دانش تاريخ

آیا امام علی (علیه السلام) در زمان آن سه نفر از نظر نظامی (به عنوان فرمانده) به آنها کمک می کردند؟ دیگر ائمه و یا فرزندان آن امام چطور؟

آیا در فتح ایران امام علی و یا فرزندانشان (ع) حضور داشتند؟

پاسخ:
نمي‏ توان چنين سخني را پذيرفت كه امام علي (علیه السلام) به طور مطلق جنگ هايي را كه در دوره خلفا، اتفاق افتاد، تأييد و يا طرد نمودند.
به صورت حكم كلي و به مقتضاي ضوابط و ايدئولوژي اسلام؛ يعني با توجه به محتواي دين اسلام (كه مشتمل بر جهاد، دفاع، امر به معروف، نهي از منكر، دادخواهي و كمك به مظلومان و استضعاف زدايي و ... است) و سيره پيامبر(صلی الله علیه و آله) و امامان(ع) مي‏ توان گفت: جهاد و دفاع و اتخاذ شيوه جنگي براي زدودن موانعي كه در مسير گسترش اسلام وجود دارد، تا حدودي، آن هم با وجود يك سري ضوابط و شرايط پذيرفته است.
جنگ هايي كه مورد تأييد اسلام است، جنگ‏ هاي كشور گشايي و فتوحات پادشاهان با اهداف مادي نيست، بلكه مبارزاتي رهايي بخش است. شعار پيامبر اسلام(ص) شعار رستگاري، آزادي و آزادگي بشريت بود «قولوا لا اله الاّ اللَّه تفلحوا» و مي‏ كوشيد با اقدامات فرهنگي مردم را به راه رستگاري رهنمون سازد. جنگ‏ هاي پيامبر(ص) تنها براي رفع موانع بود، چون كه دشمنان در مسير فعاليت‏ هاي سازنده آن حضرت موانع ايجاد مي‏ كردند، حال اگر پيامبر(ص) موانع را از مسير راه بر نمي‏ داشت، نمي‏ توانست به هدف‏ هاي والاي خويش -كه همان هدايت و رستگاري بشر بوده- نايل گردد؛ به ناچار از استراتژي جهاد و دفاع بهره مي‏ گرفت تا مانع‏ هاي مسير رشد زدوده و راه، براي سعادت و رستگاري هموار گردد.
اسلام استفاده از قدرت نظامي را تنها در سه مورد روا مي‏ داند:
1. براي نابودي آثار شرك و بت پرستي. چون از نظر اسلام شرك و بت پرستي، انحراف و بيماري و خرافه است. از اين رو پيامبر اسلام(ص) اوّل بت پرستان را از راه تبليغ به سوي توحيد دعوت مي‏ كرد، آن گاه كه مقاومت كردند، به زور متوسّل شد.
2. كساني كه نقشه نابودي و حمله به مسلمانان را مي‏ كشند، اسلام دستور جهاد و توسل به قدرت نظامي بر ضد اينان را صادر كرده است.
3. هر آييني حق دارد آزادانه و به صورت منطقي خود را معرفي كند و اگر كساني مانع اين كار شوند، مي‏ توان با توسل به زور اين حق را به دست آورد.(1)
اما مشروعيت جهاد ابتدائي منوط به اذن امام معصوم(ع) مي‏ باشد.
مي‏ توان همه اين موارد سه گانه را در دايره دفاع از رشد و تعالي و كمال انسان‏ ها قرار داد. دفاع يكي از ضروريات در زندگي بشر است به عبارت ديگر: دفاع در زندگي بشر همانند غرايز است كه از دورن انسان مي‏ جوشد، اسلام اين ويژگي را هدايت نموده و با برنامه خاصي، به آن جهت داده است.
هر كس دين اسلام را بپذيرد بر اساس آن، برنامه دفاعي خود را تنظيم مي‏ كند. اين برنامه دفاعي خردمندانه است و با منطق و برهان مي‏ توان از آن دفاع نمود.
وضع امام على(ع) در زمان خلافت سه خليفه:
1. در دوره بيست و پنج ساله سكوت حضرت.
1-1. در دوره كوتاه خلافت ابوبكر وجود شورش‏ هاى گسترده، ظهور پيامبران دروغين، وجود مانعين زكات و جنگ‏ هاى رده موجب شد تا ابوبكر مجال فراوانى براى دستيابى به فتوحات چشمگيرى همانند دوران پس از خود نداشته باشد.
لشكر كشى‏ هاى وى را تنها مى‏ توان در مصاف با روميان و ايرانيان در برخى از مناطق شام و عراق دانست.(2)
امام على(ع) كه به سبب مهارت‏ هاى فراوان جنگى و فداكارى‏ هاى بى نظيرش در جنگ‏ هاى بدر، احد، خندق و خيبر كارنامه بسيار درخشانى از خود به يادگار گذاشته بود، نمى‏ توانست مورد غفلت و بى توجهى خليفه و كارگزارانش در اين برهه حساس قرار گيرد. عدم شركت حضرت در فتوحات و انزواى وى مى‏ توانست اين سؤال را در اذهان مسلمانان برانگيزاند كه چرا آن حضرت با آن همه سابقه درخشان، اكنون كه زمان انتشار اسلام در سرزمين‏ هاى كفر و شرك رسيده است، بى‏ اعتنا يا منزوى باشد؟ همه مى‏ دانستند كه علّت اين امر، ترس او از مرگ يا سستى از جهاد نبوده و خودش هم متذكر شد كه اگر تمامى عرب با او به نبرد برخيزند، او نمى‏ ترسد و ميدان نبرد را رها نمى‏ كند.(3)
از اين رو خليفه و يارانش مى‏ كوشيدند با ورود و شركت حضرت در فتوحات از يك سو زمينه طرح چنين پرسش و ابهامى را از بين ببرند، نيز با ورود امام(ع) به عرصه فتوحات، اعتبار و مشروعيت چنين اقدامى را در اذهان بسيارى از هوادارانش مستحكم سازند و از سوى ديگر از مهارت‏ هاى جنگى آن حضرت در فتح شهرها بهره گيرد.
سياست حضرت در اين جريان، سياست بينابين بود. از سويى امام نمى‏ خواست با حضور خود در جنگ‏ها بر سياست‏هاى خليفه مهر تأييد بزند و مؤيد خلفا باشد؛ و از جهتى هم نمى‏ خواست سپاهيان اسلام شكست بخورند، حضرت در اين ماجرا موضعى «بى طرفانه» و يا حداكثر «مشاورانه» را اتخاذ نمود.
طبق بعضى از گزارش‏هاى تاريخى، ابوبكر براى فتح شام از اصحاب نظر خواهى كرد. هر كس نظرى داد كه مورد پذيرش وى واقع نشد، ولى نظر امام را پذيرفت. حضرت فرمود: «چه خليفه خود به اين نبرد رو آورد و چه لشكرى از جانب خويش روانه كند، در هر دو حال پيروز خواهد شد؛ زيرا از پيامبر(ص) شنيده است كه آيين اسلام بر همه اديان غلبه خواهد كرد. آن گاه امام، خليفه را به صبر و استقامت سفارش نمود.
ابوبكر در حالى كه از شنيدن چنين خبرى خوشحال شده بود، مسلمانان را به جهاد تشويق نمود و آنان را به اطاعت از خدا و پيروى از فرماندهانشان امر كرد.(4)
در جنگ‏هاى اين دوره گروهى از ياران امام على(ع) مانند مالك اشتر، خالدبن سعيد بن عاص، هاشم بن عتبة بن ابى وقاص، معروف به هاشم مرقال و فضل بن عباس، حضورى فعال، بلكه در زمره فرماندهان لشكر اسلام قرار داشتند.
از دو جهت مى‏ توان گفت كه تا حدودى جنگ‏هاى اين دوره مورد تأييد امام بود: يكى از جهت رهنمودهاى ايشان كه پيروزى را پيش بينى كرد و آن را وعده پيامبر اسلام(ص) معرفى نمود، ديگرى شركت ياران صميمى حضرت در اين نبردها.
1-2. دردوره ده ساله خلافت عمر، موضعى كه امام در برابر فتوحات اين دوره اتخاذ نمود، همانند موضعى بود كه در دوره خلافت ابوبكر اتخاذ نمود؛ يعنى نه تأييد مشروعيت حكومت و نه موضعى كه موجب تضعيف روحيه سپاهيان اسلام گردد.
عمر كوشيد امام را به شركت در فتوحات وادارد، ولى موفق نشد. بنا به نوشته مورخ نامدار، مسعودى: چون عمر درباره جنگ با ايرانيان از عثمان نظر خواهى كرد، عثمان گفت: مردى را بفرست كه در كار جنگ تجربه و بصيرت داشته باشد. عمر گفت: آن كيست؟ عثمان گفت: على بن ابى طالب است. عمر گفت: پس ببين كه او به اين كار تمايل دارد؟ عثمان با على(ع) مذاكره كرد، امّا على(ع) اين را خوش نداشت و رد كرد.(5)
عمر كه نمى‏ توانست على(ع) را به طور مستقيم به همكارى و شركت در فتوحات حاضر كند، تلاش كرد از ديدگاه‏ها و راهنمايى‏ هاى آن حضرت بهره ‏مند گردد. حضرت چون نمى‏ توانست نسبت به سرنوشت اسلام و مسلمانان بى‏ اعتنا باشد، تنها در قالب مشاوره و ارائه ديدگاه‏ هاى خويش، همانند يك كارشناس برجسته نظامى آنان را در اين امر همراهى كرد. هرگاه عمر از حضرت نظر مشورتى مى‏ خواست، حضرت از ارائه رهنمودها دريغ نمى‏ ورزيد.(6)
بنا به روايتى از امام باقر(ع) عمر، امور حكومت را كه از مهم‏ترين آن‏ها فتوحات بود، با نظرخواهى از على(ع) به سامان مى‏ رساند.(7)
1-3. در دوره دوازه ساله خلافت عثمان، رابطه بين امام و حكومت عثمان مانند دوره قبل نبود. حضرت در اين دوره كم‏تر در صحنه حضور مى‏ يافت و به مشورت و همكاى در امور حكومت مى‏ پرداخت؛ از اين رو هيچ گزارشى در منابع تاريخ مبنى بر راهنمايى و ارائه نظر در امر فتوحات از سوى حضرت، وجود ندارد.
درباره حضور امام حسن وامام حسين:
از منابع معتبر استفاده می‌شود که امام حسن و امام حسین (ع) در فتح ایران شرکت نکرده‌اند.
بنابر نقل، ابن خلدون، سید هاشم معروف الحسنی و همچنین باقر شریف قرشی، حسن و حسین(ع) بعد از پیامبر در هیچ فتحی شرکت نداشتند...(8)
بیش تر مطالبی که مورخان در باره جنگ‌های صدر اسلام نوشته‌اند، از تاریخ طبری می‌باشد، که پذیرش هر کدام نیاز به بررسی دقیق دارد.
طبری مطالب تاریخی را از راویان مختلف نقل می‌کند که برخی دروغگو و غیر موثق بوده‌اند، از جمله سیف بن عمر که خیلی از مطالب مربوط به جنگ‌های ایران و عرب‌ها و مطالبی را که از علی و فرزندان وی در این باره نقل شده، از طریق وی است.
جواد علی (از مورخان) معتبر می‌گوید: طبری در استفاده از مآخذ، اصول اهل حدیث را در نظر نگرفته و از چهره‌های ضعیف هم روایت کرده است.
او روایات سیف بن عمر را که متهم به زندقه است و خود طبری هم نظر مساعدی نسبت به وی ندارد، نقل می‌کند.(9) بر این اساس اگر در برخی از منابع سخن از شرکت امام حسن و امام حسین (ع) در جنگ ایران و مسلمانان آمده است، واقعیت ندارد .
براى توضيح بيشتر مى‏توانيد به تاريخ در آيينه پژوهش، جلد دوّم، مراجعه نماييد.
درباره ماجراي شوشتر وعريان شدن زنان بايد گفت فاقد مستندي معتبر مي باشد.

پى نوشت‏ها:
1. تفسير نمونه، ج 2، ص 206 و 207.
2. ابن اعثم كوفى، الفتوح، ج 1، ص 79 به بعد، بيروت، دارالأضواء، ط الأولى، 1411/1991.
3. نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 45.
4. ابن اعثم كونى، همان، ص 80 و 81؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 133. بيروت ، دار صادر، بى تا.
5. مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 310، قم، دار الهجرة، چ دوم، 1409.
6. درباره مشاوره خلفا با حضرت على(ع) به نهج البلاغه، خ 146 رجوع شود.
7. شيخ مفيد، الاختصاص، ص 173، سال چاپ : 1414 - 1993 م، نشردار المفيد للطباعة و النشر و التوزيع، بيروت، لبنان.
8. احمد زمانی، حقایق پنهان، ص 117. دفتر تبلیغات ،1378 ، چاپ دوم .
9 . رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، سیره رسول خدا(ص)، ص 124.

سلام؛ در حوزه اندیشه سیاسی و ولایت فقیه سوالی داشتم.

مردم از مشکلات می نالند که هم مردم حق دارند و هم این که هیچ حکومتی بدون مشکل نمی شود. ولی به نظر میاد که این مشکلات خیلی زیاد و لاینحل شده اند. در ضمن من قبل از انقلاب اصلا نبودم که بدانم وضع چگونه بوده و الآن چگونه است. در ضمن به آمارها هم نمی شود اعتماد کرد.

برگردم به اصل قضیه: مشکلاتی در عمل وجود دارد که قاعدتا تا الآن باید حل می شده. مشکلاتی که من نوزده ساله هم دارم با چشم می بینم، چیزهایی که من دیده ام این هاست که می خواهم اگر مقدور است در مورد هر کدام توضیح مفصلی ارائه کنید: 1- وضع حجاب و گسترش فساد: ببینید چیزی که استنباط منه اینه که قبل از انقلاب وضع حجاب بهتر بوده و حداقل وضع انقدر تحریک کننده نبوده. چرا حکومت اسلامی نتوانسته جلوی بدحجابی را بگیرد؟

2- پوچ گرایی: الآن من با اکثر افراد علی الخصوص جوانان که حرف می زنم سرشار از ناامیدی و پوچی هستند و از افسردگی و بی انگیزگی به پوچی رسیده اند.

3- عدم رسیدگی به مستضعفان و مشکلات اقتصادی: ببینید این که از انقلاب به این ور، برای مشکلات اقتصادی قشر مستضعف تلاش شده، شکی نیست. ولی به نظر میاد بعد از 30 سال این خدمات اصلا کافی نیست و اکثریت مردم فقیر و اقلیت آنها ثروتمندند.

4- آزادی بیان: به نظر خود من این مورد، از موارد فرعیه و حتما وضع ما بعد از انقلاب در این مورد بهتر شده ولی باز هم فاصله ای نجومی با مطلوب داریم. ببینید من در کتاب فروغ ولایت استاد سبحانی می خواندم که بعضی ها پیامبر را با بدترین وضع (مثلا یا محمد) صدا می زدند و انتقاد می کردند؛ هرچند کارشان واقعا غلط بود. آیا الآن این وضعیت در کشور ما وجود دارد؟

5- مشکل مسکن و اشتغال: فکر نکنم این مورد توضیحی بخواد. فقط از کسی شنیدم در انقلاب کوبا، در شش سال اول مشکل مسکن حل شد. در مسئله اشتغال هم، همین طور. بی کاری خیلی زیاده.

6- ناعدالتی و توزیع نامناسب بیت المال: پدر و مادر من کارمند هستند. تعریف می کنند که چگونه در دانشگاهها تفاوت بین رؤسا و کارمندان وجود دارد. و چگونه بیت المال در انحصار افرادی خاص است و این که رفتار با سطح های پایینی جامعه چقدر زشت و زننده است.

7- رواج چاپلوسی: باز هم بگویم به نظر میاد مشکل اصلی، مشکلات اقتصادی، مسکن و اشتغال است. همچنین شاید مشکلات دیگری هم وجود داشته باشد که من یادم نباشه. همچنین تکرار کنم که مشکلات در همه ی حکومت ها وجود دارد. ولی به نظر میاد این مشکلات خیلی بزرگند و سرعت رسیدگی به آنها بسیار کم است.

پاسخ:
این طور نیست که اکثر جوانان ما پوچگرا و افسرده باشند!! طیف وسیعی از جوانان ما هدف دار و با نشاط زندگی می کنند. یکی از علت های پوچ گرایی فاصله گیری از معنویت می باشد، و حال این که اکثر جوانان ما دین باور و معنویت گرا هستند.
نظرخواهی ها و آمارها این مطلب را تأیید می کند. حضور جوانان در گردهمایی مذهبی تاسوعا و عاشورا، شب های قدر ماه رمضان، حرم امامان و امام زاده ها، حضور در اعتکاف ها و هم چنین حضور در صحنه هایی که نیاز به فداکاری و ایثار بوده، دلیل این مدعا است. به علاوه، جوانان زیادی در محیط های علمی و دانشگاهی و غیر آن هستند که عملاً به اسلام و ظواهر دینی پایبند می باشند. از سوی دیگر جوانان ما قله های رفيع علمی را کسب نموده اند که حاکی از هدفمند بودن آنان می باشد.
به تحلیل نگرش ها و گرایش های دینی جوانان که از نتایج تحقیقی تحت عنوان گرایش های دینی جوان اخذ شده توجه کنید.
گرایش های دینی (دینداری) 1522 دانشجو در 20 دانشگاه کشور سال 1380
16 درصد دانشجویان خود را از نظر مذهبی، ضعیف و غیر مذهبی معرفی کرده اند.
11 درصد دانشجویان پدر و مادر خود را از نظر مذهبی، ضعیف و غیر مذهبی معرفی کرده اند.
80 درصد دانشجویان نقش خداوند را در زندگی بسیار مهم دانسته اند و 13 درصد نیز نقش خداوند را در زندگی مهم ارزیابی کرده اند.
95 درصد دانشجویان اعتقاد دارند قرآن کلام خدا و راهنمای سعادت بشر است.
91 درصد دانشجویان اعتقاد دارند روز جزا، بهشت و دوزخ، حقیقتی انکار ناپذیر است.
88 درصد دانشجویان اعتقاد دارند ظهور حضرت مهدی (عج) وعده ای انکار ناپذیر الهی است.
87 درصد دانشجویان اعتقاد دارند خداوند حاضر و ناظر زندگی آن هاست.
80 درصد دانشجویان گاهی اوقات از خداوند برای جبران بعضی از خطاها کمک خواسته اند.
71 درصد دانشجویان گفته اند هر روز نماز می خوانند. 10 درصد بیشتر روزها و بقیه یا نماز نمی خوانند و یا به ندرت نماز می خوانند.
73 درصد دانشجویان گفته اند همه ی روزهای ماه رمضان را روزه می گیرند. (1)
البته ما هم قبول داریم که برخی جوانان دچار افسردگی شده اند که این امر ریشه در عوامل متعددی دارد، مثلا یکی از این عوامل
اراده و اختيار خود انسان است. خداوند مى‏ فرمايد: «انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا». (2)
متأسفانه بسيارى از افراد تحت تأثير هواى نفس و پيروى از اميال و خواهش‏هاى نفسانى، راه ضلالت و گمراهى را بر مى‏ گزينند همچنین عوامل دیگری هم در این امر موثر بوده اند از جمله:
1. عملكرد و رفتار ناشايست گروهى از شاغلان در دستگاه‏ها و نهادهاى دولتى و حكومتى.
2. رفتارها و برخوردها ناصحيح و مخالف شرع مسئولان.
3. اختلافات جناحى و سليقه‏ اى در مسائل اقتصادى، سياسى و اجتماعى.
4. حل نشدن بسيارى از مشكلات و معضلات اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى (مانند اشتغال، مسكن و رفاه)، و عدم اجراى ارزش‏هاى اسلامى در جامعه به صورت كامل (مانند عدالت اجتماعى، مبارزه با مظاهر فساد و ...)، باعث شده كه مردم اين مشكلات را همواره از چشم روحانيت ببينند و انتظارات غير واقعى و بيش از حد از آنان داشته باشند.
5. تهاجم فرهنگی
6. عدم برنامه ریزی مفید دولت درباره مشکلات جوانان
برای گرایش مجدد جوانان به معنویت و رفع افسرگی آنان لازم است اقدامات لازم - از جمله - اقدامات زیر انجام شود:
الف) اقدامات نظرى و انديشه‏اى:
1- تقويت و تثبيت ارزش هاى اسلامى و ايمان مذهبى از طريق برگزارى جلسات پرسش و پاسخ و مشاوره بصورت شفاهى و كتبى براى حل مشكلات و شبهات عقيدتى و برگزارى جلسات روح بخش دعا و سخنرانى‏هاى مفيد و پرمحتوى، نماز جماعت در مؤسسات و ادارات برگزارى و گسترش برنامه روح بخش اعتكاف در سطح شهرها خصوصا دانشگاه ها بطوري كه هر سال با استقبال بيشترى روبرو بوده است.
2- ايجاد و تقويت هويت جوانان از طريق شناخت استعدادها و توانايي هاى بالقوه ‏اى كه دارند و آشنا نمودن آن ها با گذشته درخشان اسلامى و ملى خود و دستاوردهايى كه در دوران انقلاب و بعد از آن داشته‏ اند و آگاهى دادن نسبت به عقايد شوم دشمنان و خطرات ناشى از انحرافات اخلاقى و اعتياد و بالا بردن درك و شناخت و قدرت تحليل جوانان و شناساندن عوامل مشكلات اقتصادى و معضلات اجتماعى
3- تهيه برنامه‏ هاى جذاب مفيد و سالم و تفريحى از طريق دستگاه هاى فرهنگى و صدا و سيما
ب ) اقدامات عملى:
1- برخورد قانونى با عوامل داخلى دشمن از قبيل روزنامه‏ ها و گروه‏ هاى معاند و شبهه افكن.
2- تقويت نيروهاى نظامى و انتظامى از نظر كمى و كيفى در مقابله با باندهاى فساد و اشرارى كه در صدد ايجاد ناامنى هستند.
3- رفع مشکلات جوانان توسط دولتمردان.
4- مبارزه با مفاسد ادارى و مالى و برخورد قاطع با متخلفان.
5- برگزارى مسابقات حفظ و قرائت قرآن مجيد و نهج‏ البلاغه و اردوهاى سياحتى، زيارتى و تفريحى خصوصا در ايام تعطيل.

پی نوشت ها:
1. هفته نامه ی فرهنگ، پژوهش (1383) شماره ی 158، ص 11 - 10.
2. انسان، آيه 3.
-------------------------------------

بله ما در این امر که تلاش های دولت برای فقرزدایی و کاهش فاصله طبقاتی کافی نیست، با شما هم عقیده هستیم. انتظار می رود دولت خدمات بیشتر و بهتری ارائه دهد، اما این حقیقت را نباید فراموش کرد، دولت جهت فقر زدایی و خدمت رسانی به قشر آسیب پذیر جامعه فعالیت های مهمی انجام داده است.
تشکیل کمیته امداد امام و ده ها سیاست دیگر مبنی بر فقرزدایی نشان از خدمات دولت دارد. آمارهاي جهاني نيز گوياي بهتر شدن وضعيت رفاه مردم ما در سال هاي پس از انقلاب است. بر اساس آمار بانك جهاني، 46 درصد مردم ايران در سال 1356 زير خط فقر بودند؛ اما اين رقم در سال 1378 به 16 درصد كاهش يافته يعني بيش از 8/2 برابر وضعيت رفاه جامعه بهتر شده است. در این جا مناسب است به وضع روستا ها اشاره شود:
فقر و نابساماني جوامع روستايي از مسائل و معضلات مهم و اساسي كشورهاي توسعه نيافته و در حال توسعه به شمار مي رود. به همين جهت برخلاف رژيم گذشته كه تنها به توسعه و آباداني تهران و شهرهاي بزرگ اكتفا مي كرد، بعد از پيروزي انقلاب، توجه به روستاها و مناطق محروم كشور براي دولت و برنامه ريزان از اولويت خاصي برخوردار شد. در اينجا به بخشي از شاخص هاي برخورداري روستاها در سال هاي پس از انقلاب اسلامي اشاره مي كنيم:
تعداد مراكز بهداشتي و درماني روستايي در سال 57 13، 1500 واحد بوده كه در سال 1381 به 7345 واحد رسيده. تعداد خانه هاي بهداشت از 2500 واحد در سال 1357 به 16561 واحد در سال 1381 افزايش يافته است.
برق رساني به روستاها و مناطق محروم و ايجاد تاسيسات زيربنايي از قبيل توسعه شبكه راه هاي روستايي، مخابرات و ... در اين مناطق از اقدامات موفقيت آميز پس از انقلاب به شمار مي رود.
تعداد روستاهاي برخوردار از برق از 4327 روستا در سال 1357 به 45359 روستا - بيش از 10 برابر - در سال 1380 افزايش يافته است. همچنين طي دوره 1357- 1317 تنها 8000 كيلومتر راه روستايي كشيده شده بود. اما اين رقم بعد از انقلاب به 86000 كيلومتر رسيده است (بيش از 10 برابر در مدتي تقريبا 10 ساله). تعداد روستاهاي بهره مند از شبكه مخابرات از 312 روستا در سال 1357 به 10429 روستا در سال 1374- بيش از 30 برابر- افزايش يافته. تعداد واحدهاي پستي روستايي هم از 180 واحد در سال 1357 به 4912 واحد در سال 1374- بيش از 25 برابر - رسيده است.
پیشرفت کشور در عرصه اقتصادی به گونه ای است که ایران را در رده هجدهم کشورهای اقتصادی جهان قرار داده است که حاکی از بهبود و ثبات اقتصادی آن دارد، در عین حال کشور دچار یک سری نابسامانی ­های اقتصادی هم هست که این امر ریشه در بعضی عوامل از - جمله عوامل - زیر دارد:
محاصره اقتصادی، بازسازی و خسارت‏های ناشی از جنگ تحمیلی، تاثیر تورم جهانی بر اقتصاد داخلی، رشد جمعیت، تغییر الگوی مصرف در جامعه و پدیدار شدن یک‏سری نیازها که در گذشته وجود نداشت. عوامل تاثیر­گزار قبل از انقلاب، و فاصله طبقاتى که ‏اکنون در ایران مى‏گذرد مسأله نوظهورى نیست، بلکه میراث شومى است که از گذشته به ما رسیده است.
مسأله تکنولوژى و صنعت نیز نقش مؤثرى را ایفا مى‏ کند. به عنوان مثال: دیروز محیط کارگرى محدود به کارگاه‏ هاى کوچک مى‏ شد و تفاوت فاحشى بین حقوق کارگر و کارفرما احساس نمى‏ شد. ولى «غول صنعت» ناگهان سر برآورد و کارگاه کوچک مبدل به کارخانه عظیمى شد و با افزایش تولید، ثروت سرمایه‏ داران به طور تصاعدى افزونى گرفت در حالى که حقوق کارگر تقریباً ثابت ماند. همین نکته را در کشاورزى و سایر ابعاد تولید و درآمد مقایسه کنید. نظام اقتصادى غلط و بیمارگونه حاکم در جامعه، احتکار و گران‏فروشى، رباخوارى، خیانت به بیت‏ المال و اموال دولتى، کلاهبردارى و خیانت، ضعف مدیریت کارگزاران اقتصادى، نقش واسطه‏ ها و دلال‏­ بازی­ ها، اسراف و ریخت­ و پاش‏ هاى کلان که در نهایت بر دوش فقرا و قشر آسیب‏ پذیر بار مى‏ شود، فشار و دخالت عوامل خارجى، مانند توطئه و تحریم اقتصادی، حاکم نشدن سیستم اقتصادی اسلامی از دیگر عوامل اقتصاد نابسامان است. برای این که در یک جامعه اقتصاد اسلامی اجرا شود، لازم است افرادی که با مفاهیم، موضوعات و احکام اسلامی آشنا هستند، در آن جامعه حضور داشته باشند. متأسفانه بعد از گذشت حدود سه دهه، جامعه ما از این نظر با کمبود هایی مواجه است که امید است با تلاش مسئولان محترم نظام مرتفع شود.
در حکومت رسول خدا (ص) و امام علی (ع) آزادی های معقول و منطقی وجود داشت، اما در عین حال محدودیت هائی نیز اعمال می گردید و این آزادی ها تا جایی وجود داشت که مصالح عامه در خطر نیفتد و به دین و آموزه های آن اهانت نگردد، در غیر این صورت رسول خدا با کسانی که از آزادی سوء استفاده می نمودند و درصدد توطئه علیه نظام اسلامی بودند برخورد می نمود، علی (ع) نیز همین سیاست را دنبال می نمود ، از این رو است که حضرت تا زمانی به خوارج اجازه فعالیت داد که قصد براندازی نظام اسلامی را نداشتند. در کشور اسلامی ایران نیز آزادی های مشروع وجود دارد.
ما به هيچ وجه ادعا نمي کنيم که در نظام سياسي ايران، همه آزادی ها وجود دارد، ممکن است که برخی از نارسایی ها و سلب آزادی های وجود داشته باشد که این امر خواسته و نخواسته در یک جامعه وجود دارد.
نگاهي منصفانه به وضعيت قبل از انقلاب و ساير کشورهاي منطقه و حتي کشورهاي مدعي ليبراليسم و آزادي و مقايسه آن با وضعيت کنوني جامعه و نظام اسلامي, به خوبي بيانگر اين واقعيت است که بسياري از وجوه آزادي در حد نسبتا مطلوبي در کشور ما وجود دارد و به برکت انقلاب اسلامي گام هاي مؤثري در اين زمينه برداشته شده است. براي اثبات اين مدعي کافي است نيم نگاهي به مطبوعات داشته باشيد که پر است از انواع انتقادها، اعتراض هاي غير منصفانه نسبت به نظام و مسؤولين عالي رتبه آن که تنها در موارد بسيار محدودي که منجر به اخلال در امنيت و نظم عمومي مي شود با آن ها برخورد مي شود و در قبال بسياري از اين ها مجموعه نظام با بزرگواري و رحمت برخورد مي کند و بسياري از انتقادهاي منطقي پذيرفته مي شود. از سوی دیگر احزاب ،گروه های سیاسی و اقلیت های مذهبی آزادانه فعالیت می کنند.
یکی از مصادیق مهم آزادی ها در ایران، آزادی های است که به اقلیت های مذهبی داده شده است.
نظام جمهوري اسلامي ايران، با الهام از آموزه ها و تعاليم حيات بخش اسلام احترام به اقليت هاي مذهبي قائل بوده و اين مهم با مراجعه به اصول قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران و ساير قوانين عادي و عملکردها و اقدامات نظام اسلامي بعد از پيروزي انقلاب به خوبي قابل اثبات است:
1. براساس اصل سيزدهم قانون اساسي اقليت هاي ديني (زرتشتي، کليمي و مسيحي) به رسميت شناخته شده اند که در حدود قانون در انجام مراسم ديني خود آزادند و در احوال شخصيه و تعليمات ديني بر طبق آيين خود عمل مي کنند.
2. اقليت هاي ديني در برگزاري مراسم و مناسک مذهبي خود آزاد بوده و نظام اسلامي چنين حقي را کاملا براي آنان محترم مي شمارد و آنان مي توانند به صورت کاملا آزاد در معابد رسمي خود (کليسا، کنيسه و ...) به انجام مراسم ديني خود بپردازند.
3. در احوال شخصيه و تعليمات ديني بر طبق آيين خود عمل مي کنند.
4. بر اساس اصل 26 حق تشکل احزاب را دارند: «... انجمن هاي ... اقليت هاي ديني شناخته شده آزادند، مشروط به اين که اصول استقلال، آزادي، وحدت ملي، موازين اسلامي و اساسي جمهوري اسلامي را نقض نکنند.
5. حق نمايندگي مجلس شوراي اسلامي بر اساس اصل 64 قانون اساسي و شرکت در تمام انتخابات اعم از شوراها، رياست جمهوري، همه پرسي، خبرگان رهبري و ...
6. بر اساس اصل تساوي عموم در مقابل قانون (اصل 3 و 14) و تساوي و برخورداري همه افراد ملت از حقوق مساوي در تمام زمينه ها (اصول 19 و 20) آنان در زمره افراد ملت از اين حقوق برخوردار خواهند بود.
7. در پيرو اين اصول و با الهام از ارزش ها و تعاليم اسلامي، دولت بهترين رفتار را با پيروان اقليت هاي ديني داشته است و اين واقعيتي است که اقلیت های هموطن ما بدان اعتراف دارند. البته ما انتظار داریم که در مرور زمان آزادی های بیشتر به به گروه ها و احزاب داده شود تا فضای انتقاد بیشتر فراهم گردد. اتفاقا مسولان نیز درصدد آن هستند که آزادی های بیشتر به افراد داده شود، اما بدان معنا نیست که برخی به بهانه آزادی در صدد بر اندازی نظام باشند ویا به دستورات اسلام اهانت نمایند.

بایسته است در تحلیل مشکلات اقتصادی کشور ما، واقعیت، ظرفیت، موانع و پتانسل های کشور را مد نظر قرار قرار داد. آنچه باعث تاسف مي شود اين است كه امروزه به هنگام اظهارنظر درباره وضع موجود كشور، جدا از برخي تحليل هاي مغرضانه و جهتدار دشمنان، بخشي از تحليل ها و قضاوت هاي دوستان نيز منصفانه و واقعه بينانه ارائه نمي شود. موارد منفي بزرگنمايي شده و بسياري از اقدامات و دستاوردهاي مثبت ناديده گرفته مي شود؛ حتي تلاش جهت دار و معني داري در خصوص القاي اين نكته به مردم و بخش بزرگي از فرهيختگان و خواص جامعه صورت مي گيرد تا وضعيت اقتصادي و درجه توسعه يافتگي كشور حتي در مقايسه با قبل از انقلاب نيز بدتر نشان داده شود!! ولي تامل واقع بينانه و تحليل علمي تحولات پس از انقلاب، به وضوح نشان مي دهد كه با توجه به شرايط و محدوديت هاي موجود، جمهوري اسلامي در مدت عمر خود توانسته ضمن مقاومت در برابر فشارها و تجاوزات بيگانگان، در اصلاح و بهبود وضعيت معيشتي و اجتماعي مردم خود نيز توفيقات فراواني به دست آورد است. ما هم قبول داریم که ما تا عرصه جامعه مطلوب و ایده آل فاصله داریم، لذا مسئولان کشور درصدد هستند که مشکلات جامعه را حل کنند.
مشکل مسکن و اشتغال از مشکلات جدی جامعه ما به حساب می آید و این امر جامعه را رنج می دهد. در شأن جمهوری اسلامی نیست که برخی از شهروندان ما فاقد مسکن و جوانان ما کار نداشته باشند. بر همین اساس است که امام راحل به مسؤولان نظام سفارش نمود که مشکل مسکن و بیکاری را در اولویت قرار دهند، اما نباید انتظار داشت که جمهوری اسلامی معجزه آسا مشکل مسکن و اشتغال را حل کند، چون که این مشکل ریشه در عوامل قبل و بعد از انقلاب دارد. برخی عوامل مانند جنگ موجب گردید که روند مسکن در ایران دچار مشکل شود، اما در عین حال جمهوری اسلامی اقدامات مفید در این خصوص انجام داده است. یکی از اقدامات های مهم دولت پروژه مسکن مهر می باشد که در قالب دو میلیون ششصد هزار واحد در حال اجرا است و این امر گام بلند جهت رفع مشکل مسکن به حساب می آید.
هم‌اكنون ساخت بيش از يك ميليون و 800 هزار واحد مسكوني ارزان ‌قيمت در شهرهاي كشور - به عنوان برنامه سال‌هاي 89 و90 - توسط وزارت راه ‌و شهرسازي در دست اجراست كه بيش از 10 درصد اين واحدها تاكنون تحويل متقاضيان شده و 30 درصد نيز در نوبت افتتاح قرار گرفته است.
طبق گفته گزارشی تاكنون 18 هزار هكتار از زمين‌هاي دولتي به ارزش كل 15 هزار ميليارد تومان براي ساخت واحدهاي مسكوني‌مهر اختصاص داده شده كه ريالي بابت فروش زمين كه هر متر مربع آن به طور متوسط 80 هزار تومان قيمت دارد، از متقاضي گرفته نشده است. به اين ترتيب با احتساب ارزش زمين‌ها و پرداخت 17 هزار ميليارد تومان تسهيلات بانكي ساخت به اين واحدها، دولت تا اين مرحله بيش از 30 هزار ميليارد تومان در طرح مسكن‌ مهر پرداختي داشته است.(1)
ما هم قبول داریم که یکی از مشکلات دیگر جامعه ما اشتغال است و عوامل آن نیز به قبل و بعد از انقلاب بر می گردد، اما حل همه جانبه این مشکل نیاز به زمان و اتخاذ سیاست های راهبردی کلان دارد، در عین حال دولت با ایجاد ایجاد فرصت های شغلی آمار بیکاری را کاهش داده است .البته مشکل بیکاری اختصاص به ایران ندارد؛ بلکه از مسایل منطقه ایی و جهانی است. مطالعات نشان مي‌دهد كشورهاي عربي بيشترين شمار از جوانان بيكار را دارند و ادامه اين روند سبب مي‌شود تا در سال 2009 ميلادي 25 درصد از جوانان اين سرزمين‌ها نتوانند شغل مناسبي پيدا كنند. بر اساس گزارش شاخص هاي توسعه جهاني سال 2005 بانك جهاني از نرخ رسمي بيكاري در 92 كشور جهان، ايران با نرخ بيكاري 3/12 درصدي در رتبه بيست و دوم نرخ بالاي بيكاري در جهان قرار گرفت.
به گزارش خبرنگار اقتصادي خبرگزاري فارس، گزارش شاخص هاي توسعه جهاني سال 2005 بانك جهاني افزود: ناميبيا با نرخ بيكاري 8/33 درصدي، بالاترين نرخ بيكاري جهان را به خود اختصاص داده است و در رتبه نخست قرار گرفت و كشورهاي مقدونيه و فلسطين اشغالي هر كدام به ترتيب با نرخ بيكاري 9/31 درصدي و 3/31 درصدي در رتبه هاي دوم و سوم قرار گرفتند.
بنابراين گزارش، نرخ بيكاري در كشورهاي آفريقاي جنوبي 5/29 درصد، الجزاير 3/27 درصد، لهستان 9/19 درصد، آرژانتين 6/19 درصد، اسلواكي 6/18 درصد، اروگوئه 6/18 درصد و بلغارستان 6/17 درصد اعلام شد و اين كشورها نيز از لحاظ نرخ بالاي بيكاري در رتبه هاي بعدی قرار گرفتند.
نرخ بيكاري در كشورهاي ونزوئلا 8/15 درصد، آلباني 8/15 درصد، بوتسوانا 8/15 درصد، جمهوري دومينيكن 6/15 درصد، تونس 6/15 درصد، كرواسي 8/14 درصد، كلمبيا 7/14 درصد، صربستان و مونتنگرو 8/13 درصد، ليتواني 8/13 درصد، اردن 2/13 درصد و پاناما 2/13 درصد اعلام شده است و اين كشورها نيز در رتبه هاي يازدهم تا بيست و يكم نرخ بالاي بيكاري قبل از ايران جاي گرفته اند.(2)
خلاصه اینکه کشور ما در عرصه اشتغال و مسکن مشکل دارد، تردیدی نیست، اما این امر نباید موجب شود که وانمود گردد، ایران در عرصه مسکن و بیکاری کاری انجام نداده است.

پی نوشت ها:
1. <http://iraneconomist.com/economic/ecnomy-bazzar/43418-2011-08-20-09-41-1...
<http://iraneconomist.com/economic/ecnomy-bazzar/43418-2011-08-20-09-41-1....
2. همان.
--------------------------------

ما هم قبول داریم که در توزیع بیت المال و امکانات مشکلاتی وجود دارد، و این یکی از مشکلاتی می باشد که جامعه را سخت رنج می دهد ، بر این اساس مسئولان کشور درصدد رفع این مشکل هستند، اما این بدان معنا نیست که اموال عمومی در اختیار عده ای خاص قرار می گیرد و بیت المال ناعادلانه توزیع می گردد - همانطور که در جواب سئوال قبل اشار ه شد - دولت در خصوص عدالت اقتصادی و توزیع عادلانه امکانات کارهای بزرگ انجام داده است. لذا سزاوار نیست که این امر را نادیده گرفت؛ اما در عین حال - علي رغم تأکيد اصول متعدد قانون اساسي بر رفع تبعيض و بي عدالتي در عرصه هاي مختلف جامعه - به دلايل متعددي هنوز در بخش هايي از جامعه شاهد تبعيضاتي چه در مرحله سياست گذاري ها و چه در مرحله اجرا مي باشيم.
در يک بررسي اجمالي مي توان دلايل اين موضوع را از يک سو در مشکلات ساختاري و غيرساختاري و نيازهاي تمامي بخش هاي کشور و کمبود امکانات موجود - در حدي که بتوان به صورت همزمان به تمامي بخش ها توجه نمود - دانست و مهم تر از آن نوع نگاه و رويکرد حاکم بر بخش هايي از مجموعه مؤثر بر قانون گذاري و اجرا در بدنه نظام است که به دليل فاصله گرفتن از ارزش هاي انقلابي و اسلامي، در توجه به مهم ترين هدف نظام اسلامي يعني اجراي قسط و عدالت، وقفه هايي به وجود آورد و اين دقيقا يکي از دغدغه هاي اصلي نظام اسلامي و مقام معظم رهبري است تا جايي که به شدت بر زدودن اين نگرش ها تأکيد جدي داشته اند و مجموعه نظام را به اتخاذ سياست ها و راهکارهاي اساسي براي حل اين قبيل مشکلات رهنمون ساخته اند. نگاهي به برنامه چهارم توسعه که در اصول و مواد متعددي از آن ها بر رفع تبعيض در بخش هاي مختلف جامعه تأکيد شده است، مبين اين واقعيت مي باشد.
کافي است در جهت اثبات اين موضوع که نظام اسلامي به رفع تبعيض در بخش هاي مختلف جامعه خصوصا از اقشار و استان هاي محروم اهتمام ويژه اي دارد، به اين مسأله توجه شود که مسؤولين عالي رتبه همواره در مسافرت هاي خويش به استان هاي محروم، اعتبارات قابل توجهي - علاوه بر بودجه هاي مصوب - در جهت حل مشکلات اين مناطق اختصاص داده و بر اجراي طرح هاي عمراني و ... در اين مناطق پيگيري و نظارت مي نمايند که بحمدالله نتايج بسيار مطلوبي در پي داشته است. هر چند به دليل نيازهاي متعدد و مشکلات ساختاري در اين استان ها، تا دستيابي به وضعيت مطلوب راه طولاني مانده است.

فرهنگ عمومی جامعه باید دوری از چاپولسی و تملق باشد، و اکثر مسولان ما کارهای خود را بدون ستایش و تملق دیگران انجام می دهند و آنچه که مد نظر آنان است رعایت قوانین و اخلاق اسلامی است. همین طور مردم ما در رفتار و زندگی اجتماعی خود اخلاق و آموزه های اسلامی را رعایت می کنند. البته در این میان برخی از مسئولان و مردم به پیامد های تملق توجه نمی کنند و از این امر در رفتار و گفتار خود بهره می گیرند، و این مشکل جامعه محسوب می شود ،زیرا در شان یک انسان مسلمان و مسؤولان نظام اسلامی نیست که چاپلوس باشند. در امور مملکتی از تملق استفاده کنند، افزون برآن در آموزه های اسلامی نیز همگان به تملق زدائی سفارش و از چاپولسی نهی شده اند.
پیشوایان اسلام نه تنها از چاپلوسی و ستایش نابجا بیزار بودند، بلکه مدح آمیخته به تملق را نیز عیب اخلاقی می شمردند. آنان در برابر رفتار و گفتار ذلت باری که با غرور و شرف انسانی مغایر بود، سکوت نمی کردند و اگر کسی مرتکب چنین عمل خلافی می شد، از او انتقاد می کردند. برای اگاهی بیشتر به کتاب، اخلاق عملی ، از ایت الله مهدوی کنی ، مراجعه نمائید.
مفاسد اجتماعی و از جمله بدحجابی مانند هر پدیده دیگر، معلول عواملی است که مبارزه با آن جز از طریق شناخت علل، امکان‏پذیر نیست.
عوامل بدحجابی عبارتند از:
1 - تربیت ناصحیح خانواده:
بسیاری از ناهنجاری‏ ها ریشه در بی‏ اعتنایی پدران و مادران و طرز برخورد آن‏ها دارد. دختران نابالغ اگر توسط والدین خود آمادگی ورود به مرحله بلوغ را نداشته باشند و آموزش‏ های لازم را نبینند، در نوجوانی و جوانی، پوشش کامل اسلامی را به سختی خواهند پذیرفت.
خانواده‏ ها باید برنامه مشخصی در زمینه آموزش حجاب و محرم و نامحرم و حلال و حرام به فرزندان خود داشته باشند. از کودکی، دختران خود را با حجاب آشنا سازند. آن را تا زمان بلوغ به تأخیر نیندازند. در این راه از راهکارهای تشویق و تنبیه بهره گیرند. البته سخت‏گیری ‏های بیجا نه تنها راه حل مناسبی به شمار نمی‏ رود، بلکه معضل را دو چندان می‏ کند. در صورتی که غیرت با دوراندیشی و تعقل و صبر همراه نباشد، چه بسا به ضد خود تبدیل شود.
2 - دگرگونی ارزش‏ ها:
شیوه نگرش افراد به ارزش‏ ها در چگونگی موضع‏ گیری آن‏ها تأثیر می‏ گذارد. اگر زنی، خودنمایی را به جای حجب و حیا، ملاک ارزش گذاری قرار دهد و ارزشمند بداند، طبیعی است که خود را نشان می‏دهد و حتی پوشش مناسب را برای نمایاندن خود بر‏گزیند.
3 - الگوهای ناهنجار:
الگو در اخلاق اسلامی و روان‏شناسی جایگاه مهمی دارد. درگذشته که الگوها و نقش‏ ها اندک و محدود بودند، هویت‏ یابی آسان بود، اما امروزه الگوهای متنوع و متضادی که رسانه‏ های متعدد ارائه می‏ دهند، هویت‏ یابی و انتخاب راه صحیح را بر جوانان مشکل کرده است. از این رو یکی از دلائل بدحجابی، مدگرایی و همرنگ جماعت شدن و تأسی به هنرپیشه‏ ها و شخصیت‏ های مطرح در رسانه‏ ها می‏ باشد.
4 - فقر معنوی:
سقوط اخلاقی، بروز ناهنجاری در جامعه و از جمله بدحجابی، ثمره نبود نظریات بنیادی مذهبی درباره هستی و انسان و معنای زندگی و در یک کلمه، عدم اعتقاد به مبدأ و معاد است.
هواهای ‌نفسانی‌ و شهوت‌رانی‌ و شهوت‌پرستی‌؛ زمینه‌ شهوت‌ در وجود هر مرد و زنی ‌هست‌، که ‌اگر کنترل‌نشود، کم‌کم‌ بر انسان مسلط می‌شود.
از امیرالمؤمنین‌(ع) آمده‌:" أشجع ‌الناس ‌من‌ غلب‌ هواه‌؛ شجاع‌ ترین ‌مردم ‌کسی ‌است ‌که‌ بر هواهای ‌نفسانی‌اش ‌غلبه‌ کند".(1)
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: "غالب ‌الشهوة‌ قبل ‌قوّة ‌ضراوتها فانها ان‌ قویت ‌ملکتک ‌و استقادتک‌ و لم‌تقدر علی ‌مقاومتها؛
پیش از آن که ‌تمایلات نفسانی به تندروی عادت کنند، با آن ها به ستیز، زیرا اگر تمایلات سرکش ‌در تجاوز و خودسری ‌نیرومند شوند، فرمانروای تو خواهند شد. تو را به هر سو که بخواهند می‌برند، در نتیجه‌ قدرت ‌مقاومت‌ در برابر آن‌ها را از دست‌ خواهی داد".(2)
در درجه ‌اول‌ مسئولان‌ فرهنگی‌کشور باید با مفاسد مبارزه‌ کنند. جلوی فساد و فحشا را بگیرند. نیز زمینه ازدواج را فراهم کنند. تورم و گرانی و ثابت نبودن قیمت ها را حل کنند. وظیفة مردم نیز امر به معروف و نهی‌از منکر است‌. در انجام‌ وظیفة‌ مهم‌ نباید کوتاهی کنند.
5 - کمبود شخصیت:
کمبود محبت و محرومیت‏ های زمان خردسالی، افرادی را که به عقده حقارت مبتلا شده‏ اند، وادار به جبران می‏ کند تا از این طریق خلأ درونی خود را پرنمایند. یکی از راه‏ های ایجاد شخصیت‏ پنداری، خودآرایی است.
6 - تهاجم فرهنگی دشمن:
یکی از اهداف استعمارگران و سلطه جویان، زدودن پوشش زنان به منظور هویت زدایی آن‏ها است.
پس از روشن شدن علل بدحجابی باید راه‏ های صحیح مقابله با آن را جستجو کرد که عبارتند از:
1 - تقویت بنیان خانواده
2 - آموزش صحیح از طریق اولیا و مربیان
3 - تقویت باورهای مذهبی
4 - معرفی الگوهای شایسته
5 - مبارزه با تهاجم فرهنگی دشمن
6 - برقراری ارتباط صمیمی با جوانان
7 - از بین بردن زمینه‏ های بدحجابی
8 - ترویج فرهنگ امر به معروف و نهی از منکر
9 - تسهیل امر ازدواج
10 - قاطعیت در اجرای قوانین و مبارزه با باندهای فساد
11 - خلق آثار فرهنگی و هنری‏
12 - جذب جوانان از طریق گفتگوهای چهره به چهره و پاسخ گویی به شبهات آنان
13 - بازشناسی ناهنجاری‏ ها و نقاط منحط فرهنگ غرب‏
14 - همخوانی گفتار و رفتار مربیان
15 - تکیه بر دعوت عملی و زبان رفتاری‏
16 - سالم سازی محیط
برای مقابله با بدحجابی، اولین قدم را باید خانواده بردارد. والدین فرزندشان را از ابتدا با فرهنگ پوشش و حجب و حیا آشنا سازند. احکام شرعی و حدود اسلامی را به آن‏ها بیاموزند.
قدم دوم را محیط آموزشی به‏ خصوص مقطع ابتدایی و راهنمایی باید بردارند.
گام سوم باید توسط محیط اجتماع و فرهنگ عمومی برداشته شود. وظیفه حکومت و دلسوزان جامعه به ویژه رسانه‏ های گروهی مانند صدا و سیما و روزنامه‏ ها آن است که با ارائه فیلم، مقاله و غیره، موضوع حجاب را به صورت فرهنگ درآورند. نیز عوامل اجرایی مراقب عناصر فاسد باشند. به پاک سازی محیط بپردازند. افراد عادی و عموم اشخاص نیز سعی در ایجاد زمینه برای تحقق شرایط امر به معروف و نهی از منکر بوده، با آگاهی از آن شرایط و رعایت آن ها این فرمان الهی را در جامعه پیاده نمایند.
وضعيت حجاب كنوني را با زمان طاغوت اصلا قابل مقايسه نيست؛ مفاسد در آن دوران تنها به بي حجابي ختم نمي شد. بسياري از مفاسد اخلاقي آشكارا صورت مي گرفت كه بي حجابي در برابر آن ها از قبح چنداني برخوردار نبود.
آنچه امروزه وجود دارد كه البه همين هم نبايد باشد و جامعه اسلامي به كمك مسئولان بايد با آن مبارزه كنند، بد حجابي است، نه بي حجابي و برهنگي كه در دوران گذشته وجود داشت.
در خاتمه اميدواريم فرهنگ جامعه اسلامي به اهميت حجاب پي برده تا شاهد اين بد حجابي هم نباشيم.

پی نوشت ها:
1. أمالی شیخ صدوق، ص 21 ناشر اعلمى‏.
2. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 241، حدیث 4884، ‌عبد الواحد تمیمى آمدى، ‏ ناشر: دفتر تبلیغات‏.

از چه زماني شهادت به ولايت امير المومنين علي (علیه السلام) در اذان مرسوم گرديد؟ تاريخچه و نظر فقه شيعه در اين خصوص چيست؟

پاسخ:
«اشهد أنّ علیاً ولى اللَّه» جزء اذان و اقامه نبوده و نیست. هیچ کدام از فقهای شیعه نگفته اند که این جمله جزء اذان است و هیچ کدام گفتن آن را واجب نمی دانند. اما گفتن اذان و اقامه به قصد ثواب اشکال ندارد. صاحب جواهر می گوید:
ذکر جمله اشهد ان علیا امیر المؤمنین در اذان، اگر به قصد جزئیت نباشد، اشکالی ندارد. به موالات اذان ضرر نمی زند، همان طوری که ذکر جمله صلی الله علیه و آله بعد از اشهد ان محمد رسول الله به موالات اذان آسیب نمی رساند. (1)
آیت الله حکیم می گوید: درباره شهادت به ولایت حضرت علی (ع )، شیخ طوسی در نهایه و مبسوط گفته است : روایات غیرقابل اعتمادی شهادت به ولایت را جزو اذان به حساب آورده است، ولی نمی توان به آن ها عمل کرد. اگر کسی این جمله را بگوید، گناه نکرده است، ولی باید دانست که این جمله نه فضیلت اذان و اقامه است و نه از کمال اذان و اقامه است.
علامه در منتهی می گوید: اخبار شاذی که جمله «اشهد ان علیا امیرالمؤمنین» را جزء اذان و اقامه به حساب آورده، قابل اعتماد نیستند. پس از این آیه الله حکیم می گوید: اگر کسی این جمله را به قصد استحباب مطلق بگوید، اشکالی ندارد، چون در حدیثی آمده است: هر وقت کسی لا اله الا الله و محمد رسول الله گفت، باید علی امیرالمؤمنین هم بگوید.
بعد می گوید: در عصر حاضر، جمله اشهد ان علیا ولی الله از شعارهای تشیع گردیده است. اگر کسی به این خاطر آن را بگوید، اشکالی ندارد حتی ممکن است گاهی ذکر این جمله واجب باشد.(2)
در مستند العروه آمده است: ما برای گفتن جمله اشهد ان علیا ولی الله نیازی به ورود نص نداریم، چون ولایت، از متمّمات رسالت، از مقومات ایمان و کمال دین است، به خصوص در این عصر هیچ گونه نیازی به امر دیگری نیست، چون این جمله روشن ترین شعار شیعه و آشکارترین رمز تشیع است. بر این اساس ذکر این جمله، چه در اذان و چه در غیر اذان هیچ گونه اشکالی ندارد. البته این جمله جزو اذان نیست. اگر کسی به قصد این که جزء اذان است، آن را بگوید، کار حرامی کرده است. (3) آیت الله خوئی نیز می گوید براى مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاى واجب شبانه روزى (يوميه) اذان و اقامه بگويند. «اشْهَدُ انَّ عَلِيّاً وَلِيُّ اللَّهِ» جزء اذان و اقامه نيست، ولى خوب است بعد از «اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ»، به قصد قربت گفته شود. (4)
از منابع معتبر استفاده می شود که " اشهد ان علیا" درزمانی امویان به وجود آمد. علت این بود که بنی امیه و مخالفان سرسخت علی (ع)، در قنوت نماز و در منابر خود، حضرت علی (ع) را دشنام داده و لعن می‏ کردند، شیعه به عنوان مبارزه با این کار زشت و ناپسند و غیر شرعی، نام مقدّس حضرت را جهت زنده نگه داشتن یاد و خاطره امام علی " اشهد ان علیا " در اقامه و اذان گنجاند.
فخر رازی در تفسیر سوره فاتحه، در مسأله فقهی جهر به بسم الله می گوید: علی (ع) بسم الله الرحمن الرحیم را در نمازها بلند می گفت و بر بلند گفتن تأکید داشت. وقتی که حکومت و دولت به بنی امیه رسید، آنان از بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم جلوگیری کردند و در ممانعت بسیار تأکید داشتند. علت اصلی جلوگیری این بود که سعی داشتند آثار علی (ع) را از بین ببرند.
بعد می گوید: دلایل عقلی موافق نظر ما است. عمل حضرت علی هم کمک ما است. هر کس علی را امام دین خود کند، در دین و جان خود به زنجیر ناگسستنی چنگ زده است. (5)

پی نوشت:
1.محمد حسین نجفی ، جواهر الکلام ،بیروت، ج 9، ص 86.
2. آیت الله حکیم، مستمسک العروه ، چاپ بیروت ، ج 5،ص 544.
3 .همان ج 2، ص 287 .
4 . توضیح المسائل ،م925و928.
5. فخر رازی ، تفسیر کبیر، ج 1، ص 160.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

تاريخ و علت شهادت امام حسين (علیه السلام) را بنويسيد.

پاسخ:
حضرت امام حسين(علیه السلام) در دهم محرم (عاشورا) سال 61 هجري در كربلا در سن 57 سالگي به شهادت رسيد، علّت شهادتش اين بود، كه وقتي معاويه در شام فوت كرد، پسرش يزيد كه جواني فاسد و شارب الخمر و قمار باز بود، به عنوان خليفه رسول الله (جانشین پیامبر) بر تخت پادشاهي نشست. چون امام با اين مسئله موافق نبود، با او بيعت نكرد و مجبور شد، از مدينه به سوی مكّه هجرت نماید. جاسوسان يزيد در صدد ترور امام(ع) در مكه در كنار حرم امن الهي برآمدند و از طرفي مردم كوفه نامه هاي فراواني به عنوان دعوت از امام براي امامت، نوشته بودند، آن حضرت در ذي الحجة سال 60 هجري به سوي كوفه حركت كرد و در دوم محرم سال 61 به نزديكي كوفه در مكاني به نام كربلا فرود آمد. در آن جا در محاصره نيرو هاي اعزامي يزيد از كوفه و از نقاط ديگر قرار گرفت و در 10محرم همان سال مرگ سرخ را برگزيد و تسليم خواسته يزيد نشد و فرمود: "القتل اولي من ركوب العار و العار خيرٌ من دخول النار؛ كشته شدن با شرافت و عزّت، بهتر از ننگ و ذلّت و بندگي است." و فرمود: "اني لا أري الموت الاّ السعادة و لا الحيوة مع الظالمين الاّ برما؛ مرگ با شرافت جز سعادت نيست و زندگي با بيدادگران جز رنج و زحمت نيست." همچنين از آن حضرت نقل است، که فرمود:"هيهات منّا الذّلة؛ از ما ذلّت و تسليم در برابر ظلم و طغيان، دور است ". و در پیامی به همه مسلمانان فرمود: "مثلي لا يبايع مثله ؛ مثل منی هرگز با مثل يزيد بيعت نمي كند." امام مرگ سرخ را بر زندگي و زير بار ظلم و طاغوت يزيد رفتن را برگزيد و درسي جاودانه براي تاريخ به جا گذاشت.(1)
او هنگام خروج از مدينه به سوي مكه فرمود: «حركت و خروج من براي افساد و ريا و خودنمايي نيست، بلكه براي اصلاح امت پيامبر حركت كردم، تا امر به معروف و نهي از منكر كنم و روش و سنّت جدّم و پدرم را زنده كنم».(2)
اما اين كه چرا اين وضع پيش آمد، كه فرزند پيامبر را با نهايت قساوت به شهادت برسانند، در اين باره مي‌گوييم: ‌عوامل بسياري در اين مسئله نقش داشتند، اينك به چند عامل مهم اشاره مي‌كنيم:
1) دنيا خواهي مسلمانان
مسلمانان صدر اسلام مي‌دانستند، كه لايق‌ترين فرد براي جهان اسلام امام علي(ع) است، اين شايستگي را هم از زبان پيامبر (ص) شنيده بودند و هم خود آنان امام را خوب مي‌شناختند. اما متأسفانه دنياخواهي و قدرت‌گرايي بعضي انصار و مهاجر موجب شد، كه اولين انحراف فكري و عقيدتي در زمينة امامت و خلافت به وجود آيد.
اين مسئله كه در سقيفه بني ساعده تشكيل شد، هسته اوليه و اصلي انحراف از توصيه و سنت پيامبر و مبدأ انحرافات بعدي را شكل داد. كم كم در زمان سه خليفه اول، زمينه حكومت امويان فراهم شد و حادثة عاشورا با سقيفه بني ساعده پيوند خورد، زيرا از همان روز زمينه شكل گيري حادثة‌عاشورا به وجود آمد .
امويان مي‌دانستند، كه امام حسين(ع) لايق‌ترين فرد براي رهبري جهان اسلام است، چنانکه معاويه نیز در كاخ و جلسه محرمانه گفت: "به خدا قسم! من هيچ عيبي در حسين نمي‌بينم".(3) ولي فرزند او یزید در سال 61 هجري براي رسيدن به قدرت، همه لياقت‌هاي امام را ناديده گرفته درصدد قتل حضرت برآمدند. دشمن براي به شهادت رساندن امام از همه اهرم‌ها بهره گرفت. تبليغات گسترده عليه حضرت انجام داد و به بعضي وعده حكومت داد، چنان كه عمر بن سعد براي رسيدن به حكومت ري در كربلا حاضر شد و با امام جنگيد. در طى روزهاى آخر، امام چند ملاقات محرمانه با ابن سعد داشت و سعى كرد تا او را منصرف كند. اما ابن سعد بر طبق روايات تاريخى نتوانست از حكومت رى چشم‏پوشى كند.(4)
2) انتقامجويي
بي ترديد حس انتقامجويي نيز در قتل امام تأثير گذار بود. سفيانيان كه در جنگ بدر، اُحد و حنين شكست خورده بودند، از بني هاشم دل پر از كينه داشتند، از اين رو درصدد انقام‌جويي از خاندان پيامبر بودند در زمان پيامبر به دليل حضور ايشان و قدرت بني هاشم توان انتقام گيري را نداشتند، ولي بعد از رحلت در صدد بودند، كه دوباره به سيادت، خود در زمان جاهليت رسيده و رقيبان خود را از صحنه خارج نمايند، از اين رو دنبال فرصت مناسب بودند، كه اين فرصت به مرور زمان به وجود آمد. در سال 61 هجري قمري سفيانيان با استفاده از فرصت پيش آمده كوشيدند، از طريق تسلط يافتن بر خلافت با تار و مار كردن بني هاشم انتقام خود را از خاندان امام علي (ع) بگيرند. براين اساس يزيد با طرح بيعت درصدد برآمد، كه امام حسين(ع) را به شهادت برساند، چون يزيد خوب مي‌دانست، كه امام با وي بيعت نمي‌كند.
داده‌هاي تاريخي نشان از آن دارد، كه حس انتقامجويي در كشتن امام نقش بنيادي داشته است. رفتار يزيد با اسيران كربلا و اسائه ادب وي نسبت به سر امام شاهد بر اين ادعا است. يزيد در حالي كه سر امام را پيش رو داشت و با چوب بر لب‌هاي مطهر وي مي‌زد گفت: "امروز در مقابل روز بدر!" همچنين پس از كشتن امام آرزو كرد، كه كاش نياكان كشته شده‌اش در بدر زنده بودند و به يزيد مي‌گفتند، دستت درد نكند، او كشتن حسين(ع) و يارانش را در مقابل كشته‌هاي بدر دانست. ابن شهر آشوب به نقل از طبرى، بلاذرى و كوفى این جریان را نقل می کند.(5)
3. عدم رشد فرهنگي
متأسفانه مسلمانان پس از رحلت پيامبر (ص) از معارف و آموزه‌هاي ديني فاصله گرفتند. اين فاصله گيري، دنياگرايي و فقر فرهنگي را در پي داشت. فقر فرهنگي سبب گرديد، كه مردم در تشخيص حق و باطل دچار مشكل شده و نسبت به مسايل مهم مانند شهادت امام بي اعتنا باشند و حتي در شهادت امام نقش آفريني نمايند، مردم تحت تأثير تبليغات دشمن قرار گرفتند. تبليغات به گونه اي در مردم تأثير گذاشت، كه برخي به قصد قربت به جنگ امام رفته و حضرت را به شهادت برسانند! هنگام ورود اهل بيت (ع) به شام نسبت به آنان اسائه ادب شد و شهر را آذين بستند! اهل بيت پيامبر و امام حسين (ع) به عنوان خارجي معرفي شدند.(6)
امام خطاب درباره دشمنان خود در کربلا فرمود: قد ملئت بطونكم من الحرام؛ شمکهای آنها از حرام پر شده»(7) و در وصف حال آنها و نشان دادن خباثت این جماعت فرمود: «مردم بنده دنيايند و دين را بر زبان مي‌‌درند تا زندگاني خود را بدان سر و سامان دهند».(8)
به خاطر نقش بنيانگذاران سقيفه و مردم در قتل امام است، كه همه آنها در متون دینی مورد لعن واقع شده اند: «خدا امتي كه اساس ظلم و ستم بر شما اهل بيت را نهاد، لعنت كند، نيز لعنت كند، امتي كه شما را از جايگاه‌تان راند... خدا لعنت كند كساني را كه با آمادگي براي جنگ با شما، با دشمنانتان اعلام جانبداري كردند... خدايا، لعن كن اولين ستمگري را كه در حق محمد و آلش ظلم كرد و كسي را كه از اين راه پيروي كرد! خدايا، لعنت فرست بر گروهي كه با امام حسين (ع) جنگيد و دشمنان را همياري كرد و با اينان پيمان بست و از آنان در كشتن حسين پيروي نمود! خدايا، همگي را لعن كن».(9)

پی نوشت ها:
1. ر.ک: شیخ عباس قمی، منتهی الامال، قم، دلیل، چ اول، 1379ش، ج2، ص657به بعد.(نرم افزار سیره معصومان)
2 . عبد الرزاق مقرّم، ‏مقتل الحسين(ع)، بيروت، ‏مؤسسة الخرسان للمطبوعات، 1426ق، ص139. (نرم افزار سیره معصومان)
3 . نعمت الله صالحى نجف‏آبادى، شهيد جاويد، تهران، كانون انتشار، ‌ص 9.
4 . رسول جعفريان، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، قم، انصاریان، چ ششم، 1381ش، ص214. (نرم افزار سیره معصومان)
5 . ابن شهر آشوب، مناقب آل أبي طالب، قم، مؤسسة العلامة للنشر، 1379ق، ج4، ص114. (نرم افزار سیره معصومان)
6 . جواد محدثى‏، فرهنگ عاشورا، قم، نشر معروف‏، چ دوم، 1417ق، ص 289 - 290. (نرم افزار سیره معصومان)
7 . مجلسی، بحار الأنوار، تهران، اسلامیه، چ دوم، 1363ش، ج45، ص 156. (نرم افزار سیره معصومان)
8 . همان، ج45، ص 8.
9 . مفاتيح الجنان، زيارت عاشورا.

ابن عباس مي گويد: خورشيد براي هيچ كس جز سليمان و يوشع و علي بن ابي طالب برنگشت
ردالشمس

پرسش:

دلیل غذا شدن نماز حضرت علی علیه السلام چه بوده ؟ توضیحات کامل در این مورد

پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مركز
نماز حضرت هرگز قضا نشد ولی مرحوم شيخ مفيد در ارشاد ماجراي ردّ الشمس را براي حضرت علي علیه السلام نقل كرده و فرموده است: اين ماجرا در دو مرتبه صورت گرفت: يكي در زمان حيات پيامبر و ديگري بعد از رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله.
شرح رويداد بازگشت خورشيد - رد شمس - نخست به نقل از اسما، ام سلمه، جابر بن عبداله انصاري، ابوسعيد خدري و عده‏اي ديگر چنين است: روزي پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله در منزل و علي علیه السلام در منزل پيامبر حضور داشتند، ناگهان جبرييل براي ابلاغ وحي الهي فرود آمد. رسول خدا صلی الله علیه و آله سرمبارك خود را روي پاي علي علیه السلام گذارد و سربرنداشت تا هنگامي كه آفتاب غروب كرد. علي علیه السلام كه نماز عصر را نخوانده بود، بي اندازه پريشان شد، زيرا نه نمي‏توانست سر پيغمبر را از روي زانوي خود بردارد و نه مي‏توانست نماز را به طور معمول به جا آورد. حضرت علي علیه السلام چاره‏اي نداشت جز اين كه همچنان كه نشسته است با اشاره ركوع و سجود را به جا آورد و نماز بخواند. پيغمبر پس از آن كه از آن حالت روحاني خارج شد به علي علیه السلام فرمود: نماز عصرت قضا شد؟ عرض كرد: چاره‏اي جز اين نداشتم، زيرا حالت وحيي كه براي شما پيش آمد كرده بود مرا از انجام وظيفه بازداشت.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اينك از خدا بخواه تا خورشيد را به جاي اول برگرداند تا نمازت را به دقت به جا آوري، زيرا خدا دعاي تو را مستجاب مي‏كند، براي اين كه از خدا و رسول او اطاعت كردي. علي علیه السلام دعا فرمود و دعاي او مستجاب شد و خورشيد به محلي بازگشت كه امكان خواندن نماز عصر به وجود آمد. آن گاه غروب نمود.
در مرتبه ديگر پس از رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله هنگامي كه آن حضرت در بابل حضور داشت و مي‏خواست از فرات عبور كند، بسياري از يارانش مشغول عبور دادن مركب ها و توشه خود از رود فرات بودند. آن حضرت با گروهي از اصحاب نماز عصر را به جماعت خواند ولي بسياري از ياران مشغول عبور از فرات بودند كه خورشيد غروب كرد و در نتيجه نماز عصر عده بسياري قضا شد و عده‏اي نيز از خواندن نماز جماعت با آن حضرت محروم ماندند.
اصحاب در اين خصوص با آن حضرت گفتگو كردند و علي علیه السلام كه اصحاب خود را آن گونه نگران مي‏ديد از خداوند متعال درخواست كرد تا خورشيد را به محل پيشين خود برگرداند تا همه اصحاب بتوانند نمازشان را در وقت خود بخوانند. خداوند متعال دعاي او را اجابت كرد و در افق وقت عصر ظاهر شد و چون مردم از سلام نماز فارغ شدند خورشيد غروب كرد. (1)
ابن عباس مي گويد: خورشيد براي هيچ كس جز سليمان و يوشع و علي بن ابي طالب برنگشت. (2)

پي نوشت ها:
1. شيخ مفيد،ارشاد، مترجم سيد هاشم رسولي محلاتي، ناشر علميه اسلاميه، فصل 76، ج1، ص 346.
2. علامه مجلسي، بحار الأنوار، بيروت - لبنان،ناشر: دار إحياء التراث العربي، سال چاپ 1403 - 1983 م، ج 41، ص 175.

چرا نبی مکرم اسلام (ص) در غزوات خود یهودیان را محاصره می نمود و آنها را مورد تهاجم قرار می دادند؟

پاسخ:
به نظر مي رسد پرسش در باره يهود بني قريظه باشد.
‌مطالب زیر یادآور می‌گردد، امید است مفید باشد:
1. میان پیامبر و بنی‌قریظه و دو طایفه دیگر یهود، پیمانی منعقد شده بود. بر اساس آن، تعهد کرده بودند که هرگز علیه پیامبر و یاران وی قدمی برندارند. با دست و زبان به آنان صدمه‌ای نرسانند، نیز اسلحه و مرکب در اختیار دشمنان حضرت قرار ندهند. اگر برخلاف این رفتار نمودند، پیامبر با آنان همانند دشمن رفتار نماید. (1)
2. یهود بنی‌قریظه، در جریان جنگ احزاب، شهر مدینه را دچار ناامنی کردند. برای ترساندن مسلمانان به خانه‌های آنان ریختند. اگر مراقبت پیامبر نبود و گروهی را برای استقرار امنیت در شهر، از لشکرگاه به داخل شهر اعزام نمی‌کرد، چه بسا نقشه شوم بنی قریظه عملی می‌شد. شهر به دست آنان سقوط می‌کرد. مجاهدان مسلمان را می‌کشتند و اموال شان را به غنیمت می‌گرفتند.زنان و اولاد آنان را اسیر می‌کردند. (2)
3. حکم تورات درباره جنگ چنین است: «هنگامی که به قصد نبرد، آهنگ شهری نمودید، نخست آنان را به صلح دعوت نما، اگر آن ها از در جنگ وارد شدند، شهر را محاصره کن. چون بر شهر مسلط گشتی، همه مردان را از دم تیغ بگذران، ولی زن‌ها و کودکان و حیوانات و هر چه در شهر موجود است، همه را به عنوان غنیمت بردار». (3)
4. به روایت تاریخ مجازات یهودیان بنی‌قریظه، بر اساس حکم تورات انجام شد. سعد با بنی‌قریظه هم‌پیمان بود و بنی‌قریظه پذیرفتند به هر صورت که سعد داوری کند، بپذیرند. او داوری کرد مردان آنان که در توطئه شرکت داشتند، کشته شوند؛ زنان و کودکان اسیر گردند؛ اموال شان در اختیار مسلمانان قرار گیرد. (4)
5. پیامبر پذیرفته بود که یهود بنی قریظه با وجود خیانت بزرگی که کرده بودند، می‌توانستند اسلام بیاورند، تا از جنایات آنان صرف نظر کند و آنان به زندگی خود ادامه دهند، ولی لجاجت کرده، بر دشمنی نسبت به اسلام پافشاری کردند! (5)
6. پیش از بنی‌قریظه، پیامبر(ص) یهودیان بنی‌قینقاع و بنی‌النضیر را بخشید؛ اما آنان رفتند و کفار قریش را تحریک کردند، که جنگ بدر و احزاب را علیه مسلمانان راه انداختند. صدمات و خسارات زیادی به مسلمانان وارد شد! اگر مجدداً به یهودیان اجازه می‌دادند که از مدینه خارج شوند، باز علیه مسلمانان دست به توطئه و دشمنی می‌زدند.
7. گزارش‌ها درباره تعداد کسانی که کشته شدند، بسیار متفاوت است. برخی تعداد آنان را چهل تن ذکر کرده و برخی بیش تر. ناهمگونی آمار، درستی گزارش‌ها را زیر سؤال می‌برد. (6)
کسانی که کشته شدند، جنگجویان و توطئه‌گران بنی‌قریظه بودند، نه افراد دیگر.
8. یهودیان، در طول تاریخ سعی کرده‌اند که مظلوم نمایی کنند. آمار کشته‌های خود را که توسط مخالفان به قتل رسیده‌اند، همچنین چگونگی کشته شدن آنان را به صورتی جلوه دهند که نشانگر مظلومیت و مقاومت آنان در راه عقیده و ایمان باشد! بر همین اساس درباره کشته شدگان یهود در جنگ جهانی دوم، آمار بسیار متفاوت و اغراق آمیز است. برخی شش میلیون، بعضی هشت میلیون و حتی نه میلیون تن آمده،‌ گروهی تعداد کشته‌ها را در اردوگاه «آشویتس» یک میلیون و 350 هزار تن نوشته‌اند! در اردوگاه‌های دیگر اختلاف نقل‌ها متجاوز از یک میلیون تن ذکر کرده‌اند. (7)
در این که تعدادی از جنایتکاران و توطئه‌گران یهودیان بنی‌قریظه کشته شده‌اند ، تردیدی نیست، ولی چند نفر و چه افرادی بودند، توسط چه کسانی و چگونه کشته شدند، جای بحث و تردید فراوانی است.
از روحیه پیامبر(ص) و عفو و بخشش حضرت، می‌توان برداشت کرد سران یا جنگجو‌یان شان (8) ( که تعدادشان محدود بود) کشته شده‌اند. در اسلام اسیران عادی را اعدام نمی کنند اما کسانی که از سران دشمن به حساب می آیند یا اگر آزاد شوند از دشمنی و جنگ دست بر نمی دارند ، حاکم اسلامی می تواند آنان را به قتل برساند . یهودیان بنی قریظه که کشته شدند ،جزو همین گروه بودند.
با توجه به مطالب بیان شده، آنان اسیران جنگی به معنای خاص آن نبودند، بلکه در واقع پیمان شکنانی بودند که از داخل به اسلام ضربه وارد کردند. حکم جاسوس را داشتند و جاسوس غیر از اسیر جنگی است.
بردگان نیز تعداد آنان معلوم نیست. بدیهي است که در آن عصر بردگی امری متعارف و منطقی به حساب می آمد . اسلام نمی توانست به صورت دفعی آن را از بین ببرد؛ ولی راه هائی برای از بین بردن بردگی اتخاذ نمود و راه های بردگی را محدود کرد .
برای آگاهی بیش تر به کتاب های پیامبر و یهود حجاز، نوشته مصطفی صادقی ؛
حقوق بشر،اسدالله مبشری؛
نگاهی به بردگی ، محمد علی گرامی
- بردگی در اسلام ،صادق ایرجی، مراجعه نمایید.
همواره موفق باشید.

پی‌نوشت‌ها:
1.جعفر سبحاني فروغ ابدیت، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1370 ش ، ج1، ص 466.
2. همان، ص 155.
3. تورات،‌سفر تثنیه، فصل 20.
4. شيخ مفيد، ارشاد،ترجمه رسولي محلاتي، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، ج1، ص 98 ـ 99.
5. همان، ص 103.
6. مصطفی صادقی، پیامبر(ص) و یهود حجاز، ص 184-192،قم،بوستان کتاب،1382 ش،جاپ اول.
7. همان، ص 183.
8. جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة‌النبی الاعظم، ج12، ص 117. قم ، دارالحدیث للطباعه والنشر،1426 ق ، چاپ اول.
------------------------------
در پایان توجه شما را به این مقاله جلب می نمایم:
حادثه بنی قریظه از جمله حوادثی است که مستشرقان روی آن حساسیت زیادی دارند. از آن جمله ویلیام مولر در کتاب حیات محمد (The Life Muhammad) این داستان را به صورت فوق العاده دراماتیک وصف کرده است.
در این زمینه، اساس روایت ابن اسحاق است که نیاز به تأمل جدی دارد.
برکات احمد در جزئیات این روایت مناقشاتی کرده و گفته است که مگر نمی شد پیامبر (ص) این ها را به مدینه نیاورد و همچنان کنار قلعه خودشان آنان را گردن بزند؟ مگر خندق از قبل در نزدیک مدینه نکنده بودند. چه لزومی داشت تا دوباره خندق بکنند؟
هنگام ظهور اسلام سه قبیله یهودی در یثرب سکونت داشتند. علاوه بر آنان گروه هایی از جمله در خیبر و فدک ( شمال مدینه) می زیستند. رسول خدا (ص) در ابتدا امید داشت که یهودیان یثرب با اسلام که دین توحیدی بود،از در دوستی و تفاهم در آیند، زیرا آن ها هم پیروان دین آسمانی بودند، اما یهودیان وقتی پیشرفت اسلام را دیدند،موضع مخالف گرفته و از در دشمنی با آن در آمدند. نتیجه این نزاع، بیرون راندن آنان از جزیره العرب بود. مورخان گویند بنی قینقاع (ابن هشام، تحقیق السقاء و دیگران، 2/47 - 49) و سپس بنی نضیر (السیرة النبویه ابن کثیر، تحقیق مصطفی عبدالواحد، 3/145) مسلمانان را به زحمت انداختند. از این رو به وسیله ایشان محاصره شده و پس از تسلیم شدن' از مدینه اخراج و اموال منقول شان تصرف شد.
در فرصت دیگری، آنان از خیبر و فدک هم اخراج شدند. بنا به گزارش ابن اسحاق بنی قریظه- سومین قبیله یهودی - با قریش وهم پیمانان او که برای نابودی اسلام به مدینه حمله کردند' همراه شد. این حرکت در تهدید اسلام خطری بزرگ بود. پس از شکست آنان، پیامبر
یهودیان را محاصره کرد،همان گونه که بنی نضیر را محاصره کرده بود. بنی قریظه با طولانی شدن محاصره تسلیم شدند اما برخلاف بنی نضیر به حکم سعد بن معاذ که از قبیله اوس و هم پیمان بنی قریظه بود، تن دادند. سعد حکم کرد که مردان بالغ کشته و زنان و اطفال آنان به اسارت درآیندَ . بنابراین گودال هایی در بازار مدینه حفر شد . مردان بنی قریظه دسته دسته احضار و گردن زده شدند. شمار کشته شدگان را از چهارصد تا نهصد نفر گفته اند.
با دقت در این داستان، اشکالاتی برآن امکان پذیر خواهد بود. می توان گفت استدلال بر اینکه ششصد یا هشتصد یا نهصد نفر از بنی قریظه اعلام شده اند، صحیح نیست. این گزارش به منابع اسلامی افزوده شده است. در فرهنگ یهود اصل و نمونه ای برای آن هست. در حقیقت می توان بر گشت این گفته ها را در تاریخ قدیم یهود جستجو کرد.
در این جا ابتدا به منابع عربی پرداخته و روایات یهودی را در آن ها نقد و بررسی می کنیم . آن گاه به نمونه اصلی آن در تاریخ یهود اشاره خواهیم کرد.
قدیمی ترین تألیفی که در دست ماست و بیش ترین جزئیات حادثه بنی قریظه را در بردارد، سیره ابن اسحاق است که مورخان بعدی در بیان رویدادهای متعدد برآن تکیه کرده و از آن اخذ کرده اند، اما ابن اسحاق در سال 151 ، یعنی 145سال پس از واقعه بنی قریظه از دنیا رفته است.
مورخان پس از او گزارش او از واقعه را نقل کرده و به منابع مبهم او توجه نکرده اند.
البته برخی به عدم اقناع خود از این واقعه اشاره کرده اند، اما زحمت نقد و بررسی آن را به خود نداده اند.
ابن حجر عسقلانی این واقعه و گزارش های مربوط به آن را انکار می کند .از آن به «حکایات غریب» تعبیر می کند (تهذیب التهذیب:4/45).
معاصر ابن اسحاق یعنی مالک بن انس هم ابن اسحاق را به دروغگویی متهم کرده و او را به جهت نقل چنین روایاتی، دجَال ( آن که راست و دروغ را به هم می آمیزد) می شمارد . مورخان و سیره نویسان، قوانین سختگیرانه محدثان را رعایت نکرده اند . اینکه تمام راویان ثقه باشند و از فرد پیش از خود بدون واسطه روایت کرده باشند ، رعایت نکرده اند. این ها در روایات سیره نبوی بسیار سهل گیرانه تر از برخوردی که با احادیث نبوی دارند برخورد کرده اند.
منبع و مواد گزارش ابن اسحاق درباره محاصره مدینه و برخورد با بنی قریظه از یهودیان تازه مسلمان شده است.
در مقابل این منابع متأخر غیر معتبر، قرآن - تنها منبع اصیل و معاصر حادثه - به گونه ای بسیار کوتاه به حادثه اشاره می کند:
و انزل الذین ظاهروهم من أهل الکتاب من صیاصیهم و قذف فی قلوبهم الرعب فریقا تقتلون و تأسرون فریقا ( 26 احزاب ) و هیچ اشاره ای به تعداد کشتگان نمی کند.
ابن اسحاق در آغاز گزارش مربوط به نبرد احزاب مصادر خود را این گونه ذکر می کند:
یکی از موالی آل زبیر و دیگرانی که متهم به کذب نیستند ،بخش هایی از این گزارش را از عبد الله بن کعب بن مالک زهری و عاصم بن عمر بن قتاده و عبد الله بن ابی بکر و محمد بن کعب قرظی و دیگر عالمان مسلمان آورده اند. بنا بر این روایت ابن اسحاق مجموعه ای است مرکب از این روایات. در جای دیگر ابن اسحاق از عطیه نیز نقل کرده است . او فردی از بنی قریظه است که عفو شامل حالش شد. قابل توجه اینکه عطیه از خاندان زبیر بن باطا عضو بارز بنی قریظه و کسی است که در جریان بنی قریظه نقش داشت.
این روایت با توصیف تلاش های سران یهود برای انعقاد پیمان با نیروهای دشمن علیه مسلمانان آغاز می شود. در آن فهرستی از اسامی این سران آمده است: 3 نفر از بنی نضیر' 2 نفر از قبیله وائل - که قبیله ای دیگر از یهود است - افراد دیگری از این دو قبیله که نام شان ذکر نشده است .این افراد پس از آن که قبایل اطراف مدینه یعنی غطفان و مره و فزاره و سلیم و اشجع را برای مبارزه علیه مدینه تحریک کردند، به مکه رفتند .در آن جا نیز موفق شدند قریش را به سوی یثرب به حرکت درآورند. هنگامی که نیروهای محاصره کننده مدینه جمع شدند، حیی بن اخطب یکی از رهبران بنی نضیر نزد بنی قریظه - که هنوز در مدینه سکونت داشتند - رفت. به رغم نظر کعب بن اسد رهبر بنی نضیر، آنان را قانع کرد که پیمان خود را با رسول خدا (ص) نقض کنند. حیی چنین تصور می کرد که مسلمانان قدرت مقابله با نیروهای مهاجم را ندارند. سیادت و آقایی بنی قریظه و دیگر یهودیان به زودی باز خواهد گشت. لیکن محاصره مدینه به شکست انجامید و قبایل یهود طعم همدستی با دشمن را چشیدند.
موضع علما و مورخان نسبت به روایت ابن اسحاق همراه است با قبول آمیخته به تردید در برخی قسمت ها و ردّ و انکار در برخی بخش های دیگر. اما آنچه پذیرفته اند همانند پذیرش گزارش های سیره و داستان نبردهاست که به نسل های بعدی منتقل شده، اما معیارهای نقد و بررسی که در فقه و حدیث به آن توجه می شود،در این جا اعمال نشده است. به همین جهت، تحقیق و بررسی درباره راویان گزارش های سیره را ضروری ندانسته اند. به بیان سلسله روات به صورت متصل و غیر متصل اهمیت نداده اند. چنان که این موضوع در سیره ابن اسحاق مشهود است؛ بر خلاف فقه که راوی ثقه و اتصال راویان، موضوعی مهم در آن به شمار می رود. به همین دلیل مالک که از فقهاست، به ابن اسحاق توجه چندانی ندارد. مورخان بعدی و مفسران هم یا سخن ابن اسحاق را تکرار کرده یا به بخش هایی از آن اشاره کرده اند. علاوه بر آنکه مورخان با این روایت به سردی برخورد کرده اند . طبری که حدود 150 سال پس از ابن اسحاق آمده' بر خلاف شیوه خود که روایات گوناگون از یک حادثه را نقل می کند، در موضوع بنی قریظه رعایت نکرده، بلکه عبارتی آورده که تردید برانگیز است. او می گوید: واقدی گمان کرده که رسول خدا (ص) دستور داد گودال هایی برای بنی قریظه بکنند.
روایت نمی تواند سهل گیرانه یا با تردید مورد قبول قرار گیرد.
ابن اسحاق به عنوان یک مولف در دو مورد در معرض هجوم تند محققان معاصر و بعدی قرار گرفته:
مورد اول آن است که کتاب مشتمل بر بر روایات یا قصه های ساختگی و نادرست و غیر مطابق با قواعد نقد است؛
مورد دوم پذیرش قطعی او نسبت به کشتار بنی قریظه است.
مالک از محدثان و فقهای نخستین، آشکارا از وی به دروغگو و دجال و کسی که روایاتش را از یهودیان می گیرد' تعبیر کند . مالک با به کارگیری معیار مخصوص به خود' روش ابن اسحاق را رد می کند . منابع و روش وی را دارای اشکال می داند. طبیعی است که مالک ، منابع و روش کار ابن اسحاق را در جمع آوری اخبار امثال این ماجرا نپذیرد.
ابن حجر، از نسل های بعدی، دیدگاه مالک را چنین شرح می دهد که ردّ مالک نسبت به ابن اسحاق به دلیل روایاتی است که او در موضوعات نبردهای صدر اسلام از یهودیان نقل می کند. آنان هم از پدران خود روایت کرده اند. ابن حجر روایات محل تردید را با عبارات استواری مانند «مثل هذه الروایات العجیبة، کقصة قریظة و النضیر» وصف می کند. به نظر نمی رسد که صریح تر از این تعبیر برای رد آن اخبار به دست آورد.
لازم است قرآن کریم را به عنوان تنها منبع معتبر در برابر مصادر متأخر و مشکوک و راویان متروک قرار دهیم . قرآن به گونه ای بسیار مختصر در آیه 26سوره احزاب به این حادثه اشاره کرده ، فقط از کسانی که مستقیماً در نبرد شرکت داشته اند ،سخن می گوید . اگر کشته شدگان در این حادثه 600 تا900 نفر بودند ،رویدادی مهم تلقی و در قرآن به صورت روشن به آن اشاره می شد که از آن درس و عبرت گرفته شود. اما با اعدام سران خطاکار بنی قریظه، فقط طبیعی است که بیش از این مقدار در قرآن اشاره نشود.
علاوه بر آنچه گفته شد که گزارش های مربوط به واقعه، بسیار متاخر از اصل واقعه و همچنین غیر قابل اعتماد است و بررسی درباره آن ها صورت نگرفته و علاوه بر آن که قرآن اشاره ای به کشتار جمعی نکرده است، دلایل دیگری در ردّ این موضوع می توان به شرح زیر بیان نمود:
الف: حکم اسلام در چنین واقعه ای آن است که تنها مسئولان فتنه مجازات شوند، چنان که تعداد و اسامی آنان در متن واقعه ذکر شده است . کشتن چنین رقم بالایی از افراد با عدل اسلامی و مبانی اساسی قرآن به خصوص آیه «لا تزر وازره وزر اخری» سازگار نیست .
ب: داستان کشتار بنی قریظه با حکم قرآن در خصوص اسیران جنگی مخالف است که می فرماید: یا منت گذاشته آزادشان کنید یا از آنان فدیه بگیرید ( سوره محمد آیه 4)
ج: بسیار بعید است بنی قریظه کشته شوند، در حالی که با مجموعه های قبلی یهود که پیش یا پس از آنان تسلیم شدند، با رفق و مدارا برخورد شده و اجازه کوچ به آن ها داده شود. ابوعبید بن سلام در کتاب الاموال (ص 247) نقل می کند که وقتی خیبر به دست مسلمانان فتح شد، برخی گروه ها یا خاندان ها بودند که در دشمنی با رسول الله افراط می کردند' با این حال پیامبر فقط با این کلمات آنان را خطاب کرد که چیزی بیش از توبیخ نبود:
ای خاندان ابوحقیق، دشمنی تان را با خدا و رسولش می دانم اما این باعث نمی شود بیش از آنچه با دوستان تان رفتار کردم ،با شما هم رفتار کنم .... حضرت این سخن را پس از غائله بنی قریظه فرموده است.
اگر این مطلب درست باشد که صدها نفر در بازار کشته شده و گودال هایی برای این امر حفر کرده باشند ،پس چرا آثاری از آن یا کم ترین علامتی که بر این واقعه اشاره کند وجود ندارد. اگر چنین کشتار عظیمی رخ داده بود، فقها آن را به عنوان یک مبنا مورد استناد قرار می دادند، در حالی که برعکس' مبنای آنان بر اساس آیه «لا تزر وازره وزر اخری» است. نمونه آن گزارشی است که ابو عبید در الاموال - که کتابی فقهی و نه تاریخی است - چنین نقل می کند: زمانی که عبد الله بن علی، حاکم شام، گروهی از اهل کتاب را قلع و قمع کرد ،دستور داد به محل دیگری کوچ کنند؛ اوزاعی فقیه معاصر ابن اسحاق زبان به اعتراض گشود که آشوب از سوی همه آن افراد نبوده است تا همه مجازات شوند، و حکم الهی آن است که گروه زیادی به خطای چند نفر مجازات نمی شوند ،بلکه بالعکس است.
اگر اوزاعی داستان بنی قریظه را پذیرفته بود ،بر اساس آن حکم می کرد.
آنچه در این جریان دیده می شود، اینکه از اشخاص معینی نام برده شده و سپس همان ها کشته شده اند، به خصوص که برخی از ایشان به دشمنی شدید علیه مسلمانان وصف شده اند. نتیجه منطقی آن است که این چند نفر که رهبری ماجرا را بر عهده داشته اند، مجازات شده باشند ،نه همه قبیله.
مطالعه جزئیات رویداد بنی قریظه نشان می دهد که موضوع قتل و کشتار در میان خود یهودیان مطرح شده ، سپس به عنوان کار پیامبر (ص) تلقی شده است. موضوعاتی چون مشورت سران قبیله هنگام محاصره و سخن کعب بن اسد و پیشنهاد کشتن زنان و کودکان برای جنگیدن جدّی با مسلمانان، مطالبی است که نسل بنی قریظه برای تمجید اسلاف خود نقل کرده باشند. همان گونه که بازماندگان مسلمانان مدینه هم در صدد تجلیل بزرگان خود بوده ، موضوع قضاوت سعد بن معاذ علیه بنی قریظه و حمایت رسول خدا (ص) از او که فرمود «حکم الهی را در مورد آنان بیان کردی» از فرزندان سعد نقل شده ، طبیعی است که برای بزرگداشت پدران و تبرئه ایشان قصه هایی توسط نسل بعدی ساخته و پرداخته شود و ابن اسحاق هم آن ها را نقل کند.
مطالب دیگری نیز دراین گزارش هست که پذیرش آن را مشکل می نماید: مانند این که گفته می شود صدها نفر از بنی قریظه پیش از اعدام در خانه زنی از بنی نجار زندانی شدند.
به طور کلی تاریخ قبایل یهودی پس از ظهور اسلام کاملاً روشن نیست، چنان که کوچاندن جمعی آنان از مدینه هم نیاز به تجدید نظر دارد. ابن حزم در کتاب جمهره انساب العرب به یهودیانی اشاره می کند که همچنان در مدینه می زیسته اند، ( نیز بنگرید : نسب قریش تحقیق عبدالسلام هارون، ص 340) یعنی از آن جا اخراج نشدند . واقدی (مغازی: 2/634، 684) هم در دو مورد گزارش کرده است که وقتی رسول خدا آماده نبرد خیبر می شد - و این زمانی است که ادعا می شود گروه های سه گانه یهودی از مدینه تبعید و اخراج شده اند - هنوز یهودیانی در مدینه حضور داشته اند .
در گزارش اول سخن از 10 یهودی مدینه است که در مسیر خیبر به مسلمین پیوستند . گزارش دوم می گوید یهودیانی از مدینه که با رسول خدا پیمان داشتند، هنگام بسیج نیرو علیه خیبر بسیار ترسیده بودند. واقدی همچنین نقل می کند که این یهودیان در صدد بودند مسلمانانی را که به یهودیان بدهکار بودند، از مقابله با خیبریان منع کنند. ابن کثیر تنها به اقدام عمر در اخراج یهودیانی از خیبر که پیمانی با رسول خدا نداشتند، اشاره می کند .توضیح می دهد که در سال سیصد هجری، یهود خیبر ادعا کردند قراردادی در اختیار دارند که رسول خدا آنان را از دادن جزیه استثنا کرده است .
به هر حال منبع واقعی داستان نادرست کشتار بنی قریظه، فرزندان یهود مدینه اند که ابن اسحاق از ایشان اخذ کرده و مورد اعتراض شدید علما و مورخان قرارگرفته و مالک او را دجال دانسته است.
بنابرین مصادر قصه بسیار مشکوک و جزئیات آن با روح اسلام و احکام قرآن ناسازگار است ،به گونه ای که نمی توان آن را تصدیق کرد. چون راویان مورد اعتماد بر آن خرده گرفته اند . قرآن هم آن را تایید نمی کند. به نظر می رسد اساسا تأیید آن ناممکن باشد. نه راویان موثقی آن را نقل کرده اند و نه ادله آن را تأیید می کند و این نشان از آن دارد که این داستان واقعا مشکوک است.
این، داستانی مشابه و نمونه ای در تاریخ قدیمی یهود دارد که می توان این گزارش را نسخه ای از همان نقل کهن دانست. در آن حادثه گفته می شود انقلابیون یهود علیه رومیان قیام کردند، اما پس از تخریب معبد آنان در سال 73 میلادی و فرار متعصبان (الغیوریین = Zealots) و افراطی های (السکاری = Masada) آنان از آنان به قلعه صخره در ماسادا (masada ) ماجرا به قتل عام ایشان پس از محاصره شان انجامید .
آنگاه برخی از آنان از واقعه جان سالم به در بردند و به جنوب گریختند . بنا به یک نظریه همان ها به یثرب آمدند و در آن جا ساکن شدند . آنان که ماندند ،گزارش آن را به نسل های بعدی منتقل کردند.
کسی که در واقعه ماسادا حضور داشته و آن را ثبت کرده است، فلافیوس جوسیفوس(flavius josephus است که سمتی در روم داشته اما یهودی بودن خود را پنهان می کرده است. جزئیات این واقعه شباهت زیادی به داستان بنی قریظه و مقاومت آنان در جنگ دارد. مثلاً اسکندر، هشتصد یهودی را دستگیر و در مقابل زن و فرزندشان کشت. چنان که عده فراوان دیگری از یهودیان، در ماجراهای دیگر کشته شدند. آنچه جلب توجه می کند ،تشابه شمار کشتگان است. در ماسادا کشته شدگان را 960 نفر گفته اند که 600 نفرشان انقلابیون یهود بودند.
تشابه دیگر اینکه وقتی از محاصره به تنگ آمدند، بزرگ آنان الیعازر مانند آنچه کعب بن اسد در میان بنی قریظه پیشنهاد کرد از دوستان خود خواست که زنان و کودکان خود را بکشند تا بدون دغدغه آنان، به سختی مبارزه کنند یا حتی پیشنهاد شد به کشتن همدیگر دست زنند.
تشابه میان این دو گزارش آن هم در جزئیات، جلب توجه می کند. مشابهت تنها در خودکشی دسته جمعی نیست بلکه در اعداد و ارقام نیز هست. این ها تقریبا برابر است. برجستگی نام اشخاص و تشابه نام هایی هم که در آن داستان ها آمده محل توجه است.
به نظر می رسد اصل داستان بنی قریظه از این واقعه گرفته شده و فرزندان یهود که به یثرب آمدند، آن را حفظ کرده ، آن را با داستان بنی قریظه آمیخته اند . بسا کسی که تاریخ قدیم و جدید یهود در این واقعه را به هم آمیخته، همان کسی است که ابن اسحاق از او نقل کرده و مورخان مسلمان بدون توجه و بررسی آن را آورده اند.

تاريخ دقيق واقعه عاشورا: چه ساعت، روز، ماه و سالی (قمري و شمسي) است؟

پاسخ:
تاریخ شهادت امام حسین (علیه السلام) طبق ماه های شمسی، از دو راه قابل بررسی است:
1. از راه زیج،
2. با روش ریاضی و بدون مراجعه به جدول زیج، یعنی از طریق محاسبه از آغاز مبدأ سال اول هجری تا روز عاشورا. درنتیجه می توان چنین اظهار نظر کرد که روز عاشورای سال شصت و یکم هجری، برابر با روز دوشنبه بیستم مهرماه سال پنجاه و نه شمسی (59/7/20) بوده است.(1)

پي نوشت:
1.پژوهشی درباره تاریخ شمسی عاشورا،زمانی قمشه ای، علی،مجله تاریخ در آینه پژوهش، شماره.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

با سلام چند وقت پیش هنگامی که فیلم مختار را نشان می داد با یکی از اقوام بحثی درگرفت. او می گفت در تاریخ نقاط مبهم زیادی است. اصلا امام حسین (علیه السلام) بچه ای رو روی دست نگرفته که آنها با تیر بزنند، امام حسین در آخرین خداحافظی که از اهل خیمه می کرده فقط علی اصغر را هم بوسیده و رفته؛ دختری بنام رقیه نداشته. البته ایشان فردی امروزی ولی اهل مطاله اند و به گفته خود تاریخ طبری را مطاله نموده اند، می خواستم مرا روشن کنید و منبع موثقی معرفی کنید.

پاسخ:
حضرت علی اصغر(ع):
ماجرای شهادت فرزند خردسال امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا در منابع کهن و قابل اعتماد آمده است. ابومخنف چنین نقل می کند: امام باقر(ع) به عقبه فرمود: شما بنی اسد گناهکارید وخونی از ما ریختید. عقبه پرسید: آن چیست و چه گناهی است؟ حضرت فرمود: فرزند خردسال امام حسین (ع) را نزد او آوردند. امام او را در دامن داشت که تیری از بنی اسد (حرمله بن کاهل اسدی) آمد و گلویش را درید.(1)
ابن طاووس گزارش می کند:
امام حسین (ع) وقتی که برای وداع با زنان و کودکان به خیمه ها آمد، به حضرت زینب (س) فرمود: «ناولینی ولدی الصغیر حتی اودعه؛ طفل کوچکم را بیاورید تا با او وداع کنم». حضرت او را در آغوش گرفت که ناگهان حرمله وی را با تیری مورد هدف قرار داد و کشت. (2)
ابن اعثم کوفی نیز همین گزارش را آورده است. (3) در ترجمه الفتوح (ترجمه در قرن ششم انجام گرفته ) گزارشی اضافه تر بدین قرار آمده است: امام طفل شیرخوار خود را ... در پیش زین گرفته، میان هر دو صف آورد و آواز برآورد: ای قوم، اگر به زعم شما گناهکارم، این طفل گناهی نکرده، او را جرعه ای آب دهید. چون آواز حسین (ع) شنیدند، یکی از آن گروه تیری به سوی آن حضرت روان کرد. آن تیر بر گلوی طفل شیرخوار آمد و از آن سوی بر بازوی حسین (ع) رسید. حضرت تیر را بیرون آورد و در آن ساعت، طفل جان داد. (4)
سید بن طاووس نیز پس از نقل گزارشی که از ایشان یاد شد، خبری شبیه خبر الفتوح نقل می کند و آن را صحیح تر می انگارد، و آن خبر این است:
حضرت زینب (س) طفل را نزد امام آورد و عرض کرد: این بچه تشنه لب است، برای او درخواست آب کن. امام کودک را بر روی دست گرفت و فریاد برآورد: یا قوم قد قتلتم شیعتی و اهل بیتی، و قد بقی هذا الطفل یتلظی عطشا فاسقوه شرب من الماء؛ ای مردم، پیروان و اهل بیتم را کشتید و تنها این کودک باقی مانده است که از تشنگی لبانش را بر هم می زند، او را با جرعه آبی سیراب کنید. پیش از اتمام سخن امام، تیری گلوی او را پاره کرد. (5)
قدیمی ترین منبع که نام علی اصغر را در آن یافتیم، کتاب فتوح ابن اعثم است که گوید: حضرت فرزند شیرخواری به نام علی داشت. گزارش شهادت او نظیر ابومخنف است. (6)
نام فرزند خردسال امام حسین (ع) به نام عبدالله نیز در تاریخ آمده که در روز عاشورا به شهادت رسید. شیخ مفید هنگام شمارش فرزندان امام حسین (ع) می نویسد: عبدالله بن حسین که در کودکی با تیری که از سوی دشمن پرتاب شد، در دامن امام حسین (ع) گلویش ذبح شده و شهید شد. (7)
خلیفه بن خیاط، طبری، قاضی نعمان، ابن اثیر و ذهبی نیز نام آن طفل شیرخوار را عبدالله ضبط کرده اند.(8)
احتمال دارد این شخص همان علی اصغر باشد که به دو صورت نام او در تاریخ ضبط شده است. این احتمال را هم می توان داد که دو فرزند خردسال امام در کربلا بوده اند. شهید قاضی طباطبایی بر این باور است که عبدالله رضیع غیر از علی اصغر است. (9)
حضرت رقیه (س):
در کتاب کامل بهایی بدون ذکر نام، از دختر خردسال امام حسین (ع) یاد و به داستان جانسوز او در خرابه شام اشاره کرده است. (10) بیشتر مورخان هنگام نام بردن از فرزندان امام حسین (ع) از رقیه نام نبرده اند. (11) اما ابن فندق (م 565ق) در لباب الانساب از رقیه به عنوان دختر امام حسین (ع) یاد کرده است. (12)
محمد بن ابی طالب (قرن 10) می گوید که در دمشق در شرق مسجد اعظم (مسجد جامع اموی) سنگ قبری در ویرانه ای است که در آن نوشته شده: «هذا قبر السیدة ملکة بنت الحسین علیه السلام بن امیرالمؤمنین» او توضیح می دهد که این مکان قبلا مسجد و بارگاه بود اما به دلیل بغض به اهل بیت(ع)، به آن جا بی توجهی شد و کم کم تبدیل به ویرانه شد . پس از آن دوباره شخصی همت کرد و بارگاه و مسجد را دوباره بنا کرد. (13)

پی نوشت ها:
1. نصوص من تاریخ ابی مخنف، ج 1، ص 487.
2. اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 68 و ر.ک: تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 245.
3. الفتوح، ج 5، ص 209 - 210.
4. ترجمه الفتوح، ص 908.
5. الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 169.
6. الفتوح، ج 5، ص 209 - 210.
7. الارشاد، سلسله مؤلفات شیخ مفید ج 2، ص 137.
8. تاریخ الطبری، ج 5، ص 468؛ قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج 3، ص 178؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 429؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 5، ص 21؛ شمس الدین، انصار الحسین (ع)، ص 130 - 131
9. تحقیق در باره اولین اربعین، ص 670 به بعد.
10. کامل بهائی، عمادالدین طبری، ج 2، ص 179، مکتبه المصطفوی.
11. الارشاد، سلسله مؤلفات شیخ مفید، ج 2، ص 135؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 77، موسسه انتشارات علامه؛ اعلام الوری، طبرسی، ج 1، ص 478، موسسه آل‌بیت؛ نسب قریش، مصعب الزبیری، ص 59، دارالمعارف؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج 3، ص 1288، دارالفکر؛ تذکرة الخواص، سبط‌بن جوزی، ص 249، موسسه اهل البیت؛ کشف الغمة فی معرفة الائمة، اربلی، ج 2، ص 38، تحقیق رسولی، تبریز.
12. لباب الانساب، ابن فندق، ج 1، ص 355، تحقیق سید مهدی رجایی، کتابخانه آیت الله نجفی.
13. تسلیة المجالس، ج 2، ص 93 ـ 94.

صفحه‌ها