پرسش وپاسخ

در منابع حدیثی برخی از اعمال و آداب، به عنوان عواملی یاد شده اند که باعث افزایش عمر انسان می شوند. رعایت تقوا و زیارت امام حسین علیه السلام از آن جمله اند.
علل افزایش عمر انسان از دیدگاه روایات

پرسش:

آیا در روایات در مورد اعمالی که باعث افزایش عمر انسان شود مطلبی ذکر شده است؟

 

پاسخ:
در احادیث اسلامی برای برخی آداب و اعمال، اثرات و فوایدی بیان شده است. یکی از اثرات بیان شده در این احادیث، موضوع افزایش عمر است. مطابق سخنان اهل‌بیت علیهم‌السلام، این کارها موجب به تأخیر افتادن اجل برای انجام دهنده‌ی آن می‌شوند. 
در ادامه برخی از این اعمال و آداب بیان خواهند شد:

1. زیارت امام حسین علیه‌السلام
از مهم‌ترین عوامل افزایش عمر که در احادیث تأکید فراوانی بر آن شده است، موضوع زیارت امام حسین علیه‌السلام است. این درواقع موهبتی از جانب خداوند بر زائران ایشان است. در احادیث به دو شکل ازدیاد عمر برای زائران حائر حسینی مطرح‌شده است. 
اول این‌که کسی که به زیارت ابی‌عبدالله علیه‌السلام می‌رود، ایام زیارتش از عمرش محسوب نمی‌شود. امام صادق و امام باقر علیه‌السلام فرموده‌اند: «إِنَّ اللَّهَ (تَعَالَى) عَوَّضَ الْحُسَیْنَ علیه‌السلام مِنْ قَتْلِهِ أَنْ جَعَلَ الْإِمَامَهَ فِی ذُرِّیَّتِهِ، وَ الشِّفَاءَ فِی تُرْبَتِهِ، وَ إِجَابَهَ الدُّعَاءِ عِنْدَ قَبْرِهِ، وَ لَا تُعَدُّ أَیَّامُ زَائِرِیهِ جَائِیاً وَ رَاجِعاً مِنْ عُمُرِهِ». (1) خدای متعال به‌عوض قتل حسین علیه¬السلام امامت را در فرزندانش به ارث گذاشت. در تربتش شفا نهاد.  اجابت دعا نزد قبرش را شرط نمود. اوقاتی که زائر به زیارت حضرت مشغول است، از آمدوشد عمرش حساب نمی‌کند.
علاوه بر این در برخی روایات بیان‌شده که زیارت امام حسین به‌طورکلی به عمر می‌افزاید: عبدالملک خثعمى، از امام صادق علیه‌السلام نقل کرده که حضرت به من فرمودند: اى عبدالملک زیارت حسین بن على علیهما-السلام را ترک مکن و یاران و اصحاب را به آن امر فرما زیرا حق‌تعالی به‌واسطه آن عمر تو را طولانى کرده و روزى و رزقت را واسع مى‏فرماید در حال حیات سعید و سعادتمندت نموده و نخواهى مرد مگر سعید و تو را در زمره سعداء می‌نویسد. (2)
در روایتی مشابه نیز امام باقر علیه‌السلام چنین فرموده‌اند: «الإمامُ الباقرُ علیه‌السلام: مُروا شیعَتَنا بِزِیارَهِ قَبرِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه‌السلام؛ فإنَّ إتیانَهُ یَزیدُ فِی الرِّزقِ‌، ویَمُدُّ فِی العُمرِ، ویَدفَعُ مَدافِعَ السُّوءِ‌». (3) امام باقر علیه‌السلام: شیعیان ما را به زیارت قبر حسین بن على علیه‌السلام فرمان دهید؛ زیرا زیارت آن، روزى را زیاد مى‌کند، عمر را دراز مى‌گرداند و بدی‌ها را دور مى‌سازد.
این روایات منحصر به موارد بیان‌شده نبوده و در احادیث فراوانی به این موضوع اشاره شده است. نکته‌ی قابل‌توجه این‌که در برخی روایات بیان‌شده نرفتن به زیارت امام حسین علیه‌السلام برای کسی که امکان آن را دارد، کم شدن عمر را در پی دارد. به‌عنوان‌مثال در حدیثی از امام صادق علیه‌السلام بیان‌شده که: «مَنْ لَمْ یَزُرْ قَبْرَ الْحُسَیْنِ علیه‌السلام فَقَدْ حُرِمَ خَیْراً کَثِیراً وَ نُقِصَ مِنْ عُمُرِهِ سَنَهٌ». (4) هر کس قبر حسین علیه‌السلام را زیارت نکند، بى‌گمان از خیر کثیر محروم است و یک سال از عمرش کم مى‌شود.

2. صله‌رحم
از دیگر اعمالی که در احادیث تأکید فراوانی بر آن شده و عامل افزایش عمر دانسته شده است، صله‌رحم است. در ادامه به دو حدیث به‌عنوان نمونه اشاره می‌شود. در روایتی از پیامبر صلی‌الله علیه و آله بیان‌شده که: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ یُبْسَطَ لَهُ فِی رِزْقِهِ وَ یُنْسَأَ لَهُ فِی أَجَلِهِ فَلْیَصِلْ رَحِمَهُ». (5) هر که خوش دارد روزی‌اش زیاد و عمرش دراز شود، صله‌رحم به‌جا آورد. همچنین در روایتی دیگر از ایشان چنین آمده است: «إِنَّ الْقَوْمَ لَیَکُونُونَ فَجَرَهً وَ لَا یَکُونُونَ بَرَرَهً فَیَصِلُونَ أَرْحَامَهُمْ فَتَنْمِی أَمْوَالُهُمْ وَ تَطُولُ أَعْمَارُهُمْ فَکَیْفَ إِذَا کَانُوا أَبْرَاراً بَرَرَهً». (5) مردمى که گناهکارند و نه نیکوکار، با صله‌رحم، اموالشان زیاد و عمرشان طولانى می‌شود. حال اگر نیک و نیکوکار باشند، چه خواهد شد؟!

3. تقوا
تقوا عامل دیگری است که در روایات از آن به عامل افرایش عمر یاد شده است. در حدیثی از نبی مکرم اسلام روایت‌شده که: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ یُنْسَأَ لَهُ فِی عُمُرِهِ وَ یُوَسَّعَ لَهُ فِی رِزْقِهِ فَلْیَتَّقِ اللَّهَ وَ لْیَصِلْ رَحِمَهُ». (7) هر کس دوست دارد که عمرش طولانى و روزی‌اش زیاد شود، تقواى الهى پیشه کندو صله‌رحم نماید.

4. دعا کردن
مطابق سخنان معصومان علیهم‌السلام، دعا و طلب عمر طولانی، کاری درست بوده و می‌تواند در این امر تاثیرگزار باشد. با مراجعه به ادعیه اهل‌بیت علیهم‌السلام می‌توان مشاهده کرد که ایشان از خداوند، طلب عمر طولانی و بابرکت کرده‌اند. به‌عنوان‌مثال در بخشی از دعای امام زین‌العابدین علیه‌السلام معروف به ابوحمزه ثمالی چنین آمده است: «اللَّهُمَّ ... اجْعَلْنِی مِمَّنْ أَطَلْتَ عُمُرَهُ وَ حَسَّنْتَ عَمَلَهُ وَ أَتْمَمْتَ عَلَیْهِ نِعْمَتَکَ وَ رَضِیتَ عَنْهُ وَ أَحْیَیْتَهُ حَیَاهً طَیِّبَهً فِی أَدْوَمِ السُّرُورِ وَ أَسْبَغِ الْکَرَامَهِ وَ أَتَمِّ الْعَیْش‏». (8)خداوند! مرا از کسانى قرار ده که عمرشان را دراز و کردارشان را نیکو گردانیده‌ای و نعمتت را بر آنان تمام کرده‌ای و از آنان خُرسندى و به آنان زندگی‌ای پاک، همراه با پایدارترین شادمانى و سرشارترین کرامت و کامل‌ترین رفاه، عطا نموده‌ای.
در دعایی دیگر از امام صادق علیه‌السلام نیز چنین از خداوند درخواست شده است: «اللَّهُمَّ أَوْسِعْ عَلَیَّ فِی رِزْقِی وَ امْدُدْ لِی فِی عُمُرِی وَ اجْعَلْ لِی مِمَّنْ یَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِی غَیْرِی». (9) بار خدایا! روزى‌ام را واسع کن و عمرم را دراز کن و گناهم را بیامرز و مرا از آن‌ها مقرر دار که بدان‌ها دینت را یارى کنى و دیگرى را به‌جایم مگیر.
البته باید دانست که عمر بلند ولی بدون برکت و عمل صالح ارزشی ندارد و لذا اهل‌بیت علیهم‌السلام، در ادعیه خویش به این نکته نیز توجه داشته‌اند و در کنار این، از خداوند می‌خواهند که چنانچه قرار است عمر افراد در مسیر شیطانی و بدی صرف شود، چنین زندگانی را نصیب انسان نکند. امام سجاد علیه‌السلام در صحیفه سجادیه به زیبایی فرموده‌اند: «وَ عَمِّرْنِی مَا کَانَ عُمُرِی بِذْلَهً فِی طَاعَتِکَ، فَإِذَا کَانَ عُمُرِی مَرْتَعاً لِلشَّیْطَانِ فَاقْبِضْنِی إِلَیْکَ قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَ مَقْتُکَ إِلَیَّ، أَوْ یَسْتَحْکِمَ غَضَبُکَ عَلَیَّ». (10) عمر مرا دراز نماى و چنان کن که در طاعت تو به سر شود و چون مرتع عمر من چراگاه اهریمن گردد، پیش از آنکه خصومت تو بر من تازد یا خشم تو مرا به سر در اندازد، جان من بستان.
همچنین حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در مناجاتشان با خداوند متعال چنین نجوا می‌نمودند: «اللَّهُمَّ أَحْیِنِی مَا عَلِمْتَ الْحَیَاهَ خَیْراً لِی وَ تَوَفَّنِی إِذَا کَانَتِ الْوَفَاهُ خَیْراً لِی‏». (11) بار خدایا! تو را به علم غیبت و توانایی‌ات بر آفرینش، سوگند مى‌دهم که مرا تا وقتى مى‌دانى زنده‌بودن برایم بهتر است، زنده بداری و هرگاه مرگ برایم بهتر بود، بمیرانى.

5. احسان و کمک به دیگران
نیک‌رفتاری و کمک به دیگران از دیگر عواملی است که می‌تواند در افرایش عمر آدمی تأثیر گزار باشد. در حدیثی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام چنین نقل‌شده است: «کَثْرَهُ اصْطِنَاعِ الْمَعْرُوفِ تَزِیدُ فِی الْعُمُرِ». (12) بسیار احسان کردن بر عمر مى‏افزاید. بسیاری از مردم، صدقه و کمک مؤمنانه را به‌عنوان عاملی برای دفع بلا می‌شناسند. این تفکر درست بوده و ریشه در روایات اسلامی دارد. رفع بلا و به‌خصوص حوادث مرگبار می‌تواند باعث افزایش عمر افراد شود؛ اما در مورد صدقه روایتی ویژه نیز وجود دارد که نشان از تأثیر آن در افزایش عمر دارد. امام باقر علیه‌السلام در این زمینه می‌فرمایند: «الْبِرُّ وَ صَدَقَهُ السِّرِّ یَنْفِیَانِ الْفَقْرَ وَ یَزِیدَانِ فِی الْعُمُرِ وَ یَدْفَعَانِ عَنْ سَبْعِینَ مِیتَهَ سَوْءٍ». (13) کار خیر و صدقه، فقر را می‌برند، بر عمر می‌افزایند و هفتاد مرگ بد را از صاحب خود دور می‌کنند.
از کارهایی که احادیث زیادی در مورد آن وجود دارد و لذا داری اهمیت مضاعفی است، موضوع رفتار خوب، احسان و احترام به پدر و مادر است. پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله در این موضوع فرموده‌اند: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ یُمَدَّ لَهُ فِی عُمُرِهِ وَ یُبْسَطَ فِی رِزْقِهِ فَلْیَصِلْ أَبَوَیْه‏». (14) کسى که دلش مى‏خواهد عمرش طولانى شود و روزى‏اش فراخ و گسترده گردد، باید به پدر و مادرش نیکى کند.
در حدیثی از امام صادق علیه‌السلام نیز چنین بیان شده است: «إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ یَزِیدَ اللَّهُ فِی عُمُرِکَ فَسُرَّ أَبَوَیْکَ». (15) اگر دوست دارى خداوند بر عمرت بیفزاید، پدر و مادرت را خوشحال کن. علاوه بر پدر مادر، نیکی به سایر اعضای خانواده نیز از عوامل افزایش عمر دانسته شده است. در حدیثی از امام صادق علیه‌السلام چنین نقل‌شده است: «مَنْ حَسُنَ بِرُّهُ بِأَهْلِهِ زَادَ اللَّهُ فِی عُمُرِهِ». (16) هر کس به شایستگى در حقّ خانواده‌اش نیکى کند، خداوند بر عمرش می‌افزاید.
بنابراین، احسان و کمک و نیکی به دیگران و به‌خصوص به پدر و مادر و خانواده، از عوامل افزایش عمر به‌حساب می‌آید.

6. نیت، رفتار و گفتار مناسب
در روایات اسلامی بیان‌شده که رفتار و گفتار مناسب خود باعث افزایش عمر و برکت در زندگی است. به‌عنوان نمونه در حدیثی از پیامبر صلی‌الله علیه و آله چنین نقل‌شده است: «مَنْ أُلْهِمَ الصِّدْقَ فِی کَلَامِهِ وَ الْإِنْصَافَ مِنْ نَفْسِهِ وَ بِرَّ وَالِدَیْهِ وَ وَصَلَ رَحِمَهُ أُنْسِئَ لَهُ فِی أَجَلِهِ وَ وُسِّعَ عَلَیْهِ فِی رِزْقِهِ وَ مُتِّعَ بِعَقْلِهِ وَ لُقِّنَ حُجَّتَهُ وَقْتَ مُسَاءَلَتِهِ». (17) به هر کس، راست‌گویی در گفتار، انصاف در رفتار، نیکى به والدین و صله‌رحم الهام شود، اجلش به تأخیر می‌افتد، روزی‌اش زیاد می‌گردد، از عقلش بهره‌مند می‌شود و هنگام سؤال [مأموران الهى] پاسخ لازم به او تلقین می‌گردد یا در حدیثی دیگر از امام صادق علیه‌السلام روایت‌شده که: «إِنَّ الْبِرَّ وَ حُسْنَ الْخُلُقِ یَعْمُرَانِ الدِّیَارَ وَ یَزِیدَانِ فِی الْأَعْمَارِ». (18) نیکوکارى و خوش‌اخلاقی، خانه‌ها را آباد و عمرها را طولانى می‌کنند. بنابراین کسی که خوش‌اخلاقی می‌کند و در رفتار و گفتار رعایت همه جوانب را انجام می‌دهد می‌تواند از این موهبت برخوردار شود. 
به‌عنوان‌مثال یکی از رفتارهای خوبی که افراد دارند و در احادیث از عوامل طولانی شدن عمر نام برده شده، شکر و سپاس گویی است. در حدیثی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام چنین نقل‌شده است: «زِیَادَهُ الشُّکْرِ وَ صِلَهُ الرَّحِمِ تَزِیدُ فِی الْعُمُرِ وَ تَفْسَحُ فِی الْأَجَلِ». (19) شکرگزارى فراوان و صله‌رحم، عمر را زیاد می‌کنند و بر مُهلت زندگى می‌افزایند.
علاوه بر این، نیت خوب نیز می‌تواند در این راستا تأثیر گزار باشد. در حدیثی از امام صادق علیه‌السلام چنین روایت‌شده است: «مَن حَسُنَت نِیَّتُهُ زِیدَ فی عُمرِهِ‌». (20) هر که خوش نیّت باشد، عمرش زیاد شود.

7. انجام برخی اعمال
در روایات بیان‌شده که انجام برخی اعمال موجب افزایش عمر خواهد بود. زیارت امام حسین علیه‌السلام یکی از این کارها است که به‌صورت مستقل بیان گردید. در روایات از برخی اعمال دیگر مانند حج رفتن (21) نمازخواندن در مسجد سهله (22) و داشتن طهارت و وضو (23) نیز به ‌عنوان عامل افزایش عمر یاد شده است.

8. رعایت برخی امور بهداشتی و روانی
در احادیث رعایت برخی کارها که به‌نوعی مرتبط با موضوع بهداشت فردی و روانی افراد می‌شود، عامل افزایش زندگی دانسته شده است. به‌عنوان‌مثال صبحانه خوردن در صبح زود، پوشیدن کفش مناسب، کم کردن قرض و افراط نکردن در آمیزش و زناشویی (24) گرفتن ناخن‌ها در روز جمعه (25) نشستن بر سر سفره (26) ازاین‌دست کارها است.
در پایان باید تذکر داد که تمامی موارد بیان شده در افزایش عمر به‌صورت مطلق نیست و باید دانست که در مقابل این افزایش عمر، عواملی نیز وجود دارد که می‌تواند باعث کاهش عمر شود و به‌نوعی اثرات این اعمال را خنثی کند. به‌عنوان‌مثال، گناه کردن از کارهایی است که موجب کاهش عمر خواهد شد. (27) بنابراین، کسی که می‌خواهد از چنین فضیلت و خاصیتی بهره‌مند شود، در کنار انجام کارهایی که موجب افزایش عمر می‌شود، باید از کارهایی که موجب کاهش عمر می‌شود نیز دوری گزیند. 

نتیجه:
در منابع حدیثی، اعمال و آدابی در جهت افزایش عمر بیان شده است. زیارت امام حسین علیه‌السلام، صله‌رحم و داشتن تقوا از این موارد هستند، علاوه بر این، دعا کردن و احسان و کمک به دیگران نیز در طولانی شدن عمر مفید است. نیت، رفتار و گفتار مناسب نیز مطابق روایات می‌تواند در افزایش عمر کمک نماید. همچنین انجام برخی اعمال و رعایت پاره‌ای از امور بهداشتی و روانی نیز مطابق احادیث در این موضوع مؤثر هستند.

پی‌نوشت‌ها:
1. طوسى، محمد بن الحسن‏، الأمالی (للطوسی)، محقق / مصحح: مؤسسه البعثه، قم: دارالثقافه، 1414 ق‏، ص 317، ح 644.
2. ابن قولویه، جعفر بن محمد، ‏ کامل الزیارات، محقق / مصحح: امینى، عبدالحسین، نجف: دارالمرتضویه، 1356 ش، ص 152، ح 5.
3. همان، ص 151، ح 1.
4. همان، ص 151، ح 3.
5. ابن‌بابویه، محمد بن على‏، الخصال، محقق / مصحح: غفارى، علی‌اکبر، قم: جامعه مدرسین‏، 1362 ش‏، ج‏1، ص 32، ح 112.
6. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، محقق / مصحح: غفارى علی‌اکبر و آخوندى، محمد، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1407 ق‏، ج‏2، ص 155، ح 21.
7. کوفى اهوازى، حسین بن سعید، الزهد، محقق / مصحح: عرفانیان یزدى، غلامرضا، قم: المطبعه العلمیه، 1402 ق، ص 39، ح 105.
8. طوسى، محمد بن الحسن‏، مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، محقق / مصحح: ندارد، بیروت: مؤسسه فقه الشیعه، 1411 ق، ج‏2، ص 594.
9. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، همان، ج‏2، ص 553، ح 10.
10. على بن الحسین، امام چهارم علیه‌السلام‏، الصحیفه السجادیه، محقق / مصحح: ندارد، قم: دفتر نشر الهادى‏، 1376 ش‏، ص 94.
11. ابن طاووس، على بن موسى‏، فلاح السائل و نجاح المسائل، محقق / مصحح: ندارد، قم: بوستان کتاب‏، 1406 ق‏، ص 204.
12. لیثى واسطى، على بن محمد، عیون الحکم و المواعظ، محقق / مصحح: حسنى بیرجندى، حسین‏، قم: دارالحدیث‏، 1376 ش، ص 390، ح 16.
13. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، همان، ج‏4، ص 2، ح 2.
14. قطب‌الدین راوندى، سعید بن هبه الله‏، الدعوات (للراوندی) / سلوه الحزین، محقق / مصحح: ندارد، قم: انتشارات مدرسه امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف، 1407 ق‏، ص 126.
15. کوفى اهوازى، حسین بن سعید، الزهد، همان، ص 33.
16. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، همان، ج‏8، ص 219، ح 269.
17. کراجکى، محمد بن على‏، معدن الجواهر و ریاضه الخواطر، محقق / مصحح: حسینى، احمد، تهران: المکتبه المرتضویه، 1394 ق‏، ص 40.
18. کوفى اهوازى، حسین بن سعید، الزهد، همان، ص 29، ح 73.
19. لیثى واسطى، على بن محمد، عیون الحکم و المواعظ، همان، ص 275، ح 4999.
20. قطب‌الدین راوندى، سعید بن هبه الله‏، الدعوات (للراوندی) / سلوه الحزین، همان، ص 127، ح 315.
21. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، همان، ج‏4، ص 281، ح 3.
22. مفید، محمد بن محمد، الأمالی (للمفید)، محقق / مصحح: استاد ولى، حسین و غفاری علی‌اکبر، قم: کنگره شیخ مفید، 1413 ق‏، ص 60.
23. مفید، محمد بن محمد، کتاب المزار- مناسک المزار (للمفید)، محقق / مصحح: ابطحى، محمدباقر، قم: کنگره جهانى هزاره شیخ مفید- رحمه‌الله علیه‏، 1413 ق‏، ص 14.
24. طوسى، محمد بن الحسن‏، الأمالی (للطوسی)، همان، ص 666، ح 1395.
25. شعیری، محمد بن محمد، جامع الأخبار (للشعیری)، محقق / مصحح: ندارد، نجف: مطبعه حیدریه، بی‌تا، ص 121.
26. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، همان‏، ج‏4، ص 50، ح 15.
27. طبرسى، حسن بن فضل‏، مکارم الأخلاق، همان، ص 362.

 

 

 

 

 

 

فهم برخی از آیات قرآن و نیز بعضی از روایات معصومین علیهم السلام نیازمند تدبر و تعمق در محتوای آن ها است و بعضا نیازمند تخصصی که همراه با ممارست در آن ها باشد.
شبهه تناقض بین در آفرینش آسمان ها و زمین

پرسش:
آسمان‌ها و زمین در 6 روز آفریده شدند یا 8 روز؟ برابر آیات اعراف: 54 و هود: 7، آفرینش آسمان‌ها و زمین در شش روز انجام شده؛ اما در آیات 9 تا 12 سوره فصلت، عدد هشت بیان شده است! آیا این تناقض نیست؟
 

پاسخ:
فرض کنید مادر شما یک بار بگوید: امروز شش ساعت وقت گذاشتم تا اتاق‌ها و آشپزخانه را تمییز کنم؛ و بار دیگر بگوید: امروز دو ساعت برای نظافت آشپزخانه، چهار ساعت برای مرتب کردن اتاق‌ها و دو ساعت برای نظافت حیاط و انباری وقت گذاشتم. آیا این دو جمله با هم متناقض هستند؟ خیر؛ چون نه‌تنها کارها در این دو جمله تغییر کرده، بلکه در جمله دوم کارهای بیشتری نیز بیان شده است. در جمله اول تمییز کردن اتاق‌ها بود، اما در جمله دوم مرتب کردن آن‌ها؛ چنانکه برخلاف جمله اول که فقط درباره آشپزخانه و اتاق‌ها بود، جمله دوم افزون بر آن دو، شامل حیاط و انباری نیز می‌شود و طبیعتاً باید زمان بیشتری بیان شود.
آیاتی که در بالا مورد اشاره قرارگرفته‌اند نیز دقیقاً به همین شکل هستند. مطابق برخی از آیات، خداوند آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفریده است؛ (1) اما در ‌آیات 9 تا 12 سوره فصلت:
-اولاً اصلاً اسمی از آفرینش آسمان‌ها نیامده و منظور از﴿فَقَضٰاهُنَّ﴾ هفت‌تا کردن آسمان است؛ یعنی آسمان قبلاً خلق‌شده بوده اما خداوند با تبدیل آن به هفت‌آسمان، خلقت آن‌ها را تکمیل کرده و به پایان رسانده است. (2)
-ثانیاً در این آیات افزون بر زمین، به کوه‌ها، برکات و مواد غذائی روی زمین نیز اشاره شده و هشت روز برای آفرینش همه این امور و هفت تا شدن آسمان است؛

بنابراین، دو زمان بیان‌شده برای یک موضوع نیست تا تناقضی در کار باشد:
قضیه 1: آفرینش آسمان‌ها و زمین در 6 روز بوده است؛
قضیه 2: آفرینش زمین، کوه‌ها، برکات و مواد غذائی و همچنین هفت تا شدن آسمان در 8 روز بوده است. (3)

 

 پی‌نوشت‌ها:
1. مراد از «یوم: روز» در چنین ‌آیاتی به معنای زمان از صبح تا شب یا یک شبانه‌روز نیست؛ چراکه هنوز خورشیدی آفریده نشده بوده تا روز بدین معنا وجود داشته باشد. (زمخشرى، محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فى وجوه التأویل، بیروت، دارالکتاب العربی‏، چاپ سوم، 1407 ق، ج‏3، ص 288: «یعنى فی مده: مقدارها هذه المدّه، لأنه لم یکن حینئذ نهار و لا لیل‏») به باور طبرسی مراد از دو روز مقدار دو روز است؛ طبرسى، فضل بن حسن، ‏مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصرخسرو، چاپ اول، 1372 ش، ج‏9، ص 6: «أی فی مقدار یومین‏». به باور طباطبایی روز در چنین ‌آیاتی به معنای پاره‌ای زمان است. اطلاق روز بر پاره‌ای از زمان هم در کلام عرب و هم در قرآن شایع است؛ مانند: ﴿ وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ و‌ فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَیَّامِ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ﴾؛ طباطبایى، سید محمدحسین،‏ المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، چاپ دوم، 1390 ق، ج‏17، ص 362. در روایتی از امام باقر علیه‌السلام نیز آمده است که مراد از «سته ایام»، «سته اوقات» است، قمى، على بن ابراهیم‏، تفسیر القمی، قم، دارالکتاب‏، چاپ سوم، 1363 ش، ج‏1، ص 236.
2. طبرانى، سلیمان بن احمد، التفسیر الکبیر: تفسیر القرآن العظیم، اربد اردن، دارالکتاب الثقافی‏، چاپ اول، 2008 م، ج‏5، ص 422؛ طوسى، محمد بن حسن‏، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، بی‌تا، ج‏9، ص 111.
3. برخی معتقدند که چهار روز آیه دهم سوره فصلت، شامل دو روز آیه نهم نیز می‌شود و درنتیجه، مجموع روزها شش می‌شود و نه هشت؛ لذا هیچ تناقضی وجود ندارد. مشابه این تعبیر در زبان عربی و حتی زبان فارسى نیز وجود دارد. برای نمونه گفته مى‌‏شود: از تهران تا مکه ده روز و تا مدینه یازده روز طول مى‏‌کشد. همان‌طور که مشخص است یازده روز تا مدینه شامل آن ده روز تا مکه نیز می‌شود؛ یعنى از تهران تا مکه ده روز و از مکه تا مدینه یک روز؛ مکارم شیرازى، ناصر و جمعى از نویسندگان، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ 10، 1371 ش، ج 20، ص 224.
 

از منظر معارف دینی، علم وسیله و ابزار است نه اینکه خودش هدف نهایی باشد. در واقع علم ابزار هدایت و زندگی متعالی در این دنیا و زندگی اخروی است.

پرسش:

 در دین مبین اسلام، توصیه‌های فراوانی در موضوع علم‌آموزی وجود دارد و ثواب‌های فراوانی هم برای آن ذکرشده است؛ حال سؤال این است که آیا این توصیه‌ها فقط شامل علوم دین می‌شود و یا اینکه آموختن دیگر علوم، مانند علوم دانشگاهی و درس‌های مدرسه هم ارزش‌دارند؟

پاسخ:

دین اسلام به‌عنوان دین خاتم، رویکرد عقلانی بسیار قوی دارد و نقش دانش، آموزش، آموختن و عالمان در آن پراهمیت است. نخستین آیاتی که بر پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله نازل شد گویای این توجه است که می‌فرماید:

﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِى خَلَقَ خَلَقَ الْانسَانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْانسَانَ مَا لَمْ یَعْلَم﴾؛(1)

بخوان به نام پروردگارت که [جهان را] آفرید. [همان کسی که] انسان را از خون بسته‌ای خلق کرد. بخوان که پروردگارت بزرگوار است؛ همان کسی به‌وسیله قلم تعلیم کرد و به انسان آنچه را نمی‌دانست، یاد داد.

بررسی روایات مربوط به علم در منابع روایی نشان‌دهنده چند اصل مهم است که می‌تواند جایگاه انواع علوم با کارکردهای مختلف را از منظر معارف دینی مشخص کند؛ به عبارت دیگر با توجه به ملاک‌هایی که در روایات ارائه‌شده می‌توان تشخیص داد که چه علمی مفید و ارزشمند است و چه علمی ارزش آموختن و آموزش دادن ندارد؛ در ادامه به برخی از این اصول اشاره خواهد شد.

الف) ابزار بودن علم

از منظر معارف دینی، علم وسیله و ابزار است نه اینکه خودش هدف نهایی باشد. در واقع علم ابزار هدایت و زندگی متعالی در این دنیا و زندگی اخروی است. امام صادق علیه‌السلام دراین‌باره می‌فرمایند:

«لَیسَ العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ، إنَّما هُوَ نورٌ یَقَعُ فی قَلبِ مَن یُریدُ اللّه ُ تَبارَکَ و تَعالى أن یَهدِیَهُ»؛ (3)

علم به کثرت آموختن نیست، بلکه علم نوری است که هر کس را خدا بخواهد هدایتش کند، در دل او قرار می‏دهد.

این روایت نشان می‌دهد که علم‌آموزی بخشی از مسیر هدایت است و آنچه مهم است حرکت در مسیر کمال و هدایت و سعادت است. همچنین امام صادق علیه‌السلام در روایت دیگری می‌فرمایند:

«مَن تَعَلَّمَ العِلمَ و َعَمِلَ بِهِ و َعَلَّمَ لِلّهِ دُعِىَ فى مَلَکُوتِ السَّماواتِ عَظیما فَقیلَ: تَعَلَّمَ لِلّهِ و َعَمِلَ لِلّهِ و َعَلَّمَ لِلّهِ»؛(3)

یعنی هر کس براى خدا دانش بیاموزد و به آن عمل کند و به دیگران آموزش دهد، در ملکوت آسمان‌ها به بزرگى یاد شود و گویند: براى خدا آموخت و براى خدا عمل کرد و براى خدا آموزش داد.

در این روایت نیز به‌روشنی بیان‌شده که مسئله اصلی در جریان تعلیم و تعلّم، خدایی بودن و عمل به آن است و الا خود علم ابزاری بیش نیست. در واقع ارزش علم در کاربست آن برای اهداف عالی و در مسیر الهی است.

ب) مفید بودن

در معارف حدیثی، علم و عالم باید برای فرد، جامعه و دین سودمند باشد. اگر دانشی چنین بهره‌ای را نداشته باشد، مصداق «لغو» خواهد بود. بر همین اساس در روایات چنین آمده است که:

«اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ ... مِنْ عِلْمٍ لَا یَنْفَع»؛‏(4)

یعنی خدایا! به تو پناه می‌برم از دانـشی که سود نبخشد.

این تعابیر نشان می‌دهد که اگر علم، نفعی نداشته باشد، آفت خواهد داشت و آسیب‌هایی در پی خواهد دارد که معصوم علیه‌السلام از آن‌ها به خدا پناه می‌برد. درجایی دیگر چنین آمده است:

«خَیرَ العلْمِ ما نَفَع»؛(9)

یعنی بهترین علم علمی است که همراه بافایده باشد.

اگر این روایت در کنار بقیه روایات معنا شود، می‌تواند گفت که منظور بهترین علم نیست، بلکه علم آنی است که نافع باشد و غیر آن علم نیست. همین رویکرد نسبت به منتسبان به علم یعنی عالمان نیز وجود دارد. امام باقر علیه‌السلام دراین‌باره می‌فرمایند:

«عَالِمٌ یُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ خَیْرٌ مِنْ سَبْعِیْنَ اَلْفَ عَابِد»؛ (6)

عالمی که مردم از علم او بهره بگیرند از هفتاد هزار عابد بهتر است.

بنابراین یکی از ملاک‌های علم مطلوب از منظر روایات اهل‌بیت علیهم‌السلام، سودمند بودن آن است و این منافع می‌تواند، دینی و یا حتی دنیایی باشد چراکه به‌صورت مطلق بیان‌شده است.

 

ج) همگانی بودن

آنچه از معارف دینی به‌خصوص سیره و کلمات معصومان قابل‌برداشت است، عمومی بودن تعلم است. برخلاف برخی جوامع که پیش از اسلام در مناطقی از دنیا وجود داشت و دانش را مختص طبقات خاص از جامعه می‌دانستند، رسول خدا صلی‌الله علیه و اله و اهل‌بیت ایشان، همه مردم را به فراگیری دانش و سوادآموزی ترغیب می‌کردند. در روایت مشهور از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله چنین گزارش‌شده:

«طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِیضَهٌ عَلَى‏ کُلِ‏ مُسْلِمٍ‏ أَلَا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ بُغَاهَ الْعِلْمِ»؛ (7)

طلب‌ علم‌ بر هر مسلمانی‌ واجب‌ است‌، بدانید خدا دانش‌ جویان‌ را دوست‌ دارد.

در برخی روایات حتی انحصار جنسیت نیز شکسته شده و مراد از مسلم را همه مردان و زنان مسلمان، معرفی کرده‌اند.(8)نکته مهم‌تر اینکه حتی منبع فراگیری را منحصر نکرده‌اند و دانش و حکمت را از هرکجا که می‌توان باید دریافت کرد. (9)

 

 

د) شرافت برخی علوم

به اعتبار محتوا، یک دانش می‌تواند ابزاری شریف و مقدس باشد مانند علوم مرتبط با قرآن و کلام اهل‌بیت علیهم‌السلام. این محتوا حتی می‌تواند به عالم آن، جایگاه ببخشد چنان‌که حضرت على علیه‌السلام می‌فرمایند:

«قِیمَهَ کُلِّ امْرِءٍ مَا یَعْلَم»؛‏ (10)

ارزش هر کس به آن چیزى است که مى‏داند.

در روایات، تقسیمات مختلفی برای علوم بیان‌شده است مانند بیان امیرالمؤمنین علیه‌السلام که فرمودند:

 علوم چهار قسم است: علم فقه برای ادیان و علم پزشکی برای بدن‏ها و علم نحو (دستور زبان) برای زبان و علم کیهان‏شناسی برای زمان‏شناسی. (11)

همچنین امام صادق علیه‌السلام دانش‌ها را از زاویه دیگر چنین تقسیم فرموده‌اند:

«دانش مردم را در چهار چیز یافتم:

 اوّل: پروردگارت را بشناسی.

دوم: بدانی با تو و برای تو چه کرده است.

سوّم: بدانی از تو چه خواسته است.

چهارم: بدانی چه چیز، تو را از دینت بیرون می‌کند.»(12)

آنچه از دسته‌بندی‌های مختلف دانش در کلمات اهل‌بیت علیهم‌السلام به دست می‌آید این نکته است که همه علوم یکسان نبوده و طبیعتاً آنچه ارتباط بیشتری با جنبه خداشناسی و هدایت مردم دارد، برتر است.

نتیجه:

بنا بر اصولی که از روایات به دست آمده، دانش جنبه ابزاری دارد و وسیله‌ای برای تأمین نیازهای مادی و معنوی انسان در مسیر هدایت است؛ بنابراین علم باید برای عالم و دیگران مفید بوده و در عین حال همگان به علم‌آموزی دعوت و تشویق شده‌اند. این نکته نیز قابل‌برداشت است که انسان می‌تواند هر دانشی که موردعلاقه اوست را بیاموزد؛ اما روشن است که علومی که محتوای دینی دارند در درجه بالاتری نسبت به دیگر دانش‌ها قرار دارند.

کلمات کلیدی:

علم آموزی، معلم، تعلیم و تربیت در اسلام، شرافت علوم، ابزار بودن علم.

 پی نوشت

  1. سوره علق، آیات 1-5.
  2. مجلسى، محمدباقر‏، بحارالانوار، ج 1، ص 225.
  3. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 35.
  4. طوسى، محمد بن الحسن، مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد،  ج 1، ص 75.
  5. ابن‌بابویه، محمد بن على‏ (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 402.
  6. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 33.
  7. برقى، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن‏، ج 1، ص 225.
  8. رجوع کنید: ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسى، ‏مجموعه ورّام‏، ج 2، ص 176.
  9. ر ک: کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 8، ص 167.
  10. لیثى واسطى، على بن محمد، عیون الحکم و المواعظ، ص 109.
  11. مجلسى، محمدباقر‏، بحارالانوار، ج 1، ص 218.
  12. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 50.

با آنکه منابع اسلامی ومسیحی درجریان مصلوب شدن حضرت عیسی علیه‌السلام با یکدیگر اختلافاتی دارند اما درباره اصل عروج حضرت عیسی علیه‌السلام اختلاف‌نظر زیادی ندارند.
محل زندگی حضرت عیسی علیه السلام

پرسش:
در انجیل گفته‌شده که حضرت عیسی اینک زنده است و به آسمان‌ها عروج کرده است. دیدگاه اسلام در این زمینه چیست؟ آیا ایشان در آسمان‌ها زندگی می‌کند یا اینکه در همین دنیا ساکن است و در پرده غیبت است؟
 

پاسخ:
با عنایت به آنچه در انجیل‌ها آمده، مسیحیان معتقدند که حضرت عیسی علیه‌السلام پس از دستگیری، کشته و بر صلیب آویزان شد (1) و سپس به خاک سپرده شد. (2) پس از سه روز که مریم مجدلیه و زنانی دیگر برای زیارت قبر ایشان رفتند، آن را خالی یافته و در کنار قبر فرشته‌ای را مشاهده کردند که به آن‌ها مژده داد عیسی مسیح از قبر برخاسته و از آن‌ها خواست که به حواریون خبر دهند که برای ملاقات با عیسی به جلیل بروند. حواریون عیسی مسیح را در جلیل زیارت کرده و برخاستن او از قبر برایشان مسجل شد. حضرت عیسی علیه‌السلام از آن‌ها خواست که دین خدا را تبلیغ کنند و پس از بیان این وصیت، به آسمان‌ها صعود کرد و در دست راست خدا نشست. (3) در ادامه، بر اساس منابع معتبر در دین اسلام، در قالب نکاتی به داوری درباره این عقاید مسیحی می‌پردازیم.

نکته اول:
بنا بر آیات قرآن، حضرت عیسی مسیح علیه‌السلام مقتول و مصلوب نشد و آن کسی که این اتفاقات برای او رخ داد، فردی شبیه به حضرت بوده است و خداوند حضرت را به‌سوی خود بالا برده است: «و گفتارشان که ما مسیح عیسى بن مریم، پیامبر خدا را کشتیم در حالى که نه او را کشتند و نه بر دار آویختند؛ لکن امر بر آن‌ها مشتبه شد؛ و کسانى که در مورد (قتل) او اختلاف کردند، از آن در شک هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پیروى مى‏کنند؛ و قطعاً او را نکشتند؛ بلکه خدا او را به‌سوی خود بالا برد؛ و خداوند، توانا و حکیم است». (4)
مفسران مسلمان در تفسیر فراز آخر این آیات، یعنی عبارت ﴿ بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیهِ﴾؛ خدا او را به‌سوی خود بالا برد» احتمالات مختلفی را طرح کرده‌اند:
الف) رحلت طبیعی: حضرت عیسی علیه‌السلام بعد از نجات از دستگیری، به شکل طبیعی رحلت کرده و خداوند روح پاکش را به‌سوی خود بالا برده است.
ب) عروج به آسمان: چنانچه ظاهر برخی از آیات و روایات (5) بر آن دلالت دارد و نقل‌شده که هنگام ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه، حضرت عیسی علیه‌السلام از آسمان‌ها فرود می‌آید و به ایشان اقتدا کرده و به امامت ایشان نماز می‌خواند.
ج) غیبت و مخفی شدن از دیگران: یعنی ایشان همانند حضرت ولی‌عصر عجل الله تعالی فرجه، روح و بدنش با حفظ حیات از دیدگان پنهان شده است و ایشان زنده و منتظر ظهور است.
از نگاه آیت‌الله جوادی آملی هر سه احتمال ممکن است و هیچ ترجیح قاطع میان آن‌ها وجود ندارد. (6) البته ایشان بنابر ظاهر آیات و روایات، احتمال نخست یعنی رحلت طبیعی ایشان و عروج روح ایشان به سرای دیگر را نامحتمل‌تر دانسته و با قرینه‌هایی، این احتمال را ضعیف می‌داند (7) و دو احتمال دیگر را با ظاهر برخی روایات سازگارتر می‌داند. (8)

نکته دوم:
بنا بر روایات نیز، حضرت عیسی علیه‌السلام بی‌آنکه دستگیر و کشته و دفن شود، عروج کرده است و به‌سوی خدا رفته است و در آخرالزمان نزول و ظهور خواهد یافت. برای درک این حقیقت که کیفیت عروج ایشان و مکان زیست ایشان چگونه است، ناگزیر باید هم روایات عروج را بررسی کرد و هم روایات نزول و ظهور ایشان در آخرالزمان را:
الف) روایات نقل‌کننده عروج حضرت عیسی علیه‌السلام: در این دسته از روایات حضرت عیسی زمانی که از توطئه یهودیان خبردار شد، یاران خود را جمع کرده و به ایشان اطلاع داد که به اراده خداوند به آسمان‌ها عروج خواهد کرد و زمانی که نگهبانان برای دستگیری حضرت عیسی علیه‌السلام آمدند، یکی از حواریون را به‌جای ایشان دستگیر، شکنجه و بر صلیب بردند. (9) همان‌طور که مشخص است روایات موجود در این مسئله نیز تأکید بر عروج حضرت عیسی علیه‌السلام دارد و در برخی از آن‌ها اشاره شده است که منظور از عروج، پرواز به آسمان‌ها است. (10) 
آیت‌الله جوادی آملی بعد از نقل این دسته از روایات، پرواز حضرت عیسی علیه‌السلام به آسمان‌ها را به معنای زندگی ایشان در کرات آسمانی دانسته و آن را به‌عنوان یک احتمال می‌پذیرد که به لحاظ عقلی محال نیست. (11)
ب) روایات بازگشت حضرت عیسی علیه‌السلام: این دسته از روایات که بیشتر ناظر به ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه و همراهی حضرت عیسی علیه‌السلام با ایشان است، هم با احتمال دوم یعنی نزول از آسمان سازگار است و هم با احتمال سوم یعنی ظهور ایشان پس از غیبت و پنهان شدن (12)

نتیجه:
با آنکه منابع اسلامی و مسیحی در جریان دستگیری و مصلوب شدن حضرت عیسی علیه‌السلام با یکدیگر اختلافاتی دارند؛ اما درباره اصل عروج حضرت عیسی علیه‌السلام اختلاف‌نظر زیادی ندارند و تقریباً با تعبیری مشابه از عروج ایشان سخن می‌گویند. اندیشمندان مسلمان در این مسئله بر اساس آیات و روایات احتمالاتی را مطرح کرده‌اند که عروج به آسمان به معنای زندگی در کرات دیگر و نیز زندگی در این دنیا اما در پس پرده غیبت، احتمالاتی است که بیشتر مورد توجه ایشان قرار گرفته است.

پی‌نوشت‌ها:
1. داستان زندگی و به صلیب رفتن حضرت عیسی با اختلافاتی در همه اناجیل ذکرشده است. به‌عنوان نمونه: مرقس، 15: 24-37.
2. همان، 15: 43-46.
3. همان، 16: 1-20.
4. سوره نساء، آیات ۱۵۷-۱۵۸: ﴿ وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَکنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَک مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یقِینًا * بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیهِ وَکانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکیمًا﴾.
5. «وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا یَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذَلِکَ الْیَوْمَ‌ حَتَّى یَخْرُجَ فِیهِ وَلَدِیَ الْمَهْدِیُّ فَیَنْزِلَ رُوحُ اللَّهِ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ فَیُصَلِّیَ خَلْفَهُ وَ تُشْرِقَ الْأَرْضُ بِنُورِهِ‌ وَ یَبْلُغَ سُلْطَانُهُ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ»؛ شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال‌الدین و تمام النعمه، مصحح و محقق علی‌اکبر غفاری، تهران، نشر اسلامیه، چ 2، 1395 ق، ج 1 ص 280.
6. جوادی آملی، عبدالله، تسنیم تفسیر قرآن کریم، قم، نشر اسراء، 1389 ش، ج 21، ص 320.
7. همان، ص 322.
8. همان، ص 323.
9. «إن عیسى وعد أصحابه لیله رفعه الله إلیه فاجتمعوا إلیه عند المساء وهم اثنا عشر رجلا فأدخلهم بیتا، ثم خرج علیهم من عین فی زاویه البیت وهو ینفض رأسه من الماء، فقال: إن الله أوحى إلی أنه رافعی إلیه الساعه ومطهری من الیهود فأیکم یلقى علیه شبحی فیقتل ویصلب ویکون معی فی درجتی؟ فقال شاب منهم: أنا یاروح الله ...»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء، ط 2، 1403 ق، ج 14، ص 336.
10. «فَإِنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بِقَاعاً فِی سَمَاوَاتِهِ فَمَنْ عُرِجَ بِهِ إِلَى بُقْعَهٍ مِنْهَا فَقَدْ عُرِجَ بِهِ إِلَیْهِ‌ أَ لَا تَسْمَعُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ‌ تَعْرُجُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ‌ إِلَیْهِ‌ وَ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی قِصَّهِ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ علیه¬السلام بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ‌»؛ صدوق، محمد بن على‌، من لایحضره الفقیه، تصحیح و تحقیق علی‌اکبر غفاری، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چ 2، 1413 ق، ج 1، ص 199.
11. جوادی آملی، تسنیم تفسیر قرآن کریم، ج 21 ص 325.
12. همان، ص 323.

 

بررسی آیات قرآن نشان می‌دهد که وحدت، به‌عنوان اصلی ثابت، پایدار و همیشگی، به‌خودی‌خود امری مطلوب و پسندیده است نه اینکه مقدمه وتاکتیکی برای تحقق هدف دیگری باشد.
وحدت شیعه و سنی؛ تاکتیک یا اصل قرآنی

پرسش:
سلام. رهبر عزیزمان امروز در سخنرانی با اهل سنت و هفته وحدت فرمودند «موضوع وحدت نه یک تاکتیک بلکه یک اصل قرآنی است». من تاکنون مثل بسیاری از افراد دیگر تصور می‌کردم موضوع وحدت بیشتر تقیه‌ای و تاکتیکی است ولی ایشان فرمودند یک اصل قرآنی است. لطفاً در این زمینه و اصل قرآنی بودن توضیح دهید که یعنی چه؟ و نیز از چه آیاتی می‌توان این اصل بودن را فهمید یعنی مستندات قرآنی آن را می‌خواستم.
 

پاسخ:
وحدت یعنی مسلمانان باید از طریق گفت‌وگو و ارتباط با هم، افکار و احساساتشان را به هم نزدیک و افزون بر زندگی مسالمت‌آمیز در کنار هم، در زمینه‌های مختلف ازجمله بهره‌برداری از ظرفیت‌های موجود، خنثی‌سازی تهدیدات مشترک و ... با هم همکاری و همیاری کنند. چنین وحدتی نه‌تنها مورد اهتمام و تأکید قرآن قرار گرفته، بلکه از اصول ثابت و همیشه پابرجای این کتاب آسمانی است.

اصل قرآنی
«اصل» در لغت به معنای پایین‌ترین نقطه هر چیز، ریشه، پایه و بُن است (1) و در اصطلاح یعنی امری که پایه و اساس است و امور دیگر متفرّع و مبتنی بر آن هستند. (2) منظور از «اصل قرآنی» قوانین و قواعد ثابت و بنیادی قرآن هستند که شالوده و مبنای فکری و عملی زندگی مسلمانان می‌باشند؛ بنابراین، منظور از اصل قرآنی بودن وحدت، این است که این مسئله دائمی و بنیادی است و نباید به آن همانند ابزار و راه‌حل موقت نگاه کرد.
به‌عبارت‌دیگر، وحدت هدف است و نه تاکتیک. تاکتیک به اقدامات و روش‌هایی گفته می‌شود که برای دستیابی به هدف استفاده می‌شوند و معمولاً کوتاه‌مدت و انعطاف‌پذیر هستند، بر اساس شرایط تغییر می‌کنند و پس از رسیدن به هدف کنار گذاشته می‌شوند. مطابق دیدگاه اصل بودن وحدت، وحدت خودش هدف است و وسیله‌ای زودگذر برای رسیدن به هدف دیگری نیست.
به تعبیر سوم، وحدت «واجب نفسی» است و نه «واجب غیری و مقدمی». واجب نفسی برای خودش واجب شده؛ نه همچون واجب غیری که به‌منظور رسیدن به واجبی دیگر، واجب است. (3)

مستندات قرآنی اصل بودن وحدت
همان‌گونه که مشخص شد اصل قرآنی یعنی واجبی قرآنی که خودش هدف است و مقدمه رسیدن به هدف دیگری نیست. در این بخش به برخی از آیات قرآنی که حاکی از اصل بودن وحدت هستند، اشاره می‌شود. مطابق قرآن کریم مؤمنان موظف‌اند که در انجام کارهای خوب با هم همکاری کنند: ﴿... وَ تَعٰاوَنُوا عَلَی اَلْبِرِّ وَ اَلتَّقْویٰ... ﴾؛ (4) ... و یکدیگر را بر انجام کارهای خیر و پرهیزکاری یاری نمایید...
وحدت و دوری از تفرقه از نگاه قرآن واجب است و همگان ملزم به رعایت آن هستند: ﴿وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّٰهِ جَمِیعاً وَ لاٰ تَفَرَّقُوا... ﴾؛ (5) و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراکنده و گروه‌گروه نشوید...
چنانکه تلاش برای حل اختلافات مؤمنان، اصلاح بین آنان و از میان بردن تفرقه نیز یکی دیگر از واجبات قرآنی است: ﴿وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ اِقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمٰا... * إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ﴾؛ (6) و اگر دو گروه از مؤمنان با یکدیگر بجنگند میان آن‌ها صلح و آشتی برقرار کنید... جز این نیست که همه مؤمنان با هم برادرند؛ بنابراین [در همه نزاع‌ها و اختلافات] میان برادرانتان صلح و آشتی برقرار کنید، و از خدا پروا نمایید که مورد رحمت قرار بگیرید.
اهتمام قرآن به وحدت به‌اندازه‌ای است که نه‌تنها وحدت را واجب و تفرقه را حرام کرده بلکه از اموری که اتحاد مسلمانان را خدشه‌دار می‌کنند و منجر به اختلاف و تفرقه می‌شوند نیز نهی کرده است: ﴿یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسىٰ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لاٰ نِسٰاءٌ مِنْ نِسٰاءٍ عَسىٰ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لاٰ تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لاٰ تَنٰابَزُوا بِالْأَلْقٰابِ بِئْسَ اَلاِسْمُ اَلْفُسُوقُ بَعْدَ اَلْإِیمٰانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ﴾؛ (7) ای اهل ایمان! نباید گروهی گروه دیگر را مسخره کنند، شاید مسخره شده‌ها از مسخره کنندگان بهتر باشند، و نباید زنانی زنان دیگر را [مسخره کنند] شاید مسخره شده‌ها از مسخره کنندگان بهتر باشند، و از یکدیگر عیب‌جویی نکنید و با لقب‌های زشت و ناپسند یکدیگر را صدا نزنید؛ بد نشانه و علامتی است این‌که انسانی را پس از ایمان آوردنش به لقب زشت علامت‌گذاری کنند؛ و کسانی که [از این امور ناهنجار و زشت] توبه نکنند، خود ستمکارند.
منظور قرآن از وحدت، مسئله‌ای ظاهری نیست و حتی شامل دل‌های مؤمنان نیز می‌شود: ﴿وَ اَلَّذِینَ جٰاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اِغْفِرْ لَنٰا وَ لِإِخْوٰانِنَا اَلَّذِینَ سَبَقُونٰا بِالْإِیمٰانِ وَ لاٰ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنٰا غِلاًّ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنٰا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ﴾؛ (8) و نیز کسانی که پس از آنان [انصار و مهاجرین] آمدند درحالی‌که می‌گویند: پروردگارا! ما و برادرانمان را که به ایمان بر ما پیشی گرفتند بیامرز، و در دل‌هایمان نسبت به مؤمنان، خیانت و کینه قرار مده. پروردگارا! یقیناً تو رئوف و مهربانی.
توجه به این آیات و همچنین دقت در سیاق آن‌ها نشان می‌دهد که فرمان خداوند به همکاری با هم، دوری از تفرقه و کوشش برای رفع اختلافات، خودش هدف است؛ نه اینکه خداوند هدف دیگری داشته و چون رسیدن به آن هدف، جزء از طریق اتحاد ممکن نبوده، به وحدت دعوت کرده است.

نتیجه
خداوند در قرآن از همگان خواسته که اختلافات را کنار بگذارند و با هم در انجام کارهای خوب همکاری کنند. بررسی آیات قرآن نشان می‌دهد که از نگاه این کتاب وحدت به‌خودی‌خود امری مطلوب و پسندیده است؛ نه اینکه مقدمه و تاکتیکی برای تحقق هدف دیگری باشد؛ بنابراین، وحدت به‌عنوان اصلی ثابت، پایدار و همیشگی خودش هدف است و نباید به آن همانند ابزار و راهکاری گذرا نگاه کرد.

برای مطالعه بیشتر
مقاله «عوامل وحدت‌آفرین از نگاه قرآن کریم»‏ نوشته علی نصیری و منتشرشده در نشریه پاسدار اسلام، 1383 ش، شماره 269.

پی‌نوشت‌ها
1. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار الفکر للطباعه و النشر و التوزیع، چاپ اول، ج ۱۱، ص ۱۶؛ ازهری، محمد بن احمد، تهذیب اللغه، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1421 ق، ج ۱۲، ص ۱۶۸؛ مرتضی زبیدی، محمد بن محمد، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1414 ق، ج ۱۴، ص ۱۸.
2. جرجانی، علی بن محمد، التعریفات، تهران، ناصر خسرو، چاپ اول، 1370 ش، ص ۱۲.
3. مظفر، محمد رضا، أصول الفقه، قم، انتشارات اسماعیلیان، چاپ پنجم، 1383 ش، ج ۲، ص ۲۶۲.
4. سوره مائده، آیه 2.
5. سوره آل‌عمران‌، آیه 103.
6. سوره حجرات‌، آیه‌های 9 و 10.
7. سوره حجرات، آیه 11.
8. سوره حشر، آیه 10.
 

آنچه در روایات در خصوص عدم رد احسان مطرح‌شده است مربوط به قبیح بودن رد کرامت است؛ یعنی انسان، نیکی که مصداق گرامی داشتن و عزت دادن به او است را نباید رد کند.
رد احسان ممدوح و مذموم

پرسش:
رد کردن احسان چه اشکالی دارد و به‌طورکلی به چه چیزهایی احسان گفته می‌شود که رد آن، رد احسان محسوب شود؟
 

پاسخ:

یکی از مفاهیم عام اخلاقی، احسان است که در قرآن کریم نیز موردتوجه قرارگرفته و آیاتی درباره آن نازل‌شده است. احسان از سه منظر یعنی «احسان کننده»، «احسان شده» و «مصداق احسان»، قابل‌بحث و بررسی اخلاقی است. در اینجا سؤال در خصوص رد احسان است که مربوط به فردی است که مورد احسان قرار می‌گیرد و در روایات از آن منع شده است. در ادامه با بررسی مفهوم احسان و تعیین مصادیق رد احسان، به تبیین قبح اخلاقی آن پرداخته می‌شود.

نکته اول: معنای احسان و مصداق رد احسان
احسان از ماده حُسن به معنای زیبایی، خوبی، نیکی و شایستگی است و درباره معنای اصطلاحی آن و در یک معنا که حیث اخلاقی دارد گفته‌شده احسان انجام کاری به شکل نیک و با انگیزه خدایی و رساندن خیر یا سودی به دیگری بدون چشم‌داشت هرگونه پاداش و جبران کردنی است (1). به‌طورکلی می‌توان گفت احسان یک مفهوم عام اخلاقی است که انجام هر کار نیک را افاده می‌کند و به این صورت شامل تمام‌کارهای مثبت و ارزشمند می‌شود (2) اما در یک معنای عرفی یا غالبی، مراد از احسان انجام کار نیک برای دیگران است. 
در قرآن کریم نیز «احسان» با صرف‌نظر از سایر مشتقات آن، به معنای انجام خوبی و نیکی برای دیگران آمده است (3). علامه طباطبایی در تفسیر آیه 90 سوره نحل می‌گوید مقصود از احسان، احسان به غیر است نه اینکه فرد کار را نیکو کند، بلکه مراد خیر و نفع را به دیگران برساند است (4). پس می‌توان گفت احسان صفت عام اخلاقی است که هر کار نیکی را افاده می‌کند هرچند عمدتاً یا غالباً در روابط بین فردی مطرح است و مراد از آن انجام کار خوب و نیک برای دیگران است. احسان به مطلق کارهای نیک و خوبی که فرد می‌تواند برای دیگری انجام دهد گفته می‌شود اعم از آنکه جنبه معنوی داشته باشد مانند دعا و طلب استغفار و یا آنکه جنبه مادی داشته باشد مثل کمک مالی، تهیه وسایل، مشورت دادن و حل گرفتاری. 
بااین‌وجود روایاتی که درباره منع رد احسان صادر شده است نشان می‌دهد مراد از احسانی که از رد آن منع شده است، مصادیقی از احسان موردنظر است که جنبه احترام گذاشتن و عزت دادن به فرد دارد مانند آنکه در مجلس برای او جا باز کنند و یا به او عطر تعارف کنند. به عبارت دقیق‌تر آنچه در روایات آمده است نادرست بودن رد کرامت است و نه رد مطلق احسان. 
در همین رابطه از امام رضا علیه‌السلام پرسیده شده است اینکه کرامت را نباید رد کرد منظور چه امورى است؟ فرمود: در مجلسى جایى برایش بگشایند، یا عطر خوشى برایش بیاورند، یا بالشى برایش بگذارند و مانند این موارد از کرامت‌ها» (5). در روایت دیگری پیامبر اکرم صلی‌الله علیه وآله فرموده است «احترام و گرامیداشت را بپذیرید و بهترین احترام عطر است؛ هم سبک‌بار است و هم بسیار خوشبو» (6).

نکته دوم: پذیرش احسان رفتاری اخلاقی و رد آن رفتاری قبیح
احسان در روابط بین فردی سه ضلع دارد شامل احسان کننده، احسان شده (فرد مورد احسان) و فعل یا کاری که مصداق احسان است. در اخلاق اسلامی درباره هر سه سطح بحث و گفت‌وگو صورت گرفته است. به‌عنوان‌مثال گفته‌شده احسان کننده باید قصد و نیت الهی داشته باشد تا احسان او مشمول جزا و پاداش قرار گیرد. درباره متعلق احسان گفته‌شده، کار یا فعلِ مصداق احسان، باید از حیث ذاتی صلاحیت اخلاقی داشته باشد یعنی باید دارای حُسن و مصداق کار اخلاقی باشد. درباره صلاحیت و نیز اولویت افرادی که مورد احسان قرار می‌گیرند نیز مباحث اخلاقی قابل‌طرح است به‌عنوان‌مثال نیازمندان از آشنایان باید در اولویت احسان قرار گیرند. 
در همین سطح یکی از نکاتی که در روایات مورد تأکید قرارگرفته است ناظر به وظیفه اخلاقی فردی است که مورد احسان قرار می‌گیرد. در روایاتی که در کتب معتبری مثل کافی ذکر شده است سخن از قبیح بودن رد احسان (کرامت) توسط فردی که مورد احسان (کرامت) قرار می‌گیرد، به میان آمده است. در روایتی آمده است «دو تن به خانه حضرت على علیه‌السلام رفتند. حضرت براى هرکدام از آن‌ها بالشى نهاد. یکى بر روى آن نشست و دیگرى خوددارى کرد. حضرت فرمود: «بر روى آن بنشین که کرامت را جز درازگوشان (کنایه از کم خِردان) رد نمی‌کند». سپس به نقل از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله فرمود: «هرگاه کسى که نزد قوم خود گرامى است مهمان شما شود او را گرامى بدارید»» (7). در روایت دیگری از حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله روایت شده است که فرموده است «هر که را اکرام کنند و مقدمش را گرامى دارند، نباید اکرام را رد کند که کرامت را رد نمی‌کند مگر درازگوش (کنایه از کم خِردی)» (8).
اما اینکه چرا پذیرش احسان رفتاری اخلاقی و رد نمودن نیکی دیگران قبیح شمرده‌شده است و اساساً چه نوع قبحی موردنظر است؟ نیاز به تبیین دارد.
بر طبق آنچه در روایات وجود دارد پذیرش احسان ازآن‌جهت مصداق رفتاری اخلاقی است که نشان از احترام گذاشتن به فرد احسان کننده است. پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله فرموده است از احترام مرد به برادر مسلمانش این است که پیشکش او را بپذیرد (9) و بعلاوه کمک به بخشندگی فرد احسان کننده است. امام حسین علیه‌السلام فرموده است «کسى که عطاى تو را بپذیرد در بخشندگى به تو کمک کرده است» (10).
قبح رد احسان نیز بیشتر جنبه عقلانی دارد هرچند با قبح اخلاقی داشتن آن ناسازگار نیست. به این معنا که چون احسان نمودن به فرد نشان از احترام گذاشتن و عزت قائل شدن برای او است، اگر رد شود نشان می‌دهد فرد رفتاری برخلاف عزت و احترام خود انجام داده است که تنها انسان‌های کم‌خرد چنین کاری انجام می‌دهند. در روایتی به این مضمون آمده است که احسان چون نوعی عزت و احترام گذاشتن به فرد است، رد عزت و احترام نشان از بی‌خردی فرد است» (11)؛ و به نظر می‌رسد از همین جهت است که برای رد کننده احسان، از تعبیر «حمار؛ الاغ» استفاده‌شده است چراکه تمثیلی است برای نشان دادن کم‌خردی و کم‌عقلی انسان.

نکته سوم: رد هر احسانی قبیح نیست
گفته شد رد احسان عقلا قبیح است اما این بدان معنا نیست که رد هر نوع احسانی و از هر فردی قبیح باشد. گاه احسان کننده هدفی ضد اخلاقی از احسان دارد. مثلاً ممکن است هدف او رشوه دادن باشد تا از طریق آن زمینه طرح برخی تقاضاهای نادرست را از فرد مورد احسان فراهم کند. همین‌طور احسان گاه با منت گذاشتن و شکستن عزت و کرامت فرد همراه است یا اینکه ممکن است شی‌ء مورد احسان، صلاحیت ذاتی برای احسان نداشته باشد و فعلی ضد اخلاقی باشد. بدیهی است در این موارد رد احسان ایرادی ندارد و بلکه پذیرش آن می‌تواند قبیح باشد و رد آن مصداق رفتار اخلاقی باشد. روایاتی که در خصوص منع رد احسان وارد شده است این نکته را تأیید می‌کند چون بر طبق این روایات مراد از احسانی که رد آن قبیح شمرده‌شده است مطلق رفتارهای نیک نیست بلکه مصادیقی موردنظر است که برای پاسداشت کرامت و عزت فرد انجام می‌شود.

نتیجه
احسان غالباً در روابط بین فردی مطرح است و مراد از آن انجام کار خوب و نیک برای دیگران است. آنچه در روایات در خصوص عدم رد احسان مطرح‌شده است مربوط به قبیح بودن رد کرامت است؛ یعنی انسان، نیکی که مصداق گرامی داشتن و عزت دادن به او است را نباید رد کند. قبح رد کرامت نیز قبحی عقلی است (هرچند منافاتی با قبح اخلاقی ندارد) چون نشان می‌دهد فرد آنچه موجب عزت و گرامی داشتن او است را رد نموده است. بنابر حدود مفهومی یا مصداقی روایات رد کرامت، می‌توان گفت رد هر نوع احسانی قبیح نیست.

منابع جهت مطالعه بیشتر
1. محمدی ری‌شهری، محمد، میزان الحکمه، قم، دارالحدیث، باب «ردالکرامه»، 1377.
2. فرحزاد، حبیب‌الله، احسان راهی به‌سوی خوشبختی، تهران، عطش، 1395.

پی‌نوشت‌ها
1. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1389، ج‌۱۲، ص‌۳۳۲.
2. مصباح یزدی، محمدتقی، اخلاق در قرآن، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1391، ج 1، ص 85.
3. سوره بقره آیه 83. «وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا وَذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا».
4. طباطبایی، سید محمدحسین، همان، ج 12، ص 479.
5. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دارالاحیاء، 1403 ق، ج ۷۵، ص ۱۴۰.
6. همان، ج 77، ص 190. «اِقبَلُوا الکرامَهَ و أفضَلُ الکرامَهِ الطِّیبُ، أخَفُّهُ مَحمِلاً و أطیَبُهُ رِیحا».
7. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق: غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1407 ق، ج ۲، ص ۶۵۸.
8. همان، ج 2، ص 659.
9. راوندی کاشانی، فضل‌الله بن علی، النوادر للراوندی، قم، تبیان، 1387، ص 107.
10. شهید اول، محمد بن مکی، الدرّه الباهره من الأصداف الطاهره، محقق عبدالهادی مسعودی، قم، زائر، ۱۳۷9، ص 24.
11. مجلسی، همان، ج 25، ص 32.
 

امید به مغفرت الهی از سویی در گرو فراهم آوردن عوامل زمینه‌ساز آن مانند توبه حقیقی است و از سوی دیگر نیازمند رفع موانع آن مانند اهمال‌کاری در جبران گناه است.
نشانه‌های مغفرت الهی

پرسش:

عفو و مغفرت الهی چه نشانه‌هایی دارد تا مطمئن شویم بخشیده شدیم؟

پاسخ:
یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های انسان، بخشش گناهان و نجات از عذاب الهی است که زمینه‌ساز دست یافتن به کمال و سعادت حقیقی است. علاوه بر دخالت فطرت کمال خواه انسان، زمینه پررنگ شدن این دغدغه، در معارف اسلامی ایجاد شده است به‌نحوی‌که در آیات و روایات بسیاری، راه‌هایی برای مغفرت خواهی و جبران گناهان و خطاها ارائه و بر پی‌جویی آن تشویق شده است؛ اما تشخیص اینکه آیا فرد مورد مغفرت و رحمت خداوند متعال قرار گرفته است یا خیر، در گرو فراهم آوردن شرایط و زمینه‌های آن و نیز دارای آثار و پیامدهایی است که در ادامه به این موضوع پرداخته می‌شود.

نکته اول: مغفرت، وعده حتمی الهی
مغفرت از ماده «غفر» است که در لغت به معنی پوشیدن چیزی است که انسان را از زشتی حفظ می‌کند و در اصطلاح قرآنی به این معنى است که خداوند عیوب و گناهان بندگان پشیمان خود را می‌پوشاند و آن‌ها را از عذاب و کیفر حفظ کرده و اثر گناه را محو می‌نماید.(1) خداوند متعال از سویی فرموده است: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ أَجْرٌ عَظِیم‌؛ خداوند، به آن‌ها که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‌اند وعده آمرزش و پاداش عظیمی داده است»(2) و از سوی دیگر فرموده است: «إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَوَقِع؛ آنچه به شما وعده داده شده، حتماً واقع خواهد شد»؛(3) بنابراین وعده مغفرت الهی، حتمی و قطعی است، اما برای تحقق این وعده و امید به آن، انسان باید شرایط و زمینه‌های آن را فراهم آورد و موانع آن را رفع نماید.

نکته دوم: توجه به آثار و پیامدها
عفو و مغفرت الهی همراه با برخی نشانه‌ها و پیامدها است که وقتی بروز و ظهور پیدا کرد انسان می‌تواند امید داشته باشد که مورد مغفرت الهی قرار گرفته است. بهجت و سروری که در قلب انسان از توبه به وجود می‌آید و نیز دوری از گناه نشان‌دهنده پذیرش توبه و درنتیجه مورد مغفرت الهی قرار گرفتن است. همچنین انس و الفت با دعا و مناجات با خدا از دیگر نشانه‌ها است.
علاوه بر این‌ها، با بررسی روایات می‌توان به برخی از این نشانه‌ها دست یافت که به چند مورد اشاره می‌شود:
1. توفیق اشک
 خشکی چشم، نشانه شقاوت دل بر اثر گناه است و در عوض توفیق اشک و گریه از خوف الهی، نشان دهنده رحمت خداوند متعال است. در روایتی از امیر مؤمنان علی علیه‌السلام نقل شده که فرمود: «البُکاءُ مِن خَشیَهِ اللَّهِ مِفتاحُ الرَّحمهِ؛ گریستن از ترس خدا، کلید رحمت است».(4) در حدیث دیگری از پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله نقل شده که فرموده است: «مَن خَرَجَ مِن عَینَیهِ مِثلُ الذُّبابِ مِن الدَّمْعِ مِن خَشیَهِ اللَّهِ آمَنَهُ اللَّهُ بهِ یَومَ الفَزَعِ الأکبَرِ؛ هر کس از ترس خدا به‌اندازه مگسى اشک از چشمش خارج شود، خداوند او را در آن روزِ ترس بزرگ، ایمن مى‌گرداند».(5)
2. تبعیت از احکام و حدود الهی
 اگر انسان توفیق تبعیت از احکام الهی دارد، بدان معنا است که مورد عنایت خداوند متعال است چراکه توفیق تبعیت از حدود الهی، موجب سعادتمندی دانسته شده است و سعادتمند مورد غفران خداوند متعال است. در روایت آمده است: «لا یَسعَدُ أحَدٌ إلاّ بِإقامَهِ حُدودِ اللّه‏ وَ لا یَشقى أحَدٌ إلاّ بِإِضاعَتِها؛ هیچ‌کس جز با اجراى حدود و احکام خدا خوشبخت نمی‌شود و جز با ضایع کردن آن بدبخت نمی‌گردد».(6)
3. خوف الهی
 فردی که خوف از خدا دارد به معنای آن است که به مقام بیداری از گناه رسیده است. می‌فرماید: «سَیذَّکرُ مَنْ یخْشی؛ به‌زودی کسی که از خدا می‌ترسد، متذکر خواهد شد»(7) و بیداری، مقدمه جبران گناه و خطا است و از همین جهت منزلگاه خائفان، بهشت نامیده شده است. در سوره نازعات فرموده است: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِی الْمَأْوی؛ و اما کسی که از مقام پروردگارش بترسد و نفس را از هوی [و هوس ] جلوگیری کند، درنتیجه، بهشت منزلگه نهایی اوست».(8) در حقیقت امید به رحمت خدا و دیدن نشانه‌های آن به معنای خوف از خدا نداشتن نیست بلکه خوف الهی در دل داشتن از لوازم و نشانه‌های مغفرت الهی است و انسان مؤمن و مقبول درگاه حضرت حق هیچ‌گاه از مقام خوف الهی خارج نمی‌شود.
4. احساس نشاط و توانایی
 خدای متعال در قرآن فرموده است: «وَیَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّمَاء عَلَیْکُم مِّدْرَارًا وَیَزِدْکُمْ قُوَّهً إِلَى قُوَّتِکُمْ؛ و اى قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، سپس به‌سوى او بازگردید تا باران را پی‌درپی بر شما بفرستد؛ و نیرویى بر نیرویتان بیفزاید».(9)

نتیجه‌گیری
امید به مغفرت الهی از سویی در گرو فراهم آوردن عوامل زمینه‌ساز آن مانند توبه حقیقی و خالصانه، یاری‌رساندن به بندگان خدا و گذشت از خطای آن‌ها، توسل به اولیاء الهی، پرهیز از گناه کبیره، استغفار و ادای نماز است و از سوی دیگر نیازمند رفع موانع آن مانند، شرک، ناامیدی، اهمال‌کاری در جبران گناه و توبه غیر صادقانه و نابهنگام است. همچنین برخی آثار مانند توفیق بر ادای حدود الهی، توفیق اشک و مناجات با خدا، خوف الهی در دل داشتن و احساس توانایی و نشاط از علائم تحقق مغفرت الهی است.

منابع جهت مطالعه بیشتر
1. اسدی مقدم، عباسعلی، قرآن و بصیرت: محروم ‌شدگان از رحمت و مغفرت الهی، تهران، قلم و اندیشه، 1400.
2. بابا شاه، کبری، مغفرت الهی در قرآن و عرفان، تهران، موسسه آموزشی تألیفی ارشدان، 1399.
3. انصاریان، حسین، توبه آغوش رحمت، مترجم اقبال حیدری، قم، انصاریان، 1384.

پی‌نوشت‌ها
1. راغب اصفهانی، ابوالقاسم حسین بن محمد، معجم مفردات الفاظ قرآن، تهران، المکتبه المرتضویه، 1416 ق، ص ۶۰۹.
2. سوره مائده، آیه 9.
3. سوره مرسلات، آیه 7.
4. تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد، غررالحکم و درر الکلم، مصحح: سید مهدی رجایی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ دوم، 1410 ق، ح 2051.
5. مجلسی، محمدباقر، همان، ج ۹۳ ص ۳۳۶.
6. نوری طبرسی، حسین بن محمدتقی، مستدرک الوسائل ومستنبط المسائل، بیروت، مؤسسه آل البیت (ع) لإحیاء التراث، 1408 ق، ج 18، ص 9.
7. سوره اعلی، آیه 10.
8. سوره نازعات، آیات 40 و 41.
9. سوره هود، آیه 52.
 

با توجه به قرائن و شواهد بسیاری که وجود دارد تبلیغات وسیع رسانه های معاند علیه ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر هم در راستای تحریف واقعیت و ضربه به ایران است.
دلیل ادامه جنگ بعد از آزادسازی خرمشهر

پرسش:
آزادسازی خرمشهر، یکی از اهداف اصلی ایران در دفاع مقدس بود، اما پس از آن جنگ تداوم یافت. برخی بر این باورند که شعارهای آرمانی ایران مانند راه قدس از کربلا می‌گذرد، عامل تداوم جنگ بود. علت اصلی ادامه جنگ تحمیلی بعد از آزادسازی خرمشهر چه بود؟ 
 

پاسخ:
طولانی بودن و به عبارت بهتر، طولانی شدن جنگ ایران عراق، هزینه‌های جانی و مالی سرسام‌آوری برای کشور داشت. تداوم هزینه‌ها حتی برای یک روز غیرقابل‌تصور است، چه رسد به هشت سال. این مهم موجب گردید که میان اهالی سیاست، اختلافاتی در تحلیل این موضوع رخ دهد. بسیاری بر این باورند که ادامه جنگ نتیجه سیاست‌های اشتباه و خصوصاً رویکرد شعاری سردمداران انقلابی ایران بود که بدون توجه به نظرات کارشناسان و عقلا، با اصرار بر شعارهایی مثل راه قدس از کربلا می‌گذرد، موجب تحمیل تداوم چنین خساراتی به ملت ایران شدند. حتی ادعاشده است که رسانه‌های غربی و عربی در کشاکش روزهای منتهی به فتح خرمشهر اعلام می‌کردند که کشورهای عربی پذیرفته‌اند خسارتی بین 30 تا 50 میلیارد را به‌عنوان غرامت پرداخت کنند. (1)  مضاف بر اینکه پس از فتح خرمشهر در خردادماه سال 1361 و زمانی که ایران دست برتر را در جنگ داشت باید جنگ به پایان می‌رسید. به‌واقع ما باسیاست‌های قابل دفاع مواجه هستیم یا پراشتباه و یا حتی خائنانه؟
برای پاسخ به پرسش فوق و تحلیل چرایی طولانی شدن جنگ، نکات زیر قابل‌توجه و تأمل است:

1. در تاریخ تحلیلی یا تحلیل وقایع تاریخی، نمی‌توان بدون در نظر گرفتن شرایط آن دوران، به نتیجه دقیقی رسید. اتمام یا ادامه جنگ، تصمیمی نبود که بتوان به‌سادگی روی آن متوقف شد و متغیرهای گوناگون را در رابطه با آن در نظر نگرفت. ضمن اینکه منطقی نیست که تصور کنیم ضرورتاً بهترین تصمیم، همان تصمیمی است که مورد تصور ما است. بلکه با توجه به شواهد تاریخی و اصول علمی می‌توان به نتایج منطقی‌تری رسید.

2. اتمام جنگ یا صلح، مسئله‌ای تک‌بعدی نیست. بلکه اتمام جنگ، مجموعه‌ای از تعیین تکلیف مسائل مهمی مانند آتش‌بس، نحوه و شرایط آن، عقب‌نشینی و نحوه و شرایط آن، تعیین متجاوز، تأمین خسارت‌های وارده، تأمین بعدی و ... است. برخلاف تبلیغاتی رایج، تمام این مسائل، یا مبهم و یا به‌صورت واضح، علیه منافع ایران بود.

3. در رابطه با آتش‌بس این مسئله مهم بود که شورای امنیت سازمان ملل و دیگر کشورها در زمانی که ایران دست برنده را داشت، بدون در نظر گرفتن شرایط و مصالح ایران صرفاً به‌ضرورت آتش‌بس اکتفا می‌کردند. آیا آتش‌بس، در شرایطی که عراق با پشتیبانی بین‌المللی مواجه بود و ایران تازه به موفقیت‌های مهم عملیاتی رسیده بود، منطقی بود؟ مرزهای ایران تأمین نداشت. نقاطی در شلمچه، طلائیه و طول مرز از فکه تا قصر شیرین در اشغال عراق بود. شهرهای سومار، نفت شهر و مهران عملاً در اشغال دشمن بود. امکان آزادسازی این نقاط از راه مذاکره غیرمعقول به نظر می‌رسید و راهی جز ادامه جنگ وجود نداشت.

4. از طرف دیگر شرایط ایران برای صلح عبارت بود از: شناسایی و تنبیه متجاوز و پرداخت غرامت از سوی عراق که این شرایط مورد قبول رژیم عراق و سازمان‌های بین‌المللی نبود. با توجه به حمایت‌های بین‌المللی و منطقه‌ای از عراق، ایران بدون ادامه جنگ و فشار نظامی بر عراق نمی‌توانست و یا لااقل بعید بود بتواند از منافع ملی ایران دفاع کند.

5. هیچ ضمانتی برای کنترل عراق وجود نداشت. برای ایران مشخص‌شده بود که صدام، متجاوز و غیرقابل اعتماد است. با کمک‌های گسترده بین‌المللی ارتش عراق با سرعت ترمیم خواهد شد و با یافتن روحیه مجدد، دوباره به خاک ایران تجاوز خواهد کرد. این امر بعدها با تجاوز عراق به ایران بعد از پذیرش قطعنامه 598 (2) و تجاوز به خاک کویت (3) باوجود حمایت‌های جدی این کشور از عراق اثبات شد. در واقع اصرار حامیان صدام بر پایان جنگ در این برهه، ایجاد فرصت تجدیدقوا برای ارتش صدام و تدارک حملات بیشتر و مؤثرتر علیه ایران در آینده بود.

6. شعار راه قدس از کربلا می‌گذرد، شعاری برای توسعه و تداوم جنگ نبود، بلکه باهدف عکس آن یعنی گسترده نکردن جبهه جنگ ایران اعلام شد. به این معنا که وقتی پس از فتح خرمشهر و تجاوزات اسرائیل به لبنان، نیروهای تیپ محمد رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله به فرماندهی حاج احمد متوسلیان با تصمیم شورای عالی دفاع برای دفع حملات رژیم اسرائیل به جنوب لبنان، عازم لبنان شدند، امام خمینی پس از اطلاع از وضعیت، با شدت با این امر مخالفت و بر تمرکز بر جبهه عراق تأکید کرد (4) و اعلام کرد که راه قدس از کربلا می‌گذرد. (5)

نتیجه:
مجموعه شرایط پس از آزادسازی خرمشهر به‌گونه‌ای نبود که منافع ملی و امنیت ملی ایران را تضمین کند، بلکه منافع عراق هم در تداوم جنگ بود، لذا از اساس، صلحی وجود نداشت تا ایران به آن تن دهد. شواهد تاریخی نشان می‌دهد که پذیرش هرگونه صلح در این برهه، به معنای ایجاد فرصت تجدیدقوا به ارتش بعثی صدام برای تدارک حمله بزرگ‌تر و عمیق‌تر بود.

منابع بیشتر برای مطالعه:
فرهاد درویشی سه تلانی، حمید فراهانی، جنگ ایران و عراق: پرسش‌ها و پاسخ‌ها، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، 1386 ش.
حسن حضرتی و هادی قیصریانفرد، دلایل تداوم جنگ و ناکامی صلح پس از فتح خرمشهر در سال 1631، فصل‌نامه علمی مطالعات دفاع مقدس دوره 6، شماره 1، شماره پیاپی (11)، بهار 1311، ص 111 ـ 85.

پی‌نوشت‌ها:
1. چرا جنگ ادامه یافت؟ روزنامه اعتماد، شماره 5491،  چهارشنبه ۳ خرداد 1402، ص 7.
2. ارتش بعث عراق 4 روز پس از پذیرش قطعنامه توسط ایران، مجدد به ایران حمله کرد و آغازگر تهاجم وسیعی در جنوب شد. نیروهای عراقی در دشت‌های جنوب و غرب اهواز خود را به جاده اهواز - خرمشهر رساندند و خرمشهر را مورد تهدید دوباره قراردادند. حمله مجدد عراق که از روز 31 تیر آغاز شد و تا دوم مرداد به طول انجامید، منجر به پیشروی 30 کیلومتری ارتش عراق در خاک ایران شد. معدود نیروهای ایرانی که در جبهه جنوب باقی‌مانده بودند، بلافاصله به اجرای عملیات‌های دفاع سراسری و الغدیر پرداختند که طی این دو عملیات ضمن متوقف ساختن پیشروی دشمن پس از سه روز تجاوز، نیروهای ارتش بعث عراق را به پشت مرزهای بین‌المللی بازگرداندند. 
ارتش بعث عراق در روز سوم مرداد 67 هم با نقض مجدد قطعنامه به مرزهای غربی کشور حمله کرد؛ اما این بار باهدف همراهی سازمان مجاهدین خلق به خاک ایران تجاوز کرد. نیروهای ارتش بعث عراق تا گردنه پاتاق (پس از شهر سرپل ذهاب) مجاهدین خلق را همراهی کردند که البته مجاهدین پس از چند کیلومتر پیشروی به دلیل ازدیاد خودروهای مردم در جاده اسلام‌آباد غرب، در تنگه چهارزبر به سد نیروهای نظامی برخورد کردند که با اجرای عملیات مرصاد از سوی نیروهای نظامی ایران، منافقین مجبور به فرار و عقب‌نشینی شدند. ر.ک: جواد شادانلو، سرنوشت اراضی اشغالی ایران بعد از قطعنامه 598 چه شد؟ پایگاه اینترنتی مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 29 آذر 
1400، https://irdc.ir/0001v8
3. تهاجم عراق به کویت، عملیاتی بود که توسط حزب بعث در 11 مرداد 1369 برابر با ۲ اوت ۱۹۹۰ انجام شد و طی آن این کشور به کشور همسایه خود کویت حمله کرد و در نتیجه منجر به اشغال نظامی این کشور توسط عراق به مدت هفت ماه شد. تهاجم و امتناع بعدی عراق از خروج از کویت در مهلت مقرر از سوی سازمان ملل متحد منجر به مداخله نظامی مستقیم ائتلاف نیروهای ملل متحد به رهبری ایالات‌متحده شد. این وقایع به‌عنوان جنگ اول خلیج‌فارس شناخته می‌شود و سرانجام منجر به اخراج اجباری نیروهای عراقی از کویت شد.
4. بابایی، گل علی، در هاله‌ای از غبار، تهران، انتشارات صاعقه، 1391 ش، ص 200.
5. «ما راهمان این است که باید از راه شکست عراق دنبال لبنان برویم... . ما می‌خواهیم که قدس را نجات بدهیم، لکن بدون نجات کشور‏‎ ‎‏عراق از این حزب منحوس نمی‌توانیم. ما لبنان را از خود می‌دانیم،‏‎ ‎‏لکن مقدمه اینکه لبنان را ما نجات بدهیم این است که عراق را نجات‏‎ ‎بدهیم. ما مقدمه را رها نکنیم و بی‌ربط برویم سراغ ذی¬المقدمه و همه‌چیز خودمان را صرف کنیم در آن و عراق برای خودش محکم کند‏‎ ‎‏جای خودش را»؛ ر.ک: ‏‏مهدی مرندی‏‏، ‏‏داود سلیمانی، دفاع مقدس (جنگ تحمیلی) در اندیشه امام خمینی، تهران، ‏‏مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی‏‏(س)، چ 4، 1392 ش، ص 127 و 128.

نام مبارک علی، اختصاص به بعد اززمان پیامبر صل الله علیه و آله ندارد ولی بعد ازایشان، به دلیل علاقه به حضرت علی علیه السلام، برروی بسیاری از کودکان قرار داده شد.
نامگذاری فرزندان به نام مبارک «علی»

پرسش:
آیا بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، خلفا و مردم اسم «علی» را بر فرزندان خود می‌گذاشتند؟
 

 
پاسخ:
استفاده از نام «علی»، هم پیش از اسلام و هم پس از اسلام، برای برخی افراد گزارش‌شده است؛ اما جایگاه امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و دیگر مسلمانان سبب گردید که نام ایشان شهرت به سزایی در بین مسلمانان یابد تا آنجا که برخی دشمنان، نام‌گذاری به نام «علی» را ممنوع کردند و در مقابل، دوستداران ایشان سعی می‌کردند محبت و مودت خویش به امام علی علیه السلام را با نام‌گذاری فرزندانشان به نام علی نشان دهند.

نام علی در میان صحابه
غیر از مولی الوحدین علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام، نام چند نفر دیگر از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله علی بوده که برخی از آنان پیش از تولد امام علی علیه‌السلام به دنیا آمده بودند: علی بن الحکم السلمی،  علی بن حمیل، علی بن رکانه، علی بن شیبان‌، علی بن طلق‌، علی بن أبی العاص‌ (که مادرش زینب دختر رسول خدا بود)، علی بن عبیدالله، علی بن هبّار، علی السلمی، علی النمیری، علی الهلالی و علی بن رفاعه القرظی‌ که نامش در شمار صحابه آمده؛ ولی احتمالاً پدرش از صحابه بوده است. (1)
علاوه بر برخی صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که نامشان علی بوده، بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز برخی از فرزندان صحابه و یا تابعین، نام شان علی بوده است. از آن جمله‌اند: علی بن الحسین  نام دو فرزند از فرزندان امام حسین علیه‌السلام، علی بن عبدالله بن عباس- کنیه وی نیز ابوالحسن بود ، على بن ابى حمله (2) ، علی بن أبی علی (3)، علی بن ماجده سهمی (4)، علی بن مُدرک نخعی (5)، علی بن الأقمر بن عمرو (6)، علی بن حیّ (معروف به علی بن صالح)(7)، علی بن مُسْهر (8) – کنیه وی نیز ابوالحسن بوده است. علی بن ابراهیم طالبی (9) نام برد.

دشمنی امویان با نام علی
در دوره حکومت بنی‌امیه (که از سال 41 بعد از صلح امام حسن شروع شد)، به دلیل دشمنی امویان با امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام، نام‌گذاری به این نام ممنوع شد و کمتر کسی جرئت می‌کرد از اسم «علی» برای فرزندش استفاده کند. به نقلی، معاویه بعد از به دست گرفتن قدرت، ابن عباس را به دلیل گذاشتن اسم علی و کنیه ابوالحسن بر فرزندش، مورد مواخذه قرار داد و گفت: «حقّ گذاشتن نام و کنیه على را بر فرزندانتان ندارید. من این فرزندت را ابو محمد کنیه دادم». (کنیه فرزند ابن عباس را از ابوالحسن به ابو محمد تغییر داد.) پس از این جریان، عادت بر این جارى شد که کسى به نام و کنیه على، نام‌گذاری نشود. (10) بر اساس گزارشی دیگر، این عبدالملک بن مروان بود که بعدها به خود علی بن عبدالله بن عباس  گفت: «تحمّل ندارم که هم اسمت علی باشد و هم کنیه‌ات ابوالحسن. یکی از آن دو را تغییر بده». پس چون علی بن عبدالله حاضر نشد اسمش را تغییر بدهد، کنیه او را به «ابو محمد» تغییر داد. (11) هر یک از این دو گزارش درست باشد، نشانه حساسیت امویان به نام «علی» است؛ مخصوصاً اگر کنیه آن فرد هم ابوالحسن می‌بود که دیگر برای امویان قابل‌تحمل نبود!
بر اساس برخی گزارش‌، دشمنی با امیرالمؤمنین علیه‌السلام و منع نام‌گذاری به نام آن حضرت تا جایی ادامه یافت که هر کس نامش علی بود، کشته می‌شد! چنانکه  نقل کرده‌اند: «بنی‌امیه وقتی می‌شنیدند که نوزادی نامش علی است، او را می‌کشتند. این خبر به رباح رسید که نام او علی بود؛ اما از نام علی بدش می‌آمد و کسی را که او را به این نام صدا می‌زد، زخمی می‌کرد». (12) این بغض و نفرت به حدی در بین مخالفین اهل‌بیت علیه‌السلام رواج یافت که برخی مانند علی بن جهم - که شهرت به دشمنی با اهل‌بیت علیه‌السلام داشت - پدر خودش را نفرین می‌کرد که چرا او را علی نامیده است. (13) در چنین فضایی، طبیعی بود که حتی اگر کسی هم به نام «علی» علاقه داشته باشد، جرئت نکند این نام را برای فرزند خود برگزیند.

علاقه دوستداران اهل‌بیت به نام علی
اما در مقابل این ممانعت، از سوی امویان، اهل‌بیت و دوستداران ایشان بر آن بودند که از طریق نام‌گذاری فرزندانشان به نام «علی»، باسیاست امویان در این زمینه مقابله کنند. به‌عنوان نمونه، هنگامی‌که معاویه مروان بن حکم را کارگزار و فرماندار مدینه قرار داد، در مجلسی خطاب به امام سجاد علیه‌السلام هنگامی‌که متوجه شد امام حسین نام فرزندان خویش را علی قرار داده، به امام سجاد علیه‌السلام گفت: «چه خبر است؟! على على! به چه جهت پدرت نام همه فرزندان خود را على می‌گذارد؟». امام سجاد این جریان را برای پدر بزرگوارشان امام حسین علیه‌السلام نقل می‌کند و ایشان در جواب می‌فرمایند: پدرم فرمود: «واى بر ابن زرقاء! اگر براى من صد پسر متولد شود، دوست دارم نام همه آنان را على بگذارم». (14)

نتیجه:
نام‌گذاری به اسم «علی» قبل و بعد از اسلام، در منابع گزارش‌شده است؛ اما پس از اسلام، این نام، یادآور نام امیرالمؤمنین بود و ازاین‌رو،  اهل‌بیت و دوستداران ایشان بر آن بودند که این نام را بر فرزندان خویش بگذارند و در مقابل، دشمنان آن حضرت از نامیدن فرزندان خود به علی، پرهیز داشتند. بنی‌امیه بعد از دستیابی به حکومت و خلافت اسلامی، از نام‌گذاری به این نام ممانعت کردند و با افرادی که نامشان علی بود، برخورد می‌کردند. همین مخالفت‌ها سبب شد که کمتر کسی جرئت کند نام علی را بر فرزند خویش بگذارد.

پی‌نوشت‌ها:
1. ابن حجر، عسقلانی، الإصابه فی تمییز الصحابه، محقق: عادل احمد، علی‌محمد، دارالکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، 1415 ق، ج 4، ص 462 - 471.
2. بلاذری، أنساب ‏الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت، دارالفکر، ط الأولى، 1417 ق، ج‏8، ص 166.
3. ابن سعد، الطبقات‏ الکبرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، ط الأولى، 1410 ق، ج‏5، ص 477، ش 1391.
4. همان، ج‏6، ص 16.
5. همان، ج 6، ص 310.
6. همان.
7. همان، ج ‏6، ص 352.
8. همان، 6، ص 361.
9. همان، ج‏5، ص 390، ش  1135.
10. الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، قم، مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیه، 1416 ق، ج 10، ص 401.
11. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387 ق/ 1967 م،  ج 11، ص 643؛ ابن ابی الحدید، عبدالمجید، شرح نهج‌البلاغه، قم، کتاب‏خانه آیت‌الله مرعشی نجفی، 1404 ق، ج 15، ص 234.
12. «وقال سلمه بن شبیب سمعت ابا عبدالرحمن المقرئ یقول کانت بنو امیه اذا سمعوا بمولود اسمه علی قتلوه فبلغ ذلک رباحا فقال هو علی وکان یغضب من علی ویجرح علی من سماه به»؛  مزی، یوسف بن عبد‌الرحمن، تهذیب الکمال، بیروت، مؤسسه الرساله،1405 ق، ج ۲۰، ‌ص ۴۲۹؛ العسقلانی، ابن حجر، تهذیب التهذیب، بیروت،  دارالفکر للطباعه والنشر والتوزیع، 1404 ق، ج 6، ص 319؛ الذهبی، شمس‌الدین، سیر اعلام النبلاء، بیروت، مؤسسه الرساله،1405 ق، ج 5، ص 102؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، بیروت، دارالفکر للطباعه والنشر والتوزیع، بی‌تا، ج 41، ص 481.
13. «علی بن الجهم السلمی: ... مشهوراً بالنصب کثیراً الحط علی علی و اهل‌البیت وقیل انه کان یلعن اباه لم سماه علیاً»؛ ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، لسان المیزان، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، 1390 ق، ج ۴، ص ۲۱۰.
14. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، مصحح، غفاری، علی‌اکبر، آخوندی، محمد، دارالکتب الإسلامیه، تهران، چاپ چهارم، 1407 ق،  ج 6، ص 19.

 

 
 

توبه از گناه، واجب شرعی است که انسان نیت کند تمام تلاش خود را بکار می گیرد که دیگر مرتکب عمل حرام، بخصوص آنچه تا حال انجام می داده است نشود.
چگونگی توبه از گناهان

پرسش:
برای گناهان، چند بار باید توبه کرد؟ آیا هر بار یادمان آمد باید باز توبه کنیم یا یک‌بار توبه کافی است؟
 

پاسخ:
لطف خداوند شامل حال انسان گشت و بابی به نام توبه برای بازگشت دوباره انسان به آغوش خداوند باز شد. مهربانی او اقتضا می‌کند که اگر صدبار هم توبه خویش را شکستیم باز به‌سوی او برگردیم چراکه او کریم است و با کریمان کارها دشوار نیست.
 برخی تصور می‌کنند به‌محض اینکه از انجام گناه خود پشیمان شدند؛ یعنی توبه صورت گرفته است حال‌آنکه برای توبه شرایطی وجود دارد که تا محقق نشود توبه انجام نمی‌پذیرد. مهم‌ترین و اولین شرط توبه ندامت نسبت به انجام گناه است. وقتی انسان گناه کرده و بعد از گناه خود حقیقتاً پشیمان شد؛ یعنی گام در مسیر توبه نهاده است. 
قدم بعدی عزم و تصمیم جدی بر ترک گناه است بدین معنا که انسان با خود و خدا قرار محکمی ببندد مبنی بر ترک همیشگی گناه. در ادامه وظیفه شخص توبه‌کار جبران گناهان گذشته است. چنانچه حق‌الله بر گردن اوست باید ادا کند و اگر حق‌الناسی اعم از مادی و معنوی بر عهده دارد باید به جبران آن همت گمارد و رضایت صاحب حق را بگیرد.

توبه دفعی یا تدریجی
آنچه در ترک گناه اولویت دارد، ترک دفعی گناه است بدین معنا که انسان دفعتاً از تمام گناهان توبه نماید و درصدد جبران همه خطاهای خویش برآید؛ اما چنانچه شخصی چنین اراده‌ای را در خود سراغ ندارد می‌تواند به شکل تدریجی اقدام به توبه نماید. منظور از ترک تدریجی گناه این است که شخص یک یا چند گناهی که بیش از سایر گناهان مبتلا می‌شود را انتخاب نموده و تمام همت خویش را بر ترک آن‌ها گمارد. بعد از موفقیت در ترک این چند گناه، دوباره همین روش را برای ترک سایر گناهان به کار گیرد.
بنابراین برای گناهان می‌توان یک‌بار توبه کرد و تمامی گناهان را کنار گذاشت و یا هر دفعه برای تعداد مشخصی از گناه توبه نمود. اینکه انسان هر بار به یاد گناهان خویش بیفتد اگر گناهان را ترک نموده نیاز به توبه نیست؛ اما احساس ندامت و پشیمانی و عذرخواهی از خداوند همواره حتی بعد از توبه بر ما لازم است. البته این احساس تا جایی مورد تأیید است که انسان را به افسردگی و خمودی نکشاند؛ بلکه او را به فعالیت و جبران گناه و تلاش برای رسیدن به مقامات بالاتر ترغیب نماید. قرآن می‌فرماید: ﴿وَهُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَعْفُو عَنِ السَّیِّئَاتِ وَیَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ﴾؛ «او کسی است که توبه را از بندگانش می‌پذیرد و بدی‌ها را می‌بخشد و آنچه را انجام می‌دهید می‌داند». (1)

فطرت پاک
انسان فطرتاً پاک آفریده شده و گناه، فطرت انسان را مکدر می‌کند؛ اما توبه از گناه منجر می‌شود دوباره قلب انسان سلیم گردد و قلبی که سلیم شود ذاتاً مقبول خدا می‌گردد. امام باقر علیه‌السلام می‌فرمایند: «التَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ کَمَنْ لاذَنْبَ لَهُ، وَ الْمُقیمُ عَلَى الذَّنْبِ وَ هُوَ مُسْتَغْفِرٌ مِنْهُ کَالْمُسْتَهْزِءُ»؛ (۲) «کسی که از گناه خویش توبه [کامل و جامع‌الشرایط] کند، مانند کسی است که گناهی از او سر نزده، امّا کسی که گناه را ادامه می‌دهد درحالی‌که از آن استغفار می‌کند، مانند کسی است که استهزاء می‌نماید».

انواع توبه
امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند: «التَّوبَهُ حَبْلُ اللّه و مَدَدُ عِنایَتِهِ و لا بُدَّ للعبدِ مِن مُداوَمهِ التّوبَهِ علی کُلِّ حالٍ و کلُّ فِرقَهٍ مِن العِبادِ لَهُم تَوبَهٌ، فتَوبَهُ الأنبیاءِ مِنِ اضْطِرابِ السِّرِّ و تَوبَهُ الأصْفیاءِ مِن التَّنفُّسِ و تَوبَهُ الأولیاءِ مِن تَلْوِینِ الخَطَراتِ و تَوبَهُ الخاصِّ مِن الاشْتِغالِ بِغَیرِ اللّه و تَوبَهُ العامِّ مِن الذُّنوبِ»؛ (۳)«توبه، ریسمان خدا و لشکر عنایت اوست. بنده باید درهرحال بر توبه مداومت ورزد. هر گروهی از بندگان را توبه‌ای است: توبه انبیا از اضطراب درون، توبه اصفیا از نَفَس کشیدن [بدون یاد خدا]، توبه اولیا از وارد شدن خطورات گوناگون به دل، توبه خاصّان از پرداختن به غیر خدا، و توبه عوام از گناهان است».

نتیجه:
بعد از انجام هر گناه، توبه‌کردن واجبی شرعی می‌شود که بر شخص خطاکار لازم است بدان همت گمارد. اگر توبه حقیقی باشد انسان دوباره به سمت گناه بازنمی‌گردد؛ بنابراین همان یک‌بار توبه برای گناه کافی است به شرطی که رجوع دوباره‌ای به گناه وجود نداشته باشد؛ اما اگر شخص توبه‌اش را شکست و برخلاف قول و قرارش دوباره گناه کرد در این حالت توبه دوباره برای او واجب می‌شود و باید اقدام کند. نهی از به تأخیر انداختن توبه، مذمت تسویف یعنی امروز و فردا کردن در توبه، پرهیز از اصرار بر گناه و تأکید بر مداومت بر توبه ازجمله مؤلفه‌های لازم در جبران گناهان است.

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره شوری، آیه ۲۵.
2. الشیخ الکلینی، الکافی، المحقق / مصحح: غفاری علی‌اکبر و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ ق، ج ۲، ص ۴۳۵.
3. المجلسی، الشیخ محمدباقر بن محمدتقی، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، ۱۴۰۳ هـ. ق، ج ۶، ص ۳۱.

 

صفحه‌ها