سوالات ویژه

خداوند هیچ نیازی به عبادت بندگان خود نداردو این انسان است که وجودش عین وابستگی به خدا است. اگر همه انسان ها هم پشت به خورشید خانه بسازند ضرری به خورشید نمی رسد.
چرایی لزوم تبعیت از دستورات الهی

پرسش:
به فرض اینکه واقعاً خدا هست و مالک و خالق من و جهان است؛ چرا باید به خواست او تسلیم شوم و هر چه او گفت را بپذیرم؟ آیا به خاطر این است که او خالق و مالک است و من مکلف به شکرگزاری و تسلیم در برابر صاحبم هستم؛ یا به خاطر سود خودمان در حرف‌شنوی از خدا است؟ به کدام دلیل باید تسلیم او شوم؟
 

پاسخ:
عبودیت، به معنای تسلیم، اظهار تذلل و خضوع در مقابل خداست. «عبادت خدا» دو نوع است:
1. عبادت عام: یعنی اطاعت از دستورات خدا در همه شئون زندگى.
2. عبادت خاص: به معنى تذلل همراه با تقدیس و خضوع، مانند نماز و امثال آن. قرآن کریم هدف از آفرینش انسان را عبادت خدا بیان کرده(1) و توضیح می‌دهد که خدا نیاز به عبادت شما ندارد، بلکه این شمایید که نیازمند به عبادت خدا هستید. ازاین‌رو در ادامه همین آیه می‌فرماید: «هرگز از آن‌ها روزى نمى‏خواهم و نمى‏خواهم مرا اطعام کنند. خداوند روزى‏دهنده و صاحب قوّت و قدرت است».(2) 
در ادامه در قالب نکاتی به توضیح بیشتر درباره فلسفه عبادت می‌پردازیم.

نکته اول:
تصور برخی از نوع رابطه خدا با انسان، همانند رابطه ساعت‌ساز با ساعت است. به این صورت که همان‌گونه که ساعت‌ساز ساعت را می‌سازد و بعد از آن، ساعت به کار خود ادامه می‌دهد و دیگر نیازی به ساعت‌ساز ندارد، خدا نیز انسان را آفریده و انسان دیگر نیازی به خدا ندارد و خودش مستقلاً می‌تواند به زندگی خود ادامه دهد. در حالی که این تصور کاملاً باطل است. بلکه رابطه خدا با انسان و همه مخلوقات خود، همانند رابطه خورشید با نور خود است. همان‌طور که وجود نور در هرلحظه وابسته به خورشید است و اگر ارتباط اشعه‌های نور با خورشید که منبع نور است، قطع شود همان لحظه نابود می‌شود، به همین صورت وجود همه مخلوقات ازجمله انسان‌ها نیز وابسته به خداست و اگر کمتر از لحظه‌ای توجه خدا از بنده خود قطع شود، دیگر بنده‌ای وجود نخواهد داشت.
«به‌محض التفاتی زنده دارد آفرینش را        اگر نازی کند از هم فروریزند قالب‌ها» (3)
 بنابراین ما انسان‌ها نه‌تنها در تأمین نیازهای مادی و معنوی خود نیازمند به خدا هستیم، بلکه در اصل وجود و حیات خود نیز عین وابستگی به خدا هستیم. ازاین‌رو امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرمایند: «مَنْ عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ»؛ کسى که خود را بشناسد قطعاً خدایش را خواهد شناخت». (4) بنابراین اقتضای فطرت انسانی این است که در مقابل کسی که همه هستی انسان عین وابستگی و نیاز به اوست خضوع و خشوع نموده و شکرگزار نعمات مولای خود باشد.

نکته دوم:
آدمی از خودآگاهی و خوددوستی برخوردار است و به همین جهت، به خودش و اموری که جزء وجود خودش هست، محبت و علاقه دارد و همچنین، نسبت به کمالات اختیاری که می‌توانند با کوشش و تلاش، بخشی از وجود آدمی بشوند نیز علاقه دارد. (5) 
تعیین اینکه چه چیزی برای انسان کمال است و از طریق رفتارهای اختیاری، به دست می‌آید، نیازمند توجه به این دو مطلب است: 
اولاً باید به این نکته توجه داشت که انسان از دو بُعد روح و بدن برخوردار است که درواقع، روح حقیقت انسان است و بدن ابزاری برای استکمال و انجام کارهایی که روح تصمیم گرفته محقق شوند. (6) با این بیان مشخص می‌شود که اوصاف حقیقی انسان، اوصاف روح او هستند و کمال و نقص حقیقی انسان را باید در همین اوصاف جستجو کرد. مثلاً تقویت عضلانی بااینکه کمالی برای بدن است اما کمال روح و حقیقت انسان نیست. علم، لذت، دوستی، آرامش و غیره، از اوصاف روح انسان هستند و تقویت و کسب آن‌ها، به کمالات روح و حقیقت انسان می‌افزاید. (7) 
ثانیاً برخی از کمالات و اوصاف روح، گاهی سبب نقص در آدمی یا جلوگیری از دستیابی به کمالات دیگر می‌شوند. (8) مثلاً لذت ناشی از خوردن، از کمالات روح است، اما گاهی همین لذت طلبی سبب می‌شود که مثلاً در کسب لذتی که نیم ساعت طول می‌کشد، در خوردنی‌ها زیاده‌روی کرده و بیمار شده و برای چند روز به درد و رنج مبتلا شویم.
با توجه به این دو مطلب، مشخص می‌شود که انسان برای شناخت کمالات اختیاری و کسب آن‌ها به شکل متوازن و متعادل، هم نیازمند معیاری برای تشخیص کمال حقیقی است و هم نیازمند یک برنامه جامع برای رشد متوازن و کسب کمالات اختیاری به‌صورت متعادل. اینجاست که تقرب به خدا به‌عنوان معیار مطرح می‌شود و دین به‌عنوان برنامه جامع. 
توضیح مطلب اینکه، چون خداوند کامل مطلق است و هیچ کمالی در او نیست که نقصی به دنبال داشته باشد و همگی به‌صورت متعادل و متوازن در خداوند جمع شده‌اند، با شناخت خدا پی می‌بریم که چه چیزی کمال حقیقی است و نقصی به دنبال ندارد. از این طریق، کمال حقیقی را می‌شناسیم و با کسب آن، به خداوند تشابه بیشتری می‌یابیم. منظور از تقرب به خدا، مشابهت جُستن به برخی از کمالاتی است که ما انسان‌ها می‌توانیم به شکل محدود از آن‌ها برخوردار شویم. (9) همچنین، ازآنجایی که شناخت ما از خود و خداوند، محدود است، ازاین‌رو، بخش عظیمی از دانایی و برنامه زندگی برای رسیدن به کمال اختیاری را از طریق دین می‌آموزیم. دین برنامه جامعی است که خداوند آن را تنظیم کرده تا انسان‌ها از طریق آن، کمالات اختیاری را بشناسند و به آن دست یابند. (10) با توجه به اینکه اطاعت از دین الهی همان عبادت است، روشن می‌شود که فلسفه عبادت و اطاعت از دین، تعالی یافتن و رشد و دستیابی به کمالات بیشتر است.

نکته سوم:
این مطلب درآیات قرآن نیز منعکس‌شده که دستوراتی که خداوند به‌عنوان اوامر و نواهی در قالب دین به مردم می‌دهد، از نوع دستورات یک پادشاه جبّار نیست که بخواهد قدرت خود را به رخ دیگران بکشد، بلکه از نوع دستورات طبیب است که اگر شخص به آن دستورالعمل‌ها عمل کند هیچ نفعی به طبیب نمی‌رسد و اگر هم عمل نکند هیچ زیانی به طبیب نمی‌رسد، بلکه تمام سود و زیان اطاعت یا سرپیچی از دستورات طبیب نصیب خود شخص می‌شود نه طبیب؛ بنابراین اگر همه مردم دنیا مؤمن و تسلیم امر خدا گردند هیچ سودی برای خدا ندارد و اگر همه مردم کافر شوند نیز هیچ ضرری به خدا نمی‌رسد. مثل‌اینکه اگر همه مردم خانه‌های خود  را رو به خورشید بسازند یا پشت به خورشید هیچ فرقی به حال خورشید ندارد، بلکه این مردم هستند که از این کار سود یا زیان می‌کنند. ازاین‌رو خداوند درآیات متعدد قرآن تذکر می‌دهد که خداوند هیچ نیازی به بندگان و عبادت آنان ندارد بلکه این بندگان هستند که سرتاسر وجودشان نیاز به خداست: «اى مردم شما نیازمند خدایید و خدا بی‌نیاز ستوده است». (11)
 به‌عنوان مثال به دنبال دستور به انجام حج می‌فرماید: «هر که کفر ورزد (و از انجام حج سرپیچی کند) یقیناً خداوند از جهانیان بی‌نیاز است». (12) یا درباره امر به نماز می‌فرماید: «و کسان خود را به نماز فرمان ده و خود بر آن شکیبا باش ما از تو جویاى روزى نیستیم ما به تو روزى می‌دهیم و فرجام [نیک] براى پرهیزگارى است». (13) همچنین با توبیخ کسانی که خیال می‌کنند با قبول اسلام، منّتی بر خدا و پیامبر او دارند می‌فرماید: «از اینکه اسلام آورده‌اند بر تو منت می‌نهند بگو بر من از اسلام‏ آوردنتان منت مگذارید بلکه [این] خداست که با هدایت‏ کردن شما به ایمان بر شما منت می‌گذارد اگر راست‌گو باشید». (14)

نتیجه:
خداوند هیچ نیازی به عبادت بندگان خود ندارد. ولی از یک‌سو، از آنجا که وجود انسان عین وابستگی به خداست و خداوند منشأ تمام نعمت‌هایی است که به انسان می‌رسد، فطرت انسانی اقتضای خضوع و شکرگزاری در مقابل ولی‌نعمت خود را دارد. از سوی دیگر روحیه بی‌نهایت طلبی انسان تنها در سایه اتصال وجودی به خدای متعال و از راه عبادت، حاصل می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره ذاریات، آیه 56: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾.
2. سوره ذاریات، آیات 57 و 58: ﴿ ما أُریدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُریدُ أَنْ یُطْعِمُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّهِ الْمَتینُ﴾.
3. نظیری نیشابوری، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شماره 8.
4. تمیمى آمدى، عبدالواحد بن محمد، غررالحکم و درر الکلم، محقق / مصحح: سید مهدى رجائى، قم‏، دارالکتاب الإسلامی‏، 1410 ق‏‏، ص 588، حکمت 301؛ ری‌شهری، محمد، میزان الحکمه، قم، دارالحدیث، 1416 ق، ج 6، ص 154.
5. مصباح یزدی، مجتبی، بنیاد اخلاق، قم، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1387 ش، ص 218.
6. برای بررسی ادله اثبات روح، رک: فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، قم، انتشارات موسسه آمورشی و پژوهشی امام خمینی، 1390 ش، ص 203-225.
7. مصباح یزدی، بنیاد اخلاق، ص 220.
8. همان، ص 221.
9. همان، ص 238-239.
10. همان، ص 240.
11. سوره فاطر، آیه 15: ﴿ یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ ﴾.
12. سوره آل‌عمران، آیه 97: ﴿ وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ ﴾.
13. سوره طه، آیه 132: ﴿ وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَاهِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا لَا نَسْأَلُکَ رِزْقًا نَحْنُ نَرْزُقُکَ وَالْعَاقِبَهُ لِلتَّقْوَى ﴾.
14. سوره حجرات، آیه 17: ﴿ یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لَا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلَامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ﴾.

 

از منظر معارف دینی، علم وسیله و ابزار است نه اینکه خودش هدف نهایی باشد. در واقع علم ابزار هدایت و زندگی متعالی در این دنیا و زندگی اخروی است.

پرسش:

 در دین مبین اسلام، توصیه‌های فراوانی در موضوع علم‌آموزی وجود دارد و ثواب‌های فراوانی هم برای آن ذکرشده است؛ حال سؤال این است که آیا این توصیه‌ها فقط شامل علوم دین می‌شود و یا اینکه آموختن دیگر علوم، مانند علوم دانشگاهی و درس‌های مدرسه هم ارزش‌دارند؟

پاسخ:

دین اسلام به‌عنوان دین خاتم، رویکرد عقلانی بسیار قوی دارد و نقش دانش، آموزش، آموختن و عالمان در آن پراهمیت است. نخستین آیاتی که بر پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله نازل شد گویای این توجه است که می‌فرماید:

﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِى خَلَقَ خَلَقَ الْانسَانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْانسَانَ مَا لَمْ یَعْلَم﴾؛(1)

بخوان به نام پروردگارت که [جهان را] آفرید. [همان کسی که] انسان را از خون بسته‌ای خلق کرد. بخوان که پروردگارت بزرگوار است؛ همان کسی به‌وسیله قلم تعلیم کرد و به انسان آنچه را نمی‌دانست، یاد داد.

بررسی روایات مربوط به علم در منابع روایی نشان‌دهنده چند اصل مهم است که می‌تواند جایگاه انواع علوم با کارکردهای مختلف را از منظر معارف دینی مشخص کند؛ به عبارت دیگر با توجه به ملاک‌هایی که در روایات ارائه‌شده می‌توان تشخیص داد که چه علمی مفید و ارزشمند است و چه علمی ارزش آموختن و آموزش دادن ندارد؛ در ادامه به برخی از این اصول اشاره خواهد شد.

الف) ابزار بودن علم

از منظر معارف دینی، علم وسیله و ابزار است نه اینکه خودش هدف نهایی باشد. در واقع علم ابزار هدایت و زندگی متعالی در این دنیا و زندگی اخروی است. امام صادق علیه‌السلام دراین‌باره می‌فرمایند:

«لَیسَ العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ، إنَّما هُوَ نورٌ یَقَعُ فی قَلبِ مَن یُریدُ اللّه ُ تَبارَکَ و تَعالى أن یَهدِیَهُ»؛ (3)

علم به کثرت آموختن نیست، بلکه علم نوری است که هر کس را خدا بخواهد هدایتش کند، در دل او قرار می‏دهد.

این روایت نشان می‌دهد که علم‌آموزی بخشی از مسیر هدایت است و آنچه مهم است حرکت در مسیر کمال و هدایت و سعادت است. همچنین امام صادق علیه‌السلام در روایت دیگری می‌فرمایند:

«مَن تَعَلَّمَ العِلمَ و َعَمِلَ بِهِ و َعَلَّمَ لِلّهِ دُعِىَ فى مَلَکُوتِ السَّماواتِ عَظیما فَقیلَ: تَعَلَّمَ لِلّهِ و َعَمِلَ لِلّهِ و َعَلَّمَ لِلّهِ»؛(3)

یعنی هر کس براى خدا دانش بیاموزد و به آن عمل کند و به دیگران آموزش دهد، در ملکوت آسمان‌ها به بزرگى یاد شود و گویند: براى خدا آموخت و براى خدا عمل کرد و براى خدا آموزش داد.

در این روایت نیز به‌روشنی بیان‌شده که مسئله اصلی در جریان تعلیم و تعلّم، خدایی بودن و عمل به آن است و الا خود علم ابزاری بیش نیست. در واقع ارزش علم در کاربست آن برای اهداف عالی و در مسیر الهی است.

ب) مفید بودن

در معارف حدیثی، علم و عالم باید برای فرد، جامعه و دین سودمند باشد. اگر دانشی چنین بهره‌ای را نداشته باشد، مصداق «لغو» خواهد بود. بر همین اساس در روایات چنین آمده است که:

«اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ ... مِنْ عِلْمٍ لَا یَنْفَع»؛‏(4)

یعنی خدایا! به تو پناه می‌برم از دانـشی که سود نبخشد.

این تعابیر نشان می‌دهد که اگر علم، نفعی نداشته باشد، آفت خواهد داشت و آسیب‌هایی در پی خواهد دارد که معصوم علیه‌السلام از آن‌ها به خدا پناه می‌برد. درجایی دیگر چنین آمده است:

«خَیرَ العلْمِ ما نَفَع»؛(9)

یعنی بهترین علم علمی است که همراه بافایده باشد.

اگر این روایت در کنار بقیه روایات معنا شود، می‌تواند گفت که منظور بهترین علم نیست، بلکه علم آنی است که نافع باشد و غیر آن علم نیست. همین رویکرد نسبت به منتسبان به علم یعنی عالمان نیز وجود دارد. امام باقر علیه‌السلام دراین‌باره می‌فرمایند:

«عَالِمٌ یُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ خَیْرٌ مِنْ سَبْعِیْنَ اَلْفَ عَابِد»؛ (6)

عالمی که مردم از علم او بهره بگیرند از هفتاد هزار عابد بهتر است.

بنابراین یکی از ملاک‌های علم مطلوب از منظر روایات اهل‌بیت علیهم‌السلام، سودمند بودن آن است و این منافع می‌تواند، دینی و یا حتی دنیایی باشد چراکه به‌صورت مطلق بیان‌شده است.

 

ج) همگانی بودن

آنچه از معارف دینی به‌خصوص سیره و کلمات معصومان قابل‌برداشت است، عمومی بودن تعلم است. برخلاف برخی جوامع که پیش از اسلام در مناطقی از دنیا وجود داشت و دانش را مختص طبقات خاص از جامعه می‌دانستند، رسول خدا صلی‌الله علیه و اله و اهل‌بیت ایشان، همه مردم را به فراگیری دانش و سوادآموزی ترغیب می‌کردند. در روایت مشهور از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله چنین گزارش‌شده:

«طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِیضَهٌ عَلَى‏ کُلِ‏ مُسْلِمٍ‏ أَلَا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ بُغَاهَ الْعِلْمِ»؛ (7)

طلب‌ علم‌ بر هر مسلمانی‌ واجب‌ است‌، بدانید خدا دانش‌ جویان‌ را دوست‌ دارد.

در برخی روایات حتی انحصار جنسیت نیز شکسته شده و مراد از مسلم را همه مردان و زنان مسلمان، معرفی کرده‌اند.(8)نکته مهم‌تر اینکه حتی منبع فراگیری را منحصر نکرده‌اند و دانش و حکمت را از هرکجا که می‌توان باید دریافت کرد. (9)

 

 

د) شرافت برخی علوم

به اعتبار محتوا، یک دانش می‌تواند ابزاری شریف و مقدس باشد مانند علوم مرتبط با قرآن و کلام اهل‌بیت علیهم‌السلام. این محتوا حتی می‌تواند به عالم آن، جایگاه ببخشد چنان‌که حضرت على علیه‌السلام می‌فرمایند:

«قِیمَهَ کُلِّ امْرِءٍ مَا یَعْلَم»؛‏ (10)

ارزش هر کس به آن چیزى است که مى‏داند.

در روایات، تقسیمات مختلفی برای علوم بیان‌شده است مانند بیان امیرالمؤمنین علیه‌السلام که فرمودند:

 علوم چهار قسم است: علم فقه برای ادیان و علم پزشکی برای بدن‏ها و علم نحو (دستور زبان) برای زبان و علم کیهان‏شناسی برای زمان‏شناسی. (11)

همچنین امام صادق علیه‌السلام دانش‌ها را از زاویه دیگر چنین تقسیم فرموده‌اند:

«دانش مردم را در چهار چیز یافتم:

 اوّل: پروردگارت را بشناسی.

دوم: بدانی با تو و برای تو چه کرده است.

سوّم: بدانی از تو چه خواسته است.

چهارم: بدانی چه چیز، تو را از دینت بیرون می‌کند.»(12)

آنچه از دسته‌بندی‌های مختلف دانش در کلمات اهل‌بیت علیهم‌السلام به دست می‌آید این نکته است که همه علوم یکسان نبوده و طبیعتاً آنچه ارتباط بیشتری با جنبه خداشناسی و هدایت مردم دارد، برتر است.

نتیجه:

بنا بر اصولی که از روایات به دست آمده، دانش جنبه ابزاری دارد و وسیله‌ای برای تأمین نیازهای مادی و معنوی انسان در مسیر هدایت است؛ بنابراین علم باید برای عالم و دیگران مفید بوده و در عین حال همگان به علم‌آموزی دعوت و تشویق شده‌اند. این نکته نیز قابل‌برداشت است که انسان می‌تواند هر دانشی که موردعلاقه اوست را بیاموزد؛ اما روشن است که علومی که محتوای دینی دارند در درجه بالاتری نسبت به دیگر دانش‌ها قرار دارند.

کلمات کلیدی:

علم آموزی، معلم، تعلیم و تربیت در اسلام، شرافت علوم، ابزار بودن علم.

 پی نوشت

  1. سوره علق، آیات 1-5.
  2. مجلسى، محمدباقر‏، بحارالانوار، ج 1، ص 225.
  3. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 35.
  4. طوسى، محمد بن الحسن، مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد،  ج 1، ص 75.
  5. ابن‌بابویه، محمد بن على‏ (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 402.
  6. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 33.
  7. برقى، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن‏، ج 1، ص 225.
  8. رجوع کنید: ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسى، ‏مجموعه ورّام‏، ج 2، ص 176.
  9. ر ک: کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 8، ص 167.
  10. لیثى واسطى، على بن محمد، عیون الحکم و المواعظ، ص 109.
  11. مجلسى، محمدباقر‏، بحارالانوار، ج 1، ص 218.
  12. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 50.

بررسی آیات قرآن نشان می‌دهد که وحدت، به‌عنوان اصلی ثابت، پایدار و همیشگی، به‌خودی‌خود امری مطلوب و پسندیده است نه اینکه مقدمه وتاکتیکی برای تحقق هدف دیگری باشد.
وحدت شیعه و سنی؛ تاکتیک یا اصل قرآنی

پرسش:
سلام. رهبر عزیزمان امروز در سخنرانی با اهل سنت و هفته وحدت فرمودند «موضوع وحدت نه یک تاکتیک بلکه یک اصل قرآنی است». من تاکنون مثل بسیاری از افراد دیگر تصور می‌کردم موضوع وحدت بیشتر تقیه‌ای و تاکتیکی است ولی ایشان فرمودند یک اصل قرآنی است. لطفاً در این زمینه و اصل قرآنی بودن توضیح دهید که یعنی چه؟ و نیز از چه آیاتی می‌توان این اصل بودن را فهمید یعنی مستندات قرآنی آن را می‌خواستم.
 

پاسخ:
وحدت یعنی مسلمانان باید از طریق گفت‌وگو و ارتباط با هم، افکار و احساساتشان را به هم نزدیک و افزون بر زندگی مسالمت‌آمیز در کنار هم، در زمینه‌های مختلف ازجمله بهره‌برداری از ظرفیت‌های موجود، خنثی‌سازی تهدیدات مشترک و ... با هم همکاری و همیاری کنند. چنین وحدتی نه‌تنها مورد اهتمام و تأکید قرآن قرار گرفته، بلکه از اصول ثابت و همیشه پابرجای این کتاب آسمانی است.

اصل قرآنی
«اصل» در لغت به معنای پایین‌ترین نقطه هر چیز، ریشه، پایه و بُن است (1) و در اصطلاح یعنی امری که پایه و اساس است و امور دیگر متفرّع و مبتنی بر آن هستند. (2) منظور از «اصل قرآنی» قوانین و قواعد ثابت و بنیادی قرآن هستند که شالوده و مبنای فکری و عملی زندگی مسلمانان می‌باشند؛ بنابراین، منظور از اصل قرآنی بودن وحدت، این است که این مسئله دائمی و بنیادی است و نباید به آن همانند ابزار و راه‌حل موقت نگاه کرد.
به‌عبارت‌دیگر، وحدت هدف است و نه تاکتیک. تاکتیک به اقدامات و روش‌هایی گفته می‌شود که برای دستیابی به هدف استفاده می‌شوند و معمولاً کوتاه‌مدت و انعطاف‌پذیر هستند، بر اساس شرایط تغییر می‌کنند و پس از رسیدن به هدف کنار گذاشته می‌شوند. مطابق دیدگاه اصل بودن وحدت، وحدت خودش هدف است و وسیله‌ای زودگذر برای رسیدن به هدف دیگری نیست.
به تعبیر سوم، وحدت «واجب نفسی» است و نه «واجب غیری و مقدمی». واجب نفسی برای خودش واجب شده؛ نه همچون واجب غیری که به‌منظور رسیدن به واجبی دیگر، واجب است. (3)

مستندات قرآنی اصل بودن وحدت
همان‌گونه که مشخص شد اصل قرآنی یعنی واجبی قرآنی که خودش هدف است و مقدمه رسیدن به هدف دیگری نیست. در این بخش به برخی از آیات قرآنی که حاکی از اصل بودن وحدت هستند، اشاره می‌شود. مطابق قرآن کریم مؤمنان موظف‌اند که در انجام کارهای خوب با هم همکاری کنند: ﴿... وَ تَعٰاوَنُوا عَلَی اَلْبِرِّ وَ اَلتَّقْویٰ... ﴾؛ (4) ... و یکدیگر را بر انجام کارهای خیر و پرهیزکاری یاری نمایید...
وحدت و دوری از تفرقه از نگاه قرآن واجب است و همگان ملزم به رعایت آن هستند: ﴿وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّٰهِ جَمِیعاً وَ لاٰ تَفَرَّقُوا... ﴾؛ (5) و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراکنده و گروه‌گروه نشوید...
چنانکه تلاش برای حل اختلافات مؤمنان، اصلاح بین آنان و از میان بردن تفرقه نیز یکی دیگر از واجبات قرآنی است: ﴿وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ اِقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمٰا... * إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ﴾؛ (6) و اگر دو گروه از مؤمنان با یکدیگر بجنگند میان آن‌ها صلح و آشتی برقرار کنید... جز این نیست که همه مؤمنان با هم برادرند؛ بنابراین [در همه نزاع‌ها و اختلافات] میان برادرانتان صلح و آشتی برقرار کنید، و از خدا پروا نمایید که مورد رحمت قرار بگیرید.
اهتمام قرآن به وحدت به‌اندازه‌ای است که نه‌تنها وحدت را واجب و تفرقه را حرام کرده بلکه از اموری که اتحاد مسلمانان را خدشه‌دار می‌کنند و منجر به اختلاف و تفرقه می‌شوند نیز نهی کرده است: ﴿یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسىٰ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لاٰ نِسٰاءٌ مِنْ نِسٰاءٍ عَسىٰ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لاٰ تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لاٰ تَنٰابَزُوا بِالْأَلْقٰابِ بِئْسَ اَلاِسْمُ اَلْفُسُوقُ بَعْدَ اَلْإِیمٰانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ﴾؛ (7) ای اهل ایمان! نباید گروهی گروه دیگر را مسخره کنند، شاید مسخره شده‌ها از مسخره کنندگان بهتر باشند، و نباید زنانی زنان دیگر را [مسخره کنند] شاید مسخره شده‌ها از مسخره کنندگان بهتر باشند، و از یکدیگر عیب‌جویی نکنید و با لقب‌های زشت و ناپسند یکدیگر را صدا نزنید؛ بد نشانه و علامتی است این‌که انسانی را پس از ایمان آوردنش به لقب زشت علامت‌گذاری کنند؛ و کسانی که [از این امور ناهنجار و زشت] توبه نکنند، خود ستمکارند.
منظور قرآن از وحدت، مسئله‌ای ظاهری نیست و حتی شامل دل‌های مؤمنان نیز می‌شود: ﴿وَ اَلَّذِینَ جٰاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اِغْفِرْ لَنٰا وَ لِإِخْوٰانِنَا اَلَّذِینَ سَبَقُونٰا بِالْإِیمٰانِ وَ لاٰ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنٰا غِلاًّ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنٰا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ﴾؛ (8) و نیز کسانی که پس از آنان [انصار و مهاجرین] آمدند درحالی‌که می‌گویند: پروردگارا! ما و برادرانمان را که به ایمان بر ما پیشی گرفتند بیامرز، و در دل‌هایمان نسبت به مؤمنان، خیانت و کینه قرار مده. پروردگارا! یقیناً تو رئوف و مهربانی.
توجه به این آیات و همچنین دقت در سیاق آن‌ها نشان می‌دهد که فرمان خداوند به همکاری با هم، دوری از تفرقه و کوشش برای رفع اختلافات، خودش هدف است؛ نه اینکه خداوند هدف دیگری داشته و چون رسیدن به آن هدف، جزء از طریق اتحاد ممکن نبوده، به وحدت دعوت کرده است.

نتیجه
خداوند در قرآن از همگان خواسته که اختلافات را کنار بگذارند و با هم در انجام کارهای خوب همکاری کنند. بررسی آیات قرآن نشان می‌دهد که از نگاه این کتاب وحدت به‌خودی‌خود امری مطلوب و پسندیده است؛ نه اینکه مقدمه و تاکتیکی برای تحقق هدف دیگری باشد؛ بنابراین، وحدت به‌عنوان اصلی ثابت، پایدار و همیشگی خودش هدف است و نباید به آن همانند ابزار و راهکاری گذرا نگاه کرد.

برای مطالعه بیشتر
مقاله «عوامل وحدت‌آفرین از نگاه قرآن کریم»‏ نوشته علی نصیری و منتشرشده در نشریه پاسدار اسلام، 1383 ش، شماره 269.

پی‌نوشت‌ها
1. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار الفکر للطباعه و النشر و التوزیع، چاپ اول، ج ۱۱، ص ۱۶؛ ازهری، محمد بن احمد، تهذیب اللغه، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1421 ق، ج ۱۲، ص ۱۶۸؛ مرتضی زبیدی، محمد بن محمد، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1414 ق، ج ۱۴، ص ۱۸.
2. جرجانی، علی بن محمد، التعریفات، تهران، ناصر خسرو، چاپ اول، 1370 ش، ص ۱۲.
3. مظفر، محمد رضا، أصول الفقه، قم، انتشارات اسماعیلیان، چاپ پنجم، 1383 ش، ج ۲، ص ۲۶۲.
4. سوره مائده، آیه 2.
5. سوره آل‌عمران‌، آیه 103.
6. سوره حجرات‌، آیه‌های 9 و 10.
7. سوره حجرات، آیه 11.
8. سوره حشر، آیه 10.
 

آنچه در روایات در خصوص عدم رد احسان مطرح‌شده است مربوط به قبیح بودن رد کرامت است؛ یعنی انسان، نیکی که مصداق گرامی داشتن و عزت دادن به او است را نباید رد کند.
رد احسان ممدوح و مذموم

پرسش:
رد کردن احسان چه اشکالی دارد و به‌طورکلی به چه چیزهایی احسان گفته می‌شود که رد آن، رد احسان محسوب شود؟
 

پاسخ:

یکی از مفاهیم عام اخلاقی، احسان است که در قرآن کریم نیز موردتوجه قرارگرفته و آیاتی درباره آن نازل‌شده است. احسان از سه منظر یعنی «احسان کننده»، «احسان شده» و «مصداق احسان»، قابل‌بحث و بررسی اخلاقی است. در اینجا سؤال در خصوص رد احسان است که مربوط به فردی است که مورد احسان قرار می‌گیرد و در روایات از آن منع شده است. در ادامه با بررسی مفهوم احسان و تعیین مصادیق رد احسان، به تبیین قبح اخلاقی آن پرداخته می‌شود.

نکته اول: معنای احسان و مصداق رد احسان
احسان از ماده حُسن به معنای زیبایی، خوبی، نیکی و شایستگی است و درباره معنای اصطلاحی آن و در یک معنا که حیث اخلاقی دارد گفته‌شده احسان انجام کاری به شکل نیک و با انگیزه خدایی و رساندن خیر یا سودی به دیگری بدون چشم‌داشت هرگونه پاداش و جبران کردنی است (1). به‌طورکلی می‌توان گفت احسان یک مفهوم عام اخلاقی است که انجام هر کار نیک را افاده می‌کند و به این صورت شامل تمام‌کارهای مثبت و ارزشمند می‌شود (2) اما در یک معنای عرفی یا غالبی، مراد از احسان انجام کار نیک برای دیگران است. 
در قرآن کریم نیز «احسان» با صرف‌نظر از سایر مشتقات آن، به معنای انجام خوبی و نیکی برای دیگران آمده است (3). علامه طباطبایی در تفسیر آیه 90 سوره نحل می‌گوید مقصود از احسان، احسان به غیر است نه اینکه فرد کار را نیکو کند، بلکه مراد خیر و نفع را به دیگران برساند است (4). پس می‌توان گفت احسان صفت عام اخلاقی است که هر کار نیکی را افاده می‌کند هرچند عمدتاً یا غالباً در روابط بین فردی مطرح است و مراد از آن انجام کار خوب و نیک برای دیگران است. احسان به مطلق کارهای نیک و خوبی که فرد می‌تواند برای دیگری انجام دهد گفته می‌شود اعم از آنکه جنبه معنوی داشته باشد مانند دعا و طلب استغفار و یا آنکه جنبه مادی داشته باشد مثل کمک مالی، تهیه وسایل، مشورت دادن و حل گرفتاری. 
بااین‌وجود روایاتی که درباره منع رد احسان صادر شده است نشان می‌دهد مراد از احسانی که از رد آن منع شده است، مصادیقی از احسان موردنظر است که جنبه احترام گذاشتن و عزت دادن به فرد دارد مانند آنکه در مجلس برای او جا باز کنند و یا به او عطر تعارف کنند. به عبارت دقیق‌تر آنچه در روایات آمده است نادرست بودن رد کرامت است و نه رد مطلق احسان. 
در همین رابطه از امام رضا علیه‌السلام پرسیده شده است اینکه کرامت را نباید رد کرد منظور چه امورى است؟ فرمود: در مجلسى جایى برایش بگشایند، یا عطر خوشى برایش بیاورند، یا بالشى برایش بگذارند و مانند این موارد از کرامت‌ها» (5). در روایت دیگری پیامبر اکرم صلی‌الله علیه وآله فرموده است «احترام و گرامیداشت را بپذیرید و بهترین احترام عطر است؛ هم سبک‌بار است و هم بسیار خوشبو» (6).

نکته دوم: پذیرش احسان رفتاری اخلاقی و رد آن رفتاری قبیح
احسان در روابط بین فردی سه ضلع دارد شامل احسان کننده، احسان شده (فرد مورد احسان) و فعل یا کاری که مصداق احسان است. در اخلاق اسلامی درباره هر سه سطح بحث و گفت‌وگو صورت گرفته است. به‌عنوان‌مثال گفته‌شده احسان کننده باید قصد و نیت الهی داشته باشد تا احسان او مشمول جزا و پاداش قرار گیرد. درباره متعلق احسان گفته‌شده، کار یا فعلِ مصداق احسان، باید از حیث ذاتی صلاحیت اخلاقی داشته باشد یعنی باید دارای حُسن و مصداق کار اخلاقی باشد. درباره صلاحیت و نیز اولویت افرادی که مورد احسان قرار می‌گیرند نیز مباحث اخلاقی قابل‌طرح است به‌عنوان‌مثال نیازمندان از آشنایان باید در اولویت احسان قرار گیرند. 
در همین سطح یکی از نکاتی که در روایات مورد تأکید قرارگرفته است ناظر به وظیفه اخلاقی فردی است که مورد احسان قرار می‌گیرد. در روایاتی که در کتب معتبری مثل کافی ذکر شده است سخن از قبیح بودن رد احسان (کرامت) توسط فردی که مورد احسان (کرامت) قرار می‌گیرد، به میان آمده است. در روایتی آمده است «دو تن به خانه حضرت على علیه‌السلام رفتند. حضرت براى هرکدام از آن‌ها بالشى نهاد. یکى بر روى آن نشست و دیگرى خوددارى کرد. حضرت فرمود: «بر روى آن بنشین که کرامت را جز درازگوشان (کنایه از کم خِردان) رد نمی‌کند». سپس به نقل از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله فرمود: «هرگاه کسى که نزد قوم خود گرامى است مهمان شما شود او را گرامى بدارید»» (7). در روایت دیگری از حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله روایت شده است که فرموده است «هر که را اکرام کنند و مقدمش را گرامى دارند، نباید اکرام را رد کند که کرامت را رد نمی‌کند مگر درازگوش (کنایه از کم خِردی)» (8).
اما اینکه چرا پذیرش احسان رفتاری اخلاقی و رد نمودن نیکی دیگران قبیح شمرده‌شده است و اساساً چه نوع قبحی موردنظر است؟ نیاز به تبیین دارد.
بر طبق آنچه در روایات وجود دارد پذیرش احسان ازآن‌جهت مصداق رفتاری اخلاقی است که نشان از احترام گذاشتن به فرد احسان کننده است. پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله فرموده است از احترام مرد به برادر مسلمانش این است که پیشکش او را بپذیرد (9) و بعلاوه کمک به بخشندگی فرد احسان کننده است. امام حسین علیه‌السلام فرموده است «کسى که عطاى تو را بپذیرد در بخشندگى به تو کمک کرده است» (10).
قبح رد احسان نیز بیشتر جنبه عقلانی دارد هرچند با قبح اخلاقی داشتن آن ناسازگار نیست. به این معنا که چون احسان نمودن به فرد نشان از احترام گذاشتن و عزت قائل شدن برای او است، اگر رد شود نشان می‌دهد فرد رفتاری برخلاف عزت و احترام خود انجام داده است که تنها انسان‌های کم‌خرد چنین کاری انجام می‌دهند. در روایتی به این مضمون آمده است که احسان چون نوعی عزت و احترام گذاشتن به فرد است، رد عزت و احترام نشان از بی‌خردی فرد است» (11)؛ و به نظر می‌رسد از همین جهت است که برای رد کننده احسان، از تعبیر «حمار؛ الاغ» استفاده‌شده است چراکه تمثیلی است برای نشان دادن کم‌خردی و کم‌عقلی انسان.

نکته سوم: رد هر احسانی قبیح نیست
گفته شد رد احسان عقلا قبیح است اما این بدان معنا نیست که رد هر نوع احسانی و از هر فردی قبیح باشد. گاه احسان کننده هدفی ضد اخلاقی از احسان دارد. مثلاً ممکن است هدف او رشوه دادن باشد تا از طریق آن زمینه طرح برخی تقاضاهای نادرست را از فرد مورد احسان فراهم کند. همین‌طور احسان گاه با منت گذاشتن و شکستن عزت و کرامت فرد همراه است یا اینکه ممکن است شی‌ء مورد احسان، صلاحیت ذاتی برای احسان نداشته باشد و فعلی ضد اخلاقی باشد. بدیهی است در این موارد رد احسان ایرادی ندارد و بلکه پذیرش آن می‌تواند قبیح باشد و رد آن مصداق رفتار اخلاقی باشد. روایاتی که در خصوص منع رد احسان وارد شده است این نکته را تأیید می‌کند چون بر طبق این روایات مراد از احسانی که رد آن قبیح شمرده‌شده است مطلق رفتارهای نیک نیست بلکه مصادیقی موردنظر است که برای پاسداشت کرامت و عزت فرد انجام می‌شود.

نتیجه
احسان غالباً در روابط بین فردی مطرح است و مراد از آن انجام کار خوب و نیک برای دیگران است. آنچه در روایات در خصوص عدم رد احسان مطرح‌شده است مربوط به قبیح بودن رد کرامت است؛ یعنی انسان، نیکی که مصداق گرامی داشتن و عزت دادن به او است را نباید رد کند. قبح رد کرامت نیز قبحی عقلی است (هرچند منافاتی با قبح اخلاقی ندارد) چون نشان می‌دهد فرد آنچه موجب عزت و گرامی داشتن او است را رد نموده است. بنابر حدود مفهومی یا مصداقی روایات رد کرامت، می‌توان گفت رد هر نوع احسانی قبیح نیست.

منابع جهت مطالعه بیشتر
1. محمدی ری‌شهری، محمد، میزان الحکمه، قم، دارالحدیث، باب «ردالکرامه»، 1377.
2. فرحزاد، حبیب‌الله، احسان راهی به‌سوی خوشبختی، تهران، عطش، 1395.

پی‌نوشت‌ها
1. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1389، ج‌۱۲، ص‌۳۳۲.
2. مصباح یزدی، محمدتقی، اخلاق در قرآن، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1391، ج 1، ص 85.
3. سوره بقره آیه 83. «وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا وَذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا».
4. طباطبایی، سید محمدحسین، همان، ج 12، ص 479.
5. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دارالاحیاء، 1403 ق، ج ۷۵، ص ۱۴۰.
6. همان، ج 77، ص 190. «اِقبَلُوا الکرامَهَ و أفضَلُ الکرامَهِ الطِّیبُ، أخَفُّهُ مَحمِلاً و أطیَبُهُ رِیحا».
7. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق: غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1407 ق، ج ۲، ص ۶۵۸.
8. همان، ج 2، ص 659.
9. راوندی کاشانی، فضل‌الله بن علی، النوادر للراوندی، قم، تبیان، 1387، ص 107.
10. شهید اول، محمد بن مکی، الدرّه الباهره من الأصداف الطاهره، محقق عبدالهادی مسعودی، قم، زائر، ۱۳۷9، ص 24.
11. مجلسی، همان، ج 25، ص 32.
 

امید به مغفرت الهی از سویی در گرو فراهم آوردن عوامل زمینه‌ساز آن مانند توبه حقیقی است و از سوی دیگر نیازمند رفع موانع آن مانند اهمال‌کاری در جبران گناه است.
نشانه‌های مغفرت الهی

پرسش:

عفو و مغفرت الهی چه نشانه‌هایی دارد تا مطمئن شویم بخشیده شدیم؟

پاسخ:
یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های انسان، بخشش گناهان و نجات از عذاب الهی است که زمینه‌ساز دست یافتن به کمال و سعادت حقیقی است. علاوه بر دخالت فطرت کمال خواه انسان، زمینه پررنگ شدن این دغدغه، در معارف اسلامی ایجاد شده است به‌نحوی‌که در آیات و روایات بسیاری، راه‌هایی برای مغفرت خواهی و جبران گناهان و خطاها ارائه و بر پی‌جویی آن تشویق شده است؛ اما تشخیص اینکه آیا فرد مورد مغفرت و رحمت خداوند متعال قرار گرفته است یا خیر، در گرو فراهم آوردن شرایط و زمینه‌های آن و نیز دارای آثار و پیامدهایی است که در ادامه به این موضوع پرداخته می‌شود.

نکته اول: مغفرت، وعده حتمی الهی
مغفرت از ماده «غفر» است که در لغت به معنی پوشیدن چیزی است که انسان را از زشتی حفظ می‌کند و در اصطلاح قرآنی به این معنى است که خداوند عیوب و گناهان بندگان پشیمان خود را می‌پوشاند و آن‌ها را از عذاب و کیفر حفظ کرده و اثر گناه را محو می‌نماید.(1) خداوند متعال از سویی فرموده است: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ أَجْرٌ عَظِیم‌؛ خداوند، به آن‌ها که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‌اند وعده آمرزش و پاداش عظیمی داده است»(2) و از سوی دیگر فرموده است: «إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَوَقِع؛ آنچه به شما وعده داده شده، حتماً واقع خواهد شد»؛(3) بنابراین وعده مغفرت الهی، حتمی و قطعی است، اما برای تحقق این وعده و امید به آن، انسان باید شرایط و زمینه‌های آن را فراهم آورد و موانع آن را رفع نماید.

نکته دوم: توجه به آثار و پیامدها
عفو و مغفرت الهی همراه با برخی نشانه‌ها و پیامدها است که وقتی بروز و ظهور پیدا کرد انسان می‌تواند امید داشته باشد که مورد مغفرت الهی قرار گرفته است. بهجت و سروری که در قلب انسان از توبه به وجود می‌آید و نیز دوری از گناه نشان‌دهنده پذیرش توبه و درنتیجه مورد مغفرت الهی قرار گرفتن است. همچنین انس و الفت با دعا و مناجات با خدا از دیگر نشانه‌ها است.
علاوه بر این‌ها، با بررسی روایات می‌توان به برخی از این نشانه‌ها دست یافت که به چند مورد اشاره می‌شود:
1. توفیق اشک
 خشکی چشم، نشانه شقاوت دل بر اثر گناه است و در عوض توفیق اشک و گریه از خوف الهی، نشان دهنده رحمت خداوند متعال است. در روایتی از امیر مؤمنان علی علیه‌السلام نقل شده که فرمود: «البُکاءُ مِن خَشیَهِ اللَّهِ مِفتاحُ الرَّحمهِ؛ گریستن از ترس خدا، کلید رحمت است».(4) در حدیث دیگری از پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله نقل شده که فرموده است: «مَن خَرَجَ مِن عَینَیهِ مِثلُ الذُّبابِ مِن الدَّمْعِ مِن خَشیَهِ اللَّهِ آمَنَهُ اللَّهُ بهِ یَومَ الفَزَعِ الأکبَرِ؛ هر کس از ترس خدا به‌اندازه مگسى اشک از چشمش خارج شود، خداوند او را در آن روزِ ترس بزرگ، ایمن مى‌گرداند».(5)
2. تبعیت از احکام و حدود الهی
 اگر انسان توفیق تبعیت از احکام الهی دارد، بدان معنا است که مورد عنایت خداوند متعال است چراکه توفیق تبعیت از حدود الهی، موجب سعادتمندی دانسته شده است و سعادتمند مورد غفران خداوند متعال است. در روایت آمده است: «لا یَسعَدُ أحَدٌ إلاّ بِإقامَهِ حُدودِ اللّه‏ وَ لا یَشقى أحَدٌ إلاّ بِإِضاعَتِها؛ هیچ‌کس جز با اجراى حدود و احکام خدا خوشبخت نمی‌شود و جز با ضایع کردن آن بدبخت نمی‌گردد».(6)
3. خوف الهی
 فردی که خوف از خدا دارد به معنای آن است که به مقام بیداری از گناه رسیده است. می‌فرماید: «سَیذَّکرُ مَنْ یخْشی؛ به‌زودی کسی که از خدا می‌ترسد، متذکر خواهد شد»(7) و بیداری، مقدمه جبران گناه و خطا است و از همین جهت منزلگاه خائفان، بهشت نامیده شده است. در سوره نازعات فرموده است: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِی الْمَأْوی؛ و اما کسی که از مقام پروردگارش بترسد و نفس را از هوی [و هوس ] جلوگیری کند، درنتیجه، بهشت منزلگه نهایی اوست».(8) در حقیقت امید به رحمت خدا و دیدن نشانه‌های آن به معنای خوف از خدا نداشتن نیست بلکه خوف الهی در دل داشتن از لوازم و نشانه‌های مغفرت الهی است و انسان مؤمن و مقبول درگاه حضرت حق هیچ‌گاه از مقام خوف الهی خارج نمی‌شود.
4. احساس نشاط و توانایی
 خدای متعال در قرآن فرموده است: «وَیَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّمَاء عَلَیْکُم مِّدْرَارًا وَیَزِدْکُمْ قُوَّهً إِلَى قُوَّتِکُمْ؛ و اى قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، سپس به‌سوى او بازگردید تا باران را پی‌درپی بر شما بفرستد؛ و نیرویى بر نیرویتان بیفزاید».(9)

نتیجه‌گیری
امید به مغفرت الهی از سویی در گرو فراهم آوردن عوامل زمینه‌ساز آن مانند توبه حقیقی و خالصانه، یاری‌رساندن به بندگان خدا و گذشت از خطای آن‌ها، توسل به اولیاء الهی، پرهیز از گناه کبیره، استغفار و ادای نماز است و از سوی دیگر نیازمند رفع موانع آن مانند، شرک، ناامیدی، اهمال‌کاری در جبران گناه و توبه غیر صادقانه و نابهنگام است. همچنین برخی آثار مانند توفیق بر ادای حدود الهی، توفیق اشک و مناجات با خدا، خوف الهی در دل داشتن و احساس توانایی و نشاط از علائم تحقق مغفرت الهی است.

منابع جهت مطالعه بیشتر
1. اسدی مقدم، عباسعلی، قرآن و بصیرت: محروم ‌شدگان از رحمت و مغفرت الهی، تهران، قلم و اندیشه، 1400.
2. بابا شاه، کبری، مغفرت الهی در قرآن و عرفان، تهران، موسسه آموزشی تألیفی ارشدان، 1399.
3. انصاریان، حسین، توبه آغوش رحمت، مترجم اقبال حیدری، قم، انصاریان، 1384.

پی‌نوشت‌ها
1. راغب اصفهانی، ابوالقاسم حسین بن محمد، معجم مفردات الفاظ قرآن، تهران، المکتبه المرتضویه، 1416 ق، ص ۶۰۹.
2. سوره مائده، آیه 9.
3. سوره مرسلات، آیه 7.
4. تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد، غررالحکم و درر الکلم، مصحح: سید مهدی رجایی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ دوم، 1410 ق، ح 2051.
5. مجلسی، محمدباقر، همان، ج ۹۳ ص ۳۳۶.
6. نوری طبرسی، حسین بن محمدتقی، مستدرک الوسائل ومستنبط المسائل، بیروت، مؤسسه آل البیت (ع) لإحیاء التراث، 1408 ق، ج 18، ص 9.
7. سوره اعلی، آیه 10.
8. سوره نازعات، آیات 40 و 41.
9. سوره هود، آیه 52.
 

لیلةالمبیت از حوادث بسیار مشهور در تاریخ صدر اسلام و سیرۀ نبوی است و از این رو، در منابع بسیاری بدان پرداخته شده است.

آیا جریان لیلة المبیت فقط در کتب شیعه نقل شده است؟

 

در ماجرای لیلة المبیت، امام علی علیه السلام در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله خوابید تا آن حضرت بتواند از چنگ مشرکانی که در دارالندوه برای کشتن ایشان نقشه کشیده بودند، بگریزد. این ماجرا، از حوادث بسیار مشهور در تاریخ صدر اسلام و سیرۀ نبوی است و از این رو، در منابع بسیاری بدان پرداخته شده است. در منابع تاریخی، این ماجرا را در حوادث مربوط به هجرت پیامبر (سال سیزدهم بعثت و پایان دوران حضور در مکه) آورده اند. از سوی دیگر، چون آیۀ 207 سورۀ بقره نیز در اشاره به این فداکاری خالصانۀ امام علی علیه السلام دانسته شده، در منابع تفسیری نیز ذیل این آیه، به ماجرا پرداخته شده است(1) 
از محدثان بزرگ اهل سنت، بیهقی (در: السنن الکبری، ج 6، ص 472، حدیث 12697) و احمد بن حنبل (در: مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 744، حدیث 3251) و حاکم نیشابوری (در: المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 5، حدیث 4263 و 4264) این ماجرا را گزارش کرده‌اند. 
افزون بر این ها، مورّخان مشهور اهل سنّت نیز واقعۀ لیلة المبیت را کوتاه یا مفصل گزارش کرده اند. در این جا به ذکر نام برخی از آنان که شهرت بیشتری دارند، بسنده می‌کنیم: 
1 ـ ابن هشام
عبد الملک بن هشام الحمیری المعافری (م 218) در کتاب السیرة النبویة (معروف به سیرۀ ابن هشام)، تحقیق مصطفی السقا و ابراهیم الأبیاری و عبد الحفیظ شلبی، بیروت، دار المعرفة، بی تا، ج 1، ص 482 ـ 484.
2 ـ ابن سعد
محمد بن سعد بن منیع الهاشمی البصری (م 230 ﻫ.ق) در الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الأولی، 1410/1990، ص 176.
3 ـ بلاذری
أحمد بن یحیی بن جابر بلاذری (م 279 ﻫ.ق) در کتاب جمل من انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دار الفکر، ط الأولی، 1417/1996، ج 1، ص 259 ـ 260.
4 ـ طبری 
أبو جعفر محمد بن جریر طبری (م 310 ﻫ.ق) در کتاب معروف تاریخ طبری (تاریخ الأمم و الملوک)، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیة، 1387/1967، ج 2، ص 371 ـ 374.
5 ـ ابن اثیر
عز الدین أبوالحسن علی بن ابی الکرم معروف به ابن اثیر (م 630 ﻫ.ق)، در: الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر - دار بیروت، 1385 ﻫ.ق/1965 م، ج 2، ص 102 ـ 103. 
6 ـ ابن کثیر
أبوالفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی (م 774 ﻫ.ق) در: البدایة و النهایة، بیروت، دار الفکر، 1407/ 1986، ج 3، ص 175 ـ 180.
شایان توجه است که در جلد نخست کتاب دانش نامۀ امیر المؤمنین علیه السلام، ماجرای لیلة المبیت با جزئیات مختلفی نقل شده و جوانب آن بررسی شده است. افزون بر منابع پیش گفته، مهم‌ترین منابعی که در این کتاب، واقعۀ لیلة المبیت از آن‌ها نقل شده عبارت‌اند از: 
الامالی، شیخ طوسی، ص 447، حدیث 998.
تاریخ یعقوبی، ابن واضح یعقوبی، ج 2، ص 39. 
مجمع البیان، امین الاسلام طبرسی، ج 2، ص 535.
شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، ج 1، ص 123، حدیث 133.
تذکرة الخواص، سبط ابن جوزی، ص 35.
الخصال، شیخ صدوق، ص 366، حدیث 58.
تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج 42، ص 68، حدیث 8416.
تفسیر الحبری، ص 242، ح 9.
شرح نهج البلاغة، عبدالحمید بن ابی الحدید، ج 13، ص 262.
ناگفته نماند که اصل ماجرا، به تواتر نقل شده و کسی در این باره خدشه نکرده است. افراد متعصّبی مانند جاحظ (م 255 ﻫ.ق) و ابن تیمیه (م 728 ﻫ ق) هم که از هیچ کوششی برای انکار فضائل امیرالمؤمنین (علیه السلام) فروگذار نکرده اند، اصل این ماجرا را پذیرفته‌اند که امیرالمؤمنین (ع) در آن شب در بستر پیامبر خوابید تا آن حضرت مکه را ترک کند؛ ولی «فضیلت بودن» این کار را انکار کرده اند! (2)
پی نوشت ها:
1. برای آگاهی از شرح مختصر ماجرا و اطلاع از منابع متعدد آن، ر.ک: مهدی پیشوایی، تاریخ اسلام (از جاهلیت تا رحلت پیامبر اسلام)، نشر معارف، چاپ بیست و سوم، 1393 ﻫ.ش.
2. ر.ک: محمد محمدی ری شهری، دانش نامۀ امیر المؤمنین؛ بر پایۀ قرآن، حدیث و تاریخ (ترجمۀ موسوعة الإمام علی بن ابی طالب فی الکتاب و السُّنة و التاریخ)، با همکاری محمدکاظم طباطبایی و محمود طباطبایی نژاد، ترجمه: عبدالهادی مسعودی،سازمان چاپ و نشر دار ال حدیث، قم، چاپ اوّل، 1386 ﻫ.ش، ج 1، ص 254 ـ 256.

پیامبر و امام به سبب ولایت تکوینی و برخوردار از علم و قدرت ویژه، توانِ انجام کارهایی را دارند که دور از انتظار ما است.

پرسش

اگر از راه دور به محضر پیامبر یا امام سلام و درود بفرستیم و چیزی از آنها بخواهیم، آیا آنها متوجه می شوند و جواب ما را می دهند؟ چگونه ممکن است که یک نفر در آنِ واحد صدای میلیونها نفر را بشنود و جواب همه آنها را بدهد؟

پاسخ
یک انسان، در زمان و مکان واحد می تواند به اطراف و مسائل خود واقف باشد اما اینکه در آنِ واحد، به افراد، مکان ها و زمان های مختلف علم و احاطه و واکنش مناسب داشته باشد، کمی مشکل یا شبیه به محال به نظر می رسد. از طرفی شیعه برای امامان خود، علم و قدرتی قائل است که می توانند احاطه ما فوق طبیعی داشته و در آنِ واحد، اعمال، رفتار و صدای بندگان، و به طور کلی، افعال خلق را رصد و شهود کنند و متناسب با آن، اقدامات لازم را انجام دهند. برای تشریح این مسئله به نکاتی در ذیل اشاره می شود.
نکته اول: ولایت تکوینی
روح آدمی از شأن و استعدادي برخوردار است که مي‌تواند به مقام و منزلتي برسد که با خزائن علم الهي اتصال و ارتباط پيدا کند و‌ در پي اتصال با خزائن علم الهي، از بخشي از امور ثبت شده در آن جا آگاه شود. انسان کامل مانند پيامبر و امام (علیهم السلام) داراي چنين مقام و مرتبت و ولایتی هستند که با اذن الهی به آن دست می‌یابند. (1)
یکی از مواردی که علوم آن در اختیار پیامبر و امامان (علیهم السلام) است، آگاهی نسبت به امور عالم و آينده و اعمال بندگان می‌باشد.
خداوند در قرآن می‌فرماید: «بگو: عمل كنيد! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را می‌بینند! و بزودي، بسوي داناي نهان و آشكار، بازگردانده می‌شوید و شما را به آنچه عمل می‌کردید، خبر می‌دهد».(2)
اين آيه كريمه به مردم هشدار می‌دهد كه مواظب كارهاي خود باشند و فراموش نكنند كه براي اعمال نيك و بدشان حقايقي است كه به هيچ وجه پنهان نمی‌ماند، و براي هر يك از افراد بشر مراقب‌هایی هستند كه از اعمال ايشان اطلاع يافته، حقيقت آن را می‌بینند، و آن مراقبان عبارتند از خدا، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و مؤمنین كه شاهدان اعمال بندگانند.(3) 
بنابر روایات، کلمه «المومنین» در آیه شریفه، امامان معصوم (علیهم السلام) بوده و خداوند چنین دسترسیِ والایی را برای آنان قرار داده است.(4)
نکته دوم: گستره علم و اِشراف نوری
اساساً مقایسه علم ویژه اولیای الهی با علم دیگران که فقط به مکان و زمان خود علم دارند، مقایسه قابل قبولی نیست. باید دانست که حاضر و ناظر دانستن پیامبر یا امام به این معنا نیست که آنها با چشم سر، افراد را نگاه می‌کند و در همه مکان‌ها وجود فیزیکی داشته باشد؛ همان‌گونه که شاهد و ناظر بودن خدا نیز شهود و دیدن مادی نیست. بلکه آنها دارای حقیقت وجودی بسیار بلندی هستند که مربوط به گستره این عالم مادی نیست. در بسیاری از اخبار، برای پیامبر و امامان (عليهم السلام) مقام نورانیت طرح شده است: «نخستین چیزی که خدای متعال آفرید، نور پیامبر اکرم و امامان بود.»(5) در روایت دیگر آمده است: «خداوند در آغاز، نور محمد و علی را خلق کرد.»(6) و در روایتی دیگر بیان شده است: «خداوند، از نور عظمت خویش، آنان را آفرید.»(7)
آفرینش از نور خدا، چندان برای ما روشن نیست، ولی می‌توان گفت غیر مادی و مقامی بس بلند است. این مقام نورانیت، چون محیط و دربردارنده زمان‌ها و مکان‌ها است، بر همه چیز احاطه وجودی دارد و نمونه و مَثَلی است برای علم الهی؛ یعنی همان‌گونه که خدای متعال بر همه ما سوای خویش، احاطه حضوری دارد و این، به زمان و مکان ربطی ندارد، آن‌ها نیز که مظهر تام اسمای الهی‌ هستند و علمشان هم مظهر علم الهی است و به موجودات احاطه حضوری دارند؛ به همین جهت، امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «در مورد شما هیچ امری واقع نمی شود مگر اینكه ما آن را می دانیم.»(8)     
با توجه به اين مطالب توسل به وجود نوراني پیامبر یا امام كاري درست و معقول بوده و ايشان به همه امور عالَم، علم و احاطه دارند.
نکته سوم: چگونگی علم و اِشراف نوری
از ماهیت و نحوه آگاهی پیامبر یا امام بر احوال بندگان، اطلاع دقیقی در دسترس نیست، اما با توجه به شواهد، می‌توان چند احتمال را برای آن در نظر گرفت:
الف ـ خود آنها مستقیماً اعمال بندگان را می‌بینند؛ چرا كه به عنوان مثال در زيارت نامه روز جمعه می‌خوانیم: «سلام بر تو ای ديده خدا در ميان مخلوقاتش»(9) كه از عنوان «دیده خدا» می‌توان برداشت كرد كه حضرت خود به ملاحظه اينكه چشم خداوند در بين خلق هستند، اعمال خلق را می‌بینند و يا در روایت دیگری اینگونه بیان شده: «آنان گواهان خداوند در زمین هستند.»(10) و بديهي است كه كساني می‌توانند شاهد باشند و در فرداي قيامت، شهادت بر اعمال بندگان دهند كه خود شاهد اعمال بوده و كردار بندگان را ديده باشند.
ب ـ آنها هر آنچه در گذشته اتفاق افتاده و در آينده واقع خواهد شد، اعم از حوادث و اعمال بندگان را از پيش می‌داند. امام صادق (عليه السلام) فرمود: «... به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) علم آنچه واقع شده و آنچه تا قيامت واقع خواهد شد، داده شده و ما آن را از او به ارث برده‌ایم.»(11)
ج ـ اینکه بنابر روایات عرضه اعمال (12) بر افرادی از جمله حضرات معصومین (علیهم السلام)، ارائه اعمال و احوال بندگان، بوسیله فرشتگان و ملائکه ثبت و ضبط شده و در زمان‌های مختلف به آن حضرات عرضه می‌شود.
باید دانست که این موارد منافاتی با یکدیگر نداشته و می‌تواند آگاهی بر احوال و اعمال بندگان، شامل همه موارد گردد. همچنین همین وجود احتمالات مختلف، نشانه این است که احاطه آنها بر امور عالم، احاطه خاصی است که نمی‌شود آن را علم و آگاهی محدود دیگران مقایسه کرد.
نکته چهارم: چگونگی اجابت سلام و دعا
در مورد جواب سلام و اجابت دعا از جانب پیامبر یا امام می بایست گفت: 
در اعتقاد ما ابتدا كردن به سلام مستحب ولی پاسخ دادن به سلام واجب است. از این رو، معصومان (علیهم السلام) نیز سلام ما را پاسخ خواهند گفت. بگذریم از این که آنها آینه تمام نمای رحمت واسعه حضرت حق هستند و از رأفت و مهربانی ایشان نیز به دور است كه نگاه عنایت خود را از محبّین خود دریغ نمایند و پاسخ سلام ایشان را نگویند یا نسبت به دعای آنها بی تفاوت باشند. بنابراین آنها پاسخ سلام و دعای ما را خواهند داد و بی تردید بركات پاسخ ایشان شامل حال سلام كننده خواهد شد. بركاتی كه از منبع فیض الهی سرچشمه گرفته و اثرات با ارزش آن قابل انكار نیست.
اما در مورد اینکه چگونه آنها می توانند در یک لحظه، هزاران سلام و دعا را پاسخ دهند، سه احتمال به ذهن می رسد: 
الف ـ همانطور که در نکات فوق، به وسعت علم معصومان نسبت به گفتار و كردار خلق اشاره کردیم، می توانیم با عنایت به وسعت قدرت ایشان نیز مطمئن شویم که ایشان از طریق مناسب، جواب سلام ما را خواهند داد یا دعاهای ما را متناسب با آنچه خیر و صلاح است، برآورده خواهند کرد. ایشان از سعه وجودی برخوردار است و خیلی از کارها که برای ما شدنی نیست، برای آنها شدنی است. مثلا ما نمی توانیم همزمان سخن چند نفر را بشنویم اما ایشان به جهت سعه وجودی، از چنین قدرتی برخوردارند. نمونه ضعیف این کار را در میان انسانهای معمولی نیز می بینیم که برخی از آنها قادرند با دو دست بنویسند یا با دو دست دو تصویر مختلف را نقاشی کنند یا هم به صحبت شما گوش کنند و هم چند کار را همزمان با دقت عالی انجام دهند. بنابراین، اینکه کاری برای ما شدنی نیست، به معنای محال بودن انجامش توسط اولیای الهی نیست.  
ب ـ نیازی نیست آنها به هر کسی جواب سلام جداگانه بدهند (یا نسبت به اجابت هر کسی مستقلا اقدام کند) بلکه می توان با یک سلام، به همه کسانی که سلام فرستاده اند، جواب سلام داد. این مطلب محدود به پیامبر یا امام نیست. فرض کنید به محضر یکی از علما می رسید و خیلی ها از شما تقاضا می کنند که سلامشان را به فلان عالم برسانید. آن عالم بعد از شنیدن پیام شما درباره سلام دوستانتان، می فرمایند سلام مرا به همگی ابلاغ کنید؛ یعنی یک سلام برای همه می فرستند. از این رو، بعید نیست که سلام و زیارت مومنان نسبت به معصومان، هر روز یا هر هفته به ایشان ابلاغ شود و ایشان سلامی برای همگی ابلاغ نمایند. درباره اجابت دعا نیز به همین شکل است و چه بسا دعای مومنان در یک بازه زمانی به آنها تقدیم شود و ایشان با یک آمین، دعای بسیاری از آنها را مستجاب نمایند بی آنکه  لازم باشد برای هر یک جداگانه آمین بگویند؛ همانطور که رئیس جمهور با یک امضاء، حقوق یا درخواست مالی میلیونها نفر را به آنها می دهد.
ج ـ همانطور که خداوند جهان را با استفاده از علل و اسباب و مدیران میانی تدبیر می کند، چه بسا جواب سلام یا اجابت دعا از سوی پیامبر یا امام نیز توسط علل و اسباب و مدیران میانی انجام شود چنانکه در روایتی آمده که امام صادق(ع) می فرمایند: «تا روز قیامت هرگاه یکى از مؤمنان بگوید: خدایا! بر پیامبر و اهل‌بیتش صلوات و درود بفرست، فرشتگانی هستند که جواب سلام او را می‌دهند. و همچنین به پیامبر(ص) می‌گویند فلان شخص به تو سلام رساند. پیامبر(ص) نیز بر او سلام می‌فرستد».(13)
نتیجه:
خداوند از علم بی نهایت خود، به حضرات معصومین (علیهم السلام) افاضه نموده و آنان را بخاطر هدایت بندگان، از امور و مسائل عالم آگاه نموده است. از آنجا که آفرینش آنها از نور بوده و مظهر و تجلی اسماء الهی می باشند و نیز دارای ولایت تکوینی و مقام خلیفه اللهی هستند، لذا احاطه و آگاهی ایشان بر امور عالم، از جنس دیگر بندگان نیست و ماهیت آن کاملا متفاوت است. از این رو آنها می توانند در آنِ واحد، بر همه اعمال و احوال خلق واقف شده و بر آن اشراف داشته باشند و با کیفیتی که بر ما پوشیده است قادر به رسیدگی به مسائل مختلف از جمله دعا یا جواب سلام دوستان و محبان در لحظه واحد باشند. همچنین در نحوه آگاهی بر احوال و اعمال یا نحوه پاسخگویی به سلام یا دعا، احتمالات مختلفی وجود دارد که منافاتی با هم نداشته و می توان همه آنها را در کنار هم در نظر گرفت. چه بسا احتمالات دیگری نیز متصور باشد که به ذهن ما نرسیده و در این پاسخ درج نشده است.
کلمات کلیدی: علم امام، احاطه امام، قدرت امام، عرضه اعمال، احوال بندگان.
پی نوشت ها:
1.    سوره جن، آیه 26 و 27.
2.    سوره توبه، آیه 105.
3.    طباطبائي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه سيد محمد باقر موسوي همداني، قم، دفتر انتشارات اسلامي جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1374 ش، ج 9، ص 516.
4.    ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۳ ش، ج 2، ص 181- 183، باب عرض الاعمال علي النبي (ص) و الائمة (ع).
5.    همان، ج ۱، ص ۲۵۰.
6.    مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، بيروت، موسسه الوفاء، چاپ دوم، 1403 ق، ج ۵۴، ص ۱۷۰.
7.    همان، ج ۱۵، ص ۲۴.
8.    صفار، محمد بن حسن ، بصائر الدرجات، تهران، منشورات الاعلمی، 1404ق، ص416.
9.    مجلسي، بحارالأنوار، ج 5، ص 344.
10.    همان، ص 346.
11.    همان، ج 17، ص 145.
12.    ر.ک: صفار، بصائر الدرجات، ص ۴۲۵، 426، 429، 444.
13.    شیخ طوسی، محمد بن حسن‏، امالی، قم، دار الثقافة، چاپ اول، 1414ق، ص678.
 

برخی افراد با سوء استفاده از احساسات و اعتقادات مردم و برای رسیدن به خواسته ای، شایعه ای را مطرح می کنند و به آن رنگ دینی می دهند که هوشیاری مردم را می طلبد.
خوش یمنی خرید در روز 13 صفر

پرسش
آیا درست است که ماه صفر و به‌خصوص روز سیزدهم آن برای خرید وقت خوب و خوش‌یمنی است؟ آیا حدیثی در این مورد داریم؟
 

مقدمه
در فضای مجازی و کانال‌ها، مطلبی در مورد خوش‌یمن بودن روز سیزدهم ماه صفر شایع شده و چنین مطرح گردیده که خرید طلا، خانه، جاکلیدی و ... موجب حاجت‌روایی و برکت می‌شود. برخی از مردم با توجه به این مطلب، خریدهای خود را در این روز انجام می‌دهند. در متن پیش رو به بررسی این مطلب پرداخته خواهد شد و بر اساس روایات، صحت و سقم آن مورد بررسی قرار می‌گیرد.

1. بررسی خوش‌یمنی سیزدهم ماه صفر
با جست‌وجوی انجام شده در منابع معتبر حدیثی شیعه، مطلبی که دلالت بر خوش‌یمن بودن روز سیزدهم ماه صفر و توصیه به خرید کنند یافت نشد. در کتاب الدروع الواقیة در ضمن احادیثی از امام صادق علیه‌السلام، برای هرکدام از ایام ماه، توصیه‌ها و آثاری بیان شده است. در این روایات، برخی از روزها برای انجام کارها و کسب درآمد و طلب حوائج خوب و مبارک دانسته شده است.  مثلاً در مورد روز اول هر ماه چنین بیان شده است: روز اول هر ماه مبارک است و خداوند در این روز حضرت آدم علیه‌السلام را خلق کرد است و روز خوبی برای طلب حوائج ( انجام کارها)  و وارد شدن بر سلطان  و فراگیری دانش و ازدواج و سفر است.(1)
همچنین در روایات دیگر برخی از ایام ماه، مانند روز سوم، روز نحس شمرده شده و از انجام کارها و کسب درآمد و ... منع شده است. به‌عنوان‌مثال برای روز سوم ماه، امام علیه‌السلام چنین بیان فرموده اند: این روز، روز نحس دائمی است و لذا در این روز از رفتن به پیش سلطان بپرهیز و خریدوفروش نداشته باشد و به دنبال کارها و حوائج نروید و در این روز معامله نکنید و با کسی در این روز شریک نشوید.(2)
در مورد روز سیزدهم که روز مورد بحث است، چنین بیان شده است: هَذَا يَوْمُ نَحْسٍ يُكْرَهُ فِيهِ كُلُّ أَمْرٍ، وَ تُتَّقَى فِيهِ الْمُنَازَعَاتُ وَ الْحُكُومَةُ وَ لِقَاءُ السُّلْطَانِ وَ غَيْرِهِ، وَ لَا يُدْهَنُ فِيهِ الرَّأْسُ، وَ لَا يُحْلَقُ الشَّعْرُ، وَ مَنْ ضَلَّ فِيهِ أَوْ هَرَبَ سَلِمَ، وَ مَنْ مَرِضَ فِيهِ سَلِمَ وَ مَنْ وُلِدَ فِيهِ وَ كَانَ ذَكَراً لَا يَعِيشُ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ غَيْرَ ذَاك‏؛ (3) این روز (یعنی روز سیزدهم) روز نحسی است و هر چیز در آن کراهت دارد. در این روز دعوا و امور حکومتی و دیدار با سلطان و... انجام نمی‌شود.در این روز سر روغن زده نمی‌شود و مو تراشیده نمی‌شود. کسی که در این روز گم شود یا فرار کند سالم می‌ماند و کسی که بیمار شود سالم می‌ماند. و فرزندی که در این روز به دنیا بیاید زنده نمی‌ماند مگر این‌که خداوند غیر این را بخواهد. 
بنابراین برای خوش‌یمن بودن خرید خانه و طلا و ... در روز سیزدهم ماه صفر هیچ روایتی یافت نشد و بلکه برعکس در حدیثی از امام صادق علیه‌السلام، روز سیزدهم نه‌تنها خوش‌یمن نیست بلکه نحس است و انجام هر کار مهمی در آن کراهت دارد. بنابراین، مطابق روایات اسلامی دلیلی بر خوش‌یمنی و برکت در این روز وجود ندارد.

2. بررسی نحسی سیزدهم ماه
بیان شد که برای خوش‌یمن بودن سیزدهم ماه صفر هیچ روایتی یافت نشد و روایت امام صادق علیه‌السلام نیز بر نحسی روز سیزدهم هر ماه دلالت دارد. اما حالا که برای خریدوفروش و سایر کارها، این روز خوش‌یمن نیست، آیا می‌توان گفت که برعکس، در این روز نباید چیزی خرید و کارهای روزمره و حتی مهم را انجام داد؟
اولاً این حدیث اختصاصی به ماه صفر ندارد و برای روز سیزدهم همه‌ی ماه‌های قمری است. 
ثانیا این روایت از جهت سندی معتبر نیست چراکه افرادی ناشناخته در سند آن وجود دارند. همچنین حدیث مورد بحث در سایر منابع معتبر حدیثی شیعه نقل نشده است. 
ثالثا در آخر این حدیث، ناتمام بودن امور و نحسی این روز به مشیت خداوند گره خورده است. به معنای دیگر این روز دارای آثار بدی است ولی آثار ناگوار ذکر شده، از قدرت خداوند بالاتر نیست و چنانچه خداوند اراده کند، چنین آثاری نخواهد بود. 
رابعا، در روایات دیگری راهکارهایی برای برطرف کردن نحسی روزها بیان شده است. به‌عنوان‌مثال در روایتی از امام صادق علیه‌السلام آمده است: مَنْ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ حِينَ يُصْبِحُ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُ نَحْسَ ذَلِكَ الْيَوْمِ؛ (4) هركه صبح را با صدقه آغاز كند، خداوند شومى آن روز را از او برطرف مى‌كند. این روایت از جهت سندی صحیح است. در روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله این صدقه در دو بخش از روز سفارش شده است: إِذَا أَصْبَحْتَ فَتَصَدَّقْ بِصَدَقَةٍ تُذْهِبُ عَنْكَ نَحْسَ ذَلِكَ الْيَوْمِ، وَ إِذَا أَمْسَيْت‏ فَتَصَدَّقْ بِصَدَقَةٍ تُذْهِبُ عَنْكَ نَحْسَ تِلْكَ اللَّيْلَة. (5) هر صبح صدقه‌ای بده تا شومی آن روز از نزد تو برود و هر شب صدقه‌ای بده تا شومی آن شب از نزد تو برود.
بنابراین، نحسی روز سیزدهم ماه نیز ثابت شده نیست و چنانچه اثبات نیز شود، قابل رفع می باشد.

نتیجه
مطابق جست‌وجوی انجام شده در منابع حدیثی، روایتی که نشان‌دهنده خوش‌یمن و بابرکت بودن سیزدهم ماه صفر باشد یافت نشد. همچنین در این روز سفارشی از اهل‌بیت علیهم‌السلام در مورد خرید طلا و خانه و ... وجود ندارد. به نظر می‌رسد این شایعه برای سودجویی برخی افراد بوده و پایه‌ی دینی و مذهبی ندارد. در برخی احادیث روز سیزدهم هر ماه و نه‌فقط ماه صفر نحس دانسته شده است. فارغ از این‌که این روایات از جهت سندی قابل‌قبول نیست، راهکارهایی نیز برای برطرف کردن نحسی این روز وجود دارد. بنابراین، در این روز خریدوفروش و ... نه خوش‌یمن و نه دارای نحسی است.

پی‌نوشت
1- ابن طاووس، على بن موسى‏،    الدروع الواقية، محقق / مصحح: ندارد، بیروت: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، 1415 ق ، ص  79    .
2- همان، ص  87    .  
3- همان، ص  114    . 
4- كلينى، محمد بن يعقوب‏، الكافي، محقق / مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، تهران: دار الكتب الإسلامية، 1407 ق‏، ج‏4، ص  6، ح 7     .
5- حميرى، عبد الله بن جعفر، قرب الإسناد (ط - الحديثة)، محقق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، 1413 ق، ص  120، ح 423.
 

شیعه، موضع اهل سنت در باب امامت و حواشی پیرامون آن را حق نمی داند، اما آنها را مسلمان دانسته و اکثریت را اهل نجات به حساب می آورد.

پرسش

در روایات وارد شده در منابع شیعه، اگر کسی منکر امامت باشد و ولایت امیرالمومنین علیه السلام را نداشته باشد، از بهشت محروم می شود و اساسا مسلمان نیست. اگر این چنین است، آیا اسماعیل هنیه مسلمان است و به بهشت می رود؟ اگر او و جریان او، مسلمان و بهشتی نیستند، چرا اینقدر از آنها حمایت می کنید و  در تشییع جنازه آنها شرکت می کنید و ...؟

مقدمه

شیعه و سنی دو جریان اصلی در جهان اسلام هستند که در اکثر عقاید و احکام اسلامی اشتراک‌نظر دارند اما به سبب اختلاف‌نظر در مفهوم و مصداق امامت، در برخی از عقاید و احکام نیز اختلاف یافته اند.[1]

در مواجهه با این اختلاف‌نظر، باید میان حقانیت و نجات، و همچنین میان اسلام و ایمان اعلایِ موردنظر شیعه، تمایز نهاد. تمایز نهادن میان این این موضوعات، از اهمیت زیادی برخوردار است؛ چرا که شیعه، موضع اهل سنت در باب امامت و حواشی پیرامون آن را حق نمی داند، اما آنها را مسلمان دانسته و اکثریت را اهل نجات به حساب می آورد.

با عنایت به این مقدمه، در ادامه در قالب چند نکته، به فرازهای مختلف پرسش، پاسخ داده می شود.

 

محوریت «امام» در مکتب تشیع

موضوع امامت و ولایت برای شیعیان از اهمیت زیادی برخوردار است چرا که در نظام معرفتی شیعه، امام محور دین پس از پیامبر صلی الله علیه و آله است و از عصمت و علم ویژه و مرجعیت دینی و سیاسی مردم برخوردار است. شیعیان، پیروی از امام حق و حبّ و علاقه و تولّی به ایشان را لازم می دانند.

شیعیان بر این باورند که اگر کسی به حقانیت امام منصوص و منصوب از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله معتقد باشد، اما از او روی برگرداند و با ایشان دشمنی بورزد، اساسا مسلمان نیست و اهل نجات نخواهد بود چرا که انکار امام حق و دشمنی با ایشان، در واقع به انکار نبوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله باز می گردد؛ چرا که نمی شود کسی واقعا پیامبر را قبول داشته باشد اما خواسته روشن او را انکار کند.

در این راستا، روایات بسیاری درباره کفر مخالفان وجود دارد که ناظر به این دسته از افراد است یعنی کسانی که امامت بدون فاصله امام علی علیه السلام (و همچنین، امامت سایر امامان) را می شناسند اما ایشان را انکار کرده و دشمنی می ورزند.

برای نمونه به این روایات بنگرید:

  • « امام، نشانه‏اى بین خدا و مردم است؛ هر کس او را بشناسد، مؤمن است و هر کس او را انکار نماید، کافر است.»[2]
  • « هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلى مرده است.»[3]
  • « دوستى با على، ایمان و دشمنی با او، کفر است».[4]
  • « هر کس علی را دوست بدارد، من (پیامبر صلی الله علیه و آله) را دوست می دارد و هر کسی با على دشمنى بورزد، با من دشمنى کرده است و هر کسی علی را آزار دهد، من را آزار داده است و و هر کس من را آزار دهد، خدا را آزرده است».[5]
  • « اى على! اگر بنده‏ اى همانند عبادت نوح در ميان قوم خود خدا را عبادت كند و به سنگينى كوه احد، طلا در راه خدا انفاق كند و آن قدر عمر وى طولانى شود كه هزار حج، پياده انجام دهد، سپس در بين صفا و مروه در حال مظلوميّت كشته شود و با اين همه اعمال، ولايت تو را نپذيرفته باشد، بوى بهشت را استشمام نمى‏ كند و راهى به آن نخواهد يافت.»[6]

 

دیدگاه تشیع درباره اهل سنت

اهل سنت اگرچه امامت بدون فاصله حضرت علی علیه السلام را نمی پذیرند، اما آنها نیز امامت (به معنای متولی جامعه اسلامی) را قبول دارند و حتی حضرت علی علیه السلام را امام و خلیفه چهارم محسوب می کنند و حب و علاقه به ایشان را لازم دانسته و دشمنی با اهل بیت علیهم السلام را جایز نمی دانند.

در منابع شیعی نیز آنچه از اهل بیت علیهم السلام نقل شده، گویای اسلام و نجات اکثریت قریب به اتفاق غیرشیعیان است؛ یعنی غیرشیعیان اگرچه در توصیف و تشخیص امام اشتباه کرده اند، اما مسلمان به حساب می آیند و نمی توان همه آنها را کافر یا جهنمی به حساب آورد.

در ادامه به چند نمونه از روایاتی که در این زمینه وارد شده، اشاره می شود:

  • «اشعث به امام علی علیه السلام عرض کرد: به خدا قسم اگر واقعیت در مسئله خلافت همانی باشد که میفرمایید، قطعا غیر از شما و شیعیانتان، امت اسلامی همگی هلاک شدند. امام فرمود: به خدا قسم در مسئله خلافت همانطور که گفتم حق با من است اما فقط این افراد از امت هلاک شده اند: ناصبی ها و کسانی که اهل دشمنی و انکار حق هستند. اما کسانی که به توحید و نبوت پیامبر اسلام اقرار کرده اند و ظلمی بر ما نکرده اند و با ما دشمنی نورزیده اند و در مسئله خلافت و جانشینی، شک کرده و ولایت ما را نشناختند، مسلمان و مستضعف محسوب می شوند و امید است که مشمول رحمت خدا باشند.»[7]
  • «امام علی علیه السلام فرمود: هر کسی که خدا را یگانه بداند و به رسول خدا ایمان بیاورد و ولایت ما و گمراهیِ دشمنان ما را نشناسد و ... او اهل نجات است و نه مومن و نه مشرک است و طبقه میانی بین این دو است. این گروه اکثریت هستند.»[8]
  • «از امام علی علیه السلام نقل شده که فرمود: بهشت هشت درب دارد؛ دربی که انبیاء و صدیقین از آن داخل بهشت می شوند؛ دربی که شهدا و صالحون از آن وارد بهشت می شوند؛ و پنج دربی که شیعیان و دوستداران ما از آن داخل بهشت می شوند ... و دربی که سایر مسلمانان از آن به بهشت وارد می شوند مسلمانانی که به یگانگی خدا شهادت داده و در قلبشان ذره ای بغض و دشمنی با اهل بیت وجود ندارد.»[9]
  • «در محضر امام باقر علیه السلام گفتم که مردم یا مومن هستند یا کافر و کسی میان این دو نیست؛ امام باقر علیه السلام فرمود پس درباره آیه قرآن « مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه براستى تحت فشار قرار گرفته‏اند(و حقيقتاً مستضعفند)؛ نه چاره‏اى دارند، و نه راهى(به ایمان و نجات از آن محيط آلوده) مى‏يابند»[10] چه می گویی؟ گفتم: آنها نیز یا مومن هستند یا کافر. امام فرمود: به خدا قسم چنین نیست. آنها نه مومن هستند و نه کافر... پس گفتم: آیا کسی جز کافر وارد آتش می شود؟ گفت: نه زراره. من آنچه را که خدا بخواهد، می‌گویم اما آنچه تو می گویی، خواست خدا نیست. »[11]
  • «از امام جعفر صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: ما هستيم كه خدا طاعت ما را واجب كرده است، به مردم روا نيست جز اينكه ما را بشناسند، در جهالت و نادانى به مقام ما معذور نيستند؛ هر كه ما را بشناسد مؤمن است و هر كه عمداً منكر مقام ما باشد كافر است؛ هر كه نسبت به ما بيطرف باشد، نه ما را به امامت بشناسد و نه مقام ما را انكار كند، گمراه است تا به راه حق برگردد و آنچه را خدا از حق طاعت ما واجب كرده است بفهمد و اگر در همان حال گمراهى خود بميرد، خدا با او هر چه خواهد عمل كند.»[12]

شیعیان مستند به روایات یادشده، اهل سنت را مسلمان می دانند و آنها را کافر یا جهنمی محسوب نمی کنند. شیعیان معتقدند که منظور از «کفر مخالفان» در برخی از روایات، یا فقط کفر کسانی است که با علم به حقانیت امام، با ایشان مخالفت کردند و دشمنی ورزیدند؛ یا منظور از کفر، کفر در برابر اسلام نیست بلکه کفر در برابر ایمانِ اعلای موردنظر شیعه است. منظور از «بهشتی نشدن افراد بی ولایت» نیز یا کسانی است که معاند و دشمن اهل بیت علیهم السلام هستند یا کسانی است که ولایت به معنای خلافت و جانشینی را حق امام علی علیه السلام و خاندان ایشان می دانند اما با این حال آن را تکذیب و انکار کردند. در هر صورت، کسی که علم به مقام امام نداشته و درباره نص و نصب دچار تردید شده و به همین جهت ایشان را امام اول نمی داند، کافر محسوب نمی شود، خصوصا اینکه ذره ای دشمنی به امام و اهل بیت علیهم السلام نداشته باشد. چنین شخصی اگرچه دارای نمونه اعلایِ ایمان نیست اما کافر یا جهنمی نیز محسوب نمی شود و امید است مشمول رحمت خدا باشد. تنها کسانی کافر و جهنمی محسوب می شوند که علی رغم شناخت حق، منکرش باشند؛ این انکار و تکذیب، چون به انکار و تکذیب نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله می انجامد و با لجاجت و دشمنی همراه است، سبب خروج از اسلام و ورود به گستره کفر و جهنم می شود.[13]

در هر صورت، اکثریت اهل سنت که عاشق و دلداده اهل بیت علیهم السلام هستند، اگرچه به حقیقت راه نیافته اند و تصویر درستی از جایگاه اهل بیت علیهم السلام ندارند، اما با این حال، اهل نجات هستند، چون آنها دشمن حق و اهل بیت علیهم السلام نیستند و فقط در کشف حقایق، به اشتباه افتاده اند. تنها کسانی از آنها اهل نجات نیستند که حقیقت را شناخته اما لجاجت ورزیده و سبب انحراف دیگران نیز شده اند.[14]

 

دیدگاه تشیع درباره مستضعفان جهان

لازم به ذکر است که این نگرش رحمانیِ شیعه، منحصر به اهل سنت نیست و حتی شامل غیرمسلمانان (مثلا مسیحیان) نیز می شود. توضیح مطلب اینکه، مکتب تشیع، در عینِ اعتقاد به نسخ ادیان و مکاتب ماقبل اسلام، با بهره‌گیری از ادله عقلی و نقلی، ملاک نجات را، تسلیم شدن در برابر حق می داند؛ به این بیان که خیلی ها اگر اکنون مسلمان نیستند و اسلام را حق نمی دانند، دشمن حق و حقیقت نیستند، بلکه به علل مختلف، از شناخت حق محروم مانده اند. این گروه اصطلاحا «جاهل قاصر» یا «مستضعف فکری» محسوب می شوند یعنی نسبت به حقیقت، جهل و ضعف عقیدتی دارند بی آنکه تقصیری داشته باشند. این گروه اگر به سایر منابع هدایت، مثل عقل، فطرت، وجدان و ... پایبند باشند و در زندگی بر مدار حق و حقیقت رفتار کنند، اهل نجات محسوب می شوند؛ اگرچه اینک مسلمان نیستند و به اسلام راه نیافته اند.

در این راستا، خداوند در قرآن کریم فرموده است: «مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه به‌راستى تحت فشار قرار گرفته‌اند(و حقيقتاً مستضعفند)؛ نه چاره‌اى دارند، و نه راهى مى‌يابند. ممكن است خداوند، آنها را مورد عفو قرار دهد؛ و خداوند، عفو كننده و آمرزنده است.»[15] در این آیه، مستضعف کسی است که راهی به سوی هدایت نداشته و مقصر نیست.[16]

در آیه دیگر خداوند می‌فرماید: «خداوند هیچ کس را، جز به اندازه توانایی اش، تکلیف نمی‏کند.»[17] بر اساس این آیه، کسی که به طور کلی از دین غافل یا به برخی از معارف دین حق جاهل است، اگر غفلت و جهلش به سبب کوتاهی یا سوء اختیار باشد، گناهکار و مسئول است؛ ولی اگر جهل و غفلتش به دلیل کوتاهی او نباشد، گناهکار نیست؛ چراکه علم و شناخت به تکلیف الهی، شرط اولیه «وُسع» است و چون جاهل قاصر و غافل، پس از به کار بستن تمام تلاش خویش، موفق به شناخت تکلیف که همان دین حق است نشدند، لذا عذابی هم متوجه آنان نیست.[18]

شهید مطهری نیز این ایده را بر اساس کلیدواژگان «تسلیم» و «فطرت» توضیح می دهد[19] و بر این باور است که اگر کسی دارای صفت «تسلیم» باشد و به عللی حقانیت دین اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او در این باره بی‌تقصیر باشد(جاهل قاصر) و به آنچه ندای فطرت (گرایش به حقیقت و فضیلت و ...) است متعهد باشد، هرگز خداوند او را معذب نمی‌سازد؛ او اهل نجات از دوزخ است.[20] بر این اساس، ایشان معتقد است که خیلی از مسیحیان و کشیشان اهل نجات هستند و بهشتی محسوب می شوند چرا که اهل ایمان، تقوا، خلوص و پاکی هستند و بی آنکه تقصیری هم داشته باشند، مسیحیت تحریف شده را حق می دانند. اما مسیحیانی که از انحراف مسیحیت مطلع هستند و آن را پنهان می کنند و به فساد و سوءاستفاده از مقام خود مشغولند، حسابشان جدا است و قطعا جهنمی محسوب می شوند. [21]

این دیدگاه شهید مطهری، ریشه در بیانات امام خمینی ره دارد. ایشان معتقد بود که خیلی ها جاهل قاصر هستند و دور از عالت خدا است که اینها جهنمی شوند.[22]

این نگرش رحمانیِ امام به مستضعفان جهان، محدود به جایگاه آنها در آخرت نبود بلکه ایشان در سپهر سیاسی و برقراری عدالت اجتماعی نیز به حمایت از مستضعفان جهان می پرداخت و نبرد اصلی در طول تاریخ، خصوصا عصر حاضر را نبرد میان مستضعفان و مستکبران می دانست و جبهه مستضعفان را محدود به مسلمانان نمی دانست:

«مستضعفین جهان، چه آنها که زیر سلطۀ امریکا و چه آنها که زیر سلطۀ سایر‏‎ ‎‏قدرتمندان هستند اگر بیدار نشوند و دستشان را به هم ندهند و قیام نکنند، سلطه های‏‎ ‎‏شیطانی رفع نخواهد شد. و همه باید کوشش کنیم که وحدت بین مستضعفان در هر‏‎ ‎‏مسلک و مذهبی که باشند، تحقق پیدا کند که اگر خدای ناخواسته، سستی پیدا شود، این‏‎ ‎‏دو قطب مستکبر شرق و غرب مانند سرطان همه را به هلاکت خواهند رساند. ما عازم‏‎ ‎‏هستیم که تمام سلطه ها را نابود سازیم، و شما هم کوشش کنید که ملتها را با حق همراه‏‎ ‎‏کنید. و آنچه مهم است این است که شما در مذهب خود و ما در مذهب خودمان اخلاص‏‎ ‎‏را حفظ و به خدای تبارک و تعالی اعتماد داشته باشیم تا عنایت او شامل حال ما باشد و ما‏‎ ‎‏را از تحت این سلطه ها خارج سازد.»[23]

 

نتیجه

با توجه به آنچه گذشت، روشن می شود که رویکرد مکتب تشیع به غیرشیعیان (خواه اهل سنت باشند خواه مسیحی و ...) کاملا عادلانه و رحمانی است؛ به این بیان که اگر کسی بی آن که مقصر باشد، به حقانیت اسلام و تشیع راه نیافت، اما تسلیم ندای فطرت شد و در چارچوب حقیقت و فضیلت زیست کرد، حتما مشمول رحمت خدا می شود و نباید او را جهنمی محسوب کرد.

این نگرش مثبت شیعیان به غیرشیعیان، محدود به وضعیت اخروی آنها نیست بلکه شیعه در دنیا و سپهر سیاسی نیز خود را موظف به حمایت از مستضعفان در برابر مستکبران می داند.

بر این اساس روشن می شود چرا شیعیان در ایران اسلامی، دوستدار مردم مسلمان و مظلوم فلسطین هستند و به حمایت از آنها می پردازند و حتی در تشییع جنازه شهیدان مقاومت (مثلا اسماعیل هنیه) مشارکت کرده و برای ایشان مغفرت و رحمت الهی در آخرت را آرزومندند. حمایت از مردم مظلوم فلسطین، نه تنها وظیفه اسلامی بلکه وظیفه انسانی است و کاملا در چارچوب مکتب اسلام و تشیع و گفتمان جمهوری اسلامی است.

کلمات کلیدی:

اهل سنت، کفر و ایمان، پلورالیسم نجات، عاقبت پیروان ادیان و مذاهب دیگر، مستضعفان فکری.

پی‌نوشت:

[1] . برای مطالعه بیشتر، رک: مغنیه، محمدجواد، الجوامع و الفوارق بین الشیعه و السنه، بیروت، موسسه عزالدین، 1414ق. 

[2] . « الإمامُ عَلَمٌ فِیما بَینَ اللّهِ‏ عز و جل وَ بَینَ خَلْقِه؛ فَمَنْ عَرَفَهُ کانَ مُؤمِناً، وَ مَنْ أَنْکرَهُ کانَ کافِراً»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء، 1403ق، ج 23، ص 88.

[3] . «مَنْ ماتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّه»؛ به عنوان نمونه: أحمد بن حنبل، أبو عبدالله، مسند احمد، تحقیق شعیب الأرنؤوط، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۲۱ق، ج28، ص88؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چ4، 1407ق، ج1، ص376 و 377.

[4] . «حُبُّ عَلیٍّ إیمانٌ، وَ بُغْضُهُ کُفْرٌ»؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 39، ص 194.

[5] . « من أحب عليا فقد أحبني ومن أبغض عليا فقد أبغضني، ومن آذى عليا فقد آذاني، ومن آذاني فقد آذى الله»؛ همان، ج 29، ص 644.

[6] . « عن النبي (ص) قال : يا علي لو أن عبدا عبدالله مثل ما قام نوح فقومه وكان له مثل احد ذهبا فأنفقه في سبيل الله ومد في عمره حتى حج ألف عام على قدميه ثم قتل بين الصفا والمروة مظلوما ثم لم يوالك يا علي لم يشم رائحة الجنة ولم يدخلها»؛ همان، ج 27، ص 194.

[7] . « فقال الأشعث : والله لئن كان الأمر كما تقول لقد هلكت الأمة غيرك وغير شيعتك! فقال [علی علیه السلام] : إن الحق والله معي يا ابن قيس كما أقول ، وما هلك من الأمة إلا الناصبين والمكاثرين والجاحدين والمعاندين ، فأما من تمسك بالتوحيد والإقرار بمحمد والإسلام ولم يخرج من الملة ، ولم يظاهر علينا الظلمة ، ولم ينصب لنا العداوة ، وشك في الخلافة ، ولم يعرف أهلها وولاتها ، ولم يعرف لنا ولاية ، ولم ينصب لنا عداوة ، فإن ذلك مسلم مستضعف يرجى له رحمة الله ويتخوف عليه ذنوبه»؛ همان، ج29، ص471 .

[8] . « من وحد الله وآمن برسول الله ولم يعرف ولايتنا ولا ضلالة عدونا ، ولم ينصب شيئا ولم يحرم ، وأخذ بجميع ما ليس بين المختلفين من الامة خلاف في أن الله أمر به أو نهى عنه فلم ينصب شيئا ولم يحلل ولم يحرم ولا يعلم ، ورد علم ما أشكل عليه إلى الله ، فهذا ناج وهذه الطبقة بين المؤمنين وبين المشركين هم أعظم الناس وجلهم ، وهم أصحاب الحساب والموازين ... »؛ همان، ج28، ص15.

[9] . «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: إِنَّ لِلْجَنَّةِ ثَمَانِيَةَ أَبْوَابٍ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ النَّبِيُّونَ وَ الصِّدِّيقُونَ وَ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ الشُّهَدَاءُ وَ الصَّالِحُونَ وَ خَمْسَةُ أَبْوَابٍ يَدْخُلُ مِنْهَا شِيعَتُنَا وَ مُحِبُّونَا ... وَ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ سَائِرُ الْمُسْلِمِينَ مِمَّنْ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ فِي قَلْبِهِ مِقْدَارُ ذَرَّةٍ مِنْ بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»؛ شیخ صدوق، خصال، قم، جامعه مدرسین، 1362ش، ج2، ص408.

[10] . سوره نساء، آیه 98: « إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً».

[11] . «لَا وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ لَيْسَ بِمُؤْمِنٍ وَ لَا كَافِرٍ قَالَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع ... قَالَ فَقَالَ مَا تَقُولُ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ- إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا إِلَى الْإِيمَانِ فَقُلْتُ مَا هُمْ إِلَّا مُؤْمِنِينَ أَوْ كَافِرِينَ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ وَ لَا كَافِرِينَ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيَّ فَقَالَ مَا تَقُولُ فِي أَصْحَابِ الْأَعْرَافِ فَقُلْتُ مَا هُمْ إِلَّا مُؤْمِنِينَ أَوْ كَافِرِينَ ... فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ وَ لَا كَافِرِينَ ... قُلْتُ فَهَلْ يَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا كَافِرٌ قَالَ فَقَالَ لَا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ يَا زُرَارَةُ إِنَّنِي أَقُولُ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ أَنْتَ لَا تَقُولُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَمَا إِنَّكَ إِنْ كَبِرْتَ رَجَعْتَ وَ تحَلَّلَتْ عَنْكَ عُقَدُكَ‌«؛ شیخ کلینی، الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1403ق، ج2، ص403.

[12] . «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ‌ نَحْنُ الَّذِينَ فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَنَا لَا يَسَعُ النَّاسَ إِلَّا مَعْرِفَتُنَا وَ لَا يُعْذَرُ النَّاسُ بِجَهَالَتِنَا مَنْ عَرَفَنَا كَانَ مُؤْمِناً- وَ مَنْ أَنْكَرَنَا كَانَ كَافِراً وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنَا وَ لَمْ يُنْكِرْنَا كَانَ ضَالًّا حَتَّى يَرْجِعَ إِلَى الْهُدَى الَّذِي افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْهِ مِنْ طَاعَتِنَا الْوَاجِبَةِ فَإِنْ يَمُتْ عَلَى ضَلَالَتِهِ يَفْعَلِ اللَّهُ بِهِ مَا يَشَاءُ»؛ همان، ج1، ص187.

[13] . خوئی، سیدابوالقاسم، موسوعه الامام الخوئی (التنقیح فی شرح العروه الوثقی)، مقرر میرزاعلی غروی تبریزی، قم، موسسه احیاء آثار الامام الخوئی، 1418ق، ج3، ص 78-80.

[14] . برای مطالعه بیشتر، رک: قدردان قراملکی، محمدحسن، اسلام اهل سنت: تحلیل ادله موافقان و منکران، سایت پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامی، تاریخ 05/08/1399. همچنین، رک: پهلوان، منصور و محمد قندی، شمول گرایی تعلیقی در نجات: بررسی جایگاه اعتقاد به امامت در رستگاری، دوفصلنامه امامت پژوهی، بهار و تابستان 1397، شماره 23.

[15] . سوره نساء، آیات 98-99: « إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً فَأُولئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً».

[16] . « و الروايات و إن كانت بحسب بادئ النظر مختلفة لكنها مع قطع النظر عن خصوصيات بياناتها بحسب خصوصيات مراتب الاستضعاف تتفق في مدلول واحد هو مقتضى إطلاق الآية على ما قدمناه، و هو أن الاستضعاف عدم الاهتداء إلى الحق من غير تقصير»؛ طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، قم، اسماعیلیان،1390ش، ج5، ص 60.

[17] . سوره بقره، آیه 286: « لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها».

[18] . طباطبایی، المیزان، ج5، ص 51-52.

[19] . برای مطالعه بیشتر، رک: اخگر، محمدعلی و علیرضا فارسی‌نژاد، نظریه مسلمانان گمنام با تطبیق اندیشه استاد مطهری با نظریه مسیحیان گمنام کارل رانر، مجله قبسات، تابستان 1396ش، شماره 84.

[20] . مطهری، مرتضی، حق و باطل، تهران، صدرا، 1381ش، ص 268.

[21] . مطهری، مرتضی، عدل الهی، تهران، صدرا، 1381ش، ص 10.

[22] . برای مطالعه بیشتر، رک: قدردان قراملکی، محمدحسن، پلورالیزم دینی از منظر امام خمینی (ره)، مجله معرفت، 1384ش، شماره 88.

[23] . امام خمینی، سید روح‌الله، استضعاف و استکبار از دیدگاه امام خمینی، تهران، عروج، 1386ش، ص151.

طبق گزارشات تاریخی در منابع کهن، لشکر عمر سعد بعد از به شهادت رساندن امام حسین علیه السلام و یارانشان، به طرز وحشیانه ای خیمه ها را غارت کردند و جسارت نمودند.
مصائب کاروان اسرای کربلا

پرسش:
اینکه در روضه‌ها می‌گویند به حضرت زینب و دیگر اسیران سیلی زده‌اند، کتک زده‌اند، تازیانه زده‌اند، احیاناً مویشان را کشیده‌اند و... آیا واقعاً این حرف‌ها سند دارد یا برای شور، چنین می‌خوانند؟ اگر واقعاً این‌طور بوده، لطفاً منابع آن را ذکر کنید.
 

پاسخ:
از جمله مصائبی که در کربلا و کوفه و شام بر کاروان اسرای اهل‌بیت علیهم‌السلام وارد آمد، جسارت‌هایی بود که از جانب سربازان عمر بن سعد متوجه ایشان شد؛ از قبیل تازیانه زدن، غارت لباس‌ها و اموال و در مواردی کشتن برخی از آن‌ها. با این حال، در برخی منابع متأخّر، مطالبی مطرح‌شده است که در منابع کهن و دسته اول یافت نمی‌شود و به نظر می‌رسد بیشتر زبان حال‌هایی برای بیان عمق فاجعه و جسارت است.
اینک به برخی از مصائبی که در منابع معتبر آمده اشاره می‌کنیم:

1. غارت زیورآلات
بعد از آنکه دشمنان خدا، امام حسین علیه‌السلام را به شهادت رساندند، شمر بن ذی‌الجوشن به لشکریانش دستور داد با یورش به خیمه‌ها، هر آنچه هست، به غارت ببرند. آنان نیز چنین کردند که براثر این حملات، گوشواره ‌ام‌کلثوم را هم گرفته و گوشش را پاره کردند. (1) ابن جوزی می‌گوید: «... و دیگری زیورهای فاطمه بنت الحسین را غارت کرد». (2) در گزارشی دیگر، فردی از لشکر ابن سعد به دنبال فاطمه دختر امام حسین علیه‌السلام دوید و در حالی که گریه می‌کرد، خلخال از پای ایشان بیرون کشید. (3)

2. غارت لباس‌ها و چادرهای بانوان
از دیگر جسارت‌های یزیدیان نسبت به اسرای کربلا پس از حمله به خیمه‌ها، ربودن لباس‌های قیمتی و حتی چادرهای بانوان حرم بود. طبری در تاریخش می‌گوید: «... و مردم به‌سوی لباس‌های گران‌بها و شتران رفتند و آن‌ها را به یغما بردند ... آنان حتی برای ربودن لباس روپوش زنان، با آنان نیز درگیر می‌شدند». (4) شیخ مفید نیز از حمید بن مسلم نقل می‌کند: «به خدا قسم! دیدم که آنان با زنی از بانوان امام حسین علیه‌السلام درگیر می‌شدند و لباس را از رویش می‌کشیدند و آن را می‌ربودند». (5) نیز فاطمه بنت الحسین می‌گوید: «آن‌ها هر چه در خیمه‌ها به چشم می‌خورد، به تاراج بردند؛ حتی چادرهایی که با آن‌ها خود را پوشانده بودیم، از رویمان کشیدند و بردند». (6)

3. آتش زدن خیمه‌ها
قاتلان امام حسین علیه‌السلام نه تنها خیمه‌ها و همه اموال درون آن‌ها را غارت کردند، بلکه به این مقدار بسنده نکرده و همه را به آتش کشیدند. تا جایی که زنان و کودکان با پای‌برهنه و شیون‌کنان، از خیمه‌ها بیرون دویده و به اطراف فرار کردند. (7)

4. به قتل رساندن کودکی از اهل‌بیت
طبری از ابوهذیل سکونی نقل می‌کند که در روزگار خالد بن عبدالله، هانى بن ثبیت حضرمى را در حالی که پیر و فرتوت شده بود، دیدم که در انجمن حضرمیان نشسته بود و مى‏گفت: «ازجمله کسانى بودم که هنگام کشته شدن حسین حضور داشتند. به خدا، من ایستاده بودم و یکى از ده نفر بودم که همگى بر اسب بودیم. سواران جولان مى‏دادند و پس مى‏رفتند. در این وقت، پسرى از خاندان حسین از خیمه‏ها بیرون آمد و چوبى به دست داشت. شلوار و پیراهن به تن، وحشت‌زده بود و از راست و چپ مى‏نگریست. گویى دو مروارید را بر دو گوش وى دیدم که وقتى به یک‌سو مى‏نگریست درحرکت بود، ناگهان یکى به تاخت آمد و چون نزدیک وى شد، از اسب فرود آمد و پسر را بنشانید و او را با شمشیر درید». (8)

نتیجه:
از برآیند گزارش‌های تاریخی در منابع کهن، چنین برمی‌آید که لشکر عمر بن سعد پس از شهادت امام حسین علیه‌السلام، به طرز وحشیانه‌ای به‌سوی خیمه‌ها یورش برده و هر آنچه در خیمه‌ها بود، غارت کردند. خیمه‌ها را به آتش کشیدند و تا جایی پیش رفتند که برای ربودن گوشواره یکی از زنان اهل‌بیت، گوش او را دریدند و کودک خردسالی را به هنگام خروج از خیمه، بی‌رحمانه به قتل رساندند. قومی که این‌چنین برای به دست آوردن زیورآلات و اشیای قیمتی و گاه بی‌ارزش مرتکب جنایت می‌شوند، یقیناً از کتک زدن، سیلی زدن و تازیانه زدن برای دستیابی به مال دنیا، دریغ نخواهد کرد. لذا حتی اگر در منابع کهن، ذکری از تازیانه زدن و سیلی زدن نباشد، ذکر آن در برخی منابع متأخر، شاید از باب بیان زبان حال و نیز اشاره به قساوت این جماعت باشد.

 

پی‌نوشت‌ها:
1. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، قم، انوارالهدی، چاپ دوم، 1423 ق، ج 2، ص 43.
2. ابن جوزی، سبط، تذکره الخواص، قم، منشورات شریف رضی، 1418 ق، ص 228.
3. ابن‌بابویه (شیخ صدوق)، محمد بن على‏، الامالی، تهران، کتابچی، چاپ ششم، 1376 ش، ص 164 – 165.
4. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387 ق، ج 5، ص 453.
5. مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413 ق، ج ‏2، ص 112 – 113.
6. ابن‌بابویه (شیخ صدوق)، محمد بن على‏، الامالی، تهران، کتابچی، چاپ ششم، 1376 ش، ص 164 – 165.
7. ابن طاووس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق فارس تبریزیان، قم، دارالاسوه، 1414 ق، ص 180.
8. طبری، پیشین، ج 5، ص 449.

 

صفحه‌ها