بود معجزه جاودان و جامع همه علوم و فنون باشه، چطور این‌قدر ناقص و غلط، مباحث علمی رو توضیح داده! بیخود نیست می‌گویند با آمدن علم، جایی برای دین باقی نمی‌ماند.

پاسخ:

مقدمه:

نسبت علم و دین، از دیرباز ذهن متفکران را به خود مشغول ساخته است. این بحث، از سویی با مسئله انتظار بشر از دین مرتبط است و از سویی با شیوه تفسیر متون دینی. با عنایت به این‌که پرسش حاضر ناظر به دیدگاه قرآن درباره مراحل شکل‌گیری جنین است، در ادامه سعی می‌شود با تأکید بر این مطلب، در قالب چند نکته به بررسی این مباحث بپردازیم.

 

 

نکته اول:

در تفسیر و ارزیابی آیات قرآن و داوری درباره نسبت علم و دین، ابتدا لازم است انتظار خود از قرآن را مشخص کنیم. تنظیم انتظار خود از قرآن، به شیوه‌های مختلفی انجام می‌شود. یکی از آن‌ها، استفاده از رویکرد پدیدارشناسانه و مراجعه به خود قرآن است تا از این طریق، مشخص شود می‌بایست چه انتظاری از قرآن داشت.

در برخی از آیات قرآن، به این مطلب اشاره‌شده که قرآن «تبیان هر چیز»(1) و «تفصیل هر چیز»(2) است. بر همین اساس، گروهی از مفسران و محققان، به این باور رسیدند که قرآن جامع همه علوم و فنون است و ما می‌توانیم با مراجعه به قرآن، تمامی نیازهای علمی خویش را برآورده سازیم. (3)

اما مسئله اینجاست که اگر قرآن جامع همه علوم و فنون است، چرا این‌قدر مختصر است و ناگفته‌های فراوان دارد؟ آیا این انتظار از قرآن، انتظار موجهی است و آیا نمی‌شود تفسیر دیگری از تبیان و تفصیل هر چیز ارائه کرد؟ بر همین اساس، گروهی از محققان و مفسران به این باور رهنمون شدند که قرآن، کتاب هدایت است و منظور از بیان و تفصیل هر چیز، هر چیز لازم الذکر در حوزه هدایت است؛ نه هر چیز به شکل مطلق. بی‌جهت نیست که در همین آیات، به این نکته تصریح‌شده که این کتاب، مایه هدایت است و در چارچوب هدایت، گفتنی‌ها را گفته است.

بنابراین، قرآن هیچ‌گاه چنین ادعا نکرده که جامع همه علوم و فنون و بی‌نیاز از علوم تجربی است.(4) در بسیاری از آیات قرآن، این مطلب گوشزد شده که خداوند در قرآن، درصدد بیان هر حقیقتی نبوده است و بسیاری از حقایق را باآن که خدا می‌دانسته، اما بازگو نکرده است. به این نمونه‌ها بنگرید:

با این که خداوند از داستان برخى از پيامبران خبر داده و حتی برخی از آن‌ها را چندین بار در قرآن تکرار می‌کند، اما از بیان داستان انبیای دیگر، خودداری می‌کند.(5)

 با این‌که خداوند به اسرار منافقان آگاه است، اما بااین‌حال، آن‌ها را افشا نمی‌کند.(6)

خداوند تصریح می‌کند که به‌تمامی پرسش‌ها پاسخ نمی‌دهد و در حوزه علم، معارف محدودی به ما عطا کرده است.(7)

نتیجه آن‌که دیدگاه صحیح ازاین‌قرار است که قرآن، تبیان و تفصیل امور هدایتی است و گفتنی‌ها در این حوزه را به شکل کامل و جامع بیان کرده است؛ نه این‌که جامع همه علوم و فنون باشد. نه دین و قرآن، ما را از علوم تجربی بی‌نیاز می‌سازند؛ نه بالعکس.

نکته دوم:

این مطلب، به معنای آن نیست که قرآن، درباره حقایق مربوط به نجوم، زیست، جنین و غیره، هیچ سخنی نگفته است. در بسیاری از آیات قرآن، خداوند در راستای بیان امور هدایتی، به این حقایق اشاره‌کرده است. مثلاً برای بیان نظم و تدبیر در آفرینش، به مراحل شکل‌گیری جنین می‌پردازد یا برای بیان قدرت خویش، به پیچیدگی و گستردگی خلقت زمین و آسمان اشاره می‌کند.

همچنین، گاهی نیز بیان این حقایق در عصر جاهلیت -که هنوز این حقایق پنهان بودند- به‌منظور اثبات اعجاز قرآن و الهی بودنش، برای نسل‌های بعدی است. بیان حقایق پنهان از سوی شخص امّی (درس نخوانده) در عصری که این حقایق برای عالمان آن دوره نیز مجهول بود، دلیل و گواه موجهی است بر این‌که آنچه او می‌گوید، کلام خودش نیست، بلکه کلام خدا است.(8)

در هر دو صورت، مشخص می‌شود چرا قرآن به بیان حقایق علمی نمی‌پردازد و اگر گاهی به مناسبت، به این حوزه ورود می‌کند، اختصار و اجمال را مراعات کرده و تفصیلاً به توضیح آن‌ها نمی‌پردازد.

نکته سوم:

نکته بعدی که مرتبط با نکات سابق است، ازاین‌قرار است که:

با توجه به اینکه بیانات قرآن درزمینهٔ حقایق علمی، مختصر است، در تفسیر و توضیح تفصیلی آن، پیش داشته‌ای ذهنی مفسران، نقش بسزایی ایفاء می‌کند. به همین جهت، ممکن است در دوره‌ای، برخی از حقایق علمی مندرج درآیات قرآن، به شکلی تفسیر شود که در دوره‌های بعدی، این تفسیر برخلاف علوم تجربی باشد؛ ازاین‌رو، تجدیدنظر در آن تفسیر و متناسب‌سازی آن با نظریه‌های علمی جدید، لازم می‌گردد.

 با عنایت به این نکته، در ادامه، به تفسیر و توضیح بیشتر مراحل شکل‌گیری جنین در آیه 14 سوره مؤمنون می‌پردازیم تا از این طریق، روشن شود، این آیه اگرچه مختصر است، اما غلط و نادرست نیست: «سپس نطفه را به‌صورت علقه‏ و علقه را به‌صورت مضغه‏ و مضغه را به‌صورت استخوان‌هایی درآورديم؛ و بر استخوان‌ها گوشت پوشانديم؛ سپس آن را آفرينش تازه‏اى داديم؛ پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است.»

مرحله اول: نطفه

نطفه به معنای آب کم است و به همین جهت، به منی آب گفته می‌شود. درآیات متعددی -ازجمله آیه 13 سوره مؤمنون یا آیه 37 سوره قیامت و یا آیه 77 سوره یس و غیره- به این مرحله اشاره‌شده است.

نطفه اولین مرحله از سیر تکاملی انسان و نقطه آغازین پیدایش انسان‌ها است که ماحصل ترکیب آب مرد و زن و یا به‌اصطلاح علمی سلول‌های جنسی زن و مرد است که در فرآیندی بیولوژیکی در بدن هر یک از زن و مرد پدید آمده است.

مرحله دوم: تشکیل جنین انسان از علقه

علقه به معانی مختلفی استعمال شده ازجمله آویزگاه، چیز چسبان، خون، لخته خون و ... (9)

بسیاری از مفسران قدیم و جدید، علقه را به معنای خون بسته در نظر گرفتند (10) و به همین جهت، این تفسیر از قرآن، با دستاورد علم جدید در حوزه جنین‌شناسی، در تعارض قرار گرفت. در علم جدید اثبات‌شده که تخمکی که با اسپرم مرد لقاح یافته، فاقد سلول خونی است. این تخمک در طول هفته دوم بارداری، به دیواره رحم آویزان می‌شود و غشاهای جنینی به‌تدریج تشکیل می‌شود و تخمک مذکور را به جسم مادر مرتبط می‌سازد تا عمل تغذیه از خون مادر آغاز شود.(11)

به همین جهت، برخی از مفسران معاصر، متوجه این حقیقت شده و درنتیجه، معنای دیگر علقه را پیش کشیدند که باریشه لغوی علقه نیز تناسب بیشتری دارد؛ اما سابقاً مغفول مانده بود: چیزی که آویخته می‌شود (12). در این صورت، میان علم و تفسیر مشهور از دین، تعارض شکل‌گرفته نه علم و حقیقت دین. درواقع، خطا در معرفت ما از دین راه‌یافته، نه در خودِ دین.

با عنایت به معنای دیگری که علقه دارد و علم جدید به آن نظر دارد، نه‌فقط تعارض میان علم و دین مرتفع می‌شود، بلکه جنبه اعجازین قرآن نیز مشخص می‌شود چراکه قرآن در عصری از علقه بودن و آویز بودن تخمک بعد از لقاح سخن می‌گوید که هیچ ابزاری برای مشاهده با چشم مسلح نبود و این حقیقت از همگان پنهان بود.

 

 

مرحله سوم: تشکیل مضغه

مضغه به معنای گوشت جویده (13) یا خون غلیظ است (14) که در دو آیه آمده است: یکی آیه 14 سوره مؤمنون که به‌صورت مطلق آمده و دیگری آیه 5 سوره حج که به دو صورت ذکرشده است: «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَۀ».

در علم جنین‌شناسی آمده که گوشت و استخوان و چشم و گوش و اندام جنسی، از هفته سوم بارداری شروع به شکل‌گیری می‌کنند و تا ماه ششم تکمیل می‌گردند؛ یعنی از وقتی‌که علقه شکل گرفت و در جداره رحم آویزان شد، مرحله مضغۀ شروع می‌شود و تا چند ماه طول می‌کشد. از هفته سوم تا پایان هفته چهارم، هیچ تمایزی میان اعضا و اندام نیست و به همین جهت، می‌شود به آن مضغه غیرمخلّقۀ (نامتمایز) گفت. بعد از مدتی آرام‌آرام اندام از هم متمایز می‌شوند که می‌توان به آن مضغۀ مخلّقۀ (متمایز) گفت.

مرحله چهارم: تشکیل استخوان

از اواخر هفته ششم، یعنی همان زمانی که گوشت در حال تمایز اندام است اما هنوز به کمال نرسیده است (مضغه مخلّقۀ)، استخوان نیز شکل می‌گیرد و مضغه به سلول‌های استخوانی تبدیل می‌شود؛ چنانکه خداوند در آیه 14 سوره مؤمنون به این حقیقت اشاره دارد که «ً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً».

مرحله پنجم: پوشاندن گوشت بر استخوان

در مرحله بعد، همین استخوانی که از مضغه (گوشت جویده) ایجادشده، توسط گوشت و عضلات پوشیده می‌شود. این گوشت، غیر از گوشت سابق است و به همین جهت، قرآن به گوشت سابق، مضغۀ می‌گوید اما به گوشت لاحق که بر استخوان می‌آید، لحم می‌گوید. آیا اشاره به این حقیقت در قرآن، غیرازآن است که از جانب خداوند نازل‌شده و متکی به علم الهی، از حقایق پرده برمی‌دارد؟!

مرحله ششم: دمیدن روح در جنین

درآیات متعددی از قرآن، به دمیدن روح در بدن اشاره‌شده است؛ ازجمله درآیات 28 و 29 سوره حجر یا آیات 7 تا 9 سوره سجده. همچنین در آیه 14 سوره مؤمنون به این نکته اشاره‌شده که بعد از مراحل سابق، خداوند خلقت دیگری ایجاد می‌کند که به دمیدن روح و از سنخ دیگر بودنش اشاره دارد.(15)

بنا بر آن چه گذشت، روشن می‌شود که نه‌فقط قرآن و اسلام با علم تعارضی ندارند، بلکه علم به‌خوبی از اعجازین بودن قرآن پرده برمی‌دارد چراکه علم حقایقی را برملا می‌سازد که قرن‌ها پیش، قرآن به آن حقایق به‌اختصار اما صحیح و دقیق، اشاره داشت.

نتیجه:

در تفسیر قرآن، ابتدا باید انتظار معرفتی خود از قرآن را مشخص نمود. اگرچه گروهی از مفسران، قرآن را جامع علوم و فنون دانستند، اما به باور صحیح، قرآن بیان و تفصیل امور هدایتی است و درزمینه  هدایت بشر، جامع همه نکات لازم الذکر است. از این منظر، قرآن به دنبال توضیح تفصیلی حقایق علمی نیست و اگر گاهی به مناسبت، به‌اختصار، به برخی از حقایق علمی اشاره می‌کند، یا برای اظهار جنبه اعجازین خود است یا برای ابلاغ پیام هدایتی مرتبط. همین اختصار، سبب می‌شود که در دوره‌هایی، مفسران متناسب با ذهنیت و پیش داشته‌ای علمی خود، تفسیری از قرآن را ارائه کنند که در دوره‌های بعدی توسط علم، نقض شود. در چنین مواردی، آنچه نقض و نقد شده، تفسیر و معرفت بشری مفسران از قرآن بوده، نه خود آیات قرآن که متصل به علم بیکران و خطاناپذیر خدا است؛ بنابراین، نه دین و قرآن، ما را از علوم تجربی بی‌نیاز می‌سازند؛ نه بالعکس.

کلمات کلیدی:

مراحل رشد جنین، قرآن، علم و دین.

پی‌نوشت‌ها:

  1. سوره نحل، آیه 89.
  2. سوره یوسف، آیه 111.
  3. برای مطالعه بیشتر در این زمینه، رک: مجموعه نویسندگان، نقد و بررسي ديدگاه مفسران در تفسير آيه 89 سوره مبارکه نحل، مجله دانشگاه قم، بهار و تابستان 1395 ش.
  4. طباطبائی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی، دفتر انتشارات اسلامی، 1374 ش، ج 12، ص 469.
  5. سوره نساء، آیه 164.
  6. سوره توبه، آیه 101.
  7. سوره اسراء، آیه 85.
  8. برای مطالعه بیشتر در این زمینه، رک: جواهری، سید محمدحسن، پاسخ به شبهات اعجاز و تحدی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1397 ش، ص 104-105.
  9. . ابن منظور، محمد، لسان العرب، انتشارات دار صادر، 1414، ج 10، ص 261-267؛ فراهیدی، خلیل بن احمد، العین، انتشارات هجرت، 1410، ج 2، ص 1296.
  10. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، دار الکتب الاسلامیه، 1374 ش، ج 14، ص 18.
  11. وی سادلر، توماس، جنین‌شناسی لانگمن، انتشارات ارجمند، 1385 ش، ص 89.
  12. بوکاوی، موریس، مقایسه‌ای بین تورات انجیل قرآن و علم، دفتر نشر و فرهنگ اسلامی، 1357 ش، ص 273.
  13. شاذلی، سید بن قطب، فی ظلال القرآن، دارالشروق، 1412 ق، ج 5، ص 581.
  14. شاذلی، سید بن قطب، فی ظلال القرآن، دارالشروق، 1412 ق، ج 6، ص 16.
  15. برای مطالعه بیشتر در این زمینه، رک: مجموعه نویسندگان، «مقایسه مراحل تکامل جنین انسان از دیدگاه قرآن، حدیث و علم جنین‌شناسی»، مجله پژوهش‌های علم و دین، پاییز و زمستان 1389 ش.
    برگرفته از: https://api.pasokhgoo.ir/books/files/SdapCo6vn3cgdwPdqVN5SYNDgZkrwfhBWez...

مردم چون موسي مبرقع را نشناختند او را از قم بيرون کردند که بعدا با راهنمائي دو نفر از بزرگان، مردم قم به کاشان رفته ،اورا به قم اورده واز وي عذر خواهي کردند.

پرسش:

درکتابی خواندم موسی مبرقع فردی فاسدولاابالی بوده وامام هادی برای حفظ آبروی خودبه ایران فرستاد.آیادرست است؟

پاسخ:

ابوجعفر، معروف به «موسي مبرقع»، از رجال عالي نسب شيعه و از بزرگان سادات رضوي، فرزند امام جواد عليه السلام و برادر امام هادي عليه السلام از طرف پدر و مادر، مادرش ام ولد (کنيز) بود و «سمانه مغربيه» نام داشت. ولادت او معلوم نيست، اما به سال 296 ه در قم وفات کرد. درباره ميزان علم و دانايي او چيزي در منابع نيامده، اما از پرسش هايي که يحيي بن اکثم، قاضي مأمون، از وي داشته است، به دست مي آيد که وي به احکام دين و فقه آشنا بوده است. بنابر گزارشي هنگامي که متوکّل سعي داشت امام هادي عليه السلام را به دربار خود بکشاند، اما موفق نشد، به پيشنهاد بعضي از درباريان، او را، که همچون برادرش امام هادي عليه السلام معروف به «ابن الرضا» بود، به دربار فراخواند. هدف متوکّل از اين کار، تخريب چهره خاندان امام رضا عليه السلام بود. امام هادي عليه السلام ، که از اين موضوع مطّلع شد، وي را از رفتن منع کرد، اما او نپذيرفت و سه سال در خدمت متوکّل بود و از نديمان وي به شمار مي آمد. پس از آن، در سال 256 ه از کوفه وارد قم شد، اما اهل قم، يعني طايفه جليل القدر «اشعريه» وي را نشناختند و او را بيرون کردند و او بناچار به کاشان منتقل شد و در آنجا مورد تکريم احمد بن عبدالعزيز بن دلف العجلي (م 280 ق) قرار گرفت. پس از چندي اهل قم قدر او را دانستند و وي را به قم بازگرداندند و از اموالشان براي او خانه خريدند و بخشي از سهم باغات و مزارع خويش را به وي اختصاص دادند. سپس خواهران او زينب (م. ح 260 ق)، ام محمّد و ميمونه (از دختران امام جواد عليه السلام) نزد وي به قم آمدند و پس درگذشت آنان، در کنار مرقد مطهّر فاطمه معصومه عليهاالسلام، دختر امام موسي کاظم عليه السلام ، مدفون شدند. وي تا آخر عمر در قم اقامت داشت تا اينکه در شب چهارشنبه هشتم ربيع الثاني سال 296 ه وفات کرد و فرماندار قم، عبّاس بن عمرو الغنوي، بر او نماز گزارد و سپس در منزل خودش و به قولي در منزل محمّد بن ابي خالد اشعري ملقّب به «شنبوله» دفن شد. پس از مرگ او، همسرش بريهيه وفات کرد و در کنار شوهرش مدفون گشت.

علاّمه نوري طبرسي (م 1320 ق) درباره احوال وي و همچنين ذريّه اش، کتاب جامعي با عنوان البدر المشعشع في احوال ذرّيّة موسي المبرقع نوشته است که شرح حال کامل او در آنجا آمده است. همچنين کتاب ديگري به زبان فارسي با نام ترجمة موسي المبرقع تأليف شيخ محمّد کجوري طهراني (م 1353 ق) نوشته که حجم آن بيش از کتاب سابق است.(1)

بنا براين مطلبي که نوشته ايد صحت ندارد ،واز وي به خوبي ونيکي ياد شده و علما در باره فرزندان او وفضل انان ،کتاب  ها نوشته ا ند..

وروايتي که نقل شده که موسي مبرقع چند سال در دربار متوکل بود براساس نظريه حديث شناس بزرگ محدث نوري سندش ضعيف است وقابل پذيرش نيست (2) در همين کتاب امده که مردم چون موسي مبرقع را نشناختند او را از قم بيرون کردند که بعدا با راهنمائي دو نفر از بزرگان، مردم قم به کاشان رفته ،اورا به قم اورده واز وي عذر خواهي کرده واورا مورد احترام وتکريم قرار دادند وهداياي زيادي به اوبخشيدند (3) که همين جريان نيز مويد ان است که موسي مبرقع ،از خط امامت و مکتب پدر وبرادر خود خارج نشده بود ،بايد توجه داشت که به مجرد نقل روايتي بر عليه  فرزند بلا فصل امام معصوم، نمي توان نظر داد ،بلکه بايد روايت را بررسي کرد که ايا معتبراست ياخير ،همچنين بايد زندگي اورا نيز مورد بررسي قرارداد .مخصوصا با توجه به اين که بزرگاني چون محدث نوري ومحدث قمي فبه عظمت از وي ياد کرده اند.

پی نوشت:

  1. برگرفته از سايت حوزه نت.
  2. سفينه البحار ،محدث قمي ،ج 2 ص652 واژه موسي.
  3. همان ،ص 6539.

صفحه‌ها