سوالات ویژه

آيا اين با مثبت انديشي و طلب خير براي همه انسان ها منافات ندارد؟
لعن و نفرين خداوندي به معناي دور ساختن از رحمت و عفو و مغفرت خويش است. اما لعن و نفرين ملائكه و ديگران، به معناي طلب دوري از رحمت خدا براي لعنت شوندگان است.

زيارت عاشورا پر از لعن و نفرين است  آيا اين با مثبت انديشي و طلب خير براي همه انسان ها منافات ندارد؟

لعن و نفرين خداوندي به معناي دور ساختن از رحمت و عفو و مغفرت خويش است. اما لعن و نفرين ملائكه و ديگران، به معناي طلب دوري از رحمت خدا براي لعنت شوندگان است.(1)

لعن در قرآن از طرف خدا، ملائكه و ديگر لعن كنندگان به كافران و منكران و ظالمان و دروغ گويان آمده است: «ان الله لعن الكافرين و اعدّ لهم سعيراً؛ خداوند كافران را لعن ميكند و عذاب را براي آنان آماده كرده است».(2)

لعن نوعي اعلام انزجار و بيارزشي لعن شونده است.

درست است كه قاتلان امام حسين از دنيا رفتهاند و خداوند آنان را مجازات ميكند  ولي با ابراز لعن و نفرين كار آنها مورد تنفر ما است و ما با لعن آنان، از عمل زشتشان اعلام تنفر ميكنيم. حزب شيطان سابقه دار است و قاتلان امام حسين(ع) يك گروه از اين زنجيرهاند. هر كس به كار آنها راضي باشد، حلقة ديگر حزب شيطان ميباشد، همان گونه كه حزب الله يك سلسله است. با لعن قاتلان سيدالشهدا و گريه براي امام، عضويت خود در حزب الله و نفرت خود را از حزب شيطان اعلام ميكنيم.

عشق به خدا و بندگان صالح او و نفرت از شيطان و دوستداران او، پايه و اساس دين است.

در حديث قدسي آمده است: خداوند به موسي(ع) فرمود: آيا هرگز كاري براي من انجام داده‏اي؟ موسي عرض كرد: برايت نماز گزاردم، روزه گرفتم، صدقه دادم و تو را ياد كردم؛ خداوند فرمود: نماز برهان و حجّت براي توست؛ روزه سپر تو در برابر آتش جهنم است؛ صدقه، ساية سرت]  در روز قيامت[  و ياد من، نوري براي تو است اما چه كاري براي من كرده‏اي؟ موسي(ع) عرض كرد: مرا به كاري كه براي توست  راهنمايي فرما. خداوند فرمود: آيا هرگز براي خاطر من با كسي دوستي يا دشمني كرده‏اي؟ موسي دانست كه برترين اعمال، دوستي و دشمني به خاطر خداست». (3) در روايتي آمده است كه ايمان، دوستي اولياي خدا و دشمني با دشمنان خدا است.(4)

در زمينه حب و بغض به خاطر خدا، به نقل از شيعه و سني نبي اكرم مي‏فرمايد: «حب و بغض به خاطر خداوند، واجب است»، (5) بنابراين، يكي ديگر از فلسفه‏هاي زيارت عاشورا  و ابراز لعن بر قاتلان شهيدان كربلا را تحكيم حب و بغض به خاطر خدا مي‏توان برشمرد.

بر همين اساس، تولي و تبري از فروع اسلام است ودر فرهنگ اسلامي و خصوصاً شيعه جايگاه خاصي دارد .

تولي به معناي دوست داشتن دوستان خدا وتبري به معناي بيزاري جستن وتنفر از دشمنان خداست.

تولي و تبري، محدوده و اساس گرايشها، موافقتها و مخالفتهاي مسلمان را در ارتباطات انساني مشخص ميكند.

خداوند در ما محبت را آفريده است تا نسبت به كساني كه به ما خدمت مي‏كنند، يا كمالي دارند، - خواه كمال جسماني، يا كمال عقلاني يا رواني و يا عاطفي - به ابراز علاقه و محبت بپردازيم.

هنگامي كه انسان احساس كند كمالي و يا صاحب كمالي يافت مي‏شود، نسبت به آن كمال و صاحب كمال محبت پيدا مي‏كند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام «بُغض و دشمني» قرار داده شده است. همان گونه كه فطرت انسان بر اين است كسي را كه به او خدمت مي‏كند دوست بدارد؛ فطرتش نيز بر اين است كسي را كه به او ضرر مي‏زند، دشمن بدارد.

البته ضررهاي مادي دنيوي براي مؤمن اهميتي ندارد. چون اصل دنيا براي او ارزشي ندارد. اما دشمني كه دين و سعادت ابدي را از انسان بگيرد، آيا قابل چشمپوشي است؟ قرآن مي‏فرمايد:   «ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدواً؛ شيطان دشمن شما است، شما هم بايد با او دشمني كنيد.»(6)

 با شيطان نمي‏شود كنار آمد، وگرنه روح شيطاني در آدمي نفوذ مييابد.

اگر بايد با اولياي خدا دوستي كرد، با دشمنان خدا هم بايد دشمني كرد. اين فطرت انساني است و عامل تكامل و سعادت آدمي است. اگر «دشمني» با دشمنان خدا نباشد، به تدريج رفتار انسان با آنها دوستانه مي‏شود و در اثر معاشرت، رفتار آنها را مي‏پذيرد و حرف‏هاي آنان را قبول مي‏كند و كم كم شيطان ديگري مثل آنها مي‏شود.

دشمني با دشمنان، سيستمي دفاعي در مقابل ضررها و خطرها ايجاد مي‏كند. بدن انسان همان گونه كه عامل جاذبه‏اي دارد كه مواد مفيد را جذب مي‏كند، سيستم دفاعي نيز دارد كه سموم و ميكروب‏ها را دفع مي‏كند. اين سيستم با ميكروب مبارزه مي‏كند و آنها را مي‏كشد. كار گلبول‏هاي سفيد همين است. اگر سيستم دفاعي بدن ضعيف شد، ميكروب‏ها رشد مي‏كنند. رشد ميكروب‏ها به بيماري منجر مي‏شود و بيمار ممكن است با مرگ رو به رو شود.

اگر بگوييم ورود ميكروب به بدن ايرادي ندارد، آيا در اين صورت بدن سالم ميماند؟

بايد ميكروب را از بين برد. اين سنت الهي است. اين تدبير و حكمت الهي است كه براي هر موجود زنده‏اي، دو سيستم در نظر گرفته است: يك سيستم براي جذب و ديگري سيستم دفع. همان طور كه جذب مواد مورد نياز، براي رشد هر موجود زنده­اي لازم است، دفع سموم و مواد زيانبار از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نكند، نمي‏تواند به حيات خود ادامه دهد.

موجودات زنده قوه دافعه دارند. قوه دافعه به خصوص در حيوانات و انسان همين نقش را ايفا مي‏كند. در روح انسان بايد چنين استعدادي وجود داشته باشد. بايد عامل جاذبه رواني داشته باشيم تا از كساني كه براي ما مفيد هستند، خوشمان بيايد، دوستشان بداريم و به آنها نزديك شويم، تا از آنان علم، كمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگيريم.

چرا انسان افراد و امور پسنديده را دوست دارد؟ براي اينكه وقتي به آنان نزديك مي‏شود، از آنها استفاده مي‏كند. نسبت به خوباني كه منشأ كمال هستند و در پيشرفت جامعه مؤثرند بايد ابراز دوستي كرد اما در مقابل، بايد با كساني كه براي سرنوشت جامعه زيانبار هستند دشمني كرد.  

قرآن مي‏فرمايد بايد به حضرت ابراهيم(ع) و ياران او تأسي كنيد. حضرت ابراهيم(ع) در فرهنگ اسلامي جايگاه بسيار رفيعي دارد. پيغمبر اكرم(ص) هم مي‏فرمود من تابع ابراهيم هستم.

ابراهيم(ع) و يارانش به بت‏پرستاني كه با آنها دشمني كردند و ايشان را از شهر و ديار خود بيرون راندند، گفتند:   «انّا برئاء منكم؛ ما از شما بيزاريم.» بعد مي‏فرمايد: بين ما و شما تا روز قيامت دشمني و كينه برقرار است؛ مگر اينكه دست از خيانتكاري برداريد.

لعن و نفرين و دشمني با كافران و بدكاران و ظالمان، اعلام تنفر از كفر، بدي و ظلم است. مؤمن همان گونه كه عشق به خوبي، نيكي و عدالت و پاكي دارد، از زشتي، بدي و ستمگري بيزار است. نميتواند قلبي پاك باشد، اما از ستم، زشتي، پليدي و خيانت بيزار نباشد. لعن بر كافران و ظالمان اعلام همين حقيقت است.

تنها دوستي دوستان خدا كافي نيست؛ اگر دشمني با دشمنان خدا نباشد، دوستي دوستان هم از بين خواهد رفت. اگر سيستم دفاعي بدن نباشد، سيستم جذب هم، نابود خواهد شد. مهم اين است كه جاي جذب و دفع را درست بشناسيم.

نمي‏توانيم از بركات حسيني استفاده كنيم مگر اينكه اوّل دشمنان او را لعن كنيم، بعد بر او سلام بفرستيم. قرآن مي‏فرمايد:«أشدّاء علي الكفّار رحماء بينهم ».(7)

پس در كنار سلام، بايد لعن باشد. در كنار ولايت، تبرّي و اظهار دشمني نسبت به مخالفان اسلام نيز بايد باشد.

برپايي مجالس عزاداري و لعن و نفرين­ها، بايد با معنا و جهت دار باشد، به طوري كه نفرت از يزيدهاي زمانه را به دنبال داشته باشد، نيز روحيه ياران با وفاي امام به نمايش در آيد و شعارها بر پايه شعور باشد.

پينوشتها:

1. طباطبايي، محمد حسين، الميزان، انتشارات جامعه مدرسين، ج1، ص 390.

2. احزاب (33) آيه 64.

3. محمدي ري شهري، ميزان الحكمه، انتشارات دار الحديث، ج 2، ص 966.

4. همان، ص 944.

5. كنزالعمّال، ح 24688.

6. فاطر (35)، آيه 6.

7. فتح (48)، آيه 29.

منظور از باب الحوائج چيست؟
مراد از "باب الحوائج" اين است كه انسان به روح والاي اين امام متوسل شود و از او درخواست دعا كند تا خدا بر اثر استجابت دعاي او، حاجت او را برآورده كند

منظور از باب الحوائج چيست؟ ايا اينان باب الحوائج از طريق خدا هستند؟ چه كساني باب الحوائج هستند؟ چرا همه ائمه باب الحوائج نيستند مگر فرقي بين آنهاست؟

حوائج جمع حاجة به معني نياز و خواسته است(1) و در برخي از كتب لغوي باب الحوائج به معناي  آستانة رفع حاجت ها آمده است(2) و در اصطلاح و مراد از "باب الحوائج" اين است كه انسان به روح والاي اين امام متوسل شود و از او درخواست دعا كند تا خدا بر اثر استجابت دعاي او، حاجت او را برآورده كند. لذا حتي در درخواست از ائمه نيز نوعي اراده خداوند در اعطاء قدرت به آنها مد نظر است.

در واقع مراد از باب الحوائج آن نيست كه آنها مستقلاً حاجات را برآورده مي كنند، بلكه اين امر با اذن و عنايت خداوند صورت مي پذيرد به عبارتي  اينان طريق به سوي خدا هستند. اما توجه داشته باشيد اراده خداوند بر آن تعلق گرفته است كه بزرگان دين از جمله اهل بيت(ع) به عنوان عاملي براي رفع نياز بندگان به عنوان باب الحوائج مقرر شوند يعني در چنين مواردي اراده خدا به آن تعلق گرفته است كه آنها، خود داراي قدرتي براي رفع حاجت باشند مثلاً رئيس اداره كسي را منصوب مي كند تا تمام امور مربوط به شهروندان را بررسي و مشكلات آنها را حل نمايد. لذا در اين موارد فرد هم مي تواند به خود رئيس و هم به منصوب رئيس، مراجعه كند.

بنابراين انسان در تمامي امور مختار است كه حاجات خود را مستقيماً از خداوند بخواهد يا به اهل بيت مراجعه كرده و با اراده خداوند از آنها طلب حاجت نمايد در واقع  باب الحوائج واسطه فيض از جانب خداوند است حال يا خود مستقيم فيض رحماني را عنايت و حاجت را برآورده مي كند و يا بواسطه دعا و درخواست از خداوند، خود خدا حاجت را برآورده مي كند.

اين مطلب اختصاص به برخي از اولياي خدا ندارد و تمامي آن بزرگواران و ائمه داراي اين مقام هستند، زيرا از يك نظر همه ائمه اطهار و اولياء الهي و فرزندان صالح آنان، باب الحوائج اند و وسيله تقرّب به خداوند و موجب گشايش گره هاي زندگي هستند.

و در اين ميان امام موسي كاظم (ع) و حضرت ابالفضل(ع) و حضرت علي اصغر(ع)، به اسم خاص شهرت پيدا كرده اند و اين  به لحاظ مناسبت هايي بوده كه آن اسامي مبارك در آن تجلّي نموده و ظهور پيدا كرده است به عبارت ديگر اطلاق نمودن لقب باب الحوائج به بعضي از ائمه معصومين (ع) شايد به جهت آن  باشد كه چون حوائج دوستان و شيعيان از ناحيه آن امام معصوم (ع)، بيشتر برآورده شده است از اين رو، در تعابير دوستان و ارادتمندان ، لقب باب الحوائج بر اين بزرگواران اطلاق شده است و اين امر به معناي انحصار واقعي اين لقب به برخي از آنها نيست چنانكه از حكمت دعاي توسل اين چنين استفاده مي شود كه هر مشكل و حاجتي را بايد به يكي از ائمه ـ عليهم السلام ـ متوسل شد.

همانگونه كه درباره خداوند نيز چنين است كه انسان مريض به اسم شافي و انسان بدهكار به اسم غني و انسان گناهكار به اسم غفور خداوند توسل جسته و او را به آن ياد مي كنند؛ به همين جهت مرسوم است كه در راه توفيق طاعت الهي و تقرّب به خداوند مستحب است به اسم مبارك رسول اكرم(ص) فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ و دو فرزند آن، امام حسن و امام حسين(ع)توسل جسته مي شود و انسان گرفتار، دردمند و مريض به اسم مبارك امام كاظم (ع) توسل مي يابد و ...

پس آنچه كه در بين امامان، امام كاظم(ع) و... به آن شهرت يافته اند، از اين باب بوده است كه بسياري كه به گرفتاري و مشكلات مبتلا بوده اند و دست بشري قادر به گره گشائي آن ها نبوده است، به آن امام متوسل شده و آن حضرت نيز در پيشگاه خداوند از آنان شفاعت كرده و در نزد باري تعالي مقبول واقع شده است و اين لقبي است كه ارادتمندان آنها داده اند و الا همه آنها باب الحوائج هستند و دليل خاصي وجود ندارد كه باب الحوائج را منحصر در افراد خاصي كند.(3)

پي نوشت ها:

1. ابن منظور، لسان العرب، چ دار احياء التراث، بيروت، 1405ق، ج1، ص192.

2. محمد معين، فرهنگ فارسي،چ بوستان توحيد، بي تا، ذيل واژه باب الحوائج.

3. اشتهاردي، محمد، سوگنامه آل محمد (ص)، چ كتابخانه مرعشي،قم بي تا، ص497.

زینب کبری(س) در تمام مدت اسارت تهجد و نماز شبش تعطیل نشد. در کتاب ریاحین الشریعه آمده است: شب‌زنده‌داری زینب(س) در تمام عمرش ترک نشد حتی شب یازدهم محرم
زینب کبری

پنجم جمادی الاول سال پنجم هجری مصادف است با سالروز ولادت حضرت زینب کبری(س). به همین مناسبت، گذر کوتاهی بر زندگانی گهربار این بانوی بزرگوار داریم:

درباره ولادت حضرت زینب (س) مورخان اقوال گوناگونی را ذکر کرده‌اند.

دو قول مشهور در مورد ولادت ایشان:

نخست؛ پنجم جمادی الاول سال پنجم هجری و دوم؛ برخی نیز سال ششم هجری را سال ولادت ایشان می‌دانند البته اقوال دیگری نیز ذکر شده است.

مادر بزرگوارش حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و پدرش امیرالمؤمنین علی(ع) است. این بانوی بزرگوار در شهر مدینه تولد یافت. مدت زندگی ایشان با مادرش حضرت زهرا (س)حدود پنج یا شش سال بوده است. زندگی حضرت زینب با مادر در سوم جمادی الثانی سال یازدهم هجری به پایان رسید.

شوهرِ زینب عبدالله بن جعفر پسر عموی بزرگوارش است. او یکی از شخصیت‌های مشهور اسلام و از سخاوتمندان به نام و معروف است. حضرت زینب(س) دارای القاب و کنیه‌های زیادی است. یکی از القاب آن حضرت که در روایات آمده، عقیله یا عقیله بنی‌هاشم است که به معنای زن ارجمند و گرامی در فامیل خود، است.

از دیگر القاب آن حضرت می‌توان صدیقه صغری، عارفه، عالمه، فاضله، کامله، و عابده آل علی را نام برد. حضرت زینب (س) تا زمانی که امیرالمؤمنین در مدینه بود با شوهرش عبدالله بن جعفر در مدینه زندگی کردند و زمانی که امیرالمؤمنین پایتخت حکومت اسلامی را به کوفه منتقل کردند به کوفه نقل مکان کردند.

حضرت زینب(س) در کوفه به ارشاد و تعلیم زنان کوفه اشتغال داشت. حضرت علی(ع) در سال 40 هجری در کوفه به شهادت رسید. بنابراین سن حضرت زینب (س) در این زمان تقریبا 35 سال بود. حدود 10 سال هم بعد از شهادت پدر بزرگوارش با برادرش امام حسن(ع) زیست نمود. امام حسن(ع) در سال 50 هجری به شهادت رسید.

بعد از شهادت امام حسن(ع) 10 سال نیز با برادر دیگرش یعنی امام حسین(ع) زندگی کرد. حضور ده ساله زینب (س) در صحنه زندگی برادرش حسین(ع) پر حادثه‌ترین و رنج‌آورترین دوران زندگی ایشان است. حضرت زینب در طول زندگی با مصائب زیادی روبرو شد. اما حضور ایشان در کربلا و دیدن آن صحنه‌های دلخراش و از دست دادن برادران و فرزندان و فرزندان برادر از همه مصیبت‌ها دردآورتر و ناگوارتر بود چرا که در یک روز همه عزیزانش خصوصاً برادرش امام حسین(ع) را از دست داد.

هنگام مصیبت جانگداز کربلا سن حضرت زینب (س) 55 ساله بود. این بانوی بزرگوار در شب یکشنبه چهاردهم ماه رجب سال 62 هجری رحلت نمود. هر چند اقوال دیگری نیز در مورد ماه وفات ایشان وجود دارد. اما قول مشهور همان 14 ماه رجب سال 62 هجری است. سیدهاشم رسولی محلاتی می‌نویسد: مشهور آن است که وفات آن بانوی معظمه در شب یکشنبه چهاردهم ماه رجب سال 62 هجری اتفاق افتاد. یعنی حدود یک سال و نیم بعد از واقعه عاشورا. اختلافی که در وفات آن حضرت وجود دارد در ماه وفات آن حضرت است و گرنه همه مورخان اتفاق دارند که سال وفات ایشان همان سال 62 هجری است. بنابراین این بانوی شریف تقریباً یک سال و نیم بعد از واقعه عاشورا رحلت فرمود.

برخی از فضائل حضرت زینب(س)

1. صبر: شهید مطهری در این رابطه می‌نویسد: در حماسه حسینی آن کسی که بیش از همه درس تحمل و بردباری را آموخت و بیش از همه این پرتو حسینی بر روح مقدس او تابید خواهر بزرگوارش زینب (س) بود و در ناسخ التواریخ آمده است: محققاً از آغاز خلقت تاکنون از هیچ زنی از زن‌های انبیاء و اولیاء با این حلم و بردباری پدید نیامده است.

2. عبادت: زینب کبری(س) در تمام مدت اسارت تهجد و نماز شبش تعطیل نشد. در کتاب ریاحین الشریعه آمده است: شب‌زنده‌داری زینب(س) در تمام عمرش ترک نشد حتی شب یازدهم محرم.

3. سخنوری: خطبه‌های آتشین و زیبای زینب در کوفه و شام که یزید و یزیدیان را رسوا ساخت در حد اعلای فصاحت و بلاغت بود. شهید مطهری در این رابطه می‌نویسد:

خطابه‌ای که حضرت زینب در مجلس یزید خوانده است از خطابه‌های بی‌نظیر دنیاست.

4. علم: زمانی که حضرت زینب (س) خطبه پرمحتوا و آتشین خود را در بازار کوفه ایراد نمود، امام سجاد(ع) در تأیید مقام علمی زینب (س) فرمود: الحمدلله تو دانشمند و عالمه‌ای بدون معلم و بانوی خردمندی بدون استاد می‌باشی. این سخن امام سجاد(ع) نشان دهنده علم لدنی آن حضرت است.

5. بزرگواری: در بزرگواری آن حضرت (س) همین نکته بس که زمانی که در عصر روز عاشورا دو پسرش را شهید کردند از خیمه پای بیرون نگذاشت در حالی که هنگام شهادت سایر شهدا از خیمه بیرون می‌آمد و امام حسین(ع) را دلداری می‌‌داد ولی اینجا برای این که برادرش حسین(ع) خجالت نکشد از خیمه بیرون نیامد.

6. عصمت: در کتاب «زینب بنت الامام امیرالمؤمنین» مقام عصمت را برای این بزرگوار ذکر می‌کند و می‌نویسد: هر چند مقام عصمت برای ایشان ضروری دین نیست ولی به این مرحله رسیده‌اند... و خلاصه باید گفت: شئونات باطنیه و مقامات معنویه حضرت زینب (س) نایبه زهرا، امینه خدا را هیچ کس نتواند به تحریر و تقریر در آورد. ابن اثیر می‌نویسد: زینب در فصاحت و بلاغت و زهد و عبادت و فضیلت و شجاعت و سخاوت شبیه‌ترین مردم به پدر خود علی(ع) و مادر خود فاطمه (س)بود.

صلح امام حسن(ع) با معاویه در سال ۴۱ قمری انجام شد اما پس از چهارده قرن همچنان سؤالاتی را به ذهن شیعیان متبادر می‌کند.
امام حسن

صلح امام حسن علیه‌السلام با معاویه در سال 41 قمری از رویدادهای تاریخی صدر اسلام است که محققان درباره آن زیاد سخن گفته و کتاب‌ها و رساله‌ها نوشته‌اند و حقایقی را روشن ساخته‌اند. همه آنها به این نتیجه رسیده‌اند که امام از روز نخست آماده قیام و دفاع از حریم خلافت بود و هرگز صلح و سازش در برنامه او نبود، لذا وقتی خبر حرکت معاویه از شام به کوفه رسید، دستور داد که در مسجد جمع شوند، آنگاه خطبه‌ای آغاز کرد و پس از اشاره به بسیج نیروهای معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگی در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداکاری و تحمل دشواری‌ها ر ا گوشزد کرد. امام با اطلاعی که از روحیه مردم داشت، نگران بود که دعوت او را اجابت نکنند. اتفاقاً همین طور شد و پس از پایان خطبه مهیّج حضرت، همه سکوت کردند و احدی سخنان آن حضرت را تأیید نکرد!

این صحنه به قدری تأسف‌انگیز و تکان دهنده بود که یکی از یاران دلیر و شجاع امیرمؤمنان(ع) که در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستی و افسردگی به شدت توبیخ کرد و آنها را قهرمانان دروغین و مردمی ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت کرد که در رکاب امام برای جنگ با اهل شام آماده شوند.

این سند تاریخی نشان می‌دهد که مردم عراق تا چه حد به سستی و بی‌حالی گراییده بودند و آتش شور و سلحشوری و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شرکت کنند.

سرانجام پس از فعالیت‌ها و سخنرانی‌های عده‌ای از یاران بزرگ حضرت مجتبی بـه منظور بسـیج نیروهـا و تحریک مـردم بـرای جنگ، امـام حسن(ع) با عده کمی کوفه را ترک کرد و محلی در نزدیکی کوفه به نام «نُخیْلَه» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخیله» به انتظار رسیدن قوای تازه، جمعاً «چهارهزارنفر» در اردوگاه حضرت گرد آمدند! به همین جهت امام ناگزیر شد دوباره به کوفه برگردد و اقدامات تازه و جدی‌تری برای گردآوری سپاه به عمل آورد.

خستگی مردم عراق پس از سه جنگ جمل، صفین و نهروان از یک طرف و وجود عناصر متضاد در سپاه امام از طرف دیگر و خیانت فرماندهان او از طرف سوم سبب شد که صلح بر امام تحمیل شود.

این حقیقت را امام در یکی از سخنان خود بیان کرده و می‌فرماید:

من به این علت حکومت و زمامداری را به معاویه واگذار کردم که اعوان و یارانی برای جنگ با وی نداشتم. اگر یارانی داشتم، شبانه روز با او می جنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب می‌شناسم و بارها آنها را امتحان کرده‌ام. آنها مردمان فاسدی هستند که اصلاح نخواهند شد، نه وفادارند، نه به تعهدات و پیمان‌های خود پایبندند و نه دو نفر از آنان با هم موافقند. برحسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه می‌کنند، ولی در عمل با دشمنان ما همراهند.

پیشوای دوم که از سستی و عدم همکاری یاران خود به شدت ناراحت و متأثر بود، روزی خطبه‌ای ایراد فرمود و در آن چنین گفت:

«در شگفتم از مردمی که نه دین دارند و نه شرم و حیا. وای برشما! معاویه به هیچ یک از وعده‌هایی که دربرابر کشتن من به شما داده، وفا نخواهد کرد. اگر من بامعاویه بیعت کنم، وظایف شخصی خود را بهتر از امروز می‌توانم انجام بدهم، ولی اگر کار به دست معاویـه بیفتـد، نخواهـد گذاشت آیین جدم پیامبر را در جامعه اجرا کنم.

به خدا سوگند (به علت سستی و بی‌وفایی شما) ناگزیر شدم زمامداری مسلمانان را به معاویه واگذار کنم، یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنی امیه هرگز روی خوش و شادمانی نخواهید دید و گرفتار انواع اذیت‌ها و آزارها خواهید شد.

اکنون گویی به چشم خود می‌بینم که فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ایستاده و درخواست آب و نان خواهند کرد؛ آب و نانی که از آنِ فرزندان شما بوده و خداوند آن را برای آنها قرار داده است، ولی بنی‌امیه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت.

آنگاه امام افزود:

«اگر یارانی داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکاری می‌کردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمی‌کردم، زیرا خلافت بر بنی امیه حرام است...».

این بیان، پرده از چهره این رویداد تاریخی برمی‌دارد و نشان می‌دهد که:

اوّلاً، امام خواهان صلح نبود، بلکه به خاطر فقدان یاور و سستی مردم کوفه و دیگر عواملی که به آنها اشاره شد، صلح را پذیرا شد.

ثانیاً، صلح حضرت نشانه حسن روابط با معاویه و پیروان او نبوده است.

 

منابع:

1- مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانی

2- صلح الحسن شیخ راضی

3- بحار الأنوار علامه مجلسی

برخی از گزارشات علت سفر حضرت معصومه سلام الله علیها به ایران جهت دیدار با برادر خودش بوده است.
حضرت معصومه

«حضرت معصومه سلام الله علیها یکی از بانوان بافضیلت و باشخصیت خاندان اهل بیت علیهم السلام می‌باشد محل تولد و رشد حضرت معصومه سلام الله علیها خاندانی بود که او را با دریایی از علم و معرفت روبه‌رو ساخت. ولی بیش از 10 بهار از عمر شریفش نگذشته بود که پدر بزرگوارش با زهر جفا در زندان هارون به شهادت رسید و دریایی از غم و اندوه بر قلب شریفش فرو ریخت که در این ایام غم و تنهایی، تنها مایه تسلی او برادرش امام رضا علیه السّلام بود که ناگهان «مأمون» وجود اقدس امام هشتم را از کانون خانواده جدا نمود و به اجبار به خراسان جلب کرد و به اقامت اجباری در خراسان وادار نمود.

حضرت معصومه سلام الله علیها که بعد از پدرش تنها امیدش یعنی برادرش را از خود دور می‌دید بسیار آزرده خاطر و افسرده بود و نمی‌توانست دوری برادرش را تحمل کند تا اینکه بعد از یک سال به سوی ایران حرکت کرده اما اینکه علت سفر آن حضرت به ایران چه بوده دقیقاً مشخص نیست اما طبق اقوال و گزارشات موجود تاریخی علت سفر به ایران را اینگونه می‌توان بیان کرد.

1 . طبق برخی از گزارشات علت سفر حضرت معصومه سلام الله علیها به ایران جهت دیدار با برادر خودش بوده چون همانطور که اشاره شد حضرت معصومه بعد از شهادت پدر بزرگوارش علاقه و محبت و وابستگی خاصی به برادر خودش امام رضا علیه السّلام داشت و از محضر علمی و معنوی آن حضرت سود می‌برد حال که امام و برادرش را از خود دور می‌دید نمی‌توانست این دوری را تحمل بکند از این رو تصمیم گرفت برای زیارت برادرش از مدینه به مقصد خراسان حرکت بکند و در سال 201 هجری وارد ایران گردید.1

2 . طبق نقل دیگر امام رضا علیه السّلام بعد از ورودش به خراسان نامه‌ای خطاب به خواهر گرامی‌اش فاطمه معصومه مرقوم فرمود و آن را توسط یکی از غلامانش به مدینه منوره ارسال فرمود. امام به غلامش دستور داد که در هیچ منزلی توقف نکند تا در اندک زمان ممکن آن نوشته را به مدینه برساند. و حضرت معصومه به مجرد رسیدن نامه برادرش خود را آماده سفر نمود.2 البته جریان این نامه در کتاب‌های دست اول و قدیمی نیست. برخی محققین از لابلای مطالب کتاب‌های گذشته وجود چنین نامه‌ای را اثبات می‌کنند.3

از این دو نقل استفاده می‌شود که حضرت معصومه سلام الله علیها به خاطر وابستگی که به برادر بزرگوار خود داشته و اوضاع مساعد برادرش در خراسان آن حضرت را بر آن داشت تا به حضور برادر خود در خراسان برسد. لذا محقق بزرگوار آقای جعفریان می‌نویسد: پس از آمدن علی بن موسی علیه السّلام به ایران گروه‌هایی از «سادات» راهی ایران شدند. تسامح مأمون در مقابل سخت‌گیری پدرش نسبت به سادات، در رشد و سربلندی علویان، تأثیر بسزایی داشت و آمدن حضرت معصومه سلام الله علیها به ایران از جمله مهاجرت‌هایی بوده که در رابطه با آمدن امام رضا علیه السّلام به ایران صورت گرفته است.4

مرعشی هم در این باره می‌نویسد: سادات از آوازه ولایت امام رضا علیه السّلام و پناهی که مأمون به آن حضرت داده بود،‌ روی به طرف ایران نهادند و مجموع برادران و بنواعمام که به بیش از 20 نفر می‌رسید به ایران آمده و در قم مورد تکریم واقع شدند.5

دلایل تاریخی

سفر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و سایر امام‌زادگان و همراهان از روی غفلت نبوده است. بنا به دلایل تاریخی این سفر با علم و آگاهی از اوضاع صورت گرفته است. این دلایل عبارتند از:

1 . در کتاب کریمه اهل بیت علیهم السّلام سخن از نامه امام رضا علیه السلام به حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها است که امام علیه السلام خواستار سفر خواهرش شده است. نویسنده کتاب که سند این نامه را از کتاب «من لایحضره الفقیه» نقل می‌کند آورده است که حضرت امام رضا علیه السلام به یکی از غلامانشان دستور دادند که نوشته‌ای را به خدمت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها برسانند و حضرت به مجرد رسیدن نامه آماده سفر شدند.6

2 . سیاست مأمون که خلیفه مسلمین بود ابتدا جلب نظر علویان به سوی خود بود و سیاست خوبی با علویان داشته ولی بعداً این سیاست تبدیل به شکنجه و آزار و اذیت علویان گشت. شاید به همان خاطر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و سایر امام‌زادگان دست به سفر زدند.

«مأمون بعد از شهادت امام رضا علیه السلام به سال 202 قمری طی نامه‌ای به بنی عباس و موالی آنها در بغداد، از آنها استمالت نمود و پایان سیاست گرایش به علویان را اعلام کرد. و سیاست سابق دولت عباسی در قتل عام شیعیان و سرکوب طالبیان را به رویه‌ی ثابت خود قرار داد.»7

3 . اکثر منابع علت سفر حضرت معصومه سلام الله علیها را زیارت برادرش ذکر کردند. در هیچ یک از منابع در مورد غفلت آن بانو حرفی نزدند.

از منابع مهم می‌توان به کتب ذیل اشاره کرد:

کتاب «تاریخ قم»، نوشته حسن بن محمد بن حسن،8 کتاب «حیاة الست» «تألیف مهدی منصوری»،9 «ریاحین الشریعة» تألیف ذبیح الله محلاتی،10 «منتهی الآمال»، تألیف شیخ عباس قمی11 و ...

4. مسیرهایی که حضرت معصومه سلام الله علیها جهت سفر انتخاب کردند آن مسیرهایی بود که امام رضا علیه السلام از آنها ممنوع شده بودند. این یعنی دقت و آگاهی و یعنی اینکه ایشان می‌خواستند هدف از سفر برادرشان را تبلیغ و تبیین کنند و فرهنگ ناب و اصیل اسلامی را بیان کنند.

مأمون امام علیه السلام را از مسیرهایی که شیعه‌نشین بودند مانع شد تا مبادا شورش و طغیان علیه حکومت و دولت صورت گیرد حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها با دقت و زیرکی خاص از این مسیرهای ممنوع شده سفر کردند تا توطئه مأمون را خنثی کنند و همچنین ورود فاطمه معصومه سلام الله علیها به قم که مرکز تجمع مخالفان دولت عباسی بود دلیل بر انتخاب و اراده آن حضرت در این سفر است.12

5 . یک مطلب مهم که بالاتر و مهمتر از همه موارد یاد شده است، فشار و اختناق حاکم بر عراق بود که منجر به هجرت امامزادگان و همراهان و حتی حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها از مدینه به سوی ایران گردیده است:

«در دوران خلفای اموی و عباسی، یکی از جریان‌های معارض و ستیزه‌گر با ایشان، علویان بودند. در دوره حکومت ظالمانه حجاج بن یوسف (75 95 ه ) بر عراق، علویان در معرض آماج حملات وی قرار گرفتند. این امر موجب گردید تا علویان به منظور پناه‌جویی متوجه سرزمین‌های شرق قلمرو خلافت گردند. علویان که به عنوان جریان معارض، مورد ضرب و شتم و تعقیب عمال خلفا قرار می‌گرفتند، در جستجوی پناهگاه، مناسب‌ترین منطقه را در ایران، مناطق هموار جنوب، سلسله کوه‌های البرز، یعنی شهرهایی چون قزوین، ری، قم، ساوه و آوه تشخیص دادند. این نواحی بیشتر بدین علت مورد توجه بود که در مواقع خطر، دستیابی به مناطق کوهستانی مشرف به این شهرها به سهولت امکان‌پذیر می‌گشت.

بعد از این (قیام یحیی بن عبدالله) نیز مهاجرت علویان ادامه یافت و به هنگام طرح مسأله ولایتعهدی حضرت رضا علیه السلام شماری از علویان به همراه آن حضرت به خراسان آمدند. وقتی آوازه این حرکت در جهان اسلام پیچید، علویان دیگری از نقاط مختلف، بویژه مدینه، عازم خراسان گشتند. حضرت رضا علیه السلام 21 برادر داشت که همه آنها به همراهی بنی اعمام خود از سادات حسینی و حسنی به سوی خراسان حرکت کردند.

آنان وقتی به نواحی ری رسیدند، بر خبر شهادت آن حضرت وقوف یافتند و مورد تهدید و تعقیب مأموران قرار گرفتند. برخی از این سادات در همین نواحی به شهادت رسیدند، ولی اکثر آنها به کوه‌های طبرستان پناه برده، در آن دیار سکونت گزیدند.

عده‌ای از علویان نیز که به همراه برادر حضرت رضا علیه السلام مشهور به «سید جمال‌الدین اشرف» تا شهر قم آمده بودند، به محض وصول خبر شهادت آن حضرت، از راه قزوین به دیلمان پناه بردند... مهاجرت علویان در دوره‌های بعد نیز ادامه یافت...»13

نتیجه‌گیری:

با دلایل تاریخی که گفته شد، مشخص می‌شود حضرت معصومه سلام الله علیها و سایر امام‌زادگان و همراهان از روی غفلت دست به سفر به سوی ایران نمی‌زدند، نامه‌ امام رضا (ع)، سیاست مأمون، دیدار امام رضا (ع)، تبلیغ امامت و مذهب تشیع، انتخاب مسیر و از همه مهمتر جوّ اختناق و فشار حاکم بر عراق از جمله دلایل تاریخی است که حضرت معصومه (س) برای دیدن برادرش به سمت ایران حرکت کرد و در این راه از تبلیغ امامت و مذهب تشیع فرو گذار نکرد.14

لذا با توجه به این توضیحات، می توان گفت که دو عامل مهم باعث شد حضرت معصومه (س) به ایران سفر کنند:

1. علاقه بسیار شدید بین امام رضا علیه السّلام و حضرت معصومه سلام الله علیها که فوق العاده زیاد بود و حضرت معصومه (س) از جهات گوناگونی وابستگی خاصی به برادرش داشت.

2. موقعیت عالی امام رضا علیه السّلام در دستگاه خلافت مأمون که فرصتی بود برای فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سادات برای تبلیغ تشیع که از هر سو به طرف ایران مهاجرت کردند و مورد محبت مردم قرار گرفتند.

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

1 . اصفهانی، ابوالفرج؛ مقاتل الطالبین، چاپ دوم، قاهره: دارالاحیاء الکتب العربیه، 1368 ه / 1949 م.

2 . زرین‌کوب‌، عبدالحسین؛ تاریخ مردم ایران از پایان ساسانیان تا پایان آل بویه، ج 2، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1367.

3 . قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم؛ ترجمه حسن بن علی بن حسن قمی، تصحیح سید جلال الدین طهرانی، تهران: انتشارات توس، 1361.

4 . مستوفی، حمدالله؛ تاریخ گزیده؛ به اهتمام عبدالحسین نوایی، چاپ دوم، تهران؛ انتشارات امیر کبیر، 1362.

5. ارشاد، شیخ مفید، ترجمه رسولی محلّاتی.

6. حضرت معصومه و شهر قم، محمد حکیمی.

7. حضرت معصومه فاطمه دوم، محمدمحمدی اشتهاردی.

8. کریمه اهل بیت، علی اکبر مهدی پور.

پی نوشت‌ها:

1 . میرعظیمی، بارگاه فاطمه معصومه، چاپ نهضت، ص 24.

2 . فقیه محمدی، محمدمهدی‌، انوار پراکنده، انتشارات جمکران، ج 6، ص 123.

3 . همان.

4 . جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، انتشارات سازمان تبلیغات، ص 162، الاصفهان، مقاتل‌الطالبین، ص 319.

5 . مرعشی، تاریخ طبرستان، تهران، انتشارات گسترده، ص 277.

6 . مهدی‌پور، علی اکبر، کریمه اهل بیت علیهم السّلام چ نهضت، نشر حاذق، اول ذیقعده 1415 ه . ق، قم، ص 493.

7 . پاک، محمدرضا، قم در دو قرن نخست هجری، فصلنامه تخصصی تاریخ اسلام، تابستان، 82، مؤسسه باقرالعلوم، شماره 14، ص 35.

8 . قمی، حسن بن محمد بن حسن، تاریخ قم، تصحیح و تحشیه جلال الدین طهرانی، تهران، توس 61، مترجم: حسن بن علی بن حسن بن عبدالملک قمی، ص 213.

9 . منصوری، مهدی، حیاة الست، انتشارات صحفی، قم، 39 ش، موضوع چهارم، ص 9.

10 . محلاتی، ذبیح الله ریاحین الشریعة در ترجمه دانشمندان بانوان شیعه، ناشر دارالکتب الاسلامیه، تهران، ج 5، ص 30.

11 . قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، چاپ احمدی، چ 9، 77، نشر مطبوعاتی حسینی، تهران، ج 2، باب 9، فصل 6، ص 843.

12 . پاک، محمدرضا، پیشین.

13 . پرگاری، صالح، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره صفاریان و علویان، چ اول، تابستان 78، چاپ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ناشر سمت، تهران، 78، بخش دوم، فصل دوم، 126.

14 . کریمان، قصران، انتشارات انجمن آثار ملی، ج 1، ص 171.

از آنجا که فقیهان و محدثان غیرشیعه هم‌عصر امام صادق(ع) حضرت را به راستگویی در نقل روایات ستوده‌اند، ایشان به لقب «صادق» شهرت یافته است.
امام صادق

ما شیعیان معتقدیم که همه امامان از یک نور هستند و دانش آنها یکسان است. امام پیشین دانش‌هایی را که از پدر خویش دریافت کرده بود، به فرزند خویش منتقل می‌کرد و در مقام علم و فضیلت، هیچ امامی بر امام دیگر برتری نداشت.

هر کدام بنابر موقعیت زمان و مکانی که داشت، وظایف خود را به انجام رساند، مثلاً در زمان حضرت علی(ع)، دورانی اقتضا می‌کرد حضرت خانه‌نشین شود و در حکومت دخالتی نکند، اما در زمانی دیگر با هجوم مردم برای بیعت، به امر حکومت اقدام نمود. سیدالشهدا برای حفظ دین، جان خود و یارانش را نثار کرد. بنابر این تمام امامان(ع) الگوی زندگی ما انسان‌ها و شیعیان در اوضاع مختلف هستند و مذهب شیعه منتسب به همه آنها است.

اما اصطلاح مذهب جعفری، اشاره به روش شیعیان در مسائل فقهی و احکام دینی است، در مقابل مذاهب چهارگانه فقهی اهل سنت (حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی)، همان گونه که به شیعیان در مسایل اعتقادی و نوع حکومت و سیاست، مذهب علوی یا علویون گفته می‌شود.

مذهب جعفری به دلیل گسترش و کثرت روایات فقهی از امام صادق(ع) است. اگرچه امامان دیگر نیز در بیان احکام و معارف اسلام (تشیع) نقش داشته‌اند، اما تأثیر آنها با توجه به موقعیت زمانی شان از امام صادق(ع) کمتر بود. در عین حال که دانش امام جعفر(ع) نیز از پدران بزرگوار به ایشان منتقل شده بود.

امامان معصوم در نشر و گسترش دانش‌های دینی که مورد نیاز مردم بود، از هیچ کوشش فرو گذار نمی‌کردند و در هر زمانی که فرصت را آماده می‌دیدند، به این امر اقدام می‌کردند، اما با موقعیت زمانی ویژه‌ای که برای امام صادق(ع) فراهم آمد، حضرت بهتر توانست این وظیفه مهم را به انجام رساند، به همین خاطر مذهب شیعه را مذهب جعفری می‌نامند.

مذهب تمام ائمه دوازده‌گانه،‌ همه یکی است و این طور نیست که هر یک مذهب خاصی داشته باشند، اما بعضی از ائمه در زمان بنی امیه و بنی عباس، اسیر و زندانی و شهید شدند و مسلمانان جرأت ارتباط با آنان را نداشتند. ائمه معمولاً در اختناق شدیدی به سر می‌بردند و فرصت ارتباط با مردم و نشر احکام و تعالیم دین مقدس اسلام را نداشتند، مثلاً امام علی نقی(ع) و امام حسن عسکری را در وسط پادگانی جا داده بودند تا کسی از مسلمانان نتواند با آن حضرات در تماس باشد، به این جهت مسلمانان نتوانستند معارف را از آنان دریافت کنند.

اما در زمان حضرت امام جعفر صادق(ع) و مختصری از زمان پدر بزرگوارشان امام محمد باقر(ع) این رعب و اختناق کم شد، که به این دلیل بود که بنی عباس و بنی امیه سرگرم نزاع‌های سیاسی بودند تا بتوانند خلافت را به دست آورند. در این مدت امام جعفر صادق(ع) توانستند آشکارا تعلیم و تدریس داشته باشند و شاگردان حضرت به ۴۰۰۰ نفر رسید. در کتب تاریخی ذکر کرده‌اند: در کوفه و بغداد راویان حدیث آن حضرت بیش از ۷۰ هزار نفر بودند، از این رو بیشتر معارف از طریق آن حضرت صادر گشته، بنابر این مذهب شیعه اثناعشری را جعفری می‌نامند. افزون بر این نکات و عوامل ذیل در نامگذاری شیعه به شیعه جعفری دخالت داشته است:

1ـ چهره شاخص و سرشناس حضرت میان تمام فرق‌ها و گروه‌های مسلمان.

2ـ عنوان «مذهب جعفری» شیعیان پیرو مکتب فقهی اهل بیت را از شیعه زیدیه که از فقه اهل بیت پیروی نمی‌کنند، جدا می‌سازد.

اما اینکه چرا فقط به امام ششم، صادق گفته می‌شود به این دلیل است که چون فقیهان و محدثان معاصر ایشان (که شیعه هم نبوده‌اند) حضرت را به راستگویی در نقل روایات به این لقب ستوده‌اند، به لقب «صادق» شهرت یافته است وگرنه امامی را که منصوب از طرف خدا و منصوص از جانب امامان پیش از اوست، راستگو گفتن، آفتاب را به روشن وصف کردن است!

تمام ائمه دوازده‌گانه صادق بوده‌اند، چرا که اگر این وصف در آنها نباشد، اعتماد و اطمینان که برای پیوند معنوی پیروان و پیشوایان لازم است، حاصل نمی‌شود.

به خاطر بخشندگی‌ها و کارهای نیکی که از سوی امام حسن(ع) در مسیر خیر، احسان و کمک به طبقات درمانده و نیازمند انجام می‌گرفت، آن حضرت را کریم اهل بیت لقب داده‌اند.
امام حسن

امام حسن (ع) نسبت به دردمندان و تیره‌بختان جامعه بسیار دلسوز بودند و با خرابه‌نشینان دردمند و اقشار مستضعف و کم‌درآمد همراه و همنشین می‌شدند و دردِ دلِ آن‌ها را با جان و دل می‌شنیدند و به آن ترتیب اثر می‌دادند، و در این حرکت انسان ‌دوستانه جز خداوند را مدّنظر نداشتند. هیچ فقیر و مسکینی از در خانه حضرت ناامید برنگشت و حتّی خود ایشان به سراغ فقرا می‌رفتند و آن‌ها را به منزل دعوت می‌کردند و به آن‌ها غذا و لباس می‌دادند.(1)

امام حسن(ع) تمام توان خویش را در راه انجام امور نیک و خداپسندانه به کار می‌گرفت و اموال فراوانی در راه خدا می‌بخشید. مورخان و دانشمندان در شرح حال زندگانی پر افتخار ایشان، بخشش‌های بی‌سابقه و انفاق‌های بسیار بزرگ و بی‌نظیری ثبت کرده‌اند. آن حضرت در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایی خود را در راه خدا خرج کردند و سه بار نیز ثروت خود را به دو نیم تقسیم کردند و نصف آن را در راه خدا به فقرا بخشیدند.(2)

از ابن شهر آشوب روایت شده که روزی امام حسن(ع) بر جمعی از گدایان گذشت که پاره‌ای چند از نان خشک‌ها را بر روی زمین گذاشته‌اند و می‌خورند، چون نظر ایشان به آن حضرت افتاد از امام دعوت کردند و حضرت از اسب پیاده شدند و فرمودند: «خدا متکبّران را دوست نمی‌دارد» و با ایشان نشستند و از طعام ایشان تناول کردند و سپس از همه گدایان خواستند که برای صرف غذا به خانه حضرت بروند و حضرت با غذاهای خوب از ایشان پذیرایی کرده و به همه آن‌ها لباس‌های مناسب هدیه دادند.(3)

تاریخ از بخشندگی‌های امام حسن(ع) داستان‌های فراوان به یاد دارد، مثلاً روزی عربی به نزد ایشان آمد و درخواست کمک کرد و امام دستور دادند که آنچه موجود است به او بدهند و قریب ده هزار درهم موجود را به آن اعرابی بخشیدند.(4)

روایات تاریخی مربوط به بخشش‌های آن حضرت فراوان است که ذکر تفصیلی آن‌ها مناسب این نوشته نیست، وقتی از خود امام پرسیدند، چرا هرگز سائلی را ناامید بر نمی‌گردانید؟ فرمودند: «من هم سائل درگاه خداوند هستم و می‌خواهم که خدا مرا محروم نسازد و شرم دارم که با چنین امیدی سائلان را ناامید کنم، خداوندی که عنایتش را به من ارزانی می‌دارد، می‌خواهد که من هم به مردم کمک کنم».(5)

به خاطر این بخشندگی‌ها و کارهای نیکی که از سوی امام حسن(ع) در مسیر خیر، احسان و کمک به طبقات درمانده و نیازمند انجام می‌گرفت، آن حضرت را کریم اهل بیت لقب داده اند و با توجه به کرامت‌ها و بخشش‌های کم‌نظیر و گاهی بی‌نظیر آن امام بزرگوار لقب «کریم» برازنده آن حضرت است.

پی‌نوشت‌ها:

1. زمانی، احمد، حقایق پنهان، نشر دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چاپ اوّل، سال 1375، ص 268.

2. قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، انتشارات هجرت، چاپ هشتم، 1374، قم، ج1، ص 417 ـ پیشوایی، مهدی، سیره ی پیشوایان، نشر مؤسسة تحقیقاتی امام صادق، چاپ دوّم، 1374، ص 90.

3. مجلسی، محمد باقر، جلاء العیون، نشر انتشارات علمیه اسلامیه، ص 241.

4. قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، پیشین، ص 418.

5. قرشی، باقر شریف، زندگانی امام حسن ـ علیه السّلام ـ ، ترجمه ی فخر الدین حجازی، تهران: نشر بعثت، چاپ اوّل، 1376، ص135.

پرسش: حضرت عبدالعظيم حسني كه بود و كجا مي زيست و چه مقامی برای او در روایات بیان شده است؟

حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه بن علي بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن ابي طالب، از بزرگان روات و علما و صاحب ورع و تقوا است و از اصحاب امام جواد(ع) و امام هادي (ع) و احاديث بسيار از ايشان روايت كرد. در منزلت و مقام وي آمده است كه مردي از اهل ري به خدمت حضرت علي بن محمد النقي امام هادي (ع) رفت. حضرت پرسيد: كجا بودي؟ او گفت: به زيارت امام حسين(ع) رفته بودم. امام فرمود: اگر قبر عبدالعظيم را كه نزد شما است زيارت مي كردي مانند كسي بودي كه امام حسين (ع) را زيارت كرده باشد. (۱)
احمد بن خالد برقي مي گويد: عبدالعظيم حسني از دست حاكم و سلطان زمان خودش فراري شد و در خانه مردي از شيعيان در ري پنهان شد. در آن خانه عبادت مي كرد و روزها روزه مي گرفت و شب ها به عبادت مي پرداخت و مخفيانه از خانه براي زيارت قبري كه نزديك محلّ سكونت وي بود، بيرون مي رفت و مي گفت : اين قبرِمردي از فرزندان موسي بن جعفر است. كم كم خبر ايشان در بين شيعيان پخش شد و گروه گروه به ديدار حضرت عبدالعظيم مي آمدند. شخصي از شيعيان پيامبر را در خواب ديد كه فرمود: مردي از فرزندان من نزد درخت سيب درباغ عبدالجبار بن عبدالوهاب دفن خواهد شد. حضرت عبدالعظيم مريض شد و بعد از مدتي فوت كرد و در جيب لباسش نوشته اي يافتند كه در آن نوشته بود: من ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن علي بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن ابي طالب (ع) هستم. (۲)
حضرت عبدالعظيم از نوادگان حضرت امام حسن(ع) مي باشد و از اصحاب امام جواد و امام هادي (ع) بود و عقايد خود را بر امام هادي (ع) عرضه داشت و امام او را تأييد كرد. مناسب است ما اين روايت را نقل كنيم. شيخ صدوق (ره) و غير ايشان از جناب عبدالعظيم روايت كرده اند كه فرمود: بر آقاي خودم، حضرت امام هادي (ع) وارد شدم. چون مرا ديد فرمود: مرحبا به تو اي ابوالقاسم! تو وليّ ما هستي. عرض كردم : اي فرزند رسول خدا! مي خواهم دين خود را بر شما عرضه كنم. اگر مورد پسند شما است تأييد بفرماييد و اگر ناپسنداست راهنماييم كنيد.
من عقيده دارم خدا، واحد و يگانه است و مثل و مانندي ندارد و جسم و صورت و عرض و جوهر نيست، بلكه پديدآورنده اجسام و صورتهاست. پروردگار و مالك هر چيزي است. او مالك و صاحب هر چيزي است.
عقيده دارم محمد(ص) پيامبر و رسول و آخرين آنان است و بعد از او پيامبري نخواهد بود و تا روز قيامت دين آن حضرت اسلام خواهد بود و شريعت ديگري نخواهد بود.
عقيده دارم امام و خليفه و وليّ امر بعد از پيامبر(ص) اميرالمؤمنين (ع) و بعد از آن حسن (ع) و بعد حسين (ع) و علي بن الحسين و بعد محمد بن علي و سپس جعفر بن محمد و بعد موسي بن جعفر و بعد علي بن موسي و سپس محمد بن علي است و بعد شما را امام مي دانم.
حضرت فرمود: بعد از من پسرم حسن و بعد از او مهدي (ع) خواهد بود كه كسي او را نمي بيند و از نظرها غائب خواهد بود و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد پس از اين كه پر از ظلم و جور شده باشد.
گفتم : عقيده دارم دوست ايشان دوست خداست و دشمن ايشان دشمن خدااست و اطاعت ايشان واجب ومعصيت اينان معصيت خدا است.
عقيده دارم معراج و سؤال در قبر و بهشت و جهنم و صراط و ميزان حق است و قيامت خواهد آمد و همه زنده خواهيم شد.
پس امام هادي (ع) فرمود: اي ابوالقاسم! به خدا اين است دين پسنديده ثابت. بر همين اعتقاد بمان. خداوند تو را براين اعتقاد محافظت كند. (۳)
حضرت عبدالعظيم (ع) در حدود سال ۲۵۰يا ۲۵۲از دنيا رفت. (۴)

پي نوشت ها:
۱.شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ج ۱ ص ۲۴۶.
۲.الخوئي، معجم رجال الحديث، ج ۱۰ ص ۴۶.
۳.منتهي الآمال، ج ۲ ص ۳۹۲.
۴.محمد جواد نجفي، ستارگان درخشان، ج ۴ ۲۱۹.۲

زنجیر شدن شیطان در ماه رمضان
ماه مبارک رمضان ماه رحمت و برکت و مغفرت است. درهای بهشت باز است و زمینه بهشتی شدن فراهم تر است. اگر کسی غافل بود بدیهی است که در بهشت را به روی خود بسته است.

پرسش:

با توجه به اینکه گفته میشود شیطان در ماه مبارک رمضان در بند است پس چرا انسان مرتکب گناه میشود؟

پاسخ:
ماه مبارک رمضان است، ماه رحمت؛ ماه مغفرت؛ ماه عنایت های مخصوص خداوند. متدینان و علاقه مندان به تعالیم عالی اسلام در این ماه با ادای فرائض و سنن اسلامی، مراتب اطاعت و فرمانبرداری خود را به پیشگاه خداوند بزرک ابراز می دارند تا از این راه به حضرت رب العالمین‏ نزدیک شوند. از رحمت‏های واسعه او در این ماه برخوردار گردند. شاید بسیاری میل دارند بدانند کدام عمل در ماه رمضان بهتر از تمام اعمال است تا در انجام‏ آن بکوشند،اگر این پرسش از افراد عادی مسلمان بشود جواب های گوناگونی می دهند.یکی‏ می گوید بهترین عمل در این ماه قرآن خواندن است.دیگری می گوید افطار دادن،به نظر بعضی‏ بهترین عمل صله رحم و عیادت مریض. بعضی گمان می کنند اذکار و دعاهای مستحب‏ خواندن. هرکس به یک نوع کار خیر بیش تر توجه می کند و آن را بهترین عمل در ماه رمضان می داند.
رسول اکرم(ص)چه می فرماید؟
روز جمعه‏ای که مصادف با آخر شعبان بود ،نبی اکرم (ص) بر منبر خطبه می خواند و وظائف مردم را در ماه رمضان بیان می فرمود.علی(ع)به پاخاست و گفت: در ماه رمضان چه عملی بهتر از تمام اعمال است؟پیغمبر فرمود:الورع عن محارم الله‏:بهترین عمل اجتناب از گناهان است. (1)
مردم بهترین عمل را در ماه رمضان بین کارهای مثبت و نیکی ها جستجو می کنند، ولی‏ نبی اکرم(ص)به کفه منفی قضیه توجه داشته و بهترین عمل را در ماه رمضان اجتناب از گناه‏ فرموده است.(2)
خداوند متعال به لطف و رحمت و عنایت ویژه ای که به بندگانش و به ویژه مؤمنان دارند، زمان ها و مکان ها و اسبابی برای شان قرار داده است تا با ارتباط با آن ها بتوانند از آن ها استمداد جسته، جهت حفظ و تقویت ایمان خود و قرب به پروردگار و نیز جبران خطاها و گناهان گذشته و پاک کردن آن ها و آمادگی پیدا کردن برای دریافت فیض الهی، تلاش و کوشش کنند.
بهترین فرصت برای نیل به این اهداف والا، ماه مبارک رمضان است که ماه مهمانی پروردگار و نزول رحمت بی کران او است. در این ماه عزیز خداوند قدرت شیطان را محدود کرده و زمینه و فضای ایجاد وسوسه و اغوای او را تنگ و محدود نموده است . روح و روان و درون انسان ها را برای عبادت حق و بندگی خداوند و عمل به دستورات او آماده و مهیا ساخته، ولی معنای این سخن، از بین رفتن قدرت اختیار و انتخاب و تعطیل شدن میدان فعالیت شیطان و بسته شدن در تکالیف و امتحان و آزمایش الهی نمی باشد.
دلیل بسته شدن دست شیطان در ماه مبارک رمضان با توجه به مقدمات زیر مشخص می شود:
1-هدف خداوند از آفرینش انسان رساندن او به کمال است.
2- تبلور کمال انسان در معرفت خداوند است . معرفت در گرو عبادت خدا است؛ زیرا با معرفت و عبادت کمال انسان تحقق می یابد .
3- تنها عبادت آگاهانه و از روی اختیار انسان را به کمال می رساند.
4-خداوند انسان را موجودی مختار آفریده و انتخاب سعادت و شقاوت را در اختیار او قرار داده :
اِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمّا شاکِرًا وَ إِمّا کَفُورًا؛ راه را به انسان نشان دادیم، حال یا سپاسگذار است و یا ناسپاس.(3)
5- امتحان یکی از اهداف واسطه ای خلقت انسان است؛ زیرا امتحان تبلور اختیار انسان است . جای تعجب ندارد که در آیات فراوانی از قرآن کریم این مسأله مطرح شده است:
إِنّا خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ؛ انسان را از نطفه ای آمیخته آفریدیم تا او را بیازماییم.
6-برقراری یک امتحان عادلانه تنها با وجود شرایط و امکانات، برای گزینش هر یک از دو طرف خیر و شر امکان پذیر است. بنابراین هر چند آزادی انتخاب گناه یا اطاعت در همه زمان ها حتی در ماه رمضان مطرح است و دست انسان در انتخاب باز است ،ولی در ماه رمضان زمینه اطاعت و بستر بندگی و عمل به دستورات الهی فراهم تر و بستر وسوسه و شیطنت و فریب شیطان کم تر و تنگ تر است . در غل و زنجیر بودن دست و پای شیطان در خطبه شعبانیه پیامبر گرامی اسلام(ص) به همین معنا اشاره دارد، به همین دلیل در ادامه این خطبه پیامبر(ص) می فرماید: کاری نکنید که شیطان از زنجیر آزاد شود یا در بهشت به روی شما بسته و در جهنم به روی تان باز شود.
نتیجه گیری:
در روایت آمده که درهای بهشت باز است ،ولی داخل شدن آن شرائطی دارد. نفرموده که همه را در این ماه وارد بهشت می کنند.
قسمتی از روایت پیامبر(ص) چنین است:
«ایها الناس ان ابواب الجنان فی هذا الشهر مفتحه,فاسئلوا ربکم ان لا یغلقها عنکم,و ابواب النیران مغلقه فاسئلواربکم ان لا یفتحها علیکم,و الشیاطین مغلوله فاسئلوا ربکم ان لا یسلطها علیکم؛(4)ای مردم! درهای بهشت در این ماه باز است. از خدا بخواهید که آن را بر شما نبندد.در های جهنم بسته است. از خدا بخواهید که بر شما باز نشود(باز نکند).شیطان ها در غل و زنجیرند.از خدا مسئلت کنید که بر شما مسلط نکند.
ماه مبارک رمضان ماه رحمت و برکت و مغفرت است .درهای بهشت باز است ، برای کسانی که با اعمال خود مشمول رحمت شوند .شرائط داخل شدن در بهشت را برای خود فراهم کنند. در این ماه زمینه بهشتی شدن فراهم تر است . اگر کسی غافل بود بدیهی است که در بهشت را به روی خود بسته است. در جهنم بسته است مگر اینکه با اعمال بد آن را به روی خود باز کنیم.
در روایت این شرائط و قیود روشن شده, اینکه می فرماید از خدا بخواهید در بهشت را به روی شما نبندد و در جهنم را نگشاید و شیطان را بر شما مسلط نکند، یعنی زمینه رحمت وجود دارد ،ولی برای کسانی که این فرصت را غنیمت بشمارند.از برکات آن بهره مند شوند . در روایت آمده اگر کسی خود را در معرض رحمت قرار ندهد بدبخت است.
خداوند عنایت ویژه ای در این ماه به بندگان خود کرده و فرصت استثنائی ایجاد کرده که مردم خود را بیابند .باز سازی کنند .از رحمت خاص بهره مند شوند. اگر کسی در خواب غفلت بود ،خسران بزرگی کرده که از این فرصت استفاده نکرده است.به تعبیر روایت شقی و بیچاره است در نتیجه می شود در این ماه هم کسی خود را جهنمی کند. همه چیز در گرو تصمیم و عمل ما می باشد. بدون زحمت به کسی چیزی نمی دهند.
در ماه رمضان نور خدا قوی است. در همۀ خانه ها قرآن تلاوت می شود . زبان ها مشغول ذکر خداست. طبیعتاً می گویند که دست شیطان بسته است و درهای رحمت باز است. البته ممکن است جایی صد تا در باز باشد و یک نفر هم نرود. در جادۀ اتوبان بعضی به نرده می زنند. جاده باز است، راه گسترده است، خطر جلویش است، ولی از آن غافل است، خواب است. رمضان ماه بسته شدن شیطان است، به شرطی که عرض کردیم.
برای مطالعه بیش تر:
رجوع کنید به کتاب معارف قرآن، انسان شناسی، استاد مصباح یزدی.
پی نوشت ها:
1.شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا ، ص 164.
2.درس هایی از مکتب اسلام ، شماره 49 ، صفحه 14.
3. انسان(76) آیه 3.
4.شیخ حرعاملی، وسائل الشیعه، ج7، ص226.

ابن عباس مي گويد: خورشيد براي هيچ كس جز سليمان و يوشع و علي بن ابي طالب برنگشت
ردالشمس

پرسش:

دلیل غذا شدن نماز حضرت علی علیه السلام چه بوده ؟ توضیحات کامل در این مورد

پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مركز
نماز حضرت هرگز قضا نشد ولی مرحوم شيخ مفيد در ارشاد ماجراي ردّ الشمس را براي حضرت علي علیه السلام نقل كرده و فرموده است: اين ماجرا در دو مرتبه صورت گرفت: يكي در زمان حيات پيامبر و ديگري بعد از رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله.
شرح رويداد بازگشت خورشيد - رد شمس - نخست به نقل از اسما، ام سلمه، جابر بن عبداله انصاري، ابوسعيد خدري و عده‏اي ديگر چنين است: روزي پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله در منزل و علي علیه السلام در منزل پيامبر حضور داشتند، ناگهان جبرييل براي ابلاغ وحي الهي فرود آمد. رسول خدا صلی الله علیه و آله سرمبارك خود را روي پاي علي علیه السلام گذارد و سربرنداشت تا هنگامي كه آفتاب غروب كرد. علي علیه السلام كه نماز عصر را نخوانده بود، بي اندازه پريشان شد، زيرا نه نمي‏توانست سر پيغمبر را از روي زانوي خود بردارد و نه مي‏توانست نماز را به طور معمول به جا آورد. حضرت علي علیه السلام چاره‏اي نداشت جز اين كه همچنان كه نشسته است با اشاره ركوع و سجود را به جا آورد و نماز بخواند. پيغمبر پس از آن كه از آن حالت روحاني خارج شد به علي علیه السلام فرمود: نماز عصرت قضا شد؟ عرض كرد: چاره‏اي جز اين نداشتم، زيرا حالت وحيي كه براي شما پيش آمد كرده بود مرا از انجام وظيفه بازداشت.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اينك از خدا بخواه تا خورشيد را به جاي اول برگرداند تا نمازت را به دقت به جا آوري، زيرا خدا دعاي تو را مستجاب مي‏كند، براي اين كه از خدا و رسول او اطاعت كردي. علي علیه السلام دعا فرمود و دعاي او مستجاب شد و خورشيد به محلي بازگشت كه امكان خواندن نماز عصر به وجود آمد. آن گاه غروب نمود.
در مرتبه ديگر پس از رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله هنگامي كه آن حضرت در بابل حضور داشت و مي‏خواست از فرات عبور كند، بسياري از يارانش مشغول عبور دادن مركب ها و توشه خود از رود فرات بودند. آن حضرت با گروهي از اصحاب نماز عصر را به جماعت خواند ولي بسياري از ياران مشغول عبور از فرات بودند كه خورشيد غروب كرد و در نتيجه نماز عصر عده بسياري قضا شد و عده‏اي نيز از خواندن نماز جماعت با آن حضرت محروم ماندند.
اصحاب در اين خصوص با آن حضرت گفتگو كردند و علي علیه السلام كه اصحاب خود را آن گونه نگران مي‏ديد از خداوند متعال درخواست كرد تا خورشيد را به محل پيشين خود برگرداند تا همه اصحاب بتوانند نمازشان را در وقت خود بخوانند. خداوند متعال دعاي او را اجابت كرد و در افق وقت عصر ظاهر شد و چون مردم از سلام نماز فارغ شدند خورشيد غروب كرد. (1)
ابن عباس مي گويد: خورشيد براي هيچ كس جز سليمان و يوشع و علي بن ابي طالب برنگشت. (2)

پي نوشت ها:
1. شيخ مفيد،ارشاد، مترجم سيد هاشم رسولي محلاتي، ناشر علميه اسلاميه، فصل 76، ج1، ص 346.
2. علامه مجلسي، بحار الأنوار، بيروت - لبنان،ناشر: دار إحياء التراث العربي، سال چاپ 1403 - 1983 م، ج 41، ص 175.

صفحه‌ها