پرسش وپاسخ

اصل ولایت فقیه، اصلی تردید ناپذیر در فقه شیعه بوده و مورد اجماع فقها و علما است.

پرسش:

چرا امام خمینی نظریه ولایت فقیه را ابداع کرد و به پشتوانه آن، حکومت اسلامی تشکیل داد؟ در حالی بیان می‌شود که هیچ یک از علمای گذشته در خصوص ولایت داشتن فقیه سخنی نگفته‌اند و این موضوع فاقد پیشینه نظری است؟

پاسخ:

مقدمه:

ولایت فقیه هدیه‌ای الهی است که به پاس مجاهدت‌های علما و شهدای تاریخ اسلام، به صورت کامل و نهادینه شده در کشور عزیز ما به ودیعه نهاده شده است. در تحقق این امر، هم از لحاظ تبیین علمی و هم از لحاظ مجاهدت‌های عملی، حضرت آیت‌الله‌العظمی امام خمینی رِضْوانُ‌الله عَلَیْهِ سرآمد دیگران بود و نظام جمهوری اسلامی وامدار مجاهدت‌های ایشان است که با تلاش خود به مهم‌ترین اصل اسلام که استمرار حرکت انبیا بود، تجلّی خارجی بخشید و حکومت اسلامی را احیا نمود. البته متأسفانه برخی ولایت فقیه را محصول فکر حضرت امام رِضْوانُ‌الله عَلَیْهِ و یا مرحوم نراقی یا نائینی می‌دانند تا اثبات کنند که این امر، ریشه در اسلام و دین نداشته و علمای سابق اصلاً به آن اشاره‌ای نداشته‌اند.

اصل ولایت فقیه و رهبرى جامعه و اداره کردن شئون اجتماعى در هر عصر و زمان، از ارکان ‏مذهب حقّه اثنى-عشرى است و ریشه در اصل امامت دارد. (1) و هر کس عقاید و احکام اسلام را حتى اجمالاً دریافته باشد، چون به ولایت فقیه برسد و آن را ‏به تصوّر درآورد بى‌درنگ تصدیق خواهد کرد و آن را ضرورى و بدیهى خواهد شناخت (2) و کسى که در ولایت فقیه وسوسه کند، طعم فقه را نچشیده ‏است و معنا و رمز کلمات معصومین ‌علیهم‌السلام‏‌ را نفهمیده است. (3)

به خلاف تصور برخی افراد که آن را محصول تفکّر حضرت امام رِضْوانُ‌الله عَلَیْهِ‏‌‌ یا حاصل نظریه‌پردازی فقهای مجلس خبرگان می‌دانند، برخی علمای سلف مثل مرحوم نراقى از علماى قرن (1245 ه) ولایت فقیه را ‏بین فقهای شیعه اجماعى می‌داند. (4) و حضرت امام رِضْوانُ‌الله عَلَیْهِ در این مورد می‌فرمایند: «قضیه ولایت فقیه یک چیزى نیست که مجلس خبرگان ایجاد کرده باشد، ولایت فقیه یک چیزى است که خداى تبارک و تعالى درست کرده است، همان ولایت رسول‌الله صلی‌الله‏ عَلَیْهِ وَآلِهِ‏‌ هست».

حضرت امام رِضْوانُ‌الله عَلَیْهِ‏‌‌ در جواب انتساب تأسیس ولایت فقیه به ایشان فرموده‌اند: «موضوع ولایت فقیه، چیز تازه‏اى نیست که ما آورده باشیم؛ ‏بلکه این مسئله از اول مورد بحث بوده است. حکم میرزاى شیرازى در حرمت تنباکو، چون حکم حکومتى ‏بود... همه علما تبعیت کردند... مرحوم کاشف‌ الغطاء، بسیارى از این مطالب را فرموده‏اند... مرحوم نراقى ‏همه شئون رسول‌الله صلی‌الله‏ عَلَیْهِ وَآلِهِ‏‌ را براى فقها ثابت مى‏دانند. مرحوم نائینى نیز مى‏فرمایند: این مطلب از مقبوله عمر ‏بن حنظله استفاده مى‏شود... این مسئله تازگى ندارد...»؛ (5) و در جایی دیگر «ولایت فقیه یک چیزی نیست که مجلس خبرگان درست کرده باشد. ولایت فقیه یک چیزی است که خدای تبارک و تعالی درست کرده است، همان ولایت رسول‌الله است». (6) بنابراین اصل ولی فقیه که همان تأیید الهی و منصوب بودن از طرف ائمه معصومین علیهم‌السلام است به هیچ‌ وجه ‏مورد اختلاف فقها نیست.

برای کسی که با فقه اسلامی آشناست، ولایت داشتنِ فقیه، امری روشن است و نیازی به اثبات ندارد، امام خمینى رِضْوانُ‌الله عَلَیْهِ‏‌‌ در این رابطه می‌فرماید: ‏‏«هر کس عقاید و احکام اسلام را حتى اجمالاً دریافته باشد چون به ولایت فقیه برسد و آن را ‏به تصوّر درآورد، بى‌درنگ تصدیق خواهد کرد و آن را ضرورى و بدیهى خواهد شناخت». (7) و به تعبیر مقام معظم رهبری مُدَّ ظِلُّهُ الْعالی‌: «ولایه الفقیه فى قیاده المجتمع و اداره المسائل ‏الاجتماعیه فى کل عصر و زمان، من ارکان المذهب الحق الاثنى عشرى و لها جذور فى اصل ‏الامامه...؛ ولایت فقیه و رهبرى جامعه و اداره کردن شئون اجتماعى در هر عصر و زمان از ارکان ‏مذهب حقه اثنى عشرى است و ریشه در اصل امامت دارد. پس اگر کسى از راه دلیل خلاف آن را معتقد ‏شود، معذور است؛ ولى در عین حال براى او جایز نیست که تفرقه و اختلاف ایجاد کند». (8)

اسامی علما و فقهایی که در گذشته به مسئله ولایت فقیه پرداخته‌اند، عبارت‌اند از:

-قرن چهارم: شیخ کلینی؛ ابن جنید اسکافی؛ حسن بن ابی عقیل؛ شیخ صدوق؛

-قرن پنجم: شیخ مفید؛ سید مرتضی؛ شیخ طوسی؛

-قرن ششم: ابن ادریس حلی؛

-قرن هفتم: محقق حلی (محقق اول)؛ محقق کرکی؛

-قرن هشتم: علامه حلی؛ فخرالمحققین؛ شهید اول؛

-قرن نهم: ابن فهد حلی؛

-قرن دهم: محقق کرکی (محقق ثانی)؛ شهید ثانی؛ محقق اردبیلی؛

-قرن یازدهم: علامه مجلسی؛

-قرن دوازدهم: محقق بحرانی؛

-قرن سیزدهم: نراقی؛ صاحب جواهر؛ شیخ انصاری؛ میرزای قمی؛ صاحب مفتاح الکرامه؛

-قرن چهاردهم: نائینی، آخوند خراسانی؛

-عصر حاضر: آیت‌الله بروجردی؛ امام خمینی؛ آیت‌الله خویی؛

‏‏در ادامه به برخی از عبارات علما در خصوص ولایت داشتن فقیه اشاره می‌گردد:

-ابن ادریس حلی: «احکامی که خداوند مقرر فرموده، اگر اجرا نشود، لغو است؛ پس مسئولی باید اجرای احکام را بر عهده بگیرد. البته هرکسی صلاحیت ندارد؛ مگر امام معصوم علیه‌السلام یا شیعه‌ای که از جانب آن حضرت منصوب شده؛ شیعه‌ای که جامع شرایط نه‌گانه علم، عقل، رأی، جزم، تحصیل، بردباری وسیع، بصیرت، امکان قیام به احکام و عدالت باشد». (9)

-شیخ مفید: «پس فقیه، در حقیقت امیر است از طرف حضرت صاحب‌الامر؛ همان کسی که او را به این مقام منصوب فرموده و اذن داده به او در امارت». (10)

-علامه حلی: «مقبوله عمر بن حنظله و دیگر روایات در این زمینه، بر اطلاق و عموم ولایت فقیهان دلالت داشته، به ولایت در قضاوت و اقامه حدود، محدود نمی‏شود». (11)

-ملا احمد نراقی: «هرآن چه که پیامبر و امام- که حاکمان و حافظان اسلام می‌باشند- بر آن ولایت و اختیار دارند فقیه نیز همان ولایت و اختیار را دارد، مگر جایی که دلیلی برخلاف آن وجود داشته باشد». (عوائدالایام ص 178) وی همچنین در این باره معتقداست: «ولایت فقیه فى الجمله ‏بین شیعیان اجماعى است و هیچ یک از فقها فى الجمله در ولایت فقیه اشکال نکرده است». (12)

-میرزای قمی: «چون ولایت در جهات عامه برای امام است پس باید برای مجتهد که نائب الامام است نیز ثابت باشد». (13)

-ابن ادریس از فقهاى قرن ششم هجرى در تعبیر بلندی مى‏نویسد: «ائمه ‌علیهم‌السلام‏‌ همه اختیارات ‏خود را به فقهاى شیعه واگذار کرده‏اند». (14)

-آیت‌الله محمدحسن نجفی معروف به صاحب جواهر که از بنام‌ترین فقهای شیعه است، در این مورد فرموده: «کسى که در ولایت ‌فقیه وسوسه کند، طعم فقه را نچشیده ‏است و معنا و رمز کلمات معصومین ‌علیهم‌السلام‏‌ را نفهمیده است». (15)

-آیت‌الله نائینی نیز می‌نویسد: «از قطعیات مذهب امامیه است که در عصر غیبت، ولایت نوعیه ای که ‏شارع رضا به اهمال آن ندارد، به نیابت در اختیار فقهاست». (16)

حال سؤالی که این جا مطرح می‌گردد، این است که با توجه به اتفاق نظر فقها در خصوص ولایت داشتن فقیه، اختلافات آن‌ها به چه دلیل است؟

در پاسخ باید گفت در نگاه فقهای شیعه، ولایت داشتن فقیه، امری اجماعی است و عمده اختلاف بر ولایت غیر فقیه بر جامعه اسلامی است که برخی معتقدند: در ‏زمان غیبت، کسى جز فقیه ولایت ندارد و اصل ولایت داشتن فقیه، مورد قبول همه علما و ‏دانشمندان شیعه است. (17)

وجود برخی مخالفت‌ها در میان فقها را باید در جزئیات ولایت فقیه، همانند نوع ‏مشروعیت ولیّ فقیه، دامنه اختیارات وی و...، جستجو کرد و الّا، اصل ولایت فقیه مورد اتفاق تمامی ‏فقها است و هیچ‌گونه اختلافی از این لحاظ وجود ندارد و حتی برخی ادعای اجماع بر آن نموده‌اند: «در ‏زمان غیبت کسى جز فقیه ولایت ندارد و اصل ولایت داشتن فقیه، مورد قبول همه علما و ‏دانشمندان شیعه است». (18)

سؤال دیگری که مطرح می‌گردد، این است که با توجه به پیشینه ولایت فقیه، چرا در باب مستقلی از فقه به این موضوع پرداخته نشده و تحت ابوابی نظیر جهاد، قضاوت و یا امربه معروف و نهی از منکر به آن پرداخته شده است؟

در پاسخ باید گفت: مسئله ولایت فقیه در کتب فقها به دو گونه مطرح شده است:

1- بسیاری از علما بحث ولایت فقیه را تحت ابواب مختلف فقهی بیان نموده‌اند.

2- برخی ازجمله فقهای معاصر، این مسئله را در باب مستقلی بیان نموده‌اند.

لذا علی‌رغم پیشینه بحث ولایت فقیه که همواره مورد توجه فقها بوده، باب جداگانه‌ای در کتاب‌های فقهی علما با این عنوان پیش بینی نشده و در خلال ابواب مختلف فقهی به این بحث پرداخته‌اند که دلایل مختلفی دارد ازجمله:

-وضوح و روشنی بحث ولایت فقیه

-شبهات و تشکیکات در بحث ولایت فقیه، صرفاً در دو قرن اخیر مطرح شده و باعث مطرح شدن مجدد آن در کتب مستقل شده است.

-با توجه به عدم تصور تشکیل حکومت دینی در عصر غیبت، بحث آن را بی‌فایده می‌دانستند؛ و به ولایت در امور حسبه بسنده می‌کردند.

-در انزوا قرار داشتن تشیع در طول تاریخ: حکومت‌های جور، مانع نشر معارف دینی می‌شدند.

سؤال دیگری که در این جا مطرح می‌گردد این است که چرا با وجود ولایت داشتن فقها و اجماعی بودن این مسئله در بین علما، هیچ یک از علمای سابق اقدام به تشکیل حکومت اسلامی نکرده‌اند؟

متأسفانه به خاطر شرایط سخت حاکم بر مسلمین و مخصوصاً شیعه که در انزوای کامل نگه داشته شده و فرصت ورود به مدیریت جامعه به آن داده نشده، مسائل فقه کلان و از جمله نظام سیاسی اسلام و موضوع ولایت فقیه در قبل از انقلاب، آن‌گونه که باید، نهادینه و روشن نشده بود. به تعبیر حضرت امام رِضْوانُ‌الله عَلَیْهِ‏‌‌؛ «اینکه امروز به «ولایت فقیه» چندان توجهی نمی‌شود و احتیاج به استدلال پیدا کرده، علتش اوضاع اجتماعی مسلمانان عموماً و حوزه‌های علمیه خصوصاً هست». (19) و امروزه نیز که دشمن هم در برآورد علت شکست خود، هم در جنگ سخت (دفاع مقدس) و هم در جنگ نرم به این نتیجه رسیده که عامل اصلی شکستش در هر دو جنگ، وجود اصل مترقی ولایت فقیه در قانون اساسی و رهبری حکیمانه ولی فقیه طی سالیان بعد از پیروزی انقلاب بوده، دائماً علیه اصل و شخص ولایت فقیه، ایجاد شبهه می‌کنند.

البته علیرغم عدم تشکیل حکومت مستقل، علما به برخی از مسائل حکومتی ورود پیدا می‌کردند که مواردی از آن عبارت‌اند از:

-ورود فقها در حکومت صفوی.

-ورود محقق کرکی در دربار شاه‌طهماسب و إذن به او.

-ورود فرزند محقق کرکی در دربار شاه اسماعیل دوم.

-حکومت سید شفتی در اصفهان.

-ورود علما در صدور احکام حکومتی نظیر فتوای تنباکو از سوی میرزای شیرازی و یا حکم جهاد از سوی میرزا محمدتقی شیرازی و تحریم تقیه از سوی امام خمینی.

نتیجه:

با بررسی پیشینه ولایت فقیه، نتایج زیر ثابت می‌گردد:

1- اصل ولایت فقیه، اصلی تردید ناپذیر در فقه شیعه بوده و مورد اجماع فقها و علما است.

2- مسئله ولایت فقیه در نزد فقهای شیعه در ازمنه گذشته کاملاً بدیهی بوده و کمتر کسی در مورد آن تردید دارد.

3- ولایت فقیه، امر مستحدثه و جدیدی نیست که از سوی علمای معاصر مطرح شده باشد.

4- ولایت فقیه، استمرار ولایت انبیا و ائمه است.

5- انحصار ولایت اجتماعی-سیاسی برای فقیه در آثار فقهای شیعه.

6- بداهت مسئله ولایت فقیه در نزد فقهای شیعه.

7- عدم واگذاری اختیارات امام معصوم برای تدبیر امور مردم به غیر فقیه.

8- تناسب ذکر اختیارات حکومتی فقیه با شرایط حاکم بر هر دوره تاریخی.

کلید واژه:

ولایت، ولایت فقیه، علما، پیشینه، امام خمینی.

منبع برای مطالعه:

«فقیهان امامی و عرصه‌های ولایت فقیه (از قرن چهارم تا سیزدهم ه. ق)، محمدعلی قاسمی و همکاران؛ زیر نظر صادق لاریجانی، مشهد: دانشگاه علوم اسلامی رضوی، ‎۱۳۸۴» انجام شود.

پی‌نوشت‌ها:

1. حضرت آیت‌الله‌العظمی امام خامنه‏اى ‌‌مُدَّ ظِلُّهُ الْعالی‌: «ولایه الفقیه فى قیاده المجتمع و اداره المسائل ‏الاجتماعیه فى کل عصر و زمان، من ارکان المذهب الحق الاثنى عشرى و لها جذور فى اصل ‏الامامه...». اجوبه ‏الاستفتائات، الجزء الاول، ص 18، دار­الوسیله، 1416 ه.

2. امام خمینى رِضْوانُ‌الله عَلَیْهِ‏‌‌، ولایت فقیه، انتشارات آزادى، قم، ص 5. ‏

3. صاحب جواهر، جواهرالکلام، ج 2، ص 398.

4. نراقى، ‏احمد، عوائد الایام، ص 186.

5. امام خمینى رِضْوانُ‌الله عَلَیْهِ، ولایت فقیه، صص 113 - ‏‏112

6. سخنرانی 30/7/58، صحیفه نور، ج 6، ص 95.

7. امام خمینى رِضْوانُ‌الله عَلَیْهِ‏‌‌، ولایت فقیه، انتشارات آزادى، قم، ص 5. ‏

8. اجوبه ‏الاستفتائات، الجزء الاول، ص 18، دارالوسیله، 1416 ه.

9. السرائر، ج 3، ص 537.

10. المقنعه، ص 810-812.

11. مختلف الشیعه، الجزء الرابع، ص 464.

12. نراقى، ‏احمد، عوائد الایام، ص 186.

13. جامع الشتات، ج 1، ص 208.

14. ابن ادریس، سرائر، ج 2، ص 25.

15. جواهر­الکلام، ج 2، ص 398.

16. تنبیه الامه و تنزیه المله، محمدحسین ‏نائینی، ص 46.

17. محمدهادی معرفت، ولایت فقیه، مؤسسه فرهنگى انتشاراتى «التمهید»، قم، ‏چاپ اول، 1377، ص 1؛ احمد فرزانه، ولایت فقیه (تقریرات درس خارج مکاسب سید ابوالفضل ‏موسوى تبریزى)، انتشارات حر، قم، چاپ اول، 1376، ص 40.

18. ر.ک: محمدهادی معرفت، ولایت فقیه، مؤسسه فرهنگى انتشاراتى «التمهید»، قم، ‏چاپ اول، 1377، ص 1؛ احمد فرزانه، ولایت فقیه (تقریرات درس خارج مکاسب سید ابوالفضل ‏موسوى تبریزى)، انتشارات حر، قم، چاپ اول، 1376، ص 40.

19. امام‌خمینی، ولایت فقیه، ص 6.

اهتمام به حق حاکمیت مردم با توحید تشریعی منافات ندارد و همان خدایی که حاکم بر مخلوقات است، این حق را تشریع کرده است.

پرسش:

به چه دلیل امام خمینی، اصل غیر اسلامی جمهوریت و مراجعه به آرای مردم را مبنای نظام سیاسی اسلامی قرار داد؟ مگر مردم حق دارند دوباره به سلطنت رأی بدهند؟ اسلام در کجا اجازه داده است که فقیه جامع‌الشرایط برای برپایی نظام سیاسی اسلامی، منتظر رأی اکثریت لایشعر و لایعقل (به تعبیر قرآن) باشد؟! اصلاً حق رأی دادن به مردم با توحید تشریعی منافات دارد. ضمن اینکه به دلیل عدم تبیین صحیح فقهی، بحث تضاد جمهوریت و اسلامیت مطرح شده و در عمل، فهم دقیق این مسائل ممکن نیست. الآن بالاخره ما باید شرع و فقه را معیار نظام سیاسی قرار بدهیم یا رأی اکثریت را؟ جمهوریت را یا اسلامیت را یا هر دو را؟

پاسخ:

مقدمه:

یکی از مباحث مهم در اندیشه سیاسی اسلام، جایگاه و نقش مردم و رأی و نظر آن‌ها در مسائل سیاسی جامعه و اداره حکومت است. برخی معتقدند که «معیار» قرار دادن نظر مردم در اداره کشور، امری باطل و بدعت در دین است. بدعت است به این معنا که امام خمینی یک نظام اسلامی تأسیس کرده است و ایجاد اصل جمهوری در این نظام اسلامی، امری است که نه‌تنها در اسلام مسبوق به سابقه نبوده است، بلکه خلاف اسلام است. در اسلام ما بنا بر آیات «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ»(1) و «ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا یُشْرِکُ فی‏ حُکْمِهِ أَحَداً». (2) قائل به توحید تشریعی (3) هستیم. پس چگونه در بیان وظیفه مردم، دیگران را در حکم خدا شریک کنیم؟! این افراد قائل هستند که اگر فردی شرایط الهی را داشت، نظر مردم در تأسیس و اداره کشور اهمیتی ندارد و صرفاً از باب مقبولیت، مردم وظیفه بیعت و همراهی با او را دارند. همچنین این اشکال مطرح می‌شود که در عمل مشاهده می‌شود که دو اصل اسلامیت (معیار بودن نظر خدا) و جمهوریت (معیار بودن نظر مردم) با یکدیگر در تضاد است و تکلیف آن در ایران مشخص نیست و همیشه موجب و محل نزاع‌های سیاسی است. در نهایت اصلاً رأی اکثریت جاهل چه ارزش و اعتباری دارد که به آن احترام بگذاریم؟!

متن پاسخ:

 ابتدا باید بپرسیم که کجای قرآن اکثر بشریت را همیشه و در هر حالی بی‌شعور، نادان و بی‌عقل و نفهم معرفی نکرده است. باید در تک‌تک آیات بررسی کرد که مراد از اکثر چه کسانی هستند؛ مشرکین؟ انکارکنندگان دین و وحی الهی؟ مردمی در دوره و منطقه خاص یا عموم مردم؟

پس باید این مطلب را بدانیم که نمی‌توان جهل اکثریت را همیشگی و به‌عنوان تحقیر جامعه در نظر گرفت. آیا زمانی که پیامبر صلی‌الله و علیه و آله مقبول اکثریت جامعه زمان خویش قرار گرفت، این قبول اسلام به دلیل جهل اکثریت آن منطقه بود؟ و یا زمانی که اکثریت یک ملت به عزاداری برای ایام محرم مشغول می‌شوند، این ناشی از جهل اکثریت است؟ و یا هنگامی که اکثریت ملت خواهان حاکمیت اسلام بر کشور ایران بودند، این خواسته آنان که برایش از جان و مال خود گذشتند، ناشی از جهل اکثریت بود؟

پس اینکه ما زمانی که مورد قبول اکثریت هستیم به آن افتخار کنیم و هنگامی که در اقلیت قرار گرفتیم، با استناد به جهل اکثریت، به تحقیر نظر مردم بپردازیم، ما را با یک استاندارد دوگانه مواجه می‌سازد و این مسئله را نمی‌توان به‌عنوان یک اصل پذیرفت؛ اما از آن جا که ذهن عقلانی و منطقی و علم و اشراف به مسائل، مانند ثروت و قدرت، جزو منابع محدود حساب می‌شوند، طبیعی است که اکثریت مردم، درک و آگاهی واقعی و صحیحی از پدیده‌ها نداشته باشند؛ اما اگر با تبلیغ و تبیین صحیح، مردم موانع را کنار زدند و راه پیروی از عقلا و علما را انتخاب کردند، تصمیم و اراده آنان نیز ارزشمند است. پس در اسلام رأی اکثریت «معیار حق و باطل» نیست. در واقع؛ نه معیار حق بودن و نه معیار ناحق بودن؛ اما آیا این به این معنا است که اسلام به مردم حق انتخاب نداده است؟! پاسخ قطعاً منفی است.

برخی معتقدند که حق انتخاب مردم و حق تعیین سرنوشت، به عنوان منشأ مشروعیت (4) (نه صرفاً مقبولیت) توسط خداوند به مردم اعطا شده است و هیچ کس حق ندارد این حق را از مردم سلب کند. از این نظر به نظریه «مشروعیت دوگانه»(5) یاد می‌شود. در واقع این نظریه، در رد اعتقاد کسانی است که صرفاً رأی مردم را منشأ مشروعیت می‌دانند.

در این جا وقتی از مشروعیت بخشی رأی مردم با نگاه فقهی سخن می‌گوییم، منظورمان «حق» تعیین سرنوشتی است که خدا برای مردم قائل شده است و این امر، متفاوت با دخالت رأی مردم در شرایط فردی فقیه و حاکم است؛ به عبارت دیگر، رأی مردم موجب یا سالب عدالت، فقاهت، مدیریت و سایر صفات فردیِ فقیه که دین اسلام تعیین کرده است، نیست. از طرف دیگر اثبات حق انتخاب مردم، نافی تکلیف آنان در انتخاب حاکم مشروع نیست. (6) یعنی هم مردم موظف هستند که شرایط فردی حاکم را در نظر بگیرند و هم حاکم واجد شرایط، موظف است که خواست مردم را بریا حاکمیت خود در نظر بگیرد.

نظر فقها و مجتهدین در این رابطه قابل تأمل است:

آیت‌الله نائینی در تبیین مشروطه، حق مداخله اجتماعی را از اسلام اثبات کرده و در کتاب خود، حاکمیت سیاسی مردم را به طور عمده با استناد به نصوص «شورا» و ادله «امر به معروف و نهی از منکر» و ادله «حسبه» اثبات می‌کند. ایشان همچنین حق نظارت بر چگونگی هزینه مالیات‌ها توسط دولت را از دیگر وجوه شرعی برای مداخله مردم در امر حکومت دانسته است. (7)

آیت‌الله شیخ اسداﷲ مامقـانی، از علمای مشروطه‌خواه و از شاگردان آخوند خراسانی، در کتاب «دین و شئون و طرز حکومت در اسلام»، حق حاکمیت را از آن خداوند می‌داند کـه آن را بـه مردم یـا «هیئت اجتماعیه انسان‌ها» واگذار کرده است و مردم از این جهت حق مشارکت در حکومت را خواهند داشت. (8)

آیت‌الله سید اسداﷲ خرقانی، از دیگر شاگردان مکتب آخوند خراسانی نیـز در رسـاله «روح التمـدن و هویـت الاسلام» با نقد نظام استبدادی و نیز مشروطه غربی، راه سومی را توصیه می‌کند که با طرح مرحوم نائینی و مرحوم آخوند شباهت بسیاری دارد. وی برای برون‌رفت از بحران دوگانه استبداد و مشروطیت، «دموکراسی اسلامی» را پیشنهاد می‌کند و بر این باور است کـه دولت و همه قوای آن، از آن ملت است که بـه آن‌ها عاریت داده شده اسـت. (9) ایشان با به رسمیت شناختن حق حاکمیت سیاسی مردم، بارها تأکید می‌کند کـه «رئیس اجرایی مسلمین، انتخابی است که اوصاف او را قرآن بیان کرده و مسلمانان در هر دوره باید مصداق این صفات را انتخاب نمایند... و در صورتی که عملاً در مدت ریاست انتخابی خود مخالفت صریحه با احکام نماید، حق عزل وی را دارند». (10) خرقانی با چنین دیدگاهی اسلام را مخالف هرگونه استبداد می‌داند و بر مردم‌سالاری دینی و حق حاکمیت و حق نظارت آنان تأکید می‌کند.

 شهید آیت‌الله مطهری در این رابطه معتقد است که حق حاکمیت مردم نه‌ تنها بدعت نیست، بلکه از خود دین است: «آیا در متن اسلام حاکمیت ملی، حکومت مردم بر مردم هست یا نه؟ آیا در متن اسلام مردم حق دارند با انتخاب و با آراء خود نماینده خویش را انتخاب کنند یا نه؟ آیا مردم حق دارند که رئیس‌جمهوری خودشان را انتخاب کنند یا نه؟ بله، مردم حق دارند و از اصول درست دموکراسی بیش از این‌ها ما چیزی نمی‌خواهیم. وقتی می‌گوییم جمهوری اسلامی، کلمه «اسلامی» در محتوای خودش همه این‌ها را دارد». (11)

آیت‌الله شهید بهشتی نیز قائل است: «بر طبق مبانی اسلامی در عصر ما (غیبت معصوم) حکومت، زمامدار، حاکم، صرفاً باید سِمت و قدرت خویش را از آراء مردم بگیرد. کسی حق دارد زمامدار مردم باشد که برگزیده مردم یا لااقل پذیرفته مردم و مورد حمایت مردم باشد. هیچ‌کس حق ندارد بر طبق مبانی اسلام که ولایت، قدرت و زمامداری خودش را بر مردم تحمیل کند؛ برخلاف رضایت آن‌ها و برخلاف پذیرش و حمایت آن‌ها و برخلاف انتخاب آن‌ها». (12) ایشان نظام تحمیلی را در هر شرایطی طاغوت می‌داند و می‌گوید: «آیا نظام شاهی اسلام می‌توانیم داشته باشیم؟ هرگز چون آنجا تحمیل و تعیین است». (13)

رهبر معظم انقلاب، آیت‌الله خامنه‌ای نیز رأی مردم را صرفاً یک ژست و یک امر بی مبنای اسلامی ندانسته و معتقد است: «مردم‌سالاری دینی که عنوان جمهوری اسلامی به خود گرفت و رسمیت پیدا کرد و از سوی امام خمینی مطرح شد، این ‌یک طرح ناب و خالص دینی است؛ یعنی هیچ تردیدی در این نباید داشت. اینکه حالا بعضی‌ها گفتند که امام انتخابات را، مردم‌سالاری را و امثال این‌ها را از غربی‌ها به ملاحظه و رودربایستی و مانند این‌ها گرفت، حرف بسیار بی مبنایی است. امامی که ما شناختیم و سال‌ها با او همکاری کردیم و مردم دیدند امام را، کسی نبود که به خاطر رودربایستی با این و با آن و با این حرف‌ها، از حکم خدا منصرف بشود؛ نه اگر چنانچه مردم‌سالاری در دین نبود، از دین نبود و خدایی نبود، امام کسی نبود که به آن تن بدهد. امام نظر قاطع خودش [را می‌گفت]». (4)

ایشان اصل مشروعیت دوگانه را این‌گونه بیان می‌کند: «هیچ ‌کس «حق ندارد» بر مردم حاکمیت داشته باشد؛ مگر آن‌که دارای معیارهای پذیرفته شده باشد و مردم او را پذیرفته باشند. امروز در جمهوری اسلامی همه مقاماتی که به نحوی در کار مردم دخالت دارند، مستقیم یا غیرمستقیم منتخب خود مردم‌اند؛ حتّی رهبری؛ یعنی در نظام اسلامی، دارا بودن معیارها کافی نیست؛ بلکه انتخاب مردم هم شرط لازم است و بدون انتخاب مردم امکان ندارد». (15)

در نهایت امام خمینی نیز به صراحت می‌گوید که حکومت تحمیلی، یک حکومت دیکتاتوری خلاف اسلام است: «ما بنای بر این نداریم که یک تحمیلی به ملت‌مان بکنیم؛ و اسلام به ما اجازه نداده‏‎ ‎‏است که دیکتاتوری بکنیم. ما تابع آرای ملت هستیم. ملت ما هر طور رأی داد، ما هم از‏‎ ‎‏آن‌ها تبعیت می‌کنیم. ما حق نداریم؛ خدای تبارک و تعالی به ما حق نداده است؛ پیغمبر‏‎ ‎‏اسلام به ما حق نداده است که ما به ملت‌مان یک چیزی را تحمیل بکنیم». (16)

اما از جهت عقل بشری، مراجعه به آرای عمومی و مردم‌‌سالاری چه فوایدی دارد؟ باید بدانیم که فواید و معایب یک امر را بایستی با هم سنجید. مسئله انتخاب خوب و بد مردم در مراحل بعدیِ اهمیت اصل مردم‌‌سالاری است.

از آنجا که انتخابات، ابزار مشارکت مردم در امور حکومت است، دولت را ناگزیر از پاسخگویی و شفافیت می‌سازد. خصوصاً در عصر غیبت، این نکته مهمی است. وقتی حکومت ملزم به شفافیت و پاسخگویی حداکثری به مردم و نمایندگان آنان بود، الزام به فصل‌الخطاب بودن قانونِ عادلانه و مقبول در رابطه با حقوق اجتماعی و سیاسی تمام افراد جامعه، استبداد، فساد و انحراف حکومت را تقلیل می‌دهد. از طرفی چون خود مردم انتخاب‌کننده هستند، ضمن ارتقای شناخت، توان و آگاهی‌های سیاسی خود، اصل مهم مسئولیت‌‌پذیری و ایستادگی برای حفظ نظام سیاسی را ارتقا می‌بخشند؛ چرا که به نظام سیاسی احساس تعلق می‌کنند. گروه‌های متکثر نیز می‌آموزند که اکثریت و اقلیت همدیگر را محترم بشمارند و با صندوق‌های رأی به اختلافات پایان دهند و نه با خشونت و جنگ داخلی، پس نظام سیاسی پایدارتر می‌شود.

در نظام مردم‌‌سالار، به دلیل وابستگی قدرت به مردم به ‌جای افراد، مراقبت از حاکمان، اصلاح امور، تغییر سیاست‌های اشتباه و آزادی انتقاد و سلامت قضایی بسیار بیشتر است. وقتی گردش قدرت و رأی مردم نیست، اگر حاکم هم صالح باشد، تشکیل گروه‌های مفسد در حول او امری قابل پیش‌بینی است. وقتی مردم از دلیل انتخاب کنار گذاشته شوند، عده‌ای کم‌کم خود و اطرافیان خود را صاحب مردم می‌پندارند و می‌توانند در ادامه تمام اصول اسلامی و مکتبی را زیر پا بگذارند و با حاکمیت سلاح و سرکوب، عدالت‌خواهان و مصلحان را ساکت یا حذف کنند. (17)

حال این سؤال مطرح می‌گردد که آیا دو اصل جمهوریت و اسلامیت در اداره کشور با یکدیگر تضاد ندارند؟

جمهوری (18) به نوعی از حکومت اطلاق می‌شود که در آن جانشینی رئیس کشور، ارثی نبوده و مدت ریاست وی محدود است و انتخاب رئیس کشور که «رئیس‌جمهور» است، با رأی مستقیم و یا غیرمستقیم مردم انجام می‌‌پذیرد. (19)

حالا با توجه به تعریف فوق از جمهوری، نظامی که «محتوای» آن اسلامی و مبتنی بر شریعت اسلام است و «شکل» آن غیر موروثی، محدود و زمامداران آن با رأی مستقیم و غیرمستقیم مردم بر سر کار می‌آیند، جمهوری اسلامی است؛ کما اینکه امام خمینی، جمهوری اسلامی را این‌گونه تعریف می‌کند که «جمهوری، فرم و شکل حکومت را تشکیل می‌دهد و اسلام یعنی محتوای آن فرم که قوانین الهی است». (20) مبانی اساسی جمهوری اسلامی در اصل اول و دوم قانون اساسی ج.ا.ا، تشریح شده و بیان شده است که نظام جمهوری اسلامی، ثمره انقلاب اسلامی مردم ایران بوده و بر اساس رأی قاطع ایشان به اجرا درآمده است. (21)

در این رابطه بحث را با ذکر اصل پنجاه و ششم قانون اساسی به اتمام می‌رسانیم که می‌گوید: «حاکمیت‏ مطلق‏ بر جهان‏ و انسان‏ از آن‏ خداست‏ و هم‏ او، انسان‏ را بر سرنوشت‏ اجتماعی‏ خویش‏ حاکم‏ ساخته‏ است‏. هیچ کس‏ نمی‏‌تواند این‏ حق‏ الهی‏ را از انسان‏ سلب‏ کند یا در خدمت‏ منافع فرد یا گروهی‏ خاص‏ قرار دهد و ملت‏ این‏ حق‏ خداداد را از طرقی‏ که‏ در اصول‏ بعد می‌آید اعمال‏ می‌کند».

نتیجه:

اکثریت مردم، نه معیار حق هستند و نه معیار باطل، اما از طرف خداوند، حقوقی دارند که یکی از آنان، حق اختیار داشتن در تعیین سرنوشت است. اهتمام به حق حاکمیت مردم با توحید تشریعی منافات ندارد و همان خدایی که حاکم بر مخلوقات است، این حق را تشریع کرده است. مشروعیت و حق حاکمیت، دو رکن دارد که هر کدام مفقود شود، حکومت، طاغوتی است. یک رکن آن شرایط الهی فردی است و یک رکن دیگر آن، انتخاب و پذیرش اکثریت مردم است. با توجه به مطالب فوق و نظر امام خمینی و سایر مجتهدینی که ذکر شد؛ حق تعیین سرنوشت و انتخاب و نظارت بر زمامدار، توسط خداوند به مردم عطا شده است و در متن اسلام چنین حقی وجود دارد. پیش از امام خمینی نیز فقهای بزرگی همچون نائینی به این مسئله اذعان داشتند و این مختص به نظر امام خمینی و یا یک نظر شاذ نیست.

از طرفی وقتی یک نظام سیاسی در مردم ریشه دارد و مردم به آن نظام سیاسی احساس تعلق می‌کنند، آن نظام سیاسی پایدارتر است و اینکه جمهوریت و اسلامیت تضاد ندارند چراکه جمهوریت شکل و اسلامیت محتوای نظام سیاسی ایران است. در نهایت طبق تفسیری از اسلام، اگر مردم یک نظام سیاسی ولو نظام اسلامی را نخواهند، چنین نظامی حق تحمیل خود بر مردم را ندارد؛ و در صورت انتخاب و پذیرش نظام اسلامی از سوی مردم، اولاً اصل مشارکت مردم در اداره حکومت بر مبنای دین اسلام است و ثانیاً میزان و گستره آن را اسلام تعیین می‌کند و به نوعی رأی مردم در چارچوب قوانین اسلامی مورد پذیرش است و از طرف دیگر، اگر اکثریت مردم هم حاکمیتی را انتخاب کنند که دارای شرایط الهی نیست، این حکومت، اسلامی نیست و مشروعیت الهی را دارا نیست.

 کلید واژه:

انقلاب اسلامی، امام خمینی، جمهوری اسلامی، مردم‌سالاری.

منابع بیشتر جهت مطالعه:

1. سید محمدرضا مرندی، روح‌الله جلالی اصل، مبانی مشروعیت حق حاکمیت مردم در اندیشه سیاسی امام خمینی (ره)، فصلنامه پژوهشنامه انقلاب اسلامی، دوره 11، شماره 38، اردیبهشت 1400، ص 53-67.

2. عباس عمادی، ابوالفضل شکوری و مسعود غفاری، حق حاکمیت و تعیین سرنوشت از منظر فقه سیاسی شیعه، فصلنامه حقوق اسلامی، سال چهاردهم، شماره 53، تابستان 1396، ص 7 تا 20.

پی‌نوشت‌ها:

1. حکم تنها از آن خدا است. سوره یوسف، آیه 40.

2. آن‌ها هیچ ولىّ و سرپرستى جز او ندارند! و او هیچ کس را در حکم خود شرکت نمى‌‏دهد. سوره کهف، آیه 26.

3. توحید تشریعی یعنی هرگونه حکم و قانون‌گذاری فقط از آنِ خداست.

4. به صورت خلاصه مشروعیت به ‌معنای درستی، برحق بودن، حقانیت و قانونی بودن است. در واقع مشروع بودن در حکمرانی به این معنا است که اعمال زور و سیطره حکومت بر مردم، مطابق حق و حقانیت و غیر باطل است.

5. ر.ک: سید محمدرضا مرندی، روح‌الله جلالی اصل، مبانی مشروعیت حق حاکمیت مردم در اندیشه سیاسی امام خمینی (ره)، فصلنامه پژوهشنامه انقلاب اسلامی، دوره 11، شماره 38، اردیبهشت 1400، ص 53-67.

6. همان.

7. محمدحسین نائینی، تنبیه الأمه و تنزیه المله؛ ترجمه، مقدمه و پاورقی: سید محمود طالقانی، تهران، انتشارات شرکت سهامی انتشار، 1378 ش، ص 112.

8. اسداﷲ مامقانی، دین و شئون و طرز حکومت در مذهب شـیعه، اسـتانبول، بی‌نا، چ 1، 1336 ق، ص 13 و 14.

9. رسول جعفریان، سید اسداﷲ خرقانی، روحـانی نوگرای روزگار مشروطه و رضاشاه، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382 ش، ص 161.

10. همان، ص 38 و 39.

11. مرتضی مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، (آینده انقلاب اسلامی)، تهران، انتشارات صدرا، ج 24، 1389 ش، ص 218.

12. محمد حسینی بهشتی، مبانی نظری قانون اساسی، تهران، انتشارات بقعه، چاپ چهارم، 1390 ش، ص 15 تا 19.

 13. محمد حسینی بهشتی، جاودانه تاریخ، پیشین، تهران، انتشارات روزنامه جمهوری اسلامی، چ 2، 1390 ش، ج 3، ص 90.

14. farsi.khamenei.ir، 14 خرداد 1400 ش.

15. farsi.khamenei.ir، 13/11/1370 ش.

16. روح‌الله خمینی، صحیفه امام، ج 11، ص 33.

17. برای مطالعه بیشتر در این زمینه ر.ک: حمید مدد، فواید دموکراسی: نقش دموکراسی‌ها در تقویت صلح و توسعه، فصلنامه سیاست خارجی، سال بیست و یکم، شماره 82، 1386 ش، ص 487 تا 497.

18. Republic

19. داریوش آشوری، دانش‌نامه سیاسی، ص 111.

20. روح‌الله خمینی، صحیفه امام، ج 5، ص 398.

21. مهدی نظرپور، آشنایی با قانون اساسی ج.ا.ا، ص 243-244.

امام در تمامی وعده‌های خود با بیان قیود و توضیحاتی که عمداً حذف و نادیده گرفته می‌شود در جهت رشد جامعه ایران سخن گفته است.

پرسش:

آیا امام خمینی با وعده‌های غیرواقعی، مردم را با خود همراه کرد؟ به‌طور مثال؛ اینکه ایشان در زمان شاه ادعا کند که فقط با در اختیار گرفتن اوقاف می‌تواند فقر را ریشه‌کن کند و با در اختیار گرفتن امر تربیت، همه را اسلامی کند یا ادعا کند دین و دنیای مردم را آباد می‌کند یا ادعا کند آب و برق مردم را مجانی می‌کند یا ده‌ها موارد دیگر مثل اینکه مارکسیست‌ها هم در بیان عقاید خود آزاد هستند، عوام‌فریبی نبود؟ آیا الآن بعد از چهار دهه، فقر ریشه‌کن شد؟ الآن دین و دنیای مردم آباد شده است؟ الآن حتی بسیاری از مسلمانان انقلابی هم آزادی حرف زدن و مخالفت و اعتراض دارند که مارکسیست‌ها بخواهند آزادی داشته باشند؟

پاسخ:

مقدمه:

یکی از مسائلی که در رابطه با انقلاب ایران و به‌خصوص امام خمینی بسیار مورد توجه است، مسئله وعده‌های اقتصادی، فرهنگی و سیاسی امام و انقلاب به جامعه اسلامی و ایرانی است. وعده‌هایی که نوید آبادی دین و دنیای مردم را می‌دادند و موجب همراهی مردم با نهضت و انقلاب اسلامی امام خمینی گردیدند، اما به اعتقاد بسیاری هرگز عملی نشدند. آیا این وعده‌ها مانند رفاه عمومی یا آزادی‌های سیاسی و فکری تنها در حرف باقی ماندند؟

ابتدا بایستی به این نکته توجه کنیم که برخلاف تبلیغات گسترده منتقدین و مخالفین و تقطیع جملات و یا بیان نکردن سایر و پس و پیش جملات امام خمینی، ایشان به طرز وسواس‌گونه‌ای مراقب بود تا ابداً وعده غیردقیق به جامعه ندهد. حتی ایشان در مواردی به‌صورت قاطع و واضح به صف‌بندی و تعیین مرزهایی پرداخته است که در آن زمان ظاهراً موجب ریزش جدی هواداران وی می‌شد. لذا به وعده‌هایی که در متنِ سؤال اشاره شده است پرداخته می‌شود تا ببینیم مشی امام خمینی در این موارد بر چه اساسی بوده است.

مهم‌ترین مورد، وعده آب و برق مجانی و فقرزدایی در صورت در دست گرفتن اوقاف است که در کنار آن ساخت مسکن و مجانی شدن حمل و نقل هم بیان شده است. طرح این وعده با سه انتقاد جدی مواجه است:

الف. انقلاب کردن با وعده اقتصادی. ب. اشتباه بودن تصمیم رایگان کردن حامل‌های انرژی که منجر به اتلاف آن می‌شود. ج. عدم تحقق وعده حمایت از مستضعفین در این مورد.

با نگاهی به بیانات امام خمینی می‌توان دریافت که این عبارت، از سوی ایشان مطرح گردیده است، اما برداشتی که از بیان ایشان می‌شود، صحیح نیست. ایشان سه بار این وعده را مطرح کردند.

بار اول در پیام 14 ماده‌ای نهم اسفند سال 57، قبل از ترک تهران به مقصد قم با توجه به وضعیت بسیار بد حاکم بر کشور، فردای اعلام آب و برق مجانی توسط عباس امیر انتظام سخنگوی دولت موقت (برای کم درآمدها آب و برق مجانی می‌شود)، امام خطاب به ملت ایران بیان داشت که: «من به دولت راجع به مجانی کردن آب و برق و بعضی چیزهای دیگر «فعلاً برای طبقات کم‌بضاعتی» که در اثر تبعیضات خانمان‌برانداز رژیم شاهنشاهی دچار محرومیت شده‌اند و با برپایی حکومت اسلامی به امید خدا این محرومیت‌ها برطرف خواهد شد، سفارش اکید نمودم که عمل خواهد شد». (1)

پس اولاً از این سخن مشخص می‌شود که سخنگوی دولت هم در پاسخ به فرمان امام در روزهای قبل، این وعده را اعلام می‌کند؛ و ثانیاً امام با قید «فعلاً» نشان می‌دهد که موافق امر غیر کارشناسی مجانی بودن دائم حامل‌های انرژی نیست؛ و نکته مهم‌تر اینکه امام خمینی بعد از پیروزی انقلاب، این سخنان را بیان کرده‌اند و با این وعده‌ها مردم را برای حضور درحرکت‌های انقلابیِ پیش از انقلاب، با خود همراه نساخته‌اند.

بار دوم، با فاصله یک روز از پیام قبلی، در بدو ورود به قم (10 اسفند 57) در سخنرانی مدرسه فیضیه امام گفت: «ما علاوه بر اینکه زندگی مادی شما را می‌خواهیم مرفه بشود، زندگی معنوی شما را هم می‌خواهیم مرفه باشد. شما به معنویات احتیاج دارید. معنویات ما را بردند این‌ها. دل خوش نباشید که مسکن فقط می‌سازیم، آب و برق را مجانی می‌کنیم «برای طبقه مستمند»، اتوبوس را مجانی می‌کنیم برای «طبقه مستمند»، دل‌خوش به این مقدار نباشید. معنویات شما را، روحیات شما را عظمت می‌دهیم؛ شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم». (2) که این محتوای همان فایل صوتی تقطیع‌ شده معروف است که در آن تأکید امام بر «طبقه مستمند و عدم دل­خوشی بر رفاه مادی و هدف‌گذاری اصلی انقلاب برای رشد معنویت و مقام انسانیت»، تقطیع شده است.

مجدداً امام خمینی روز بعد (روز جمعه 11 اسفند 57) در کتابخانه مدرسه فیضیه (خطاب به خبرنگار روزنامه اطلاعات) بیان داشت که: «هر چه زودتر باید مشکل مسکن برای «بی‌خانمان‌ها و فقرای ایران» حل گردد و برای هر خانواده، مسکن مورد نیازشان تأمین شود، آب و برق «برای فقرا و بی‌بضاعت‌ها» باید مجانی گردد». (3)

با دقت در این سه مقطع، می‌توان فهمید که در هر سه مورد، وعده آب و برق مجانی، با اصرار به قید «برای مستمندان» بیان شده است نه عموم مردم که آن هم تحقق یافت، یعنی تا میزان مشخصی از مصرف تا مدت‌ها بعد از انقلاب رایگان بود و افزایش مصرف نسبت به آن میزان معین، هزینه داشت و تا امروز توسط دولت‌ها مبالغ هنگفتی یارانه به حامل‌های انرژی تعلق گرفته و می‌گیرد که قاچاق سنگین آن شاهد این مدعا است. ضمن اینکه برای تحقق وعده‌های اقتصادی امام خمینی، حساب صد امام، کمیته امداد امام خمینی، بنیاد مسکن، بنیاد مستضعفان، جهاد سازندگی و... راه ‌اندازی گردید و با بضاعت خود به سرعت به سامان دادن وضعیت معیشتی، بهداشت و بی سرپناهی فقرا در سراسر کشور و روستاها پرداخته شد. این فقرزدایی‌های وسیع، اما «ناکامل»، همه با توجه به این نکته است که دشمنان داخلی و خارجی هرگز نگذاشتند امام و دستگاه‌های زمان ایشان، حتی یک روز را با آرامش و بدون ویرانی به رهبری دینی و معیشتی مردم بپردازند.

عمر رهبری امام، مسئولین و یارانش، علاوه بر غائله‌های مسلحانه داخلی سیاسی و قومیتی، با توطئه‌هایی مانند ترورهای وسیع، کودتای نوژه و امثال غائله‌های کردستان، خلق عرب، ترکمن صحرا، دمکرات آذربایجان، هشت سال جنگ ویرانگر و تحریم‌های گسترده کمرشکن، به روزهای بسیار سختی گذشت تا آن جا که دشمن هر روز منتظر سقوط اصل این انقلاب و نظام بود، چه رسد به رشد و توسعه، با این حال، امام و مسئولین هرگز از محرومین غافل نبودند؛ اما عده‌ای تلاش دارند با نادیده گرفتن خدمات وسیع انقلاب، این‌گونه جلوه دهند که امام خمینی به ملت ایران اعلام کرد که «بیایید انقلاب کنیم و از فردای پیروزی انقلاب، آب و برق و اتوبوس و مسکن و ... مفت و مجانی پخش می‌شود» و مردم هم انقلاب کردند.

اما جالب این‌جا است که دقت در بخشی از سخنان امام خمینی در بهشت زهرا نشان می‌دهد که اتفاقاً امام به خلاف این وعده‌های تبلیغ‌شده، مردم را در رابطه با وضعیت حال و آینده اقتصاد ایران این چنین آگاه ساخت که: «... مملکت ما را از ناحیه اقتصاد خراب کرد. تمام اقتصاد ما الآن خراب است و از هم ریخته است که اگر چنانچه بخواهیم ما این اقتصاد را به حال اول برگردانیم، «سال‌های طولانی» با «همت همه مردم»، نه یک دولت این کار را می‌تواند بکند و نه یک قشر از اقشار مردم این کار را می‌توانند بکنند؛ تا «تمام مردم» دست به دست هم ندهند، نمی‌توانند این به هم‌ریختگی اقتصاد را از بین ببرند. تا شاید [(شاید تا)] «بیست سال دیگر» ما نتوانیم این را جبرانش بکنیم؛ مگر همه ملت دست به هم بدهند و کمک کنند تا سال [ها] بگذرد و جبران بشود این معنا». (4) این سخنان امام، بدون در نظر گرفتن مسائل تعیین‌کننده همچون تحریم‌های گسترده و فلج‌کننده و هشت سال جنگ ویرانگر بود.

اما وعده فقرزدایی پیش از انقلاب که امام بیان داشت: «[اوقاف را] دست ما بدهید تا ببینید چه خواهد شد. آن وقت ببینید که ما با همین اوقاف این فقرا را غنی‌شان می‌کنیم؛ با همین اوقاف، با همین اوقاف، ما فقرا را غنی می‌کنیم». (5)

از این سخنان بدون توجه به کل سخنرانی امام، برداشت شده است که امام از «ریشه‌کن کردن فقر» تنها با اوقاف سخن می‌گوید در حالی که استفاده از موقوفات در جهت «فقرزدایی و غنی‌سازی فقرا»، متفاوت از «پیدا نشدن هیچ فقیر و فقری» است؛ اما به چه دلیلی امام خمینی این مطلب را بیان کرد؟

این سخنرانی طولانی در 18 شهریور سال 1343 ایراد شده است. حدود 15 سال قبل از پیروزی انقلاب. این بخش از سخنرانی در رابطه با تعیین مسئول اوقاف و ادعاهای رژیم پهلوی در مورد موقوفات و بردن روحانیون ذیل یکی از وزارتخانه‌های دولتی است. امام در همین سخنرانی به‌صورت مفصل به این موضوع می‌پردازد که ما هرگز مانند روحانیونِ کاتولیک نمی‌شویم و از طرفی اگر متصدی اوقاف ما باشیم، با غارت آن مبارزه می‌کنیم و به مصرف خودش (موقوفه بایستی طبق نیت واقف مصرف بشود) که یکی از آن مصارف، در جهت فقرزدایی است می‌رسانیم: «بگذارید یک نفر هم وزیر اوقافش بکنیم؛ اوقاف را، آن‌ وقت ببینید که این ‌طوری که الآن دارد لوطی‌خور می‌شود، نخواهد شد؛ تمام مطالب به خودش خواهد رسید. دست ما بدهید تا ببینید چه خواهد شد. آن‌ وقت ببینید که ما با همین اوقاف این فقرا را غنی‌شان می‌کنیم؛ با همین اوقاف، ما فقرا را غنی می‌کنیم». (6)

اما شروع این بحث از آن جا است که رژیم شاه، روحانیت و علمای دین اسلام و تشیع را کهنه‌پرست و مخالف ترقی معرفی می‌کرد. امام خمینی در این سخنرانی مفصلاً به این بحث پرداختند که اولاً امور تبلیغی و رادیو را در اختیار ما قرار دهید تا اسلام واقعی را به مردم بشناسانیم و ثانیاً شما نه نماد ترقی هستید و نه نوسازی! شما عرضه و توان خودکفایی ندارید. شما توان استقلال از ابرقدرت‌ها در اداره کشور را ندارید و بعد از این سخنان بود که ایشان، مسئله اوقاف که در آن زمان بحثی داغ بود را مطرح کرد. در واقع این یک وعده اصلاحی بود، نه اینکه این بحث به‌عنوان یک وعده انقلابی در آن دوران مطرح شده باشد. البته قبل‌تر به این مهم پرداختیم که امام در فقرزدایی از چهره دور افتاده‌ترین نقاط ایران هم غافل نبود و تمام امکانات کشور را با تمام خرابی‌ها و ویرانی‌های جنگ و تحریم‌های ظالمانه، برای رفع فقر بسیج کرد و هیچ‌ کس نمی‌تواند ادعا کند که امام و نظام اسلامی با همه موانع، چهره حتی بسیاری از دورافتاده‌ترین روستاهای کشور را عوض نکرد.

همچنین مطرح می‌شود که امام در باب آزادی نیز وعده‌های فراوانی به جامعه انقلابی و معترض از استبداد و اختناق شاهنشاهی داد؛ مثلاً ایشان گفته است مارکسیست‌ها هم در بیان اعتقاد خود آزاد هستند. (7) اما ایشان پس از انقلاب به این وعده‌ها پایبند نبود و حتی مسلمین هم در بیان نظرات خود آزاد نبودند.

ابتدا ببینیم آیا امام خمینی طبق ادعای مدعیان و تبلیغات گسترده، چنین کرده است یا این مطلب هم در راستای پروژه تقطیع و تصویرسازی کاذب از امام و انقلاب است؟

امام خمینی با توجه به اصل قول سدید، (8) هرگز به ‌نحوی که تبلیغ می‌شود، وعده آزادی را به صورت مطلق و باب دل شنوندگان نداد و دائماً بر ذکر صریح قیودِ جدی و واضح در کنار وعده آزادی مراقب بود. حکومت اسلامی بایستی با آزادی‌های مخرب و گمراه‌کننده و یا تضییع کننده حقوق دیگران مقابله کند. دقیقاً در همین جمله‌ی ذکر­ شده (آزادی مارکسیست‌ها)، امام در پاسخ به این سؤال نماینده سازمان عفو بین‌الملل که پرسید: الف. آیا در حکومت اسلامی، مارکسیست‌ها آزادی عقیده و آزادی بیان عقیده دارند؟ ب. آیا در‏‎ ‎‏حکومت اسلامی مارکسیست‌ها آزادی انتخاب شغل دارند؟‏، به صراحت بیان داشت: «الف. در حکومت اسلامی همه افراد دارای آزادی در هرگونه عقیده‌ای هستند؛ ولیکن «‎آزادی خرابکاری» را ندارند. ب. در اسلام آزادی انتخاب شغل بر هر فردی «برحسب‏‎ ‎‏ضوابط قانونی» محفوظ است».‏(9)

ایشان در باب «آزادی» پیش از انقلاب قاطعانه تأکید کرد که «همه مطبوعات آزادند، مگر اینکه مقالات مضر به حال‏‎ ‎‏کشور باشد». (10) ایشان در ادامه بیان می‌کند: «دولت اسلامی قهقراگرا نیست و با همه مظاهر تمدن موافق است، مگر آنچه به‏‎ ‎‏آسایش ملت لطمه وارد آورد و با عفت عمومی ملت منافات داشته باشد». (11)

یا وقتی از امام خمینی درباره حدود آزادی سؤال شد، ایشان جواب داد: «اگر مضر به حال ملت نباشد، بیان همه چیز آزاد است. چیزهایی آزاد نیست که مضر به حال ملت ما باشد... اگر مضر به حال ملت باشد، «جلوگیری» می‌شود؛ اگر نباشد و فقط اظهار عقیده باشد، مانعی ندارد». (12) یا درباره روزنامه‌ها بیان داشت که: «روزنامه‌هایی که مضر به حال ملت نباشد و روزنامه‌هایی که نوشته‌شان گمراه‌کننده نباشد، آزادند». (13)

پس ابتدا بایستی این نکته را در نظر بگیریم که در جملات فوق و ده‌ها جمله دیگر، امام خمینی به صراحت آزادی بیان را محدود و مقید در مفاهیمی مانند مصالح کشور و ملت، عفت عمومی، اسلام و شرع، قانون تا مرز فساد، گمراه‌کننده نبودن، مضر به حال ملت نبودن، حفظ سلامت معنوی جامعه و ... تعریف می‌کند. آن هم زمانی که چشم و گوش ملت ایران و رسانه‌های بین‌المللی به دقت به دهان امام خمینی بود که افکار وی را قضاوت کنند، یعنی در ماه‌های منتهی به پیروزی انقلاب و دوران تبعید در فرانسه.

اما بعد از بررسی وعده‌های امام در باب آزادی بیان به بررسی عملکرد ایشان پس از پیروزی بپردازیم.

امام خمینی در حالی نظام نوپای منبعث از انقلاب اسلامی ایران را مدیریت می‌کرد که گروه‌های متکثر داخلی (که بعداً حتی وارد فاز مسلحانه شدند) و سرویس‌های قدرتمند بیگانه بی‌وقفه در حال توطئه و مدیریت افکار عمومی علیه اندیشه‌های انقلابی و تمامیت ارضی کشور بودند. با این وجود به نظر می‌رسید که امام خمینی در ابتدای انقلاب آزادی‌هایی فراتر از قیودی که شرط کرده بود، ایجاد کرد.

در آن دوران، نه‌‌تنها افراد در ابراز عقیده آزاد بودند، بلکه از همان ابتدا در رادیو و تلویزیون که به خلاف امروز رقیب جدی و قابل‌توجهی هم نداشت (نه اینترنتی بود و نه ماهواره‌ای)، مارکسیست‌ها و گروه‌های چپ‌گرا که طرفداران زیادی هم در سراسر کشور داشتند، در ابراز عقیده از سوی نظام انقلابی صاحب بستر و تریبونِ پربیننده شدند.

نه‌تنها در جراید و مطبوعات، بلکه در سال 60، به ابتکار شهید بهشتی در تلویزیون آقایان احسان طبری تئوریسین و از اعضای ارشد حزب توده، نورالدین کیانوری دبیر کل حزب توده، فرخ نگهدار از رهبران چریک‌های فدایی خلق و... در مقابل آیات عظام بهشتی و مصباح و ... در تلویزیون به مناظره در رابطه با افکار خود و تبلیغ مشی مارکسیستی پرداختند. پیش از آن، بنی‌صدر با بابک زهرایی از حزب کارگران سوسیالیست ایران مناظره کرد که از تلویزیون پخش شد.

نشریاتی همچون مجاهد (ارگان سازمان مجاهدین خلق)، آیندگان، انقلاب اسلامی (وابسته به بنی‌صدر) و... در توطئه و دروغ‌پراکنی و انحراف افکار عمومی از آرمان‌های اصیل انقلاب و حمله به نظام سیاسی انقلابی تا مدت‌ها آزاد بودند.

اما از همان سال 60 به بعد شرایط کشور دگرگون شد. سازمان مجاهدین خلق با استفاده از تشکیلات وسیع، سراسری، مخفی و مسلحانه خود که در پی مدارای طولانی امام خمینی و نظام اسلامی با آنان بیش از هر زمان گسترده شده بود، دست به ترورهای وسیع و کور در سراسر کشور زد. پیش از آن، جنگ خانمان‌سوز ایران و عراق با حمایت ابرقدرت‌ها و کشورهای منطقه آغاز شده بود که خودِ شرایط حساس جنگ، به صورت طبیعی آزادی‌های سیاسی را محدود می‌سازد. در همین ایام جاسوسی اعضای حزب توده کشف گردید و تراکم توطئه‌ها و آشفتگی‌های گسترده و عملیات پیچیده سرویس‌های بیگانه علیه کشور، موجب غلبه فضای امنیتی و محدودیت‌ها شد و به آزادی سیاسی بسیار مطلوب که از ابتدای انقلاب در کشور آغاز شده بود، ضربه زد. البته با هر مقیاسی، شرایط پس از انقلاب، قابل قیاس با دوران پهلوی نیست که شاه به حدی مرزهای دیکتاتوری را در می‌نوردید که ساواک و احزاب فرمایشی جوابگو نبود و وی تمام کنشگران سیاسی را وادار به عضویت در یک حزب رستاخیز و اگرنه به‌ عنوان فرد بی‌وطن از ایران اخراج کرد. (14)

 

نتیجه:

دستگاه تبلیغاتی مخالفان نظام و انقلاب که با بودجه‌های کلان خارجی مشغول هجمه‌های سنگینی علیه تاریخ انقلاب این ملت هستند، در پی تصویرسازی‌های حرفه‌ای و کاذب در راستای مخدوش کردن نهضت جهانی امام خمینی هستند و در این راستا از هر شگردی بهره می‌برند. آنان با سوار شدن بر امواج نارضایتی مردم به دلیل نواقص و مشکلاتی که دلایل متعددی دارد، زمینه‌ی این تصویرسازی‌های کاذب را مساعد می‌بینند و در پی آن هستند که چهره انقلاب را مخدوش و چهره تطهیر ناشدنی رژیم و دودمان پهلوی را تطهیر کنند. یکی از این تصویرسازی‌ها، ادعای فریب افکار عمومی توسط امام و یارانش است. گویی که ملت ایران، اعم از دانشگاهی و حوزوی و غیره، افراد ساده‌لوح و سطحی‌ای بودند که برای آب و برق مجانی و امثالهم، جان خود را در کف دست بگیرند و در مقابل شاه و ساواک و ابرقدرت‌ها بایستند و شکنجه شوند و شهید بدهند. این توهین به ملت ایران است. سخنان امام از شروع نهضت تا پیروزی آن، متمرکز بر احیای اسلام، مبارزه با آمریکا و اسرائیل و استکبار جهانی و وابستگی به آنان، ظلم و مفاسد خاندان پهلوی و اعتلای ایران اسلامی بود. امام در تمامی وعده‌های خود با بیان قیود و توضیحاتی که عمداً حذف و نادیده گرفته می‌شود رد جهت رشد جامعه ایران سخن گفته است.

کلمات کلیدی:

امام خمینی، آزادی، رفاه، آرمان‌های انقلاب، آب و برق مجانی.

پی‌نوشت‌ها:

1. روح‌الله خمینی، صحیفه امام، ج 6، ص 262.

2. روح‌الله خمینی، صحیفه امام، ج 6، ص 273.

3. روح‌الله خمینی، صحیفه امام، ج 6، ص 297.

4. سخنرانی امام خمینی در بهشت‌زهرا، 12 بهمن 1357، صحیفه امام، ج 6، ص 14.

5. روح‌الله خمینی، صحیفه امام، ج 1، ص 392.

6. همان.

7. فرانسه، 19 آبان 1357، صحیفه امام، جلد 4، ص 435.

8. قول سدید با توجه به آیه شریفه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً (سوره احزاب، آیه 70) به معنای قول استوار و درست، عادلانه و غیر ظالمانه و دقیق و غیرقابل خدشه با توجه به معیارهای الهی است.

9. فرانسه، 19 آبان 1357، صحیفه امام، جلد 4، ص 435 و 436.

10. فرانسه، 20/10/1357، صحیفه امام، جلد 5، ص 416.

11. فرانسه، 20/10/1357، صحیفه امام، جلد 5، ص 417.

12. فرانسه، 3/11/1357، صحیفه امام، جلد 5، ص 520.

13. فرانسه، 3/11/1357، صحیفه امام، جلد 5، ص 521.

14. روزنامه کیهان، ش 9506، (12/12/1353) و کیهان بین‌المللی، 3 مارس 1975، ص 2.

احترامات ویژه‌ای که به امام خمینی گذاشته می‌شودمستقل ازمنشأ الهی نیست وبه دلیل پیروی بیشترایشان درعلم و عمل ازاهل‌بیت علیهم‌السلام وشاخص شدن وی در این زمینه است

پرسش:

چرا آیت‌الله خمینی را مقدس می‌کنند و از او قدیس می‌سازند؟ چرا مانند ائمه به او امام می‌گویند و پیشوند «امام» و پسوند «سلام الله علیه» برای او می‌تراشند؟ همچنین برای ایشان یک مقبره عظیم و البته مخالف مشی ساده‌زیست ایشان _ آن هم به ‌صورت تجملاتی _ در حد ائمه اطهار علیهم‌السلام می‌سازند و زیارت‌نامه تدوین می‌کنند. طرفداران ایشان، مخالفت با حتی یک نظر ولی ‌فقیه را مخالفت با اصل ولایت فقیه و در نتیجه مخالفت و دشمنی با رسول‌الله و خدا تلقی می‌کنند (چون مدعی هستند که ولایت یک غیر معصوم، همان ولایت رسول‌اللهِ معصوم است). آیا با این اعتقاد، نقد و بررسی آرا و افکار یک غیر معصوم که سرنوشت میلیون‌ها نفر در دستان اوست ممکن می‌شود؟

پاسخ:

مقدمه:

یکی از مسائل پر سابقه در حکومت دینی، قدسی سازی و ایجاد تقدس برای حاکم در جامعه اسلامی است. هر جا حکومتی به نام دین و خدا باشد، با انتساب حاکم و فرامین وی به خداوند، متمردین و حتی منتقدین، در مقابل و دشمنی با خود خداوند تعریف می‌شوند. این عمل برای مشروعیت بخشی یا تقویت مشروعیت حاکم مورد استفاده بوده است. در طول تاریخ خلفا و حکام اسلامی، خطاها و حتی جنایات احتمالیِ نظری و عملی حکمرانان تا جایی نادیده گرفته می‌شد که قتل امام معصوم نیز به دلیل مقابله با حاکم و خلیفه مسلمین نه جایز، بلکه واجب و موجب تقرب به خدا شمرده می‌شد. حال در عصر حاضر آیا این همه القاب و عناوین و بارگاه و ... برای امام خمینی نیز در این راستا است؟ و در مورد ایشان نیز چنین امری رخ داده است؟

در پاسخ به این سؤال، ابتدا باید معنای تقدس را بررسی ‌کنیم و ببینیم که اصولاً آیا انسانی می‌تواند مقدس باشد؟ ویژگی‌های امر مقدس، عظمت و تعالی و برتری از عالم طبیعت است و فاصله پر ناشدنی میان خالق و مخلوق، هیبت‌انگیز و موجب پیدایش حالت خوف و خشیت در انسان است، به نحوی که در برابر او نه چون و چرایی روا می‌دارد و نه نقص فرمانی می‌کند. خداوند، اصل و ارزش و حقیقت هستی است به نحوی که همه حیات را پوشانده و به زندگی معنا می‌دهد. به همین علت، تمام خوبی‌ها را دارد و پر جذبه و دلرباست. در نتیجه‌ی دلربائی و زیبایی مطلقش، حالت شوق و رجا را در انسان برمی‌انگیزد و به سوی اوامر و نواهی جذب می‌کند. (1) البته منشأ قداست نیز خدا است. انسان، زمان و یا مکان به‌ خودی خود مقدس نیستند، اما می‌تواند به حالت قدسی نزدیک شود یا حالت قدسی بگیرد. از نظر فرد دین‌دار، برخی زمان‌ها و مکان‌ها و اشیاء و انسان‌ها، به جهت ارتباط خاص با خدا، تقدس ویژه‌ای کسب می‌کنند. زمان‌هایی که تجلی خاص خداوند در آن‌ها اتفاق افتاده (مانند شب‌های قدر، ماه رمضان، عید فطر و قربان و غیره) و مکان‌هایی که خداوند در آن‌ها تجلی ویژه‌ای داشته، قداست و حرمت بیشتری می‌یابد (مانند کوه طور، مکه معظمه، مدینه، کربلا، مقتل شهدای اسلام...) و انسان‌های برگزیده که مخاطب خاص الهی بوده و تلاش بیشتری برای دریافت تجلیات الهی داشته‌اند (مانند پیامبران، ائمه اطهار، شهدا، علمای اسلام و...) و همین طور متون و کلماتی که محل تجلی خداوند هستند (مانند آیات قرآن کریم) و یا بر دل اولیاء و انبیاء تابیده‌اند (مانند احادیث قدسی و کلمات نورانی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و ائمه علیهم‌السلام) همه و همه قداست و احترام ویژه‌ای خواهند یافت.

از آنجا که امام خمینی به قول شهید آیت‌الله صدر؛ ذوب در اسلام و فرامین الهی بود و فقیهی باتقوا و شجاع بود و در مقابل طاغوت و ستمگران و ابرقدرت‌های خارجی ایستاده بود، این قداست برای وی نزد جامعه مذهبی ایران ایجاد شد؛ به عبارت دیگر از احترام ویژه‌ای که رنگ و لعاب روحانی و معنوی الهی دارد، برخوردار شد.

اما آیا اگر کسی یا چیزی مقدس بود، لزوماً معصوم هم هست؟ پاسخ، منفی است. در کلام شیعی، معصومین مشخص هستند و در فرض سؤال ما شامل فقها مانند امام خمینی نمی‌شوند. (2)

امام خمینی هم نه ‌تنها به چنین امری قائل نبود، بلکه به صراحت و به‌صورت آشکار به شکستن این تلقی‌ها اقدام می‌کرد: «مسئولیت من هم گردن‏‎ ‎‏شماست؛ شما هم گردن من است. اگر من پایم را کج گذاشتم، شما مسئولید اگر نگویید‏‎ ‎‏چرا پایت را کج گذاشتی؟ باید هجوم کنید، نهی کنید که چرا»؟(3)

ایشان در توضیح این مطلب، حتی حرف از برخورد قهری امت داشته است: «در صدر اسلام هست که عمر وقتی که گفت - در منبر بود - که اگر من یک کاری کردم شماها چه بکنید. یک عربی شمشیرش را کشید گفت ما با این، با این شمشیر راستش می‌کنیم. باید این طور باشد. باید مسلمان این طور باشد که اگر - هر که می‌خواهد باشد، خلیفه مسلمین و عرض بکنم هر که می‌خواهد باشد - اگر دید پایش را کنار گذاشت، شمشیرش را بکشد که پایت را راست بگذار». (4) در جای دیگر ایشان به صراحت بیان کرده است که «خدا می‌داند که شخصاً برای خود ذره‌ای مصونیت و حق و امتیاز قائل نیستم. اگر تخلفی‏‎ ‎‏از من هم سر زند مهیای مؤاخذه‌ام». (5)

امام خمینی همواره از رفتار طاغوتی یا همراه با فخر فروشی بر حذر بود و حتی از تمجیدهای اطرافیان کراهت داشت و با قاطعیت برخورد می‌کرد. وی معتقد بود که این‌گونه تعریف‌ها موجب غفلت و فاجعه در انسان، غرور و انحطاط فکری و روحی، انباشته شدن گرفتاری‌های نفسانی و ... می‌شود. (6)

ایشان در عمل هم بارها از اینکه برای ایشان بیش از حد قداست بتراشند، با شدت نهی می‌کرد. برای مثال، وقتی دانشجویان خارج از کشور می‌خواستند با بنی‌صدر به خاطر اهانات وی به امام و نظریات ایشان در باب ولایت فقیه در نشریه «انقلاب اسلامی در هجرت» برخورد کنند، از طریق مرحوم خسرو شاهی از امام کسب تکلیف کردند و امام پاسخ داد که: «... جنابعالی آن‌ها را برای من فرستاده بودید و من بخشی از آن‌ها را خواندم. آنجا اولاً به من ناسزا می‌گوید. ثانیاً ولایت فقیه را به آن نحوی که ما می‌گوییم قبول ندارد. حالا اگر کسی به من ناسزا بگوید و یا ولایت فقیه را قبول نداشته باشد، می‌شود او را به قتل رساند؟! این‌ها که جزو اصول دین نیستند که اگر کسی منکر آن‌ها شد مرتد بشود و البته شما می‌دانید گروهی از فقهای پیشین و فعلی همین امر را با این عمومیت که ما می‌گوییم قبول ندارند. به هر حال جنابعالی نهی کنید». (7)

ایشان در مسائل شرعی، تقلید از خود را معیار برخورد اداری نمی‌دانست؛ روزی در جلسه‌ای با امام خمینی درباره گروهی از افراد صحبت شد، امام گفت: از ایـن گروه، افرادی که من می‌شناسم کاملاً مذهبی هستند. شخصی به ایشان عرض کرد: آنان شما را قبول ندارند. امام بدون کوچک‌ترین ناراحتی گفتند: قبول نداشته باشند، من که جزو اصول دین نیستم که اگر قبول نکنند، بگویم ایمانشان ناقص است. در جلسه‌ای دیگر با امام خمینی شخصی گفت: «چرا این قضات دادگستری را که در میان مردم قضاوت می‌کنند، بیرون نمی‌ریزید؟ این‌ها که آدم‌های فاسقی هستند. امام فرمودند: چرا غیبت می‌کنید؟ از کجا فهمیدید این‌ها فاسق‌اند؟ او گفت: آن‌ها ریش خود را با تیغ می‌تراشند! امام پرسیدند: از کجا می‌دانید ریش تراشیدن را حرام می‌دانند تا فاسق شوند؟ گفت: شما فرموده‌اید که احتیاط واجب آن است که ریش را با تیغ نتراشیم. امام فرمودند: از کجا فهمیدید که آن‌ها مقلّدین من هستند و از دیگران تقلید نمی‌کنند»؟(8)

همچنین در مورد این جمله که «ولایت فقیه همان ولایت رسول‌الله است» باید بدانیم که ولایت امام خمینی یا ولایت فقیه، هم‌عرض ولایت رسول‌الله نیست. این جمله به این معنا نیست که ولی فقیه به عنوان نائب عام، هم‌­طراز و هم مقام و در عرض معصومین علیهم‌السلام است، بلکه منظور آن است که با همان مسائلی که رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله در اداره جامعه اسلامی مواجه بود، فقیه جامع‌الشرایط هم در عصر غیبت با آن مسائل مواجه است. لذا همان اختیارات و اعمال ولایتی که در 1400 سال پیش لازم بوده، الآن هم لازم است. وگرنه اگر ولایت‌ فقیه را محدود به مسائلی خاص یا امور حسبیه کنیم، باید آن امور از مسلمین که آن‌ها را در ید فقیه نمی‌دانیم، معطل بماند. امام خمینی در توضیح این مطلب در کتاب بیع خود می‌نویسد: «فقیه همه اختیارات امام [معصوم] علیه‌السلام را دارا هست، مگر آن که دلیلی قائم شود که اختیاری که برای امام ثابت است به دلیل جهات شخصی معصوم است نه جهت ولایت و حکومت و یا اگر مربوط به امور حکومتی و سیاسی است اختصاص به معصوم دارد مانند آن چه در جهاد ابتدایی مشهور است». (9)

بنابراین امام خمینی برای خود حالت یک قدیس که خود و کلامش چونان وحی منزل است، قائل نبود. لذا در رابطه با مسائلی که یاران و بازماندگان در مورد ایشان با این عناوین خاص دارند، باید گفت که لقب امام، به‌ صورت واضح برای هم‌‌ردیفی با معصومین و ائمه هدی علیهم‌السلام نیست. امام به معنای رهبر و مقتدا است و صفتی است به‌ عنوان کسی که در ابتدا قرار می‌گیرد و سایرین به او اقتدا می‌کنند (مانند امام جماعت). در میان اعراب شیعی، استفاده از پیشوند امام بسیار متداول است مانند خطاب قرار دادن امام موسی صدر.

در مورد لقب «سلام‌الله» هم با یک قدسی سازی کاذب مواجه نیستیم. درست است که سلام‌الله معمولاً برای اهل‌بیت عصمت و طهارت بکار می‌رود؛ اما در راستای شاخص شدن امام خمینی در علم و عمل در پیروی از مکتب اهل‌بیت، برای ایشان چنین احتراماتی قائل شده‌اند و نه به‌ صورت مستقل از آن مکتب.

شهید آیت‌الله سعیدی نقل می‌کند که «روزی آیت‌الله میلانی هنگامی که نزدشان نام امام خمینی برده شد فرمودند: سلام‌الله‌علیه... عده‎ای به آیت‌الله اعتراض کردند. ایشان فرمودند: ساکت باشید فلانی! این جا مسئله تقلید در بین نیست که گفته شود فلانی اعلم است یا من؟ این جا بحث رهبری است و چنین نیست که هر مجتهدی لیاقت رهبری داشته باشد. لیاقت رهبری را تنها فقیه سیاستمداری داراست که عالم به زمان خویش باشد و در راه خدا از ملامت ملامتگران هراس نداشته باشد و اکنون این مشخصات در کسی جز آیت‌الله خمینی نیست». (10)

در مورد نگارش زیارت‌نامه برای امام نیز بایستی گفت که وقتی زیارت‌نامه حاوی مطالب خلاف واقع نباشد و به معصوم نسبت داده نشود، صرفاً به زبان عربی بیان شدن زیارات برای اموات، بدعت یا قدسی سازی نیست. مضمون این زیارت‌‌نامه‌ نیز طلب آمرزش و مغفرت و سلام و درود بر آن فرد محترم و مرحوم است که از زبان زائر گفته می‌شود. چنانکه آیت‌الله‌العظمی جوادی آملی بیان داشت: «الآن کاملاً در کنار مزار امام و مرقد امام می‌گوییم «أشهد أنّک قد أقمت الصلاه و آتیت الزکاه و أمرت بالمعروف و نهیتَ عن المنکر و أقمت الحج» حج را او اقامه کرد. مگر در حج سخن از برائت از مشرکین بود، مگر «مرگ بر آمریکا» در کنار گوشِ مزدوران آمریکا مقدور بود؟ این را امام زنده کرد، حج را اقامه کرد». (11)

ساخت مقبره و مزار بزرگ و هم‌‌طراز معصومین هم جدای از اینکه مخالفان و موافقان جدی دارد، مشمول این نکته مهم است که زیارتگاه بیشتر برای زوار و زائرین ساخته می‌شود و نه برای خود متوفا. در واقع با این مطلب نمی‌توان ساده‌زیستی خود فرد را زیر سؤال برد یا در تضاد دید. چنانکه اهل‌بیت علیهم‌السلام در اوج ساده‌زیستی دارای زیارتگاه‌های عظیم هستند که با اقبال روزافزون مؤمنین و زائران، گسترش آن مقابر لازم به نظر می‌رسد.

در مورد امام خمینی هم به این عنوان که ایشان با برپایی حکومت اسلامی شیعی قدم بزرگی در مبارزه با طاغوت و مستکبران عالم و برافراشتن پرچم اسلام و حمایت از مستضعفین عالم برداشته است، این بنا به معنای گرامیداشت این هویت و از باب تعظیم شعائر الهی و در خدمت مردم مشتاق زیارت ایشان است.

اما اینکه این مسائل، موجب شود که راه نقد و تبیین مشی و نظر امام خمینی و هر فقیهی مسدود شود، نه ناشی از مشی و نظر ایشان و نه ناشی از سیره اسلام است؛ بلکه نتیجه خرده‌فرهنگ‌های ما و اعمال سلیقه در باب این مسائل است.

نتیجه:

از یک طرف قرار نیست امور مقدس، با سبک‌‌انگاری و عدم تعظیم و تکریم، تحقیر شوند و از طرف دیگر هم قرار نیست وقتی برای امری قداست قائل شدیم، لزوماً آن را معصوم و وحی مُنزل بپنداریم؛ به عبارت دیگر یکسان پنداری قدسیت با عصمت و حتی سلب حقوق شهروندی در نقد و مطالبه‌گری از حاکم، غلط و خلاف سیره و بیان صریح امام خمینی است؛ اما احترامات ویژه‌ای که به امام خمینی گذاشته می‌شود مستقل از منشأ الهی نیست و به دلیل پیروی بیشتر ایشان در علم و عمل از اهل‌بیت علیهم‌السلام و شاخص شدن وی در این زمینه است.

کلیدواژه:

اندیشه سیاسی، امام خمینی، تقدس، قدسی سازی.

پی‌نوشت‌ها:

1. هادی صادقی، در‌آمدی بر کلام جدید، قم، نشر معارف و کتاب طه، چاپ اول، بهار ۱۳۸۲، ص 63.

2. ر.ک: عبدالحسین خسرو پناه، کلام جدید، قم، مرکز مطالعات و پژوهش‌های فرهنگی حوزه، 1379 ش.

3. روح‌الله خمینی، صحیفه امام، ج 8، ص 487.

4. روح‌الله خمینی، صحیفه امام، ج 8، ص 6.

5. روح‌الله خمینی، صحیفه امام، ج 21، ص 282.

6. ر.ک: روح‌الله خمینی، صحیفه امام، ج 6، ص 281- ج 12، ص 343- ج 20، ص 394.

7. به نقل از سید هادی خسروشاهی، ماهنامه فرهنگی یادآور، سال اول، شماره اول، خرداد 1387، ص 108.

8. به نقل از نشریه دوست (هفته‌نامه کودکان ایران) شماره 202، 31 شهریور 84.

9. روح‌الله خمینی، کتاب­البیع، قم، انتشارات اسماعیلیان، 1368 ش، جلد 2، ص 497.

10. سعید عباس زاده، آیت‌الله میلانی، مرجع بیدار، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، مرکز چاپ و نشر، 1375 ش، ص ۱۳۳.

11. درس خارج تفسیر قرآن _ 22/02/1388.

اگر از اسلام و جامعه اسلامی، جز پوسته‌ای باقی نمی‌ماند. پس قیام‌های پیش از ظهور که مردم را دعوت به اهل‌بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام می‌کند .

پرسش:

امام خمینی با چه مجوز شرعی و عقلی قیام کرد؟ روایاتی موجود هست که قیام در عصر غیبت، محکوم به شکست و بازیچه شدن شیعیان است. شاید به همین دلیل علما و بزرگان حوزوی پیش از ایشان مانند مرحوم حائری و بروجردی نه تنها داعیه برپایی حکومت اسلامی نداشتند، بلکه در مقابل بزرگ‌ترین مظاهر اسلام‌ستیزی مانند کشف حجاب اجباری هم قیام نکردند تا فقه و فقاهت شیعه در سایه شکست و آسیب‌های حتمیِ حکومت غیر معصوم آسیب نبیند. لطفاً در این خصوص توضیح دهید.

پاسخ:

مقدمه:

یکی از مباحث مهم در عصر غیبت امام زمان عجل الله تعالی فی فرجه، جواز تشکیل حکومت و هر اقدامی به منظور تشکیل حکومت است. در این خصوص برخی بر این نظر هستند که قیام سیاسی و تشکیل حکومت اسلامی در عصر غیبت، به دو دلیل نقلی و عقلی مجاز نیست. دلیل نقلی، استناد به روایاتی است که قیام در عصر غیبت تا زمان ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فی فرجه را به ‌صورت مطلق، نفی و در حد طاغوت، مذمت می‌کنند و امر می‌کنند که باید از چنین حرکتی اجتناب کرد. (1) در روایات دیگری نیز، این‌گونه آمده است که این قیام‌ها به شکست و بازیچه شدن محکوم است. (2) البته فتاوا و روایاتی هم نقل شده است که همکاری با ظلم را از باب حرمت اختلال در امور مسلمین، واجب می‌شمرد. (3)

عقلاً و منطقاً هم ممکن است این تصور پیش بیاید که سیاست و اداره جامعه مسلمین، بر اساس اسلام، محتاج علم کافی (دانایی الهی در حوزه‌های متنوع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی) و رجال توانمند و اهل عمل است. در عصر غیبت دست ما از علمِ مطابق با شرع که کوتاه است؛ مردان اهل دانایی و عمل هم به تعداد کافی تربیت نشده‌اند؛ پس برپایی حکومت در عصر غیبت بدون تحصیل لوازم آن، محکوم به شکست است و این شکست، موجب تحقیر اسلام و حکومتِ منتسب به آن است. اکنون هم می‌بینیم که وجود نقایص و مفاسد در اداره کشور، چگونه به اعتقادات مردم آسیب زده است.

شاید به همین دلایل است که برخی از فقها، وارد این عرصه (قیام و برپایی حکومت اسلامی نشده‌اند)؛ اما یک سؤال بزرگ باقی می‌ماند و آن این است که مسلمین در عصر غیبت در مواجهه با انواع ستم، انحراف و فساد، حق مبارزه و قیام ندارند؟ یا اگر این زمینه بود که حکومتی مبتنی بر قواعد عدل الهی حاکم شود، باید آن را بپذیرند و از آن تبعیت و حمایت کنند و یا باید از آن اجتناب کنند؟

 

روایاتی که قیام تا زمان ظهور و در عصر غیبت را مذموم می‌شمرد از دو جهت قابل بررسی است. نخست از جهت ادله متضاد آن‌ها؛ و دیگری از جهت صحت سندی و دلالی آن‌ها.

ابتدا بایستی آیات و روایات متضاد با این تلقی‌ها را در نظر بگیریم؛ یعنی تاریخ مصرف دعوت قرآن به قیام و مقابله با ظلم، (4) فقط برای شروع بعثت و دوران ظهور حضرت حجت عجل الله تعالی فی فرجه نیست. مگر این سنت الهی و بیان آن در قرآن نیست که اگر برخی از اهل زمین در مقابل برخی دیگر قیام نکنند، فساد زمین را از بین می‌برد؟(5) مگر قرآن به مظلوم اجازه مقاتله و جنگ با ظالم را نداده است؟(6) مگر امر به معروف و نهی از منکر از اصول مسلم شریعت نیست؟ بنابراین این دیدگاه که مسلمین باید تا ظهور حضرت حجت بنشینند و هر بلایی سر اسلام و مسلمین آمد از جایشان تکان نخورند، از نظر قرآن مردود است.

در روایات هم علاوه بر سفارش به مقابله با ظلم و ضرورت دقت در پیروی از حاکم عادل، (7) قیام‌هایی مانند قیام حسینی و ستایش قیام‌های زید بن علی (8) و حسین بن على (9)(از نوادگان اما حسن مجتبی معروف به «شهید فخّ») علیهم‌السلام، در مقابل ظلم و فساد را داریم. با این اوصاف، پس چگونه کسی از اهل‌بیت علیهم‌السلام تا زمان ظهور، قیام نمی‌کند؟

منظر دوم، بررسی دلالت‌های روایی در مورد این‌گونه احادیث است که قیام را مردود و قائم آن را طاغوت شمرده است. بررسی فقها از مجموع روایاتی که از قیام نهی کرده‌اند با در نظر گرفتن ادله و قرائن آن‌ها، چنین است:

1. مقصود روایات، خبر دادن از آینده و حاکم شدن دشمنان شیعه (مثل بنی‌امیه و بنی‌عباس) و شکست قیام‌های شیعیان است و در صدد نفی و تحریم قیام برای امر به معروف و نهی از منکر نیستند.

2. برخی پرچم‌هایی که برافراشته می‌شد، برای مدعیان دروغین بود و همان‌گونه که در روایت کلینی از عیص بن قاسم از امام صادق علیه‌السلام نقل شده، آن‌ها مردم را به خود دعوت می‌کردند و نه به قیام برای اسلام. پس روایات در صدد این است که شیعیان را از همراهی با مدعیان دروغین امامت و عدالت باز دارد؛ و این از بکار بردن لفظ طاغوت در روایات مشخص است؛ و قطعاً آن کسی که مردم را به برپایی عدل الهی و مبارزه با مفسد و ظالم دعوت می‌کند، طاغوت نیست.

3. برخی روایات در صدد بیان این مهم است که شیعیان را از عجله در قیام قبل از تهیه مقدمات لازم و فراهم شدن شرایط نهی نماید.

۴. برخی دیگر نیز در صدد بیان این امر است که قبل از قیام قائم، قیامی که صد درصد موفقیت‌آمیز باشد و به کمال خود برسد، رخ نخواهد داد. قیام‌های شیعیان قبل از حضرت مهدی یا شکست می‌خورد یا تنها به مراحلی از موفقیت می‌رسد، نه تمام موفقیت. (10)

اما از نظر عقلی بایستی به این نکته توجه داشت که طبق قاعده فقهی مَیسور (مَا لَا یُدْرَکُ کُلُّهُ لَا یُتْرَکُ کُلُّه‏)، (11) اگر نمی‌توان به تمام چیزی رسید، نباید همه آن چیز را کنار گذاشت؛ و اگر نمی‌توان لزوماً به قیام منجر به پیروزیِ کامل یا به برپایی نظام سیاسی اسلامی به معنای تام و تمام آن رسید، نباید هم همه آن را کنار گذاشت و تابع محض شرایط بود.

از طرف دیگر همه می‌دانیم که اکثر آیات قرآن، شئون اجتماعی و سیاسی است و در دین اسلام، مسائل سیاسی و اجتماعی بسیار مهم و تعیین‌کننده است. (12) اگر حکومت بخواهد در جهت اسلام زدایی و ترویج فساد و فحشا گام بردارد، می‌تواند بخش مهم یا اکثریت جامعه را به فساد و تباهی بکشاند و اگر حکومتی در صدد برپایی احکام الهی به‌صورت صحیح باشد و در این راه تلاش خود را بکند، می‌توان بخش بزرگی یا اکثریت جامعه را از ظلم و فساد در امان بدارد.

نکته دیگر اینکه؛ نه‌تنها در مورد قیام و برپایی حکومت، بلکه در رابطه با بیان احکام اسلام هم ما با این مسئله مواجه هستیم که چون معصوم در بین ما نیست، فقها و علمای غیر معصوم با خطای احتمالی خود در تبیین و تفسیر احکام و مسائل اسلامی می‌توانند به اصل دین ضربه بزنند. با این وصف آیا بایستی فتوا دادن و تفسیر دین اسلام و فهم معیارهای اسلامی در زندگی مسلمین تعطیل شود؟ آیا باید جامعه به حال خود رها شود؟ البته که عقل این را نمی‌پذیرد.

همان‌گونه که در زمان حکومت معصوم علیه‌السلام هم ما ولایت و حکمرانی غیر معصوم را در سایر بلاد اسلامی را داشتیم؛ و این در حالی بود که به دلیل بُعد مسافت و عدم وجود امکانات ارتباطی، فرامین حاکمِ غیر معصوم، لزوماً به معنای فرامین هماهنگ ‌‌شده با معصوم نبود و می‌توانست همراه با خطا باشد؛ اما به دستور معصوم تا زمانی که فرد منصوب ایشان، شرایط حکومت را داشت، لازم ‌الاتباع بود. (13)

اما در رابطه با عدم قیام فقها و بزرگان اسلام، قبل از امام خمینی، مانند آیت‌الله‌العظمی بروجردی در تشکیل حکومت اسلامی باید گفت که فرض مسئله از اساس غیرواقعی است.

تاریخ شیعه پر است از خون و قیام. (14) در تاریخ معاصر هم از علامه سید محمد مجاهد تا آیات عظام مرحوم میرزای نائینی و آخوند خراسانی در دوران قاجار و تا آیات کاشانی و خوانساری در دوران پهلوی و آیات عظام میرزا محمدتقی شیرازی و سید محسن حکیم و ابوالقاسم خویی در عراق مشغول قیام برای دفاع از منافع مسلمین و مبارزه با استبداد و استعمار بودند. (15)

اما دلیل عدم قیام برخی از علما همانند آیت‌الله‌العظمی بروجردی، در عین اهمیت برای تقویت اسلام و مسلمین و تذکرهای مکرر به دربار، در نظر گرفتن شرایط وقت بود. وگرنه آیت‌الله بروجردی در زمان کشف حجاب به دنبال قیام بود که به دلایلی منصرف شد. (16) وقتی آیت‌الله سید محمدتقی خوانساری به آیت‌الله بروجردی گفت که: «آقا! شما در رأس این مملکت قرار دارید، چرا نسبت به امر حجاب و مشروبات اقدام نمی‌کنید»؟ ایشان پاسخ داد که: «می‌ترسم این حوزویت حوزه علمیه قم از بین برود و دولت در صدد ریشه‌کن کردن حوزه برآید» و همچنین بیان داشت که: «من پیرم و هفتاد و پنج سال از عمرم می‌رود و با این ریش سفید نمی‌توانم ببینم حوزه‌ای که رضاخان از بین برد، من هم شاهد از بین رفتن ثانی آن بشوم. امر، اهم و مهم دارد. ما باید اهم را حفظ کنیم». (17) پس ابدا حرفی از حرمت و غلط بودن قیام نیست، حرف از تشخیص «اصل اهم و مهم» است. ایشان در موارد متعدد از عدم آمادگی حوزه و جامعه برای قیام سخن می‌گوید؛ اما امام خمینی این آمادگی و توان را تشخیص داد و قیام کرد.

بر همین اساس بیشتر فقهاى بزرگوار شیعه از جمله امام خمینی تشکیل حکومت اسلامى در دوره غیبت را واجب می‌دانند و بر این باورند که اگر یکى از فقها تشکیل حکومت داد، بر دیگران واجب است از او پیروى کنند و اگر تشکیل حکومت اسلامى به جز از راه قیام و اقدام دسته‌جمعى امکان‌پذیر نباشد، همگان باید بدین مهم اقدام کنند و در صورتى که تشکیل حکومت اصلاً ممکن نباشد، باز هم تکلیف ساقط نیست و باید به اندازه توان احکام اسلامى را اجراء کنند. (18) از طرف دیگر این قیام‌ها مستقل از قیام مهدوی نیست بلکه زمینه‌ساز قیام اصلی و کامل توسط حضرت حجت عجل الله تعالی فی فرجه و برپایی حکومت عدل مهدوی است.

نتیجه:

تفسیر روایاتی که از قیام نهی می‌کند به این صورت که مسلمین بایستی تا ظهور حضرت مهدی در مقابل ظلم و فساد و انحراف مطلقاً سکوت کرده و دست به قیام نزنند، با آیات قرآن و روایات معصومین علیهم‌السلام و سیره آنان و عقل عقلا، متضاد و حتی متناقض است و تفسیری غیر از این دارد. این روایات با تأکید بر ضرورت کسب مقدمات، صلاحیت و شرایط قیام‌کننده و کامل نبودن قیام‌های در عصر غیبت بیان شده است.

سیره بسیاری از فقهای شیعه هم قیام و مبارزه علیه ظلم و فساد و قیام در دفاع از کیان شیعه و مسلمین بوده است و عدم آمادگی جامعه و محذوریت‌های سایر علما را نباید به حساب حرمت قیام و عدم وجوب آن گذاشت.

پس اگر در محیطى قرار بگیریم که از طرفی احکام الهى پایمال شده، منکرات آشکار گشته و معروف‌ها به فراموشى سپرده شده و ظلم و فساد همه جا را فرا گرفته است و از طرف دیگر ما قادر هستیم که با یک قیام مؤثر، نظام حکومت فساد را بر هم زنیم و در مقیاس وسیعى منکرات را از میان ببریم و معروف را جانشین آن سازیم؛ در چنین فرضى هیچ کس نمى‌تواند مدّعى شود که این کار حرام یا همراهی با طاغوت است و باید نشست و تماشاچى صحنه‌های فساد و پایمال شدن احکام اسلام و خروج جوانان مسلمان از دین و آیین بود.

اگر می‌توان در برپایی حکومت و جامعه اسلامی به تمام و کمال آن رسید، نبایستی از رسیدن به بخش مهمی از آن هم منصرف شد؛ وگرنه از اسلام و جامعه اسلامی، جز پوسته‌ای باقی نمی‌ماند. پس قیام‌های پیش از ظهور که مردم را دعوت به اهل‌بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام می‌کند و در پی اقامه حق و عدالت اسلامی است، در راستای زمینه‌سازی برای ظهور قائم آل محمد عجل الله تعالی فی فرجه است.

کلمات کلیدی:

اندیشه سیاسی اسلام، قیام، انقلاب، تشکیل حکومت اسلامی، عصر غیبت، امام خمینی.

منابع بیشتر جهت مطالعه:

1. بی‌نام، حکومت اسلامى در عصر انتظار، فصلنامه حوزه، شماره 70 و 71، دوره 12، سال 1374 ش، ص 185 تا 222.

2. محمدعلی قاسمی، نقد و بررسی روایات نافی حکومت و قیام در عصر غیبت و انتظار، فصلنامه انتظار (انتظار موعود)، سال سوم، شماره 7، بهار 1382، ص 377 تا 392.

پی‌نوشت‌ها:

1. در حدیث صحیح، ابی­بصیر از امام صادق، علیه‌السلام، نقل می‌کند که آن حضرت فرمودند: «هر پرچمی که قبل از قیام قائم برافراشته شود، صاحب آن، طاغوت است که غیر خدا را پرستش می‌کند». (شیخ حر عاملی، وسایل الشیعه، جلد 11، ص 37، حدیث 6)؛ «هر پرچمی که قبل از پرچم حضرت قائم، علیه‌السلام، برافراشته شود، صاحب آن، طاغوت است». (حسین نوری طبرسی، مستدرک الوسائل، جلد 2، ص 248). سند این دو روایت قابل خدشه نیست.

2. حماد بن عیسی، به صورت مرفوع (حذف راوی حدیث) از علی بن الحسین امام سجاد، علیه‌السلام، روایت کرده است: «به خدا سوگند! هیچ یک از ما (اهل‌بیت) قبل از قیام قائم، خروج نمی‌کند، مگر این‌که مَثل او مانند جوجه‌ای است که قبل از محکم شدن بال‌هایش، از آشیانه پرواز کرده باشد، در نتیجه، کودکان او را گرفته و با او به بازی می‌پردازند». (شیخ حر عاملی، وسائل‌الشیعه، ج 11، ص 36، باب 13، حدیث 2.) با کمی تفاوت، از موکل بن هارون، در مقدمه صحیفه سجادیه، از امام صادق علیه‌السلام، نقل شده است که: «هیچ یک از ما اهل‌بیت تا روز قیام قائم، برای جلوگیری از ستمی و به پا داشتن حقی، قیام نمی‌کند، مگر این که بلا و آفتی به او می‌رسد و قیام او بر اندوه ما و شیعیان ما می‌افزاید».

3. از احمد حنبل نقل شده که گفت: «... اگر کسی به زور و قهر و غلبه، بر جامعه اسلامی ‌مسلط شد تا جایی که زمام امور را در دست گرفت و خلیفه و امیرالمؤمنین شد، بر فرد فرد جامعه، اطاعت او لازم است و بر احدی که به خدا و روز جزا ایمان دارد، روا نیست شبی را به صبح آورد و آن شخص حاکم را امام خود نداند، حال می‌خواهد آن حاکم، شخص نیک و خوب باشد و یا فاجر و بد. به هر حال او امیرالمؤمنین است». (القاضی ابوعلی، محمد بن الحسین بن محمد بن خلف ابن الفراء، الأحکام السلطانیه للفراء، بیروت_ لبنان، دارالکتب العلمیه، 1421 ه.ق، جلد 1، ص ۲۰). این روایات، برای حفظ حکومت جباران و توجیه ستم آنان ساخته شده است. علامه امینی در پاسخ به این تفاسیر از اسلام گفته است که: تاریخ اسلام، از این کذب‌ها، فراوان دیده است. (الشیخ عبدالحسین الأمینی النجفی (العلامه الأمینی)، الغدیر، جلد 5، ص 275.) احادیث بسیاری در رد این ادعاها داریم که به شدت از خدمت به ظالم نهی شده است.

4. سوره نساء، آیه 75 «وَما لَکُم لا تُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَالمُستَضعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَالنِّساءِ وَالوِلدانِ الَّذینَ یَقولونَ رَبَّنا أَخرِجنا مِن هذِهِ القَریَهِ الظّالِمِ أَهلُها وَاجعَل لَنا مِن لَدُنکَ وَلِیًّا وَاجعَل لَنا مِن لَدُنکَ نَصیرًا»؛ چرا در راه خدا (و در راه) مردان و زنان و کودکانی که (به ست ستم گران) تضعیف شده‌اند پیکار نمی‌کنید؟ همان افراد (ستم دیده‌ای) که می‌گویند: پروردگارا ما را از این شهر که اهلش ستم گرند بیرون ببر و از طرف خود برای ما سرپرستی قرار ده و از جانب خود یار و یاوری برای ما تعیین فرما.

5. «وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ»، (سوره بقره، آیه 251) و اگر خدا برخی مردم را در مقابل بعضی دیگر برنمی‌انگیخت فساد روی زمین را فرا می‌گرفت.

6. «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا»(سوره حج، آیه 22)، اجازه [جنگ و قیام] داده شده است به کسانی که به ظلم، مورد جنگ و هجوم قرار می‌گیرند.

7. در روایتی - که کلینی نقل کرده - عیص بن قاسم می‏گوید: از امام صادق شنیدم که می‏فرمود: بر شما باد تقوا و ترس از خدای یگانه که شریک ندارد و مواظب خود باشید. به خدا سوگند مردی که گوسفندی دارد، آن را به چوپانی داناتر می‏سپارد... پس شما خود سزاوارترید (رهبری برای خویش انتخاب کنید). اگر یکی از ما خاندان به نزد شما آمد (و به خروج دعوت کرد) دقت کنید تا به چه منظور و هدفی می‏خواهید قیام کنید و نگویید زید خروج کرد (پس همه‏ی خروج‏ها جایز است) زیرا زید مرد دانشمند و راست‌گویی بود و شما را «به خود دعوت نمی‏کرد». به طور مسلم به همان هدف که شما را دعوت می‏کرد وفاداری می‏نمود (و حق را به اهلش می‏سپرد). او بر ضد حکومتی قیام کرد و می‏خواست آن را ساقط کند، ولی آن کس از ما که امروز خروج می‏کند، به چه چیز شما را دعوت می‏کند؟ آیا به همان فرد پسندیده از آل محمد فرا می‏خواند؟ یا هدف دیگری دارد؟ شما را گواه می‏گیرم که ما از چنین کسی راضی نیستیم (و او مورد پسند ما نیست). او امروز که کسی با وی همراه نیست از ما نافرمانی می‏کند و هنگامی که پرچم‏ها و بیرق‏ها را پشت سر خود ببیند و به قدرت برسد به یقین سخن ما را نخواهد شنید (و به خواست ما عمل نخواهد کرد)، مگر کسی که همه‏ی فرزندان فاطمه گرد او جمع شوند (و با او همکاری کنند). (محمد کلینی، اصول کافی، مترجم: جواد مصطفوی، انتشارات کتاب‌ فروشی علمیه اسلامیه، 1344 ش، ج 2، ص 79، حدیث 381).

8. عبدالله بن محمدحسن المامقانی، تنقیح‏ المقال‏ فی علم الرجال، المطبعه الرضویه النجف الأشرف، 1352 ق، حالات زید.

9. محمدباقر بن محمدتقی مجلسى، بحارالانوار، محقق/مصحح: جمعى از محققان‏، دارإحیاء التراث العربی‏، بیروت‏، 1403 ق‏، چاپ دوم، ص 165، باب 7 (احوال عشائره و أصحابه و اهل زمانه و ما جرى بینه و بینهم و ما جرى من الظلم على عشائره (صلوات الله علیه)).

10. حسینعلی منتظری، دراسات فی ولایه الفقیه، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، ۱۴۰۸ ق، ج ۱، ص ۲۵۵-۲۵۷.

11. امام علی علیه‌السلام: کارى را که نمی‌توان به شکل کامل انجام داد، نباید از اساس ترک نمود. (محمد بن زین‌الدین ابن أبی جمهور‏، عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، قم، دار سیدالشهدا للنشر، چاپ اول‏، 1405 ق؛ ج ‏4، ص 58.) همچنین از پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله نقل شده است که؛ «إِذا أَمَرْتُکُمْ بِشَیْ‏ءٍ فَأْتُوا مِنْهُ ما اسْتَطَعْتُمْ»؛ زمانى که درباره چیزى به شما دستورى دادم، شما هر مقدار از آن را که می‌توانید، انجام دهید. (على بن حسین‏ علم الهدى، رسایل الشریف المرتضى، قم، دارالقرآن الکریم‏، چاپ اول‏، 1405 ق، ج ‏2، ص 244.) همچنین: «لَا یُتْرَکُ (لایسقط) الْمَیْسُورُ بِالْمَعْسُور»؛ انجام مقدارى از تکلیف که از دست مکلف برمی‌آید، به علت دشوار یا غیر مقدور بودن انجام کامل آن، ترک (ساقط) نمی‌شود. (محمد بن زین‌الدین ابن أبی جمهور‏، عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، قم، دار سیدالشهدا للنشر، چاپ اول‏، 1405 ق، ج ‏4، ص 58).

12. امام خمینی معتقد است که: «و الله اسلام تمامش سیاست است.»(روح‌الله خمینی، صحیفه امام، ج 1، ص 270).

13. حضرت على علیه‌السلام کوشش مى‌کرد که شایسته‌ترین افراد را براى حاکمیت بر استان‌هاى گوناگون برگزیند، اما نمى‌توانست لزوماً کسانى را برگزیند که به هیچ وجه اشتباه نکنند و حتى خیانت نکنند و گاهى افرادى که آنان را به منطقه‌اى مى‌فرستاد خیانت مى‌کردند. ر.ک: نهج‌البلاغه فیض الاسلام نامه، 40، 41 و 43، همچنین ر.ک: علی‌اکبر ذاکرى، سیماى کارگزاران على بن ابیطالب، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى (بوستان کتاب)، 1386 ش.

14. ر ک: صادق آیینه وند، تاریخ قیام‌های شیعه، تهران، مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1367 ش.

15. مرحوم میرزاى نائینى از علمای اعلام و مدافع قیام مشروطه، پس از آن‌که لزوم حکومت و مشروعیت حکومت فقیه عادل را در عصر غیبت یادآورى می‌کند، حکومت مشروطه را به لحاظ این‌که ظلم کمترى مى‌کند در عصر غیبت مشروع مى‌داند و در برابر کسانى که با استناد به لزوم عصمت حکومت را در عصر غیبت غیر مشروع مى‌پنداشتند موضع گرفت و نوشت: [این عدّه] از شدّت غرضانیّت [(غرض‌ ورزى)] گمان کرده‌اند تهران ناحیه مقدسه امام زمان ارواحنا فداه و یا کوفه مشرفه و زمان ما عصر خلافت شاه ولایت على علیه‌السلام است و مغتصبین مقام آن بزرگواران‌اند. (علامه شیخ محمدحسین نائینى، تنبیه الامّه وتنزیه المله، یا حکومت از نظر اسلام، با مقدمه و تعلیقات آیت‌الله سید محمود طالقانى، تهران، شرکت سهامی انتشار، چاپ 9، 1378 ش، ص 77 و 78).

16. دریکی از جلساتی که علمای برجسته قم حضور داشتند، ماجرای کشف حجاب رضاخان را متذکر شده و در حالی که سخت ناراحت و پریشان بود خاطرنشان کرد: «آن زمان که کشف حجاب شد، من تصمیم گرفتم قیام کنم تا در این راه کشته شده و به مقام شهادت نائل شوم. ولی اصحاب مانع شدند و گفتند وجود شما برای اسلام مهم است و با این حرف نگذاشتند قیام کنم. اینک متأسفم که چرا قیام نکردم». (علی‌اکبر عالمیان، رأیت دین (بررسی اندیشه و رفتار سیاسی آیت‌الله‌العظمی بروجردی)، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ نخست، زمستان 1390، ص 96).

17. علی‌اکبر عالمیان، رأیت دین (بررسی اندیشه و رفتار سیاسی آیت‌الله‌العظمی بروجردی)، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ نخست، زمستان 1390، ص 129 و 130.

18. روح‌الله خمینی، کتاب البیع، قم، نشر اسماعیلیان، ج 2، ص 465 و 466.

وقتی انسان،تکلیف اجتماعی خود در حوزه استکبارستیزی را به‌خوبی بشناسد،به جای اتلاف وقت ورویکردهای فرسایشی درامور روبنایی به کنش موثر،کارآمدو زیربنایی خواهد پرداخت

پرسش:

وظیفه ما در حوزه استکبارستیزی چیست؟ آیا شرکت در راهپیمایی و شعار دادن کافی است؟

پاسخ:

مقدمه

انسان در ادای تکالیف فردی و اجتماعی ابتدا باید از نحوه و شیوه ادای تکلیف خود، آگاه و مطمئن گردد تا بتواند به انجام و ادای صحیح آن موفق شود. اگر فردی گام برداشتن در حوزه استکبارستیزی و مقابله با استکبار را یک تکلیف و وظیفه شرعی، میهنی و انسانی بداند، با شناخت صحیح توانمندی‌های خود و شیوه‌های صحیح بروز آن توانمندی‌ها می‌تواند در این رابطه موفقیت بیشتری کسب کند.

با بیان این مقدمه به اصل پاسخ می پردازیم.

ابتدا هر فرد با هر توانی باید از آسیب‌های استکبارستیزی که در سوال پیشین به آن پاسخ داده شد پرهیز کند؛ اما طبیعتا هر کس در حوزه استکبارستیزی بضاعت متفاوتی دارد و نمی‌توان در این زمینه برای همگان یک نسخه واحد پیچید. برخی توان عملی و عملیاتی دارند و در قالب مدافعان حرم یا عامل نظامی و اطلاعاتی در حال مبارزه با نقشه‌های مستکبرانه دنیا در منطقه ما هستند. برخی توان رسانه‌ای داشته و در حوزه فیلم و سریال و مستند و ... در این جبهه می‌جنگند و برخی به دلیل داشتن دانش و توانمندی علمی به بسط آگاهی جوامع در این رابطه می‌پردازند.

اما برخی از مصادیق قوی در استکبارستیزی، عمومی است. کافی است این مطلب را در نظر بگیریم که هر زمان در جهت خلاف و در راستای خنثی کردن هر آنچه که هدف استکبار است قدم بر داریم، در جبهه مقابله با استکبار در حال عملیات و رزمندگی خواهیم بود. برخی تصور می‌کنند در رابطه با مردم عادی، مصادیق استکبارستیزی در برگزاری تجمع و راهپیمایی و تهیه و توزیع عکس و بنر و سر دادن چند شعار به اتمام می‌رسد. درحالیکه بزرگ‌ترین مصداق استکبارستیزی، خنثی کردن اثر و مانع شدن در مقابل اهداف مستکبران است. اما گام اول در این مسیر، شناخت مستکبران است.

1. شناخت مصادیق استکبار

برای مبارزه با استکبار باید در شناخت مصادیق، آگاهانه و عاقلانه عمل کرد. اگر استکبار را قدرت‌های سلطه‌جوی جهانی بدانیم که در پی مداخله در سرنوشت ملت‌ها در راستای منافع و مطامع خود هستند، بزرگ‌ترین مصادیق آن ایالات متحده آمریکا، دولت صهیونیستی و شرکت‌ها و کمپانی‌های بزرگ بین‌المللی صهیونیستی هستند که در راستای جهانی شدن غرب عمل(1) می‌کنند. البته این مصادیق، در هر دورانی متفاوت و متغیر هستند و نقشه‌ها و برنامه‌های آنان نیز در هر دورانی متفاوت است. گاهی استکبار، برای دخالت در سرنوشت ما، نیروی نظامی برای تهاجم آشکار پیاده می‌کند و گاهی در قالب دفاع از ما، از تفکرهای مورد نظر خود دفاع می‌کند و رذائل اخلاقی و فکری را به شدت ترویج و بزک می‌کند.

2. خودباوری

خصوصیت اصلی استکبار خودبرتربینی است. کسی که می‌خواهد ظالمانه خود را بالاتر ببیند و دیگران را نادیده بگیرد، محکوم به تحقیر و تخفیف دیگران است. یکی از بزرگ‌ترین ابزار استکبار، ایجاد یک حس ترس، حقارت و کاهش اعتماد به نفس در سایر جوامع است. از طرق گوناگون و با شیوه‌های مختلف به تمامی جوامع اعلام می‌کند که معیار برتری، شبیه معیارهای من شدن و رقابت بر سر آن است. مسابقه‌های عظیم و دیدنی بین‌المللی ترتیب می‌دهد، جوایز بزرگ اعطا می‌کند. از بیرون، مفاهیم موفقیت، خوشبختی و سعادت را به ملت‌ها تحمیل می‌کند و کاری خواهد کرد که در اقتصاد، سیاست، فرهنگ و... سایر جوامع احساس کنند که همیشه چند قدم از آنان عقب هستند. حتی مکاتب و تمدن‌های بزرگ و کهن، در مقابل آنان احساس تحقیر کنند. مرد و زن عفیف، احساس عقب‌ماندگی و خفگی کنند و زن لاقید، احساس رهایی و ترقی داشته باشد.

3. قوی شدن

زورگویی و سلطه‌طلبی تنها با اتکا به قدرت یک طرف و ضعف طرف مقابل امکان‌پذیر است. هر چقدر طرف مقابل ضعیف‌تر باشد، تجاوز و سیطره بر او امکان‌پذیرتر و کم‌هزینه‌تر است. یکی از اهداف مستکبرین، مقابله با قدرت‌یابی تشیع و جلوگیری از نفوذ آنان در جهان است.(2) هر چقدر در مسیر رشد فردی و اجتماعی و قوی شدن خود و کشور گام برداریم، دایره و میدان استکبارستیزی را بزرگ‌تر و عرصه را بر مستکبران تنگ‌تر ساخته‌ایم.

4. استحکام در اعتقادات

هویت مومنانه به قدری دارای جاذبه و اثر است که یکی از توطئه‌های پیچیده و گسترده استکباری، پروژه بی‌اعتقادسازی و تهاجم به افکار و اعتقادات در تمامی باورهای شیعی و اسلامی و انقلابی است. اسلام‌هراسی،(3) ایجاد و ترویج فرقه‌های انحرافی و ضاله مانند بهائیت،(4) تحقیر و تمسخر شعائر و تقیدات مذهبی و... از جمله روش‌های استکباری در تهی کردن نیروهای مومن از پشتوانه قدرتمند اعتقادی و تزلزل در باورهای مکتبی آنان است. طبیعتا هر چقدر در راستای تقویت و ترویج باورهای صحیح مذهبی بکوشیم، بزرگ‌ترین مانع را برای توسعه میدان استکبار ایجاد کرده‌ایم. این باورهای مومنانه است که نیروهای فداکار، آگاه و مصمم می‌سازد و چنین نیرویی، سد بزرگی برای طرف مقابل محسوب می‌گردد.

5. تقویت و استحکام در باورهای سیاسی

جهانبینی و تفکر افراد در حوزه سیاسی، تاثیر جدی و عمیقی در اتخاذ رویکردها و کنش‌گری آنان در این حوزه‌ها دارد. فردی که بازی استکبار و شیوه نقش‌آفرینی آن در مناسبات قدرت را بلد است، به سادگی به فریب توطئه‌ها و تله‌های فراهم شده توسط استکبار، گرفتار نمی‌شود. به طور مثال، یکی از بزرگ‌ترین موانع پیاده شدن نقشه‌های استکباری در منطقه، پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57 و به تبع آن اثرگذاری بر سایر ممالک اسلامی بود. قطعا تا زمانیکه مردم نه‌تنها به دلیل، مواهب، ظرفیت‌ها و توفیقات این انقلاب تردید پیدا نکنند، بلکه از همه چیز آن ناامید و متنفر نشوند، انقلاب و نهضت اسلامی مردم ایران را رها نخواهد کرد. حالا وقتی ما می‌دانیم که برنامه استکبار این است که کشور پساانقلابی ما برای نسل جدید و سایر کشورهای دنیا، تبدیل به درس عبرتی بشود که کسی هوس استکبارستیزی نداشته باشد، نوع کنش‌گری ما متفاوت خواهد بود. وقتی بازی‌های سیاسی دشمن را بشناسیم، میزان هوشیاری و دقت ما متفاوت خواهد بود.

6. ترویج سبک زندگی مومنانه

یکی از اهداف جدی، ویرانگر و مهلک استکبار که بر اجرای آن اصرار و پافشاری فزاینده‌ای دارد، تغییر سبک زندگی ملت‌های جهان به خصوص ملت‌های مسلمان و به ویژه ملت‌ ایران است. بمباران اخلاقی آنها بدون وقفه ادامه دارد و عادی‌سازی مظاهر گناه و فساد، ترویج بی‌بندو باری و فرو ریختن مظاهر دینی و مذهبی، هرگز از دستور کار آنها خارج نخواهد شد. استکبار می‌داند که با ترویج بی‌بند و باری و فحشا به راحتی می‌توان جوامع را به اسارت گرفت و مطیع سیاست‌های خود ساخت. پس هر قدمی که در ترویج سبک زندگی ایرانی و اسلامی بر می‌داریم در جبهه استکبارستیزی می‌جنگیم.

7. اتحاد عاقلانه

جوامع اسلامی و حتی مذاهب مختلف، همیشه در درون خود اختلافاتی داشتند که مستکبران به این مهم پی بردند که بایستی اینان را به جان هم انداخت و به جای جنگ با مذهب، جنگ مذهب با مذهب(5) را در دستور کار قرار داد. ایجاد فرقه‌هایی مانند وهابیت، بهائیت و تشکیل یا تقویت گروه‌هایی مانند داعش، النصره، بوکوحرام، القاعده و... در این راستا است. دامن زدن به اختلافات مذهبی و مسلمین را برای خونریزی مسلح کردن از سیاست‌های استکباری است. وقتی اختلاف بین مسلمانان زیاد شود، ضعف شدیدی بر آنان حاکم خواهد شد و زمینه برای دخالت بیگانگان فراهم می‌گردد. جهان اسلام، ثروت، نیروی انسانی، موقعیت‌ و منابع غیر قابل تصوری دارد که ابرقدرت‌ها به خوبی می‌دانند که اگر این جوامع با یکدیگر متحد و همدل شوند، به هیچ احدی اجازه سلطه‌جویی و ظلم بر هیچ مسلمانی را نخواهند داد. اما می‌بینیم که خون و دود و آتش از منطقه ما خارج نمی‌شود و همیشه رد پای مستکبران در ایجاد، تشدید و تداوم این بحران‌ها مشهود و قابل ردیابی است.

8. تاب‌آوری اجتماعی

همیشه مستکبران در پی این بودند که هزینه استکبارستیزی را برای استکبارستیزان به شدت سنگین کنند. به‌طور مثال بعد از ملی شدن صنعت نفت، انگلستان به عنوان ابرقدرت زمان خود، ایران را در تابستان 1330 یعنی دو سال پیش از سرنگونی دولت ملی، تحریم اقتصادی کرد. آمریکا که در ظاهر خود را دوست دولت ملی نشان می‌داد و در آن ایام قدرت اول شدن در دنیا را مشق می‌کرد، با انگلیس در این تحریم‌های سخت همراهی کرد. پس از این، ایران دیگر نتوانست نفت خود را بفروشد و حتی کشتی‌هایی مانند ایتالیا که از ایران نفت می‌خریدند در کشورهایی مانند عدن که مستعمره انگلستان بودند، توقیف و مصادره می‌شدند.(6) نتیجه این شد که ملتی که تصور می‌کرد با ملی شدن صنعت نفت و خارج کردن آن از چنگال استکبار قلدر (بریتانیای کبیر)، به ثروت بزرگی دست خواهد یافت، حالا با تاریکی سایه فقر مضاعف و بحران اقتصادی رو به رو شده بود. همین مسئله، موجب ایجاد زمینه برای انحراف در نهضت مردم و یأس و کنار کشیدن آنان گردید. اینجا بهترین زمینه برای زمین زدن نهضت ضد استکباری ملت ایران که فقط انحصار در مسئله نفت نداشت، کاملا فراهم شد.

علاوه بر مسئله تاب‌آوری فردی باید به هر شکل به تقویت روحیه استکبارستیزان و افزایش تاب‌آوری اجتماعی پرداخت.

نتیجه

وقتی انسان، تکلیف اجتماعی خود در حوزه استکبارستیزی را به‌خوبی بشناسد، به جای اتلاف وقت و رویکردهای فرسایشی و کم‌اثر و گرفتار شدن در امور روبنایی به کنش موثر، کارآمد و زیربنایی خواهد پرداخت. وقتی خود و جامعه را نسبت به ضرورت استکبارستیزی آگاه کنیم، به‌جای آنکه پاسخ‌گوی این مقاومت ضروری باشیم، به آن افتخار می‌کنیم و آن را یک فرصت می‌پنداریم و نه تهدید. این کنش کارآمد و موثر، در حرکت در جهت خلاف خواسته‌های استکبار مانند ایجاد بی‌تعادلی و بحران‌های اعتقادی و رفتاری در سایر جوامع رخ می‌دهد.

کلمات کلیدی

استکبارستیزی، آمریکا، صهیونیسم، ایران، تکلیف سیاسی

پی نوشت:

1. جهانبینی مستکبران، تحمیل زندگی و سبک غربی و لیبرال دموکراسی مورد نظر خود در تقابل با جهانبینی شیعیان در خدامحوری و امت واحد است.
2. فهیمی، زهرا و عباس کشاورز شکری، جریان صهیونیستی غرب در مقابل فرهنگ تشیع، فصلنامه پژوهش‌های سیاسی جهان اسلام، سال هشتم، شماره چهارم، زمستان 1397، ص124.
3. اسلام‌هراسی (Islamophobia) یا اسلام‌ستیزی، اصطلاحی سیاسی مربوط به دوران معاصر به معنای ‌ایجاد نوعی تصور ذهنی منفی و هراس‌انگیز نسبت به اسلام و مسلمانان به عنوان یک تهدید در ذهن مردم جهان است.
4. بهائیت فرقه‌ای مذهبی منشعب از آیین بابیه است که در قرن سیزدهم قمری توسط میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاءالله پدید آمد. میرزا حسینعلی از پیروان علی‌محمد باب بود که پس از درگذشت باب، فرقه بهائیت را پایه‌گذاری کرد. پس از بهاءالله،‌ پسرش عباس افندی معروف به عبدالبهاء و سپس شوقی افندی، نوه دختری عبدالبهاء رهبریِ بهائیت را به عهده گرفتند. پس از شوقی، در جانشینی او اختلاف شد و بهائیان به گروه‌های مختلفی همچون بهائیان بیت‌العدلی و بهائیان ارتدوکسی‌ تقسیم شدند. امروزه رهبری بهائیان در دست بیت‌العدل اعظم است.
بهائیان، بهاءالله را پیامبر و بهائیت را دین جدیدی می‌دانند که دین اسلام را نسخ کرده است. بهاءالله بر این باور است که قیامت مسلمانان با آمدن باب برپا شده و با مرگ او پایان یافته است. همچنین قیامت بابیان با ظهور بهاءالله برپا و با مرگش به پایان می‌رسد. بهائیان مناسکی مانند نماز، روزه، حج و حدود را با کیفیتی متفاوت از مسلمانان به‌جا می‌آورند. بیت‌العدل مهم‌ترین مرکز بهائیان و مرجع همه امور آنها است. این مرکز در کوه کِرمِل در حیفا در سرزمین‌های اشغالی توسط اسرائیل واقع شده و اعضای آن توسط محافل ملی، رابط جامعه بهائی هر کشور با بیت‌العدل، انتخاب می‌شوند. خانه علی‌محمد باب در شیراز، خانه بهاءالله در بغداد، باغ رضوان (محل ادعای مظهریت بهاءالله)، مقام اعلی (مقبره باب در کوه کرمل) و روضه مبارکه (مقبره حسینعلی نوری در عکّا) از اماکن مقدس بهائیان به شمار می‌روند. همچنین عید نوروز و سالروز درگذشت و تولد باب و بهاءالله از اعیاد بهائیان است.

5.  به باور مسلمانان، بهائیت فرقه‌ای ضاله و خارج از اسلام است. مراجع تقلید شیعه، اعتقاد به بهائیت را کفر و بهائیان را نجس و کافر محارب شمرده‌اند. بیش از ۴۰۰ کتاب و مقاله در نقد بهائیت نوشته شده است. برخی از این کتاب‌ها را عبدالحسین آیتی از بهائیانِ برگشته از آیین بهائی؛ نوشته است. ادعای الوهیت،‌ نبوت و موعودیت بهاءالله مخالف باورهای اسلامی است و نوعی بت‌پرستی و خودپرستی شمرده شده است. تناقض باورهای بهائی،‌ اختلاف فراوان میان آنان و تکفیر بزرگان فرقه همدیگر از نقدهای بر به بهائیت است. از دیدگاه منتقدان، بهائیت یک حزب و فرقه سیاسی است که کشورهای روسیه، انگلیس، اسرائیل و آمریکا از آن حمایت می‌کنند. ر.ک: حاج قلی، احمد و دیگران، فرقه‌های انحرافی: شیخیه،‌ بابیه و بهائیت، قم، حوزه علمیه،‌ مرکز تخصصی مهدویت، چاپ دوم، ۱۳۹۵ش.

6. این جمله از چرچیل(سیاست‌مدار مشهور انگلیسی) نقل شده است که: «دایره‌ای را تصور کنید که خروسی در میان آن قرار گرفته. حالا بدون آنکه خروس از دایره خارج شود، سعی کنید آن را بگیرید. نمی‌شود؟ حالا خروس دیگری به خروس اول اضافه کنید. می‌بینید که هر دو مشغول جنگیدن می‌شوند. حالا می‌توانید از گردن دو خروس بگیرید و بلندشان کنید».
ر.ک: نجاتی‌، غلامرضا، جنبش ملی شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد 1332، تهران‌، شرکت انتشار، 1366‌ش.

امام رضا علیه‌السلام به واسطه خوردن میوه سمی که توسط مأمون عباسی برای حضرت تهیه شده بود به شهادت رسید.
نحوه شهادت امام رضا علیه السلام

مأمون چگونه امام رضا علیه السلام را به شهادت رساند؟

امام رضا علیه‌السلام به واسطه خوردن میوه سمی که توسط مأمون عباسی برای حضرت تهیه شده بود به شهادت رسید. (1) شیخ مفید در مورد چگونه شهادت امام رضا علیه‌السلام از عبدالله بن بشیر نقل کرده است: «مأمون به من دستور داد که ناخن‌های خود را بلند کنم... سپس مرا خواست و چیزی به من داد که شبیه تمر هندی بود و به من گفت: این را به همه دو دست خود بمال... سپس نزد امام رضا علیه‌السلام رفت و به من دستور داد که انار برای ما بیاور، من اناری چند حاضر کردم و مأمون گفت: با دست خود آن را بفشار، من فشردم و مأمون آن آب انار را با دست خود به حضرت خورانید و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از خوردن آن آب انار دو روز بیشتر زنده نماند». (2) شهید مطهری درباره علت شهادت می‌نویسد: «قرائن نشان می‌دهد که امام رضا علیه‌السلام را مسموم کردند و یک علت اساسی همان قیام بنی العباس در بغداد (علیه مأمون) بود، مأمون در حالی حضرت رضا علیه‌السلام را مسموم کرد که از خراسان به طرف بغداد می‌رفت و مرتب اوضاع بغداد را به او گزارش می‌دادند، به او گزارش دادند که بغداد قیام کرده او دید که حضرت رضا علیه‌السلام را نمی‌تواند عزل کند و اگر با این وضع آشفته بخواهد وارد بغداد شود بسیار مشکل است، برای اینکه زمینه رفتن آن جا را فراهم کند و به بنی‌عباس بگوید کار تمام شد، حضرت را مسموم کرد و آن علت اساسی که می‌گویند و قابل‌قبول هم هست و با تاریخ وفق دارد، همین جهت است». (3)
پی‌نوشت‌ها:
1. ابن حبان، الثقات، حیدرآباد، مطبعه مجلس دائره‌المعارف العثمانیه، ۱۴۰۲ ق، ج ۸، ص ۴۵۶-۴۵۷؛ جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، قم، انصاریان، ۱۳۷۶ ش، ص ۴۶۰.
2. شیخ مفید، الارشاد، ترجمه سیده‌اشم رسولی محلاتی، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، چاپ دوم، بی‌تا، ج 2، ص 262 ـ 261.
3. مطهری، مرتضی، سیری در سیره ائمه اطهار علیهم‌السلام، تهران، صدرا، چاپ بیست و هفتم، 1384، ص 210.

اقدام نظامي و تداوم جنگ با معاویه فاقد دستاورد معين و قابل‌اعتنا بود و صلح تاكتيكي (ترك مخاصمه) نسبت به جنگ راجح بود.

پرسش:

هدف اصلي از صلح  امام حسن علیه‌السلام چه بود؟

پاسخ:

اهداف و دست آوردهاي صلح امام حسن علیه‌السلام به‌صورت اختصار خدمتتان ارائه می‌شود.

1. بقاي نظام امامت:

اصلي‌ترين اثر صلح بقاي نظام امامت براي حفظ اسلام بود. امام در جواب ابوذر غفاري فرمود:« انّي لمّا رأيت النّاس تركوا ذلك الّا اهله، خشيت أن تجتثوا عن وجه الارض، فاردت ان يكون للدين في الارض ناعي؛(1)

هنگامی‌که ديدم مردم جز عده‏اي اين كار (جنگ با معاويه) را ترك كردند، ترسيدم كه ريشه شما از زمين كنده شود. پس مصمم شدم تا براي دين، روي زمين فريادگري باقي بگذارم».

2. بقاي شيعيان:

امام به ابوسعيد عقيصا فرمود: «اگر صلح نمي‌كردم، روي زمين از شيعيان ما كسي نمي‌ماند.»(2)

3. حفظ دين و رعايت مصلحت امت پيامبر:

در آن موقعيت روم شرقي آماده حمله به نظام اسلامي بود و جنگ داخلي موجب وصول آنان به هدف و نابودي اساس اسلام مي‌شد.(3)

امام هم مي‌فرمود: «ترسيدم ريشه مسلمانان از زمين كنده شود... خواستم دين خدا حفظ شود.»(4)

هرچند اين سخن عام است و ممكن است منظور غير از خطر روم شرقي باشد، ولي اصل حفظ دين در آن لحاظ شده است. امام بارها اشاره مي‌كرد كه مصلحت و حكمت اين كار، هرچند پنهان، خيلي مهم است. ازجمله نزد معاويه فرمود: «من مصلحت امت را در نظر گرفتم و... در اين كار جز صلاح و دوام مردم را نخواستم.»(5)

4. ترجيح امنيت بر اختلاف:

امام هنگام كوچ از ساباط فرمود: «انس، آسودگي و آشتي ميان مردم از جدايي، ناامني، كينه‌ورزي و دشمني كه شما خواهانيد، بهتر است.»(6)

5. تأمین عزت واقعي:

صلح هرچند در ظاهر عقب‌نشيني بود؛ اما به‌واقع عامل عزت شيعيان و شكست‌ناپذيري ابدي آنان شد؛ لذا امام در برابر سليمان بن صرد كه به‌عنوان مذل المؤمنين به امام سلام مي‌دهد، فرمود: سوگند به خدا! اگر زیردست و در عافيت باشيد، نزد من محبوب‌تر است از اينكه عزيز باشيد و كشته شويد.»(7)

نتيجه آنكه اقدام نظامي و تداوم جنگ فاقد دستاورد معين و قابل‌اعتنا بود و صلح تاكتيكي (ترك مخاصمه) نسبت به جنگ راجح بود. همین‌طور در مقايسه دستاورد دو طرف از صلح، دستاورد امام به‌مراتب بيشتر بود؛ زيرا يكي از دستاوردهاي امام، از ترك مخاصمه حفظ اصل موجوديت نظام امامت و شيعيان بود و اگر چنين نمي‌كرد، این‌ها از بين مي‌رفت.

آنچه معاويه به دست آورد وصول به حكومت بود كه البته دوام چنداني هم نياورد و با قيام امام بعدي، به‌طورکلی متزلزل شد؛ اما نظام امامت با حفظ اصل امامت و موجوديت شيعه، هرچند به‌گونه‌ای حداقلي، بقاي خود را تضمين كرد و شيعيان در فرصت‌هاي مناسب، به بازسازي خود پرداختند.

براي آگاهي بيشتر رك احمد زماني، حقايق پنهان و سايت ولی‌عصر به لينكhttp://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=notepadid=24

پی‌نوشت‌ها:

1. حياة الامام الحسن بن علي، باقر شريف قرشي، دارالبلاغة، بيروت، 1413 ق، ج 2، ص 269؛ حقايق پنهان، ص 215.

2. علامة مجلسي، بحار الأنوار، بيروت – لبنان، ناشر: دار إحياء التراث العربي سال چاپ 1403 - 1983 م، ج 44، ص 1، و موارد ديگر. ر.ك.به: همان، ص 106، 57؛ و ج 85، ص 212؛ حلية الاوليأ، ج 2، ص 36؛ حياة الامام الحسن بن علي، ج 2، ص 178.

3. مهدي پيشوائي، سيره پيشوايان، قم، موسسه امام صادق (ع)، 1379  ،چاپ يازدهم، ص 97.

4. احمد زماني، حقايق پنهان، دفتر تبليغات، 1378، چاپ دوم، ص 197؛ به نقل از حياة الامام الحسن، باقر شريف قرشي، ج 2، ص 280.

5. بحارالانوار، ج 44، ص 54 و ر.ك. به: احتجاج، ج 2، ص 67.

6. كتاب الفتوح، أبو محمد أحمد بن اعثم الكوفي (م 314)، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالأضواء، ط الأولي، 1411/1991، ج 3، ص 289 و 295.

7. ابن قتيبة الدينوري، الامامة و السياسة، تحقيق الزيني، ناشر مؤسسة الحلبي وشركاه للنشر والتوزيع، ج1، ص 141.

نسب‌نامه ادعایی که بر اساس آن، یکی از اجداد الیزابت دوم از طریق مادرش نوه پیامبر اسلام بوده، در منبع معتبری ارائه نشده است.

پرسش:

آیا ملکه سابق انگلیس(الیزابت دوم) از نسل امام حسن مجتبی (ع) است؟

پاسخ

مجله تایمز در دوازدهم آوریل 2018 در مطلبی با عنوان «شاید ملکه از فرزندان حضرت محمد باشد» از قول یک نشریه مراکشی مدعی شد که احتمال دارد نسب ملکه الیزابت دوم به پیامبر اسلام برسد.

این مطلب برای اولین بار در سال 1986 م. توسط نسب‌شناس به نام بَکس پیرِج (Burke's Peerage) مطرح شد. او شجره‌نامه‌ای ارائه کرد تا نشان دهد یکی از اجداد ملکه الیزابت دوم، از طرف مادر، از نسل پادشاهان مسلمان اسپانیا بوده که از نسل رسول خدا ‏(صلّی اللّه علیه و آله) شمرده می‌شوند و بدین ترتیب، الیزابت دوم از نسل امام حسن مجتبی (ع) بوده و نسبش با 42 واسطه، به پیامبر اسلام می‌رسد؛ به این شکل که یکی از مادربزرگ‌های ملکه، خانمی به نام «زائده» یا «زیده» بوده و او دختر ابو القاسم محمد بن عباد(1) پادشاه اشبیلیه (سویل)(2) بوده است. روزنامه‌نگار مراکشی عبدالحمید العونی ادعا کرده که ابن عباد از نوادگان پیامبر اسلام بوده است.(3) شاهزاده خانم زائده (/زیده) که چهارمین همسر عموزاده‌اش المعتمد بن عباد بود، در جریان حمله آلمورایدها (Almoravids) از اشبیلیه به درگاه پادشاه اسپانیاییِ لئون می‌گریزد و به آیین مسیحیت کاتولیک می‌گراید و نام خود را به ایزابلا (Isabella) تغییر می‌دهد. با پسر پادشاه ازدواج می‌کند و صاحب فرزندی به نام سانچو (Sancha) می‌شود. دختری از نوادگان سانچو، با ارل (یا همان خان یا حاکم) منطقه کمبریج ازدواج می‌کند و حاصل این ازدواج، پیدایش نسلی مشترک میان خاندان سلطنتی انگلستان و سلاطین خاندان بنی عباد در اندلس است که پادشاهی کنونی بریتانیا از آن دودمان است. این مطالب در مارس 2018 بار دیگر در روزنامه «الاصبوح» در مراکش تکرار شد و این بار به کمک فضای مجازی، بسیار بازنشر شد. با همه تردیدهایی که در صحّت این نسب‌نامه وجود دارد، برخی ادّعا کرده‌اند که علی جمعه (علی گوما) مفتی اعظم سابق مصر، این نسب‌نامه را تأیید کرده است.(4)

در این باره، توجه به چند نکته، لازم است:

1 ـ اهمّیت ماجرا

نسل رسول خدا ‏(صلّی اللّه علیه و آله) از طریق دخترش فاطمه (سلام الله علیها) و دو نوه گرامی‌اش حسن و حسین (علیهما السلام)، در جهان گسترده شده است. گذشته از کسانی که نسبشان از پدر و پدرِ پدر… به امام حسن یا امام حسین (ع) می‌رسد و «سید» به معنای فقهی آن شمرده می‌شوند، بسیاری دیگر از افراد (که ظاهراَ سید نیستند) نیز ممکن است در میان اجداد خود، فردی از نسل پیامبر خدا داشته باشند و بدین ترتیب، نسبتی خونی با آن حضرت داشته باشند. آگاهی کامل از چنین نسبت‌هایی، فقط در اختیار خداوند متعال است و اثبات چنین چیزی برای پژوهش‎گران نیازمند ارائه دلایل روشن و اطمینان‎بخش است. از طرفی پرداختن به این موضوع، اهمّیت چندانی ندارد؛ زیرا نه اثری فقهی یا حقوقی بر آن مترتب می‌شود و نه به لحاظ معرفتی، صرف نسب، ملاک ارزشمندی فرد می‌شود. در منظومه معرفتی اسلام، ملاک اصلی، تقوا است(5) و از این رو، فرزندان بلافصل پیامبر خدا هم، اگر ایمان نداشته باشند، همچون پسر نوح خواهند بود که خداوند او را از اهل نوح به شمار نیاورد!(6) پس درستی یا نادرستی نسب‌نامه مذکور، اهمّیت چندانی ندارد و بیش‏تر به درد تبلیغات متراکم رسانه‌ای و یا کنجکاوی‌های سرگرم کننده و بی‌حاصل می‌خورد.

با این حال، نمی‌توان منکر شد که نفس توجه به این قضیه و این‏که بسیاری سعی می‌کنند نسب خود را به هر شکلی به پیامبر خدا (ص) و خاندان او برسانند، نشان از عظمت جایگاه آن حضرت دارد و حاکی از شکست توطئه‌های کسانی چون سلمان رشدی و کاریکاتوریست‌های دانمارکی و فرانسوی است که می‌خواستند با توهین به آن حضرت، جایگاه والای ایشان را متزلزل کنند.

2 ـ بررسی صحّت و سقم ماجرا

وجود پیوند زناشویی میان خاندان‌های بزرگ، امری رایج و طبیعی است و بعید نیست که چنین پیوندهایی میان شاهزادگان اندلس و اروپا نیز رخ داده باشد؛ ولی آیا این شجره‌نامه واقعاً معتبر است؟ آیا به راستی زنی به نام زائده یا زیده، از اجداد ملکه الیزابت بوده است؟ و بر فرض صحّت، آیا جدّ او عباد بن عمر بن اتلاف، از نوادگان امام حسن (ع) بوده است؟ پاسخ این سؤالات را به درستی معلوم نیست. از این رو، اظهار نظر قطعی در باره صحت این ادعا که الیزابت دوم از طریق یکی از مادربزرگ‌های خود، با رسول خدا ‏(صلّی اللّه علیه و آله) نسبت داشته، فعلاً ممکن نیست. ممکن است در آینده اسناد روشنی بر رد یا تأیید این ادعا پیدا شود.

به علاوه، در رده‌های بالای این نسب‌نامه، اشکالات و ابهاماتی به چشم می‌خورد؛ مانند این‏که ادعا می‌شود بنی عباد ـ که طبق این نسب‌نامه از اجداد الیزابت دوم‌اند ـ از طریق دختر «حسین بن حسن» معروف به «حسین اثرم» با امام حسن مجتبی (ع) نسبت داشته‌اند. در حالی که به گفته برخی از نسب‌شناسان، حسین اثرم فرزندی نداشته و برخی نیز گفته‌اند نسل او به زودی از بین رفت و ادامه پیدا نکرد.(7) بر فرض هم که نسلی داشته، در نسب‌نامه مذکور از «زهرا دختر حسین اثرم» به عنوان جده بنی عباد یاد شده؛ در حالی که همان کسانی که فرزندانی برای حسین اثرم نام برده‌اند، به دختری به نام زهرا اشاره نکرده‌اند؛ بلکه سه پسر به نام‌های علی و حسن و محمد(8) و دخترانی به نام‌های ام‌سلمه، کلثوم و فاطمه نام برده‌اند.(9)

3 ـ انگیزه طرح این ادعا

با صرف نظر از درستی یا نادرستی این ادعاها، ما نمی‌دانیم کسانی که این ادعا را نخستین بار مطرح کرده‌اند، چه انگیزه‌ای داشته‌اند. آیا به راستی هدفشان طرح مبحثی تاریخی و کنجکاوی در یک موضوع نسب‌شناسانه بوده است یا هدف دیگری داشته‌اند؟ اما گفته شده که مدیر انتشارات بورک، هارولد بی بروکس ـ بیکر ( Harold B Brooks-Baker)، در سال 1986 م. نامه‌ای به مارگارت تاچر، نخست وزیر وقت انگلستان نوشته و گفته: «مردم بریتانیا کم‌تر می‌دانند که خون محمد در رگ‌های ملکه جاری است. تشخیص این رابطه برای بسیاری شگفت‌انگیز خواهد بود. اما این، واقعیتی است که همه رهبران دینی مسلمان به آن افتخار می کنند» و سپس درخواست می‌کند که از این پس، حمایت بیش‌تری از خانواده سلطنتی صورت بگیرد؛ زیرا «برای محافظت از خانواده سلطنتی در برابر تروریست‌های مسلمان، همیشه نمی‌توان بر نسب مستقیم خاندان سلطنتی به حضرت محمد تکیه کرد».(10) مضمون این نامه، این احتمال را تقویت می‌کند که هدف اصلی از طرح این موضوع و دامن زدن به خبر یا شایعه مورد بحث، ایجاد چتر حمایتی برای ملکه و اطرافیان او بوده است.

توضیح این‏که استعمار بریتانیا تحت زعامت ملکه و اجداد او، جنایات بسیاری در سرزمین‌های اسلامی مرتکب شده و انگلیسی‌‏ها نزد اغلب مسلمانان، افرادی مکّار و چپاولگر شمرده می‌شوند و اعضای خاندان سلطنتی نیز متهم ردیف اوّل در جرائم این کشورند. اما آنان می‌دانند که عموم مسلمانان، به سبب احترام فوق العاده‌ای که برای پیامبر خود قائل‌اند، افراد از نسل او را نیز به صورت کلّی محترم می‌شمارند و معمولاً سادات در سرزمین‌های اسلامی، افرادی محبوب و مورد احترام‌اند. پس بعید نیست که گروهی با انتشار چنین خبری خواسته باشند نگاه مسلمانان به خاندان سلطنتی بریتانیا تلطیف شود تا از جانب مسلمانان، خطری متوجه اعضای این خانواده نشود.

نتیجه
خلاصه این‏که نسب‌نامه ادعایی که بر اساس آن، یکی از اجداد الیزابت دوم از طریق مادرش نوه پیامبر اسلام بوده، در منبع معتبری ارائه نشده و هرچند اصل این قضیه ممکن است درست باشد، دلایل کافی برای اثبات اعتبار این نسب‌نامه وجود ندارد. این ماجرا هرچند نشانه جایگاه والای پیامبر اسلام در جهان است؛ ولی بر فرض صحّت، اهمیت حقوقی و فقهی ندارد و از جهت معرفتی نیز منتسب بودن به پیامبر خدا، فی نفسه باعث کمال نیست؛ زیرا ملاک اصلی، ایمان به خدا و تقوا است. اما این‏که چرا کسانی به انتشار این مطلب پرداخته‌اند، در هاله‌ای از ابهام قرار دارد و بعید نیست این مطلب را با هدف جلب نظر مسلمانان و کاستن از بدبینی آنان نسبت به خاندان سلطنتی بریتانیا مطرح کرده باشند.

کلیدواژه: الیزابت دوم، اجداد ملکه بریتانیا، نسب‌نامه الیزابت دوم، نسبت الیزابت دوم با پیامبر خدا، نسب ملکه انگلیس.

پی‌نوشت‌ها

1 ـ ظاهراً او همان «محمد بن‌ اسماعيل‌ بن‌ عباد» است که بعد از سرنگونی بنی امیه و در دورۀ ملوک الطوایفی در اندلس، در اشبیلیه قدرت را به دست گرفتند و خاندان «بنی عباد» به او منسوب‌اند. «در سال ۴۱۴ ھ.ق‌ ابوالقاسم‌ محمد بن‌ اسماعيل‌ بن‌ عباد قاضى‌ اشبيليه‌ با اتكا بر رؤسای‌ خاندان‌های‌ عربى‌ و تأييد مردم‌ شهر، قدرت‌ را يكسره‌ در دست‌ گرفت‌ و با مستقل‌ ساختن‌ آن‌، دولت‌ بنى‌ عباد را در آن جا (اشبیلیه) تأسيس‌ كرد». (ر.ک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مدخل «اشبیلیه»)

2 ـ اشبیلیه یا همان سویل (seville) یا سویا، بخشی خودمختار در اندلس (اسپانیای کنونی) بوده است.

3 ـ https://www.thetimes.co.uk/article/queen-may-be-child-of-muhammad-k5xd9btcl

4 ـ https://www.opindia.com/2022/09/was-queen-elizabeth-2-head-of-the-church-of-england-a-descendant-of-prophet-muhammad/

5-سوره حجرات آیه 13؛ «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ».

6 ـ ر.ک: سورۀ هود، آیۀ 46. «قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ».

7 ـ ابن صوفی نسابه‏، المجدی فی أنساب الطالبیین‏، کتابخانه ایه الله مرعشی نجفی‏، قم‏، ۱۴۲۲، چاپ دوم‏، ص۲۰۲؛ ابن عنبه، عمدة الطالب: 68.

8 ـ بیهقی، علی بن زید، لباب الانساب، محقق مهدی رجائی، انتشارات کتابخانه آیه الله مرعشی نجفی، قم، 1385، ج ۱، ص ۳۸۷.

9 ـ الزبیری، مصعب بن عبدالله، نسب قریش، دارالتعارف، قاهره، 1999ق، چاپ چهارم، 50 و 51.

10 ـ  https://www.opindia.com/2022/09/was-queen-elizabeth-2-head-of-the-church-of-england-a-descendant-of-prophet-muhammad/

احکام مرتبط با پیاده روی و زیارت اربعین

پرسش:

پدر و مادرم با رفتن من به پیاده روی اربعین مخالف هستند حکم سفر من بدون اجازه والدين چيست؟

پاسخ: همه مراجع: رفتن به پیاده روی اربعین اگر موجب اذیت و آزار پدر و مادر شود حرام است و سفر معصیت محسوب می شود و در این سفر نماز تمام است.(1)

پرسش:

در صورت مخالفت شوهر برای رفتن به زیارت اربعین حکم سفر زن بدون اجازه شوهر چيست؟

پاسخ: همه مراجع غیر از آیت الله مکارم: سفر معصیت و  گناه است و نمازش در این سفر تمام است.

آیه الله مکارم: بنابر احتياط واجب، جایز نیست و بنا بر احتیاط واجب نمازش را جمع  بخواند. (یعنی هم شکسته و هم تمام)(2)

پرسش:

 آیا با آبی که برای آشامیدن زائرین عرضه می شود، می توان وضو گرفت؟

پاسخ: همه مراجع: آب وضو باید مباح باشد لذا گرفتن وضو با آبی که برای خصوص آشامیدن زائرین عرضه می شود و معلوم نیست صاحب آن راضی باشد، جایز نیست.(3)

پرسش:

اگر سهوا یا بخاطر فراموشی مساله، با آبی که خصوص آشامیدن عرضه می شود، وضو بگیرد چه وظیفه ای دارد؟

همه مراجع: اگر سهوا یا بخاطر فراموشی مساله، با آب خصوص آشامیدن وضو بگیرد وضو صحیح است.

نکته: نسبت به ضامن بودن آب یا قیمت آن، موارد مختلف است در بعضی موارد ضامن می شود.(4)

پرسش:

آیا ارائه کارت واکسن تقلبی برای سفر اربعین جایز است؟

آیات عظام: خامنه ای، مکارم شیرازی، نوری همدانی: لازم است مطابق قوانین جمهوری اسلامی عمل شود و تخلف جایز نیست.

 

پرسش:

 اگر خروج از کشور بدون پاسپورت برای زیارت اربعین ممنوع باشد و ورود در کشور دیگر نیز به همین جهت ممنوع و خلاف قوانین آنجا باشد آیا چنین سفری، سفر معصیت است که نماز تمام باشد؟

پاسخ: آیات عظام شبیری زنجانی، مکارم شیرازی: آری، سفر معصیت است و نماز تمام است.

آیات عظام خامنه ای، سبحانی: در فرض سؤال نماز شکسته است.

آیه الله سیستانی: معظم له، اجازه مخالفت نمی دهد.

آیه الله صافی: صدق صفر معصیت در فرض سوال محل اشکال است.(5)

پرسش:

 اگر سفر اربعین ده روز طول بکشد نماز تمام است؟

همه مراجع: چون در یک مکان ده روز اقامت نمی شود، در کل سفر نماز شکسته است مگر اینکه در یک مکان ده روز قصد اقامه کند مثلا ده روز در کربلا بماند.(6)

پی نوشت:

  1. توضيح المسائل مراجع، نماز مسافر، مسئله ۱۲۹۵.
  2. توضيح المسائل مراجع، ص695، نماز مسافر، شرط پنجم.
  3. توضیح المسائل مراجع، مساله ۲۶۷.
  4. توضیح المسائل مراجع، مساله ۲۷۲.
  5. استفتائات مرکز در نرم افزار مجیب.
  6. توضیح المسائل مراجع، مساله ۱۳۳۵.
     

صفحه‌ها