دانش تاريخ

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

تاريخ و علت شهادت امام حسين (علیه السلام) را بنويسيد.

پاسخ:
حضرت امام حسين(علیه السلام) در دهم محرم (عاشورا) سال 61 هجري در كربلا در سن 57 سالگي به شهادت رسيد، علّت شهادتش اين بود، كه وقتي معاويه در شام فوت كرد، پسرش يزيد كه جواني فاسد و شارب الخمر و قمار باز بود، به عنوان خليفه رسول الله (جانشین پیامبر) بر تخت پادشاهي نشست. چون امام با اين مسئله موافق نبود، با او بيعت نكرد و مجبور شد، از مدينه به سوی مكّه هجرت نماید. جاسوسان يزيد در صدد ترور امام(ع) در مكه در كنار حرم امن الهي برآمدند و از طرفي مردم كوفه نامه هاي فراواني به عنوان دعوت از امام براي امامت، نوشته بودند، آن حضرت در ذي الحجة سال 60 هجري به سوي كوفه حركت كرد و در دوم محرم سال 61 به نزديكي كوفه در مكاني به نام كربلا فرود آمد. در آن جا در محاصره نيرو هاي اعزامي يزيد از كوفه و از نقاط ديگر قرار گرفت و در 10محرم همان سال مرگ سرخ را برگزيد و تسليم خواسته يزيد نشد و فرمود: "القتل اولي من ركوب العار و العار خيرٌ من دخول النار؛ كشته شدن با شرافت و عزّت، بهتر از ننگ و ذلّت و بندگي است." و فرمود: "اني لا أري الموت الاّ السعادة و لا الحيوة مع الظالمين الاّ برما؛ مرگ با شرافت جز سعادت نيست و زندگي با بيدادگران جز رنج و زحمت نيست." همچنين از آن حضرت نقل است، که فرمود:"هيهات منّا الذّلة؛ از ما ذلّت و تسليم در برابر ظلم و طغيان، دور است ". و در پیامی به همه مسلمانان فرمود: "مثلي لا يبايع مثله ؛ مثل منی هرگز با مثل يزيد بيعت نمي كند." امام مرگ سرخ را بر زندگي و زير بار ظلم و طاغوت يزيد رفتن را برگزيد و درسي جاودانه براي تاريخ به جا گذاشت.(1)
او هنگام خروج از مدينه به سوي مكه فرمود: «حركت و خروج من براي افساد و ريا و خودنمايي نيست، بلكه براي اصلاح امت پيامبر حركت كردم، تا امر به معروف و نهي از منكر كنم و روش و سنّت جدّم و پدرم را زنده كنم».(2)
اما اين كه چرا اين وضع پيش آمد، كه فرزند پيامبر را با نهايت قساوت به شهادت برسانند، در اين باره مي‌گوييم: ‌عوامل بسياري در اين مسئله نقش داشتند، اينك به چند عامل مهم اشاره مي‌كنيم:
1) دنيا خواهي مسلمانان
مسلمانان صدر اسلام مي‌دانستند، كه لايق‌ترين فرد براي جهان اسلام امام علي(ع) است، اين شايستگي را هم از زبان پيامبر (ص) شنيده بودند و هم خود آنان امام را خوب مي‌شناختند. اما متأسفانه دنياخواهي و قدرت‌گرايي بعضي انصار و مهاجر موجب شد، كه اولين انحراف فكري و عقيدتي در زمينة امامت و خلافت به وجود آيد.
اين مسئله كه در سقيفه بني ساعده تشكيل شد، هسته اوليه و اصلي انحراف از توصيه و سنت پيامبر و مبدأ انحرافات بعدي را شكل داد. كم كم در زمان سه خليفه اول، زمينه حكومت امويان فراهم شد و حادثة عاشورا با سقيفه بني ساعده پيوند خورد، زيرا از همان روز زمينه شكل گيري حادثة‌عاشورا به وجود آمد .
امويان مي‌دانستند، كه امام حسين(ع) لايق‌ترين فرد براي رهبري جهان اسلام است، چنانکه معاويه نیز در كاخ و جلسه محرمانه گفت: "به خدا قسم! من هيچ عيبي در حسين نمي‌بينم".(3) ولي فرزند او یزید در سال 61 هجري براي رسيدن به قدرت، همه لياقت‌هاي امام را ناديده گرفته درصدد قتل حضرت برآمدند. دشمن براي به شهادت رساندن امام از همه اهرم‌ها بهره گرفت. تبليغات گسترده عليه حضرت انجام داد و به بعضي وعده حكومت داد، چنان كه عمر بن سعد براي رسيدن به حكومت ري در كربلا حاضر شد و با امام جنگيد. در طى روزهاى آخر، امام چند ملاقات محرمانه با ابن سعد داشت و سعى كرد تا او را منصرف كند. اما ابن سعد بر طبق روايات تاريخى نتوانست از حكومت رى چشم‏پوشى كند.(4)
2) انتقامجويي
بي ترديد حس انتقامجويي نيز در قتل امام تأثير گذار بود. سفيانيان كه در جنگ بدر، اُحد و حنين شكست خورده بودند، از بني هاشم دل پر از كينه داشتند، از اين رو درصدد انقام‌جويي از خاندان پيامبر بودند در زمان پيامبر به دليل حضور ايشان و قدرت بني هاشم توان انتقام گيري را نداشتند، ولي بعد از رحلت در صدد بودند، كه دوباره به سيادت، خود در زمان جاهليت رسيده و رقيبان خود را از صحنه خارج نمايند، از اين رو دنبال فرصت مناسب بودند، كه اين فرصت به مرور زمان به وجود آمد. در سال 61 هجري قمري سفيانيان با استفاده از فرصت پيش آمده كوشيدند، از طريق تسلط يافتن بر خلافت با تار و مار كردن بني هاشم انتقام خود را از خاندان امام علي (ع) بگيرند. براين اساس يزيد با طرح بيعت درصدد برآمد، كه امام حسين(ع) را به شهادت برساند، چون يزيد خوب مي‌دانست، كه امام با وي بيعت نمي‌كند.
داده‌هاي تاريخي نشان از آن دارد، كه حس انتقامجويي در كشتن امام نقش بنيادي داشته است. رفتار يزيد با اسيران كربلا و اسائه ادب وي نسبت به سر امام شاهد بر اين ادعا است. يزيد در حالي كه سر امام را پيش رو داشت و با چوب بر لب‌هاي مطهر وي مي‌زد گفت: "امروز در مقابل روز بدر!" همچنين پس از كشتن امام آرزو كرد، كه كاش نياكان كشته شده‌اش در بدر زنده بودند و به يزيد مي‌گفتند، دستت درد نكند، او كشتن حسين(ع) و يارانش را در مقابل كشته‌هاي بدر دانست. ابن شهر آشوب به نقل از طبرى، بلاذرى و كوفى این جریان را نقل می کند.(5)
3. عدم رشد فرهنگي
متأسفانه مسلمانان پس از رحلت پيامبر (ص) از معارف و آموزه‌هاي ديني فاصله گرفتند. اين فاصله گيري، دنياگرايي و فقر فرهنگي را در پي داشت. فقر فرهنگي سبب گرديد، كه مردم در تشخيص حق و باطل دچار مشكل شده و نسبت به مسايل مهم مانند شهادت امام بي اعتنا باشند و حتي در شهادت امام نقش آفريني نمايند، مردم تحت تأثير تبليغات دشمن قرار گرفتند. تبليغات به گونه اي در مردم تأثير گذاشت، كه برخي به قصد قربت به جنگ امام رفته و حضرت را به شهادت برسانند! هنگام ورود اهل بيت (ع) به شام نسبت به آنان اسائه ادب شد و شهر را آذين بستند! اهل بيت پيامبر و امام حسين (ع) به عنوان خارجي معرفي شدند.(6)
امام خطاب درباره دشمنان خود در کربلا فرمود: قد ملئت بطونكم من الحرام؛ شمکهای آنها از حرام پر شده»(7) و در وصف حال آنها و نشان دادن خباثت این جماعت فرمود: «مردم بنده دنيايند و دين را بر زبان مي‌‌درند تا زندگاني خود را بدان سر و سامان دهند».(8)
به خاطر نقش بنيانگذاران سقيفه و مردم در قتل امام است، كه همه آنها در متون دینی مورد لعن واقع شده اند: «خدا امتي كه اساس ظلم و ستم بر شما اهل بيت را نهاد، لعنت كند، نيز لعنت كند، امتي كه شما را از جايگاه‌تان راند... خدا لعنت كند كساني را كه با آمادگي براي جنگ با شما، با دشمنانتان اعلام جانبداري كردند... خدايا، لعن كن اولين ستمگري را كه در حق محمد و آلش ظلم كرد و كسي را كه از اين راه پيروي كرد! خدايا، لعنت فرست بر گروهي كه با امام حسين (ع) جنگيد و دشمنان را همياري كرد و با اينان پيمان بست و از آنان در كشتن حسين پيروي نمود! خدايا، همگي را لعن كن».(9)

پی نوشت ها:
1. ر.ک: شیخ عباس قمی، منتهی الامال، قم، دلیل، چ اول، 1379ش، ج2، ص657به بعد.(نرم افزار سیره معصومان)
2 . عبد الرزاق مقرّم، ‏مقتل الحسين(ع)، بيروت، ‏مؤسسة الخرسان للمطبوعات، 1426ق، ص139. (نرم افزار سیره معصومان)
3 . نعمت الله صالحى نجف‏آبادى، شهيد جاويد، تهران، كانون انتشار، ‌ص 9.
4 . رسول جعفريان، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، قم، انصاریان، چ ششم، 1381ش، ص214. (نرم افزار سیره معصومان)
5 . ابن شهر آشوب، مناقب آل أبي طالب، قم، مؤسسة العلامة للنشر، 1379ق، ج4، ص114. (نرم افزار سیره معصومان)
6 . جواد محدثى‏، فرهنگ عاشورا، قم، نشر معروف‏، چ دوم، 1417ق، ص 289 - 290. (نرم افزار سیره معصومان)
7 . مجلسی، بحار الأنوار، تهران، اسلامیه، چ دوم، 1363ش، ج45، ص 156. (نرم افزار سیره معصومان)
8 . همان، ج45، ص 8.
9 . مفاتيح الجنان، زيارت عاشورا.

ابن عباس مي گويد: خورشيد براي هيچ كس جز سليمان و يوشع و علي بن ابي طالب برنگشت
ردالشمس

پرسش:

دلیل غذا شدن نماز حضرت علی علیه السلام چه بوده ؟ توضیحات کامل در این مورد

پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مركز
نماز حضرت هرگز قضا نشد ولی مرحوم شيخ مفيد در ارشاد ماجراي ردّ الشمس را براي حضرت علي علیه السلام نقل كرده و فرموده است: اين ماجرا در دو مرتبه صورت گرفت: يكي در زمان حيات پيامبر و ديگري بعد از رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله.
شرح رويداد بازگشت خورشيد - رد شمس - نخست به نقل از اسما، ام سلمه، جابر بن عبداله انصاري، ابوسعيد خدري و عده‏اي ديگر چنين است: روزي پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله در منزل و علي علیه السلام در منزل پيامبر حضور داشتند، ناگهان جبرييل براي ابلاغ وحي الهي فرود آمد. رسول خدا صلی الله علیه و آله سرمبارك خود را روي پاي علي علیه السلام گذارد و سربرنداشت تا هنگامي كه آفتاب غروب كرد. علي علیه السلام كه نماز عصر را نخوانده بود، بي اندازه پريشان شد، زيرا نه نمي‏توانست سر پيغمبر را از روي زانوي خود بردارد و نه مي‏توانست نماز را به طور معمول به جا آورد. حضرت علي علیه السلام چاره‏اي نداشت جز اين كه همچنان كه نشسته است با اشاره ركوع و سجود را به جا آورد و نماز بخواند. پيغمبر پس از آن كه از آن حالت روحاني خارج شد به علي علیه السلام فرمود: نماز عصرت قضا شد؟ عرض كرد: چاره‏اي جز اين نداشتم، زيرا حالت وحيي كه براي شما پيش آمد كرده بود مرا از انجام وظيفه بازداشت.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اينك از خدا بخواه تا خورشيد را به جاي اول برگرداند تا نمازت را به دقت به جا آوري، زيرا خدا دعاي تو را مستجاب مي‏كند، براي اين كه از خدا و رسول او اطاعت كردي. علي علیه السلام دعا فرمود و دعاي او مستجاب شد و خورشيد به محلي بازگشت كه امكان خواندن نماز عصر به وجود آمد. آن گاه غروب نمود.
در مرتبه ديگر پس از رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله هنگامي كه آن حضرت در بابل حضور داشت و مي‏خواست از فرات عبور كند، بسياري از يارانش مشغول عبور دادن مركب ها و توشه خود از رود فرات بودند. آن حضرت با گروهي از اصحاب نماز عصر را به جماعت خواند ولي بسياري از ياران مشغول عبور از فرات بودند كه خورشيد غروب كرد و در نتيجه نماز عصر عده بسياري قضا شد و عده‏اي نيز از خواندن نماز جماعت با آن حضرت محروم ماندند.
اصحاب در اين خصوص با آن حضرت گفتگو كردند و علي علیه السلام كه اصحاب خود را آن گونه نگران مي‏ديد از خداوند متعال درخواست كرد تا خورشيد را به محل پيشين خود برگرداند تا همه اصحاب بتوانند نمازشان را در وقت خود بخوانند. خداوند متعال دعاي او را اجابت كرد و در افق وقت عصر ظاهر شد و چون مردم از سلام نماز فارغ شدند خورشيد غروب كرد. (1)
ابن عباس مي گويد: خورشيد براي هيچ كس جز سليمان و يوشع و علي بن ابي طالب برنگشت. (2)

پي نوشت ها:
1. شيخ مفيد،ارشاد، مترجم سيد هاشم رسولي محلاتي، ناشر علميه اسلاميه، فصل 76، ج1، ص 346.
2. علامه مجلسي، بحار الأنوار، بيروت - لبنان،ناشر: دار إحياء التراث العربي، سال چاپ 1403 - 1983 م، ج 41، ص 175.

چرا نبی مکرم اسلام (ص) در غزوات خود یهودیان را محاصره می نمود و آنها را مورد تهاجم قرار می دادند؟

پاسخ:
به نظر مي رسد پرسش در باره يهود بني قريظه باشد.
‌مطالب زیر یادآور می‌گردد، امید است مفید باشد:
1. میان پیامبر و بنی‌قریظه و دو طایفه دیگر یهود، پیمانی منعقد شده بود. بر اساس آن، تعهد کرده بودند که هرگز علیه پیامبر و یاران وی قدمی برندارند. با دست و زبان به آنان صدمه‌ای نرسانند، نیز اسلحه و مرکب در اختیار دشمنان حضرت قرار ندهند. اگر برخلاف این رفتار نمودند، پیامبر با آنان همانند دشمن رفتار نماید. (1)
2. یهود بنی‌قریظه، در جریان جنگ احزاب، شهر مدینه را دچار ناامنی کردند. برای ترساندن مسلمانان به خانه‌های آنان ریختند. اگر مراقبت پیامبر نبود و گروهی را برای استقرار امنیت در شهر، از لشکرگاه به داخل شهر اعزام نمی‌کرد، چه بسا نقشه شوم بنی قریظه عملی می‌شد. شهر به دست آنان سقوط می‌کرد. مجاهدان مسلمان را می‌کشتند و اموال شان را به غنیمت می‌گرفتند.زنان و اولاد آنان را اسیر می‌کردند. (2)
3. حکم تورات درباره جنگ چنین است: «هنگامی که به قصد نبرد، آهنگ شهری نمودید، نخست آنان را به صلح دعوت نما، اگر آن ها از در جنگ وارد شدند، شهر را محاصره کن. چون بر شهر مسلط گشتی، همه مردان را از دم تیغ بگذران، ولی زن‌ها و کودکان و حیوانات و هر چه در شهر موجود است، همه را به عنوان غنیمت بردار». (3)
4. به روایت تاریخ مجازات یهودیان بنی‌قریظه، بر اساس حکم تورات انجام شد. سعد با بنی‌قریظه هم‌پیمان بود و بنی‌قریظه پذیرفتند به هر صورت که سعد داوری کند، بپذیرند. او داوری کرد مردان آنان که در توطئه شرکت داشتند، کشته شوند؛ زنان و کودکان اسیر گردند؛ اموال شان در اختیار مسلمانان قرار گیرد. (4)
5. پیامبر پذیرفته بود که یهود بنی قریظه با وجود خیانت بزرگی که کرده بودند، می‌توانستند اسلام بیاورند، تا از جنایات آنان صرف نظر کند و آنان به زندگی خود ادامه دهند، ولی لجاجت کرده، بر دشمنی نسبت به اسلام پافشاری کردند! (5)
6. پیش از بنی‌قریظه، پیامبر(ص) یهودیان بنی‌قینقاع و بنی‌النضیر را بخشید؛ اما آنان رفتند و کفار قریش را تحریک کردند، که جنگ بدر و احزاب را علیه مسلمانان راه انداختند. صدمات و خسارات زیادی به مسلمانان وارد شد! اگر مجدداً به یهودیان اجازه می‌دادند که از مدینه خارج شوند، باز علیه مسلمانان دست به توطئه و دشمنی می‌زدند.
7. گزارش‌ها درباره تعداد کسانی که کشته شدند، بسیار متفاوت است. برخی تعداد آنان را چهل تن ذکر کرده و برخی بیش تر. ناهمگونی آمار، درستی گزارش‌ها را زیر سؤال می‌برد. (6)
کسانی که کشته شدند، جنگجویان و توطئه‌گران بنی‌قریظه بودند، نه افراد دیگر.
8. یهودیان، در طول تاریخ سعی کرده‌اند که مظلوم نمایی کنند. آمار کشته‌های خود را که توسط مخالفان به قتل رسیده‌اند، همچنین چگونگی کشته شدن آنان را به صورتی جلوه دهند که نشانگر مظلومیت و مقاومت آنان در راه عقیده و ایمان باشد! بر همین اساس درباره کشته شدگان یهود در جنگ جهانی دوم، آمار بسیار متفاوت و اغراق آمیز است. برخی شش میلیون، بعضی هشت میلیون و حتی نه میلیون تن آمده،‌ گروهی تعداد کشته‌ها را در اردوگاه «آشویتس» یک میلیون و 350 هزار تن نوشته‌اند! در اردوگاه‌های دیگر اختلاف نقل‌ها متجاوز از یک میلیون تن ذکر کرده‌اند. (7)
در این که تعدادی از جنایتکاران و توطئه‌گران یهودیان بنی‌قریظه کشته شده‌اند ، تردیدی نیست، ولی چند نفر و چه افرادی بودند، توسط چه کسانی و چگونه کشته شدند، جای بحث و تردید فراوانی است.
از روحیه پیامبر(ص) و عفو و بخشش حضرت، می‌توان برداشت کرد سران یا جنگجو‌یان شان (8) ( که تعدادشان محدود بود) کشته شده‌اند. در اسلام اسیران عادی را اعدام نمی کنند اما کسانی که از سران دشمن به حساب می آیند یا اگر آزاد شوند از دشمنی و جنگ دست بر نمی دارند ، حاکم اسلامی می تواند آنان را به قتل برساند . یهودیان بنی قریظه که کشته شدند ،جزو همین گروه بودند.
با توجه به مطالب بیان شده، آنان اسیران جنگی به معنای خاص آن نبودند، بلکه در واقع پیمان شکنانی بودند که از داخل به اسلام ضربه وارد کردند. حکم جاسوس را داشتند و جاسوس غیر از اسیر جنگی است.
بردگان نیز تعداد آنان معلوم نیست. بدیهي است که در آن عصر بردگی امری متعارف و منطقی به حساب می آمد . اسلام نمی توانست به صورت دفعی آن را از بین ببرد؛ ولی راه هائی برای از بین بردن بردگی اتخاذ نمود و راه های بردگی را محدود کرد .
برای آگاهی بیش تر به کتاب های پیامبر و یهود حجاز، نوشته مصطفی صادقی ؛
حقوق بشر،اسدالله مبشری؛
نگاهی به بردگی ، محمد علی گرامی
- بردگی در اسلام ،صادق ایرجی، مراجعه نمایید.
همواره موفق باشید.

پی‌نوشت‌ها:
1.جعفر سبحاني فروغ ابدیت، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1370 ش ، ج1، ص 466.
2. همان، ص 155.
3. تورات،‌سفر تثنیه، فصل 20.
4. شيخ مفيد، ارشاد،ترجمه رسولي محلاتي، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، ج1، ص 98 ـ 99.
5. همان، ص 103.
6. مصطفی صادقی، پیامبر(ص) و یهود حجاز، ص 184-192،قم،بوستان کتاب،1382 ش،جاپ اول.
7. همان، ص 183.
8. جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة‌النبی الاعظم، ج12، ص 117. قم ، دارالحدیث للطباعه والنشر،1426 ق ، چاپ اول.
------------------------------
در پایان توجه شما را به این مقاله جلب می نمایم:
حادثه بنی قریظه از جمله حوادثی است که مستشرقان روی آن حساسیت زیادی دارند. از آن جمله ویلیام مولر در کتاب حیات محمد (The Life Muhammad) این داستان را به صورت فوق العاده دراماتیک وصف کرده است.
در این زمینه، اساس روایت ابن اسحاق است که نیاز به تأمل جدی دارد.
برکات احمد در جزئیات این روایت مناقشاتی کرده و گفته است که مگر نمی شد پیامبر (ص) این ها را به مدینه نیاورد و همچنان کنار قلعه خودشان آنان را گردن بزند؟ مگر خندق از قبل در نزدیک مدینه نکنده بودند. چه لزومی داشت تا دوباره خندق بکنند؟
هنگام ظهور اسلام سه قبیله یهودی در یثرب سکونت داشتند. علاوه بر آنان گروه هایی از جمله در خیبر و فدک ( شمال مدینه) می زیستند. رسول خدا (ص) در ابتدا امید داشت که یهودیان یثرب با اسلام که دین توحیدی بود،از در دوستی و تفاهم در آیند، زیرا آن ها هم پیروان دین آسمانی بودند، اما یهودیان وقتی پیشرفت اسلام را دیدند،موضع مخالف گرفته و از در دشمنی با آن در آمدند. نتیجه این نزاع، بیرون راندن آنان از جزیره العرب بود. مورخان گویند بنی قینقاع (ابن هشام، تحقیق السقاء و دیگران، 2/47 - 49) و سپس بنی نضیر (السیرة النبویه ابن کثیر، تحقیق مصطفی عبدالواحد، 3/145) مسلمانان را به زحمت انداختند. از این رو به وسیله ایشان محاصره شده و پس از تسلیم شدن' از مدینه اخراج و اموال منقول شان تصرف شد.
در فرصت دیگری، آنان از خیبر و فدک هم اخراج شدند. بنا به گزارش ابن اسحاق بنی قریظه- سومین قبیله یهودی - با قریش وهم پیمانان او که برای نابودی اسلام به مدینه حمله کردند' همراه شد. این حرکت در تهدید اسلام خطری بزرگ بود. پس از شکست آنان، پیامبر
یهودیان را محاصره کرد،همان گونه که بنی نضیر را محاصره کرده بود. بنی قریظه با طولانی شدن محاصره تسلیم شدند اما برخلاف بنی نضیر به حکم سعد بن معاذ که از قبیله اوس و هم پیمان بنی قریظه بود، تن دادند. سعد حکم کرد که مردان بالغ کشته و زنان و اطفال آنان به اسارت درآیندَ . بنابراین گودال هایی در بازار مدینه حفر شد . مردان بنی قریظه دسته دسته احضار و گردن زده شدند. شمار کشته شدگان را از چهارصد تا نهصد نفر گفته اند.
با دقت در این داستان، اشکالاتی برآن امکان پذیر خواهد بود. می توان گفت استدلال بر اینکه ششصد یا هشتصد یا نهصد نفر از بنی قریظه اعلام شده اند، صحیح نیست. این گزارش به منابع اسلامی افزوده شده است. در فرهنگ یهود اصل و نمونه ای برای آن هست. در حقیقت می توان بر گشت این گفته ها را در تاریخ قدیم یهود جستجو کرد.
در این جا ابتدا به منابع عربی پرداخته و روایات یهودی را در آن ها نقد و بررسی می کنیم . آن گاه به نمونه اصلی آن در تاریخ یهود اشاره خواهیم کرد.
قدیمی ترین تألیفی که در دست ماست و بیش ترین جزئیات حادثه بنی قریظه را در بردارد، سیره ابن اسحاق است که مورخان بعدی در بیان رویدادهای متعدد برآن تکیه کرده و از آن اخذ کرده اند، اما ابن اسحاق در سال 151 ، یعنی 145سال پس از واقعه بنی قریظه از دنیا رفته است.
مورخان پس از او گزارش او از واقعه را نقل کرده و به منابع مبهم او توجه نکرده اند.
البته برخی به عدم اقناع خود از این واقعه اشاره کرده اند، اما زحمت نقد و بررسی آن را به خود نداده اند.
ابن حجر عسقلانی این واقعه و گزارش های مربوط به آن را انکار می کند .از آن به «حکایات غریب» تعبیر می کند (تهذیب التهذیب:4/45).
معاصر ابن اسحاق یعنی مالک بن انس هم ابن اسحاق را به دروغگویی متهم کرده و او را به جهت نقل چنین روایاتی، دجَال ( آن که راست و دروغ را به هم می آمیزد) می شمارد . مورخان و سیره نویسان، قوانین سختگیرانه محدثان را رعایت نکرده اند . اینکه تمام راویان ثقه باشند و از فرد پیش از خود بدون واسطه روایت کرده باشند ، رعایت نکرده اند. این ها در روایات سیره نبوی بسیار سهل گیرانه تر از برخوردی که با احادیث نبوی دارند برخورد کرده اند.
منبع و مواد گزارش ابن اسحاق درباره محاصره مدینه و برخورد با بنی قریظه از یهودیان تازه مسلمان شده است.
در مقابل این منابع متأخر غیر معتبر، قرآن - تنها منبع اصیل و معاصر حادثه - به گونه ای بسیار کوتاه به حادثه اشاره می کند:
و انزل الذین ظاهروهم من أهل الکتاب من صیاصیهم و قذف فی قلوبهم الرعب فریقا تقتلون و تأسرون فریقا ( 26 احزاب ) و هیچ اشاره ای به تعداد کشتگان نمی کند.
ابن اسحاق در آغاز گزارش مربوط به نبرد احزاب مصادر خود را این گونه ذکر می کند:
یکی از موالی آل زبیر و دیگرانی که متهم به کذب نیستند ،بخش هایی از این گزارش را از عبد الله بن کعب بن مالک زهری و عاصم بن عمر بن قتاده و عبد الله بن ابی بکر و محمد بن کعب قرظی و دیگر عالمان مسلمان آورده اند. بنا بر این روایت ابن اسحاق مجموعه ای است مرکب از این روایات. در جای دیگر ابن اسحاق از عطیه نیز نقل کرده است . او فردی از بنی قریظه است که عفو شامل حالش شد. قابل توجه اینکه عطیه از خاندان زبیر بن باطا عضو بارز بنی قریظه و کسی است که در جریان بنی قریظه نقش داشت.
این روایت با توصیف تلاش های سران یهود برای انعقاد پیمان با نیروهای دشمن علیه مسلمانان آغاز می شود. در آن فهرستی از اسامی این سران آمده است: 3 نفر از بنی نضیر' 2 نفر از قبیله وائل - که قبیله ای دیگر از یهود است - افراد دیگری از این دو قبیله که نام شان ذکر نشده است .این افراد پس از آن که قبایل اطراف مدینه یعنی غطفان و مره و فزاره و سلیم و اشجع را برای مبارزه علیه مدینه تحریک کردند، به مکه رفتند .در آن جا نیز موفق شدند قریش را به سوی یثرب به حرکت درآورند. هنگامی که نیروهای محاصره کننده مدینه جمع شدند، حیی بن اخطب یکی از رهبران بنی نضیر نزد بنی قریظه - که هنوز در مدینه سکونت داشتند - رفت. به رغم نظر کعب بن اسد رهبر بنی نضیر، آنان را قانع کرد که پیمان خود را با رسول خدا (ص) نقض کنند. حیی چنین تصور می کرد که مسلمانان قدرت مقابله با نیروهای مهاجم را ندارند. سیادت و آقایی بنی قریظه و دیگر یهودیان به زودی باز خواهد گشت. لیکن محاصره مدینه به شکست انجامید و قبایل یهود طعم همدستی با دشمن را چشیدند.
موضع علما و مورخان نسبت به روایت ابن اسحاق همراه است با قبول آمیخته به تردید در برخی قسمت ها و ردّ و انکار در برخی بخش های دیگر. اما آنچه پذیرفته اند همانند پذیرش گزارش های سیره و داستان نبردهاست که به نسل های بعدی منتقل شده، اما معیارهای نقد و بررسی که در فقه و حدیث به آن توجه می شود،در این جا اعمال نشده است. به همین جهت، تحقیق و بررسی درباره راویان گزارش های سیره را ضروری ندانسته اند. به بیان سلسله روات به صورت متصل و غیر متصل اهمیت نداده اند. چنان که این موضوع در سیره ابن اسحاق مشهود است؛ بر خلاف فقه که راوی ثقه و اتصال راویان، موضوعی مهم در آن به شمار می رود. به همین دلیل مالک که از فقهاست، به ابن اسحاق توجه چندانی ندارد. مورخان بعدی و مفسران هم یا سخن ابن اسحاق را تکرار کرده یا به بخش هایی از آن اشاره کرده اند. علاوه بر آنکه مورخان با این روایت به سردی برخورد کرده اند . طبری که حدود 150 سال پس از ابن اسحاق آمده' بر خلاف شیوه خود که روایات گوناگون از یک حادثه را نقل می کند، در موضوع بنی قریظه رعایت نکرده، بلکه عبارتی آورده که تردید برانگیز است. او می گوید: واقدی گمان کرده که رسول خدا (ص) دستور داد گودال هایی برای بنی قریظه بکنند.
روایت نمی تواند سهل گیرانه یا با تردید مورد قبول قرار گیرد.
ابن اسحاق به عنوان یک مولف در دو مورد در معرض هجوم تند محققان معاصر و بعدی قرار گرفته:
مورد اول آن است که کتاب مشتمل بر بر روایات یا قصه های ساختگی و نادرست و غیر مطابق با قواعد نقد است؛
مورد دوم پذیرش قطعی او نسبت به کشتار بنی قریظه است.
مالک از محدثان و فقهای نخستین، آشکارا از وی به دروغگو و دجال و کسی که روایاتش را از یهودیان می گیرد' تعبیر کند . مالک با به کارگیری معیار مخصوص به خود' روش ابن اسحاق را رد می کند . منابع و روش وی را دارای اشکال می داند. طبیعی است که مالک ، منابع و روش کار ابن اسحاق را در جمع آوری اخبار امثال این ماجرا نپذیرد.
ابن حجر، از نسل های بعدی، دیدگاه مالک را چنین شرح می دهد که ردّ مالک نسبت به ابن اسحاق به دلیل روایاتی است که او در موضوعات نبردهای صدر اسلام از یهودیان نقل می کند. آنان هم از پدران خود روایت کرده اند. ابن حجر روایات محل تردید را با عبارات استواری مانند «مثل هذه الروایات العجیبة، کقصة قریظة و النضیر» وصف می کند. به نظر نمی رسد که صریح تر از این تعبیر برای رد آن اخبار به دست آورد.
لازم است قرآن کریم را به عنوان تنها منبع معتبر در برابر مصادر متأخر و مشکوک و راویان متروک قرار دهیم . قرآن به گونه ای بسیار مختصر در آیه 26سوره احزاب به این حادثه اشاره کرده ، فقط از کسانی که مستقیماً در نبرد شرکت داشته اند ،سخن می گوید . اگر کشته شدگان در این حادثه 600 تا900 نفر بودند ،رویدادی مهم تلقی و در قرآن به صورت روشن به آن اشاره می شد که از آن درس و عبرت گرفته شود. اما با اعدام سران خطاکار بنی قریظه، فقط طبیعی است که بیش از این مقدار در قرآن اشاره نشود.
علاوه بر آنچه گفته شد که گزارش های مربوط به واقعه، بسیار متاخر از اصل واقعه و همچنین غیر قابل اعتماد است و بررسی درباره آن ها صورت نگرفته و علاوه بر آن که قرآن اشاره ای به کشتار جمعی نکرده است، دلایل دیگری در ردّ این موضوع می توان به شرح زیر بیان نمود:
الف: حکم اسلام در چنین واقعه ای آن است که تنها مسئولان فتنه مجازات شوند، چنان که تعداد و اسامی آنان در متن واقعه ذکر شده است . کشتن چنین رقم بالایی از افراد با عدل اسلامی و مبانی اساسی قرآن به خصوص آیه «لا تزر وازره وزر اخری» سازگار نیست .
ب: داستان کشتار بنی قریظه با حکم قرآن در خصوص اسیران جنگی مخالف است که می فرماید: یا منت گذاشته آزادشان کنید یا از آنان فدیه بگیرید ( سوره محمد آیه 4)
ج: بسیار بعید است بنی قریظه کشته شوند، در حالی که با مجموعه های قبلی یهود که پیش یا پس از آنان تسلیم شدند، با رفق و مدارا برخورد شده و اجازه کوچ به آن ها داده شود. ابوعبید بن سلام در کتاب الاموال (ص 247) نقل می کند که وقتی خیبر به دست مسلمانان فتح شد، برخی گروه ها یا خاندان ها بودند که در دشمنی با رسول الله افراط می کردند' با این حال پیامبر فقط با این کلمات آنان را خطاب کرد که چیزی بیش از توبیخ نبود:
ای خاندان ابوحقیق، دشمنی تان را با خدا و رسولش می دانم اما این باعث نمی شود بیش از آنچه با دوستان تان رفتار کردم ،با شما هم رفتار کنم .... حضرت این سخن را پس از غائله بنی قریظه فرموده است.
اگر این مطلب درست باشد که صدها نفر در بازار کشته شده و گودال هایی برای این امر حفر کرده باشند ،پس چرا آثاری از آن یا کم ترین علامتی که بر این واقعه اشاره کند وجود ندارد. اگر چنین کشتار عظیمی رخ داده بود، فقها آن را به عنوان یک مبنا مورد استناد قرار می دادند، در حالی که برعکس' مبنای آنان بر اساس آیه «لا تزر وازره وزر اخری» است. نمونه آن گزارشی است که ابو عبید در الاموال - که کتابی فقهی و نه تاریخی است - چنین نقل می کند: زمانی که عبد الله بن علی، حاکم شام، گروهی از اهل کتاب را قلع و قمع کرد ،دستور داد به محل دیگری کوچ کنند؛ اوزاعی فقیه معاصر ابن اسحاق زبان به اعتراض گشود که آشوب از سوی همه آن افراد نبوده است تا همه مجازات شوند، و حکم الهی آن است که گروه زیادی به خطای چند نفر مجازات نمی شوند ،بلکه بالعکس است.
اگر اوزاعی داستان بنی قریظه را پذیرفته بود ،بر اساس آن حکم می کرد.
آنچه در این جریان دیده می شود، اینکه از اشخاص معینی نام برده شده و سپس همان ها کشته شده اند، به خصوص که برخی از ایشان به دشمنی شدید علیه مسلمانان وصف شده اند. نتیجه منطقی آن است که این چند نفر که رهبری ماجرا را بر عهده داشته اند، مجازات شده باشند ،نه همه قبیله.
مطالعه جزئیات رویداد بنی قریظه نشان می دهد که موضوع قتل و کشتار در میان خود یهودیان مطرح شده ، سپس به عنوان کار پیامبر (ص) تلقی شده است. موضوعاتی چون مشورت سران قبیله هنگام محاصره و سخن کعب بن اسد و پیشنهاد کشتن زنان و کودکان برای جنگیدن جدّی با مسلمانان، مطالبی است که نسل بنی قریظه برای تمجید اسلاف خود نقل کرده باشند. همان گونه که بازماندگان مسلمانان مدینه هم در صدد تجلیل بزرگان خود بوده ، موضوع قضاوت سعد بن معاذ علیه بنی قریظه و حمایت رسول خدا (ص) از او که فرمود «حکم الهی را در مورد آنان بیان کردی» از فرزندان سعد نقل شده ، طبیعی است که برای بزرگداشت پدران و تبرئه ایشان قصه هایی توسط نسل بعدی ساخته و پرداخته شود و ابن اسحاق هم آن ها را نقل کند.
مطالب دیگری نیز دراین گزارش هست که پذیرش آن را مشکل می نماید: مانند این که گفته می شود صدها نفر از بنی قریظه پیش از اعدام در خانه زنی از بنی نجار زندانی شدند.
به طور کلی تاریخ قبایل یهودی پس از ظهور اسلام کاملاً روشن نیست، چنان که کوچاندن جمعی آنان از مدینه هم نیاز به تجدید نظر دارد. ابن حزم در کتاب جمهره انساب العرب به یهودیانی اشاره می کند که همچنان در مدینه می زیسته اند، ( نیز بنگرید : نسب قریش تحقیق عبدالسلام هارون، ص 340) یعنی از آن جا اخراج نشدند . واقدی (مغازی: 2/634، 684) هم در دو مورد گزارش کرده است که وقتی رسول خدا آماده نبرد خیبر می شد - و این زمانی است که ادعا می شود گروه های سه گانه یهودی از مدینه تبعید و اخراج شده اند - هنوز یهودیانی در مدینه حضور داشته اند .
در گزارش اول سخن از 10 یهودی مدینه است که در مسیر خیبر به مسلمین پیوستند . گزارش دوم می گوید یهودیانی از مدینه که با رسول خدا پیمان داشتند، هنگام بسیج نیرو علیه خیبر بسیار ترسیده بودند. واقدی همچنین نقل می کند که این یهودیان در صدد بودند مسلمانانی را که به یهودیان بدهکار بودند، از مقابله با خیبریان منع کنند. ابن کثیر تنها به اقدام عمر در اخراج یهودیانی از خیبر که پیمانی با رسول خدا نداشتند، اشاره می کند .توضیح می دهد که در سال سیصد هجری، یهود خیبر ادعا کردند قراردادی در اختیار دارند که رسول خدا آنان را از دادن جزیه استثنا کرده است .
به هر حال منبع واقعی داستان نادرست کشتار بنی قریظه، فرزندان یهود مدینه اند که ابن اسحاق از ایشان اخذ کرده و مورد اعتراض شدید علما و مورخان قرارگرفته و مالک او را دجال دانسته است.
بنابرین مصادر قصه بسیار مشکوک و جزئیات آن با روح اسلام و احکام قرآن ناسازگار است ،به گونه ای که نمی توان آن را تصدیق کرد. چون راویان مورد اعتماد بر آن خرده گرفته اند . قرآن هم آن را تایید نمی کند. به نظر می رسد اساسا تأیید آن ناممکن باشد. نه راویان موثقی آن را نقل کرده اند و نه ادله آن را تأیید می کند و این نشان از آن دارد که این داستان واقعا مشکوک است.
این، داستانی مشابه و نمونه ای در تاریخ قدیمی یهود دارد که می توان این گزارش را نسخه ای از همان نقل کهن دانست. در آن حادثه گفته می شود انقلابیون یهود علیه رومیان قیام کردند، اما پس از تخریب معبد آنان در سال 73 میلادی و فرار متعصبان (الغیوریین = Zealots) و افراطی های (السکاری = Masada) آنان از آنان به قلعه صخره در ماسادا (masada ) ماجرا به قتل عام ایشان پس از محاصره شان انجامید .
آنگاه برخی از آنان از واقعه جان سالم به در بردند و به جنوب گریختند . بنا به یک نظریه همان ها به یثرب آمدند و در آن جا ساکن شدند . آنان که ماندند ،گزارش آن را به نسل های بعدی منتقل کردند.
کسی که در واقعه ماسادا حضور داشته و آن را ثبت کرده است، فلافیوس جوسیفوس(flavius josephus است که سمتی در روم داشته اما یهودی بودن خود را پنهان می کرده است. جزئیات این واقعه شباهت زیادی به داستان بنی قریظه و مقاومت آنان در جنگ دارد. مثلاً اسکندر، هشتصد یهودی را دستگیر و در مقابل زن و فرزندشان کشت. چنان که عده فراوان دیگری از یهودیان، در ماجراهای دیگر کشته شدند. آنچه جلب توجه می کند ،تشابه شمار کشتگان است. در ماسادا کشته شدگان را 960 نفر گفته اند که 600 نفرشان انقلابیون یهود بودند.
تشابه دیگر اینکه وقتی از محاصره به تنگ آمدند، بزرگ آنان الیعازر مانند آنچه کعب بن اسد در میان بنی قریظه پیشنهاد کرد از دوستان خود خواست که زنان و کودکان خود را بکشند تا بدون دغدغه آنان، به سختی مبارزه کنند یا حتی پیشنهاد شد به کشتن همدیگر دست زنند.
تشابه میان این دو گزارش آن هم در جزئیات، جلب توجه می کند. مشابهت تنها در خودکشی دسته جمعی نیست بلکه در اعداد و ارقام نیز هست. این ها تقریبا برابر است. برجستگی نام اشخاص و تشابه نام هایی هم که در آن داستان ها آمده محل توجه است.
به نظر می رسد اصل داستان بنی قریظه از این واقعه گرفته شده و فرزندان یهود که به یثرب آمدند، آن را حفظ کرده ، آن را با داستان بنی قریظه آمیخته اند . بسا کسی که تاریخ قدیم و جدید یهود در این واقعه را به هم آمیخته، همان کسی است که ابن اسحاق از او نقل کرده و مورخان مسلمان بدون توجه و بررسی آن را آورده اند.

تاريخ دقيق واقعه عاشورا: چه ساعت، روز، ماه و سالی (قمري و شمسي) است؟

پاسخ:
تاریخ شهادت امام حسین (علیه السلام) طبق ماه های شمسی، از دو راه قابل بررسی است:
1. از راه زیج،
2. با روش ریاضی و بدون مراجعه به جدول زیج، یعنی از طریق محاسبه از آغاز مبدأ سال اول هجری تا روز عاشورا. درنتیجه می توان چنین اظهار نظر کرد که روز عاشورای سال شصت و یکم هجری، برابر با روز دوشنبه بیستم مهرماه سال پنجاه و نه شمسی (59/7/20) بوده است.(1)

پي نوشت:
1.پژوهشی درباره تاریخ شمسی عاشورا،زمانی قمشه ای، علی،مجله تاریخ در آینه پژوهش، شماره.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

با سلام چند وقت پیش هنگامی که فیلم مختار را نشان می داد با یکی از اقوام بحثی درگرفت. او می گفت در تاریخ نقاط مبهم زیادی است. اصلا امام حسین (علیه السلام) بچه ای رو روی دست نگرفته که آنها با تیر بزنند، امام حسین در آخرین خداحافظی که از اهل خیمه می کرده فقط علی اصغر را هم بوسیده و رفته؛ دختری بنام رقیه نداشته. البته ایشان فردی امروزی ولی اهل مطاله اند و به گفته خود تاریخ طبری را مطاله نموده اند، می خواستم مرا روشن کنید و منبع موثقی معرفی کنید.

پاسخ:
حضرت علی اصغر(ع):
ماجرای شهادت فرزند خردسال امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا در منابع کهن و قابل اعتماد آمده است. ابومخنف چنین نقل می کند: امام باقر(ع) به عقبه فرمود: شما بنی اسد گناهکارید وخونی از ما ریختید. عقبه پرسید: آن چیست و چه گناهی است؟ حضرت فرمود: فرزند خردسال امام حسین (ع) را نزد او آوردند. امام او را در دامن داشت که تیری از بنی اسد (حرمله بن کاهل اسدی) آمد و گلویش را درید.(1)
ابن طاووس گزارش می کند:
امام حسین (ع) وقتی که برای وداع با زنان و کودکان به خیمه ها آمد، به حضرت زینب (س) فرمود: «ناولینی ولدی الصغیر حتی اودعه؛ طفل کوچکم را بیاورید تا با او وداع کنم». حضرت او را در آغوش گرفت که ناگهان حرمله وی را با تیری مورد هدف قرار داد و کشت. (2)
ابن اعثم کوفی نیز همین گزارش را آورده است. (3) در ترجمه الفتوح (ترجمه در قرن ششم انجام گرفته ) گزارشی اضافه تر بدین قرار آمده است: امام طفل شیرخوار خود را ... در پیش زین گرفته، میان هر دو صف آورد و آواز برآورد: ای قوم، اگر به زعم شما گناهکارم، این طفل گناهی نکرده، او را جرعه ای آب دهید. چون آواز حسین (ع) شنیدند، یکی از آن گروه تیری به سوی آن حضرت روان کرد. آن تیر بر گلوی طفل شیرخوار آمد و از آن سوی بر بازوی حسین (ع) رسید. حضرت تیر را بیرون آورد و در آن ساعت، طفل جان داد. (4)
سید بن طاووس نیز پس از نقل گزارشی که از ایشان یاد شد، خبری شبیه خبر الفتوح نقل می کند و آن را صحیح تر می انگارد، و آن خبر این است:
حضرت زینب (س) طفل را نزد امام آورد و عرض کرد: این بچه تشنه لب است، برای او درخواست آب کن. امام کودک را بر روی دست گرفت و فریاد برآورد: یا قوم قد قتلتم شیعتی و اهل بیتی، و قد بقی هذا الطفل یتلظی عطشا فاسقوه شرب من الماء؛ ای مردم، پیروان و اهل بیتم را کشتید و تنها این کودک باقی مانده است که از تشنگی لبانش را بر هم می زند، او را با جرعه آبی سیراب کنید. پیش از اتمام سخن امام، تیری گلوی او را پاره کرد. (5)
قدیمی ترین منبع که نام علی اصغر را در آن یافتیم، کتاب فتوح ابن اعثم است که گوید: حضرت فرزند شیرخواری به نام علی داشت. گزارش شهادت او نظیر ابومخنف است. (6)
نام فرزند خردسال امام حسین (ع) به نام عبدالله نیز در تاریخ آمده که در روز عاشورا به شهادت رسید. شیخ مفید هنگام شمارش فرزندان امام حسین (ع) می نویسد: عبدالله بن حسین که در کودکی با تیری که از سوی دشمن پرتاب شد، در دامن امام حسین (ع) گلویش ذبح شده و شهید شد. (7)
خلیفه بن خیاط، طبری، قاضی نعمان، ابن اثیر و ذهبی نیز نام آن طفل شیرخوار را عبدالله ضبط کرده اند.(8)
احتمال دارد این شخص همان علی اصغر باشد که به دو صورت نام او در تاریخ ضبط شده است. این احتمال را هم می توان داد که دو فرزند خردسال امام در کربلا بوده اند. شهید قاضی طباطبایی بر این باور است که عبدالله رضیع غیر از علی اصغر است. (9)
حضرت رقیه (س):
در کتاب کامل بهایی بدون ذکر نام، از دختر خردسال امام حسین (ع) یاد و به داستان جانسوز او در خرابه شام اشاره کرده است. (10) بیشتر مورخان هنگام نام بردن از فرزندان امام حسین (ع) از رقیه نام نبرده اند. (11) اما ابن فندق (م 565ق) در لباب الانساب از رقیه به عنوان دختر امام حسین (ع) یاد کرده است. (12)
محمد بن ابی طالب (قرن 10) می گوید که در دمشق در شرق مسجد اعظم (مسجد جامع اموی) سنگ قبری در ویرانه ای است که در آن نوشته شده: «هذا قبر السیدة ملکة بنت الحسین علیه السلام بن امیرالمؤمنین» او توضیح می دهد که این مکان قبلا مسجد و بارگاه بود اما به دلیل بغض به اهل بیت(ع)، به آن جا بی توجهی شد و کم کم تبدیل به ویرانه شد . پس از آن دوباره شخصی همت کرد و بارگاه و مسجد را دوباره بنا کرد. (13)

پی نوشت ها:
1. نصوص من تاریخ ابی مخنف، ج 1، ص 487.
2. اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 68 و ر.ک: تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 245.
3. الفتوح، ج 5، ص 209 - 210.
4. ترجمه الفتوح، ص 908.
5. الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 169.
6. الفتوح، ج 5، ص 209 - 210.
7. الارشاد، سلسله مؤلفات شیخ مفید ج 2، ص 137.
8. تاریخ الطبری، ج 5، ص 468؛ قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج 3، ص 178؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 429؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 5، ص 21؛ شمس الدین، انصار الحسین (ع)، ص 130 - 131
9. تحقیق در باره اولین اربعین، ص 670 به بعد.
10. کامل بهائی، عمادالدین طبری، ج 2، ص 179، مکتبه المصطفوی.
11. الارشاد، سلسله مؤلفات شیخ مفید، ج 2، ص 135؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 77، موسسه انتشارات علامه؛ اعلام الوری، طبرسی، ج 1، ص 478، موسسه آل‌بیت؛ نسب قریش، مصعب الزبیری، ص 59، دارالمعارف؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج 3، ص 1288، دارالفکر؛ تذکرة الخواص، سبط‌بن جوزی، ص 249، موسسه اهل البیت؛ کشف الغمة فی معرفة الائمة، اربلی، ج 2، ص 38، تحقیق رسولی، تبریز.
12. لباب الانساب، ابن فندق، ج 1، ص 355، تحقیق سید مهدی رجایی، کتابخانه آیت الله نجفی.
13. تسلیة المجالس، ج 2، ص 93 ـ 94.

1-در مورد مذهب شیعه و برخی مطالبی که عنوان می شود (در سایت های عربی) توضیح بفرمایید. از نظر کدام مذاهب اسلامی شیعه از دین خارج است یا مذهبی جعلی است.

ضمنا این موضوع صحت دارد که مذهب شیعه از قرن چهارم هجری ایجاد شده؟

2- در مورد نقدهایی که به حضرت علی (علیه السلام) وارد است نظیر خشونت و ... توضیح دهید.

3- در مورد نام حضرت علی (ع) در دیگر ادیان مواردی را با ذکر سند بیان فرمایید.

پرسش1-در مورد مذهب شیعه و برخی مطالبی که عنوان می شود (در سایت های عربی) توضیح بفرمایید. از نظر کدام مذاهب اسلامی شیعه از دین خارج است یا مذهبی جعلی است. ضمنا این موضوع صحت دارد که مذهب شیعه از قرن چهارم هجری ایجاد شده؟
پاسخ:
در ابتدا لازم است واژه "شيعه " تعريف شود:
شيعه در لغت:
كلمه شيعه در لغت‏بر دو معنى اطلاق شده است:
الف: موافقت و هماهنگى در عقيده با عمل، بدون اينكه يكى تابع ديگرى باشد، (1) چنانكه در قرآن كريم از حضرت ابراهيم به عنوان شيعه حضرت نوح ياد شده است: «و ان من شيعته لابراهيم‏». (2)
بديهى است‏ حضرت ابراهيم از پيامبران صاحب شريعت‏ بوده است، و پيرو شريعت نوح نبوده است، ولى روش او در توحيد هماهنگ با روش نوح بوده است. و در آيه ديگر كلمه «اشياع‏» به معنى اشباه به كار رفته است، چنانكه مى‏ فرمايد: «و لقد اهلكنا اشياعكم‏».(3)
ب: پيروى كردن از ديگرى و محبت ورزيدن به او. چنانكه در قرآن كريم آمده است:
«فاستغاثه الذى من شيعته على الذى من عدوه‏».(4) آن كس كه از دوستان و هواخواهان موسى بود، عليه كسى كه از دشمنان او بود از وى يارى خواست.
در لسان العرب به دو معناى مزبور چنين اشاره شده است: «الشيعة القوم الذين تجتمعوا على الامر، و كل قوم اجتمعوا على امر فهم شيعة، و كل قوم امرهم واحد يتبع بعضهم راى بعض فهم شيع‏».(5)
شيعه در اصطلاح:
لفظ شيعه در اصطلاح به كسانى گفته مى‏ شود كه به امامت و خلافت‏ بلافصل على (علیه السلام) معتقدند.(6)
لازم به يادآورى است كه عده‏ اى از شيعه زيديه، با اينكه به افضليت على (ع) از ابو بكر و عمر عقيده دارند، ولى خلافت آن دو را پذيرفته و گفته‏ اند حضرت على (ع) با رضايت‏ خود خلافت را به آنان واگذار كرد، ولى خلافت ‏بنى اميه و بنى عباس را نپذيرفته و امامت را حق فرزندان فاطمه زهراء (عليها )سلام مى‏ دانند. و همين امر سبب ناميده شدن آنان به شيعه است.
شيعه در احاديث نبوى
از طريق شيعه و اهل سنت رواياتى نقل شده است، كه در آنها لفظ شيعه توسط پيامبر اكرم (ص) در مورد عده‏ اى از صحابه به كار رفته است. چنانكه سيوطى از جابر بن عبد الله انصارى و ابن عباس و على (ع) روايت كرده كه پيامبر اكرم (ص) در تفسير آيه: «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية‏»، اشاره به على (ع) كرد، و فرمود: او و شيعيانش روز قيامت رستگار خواهند بود.
نوبختى در فرق الشيعه گفته است: «سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود و عمار بن ياسر نخستين كسانى بودند كه به نام شيعه ناميده شدند».
ابوحاتم رازى نيز گفته است: «لفظ شيعه در عهد رسول اكرم (ص) لقب چهار نفر از صحابه بود و آنها عبارت بودند از: سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود كندى و عمار ياسر».
ممكن است گفته شود: در زمان پيامبر اكرم مسلمانان به فرقه‏ هايى تقسيم نشده بودند، تا عده‏ اى به نام شيعه معروف گردند، بلكه همگى به نام مسلمان ناميده مى‏ شدند. بدين جهت‏ بايد گفت اطلاق لفظ شيعه در كلمات پيامبراكرم (ص) ناظر به زمان آينده است، چنانكه اصطلاح قدريه و مرجئه نيز كه در كلمات آن حضرت به كار رفته، مربوط به آينده است، با اين تفاوت كه اسم شيعه دلالت‏ بر مدح دارد، و اسم مرجئه و قدريه دلالت‏ بر ذم و نكوهش.
ولى مى‏ توان گفت اطلاق لفظ شيعه بر عده‏ اى از مسلمانان در عصر پيامبر اكرم (ص) مستلزم اين نيست كه فرقه‏ اى خاص در مقابل ساير مسلمانان در آن زمان پديد آمده باشد، بلكه مقصود اين است كه عده‏ اى از صحابه پيامبر (ص) با توجه به موقعيت ممتاز على (ع) نزد پيامبراكرم (ص) و برجستگى‏ هايى كه در او سراغ داشتند، به وى ارادت ورزيده و رأى و فعل او را كه در حقيقت تجلى راى و فعل رسول اكرم بود، الگو و سرمشق خود قرار داده بودند، چنانكه اين امر در مورد برخى از شاگردان ممتاز يك استاد (در زمان حيات استاد) متداول و رايج است.(7)
با توجه به مطالب گذشته بايد گفت: فرقه شيعه اماميه، يکي از فرقه هاي اصيل اسلامي است که ريشه آن به صدر اسلام بر مي گردد.(8)
در آيات وروايات نيز بدان اشاره شده است، لذا آناني که شيعه را امر جعلي مي دانند، يا از متون ديني و تاريخي آگاهي ندارند و يا به منظور ايجاد شبهه در صدد بد جلوه دادن فرقه شيعه مي باشند.
البته بيان اين نکته لازم است: درباره پيدايش شيعه ديد گاه هاي ديگر نيز وجود دارد(9)، ولي اين ديدگاه که شيعه ريشه در صدر اسلام دارد، بيشتر مورد توجه مي باشد. درضمن اين مطالب را بايد مد نظر داشت که شيعه به معناى يک جمعيت سياسى-مذهبى که به خلافت بلافصل على(ع) عقيده داشته باشند، در جريان سقيفه بنى ساعده و بعد از رحلت پيامبر شکل گرفت؛ چون در اين هنگام برخى صحابه، حکومت ابوبکر را به رسميت نشناختند، و به جاى آن خواهان حکومت على (ع) شدند و علاوه بر بنى هاشم، عده‏ اى از مهاجران از جمله خالد بن سعيد، سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود، عمار ياسر، بريده اسلمى، و همچنين عده‏ اى از انصار از جمله ابوالهيثم بن تيهان، سهل بن حنيف، عثمان بن حنيف، عبداللَّه بن مسعود، زيد بن وهب، خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين، ابى بن کعب و ابى ايوب انصارى با حکومت ابوبکر به مخالفت برخاستند و خواستار اين شدند که قدرت سياسى جامعه اسلامى به دست امام قرار گيرد.(10)
اين افراد هسته اوليه شيعه به عنوان يک جمعيت سياسى-مذهبى را تشکيل دادند. سپس افراد ديگرى به آنان ملحق شدند. مرحوم سيد محسن امين در کتاب اعيان الشيعه، بيش از هفتاد و هفت تن از صحابه را نام مى‏ برد که اين عده به عنوان شيعه على(شيعه به همين معناى مذکور) شناخته مى‏ شدند.(11) سپس در بين تابعين و نسل‏ هاى بعدى شيعه گسترش چشمگيرى يافت.(12)
بدينسان بايد گفت:
شيعه به معناي پيرو علي (ع) از زمان حضرت رسول خدا به وجود آمد. حضرت نيز به پيروان علي (ع) واژه شيعه را اطلاق نمود؛ اما شيعه به معناي سياسي که معتقد به خلافت بلا فصل امام علي بعد از رسول خدا بود، بعد از جريان سقيفه به وجود آمد.
در اين باره به منابع زير مراجعه فرماييد:
- رسول جعفريان ، تاريخ تشيع در ايران
- علامه طباطبايی، شيعه در اسلام
- علي رباني گلپا يگاني، درآمد برشيعه شناسي
- جواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامي

پى‏ نوشت‏ها:
1. علي رباني گلپايگاني، فرق ومذاهب کلامي، قم، مرکز جهاني علوم اسلامي، 1377، چاپ اول ، ص 35، به نقل از الميزان، ج 17، ص 147 .
2. صافات، آيه 83.
3. قمر آيه 51.
4. قصص ،آيه 15.
5. لسان العرب، كلمه" شيع" .
6. علي رباني، همان، ص 36، به نقل از الملل و النحل، ج 1، ص 146.
7 . همان، فرق ومذاهب کلامي، ص37-38 .
8. علي رباني گلپايگاني، درآمد بر شيعه شناسي،قم، مرکز جهاني علوم اسلامي، چاپ اول، 1382، 28 9. همان، ص39 .
10. سيد محسن امين، اعيان الشيعه، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات ، 1418، چاپ پنجم ج 1، ص 27.
11. همان، ص 27.
12. همان، ص 27-28 .
-------------------------------------------

پرسش2: در مورد نقدهایی که به حضرت علی (علیه السلام) وارد است نظیر خشونت و ... توضیح دهید.
پاسخ:
بله، -همان طور که اشاره نموديد- برخي افراد و سايت ها امام علي (ع) را به خشونت متهم مي نمايند، غافل از اينکه چنين نيست، بلکه آن حضرت امام مهربان و عطوفت مي باشد. اين امر ناشي ازجهل و غرض ورزي برخي انسان ها است. در اين جالازم است درباره قاطعيت و مدارا در سيره و کلام امام علي (ع) اشاره نمائيم تا روشن شود که امام در حوزه هاي مختلف از دو عنصر مدارا و قاطعيت بهره گرفت. و اين دو عنصر لازمه ي حکومت داري است. عقل و نقل نيز استفاده از اين دو عامل را لازم مي دانند قاطعيت، به معناي اجراي مناسب و به موقع قانون و بهره گيري از قدرتِ مشروع در جهت اجراي عدالت است و مدارا به معناي سعه صدر و تحمّل آراي ديگران.
امام علي (ع) از ابتداي ظهور اسلام در دامان پيامبر (ص) بزرگ شده بود و رحمت و شفقت پيامبر نسبت به انسان ها و مداراي آن حضرت با دشمنان و نيز قاطعيت او را در دفاع از حق مشاهده کرده بود (1) در نتيجه، از ابتدا حيات سياسي و اجتماعي آن حضرت بر اساس اين دو اصل، يعني قاطعيت و مدارا، شکل گرفته بود. اين دو اصل، که ريشه در قرآن و روايات پيامبر (ص) دارد، در شخصيت علي (ع)، نمود خارجي يافته است. دراين جا به نمونه هاي از مدارا و قاطعيت امام اشاره مي شود:
مدارا با خلفا و 25 سال سکوت:
علي (ع) با اين که خلافت و جانشيني پيامبر را از حقوق مسلم خود مي دانست، اما ديگران حکومت را تصاحب کردند، در برابر غصب شدنِ حق خويش، مدارا در پيش گرفت. اگرچه آن حضرت به مناسبت هاي گوناگون و به افراد مختلف حقانيت خود را گوشزد مي نمود، اما از نظر عملي دست به شمشير نبرد و از راه خشونت در جهت به دست آوردن حق خود بهره نبرد؛ بلکه براي حفظ اسلامِ ،حفظ وحدت ورعايت مصالع عمومي با خلفا از در سازش درآمد.(2)
قاطعيت و مدارا در برابر مخالفان حکومت:
روش حضرت در مقابل مخالفان، ابتدا نرمش و مدارا بود، امّا هنگامي که تمام راه هاي مسالمت آميز بسته شد، براي خاموش کردن فتنه اي که آنان ايجاد کرده بودند با قاطعيت اقدام نمود. حضرت هيچ گاه مخالفان خود را از امتيازات عمومي که حق هر مسلمان در جامعه اسلامي بود، محروم نساخت و سهميه آنان را از بيت المال قطع نکرد و هيچ گاه مخالفي را به صرف اتهام مخالفت يا اعلام مخالفت، دستگير يا زنداني نکرد و تا زماني که با آنان اتمام حجت کامل ننموده و از تمام راه هاي مسالمت آميز براي هدايت و بازگشت آنان بهره نبرده بود، از در جنگ و شدت عمل وارد نشد. نمونه هاي زير شاهد بر اين ادعا است:
مدارا و قاطعيت با اصحاب جمل:
علي (ع) که از قصد شوم طلحه و زبير آگاه بود، هيچ گاه قبل از رفتنشان به مکه به صرف اتهام اين که در آينده قصد مخالفت دارند آنان را دستگير و زنداني نکرد و از حرکتشان به سوي مکه ممانعت ننمود. هنگامي که حضرت از نقشه آنان براي جنگ بر ضد خود آگاه شد، دستور به کشتن آن ها نداد و لشگري را براي جنگ با آنان به مکه نفرستاد؛ بلکه از راه سازش و مسالمت درآمد و با نوشتن نامه با آنان به گفت وگو نشست و بيعت آنان را با خود يادآوري کرد و کوشيد که غائله از راه مسالمت آميز پايان يابد. بدين ترتيب سعي حضرت بر آن بود که از طريق گفت گو، مخالفان خود را بر سر عقل آورد و آنان را به اطاعت مجدد از حکومت وادارد و جامعه اسلامي را از گسيختگي نجات دهد. حضرت در اين باره مي فرمايد: همانا اين گروه به سبب نارضايتي از حکومت من به يک ديگر پيوسته اند و من تا هنگامي که بر جامعه و اجتماع احساس خطر نکنم، شکيبايي پيشه مي کنم؛ چه اين که آنان اگر بر اين افکار سست و فاسد باقي بمانند و بخواهند اهداف خود را عملي سازند، نظام جامعه اسلامي از هم گسيخته خواهد شد.(3)
بدين ترتيب حضرت مرز تساهل و مدارا با مخالفان را تا مرحله اي مي دانند که اقدامات عملي آنان سبب جنگ وخونريزي و گسيختگي نظام جامعه اسلامي نگردد. اما اصحاب جمل بدون توجه به بيانات ايشان، لشکرکشي کردند و در بصره عده اي را به شهادت رساندند و جنگي تمام عيار با امام (ع) به راه انداختند و عملاً تمام راه هاي مسالمت آميز را بستند. در اين هنگام حضرت با قاطعيت تمام با آنان برخورد نمود. که اين امر لازم بود، زيرا امام نمي توانيست دربرابر حفظ نظام ومصالح جامعه بي تفاوت باشد، از اين رو حضرت در جواب جمعي از سربازان که ايشان را از تعقيب طلحه و زبير منع مي کردند، فرمودند: به خدا سوگند، من چون کفتار نباشم که با آهنگ به خوابش کنند و فريبش دهند و شکارش کنند. من تا زنده ام، با ياريِ جويندگانِ حق و فرمانبران يکدل، به رويگردانانِ از حق و نافرمانانِ بددل خواهم تاخت.(4)
و نيز فرمودند: اگر سرباز زنند، تيغ تيز در کار است، که درمان نابکار است و حق را يار. شگفتا! از من مي خواهند به ميدان کارزار آيم و در نبرد پايداري نمايم. مادرشان بر آنان بگريد. تاکنون کسي مرا از جنگ نهراسانده و از شمشير نترسانده، که من به خداي خود يقين دارم و در دين خود شبهه اي ندارم.(5)
حضرت در برخورد با اسيران جمل مدارا نموداز اين رو خطاب به ياران خود فرمود: مردم! زخمي هاي دشمن را نکشيد؛ فراري ها را تعقيب نکنيد؛ پشيمان شدگان را مورد توبيخ و سرزنش قرار ندهيد؛ اگر کسي از افراد دشمن سلاح خود را بر زمين انداخت در امان است. آنان را آزار نرسانيد. هر کس وارد خانه خود شد و در را بر روي خود بست، خون و جان او محفوظ است؛ آزارش ندهيد. تمام افراد سپاه دشمن از سياه و سفيد، کوچک و بزرگ، زن و مرد، همه در امانند و کسي حق تعرضّ به آنان را ندارد.(6)
مدارا و قاطعيت با خوارج:
سيره علي (ع) در مواجهه با مخالفان خود اين بود که به صرف جدا شدن آنان از حضرت و اعلام مخالفت، اقدامي انجام نمي داد و تا زماني که قصد براندازي حکومت و انجام اقدامات عملي در اين زمينه از آنان بروز نمي داد، با آنان مدارا مي کرد. خرّيتِ ناجي يکي از ياران حضرت بود که از بيعت او خارج شده بود و قصد شورش بر حکومت علوي را در سر مي پروراند. اصحاب اميرالمؤمنان(ع)، آن حضرت را از قصد خرّيت آگاه ساختند و متذکر شدند که وي قصد خروج از کوفه و شورش دارد، از امام خواستند قبل از بيرون رفتن از شهر، او را دستگير و زنداني کند. آن حضرت فرمود: اگر ما همه کساني را که متهم هستند دستگير کنيم، در اين صورت زندان ها پر خواهد شد؛ تا زماني که مردم تظاهر به خلاف نکرده و وارد عمل نشده اند، آنان را دستگير و زندان و مجازات نخواهيم کرد. (7) شهيد مطهري مي نويسد:
اميرالمؤمنين با خوارج در منتهى‏ درجه آزادى و دموكراسى رفتار كرد. او خليفه است و آنها رعيتش؛ هر گونه اعمال سياستى برايش مقدور بود اما او زندانشان نكرد و شلاقشان نزد و حتى سهميه آنان را از بيت المال قطع نكرد، به آنها نيز همچون ساير افراد مى‏ نگريست. اين مطلب در تاريخ زندگى على عجيب نيست اما چيزى است كه در دنيا كمتر نمونه دارد. آنها در همه جا در اظهار عقيده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقيده آزاد با آنان روبرو مى‏شدند و صحبت مى‏ كردند، طرفين استدلال مى‏ كردند، استدلال يكديگر را جواب مى‏ گفتند.
شايد اين مقدار آزادى در دنيا بى‏ سابقه باشد كه حكومتى با مخالفين خود تا اين درجه با دموكراسى رفتار كرده باشد. مى ‏آمدند در مسجد و در سخنرانى و خطابه على پارازيت ايجاد مى‏ كردند. روزى اميرالمؤمنين بر منبر بود. مردى آمد و سؤالى كرد. على بالبديهه جواب گفت. يكى از خارجي ها از بين مردم فرياد زد: «قاتَلَهُ اللَّهُ ما افْقَهَهُ» (خدا بكشد اين را، چقدر دانشمند است!) ديگران خواستند متعرضش شوند. اما على فرمود رهايش كنيد، او به من تنها فحش داد.
خوارج در نماز جماعت به على اقتدا نمى‏ كردند زيرا او را كافر مى‏ پنداشتند. به مسجد مى‏ آمدند و با على نماز نمى‏ گزاردند و احياناً او را مى‏ آزردند. على روزى‏ به نماز ايستاده و مردم نيز به او اقتدا كرده‏ اند. يكى از خوارج به نام ابن الكَوّاء فريادش بلند شد و آيه‏ اى را به عنوان كنايه به على، بلند خواند:
«وَ لَقَدْ اوحِىَ الَيْكَ وَ الَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ اشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ».
اين آيه خطاب به پيغمبر است كه به تو و همچنين پيغمبران قبل از تو وحى شد كه اگر مشرك شوى اعمالت از بين مى‏ رود و از زيانكاران خواهى بود. ابن الكوّاء با خواندن اين آيه خواست به على گوشه بزند كه سوابق تو را در اسلام مى‏ دانيم، اول مسلمان هستى، پيغمبر تو را به برادرى انتخاب كرد، در ليلة المبيت فداكارى درخشانى كردى و در بستر پيغمبر خفتى، خودت را طعمه شمشيرها قراردادى و بالأخره خدمات تو به اسلام قابل انكار نيست، اما خدا به پيغمبرش هم گفته اگر مشرك بشوى اعمالت به هدر مى‏ رود، و چون تو اكنون كافر شدى اعمال گذشته را به هدر دادى.
على در مقابل چه كرد؟! تا صداى او به قرآن بلند شد، سكوت كرد تا آيه را به آخر رساند. همين كه به آخر رساند، على نماز را ادامه داد. (8) (9)

پي نوشت ها:
1. مجله حوزه و دانشگاه، شماره 26 .
2. همان.
3. نهج البلاغه صبحي صالح، خطبه 169.
4. همان، خطبه6.
5. همان، خطبه 22.
6. مجله حوزه و دانشگاه، شماره 26 .
7. ر.ک: ، ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفي، الغارات، انتشارات انجمن آثار ملي، ج1، ص331، محمد بن جدير طبري، تاريخ طبري، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، ج4، ص86؛ ابن اثير، الکامل، بيروت، دارصادر، ج3، ص364.
8. مرتضي مطهرى ، مجموعه‏آثار، ج‏16، ص 312 .
9. http://www.hawzah.ir/Hawzah/Articles/Articles.aspx?LanguageID=1&id=46751...
----------------------------------------------------

پرسش 3: در مورد نام حضرت علی (ع) در دیگر ادیان مواردی را با ذکر سند بیان فرمایید.
پاسخ:
در مورد نام هاي امام علي (ع) در ساير اديان روايتي از حضرت نقل شده كه فرموده:
نام من در انجيل: اليا، در تورات: برئ، در زبور: اريّ، پيش هنديان: کبکر، نزد روميان: بطريسا، نزد فارس: حبتر، پيش ترکان: بثير، نزد زنجيان: حيتر، نزد کاهنان: بوئ، نزد حبشيان: بثريک، و پيش مـــادرم: حيـــــدره، و نزد دايه ام: ميمون، و پيش عـرب: علــّي و نزد ارمنيان: فريق و نزد پدرم: ظهيـر مي باشد.(1)

پي نوشت :
1. شيخ صدوق‏، معاني الأخبار، مكان چاپ: قم‏، ناشر: جامعه مدرسين‏، سال چاپ: 1403 ق، نوبت چاپ: اول،‏ ص??-?? ، علل الشريع، ص ?? - ?? .

باسلام. چرا ام البنین در حادثه عاشورا حضور نداشت؟ اما حضرت زینب و جناب ربابه (س) با فرزند شش ماهه اش بودند؟ در حالیکه  ام البنین هم مانند آنها در مدینه حضور داشت، چرا امام حسین (ع) را همراهی نکرد؟ باتشکر منابع پاسخ به سؤال را ذکر کنید.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مركز
همراه امام حسین (ع)بودن بستگی به چند امر دارد:
1 - توان جسمی و روحی:
بدیهی است که طی سفرهای طولانی به خصوص در آن عصر نیاز به توانایی دارد. نمی دانیم که ام البنین در آن عصر از نظر توانایی در چه وضعی بوده است.
2 - رضایت و تمایل خود طرف روشن است که اگر امام حسین (ع) مصلحت می دانست، قطعا وی همراه امام به کربلا می آمد .
3 - موافقت و مصلحت دانستن امام حسین (ع) :
چون حضور زنان و مردان همراه حضرت نیاز به رضایت و صلاحدید امام داشت ،ممکن است حضرت صلاح ندانسته که در این سفر همراهش باشد یا از نظر جسمی توانی نداشته است.
اما حضور زینب (س) که قطعا با صلاحدید امام بوده، برای پیام رسانی خون شهیدان و آگاهی بخشی به مردم کوفه و شام بود. اگر حضرت نبود،قیام امام حسین (ع) کامل نمی شد. رباب چون همسر امام بود و حضرت مصلحت می دانست او را همراه خود ببرد، فرزند شش ماهه به این جهت برده شد که رباب مادرش همراه امام حسین (ع)بود .البته شاید حکمت های دیگری نیز باشد.
روشن است که همراهی زنان با امام واجب نبود. کسانی که رفته اند،جزء همسران شهدا کربلا بوده یا مانند حضرت زینب با دلایل خاصی رفته اند .

با سلام، می خواستم بدونم چرا شورایی بودن ولایت فقیه از قانون اساسی حذف شد؟

پاسخ:
شورای رهبری نهادی در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران پیش از اصلاح در سال ۱۳۶۸ بود که مجلس خبرگان رهبری در صورت نبود برجستگی لازم برای رهبری در هیچ یک از مراجع تقلید نسبت به دیگری آن را تشکیل می‌داد. در بازنگری قانون اساسی شورای رهبری حذف شد.
در تاریخ 1368/2/6 حضرت امام خمینی(ره) طی حکمی خطاب به رئیس جمهور وقت، حضرت آیت الله خامنه ای، بیست و پنج نفر از نخبگان علمی و فقهی را مأمور اصلاح و بازنگری در قانون اساسی نمودند. در بخشی از آن حکم چنین آمده است:
«از آن جا که پس از کسب 10 سال تجربه عینی و عملی از اداره کشور، اکثر مسؤولین و دست اندرکاران و کارشناسان نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بر این عقیده اند که قانون اساسی با این که دارای نقاط قوت بسیار خوب و جاودانه است، دارای نقایص و اشکالاتی است که در تدوین و تصویب آن به علت جو ملتهب ابتدای پیروزی انقلاب و عدم شناخت دقیق معضلات اجرایی جامعه، کم تر به آن توجه شده است؛ ولی خوشبختانه مسأله تتمیم قانون اساسی پس از یکی دو سال مورد بحث محافل گوناگون بوده است و رفع نقایص آن یک ضرورت اجتناب ناپذیر جامعه اسلامی و انقلابی ماست.
چه بسا تأخیر در آن، موجب بروز آفات و عواقب تلخی برای کشور و انقلاب گردد، و من نیز بنا بر احساس تکلیف شرعی و ملی خود از مدت ها قبل در فکر حل آن بوده ام که جنگ و مسائل دیگر مانع از انجام آن می گردید.»(1)
در کمیسیون ولایت فقیه شورای بازنگری قانون اساسی، شورایی بودن رهبری رد شده بود. اما این موضوع هنوز رسمیت نیافته و مصوب شورای بازنگری نگشته بود. طرفداران «نظریه‌ فردى بودن رهبرى» معتقد‌اند:
اول؛ رهبرى در عصر غیبت، ادامه‌ رهبرى پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و حضرت على‏(علیه‌السلام) است و ما در آن‌ها، سابقه‌ شورا نداریم. رهبری شورایی در جانشینی ولی فقیه وجهه‌ شرعی ندارد.
دوم؛ با توجه به ناکارآمدی تجربه‌ مدیریت شورایی در کشور که حتی موجب بازنگری در قانون اساسی شده بود، به نظر نمی‌رسید تجربه‌ رهبری شورایی بتواند موفق باشد. به زعم طرف‌داران نظریه‌ رهبری فردی، مقام رهبری باید قاطعیت داشته باشد و با مسایل مختلف با صراحت و قاطعیت برخورد کند. اما در رهبری شورایى ممکن است اختلافات و حتی مشاجراتی رخ دهد. در مقابل طرف‌داران نظریه‌ رهبری شورایى معتقد بودند:
اول؛ رهبری شورایی در قانون اساسی ذکر شده است.
دوم؛ شخصیتی هم طراز امام خمینی(ره) برای رهبری وجود ندارد.
سوم؛ شورای رهبری طبعاً مرکب از 3 یا 5 نفر است. ترکیب ظرفیت‌های فقهی، مدیریتی، سیاسی هر یک از این اشخاص می‌تواند کاستی‌ها و کمبودهای محتمل را جبران نماید.
اما در این بین اتفاقی رخ داد که در نهایت منجر به توافق نهایی بر روی رهبری فردی شد. آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در گفت‌وگو با فصل‌نامه‌ حکومت اسلامی این‌گونه این رخداد را تشریح می‌کند:
«در واقع یک اجماع مرکبى درست شده بود. البته تعبیر دقیق این است که بگوییم اجماع نسبى بود و اکثریت مرکبى به‌ وجود آمده بود، یک عده از علما که بیش‌تر از جامعه‌ مدرسین و همفکران آن‌ها بودند، به آیت‌الله گلپایگانى توجه داشتند و رهبرى فردى را مى‌گفتند؛ یعنى آن شورایى را که مد نظر ماها بود نمى‌خواستند. عده‌اى دیگر هم مى‌گفتند به طور مشخص آیت‌الله خامنه‌اى. این عده جمع زیادى بودند که ایشان را براى این مقام صالح مى‌دانستند. این افراد مى‌گفتند ما نباید کار را معطل کنیم و باید آیت‌الله خامنه‌اى را انتخاب کنیم و البته این وقتى بود که حرف‌هاى امام در جلسه نقل شد و اعضا با خبر بودند. بنابراین یک عده به خاطر آقاى گلپایگانى و یک عده به خاطر آقاى خامنه‌اى علیه شورایى بودن رهبرى رأى دادند و چون تا آن زمان هنوز کسى نظرش را روى فرد ابراز نکرده بود، آقایان جامعه‌ مدرسین فکر مى‌کردند به آیت‌الله گلپایگانى مى‌رسند. جمع زیادى هم فکر مى‌کردند با پذیرش رهبریت فرد به آیت‌الله خامنه‌اى مى‌رسند.»(2)
در نهایت در مجلس خبرگان رهبری رأی‌‌گیری شد که 45 نفر به رهبری فردی و بیش از 20 نفر به شورای رهبری رأی دادند. بنابراین قرار شد که یک فرد به عنوان ولی‌‌فقیه انتخاب شود.

پي نوشت ها:
1. صحیفه نور, ج122/21; تاریخ 68/2/4.
2. مجلس خبرگان و انتخاب رهبر معظم انقلاب در گفت ‌و گو با آیت‌الله هاشمى رفسنجانى، فصل‌نامه‌ حکومت اسلامی، شماره‌ 41، ص 121.

صفحه‌ها